همین نگرانی، هرچند از سر عشق و توجه است، گاهی منجر به نوعی تربیت محافظهکارانه میشود؛ تربیتی که در آن، کودک به جای آزمودن جهان، در حصاری از «مراقبت بیش از حد» گرفتار میشود. اما آیا دور نگه داشتن کودک از تجربههای جدید واقعاً باعث امنیت روانی او میشود؟ یا برعکس، ممکن است مهارتهای اساسی زندگی را از او بگیرد؟
والدین محتاط
نسل جدید والدین، با آگاهی بالاتر نسبت به نسلهای گذشته، بهویژه در حوزه سلامت روان، تلاش میکنند کودکانی سالم، بیزخم و قوی پرورش دهند. اما گاهی این آگاهی، با ترسهایی همزمان شده که ریشه در دغدغههای والدین درباره تروما دارد. بسیاری از آنها از خود میپرسند: «اگر فرزندم را در معرض چالشی قرار دهم و آن تجربه به او آسیب بزند، چه؟»
این نوع سوالها باعث میشود که والدین به جای راهنمایی، کنترل را در دست بگیرند. فعالیتهایی مثل دوچرخهسواری در خیابان، اردو رفتن، یا حتی دعوا با همسالان، به جای تجربههای طبیعی دوران کودکی، به خطرهایی بالقوه تبدیل میشوند که باید از آنها دوری کرد.
منطقه رشد چیست؟
تحقیقات روانشناسی، از جمله مقالهای در Positive Psychology، به مفهومی به نام «منطقه رشد» (Growth Zone) اشاره میکنند. بر اساس این مفهوم، رشد واقعی زمانی اتفاق میافتد که انسان از منطقه امن خود خارج شود. برای کودکان هم، مواجهه با چالشهای قابل مدیریت؛ از امتحان کردن بازی جدید گرفته تا روبهرو شدن با ترس از تاریکی، فرصتهایی ارزشمند برای یادگیری است.
مقالهای از Nemours KidsHealth نیز تأکید میکند که ترس، بخشی طبیعی از رشد است. اما اگر کودک هیچگاه با ترسهایش مواجه نشود و همیشه والدین برای او تصمیم بگیرند، ممکن است یاد نگیرد چگونه با موقعیتهای دشوار کنار بیاید. در نتیجه، کودکانی ترسو، وابسته و با اعتمادبهنفس پایین رشد میکنند.
تفاوتهای فرهنگی در تربیت؛ چالش یا فرصت؟
مطالعهای با عنوان Cross-Cultural Similarities and Differences in Parenting به تفاوتهای فرهنگی در سبکهای فرزندپروری اشاره میکند. در برخی فرهنگها، استقلال کودک از سنین پایین تشویق میشود؛ مثل اینکه کودک خودش کیف مدرسهاش را ببندد، مسیر رفتوآمد را مدیریت کند یا اشتباه کند و از آن بیاموزد. اما در فرهنگهایی دیگر، حمایت شدید والدین تا سنین بالا ادامه دارد.
در جامعه ما نیز، به دلایل مختلفی چون ناامنیهای اجتماعی، محدودیتهای اقتصادی یا ترس از قضاوت، والدین گاهی ترجیح میدهند کودک را از هر تجربهای که «ممکن است» آسیبزا باشد، دور نگه دارند. این سبک فرزندپروری، هرچند نیت خوبی دارد، اما میتواند به شکلگیری نسلی منجر شود که نه تنها کمتر ریسک میکند، بلکه ممکن است در آینده از مواجهه با واقعیتهای زندگی دچار اضطراب و ناتوانی شود.
چگونه بین محافظت و رشد، تعادل پیدا کنیم؟
نکته کلیدی در اینجاست که تجربههای جدید، اگر با حمایت و بهصورت تدریجی ارائه شوند، نهتنها آسیبزا نیستند بلکه برای رشد ضروریاند. مقالهای از HealthyChildren، وبسایت رسمی آکادمی اطفال آمریکا، پیشنهاد میکند که والدین به جای محافظت افراطی، از روشهای مرحلهبهمرحله استفاده کنند.
برای مثال، اگر کودکی از آب میترسد، لزوماً نباید با شنا در استخر عمیق آغاز کرد. میتوان از بازی با آب در وان یا حوضچه شروع کرد و در هر مرحله، با کلمات و حضور فیزیکی، به او احساس امنیت داد. به همین ترتیب، برای کودکی که از صحبت در جمع میترسد، خواندن یک شعر کوتاه در جمع خانوادگی میتواند آغاز خوبی باشد.
نکته مهم این است که کودک بداند، حتی وقتی با ترس یا شکست روبهرو میشود، والدین او را درک میکنند، قضاوتش نمیکنند و در کنارش هستند. این حمایت عاطفی، ستون اصلی تربیت سالم است.
کودکی پر از خاطره، نه ترس
تربیت محافظهکارانه، در ظاهر شاید کودک را ایمن نگه دارد، اما در بلندمدت میتواند او را از توانمندیهایی چون حل مسئله، مدیریت استرس، جسارت تصمیمگیری و حتی شجاعت در دوستیها محروم کند.
پژوهشها از جمله مقاله Maximizing Children’s Resilience نشان میدهند که کودکانی که با چالشها روبهرو میشوند البته در فضایی حمایتگر؛ انعطافپذیرتر، مستقلتر و شادتر هستند.
کودکی که به جای خاطرات ترس، خاطرات تجربههای مهیج و یادگیری دارد، در بزرگسالی انسانی آمادهتر برای زندگی خواهد بود.
تربیت کودک، مسیری میان عشق و عقل است؛ میان حمایت و رهایی. اگر تنها به ترسهایمان گوش دهیم، ممکن است کودکانی بار بیاوریم که خودشان را در جهان گم میکنند.
پیام شما به ما