در ابتداي امر نام آقانجفي قوچاني نام ناشناختهاي به نظر ميآيد، ولي وقتي كه نام «سياحت غرب» يا «سرنوشت ارواح پس از مرگ» به ميان ميآيد، آن وقت چهرة اين عالمِ دانشور به عنوان نويسندة اين كتاب، از غبارِ غربت زدوده ميشود.

درگذشت آیت الله نجفی قوچانی در ابتدای امر نام آقانجفی قوچانی نام ناشناختهای به نظر میآید، ولی وقتی كه نام «سیاحت غرب» یا «سرنوشت ارواح پس از مرگ» به میان میآید، آن وقت چهرة این عالمِ دانشور به عنوان نویسندة این كتاب، از غبارِ غربت زدوده میشود. همچنین او با نوشتن كتاب سیاحت شرق علاوه بر شرح حال خود، چگونگی زندگی طلبگی و وضع اجتماعی آن زمان (حدود 1310 تا 1338 هجری قمری) را در قوچان، مشهد، اصفهان و نجف را با بیانی ساده و شیرین نگاشته است. ما در اینجا بمناسبت سالروز درگذشت این عالم گرامی داستانی از زندگی او را با زبان خودش (البته با تلخیص و ویرایش) نقل میكنیم: عنایت به آیت الله قوچانی، مرحوم آقا نجفی قوچانی میگوید: چند ماهی بود كه جهت تحصیل به نجف اشرف مشرف شده بودم ولی حجره پیدا نكردم و به ناچار در محل نامناسبی بسر میبردم تا این كه طلبهای اصفهانی كه عمویش نیز در نجف بود جهت تحصیل به نجف آمد و از من اجازه خواست تا زمانی كه عمویش برای او حجره پیدا كند در آنجا بماند. پس از یك هفته روزی با خوشحالی آمده و گفت: عمویم برایم حجره پیدا كرده، به زودی به آنجا خواهم رفت. من كمی متأثر شدم از این كه شش، هفت ماه است در یك زبالهدانی با سختی به سر میبرم و حجره مناسبی پیدا نكردم، ولی این آقا یك هفته نشده عمویش برای او حجره پیدا كرده است. هنگام مغرب كه برای اقامه نماز جماعت پشت سر مرحوم آخوند خراسانی میرفتم به درِ صحن كه رسیدم صورتم را به قبر مطهر علی ـ علیه السلام ـ كردم و با تندی گفتم: تو به قدر یك عمو كار از دستت بر نمیآید كه حجرهای برای من پیدا كنی؟ وارد صحن مطهر شدم یكی از طلاب خراسانی گفت: در مدرسه وقفی حجرهای در شرف خالی شدن است از آخوند اجازه بگیر كه تو در آن ساكن شوی و در فاصله كمی سه نفر از فضلاء همین مطلب را به من گفتند. ولی چون افراد زرنگتر و معروفتر از من بودند و مرحوم آخوند هم مرا نمیشناخت من ناامید بودم از این كه چنان حجرهای به من داده شود. فردایش باز دیگری گفت و لذا من پس از درس با كمال یأس مطلب را به عرض آخوند رسانیدم، ولی برخلاف انتظار مرحوم آخوند با صدای بلند فرمود: از این ساعت هر حجرهای كه در مدرسه وقفی خالی شد در اختیار این آقا قرار گیرد. ناگهان شیخی آمده گفت: حجره مال من است بیا برویم آن را در اختیارت بگذارم. و بدین ترتیب من حجرهدار شدم ولی آن طلبه اصفهانی نه تنها عمویش برای او حجره پیدا نكرد بلكه از نجف به اصفهان رفت و بالاخره معلوم شد كه علی ـ علیه السلام ـ خیلی بیشتر از عموها كار از دستش بر میآید. منبع: کتاب سیاحت شرق-تهیه برای تبیان: ملکی تنظیم برای تبیان: سید پیمان صابری