«من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار راست! نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه چه کسی پشت درختان است؟ هیچ، میچرد گاوی در کَرد. » ...

طبیعت در ادبیات فارسی 8 قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم ، قسمت چهارم ، قسمت پنجم ، سمت ششم ، قسمت هفتم طبیعت در شعر نیما یوشیج یكی از نمونه های درخشان، شاعر بزرگ معاصر نیما یوشیج است. او كه می گوید، سالهای كودكیش «در بین شبانان و ایلخی بانان گذشت كه به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق و قشلاق می كنند و شب بالای كوهها ساعات طولانی با هم به دور آتش جمع می شوند»، در نوجوانی برای ادامه تحصیل به تهران می آید، و هر چند سالهایی از عمر را در شهرهای شمالی می گذراند، اما بیشترین سالهای عمرش را در تهران سپری می كند. تصویرهایی از طبیعت كه در شعر نیما دیده می شود، از آن نوع نیست كه مسافری در طول سفر به حافظه می سپارد، بلكه حاكی از آن است كه شاعر با طبیعت زیسته و سالهایی از عمر را به تامل و كاوش در اجزای طبیعت اختصاص داده است. «در شناخت شعر یك شاعر، محیط زیست وی را نیز باید درنظر داشت؛ به ویژه كه شاعر روستایی باشد و پدیده های طبیعت را تجربه كرده باشد.» (طبیعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسینی.144) تجربه در خیال رشد می كند و بعدها مصالح شعر می شود . بدان هنگام كه شاعر در تجربه ها تامل كند.«كلینت بروكس »و «رابرت پن وارن» بر این عقیده اند : « … این پندار كه تجزیه در عالم خیال رشد می كند و نیز تصور ارتباط شفیقانه میان طبیعت و آدمی همه از تجربه شخصی او مایه گرفته است … » (تولد شعر. ترجمه منوچهر كاشف. ص 14). نیما از این گونه شاعران است. «نیما شاعر از كوه آمده ای است كه آموخته های روزگار كودكی و نوجوانی در شعرش، به گونه ای متعالی، شكل می گیرد». ( با اهل هنر. صص 66 و 67 ) با این اشاره ها و نگرش هاست كه می بینیم نیمای بزرگ وصفهایی آنچنان زیبا و دقیق از طبیعت به دست می دهد كه به یك معنا می توان گفت، او آنچه را كه از كودكی در روستا به ذهن سپرده بعدها به عنوان تجربه در خیالش رشد كرده و در شعرهایش ظاهر شده است. بهتر ین گواه نمونه هایی از این شعر نیماست : درگه پاییز، چون پاییز با غمناكهای زرد رنگ خود آمد باز، كوچ كرده ز آشیانهای نهانشان جمله توكاهای خوش آواز به سرای خلوت او روی آورده اندرآنجا، در خلال گلبان زرد مانده، چند روزی بودشان اتراق. و همان لحظه كه می آمد بهار سبز و زیبا، با نگارانش به تن رعنا، آشیان می ساختند آن خوشنوایان در میان عشقه ها … یا یادم از روزی سیه می آید و جای نموری درمیان جنگل بسیار دوری. آخر فصل زمستان بود و یكسر هر كجا در زیر باران بود مثل اینكه هر چه كز كرده به جایی بر نمی آید صدایی صف بیاراییده از هر سو تمشك تیغدار و دور كرده جای دنجی را. (طبیعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسینی.146و147) این دقتها از ذهن كسی ناشی می شود كه با تامل به اشیای پیرامون خویش نگریسته و لحظه های ناب زندگی را ثبت كرده است. از این روی می توان نمونه هایی از این دست را، كه در شعر نیما فراوان است، حاصل تجربه های روزگار كودكی و زندگی او در كنار شبانان و ایلخی بانان دانست و به این نتیجه رسید كه علاقه به طبیعت در آدمی كه سالهای كودكی و نوجوانی را در متن طبیعت سپری كرده، برجسته تر و بارزتر است. (طبیعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسینی. 148) طبیعت در شعر سهراب شعر سپهری جادهای در طبیعت زیباست، او از طبیعت برای بیابان احساساتش الهام میگیرد. سپهری کودک کویر است و بیشتر ایّام عمرش را در کاشان، شهر محبوب و زادگاهش گذرانده است. او بیش از هر کجا به کاشان دلبسته بود و ده سال پایان زندگیاش را بیشتر در کاشان و روستاهای اطراف آن به سر آورد. در شعر زیبای «در گلستانه»، ده کوچکی از دهستان قهرود بخش قمصر کاشان را توصیف میکند: دشتهایی چه فراخ! کوههایی چه بلند! در گلستانه چه بوی علفی میآمد! من در این آبادی، پی چیزی میگشتم: پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی پشت تبریزیها غفلت پاکی بود، که صدایم میزد پای نی زاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم: چه کسی با من، حرف میزد؟ سوسماری لغزید راه افتادم یونجهزاری سر راه، بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ و فراموشی خاک لب آبی گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب: «من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار راست! نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه چه کسی پشت درختان است؟ هیچ، میچرد گاوی در کَرد. » رنگها در شعر و نقاشی سپهری نیز دست چین شده از همان پهنة طبیعی زادگاهش کاشان است، از خاک بیابان و دامنة تپه و ستیغ غبار گرفته کوه و سبزة کنار جوی و خشت خام دیوار و آب برکه، هر رنگی که میبینم ابر گرفته از طبیعت و زادگاه کویری اوست. رنگهایی چون اخرایی، خاکی، آجری، قهوهای، اردهای، حنایی، گندمی، ماشی، خاکستری، دودی و... جعفر حمیدی دربارة رابطة سهراب و طبیعت میگوید: «او شاعری است که طبیعت را خوب میشناسد، آب و گل و گیاه و درخت و سبزه و صحرا و کوه و دشت، در شعر او جان میگیرند و حرکت میکنند و در حقیقت کلام او، حرکت طبیعت و رقص اشیاء و تبسم واژهها و انبساط و لطف تصویرها را در خود جمع کرده است. کلمات در شعر او زنده است و همة اشیاء طبیعت در سخن او، به سماع و پایکوبی برمیخیزند. سهراب در دامن طبیعت پرورش یافته و از کودکی با طبیعت بودن و در طبیعت محو شدن را تجربه کرده است. نام بسیاری از گلها، گیاهان و درختان کاشان در تصاویر شاعرانة سپهریی دیده میشود.» پریدخت، خواهر سهراب میگوید: «سهراب در آغوش طبیعت زنده و ملموس و همگون با وجودش میبالید و سالها را پشت سر میگذاشت»، و نیز میافزاید: «گیاهان در زندگی کودکانة ما جایی مهم و موثر داشتند ... ما تمام درختان و گیاهان را میشناختیم و با آنها انس و الفت داشتیم. درختان انار، خوشههای انگور، درخت عرعر، بید و... و گیاهانی چون ختمی و پنیرک و گل همیشه بهار. » سهراب در اشعارش از این گیاهان تصاویری شاعرانه میسازد، چنانکه از راز رشد پنیرک که گیاهی علفی و پایا و خودرو، با کرکهای دراز است سخن میگوید: راز رشد پنیرک را حرارت دهن اسب ذوب خواهد کرد همة شعرها و نقاشیهایش از پهنة طبیعی زادگاهش دستچین شدهاند. بید که در اکثر شهرهای کویری بر کنارة جویها کاشته میشود، و در کاشان فراوان است، از درختهای مورد علاقة شاعر است: سکوت، بند گسسته است کنار دره، درخت شکوه پیکر بیدی پریدخت سپهری میگوید: «باغ ما انارستان وسیعی داشت. معمولاً پیش از رسیدن کامل انارها کسی آنها را نمیچید، مگر وقتی که آناری ترکی برمیداشت. یکی از سرگرمیهای ما این بود که انار شکستهها را با اشتیاق از لابهلای شاخهها پیدا کنیم و بچینیم.» سهراب به انارستانها و چیدن انارها در تصاویری شاعرانه اشاره میکند: من صدای وزش ماده را میشنوم و صدای کفش ایمان را در کوچة شوق و صدای باران را، روی پلک تر عشق روی موسیقی غمناک بلوغ روی آواز انارستانها. * * * تا اناری ترکی برمیداشت دست فوّارة خواهش میشد * * * رمزها چون انار ترک خورده نیمه شکفتهاند جوانة شور مرا دریاب، نو رستة زودآشنا در شعر «سمت خیال دوست» از میوة گیاهی بیابانی که به اندازة توپی کوچک و پر از خار ا است و «تیغال» یا «تیغاله» نامیده میشود تصویری شاعرانه میسازد: کاج نزدیک مثل انبوه فهم صفحة سادة فصل را سایه میزد کومن خشک تیغالها خوانده میشد همچنین به «خنج» یا «غنج» که نوزاد حشره و یکی از آفات پنبه است که در کاشان فراوان میباشد اشاره میکند: و اگر خنج نبود لطمه میخورد به قانون درخت و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت سهراب بهتر از هرکس لحظههای سراب گونة کویر زادگاهش را میشناسد، و در شور شاعرانه و ترکیبات کیمیاگرانة خود از آفتاب داغ، شنزارها و نمکزارها، شبهای سیاه کویر، فریب سراب و شورآبها تصاویری دل انگیز میسازد: آفتاب است و بیابان چه فراخ! نیست در آن نه گیاه و نه درخت و من روی شنهای روشن بیابان تصویر خواب کوتاهم را میکشیدم خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود طعم پاک اشارات روی ذوق نمکزار از یاد میرفت باغ سبز تقرّب تا کجای کویر صورت ناب یک خواب شیرین. بانگی از دور مرا میخواند لیک پاهایم در قیر شب است پایم خلیده خار بیابان جز با گلوی خشک نکوبیدهام به راه لیکن کسی، زراه مددکاری دستم اگر گرفت، فریب سراب بود. بیایید از شورهزار خوب و بد برویم چون جویبار، آیینة روان باشیم و من مسافرم، ای بادهای همواره! مرا به وسعت تشکیل برگها ببرید مرا به کودکی شور آبها برسانید خلاصة کلام آنکه، سپهری شاعری است واقعگرا، و در عرضه و نمایش واقعیت و حقیقت اشیاء و امور و محیط موفق بوده است. در ادامه این مقاله با مقایسه تصاویر و اشکال صور خیال طبیعت در شعر فارسی آشنا می شوید.... نویسنده بخش نیما : سعیده ره پیما نویسنده بخش سهراب : مینو فطورهچی تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان