شب، پر از سکوت و راز بود. انگار ستاره‌ها هم گوش به گفت‌وگوی عاشقانه‌ای سپرده بودند که در دل زمین و آسمان جاری بود.

مریم علی بابایی
شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۹
دستانی رو به آسمان، قدم‌هایی روی زمین

به گزارش خبرنگار فرهنگی، شب، پر از سکوت و راز بود. انگار ستاره‌ها هم گوش به گفت‌وگوی عاشقانه‌ای سپرده بودند که در دل زمین و آسمان جاری بود. جبهه جایی که خون شهدا زمین را معطر کرده بود، هنوز از زمزمه‌های عاشقی شهدا لبریز بود. قلب‌ها مملو از عشق به مادری بود که نامش شفیع دردها و غم‌ها بود، حضرت زهرا سلام‌الله علیها.

شهید عبدالحسین برونسی، آن شب سرش را بر خاک گذاشت اما انگار زمین تاب این راز را نداشت. چشمانش پر از اشک بود، دلش لبریز از التماس. با هر قطره اشک نام مادر را صدا می‌زد مادر سادات و آنگاه که نگاه آسمانی حضرت زهرا سلام‌الله علیها بر او تابید، گره‌های جنگی سخت با معجزه‌ای باز شدند. بیست‌وپنج قدمی که مادر نشانش داد، جاده‌ای شد به سوی پیروزی.

شهید اسماعیل چنارانی، در آن لحظه که میان ماندن و رفتن دست‌وپا می‌زد در خواب ندایی شنید صدای مادری که با مهربانی و اقتدار گفت: «اسماعیل، بلند شو! از یاران ما عقب نمانی!» و این کلمات مشعل راهش شد. او با این یقین که انتخابش دعوتی از سوی مادر آسمانی است به جبهه رفت جایی که عشق را معنا کرد.

اما شاید داستان ابراهیم هادی چیزی فراتر از عشق بود. او که دلش به وسعت دریا بود حتی برای شهیدی که بی‌نشان در خاک دشمن مانده بود آرام نمی‌گرفت شب‌ها با اشک و التماس به مادر سادات پناه می‌برد وقتی آن شهید را بازگرداند راز عجیبی برملا شد. گمنامی آن شهید باعث شده بود حضرت زهرا سلام‌الله علیها هر شب به او سر بزند.

این قصه‌ها تنها روایتی از عشقی بی‌پایان است؛ عشقی که خون شهدا را به آسمان پیوند داد و دل‌های ما را به نور محبت حضرت زهرا سلام‌الله علیها روشن کرد. مادرِ ما، شفیعِ ما، تویی که اشک‌هایمان را می‌بینی و دعاهایمان را اجابت می‌کنی. مادر برای ما هم قدمی بردار به سوی پیروزی، به سوی آغوشی که تنها در سایه لطف تو آرام می‌گیرد در ادامه روایت‌های شهدا و توسل‌شان را می‌توانید بخوانید.

۲۵ قدم مانده به آسمان

شهید «عبدالحسین برونی» چه گفت؟ قبل از عملیات رمضان بود که دشمن تانک‌هایش را وارد منطقه کرده بود، تمامی گردان جمع شده بودند و شهید عبدالحسین برونسی هم در عملیات بود، همه منتظر بودند تا نقشه برونسی را بدانند. اما رفتن به سمت دشمن به نوعی خودکشی بود.

اما شهید برونسی برای چند دقیقه به فکر فرو می‌رود و سرش را از خاک که برمی‌دارد به بچه‌ها می‌گوید ۲۵ قدم به سمت برای رفتن به سوی تانک و نیروهای دشمن رو انجام دهند و همه را همین‌گونه دقیق و حساب‌شده در منطقه عملیاتی جاگذاری می‌کند. عملیاتی که برونسی در آن نقشه‌ها را به خوبی به اجرا درآورده به پیروزی می‌رسد.

بعد از چند روز وقتی از شهید برونسی می‌پرسند چی شد که این‌گونه گفته‌اید بچه‌ها ۲۵ قدم حرکت کنند و مراقب قدم‌هایشان باشند و عملیات هم به پیروزی رسید، می‌گوید با عنایت به اهل بیت علیه‌السلام. اما او بعد تعریف می‌کند که وقتی سرش را به خاک گذاشته و به حضرت خانم زهرا سلام‌الله متوسل شدند، ایشان به برونسی می‌گویند که دقیقا چیکار کنند و حتی تعداد قدم‌ها را ایشان می‌گویند و به همین خاطر این عملیات با عنایت حضرت به پیروزی می‌رسد!

