روزی روزگاری در یک ده مهمانی مفصلی بود. خیلی ها را دعوت کرده بودند یکی از بزرگان ده هم دعوت بود. آن روز آن مرد بزرگ کار زیادی داشت و نتوانست به خانه برود و لباسش را عوض بکند.

دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
آستین نو، بخور پلو
آستین نو، بخور پلو روزی روزگاری در یک ده مهمانی مفصلی بود. خیلی ها را دعوت کرده بودند یکی از بزرگان ده هم دعوت بود. آن روز آن مرد بزرگ کار زیادی داشت و نتوانست به خانه برود و لباسش را عوض بکند. وقتی او به مهمانی رسید کمی دیر شده بود. صاحب خانه وقتی او را با آن لباس دید ناراحت شد و اخم کرد مهمان وارد اتاق شد و سلام کرد. هیچ کس جواب سلامش را نداد. او هم همان جا دم در نشست و هیچکس به او محل نمی گذاشت. مرد ناگهان فهمید چرا کسی به او توجه نمی کند بلند شد و از مهمانی بیرون رفت. او یک راست به خانه رفت لباس های نو و تمیز پوشید و به سر و وضع خودش رسید و دوباره به مهمانی برگشت. جلو در خانه که رسید صاحب خانه گفت خوش آمدید! بعد هم به او تعارف کرد که برود جای مناسبی بنشیند. مهمانها با دیدن او از جا بلند شدند و بعد با او مشغول احوال پرسی و صحبت شدند. وقت غذا خوردن همه مشغول خوردن غذا شدند. آن مرد هم آستین لباسش را به طرف ظرف غذا برد و با صدای بلند گفت: «آستین نو، بخور پلو» صاحب خانه و مهمان ها گفتند: چرا غذا نمی خورید؟ معنی این حرفها و کارها چیست؟ او گفت: وقتی با لباس معمولی به مهمانی آمدم کسی به من احترام نگذاشت وقتی با این لباس آمدم، همه از جا بلند شدند و به من احترام گذاشتند با این حساب من به مهمانی دعوت نشدم و لباسم به مهمانی دعوت شده است، پس من به لباسم می گویم از این غذا بخورد. از آن به بعد وقتی کسی به خاطر سر و وضع و مال و ثروتش مورد احترام قرار بگیرد و یا کسی که قابل احترام است به خاطر فقر مورد توجه قرار نگیرد می گویند «آستین نو، بخور پلو». بخش کودک و نوجوان تبیان منبع: ال البیت مطالب مرتبط: سه کلّه بهتر از یک کلّه تو خر خودت را بران سوزن، همه را می‌پوشاند و خودش لخت راه می‌رود گردن راستگو چهار وجب است با ماه نشینی ماه شوی، با دیگ نشینی سیاه شوی دو قورت و نیمش باقیه!

برچسب‌ها