انسان روایتساز و تعلیق در داستان
چطور میشود که یک داستانِ قدرتمند، تمام ساختار ذهن را بر هم زده و مخاطب را برای همیشه درگیر میکند؟
ذهن انسان، در برخورد با اتفاقات و سوالها، به سرعت به دنبال یك روایت و یا توجیه برای آن است. انسانها از زمانهای قدیم، برای پاسخگویی به سوالاتشان در تمامی ابعاد زندگی، روایت میساختند. "چرا باران میبارد؟ دلیل زلزله چست؟" و سوالهایی از این دست كه در قدیم، طرح میشدند و پاسخهایی ماورائی میگرفتند. به طور كل میشود گفت كه انسانها پیوسته در پی تعریف حوادث دنیای اطراف بودهاند تا بتوانند به راحتی با آنها برخورد كنند. داستانهای اساطیر و خدایان، نمونهی خوبی برای روایتسازی انسانها در طول تاریخ است.
این مساله حتی در مسائل كوچك روزمره هم صدق میكند. اینكه شما برای فرداهایتان برنامه دارید، یك نوع روایت سازی است. وقتی بعد از ماهها نگران یكی از دوستانتان میشوید كه مدتهاست از آن خبر ندارید، به خاطر بر هم خوردن روایتتان است. زمانی كه با او تماس میگیرید و میفهمید حالش خوب است، مرتب به دانشگاه میرود و هیچ مشكلی سر راهش نیست، روایتتان تثبیت میشود. دقیقا برای تك تك افراد خانواده و فامیل، روایتهای خاص خودتان را دارید. پدر صبح تا عصر سر كار میرود و ماهانه حقوق میگیرد. برادر در شهر دیگری برای تحصیل رفته و اوضاعش مناسب است. وقتی انسان، روایتهایش را كامل میكند، آرامشش فراهم میشود.
اما زمانی این آرامش به هم میخورد كه روایتها بر هم بریزد. مثلا اینكه روایت شما از برادرتان این است كه هر پنجشنبه، تعطیلاتش را به خانه بازمیگردد. زمانی این روایت دچار اختلال میشود كه یك پنجشنبه، برادرتان به خانه بازنگردد. بنابراین، برهم خوردن این روایت، آرامش شما را بر هم میزند و تلاش میكنید تا بفهمید برادرتان چرا نیامده؟ و به این طریق، میخواهید روایتتان را كامل كنید.
بگذارید یك مثال دیگر بزنم. حس كنجكاوی را در نظر بگیرید. كنجكاویِ ذاتیِ انسانها، برمیگردد به ذات روایت سازشان. مثلا فكر كنید توی اتاقتان به یك نامه برمیخورید كه نصفش پاره شده و نیست. شما سعی میكنید همان قسمت را بخوانید و ازش سر دربیاورید. یك چیزهایی را میفهمید اما ناقص است. این مساله آرامش شما را بر هم میزند. چون شما به روایتی دست پیدا كردهاید كه ناقص است. و از آنجا كه ذات انسان، روایتساز است و برای هر چیزی باید روایتی بسازد، باعث ناآرامی شما میشود.
وقتی دو نفر، قرار زندگی مشترك میگذارد. برای خودشان روایتهایی مشترك میسازند. برنامههای آینده و رویاهایشان، همان روایتهایشان هستند. زمانی كه فرد، دچار شكست در رابطه میشود. تمام روایتهایش بر هم میخورد. به میزانی كه این روایتها، تاثیرگذار و بزرگ بوده باشند، بر هم خوردن تعادل روحی و آرامش فرد هم، بزرگتر و عمیقتر است.
فردی كه دچار شكست عشقی شده، به روانشناس مراجعه میكند، چون بتواند روایتهای ناقص و به هم ریختهاش را نظم ببخشد. دقیقا كار روانشناس این است كه روایتهای ناقص را ترمیم كند و گاهی روایتهای جدیدتری بسازد. تا زمانی كه فرد نتواند روایتهایش را ترمیم و تنظیم كند، تعادل و آرامشش برنمیگردد.
یك انسان سالم، حتی برای روابطش هم روایتهای متفاوت دارد. شما برای برخورد با معلم دینی و معلم ورزش خود، قطعاً یك نوع روایت ندارید و برای هر كدام تعریفها و وروایتهای خاص خودتان را دارید. برای برخورد با اعضای خانواده، فامیل، همسایه، دوستان و افراد جامعه، هر كدام روایتهای جداگانهای در نظر گرفتهاید. عقب ماندههای ذهنی، كسانی هستند كه دچار آشفتگی روایت هستند و توانایی روایتسازی ندارند. برای همین است كه در برخورد با افراد جامعه یا پیشآمدها نمیتوانند رفتار ثابت و حساب شدهای داشته باشند.
حالا میخواهیم به نقطه اصلیمان برسیم. یعنی تعلیق در داستان. تعلیق به معنی ایجاد سوال است. به طور كلی، دو نوع تعلیق در داستان وجود دارد.
یك داستان قدرتمند روایتهای شما را به هم میریزد و یا جابهجا میكند. این مساله باعث میشود یك درگیری درونی برای شما به وجود آید و شما را وادار به فكر و واكنش كند.
1- تعلیق فرمی: این تعلیق در روساخت اثر به وجود میآید. با توجه به جابهجایی روایتها و اتفاقات داستان، میشود تعلیقی به وجود آورد تا مخاطب را فقط تا پایان اثر با خودش همراه كند و جلو ببرد. اینكه داستان طوری شروع شود كه برای مخاطب سوال به وجود آید و رفته رفته مخاطب را تا پایان داستان بكشاند، یعنی تعلیق فرمی اثر موفق است. معمولا داستانها اتفاق محور، در تعلیق فرمی بسیار موفق عمل میكنند. به این دو جمله، توجه کنید.
1: به آنها بگو مرا نکشند، خوستینو! برو به آنها بگو. محض رضای خدا. به آن ها بگو. (خوان رولفو، 1384)
2: ساچی، پسر نوزده سالهاش را در خورِ هَنَلی از دست داد. (موراکامی، 1390)
شروع دو داستان قدرتمند با این جملهها ذهن را دچار سوالهای متعددی میکند. اینكه شخصیتها هر کدام در مواجهه با کدام اتفاق هستند و در چه موقعیتی قرار دارند؟ بنابراین داستان را ادامه میدهیم تا بفهمیم جریان از چه قرار است.
همانطور كه گفتیم، این جملهها به شما روایاتی ناقص اضافه میكنند و چون به دنبال كامل كردن آن روایت جدید، در ذهن خودتان هستید، این است كه داستان را ادامه میدهید تا روایتتان را كامل كنید. چنانچه نویسنده، باهوش باشد، شما را به همین شكل تا پایان داستان میكشاند. این اهمیتِ تعلیق فرمی است، كه دست میگذارد روی یكی از مهمترین ویژگیهای ذات انسان.
داستانهای هزارویك شب، كاملترین و بهترین مثال برای اینگونه تعلیق است. شهرزاد، هر شب یك روایت ناقص به پادشاه اضافه میكند و از آنجا كه پادشاه نمیتواند با یك روایت ناقص، آرام بگیرد، پیوسته به دنبال كامل كردن آن است. تا فردا شب صبر میكند به امید اینكه روایتش را كامل كند و همینطور شبهای بعد.
2- تعلیق مسئله: این تعلیق، ارتباطی به روساخت ندارد. مهمترین ویژگی هنر، ایجاد سوال و وسعت بخشیدن به آن است. یك اثر هنری، به مسئلهای پاسخ نمیدهد، بلكه سیطرهی یك سوال را وسعت میبخشد. نویسنده قدرتمند، -در داستانش- نگاهی جدید به دنیا دارد و شما زمانی كه این داستان را مطالعه میكنید، با توجه به قدرت اثر، روایتهای سطحیتان از بین میرود و یك روایت جدید در شما به وجود میآید. روایتی كه پاسخ نمیدهد، بلكه سوال را بیشتر و بیشتر باز میكند.
در مرحلهی آخر، یك داستان قدرتمند روایتهای شما را به هم میریزد و یا جابهجا میكند. این مساله باعث میشود یك درگیری درونی برای شما به وجود آید و شما را وادار به فكر و واكنش كند. گاهی یك داستان، به گونهای دست روی روایتهای شما میگذارد كه ممكن است ساختار پیشین ذهن را نابود کرده و تا ابد، ذهن را درگیر كند. همین درگیری باعث مستحکم شدن ساختار جدید ذهن و پرورش آن خواهد شد. توبیاس وولف، در داستان "شب مورد نظر"، دقیقا مخاطب را در شرایطی سخت و سوال برانگیز قرار میدهد. روایت یک سوزنبان قطار که قصد دارد پل را برای عبور قطار پورتلند، پایین بیاورد، ناگهان متوجه غیاب پسر کوچکش میشود که در موتورخانه است. یا باید همانموقع پل را پایین آورد كه در این صورت پسرش كشته میشود و یا قطار با تمام مسافرانش به داخل رودخانه میافتد. در پایان کار، جواب کاملا دقیقی به این مساله نمیدهد و ذهن مخاطب را درگیر این مساله میکند که اگر در چنین موقعیتی باشد چه تصمیمی میگیرد.
داستانهایی با پیرنگ مدرن و پایان باز، این سرگشتگی و عدم قطعیت را به حداكثر می رساند. شما را در یك موقعیت فوق العاده حساس و درگیر كننده قرار میدهد و قبل از اینكه به جای خاصی برسد، شما را در آن موقعیت رها میكند. در آن لحظه شما با موقعیتی سوال برانگیز روبرو هستید كه روایتهای شما را مختل كرده و آرامش شما را بر هم زده. برعكس، روایتهای سنتی فقط به دنبال بست دادن روایتها و پیاده كردن روایتهای خود بر مخاطب است. در این نوع روایت، نویسنده قاطعانه ادعا میكند باید روایتت را اینطور تغییر دهی. اما در روایت مدرن شما به شدت درگیر آن موقعیت میشوید و شاید تا زنده هستید درگیر ترمیم آن روایت باشید. نویسنده، با احترام كامل به همهی روایتها، مخاطب را در موقعیتی قرار میهد و میگوید گاهی اینگونه ببین و فقط روی آن فكر كن و در نهایت خودت آن را كامل كن. اصلا شاید به جایی رسیدید كه فهمیدید هیچ ترمیم و تكاملی برایش وجود ندارد. شاید این، مهمترین وظیفهی یك داستان قدرتمند باشد. اینكه ذهن را به شدت درگیر یك روایتِ رها شده میکند و درگیر باقی میگذارد.
منابع:
•موراکامی، هاروکی. (1390)، «چاقوی شکاری- خورِ هَنَلی»، ترجمه مهدی غبرایی، مشهد: نیکو نشر
•رولفو، خوان. (1384)، «دشت سوزان- به آنها بگو مرا نکشند»، ترجمه فرشته مولوی، تهران: نشر ققنوس
•وولف، توبیاس. (1390)، «شب مورد نظر»، ترجمه منیر شاخساری، تهران: نشر چشمه
بخش ادبیات تبیان
منبع: بوطیقا " فرحان نوری "