مختصري درباره آيت الله سيدعباس حسيني کاشاني(ره) آخرين شاگرد آيت الله سيد علي قاضي آيت الله سيد عباس حسيني کاشاني(ره) در سال 1350 قمري و همزمان با سالروز ولادت پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله در کربلاي معلا متولد شد و به دليل انتساب آبا و اجداد ايشان به کاشان، کاشاني ناميده ميشود. آقا سيد عباس در حوزه هاي علميه مشهور کربلا و نجف به کسب معارف ديني همت گماشت و در سن 18 سالگي به درجه اجتهاد رسيد؛ در سن 20 سالگي از محضر مرحوم آيت الله قاضي بهره برد. حضرت آيت الله کاشاني به مدت هفت سال در محضرعلامه آقا سيد علي قاضي تلمذ نموده اند ومعظم له اجازه اجتهاد ازعلامه قاضي دارند. اين استاد اخلاق و عرفان، از محضر بزرگان ديگري هم چون حضرات آيات، ميلاني و خويي نيز کسب فيض کرده و مورد توجه بزرگان واقع گرديده است؛ به عنوان نمونه، بزرگاني چون آيتالله بروجردي موقع ورود به کربلا به ديدار ايشان ميرفتند. ايشان حافظه بسيار خوب و عجيبي داشتند و خاطرات ناب و ناگفته اي از علما و بزرگان نجف و کربلا ذکر مي کردند و مطالب علمي را در ذهنشان به خوبي ضبط کرده و با بارور کردن آنها به شاگردانشان آموزش مي دادند. بسياري از افراد شاهد کرامات مختلفي از آن عالم وارسته بودند و با اين دعاها مشکل مردم را حل مي کردند، همچنين استخاره هاي عجيب و بسيار نافذي داشتند. ايشان در مجالس خصوصي مطالب ارزنده اي از علما نقل مي کردند و از نزديک شاهد معجزات و کرامات بسياري از علماي نجف بودند. آيت الله کاشاني(ره) کتب بسياري را به رشته تحرير در آورده است و بيش از 260 کتاب دست نويس از وي موجود است، از کتاب هاي ايشان مي توان به «المخازن» که به علوم غريبه مي پردازد، اشاره کرد. «مصابيح الجنان» کتاب مشهور ديگري از اين عالم فقيد است که هم اکنون در سه کشور ايران، کويت و لبنان چاپ و منتشر شده است و مطالب بسياري در ردّ وهابيت به زبان عربي نگاشته است. وي تأليفات متعددي ديگري داشته که به دلايل مختلفي در ايران به چاپ نرسيده است. تفسير قرآن از جمله تأليفات اين عالم بزرگ است که بنا به وصيت وي پس از مرگ ايشان منتشر مي شود. آيت الله سيد عباس کاشاني(ره) در زمان صدام حسين، به دستور وي از عراق اخراج شد. زندگينامه خودنوشت آيت الله سيد عباس کاشاني (نوجواني و جواني) من در 17 ربيع الأول سال 1350 هجري قمري (1309 شمسي) در کربلا متولد شدم. پدرم «آيت الله سيد علي اکبر حسيني کاشاني» بود. جدّ پدري من «آقا سيد محمدمهدي حسيني کاشاني» از مراجع بزرگ اسلام و شاگرد ميرزاي شيرازي بود و بسياري از کتب ايشان ـ در فقه، اصول و فلسفه ـ در کتابخانه من موجود است. ضمن اينکه بسياري از شاگردان ايشان هم از مراجع تقليد شدند و پدر من هم شاگرد ايشان بود. جد مادريام «آيت الله سيد محمدصادق اصفهاني (معروف به خاتونآبادي)» بود که از اکابر عظماي شيعه بودند و در تخت فولاد اصفهان مقبرهاي ارزنده دارند و بسيار مورد زيارت دوستداران هستند. (نوه ديگر آن عالم بزرگ که واقعاً مظلوم و ناشناخته ماندند «جناب آقاي دکتر بـهشتي» بود که پسر خاله من بودند و من هنوز معقتدم اگر ايشان وارد سياست نميشد از علماي بزرگ دوران بود. آنقدر که امام خميني ـ قدس الله سرّه ـ به ايشان علاقهمند بودند کمنظير بود. شايد قضا وقدر چنين بود که بيش از اين در دنيا نباشند وبه آن وضع فجيع به شهادت برسند. ضمناً اين را هم بگويم ـ وجداناً هم ميگويم نه تعصباً ـ که باطني غير از ظاهر داشت و شبها مشغول عبادت بود و گريهها ميکرد و شايد عظمت ايشان در اين بود که بيش از اين شناخته نشود). «مرحوم آية الله سيد ابوالقاسم کاشاني (رهبر نهضت ملي شدن صنعت نفت)» هم پسر عموي ما بودند. ايشان هم خيلي ملاّ بود و اگر در سياست وارد نميشد يکي از متکلمين بزرگ ميشد. ايشان شاگرد آخوند خراساني بود ودر درس ايشان زياد اظهار مطلب ميکرد. آقا ابوالقاسم به تمام معنا يک آقازاده بود؛ پدرش آيتالله العظمي آقا سيد مصطفي کاشاني مرجع تقليد بزرگي بود که در حرم حضرت موسي بن جعفر ـ عليهما السلام ـ يک اتاق دارد. خودش هم در حرم حضرت عبدالعظيم(ع) دفن است. دو جد پدري و مادري من ساکن نجف و پدر و مادرم ساکن کربلا بودند. 10 سال از عمرم نگذشته بود که به امر پدرم جزء طلاب شدم. آن روزها مرسوم بود که طلبه هاي 10 تا 14 ساله زياد باشند اکثرشان هم از اکابر و فضلا شدند. حد فاصل 10 تا 12 سالگي در کربلا تحصيل مي کردم که والد ماجد ما آيت الله سيد علي اکبر حسيني کاشاني در اثر سکته فوت کردند و من هم به والده اصرار کردم که اجازه بدهيد بروم نجف اما ايشان قبول نميکرد و زمان را مناسب نميدانست. بالاخره با اصرار و الحاح زياد در 13 سالگي به "سامرا" رفتم که آن روزها و در زمان «حضرت آيت الله العظمي آقا سيد ابوالحسن اصفهاني» بعد از نجف، مرکز علمي بود. دو سال در سامرا بودم وبا عنايت خداوند متعال والطاف مقدس حضرت بقية الله حضرت مهدي ـ روحي لمقدمه الفداء ـ در حدي شدم که اگر از من چيزي ميپرسيدند ميتوانستم پاسخ دهم. در آن زمان، طلبههاي نجف در سنين 18 سالگي، 19 سالگي، نـهايت 21 سالگي فارغالتحصيل (مجتهد) ميشدند. من خودم اولين اجازه اجتهادم را از «آيت الله آشيخ محمد خطيب» گرفتم. استادان ديگرم در کربلا «جناب مرحوم آسيد محمد طاهر بوشهري بحراني» و «مرحوم آسيد حسن ميرقزويني» از متکلمين درس آخوند خراساني بودند. در نجف هم در درس «آمير حسن يزدي»، «آسيد حسين حمّامي» و «آميرز عبد الـهادي شيرازي» و بعدها هم «آقاي حکيم» شرکت کردم. در آخر هم منحصر شد به درس «آقاي خوئي». پدرم امام جماعت حرم در کربلا بود و پس از رحلت وي شخصي به نام «مولوي» اين مهم را بر عهده داشت. 25 سالم بود که جانشين پدرم به رحمت خدا رفت. گويا بر سر جانشيني او بين دو دسته اختلاف افتاد. دسته سومي هم مرا معرفي کردند. از اينجا بود که به خواست خدا تا حدود 31 سال، امامت جماعت کربلا را به