از نیروها عقب نمانی!

داستانی که برای شهید «اسماعیل چنارانی» رخ داد را برادرش روایت می‌کند که اسماعیل تعریف می‌کند، پیش مسئول پایگاه بسیج رفته است تا اسمش را که برای اعزام به جبهه نوشته بود را خط بزند. اما اسماعیل همان شب حضرت فاطمه سلام الله علیها را در خواب دید که ایشان به اسماعیل فرموده بودند: «اسماعیل بلند شو که از نیروهای ما عقب می‌مانی».

فردای آن روز اسماعیل به پایگاه رفت و دوباره اسمش را نوشت. وقتی خواستن مانع رفتنش بشوند، خوابش را تعریف می‌کند و می‌گوید: «حضرت زهرا سلام‌الله علیها من را خواسته‌اند، شما می‌گید نرو؟»

تو پیروزی را می‌بینی و به شهادت می‌رسی

وقتی در خواب شهید «سید ابراهیم شجیعی» حضرت به او می‌گویند تو شهید می‌شوی! جواد عتباتی همرزم سیدابراهیم می‌گوید، به من گفتند که برای شناسایی پیکر ابراهیم بروم وقتی پیکرش را دیدم نمی‌توانستم حرف بزنم، بریده بریده از او گفتم و شهید «محمد فرومندی» من را بغل کرد. دلداریم داد و برایم از او گفت که شهید شجیعی قبل از عملیات والفجر ۸ توی خواب از حضرت زهرا سلام الله علیها خواسته بوده تا پیروزی عملیات را ببیند، حضرت سلام الله فرموده بودند: «تو پیروزی را می‌بینی و به شهادت می‌رسی».

اجابت دعا برای باران

شهید «الله‌یار جابری» ارادت بسیاری به حضرت سلام‌الله علیها داشتند این را علیرضا حق‌گو می‌گوید و تعریف می‌کند که گلوله‌های دشمن پشت سر روی سرمان می‌ریخت. نمی‌دانستیم چه‌کار کنیم جابری گفت: متوسل بشید به حضرت زهرا سلام الله تا باران ببارد. ما هم همگی دست به دعای حضرت شدیم یک ربع نگذشته بود که باران آمد و آتش دشمن آرام شد.

جابری که از خوشحالی به گریه افتاده بود در همان حالت گفت: «یادتان باشد از حضرت دست برندارین.»

قمقمه‌هایی که پُر آب بود

غلامعلی همرزم شهید «محمد حسن فایده» تعریف می‌کند ۱۵ نفری در محاصره دشمن افتادیم، از فشار تشنگی بی‌حال و خسته افتاده بودیم و خوابمان برده بود، زمانی که بیدار شدیم شهید فایده گفت، «حضرت زهرا سلام الله علیها به خواب من آمدند و به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پر از آب کردند». ما هم فوری سراغ قمقمه افرادی که اطراف‌مان بود رفتیم. یکی از قمقمه‌ها پر بود از آب خنک. انگار تازه داخلش یخ انداخته بودند. همه ما از این اتفاق تعجب کرده بودیم و اشک در چشممان جمع شده بود.

گمنامی که مادر سادات هر شب به او سر می‌زد

درباره شهید «ابراهیم هادی» می‌گویند او به حدی معرفت و مرام داشت که نمی‌گذاشت پیکر هیچکدام از شهدا در خاک دشمن جا بماند، روزی یکی از همرزم‌هایش تعریف می‌کند که ابراهیم یک شب غیب‌اش می‌زند و نزدیک اذان صبح برمی‌گردد که پیکر شهیدی روی دوشش است که یک ماه دنبالش بوده تا او را برگرداند. شهید را به تهران می‌برند و مراسم خاکسپاری انجام می‌شود، اما یک شب که در مسجد بودیم پدر همان شهید با دیدن ابراهیم به او می‌گوید زحمت کشیدید که پسرم را برگرداندی اما پسرم از شما ناراحت است او را در خواب دیدم که می‌گفت، مدتی که گمنام و بی‌نشان تو خاک جبهه افتاده بود هر شب مادر سادات حضرت زهرا سلام الله علیها به ما سر میزد اما حالا چنین خبری نیست، پدر شهید خداحافظی کرد و رفت. ابراهیم که اشک از گوشه چشماش لغزید. ابراهیم هادی در کانال کمیل به شهادت رسید و پیکرش هیچ وقت پیدا نشد!

پیام شما به ما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha