یهودیان، سرآمد قدرت نظامی و مالی، در پس بلندترین دیوارها و مستحکمترین سنگرها پنهان شده بودند. ثروت انبوهشان، ابزاری بود برای دشمنی با اسلام، از توطئه قتل گرفته تا جاسوسی برای مشرکان. در میان تمام کانونهای دشمنی، خیبر، قلب تپنده توطئهها، به دژی تبدیل شده بود که شکستن آن، غیرممکن به نظر میرسید
پیامبر، با هزار و چهارصد نفر از یارانش به سوی آنجا حرکت کرد و شبانه به خیبر رسید. خورشید هنوز چهرهاش را به دشت نشان نداده بود که نبرد آغاز شد.
ابتدا، پرچم اسلام به دست ابوبکر سپرده شد. او با هیاهوی سپاه به میدان رفت، اما چیزی نگذشت که در برابر دشمن، قدمهایش لرزید و فرار کرد. عُمر نیز، پس از او، با همان سرنوشت مواجه شد. هر دو، شکستخورده، به اردوگاه اسلام پناه آوردند.
در این لحظه حساس، پیامبر خطاب به لشکریان فرمود:
"پرچم را به دست مردی میسپارم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند. او هیچگاه از میدان نمیگریزد و تا فتح، بازنمیگردد."
پرچم به علیبن ابیطالب سپرده شد. او مانند طوفانی آتشین، به سمت سپاه دشمن هجوم برد؛ گامهایش زمین را میلرزاند، نعره شمشیرش هوا را میشکافت و صدای برخورد آهن و فریادهای سپاه دشمن در هم آمیخته شده بود. سربازان دشمن یکی پس از دیگری در مقابل رقص مرگبار ذوالفقار روی زمین فرو میریختند
مَرحَب، نیرومندترین فرمانده یهودیان به میدان آمد. نبردی سهمگین آغاز شد، اما علیبنابیطالب، با یک ضربه، او را در میان گرد و غبار به زمین افکند.
پس از شکست مرحب، علی به سوی دروازه قلعه خبر پیش رفت و با نیرویی وصفناپذیر، آن را از جای کند و به کناری انداخت. دروازهای که نماد شکستناپذیری بود، اکنون در برابر علی فرو ریخته بود. مسلمانان، با فریاد تکبیر، وارد قلعه شدند و خیبر، کانون توطئه یهود را فتح کردند.
پیام شما به ما