عهده داشتم. تا اينکه اين ياغي طاغي (صدام) ما را به ايران تبعيد کرد . آن زمان مرجعيت شيعه در کربلا و نجف پس از فوت مرحوم سيد ابوالحسن، بين دو مرجع بزرگ شيعه که سر آمد همه آقايان بودند و محبوبتيشان فوقالعاده بود تقسيم شده بود؛ يکي «مرحوم آيت الله حاج آقا حسين قمي» ودوم «مرحوم آيتالله العظمي حاج آقا حسين بروجردي». امروز که نگاه ميکنيم و حوزههاي آن روزگار را که مشاهده ميکنيم واقعاً حوزه علميه نجف يک حوزه باصفا، با عظمت وبا جلالت بود. تا «آقاي خوئي» بود توجهات به نجف زياد بود تا آنکه ايشان از دنيا رفت. راز بيماري مرحوم آيت الله سيد عباس کاشاني حضرت آيت الله سيد عباس کاشاني ساليان طولاني در بستر بيماري به سر مي برد؛ امّا با اين وصف، حتي براي يک بار کسي شکايتي از زبان او به درگاه خدا در قبال بيماريش نشنيده است . آيتالله مرعشي نجفي لقب ايوبالعلما را به ايشان داده است. حضرت الله بهجت (رضوان الله تعالي عليه) هر وقت به ملاقات ايشان مي رفتند، مي فرمودند: السلام عليک يا ايوب العلماء. آيت الله سيد عباس کاشاني(دامت برکاته) که از آخرين بازماندگان شاگردان جناب عارف بالله سيدعلي قاضي (اعلي الله مقامه) است مي فرمود: از خداوند متعال خواسته ام که به هرگونه گرفتاري گرفتارم سازد، مطرود همه شوم و در بيابان ها خوراک حيوانات شوم؛ ولي موقع رفتن از اين عالم، حضرت مولي علي عليه السلام از من راضي باشند. رضايت ايشان را بر هر بلا طلب کرده ام. اين را نگيرد، هرچه را بخواهد بگيرد. آيت الله مصباح يزدي : معمولاً براي فروش پارچه ها مغازه داران، پارچه ها را در ويترين مغازه در معرض ديد بينندگان قرار مي دهند. براي جلوه بهتر چراغ و نورافکن را به پارچه ها مي اندازند تا که مشتري بهتر جلب شود. گاه از آن بهتر که لباس را به مانکني مي پوشانند، تا خود را بهتر نشان دهد. به اعتقاد بنده مانکن ايمان حضرت آيت الله سيدعباس کاشاني هستند. رحلت ملکوتي علامه کاشاني در ابتدا در بيمارستان وليعصر(عج) قم بستري و در 19 تيرماه 89 براي ادامه مداوا به بيمارستان خاتم الانبيا (ص) تهران منتقل شد. در زمان انتقال ايشان به بيمارستان تهران، حالت نيمهبيهوشي داشتهاند و بعد از تشنج، مشکلات ريوي براي ايشان حادث و تنفس وي را دچار اختلال کرده بود. عمده مشکل اين عالم بزرگ، افت شديد پلاکت خون و ريه بود که با دستگاه تنفسي، نفس ميکشيد. سرانجام آيت الله «حاج سيدعباس حسيني کاشاني» تنها بازمانده از شاگردان آيت الله سيد علي قاضي، يکشنبه، 27 تيرماه 1389 در بيمارستان خاتم الأنبياء(ص) تهران، دار فاني را وداع گفت. امام جماعت حرم ابا عبد الله عليه السلام، در ايام ولادت ارباب خود، حضرت امام حسين عليه السلام و اعياد شعبانيه دعوت حق را لبيک گفت. و السلام عليه يوم ولد، و يوم يموت و يوم يبعث حيا منابع: abna.ir hawzahnews.ir shiaha.com akhlaghnews.com تنظيم فرآوري: رهنما، گروه حوزه علميه تبيان
-
[placeholder]