در این پادکست، داستان واقعی دختری را میشنوید که شب تولد ۲۲ سالگیاش نقطه تلخی در زندگیاش شد، او دیگر نتوانست بدون ترس از کنار سگی بگذرد.
- صدایی که میشنوید با نرمافزار تغییر کرده است.
شب تولد ۲۲ سالگیام بود، اما بهجای فوت کردن شمعها، خون از لبم جاری شد. حملهای که جای زخمهایش خوب شد، اما ترسش هنوز هم با من مانده… حالا با هر بار دیدن سگی، قلبم تندتر میزند، دستانم میلرزد و چشمانم پر از اشک میشود.
در این پادکست، داستان واقعی دختری را میشنوید که شب تولد ۲۲ سالگیاش نقطه تلخی در زندگیاش شد، او دیگر نتوانست بدون ترس از کنار سگی بگذرد.
- صدایی که میشنوید با نرمافزار تغییر کرده است.
پیام شما به ما