شب تولد ۲۲ سالگی‌ام بود، اما به‌جای فوت کردن شمع‌ها، خون از لبم جاری شد. حمله‌ای که جای زخم‌هایش خوب شد، اما ترسش هنوز هم با من مانده… حالا با هر بار دیدن سگی، قلبم تندتر می‌زند، دستانم می‌لرزد و چشمانم پر از اشک می‌شود.  

پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۲:۱۳
یک تولد سگی؛ کیک، شمع و جای پنجه‌ یک سگ

 در این پادکست، داستان واقعی دختری را می‌شنوید که شب تولد ۲۲ سالگی‌اش نقطه تلخی در زندگی‌اش شد، او دیگر ‌نتوانست بدون ترس از کنار سگی بگذرد.

- صدایی که می‌شنوید با نرم‌افزار تغییر کرده است.

پیام شما به ما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha
  • [placeholder]

پربازدیدها

پربحث‌ها