ازهمان کودکی
برادرم هشت سال بیشتر نداشت و در مغازه خیاطی شاگردی می کرد، استاد کارش به پدرم گفته بود:
-« امروز حسن رو پی کاری فرستادم، وقتی برگشت دیدم80 تومان در دست دارد، پول رو به من داد و گفت :
اوستا این پول رو پیدا کردم.»
استاد کار در حالی که پول را به پدرم می داد دوباره گفت:
- «این اسکناس ها رو پسرتان پیدا کرده.»
پدر بلافاصله به مسجد رفت و خواست که از بلندگو اعلام کنند مبلغی پیدا شده است تا صاحب پول هر چه زودتر بیاید.
حسن از همان کودکی به حلال و حرام اهمیت می داد.
خاطره ایاز شهید حسن انفرادی
