
باری! از این سفر هم بهسلامت جُستیم، اما فراموش کردم که علت آمدن به تهران پس از چهل سال دوری و اقامت در شیراز شهر فرهنگ و هنر را بازگویم.
اواخر اسفند بود که دوست فرزانهام جناب فرنیا دعوتی شفاهی کردند به جهت دیدوبازدید نوروزی با برخی از اهالی شعر و ادب. راستش را بخواهید به احترام استاد و البته دلتنگی خودم برای شهری که در آن متولد شده بودم، با هزار دردسر و به قیمتی گزاف بلیط پرواز تهران را تهیهکرده و چمدان بسته و حالا در اتومبیل استاد به سمت اولین دیدار نوروزی درحرکتیم.
اولین مقصد، خانه استاد معین است. بنا به احترامی که جناب فرنیا به فرهنگنویس بزرگ فارسی دارند و ادای ادب به استادی که سالها افتخار شاگردیشان را داشتهاند، میگویند: دقالبابی میکنیم و عرض سلامی و بعد ادامه بازدیدها. تبرک است دیدار استاد. به خانه استاد معین در حوالی خیابان پیروزی و میدان چهارصد دستگاه میرسیم. خانهای که حالا تبدیل به موزهای برای نمایش آثار بهجامانده از وی شده است. فرهنگ معین را باز میکنیم و معنی واژه نوروز را در آن مییابیم.
- روز نو، روز تازه.
- روز اوّل فروردین که بزرگترین جشن ملی و آغاز سال نو ایرانیان است آنگاهکه روز و شب برابر گردد، عید.
از خیابان پیروزی و از بزرگراه محلاتی راهی مرکز شهر و محله قدیمی و تاریخی عودلاجان میشویم. مقصد خانه پروین اعتصامی، بانوی شعر و ادب پارسی است. پائین تر از چهارراه سرچشمه، کوچه شهید علیزاده کمیلی. عودلاجان پُر از جاذبههای دیدنی است اما فکر و ذکر ما سر زدن به خانهای است که محل اقامت پروین در تهران بوده است. خانهای قاجاری که حالا تنها یکسوم آن قابل بازدید است و در اختیار موزه ایکوم است.تنها یادگار پروین اعتصامی در تهران، خانه پدری اوست. اعتصامالملک، پدر پروین اعتصامی اولین نشریه ادبی ایران را منتشر کرد او در زمان خود مردی فهیم و دانشمند بود و در تهران زندگی میکرد. اما پس از سالهای متمادی خانه پدری پروین که تا قبل از انقلاب یک خانه با متراژ وسیع و همانند خانههای تاریخی دیگر دارای شاهنشین و عمارت بود، با ساخت دو دیوار در حیاط آن به سه خانه کوچکتر تبدیل شد. در تنها یادگار پروین در تهران، دیوان شعر او را میگشاییم. شعر مشهور او درباره بهار را زمزمه میکنیم:
سپیدهدم، نسیمی روحپرور
وزید و کرد گیتی را معنبر
تو پنداری، ز فروردین و خرداد
به باغ و زاغ، بد پیغامآور
به رخسار و بتن، مشاطه کردار
عروسان چمن را بست زیور
گرفت از پای، بند سرو و شمشاد
سترد از چهره، گرد بید و عرعر
ز گوهر ریزی ابر بهاری
بسیط خاک شد پر لؤلؤ تر
مبارک باد گویان، در فکندند
درختان را بتارگ، سبز چادر
نماند اندر چمن یکشاخ، کانرا
نپوشاندند رنگین حله در بر
ز بس بشکفت گوناگون شکوفه
هوا گردید مشکین و معطر
بسی شد، بر فراز شاخساران
زمرد، همسر یاقوت احمر
بتن پوشید گل، استبرق سرخ
بسر بنهاد نرگس، افسر زر
بهاری لعبتان، آراسته چهر
به کردار پریرویان کشمر
چمن، با سوسن و ریحان منقش
زمین، چون صحف انگلیون مصور
در اوج آسمان، خورشید رخشان
گهی پیدا و دیگر گه مضمر
فلک، از پست رائیها مبرا
جهان، ز آلوده کاریها مطهر
با حال و هوای بهاری، راه میدان فردوسی را در پیش میگیریم. شکرخدا به بهانه تعطیلات نوروزی، خبری از جماعت دلال ارز و سکه فروش نیست و پیادهروهای خیابان کوشک را میتوان سبکبال پیمود. یک پاساژ نتراشیده و نخراشیده در کنار خانهای که روزگاری محل سکونت «ه. الف سایه» بوده، بدجوری توی ذوق میزند.خانه ارغوان که نام دیگر این خانه نهچندان تاریخی و البته باارزش فرهنگی، شهرتش به درخت ارغوانی است که ردپایش را در شعر ابتهاج هم دیده میشود.در این سکوت و بهدوراز هیاهوی همیشگی این اطراف، خودمان را به خواندن بهاریه استاد مفتخر میکنیم:
بهارا زندهمانی زندگیبخش
به فروردین ما فرخندگی بخش
مگو کائن سرزمین شورهزار است
چو فردا در رسد رشک بهار است
بهارا باش کائن خون گلآلود
برآرد سرخگل چون آتش از دود
میان خون و آبش ره گشائیم
از این موج و از این توفان برآئیم
به نوروز دگر هنگام دیدار
به آئین دگر آیی پدیدار
دلم بدجوری هوای شعرهای اخوان ثالث را کرده است. از فردوسی تا فاطمی هم راه زیادی نیست. اما با تلنگر دوست فرزانهام روبرو میشوم که: «خانه اخوان در حال مرمت است و الان هم عید نوروز و لابد کار هم تعطیل است و وقت نهار هم شده و خلاصه اینکه بگذار برای بعد»
از مقصد بعدی میپرسم. میگوید: تجریش و زیارت و خوردن کباب بازاری و البته عصرانهای در خانه جلال و سیمین. بهقولمعروف با وعده دیدار جلال و سیمین، بیخیال میشوم و در مسیر خودم را با زمزمه سروده اخوان به مناسبت عید نوروز که حالا بیش از نیمقرن از اعتبار آن میگذرد، سرگرم میکنم:
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نستاندیم
دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی آن را زدر خانه برآندیم
هر جا گذری غلغله شادی و شور است
ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم
آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم
احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم
من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر
سالی سپری گشت و ترا ما نپراندیم
صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خرک لنگ زجویی نجهاندیم
ماننده افسونزدگان، ره به حقیقت
بستیم و جز افسانه بیهوده نخواندیم
از نه خم گردون بگذشتند حریفان
مسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیم
طوفان بتکاند مگر «امید» که صدبار
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
بعد از ناهار و زیارت امامزاده صالح (ع) و گردشی کوتاه در بازار تجریش، سلانهسلانه راهی دزاشیب، محله قدیمی و دوستداشتنی کودکیام میشویم. بله! احتمالاً یادم رفت که بگویم فاصله خانه پدریام با خانه زوج دوستداشتنی ادبیات ایران یعنی جلال آل احمد و سیمین دانشور، چند خانه بیشتر نبود و ما افتخار همسایگیشان را داشتیم در کوچهای که حالا نامش شهید رمضانی است. خانهای که اکنون موزهای است دیدنی. از همان بدو ورود پرتاب میشوم به سالهای دور. سالهای خواندن «دیدوبازدید» جلال. قصهای درباره نوروز و عید دیدنیها. به یاد خانمبزرگ قصه جلال که یادآور همه سنتها و رسم و رسوم خاص نوروزی است. در حیاط خانه مینشینیم و بخشی از کتاب را میخوانیم:
«علیک سلام ننهجون ـ عیدت مبارک ـ صدسال به این سالها! زیر سایه امام زمون، کربلای معلا، نجف اشرف. مگه عیدی بشه و سالی بیاد و بره که اینورا پیدات بشه! چرا سری به این ننهجونت نمیزنی؟ ای بیغیرت، من که با شماها اینقدر محبت دارم چرا شما پوستکلفتها به من محلی نمیذارین؟ ننهجون خیلی خوش اومدی. چی بگم؟ من که بلد نیستم به شما فکلیا بگم: تبریک ـ چه میدونم تبریک عرض میکنم.» ما قدیمیها دیگه کجا این حرفارو بلد میشیم؟ خوب ننهجون بیا این بالا رو تشک بشین، دهنتو شیرین کن ...»
غرقِ کتاب خوانی، عصرمان شب میشود و تازه یادم می افتد که هنوز سری به خانه پدری که محل سکونت خواهر تهتغاریام است، نزدهام و حتی خبر رسیدنم را هم ندادهام و چه بد از این حواسپرتی و چه خوب از فراموشی زمان به لطف شعر و ادبیات شیرین فارسی.