• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 4549
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 3164روز قبل
تاریخ

 

آیت الله كاشانی، زمینه ساز انقلاب اسلامی
آیت الله كاشانی، زمینه ساز انقلاب اسلامی

  

خاطرات آیت الله حاج شیخ احمد مجتهدی تهرانی
من معتقدم كه انقلاب اسلامی پدیده ای است كه ریشه در اعماق تاریخ شیعه دارد و به مرور زمان وبا مجاهدات علمای مبارز به تكامل رسیده است. ریشه انقلاب ما بی تردید در نهضت حسینی است كه با ایثار و از خودگذشتگی مجاهدین بزرگ، رشد پیدا كرده و همچون كودكی كه مراحل مختلف را طی می كند، به تدریج كمال یافته است. یكی از چهره هائی كه در ایجاد زمینه برای این نهضت و رشد آن نقش داشت، مرحوم آیت الله كاشانی بود كه در آن سالهای سخت، مجاهدات مؤثر و قابل تقدیری را انجام داد و او هم این سیر تكاملی را تسریع كرد. نهضت امام، مثل روحی بود كه به كالبد مجاهدات طولانی علما در طول تاریخ دمیده شد و آن را به ثمر رساند. بنابراین هرگز نباید نقش علمای مجاهدی چون آیت الله كاشانی را در بستر سازی برای ایجاد انقلاب اسلامی از یاد ببریم و همیشه باید قدردان آنها باشیم.
آیت الله كاشانی سابقه مبارزه طولانی با استعمارگران، به ویژه استعمار انگلیس داشت و این را یكی از فصول مهم زندگی خود می دانست. كسانی هم كه با او ارتباط داشتند، در این باره داستانهای زیادی شنیده اند. در مورد همكاری با مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی در ثوره عراق، خود من یك بار حضور داشتم كه ایشان این رویداد را برای اطرافیان نقل می كردند. در واپسین روزهای زندگی، هنگامی كه ایشان در بیمارستان بازرگانان بستری بودند، آقای دكتر محمود كاشانی كه مدتی هم در حوزه علمیه ما تحصیل می كرد، آمد و مرا به دیدن ایشان برد. وقتی رسیدم، دیدم ایشان برای عده ای از اطرافیان، جریان مبارزات عراق را نقل می كنند و به پایان نقل خود رسیده بودند و من این فراز را باهمان لحن و لهجه شیرین شنیدم كه فرمودند، «در پایان آن انقلاب، من پدر انگلیسی ها را در آوردم!» نحوه بیان این جمله و حالتی را كه در آن لحظه در چهره ایشان وجود داشت، هیچ گاه فراموش نمی كنم.
از ویژگیهای آیت الله كاشانی یكی این بود كه به رغم حضور گسترده در صحنه مبارزات، نسبت به تعظیم شعائر اسلامی، به شدت پایبند بودند و این را در مقام عمل نشان می دادند كه من به نمونه هایی از آنها اشاره خواهم كرد. در دوران ریاست ایشان بر مجلس شورای ملی، ایشان به پیشنهاد برخی از بازاریهای متدین و برخی از علمای تهران، برای اولین بار، سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) را در كشور تعطیل رسمی اعلام كردند. تعطیلی شهادت امام جعفر صادق (ع) كه تاكنون هم ادامه دارد، یكی از یادگارهای ارزشمند ایشان است. البته ایشان خودشان مجلس نمی رفتند. شان ایشان بالاتر از این بود كه بروند در مجلس بنشینند. نایب می فرستادند و از طریق نوابشان این را به نمایندگان اعلام و نمایندگان هم آن را تصویب كردند. من هر سال در سالروز شهادت امام صادق(ع) كه طبق معمول همیشه در حوزه علمیه ما مجلس عزاداری بزرگی برگزار می شود، به همین دلیل از ایشان یادو برایشان طلب مغفرت می كنم. و در طول این سالها، همیشه به این كار ادامه داده ام.

آیت الله كاشانی، زمینه ساز انقلاب اسلامی

از دیگر ویژگیهای آیت الله كاشانی این بود كه نسبت به علم، علما روحانیون احترام زیادی قائل بودند و من جلوهایی از این احترام را از نزدیك دیده بودم. این احترام، بسیار بارزتر از احترامی بود كه ایشان نسبت به سیاسیون ابراز می كردند. یك شب روضه ای در منزل ایشان برقرار بود و من هم به اتفاق یكی از دوستان، رفتیم و شركت كردیم. نحوه برخورد و تفاوت رفتارشان را با سیاستمداران و روحانیون، حتی در حد یك طلبه عادی، بسیار جالب بود. برخی از سیاستمداران، وكلای مجلس، چهره های شاخصی كه در آن زمان، مردم آنها را خوب می شناختند، وقتی وارد مجلس می شدند، آیت الله كاشانی همان طور كه نشسته بودند، با اشاره دست به او می فهماندند كه برود و در جای مناسب بنشیند، اما در همان مجلس، وقتی یك طلبه عادی وارد مجلس می شد، به احترام او، تمام قد می ایستادند و این،‌نوع نگاه ایشان به روحانیون و احترام و تكریمی بود كه برای آنها قائل بودند. من نظیر چنین برخوردی را هم یك بار در منزل مرحوم آیت الله العظمی بروجردی دیده بودم. ایشان در مواردی كه برخی از مسئولین شهری قم وحتی برخی از مقامات كشوری وارد مجلس می شدند، بلند نمی شدند، ولی وقتی یك طلبه جزء وارد مجلس می شد، با آنكه نمی توانستند از جا بلند شوند و كسانی باید زیربغلشان را می گرفتند، به احترام آن طلبه و به سختی از جا بلند می شدند و به این شكل احترام خود را نسبت به اهل علم نشان می دادند.
مرحوم كاشانی بسیار خوش محضر بودند و به رغم این كه در مجالس ایشان، مطالب سودمندی مطرح می شد، اما محضر ایشان از مطایبه وطنز هم خالی نبود و همین هم جذابیت زیادی به ایشان می داد و گاهی اوقات مطالبشان را در قالب مطایبه و به كنایه بیان می كردند. خاطرم هست یك روز كه ایشان به مدرسه ما تشریف آوردند، خدمتشان رفتم و از ایشان عذرخواهی كردم كه نمی توانم زیاد به منزلشان رفت و آمد كنم، چون اشتغالات زیادی داشتم. آن دوره، اوج كار ما در تاسیس این حوزه بود و از آن گذشته، رفت و آمد ما به آنجا ممكن بود مشكلاتی را ایجاد بكند، چون دستگاه انتظامی و ساواك به رفت و آمدهای منزل ایشان حساس بودند. ایشان در جواب من با لحن جالب و مطایبه آمیزی فرموند، «ریاست نمی گذارد پیش من بیایی؟» این برای من بسیار جالب بود. یك بار هم پدر یكی از فضلای حوزه مان، جناب آقای حبیبی را به ایشان معرفی كردم و گفتم كه فرزند ایشان، همگی متدین هستند و خوب تربیت شده اند. ایشان در پاسخ به این سخن من نكته ای را گفتند كه از ذكر آن معذوریم، ولی تا همین امروز یادآوری آن، ما را شاد می كند. به هر حال بیان و خوش محضر بودن ایشان برای عموم طبقات، جذاب بود.
آیت الله كاشانی اعتقاد داشتند كه همه علما بر اساس سنت پیامبر وظیفه دارندكه در ریاست دخالت كنند و هیچ عالمی نمی تواند نسبت به این مسئله، بی تفاوت باشد. خود ایشان هم با آنكه مشكلات زیادی برایشان ایجاد شد، هیچ وقت این اصل و پایبندی به آن را ترك نكردند و در سخت ترین شرایط، حاضر نشدند از این عقیده دست بردارند. یادم هست كه ایشان را به قلعه فلك الافلاك در خرم آباد تبعید كرده بودند. این قلعه بر قله یك كوه قرار داشت و من آنجا رفته بودم و می دانستم كه چه شرایطی دارد، با این وصف، ایشان همه اینها را تحمل می كردند و حاضر نبودند از اعتقادشان دست بردارند. آن داستان معروف را هم كه از زبان امام شنیده اید كه در همان قلعه، فردی از امرای شهربانی از طرف دستگاه، به ایشان گفته بود، «شما در سیاست دخالت نكنید و خودتان را به زحمت نیندازید.» و ایشان بلافاصله فرموده بودند، «خیلی خری. اگر من در سیاست دخالت نكنم چه كسی دخالت كند؟» یك بار امام در جماران، این داستان را تعریف كردند كه غریو خنده حضار را به همراه داشت.
به هر حال شخصیت مقتدر ایشان چه از نظر علمی و چه از نظر سیاسی، در تهران وزنه ای بود. شخصیت مقتدر و محكمی داشتند و به هر حال مورد توجه و احترام قاطبه ملت بودند. ما هم به علت نزدیك بودن مدرسه و محل سكونتشان، با آیت الله كاشانی انس داشتیم و از علاقمندان ایشان بودیم.
منابع:برگرفته از گفت و شنود منتشر نشده با مركز پژوهشهای اسلامی سازمان صدا وسیما
ماهنامه شاهد یاران، شماره 16



http://rasekhoon.net/article/show-89158.aspx

 

پنج شنبه 31/5/1392 - 22:44
تاریخ

 

مجاهدات آیت الله كاشانی
مجاهدات آیت الله كاشانی

 

 
آیت الله اكبر هاشمی رفسنجانی
درآمد
آنچه در پی می آید، مقاله ای است كه در خردادماه 1341 به نیت بزرگداشت و خاطره مرحوم آیت الله كاشانی و پس از رحلت ایشان، توسط آیت الله اكبر هاشمی رفسنجانی به نگارش درآمده و در فصلنامه وزین مکتب تشیع چاپ شده است. نیم نگاهی به این سند تاریخی،نمایانگر آن است كه مبارزان دیرین نهضت اسلامی تا چه میزان متأثر از اندیشه وعمل مرحوم آیت الله كاشانی بوده اند و از دیرباز درباره كارنامه مجاهدات او و نیز مخالفانش چگونه داوری می كرده اند.
آیت الله كاشانی در جامعه ما با همه اسم و رسمی كه داشت، درست شناخته نشد. چه می شود كرد؟ محیط اجتماعی فاسد است، بدنام است، غیر از این كه بی حقیقت است، حقیقت پوش هم هست. حجاب حقایق می شود. قبل از آنكه پاكیهای اشخاص را اظهار كند، قیافه كریه خود را به اسم آنها می نمایاند. اگر می خواهید آیت الله كاشانی را خوب بشناسید، از دوستان و همدوره های ایشان بپرسید. آنچه كه آنها و آن طور كه آنان او را شناخته اند و می گویند، با این مقدار از بزرگواری كه از ایشان جلوه كرد، خیلی به هم راه دارد. فقیه عظیم الشان، آیت الله العظمی حاج میرزا محمد تقی شیرازی، در موقعی كه آیت الله كاشانی فقط سی و پنج سال از عمرشان می گذشت، از ایشان خواستند كه برای مردم رساله عملیه بنویسند و صریحا احتیاطات را به ایشان ارجاع فرموند. این مرتبه، برای شخص سی و پنج ساله، آن هم در موقعی كه آن هم علمای بزرگ در حوزه علمیه نجف بوده اند، خیلی بزرگ است و كمتر كسی در این سن به این مقام می رسد و این دلیل نبوغ علمی و استعداد سرشار و كار زحمت فوق العاده ایشان است، زیرا این درجه، معمولا در سن پنجاه سالگی نصیب علما می شود.
آیت الله كاشانی، روح سلحشوری و آن شهامت وشجاعت بهت آور را از جد بزرگوارش، امام علی بن ابی طالب (ع)، به ارث برده بود و این پسر، در این زمان،نمونه ای از آن پدر عالیمقام بود و چرا نباشد كه در مكتب همان امام همام درس خوانده و خون و گوشت و پوست و استخوانش از همان جا ریشه گرفته بود. اصولا علماء و آیات، همه شجاع و برای انجام وظیفه دینی و اجتماعی، از خود گذشته اند،ولی از حق نمی شود گذشت كه ایشان امتیازاتی داشت و افتخارات درخشان تری را در زندگی اجتماعی به دست آورد. گفتم كه ایشان تحقیقا مجتهد جامع الشرایط بود و آیت الله شیرازی، احتیاطات را به ایشان ارجاع می داد و می خواست كه معظم له رساله بنویسند و برای چنین كسی، دیگران نباید وظیفه معین كنند و ایشان هم نباید منتظر دستور دیگران بماند و بنابراین، ما هم نیازی نیست كه برای درستی و حقانیت مجاهدات ایشان استدلال كنیم، چه، او مجتهد است ونظرش بر خود و مقلدینش «واجب العمل» است. او با اجتهاد خود فهمید كه كناره گیری و دخالت نكردن در امور اجتماعی و سیاسی مردم، «جرم» است و معتقد بود كه جمله «دیانت از سیاست، جداست» یكی از القائات عمال استعمار است و اثبات كرد كه این نقشه، مكارانه ای است كه بارها در تاریخ تكرار شده و بدین وسیله، مردم ظالم و جاه طلب توانسته اند مردان با حقیقت را از اجتماع دور نگه دارند و خود، بدون مانع، دنبال هوسهای حیوانی خود باشند. منصور داونیقی به همین منظور به امام صادق (ع) كه در قلوب مردم محبوبیت داشت، پیشنهاد كرد كه روحانیت و بیان احكام دین اسلام از آن شما بنی هاشم! و اداره امور ملت با بنی عباس! امام صادق كه متوجه مطلب بود و مقصود او را كاملا می دانست، جواب داد، «روحانیت مرز ندارد و در تمام شئون اجتماعی، سیاسی واداری مملكت ریشه دار و نمی شود از دستگاه سیاست جدا شود.»
آخر كدام نكته پیش آمده كه روحانیت در آن نظر و دین در آنجا حكم نداشته باشد؟ «تفكیك دین از سیاست» یعنی مقداری از دستورات خدا را كنار گذاشتن و قسمتی از قرآن وكتاب قانون دین را قیچی كردن و اگر بخواهیم روشن تر مقصود گویندگان این جمله را بگوئیم،یعنی آن قسمت از احكام اسلام كه با شهوات قلدران و زالوهای ملل و اجتماعات نمی سازد، خدا پس بگیرد و آنچه كه به نفع استعمار و یا بی طرف است، عمل شود. مقصود این است كه او به وظیفه ای كه خود تشخیص داده بود، عمل می كرد و مجتهدی بود مجاهد ودیگران بر انتخاب روش جهادی ایشان، حق اعتراض جاهلانه ندارند.آیت الله كاشانی در موقعی دست به مجاهده زد و خود را در معركه با اژدهای مخوف جنگهای خانمانسوز كه از طرف استعمارگران بر پا می شد، درگیر كرد كه غیر از انجام وظیفه و از جان گذشتگی، چیزی نمی تواند علت آن باشد.
آن روزها، هیولای استعمار به قدری وحشتناك به نظر می رسید كه ملل كوچك و عقب افتاده، خود را كاملا باخته بودند و خویش را مجبور به تسلیم و اطاعت می دیدند و عمال استعمار، مثل گرگهای عصبانی و گرسنه به هر طرف می تاختند و به هر گله ای شبیخون می زدند و هر كس در هر مقامی كه بود، اگر می خواست مانعی در راه پیشرفت آنها ایجاد كند و حتی برای یك روز، آنها را از رسیدن به هدف شوم خود، یعنی سیادت نامشروع، دور كند، باید خود را مهیای سردار رفتن یا مرگ در زندانهای انفرادی مرطوب و تاریك با شلاقهای مسموم می كرد. در چنین شرایطی، این مجاهد بزرگ با آنكه علی الظاهر وسائل ریاست مذهبی و آقائی ایشان مهیا بود و روسای حوزه از او می خواستند كه رساله عملیه بنویسد و بر قلوب مردم دیندوست آن روز فرمانفرمائی كند، شروع به مجاهده كرد و با توجه به این كه پنجه در پنجه استعمارگران انداختن، بزرگ ترین خطر را به همراه دارد و اگر مرگ هم نباشد، لااقل باتبلیغات عوامفریبانه آنها و سیاستهای شوم و دغلبازیهای مخصوص به خودشان، آبرو و وجهه موجود ایشان را از دستش خواهند گرفت، دست به كار شد. چه بكند؟ مجتهد است. تشخیص داده و برای خود، مبارزه را وظیفه شناخته و با تقوائی كه دارد بی مهابا و مبارزه پرداخته است. تهدید ها، سرزنشها، تطمیعها، تعریفها، تعارفها، التماسها، خواهشها، مكرها، وعده ها، وعیدها، حیله ها، خدعه ها، نقشه ها و میانجیگریها، همه در راه اسكات ایشان اعمال شد و هیچ یك در فكر پاك و نیت منزه او كوچك ترین اثری نگذاشت و در اراده پولادینش رخنه ای باز نكرد. هدف عالی و همت بلندش در مرزهای ایران متوقف نمی شد. نجات تمام ممالك اسلامی از دست این «دیوهای استعمار» یكی از آرزوهائی بود كه برای آن تلاش می كرد. همه دیدند كه در قضیه كانال سوئز مصر تا آنجا كه مقدورش بود، اظهار مساعدت كرد. در كشتار وحشیانه مردم مسلمان الجزایر، برای اظهار همدردی، مجلس فاتحه گرفت و از خونخواران فرانسه اظهار همدردی، مجلس فاتحه گرفت و از خونخوران فرانسه اظهار نفرت فرمود. در راه كمك به ممالك استعمار زده اسلامی، چه میتینگها كه به راه نینداخت و چه همفكریها كه نكرد. آن قدر مبارزاتش عمیق و ریشه دار بودند كه در خاورمیانه، مبغوض ترین دشمنان دولتهای جاه طلب به شمار می رفت تا آنجا كه موقعی كه انگلیسیها می خواستند با عراق صلح كنند، تسلیم آیت الله كاشانی را از شرایط صلح قرار دادند و موقعی كه زبانه آتش جنگ جهانی اول به عراق كشیده شد، آیت الله كاشانی و پدر بزرگوارش، حضرت آیت الله حاج سید مصطفی كاشانی، سمت رهبری نیروهای مسلح ملی عراق را داشتند. در همان موقع كه شاهد شهادت پدر ارجمندش بود، از خدا خواست كه این سرونوشت افتخار آمیز به انتظار او هم باشد و سعادت شهادت در راه انجام وظیفه مقدس دفاع از حریم اسلام و مسلمین، نصیبش شود او و همدرس و همفكرش، آیت الله حاج سید محمدتقی خوانساری، در قیام علیه قرار داد ظالمانه انگلیس در عراق، وارد جبهه جنگ شدند. آن دو كوه علم، با جمعی دیگر از علمای مجاهد، با لباس جنگ درقلب لشكر دیده می شدند. وه! كه چقدر برازنده و مناسب و دلپذیر است كه دریائی از علم، غرق در اسلحه سرد و گرم، جلوه كند. چنین تصویری، دورنمائی از مبارزات عارفانه علی (ع) را در نظر انسان مجسم می كند. آن دو با همكاری عشایر عراق، از سنی و شیعه، آن قدر استقامت به خرج دادند، جوشیدند و كوشیدند تا قوای انگلیس را وادار به عقب نشینی كردند و چهل هزار نیرو هم كه انگلیسیها برای تثبیت قرار داد استعماری با «وثوق الدوله» در ایران متمركز كرده بودند، برای كمك به سربازهای انگلیسی در عراق، ایران را ترك گفتند و بالنتیجه، هم ایرانیان راحت شدند و هم در عراق، انگلیسیها شكست خوردند، یعنی نتیجه چندین ماه مبارزات مردانه‌، به دست آوردن استقلال عراق و خلاصی ایران از دست لشكر خون آشام انگلیس شد. متجاوزان استعمار طلب انگلیسی تشخیص داده بودند كه وجود آیت الله كاشانی، بزرگ ترین مانع پیشرفت آنها در عراق است و لذا حكم «اعدام» ایشان از مركز فرماندهی دشمن صادر شد و معظم له به ناچار «خائفا یترقب»، از راه پشتكوه، خود را به تهران رساند و در آنجا به مبارزات مردانه خود علیه اجانب ادامه داد و الحق، موفقیتهای شایانی رابه دست آورد. استعمارگران انگلیسی كه از دست آیت الله، دلی پرخون داشتند، به تهمت همكاری با لشكر آلمان، ایشان را تحت تعقیب قرار دادند. در صورتی كه برای آیت الله كاشانی كه اصولا با بیگانگان، طرف بود، از این لحاظ تفاوتی بین آلمان ها و غیر آلمان وجود نداشت. شكنجه ها، زندانها، تبعیدها و بلا ها، معظم له را در تعقیب هدف مقدس خود محكم تر كرد. چهار سال زجر و آوارگی و دو سال و نیم زحمات زندان و تبعید اراك و كرمانشاه و دو سال گرفتاری در بهجت آباد قزوین و مرارتهای بی شمار تبعید به بیروت را تحمل كرد و هرگز حاضر نشد حتی یك روز به ریاست سلطه این ظالمان سركش رضایت بدهد. او همچون تیغی در گلوی استعمار گیر كرده بود. از هر راهی كه برای دفع ایشان وارد شدند و به هر حربه ای كه توسل می جستند، از دست او نجات پیدا نمی كردند، از همین روی، سرانجام به حربه ناجوانمردانه تهمت و بدنام كردن كه در تاریخ، ریشه بسیار قدیمی دارد، متوسل شدند، همان حربه ای كه معاویه علیه پدر ایشان، علی (ع)، به كار برد و او را كافر، واجب القتل و واجب السب به دنیای اسلام معرفی كرد. خلاصه همان حربه ای را به كار بردندکه در طول تاریخ، بارها با استفاده از آن ، مردان حقیقت را لكه دار كرده وافكار عمومی را مخالف ساخته و سپس اغراض شوم خود را بدون كوچك ترین مانعی اجرا كرده بودند. اینجا دیگر وظیفه خود مردم است كه بیدار باشند، خائن و خادم را بشناسند و تحت تاثیر تبلیغات سوء اجانب واقع نشوند. این به عهده خود ملت است كه چشم باز كنند و ببینند كه گرگهای طماع و خونخواری كه خون دهها ملت ضعیف و بی پناه از دندانهای آنها می چكد، نمی توانند برای دیگران دلسوز و خیرخواه باشند. دشمنان هر چند نتوانستند نتیجه ای را كه مد نظرشان بود بگیرند، ولی تبلیغات ماهرانه، آن هم در میان مردمی فاقد حس تشخیص و قضاوت صحیح، بالاخره كار خود را كرد و تنها حامی دلسوز و بیدار و حساس خود را خانه نشین كردند و حتی بعضی ازهمین ملت جاهل، در گرفتاری های او، كه به راستی عزای ملی بود، جشن گرفتند.
آیت الله كاشانی در جوانی و پیری، امتحان پاكی و درستی خود را داد. او برای یك روز هم از ریاست و سیادتی كه در سایه كوششها برایش پیش آمد، به نفع شخص خود استفاده نكرد و مردم خودپرست، با یك سال قدرت و ریاست، دنیای یك قرن خود را آباد می كنند، ولی این مرد روحانی و مجسمه تقوا و فضیلت و پاكی، از آن همه قدرتی كه داشت، به غیر از خدمت اجتماعی و پاكدامنی و جز یك عمر خدمت برای ملت با یك دنیا افتخار و عظمت و آبرو در پیشگاه خدا، چیزی اندوخته نكرد، او با اینكه خود شخصا متمكن بود و ثروتمند بود، در اواخر عمر، خانه مسكونی خود را در گرو پولی كه برای خرج زندگی خویش قرض گرفته بود، گذارد. این چنین وجود پاكی از دست ما رفت و چنین آفتابی در 23 اسفند 1340 و 7 شوال 1381 غروب كرد و رفت و از همه غمها و غصه ها راحت شد و پس از یك عمر زحمت و رنج، در جوار رحمت حق، آرام گرفت.
آفتابی به خاك، پنهان شد
كه دل خاك نورباران شد
این مصیبت جبران ناپذیر را ابتدا به پیشگاه مقدس ولی عصر و بعد به بازماندگان ماتمزده آن مرحوم و سپس به عموم شیعیان، بلكه مسلمانان جهان تسلیت می گوئیم.
قم 41/3/25.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 16




http://rasekhoon.net/article/show-89155.aspx

پنج شنبه 31/5/1392 - 22:44
تاریخ

 

اندیشه و كارنامه مبارزاتی آیت الله كاشانی به روایت امام راحل
اندیشه و كارنامه مبارزاتی آیت الله كاشانی به روایت امام راحل

  

 
حضور محترم حضرت مستطاب حجه الاسلام و المسلمین آقای آیت الله كاشانی دامت بركاته
بسم الله الرحمن الرحیم
به عرض عالی می رساند، پیوسته سلامت وجود مبارك را از خداوند متعال خواستار است. امید است انشاءالله این كسالت به زودی مرتفع شود. مخلص دعا گوی وجود محترم هستم واز اشخاصی كه می آیند مستفسر هستم. بنده هم از موقعی كه از تهران آمدم چندین مرتبه مبتلای به تب مالت و غیر آن شدم و الان هم در كسالت به سر می برم. از وجود مسعود ملتمس دعا هستم. و السلام علیكم و رحمه الله و بركاته.
روح الله الموسوی
یك مطلبی كه همه می دانید و می دانیم این است كه شیاطین بزرگ و كوچك و آنهایی كه می خواستند و می خواهند تمام قدرتها را در هر جا قبضه كنند و تمام منافع ملتها را چپاول كنند، از سالهای طولانی نقشه های عجیب و غریبی داشته اند. و مع الاسف قشرهای زیادی غافل بودند، از جمله این مطلب كه روحانیون در امور سیاسی نباید دخالت كنند، آنها باید مردم را در نماز و روزه و امثال اینها هدایت كنندو جای آنها و شغل آنها مسجد است و منزل، مسجد بیایند نماز بخوانند، منزل بروند استراحت كنند به طوری این تبلیغ شده بود كه همه باورشان آمده بود تقریبا و دخالت در سیاست یك فحشی بود برای اهل علم. اگر می گفتند فلان آخوند سیاسی است، این به منزل یك فحش تلقی می شد و خود مردم و بلكه خود روحانیون هم بسیاریشان این مسئله را باورشان آمده بود. اگر راجع به یك امر اجتماعی، یك امری كه راجع به ملت است گفته می شد، بعضیها می گفتند كه در امور سیاسی دخالت نمی كنیم، و اگر یك ملائی در امر سیاست ملت و مصالح كشور صحبت می كرد، می گفتند كه این سیاسی است و برخلاف موازین است. این مسئله ای بود كه این قدر رویش تبلیغات كرده بودند در داخل و خارج كه به این زودی نمی شد از ذهن مردم بیرون كرد. آنها می خواستند كه یك قشر بزرگی از جامعه را كه تابع آنهاست منزوی كنند و خودشان به جای آنها بنشینند. حكومت مال ما، نماز جماعت خشكی هم كه درآن اصلا صحبت اجتماعی و سیاسی نباشد مال شما. من یك قصه ای از مرحوم آقا روح الله خرم آبادی شنیدم و یك قصه هم خودم دارم. مرحوم آقای كاشانی رحمه الله علیه را كه تبیعد كرده بودند به خرم آباد و محبوس كرده بودند در قلعه فلك الافلاك یا كجا، آقای حاج آقا روح الله می فرمودند كه من از آن كسی كه رئیس ارتش آنجا و آقای كاشانی هم تحت نظر او محبوس بود(من حالا وقتی می گویم محبوس در زمان رضا خان شما خیال می كنید مثل حبسهای عادی زمانهای دیگر بود، البته پسرش هم مثل پدر بود، لكن آن كسی كه گرفتار می شد، اگر از اشخاص عادی بود، همچو مرعوب می شد كه در حبس یك كلمه ای كه بر خلاف مثلا دولت یا آن كسی كه در آنجا هست بزند، امكان نداشت برایشان) مرحوم حاج آقا روح الله گفتند كه در آنجا بود و خواهش كردم كه من را ببرد خدمت مرحوم آقای كاشانی، قبول كرد و ما را بردند پیش ایشان. آن رئیس، آنجا بود و من هم بودم و آقای كاشانی. آن شخص شروع كرد صحبت كردن و رو كرد به آقای كاشانی كه، « آقا! شما چرا خودتان را (قریب به این معانی) به زحمت انداختید؟ آخر شما چرا در سیاست دخالت می كنید؟ سیاست شأن شما نیست، چرا شما دخالت می كنید؟» و از این حرفها شروع كرد به گفتن.آقای كاشانی فرمودند، « خیلی خری!»، شما نمی دانید كه این كلمه در آن وقت مساوی با قتل بود. ایشان گفتند: « تو خیلی خری، اگر من دخالت در سیاست نكنم كی دخالت بكند؟»
این حمله ای كه اینها كردند به روحانیت و حمله ای كه كردند به مجالس تعزیه، ما از آن می فهمیم كه این دو جناح در نظر آنها، مانع از آن مقاصدی بود كه آنها داشتند و لهذا، بیشتر مورد آزار واقع شدند. بعد هم قضیه كشف حجاب به آن فصاحت وبه آن رسوائی رادرست كردند، آن هم روی همین بود كه اینهایی كه علاقه به اسلام داشتند و علاقه به دیانت و احكام دیانت داشتند، اینها را سركوب كنند و خدا می داندكه در كشف حجاب چه جنایتهایی اینها كردند. حتی به علمای بزرگ هم پیشنهاد می كردند كه شما مجلس بگیرید با خانمهایتان، بازنهایتان بیائید در مجلس، نقل كردند كه یكیشان رفته بود پیش مرحوم آقا كاشانی و گفته بود كه، «فرمودند شما باید در آن مجلسی كه چیز است شركت كنید.» ایشان فرموده بودند، «فلان خوردند.» او گفته بود كه، «آن بالاییها گفته اند.» فرموده بودند، «من هم همان بالاییها را می گویم.» بله، اینها می خواستند با ارعاب و هو و جنجال كار را انجام بدهند.
از آن طرف همین مسئله كشف حجاب با آن فصاحتی كه اینها كردند و با آن رفتاری كه با زنهای محترمه كردند وبا آن رفتاری كه با روحانیون كردند. این اساسی بود كه از اول رضاخان كه انگلیسیها، خدا لعنتشان كند كه او را آوردند به ایران، وادارش كردند به این مسائل و بعدش هم دنبالش شعرایشان و نمی دانم نویسندگانشان و رسانه های گروهیشان. همه اینها در خدمت این بود كه این ملت را تهی كنند و از آن چیزی كه خودش دارد.

اندیشه و كارنامه مبارزاتی آیت الله كاشانی به روایت امام راحل

آن كسی كه می گوید كه آخوند چه كار دارد به سیاست، این با آخوند خوب نیست، این با اسلام بد است، می خواهد آخوندی را كه می تواند یك كاری توی مردم انجام بدهد، كنار بگذارد و هر كاری دلش می خواهد بكند و لهذا این طور شد. البته علمای ما در طول تاریخ این طور نبود كه منعزل از سیاست باشند؛ مسئله مشروطیت یك مسئله سیاسی بود و بزرگان علمای ما در آن دخالت داشتند، آنها تاسیسش كردند، مسئله تحریم تنباكو یك مسئله سیاسی بود و میرزای شیرازی، رحمه الله علیه، این معنا را انجام داد. در زمانهای اخیر هم مدرس، كاشانی، اینها سیاسی بودند و مشغول كار سیاست بودند، اما به قدری قدرت داشت این دست قوی توطئه گر كه نمی شد از فكر حتی اهل علم محترم هم بیرون كرد این را كه نه، مسئله این طور نیست، مسئله حكومت در زمان پیغمبر هم بوده و سیاست هم بوده، در زمان امیرالمؤمنین هم بوده و سیاست هم بوده و این كه همه نقل كرده اندو این قدر غدیر را بزرگ كرده اند، برای این است كه به ما بفهمانند، تعلیم بدهند به ما كه این طوری باید باشد.
سرچشمه نیروی ما اسلام است. در خلال نهضت آیت الله كاشانی كه در دكتر مصدق جنبه سیاسی نهضت قوی تر بود، در نامه ای به آقای كاشانی نوشتم كه لازم است برای جنبه دینی نهضت اهمیت قائل شود. او به جای اینكه جنبه مذهبی را تقویت كندو بر جنبه سیاسی چیرگی دهد، بر عكس رفتار كرد، به گونه ای كه رئیس مجلس شورای ملی شد و این اشتباه بود.
امروز مغتنم است كه در حضور آقایان یك مطلبی را عرض كنم و این مطلب مال همه است. نه مال شماها، مال همه. هم مسئولین كشور و هم مردم. ما با تجربه هایی كه برایمان نقل شده است و یا تجربه هایی كه خودمان در جریانشان بوده ایم، باید یك مطلبی را در نظر داشته باشیم. دوران مشروطه را كه همه آقایان شنیده اند. یك عده ای كه نمی خواستند در این كشور اسلام قوت داشته باشد و آنها دنبال این بودند كه اینجا را به نحوی به طرف خودشان بكشانند، آنها همچون جوسازی كردند كه مثل مرحوم آقا شیخ فضل الله را كه آن وقت یك آدم شاخصی در ایران بود و مورد قبول همه بود، علنی در میدان به دار زدند و پای آن كف زدند و این نقشه ای بود برای اینكه حرمت شكنی كنندو كردند و از آن به بعد دیگر مشروطه نتوانست یك مشروطه ای باشدكه علمای نجف می خواستند. حتی قضیه مرحوم آقا شیخ فضل الله را در نجف هم یك جور بدی منعكس كردند كه از آنجا هم صدایی در نیامد. این جوی كه ساختند در ایران و در سایر جاها، این جو اسباب این شد كه آقا شیخ فضل الله را با دست بعضی از روحانیون خود ایران، محكوم كردند و بعد او را آوردند در وسط میدان و به دار كشیدند و پای آن هم ایستادند و كف زدند و شكست دادند اسلام را در آن وقت و مردم غفلت داشتند از این عمل. حتی علما هم غفلت داشتند. این كه آنجا بود. ما در زمان خودمان هم آقای كاشانی را دیدیم. آقای كاشانی از جوانی در نجف بودند و یك روحانی مبارز بودند. مبارزه با استعمار، آن وقت البته با انگلستان بود مبارزه او. در ایران هم كه آمدند، تمام زندگیشان صرف همین معنا شد و من از نزدیك ایشان را می شناختم. در یك وقت، وضع ایشان طوری شد كه وقتی كه از منزل می خواستند حركت كنند فرض كنید بیایند به مسجد شاه، ساعتها معطل می شدند این طور بود وضع ایشان. بعدش دیدند كه اگر چنانچه یك روحانی در میدان باشد لابد اسلام را در كار می آورد، این حتمی است و همین طور هم بود. از این جهت شروع كردند به جوسازی. آن طور جوسازی كردند كه آن طور كه من شنیدم سگی را عینك زدند و از طرف مجلس آوردند این طرف به اسم آیه الله و من خودم در یك مجلسی بودم كه مرحوم آقای كاشانی وارد شد در آن مجلس، مجلس روضه بود، هیچ كس پا نشد. من پا شدم و جا دادم به ایشان. عده ای از علما بودند و حتی جا هم ندادند. این جورا درست كرده بودند برای آقای كاشانی كه دیگر از منزلش نمی توانست بیرون بیاید، در یك اطاقی محبوس بود در منزلش طوری كه نمی توانست بیرون بیاید. چند دفعه هم گرفتند و چه كردند، آنجا هم شكست دادند، مسلمین را شكست دادند و من حالا می خواهم یك هشداری به آقایان بدهم. مسئله الان به یك وضعی درآمده است كه انسان می بیند كه مشغول جوسازی هستند، می شنود كه مشغول جوسازی هستند و به تدریج این كار را عملیش كنند.

اندیشه و كارنامه مبارزاتی آیت الله كاشانی به روایت امام راحل

شما تا آن آخر هم اعلیحضرت را می خواستیدش. به من گفتید دیگر، این را كه نمی توانید حاشا كنید، تا آن آخر هم می گفتیدخوب، اعلیحضرت همایونی باشند، حكومت نكنند. شمایی كه تا آخر همین طور بودید، بختیار را هم تا آخر می خواستید، آخر شما نباید دیگر ما را بازی بدهید. این جبهه ملی، در یكی از روزنامه هایشان كه من دیدم و بسیار ناراحت شدم، از میرزای شیرازی كه قضیه تنباكو را درست كرد تا آقای كاشانی (تمام علمایی كه در خلال مشروطیت برای اسلام كار كردند، میرزای شیرازی برای اسلام كار كرده است، آقای كاشانی برای اسلام كار كرده است، شیخ فضل الله كرده) تمام اینها را به آنها بد گفتند. آن روزنامه جبهه ملی را پیدا بكنید، میرازی شیرازی را متهم كردند به دروغ گویی، شیخ فضل الله را آن قدر فحش دادند. جرم شیخ فضل الله این بود كه قانون باید اسلامی باشد. جرم شیخ فضل الله این بود كه احكام قصاص غیر انسانی نیست و انسانی است. او را دار زدند و از بین بردند و شما حالا به او بدگویی می كنید. بعد می رسید به آقای كاشانی، آقای كاشانی هم همین طور، جرم اینها همین است كه اینها عقیده شان است كه باید اسلام در ایران پیاده بشود و شما می گویید كه احكام غرب مترقی است، ما باید احكام مترقی را اجرا كنیم. شما عده ایتان، همه تان مثل آن آقایان حقوقدانها هستید كه در مقابل قصاص ایستاده اند. منتهی آنها این تغییر فصیح شما را نكرده اند و من گفتم كه در تمام طول سلطنت رضا شاه و محمدرضا شاه، نسبت به اسلام، این جور توهین در كار نبوده و جبهه ملی سب اسلام كرده است. من از خدای تبارك و تعالی می خواهم كه همه اصلاح بشوند و همه به آغوش اسلام برگردند.
من با این جمعیت نماز خوان و متدین چه بكنم؟ من به اینا علاقه داشتم، حالا هم به بعضیشان باز علاقه دارم. با اینها ما تكلیفمان چیست؟ خوب، چرا حسابتان را جدا نمی كنید؟ من حالا باز عرض می كنم به شماها كه حسابتان را جدا نمی كنید؟ من حالا باز عرض می كنم به شماها كه حسابهایتان را جدا كنید، خوب، جبهه ملی تكلیفش معلوم است، آن صریحا به ضد اسلام قیام كرده، اما در شمایی كه مسلمان هستید و هیچگاه نمی خواهید به ضد اسلام قیام كنید، چرا این قدر هواهای نفسانیه زیاد شده است كه نمی فهمید دارید چه می كنید؟ چرا این قدر شیطان بر نفس ماها سلطنت پیدا كرده كه چشمهای ما را كور كرده است و قلبهای شما را وارونه كرده است؟ بیایید حساب خودتان را جدا كنید. آیا نهضت آزادی هم قبول دارد آن حرفی را كه جبهه ملی می گوید؟ آنها همه قبول دارند كه این حكم قصاص كه در قرآن كریم و ضروری بین همه مسلمین است، غیر انسانی است؟ آیا این نماز شب خوانها این را قبول دارند یا نه؟ شك ندارم كه قبول ندارند. خوب، اعلام كنید.چرا ساكت نشسته اید؟ مگر نهی از منكر فقط باید من را نهی كنید؟ نهی از منكر فقط برای این است كه دولت را خرد كنید و مجلس را خرد كنید و چه؟! با منكر می خواهید نهی از منكر كنید؟! شما می فرمائید مسلمانان بنشینند، تماشا كنند سب به رسول الله بشود، سب به قرآن بشود؟... مسلمانها بنشینند تماشا كنند یك گروهی كه از اولش باطل بودند، من از آن ریشه هایش می دانم، یك گروهی كه با اسلام و روحانیت اسلام سرسخت مخالف بودند، از اولش هم مخالف بودند، اولش هم وقتی كه مرحوم آیت الله كاشانی دید كه اینها خلاف دارند می كنند و صحبت كرد، اینها یك سگی را نزدیك مجلس عینك به آن زدند اسمش را آیت الله گذاشتند و توی خیابانها گرداندند. این در زمان آن كسی بود كه اینها فخر می كنند به وجود او، من در آن روز در منزل یكی از علمای تهران بودم كه این خبر را شنیدم. به آن آقا عرض كردم كه این دیگر مخالفت با شخص نیست، این سیلی خواهد خورد وطولی نكشید كه سیلی را خورد و اگر مانده بود سیلی را بر اسلام می زد. اینها تفاله های آن جمعیت هستند كه حالا قصاص را، حكم ضروری اسلام را، غیرانسانی می خوانند.
(مجلدات 13، 15، 18 و 20 صحیفه نور)
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 16

http://rasekhoon.net/article/show-89152.aspx

 

پنج شنبه 31/5/1392 - 22:44
تاریخ
عالم مجاهد شیخ فضل‏ا... نورى (2)
عالم مجاهد شیخ فضل‏ا... نورى (2)

22- شیخ، تئوریسین و جلودار «مشروطه‏»

روزنامه شیخ فضل الله نورى، در دوران اعتصاب حضرت عبدالعظیم علیه خط انحراف، بوضوح بر مواضع مترقى ضد استبدادى شیخ و نهضت مقاومت او تاكید كرده و آن را چنین توضیح مى‏دهد:
«بر عموم اهل اسلام، اعلام مى‏دارد كه مجلس شوراى ملى، هیچ منكر ندارد. نه از سلسله مجتهدین و نه از سایر طبقات. اینكه ارباب حسد و اصحاب غرض مى‏گویند، مى‏نویسند و تبلیغ مى‏كنند كه جناب آقاى حاجى‏شیخ فضل‏الله سلمه‏الله‏تعالى، منكر مجلس شوراى ملى مى‏باشد، دروغ است، دروغ. مكرر در همین توقف زاویه مقدسه، مطلب خودشان را بر منبر و در محضر، اظهار نمودند و در حضور گروهى انبوه از عالم و عامى، قرآن بیرون آورده و قسمهاى غلاظ و شداد یاد كردند و مخصوصا جمعه گذشته به این شرح، نطق فرمودند كه: ایها الناس بهیچوجه منكر مجلس شوراى ملى نیستم. بلكه من نقش خود را در تاسیس این اساس بیش از همه كس مى‏دانم. زیرا كه علماء بزرگ ما كه مجاور عتبات عالیات و سایر ممالك هستند هیچیك همراه مشروطه نبودند و همه را من بودم كه با اقامه دلایل و براهین، با مشروطه، همراه كردم. از خود آن آقایان عظام مى‏توانید این مطلب را جویا شوید. الآن هم من همان هستم كه بودم. تغییرى در مقصد، و تجددى در راى من بهم نرسیده است. صریحا مى‏گویم همه بشنوند، و بغائبین هم برسانند كه من آن مجلس شوراى ملى را مى‏خواهم كه عموم مسلمانان آن را مى‏خواهند، مجلسى كه اساسش براسلامیت باشد و برخلاف قرآن و برخلاف شریعت محمدى(ص) و برخلاف مذهب مقدس جعفرى، قانونى نگذارد. من چنین مجلسى مى‏خواهم. پس من و عموم مسلمین، بر یك راى هستیم. اختلاف میانه ما و لامذهبهاست كه منكر اسلامیت و دشمن دین حنیف هستند. چه بابیه مزدكى مذهب و چه طبیعیه فرنگى مشرب. طرف من و كافه مسلمین، اینها واقع شده‏اند. شب و روز در تلاش و تك و دو هستند كه بر مسلمانها این فقره را مشتبه كنند و نگذارند كه مردم، ملتفت و متنبه شوند كه من و آنها همگى، همراى هستیم واختلافى نداریم. آیا براى‏العین مشاهده نمى‏كنید، اى برادران دینى من، كه از تاریخ انعقاد این مجلس كنونى، هر چه طبیعى مشرب و بابى مذهب است‏یك دفعه از پشت پرده بیرون آمده‏اند و به دسته‏بندى و هرزگى و راهزنى شروع كرده‏اند؟ بگوئید ببینم این چه اختصاص و خویشاوندى است میانه این سنخ مردم و مجلس معقود در بهارستان؟ خداى تعالى راضى مباد از كسى كه درباره مجلس شوراى ملى، غیر از تصحیح و تكمیل آن، خیالى داشته باشد و بر سخط و غضب الهى گرفتار باشند كسانى كه مطلب مرا برخلاف واقع انتشار مى‏دهند و بر مسلمانها تدلیس و اشتباه مى‏كنند، و راه رفع شبهه را از هر جهت، مسدود مى‏سازند تا سخن ما بگوش مسلمانان نرسد و به‏خرج مردم بدهند كه فلانى و سایر مهاجرین، منكر اصل مجلس شوراى ملى شده‏اند».

23- منكر مجلس، ما هستیم یا شما؟!

در آن روزها گاه استفتائات و تلگرافاتى به مراجع نجف مى‏شد و شكل سؤال به‏گونه‏اى بود كه گویى مشروطه و مجلس، صرفا به‏معنى رفع ظلم و استبداد و تامین آزادى شرعى و عدالت اسلامى است و همه منتقدان، طرفدار استبدادند، طبیعى بود كه پاسخ فقهاء و مراجع، اظهار برائت از ظالمان و مخالفان مجلس و نافیان مشروطه بود. شیخ توضیح مى‏داد كه موضع فقهى وى نیز همان موضع فقهى مراجع و علماء مذكور است ولى مصداقا آنچه در شرف وقوع است، نه رفع ظلم و استبداد و اجراء عدالت، بلكه نوعى سكولاریزاسیون قوانین اجتماعى تحت تاثیر فرهنگ استعمارى انگلیس است كه به تامین منافع آنان مى‏انجامد و دعوى، دعواى عمال روس و عمال انگلیس است نه طرفداران مشروطه و طرفداران استبداد. در این میان، شیخ كه‏نه طرفدار استبداد و نه مشروطه انگلیسى است‏بلكه از "مشروطه مشروعه"، دفاع مى‏كند و در صحنه مبارزات تهران، دور از نجف، تنها مانده، بارها اعلام مى‏كند كه علماء نجف چون نائینى و آخوندخراسانى و...، حكما همان نظر او را دارند گرچه مصداقا بعلت دورى ازتهران، ممكن است كه از همه اتفاقات تهران، باخبر نباشند. شیخ مى‏گوید:
«ایهاالمؤمنون، تلگرافى كه این چند روزه (12 جمادى الثانى 1326) به اسم حجج الاسلام والمسلمین آقاى حاجى و آقاى آخوند و آقاى شیخ عبدالله دامت‏بركاتهم، طبع و انتشار داده‏اند و خواسته‏اند برخلاف تقریر ما شهرتى داده باشند، همان تلگراف را خواه سند انتسابش به حضرات آقایان معظم دامت‏بركاتهم محقق و معلوم باشند، خواه مثل بعضى دیگر، مجعول و موهوم باشد، ما مهاجرین، آن تلگراف را قبول داریم. مقصد ما هم همان است كه در تلگراف - منسوب به آقایان - مندرج است. كسانى كه ازروى قوانین خارجه، نظامنامه اساسى براى مجلس شوراى ملى تدوین مى‏كنند اگر نگارشات خود رابرطبق همان صورت تلگراف قرار بدهند، دیگر دعاگویان را هیچ شكایت و موجب مهاجرت نخواهند ماند و معلوم خواهد شد كه منكر مجلس و مخرب مجلس، ما هستیم یادیگران؟»

24- حمایت زبانى از «اسلام‏» و مبارزه قانونى با آن

شیخ همچنین در ذیل مرقومه آیت‏الله سیدكاظم یزدى ازنجف به آیت‏الله آخوند ملاعلى آملى كه در آن از بعضى روزنامه‏جات كه به نام "آزادى"، محكمات اسلام را نشانه گرفته بودند، اظهار گلایه كرده و مى‏نویسد:
«دشمنان دین و بدخواهان مسلمین، به اسم نشر بساط عدل و احسان و قطع دابراهل بغى و عدوان، اسلام را هدف حوادث و آماج سوانح ساخته‏اند و در كمال گرمى و نرمى، ابتداء غمخوارى اسلام و هوادارى شریعت را عنوان كردند و هنوز هم عنداللزوم اظهار مى‏دارند ولى به هیچ وجه حاضر نیستند كه حتى چند فقره قانونى دایر به حفظ حدود اسلامیة و حراست از حماى شریعت، در قانون‏نامه اساسى مجلس شوراى ملى مندرج شود».
در واقع، شیخ، نفاق "خط انحراف" را افشا مى‏كند كه چگونه در ظاهر، موضع نرم و غمخوار با اسلام گرفته و حتى خود را هوادار شریعت مى‏نامند اما حتى حاضر نیستند چند ماده قانونى براى تضمین اسلامیت قوانین مدنى را در قانون اساسى واردكنند و به‏همین دلیل باامثال شیخ درافتاده‏اند.

25- چرا پسوند «اسلامى‏» را از عنوان «مجلس‏» حذف مى‏كنید؟!

روزنامه شیخ، سیر پیشرفت كار مشروطه با موافقت مراجع و علماء و سپس آغاز خط انحراف و اغواء مسلمین را چنین توصیف مى‏كند:
«شرح مقاصد حضرت حجت‏الاسلام والمسلمین آقاى حاجى شیخ فضل الله سلمه‏الله و سایر مهاجرین زاویه مقدسه از علماء عظام و غیرهم آن است كه سال گذشته، سخنى به مملكت ما سرایت كرد و آن این بود كه دولتى كه پادشاه و وزراء و حكامش به دلخواه خود با رعیت رفتار مى‏كنند و مملكتى كه ابواب ظلم و تطاول درآن مفتوح باشد علاجش اینست كه از شاه بخواهند در تكالیف دولتى و دربارى، قرارى بگذارند كه پادشاه ازآن تخطى نكند و نام این حكمرانى قراردادى، «سلطنت مشروطه‏» است و قرارداد دهندگان، «وكلاء» مى‏باشند و نام مركز مذاكرات آنها، «مجلس شوراى ملى‏» و نام قراردادهاى آنها، "قانون"و نام كتابچه‏اى كه آن قراردادها را در آن مى‏نویسند، «نظامنامه‏» است. سلسله علماء عظام و حجج الاسلام، چون از این تقریر و این ترتیب، استحضار تام بهم رسانیدند با یكدیگر ملاقات نمودند و مقالات سرودند و همه تصدیق فرمودند كه این خرابیها در مملكت ایران از بى‏قانونى و ناحسابى دولت و دربار است و باید از دولت، طلب " مجلس شوراى ملى" كرد كه تكالیف دوایر دولتى رامعین و تصرفاتشان را محدود نماید تا آنكه بحمدالله تعالى پادشاه تسلیم شد و مساعى علماء عظام، مشكور و مجلس دارالشوراى كبراى اسلامى تشكیل شد. پس مبدا مذاكرات، بى‏قانونى دوایر دولت و حاجت مردم ایران بود كه علماء، حمایت محكم كردند و عنوان بحث هم به وضع اصول و قوانین در وظایف دربارى و معاملات دیوانى، انحصار داشت. بعد همینكه مذاكرات مجلس شروع شد ناگهان از اثناء نطقها و لوائح و جرائد، امورى غریب بظهور رسید كه هیچكس منتظر نبود و زائد الوصف مایه حیرت متدینین شد. از آنجمله در عنوان "مجلس شوراى ملى اسلامى"، لفظ "اسلامى" گم شد و رفت كه رفت. و دیگر در موقع اصدار دستخط مشروطیت از شاهنشاه در مجلس در حضور هزار نفر بلكه بیشتر، صریحا گفتند كه ما "مشروعه" نمى‏خواهیم.

26- ماتریالیستهاى متظاهر به دین

شیخ از جریانهاى ماتریالیستى كه زیر لواء احترام به دین، به دین‏زدائى از مجلس و نظام سیاسى كشور مشغولند، شدیدا احساس خطر كرده و مى گوید:
براى العین همه دیدیم و مى‏بینیم كه از بدو افتتاح مجلس، جماعت لاقید لاابالى لامذهب از كسانى كه سابقا معروف ببابى بوده‏اند و كسانى كه منكر شریعت و معتقد بطبیعت (ماتریالیزم) هستند، همه بچرخ افتاده‏اند و سنگها بسینه مى‏زنند و جنگها با خلق خدا مى‏كنند.

27- هتك «احكام و معارف اسلام‏»، بنام آزادى قلم و مطبوعات

خط فكرى شیخ شهید بسرعت نسبت‏به جریان توطئه استعمارى مبارزه با اسلام و شكستن حرمت دین خدا، هوشیارى یافته و به افكار عمومى اخطار مى‏كند كه این آزادى، آزادى خیانت و جسارت و توطئه، مقبول شرع و عقل نیست و در ذیل این عناوین، فاجعه سازمان یافته‏اى علیه اسلام و استقلال ملت، در شرف تكوین است روزنامه شیخ مى‏نویسد:
روزنامه‏ها و شب‏نامه‏هائى پیدا شد اكثرا مشتمل بر سب علماء اعلام و طعن در احكام اسلام و اینكه باید در این شریعت، تصرفات كرد و آن را تغییر داد و تبدیل با حسن!! نمود و قوانینى كه بمقتضاى یكهزار و سیصد سال پیش قرار داده شده، باید همه را با اوضاع و احوال امروز مطابق ساخت از قبیل اباحه مسكرات و اشاعه فاحشه‏خانه‏ها و صرف وجوه روضه‏خوانى و وجوه زیارات مشاهد مقدسه در ایجاد شوارع براى استجلاب صنایع فرنگ و از قبیل استهزاء مسلمانها در حواله دادن شمشیر حضرت ابوالفضل و یا بسر پل صراط، و اینكه افكار و گفتار رسول مختار صلى‏الله علیه و آله و سلم، العیاذبالله از روى بخار خوراكهاى اعراب بوده است مثل شیر شتر و گوشت‏سوسمار و اینكه امروز در فرنگستان، فیلسوف‏ها هستند كه خیلى از انبیاء و مرسلین، آگاه‏تر و داناتر و بزرگترند و نستجیر بالله، حضرت حجة‏بن‏الحسن عجل‏الله تعالى فرجه را امام موهوم خواندن، و اوراق قرآن مجید را در مقواهاى ادوات قمار، بكار بردن و صفحات مشتمل براسم جلاله و آیات سماویه را در صحن مجلس شورى دریدن و پاشیدن و نگارش اینكه مردم بى‏تربیت ایران، سالى بیست كرور تومان میبرند و قدرى آب مى‏آورند كه زمزم است و قدرى خاك كه تربت است و اینكه اگر این مردم وحشى و بربرى نبودند، اینهمه گوسفند و گاو و شتر در عید قربان نمى‏كشتند و قیمت آن را صرف پل‏سازى مى‏كردند و اینكه ذمى و مسلم، خونشان متكافؤ باشد و با همدیگر درآمیزند و بیكدیگر زن بدهند و زن بگیرند (زنده باد مساوات) و نمونه دیگر، ظهور هرج و مرج در اطراف ممالك و سلب امنیت و نظم و شیوع خونریزى و تاخت و تاز و اثاره فتن و مفاسد در هر ناحیه و رواج رقابت و خصومت درمیان اهالى شهرهاى بزرگ خصوصا حوادث و سوانحى كه در صفحه آذربایجان و سرحدات آن اتفاق افتاده و كشتارها كه در كرمانشهان و فارس و حدود نهاوند و غیرها واقع شده است و نیز تجرى عده‏اى در فسق و فجور و منكرات است. چون ما و شماها همگى در طهران هستیم فقط طهران را از شما میپرسیم آیا از وقتى كه اسم این گونه آزادى، شایع شده، درجه هرزگیها و بیباكیها از كجا بكجا رسیده است؟ هیچوقت‏شنیده بودید كه یهودى با بچه مسلمان لواط كرده باشد؟ از گذر لوطى صالح بپرسید. هیچوقت دیده بودید كه یهودى در ملاء عام، دختر مسلمان را كشیده باشد؟ امسال همگى دیدید یا مستحضر شدید. آیا هیچ انتظار داشتید و هیچ شنیده بودید تا این تاریخ كه گفته و یا نوشته باشند كه «الوهیت‏خدا» هم مشروطه است؟ و هیچ شنیده بودید كه در این یكهزارو سیصدو چند سالى كه از عمر اسلام ایدالله انصاره گذشته است صورت یكى از مجددین دین را كه در عداد "كلینى و علم‏الهدى و محقق و شهیدین" شمرده شود، بشكل حیوانى باركش كشیده و تشهیر كرده باشند. نمونه دیگر، افتتاح رسوم معموله بلاد كفر در قبة‏الاسلام است. تاریخ هجرى هیچ خبر نمى‏دهد كه در ممالك اسلامیه، مجلس ترحیم و ختم قرآن را بدستور فرنگستان تشكیل داده باشند. مسجد جامع پاى تخت اسلام فاتحه و زارى صدیقه طاهره سلام‏الله علیها بسیره خاصه فرنگان، گلریزى كردن و دستمالهاى مشكى بر بازوى دستجات اطفال مسلمین بستن و جماعات زردشتیها را در خانه خدا وارد ساختن و در مجلس فاتحه مخصوصا آلافرنگها و پاریس پرستها و مستخدم قراردادن ارباب عمایم و بزرگان شریعت را طوعا یا كرها بآن محضر مطهر كشیدن. اى پیروان دین اسلام، هیچ ختمى باین شكل دیده و یا شنیده بودید و هیچ دیده و شنیده بودید كه رؤساء روحانى شما را عنفا در مجلس در قطار مادامهاى فرنگان كشیده و در ازدحامى كه سراپا على‏رغم اسلام و اسلامیان است احضار داشته باشند؟ آن بازار شام، آن آتشبازیها، آن ورود سفراء و آن عادیات خارجه، آن هورا كشیدنها و كتیبه‏هاى زنده‏باد زنده‏باد و (زنده‏باد مساوات). مى‏خواستند یكى را بنویسید (زنده باد شریعت) (زنده‏باد قرآن) (زنده باد اسلام). چشم خاتم انبیاء، روشن و خاطر خاتم اوصیاء، خرسند. شما را اى مسلمانها، اى اهل طهران بقرآن مجید، بامیرالمؤمنین، بسیدالشهداء، بامام زمان ارواحنالهم الفداء قسم مى‏دهیم كه اگر پیغمبر شما حاضر بود و آن هنگامه جلو نگارستان را میدید، چه مى‏فرمود؟!

28- ناتورالیستها، نیهیلیستها، سوسیالیست‏ها، امان از این «ایسم‏ها»

روزنامه شیخ، بصراحت اعلام مى‏دارد كه نهضت مقاومت، طرفدار مجلس و مشروطه و آزادى، اما در حیطه معارف و احكام اسلام است و آخوندهاى ساده‏لوح و زودباور نباید فریب الفاظ را خورده و حجاب ظاهر، سیاهى باطن «ایسم‏»هاى غربى و شرقى را بر آنان پوشیده دارد و اینان بالمرة منكر حقوق و حدود شرعى و ایان الاهى‏اند و چند صباحى ظاهر به دیندارى، براى پیشبردن اهداف پنهان است. خط مقاومت، چنین مى‏نویسد:
الها كه نعمت مجلس شوراى ملى اسلامى، خصم لامذهبان باد. از طرف هیئت مهاجرین الى‏الله اعلان مى‏شود كه اگر هزار از این حقه‏ها بزنید و ساعى صد سحر بابلى بكنید بهیچ نتیجه نایل نخواهید شد و سحر بامعجزه پهلو نخواهد زد و ما تن بتضعیف اسلام و تحریف احكام نخواهیم داد. و دیگرهاى دیگر هم هست‏بلكه بسیار است زیرا كه این طفل یكساله ره صدساله پیموده است ولى از تذكار و تعداد آنها میترسم برخى از صنادید عظماء علماء عصر و فقهم‏الله لما یحب و یرضى آزرده شوند ورنه سخن بسیار است. قومى هم قتلوا امیم اخى‏فاذا رمیت‏یصیبنى سهمى از برادران پاكیزه نهاد و همكیشان ایرانى نژاد سؤال مى‏كنیم كه آیا این فتنه‏هاى عجیب و مفسده‏هاى عظیم در این مملكت واقع شده است‏یا نه؟ فرمودند چون بدعتها ظاهر بشود بر عالم است كه اطلاع خود را اظهار كند. برادران، در این عصر ما فرقه‏ها پیدا شده‏اند كه بالمره منكر ادیان و حقوق و حدود هستند. این فرق مستحدثه را بر حسب تقاوت اغراض، اسمهاى مختلف است (آنارشیست) (نیهلیست) (سوسیالیست) (ناطورالیست) (بابیست) و اینها تردستى در اثاره فتنه و فساد دارند و بواسطه ورزشى كه در این كارها كرده‏اند، هر جا كه هستند آنجا را آشفته و پریشان مى‏كنند.

29- مجلس شوراى، پارلمنت پاریس نیست

روزنامه مقاومت، نسبت‏به نفوذ منحرفین در مجلس و تبدیل آن به یك مجلس غربى، وابسته و لائیك، هشدار مى‏دهد كه:
سالهاست كه دو دسته اخیر از اینها در ایران پیدا شده و مثل شیطان، مشغول وسوسه و راهزنى و فریبندگى عوام اضل من‏الانعام هستند. یكى فرقه بابیه است و دیگرى فرقه طبیعیه. این دو فرقه لفظا مختلف ولبامتفق هستند. این دو فرقه از سوءالقضاء، هر دو در جهات مجلس شوراى ملى ما مسلمانها وارد و متصرف شده‏اند و جدا جلوگیرى از اسلامیت دارلشوراى ایران مى‏كنند و مى‏خواهند مجلس شوراى ایران را پارلمنت پاریس بسازند. و اینكه حضرت حجة‏الاسلام و المسلمین آقاى حاجى شیخ‏فضل‏الله ایده‏الله طرف بى‏ارادتى این جماعت، واقع شده و مستوجب چندین ناسزا و سب و تهمت در روزنامه‏ها و شب‏نامه‏ها و لوایح و منابر گریده‏اند و سگهاى جهنم بر او بانگ مى‏زنند و بابى‏ها مسلم از و سخت میرمند، براى آن است كه ایشان، بیدار این دو دسته دزد شده‏اند و در تنزیه مجلس شورى از این دو فرقه پلید، جدا ایستاده‏اند و بتوفیق الهى، تقصیر نخواهند فرمود و از جان و مال دریغ نخواهند داشت تا بجمیع علماء مذهب جعفرى از عرب و عجم، جمیع این مطالب را محقق و مسلم بكنند و تكالیف الهیه این مقام را بروجه اكمل بپردازند. تهدید آن حضرت بغوغاى سفله و اراذل از این جهت است و شایعه گرفتن مبلغ گزاف از سفارت یا دولت‏یا دیگرى، از این بابت است والا همه كس مى‏داند كه خراسان، بزرگتر از قاین است و وزارت جنگ، مهمتر از حكومت‏سیستان است و وكلاء مجلس هم امناء ملت هستند و آن تلگرافى كه یك لخت كذب صریح و جعل قبیح است از امناء ملت، شایسته نبود و چنین خلاف با قسم و خیانت‏بر موكلین، موجب انعزال از وكالت است، مگر كسانى كه هیچ مستحضر نبوده‏اند و هم‏الاكثرون.

30- «مشروط كردن سلطنت‏»، آرى، «حذف شریعت‏»، هرگز

خط مقاومت اعلام مى‏دارد كه شیخ بدنبال آن مشروطیت و مجلسى است كه قدرت شاه و سلطنت استبدادى را محدود و كنترل كند و فقهاء شیعه، این سلاطین را «حكام جور» و نامشروع مى‏دانند. ولى خط انحراف، بجاى محدود كردن شاه و مهار سلطان، مشغول مبارزه با اسلام و احكام شرع بنفع منافع استعمارى غرب و تقلید مو بمو از قوانین پارلمنت فرنگ شده‏اند. روزنامه شیخ ادامه مى‏دهد:
تمام مفاسد ملكى و مخاطرات دینى از اینجا ظهور كرد كه قرار بود مجلس شورى براى محدود كردن كارهاى دولتى و دیوانى و دربارى كه بدلخواه حاكمان اداره مى‏شد، قوانینى قرار بدهد كه پادشاه و هیئت‏سلطنت را محدود كند و راه ظلم و تعدى و تطاول آنان را مسدود نماید اما امروز مى‏بینم كه در مجلس شورى، كار دیگرى مى‏كنند یعنى كتب قانونى پارلمنت فرنگ را آورده و در دائره احتیاج بقانون، توسعه قائل شده‏اند غافل از اینكه ملل اروپا از ابتداء، شریعت مدونه نداشته‏اند لهذا اجبارا براى هر عنوان، نظامنامه نگاشته‏اند و در موقع اجراء گذاشته‏اند اما ما اهل اسلام، شریعتى داریم آسمانى و جاودانى كه از بس متین و صحیح و كامل و مستحكم است، نسخ برنمى‏دارد. آن شریعت در هر موضوع، حكمى و براى هر موقع، تكلیفى مقرر فرموده است پس حاجت ما مردم ایران بوضع قانون، منحصر است در كارهاى سلطنتى كه برحسب حوادث سوء و اتفاقات عالم، از رشته شریعتى و دینى، جدا شده و در اصطلاح فقهاء، این دولت، جائره است و در عرف سیاسیین، دولت مستبده گردیده است.

31- چرا با «مشروطه مشروعه‏» مخالفت مى كنند؟!

روزنامه شیخ در افشاء خط خیانت، مى‏پرسد كه چرا با پسوند «مشروعه‏» براى مشروطه، مخالفت مى‏شود؟! اگر مشروطیت‏با قواعد اساسى، مد نظر است پس باید از این پیشنهاد، استقبال كنند ولى چرا نمى‏كنند؟! چرا با شرط نظارت مجتهدان بر قانونگذارى، مبارزه مى شود؟! آیا اینها خود حكایت از عزم برنامه‏ریزى شده‏اى براى دین‏زدائى از عرصه قانونگذارى و حاكمیت در كشور نیست؟! روزنامه شیخ مى‏نویسد:
بارى بعد از بیدار شدن حضرات مؤسسین مجلس از حجج اسلام و سایر مسلمین بظهور این فتن و بروز این مفاسد و اینكه تولد این نتایج‏سوء از دخالت دو دسته دشمنان دین و دولت كه بابیه و طبیعیه هستند، شده است، قرار قاطع بر جلوگیرى ابدى از تصرفات این فرقه‏هاى فاسده مفسده، بنگاشتن و ملحوظ داشتن چند فقره است در نظامنامه اساسى: یكى آنكه در نظامنامه اساسى مجلس، بعد از لفظ "مشروطه"، لفظ "مشروعه" هم نوشته شود. و دیگر آنكه فصل دائربمراعات موافقت قوانین مجلس با شرع مقدس و مراقبت هیئتى از عدول مجتهدین در هر عصر بر مجلس شورى، بهمان عبارت كه همگى نوشته‏ایم، بر فصول نظامنامه افزوده شود و هم مجلس را بهیچوجه حق دخالت در تعیین آن هیئت از عدول مجتهدین نخواهد بود و اختیار انتخاب و تعیین و سایر جهات راجعه بآن هیئت كلیة با علماء هر عصر است و لاغیر و دیگر آنكه محض جلوگیرى از فرق لامذهب، خاصه مرتدین از دین كه فرقه بابیه و نحو آن است، حضرت حجة‏الاسلام و المسلمین آقاى آخوند ملامحمد كاظم مدظلاله، افزودن فصلى را فرمایش فرموده‏اند، حكم ایشان هم معلوم است و باید اطاعت‏شود و مخصوصا فصلى راجع باجراء احكام شرعیه درباره فرقه بابیه و سایر زنادقه و ملاحده در نظامنامه اساسیه، منظور و مندرج گردد.

32- آزادى مطلق مطبوعات، زمینه‏سازى براى تهاجم به دین است

روزنامه شیخ مى‏نویسد كه دفاع مقلدانه از آزادى بیان با تقریر غربى و لیبرالى آن، با محكمات و اولیات اسلام و تعهدات اخلاقى سازگار نیست. این قانون كه هر كس، هر چه را خواست چاپ كند و احدى هم حق چون و چرا ندارد!!، در واقع، دیكتاتورى صاحبان روزنامه‏هاست كه عمدتا از طریق سرمایه سرمایه‏داران و خط فكرى عمال استعمار بویژه انگلیس اعمال و تعقیب مى‏گردد و این درى كه باز مى‏شود، بقصد مبارزه با اسلام و علماء اسلام، باز مى‏شود. روزنامه مقاومت‏شیخ مى‏نویسد:
و دیگر آنكه چون نظامنامه اساسى مجلس را از روى قانونهاى خارج مذهب ما نوشته‏اند محض ملاحظه مشروعیت و حفظ اسلامیت آن پاره تصرفات در بعضى فصول با حضور همگى فرموده‏اند مندرج شود و هیچ تغییر و ترك بعمل نیاید. براى نمونه آن تصرفات و تصحیحات و اصلاحات مثلى بیاوریم تا همه برادرهاى دینى بدانند كه بدوا چه بوده است و بعد چه شده است از جمله یك فصل از قانونهاى خارجه كه ترجمه كرده‏اند این است كه "مطبوعات، مطلقا آزاد است". (یعنى هر چه را هر كس چاپ كرد احدى را حق چون و چرا نیست) این قانون با شریعت ما نمى‏سازد و لهذا علماء عظام، تغییر دادند و تصحیح فرمودند زیرا كه نشر كتب ضلال و اشاعه فحشاء در دین اسلام، ممنوع است. كسى را شرعا نمى‏رسد كه كتابهاى گمراه‏كننده مردم را منتشر كند و یا بدگوئى و هرزگى را در حق مسلمانى بنویسد و بمردم برساند پس چاپ كردن كتابهاى ولتر فرانسوى كه همه ناسزا با نبیاء علیهم‏السلام و كتاب بیان سید علیمحمد باب شیرازى و نوشتجات میرزا حسینعلى تا كرى و برادر و پسرهایش كه خدایا پیغمیر یا امام بابیها هستند در روزنامجات و لوایح مشتمل بر كفر و سب علماء اسلام تماما در قانون قرآنى، ممنوع و حرام است و لامذهب‏ها مى‏خواهند این درباز باشد تا اینكارها را بتوانند كرد».

33- تلگراف مراجع نجف

در ماهها و هفته‏هائى كه شیخ فضل‏الله و برخى علماء هوشیار تهران به خط انحراف پى‏برده و دست‏به افشاگرى زده بودند، كسانى با انگیزه‏هاى گوناگون، از مراجع نجف، نظر مى‏خواستند. در برخى استفتائات، نظر مراجع را در باب طرفداران استبداد و مخالفان مجلس و مشروطه خواستند و طبیعى بود كه آنان نظر به كفر طرفداران استبداد و فسق و خیانت ایشان مى‏دادند اما هرگاه صورت استفتاء، نظر ایشان را در باب مخالفان اجراء شرع‏الاهى و طرفداران قانون غیردینى مى‏پرسید، طبیعى بود كه ایشان، نظر به كفر و ارتداد آنان نیز مى‏دادند و این هر دو فتوى، درست‏بود زیرا.
منطق «استفتاء و افتاء»، همین است و تفاوت «فتوى‏» با «حكم‏»، یكى همین است كه در فتوى، بدون نظر به مصادیق و وضعیت واقعى در خارج، حكم كلى را بیان مى‏كند. اما «حكم‏»، ناظر به مسئله خاص و مصداق خارجى دارد و صرفا بیان تئوریك یك حكم كلى نیست. بنابراین اگر در مواردى، اختلاف نظر میان برخى فقهاء در باب وقایع مشروطه پیش‏آمده، نه در فتوى و حكم شرعى و نظر فقهى، بلكه در تحلیل اتفاقات جارى و اوضاع سیاسى و شناخت جناحها و جریانهاى فعال در تهران و اختلاف موضوعى و مصداقى بود. شیخ به برخى مجتهدین كه بعلت دورى و بیخبرى از اوضاع، گاه اظهار نظرهایشان مورد سوء استفاده جریانات غیردینى و خط انحراف قرار مى‏گرفت، احترام گذارده و تاكید مى‏كرد كه نظر شرعى همه ما یكى است اما البته اینكه الآن در تهران چه خبر است، از مقوله "موضوع" مى‏باشد نه "فتواى شرعى". و در این باب، باید اوضاع سیاسى كشور را دقیقا شناخت و اینجا جاى تقلید نیست. شیخ همواره از فتاواى سایر علماء، با احترام یاد كرده و آنها را تمجید مى‏كرد و در عین حال نشان مى‏داد كه اگر صورت استفتاء به درستى و واقع‏بینانه طرح گردد، فتواى همه آنان، همین فتواى شیخ شهید است‏بعنوان نمونه در باب متن تلگراف حضرات آخوند خراسانى، میرزا حسین تهرانى و شیخ عبدالله مازندرانى، در "روزنامه دوران تحصن"، بتاریخ 23 جمادى‏الثانى 1325 متن تلگراف علماى نجف به مجلس شورى را آورده و در ذیل آن توضیحات بسیار دقیقى ذكر مى‏كند.
بخشى از تلگراف مذكور چنین است:
«مجلس محترم شوراى ملى رفع‏الله قواعده، تلگراف موحش انجمن شریف، و اصل و از مخالفت مخالفین با مجلس محترم ملى اسلامى، خاطر قاطبه اهل اسلام، ملول گشته و عموم اهل علم و كافه منتحلین شریعت مطهره حضرت ختمى مرتبت صلى‏الله علیه و آله و سلم را اعلام مى‏دارد كه خداوند متعال گواه است ما بابعددار، غرضى جز تقویت اسلام و حفظ دماء مسلمین و اصلاح امور عامه نداریم علیهذا مجلسى كه تاسیس آن براى رفع ظلم و اغاثه مظلوم و نهى از منكر و تقویت ملت و دولت و رفاه حال رعیت و حفظ بیضه اسلام است، قطعا (عقلا، شرعا و عرفا) راجح بلكه واجب است و مخالف و معاند آن مخالف شرع انور و مجادل با صاحب شریعت است. رجاء واثق داریم كه تا كنون انشاءالله تعالى كسى مخالفت نكرده و نخواهد كرد و هرگاه برخلاف این مضمون كتبا و تلگرافا نسبتى بما داده شود، كذب محض است، مهمات را اطلاع دهید».
این تلگراف در پاسخ تلگرافى از سوى هیئت رئیسه مجلس بود كه بقصد ایجاد اختلاف میان مراجع و علماء ودر مضیقه قراردادن شیخ، به عنوان استفتاء به نجف ارسال شده بود. اما روزنامه شیخ در تحصن، بلافاصله متن این تلگراف را خود نیز منتشر كرده و در ذیل آن چنین آورد كه:
«بعد از ورود حضرت حجة‏الاسلام و المسلمین آقاى حاجى شیخ‏فضل‏الله دامت‏بركاته بزاویه مقدسه، اشخاصى كه باشتباه كارى و فتنه‏انگیزى و شهر آشوبى مى‏خواهند حقیقت‏حال را بر مسلمانان بپوشانند و نگذارند كه مقاصد و فرمایشات آقاى حاجى شیخ بر مردم معلوم بشود و بخرج خلایق بدهند كه این بزرگواران، منكر "مجلس شورى" شده‏اند، تلگرافى بحضور حجج‏الاسلام و المسلمین، عاكفان آستان امیرالمؤمنین عرضه داشتند بمضامینى كه جوابش مساعد خیالات آنها صادر شود ولى از آنجا كه حضرات حجج‏اسلامیه نجف اشرف بحمدالله همگى مسدد و من عندالله، مؤید هستند جواب فوق را صادر فرموده‏اند كه اصل مقصود و منظور مهاجرین زاویه مقدسه، هم عینا همان است و غیر از مضمون همین تلگراف، هیچ مقصود و منظورى نداشته و ندارند. برادران دینى ما همه مى‏دانند كه آقاى حاجى شیخ و ... همگى همین مجلس را مى‏خواهند كه حضرات حجج اسلام و مسلمین (علماى نجف) تعیین فرموده و دراین تلگراف، اوصاف آن مجلس را یكایك شمرده‏اند و ازجمله فرموده‏اند كه غرض آنان، تقویت اسلام و حفظ دماء مسلمین و اصلاح امور عامه است، پس مجلسى كه این بزرگواران مى‏خواهند، باید مجلسى باشد كه تقویت اسلام بكند. این حضرات مهاجرین هم مى‏گویند باید مجلس مسلمانها مجلسى باشد كه تقویت اسلام بكند نه ترویج كفر. پس دسته بابیها و دسته طبیعیها و دسته مستضعفین در دین، كه مروج كفرند باید بالكیه خارج شوند چه از متن مجلس و چه از حواشى مجلس. اى برادران دینى ما كه در طهران، حاضر هستید و بمتن مجلس و حاشیه آن ناظر هستید، آیا بابیها را و طبیعیها را با آن دو چشم روشن كه از غایت‏شهرت، مستغنى از تعریف است مى‏بینید یا نه؟ اگر مى‏بینید كه اینها بر مجلس ما مسلمانان غلبه كرداند و بكیف خود خیالاتى را كه دارند میرانند دیگر چه انتظارى دارید در اقدام عام بر تصحیح و اصلاح مجلس و تكمیل مجلس؟ قسم به آن حقوقى كه میانه ما و شما مشترك است كه حاج شیخ و این حضرات مهاجرین، مقصدى جز اصلاح و تكمیل مجلس ندارند و از این مفاسد و شرور و فتنه‏ها كه بروز كرد، متنبه شدند كه باید از منكرین اسلام و بدخواهان شما جلوگیرى بكنند و راه و رخنه تصرفات اینها را در مجلس شوراى مسلمین، مسدود بفرمایند و دارالشوراى كبراى ملى اسلامى را از پارلمنتهاى فرنگ، فرق بگذارند. مملكت ایران از هزارو سیصدو چند سال قبل كه از آئین زردشتى بدین‏مبین محمدى صلى‏الله علیه و آله شرف انتقال پذیرفته است مجلس دارالشوراى قائم دایم، كه امور جمهور اهالى را همواره اداره بكند، نداشته است. امروز كه این تاسیس را اقتباس كرده بهمین جهت كه اقتباس از فرنگستان است‏باید علماء اسلام كه عندالله و عندرسوله، مسئول حفظ عقاید و مصالح این ملت هستند، نظرى مخصوص در موضوعات و مقررات آن داشته باشند كه امرى برخلاف بصدور نرسد. مردم ایران مثل اهالى فرنگستان، بى‏قید در دین و بى‏باك در فحشاء و منكر و بى‏بهره از الهیات و روحانیات واقع نیستند این ملاحظه و مراقبه، حسب‏التكلیف‏الشرعى هم حالا كه قوانین اساسى مجلس را از روى كتب قانون اروپا مى‏نویسند لازم است و هم در جمیع قرنهاى آینده الى‏یوم یقوم القائم عجل‏الله تعالى فرجه. اقدام بر این استحكامات و اهتمام در حفظ این حدود الهیه است كه اشرار و اراذل و اوباش این شهر را بر اعراض از آستان حضرت حجة‏الاسلام نایب‏الامام آقاى شیخ بجاهاى دیگر واداشته است و بناسزا گفتن و هرزگیها كردن و كفریات نوشتن، ناچار و بى‏اختیار كرده است. تلگراف‏هاى ناشایسته وزارت داخله بهمه‏جا و همه‏كس و تهمتهاى روزنامه‏ها و شبنامه‏ها و شطاحیهاى خنازیر تماما بهمین یك نقطه دایر است والااحدى از مهاجرین زاویه مقدسه، نه ضد مجلس است و نه مزاحم عدالت. اگر دنیا و مافیها را بشخص عالم عاقل بدهند كه در یك امر مباح، برخلاف میل تمام طبقات خلق، اقدامى بكند، البته نخواهد كرد پس چگونه در امرى كه مندوب و مرغوب است؟! اى عقلاء عصر، اى معتقدین با سلام، اى مردم بى‏غرض، تمام اهتمام حضرت حجة‏الاسلام بر آن است كه رفع شبهات این شیاطین از شما بشود. والا بر سفیهان و سفلگان و جهال كه در حكم حشرات‏الارض هستند چه تعلق و تقیدى خواهد بود»؟!

34- یك استبداد، تبدیل به هزار استبداد شد

انقلابیون طرفداران "مشروطه مشروعه"، با هوشیارى تمام، به تائید و تفسیر تلگراف علماء نجف مى‏پردازند و توضیح مى‏دهند كه مجلسى كه حضرات مى‏خواهند، دقیقا همان است كه حاج‏شیخ بدنبال آن است اما آنچه در صحنه سیاسى تهران، در شرف تكوین است، در جهت دیگرى پیش مى‏رود و بدنبال مجلس دیگرى به سبك غربى است:
«از اوصاف و شرایط مجلسى كه حجج‏الاسلام و المسلمین آقایان نجف اشرف در این تلگراف تعیین فرموده‏اند، آن است كه باید رفع ظلم و اغاثه مظلوم كند. آقایان مهاجرین زاویه مقدسه هم فرمایشى كه دارند، همین است‏بدون هیچ اختلاف در هیچیك از این شرایط و اوصاف، ولى مى‏فرمایند یا اهل‏الاسلام، یا اصحاب بیعة‏الشجرة، بنگرید كه در این مملكت در ظرف این یكسال كار ظلم از كجابكجا كشیده است؟ چه‏قدر خونها بناحق ریخته شده و مالهاى مردم بتاراج رفته و رعیت و كاسب از كار افتاده و فقراء و ضعفاء و مساكین تلف شده و اطفال، یتیم و زنها بى‏شوهر و خانواده‏ها بى‏سرپرست مانده است؟ روزى نیست كه بتوسط تلگراف یا اداره پست، یك بغل پاكتهاى تظلمات از اطراف و اكناف نرسد. همه، محرق القلوب. همه، طوفان البكاء. در هر شهر و هر روستا جماعتى در غایت قساوت و استبداد، مشغول خودكامى و بیداد هستند. همان رفتارى را كه سابقا حكام و ظلام، با رعایاى سوخته فرسوده ولایات مى‏كردند، الحال آحاد این انجمنها و بستگان آنها مى‏كنند. فى‏الحقیقه، یك استبداد را تبدیل به صدهزار استبداد ساخته‏اند و با صدهزار حاكم ظالم بر این مملكت و رعیت جوكار جوركش آن تاخته‏اند. گرفتارى آن طبقات از رعایا كه همیشه زیر پا مى‏رفتند و اسیر دست غارتگران و چپاولچیان بودند، افزوده است. اى واى كه به نشد بترشد.

35- «آزادى‏» یا دعواى حیدرى و نعمتى؟!

روزنامه شیخ مى‏نویسد:
بار خدایا، یا این چه سال پرملال بود كه بر ایران گذشت و صفحات تاریخ این مملكت را خون‏آلود ساخت و سینه‏هاى اهالى را پر از شعله و دود كرد و ظلمهاى عهد ضحاك و كشتارهاى چنگیز سفاك را بیاد آورد؟ اى مجلس مقدس كه بچندین آرزو و هوس، تو را آقایان ما و پیشوایان ما تاسیس فرمودند و بموجب حسن‏ظنى كه با این صنع شریف خود داشتند بما پیروان مذهب جعفرى، چه نویدهاى بزرگ و امیدواریهاى كلان دادند، ولى لامذهبهاى روزگار چندان امان نداند كه علماء مؤسسین عظام این مجلس، شب را سحر كنند چون با وسایل مادى و معنوى ریختند و اتفاق و اتحاد را بر هم زدند و سنگ تفرقه، انداخته و عادت دیرینه "حیدرى - نعمتى" را بایران عودت دادند.

36- خریدن كله سیاسى و ترجمه پتى ژرنال!!

روزنامه مقاومت در باب تقلیدهاى تهوع‏آور از ژورنالیزم غربى و موج مبارزات ضد ارزشى كه تحت نام آزادى، طراحى و تعقیب مى‏شد و متاسفانه اقلیتى از آخوندهاى ساده لوح یا نان به نرخ روز خور و بى تقوى نیز در كنار این جریان عظیم استعمارى قرار گرفته‏اند، چنین مى‏نویسد:
قسمتى از علما را در شهر بانواع چاپلوسیها و خوش‏آمدگوئیها و مشتقات دیگر تسخیر كرده و در مزاجهاى مباركشان، هر نحو كه مى‏خواهند تصرف مى‏كنند كتصرف الملاك فى املاكهم و ذوى‏الحقوق فى‏حقوقهم و اگر احیانا در موضوعى احساس نامساعدى بكنند، فقره ریختن مجسمه محترمه تجدید مى‏شود و از خریدارى كله سیاسى سخن مى‏رود و ترجمه‏ى پتى ژرنال بشهادت مى‏گذرد و قسمت دیگر از علماء را در زوایه مقدسه حضرت عبدالعظیم علیه‏السلام، هدف تیر تهمت و طعن روز نامچیهاى مكشوف الحال كه از غایت فرومایگى و تهى‏دستى، بكالاى هتاكى و بیحیائى، معاش مى‏گذرانند، قرارداده و بر شق عصا و تفریق كلمه مى‏افزایند و خود در سایه این رقابت، با فراغت‏خاطر نشسته و نقشه‏ها مى‏كشند و نقشها مى‏زنند. روزى نیست كه گربه نرقصانند و معركه مارگیرى نگیرند و بساط حقه‏بازى نچینند. از اینجاست كه مجلس ما مسلمانها را خاصه خود مى‏خوانند و مى‏دانند. بلى اى مجلس ملى ما، بر این وضع حالیه كه كارخانه خیال بافى بابیه شده‏اى، گربمانى، سال دیگر قصب دین حیدر شوى.

37- «استبداد لامذهبان‏» و جنگ‏روانى علیه شیخ شهید

روزنامه مى‏نویسد:
و از شرایط و اوصاف مجلس كه در تلگراف مسطور، منظور فرموده‏اند، آن است كه مجلس باید مجلس امربمعروف و نهى از منكر بوده باشد. علماء مهاجرین زاویه مقدسه هم همین مجلس را مى‏خواهند نه آنكه مجلس نمى‏خواهند. لعنت‏خدا بر كسانى كه این نسبت را بایشان مى‏دهند و بر مردم، مقصد مهاجرین را مشتبه مى‏كنند. اینك از كسانى كه حقیقة بوجود صانع، قائل‏اند و بكتاب مجید، معتقدند و بدین حنیف، مقید هستند، سؤال مى‏كنیم كه این مجلسى كه الآن در تحت استیلاء و استبداد لامذهبان واقع شده است و مجارى احوال و اوضاع آن را مستقیما بر سیاق پارلمنتهاى اروپا اداره مى‏كنند آیا مجلس امربمعروف و نهى‏از منكر است‏یا مجلس نهى از معروف و امر بمنكر است؟ آیا بواسطه نشر دادن مزدكیان عصر، كلمه آزادى را در این مملكت تجریات و تهتكات تا چه اندازه افزوده است و فنون فحشاء و فسوق و فجور تا كجا شایع شده؟ آیا زنها لباس مردانه نمى‏پوشند و بكوچه و بازار راه نمى‏افتند؟ آیا در خرابات شب جشن چقدر از این بى‏ناموسى نوظهور مشاهده شد؟ و شرب‏الیهود فاش فاحش بنظرها رسید؟ آیا فرقه‏هاى فاسده مفسده، بر لفظ امر به معروف و سایر عناوین شریعتى، سخریه نمى‏كنند و آشكارا بر نوامیس الهیه، استخفاف نمى‏آورند؟ اینان فاندیك و گالیله و نیوتن و كپلر و هوگو و روسو را از علماء امت و انبیاء بنى‏اسرائیل، افضل مى‏شمارند و در مكاتب اطفال ما همكیشهاى خویش را مستخدم مى‏سازند و بتبدیل فطرت نونهالان ما مى‏پردازند و تالار آئینه میرزا حسینخان سپهسالار را با قواعد خانه خدا كه ابراهیم و اسمعیل برآورده است، همرتبه مى‏شناسند و بسرمایه آن فتنه روز كار برآید بسیار ایجاد و بزبان آنها ناموس شریعت و اهلش را بر باد مى‏كنند. اینهاست نو بر "امر به معروفات و نهى از منكراتى" كه فرقه ضاله براى ما فرستاده‏اند و وعده داده‏اند كه هر دم از این باغ، برى برسانند تا رفته رفته آزادى عهد قباد!! را رواج بدهند و هركس منكر و مزاحم بشود و بجلوگیرى، اهتمام بكند، او را بمغلطه حب استبداد و تهمت تخریب مجلس و گرفتن وجوهات و حكومت قاینات و امثال ذلك، تحقیر كنند و استخفاف بدهند و روزنامچیهاى وقیح خود را بر او تهریش بكنند و یك مشت‏خس و خاشاك و معدودى بى‏پدرهاى ناپاك را ملت غیور نامیده او را بهجوم آنها تهدید بنمایند و اگر بخواهد مسلمانها را بیدار كرده و دزدهاى دین و دغلهاى دنیا را بایشان نشان بدهد از خوف، چادر بخوابانند و منبر بسوزانند و هلهله بكشند و مغلطه بیندازند غافل از آنكه بهیچ حیله و بهیچ وسیله، حق، زاهق نخواهد شد و باطل، فایق نخواهد آمد: الاسلام یعلو و لایعلى علیه و همچنین سایر اوصاف و شرایط و قیود و حدودى كه حجج‏اسلام نجف اشرف براى مجلس شوراى ملى در تلگراف خودشان تصریح فرموده‏اند پس صاحبان این تلگراف شریف و مهاجرین زاویه مقدسه و مسلمانهاى ممالك محروسه تماما بر یك قول و یك عقیده و یك راى هستند و مخالف و معاند ایشان، تبعه باب و فرق بفرنگى مآب است كه مى‏گویند ما مجلسى مى‏خواهیم كه مثل پارلمان آلمان بوده باشد و نظرى بتقویت اسلام و حفظ دماء مسلمین و امر بمعروف و نهى از منكر و سایر اوصاف و ملاحظاتى كه در این تلگراف ماخوذ است نداشته باشد. پس ما مردم ایران اگر چه هنوز از آراء یكدیگر، اطلاع كامل حاصل نكرده‏ایم ولى در نفس‏الامر، سواى آن دو فرقه، تماما متحد هستیم و تنها راى گرگان و سگان از ماجد است‏».

38- مبارزه با اسلام، با شعار دروغین «توسعه‏»

مشروطه خواهان مشروعه طلب، در روزنامه خود، " خط انحراف و وابستگى" را چنین ترسیم كرده‏اند كه ابتدا باشعار توسعه و آبادى و رفاه و كشیدن جاده و پل و خط آهن جلو آمده و شعار عدالت و حریت‏سر دادند اما سپس معلوم شد بجاى همه این وعده‏ها، تنها بدنبال اسلام زدائى و نشر آزادیهاى لیبرالى و وابسته‏سازى كشور به استعمارگران است:
«در بادى نظر جلوه‏ها دادند و دامها نهادند كه حریت و مساوات، موجب امنیت و امنیت، مورث آبادى و ثروت مملكت از دایر شدن تجارتخانه‏ها و كشیدن راه‏ها و بستن پلها و اتصال شوراع و ازدیاد مزارع مى‏شود، خاصه در مسئله مساوات و برابرى كه در تشویقات و ترغیبات و محسنات آن چندان گفتند كه شناعت و قباحت آنرا یكسره از انظار پوشیدند. همواره در السنه و افواه عوام انداختند و كارشان ساختند كه امروز مغایرت با تبعه دول همجوار در امور سیاسیه، خلاف صلاح وقت و قانون مشروطیت‏شده است!!»

39- پدران احمق شما مردم!!

بعبارت دیگر، جناح غربگرا با شعار مساوات و برابرى و رشد اقتصادى و توسعه، آغاز كردند اما نهایتا به نفى كامل احكام و ارزشهاى اسلامى و دعوت به سازش با قدرتهاى استعمارى همجوار رسیدند و براى توجیه شرعى این انحراف و خیانت، گروهى آخوند نماى فاسد و بى‏سواد و وابسته را نیز بر منبرها كردند تا اوضاع را توجیه كنند. روزنامه شیخ مى‏نویسد:
«اى كاش بهمین لطایف و وظایف، اقتصار مى‏نمودند. چه واعظین و ناصحین كه بفساد عقیده و خبث‏سرائر و سوء نیت، معروف و از ساحت علماى اعلام، مطرود و مردود بودند ولى بحسن ظاهر و كسوت اسلام، جلوه مى‏نمودند در مساجد و منابر برآمدند و بكلمات چرب و شیرین و بیانات دلنشین، با زبانهاى شیرین‏تر از عسل و قلب‏هائى تلخ‏تر از حنظل، پیوسته بذكر مدایح افكار كذائى، سخنها راندند و مثلها گفتند كه اى افسوس، روزگار ما مردم بجهالت و عمرها بغفلت و نادانى گذشت، پدران احمق ما برنخوردند اساس همچو مجلس مغتنمى دیرنهادیم و مدارس تحصیل زبان و سیاست و قواعد ثروت، دیر گشودیم و زنان و دختران را از كسب علوم و صنایع، محجور داشتیم و بتعقیبات نماز صبح و دعاى كمیل پرداختیم و بازگفتند اى مردم، امروز اهم و اولى از قرائت قرآن، مرور بروزنامجات و نظر تامل در آنهاست كه راه كسب ثروت نماید و... اى عجب اوراد خوب آورده‏اندلیك سوراخ دعا گم كرده‏اند.
این قانون مشروطه با این مضامین، لباسى است‏به قامت فرنگستان دوخته كه اغلب خارج از قانون‏الاهى و كتاب آسمانى و طبیعى مذهب هستند و ناگزیر از جعل قوانین اینگونه بوده و مجبور از اینچنین مشروطیت‏خواهند بود.
اما میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است

40- اینجا تهران است نه لندن و پاریس

روزنامه مقاومت مى‏پرسد:
ما اسلامیان چگونه مى‏توانیم به متابعت فرنگان خسیس و مشروطه‏طلبان پاریس و انگلیس نمائیم و دین بدنیا فروشیم و در تحریف كتاب خدا بكوشیم (فرمان توكردنى است دانم اما چكنم نمى‏توانم). آخر نه خدایتان فرمود "و من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فى‏الاخرة من‏الخاسرین"؟ در این ایام كه حضرت مستطاب حجة‏الاسلام و المسلمین آقاى حاج شیخ فضل‏الله ایدالله انصاره، بالهام حضرت بارى در معیت جماعتى از سران امت و وجوه علماى اسلام و بسیارى از طبقات خداپرستان در حضرت عبدالعظیم متوقف‏اند و استمداد از صاحب دین در پاس آئین مبین و تصحیح و تسویه مجلس ملى همى‏كنند كه مشروطه مقرون به مشروعه و فصول نظامنامه اساسى مهذب از مضار و نقایص گردد. بعضى از مردم مشروطه طلب و هاشمى‏نسب كه قرین دانش و ادب بودند، سخنان بیشمار در فضیلت مجلس، آغاز نمودند كه هواخواهان دولت و مستبدان سراپا شهوت كه مال ضعفا بیغما مى‏برندو حلال از حرام نشناخته مى‏خورند آتشها افروختند و مالها اندوختند پاركها ساختند مبل‏ها آراستند اینك از فواید مجلس است كه بجاى خود نشسته و بقوه قهریه زبان تعنت و دست تعرض فرو بسته، گفتم حفظت‏شیا و غابت عنك اشیاء، بلى مستبد و مشروطه‏ط‏لب در این مرحله، سهیم و شریكند ولى مسئله از راه دیگر دقیق و باریكست و آن اینست از روز اول كه آتش جور بالاگرفت و مردم بیچاره در اطراف و اكناف بجان آمده بودند تمام علماى اعلام و حجج اسلام و بزرگان از هر طبقه و مقام زحمتها كشیدند و همگى مجلس معدلت از دولت همگى خواستند كه بساط عدل و انصاف گسترانند و اجراى قوانین شرع نمایند، دیگر این مشروطه - به سبك لندن و پاریس كسى نشنیده بود تا داستان سفارت و آن ترتیبات مضادیه پیش‏آمد و مجلس مزبور ناچار از دولت موقع قبول یافت ولى بقید شرع محمدى صلى‏الله علیه و آله و سلم تا امتیاز وكلا را دادند و فصول نظامنامه پیش نهادند همه جا حضرت شیخ، حاضر و ناظر و مساعد و ناصر بودند و گمان قوت اسلام را مى‏نمودند.»

41- چه كسانى طرفدار واقعى مجلس‏اند؟! ما یا شما؟!

روزنامه شیخ، همچنان به جهاد فرهنگى و مقاومت و افشاگرى علیه غربگرایان ادامه مى‏داد و دو ماه پس از شروع تحصن انقلابى در حضرت عبدالعظیم، همچنان در برابر جنگ روانى "خط انحراف" كه در مجلس و مطبوعات نیز نفوذ كرده بود، توضیح مى‏داد كه ما نه با مشروطیت و عدالت و نه با آزادى و مجلس، مخالف نیستیم بلكه با جریان وابستگى به غرب و انگلیس و خط اسلام‏زدائى و استقلال‏زدائى، مخالف هستیم. روزنامه مقاومت، در پیشانى خود مى‏نوشت كه: "این لایحه (روزنامه) مطلقا از التزام به عبارت‏پردازى و رعایت قافیه، آزاد است و تنها متوجه رفع شبهات و پاسخ به افترائات است".
پس از دو ماه از تحصن گذشته، روزنامه مقاومت، مجبور است همچنان بنویسد:
«تا حال، دو ماه تمام است كه جماعتى از علماء اعلام و حجج اسلام و مجتهدین اهل تقوى و عدالت و ورع در حضرت عبدالعظیم(ع) مجتمعند و بانحاء مختلفه از محضر و منبر و لوایح مطبوعه و غیر مطبوعه، مطالب خود را مى‏گویند و مى‏نویسند اما هنوز شنیده مى‏شود كه خلط مبحث مى‏شود و مى‏گویند این جماعت كه از اجله علماء و اهل علم و تقوى مى‏باشند، ضد مجلسند و مى‏خواهند مجلس نباشد. اولا معلوم برادران دینى باشد كه این مجلس مگر از اصول عقاید یا از فروع دین است كه گفته شود ضد آن، منحرف از دین یا فاسق است؟ این مجلس عبارتست از دربار دولتى كه سابقا امور در آن بدون مشورت واقع مى‏شد محض تخفیف ظلم، مجلسى برپا شد دربارى كه امور دولت و اصلاحات مملكت در آن بشورى بشود و ظلم كمتر گردد در این صورت اگر احیانا كسى مجلس را نخواهد سخیف‏العقل است و یا آنكه ظلم زیاد را دوست دارد. مكرر در لوایح نوشته و طبع شد كه این مهاجرین، مجلس خواه‏ترند از دیگران. چه آنكه اهل تقوى هستند و بتخفیف ظلم، راضى‏ترند بعلاوه بمقاصد حقه‏ایشان، اساس مجلس محكم مى‏شود و مجلس انشاءالله ابدى خواهد بود. اینها هستند مجلس خواه نه آن اشخاص كه در صددند پایه آن بر اسلام نباشد.

42- شما بدنبال تغییر دین هستید

روزنامه مقاومت‏بوضوح مشت عمال اجانب را باز كرده و مى‏نویسد:
اى بى‏انصاف‏ها، دست از جان مسلمانان بردارید و بگذارید اتفاق كلمه باشد و بمعاونت این مجلس، مفاسد كارها و پریشانى ملت، اصلاح شود. اگر تا حال غرض دنیوى داشتید، بس است آنچه را كه تحصیل كردید و اگر دینى بود، مایوس باشید كه حافظ دین، خداوند است و حالا نمى‏شود تغییرى داد. والحاصل بر برادران دینى، مكشوف باشد كه تمام مهاجرین مى‏خواهند ناتمامى مجلس، تمام شود و كاركند. متجاوز از یكسال است این همه زحمات كشیده شد و شماها منحرفین هر روزى، بیك بهانه نگذاشتید مجلس بیچاره، بآسوده‏گى بتكالیف خود عمل نماید، هر روز ببهانه‏اى او را مبتلا كردید ببلائى والا مقاصد مهاجرین، همان مطالبى است كه در خود مجلس با اجتماع وكلاء گذشت و مورد اجماع شد. مانعى از اجراء نبود مگر شارلاطانى و خدعهاى منحرفین از دین كه دیدند امر نزدیكست‏بگذرد و دیگر دست آنها بجائى بند نباشد لذا خلط مبحث و القاء نفاق نمودند. مطلب دیگر كه لازم است‏برادران بدانند و از اشتباه كارى خصم بیمروت بى‏دین، تحرز نمایند، این است كه چنین ارائه مى‏دهند كه علماء، دو فرقه شدند و با هم حرف دینى دارند و باین اشتباه كارى، عوام بیچاره را فریب مى‏دهند كه بابا یكفرقه از علماء، مجلس خواه و دشمن استبدادند و یكدسته هم ضد مجلس و دوست استبدادند. لابد عوام بیچاره مى‏گوید حق هم با آنها است كه ظلم و استبداد را نمى‏خواهند. افسوس افسوس كه این اشتباه را بهر زبان و بهر بیان مى‏خواهیم رفع شود خصم بى‏انصاف نمى‏گذارد. درباب مجلس خواهى هیچ خلافى نیست‏».

43- چرا بیدار نمى‏شوید؟! چرا مرده‏اید؟!

هواداران شیخ شهید سپس توضیح مى‏دهند كه میان فقهاء اسلام، هیچ اختلافى نیست و مبنا و اهداف دینى همه، یكى است گرچه گاه در مصادیق، اختلاف شود:
«در امر دینى، همه علماء بدون استثناء مى‏گویند كه این مجلس مخالف اسلام نباشد باید آمر بمعروف، ناهى از منكر و حافظ بیضه اسلام باشد. اى مسلمانان، كدام عالم است كه بگوید مجلسى كه تخفیف ظلم نماید و اجراء احكام اسلام كند، بد است و نباید باشد؟ تمام بحث راجع است‏بچند نفر كه احكام شریعت، قیدى است‏براى آنها و مى‏خواهند نگذارند كه رسما این مجلس مقید شود باحكام اسلام و اجراء آن هر روز ببهانه القاء شبهات مى‏نمایند. اى برادر عوام بیچاره، درست تامل كن و بفهم. ببین خصم چه مى‏كند. بشبهات تمام، مسلمین را بهم انداخته و القاء عداوت نموده، با هم سب و لعن مى‏كنند، بلكه در مقام اهانت و جنایات هستند و از همه كار و كسب بازماندند و خوف آنست كه بالاخره امر آنها مثل بنى‏اسرائیل بمقاتله فیمابین بكشد. محبتها از میانشان رفته، پدر، اسم خود را سیاسى گذارده و پسر، اسم خود را مسلمان و متشرع، از یكدیگر بد گوئى مى‏كنند و احترامات، بالمره از میان رفته و باسم لفظ "آزادى"، منكرات شایع مى‏كنند. چرا بیدار نمى‏شوید و در غفلت هستید؟ این انجمن بازى به چه قصد است؟ بپرسید در تمام دول مشروطه، غیر از مجلس اعظم، انجمنى و مجلسى نیست مگر دوایر مقرره مثل عدلیه و بلدیه و غیرهما. ما مسلمانان كه جهت جامعه‏مان اسلام است، انجمن ما مساجد ما بود كه باید جمع شویم در مساجد و درآن فوایدى بود كه یكى از آنها همین فائده انجمن است كه تصور مى‏شود. و مطلب ثالث كه آن هم از مهماتست و باید برادران ملتفت‏شوند این است كه حالا كه فهمیدید كسى، ضد مجلس نیست و علماء هم اختلافى ندارند كه مجلس باید بر اساس اسلام باشد، دیگر تعطیل در نظامنامه موافق با قانون اسلام براى چیست و امروز تمام هرج و مرج و گرفتاریهاى ممالك ایران براى توقیف این نظامنامه اساسى است. والله اگر نظامنامه و قانون را مطابق اسلام بدهند دیگر نزاعى نیست و روزبروز تمام كارها درست و احكام اسلامیه، اجرا شده و مفاسد مملكتى، مبدل بمصالح و الفت‏خواهد شد و بدستیارى یكدیگر اصلاحات كلیه خواهد شد. چشم بازكن كه مانع كیست و چه غرض دارد؟ عقل مات مى‏شود در روز هشتم شهر رجب در مجلس مطابق نمره 159 روزنامه صفحه دوم ستون اول كه یكى از محترمین، بدروغ مذكور داشته كه حضرت مستطاب حجة‏الاسلام و المسلمین آیت‏الله شیخ‏فضل‏الله در شب شنبه رفته‏اند بصاحبقرانیه حضور اعلیحضرت و همان شب برگشته و این مطلب را با شاخ و برگ دلیل مقاصد باطله خود قرار دادند. این نویسنده متعهد است كه تمام مطالب، مصالحه شود بتحقیق در این مطلب. اگر واقع است گوش بحرف ما ندهند والا مجازاتى معین شود كه در مجلس تحقیقات مربوط به كذب بین معلوم مى‏شود همه مطالب بغرض شخصى منتهى مى‏شود. آنوقت اى برادر فكر خودباش و بدان بر سر تو چه مى‏آورند. وقس على هذا ماسواه واقعا خیلى جاى خجالت است در دروغ باین بزرگى. از اینجا حال سایر كلمات معلوم مى‏شود.افسوس كه دشمنان ما مسلمانها از این اكاذیب شاد مى‏شوند و مى‏گویند همه كلمات آنها از این قبیل است. دیگر تامل و تفكر نمى‏كنند كه هر قدر امورات مسلمین را تعویق‏انداخت و روز بروز برپریشانى ماافزود همین‏گونه حرفهاى غرض‏آمیز بود كه بدون رویه، زده مى‏شود.»
منبع: فصلنامه كتاب نقد شماره 11


http://rasekhoon.net/article/show/130309/
پنج شنبه 31/5/1392 - 22:44
تاریخ

 

شیخ فضل الله نوری؛ مصلح دین ورز و دادخواه (2)
شیخ فضل الله نوری؛ مصلح دین ورز و دادخواه (2)

 

نویسنده: علی ابوالحسنی (منذر)

 

3-5. منطق قوی و محبوبیت عظیم اجتماعی
 

فرد مصلح، همچنین باید از نفوذ و محبوبیت شگرف مردمی برخوردار باشد تا بتواند در صورت لزوم، انسانها را - از زبده و توده- برای پیشبرد اهداف اصلاحی خویش بسیج كند. در جامعه دینی، جلب نظر مردم به انجام اصلاحات و پیروزی بر موانع گوناگونی كه بر سر راه آن وجود دارد، جز از كسانی كه نفوذ و قدرت وسیع اجتماعی داشته و جامعه حكمشان را مطاع و متبع می شمرد ساخته نیست. شیخ به یمن برخورداری از دانش كلان دینی، اخلاق نیكو و نیز دلسوزی و شفقت بر خلق، مورد علاقه شدید خاص و عام بود. یپرم، به دار زننده شیخ، در یادداشتهای خویش، وی را «روحانی عالیقدری» به شمار می آورد كه «گفته ی او برای توده خلق، وحی منزل محسوب می شد.» (1) عبدالله بهرامی در تهران، شاهد آنچنان پیشواز باشكوهی از شیخ بوده است كه می نویسد: «در همان موقع در من فكری پیدا شد كه اگر انسان شاه نشود، بهتر است كه اقلاً‌ مجتهد یا پیشوای امت گردد»! (2)
نفوذ عمیق و گسترده شیخ در بین مردم، در گزارشهای سفارت انگلیس نیز منعكس شده است. آرتور نیكلسون سفیر انگلیس در دربار تزار، ‌در تلگراف به ادوارد گری وزیر خارجه بریتانیا (مورخ 18 مارس 1909 یعنی حدود 5 ماه قبل از شهادت شیخ)، با اشاره به تصمیماتی كه در لندن و پترزبورگ بر ضد شیخ در جریان بود، هشدار روسها را چنین منعكس می سازد:
در مورد شیخ فضل الله باید به این نكته توجه داشت كه این مجتهد، نه تنها در محافل محافظه كار [= مخالفین مشروطه] بلكه در میان عناصر میانه رو [= مشروطه خواهان معتدل و غیر افراطی] نیز نفوذ زیادی دارد و جلب همكاری او برای موفقیت اصلاحات طرح ریزی شده [= تجدید مشروطه و مجلس] اجتناب ناپذیر است.
هر نوع اقدامی كه دو دولت [روس و انگلیس] علیه شیخ به عمل آورند، ممكن است نارضایتی توده های مردم را مخصوصاً در تهران كه شیخ دارای پیروان زیادی در میان طلاب یا محصلین مدارس مذهبی است، برانگیزد. بنابراین، دولت امپراتوری [روس تزاری] عقیده دارد با توجه به این حقیقت كه شیخ هیچ گونه مقام رسمی ندارد كه بتوان او را از داشتن آن مقام محروم كرد، عاقلانه تر خواهد بود كه به شخص شیخ فضل الله نوری كاری نداشته باشند. (3)
مردوخ، امام جمعه كردستان، از شیخ به عنوان ایران مدار (4) یاد كرده و در شرح اجتماع مردم به رهبری شیخ در باغشاه برای جلوگیری از تجدید مشروطه می نویسد: « عموم آقایان علما به منزل حاج شیخ (فضل الله) آمده از آنجا بالاتفاق با كالسكه و درشكه به جانب باغشاه حركت كردیم. متجاوز از پنجاه كالسكه و درشكه پشت سر حاج شیخ به حركت درآمد.» (5)
علاقه و احترام وافر بزرگان به شیخ، تنها ویژه رجال دین نبود. قدرتمداران عرصه سیاست نیز به شیخ نگاهی فرازپو و قله سو داشتند. به قول حسنعلی برهان: «تمام رجال و اولیای امور و پادشاهان و اقران و امثالش به او به نظر اعزاز و احترام نگاه می كردند.» (6) میرزا نصرالله خان مشیرالدوله وزیر خارجه مظفرالدین شاه در 10 ربیع الثانی 1323 ق به آقا سید حسین نائینی (كذا) با اشاره به «جناب مستطاب ملاذالاسلام حجت الاسلام آقای حاج شیخ فضل الله» می نویسد: «جناب معزی الیه ... امروز در تهران سر سلسله علما هستند و مطاعیت دارند.» (7) عضدالملك، رئیس ایل قاجار و نایب السلطنه خوشنام احمدشاه، مرید و مقلد شیخ شهید بود. (108) و از شنیدن خبر قتل وی « فوق العاده متأثر و ناراحت» شده، «به سر و صورت خود می كوبید و شیون و زاری می كرد و از این كه مجتهدی را اعدام كردند اشك می ریخت.» (9)

3-6. برنامه كلان و مدل مطلوب سیاست
 

اصول سیاست شیخ در زندگی و برنامه كلان او برای بهبود مشكلات موجود و نیل جامعه به رفاه مادی و سعادت معنوی، چنین بود: استقلال، قانونمندی و حاكمیت اسلام. او «دین» و «سیاست» را از یكدیگر جدا نمی دانست و برای خود- خاصه، به عنوان یك فقیه صاحب نفوذ- در عرصه اجتماع و سیاست، مسئولیت، آن هم مسئولیتی گران، قائل بود. شیخ، البته، مستقلاً رساله یا خطابه ای درباره «نظریه سیاسی» خویش، و مبانی و غایات آن، تحریر نكرده است. ولی با كاوش در سخنان وی می توان به اصول آرا و نظریات سیاسی او (كه مبتنی بر شناختی «حكیمانه/ فقیهانه» از مبانی دینی است) دست یافت و سیمای كلی اما روشنی از آن تصویر كرد. با تأمل در سخنان شیخ، ‌معلوم می شود كه از نظر او اولاً این «سیاست» است كه بایستی رنگ «دین» به خود بگیرد و جامه ای متناسب با قد و قواره دین بپوشد، نه بالعكس. در ثانی، نظریه سیاسی شیخ، حاوی دو جنبه «سلبی» و «ایجابی» (یا «مثبت» و «منفی») است كه وجه سلبی آن، خود از دو ركن اساسی تشكیل می شود: استقلال به معنی رهایی از یوغ سلطه فكری- فرهنگی- سیاسی- اقتصادی بیگانگان (به ویژه استعمار غرب) و عدالت از طریق «مهار قانونمندانه» دولت توسط مجلسی مركب از نمایندگان طبیعی اصناف و طبقات جامعه. حاكمیت اسلام نیز، به معنای اجرای «مو به مو و بدون تبعیض» احكام اسلامی در جمیع شئون، وجه «ایجابی» سیاست مطلوب وی را می سازد.

3-6-1. استقلال (رهایی از سلطه سیاسی و فرهنگی غرب)
 

رهایی از سلطه بیگانه (خاصه استعمار غرب) در همه شئون، هدف اساسی ای بود كه شیخ، دستیابی به ایران آباد و سربلند را در گرو آن می شمرد و زندگی اش را یك سره وقف مبارزه در راه آن ساخته بود. تقریظ وی بر كتاب «تبشیر اندر تبشیر» (1314 ق) نشان می دهد كه حركت در این راه را مصداق «جهاد فی الله» شمرده و «تجارت سودمند دنیا و آخرت» می دانست. (10)
الف) طرد سلطه سیاسی استعمار: چرچیل، مدیر اداره شرقی سفارت انگلیس، در گزارش به لندن، از شیخ به عنوان «یكی از مجتهدین طراز اول تهران» یاد می كند كه «از تماس با اروپائیان احتراز می جوید و از گفتگو با آنان سرباز می زند.» (11) امتناع شیخ در پایان عمر خویش (به قیمت شهادت) از پناهندگی به بیرق روس، انگلیس، هلند و حتی عثمانی مهم ترین گواه بر روحیه مستقل او و اهتمامش به جلوگیری از دخالت بیگانگان در مقدرات كشور اسلامی است. چنانكه حضور فعال او در جنبش تنباكو و نیز هواداری اش از تأسیس بانك ملی در صدر مشروطه، تنها معطوف به اهداف «اقتصادی» نبود و بیش و پیش از آن، غایات «سیاسی» داشت و نجات ایران از سلطه سیاسی غرب را دنبال می كرد. به همین نمط، ورودش به جنبش عدالتخواهی صدر مشروطه نیز- چنانكه خود در لایحه 18 جمادی الثانی 1325 ق منتشره در حضرت عبدالعظیم علیه السلام تصریح دارد- به هدف جلوگیری از «تحلیل» رفتن تدریجی كشور در «هاضمه» قدرتهای «جهانخوار» بوده است. (12) فراموش نكنیم یكی از مهم ترین علل مخالفت وی با مشروطه وارداتی و هواداران افراطی آن، بستگی آنها به بیگانگان بود: «ای عزیز، اگر مقصود، تقویت اسلام بود انگلیس حامی آن نمی شد و اگر مقصودشان عمل به قرآن بود عوام را گول نداده پناه به كفر [= سفارت انگلیس] نمی بردندو آنها را یار و معین و محل اسرار خود قرار نمی دادند... اگر بنای آن بر حفظ دولت اسلام بود، چرا یك عضوی از روس پول می گرفت و دیگری از انگلیس.» (13)
شیخ، به ویژه در اواخر عمر، بر سر تجدید مشروطه، رسماً با سفارتخانه های روس و انگلیس درافتاد و درگیری اش با آنها بدانجا كشید كه شاه اعلامیه ای را كه (پس از تجمع باغشاه) روی اصرار شیخ و علما صادر كرده بود، زیر فشار شدید سفرای لندن و پطرز بورغ، از كوچه و بازار جمع كرد (14) و شیخ نیز شاه مرعوب را به مقاومت در برابر آنها فراخواند. (15) به قول كسروی: « محمدعلی میرزا در آن ایستادگی كه در برابر ... نمایندگان سیاسی دولتهای اروپا می نمود بیش از همه به دلگرمی از پشتیبانی» شیخ بود. (16) كشاكش سخت شیخ با روس و انگلیس، به ترور وی توسط ایادی انگلیس انجامید و حتی سفارت انگلیس، در محاكمه ضاربین دخالت كرده مانع مجازاتشان شد. (17) پس از آن هم به طور لاینقطع رشته این درگیری ادامه یافت تا به اعدام وی توسط همان عوامل انجامید (18) و آرتور نیكلسون، سفیر انگلیس در روسیه، به وزیر خارجه لندن نوشت: شیخ فضل الله برای مملكت خود خطر بزرگی [!] بود، خوب شد كه ایران او را از میان برداشت [!] (19)
ب) طرد سلطه اقتصادی استعمار: شركت فعال شیخ در جنبش تنباكو، از گامهای بلند وی در مسیر مبارزه با نفوذ اقتصادی بیگانگان است كه خوشبختانه تاریخ، آن را با خطوط روشن ثبت كرده است. (20) نیز باید از حمایت وی از طرح تأسیس «بانك ملی» در صدر مشروطه یاد كرد كه اندیشه رهایی كشور از استعمار اقتصادی را تعقیب می كرد و شیخ از آن كاملاً‌حمایت نموده و «دویست تومان سهام بانك را خریداری كرد». (21) در كارنامه شیخ، مدرك جالبی مربوط به سال 1306 ق یافت می شود كه نشان از حضور دیرین وی در سنگر دفاع از «استقلال سیاسی» ، «كفایت اقتصادی» و «كیان فرهنگی» كشورمان دارد. مدرك مزبور، حاوی 60 مورد سئوال و جواب از میرزاست كه شیخ به تدوین و طبع آنها پرداخته است. میرزا در پاسخ به نخستین سئوال (نانوشته) این رساله (22)، ضمن تأكید بر عواقب سوء «حمل اجناس از بلاد كفر به ایران»، از «توجه سائل به این گونه مسائل» و «اقدامش به تهیه دفع آنها» كه صرفاً ‌از سر غیرت دینی و خیرخواهی برای مسلمین است، ‌اظهار مسرت می كند و با تصریح به اینكه خود، همواره ملتفت و نگران این مسائل كه خرابی دین و دنیای مسلمین را در بر دارد بوده است، بر لزوم «جلوگیری از ورود كالاهای خارجی به كشور» و «اقدام دولت به رفع احتیاجات داخلی مردم از راه تشویق و حمایت عملی از سرمایه گذاری در بخش صنایع داخلی»، تأكید می ورزد. در پایان نیز از خداوند، عزت اسلام، پیروزی مومنین و قطع ریشه دشمنان را خواستار می شود! (23)
ج) طرد سلطه فرهنگی بیگانه: شیخ در كنار تلاش جهت رهایی كشور از استعمار سیاسی و اقتصادی، نسبت به سیطره فرهنگ و نظام «فكری و حقوقی» غرب بر كشورمان نیز حساسیت منفی داشت و ستیزش با مشروطه چیان، عمدتاً بر سر همین امر بود: «دین اسلام، اكمل ادیان و اتم شرایع است،‌ و این دین دنیا را به عدل و شورا گرفت. آیا چه افتاده است كه امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شورای ما از انگلیس بیاید»؟ (24) به گفته دكتر رضوانی: شیخ «بر خلاف آنچه كه عده ای گمان می برند، مخالف با مشروطه [= تحدید سلطنت] نبود... می فرمود: مشروطه ای كه در فرنگستان، ساری و جاری است، با مشخصات خاصی كه دارد شایسته اجرا در ایران نیست. ایرانیان باید مشروطه ای منطبق بر سنن ملی و مذهبی خود برقرار كنند و ... شعارش این بود: و علیكم بالمشروطیه الاسلامی.» (25)

3-6-2. عدالت و حكومت قانون
 

محمد حرزالدین، نوری را «از چهره های برجسته ای» می شمرد كه « با حاكمان و دولتمردان مقتدر ستمگر می ستیزید.» (26) عدالتخانه، مهاری بود كه شیخ، متناسب با امكانات و مقتضیات زمانه، برای تعدیل خودكامیگیها و رفع استبداد تهیه دیده بود. او خود در لوایح ایام تحصن در حضرت عبدالعظیم علیه السلام تصریح دارد كه انگیزه اش از برافراشتن درفش عدالتخواهی در صدر مشروطه، تغییر رژیم خودكامگی و «محدود» ساختن اختیارات شاه و دولت توسط نمایندگان مردم بوده است. (27) شهید نوری، كار خلاف شرع و قانون را، از هر كسی می دید بر می آشفت و انتقاد می كرد، چه شاه باشد و چه مدعیان دروغین عدل و آزادی. یكی از همسایگان شیخ كه در روزهای پر آشوب اواخر مشروطه اول با شیخ دیدار داشته، شرحی از شكایات زیاد وی از اعمال خلاف قانون شاه و مشروطه چیان تندرو به دست داده است. (28) در همان ایام، شیخ نامه ای به عضدالملك نوشت و ضمن دفع این شایعه كه وی در صدد پناهندگی به سفارتخانه های خارجی! است، باز بر اجرای قانون و دوری از هرج و مرج در كشور تأكید كرد: « ... صریحاً‌عرض می نمایم كه هر كه علی التحقیق بر خلاف قانون اقدامی نماید، مستحق مجازات است ولو خود داعی باشم. عماً قریب (29) معلوم می شود كه عدالتخواه كیست و هرج و مرج خواه كیست.» (30)
سخنان فوق، حاكی از قانونخواهی و قانونمداری شیخ است، كه در تأیید آن، می توان به شواهد دیگری همچون: انتقادات تند وی (در لوایح ایام تحصن) به آشوبگری گروههای فشار و مداخلات بی رویه انجمنهای قارچ گونه صدر مشروطه، و نیز تأكیدش بر لزوم تكمیل و تصویب سریع قانون اساسی، اشاره كرد. (31) همچنین می توان به كلام استوار وی در آغاز «تذكره الغافل» اشاره كرد كه می نویسد: «.... حفظ نظام عالم، محتاج به قانون است و هر ملتی كه تحت قانون داخل شدند و بر طبق آن عمل نمودند امور آنها [وابسته] به استعداد قابلیت قانونشان منظم شد...»(32)
دعوای شیخ با دیگران، هرگز بر سر «تحدید» اختیارات شاه و «تعدیل» مظالم دولت نبود و شیخ در لزوم این گونه امور هیچ نوع تردیدی نداشت. فراموش نكنیم كه وی 15 سال پیش از طلوع مشروطه، لحظه ای را در پیوستن به نهضت تحریم (كه مستقیماً‌ اراده ملوكانه را هدف گرفته بود) درنگ نكرده بود. دعوا بر سر این بود كه، حال كه قرار است استبداد مطلقه سلطنتی محدود و «مشروط» به یك سری قوانین گردد، این قوانین باید همان «قوانین شرع» باشد كه ملت مسلمان ایران از عمق جان بدانها ایمان دارد و نهضت خویش را نیز با تكیه بر آنها و تغذیه از آنها آغاز كرده و پیش برده است. به تصریح دكتر حمید عنایت، شیخ «هرگز درباره محسنات اساسی محدودیتهای قانونی در مورد اختیارات سلطنت، شك» نداشت و «آن شیخ صریح اللهجه كراراً با مخالفین خویش بر سر این موضوع كه برای سلطنت، كه در نتیجه حوادث دنیا، از شریعت منحرف شده و به ستم گراییده است، تمهید قوانین خاصی لازم است، موافقت كرد.» (33) دكتر رضوانی نیز او را در كشاكش مشروطه و استبداد، بحق، «نیروی سوم»ی قلمداد می كند «كه نه از استبداد حمایت» می كرد و «نه موافق با دموكراسی خاص اروپایی» بود. (34)
از دیدگاه شیخ، شاه یا هر كس دیگر كه بر جامعه اسلامی حكومت می كند، لزوماً باید در خط اسلام و مصالح مسلمین حركت كند، و خط و جهت كلی را از كارشناسان خبره و امین اسلام (فقها) بگیرد. در یكی از لوایح ایام تحصن در حضرت عبدالعظیم علیه السلام، تصریح دارد كه: در منطق شیعه (بر خلاف اهل سنت)، دولت و سلطنتی كه زمام آن به دست خدا و رسول و امام و نایبان امام (فقهای عدول) نباشد او امرش واجب الاطاعه نیست. (35) همچنین در اجتماع علما و مردم در باغشاه (شوال 1326 ق) كه برای منع از تجدید مشروطه برپا شد، شیخ صریحاً‌به شاه گوشزد كرد: «ما دعاگویان در اطاعت اوامر ملوكانه تا حدی حاضریم كه مخالف با مذهب ما نباشد،‌ ولی چیزی كه مخالف با مذهب باشد تا جان در بدن داریم نخواهیم گذاشت اجرا شود...» و از شاه خواست طبق خواست مردم و «حكم صریح» علما «بر حرمت مشروطه»، دستخطی در رفع مشروطه صادر كند. شاه پذیرفت و گفت: در این باب «با جناب صدر اعظم مذاكره می شود و قراری كه اسباب آلودگی قاطبه رعایا باشد داده خواهد شد.» ولی شیخ احاله ی موضوع به مذاكره ی با صدراعظم را رد كرد و گفت: «مشورت در محلی است كه طریق دیگر داشته باشد و این امر ابداً ممكن نیست كه انجام شود. صریحاً اعلیحضرت حال باید حكم بفرمایند در افنای مشروطه.» شاه لاجرم پذیرفت كه دستخط بدهد. (36) سخنان شیخ، برجسته سازی همان نكته ای بود كه همان ایام در عریضه ی او و علمای همفكرش به شاه آمده بود: «ما مسلمانان كه در تحت اقتدار سلطنت اسلامیه هستیم، ابداً‌راضی نمی شویم كه وهنی به اسلام و دین ما برسد و در مقابل احكام اسلامیه، شاه و رعیت یكسان است.» (37)

3-6-3. حاكمیت اصول و احكام اسلام
 

عدالت،‌ غایت آرزو، بلكه معشوق «دلربا»ی شیخ بود. (38) و حتی آن را اساس تكوین و تشریع، و عامل پیشرفت اسلام در جهان می شمرد. (39) از نظر او «دین اسلام ... دنیا را به عدل و شورا گرفت. آیا چه افتاده است كه امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شورای ما از انگلیس بیاید؟!» (40) دستیابی به عدالت، آرمان مقدسی بود كه شوق وصول به آن، شیخ را همچون آحاد ملت ایران، در صدر مشروطه به قیام بر ضد استبداد واداشت: «كلمه طیبه العدل را هر كس اصغا نمود بی اختیار در تحصیل آن كوشید و به اندازه وسعت، به بذل مال و جان خودداری نكرد. منجمله خود داعی هم اقدام در این امر نموده و متحمل زحمات سفراً و حضراً شدم.» (41) وقتی هم از آن سفر برگشت، «تأسیس اساس مجلس دارالشورای ملی و معدلتخانه اسلامی» را به دوستان تبریك گفت و آن را «موجب ترویج شرع اطهر و تعظیم شعائر اسلامی» شمرد. (42)
آری، عدالت، مطلوب و محبوب شیخ بود و در این،‌ جای هیچ شكی نیست. منتها وی بحق- در تعریف عدالت و تشخیص موارد آن، و نیز نحوه دستیابی به این گوهر دیریاب و زودرنج، بحث داشت و به حكم «خرد»- كه خالق جهان را در تشخیص مصالح بشر و تأمین سعادت جاوید وی، از همگان آگاهتر می داند- «تحصیل عدالت» را منوط به « اجرای احكام اسلام» می شمرد و معتقد بود كه «حقیقت عدل» از راه «اقدام به معروف و اجتناب از منكر» محقق می شود. همچنین تأكید داشت كه اجرای قوانین عادلانه در جامعه، نیاز به پشتوانه روحی و اعتقادی دارد و آن نیز چیزی جز ایمان به خدا و قیامت نیست و «هر مقدار، یقین به مبدأ و معاد، و خداترسی و امیدواری شدیدتر است، عدالت منبسط تر خواهد بود و هر چه از این كاسته شود، بی اعتدالی زیاده خواهد شد.» نیز: «اگر بخواهند بسط عدالت شود» باید این دو گروه را «تقویت» كنند: «حمله احكام» و «اولی الشوكه من اهل الاسلام». یعنی، علمای دین و رجال سیاسی متعهد به اسلام. «این است راه تحصیل عدالت صحیحه نافعه.» (43)
شهید نوری، از سیاست و عدالت، تصویری چنین «توحیدی» داشت و عرصه زندگی را حوزه اقتدار «مطلق» الهی می شمرد. پیتر آوری استاد تاریخ دانشگاه كمبریج سخن جالبی دارد: «شیخ فضل الله نوری ... را بایستی نماینده آن مكتب فكری دانست كه حاكمیت را از خداوند می دانند و نه از مردم و شاه.» (44) كسروی هم (در كلامی، به شیوه معمول آمیخته به زهر كینه) اعتراف جالبی دارد:
حاجی شیخ فضل الله ... فریفته «شریعت» می بود و رواج آن را بسیار می خواست... با یك امید و آرزوی بسیاری پیش آمده چنین می خواست كه «احكام شرع» را به رویه قانون آورد و به مجلس بپذیراند. روی هم رفته به بنیاد نهادن یك «حكومت شرعی» می كوشید. (45)
نظام مطلوب شیخ نظامی است كه در آن احكام اسلام پیاده شود: «ای برادر، نظامنامه، نظامنامه ...؛ لكن اسلامی، اسلامی ... یعنی همان قانون شریعت كه 1300 و اندی است در میان ما هست و جمله [ای] از آن، كه به آن، اصلاح مفاسد ما می شود در مرتبه اجرا نبود، حالا بیاید به عنوان قانون، و اجرا شود.» (46) اگر در تحصن حضرت عبدالعظیم (ع) بر فراز منبر خاطرنشان می كند: «من ... اینجا هستم تا اینكه قانون قرآن را رواج بدهم» یا در «رساله تحریم مشروطیت» می نویسد: «فی الحقیقه سلطنت، قوه اجرائیه احكام اسلام است» (47) دقیقاً به همین معناست. چنانكه از نامه اش به آقانجفی اصفهانی نیز به روشنی همین معنا بر می آید. (48)
آری، شیخ خواستار نظام حاكمیت حدود و ارزشهای اسلامی بود كه البته از دیدگاه او، جز با حكم و تنفیذ فقیهان محقق نمی شد. در خلال اظهارات شیخ در مشروطه كراراً به طرح مسئله ولایت فقیه مبسوط الید بر می خوریم و این، به وضوح حاكی از «وجه ایجابی» نظریه سیاسی شیخ، و نیز مخالفت «اصولی» او با «استبداد شاهنشاهی» است: در زمان غیبت امام علیه السلام مرجع در حوادث، فقهایی از شیعه هستند و مجاری امور به ید ایشان است و بعد از تحقق موازین، احقاق حقوق و اجرای حدود می نمایند و ابداً منوط به تصویب احدی نخواهد بود.» (49)
از نظر شیخ، اگر مجلس و مجلسیان، اولاً به احكام اسلام مقید، و ثانیاً از پشتوانه نظارت و تنفیذ فقیه برخوردار باشند، خود و مصوباتشان مورد تأیید است و باید از جان و دل، به حمایت از آنها پرداخت (50) و در غیر این صورت، نه. در دیدگاه شیخ راجع به مجلس و مشروطه، دو نكته كلیدی وجود دارد كه فهم درست نظریات وی در گرو توجه دقیق به آنهاست: الف) جامعیت و كمال قوانین اسلامی ب) نظارت و ولایت فقهای جامع الشرایط. به اعتقاد وی (51).
1. «حفظ نظام عالم» در گرو وجود «قانون» است «و هر ملتی كه تحت قانون داخل شدند و بر طبق آن عمل نمودند امور آنها [بسته] به استعداد [و] قابلیت قانونشان، منظم» خواهد شد.
2. در میان قوانین، بهترین قانون، «قانون الهی (اسلام) است.» چه، اولاً «جامع جمیع مایحتاج الیه الناس» (52) بوده و علاوه بر عبادات، «حكم جمیع مواد سیاسیه را بر وجه اكمل و اوفی داراست، حتی ارش الخدش» (53) را. ثانیاً قانون اسلام، قانونی ابدی و جاوید است و همه عصرها و نسلها را شامل می شود. ثالثاً بینش اسلامی، حیات و زندگی بشر را منحصر به این جهان نمی بیند و مرگ را صرفاً دروازه حیات جاودان، و دنیا را مزرعه آخرت می شمرد. بر اساس این بینش، «ماها باید ... نظم معاش خود را قسمی بخواهیم كه امر معاد ما را مختل نكند، و لابد چنین قانون، منحصر خواهد بود به قانون الهی. زیرا اوست كه جامع جهتین یعنی نظم دهنده دنیا و آخرت است.»
3. خاتمیت دین اسلام، ملازم با كامل بودن دستورات آن است، و متقابلاً اعتقاد به نقص و ناتمامی فقه اسلامی و موافقت با تغییر یا تكمیل برخی از مواد آن به بهانه و عنوان «مقتضیات عصر»، با ایمان به خاتمیت و كمال دین تضاد دارد: «اگر كسی را گمان آن باشد كه مقتضیات عصر، تغییردهنده بعض مواد قانون الهی ... یا مكمل آن است،‌ چنین كسی ... از عقاید اسلامی خارج است.» زیرا «پیغمبر ما خاتم انبیاست و قانون او ختم قوانین ... و خاتم آن كسی است كه آنچه مقتضی صلاح حال عباد» تا روز رستاخیز است به «او وحی شده ... و دین را كامل كرده باشد. پس بالبدیهه چنین اعتقاد، كمال منافات را با اعتقاد به خاتمیت و كمال دین او دارد و انكار خاتمیت، به حكم قانون الهی كفر است.»
4. بر پایه آنچه گفتیم، قانون اسلام «از بس متین و صحیح و كامل و مستحكم است نسخ بر نمی دارد.» چه، خداوند «در هر موضوع، حكمی- و برای هر موقع، تكلیفی مقرر فرموده است.» بنابراین، «نمی شود كه جایز شود تغییر بدهند قانون الهی را و جعل قانونی بر خلاف آن نمایند، ولو در یك مورد. زیرا مخالفت عملی [با] قانون الهی، فسق است ولی تغییر دادن آن، كفر است. چونكه تخطئه قانون الهی است نسبت به این زمان.»
5. كمال و تمامیت اسلام، ‌اجازه نمی دهد كه كسی در برابر قوانین الهی، قانون جدیدی وضع كند: «در اسلام برای احدی جایز نیست تقنین و جعل حكم، هر كه باشد، و اسلام ناتمام ندارد كه كسی او را تمام نماید.» و جامعه ایمانی و اسلامی «ابداً محتاج به جعل قانون» نخواهد بود، زیرا «اسلام بدون اقرار به نبوت، محقق نیست، و ... دلیل عقلی بر نبوت» نیز چیزی جز «احتیاج ما» به قانون الهی «و جهل و عجز ما از تعیین آن»؛ بنابراین اگر خود را بر كشف و استخراج قانون «قادر ... بدانیم، پس دیگر دلیل عقلی بر نبوت» وجود نخواهد داشت. اصولاً «جعل قانون» در برابر قانون الهی، چه كم و چه زیاد، با اسلام «منافات» داشته و نفس عمل، یك «كار پیغمبری است». لذا فرد مسلمان را «حق جعل قانون نیست.»
6. حتی شأن و مسئولیت فقها و مجتهدان، با همه والایی، تنها استنباط احكام الهی از كتاب و سنت معصومین (ع) است، نه جعل قانون. حتی آنان حق ندارند- آن گونه كه متأسفانه در بین اهل سنت رایج است- در مقام كشف و استخراج احكام، اموری همچون قیاس و استحسانات عقلی را دخالت دهند: «وظیفه [مجتهدین] ...، منحصر به‌آن است كه احكام كلیه را- كه مواد قانون الهی است- از چهار دلیل شرعی استنباط فرمایند و به عوام رسانند و آن چهار: قرآن و اخبار و اجماع و عقل است؛ آن هم به نحو مخصوصی كه مقرر شده. و عمده آن است كه باید ملاحظه فرمایند كه در مقام استنباط، قیاس و استحسان را دخالت ندهند. چونكه در شرع امامیه حرام است كه از روی استحسان و قیاس، تعیین احكام الهیه بنمایند.» فقیه، كه نایب امام علیه السلام است، در واقع «استنباط از كتاب و سنت» می كند، «نه تقنین و جعل».
7. بنای اسلام، ‌بر عبودیت یعنی تسلیم صرف در برابر خداوند استوار است و التزام به قوانین الهی،‌تنها راه رهایی از هر گونه فساد و بهره مندی كامل از نعمات الهی در دنیا و آخرت می باشد: «به حكم اسلام، باید ملاحظه نمود كه در قانون الهی، هر كه را با هر كس مساوی داشته،‌ ما هم مساویشان بدانیم و هر صنفی را مخالف با هر صنفی فرموده ما هم به اختلاف، با آنها رفتار كنیم تا آنكه در مفاسد دینی و دنیوی واقع نشویم»، بلكه «در دنیا و آخرت بهره مند» باشیم.
8. با توجه به آنچه كه گفتیم، این سئوال مطرح می شود كه: تأسیس مجلس شورا و وضع قوانین اساسی و غیر اساسی در جامعه اسلامی، چه وجهی دارد؟
پاسخ این سئوال از آنچه كه گفتیم، كاملاً روشن می شود: همان «قانون شریعت» كه توسط پیامبر اسلام و جانشینان معصوم وی- سلام الله علیهم اجمعین - 1300 و اندی پیش از این، به بشر ابلاغ گردیده ولی چنانكه باید اجرا نشده، «لباس قانون بپوشد و به صورت ماده و تبصره در آید: « ای برادر، نظامنامه، نظامنامه، نظامنامه؛ لكن اسلامی، اسلامی، اسلامی . یعنی همان قانون شریعت كه هزار [و] سیصد و اندی است در میان ما هست و جمله [ای] از آن- كه به آن، اصلاح مفاسد ما می شود- در مرتبه اجرا نبود، حالا بیاید به عنوان قانون،‌و اجرا شود.» و «علیكم بطلب القانون الاساسی الاسلامی، ثم علیكم بطلب القانون الاساسی الاسلامی، فأنه مصلح لدینكم و دنیاكم.» (54)
9. مجلسی كه قانون اساسی آن، مخالف با موازین دین نباشد و اعضای آن از دایره احكام شرع، گامی بیرون ننهند، مورد قبول و تأیید همه فقیهان (از جمله: شیخ فضل الله) است. چه، مخالفت با آن، عملاً چیزی جز مخالفت با موازین و قوانین شرع نیست: «من آن مجلس شورای ملی را می خواهم كه عموم مسلمانان، آن را می خواهند، به این معنی كه البته، ‌عموم مسلمانان، مجلسی می خواهند كه اساسش بر‌«اسلامیت» باشد و بر خلاف قرآن و بر خلاف شریعت محمدی (ص) و بر خلاف مذهب مقدس جعفری علیه السلام قانونی نگذارد. من هم، چنین مجلسی می خواهم.» در این زمینه، «من و عموم مسلمین بر یك رأی هستیم. اختلاف، میانه ما و لامذهبهاست كه منكر اسلامیت و دشمن دین حنیف هستند.» چنین مجلسی كه حاصل سعی و رنج «حجج اسلام و نواب عامه امام علیه السلام» است، قاعدتاً «حفظ حقوق و پیروان مذهب جعفری» را مد نظر دارد و «ممكن نیست كه آثار پارلمنت پاریس و انگلیس بر آن مترتب گردد.»
به تعبیری روشنتر: اعضای مسلمان و متعهد این مجلس، هرگز تن به تصویب «قانون آزادی عقاید و اقلام» به سبك بی بند و بارانه غربی «و تغییر شرایع و احكام» نداده و بر «افتتاح خمارخانه ها و اشاعه فواحش» و بی حجابی بانوان «و اباحه منكرات» مهر تأیید نخواهند زد. «مسلم است كه قوانین موضوعه در این مجلس، مخالف با قواعد شرعیه نبوده و نخواهد بود و چنانكه در قانون اساسی ذكر شده است هر مطلبی كه مخالف با شریعت اسلامیه باشد، سمت قانونیت پیدا نخواهد كرد...»
10. چنانچه لزوم انطباق مصوبات مجلس با موازین و معیارهای شرع را به عنوان یك اصل اجتناب ناپذیر بپذیریم - كه منطق اسلامی، راهی جز پذیرش آن نمی شناسد - لامحاله گریزی از قبول « نظارت فائقه رسمی و دائمی مجتهدین بر مصوبات مجلس» نخواهیم داشت.
دلیل این امر آن است كه پارلمان، در ایران اسلامی یك پدیده وارداتی و نوظهور است و در اصل وضع خویش، با مبنا و ساختار فرهنگ و تمدن جدید غرب تناسب دارد، ‌و مولود تحولات عمیق فكری- سیاسی- اجتماعی اروپا در چند قرن پس از رنسانس است، كه بعضاً با اصول فكری، سنن فرهنگی، شرایط تاریخی و وضعیت اجتماعی كشورمان، همخوانی ندارد بلكه متضاد است. بنابراین، بایستی برای هماهنگی و انطباق این پدیده نوظهور با مبانی و سنن فرهنگی و اجتماعی این دیار، تصرفات حساب شده ای در فرم و محتوای اروپایی آن صورت گیرد: «مملكت ایران، از هزار و سیصد و چند سال قبل كه از آیین زرتشتی به دین مبین محمدی شرف انتقال پذیرفته است، مجلس دارالشورای قائم دائم كه امور جمهور اهالی را همواره اداره بكند نداشته است. امروز كه این تأسیس را از فرنگستان اقتباس كرده، به همین جهت كه اقتباس از فرنگستان است، باید علمای اسلام - كه عندالله و عندرسوله مسئول حفظ عقاید این ملت هستند- نظری مخصوص در موضوعات و مقررات آن داشته باشند كه امری بر خلاف دیانت اسلامیه به صدور نرسد و مردم ایران هم مثل اهالی فرنگستان بی قید در دین، و بی باك در فحشا و منكر، و بی بهره از الهیات و روحانیت واقع نشوند. این ملاحظه و مراقبه، حسب التكلیف الشرعی، هم حالا كه قوانین اساسی مجلس را از روی كتب قانون اروپا می نویسند لازم است و هم من بعد در جمیع قرنهای آینده الی یوم یقوم القائم عجل الله تعالی فرجه.»

4. انقلابی عصر استبداد
 

شیخ، در زندگی سیاسی خویش، دو دوران را از سر گذرانده است: دوران استبداد فردی سلاطین قاجار و دوران مشروطیت. او با خودكامگی به هیچ وجه سرسازش نداشت و لذا در كلیه جنبشهای ضد استبدادی پیش از مشروطه، همچون جنبش تنباكو و عدالتخانه، حاضر بلكه پیشوا و جلودار بود. شركت فعالش در جنبش ضد استعماری- ضد استبدادی تنباكو، نقش موثر وی در بركناری امین السلطان و حضورش در مركز ثقل قیام عدالتخواهی صدر مشروطه كه به عزل عین الدوله انجامید، همگی ثبت تاریخ است. اعظام الوزاره با ذكر درگیری سخت میان میرزای آشتیانی و ناصرالدین شاه بر سر كشیدن قلیان در بحبوحه نهضت تحریم، می نویسد: شاه حكم به تبعید آشتیانی داد و در پی آن، غوغای ملی عظیمی برخاست كه نهایتاً حكم شاه را ملغی گذاشت. آنگاه می افزاید: «اول كسی كه از علما در آن روز به منزل میرزای آشتیانی وارد شد و هم صدا با ایشان گردید، آقای حاج شیخ فضل الله مجتهد نوری بود.» (55) احتشام السلطنه (رئیس مجلس شورای اول) نیز معتقد است شیخ در «در آن وقایع ... در طهران كباده ریاست می كشید و در صف پیشوایان روحانی، مشوق و محرك مردم در مخالفت با امتیازنامه رژی بود.» (56) عین الدوله كه پس از بركناری امین السلطان روی كارآمد، معتقد بود: آن كس كه امین السلطان، دولت را از او می ترسانید و از ترس همو نیز استعفا داد، شیخ فضل الله بوده است. (57) وقتی هم كه روابط شیخ (در صدر مشروطه) با عین الدوله مقتدر و خشونت مآب به تیرگی گرایید و عین الدوله به شیخ و دیگر عالمان معترض و متحصن در مسجد جمعه تهران پیغام داد كه اگر پراكنده نشوید دست به داغ و درفش خواهم برد، شیخ به فرستاده او گفت: «كسی كه حیات و مماتش زیر قلم ماست چگونه جرأت می كند چنین جملاتی را به زبان بیاورد؟! به او بگو ما از تو واهمه ای نداریم و عنقریب تكلیفت را روشن می كنیم.» (58) و چنین نیز كرد. به قول ملك زاده: «حاج شیخ فضل الله ... با وجود ممانعت عین الدوله با سران نهضت هم قدم شد و راه مهاجرت را پیش گرفت.» (59) شیخ از نفوذ خویش در بین مراجع عراق (نظیر آخوند خراسانی) بهره گرفت و آنان را به صحنه مبارزه با رژیم استبداد كشانید.(60)
ملك زاده، می نویسد: «از حسن اتفاق، حاجی شیخ فضل الله كه در آن زمان در حوزه روحانی نجف شهرت و اعتبار زیادی داشت در میان مهاجرین [به قم] بود و او هم در سهم خود، روحانیون نجف را به نفع نهضت ملی تشویق می نمود.» (61) آیت الله میرزااحمد كفایی (فرزند آخوند خراسانی) اظهار می داشت: زمانی مرحوم آخوند خراسانی و دیگر مراجع عتبات به حمایت از نهضت عدالتخواهی صدر مشروطه وارد عمل شدند كه شیخ فضل الله نوری در نامه به آخوند، لزوم این كار را مؤكداً گوشزد كرد. (62)
در نتیجه ی اتفاق علمای تهران و نجف بر ضد استبداد، شاه سپر انداخت و ضمن بركناری عین الدوله، دستخط تأسیس مجلس شورا را صادر كرد. در حصول این موفقیت،‌ بی گمان شیخ نقشی مهم و تعیین كننده داشت. فریدون آدمیت و مهدی بامداد تصریح دارند: شیخ «در قیامی كه منجر به صدور فرمان مشروطیت گردید خدمت ارجمندی كرد.» (63)

5. اصلاحگر عصر مشروطه
 

شیخ، چنانكه گفتیم، در مقدمات ایجاد و تحصیل آنچه كه بعدها به نام «مشروطیت» معروف شد، نقش اساسی داشت و به این معنا، عموم مورخان اشاره دارند. (64) پس خود را در حفظ و پاسداری از آنچه كه دستاورد نهضت ملت (قیام عدالتخانه) می انگاشت، موظف می شمرد و بر خلاف برخی از رهبران كه در برابر فشار و تهدید گروههای تندرو و جریانات سكولار جا می زدند، با تمام توان می ایستاد و می كوشید مانع انحراف نهضت از راست راه ملی و اسلامی آن به چپ و راست گردد. كسروی می نویسد: «پس از پیشرفت مشروطه و باز شدن مجلس»، رهبران مذهبی جنبش مشروطه «هر یكی بهره ای جسته به كنار رفتند. ولی دو سید [طباطبایی و بهبهانی] و حاجی شیخ فضل الله همچنان بازماندند، و چون مشروطه را پدیدآورده خود می شماردند از نگهبانی باز نمی ایستادند...» (65)
برای آشنایی با نقش اصلاحی كه شیخ فضل الله در طول جنبش مشروطه ایفا كرد، بایستی روند پر نشیب و فراز این جنبش را از آغاز تا زمان شهادت شیخ، مورد دقت و ملاحظه قرار داد: جریانی كه به نام مشروطه در تاریخ كشورمان معروف شده، خود مسبوق به نهضت اصیل، اسلامی و مستقل عدالتخانه بود كه رهبری آن به عهده علمای دین (بالاخص شیخ فضل الله) قرار داشت و مقصد عمده اش نیز تأسیس عدالتخانه بود، یعنی تأسیس مجمعی از نمایندگان طبیعی اصناف و طبقات مردم كه به شور بنشینند و برای دوایر دولتی، قانون بنویسند، تا به خودكامگیهای دولت و دربار پایان داده شود. هجرت شیخ و سیدین به قم در صدر مشروطه، به همین منظور انجام گرفت و صدور دستخط تأسیس مجلس شورای اسلامی از سوی مظفرالدین شاه نیز دستاورد همین حركت بود. مع الاسف همزمان با هجرت علما به قم، با كارگردانی سفارت انگلیس و ستون پنجمشان در داخل كشور، طرح كشاندن مردم ساده و غافل (یا شكمباره) به سفارت ریخته شد و استعمار بریتانیا به دسایس معمول خود شدت بخشید و برای نسخ و نابودی آن قیام اسلامی- مردمی، از طریق سیاست خطرناك مسخ و انحراف وارد شد... . نقشه مزبور به زودی شعار همه كس فهم و ریشه دار عدالتخانه را، جایگزین شعار وارداتی، چند پهلو و متشابه مشروطه ساخت. نیز به یاری كاردار سفارت،‌ در دستخط شاه محتضر (مورخ 16 جمادی الثانی 1324ق) مبنی بر اجازه تأسیس مجلس شورای اسلامی دست برده و درست در بحبوحه به بازنشستن نهضت عدالتخواهی، قید «اسلامی» را برای همیشه (در دوران مشروطه) از عنوان مجلس حذف كردند! (66) سپس هم مانع تثبیت عنوان «مشروعه» به جای «مشروطه» شدند و این البته آخرین گام انحرافی در مسیر نهضت ملت نبود... (67)
مشروطه وارداتی، در نظر طراحان اصلی آن، كپیه ای از لیبرال دموكراسی غربی بود كه بر مفهوم فراماسونری، لیبرالیستی شعار آزادی- برابری- برادری (و نه مفاهیم محصل اسلامی آنها) تكیه داشت و از حیث قانونگذاری، تعیین و تنظیم روش زیست انسانها، اهوای نفس اكثریت را، به نحوی قانونمند، جایگزین تشریع الهی می ساخت. و پیداست كه چنین مشروطه ای - به قول شیخ- آبش با «شرع» و «مشروعه» در یك جوی نمی رفت.
اما باید توجه داشت كه مشروطه بازان صدر مشروطه، به صراحت و یكبارگی، پرده از مقاصد و مطامع حقیقی خویش بر نمی گرفتند و باطن شیطانی رژیم مطلوب خود را- كه در طغیان نسبت به حق، از «استبداد فردی و بی نقاب چند هزار ساله» پیشی می گرفت- رو نمی كردند و به قول كسروی: «تا دیری سخن از شریعت و رواج آن می رفت و انبوهی از مردم می پنداشتند كه آنچه خواسته می شود همین است.» (68) ولی با گذشت زمان، كه بازار هتاكی به ساحت احكام الهی و جسارت به علما در روزنامه ها و شبنامه ها و میتینگ های مشروطه چیان بالا گرفت و متهمان به بابیگری و متظاهران به فرنگی مآبی صحنه گردان حوادث شدند- مشروطه سفارت پرورده پوست انداخت و باطن حقیقی خود را تا حدود زیادی آشكار ساخت. در نتیجه، شیخ نوری نیز كه از مدتها پیش، نگران انحراف نهضت و تباهی ثمرات قیام ملت بود، نوای انتقاد دیرینه و فزاینده خویش علیه مفاسد همزاد یا نوزاد مشروطه را، به فریاد رسای اعتراض بدل ساخت و رسماً در برابر مشروطه چیان افراطی موضع گرفت و نهایتاً با همفكران خویش در حضرت عبدالعظیم علیه السلام تحصن گزید و به نشر لوایح روشنگرانه و طرح شعار مشروطه ی مشروعه پرداخت و اعلام كرد كه قانون اساسی باید دقیقاً و كاملاً با موازین شرع «تطبیق» شود، و این تطبیق نیز، كار «كارشناسانه» می طلبد كه آن هم جز از «فقهای پارسا» بر نمی آید.
لزوم پایبندی شاه به «طریقه حقه تشیع اثنی عشری»، نظارت فائقه مجتهدین بر مصوبات مجلس، شرط فقاهت در قاضی، و ... اصولی بود كه با مجاهدات پیگیر شیخ در متمم قانون اساسی گنجانده شد.
مرحله بعدی جریان مشروطیت، با انحلال خونین مجلس شورای اول و قلع و قمع هواداران مشروطه به دست محمدعلیشاه آغاز شد كه افكار عمومی هم - به علت نفرت از هرج و مرج و آشوب فزاینده ای كه توسط جناح تندرو مشروطه در كشور پدید آمده و زندگی را بر همگان مشكل كرده بود- نسبت به اقدام شاه، سكوت بلكه مساعدت نشان داد. در این مرحله، شیخ با استفاده از فرصت پیش آمده، به تحریم مشروطه مطلقه، و تلاش برای احیای عدالتخانه (= مجلس شورا با اختیارات و مسئولیت «محدود» به حدود اصلاح «دوائر دولتی») برخاست. اقدام مزبور، ناشی از آشنایی كامل شیخ با ماهیت صحنه گردانان غرب زده مشروطه و دسایس استعمار در آن برهه حساس بود. تأثیر شدید اقلیت فراماسون و منحرف مجلس اول بر اكثریت مسلمان اما مشتبه آن، سازش امثال سردار اسعد (تجدیدگر مشروطه) با قدرتهای استكباری و حمایت صریح روس و انگلیس از مشروطه و جناح تندرو آن در دوران موسوم به استبداد صغیر، و بالاخره یأس شیخ از اصلاح غائله به شیوه «قانونی و مسالمت آمیز» او را نهایتاً به درگیری حاد و بی برگشت با مشروطه وارداتی كشانید. این مرحله، چندی پس از انحلال مجلس اول آغاز شد و تا قتل شهید نوری و ملامحمد خمامی و ...، و انزوا و تبعید برخی دیگر از علما، ‌ادامه یافت.
نكته قابل توجه، این است كه شیخ، حتی در استبداد صغیر نیز مخالف وجود مجلس شورا و مشروطه (به معنی تحدید استبداد و مهار آن توسط شورایی از عقلای ملت) نبود. بلكه، به قول خود: «مشروطه مشروعه و مجلس محدود» می خواست. لذا چند روز پس از انحلال مجلس اول، به شاه تأكید كرد: «مشروطه باید باشد، ولی مشروطه مشروعه و مجلس محدود، نه هرج و مرج.» (69)
مخالفت صریح و بی پروای شیخ با مشروطه و مجلس در اواخر عمر، ممكن است در نگاه ابتدایی، نوعی عدول آشكار از (حتی) مواضع پیشین وی (= مشروطه مشروعه) تلقی شود. در حالی كه اگر نیك دقت كنیم، شیخ نسبت به مشروطه (در شكل غربی آن) از روز نخست، تأملهای جدی و اصولی داشت و قائل به اصلاحات اساسی (بر وفق اصول و مبانی اسلام) در آن رژیم وارداتی بود. به علاوه، معتقد بود كه فتنه گران و غوغاسالاران، با بلواآفرینی خود، فرصت و امكان اصلاحات قانونی را از دولت و ملت می گیرند و راه را بر سلطه دشمنان استقلال و آزادی ایران هموار می سازند. مع الأسف، جناح تندرو با شهر آشوبیهایش در مشروطه اول، و بند و بست با روس و انگلیس برای براندازی حكومت مركزی در دوران موسوم به استبداد صغیر، نشان داد كه نگرانی شیخ و همفكرانش بی اساس نیست، و اسفبارتر آنكه: روس و انگلیس در اولتیماتومی كه در فترت مزبور (به حمایت از مشروطه) به محمدعلیشاه دادند، بر عفو و آزادی عمل مشروطه چیان تبعید شده اصرار داشتند، و مفهوم این امر آن بود كه باز باید بساط تندرویها و بلواگریهای مشروطه اول تجدید شود، و این چیزی نبود كه شیخ و مصلحان همفكر وی، به هیج وجه آن را بر تابند.
در توضیح و تأیید آنچه گفتیم (عدم عدول شیخ از آرمان عدالت و شورا)، باید خاطرنشان سازیم: شاه در دستخطی كه (پس از تظاهرات باغشاه بر ضد مشروطه) در اواسط دوران استبداد صغیر خطاب به شیخ و علما صادر كرد قول داد كه «در نشر عدالت و بسط معدلت،‌ دستورالعمل لازم» را صادر كند و از آنان خواست مردم از عزم ملوكانه به «نشر معدلت و رعایت حقوق رعیت و اصلاح مفاسد به قانون دین مبین اسلام حضرت خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و سلم اطلاع» دهند. (70) در پی این امر نیز، «مجلس شورای كبرای مملكتی» در ذی قعده 1326 ق گشایش یافت تا به صورت قائم مقام مجلس شورای مشروطه عمل كند. اعضای این مجلس، كه حق نداشتند شغل دولتی داشته باشند و در صورت قبول سمت دولتی، باید استعفا می دادند، از حقوق مهم و قابل توجهی برخوردار بودند، چون: حق نظارت بر وزارتخانه ها و تحقیق و تفحص در امور آنها؛ احضار و استیضاح و در صورت لزوم، محاكمه و عزل وزرا؛ رسیدگی به شكایت عارضین و سئوال از وزیر مربوطه برای احقاق حق آنان؛ ارائه نظریات اصلاحی؛ رد لوایح دولتی؛ و لزوم كسب اجازه دولت از آنان برای واگذاری امتیازات خارجی . (71)
شیخ در نامه به علمای مازندران (5 ذی قعده 1326) ضمن مژده افتتاح مجلس مزبور (متشكل از جمعی از وزرا و رجال و تجار «محترم عاقل دانشمند خیرخواه دولت و ملت») اظهار امیدواری كرد كه: «ان شاءالله من بعد آنچه راجع به قوانین عامه و معدلت تامه است در این دارالعداله ی مباركه مذاكره و اقدام خواهد گردید.» (72) مسلماً اگر شورش تبریز و دست خارجی، می گذاشت اوضاع كشور به حال عادی بازگردد، شیخ با حمایت «مشروط» از این مجلس، ‌می كوشید اهداف عدالتخواهانه اش را به دست اعضای آن تحقق بخشد... مع الاسف تلاش صادقانه و جدی شیخ در این مرحله به علل گوناگون، همچون: عملكرد بد و غارتگرانه بخشی از قشون اعزامی به تبریز، تعلل عمدی صاحب منصبان روسی قزاقخانه (كه محرمانه از سوی روسیه به آنان «دستور ایست» داده شده بود) در دفع هجوم نیروهای مشروطه به پایتخت (73)، ‌و نااستواری شاه در مقابل فشار شدید روس و انگلیس، و امید واهی او به كمك تزار، به نتیجه مطلوب نرسید و با فتح و اشغال نظامی تهران عناصر مرعوب یا مزدور روس و انگلیس نظیر سپهدار تنكابنی و سردار اسعد بختیاری (كه مع الأسف، حتی بی حضور مؤثر جناح مشروطه خواهان پاكدل و سلیم النفس نظیر شادروان ستارخان انجام گرفت) محمدعلیشاه از سلطنت خلع و میدان برای تاخت و تاز دیگران و شهادت فجیع شیخ بازگردید...

6. آیا شیخ، در اقدامات اصلاحی خود، شكست خورد؟
 

شیخ، در پایان عمر، به نحوی فجیع به قتل رسیده و پس از مرگ نیز از سوی دشمنانش همواره آماج سخت ترین حملات قرار داشته است. با این سرنوشت غمبار، آیا می توان نتیجه كار و زحمات او را، مثبت و ثمربخش ارزیابی كرد؟
شك نیست كه جناح تندرو و سكولار مشروطه، در كشمكش سیاسی با شیخ بر وی پیروز شد و حتی جسم او را به دار آویخته و در پای آن جشن گرفت و چند صباحی، با توسل به زور و خشونت، بر ایران اسلامی حكومت كرد. اما، داوری درباره پیروزی و شكست اشخاص و جریانها، تنها به ملاك رخدادهای موقت و زودگذر سنجیده نمی شود و معیار درست، بررسی نتیجه و پیامد جریانها و جنبشها در دراز مدت است. قیام عاشورا، به لحاظ آنچه كه در ماهها و حتی سالهای پس از آن قیام بر خاندان پیامبر علیهم السلام و یاران ایشان گذشت، ظاهراً به شكست انجامید و حكومت جور اموی به مقاصد خویش دست یافت. اما چندی پس از آن تاریخ، زمانی كه توابین عراق، سپاهیان مختار، و سیاه جامگان خراسان، با شعار خونخواهی سالار شهیدان بپا خاسته و در فرجام، طومار حكومت اموی را در هم پیچیدند و سپس نیز شور و شعور حسینی (ع) موتور محركه نهضتهای گوناگون اسلامی در طول تاریخ شد و لعن بر امویان، تسبیح مجاهدان گردید و حتی شخصیتی چون گاندی، رهبر نهضت آزادی هند، در قرن 20 اعلام كرد كه در انتخاب نوع مبارزه با استعمار انگلیس، از رهبر قیام عاشورا الهام گرفته است معلوم گشت كه در سرخ روز عاشورا، این فرزند فاطمه (ع) بود كه به رغم جسم پاره پاره خویش، شاهد پیروزی را در آغوش كشید.
پوشیده نیست كه قتل مصلحان و یا شكست ظاهری و سیاسی آنان، لزوماً به معنای شكست و ناكامی ایشان در فرایند اصلاحات نیست. چه بسا مصلحانی كه خود از پای درآمده اند، اما همچون امام حسین بن علی (ع) ققنوس وار از خاكستر خویش برخاسته و حیاتی جاوید یافته اند. در معنی، با راهی كه گشوده اند،‌ بذری كه پاشیده اند، و درسی كه داده اند، در آینده نزدیك یا دور، زمینه تحولات بزرگی را- در راستای پیشبرد آرمانهای خویش- رقم زده اند، و هر چند (در كوتاه مدت) توان تغییر وضع موجود یا حفظ دستاوردهای قیام را نیافته اند، ولی دست كم در مرحله فكر و نظر، ذهن مردم را نسبت به مصادیق حق و باطل روشن ساخته و از همین طریق (در آینده ای نه چندان دور) راه را بر تعمیق و گسترش نهضت و نهایتاً پیروزی آن گشوده اند.
مبارزه اصلاحی شیخ نیز از این قاعده مستثنا نیست. او جسم خود را در آن مبارزه سهمگین از دست داد، اما مهر فكر و آرمان اسلامی خویش را بر پیشانی نهضتهای دینی تاریخ ایران زد.
پیش نویس متمم قانون اساسی مشروطه، متخذ از كشورهای غربی (نظیر بلژیك و فرانسه) بود و بویی از رسوم و سنن ملی و اسلامی در آن به مشام نمی خورد و اگر اصرار شیخ و همفكران او نبود همان قوانین بی كم و كاست به اسم مشروطه بر مردم ما تحمیل می گشت.
پیشنهاد «نظارت فقها بر مصوبات مجلس» از سوی شیخ (كه در اثر مبارزات خونبار او- با تغییراتی- در متمم قانون اساسی درج شد) و نقشی كه این اصل در 70 سال پس از شیخ، در تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران بازی كرد، بهترین شاهد بر توفیق و تأثیر عمیق او در سرنوشت مردم این سرزمین است. جالب است كه: با مرور بر تمامی نهضتهای مرجعیت شیعه در ایران- در فاصله قتل شیخ تا پیروزی انقلاب اسلامی- می بینیم كه «دستمایه قانونی» فقهای مبارز برای ورود «مقتدرانه» به عرصه مبارزات اجتماعی و مطالبه «قانونی» اصلاحات در نظام سیاسی كشور، همواره همین اصلی بوده است كه شیخ در پگاه مشروطه پیشنهاد داده و با مبارزات خونبارش مایه درج آن در قانون اساسی شده است. شهید سید حسن مدرس، به استناد همین اصل از سوی مراجع نجف برگزیده شده و حضور مقتدرانه اش در مجلس شورا را آغاز كرد. حاج آقا نورالله اصفهانی و همفكرانش با تكیه بر همین اصل در زمان رضاخان درفش قیام بر ضد دیكتاتوری را بر افراشتند و شاه را مجبور به پذیرش درخواستهای اصلاحی خویش كردند (كه البته با مرگ مشكوك حاج آقا نورالله و نبودن بدیل مناسبی برای رهبری آن قیام پس از وی، چراغ نهضت فرومرد). همچنین، پس از خروج رضاخان از كشور، این اصل، دستاویز دو مرجع گرانقدر حاج آقا حسین قمی و حاج آقا حسین بروجردی قرار گرفت و با استناد به آن، لغو منع حجاب، و نظارت فقها بر مجلس را از دولت خواستار شدند. این ماجرا در اوایل دهه 40 هم تكرار شد. مراجع بزرگ قم و مشهد به اعتبار اصل «نظارت فقها»، خود را محق دیدند به لایحه دولت علم (انجمنهای ایالتی و ولایتی) اعتراض كنند و وقتی كه شاه در خرداد 42 امام خمینی را دستگیر كرده و به جرم اخلال در امنیت كشور! تصمیم به اعدام وی گرفت، آنها اجتهاد امام را اعلام كرده و دخالتش در امور كشور را به استناد اصل 2 متمم قانوناً‌ مجاز دانستند و جان امام را نجات دادند. اصل مزبور، حربه قانونی موجهی بود كه در طول نهضت اسلامی ایران،‌از سوی امام و دیگران برای نفی مشروعیت رژیم پهلوی به كار می رفت. (74) نهایتاً نیز این اصل، الهام بخش رهبران انقلاب اسلامی در تصویب اصل شورای نگهبان قانون اساسی گردید. این همه، بذری بود كه شیخ پاشیده و نهالی بود كه او غرس كرده بود...
آری، او به دست حریف بر دار رفت، اما با افشاگریها و هشدارهای به موقعش، و نیز با مرگ باشكوهی كه برگزید، نقاب از چهره سكولاریسم منافق (كه پیش از اسارت «تن» ها، به شكار «مغز»ها و «دل»ها برخاسته بود و خواب نابودی دین را در این سرزمین می دید) كنار زد و با این كار، هم غافلان و مشتبهان را بیدار ساخت و هم تقی زاده ها را به فاحش ساختن منویات خویش (مبنی بر فرنگی مآب ساختن مطلق ایران) واداشت و هر چند حكومت در ایران روندی نامشروع طی كرد، اما متن جامعه از سقوط در گرداب غرب زدگی مصون ماند و در نتیجه پس از دهها سال كشمكش میان اسلام و غرب، ندای روحانیت را برای سرنگونی نظام ستمشاهی و تأسیس رژیم اسلامی پاسخ مثبت گفت. (75) هجمه تند مخالفان شیخ (در قالب گزارش یا تحلیل تاریخ مشروطه) به وی، از عصر مشروطیت تاكنون به گونه ای بی امان ادامه دارد. آیا این امر، جز نشانگر حیات و تازگی جاوید اندیشه شیخ در بین مردم ایران است؟! بی جهت نیست كه جلال آل احمد، در آن سخن زیبا و ژرف خویش، پیكر شیخ را بر فراز دار، به مثابه پرچمی می داند كه «به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال كشمكش بر بام سرای این مملكت افراشته شد. و اكنون در لوای این پرچم، ما شبیه به قومی از خود بیگانه ایم. در لباس و خانه و خوراك و ادب و مطبوعاتمان و خطرناك تر از همه در فرهنگمان، فرنگی مآب می پروریم و فرنگی مآب راه حل هر مشكل را می جوییم.» (76)
وقوع انقلاب شكوهمند اسلامی در بهمن 57 (یعنی حدود 70 سال پس از شهادت شیخ فضل الله)، و ذكر مكرر داستان شیخ بر زبان رهبر انقلاب و نظام جمهوری اسلامی، نشان داد كه منش و روش شیخ، می تواند مهری بر پایان غربزدگی و مایه اهتزاز پرچم حاكمیت اسلام نیز،‌ باشد.

پی نوشتها
 

1- پیرم خان از انزلی تا تهران ...، صص 62-61.
2- خاطرات عبدالله بهرامی، ص 105.
3- تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، ترجمه حسن معاصر، صص 1057-1056. نیز در همین مأخذ به نقل از سر جرج باركلی (سفیر وقت انگلیس در ایران) در تلگراف به سر ادوارد گری (مورخ 10 فوریه 1909م) می خوانیم كه می نویسد: «باید توصیه كنیم شیخ فضل الله را از تهران خارج نمایند، زیرا اگرچه او مقام رسمی ندارد ولی نفوذ بسیار زهرآگینی دارد...»! (همان، ص 1046)
4- تاریخ کرد و كردستان (و توابع)، محمد مردوخ، 248/2 .
5- همان، 251/2.
6- مجله وحید، ش 14، دوره 14، اسفند 1355ش.
7- برای نامه مزبور ر.ك: افسانه فروش مدرسه و قبرستان چال، محمد تركمان، مندرج در: نشریه نگاه نو، ش 38، ص 18.
8- زندگی طوفانی، تقی زاده، صص 139-139؛ «بیست و یك سال با تقی زاده»، مهدی مجتهدی، مندرج در: یادنامه تقی زاده، ص 80؛ رهبران مشروطه، ابراهیم صفایی، 486/2؛ نهیب جنبش ادبی- شاهین، ص 257.
9- ذكاءالملك فروغی و شهریور 20، دكتر باقر عاقلی، ص 241.
10- تبشیر اندر تبشیر، میرزا عبدالرحیم الهی، سواد مرقومه شریفه جناب آقای آقا شیخ فضل الله نوری: اینك كه «مشركان قصد دین كرده و دشمنان دین سر به كمین آورده، موج فتن اوج گرفته، شاخ بلا بالا كشیده، كفار رخنه در اركان دین نموده، كاخ اسلام در شرف ویرانی، و كار مسلمانی در عقده پریشانی- بر عموم مسلمین لازم است كه ... در راه اعلای كلمه مقدسه اسلام خودداری ننموده جان و مال صرف كنند تا به مصداق آیه شریفه (یا ایهاالذین آمنوا هل ادلكم علی تجاره تنجیكم من عذاب الیم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خیر لكم ان كنتم تعلمون) در این تجارت، ریح دنیا و آخرت دریابند...».
گفتنی است كه، جملات فوق را شیخ،‌ از دیباچه مرحوم قائم مقام فراهانی بر رساله «جهادیه كبیر» گرفته كه حاوی «حكم جهاد» علما در جنگ ایران و روس، و دستورالعمل سیاسی- دینی آنان به ملت ایران برای پاكسازی كشور از قشون مهاجم بیگانه است. این امر، حاكی از توجه خاصش به سابقه تجاوز استعمار به این سرزمین، و لزوم بسیج ملی جهت دفع هجمه آنان است.
11- فرهنگ رجال قاجار،‌جرج پ، چرچیل، ترجمه غلامحسین میرزاصالح، ص 139.
12- كلام شیخ در این باره، در فصل بعد: «عدالت و حاكمیت قانون»، خواهد آمد.
13- رسائل و اعلامیه ها...، تركمان، صص 64-63. این سخن تكان دهنده و عبرت انگیز نیز از شیخ معروف است كه می گفت: مشروطه ای كه از دیگ پلو سفارت انگلیس بیرون بیاید، و امثال یپرم برای آن سینه بزنند، به درد ما نمی خورد! (نهیب جنبش ادبی- شاهین، تندركیا، ص 224).
14- ر.ك: تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، صص 862و866و916و926-920و 931-930و 935و 938و 942-941و 1009-1008؛ كتاب نارنجی، 187/2و 58.
15- ر.ك: «نامه شیخ به مشیرالسلطنه»، مندرج در: رسائل، اعلامیه ها...، تركمان، 223-220؛ تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، ترجمه حسن معاصر، صص 936-935.
16- تاریخ مشروطه ایران، ص 829.
17- ر.ك: مكتوبات، اعلامیه ها...، تركمان، صص 19-18 و 385-382؛ روزنامه خاطرات عین السلطنه، 2291/3، سخنان شیخ راجع به حمایت سفارت انگلیس از ضاربین.
18- درباره وابستگیهای ماسونی و استعماری كسانی كه پس از فتح تهران روی كارآمده و دست به خون شیخ آلودند، ر.ك: دولتهای ایران در عصر مشروطیت، ح.م. زاوش، صص 40-38 و نیز نامه بسیار تكان دهنده عضدالملك (نایب السلطنه احمدشاه) به ثقه الاسلام تبریزی، مندرج در: مجموعه آثار قلمی شادروان ثقه الاسلام...، صص 327-329.
19- ر.ك: مشروطه گیلان، رابینو، ص 163؛ كتاب آبی، 700/3.
20- ر.ك: « اندیشه سبز، زندگی سرخ»، از همین قلم.
21- تاریخ مشروطه ایران، كسروی، ص 182؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملك زاده، 403/2. شیخ همچنین شرحی درباره بانك ملی، به شاگردش علامه محمد قزوینی معروف،‌ كه آن زمان در اروپا می زیست و اخبار مربوط به ایران در مطبوعات غربی را برای شیخ می فرستاد، نوشت. ر.ك: به نامه قزوینی به شیخ، در آغاز بخش گذشته.
22- خوشبختانه متن سئوال را، كه در رساله شیخ نیامده،‌ می توان در كتاب هدایه الطالبین تصنیف مرحوم آیت الله حاج سید عبدالحسین لاری شاگرد دیگر میرزا یافت: «سئوال- استعمال مطعومات و مشروبات و ملبوسات و مصنوعات مجلوبه از بلاد كفره كه جمیع یا اغلب اهالی آنها كفارند و منتشر در بلاد اسلامیه شده، چه صورت دارد؟ بینوا توجروا» ر.ك: ولایت فقیه، زیربنای فكری مشروطه مشروعه، سید محمد تقی آیت اللهی، صص 150-148و 177-173.
23- رساله سئوال و جواب از میرزای شیرازی، قطع جیبی، تهران، 1306ق؛ قرارداد رژی 1890م یا تاریخ انحصار دخانیات در سال 1309 هـ.ق،‌مقدمه ابراهیم دهگان.
24- تاریخ مشروطه ایران، احمد كسروی، ص 410.
25-«بیست و دو رساله تبلیغاتی از دوره انقلاب مشروطیت»، محمد اسماعیل رضوانی،‌ مندرج در: راهنمای كتاب، س12، ش 5و6، صص 233-232.
26- معارف الرجال، 158/2.
27- رسائل، اعلامیه ها...، تركمان، صص 261-260.
28- روزنامه خاطرات عین السلطنه، 1898/3. نیز ر.ك: فكر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، آدمیت، ص 317.
29- به زودی.
30- «مجموعه خاطرات، شامل گوشه هایی از تاریخ معاصر»، به مدیریت سیف الله وحیدنیا، ش 3، بهار 1359ش، صص 90-89.
31- رسائل، اعلامیه ها...، تركمان، صص 286-285 و 351-347.
32- رسائل، اعلامیه ها....، تركمان، ص 56. برای منزلت «قانون» در اندیشه شیخ ر.ك: رهیافتی بر مبانی اندیشه های سیاسی شیعه در قرن اخیر...»، مظفر نامدار،‌ مندرج در: تأملات سیاسی در تاریخ تفكر اسلامی، مجموعه مقالات، ص 23 به بعد.
33- تفكر نوین سیاسی اسلام، حمید عنایت، ترجمه ابوطالب صارمی، صص 225 و 237.
34- «روزنامه شیخ فضل الله نوری»، دكتر محمد اسماعیل رضوانی، مندرج در مجله تاریخ، نشریه دانشكده ادبیات و علوم انسانی، ش 2، ج1، 1356ش، ص 159. رضوانی می گوید: «سالها شیخ را «طرفدار استبداد» می پنداشتم، اما بعدا دریافتم كه: «آن بزرگ ... بر خلاف آنچه كه عده ای گمان می برند، مخالف با مشروطه [یعنی تحدید اختیارات شاه] نبود». بلكه «می فرمود: مشروطه ای كه در فرنگستان ساری و جاری است، با مشخصات خاصی كه دارد، شایسته اجرا در ایران نیست. ایرانیان باید مشروطه ای منطبق بر سنن ملی و مذهبی خود برقرار كنند...» («بیست و دو رساله تبلیغاتی از دوره انقلاب مشروطیت»، همو، مندرج در راهنمای كتاب، س 12، ش 6-5، صص 233-232).
35- رسائل، اعلامیه ها....، ص 339.
36- راهنمای كتاب، س 19، ش 11و12، صص 909-906. راپرت اجتماع باغشاه.
37- تاریخ كرد و كردستان...، محمد مردوخ 256/2. چندی بعد نیز شیخ (با مشاهده ضعف نفس شاه در برابر فشار سفرای بیگانه، و وزیر پیشنهادی آنان: سعدالدوله) به صدر اعظم نوشت: « صریحاً ... به شاه عرض نمایید: .... این مردم كه شاه را می خواهند محض این است كه علم اسلام دست ایشان است و اگر علم را از دست بدهند مملكت به صد درجه زیاده اغتشاش می شود، به درجه ای قتل و مقابله بشود كه هیچ دولتی نتواند جلوگیری بكند... اگر فی الجمله میلی به آن طرف شود اول حرفی كه هست تكفیر است و آن وقت رودخانه ها از خون روان شود.. والله، والله، والله این تشرها مأخذ ندارد... بحمدالله تعالی اعلی حضرت مؤیدند در تقویت اسلام، اگر آنی بخواهند سستی نمایند اول درجه ضعیف است... باید اجتماع ملی بشود و فریاد وااسلاما بلند شود و تلگراف به مراكز این سفارات سخت شود و به خود اینها هم پیغامات سخت داده شود و اعلی حضرت هم بیهوده تمكین ننمایند و جواب سخت بدهند...» (تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، ترجمه حسن معاصر، صص 936-935). نامه فوق، در نشان دادن موضع و موقف «مستقل» و «ولایت مدارانه» شیخ در برابر شاه، كاملا گویاست. خاصه این سخن كه به شاه گوشزد می كند: « این مردم كه شاه را می خواهند محض این است كه علم اسلام دست ایشان است»، به وضوح می رساند كه هرگز موضوع «شاه پرستی» و «تقدس! ذات ملوكانه» و هواداری از او به عنوان «مقامی مافوق دین و قانون»! در كار نیست. شاه در مقام سلطان كشور اسلامی، موظف به حفظ كیان دین و ایستادگی در برابر استعمارگرانی است كه علم اسلام را خوار و سرنگون می خواهند. لذا اگر حمایتی از او می شود صرفاً به این اعتبار است. حتی تهدید می كند: چنانچه شاه كمترین «میلی» به طرف روس و انگلیس نشان دهد «اول حرفی كه هست تكفیر است و آن وقت رودخانه ها از خون روان می شود»! یعنی اگر محمد علیشاه نیز جبهه عوض كند و با مخالفین اسلام از در سازش درآید، حمایتی كه از او در كار نیست، هیچ، او را آماج ستیز هم قرار خواهد داد!
38- شیخ در مكتوب به علما، از «دو لفظ دلربای عدالت و شورا» سخن می گوید كه به اعتقاد او دستاویز غربزدگان شده است (تاریخ مشروطه ایران، كسروی، ص 410).
39- رسائل، اعلامیه ها ...، تركمان، صص 111-110.
40- تاریخ مشروطه ایران، كسروی، ص 410.
41- رسائل، اعلامیه ها ...، تركمان، ص 103.
42- مكتوبات، ‌اعلامیه ها...، تركمان، صص 41-40. بعدها نیز كه راز مخالفت وی با مشروطه را جویا شدند، اشك در چشمانش حلقه زد و فرمود مخالفت من، با گروهها و جراید ضد اسلام است، نه اجرای عدالت: «علمای اسلام مأمورند برای اجرای عدالت و جلوگیری از ظلم. چگونه من مخالف با عدالت و مروج ظلم می شوم؟!» تاریخ پیدایش مشروطیت در ایران، ادیب هروی، صص 143-136).
43- رسائل، اعلامیه ها ...، صص 111-110. از مبنای «توحیدی» اسلام در امر حكومت و قانون گذاری، و دیدگاههای شیخ در این زمینه، در بخش پایانی كتاب سخن گفته ایم.
44- تاریخ معاصر ایران ...، پیتر آوری، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، ص 251.
45- تاریخ مشروطه ایران،‌ كسروی، ص 287. تأكید روی كلمات از ماست. مجله هفتگی وحید، س 5، دوره جدید، ش 16، ص 14.
46- رسائل، اعلامیه ها ...، تركمان، ص 356.
47- رسائل، اعلامیه ها ...، تركمان، ص 110.
48- تاریخ مشروطه ایران، كسروی، صص 288-287 : « ... اگر وضع مملكت بر گرفتن خراج شرعی بر صدقات لازمه از زكات و .. و صرف در مصارف» شرعی آن بشود « كارها اصلاح» می گردد «و بالجمله، اگر از اول امر، ‌عنوان مجلس عنوان سلطنت جدید بر قوانین شرعیه باشد قائمه اسلام همواره مشید خواهد بود.»
49- رسائل، اعلامیه ها ...، ص 113.
50- در لوایح ایام تحصن شیخ در حضرت عبدالعظیم علیه السلام، این دو نكته چنین خاطرنشان شده است: بایستی «فصل دائر به مراعات موافقت قوانین مجلس با شرع مقدس، و مراقبت هیأتی از عدول مجتهدین در هر عصر بر مجلس شورا- به همان عبارت كه همگی نوشته ایم- بر فصول نظامنامه [=متمم قانون اساسی] افزوده شود، و مجلس شورا نیز «به هیچ وجه حق دخالت در تعیین آن هیأت از عدول مجتهدین» نداشته «و اختیار انتخاب تعیین و سایر جهات راجعه به آن هیأت، كلیتاً با علماء مقلدین هر عصر» باشد و «لاغیر». «هر گاه وكلای مجلس این پیشنهاد را همراه با سایر اصلاحات اسلامی در موارد قانون اساسی بپذیرند «احدی از علمای اسلام و طبقات مسلمین را با ایشان سخنی نخواهد بود و مجلس دارالشورای كبرای ملی اسلامی هم حقیقتاً به لقب (مقدس) و دعای (شیدالله اركانه) شایسته و سزاوار خواهد گردید.» (رسائل، اعلامیه ها ...، تركمان، صص 268-267).
51- سخنان شیخ در این بخش، عمدتاً ‌از دو رساله منسوب به ایشان: «تذكره الغافل» و «تحریم مشروطیت» اتخاذ شده، كه متن آنها را آقای تركمان در «رسائل، اعلامیه ها ...» آورده اند. ضمناً مجموعه سخنان و آرای شیخ را در كلیتی منسجم و هماهنگ، در پایان كتاب: «كارنامه شیخ فضل الله نوری؛ پرسشها و پاسخها» آورده ایم كه خوانندگان می توانند مراجعه كنند.
52- تمامی آنچه كه مردم [در زندگی فردی و اجتماعی خویش] بدان نیازمندند.
53- دیه ی جراحتی است كه توسط شخصی بر بدن كسی وارد آمده است.
54- بر شماست كه قانون اساسی اسلامی را طلب كنید، باز هم بر شماست كه قانون اساسی اسلامی را مطالبه نمایید، چرا كه اصلاح كننده امر دین و دنیای شماست.
55- خاطرات من یا روش شدن تاریخ صد ساله، اعظام الوزاره، 41/1.
56- خاطرات احتشام السلطنه، به كوشش سید محمد مهدی موسوی، ص 573. برای نقش شیخ شهید در نهضت تنباكو، همچنین ر.ك: اندیشه دینی و جنبش ضد رژی در ایران، آبادیان، 139-132 و 173-172 و نیز بحث مفصل ما در كتاب «اندیشه سبز، زندگی سرخ» .
57- تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام، بخش اول، 410/2. در مورد مبارزه شیخ شهید با امین السلطان و نقش او در سرنگونی اتابك، همچنین ر.ك: خاطرات و اسناد حسینقلی خان نظام السلطنه مافی، باب دوم و سوم: اسناد، صص 298-297، 309،328و 337-336: تاریخ انقلاب ایران، ابن نصرالله مستوفی، مندرج در: مكتوبات، اعلامیه ها...، تركمان، ص 165؛ حیات یحیی، دولت آبادی، 2/3؛ عصر بی خبری ...، ابراهیم تیموری، ص 78؛ عین الدوله و رژیم مشروطه، مهدی داودی، ص 69.
58- گیلان در جنبش مشروطیت، فخرایی، ص 68. توجه شود كه عین الدوله اتابك اعظم، صدراعظم مقتدر و مهیب مظفرالدینشاه، نوه فتحعلیشاه و شاهزاده قجر، برادرزن ناصرالدین شاه، و شوهر دختر مظفر الدینشاه (انیس الدوله) بود (فرهنگ رجال قاجار، جرج پ، چرچیل، ترجمه غلامحسین میرزاصالح، صص 122.130)
59- تاریخ انقلاب مشروطیت...، 362/2. كسروی هم می نویسد: «عین الدوله بسیار می خواست كه، باری، این را نگذارد، و نتوانست» (تاریخ مشروطه ایران، ص 107).
60- ر.ك: مكتوبات، اعلامیه ها...، تركمان، ص 355: اظهارات سید محمدعلی شوشتری.
61- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملك زاده، 366/2.
62- مصاحبه این جانب با فرزند آیت الله كفایی (حجت الاسلام و المسلمین حاج میرزا عبدالرضا كفایی)، 15 شهریور 1379 شمسی.
63- فكر آزادی، آدمیت، ص 246؛ شرح حال رجال ایران، بامداد، 97/3. و نیز: انجمنهای سری در انقلاب مشروطیت، رائین، ص 79؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملك زاده، 366/2؛ تاریخ معاصر ایران، پیترآوری، ترجمه رفیعی مهرآبادی، ص 249؛ روزنامه خاطرات عین السلطنه، 1800/3 ؛ تاریخ انحطاط مجلس، مجدالاسلام كرمانی، ص 285؛ قیام آذربایجان و ستارخان، امیر خیزی، ص 457؛ گنجعلیخان، باستانی پاریزی، ص 343؛ مجموعه آثار ... ثقه الاسلام، فتحی، ص 472؛ پیدایش و تحول احزاب سیاسی مشروطیت، اتحادیه، ص 108؛ سید جمال واعظ اصفهانی، یغمایی، ص 291.
64- حتی تقی زاده می نویسد: «تكیه گاه بزرگ مجلس و مایه قوت و قدرت آن» را «علمای بزرگ طهران» می داند «كه در رأس آنها آقا سید عبدالله بهبهانی و آقا میرسید محمد طباطبایی و حاج شیخ فضل الله نوری بودند.» ر.ك: زمینه انقلاب مشروطیت ایران (سه خطابه)، ص 44.
65- تاریخ مشروطه ایران، ص 285.
66- ر.ك: تاریخ بیداری ایرانیان، بخش اول، 558/3 و 562 و 567؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملك زاده، 379/2-380.
67- برای گامهای انحرافی دیگر در نهضت عدالتخواهی ر.ك: «اندیشه سبز...»، از همین قلم.
68- تاریخ مشروطه ایران، صص 248و165.
69- تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام كرمانی، بخش دوم، 169/4.
70- تاریخ مشروطه ایران، كسروی، ص 827.
71- برای نظامنامه این مجلس ر.ك: خاطرات و اسناد ظهیرالدوله، صص 413-410؛ سفرنامه عبدالصمد میرزا سالور عزالدوله به اروپا، تنظیم و تصحیح مسعود سالور، صص 90-84؛ تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، ترجمه حسن معاصر، صص 1000-998.
72- خاطرات و اسناد ظهیرالدوله، به كوشش ایرج افشار، صص 402-401.
73- در این باره به تفصیل در «كارنامه شیخ فضل الله نوری؛ پرسشها و پاسخها» سخن گفته ایم.
74- حتی «خسرو روزبه» مشهور نیز در آخرین دفاع خویش در دادگاه تجدیدنظر نظامی پس از 28 مرداد، جهت اثبات ماهیت استبدادی رژیم پهلوی و تعطیل مشروطیت، به موقوف الاجرا ماندن اصل دوم متمم قانون اساسی و اصول همخوان با آن (اصل 27 و اصل الحاقی مصوب 18 اردیبهشت 1328ش) استدلال كرد! ر.ك، محاكمه و دفاع خسرو روزبه، صص 72-70.
75- بی جهت نیست كه دشمن هم- در عصر مشروطه- در ترفندها و اقدامات خود، بیش و پیش از همه شیخ فضل الله را در نظر گرفته و می پایید. چنانكه، در توطئه حذف قید «اسلامی» از عنوان مجلس شورا و تبدیل آن به «ملی» (كه كاردار سفارت انگلیس «مستر گرانت داف» رسماً در آن دست داشت) استدلال! توطئه پردازان، آن بود كه: «شاید یك زمانی مانند شیخ فضل الله ملایی پیدا شود كه ... همه اهل مجلس را تكفیر و لا اقل تفسیق كند، آن وقت محرك مردم شود كه كافر و فاسق را به مجلس اسلامی چه كار است ...»! (تاریخ بیداری ایرانیان، بخش اول، 562/2).
76- غربزدگی، جلال آل احمد، ص 78. و شگفتا كه شیخ خود، این آینده سپاه را- كه به زودی رخ نمود- در همان «گرگ و میش» مشروطه اول پیش بینی كرده و در روزگار تحصن در حضرت عبدالعظیم علیه السلام در نامه به علمای بلاد هشدار داده بود: «جماعت آزادی طلب، به توسط دو لفظ دلربای «عدالت» و «شورا»، برادران ما را فریفته به جانب «لا مذهبی» می رانند و گمان می رود كه عصر ریاست روحانی شما [= حاكمیت شرعی علمای دین] در تاریخ انقراض دولت اسلام و انقلاب شریعت خیرالانام [= دگرگونی و محو دیانت] واقع بشود و چیزی نگذرد كه حریت مطلقه رواج، و منكرات مجاز و مسكرات مباح، و مخدرات [= زنها] مشكوف، و شریعت منسوخ، و قرآن مهجور بشود...» (تاریخ مشروطه ایران، كسروی، ص 410).
 

منبع: فصلنامه مطالعات تاریخی- ش 24

http://rasekhoon.net/article/show-88130.aspx

پنج شنبه 31/5/1392 - 22:43
آموزش و تحقيقات
قتل عام های اشغالگران تا سال 1948
قتل عام های اشغالگران تا سال 1948
قتل عام های اشغالگران تا سال 1948


ردیف

نام قتل عام

تاریخ

مكان

جزئیات

1

حیفا

6/3/1937

بازار حیفا

در ششم مارس سال 1938، اعضای گروهك تروریستی "اتزل" و "لیحی" یك بمب را در داخل بازار حیفا پرتاب كردند كه به شهادت 18 شهروند عرب و زخمی شدن 38 تن انجامید.

2

قدس

31/12/1937

بازار سبزی فروشی قدس

در اواخر دسامبر سال 1937، یكی از صهیونیست های عضو سازمان تروریستی "اتزل" بمبی را در بازار سبزی شهر قدس پرتاب كرد كه در نتیجه این اقدام تروریستی، ده ها شهروند فلسطینی به شهادت رسیدند و شمار زیادی نیز زخمی شدند.

3

حیفا

6/7/1938

بازار حیفا

در ششم ژوئیه سال 1938، اعضای گروهك تروریستی "اتزل" دو خودروی بمب گذاری رشده را در بازار حیفا منفجر كردند كه شهادت 21 شهروند بی پناه فلسطینی و زخمی شدن 52 تن دیگر را به دنبال داشت.

4

قدس

15/7/1938

مسجدی در شهر قدس

یكی از صهیونیست های عضو گروهك تروریستی "اتزل"‌، در هنگام خروج نمازگزاران مسلمان از مسجدی در شهر قدس، یك بمب دستی را به سمت آنان پرتاب كرد كه در نتیجه این اقدام ده شهروند فلسطینی به شهادت رسیده و سه تن دیگر زخمی شدند.

5

حیفا

25/7/1938

بازار عربی شهر حیفا

بر اثر انفجار یك خودروی بمب گذاری شده در بازار عربی شهر حیفا، 35 شهروند عرب به شهادت رسیده و 70 تن دیگر مجروح شدند. این جنایت زشت به دست اعضای تروریست گروهك "اتزل" انجام شد.

6

حیفا

26/7/1938

یكی از بازارهای حیفا

یكی از اعضای گروهك تروریستی "اتزل" یك بمب دستی را در یكی از بازارهای شهر حیفا منفجر كرد كه نتیجه آن شهادت 47 فلسطینی بود.

7

قدس

26/8/1938

بازار عربی قدس

بر اثر انفجار یك خودروی بمب گذاری شده در بازار قدس 34 فلسطینی كشته و 35 تن دیگر زخمی شدند. مجری این طرح جنایتكارانه گروهك تروریستی "اتزل" بود

8

حیفا

27/3/1939

حیفا

گروهك تروریستی گاتزل" دو بمب را در شهر حیفا منفجر كرد كه در پی آن، 27 شهروند عرب كشته و 39 تن دیگر نیز زخمی شدند.

9

بلدالشیخ

12/6/1939

بلد الشیخ ـ حیفا

روستای بلدالشیخ در جنوب شرقی شهر حیفا قرار دارد كه دوازدهم ژوئن سال 1939 هدف حمله گروهك تروریستی "هاگانا" قرار گرفت و صهیونیست های عضو گروه مذكور 5 تن از ساكنان این روستا را ربوده و به قتل رساندند.

10

حیفا

19/6/1939

یكی از بازارهای شهر حیفا

یك یهودی، بمبی دستی را داخل بازاری در شهر حیفا پرتاب كرد كه در نتیجه این اقدام جنایتكارانه 9 نفر شهید و 4 تن دیگر زخمی شدند.

11

حیفا

20/6/1947

یكی از بازارهای حیفا

شماری از صهیونیست های عضو دو گروهك تروریستی "اتزل" و "لیحی" بمبی را كه در یك جعبه سبزی در یكی از بازارهای حیفا تعبیه كردند كه در پی انفجار آن 78 نفر كشته و 24 تن دیگر زخمی شدند.

12

العباسیه

13/12/1947

یافا

گروهك تروریستی "آرگون" به روستای العباسیه واقع در شرق یافا هجوم آوردند و به سمت ساكنان آن تیراندازی كردند كه این اقدام وحشیانه نه كشته و هفت زخمی برجای گذاشت.

13

الخصاص

18/12/1947

الخصاص یكی از روستاهای استان اقلیم صفد در شمال فلسطین اشغالی است

یك گروه مهاجم موسوم به "بالماخ" به روستای الخصاص در بخش شمالی دشت "الحوله" هجوم آوردند و ده شهروند بی گناه را به خاك و خون كشیدند. ضمنا همه قربانیان این جنایت زشت را زنان و كودكان تشكیل می دادند.

14

كشتار باب العامود

29/12/1947

باب العامود یكی از دروازه های شهر قدس است

شهادت 14 و زخمی شدن 27 تن. این حمله توسط گروهك تروریستی "آرگون" و توسط یك بشكه حاوی مواد منفجره انجام شد. ضمنا در فردای همین روز و در همین مكان،‌ گروهك تروریستی مذكور اقدام به قتل 11 شهروند عرب و دو انگلیسی ورزید.

15

القدس

30/12/1947

قدس

یك صهیونیست عضو گروهك تروریستی "آرگون" كه سوار یك خودروی در حال حركت بود، بمبی را به بیروت پرتاب كرد كه در نتیجه انفجار یازده تن به شهادت رسیدند.

16

الشیخ بریك

30/12/1947

حیفا

یك تیم از اعضای گروهك های تروریستی به روستای بریك حمله كردند و 40 شهروند بی پناه را به خاك و خون كشیدند.

17

بلدالشیخ

31/12/1947

بلدالشیخ روستایی در منطقه جبل الكرمل است.

یك تیم از اعضای گروهك تروریستی "بالماخ" در آستانه آغاز سال جدید میلادی به روستای بلدالشیخ هجوم آوردند و به گفته منابع صهیونیستی، این اقدام وحشیانه به شهادت 60 شهروند فلسطینی انجامید.

18

هتل سمیرامس

5/1/1948

هتل سمیرامس در محله القطمون قدس قرار دارد.

گروهك تروریستی "آرگون" با استفاده از مواد منفجره هتل سمیرامس واقع در محله القطمون را بر سر مسافران و كاركنان آن تخریب كردند. این اقدام جنایتكارانه به شهادت 19 تن و زخمی شدن بیش از بیست تن انجامید.

19

قدس

7/1/1948

دروازه یافا

شماری از اعضای گروهك تروریستی "آرگون" بمبی را در منطقه دروازه یافای شهر قدس منفجر كردند كه به شهادت هجده فلسطینی و زخمی شدن 41 تن انجامید.

20

السرایا العربیه

8/1/1948

السرایا العربیه

سرای عرب ها یك ساختمان بسیار بلند در مقابل ساعت مشهور یافا است. این ساختمان به عنوان مقر كمیته ملی عربی در یافا بود كه بر اثر انفجار یك خودروی بمب گذاری شده كه گروهك های تروریست صهیونیستی مجری آن بودند، این ساختمان تخریب و هفتاد غیر نظامی به شهادت رسیدند و ده ها تن نیز مجروح شدند.

21

السرایا القدیمه

14/1/1948

یافا

شماری از اعضای گروهك تروریستی "آرگون" با استفاده از یك خودروی بمب گذاری شده ساختمان السرایا القدیمه در شهر یافا را ویران كردند در این جریان علاوه بر شهادت 30 فلسطینی، بناهای اطراف ساختمان مذكور نیز تخریب شدند.

22

حیفا

16/1/1948

حیفا

صهیونیست های تروریست كه لباس سربازان انگلیسی را به تن داشتند، به بهانه تفتیش وارد انباری در مجاورت ساختمان "المغربی" واقع در خیابان صلاح الدین شهر حیفا شدند و بعد از آن یك بمب ساعتی را در آنجا كار گذاشتند كه انفجار آن به ویرانی ساختمان "المغربی" و بناهای همجوار انجامید و در نتیجه آن 31 زن، مرد و كودك به شهادت رسیدند و بیش از شصت تن نیز زخمی شدند.

23

یازور

22/1/1948

یافا

چند تیم از اعضای سازمان تروریستی "هاگانا" به روستای یازور واقع در 5 كیلومتری جنوب شرقی شهر یافا هجوم آوردند و شمار زیادی از ساكنان این روستا را به خاك و خون كشیدند. در جریان اقدام جنایتكارانه 15 فلسطینی به شهادت رسیدند. شایان ذكر است كه صهیونیست ها اكثر شهدا را در حالی كه در بستر آرمیده بودند، به شهادت رساندند.

24

خیابان عباس

28/1/1948

حیفا

صهیونیست های تروریست یك بشكه حاوی مواد منفجره را از محله ای با شیب بالا كه مشرف بر خیابان عباس شهر حیفا بود، قل دادند كه بر اثر انفجار آن برخی خانه ها بر سر ساكنانش ویران شد. ضمنا در این جریان بیست شهروند عرب به شهادت رسیده و حدود 50 تن دیگر نیز زخمی شدند.

25

طیره

10/2/1948

طولكرم

یك گروه از صهیونیست های تروریست، شماری از شهروندان عرب را در حالی كه به روستای طیره شهر طولكرم باز می گشتند، متوقف و به سمت آنان تیراندازی كردند كه در این جریان هفت شهروند بی پناه فلسطینی به شهادت رسیده و پنج تن دیگر زخمی شدند.

26

سعسع

14/2/1948

روستای سعسع

گروهی از اعضای گردان سوم "بالماخ" وابسته به سازمان تروریستی "هاگانا"‌ به روستای سعسع حمله كردند و بیست خانه را بر سر صاحبانش ویران كردند. ضمنا با وجود آنكه اهالی روستا پرچم های سفید را بر فراز خانه های خود برافراشتند، ولی دشمن صهیونیستی بدون توجه به این مسئله، حدود شصت تن از اهالی روستا را به شهادت رساند كه بیشتر آنان را زنان و كودكان تشكیل می دادند.

27

ساختمان السلام

20/2/1948

قدس

گروهك تروریستی "شترن" خودروی نیروهای انگلیسی را دزدیدند، سپس آن را با مواد منفجره پر كردند و در مقابل ساختمان السلام شهر قدس قرار دادند كه انفجار این خودرو به شهادت 14 عرب و زخمی شدن 26 تن دیگر انجامید.

28

الحسینیه

13/3/1948

روستای الحسینیه

گروهك تروریستی "هاگانا" به روستای الحسینیه حمله كرد و برخی منازل را با استفاده از مواد منفجره ویران كرد. ضمنا این اقدام جنایتكارانه به شهادت بیش از سی تن انجامید.

29

الرمله

30/3/1948

بازار شهر الرمله

صهیونیست های تروریست در مارس سال 1948 به بازار شهر الرمله حمله كردند و 25 شهروند فلسطینی را به شهادت رساندند.

30

قطار قاهره ـ‌حیفا

31/3/1948

قطار جنوب حیفا

گروهك تروریستی "شترن"‌ در داخل قطار سریع السیر قاهره ـ‌ حیفا بمب جاسازی كردند كه انفجار ناشی از آن به شهادت 40 و زخمی شدن 60 تن انجامید.

31

قطار حیفا ـ‌ یافا

31/3/1948

حیفا ـ‌ یافا

یك تیم از اعضای گروهك تروریستی "هاگانا"‌ قطار حیفا ـ‌ یافا را در هنگام عبور از نزدیكی منطقه نتانیا هدف قرار دادند كه در جریان این اقدام جنایتكارانه 40 تن به شهادت رسیدند.

32

ابوكبیر

31/3/1948

یافا

گروهك تروریستی "هاگانا" در حمله مسلحانه به محله ابوكبیر شهر یافا، چندین خانه را ویران كردند و شماری از ساكنان منازل تخریب شده را كه برای نجات جان خود از منازل شان خارج شده بودند، هدف قرار داده و به شهادت رساندند.

33

دیریاسین

9/4/1948

دیریاسین یكی از روستاهای غرب قدس است

دیریاسین یكی از روستاهای فلسطینی است كه در فاصله شش كیلومتری غرب شهر قدس قرار دارد. در بامداد روز جمعه 9 آوریل 1948،‌صهیونیست های عضو دو گروه تروریستی "آرگون"‌ و "شترن" به این روستا حمله كردند و به كشتار دست جمعی ساكنان روستا از پیر و جوان، زن و مرد و كودك دست زدند.

34

كشتار اللجون

13/4/1948

شهر جنین

گروهك تروریستی "هاگانا" به روستای اللجون حمله كردند و سیزده تن از اهالی روستا را به شهادت رساندند.

35

ناصر الدین

14/4/1948

روستای ناصرالدین / استان طبریا

ناصرالدین یكی از روستاهای فلسطینی است كه در فاصله هفت كیلومتری جنوب غرب شهر طبریا قرار دارد. دو گروهك تروریستی "آرگون"‌ و "شترن" نیروهای خود را كه لباس عربی به این منطقه ارسال داشتند. صهیونیست های تروریست بعد از ورود به روستا، ساكنان آن را به هدف تیراندازی قرار دادند كه در این جریان 50 فلسطینی را به شهادت رساندند. شایان ذكر است كه كل جمعیت روستای ناصرالدین در آن زمان 90 نفر بوده است.

36

طبریا

19/4/1948

طبریا

گروهك های تروریستی، یكی از ساختمان های شهر طبریا را تخریب كردند كه این اقدام به شهادت چهارده تن از ساكنان آن انجامید.

37

حیفا

22/4/1948

حیفا

مهاجمان غاصب صهیونیست نیمه شب به شهر حیفا هجوم آوردند و برخی منازل،‌ خیابان ها و تاسیسات عمومی را به اشغال خود درآوردند و 50 شهروند عرب را به شهادت رسانده و 200 تن دیگر را زخمی كردند.
ساكنان شهر حیفا كه غافلگیر شده بودند، زنان و كودكان خود را به سمت بندرگاه هدایت كردند تا به شهر عكا بروند و در حالی كه زنان و كودكان به سمت بندرگاه می گریختند، صهیونیست ها به سمت آنان حمله كردند و صد نفرشان را به شهادت رسانده و دویست نفر دیگر را زخمی كردند.

38

عین الزیتون

4/5/1948

صفد

عین الزیتون یك روستای فلسطینی در استان صفد است.
به گفته نتیبا بن یهودا، زن یهودی نویسنده كتاب "در ورای چهره های مخدوش شده" در مورد كشتار عین الزیتون می گوید: در سه یا چهار ماه مه 1948 در حدود 70 اسیر به زنجیر كشیده شده فلسطینی اعدام شدند.

39

صفد

13/5/1948

صفد

گروهك تروریستی "هاگانا" در حدود هفتاد جوان ساكن شهر صفد را به شهادت رساندند.

40

ابوشوشه

14/5/1948

روستای ابوشوشه ـ الرمله

ابوشوشه یكی از روستاهای فلسطینی است كه در فاصله پنج مایلی جنوب شرق شهر الرمله قرار دارد. سربازان صهیونیست عضو تیپ "جفعاتی" با محاصره روستاها از جهت های مختلف، به سمت منازل روستا تیراندازی و از بمب های مورتر نیز استفاده كردند و پس از آن وارد روستا شدند و باز هم شروع به تیراندازی مستقیم كردند. در جریان این اقدام جنایتكارانه 60 تن از اهالی روستا به شهادت رسیدند.

41

كشتار بیت دراس

21/5/1948

شمال شرق غزه

یك یگان نظامی ارتش رژیم اشغالگر قدس با زره پوش های خود به روستای بیت دراس یورش بردند. اشغالگران در ابتدا روستا را به محاصره كامل خود درآوردند تا مانع از رسیدن هر گونه كمك به آن شوند و بعد از آن نیز روستای مذكور به زیر آتش سنگین توپخانه ها و خمپاره های خود گرفتند.
اهالی روستا پی به شرایط سختی كه گرفتارش آمده بودند، شدند و از این رو، تصمیم گرفتند تا به هر بهایی از منازل خود دفاع كنند و به همین خاطر از زنان، كودكان و سالمندان خود خواستند تا روستا را ترك كنند و این اقدام با هدف كاستن از تلفات جانی صورت گرفت.
سپس زنان، كودكان و سالمندان به سمت جنوب روستا حركت كردند،‌ غافل از اینكه روستا از جهت های مختلف محاصره شده است. وقتی كه این افراد بی گناه به خروجی روستا رسیدند، صهیونیست ها به سمت آنان تیراندازی كردند، بدون هیچ توجه به اینكه افراد مذكور زن، كودك و سالمند هستند. نتیجه این جنایت زشت و وحشیانه شهادت 260 شهروند فلسطینی بود.

42

الطنطوره

22/5/1948

 

تئودور كاتس صهیونیست در رساله ای كه به منظور دریافت گواهی كارشناسی ارشد از دانشگاه حیفا ارائه كرد، گفت آنچه كه در طنطوره رخ داد، در واقع یك كشتار دسته جمعی بود.
كاتس می گوید: طنطوره توسط نیروهای گردان 33 وابسته به تیپ های "الكسندرونی" اشغال شد كه تاریخ آن نیز به روزهای 22 و 23 مه 1948 باز می گردد.
وقتی طنطوره به دست ارتش اسرائیل افتاد، سربازان تا چندین ساعت مشغول تعقیب افراد بودند و بعد از آن نیز به سمت ساكنان این منطقه تیراندازی كردند. ضمنا در محل گورستانی كه قربانیان این كشتار به خاك سپرده شده اند و تعداد آنان نیز به 200 نفر می رسد، بعدها یك پاركینگ خودرو ساخته شد.

43

الرمله

1/6/1948

الرمله

افسران صهیونیست وارد شهر الرمله شدند و ساكنان این شهر را بین دو امر مخیر كردند یا اینكه از شهر كوچ كنند یا اینكه زندان دست جمعی را بپذیرند كه این كار در واقع یك نیرنگ كثیف بود كه صهیونیست ها با استفاده از آن توانستند شمار زیادی از اهالی شهر را به خاك و خون بكشند. ضمنا صهیونیست ها پیكر قربانیان كشتار الرمله را در اتوبان الرمله ـ اللد انداختند. دامنه كشتار صهیونیست ها در این شهر تا حدی بود كه دیگر بعد از آن، تنها 25 خانواده زنده باقی ماندند.

44

جمزو

9/7/1948

الرمله

یكی از یگان های ویژه تیپ "یفتاح" وابسته به ارتش رژیم اشغالگر قدس به سمت منطقه جمزو یورش بردند. در ابتدا به دو قسمت تقسیم شدند كه یك گروه به سمت جنوب رفت و روستای عنابه و بعد از آن روستای جمزو را به اشغال خود درآورد. سپس اهالی روستا را از خانه های شان بیرون و بعد به سمت آنان تیراندازی كردند كه در این جریان ده شهروند فلسطینی به شهادت رسیدند.

45

اللد

11/7/1948

اللد

یك یگان كوماندوهی صهیونیست به فرماندهی موشه دایان به شهر اللد هجوم آوردند و كشتار وحشیانه و شرم آوری را در آنجا به راه انداختند. در ابتدا نیروهای صهیونیست این منطقه را به زیر آتش سنگین توپخانه خود گرفتند و به سمت هر جنبده ای كه در خیابان های شهر حركت می كرد، تیراندازی می كردند.
شهروندان به مسجد دهمش پناه بردند. نظامیان صهیونیست بلافاصله بعد از رسیدن به مسجد، وارد آن شدند و 176 غیرنظامی را كه بدان پناه برده بودند، به شهادت رساندند. ضمنا شمار كشتار وحشیانه اللد به 426 نفر رسید.

46

المجدل

17/10/1948

المجدل

 

47

الدوایمه

29/10/1948

استان الخلیل

یك گردان از نیروهای عضو سازمان تروریستی "لیحی"‌ به فرماندهی موشه دایان به روستای الدوایمه یورش بردند و شروع به بازرسی منازل كردند و در همین میان به سمت ساكنان نیز تیراندازی می كردند و برخی خانواده ها را نیز به طور كامل به شهادت رساندند. در جریان كشتار الدوایمه 200 زن، مرد و كودك فلسطینی به شهادت رسیدند.

48

عیلبون

30/10/1948

عیلبون

اشغالگران صهیونیست منطقه عیلبون را به اشغال خود درآورند و بعد از آن تمامی ساكنان را در یك جا جمع كردند و از میان آنان 14 جوان را به شهادت رساندند.

49

الحوله

30/10/1948

روستای الحوله

نظامیان صهیونیست عضو تیم عملیاتی "كرمیلی" وابسته به ارتش رژیم اشغالگر قدس این روستا را به اشغال خود در آوردند و بعد از آن 70 فلسطینی كه حاضر به ترك روستا نشده بودند، در یك جا جمع كرد و همه آنان را به گلوله بست.

50

عرب المواسی

2/11/1948

عیلبون

عرب المواسی یكی از قبایل عرب فلسطینی است كه اعضای آن در تمامی مناطق استان عكا، طبریا و صفد پراكنده است.
اشغالگران صهیونیست شانزده تن از جوانان عضو قبیله مذكور را به اتهام همكاری با ارتش نجات بخش بازداشت كردند و سپس آنها را به گلوله بستند.

51

مجد الكروم

5/11/1948

عكا

نیروهای صهیونیست ـ‌ به بهانه یافتن اسلحه ـ وارد روستای مجد الكروم شدند. سپس تمامی اهالی را در یك میدان جمع و هشت تن از آنان را اعدام كردند.

52

ام الشوف

30/12/1948

حیفا

یك یگان نظامی وابسته به سازمان تروریستی "اتزل"‌ كاروان پناهندگان فلسطینی مقیم روستای ام الشوف را بازرسی و یك كلت كمری و یك قبضه سلاح پیدا كردند. به دنبال این امر، صهیونیست ها هفت جوان فلسطینی را به صورت تصادفی انتخاب و اعدام كردند.

53

الصفصاف

30/12/1948

صفد

صفصاف یكی از روستاهای فلسطینی است كه در استان صفد قرار دارد.
گروهك های تروریستی صهیونیست وارد این روستا شدند و 52 نفر از مردان را انتخاب كرده و به رگبار بستند كه در این جریان ده تن آنان به شهادت رسیدند.
ضمنا زنان فلسطینی از گروهك های صهیونیستی خواستند كه بر آنان رحم روا دارند ؛ ولی صهیونیست ها به این مسئله توجهی نكردند و به سه مورد تجاوز اقدام ورزیدند و چهار دختر جوان را نیز كشتند.

54

جیز

31/12/1948

الرمله

صهیونیست های عضو گروهك های تروریستی وارد روستای "جیز"‌ شدند و سیزده تن از ساكنان را به شهادت رساندند كه در میان شهدا نام یك زن و كودك شیرخواره نیز دیده می شود.



http://rasekhoon.net/article/show/142837/
پنج شنبه 31/5/1392 - 22:43
تاریخ

 

شیخ فضل الله در آیینه ی تاریخ
شیخ فضل الله در آیینه ی تاریخ

 

نویسنده:اکبر رضی زاده
منبع : اختصاصی راسخون


 
در ارتباط با کیفیت شکل گیری انقلاب مشروطیت در ایران بسیار کتابها و مقالات نوشته شده است، ولی متأسفانه در اغلب آنها نقش «شیخ فضل الله» بسیار کم رنگ است:
انقلاب مشروطه- تا قبل از انقلاب اسلامی- یکی از فرازهای مهم تاریخ ایران است که به هیچ دلیل سیاسی و غیر سیاسی نمی توان آن را نادیده گرفت و بحث آن را تمام شده منظور داشت، خواه موافق مشروطیت باشیم، خواه این رخداد تاثیر گذار تاریخی مقبول نظر ما نباشد.
هرچند کسانی چون آیت ا... بهبهانی، آیت ا.... طباطبائی، آقا سید جمال الدین و... نامشان بر بلندای مشروطیت قرار دارد، اما نقش «شیخ فضل الله نوری» برجسته تر از دیگران است او یک مجتهد متدین بود که از مخالفین سرسخت انگلیس و روس در جریان شکل گیری انقلاب مشروطه به شمار می آید و براساس این تفکر هزینه ی سنگین آن - جان خود را - نثار کرد.
گویند شیخ در روزهای آخر به آیت الله بهبهانی گفته است: « به زودی تو را هم خواهند کشت» و دیدیم که مخالفت او با آزادی خواهان غرب گرا و مشروطه ی غیر مشروعه، بی دلیل نبود. و خیلی زود نظر شیخ به اثبات رسید و مرحوم بهبهانی و طباطبائی ترور شده و امثال ایشان نیز به قتل رسیدند و عدالت و آزادی مورد نظر غرب گرایان به دیکتاتوری محمد علی شاه و پس از چند سال به حکومت چپاولگر رضا شاه پهلوی منتهی شد.
بارها روشنفکران غربی گفته اند: « شیخ فضل الله مخالف مشروطه بود» درصورتی که شیخ چندین بار گفت: « والله من با مشروطه مخالفت ندارم. با اشخاص بی دین و فرقه ی ضاله و مضلّه مخالفم که می خواهند به اسلام لطمه وارد کنند... من مخالف اساس مشروطیت نیستم، بلکه اول کسی که طالب این اساس بود، من بودم و فعلاً هم مخالفتی ندارم. اما مشروطه به همان شرایطی که گفتم که قانون اساسی و قوانین داخلی مملکت باید مطابقت با شرع داشته باشد.»
در افکار انقلابی مشروطه خواهان نوعی عدالتخانه وجود داشت، اما به گونه ای که در متن جامعه ی دینی ما قرار نداشت. کسانی که این مفهوم را مطرح کردند دقیقاً الگویشان را از مشروطه دولت انگلستان گرفتند. همه می دانستند که در ایران فقدان قانون وجود دارد اما هر کس از منظر سیستم معرفتی خودش به این قضیه نگاه می کرد.
شیخ فضل الله نوری می گوید: « در ابتدا من بودم که برای علمای نجف ادله آوردم و گفتم که مشروطه خلاف شرع نیست. ولی بعداً وقتی مجلس افتتاح شد فهمیدم که مشروطه در چارچوب شریعت عمل نمی کند» او می دید که نمایندگان مجلس، تفسیر دینی از مفهوم عدالت در نظر ندارند و از اینجا به بعد است که مشروطه به آن معنا مخالفت می کند.



http://rasekhoon.net/article/show/200888/

پنج شنبه 31/5/1392 - 22:43
تاریخ
شیخ فضل الله نورى و حكومت مشروطه
شیخ فضل الله نورى و حكومت مشروطه

نویسنده: حسن حجابى

11 مرداد سالروز شهادت آیت الله شیخ فضل الله نورى است و 14 مرداد، روز صدور فرمان مشروطیت. تاكنون در باب نهضت مشروطه و علل مخالفت شیخ شهید با حكومت مشروطه سخنان بسیارى گفته شده و تحلیلهاى متفاوتى ارائه شده است. آنچه مى خوانید مرورى دوباره است به این موضوع كه به مناسبت تاریخى آن تقدیم مى شود.
تاریخ معاصر ایران با حركتها و نهضتهاى متعدد مردمى در ابعاد اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و آثار متفاوتى كه به همراه داشته، رقم خورده است. یكى از جنبشهاى بارز در این مقطع تاریخى، نهضت و جنبش مشروطیت است كه با حضور و دخالت علماء اسلامى و مبدأیت و نقش آفرینى آنان در صحنه اجتماعى ـ سیاسى و نقش بارز و آشكار مردم به پیروى از علما آغاز گردید.
چنانكه در منابع تاریخى مشروطه آمده است، آیت الله سیدعبدالله بهبهانى با دعوت از آیت الله سیدمحمد طباطبایى و مرحوم شیخ فضل الله نورى براى اتحاد و قیام هماهنگ علیه اقدامات توهین آمیز برخى اتباع بیگانه مستخدَم دولت و اعمال ظالمانه و رفتار و برخوردهاى تبعیض آمیز و تجاوزات مستمر دولتیان به جان و مال مردم كه عامّه را به ستوه آورده بود، دعوت نمود.[1] مرحوم شیخ فضل الله این دعوت را رد كرد و آقا سیدمحمد طباطبایى با بیان این شرط كه «اگر جناب آقاى سیدعبدالله مقصود را تبدیل كنند و غرض شخصى در كار نباشد، من همراه خواهم بود»،[2] اجابت نمود. اما پس از آنكه كار نهضت بالا گرفت و صفوف مبارزین اعم از علما و مردم به طور مشخص در برابر دولتیان و طرفدارانشان قرار گرفت و كار به درگیرى و جدال كشید و پس از مهاجرت صغرا به حرم حضرت عبدالعظیم و بازگشت آنها، و كشته شدن یكى از طلاب و جریانات مسجد جامع، مرحوم شیخ فضل الله نیز با آقایان همراه گردیده و در قضایاى مسجد در كنار مبارزین از علما و مردم قرار گرفت و در قضیه مهاجرت كبرا به قم، با آنكه هنوز عین الدوله و نصرالسلطنه نسبت به وى موضعى مثبت داشتند ولى هرچه به
وى اصرار نمودند كه از مهاجرت به قم صرف نظر نماید، نپذیرفت و به مهاجرین پیوست. مؤلف «تاریخ بیدارى ایرانیان» مى نویسد:
«على الظاهر حركت حاج شیخ فضل الله خیلى امر آقایان را قوّت داد.»[3]
شیخ فضل الله در طول توقف در قم تا زمان صدور دستخط و فرمان مشروطیت از سوى مظفرالدین شاه و بازگشت مهاجرین از قم، با آنان همداستان بود. اما پس از بازگشت از قم و انعقاد مجلس شورا و مطرح شدن نگارش قانون اساسى و مسأله بررسى آن توسط علما، تدریجاً از صف رهبران نهضت جدا گردید و بناى مخالفت با حكومت مشروطه را نهاد و این موضع خود را در سخنرانیها و اطلاعیه ها اظهار و اعلام نمود و عاقبت در مخالفت با حكومت مشروطه به همراه جمعى از علما و هواداران خویش به حرم حضرت عبدالعظیم مهاجرت نمود و از آنجا نیز به وسیله سخنرانى و چاپ نشریه، همگان را به مخالفت با آن دعوت مى نمود.
اكنون براى بسیارى از كسانى كه تاریخ نهضت مشروطیت را مطالعه مى كنند این سؤال مطرح است كه در حالى كه مرحوم شیخ فضل الله نورى در مقطع جدّى شدن نهضت و مبارزه با حكومت استبدادى قاجار، با علما و رهبران نهضت همراهى نمود، چرا و به چه علت در مرحله استقرار حكومت مشروطه و سرآغاز شكل گیرى آن كه نیاز به وحدت و یگانگى بیشتر و ضرورى تر بود از صف رهبران جدا گردید و علناً با عزم جزم، بناى مخالفت با آن نهاد و تا آنجا بر مخالفت خویش پافشارى نمود كه عاقبت جان خویش را نیز در این راه فدا نمود.
این مسأله، همان پرسش اصلى مقاله حاضر است كه با مراجعه به تاریخ و سخنان مرحوم شیخ فضل الله نورى مى توان پاسخ آن را دریافت.
فرضیه هایى كه در پاسخ به این سؤال مطرح گردیده عبارت است از:
الف ـ علت مخالفت شیخ فضل الله با حكومت مشروطه، دلتنگى، نارضایتى و دشمنى[4] و حسادت وى[5] نسبت به آقایان بهبهانى و طباطبایى بوده است و چون با آنان دشمنى داشت، بناى مخالفت با مشروطه را گذارد.
ب ـ فرضیه دیگر آن است كه علت مخالفت وى با حكومت مشروطه آن بود كه درباریان به وى رشوه داده[6] و فریب اطرافیان را خورد كه به او وعده كمك داده بودند.[7]
ج ـ فرضیه سوم آن است كه علت مخالفت شیخ فضل الله با حكومت مشروطه آن بود كه وى ملاحظه نمود برخى از اصول مشروطیت و مواد قانون اساسى در تعارض با اصول و مبانى اسلام و احكام شریعت است.
در تحلیل و بررسى فرضیه (الف) كه از سوى آقاى مهدى ملك زاده و آقاى ادوارد براون مطرح شده است، باید گفت: اولاً، این دو نویسنده دلیلى كه فرضیه ایشان را مدلّل سازد ارائه ننموده و صرفاً به نحو ادّعا و یك برداشت ذهنى و اظهار رأى شخصى، علت مخالفت مرحوم شیخ فضل الله با حكومت مشروطه را دلتنگى، نارضایتى و عداوت و حسادت وى با آقایان بهبهانى و طباطبایى دانسته اند و معلوم است كه ادعا و اظهار نظر غیر مبتنى بر دلیل و شاهد، فاقد ارزش علمى و ناپذیرفتنى خواهد بود.
ثانیاً، خود آقاى ملك زاده در بیانى كه در نقل تاریخ مشروطه آورده است مطلبى را متذكر شده كه ناقض ادعاى ایشان است. زیرا ایشان در حالى كه مدعى هست مرحوم شیخ با آقایان بهبهانى و طباطبایى دشمنى داشته اند، آورده است: «در اول مشروطیت حاجى شیخ فضل الله با سایر روحانیون مشروطه همفكر و همقدم بوده و با اینكه با عین الدوله صدراعظم وقت دوست بود، در مهاجرت ... شركت كرد ...».[8] در حالى كه اگر حقیقتاً ادعاى ایشان صحیح بود، چرا مرحوم شیخ با آنان همراهى نمود. علاوه بر آنكه ناظم الاسلام نیز در «تاریخ بیدارى ایرانیان» پس از اشاره به قضیه مهاجرت آقایان به قم، راجع به شیخ فضل الله مى نویسد:
«... چندین مرتبه نصرالسلطنه او را ملاقات نمود و آنچه كرد كه او از قصد برگردد، قبول ننمود.»[9]
با این وصف اگر شیخ فضل الله با آقایان طباطبایى و بهبهانى عداوتى داشت، چگونه با مخالفت آشكار با عین الدوله و نصرالسلطنه، با آقایان همراه مى شود در حالى كه اگر ادعاى یاد شده حقیقت داشت و مسایلى از آن نوع كه به شیخ نسبت داده اند براى وى مطرح بود، آن موقعیت، فرصتى مناسب براى اظهار و اِعمال حسادت و عداوت علیه آنان و احیاناً تحریك عین الدوله و دیگران علیه آقایان بود. حال آنكه ملاحظه مى شود شیخ فضل الله نه تنها علیه آنان سعایتى از روى حسادت یا اظهار عداوتى ننموده، بلكه تقاضا و خواست عین الدوله و نصرالسلطنه را نیز رد مى نماید و با آقایان بهبهانى و طباطبایى همراه مى شود بلكه به گفته خود آقاى ملك زاده تا صدور فرمان مشروطیت و افتتاح مجلس شوراى ملى نیز با آنان همراهى مى نماید.
دلیل واضح تر در رد این فرضیه آن است كه مشاهده مى كنیم مرحوم شیخ فضل الله نورى حتى پس از آنكه در جبهه مخالف مشروطه قرار مى گیرد و به حرم حضرت عبدالعظیم مهاجرت مى نماید، در هیچ یك از سخنرانیها یا اعلامیه هاى خویش به آقایان بهبهانى و طباطبایى، نه در گفته و نه در عمل، هیچ گونه تعرضى نمى نماید بلكه در بعضى موارد كه عنان كلام به امورى مى رسد كه احتمال مى دهد نقل آنها موجب لطمه و خدشه اى به شخصیت و حیثیت آقایان گردد، از ادامه سخن پرهیز مى كند و حریم احترام آقایان را با بزرگ منشى و درایتى كه در شأن یك عالم بیدار و متقى است، مراعات مى نماید. چنان كه در یكى از لوایحى كه به هنگام مهاجرت به حرم حضرت عبدالعظیم از سوى مهاجرین منتشر مى گردید، پس از بیان شواهدى از تخلفات و تجاوزات مطبوعات به حریم اسلام و احكام اسلامى مى گوید:
«... و دیگرهاى دیگر هم هست بلكه بسیار است ... ولى از تذكار و تعداد آنها، مى ترسم برخى از صنادید سلسله و عظماء علماء عصر وفقهم الله لما یُحبُّ و یرضى آزرده شوند ورنه سخن بسیار است...».[10]
و اینچنین با دعا و احترام نسبت به آقایان، بدون آنكه نام آنان را مطرح نماید، از آن جهت كه ممكن است سخنش موجب آزردگى خاطر آنان گردد، از ادامه كلام پرهیز مى نماید.
اما در باره فرضیه (ب) كه از جمله از سوى آقاى ادوارد براون و برخى دیگر طرح شده است باید گفت كه البته اینان فرضیه خویش در این مسأله را از ابتدا با لفظ «ظاهراً»[11] و «احتمالاً»[12] بیان نموده اند[13] و این تعبیر مى رساند كه خود آنان نیز این فرضیه را به نحو تحقیقى قایل نبوده اند و به همین جهت آن را به صورت تردیدآمیز و غیر قطعى بیان داشته اند. علاوه اینكه در این دو مورد نیز از سوى این دو نویسنده، هیچ دلیل و شاهدى بر ادعا اقامه نشده است.[14]
اما در رد این فرضیه باید گفت: اولاً، هیچ اثرى از موضوع ارتشاء یا وعده كمك، چه از طرف درباریان و چه از طرف غیر آنان، به شیخ فضل الله در تواریخ معتبر مشروطه منعكس نگردیده است.
ثانیاً، شخصیتى همچون شیخ فضل الله كه مرجع مراجعات مردم در امور گوناگون بوده است به طورى كه اگر وى طالب مال و منال و مظاهر دنیوى بود، به آسانى مى توانست به آن دست یابد، نیازى بدان نداشت كه طبق مدعاى آقاى براون كارى انجام دهد.
ثالثاً، فردى چون او كه هنگامى كه اعدام وى قطعى مى شود، با كمال متانت و وقار و بدون اندكى اظهار ضعف پاى چوبه دار مى رود و به آسانى از زندگانى دست مى شوید، چگونه ممكن است براى آسایش و رفاه همین زندگانى دست نزد ناكسان دراز كند و چیزى از آنان اخذ نماید.
رابعاً، ویژگیهاى شخصیتى كه از مرحوم شیخ فضل الله نقل گردیده و از وى سراغ داریم و قوه درك وى از اوضاع اجتماعى[15] و فطانت وى در شناختن افراد و جریانات[16] و كیاست و تیزهوشى وى در پیش بینى آینده[17] این امكان را براى ما فراهم مى سازد كه بگوییم حتى در صورتى كه اطرافیان شیخ به وى وعده كمك و یارى داده باشند، شخصیتى همچون شیخ فضل الله كسى نبوده است كه از چنین وعده هایى فریفته شود.
پس نهایت آنكه فرضیه (الف و ب) از تبیین علت مخالفت شیخ فضل الله با حكومت مشروطه ناتوان بوده و به همین جهت نامقبولند.
اما در بررسى فرضیه (ج) بایستى به ملاحظه تاریخ و مرور و بررسى قضایا و روند استقرار حكومت مشروطه و دست اندركاران آن بپردازیم و از بیانات و سخنان شیخ فضل الله به علت یا علل مخالفت وى آگاه شویم.
كسروى در «تاریخ مشروطه ایران» پس از نقل جریان افتتاح مجلس شوراى ملى مى نویسد:
«... چون مى بایست «نظامنامه داخلى» نوشته مى شد، كسانى از نمایندگان را براى نوشتن آن نامزد گردانیدند. در این میان «قانون اساسى» نیز نوشته مى شد.»[18]
سپس راجع به نویسندگان قانون اساسى و چگونگى آن مى نویسد:
«گویا مشیرالملك و مؤتمن الملك پسران صدراعظم آن را مى نوشتند، یا بهتر بگویم ترجمه مى كردند.»[19]
و این مسأله همان سرآغاز اختلاف و اعتراض و جدایى شیخ فضل الله از جریان نهضت مشروطیت و مخالفت با حكومت مشروطه است. مرحوم شیخ در نامه اى به یكى از علماى شهرستانها مى نویسد:
«... آیا چه افتاده است كه امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شوراى ما از انگلیس بیاید ...»[20]
اختلاف با مشروطه خواهان آنگاه جدى مى شود كه مسأله بررسى قانون اساسى و تطبیق آن با شرع، توسط علما آغاز مى گردد. شیخ فضل الله در این باره با اشاره به قانون اساسى مى نویسد:
«...، وقتى را صرف این كار با جمعى از علما كردم و بقدر میسور تطبیق به شرع، یك درجه شد ... لیكن فرقه كه زمام امور حلّ و عقد مطالب و قبض و بسط مهامّ كلیه بدست آنها بود مساعدت نمى كردند بلكه صریحاً و علناً گفته كه ممكن نیست مشروطه منطبق شود با قواعد الهیه و اسلامیه و با این تصحیحات و تطبیقات دول خارجه ما را به عنوان مشروطه نخواهند شناخت.»[21]
با توجه به این مقدمات و قضایاست كه شیخ فضل الله مفهوم و مقصود و مراد از مشروطیت عینى و مشهود را چنین تحریر مى كند:
«... بدان كه حقیقت مشروطه عبارت از آن است كه منتخبین از بلدان به انتخاب خود رعایا در مركز مملكت جمع شوند و اینها هیأت مقنّنه مملكت باشند و نظر به مقتضیات عصر بكنند و قانونى مستقلاً مطابق با اكثر آراء بنویسند موافق مقتضى عصر به عقول ناقصه خودشان بدون ملاحظه موافقت و مخالفت آن با شرع اطهر بلكه هر چه به نظر اكثر آنها نیكو و مستحسن آمد او را قانون مملكتى قرار بدهند مشروط به اینكه اساس تمام مواد آن قانون به دو اصل مشؤوم كه مساوات و حریّت افراد سكنه مملكت است، باشد و سواى این، آنچه به تو گفته اند كذب محض است.»[22]
شیخ فضل الله در این تعریف از مشروطیت كه با ملاحظه آنچه عملاً مشاهده نموده بیان داشته، آنچه را كه قولاً به صورتى غیر از آن به مردم وانموده اند، كذب محض دانسته است. وى قانونگذارى بر اساس رأى اكثریت بدون ملاحظه موافقت و مخالفت با شرع و دو اصل «مساوات» و «حریّت» را به مثابه اركان مشروطیت در نظر مشروطه خواهان مطرح نموده است و همین سه امر را در سخنرانیها و اعلامیه هاى خود مورد انتقاد و اعتراض قرار داده است.
شیخ فضل الله این امر را كه مجلس بتواند صرفاً به استناد رأى اكثریت حتى بر خلاف قوانین و احكام شرعى، قانون وضع نماید، مردود مى داند[23] و متقابلاً موافقت خود را با مجلسى كه با رعایت احكام اسلام، قانون وضع نماید، اعلام داشته و در یكى از بیانات خویش، موضع و مقصود خود را چنین اعلام مى دارد:
«... ایّها الناس من به هیچ وجه منكر مجلس شوراى ملى نیستم ... صریحاً مى گویم ... كه من آن مجلس شوراى ملى را مى خواهم كه عموم مسلمانان آن را مى خواهند. به این معنى كه البته عموم مسلمانان مجلسى مى خواهند كه اساسش بر اسلامیت باشد و بر خلاف قرآن و بر خلاف شریعت محمدى(ص) و بر خلاف مذهب مقدس جعفرى، قانونى نگذارد. من همچنین مجلسى مى خواهم.»[24]
اما مرحوم شیخ از آنجا كه در مذاكرات با جماعتى از دست اندركاران مشروطه و «فرقه كه زمام امور حلّ و عقد مطالب و قبض و بسط مهامّ كلیه بدست آنها بود»، عدم متابعت آنان از شرع را مشاهده مى كند، تلاش مى نماید تا براى عموم مردم مسلمان نیز كه از چند و چون قضایا بى خبر مانده اند، مسأله را آشكار نماید:
«اى عزیز اگر مقصود حفظ شرع بود نمى گفتند كه مشروطه محبوب ماست، نخواهیم راضى شد كه كلمه مشروعه نزد او نوشته شود ...»[25]
«اگر این جماعت مقصودى جز اجراء قانون الهى نداشتند، چرا قانون مجازاتشان، تمام بر خلاف قانون الهى بود.»[26]
و به دلیل همین وضعیت است كه به عنوان اعتراض به حرم حضرت عبدالعظیم مهاجرت مى نماید و با سخنرانیها و انتشار لوایح در صدد برملا ساختن مقاصد آن گروه از دست اندركاران مشروطه كه رشته امور را در دست گرفته و بدون تعهد به اسلام جریانات را به جانبى كه خویش مى خواستند هدایت مى كردند، اقدام مى نماید. چنانچه در یكى از لوایح منتشر شده از سوى مهاجرین آمده است:
«اى مسلمانان كدام عالم است كه مى گوید مجلسى كه تخفیف ظلم نماید و اجراء احكام اسلام كند، بد است و نباید باشد. تمام كلمات راجع است به چند نفر لامذهب بى دین آزادى طلب كه احكام شریعت قیدى است براى آنها. مى خواهند نگذارند كه رسماً این مجلس مقید شود به احكام اسلام و اجراء آن.»[27]
یكى از دو اصلى كه دست اندركاران حكومت مشروطه بر آن تأكید داشتند اصل «آزادى و حریّت» بود. این اصل گرچه با تفسیرى اصولى و معقول و با رعایت حرمت احكام اسلامى، اصلى مترقى و مایه رشد و كمال فرد و جامعه است و به همین جهت «اسلام» نیز با تأكید بر آزاد آفریده شدن بشر، انسانها را از رقیّت و عبودیت غیر خداى متعال نهى كرده است، اما همین اصل ارزشمند با تفسیرى دیگر، ممكن است به میدانى رانده شود كه در آن، نه احكام الهى و نه اخلاق پسندیده انسانى واجد حرمت و لازم الرعایه دانسته نشود و «اخلاق» در پرتو خصایل و گرایشهاى انسان، بدون كنترل و رها، در فراز و نشیب افراط و تفریطهاى خارج از مقیاس كمال و سعادت بشر با دیدگاه جاودانگى و حیات ابدى او، از جایگاه شایسته آن ساقط گردد و با چنین دیدگاه و تفسیرى از آزادى در حكومت مشروطه است كه شیخ فضل الله به شدت مخالفت مى نماید و آزادى قلم و مطبوعات را با چنین تفسیرى از آزادى، وسیله تعرّض و تجاوز به حریم دین مى داند[28] و در بیان این امر، راجع اصل مربوط به آزادى قلم و مطبوعات در قانون اساسى مشروطه مى گوید:
«... عین عبارت این است:
عامّه مطبوعات غیر از كتب ضلال و موادّ مضرّه به دین مبین، آزاد و ممیّزى در آنها ممنوع است، به موجب این ماده بسیارى از محرّمات ضرورى الحرمة تحلیل شد زیرا كه مستثنى فقط دو امر شد و حال آنكه یكى از محرّمات ضروریه، افتراست و یكى از محرّمات مسلّمه غیبت از مُسلم است و همچنین قذف مُسلم و ایذاء و سبّ و فحش و توهین و تخویف و تهدید و آن من الممنوعات الشرعیة و المحرّمات الالهیة، ...»[29]
مرحوم شیخ نارضایتى خویش را آنجا بیشتر آشكار مى سازد كه ملاحظه مى كند در مطبوعات، حتى مسایلى كه در قانون به عنوان «موادّ مضرّه به دین مبین» ممنوع گردیده بود، علناً مطرح شده و انتشار مى یابد و باز هم از جانب حكومتیان با آن برخورد نمى شود و از این نمونه، موارد بسیارى را شاهد مى آورد كه ما با اخذ عنوان از آن موارد، فهرست وار آنها را ذكر مى كنیم:
ـ بیان مخالف اصول اعتقادات اسلامى از اصل توحید
ـ بیان مخالف اصول اعتقادات اسلامى از اصل نبوّت
ـ بیان وهن آمیز از اصل معاد
ـ بیان نارسا و سوء استفاده از اصل عدل
ـ بیان خلاف اصول و اسناد شرعى از اصل زكات
ـ بیان خلاف اصول و مبانى دینى از مفهوم توسل و مفهوم شرك
ـ بیان غیر اصولى و وهن آمیز راجع به كعبه و مكه معظمه.[30]
و در یكى از لوایح منتشر شده از سوى مهاجرین در باب تعرضات و تجاوزات مطبوعات به حریم اعتقادات اسلامى، موارد ذیل را با ذكر نام روزنامه مربوطه آورده است:
ـ توهین به اسلام
ـ بیان غیر اصولى و توهین به نبى اكرم صلى الله علیه و آله
ـ بیان مخالف با اعتقادات اسلامى در باب نبوّت و توهین به نبى اكرم صلى الله علیه و آله
ـ اعلان جواز برخى از محرّمات شرعى با ادله ساختگى
ـ بیان دیگرى خلاف اصول اعتقادات اسلامى در باب نبوّت
ـ توهین وقیحانه نسبت به علماى مذهب شیعه.[31]
و در همین اوضاع و شرایط است كه شیخ فضل الله فریاد برمى دارد:
«... چرا اینهمه جرائد پر از كفر را كه سبب تضعیف عقاید مسلمین بود، منع نمى كردند ...»[32]
اصل دوم كه از اركان حكومت مشروطه دانسته شده بود اصل مساوات و برابرى است. از این اصل نیز ممكن است چنین تفسیر شود كه همگى افراد از فقیر و غنى، و صاحبان قدرت و افراد عادى در برابر قانون مساوى بوده و صاحبان ثروت و قدرت و ... از امتیاز و مصونیتى در برابر قانون برخوردار نیستند و این وجهى موجه و بیانى مقبول از این اصل است. اما همچنین ممكن است این گونه تفسیر شود كه همگى افراد از زن و مرد و مسلمان و غیر مسلمان و ... در جرایم مشابه كه مرتكب گردند یا نسبت به آنان انجام شود، از نظر قانون داراى كیفر و حكم مشابه اند و این تفسیرى است كه در برخى موارد با احكام قضایى اسلام ناسازگار است و شیخ فضل الله ملاحظه مى كند كه برخى یا بسیارى از مواد قانون اساسى بر مبناى این تفسیر نگارش یافته است.[33] چنانكه كسروى نیز آنجا كه در مورد بررسى قانون اساسى از سوى علما سخن مى گوید، چنین مى آورد:
«نخست در باره اصل هشتم كه مى گوید: «اهالى مملكت ایران در مقابل قانون دولتى متساوى خواهند بود» ایراد گرفته گفتند: «مسلم و كافر در دیه و حدود متساوى نتواند بود. اگر مسلمانى یك یهودى یا یك زردشتى یا یك كافر دیگرى را كشت او را به كیفر نتوان كشتن و باید «دیه» گرفت.»[34]
در حالى كه كسروى نیز این نظر را كه مراد از تساوى در قانون اساسى، تساوى «غنى و فقیر» و «قوى و ضعیف» بوده، مطرح نمى كند، یعنى معلوم مى شود كه كسروى نیز از تساوى افراد در برابر قانون، همان تساوى به معناى دوم را كه ذكر گردید (و مورد اعتراض شیخ فضل الله قرار گرفته بود) مى فهمیده است و به همین دلیل (یعنى به دلیل تفسیرِ دوم از مساوات افراد در برابر قانون) بود كه شیخ فضل الله اصل مساوات را مخالف با احكام اسلام دانسته و چنین بیان مى داشت كه:
«... به حكم اسلام باید ملاحظه نمود كه در قانون الهى هر كه را با هر كس مساوى داشته، ما هم مساویشان بدانیم و هر صنفى را مخالف با هر صنفى فرموده ما هم به اختلاف به آنها رفتار كنیم تا آنكه در مفاسد دینى و دنیوى واقع نشویم.»[35]
به جهت همین تقابل میان اصول «حریّت» و «مساوات» در حكومت مشروطه، با اصول و احكام اسلام و قرآن بود كه مهاجرین در اعتراض بدان، با اشاره به جریان مراسم جشن سالگرد صدور فرمان مشروطیت، فریاد برداشتند:
«... آن همه كتیبه هاى زنده باد، زنده باد و (زنده باد مساوات) و (برادرى و برابرى). مى خواستید یكى را هم بنویسید (زنده باد شریعت)، (زنده باد قرآن)، (زنده باد اسلام) ...»[36]
با این مرور و مطالعه و بررسى جریان نهضت و حكومت مشروطه و روند همراهى و جدایى شیخ فضل الله نورى با مشروطیت، و سخنان و بیانیه هاى وى و پیروانش كه مورد توجه و ملاحظه قرار گرفت، باید گفت سومین فرضیه این تحقیق، تأیید و اثبات گردید.

پی نوشت :

1 ـ كسروى، احمد، تاریخ مشروطه ایران، تهران، امیركبیر، 1359، ج1، صص48 و 49.
2 ـ ناظم الاسلام كرمانى، محمد، تاریخ بیدارى ایرانیان، تهران، نوین و آگاه، 1363، ج1، صص191 و 192.
3 ـ كرمانى، همان، ج3 (مجلّد سه جلدى)، ص428.
4 ـ ر.ك: ملك زاده، مهدى، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، علمى، 1363، ج6، صص1258 و 1259.
5 ـ ر.ك: براون، ادوارد، انقلاب مشروطیت ایران، ترجمه: مهرى قزوینى، تهران، كویر، 1367، ص151.
6 ـ ر.ك: همان.
7 ـ ر.ك: باستانى پاریزى، محمدابراهیم، تلاش آزادى، نوین، تهران، 1356، ص170.
8 ـ ملك زاده، همان، ص1258.
9 ـ ناظم الاسلام كرمانى، همان، ص428.
10 ـ تركمان، محمد، مجموعه اى از رسائل، اعلامیه ها و مكتوبات شیخ فضل الله نورى، بى جا، مؤسسه خدمات فرهنگى، 1362، ج1، صص246 و 265 و كسروى، همان، ص419.
11 ـ ر.ك: باستانى پاریزى، همان.
12 ـ ر.ك: براون، همان.
13 ـ البته چنین گفته هایى، گرچه از جهت رتبه، در جایگاهى نیست كه در یك تحقیق تاریخى مورد بررسى قرار گیرد، اما نگارنده با هدف رفع ابهام از چهره شخصیتى كه از سوى این نویسندگان مورد اظهار نظر قرار گرفته است، این اقوال را نیز در قالب یك فرضیه مطرح نمود.
14 ـ البته این نكته قابل ذكر است كه چگونه فردى كه به عنوان محقق در تاریخ، قلم به دست مى گیرد، در مواردى از تحلیل تاریخ، چنین غیر محققانه و دور از شیوه اصولى تحقیق، بدون دلیل و شاهد به اظهار نظر مى پردازد و در مورد مهمى چون موضوع مقاله یعنى علت مخالفت یك شخصیت تاریخى در یك مسأله بسیار قابل توجه سیاسى ـ اجتماعى صرفاً با ذكر لفظ «ظاهراً» و «احتمالاً» به خویش اجازه اظهار نظر را مى دهد.
15 ـ ناظم الاسلام كرمانى در «تاریخ بیدارى ایرانیان» راجع به شیخ فضل الله مى نویسد:
«... نگارنده روزى ... در ضمن مذاكره گفت ملاى سیصد سال قبل به كار امروز مردم نمى خورد. شیخ در جواب گفت خیلى دور رفتى بلكه ملاى سى سال قبل به درد امروز نمى خورد. ملاى امروز باید عالم به مقتضیات وقت باشد، باید مناسبات دول را نیز عالم باشد.» (كرمانى، همان، ص256).
16 ـ مرحوم شیخ فضل الله در نامه اى خطاب به علماى شهرستانها مى نویسد:
«... امروز دشمنان شما در این مملكت به دستیارى منافقین وضعى فراهم آورده اند كه دین شما و دولت شما هر دو را ضعیف كرده اند و در خطر عظیم جماعت آزادى طلب به توسط دو لفظ دلرباى عدالت و شوراى برادران ما را فریفته و به جانب لامذهبى مى رانند ... آیا چه افتاده است كه امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شوراى ما از انگلیس بیاید. اگر این سرّ سیاسى را از دارالخلافه و غیرها استكشاف فرمودید، خواهید دید كه در این فتنه عظمى برز الاسلام كلّه الى الكفر كلّه ...» (تركمان، همان، صص149 و 150).
17 ـ مرحوم شیخ فضل الله در یك پیش بینى نسبت به آینده مى نویسد:
«... چیزى نگذرد كه حرّیت مطلقه، رواج و منكرات، مجاز و مسكرات، مباح و مخدّرات، مكشوف و شریعت، منسوخ و قرآن، مهجور بشود ...» (تركمان، همان، ص150).
18 ـ كسروى، همان، ص170.
19 ـ همان.
20 ـ تركمان، همان، ص150، همچنین رجوع شود: ص242.
21 ـ تركمان، همان، ص104.
22 ـ همان، ص64.
23 ـ ر.ك: تركمان، همان، ص104.
24 ـ همان، صص245 و 246.
25 ـ همان، ص63.
26 ـ همان، ص62.
27 ـ تركمان، همان، ص341.
28 ـ ر.ك: همان، ص60.
29 ـ تركمان، همان، ص109.
30 ـ جهت ملاحظه جمیع موارد یاد شده رجوع كنید: تركمان، همان: (رساله تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل)، ص61.
31 ـ براى ملاحظه این موارد رجوع كنید: تركمان، همان، صص232 و 233.
32 ـ همان، ص64.
33 ـ ر.ك: همان، ص62.
34 ـ كسروى، همان، ص315.
35 ـ تركمان، همان، ص59.
36 ـ همان، ص264، و كسروى همان، ص419.

منبع: فصلنامه حكومت اسلامى شماره 16


http://rasekhoon.net/article/show/130503/
پنج شنبه 31/5/1392 - 22:43
تاریخ

 

شیخ فضل الله نوری؛ مصلح دین ورز و دادخواه (1)
شیخ فضل الله نوری؛ مصلح دین ورز و دادخواه (1)

 

نویسنده: علی ابوالحسنی (منذر)

اشاره
 

مشروطیت، از حوادث بزرگ دوران معاصر است كه، به لحاظ «تاثیر عمیق و ماندگار»ش بر سیاست و فرهنگ این سرزمین، نقطه عطفی در تاریخ -به شمار می رود و امروزه بسیاری از صاحب نظران، بررسی مشروطیت و كاوش درباره ریشه ها و پیامدهای آن را، برای آشنایی نسل حاضر با پیشینه فرهنگ و سیاست كشور خویش، و عبرت گیری از آن در جهت بهبود وضعیت كنونی خود، امری حیاتی می شمرند. بررسی مشروطیت، اما، بدون پرداختن به مواضع فكری و سیاسی آیت الله حاج شیخ فضل الله نوری ممكن نیست. چه، وی در مراحل گوناگون تاریخ مشروطیت دخیل و موثر بوده و چنانچه مشروطیت را بستر بروز نخستین نزاع جدی و اصولی بین «دین» و «مدرنیزم» در تاریخ كشورمان به شمار آوریم، شیخ در آن هنگامه، پرچمدار دفاع از دین محسوب می شده و هزینه ی سنگینی را نیز بابت این امر پرداخت كرده است.
بررسی زندگی و افكار شیخ فضل الله نوری، از زاویه دیگر نیز (كه این مقاله، به منظور آن گرد آمده) خالی از فایده و عبرت نیست، و آن بازكاوی نقش وی به مثابه یك «مصلح» پرتكاپو و تأثیرگذار در تاریخ معاصر است؛ شخصیتی كه- حتی اگر افكار و رفتارش را صائب ندانیم- باید بپذیریم كه با مبارزات خویش بر سیر تاریخ كشورمان در عصر مشروطیت و پس از آن تأثیر نهاده و حتی پس از گذشت 70 سال از مرگ، بحثهای بسیاری را در دوران انقلاب اسلامی برانگیخته است. مقاله حاضر، شخصیت، اندیشه و عملكرد شیخ را از این زاویه مورد بحث و بررسی قرار می دهد.
این بنده راقم سطور، سالیان دراز در حوزه تاریخ مشروطیت و زندگی شیخ فضل الله نوری به تحقیق و پژوهش مشغول بوده و در خصوص شیخ فضل الله، افزون بر تألیف و انتشار آثاری چون نقش سه گانه شیخ شهید نوری در نهضت تحریم تنباكو و پایداری تا پای دار (در دهه 1360)، در سالهای اخیر نیز 7 اثر با عناوین زیر روانه بازار كتاب كرده است، كه می توان تفصیل پاره ای از مباحث این مقاله را از خلال آنها بازجست: 1. آخرین آواز قوا؛ بازكاوی شخصیت و عملكرد شیخ فضل الله نوری بر اساس «آخرین برگ» زندگی او، و «فرجام» مشروطه 2. شیخ فضل الله نوری و مكتب تاریخ نگاری مشروطه 3. اندیشه سبز، زندگی سرخ، زمان و زندگی شیخ فضل الله نوری 4. دیده بان، بیدار!؛ دیدگاهها و مواضع سیاسی و فرهنگی شیخ فضل الله نوری 5. كارنامه شیخ فضل الله نوری؛ پرسشها و پاسخها 6. خانه بر دامنه آتشفشان 7. كالبد شكافی چند شایعه درباره شیخ فضل الله نوری .

1. «اصلاح دین» و «اصلاح دینی»؛ یك بستر و دو رویا
 

فقیه، حكیم، سیاستمدار و نظریه پرداز بزرگ عصر مشروطه آیت اله حاج شیخ فضل الله نوری (تولد:2 ذی حجه 1259- شهادت: 13 رجب 1327 ق) به لحاظ اهتمام به تغییر و تعدیل ساختار سیاسی- اجتماعی ایران (از « استبداد» به «قانونمندی») و دغدغه اصلاح جامعه بر پایه اصول و موازین اسلامی، در شمار مصلحان دینی فعال و تأثیرگذار كشورمان قرار دارد. تحلیلگران تاریخ و علوم اجتماعی نوعاً واژه «اصلاح» را به معنای تلاش برای تغییر «وضع موجود» در جهت ایجاد «وضع مطلوب» می گیرند كه در مفهوم عام و گسترده خود، شامل دو صورت عمده «انقلاب» (تغییر دفعی و بنیادین) و «رفرم» (تحول تدریجی و روبنایی) می گردد. چنانكه این تعریف كلی را بپذیریم، بی گمان باید شیخ نوری را از اصلاح طلبان قرن اخیر كشورمان به حساب آوریم. زیرا وی به هدف تغییر و بهبود وضعیت جاری كشور خویش، با سبك و سلیقه خاصش، در چند جنبش بزرگ عصر خود همچون قیام تنباكو و عدالتخانه، شركت فعال و موثر داشته و زمینه سرنگونی چند وزیر مقتدر را فراهم ساخته است.
از سوی دیگر: مقوله اصلاح و اصلاح گری، در تاریخ دو قرن اخیر ایران، به دو گونه، تفسیر و عمل شده است:
1. اصلاح دین (= اصلاح فی الدین)؛
2. اصلاح دینی (= الاصلاح الدینی)
گروهی كه جمع موسوم به «روشنفكران مذهبی» غالباً از آن جرگه اند، بین اسلام واقعی و اصیل با اسلام فقاهتی موجود، تضاد قائل شده و نجات مسلمین را در گرو اصلاح (به معنای تغییر و دستكاری) در عقاید و باورهای دینی معمول و متعارف آنها می شمرند و از لزوم پالایش و ویرایش این عقاید به مدل اندیشه ها و مكاتب رایج روز دم می زنند.(1) متقابلاً گروهی كه «علمای اسلام» غالباً از آن جرگه و در رأس آن جرگه قرار دارند معتقدند كه اسلام و تشیع رسمی موجود، كه مهر تأیید فقها خورده، برای هدایت و نجات بشر، توان كافی دارد و تنها باید احكام و مقررات گوناگون آن را به عرصه زندگی آورد و به طور هماهنگ و نظام مند بر كرسی اجرا نشاند. آنچه از دین كه در پهنه حیات فردی و اجتماعی بشر بدان عمل می شود، تقویت كرد و آنچه كه مغفول مانده، «فقیهانه» شناخت و «دقیق و درست» به اجرا گذاشت.
گروه نخست (= روشنفكران مذهبی) اسلام را زندانی «ذهنیت موجود» مسلمین دانسته و با منحط شمردن این ذهنیت، مدعی است پیش از رهایی مسلمانان از زندان استبداد و استعمار، باید دین را از حصار باورهای معمول مسلمانان آزاد ساخت و سپس به سوی آزادی امت اسلامی از چنگال دشمنان و رفع موانع رشد و سعادت آن گام برداشت. گروه دوم (= علمای دین)- هر چند راه را یكسره بر نقد و ارزیابی آنچه كه به نام دین در ذهن و دل مسلمین می گذرد نبسته و با تعامل پایاپای علمی میان تمدنها، و بهره گیری از دستاوردهای مثبت دیگر ملل نیز (به شرط همخوانی با طبیعت شرقی- اسلامی- شیعی مردم این دیار) مخالفتی ندارد- اما بجد معتقد است كه مشكل جوامع اسلامی و عامل انحطاط تدریجی آنان (گذشته از توطئه و تجاوز دشمنان رنگارنگ اسلام) عمدتاً چیزی جز عدم عمل به احكام نورانی اسلام نیست؛ همان احكامی كه با تلاش و تكاپوی كارشناسان اسلام (فقهای پارسا) از كتاب و سنت معصومین علیهم السلام استخراج شده، و سعادت بشر در گروه عمل دقیق و همه جانبه به آنها است. به دیده این گروه، اصولاً زمانی می توان حكم به اصلاح و تغییر اسلام فقاهتی موجود كرد، كه احكام آن دقیقاً‌و كاملاً توسط مجریان شایسته پیاده شده و كفایت و كارایی آن در عرصه عمل، مورد آزمون قرار گیرد. آنگاه اگر باز هم كمبود و كاستی ای مشاهده شد به تغییر اصول و فروع اسلام فقاهتی برآمد و یا برای رفع كمبودهای آن، از جای دیگر وام گرفت.
روشنفكر مذهبی،‌در پی اصلاح و ویرایش دین است و در این راه نیز چشم به «پروتستانتیسم» مارتین لوتر آلمانی و كالون انگلیسی (مصاحبه مسیحی اروپا در قرن 16 میلادی) دارد. ولی عالم متعارف دینی، در تكاپوی اصلاح جامعه به وسیله همان دیانتی است كه حاصل برداشت علمی و روشمند فقها از متون و منابع اصیل اسلامی (قرآن، سنت معصومان و ...) است. مدل مطلوب برای اصلاح جامعه و پیشرفت و ترقی آن، از نظر علما، همان شریعت اسلامی است كه توسط فقهای پارسا در حوزه فقه و اخلاق و ... تدوین شده است. ولی روشنفكر مذهبی، در اصلاح جامعه و رفع كاستیهای آن، كمابیش نظر به ایدئولوژیهای مسلط روز (سیانتیسم، سوسیالیسم، لیبرالیسم، پلورالیسم و ...) دارد. كسانی چون فتحعلی آخونداف، سر سیداحمدخان و محمد عبده هر یك به سبك و سلیقه خاص خویش، در گروه اول قرار دارند و كسانی چون شیخ فضل الله نوری، سید حسن مدرس، مرتضی مطهری و امام خمینی، در گروه دوم جای می گیرند.(2) سخن شیخ فضل الله، حرف دل همه برجستگان گروه اخیر است:
علیكم بطلب القانون الاساسی الاسلامی، ثم علیكم بطلب القانون الاساسی، فانه مصلح لدینكم و دنیاكم.(3) ... ای برادر، نظامنامه، نظامنامه، نظامنامه؛ لكن اسلامی، اسلامی، اسلامی. یعنی همان قانون شریعت كه هزار [و] سیصد و اندی است در میان ما هست و جمله [ای] از آن- كه به آن، اصلاح مفاسد ما می شود- در مرتبه اجرا نبود، حالا بیاید به عنوان قانون، و اجرا شود.(4)
شرایط یك مصلح اجتماعی كه در جامعه ای دینی به سر می برد چیست و برای تغییر و بهبود اوضاع كشورش نیاز به چه ابزاری دارد؟ آیا شیخ فضل الله - به لحاظ منش و روش- از توان و ابزار لازم برای انجام اصلاحات برخوردار بود،‌و می توان او را در گردونه مبارزات اجتماعی، به عنوان یك مصلح موفق ارزیابی كرد؟
پیش از پاسخ به سئوالات فوق، بجاست نگاهی كلی و جامع به زندگی و مبارزات او داشته باشیم.

2. زمان و زندگی شیخ فضل الله نوری
 

حاج شیخ فضل الله نوری، در 259 ق در لاشك از توابع كجور مازندران به دنیا آمد. خاندان وی- از پدرش ملاعباس نوری و جد مادری اش «میرزامحمدتقی نوری» گرفته تا دایی وی «محدث نوری» و دیگران- همه از عالمان دین بودند. پس از تحصیل علوم مقدماتی در شهرستان نور، به تهران رفت و در محضر پدر و نیز آیت الله شیخ حسین فاضل لنكرانی به ادامه تحصیل پرداخت و به مراتب عالی علمی دست یافت. سپس عازم عتبات شد و در نجف اشرف از محضر بزرگانی چون میرزا حبیب الله رشتی و میرزای شیرازی خوشه ها برچید.(5) سپس در پی میرزای شیرازی به سامرا رفت و 12 سال در آنجا از محضر وی بهره علمی و معنوی برد، تقریرات درس او را به رشته تحریر كشید و بعدها در تهران به چاپ رسانید.
مورخان نوعاً به صمیمیت ویژه شیخ و میرزا اشاره دارند. اعتمادالسلطنه و محدث نوری (رئیس دفتر میرزا) شیخ را «افضل و اكمل» شاگردان میرزا و «اجل تلامذه» وی خوانده اند.(6)
ارتباط شیخ با میرزا- كه خود، همه جا از او به «سیدنا الاستاد» تعبیر می آورد- چنان بود كه به گفته مرحوم حاج سید عبدالعزیز طباطبایی (7) میرزا، شیخ را به منزله «نفس خویش» می شمرد. نیز به گفته دكتر تندركیا وقتی یكی از اهل تهران به میرزا مراجعه و از وی سئوالاتی می كند، او جواب می دهد: مگر شیخ فضل الله در تهران نیست كه به من مراجعه می كنید؟! (8) معاصران، از «منتهای ترویج» میرزا در حق شیخ یاد كرده و می افزایند: میرزا «همیشه در بین مذاكرات و رسیدگی به احوال وی در نزد اهالی تهران می فرمودند: شیخ نوری ما را، چگونه نگهداری می نمایند؟» و به همین علت هم «بعد از ورود به دارالخلافه، كار شیخ خیلی بالا گرفت» و «انگشت نمای عامه و خاصه» شد.(9) نوری نیز متقابلاً در حفظ حریم مرجعیت میرزا كوشا بود و در همین راستا، در سالهای 1306-1305ق بخشی از «فتاوی» و نیز «تقریرات درس میرزا» را طبع و انتشار داد. (10)
شیخ، در 1303ق به فرمان میرزا، از سامرا به پایتخت ایران اسلامی بازگشت تا به صورت «محرم راز»، «منبع اطلاع» و «مجری فرمان» وی در تهران، در آن برهه حساس، بیدار كار اسلام و مسلمین در برابر استعمار باشد. به نوشته آیت الله حاج شیخ حسین لنكرانی: «مرحوم شیخ نوری را، مرحوم میرزای بزرگ استعمارشكن، و در هم كوبنده قرارداد تنباكوی رژی انگلیس (با اینكه اگر در عتبات مانده بود، مرجع بعد از او بود) مخصوصاً برای مقصود موضعی و موقعی بالاتر و مهمتری از طرف خود و برای خود، روانه ایران و تهران ما فرمود.» (11) شیخ پس از ورود به تهران، به علت حمایت میرزا و نیز به دلیل ویژگیها و امتیازاتی كه خود داشت (12) در بین مردم خصوصاً روحانیون، نفوذی وسیع و محبوبیتی چشمگیر یافت و بعدها كه مرجع بزرگ وقت، میرزای شیرازی (در سامرا) و چندی پس از او نیز میرزای آشتیانی (در تهران) دار فانی را وداع گفتند، آن نفوذ، به بیشترین حد از ظهور و بروز خویش رسید. چندان كه هر روز، در مساجد و مجالس درس و خانه شیخ (و امام جمعه تهران) هزارها نفر اجتماع می كردند. (13) اعتمادالسلطنه در همان سالهای نخست ورود شیخ به تهران خبر از «اعتقاد راسخ» مردم پایتخت به وی داده و می نویسد: « مجلس درس و افادت و افاضتش نیز امروز بسی عامر، و به وجود كافه مستعدین طهران، دائر می باشد.» (14)
كارنامه شیخ در تهران (1327-1303ق) نشان می دهد كه وی، ترویج علوم دین، دادرسی از مظلومان و مبارزه با خودكامگیها را شأن شایای فقیهان می دانست و لذا از آغاز ورود به پایتخت، تمامی همت و پشتكار خود را در طریق انجام این امور به كار گرفت و نفوذ مردمی وسیعش را دستمایه پیشبرد آنها ساخت. ابعاد گوناگون خدمات شیخ را در طول دوران اقامت سی ساله وی در تهران، می توان در امور زیر خلاصه كرد:
1. تدریس علوم گوناگون (فقه، اصول، رجال، درایه و حتی ... هیأت و نجوم) و تربیت طلاب، فضلا و مجتهدین گرانمایه نظیر: حاج میرزا ابوتراب شهیدی قزوینی، حاج شیخ روح الله قزوینی، میرسید حسین قمی، میرسید علی شوشتری جزائری، حاج آقا نورالدین عراقی، حاج میرزا مهدی آشتیانی، حاج میرزا ابوالقاسم قمی (برادر بزرگ حاج آقا حسین طباطبایی قمی)، شیخ باقر معزی تهرانی، آقا محمد كبیر قمی، اقا سید محمود مرعشی (پدر آیت الله مرعشی نجفی)، آقا سید اسماعیل مرعشی «شریف الاسلام» (عموی آیت الله مرعشی)، حاج شیخ مهدی مازندرانی، حاج شیخ محمود مفید اصفهانی، علامه محمد قزوینی و ... .
2. تألیف و تصنیف آثار مختلف علمی و ... نظیر رساله فقهی «قاعده ضمان الید»، صحیفه قائمیه یا مهدویه در ادعیه امام منتظر (عج)، رساله منظومه عربی «دررالتنظیم» (تنظیم و سرایش: 1279 و 1280ق) (15)
3. طبع و انتشار تقریرات درس میرزای شیرازی نظیر رساله فی المشتق (چاپ 1350ق) و همچنین مجموعه هایی مدون از پاسخ میرزا به سئوالات فقهی، و احیاناً مكاتب مذهبی- اجتماعی- سیاسی (همچون رساله سئوال و جواب از میرزای شیرازی، چاپ 1306-1305ق).
4- تقریظ بر كتب گوناگون نظیر تقریظ بر «تبشیر اندر تبشیر» تألیف میرزاعبدالرحیم الهی، «شاخه طوبی» و «مستدرك الوسائل» تصنیف محدث نوری، «بدایع الانوار» تألیف میرزامهدی بدایع نگار، و ...
5. اقدام شخصی (و یا توصیه و تشویق دیگران) به تصحیح و تجدید طبع كتب ارزشمند اسلامی- شیعی نظیر «زادالمعاد»، «تحفه الزائر» و «مرآه العقول» علامه مجلسی، «اقبال» سیدبن طاووس، «مصباح» كفعمی، «وسائل الشیعه» شیخ حر عاملی و ... . (16)
6. اهتمام به ترویج و نشر كتب مفید (و به ویژه ولائی) علمای معاصر نظیر آثار ارزشمند میرحامد حسین هندی صاحب دایره المعارف بزرگ «عبقات الانوار».(17)
7. اقامه شعائر دینی، و نشر علوم و معارف مذهبی.
8. حل و فصل منازعات و مرافعات، ثبت و تسجیل اسناد مالكیت و ازدواج و طلاق و ...، و اجرای حدود اسلامی بر وفق موازین شرع.
9. توجه به مشكلات اجتماعی مردم- در داخل و حتی خارج از كشور- و تلاش برای رفع و حل آنها از طرق گوناگون نظیر فتوا به حرمت مسافرت حجاج از راه پر مخاطره «جبل» به مكه معظمه، و توصیه به دولت ایران در این زمینه در سال 1320 ق.
10. توجه به دسایس گوناگون قدرتهای سلطه جوی خارجی (روس و انگلیس و ...) بر ضد استقلال و آزادی ایران، و اقدام به خنثی كردن و امحای دسائس و توطئه های آنها، از طرق گوناگون نظیر نشر فتاوی ضد استعماری میرزای شیرازی پیش و پس از عقد قرارداد رژی، و شركت فعال در نهضت تحریم تنباكو.
مهم ترین و بحث انگیزترین فصل زندگی شیخ، مواضع او در دوران مشروطیت است، كه در آینده بدان خواهیم پرداخت.
امتناع شیخ (در روزهای آخر عمر) از پناهندگی به سفارتخانه های اروپایی (و به قول خود وی به بیرق كفر) كه دشمنانش آن را فرصتی برای اعدام وی شمردند، مورد اعتراف همگان قرار دارد. به گفته دكتر تندركیا: «غیرت اسلامی شیخ نوری، به او رخصت امداد از كفر را نمی داده. امری حتمی است كه هنگام بروز خطر، به كرات از جانب بیگانگان به او پیشنهاد حمایت شده، او نپذیرفته است.»(18) معاصران شیخ همچون حاج میرزاعبدالله سبوحی، مدیر نظام نوابی، آخوند ملامحمد جواد صافی گلپایگانی، ملاعلی مدرس (پدر اعظام الوزاره)، میرزا حسن جابری اصفهانی، شیخ محمد مردوخ كردستانی، ضیاء الدین دری اصفهانی، امین الشرع خوبی، سید محمد علی شوشتری، حاج سیدفخر الدین جزایری به این نكته تصریح دارند و كسانی نیز كه سالها پس از مرگ شیخ دست به قلم برده (و غالباً هم مخالف او بوده اند) نظیر نورالله دانشور علوی (مجاهد السلطان)، مهدی ملكزاده، مهدی بامداد، اقبال یغمایی، ابراهیم صفایی، محمد اسماعیل رضوانی،‌محمدابراهیم باستانی پاریزی و ...، صحت این امر را تأیید كرده اند، (19) چندان كه بایستی این ماجرا را از متواترات تاریخ معاصر به شمار آورد.
به همین نمط باید به عدم هراس شیخ از مرگ و پایداری شگفت وی در حین محاكمه (فرمایشی) و نیز در پای دار اشاره كرد كه ایضاً مورد اعتراف دوست و دشمن قرار داد. احمد كسروی، كه عنادش با علمای دین مشهور آفاق است، وقتی به آخرین برگ زندگی شیخ می رسد، با آنكه از كنار این حماسه، سریع و شتابان می گذرد باز كلامش حاكی از «خونسردی» و «خویشتنداری» شیخ در پای دار و عدم هراس وی از مرگ است؛ (20) و مهدی ملك زاده نیز كه مخالفت سرسخت با شیخ را از پدرش (ملك المتكلمین) به ارث برده- این چنین به مقاومت، صلابت و صراحت شیخ شهید اعتراف می كند:
شیخ از زمانی كه حبس شد تا موقعی كه اعدام گشت، تمام ساعات را با بردباری و خونسردی و متانت گذراند و ضعف نفس از خود نشان نداد، و راه عجز و ناله و توسل به این و آن را در پیش نگرفت و شخصیت خود را حفظ كرد... برق تفنگ و سرنیزه ها در زیر آفتاب گرم تابستان چشم را خیره می كرد. محكوم، فاصله میان محبس و محل اعدام را با خونسردی و متانت پیمود و با كبر سن و پیری، ضعف و ناتوانی از خود نشان نداد و در دقایق آخر عمر، ثبات و استقامت خود را به ظهور رسانید. (21)

3. شرایط و ویژگیهای یك مصلح (موفق) دینی
 

یك مصلح دینی باید لزوماً از ویژگیهای زیر برخوردار باشد:
اولاً اصول و فروع دین مورد اعتقاد جامعه را ( كه در فرض ما، همان اسلام و تشیع است) به طور «كارشناسانه و روشمند» بشناسد و با زیر و بم آن كاملاً آشنا باشد.
ثانیاً جامعه خویش را- كه حسب الفرض، كشور مسلمان و شیعه ایران است- نیك بشناسد و به نقاط قوت و ضعف آن آگاه باشد. یعنی دردها، كمبودها، تباهیها و نیز محاسن و كمالات موجود آن در گذشته و حال را بشناسد تا به شفای دردها، رفع نارساییها و تعمیق و توسعه نقاط حسن و قوت آن، اقدام كند.
ثالثاً زمانه خود را نیك بشناسد و به ترفندها و دسایس صاحبان زر و زور، و قدرتمندان داخل و خارج، در برابر آرمانهای اصلاحی خویش آگاه باشد.
رابعاً نسبت به سرنوشت مردم دلسوز، و برای رفع مشكلات آنان كوشا باشد. نارساییها، مفاسد و مظالم اجتماعی شدیداً وی را رنج دهد و نسبت به اوضاع و احوال جاری كشور، معترض، اصلاح گر و تعالی جو باشد.
خامساًَ مؤمن، وارسته و پارسا باشد و مقصدش از ورود به میدان مبارزات اجتماعی، دستیابی به كسب مال یا شهرت و مقام نباشد.
سادساً شجاع و نترس و مقاوم بوده، با تهدید و ارعاب صاحبان قدرت از میدان به در نرود و فشار و سختیهای مبارزه او را به سازش و تسلیم نكشاند. بلكه در راه پیشبرد اهداف اصلاحی خویش، تا پای جان پایداری ورزد.
سابعاً از توان و نیروی لازم برای انجام اصلاحات اجتماعی- كه همان نفوذ و محبوبیت وسیع مردمی و حسن اعتماد توده است- برخوردار باشد.
ثامناً برای شفای دردها و رفع مشكلات، برنامه كلی داشته و مدل مطلوبی- متناسب با شرایط و اوضاع فرهنگی- اجتماعی- سیاسی جامعه- برای اداره كشور در نظر گرفته باشد. و شیخ فضل الله نوری، همه این ویژگیها و شرایط را دارا بود. او:
1. از دانش وسیع و ژرف دینی بهره مند بود و اسلام را، به طور همه جانبه و عالمانه، می شناخت.
2. راجع به غرب، و مبانی و غایت آن، آگاهی عمیق داشت و به تضاد ماهوی و بنیادین آن با اسلام و شریعت محمدی (ص) آشنا بود.
3. جامعه خود را نیك می شناخت. چه، از حدود 1300 قمری (ربع قرن پیش از مشروطه) به پایتخت كشور خویش (تهران) آمده و در جایی كه نبض اقتصاد و سیاست ایران در آنجا می زد، رحل اقامت افكنده بود، طبقات مختلف اجتماع (روحانیون، تجار، اصناف، كشاورزان، و حتی رجال بلند پایه سیاسی و نیز مبارزان و اصلاح طلبانی همچون سید جمال الدین اسدآبادی) با او مربوط بودند و در كل، با چشمانی باز، تحركات اشخاص و گروهها، و تحولات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایران و جهان را تعقیب می كرد. با مردم و دردها و غم های ایشان، در ارتباط دائم بود و مفاسد و مظالم حكومت را می شناخت.
4. ظرفیت و استعداد خاص و محدود ایران عصر خویش برای انجام تحولات سیاسی- اجتماعی و اجرای طرحها و اهداف اصلاحی را، دقیقاً در نظر داشت و (بر خلاف امثال تقی زاده) هوشمندانه از درغلتیدن به دام تقلیدهای «شكلی» و گرته برداریهای نسنجیده از نظامهای غربی پرهیز می نمود.
5. شجاع و پارسا بود و از های و هوی مخالفان و اُشتُمُم زورمندان نمی هراسید. برق سكه های زر و هیبت سرنیزه های زور، او را از تفكر و سلیقه جهادی باز نمی داشت و در صورت احساس تكلیف، به حریف- هر چند قوی و تردست و كینه توز- یورش می برد.
6. از منطق قوی و محبوبیت شگرف اجتماعی بهره مند بود و می توانست با خطابه ها و بیانیه های شیوای خویش، انسانهای بسیاری را- از جرگه خواص و عوام- به دنبال خود بكشاند و بر دشمن بشوراند. ابزار اجرای اصلاحات را، كه همان موقعیت مهم دینی و اجتماعی باشد، در اختیار داشت. جامعه او را به عنوان عالم بزرگ دینی می شناخت و حكمش را مطاع و منبع می شمرد.
7. مدل مطلوبش برای اداره كشور، حاكمیت ارزشها، حدود و احكام الهی بود كه به رغم وی، فقه چهارده قرنه ی شیعی (با روشها و قواعد علمی خود در استنباط احكام) متكفل آن بود. ذیلاً به توضیح موارد فوق، می پردازیم.

3-1. دانش كلان و جامعیت علمی
 

شیخ فضل الله نوری، از حیث آگاهیهای اسلامی و دانش فقهی هیچ كمبودی نداشت و دوست و دشمن همگی به مقام عالی بلکه اعلای علمی وی اعتراف دارند. به گفته دكتر رضوانی: «شیخ فضل الله مقام اجتهاد داشت و این مقام بر همه كس مسلم بود، به طوری كه حتی سرسخت ترین دشمنان او نیز نتوانستند عظمت علمی او را انكار كنند و حتی بسیاری او را از بهبهانی و طباطبایی و امثال آن دو برتر می دانستند. در بحبوحه انقلاب (مشروطه) آن چه امكان داشت به این پیرمرد، به دروغ یا راست، افترا و تهمت زدند؛ اما هیچ كس منكر مقام علمی او نشد.» (22)
نوری، در محضر فقیه برجسته ای چون میرزای شیرازی (رهبر جنبش تنباكو) پرورش یافته بود و همگان او را از خواص اصحاب و شاگردان درجه اول میرزا می شمردند. (23) امین الشرع خویی- عالم بزرگ خوی، و برادر امام جمعه خویی معروف- در خاطرات خویش فصلی مشبع از اهتمام میرزا به «منتهای تمجید و تجلیل» از شیخ سخن گفته است:
مرحوم شیخ،‌ از جمله تلامذه ارشد... حاجی میرزا محمدحسن شیرازی... بودند. در آن اوقات كه مرحوم شیخ را میرزا از سامره ... روانه ی به عجم فرمودند. این بنده در نجف اشرف مشغول به تحصیل ... بودم و مرحوم میرزا منتهای ترویج را در حق شیخ فرموده و همیشه در بین مذاكرات و رسیدگی به احوال وی در نزد اهالی تهران می فرمودند:
- شیخ نوری ما را، چگونه نگهداری می نمایند؟
و چون مرحوم میرزا، كه در آن زمان رئیس بالاستقلال بودند، در حق وی منتهای تمجید و تجلیل را می فرمودند و به شیخ نوری ما از ایشان تعبیر می كردند، لذا بعد از ورود به دارالخلافه كار شیخ خیلی بالا گرفت و سایرین در تحت الشعاع واقع شدند و [از حیث علمیت و نفوذ] انگشت نمای عامه و خاصه شده بودند. (24)
مسبوق به همین امر بود كه اعتمادالسلطنه، وزیر انطباعات عهد ناصری، در سالهای اول ورود شیخ به تهران، از وی به عنوان «افضل و اكمل تلامذه» یاد كرده و افزود: «در فقه و اصول و حدیث و رجال و انواع فضایل دیگر امتیازی بین دارد. اهالی دارالخلافه را به این بزرگوار اعتقادی است راسخ. مجلس درس و افادت و افاضتش نیز امروز بسی عامر، و به وجود كافه مستعدین مدارس تهران دایر می باشد.» (25)
همین نوع احترام و تمجید را از استاد دیگر شیخ، آیت الله حاج میرزا حبیب الله رشتی نیز مشاهده می كنیم. آنجا كه در تقریظ بر رساله فقهی شیخ فضل الله: قاعده ضمان الید مقام علمی و تحقیقی شیخ را به نحوی شگفت و كم نظیر ستوده است: «باید در هر جمع و مجلسی، با بانگ بلند از فضل و كمال شیخ سخن گویند و سوارگان دیاران به سوی وی تشویق و تحریض گردند... مضامین رساله وی را، سزاست نه با مركب قلم بر صحیفه اوراق، كه با ذرات طلا بر مردم دیدگان بنگارند! آفرین خدای بر مولف آن باد!». در پایان نیز، از شیخ با عنوان «عالم ربانی، رهنمای راستین و حقانی، مجتهد ماهر...، و جامع معقول و منقول» یاد می كند كه «رواست بندگان مومن خداوند، در امور دینی وی را مرجع خود قرار دهند و رشته انقیادش را در امور اخروی و دنیوی بر گردن افكنند.» (26)
گذشته از استادان یاد شده، دیگر شخصیتهای علمی معاصر شیخ یا متأخر از وی نیز، با تعابیر بلندی او را به فر دانش، فروغ پارسایی و نفوذ وسیع اجتماع ستوده اند، همچون آیات و حجج اسلام: میرزاحسین نوری، (27) میرزا ابوالفضل تهرانی، (28) شیخ محمد حرزالدین (29) ملا محمدعلی اردوبادی(30)، سید محمدمهدی اصفهانی (فرزند صاحب روضات)(31)، میرزالطفعلی صدرالأفاضل (32)، شهید سید حسن مدرس (33)، سید احمد شبیری زنجانی (34)، حاج شیخ عبدالسلام تربتی(35)، حاج شیخ محمدهاشم خراسانی (36)، ضیاءالدین دری اصفهانی (37)، مدرس تبریزی (صاحب ریحانه الادب) (38)، حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی (39)، محدث قمی (صاحب سفینه البحار) (40)، علامه شعرانی (41)، معلم حبیب آبادی (42)، محمد قزوینی (43)، عباس اقبال آشتیانی (44)، علامه امینی (صاحب الغدیر) (45)، امام خمینی (46)، و شهید مرتضی مطهری (47).
فی المثل مدرس تبریزی شیخ را « از اكابر علما و مجتهدین و اجلای فقها و محدثین امامیه در اوایل قرن 14 هجری» می شمرد و میرزا حسین نوری در تقریظ بر «صحیفه مهدویه» شیخ شهید، این اوصاف شگرف را در مدح او به كار می گیرد: « كوه بلند علم و ستون استوار فضل، مقتدای فقیهان برجسته و معتمد عالمان چیره دست، جامع علوم معقول و منقول، حاوی حقایق فروع و دقایق اصول، بوستان علم و اقیانوس فضل، عالم عامل كامل، خواهرزاده اعز و ارشد ما، شیخ فضل الله». و انتخاب این گونه تعابیر، به خوبی نشان می دهد كه اهل نظر، عموماً شیخ شهید را در موقفی بس بلند از دانش و فضل می دیده اند.
به همین نمط می توان به شمار زیادی از مورخین مشروطه اشاره كرد كه (كه با وجود آنكه غالباً از مخالفان فكری و سیاسی شیخ اند) با تعابیر گوناگون به دانش دینی كلان شیخ اعتراف كرده و بعضاً رتبه علمی وی را از سیدین طباطبایی و بهبهانی برتر شمرده اند. همچون: دكتر محمد اسماعیل رضوانی، عباس اقبال آشتیانی، پرفسور حامد الگار، ناظم الاسلام كرمانی، مستوفی تفرشی، مهدی ملك زاده، عین السلطنه، ادوارد براون، هانری رنه دالمانی، پیتر آوری، مخبر السلطنه هدایت، محمدمهدی شریف كاشانی، یحیی دولت آبادی، سید حسن تقی زاده، حاجی میرزاابوالحسن علوی، فرصت شیرازی، دكتر نورالله دانشور علوی (مجاهد السلطان)، اعظام الوزاره قدسی، دوستعلی خان معیر الممالك، اسماعیل امیرخیزی، احمد كسروی، مهدی بامداد، نصرت الله فتحی، اقبال یغمایی، محمدابراهیم باستانی پاریزی، فریدون آدمیت، صدرالاشراف، فرخ دین پارسا، ابراهیم فخرایی، ابراهیم صفایی، محمد معین، حمید عنایت و ... (48)
از آن میان تنها به سخن دكتر محمد اسماعیل رضوانی اشاره می كنیم كه می نویسد: «مرحوم شیخ فضل الله نوری ... در نردبان علم، بر پلكانهای آخر جای داشت»! (49)
نكته جالب توجه آن است كه، معلومات شیخ، منحصر به فقه و اصول نبود و به اصطلاح «جامعیت» علمی داشت. سید محمدعلی شوشتری و ضیاء الدین دری اصفهانی دو تن از معاصران شیخ اند كه به این امر تصریح دارند. شوشتری، كه در جوانی حوزه شیخ را درك كرده، وی را «جامع جمیع كمالات» و متبحر در علوم مختلفه فقه و اصول و حكمت و كلام می خواند (50) و دری، مدرس فلسفه و علوم عقلی در تهران، كه با شیخ كرارا دیدار داشته، می نویسد: «مراتب علمی شیخ را هیچ كس از دوست و دشمن، منكر نبود. ولكن گمان می كردند كه فقط معلومات او منحصر به همان فقه و اصول است. نگارنده در چند جلسه فهمیدم، قطع نظر از جنبه فقاهت، از بقیه علوم هم اطلاع كافی دارند. از جمله، علم تاریخ و جغرافیا كه اغلب فقها از این دو علم بی بهره می باشند. حتی در این اواخر نزد مرحوم میرزاجهان بخش منجم، مشغول خواندن علم نجوم و اسطرلاب بود. من عرض كردم: جناب آقا، در این آخر عمر برای چه علم نجوم تحصیل می كنید؟ فرمود: من از این علم چون بهره نداشتم و این مسئله برای من، یعنی اهل علم، عكلیتاً بد است كه از این علم معروف بی بهره باشند، بمیرم و این علم را بدانم، بهتر است كه بمیرم و ندانم... (51)
برای آشنایی با وسعت اطلاع شیخ از احادیث اسلامی به داستان زیر توجه كنید. آیت الله حاج شیخ یحیی نوری، مقیم تهران، از قول جد مادری خویش (مرحوم آیت الله آقا شیخ محسن سلطان احمدی نوری، ‌شاگرد و ملازم شیخ شهید نوری) نقل می كند كه ایشان می گفت:
چندی پس از ورود مرحوم شیخ [فضل الله از عتبات] به تهران و مرجعیت عامه و خاصه یافتن ایشان، دایی و پدر همسر ایشان، مرحوم آیت الله محدث بزرگ، حاج میرزاحسین نوری، به ایران آمدند و مرحوم شیخ نیز به احترام ورود ایشان ضیافت ناهاری ترتیب دادند كه در آن مجلس حدود هزار نفر از علما و ادبا و اهل فضل و طلاب و محترمین شهر حضور داشتند. آن روز وقتی ناهار آوردند، همزمان آفتابه و لگن هم آوردند كه حضار دست خود را بشویند و اولین آفتابه و لگن را احتراماً برای مرحوم محدث نوری آوردند. ایشان اظهار داشتند من ابداً در این كار از علمای حاضر سبقت نمی گیرم. علما نیز اجماع كردند ما از شما سبقت نمی گیریم. مرحوم محدث گفتند باید حق تقدم روشنی در این میان مطرح شود. حضار گفتند كه این حق تقدم را شما تعیین كنید. مرحوم محدث اظهار داشتند برای تمام انواع غذاهای موجود در این سفره از ... برنج و گوشت و مركبات آن مانند خورشت و آبگوشت، حدیثی بخوانند. هر كس توانست كه احادیث بیشتری بیان كند حق تقدم با او خواهد بود. حضار خنده ای كردند و گفتند موضوع بسیار خوب و جالبی است. بعضی چند حدیث درباره آب و نمك و برنج و نان و گوشت نقل نمودند اما نتوانستند ادامه دهند. تمامی نگاهها به خود مرحوم محدث و نیز مرحوم حاج شیخ فضل الله بازگشت. مرحوم شیخ كه از حافظه ای بسیار قوی برخوردار بود شروع كرد و ظرف مدتی نسبتاً طولانی، تعداد بسیار زیادی از روایات و اخبار را در ارتباط با غذاهای موجود در سفره بیان نمود. اما پیدا بود كه میل دارد به احترام ابوالزوجه و دایی خود، بقیه احادیث را ایشان بگوید، كه در این ضیافت از ایشان تجلیلی به عمل آید و دست ایشان ابتدا شسته شود. لذا با خنده گفت: هل من ناصر ینصرنی؟ كه پس از ایشان مرحوم محدث نوری كه متخصص فن حدیث و صاحب موسوعه ارزشمند «مستدرك الوسائل» بود بقیه احادیث را بیان داشت. اما علی رغم توانایی فراوان ایشان، حضار دریافتند كه مرحوم حاج شیخ فضل الله در ضبط و حفظ حدیث نیز اعجوبه ای است... (52)
دانش دینی كلان شیخ را دیدیم. وجود این دانش برای فقیهی چون او شرط لازم بود؛ اما شرط كافی نبود. چه، وی در سخت ترین دوران كشاكش «سنت و مدرنیته» می زیست و، به عنوان یك زعیم پرنفوذ دینی، می باید كشتی «اسلام» را از این طوفان مهیب به سلامت عبور می داد. پیداست كه هدایت این كشتی در آن موقعیت بحرانی، نیاز جدی به آگاهی از طوفانی داشت كه از سمت «غرب» می وزید... به بیان روشنتر، او باید علاوه بر اسلام،‌غرب را هم می شناخت تا بتواند درباره نقاط اشتراك و افتراق آنها نظر دهد و از كیان دین در برابر آنچه كه آن را عوامل آسیب می دانست، دفاع كند.

3-2. زمان آگاهی و غرب شناسی
 

ناظم الاسلام كرمانی می نویسد: به شیخ نوری گفتم «ملای سیصد سال قبل به كار امروز مردم نمی خورد» و شیخ بلافاصله بر كلامم تكمله زد كه: خیلی دور رفتی! بلكه ملای سی سال قبل به درد امروز نمی خورد. ملای امروز باید عالم به مقتضیات وقت باشد، ‌باید مناسبات دول [= سیاست جهانی] را نیز عالم باشد.» (53) آیت الله حاج شیخ حسین لنكرانی، ضمن اشاره به روابط خاص شیخ با حاج میرزا عبدالغفار خان نجم الدوله (ریاضیدان و منجم نامدار و دانشمند ذوفنون عصر قاجار) می گفت: اوراق و نشریاتی كه در خارج كشور نشر می یافت و ارتباط به اسلام و ایران داشت، به وسیله مرحوم نجم الدوله تهیه می شد و همراه با ترجمه آن قسمت از آنها كه به زبانهای غیر شرقی نوشته شده بود، تحویل مرحوم شیخ می گردید. ضمناً شنیده می شد كه حاج نجم الدوله رابط شیخ با سید جمال الدین اسدآبادی همدانی معروف بوده اند. به گفته وی: برای عدم كشف این وضع، ارتباط شیخ و نجم الدوله به شكل مجلس درس انجام می یافته، او در خدمت شیخ از فقه و اصول و كلام بهره مند می شده و شیخ هم علم نجوم و هیأت را كه خود در آن سابقه داشته به وسیله مباحثه با این منجم هیوی معروف، تكمیل می كرده است. در تأیید سخنان لنكرانی، می توان از نزدیكی و مشابهتی كه میان سخنان شیخ (در لوایح ایام تحصن حضرت عبدالعظیم علیه السلام در صدر مشروطه، راجع به ماهیت مكاتب غربی نظیر ناتورالیسم و ...) با مندرجات رساله سید جمال الدین در رد نیچریه وجود دارد، شاهد مثال آورد.
همچنین به گفته لنكرانی باید افزود كه شیخ، برای تهیه و ترجمه مندرجات جراید اروپا درباره ایران، در اواخر عمر خویش از میرزا محمدخان قزوینی معروف بهره می گرفت كه خود زمانی نزد شیخ درس خوانده بود و در صدر مشروطه در اروپا به سر می برد. در همین زمینه، نامه مهمی از قزوینی به شیخ وجود دارد كه در آن، قزوینی ضمن تأكید بر امتیاز خاص روحانیت شیعه بر مقامات كلیسا (در رهبری نهضتهای رهایی بخش و عدالتخواه)، شرحی زباندار از مصادره اموال كلیسا و اخراج اسقف بزرگ پاریس در همان ایام توسط دولت فرانسه،‌و موافقت مردم آن كشور با این امر، به شیخ نوشته و شاید به طور ناخواسته، توجه شیخ را به ماهیت ضد دینی فرهنگ و تمدن غرب، جلب كرده است.(54)
شعار اصلی انقلاب فرانسه، این بود: نه قانون، نه شاه! نه خدا! (Ne Roi, Ne Loi, Ne Dieu) و انقلابیون شعار می دادند: تا وقتی روده های آخرین فرمانروای مستبد، با آخرین كشیش به دار كشیده نشود،‌ مردم به آزادی نخواهند رسید! (55) و جناب قزوینی هنگام نگارش این نامه، نمی دانست كه نفوذ رگه های فرهنگ «اومانیستی- فراماسونی» انقلاب فرانسه در میان جناح تندرو مشروطه، نهایتاً‌ كار را به جایی خواهد رساند كه مخاطب عالی مقام وی در این نامه (شیخ فضل الله)، سرنوشتی به مراتب بدتر و فجیع تر از رئیس اسقفان پاریس خواهد یافت!
اشاراتی كه شیخ فضل الله در لوایح عصر مشروطه، درباره «خرد گسسته از وحی» اروپاییان عصر خویش دارد و تحلیل عمیقی كه از ماهیت مكاتبی چون نیهیلیسم، ناتورالیسم، سوسیالیسم و آنارشیسم به دست می دهد و آنها را به رغم اختلاف در لفظ، معناً متحد شمرده و سر و ته یك كرباس می شناسد، دلیلی است روشن بر عمق درك او از «بنیان واحد» ایدئولوژیهای غرب جدید: اومانیسم. فی المثل می فرماید: غربیها « مهمی جز تكمیل حس ظاهر و قوای نكرویه ندارند و عقولشان مغطی به اغطیه كثیره كثیفه شده» است. (56) یا:
در این عصر ما فرقه ها پیدا شده اند كه بالمره منكر ادیان و حقوق و حدود هستند. این فرق مستحدثه را، بر حسب تفاوت اغراض، اسمهای مختلف است: آنارشیست، نیهیلیست، سوسیالیست، ناطورالیست، بابیست؛ و اینها یك نحو چالاكی و تردستی در اثاره [برانگیختن] فتنه و فساد دارند و به واسطه ورزشی كه در این كارها كرده اند، هر جا كه هستند، آنجا را آشفته و پریشان می كنند. سالهاست كه دو دسته اخیر از اینها، در ایران پیدا شده و مثل شیطان، مشغول وسوسه و راهزنی و فریبندگی عوام اضل من الانعام هستند. یكی فرقه بابیه است و دیگر فرقه طبیعیه. این دو فرقه،‌ لفظاً مختلف است و لبّاً [= در باطن] متفق هستند و مقصد صمیمی آنها نسبت به مملكت ایران، دو امر عظیم است: یكی تغییر مذهب، ‌و دیگری تبدیل سلطنت [از صورت و ظاهر اسلامی آن به صورت و باطن صد در صد ضد اسلامی]. (57)
اهل نظر، تعریفی را كه شیخ در رساله تذكره الغافل، از مشروطه (سكولار) به دست داده، دقیق ترین تعریف شمرده اند: «... برادر عزیزم، بدان كه: حقیقت مشروطه عبارت از آن است كه منتخبین از بلدان، به انتخاب خود رعایا، در مركز مملكت جمع شوند و اینها هیأت مقننه مملكت باشند و نظر به مقتضیات عصر بكنند و قانونی مستقلاً مطابق با اكثر آراء بنویسند موافق مقتضای عصر،‌ به عقول ناقصه ی خودشان، بدون ملاحظه موافقت و مخالفت آن با شرع اطهر، بلكه هر چه به نظر اكثر آنها نیكو و مستحسن آمد او را قانون مملكتی قرار بدهند...» (58) اشارات فوق، به خوبی نشانگر آشنایی كلان و عمیق شیخ با تفكر و تمدن سكولار غربی است. شیخ، خاصه در اواخر عمر، با قاطعیت هر نوع برخورد انفعالی در برابر امواج فكری و سیاسی جدید را محكوم می كرد و شریعت جاوید نبوی (ص) را، تحت هیچ عنوان و بهانه ای نظیر عنوان فریبای «مقتضیات عصر»، تغییرپذیر نمی دانست. سخن او این بود كه: «من حكم خدا و رسول را می نویسم، نه مقتضیات عصر را». (59) چنانكه می نویسد:
اگر كسی را گمان آن باشد كه مقتضیات عصر، تغییر دهنده بعض مواد قانون الهی است یا مكمل آن است، چنین كس ... از عقاید اسلامی خارج است. به جهت آنكه پیغمبر ما خاتم انبیاست و ... خاتم، آن كسی است كه آنچه مقتضی صلاح حال عباد است الی یوم الصور (60) به سوی او وحی شده باشد و دین را كامل كرده باشد. پس بالبدیهه، چنین اعتقاد، كمال منافات را با اعتقاد به خاتمیت و كمال دین او دارد و انكار خاتمیت، به حكم قانون الهی، كفر است. (61)
برای درك اشارات و تعریضات فوق، بایستی دیدگاهها و اظهارات جناح مقابل شیخ را در نظر گرفت، تا معلوم شود كه وی، چه دیدگاهی را هدف گرفته بود. شفاف ترین بیان جناح مقابل شیخ، فتوای مشهور تقی زاده در مجله كاوه است كه چند سال پس از شهادت شیخ، در سر مقاله اولین شماره از دوره جدید كاوه نوشت: «ایران باید ظاهراً و باطناً و جسماً ‌و روحاً‌ فرنگی مآب شود و بس.» (62)

3-3. آشنایی با جامعه ایران
 

نوری، به علت تماس روزانه دائم با طبقات مختلف مردم در مجلس درس و روضه و محكمه شرع و به ویژه حضور مستمر (حدوداً 30 ساله) در پایتخت و سابقه طولانی مبارزاتی (شركت در جنبش تنباكو و عدالتخانه و ...)، از پیشینه فكری و عملی اشخاص و گروههای موثر در حوادث كشور (پیش و پس از طلوع مشروطه) اطلاع وافر داشت. روی این جهات، به طور طبیعی، از مراجع مشروطه خواه نجف (كه گذشته از عدم سابقه طولانی در مبارزات سیاسی، ارتباطشان با قضایای تهران نیز «به نحو غیر مستقیم» بود و در حقیقت، ‌دستی از دور بر آتش مشروطه داشتند) (63) در ریشه یابی و كالبدشكافی قضایا، شناخت ماهیت و اغراض صحنه گردانان و پیش بینی عواقب امور، بسیار موفق تر بود و حقایق را در خشت خام حوادث، زودتر و بهتر از آنان می خواند. ناظم الاسلام كرمانی - از پیشگامان مشروطه - با اشاره به درگذشت آیت الله میرزاحسین تهرانی (از مراجع مشروطه خواه نجف) در شوال 1326 ق می نویسد:
اگر چه این بزرگوار مشروطه خواه بوده ولی هرگز راضی به این وضع هرج و مرج نبود و اگر مطلع بر مقاصد فرهنگی مآبها و اشخاص مفسد و شر طلب می شد، اصلاً مشروطیت را اجازه و اذن نمی داد. [!] (64)
كسروی با اشاره به ناسازگاری و تغایر میان «مشروطه اروپایی و كیش شیعی» تأكید می كند: « آن راه سازشی كه آخوند خراسانی و همراهان او می اندیشیدند به جایی نتوانستی رسید.» (65)
دكتر عبدالهادی حائری نیز نظر شیخ را در تحلیل ماهیت مشروطه و پیامدهای آن، به آنچه كه در واقع امر رخ داد نزدیكتر دانسته و معتقد است: نائینی و یارانش از دقت و دوراندیشی لازم در این زمینه برخوردار نبودند. (66) به باور او توجیهات به ظاهر اسلامی میرزاملكم خان و همفكران او از اصول و قوانین غربی، امثال طباطبایی را- كه فاقد شناختی كامل از فرهنگ و تمدن اروپا بودند- در مشروطه به اشتباه افكند. (67) لذا آنچه كه سیر تاریخ مشروطه هم عملاً بر آن صحه گذارد، درستی هشدارها و اعلام خطرهای شیخ شهید بود، نه توجیه ها و حمل به صحتهای (اولیه) دیگران. و این، جناح مقابل شیخ در تهران و نجف بود كه پس از مرگ شیخ بانگ برداشت: سركه مشروطه، شراب شده است! در یك كلام باید گفت كه مراجع مشروطه خواه نجف در تشخیص موضوعات و تطبیق كلیات بر مصادیق به پای شیخ نمی رسیدند و او در آشنایی با ریشه های تاریخی و مبانی تئوریك مشروطه وارداتی، شناخت ماهیت افراد و گروههای موثر و ذی نفوذ و اطلاع دقیق از شگردهای ظریف و گوناگون آنها، و پیش بینی آینده حوادث و جریانات، بسیار جلوتر از مراجع مزبور حركت می كرد.
لذا دیدیم زمانی كه مجادلات سیاسی میان گروههای مختلف مشروطه خواه در مشروطه دوم، اهداف و مقاصد سوء جناح تقی زاده را كاملاً برملا ساخت، آخوند خراسانی و یاران وی نیز (همچون شیخ شهید) در مصاف با منحرفین شمشیر را از رو بستند و حتی حكم به اخراج تقی زاده از مجلس شورا دادند. (68) در حالیكه مع الاسف این گونه معارضات با تیپ تقی زاده، در زمان حیات شیخ شهید، از خراسانی و همفكرانش در ایران و عراق مشاهده نمی شد. (69) پیشنهاد نظارت فائقه رسمی فقها بر مصوبات مجلس نیز- كه اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه بر پایه آن نوشته شد- «ابتكار شیخ» بود نه آنان.
عین السلطنه، از رجال مطلع عصر قاجار، حدود 3 سال و نیم پس از قتل شیخ فضل الله، از نفرت مردم تهران نسبت به مشروطه خبر می دهد. (70) و سخن او را اظهارات دیگر شاهدان عینی نیز (نظیر معیرالممالك در «وقایع الزمان») تأیید می كند. حتی سیدعلی محمد دولت آبادی، لیدر حزب مشروطه خواه « اعتدال»، ضمن تشریح اختلافات و كشمكشهای مشروطه چیان و نیز كشتار و غارت مردم توسط آنان در سالهای 1330-1328 (71)، تصریح می كند كه 90 درصد مردم تهران، در اثر مشاهده این اعمال و حوادث سوء، خواهان بازگشت محمدعلیشاه به كشور بوده اند. تاریخ، «نارضایی و افسردگی» بسیاری از سران مشروطه را نسبت به اوضاع و احوالی كه پس از شهادت شیخ بر كشور حاكم شد ضبط كرده است. در این زمینه می توان از علمای مشروطه خواه ایران و عراق (نظیر آخوند خراسانی (72)، شیخ عبدالله مازندرانی (73)، میرزای نائینی (74)، سید محمد طباطبایی (75)، حاج آقا نورالله اصفهانی (76)، سید عبدالحسین لاری (77) و چهره هایی همچون ادیب الممالك فراهانی (78) (شاعر مشهور و مدیر روزنامه مجلس)، شیخ یحیی كاشانی (79) (مدیر روزنامه های حبل المتین و مجلس)، شیخ محمدمهدی شریف كاشانی (80)، سید محمد مهدی طباطبایی (81) (برادرزاده سید محمد طباطبایی)، دهخدا (82)، نسیم شمال (83)، رضا زاده شفق (84)، یحیی دولت آبادی (85)، شیخ محمد واعظ سلطان المحققین، واعظ انقلابی صدر مشروطه (86)، حاجی محمدعلی شالفروش، حاجی محمداسماعیل مغازه (وكلای صنف تاجر در مجلس اول)، میرزا آقای اصفهانی (87)، سردار بهادر بختیاری (88)، میرزا ابوالحسن علوی (89) و حتی سپهدار تنكابنی (90) و تقی زاده (91) (دو ركن بزرگ تجدید مشروطه) و نیز ستارخان و باقرخان (92) دو سردار بزرگ مشروطه یاد كرد كه هر یك به نحوی نارضایی یا ندامتشان از روند مشروطیت را ابراز داشته اند.
ندامت مخالفین شهید نوری و نیز سیر معكوس و متزلزل تاریخ مشروطه، بی گمان گواه دوربینی و آینده نگری شیخ شهید و صحت هشدارهای اوست؛ و در این زمینه باید حق را به مرحوم جلال آل احمد داد كه می گوید:
... در نهضت مشروطه، گویا حضرات روحانیان شركت كننده، گمان می كردند كه سلطنت را از غاصبان حق و مقام «امام زمان» پس خواهند گرفت یا دست كم حكومت كه به شورا بدل شد ایشان را نیز به نمایندگی «صاحب الامر» در آن حقی خواهد بود.
ولی با خلع ید از روحانیت، كه حاصل اصلی مشروطه بود، گویا امروز حق داریم كه نظر شیخ شهید نوری را صائب بدانیم كه به مخالفت با مشروطه برخاست، و مخاطرات آن را برای روحانیت گوشزد كرد. چرا كه او می دید مشروطیت به جای خلع ید از حكومت جبار زمان (سلطنت قاجار)، از روحانیت خلع ید خواهد كرد...! (93)

3-4. شناخت و رعایت ظرفیت جامعه برای اصلاحات
 

فرد مصلح بایستی میزان ظرفیت و آمادگی مردم را برای پذیرش و انجام طرحهای اصلاحی خرد و كلان خویش، دقیقاً‌مد نظر قرار داده، و به ویژه از تقلید «شكلی» و كپیه برداری نسنجیده از الگوها و برنامه ریزیهای دیگر كشورها- كه در اوضاع و شرایط فرهنگی، سیاسی و اقلیمی مغایری به سر می برند- بپرهیزد. یكی از مهم ترین ایرادهای شیخ به مشروطه چیان تندرو و سكولار این بود كه، آنها می خواستند بدون در نظر گرفتن آمادگی ملت ایران،‌ و رسوم و عقاید و سنن ریشه دار ملی و دینی این سرزمین، قوانین غربی را بر كشور تحمیل كنند، و شیخ، به حق این امر را به صلاح ملك و ملت نمی شمرد. در همین راستا، وی استقرار نظام پارلمانی مطلقه ی غربی و رواج آزادیهای بی حد و حصر اروپایی را در اوضاع و احوال آن روز كشورمان (كه هزاران سال، با رژیم «بسته» حكومت فردی اداره شده و تغییر كامل این رژیم، به طور دفعی و یك شبه، نه ممكن بود و نه مفید) به دلایل جامعه شناختی و ملاحظه اوضاع و شرایط فرهنگی- اجتماعی و اقلیمی خاص این مرز و بوم در آن روزگار، به نفع ملت ارزیابی نمی كرد، بلكه خصوصاً پس از مشاهده آشوبهای فزاینده و ایران سوز جناح تندرو در مشروطه اول، آن را به زیان مملكت می انگاشت (94) (متقابلاً نسخه «عدالتخانه»- كه اساساً‌قیام مشروطه برای دستیابی به آن آغاز شد- از آن رو مورد حمایت جدی شیخ قرار داشت كه با وضعیت و ظرفیت فرهنگی و اجتماعی مردم، كاملاً ‌انطباق داشت). هرج و مرج و نیز كشتارهای فجیعی كه پس از اعدام شیخ، در سالهای نخستین مشروطه دوم در ایران (توسط مشروطه چیان حاكم) بویژه در صفحات آذربایجان و كرمانشاه از مردم صورت گرفت و به اشغال بخشهایی از كشورمان توسط قشون روس و انگلیس انجامید، نشان داد كه نظر شیخ، ‌در پیش بینی آینده صائب بوده است. جالب است كه تقی زاده نیز، در دوران پختگی نسبی خویش یعنی سالهای پس از شهریور 20، از «احداث جراید بی شمار» در كشور و توهین و فحاشی آنها به اعضای دولت و تزلزل و تغییر دائم كابینه ها (95) شدیداً ‌انتقاد كرده، و ثبات و بهبودی اوضاع كشور را مشروطه به تحقق سه چیز می داند: نخست، ثبات و قدرت و استحكام كامل حكومت مركزی، دوم، داشتن قوای تأمینیه منظم و صحیح و جامع الشرایط، سوم، داشتن میزانی معتدل از آزادی و حكومت ملی و حفظ آن. (96)
در بررسی علت مخالفت شیخ با مشروطه مطلقه (و دمكراسی لیبرال غربی) در اواخر عمر، نباید از نظر دور داشت كه اوضاع و شرایط سیاسی- اجتماعی - نظامی- صنعتی و آموزشی كشورمان در عصر مشروطه، با اوضاع و شرایط فعلی كشور، از برخی جهات، تفاوتهای بارز و عمده ای داشت و این تفاوتها، خود به خود، ‌برخوردها و عكس العمل های دوگانه ای را در قبال امور ظاهراً مشابه و یكسان، طلب می كرد: كشور ما در صدر مشروطه، فاقد یك ارتش گسترده و مقتدر مركزی (آن هم، كاملاً ملی و رها از دخالت مستشاران بیگانه) بود و از شبكه ارتباطات وسیع خبری و نیز وسائل نقلیه سریع امروزی بهره چندانی نداشت. علاوه، از مشكلاتی همچون كمبود چشمگیر عناصر باسواد، فقدان نظام آموزش و پرورش اجباری و متمركز، عدم امنیت كافی طرق و راههای خارج از شهر، رنج می برد و در عین حال شدیداً‌ گرفتار نفوذ فزاینده و دخالتهای زننده دو همسایه مقتدر و سلطه جوی جنوبی و شمالی بود و افزون بر این همه، هیچ گونه سابقه و تجربه كار پارلمانی نیز نداشت و فرهنگ «آزادی» به مفهوم غربی آن مطلقاً نهادینه نشده بود. (97) مخالفت شیخ نوری و یارانش با مجلس شورای وقت، گذشته از اشكالات اعتقادی و فقهی به پارلمانتاریسم «مطلقه» اروپایی - ریشه در توجه دقیق آنان به اوضاع و احوال وقت كشور و ناسازگاری آن با « لوازم و ملزومات» استقرار مشروطه اروپایی داشت و از پیش بینی تبعات سوء اجرای دموكراسی پارلمانی (به سبك غربی) در آن برهه از تاریخ نشأت می گرفت. (98) متقابلاً شرایط و مقتضیات سیاسی- اجتماعی- تاریخی آن روز كشورمان، دست كم از دیدگاه رهبران دینی وقت (حتی آنان كه بر ضد محمدعلیشاه، ‌در فترت پس از مشروطه صغیر، حكم جهاد دادند) از حیث «درجه انحراف دستگاه حكومت»، «آمادگی مردم»، «مصلحت سیاسی كشور» و امثال آن، ضرورت ایجاد یك قیام «انقلابی» (از سنخ انقلاب بهمن 57) را كه از «تحدید و تعدیل سلطنت به وسیله برنامه ریزی و نظارت مجلس شورا» فراتر رفته و طرح «تغییر كامل رژیم» به جمهوری یا چیز دیگر را درافكند، ایجاب نمی كرد و از این حیث، با شرایط مقتضیات كشورمان در اواخر دهه پنجاه شمسی،‌ یكسان نبود...(99)
دمكراسی پارلمانی در (مثلاً) انگلیس، چندین قرن سابقه دارد و در این مدت، نظام شورایی كاملاً ‌نهادینه شده. اما ایران عصر قاجار، با سابقه هزاران سال حكومت فردی و فقدان تجربه لازم برای كار جمعی، چطور؟
طبیعی است برای گذار از آن نظام كهن و رسیدن به این نظام نوین و بی سابقه، به یك حلقه واسطه نیاز بود، و این حلقه واسطه- به قول تندركیا- می توانست همان عدالتخانه یا مشروطه مشروعه شیخ باشد. (100)

پی نوشتها:
 

1- جمعی از روشنفكران غیر دینی و سكولار نیز نظیر پرنس میزاملكم خان و فتحعلی آخونداف- به هدف تضعیف و محو دین، و به عنوان مرحله گذار جامعه اسلامی به سكولاریسم- از دیدگاه فوق جانبداری كرده اند.
2- سید جمال الدین اسدآبادی، در برزخ میان این دو گروه قرار دارد.
3- باید مؤكداً قانون اساسی اسلامی را طلب كنید، چرا كه اصلاح كننده امر دین و دنیای شماست.
4- رسائل، اعلامیه ها،‌مكتوبات... و روزنامه شیخ شهید فضل الله نوری، گردآوری محمد تركمان، صص 356 و 358.
5- برای آشنایی با استادان شیخ ر.ك: اعیان الشیعه، 294/42؛ شهداء الفضیله، صص 516-515؛ ریحانه الادب، 263/6.
6- چهل سال تاریخ ایران ... (آلماثر و الاثار)، 204/1؛ نور علم، دوره چهارم، ش 12، شماره مسلسل، ص 100 (نامه محدث نوری به صاحب عبقات).
7- مورخ، رجال شناس و متخصص بزرگ كتابشناسی در دوران معاصر.
8- نهیب جنبش ادبی- شاهین، تندركیا، ص 221.
9- تاریخ مشروطیت، امین الشرع خویی،‌مندرج در: میراث اسلامی ایران، 135/9.
10- نظیر رساله فی المشتق، تهران، 1305ق (ر.ك: رسائل، اعلامیه ها ...، تركمان، ص 21)؛ رساله حاوی 236 سئوال و جواب از میرزا، تهران، 1305ق (مولفین كتب چاپی، 862/4)؛ و ...
شیخ همچنین، داماد محدث نوری بود و جناب محدث هم در دستگاه میرزا «بسیار موثق و معتمد و موتمن» بود. (چهل سال تاریخ ایران ... (المآثر و الآثار) 210/1) و در پیشبرد امور مربوط به دستگاه وی (نظیر پاسخ به استفتائات و نامه ها، سرپرستی امور طلاب، بازدید از میهمانان میرزا و تودیع آنان هنگام خروج از سامرا، عیادت بیماران و تشییع و تجهیز اموات به نیابت میرزا) دخالت و مباشرت تام داشت (نقباء البشر، شیخ آقا بزرگ، 549/2-550). ارتباط مستحكم و كارساز بین «میرزا»، «شیخ» و «محدث»، تشكیل «مثلثی طیبه» را می داد كه میرزا با مقام والا و ویژه اش) در «رأس» مخروط این مثلث جای داشت و آن دو بزرگوار دیگر، كه مرید و دست پرورده وی بودند، در «قاعده» آن. به یمن این ارتباط، شیخ فضل الله یكی از مجاری مهم و مطمئن اطلاعاتی میرزا در ایران محسوب می شد و اصولاً یكی از رموز عمده موفقیت چشمگیر میرزا در جنبش تنباكو را، بی هیچ شك، باید در ربط با همین «مثلث» بازجست.
11- خاطرات سیاسی- تاریخ مستر همفر در كشورهای اسلامی، ترجمه علی كاظمی، صص 18-17.
12- همچون: برخورداری از شخصیت جامع،‌مقام اعلای علمی و اخلاقی، لطافت و فصاحت بیان، سلاست قلم، حسن سلوك با مردم و خصال بارز دیگر.
13- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملك زاده، 246/2.
14- چهل سال تاریخ ایران ... ( المآثر و الآثار)، 204/1.
15- در مآخذ زیر، به تألیفات شیخ و از آن جمله «الصحیفه القائمیه»- اشاره شده است: شهیدان راه فضیلت، ص 516؛ ریحانه الادب، 264/6؛ فرهنگ معین، بخش اعلام، غ-ی، ص 1370؛ الذریعه ...، 23/15؛ آگهی شهان از كار جهان، 130/3؛ مكارم الاثار، 1607/5.
16- ر.ك: مقدمه سید محمد لواسانی تهرانی، مصحح و ناشر كتب علمی فقهی، بر «تحفه الزائر» علامه مجلسی (تهران، 1320ق؛ و نیز خاطرات و اسناد حسینقلی خان نظام السلطنه مافی، باب دوم و سوم: اسناد، صص 226و 238، نامه حسینقلی خان نظام السلطنه مافی از تبریز به برادرزاده اش در تهران، مورخ 7 ربیع الاول 1318 و 9 ربیع الاخر 1318ق.
17- محدث نوری در نامه به مرحوم میر حامد حسین مؤلف كتاب گرانقدر عبقات الانوار، «جناب شریعتمدار شیخ فضل الله نوری» را یكی از عوامل و «اسباب ترویج و نشر» آثار آن مرحوم در تهران می شمارد (نور علم، دوره چهارم، ش 12، ص 100).
18- نهیب، جنبش ادبی- شاهین، تندركیا، ص 281.
19- به ترتیب ر.ك: خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، ص 365؛ نهیب جنبش ادبی- شاهین، تندركیا، صص 233-231 و 282-281؛ صافی نامه و فیض ایزدی، مقدمه آیت الله لطف الله صافی، صص 9-8؛ خاطرات من ...، اعظام الوزاره، 254/1؛ تاریخ اصفهان و ری، جابری اصفهانی، صص 359-358؛ تاریخ كرد و كردستان...، مردوخ، 262/2؛ تاریخ انقلاب طوس یا پیدایش مشروطیت ایران، ادیب هروی، صص 142-141؛ میراث اسلامی ایران، به كوشش رسول جعفریان، 135/9-136؛ روزنامه اطلاعات، 22-20 دی 1327 شمسی، مقاله سید محمدعلی شوشتری؛ فاجعه قرن یا كشتن شیخ فضل الله نوری ... در ملأ عام، جواد بهمنی، صص 142-138؛ تاریخ مشروطه ایران و جنبش وطن پرستان اصفهان و بختیاری، دانشور علوی، صص 96-66؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهدی ملكزاده، 117/6-118؛ شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، 104/3؛ سید جمال واعظ اصفهانی، اقبال یغمایی، ص 292؛ رهبران مشروطه، ابراهیم صفایی، دوره اول، صص 273-272؛ انقلاب مشروطیت ایران، محمداسماعیل رضوانی، ص 199؛ حماسه كویر، باستانی پاریزی، ص 543؛ و ...
20- همان، صص 67-66.
21- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، 117/6-118. و نیز ر.ك: گزارش تقی زاده (در: زندگی طوفانی، ص 138)؛ اسماعیل امیرخیزی (قیام آذربایجان و ستارخان، ص 460)؛ احمد پژوه (شرح حال رجال ایران...، بامداد، 105/3) ؛ فرخ دین پارسای (چگونه حاج شیخ فضل الله نوری را در میدان سپه به دار كشیدند، خسرو معتضد، ص 50)؛ عزیز السلطان (روزنامه خاطرات غلامعلی خان عزیز السلطان...، 1586/2)؛ عین السلطنه (روزنامه خاطرات عین السلطنه، 2562/3)؛ ضیاءالدین دری (تاریخ انقلاب طوس یا پیدایش مشروطیت ایران، همان، صص 142-141)؛ مدیر نظام نوابی (نهیب جنبش ادبی- شاهین، همان، صص 232-231 و 238-237 و 246)
22- انقلاب مشروطیت ایران، دكتر محمداسماعیل رضوانی، ص 199.
23- ر.ك: حیات یحیی، یحیی دولت آبادی، 135/1؛ منتخب التواریخ، حاج محمدهاشم خراسانی، صص 322-321؛ علماء معاصرین، حاج ملاعلی واعظ خیابانی، ص 48؛ شرح حال رجال ایران...، مهدی بامداد، 96/3؛ مجله یغما. س 5، ش8، آبان 1331، ص 367، یادداشتهای حاجی میرزاابوالحسن علوی، چهل سال تاریخ ایران... (الماثر و الاثار) اعتمادالسلطنه، به كوشش ایرج افشار، 204/1؛ تذكره مدینه الادب، عبرت نائینی، 680/2 ؛ خاطرات صدر الاشراف، ص 64 و ص 173؛ مكتوبات، اعلامیه ها...، محمد تركمان، ص 360.
24- تاریخ مشروطیت، امین الشرع خویی، مندرج در: میراث اسلامی ایران، 135/9.
25- چهل سال تاریخ ایران...(الماثر و الاثار)، 204/1، «عامر» به معنی «آباد» است.
26- در باب متن عربی و ترجمه فارسی تقریظ محقق رشتی، ر.ك: اندیشه سبز، زندگی سرخ، علی ابوالحسنی (منذر). ضمناً رساله «فی قاعده ضمان الید» شیخ شهید را، حضرت آیت الله حاج شیخ جعفر سبحانی مدظله همراه كتاب «اشاره السبق الی معرفه الحق» تألیف علامه بزرگوار ابوالحسن علی بن حسن حلبی (از اعلام شیعه در قرن 6) به طبع رسانیده اند.
27- در مقدمه «شاخه طوبی» از شیخ با عنوان عالم فاضل و مجمع المحاسن و الفواضل، مالك ازمه الفروع و الاصول، والآخذ بنواصل المنقول و المنقول، علم الاعلام و الجبر القمقام یاد می كند.
28- دیوان حاج میرزا ابوالفضل طهرانی، تدوین و ترتیب محدث ارموی، ص 196.
29- معارف الرجال، شیخ محمد حرز الدین، 158/2.
30- علمای معاصرین، واعظ خیابانی، ص 77.
31- احسن الودیعه، سید محمد مهدی اصفهانی، 91/2.
32- اعلم عصر را به دار زدند/ در كجا؟ پایتخت شاهنشاه! (ریحانه الادب، مدرس تبریزی، 263/6؛ مكارم الاثار، معلم حبیب آبادی، 1608/5؛ گنجینه دانشمندان، محمدشریف رازی، 144/1-145).
33- پراكنده نگاهی به كتاب زرد، علی مدرسی، مندرج در: مجله یاد، س 6، ش 21، زمستان 1369، ص 93.
34- ر.ك: میراث اسلامی ایران، به كوشش رسول جعفریان، 596/9.
35- اندیشه شهاب...، به كوشش و تنظیم دكتر شهابی، صص هفتاد و دو تا هفتاد و نه .
36- منتخب التواریخ، حاج محمدهاشم خراسانی، ص 321.
37- تاریخ انقلاب طوس یا پیدایش مشروطیت ایران، ادیب هروی، ص 141؛ مجله خاطرات وحید، ش 19، 15 اردیبهشت-15 خرداد 1352ش، صص 10-9.
38- ریحانه الادب، 262/6-263.
39- نقباء البشر، شیخ آقا بزرگ تهرانی، نسخه خطی، ذیل «حاج شیخ فضل الله نوری».
40- فوائد الرضویه، حاج شیخ عباس قمی، 352/1-353.
41- استاد حسن زاده نقل می كند كه علامه شعرانی روزی بعد از جلسه درس مكاسب شیخ انصاری- قده- فرمود: «من حواشی مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری را بر مكاسب شیخ دیده ام،‌و حقاً با حواشی آقا سید محمدكاظم یزدی برابری می كرد و از آن كم نداشت.» در آسمان معرفت...، حسن حسن زاده آملی، ص 197.
42- مكارم الاثار، میرزا محمدعلی معلم حبیب آبادی، 1606/5.
43- بیست مقاله قزوینی، دوره كامل، تصحیح اقبال آشتیانی و پورداود، ص 12.
44- مجله یادگار، س 5، ش 8و9، ص 6 و نیز: تاریخ مفصل ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه، ص 853، كه در آن شیخ را یكی از «علمای بسیار منتفذ تهران» شمرده است.
45- شهداء الفضیله، علامه امینی، ص 356.
46- كیهان، 29 آبان 1359ش. برای اظهارات متعدد امام درباره شیخ فضل الله و مشروطیت، ر.ك: تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی، فصل چهارم، ص 51 به بعد.
47- اسلام و مقتضیات زمان، مرتضی مطهری، 159/1.
48- ر.ك: انقلاب مشروطیت ایران، دكتر رضوانی، ص 72؛ مجله یادگار، س 5، ش 8و9، ص 6، مقاله عباس آشتیانی؛ نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت...، حامد الگار، ترجمه دكتر سری، ص 33، تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام كرمانی، بخش اول، 504/3، تاریخ انقلاب ایران، مستوفی تفرشی (ر.ك: مكتوبات، اعلامیه ها...، محمد تركمان، ص 205)؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهدی ملكزاده، 1257/6 و 366/2 و 1257/6؛ روزنامه خاطرات عین السلطنه، 1887/3 و 2709/4؛ انقلاب ایران، ادوارد براون، ترجمه و حواشی احمدپژوه، صص 355 و 260؛ سفرنامه از خراسان تا بختیاری، هانری رنه دالمانی، ترجمه همایون، ص 1170؛ تاریخ معاصر ایران از تأسیس تا انقراض سلسله قاجار، پیتر آوری، ترجمه رفیعی مهرآبادی، ص 249؛ خاطرات و خطرات، مخبر السلطنه هدایت، ص 155؛ واقعات اتفاقیه در روزگار، محمد مهدی شریف كاشانی، 472/2؛ حیات یحیی، دولت آبادی، 111/3؛ زمینه انقلاب مشروطیت ایران (سه خطابه)، سید حسن تقی زاده، ص 66؛ مجله یغما، س 5، ش 8، آبان 1331، ص 367، مقاله میرزاابوالحسن علوی، دیوان فرصت، به كوشش علی زرین قلم، شرح حال فرصت به قلم خودش، ص 109؛ تاریخ مشروطه ایران و جنبش وطن پرستان اصفهان و بختیاری، دانشور علوی (مجاهد السلطان)، ص 68؛ خاطرات من...، اعظام الوزاره، 12/1؛ رجال عصر ناصری، دوستعلی معیرالممالك، ص 102؛ قیام آذربایجان و ستارخان، اسماعیل امیرخیزی، ص 457؛ تاریخ مشروطه ایران، احمد كسروی، ص 31 و 58؛ شرح حال رجال ایران...، مهدی بامداد، 96/3-97 و 287؛ مجموعه آثار قلمی شادروان ثقه الاسلام...، به كوشش نصرت الله فتحی، ص 472؛ سید جمال واعظ اصفهانی، اقبال یغمایی، ص 292؛ تلاش آزادی، ص 168؛ عقاید و آرای شیخ فضل الله نوری، فریدون آدمیت، مندرج در: كتاب جمعه، س 28،1 فروردین 1359 و ص 53. و نیز ر.ك: به كتابهای دیگر او : ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، 429/1؛ فكر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، ص 246؛ خاطرات صدرالاشراف، ص 64 و ص 173؛ خاطرات سیاسی و تاریخی، مجموعه مقالات، مقاله صدرالاشراف، ص 91؛ چگونه حاج شیخ فضل الله ... را در میدان توپخانه به دار كشیدند، خسرو معتضد، اظهارات فرخ دین پارسا، ص 50؛ گیلان در جنبش مشروطیت، ابراهیم فخرایی، ص 68؛ رهبران مشروطه، ابراهیم صفایی، 176/1 و 272؛ فرهنگ فارسی، دكتر محمد معین، بخش اعلام، غ-ی، ص 1370؛ تفكر نوین سیاسی اسلام، دكتر حمید عنایت، ترجمه صارمی، ص 229.
49- انقلاب مشروطیت ایران، دكتر رضوانی، ص 72.
50- ر.ك: مكتوبات، اعلامیه ها...، تركمان، صص 361-360.
51- تاریخ انقلاب طوس یا پیدایش مشروطیت ایران، ادیب هروی، ص 141؛ مجله خاطرات وحید، ش 19، 15 اردیبهشت -15 خرداد 1352ش، صص 10-9.
52- شیخ شهید؛ گفته ها و ناگفته ها، گفتگو با آیت الله علامه نوری، مندرج در: تندیس پایداری، یادمان سالروز شهادت آیت الله شیخ فضل الله نوری «ره»، ضمینه روزنامه رسالت، مردادماه 1380، صص 8-7.
53- تاریخ بیداری ایرانیان، بخش اول، 321/1.
54- برای نامه مذكور، ر.ك: «دیده بان، بیدار!» از همین قلم.
55- دمكراسی و مردم، احمدبنی احمد، ص 90.
56- یعنی، دیده عقل و چشم بینش شان را، پرده های تیره ای [از مادیت و نفسانیت] پوشانده است (ر.ك: رسائل، اعلامیه ها...، تركمان، ص 74).
57- همان، صص 266-265.
58- رسائل، اعلامیه ها...، تركمان، ص 64.
59- روزنامه خاطرات عین السلطنه، 2291/3.
60- تا روز دمیده شدن صوراسرافیل یعنی تا روز بازپسین.
61- رسائل، اعلامیه ها...، تركمان، ص 57، نقل از تذكره الغافل.
62- مجله كاوه، دوره جدید، غره جمادی الاخر 1338ق/22 ژانویه 1920م، ص 2. و نیز این سخن او در همان مجله (ش 41، 1920م) است كه می نویسد: ما ایرانیها... مادتاً‌و معنا، در علم و ادب، در صنعت و ذوق، در موسیقی شعر، در عادات و آداب، در زندگی و مردگی، در جسم و روح، در اداره و سیاست... از ملل متمدن فرنگ صد هزار فرسنگ عقب افتاده ایم و باید ... پشت سر فرنگیها بدویم و اجتهادات بی معنی اخذ نكنیم و لاشرط تسلیم تمدن مغرب بشویم..[!].
63- امجدالواعظین تهرانی، كه ایام تحصن شهیدنوری در حضرت عبدالعظیم علیه السلام باوی دیدار و گفتگو داشته می نویسد: از شیخ پرسیدم: «آیا علمای اعلامی مانند آخوند ملاكاظم خراسانی و آقای حاجی میرزاحسین... تهرانی و آخوند ملاعبدالله مازندرانی كه فتوای مشروطه را داده اند،‌مشروعیت مشروطه را در نظر داشته اند یا خیر؟» شیخ پاسخ داد: «این آقایان، از ایران دورند و حقیقت اوضاع را از نزدیك نمی بینند و نامه ها و تلگرافهایی كه به ایشان می رسد از طرف مشروطه خواهان است و دیگر مكاتیب را به نظر آقایان نمی رسانند.» (گوشه ای از رویدادهای انقلاب مشروطیت ایران، صص 41و 42).
64- تاریخ بیداری ...، بخش دوم، 238/4 برای بی اطلاعی مرحوم تهرانی از بعض اطلاعیه هایی كه به نامش صادر می شد. ر.ك: روزنامه خاطرات عین السلطنه، 2208/3.
65- تاریخ مشروطه ایران، ص 291. نیز: «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و كسان دیگری از علما كه پافشاری در مشروطه خواهی می نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانونهای اروپایی را نمی دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشكار كه میانه مشروطه و كیش شیعی است آگاهی درستی نمی داشتند.» ( همان، ص 287 و نیز صص 309 و 259).
66- تشیع و مشروطیت...، صص 281 و 299-298.
67- همان، صص 5 و 54-53 و 226 و 303-302.
68- در این باره ر.ك: حكم اخراج تقی زاده از مجلس توسط آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی، و نیز نامه های سوزناك و تكان دهنده مازندرانی به رجال مشروطه در افشای ماهیت باند تقی زاده (اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده، صص 212-207؛ اسنادی درباره هجوم انگلیس و روس به ایران، گردآوری تركمان، صص 127-125؛ واقعیات اتفاقیه در روزگار، 538/2 به بعد.)
69- آخوند و مازندرانی، در نامه ای كه 9 ماه پس از قتل شیخ به عضدالملك نوشتند گفتند كه تقی زاده «به عكس آنچه امیدوار بودیم» درآمد، فكانت رجاء ثم صارت رزیه (ر.ك: تاریخ معاصر ایران، كتاب سوم، زمستان 70، صص 173-172). زمانی هم كه بهبهانی، سر سال شیخ فضل الله، به دست همان شبكه تروركننده شیخ (حسین لله و ...) به قتل رسید، آخوند و مازندرانی در تلگراف به دولت و امرا و سرداران مشروطه خاطرنشان كردند كه: «... این حادثه شنیع ... خوب پرده از مكنونات مواد فساد برداشت» و افزودند كه، منتظرند اقدام جدی دولت به دستگیری و مجازات عاملین این جنایت «حالت یأس حالیه را به امیدواریهای سابقه مبدل سازد...» (تاریخ و فرهنگ معاصر، س 6، ش 2-1، بهار و تابستان 1376، ص 356).
70- روزنامه خاطرات عین السلطنه، 3830/5.
71- ر.ك: خاطرات سیدعلی محمد دولت آبادی، بخش مربوط به شوستر و نیز صص 118-114.
72- آیت الله حاج شیخ محمدباقر محسنی ملایری، از علمای پارسا و معمر قم، می گفت: آخوند خراسانی می فرمود «ما كشمش ریختیم سركه بشود، چرا شراب شد!» (سیره صالحان،‌ابوالفضل شكوری، ص 138). در مورد مخالفت شدید آخوند (پس از قتل شیخ) با مشروطه چیان منحرف و تصمیم او برای آمدن به ایران جهت اصلاح مشروطه و شهرت «مسمومیت» وی (كه عناصر نفوذی مشروطه خواه در آن متهم اند) ر.ك: مجله حوزه، ش 41، آذر و دی 69، صص 28-27 (گزارش جالب آقای واعظ زاده خراسانی)؛ سیره صالحان، صص 137-136 (اظهارات آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی)؛ خاطرات نواب وكیل، ص 495؛ برگی از تاریخ معاصر...، صص 78-75 و 130 و خاطرات سید محمدعلی دولت آبادی، صص 36-35 (متهم بودن دمكراتها به قتل آخوند).
73- ر.ك: رنجنامه پرسوز و گداز مرحوم مازندرانی كه 14 ماه پس از شهادت شیخ نوری به محمدعلی بادامچی (یار و همرزم شیخ محمد خیابانی در تبریز) نوشته و در آن، با لحنی تند، به دسایس ضد اسلامی و ضد ملی جناح تقی زاده اعتراض كرده و حتی خطر آنان را در كشور، با خطر قشون روس (كه آن روزها تبریز و قزوین را اشغال كرده بود) برابر شمرده است (روزنامه حبل المتین، ش 15، 28 رمضان 1328ق؛ اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده، صص 212-208. برای نامه های دیگر شیخ عبدالله مازندرانی ر.ك: اسنادی درباره هجوم انگلیس و روس به ایران، گردآوری محمد تركمان، صص 127-125؛ مجله راهنمای كتاب، س 12، ش 5و6، مرداد- شهریور 1348 ش، ص 313).
74- نائینی نسخه های «تنبیه الامه» را كه در اثبات مشروطیت نوشته بود، در اواخر عمر در عراق و ایران با بهای گزاف، از این و آن می خرید و نابود می كرد. دكتر عبدالهادی حائری، وی را «یكی از قربانیان» سرخوردگی علما و متدینین از مشروطه می داند كه «نه تنها از فعالیتهای مشروطه خواهی كناره جست، بلكه دیگر حتی نام مشروطه را به زبان نیاورد و به هیچ گفتگویی كه مربوط به مشروطه بود نیز گوش نداد» (تشیع و مشروطیت ...، ص 167).
درباره دلسردی میرزا از مشروطه و گردآوری نسخه های تنبیه الامه همچنین ر.ك: بخوانند و داوری كنند، كسروی، ص 106، معارف الرجال، 286/1-287؛ مقدمه آیت الله طالقانی بر تنبیه الامه؛ راهنمای كتاب، س4، ش 12-11، ص 1017، مقاله سید احمد روضاتی؛ مجله حوزه، ش 32، خرداد- تیر 68، ص 77 (مصاحبه با آیت الله زنجانی)؛ نهضت روحانیون ایران، دوانی، 182/1؛ تاریخ اصفهان، جابری اصفهانی، تصحیح جمشید مظاهری، ص 334.
75- درباره انزوای جبری مرحوم طباطبایی و افسردگی و ندامت شدید وی ر.ك: دستخط آن مرحوم، مورخ 1329ق، كه می نویسد: پس از خلع محمدعلیشاه «من به تهران آمدم. آقا سید عبدالله نیز با تشریفات زیاد وارد شد. او را كشتند و من ناخوش شدم كه تاكنون ناخوشم. مجدداً مشروطه و مجلس درست شد ولی نه همان طوری كه من می خواستم... اكنون كه 20 جمادی الثانیه 1329 است، در ونك هستم به حالتی زیاد بد. خداوند رحم فرماید...» (بنیاد، نشریه بنیاد جانبازان و مستضعفان، ش 25، نیمه اول شهریور 1372ش، ویژه نامه فرهنگی - ش 6، ص 8).
سخنش درباره انحراف مشروطه از اهداف اصیل خویش: «ما سركه ریختیم، شراب شد!» نیز مشهور است (نهیب جنبش ادبی...، اظهارات مدیر نظام، ص 250؛ فاجعه قرن...، بهمنی، ص 170). یوسف صدیق، از مأمورین قدیمی و متدین وزارت خارجه، این جمله را از خود آن مرحوم شنیده و برای دیگران بازگو كرده است. (رهبران مشروطه، ابراهیم صفایی، 218/1-219 و نیز ص 216).
76- ر.ك: دیوان طرب، مقدمه جلال الدین همایی، ص 136.
77- دوحه احمدیه فی احوال الذریه الذكیه (شرح حال آیت الله سید عبدالحسین لاری)، سید علی اكبر آیت اللهی و ...، مندرج در: میراث اسلامی ایران، 657/1-658.
78- آگاهی نامه از جمع آوری اشعار... ادیب الممالك، خان ملك ساسانی، ص 13 و صص 554-548. نیز ر.ك: صص 94-89 و 145-143و 698-697.
79- تاریخ بیداری ایرانیان، بخش 1، 473/2. مقاله شیخ یحیی با عنوان «دموكراسی یا دماگوژی» در انتقاد از عملكرد مزورانه دمكراتها،‌خواندنی است (روزنامه مجلس، س 4، ش 67و68 ، 4 ربیع الاول 1329ق؛ روزنامه خاطرات عین السلطنه، 3351/5-3352).
80- واقعات اتفاقیه در روزگار، شریف كاشانی، ج1، مقدمه منصوره اتحادیه، صص هفده و نوزده.
81- تاریخ بیداری ایرانیان، بخش 1، 468/2.
82- به گواه نامه هایی كه از دهخدا در اواخر استبداد صغیر در دست است، هنوز تهران به دست مشروطه چیان فتح نشده و مشروطه دوم آغاز نشده بود، كه مشاهده وضع سردار اسعد (و به قول دهخدا: « علیقلی شاه!») بختیاری و زد و بندهای آشكار او و یارانش در اروپا با قدرتهای خارجی، دهخدا را از خواب نوشین صبح مشروطه بیدار ساخت و نسبت به آینده میهن از دست این افراد،‌ سخت نگران. تا آنجا كه در نامه به یكی از علمای تهران صریحاً اعتراف كرد كه رویه او پیش از این تاریخ، خالی از تندرویهای بیجا و مضر نبوده و راه اصلاح، از آشوب و غوغاگری، جداست: «به شهادت عقلای مقتصد از 2 سال پیش و تصدیق تجارب تندروان... علاج واحد امروز، اصلاح ذات البین [میان مشروطه خواهان و شاه] و گرفتن همان طریقه حقه است كه شخص مقدس عالی مدتها پیش فریاد می زدید و من بنده با سایر همقدمان سریع السیر، هر دو پس از ورود قشون روس [به تبریز] به صحت آن معتقد شده ایم. گمان نمی كنم كه امروز دیگر نه در ایران، نه از مهاجرین، نه از خودخواهان دربار و نه از عشاق وطن كسی باشد كه منكر لزوم عاجل پیروی این نقشه مقدس باشد و دیر یا زود به حسن مساعدت اعلی حضرت همایونی و وطن پرستان بی غرض، این نقشه به معرض اجرا گذاشته می شود.» (ر.ك: نامه های سیاسی دهخدا، به كوشش ایرج افشار، ص 66) بی شك نیز عمدتاً به همین دلیل بود كه دهخدا در بدو مشروطه دوم، از جرگه به اصطلاح «انقلابیون» دوری جسته به «اعتدالیون» پیوست و سپس به تدریج از صحنه سیاست فاصله گرفته و (جز حمایتی كه در برهه ای حساس، از پیشوای جبهه ملی و نیز هواداران صلح از خود نشان داد) زندگی اش را یك سره وقف تاسیس بنای عظیم «لغتنامه» كرد.
83- ر.ك: دیوان نسیم شمال، 281/1.
84- ر.ك: به انتقادات شفق از تندرویهای مشروطه خواهان در صدر مشروطه در مشاهیر رجال، به كوشش باقر عاقلی، صص 133-132؛ مردان خودساخته، صص 73-72. نیز ر.ك: اظهارات وی در تنقید از آشوبگران عصر مشروطه، و سوءاستفاده شان از لفظ «آزادی»، و در «خاطرات مجلس و دمكراسی چیست»، صص 43و 108 و 142؛ مجله خواندنیها، س 16، ش 16، ص 10؛ نشریه كتابخانه ملی تبریز، ش 15، آبان 55، ص 124.
85- حیات یحیی، 251-250: « در این تغییر اساس، با فدا شدن جمعی از حساس ترین افراد ملت، یك قدم هم به جانب ترقی حقیقی بر نداشتیم. یك ریشه از ریشه های استبداد كنده نشد، بلكه زقوم استبداد كه از یكی از دو سرچشمه سیاه تاریك جریان داشت در آنجا فرو رفت و از هزار سرچشمه، با فشار سختی به نام قانون سر درآورد...».
86- تاریخ مشروطه كسروی، ص 482.
87- رجال عصر مشروطیت، علوی، صص 65 و 95؛ مبارزه با محمدعلیشاه، صص 31 و 37.
88- این سخن او (در توجیه دیكتاتوری رضاخان) كه: «بیست و دو سال است داخل مرحله مشروطیت شدیم، غیر از بدبختی و هرج (و) مرج نتیجه ای ندیده ایم» (خاطرات سردار اسعد...، ص 223) به وضوح حاكی از نارضایی وی از عملكرد رژیم مشروطه در كشورمان و ترجیح استبداد بر آن است.
89- درباره وی كه از یاران تقی زاده بود نوشته اند:« در اواخر زندگانی ... روزگار را به مسخره گرفته و در همه قضایای سیاسی از جهت تمسخر و ریشخند می نگریست» (فتح تهران، دكتر عبدالحسین نوایی، ص 173).
90- وی تنها 2 سال و اندی پس از شهادت شیخ یعنی در ذی حجه 1329 نوشت: «هر ساعت این اوضاع را مشاهده و آرزوی مرگ می كنم. و افسوس نه می میرم و نه می كشند مرا ... و اگر هم خودم را تلف كنم خلاف شرع است و خسرالدنیا و الاخره می شوم»! (سپهسالار تنكابنی، امیر عبدالصمد خلعتبری، صص 192-191. و نیز ر.ك: صص 294-292و 314و 360 از همان كتاب، كه همه تنقید از سوء اعمال مشروطه چیان حاكم است.) حتی نوشته اند: «در آن هنگام كه به مرض روحی دچار و از زندگی رنج می برد، تنها جمله با مفهومی كه همیشه تكرار می كرد این بود: افسوس! شیخ فضل الله راست می گفت، نباید كشته می شد»! (فاجعه قرن...، جواد بهمنی، صص 171-170).
91- تقی زاده خود در خاطراتش اعتراف می كند كه: در زمان نخست وزیری امین السلطان در صدر مشروطه «من خیلی تند بودم به حد افراط به او مخالفت می كردم... چون كه مخالف بودم هر وقت در مجلس مذاكره می كرد بر ضدش نطق می كردم»! (زندگی طوفانی، ص 340). درباره ندامت تقی زاده مفصلاً‌ در كتاب آخرین آواز قو توضیح داده ایم.
92- برای اظهارات آن دو نارضایی شدید از روند مشروطیت ر.ك: روزنامه خاطرات عین السلطنه، 3469/5و 3472.
93- در خدمت و خیانت روشنفكران، جلال آل احمد، قسمت ضمایم، صص 271-270.
94- در رساله «تذكره الغافل»، استقرار پارلمانتاریسم به شیوه غربی را در كشورمان (صرفنظر از مغایرت آن با موازین اسلامی)، به دلیل وجود سه خصوصیت در ایران آن روزگار، حتی از حیث سیاسی و مادی نیز مضر تشخیص داده و «منشا هرج و مرج فوق الطاقه» می شمارد: وجود مذاهب مختلف، كمی نیروی ارتش،‌ و كثرت ایلات و عشایر؛ و معتقد است كه تا این سه خصوصیت باقی است، در، همواره بر همین پاشنه چرخیده و جز با كشتارهای وسیع و طولانی نمی توان بر اغتشاش و آشوب ناشی از آن فائق آمد. مگر آنكه ابتدا سلطنت مركزی «تقویت» شده و به همت آن، یك كرور ارتش مسلح حاضر یراق «تهیه شود و در هر بلدی و طریقی و ایلی به قدر لزوم متفرق شوند و عده ای معتدبه در ركاب» شاه «حاضر باشند تا آنكه به» سبب ایجاد مشروطه اروپایی «هرج و مرج، ایران را فرا نگیرد، (رسائل، اعلامیه ها ...، تركمان، 73-72).
95- نامه های لندن از دوران سفارت تقی زاده در انگلستان، به كوشش ایرج افشار، صص 34-32 و 74-73 و ...
96- همان: ص 76. به گفته او: استبداد مطلقه، كشور را به ورطه گمراهی افكنده، ملت را در چنگ ظلم و تعدی خویش خوار می سازد و كار اصلاحات را صدها سال به عقب می اندازد. اما از خطر آن سوی قضیه نیز نباید غافل شد. چه «اگر عنان آزادی و ایرادگیری مفرط به اسم حكومت ملی و انتقاد سر داده شود و مثل بعضی از ادوار [؟مشروطه؟] هر كسی به هر چیزی، اعتراض داشته و مخالف باشد و كارگزاران... دولت بیچاره ... مانند گربه ای كه در معرض حملات دائمی هزار سگ یا شیر از یمین و یسار و پس واقع شده باشد، هر ساعتی آشفته و مشغول دفاع و رد ایرادات و تكذیب مفتریات... باشند كه ابداً سنگی روی سنگ نایستاده و بنای حكومت پاشیده می شود و نه تنها طرح ریزی نقشه اصلاحات آینده میسر نمی شود، بلكه حفظ نظم و امنیت هم از دست دولت خارج می شود هر یاغی در ولایتی چند نفر خطیب و محرر در مركز پشتیبان پیدا می كند و عرصه بر مدیران ... قوه اجرائیه تنگ می شود و قطعاً مملكت رو به فنا می رود. و شاید بتوان گفت كه «الملك یبقی مع الاستبداد و لایبقی مع الفوضی» یعنی شیرازه مملكت شاید به وجود ظالم قهاری، با همه فساد آن، پایدار بماند ولی قطعاً با هرج و مرج و لجام گسیختگی یا افراط آزادی گسیخته و پاشیده می شود»! ( همان: صص 78-77. نیز ر.ك، صص 74-73: اظهارات تقی زاده راجع به لزوم قانون نویسی و برنامه ریزی در كشور از سوی هیأتی آشنا با وضعیت و شرایط خاص كشور و ملت ایران، و تنقید از تحلیلها و نظریه پردازیهای روشنفكران فرنگی مآب بریده از متن مردم).
97- ضمناً مجلس شورای صدر مشروطه، نه یك مجلس شورای معمولی، بلكه عدل و همتای مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی بود كه در اوایل دوران جمهوری اسلامی تشكیل یافت، آن هم با این تفاوت «اصولی» كه چتر ولایت و نظارت فقیه بر سر مجلس شورای مشروطه وجود نداشت، و مع الاسف، جناح موثر و خط دهنده آن نیز، پذیرای اصلاح و تقیید مصوبات مجلس به موازین اسلامی نبود.
98- بخش مهمی از این اوضاع و احوال، البته در جریان تغییر و تحولات هشتاد سال اخیر كشورمان، نسبتاً تغییرات بعضاً عمده یافته است. هر چند پاره ای از مسائل اساسی، نظیر نهادینه شدن فرهنگ «آزادی معقول» و ...، هنوز به گذشت زمان احتیاج دارد.
99- لذا حتی فاتحین تهران در آغاز مشروطه دوم، با وجود اقدام به عزل محمدعلیشاه، بر پادشاهی فرزند وی احمدشاه ابقا كردند، و استعمار نیز 13 سال بعد از آن تاریخ، «سناریو» ی انقراض و سرنگونی حكومت قاجار را نه به صورت «دفعی» بلكه به شكل «گام به گام و خزنده» پیش برد.
100- نهیب جنبش ادبی- شاهین، صص 274-273.
 

منبع: فصلنامه مطالعات تاریخی- ش 24



 http://rasekhoon.net/article/show-88129.aspx

پنج شنبه 31/5/1392 - 22:42
تاریخ
بررسی شخصیت شیخ فضل الله نورى
بررسی شخصیت شیخ فضل الله نورى

نویسنده: ذبیح الله نعیمیان

د

مدّتى است كه پنج كتاب از مجموعه تاریخى ـ تحلیلى «مشروطیت و شیخ فضل الله نورى»، از مشروطه پژوه معاصر حجّت الاسلام و المسلمین على ابوالحسنى (منذر)، منتشر شده است. گزارش و ارزیابى این مجموعه مى تواند در جهت پر كردن برخى خلاهاى فكرى تاریخ پژوهى ایران معاصر مفید باشد. عناوین اصلى این كتاب ها عبارتند از: «آخرین آواز قو!»، «اندیشه سبز، زندگى سرخ»، «دیده بان، بیدار!»، «كارنامه شیخ فضل الله نورى» و «خانه، بر دامنه آتشفشان». چهار كتاب نخست را نشر عبرت در سال 1380 و كتاب آخر را مؤسّسه مطالعات تاریخ معاصر ایران در سال 1382، به بازار كتاب عرضه كرده اند. در آغاز، ذكر چند نكته لازم است:
أ. نویسنده، دو كتاب نیز به اسامى پایدارى تا پاى دار و تحلیلى از نقش سه گانه شیخ شهید نورى در نهضت تحریم تنباكو پس از تجربه هاى نوشتارى و گفتارى دیگر در این زمینه1 در كارنامه پژوهش هاى درباره خود پیرامون شیخ فضل الله دارد.
ب. نگاهى به كتاب هاى مذكور، خواننده را متوجّه عمق تحقیقات و تسلّط بسیار نویسنده در تاریخ معاصر مى كند; چنان كه انبوه ارجاعات و استنادهاى وى، نظر هر خواننده اى را به خود جلب مى كند. هرچند این كتاب ها در قطع رقعى و در حجم متوسّط به چاپ رسیده اند، چنین نگارش هایى مى توانند افزون بر ترویج كتاب خوانى، الگوى مناسبى براى كتاب هاى علمى باشند.
ج. نثر روان و پرمایه نویسنده و انتخاب عناوین زیبا براى هر یك از كتاب ها، از جمله امورى است كه توانسته جذابیت مجموعه حاضر را بیش تر كند.
د. حوزوى بودن نویسنده و نكته سنجى هاى او، توانسته برخى از خلاهاى اندیشه اى در شناخت افكار شیخ را پر سازد; حال آن كه بسیارى از نویسندگان، به سبب عدم تخصّص و ناآشنایى با مبانى و اندیشه هاى اسلامى، در قالب هایى به مطالعه كارنامه عملى و فكرى شیخ فضل الله مى پردازند كه توان پاسخگویى به برخى از ابهام هاى اندیشه و زندگى او را ندارند. بى تردید عدم قرابت علمى میان آنان و فضاى فكرى شیخ مى تواند این مشكل را دامن زند.
هـ. سیر منطقى در منظومه «مشروطیت و شیخ فضل الله نورى»: نویسنده محترم، به جاى آن كه دستاورد تحقیقات خود را در یك مجموعه (هر چند در چند جلد) بیاورد، ترجیح داده از زوایاى گوناگون به تحلیل شخصیت و اندیشه حاج شیخ فضل الله نورى بپردازد; چرا كه از نظر او، فقط با چنین شیوه اى است كه مى توان جایگاه تاریخى حركت شیخ را شناخت و كارنامه او را ارزیابى كرد; برخلاف بسیارى از تحقیق ها كه فقط از یك منظر خاص به مسائل پیچیده مى پردازند.
نویسنده در پژوهش خویش، این شیوه را اتّخاذ كرده است كه بر اساس چارچوبى منطقى و سلسلهوار از منظر خویش، هر كتاب از این مجموعه را به دنبال یك دیگر در برابر خواننده قرار دهد. حلقه هاى منطقى و ضرور این چارچوب از نگاه نویسنده، عبارتند از:
1. نویسنده، در آغاز این مجموعه، مقاومت شجاعانه و عزّتمند شیخ فضل الله را در واپسین روزها و لحظه هاى زندگى اش كه مانند برگ زرّینى در پرونده پر بار او است، به مثابه كلیدى براى بازكردن گنجینه اسرار حیات سیاسى او به كار گرفته است. بر این اساس، كتاب «آخرین آواز قو!»، با تحلیل واپسین برگ كارنامه شیخ، «برچسب هاى ناچسبى» را كه مانع از درك واقعیت هاى زندگى او، یا وارونه شناختن آن مى شود، برمى دارد.
2. خواننده با مطالعه دفتر نخست، آمادگى مى یابد تا وارد تأمّل و ارزیابى تاریخ نگارى سده اخیر در وادى شیخ پژوهى شود. این امر در جزء دوم این مجموعه، «شیخ فضل الله نورى، و مكتب تاریخ نگارى مشروطه» دنبال مى شود و با معرفتى كه از مطالعه این دفتر حاصل مى شود، غبار كینه هاى كهنه بر دل ها درباره شیخ فضل الله، در جایگاه یكى از برجسته ترین مجاهدان روحانى شیعه، زدوده شده و راه براى رسیدن به معرفتى زلال درباره زمان و زندگى سیاسى شیخ فضل الله هموار مى شود.
3. بر اساس سیر منطقى این مجموعه، پس از برگرفتن حجاب چند لایه تاریخ نگارى تحریفگر، كتاب اندیشه سبز، زندگى سرخ، عهده دار بررسى «زمان و زندگى شیخ فضل الله نورى» است; چه آن كه پیش از زدودن این مانع، فهم زمان و زندگى او امرى مشكل است.
4. دیگر حلقه منطقى در این سلسله از مباحث، در جهت تكمیل نوشتار پیشین، بررسى شهادتنامه شیخ فضل الله است كه در كتاب «خانه، بر دامنه آتشفشان!، شهادتنامه شیخ فضل الله نورى»، خواننده گرامى، با برخى از زوایاى تاریك و پنهان شیخ فضل الله نورى آشنا مى شود. حجاب زمان، هرچند شهادت او را براى ما تا حدودى غیر قابل فهم كرده ، سینه پر سوز تاریخ مى تواند ما را در فهم سرّ شهادت وى مدد رساند. این برگ از تاریخ زندگى شیخ فضل الله بر اساس پایدارى آهنین و عاشورایى او و تأثیرى كه بر صحنه رزم سنّت و تجدّد وارداتى و بهویژه خاطره تلخ اعدام وى در یادها داشت، نگاشته شده است.
5. با آشنایى به زمان و زندگى شیخ فضل الله، زمینه بررسى دیدگاه ها و مواضع سیاسى و فرهنگى وى فراهم مى آید. نویسنده در تحقیق عمیق خویش، كتاب دیده بان، بیدار!، دیدگاه ها و مواضع سیاسى و فرهنگى شیخ فضل الله» را به این حلقه از پژوهش، اختصاص داده است.
6. با بررسى دیدگاه ها و مواضع سیاسى شیخ فضل الله، ذهن خواننده به دنبال آن است تا سرّ به دار آویختن وى را شفّاف تر ببیند تا از این راه، تجربه اى عبرت آموز براى زمان خویش حاصل كند. كتاب راز پنهان!، شیخ فضل الله نورى را چرا و چه كسانى كشتند؟» عهده دار حلّ این معمّاى تاریخى ـ سیاسى است.
7. هرچند تأمّل بیش تر خواننده در مطالعه مجموعه حاضر، بسیارى از تنگناهاى تاریخى در فهم تاریخ معاصر و بهویژه شیخ پژوهى را از میان بر مى دارد، پرسش هاى بسیارى بوده اند كه در حلقه هاى پیشین، مجال پاسخ در خور را نیافته و چه بسا پاسخ به آن ها، بدون مقدّمه به شمار مى آمده است. برخى از عمده ترین پرسش ها، در كتاب «كارنامه شیخ فضل الله نورى; پرسش ها و پاسخ ها» مجال طرح یافته اند.
8. شایعه هاى متعدّدى درباره شیخ فضل الله مطرح شده كه در ادامه این مجموعه، كتاب «كالبد شكافى چند شایعه درباره شیخ فضل الله نورى; فروش مدرسه چال به بانك استقراضى، رشوه گیرى از شاه و امین السلطان؟!، و ...» عهده دار پاسخ به آن ها است.
9. ناگفته هاى فراوانى درباره شیخ فضل الله در سینه رادمردان آشنا با او، به دل خاك رفته است. كتاب «خاطرات و اظهارات آیت الله حاج شیخ حسین لنكرانى درباره مشروطیت و شیخ فضل الله نورى»، در پى آن خواهد بود تا گوشه اى از شخصیت او را از سینه ها، بر صفحه كاغذ نقش زده، ماندگار سازد.
چنان كه ذكر شد، تاكنون پنج كتاب از مجموعه (شماره هاى 1، 3، 4، 5 و 7) متشر شده و امید است چهار كتاب دیگر نیز به زودى انتشار یابد.

أ. معرّفى و گزارش

1. آخرین آواز قو!
این كتاب به «بازكاوى شخصیت و عملكرد شیخ فضل الله نورى بر اساس واپسین برگِ زندگى او و فرجام مشروطه» مى پردازد. اندیشه هاى ذیل، در این كتاب، با تكیه بر انبوه استنادهاى تاریخى به چشم مى خورد:
1. جریان مشروطیت در ایران، از یك سو سلسله قاجار و از سوى دیگر، روحانیت را در ایران نیمه جان كرد. سلسله قاجار داراى بافتى استبدادى بود; ولى همچون سلسله پهلوى، بافت استعمارى نداشت و حتّى در برخى موارد، مقاومت هایى نیز در برابر همسایه ها و قدرت هاى سلطه جو از خود نشان مى داد. با جایگزینى سلسله پهلوى به جاى آن، عدّه پرشمارى از مشروطه خواهان، فعّالانه در ساختار حكومتى جدید وارد شدند; مردانى كه بسیارى از آن ها وابسته به لژهاى فراماسونرى بودند. بخش هایى از اوایل كتاب آخرین آواز قو، به معرّفى این رجال اختصاص یافته است.
2. نویسنده در این كتاب، بر اساس آموزه به یادماندنى مرحوم آیت الله شیخ حسین لنكرانى(قدس سره) كه فرموده بود: «هر كتابى را باید از اوّل به آخر خواند، جز كتاب سیاست را كه مطالعه آن باید از صفحه آخر شروع شود!»، به مطالعه پرونده شیخ فضل الله مى پردازد و واپسین برگ كارنامه شیخ را باطل كننده برچسب هاى ناچسبى مى داند كه به طور عمده از سوى رجال غربگرا و وابسته به كانون هاى قدرت یا منحرفان ناپخته، متوجّه شیخ فضل الله شد و سرانجام او را بردار برد; واپسین برگى كه شیخ فضل الله با نپذیرفتن بیرق كفر، عزّت اسلام و اسلامیان را به نمایش گذاشت و سرانجام عزیزانه بر دار رفت.
3. استوارى كوه آسا و خروشانى موجوارِ شیخ فضل الله، از مهم ترین فصول كتاب زندگى شیخ شهید است كه اوج آن را در جریان تحصّن عبدالعظیم شاهد هستیم كه در واقع، آغاز رویارویى جدّى و بى محاباى جریان هاى غربگرا، فرقه هاى ضالّه و مخالفان سرسخت شیخ فضل الله با او بود; امّا شیخ در وصیتنامه خود در ایام تحصّن، این ایّام را بهترین ایّام عمر خود مى داند و از موضع خویش باز نمى گردد.
خروش و استوارى او سابقه اى دیرینه دارد; چنان كه در جریان تحریم تنباكو نیز هنگامى كه به تبعید میرزا حسن آشتیانى حكم مى شود، نخستین كسى بود كه در حمایت از آشتیانى به منزل او وارد شد و همان گونه كه از دید عین الدوله، امین السلطان دولت را از شیخ مى ترسانید و از ترس همو نیز استعفا داد، استوارى او چنان بود كه تا زمان دستگیرى اش به وسیله فاتحان تهران، تدریس خود را رها نكرد و سرانجام عزّت و اقتدار او در برخورد او با یپرم خان و دیگر اعضاى محكمه نظامى فاتحان تهران جلوه كرد.
4. در بخش هاى دیگر كتاب (به تفصیل و با انبوه استنادها) دانش، پارسایى، غمخوارى مردم و محبوبیت او نزد بزرگمردانى مانند مرحوم آخوند ملاّمحمّدعلى رستم آبادى و مرحوم سید احمد ادیب پیشاورى، و رجال برجسته اى مانند عضدالملك به بحث گذاشته شده است.
5. در بخشى از كتاب، برترى شیخ در موضوع شناسى و رجال شناسى بر بسیارى از رجال دینى دیگر تبیین شده است; امرى كه سبب عدم هماهنگى كامل در موضعگیرى هاى عالمان شهرها و بهویژه عالمان نجف، با عالمانى چون شیخ فضل الله شده بود. سرانجام بسیارى از مشروطه خواهان دین گرا و حتّى برخى مشروطه خواهان غربگرا، این نكته را متذكّر شدند كه «سركه انداختیم، شراب شد»! حتّى بسیارى از رجال متدیّن براى اشتباهات خود استغفار مى كردند.
6. از نگاه نویسنده، موضع تند تقى زاده در برابر شیخ فضل الله، بحثى است كه مرحله نخست زندگى او را تشكیل مى دهد و تغییر آن در نیمه دوم زندگى اش، مسأله ناگفته اى است كه ابعاد گوناگونى دارد و در مواردى چون اعتراف خودشكنانه به آلت فعل بودن در تمدید قرار نفت (1933)، تلاش براى شكایت ایران از روسیه به شوراى امنیت (در جریان اشغال ایران در جنگ دوم جهانى)، مبارزه او (به همراه مجتبى مینوى، حبیب یغمایى و ...) با تغییر خط در دهه 20تا40، اعتراف به افراط و خطا در فتواى جوانى خود مبنى بر لزوم تقلید كامل از غرب، هشدار به خطر صهیونیزم، ضدّیت با فعّالیت هاى تبشیرى، اعتقاد به سیاست موازنه منفى، حمایت از اتّحاد ممالك اسلامى در برابر استعمار و اعتقاد به لزوم فراگیرى زبان عربى، چهره نمایى كرده است.
7. آخرین آواز قو در مرگ آباد تاریخ، به سبب تفویض امور به خداى متعال كه در تعابیر و نوشته هاى اواخر عمر شیخ شهید بسیار تكرار شده، چنان طنین انداز است كه تاریخ آن را فراموش نخواهد كرد.

2. اندیشه سبز، زندگى سرخ

این كتاب به «زمان و زندگى شیخ فضل الله نورى» مى پردازد. مطالب ذیل، چكیده اندیشه هاى كتاب است:
1. در بخش آغازین این كتاب، حیات علمى، اجتماعى و سیاسى شیخ فضل الله مرور شده است. خاندان شیخ به طور عام از عالمان دین بوده اند. او در محضر بزرگانى چون پدرش، شیخ حسین فاضل لنكرانى (نیاى آیت الله شیخ حسین لنكرانى)، سید مهدى قزوینى، آخوند سلطان آبادى، شیخ راضى، شیخ مهدى آل كاشف الغطاء، میرزا حبیب الله رشتى به تحصیل علم پرداخت و سرانجام، به همراه محدّث نورى (دایى و پدر زن خویش) در درس میرزاى شیرازى حضور یافت و سرانجام به اشاره میرزا به تهران آمد تا «چشم بیدار» او در آن جا باشد. در بخشى از كتاب، به شخصیت آیت الله میرزا حبیب الله رشتى و مرحوم میرزاى شیرازى و رابطه عمیق شیخ با ایشان و منزلت او نزد آنان، بهویژه میرزاى شیرازى پرداخته شده است.
2. در بخش دیگرى از كتاب، آمدن شیخ به تهران به فرمان میرزاى شیرازى مورد بحث قرار مى گیرد. مرحوم میرزا (به نقل شیخ حسین لنكرانى) سخنانى به این مضمون به شیخ گفته بودند كه «تو جان عزیز منى، و من با ارسال تو، دارم پاره تنم را از خود دور مى كنم; ولى چه كنم. حفظ كیان اسلام و استقلال ایران در این شرایط حسّاس، به وجود كسى چون تو احتیاج دارد». شیخ در این دوره از اقامت خود در تهران، خدمات پرشمارى كرد; امّا اوج آن در جریان هایى مانند تحریم تنباكو بود كه در این باره، نقش هاى سه گانه اى را عهده دار بود: 1. مجراى ارتباط و منبع اطّلاعات رهبر جنبش در پایتخت; 2. خنثا كردن تبلیغات سویى كه ضدّ جنبش راه مى افتاد; 3. نفوذ دادن روح دینى در جنبش و ریشه دار كردن هویت مذهبى نهضت.
3. از عمده ترین نقش آفرینى هاى شیخ، زمینه سازى جهت عزل امین السلطان روسوفیل و روى كار آمدن «خیرالموجودین»ها بود. عین الدوله میان همگنان سیاسى خود، از كسانى به شمار مى آمد كه روى خوش به بیگانه نشان نمى داد; ولى سرانجام تندروى او در سیاست داخلى باعث شد شیخ كه عین الدوله در اوایل بسیارى از كارها را با نظر او انجام مى داد نیز به مقابله با او كشیده شود.
4. جریان رویارویى مردم و روحانیان با عین الدوله، سرانجام نهضت عدالتخانه را شكل داد و شیخ در به بار نشستن این نهضت، سهمى عمده داشت. در اندیشه او، عدالتخانه كه وكلاى طبیعى اصناف و طبقات كشور در آن گرد آمده و بى دخالت در حوزه شریعت، دستورالعمل هاى مناسب براى اداره حكومت مى نوشتند و بر حسن اجراى آن نظارت مى كردند) مهارى قانونمند براى شاه و دولت به شمار مى آمد. او كه مى دید فقط تبدیل مهره ها نمى تواند مشكلات سیاسى را ریشه اى حلّ كند، حمایت از چنین الگوى سیاسى را به صورت سیاست دوره نخست مشروطیت برگزید. بسیارى بر نقش مؤثّر او در این مرحله صحّه گذاشته; امّا جریان مشروطه با تلاش سفارت انگلیس و عمّال آن، به انحراف كشانده شد و شعار مبهم و چند پهلوى مشروطه به جاى شعار عدالتخانه نشست و با تلاش غربگرایان، حتّى قید اسلامى و مشروعه از عنوان نظام جدید حذف شد.
5. با انحراف نهضت مشروطه و طرح شعارهاى جدید، شیخ، شعار مشروطه مشروعه (به معناى لزوم محوریت قوانین اسلامى در نظام مشروطه و مجلس) را مطرح كرد تا مگر آب رفته ز جوى را بدان باز گرداند و در این جهت، اصل نظارت فقیهان طراز اوّل را طرح كرد.
6. هنگامى كه مجلس و در واقع سفره رنگین انجمن هاى ماسونى و شبه ماسونى را محمّدعلى شاه برچید، شیخ، مشروطه را هم چنان مثبت مى انگاشت; امّا به تصریح خود او، خواستار تأسیس مجلس محدود و به دور از هرج و مرج بود.
7. فرجام انحراف در جریان مشروطه، چنان شد كه شیخ موضع تحریم مشروطه را پیش گرفت و این امر، در واقع تلاشى براى احیاى عدالتخانه بود.

3. خانه بر دامنه آتشفشان!

شهادتنامه شیخ فضل الله نورى (به ضمیمه وصیتنامه منتشر نشده او)
این كتاب در پى شناخت عملكرد عاشورایى و استوار شیخ فضل الله است; عملكردى كه با فرجام اندوه بارش، رسوایى مشروطه وارداتى را برهمگان عیان ساخت. این چنین بود كه شیخ، خانه بر دامنه آتشفشان ساخت و از گدازه هاى فتنه، هیچ هراسى به دل راه نداد و یاد نبوغ سیاسى خود را در تاریخ جاودانه ساخت. اندیشه هاى این كتاب به ترتیب، در محورهاى ذیل خلاصه مى شود:
1. «عاشورا، حدیث ماندگارى» است و منطقى عاشورایى را اقتضا مى كند كه بر اساس آن «بر مائده عشق، اگر روزه گشایى / هشدار! كه صد گونه بلا ماحضر اوست». شیخ فضل الله نورى چنان این منطق را بر عمق جان خود حاكم كرده است كه هماره، صحنه مبارزه در مشروطه را استمرار تاریخى صحنه كربلا و خود را از شیفتگان امام حسین(علیه السلام)دیده، در مناسبت هاى گوناگون این نكته را یادآورى مى كند. نویسنده، حدود بیست نكته گوناگون در این باره مطرح مى كند. خلاصه آن كه به تصریح شیخ «این همان داعیه كربلا است; آن روز فاش و فاش هجوم بر هلاكت امام مبین كردند، امروز هجوم بر اضمحلال كتاب و دین مبین نموده اند».
2. «نبوغ سیاسى شیخ»، مورد اعتراف دوست و دشمن او است. این امر در موارد گوناگونى خود را نشان داد. دشمن شناسى او، توجّه به تعارض ذاتى اسلام و فلسفه سیاسى غرب، تدلیس دشمن، هشدارها و پیش بینى هاى سیاسى او و سرانجام تأسیس اصل طراز اوّل از شاخص ترین جلوه هاى این نبوغ بودند. این كه شاه را به مقاومت و استوارى دعوت مى كرد، اخطار به سیّدین و پیش بینى در مورد هتك حرمت خود، قتل مرحوم بهبهانى، برداشتن عمامه ها و ستیز بنیادین با روحانیت، پیامدهاى سوء مشروطه و ترویج بى بند و بارى و شیوع مُنكَرات، از دیگر مواردى است كه نشان دهنده نبوغ سیاسى شیخ بود.
3. این پیش بینى ها، صرفاً حاصل نبوغ سیاسى شیخ نبود; بلكه به یُمن «معجزه عشق» و «بصیرت معنوى و روشن بینى الاهى» بود. انس و الفت شیخ با عارفان بزرگى مانند آخوند سلطان آبادى، سیّدمهدى قزوینى، آقاعلیرضا اصفهانى، سیّدحسین شوشترى و ... تا حدودى از «بصیرت معنوى» او پرده برمى دارد. جُنگ عرفانى او در كتابخانه مجلس نیز همراه با بسیارى از حكایت هاى تاریخى درباره ارادت عمیق او به ساحت قدس اهل بیت(علیهم السلام)بهویژه امام عصر -عجل الله تعالى فرجه-، در كنار سروده ها و نوشته هاى مهدویاش، گوشه اى از این معنویت را راز مى گشاید. تصویر دستخط سروده عاشقانه شیخ و دستخط روایتى كه به شهادت خود او اشاره رفته، دیدنى است. «كرامات شیخ» كه پس از عمر پربركتش براى بسیارى پدیدار شده، پرده اى دیگر از نمایش «معجزه عشق» است; چنان كه نقل هاى تاریخى فراوانى، از اطّلاع او از قتل خود حكایت دارد. بر اساس پیوند نسبى وى با عالم غیب، بى جهت نبوده است كه خود خطاب به امام عصر -عجل الله تعالى فرجه- مى گوید: «زان روز كه من باخته ام نَردِ محبّت / دانسته ام آخر به كجا كار كشیده؟»; چنان كه حكایت خبردادن آخوند ملاّفتحعلى سلطان آبادى به او از زبان آیت الله حائرى مؤسّس حوزه علمیه قم در این باره، خواندنى است.
4. تحصّن شیخ در حضرت عبدالعظیم حسنى(علیه السلام)، كه فشار فوق العاده اى بر او وارد آورد و از طرف آیت الله حاج آقا محسن عراقى، مورد پشتیبانى مالى قرار گرفت، داستانى درس آموز دارد كه مذاكره تاریخى سیّدین با شیخ نیز در آن اتّفاق افتاد. این گفتوگو را كه مستوفى تفرشى به دور از غرضورزى ها گزارش كرده، بسیارى از ابهام هاى تاریخى را از میان برمى دارد; گفتوگویى كه برترى استدلال، هوش و مقاومت سیاسى شیخ در مقابله با سیّدین را به نمایش مى گذارد.
فشار هولناك بر شیخ در ایام تحصّن، چنان بود كه یك وصیتنامه از او در این دوران به یادگار گذاشت; وصیتنامه اى كه دیندارى او در مقابل خانواده و حتّى كسى مانند ارباب جمشید را ترسیم مى كند. این وصیتنامه براى نخستین بار منتشر مى شود.
كوران فتنه گرى هاى تحصّن عبدالعظیم(علیه السلام)، بستر اتّحاد و «میثاق اخوّت و پایدارى بین شیخ و عالمان مهاجر» نیز بود. این میثاق نامه كه بر اساس پیمان اخوّت ایجاد شد، به دنبال عالى ترین شكل برادرى دینى بود و در سه جنبه، حقوق برادرى را تعریف و تأمین مى كرد: «حقوق شیخ بر عالمان مهاجر»، «حقوق عالمان مهاجر بر شیخ» و «حقوق عالمان مهاجر بر یك دیگر». این میثاق كه مرامنامه انجمن سیاسى ـ دینى «حوزه علمیه» به شمار مى آمد، از بركات این مرتبه از «مهاجرت الى الله» بود.
5. پس از بازگشت از مهاجرت مذكور، در 20 ذى القعده 1325، شیخ فضل الله و یارانش در اعتراض به چند فصل از متمّم قانون اساسى در مدرسه مروى «تحصّن دیگر»ى داشتند كه با پا درمیانى عضدالملك پایان گرفت. نامه شیخ به عضدالملك در پى این ماجرا نیز پرنكته و تاریخى است. درگیرى شیخ با مشروطه خواهان به ترور نافرجام او نیز كشیده مى شود و او را 3 ماه و نیم بسترى مى كند. یك ماه بعد از این ترور، شیخ به آیت الله سیّدكاظم یزدى و عضدالملك، نامه هاى پرسوز و گدازى بر این مبنا كه «داعیه ما، به عین، داعیه كربلا است» مى نگارد كه بسیارى از ابهام هاى تاریخى را روشن مى سازد. «اصرار سفارت انگلیس بر تبعید شیخ از تهران» و ترویج «شایعه پناهندگى شیخ» از دیگر ورق پاره هاى زندگى پرجوش و خروش او است; امّا شیخ با این منطق كه «اسلام، زیر بیرق كفر نمى رود!» مكرّراً شیشه اصرار بیگانگان بر پناهندگى خود را بر زمین مى زند و مقاومت اسلامى در زمان خود را معنا مى بخشد. این شایعه كه پس از تحصّن او در مدرسه مروى به راه افتاد، در زمان فتح تهران به اوج خود رسید.
6. مقاومت خستگى ناپذیر این «تنهاى شكیبا»، گاه «در فضاى مرگبار محكمه فرمایشى» با «پرخاش بر سرِ یپرم خان» در پرونده خویش ثبت مى شود و گاه در خونسردى او در خفقان حاكم بر تهران اشغال شده و گاه در بردبارى او در پاى دار تجلّى مى یابد و با جمله «هذا كوفة صغیرة» مى فهماند كه «داعیه كربلا» دارد و صحنه را استمرار نینواى حسینى مى بیند. با شهادت شیخ، مشروطه «ضدّ آخوند» و «ضدّ قجر»، پیروزى بعد از شكست تنباكو براى انگلستان بود.
7. امّا به هرحال، «داورى تاریخ درباره قاتلان شیخ» خواندنى است; چرا كه «دوست و دشمن، قتل شیخ را محكوم مى كنند!». ادوارد براون تأثیر سوء این واقعه میان اروپائیان را براى تقى زاده گزارش مى كند و مورّخان شیخ ستیز نیز تندروى هاى مشروطه خواهان را به نقد مى كشند. استنطاق صورى و غیرآشكار شیخ، حاصل انتقامجویى شخصى اعلام مى شود كه به زیان مملكت تمام شد.
8. «اندوه عالمان در شهادت شیخ» نیز نغمه اى جانسوز دارد كه هماره این نغمه داشته است كه «اى همه گل هاى از سرما كبود / خنده هاتان را، كه از لب ها ربود؟!». این اندوه ژرف، نه آن كه محدود به یاران و خانواده وى باشد، كه مشروطه خواهانى چون آخوند خراسانى را گاه در كوچه به زمین مى اندازد و گاه باعث مى شود كه در كتابخانه عمامه بر زمین مى زند یا آن كه تا پایان عمر، خنده از لبان او مى چیند. شهادت شیخ، كسانى چون مازندرانى، نائینى، سیّدین، ثقة الاسلام تبریزى و ... را نیز به شدّت آشفته مى كند. گزارش این همه، با اسناد معتبرى در كتاب، انجام شده است.
9. شیخ مهدى مازندرانى، پاكمردى سترگ كه نام او همواره بر زبان فرزانه اى چون امام خمینى(قدس سره) بود، و مورد ارجاع استاد او آیت الله حائرى یزدى در زمینه اعتقادیات قرار داشت. او از «شاگردان و خصّیصین» شیخ فضل الله بود. «مویه این مُرغ حق در سوكِ شیخ»، در مناسبت هاى گوناگون همواره، «روایتگر مظلومیت و حقّانیّتِ شیخ فضل الله» بود. او كه اعدام شیخ را در جهت فاجعه عاشورا ارزیابى مى كرد، به یاد شیخ مى گریست و مى گریاند. این امر در حكایت هاى فراوانى از او نقل شده است. «شیخ فضل الله نورى و مشروطیت از نگاه امام خمینى» نیز بخشى خواندنى از این كتاب است. پخش «سوگْ، سرودِ شاعران در مرگ شیخ»، گوشه اى از مرثیه سرایى هاى تاریخى درباره شهادت او است و بخشى از یادگار مرثیه سرایانى چون حبیب الله نیّر، ادیب پیشاوُرى، صدرالافاضل، اردوبادى، حكیم قمشه اى، صفایى ملایرى و ... را ثبت كرده است.
10. «دست انتقام الاهى» و «تیر غیبى» را عاشورائیان نیك مى شناسند. این سنّت الاهى، فرجام بسیارى از مشروطه خواهان تندرو در این جهان را به روشنى رقم زد و در سینه تاریخ ثبت كرد. «دیدى كه خون ناحق پروانه شمع را / چندان امان نداد كه شب را سحر كند». سپهسالار تنكابنى در مقابل آیینه، تپانچه بر پیشانى گذاشته، خود را خلاص كرد و املاكش را دیكتاتور مصلح! به تاراج برد. سردار اسعد بختیارى در عرض چهار سال، دیده از دست داده، دچار سكته و فلج شد و سرانجام درگذشت. یپرم خان را (عبدالباقى خان چاردولى، ارباب 24 ساله و شجاع قلعه مورد حمله یپرم) در شورجه كشت. به تعبیر میرزاحسن جابرى معاصر شیخ، «آن ها كه شهادتش را موجب شدند، اغلب كشته شده و نامى از آن ها نمانده;مردم تهران نیز پس از آن، خوشى ندیدند».

4. دیده بان، بیدار!

این كتاب به دنبال طرح «دیدگاه ها و مواضع سیاسى و فرهنگى شیخ فضل الله نورى» است. هرچند نمى توان گزارش دقیقى از مطالب فراوان این كتاب، به اختصار در این نوشتار آورد، نكات ذیل را مى توان اصلى ترین آموزه هاى آن دانست:
1. «دانش و جامعیت علمى» شیخ فضل الله، چنان بود كه بسیارى از مورّخان او را برتر از سیّدین و دیگران مى دانستند و در اوج افترا بستن به او نیز این مقام علمى اش مورد سؤال قرار نگرفت و مرحوم میرزاى شیرازى كه نهایت ترویج از شیخ را داشت، از او به «شیخ نورى ما» و «خودِ من»و «نفسِ من» یاد مى كرد.
همچنین درباره جایگاه علمى و سیاسى شیخ این نكته قابل ذكر است كه پس از عدم امضاى حكم موافقت با مشروطه از سوى مرحوم سید كاظم یزدى، آخوند خراسانى اعلام موافقت خود را بر اساس اعتماد به شیخ و حضور او در صحنه، مستند كرد. از دیگر سو، مخالفان شیخ نیز نمى توانستند جایگاه علمى او را انكار كنند و بر این امر اقرار كرده اند.
2. آگاهى به اوضاع زمانى و بهویژه ماهیت خودبنیاد و استعمارى غرب، جلوه اى از جامعیت شیخ را در عصر مشروطه و پیش از آن و ریشه چالش او با غرب باوران و آموزه هاى غربى را به نمایش مى گذارد.
3. هنگامى كه نظریه سیاسى شیخ فضل الله را بررسى مى كنیم، «استقلال»، «عدالت» و «حاكمیت اسلام را به صورت سه ركن «نظریه سیاسى» شیخ مى یابیم.
در این مثلّث فكرى، استقلال در جهت رهایى از سلطه سیاسى و فرهنگى غرب است; چنان كه شیخ به نوشته چرچیل، از تماس با اروپائیان نیز احتراز مى جوید. فعّالیت شدید در تحریم تنباكو و حتّى پیش از آن، حمایت از امورى چون تأسیس بانك ملّى، جلوه هایى از مبارزه اقتصادى او با استعمار است. بى جهت نیست كه رجال برجسته سیاسى غربى به شیخ فضل الله حسّاسیّت داشتند.
عدالت، مهارى قانونمندانه براى شاه و دولت به وسیله نمایندگان طبیعى اصناف و طبقات مردم است. در این جهت، قانون خواهى و قانون مدارى شیخ چنان بود كه بارها بر لزوم تدوین قانون و نظامنامه (با قید اسلامى) تأكید داشت و حتّى در دوره تحصّن در حضرت عبدالعظیم، ضدّ مشروطه خواهان تندروى موضع مى گیرد كه سخن از بى نیازى به قانون نویسى را مطرح مى كردند. به هر روى، عدالت اسلامى، معشوق دلرباى شیخ بود.
حاكمیت اسلام نیز خواسته اصیلى است كه چاره اى جز اجراى مو به موى آن نیست. در جهت برپایى قانون اسلام، تساوى شاه و گدا در برابر احكام قضایى اسلام، از خواسته هاى شریعت گرایانه او بود; چنان كه حمایت مردم از شاه را بر اساس اسلام خواهى او مى داند و شاه را در راه شریعت محورى تشویق مى كند.
4. مفاهیمى چون آزادى، در نگاه شیخ فضل الله، مفاهیمى لغزنده اند كه نیازمند تبیین كافى و مرزبندى دقیق میان معناى درست و نادرست وارداتى آن ها است; از این روى، شیخ معانى باطل آن ها را برنتافته و به تفكیك میان معانى این الفاظ مى پردازد. آزادى به معناى «رهایى از ستم و اختناق سیاسى» و به معناى «حقّ انتقاد سازنده و بیان مصالح» را مى پذیرد و در برابر «آشوب طلبى و هرج و مرج» به ویژه «آزادى در مذهب» به چالش برمى خیزد; چنان كه مفهوم آزادى میان اندیشهوران بزرگ فرهنگ غرب نیز حدود ویژه اى دارد. آزادى به معناى آنارشیسم سیاسى، امرى بود كه به اعتراف بسیارى از مشروطه خواهان به انحطاط مشروطه انجامید. نویسنده كتاب، نمونه هاى فراوانى از اعتراف هاى مذكور و دیگر گزارش هاى مربوط آورده است; فزون بر آن كه عالمان و بسیارى از رجال سیاسى ـ مذهبى، ضدّ لجام گسیختگى فرهنگى حاكم بر عصر مشروطه موضع مى گرفتند.
مفهوم تساوى نیز دیگر مفهوم چند پهلویى است كه اصلى در مورد آن در متمّم قانون اساسى، به تصویب رسید و شیخ را به موضعگیرى در برابر آن واداشت. در اندیشه دینى شیخ فضل الله، مساوات به معناى «تساوى شاه و گدا در برابر حكم عدالت»، مورد پذیرش و معناى «تساوى مسلمین و كفّار در احكام جزایى و ...» كه بسیارى (از جمله اقلیّت هاى مذهبى و بهویژه زردشتى ها با پشتیبانى بیگانه) به دنبال آن بودند، مورد انكار شیخ بود. اصل مذكور، مسأله اى بود كه به تعبیر مخبرالسلطنه هدایت، شش ماه رختخواب ها در صحن مجلس براى آن پهن شد و مردمى مجاور مجلس شدند.
5. شیخ فضل الله كه به تصریح خود، خواستار مجلس شورا (به ویژه در ماهیت بومى و عدالتخانه اى آن) بود، درصدد اصلاح و نزدیك كردن آن به آموزه هاى اسلامى برآمد. او در این جهت، اتّهام مخالفت با مجلس را همواره از خود به دور مى دانست. بنیان نظام پارلمانتاریسم غربى كه بر اكثریت آراى خودبنیاد بود، مورد انتقاد او قرار مى گرفت و خواستار تحدید قلمرو قانونگذارى مجلس و ترسیم شكلى بود كه راهبرد اكثریت آرا در دایره امور شرعى اجرا نشود و در امور عرفى نیز به لحاظ شأن كاشفیت آن از آراى كارشناسان (به صورت راهى براى شناخت مصالح و مفاسد) مورد توجّه قرار گیرد، نه صرفاً به لحاظ خواست اكثریت. در غیر این صورت، اسلامیت نظام مشروطه، مورد سؤال قرار مى گرفت و تقلیدى از تمدّنِ خودبنیاد غرب مى شد. بر این اساس، شیخ مى خواست تا شأن قانونگذارى انحصارى خداى متعالى، پاس داشته، و از سوى دیگر، مشروعیت اصیلِ اقدام هاى سیاسى تأمین شود . در نظر شیخ، باید نظام حاكم، حاكمیتى مشروع داشته باشد و «حق بینى» و «حق سالارى» پیشه و بر اساس «مصالح و مفاسد واقعى» معرّفى شده از سوى خداى متعالى، رفتار كند. در این فرایند، «نظارت و تنفیذ فقیه» ملاك عملى تأمین مشروعیت ساختار سیاسى و از جمله مجلس است.
در بخش هاى دیگرى از كتاب، نویسنده به تشریح مباحثى چون «وكالت وكلاى مجلس»، «ولایت فقیه و شأن حكومتى آن»، «قلمرو آن ها»، «تبیین پارلمانتاریسم و شوراى اسلامى»، «جامعیت احكام اسلام» و ... مى پردازد. موضع شیخ، در تمام این امور، در چالش با انحراف هاى غرب باوران و دین گریزانى است كه در تار و پود نظام مشروطه نفوذ داشتند و آن را به انحراف كشانیدند. از بحث درباره «معنا و كیفیت وكالت و انتخاب وكلا» گرفته تا «نفوذ اقلیت تندرو و فِرَق ضالّه در اركان نظام تصمیم سازى»، از «عدم آمادگى ایران براى نظام پارلمانى» تا «انحراف مشروطه و نقد اختیارات گسترده مجلس شورا». در تمام این مباحث، نویسنده به تشریح گسترده آن ها پرداخته و به نوشته ها، گفته ها و سیره عملى شیخ فضل الله استناد مى كند.

5. كارنامه شیخ فضل الله نورى، پرسش ها و پاسخ ها

این كتاب، حول دو مسأله به بحث مى پردازد: یكى «الگوى بومى عدالتخانه و فلسفه سیاسى آن در مقایسه با الگوى وارداتى مشروطه»، و دیگرى، «ارتباط شیخ با دربار و موضع او در حمایت از محمّدعلى شاه». محورى ترین یافته هاى تاریخى كه نویسنده با استنادهاى تاریخى در كتاب منعكس كرده، از این قرار است:
1. «نهضت عدالتخانه» ـ (پدیده تاریخى مقدّم بر واقعه مشروطیت و خواسته اصیل و اوّلیه مردم) به دنبال تأسیس مجمعى از نمایندگان طبیعى اصناف و طبقات مردم بود تا با مشورت آنان دستورالعمل هاى لازم براى دوایر دولتى نوشته شود و بدان وسیله، دولت و دربار، از خودكامگى و لجام گسیختگى درآید. با انحراف نهضت، دستخطّ تأسیس مجلس شوراى اسلامى نیز به مجلس شوراى ملّى تحریف و ماهیت اسلامى و بومى نهضت عدالتخانه به خواسته اى وارداتى تبدیل شد; امّا الگوى عدالتخانه، از ذهن شیخ خارج نشد و بر اساس آن، به چالش با انحراف هاى مشروطه چیان برخاست. بدین معنا، او اساساً با الگوى غربى از روز نخست موافق نبود تا تصوّر شود در دوره اى از آن بازگشت.
2. هنگامى «ماهیت و مقصد نهضت عدالتخانه» روشن مى شود كه نفوذ عمیق و چشمگیرِ روحانیان در دوره پیش از مشروطه (بهویژه وجود محضرهاى شرع و جایگاه اجتماعى آن ها، بست نشینى در منزل عالمان و...) مورد توجّه قرار گیرد. بدین گونه كه قدرت بى مهار و مطلقه شاهان باید در كنار قدرت عالمان و روحانیان، بررسى شود. چالش ملاّعلى كنى، میرزاى شیرازى و ... با ناصرالدین شاه، از مصادیق به یادماندنى نحوه و شیوه مناسبات دربار و روحانیان است; مناسباتى كه از تحلیل ها و اقدام هاى سیاسى دولت هاى زورمدار خارجى به دور نمى ماند.
در گزارش مستند كتاب، «كارنامه درخشان محاكم شرع»، چنان «نفوذ و مجبوبیتِ اجتماعى» براى صاحبان آن ها به یادگار گذاشت كه از بررسى این نفوذ اجتماعى مى توان به محتواى آن كارنامه راه یافت; همان گونه كه «گواهى تاریخ درباره عملكرد قضایى آنان» مى تواند در اطّلاع از كارنامه محاكم مفید باشد. این گواهى تاریخى، فقط از زبان دوستان نیست; بلكه از زبان مخالفان محاكم شرع و بیگانگانى است كه آن محاكم را دیده اند. در كنار محاكم شرع، محاكم عرف نیز بود كه كارآیى لازم را نداشت; امّا خواسته «نهضت عدالتخانه» كه به دنبال پایان دادن به دعواى همبستگى دو محكمه عرف و شرع بر اساس آموزه هاى دینى نیز بود، فقط به اصلاح این محاكم و اجراى دستورهاى محاكم شرع منحصر نمى شد; بلكه این نهضت مى خواست به تهیه دستورالعمل هاى دولتى براى اصلاح امور اجتماعى ـ سیاسى نیز بپردازد. «حوزه مسؤولیت عدالتخانه» روشن بود و باید بدون دخالت در حوزه خاصّ فقه و شریعت، به تنظیم امور مملكتى بپردازد; امرى كه مشروطه وارداتى به آن پایبند نبود و شیخ جان خود را در مقابله با آن فدا كرد.
3. لزوم رعایت شرایط بومى، در تحلیل نویسنده، از «مشخّصات یك قانون مطلوب» است. بر این مبنا، هنگامى دو الگوى بومى و وارداتى «عدالتخانه» و «مشروطه»، با یك دیگر مقایسه مى شوند، وجوه افتراق خود را مى یابند.
نظام وارداتى «مشروطه قلهك»، به دنبال «گسترش دایره نیاز به قانون و تقلید از قوانین غرب» است; حال آن كه نهضت عدالتخانه بر بنیان دین و شرایط بومى تكیه مى زند و قلمرو قانونگذارى بشرى را محدود مى بیند. از عمده ترین مسائلِ مورد اشكال شیخ در عصر مشروطه، عدم رعایت همین محدودیت قلمرو در قانونگذارى و توسعه قانونگذارى بشرى بود. در مقابل، جناح ضدّ مشروعه مى دانستند كه با طرح شیخ، نه پشمى بر كلاه شاه قجر مى ماند و نه بادى در شیپور شیفتگان غرب; از این روى، با طرح شیخ مخالفت كردند.
«خلط حدود اسلامى در بحث وكالت و ولایت»، از وجوه انحراف دیگرى است كه در مشروطه وارداتى پدید آمد; حال آن كه در الگوى عدالتخانه، چنین نقصى وجود نداشت. شیخ فضل الله، بر نسخه پارلمانتاریسم غربى، دو نوع انتقاد داشت. او هم از زاویه مباحث شرعى و هم از زاویه نكته سنجى هاى سیاسى ـ اجتماعى، بر آن اشكال مى كرد. از سویى، رهاورد فرهنگ غربى را با جاودانگى، جامعیت و بنیاد خداگرایانه اسلام در تعارض مى دید و از سوى دیگر، نسخه غربى را با مزاج ایرانیان شرقى سازگار نمى دانست.
4. «ناآگاهى عامه مردم از نظام مشروطه وارداتى»، مورد تأیید اكثر مورّخان قرار گرفته است. آنان كه با فضاسازى هاى برخى، به آن دل خوش كرده بودند، در برهه هایى از عصر مشروطیت، از نظام جدید دل كندند; بلكه از آن متنفر شدند و بنا به نوشته ناظم الاسلام كرمانى، در تهران با جمعیت سیصدهزار نفرى، هزار نفر نیز مشروطه خواه پیدا نمى شد. باید دانست بومى و تدریجى نبودن طرح نظام جدید و آفت هاى پرشمار آن و به ویژه «استبداد جمعى و مضاعف» باعث چنین حالتى شد. تقى زاده حدود نیم قرن بعد، به لزوم «تعلیم تدریجى» دمكراسى اعتراف كرد.
در مجموع، «ملّت ایران عدالت اسلامى مى خواست، نه مشروطه فرنگى» كه با نظام جدید دمساز نبود. عمده ترین مشكل مشروطه فرنگى، سكولار بودن آن بود كه شیخ، گاه در قالب «مشروطه مشروعه» و در برهه اى دیگر، با «تحریم مشروطه فرنگى» با آن مبارزه كرد.
5. اتّهام «وابستگى شیخ به دربار»، امرى است كه با توجّه به كارنامه زندگى اش، نفى مى شود; چنان كه تاریخ به ما آموخته است عامّه مردم به آخوندهاى دربارى، روى خوش نشان نمى دهند. بر این اساس، «نفوذ عمیق و گسترده شیخ میان مردم» آن اندازه بوده كه برخى دیپلمات هاى خارجى و دشمنان سرسخت او مانند یپرم خان نیز بدان اعتراف كرده اند; چنان كه زردشتیان نیز به او توسّل مى جستند. «موقعیت والاى شیخ بین رجال بزرگ عصر» و در واقع، بى نیازى او به ارتباط با آنان و بالاتر بودن شأن او از وابستگى به دربار نیز گواه دیگرى بر باطل بودن اتّهام وابستگى او است. اعتبار او نزد مشیرالدوله، عضدالملك، مشیرالسلطنه، عین الدوله و ... قابل توجّه است. حتّى مظفّرالدین شاه پیش از آمدن خود به تهران و پس از شنیدن قتل پدر، جلوس خود بر تخت سلطنت را به وسیله او به اطّلاع مردم دارالخلافه رساند; همان گونه كه در سفر سوم خود به فرنگ، در حفظ آرامش تهران، او و ولیعهدش به شیخ توسّل جستند.
«هیبت و صلابت شیخ در برابر زعماى قوم»، «نقش مؤثّر در نهضت هاى ضدّ استبدادى و عزل حكّام جوركه مستندات تاریخى بسیارى براى آن ها وجود دارد، از جمله ادلّه دیگر در بطلان اتّهام پیش گفته است.
دلیل دیگر بر بطلان اتّهام پیشین، عدم همكارى با مافیاى نو قدرت بود; چرا كه انگیزه دربارى بودن او چیزى جز فزون خواهى در جاه و مال یا هراس از حكومت نیست و تمام این امور درباره همكارى با مافیاى جدید قدرت نیز وجود داشت; چنان كه كسانى مانند سردار اسعد بختیارى، سپهدار تنكابنى و بسیارى دیگر از رجال، در همان بستر تاریخى، رنگ عوض كردند. دولتمردانى كه با او مرتبط بودند نیز روحیه ویژه اى داشتند كه بستر همكارى آن ها را با شیخ مهیّا مى كرد; مردانى كه به طور عمده به سبب عدم وابستگى و همكارى با بیگانه، مغضوب بیگانگان بودند. مشیرالسلطنه، عضدالملك، امیربهادر و ارشدالدوله در دیدگاه نویسنده، از جمله آن ها هستند.
6. «حمایت شیخ از محمّدعلى شاه»، هنگامى تفسیر صحیحى خواهد یافت كه از یك سو، اوضاع پیچیده و بغرنج كشور و منطقه، و از سوى دیگر، سیاست هاى كلان قدرت هاى بین المللى روشن شود. «قرارداد 1907» در پى آن بود كه از عثمانى تا افغانستان و تبّت را به صورتى جدید مرزبندى كند; از این روى، حفظ اقتدار محمّدعلى شاه، به معناى حفظ «تمامیّت ارضى ایران» بود.
از سوى دیگر، «تندروى ها، زمینه ساز اشغال كشور به وسیله بیگانه» بود و عدم ثبات داخلى نیز چنان بود كه در مشروطه اوّل و در مدّت 18 ماه، 8 كابینه و 6 نخست وزیر آمدند و رفتند. برچیدن بساط مجلس فرنگى مآب، چنان موج شادى آفرید كه به قول ناظم الاسلام، عموم اهل تهران خوشحال بودند و به جز افراد معدودى، از شاه تعریف مى كردند.
این ها همه «مقابله شیخ با استراتژى شیطانى استعمار» را روشن مى كند. این سیاست، هنگامى معناى خود را باز مى یابد كه در اعتراف هاى رجال تندرو، عناصر وابسته و اسناد تاریخى دولت هاى استعمارگر، تأمل كافى صورت گیرد. «تبانى روس و انگلیس براى تجدید مشروطه و خلع محمّد على شاه» راز كتمان شده اى است كه برخى نكات و استنادهاى تاریخى، گره آن را مى گشاید. وابستگى سپهدار تنكابنى به روس ها و وابستگى سردار اسعد به انگلیسى ها، از نمونه هاى روشن دخالت دوجانبه آن ها است. سرپوش گذارى بر حمله مجاهدان به تهران به وسیله بلازنوف، شاهدى بر «موضع مثبت روس ها درباره عزل محمّدعلى شاه» است; چنان كه ادوارد گرى نیز بر همكارى روسیه صحّه مى گذارد.
شیخ از استراتژى مشترك دو همسایه شمالى و جنوبى ایران آگاهى داشت و به دنبال تقویت شاه و تشویق او به مقاومت در برابر آن ها بود. آرى، توجّه به این فضاى سیاسى است كه موضعگیرى شیخ را معناى صحیحى مى بخشد. جالب این جا است كه سرانجام بسیارى از «مخالفان شیخ هم، به حرف او رسیدند!»

ب. برخى مؤلّفه ها و اصول كاربردى نویسنده در تحقیقات تاریخى

نوشته هاى استاد على ابوالحسنى (منذر) (از جمله مجموعه مورد بحث) نشان از آن دارد كه وى با تجربه هاى فقه پژوهى در حوزه علمیه، مى كوشد تا تاریخ پژوهى خود را بر اساس شیوه هاى منطقى و علمى سامان دهد.

شفاف سازى خودآگاهانه اصول تحقیق

نویسنده براى كار پژوهشى خود، اصولى را تعریف كرده است كه تجربه تحصیل و تحقیق حوزوى وى، در نفوذ این اصول پژوهشى در ذهن و اندیشه اش مؤثّر بوده و در جاى جاى نوشته هاى او به چشم مى خورد; امّا در عین حال، تبیین نظرى آن ها را به طور مستقل در نوشتارى از او سراغ داریم. ابوالحسنى شأن عبرت زایى تاریخ را كه دستاوردى قرآنى است، مورد تأكید قرار مى دهد و ضمن تأكید بر امكان شناخت و درك واقعیات تاریخى و ابطال نظریه شك گرایانه مخالف آن، پرهیز از پیش داورى را در فهم تاریخ ممكن و بایسته مى انگارد و مسیر خود را از برخى نسبیت اندیشان معاصر (مانند برخى هرمنوتیك گرایان) جدا كرده، گذر از پیش فرض ها و از جمله گذر از حجاب حال به گذشته را مقدور انسان، امّا نیازمند تلاش وافر مى داند و پرهیز از پیش داورى ها را براى شناخت حقیقت لازم مى خواند. وى در كنار تفكیك میان مقام ثبوت (مرحله تحقیق) و اثبات (مرحله بیان و گزارش حقایق)، جامع نگرى در تتبّع و بهره گیرى از تمام آراى گوناگون را براى راهیابى به واقعیت ها ضرور مى داند; چنان كه یافته هاى خود و دیگر محقّقان سخت كوش را مصون از اشتباه نمى انگارد و شكیبایى در شنیدن مخالفت با یافته ها را لازم مى شمرد.
نویسنده یكى از مهم ترین اصول كاربردى در شناخت عصر مشروطه را شناخت بافت فكرى ایرانیان این عصر مى داند; حال آن كه بسیارى از نویسندگان و تحلیلگران، ایران و فرهنگ مردم را نادیده انگاشته، درصدد فهم تاریخ آن هستند; چنان كه شناخت روند تجاوزهاى استعمارى را لازم مى داند; رویكردهاى گوناگونى چون انواع گوناگون نظریه توطئه را نیز مورد مداقه قرار داده، تحقیقات خود را بر اساس نگاهى روشمند سامان مى دهد.2
نویسنده كه در نوشته هاى گوناگون خویش، با شیوه اى تبارشناسانه با رجال معاصر برخورد مى كند، مطالعه دقیق گذشته و آینده دست اندركاران مشروطه را بایسته مى خواند.3 از نظر او، براى درك تاریخ هر عصرى، باید كانون ها و نقاط ثقل و مؤثر در آن دوره را ارزیابى كرد. بر این اساس، وى شناخت مواضع فكرى و سیاسى شیخ فضل الله را از مهم ترین مواردى مى داند كه باید براى فهم تاریخ مشروطه به آن پرداخت.4
به برخى از اصولى كه نوشته هاى آقاى ابوالحسنى بر آن استوار است، مى پردازیم:

1. اعتماد به نقل هاى افراد مورد وثوق

این شیوه با رعایت شرایطش، به صورت روشى عقلایى، قابل پذیرش و بلكه روشى ناگزیر، مورد توجّه نویسنده، قرار دارد; حال آن كه جناح غالب مشروطه، در تاریخ نگارى خود، از چنین شیوه عقلایى در بسیارى از نقلیات خود بهره نگرفته اند. نویسنده، به مناسبت، خاطره هاى تلخ و شیرین تاریخى بسیارى را از برخى مراجع و عالمان، بهویژه مرحوم آیت الله شیخ حسین لنكرانى نقل مى كند كه بسیارى از گره هاى كور تاریخ معاصر ایران را مى گشاید. گذشته از خاطره ها یا نقل هاى موثّقى كه مرحوم لنكرانى5 با واسطه درباره وقایع مشروطه داشته، حضور فعّال خود او در پیشتازى مبارزه با قرارداد وثوق الدوله ـ كاكس، مبارزه منجر به تبعید او به وسیله رضاخان، برگزارى میتینگ هاى سیاسى پس از شهریور 20، نمایندگى مجلس چهاردهم، مبارزه با صهیونیزم، مبارزه با بهائیت، همراهى با خروش سیاسى امام خمینى و دیگر وقایع تاریخ معاصر،6خاطرات به یادماندنى از وى به یادگار گذاشته است.7 استناد به گزارش شفاهى آیت الله حرزالدین، از تلاش برخى افراد براى أخذ استفتایى جهت قتل مخالفان مشروطه، پرده برمى دارد. نقل مستقیم خاطره هایى از زبان نوه آخوند خراسانى درباره جایگاه شیخ فضل الله و موضع او در مشروطیت و همراه كردن عالمان نجف با نهضت مشروطه خواهى، از موارد دیگرى است كه نویسنده بر اساس شیوه مذكور، از آن استفاده مى كند.8
وى، خاطره ها و گزارش هاى فراوانى از میرزا حسن جابرى، مدیرنظام نوابى و عالمان بزرگى چون شیخ مهدى مازندرانى، آخوند ملاّمحمّد آملى، آیت الله العظمى شیخ لطف الله صافى، شیخ على صافى، آیت الله سید عزالدین زنجانى و ... را ذكر مى كند. او صرف نظر از استناد به نوشته هاى برخى از این افراد مورد وثوق، برخى از نقل هایش را از طریق شنیده هاى خود از آن ها مى آورد. حفظ تسلسل سند نقلیّات، به وسیله نویسنده نیز قابل توجّه است كه حتّى در برخى موارد، تاریخ دقیق استماع خود را نیز گزارش مى كند.9

2. تمسّك به اعتراف هاى مخالفان و مطالب خلاف گرایش نویسندگان

این روش عقلایى باعث مى شود كه به رغم معتبر نبودن شخصیت و نقلیات افراد غیر موثّق و معاند كه به جعل مطالب دست مى یازند بتوان به بخشى از مطالب و نقلیات آنان اعتماد كرد. طبیعى است كه اگر در مسأله اى مخالفان و موافقان بر امرى اتّفاق نظر داشته باشند، در حدّ بسیارى مى توان آن امر را باور كرد، مگر آن كه قراین خلاف دیگرى وجود داشته باشد; به طور نمونه، نویسنده، جهت اثبات ثبات قدم شیخ و رفع برخى اتّهام هاى مربوط به او، به تصریح موافقان و اعتراف مخالفان شیخ، مانند مجاهدالسلطان دانشور علوى (از همراهان سردار اسعد در فتح تهران)، محمد مردوخ (پیشواى اهل سنّت كردستان)، برادر امام جمعه خویى، احمد كسروى، مهدى بامداد، اعظام الوزاره قدسى و دیگران استناد مى كند كه روس ها براى حفظ جان شیخ، به او پیشنهاد پناهندگى دادند و او نپذیرفت; حتّى پیغام دادند كه نمى خواهد به سفارت بیایید; این بیرق اهدایى از تزار را بر سر خانه تان نصب كنید; امّا شیخ پیشنهاد عزّت سوز آن ها را ردّ كرد.10
چنین اعتراف هایى، در موارد بسیارى از جانب مخالفان و دشمنان شیخ صادر شده كه نویسنده در جاى جاى كتاب خود از آن ها بهره گرفته است; نمونه هایى مانند اعتراف سپهدار تنكابنى به این كه شیخ نباید كشته مى شد،11 اعتراف تقى زاده به صورى بودن محاكمه شیخ،12 اعتراف مورّخانى چون ملكزاده و كسروى به ثبات و خویشتن دارى او در صحنه اعدام،13 اعتراف شریف كاشانى به دشمنى مشروطه خواهان با اساس دیانت،14 اعتراف صریح سید ضیاءالدین طباطبایى خطاب به آقاى فضل الله نورالدین كیا (فرزند آقا ضیاءالدین نورى و نواده شیخ فضل الله)15 در ایام اقامت در فلسطین كه وى مى گوید:
پدر شما گرچه از مخالفین من بود، ولى ایشان را مردى بسیار صمیمى و در نظریات خود ثابت و با اطمینان مى دانم و احترامى مخصوص نسبت به ایشان داشتم.16
به صورت نمونه اى دیگر مى توان افشاى وابستگى انجمن اخوّت به فراماسونرى به وسیله روزنامه صور اسرافیل (در مقام عذرخواهى از تعرّض به تصوّف) را یادآور شد.17

3. رجال شناسى به صورت منطقى

به طور طبیعى باید وثاقت افرادى كه از آن ها خبرى نقل شده است، احراز شود. به نظر مى رسد، اصلى ترین تكیه گاه در این مسأله، توثیق آن ها به وسیله افرادى باشد كه عدالت و صداقت آن ها پیش تر اثبات شده باشد; در غیر این صورت، خبرهاى تشویشگر بسیارى وجود دارند كه آن رجال را به گونه دیگرى در ذهن ما به تصویر مى كشند. آقاى منذر در دفتر نخست كتاب سلطنت علم و دولت فقر، بخش مستقل و مفصلّى را به «توثیق روات» اختصاص داده است.18 همچنین هنگامى كه وصیتنامه شیخ فضل الله را در تحصّن حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) نقل مى كند، ابتدا به اعتبار آن كه به تصدیق و امضاى 3 تن از عالمان تهران و تصدیق امضاى آنان به وسیله مرحوم میرزاى نائینى رسیده است، اشاره مى كند و در آخر وصیتنامه نیز متن نوشته آنان را مى آورد.19

4. توجّه به انواع قراین

توجّه به اسناد و شواهد تاریخى دست اوّل، از مهم ترین مؤلّفه هاى تاریخ پژوهى و در پى آن، نظریه پردازى هاى سیاسى ـ اجتماعى است. در تاریخ نقلى مشروطیت، سه گونه تحریف (به معناى عامّ آن) صورت گرفته است: 1. كتمان و پوشاندن حقایق; 2. وارونه سازى حقایق; 3. جعل اسناد و مدارك تاریخى; چنان كه سرقت در تاریخ نگارى نیز وجود دارد (همانند سرقت كتاب انقلاب ایران، نوشته مستوفى تفرشى، به وسیله هاشم محیط مافى). استاد ابوالحسنى (منذر) كه در آثار خود تكیه فراوانى بر اسناد و شواهد تاریخى دارد، بر این باور است كه اصالت و اعتبار اسناد تاریخى را مى توان از دو طریق محك زد:
أ. از طریق موازین دانش نسخه شناسى، خط شناسى و امثال آن;
ب. سنجش مندرجات و محتویات اسناد مكتوب دست اوّل با منابع معتبر كتبى و شفاهى.
وى در مقام توجّه به قراین كلّى در جهت یابى تاریخ نگارى و شیوه هاى حاكم بر آن، بر به دست گرفتن ابتكار نگارش تاریخ مشروطه به وسیله جناح غالب تأكید كرده و از این زاویه نقّادانه به آسیب شناسى تاریخ نگارى مشروطه مى پردازد و از جمله در مجموعه خود درباره شیخ فضل الله، درصدد بوده است، منطق انفعالى «واى بر مغلوب» را كنار نهد.20
تأكید بر عدم پناهندگى شیخ فضل الله نورى به سفارتخانه ها با وجود خطر مرگ و اعدام،21 نمونه اى از اجراى این شیوه به وسیله نویسنده گرامى است. توجّه به مواضع سیاسى ـ اجتماعى یك فرد22 (مانند عدم حضور معترضانه سیّدمحمد امامزاده در محاكمه شیخ و عدم تمكین در برابر رضاشاه براى كشف حجاب همسر خود)،23 نوع خط و نحوه نگارش،24 شیوه هاى نویسندگى و ادبیات، شیوه پاسخ به استفتا25 و ... از قراینى است كه مى تواند مددكار محقّق تاریخ در جهت شناخت اصالت اسناد باشد.
از جمله قراین دیگر، بازشناسى پیوند رخدادها و جریان هاى تاریخى، از جمله توجّه به تكیه گاه ها در بازخوانى تاریخ مى تواند باشد; چنان كه تصریح تقى زاده به شعار لزوم تقلید مطلق از غرب، بعد از اخراج وى از ایران به وسیله مرحوم آخوند خراسانى، گرایش هاى غیر دینى او را آشكار ساخت.26
اسناد محرمانه وزرات خارجه انگلیس كه توافق روسیه با انگلیس مبنى بر حمایت از مشروطه را نشان مى دهد، از دیگر قراینى است كه نویسنده به آن ها توجّه كرده و بر اساس آن، این شایعه و غلط تاریخى كه «دولت روسیه با مشروطیت مخالف بوده» را باطل مى داند; چنان كه حضور روسوفیلى مانند سپهدار تنكابنى در فتح تهران و بعد شركت در كابینه فاتحان، و نیز همكارى قزّاق ها با فاتحان تهران، از قراین تاریخى مؤیّد این امر است.27
یكى دیگر از شیوه هاى مورد استفاده نویسنده در بهره مندى از قراین، این است كه به شناسایى تالى فاسدها و لوازم طبیعى نظریه كه در بسیارى از نوشته هاى او دیده مى شود، توجّه ویژه اى دارد; چنان كه گاه اختلاف روایت هاى مورّخان جناح غالب در مشروطه را نشان از غرضورزى هاى همه یا برخى از آنان مى داند; به طور نمونه، تفاوت نقل اختلاف نظر ناقلان و وجود نقل هاى مخالف درباره فروش زمینى به نام چال به بانك روسى و بسیارى از جزئیات و كیفیت ربط آن به شیخ فضل الله، اتّهام مربوط به او را ساختگى مى نُماید.28
ترسیم فضاى سیاسى ـ اجتماعى پیش از مشروطه، مانند معرّفى كارنامه درخشان روحانیان و وضعیت محاكم عرف و شرع، شركت مردم در مراسم هاى مربوط به بزرگداشت عالمان، براى بازشناسى نهضت عدالتخانه، مصداق دیگرى از استفاده مناسب از قراین و شواهد تاریخى است;29 همان گونه كه بررسى ابعاد كلّى شخصیت شیخ فضل الله، ملاّقربانعلى زنجانى،30 سیّد محمدكاظم یزدى31، ادیب پیشاورى32، شیخ ابراهیم زنجانى33 و... از شیوه هاى پژوهشى او است.
نگاه جامع به شخصیت و مواضع سیاسى افرادى مانند امیر بهادر، ارشدالدوله، مشیرالسلطنه، عین الدوله، ظهیرالدوله و ...، از دیگر مصادیق همین شیوه علمى است كه استاد منذر، درصدد بهره بردن از آن براى غنا بخشیدن به تحقیقات خویش است;34 چنان كه توجّه به قراردادها و فعّالیت هاى بیگانگان (مانند خارج كردن پشتوانه طلاى اسكناس هاى ایرانى)، توجّه به خواست ها و هماهنگى هاى پشت پرده استعمارگران، از مهم ترین قراینى است كه مى تواند به فهم سرّ حمایت شیخ فضل الله از محمّدعلى شاه كمك كند.35
پیروزى مشروطه خواهان عثمانى بر عبدالحمید ثانى، چند ماه پیش از فتح تهران و در دوره موسوم به استبداد صغیر رخ داد كه به تسلّط غربگرایان تندرو و سركوب شدید روحانیان (حتّى دستگیرى، ضرب و شتم شدید كشیش ها و خاخام ها) انجامید، فرجام مشروطه را بیش از پیش در برابر دیدگان تیزبین شیخ و مشروعه خواهان هوشیار روشن ساخت و به طور طبیعى، این امر در موضعگیرى در برابر مشروطه خواهان تندرو بى تأثیر نبود.36
نویسنده، در ردّ اتهام همكارى شیخ با امین السلطان، ضدّ مشروطیت، به تقابل شدید شیخ با او شش سال قبل از مشروطه و تلاش براى عزل او را مورد اشاره قرار مى دهد; افزون بر آن كه در دوره تحصّن نیز او را همدست دشمنان خود مى شناسد و در نامه به عالمان شهرها آن را یادآور مى شود.37
توجّه به ادبیات و نوع تأییدها و پذیرش هاى افراد نیز از جمله قراین مورد توجّه نویسنده است; به طور نمونه، وى از این منطق بهره مى جوید كه افرادى مانند آخوند ملاّ محمّد رستم آبادى و ادیب پیشاوُرى، در داورى درباره دیگران سختگیر بودند و كم تر كسى از دیدِ دقیق و وسواس گونه آنان، نمره قبولى را مى گرفت; امّا آنان نه تنها شیخ فضل الله را قبول داشتند، بلكه مقامى بسیار والا براى او قائل بودند.38 طبیعى است كه از نظر محقّق، اقوال و بینش چنین افرادى با دیگر افراد، همسنگ نخواهد بود و اعتماد بسیارى به گفته هاى آنان پیدا خواهد شد; همان گونه كه توجّه به اعتبار مهر و امضاى شیخ در دوران حیات او، به صورت جلوه اى از اعتبار فراوان وى، نمونه دیگرى از روش فهم تاریخ بر اساس قراین خرد و كلان تاریخى است كه مورد بهره مؤلّف این مجموعه بوده است.39

5. توجّه به سوابق و انگیزه هاى شخصیت ها، مورّخان و تحلیلگران تاریخ

با شناخت اهداف پنهان در نقل خبر مى توان میزان صحّت و سقم آن را به دست آورد; چنان كه دقّت در چگونگى ارتباط رجال با یك دیگر، توجّه به اختلاف ها، جناح بندى ها، ارتباط هاى خانوادگى، شاگرد و استادى و رئیس و مرؤوسى، از مواردى هستند كه مى تواند انگیزه تحلیل ها و نقل هاى تاریخى یا ماهیت مواضع متقابل افراد درباره یك دیگر را روشن سازد. تأمل در وابستگى هاى مالى ـ تجارى، ارتباط هاى ماسونى و وابستگى به سفارتخانه، گروه ها و دربار از دیگر موارد تاریخى شایان دقّت است; براى نمونه، نویسنده، به سوابق ماسونى و بهایى گرى خانوادگى میرزا مهدى وزیر همایون كه با ملاّقربانعلى زنجانى درگیرى شدید داشت، اشاره مى كند.40 چنان كه توجّه به سوابق ماسونى و وابستگى خانوادگى حسینقلى نواب كه باركلى سفیر انگلیس او را رهبر فكرى هیأت مدیره موقّت انقلاب معرّفى مى كند، و محمود جم (شوهر خواهر او) به انگلیس، نمونه اى دیگر از همین روش است.41
توجّه به اقدام هاى میرزا حسین خان سپهسالار در منع دخالت عالمان در امور سیاسى (كه تلاش آن ها بهویژه ملاّعلى كنى را براى عزل خود دیده بود) و مواضع مشروطه خواهانه او پس از عزل از صدارت42 و تأمّل تفصیلى در زندگینامه فرخ دین پارساى كه مطالبى را درباره شیخ فضل الله از او نقل مى كند، از دیگر موارد این شیوه پژوهشى است.43
نمونه بارزِ توجّه به انگیزه مورّخ، در بازشناسى تقبیح روحانیان و شعایر حسینى، طرح جدایى دین از سیاست، دشمنى با شیخ فضل الله، مدرّس و ... به وسیله یحیى دولت آبادى و كسروى است;44 چنان كه یادآورى دشمنى خانوادگى مهدى ملكزاده با شیخ فضل الله، تحصیلات او در مدرسه لائیك بیروت، اتّهام پدرش به بابیت، توانسته گوشه اى از زمینه فكرى ملكزاده را معرّفى كرده و سرّ دشمنى وى با امیر كبیر مرد سیاسى و خوشنام ایران و مواردى از این قبیل را روشن سازد.

6. كاوش در سند، گزارش و منبع تاریخى

در برخى موارد، با دقّت در سند و منبع خبر مى توان به صحّت و سقم آن پى برد; چنان كه نویسنده، با همین روش، به نقد برخى از اسنادى مى پردازد كه حسین ثقفى اعزاز در روزنامه اطّلاعات سال 1354شمسى منتشر كرده بود. آقاى ابوالحسنى روشن مى كند كه برخى تعابیر، از كتاب خاطرات و خطرات مخبرالسلطنه هدایت به سرقت رفته و به صورت نوشته دیگرى معرّفى شده است.45
در موردى دیگر، كسروى را داراى این مشكل پژوهشى مى داند كه با منابع برخورد گزینشى دارد. وى اشكال مى كند كه چرا كسروى درباره قضایاى گوناگونى مانند ماجراى مسجد شاه و پرخاش امام جمعه به سیّدجمال واعظ، به برخى نوشته هاى روزنامه حبل المتین كلكته استناد جسته است كه آرایى مخالف پاره اى از تصوّرات و نگاشته هاى مشروطه خواهان داشت; امّا در قضیه فروش زمین چال كه مستلزم وارد شدن اتّهامى به شیخ فضل الله بود، به تحلیل هاى حبل المتین تمسّك نجسته و گزینشى عمل كرده است. یادآور مى شود كه در مورد این اتّهام، اسناد تاریخى دیگرى وجود دارد كه مورّخانى مانند كسروى به آن نمى پردازند; چنان كه شیخ محمّد حسین یزدى (عضو شاخص مجالس شوراى صدر مشروطه، حاكم شرع مشهور عدلیّه تهران در زمان داور و مخالف سیاسى شیخ در عصر او)، در تحقیق خود در این باره جهت ارسال به نجف به طور كامل این اتّهام را از ساحت شیخ فضل الله دور دانسته است.46
نویسنده بر اساس شیوه تاریخ پژوهى خود، ضمن معرّفى كتاب تاریخ انقلاب ایران، نوشته مستوفى تفرشى، به نقد تاریخ نگارى میرزا هاشم محیط مافى مى پردازد كه در جایگاه ژورنالیست، مطالب كتاب مستوفى را به سرقت برده و با گنجاندن برخى مطالب نادرست تاریخى و نیز هتّاكى به ساحت شیخ در آن، مطالب این كتاب را به اسم خود جا زده است.47
توجّه به تاریخ نقل ها و نزدیكى و دورى منابع به وقایع و اقتباس هاى احتمالى از یك دیگر، از دیگر موارد اعمال این شیوه است; مانند دقّت در تفاوت منابع گوناگون مربوط به درگیرى ملاّقربانعلى زنجانى با میرزا مهدى وزیر همایون،48 تفاوت منابع و مآخذ قدیم تر در ماجراى تخریب بانك استقراضى49 و... .

7. توجّه به میزان آشنایى و سطح تماس افراد با وقایع

نویسنده، در موارد بسیارى بر آگاهى هاى شغلى و نزدیكى روایان اخبار به رخدادها و جریان امور تأكیده و تكیه مى كند.50وقتى در كیفیت القاى واژه مشروطه، مطالبى را در تحصّن سفارتخانه، به وسیله انگلیسى ها، از زبان شیخ ضیاءالدین درّى، مطالبى را ذكر مى كند، بر تماس نزدیك وى با حوادث صدر مشروطه و دیدن مسأله مذكور از نزدیك تأكید مىورزد.51
همچنین مى توان به گزارش مستقیم یحیى دولت آبادى از سهل انگارى مخبرالسلطنه هدایت در رعایت شرایط انتخابات نمایندگان مجلس اوّل اشاره كرد; البتّه روشن است كه گاه برخى قراین، صحّت چنین نقل هاى را مورد سؤال قرار مى دهند یا برخى ابهام ها را درباره آن ها دامن مى زنند.
از دیگر الگوهاى مشابه، تلاش براى بهره بردن از اطّلاعات استادان، شاگردان، خویشان و بازماندگان مورد اعتماد یك فرد است كه نویسنده از آن ها نهایت استفاده را مى كند;52 همچنان كه از گزارش هاى یاران، نزدیكان و شاگردان شیخ مانند شیخ جواد صافى، شیخ مهدى مازندرانى، سیّدمحمّدرضا یثربى كاشانى و ... بهره مناسب مى برد.53 گزارش چرچیل عضو سفارت انگلیس از «پرهیز شیخ از تماس با اروپائیان»، به لحاظ جایگاه شغلى او اهمیّت دارد.54 نیز اشاره به این كه «معیرالممالك از رجال مطّلع قاجار بوده»، زمینه نقل از وى را فراهم آورده است.55
نویسنده، به رغم آن كه در گزارش زندگى و خاطره هاى علاّمه شیخ مهدى مازندرانى، از كتاب جرعه اى از اقیانوس... تألیف آقاى قلى زاده بهره مى گیرد; امّا به نقد این منبع نیز مى پردازد و یادآور مى شود كه با منقولات آن درباره مشروطیت و شیخ فضل الله كه خالى از مبالغه نیست، باید محتاطانه و نقّادانه برخورد كرد و حتّى بر آن است كه فقط آن دسته از مطالب این كتاب را مى توان پذیرفت كه محتویات آن، به تأییدِ منابع معتبر رسیده باشد و خود نیز تصریح مى كند در بهره از این كتاب این شیوه را به كار بسته است.56

8. تبیین حدّاكثر مقتضاى دلیل

نویسنده مى كوشد در تمام استدلال ها، این اصل را اعمال كند. تفكیك میان نفى مطلق مشروطه و اقتضاى به توپ بستن مجلس به وسیله عوامل محمّدعلى شاه، نمونه اى از این شیوه است. وى در این باره یادآور مى شود كه فقط هنگامى مى توان محمّدعلى شاه را مخالف اساس و مطلق مشروطه دانست كه جناح مقابل او، از تندروى و شهرآشوبى پرهیز كرده، هرگونه بهانه موجّه قانونى را از وى مى گرفت، و در چارچوب قانون اساسى، به او فرصت عمل مى داد. فقط در این صورت بود كه اگر از شاه یا هر كس دیگر، مخالفتى با فعّالیت هاى «مشروع و قانونى» مجلس و انجمن ها سر مى زد، مستوجب عنوان ضدّیت با اساس مشروطه و آزادى هاى مصرّح در قانون اساسى بود; امّا به اعتراف مشروطه خواهانى چون مخبرالسلطنه، مجدالاسلام كرمانى، ثقة الاسلام و ... نه تنها این مجال به شاه داده نشد، بلكه بیش ترین زمینه نیز براى خشونت او از سوى افراطى ها فراهم آمد. از سوى دیگر، تعطیلى مجلس، به معناى تعطیل مشروطیت نبود و فرداى تخریب مجلس دستخط تأسیس مجلس دوم و افتتاح مجلس سنا صادر شد. استنطاق محبوسان نیز به طور عمده درباره هویت بمب اندازان به كالسكه شاه و پخش كنندگان اسلحه میان مجاهدان بود.57

9. تأكید بر پرهیز از پیش داورى

نویسنده، تأكید بسیارى بر این امر دارد كه در تحلیل تاریخ، باید از پیش داورى پرهیز كرد و تاریخ نگارى بسیارى از مورّخان مشروطه را آلوده به این آفت مى داند. وى مطالب تاریخ نگارانى مانند ناظم الاسلام، یحیى دولت آبادى، كسروى، ملكزاده و ... درباره شیخ فضل الله و بسیارى از عالمان را بر اساس غرضورزى، و به همین دلیل، نوشته هاى هتّاكانه آنان را در این باره، از جهت علمى، غیر قابل استناد مى داند.58
به نظر مى رسد تلاش براى تحقیق گسترده و جامع نگر، عمده ترین راهى است كه نویسنده، خود، براى پرهیز از پیش داورى، به كار گرفته است; هرچند راه هاى دیگرى نیز براى این منظور، بهویژه شناسایى مراجع و منابع مورد اعتماد در هر مسأله، مورد توجّه وى قرار دارند; البتّه همیشه جاى مناقشه مصداقى در تمام این موارد هست و نوشته هاى او نیز مانند نوشته هاى هر پژوهشگرى باید از این زاویه ارزیابى شود.

10. تفكیك آرمانگرایى و واقع بینى در تحلیل اندیشهورزى هاى سیاسى

آقاى ابوالحسنى، در تحلیل اختلاف موضع شیخ فضل الله نورى با آخوند خراسانى و نظریه پردازى مانند مرحوم نائینى، با تفكیك واقع بینى شیخ فضل الله و آرمانگرایى آخوند خراسانى و مرحوم نائینى كه در تنبیه الامه منعكس شده، اختلاف اصولى میان اندیشه سیاسى (آرمانى ـ دینى) آن ها نمى بیند و عمده اختلاف مواضع آنان را در تشخیص موضوعات ارزیابى مى كند.59
دقّت در زاویه بحث ها و موضعگیرى هاى شیخ فضل الله، از دیگر عناصر لازم در تحقیقات تاریخى است كه مى توان، در نوشته هاى آقاى ابوالحسنى موارد بسیارى براى آن یافت. توجّه به حمایت مشروط و مقیّد شیخ از محمّدعلى شاه60 و توجّه به جهت هایى كه شیخ از زاویه آن ها به حمایت مشروطه، مفاهیم آزادى، مساوات، رأى اكثریت و ...61 مى پردازد یا ردّ مى كند، از مصادیق این نوع از دقّت پژوهش تاریخى است.

11. دقّت در مقام مفهوم شناسى

براى مثال، وى میان مقاطع گوناگون مشروطه، تفكیك قائل شده و بر این امر تأكید دارد كه طرح مفهوم مشروطه از دوره خاصّى آغاز شده است و نباید آن را به نهضت عدالتخانه سرایت داد; چنان كه مقاطع مشهور تاریخى، چون استبداد صغیر را گاه با عنوان «دوره موسوم به استبداد صغیر» ذكر مى كند تا به گونه اى در برابر نظریه پردازى هاى جناح غالب كه حتّى مفاهیم تاریخى را نیز به سود خود به كار گرفته اند مقاومت كرده، از تحلیل هاى قالبى بپرهیزد.
براى نمونه اى دیگر مى توان به تفسیر وى از واژه ملّت كه در نامه میرزاى شیرازى آمده، اشاره كرد.62 واژه ملّت، در عصر حاضر بیش تر به معناى مردم استعمال مى شود; امّا در زمان میرزاى شیرازى، كنایه از رهبران دینى و اختیارات ولایى و شرعى آن ها بوده است. این دقّت نویسنده، مانع از تفسیر نامناسب و ناصواب از نظریه ولایت فقیه از منظر میرزاى شیرازى و همچنین شیخ فضل الله كه متن مذكور را مى پذیرد مى شود. متأسّفانه برخى در فضاى فعلى، با تحریف معناى این واژه، میرزاى شیرازى و شیخ فضل الله نورى را قائل به نظریه خودساخته و جعلى «سلطنت مشروعه» معرّفى مى كنند.63

ج. اندیشه هاى محورى در مجموعه پنج جلدى

1. دیدگاه نویسنده درباره تاریخ نگارى مشروطه
از دیدگاه نویسنده این مجموعه، با مطالعه و تأمّل در تاریخ و از جمله تاریخ مشروطیت مى توان به بسیارى از عبرت ها دست یافت;64 امّا تاریخ مشروطیت، اغلب نه از منظرى بى طرفانه و واقع بینانه، بلكه یكسویه و جهت دار نوشته شده است و بهویژه كسانى كه سنگ بناى نگارش این بخش از تاریخ ایران را نهاده اند، بیش و پیش از آن كه در صدد كشف و شناسایى حقایق باشند، وارونه ساختن چهره «جناح مغلوب» و توجیه اعمالِ «جناح غالب» در آن دورانِ عبرت زاى تاریخى را مدّ نظر داشته اند و پر پیدا است كه این امر، بدون «تحریف» یا «كتمانِ» واقعیات، شدنى نبوده است.
این تحریف ها و كتمان حقایق، بیش از همه درباره شیخ فضل الله نورى، این شخصیت تأثیرگذار تاریخى صورت گرفته; امّا واقعیت حاكم چنان بوده است كه تحریفگران نمى توانسته اند بى تناقض و بدون اشاره یا تصریح به برخى از ابعاد شخصیت و اندیشه شیخ فضل الله درباره وى مطلب بنویسند. بر این اساس، نویسنده كوشیده است تا از خلال نوشته هاى جناح غالب و دیگر نوشته هاى دست اوّل، به واقعیت هاى تاریخ ایران، بهویژه درباره این شخصیت بزرگ دست یابد; البتّه شیوه غالب نویسنده در پنج كتاب منتشر شده، نقد مستقیم نوشته ها یا گفته هاى فرد خاصّى نیست; بلكه در نگارش خود به بسیارى از نقل هاى ضمنى تاریخ نگاران وابسته به «جناح غالب» بهره برده و از خلال آن ها و دیگر نوشته ها، واقعیات را بیرون كشیده است; به طور نمونه، در خصوص دیدگاه ناظم الاسلام درباره دانش شیخ فضل الله این توجّه را دارد كه «حتّى ناظم الاسلام كرمانى هم كه متأسّفانه در تاریخ خویش از هیچ گونه توهین و هتّاكى به شیخ باز نایستاده) معترف است: حاجى شیخ فضل الله اگر چند ماهى در عتبات توقّف كند، شخص اوّل علماى اسلام خواهد گردید; چه، هم حُسنِ سلوك دارد و هم مراتب عملیّه...; ]چنان كه [مهدى ملكزاده كه او نیز با شیخْ سختْ سَرگِران است، اذعان دارد: شیخ در پایتخت، بالاترین مقام روحانیت را حائز است ... ]و [در حوزه روحانى نجف، شهرت و اعتبار زیادى داشت.65 ادوارد براون نیز چنین تعابیرى دارد. وى «با همه كینه اش به شیخ، از وى به عنوان مجتهدى سرشناس و عالمى متبحّر یاد مى كند» و تأثیر سوء اعدام شیخ در اروپا را در نامه به تقى زاده گزارش مى كند.
نویسنده همچنین ابراز تأسّف و اعتراف به تندروى مشروطه خواهان در اعدام شیخ را از كتاب هاى كسانى چون پیترآورى، دولت آبادى، مخبرالسلطنه، ملكزاده، ابراهیم صفایى، مهدى بامداد، عبدالله مستوفى و ... مورد اشاره قرار داده،66 از دكتر فریدون آدمیت، «مخالف سرسخت شیخ» نیز مى آورد كه شیخ «مجتهد طراز اوّل، استاد مسلّم فنّ درایه كه پایه اش را در اجتهاد اسلامى برتر از سیّد عبدالله بهبهانى و سیّد محمد طباطبایى شناخته اند».67
گزارش امتناع قهرمانانه شیخ از پناهندگى سیاسى به سفارتخانه هاى اروپایى و حتّى اسلامى مانند عثمانى به وسیله مورّخانى كه اغلب مخالف شیخ بوده اند، نظیر نورالله دانشور علوى (مجاهدالسلطان)، مهدى ملكزاده، مهدى بامداد، اقبال یغمایى، ابراهیم صفایى، محمّد اسماعیل رضوانى، محمّد ابراهیم باستانى پاریزى و ... بر اساس و بلكه پایه این دیدگاه نویسنده است كه بسیارى از واقعیت ها نتوانسته در پس پرده تاریخ مغلوبیت پنهان بماند.68

2. رجال شناسى مشروطه

یكى از نكاتى كه نویسنده در رجال شناسى مشروطه بدان توجّه مى كند، این است: بسیارى از كسانى كه مشروطه دوم را به ثمر رساندند، از كارگزاران و پشتیبانان برجسته سلطنت وابسته پهلوى بوده اند;69 امّا از ذكر این نكته نیز در نمى گذرد كه تندروى هاى برخى از اینان همچون تقى زاده، چند دهه بعد از مشروطه تعدیل یافت و به تندروى خود اذعان كرده،70 لزوم تعلیم تدریجى دمكراسى را امرى ضرورى دانستند.71 نیز در گزارش نویسنده، مستشارالدوله صادق نیز در اواخر تنبّهى یافته است.72 یادآور مى شود كه مستشارالدوله صادق (وكیل تبریز در مجلس اوّل و رئیس مجلس دوم) در نامه اى به ثقة الاسلام تبریزى، خود را جزو سه نفرى مى داند كه سلطنت مشروطه را گرفته اند و مانع تصویب قید مشروعه براى آن شده اند.73نویسنده كه تقى زاده ترویج گر فرنگ زدگى را دست پرورده دكتر محمّد خان «كُفرى» و «تختینسكى» مى داند، موارد ذیل را به صورت خدمات و نكات مثبت برگ دوم كارنامه او متذكّر مى شود: خودشكنى او در تصریحش به آلت فعل بودن در تمدید قرارداد نفت (1933) و دادن حربه قانونى به پیشگامان نهضت ملّى نفت، تلاش براى شكایت ایران از روسیه به شوراى امنیت به سبب اشغال ایران در جنگ جهانى دوم و مخالفت با قوام السلطنه در این ماجرا، مخالفت او و یارانش (مجتبى مینوى، حبیب یغمایى و ...) با تغییر خط به سردمدارى كسروى، پور داوود و ...، و اعتراف به اشتباه بودن فتواى دوران جوانى مبنى بر لزوم فرنگى مابى كامل ایرانیان.74
نویسنده مجموعه مورد بحث مى كوشد تا به رغم وجود نكات منفى در كارنامه رجال هر عصر، خیرالموجودین هاى هر عصر را نیز شناسایى كند. در این نگاه كسانى مانند عضدالملك، برخى از این خیرالموجودین ها یا به تعبیر بهتر «كم تر بدها»ى روزگار دانسته شده اند; چنان كه عین الدوله (با استنادهاى فراوان) از جهت مقاومتش در برابر سلطه جویى استعمار، از جمله چنین افرادى معرّفى مى شود; همان گونه كه خوش گمانى و تبعیت وى از بسیارى آراى شیخ فضل الله پیش از مشروطه، مورد توجّه نویسنده قرار مى گیرد.75
عضدالملك با استناد به وصف بسیارى از مورّخان، به نیكخواهى و تقیّد به قیود شرعى و ملّى ستوده، و از واسطه هاى میان عالمان و دولت، در مواقع بحرانى معرّفى شده است.76
امیر بهادر كه در تاریخ نگارى مرسوم، عنصرى استبدادطلب ذكر مى شود، به استناد مدارك تاریخى، از یك سو، فردى مذهبى و علاقه مند به اهل بیت(علیهم السلام)دانسته مى شود و از سوى دیگر، تبعیت او از شیخ فضل الله نورى (بر اساس اعتراف كسروى) مورد توجّه قرار مى گیرد، نه آن كه برعكس، شیخ وابسته دربار و این رجال دربارى معرّفى شود. عدم وابستگى وى به قدرت هاى بیگانه، تلاش براى كاستن از خشونت قزاق ها در «یوم التوپ»، اعتراض به غارتگرى قشون محاصره كننده تبریز، مخالفت او با روسوفیل هاى دربار محمّدعلى شاه، جلوه هاى دیگرى از نیك نفسى امیربهادر است كه در مجموعه حاضر مورد عنایت قرار گرفته است.77
از همین زاویه، میرزا حسن خان مشیرالدوله پیرنیا، برادرش میرزاحسین خان مؤتمن الملك و بهویژه میرزا حسن خان مستوفى الممالك، (به تبعیت از مرحوم شیخ حسین لنكرانى)78 بدین گونه معرّفى شده اند كه «پاكى ذات» همراه با «تازیانه زمان»، خیلى زود خامى هاى اولیّه شان را به پختگى بدل كرد و به ویژه بعد از جنگ جهانى اوّل به بعد، صفحات زرّینى از همكارى با روحانیان اصیل شیعه، و خدمت به اسلام و ایران، از خود به یادگار نهادند.79
مشیرالسلطنه، صدراعظم محمّدعلى شاه نیز از زمره مردانى معرّفى شده اند كه به نیك نفسى، تدیّن و خیرخواهى شهره بوده اند. وى در چالش با عین الدوله قرار گرفت; همان گونه كه در برابر فشار دو همسایه شمالى و جنوبى، مقاومت بالایى از خود نشان داد و از منظر نویسنده محترم، سرْ در حلقه ارادت و اطاعت شیخ داشت.80
میرزا على خان ارشدالدوله كه در آغاز نهضت عدالتخانه، همراه جنبش بود و ریاست انجمن مركزى تهران را به عهده داشت، با دیدن هرج و مرج طلبى ها و سلطنت طلبى كسانى مانند ظل السلطان و سالارالدوله، به حمایت از دولت مركزى كه در سلطنت محمّدعلى شاه متبلور بود، پرداخت و به سفارتخانه ها باج نداد و سرانجام بدون كاسته شدن از شجاعتش به وسیله قشون بختیارى و یپرم اعدام شد.81
حسینقلى خان نظام السلطنه مافى نیز از دیگر رجالى است كه از نظر نویسنده، از رجال برجسته و وطنخواه بوده است.82همچنین میرزا حسن جابرى و پدر او میرزا على، مورد مدح نویسنده قرار گرفته اند. وى (متأسّفانه بدون ذكر منبع خود) مى آورد كه سیّد جمال الدین اسدآبادى، میرزا على را در پختگى و تدبیر، با بیسمارك برابر مى نهاد و خود میرزا حسن را از همكاران حاج آقا نورالله اصفهانى معرّفى مى كند.83
حاج آقا محسن عراقى، از عالمانى است كه به استبدادخواهى متّهم شده، و نویسنده، مخالفت وى را با غربزدگى و نه محدودیت شاه و دربار مى داند.84 از سوى دیگر، ارتباط میان شیخ با ملاّقربانعلى زنجانى را چنان گرم و عمیق مى یابد كه شیخ، طى نامه اى، عاقبت كار خویش و او را از وى استفسار مى كند و او نیز قتل را عاقبت شیخ و تبعید را فرجام كار خود، بیان مى كند.85 نویسنده، كسانى چون آخوند ملاّمحمّد آملى، على اكبر بروجردى، روح الله دانایى و ابوتراب شهیدى را از یاران استوار شیخ مى داند كه به هیچوجه، ننگى چون ننگ التجا به سفارتخانه هاى اجنبى را برنمى تافتند و عملاً هم به رغمِ شكنجه و آزار مخالفان، به سفارتخانه اى نرفتند; حال آن كه درباره كسى مانند حاج میرزا ابوالقاسم امام جمعه، گزارش ضیاءالدین درّى اصفهانى و مدیرنظام نوابى را مى آورد كه «به سفارت روس متحصّن شده»86 و از شیخ نیز براى پناهندگى سیاسى به بیگانه دعوت مى شود.
ثقة الاسلام تبریزى كه بر سر دفاع از استقلال كشور جان گذاشت و با تندروى هاى امثال تقى زاده آشنا بود و مخالفت مى كرد، از دیگر رجال صاحب نامى است كه مورد توجّه و ستایش نویسنده است;87 چنان كه شیخ رضا دهخوارقانى وكیل آذربایجان در مجلس شوراى دوم، «وكیل ضدّ استعمارآذربایجان» معرّفى مى شود.88
ناگفته نماند كه نویسنده، مرحوم محدّث نورى (دایى و پدر زن شیخ فضل الله نورى) را گاه در جایگاه پیشكار و گاه در مقام یكى از عیون شاگردان، از افراد بسیار موثَّق و معتَمد و مؤتَمَن، و در واقع مشاور خاصّ و رئیس دفتر مرحوم میرزاى شیرازى معرّفى مى كند كه بسیارى از كارهاى وى را انجام مى داد. ارتباط معنوى، علمى و فامیلى شیخ فضل الله با محدّث نورى (گذشته از ارتباط خاصّ شیخ با استاد خویش)، زمینه ساز ارتباط بسیار قوى تر شیخ در جریان تحریم تنباكو و دیگر موارد، با مرحوم میرزا بوده است.89
از دیگر سو، اشاره هایى نیز به تلاش هاى فراوان سودجویانى مانند ظلّ السلطان (رجل مستبد و انگلوفیل) و سالارالدوله مى شود كه در راه به دست آوردن كاهدان سلطنت، از داخل كردن سر در آخور مجامع ماسونى نیز دریغى ندارند.90
نصرالسلطنه سپهدار تنكابنى كسى است كه قزّاق هاى تحت امر او، مردم تظاهرات كننده را در جریان نهضت مشروطیت، آماج تیرهاى خود كردند و در عین حال، از سر فرصت طلبى و زد و بندهاى پشت صحنه، از رهبران فتح تهران و مشروطه دوم قرار مى گیرد. نویسنده، تبدیل استبداد بسیط به استبداد مضاعف به وسیله چنین افرادى در مشروطه دوم را یادآورى كرده، و در تحلیل خود دخالت داده است.91
تندروى افرادى چون سیّد محمدرضا مساوات از دیده پر تتبّع نویسنده پوشیده نمانده است; فردى كه كسروى به سبب تندروى او (از جمله در جمع كردن امضا براى بدنام كردن امّ خاقان; دختر بزرگ امیركبیر و مادر محمّدعلى شاه) چنان عصبانى است كه به جواز قتل او حكم مى دهد;92 چنان كه تندروى چنین كسانى را در تحلیل و گزارش نویسندگانى مانند مخبرالسلطنه، احتشام السلطنه مى جوید.93
از منظر نویسنده، احتشام السلطنه (از پیشگامان مشروطه و یكى از رؤساى مجلس اوّل) نسبتاً معتدل بوده است. گزارش وى از داورى احتشام السلطنه درباره كارنامه مثبت و قابل دفاع محاكم شرع، نمونه اى از شواهد دالّ بر اعتدال نسبى احتشام السلطنه است.94
وابستگى هاى ماسونى برخى عناصر فعّال سیاسى مانند شیخ ابراهیم زنجانى، جعفرقلى خان سردار بهادر بختیارى، نصرالله خان اعتلاءالملك خلعتبرى، محمّدعلى تربیت، یمین الملك غفارى كه حكم به اعدام شیخ فضل الله را صادر یا امضا كردند و از اعضاى لژ بیدارى بودند، و وابستگى كسانى مانند داوودخان مفتاح السلطنه، سعدالدوله به بیگانگان، در تحلیل تاریخى نویسنده، مورد توجّه بوده اند.95 وى به خصوصیات منفى شخصیتى چون شیخ مهدى پسر شیخ فضل الله كه به حدّ مى خوارگى نیز رسیده بود توجّه كرده است.96 همان گونه كه شیخ ابراهیم زنجانى این مطلب را یادآور مى شود كه هنگام تفسیق تقى زاده از سوى مراجع نجف، زنجانى به سبب این حكم، مراجع نجف را از عُلماى سوء شمرده، تفسیق آنان را نشانه بزرگوارى و عالى مقام بودن تقى زاده مى شمارد.97
به نظر مى رسد نویسنده درباره محمّدعلى شاه، به رغم توجّه و اعتقادش به موارد منفى در زندگى او، در مجموع از جهت سیاسى نگاه مثبتى دارد و مواضع وى را در برابر طوفان دخالت عناصر وابسته به انگلیس، طبیعى ارزیابى مى كند; همان گونه كه در گزارش او، شیخ فضل الله، محمّدعلى شاه را «پادشاه معدلت پرور» و داراى «حُسن نیّت و پاكى فطرت» مى داند.98 روشن است كه نگاه آقاى ابوالحسنى به محمّدعلى شاه، هنگامى مى تواند در ذهن خواننده تصویر شفّافى بیابد كه وى در نوشتارى مستقل، به گزارش و تحلیل كاملى از شخصیت او دست یابند و خواننده نمى تواند فقط بر اساس تحلیل هاى مرسوم، شتابان این تحلیل را نفى كند و باید ابتدا استدلال او مورد توجّه قرار گیرد و بعد از آن مى توان نظرش را تخطئه كرد یا پذیرفت.

3. بنیاد اندیشه سیاسى دینى

هنگامى مى توان در زمینه بررسى اندیشه سیاسى شیخ فضل الله، كارنامه موفّقى داشت كه اوّلاً فضاى اجتماعى ـ سیاسى حاكم بر آن زمان را شناخت و ثانیاً سخنان او را درباره مؤلّفه هاى مربوط به نظام دمكراسى، و افق اندیشه سیاسى -اسلامى اش را به طور كامل و جامع دریافت. از دیدگاه این جانب، مجموعه حاضر، گذشته از ارائه گزارش نسبتاً جامع و تاریخى پر استناد كه نظیرى براى آن در تحقیقات معاصر نمى شناسم، از جهت تحلیل اندیشه هاى سیاسى او نیز كارنامه نسبتاً درخشانى دارد; امّا مى توان بررسى ها و طرح زوایاى دیگرى درباره اندیشه شیخ فضل الله را انتظار داشت.
نویسنده از یك سو، دامنه آزادى و مساوات مشروع و معقولى را در اندیشه شیخ فضل الله باز مى جوید كه برخى از تندروهاى غربگرا نیز بعد از مدّتى به اشتباه تاریخى خود در این باره پى بردند. از سوى دیگر، چگونگى مواجهه شیخ فضل الله در برابر نظام سیاسى جدید را پى مى گیرد. بر این اساس، نه تنها استعمارستیزى، عدالت خواهى و اسلام خواهى تبیین مى شود; بلكه روشن مى شود كه آزادى به معناى رهایى از ستم و اختناق سیاسى و به معناى حقّ انتقاد سازنده و بیان مصالح اجتماع، نباید با آشوب، اغتشاش، بى بند و بارى، و دین ستیزى یا دین گریزى مرادف دانسته شود.99 در زمینه مساوات نیز تساوى حقوقى مسلمانان با كافران و اهل ذمّه نفى، و برابرى شاه و گدا تایید مى شود.100
از سوى دیگر، دیدگاه شیخ فضل الله درباره رأى اكثریت، جایگاه و دایره مشروعیت قانونگذارى مجلس و ولایت فقیه تبیین، و آشكار مى شود كه اوّلاً رأى خودبنیاد اكثریت و استحسان آنان باطل است. ثانیاً قانونگذارى (به معناى برنامه ریزى)، در موارد خاصّى و فقط در طول قانونگذارى خداوند مشروعیت دارد و در این میان، مطلقه بودنِ ولایتِ فقیه كه متفاوت از ولایت عامّه فقیه است، معناى خاصّى دارد. «ولایت مطلقه فقیه»، به معناى شكستن بن بست ها و تقدّم یافتن حكم ولایى فقیه بر احكام اوّلیه شرع است و ارتباطى به مقوله هاى دیكتاتورى و حكومت استبدادى ندارد. این نكته نیز به درستى تبیین شده است كه ولایت فقیه، منصبى شخص مدار و موروثى نیست و فقیه، فقط بر اساس آموزه هاى اسلام باید عمل كند و از دست دادن شرایط، به معناى انعزال قهرى او است و خبرگان امّت در نصب یا عزل چنین كسى دخالت ندارند; بلكه فقط تشخیص دهنده و كاشف از وجود یا عدم شرایط مشروعیت ولایت، در او هستند; از این روى، نظام نمایندگى در اندیشه سیاسى شیعه (از جمله در خبرگانى كه وظیفه تشخیص فقیه جامع الشرایط را دارند)، به صورت تحقّق بخشى به حكومت مردم بر مردم نبوده; بلكه به معناى حكومت مصلحت مردم بر مردم است. مردم هرچند از جهت مشروعیت بخشى به حكومت، نقشى ندارند، نقش ها و مسؤولیت هاى اجتماعى ـ سیاسى دیگرى دارند كه در جاى خود قابل بحث است. در هر حال، یكى از بحث هاى قابل توجّه نویسنده، مربوط به اندیشه سیاسى شیعه (در جهت تبیین اندیشه شیخ فضل الله) است كه بخش عمده اى از كتاب دیده بان، بیدار! را به خود اختصاص داده است.101

4. جایگاه و نفوذ اجتماعى روحانیان

رهبرى روحانیان شیعه در نهضت عدالتخانه و مشروطه، بر اساس نفوذ معنوى و سیاسى آنان بر مردم بود. نویسنده مصادیق بسیار و ابعاد گوناگونى از این نفوذ را كه در سطوح مختلفى موجود بوده اند، به تناسب، مورد بحث قرار داده است. نفوذ سید محمّدكاظم یزدى، میرزا جوادآقا تبریزى، على اكبرآقا اردبیلى، ملاّ على كنى، و ... از نمونه هاى این امر است.102 نفوذ عالمان میان اهل كتاب103 از دیگر موارد مورد توجّه نویسنده است; همچنین جایگاه والاى محاكم شرع كه كسروى، احتشام السلطنه و ... نیز بدان معترفتند104 و شاه مقتدرى چون ناصرالدین شاه، عدلیه را «فراشباشى شرع» مى خواند،105 در این جهت قابل ذكر است. مقابله عالمان با امتیازهاى اعطایى به دولت هاى خارجى، مخالفت آنان با رجال ناشایست،106 حاكمیت روحانیان و مجتهدان در بسیارى از عرصه هاى اجتماعى چون تعلیم و تربیت و تولیت اوقاف،107 شركت فعّال مردم در مراسم تجلیل و تشییع جنازه عالمان شهرها، از موارد دیگرى هستند كه حكایتگر نفوذ و جایگاه آنان میان مردم است.
نفوذ روحانیان، پس از نهضت تحریم تنباكو بیش تر شد;108 چنان كه ناصرالدین شاه گفت:
از این به بعد باید كارهاى عمده دولت، به مشورت و صواب دید علما تمام شود.109
همان گونه كه گذشت، در این نهضت بزرگ، نفوذ و تأثیر موفق شخصیت شیخ فضل الله را در جنبه هاى متعدّدى مى توان سراغ گرفت: نقش هایى چون منبع و پیوند دهنده ارتباطى میرزاى شیرازى با تهران، خنثاسازى بسیارى از توطئه ها و تبلیغات سوء درباره جنبش تحریم، و ترویج روح دینى و هویت ملّى اصیل در جریان جنبش.110
ارزیابى آسیب شناسانه درباره نفوذ روحانیان نشان مى دهد كه عمده ترین علّت شكست و ناكامى نهضت مشروطه و افت نفوذ اجتماعى روحانیان پس از مشروطه، اختلافى بود كه میان رهبران مذهبى افتاد و این اختلاف نیز بیش تر از ناحیه مجارى ارتباطى و منابع اطّلاعاتى آنان سرچشمه مى گرفت;111 بهویژه آن كه مهم ترین وسیله ارتباطى در آن روز، اداره پست و تلگرافخانه (و به تعبیر لرد كرزن، بنگاه هاى اروپایى ایران) بود كه زمام آن مستقیم و غیر مستقیم، در دست استعمار انگلیس قرار داشت. وجود اختلاف ها، همراه با سایر عوامل، به كنار زدن روحانیان از عرصه سیاست انجامید.112

5. رهبرشناسى مشروطه

گذشته از نفوذ فوق العاده روحانیان در جامعه و تأثیر كلّى آنان بر سیاست و اجتماع، بررسى نقش ایشان در رهبرى نهضت عدالتخانه و مشروطه نیز اهمیّت فوق العاده اى دارد. از دیدگاه نویسنده، روحانیان مهم ترین كانون رهبرى نهضت عدالتخانه و پس از آن مشروطه خواهى بودند; همان گونه كه پیش از آن، بزرگمردانى مانند میرزاى شیرازى در برابر استعمار سیاسى ـ اقتصادى غرب، هوشیارانه مقاومت مى كردند.113 روحانیان از یك سو نهضت عدالتخواهى را به راه انداختند و اقشار گوناگون جامعه را براى مقصود متعالى خود به صحنه كشانیدند114 و از سوى دیگر، هنگامى كه نهضت در سراشیبى انحراف قرار گرفت، كوشیدند تا سدّ مقاومى در برابر آن ایجاد كنند.
تحقیقات نویسنده، وى را به این اندیشه رسانده است كه به تصریح بسیارى از منابع درجه اوّل، شیخ فضل الله، از جهت سطح دانش مذهبى و برخوردارى از قوه اجتهاد و در جایگاه فرستاده ویژه میرزاى شیرازى به ایران و تكیه گاه او در تهران،115زیركى سیاسى، رجال شناسى،116 آشنایى با مقتضیات جدید، استعمارشناسى و بهره مندى از تجربه مبارزه در تحریم تنباكو،117دشمن شناسى و شناخت احتیاط هاى سیاسى و بى اعتنایى به «تَشَرِ سفارتین»،118 آشنایى با مكاتب و مبانى اندیشه سیاسى ـ اجتماعى غرب119 و برخى مسائل دیگر، بر بسیارى از عالمان از جمله سیّدین كه دو تن از مهم ترین رهبران مشروطه خواهان دین باور بوده اند، ترجیح داشته است; چنان كه مرحوم آخوند خراسانى در مقام رهبرى مشروطه خواهان دین باور كه در مرحله نخست از نهضت عدالتخانه قریب به ده هزار طومار از ایرانیان دریافت كرده بود، فقط هنگامى به حمایت از مشروطه دست یازید كه نامه روشنگرانه شیخ فضل الله را دریافت كرد و به اعتماد او بود كه از نظام پارلمانتاریسم حمایت كرد;120 هرچند دورى آنان از ایران، سبب بینش سیاسى نسبتاً ناپخته اى درباره اوضاع این كشور برایشان شد;121 همچنین نگاه تعدیل یافته تقى زاده، چند دهه بعد از مشروطه نیز از جمله تصریح هاى تاریخى درباره بینش سیاسى قوى شیخ در نهضت عدالتخانه و مشروطه است.122
نهضت مشروعه خواهى كه اصلاح مشروطه را دنبال مى كرد نیز به رهبرى شیخ فضل الله و با همفكرى بزرگمردانى مانند سیّد محمد كاظم یزدى، حاجى میرزا حسن آقا مجتهد تبریزى،123 آخوند ملاقربانعلى زنجانى، آخوند ملاّمحمّد آملى، حاجى على اكبر بروجردى، حاج آقا محسن عراقى، میرزا ابوطالب زنجانى، سیّد احمد طباطبایى، ملاّ محمّد خمامى و ... آغاز شد و تا مشروطه دوم استمرار یافت. آن ها معتقد بودند كه مشروطه (به فرضِ چشمپوشى از ایرادهاى شرعى آن) در واقع حكم چلوكباب لذیذ و مقوّى را دارد كه به جاى غذاى ساده و سهل الهضمِ شیر مادر، در كام طفلى شیرخوار بریزند.124
مخالفت هاى شیخ فضل الله و همفكران وى با جناح غربگرا، شورشى را ضدّ آن ها پدید آورد. سیّدین كه در رأس مشروطه خواهان دین باور قرار داشتند تا حدودى توانستند مانع اجراى نیّات بسیار سوء گروه هاى فشار شوند. نمونه بارز این تندروى ها و از جمله تهدید جانى، در زمان تحصّن حضرت عبدالعظیم حسنى به چشم مى خورد. این موضعگیرى هاى سیّدین، هرچند خواسته شیخ فضل الله را تأمین نمى كرد، تا اندازه اى مانع گسست بیش تر رهبرى روحانیان مى شد.125
سستى و انفعال سیّدین از دایره نقد نویسنده بیرون نمانده است. مرحوم بهبهانى در تصویب ماده بحث انگیز تساوى حقوق مسلمانان و كافران كه زردشتى ها به شدّت از آن حمایت و لایحه پراكنى مى كردند و بحث چنان داغ بود كه به تعبیر مخبرالسلطنه، شش ماه رختخواب ها در صحن مجلس پهن شد،126 پس از مقاومت بسیار، سرانجام در اثر تهدید به قتل، مقاومت خود را رها كرد و رأى مثبت داد و لایحه محاكمات (مادّه دوم از اصل 27 متمّم قانون اساسى) نیز با چنین تهدیدهایى ضدّ مرحوم بهبهانى تصویب شد. این انفعال در مقایسه با عزم استوار شیخ مورد توجّه جدّى نویسنده است.127 نویسنده همچنین در خصوص سیّد محمّد طباطبایى، از سفیر انگلیس نقل مى كند كه به سود اصل 8 (مساوات) سخن گفت.128 در مجموع، از دیدگاه نویسنده، كارنامه سیدین «از پاره اى نقاط قابل تأمّل، خالى نیست; بهویژه مرحوم سیّدمحمّد طباطبایى گرایش هایى به عالَم روشنفكرى داشت و نام او در فهرست برخى انجمن هاى ماسونى نیز آمده است; امّا من حیث المجموع، جزو روحانیان و رهبران دینى مشروطه قلمداد مى شدند و گرایش كلّى آنان، به سمت اجراى احكام اسلام در كشور بود».129
به هرحال، آقاى منذر در مقابل جریان غربگرا، جریان اسلام گرا در مشروطه را به دو دسته بزرگ «مشروعه خواهان» و «مشروطه خواهان دین باور» تقسیم مى كند.130

6. ماهیت مشروطه غربى و موضعگیرى شیخ

مشروطه، گاه به «مشروط بودن حكومت و حاكمیت به قانون»، گاه به صورت «تحدید قدرت و اختیارات زمامداران»، و گاه به معناى «برخوردارى از نظام پارلمانتاریسم و تفكیك قوا» معرّفى مى شود; ولى روشن است كه دو معناى نخست از نظر مفهومى، اعمّ از تفسیر سوم (به ویژه در فرهنگ و تاریخ اندیشه سیاسى اسلامى) هستند. در دنیاى غرب كه آموزه هاى دینى چندان غناى حقوقى ندارند، عملى شدن معناى اوّل و دوم به صورت مطلوب، اهرم هاى نظارتى و تقنینى مانند پارلمان با اختیارات مطلق و بر اساس خواست اكثریت است; حال آن كه دنیاى اسلام كه داراى غناى حقوقى و قانونى است، اقتضاى ویژه خود را دارد و نهادهایى چون پارلمان، اختیارات محدودترى مانند برنامه ریزى و نظارت بر حُسن اجراى قوانین الاهى را دارند.
در عصر مشروطه، اغلب سه معناى مذكور به یك معنا و بر اساس نیاز به اختیارات مطلق براى نهاد مجلس، تعریف مى شدند; همان گونه كه از منظر فلسفه حقوق اساسى، نظام نمایندگى در مجلس شوراى اسلامى فعلى، به معناى نمایندگى از خواست اكثریت انتخابگران نیست; بلكه به معناى راهى براى شناخت خبرگان امین بوده و این شیوه فقط طریقیت دارد و مشروعیت دینى آن، از این جهت است و اختیارات نمایندگى مردم، فقط در محدوده خاصّى مى تواند به آنان واگذار شود. شیوه رأى اكثریت، درون مجلس نیز فقط بر اساس طریقیّت در به دست آوردن نظریه هاى كارشناسى، معناى معقول و مشروعى دارد; هم چنان كه این شیوه فقط درباره برخى از اختیارات آنان مى تواند به صورت وكالتى، تأثیرگذار باشد. از جمله مهم ترین محورهاى مجموعه حاضر، به تفكیك میان قلمروهاى ولایت و وكالت تعلّق گرفته; هرچند نویسنده، به صورت چندان صریح، به جنبه طریقیّت در تمسّك به رأى اكثریت نپرداخته است.
روشنفكران غرب باور، از روز نخست در پى نظامى بودند كه از ابعاد گوناگونى با اوضاع حاكم بر مشرق زمین، بهویژه ایران شیعى سازگارى نداشت و این نظام به طور عمده در قالب نظام پادشاهى مشروطه و جمهورى، مطرح مى شد; هرچند این نظام ها براى توده مردم ناشناخته بود.131 برخى از آنان كه تعارض اسلام و دمكراسى را باور داشتند، این رویكرد را پیشه سیاسى خود كرده بودند كه دمكراسى و بهویژه بنیادهاى فكرى آن را در لفافه اى از اندیشه هاى اسلامى در جامعه ترویج دهند; در حالى كه برخى دیگر، صورت آشكارترى از تعارض اسلام و دمكراسى را از خود نشان مى دادند. به هر حال، غرب و بهویژه تجدّد از سنخ انقلاب فرانسوى، الگوى این گروه بود; همان كه مشروطه خواهان تندرو آذربایجان، به اندیشه هاى سوسیال ـ دمكراسى، تعلّق خاطر داشتند و آن را ترویج مى كردند. این اندیشه از آن روى مورد علاقه آنان بود كه شورى انقلابى در آنان پدید مى آورد و به تندروى هاى آنان دامن مى زند.132
نویسنده محترم به مناسبت، از نقد نظام هاى حاكم غربى در نمى گذرد و با استناد به بسیارى از تحلیل هاى اندیشهوران غربى، از عدم تحقّق شعار دمكراسى در غرب پرده برداشته، ماهیت واقعى نظام «لیبرال ـ دمكراسى» را «الیگارشى لیبرال» و حكومت «اقلیت هاى حاكم» معرّفى مى كند.133
تندروى هاى امثال روبسپیر در انقلاب فرانسه نیز از امورى است كه نویسندگانى چون دكتر رضازاده شفق بر اساس تجربه تندروى در مشروطه ایران، آن را مورد نقد قرار داده اند. نویسنده با گزارش از چنین نقدهایى درباره كیفیت برپایى نظام هاى غربى، به بازخوانى تجربه هاى تاریخى مى نشیند.134
شیخ فضل الله كه بسیارى از وقایع انقلاب فرانسه و از جمله دشمنى با نهاد كلیسا و قتل و تبعید و زندان كردن اسقف ها و كشیشان مى داند، با نگاهى نقّادانه به اوضاع اروپا، درصدد است تا ایران دچار تندروى هاى انقلابى و خانمان برانداز غرب باوران نشود.135
نویسنده با استناد به اندیشه هاى برخى محقّقان مى آورد كه دمكراسى، سخت ترین شكل حكومت بوده، به لحاظ وحدت حكومتگران و حكومت شوندگان، ماهیتى پاراد، كسیكال دارد.136 در تحلیل وى، این امر (گذشته از نیاز به تحلیل ماهیت آن از جهت مشروعیت و كارآمدى) بر لزوم تدریجى بودن به كارگیرى نظام مشروطه دلالت دارد و آشنایى ایرانیان با این واژه را در صدر مشروطیت به تفصیل مورد بحث قرار مى دهد.137
وى، مهیا نبودن شرایط ابتدایى مشاركت شایسته مردم را، منجر به دمكراسى رأس ها (به جاى دمكراسى رأى ها) مى داند و از جمله لزوم داشتن سواد براى رأى دهندگان را از قول ثقة الاسلام و دكتر مصدّق یادآورى كرده، فرجام عدم وجود چنین شرطى را از دیدگاه آنان، دمكراسى رأس ها مى داند.138
یكى از بنیادى ترین اقتضاهاى تمدّن جدید غرب و دمكراسى برآمده از آن، تأمین مطلق خواسته هاى انسانى است139 كه معدّل و حاصل كسر و انكسار این خواسته ها در ساحت سیاسى ـ اجتماعى غرب، بر اساس الگوى اكثریت آرا صورت مى گیرد و قالبى كه مى تواند این الگو را عملى سازد، دمكراسى و نظام پارلمانتاریسم مطلق گرا است. نویسنده محترم، تعارض این بنیاد را نه تنها از دیدگاه شیخ فضل الله نورى مورد بحث قرار مى دهد;140 بلكه آن را سازگار با تحلیل هاى كسروى و آدمیت مى داند كه مكتب تشیّع و اسلام را با بنیاد دمكراسى غربى در تضاد دیده اند.141 ناگفته نماند شیخ فضل الله نورى كه به دنبال الگویى بومى و كارآمد براى نظام سیاسى ایران بود، در مقابله با مشروطه سكولار، دو رویكرد را به ترتیب پیش گرفت: ابتدا براى مهار كردن مشروطه غربى، از طرح «مشروطه مشروعه و مجلس محدود» حمایت كرد كه به هیچوجه به معناى حمایت از پارلمانتاریسم مطلق غربى نبود، و پس از ناامید شدن از سودمندى و كارامدى این راهبرد عملى، سرانجام در واپسین ماه هاى عمر خویش، به تحریم مشروطه حكم داد بى آن كه از اندیشه لزوم تحدید شاه و دولت دست بشوید.142
مقاومت فكرى و عملى شیخ فضل الله در برابر معناى غربى آزادى و مساوات نیز بر اساس آگاهى از نگاه غرب باوران به این گونه مقولات بود; چنان كه به چالش آزادى خواهان غربى با روحانیان مسیحى و الگوگیرى غرب باوران وطنى از آنان توجّه كرده بود.143

7. نقش استعمار در پیدایى، روند و فرجام مشروطه

فشار استعمار خارجى بر ایران، به طور عمده از جانب دو همسایه شمالى و جنوبى (اصطلاح رایج درباره روسیه و انگلیس) بود و از زمان تحریم تنباكو، تكاپوى آنان جدّى ترى شد. اختاپوس استعمار و بهویژه انگلیس، هرچند در پیدایى نهضت عدالتخانه سهم چندانى نداشت توانست نهضت بومى ـ اسلامى عدالتخانه را به انحراف كشانده و مشروطه خواهى را از سفارت قلهك به صورت طرح ایده آل رواج داده،144 و با روى كار آوردن عناصر وابسته، مشروطه دوم را در قبضه خود درآورد.
استعمار انگلیس تلاش بسیارى براى قبضه كردن نهضت از خود نشان داد; به طور نمونه، چرچیل، مدیر اداره شرقى سفارت انگلیس به اسم «آخوند طالقانى» همراه آزادیخواهان براى هدایت عناصر نفوذى به قم رفته بود.145 این گونه تلاش هاى استعمار در خبرچینى و هدایت سیاسى رجال و جریان هاى سیاسى كه امرى عادى و روزمرّه بود، هنگامى معناى واقعى خود را مى یابد كه به یاد داشته باشیم اداره پست و تلگراف در دست انگلیس بود و از این راه بر تمام مسائل كشور اطّلاع دقیق داشت و در چگونگى رساندن این اخبار نیز مى توانست دخالت فائقه داشته باشد; امرى كه تأثیرش را در اختلاف افكنى میان عالمان عصر مشروطه، به خوبى نشان داد.146 جا انداختن لفظ مشروطه در ذهن و زبان مردم،147 دخالت گرانت داف كاردار سفارت انگلیس، در حذف قید اسلامى از عنوان «مجلس شوراى اسلامى» و تبدیل آن به «مجلس شوراى ملّى»،148 تأسیس مدرسه قونسولخانه در ایام تحصّن مردم در سفارتخانه انگلیس و تربیت سیاسى مردم در آن،149 نمونه هایى از دخالت انگلیس در امور نهضت است.
در این میان، عقد قراردادهاى 1907 كه دامنه آن از عثمانى تا افغانستان و تبّت را فرامى گرفت،150 و 1919151 از كارهاى كلانى است كه دسیسه هاى استعمارى را نمایان تر مى سازد. در این میان، نویسنده معتقد است روس ها از عقد قرارداد با انگلیسى ها نادم بوده، معتقد بودند كه فریب خورده اند.152
فشار روس و انگلیس در عزل و نصب ها، از جمله در پافشارى توفیق آمیز خود براى عزل مشیرالسلطنه در دوره استبداد صغیر153 و (اصرار آنان در عزل امیر بهادر از مقام سپهسالارى و طرد او)،154 در جایگاه دو تن از كسانى كه با آنان سر ناسازگارى داشته اند، گوشه اى از دخالت هاى آشكار آنان در مسائل داخلى ایران است.
دو همسایه شمالى و جنوبى ایران، در برنامه كلان استعمارگرانه خود، از توجّه به وزنه هاى اجتماعى چشمپوشى نمى كنند; به طور نمونه، مجموعه شیخ پژوهى حاضر، به دیدگاه و سیاست این دو كشور درباره شیخ فضل الله و طرح تبعید وى از تهران و تأیید اعدامش نیز مى پردازد كه این اعدام، كشتن ثقة الاسلام تبریزى، به دست روس ها را نیز آسان تر و كم هزینه تر كرد.155 به هر حال، فرجام مشروطه، بر اساس استراتژى منطقه اى استعمار روس و انگلیس و بر اساس تندروى غرب گرایان حاكم، چنان بود كه مرگ مشكوك عالمان بزرگى چون ملاّمحمّد خمامى، میرزا حبیب خراسانى، آخوند خراسانى، امام جمعه تبریزى و ... را به یادگار نهاد.156
مشروطه اى كه با رادمردى و رهبرى روحانیان، همراه با جانفشانى توده مردم به بار نشسته بود، با فتح تهران (با هماهنگى دو همسایه شمالى و جنوبى با سپهدار روسوفیل و سردار اسعد انگلوفیل) براى عامّه مردم فرجام ناخوشایندى یافت. این فرایند انتقال قدرت به غرب باوران و عناصر وابسته به استعمار، ایران و نظام سیاسى آن را بیش تر وابسته و تحت سلطه یا دست كم وامدار استعمار كرد; امرى كه بر تاریخ نگاران غرب باور نیز پوشیده نیست و در خلال خاطره هاى بسیارى از رجال عصر قاجار نیز شواهد تاریخى وجود دارد و حتّى مى توان گفت كه دعوت از شیخ براى پناهندگى سیاسى، به دنبال تأمین همین مطلب بود.157

