• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 4549
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 3177روز قبل
شخصیت ها و بزرگان
شیخ اشراق شیخ شهید
شیخ اشراق شیخ شهید

نویسنده: سید محمد ناظم زاده قمی
شهاب‌الدین‌ابوالفتوح یحیی بن حبش‌بن‌امیرك سهروردی‌، در 549 ق. ‌در سهرورد در اطراف شهر زنجان امروزی به‌دنیا آمد. بعدها در مراغه‌نزد مجدالدین‌جیلی‌رفت‌و گفته‌اند كه‌نزد او حكمت‌و اصول‌فقه‌آموخته‌است‌. نیز در اصفهان‌نزد ظهیرالدین‌فارسی‌كتاب‌البصایر در منطق‌را خوانده‌است‌. سهروردی‌به‌سفرهای‌فراوان‌رفته‌و با بزرگان‌و مشایخ هر دیار ملا‌قات‌كرده‌است‌. آخرین‌سفر وی‌به‌حلب‌و دمشق‌بود و در آنجا مورد احترام‌ملك‌ظاهرشاه‌قرار گرفت‌. این اكرام‌شاه‌جوان‌از او و نیز دلا‌یل‌دیگر وی‌را محسود فقها كرد و خواستار حكم‌قتل‌او از صلا‌ح‌الدین‌ایوبی‌شدند و سرانجام‌در 587 ق ‌به شكل نامعلومی‌در جوانی در حلب‌از دنیا رفت.
سهروردی‌، قامتی‌معتدل‌و چهره‌ای‌سرخگون‌داشته‌و به‌شیوه‌قلندران‌رفتار میكرده است‌. برخی‌او را صاحب كرامات‌و برخی‌ملحد دانسته‌اند. منابع كهن سبب شهادت سهروردی‌را راجع‌به‌مناظره‌وی‌در باب‌ختم‌نبوت‌گزارش‌كرده‌اند. لذا مفسران‌امروزین‌سهروردی‌معتقدند <ولا‌یت‌از اصول اعتقادی‌سهروردی‌است‌و به‌نظر او اگرچه‌نبوت‌ختم‌شده‌اما ولا‌یت بدان معنا كه‌در شیعه مطرح‌شده‌، پیوسته‌و مداوم‌است‌.>
آثار و اشعار فراوانی‌منسوب‌به‌سهروردی‌است‌. كهن‌ترین فهرست‌آثار وی‌را شهرزوری‌ارائه‌كرده‌كه‌تعداد آن‌مشتمل بر 46 عنوان‌است‌.
به‌نظر سهروردی‌، حكمت‌، <خمیره‌‌ازلی‌> است‌و بنیان آن توسط هرمس نهاده شده است‌. او می‌گوید شاخه‌فیثاغوری و بایزید بسطامی‌و سپس منصور حلا‌ج‌و ابوالحسن‌خرقانی‌در سلوك‌وارثان‌معنوی این‌حكمت‌هستند. منابع‌اندیشه‌های‌او گوناگون‌است‌، مثلا‌اندیشه‌های‌دینی‌فلسفی ایران پیش از اسلا‌م ‌یكی از این منابع است‌. او اساس حكمت فرزانگان‌ایرانی را در تفسیر جهان بر اساس‌<قاعده‌نور و ظلمت‌> و <تصفیه باطن> می‌داند. نیز سهروردی‌به‌حكمت‌یونان‌توجه‌كرده‌است‌و بیش‌از همه از افلا‌طون و نوافلا‌طونیان‌متاثر است‌.
سهروردی‌به‌شیخ‌اشراق‌معروف‌بوده‌و در اصول‌تبحر داشته‌و در فروع به‌مذهب شافعی‌می‌رفته‌و شعر نیكو می‌سروده‌و در مناظره‌بسیار توانا بود و هیچ‌یك از معاصرانش‌به‌پای‌او نمی‌رسیده‌اند. وی‌حكمت‌و اصول‌فقه‌را از شیخ‌مجدالدین‌گیلا‌نی‌در مراغه‌فرا گرفته‌است‌.
در منطق‌، بصائر ابن‌سهلا‌ن‌ساوی‌را نزد ظهیرالدین قاری‌خوانده‌است‌. بعد از فراغت‌از تحصیل‌غالب‌اوقات‌در مسافرت‌بوده‌و مدتی‌هم‌با طایفه‌صوفیه‌مصاحب‌شده‌و از بیانات‌این‌فرقه‌استفاده‌كرده‌تا روح‌تسامح‌و استقلا‌ل‌فكری‌در او حاصل‌شده‌، پس‌از آن‌مشغول‌ریاضت‌و مجاهدت‌شده‌و در خلوت به‌اوراد و اذكار اشتغال‌داشته‌و غالب ایام‌سال روزه‌بوده‌و در هفته‌یك‌بار افطار می‌كرده‌تا آنكه‌به‌مقامات‌عالیه و نهایت مكاشفه‌رسیده‌و صاحب‌كرامات‌و خوارق عادات شد و به‌واسطه‌آن‌امور عجیبی‌كه‌از او ظاهر گشت او را <خالق‌البرایا = آفریدگار مردمان‌> نامیدند ولكن‌یكی‌از دوستانش‌او را در خواب‌دیده‌و شیخ‌فرموده‌كه‌مرا به‌این‌اسم‌مخوانید. بعضی‌دیگر غلو كرده‌او را نبی‌گفتند. ‌
سهروردی‌همچنان‌به‌قدم‌تجرد در شهرها می‌گشت‌تا اینكه به‌ماردین‌از بلا‌د تركیه‌رسید و به‌زیارت‌فخرالدین‌ماردینی‌عارف‌و حكیم‌رسید. استاد همواره‌از او به‌بزرگی یاد می‌كرد و هوش‌و استعداد او را می‌ستود ولی‌همیشه می‌گفت‌كه‌از بی‌پروایی‌او به جانش‌می‌ترسم‌. ‌

مكتب فلسفی شیخ اشراق

نظام فلسفی سهروردی بیشتر بر اشراق، مكاشفه، تصفیه نفیس و اصول كشفی ذوقی بنا شده است، سیر و سلوك و شهودات درونی از مهم‌ترین عناصر نظام فلسفی وی به شمار می‌رود.
شیخ اشراق، نظام فلسفی مشاء را (كه خود از آن تعبیر به حكمت بحثی می‌نماید) در رسیدن به حقایق هستی بسیار ناتوان می‌داند. او در مقدماتش بر حكمت‌الا‌شراق می‌نویسد: <كسی كه طالب روش بحثی در حكمت است باید طریقه مشائین را بپیماید كه در این جهت محكم و نیكو نوشته شده است. در این صورت ما با او سخنی در قواعد اشراقی نداریم.>
از این‌رو سهروردی در بررسی‌های انتقادی خویش مهم‌ترین مبانی و اصول حكمت مشاء را در نهایت دقت و ظرافت به نقد كشیده است. مهم‌ترین محورهای اختلا‌فی بین ابن‌سینا را می‌توان در موارد زیر خلا‌صه كرد 1- تشكیك در ماهیت یا وجود 2- اصالت وجود یا ماهیت 3- وجود یا عدم صورت نوعیه 4- مثل افلا‌طونی 5- وحدت و كثرت 6- شروط ادراك 7- نوعی یا غیرنوعی بودن اختلا‌ف انوار مجرده عقلیه و ده‌ها مسائل دیگر.
شیخ‌اشراق‌از آنانی‌نبوده‌كه‌تنها به‌قاضی‌رفته‌باشند، زیرا می‌بینیم‌كه‌وی پیش‌از اینكه‌به‌رد آرای مشائیان‌بپردازد، چند كتاب‌در بیان‌فلسفه مشاء نوشته‌كه‌از مهم‌ترین‌كتب‌و مراجع‌حكمت‌مشائی‌است‌و معروف‌ترین آنها مطارحات‌و تلویحات‌است‌و شیخ‌در آنها عقاید ارسطو و مشائیان‌را با وضوح‌و صراحت‌كامل‌بیان‌كرده‌است‌. ‌

نظام فلسفی حكمت اشراق

نظام فلسفی اشراق یكی از پرارزش‌ترین نظام‌های اسلا‌می است كه اصول آن به صورتی كه امروز شناخته شده به‌وسیله متفكر، عارف و عالم عظیم‌الشان شهاب الدبن سهرودی تدوین و تنظیم شده است. تاثیر فلسفه اشراق بر تكامل فلسفه در ایران و علی‌الخصوص تاثیر آن بر عرفان نظری، شاید بیش از تمامی نظام‌های دیگر فلسفی باشد. پایه‌های تاریخی فلسفه اشراق از طرفی بر تعالیم عالیه قرآن مجید استوار است و از طرف دیگر بر مكتب‌های فلسفه افلا‌طونی و نو افلا‌طونی مبتنی شده است؛ نیز به‌طور كلی، پایه‌های <مشرقی(>مباحث فلسفه مشرقی كه ابن سینا در منطق‌المشرقین به آن اشاره كرده است) هم برای آن می‌توان جست‌وجو كرد. فلسفه اشراق علی‌رغم حكمت مشاء كه تعقل و برهان را اصیل می‌داند. تعقل و برهان را مبتنی بر شناخت نور موجود از موضوع می‌داند. هستی از نقطه نظر فلسفه اشراق نور مجرّدی است كه از اصل نورالا‌نوار ساطع شده و عالم را فرا می‌گیرد. اشراق حضوری و شهود هم در مرتبت و هم در اصالت مقدم است بر برهان و تعقل و این نكته‌ای است كه در فلسفه‌های جدید، علی‌الخصوص در پدیدارشناسی متعالیه <هوسرل> از اهمیت زیادی برخوردار است؛ با این تفاوت كه پدیدارشناسی هوسرل بیان ناقصی از علم حضوری در مقابل بیان سهروردی از علم حضوری اشراقی و شناخت برمبنای مشاهده اشراق است.
آنچه به نام حكمه‌الا‌شراق و یا فلسفه اشراقی معروف است و بانی آن را سهروردی می‌شناسیم، منحصرا در كتاب حكمه‌الا‌شراق بیان نشده است بلكه فلسفه‌ای است جامع كه سیر تكامل آن را، حداقل در 4 كتاب اصلی فلسفی سهروردی، یعنی التلویحات، المشارع و المطارحات، المقاومات و حكمه‌الا‌شراق مشاهده و دنبال می‌توان كرد.
البته باید توجه داشت كه از لحاظ تاریخی، حكمت اشراقی به مابعدالطبیعه پیش از ارسطو مربوط است. جرجانی در كتاب تعریفات، اشراقیون را از جمله فیلسوفانی می‌داند كه استادشان افلا‌طون است. ‌
عبدالرزاق كاشانی، در شرح خود بر فصوص‌الحكم ابن عربی می‌نویسد كه اشراقیون از سلا‌له <شیث>اند. ابن وحشیه در الفلا‌حه‌النبطیه اشراقیون را طبقه‌ای از كاهنان مصری می‌داند كه فرزندان خواهر <هرمس> بوده‌اند.
خود جناب سهروردی در مطارحات می‌نویسد كه حكمت اشراق متاثر از ما بعدالطبیعه موبدان ایران قدیم، بوده است. فیثاغورث و افلا‌طون از جمله‌حكمای یونان بودند كه تحت تاثیر این حكمت قرار گرفتند و سرانجام ذوالنون مصری و بایزید بسطامی وارثان این حكمت هستند.
در اینكه‌آیا عقاید سهروردی‌منسوب‌به‌مشرق‌زمین‌است‌و شیخ‌فلسفه‌خود را منسوب‌به‌مشرق‌زمین‌و مقتبس‌از آنها می‌داند یا نه‌؟ عقیده‌ها مختلف‌است‌. نظر دكتر حلبی‌در این‌مورد چنین‌است‌كه‌: <اشراق‌یك‌معنی‌بیشتر ندارد و آن‌روشن‌شدن‌است‌و اینكه‌اشراق‌را به‌سوی‌مشرق‌رفتن‌معنی‌كرده‌اند، صحیح‌نیست‌و در زبان تازی وقتی خواهند این‌معنی‌را برسانند از كلمه‌تشریق‌استفاده‌می‌كنند، چنانكه‌متبنی گوید: و شرق‌حتی‌لیس‌للشرق‌مشرق‌و غرب‌حتی‌لیس‌للغرب‌مغرب‌و این‌معنی‌كه‌از اشراق‌در لغت و اصطلا‌ح‌معمول‌شده‌با خواست شیخ اشراق‌موافق‌و به‌حقیقت‌نزدیك‌تر است چه‌سهروردی‌آرای‌خود را منسوب به‌روشن‌شدن باطن‌و كشف‌و ذوق‌درونی‌می‌داند.>

نور، فرشته و زرتشت از نگاه شیخ اشراق

نور:‌بنابر نظر سهروردی، واقعیت‌های مختلف، چیزی غیر از نور نیستند كه از لحاظ شدت و ضعف با یكدیگر تفاوت دارند. واقعیت نیازمند به تعریف نیست؛ چرا كه قاعده آن است كه پیوسته امر غیرواضح را با امری روشن و واضح تعریف كنند. در حالی كه پیداست كه هیچ چیز از نور، آشكارتر و روشن‌تر نیست و بنابراین، آن را با هیچ چیز دیگری نمی‌توان تعریف كرد. ‌حقیقت این است كه همه چیزها به‌وسیله نور آشكار می‌شود و به همین دلیل، باید به وسیله آن تعریف شود. نور محض كه سهروردی آن را <نورالا‌نوار> نامیده است، حقیقت الهی است كه روشنی آن به علت شدت نورانیت و فیض، كوركننده است. نور اعلی منبع هر وجود است؛ چرا كه جهان در همه درجات واقعیت خود، چیزی جز درجات مختلف نور و ظلمت نیست. ‌سهروردی در این باره چنین می‌گوید: <ذات نخستین نور مطلق، یعنی خدا، پیوسته نورافشانی (اشراق) می‌كند و از همین راه متجلی می‌شود و همه چیزها را به وجود می‌آورد و با اشعه خود به آنها حیات می‌بخشد و هر چیز در این جهان منشعب از نور ذات او است و هر زیبایی و هر كمال، موهبتی از رحمت اوست و رستگاری عبارت از وصول كامل به این روشنی است.>
فرشته: علم به عالم ملكوت یا فرشته‌شناسی كه بحث در مورد انوار یا جواهری است كه میان این جهان سایه و نور اعلی قرار دارد، قسمت مركزی حكمت اشراق را تشكیل می‌دهد. ‌فرشته در زمان واحد، هم نگاه‌دارنده این جهان است، هم وسیله و افزار معرفت و شناخت است و هم چیزی است كه آدمی می‌خواهد به آن برسد و در این زندگی زمینی پیوسته درصدد یافتن آن است. زیبایی و تسلط فرشته پیوسته در جهان اشراقی می‌درخشد و هر كس را كه درصدد رویت آن برمی‌آید، خیره می‌سازد. ‌در نظر سهروردی تعداد فرشتگان به تعداد 10 عدد فلك نجومی قرون وسطی نیست بلكه به تعداد ستارگان ثابت است. یعنی عملا‌از قدرت شمارش ما بیرون است و طریقی كه فرشتگان از فیض الهی بهره‌مند و اشراق می‌شوند، محدود به هیچ شكل منطقی كه از پیش قابل دریافت باشد، نیست. سهروردی سلسله مراتب فرشتگان را از دو جهت طولی و عرضی مورد بحث قرار داده است.
در بالا‌ی سلسله طولی، فرشتگان مقرب جای دارند كه برترین آنها نورالا‌عظم یا نورالا‌قرب (یا بهمن) نامیده می‌شود. این فرشته كه نزدیك‌ترین فرشته به نورالا‌نوار است، فرشته مقرب پایین‌تر از خود را به‌وجود می‌آورد كه این فرشته پایین‌تر، از آن و نیز از نورالا‌نوار كسب نور می‌كند. ‌
این افاضه به نوبه خود انتقال پیدا می‌كند تا سلسله طولی- كه هر یك از افراد آن نور قاهر نامیده می‌شوند- كامل شود. این سلسله طولی را <امهات> نیز می‌نامند؛ از آن جهت كه همه چیزهای جهان از آن تولد می‌یابد.
اعضای سلسله امهات، به صورتی هستند كه هر فرشته مقرب فوقانی، جنبه بهتر و غلبه نسبت به آنكه در زیر آن است، دارد و فرشته پایین‌تر نسبت به فوقانی دارای جنبه محبت است.
از جنبه غلبه و مشاهده این سلسله مراتب عالی، رشته عرضی فرشتگان پیدا می‌شود كه مطابق است با جهان ارباب انواع یا <مثل افلا‌طونی.> افراد این سلسله مانند سلسله طولی از یكدیگر تولید نمی‌شوند. ‌
هر چیز در این دنیا كه عالم پایین است، صنم یكی از این رب‌النوع‌ها است كه <اثر فرشته‌ای خاص> آن را همراه دارد. به همین جهت است كه سهروردی آنها را صاحبان نوع (ارباب الا‌نواع) خوانده است چون در واقع هر یك بر یك نوع خاص حكومت دارد و در واقع، رب‌النوع آسمانی و مثال افلا‌طونی آن است.
از فرشته عرضی فرشتگان، یك دسته فرشتگان متوسط به‌وجود می‌آید كه همچون خلفای آنها مستقیما بر انواع (موجودات) حكومت می‌كنند.
اعضای این دسته متوسط را <انوار مدبره> و گاهی <انوار اسفهبدیه> می‌نامند. این نام اخیر بیشتر برای آن دسته از فرشتگان است كه بر نفوس آدمیان حكومت دارند.
این فرشتگان؛ یعنی انوار مدبره به میانجیگری محبت، افلا‌ك را به حركت درمی‌آورند و حافظ همه آفریده‌های زمینی از معدنی و گیاهی و حیوانی و بشری هستند. ‌
زرتشت:‌سهروردی‌تمایل‌زیادی به‌مذهب‌زرتشتی‌داشته‌و حقایق‌آن‌مذهب‌در بارور شدن‌آرای او تاثیر تام‌داشته‌است‌. این‌تمایل‌در بعضی‌از دانشمندان‌دیگر از جمله‌عبدالله‌بن‌‌المقفع‌و رازی‌نیز بوده‌زیرا <بیرونی‌> در چند كتاب‌از آثار خویش‌به‌مانوی‌بودن‌زكریای‌رازی‌اشارت‌آشكار دارد ولی‌باید دانست‌كه‌فیلسوفان‌و دانشمندان‌و بزرگان‌عالم‌به‌هر دینی‌باشند اهمیت‌شان‌از لحاظ‌خدمتی‌است‌كه‌به‌بشریت‌می‌كنند و این‌فكر صحیح‌نیست‌كه‌متفكر یا فیلسوفی‌را به‌جرم‌مسلمان‌نبودن‌او تحقیر كنیم‌و آرای او را مردود بدانیم‌. اعتقاد به‌نور و ظلمت‌در آرای‌سهروردی‌بسیار نزدیك‌به‌دو نیروی‌<سپنتامینو> و <انگره‌مینو> در دین‌زرتشتی‌است‌و این‌امر البته‌دلیل‌ثنویت‌نیست‌، چه‌اگر واقعا دین‌زرتشت‌را فهمیده‌باشیم‌، زرتشت‌مظاهر نیك‌و بد عالم‌را منسوب‌به‌این‌دو قوه‌می‌كند و در دین‌او <اهورامزدا> خدای‌واحد است‌به‌قول‌پروفسور جكسن‌اگر معتقد باشیم‌كه‌دین‌زرتشت‌ثنوی‌است‌، اسلا‌م‌هم‌ثنوی‌است‌، در حالی‌كه‌نه‌دین‌زرتشت‌ثنوی‌است‌و نه‌دین اسلا‌م‌، زیرا با اینكه‌ظاهرا هر یك‌از این‌دو دین به‌دو نیروی‌رحمانی‌و شیطانی‌معتقد هستند ولی‌این‌دو دین‌، آن‌قوی‌را مخلوق یك نیروی فوق‌العاده می‌شمارند كه‌در اسلا‌م‌<اللّه‌> و در دین‌زرتشت‌و در آیین‌مزدیسنا <اهورامزدا> گفته‌می‌شود. ‌

رد شعوبی بودن سهروردی

برخی‌از كسانی‌كه‌در تاریخ‌فلسفه‌اسلا‌می‌خود را صاحب‌‌نظر می‌دانند شیخ‌مقتول‌شهاب‌‌الدین‌سهروردی‌را در زمره‌شعوبیه‌به‌شمار آورده‌و آثار وی‌را نیز بر همین‌اساس‌مورد ارزیابی‌قرار داده‌اند. دكتر محمدعلی‌ابوریان‌استاد و رئیس‌بخش‌فلسفه‌در دانشكده‌افسریه‌مصر از جمله‌این‌اشخاص‌به‌شمار می‌آید. وی‌كتابی‌تحت‌عنوان‌<تاریخ اندیشه‌فلسفی در اسلا‌م> به‌رشته‌تحریر درآورده‌و در آن‌این‌مساله‌را مطرح‌ساخته‌است‌. این‌استاد مصری‌می‌گوید: نهضت‌شعوبیه‌در پایین آوردن اعتبار قوم‌عرب‌و كاستن‌ارزش‌آنان‌تاثیر فراوان‌داشته‌است‌. وی‌بر این‌عقیده است‌كه‌شعوبیه‌تنها گروهی‌از ایرانیان‌را تشكیل‌می‌دهند كه‌از اندیشه عنصری‌و نژادپرستی‌جانبداری می‌كند.
دكتر ابوریان‌نظریه‌چند تن‌از محققان‌را نیز درباره‌اینكه‌قوم‌عرب‌از درك مسائل‌فلسفی‌ناتوان‌هستند در كتاب‌خود نقل‌كرده‌و آنها را مورد انتقاد شدید قرار داده‌است‌.
جاحظ‌در كتاب‌<البیان‌و التبیین‌> و صاعد ابن‌احمد در كتاب‌<طبقات‌الا‌مم‌> این‌مساله‌را مطرح‌ساخته‌و قوم‌عرب‌را در مورد درك‌مسائل‌فلسفی‌ضعیف‌و سست‌به‌‌شمار آورده‌اند و صاحب‌كتاب‌<عقد الفرید> نیز عین این‌عقیده را ابراز داشته‌است‌. ‌
در این‌سخن‌تردیدی نیست‌كه‌سهروردی‌با قوم عرب مخالف نبوده و به‌هیچ‌‌وجه‌با آنان به‌دشمنی سخن‌نگفته‌است‌دلیل‌این‌امر آن است كه این فیلسوف متاله‌یك مسلمان‌واقعی‌بوده‌و شخص‌مسلمان‌به‌برتر بودن‌نژاد معتقد نیست. آنچه‌در نظر سهروردی‌اهمیت‌دارد وصول به‌حقیقت بوده و حقیقت‌كامل‌را نیز جز وحی‌محمدی‌(ص‌) كه‌در قرآن‌مجید متجلی‌است‌چیز دیگری‌به‌‌شمار نمی‌آورد.
دكتر محمدعلی‌ابوریان‌این‌فیلسوف‌مسلمان‌را با صراحت‌تمام‌از شعوبیه‌به‌‌شمار آورده‌اما در این‌باب‌سند معتبری‌ارائه‌نكرده‌است‌؛ تنها چیزی‌كه‌وی‌برای‌مدعای‌خود سند قرار داده‌این است كه سهروردی بسیاری از اصطلا‌حات‌و كلمات‌فارسی‌را در آثار خود به‌كار برده‌است‌.

آثار شیخ اشراق

سهروردی با وجود كمی عمر، حدود 50 كتاب به فارسی و عربی نوشته كه بیشتر آنها به‌دست ما رسیده است. آثار وی از چند نوع است و می‌توان آنها را به 5 دسته تقسیم كرد:
1-‌كتاب‌های صرفا فلسفی او كه همه به زبان عربی نوشته شده است و عبارتند از تلویحات، مقامات، المشارح و المطارحات و حكمه‌الاشراق. در كتاب اول مسائل فلسفی را از دیدگاه مشائیان مطرح كرده و در موارد متعدد به سبك خود آنها، علیه‌شان انتقاد كرده است و در كتاب چهارم <حكمه الاشراق> كه مهم‌ترین اثر فلسفی او و شاهكار عظیم او به‌شمار می‌آید مختص به بیان فلسفه اشراقی است.
- رساله‌های كوتاه‌تری به فارسی و عربی كه در آنها مواد 4 كتاب فوق به زبان ساده‌تر و به‌صورت خلا‌صه توضیح داده شده از این جمله است: هیاكل النور، الواح‌العمادیه كه هر دو هم به عربی و هم به فارسی نگاشته شده است. پرتونامه، فی اعتقادالحكما، اللمحات، یزدان شناخت و بستان القلوب از دیگر آثار او است.
3- حكایت‌های رمزی یا داستان‌هایی كه در آنها از سفر نفس، مراتب وجود و رسیدن به رستگاری و اشراق سخن رفته، این رساله‌ها، همه به فارسی است، ولی بعضی از آنها‌، ترجمه عربی نیز دارد، عقل سرخ، آواز پر جبرئیل، قصه الغربه الغربیه، لغت موران، رساله فی‌حاله الطفولیه، روزی با جماعت صوفیان، رساله فی‌المعراج و صفیر سیمرغ از این دسته است.
4- تحریرها و ترجمه‌ها، شرح‌ها و تفسیرهایی است بر كتاب‌های فلسفی پیشینیان و نیز بر قرآن كریم و حدیث نوشته مانند ترجمه فارسی رساله الطیر ابن‌سینا، شرحی بر اشارات او، تالیف رساله فی‌حقیقه العشق كه مبتنی بر رساله فی‌العشق ابن سینا است و تفسیرهای چند سوره از قرآن و بعضی از احادیث.
5- رسالا‌تی كه حاوی ادعیه، اوراد و اذكار است كه شیخ آنها را <الواردات و التقدیسات> می‌نامد، این نوشته‌ها بیانگر فرشته‌شناسی سهروردی، ارتباط افلا‌ك با موجودات لطیفه و تطابق آنها با امشاسپندان زرتشتی است. مثلا‌در دو نیایش بسیار معروف، خورشید یا هورخش مورد خطاب قرار می‌گیرد.

قتل شیخ اشراق

از زمان‌قدیم‌قاعده‌بر این‌بوده‌كه‌اگر كسی‌ظهور كند و سخنی‌تازه‌بگوید و تحقیقی نو بیاورد او را برانند یا تكفیر كنند و این‌امری‌است‌كه‌آن‌را در شرح‌احوال‌اكثر دانشمندان‌و حكیمان‌و فیلسوفان‌روشنفكر و نوآور ایران‌خوانده‌ایم‌.
شیخ‌اشراق‌نیز از این‌سرنوشت‌شوم‌دور نمانده، به‌‌طوری‌كه‌عرصه‌را بر او تنگ‌گرفته‌اند كه‌از زندگی‌بیزار شده‌و در مقدمه‌<حكمه‌الا‌شراق‌> آرزوی‌سكوت‌كرده‌است‌.
با همه‌این‌احوال‌چنان‌كه‌سیره‌آزادگان‌است‌او با شجاعت‌تمام‌عقاید خود را ابراز داشته‌و از تكفیر عالم‌نمایان‌دروغین‌نترسیده‌و جان‌خویش‌بر سر این‌سودا گذاشته‌است‌. ‌
در واقعه‌قتل‌و سال‌وفات‌شیخ‌اختلا‌ف‌است‌. شیخ‌اقامت‌كردن‌در <دیار بكر> را بسیار مایل‌بود و در بعضی‌اوقات‌به‌شام‌منزل‌می‌كرد و گاهی‌هم‌به‌روم‌مسافرت‌می‌كرد، دفعه‌اخیر كه‌از روم‌به‌شام‌آمد و از آنجا به‌حلب‌رفت‌، حاكم‌حلب‌در آن‌اوقات‌<الملك‌الظاهر> پسر سلطان <صلا‌ح‌الدین‌ایوبی‌> بود. <الملك‌الظاهر> چون‌آوازه‌شیخ‌شنیده‌بود شایق‌ملا‌قات‌او شد و مقدمش‌را گرامی‌داشت‌. گاهی‌از اوقات‌در حضور <الملك‌الظاهر> با علمای‌<حلب‌> مناظره‌و مجادله‌می‌كرد و آنان‌را مغلوب‌و ملزم‌می‌ساخت‌و به‌هر علمی‌كه‌وارد می‌شدند و محل بحث واقع‌می‌شد كلا‌م‌شهاب‌الدین‌بر كلا‌م ‌آنان‌برتری داشت‌به‌طوری‌كه‌از عهده‌مناظره‌و مباحثه‌با او برنمی‌آمدند. این‌مساله باعث‌كینه‌شدید آنها شد و آتش‌حسد در قلوب‌شان‌مشتعل‌شد، علا‌وه‌بر اینها چون شهاب‌الدین‌با رای‌حكیمان‌صحبت‌می‌كرد و عقاید فیلسوفان‌را بیان می‌كرد و بعضی‌اوقات‌هم‌امور عجیبه‌و افعال‌خارق‌العاده از او ظاهر می‌شد، تمام‌اینها سبب‌شد‌دانشمندان‌حلب‌او را تكفیر كردند و قتلش‌را واجب‌دانستند ولیكن‌الملكالظاهر وقعی‌به‌سخنان‌آنها ننهاد و از كشتن شیخ‌سر باز زد، ناچار عالمان‌ظاهر و فقیهان‌حلب‌حكم‌كفر شهاب‌الدین را نزد صلا‌ح‌الدین‌فرستادند. سلطان‌محض‌همراهی‌با آنها به‌پسر خود حكم‌كرد كه‌سهروردی‌را به‌قتل‌برساند، الملك‌الظاهر در اجرای‌فرمان‌پدر مسامحه‌و تساهل‌پیش‌گرفت‌، عالمان حلب‌چون دیدند كه‌حكم‌تكفیر اجرا نشد باز به‌صلا‌ح‌الدین‌نوشتند كه‌اگر الملك‌الظاهر، شهاب‌الدین‌را پیش‌خود نگاه‌دارد چیزی‌نخواهد گذشت كه‌عقیده‌او را فاسد و تباه‌خواهد كرد و اگر اخراجش‌كند، به‌هر كجا رود باعث‌فساد و گمراهی‌مردم‌عوام‌خواهد شد. مرتبه دوم‌صلا‌ح‌الدین فرمانی به‌خط‌قاضی فاضل بفرستاد و پسر را تهدید كرد كه‌اگر در قتل شهاب‌الدین مسامحه‌نمایی‌، حكم‌می‌كنم‌كه‌حلب‌را از تصرف‌تو باز گیرند. الملك‌‌الظاهر بر حسب‌فرمان‌پدر و حكم‌علمای حلب شهاب‌الدین را ماخوذ و محبوس‌كرد. ‌
در اینجا خوب است نظر آیت‌الله شهید مطهری درباره شخصیت والا‌ی شیخ اشراق را بیاوریم كه ایشان می‌‌نویسد: . . . < سهروردی نه‌تنها در مناظره با فقها و متكلمان بی‌پروا بود و دشمنی برمی‌انگیخت، در اظهار اسرار حكمت، برخلا‌ف توصیه بوعلی در آخر اشارات، شاید به‌علت جوانی، بی‌پروایی می‌كرد و همین باعث دشمنی و توطئه‌چینی علیه وی شد.>
اما در كیفیت‌قتل مرحوم شیخ اشراق‌، بعضی‌نوشته‌اند: او را حبس‌كردند و طعام‌از او باز داشتند تا از گرسنگی‌جان‌داد و این‌را خود او از الملك‌‌الظاهر خواسته‌بود. بعضی‌گفته‌اند: با زه‌كمان‌خفه‌اش‌كردند. برخی دیگر می‌گویند:‌از پشت‌بام‌به‌زیر انداختند‌و سپس‌جسدش‌را سوزانیدند.
آمده است كه‌الملك‌الظاهر پس‌از كشتن‌او سخت‌پشیمان‌شد و دستور داد همه‌كسانی‌را كه‌به‌قتل‌او فتوانوشته‌بودند تبعید كنند و اموال‌و دارایی‌آنها را به‌غرامت‌بردارند و اندوخته‌هایشان‌را مصادره‌كنند.
در سنین‌عمر شیخ اشراق نیز اختلا‌ف‌است‌و از 33‌تا 50‌سال نوشته‌اند. یاقوت‌حموی در معجم‌الا‌دبا می‌نویسد كه‌سهروردی‌در سال‌هجری‌وارد حلب‌شد و در پنجم رجب سال‌در سن 40 سالگی به قتل رسید‌.

منابع:

- معجم البلدان، یاقوت حموی
- وفیات الا‌عیان، ابن خلكان
- تاریخ الحكماء، شهرزوری
- نزهه الا‌رواح، شهرزوری
- حكمه الا‌شراق، هانری كربن
- تاریخ الفكر الفلسفی الا‌سلا‌م، محمدعلی ابوریان
- مفسر عالم غربت و شهید طریق معرفت، سید حسین نصر
- دایره‌المعارف فارسی، غلا‌محسین مصاحب
- آشنایی با علوم اسلا‌می، استاد مطهری
- ایران قدیم، پیرنیا
- كشكول، بهایی

منبع: باشگاه اندیشه
يکشنبه 3/6/1392 - 21:23
آموزش و تحقيقات
هفته دولت از منظر مقام معظم رهبری
هفته دولت از منظر مقام معظم رهبری

تهیه کننده : حجت الله مومنی
منبع : راسخون
* هفته دولت، فرصت مغتنمی است تا مردم با نتایج تلاش‏های بخشی از مجموعه نظام اسلامی بیشتر آشنا شوند و دروغ بودن محور اصلی تبلیغات دشمنان اسلام مبنی بر ناکارآیی و ناتوانی نظام اسلامی، آشکارتر گردد.
* هفته دولت، یک فرصت مغتنم دیگری هم هست برای نقد و اصلاح عملکردها به شکل صحیح.» خوش‏بختانه رهبر بصیر و فرزانه انقلاب با اتکا به تجربه‏های ارزشمند اجرایی و تیزبینی خاص خویش، کوشیده است با نظارت دقیق بر عملکرد دولت‏مردان و نمایاندن نقاط قوّت و ضعف آنها، با بیان هشدارها، رهنمودها و راه‏کارها، دولت را برای رسیدن به اهداف چشم‏اندازی روشن و امیدبخش یاری رساند. ایشان همواره با طرح خواسته‏هایی چون مبارزه دولت‏مردان با مثلث شوم فقر و فساد و تبعیض و طرح‏های دیگر، به تبیین سیاست‏های صحیح نظام پرداخته است.
* ممکن است ما انواع و اقسام کارها و برنامه‏ها را پیش رو داشته باشیم و اجرا کنیم. باید در میان آنها، آنچه خدمت‏رسانی عمیق‏تر و ماندگارتر و زودبازده‏تر محسوب می‏شود، اولویت پیدا کند. به ویژه این کارها باید بیشتر در خدمت قشرهای مستضعف و محروم و محتاج جامعه صورت گیرد.
* مسئولان کشور امروز از حمایت ملت فداکار برخوردار هستند و این چیزی است که در هیچ نقطه‏ای از دنیا وجود ندارد.
* زمامدار مسلمان وظایفش را در مقابل مردم انجام می‏دهد و امت مسلمان وظایف‏شان را در قبال زمامدار انجام می‏دهند. آن وقت است که دولت و ملت یکپارچه به سوی هدفی که اسلام و قرآن ترسیم کرده است، به پیش می‏تازند.
* هیچ دولتی بدون کمک و همیاری مردم نمی‏تواند موفق شود.
* توصیه من به مردم و تمامی دستگاه‏های دولتی آن است که نیروی مردم را قدر بدانند.
* این مناسبت هفته دولت ما یکی از تصادف‏های پرمعناست. هفته دولت این کشور یادبود شهادت دو شخصیت دولتی برجسته است... در کشور ما هفته دولت، هفته ولادت دولت نیست. جاهای دیگر اگر بخواهند، چنین روزی و چنین مناسبتی بگذارند، قاعدتا ولادت دولت، یا مثلاً کار برجسته‏ای که دولت انجام داده، این را به عنوان هفته دولت معین می‏کنند، اما ما آمدیم و هفته دولتمان را یادبود شهادت قراردادیم. این چیز خیلی پرمعنا و مهمی است؛ این معنایش آن است که راه ما را، همین خصوصیات است.
* ذخیره معنوی شما (دولتمردان) یکی توکل به خداست و یکی اعتماد به این مردم مؤمن و صادق، فداکار، علاقه‏مند به مسئولان، علاقه‏مند به اسلام و علاقه‏مند و قدردان نظام جمهوری اسلامی که هرجا از طرف مسئولان نظام از این مردم کمکی خواسته شد، آنچه در اختیارشان بوده در اختیار ما قرار دادند و حجت را بر ما تمام کردند.
* از اهداف اصلی حکومت اسلامی، برپایی قسط و عدالت اجتماعی است. اجرای درست عدالت در جامعه و بهره‏مندی تمامی مردمان از امکانات موجود، اصلی‏ترین عامل اجتماعی حرکت جامعه انسانی به سوی تعالی است. بنابراین، وظیفه دولت اسلامی است که در تأمین عدالت اجتماعی تلاش کند.
* مسئولان باید به دنبال عدالت باشند. دنبال آسان کردن زندگی برای طبقات مستضعف و محروم و پابرهنه باشند؛ کسانی که در روز خطر این مملکت را نجات دادند.
* فلسفه وجودی همه مسئولان خدمت به مردم است. (1)
* اگر دولتی نتواند تشكیلاتش را در خدمت مردم قرار دهد، دولت ناموفقی است.(2)
* دولت باید گره‌های اقتصادی را باز كند. (3)
* مردم باید قانون را محترم بشمارند و نگذارند دولت اسلامی‌درگیر مسائل جنبی شود.(4)
* مدیران ومسئولان حكومت از دل و متن مردم جوشیده‌اند و از طبقات ممتاز و بالانشین جامعه نیستند، به همین دلیل خلق و خوی آنها خلق وخوی عامه مردم است. (5)
* مبادا در میان كارگزاران دولتی غرضها وانگیزه‌های شخصی وبیماریهای اخلاقی موجب شود كه چیزی را برخلاف حق ومصلحت انجام بدهند ووضع بكنند. (6)
* شهید رجایی در سلولهای تاریك زندان ، با صبر خود مأموران ساواك را به زانو در آورد. (7)
* شهید رجایی هیچگاه در برابر مقام وقدرت جذب نشد وتوانست ملاك كار را برای خدا برهمه امورش حاكم كند. (8)
* شهید رجایی یك نخست وزیر موفق بود كه علیرغم مشكلات بسیار، مملكت را اداره كرد. (9)
* نیروهای خط امام ( رحمت الله علیه ) در هنگامی كه این دو شهید به شهادت رسیدند، از یك انسجام بسیار بالایی برخوردار بودند، اما این شهادت هم مردم را هر چه بیشتر به هم جوشیده‌تر كرد. (10)

پی نوشت ها :

(1) روزنامه كیهان 9/6/62
(2) روزنامه كیهان 9/6/62
(3) روزنامه جمهوری اسلامی‌8/8/62
(4) روزنامه كیهان 12/6/62
(5) روزنامه كیهان 8/6/62
(6) روزنامه كیهان 12/6/62
(7) روزنامه كیهان 9/6/62
(8) روزنامه كیهان 9/6/62
(9) روزنامه كیهان 8/6/62
(10) روزنامه كیهان 8/6/68

منابع :
گلبرگ ، شماره 90
گلبرگ ، شماره 5
سایت ساجد



http://rasekhoon.net/article/show/141802/
يکشنبه 3/6/1392 - 0:26
تاریخ
خردمند به خون خفته (1)
خردمند به خون خفته (1)

نویسنده: غلامرضا گلى زواره

فرازهایى از زندگى و اندیشه‏هاى متفكر شهید دكتر محمد جواد باهنر

اشاره

هشتمین روز از ماه شهریور یادآور به خون خفتن مظلومانه دو انسان متعهد و معتقدى است كه با تمسك به قرآن و عترت لحظه‏اى از پیمودن طریق حق منحرف نشدند و با اهتمامى بى‏وقفه براى شكل‏گیرى و شكوفایى نهال پر بار انقلاب اسلامى قیام نمودند. و در جهت احیاى ارزش‏هاى دینى و بازگشت‏به هویت مذهبى، به ویژه در تربیت نسل نو خاسته دمى آسوده نزیستند. سرانجام آن دو یار صدیق پروانه‏وار بر گرد شمع توحید سوختند و به لقاى معبود شتافتند.
امام خمینى (قدس سره) در خصوص این اسوه‏هاى وارستگى فرمودند: «... آقاى رجایى و آقاى باهنر هر دو شهیدى هستند كه با هم در جبهه‏هاى نبرد با قدرت فاسد، هم جنگ و هم رزم بودند... رجایى و باهنر اگر نیستند خدا هست...» (1)
[این نوشتار در نظر دارد سیرى اجمالى در زندگى و اندیشه‏هاى شهید باهنر داشته باشد و ان‏شاءالله در مقاله‏اى مستقل به ابعاد شخصیتى شهید رجایى پرداخته خواهد شد.]
شهید دكتر محمد جواد باهنر به راستى فردى صاحب نظر و اندیشمندى خوش فكر و بامعلوماتى عمیق و نظم یافته بود، قلبش در راه ارشاد فكرى و عمل و ارتقاى آگاهى جامعه مى‏طپید و در این راه آرام وقرار نداشت، با اقشار گوناگونى از جامعه تماس داشت و به تناسب، نقش ارزشمندى در تعلیم و تربیت هر كدام ایفا مى‏كردو از میان آنان افراد علاقه‏مند به مبانى دینى و قرآنى را جمع و جذب مى‏نمود. او كه بنیان‏هاى اعتقادى را به خوبى مى‏شناخت و با محیط دانشگاه مانوس بود، در تعمیق پیوند بین حوزه و دانشگاه كوشش فراوانى از خود بروز داد. محور تلاش‏هاى این فرزانه شهید، مدام در اندیشه پایه‏گذارى كارهاى اساسى جامعه بود. استقامت وى در مبارزه پى‏گیر علیه كفر و نفاق براى ما درس بزرگى است; او به دور از خودنمایى، ریاكارى و هیاهو كارهاى سخت را بر عهده مى‏گرفت و آن را با صبر و متانت انجام مى‏داد. چهره تابناك امثال باهنر بود كه با زندگى پرشور خود حماسه انقلاب عظیم اسلامى را بر سینه تاریخ حك نمودند.

خانواده و دوران صباوت

محمد جواد باهنر به سال 1312 ه.ش در یكى از محلات كرمان معروف به «محله شهر» كه از نقاط قدیمى این دیار به شمار مى‏آمد، در خانواده‏اى ملتزم به ارزش‏هاى مذهبى دیده به جهان گشود، پدرش از راه پیشه‏ورى، زندگى محقرانه خود را مى‏گذرانید. خلوص و تقواى والدین او در شكل‏گیرى شخصیتش به عنوان انسانى پرهیزگار و دانشور و صدیق بسیار مؤثر بود. شاید یكى از دلایلى كه موجب شد ایشان به مدرسه علمیه برود، عدم توانایى اقتصادى خانواده بود كه موفق نشدند فرزندشان را به دبستان بفرستند و آن شهید از یازده سالگى در مدرسه علمیه معصومیه كرمان، مشغول تحصیل گشت. مقدمات علوم دینى را از محضر حجة‏الاسلام والمسلمین حقیقى فراگرفت. البته قرآن را در مكتب خانه‏اى نزد بانویى مؤمنه در پنج‏سالگى آموخت. (2) مركز علوم دینى كه باهنر در آن به تحصیل مشغول بود، چون سایر مدارس علمیه توسط عوامل رضاخان تعطیل گردید و بعد از شهریور 1320 ه.ش بازگشایى شد، وى ضمن فراگیرى علوم حوزوى دروس رسمى را خواند و در سال 1332 ه.ش گواهى‏نامه پنجم متوسطه را در بیست‏سالگى دریافت كرد.

عزیمت‏به قم

در اوائل مهرماه سال 1332 ه.ش باهنر كرمان را به قصد اقامت در جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) ترك كرد و در شهر مقدس قم تحصیلات خود را پى‏گرفت، وضع اقتصادى خانواده‏اش آن چنان بود كه قادر به پرداخت مخارج تحصیلى او نبودند و ایشان در قم از شهریه محدودى كه مرحوم آیة الله بروجردى مى‏دادند و در آغاز 23 تومان و پس از چندى 50 تومان هم از حوزه علمیه كرمان حواله مى‏شد، روزگار مى‏گذرانید. آن جوان سخت كوش در سال اول، كفایه و مكاسب را نزد شخصیت‏هایى چون آیة الله مجاهدى و آیة الله سلطانى فراگرفت و از سال 1333 ه.ش به درس خارج فقه و اصول رفت. استادشان در فقه و اصول قریب به هشت‏سال حضرت آیة‏الله العظمى امام خمینى بود كه یادداشت‏هاى درس امام را به عنوان یادگار و ذخیره علمى خوبى ضبط نموده بود. (3)
باهنر، براى معرفى امام و تاریخ آشنایى خود با بنیان گذار جمهورى اسلامى خطاب به پروفسور حامد الگار گفت: از سال‏هاى 1333 تا 1341ه.ش به عنوان یك طلبه در كلاس درس ایشان حضور مى‏یافتم و اصولا هر كس كه مى‏خواست درس بخواند و در پى تحقیق برود به درس امام مى‏آمد، هرگاه آن وجود بابركت مطلبى را عنوان مى‏كرد، همه را تحت تاثیر قرار مى‏داد، مدام حالتى از وارستگى، غناى فكرى و تعهد در وجودشان دیده مى‏شد. در تدریس عرفان چنان مباحث این رشته از دانش را بیان مى‏فرمود، به گونه‏اى كه انسان تصور مى‏كرد، دنیا و متعلقاتش هیچ است چنان اوج روحى به ما دست مى‏داد كه احساس مى‏كردیم دیگر از تمامى مظاهر دنیوى فارغ شده‏ایم در عین حال در درس‏هاى علمى به صورت یك فیلسوف، فلسفه را به خوبى و با تسلط كامل تدریس مى‏نمود، زیرا تفكرى فلسفى و اندیشه‏اى ژرف داشت، هرگاه فقه تدریس مى‏نمود، مباحث این رشته از دانش اسلامى، روایات، اقوال علما و مانند آن را به خوبى از هم مى‏شكافت، امام در برخوردهاى شخصى مدام قاطعیت نشان مى‏داد و پاسخ‏هاى ایشان كوتاه بود و از اتلاف وقت و بیهوده‏گویى جلوگیرى مى‏نمود، ولى در عین حال انسان احساس انس مى‏كرد و هیچ وحشتى از تماس با این استاد نبود، و در حضورش احساس آرامش روحى مى‏نمودیم. (4)
او به مدت شش سال از درس فلسفه (اسفار) و نیز مباحث تفسیرى استاد عالى قدر علامه طباطبایى استفاده نمود و به درس فقهى آیة الله العظمى بروجردى مى‏رفت و تا پایان سال 1340 ه.ش كه زمان رحلت آن فقیه فرزانه بود، درس ایشان را ادامه داد.
باهنر، ضمن تحصیلات نه ساله در حوزه علمیه قم، از ادامه تحصیل در مدارس رسمى غافل نبود و كلاس دوازدهم را به طور متفرقه امتحان داده و دیپلم گرفت و پس از چندى در دانشكده الهیات به تحصیلات خود ادامه داد، اما چون محتواى دروس آن برایش تازگى نداشت و در قم به طور عمیق با آنها آشنایى داشت، در هفته یكى دوبار در برخى درس‏ها كه لازم بود شركت مى‏نمود و سرانجام در سال 1337 ه.ش دوره لیسانس را به پایان رسانید و دوره دكتراى الهیات را عمدتا پس از آمدن به تهران ادامه داد و یك دوره فوق لیسانس امورتربیتى را در دانشكده ادبیات دانشگاه تهران طى دو سال گذرانید.
باهنر، در قم ضمن تحصیلات به كمك تنى چند از دوستان دانشور، نشریه مكتب تشیع را پى‏ریخت. این مجله نخست‏به صورت سالنامه و سپس به فصلنامه تبدیل شد. ایشان در اداره مجله مكتب تشیع نقش اول را داشت و عمده مسؤولیت‏هاى فرهنگى و بررسى مقالات رسیده به دوش وى بود. مقالات این نشریه به عنوان مسایل روز در جهت‏شناسانیدن ابعاد معارف اسلامى به سبك ژرف و بدیع تدوین مى‏گردید و شخصیت‏هایى كه براى تالیف آن‏ها انتخاب شده بودند از افراد باصلاحیت‏به شمار مى‏رفتند. گرچه فصلنامه به دلیل مضایق اقتصادى و مخالفت رژیم تا یك سال بیش‏تر دوام نیافت، ولى سالنامه مكتب تشیع تا حدود هشت‏سال ادامه یافت. شهید باهنر در اولین مصاحبه كه در مكتب تشیع درج گردید به عنوان یك چهره فرهنگى مورد توجه محافل دینى و علمى قرار گرفت. (5)

در عرصه مبارزه

دكتر محمد جواد باهنر با سخنرانى‏هاى آموزنده و منبرهاى پربار خویش به افشاى چهره رژیم شاه پرداخت و موضع‏گیرى‏هاى او را سخت‏به باد انتقاد گرفت. در سال 1341ه.ش به تهران انتقال یافت و این مهاجرت بدان سبب بود كه حوزه علمیه قم تصمیم گرفت نماینده‏اى براى تبلیغات اسلامى به ژاپن اعزام نماید. او در تهران یك دوره زبان انگلیسى را كه زبان دوم مردم ژاپن بود فرا گرفت و چون رژیم براى این مسافرت مشكلاتى پیش آورد، آن را به تاخیر انداخت. از سوى دیگر، مبارزه مردم مسلمان به رهبرى امام خمینى در سال 1341ه.ش پیش آمد خداوند چنین خواسته بود كه دكتر باهنر در ایران بماند و در متن مبارزات قرار گیرد، سال بعد كه اوج مبارزات بود و حادثه پانزدهم خرداد هم در همان سال روى داد وى و گروهى از روحانیان به شهرهاى گوناگون اعزام شدند تا با سخنرانى‏هاى خود محرم آن سال را با حركت و قیام توام نمایند. در آن سال باهنر، به همدان رفت و در روز هفتم محرم، در این شهر توسط عوامل رژیم دست‏گیر شد، ولى با اجتماع مردم و فشار افكار عمومى آزاد گردید و به سخنرانى‏هاى خود ادامه داد. در روز دوازدهم محرم كه استبداد در سراسر ایران دست‏به شدت عمل زد و مبلغان زیادى را دست‏گیر نمود، باهنر با برنامه‏ریزى دوستانش مخفیانه عازم تهران شد. پایان اسفند سال 1342 شمسى با سالگرد حادثه خون‏بار مدرسه فیضیه قرین گردید و بدین مناسبت در مسجد جامع واقع در بازار بین الحرمین تهران، سه شب متوالى توسط باهنر سخنرانى برگزار شد و اجتماع بسیار عظیمى براى استماع سخنان ایشان در این مكان گرد آمدند، نیروهاى انتظامى وابسته به شاه به اتفاق سرهنگ طاهرى معدوم، به مسجد آمده و او را دست‏گیر كردند و به زندان قزل‏قلعه انتقال دادند. این نخستین زندان رسمى شهید باهنر بود كه چهار ماه طول كشید.
تا سال 1350 و قبل از آن كه فعالیت‏هاى تبلیغاتى این اندیشمند ممنوع شود، اكثر سخنرانى‏هاى ایشان در انجمن اسلامى مهندسین و انجمن پزشكان آن روز بود و در مسجد هدایت، مسجد الجواد و حسینیه ارشاد مدت‏ها برنامه داشت. دومین دست‏گیرى باهنر پس از یورش به منزل وى و دست‏گیرى و شكنجه‏هاى متوالى خواهرش بود و پس از آن تحت مراقبت‏شدید قرار گرفت و مكرر به مركز ساواك احضار مى‏شد، در سال‏هاى 1356 و 1357 سه نوبت دستگیر شد. در هنگام حكومت نظامى و ممنوع بودن سخنرانى، مشغول بحث در دانشگاه شیراز بود كه هنگام بازگشت، در هواپیما بازداشت گردید و بعد از چند روز وى را به تهران انتقال دادند، دو نوبت دیگر هم در همان حوادث دست‏گیر شد. (6)
وقتى باهنر در تهران اقامت داشت‏با هیئت مؤتلفه آشنا شد. این گروه مبارزات شدیدى علیه رژیم داشتند و چون پس از ترور حسنعلى منصور عده‏اى از ایشان دست‏گیر شدند براى نجات آنان تلاش زیادى نمود، در مؤتلفه اول همكارى وى در حد سخنرانى، اعلامیه و كارهاى مخفى بود، اما در مؤتلفه دوم عده‏اى از نیروهاى كشف نشده آنان را جمع نمود و سازمان مزبور را تجدید بنا كرد كه گویا به دلیل عامل نفوذى كه در بین آنان بود در هنگام انتشار اولین اعلامیه كشف و بازداشت‏شدند. (7)
پس از آن باهنر یك تشكیلات نیمه علنى و در پوشش اجتماعى و مؤسسه تعاونى رفاهى به راه انداخت كه در ظاهر هدف‏هایش تشكیل صندوق‏هاى قرض الحسنه و مدارس بود، اما در باطن علیه رژیم مبارزه مى‏نمودند و به افشاگرى مى‏پرداختند. شهید دكتر بهشتى و شهید محمد على رجایى با «مدرسه رفاه‏» همكارى داشتند، در تاسیس «كانون توحید» نیز شهید باهنر كوشید، مؤسسه مزبور نیز فعالیت تبلیغى داشت، در بنیان نهادن دفتر نشر فرهنگ اسلامى وى تاثیر به سزایى داشت.
قبل از پیروزى انقلاب اسلامى براى كنترل اعتصاب‏هاى مردم و رفع خطرهایى كه نهضت را تهدید مى‏كند، جمعى از سوى حضرت امام تشكیلاتى را پدید آوردند كه بسیار به موقع و مناسب بود و سمت‏سرپرستى آنان را شهید باهنر عهده‏دار گشت و این برنامه بر شایستگى شهید باهنر و میزان اعتماد امام به ایشان صحه مى‏گذارد، در نخستین مرحله كه قرار شد شوراى انقلاب تشكیل شود، باهنر از سوى امام به عضویت آن منصوب گردید. هم چنین وى نماینده این شورا در وزارت آموزش و پرورش هم بود. (8) دكتر محمد جواد باهنر، پس از سقوط رژیم منحوس شاهنشاهى و استقرار نظام جمهورى اسلامى در مسؤولیت‏هاى حساس ذیل انجام وظیفه مى‏نمود: عضویت در شوراى تنظیم مدارس، مسؤولیت نهضت‏سوادآموزى، نماینده مردم كرمان در مجلس خبرگان، نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، وزارت آموزش و پرورش، نخست وزیر جمهورى اسلامى ایران. (9) باهنر یكى از بنیان‏گذاران و مؤسسین حزب جمهورى اسلامى بود و در زمان شهادت سمت دبیر كلى این حزب را دارا بود. (10)

خلق و خوى

باهنر مصداق بارز كونوا دعاة الناس بغیر السنتكم بود; یعنى مى‏كوشید با رفتار و اعمالش بدون آن كه سخنى بر زبان آورد افراد را موعظه كند، مكتبش را در لحظات و ذره ذره زندگى‏اش مى‏شد مشاهده كرد، هیچ گاه چهره عصبانى وى را نمى‏شد، ترسیم كرد و در مقابل فشارها و ناملایمات متانت و گشاده‏رویى نشان مى‏داد. خستگى در زندگى وى مفهومى نداشت و در پایان روز، پس از كارهاى طاقت فرسایى كه انجام مى‏داد نشاط وى چون زمان آغاز فعالیت‏بود. البته شادمانى او در روح و روانش ریشه داشت ولى از نظر فیزیكى گاهى چشمانش از فرط خستگى و بى‏خوابى در التهاب لختى آسودگى، مى‏سوخت. اگر كارى به او محول مى‏گشت تا آن را به پایان نمى‏رساند قرار نمى‏گرفت. در مسایل گوناگونى كه به وى تفویض مى‏شد، در مواقعى خواب، خوراك و استراحت را در شبانه روز به طور كامل بر خود تحریم مى‏نمود تا از آن موضوع مورد نظر گره‏گشایى كند. عطوفت و مهربانى‏اش به گونه‏اى بود كه دوستان و همكارانش از محیطى كه با او مشغول تلاش بودند، لذت مى‏بردند. او كار را تنها براى خدا مى‏كرد و به همین دلیل در میان جامعه كم‏تر شناخته شد و مى‏كوشید حضور تبلیغاتى خود را كم رنگ نشان دهد. امید، تلاش و توكل در روانش موج مى‏زد و هرگز در طول سال‏ها مجاهدت و مبارزه او را به كنجى خزیده و مایوس نمى‏شد دید. مى‏دانست كه چه مى‏كند و چه مى‏گوید و با برخوردى متین مسایل را ارزیابى مى‏كرد و پس از شناسایى راه با پشت‏كارى شگرف آن را خاتمه مى‏داد. گستردگى معلومات هرگز موجب خویشتن بینى در او نبود و به دلیل فروتنى همواره تا پایان عمر آماده آموختن از دیگران بود. خود محورى در وى دیده نمى‏شد و در مواردى كه دیگران او را مشاور خویش قرار مى‏دادند، دل‏سوزى زایدالوصفى از خود بروز مى‏داد. هرگز خستگى را ملاقات نمى‏كرد و با آن لبخند دائمى كه بر لبانش نقش بسته بود، نور امید را در اطرافیان روشن نگاه مى‏داشت، در برخوردهاى خانوادگى با اقوام، دوستان و بستگان دور و نزدیك اعم از كوچك بزرگ یكى یكى احوال‏پرسى مى‏كرد و از كار و فعالیتشان سؤال مى‏نمود گرچه باهنر فردى آرام و ساكت‏بود، ولى درست جایى كه لازم بود تا در مقابل حركتى منفى یا جریانى انحرافى یا سخنى خام مقاومت نشان دهد، مقابله مى‏كرد و در برابر آن‏ها ایستادگى مى‏نمود. (11)
مقام معظم رهبرى حضرت آیة الله العظمى خامنه‏اى فرموده‏اند: در همه مجامعى كه از سوى جمع ما یك كار فكرى انجام مى‏گرفت، مرحوم شهید باهنر به عنوان یك عنصر كار آمد و ارزشمند حضور داشت. در خصوص اخلاق وى، نظیرش را كم داریم و شهید مطهرى و بیش از ایشان شهید بهشتى بسیار شیفته ویژگى‏هاى رفتارى دكتر باهنر بود، مهم‏ترین خصوصیت ایشان آن بود كه كار زیاد و مفید و جمع و جور را بدون هیجان ظاهرى انجام مى‏داد، مردى عمیق، صبور، بردبار، جدى، صمیمى، صدیق و باصفا بود، در نگارش خوش ذوق، ادیب و داراى نوشته‏اى آهنگین و زیبا بود. (12)
از دوران جوانى حالات تعبد در ایشان آشكار بود و نمازش را اول وقت و حتى الامكان به جماعت اقامه مى‏نمود و در صحن فیضیه در نماز جماعتى كه به امامت آیة الله العظمى اراكى اقامه مى‏گشت، حاضر مى‏شد. اعتقاد وافرى به نماز شب، زیارت جامعه كبیره و سایر ادعیه داشت كه در مواقع تنهایى به آن‏ها مشغول بود. نماز و دعا را وسیله صفاى قلب و تزكیه درون مى‏دانست، طبق قواعدى كه در آداب مسجد جمكران آمده بیش‏تر اوقات با پاى پیاده به این مكان مى‏آمد و به آداب این مسجد عمل مى‏نمود، از قیودات دست و پاگیر نفرت داشت و مى‏گفت‏برخى تكلف‏ها سد راه رشد انسان است، در یكى از سال‏ها كه به آبادى «وشنوه‏» از توابع قم رفت و اتاق خرابه‏اى كه مربوط به امام‏زاده بود در اختیارش قرار گرفت‏به اتفاق همراهان آن را تعمیر نمود و بخشى از قرآن را طى دو ماه تابستانى كه در این آبادى به سر برد، حفظ نمود. (13)
دكتر باهنر بر این باور بود كه در سطح جامعه باید اصول اخلاقى، گریز از تهمت و اهانت اجرا بشود با حفظ این اصل كه سازش كارى و گذشت‏بى‏جا و سكوت در برابر خیانت و تجاوز جرم است، در عین حال افترا و هتك حیثیت و اظهار نظرهاى مبتنى بر حدس، شایعه و منافع شخصى كه اكثر ریشه در خودمحورى‏ها و دسته‏بندى‏هاى كاذب دارد، درست نمى‏باشد. (14)
آن متفكر والامقام به اصل استوار ولایت فقیه اعتقاد و التزام عملى داشت و پایان نامه تحصیلى خود را در مقطع دكترا این موضوع قرار داد و در زمان تحصیل در دانشكده معقول و منقول (الهیات كنونى) براى استاد خود شهید مطهرى نوشت:
چون این‏جانب محمد جواد باهنر دانشجوى دانشكده علوم معقول و منقول (رشته معقول) موضوع پایان نامه تحصیلى خود را «ولایت‏فقیه‏» در نظر گرفته‏ام، متمنى است در صورت صلاح‏دید موافقت فرمایید - 9/11/1338 –
موافقت مى‏شود، مرتضى مطهرى‏10/11/1338
و این مساله نشان مى‏دهد كه اصل اعتقادى ولایت فقیه براى آن شهید بزرگوار از زمان‏هاى دور به عنوان یك موضوع مهم دینى مطرح بوده است. (15)
دكتر باهنر در فاصله زمانى حساس هفتم تیر 1360 تا هشتم شهریور همان سال كه پس از شهادت دكتر بهشتى به دبیركلى حزب جمهورى اسلامى برگزیده شد به بحث ولایت و رهبرى پرداخت و در زمانى كه نظام نوپاى اسلامى تازه شكل گرفته و ابهام‏ها و سؤال‏هاى فراوانى در اذهان وجود داشت‏به بیان ابعاد گوناگون این مساله پرداخت، او تاكید نمود: به دلیل آن كه تعالیم اسلام تعطیل بردار نمى‏باشد، آن نظام و ولایتى كه بتواند این مسائل را هم‏چون اقامه عدل، امر به معروف و نهى از منكر، اجراى حدود و احكام الهى و جهاد را تحقق ببخشد در زمان غیبت ولى عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم باید وجود داشته باشد و اگر ولایت فقیه نباشد بیش از هفتاد درصد از اسلام را بایستى تعطیل كرد. (16)

پی نوشت ها :

1) یادنامه رجایى و باهنر، روزنامه جمهورى اسلامى، ویژه نامه دوشنبه 7 شهریور 1362، ص‏3.
2) شهید دكتر باهنر الگوى مقاومت، دفتر اول، واحد فرهنگى بنیاد شهید، ص‏5و نیز مجله صف، ش‏69، ص‏42.
3) كارنامه معلم شهید رجایى و دانشمند شهید باهنر، نشریه شماره 42 حزب جمهورى اسلامى ص‏52 و 53.
4) مصاحبه دكتر باهنر با حامد الگار مندرج در كتاب شهید باهنر الگوى مقاومت، ص‏352 - 353.
5) كارنامه معلم شهید رجایى و دانشمند شهید باهنر، نشریه شماره 42 حزب جمهورى اسلامى ص‏54 و 55.
6) ویژه‏نامه روزنامه جمهورى اسلامى به مناسبت‏سومین سالگرد شهادت رجایى و باهنر، ص‏3.
7) شهید باهنر الگوى مقاومت، ص‏12 - 13; اندیشه‏هاى شهید باهنر، ص‏8 - 9.
8) رجایى و باهنر دو بازوى پرتوان انقلاب، روزنامه جمهورى اسلامى، ویژه نامه سومین سالگرد شهادت رجایى و باهنر، ص‏4.
9) پرتوى از اندیشه‏هاى شهید باهنر، ص‏9 - 10.
10) زندگى نامه شهید باهنر، روزنامه جمهورى اسلامى، پنج‏شنبه 8 شهریور 1363، ویژه‏نامه، ص‏15.
11) روزنامه جمهورى اسلامى، ویژه‏نامه.
12) آن دو شهید، ویژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى، ص‏4.
13) در حجره سالكان طریقت، همان ماخذ، ص‏21.
14) شهید دكتر باهنر الگوى مقاومت، دفتر اول، ص‏53.
15) روزنامه جمهورى اسلامى، دوشنبه 7 شهریور 1362، ص‏5.
16) مواضع ما در ولایت و رهبرى، شهید محمد جواد باهنر، ص‏79 - 80.

ادامه دارد .....
برگرفته از : ماهنامه پاسدار اسلام - شماره 201
منبع : http://www.hawzah.net



http://rasekhoon.net/article/show/141799/
يکشنبه 3/6/1392 - 0:26
تاریخ
شیدائیان شهادت
شیدائیان شهادت

نویسنده : رضا اسماعیلی

روح بلند

جامع بودن و پرهیز از تنگ نظری در مسایل دینی و شرعی، رمز بزرگ موفقیت اهل دین به شمار می‏رود. رجایی، مرد میدان وظایف بندگی وانسانی بود که هیچ گاه به بهانه مسؤولیتی، از سایر مسؤولیت‏های خویش شانه خالی نمی‏کرد. او در عین این که رئیس جمهوری فعال و پرکار بود، پدری مهربان وهمسری فداکارو دلسوز نیز به شمار می‏آمد. یکی از دوستان وی می‏گوید: شبی که ساعت از 22 گذشته بود و قصد رفتن به منزل داشتیم، شهید رجایی را دیدم که درمقابل آینه موها و لباس‏هایش را مرتب می‏کند. با تعجب پرسیدم: این وقت شب نه دیداری داری، نه کسی ما را می‏شناسد، چه شده که خوب به سر و وضعت می‏رسی؟ تبسمی کرد و گفت: فلانی! خانواده بخشی از جامعه یا بهتر بگویم، در جای خود، یک جامعه کوچک است. انسان منضبط همان‏طور که صبح‏ها از منزل بیرون می‏آید و باید مرتب و آراسته باشد، وقتی شب به خانه برمی‏گردد هم باید همان‏طور پاکیزه، مرتب و آراسته باشد. اگر من و تو در طول روز مشکلاتی داشتیم، اعضای خانواده ما چه گناهی کرده‏اند که در بازگشت ما به منزل، با چهره خسته و درهم ریخته ما مواجه شوند؟»

پاداش شکیبایی

شکیبایی شهید رجایی در زیر شکنجه‏های جان‏فرسای طاغوتیان و توکل و توجه تام او به خدای مهربان را باید که از زبان خودش شنید: «در بیدادگاه شاه، انواع شکنجه‏ها بر زندانیان سیاسی اعمال می‏شد. کف پاها بر اثر شلّاق ازکار می‏افتاد. زندانی نمی‏توانست روی پاهایش بایستد و مجبور بود با زانو راه برود... و امّا من، قبل از ورود به اتاق شکنجه، پیوسته دل به خدا می‏سپردم. آیاتی از قرآن را تلاوت می‏کردم و دعاهای خاصی را می‏خواندم. کاملا حس می‏کردم وجودم یک‏پارچه مقاومت است. به تدریج شلاق‏ها، شکنجه‏ها و ضربات مشت و لگد بر بدنم بی‏خاصیت می‏شد. روزهایی بر من چنین گذشت و من به آن‏ها چنان عادت کرده بودم که اگر روزی به سراغم نمی‏آمدند، آن روزْ خود را زیان دیده می‏پنداشتم که نکند رویکردم به خدایم کم‏رنگ شده است. یک چیزی که من همیشه در زندان انفرادی با خود می‏گفتم، این بود که فلانی! همه‏اش که نباید دیگران سرنوشت باشند و تو سرنوشت آن‏ها را بخوانی، حالا یک‏بار هم تو سرنوشت درست کن و بگذار دیگران بخوانند».

خدمت مادر

خدمت به مادر و جلب رضایت او، سرلوحه برنامه‏های معنوی شهید رجایی بود. همسر آن شهید می‏گوید: «ایشان در چهار سالگی از نعمت پدر محروم شد و زیر سایه پر مهر مادری فداکار و بزرگوار قرار گرفت تا این‏که به موقعیت‏های بزرگ اجتماعی دست یافت، اما هیچ‏گاه از این مسأله غافل نبود که وجود مادری و برادری هرچند نه با تجربه، ولی کمک خانواده، خلأ بی‏پدری او را پر کرده‏اند. به همین جهت، او همیشه زحمات مادر و برادرش را ارج می‏نهاد و با آنان رفتاری مؤدبانه داشت. وقتی به منزل می‏آمد، اول به سراغ مادر می‏رفت وبه او سلام می‏کرد و با احترام خاص وی را می‏بوسید. معمولاً او را به نشانه محبت بغل می‏گرفت و نازش را می‏کشید. گاهی به عادت کودکان سر به زانویش می‏گذاشت و می‏گفت: آدمی تا هنگام پیری، در کنار مادرش فکر می‏کند که هنوز بچه است».

شاگرد راستین مکتب دین

هرچند شهید رجایی به طور رسمی به درس‏ها و بحثهای حوزه نپرداخت، ولی شاگرد راستین مکتب اخلاقی و معنوی حوزه بود و این امری است که خود بدان افتخار می‏کرد. آن شهید عزیز که تشنگی معنوی، کام جانش را به جست‏وجوی در پی آب زلال حیات طیبه انسانی می‏کشانید، در عنفوان جوانی، دل و جان به تربیت پر بار و حکیمانه روحانی فرزانه و عالم مجاهد وارسته، آیت اللّه‏ طالقانی سپرد و از محضر آن بزرگوار هم درس ایمان و اخلاق آموخت، و هم درس جهاد و شهادت. خود آن شهید می‏گوید: «از همان سالی که به نیروی هوایی آمدم، با آقای طالقانی آشنا شدم و تقریبا هر شب جمعه در مسجد هدایت بودیم... و هر کجا که مرحوم طالقانی شرکت داشتند، من هم شرکت می‏کردم و از محضر وجودشان استفاده می‏کردم و می‏توانم بگویم حدود 27 سال از نظر مسایل مذهبی و طرز تفکر و غیره تحت تعلیم مرحوم طالقانی بودم».

حزب اللّه‏

شهید رجایی برای آن‏که از پیش تبلیغات مسموم و اتهام‏های استکبار و دشمنان اسلام و انقلاب را خنثی سازد، طی مصاحبه‏ای به تعریف و روشن ساختن‏فضای واقعی و مشخص نمودن نمونه‏های واقعی «حزب اللّه‏» پرداخت و گفت: «حزب اللّه‏ همان‏هایی هستند که از پانزده خرداد سال 42، همراه امام حرکت را شروع کردند و در مساجد و تکایا، در سینه‏زنی‏ها با شعارهایی که دقیقا از همان موقع در خطّ امام بود، شکل نوین مبارزه را اعلام کردند... . حزب اللّه‏ آن‏هایی هستند که گمنام، بی‏توقّع و بی‏ادّعا هم در میدان نبردحاضرند و جان خودشان را تقدیم می‏کنند، و هم در کارخانه تاپاسی از شب گذشته تلاش می‏کنند. در پشت میز آن‏قدر کار می‏کنند که فرصت و ساعت به آن‏ها سرزنش کند. ... حزب اللّه‏ آن‏هایی هستند که آگاهانه مراقب انقلاب‏اند، پاسدار انقلاب‏اند و لیاقت دارند انقلابی راکه خودشان به وجود آورده‏اند، خودشان حفظ کنند».

اسلام چه شد!

رفاه، آسایش، آزادی و امنیت کنونی، از برکت جان‏فشانی و فداکاری شهیدان، جانبازان و ایثارگران در راه هدف و عقیده پاک اسلامی و انسانی است. شهید رجایی در این‏باره می‏گفت:
وقتی کسی می‏گوید: من عضو انجمن یامجمع اسلامی هستم، بلافاصله باید بداند که چند صد هزار شهید و جانباز زیر گوش او می‏گویند: پیام ما که شهید و جانباز شدیم‏این است که اسلام درجامعه پیاده شود. شما، خانواده‏های شهدا باید همیشه ناظر به جریانات اجتماعی و کارها باشید و باید از نخست‏وزیر، وزیران و تمام دست‏اندرکاران بخواهید آرمان شهیدان را دنبال کنند تا اسلام در جامعه تحقق یابد. شما باید هر وقت مرا می‏بینید، بپرسید چه می‏کنی؟ حتی سر من فریاد بکشید؛ البته فریادی برادرانه، هم‏چون اعضای یک خانواده که برای مستضعفان چه کرده‏ای؟.. قرار نبود که رئیس جمهور شوی و همین! اسلام چه شد؟»

روش پیامبرانه

سیره حکومتی پیامبر گرامی اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و امیرمؤمنان علی علیه‏السلام سرشار از جدّیت و دوری از هرگونه عقب‏نشینی در احقاق حق و اجرای قوانین الاهی در جامعه است و شهید رجایی، پیرو راستین همان سیره و روش الاهی بود. یک‏بار یکی از وزیرانش را بر کنار کرد. وقتی از او پرسیدند: چراچنین کردید؟ گفت: این آقا هنوز جا خوش نکرده، می‏گوید: خانه سیصد متری‏ام برای خانواده و محافظینم کوچک است. یکی از خانه‏های مصادره شده طاغوتیان را به من واگذار کنید یا بفروشید، تا زن و بچه‏ام کم‏تر در عذاب باشند. من به او گفتم: «آقاجان! ما انقلاب نکردیم که خانه‏های مردم را مصادره کنیم، بعدا خودمان در آن‏ها سکونت کنیم. ما آمده‏ایم مشکل مردم را حل کنیم. اگر قرار باشدمثل طاغوتیان در آن خانه‏ها زندگی کنیم، مشکلات مردم را فراموش خواهیم کرد».

هم‏نوایی با محرومان

توجه به محرومان و دلسوزی واقعی برای پا برهنگان و زیردستان، از ویژگی‏های روح لطیف و دل مهربان رجایی بود. او می‏گفت: مردم ما خیلی خوب‏اند و از کمبودها و کسری‏ها گله ندارند. آنچه مردم را می‏آزاردو صدایشان را در می‏آورد، وجود تبعیضات ناروا و دوگانگی غیرقابل تحمل در عملکردها و سوء استفاده از بیت‏المال است وبس.
یک‏بار که از تلویزیون می‏خواستند از خانه و زندگی ساده شهید رجایی فیلمبرداری کنند، پیشنهاد کردند اول دستی به سر و روی آن بکشند و یک نقاشی معمولی هم در داخل انجام دهند. با موافقت آن شهید، تعمیرات ضروری و نقّاشی ساده انجام شد و هزینه آن‏ها را خود شخصا طی چکی از حقوق معلمی خویش پرداخت. وقتی گروه فیلمبرداری آماده کار شدند، شهید رجایی پشیمان شد و گفت: چه لزومی دارد این کار را بکنید؟ من از مردم کشورم خجالت می‏کشم که بعضی از آنان سرپناهی ندارند و برای نداشتن یک اتاق یا منزل کوچک در عذاب هستند، آن وقت شما می‏خواهید خانه من را به آنان نشان بدهید که چه بشود؟

فیض سحر

شب‏زنده‏داری و خلوت با محبوب در سحرگاه، رمز موفقیت سالکان الی‏اللّه‏، و راز پیروزی و غلبه بر هوای نفس و شیطان است. شهید رجایی چنان که مرد میدان کار و تلاش بود، نیمه شب‏ها، بنده خاضع درگاه خداوند بودو موفقیت خویش را جز از آستان پروردگار کریم نمی‏جست. یکی از یاران او می‏گوید: شهید رجایی اصولاً آدمی شب‏زنده دار و اهل تهجد بود و این روحیه شب‏زنده‏داری را از دوستان، و حتی از خانواده‏اش پنهان می‏داشت. به ندرت اتفاق می‏افتاد که کسی از راز شبانه‏اش آگاه شود. تعدادی از ما که ـ در آغاز انقلاب ـ شب‏ها مثل او در نخست‏وزیری می‏ماندیم، نمی‏دانستیم بیداری در دل شب و نماز شبانه‏اش چگونه انجام می‏شود. او بعد از نماز صبح، هیچ‏گاه از دعا و تلاوت قرآن و تدبّر در آیات وحی غفلت نمی‏کرد.

نماز اوّل وقت

یکی از عبادت‏های بسیار مهم شهیدرجایی این بود که در هر شرایطی، نمازهای واجبش را سر وقتش برپا می‏داشت. یک‏بار در حین پرسش و پاسخ مسؤولان، با شنیدن اذان ظهر، خطاب به حضار و جمع گفت: اگر خبر داده باشند برای مدت بیست دقیقه ضرورت دارد ارتباط تلفنی با مرکزی برقرار کنم، آیا اجازه هست که همین جا صحبت را متوقف و ادامه آن را به بعد از تلفن موکول کنیم؟ حاضران که از پیشنهاد غیرمنتظره شهید رجایی غافل گیر و شگفت‏زده شده بودند، گفتند: اختیار دارید. بله قربان! او گفت: هم‏اکنون دستگاه بی‏سیم الاهی (اذان) خبر از انجام فریضه ظهر داده است. ما فعلاً وظیفه داریم با اقامه نماز، این ارتباط را برقرار کنیم. سپس بدون تکلف، لحظه‏ای بعد در برابرنگاه ناباورانه حضّار، با جمعی به نماز ایستاد و این تکلیف الاهی را سروقت انجام داد.

همسایگی یعنی این!

تواضع و اخلاص شهیدرجایی، مثال‏زدنی و شگفت‏انگیز بود. گویی شخصیت اجتماعی و شأن بالای مملکتی خویش را هیچ به حساب می‏آورد و خود را جز خدمتگزاری زحمتکش و مسؤول نمی‏دید. یکی از همسایگان آن شهید می‏گوید: ما همسایه شهید رجایی بودیم و او نخست‏وزیر شده بود. اتفاقا همان روزها، ما کمی کار تعمیرات ساختمانی داشتیم. صبح روزی که مواد زاید بنایی را با شوهرم به کوچه می‏بردیم، او از نانوایی محل نان خریده بود و به منزل می‏رفت. ما را دید و طبق معمول سلام کرد و گفت: کمک می‏خواهید؟ شوهرم تشکر کرد و اظهار داشت: کار مهمی نیست؛ امّا او خیلی سریع نان را به منزل رساند و پیش ما برگشت و جدی آستین را بالا زد و با خلوص خاصّش، به کمک ما شتافت. هر چه اصرار کردیم و خواستیم او را از این کار پرزحمت بازداریم، نپذیرفت و به کمکش ادامه داد و در همان حال تلاش گفت: همسایه بودن یعنی همین.

دل دریایی

یکی از یاران شهید رجایی می‏گوید: پیش از انقلاب، یک‏بار او را دیدم که برای خرید میوه، از خیابان ایران به میدان ژاله (شهدا) می‏رفت. گفتم: برای خریده میوه چرا این همه راه می‏روی؟ گفت: آن‏جا دوستی دارم که دکّه‏دار و میوه‏فروش است. همراهش تا همان‏جا رفتم و دیدم این بزرگوار بعداز خوش و بش کردن با میوه‏فروش، دور ازچشم او، میوه‏های له شده و معیوب را در پاکت می‏ریزد. تعجب کردم و برای کمک به او، چند میوه خوب و سالم را در پاکتش ریختم، امّا ایشان بی‏آن‏که میوه فروش متوجه شود، آن‏ها را از پاکت در آورد و به جای آن‏ها، میوه‏های معیوب را در پاکت ریخت! بعد از پرداخت وجه در بین راه پرسیدم: قصه چه بود؟ اول چیزی نخواست بگوید، اما در برابر اصرارم گفت: این مرد دو پسر داشت. یکی در جریان مبارزه شهید شد و دیگری اکنون در زندان به سر می‏برد. ما و برخی از دوستان در طول هفته، بی‏آن که او بداند، به قصد کمک به این پدر تنها و دلسوخته، از ایشان به این شکلی که دیدی میوه می‏خریم.

معلم مهربان

شهید رجایی در دوران معلمی برای شناخت دانش‏آموزان اصرار عجیبی داشت. وی خیلی زود با نام کوچک آنان آشنا می‏شد و به نشان صمیمیت، آنان را با نام کوچک صدا می‏کرد. در کلاس درس خیلی جدی بود، اما به مرور زمان، به دلیل دلسوزی‏ها وبرخورد عاطفی که با همه داشت، همان خشکی، در قالب وقاری خاص در دل دانش‏آموزان جا می‏افتاد. یک روز او با تعدادی از دانش‏آموزان به عیادت دانش‏آموزی رفتند که متهم به خبرچینی برای ساواک و از نظر فکری با آنان در نقطه مقابل و ضدیت قرار داشت. آن شهید عزیز با این کار، دستور دینی به عیادت را، بر تمایلات نفسانی خویش ترجیح داد و موجب شد که همه دانش‏آموزان، بیش‏تر تحت تأثیر عمل انسانی اسلامی او واقع شوند و درس دیگری بگیرند.

پیام به معلمان

شهید رجایی یک معلم بود و به معلمی خویش عشق می‏ورزید. معلمی که به راستی، شغل خویش را شغل انبیای الاهی می‏دانست و در پیروی از آنان به جان می‏کوشید. او می‏گفت: همان موقعی که تحصیلات دبیرستانی را به صورت آزاد و متفرقه ادامه دادم و دیپلم گرفتم، شبی در مسجد هدایت، [حضرت آیت اللّه‏ طالقانی] سخنرانی داشتند و از رسالت پیامبران صحبت می‏کردند و می‏گفتند که پیغمبری نوعی معلمی جامعه است و من که خیلی از نظر ذهنی و قلبی و روحی آماده بودم، این جمله‏های ایشان در من اثر کرد و دنبال هیچ دانشکده دیگر نرفتم و تصمیم گرفتم که شغل معلمی را پیشه کنم. برای معلمان کشور جز این پیام ندارم که بگویم: خواهران و برادران! شما شمع محفل انسانیت هستید، هم‏چنان که شهید مطهری بود. هر کس چیزی می‏سازد و شما انسان می‏سازید.

ایمان و تقو

ایمان و تقوا، دو صفت نیک وجود انسانی هستند که هر کدام سهمی در نجات و رستگاری وی برعهده دارند و هر اندازه در کسب این دو صفت کوشیده شود، رسیدن به مدارج کمال و معنویت آسان‏تر و سریع‏تر خواهد بود. دوستان شهید رجایی می‏گویند که این دو صفت، ازخصوصیات بارز و از ویژگی‏های روحی آن شهید بود، به طوری که ایمان و تقوا در رفتار ایشان موج می‏زد. نگاهش به همه پاک و رفتارش خیلی جدی و حساب شده بود و در عین حال، همیشه تبسم شیرین و معناداری بر لب‏هایش دیده می‏شد. دانش‏آموزی روز جلسه امتحان، وقتی لحظه‏ای او را در پله‏های سالن تنها دید، با شتاب پیش رفت و بی‏مقدمه و بدون سلام درباره امتحان از وی پرسشی کرد. او با آرامش و وقار خاصّی، اول به آن دانش‏آموز سلام کرد و بعد جوابش را به مهربانی داد. خود همان دانش‏آموز می‏گفت: از بزرگواری او خجالت کشیدم و از رفتار کریمانه‏اش، ادب و انسانیت و درس زندگی آموختم.

شعر شهید

شهید رجایی از روحی بلند برخوردار بود. او هیچ‏وقت عقایدش را حتی به همسرش تحمیل نمی‏کرد. شیوه او در زندگی با همسر، هم‏سویی و هماهنگی بود. همسر آن شهید می‏گوید: ... یک بار شهید رجایی در ساعت ملاقات و دور از چشم مأموران، با استفاده از فرصت، شعر زیر را به شیشه مقابل که حایل بین من و او بود چسبانید و از من خواست آن را یادداشت کنم:
همسرم! تا بشیر تابناک روز دامن گستراند
از فراز کوهسار دور در دامان صحرا
بوسه رگبار دشمن
دور از چشم عزیزان
روی خاک و خون کشاند
پیکر خونین ما را.
همسر من!
زندگی هر چند شیرین است؛
لیک اما، دوست دارم
با تمام آرزو
در راه انسان‏ها بمیرم...»
همت بلند به جای یأس و سستی
شهید رجایی می‏گفت: هیچ وقت اظهار درد، چاره کار نیست. هر چه از این مقوله گفته شود و از سختی‏ها گله و شکایت شود، جز این که اعصاب را خسته و ناراحت سازدو غمی بر غم‏ها بیفزاید، اثری ندارد. برای رفع گرفتاری و جبران آن باید اقدام به کار نمود و تا آن‏جا که میسور است، برای حل مشکلات قیام کرد. خاصیت و خصوصیت انسان خداجو همین است که از مشکلات نهراسد و به جای شِکوه و شکایت و صرف وقت بیهوده در بیان درد،همت خود را در راه رفع موانع و تاختن به سوی هدف متعالی خویش به کار نبدند. همه ما وظیفه داریم به جای داشتن روحیه منفی و زبان یأس و ملال، نقش مثبت و فعال خود را در راه اجرای اهداف انقلاب ایفا کنیم.

مهر یاران

شهید رجایی و شهید باهنر، دو یار دیرینه، همرزم، هم‏فکر و هم‏دل بودند. گویی یک روح در دو بدن که هرگز از اظهار مهر و محبت به یکدیگر دریغ نمی‏ورزیدند. هنگامی که در زمان تصدی نخست‏وزیری شهید رجایی، شهید باهنر نامزد پست وزارت آموزش و پرورش شد، شهید رجایی درصحن مجلس، با خضوع و خشوع فراوان و شگفت‏آوری، ارادت قلبی خویش را چنین به شهید باهنر اظهار نمود: «برادرانی نامزد این سمت بودندکه مورد تصویب قرار نگرفتند. دلم نمی‏آمد که دکتر باهنر را از مجلس بگیرم. ... می‏خواهم از مجلس اجازه بگیرم که این برادر عزیز را به ما بدهند. ... در مورد آقای باهنر بحث‏های مختلفی شد که یکی هم مساله مدیریتیشان بود. در مورد مدیریت، بنده شخصا شاگرد ایشان بودم. آقای باهنر، قاطعیت خود را در پس یک پرده عطوفت پنهان کرده است».

فریاد مظلوم

مسأله تجاوزگری اسرائیل و غصب ظالمانه سرزمین اسلامی فلسطین، که آه از نهاد هر مسلمان آزاده‏ای بر می‏آورد، از ابتدای امر موجب خشم و خروش رهبران آزاده جهان گردید و در صدر همگان، امام خمینی رحمه‏الله که در آن زمان رهبر و پیشوای نهضت اسلامی مردم ایران بودند، قرار داشت. هم‏نوا با آن رهبر شجاع و نستوه، یاران با وفای او نیز در داخل کشور به افشاگری جنایات رژیم صهیونیستی پرداختند و شهید دکتر باهنر، از معدود کسانی بود که در برابر این ظلم آشکار خروشید و فریاد آزادی و عدالت‏خواهی و روشنگری برآورد.
خود آن شهید می‏گوید: طبق عادتی که آن روزها طلاب داشتند، ما منبر هم می‏رفتیم و سخنرانی می‏کردیم. خاطرم هست اولین‏بار که توقیف شدم، در سال 1337، در آبادان و مقارن بود با آن سالی که دولت ایران، اسرائیل را به رسمیت شناخته بود. من در منبر سخت به این مسأله حمله کردم. بعد توسط شهربانی آبادان دستگیر شدم و این اولین خاطره از برخورد با رژیم بود.

خدمت ناقابل

شهید دکتر باهنر، با روشن‏بینی و دقت نظر خاصی، باشهامت و دلیری در فضای اختناق و ضد دینی آن روز، دست به تهیه متون دینی و وارد ساختن آن در میان کتاب‏های درسی دانش‏آموزان زد. وی این اقدام معنوی خویش را چنین بیان کرد: قرار شد که برای برنامه‏ریزی تعلیمات دینی و نوشتن کتاب‏ها به طور جدی کار کنیم. توانستیم در قسمت برنامه‏ریزی درسی راه پیدا کنیم و جالب بود که در این فرصت موفق شدیم از بخش‏های کوتاهی که در اول ابتدایی به عنوان مسایل دینی بایستی وارد می‏شد، تا آخرین سال‏های تحصیلی دبیرستانی و همین‏طور برای دوره‏های تربیت معلم، کتاب‏های تعلیمات دینی بنویسیم.... اگر ما یک خدمت ناقابل به انقلاب اسلامی سراغ داشته باشیم (قبل از پیروزی انقلاب)، نوشتن کتاب‏های تعلیمات دینی است.

دیده روشن‏بین

روشن‏بینی و پرهیز از تنگ‏نظری، از ویژگی‏های بارز شهید باهنر بود. وی با دیدی باز به مسایل می‏نگریست و هرگز تحجر و خشک‏انگاری، حجاب دید نافذ و دقیق او نمی‏شد و این خود صفتی بود که به واسطه فهم درست و درک صحیح، از اسلام و دستورات باطنی اسلام آموخته بود. شهید باهنر، شاگرد راستین، تیزهوش و روشن‏نگر مکتب اسلام بود و در این راه تا پای جان ایستادگی نمود. وقتی در مورد عید نوروز و تفریحات سالم از نظر اسلام از وی سؤال شد گفت: اسلام مقاومتی در برابر سنت‏های سالم اجتماعی ندارد و حتی بسیاری از سنت‏ها را با حفظ قالب‏ها، تجدید محتوا می‏کندو روحیه تازه‏ای به آن می‏دهد و آن را پر معنا و آهنگ‏دار و جهت‏ساز می‏کند. اسلام از هر مراسمی که بتواند به نفع تجدید روحیه، ایجاد نشاط معنوی اجتماعی، هم‏بستگی و تفاهم بیش‏تر و برانگیختن احساسات خانوادگی و مردمی و اجتماعی استفاده بکند، استقبال می‏کند.

پند باهنر

آنان که در راه پیروزی به ثمر نشستن نهال نوپای انقلاب اسلامی بیش‏تر کوشیدند و رنج بیش‏تر بردند، قدرآن را بهتر می‏فهمند و بر استقامت در برابر مشکلات پس از پیروزی، اصرار بیش‏تری دارند. شهید باهنر که خود از فداییان و جان برکفان اسلام و انقلاب اسلامی بود، همواره این نکته اساسی را متذکر می‏شد که باید در برابر نارسایی‏ها صبر و استقامت داشت؛ چرا که ضعف‏ها و کاستی‏ها در برابر آنچه به دست آمده و خواهد آمد، بسیار اندک و ناچیز است. وی پس از شکست خفت بار آمریکا در ماجرای طبس، در اجتماع مردم چنین گفت: شما انقلاب عظیمی کرده‏اید و می‏خواهند آن را از دستتان بگیرند. می‏خواهند شرفتان را از شما بگیرند. می‏خواهند شما را یا به دامن غرب بیندازند یا به دامن شرق. انقلاب عظیمی نصیب شما شده...، ولی باید بدانید که به هر اندازه که انقلاب عظمت دارد، مشکلات و پیچیدگی‏هایش هم زیاد است. ولی باید همه با کمک یکدیگر و فداکاری کار کنیم، تا انقلاب ما به ثمر برسد.

خط اصلی انقلاب

اتحاد و یک دلی، رمز اصلی موفقیت و پیشرفت جامعه است؛ رمزی که هم وحی الاهی و اولیای دین بدان تصریح فرموده‏اند و هم عقل سلیم، گویا و معترف به آن است، و در مقابل، اختلاف و کینه‏ورزی موجب انحراف از مسیر حق و افتادن در دام دشمنان است. شهید باهنر، همسو و هم عقیده با دیگر مسؤولان دلسوز انقلاب، همواره جامعه اسلامی رابه وحدت و همدلی توصیه می‏کرد و می‏گفت: تفرقه‏ها عوامل مختلفی دارد. به عقیده من باید خط اصلی انقلاب و آرمان‏های اصیل آن روشن باشدو ما باید همه قشرهای اجتماعی را بر حول این محور جمع کنیم تاخطوط در هم ریخته در حوزه انقلاب به وجود نیاید. دشمن با شایعه‏پراکنی، قصد نفاق در بین صفوف مردم را دارد و ما باید در برابر شایعات و دروغ‏پراکنی‏ها مقاوم باشیم و از انتقادهای سازنده در مورد به‏سازی و سازندگی استقبال کنیم و با عملکرد مثبت و انقلابی، بتوانیم اعتماد و رضایت مردم را جلب کنیم، تا زمینه‏های عینی نارضایتی مردم از بین برود و در مقابلِ جریاناتی که از طرف دشمن رهبری می‏شود، مقاومت کنیم.

معلم مکتبی

از دیدگاه شهید باهنر، معلمی نه تنها یک شغل، که وظیفه‏ای الاهی و معنوی بوده، و مهم‏ترین شاخصه یک معلم از دیدگاه او، مکتبی بودن است. وی طی مصاحبه‏ای، در تشریح این که معلم خوب و مکتبی کیست، گفت: معلم مکتبی کسی است که خوب تدریس کند، نظم و انضباط را دقیقا رعایت کند و در انجام وظایف خود، کوتاهی نکندو بر خوردش با دانش‏آموزان از نظر اخلاقی، برخوردی اسلامی داشته باشد. در عین حال باید فکر و اندیشه‏اش در جهت اسلام و معیارهای ارزش اسلام باشد. به انقلاب مؤمن باشدو انقلاب اسلامی را که خون‏بهای هزاران شهید است، پذیرفته و از مفاسد اخلاقی پیراسته باشد.

صبح وصال

چه جان‏سوز است سوختن دو پروانه سبک‏بال که گرد شمع تابناک این دین آسمانی به طواف درآمدند و عاشقانه سوختند. باری، میدان پاسداری از دین و تلاش در جلب رضایت محبوب، مسلخ عشقی است که در آن، جز نکو را نکشند.
شهادت برترین معراج عشق است
که‏اش پرواز از جبریل برتر
شهریار
صبح‏گاه عروج دو دلداده شیدای دوست، رجایی و باهنر، زمین از ولوله عشاق به لرزه درآمده بود. پیکرپاک راست‏قامتان جاودانه تاریخ چنان بر سر دست‏ها می‏گشت که گویی مرغی به شوق آشیانه خویش، هوای پریدن دارد.
هر که را دستیاب می‏شد، دستی بر آن دو سفر کرده می‏کشید و دستی بر روی خویش.
خدایا! این چه عشقی است که از شوق وصال تو، دوستداران تو، محبوب دل‏های مردمانند. این‏ها عاشقان توأند: «مقصود تویی کعبه و بت‏خانه بهانه».

یاران سحر

باز آ حدیث لاله‏ها را سر کن ای دوست
یادی ز عاشورای شهریور کن ای دوست
بنگر عروج سرخ یاران سحر را
خونین حدیث عشق را باور کن ای دوست
سر در گریبان گیر و محزون ناله سر کن
صهبای غم در سینه ساغر کن ای دوست
آن یار در خون خفته را بنگر برادر
اشکی نثار آن گل پرپرکن ای دوست
از این مصیبت دیده و دل غرقه خون شد
فکری به حال این دل مضطر کن ای دوست
یاد شهیدان ره حق جاودان باد
تاج شهیدان بر سر اختر کن ای دوست
بشنو تو پند حافظ شیرین سخن را
شرح حدیث هجر را آخر کن ای دوست
برگرفته از : گلبرگ ، شماره 54
منبع:http://www.hawzah.net
http://rasekhoon.net/article/show/141791/
يکشنبه 3/6/1392 - 0:26
آموزش و تحقيقات

 

پیشرفت و وظایف دولت دینی (1)
پیشرفت و وظایف دولت دینی (1)

 

نویسنده :ناصر جهانیان


 

چكیده
 

این مقاله با روش توصیفی و اسنادی و با هدف بیان پیشرفت و وظایف دولت دینی تدوین یافته است . از آنجا كه عمران و آبادی كشور اسلامی بدون وجود دولتی متعهد ، متدین ، با تدبیر و كارآمد امكان پذیر نیست ، تلاش شده است تا ضمن شناخت ماهیت پیشرفت و توسعه از یك سو و شناخت ابعاد دولت دینی از سوی دیگر ، وظایف دولت اسلامی در سه سطح بررسی شود: سطح اول ، وظایف اولیه دولت اسلامی؛ سطح دوم ، وظایف كه به طور مستقیم موجب پیشرفت می شود ؛ سطح سوم ، وظایفی كه به طور غیر مستقیم موجب پیشرفت و توسعه اسلام خواهد شد.
كلید واژه ها : پیشرفت ، توسعه ، دولت ، دین ، وظایف .

مقدمه
 

پیشرفت به سمت اهداف نهایی و متوسط خلقت ، وظیفه هر فرد و جامعه متعالی است . این مهم هنگامی به سر منزل مقصود می رسد كه نهادهای شیطانی نتوانند اثر بخشی لازم را داشته باشند؛ یعنی دولتی دینی ، زمام هدایت مردم و نهادهای رحمانی را دردست داشته باشد . این دولت برای رسیدن به این اهداف ، چه تكالیفی بر عهده دارد و چه كارهایی باید انجام دهد تا پیشرفت پایداری مبتنی بر اسلام تحقق یابد ؟ این مقاله درصدد پاسخ به این پرسش اصلی است . طبیعی است كه پرسش های فرعی برای شناسایی «ماهیت پیشرفت» و «ماهیت دولت دینی» طراحی می شوند.

چیستی پیشرفت
 

رشد ، ترقی ، ارتقا، پیشرفت و توسعه واژه هایی هم افق و تقریباً مترادف می باشند.(1)بیش از دویست سال است كه چنین واژه هایی درادبیات اقتصادی سیاسی جهان كاربرد داشته و خاستگاه آغازین آن اروپا و تمدن صنعتی غرب است .

دو نوع پیشرفت وارونه
 

در این دو قرن گذشته جهان دو نوع پیشرفت و توسعه ی وارونه و نامطلوب را مشاهده كرد . نوع اول در غرب با عنوان مدرنیته و توسعه ی غیر برنامه ریزی شده اتفاق افتاد و نوع دوم در جهان سوم با عنوان مدرنیزاسیون و توسعه ی برنامه ریزی شده . نوع اول در غرب بدون برنامه ریزی خاصِ ناظر به كل جامعه و بدون كوشش های سنجیده ، به طور تدریجی و با تغییر و تحول در ساختار فرهنگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به وقوع پیوست و هدف آن رفاه مادی و افزایش مداوم درآمد سرانه بود . این افزایش ، مرهون به كارگیری روش های تولید
مبتنی بر دانش و مبتنی بر عقلانیت ابزاری بود . اما نوع دوم پیشرفت و توسعه ، در كشورهای در حال توسعه و بعد از جنگ جهانی دوم بود كه روندی متفاوت داشت . توسعه ی این كشورها ، كه با هدف رسیدن به پیشرفته ها و خط مشی صنعتی شدن و با تأكید بر انتقال تكنولوژی و انباشت سرمایه برای رسیدن به هدف مزبور آغاز شده بود ، روندی تند و سریع داشت كه با كوشش های برنامه ریزی شده از طرف سازمان ها ، حركت های اجتماعی و به ویژه از طرف دولت ها همراه بود . به دلیل آنكه اغلب این كشورها هدف اصلی را رشد اقتصادی دانسته و توسعه اقتصادی را به منزله مهم ترین جزء توسعه تلقی می كردند ، از عدالت ، انسانیت ، ارزش های متعالی ، مشاركت سیاسی و محیط زیست غفلت نمودند و بدین ترتیب ، از اواخر دهه هفتاد تاكنون ،بحران فكری همگانی و شایعی در حوزه های نظری مرتبط با مسائل توسعه اتفاق افتاد كه بیشتر ناشی از ناتوانی در ارائه تعریفی قابل قبول از مفهوم «توسعه» است .
گروهی از اندیشمندان ، رفع وابستگی و مسئله ضرورت ایجاد نظم نوین بین المللی را عامل اساسی توسعه و نظام سرمایه داری سلطه گر را مانع تحقق آن دانسته اند و از جنبه ی داخلی ، روابط استثماری را محكوم و نظام مالكیت جمعی را پیشنهاد نموده اند . از سوی دیگر ، بعد از شكست مكتب نوسازی (نظریه غالب توسعه) به دلیل بروز نابسامانی های اجتماعی ، آسیب های فرهنگی و زیست محیطی و رشد قارچ گونه حلبی آبادها و زاغه ها ، عده ای از اقتصاددانان ، رفع فقر مطلق را هدف بنیادین توسعه تلقی کرده و برای تحقق آن «راهبرد نیازهای اساسی» را پیشنهاد كرده اند. در سال 1974 در اعلامیه «كوكویوك» تصریح شد :«هر فرآیندی رشدی كه نیازهای اساسی را ارضا نكند یا ـ حتی بدتر ـ ارضای آنها را مختل سازد ، صرفاً كاریكاتوری از توسعه می باشد.»(2)

پیشرفت معقول و حكیمانه
 

ناكامی اكثر كشورهای كمتر توسعه یافته در دستیابی به توسعه از یك سو و از سویی دیگر ، میوه های تلخ توسعه غرب (از قبیل افزایش شكاف های طبقاتی ، از خود بیگانگی انسان اثربت وارگی و شیئی شدن روابط انسانی ، قدرت بی مهار شركت های بزرگ و احزاب و دستگاه های دولتی ، عقلانیت ابزاری و تسلط افسانه ای تكنولوژی بر انسان ، افزایش هزینه های اجتماعی ناشی از خود محوری و نفع طلبی و مهم تر از همه، تخلیه نظام محتوایی جوامع غربی از فلسفه زندگی و مرگ) ، موجب شد تا واژه «توسعه حكیمانه» ، به نحو گسترده ای در ادبیات توسعه ، طرح و رایج شود . اگر زمانی عنصر اصلی توسعه رشد اقتصادی بود ، امروزه چهار موضوع : رشد اقتصادی ، عدالت در توزیع ، مشاركت سیاسی و ارزش های متعالی ، عناصر اصلی توسعه انتخاب شده اند . اگر در ابتدای دهه شصت میلادی ، بیشتر بُعدِ اقتصادی توسعه مورد توجه بود ، امروزه، به ویژه بعد از انقلاب اسلامی ایران (3) ابطال نظریه «افیون بودن دین برای توده ها » و بعد از چالش جدی دین با سكولاریسم ، ابعاد دیگر توسعه نیز مورد اقبال قرار گرفت ؛ به نحوی كه در سال 1986، متخصصان توسعه در همایش «موضوعات اخلاقی در توسعه» در كلمبوی سریلانكا ،به این توافق دست یافتند كه در تعریفی كامل از توسعه باید شش بعد اقتصادی ، اجتماعی، سیاسی ، فرهنگی ، زیست محیطی و الگوی زندگی كامل را مد نظر قرار دهند .(4)

مفهوم توسعه و پیشرفت
 

از منظر بنیان گذار جمهوری اسلامی ، امام خمینی (رحمه الله) و مقام معظم رهبری (دام ظله العالی) توسعه و پیشرفت معنای جامعه و فراگیری دارد . حضرت امام در مورد توسعه فراگیر می فرماید :«این مسلم است كه از نظر اسلام ، حل تمامی مشكلات و پیچیدگی ها در زندگی انسان ها ، تنها با تنظیم روابط اقتصادی به شكل خاصی حل  نمی شود و نخواهد شد ، بلكه مشكلات را در كل نظام اسلامی باید حل كرد و از معنویات نباید غافل بود [كه] كلید دردهاست. ما معتقدیم تنها مكتبی كه می تواند جامعه را هدایت كند و پیش ببرد ، اسلام است و دنیا اگر بخواهد از زیر بار هزاران مشكلی كه امروز با آن دست به گریبان است ، نجات پیدا كند و انسانی زندگی كند ، انسان گونه ، باید به اسلام روی بیاورد»(5) مقام معظم رهبری نیز اخیراً پیشرفت همه جانبه را تا حدود زیادی تبیین كرده و می فرماید :«پیشرفت در یك جهتِ محض نیست . مقصود از پیشرفت ، پیشرفت همه جانبه است . از همه ابعاد در كشور ، این ملت ، شایسته و سزاوار پیشرفت است.»(6) ایشان پیشرفت را در ابعاد ذیل دانسته اند:
1. تولید ثروت ملی ، 2. دانش و فناوری ، 3. اقتدار ملی و عزت بین المللی ، 4. اخلاق و معنویت ، 5. امنیت كشور ، 6. ارتقای بهره وری ، 7. قانون گرایی و انضباط اجتماعی ، 8. وحدت و انسجام ملی ، 9. رفاه عمومی ، 10. رشد سیاسی ، مسئولیت پذیری ، عزم و اراده ملی .
اندیشمندان مرتبط با توسعه از قبیل میردال ، تودارو و بلك نیز توسعه و پیشرفت را به مفهوم جامعه و فراگیر تعریف كرده اند . همگی ، بر این نكته تأكید دارند كه توسعه ، فرایند تحول بلند مدت ، همه جانبه ، ساختاری و كیفی درون نظامی اجتماعی به نام جامعه (دولت ـ ملت) است كه نیازهای رو به گسترش جمعیت را با روشی عقلانی برآورده كند . در اینجا فقط به چهار تعریف این اندیشمندان اشاره می كنیم ودر پایان ،تعریف منتخب خود را ارائه می كنیم:
1. تعریف میردال : توسعه به معنای ارتقای مستمر كل جامعه و نظام اجتماعی به سوی زندگی بهتر و یا انسانی تر است .(7) مراد از زندگی بهتر ، همان آرمان های نوسازی است . میردال برخی از این آرمان ها را به مثابه قضایای ارزشی مفید ـ به منزله معیاری برای ارزیابی توسعه ـ بیان می كند كه عبارت اند از : عقلانیت ، توسعه  و برنامه ریزی توسعه ، افزایش بهره وری ، افزایش سطح زندگی ، تساوی اجتماعی و اقتصادی ، بهبود نگرش ها و نهادهای موجود ، وحدت ملی ، استقلال ملی ، دموكراسی برای توده مردمی ، انضباط اجتماعی (8).
2. تعریف تودارو : توسعه را باید جریان چند بعدی دانست كه مستلزم تغییرات اساسی در ساخت اجتماعی ، طرز تلقی عامه مردم و نهادهای ملی و نیز تسریع رشد اقتصادی ، كاهش نابرابری و ریشه كن كردن فقر مطلق است . توسعه در اصل باید نشان دهد ، مجموعه نظام اجتماعی ، هماهنگ با نیازهای متنوع اساسی و خواسته های افراد و گروه های اجتماعی در داخل نظام ، از حالت نامطلوب زندگی گذشته خارج شده و به سوی وضع یا حالتی از زندگی ، كه از نظر مادی و معنوی «بهتر» است سوق می یابد .(9)
3.تعریف بلك : توسعه باید به معنای دستیابی به شماری از «آرمان های نوسازی» از جمله افزایش بهره وری ، برابر سازی اقتصادی و اجتماعی ، معرفت مدرن بهبود نگرش ها و نهادهای پیشرفته و ایجاد نظام عقلایی و هماهنگ به منظور سیاست گذاری تفسیرشود كه می تواند برخی از شرایط مطلوب را در نظام های اجتماعی توسعه نیافته برطرف سازد.(10)
4. تعریف میر : بهتر است توسعه را به منزله وسیله ای ـ به عنوان فراگردی ابزاری برای غلبه بر فقر دائمی و رسیدن به توسعه انسانی ـ در نظر گیریم.(11)
5. تعریف منتخب : توسعه امری ارزشی است كه در چارچوب نظام های اجتماعی ـ فرهنگی ، شكل خاصی پیدا می كند. هر نظام اجتماعی برای تداوم مستقل خود ، محتاج نظام ارزشی و فرهنگی ویژه خودش است . این نظام فرهنگی روح آن نظام نامیده شده و رفتارهاعوامل فردی ، نهادی و سازمانی را در خرده نظام های اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی شكل داده و ارتقا می بخشد. خرده نظام اقتصادی تولید ثروت ، خرده نظام سیاسی تولید قدرت
خرده نظام اجتماعی تولید عاطفه و همبستگی و خرده نظام فرهنگی تولید معرفت ، دانش و اخلاق می كند.خرده نظام شخصیت فردی (افراد نخبه ، قهرمان ، بزرگ و بزرگوار ) می تواند نقش عظیمی در تأسیس نهادهای جدید و خلاق و اصلاح نهادهای قدیمی داشته باشد . حال با توجه به این مقدمه ، می توان گفت :«توسعه اسلامی فرایند تحول بلند مدت ، همه جانبه (و نه صرفاً اقتصادی ) ، ساختاری و كیفی درون یك نظام اجتماعی ـ فرهنگی اسلامی به نام جامعه (دولت ، ملت ) است كه نیازهای واقعی رو به گسترش جمعیت را با روشی عقلانی و درچارچوب اهداف و احكام اسلام برآورده كند. دراین فرایند ، خرده نظام های اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی جامعه مذكور ، ارتقای انطباق یافته و با خود مختاری نسبی از یكدیگر ، ثروت ، قدرت ، همبستگی و معرفت تولید می كنند.»
توسعه خرده نظام اقتصادی توسعه اقتصادی ، توسعه خرده نظام سیاسی توسعه سیاسی ، توسعه خرده نظام اجتماعی توسعه اجتماعی و توسعه خرده نظام فرهنگی توسعه فرهنگی نامیده می شود . با استفاده از تعریف مزبور ،می توان بیانات مقام معظم رهبری (دام ظله العالی) را به نحو علمی تبیین كرد.
پیشرفت در تولید ثروت ملی ، به توسعه اقتصادی اشاره دارد؛ پیشرفت در دانش و فناوری ، به علت مستقیم تولید ثروت و همین طوربه توسعه فرهنگی ؛ پیشرفت در اقتدار ملی و عزت بین المللی ، به توسعه سیاسی ؛ پیشرفت در اخلاق و در معنویت ، به توسعه فرهنگی ، پیشرفت در امنیت كشور ، به استحكام بسترهای توسعه؛ پیشرفت درارتقای بهره وری ، (12) به مهم ترین (13) علت مستقیم توسعه اقتصادی اشاره دارد؛ پیشرفت در قانون گرایی و انضباط اجتماعی ، (14) و پیشرفت در وحدت و انسجام ملی ، (15) به توسعه سیاسی و توسعه نهادهای تأمین عدالت حقوقی و هویت ملی اشاره دارد؛ پیشرفت در رفاه عمومی ، به اثر توسعه
اقتصادی اشاره دارد ؛ پیشرفت در رشد سیاسی ، (16) مسئولیت پذیری و عزم و اراده ملی ، به توسعه نظام شخصیت فردی اشاره دارد.

پی نوشت ها :
 

1. ر.ك : فرهنگ وبستر/ فرهنگ انگلیسی ـ عربی المورد ، ذیل واژه ، ص 267/ فرهنگ آكسفورد ، ذیل واژه ، ص 565.
2. زاكس و لفگانگ ، نگاهی نو به مفاهیم توسعه ، ترجمه دكتر فریده فرهی و وحید بزرگی ، ص 27.
3. بئك لوئیس ، «دگرگونی در مفاهیم و هدف های توسعه» ، ترجمه حسین قاضیان ، نامه فرهنگ ، ش1 و 2 ، ص 72.
4. گولت دنیس ، «توسعه : آفریننده و مخرب ارزش ها » ، ترجمه غلامعلی فرجادی ، برنامه و توسعه ، ش 10 ، ص 70-71.
5. امام خمینی ، صحیفه نور ، ج20 ، ص 129.
6. سخنرانی مقام معظم رهبری ، 1.1 .1388 ، حرم مطهر رضوی ، ر.ك : سایت مقام معظم رهبری.
7. یوسف نراقی ، توسعه و كشورهای توسعه نیافته ، ص 31.
8. دیوید كلمن و نیكلسون فورد ، اقتصاد شناسی و توسعه نیافتگی ، ترجمه غلامرضا آزاد (ارمكی) ، ص 22.
9. مایل تودارو ، توسعه اقتصادی در جهان سوم ، ترجمه غلامعلی فرجادی ، 23.
10. جرالد میر، مباحث اساسی اقتصاد توسعه ، جرالد م. مِیِر ، ترجمه غلامرضا آزاد (ارمكی)، ج1 ، ص 35.
11. همان، ص 40.
12. ارتقای بهره وری معنایش این است كه ما بتوانیم از آنچه داریم ، بهترین استفاده را بكنیم ؛ از نفت ، گاز ، كارخانه ، راه آنچه در اختیار هست ، بیشترین و بهترین استفاده را بكنیم.
13. علل مستقیم توسعه اقتصادی عبارت اند از : انباشت سرمایه فیزیكی ، انباشت سرمایه انسانی و بهره وری .
14. اگرملتی دچار بی قانونی شودو قانون شكنی بر ذهن و عمل مردم حاكم شود ، هیچ پیشرفت معقول و درستی نصیب آن ملت و كشور نخواهد شد.
15. چیزی كه دشمنان از اول انقلاب سعی كرده اند آن را به هم بزنند ؛ اما خوشبختانه ملت ما اتحاد و انسجام خودرا با همه زمینه هایی كه ممكن بود برای تفرقه ، مورد سوء استفاده قرار بگیرد ، حفظ كرده است ؛ این را ما باید هر چه بیشتر كنیم و ارتقا بخشیم.
16. درك سیاسی ، رشد سیاسی و قدرت تحلیل سیاسی برای جمعیت عظیمی مانند جمعیت ملت ما ، مثل یك حصار پولادین در مقابل بدخواهی های دشمنان است؛از این رو ، ما باید رشد سیاسی خود را بالا ببریم . مردم ما از لحاظ رشد سیاسی ، امروز هم از بسیاری از ملت ها جلو هستند؛ اما باز هم در این جهت پیشرفت كنیم.
 

منبع:نشریه معرفت سیاسی،شماره1



http://rasekhoon.net/article/show/198268/

يکشنبه 3/6/1392 - 0:24
تاریخ

 

درآمدی بر نقش فرهنگی دولت دینی (1)
درآمدی بر نقش فرهنگی دولت دینی (1)

 

نویسنده:علی اصغر خندان/مسلم امیری طیبی

 

چكیده
 

دراین مقاله ، با رویكرد نظری و تحلیلی و با هدف بیان نقش فرهنگی دولت دینی ، با اشاره به دو دیدگاه ماركسیسم و لیبرالیسم در باب دخالت فرهنگی دولت ، و دیدگاه اسلام درباره نقش دولت دینی در فرهنگ پرداخته شده است ، دراین راستا یك آیه از قرآن كریم، و یك روایت و یك سیره مورد اشاره و بررسی قرار گرفته است . پیش نیازی نقش آفرینی دولت دینی در فرهنگ و ارائه پیشنهاداتی به متولیان امور فرهنگی ونیز بیان بایسته های پژوهشی خاصی به ایشان حاصل مقاله پیش روی شماست .
كلید واژه : دولت ، دولت دینی ، فرهنگ ، ماركسیسم ، لیبرالیسم ، اسلام.

مقدمه
 

زندگی جمعی انسان ها در طول تاریخ همواره با تشكیل نوعی حكومت خود را نشان داده ، و به باور ما به نحو اجتناب ناپذیر ، فعالیت هرحكومت و دولتی ، با نوع نقش آفرینی در عرصه فرهنگ همراه بوده است ، ابعاد نظری این موضوع در نظریه پردازی های اولیه در باب حكومت و دولت همانند آثار افلاطون و ارسطو و فارابی قابل مشاهده است(پژوهنده ، ص 137-196) اما می توان توجه جدی به این موضوع و كم و كیف آن را متعلق به دورانی پس از نگاه های انتقادی تفكر لیبرالیسم و مدعای آن در باب ممنوعیت ایفای نقش دولت در عرصه ی فرهنگ دانست كه در ادامه اشاراتی در این زمینه خواهیم داشت.
در این مقاله پس از اشاره به برخی نگاه های افراطی و تفریطی و همچنین برخی شبهات و تردیدها در باب نقش فرهنگی دولت ، درصددیم ،به این پرسش پاسخ دهیم كه از نظراسلام ، دولت دینی در فرهنگ چه نقشی دارد یا باید داشته باشد ؟ شاخص پاسخگویی به پرسش فوق ، مراجعه ی مستقیم به متون اسلامی است . در ادامه سعی خواهیم كرد با مفرض گرفتن اصل نقش آفرینی دولت دینی ، برای چهارچوب و افقی پژوهشی ترسیم نماییم.
1. نقش دولت در فرهنگ
درباره فرهنگ صدها تعریف ارائه شده است .(1) كه در اینجا ، درصدد بررسی و حتی انتخاب یكی از این تعاریف نیستیم و صرفاً تعریف مورد نظر خویش را از فرهنگ بیان می كنیم. بر این اساس ، فرهنگ عبارت است از ، سبك زندگی ، یعنی ابعاد مختلف از زندگی در حیات جمعی انسان ها كه می تواند یك محله ، یك شهر ، یك كشور و یا كل جهان در یك زمان باشد و این ابعاد به گونه ای رواج یافته باشد كه وجود آن عاری و خلاف آن برای مجموعه مورد نظر غیر عادی
باشد . طبق این تعریف فرهگ مشتمل بر رفتارهای متداول ، گرایش های مشترك ، باورهای اصلی و اطلاعات عمومی مردم است.
بر این مبنا ، سیاست گذاری فرهنگی نیز عبارت است از هر گونه برنامه ریزی برای تأثیر گذاری و نقش آفرینی در عرصه فرهنگ.
مهم ترین نهاد در سیاست گذاری فرهنگی ، دولت است . نظریات مختلفی پیرامون میزان و چگونگی دخالت دولت در فرهنگ ارائه و اجرا شده است. هر چند ما در این مقاله درصدد اشاره به این نظریات نیستیم (2) ، اما شایسته است با چند دیدگاه افراطی و تفریطی در این زمینه آشنا شویم . این امر را می تواند مقدمه ای برای اشاره به بحث نقش دولت دینی در فرهنگ باشد.

ماركسیسم و نقش افراطی دولت در فرهنگ
 

ماركسیسم با صراحت نگاه حداكثری در باب دخالت فرهنگی دولت مطرح می كند و سالیان طولانی این دیدگاه را در كشورهای بلوك شرق اجرا نمود.
ماركس در كتاب ایدئولوژی آلمانی می نویسد:
نظرات طبقه حاكم در همه عصرها نظرات حاكم اند، یعنی این طبقه اجتماعی كه ابزار و تولید مادی را در دست دارد ، در عین حال به ابزار تولید تفكر هم تسلط دارد و در نتیجه ، نظرات كسانی كه ابزار تولید تفكر را ندارند به طور كلی تابع آن است .
افرادی كه طبقه حاكم راتشكیل می دهند ، به عنوان متفكران یا تولید كنندگان عقاید ، بر جامعه حاكم اند و بر تولید و توزیع نظرات عصر خود نظارت دارند.(3)
دیدگاه های دخالت فرهنگی دولت در نظام سوسیالیسم را پیش از همه ماركس و انگلیس و لنین و بویژه استالین شاهد هستیم. استالین سلطه حزب كارگر را بر تمام شئوون فرهنگی جامعه حاكم كرد. از زمان وی شدیدترین نظارت ها بر فعالیت های فرهنگی ، مطبوعات ، انتشارات و... اعمال گردید . این سیاست های
سخت گیرانه دولت در امر نظارت و دخالت نسبت به امور فرهنگی تا زمان فروپاشی شوروی ادامه یافت .(4)

لیبرالیسم نظری و عدم دخالت دولت در فرهنگ
 

در لیبرالیسم نظری فیلسوفان این مكتب می گویند : جوهر لیبرالیسم ، بی طرفی عمومی نسبت به طیف گسترده ای از مسائل اخلاقی و دینی است . دفاع از نظریه بی طرفانه ، نه فقط بیان اعتقادات مذهبی ، بلكه بیان مذهب و لامذهبی بود.
نمونه روشن این دیدگاه را می توان در آثار جان لاك و مثلاً در نامه ای با عنوان «درباره مدارا» یافت . لاك معتقد است حتی اگر مداخله در اعمال دینی شهروندان برای مسئولان عملی و در خور باشد ، انجام آن خردمندانه نیست .(5)
لاك در مقاله ای با نام « بی طرفی احتیاطی» ، می گوید : در شرایط اختلاف عمیق ، تلاش برای تحمیل وحدت و یك رنگی در مقایسه با پذیرش وجود دیدگاه های مجادله برانگیز ، حتی دیدگاه های كاملاً ناموجه ، پیامدهای بدتری به همراه دارد. تاریخ نشان داده است كه جبر و اكراه دینی ، نه وفاق و وحدت مدنی ، بلكه بیشتر نزاع ، تباهی و جنگ به بار آورده است .(6) نظریه لاك را می توان در سه گزاره زیر خلاصه كرد:
1. حقیقت دینی را نمی توان با تعیین و قطعیت شناخت . پس كوشش برای تحمیل حقیقت از طریق زور ، فاقد بنیاد عقلانی است .
2. حتی اگر حقیقت دینی را بتوان تثبیت كرد ، ایمان قلبی را نمی توان از طریق زور بیرونی تحمیل نمود.
3. حتی اگر كاربرد زور موفقیت آمیز باشد ، به كار بستن آن نادرست خواهد بود. (7)
در باب این نگاه حداقلی و بلكه دیدگاه در باب عدم دخالت دولت در فرهنگ ، می توان به سخنان تامس جفرسون در اعلامیه استقلال امریكا (1776)
اشاره كرد . وی می گوید « ما جملگی بر این عقیده ایم كه همه افراد در خلقت با  یكدیگر برابرند و از حقوق غیر قابل انكاری ، كه آفریدگار به آنها ارزانی داشته ، برخوردار می باشند. از جمله این حقوق حق زندگی ، حق آزادی و حق تلاش در جست و جوی سعادت است . برای تأمین این حقوق ، دولتهایی از بین افراد مردم برگزیده شده اند كه قدرت آنها ناشی از رضایت عامه مردم است . بنابراین ، هرگاه هر نوع دولت مخرب باشد و یا مانع حصول این حقوق و آرمان ها گردد، مردم حق خواهند داشت چنین دولتی را تغییر داده و یا به موجودیت او خاتمه دهند. مطابق بادیدگاه ، جفرسون با توجه به اصالت حقوق شهروندان و آزادی ایشان در راه نیل به آن حقوق ، بهترین دولت ، ضعیف ترین دولت است .(8)

لیبرالیسم در عمل و دخالت مخفی در فرهنگ
 

هر چند از باب نظری مكتب لیبرالیسم چنین عقیده ای دارد ، اما لیبرالیسم در عمل ، عملكرد كشورهای طرفدار این نظریه و مكتب حكایت از چیز دیگری دارد . اگر چه دیدگاه دخالت مخفی درفرهنگ و پیشگامان و تئوری پردازان لیبرالیسم هم سابقه داشته و در این باب ، می توان به سخنان توماس هابز اشاره كرد كه نظارت و بلكه حاكمیت مستقیم دولت را بر فرهنگ ضروری می شمارد و چنین حقی ، یعنی حق ممیزی و وارسی و نیز سیاستگزاری فرهنگی را در ردیف حق وضع قانون و حق رسیدگی به دعاوی و قضاوت و... از حقوق دولت به شمار می آورد.(9)
در عمل نقطه ی عطف ظهور و بروز این دیدگاه لیبرالیسم را می توان فروپاشی بلوك سوسیالیستی دانست كه پس از آن ، نظریه پردازان لیبرالیسم با جرئت كامل به برتری این مكتب تصریح كردند كه اولاً ، لیبرالیسم الگوی موفق و كارآمد بشری در حوزه مدیریت سیاسی و نظام اقتصادی و فرهنگی است . ثانیاً ، الگوهای رقیب لیبرالیسم با ناكامی و شكست مواجه شده اند. ثالثاً ، الگوی جایگزین و رقیب دیگری برای لیبرالیسم وجود ندارد. بنابراین ، رهبران لیبرالیسم باید  مسئولیت خویش را در جهت تشكیل حكومت جهانی درك كنند و دیگر جریان ها و منتقدان باید این نكته را درك كنند كه هر نوع مخالفت و مقاومت دربرابر این جریان عظیم تاریخی ، مقاومتی محكوم به شكست خواهد بود.(10)
تئوری «پایان تاریخ» فوكویاما ، «دهكده ی جهانی» مك لوهان ، «موج سومِ» الوین تافلر و نظریه «برخورد تمدن ها» ی هانینگتون ، هر یك از منظرهای مختلف به بیان همین نكته می پردازند.(11)
در این میان ، سخنان و دیدگاه فرانسیس فوكویاما روشن تر است . وی می گوید : لیبرالیسم واپسین تجربه بشری و پایان ایدئولوژی سازی است . بنابراین ، پایان جنگ سرد ، پایان تاریخ نیز به شمار می رود.
فوكویاما علاوه بر این ، سخن دیگری نیز دارد كه شاهد مثال اصلی ما می باشد. وی می گوید : در این دوران ، مسئولیت ویژه ای بر عهده سیاستمداران و سردمداران لیبرالیسم است و آن این است كه ، لیبرالیسم هم اكنون ایده های وسیع جهان گشایی ندارد كه از آن طریق ، به مردم حركت و انگیزه بدهد . از طرفی ، دشمن و معارضی هم ندارد كه مبارزه با آن در مردم ایجاد انگیزه كند ، لذا باید احتمال خطر ، پوسیدگی و بی انگیزگی را جدی گرفت . بنابراین، لیبرالیسم باید مسند ارشاد را در دست بگیرد (چیزی كه تاكنون علیه آن شعار می داد!) اگر مردم به سمت پوسیدگی بروند ، آن وقت بنیاد گرایی بینشان رشد می كند . پس ما باید برای مردم نسخه اخلاق ، نسخه عرفان و نسخه زندگی بنویسیم!(12)
در پایان این بخش ، یادآوری دو نكته ضروری است . نخست ، سخنان مقام معظم رهبری درباره دخالت مخفی لیبرالیسم در فرهنگ می باشد . ایشان می فرمایند :
امروز همان كسانی كه ادعای آزادی می كنند و دم از لیبرال بودن می زنند ، پیچیده ترین ودقیق ترین و ظریف ترین شیوه كنترل را بر روی فرهنگ كشورهای خودشان ، بلكه سراسر دنیا اعمال می كنند و سعی دارند كه فرهنگ خود را به
كشورهای دیگر منتقل و تزریق كنند ، در این فرهنگ تحمیلی و تزریقی اسم آزادی هست ، ولی حقیقتِ آزادی نیست ؛ آزادی تا آن جا هست كه با منافع سرمایه دارها و كمپانی ها و مجموعه های قدرتمند و ثروتمند و زورمند و زورمند جهانی اصطلكاك پیدا نكند. اما این فرهنگ در قبال مسائل اخلاقی و فضیلت و... كاملاً آزاد است و در قبال تعدی و تجاوز به معنویت هم در آزادی مطلق است . لیكن حدود بسیار دقیق و سختگیرانه ای وجود دارد كه به منافع قدرت هایی كه منبع و منشأ این تزریق و تهاجم فرهنگی در جهان هستند ، تعدی نشود .(13)
نكته دوم ، مقاله ی اخیر فرانسیس فوكویاما در هفته نامه «نیوزویك» است كه با اشاره به بحران اقتصادی غرب نوشته است : نه تنها برخی از شركت های مطرح امریكایی ، بلكه تفكر خاص سرمایه داری لیبرالیسم در حال فروپاشی است.(14)

پی نوشت ها :
 

1.محمد جواد ابوالقاسمی ، شناخت فرهنگ ، ص 7-39.
2. برای تفصیل در باب دیدگاه های مختلف پیرامون نقش دولت در فرهنگ و آشنایی با دیدگاه هایی مانند نئوماركسیستی ، دیدگاه ساختارگرایی ـ كاركرد گرایی ، دیدگاه محافظه كارانه ، و دیدگاه پست مدرنیستی به منبع زیر مراجعه نمایید : ابراهیم غلامپور آهنگر ، «جایگاه دولت در عرصه فرهنگ ، مروری بر تئوری ها و دیدگاه ها » ، مجموعه مقالات اولین همایش ملی مهندسی فرهنگی ، ج1.
3. دومینیك استریناتی ، مقدمه ای بر نظریه های فرهنگ عامه ، ترجمه ثریا پاك نظر ، ص 182.
4. ابراهیم عباسی حسینی ، «نقش دولت در فرهنگ» ، مشكوه ، ش35 ، ص 65.
5. ویلیام گالستون ، «دین و اخلاق در دولت لیبرال» ، بازتاب اندیشه در مطبوعات روز ایران ، ش 23 ، ص 62-63.
6. همان ، 63.
7. ویلیام گالستون ، «دین واخلاق در دولت لیبرال» بازتاب اندیشه در مطبوعات روز ایران ، ش 23 ، ص 63-62.
8. هاریت وارد ، قدرت های جهانی در قرن بیستم ، ترجمه جلال رضایی راد ، ص 1.
9. ویلیام تامس جونز ، خداوندان اندیشه سیاسی ، ترجمه علی رامین ، ص 154.
10. صادق لاریجانی ، كاوش های نظری در سیاست خارجی ، ص 269.
11. سید عبدالقیوم سجادی ، «جهانی شدن و مهدویت ، دو نگاه به آینده» قبسات ، ش 33 ، ص 133.
12. محمد جواد لاریجانی ، نقد و دینداری و مدرنیسم ، ص 95-96.
13. سخنرانی معظم له ، در دیدار با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی ، 1382/10/23.
14. خبرگزاری فارس ، 1387/7/20 ، شماره خبر 8707201573.
 

منبع:نشریه معرفت سیاسی،شماره1



http://rasekhoon.net/article/show/198278

يکشنبه 3/6/1392 - 0:24
تاریخ
شهید باهنر از زبان همسرش
شهید باهنر از زبان همسرش

نویسنده: معصومه فرمانی كیا

چند روزی است پی چهره های گرم و بی ادعایی می گردم كه بشود نشان آدمها داد و گفت، هنوز هستند آنهایی كه دغدغه هایشان عمیق تر از دلواپسی های روزمرگی است...
برخلاف همیشه كه از تاریخ گریزانم، همه كتابها را صفحه به صفحه گشته ام و تمام زندگینامه ها را برای پیدا كردن یك نقطه اصیل و شفاف زیر و رو كرده ام...
از آن روزها فقط من گریه هایش به خاطرم مانده و لنز دروبینهایی كه روی چهره دوست داشتنی و آرام آدمها می نشست.
نمی خواهم این روزها بهانه ای باشد تا هر چه صفت خوب است بگذارم روی بعضی ها به صرف این كه یك مناسبت خاص است.
اما این را نمی شود انكار كرد كه عمق باورها، آدمها را دوست داشتنی تر می كند و تأثیرگذارتر. درست مثل باهنرها، رجایی ها و بهشتی ها...
حقیقتاً نمی دانم در این چند سال كه بی حضور مادیشان تمام شده است، چقدر به آنها اندیشیده ایم، چقدر از آموخته هایشان آموخته ایم، چقدر وسواس این را داشته ایم كه روی همان خط ممتدی پا بگذاریم كه آنها پا گذاشتند و راهی را برویم كه آنها عاشقانه رفتند و در تاریخ جاودانه شدند.
به قول زهرا عینكیان، همسر شهید باهنر، شاید یادبودها نشانمان دهند كه بعضی از مكانها بهترین كلاس برای آموختن است.
اصلاً این رویدادها و مرورشان باعث می شود تا فهمیده شود شخصیتها و اتفاقهای متن انقلاب واقعی اند. همان اتفاقهایی كه باعث می شود یك تاریخ از یك روز معمولی فراتر رود و جدی گرفته شود.
زهرا عینكیان كه از نزدیك تب و تابهای یك معلم، نویسنده و مبارز را درك كرده و با آنها مانوس و آشناست شرح فشرده ای از آشنایی و همراهی با شهید باهنرست. به عبارتی، او بهترین روایتگر نیمه دوم زندگی شهید باهنرست.
خودش تعریف می كند: آشنایی من با «محمد جواد» از طریق خواهرم بود و آقای برقعی. می دانستم روحانی است و تحصیل كرده و... این شد مقدمه ازدواج من با ایشان در سال 1344؛ خیلی ساده، بی تكلف و با هزینه دو هزار و پانصد تومانی.
او می گوید: اوایل، كتابهای درسی(تعلیمات دینی) مدارس را می نوشت و از این طریق دنبال كننده اهدافش بود و بعدها روشهای دیگر هم جایگزین شد.
او توضیح می دهد: این تب و تابها و فعالیتهای سیاسی با تولد «نهضت» پررنگ تر شد. «نهضت» دختر بزرگمان است كه نامش را محمد جواد انتخاب كرد؛ به معنای نهضت اسلامی و تحقق انقلاب.
انگار خاطرات آن روزها برای عینكیان مرور شده باشد، می گوید: ساواك او را ممنوع المنبر كرده بود. وضعیت اقتصادیمان اصلاً خوب نبود. گاهی شهید می رفت بیرون، برمی گشت، یك نان سنگك می آورد می خندید و می گفت: نان سنگك داغ با پنج ریال پنیر خریده ام...
منتظر بودم از فعالیتهای مبارزاتی شهید بگوید. حاجیه خانم از دستگیری های مكرر همسرش شروع می كند. موقعی كه در مسجد جامع بازار تهران منبر رفته بود یا زمانی كه برای سخنرانی به شیراز دعوت شده بود، اما از نحوه برخورد ساواك در زندان حرف نمی زد. می گوید: شهید خیلی از آن چیزها تعریف نمی كرده است.
با گذشت زمان، مفهوم خیلی از چیزها برای عینكیان روشن شده است؛ خیلی از روایات نامفهوم به ویژه آن روایت امام صادق(ع) كه فرموده اند: «ما صابریم و شیعیان ما از صابرانند»
این موضوع زمانی به خاطر خانم عینكیان می آید كه شهید باهنر، خاطره دستگیری خواهرش را توسط ساواك تعریف می كرده و جریان گذاشتش را توی سردخانه برای او گفته است.
اما با این وجود هیچ وقت از هدفش دور نمانده است.
عینكیان معتقد است: شخصیت شهید باهنر بیشتر فرهنگی بوده است.
آن هم با اشاره به هسته كانون توحید، دفتر نشر كتابهای درسی و...
و این رسالت بعد از نخست وزیر شدنش بیشتر شده است. می گوید: تأكید شهید روی گرفتاریها و دردهای خانواده و شهدا بوده است، همیشه و خیلی...
از روز هفتم تیر می پرسم و انفجار مركز حزب جمهوری
می گوید: محمد جواد برای مأموریتی خارج شده بود، بعد كه ماجرای انفجار را می فهمد و شهادت بهشتی را، گریه می كند و بعد آرزویی كه خیلی زود به آن می رسد...
حرفهایش كه تمام می شود، با خودم فكر می كنم كه شهادت همیشه وجود داشته است و آدمها برای اینكه به كمال برسند به آن محتاجند.
حالا به رجایی ها و باهنرها؛ فكر می كنم. به آنهایی كه مشتاقانه از خاك گذشتند و به افلاك پیوستند.
چقدر دوست دارم شبیه آنها شوم. آزاد و رها!
چقدر دوست دارم بتوانم روزی پرنده شوم و رنگ آسمان حقیقت را از نزدیك ببینم. بدون واسطه. دوست دارم رها شوم؛ آزاد آزاد؛ مثل باهنر، مثل رجایی .
منبع: http://www.qudsdaily.com


http://rasekhoon.net/article/show/141801/
يکشنبه 3/6/1392 - 0:24
تاریخ
من محمدعلی رجایی هستم...
من محمدعلی رجایی هستم...

متن زیر طرحی از یك زندگی است كه توسط محمدعلی رجایی بعد از انتصابش به مقام ریاست جمهوری اسلامی ایران روایت شده است. متن ساده و بی‌ریا است. یقیناً مخاطبان عزیر نه یكبار بلكه چندبار این متن را پیش از این خوانده یا شنیده‌‌اند اما گویی حدیث مكرر است كه بار دیگر تكرار می‌شود.
من محمد علی رجایی در سال 1312 در قزوین در خانواده‌ای مذهبی متولد شدم. پدرم شخصی پیشه‌ور بود و در بازار مغازه خرازی داشت. در چهار سالگی او را از دست دادم و مسئولیت اداره زندگی ما به عهده مادر و برادرم افتاد، برادرم در آن موقع 13 سال داشت.
من، طبق معمول به دبستان می‌رفتم؛ درسم را ادامه داده تا موفق به اخذ مدرك ششم ابتدایی شدم. بعد از آن به كار در بازار پرداختم و شاگردی را از مغازه دائی‌ام كه خرازی بود، شروع كردم. حدود 14 سال داشتم كه قزوین را به قصد تهران ترك گفتم، در تهران، ابتدا در بازار آهن فروشان به شاگردی مشغول شدم و مدتی را هم به دستفروشی گذراندم. بعد از مدتی دستفروشی، رفتم به تیمچه "حاجب‌الدوله" چند جایی شاگردی كردم و مجددا به دستفروشی پرداختم كه مصادف شد با دوران حكومت رزم‌آرا. روزی رزم‌آرا تصمیم گرفت كه دستفروش های سبزه‌میدان را جمع كند و این باعث شد كه بساط كاسبی ما را هم جمع كردند. همان موقع نیروی هوایی با مدرك ابتدایی برای گروهبانی استخدام می‌كرد و من هم با مدرك ششم ابتدایی، برای گروهبانی، وارد نیروی هوایی شدم.

27 سال با آیت الله طالقانی

بعد از مدتی با فدائیان اسلام همكاری می‌كردم و در جلسات آنان شركت داشتم. مصدق هم فعالیتش در همان موقع در اوج بود و ما جذب این شعار فدائیان اسلام شدیم كه می‌گفتند:"همه كار و همه چیز تنها برای خدا" و "اسلام برتر از همه چیز است و هیچ چیز برتر از اسلام نیست" و بلاخره اینكه "احكام اسلام باید مو به مو اجرا شود."
بعد از 4سال اول نیروی هوایی كه 28 مرداد اتفاق افتاد و من به همراه عده زیادی از افراد نیروی هوایی تصفیه شدیم و رفتیم به نیروی زمینی، در آن یك سال مبارزه، بچه‌هایی با ما تبعید شده بودند. برای این كه برگردیم به نیروی هوایی، ارتش هم بعد از مدتی ناچار شد بگوید اگر نمی‌خواهید، استعفا بدهید و ما هم بهترین فرصت را دیدیم و استعفا كردیم. مساله‌ای كه باید عرض كنم، این كه به موازات این حركت، از همان سالی كه به نیروی هوایی آمدم، با آقای طالقانی آشنا شدم و تقریبا هرشب جمعه را در مسجد هدایت بودیم و هر روز جمعه ایشان یك جلسه داشتند در خانی‌آباد، منزل یك نانوایی بود و ما هم در خدمتشان بودیم و می‌توانم بگویم حدود 27 سال از نظر مسائل مذهبی و طرز تفكر و غیره، تحت تعلیم مرحوم طالقانی بودم و فكر می‌كنم از هر كسی به ایشان نزدیك‌تر بودم.

50 روز در زندان

مهندس بازرگان درماه رمضان ما را دعوت كرد به افطار و نهضت آزادی ایران اعلام كرد كه ما جزء نفرات اولی بودیم كه در نهضت ثبت نام كردیم.
سپس كم‌كم به عنوان عضو نهضت آزادی در دبیرستان كمال مشغول تدریس بودم. در 11 اردیبهشت سال 1342 شناسایی شدم و به وسیله ساواك در قزوین دستگیر شدم و بعد از دستگیری منتقلم كردند به زندان و 15 خرداد 1342 را من در زندان قزوین بودم كه عده‌ای هم با من در آنجا زندانی شدند در رابطه با15 خرداد؛ از جمله برادران, امانی بود. پنجاه روز آنجا زندان بودم تا اینكه به قید كفیل از زندان آزاد و بعد از محاكمه تبرئه شدم.

ستاد نماز جمعه

در سال 1346 با دوستانی كه در زندان بودیم. من و آقای فارسی و آقای باهنر، سه نفری یك تیم شدیم و بقایای هیات موتلفه را اداره می‌كردیم.
بسیاری از این برادران كه ستاد نماز جمعه را تشكیل می‌دهند آن موقع جزء سرشاخه‌های هیات موتلفه بودند كه بنده‌هم به نام مستعار امیدوار در آن جلسات شركت داشتم. جلساتی داشتیم تا اینكه كم‌كم برادران از زندان بیرون آمدند. كم‌كم یك سازمان جدید به وجود آمد، برای این كه یك پوشش اجتماعی داشته باشد و كار سیاسی هم بكند به نام بنیاد رفاه و تعاون اسلامی نامیده شد.
آقای فارسی رفت خارج؛ سریك سال، قرار شد كه من بروم كارهای آقای فارسی را ارزیابی كنم و اطلاعاتی بدهم و بگیرم و برگردم، پس مردادماه 1350 رفتم به خارج, اول پاریس بعد تركیه, بعد سوریه؛ و آقای فارسی هم آمد سوریه و ماه همدیگر را آنجا دیدیم.

شكنجه در زندان

با اكثر بنیانگذاران سازمان مجاهدین از دوره دانشگاه و بعدها هم در جلسات مسجد هدایت كه پای تفسیر آقای طالقانی بودیم. آشنا شده بودم.در سال 47 یكبار سعید محسن برای عضوگیری به من مراجعه كرد, ولی به علت اختلافاتی كه در برداشتمان نسبت به مبارزه داشتیم، من موافقت نكردم به عضویت این سازمان درآیم، منتهی شرعا تعهد كرده بودم كه تماس را به هیچ‌كس نگویم . شهید رجایی چون رابطه‌ای نزدیك با مبارزات اسلامی روحانیت داشت و به خصوص در جلسات شهید بهشتی شركت می‌كرد و در رابطه با سازمان مجاهدین هم بود، در آذرماه 1353 دستگیر شد و زیر شكنجه قرار گرفت.
ساواك خیلی انتظار داشت كه از من اطلاعات زیادی به دست بیاورد. آن سال كه من كمیته را می‌گذراندم، واقعا جهنمی بود كه بیست روز تمام مرا می‌زدند و هیچ مساله‌ای را هم عنوان نمی‌كردند و فقط اظهار می‌كردند كه "حرف بزن" یا اینكه روزها چندین ساعت سرم را به پنجه‌هایم به حالت ركوع می‌بستند و اظهار می‌كردند كه درجا بزنم و اینكه صلیب می‌كشیدند و می‌بستند و آویزان می‌كردند تا اینكه صحبت كنم. ما هم روزها و شبها كتك می‌خوردیم و 14 ماه این مسئله طول كشید.
یكی از روزهای ماه رمضان، درست نیمه ماه رمضان بود، تولد امام حسن (علیه السّلام) من را یك روز ساعت 8 بردند تا ساعت یك بعدازظهر كه هنگام برگرداندن حالم طوری بود كه مرا كشان،كشان به سلولم آوردند. آن روز یكی از روزهای خیلی خوب زندگی من بود و خیلی خوشحال بودم كه روزه هستم و شكنجه می‌شوم.یادم هست كه در اتاق شكنجه و یا در سلولم بیشتر اوقات آیه "یا منزل السكینه فی قلوب المومنین" را تكرار می‌كردم. وقتی شكنجه می‌شدم, مجبورم می‌كردند كه برروی پاهای تاول زده بدوم. آنجا قسمتهایی از دعا را كه قوعلی خدمتك جوارحی .... این قسمت‌های دعا را تكرار می‌كردم.
اردیبهشت و خرداد 57 را به صورت تبعیدی در زندان عادی به سر می‌بردم ( به جرم اقامه نماز جماعت) و آنجا هم برای ما یك كلاس بود و تجربیاتی هم در آنجا اندوختیم. در آبان 1357 روز عید غدیر در سایه مبارزات مردم مسلمان از زندان آزاد شدیم و به این ترتیب دوران بازداشتم را گذراندم.

پس از آزادی از زندان

بعد از آنكه از زندان بیرون آمدم، در تشكیلات انجمن اسلامی معلمان وارد شدم؛ با این تشكیلات كار می‌كردم تا پیروزی انقلاب. انقلاب كه پیروز شد، من هم از همان ابتدا نزدیك به مركز مبارزه، یعنی مدرسه رفاه و كمیته استقبال امام كه در آنجا حضور داشتم و كم و بیش عهده‌دار مسئولیت‌هایی بودم و به عنوان یك خدمتگذار كوچك، حركت كردم تا انقلاب پیروز شد و در آموزش و پرورش به عنوان مشاور وزیر آموزش و پرورش شروع به فعالیت كردم.
وزیر آموزش و پرورش كه استعفا كرد، ابتدا به عنوان كفیل و بعد به عنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب شدم. مدت تقریبا یكسالی وزیر آموزش و پرورش بودم كه نسبتا دوره خوبی بود و خوشحال و راضی بودم. نزدیكی‌های انتخابات بود كه یك شب برادرمان هاشمی تلفن كرد و از من خواست كه برای نمایندگی مجلس كاندیدا شوم. ولی من اظهار تمایل كردم كه وزارت آموزش و پرورش را حفظ كنم. ایشان پیشنهاد كردندكه "به مجلس بیایید و اگر امكان وزیر شدن نبود، لااقل بتوانید به عنوان نماینده خدمت كنید." حرف ایشان را پسندیدم و كاندیدای نمایندگی شدم و برای نمایندگی مجلس انتخاب شدم.

انتخاب به نخست‌وزیری

بعد از یكسری گفتگوهایی كه اكثر هم‌میهنان عزیزم مطلع هستند، من به نخست‌وزیری رسیدم، نخست‌وزیری را به عنوان یك تكلیف شرعی انقلابی پذیرفتم و از صمیم قلب می‌گفتم كه دارای یك كابینه 36 میلیونی هستم.
انتخاب به ریاست جمهوری را با آرا 13 میلیونی امت حزب الله و شهید داده، ادای تكلیف الهی و رسیدن به فوز عظیم در راه اسلام و خدمت به جمهوری اسلامی می‌دانستم.
شهید محمدعلی رجایی در سال هشتم شهریور 1360 در حادثه انفجار دفتر نخست‌وزیری به همراه یار دیرینش محمدجواد باهنر شربت شهادت نوشید.
منبع:http://www.irdc.org


http://rasekhoon.net/article/show/141792/
يکشنبه 3/6/1392 - 0:24
تاریخ
رجایی در آیینه روایت خود
رجایی در آیینه روایت خود

به تهران كه آمدم در بازار آهن فروش‌ها شاگرد آهن فروش شدم. مدتی هم دستفروشی كردم. آن روزها كوره‌پزخانه‌های اطراف تهران قابل دسترسی بودند. من و دوستم قابلمه و بادیه آلومینیومی می‌خریدیم و می‌بردیم به كارگران كوره‌پزخانه‌ها می‌فروختیم و امرار معاش می‌كردیم. از زندان كه بیرون آمدم در تشكیلات انجمن اسلامی معلمان وارد شدم تا انقلاب شد و من به مدرسه رفاه رفتم و در كمیته استقبال امام حضور داشتم. پس از پیروزی انقلاب به عنوان مشاور وزیر آموزش و پرورش و پس از استعفای او به عنوان وزیر مشغول كار شدم. آن مدت یك سالی كه در آنجا بودم بسیار خوشحال و راضی بودم و ترجیح می‌دادم در آموزش و پرورش به كار خود ادامه بدهم . بعد هم كه مسئله نخست وزیری پیش آمد من هر جا كه می‌رفتم از صمیم دل می‌گفتم كه كابینه من كابینه 36 میلیونی است.
در سال 1312 در خانواده‌ای مذهبی در قزوین به دنیا آمدم. پدرم در بازار مغازه خرازی داشت. در 4 سالگی پدرم را از دست دادم و مسئولیت اداره زندگی به عهده مادر و برادر سیزده ساله‌ام افتاد . مادر به وضع آبرومندی ما را اداره می‌كرد. او با انجام كارهای خانگی مثل شكستن بادام و گردو و فندق، در آمد مختصری كسب می‌كرد. تنها دارایی قابل ملاحظه ما منزل كوچكی بود كه پدر برایمان به ارث گذاشته‌ بود. این منزل زیرزمینی داشت كه مادر در آن پنبه پاك می‌كرد و بادام و گردو می‌شكست.
یادم هست كه غالبا سر انگشتهایش ترك داشت و وقتی دوستان و آشنایان می‌پرسیدند كه چه شده می‌گفت به خاطر شستن رخت و ظروف بچه‌ها و كارهای منزل انگشتانش ترك خورده است. برادرم هم با اینكه سنی نداشت، كار می‌كرد و در حدی كه می‌توانست به اداره منزل كمك می‌كرد.
***
من در دبستان ملی نزدیك خانه‌مان درس خواندم تا مدرك ششم ابتدایی گرفتم. سپس در نزد دایی كه او هم مغازه خرازی داشت مشغول كار شدم. یك سالی نزد او بودم و سپس در 14 سالگی قزوین را ترك كردم و به تهران آمدم. قبل از من برادرم در اثر فشار اقتصادی به تهران رفته بود و من هم نزد او رفتم.
***
من بچه بسیار شیطانی بودم و غالبا باعث ناراحتی مادرم می‌شدم، اما چون تمایلات مذهبی داشتم، مادرم شیطنت‌های مرا تحمل می‌كرد و زحماتش را جبران می‌كردم. بین بچه‌های محل به عنوان بچه مذهبی مسلمان شهرت پیدا كرده بودم و معمولا در نمازهای جماعت شركت می‌كردم. در ایام سوگواری،‌ رهبری دسته‌ها بر عهده‌ام بود و نوحه‌خوان دسته بودم.
***
به تهران كه آمدم در بازار آهن فروش‌ها ، شاگرد آهن فروش شدم. مدتی هم دستفروشی كردم. آن روزها كوره‌پزخانه‌های اطراف تهران قابل دسترسی بودند. من و دوستی كه اینكه با درجه سرهنگی، پزشك ژاندارمری است ، قابلمه و بادیه آلومینیومی می‌خریدیم و می‌بردیم به كارگران كوره‌پزخانه‌ها می‌فروختیم و امرار معاش می‌كردیم. گاهی هم كه هیچ درآمدی نداشتیم. در خیابان شهباز سابق كه هنوز آسفالت نشده بود، در پاركی می‌نشستیم و ناهارمان نانی بود و چند عدد خیار.
***
خانه ما ابتدا در خیابان خانی‌آباد بود. پس از مدتی به خیابان ری و سپس فرهنگ و از آنجا به چهارراه عباسی رفتیم. سرانجام برادرم توانست در چهارراه رضایی خانه‌ای بخرد و ما در آنجا ساكن شدیم. بعد از مدتی دستفروشی، به تیمچه حاجب‌الدوله رفتم و چند جایی شاگردی كردم و بار دیگر به دستفروشی پرداختم. آن روزها رزم‌آرا تصمیم گرفت دستفروش‌های سبزه میدان را جمع كند. ما هم جزو آنها بودیم و بساط كاسبی‌ ما جمع شد.
***
زمانی كه در بازار كار می كردم، در «گذر قلی» كلاس‌های شبانه‌ای تشكیل می‌شد كه وابسته به تعلیمات جامعه اسلامی بود. من همراه با شهید محمدصادق اسلامی كه در جریان بمب‌گذاری دفتر حزب جمهوری به شهادت رسید ، در آن مدرسه آشنا شدم. ما هر دو شاگرد شهید امانی بودیم كه در جریان ترور منصور شهید شد. من چون تا كلاس ششم ابتدایی درس خوانده بودم و مختصر آشنایی هم با اسلام داشتم، در مدرسه گذر قلی جزو شاگردان خوب بودم و همراه با عده‌ای برای تبلیغات جامعه اسلامی به مساجد می‌رفتم. بعد از مدتی شاگردان مدرسه احمدیه در گذر قلی یك گروه شیعیان درست كردند كه من به آنجا رفت و آمد می‌كردم تا وقتی كه به نیروی هوایی رفتم.
***
در این موقع به فكر افتادم كه به نیروی هوایی بروم كه با مدرك ششم ابتدایی ، گروهبان استخدام می‌كرد. هشت نه ماهی آنجا بودم كه فداییان اسلام ، رزم‌آرا را ترور كرد و سپس اعلام موجودیت كردند. من مخفیانه به آنها پیوستم و در جلساتشان شركت می‌كردم. مصدق هم در آن دوران در اوج فعالیت بود، اما من جذب شعارهای فداییان اسلام شده بودم كه می‌گفتند، «اسلام برتر از همه چیز است و هیچ چیز برتر از اسلام نیست». آنها می‌گفتند كه احكام اسلام مو به مو باید اجرا شود و من كه زمینه مذهبی داشتم، به دنبال این شعار بودم. آن روزها بیشترین مبارزه مذهبی‌ها با توده‌ای ها بود و من هم در آن فعالیت داشتم.
***
پنج سالی در نیروی هوایی یودم: یك سال در آموزشگاه و چهار سال كار، همزمان با كار درس خواندم و دیپلم گرفتم. وقتی جریان 28 مرداد پیش آمد، من و عده‌ای دیگر از نیروی هوایی تصفیه شدیم و به نیروی زمینی رفتیم. در آنجا یك سال در كلاس ششم ریاضی درس خواندم و یك سال تبعید ما ، در نیروی زمینی تمام شد. ارتش مدتی ما را معطل گذاشت و به نیروی هوایی برنگرداند و آخر هم به ما گفتند اگر نمی‌خواهید در نیروی زمینی بمانید، استعفا بدهید. من هم فرصت را غنیمت شمردم و استعفا دادم.
***
از آنجا كه دیپلم خود را در شهریور ماه گرفته بودم، نمی‌توانستم به دانشگاه بروم. به همین دلیل یكسال در بیجار معلمی كردم و موفق هم بودم، از آنجا كه مجرد بودم و دوست و آشنایی هم نداشتم، بیشتر وقتم را صرف مطالعه و كارهای فرهنگی می‌كردم. دوران سختی هم بود. تمام كسانی كه فعالیت سیاسی می‌كردند ، به نوعی تحت تعقیب بودند و من هم از این ماجرا دور نبودم.
***
آن سال تدریس را در بیجار گذراندم و سال نسبتا خوبی بود، چون هیچ كس را جز كتاب نمی‌شناختم و اغلب اوقاتم به مطالعه می‌گذشت. با این كه دیپلم من ریاضی بود، چون معلم انگلیسی آنجا منتقل نشده بود، من در كلاس‌های اول، دوم و سوم انگلیسی درس می‌دادم. تابستان كه شد به تهران آمدم و در دانشسرای عالی شركت كردم و قبول شدم.
***
من از همان سالی كه به نیروی هوایی رفتم با آقای طالقانی آشنا شدم و تقریبا هر شب جمعه مسجد هدایت می‌رفتم. جمعه‌ها هم ایشان در خانی‌آباد ، در منزل یك نانوا جلسه داشتند و من هم در خدمتشان بودم. خلاصه این كه مرحوم طالقانی هر جا كه می‌رفتند. من هم می‌رفتم. یادم هست آن روزها كه تازه دیپلم گرفته بودم، ایشان یك در شب سخنرانی در مسجد هدایت گفتند كه معلمی در واقع نوع پیامبری جامعه است. من كه از نظر ذهنی و قلبی بسیار آمادگی داشتم، به قدری تحت تأثیر این جمله مرحوم طالقانی قرار گرفتم كه شغل معلمی را انتخاب كردم و در امتحان دانشسرای عالی شركت كردم و قبول شدم.
***
در دانشسرا از نظر سیاسی فعالیت چشمگیری وجود نداشت. در سال 38 دوره سه ساله لیسانس را تمام كردم و به ملایر رفتم. چند روزی در آنجا بودم اما با رییس آموزش و پرورش آنجا اختلاف پیدا كردم و به تهران آمدم. بعد هم به خوانسار رفتم و یك سالی در آنجا بودم. در آنجا روزهای جمعه جلسات تفسیر قرآن تشكیل می‌دادیم و معلم‌ها و افراد دیگر را جمع می‌كردم . یك نفر هم تفسیر می‌گفت و همه نسبتا راضی بودند. آخر آن سال اتفاقی روی داد كه تصمیم گرفتم به تهران برگردم.
***
هنگامی كه دانشجوی فوق لیسانس آمار شدم،‌برای امرار معاش ، ساعات بیكاری را به مدرسه كمال می‌رفتم. مدیر آن مدرسه دكتر سحابی بود كه آن روزها به ژنو رفته بود و مهندس بازرگان آنجا را اداره می‌كرد. من رفتم و تقاضای كار كردم و خوشبختانه مرا پذیرفتند و از همان جا كار سیاسی و فرهنگی خود را شروع كردم و به جبهه ملی دوم كه تازه به وجود آمده بود پیوستم.
***
هنگامی كه جریان فوت آیت‌الله بروجردی پیش آمد، مهندس بازرگان و مرحوم طالقانی پیشنهاد كردند كه جبهه ملی شب ختمی برای ایشان بگیرد. بعضی از اعضای جبهه ملی گفتند كه به جریان مذهبی جامعه كاری ندارند. مهندس بازرگان می‌گفت اگر قرار است مبارزه‌ای در ایران پیروز شود، باید حتما جنبه مذهبی داشته باشد. جبهه ملی‌ها موافقت نكردند. مهندس بازرگان عده‌‌ای را كه با این عقیده او موافق بودند برای افطار دعوت كرد و موجودیت نهضت آزادی را اعلام كرد. ما جزو اولین افرادی بودیم كه در نهضت آزادی ثبت نام كردیم. من همچنان مشغول تدریس در دبیرستان كمال بودم كه ماجرای درخشش ، وزیر آموزش و پرورش پیش آمد و معلم‌ها اعتصاب كردند.
***
با روی كار آمدن دولت امینی، ‌مجددا به آموزش و پرورش برگشتم چون وضع فرهنگ تغییر كرده بود. مدتی ساعات موظف خود را در قزوین تدریس می‌كردم و روزهای آزادم را به مدرسه كمال می‌رفتم. بعد قرار شد روزهای موظفم را به مدرسه كمال بیایم و در قزوین برای خود جانشین بگذارم و فقط یك روز در هفته به قزوین بروم. روزهای چهارشنبه صبح از تهران راه می‌افتادم و ساعت 8 سر كلاس بودم و عصر هم برمی‌گشتم. به این ترتیب چهار سال گذشت و سپس به تهران برگشتم. در این فاصله با نهضت آزادی همكاری داشتم و نشریات آنها را به قزوین می‌بردم و توسط دوستانم پخش می‌كردم تا در 11 اردبیهشت سال 42 شناسایی و توسط ساواك قزوین دستگیر شدم و در 15 خرداد 42 در زندان قزوین بودم. پنجاه روز در زندان بودم و سپس به قید كفیل آزاد شدم و پس از محاكمه تبرئه شدم.
***
در جریان دستگیری و محاكمه مهندس بازرگان و دكتر سحابی ، از مدرسه كمال به مدرسه‌ای در میدان 15 خرداد (شاه سابق) رفتم و به تدریس ادامه دادم. بعد هم چند بار مدرسه عوض كردم، در عین حال كه در مدارس ملی هم درس می‌دادم.
***
در سال 46 به اتفاق آقای باهنر و آقای جلال‌الدین فارسی تیمی درست كردیم تا بقایای هیأت مؤتلفه را اداره كنیم. من هم با نام مستعار «امیدوار» در آن جلسات شركت می‌كردم. كم كم برادران مؤتلفه، از جمله آقای شفیق از زندان بیرون آمدند و به تدریج سازمان جدیدی تشكیل شد و تحت پوشش رفاه تعاون اسلامی ، كارهای سیاسی خود را شروع كردیم. من جزو هیأت مدیرهی بودم و اغلب كار فرهنگی می‌كردم.
***
یك شب آقای هاشمی رفسنجانی در جمع تجار فرش سخنرانی كرد و گفت بهتر است مدرسه‌ای را دایر كنیم و اعلام كرد كه شخصا سیصد هزار ریال كمك مالی می‌كند. تجار فرش هم به غیرتشان برخورد و پنج میلیون ریال كمك كردند. ما با این پول محل مدرسه رفاه را خریدیم و مدرسه دخترانه در آنجا دایر كردیم. كارما كلا سیاسی بود. من و آقایان باهنر ، شفیق و توكلی یا پرونده نهضت آزادی داشتیم یا هیأت مؤتلفه بودیم و گردانندگان داخلی مدرسه هم خانم‌ها بودند كه اكثرا با سازمان مجاهدین ارتباط داشتند و ماه هم البته این موضوع را نمی‌دانستیم.
***
آقای فارسی كم كم به این فكر افتاد كه رهبری مبارزه را به خارج از كشور بكشد. با مهندس بازرگان صحبت كرد و موافقت نشد. او حاضر شد شخصا به خارج كشور برود و ما هم در اینجا هر كدام مسئولیتی را پذیرفتیم كه به او كمك كنیم. یكی پول بفرستد ، یكی اخبار بفرستد و خلاصه هر یك كاری كنیم.
***
در سال 41 ازدواج كردم ، همسرم دختر یك بزاز است و تا كلاس ششم ابتدایی بیشتر درس نخوانده، ولی از نظر شعور اجتماعی،‌ بسیار بالاست. در بسیاری از موارد برای من معلم ارزنده‌ای بوده است. بار اولی كه به زندان افتادم، هفت ماه از ازدواجمان می‌گذشت و من گمان می‌كردم او به دلیل بی‌تجربگی، بسیار رنج خواهد برد. اما او با قدرت تمام تحمل كرد و به من امیدواری داد كه از این كه به خاطر اعتقادم زندانی شده‌ام به من افتخار می‌كند.
***
من از سال 1349 به تدریج همسرم را وارد كارهای مبارزاتی كردم. در مدرسه رفاه ، مردهای اداره كننده از نظر ساواك شناخته شده بودند. اما زن‌ها را ساواك نمی‌شناخت. یك سال از اداره مدرسه رفاه می‌‌گذشت كه من برای دیدرا با آقای فارسی به خارج رفتم. بعد از یك ماه كه برگشتم (در سوم شهریور سال 50) دیدم رییس دبیرستان ، خانم پوران بازرگان می‌گوید كه مسئولان مدرسه لو رفته‌اند و منظور او بچه‌های سازمان مجاهدین بودند. البته در آن هنگام آنها هنوز اسمی نداشتند، بلكه به عنوان بچه مسلمان‌های اصل مطالعه و كار سیاسی دستگیر می‌شدند. من حنیف‌نژاد را از دوران دانشگاه و سعید محسن را ازطریق انجمن اسلامی می‌شناختم و كلا با بنیانگزاران سازمان مجاهدین از دوره دانشگاه و بعدها هم جلسات مسجد هدایت آشنا بودم. در سال 47 سعید محسن به من مراجعه كرد تا مرا برای سازمان عضوگیریكند، ولی به علت اختلاف در نحوه مبارزه قبول نكردم، اما پذیرفتم كه از این تماس با كسی صحبت نكنم.
***
رییس مدرسه ما ، همسر حنیف‌نژاد بود و آنها از طریق من با سازمان مجاهدین ارتباط برقرار می‌كردند. من برای آنها دو فایده بزرگ داشتم.یكی این كه افراد قدیمی نهضت آزادی را می‌شناختم و راحت می‌ـوانستم پل ارتباط آنها با سازمان باشم و دیگر این كه خانواده‌های زندانی كه به مدرسه می‌آمدند، به طور طبیعی با من تماس داشتند و اطلاعات و اخبار را رد و بدل می‌كردیم تا حنیف نژاد شهید شد. از آن به بعد مدتی با احمد رضایی آشنا شدم و سپس با آقای مهدی غیوران در مدرسه رفاه همكاری داشتم. بعد هم كه با بهرام آرام كه بعدها ماركسیست شد، آشنا شدم. با كشته شدن احمد رضایی، ارتباط ما با سازمان فقط از طریق بهرام آرام ممكن بود. در این سال‌ها ما كتاب‌های مجاهدین را می‌×واندیم و به دوستانمان هم میأادیم، از جمله به آقای هاشمی رفسنجانی كه می‌خواند و می‌گفت «فلانی!‌این كتاب‌ها همان كتاب ماركسیست‌هاست». من به رضا رضایی می‌گفتم كه آقای هاشمی این طور می‌گوید. می‌گفت «چطور پس ما می‌خوانیم و هیچ كدام ماركسیست نشده‌ایم؟» البته قابل ذكر است كه در آن دوران بعضی از اعضای سازمان مجاهدین در زندان ، نماز خواندن را كنار گذاشته بودند و بعدها هم طیف وسیعی از آنها رسما ماركسیست شدند.
***
پس از كشته شدن، رضا با لطف‌الله میثمی كه تازه از زندان آزاد شده بود تماس گرفتم و همراه با او و محمد توسلی كه مدتی شهردار تهران بود، تیمی را تشكیل دادیم تا 28 مرداد سال 53 كه بمب دست‌ساز میثمی منفجر شد و او دستگیر گردید. من مجددا از طریق بهرام آرام با سازمان ارتباط برقرار كردم و هفته‌ای یك بار اطلاعات و اخبار و پول را با آنها مبادله می‌كردم تا در سال 53 دستگیر شدم. دستگیری من در شب تولد امام رضا (ع) بود. به این ترتیب كه ما جلسات هفتگی با آقای دكتر بهشتی داشتیم و ایشان 15 نفر را انتخاب كرده بودند تا تعالیمی را كه به ما می‌دادند، در جاهای دیگر بازگو كنیم و در آینده هم خودمان كلاس‌هایی را اداره كنیم. كمتر كسی از آن جلسه خبر داشت. آن شب موقعی كه برمی‌گشتم، مرا دستگیر كردند و چشمهایم را بستند. در طول راه یكی از مأموران پرسید منزل رفقایت بودی و من جواب مثبت دادم. وقتی مرا به زندان بردند، متوجه شدم كه چه اشتباه بزرگی كرده‌ام و حالا آنها اسامی افرادی را كه در جلسه بوده‌اند از من می‌خواهند. همان جا بود كه تصمیم گرفتم به هر نحو ممكن این اشتباه خود را جبران كنم. هنگامی كه در بازجویی، قصه دیگری را ساز كردم، آنها شكنجه‌هایشان را شروع كردند. این دوره 14 ماه طول كشید. سال 53 سال وحشتناكی بود و دائما از همه جای كمیته مشترك صدای ناله و فریاد می‌آمد. افراد را تا حد مرگ شكنجه می كردند و بعد به آنها می‌دیدند تا كمی بهبود پیدا كند و دوباره همان برنامه‌ها را اجرا می‌كردند.
***
هنگامی كه رییس كمیته مشترك، زندی‌پور ، ترور شد، آنها به من گفتند كه قرار است چهار نفر را اعدام كنند و یك‌شان هم من هستم. آن روز مرا شكنجه سختی دادند. هر چند وقت یك بار هم یك نفر را هم سلولی من می‌كردند تا از طریق او به اطلاعات من دسترسی پیدا كنند. یادم هست یكی‌شان روزه بود و گفت، «فلانی ! من ناچارم هر چه را كه تو می‌گویی به آنها بگویم، بنابراین حرف‌هایی را بزن كه می‌شود آنجا گفت».
***
یك بار نیمه ماه رمضان و روز تولد امام حسن (علیه السّلام) بود كه صبح مرا بردند و تا ساعت یك ظهر شكنجه‌ام دادند. طوری كه ناچار شدند مرا كشان كشان به سلولم برگردانند. آن روز یكی از بهترین روزهای زندگیم بود چون تحمل شكنجه خود را محك زدم.
***
در تمام طول سال‌هایی كه زندانی بودم و شكنجه می‌شدم، هیچ وقت به اندازه زمانی كه سازمان مجاهدین تغییر ایدئولوژی داد، زجر نكشیدم، چون می‌دیدم كه حاصل همه تلاشهایم به باد رفته و ضربه بسیار بزرگی به مبارزه اسلامی جامعه‌مان خورده است. در زندان حدود چهل نفر بودیم كه به اتاق چهاری معروف شده بودیم و سعی می‌كردیم در مقابل غیر مذهبی‌ها مقاومت كنیم.
***
از زندان كه بیرون آمدم در تشكیلات انجمن اسلامی معلمان وارد شدم تا انقلاب شد و من به مدرسه رفاه رفتم و در كمیته استقبال امام حضور داشتم. پس از پیروزی انقلاب به عنوان مشاور وزیر آموزش و پرورش و پس از استعفای او به عنوان وزیر مشغول كار شدم. آن مدت یك سالی كه در آنجا بودم ، بسیار خوشحال و راضی بودم و ترجیح می‌دادم در آموزش و پرورش به كار خود ادامه بدهم، ولی با نزدیك شدن انتخابات مجلس ، آقای هاشمی به من تلفن زدند و گفتند كه برای نمایندگی مجلس كاندید شوم. بعد هم كه مسئله نخست وزیری پیش آمد و من هر جا كه می‌رفتم از صمیم دل می‌گفتم كه كابینه من كابینه 36 میلیونی است.
منبع: http://www.irdc.org


http://rasekhoon.net/article/show/141793/
يکشنبه 3/6/1392 - 0:24
تاریخ
رجایی‌ از ریاست‌جمهوری‌ تا شهادت
رجایی‌ از ریاست‌جمهوری‌ تا شهادت

نویسنده : سجاد راعی گلوجه

چکیده :

امام‌ خمینی ‌(رحمت الله علیه ) به مناسبت‌ واقعه‌ی‌ 7 تیر، در دیدار با خانواده‌های‌ شهدای‌ این‌ واقعه‌در مورد انتخابات‌ ریاست‌جمهوری‌ نیز رهنمودهایی‌ را ارائه‌ دادند و تأكید كردند كه « ما یك‌ سیلی‌ خوردیم‌. از اشتباه‌، ما همه‌ این‌ نابسامانی‌ها را كه‌ الان‌ داریم‌ برای‌ این‌كه‌ اشتباه‌كردیم‌، نباید اشتباه‌ تكرار بشود؛ دنبال‌ این‌ باشید كه‌ یك‌ نفر صددرصد مكتبی‌، اسلامی‌، در خط‌ اسلام‌، برای‌ ریاست‌جمهوری‌ انتخاب‌ كنید.»

رجایی، نامزد ریاست‌جمهوری‌

پس‌ از مدت‌ها كشمكش‌ بین‌ ابوالحسن‌ بنی‌صدر ـ رییس‌جمهور ـ و همفكرانش‌ درجناح‌ موسوم‌ به‌ لیبرال‌ها از یك‌ طرف‌ و نیروهای‌ موسوم‌ به‌ خط‌ امام‌ (رحمت الله علیه) از طرف‌ دیگر وبا اوج‌گیری‌ اختلافات‌ و كارشكنی‌ها در شرایط‌ بحرانی‌ كه‌ مسایلی‌ از قبیل‌ جنگ‌تحمیلی‌، محاصره‌ اقتصادی‌، مسایل‌ ناشی‌ از انقلاب‌ و غیره‌ كه‌ كشور با آن‌ درگیر بود،ابتدا امام‌ خمینی‌(ره‌) در تاریخ‌ 20/3/1360 بنی‌صدر را از فرماندهی‌ كل‌ نیروهای‌مسلح‌ بركنار و ستاد مشترك‌ نیروهای‌ مسلح‌ تا زمان‌ تعیین‌ تكلیف‌ جانشین‌ فرماندهی‌نیروهای‌ مسلح‌، وظیفه‌ی‌ او را به‌عهده‌ گرفتند. سپس‌ فراكسیون‌ نیروهای‌ خط‌ امام‌(ره‌)در اواخر خرداد ماه‌ طرح‌ عدم‌ كفایت‌ سیاسی‌ رییس‌جمهور را مطرح‌ كردند كه‌ درجلسه‌ی‌ مورخه‌ 31/3/1360 مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ در مورد این‌ طرح‌ رأی‌گیری‌ به‌عمل‌ آمد و با 177رأی‌ موافق‌، یك‌ رأی‌ مخالف‌ و 12رأی‌ ممتنع‌، طرح‌ عدم‌ كفایت‌سیاسی‌ بنی‌صدر تصویب‌ شد. به‌ دنبال‌ این‌ تصمیم‌ مجلس‌، امام‌ خمینی‌(ره‌) به‌ عنوان‌رهبر انقلاب‌، حكم‌ عزل‌ بنی‌صدر را از مقام‌ ریاست‌ جمهوری‌ در تاریخ‌ 1/4/1360 به‌شرح‌ زیر صادر كردند:
«بسم‌اللّه‌ الرحمن‌ الرحیم‌
پس‌ از رأی‌ اكثریت‌ قاطع‌ نمایندگان‌ محترم‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ مبنی‌ براین‌كه‌ آقای‌ ابوالحسن‌ بنی‌صدر برای‌ ریاست‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ كفایت‌سیاسی‌ ندارد، ایشان‌ را از ریاست‌جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ عزل‌ نمودم‌.
اول‌ تیر ماه‌ 60 / روح‌اللّه‌ الموسوی‌ الخمینی‌.»
پس‌ از عزل‌ بنی‌صدر، براساس‌ اصول‌ 130 و 131 قانون‌ اساسی‌ جمهوری‌ اسلامی‌ایران‌، شورای‌ موقّت‌ ریاست‌جمهوری‌ تشكیل‌ شد. این‌ شورا وظایف‌ ومسؤولیت‌های‌ ریاست‌جمهوری‌ را موقتاً تا انتخاب‌ رییس‌جمهور جدید برعهده‌ داشت‌.اولین‌ جلسه‌ی‌ شورا، شامگاه‌ سه‌شنبه‌ دوم‌ تیرماه‌ با شركت‌ محمدعلی‌ رجایی‌(نخست‌وزیر)، آیت‌اللّه‌ بهشتی‌ (رییس‌ دیوان عالی‌ كشور) و هاشمی‌ رفسنجانی‌ (رییس‌مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌) تشكیل‌ شد. در این‌ جلسه‌ درخصوص‌ اداره‌ی‌ كشور و وظایف‌شورا براساس‌ قانون‌ اساسی‌ بحث‌ و تصمیم‌گیری‌ شد. طبق‌ تصمیم‌ شورا مسؤولیت‌تعیین‌ سرپرستی‌ و مراجعات‌ دفتر ریاست‌جمهوری‌ به‌ عهده‌ی‌ رجایی‌ گذاشته‌ شد.همچنین‌ مقرر شد كه‌ مصوبات‌ مجلس‌ به‌ امضای‌ رجایی‌ رسیده‌ و ابلاغ‌ شود. دوم‌ مردادماه‌ نیز به‌ عنوان‌ روز انتخابات‌ دومین‌ دوره‌ ریاست‌جمهوری‌ تعیین‌ شد.
امام‌ خمینی‌( رحمت الله علیه‌) به‌ مناسبت‌ واقعه‌ی‌ 7 تیر، در دیدار با خانواده‌های‌ شهدای‌ این‌ واقعه‌در مورد انتخابات‌ ریاست‌جمهوری‌ نیز رهنمودهایی‌ را ارائه‌ دادند و تأكید كردند كه‌ « ما یك‌ سیلی‌ خوردیم‌. از اشتباه‌، ما همه‌ این‌ نابسامانی‌ها را كه‌ الان‌ داریم‌ برای‌ این‌كه‌ اشتباه‌كردیم‌، نباید اشتباه‌ تكرار بشود؛ دنبال‌ این‌ باشید كه‌ یك‌ نفر صددرصد مكتبی‌، اسلامی‌،در خط‌ اسلام‌، برای‌ ریاست‌جمهوری‌ انتخاب‌ كنید.» پس‌ از این‌ سخنرانی‌ و ابرازعلاقه‌مندی‌ و اعلام‌ حمایت‌ اقشار مختلف‌ مردم‌ و گروه‌های‌ خط‌ امام‌(ره‌)، رجایی‌ نیز به‌عنوان‌ یكی‌ از نامزدهای‌ مقام‌ ریاست‌جمهوری‌ ثبت‌ نام‌ كرد. مجموعاً هفتاد و یك‌ نفربرای‌ انتخابات‌ ثبت‌ نام‌ كردند كه‌ شورای‌ نگهبان‌ از بین‌ آن‌ها صلاحیت‌ چهار نفر یعنی‌عباس‌ شیبانی‌، علی‌اكبر پرورش‌، حبیب‌اللّه‌ عسكراولادی‌ و محمدعلی‌ رجایی‌ را تأیید ودر تاریخ‌ یكشنبه‌ 21/4/1360 رسماً اعلام‌ كرد.
به‌دنبال‌ ابلاغ‌ تأییدیه‌ شورای‌ نگهبان‌ طی‌ اطلاعیه‌ای‌ توسط‌ وزارت‌ كشور،فعالیت‌های‌ تبلیغاتی‌ نامزدهای‌ ریاست‌جمهوری‌ نیز رسماً شروع‌ شد. رجایی‌ به‌ خودی‌خود اعتقادی‌ به‌ نحوه‌ی‌ انتخابات‌ مرسوم‌ در جامعه‌ نداشت‌ و دست‌ به‌ چنین‌ كاری‌ نیزنزد. او می‌گفت‌: «من‌ معتقدم‌ كه‌ این‌گونه‌ تبلیغاتی‌ كه‌ برای‌ كاندیداها می‌شود، تبلیغات‌ناشی‌ از نظام‌ سرمایه‌داری‌ است‌» و او آرزو داشت‌ كه‌ روزی‌ فرا برسد كه‌ تبلیغات‌انتخاباتی‌ نیز مردمی‌ بشود.
با شروع‌ زمان‌ مجاز تبلیغات‌ انتخاباتی‌، احزاب‌، جمعیت‌ها، گروه‌ها و كلاً نیروهای‌خط‌ امام‌(ره‌)، یكپارچه‌ و با تمام‌ امكانات‌ به‌ حمایت‌ از رجایی‌ پرداختند. به‌ زودی‌ دامنه‌این‌ تبلیغات‌ و حمایت‌ها به‌ حدی‌ گسترش‌ یافت‌ كه‌ پیشاپیش‌ حدس‌ زده‌ می‌شد كه‌ درمرحله‌ اول‌ انتخابات‌ با اكثریت‌ بالایی‌ برگزیده‌ شود. از جمله‌ حامیان‌ رجایی‌ می‌توان‌ به‌:حزب‌ جمهوری‌ اسلامی‌، جامعه‌ی‌ مدرسین‌ حوزه‌ علمیه‌ قم‌، جامعه‌ی‌ روحانیت‌ مبارز،سازمان‌ مجاهدین‌ انقلاب‌ اسلامی‌، جامعه‌ی‌ اسلامی‌ دانشگاهیان‌، خانه‌ی‌ كارگر،سازمان‌ فجر اسلام‌، دفتر تحكیم‌ وحدت‌، اتحادیه‌ انجمن‌های‌ اسلامی‌ دانش‌آموزان‌،نهضت‌ زنان‌ مسلمان‌ و ده‌ها نهاد انقلابی‌، انجمن‌ و گروه‌ دیگر اشاره‌ كرد. نقطه‌ی‌ اتفاِو وحدت‌ حمایت‌ها در اعتقاد عمیق‌ رجایی‌ به‌ مبانی‌ اسلامی‌، مكتب‌ و انقلاب‌ بود وهمچنین‌ این‌ امیدواری‌ وجود داشت‌ كه‌ با انتخاب‌ رجایی‌ یك‌ دولت‌ و در نتیجه‌ یك‌جامعه‌ی‌ انقلابی‌ متحد و یك‌دست‌ به‌وجود آید. شرایط‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ جامعه‌ و به‌ویژه‌ جنگ‌ و وجود دشمنان‌ مسلح‌ داخلی‌، چنین‌ وضعیتی‌ را طلب‌ می‌نمود. عامه‌ی‌ مردم‌نیز از دیدن‌ آن‌ همه‌ اختلافات‌ و كشمكش‌ها در یك‌ جامعه‌ انقلابی‌ در شرایط‌ بحرانی‌ وحساس‌ خسته‌ شده‌ بودند و از بیم‌ این‌ كه‌ این‌ اختلافات‌ به‌ دستاوردهای‌ انقلاب‌ آسیبی‌برساند، بیش‌ از پیش‌ مصمم‌ شدند كه‌ به‌ وحدت‌ و یكپارچكی‌ بیندیشند.
تنها برنامه‌ای‌ كه‌ رجایی‌ در مدت‌ مجاز تبلیغات‌ نامزدهای‌ انتخاباتی‌ شركت‌ كرد، یك‌برنامه‌ تلویزیونی‌ بود كه‌ می‌بایست‌ نامزدهای‌ مورد تأیید شورای‌ نگهبان‌ از آن‌ طریق‌،برنامه‌ها و دیدگاه‌های‌ خود را به‌ مردم‌ اعلام‌ كنند. قسمت‌هایی‌ از سخنان‌ رجایی‌ در این‌برنامه‌ كه‌ بیانگر باورها، دیدگاه‌ها و اعتقادات‌ او می‌باشد در زیر نقل‌ می‌شود:
«بسم‌اللّه‌ الرحمن‌ الرحیم‌
به‌ یاری‌ خدا به‌ عنوان‌ مقلد امام‌(ره‌)، فرزند ملت‌، هماهنگ‌كننده‌ سه‌ قوه‌ برای‌پذیرفتن‌ مسؤولیت‌ جدید آمادگی‌ خود را اعلام‌ می‌كنم‌. در این‌ مسؤولیت‌ جدیدكه‌ به‌ علت‌ طبیعت‌ و فطرت‌ آن‌ بسیاری‌ از گفته‌های‌ گذشته‌ كه‌ از ابتدای‌نخست‌وزیری‌ با شما هم‌میهنان‌ عزیز داشتم‌ تحقق‌ پیدا می‌كند.
باز هم‌ روی‌ عنصر مقلد امام‌(ره‌) تكیه‌ می‌كنم‌ به‌ عنوان‌ اولین‌ شرط‌ و اولین‌كلام‌... مقلد امام‌(ره‌) به‌ عنوان‌ پر كردن‌ جای‌ خالی‌ مهمی‌ كه‌ در اولین‌رییس‌جمهور به‌ اعتقاد من‌ وجود داشت‌...
و در همین‌ رابطه‌ است‌ كه‌ دومین‌ ویژگی‌ را اعلام‌ كردم‌ كه‌ فرزند ملت‌ هستم‌. من‌چه‌ آن‌ موقعی‌ كه‌ با نهضت‌ آزادی‌ ایران‌ همكاری‌ می‌كردم‌ و چه‌ اینك‌ كه‌ در خط‌امام‌(ره‌)، مستقل‌ از هر جمعیت‌ و گروهی‌ كه‌ رهبری‌ امام‌(ره‌) را به‌ عنوان‌ مرجع‌تقلید قبول‌ ندارد فعالیت‌ ندارد فعالیت‌ می‌كنم‌، دقیق‌ بودم‌ كه‌ این‌ مردم‌ در رابطه‌ بامرجعیت‌ حركت‌ می‌كنند، باور می‌كنند، سرمایه‌گذاری‌ می‌كنند و آرمان‌های‌اصیل‌ خودشان‌ را دنبال‌ می‌كنند، من‌ كه‌ شكست‌ مبارزات‌ را قبل‌ از تشكیل‌نهضت‌ آزادی‌ ایران‌ در این‌ رابطه‌ می‌دیدم‌، من‌ كه‌ به‌ خاطر مذهبی‌ بودن‌ نهضت‌آزادی‌ ایران‌ در آن‌ گروه‌ فعالیت‌ كردم‌، همیشه‌ معتقد بودم‌ كه‌ این‌ مردم‌ بزرگترین‌عنصرشان‌، عنصر رهبری‌ مذهبی‌ است‌ و در مرجعیت‌ خلاصه‌ می‌شود و تبلورپیدا می‌كند؛ چون‌ این‌ اعتقاد را داشتم‌ و دارم‌ خودم‌ را فرزند ملت‌ می‌دانم‌...
هماهنگ‌كننده‌ سه‌ قوه‌ هستم‌. این‌ فرمان‌ را قانون‌ اساسی‌ صادر كرده‌ است‌ و من‌به‌ عنوان‌ رییس‌جمهور فرمان‌ قانون‌ اساسی‌ را به‌ عنوان‌ جدی‌ترین‌ و اصلی‌ترین‌برنامه‌ در دوران‌ كارم‌ به‌ گوش‌ خواهم‌ پذیرفت‌... آن‌چه‌ كه‌ هر سه‌ قوه‌ را مطیع‌می‌كند، آن‌چه‌ كه‌ برای‌ هر سه‌ قوه‌ ملاك‌ و معیار هست‌ غیر از ولایت‌ فقیه‌ هست‌؟كه‌ خود از قانون‌ اساسی‌ است‌، پس‌ به‌ یاری‌ خدا و پشتیبانی‌ شما هم‌میهنان‌ عزیزاز اصل‌ و عنصر عالی‌ ولایت‌ فقیه‌ استفاده‌ خواهیم‌ كرد و در هر مورد هرگونه‌اختلاف‌ و ناهماهنگی‌ بین‌ سه‌ قوه‌ را به‌ هماهنگی‌ و یكسانی‌ تبدیل‌ خواهیم‌كرد...
تنها امیدم‌ و تنها وعده‌ام‌ این‌ است‌ كه‌ قانون‌ اساسی‌ را به‌ عنوان‌ جدی‌ترین‌ ومهم‌ترین‌ برنامه‌ كارم‌ در مقابل‌ داشته‌ باشم‌...
به‌ عنوان‌ رییس‌جمهور امیدم‌ این‌ است‌ كه‌ نظام‌ اسلامی‌ در این‌ جامعه‌ پیاده‌ شود.امیدی‌ كه‌ شاید از سنین‌ 7 سالگی‌ كه‌ به‌ مدرسه‌ رفتم‌ با مسجد آشنا شدم‌. همیشه‌آرزو می‌كردم‌ كه‌ آن‌چه‌ كه‌ این‌ گویندگان‌ مسلمان‌ می‌گویند و تصور می‌كنند ازیك‌ جامعه‌ی‌ اسلامی‌، هر چه‌ زودتر در ایران‌ و جهان‌ پیاده‌ بشود. نظام‌ اسلامی‌كه‌ قادر هست‌ در تمام‌ ابعاد بشریت‌ را اداره‌ كند آن‌ نظام‌ را از لابلای‌ اصول‌ قانون‌اساسی‌ بیرون‌ بیاوریم‌ و به‌ كمك‌ همدیگر پیاده‌ كنیم‌...
قانون‌ اساسی‌ و اجرای‌ اصل‌ 44 آن‌، جامعه‌ را از این‌ نابرابری‌، از این‌ ناهمگونی‌،از این‌ اختلاف‌ كشنده‌ بیرون‌ خواهد آورد... این‌ ناهماهنگی‌ و نابرابری‌ را كه‌ دررابطه‌ با تجارت‌های‌ غلط‌ بوجود آمده‌ ان‌شاءاللّه‌ از بین‌ ببریم‌...
رییس‌جمهور یك‌ وظیفه‌ی‌ مهم‌ داشت‌ كه‌ به‌ نظر من‌ عمل‌ نشد... و آن‌ عبارت‌است‌ از حذف‌ شاه‌. رییس‌جمهوری‌ یعنی‌ عنصری‌ كه‌ می‌كوشد مردم‌ را كه‌ درطول‌ 2500 سال‌ با كلمه‌ شاه‌ و فرهنگ‌ شاه‌ و برخورد شاهی‌ عادت‌ كرده‌، این‌عادت‌ را به‌ تدریج‌ از]آن‌ها[ بگیرد و به‌ جای‌ آن‌ بندگی‌ خدا را قرار دهد...».

28 روز ریاست‌جمهوری‌ رجایی

دومین‌ انتخابات‌ ریاست‌جمهوری‌ در دوم‌ مرداد 1360 برگزار گردید. روز پنجم‌مرداد ماه‌ با شمارش‌ آراء داخل‌ كشور، محرز و مسلم‌ شد كه‌ رجایی‌ اكثریت‌ مطلق‌ رأی‌مردم‌ را به‌ خود اختصاص‌ داده‌ است‌. شورای‌ نگهبان‌ در تاریخ‌ 10/5/1360 صحت‌انتخابات‌ را تأیید و اعلام‌ كرد كه‌ رجایی‌ با اكثریت‌ مطلق‌ آراء اخذ شده‌، یعنی‌13001761 رأی‌ از 14763362 رأی‌ به‌ عنوان‌ رییس‌جمهور انتخاب‌ شده‌ و این‌ انتخاب‌مورد تأیید آن‌ شورا می‌باشد. در همین‌ روز وزارت‌ كشور تأییدیه‌ شورای‌ نگهبان‌ را به‌اطلاع‌ امام‌ خمینی‌(ره‌) رساند.
روز یازدهم‌ مرداد همزمان‌ با عید فطر در حسینیه‌ جماران‌، امام‌ خمینی‌(ره‌) حكم‌ریاست‌جمهوری‌ رجایی‌ را تنفیذ كرد. پس‌ از تنفیذ حكم‌، رجایی‌ نیز طی‌ یك‌ سخنرانی‌به‌ دیدگاه‌های‌ خود اشاره‌ و تأكید كرد كه‌ در پاسخ‌ به‌ رأی‌ قاطع‌ و اعتماد بالای‌ مردم‌ به‌وی‌ كه‌ در واقع‌ رأی‌ به‌ اسلام‌ است‌، در جهت‌ جامه‌ی‌ عمل‌ پوشاندن‌ به‌ خواست‌های‌اسلامی‌ و انقلابی‌ مردم‌ و ایجاد یك‌ جامعه‌ی‌ اسلامی‌، تمام‌ تلاش‌ خود را به‌كار خواهدگرفت‌ و نخست‌وزیر را نیز از بین‌ مطمئن‌ترین‌ و با سابقه‌ترین‌ عناصر انقلابی‌ انتخاب‌خواهد كرد.
وی‌ در دوازدهم‌ مرداد 1360 در جلسه‌ی‌ علنی‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌، مراسم‌تحلیف‌ را به‌ جا آورد و بدین‌ترتیب‌ با انجام‌ تمام‌ مراحل‌ مقرر در قانون‌، رسماًرییس‌جمهور شد و از این‌ روز به‌ بعد در مقام‌ ریاست‌جمهوری‌ انجام‌ وظیفه‌ كرد.
اولین‌ اقدام‌ او در مقام‌ ریاست‌جمهوری‌، معرفی‌ محمدجواد باهنر به‌ عنوان‌نخست‌وزیر و پیشنهاد وی‌ به‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ بود كه‌ در دوازدهم‌ مرداد ماه‌صورت‌ گرفت‌. باهنر در دوره‌ی‌ نخست‌وزیری‌ رجایی‌، وزیر آموزش‌ و پرورش‌ كابینه‌اش‌بود. باهنر نیز در چهاردهم‌ مرداد از مجلس‌ رأی‌ اعتماد گرفت‌. وزیران‌ كابینه‌اش‌ نیز درجلسه‌ علنی‌ مورخه‌ 26/5/1360 از مجلس‌ رأی‌ اعتماد گرفتند و بدین‌ ترتیب‌ یك‌ دولت‌تمام‌ عیار انقلابی‌ و مكتبی‌ قوه‌ مجریه‌ را در اختیار گرفت‌. رجایی‌ در این‌ مرحله‌ باامیدواری‌ به‌ همراهی‌ دولت‌ مكتبی‌ محمدجواد باهنر، در صدد ایجاد دولت‌ و جامعه‌ی‌آرمانی‌ اسلامی‌ خود بود.
شرایط‌ زمانی‌ كه‌ رجایی‌ به‌ عنوان‌ دومین‌ رییس‌جمهور انتخاب‌ شد به‌ دلیل‌ وقوع‌حوادث‌ بسیار مهمی‌ همچون‌ عزل‌بنی‌صدر، اقدامات‌ مسلحانه‌ و براندازانه‌ مخالفان‌نظام‌، ترورهای‌ پی‌ در پی‌ به‌ ویژه‌ واقعه‌ی‌ هفتم‌ تیر ـ كه‌ طی‌ آن‌ عده‌ای‌ از مقامات‌عالی‌رتبه‌ و مدیران‌ ارشد كشور به‌ شهادت‌ رسیدندـ مشكلات‌ ناشی‌ از جنگ‌،محاصره‌ی‌ اقتصادی‌، كاهش‌ درآمدهای‌ نفتی‌ و مسایلی‌ از این‌ قبیل‌، یكی‌ از بحرانی‌ترین‌مقاطع‌ تاریخی‌ كشور بوده‌ است‌. هدایت‌ جامعه‌ و یكی‌ از اركان‌ اصلی‌ كشور یعنی‌ قوه‌ی‌مجریه‌ در این‌ شرایط‌ امری‌ بود كه‌ رجایی‌ توانست‌ از عهده‌ آن‌ برآید.
رجایی‌ در دوره‌ی‌ كوتاه‌ مدت‌ ریاست‌جمهوری‌ خود (28 روز)، راه‌ و خط‌ و مشی‌انقلابی‌ و مكتبی‌ را كه‌ در دوره‌ی‌ نخست‌وزیری‌ در پیش‌ گرفته‌ بود، ادامه‌ داد. تنها فرِمسئله‌ در این‌ بود كه‌ در دوره‌ی‌ ریاست‌جمهوری‌، نخست‌وزیر و كابینه‌اش‌ نیز، هم‌فكر وهم‌رأی‌ با او بودند و برخلاف‌ دوره‌ی‌ ریاست‌جمهوری‌ بنی‌صدر، این‌ دوره‌ از انسجام‌ وهماهنگی‌ بسیار بالایی‌ برخوردار بود. به‌ عبارت‌ دیگر تغییر رجایی‌ از نخست‌وزیری‌ به‌ریاست‌جمهوری‌ و باهنر از وزارت‌ آموزش‌ و پرورش‌ به‌ نخست‌وزیری‌، تغییرات‌ اساسی‌در كابینه‌ دولت‌ و خط‌ و مشی‌ و برنامه‌های‌ قوه‌ی‌ مجریه‌ به‌ دنبال‌ نداشت‌ و تغییرات‌بیشتر شكلی‌ بود تا ماهوی‌.

واقعه‌ی‌ هشتم‌ شهریور و شهادت‌ رجایی‌

ساعت‌ 45/14 دقیقه‌، روز یكشنبه‌ هشتم‌ شهریور ماه‌ 1360، جلسه‌ شورای‌ امنیت‌كشور در طبقه‌ اول‌ ساختمان‌ نخست‌وزیری‌ تشكیل‌ شد. جلسه‌ شورای‌ امنیت‌ معمولاًروزهای‌ یكشنبه‌ هر هفته‌ با شركت‌ فرماندهان‌ ارگان‌ انتظامی‌، حفاظتی‌ و امنیتی‌ و برخی‌از مسؤولین‌ كشور به‌ ریاست‌ نخست‌وزیر تشكیل‌ می‌شد. رجایی‌ در طول‌ دوره‌ی‌نخست‌وزیری‌اش‌ ریاست‌ جلسه‌ را برعهده‌ داشت‌. البته‌ چند جلسه‌ پس‌ از انتخاب‌ به‌ریاست‌جمهوری‌، از جمله‌ جلسه‌ هشتم‌ شهریور، شورا نیز تحت‌ نظر ایشان‌ تشكیل‌ شد.این‌ جلسه‌ آخرین‌ جلسه‌ای‌ بود كه‌ به‌ ریاست‌ وی‌ تشكیل‌ می‌شد و قرار بود از جلسه‌آینده‌، محمدجواد باهنر (نخست‌وزیر) ریاست‌ جلسه‌ را برعهده‌ داشته‌ باشد. سرهنگ‌محمدمهدی‌ كتیبه‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ به‌ عنوان‌ رییس‌ اداره‌ دوم‌ ارتش‌ (اطلاعات‌) در جلسات‌شورای‌ امنیت‌ شركت‌ می‌كرد، در مورد برنامه‌ و روال‌ كاری‌ جلسه‌ می‌گوید:
«در زمان‌ نخست‌وزیری‌ آقای‌ رجایی‌ جلسات‌ شورای‌ امنیت‌ زیر نظر ایشان‌تشكیل‌ می‌شد و فرماندهان‌ قسمت‌های‌ امنیتی‌ و حفاظتی‌،گزارش‌ كار خود را درجلسه‌ ارائه‌ می‌دادند؛ اول‌ رییس‌ شهربانی‌ كل‌ كشور گزارشی‌ از وقایع‌ هفته‌گذشته‌ ارائه‌ می‌داد و بعد فرماندهان‌ ژاندارمری‌ و رییس‌ كمیته‌ی‌ انقلاب‌ اسلامی‌و فرمانده‌ی‌ سپاه‌، گزارش‌ كارشان‌ را ارائه‌ می‌دادند. پس‌ از آن‌ مسؤولین‌ كشورمثل‌ نخست‌وزیر یا وزیر كشور كه‌ در جلسه‌ حضور داشتند، نظریاتی‌ عنوان‌می‌كردند كه‌ همه‌ی‌ آن‌ها مورد بررسی‌ قرار می‌گرفت‌.»
در ابتدا شروع‌ جلسه‌ی‌ هشتم‌ شهریور شورای‌ امنیت‌، رجایی‌ چند بار خواست‌ كه‌جای‌ خود را به‌ باهنر بدهد تا وی‌ جلسه‌ را اداره‌ كند و او به‌ كارهای‌ دیگر رسیدگی‌ كند كه‌باهنر مخالفت‌ كرد و از رجایی‌ خواست‌ كه‌ به‌ عنوان‌ آخرین‌ بار در جلسه‌ شركت‌ كند، اونیز پذیرفت‌. در این‌ جلسه‌ مسعود كشمیری‌ نیز مثل‌ سایر جلسات‌ دبیر و منشی‌ جلسه‌شورا بود و از كلیه‌ی‌ مذاكرات‌ یادداشت‌برداری‌ می‌كرد و در ضمن‌ دعوت‌ از اعضای‌جلسه‌ و ضبط‌ صحبت‌ها و مذاكرات‌ نیز برعهده‌ی‌ وی‌ بود.
جلسه‌ با سخنان‌ وحید دستجردی‌ (رییس‌ شهربانی‌ كل‌ كشور) آغاز شد. بند آخرگزارش‌ وی‌ راجع‌ به‌ شهادت‌ سرگرد همتی‌ فرمانده‌ی‌ یگان‌ مالك‌اشتر بود. ساعت‌14/15، آنگاه‌ كه‌ رجایی‌ در مورد جزئیات‌ شهادت‌ سؤالاتی‌ مطرح‌ كرده‌ بود و فرمانده‌ی‌سپاه‌ و سرهنگ‌ كتیبه‌ در آن‌ مورد توضیح‌ می‌دادند؛ ناگهان‌ یك‌ بمب‌ آتش‌زا منفجر شد وظرف‌ چند دقیقه‌، طبقه‌ اول‌ ساختمان‌ نخست‌وزیری‌ به‌ جهنمی‌ از دودوآتش‌ تبدیل‌شد.
حدود 15 دقیقه‌ پس‌ از انفجار هیچ‌ كس‌ از سرنوشت‌ رجایی‌ و باهنر اطلاعی‌ نداشت‌.جسدها به‌ حدی‌ سوخته‌ بودند كه‌ قابل‌ شناسایی‌ نبودند. پس‌ از رسیدن‌ نیروهای‌ امدادی‌و اطفاء آتش‌، اجساد كشته‌ها و مجروحین‌ حادثه‌ به‌ بیمارستان‌ منتقل‌ شدند. سرانجام‌ درآخرین‌ ساعات‌ شب‌ مشخص‌ شد كه‌ دو یار و دو هم‌ رزم‌، محمدعلی‌ رجایی‌ ومحمدجوادباهنر به‌ شهادت‌ رسیده‌اند. جسدهای‌ این‌ دو شهید از روی‌ علایمی‌ كه‌ روی‌دندان‌هایشان‌ وجود داشت‌ توسط‌ اعضای‌ خانواده‌شان‌ شناسایی‌ شدند.
مسئله‌ی‌ قابل‌ بررسی‌ در جریان‌ واقعه‌ی‌ هشتم‌ شهریور، نقش‌ مسعود كشمیری‌ به‌عنوان‌ عامل‌ انفجار نخست‌وزیری‌ است‌. گرچه‌ شخص‌ یا گروهی‌ مسؤولیت‌ انفجار رابرعهده‌ نگرفت‌ و دستگاه‌های‌ قضایی‌ و امنیتی‌ نیز شخص‌ یا گروهی‌ را به‌ عنوان‌ عامل‌انفجار معرفی‌ نكردند با این‌ حال‌ اكثر افراد صاحب‌نظر و مطلعین‌، احتمال‌ قریب‌ به‌ یقین‌را در مورد كشمیری‌ مطرح‌ كرده‌اند، زیرا او ضبط‌ صوت‌ بزرگی‌ را كه‌ ظاهراً برای‌ ضبط‌مذاكرات‌ بود، روبروی‌ شهید رجایی‌ و شهید باهنر قرار داده‌ و دقایقی‌ پس‌ از شروع‌جلسه‌، آن‌ محل‌ را ترك‌ كرده‌ و از ساختمان‌ نخست‌وزیری‌ نیز خارج‌ شده‌ و در نهایت‌ ازكشور فرار كرده‌ است‌. همچنین‌ وی‌ چند روز قبل‌ از حادثه‌، خانه‌ و خانواده‌اش‌ را نیز به‌محل‌ دیگری‌ انتقال‌ داده‌ بود. سرهنگ‌ كتیبه‌ كه‌ خود در جلسه‌ حضور داشته‌، یادآورشده‌ است‌ كه‌ در گوشه‌ای‌ از محل‌ جلسه‌ فلاكس‌ چای‌ وجود داشت‌ كه‌ در حین‌ جلسه‌ هركس‌ می‌خواست‌ برای‌ خود چای‌ می‌ریخت‌. لذا رفت‌ و آمدهای‌ افراد عادی‌ بود و هیچ‌شكی‌ را برنمی‌انگیخت‌.
كشمیری‌ از این‌ مسئله‌ استفاده‌ كرده‌ و خارج‌ شده‌ بود.مسئله‌ی‌ دیگر این‌ است‌ كه‌ عده‌ای‌ در جریان‌ انفجار و ساعت‌ها پس‌ از آن‌، كشمیری‌ رانیز جزو شهدا اعلام‌ كرده‌ و ظاهراً با جمع‌آوری‌ خاكستر و سوخته‌هایی‌ از اجساد و غیره‌،آن‌ را به‌ عنوان‌ تكه‌پاره‌های‌ جسد كشمیری‌ قلمداد كرده‌ بودند. حتی‌ روزنامه‌ی‌ كیهان‌ درنهم‌ شهریور اعلام‌ كرد كه‌ كشمیری‌ از شهدای‌ انفجار نخست‌وزیری‌ است‌. در نتیجه‌كشمیری‌ از این‌ فرصت‌ ایجاد شده‌ استفاده‌ كرد و از مرزهای‌ كشور خارج‌ شد. البته‌ بافرض‌ پذیرفتن‌ نقش‌ كشمیری‌ در انفجار فوِالذكر، او را بایستی‌ عامل‌ نفوذی‌ جریانی‌دانست‌ كه‌ در صدد ناكارآمد كردن‌ بازوی‌ اجرایی‌ انقلاب‌ و در نهایت‌ براندازی‌ نظام‌جمهوری‌ اسلامی‌ بود. دقیقاً دو ماه‌ قبل‌ از این‌ حادثه‌، واقعه‌ی‌ هفتم‌ تیر نیز كه‌ طی‌ آن‌ده‌ها تن‌ از مقامات‌ كشور به‌ شهادت‌ رسیدند، تلاشی‌ در این‌ راستا بود. اما این‌ حوادث‌مهم‌ ثابت‌ كردند كه‌ ماهیت‌ انقلاب‌ و نظام‌ جمهوری‌ اسلامی‌ طوری‌ هست‌ كه‌ قائم‌ به‌شخص‌ نیست‌ و قائم‌ به‌ ذات‌ می‌باشد.
گرچه‌ در ساعات‌ انتهایی‌ شبانگاه‌ هشتم‌ شهریور، شهادت‌ رجایی‌ و باهنر مشخص‌شده‌ بود، ولی‌ مردم‌ در جریان‌ این‌ خبر ناگوار قرار نگرفته‌ بودند. چراغ‌ اكثر خانه‌هاروشن‌ بود و نگرانی‌ در خانواده‌ها موج‌ می‌زد. همه‌ جویای‌ حال‌ رجایی‌ و باهنر بودند.این‌حالت‌ كنگ‌ و مبهم‌ تا سحرگاه‌ نهم‌ شهریور برای‌ مردم‌ ادامه‌ پیدا كرد. عاقبت‌ دقایقی‌ پس‌از ساعت‌ شش‌ بامداد شورای‌ موقت‌ ریاست‌جمهوری‌ طی‌ اطلاعیه‌ای‌ شهادت‌ رجایی‌ وباهنر را اعلام‌ و روز دوشنبه‌ نهم‌ شهریور را تعطیل‌ عمومی‌ و تا روز جمعه‌ را عزای‌عمومی‌ اعلام‌ كرد. همچنین‌ در این‌ اطلاعیه‌ اعلام‌ شد كه‌ پیكرهای‌ آن‌ دو شهید از مقابل‌ساختمان‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ به‌ طرف‌ بهشت‌ زهرا تشییع‌ خواهد شد.
پس‌ از اطلاعیه‌ی‌ شورای‌ موقت‌ ریاست‌ جمهوری‌، اقشار مختلف‌ مردم‌، كسب‌ و كارخود را تعطیل‌ و سراسیمه‌ به‌ طرف‌ مجلس‌ راه‌ افتادند. دیری‌ نگذشت‌ كه‌ از میدان‌ امام‌خمینی‌( رحمت الله علیه ) تا روبه‌روی‌ مجلس‌ و خیابان‌های‌ اطراف‌ مملو از جمعیت‌ شد و از ساعت‌30/8 به‌ بعد امكان‌ حركت‌ و جابه‌جایی‌ در این‌ مسیرها وجود نداشت‌. ازدحام‌ مردم‌ به‌اندازه‌ای‌ بود كه‌ عده‌ای‌ از مشایعت‌كنندگان‌ در اثر تألم‌ خاطر و فشار جمعیت‌ بیهوش‌شدند. مردم‌ با شعارهای‌ خشم‌آلود و انتقام‌جویانه‌ خود از مراجع‌ قضایی‌ و مسؤولین‌تقاضای‌ مؤكد برای‌ مبارزه‌ی‌ قاطع‌ با تروریسم‌ و عاملان‌ فاجعه‌ نخست‌وزیری‌ را اعلام‌ وتكرار می‌كردند. تا ساعت‌ 12 ظهر عده‌ای‌ از مسؤولین‌ ارشد كشور از جمله‌ هاشمی‌رفسنجانی‌ (رییس‌ مجلس‌)، آیت‌الله‌ ربانی‌ املشی‌ (دادستان‌ كل‌ كشور)، آیت‌اللّه‌خامنه‌ای‌،دختر شهید رجایی‌ (جمیله‌) و افراد دیگر، برای‌ مشایعت‌كنندگان‌ سخنرانی‌كردند و از حضور میلیونی‌ مردم‌ تشكر كردند. همزمان‌ جمعیت‌ عظیمی‌ نیز رو به‌ سوی‌حسینیه‌ جماران‌ گذاشتند تا به‌ امام‌ خمینی‌(ره‌) این‌ حادثه‌ تأسف‌ بار را تسلیت‌ گویند.
آمبولانس‌های‌ حامل‌ شهیدان‌ رجایی‌ و باهنر از ساعت‌ 12 به‌ سوی‌ بهشت‌ زهرا راه‌افتادند، ولی‌ به‌ دلیل‌ ازدحام‌ جمعیت‌ به‌ كندی‌ حركت‌ می‌كردند. مشایعت‌كنندگان‌ صفی‌در حدود 5 كیلومتر تشكیل‌ داده‌ بودند و به‌ این‌ خاطر ساعت‌ها امكان‌ دفن‌ شهدا وجودنداشت‌. در نهایت‌ در ساعت‌ 45/14 پیكر آن‌ها در مزارشان‌ واقع‌ در قطعه‌ 24 بهشت‌زهرا قرار گرفت‌ و در ساعت‌ 50/14 مراسم‌ خاك‌سپاری‌ شهید رجایی‌ و در ساعت‌10/15 مراسم‌ خاك‌سپاری‌ شهید باهنر انجام‌ گرفت‌. بنا به‌ گزارش‌ مطبوعات‌ داخلی‌ وخارجی‌ بیش‌ از یك‌ میلیون‌ نفر در تشییع‌ شهدای‌ یاد شده‌ شركت‌ كردند.
واقعه‌ی‌ هشتم‌ شهریور در كنار واقعه‌ی‌ هفتم‌ تیر، با توجه‌ به‌ ویژگی‌هایی‌ كه‌ دارد،نسبت‌ به‌ سایر رخدادها، از اهمیت‌ خاصی‌ برخوردار است‌. زیرا، اولاً همزمان‌رییس‌جمهور، نخست‌وزیر، رییس‌ شهربانی‌ كل‌ كشور و عده‌ای‌ دیگر از مقامات‌ ارشدكشور به‌ شهادت‌ رسیدند. نبود همزمان‌ رییس‌جمهور و نخست‌وزیر به‌ حدی‌ بی‌سابقه‌ ودور از ذهن‌ بود كه‌ حتی‌ در قانون‌ اساسی‌ نیز چنین‌ شرایطی‌ پیش‌بینی‌ نشده‌ بود.
ثانیاً توطئه‌ای‌ به‌ این‌ بزرگی‌ درجلسه‌ شورای‌ امنیت‌ كشور ـ عالی‌ترین‌ مرجع‌ امنیتی‌ كشور ـصورت‌ گرفت‌. این‌ امر حاكی‌ از فقدان‌ یك‌ سیستم‌ اطلاعاتی‌ كارآمد و مؤثر بود. از طرف‌دیگر قدرت‌ تسلیحاتی‌ گروه‌های‌ مخالف‌ را نیز نشان‌ می‌داد. غارت‌ پادگان‌ها و تصرف‌سلاح‌ها و مهمات‌ آن‌ها در جریان‌ انقلاب‌، اكنون‌ پیامدهای‌ منفی‌ و خطرناك‌ خود را بروزمی‌داد.
از پیامدهای‌ واقعه‌ی‌ هشتم‌ شهریور می‌توان‌ به‌ یك‌ سویه‌ شدن‌ و خالص‌ شدن‌ جریان‌انقلاب‌، اثبات‌ مجدد قائم‌ به‌ ذات‌ بودن‌ انقلاب‌ و نظام‌ جمهوری‌ اسلامی‌، پیدایش‌ذهنیت‌ منفی‌ نسبت‌ به‌ احزاب‌ و نظام‌ حزبی‌ در میان‌ مردم‌ به‌ دلیل‌ تاكتیك‌ها و عملكردغیراصولی‌ و غیردموكراتیك‌ و اقدامات‌ تروریستی‌ بعضی‌ از جریانات‌ سیاسی‌، ترجیح‌ثبات‌ نظام‌ به‌ نظام‌ حزبی‌، حضور فعالانه‌ مردم‌ در صحنه‌های‌ دفاع‌ از نظام‌ اسلامی‌ وانقلاب‌، انزوای‌ كامل‌ تفكرات‌ موسوم‌ به‌ لیبرال‌، تقویت‌ سیستم‌ اطلاعاتی‌، امنیتی‌ وحفاظتی‌ در نظام‌ سیاسی‌ و غیره‌ اشاره‌ كرد.
برگرفته از : زندگی نامه سیاسی شهید رجایی، مركز اسناد انقلاب اسلامی، بهمن 1382
منبع:http://www.irdc.org
http://rasekhoon.net/article/show/141796/
يکشنبه 3/6/1392 - 0:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته