منم می خوام کمک کنم!
![منم می خوام کمک کنم!](http://img.tebyan.net/big/1390/06/10088180217198138141100492321059723177204181.gif)
![منم می خوام کمک کنم!](http://img.tebyan.net/big/1390/06/10088180217198138141100492321059723177204181.gif)
سارا کوچولو یک خواهر بزرگتر داشت که اسمش مریم بود. مریم همیشه به مادرش کمک می کرد. مثلاً سیب زمینی پوست می کرد، سالاد درست می کرد و خانه را جارو برقی می کشید. سارا کوچولو هم دلش می خواست به مادرش کمک کند. ولی نمی دانست باید چه کار کند.سارا کوچولو به مادرش می گفت: منم می خوام کمک کنم. یک چاقو بده منم سالاد درست کنم، سیب زمینی پوست کنم.
مامان سارا گفت: عزیزم، تو کوچولویی، نمی تونی. ممکنه با چاقو دستت را ببری.
سارا کوچولو خیلی ناراحت شد و به اتاقش رفت. او فکر می کرد که هیچ کاری از دستش بر نمی آید.
موقع شام، مامان سارا، دنبالش رفت و گفت: عزیزم، هنوزم دلت می خواد به من کمک کنی.
سارا خیلی خوشحال شد و گفت: بله چه جوری می تونم به شما کمک کنم.
مامان گفت: بیا بشقاب ها را روی سفره بچین. بعد هم قاشق ها را کنارش بگذار. سبزی و نان را هم می تونی روی سفره بگذاری.
سارا آن روز خیلی خوشحال بود چون توانست به مادرش کمک کند.
نعیمه درویشی
بخش کودک و نوجوان تبیان