8. انحطاط مشروطیت و كارنامه مشروطه خواهان تندرو

نویسنده، توجّه وافرى به بررسى انحطاط مشروطیت و كارنامه مشروطه خواهان تندرو دارد. نویسنده در این جهت شواهد تاریخى مربوط به اعتراف مشروطه خواهان درباره هرج و مرج پدید آمده كه حاصل از ناسازگارى مشروطه وارداتى با اوضاع و فضاى حاكم بر ایران بود158 و نیز اعتراف آنان به تندروى هایشان را ذكر مى كند. وى عدم تناسب مشروطه غربى با فضاى ویژه ایران را با اشاره به نوشته هاى نویسندگان داخلى و خارجى گزارش كرده است.159 نویسنده كه اصلاحات تدریجى را در تناسب بیش ترى با اوضاع آن عصر ایران مى بیند،160 دیدگاه شیخ درباره مناسب نبودن الگوى غربى را (از زوایاى گوناگون) مورد بحث قرار مى دهد.161 در این جهت، نویسنده در موارد متعدّدى به ذكر جریان شناسى شیخ فضل الله كه مشروطه را در مسیر انحطاط و وابستگى مى بیند، مى پردازد كه در نگاه او، دو دسته «بابى ها» و «طبیعى ها» صحنه گردان جریان مشروطه و برخوردار از حمایت خارجى بودند و انحطاط مشروطه را رقم زدند.162 درباره نوع جریان شناسى شیخ فضل الله، كنار تعبیر عام بابیه، عناوینى چون بهائیه و ازلیه نیز از قول شیخ نقل مى شود.163 از سوى دیگر، توجّه نویسنده محترم، به اعتراف امثال تقى زاده ها در مقام آسیب شناسى نهضت مشروطه در خور توجّه است.164
نقش انجمن ها و مطبوعات غوغاسالار در رواج هرج و مرج (و بررسى مواضع شیخ فضل الله در برابر آزادى لجام گسیخته و هرج و مرج حاصل از آن) از قلم نیفتاده و مورد تأكید قرار گرفته است; به طور مثال، دیدگاه مجدالاسلام كرمانى را در سقوط و انحلال مجلس اوّل ذكر مى كند كه او سه عامل را مؤثّر مى داند: هتّاكى روزنامه ها، هرزگى انجمن ها و گارد به اصطلاح ملّى; چنان كه ثقة الاسلام تبریزى، تقى زاده، روزنامه مساوات و یاران آن ها را مادّه فساد در تهران مى داند كه در این میان، تفسیرى كه از آزادى به معناى غربى در مقام عمل صورت مى گرفت، بستر مناسبى براى هرج و مرج فكرى ـ سیاسى فراهم آورده بود.165
انحطاط نهضت مشروطیت به آن جا انجامید كه افزون بر مشروطه خواهان دین باور، بسیارى از مشروطه خواهان غربگرا نیز از فرجام آن اظهار ناراحتى مى كردند; به طور نمونه، دهخدا كسى است كه در صدر مشروطه، تندروى خود را در طنزپردازى هاى صور اسرافیل با عنوان «دخو» و «ع.ا.د» به یادگار گذاشته است. افراط وى، در جهت ترویج سوسیال دمكراسى و ترویج افكار كسانى مانند ژان ژورس، لیدر مقتول حزب سوسیالیست فرانسه166 به كار گرفته مى شد. هتّاكى اوبه پیشواى مشروعه و هم آوایى با ستیز بیمارگونه جناح تقى زاده با محمّدعلى شاه، از دیگر نمونه هاى رفتار تقلیدى او است. در هر حال، او كه تندروى هایش در مقاله پراكنى هتّاكانه در لندن مورد اعتراض ادوارد براون هم قرار گرفت، در همان دوره پیش از مشروطه دوم، با مشاهده زد و بندهاى امثال سردار اسعدها (و به قول دهخدا، «علیقلى شاه»ها)، تا حدودى از خواب تندروى بیدار شد و در نامه به یكى از عالمان تهران، به تندروى خود اعتراف كرد و عاقبت به اعتدالیون پیوسته، سرانجام نیز از سیاست كناره گرفت.167
از جمله مؤلّفه هایى كه در آسیب شناسى نهضت مشروطیت باید به آن توجّه كرد، توجّه به تلاش هاى انحرافى برخى عناصرِ اقلیت هاى مذهبى، بهویژه زردشتى ها است كه مؤلّف محترم به آن پرداخته. جنب و جوش این گروه، در جریان تصویب اصل مساوات مسلمانان و غیر مسلمانان، به اوج خود رسید.168 نفوذ فِرَق ضالّه ازلیّه و بهائیه در نهضت مشروطه، از دیگر آسیب هایى است كه مؤلّف به آن ها توجّه داشته، حسّاسیّت شیخ در این زمینه را برجسته مى بیند.169
در مجموع، افتادن زمام امور به دست عناصر نامطلوب، وابسته و منحرف كه با مساعى تقى زاده و حسینقلى خان نوّاب و ... بهویژه در مجلس دوم، انجام گرفت، مهم ترین آسیب نهضت مشروطه بود; امرى كه سبب آزردگى بسیارى از رفیقان مشروطه خواه خود آنان نیز شد.170
نویسنده در موارد متعدّدى، شواهدى از این امر مى آورد كه تندروهاى مشروطه خواهان، كارنامه چندان مثبتى از خود به یادگار نگذاشته اند. مسموم كردن مرحوم آیت الله میرزا حبیب الله رضوى خراسانى، یك ماه و اندى پس از شهادت شیخ فضل الله، از جمله این اقدام ها است.171

9. محوریت دولت مركزى

در تحلیل نویسنده، از دیدگاه شیخ فضل الله، حفظ دولت مركزى در اوضاعى كه دو همسایه شمالى و جنوبى درصدد تقسیم ایران بوده اند (و حتّى ظلّ السلطان 15 سال پیش از قرارداد مذكور از چنین طرحى خبر مى دهد)، اهمیّت وافرى دارد.172 بر این اساس، شیخ به شخصیت كسى مانند ارشدالدوله نیز از این جهت مى نگرد و تقابل او با مشروطه خواهانى كه برخى از ظلّ السلطان و برخى از سالارالدوله حمایت كرده، به ملوك الطوایفى دامن مى زنند و دولت مركزى را تضعیف مى كنند، مورد توجّه نویسنده قرار گرفته است.173
چنان كه پیش تر نیز ذكر شد، از نظر استاد منذر، یكى از علّت هاى حمایت شیخ از محمّدعلى شاه و مخالفت او با مشروطه خواهان وابسته، در همین نكته نهفته است.174 شیخ فضل الله در دوره موسوم به استبداد صغیر، با مشاهده ضعف شاه در برابر سفراى بیگانه و وزیر پیشنهادى آنان (سعدالدوله)، به صدر اعظم مى نویسد:
صریحاً ... به شاه عرض نمایید:... این مردم كه شاه را مى خواهند، محض این است كه عَلَم اسلام، دست ایشان است و اگر علم را از دست بدهند، مملكت به صد درجه زیاده اغتشاش مى شود. به درجه اى قتل و مقابل بشود كه هیچ دولتى نتواند جلوگیرى بكند. ... اعلاحضرت هم بیهوده تمكین ننمایند و جواب سخت بدهند... .
این تعابیر، افزون بر تأكید بر محوریت اسلام خواهى مردم و شیخ در حمایت از شاه، مى رساند كه در حمایت از دولت مركزى، با پرهیز دادن شاه از تمایل به بیگانگان نشاندار، به دنبال جزیره ثباتى مى گردد كه كشور را در برابر سیل هرج و مرج و از دست دادن استقلال، حفظ كند; بدین سبب، شیخ تهدید مى كند: چنان چه شاه كم ترین «میلى» به طرف روس و انگلیس نشان دهد، «اوّل حرفى كه هست تكفیر است و آن وقت رودخانه ها از خون روان مى شود.175

د. نقدها و كاستى هاى پژوهش

1. نقدهاى كلّى و مهم
1ـ1. نقایص تصویر عدالتخانه
أ. ناهمگونى در تصویر حوزه دخالت عدالتخانه: محدوده دخالت عدالتخانه به صورت شفّاف در مجموعه مورد بحث، مطرح نشده است و اندكى ناهمگونى در آن دیده مى شود. به نظر مى رسد در تاریخِ طرح عدالتخانه، ( دست كم به ارتكاز اندیشه اسلامى و شیعى) روشن بود كه رعایت ضوابط شرعى در تمام مراحل و مضامینِ دستورالعمل هاى دولتى الزامى است و در طرح عدالتخانه و نگارش دستورالعمل براى دوایر دولتى و نظارت بر آن ها، (برخلاف برخى تعابیر نویسنده) فقط این محدودیت نبود كه الگوى مذكور باید در حوزه كارى محاكم شرع دخالت نكند; بلكه محدودیت در حوزه قانونگذارى به وسیله عدالتخانه، شامل تمام امور دینى بود كه شرع در آن ها قانونگذارى كرده است و از مجموع سخنان شیخ فضل الله نیز (در مراحلى كه اندیشه برپایى عدالتخانه را دنبال مى كرد)، همین نكته فهمیده مى شود.
نویسنده محترم، دو عنوان مستقل را نقاط افتراق و جدایى مشروطه از عدالتخانه معرّفى مى كند: یكى گسترش دایره نیاز به قانون و تقلید از قوانین غرب در الگوى مشروطه، و دیگرى، خلط حدودِ اسلامى وكالت و ولایت با یك دیگر در الگوى مشروطه;176 حال آن كه، برخى تعابیر نویسنده، دامنه محدودیت مذكور را به ذهن خواننده نمى آورد; چنان كه در كتاب اندیشه سبز، زندگى سرخ،177 فقط، قید «بى آن كه در كار محاكم شرع دخالت كنند»، آمده و تصوّر مى شود كه تفاوت میان دو الگوى بومى عدالتخانه و پارلمان غربى از نگاه نویسنده، فقط، از جهت تفكیك وظایف عدالتخانه و محاكم شرع بوده است; در حالى كه محدودیت عدالتخانه، شامل تمام امور دینى مى شد.
ب. عدم بحث از مراحل طرح اندیشه عدالتخانه و انواع الگوهاى پیشنهادى: طرح الگوى عدالتخانه، مراحل گوناگونى داشته; همان گونه كه تا حدودى، خرده الگوهاى گوناگونى نیز درباره آن مطرح بوده كه دامنه آن ها از مفهوم اصلاح دستگاه قضایى تا الگویى مشابه مجلس شورا وسعت داشته است. در این مجموعه، مناسب بود تا این مراحل تاریخى و تصاویر گوناگون، بهویژه دیدگاه شیخ فضل الله درباره این مراحل و تصاویر، بررسى مى شد.
در الگوى عدالتخانه كه عناوینى چون مجلس عدالتخانه و مجلس معدلت نیز براى آن ذكر شده است، مطابق آن چه ناظم الاسلام كرمانى از سخنان مرحوم طباطبایى گزارش كرده، فقط وكیلان مردمى در آن مشاركت نمى كنند، بلكه افرادى نیز از جانب شاه در آن شركت مى جویند; بنابراین، در این طرح، الگویى نیمه انتخابى ـ نیمه انتصابى مورد نظر بوده است. بر این اساس، جاى این پرسش باقى مى ماند كه الگوى طبیعى در انتخاب وكلاى مردم و روند انتخاب آن ها چگونه بوده است؟ آیا منظور نویسنده فقط تأكید بر این نقد شیخ شهید است كه وكلاى مجلس اوّل، نماینده همه مردم نیستند و فقط بخشى از مردم آن ها را برگزیده اند یا تصویر دیگرى مورد نظر است؟
ج. عدم بحث شفّاف و گویا از نظام انتخاباتى در الگوى عدالتخانه: نویسنده (صرف نظر از تأكید بر این مطلب كه در طرح عدالتخانه، توسعه در قانونگذارى و تجاوز به حدود شرع وجود نداشت) این نكته را در تعریف خود آورده است كه وكلاى «طبیعى» اصناف و طبقات، متصدّى عدالتخانه شوند.178 گویا «شكل صحیح انتخاب وكلا»، یگانه نكته عمده مورد نظر نویسنده در تأكید بر قید «طبیعى» بوده است; چنان كه طرح نقدهایى مانند تدریجى نبودن، زود و تحمیلى بودنِ ورود نظام پارلمانى غرب، بومى نبودن الگوى جدید و عدم استعداد ملّت براى تغییر رژیم به مشروطه مى توانند مؤیّد این برداشت باشند كه وى دنبال ترسیم الگویى بومى در نظام انتخابات و پرهیز از الگوى تصنّعى و وارداتى است;179 امّا از یك سو، تعبیر «وكلاى طبیعى»، نیاز به تبیین بیش ترى دارد و از سوى دیگر، طرح این امور نقدگونه كه در سخنان خود شیخ فضل الله نیز به چشم مى خورد نمى تواند ترسیم كننده اختلاف ساختارى و شفّاف از دو الگوى مذكور باشد و تا نظام نامه اى شفّاف براى آن در نظر نگیریم، بومى بودن آن، فقط در حدّ خواسته و آرمان است و دست كم باید از شكل طبیعى مرسوم در آن زمان، تبیین بیش ترى ارائه شود.
نویسنده محترم، در توضیح مكتوبى براى نگارنده این نوشتار، قید «وكلاى طبیعى» را به معناى نفى «قلاّبى و تصنّعى» بودن انتخاب وكلا دانست. وى این توضیح را آورده كه زمانى مى توان از عدالتخانه به صورت «نهاد ملّى» و «غیر دولتى»180 یاد كرد كه «با تكیه بر نیروى لایزال مردم، به انتظام امور دیوانى»181 بپردازد و اعضاى آن، «امناى برگزیده اصناف و طبقات گوناگون كشور» قلمداد شوند.182 آن وقت، مفهوم كلمه «نمایندگان طبیعى اصناف ملّت»183 روشن خواهد شد. وى در نهایت افزوده است كه آیا انتخاب نمایندگان طبیعى اصناف و طبقات، راهى جز رأى گیرى صنفى و طبقاتى داشت. در نقد این مطلب باید گفت: دست كم این اشكال باقى مى ماند كه تبیین مذكور در مجموعه حاضر، به این صورت نیامده است و مى بایست شفّاف تر مطرح مى شد; چنان كه خواننده، معناى مذكور را از تعبیر «نمایندگان طبیعى» به روشنى درنمى یابد و جاى تبیین بیش تر و شفّاف ترى دارد و در واقع، مى بایست به شكل انتخابات، اشاره صریح ترى مى شد.
د. عدم تمییز شفّاف ساختارى میان نظام پارلمانتاریسم غربى و عدالتخانه بومى: به نظر مى رسد نویسنده، «از جهت ساختارى»، الگوى عدالتخانه را چندان از ساختار و الگوى پارلمانتاریسم، تمییز روشنى نداده; بهویژه آن كه میان نظام عدالتخانه و نهضت عدالتخانه تفاوت قائل نشده است به این معنا كه پدیده اى به نام نهضت عدالتخانه در تاریخ وجود داشته است; در حالى كه نظامى به عنوان عدالتخانه شكل نگرفت و نظامنامه آن نیز نوشته نشد تا تفاوت هاى عینى آن با نظام مشروطه اى كه بر سر كار آمد، مقایسه شود. تفاوت هایى كه نویسنده گرامى میان عدالتخانه و مشروطه وارداتى مطرح كرده، به واقع وقتى شكل عینى به خود مى گرفت كه از یك سو، اصل یا اصولى مانند اصل طراز اوّل پیش بینى شود كه «نمایندگان طبیعى اصناف» را از تخطّى و گذشتن از حدود شرع، به صورت نهادینه محافظت كند و مانع از خلط دو قلمرو ولایت و وكالت شود و از سوى دیگر، اصول مناسبى براى اسلامى و بومى كردن نظام مذكور ترسیم شود; و گرنه با مشروطه وارداتى هیچ تفاوتى نخواهد داشت و باید گفت: اگر اصول مناسب در قانون اساسى مشروطه تعبیه مى شد، مشروطه مذكور همان عدالتخانه مورد نظر شیخ مى شد و به تعبیر دیگر، مشروعه خواهى او به معناى عدم تعبیه اصول مناسب در قانون اساسى مشروطه بود.
وى در توضیح مكتوب خود براى اینجانب آورده كه عدالتخانه، به لحاظ شیوه عمل (انتخابى بودن اعضا و اعتبار رأى اكثریت در مصوّبات آن) و نیز جایگاه سیاسى (مطاع بودن مصوّبات آن براى دولت)، تفاوت یا تضاد چندانى با پارلمان هاى اروپایى نداشته و در حقیقت، عدالتخانه، گونه اى (محدود و بومى شده) از پارلمانتاریسم بوده است; نهایت آن كه، تفاوت هاى اساسى و آشكارى میان عدالتخانه مورد نظر عالمان و از جمله شیخ در اوایل امر، با مجالس شوراى پاریس و لندن وجود داشته كه همان، تقیّد یا عدم تقید به قانون الاهى، گستره قانونگذارى و سرانجام خلط حدود وكالت و ولایت بوده است; امّا راقم این سطور، به یاد نمى آورد كه نویسنده در مجموعه حاضر، اشاره صریحى به مشابهت پیشین میان عدالتخانه و پارلمانتاریسم غربى داشته باشد; هرچند (گذشته از توضیح مكتوب وى) این نكته فقط در یك مصاحبه از او (با مجله زمانه به مناسبت یكصدمین سالگرد نهضت مشروطه) منتشر شده است. آقاى ابوالحسنى در این مصاحبه آورده است:
عدالتخانه، گونه اى خاص و محدود و به اصطلاح بومى از «پارلمانتاریسم است; یعنى اگر شما پارلمانتاریسم اروپایى را با اصول و قواعد اسلامى تطبیق داده و تلفیق كنید و تجربیات مبارزاتى تاریخ ایران اسلامى در پنجاه سال پیش از مشروطه را هم در آن لحاظ كنید، مى شود عدالتخانه.184
از سوى دیگر، نویسنده بر این باور است كه «آن بخش از برنامه ریزى هاى عدالتخانه نیز كه نیاز به انطباق با دیدگاه هاى شرع داشت، توسّط نمایندگان علما در عدالتخانه تأمین مى شد; امّا مشروطه وارداتى، هرگز پرواى ملاحظه حدودِ وكالت مردم در اسلام، و عدم خلط آن با شؤون نیابت امام(علیه السلام) را نداشت و به وجوه اختلاف و تفاوتِ اساسى و ماهوى این دو در فقه اسلامى، توجّه نمى كرد».185 در این باره، باید این پرسش را مطرح كرد كه چگونه و با چه ترتیبى قرار بود نمایندگان عالمان، نیاز برنامه ها و مقرّرات تصویب شده عدالتخانه به تطبیق با قوانین شرع را تأمین كنند؟ آیا از منظر حقوق اساسى و اندیشه سیاسى، حضور نمایندگان عالمان در عرض سایر نمایندگان و اعضاى عدالتخانه، به تنهایى مى توانست نیاز مذكور را پاسخ دهد؟ آیا این گونه كنترل قانونگذارى، همان طرح مخالفان اصل پیشنهادى شیخ فضل الله نبود؟ آیا بدون پیش بینى سازوكار و ترتیب مناسبى براى پاسخ به نیاز مذكور، عدالتخانه در عمل نمى توانست به سمت نظام پارلمانى مطلقه كشیده شود و از جهت نظرى، آیا فرجام آن، همان فرجام مشروطه وارداتى نبود و آیا دست كم مراتبى از خلط وكالت با ولایت نمى توانست در عمل صورت بندد؟ فقط هنگامى مى توانست عدالتخانه به وضعیت مشروطه گرفتار نشود كه از ابتدا شیوه دخالت و نظارت فائقه فقیهان بر عدالتخانه، به جاى نظارت و دخالت موازى و هم عرض، پیش بینى مى شد.
خلاصه آن كه نگارنده این سطور، ترسیم شفّافى از الگوى عدالتخانه كه به واقع بتواند در مقام عمل و به صورت نهادینه، از آسیب هاى نظام مشروطه وارداتى به دور بوده و بومى شده باشد، در مجموعه مورد بحث به دست نیاورد. آرى، اگر نظام عدالتخانه شكل مى گرفت، امكان داشت براى این آرمان، راهكارهاى مناسبى پیش بینى شود; امّا هنگامى كه اساسنامه نظام عدالتخانه نگاشته نشد نمى توان به گونه اى اثباتى، مؤلّفه هاى معطوف به بومى بودن آن را مشاهده و بررسى كرد; البتّه این سخن به معناى نفى خواست تاریخى عالمان و مردم و نفى تلاش آنان براى بومى كردن پارلمانتاریسم نیست و فقط به معناى شفّاف نبودن طرح آن است; حال آن كه اندیشه عدالتخانه در این مجموعه، از مبنایى ترین عناصر فكرى در فهم اندیشه و كارنامه شیخ فضل الله (بهویژه موضعگیرى هاى او در مراحل گوناگون) است و انتظار تحلیل شفّاف تر و دقیق ترى از این اندیشه همچنان وجود دارد و فقط نمى توان انتظارات شیخ فضل الله و دیگر عالمان از عدالتخانه را به صورت طرح آنان در این باره مطرح كرد. به تعبیر دیگر، به نظر مى رسد تحلیل نویسنده گرامى، انتظار آنان را به جاى طرح آنان مورد توجّه قرار داده است; مگر آن كه بگوییم: مرحوم شیخ فضل الله یا دیگر عالمان در صورت نگارش اساسنامه عدالتخانه، مؤلّفه ها و اصولى چون اصل طراز اوّل را نیز مطرح مى كردند.
به هرحال، طرح غیرشفّاف دو مقوله عدالتخانه و پارلمانتاریسم كاستى نیست كه از آن بتوان چشم پوشید; چرا كه اگر عدالتخانه، نوعى محدود از پارلمانتاریسم معرّفى شود، دیگر نمى توان گفت: «شعار رسمى شیخ در مشروطه اوّل، نوعاً تهذیب و اصلاح مجلس شورا بود; ولى سیر حوادث به زودى كار را بدان جا رساند كه مصلحت اسلام و ملّت را جز در هدم پارلمانتاریسم وارداتى ندید، و در واقع بر آن شد كه عدالتخانه را جایگزین مجلس شورا كند»;186 زیرا اگر مقصود از عدالتخانه، همان مجلس وارداتى باشد كه با تهذیب و اصلاح مى توان آن را بومى و اسلامى ساخت، دیگر نمى توان گفت: شیخ از تهذیب و اصلاح مجلس ناامید شده، در پى جایگزین كردن عدالتخانه به جاى مجلس بود; یعنى اگر از تهذیب و اصلاح مجلس ناامید شده بود، در واقع از جایگزینى عدالتخانه به جاى مجلس ناامید شده بود، مگر آن كه صرفاً منظور، تعطیل مجلس اوّل و كنار زدن نمایندگان نااهل آن و تأسیس مجلسى جدید با نمایندگان اهل باشد كه در این صورت نیز شایسته نیست بگوییم این امر به معناى جایگزینى عدالتخانه به جاى مجلس است. یادآور مى شود نقد حاضر، به عملكرد شیخ برنمى گردد و فقط به نحوه تحلیل دو مفهوم عدالتخانه، پارلمانتاریسم و نسبت این دو باز مى گردد كه ذاتاً از سنخ مباحث حقوق اساسى و فلسفه سیاسى است.
2ـ1. مبالغه در بیان برخى مطالب
گاه در مطالعه این مجموعه، احساس مى شود درباره منزلت شیخ فضل الله در برخى جوانب مبالغه صورت گرفته است; به طور نمونه، با استناد به برخى مطالب و شواهد كه دلالت محدودترى بر مدّعاى او دارند، شیخ عمده ترین رابط میرزاى شیرازى در تهران معرّفى مى شود; حال آن كه رابط بودن وى به معناى نفى ارتباط هاى دیگران نیست و هنگامى مى توان این عمده تر بودن را قابل قبول دانست كه از رابط هاى دیگر نیز اطّلاع درست و شفّاف تاریخى وجود داشته باشد و به گونه اى علمى بتوان آن ها را با یك دیگر مقایسه كرد.187 چنین كاستى هایى این ذهنیت را مى تواند در خواننده زنده كند كه نویسنده تا حدودى با پیش داورى درباره شخصیت شیخ فضل الله در پژوهش خود وارد شده و دست كم در مقام نگارش، نوعى افراط را از خود نشان داده است.
اگر تحلیل خوش بینانه ترى داشته باشیم كه در مواردى نیز معقول است مى توان گفت: نویسنده برخى قراین و شواهد مورد نظر خود را درباره مطلب مورد بحث، در استدلال نیاورده; به طور نمونه، در پاورقى مقاله «هزینه ایرانى ماندن»، تا حدودى كمبود مذكور را در مورد پیشین، بدین صورت برطرف كرده است:
شیخ حسین لنكرانى «در مقدمه خاطرات مستر همفر» نیز آورده اند: فقط راجع به سهم شیخ نورى و میزان روابط بین ایشان و مرحوم میرزا، به این مقدار اكتفا مى كنم كه همه و همه، از دربار و دولت و علما و رجال و تجّار كه تلگراف هاى الغاى قرارداد تنباكوى رژى را به عتبات خدمت مرحوم میرزاى شیرازى عرضه داشتند، مرحوم میرزا قانع نشد تا موقعى كه مرحوم حاج شیخ فضل الله نورى (مطلب را) استفسار و تأیید آن را دریافت فرمود.188
به هر حال، درست است كه عالمان آن روز تهران، معلوم و مشخّص هستند و درباره هیچ یك نیز، ادلّه و شواهد آشكار ارتباط و خصوصیت شیخ با میرزا و سابقه شاگرى (آن هم شاگردى برجسته) در محضر میرزا و ارتباط با رئیس دفتر وى (محدّث نورى) به دست نیامده، اما تاریخ آن قدر پیچیده است كه پنهان ماندن بسیارى از ارتباط ها دور از انتظار نیست و از سوى دیگر، گاه مجموع خرده ارتباط ها مى تواند امور بسیارى را براى مرجع بزرگى مانند میرزاى شیرازى روشن كند كه گاه گزارش یك رابط قوى نیز در مواردى چنان نمى كند.
مورد دیگرى كه شواهد و استنادهاى تاریخى یا دست كم تحلیل گویاتر و بیش ترى را مى طلبد، میزان آشنایى شیخ با تمدّن غرب و فضاى فكرى حاكم بر آن است. گزارشى را كه او در مقام غرب شناسى شیخ به آن اشاره كرده، برخى جهات را روشن مى كند189 و خواننده گزارش ها، شواهد یا دست كم تحلیل گسترده ترى را انتظار دارد; وگرنه تا حدودى در بازگویى محسّنات شخصیت شیخ فضل الله احساس مبالغه مى كند.
مورد دیگر آن كه هر چند شیخ فضل الله، داراى ارتباط و جایگاه رفیعى نزد میرزاى شیرازى بوده، در چگونگى بیان نویسنده درباره تشكیل «مثلّث طیبه» میان شیخ فضل الله، محدّث نورى و میرزاى شیرازى كه به معناى ارتباط شدید و سطح بالاى ارتباط است، احساس مبالغه مى شود; چرا كه بر اساس این گونه تعبیرها، گویا افراد و عالمان دیگر، چندان كانال ارتباطى میرزاى شیرازى نبوده اند; البته این كه شیخ فضل الله و مرحوم محدّث نورى، نزد میرزا از جهت علمى و دیگر جهات، جایگاه والایى داشته اند، شكّى نیست; ولى این امر به معناى این نیست كه از جهت ارتباطى، بالاترین كانال ارتباطى واطّلاعاتى او شمرده مى شده اند. مواردى چون جریان تحریم تنباكو نیز هست كه میرزا بر اساس گزارش شیخ مبنى بر الغاى قرداد رژى، این امر را باور كرد; امّا این امر مطلق نیست و لزوماً به معناى برترین كانال ارتباطى در همه موارد نخواهد بود، مگر آن كه ادلّه تاریخى ویژه اى براى آن وجود داشته باشد.
مبالغه نویسنده در تحقیق حاضر، فقط به شیخ فضل الله محدود نمى شود و در مورد تقى زاده نیز صورت گرفته است. نویسنده، با ذكر موارد مثبتى از كارنامه سیاسى ـ اجتماعى تقى زاده در دهه هاى پس از مشروطه، قائل مى شود كه وى «توبه نصوح» كرده است. به نظر مى رسد هنگامى این مفهوم مى تواند صدق كند كه یك فرد از تمام كارهاى گذشته خویش بازگردد و در صدد جبران آن ها برآید، نه آن كه با كنار گذاشتن برخى تندروى ها یا اعتراف به تندروى هاى گذشته، به توبه نصوح درباره او قائل شویم. به فرض، اگر هم بخواهیم چنین مفهومى را مورد استعمال قرار دهیم، مى بایست تأكید بر نسبى بودن آن صورت مى گرفت; یعنى توبه او در امور سیاسى ـ اجتماعى بوده، نه در تمام مسائل فردى و اجتماعى; البتّه نویسنده مى تواند چنین پاسخ دهد كه خواننده پر دقّت مى تواند این مطلب را دریابد; امّا به نظر مى رسد این برداشت به تصریح یا قراین بیش ترى نیاز دارد; چنان كه تعبیر «توبه نصوح»، در عرف به معناى «توبه عمیق و مخلصانه» به كار مى رود و به معناى «بازگشت از خطا و نصیحت گرى» به كار نمى رود. به هرحال، چنان كه دكتر مصدّق خطاب به مرحوم شیخ حسین لنكرانى گفت، «خبط ها و خیانت هایى از تقى زاده صورت گرفته است كه با این كارها پاك شدنى نیست»; هرچند نكات مثبت قابل توجّهى در پرونده وى دیده مى شود.
یادآور مى شود این كاستى نیز در این نوشتار هست كه تقى زاده «دست پرورده دكتر محمّدخان كُفرى و تختینسكى» معرّفى مى شود; اما هیچ توضیحى درباره فرد مذكور داده نشده است و مؤلّف، اظهار نظرى درباره نقل مذكور نمى كند كه آیا چنین كسى كه ادّعا شده در شخصیت تقى زاده مؤثّر بوده، وجود خارجى داشته است یا نه.
3ـ1. كاستى در بحث از رابطه عالمان نجف و شیخ
مرحوم شیخ فضل الله معتقد است كه حمایتش از مشروطه، زمینه ساز حمایت عالمان نجف از آن بود; امّا متأسّفانه این مطلب از جهت تاریخى چندان باز نشده است. علاقه مندان به مباحث تاریخ مشروطه كه جز منابع جهت دار پیش روى آنان نیست، درباره رابطه عالمان نجف و شیخ، خلا چشمگیرى را مى بینند. انتظار بود كه آقاى ابوالحسنى به بسط دیدگاه عالمان نجف درباره شیخ (در دوره هاى مختلف مبارزه او) بپردازد. شایان ذكر است بخشى از این انتظار كه به طور عمده به تأثّر عالمان نجف از شهادت شیخ فضل الله باز مى گردد، در كتاب خانه، بر دامنه آتشفشان طرح شده است. نویسنده گرامى مى تواند این خواسته را چنین پاسخ دهد كه منابع تاریخى چنین مسائلى را چندان ثبت و ضبط نكرده است; امّا به هر حال، این انتظار خواننده، حتّى به این مقدار كه تاریخ در این زمینه سكوت كرده، پاسخ داده نشده است.
در مجموع، مسأله اختلاف شیخ فضل الله و مراجع نجف در مواضع سیاسى، و برترى موضوع شناسى شیخ فضل الله، هنگامى تبیین كاملاً شفّافى مى یابد كه به صورت جزئى تر از آن چه در مجموعه حاضر آمده است، بررسى شود; براى نمونه، خواننده وقتى از یك سو، از مشروطه خواه شدن آخوند خراسانى (بر اساس اعتماد به شیخ فضل الله و نه دیگر رهبران دینى) آگاه مى شود و از سوى دیگر، استمرار موضع مشروطه خواهى آخوند (در زمانى كه شیخ حكم به تحریم مشروطه مى دهد و حتّى در راه آن شهید مى شود) را مطالعه مى كند، گونه اى تناقض در مطالب كتاب مى بیند. چگونه آخوند در ابتدا به شیخ اعتماد كرد; امّا در میانه جریان مشروطه به او اعتماد نكرد و از سوى دیگر، اندوه شدیدى پس از شهادت شیخ در آخوند در این باره پیدا شد. درست است كه واسطه ها در سیاه نمایى فعّالیت هاى گوناگون شیخ دخالت داشتند; امّا اعتماد آغازین آخوند و اندوه شدید او از شهادت شیخ، دست كم این انتظار را زنده مى كند كه مى بایست مرحوم آخوند خراسانى، تلاش خاصّى را براى شناخت مستقیم اندیشه و باور شیخ پیش از شهادت او، صورت مى داد و موضع متناسبى با خوش گمانى او به شیخ فضل الله مطرح مى شد; البتّه نگارنده این سطور، بیش تر خواهان توضیح افزون تر از سوى نویسنده كتاب است و الزاماً مطالب خود نویسنده را در تناقض نمى بیند.
4ـ1. عدم پرداختن به ضعف هاى احتمالى شیخ
مرحوم شیخ فضل الله نیز مانند هر فرد غیر معصومى مى تواند اشتباه هاى سیاسى را در كارنامه خود داشته باشد; امّا در مجموعه حاضر هیچ نقدى متوجّه شیخ فضل الله نشده است و این امر مى تواند در ذهن خواننده، نوعى تعصّب در دفاع مطلق از شیخ تلقّى شود، بى آن كه الزاماً نگاه نویسنده این چنین باشد. این شیوه نگارش، دست كم مى تواند این پرسش را براى خواننده مطرح سازد كه از نظر نویسنده، آیا به رغم مثبت بودن كلّیت كارنامه شیخ فضل الله، هیچ نوع كاستى، بى تجربگى، پشیمانى از برخى مواضع، اشتباه در شناخت برخى افراد و گروه ها، اشتباه در زمان یا كیفیت موضعگیرى هاى سیاسى و ... متوجّه او نیست؟ آیا شیخ فضل الله از لژهاى ماسونى یا انجمن هاى شبه ماسونى به اندازه كافى آگاه بود؟ آیا كانون هاى اصلى توطئه را به درستى مى شناخت و آیا در برابر آنان موضع مناسب گرفت؟ آیا در ایجاد ارتباط با عالمان نجف به اندازه لازم كوشید؟ آیا به موقع و به اندازه لازم به كارهاى تشكیلاتى كه گویا از زمان تحصّن به آن مبادرت ورزید، اهمیت مى داد؟
نگارنده این سطور، صرف عدم نقّادى كارنامه شیخ فضل الله را به معناى تعصّب كور و برپایه پیش داورى ارزیابى نمى كند; اما دست كم زمینه طرح این اشكال و سؤال را مى بیند و تصوّر مى كند این انتظار از نویسنده وجود دارد كه با نگاهى نقادانه به كارنامه شیخ فضل الله نیز نوشتار مستقلى ارائه دهد.
5ـ1. طرح مبسوط مطالب حاشیه اى
نویسنده، گاه مباحثى را كه جنبه مقدّماتى و حاشیه اى دارند، بیش از اندازه متناسب با بحث كتاب، طرح كرده است; چنان كه حدود 28 صفحه در كتاب اندیشه سبز به شرح زندگانى و احوال مرحوم میرزاى رشتى و مرحوم میرزاى شیرازى، دو استاد شیخ فضل الله، اختصاص یافته است. سخن این نیست كه اطّلاع تفصیلى از احوال آن ها براى فهم بهتر زمان و زندگى شیخ فضل الله لازم نیست; ولى به هرحال، مطالبى خارج از موضوع كتابند و باید در نوشتار دیگرى مطرح شوند و در این مجموعه فقط به آن ها ارجاع داده، و به ذكر كلیّات آن ها بسنده شود. این نقیصه را در كتاب سلطنت علم و دولت فقر، دیگر اثر وى، نیز به روشنى مى بینیم.

2. كاستى ها و نقدهاى موردى

1ـ2. چگونگى تبیین اندیشه هاى شیخ درباره مجلس شورا و رأى اكثریت
نویسنده دیده بان، بیدار! در بخش مجلس شورا و رأى اكثریت، بیش از آن كه به اندیشه پردازى بر اساس گفته ها و نوشته هاى شیخ فضل الله بپردازد، ابتدا تبیین هایى كلّى از این دو بحث ارائه مى دهد(ص132ـ171)، و بعد در بخش مستقلّى به طرح اندیشه هاى شیخ بر اساس آن تبیین هاى كلّى مى پردازد (ص178ـ199); امّا این شكل از بحث، لزوماً به معناى نشان دادن حلقه هاى اندیشه شیخ طبق تبیین هاى كلّى ذكر شده نیست. به نظر مى رسد اگر از جهت روشى، بحث را به صورت تركیبى پیش مى برد و در تمام آن تبیین هاى كلّى، به نقل قول و استناد به گفته ها و نوشته هاى شیخ مى پرداخت، ترسیم مستندترى از فضاى اندیشه اى شیخ فضل الله به دست مى آمد.
كاستى دیگرى كه نمى توان آن را در بررسى اندیشه هاى مرحوم شیخ فضل الله نادیده گرفت، این است كه شیخ در مباحث خود، به تغییر انواع گوناگون احكام شرعى و بدعت بودن قوانینى پرداخته است كه از طریق رأى اكثریت به دست مى آید و این بحث، مورد مناقشه مرحوم نائینى قرار گرفته; حال آن كه نویسنده به بررسى این مسأله مهم نپرداخته است.
2ـ2. كاستى در بحث از روند تحریم مشروطه به وسیله شیخ
سیزده روز پس از به توپ بستن مجلس، مرحوم شیخ فضل الله شكل محدود و سامان یافته اى از نظام پارلمانتاریسم را تأیید مى كند; امّا در مجموعه مورد بحث، به صورت شفّاف، از جهت تاریخى روشن نشده است كه دقیقاً چه رخدادهایى او را به موضع تحریم رساند; بلكه به توضیحاتى كلّى190 بسنده شده است. جا داشت جزئیات و تفصیل بیش ترى درباره این امر مهم، در كتاب مى آمد; بهویژه اگر توجّه كنیم كه نویسنده در برخى مباحث، به تفصیل و بیش از اندازه لازم به آن ها پرداخته است. طبیعى است تا زمانى كه روند رخدادهایى كه شیخ را به موضع تحریم كشاند، روشن و تبیین نشود، نمى توان موضع او را به خوبى درك كرد و به آسانى پذیرفت.
3ـ2. عدم بحث از همفكران شیخ
در این مجموعه، مناسب بود كه یاران و همفكران شیخ در تحصّن حضرت عبدالعظیم، در انجمن سیاسى موسوم به «حوزه علمیه»، در میثاق اخوّت با شیخ و ... معرّفى و از سوى دیگر، سطح و نوع ارتباط شیخ با هر یك از آنان به صورت جداگانه بررسى شود. متأسّفانه در پنج جلد منتشر شده، این امر چندان مورد عنایت قرار نگرفته است; چنان كه مناسب بود دیدگاه سیّدین، عالمان مشروطه خواه نجف و دیگر افراد مذهبى درباره شیخ، در زمان هاى گوناگون بحث مى شد; البتّه این موضوعات، چنان اهمّیتى دارند كه انتظار تفصیل این امور را در نوشته هاى مستقلّى داشته باشیم; امّا از آن جا كه این بحث به موضوع مباحث این مجموعه ارتباط فراوانى دارد، امكان پرداختن اجمالى و مختصر در این باره لازم بود; چرا كه معرّفى مختصر رجالى كه مكرّر در جایگاه همفكران شیخ از آن ها یاد شده است مى توانست براى بهتر فهمیدن رفتار سیاسى شیخ فضل الله مهم باشد.
4ـ2. تبیین حدّاقلى و نامتناسب از انجمن «حوزه علمیه»
این انجمن در ظاهر، به صورت موازى و در كنار یا مقابل «حوزه اسلامیه» كه بخشى از روحانیان مشروطه خواه پیرو سیّدین در آن فعّال بودند، تشكیل شد. مرامنامه و اساسنامه این انجمن روحانى در كتاب خانه، بر دامنه آتشفشان!، فقط «میثاق اخوّتى» میان شیخ و یاران وى معرّفى شده است; حال آن كه محتواى آن كاملاً از انضباط تشكیلاتى و تأسیس یك انجمن تمام عیار حكایت دارد; چنان كه مدیر انجمن نیز كه در چندین مورد به عنوان «حوزه»، «حوزه مقدّسه» و «حوزه علمیه» یا «مجلس علمى» به آن اشاره شده، تعیین شده است; پس این كاستى در برداشت یا تحلیل نویسنده از این میثاق نامه وجود دارد; در حالى كه محتواى میثاق نامه، آن را چیزى بیش از تعهدنامه و میثاق نامه برادرى معرّفى مى كند.191
5ـ2. كاستى در بحث از تأثیر رقابت دولت ها در روند امور
جاى آن بود كه رقابت انگلیس، روسیه، عثمانى و دیگر كشورها، و در مواردى همكارى و همدستى برخى از آن ها با یك دیگر و تأثیرى كه این رقابت ها و همكارى ها بر مسائل مربوط به نهضت عدالتخانه و مشروطه بر جاى گذاشتند، تبیین مى شد; بهویژه دخالت آنان در جریان ها و حوادثى مانند اعدام شیخ فضل الله، بیش تر و مستندتر، مورد بررسى قرار مى گرفت; چرا كه عدم طرح این گونه مباحث كلان تاریخى، مانع از فهم وضعیت مبارزات شیخ، روند موضعگیرى و شكل گیرى اندیشه هاى او، كیفیت گروه بندى هاى رایج و مرتبط با شیخ، فشارهاى وارده و سرانجام اعدام او مى شود. امید است كه در ادامه مجموعه به آن پرداخته شود.192
6ـ2. مطالب متضاد درباره شركت افجه اى در تحصّن عبدالعظیم
در قسمتى از كتاب خانه، بر دامنه آتشفشان، مرحوم سیّدجمال الدین افجه اى (داماد میرزا حسین تهرانى)، یكى از كسانى معرّفى شده كه در تحصّن حضرت عبدالعظیم به همراه شیخ فضل الله شركت كرده است;193 امّا در جاى دیگرى از همین كتاب، به نقل از خدمتكار شیخ، از این امر سخن رفته است كه مرحوم افجه اى جز كسانى بود كه براى بازگرداندن شیخ از تحصّن به حضرت عبدالعظیم حسنى(علیه السلام) رفته است.194 این تضاد را نویسنده حل نكرده; هرچند این تفاوت در نقل، تفاوت یا تناقض در نقل راویان است.
7ـ2. كاستى در طرح جریان شناسى سیاسى شیخ
مرحوم شیخ فضل الله در جریان شناسى سیاسى خود، افرادى را كانون توطئه شناخته، حذف تعدادى از این عناصر مؤثّر را از گردونه قدرت، مدّ نظر داشت و از مشروطه خواهان دین باور خواستار آن بود. در این باره، شایسته است تا جایى كه امكان دارد، این افراد شناسایى و معرّفى شوند; چنان كه اگر نویسنده مى توانست ارزیابى كلّى شیخ از گروه بندى ها و جریان هاى مؤثّر در آن زمان را (اعم از دین گرا، دین گریز و دین ستیز) از پراكنده اسناد و بقایاى تاریخى از دوران مشروطه بازسازى مى كرد، كار بسیار مفیدى بود; به طور نمونه، در مجموعه مورد بحث، بارها از قول شیخ فضل الله آمده است كه او، صحنه گردان هاى عصر مشروطه را دو دسته بابیه و طبیعى گرایان مى داند; امّا به صورت مصداقى و تطبیقى منظور او روشن نشده است. به نظر مى رسد نیاز بود دست كم افراد خاصّى را كه وى در مذاكره با سیّدین در تحصّن حضرت عبدالعظیم حسنى(علیه السلام)، خواستار اخراجشان از مجلس و از تهران مى شود،195 شناسایى و معرّفى مى شدند. از سوى دیگر مى بایست دست كم به صورت حدس، نام وكلا، مدیران جراید و وعّاظى كه از نظر شیخ باید اخراج مى شدند، معرّفى مى شد.
8ـ2. كاستى در حفظ جایگاه سیّدین
نویسنده كه ریشه اى ترین عامل اختلاف در مواضع عالمان را تفاوت در شناخت مصادیق و موضوعات خارجى و تفاوت در مجارى اطّلاعاتى مى داند و شیخ را بر دیگران برترى مى دهد،196 گاه چنان تند مى رود كه تعابیرى چون «همرهان سست عناصر» را در مورد سیّدین به كار مى برد;197 افزون بر این كه برخى منابع مورد ارجاع معلوم نیست تا چه اندازه امین یا داراى مرجع موثّق در نقل و طرح اتّهام به عالمان بوده اند; مانند پذیرش قانون مساوات حقوق اهل كتاب با مسلمانان از سوى مرحوم سید عبدالله بهبهانى كه نویسنده این مجموعه، خودْ او را شجاع مى داند; چنان كه شاید بتوان در صحّت نقلى تردید كرد كه مى گوید: سیدین، درباره مادّه دوم اصل 27 متمّم قانون اساسى كه درباره محاكمات بود، حتماً موضع مثبت گرفته اند. شاید بتوان گفت: در چنین استنادهایى به توضیح یا قراین بیش ترى نیاز هست، هرچند نویسنده محترم، احتمالاً چنین قراینى سراغ داشته و در كتاب نیاورده است.198 از جمله این قراین مى تواند این باشد كه فقط دولت آبادى این امر را گزارش نكرده; بلكه كسى چون تفرشى هم كه مانند دولت آبادى نبوده و چنین دروغى از او بعید است، گزارش مذكور را آورده است; امّا به هرحال، آوردن توضیحاتى از این دست، از سوى نویسنده در این بحث لازم مى نُمود و عدم طرح چنین توضیحات یا قراین بیش تر، مى تواند نوعى كاستى در پژوهش عمیق مورد نظر به شمار آید.
9ـ2. تحلیل از نفى مشروطه خواهى به وسیله مرحوم طباطبایى
نویسنده درباره «شادروان سیّد محمّد طباطبایى» مى نویسد:
بر سر منبر، به صراحت خود را از اتّهام مشروطه خواهى مبرّا دانسته و مقصودشان را صرفاً برقرارى عدالتخانه اعلام كردند;199
حال آن كه مى توان گفت: احتمال دیگرى نیز در میان است كه باید مسأله پیشین را كنار آن قرار داد و آن گاه نتیجه نهایى را به دست آورد. احتمال، این است كه مرحوم طباطبایى، عدم آمادگى مردم و عدم وجود شرایط مناسب براى نظام مشروطه یا جمهورى را مهم ترین مانع براى مشروطه خواهى یا حتّى جمهورى خواهى مى دانست; چنان كه در خاطره هاى او ایشان آمده است كه از بدو ورودش به تهران، به دنبال مشروطه بود; البتّه در توجیه مطلب خود مى تواند بگوید كه مشروطه خواهى باطنى او، لزوماً با اظهاراتش كه مى تواند از روى مصلحت باشد، منافات ندارد; امّا به هرحال، ظاهر گزارش نویسنده این است كه مرحوم طباطبایى به طور كلّى در پى مشروطه نبوده است.
10ـ2. انگیزه جمع آورى تنبیه الامه
نویسنده آخرین آواز قو، از طرق شفاهى و غیر شفاهى گوناگونى، جریان تلاش مرحوم نائینى براى جمع آورى تنبیه الامه را پى گرفته و شواهد متعدّدى در اختیار دارد; امّا متأسّفانه همه اسناد شفاهى و كتبى خود، در جمع تنبیه الامه را نیاورده است. امیدواریم موارد دیگرى را كه نویسنده در دست دارد، در نوشتار دیگرى آورده، آن را كامل تر كند و بر غناى سندى، و بهویژه به عمق بررسى ابعاد تاریخى مسأله پیش گفته بیفزاید.
شایان ذكر است كه نویسنده، علّت این اقدام مرحوم آیت الله نائینى را فقط جلوگیرى از سوء استفاده از مضامین تند آن ضدّ شیخ فضل الله و صاحب عروه (البتّه مرحوم نائینى نام این دو را ذكر نكرده است) معرّفى مى كند;200 حال آن كه دلیلى بر انحصار انگیزه وى وجود ندارد; بلكه مسائلى چون ناراحتى از فرجام مشروطه و تضعیف جایگاه مرجعیت، تلاش براى اتّحاد عالمان نجف یا دیگر انگیزه ها نیز در كنار نكته مورد نظر مؤلّف گرانقدر وجود داشته است. به هرحال، اگر باور نویسنده این باشد كه علّت اصلى جمع كتاب مذكور، نكته پیشین باشد، به طرح قراین بیش ترى نیاز است.
11ـ2. اشتباه در ذكر نام نویسنده یك مقاله
در كتاب دیده بان، بیدار!، سیّد حسن كاشانى، نویسنده مقاله ضدّ اسلامى در روز شهادت شیخ فضل الله معرّفى شده است;201حال آن كه نویسنده مقاله، پسر سیّد اسدالله خرقانى بوده است و سیّد حسن كاشانى، مدیر نشریه حبل المتین تهران بود كه مقاله در آن نشریه درج شده بود.

كتابنامه

1. ابوالحسنى (منذر)، على، آخرین آواز قو! بازكاوى شخصیت و عملكرد شیخ فضل الله، بر اساس آخرین برگ زرین زندگى او و فرجام مشروطه، اوّل، تهران، نشر عبرت، 1380ش.
2. ــــــــــــــــــــــ ، آیت الله حاجى میرزا حسن آقا مجتهد تبریزى مؤسس و مصحح مشروطه در تبریز، مجله تاریخ معاصر ایران، ش18، تابستان 1380ش.
3. ــــــــــــــــــــــ ، آینه دار طلعت یار، زندگى نامه و اشعار ادیب پیشاورى، دوم، تهران، نشر عبرت، 1380ش.
4. ــــــــــــــــــــــ ، از عدالتخانه تا مشروطه، راهها و بى راهه ها، ماهنامه زمانه، ش11.
5. ــــــــــــــــــــــ ، اسب ترواى ویلسون، وصف ماهیت امریكا در دوران جنگ جهانى اوّل از زبان ادیب پیشاورى، زمانه، ش14.
6. ــــــــــــــــــــــ ، اندیشه سبز، زندگى سرخ; زمان و زندگى شیخ فضل الله نورى، اوّل، تهران، عبرت، 1380ش.
7. ــــــــــــــــــــــ ، پایدارى تا پاى دار، تهران، نور، 1368ش.
8. ــــــــــــــــــــــ ، تصویر یك اصلاح طلب، زمانه، ش15.
9. ــــــــــــــــــــــ ، كارنامه شیخ شهید پرسش ها و پاسخ ها، تندیس پایدارى (گفتوگو)، یادمان سالروز شهادت شیخ فضل الله نورى، ویژه نامه روزنامه رسالت، مرداد1380.
10. ــــــــــــــــــــــ ، جعل اسناد در تاریخ معاصر، مندرج در مجموعه مقالات همایش اسناد و تاریخ معاصر، ج2، تهران، مركز اسناد تاریخى، آذر 1381ش.
11. ــــــــــــــــــــــ ، خانه، بر دامنه آتشفشان!، شهادتنامه شیخ فضل الله نورى (به ضمیمه وصیتنامه منتشر نشده او); اوّل، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1382ش.
12. ــــــــــــــــــــــ ، دیده بان، بیدار!، دیدگاهها و مواضع سیاسى و فرهنگى شیخ فضل الله نورى، اوّل، تهران، نشر عبرت، 1380ش.
13. ــــــــــــــــــــــ ، سلطنت علم و دولت فقر، سیرى در زندگانى، افكار و مجاهدات حجة الاسلام ملاقربانعلى زنجانى از زعماى نهضت مشروعه در عصر مشروطه، ج1، اوّل، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1374ش.
14. ــــــــــــــــــــــ ، شیخ ابراهیم زنجانى; زمان، زندگى و اندیشه، تاریخ معاصر ایران، ش25، بهار1382ش.
15. ــــــــــــــــــــــ ، فرصت خشم، زمانه، ش17.
16. ــــــــــــــــــــــ ، كارنامه شیخ فضل الله، پرسش ها و پاسخ ها، اوّل، تهران، نشر عبرت، 1380ش.
17. ــــــــــــــــــــــ ، كالبدشكافى یك شایعه در تاریخ مشروطه، زمانه، ش12.
18. ــــــــــــــــــــــ ، مشروطه و رژیم پهلوى، پیوندها و گسست ها، تاریخ معاصر ایران، ش14 و 15، پاییز و زمستان 1379ش.
19. ــــــــــــــــــــــ ، مصاحبه با آقاى حسین شاه حسینى در مورد آیت الله شیخ حسین لنكرانى، تاریخ معاصر ایران، ش13 و 14.
20. ــــــــــــــــــــــ ، هزینه ایرانى ماندن، زمانه، ش16.
21. ــــــــــــــــــــــ ، وقتى كه تاریخ گره مى خورد، زمانه، ش13.
22. ــــــــــــــــــــــ ، ویژه نامه شیخ شهید، مجله كوثر، ش3، 1358ش.
23. ــــــــــــــــــــــ ، ویژه نامه سالگرد شهادت شیخ فضل الله، روزنامه جمهورى اسلامى، سال اول، ش 288، 8 خرداد 1359ش.

پی نوشت :

1. مانند فعّالیت جهت انتشار ویژه نامه شیخ شهید، مجله كوثر، ش3، سال1358; ویژه نامه سالگرد شهادت شیخ فضل الله، روزنامه جمهورى اسلامى، سال اوّل، ش288، 8 خرداد 1359.
2. از عدالتخانه تا مشروطه، راه ها و بى راهه ها، زمانه، ش 11، ص6ـ10; وقتى كه تاریخ گره مى خورد، زمانه، ش 13، ص17. در تمام مواردى كه نام نویسنده كتاب یا مقاله ذكر نشده، منظور آقاى ابوالحسنى (منذر) است.
3. از جمله، ر.ك: مشروطه و رژیم پهلوى، پیوندها و گسست ها، مجله تاریخ معاصر ایران، ش 14 و 15; شیخ ابراهیم زنجانى; زمان، زندگى و اندیشه; مجله تاریخ معاصر ایران، شماره 25; بخش هایى از كتاب: سلطنت علم و دولت فقر، سیرى در زندگانى، افكار و مجاهدات حجة الاسلام ملاقربانعلى زنجانى از زعماى نهضت مشروعه در عصر مشروطه.
4. ر.ك: وقتى كه تاریخ گره مى خورد،زمانه، شماره 13.
5. جالب است كه سیّدمحمّد طباطبایى (پیشواى مشهور مشروطه)، سیدجمال الدین اسدآبادى و حاج شیخ فضل الله نورى، همگى مدّتى از محضر جدّ شیخ حسین لنكرانى (مرحوم آیت الله شیخ حسین فاضل لنكرانى) در تهران بهره علمى برده اند. پدرش آیت الله شیخ على لنكرانى نیز از یاران و همفكران نزدیك مرحوم شیخ شهید بود و با هم رفت و آمدهاى خانوادگى داشتند. هنگامى كه شیخ از هجرت كبراى قم به تهران برگشت، در استقبال از او و در برخى مجالس سخنرانى اش به همراه فرزند خود شركت داشت. شیخ حسین، از كودكى با شیخ آشنا بود و حتّى در دوره تحصیلات مقدّمات دروس حوزوى از وى نیز جایزه گرفته بود (هزینه ایرانى ماندن،زمانه، ش 16، ص10و11); امّا روز شهادت شیخ، شاهد تفأل تیمورخان ناصر لشكر به مثنوى معنوى درباره عاقبت او بود كه: «مدّتى معكوس گردد كارها / شحنه را دزد آورد بر دارها!» و شبِ همان روز، خواب دریدن شیخ، توسط درندگانى را مى بیند كه پدرش نقل آن را براى علماى مخفى در منزل آن ها، نهى مى كند; چنان كه پدرش تلاش نافرجامى براى جلوگیرى از قتل شیخ داشت (فرصت خشم، زمانه، شماره 17، ص11).
6. هزینه ایرانى ماندن، ص10و11.
7. آقاى ابوالحسنى گذشته از بهره هاى فراوانش از نقل ها و خاطره هاى وى در مجموعه حاضر و نوشته هاى متعدّد دیگر، در دو مقاله مسلسل به صورت جداگانه، به نقل هاى وى درباره شیخ فضل الله مى پردازد (ر.ك: هزینه ایرانى ماندن، ص11ـ17; فرصت خشم، ص9ـ13).
8. كارنامه شیخ فضل الله، پرسش ها و پاسخ ها، ص111و112.
9. خانه، بر دامنه آتشفشان!; شهادتنامه شیخ فضل الله نورى (به ضمیمه وصیتنامه منتشر نشده او) ، ص170، 200، 202، 206، 211، 213، 218، 222، 224، 228 و ...
10. آخرین آواز قو، ص57و58; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص 155ـ156; تندیس پایدارى، ص11.
11. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص270.
12. همان، ص171.
13. همان، ص180و181.
14. همان، ص43.
15. یادآور مى شود فضل الله نورالدین كیا (به همراه خانواده اش) كه نویسنده، آشنایى شخصى با او دارد و صداقت او را تأیید مى كند، از جانب دكتر مصدق نیز مورد ستایش قرار گرفته است. (ر.ك: دیده بان، بیدار!، ص 45).
16. آخرین آواز قو، ص89.
17. آینه دار طلعت یار، ص132.
18. سلطنت علم و دولت فقر، ص435ـ663.
19. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص93 و 98.
20. جعل اسناد در تاریخ معاصر، ص27ـ28.
21. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص 155ـ170; جعل اسناد در تاریخ معاصر، ص28; هزینه ایرانى ماندن، ص16و17.
22. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص 199 به بعد; جعل اسناد در تاریخ معاصر، ص230ـ295.
23. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص212ـ215.
24. همان، ص63 و 79.
25. سلطنت علم و دولت فقر، ص229و230.
26. پایدارى تا پاى دار، ص117ـ123; تندیس پایدارى، ص11.
27. تندیس پایدارى، ص12.
28. كالبدشكافى یك شایعه در تاریخ مشروطه، ص22ـ24; تندیس پایدارى، ص12ـ13.
29. كارنامه شیخ فضل الله، ص21ـ55.
30. ر.ك: سلطنت علم و دولت فقر.
31. ر.ك: تصویر یك اصلاح طلب، ص11ـ17.
32. ر.ك: آینه دار طلعت یار.
33. ر.ك: شیخ ابراهیم زنجانى; زمان، زندگى، اندیشه.
34. كارنامه شیخ فضل الله، ص118ـ126; آینه دار طلعت یار، 131و132.
35. كارنامه شیخ فضل الله، ص129ـ154; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص179.
36. پایدارى تا پاى دار، ص94ـ95.
37. تندیس پایدارى، ص14.
38. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص232.
39. همان، ص163.
40. جعل اسناد در تاریخ معاصر، ص325ـ354.
41. آخرین آواز قو، ص46ـ48; فرصت خشم، ص9و10.
42. پایدارى تا پاى دار، ص133.
43. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص182.
44. براى نمونه، ر.ك: كالبدشكافى یك شایعه در تاریخ مشروطه، ص 43.
45. جعل اسناد، در تاریخ معاصر، ص33.
46. كالبدشكافى یك شایعه در تاریخ مشروطه، ص20ـ25; تندیس پایدارى، ص13.
47. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص99.
48. سلطنت علم و دولت فقر، ص366 به بعد.
49. تندیس پایدارى، ص13.
50. جعل اسناد، در تاریخ معاصر، ص29ـ35; فرصت خشم; هزینه ایرانى ماندن و... .
51. اندیشه سبز، زندگى سرخ، ص117.
52. همان، ص158ـ162.
53. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص156، 161، 163ـ168، 214و215، 218و219، 234، 246 و ... .
54. دیده بان، بیدار، ص42و43.
55. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص205.
56. همان، ص246.
57. تندیس پایدارى، ص14.
58. همان، ص12و13.
59. همان، ص11.
60. دیده بان، بیدار!، ص69ـ71.
61. همان، ص73ـ132.
62. همان، ص49.
63. محسن كدیور: نظریه هاى دولت در فقه شیعه.
64. وقتى كه تاریخ گره مى خورد!، ص11ـ13.
65. دیده بان، بیدار!، ص21.
66. خانه، بردامنه آتشفشان، ص191ـ195.
67. دیده بان، بیدار!، ص24.
68. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص155و156.
69. آخرین آواز قو!، ص30ـ54.
70. همان، ص137ـ150.
71. كارنامه شیخ فضل الله، ص79.
72. آخرین آواز قو، ص63.
73. دیده بان، بیدار!، ص205.
74. آخرین آواز قو، ص137ـ150.
75. اندیشه سبز، ص109ـ111.
76. آخرین آواز قو، ص108ـ110; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص139ـ142.
77. كارنامه شیخ فضل الله، ص104 و 120ـ125.
78. مصاحبه با آقاى حسین شاه حسینى در مورد آیت الله شیخ حسین لنكرانى، ص304ـ306. یادآور مى شود وى تحقیق مستقلى درباره مستوفى الممالك دارد كه انتظار چاپ آن را داریم.
79. آخرین آواز قو، ص53.
80. كارنامه شیخ فضل الله، ص99ـ101 و 104 و 109 و 114 و 118ـ120.
81. همان، ص125و126.
82. همان، ص83 و104.
83. همان، ص55.
84. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص88و89.
85. همان، ص76و77.
86. همان، ص158و159، 167.
87. كارنامه شیخ فضل الله، ص135.
88. اندیشه سبز، ص91.
89. همان، ص22ـ30 و 72.
90. همان، ص140ـ141.
91. اندیشه سبز، ص122.
92. همان، ص142ـ144.
93. همان، ص123ـ126; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص39.
94. كارنامه شیخ فضل الله، ص54.
95. اندیشه سبز، ص155; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص36.
96. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص184.
97. همان، ص48.
98. همان، ص151.
99. دیده بان، بیدار!، ص68ـ124.
100. همان، ص124ـ132.
101. همان، ص132ـ198.
102. كارنامه شیخ فضل الله، ص38ـ40 و 107و108.
103. همان، ص40ـ46.
104. همان، ص38.
105. همان، ص31.
106. همان، ص28.
107. همان، ص69.
108. اندیشه سبز، ص89 و 99 و 106.
109. همان، ص104.
110. همان، ص88ـ106.
111. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص87.
112. اندیشه سبز، ص91.
113. دیده بان، بیدار!، ص46ـ51.
114. اندیشه سبز، ص115.
115. دیده بان، بیدار!، ص15ـ23; آخرین آواز قو، ص83و84 و... .
116. آخرین آواز قو، ص115ـ122.
117. دیده بان، بیدار!، ص40ـ47.
118. خانه، بردامنه آتشفشان، ص38.
119. دیده بان، بیدار!، ص30ـ33، 115و116; اندیشه سبز، ص131ـ134.
120. دیده بان، بیدار!، ص16ـ17; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص141.
121. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص33، 47.
122. آخرین آواز قو، ص148.
123. براى آشنایى با شخصیت و فعّالیت سیاسى او، ر.ك: آیت الله حاجى میرزا حسن آقا مجتهد تبریزى مؤسس و مصحح مشروطه در تبریز، مجله تاریخ معاصر ایران، شماره 18.
124. كارنامه شیخ، ص76. از عدالتخانه تا مشروطه; راه ها و بى راهه ها، ص6.
125. دیده بان، بیدار!، ص205.
126. همان، ص130.
127. آخرین آواز قو، ص72ـ82.
128. دیده بان، بیدار!، ص130.
129. از عدالتخانه تا مشروطه; راه ها و بى راهه ها، ص6.
130. همان.
131. كارنامه شیخ فضل الله، ص78ـ79.
132. همان، ص15ـ16 و 75.
133. دیده بان، بیدار!، ص143و144 و ص188ـ190.
134. آخرین آواز قو، ص134و135.
135. دیده بان، بیدار!، ص27ـ31.
136. همان، ص80ـ81; كارنامه شیخ فضل الله، ص80ـ86.
137. كارنامه شیخ فضل الله، ص80ـ86.
138. همان، 73.
139. دیده بان، بیدار!، ص30ـ38.
140. همان، ص51ـ52.
141. همان، ص109; آخرین آواز قو، 118.
142. دیده بان، بیدار!، ص51ـ52.
143. چنان كه گزارش علاّمه قزوینى از مشهودات خود در خلال نامه خود به شیخ فضل الله شاهدى بر آن است (همان، ص27ـ30).
144. اندیشه سبز، ص115ـ123.
145. دیده بان، بیدار!، ص42; اندیشه سبز، ص117.
146. اندیشه سبز، ص91.
147. همان، ص117و118.
148. همان، ص123.
149. همان، ص116.
150. كارنامه شیخ فضل الله، ص129ـ131 و ... .
151. همان، ص134ـ135.
152. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص37.
153. كارنامه شیخ فضل الله، ص119.
154. همان، ص122ـ123.
155. همان، ص106; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص35، 37، 153، 193، 205و206.
156. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص49.
157. كارنامه شیخ فضل الله، ص140ـ154; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص156.
158. كارنامه شیخ فضل الله، ص70; آخرین آواز قو، ص146ـ148.
159. اندیشه سبز، ص135.
160. كارنامه شیخ فضل الله، ص134ـ136.
161. آخرین آواز قو، ص145.
162. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص61.
163. همان، ص33.
164. كارنامه شیخ فضل الله، ص132.
165. دیده بان، بیدار!، ص84ـ124.
166. آخرین آواز قو، ص132.
167. همان، ص33 و 110 و 123ـ149 و ... .
168. دیده بان، بیدار!، ص130ـ131.
169. همان، ص114و115 و 200; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص114.
170. دیده بان، بیدار، ص204.
171. همان، ص 204.
172. از عدالتخانه تا مشروطه; راه ها و بى راهه ها، ص5 و 15.
173. كارنامه شیخ فضل الله، ص125.
174. همان، ص135ـ137.
175. دیده بان، بیدار!، ص70و71.
176. كارنامه شیخ فضل الله، ص63ـ69.
177. اندیشه سبز، ص114.
178. همان، ص114; كارنامه شیخ فضل الله، ص13.
179. اندیشه سبز، ص135.
180. كارنامه شیخ، ص63: متن و پاورقى 1.
181. همان، ص56و57 و 62و63.
182. همان، ص58.
183. همان، ص63: پاورقى 1.
184. از عدالتخانه تا مشروطه; راه ها و بى راهه ها، ص10.
185. كارنامه شیخ فضل الله، ص66.
186. اندیشه سبز، ص146و147.
187. اندیشه سبز ، ص88ـ91.
188. هزینه ایرانى ماندن، زمانه، ش 16، ص 17.
189. دیده بان، بیدار!، ص30ـ33 و ص115و116; اندیشه سبز، ص131ـ134.
190. اندیشه سبز، ص138ـ151.
191. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص127ـ138.
192. چنان كه وى در بررسى ابعاد شخصیت و اندیشه هاى مرحوم ادیب پیشاورى، نگاهى كلان به برخى از ابعاد قدرت هاى جهانى و نقش آنان در عرصه بین الملل و ایران داشته اند (ر.ك: اسب ترواى ویلسون، وصف ماهیت آمریكا در دوران جنگ جهانى از زبان ادیب پیشاورى، ص14ـ18; آینه دار طلعت یار: زندگى نامه و اشعار ادیب پیشاورى).
193. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص105 و 198.
194. همان، ص89.
195. همان، ص114، 120.
196. آخرین آواز قو، ص119.
197. همان ، ص72
198. همان، ص73.
199. كارنامه شیخ فضل الله، ص78.
200. آخرین آواز قو، ص124.
201. دیده بان، بیدار!، ص104.

 http://rasekhoon.net/article/show/122469/

 

پنج شنبه 31/5/1392 - 22:42
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته