گرچه دیر اما غنیمت بود، زخمِ زبانی که آن عالم زد و شیخ آقا بزرگ را عمری بر سر کاری نکرده و به راهی نرفته برد. آن عالم، دست شیعه را از علوم تهی و سهم شیعه را از تولید فرهنگ و دانش ناچیز خوانده بود که شیخ بر آن شد که بداند و بنمایاند تولیدات علمی و تولیدکنن

نگاهی دوباره به زندگی و آثار پربرکت شیخ آقابزرگ تهرانی (1)
محمد مهدی نیکبین و میثم واحدی
گرچه دیر اما غنیمت بود، زخمِ زبانی که آن عالم زد و شیخ آقا بزرگ را عمری بر سر کاری نکرده و به راهی نرفته برد. آن عالم، دست شیعه را از علوم تهی و سهم شیعه را از تولید فرهنگ و دانش ناچیز خوانده بود که شیخ بر آن شد که بداند و بنمایاند تولیدات علمی و تولیدکنندگان علوم شیعی را.
گرچه دیر اما غنیمت بود، زخمِ زبانی که آن عالم زد و شیخ آقا بزرگ را عمری بر سر کاری نکرده و به راهی نرفته برد.
آن عالم، دست شیعه را از علوم تهی و سهم شیعه را از تولید فرهنگ و دانش ناچیز خوانده بود که شیخ بر آن شد که بداند و بنمایاند تولیدات علمی و تولیدکنندگان علوم شیعی را.
و شیخ از تبار آنان بود که اگر خود را موظّف به تکلیفی الهی میدید نه سر از پای میشناخت و نه شب از روز.
اینگونه شد که با او بابی در فهرستنویسیِ آثار و اعلام شیعی گشوده شد و «الذریعة الی تصانیف الشیعة» و «طبقات العلماء» در منظرِ نظر اهل بصر قرار گرفت.
بدون تردید شهرت آقا بزرگ به خاطر «الذریعة» است و «الذریعة» حاصل یک احساس وظیفه و سالها پشتکار!
لذا اگر بخواهیم شخصیت شیخ آقا بزرگ را بکاویم اولاً باید مۆلفههایی که در تشخیص وظیفه در او مۆثّر بوده را بشناسیم ثانیاً عوامل استقامت و پرکاری و پشتکار او را جویا شویم.
ولادت و سالهای ابتدایی تحصیل
ولادت محمد محسن شب پنجشنبه یازدهم ربیعالاول 1293 هجری قمری «1255 هـ . ش» در خاندانی که هم اهل تجارت و هم اهل علم بودند، در محلّه پامنار تهران واقع شد و بنابر آنچه که مرسوم بود به سبب همنامی با جدِّ بزرگش او را آقابزرگ صدا میکردند. پدری که تاجر و متدین بود و اهل قلم (از پدرش حاج علی م 1344 ق کتابی به نام تاریخ واقعه دخانیات و فتوای میرزای شیرازی باقی است که این کتاب هم اکنون در کتابخانه موقوفه شیخ آقابزرگ در نجف موجود است.) پدری که علاقهمند بود محمد محسن (ملقّب به آقابزرگ) طلبه شود؛ مادری که از سادات بود؛ زن عمو و دختر خالههایی که تا قبل از هفت سالگی حروف ابجد و بعضی سور قرآن را به او آموخته بودند. همه و همه، فضائی را در اطراف شیخ مهیا کرده بود که تنها میل و شوق و اختیارِ خودِ او را برای ورود به عرصه دانش دینی و طلبگی کم داشت؛ چنانکه شیخ در شرح حال خودنوشتهاش اینگونه آورده که:
« در سال 1303 [ده سالگی] حساب هندی و رقومی را هم مینوشتم و هم میخواندم، لکن شوق زیاد به درس خواندن نداشتم. میخواستم کاسب شوم اما مرحوم والد کسب را نمیخواست بلکه میخواست من طلبه علم شوم لذا مرحوم والد چندی برای امتحان مرا به دکّان بزازی اخوی مرحوم، آقا محمد ابراهیم، میفرستاد، با محبتهای برادرانه و بلکه پدرانه او از زحمتِ رفتن به دکّان عاجز شدم، بعد از کمی استعفا دادم و به شوق درس افتادم .»
اینجا بود که زمین حاصلخیز محیطش به حُسنِ اختیارِ محسن آراسته شد و گیاه روحانیت روئید. شش سال بعد در سنه 1303 هـ . ق پدرش طی مجلس جشنی و با حضور جمعی از روحانیون آن زمان، به دست مرحوم سید جمال افجهای عمامه بر سر آقابزرگ گذاشت تا این کسوت، هویت اجتماعی و علمیِ محمد محسن را تثبیت کند با اینکه او ده سال بیشتر نداشت. حاضران به او تبریک گفتند و از او خواستند تا خواندن «جامع المقدمات» را آغاز کند و زین پس او را «شیخ آقا بزرگ» خواندند.
پس از آن شیخ به مدت دوازده سال در حوزه تهران به تحصیل مشغول شد. او خود مینویسد:
«بالجمله تا حدود سنه 1307 قمری که حقیر به حد بلوغ شرعی رسیده بودم، مشغول به خواندن سیوطی و جامی شده بودم و این دو کتاب را مرحوم حاج دایی، حاج سید محمد خلیل، برای تشویقِ من خرید.»
بعد از این در شرح این دوره از زندگی خود اضافه میکند:
«در سنه 1310 قمری در قافلهای که مرحوم حاج شیخ فضلالله نوری بود، به مشهد رضوی مشرّف شدیم. بعد از مراجعت از مشهد در مدرسه دانگی حجره مستقلی گرفتم و ماهی پنج قِران که وظیفه طلاب بود، قبض میکردم [= میگرفتم] و کتابخانه آن مدرسه که قریب پانصد جلد کتاب داشت دست حاج سید محمدتقی، پسر مرحوم حاج سید عزیزالله، پسرخاله حقیر، بود. در سه سفر که او به زیارت عتبات یا حج مشرّف میشد من نایب کتابدار بودم که کتابها را به طلاب میدادم و قبوضات میگرفتم و هر سه ماه تجدیدنظر میکردم.»
آقابزرگ درباره دوستان و هم درسانش چنین میگوید:
«رفقا و هم مباحثههایم در آن زمان در مدرسه پامنار، یکی آقای حاج سید عزیزالله تهرانی (امام جماعت سر چهارسوق شد) و یکی آقای حاج میرزا ابوالقاسم، پسر مرحوم حاج میرمحمد علی لاریجانی، و یکی آقا شیخ جواد، برادر کوچک حاج شیخ علی ایلکایی، بودند، که او هم در مدرسه دانگی حجره داشت و چند نفر دیگر از طلاب مازندرانی و دماوندی و غیر هم بودند.»
در سال 1313 ق. توفیق اولین سفر به عتبات نصیب شیخ آقا بزرگ گردید. در سال 1315 قمری برای دومین بار عازم عراق میشود و پس از زیارت تربت پاک سرور شهیدان حضرت امام حسین – علیه السلام - در روز نیمه شعبان، راهی نجف میگردد.
شمهای از احوالات خانوادگی و ازدواج شیخ آقابزرگ
در اینجا، نیکوست که سخنی چند از احوالات خانوادگی و ازدواج شیخ آقا بزرگ به میان آوریم. شیخ، همانطور که خود میگوید، در سال 1320 قمری بر حسب اجازه حاج والد، در حالیکه بیست و هفت سال داشت منصوره خانم صبیه دانشور متقی شیخ علی قزوینی (م 1333 قمری) را اختیار کرد که از خاندانی بافضیلت و اهل علم شمرده میشد و چندین اولاد از او به دنیا آمد. فرزند اول او محمدباقر بود که در سن بیست سالگی مریض شد و به قول شیخ «قوانین و فصول را میفهمید» که چند ماه پس از بیماری از دنیا رفت و در سامره مدفون شد.
در سال 1324 قمری پدر شیخ آقابزرگ در تهران فوت کرد و حاجیه بی بی مادرش به نجف مشرّف شد که شیخ پنج سال در خدمت او بود تا اینکه در سال 1329 قمری حاجیه بی بی در مسجد کوفه فوت کرد.
در این موقع منصوره خانم هم ناخوش بود. اطباء به شیخ گفتند که بیماری خطرناک است و باید او را از نجف ببری. ناچار تهیه سامرا دید و در آنجا صدرالحکماء شیرازی مرض او را تشخیص داد و به مدت کمی ایشان را معالجه کرد و شیخ در خدمت مرحوم آقا میرزا محمدتقی شیرازی در سامره ماند.
در اواخر سال 1335 قمری مجدداً منصوره خانم مریض شد. به کاظمین رفتند تا آن که در سال 1336 قمری آن خانم از دنیا رحلت فرمود و در رواق مطهر، طرف قبر خواجه طوسی مدفون گردید.
شیخ آقابزرگ چند جا از این خانم یاد کرده و او را با اوصافی چون نیکوکار، بزرگوار، با شرافت، باوفا، خیرخواه و وارسته ستوده است.
دومین شریک زندگانی شیخ آقابزرگ، زنی به نام «مریم خانم» دختر دانشور دینی سید احمد زواری دماوندی (1273ـ 1338 قمری) بود. این بانو که خود از خاندان سیادت و علم بود در تاریخ 1336 قمری زندگانی تازهای را با آقابزرگ تهرانی در شهر کاظمین آغاز کرد.
محقق تهرانی از ایشان صاحب چهار فرزند پسر و دو فرزند دختر شدند. یکی از فرزندانشان دکتر محمدرضا منزوی به دست دژخیمان ساواک به شهادت رسید.
شیخ در جلد 10 الذریعه ص 166 پس از بیان مطالبی درباره او چنین مینویسد:
«شرحی از مبارزه او که میگفت نفت برای ماست نوشتم تا ملتها بدانند چه بر سر مردم ایران آمده است و چه بلایی بر سر جوانان وطن آوردهاند، کشتند، زندانی کردند، به انواع شکنجهها آزردند، تبعید کردند...»
وقتی هم که شاه در آخرین سفر حاج شیخ به ایران، توسط «عَلَم» از وی تقاضا میکند که هزینه چاپ «الذریعة» را از او قبول کند و اگر اجازه دهد «الذریعة» را بنیاد پهلوی چاپ نماید، حاج شیخ نه تنها به فرستاده شاه و عَلَم جواب رد میدهد بلکه مصراً از آنها میخواهد تا هر چه زودتر محل دفن فرزندش را به او نشان دهند و قاتلین او را به کیفر برسانند .
همچنین هنگامی که یک مرتبه دیگر شاه از حاج شیخ تقاضا میکند که برای بستری شدن و پرستاری از وی در یکی از بیمارستانهای تهران به ایران سفر کند، حاج شیخ به فرستاده او جواب رد میدهد.
اگرچه شیخ آقابزرگ وجههای سیاسی نداشت اما شاگردیِ آخوند خراسانی در سالهای مشروطه نوعی جهتگیری خاص به مشرب فکری او میدهد که نمود آن ترجمه و نشر کتاب «المدنیة والاسلام» (نوشته فرید وجدی مصری) به تشویق آخوند خراسانی بود.
قسمت بعدی را اینجا بخوانید...
منبع: سایت نشریه رهنامه پژوهش
تنظیم: محسن تهرانی-گروه حوزه علمیه تبیان
مطالب مرتبط:
3 قسمت فیلم «طریق طلب»
مقاله: علامه آقابزرگ تهرانی
در کتابخانه تبیان:
کتاب:
«الذریعة إلى تصانیف الشیعة»
بررسی کتاب:
«زندگی و آثار شیخ آقا بزرگ تهرانی»
شرح حال شیخ آقا بزرگ تهرانی
زندگینامه آیت الله شیخ آقا بزرگ تهرانی (از: ناصر الدین انصاری قمی)
آقا بزرگ تهرانی (از: محمد صحتی سردرودی)
زندگی و آثار علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی (از: ناصر الدین انصاری قمی)
معرفی کتاب «طبقات اعلام الشیعة» (از: پرویز اذکائی)
-
[placeholder]