«ایگنیشس »،یک دن کیشوت امروزی
گفتوگویی با پیمان خاکسار به بهانه ترجمه کتاب اتحادیه ابلهان
هدفم در ترجمه هر کتابی این است که خواننده احساس نکند ترجمه میخواند و سعی کردهام برای معادلسازیها خود را جای نویسنده قرار دهم. اگر سختیهایی در گفتههای نویسنده باشد سعی میکنم آن را بفهمم و برای خوانندگان راحتش کنم. به نظرم وفاداری به ساختار زبان برای مترجم امری اشتباه است.

داستان انتشار «اتحادیه ابلهان» نوشته جان کندی تول داستان غریبی است. جان کندی کتاب را در سی سالگی نوشت و بعد از این که هیچ ناشری زیر بار چاپ آن نرفت به زندگی خود پایان داد. مادرش یازده سال تلاش کرد تا بالاخره دانشگاه لوییزیانا راضی به انتشار کتاب شد. کتاب به محض انتشار غوغا به پا کرد و همان سال ـ1981ـ جایزه پولیتتزر را ربود.
شخصیت اصلی کتاب «اتحادیه ابلهان» یک جوان چاق، بیمار و در عین حال آرمانگرا و تحصیل کرده به نام «ایگنیشس» است که با مادر فقیرش زندگی می کند. این پسر چاق بی مصرف سی و چند ساله، فوق لیسانس فلسفه قرون وسطی را دارد، او کاری به جز خوردن و خوابیدن و نوشتن اراجیفی که تصور می کند دنیا را تغییر می دهد، ندارد. اشتباه نکنید! قهرمانان این کتاب «ایگنیشس» یک قهرمان اتو کشیده، متشخص و جنتلمن نیست، اما او در عین عدم ثبات و ملون بودن، تضادهای جامعه را به خوبی بارز می کند.
این جوان در زمان و مکانی که برایش مقدر شده نمی تواند زندگی کند، ظواهر پیرامونی اش آزارش می دهند و می کوشد با رفتارش این دنیای ناهماهنگ را مسخره کند، اما در این مسیر متحمل عذاب فراوان می شود و بی شعوری انسان های اطرافش در تقابل با او، اتفاقا او را در اهدافش بیشتر کمک می کند. در نهایت به این وصله ناجور جامعه، برچسب دیوانگی می خورد و رابطه اش با مادرش سست شود.
ورود به جامعه همان و دردسرها و دردسرسازی های ایگنیشس همان، در برهه ای او سیاهان یک کارخانه در آستانه ورشکستگی را به شورش تشویق می کند و در زمانی دیگر نقش رئیس یک حزب ترقی خواه را بازی می کند، اما در نهایت هم جامعه و هم مادرش او را طرد می کنند.
«ایگنیشس» خردی منحصر به فرد دارد که باعث می شود نتواند با واقعیت های جامعه کنار بیاید، او یک آنارشیست تنبل از خانه بیرون انداخته شده است. در اینجاست که بلاتکلیفی و حماقت یک جامعه به تصویر کشیده می شود، جامعه ای که پوچ و جبرباور است و تنها کسی که در مقابل این روزمرگی مقابله می کند، همین پسر چاق بی مصرف است، پسر باهوشی که امید به تغییر دارد و دوست ندارد برای «بودن»، تن به هر کاری بدهد.
در این مسیر او تنها یک یاور دارد و آن دختری ست که زمانی هم دانشگاهی وی بوده و عقایدی به رادیکالی او دارد، این دختر در پی نجات «ایگنیشس» بر می آید که نامه های این دو به هم از نکات بسیار خواندنی کتاب است.
«اتحادیه ابلهان» طنز تلخی دارد، «ایگنیشس جی رایلی» قهرمان کتاب، یک دن کیشوت امروزی است که وادار می شود از خلوت خود بیرون بیاید و با جامعه ای که از آن متنفر است روبرو شود و به شیوه دیوانه وار خود با آن بستیزد. بسیاری از منتقدان، اتحادیه ابلهان را بزرگ ترین رمان کمدی قرن می دانند.
حال به بهانه انتشار کتاب تول، در ایران با مترجمش، پیمان خاکسار، به گفتوگو نشستهایم تا ادای دینی باشد به همه خندهها، گریهها و تعجبهایمان.
به نظرتان واکنشهای رسانهای و مردمی پس از چاپ دوم کتاب «اتحادیه ابلهان» چگونه بوده است؟
کتاب «اتحادیه ابلهان» هم چاپ دومش تمام شده و برای سومین چاپ رفته است. اما درباره بازخورد از کتاب باید بگویم در ایران کمی مشکل داریم و بیشتر میشود از فروش کتاب متوجه علاقه مخاطب به این کار شد. در غیر این صورت زیاد نمیتوانیم متوجه این بازخوردها شویم.
آیا «اتحادیه ابلهان» را اثری عام و مردمی میدانید؟
مردم کتابخوان در ایران محدودند. به نظرم افراد بالقوه کتابخوان محدودند، بالفعلها از آن هم کمترند. مهم این است که ترجمه این دست کتابها این بالقوهها را بالفعل کند. اما نمیتوان عامه مردم را زیاد وارد این چرخه کرد و نویسندگان و مترجمان با مخاطبان محدودی مواجهند که باید سعی کرد آن خواننده بالقوه را که مدتی است کتاب نخوانده با کتاب خوب به کتابخوانی دعوت کرد. «اتحادیه ابلهان» از این دست کتابهاست.
چرا در مقدمه مترجم اینقدر تاکید به شاهکار بودن اثر دارید و با این کار پیشفرضهایی برای ذهن خوانندگانتان به وجود آوردهاید؟
از آنجاییکه شیفتگی عجیبی به این کتاب دارم، بعد از اظهارنظرهایی که از افراد مختلف گذاشتهام خودم نیز این شیفتگی را در مقدمه اظهار کردم. فکر نمیکردم کسی کمتر از من از این کتاب لذت ببرد. اما کاش این کار را نمیکردم و باید بگویم کمی پشیمان شدهام. اگر به عقب برگردم دوباره این کار را نمیکنم، با توجه به اینکه علاقه و شیفتگیام به این کتاب کم نشده است، احساس میکنم نباید حس خودم را آنقدر در مقدمه مطرح میکردم که مخاطب با این پیشفرض مواجه شود. شاید در چاپ چهارم آن را بردارم.
نوشتن مقدمه مترجم برای کتاب، شبیه توجیهی برای ترجمه و انتخاب اثر ترجمه شدهاش میماند و اینکه بیان کند چرا این کتاب را انتخاب کرده و دیگری را نه، گاهی نیز شبیه پنهان کردن سفارشی بودن کتاب است. برای شما آیا این اتفاق نیفتاده است؟
تا به حال هیچ کار سفارشی نکردهام و هرچه پیشنهاد و ترجمه کردهام مورد تایید قرار گرفته است. چون کاری را که دوست نداشته باشم نمیتوانم ترجمه کنم. درست است که ترجمه گراهام گرین و موراکامی نیاز به مقدمه ندارد اما این نویسندگان که تا به حال یک اثر از آنها نیز ترجمه نشده است حتما باید به خوانندگان معرفی شوند. مثلا پیش از این اسمی از فلن اوبراین نیست، پس این وظیفه مترجم است که او را به مخاطبان کتاب معرفی کند چون اوبراین در مکانهای دیگر و تمام دنیا نویسنده شناخته شدهای است.

قرار نیست کار دیگر تول به نام (the neon bible) را ترجمه کنید؟ چرا زیاد به این کتاب پرداخته نشده است، انگار نویسنده تنها همان کتاب را دارد؟
تول در 16 سالگی این کتاب را نوشته است و پس از مطرح شدن «اتحادیه ابلهان» این کارش هم مورد توجه واقع شده و فیلمی از روی آن ساخته میشود. من جایی نخواندهام که این اثری جدی باشد اما فکر کنم باز هم بشود آن را ترجمه کرد البته کاری که دوست ندارم. هنوز تصمیمی در اینباره نگرفتهام.
چقدر ترجمه میتواند در جذب مخاطبان و بالا رفتن سرانه کتاب موثر باشد؟
سرانه مطالعه در کشورهایی مانند فرانسه به این دلیل بالاست که مردمش و مترجمانش دیگر دنبال اثری از جویس نمیگردند و این نویسندگان به بخش آکادمیک آن کشور منتقل شدهاند. مطالعه این کشورها به سمت رمانهای عامهپسند و خوشخوان است. آثاری مرزی که حدود خود را بین کاری عامهپسند و نخبهخوان حفظ کردهاند. من مترجمی هستم که انگلیسی بلدم و مثلا نیاز به شناخت نویسندگان روز روسیه دارم و در این راه باید مترجمان روسی کمکمان کنند.
در ترجمه کتابهایتان بسیار سعی شده از مثالها و تکیهکلامهای فارسی و بومی استفاده شود و این خود کمک بسیاری در روانی متن و نزدیکی آن با مخاطبش کرده است، آیا این دقت نظر تعمدی است؟
هدفم در ترجمه هر کتابی این است که خواننده احساس نکند ترجمه میخواند و سعی کردهام برای معادلسازیها خود را جای نویسنده قرار دهم. اگر سختیهایی در گفتههای نویسنده باشد سعی میکنم آن را بفهمم و برای خوانندگان راحتش کنم. به نظرم وفاداری به ساختار زبان برای مترجم امری اشتباه است. اگر اثری از هابرماس یا فوکو ترجمه شود شاید نیاز باشد متن کمی مغلق باشد اما ادبیات جای شکنجه دادن آدمها نیست و برای لذت آفریده شده است. محال است از جملهای بگذرم و بارها به آن جمله مراجعه میکنم تا راحتش کنم. تقریبا با این قیمت کتاب، ترجمه بد، کاری غیراخلاقی است و مخاطبان را از کتابخوانی فراری میدهد.
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
منابع: تهرانامروز، بخوان داتکام