وقتی بچه بودم، آرزو داشتم به دنیا سفر کنم، فرهنگ‌های جدید را کشف کنم و چیزهای جدید یاد بگیرم. ‌ اما در یکسال گذشته سفر متفاوتی برایم رقم خورد. سفر در بین اردوگاه‌های آوارگان غزه...

برزویه صدری
یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳ - ۱۶:۳۸
روایت ۱۲ ماه آوارگی  در غزه

به گزارش الجزیره به نقل از تبیان؛ وقتی بچه بودم، آرزو داشتم به دنیا سفر کنم، فرهنگ‌های جدید را کشف کنم و چیزهای جدید یاد بگیرم. ‌(اما) زندگی در غزه مانند نشستن در سکوهای (یک ورزشگاه) و تماشای دستاوردها، پیشرفت‌ها و شگفتی‌های تکنولوژیکی جهان است. شگفتی‌هایی(صرفا دیدنی) که امکان مشارکت در آن‌ها وجود ندارد.

(غزه) هم پناهگاه بود و هم قفس – ریتم منظمش آرامش بخش و در عین حال تکراری، خیابان‌هایش بسیار آشنا، افق‌هایش برای آرزوهایی که در درونم داشتم بسیار باریک. گرمی و نزدیکی‌اش را گرامی می‌داشتم، اما کشش(جذابیت) زندگی فراتر از مرزهایش مقاومت ناپذیر بود. (منتظر) لحظه‌ای‌ (فرصتی) بودم که آن را ترک کنم.

امسال، سفری را آغاز کردم، اما نه سفری که(از کودکی) آرزویش را داشتم. به جای یک سفر اکتشافی با بی‌خیالی در خارج از کشور، خودم را در نوار باریک سرزمین فلسطینی که من آن را خانه می‌نامم دیدم. سفری بین نسل‌کشی و مبارزه برای بقا. در طول این راه(سفر)، چیزهای زیادی در مورد خودم و دنیای درونم یاد گرفتم.

«سفر» در ژانویه آغاز شد. در حالی که اکثر مردم در زیر آسمانی پر از آتش بازی، آهنگ و شادی به استقبال سال جدید رفتند، آسمان من دستور تخلیه را صادر کرد. کاغذهای مچاله شده‌ای روی ما افتاد که به عربی پیامی روی آن نوشته شده بود: «اردوگاه نصیرات خیلی خطرناک است. برای امنیت خود به سمت جنوب حرکت کنید.»

هرگز فکر نمی‌کردم ترک خانه اینقدر سخت باشد. همیشه خودم را فردی می‌دانستم که ارتباط محکمی با خانه و وطن نداشتم. اما من اشتباه کردم. رفتن مثل رها کردنِ بخشی از روحم بود.

من و خانواده‌ام راهی رفح شدیم تا پیش خاله‌ام بمانیم که به گرمی از ما استقبال کرد. با وجود اینکه در آنجا احساس راحتی می‌کردم، در ذهنم، تنها چیزی که می‌توانستم به آن فکر کنم خانه‌ام بود. بنابراین من به ماه فوریه، «ماه عشق» تبریک گفتم، احساس دلتنگی باورنکردنی کردم و فهمیدم که چقدر خانه‌ای را که در آن بزرگ شده بودم دوست دارم.

در اواسط فوریه، ارتش اسرائیل از نصیرات عقب نشینی کرد و ما به سرعت به خانه برگشتیم. این یکی از بهترین لحظات جنگ - و در کل زندگی من - بود که خانه‌ام را هنوز دست نخورده یافتم. اگرچه درب ورودی آن شکسته بود، وسایل ما دزدیده و آوارهای ناشی از بمباران خانه همسایه‌ما در داخل آن فرو ریخته بود. اما همچنان پابرجا بود.

اگرچه ویرانی‌ما را احاطه کرده بود، اما با اینحال‌ محله‌ما هنوز گرمتر از هر جای امن دیگری در جهان بود. برای اولین بار در زندگی ام، من - نوه پناهندگان - احساس کردم به جایی تعلق دارم. روح من، هویت من - همه آن‌ها به اینجا تعلق داشتند.

لذت بازگشت به خانه به زودی تحت الشعاع واقعیت جنگ قرار گرفت. «مارس» آمد و ماه مبارک را آورد. برای مسلمانان، رمضان زمان آرامش معنوی، دعا و با هم بودن است. اما امسال پر از فقدان و جدایی و محرومیت بود. هیچ غذای مشترک(سحر و افطار) یا گردهمایی خانوادگی، هیچ مسجدی برای عبادت وجود نداشت و فقط خرابه‌ها باقی مانده بود.

به جای آرامش، بمباران و وحشت بی‌امان را تجربه کردیم. بمب‌ها بدون اخطار افتادند، هر انفجاری هر گونه احساس ایمنی را که ممکن بود داشتیم در هم شکست. همانطور که وزیر دفاع(جنگ) آن‌ها گفته بود - به خاطر جنایتی ناشناخته مجازات می‌شدیم و با ما به عنوان «حیوانات انسانی» رفتار می‌شد.

در ماه آوریل، عید فطر آمد و رفت و از شادی مرسوم این عید گرامی خبری نشد. نه خنده بچه‌ها بود که صبح‌ها ما را از خواب بیدار کند، نه تدارکات شلوغ یا تزئیناتی برای پذیرایی از مهمان. مرگ تنها میهمان خانه‌های اهالی غزه بود.

سپس مِی ‌وارد شد و با آن فرصتی بود که تمام عمرم منتظرش بودم. خانواده‌ام توانستند پول کافی جمع‌آوری کنند تا با کمک یک شرکت(واسط) مصری غزه را ترک کنم که البته به دلیل وجود شایعاتی مانند کلاه‌برداری، دریافت رشوه و رد درخواست اطمینانی نسبت به موفقیت آمیز بودن آن وجود نداشت.

(حتی) فکر فرار از وحشت بی‌امان اطرافم کِیف داشت. من آزادی می‌خواستم، اما بی‌هزینه نبود. قرار بود تمام خانواده‌ام و خانه‌ام را با دورنمای نامشخصی برای بازگشت ترک کنم.

برای افراد خارجی، این ممکن است یک انتخاب ساده به نظر برسد: رویاهای خود را دنبال کنید، از فرصت استفاده کنید و بورید! اما برای من آسان نبود.

یک روز بعد از ظهر، من با خواهرم  آیه روی پشت‌بام زیر آسمانی مملو از هواپیماهای جاسوسی نشسته بودم که متوجه وزن واقعی تصمیم خود شدم. آیه ۱۵ ساله، سرشار از انرژی و امید بود، چشمان قهوه‌ای روشنش از جاه‌طلبی می‌درخشید. او با هیجان گفت: «من می‌خواهم مثل شما برنامه نویسی یاد بگیرم. ‌من می‌خواهم مانند شما کسب و کار خود را راه اندازی کنم. من هم مثل شما می‌خواهم انگلیسی خود را تقویت کنم.»

چگونه می‌توانم او و خانواده‌ام را در بحبوحه جنگ ترک کنم؟ آیا من در حالی که آیه برای خوردن، خوابیدن و رویا دیدن در تقلا بود، سزاوار زندگی بهتری بودم؟ چگونه می‌توانستم در جای دیگری زندگی کنم، با دانستن اینکه خواهرم به تنهایی با کابوس‌هایش روبرو می‌شود؟ چگونه می‌توانستم سرزمینی را رها کنم که از من، من را ساخته بود رها کنم؟

در آن لحظه، متوجه شدم که اگر اکنون غزه را رها کنم، اگر غزه را به عنوان مکانی از آوار و ویرانه تلقی کنم، هرگز روحم آزاد نخواهد شد. متوجه شدم هویت من به این مکان و به این مبارزه گره خورده است.

وقتی برای اولین بار به خانواده‌ام گفتم که می‌خواهم بمانم، آن‌ها قبول نکردند. آن‌ها از ترس امنیت من اصرار داشتند که برای زنده ماندن از آنجا بروم، بعد از مدت‌ها رفت و برگشت، در نهایت به تصمیم من احترام گذاشتند، اما ترس آن‌ها هرگز به طور کامل از بین نرفت.

چند روز بعد ارتش اسرائیل گذرگاه رفح را اشغال کرد و دسترسی ما به دنیای خارج را قطع شد. از تصمیمم پشیمان نشدم.

زمانی که ارتش اسرائیل به حملات خود به مناطق غیرنظامی در سراسر غزه ادامه داد و صدها هزار نفر را آواره کرد، نوبت میزبانی ما از اقواممان فرا رسید. ما از آن‌ها نه به عنوان آواره بلکه به عنوان خانواده خود استقبال کردیم. این وظیفه ماست که در مواقع ضروری با یکدیگر شریک شویم و با هم باشیم. تا (فرارسیدن) پاییز ۳۰ نفری در خانه‌مان زندگی می‌کردیم.

در طول تابستان، تاثیر روزافزان محدودیت‌های کمک‌های بشردوستانه و حتی کالای خریدنی را احساس کردیم. مواد غذایی اولیه از بازارها ناپدید شدند. سازمان‌های امدادی برای توزیع غذا با مشکل مواجه شدند.

به طور فزاینده‌ای واضح بود که کسانی که از بمباران جان سالم به در می‌برند، با مرگی متفاوت و آهسته‌تر از طریق گرسنگی مواجه می‌شوند. جیره‌بندی مواد غذایی آنقدر شدید شد که بقا به یک رقابت ظالمانه تبدیل شد. زندگی بیشتر شبیه جنگلی بود که در آن فقط قوی‌ترین‌ها می توانستند زنده بمانند.

در پاییز، گرسنگی ما همزمان تشدید باران و باد افزایش یافت. ما مردمی را دیدیم که مجبور به زندگی در چادرها شدند و بدبختی بر آن‌ها چیره شد.

در ماه نوامبر، یک فاجعه خانوادگی رخ داد. احمد، پسر عموی هشت ساله‌ام که برایم مثل یک برادر کوچک بود از طبقه سوم ساختمانمان به پایین افتاد و دچار خونریزی مغزی شد. فکر از دست دادن او طاقت فرسا بود.

او را سریع به بیمارستان شهدای الاقصی بردیم، بیمارستانی که مملو از مجروحان حملات هوایی بود و تجهیزات لازم برای انجام اسکن مغزی را نداشت. سعی کردیم به دو بیمارستان نزدیک برویم، اما به ما گفتند که آن‌ها هم نمی توانند کاری برای او انجام دهند. تا شب موفق شدیم یک مرکز درمانی پیدا کنیم که بتواند به او کمک کند، اما خیلی دور بود. فرستادن او با آمبولانس بعد از تاریک شدن هوا خطر بزرگی بود - این وسیله نقلیه می‌توانست توسط هواپیماهای بدون سرنشین هدف قرار گیرد. این یک انتخاب بین دو (نوع) مرگ بود.

تصمیم گرفتیم به امید متوسل شویم و احمد را سوار آمبولانس کنیم. حتی در تاریک ترین روزها هم معجزه اتفاق می‌افتد. احمد خوب شد، تحت عمل جراحی قرار گرفت و زنده ماند. روند بهبودی او آغاز شد. اگرچه هنوز به فیزیوتراپی نیاز دارد که در غزه امکان پذیر نیست.

در ماه دسامبر خبر غیر منتظره سقوط حکومت سوریه را شنیدیم. با نزدیک شدن به پایان سال، ما اخبار مربوط به مذاکرات آتش بس را با دقت دنبال کردیم، اما سال ۲۰۲۴ اکنون بدون لحظه‌ای آرامش برای ما فلسطینی‌ها به پایان می‌رسد.

این سفر یکساله اثر خود را روی(جسم و روح) من گذاشته است: رگه‌هایی از سفیدی در موهای سیاهم، بدنی ضعیف، لباس‌های نامناسب، سایه‌های تیره زیر چشمانم و نگاهی خسته که درخشش خود را از دست داده است. اما این فقط ظاهر فیزیکی من نیست که تغییر کرده است. امسال جان من مثل یک آتش‌سوزی گسترده سوخت.

اما حتی خاکستر هم دانه دارد. احساس می‌کنم چیز جدیدی در من پدیدار شده است - عزم برای ماندن، استقامت، تغییر، مقاومت در برابر تمام تلاش‌ها برای پاک کردن خاطرات، هویت و مردمم.

مرگ و ویرانی بسیار زیاد بوده است، اما نتوانسته‌اند مرا پایین بیاورند. چراکه من تمایل عمیقی به زندگی و سال‌های پیشرو در غزه دارم. من احساس می‌کنم ما وظیفه داریم که در مقابل شهدا مقاومت کنیم، در این سرزمین بمانیم، بسازیم و زندگی کنیم. مسئولیت احیای کشور بر دوش ماست.

من دیگر آن مرد سابق نیستم، پر از آرزوی ترک غزه و زندگی آسان در نقطه‌ای دور. من در وطنم خواهم ماند و به این باور ادامه خواهم داد که صلح، هر چقدر هم که شکننده باشد، روزی می‌تواند به غزه بازگردد. من به رویای فلسطینی را ادامه خواهم داد که مردم آن سرانجام بتوانند آزاد شوند.

https://www.aljazeera.com/opinions/۲۰۲۴/۱۲/۳۱/surviving-۲۰۲۴-in-gaza

پیام شما به ما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha
  • [placeholder]

پربازدیدها

پربحث‌ها