حیاط

  • خاطرات یک جوجه

    خاطرات یک جوجه

    دور اتاق راه می رفتم بابای خانه من را ندید نزدیک بود پای گنده اش را روی سرم بگذارد زود فرار کردم توی جعبه قایم شدم وای وای.