سرگرد مولوی به دکتر فاطمی گفت: «حرکت نکن والا شلیک میکنم.» دکتر حسین فاطمی در پاسخ گفت: «من بیمار هستم و قدرت فرار هم ندارم.» سرگرد مولوی در این لحظه ذوق زده فریاد زد: «دکتر فاطمی هستی!»

حسین مرا کشتند! دکتر شمسالدین امیر علایی، نویسنده کتاب «چند خاطره سیاسی» در خاطرات خود چنین آورده است: ساعت 10و 30 دقیقه [روز شنبه 6 اسفند 1332] بود که سرگرد مولوی به اتفاق راننده خود با یک جیپ فرمانداری نظامی به خانه شماره 21 کوچه رضائیه در میدان تجریش رفت و در زد. مرحوم دکتر حسین فاطمی که منتظر دکتر محسنی بود تا برای تزریق داروی او برود، در را باز کرد و در برابر خود یک دژخیم اسلحه به دست دید. سرگرد مولوی به دکتر فاطمی گفت: «حرکت نکن والا شلیک میکنم.» دکتر حسین فاطمی در پاسخ گفت: «من بیمار هستم و قدرت فرار هم ندارم.» سرگرد مولوی در این لحظه ذوق زده فریاد زد: «دکتر فاطمی هستی!» ... سرگرد مولوی به دربار آمد و به نگهبان گارد گفت که برای امر بسیار مهمی تیمسار نصیری را خبر کند. سرتیپ نصیری، که در آن زمان فرمانده گارد شاه مخلوع بود، نزد سرگرد مولوی آمد و پرسید چه خبر است؟ سرگرد مولوی جواب داد که دکتر فاطمی را دستگیر کرده است. نصیری به محض دیدن دکتر فاطمی، فریاد زد: «خائن پدرسوخته! کدام گوری بودی؟» دکتر فاطمی گفت: «تیمسار شما باید مودب باشید!» نصیری مشت محکمی به صورت او کوبید که خون از دماغش جاری شد. دکتر فاطمی گفت: «ما هرگز خیانت نکردیم، این شما بودید که خیانت کردید.» نصیری با بیسیم ماجرا را به شاه مخلوع در کوشک نصرت اطلاع داد. شاه نیز جریان امر را به تیمور بختیار و سپهبد عبدالله هدایت اطلاع داد. ساعت یک بعدازظهر، تیمور بختیار به فرمانداری نظامی که دکتر فاطمی در آن بازداشت بود، رسید. اولین کسی که به دیدن بختیار آمد، تیمسار علوی مقدم، رئیس شهربانی بود که یک ربع ساعت با هم به طور محرمانه گفتوگو کردند... برنامه قتل او [دکتر فاطمی] توسط عمال فرمانداری نظامی طرحریزی شد، در حدود ساعت دو بعد ازظهر دکتر فاطمی را در حالی که دستبند به دستهای او زده بودند، برای انتقال از فرمانداری نظامی به زندان، از پلههای غربی شهربانی که در آن زمان فرمانداری نظامی بود، با چند سرباز مسلح پایین آوردند. دو جیپ پلیس، چاقوکشان را از محلههای سید نصرالدین و سنگلج، به آنجا آورده بود. دکتر حسین فاطمی روی آخرین پله شهربانی بود که یازده نفر چاقوکش حرفهای به دکتر فاطمی یورش بردند. خواهر آن مرحوم به سرعت برق خود را روی برادر انداخت و یازده ضربه چاقوی جانیان را تحمل کرد و تنها دو ضربه به دکتر فاطمی اصابت کرد. بر اثر فریادهای خواهر شهید دکتر فاطمی که فریاد زد: «مردم حسین مرا کشتند!» عدهای از کارمندان وزارت امور خارجه و مراجعان اداره آگاهی، خود را به محل حادثه رساندند. چاقوکشها به اشاره سرهنگ قربانی افسر پلیس، خود را از معرکه دور کردند. (م 1/ ص 40- 41)