• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 4549
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 3185روز قبل
شهدا و دفاع مقدس
خاطراتی از شیر مردان در بند (1)
خاطراتی از شیر مردان در بند (1)

تهیه کننده : حجت الله مومنی
منبع : راسخون



نوروز در اسارت؛ دو سین به جای هفت‌سین

در اردوگاه صحبت بر سر نحوه برگزاری جشن عید نوروز بود و ما در اولین نوروز اسارت به علت کمبود جا و موانع و مشکلاتی که از جانب عراقی‌ها ایجاد می‏شد، نتوانستیم کاری انجام دهیم. در فضایی کوچک، 185 اسیر زندگی می‏کردیم و از این رو به اجبار برای خوابیدن و نشستن همیشه بایستی 20 نفر سر پا می‏ایستادند.
در دومین نوروز دوران اسارت، از زمان تحویل سال به وسیله تقویم مطلع شدیم. آن سال به ما بن داده بودند که با آن شکر خریدیم و با آرد نان، حلوا درست کردیم و به خودمان رسیدیم.
آن سال عید، هفت سین مختصری چیدیم. به یاد دارم برادرانی که برای بیگاری به بیرون از اردوگاه رفته بودند، از درخت سنجد آن حوالی مقداری سنجد چیدند و آوردند و ما بر سر سفره هفت‌سین علاوه بر سمون (نان ماشینی عربی) سنجد هم گذاشتیم. ضمناً آن روز دو برادر را که با هم قهر بودند آشتی دادیم.
و اما یکی از خاطرات تلخ دوران اسارتم در همان روز رقم خورد، چرا که یک سرباز عراقی به نام «معجون» به بهانه‏ای واهی چنان به صورتم سیلی زد که گوشم دچار خونریزی و پارگی پرده شد. وقتی به بهداری رفتم، گفتند: تو سومین نفری هستی که توسط معجون در این چند روز عید پرده گوشت پاره شده است!.

محرم را ما به عراقی ها قبولاندیم

مراسم عزاداری در محرم در اوایل با مخالفت های بسیار زیاد ، ضرب و شتم ، شکنجه و زندان همراه بود . هر نوع تجمع ، نوحه خوانی ، سینه زنی ، عزاداری و ... را ممنوع کرده بودند و افرادی را که مسبب این کارها می دانستند به شدیدترین حالت ممکن مورد تنبیه قرار می دادند .
یک موردش که یادم هست در اردوگاه عنبر بود . محرم در زمستان با آب و هوای بسیار سرد همراه بود . در وسط حیاط اردوگاه ، مکانهایی بود که با بلوک سیمانی جداسازی شده بود و بعنوان حمام از آن استفاده می شد . مخازن آب این حمام ها فلزی بود و بر روی پشت بام آنجا قرار داشت و در زمستان بسیار سرد و کویری آنجا آنقدر آبش سرد می شد که در روز هم امکان نداشت دستمان را زیر شیر حمام ببریم ، چه رسد به شب .
محرم آن سال ده پانزده نفر از هر آسایشگاه را که به قول خودشان مسبب عزاداری بودند را در یکی از شبها جدا کرده ، داخل این حمام ها برده و در حالی که لباس بر تنشان بود شیرهای آب سرد را بر روی این برادران باز کردند و در همان حالت با کابل ، چوب و شلاق و هرچه که در دستشان بود به ضرب و شتم این برادران پرداختند که اغلب این بچه ها دچار یکسری عوارض شدند که شاید هنوز هم آثار آن عوارض بر بدنشان هست . یا در همین رابطه افرادی را بردند و فلکشان کردند بطوری که هر ده ناخن پایشان افتاد و اصلاً امکان راه رفتن را نداشتند و تا مدتها برای رفتن به دستشویی ، حمام و صف آمار ، بچه ها آنان را بغل می کرند و بیرون می آوردند .
وضع برای مدتی به این صورت در اردوگاهها ادامه داشت ، اما با این وجود عزاداری ها بصورت مخفی ، و در حجم کمتری انجام می شد .
این مقاومت بچه ها کم کم سبب شد تا عراقی ها به این نتیجه برسند که هر کاری در مقابل عزاداری بچه ها انجام بدهند ، باز هم بچه ها راه خودشان را می روند . برای همین کمی نرم تر شده بودند و حتی در اواخر به گونه ای شده بود که روز عاشورا از بلندگوهای اردوگاه به جای پخش برنامه ی موسیقی ، مقتل و قرآن پخش می کردند و سعی می کردند که با احساسات بچه ها بازی نکنند و هیچ حرفی نزنند و اغلب خودشان را به ندیدن می زدند .
در هر آسایشگاهی برنامه های بسیار مفصلی برگزار می شد . ما چندین مداح و روحانی داشتیم . روحانیون اصلی اردوگاه چند سخنرانی ترتیب می دادند و ساعت هایش هم مشخص بود . در این ساعت ها ، آن تعداد از بچه ها که در آسایشگاه جا می شدند در سخنرانی ها شرکت می کردند . با پتوهای سیاه رنگی که داشتیم دیوارها را سیاه پوش می کردیم . سالهای آخر که عراقی ها سعی کردند کمتر مزاحم شوند ، بچه ها از یک آسایشگاه به آسایشگاهی دیگر - مثل دسته های عزاداری که از یک هیأت به هیأتی دیگر می روند - بصورتی که جلب توجه نکند بعنوان دسته ی عزاداری می رفتند . به هر حال این عزاداری ها در حجم و بعدی که در آنجا امکانپذیر بود ، در نهایت سرسختی انجام می شد و بچه ها به هیچ وجه جلوی عراقی ها کوتاه نمی آمدند.
به این صورت بود که ما محرم را ما به عراقی ها قبولاندیم و کاری کردیم که اینها بپذیرند که ماهی به نام ماه محرم ، دهه ای به نام دهه محرم و روزی به نام عاشورا وجود دارد . و افرادی در اینجا هستند و زندگی می کنند که به این مسائل معتقدند و احترام می گذارند . نه بی احترامی به این مسائل را می پذیرند و نه از مراسمی که در دل و ذهن برای این ایام دارند می گذرند . ( راوی : آزاده سر افراز علی زردبانی)

محرم در اسارت

دشمن بعثی بیشترین حساسیت را در مورد محرم و عزاداری برای سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) از خود نشان می داد.
من نمی دانم چه رازی در این عزاداری نهفته است که در طول تاریخ همه جباران و مستبدان با آن مقابله کرده اند. تا جاییکه کمترین و مخفی ترین آن را هم تاب نیاورده اند.اما جالب تر اینکه با تمام این فشار ها عزاداری برای سید الشهدا علیه السلام در سخت ترین شرایط و در مخوف ترین و مستبد ترین حکومت ها زنده مانده و عاشقان حسین علیه السلام آن را سینه به سینه ، نسل به نسل و در زیرزمین ها و پناهگاه ها تا به امروز منتقل کرده اند.شیعیان شوروی سابق در دوران سیاه حاکمیت مارکسیسم,لنینیسم و استالینیسم که با اندک مظاهر مذهب به شدت برخورد می شد.به هرشکل ممکن دست از عزاداری برنداشتند.رضا خان قلدر نیز نتوانست با بگیر و ببندهایش شور عزاداری حسینی را از مردم ولایت مدار ایران بگیرد. دشمن خبیث بعثی نیز هرچه کرد نتوانست ذره ای از شور محرم بکاهد.در این باره خاطرات زیادی وجود دارد که به نمونه هایی از آن اشاره می کنم.
یک سالی دشمن مصمم شده بود که روز عاشورا مانع عزاداری آزادگان شود.بهمین منظور برای هر آسایشگاه یک نگهبان گمارده شد.لذا عزیزان آزاده که خود را آماده کرده بودند تا از صبح عاشورا با مراسم زیارت عاشورا برنامه های خود را شروع کنند و تا ظهر عاشورا به اوج شور حسینی برسند.اما نتوانستند بصورت جمعی در داخل آسایشگاه ها مراسم عزاداری و سینه زنی بر پا کنند.ساعتی به این منوال گذشت.هر گوشه ای از اردوگاه را که نگاهی می کردی شیفتگان ابا عبدالله علیه السلام را می دیدی که زانوی غم بغل گرفته و مظلومانه اشک می ریزند اما هر لحظه که می گذشت بغض فرو خورده در سینه ها سنگین تر و غیر قابل تحمل می شد.
ناله را هر چند می خواهم که پنهانش کنم
سینه می گوید که من تنگ آإمدم ،فریاد کن
مگر می شود عاشورا سپری شود و ما از عمق جان فریاد یا حسین علیه السلام سر ندهیم اگر چنین می شد همگی دق می کردیم، در این سکوت مرگبار ناگهان صدای عزاداری و سینه زنی از همه جای اردوگاه بلند شد.نگهبان هاج و واج به هر طرف سرک می کشیدند اما کسی را در حال عزاداری و سینه زنی نمی یافتند.ناگهان یکی از سربازان رو به فرمانده شان فریاد زد:سیدی،بالحمامات،قربان داخل حمام هایند.
آری،بچه ها که صبرشان لبریز شده بود به داخل حمام ها هجوم برده بودند و در آنجا با شور زاید الوصفی عزاداری و سینه زنی برپا کرده بودند.در جایی که 20 نفر بیشتر گنجایش نداشت 50 نفر در حال سینه زنی بودند.نگهبانان موظف شدند حمام های مقابل آسایشگاه خود را نیز کنترل کنند.طولی نکشید ناگهان صدای سینه زن این بار با شدت بیشتر از فضای خالی بین آسایشگاه آشپزها و دفتر ارشد اردوگاه بلند شد وحدودا نیمی از بچه ها در آنجا جمع شده بودند و یکی از مداحان دزفولی نوحه ی «ای ذوالجناح با وفا»را با احساس عجیبی و با صدای بلند می خواند و بچه ها با شدت به سینه می کوبیدند.طوری که می دانستند فرصتشان کم است و هر آن عراقی ها ممکن است سر برسند و عزاداری را متوقف کنند.پس باید آتش درون را که از درون عشق حسین(ع)شعله می کشید ، فرو می نشاندند.در عرض چند دقیقه چنان عزاداری بر پا که صدای آن به همه جای اردگاه رسید و چندین نگهبان به آن سمت دویدند، اما قبل از اینکه به آنجا برسند و کسی را دستگیر کنند.بچه ها پراکنده شدند.
وقتی دشمن دید نمی تواند حریف اسرا شود همه را وسط اردوگاه جمع کردند و مجبور کردند که اسرا مشغول قدم زدن شوند و کسی حق نداشت به داخل آسایشگاه ها برود و نگهبانان از بالا و پایین مراقب بودند که کسی دست از خطا نکنند .آنها قصد داشتند عاشورای آن سال به همین صورت سپری شود اما عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.در این هنگام زمزمه ی وای ،وای عمو ،عمو العطش از بین دو هزار آزاده شروع شد و به سرعت تمام فضای اردوگاه پر شد از صدای
وای؛وای ؛عمو عمو العطش
عمو جان مردم زسوز عطش
و اینگونه عاشورای آن سال پر شورتر از هر سال جلوه کرد و نهایتا عراقی ها مجبور شدند عزاداری را آزاد کنند و خود نوار مقتل عبدالزهرا کعبی را از بلند گوها پخش کردند و سوز و اشک دو چندان شد. (راوی : آزاده سرافراز ناصر قره باغی)

مى خواهم اعدام شوم

در ماه محرم هر شب نوحه سرایى و عزادارى مى كردیم. این وضع ادامه داشت تا شب تاسوعا كه حدود ۲۰ سرباز عراقى مسلح به همراه سرهنگ فضیل، فرمانده اردوگاه وارد آسایشگاه پنج شدند. سرهنگ عراقى گفت: شما نظم اردوگاه را بر هم زده اید. چرا سینه زنى مى كنید؟ این كار ممنوع است.
پرسیدم: چرا ممنوع است؟ این یك مراسم مذهبى است كه حتى در عراق هم شیعیان در سوگ امام حسین(ع) همین كار را مى كنند.
سرهنگ برآشفت و خیلى جدى گفت: به شرفم سوگند اگر دوباره این كار را بكنید شما را اعدام مى كنم و سپس ادامه داد: خوب، حالا بین شما كسى هست كه بخواهد اعدام شود؟
پس از چند لحظه سكوت، ناگهان برادر حسین پیرحسینلو دلیرانه بلند شد. سرهنگ كه جا خورده بود، با تعجب گفت: چى؟ تو مى خواهى اعدام شوى؟
برادر پیر حسینلو گفت: بله چون ما به خاطر همین عزادارى ها انقلاب كردیم و در ادامه راه امام حسین(ع) است كه اینجا هستیم و با شما مى جنگیم.
سرهنگ بیچاره گیج و مبهوت شده بود، چون نه مى توانست اعدام كند و نه مى توانست این اقدام جسورانه و متهورانه را ببخشد. بنابراین با مشت به سینه برادر حسین كوبید و گفت: «بنشین» و مثل سگ زخمى از آنجا رفت.به محض خروج او بچه هاى آسایشگاه یكصدا فریاد كشیدند: الله اكبر، خمینى رهبر، مرگ بر صدام یزید كافر.
فرداى آن روز اسامى ۱۸ تن از برادران را خواندند كه نام برادر پیرحسینلو هم بین آن ها بود. سپس آن عزیزان را از اردوگاه موصل منتقل كردند و دیگر خبرى از آن ها به دستمان نرسید. ( راوی : احمد اسدى غفور)
باز هواى وطنم آرزوست یكى از دوستان تعریف مى كرد: در روز چهارم یا پنجم از آغاز جنگ تحمیلى بود كه عراقى ها شمار زیادى از اسرا را كه غالب آنان مردم غیرنظامى بودند به همراه عده اى از برادران پاسدار و ارتشى به سوله اى منتقل كردند.
شب هنگام این عده كه حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر مى شدند با صداى بمباران بغداد از سوى جنگنده هاى تیزپرواز ایرانى مواجه شدند و آتش برخاسته از نیروگاه منهدم شده عراقى همگى را به وجد آورده بود كه ناگهان صداى گرمى آن سروده معروف: «باز هواى وطنم، وطنم آرزوست» را سر داد، همگى بى اختیار همراهى كردند و خروش دشمن شكن یاران، پادگان را به لرزه درانداخته بود و براى سیاسى كردن مطلب بیتى نیز بدان افزوده شده بود.
باز هواى وطنم، وطنم آرزوست
جد حسین الحسنم، حسنم آرزوست
خمینى بت شكنم، شكنم آرزوست
باز هواى وطنم، وطنم آرزوست
به راستى كه لحظه زیبایى بود؛ در حصار دژخیمان بعث لب ها و دل ها در یك زمان یك سخن را زمزمه مى كردند، به یاد وطن، به یاد امام بت شكن فریاد مى زدند، حماسه و اشك در چشم ها موج مى زد و سروصدا و فریاد دشمن اثرى نداشت به ناچار تسلیم شدند.
انفجار نیروگاه بغداد، انفجار عقده دل ها شده بود، انفجار بغض وامانده در سینه ها شده بود، انفجار فریاد مظلومان بر كاخ ظالمان گردیده بود... به هر حال آن شب گذشته و تنها چاره دشمن حركت دادن سریع اسرا از آن مكان بود.

وزارت دفاع

صبح آن روز از صبحانه خبرى نبود، تا نزدیك ظهر منتظر ماندیم گاه بى هدف قدم مى زدیم، خاك و خون جبهه با عرق تن و خاك زمین سردى كه شب هنگام بدون زیرانداز به روى آن خوابیده بودیم، بر بدن ها بیداد مى كرد.... كه ناگهان فریاد نگهبان ها ما را به خود آورد، ابتدا گفتیم صبحانه مى دهند، اما نه، سخن از حركت و بیرون رفتن بود. ماشین هاى قرمز رنگى بیرون در انتظار ما بود؛ یك كمپرسى كه آن را به صورت اتاقكى از فلز ساخته بودند و به جز یك سوراخ به اندازه لوله یك اسلحه در جلو و یك مربع پنج سانتیمترى در عقب هیچ منفذ و راهى به خارجى نداشت، درست همانند یك تانكر مربع شكل بود.
با دستان بسته ما را به داخل این اتاقك ها انداختند. ۱۰ تا ۱۳ نفر در هر ماشین گرماى بالاى ۴۰ درجه فصل خرماپزان در بغداد و ورق هاى فلزى اتاقك را داغ كرده بود. در كه بسته شد همه احساس خفگى كردند، عرق از تمام بدن ها سرازیر شد، فریاد زدیم هوا نیست... ولى جواب، غرشى با نشان دادن اسلحه بود، نیم ساعت بدون حركت آنجا بودیم، كف اتاقك از عرق خیس شده بود، چنان كه قطرات عرق در اطراف سرازیر شده بود. یكى گفت: «اینجا مكان مرگ است، ما را بدون هوا خفه كرده و مى كشند!»
هر یك بى حال به گوشه اى افتاده بودیم و خدایا خدایا مى كردیم. ماشین كه به راه افتاد از روزنه جلو كمى هوا به داخل آمد یكى یكى صورت خود را مقابل آن هواى داغ مى گرفتیم، انگار نسیم بهشتى است. بیشتر از یك ساعت ما را بى هدف در خیابان هاى بغداد گرداندند.
پیرمردى عرب زبان كه غیرنظامى بود و از سر و وضعش پیدا بود كه چوپان است به حال اغما افتاده بود و بین مرگ و زندگى دست و پا مى زد، كف از لبانش جارى شده بود و عضلاتش همانند كسى كه دچار صرع شده باشد منقبض شده بودند. او را تكان داده یا كنار روزنه مى گرفتیم بى فایده بود، فریاد زدیم «حرس واحد الموت، الموت...» یعنى سرباز، یكى دارد مى میرد، بى فایده بود، از او قطع امید كرده بودیم كه خوشبختانه این مسیر بى هدف به پایان رسید و در مقابل ساختمانى كه بعداً فهمیدیم به وزارت دفاع عراق تعلق دارد، پیاده شدیم.
پیرمرد مفلوك را در كنار جدولى خوابانیدیم و قدرى آب به سر و رویش زدیم. با چشم بندهایى كه از قبل دوخته و آماده شده بود چشمان ما را بستند، عرق از سر و روى ما جارى بود، به ستون یك در حالى كه دست ها را بر شانه هم نهاده بودیم به حركت درآمدیم دست نفر اول را یك سرباز عراقى گرفته بود.
مدتى ما را بى هدف دور محوطه گرداندند كه به اصطلاح راه ورود و مسافت را نتوانیم حدس بزنیم، اما از پستى بلندى محوطه و نیز نظرهایى كه از زیر پارچه به زمین مى انداختیم معلوم بود كه ما را دور مى گردانند، سپس با همان چشمان بسته ما را به صورت صف هاى پنج نفرى جلوى ساختمانى كه به پاركینگ شباهت داشت نشاندند و از صدایى كه مى آمد فهمیدیم در جلوى یك كولر آبى هستیم.
بدن هاى لبریز از عرق در زیر چند كولر آبى بزرگ قرار گرفته بود و هواى سرد به پشت خیس و بدن مرطوب اسرا مى خورد. بعد از دقایقى همگى از این تغییر ناگهانى هوا به لرزه افتاده بودند و اگر كسى سعى مى كرد كه اندكى خود را حركت دهد پوتین سرباز عراقى سرش را نوازش مى داد! نزدیك به یك ساعت ما را در همان حال نگه داشتند. بدن هاى عرق كرده، خشك شده و یخ زده بود، تمام عضلات به صورت وحشتناكى منقبض شده بودند.
فرمان دادند كه بلند شوید. فقط چند نفر كه در موقعیت دورترى قرار داشتند، توانستند برخیزند، بقیه قدرت راست كردن كمر خود را نداشتند، با لگد و مشت سربازان هر طور بود ما را به داخل اتاقى با مساحت حدود ۱۰*۱۵ بردند، چند پتوى كثیف اتاق را پوشانیده بود، هر یك به گوشه اى افتادیم.
چند روستایى هم از قبل آنجا بودند، از آن ها پرسیدم: «اینجا كجا است؟» گفتند: «وزارت دفاع عراق است و از شما بازجویى مختصرى مى كنند و در صورت مشكوك نبودن شما را به اردوگاه منتقل مى كنند.»از شام هم خبرى نبود و گرسنه، شب را در لابه لاى پتوهاى خاك گرفته به سر آوردیم، یكى از بچه ها در پتوى خودش یك شپش دیده بود، همه با خیالى ناراحت و منزجر شب را سپرى كردند. صبح به هر یك از ما یك لیوان شیر بسیار رقیق با دو عدد نان قندى دادند و سپس بازجویى و سوال و جواب شروع شد.
اسرا از وزارت دفاع خاطرات تلخى دارند. در ساختمان مجاور، سلول هاى زندان و شكنجه گاه هاى بعث قرار داشت و فریاد زندانیانى كه شكنجه مى شدند گاه و بى گاه شنیده شده بود. عده اى پس از این كه به آن ساختمان داخل مى شدند هرگز بیرون باز نمى گشتند و سلول هاى نمناكى كه در طبقات زیر وجود داشت حكایت از این داشت كه این مكان مختص اسرا ساخته نشده، بلكه نظامیان مخالف و مظنون هم از این مكان بى نصیب نبودند، یكى دو نفر از اسراى عرب زبان را نیز كه از روستاهاى بستان اسیر كرده بودند به عنوان مترجم نگهدارى مى كردند....
آرى، وزارت دفاع عراق در تاریخ جنگ تحمیلى براى آزادگان همواره خاطرات مهیبى را به همراه دارد و سلول ها و آجرهاى آن هر یك نشان از حماسه اى پرشور و دلیلى بر قدرت استقامت از سلحشوران اسلام است، گفتنى است كه همین ساختمان در سال هاى آخر جنگ تحمیلى مورد هدف موشك هاى ایران كه نشانى از خشم خداوند بود قرار گرفت و نیمى از آن منهدم شد.

شهیدان اسارت

اسراى زیادى در اردوگاه هاى عراق به شهادت رسیدند. عراقى ها بچه ها را خیلى شكنجه مى كردند.
گاهى شكنجه ها آن قدر زیاد و سخت و دردناك بود كه بچه ها بى هوش مى شدند. بعضى از اسرا به خاطر شكنجه زیاد شهید مى شدند. خودم شاهد شهادت چندین تن از بچه ها بودم.
اوایل اسارت بود، یكى از عزیزانى كه با هم اسیر شده بودیم به نام آقا مرتضى در آسایشگاه، همان وقتى كه عراقى ها براى چندمین بار او را كتك زدند از هوش رفت ولى عراقى ها همچنان به همراه سایر اسرا او را مى زدند.
بسیجى قهرمان آقا مرتضى همچنان عذاب مى كشید. دقایقى گذشت، آن وقت دو نفر عراقى كه لباس بهیارى هم پوشیده بودند به آسایشگاه آمدند و در حالى كه یك آمپول در دست داشتند او را محكم نگه داشتند و آمپول را به او تزریق كردند.
چند لحظه بعد دیدیم «آقا مرتضى» حركت نمى كند و نفس هم نمى كشد. فهمیدیم او شهید شده است.
همه اسرا در سكوت دردناكى فرو رفته بودند، چند دقیقه بعد عراقى ها پیكر آن شهید را در پتو پیچیدند و به بیرون از اردوگاه بردند. معلوم نشد كه او را چه كردند و در كجا دفن كردند نمونه هاى دیگرى در اسارت وجود داشت كه پس از تحمل شكنجه هاى زیاد، بچه ها شهید مى شدند. شهداى ایران مظلومند. ( راوی : م. سلطانى )

رفیق هم رفیق هاى قدیم

آقاجون، رفیق هم رفیق هاى قدیم. این دو تا وقتى بودند، براى آدم هوش و حواس نمى گذاشتند. وقتى هم كه رفتند همه دور و برى ها را دیوانه كردند.
ارتباطى كه بین مجید و على هست خیلى عجیب است، عجیب تر از خنده هاى مجید و على آقا. حالا كه شكر خدا هر دو هم شهید شدند، آدم راحت تر مى تواند درك كند. دیگر كارى ندارد. از همان مدتى كه در جنگ كنار هم بودند، بگیرى و بیایى جلو، مى رسى به تفحص.
مگر الكى است این همه مدت این ها كنار هم باقى بمانند تا بعد كار به جایى برسد كه مجید هفت ماه بعد از على آقا شهید شود؟ الان هر چقدر فیلم هایى را كه از این ها وجود دارد مى گیرى و مى بینى تازه متوجه مى شوى كه چقدر عشقى همدیگر را دوست داشتند.
على آقا معرفت رفاقتش را براى مجید وقتى نشان داد كه دستش را دراز كرد و مجید را سمت خودش كشید.
حالا هر چقدر هم كه تفحص مى روى و جایشان را خالى مى بینى، با خودت كوتاه نمى آیى كه یكى شان مانده باشد و آن یكى تنها تنها بخورد...

شهدا مصاحبه نمى كردند، كارشان را انجام مى دادند...

تنها خاطره اى كه تا حالا از على آقا هیچ كس تعریف نكرده، همین است كه الان مى خواهم بگویم. آن روز از كار برمى گشتیم، تقریباً آمده بودیم عقب. خستگى طاقت فرساى آن روز در تن بچه ها نشسته بود و در میان چشمانشان خستگى خودش را نشان مى داد.
هر كسى داشت كار خودش را انجام مى داد، یكدفعه چشمم به على افتاد. یك جایى روى بلندى ها دیدمش. آره، بلندى هاى بر قاره.
براى خودش خلوت كرده بود و تك و تنها به اقتدار غروب نگاه مى كرد، دیگر طاقت نیاوردم كه پا برهنه وسط حالش نپرم. مى دانستم كه چند دقیقه دیگر اذان است و مى رود كه وضو بگیرد همانطور در حال و هواى خودش آرام كنارش آمدم و گفتم: محمودوند به چى فكر مى كنى؟ یكهو متوجه شد كه من آمده ام و سكوتش را مى خواهم بشكنم.
اول نگاه كرد و بعد هم فكرى شد. دوباره گفتم: على با توام، واقعاً دنبال چى مى گردى؟ باز هم مثل دفعه قبل چیزى نگفت. براى این كه حالش را بگیرم گفتم: مى آیى مصاحبه كنى؟ البته قبلاً اصغر بختیارى یك مقدارى گرفته بود. ولى من راضى نمى شدم. در همین فكرها بودم كه رویش را به من كرد خیلى با حال خندید و گفت: شهدا كه مصاحبه نمى كنند.
كارشان را انجام مى دهند. این حرفش براى سال ۷۲ بود و حالا على محمودوند را باید در آسمان ها پیدا كرد تا مصاحبه كنیم.

امداد الهى در اسارت

دهه فجر در اردوگاه برنامه هایى مختص حال و هواى آنجا داشتیم، اما به رغم محدودیت و موانعى كه وجود داشت، سعى مى كردیم به بهترین نحو این ایام را برگزار كنیم و بزرگ بداریم.
بچه ها تئاترى را تدارك دیده بودند تحت عنوان «شهادت» كه در آن پدرى هر دو پسرش در جبهه ها به شهادت مى رسند و متعاقب آن حوادث و اتفاقاتى دیگر دامنگیر این خانواده مى شود كه بر روحیه و نگرش بچه ها بسیار موثر بود و حقیقتاً استفاده مى كردیم.
در همین زمینه یكى از بچه ها هم ابتكارى كرده و نقاشى اى از حضرت امام (ره) كشیده و بالاى صحنه نصب كرده بود. در اثناى برگزارى نمایش، نگهبانى كه براى آسایشگاه گذاشته بودیم تا آمدن سربازان عراقى را زیر نظر داشته باشد، كلمه رمز را با صداى بلند فریاد كرد و در نتیجه مى بایست به سرعت وسایل و دكور طراحى و ساخته شده را جمع مى كردیم كه این كار البته كمى طول مى كشید.
برادر عزیزى هم كه تصویر حضرت امام (ره) را كشیده بود، فوراً عكس امام را برداشت و آن را در میان قرآن گذاشت، اما سرباز عراقى متوجه این حركت شد. پس جلو آمد، قرآن را برداشت و آن اسیر بزرگوارمان را كنار زد و شروع كرد به ورق زدن قرآن تا ببیند چه چیزى را در میان آن گذاشته اند. تپش قلب بچه ها كاملاً احساس مى شد. رنگ ها برافروخته شده و لرزش بدن و لب هاى عده اى كاملاً مشهود بود. سرباز عراقى هم مشغول ورق زدن بود و داشت به انتهاى قرآن مى رسید. ولى از كاغذ، نوشته یا هر چیز دیگرى خبرى نبود. ورق زدن سرباز عراقى تمام شد ولى چیزى به دست نیاورد. پس، با عصبانیت قرآن را كنار گذاشت و همگى شروع به ضرب و شتم بچه ها كردند و هنگامى كه خسته شدند، دست كشیدند و رفتند. آن برادرمان فورى به سراغ قرآن رفت و با حیرت و شگفتى شروع به ورق زدن آن كرد. هنوز چند ورقى را رد نكرده بود كه تصویر حضرت امام (ره) معلوم شد و همه ناخودآگاه صلوات فرستادند و بدین شكل امداد الهى دیگرى را تجربه كردیم واشك شوق و اشتیاق به رحمت الهى از دیده ها جارى ساختیم.

عارف شب هاى اسارت

در شرایطى كه بیدارى در دل تاریك شب، برادران ما را تهدید مى كرد، فرزند برومند، شهید عالى مقام، رهرو راه حسین (علیه السلام)، شهید محمود امجدیان، بدون اعتنا اكثر شب ها تا صبح بیدار مى ماند و در مقابل خستگى روز، خواهش ما این بود كه همانند بقیه برادرانت شب را به استراحت بپرداز.
ولى به حق خانه خدا و به حق صاحب این ایام، آقا حسین بن على (ع)، در هر لحظه اى از لحظات شب كه چشم را باز مى كردى، محمود را رو به قبله، سر به زانو، یا در حال سجده و در حال خواندن قرآن مى دیدى.
بعد از مدتى كه نتوانستیم با خواهش از او بخواهیم شب ها استراحت كند، از یكى از برادران خواستم كه با ایجاد رابطه با او، پس از رفاقت و گفت و گو، در پایان با هم به استراحت بپردازند.
همه ما در نامه مى نوشتیم كه نگران نباشید، ما سلامت هستیم و دیر یا زود به وطن برمى گردیم، اما اگر نامه هاى شهید امجدیان را مطالعه كنید، او به خانواده اش نوید برگشتن نمى دهد و در نامه اش مى نویسد: «امروز به غم ها و رنج ها تن در مى دهیم تا فرداى موعود، راست قامتان جاودانه تاریخ باشیم. مادرم، پدرم، خواهرم، برادرم، آن گاه كه خبر شهادت من به شما رسید، گریه نكنید. اگر خواستید در عزاى من سوگ بنشینید و اشك بریزید، به یاد شهادت حسین بن على (ع) و یاران فداكارش اشك بریزید.»
در نامه هایش نمى نویسد خانه را براى برگشتن من مهیا سازید. این طور نبوده كه به جبهه برود و در جبهه به اسارت درآید و در اسارت هم چند صباحى را بگذراند و به خاك وطنش برگردد.
یك ماه بیشتر نمانده بود كه شهید امجدیان همراه همه به وطن برگردد. به حق، مثل مادرى كه در انتظار فرزندش و براى دیدار او لحظه شمارى مى كند، باید گفت برادرمان براى شهادت لحظه شمارى مى كرد. وقتى كه برادرمان ضربه خورد، پانزده قدم با او فاصله داشتم. بلافاصله روى زمین افتاد، بالاى سرش آمدم. در مجلس حضور دارند برادرانى كه لحظه آخرى كه این عزیز به افتخار شهادت نایل آمد، در آن جا بودند. روحش شاد!
به یقین، ایشان از اصحاب حسین بن على (ع) به حساب آمده و دعاى خیر او بدرقه خانواده محترمش و برادران عزیز آزاده و ملت شریف ایران و نظام مقدس جمهورى اسلامى خواهد بود.
اگر از بنده و همچنین از برادرانى كه ما در آن جا در خدمتشان بودیم سوال كنید كه تلخ ترین لحظه هاى اسارت چه زمانى بود، یقیناً مى گویند تلخ ترین لحظه هاى اسارت آن لحظه اى بود كه شاهد پر پر شدن این گل ها در تنگناى اسارت بعد از هشت سال اسارت بودند.
بعد از شهادت این برادر عزیز، وضعیت اردوگاه به هم ریخته شد. سربازان عراقى مى خواستند با كابل برادران را ساكت كنند. صداى گریه، اردوگاه را پر كرده بود. برادران سیل آسا به طرف جسم مطهر محمود یورش بردند.
گرچه شما خانواده محترم جلیل القدر، پدر و مادر و برادر و خواهر محترمشان نبودید، اما فرزندان شما آن روز عزا و ماتمى گرفتند كه دشمن تعدادى از آن ها را زندانى كرد و بقیه را در آسایشگاه ها محبوس كرد، ولى فایده اى نداشت.
دشمن متحیر مانده بود كه چه كار كند. مى گفت: ساكت! مى دید گریه و شیون و آه و ناله بلند مى شد.
بالاخره در آسایشگاه را باز كردند و از من خواستند كه به اتاق ها بروم و بگویم محمود زنده
ا ست، شما اشتباه كرده اید، او به شهادت نرسیده است. بنده هم با این كه یقین داشتم براى همیشه از دیدار این برادر عزیز و بودن در خدمت اومحرومم و به داغ او براى همیشه مبتلا، چون وضعیت روحى برادران را نگران كننده دیدم، رفتم و به آن ها گفتم چرا نگران هستید؟ برادرمان وضعیتش بهتر شده و از بیمارستان خبر آورده اند كه حالش بهتر است و فردا ان شاءالله به جمع شما باز مى گردد.
روحش شاد و یادش گرامى باد!

اتحاد زیر سایه شمشیر

یك روز هنگام نظافت عمومى، یك سرباز با برخوردى خشن كه همراه با پرخاش و دشنام بود، یكى از اسیران را گرفت زیر مشت و لگد، به بهانه این كه چرا ایستاده، نظافت نمى كند.
دو نفر از آزادگان كه یكى از آن ها دانشجو و دیگرى فردى مسن بود، جلو رفتند و نسبت به برخورد تند و زشت آن سرباز اعتراض كردند. در همین موقع، چند سرباز آمدند و شروع كردند با باتوم و كابل، آن دو نفر را زدن و از اردوگاه بیرون بردن.
بچه ها وقتى از این موضوع با خبر شدند، با شهامت و شجاعت تمام و همراه با هم، یك صدا جلو اتاق نگهبانى تجمع كردند وگفتند تا فرمانده اردوگاه نیاید و تكلیف ما را روشن نكند، از این جا خارج نخواهیم شد.
اما در مقابل، سربازان با كابل و باتوم به جان اسرا افتادند و خیلى ها- از جمله خودم- را زدند، ولى ما ثابت واستوار ایستادیم تا این كه سربازان مجبور شدند با فرمانده اردوگاه تماس بگیرند. فرمانده اردوگاه گفته بود كه سوت آمار را بزنند تا اسرا به آسایشگاه بروند؛ با وجود این، كسى از جمع ما متفرق نشد.
بالاخره فرمانده آمد و گفت كه چرا به آسایشگاه نرفته ایم. در جواب او، استوارى از طرف بقیه اسرا بلند شد و گفت: «ما نسبت به برخورد بد سربازان شما اعتراض داریم. آیا شما حرف رهبر خودتان را كه دیروز در روزنامه منتشر شده بود كه اسرا مهمان ما هستند، از آن ها پذیرایى كنید، این گونه عمل مى كنید؟ آیا رفتار با یك مهمان یعنى او را زدن و به او فحش دادن؟»
فرمانده قول داد كه از این به بعد رفتار سربازانش را كنترل كند و از ما خواست كه اگر خواسته دیگرى داریم، بگوییم. اسرا گفتند كه آن سه نفر را آزاد كنید. فرمانده اردوگاه گفت كه آن ها فعلاً آزاد نخواهند شد و باید مجازات شوند.
عزیزان آزاده كه مى دانستند در پرتو وحدت مى توان به هدف رسید، برخواسته خود پافشارى كردند تا این كه فرمانده لجوج از در خشونت و تهدید درآمد: «این را بدانید كه هیچ یك از شما را صلیب سرخ ندیده است و اگر بخواهیم، مى توانیم همه شما را بكشیم.
و از آن هیچ باكى نداریم و براى رهبر ما هم مسوولیتى ندارد.» آزادگان نیز گفتند كه اگر همه ما را تكه تكه كنید، ازحرف مان بر نمى گردیم.
فرمانده وقتى دید كه این تو بمیرى از آن تو بمیرى ها نیست، دست از تركتازى اش برداشت و بعد از قدرى داد و فریاد، قول آزادى آن سه نفر را داد.
آن برادر استوارمان ضمن قدردانى از همبستگى و مقاومت اسرا همه را دعوت كرد كه به آسایشگاه بروند و گفت كه اگر آن سه نفر آزاد نشوند، حق سربازان را كف دستشان خواهیم گذاشت. به خواست خدا، همه آزادگان دربند آزاد شدند و ما دیدیم كه زیر سایه شمشیر هم مى توان دست در دست هم داشت.( راوی : كاظم زینلى- لارستان )
يکشنبه 3/6/1392 - 21:37
ادبی هنری

 

نمایش در اسارت(1)
نمایش در اسارت(1)

 

نویسنده: عبدالمجید رحمانیان




 

مقدمه
 

بررسی هنرهای نمایشی در اردوگاههای اسرای ایرانی، كاری گسترده و دشوار می باشد. یكی از مهمترین نمایشهای هنری ، تئاتر است كه اسرای ایرانی با ژرف نگری و دوراندیشی ، برنامه ریزی های ویژه ای برای آن انجام دادند و آن را در سطحی گسترده ، متناسب با زمان و lكان به اجرا درآوردند . تئاتر در اسارت یك رسانه بود و نقشی فراتر از واژه ی مصطلح خود ایفا می كرد. گاهی نقشی همچون صدا و سیما را داشت و گاهی مانند سینما، بینندگان را مدتها طولانی به خود جذب می كرد. پاره ای موارد، راهگشا و در مواردی به درمان افسردگی ، كسالت ، انزوا طلبی ، عصبی بودن و پرخاشگری اسرا می پرداخت.
تئاتر بخشی از زندگی اسرا محسوب می شد و یك ابزار مهم پیام رسانی بود . اسرای ایرانی با تدین و تعهدی كه داشتند صادقانه به میدان آمدند و در جبهه ی اجرای نمایشها نیز به گسترش معنویت و اخلاق دست زدند. تئاتر در اسارت ، با دعا و نیایش در هم آمیخته و یكی از پایه های اساسی فرهنگ شده بود. هنگامی كه برخی از هنرمندان اسیر ، با وضو پا به صحنه ی نمایش می گذاشتند ، لودگی ، ریاكاری ، فخرفروشی و انحراف اندیشه ها و رفتار تماشاگران ، زیر عنوان هنر ، دیگر معنایی نداشت .
* تاریخچه ی اجرای نمایش در اسارت
* سازماندهی فعالیتهای فرهنگی
* واكنش عراقیها در مقابل اجرای نمایش ها
* انگیزه های اجرای نمایش در اسارت

تاریخچه ی اجرای نمایش در اسارت
 

مطالعه و بررسی اجرای نمایش به همت اسرای ایرانی در اردوگاههای عراق ، بدون شناخت فضای حاكم بر آن اردوگاهها و واكنش دشمن در مقابل اجرای نمایشها امكان پذیر نمی باشد.
كوشش خواهیم كرد كه تاریخچه ای همراه با شرایط اردوگاهها بیان كنیم و این كه آیا آنچه را اسرای ایرانی در طول بیش از ده سال در اسارتگاههای مختلف عراق به نمایش گذاردند ، در قالب هنر می گنجد یا خیر؟
در مطالعه ای دقیق ، پژوهشگر درمی یابد كه اسرای ایرانی در آن شرایط سخت ، سبكی هماهنگ و موزون ، در اوج ظرافتهای هنری بنیان نهادند كه تأثیرات عمیقی بر رفتار جمعی و فردی آنها داشت و در جهت رشد فرهنگی و تربیت اخلاقی و ارتقاء سطح علمی شان نقشی شایسته ایفا نمود.
در نخستین روزهای اسارت؛ یعنی پس از شروع جنگ تحمیلی از طرف دولت عراق در شهریور 59 ، اردوگاه موصل یك و پس از آن رمادیه شكل گرفت . اسرا را از مكانهای مختلف مرزی به اسارت گرفته بودند. این اسرا ، ارتشی ، پاسدار ، نیروهای مردمی و شخصی بودند.
روزهای نخستین اسارت ، اسرا نسبت به یكدیگر آشنایی كامل نداشتند و این دلیلی بود تا جانب احتیاط را گرفته و سر به زیر و ناشناخته ، زندگی شخصی خود را بگذرانند ، مضافاً اینكه لو رفتن تدریجی برخی از كسانی كه به نام "پاسدار" قلمداد شده بودند در ذهنها این مسأله را برمی انگیخت كه چشمهایی پنهان ؛ یعنی جاسوسانی ناشناخته ، در میان جمع وجود دارند.
البته گروه های كوچك چند نفری كه در جبهه با هم آشنایی داشتند، گرد هم جمع می شدند و به تبادل اطلاعات و گپ زدنهای چند ساعته می پرداختند.
گذشت زمان‌، انسانهای دارای سنخیت مشترك را به هم پیوند داد. از یك سو ، آنهایی كه از نظر عقیده ضعیف یا نسبت به انقلاب و دفاع مقدس بی تعهد بودند، گرد هم جمع شده و سعی می كردند همگی در یك آسایشگاه زندگی كننند. و از سویی دیگر ، كسانی كه با تعهد پا به میدان نبرد گذاشته بودند و خود را مدیون انقلاب می دانستند و بی تفاوتی و ترس را رفتاری غیردینی و نابخردانه می پنداشتند ، تلاش خویش را بر گردآیشی آرام و تدریجی به كار می بردند.
با فرا رسیدن ماه رمضان سال اول اسارت ، این جدایی و انفكاك صاحبان اندیشه های متفاوت ، بویژه در اردوگاه موصل ، بروز و ظهوری روشنتر به خود گرفت .
عراقیها حاضر نبودند دردسر تدارك غذای سحری و نگهبانی مضطربانه را در آن هنگام خطرآمیز بپذیرند و اگر از تعداد اسرای روزه دار كاسته می شد برای آنها بهتر بود و به اهداف تبلیغی نزدیكتر می شدند.
در میان اسرا مردانی كهنسال زندگی می کردند كه در اثر كهولت سن یا بیماری یا دلایل دیگر ،‌توانایی روزه داری را نداشتند.
مسأله ی روزه باعث شد كه عراقیها روزه داران را در یك طرف اردوگاه و آنهایی كه قصد روزه داری را نداشتند در آسایشگاههای طرف مقابل اسكان دهند. این موضوع ، نقطه آغازین تشكل های فرهنگی بویژه در اردوگاه موصل بود؛ زیرا شرایط دشوار، ناهمگونی افراد را به هم زد و زمینه ی اطلاع یابی عراقیها از وضعیت فعالیت های داخل آسایشگاه های فعالان مذهبی را كمتر كرد و بستر مناسبی برای برگزاری كلاسها ،‌نمایشها و فعالیتهای نوشتاری فراهم آمد.
تفاوتی كه میان اردوگاه رمادیه و موصل وجود داشت ، این بود كه آسایشگاههای رمادیه گنجایش 50 تا 60 اسیر ، ولی آسایشگاههای موصل گنجایش 120 تا 130 اسیر را داشت ؛ پس در میان مذهبی های اردوگاه موصل ، امكان عملی كار فرهنگی بویژه اجرای نمایش آسانتر بود.
در روزهای نخستین كه هیچ سرگرمی و وسیله ی آموزشی در دسترس نبود و اسرا را بدون هیچ گونه امكانات حتی كمترین پوشاك در اردوگاه رها كرده بودند ، نمایشها به صورت رو حوضی و شبیه خوانی بود. كاغذ و قلم برای نوشتن نمایشنامه وجود نداشت . چند نفر كه از قبل ، علاقه مند و یا دست اندركار امور هنری بودند دور هم جمع می شدند و موضوع نمایش و خط سیر آن را به صورت كلی مطرح می كردند و با تعیین شخصیتهای نمایش به روی صحنه می رفتند .صحنه ی نمایش هم وسط آسایشگاه كنار دیوار بود. سه ، چهار نفر پتوها را به عنوان پرده ی نمایش نگه می داشتند كه بازیگران در هنگام بسته بودن پرده از دیده ها پنهان باشند.
این نمایشها غالباً كوتاه ،كمدی و یا اخلاقی و آموزنده بود؛ ولی هیچ گاه پا را از حریم ادب و اخلاق بیرون نمی گذاشت .
جالب بود كه از آغازگران این حركت كسانی بودند كه در میان جمع ، وجهه ی مذهبی و اخلاقی داشتند.
یكی از اسرای ایرانی می گوید:
"اوایل اسارت ، در اردوگاه "عنبر" (1) در این اندیشه بودیم كه برای حفظ روحیه ی خود و دوستان چه كاری انجام دهیم . با توجه به این كه تا اندازه ای توانایی هنری داشتم و بسیار اهل شوخی بودم و هیچ گاه آرامش نداشتم ، با چند نفر از بچه ها به گفتگو نشستیم كه اگر قرار باشد ما در این زندگی تكراری ، حركتی انجام ندهیم ممكن است حوادثی غیرمنتظره برایمان پیش آید . به همین منظور با سه ، چهار نفر از بچه ها جمع شدیم كه در این باره تصمیمی بگیریم . هر كس پیشنهادی داد؛ مثلا یكی گفت : بچه ها هر كدام آداب و رسوم شهر خودشان را بگویند. آن پیشنهادها مقبول نیفتاد.
سرانجام ، تصمیم گرفتیم كه دست به كارهای نمایشی بزنیم. من گفتم : ما باید تا شش ماه برنامه ریزی نمایشی بكنیم. قرار شد كه هر هفته یك برنامه داشته باشیم و اولین قدم را خودم برداشتم و یك كار كمدی آماده نمودم.
برای اولین شب ، بچه ها را جمع كردم و نقشها و دیالوگها را به آنها گفتم . مقداری تمرین كردیم ، سپس اولین برنامه را اجرا نمودیم . در كنار نمایش ، یك كار دیگری هم كردم و آن "اخبار فكاهی" بود. برنامه خوبی اجرا شد و همه پسندیدند ، بویژه اخبار فكاهی كه به سرعت در تمام اردوگاه پیچید كه یك نفر آمده و اخبار می گوید . كار نمایشی ، از اینجا شروع شد و بچه ها دیدند كه یكی از بهترین كارها برای حفظ روحیه همین نمایش است .
بعدها كه وارد اردوگاه موصل شدیم ، دیدیم كه این دیوارهای بلند، كار بلند مدت هم می خواهد."(2)
از هنگامی كه اسرا احساس كردند زندگی اسارتی تداوم خواهد داشت و نوعی زندگی واقعی به شمار می رود در پی به دست آوردن كاغذ و قلم شدند.
با ورود نمایندگان صلیب سرخ به اردوگاه و آغاز نوشتن نامه ها (3) به دست آوردن قلم از آنها آسان شد و بتدریج ذخیره كردن جوهر ، برای مواقعی كه نمایندگان صلیب ممكن است دیر بیایند یا خودكارها لو برود ، شروع شد . همچنین اندیشه ی یافتن كاغذ برای نوشتن مطالب ضروری اسرا ، همچون آیات قرآن ، احادیث و روایات و یا نوشتن سرود و نمایشنامه ، در ذهن اسرایی كه خود را برای خدمتگزاری فرهنگی متعهد احساس می كردند به وجود آمد . اینها كاغذ پاكت های سیمان را كه برای بلوك زدن به اردوگاه آورده می شد، به صورتی پنهانی برمی داشتند و آنها را مخفی می كردند. این نیز آغاز شكل گیری امور فرهنگی نوشتاری در میان اسیران بود.
علاقه اسرا از یك سو و به وجود آمدن زمینه ی فعالیتهای فرهنگی از سویی دیگر ، هنرمندان اسیر را در شكل دهی نمایشها جدی تر نمود. آنهایی كه اهل قلم بودند با كمك دیگر دوستان هنرمند خویش نمایشنامه نویسی را آغاز كردند و به یاری دیگر هنرمندان آن را ساخته و پرداخته نموده ، برای اجرا مهیا كردند.
انتخاب شخصیتها آسانترین مسأله ی تئاتر بود؛ زیرا هر كارگردان به خوبی می توانست از میان آن همه اسرایی كه مشغولیتی نداشتند هر كس را مناسب بود انتخاب كند. برای تمرین تئاتر نیز از لحاظ وقت گذاشتن بازیگران مشكل چندانی وجود نداشت ؛ اما از لحاظ پی بردن دشمن سختی های زیاد در پی داشت . بدین گونه ، هنرهای نمایشی بویژه تئاتر در اسارت منسجم گردید و شكل تكاملی خود را پیمود .
بهتر آن است كه به عنوان نمونه ، تاریخچه ای از شكل گیری تئاتر در اردوگاه موصل 4 ـ‌ كه همچون موصل 3، ویژگی های برجسته ای از لحاظ فعالیتهای فرهنگی، هنری داشت ـ آورده شود تا خواننده در جریان سیر فعالیت هنری اسرای ایرانی قرار گیرد.
پس از تشكیل اردوگاه در 16 شهریور 61 ، تا اردیبهشت 62 ، نمایشهایی به صورت پراكنده و اكثراً کمدی اجرا می شد . با ورود اسرای عملیات رمضان ، به سفارش رهبر اسیران ، حاج آقا ابوترابی ، و با تأكید و نظارت ایشان ، در اردیبهشت 62 ، كار تئاتر شكل بهتر و منظم تری به خود گرفت . پس از تعیین مسؤولان ، تئاتر آسایشگاهها و برنامه ریزی اولیه ، دو تئاتر به نامهای "شب آخر" و "فریادی به قامت بلندِ نه" كه در ایران به اجرا درآمده بود، به حاج آقا پشنهاد داده شد كه ایشان نمایش "شب آخر" را انتخاب كرد و تغییراتی به مقتضای اسارت در آن به وجود آمد و پس از یك ماه تمرین اجرا شد.
از دیگر كارهای جالب كه همان اوایل آغاز كار در عید غدیر به اجرا درآمد تئاتر "الغدیر" با پیشنهاد حاج آقا بود. او داستان واقعی آن را از علامه امینی در نجف اشرف شنیده بود.
آن روزها دشمن فشارهایش را بر اردوگاه زیاد كرده و در كمین بود تا اسیرانی را در جریان فعالیتهای فرهنگی به دام اندازد . به عنوان مثال، یك مداد به اندازه ی یك بند انگشت از اسیری به نام اصغری (اهل كرج) لو رفت . عراقی ها فاتحانه او را به پانزده روز زندان محكوم كردند و هر روز با مشت و لگد و كابل به شكنجه اش پرداختند.
پس از اجرای "الغدیر" چند نمایش پراكنده تنها در یك آسایشگاه در زمان آزادباش ، با در نظر گرفتن تدابیر احتیاطی انجام گرفت كه از جمله می توان به تئاتر "معدن" و "پرستوها به آشیانه باز می گردند" و پانتومیم "17 شهریور" در زمستان 63 ، هر كدام دو یا سه اجرا داشتند.
تئاتر "نور" و پس از آن "آمریكا" و "شوروی" نخستین كارهای منظم و هماهنگ اردوگاهی بودند كه بهترین بازیگران اردوگاه در آن اجرای نقش می كردند. پس از آن تئاتر های "مزد جهاد ، شهادت" و "مسلم بن عقیل" به اجرا درآمد.
به تدریج فكر اجراهای اردوگاهی با در نظر گرفتن مسائل دقیق امنیتی رایج شد ."اسیر" در تابستان 64 مورد استقبال قرار گرفت . "ننه خضیره" در هفته ی دفاع مقدس سال 64 اجرا شد ؛ داستان واقعی مادری مظلوم در خرمشهر كه پس از كشتن یك گروه عراقی كه به زور در خانه اش ساكن بودند ، خود نیز به شهادت می رسد . تئاتر "مادر" كه در مسیر اعتقادات خود ، فرزند ضد انقلابش را تحویل می دهد ، بسیار اثربخش بود. "بستان" نیز در هشتم آذر 64 به اجرا درآمد.
تئاتر "طی طریق" داستان تخیلی مأموریت یك واحد نیروی دریایی جمهوری اسلامی را نشان می داد كه دچار مشكلات مسیر می شوند و... . "نهایت تا به آغاز" به اسارت درآمدن تعدادی از نیروهای اسلام به دست ضد انقلابیون دمكرات را به نمایش می گذاشت و مقاومت اسرای اسلام را نشان می داد.
در دهه ی فجر سال 64 تئاتر زیبا، فلسفی و روانشناسانه ی "كنگره" كه نام دیگرش "محاكمه ی درون" بود به اجرا درآمد. این تئاتر آقای خاكی زاده (انسان متهم) را نشان می داد كه در دادگاهی با ریاست عقل و دادستانیِ وجدان یا نفس لوامه محاكمه می شد. وكیل مدافع متهم ، نفس اماره بود و شاهدان علیه متهم ، كوه ، درخت و پرنده بودند. نور و صدا در این تئاتر نقش مهم و اساسی ایفا می كرد . همزمان تئاتر "سی و سومین سالگرد انقلاب" به اجرا درآمد كه تخیلی و امیدبخش بود.
تئاتر "عیددیدنی" در عید نوروز سال 65 به اجرا درآمد و "جشن تولد" در 12 فروردین همان سال به روی صحنه رفت . همزمان تئاتر "هواپیما ربایی" در اثبات تروریست بودن بسیاری از كشورهای مدعی حقوق بشر اجرا شد.
"خانه ی گم شده ی من ، فلسطین" در روز قدس همان سال به اجرا درآمد و روز عید فطر ، تئاتر "وقتی كه ماهی ها سنگ می شوند" و "رجعت" (تحول درونی یك انسان) به صحنه رفت.
در هفته ی دفاع مقدس همان سال "سلول" كه شكنجه های حزب بعث در زندانها را نشان می داد و تئاتر "اتكال1" كه چهره ی واقعی انقلاب را به نمایش می گذاشت و با اجرای سرود (به عنوان موسیقی متن) به اجرا درآمد.
در دهه ی فجر 65 "سنگ و سرنا" و "جدال" مورد استقبال اسیران اردوگاه قرار گرفت. همچنین تئاتر پر استقبال "مؤمن" به روی صحنه رفت.
در تیرماه 66 تئاتر "حجر بن عدی" به زبان عربی اجرا شد و در هفته ی جنگ تحمیلی "تكلیف الهی" بینندگان مشتاق را به سوی خود كشید. در چهلم شهدای مظلوم ایرانی در مكه ، "برائت" اجرا گردید و همزمان تئاتر"اتكال2" (پیرامون خلیج فارس) به نمایش گذاشته شد. دهه ی فجر همان سال، اسیران شاهد "صدور انقلاب" بودند و همزمان تئاتر "ترور و اعتراف" را تماشا كردند.
"اتكال3" در زمین بازی اردوگاه و در حضور عراقیها به اجرا درآمد. حدود هشتصد تماشاچی آن تئاتر سیاسی را كه در قالب بازی هندبال صورت می گرفت تماشا می كردند. آن نمایش ، پیروزی های چشمگیر ملت ایران و ذلت دشمنان را نشان می داد.
در عید قربان سال 67 تئاتر "ندامت" به روی صحنه رفت كه 9 اجرا داشت و بسیار مؤثر بود. در هشتم شهریور همان سال "ابوذر" به زبان عربی با 9 اجرا اردوگاه را قبضه كرد. پس از آن تئاترهای دیگر به نمایش گذاشته شد كه برخی از آنها عبارتند از : اسم شب ، امانت ، اسم اعظم ، نان و دست حسین ، جابر بن عبدالله ، شیخ بهایی ، شیطان رمضان.
پس از هر اجرا بر دقت دست اندرکاران در مخفی كاری و ارائه ی كاری شایسته و مؤثر و هنری افزوده می گشت . به همین نسبت عناصر اجرای نمایش نیز رو به پیشرفت بود.
تئاتر در اسارت با در نظر گرفتن هدفی والا شروع شد . نقطه ی آغازین آن وجهه ی دینی داشت و بازیگران با احساسی بلند و تعهدی توصیف ناپذیر، شیدایی خویش را در منظر تماشاچیان به نمایش می گذاشتند و به رغم همه ی مشكلاتی كه برای آنها به وجود می آمد، باز دست بردار نبودند. می توان گفت كه تئاتر در اسارت ، با داشتن هنرمندانی متعهد ، شیدا و با احساس ، یكی از بهترین نمونه های هنر متعهد محسوب می شود ؛ چرا كه ارزش آفرینی می كرد، اثرات متعالی به جا می گذاشت و ابزار پیام رسانی نیرومندی بود.
ژستهای معنادار بازیگران ، هماهنگ با سخنان جذاب آنها به همراه حالتهای چهره شان بی آنكه توجه، بیشتر به ابزار و وسایل منصرف شود همه را فریفته می نمود.
این ابزار نیست كه موجد هنر است . هنرمندان اسیر نشان دادند كه با نبود ابزار می توان بهترین اثرهای هنری را ایجاد كرد ، به علاوه آنكه آنها ابزارهای مورد نیاز نمایشها را با آن همه مشكلات می ساختند. این ، دلیلی است كه بگوییم : تئاتر در اسارت ،"هنر در هنر" بود.
اگر هنر را خوب ارتباط برقرار كردن هنرمند با بیننده تعریف نماییم باز تئاتر اسارت ، یك هنر محسوب می شد؛ چرا كه مدتها پس از اتمام نمایش ، اثر آن همه زیبایی بر گفتار و رفتار تماشاگران مشهود بود و در تراژدیها و یا كمدیها این ارتباط به گونه ای صورت می گرفت كه تماشاگران اسیر با اشكهای خود غبار اندوه دنیا را از دلهای خود می زدودند، یا با شادیها و خنده های خود غم و رنج اسارت را به فراموشی می سپردند.
هنرهای نمایشی بویژه تئاتر در اسارت تا آنجا پیش رفت كه به عنوان یكی از اركان مهم زندگی فرهنگی محسوب می شد و همه را تحت تأثیر خویش قرار می داد. در مباحث آینده این موضوع را شرح بیشتری خواهیم داد.

سازماندهی فعالیتهای فرهنگی
 

تا چند ماهی از آغاز ورود اسرا به اردوگاههایی كه اسیران قدیمی در آنجا وجود نداشتند تئاتر تشكیلات خاصی نداشت . بیشتر نمایشها كمدی بود و در قالب ساده اجرا می شد . علت این موضوع ، ناآشنایی اسرا با جو حاكم بر اردوگاه و بی اطلاعی از همدیگر بود . احتیاط ، آنها را وادار می كرد تا از وضعیت اردوگاه و آنچه در پیرامونشان می گذرد ، اطلاع بیشتری حاصل كنند؛ آن گاه ، فعالیتهای فرهنگی خود را آغاز نمایند.
با گذشت زمان ، هنرمندان شناخته می شدند و به هم انس می گرفتند و این باعث سازماندهی و تشكل آنها می شد.
یكی از ویژگیهای اسارت این بود كه نهفته های شخصیت یك فرد نیز بروز می كرد؛ به عنوان مثال ، كسی كه خود را هنرمند می دانست ، گذر زمان، نفی یا اثبات این "ادعا" را بارز و ظاهر می نمود؛ چون اسارت ، به علت محدودیتهای مكانی و فردی ، عالم جزئیات است اگر چه دنیای آزادی، عالم كلیات می باشد.
یك انسان اسیر ، در محیطی مشخص و محدود و با انسانهایی معین سر و كار دارد ؛ پس نهفته های شخصیتی او در طول زمان آشكار خواهد شد.
در آنجا كسی كه می گفت " من هنرمندم" رفتار آینده ی او تعیین كننده بود . از آنجا كه اسرا خود به خود ، به دانش ، اخلاق و مشخصه های فردی همدیگر پی می بردند؛ پس "ادعا" كارساز نبود. این است كه می گوییم "آنجا محیطی واقعی بود" ؛ ویژگی های شخصیتی هر كس آشكار می شد و كمبودها نیز برای انسان روشن می گشت.
با گذشت زمان، هنرمندان و در رشته های مختلف ، با توجه به امكانات اسارتگاه ، آشكار و بارز شدند. نویسندگان ، بر اثر فشاری كه از ناحیه ی وجدان و احساس درونی بر آنها وارد می شد با پذیرش همه ی خطرها (خطر داشتن قلم ، خطر نوشتن ، خطر لو رفتن و...) دست به قلم بردند . بازیگران تئاتر به صحنه آمدند و كارگردانان نیز به اداره ی كار تئاتر پرداختند.
در ماههای اولیه ی اسارت ؛ یعنی، سال 59 تشكیلاتی منسجم وجود نداشت . از هنگامی كه اسرا پی بردند كه این زندگی ، موقت نخواهد بود به سازماندهی فرهنگی همت گماشتند.
در سطح اردوگاه ، یك گروه فرهنگی به صورت مخفی ایجاد شد. اینها مسؤولان گروه فرهنگی آسایشگاهها بودند. در رأس اینها یك نفر هماهنگ كننده ، با رهبری اردوگاه در تماس دایمی بود . اوج پیشرفت و پیچیدگی این تشكیلات ، غالبا در برخی اردوگاههای موصل مشهود بود، هر چند كه در دیگر اردوگاهها بویژه در میان مفقودین این تشكیلات ، پنهانی تر بودند.
گروه فرهنگی آسایشگاه از مسؤولین زیر تشكیل می شد:
ـ مسؤول تئاتر كه در رأس گروه تئاتر بود.
ـ مسؤول سرود كه گروه سرود را اداره می كرد.
ـ مسؤول دعا ، پی گیر كلیه ی مسائل مربوط به دعا ، تعقیبات و... بود.
ـ مسؤول فرهنگی (هماهنگ كننده) كه در رأس این گروه قرار داشت.
و بنا به موارد امنیتی ، ارشد یا معاون او و برخی افراد متغیر؛ از قبیل مسؤول نگهبانی ، مداحان ، نویسندگان و شاعران نیز عضو گروه فرهنگی بودند.
در رأس این گروه فرهنگی یك نفر رابط و هماهنگ كننده وجود داشت كه در شورای مركزی اردوگاه عضو بود. ما بنا نداریم كه كل تشكیلات فرهنگی اردوگاه را بررسی كنیم ؛ بلكه هدف ، بیان تشكیلات تئاتر می باشد.
مسؤول تئاتر آسایشگاه نیز سرپرستی یك گروه هنری را به عهده داشت :
كارگردان ، بازیگران ، مسؤول تداركات (پیگیری تهیه ی لباس ، ابزار و وسایل ،نور ، گریم، دكور، پرده ی نمایش ، اخفای مدارك و وسایل و ... را به عهده داشت ) مسؤول نگهبانی .
در اردوگاه یك نفر خوش فكر و دارای تجربه ی كار هنری در رأس تئاتر قرار داشت كه شورای (گروه) تئاتر اردوگاه را رهبری می كرد. شورای تئاتر اردوگاه مركب از مسؤولان تئاتر آسایشگاه بود.
باید یادآوری نمود كه مسئولان تئاتر ، تنها كارهای سازمانی و تشكیلاتی را انجام نمی دادند ؛ بلكه خود از بهترین نویسندگان ، كارگردانان و بازیگران تئاتر بودند. همچنین تنها گروههای تئاتر نبودند كه به اجرای نمایش می پرداختند ؛ بلكه سرنخ نمایش به دست آنها بود، و در یك آمار به عمل آمده در اردوگاه موصل 3(كوچك) در سال 65، بیش از پانصد نفر به نحوی دستی در اجرای نمایش داشتند.
مسؤول تئاتر اردوگاه ، عضو گروه فرهنگی مركزی محسوب می گشت و كلیه ی امور مربوط به تئاتر از ناحیه ی او ساماندهی می شد. سیاست كلی برنامه ریزی تئاتر به دست شورای تئاتر و در رأس آنها گروه فرهنگی اردوگاه صورت می گرفت .
نمایشنامه نویسان نیز با شورای تئاتر در تماس بودند. نمایشنامه ها بنا به مناسبتهای مختلف انتخاب می شد و برای اجرا در اختیار كارگردانان قرار می گرفت . آنها نیز با كمك مسؤول تئاتر و تداركات و عوامل اجرایی به تمرین می پرداختند.

واكنش دشمن در مقابل اجرای نمایشها
 

بعثی ها نسبت به فعالیت اسرا بویژه اجرای نمایشها بسیار حساس بودند.
در آغاز ، این پرسش را مطرح می كنیم كه‌، چرا آنها همیشه درصدد سركوب هنرهای نمایشی بویژه تئاتر بر می آمدند؟
شاید بتوان در پاسخ به این پرسش دلایل زیر را بیان كرد:
1. تضعیف روحیه ی اسرا با ایجاد فضایی راكد ، غیر فعال و كسالت بار و جلوگیری از توانبخشی معنوی به وسیله ی برنامه های فرهنگی
2. جدا نمودن تدریجی اسرا از فرهنگ و ارزشهای انقلاب اسلامی و به كارگرفتن آنها در برنامه های تبلیغی خود
3. جلوگیری از شورشهای احتمالی
به طور طبیعی ، افرادی كه در حصار زندان و اسارت گرفتار هستند و فعالیت و نشاط فرهنگی و هنری ندارند ، بتدریج روحیه ی خود را از دست خواهند داد و در نتیجه ، دچار خمودی ، كسالت ، اضطراب و یأس خواهند شد . آنها دیگر جوشش فكری ندارند و در این صورت ، خود را با محیط تطبیق می دهند ، یا خود را می بازند و هر لحظه برای از بین بردن خود ، خواسته یا ناخواسته ، اقدام می نمایند.
عراقیها می دانستند كه اگر ابزار مهم پیام رسانی از اسرا گرفته شود بر اثر گذشت زمان و دور بودن از اخبار و اطلاعات میهن خود ، از فرهنگ انقلاب اسلامی جدا می شوند و در نتیجه ، در مقابل فعالیتها و برنامه های تبلیغی دولت عراق تأثیرپذیر و منفعل می گردند و هیچگاه مسأله ای به نام شروش و اعتراض جمعی در اردوگاه به وجود نمی آید .
از طرف عراقیها ، دو سیاست همپا در مقابل اجرای هنرهای نمایشی در اردوگاهها به كار می رفت:
1ـ سیاست خشونت و ممنوعیت (روش نفی)
2ـ سیاست جایگزینی و هجوم فرهنگی(روش اثبات)
در اجرای سیاست ممنوعیت ، عراقیها با تمام نیرو در صدد بازداری و نفی برآمدند و دست اندركاران هنرهای نمایشی را در معرض شدیدترین آزارها قرار دادند. مجریان تئاتر همیشه با تهدیدها خطرهایی از سوی دشمن مواجه بودند و مشكلات زیادی سد راهشان بود . ما برآنیم تا خطرها و مشكلات اجرای نمایش را با ذكر خاطره هایی بیان نماییم.

پی نوشت ها :
 

1.اردوگاه عنبر سومین اسارتگاهی بود كه در اوایل پاییز سال 60 برای اسرای ایرانی تشكیل شد.
 

منبع:رحمانیان ، عبدالمجید ،تئاتر در اسارت ،انتشارات امید آزادگان،1383

يکشنبه 3/6/1392 - 21:36
شخصیت ها و بزرگان

 

 حجت اسلام (مجموعه خاطراتی در باب مجاهدنستوه ابوترابی ) (1)
حجت اسلام (مجموعه خاطراتی در باب مجاهدنستوه ابوترابی ) (1)

 

نویسنده :بیژن کیانی




 

مقدمه
 

حجت الاسلام و المسلمین حاج سید علی اكبر ابوترابی ملقب به «سید آزادگان» از شاگردان حضرت امام خمینی بود كه با آغاز نهضت اسلامی به صف مبارزان و مجاهدان راه خدا پیوست و در این راه سختی های زیادی را بر خود هموار ساخت ؛ پیش از انقلاب ، چندین بار به دست دژخیمان ساواك پهلوی گرفتار شد و به زندان افتاد. رنج و شكنجه و حبس ، خللی در عزم پولادین او پدید نیاورد و هر روز كه می گذشت مقاوم تر و آبدیده تر می شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی ، مرحله تازه ای از زندگی او آغاز شد . او در راه خدمت به مردم و تحكیم پایه های نظامی نوپای اسلامی سر از پا نمی شناخت و آرام و قرار نمی گرفت . هنگامی كه انتخابات شورای شهر برگزار شد ، مردم قدرشناس شهر قزوین ، او را به عنوان نماینده خود درشورای شهر انتخاب كردند و پس از تشكیل شورا ، ایشان به عنوان رئیس شورای شهر كار خود را آغاز كرد.
شروع جنگ تحمیلی رژیم صدام علیه ایران ، سبب شد كه آن روح بی قرار و آن سر پر شور ، راهی جبهه ها شود و به ستاد جنگ های نامنظم شهید دكتر چمران آن را فرماندهی می كرد بپیوندد و با حضور خود حماسه ها بیافریند. او در مدت حضورش در ستاد جنگ های نامنظم ، سخت ترین مأموریت ها را پذیرفت و با وجود آن كه فرمانده گروهی از چریك ها بود ولی در صحنه های خطر پیشگام بود و با روحیه سلحشوری و جانبازی اش به همه نیروهای مدافع ، درس ایثار و مقاومت می داد.
او در یكی از مأموریت های شناسایی در نزدیكی تپه های «الله اكبر» در منطقه دهلاویه سوسنگرد توسط دشمن دستگیر شد.
به تعبیر بسیاری از آزادگان ، خداوند ، ابوترابی را به عنوان فرشته نجات ، روانه اردوگاه های اسرای ایرانی كرد تا در آن شرایط طاقت فرسا ، با خُلق نیكو و بردباری مثال زدنی وتدبیر عالی خود ، اسرا را رهبری كند و خطرات را از آنان دور سازد . او در طول ده سال اسارت خود ، ملجاء امیدبخش اسرایی بود كه در زندان های صدام با شرایط سختی رو به رو بودند.
ابوترابی با صبر ، متانت و تواضع تلاش كرد تا شرایط را به نفع اسیران هموطن تغییر دهد و از مصائب آنان بكاهد . او نه تنها برای اسیران ایرانی الگو بود بلكه با رفتار خود كه برخاسته از آموزه های دینی بود توانست در دل نیروهای ارتش صدام نفوذ كند و بسیاری از آنان را با مبانی دینی و حقایق انقلاب اسلامی آشنا سازد.
آن سید جلیل القدر ، هم رنج اسارت و دربدری خود را می كشید و هم رنج مصائب دیگران را . هرگز خسته و نومید نشد و لحظه ای از پای ننشت . همه به صداقت او ایمان داشتند و از عمق جان به او عشق می ورزیدند . حضورش در زندان ها امید می آفرید و روحیه ها را بالا می برد. مرجع همه اقشار در بند بود؛ پیر ، جوان، ارتشی ، سپاهی ، بسیجی و اسرای غیر نظامی مثل پروانه گرد وجودش می چرخیدند و از پرتو وجودش نور می گرفتند.
هنگامی كه آزاد شد با تمام وجود به سامان دهی امور آزادگان پرداخت . گویی تقدیر ، زندگی ابوترابی را با مشقت رقم زده بود. در دو دوره نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی در شمار پركارترین نمایندگان بود. در شبانه روز بیش از چهار ساعت نمی خوابید و هر جا گرفتار و نیازمندی بود به سراغش می رفت . به واسطه نیت خیرخواهانه و خالصش خداوند محبت او را در دل ها می انداخت و افراد در اولین برخورد مجذوبش می شدند . او با جسمی رنجور و بلا دیده از زندان های رژیم صدام بعثی آزاد شد و پس از نه سال تلاش بی وقفه در عرصه های مختلف ، با همان جسم رنجور و نحیف كه هرگز به درستی استراحت ندید ، زندان دنیا را به سوی آزادی و وسعت بی انتهای وصال دوست و هم نشینی با اولیای خدا ترك كرد و همگان را در سوگ از دست رفتنش نشاند. در كتاب پیش رو ، خاطراتی از زبان دوستان آزاده ، بستگان و برخی از اعضای كمیته بین المللی صلیب سرخ درباره آن شخصیت والا و كم نظیر گفته شده است كه بسیاری از این خاطرات برای اولین بار بیان می شود . البته برخی از خاطرات نیز قول خود آن بزرگوار نقل شده است .
بیشتر خاطرات مورد بحث ، مربوط به دوران مقاومت حماسی سید آزادگان و هم بندان ایشان در اردوگاه هاست و بخشی نیز مربوط به دوران آزادی است . امید آن می رود كه با مطالعه این مجموعه خاطرات ، با شخصیت معنوی آن یار سفر كرده بیشتر آشنا شویم و از خرمن این خاطرات بهره ای در جهت خودسازی ببریم .
1
بین بچه ها اختلاف افتاده بود. فشار دشمن هم روز به روز بیشتر می شد. من روحانی اردوگاه بودم . هر چه تلاش كردم اختلاف ها را كم كنم نتوانستم . بعثی ها آزاد باش چهار آسایشگاه را كردند یك ساعت . جیره آب وغذایمان را هم كم كردند. بعضی ها مریض شدند.
یك شب دلم شكست . دست به دامن حضرت زهرا(س) شدم و ازش كمك خواستم . خواب دیدم در بیابانی سرگردانم. خسته و ناامید بودم. گریه ام گرفت. بانویی نورانی آمد، پرسید«چرا گریه می كنی» گفتم «گرفتار و خسته ام». گفت «نگران نباش ، فردا علی اكبرم را به كمكت می فرستم». از خواب پریدم . نیمه شب بود. بعضی ها از صدای گریه ام بیدار شده بودند. پرسیدند«چی شده؟»
چیزی نگفتم و خوابیدم . فردا ، نزدیكی های ظهر شنیدم چند اسیر را به اردوگاه آورده اند. می گفتند یكی شان آقای ابوترابی است . آن موقع حاج آقا را نمی شناختم . وقتی دیدمش ، با اشتیاق دستم را در دست هاش گرفت و از وضع اردوگاه پرسید. همه چیز را برایش تعریف كردم . خلاصه كلی با هم حرف زدیم . در آخر پرسیدم «می شه نام كوچك شما رو بدونم؟»
گفت «علی اكبر».
یاد خوابم افتادم. حال عجیبی بِهِم دست داد. با خودم می گفتم آیا حاج آقا تعبیر خواب من است .
خیلی نگذشت كه اوضاع را درست كرد.
حسین مروتی.
2
تازه اسیر شده بودیم . ما را به موصل 1 قدیم بردند. بعضی از اسرای آنجا غیر نظامی بودند و اهل شهرهای مرزی . روزهای اول جنگ اسیر شده بودند. با هم میانه خوبی نداشتیم . اتاق هایمان را از هم جدا كردیم. آن ها رفتند یك طرف اردوگاه ما هم طرف دیگر. عراقی ها از دو دستگی ما راضی بودند. مدتی بعد حاج آقا را آوردند اردوگاه ما. ماجرا را كه فهمیدند ، خیلی ناراحت شد. یك روز گفت «امروز ناهارتون رو بردارید و برید با اون ها غذا بخورید.» ما هم رفتیم.
اوضاع كم كم عوض شد . آن ها كه نماز نمی خواندند هم می آمدند كنار ما در صف نماز جماعت.
عبدالله عابدی.
3
توی حیاط اردوگاه نشسته بود. هر كس می آمد و حرفی پیش می كشید ؛ یكی ازبرنامه های اردوگاه می گفت ، یكی از مشكلش می گفت ، یكی به روش او در رهبری اردوگاه انتقاد می كرد. او هم با حوصله به حرف هایشان گوش می داد. توی این گیر و دار بسیجی جوانی سر رسید . به حاج آقا گفت «چند دقیقه ای كارتون دارم.» حاج آقا گفت« در خدمتم آقاجون» . جوان كه سرش را پایین انداخته بود گفت «پیرهنم گشاد بود ، شكافتمش و دوباره اندازه كردم. بردم پیش خیاط اردوگاه . خیاط می گه باید یك ماهی صبر كنم . من جز این پیراهن لباس ندارم. اگه می شه شما بگید پیرهن رو زودتر بدوزه.» حاج آقا كمی فكر كرد و گفت «باشه ، پیرهن رو بیار تا بگم برات بدوزن».
یك هفته تمام ، وقتی همه خواب بودند ، حاج آقا بیدار می نشست و پیرهن را با دقت می دوخت . یك روز صبح ، جوان را در محوطه ارودگاه پیدا كرد و پیرهن را دستش داد.
جوان هیچ وقت نفهمید خیاط آن پیرهن خود حاجی بوده.
حسین مندنی زاده
4
توی اردوگاه (1) ، چند تا پناهنده داشتیم. یكی از آنها آدم بی قید و بندی بود. رفتارش همه را اذیت می كرد. یك دست پاسور داشت و چند وقت یكبار ، پاسور بازی می كرد. یك روز ، وقتی نبود ، یكی رفت پاسورهایش را پاره كرد. وقتی بر گشت و ورق های پاره شده را دید ، عصبانی شد و به قرآن بی احترامی كرد. چند تا از بچه ها به طرفش رفتند ، فرار كرد توی اتاق و در را بست . به حاج آقا خبر دادند . زود آمد دم در اتاق ایستاد . خواستند به زور بروند تو . مانعشان شد . گفت «به مادرم زهرا قسم نمی ذارم . مگه این كه از روی جسد من رد شین ». بچه ها برگشتند . یك هفته بعد ، حاج آقا صدایم كرد. گوشه ای نشستیم . بِهِم گفت «می دونی اون ها درباره من چی می گن ، می گن ابوترابی غیرت دینی نداره» بعد سرش را پایین انداخت و گفت «كسی كه اون اشتباه را رو كرد ، چند روز پیش ، به یكی گفته خیلی دوست دارم نماز بخونم ولی نمی خوام بچه مذهبی ها فكر كنن از ترس اوناست . والله ما غیرت دینی نداریم. اگه درد
ما دین بود ، حالا كه این آدم به خاطر محبتی كه دیده ، به طرف دین اومده ، می رفتیم و دستش رو می بوسیدیم».
مصطفی پیر مرادیان
5
وقتی آقای ابوترابی را آوردند ارودگاه(2) . رفتم پیشش . روش حاج آقا را با دشمن و اسرای مخالف می دانستم . گفتم «ما داریم وقتمون رو بی خود تلف می كنیم. كار برای این آدم ها نتیجه نداره» حاج آقا گفت «نه ، این طور نیست. ما تنها اون ها رو در نظرمی گیریم ، مراعات حال خودمون رو هم می كنیم . با این كار ، جلوی دعوا و ناآرامی رو می گیریم . این به نفع همه ست.» گفتم «قلبا كارتون رو قبول ندارم. اما شخصیت شما طوریه كه نمی تونم مقابلتون وایسم». و آیاتی از قرآن درباره قهر و خشونت و عذاب با غیر مؤمنان را برایشان خواندم و رفتم . تا چند ماه ، کاری به مسائل اردوگاه نداشتم. اما خوب می دیدم كه اردوگاه آرام شده و رفتار بچه ها مثل قبل نیست . یك روز برایم پیغام فرستاد كه ببینمش . رفتم پیشش . پرسید «نظرت درباره وضعیت اردوگاه چیه؟» گفتم «راستش خیلی فرق كرده. امروزه می فهمم راه معرفی دین ، فقط بحث و جدل و كتاب و سخنرانی نیست».
دستاش را بالا برد و گفت «خدا رو شكر كه عملم باعث روشن شدن حقیقت شد.»
مصطفی پیرمرادیان
6
بعثی ها برای شكنجه ی روحی حاج آقا ، بردنش به اتاق كوچكی كه تنها یك نفر آن جا بود. همه می شناختنش ؛ به چیزی پای بند نبود. اهل نماز و روزه نبود. انقلاب را هم قبول نداشت.
مدتی گذشت . یك روز دوستم آقای كاظمی ، گفت هم اتاقی حاج آقا باهام صحبت كرده . گفته خیلی دوست دارم نماز بخونم . ولی نه جلوی بقیه كه فکركنند دارم تظاهر می كنم.
در سه روز بعد ، خودم رفتم پیش حاج آقا ، گفتم «تبریك می گم ، زحمتتون به نتیجه رسید.» گفت «كدوم زحمت» ماجرا را برایش تعریف كردم. گفت «به خدا قسم در مدتی كه باهاش بودم ، كاری با این نیت ، كه او نماز خون بشه ، نكردم. من كار خودم رو می كنم.»
مصطفی پیرمرادیان
7
آخرین روزهایی بود كه پیشمان بود. مدت ها بود می خواستم ازش سؤالی بپرسم . رفتم پیشش . گفتم «حاج آقا ، بچه ها برای مشكلاتشون میان پیش شما . مشكلات بچه ها یك طرف ، اذیت و آزار بعثی ها هم طرف دیگر . خودت هم حتماً مشكلاتی داری . می خوام بدونم چه طور همه این ها رو تحمل می كنی و خم به ابرو نمی آری.»
حاج آقا از سؤالم جا خورد. سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت . دوباره ازش پرسیدم . گفت «چه عرض كنم آقاجون؟» . دوباره پرسیدم . اصرارم را كه دید ، گفت «حسین آقا جون ، دو ركعت نماز و توسل به حضرت زهرا ، كوه مشكلات رو مثل موم نرم می كنه».
هر وقت مشكلی برام پیش می آد ، یاد حرف حاج آقا می افتم.
حسین اصلاحی (فرهنگ).
8
تیمسار نزار ، رئیس كمیسیون اسرا در عراق ، افسر مغرور و سنگدلی بود. یك روز برای بازرسی به اردوگاه ما آمد . پس از بازدید داشت از در اردوگاه بیرون می رفت كه حاج آقا خودش را به او رساند . گفت «این گیوه ها رو یكی از اسرا بافته. به یادگار از طرف همه به شما هدیه می كنم.» تیمسار با تعجب پرسید «شما كی هستی؟» گفت «ابوترابی هستم». تیمسار كه در جمع افسران عالی رتبه ، درجه دارها و محافظانش ایستاده بود، دستش را بالا آورد و به حاج آقا احترام نظامی كرد. اسرای ایرانی و عراقی هایی كه آنجا ایستاده بودند مات و مبهوت به این صحنه نگاه می كردند.
تیمسار مدتی با حاج آقا صحبت كرد. بعد به فرمانده اردوگاه دستور داد برخی امكانات رفاهی را برای اسرا فراهم كند.
عبدالمجید رحمانیان.
9
یكی از افسران عراقی یك روز دستور داد با بلدوزر گودالی بكنند، چند اسیر را داخل آن كنند و روی بندنشان تا گردن خاك بریزند و مدتی در آن گودال نگه دارند.
اسرا به خاطر این كارش بِهِش لقب سروان بلدوزر دادند.
یك روز موقع آمار آمد و شروع كرد به تهدید . حاج آقا توی صف نبود و ما همه نگرانش بودیم . ناگهان با لباس خیس از حمام بیرون آمد . سروان از نگهبان پرسید «این كیه؟» گفت «ابوترابیه ، شیخ اسراست» همه فكر می كردیم الان كه حاج آقا برسه افسر بِهِش توهین می كنه. با غضب داشت به حاج آقا نگاه می كرد.
وقتی حاج آقا نزدیكش رسید چند جمله به عربی باهاش حرف زد . جاذبه كلامش طوری بود كه آن افسر خشن را تحت تأثیر قرار داد و در اوج ناباوری همه ، برگشت و به ما گفت «هم تون نظم رو از این شیخ
یاد بگیرین» بعد به درجه دار تحت امرش گفت «هر چی ابوترابی بگه انگار من گفتم ، ازش حرف شنوی داشته باش.»
عباس ابراهیمی .
10
بعثی ها همیشه سعی می كردند سربازها و درجه دارهایی را به اردوگاه ها بیاورند كه از ما كینه داشته باشند و نتوانیم باهاشون ارتباط برقرار كنیم.
یكی از نگهبان ها ، اسمش كاظم بود . شیعه بود . یك برادرش توی جبهه كشته شده بود و دو تای دیگر هم ، توی ایران ، اسیر بودند. روزی كه حاج آقا را آوردند اردوگاه ، با بی رحمی حاجی را شكنجه كرد. بچه ها ، پشت پنجره ها ایستاده بودند و بلند بلند گریه می كردند .سرتاپای حاجی غرق خون شده بود. بعد از آن ، هر وقت كاظم از جلوی حاج آقا رد می شد ، حاجی بلند می شد و به او سلام می كرد. كاظم هم سعی می كرد مدام از جلوی حاجی رد شود. چند ماهی گذشت . یك روز حاج آقا رفت لباس هایش را بشوید . كاظم هم دنبالش رفت. كنارش ایستاد و شروع كرد به شستن دستهایش و با حاج آقا صحبت كرد. چند روز بعد ، باز هم این كار را كرد. یك روز ، وقتی كاظم كارش با حاج آقا تمام شد ، رفتیم پیش حاجی. گفتیم «چی می گه؟» گفت «كی؟» گفتیم« كاظم دیگه . مثل این كه دست بردار نیست .» گفت «كاظم هم بنده خداست دیگه .» اصرار كردیم . گفت «كاظم شیعه است ، می آد سؤالهای شریعیش رو می پرسه».
روزی كه داشتند حاج آقا را از اردوگاه می بردند، یكی كه بیشتر از همه ناراحت بود ، كاظم بود . گریه می كرد. حاج آقا كه سوار شد . كاظم رفت طرف فرمانده . چیزی بهش گفت . فرمانده ش خواسته بود اجازه بده همراه حاج آقا برود ، به بهانه جلوگیری از فرار حاجی ولی در اصل برای اینكه یك روز دیگر با او باشد .
بعدها ، باز هم حاج آقا را دیدیم . اما هیچ نگفت بینشان چی گذشت . كاظم چرا این قدر عوض شده بود.
سعید اوحدی.
11
سربازهای عراقی دو طرف راهرو ایستاده بودند و بچه ها را هنگام رد شدن با كابل می زدند. حاج آقا هم بود. موقع رد شدن از بین عراقی ها ، خودش را سپر بقیه می كرد . برای همین، بیشتر كابل ها به او خورد . همان وقت ، كابل یكی از سربازها از دستش افتاد. حاج آقا ایستاد ، خم شد ، كابل را برداشت و به سرباز داد.
سرباز عراقی چند لحظه حاج آقا را نگاه كرد. بعد كابل را زمین انداخت و رفت . بعد از آن ، هیچ وقت با كابل به اردوگاه نیامد.
فیروز عباسی.
12
افسر بی رحمی بود ، هر وقت می آمد اردوگاه ، اسرا را به باد كتك می گرفت . یك روز فهمیدیم درجه سرهنگی بِهِش دادن. حاج آقا به ارشدها گفت «یه هدیه ای براش آماده كنین و برین پیشش . خدا بخواد ، تأثیر بذاره و دیگه كسی رو اذیت نكنه».
با آرد خمیرهای نان كیك كوچكی درست كردیم . بچه ها هم تزئینش كردند ، چند شاخه گل هم كنارش گذاشتیم ، بعد پارچه تمیزی روش كشیدیم و رفتیم پیش آقای سرهنگ . وارد شدیم و نشستیم . با اخم پرسید «برا چی اومدین ، چیزی می خواین؟» یكی گفت «شنیدیم درجه گرفتگی ، اومدیم به نمایندگی از اسرا بِهِت تبریك بگیم و این هدیه رو تقدیم كنیم». با تعجب پرسید «چی برام آوردین». پارچه را برداشتیم. لبخند زد . ازمان تشكر كرد. بلند شدیم كه برگردیم ، صدامان كرد ، گفت «حالا كه اومدین خواسته ای ندارین؟» گفتیم «نه ، فقط برا تبریك اومده یم.» دستور داد مقداری وسایل و امكانات بِهِمان بدهند. از آن به بعد هم ، رفتارش بهتر شد.
فیروز عباسی .
13
مرداد 68 بود. توی تكریت(3) بودیم . یك روز صبح ، عراقی ها به حاج آقا گفتند برای رفتن به اردوگاه تكریتِ 17 آماده شود. یك ساعت وقت داشت . وقتی حاج آقا داشت وسایلش را جمع می كرد، بچه ها دورش جمع شده بودند و گریه می كردند. نگهبان های عراقی مات و مبهوت نگاه می كردند. در میان همهمه و گریه زاری بچه ها ، حاج آقا بلند شد و با صدای بلند گفت «با مردمان به گونه ای رفتار كنید كه اگرمُردید بر شما بگریند و اگر زندگی كردید بااشتیاق به سوی شما آیند.»(4)
بعد رفت سمت درِ اردوگاه . احسان ، درجه دار عراقی ، داشت با ناراحتی بیرون رفتن او را نگاه می كرد. به طرفش رفت . احسان را بغل كرد و گفت :برادر احسان ، من خدمات صادقانه شما را فراموش نخواهم كرد».(5)
احسان هم با صدای بلند گریه می كرد.
عبدالمجید رحمانیان.
14
ماهی یك بار هر چی كه توی آسایشگاه بود برای نظافت بیرون می ریختیم . خودمان هم بیرون می رفتیم . اتاق ها خلوت می شد . این موقع ها حاج آقا می ماند توی اتاق و دعا می خواند. عراقی ها اگر می فهمیدند اذیتش می كردند. از دعا كردنمان خوششان نمی آمد . پیر و جوان هم برایشان فرقی نداشت . یك بار كه اتاق را برای نظافت خالی كرده بودیم ، حاج آقا ماند. متوجه اطرافش نبود. یكی دو نفر رفتند توی اتاق . عقب نشستند و نگاهش می كردند. علی ، نگهبان عراقی هم كه خیلی بداخلاق و سخت گیر بود ، پشت سرشان رفت. نگران شدیم . یكی از بچه ها جلو رفت كه حاج آقا را خبر كند، علی فهمید . با اشاره مانعش شد . همین طور ایستاده بود و حاج آقا را نگاه می كرد. آخر هم چند باری سرش را تكان داد ، چیزهایی زیر لب گفت و رفت.
حاج آقا دعایش را كه تمام كرد ، بلند شد. چشم هایش ازگریه زیاد قرمز شده بود. سلام كرد و بیرون رفت.
حسین مدنی زاده .

پی نوشت ها :
 

1 . موصل1(2قدیم).
2. موصل1(2قدیم).
3. تكریت 5.
4. خالطوا الناس مخالطه ان متّم معها بكوا علیكم و ان عشتم حنّوا الیكم: آیتی ، عبدالمحمد ، نهج البلاغه ، كلمات قصار ، ص 798.
5. «یا اخی احسان ، انا لا انسی خدماتكم الصادقه».
 

منبع:حجت اسلام ، کیانی ، بیژن ، انتشارات پیام آزادگان ،1387

يکشنبه 3/6/1392 - 21:36
آموزش و تحقيقات

روایت آن 10 اسیری که هرگز به میهن باز نگشتند
روایت آن 10 اسیری که هرگز به میهن باز نگشتند






گفتگو با خانواده 2 نفر از اسیرانی که به ادعای عراق در سال 59 آزاد شده اند
اسیر نظامی " محمد رضا یعقوبی " جزو 10 تن از اسرایی است که در سال 59 در همان اوایل جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به اسارت نیروهای عراقی درامده است و عراق ادعا کرده که در سال 1360 او را در مرز " چومان " در آذربایجان غربی آزاد کرده است که هنوز بعد گذشت 18 سال از آن زمان وی باز نگشته و هیچ گونه اطلاعی هم از او در دست نیست .این ادعای عراق کذب محض است زیرا کدام عقل سلیم قبول می کند که دولت عراق عده از اسرای ایرانی را بدون حضور نمایندگان ایرانی و صلیب سرخ آن هم در آن زمان خاص که به نوعی اوج جنگ محسوب می شد آزاد کرده باشد .به منظور اشنایی با ویژگی های اخلاقی و اجتماعی و همچنین چگونگی به اسارت در آمدن این دسته از اسرای ویژه ((محمد رضا یعقوبی و امیر ناصر مصطفوی )) با خانواده انها گفت و گو انجام شده است که در ذیل می خوانیم .

اظهارات پدر اسیر یعقوبی :

حسین یعقوبی پدر محمد رضا به هر جایی که لازم بود مراجعه کرده است اما به قول خودش جواب آنان هم انتظار بوده است صحبتش را اینطور شروع کرد : اوایل سال 1359 محمد رضا که تازه دیپلمش را گرفته بود به خدمت مقدس سربازی رفت ، آن موقع 20 سالش بود 3 ماه دوره آموزشی و رزمی را در پادگان 06 تهران گذراند پس از آن به منطقه سر پل ذهاب ، قسمت توپخانه اعزام شد . درست 3 ماه بعد از اعزام محمد رضا به منطقه ، جنگ شروع شد و روز های نخستین جنگ به همراه 2 تن دیگر از دوستانش به نام های ( امیر هوشنگ کفیلی و محمد حسن علمداری ) توسط دموکراتها در همان منطقه سر پل ذهاب به اسارت در آمد و توسط همان ها به نیروهای عراقی تحویل داده شد .
وی اضافه می کند : حدود 15 روز از جنگ می گذشت که به ما اطلاع دادند محمد رضا ناپدید و به احتمال خیلی قوی اسیر شده است که البته خودمان هم مطمئن نبودیم و در یک دلهره و التهاب خاصی به سر می بردیم که یک شب مادرش به طور اتفاقی از رادیو عراق شنید که چند تن از اسرای ایرانی صحبت می کنند و خوشبختانه محمد رضا و همرزمش آقا کفیلی صحبت کردند . آنها ضمن اعلام سلامتی شان به خانواده هایشان سلام رسانده بودند اینجا بود که ما مطمئن شدیم محمد رضا اسیر است . پس از آن اواخر آبان ماه همان سال نامه اش از عراق رسید و در آن نامه ضمن اعلام خبر سلامتی خود برای ما آرزوی سلامتی و دعای خیر کرد با امدن نامه اش تا حدود زیادی خیالمان راحت شد . لااقل از این بابت که او زنده است و ما فقط باید انتظار روزی بکشیم که آزاد شود و برگردد .
2 ماه بعد یعنی در دی ماه همان سال جوانی که لهجه کردی داشت و مشخص بود که اهل شهرهای غربی و کرد نشین کشور ماست به در منزل ما آمد و ادعا کرد پسرتان پیش ماست و اگر چنان چه او را می خواهید باید پول بدهید من با توجه به نامه ای که از محمد رضا به دستمان رسیده بود و دارای مهر صلیب سرخ هم بود چون مطمئن شده بودم که او اسیر است و متوجه شدم که دروغ می گوید و قصد اخاذی دارد بنابراین با بی اعتنایی گفتم پولی نداریم و او را رد کردم . او رفت و فقط تنها موضوعی که ذهنم را مشغول کرده بود این بود که او از کجا محمد رضا را می شناخت و آدرس منزل ما را می دانست ؟
بعد از این موضوع دیگر خبری از محمد رضا به دست نیاوردیم تا این که حدود 1 سال بعد یعنی در آبان ماه سال 1360 دعوت نامه ای از صلیب سرخ به دستمان رسید که در آن نامه از من خواسته شده بود برای ارائه توضیحات و آگاهی از مسایلی در ارتباط با محمد رضا به نمایندگان کمیته صلیب سرخ که آن موقع در هلال احمر مستقر بودند مراجعه کنم . در آنجا پس از طرح سوال هایی در رابطه با محمد رضا ، نماینده صلیب سرخ گفت که دولت عراق ادعا کرده است که پسرتان را در فروردین سال 60 به همراه 9 نفر دیگر از اسرای ایرانی در مرز ( چومان ) واقع در آذربایجان غربی آزاد کرده و اسامی آنان را در لیست اسرای آزاد شده قرار داده است و پسر شما اسیر محسوب نمی شود بنده که اصلا انتظار شنیدن چنین چیزی را نداشتم ناگهان از کوره در رفتم و با عصبانیت گفتم شما چه طور این ادعای غیر منطقی عراقی ها را قبول کردید که آنان بدون حضور نمایندگانی از ایران و صلیب سرخ این عده از اسرای ایرانی را آزاد کرده باشند ؟
از آن گذشته اگر به فرض محال همچنین ادعایی درست باشد با توجه به این که اکنون خودم سال هاست که راننده بیابان هستم و بیشتر نقاط ایران از جمله مرز دهستان چومان را می شناسم آنجا منطقه ای نیست که کسی گم یا ناپدید شود پس چگونه است که پسرم تا کنون به خانه مراجعه نکرده و خبری هم از او نشده است ؟ نمایندگان صلیب در جوابم گفتند : که عراق این طور ادعا کرده و ما هم کاری از دستمان بر نمی آید آقای یعقوبی در حالی که اشک از چشمانش جاری شده بود با صدایی حزن آلود توضیح می دهد بس از نا امیدی از صلیب سرخ به جاهای مختلفی از جمله هلال احمر ، کمیسیون حمایت از اسرا ، وزارت امور خارجه ، و ..... مراجه کردم متاسفانه نتیجه ای نگرفتم دیگر از محمد رضا خبری نداشتیم تا این که در سال 69 که نخستین گروه آزادگان به کشورمان بازگشتند آقای کفیلی هم که از دوستان و همرزمان محمد رضا بود و با هم اسیر شده بودند آزاد شد و به میهن بازگشت . بنده خیلی خوشحال شدم هم از این جهت که او بالاخره پس از سال ها اسارت آزاد شده و در آغوش گرم خانواده اش بر گشته است و هم از این جهت که پس از مدت ها میتوانستم از محمد رضا اطلاعات و خبر هایی به دست آورم .
آقای کفیلی درباره چگونگی اسارتشان و مدت زمانی که محمد رضا با آنان در یک جا بوده این طور توضیح داد : در سال 59 ما در منطقه سر پل ذهاب مستقر بودیم که جنگ شروع شد و به دنبال آن به تمام نیروها دستور عقب نشینی داده شد به خاطر این که این حمله نظامی ناگهانی و غافلگیر کننده بود هر کس با هر وسیله ای که در اختیارش بود به عقب برگشت . وقتی ما به خودمان آمدیم دیدیم که همه رفته اند و تنها عده ای سرباز باقی مانده ایم چون هیچ وسیله ای برای برگشت نبود مجبور شدیم بزنیم به کوه و بیابان. از آن عده سرباز که باقی مانده بود هر کدام به راهی رفتند . من با محمد رضا و یکی از دوستانمان به نام ((محمد حسن علمداری)) به یکی از کوه های اطراف آنجا پناه بردیم،تا که برای مدتی از دید دشمن دور باشیم و بتوانیم در یک فرصت مناسب فرار کنیم . صبح روز بعد مجبور شدیم برای تهیه آب و غذا به پایین کوه برویم همین که به پایین کوه رسیدیم ، دیدیم که در محاصره دموکراتها ( کرد های ایرانی ضد انقلاب ) هستیم ، آنان ما را دستگیر کردند و نزد فرماندشان که شخصی به نام سردار جاف بود بردند .
در آنجا غیر از ما حدود 20 سرباز دیگر هم بودند آن شب ما را آنجا نگه داشتند و صبح فردای همان روز همگی ما را سوار ماشینی کردند و به مرز گردونه در نزدیکی مرز خسروی برده و تحویل نیروهای عراقی دادند دموکراتها در قبال تحویل اسرای ایرانی از عراقی ها اسلحه و مهمات می گرفتند نیروهای عراقی نیز ما را به منافقان و ضد انقلابیون تحویل دادند . چون به وضوح دیدیم که منافقان در آنجا فعالیت گسترده ای دارند در واقع نقش اصلی را آنان ایفا می کردند . یکی از دلایل این موضوع شناسایی نیرو های ایرانی توسط آنان بود پس از چند ساعت که در آنجا ماندیم ما را به پادگان ( سلیمانیه ) انتقال دادند یک شب آنجا ماندیم و سپس ما را به یکی از پادگان های شهر کرکوک بردند تا قبل از این که به پادگان کرکوک منتقل شویم همگی از نیروهای ارتشی بودیم در اردوگاه کرکوک با موضوع عجیبی روبه رو شدیم در آنجا 8 نفر از برادران سپاهی هم بودند که حدود1 سال قبل ( در سال 58 ) در درگیری های نیروهای سپاه به دموکراتها در منطقه پاوه دستگیر شده و به عراق انتقال یافته بودند آنها با دیدن ما شگفت زده شدند چون هنوز از وقوع جنگ اطلاعی نداشتند در مدت 12 روزی که در کرکوک بودیم بازجویی های مختلفی از ما به عمل آمد اردوگاه بعدی که ما را به آنجا انتقال دادند (موصل ) بود در آنجا غیر از ما عده زیادی از اسرا نگهداری می شدند پس از مدتی ماموران صلیب سرخ به آنجا آمدند و از ما ثبت نام به عمل آوردند . در اردوگاه موصل بود که به طور جدی اذیت و آزار و شکنجه ها شروع شد به خصوص که اگر بو می بردند که در میان ما اسرای پاسدار هم هست آن فرد باید از زندگی خود قطع امید می کرد چون او را تا سر حد مرگ شکنجه می کردند و چه بسیار افرادی ( پاسداران ) که در زیر شکنجه های وحشیانه این دژخیمان بی رحم به شهادت رسیدند چون عراقی ها پاسدارن را تحت عنوان حراست (امام) خمینی رحمت الله یعنی نیروهای ویژه امام (ره) می شناختند و از آنان به شدت وحشت داشتند .
محمد رضا حدودا 4 ماه در اردوگاه موصل با ما بود یعنی تا اواخر زمستان سال 59 تا این که یک روز صبح در مراسم صبحگاه اسم 20 تا 25 نفر را خواندند که در بین آنها اسم محمد رضا بود سپس افرادی را که اسامی شان خوانده شده بود با خود بردند و از آن به بعد هم دیگر خبری از آن به دست نیامد من و محمد حسن علمداری که تا سال 62 در آن اردوگاه بودیم به طور مداوم دنبال کسب خبری از محمد رضا بودیم که متاسفانه تلاش های مان بی نتیجه ماند بعد از آن تاریخ تا سال 69 که آزاد شدیم هر ماه که ماموران صلیب سرخ برای سرکشی به اردوگاه می آمدند قضیه محمد رضا را پیگیری می کردیم اما آنان هر بار به بهانه ای ادعا می کردند که اطلاعی از محمد رضا و بقیه اسرایی که وضع محمد رضا را داشتند ندارند .
کفیلی ادامه داد همان زمان که ما را به اردوگاه موصل بردند شخصی را به نام بهرام به عنوان اسیر به آسایشگاه ما آوردند این طور که خودش می گفت از درباریان شاه معدوم بوده و پس از انقلاب به عراق فرار کرده و پناهنده آنجا شده بود و به ادعای خودش دولت عراق او را اشتباها به عنوان اسیر به آنجا آورده بود که البته پس از مدتی او را از آنجا بردند در مدتی که این شخص در آسایشگاه ما بود مداوم از انقلاب و امام (ره) و جمهوری اسلامی بد گویی می کرد و ناسزا می گفت . در این میان تنها کسی که با او مدام بحث می کرد و حتی چندین بار با او درگیر شده بود محمد رضا بود تصور و تحلیل من این است که این شخص بهرام ، محمد رضا را به عراقی ها به عنوان شخصی خطرناک معرفی کرده و عراقی ها هم بر اساس گفته او محمد رضا را برده اند مادر محمد رضا تا این لحظه ساکت بود در حالی که حلقه اشک در چشمانش جمع شده بود رشته کلام را به دست می گیرد می گوید : محمد رضا سومین فرزندم است من از میان 7 فرزندم به محمد رضا علاقه خاصی داشتم او هم همین طور پدرش به دلیل کارش چون بیشتر مواقع نبود محمد رضا مسائل و مشکلاتش را با من در میان می گذاشت او حتی کوچکترین موضوعی را با من در میان می گذاشت علاوه بر این او به نوعی عصای دستم هم بود مثلا هر گاه که می دید غذا حاضر نیست خودش غذا را درست می کرد در زمان قبل از پیروزی بارها به دلیل شرکت در تظاهرات دستگیر شد . در طول این 25 سال و چند ماهی که محمد رضا رفته او را ندیده ام حتی بار ها خوابش را دیده ام یکی دو بار هم از قصه فراغ او سکته کرده ام .

گفت و گو با مادر اسیر امیر ناصر مصطفوی :

خانم بتول اجاقی مادر امیر ناصر مصطفوی و شهید مجید مصطفوی نیز 25 سال است که انتظار امیر ناصر را می کشم و برای باز گشتن پسرش روز شماری می کند او می گوید داغ تحمل و انتظاری که از بابت امیر ناصر کشیدم به مراتب خیلی سخت تر از داغ شهادت مجید بوده است چون خیالم راحت است که مجید به لقاءالله پیوسته و جاودان است اما نمی دانم که باید هنوز منتظر بازگشت محمود ( امیر ناصر ) باشم یا نه ؟
امیر ناصر در سال 1333 در تهران متولد شد در سال 58 - 59 در سن 26 سالگی در دانشگاه سمنان در رشته مکانیک قبول شد از همان ساعت اولیه که عراق به ایران حمله نمود مصرانه به دنبال پیدا کردن راهی برای رفتن به جبهه بود تا این که بالا خره موفق شد با گروه فدائیان اسلام در مهر 59 به منطقه جنگی اعزام شود برادرش مجید هم که آن موقع 22 سال سن داشت و در دانشکده صنعتی شریف مشغول به تحصیل بود هم با او به جبهه رفت . حدود 1 ماه بعد مجید در حالی که به شدت ناراحت و گرفته بود برگشت و عنوان نمود بعد از تقسیم گروهان ما که محمود هم با من بود به منطقه شلمچه اعزام شدیم من و چند نفر دیگر از بچه ها به خاطر رساندن 1 مجروح به بیمارستان صحرایی از گروهان عقب ماندیم وقتی برگشتم دیدم از محمود و گروهان خبری نیست احتمالا بر اثر حمله عراقی ها یا شهید شده اند یا اسیر.
برای پیدا کردن محمود 10- 15 روز همه جا را گشتیم حتی اجساد شهدا را هم تفتیش کردیم ولی اثری از محمود نبود . مادر امیر ناصر می گفت پس از آن مجید خیلی بی قرار بود و مدام احساس شرمندگی و ندامت می کرد که چرا محمود را تنها گذاشته تا این که خود او مجددا به جبهه برگشت و در سال 61 در منطقه فکه به شهادت رسید . چند روز پس از خبر مفقود شدن محمود ( امیر ناصر ) روزنامه کیهان عکسی از اسرای ایرانی در بند رژیم عراق را چاپ کرد که اتفاقا محمود هم در میان آنها بود با دیدن عکس او مطمئن شدم که او اسیر شده ، مدتی بعد هم شخص ناشناسی به منزل مان زنگ زد و ادعا کرد که از آشناهای محمود است و ادعا کرد که او اسیر است و آخرین اردوگاهی که او را برده اند موصل بوده است .
تلفن کننده بدون این که خودش را معرفی کند تماس را قطع کرد در ماه بعد حدود 29 آذر همان سال نامه محمود به دستمان رسید در نامه اش پس از سلام و احوال برسی یادی از خاطرات گذشته کرد و در آخر هم جمله ای زیبایی نوشت که مرا واقعا تحت تاثیر قرار داد در واقع به نوعی قوت قلب گرفتم ، او نوشته بود مادرم ، سعی می کنم در مقابل عراقی ها طوری رفتار کنم و به گونه ای از خود مقاومت نشان دهم که آرزوی یک ( آخ گفتن ) را بر دلشان بگذارم و سعی می کنم آن چنان باشم که حلالم کنی این اولین و اخرین نامه ای بود که از او به دست من رسید من هم در جواب نامه اش بارها نامه فرستادم اما متاسفانه تمام آنها برگشت خورد خانم اجاقی در ادامه صحبت هایش می گوید 1 سال بعد یعنی در سال 1360 نمایندگان صلیب سرخ که در تهران مستقر بودند مرا خواستند من به خیال این که در ارتباط با آزادی محمود اقدامی شده و قرار است به زودی آزاد شود خودم را به سرعت به آنان رساندم آنان گفتند پسر شما در همان ابتدای اسارت توسط ماموران صلیب سرخ ثبت نام شده اما پس از انتقال او از اردوگاه موصل دیگر از او خبری نداریم.
غیر از پسر شما 9 نفر اسیر ثبت نام شده دیگر بود که وضع او را داشتند که با پافشاری و پیگیری های کمیته بین المللی صلیب سرخ نهایتا مسئولان عراقی اظهار داشتند که 10 نفر اسیر را در اواخر فروردین ماه سال 1360 در مرز دهستان چومان در جنوب غربی مهاباد واقع در آذربایجان غربی آزاد کرده اند من در جوابشان گفتم این حرف شما غیر منطقی و نامعقول است شما این ادعای عراق را چه طور باور می کنید که بدون حضور هیچ نماینده ای از صلیب سرخ و ایران ، عراق آنها را آزاد کرده باشند ؟ که آنها در جواب اظهار داشتند ما کاری از دستمان بر نمی اید عراق این طور به صلیب سرخ گفته است ! پس از این که از طریق صلیب سرخ نتیجه ای نگرفتم به جاهای مختلفی از جمله دفتر رهبری ، دفتر ریاست جمهوری ، سپاه ، بنیاد شهید ، هلال احمر و ..... نامه نوشتم در پاسخ می گفتند باید صبر کنید تا جنگ تمام شود . حتی خودم 2 سال پیش به محضر مقام معظم رهبری رفتم که ایشان فرمودند که برای خبر از پسرتان باز هم پیگیری ها ادامه خواهد یافت .خانم اجاقی می گوید : پس از آزادی عده ای از اسرا با 2 تن از آنها به نام خالقی و شعرباف که با محمود همبند بوده اند تماس گرفتم ، آقای شعر باف به من گفت در اردوگاه زبیر بودم که یک روز 5 – 6 نفر اسیر جدید نزد ما آوردند امیر ناصر ( محمود ) هم در بین آنها بود او بر اثر ترکش زخم عمیقی بر پشتش ایجاد شده بود آشنایی من با امیر ناصر از همان جا بود دژخیمان عراقی محمود را با وجود این که زخم عمیقی بر تن داشت باز هم شکنجه می کردند آنان بی رحمانه با چوب خیزران بر پشتش میزدند اما با کمال ناباوری می دیدم که امیر ناصر خم به ابرویش نمی آورد و همیشه می گفت که آرزوی یک "آخ" گفتن را بر دلشان می گذارم این روحیه بالا و ایمان و اراده قوی امیر ناصر بر روی من و دیگر بچه ها خیلی تاثیر گذاشت از همان زمان به بعد امیر ناصر نقش رهبری و هدایت بچه ها را بر عهده گرفت چند روز بعد عراقی ها یک دست لباس سربازی به ما دادند و ما را به آسایشگاه بزرگی بردند از قرار معلوم عراقی ها عکاسان و خبرنگاران خارجی را دعوت کرده بودند که به نشان پیروزی ارتش عراق تهیه کنند امیر ناصر تا هدف عراقی ها را فهمید به بچه ها گفت هنگامی که عکاسان خواستند عکس بگیرند همه انگشتانشان را به نشان بیروزی بالا ببرند .
زمانی که ما این کار را کردیم ماموران امنیتی به طرف عکاسان و فیلم بردارن حمله بردند و مانع کار آنان شدند حتی فیلم های آنان را گرفتند ما را هم به طرز وحشیانه ای مورد ضرب و شتم قرار دادند البته بعدا فهمیدیم که یکی از عکاسان توانسته فیلم را از آنجا خارج کرده و منتشر کند که گویا در همان سال در روزنامه کیهان به چاب رسید .مادر امیر ناصر به نقل از شعر باف می گوید عراقی ها بعد ها آنان را به اردوگاه بصره و پس از مدتی به اردوگاه موصل که به تبعید گاه حزب اللهی ها معروف بوده انتقال دادند و در آنجا نیز آنان شرایط سختی داشتند که باز هم در آنجا محمود نقش هدایت رهبری اسرا را بر عهده داشت شعر باف در مورد آخرین دیدارش با محمود به من مادر امیر ناصر گفت پس از یکی 2 ماه از میان ما 20 نفر را با این بهانه که خرابکارند جدا کردند .
عراقی ها این نوع اسرار را حرث خمینی اطلاق می کردند و اگر به کسی چنین لقبی داده می شد کمتر امیدی برای زنده ماندنش وجود داشت مدتی بعد از میان آن 20 نفر دوباره 10 تا 12 نفر را جدا کردند و از اردوگاه بردند یکی از آن 20 نفر امیر ناصر بود موقع وداع با او سخت ترین لحظات زندگی ام بود و در حالی که محمود آیه شریف (( ان الله اشتری )) ، و ... را می خواند از ما جدا شد و ما دیگر از او خبری نیافتیم .
برگرفته از : روزنامه اطلاعات 20 دی 1378
منبع : http://www.sajed.ir

يکشنبه 3/6/1392 - 21:36
مهدویت

 

نگاه ژئوپلیتیک به روایات آخرالزمان (1)
نگاه ژئوپلیتیک به روایات آخرالزمان (1)

 

نویسنده : حاتم جدیدی
منبع : سایت راسخون




 

اشاره :
 

دراین نوشتار قصد داریم با نگاه استراتژیک به روایات آخرالزمانی، رویکرد جغرافیای سیاسی آخرالزمان را نسبت به منطقه شام و لبنان مورد بررسی قرار دهیم.

مقدمه :
 

با بررسی روایات مستند پیرامون آخرالزمان به بیش از شش هزار روایت پیرامون مهدویت، آخرالزمان، ظهور، حوادث قبل از ظهور و... برخورد می‌نماییم. آنچه قابل تأمل می‌باشد علت صدور این روایات با این حجم می‌باشد. آیا این روایات تنها برای ایجاد امید به آینده صادر گردیده است؟ آیا این روایات صرفاً جهت پیش گویی و اطلاع از آینده صادر گردیده است؟
بی‌شک این تعداد از روایات با رویکردها و وجوه مختلف صرفاً برای چنین اهدافی صادر نگردیده ، بلکه با مطالعه برخی روایات که به « ممهدون » اشاره دارند یا روایاتی که به شرایط ظهور اشاره دارند، متوجه می‌شویم که باید به روایات صادره با رویکرد دیگری نگاه شود. در این تحلیل و پژوهش قصد داریم به سؤالات زیر پاسخ دهیم:
1ـ آیا روایات مستند شیعه می‌تواند به عنوان سند راهبردی جهت نهضت انتظار در دوره غیبت و آخرالزمان مورد استفاده قرار گیرد؟
2ـ آیا شیعیان در نهضت زمینه‌ساز، در مناطق درگیر در آخرالزمان، می‌توانند با استفاده از روایات معتبر با فتنه‌های آخرالزمانی مقابله نمایند و زمینه ظهور حضرت حجت(ع) را فراهم سازند؟
3ـ منطقه شام و لبنان به عنوان یکی از مناطق درگیر در آخرالزمان و ظهور چه نقشی در نهضت زمینه‌ساز ظهور دارد؟
4ـ نهضت زمینه ساز ظهور در لبنان و شام، می‌تواند راهبردهای آخرالزمانی حرکت خود را از روایات استخراج نماید؟
5 ـ جمهوری اسلامی ایران به عنوان اُم القُرای جهان اسلام و نهضت زمینه ساز در ارتباط با لبنان و نهضت مقاومت اسلامی و زمینه‌ساز ظهور، چه راهبردهایی را در سیاست خارجی خود می‌تواند اتخاذ نماید؟
6 ـ آیا می‌توان راهبردهای نهضت زمینه ساز را از درون روایات استخراج نمود؟ لازمة آن داشتن چه رویکردی به روایات می‌باشد؟

1ـ رویکرد مختار ( استراتژیک ) و رویکردهای مختلف به روایات آخرالزمان.
 

لازمه زمینه‌سازی و ایجاد شرایط یک پدیده عظیم مانند ظهور، داشتن رویکرد استراتژیک در بررسی روایات می‌باشد. رویکرد استراتژیک به معنی استخراج مبانی و راهبرها از روایات جهت تحقق شرایط ظهور می‌باشد.
با این رویکرد می‌توان روایات را از منظرهای مختلف مورد بررسی قرار داد. ما در این قسمت به برخی رویکردها اشاره می‌نماییم.
روایات از یک منظر به دو بخش تقسیم میشوند:

الف ـ اخبار نشانه گذار :
 

اخبار نشانه‌گذار كه اغلب سیاق پیش‌گویی دارند روایاتی هستند كه برای نشانه‌گذاری مسیر حق و باطل صادر شده است.

ب ـ اخبار استرتژیك :
 

بخش قابل توجهی از این اخبار كاربری بالاتری دارند و آن استراتژی‌سازی است. استراتژی به این معنا كه همة امكانات، دارایی‌ها و استعدادها در مسیری خاص برای هدفی خاص مدیریت شود. منظور از استراتژی در اینجا این است كه با توجه به هدفی خاص كه از سوی خبر غیبی به دست آمده امكانات را بسیج نماییم. (1)
در حقیقت پدیده ظهور تمام جوانب جامعه بشری را مانند فرهنگ، سیاست، مدل زندگی، اقتصاد، تغذیه، تدابیر نظامی و..... در بر می‌گیرد و برای زمینه‌سازی ظهور نیز باید در تمام این حوزه‌ها بسترسازی را ایجاد نمود . در واقع نهضت زمینه‌ساز برای تمام شئون زندگی انسان باید از روایات، راهبرد آخرالزمانی استخراج نماید.لازمه این فرآیند داشتن رویکرهای مختلف در بررسی روایات می‌باشد.
یكی از مثال‌های عالی برای زمینه‌سازی و استراتژی داشتن برای پدیده‌ای در آینده، تمهیدات الهی و استراتژی ابراهیم جهت بعثت خاتم‌الانبیا در مكه است. ابراهیم(ع) پدر ادیان توحیدی است. بنا به وعدة الهی قرار است نبوت و امامت در نسل و ذریه او باشد. از او دو فرزند (اسحاق و اسماعیل) پدید می‌آید اما نبوت در شاخه اسحاقی دنبال می‌شود. یعقوب (اسرائیل) فرزند اسحاق و سپس پیامبران بنی اسرائیل: یوسف، داود، سلیمان، موسی، عیسی(ع). ابراهیم در یك برنامة عجیب، هاجر و اسماعیل را به سرزمین مكه ـ كه بی‌آب و علف است ـ می‌آورد. آنجا كعبه را بنا می‌كند، در حالی كه قبل و بعد از این عمل تا قرون بعدی همچنان بیت‌المقدس قبله است. آنجا دست به دعا بلند و « لسان صدقٍ فی الآخرین» از خدا می‌خواهد. این دعای پر رمز و رازی است: «لسان صدق» در «آخرالزمان!» خداوند كه وعدة استخلاف بندگان صالح را توسط بنی اسرائیل دنبال می‌كرد و آنها را فضیلت‌ها بخشیده بود به علت نافرمانی‌ها و عهدشكنی، عهد خویش را از آنها برمی‌دارد. آخرین پیامبر خدا در این قوم ـ عیسی(ع) ـ احساس كفر در آنها می‌نماید و خداوند از جمله به او وعده می‌دهد كه كافران از بنی‌اسرائیل تا قیامت زبون و زیر دست قرار گیرند. اگر فردای تاریخ را نمی‌دیدیم كار خلیل‌الرحمان در چند قرن قبل عبث و لغو جلوه می‌كرد، اما اینجا آن استراتژی ـ عمارت كعبه و قرار دادن نسل اسماعیل در آنجا ـ كاركرد خود را نشان می‌دهد. نبوت از شاخة اسحاقی‌اش به شاخة اسماعیلی منتقل می‌شود. پس از مدتی طولانی، آخرین پیامبر الهی از نسل او در مكه ظهور می‌كند كه لسان صدق توحید ابراهیمی در آخرین و هویت مستقل دین الهی را برپا كرده، كعبه‌ای كه بنای ابراهیم است را قبله قرار می‌دهد. این نمونه‌ای از برنامه‌ریزی اخذ استراتژی با توجه به علم سابق الهی و سروش غیبی او برای آینده است. جالب اینكه غیر از خلیل خدا و اوصیائش برخی دشمنان نیز با اطلاع از اخبار غیبی در انتظار این بعثت به آنجا كوچ كرده و حوادث بعثت آن نبی را رصد می‌كنند، به‌طوری كه قرآن در چند جا می‌فرماید: «پیامبر را می‌شناسند همانگونه كه بچه‌هاشان را» (2)
رویکرد استراتژی سازی از روایات برای عملیاتی نمودن نهضت زمینه ساز لازمة ممهد بودن نسبت به مهدویت می‌باشد. در حقیقت تمامی پیامبران و اولیاء الهی نیز نسبت به آخرالزمان و زمینه‌سازی مهدویت با رویکرد استراتژیک برخورد نموده اند.
در زیر به برخی رویکردها در بررسی روایات آخرالزمانی اشاره می‌نماییم:
1ـ رویکرد نشانه گذار
2ـ .......... استراتژیک.
3ـ .......... استراتژی سازی.
4ـ .......... یافتن مختصات همه جانبه ظهور.
5 ـ ........ عقیده به بداء، یعنی امکان تغییر در کم و کیف ظهور.
6 ـ ........ زمینه سازی، پیرامون یاری حضرت.
7ـ ....... مقابله با فتنه دشمنان امام .
8ـ ........ فلسفه تارخی به ظهور و آخرالزمان .
9ـ ........... عدم تعجیل و توقیت در ظهور.
10ـ ....... دعائی برای تعجیل در فرج.
11ـ ........ انتظار استراتژیک در مقابل انتظار فردی.
12ـ ........ دستیابی به متد علمی و قابل دفاع جهت برداشت از اخبار آخرالزمان.
13ـ ....... فرهنگ سازی در مردم برای عدم خلط زمینه سازی با تطبیق و توقیت.
14ـ ....... واژه محوری.
15ـ ...... نشانه های تاریخی و علائم زمانمند. (3)
16ـ ...... شخصیت محور.
17ـ ...... پدیده محور.
18ـ ..... مکان محور.
19ـ ..... مصداق محور.
20ـ ....... ژئوپلیتیک.
21ـ ....... ژئواستراتژیک.
22ـ ..... ژئوکالچر.
23ـ ........ ژئودکترینال.
24ـ ...... ژئوتکنیکال و ژئوتاکتیکال.
25ـ ..... پارادایم شناسی.
26ـ ...... عاقبت مداری.
27ـ ..... حق مداری.
28ـ ....... باطل شناسی، تبیین عملکرد جریان باطل و دشمنان مهدویت.
29ـ ..... .
برای اینکه بتوانیم جایگاه مناطق درگیر در آخرالزمان را ارزیابی نماییم باید روایات پیرامون آن‌ را با رویکرد استرتژیک مورد بررسی قرار دهیم.
منطقه لبنان به عنوان یکی از مناطق درگیر در جغرافیای سیاسی آخرالزمان، نقش مهمی در طول تاریخ نهضت انتظار داشته و دارد. در مقطع آخرالزمان با اوج گیری تقابل ژئوپلیتیکی دو دیدگاه آخرالزمانی یهودی و شیعی، نقش کشورهای مختلف در ارتباط با آن مشخص می‌گردد. در روایات مستند شیعه پیرامون نقش و جایگاه لبنان در تحولات آخرالزمانی، میتوان راهبردها و سیاست‌های چگونگی حرکت نهضت انتظار را استخراج نمود و در راستای زمینه سازی ظهور و مقابله با جریانات مخالف ظهور به کار برد.
در واقع این روایات بعنوان سند استراتژیک و عملیاتی شیعه که قابل استناد و مطمئن می‌باشد، می‌تواند راهبردهای حرکت آخرالزمانی ما را نسبت به منطقه و معادلات منطقه‌ای و جهانی، مشخص نماید.
ضرورت نگاه استراتژیک به منابع دینی، موضوعی می‌باشد که باید در محافل علمی و تحقیقاتی به آن پرداخته شود. در واقع اگر این روایات را بعنوان منابع اطلاعاتی و خبری شیعه از آینده بدانیم، نباید نسبت به آنها منفعل بود، بلکه لازم است با انتظاری پویا و دینامیک، در جهت پیاده نمودن زمینه‌های ظهور حضرت ولی عصر (عج) از آنها استفاده نمود و راهبردهای آخرالزمانی را پیاده نماییم.
جریان مسیحیت صهیونی و یهودیت صهیونی، در حرکتی پیش‌دستانه، با القاء تحریفات یهودی در انگاره‌های آخرالزمانی مسیحیت و یهودیت، اهداف شبکه شیطانی خود را بعنوان پیشگویی‌های آخرالزمانی معرفی نمودند و بسیاری از مسیحیان و یهودیان را برای پیاده نمودن اهداف خود، همراه ساختند.
با روی کار آمدن جریان نومحافظه‌کاران در ایالات متحده، آموزه‌های تحریف شده یهود، سند راهبردی سیاست خارجی و بین‌الملل آنها قرار گرفت و سوق دادن جهان به سمت تحریفات آخرالزمانی یهود، هدف غایی آنها قرار گرفته است. حمایت از رژیم صهیونیستی، تلاش در تشکیل اسرائیل بزرگ، تشکیل کلبة دیجیتالی سلطة جهانی یهود، سلطه بر منابع خاورمیانه، مقابله با اسلام به عنوان اصلی‌ترین رقیب تفکر انحرافی یهود و..... از سیاست‌های راهبردی ایالات متحده با رویکرد آخرالزمانی می‌باشد.
تفاوتی که میان اسلام و غرب وجود دارد، در مستند بودن، صحت و الهی یا شیطانی بودن پیشگویی‌های آنها می‌باشد. تشیع با دارا بودن منابع معتبر، صحیح و الهی، دارای پشتوانة قوی و قابل اتکاء در آینده شناسی و عاقبت شناسی می‌باشد. این موضوع یکی از ظرفیت‌های ژئوپلیتیکی آخرالزمانی شیعه می‌باشد، که باعث بالا رفتن قدرت اطلاعات استراتژیک آن شده است.
روایات یا اسناد استراتژیک شیعه را، می‌توان از ابعاد مختلف مورد بررسی قرار داد. در واقع رویکرد ما به روایات می‌تواند از ابعاد مختلف باشد؛ رویکرد استراتژیک، ژئواستراتژیک، ژئوپلیتیک، مکان محور، زمان محور، حادثه محور، شخص محور، عاقبت مدار، تقابل محور، مرحله مدار، قدرت محور، سیاست محور، تمدن مدار، جغرافیا محور، .... رویکردهایی می‌باشد که در بررسی روایات می‌توان اتخاذ نمود و نسبت به آن سیاست گذاری داخلی و خارجی نمود. همین سیاست گذاری را در بینش سیاسی امام مشاهده می‌کنیم که در برخی از روایات به آن اشاره خواهیم نمود. ما در بررسی روایات زیر، رویکرد ژئوپلیتیک را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

پی نوشت ها :
 

1 و 2 و 3– قنبریان ، محسن ، رویكرد استراتژیك به اخبار آخرالزمان ( موعود ، ش92 )

ادامه دارد ...
يکشنبه 3/6/1392 - 21:36
مهدویت

 

نگاه ژئوپلیتیک به روایات آخرالزمان (2)
نگاه ژئوپلیتیک به روایات آخرالزمان (2)

 

نویسنده : حاتم جدیدی
منبع : سایت راسخون




 

2ـ اهمیت و ویژگی های شورش سفیانی.
 

روایات توصیف کننده آستانه ظهور، گاه از افرادی سخن به میان آورده‌اند که در آن مقطع در سرزمین های درگیر به نقش‌آفرینی خواهند پرداخت؛ از جمله این افراد می‌توان به خراسانی، سید حسنی، حسینی، یمانی، شیصبانی، نفس زکیه، ابقع و اصهب و سفیانی اشاره کرد که درباره برخی از آنها مانند ابقع و اصهب اطلاعات بسیار اندکی ارائه شده و درباره برخی مانند سفیانی بیش از صد روایت بیان شده و به تفکیک از اقدامات و جنایات او از شام و اردن فعلی تا قرقیسیا، عراق و عربستان پرده‌برداری نموده‌اند. (4)
شام در آستانة ظهور محور شرارت، کانون شقاوت و مرکز شناعت معرفی شده است. شام پایتخت نیرومندترین حکومت ضدّ بشری سفیانی در منطقه می‌شود. او شش ماه می‌جنگد تا بر سه کشور سوریه، اردن و فلسطین سیطره پیدا می‌کند. وی هشت ماه حکومت می‌کند و در آغاز نهمین ماه حکومتش حضرت بقیّـةالله ـ اروحنا فداه ـ قیام می‌کنند. سپاه سفیانی در سرزمین بیدا خسف می‌شود، سپس سفیانی دستگیر شده به دست یمانی سر از تنش جدا می‌شود. لازم به توضیح است كه در میان بیش از 2000 علایم ظهور، تنها پنج علامت به عنوان علائم حتمی ظهور در احادیث صحیحه آمده است، که عبارتند از:
1. خروج سفیانی ؛ 2. قیام یمانی ؛ 3. بانگ آسمانی ؛ 4. خسف بیدا ؛ 5. قتل نفس زکیّه.
همة نشانه‌های حتمی، در سال ظهور اتّفاق می‌افتد و از نظر زمانی نخستین نشانه‌ای که رخ می‌دهد و فرارسیدن انفجار نور و سپری شدن شب دیجور غیبت را نوید می‌دهد، خروج سفیانی است. امام باقر(ع) در این رابطه می‌فرماید: «خروج سفیانی از نشانه‌های حتمی است».و امام رضا(ع) با تأکید بیشتری می‌فرماید: «ظهور قائم(ع) حتمی است، خروج سفیانی از سوی پروردگار حتمی است و هرگز بدون سفیانی، قائم(ع) قیام نخواهد کرد».امام صادق(ع) با تعیین وقت خروجش می‌فرماید: «خروج سفیانی حتمی است و در ماه رجب خروج می‌کند». این تاریخ مربوط به آغاز حرکت اوست، وی شش ماه می‌جنگد تا به قدرت می‌رسد، به مدت هشت ماه نیز بر سه کشور سوریه، اردن و فلسطین حکومت می‌کند. بنابر این بیان منظور از ماه رجب، ماه رجب پیش از سال ظهور می‌باشد. (5)
فتنه سفیانی به عنوان مهم‌ترین جریان در مقابل ظهور حضرت در منطقه می‌باشد. با درک ابعاد پروژه مهدویت از ابتدای تاریخ تا آخرالزمان و نقش نهضت مهدویت در هدایت بشر و انتقال آن از دنیا به آخرت و زمینه سازی که 124 هزار پیامبر در طول تاریخ برای آن نموده اند، می‌توان سطح دشمنی و شرارت و شدت فتنه سفیانی را متوجه شد.
فتنه سفیانی در مهم‌ترین منطقه جهان از نظر سرزمینی، دریای، هوایی، اقتصادی، تاریخی، دینی، فرهنگی و... یعنی خاورمیانه اتفاق می‌افتد. فتنه سفیانی در برابر مهم‌ترین هدف خلقت، تنها راه رهایی بشر از سردرگمی و انحطاط، بزرگ‌ترین منجی الهی انسان‌ها، یعنی مهدویت، قرار خواهد گرفت. در صورت درک درست عظمت مهدویت، می‌توانیم ابعاد فتنه جریان سفیانی را متوجه شویم.
جریان فتنه سفیانی کاملاً آگاهانه نسبت به مهدویت موضع‌گیری می‌نماید. در واقع جریان سفیانی آگاهانه در برابر اجرای نهضت مهدویت قرار می‌گیرد. یعنی سفیانی فردی قدرت‌طلب نیست که به دنبال حکومت بر منطقه باشد و در این بین حکومت حضرت را در مقابل خود ببیند، بلکه جریان سفیانی از ابتدا برای مقابله با روند طبیعی ظهور خروج می‌کند و هدف اصلی آن شکست نهضت مهدویت می‌باشد. جریان سفیانی مراکز قدرت در خاورمیانه را می‌شناسد و به دنبال سلطه بر آنها می‌باشد. این مراکز شامل شام، عراق، ایران و حجاز می‌باشد که قالباً پایگاه‌های نهضت زمینه‌ساز و تشیع نیز می‌باشند. مهم‌ترین خطری که نهضت زمینه‌ساز را تهدید می‌کند ، جریان زمینه‌ساز سفیانی و فتنه سفیانی می‌باشد.

3ـ چیستی و چگونگی فتنه سفیانی ، آغاز و روند قدرت گیری.
 

سفیانی شش ماه پیش از ظهور و در ماه رجب اقداماتش را آغاز می‌کند. سرآغاز شورش او از وادی یابس ـ تنگه‌ای بی‌آب و علف از ارضی شام ـ است. این منطقه مرز سه کشور اردن، سوریه و فلسطین را تشکیل می‌دهد. به عبارت دیگر از هرکدام از این سه کشور ممکن است او شورش کند که احتمال اردن و سوریه بیشتر از فلسطین است و با مراجعه به نقشه می‌توان احتمال اردن را نیز بیش از سوریه دانست. پس از مدتی کوتاه (حداکثر سه ماه) او بر پنج منطقه دمشق، فلسطین، حمص، حلب و اردن مسلط می‌شود. این پنج منطقه را می‌توان کنایه از کلّ شام دانست. لازم به یادآوری است که همزمان با او، یمانی و خراسانی نیز دست به قیام و اقدامات انقلابی می‌زنند. روایات، اصهب و ابقع را تنها موانع موجود بر سر راه سفیانی برای سلطه بر منطقه شام بیان کرده‌اند. که به دلیل اجمال بسیار این روایات نمی‌توان اطلاعات دقیقی درباره این دو شخصیت به دست آورد.
ظاهراً در آن ایام، دولت‌های حاکم بر شام از پایگاه اجتماعی قابل توجهی برخوردار نیستند که در مدتی کوتاه سفیانی می‌تواند بر تمام این مناطق سلطه یابد؛ البته از حمایت یهودیان و غربیان از سفیانی در دستیابی به این موفقیت نباید چشم پوشی کرد. در همین ماه سیمای یکی از اولیای الهی، در خورشید نمایان شده و دستی در آسمان مردم را به حق رهنمون می‌شود. اولین نداهای آسمانی در ماه رجب به گوش می‌رسد که بدانید: ـ لعنت خداوند شامل حال ستمگران می‌شود؛ـ نزدیک شوند (قیامت) نزدیک شده است؛ـ خداوند متعال، مهدی را فرستاده است؛ حرف‌هایش را بشنوید و از او اطاعت کنید. بنا بر برخی روایات، خورشید در این ماه برای مدتی قابل توجه (مثلا سه ساعت) از حرکت می‌ایستد و ماه دچار گرفتگی می‌شود.
به دنبال شورش سفیانی و قیام خراسانی و یمانی در ماه شعبان، در دیگر مناطق شرق و غرب نیز جنگ‌ها و شورش‌ها به راه می‌افتند. در ماه رمضان با سه اتفاق غیر عادی فضای جهان به طور جدی ملتهب می‌شود:

الف ـ خسوف و کسوف غیر عادی در ابتدا و میانة ماه :
 

این ماجرا به نحوی است که از زمان حضرت آدم(ع) بی‌سابقه است و همگان را دچار بهت و حیرت می‌کند. با توجه به تأکید روایات بر اهمیت این ماجرا و بی‌سابقه بودن آن از ابتدای حیات بشر بر كرة خاك، توجیهات و احتمالاتی که درباره تأثیر اجرام آسمانی بر وقوع این ماجرا در برخی آثار آمده قابل اعتنا نیستند.

ب ، ج ـ نداهای آسمانی جبرییل (ع) و ابلیس لعین :
 

این دو ندا در روز بیست و سوم ماه رمضان برمی‌خیزد. با این تفاوت که یکی در ابتدا و دیگری در انتهای روز است. این نداها دو جبهة حق و باطل را به جهانیان معرفی می‌كنند. ابلیس، جهانیان را از شورش سفیانی مطلع ساخته، آنان را به یاری او فرا می‌خواند. در ماه رمضان سی هزار نفر از از قیبله بنی کلب که ظاهراً همان دروزی‌هایی هستند که در لبنان امروز ساکنند با سفیانی بیعت می‌کنند. این جمعیت پشتوانة نیروهای سفیانی را برای پیشبرد اهدافش تأمین کرده و او را از یک کودتاچی به حاکمی نیرومند مبدّل می‌سازد. (6)
پیامبر اسلام می‌فرمایند: (... فتنه چهارم، که فتنه‌ای است کر و کور و بسیار سخت، و چون کشتی متلاطم و مضطرب در دریا، هیچ کس از آن فتنه پناهی نمی‌یابد، فتنه از شام به پرواز درمی‌آید و عراق را فرا می‌گیرد و دست و پای جزیره ـ حجاز ـ به آن آغشته می‌شود. گرفتاریها مردم را از پای درمی‌آورد و چنان می‌شود که کسی توانایی چون و چرا ندارد و از هر سویی که فروکش می‌کند از سوی دیگر شعله‌ور می‌گردد.) (7)
پیامبر در این روایت به سختی این فتنه اشاره می‌کنند. ایشان این فتنه را فتنة چهارم می‌نامند. فتنه‌ای که همه را درگیر می‌نماید. اینکه پیامبر به فتنه چهارم اشاره دارند، نشان دهنده مرحله‌ای بودن فتنه‌های آخر‌الزمان می‌باشد.
کانون شکل‌گیری این فتنه شام ذکر شده است که اشاره به خروج سفیانی دارد. در این روایت پیامبر اکرم می‌فرمایند؛ پس از شکل‌گیری فتنه سفیانی در شام، به منطقه عراق نیز گسترش می‌یابد و نا‌امنی و آشوب عراق را فرا می‌گیرد. اشاره پیامبر پیرامون آغشته شدن دست و پای حجاز به این فتنه گویای همکاری سران حاکم عربستان با جریان سفیانی می‌باشد. در این روایت به چهار مرحله از فتنه‌های آخرالزمان اشاره می‌شود.
در واقع می‌توان گفت این فتنه‌ها بصورت مرحله‌ای شدت می‌یابد، تا به سطح چهارم آن و شکل‌گیری فتنه در شام می‌رسد. پیامبر اکرم به سه منطقه در خاورمیانه اشاره می‌کنند که در این فتنه درگیر می‌شوند؛ شام، عراق و حجاز. ایشان تأکید می‌نمایند که این فتنه در شام شکل می‌گیرد وبسوی عراق می‌آید.
اگر بخواهیم شرح جنایات سفیانی را بشماریم، به تدوین کتابی بزرگ نیاز خواهیم داشت. در اینجا فقط فرازهایی از احادیث معصومین(ع) را فهرست وار می‌آوریم: پیامبر اکرم(ص) فرمود: «مردی از درون دمشق خروج می‌کند که او را سفیانی گویند؛ پیروانش از تیرة کلب هستند، آنقدر کشتار می‌کند، که حتّی شکم زنان را می‌شکافد و کودکان را از دم تیغ می‌گذارند». حاکم، این حدیث را با معیارهای بخاری و مسلم صحیح دانسته است. امیرمؤمنین(ع) فرمود: «مأمورانش را گسیل می‌دارد، کودکان را گرد می‌آورد و آنها را در دیگ‌های زیتون می‌جوشاند». آن حضرت(ع) در حدیثی دیگر فرمود: «گروهی از اولاد رسول خدا(ص) به بلاد روم پناهنده می‌شوند، سفیانی آنها را از پادشاه روم باز می‌ستاند، پس آنها را در دمشق گردن می‌زند».
درحدیث دیگری فرمود: «سپاه سفیانی هفتادهزار نفر را در بغداد می‌کشند و شکم سیصد زن را می‌شکافند». و در حدیثی دیگر فرمود: «با هفتادهزار نفر به سوی عراق حرکت می‌کند، در کوفه به بصره و دیگر شهرها می‌گردد، ارکان اسلام را منهدم می‌کند، دانشمندان را می‌کشد، قرآن‌ها را می‌سوزاند، مساجد را ویران می‌کند، محرمات را مباح می‌کند، به آوازه‌خوانی فرمان می‌دهد، کارهای ناشایست را رواج می‌دهد، از انجام فرائض الهی جلوگیری می‌کند، از جور و ستم پروا نکند، به جهت دشمنی با خاندان پیامبر، هر کسی را که نامش: محمّد، علی، جعفر، حمزه، حسن، حسین، فاطمه، زینب، امّ‌کلثوم، خدیجه و عاتکه باشد، از دم شمشیر می‌گذارند».این اعمال سفیانی دو رویکرد دارد ، جنگ نرم که شامل: محرمات را مباح می‌کند، به آوازه‌خوانی فرمان می‌دهد، کارهای ناشایست را رواج می‌دهد، از انجام فرائض الهی جلوگیری می‌کند، و جنگ سخت که شامل: ارکان اسلام را منهدم می‌کند، دانشمندان را می‌کشد، قرآن‌ها را می‌سوزاند، مساجد را ویران می‌کند، ، از جور و ستم پروا نکند، به جهت دشمنی با خاندان پیامبر، هر کسی را که نامش: محمّد، علی، جعفر، حمزه، حسن، حسین، فاطمه، زینب، امّ‌کلثوم، خدیجه و عاتکه باشد، از دم شمشیر می‌گذارند.
امام باقر(ع) فرمود: «سفیانی سرخ روی، بور و زاغ چشم است، او هرگز خدای را نپرستیده است، او هرگز وارد مکه ومدینه نشود، او همه‌اش می‌گوید: انتقام، انتقام، وانگهی دوزخ».
امام صادق(ع) فرمود: «او می‌گوید: خدایا انتقام، انتقام، وانگهی دوزخ. او به قدری پلید است که مادر فرزندش را از ترس اینکه مخفی‌گاهش را نشان دهد زنده به گور می‌کند». در برخی از تفاسیر عامه آمده است: «سفیانی لشکری به بغداد می‌فرستد که بیش از 3000 نفر را می‌کشند و شکم بیش از 100 زن را می‌شکافند». در برخی از احادیث عامه از کشتن هفتادهزار نفر در «عین التّمر» و تعدّی به حریم سی‌هزار نفر در کوفه سخن رفته است. در برخی دیگر از منابع عامه آمده است: «سفیانی همه مخالفانش را می‌کشد، آنها را با ارّه دو نیم می‌کند و در دیگ‌ها می‌جوشاند، به مدت شش ماه این جنایت‌ها ادامه می‌یابد.
یکی از سیاه‌ترین جنایات تاریخ، که صفحات تاریخ را لکّه‌دار نموده، فاجعة «حرّه» می‌باشد،‌ این جنایت به دست یزید بن معاویه در سال 62 ق. رخ داد. او مسلم ‌بن عقبه را با دوازده‌هزار تن از لشکر شام به مدینه گسیل داشت و به او فرمان داد: اگر یک تن از بنی‌امیّه کشته شود شمشیر بکشد، به کسی رحم نکند، رخمی‌ها و فراری‌ها را بکشد و سه روز مدینه را غارت کند. هیچ تاریخ‌نویسی به خود جرأت نداده که جنایات یزید را در مدینه به تصویر بکشد و صرفاً به نقل چند آمار بسنده کرده‌اند. در مورد جنایاتی که سپاه سفیانی در مدینه انجام می‌دهد، در احادیث فراوان آمده است که: «لشکر سفیانی مدینه را ویران می‌کند، شدیدتر از فاجعة حرّه». (8)
امام باقر می‌فرمایند: (منتظر بانگ سفیانی باشید که بطور ناگهانی از دمشق شنیده می‌شود، در این بانگ فرج عظیمی برای شماست، زیرا که این بانگ نوید بخش پیروزی بزرگ شماست. (9) )
امام علی می‌فرمایند: ([سفیانی] روز جمعه خروج می‌کند و بر فراز منبر دمشق قرار می‌گیرد و آن نخستین منبری است که او صعود می‌کند، خطبه می‌خواند و مردم را به جهاد فرمان می‌دهد... . (10) )
مشخص نمودن روز خروج سفیانی، جهت شناسایی این جریان می‌باشد. شاید یکی از علت‌های خروج سفیانی در این روز، تلاش برای شباهت یافتن آن با قیام حضرت حجت باشد، چون در روایات آمده است که حضرت در روز جمعه ظهور می‌نمایند. قرار گرفتن سفیانی بر منبر دمشق و دعوت به جهاد، گویای استفاده سفیانی از گزاره‌های دین در جهت اهداف خود می‌باشد.
رسول اکرم می‌فرمایند: (هنگامی که سفیانی بر پنج منطقه: دمشق، حُمص، حلب، اردن و قنسرین تسلط یابد، نه ماه برای او بشمارید. (11) )
در تمام این روایات به شکل‌گیری فتنه سفیانی در شام و حوالی آن اشاره می‌کند.

پی نوشت ها :
 

4 – مطهری نیا ، محمود ، گفته ها و ناگفته ها درباره سفیانی ( موعود ، ش97 )
5 – قنبریان ، محسن ، رویكرد استراتژیك به اخبار آخرالزمان ( موعود ، ش92 )
6 – مطهری نیا ، پیشین
7 - کمال الدین ، ج 2 ، ص 371
8 – مهدی پور ، علی اکبر ، شام در گذر تاریخ ( ماهنامه موعود شماره 98 )
9 – مجلسی ، بحارالانوار ، ج 52 ، 186 ؛ ماهنامه موعود ، ش 98 ، ص 18
10 – الزام الناصب ، ص 198 ؛ سلیمان ، کامل ، روزگار رهایی ، ج 2 ، ص 1088
11 – نعمانی ، الغیبه ، ص 16
ادامه دارد ...

يکشنبه 3/6/1392 - 21:35
آموزش و تحقيقات
سبزپوشان راست قامت
سبزپوشان راست قامت

نویسنده:سید محمد صادق میر قیصری

اقتدا به امام حسین (علیه السلام)

امام حسین(علیه السلام)، بزرگ ترین پاسدار دین و شرف و آزادگی است و چه زیبا فرزند بزرگوارش، خمینی کبیر(ره) روز میلاد
بزرگترین حماسه ساز تاریخ بشریت را «روز پاسدار» نامید. این، فرصت مناسبی است که پاسداران انقلاب اسلامی در همه زمینه ها به سیدالشهدا (علیه السلام) اقتدا کنند.
-پاسداران دوران دفاع مقدس، مخلصانه از جان خود گذشتند تا حسینی شوند و با جهاد عاشورایی، حکومت و وطن خویش را سرافراز ساختند. پاسداران امروز باید راه آنان را در سنگرهای جدید ادامه دهند که سنگر سازندگی کشور، سنگر هشیاری در برابر توطئه های پنهان دشمنان، سنگر مبارزه ها جنگ های روانی دشمنان و سنگر حفظ دست آوردهای نظام به ویژه ولایت مطلقه فقیه است.
-سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، چه در دوران دفاع مقدس و چه در این زمان، از نوآوری نیز غافل نبوده است. ساخت پل های شناور، بازسازی تسلیحات اسقاطی، طراحی برنامه های جدید و پیچیده در مبارزه با دشمن در دوران دفاع مقدس و به دست آوردن دانش نظامی پیشرفته، ساخت تسلیحات نظامی دفاعی کم نظیر در جهان، از جمله نوآوری های سپاه پاسداران است. این پیشرفت ها حاصل تلاش پاسداران نخبه است و باید پرورش نخبگان وحمایت از آنان در این نهاد مقدس ادامه یابد.

خصال پاسداران

«پاسداران، فرزندان راستین این امت و جوشیده از متن انقلابند.
صادق ترین چهره های حزب الله اند.
پاسدار، اهل نماز و راز و نیاز است.
زندگی اش ساده، برخوردش فروتنانه و اخلاقش اسلامی است.
پاسدار، ایثارگری است بی توقع و رزمنده ای است بی چشم داشت.
پاسداری یک شغل نیست، یک تعهد است و پاسدار، یک شاغل نیست، یک عاشق است. یک حقوق بگیر نیست، یک حق بگیر است.
پاسدار، در غم و شادی مردم شریک است. در بیرون از خانه، پناه و یار مردم است و در خانه، معلم زن و فرزند.
پاسداران، قصه گوی سال های حماسه و ایثارند.
شاهدان صحنه های زیبای خداباوری و عشق که با جوهری از خون، با قلمی از گلوله و بر صفحه ای از دشت و بیابان جبهه های نبرد، سروده و نگاشته شده است».(1)

چراغ راه ها

امام خمینی (رحمت الله علیه)

-«نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به حق از بزرگ ترین سنگرهای دفاع از ارزش های الهی نظام ما بوده و خواهد بود».
-«ای کاش من هم یک پاسدار بودم».
-«اگر سپاه نبود، کشور هم نبود».
-«من از سپاه راضی هستم و به هیچ وجه نظرم از شما بر نمی گردد».
-«درود بر پاسداران اسلام که با خون خود و مشت های گره کرده خویش، انقلاب اسلامی را به ثمر رساندند».
-«من سپاه پاسداران را بسیار عزیز و گرامی می دارم. چشم من به شماست. شما هیچ سابقه ای جز سابقه اسلامی ندارید».
-«ای پاسدارهای عزیز و ای سربازهای اسلام! در هر جا هستید، از خودتان هم پاسداری کنید، تا به پیروزی بر نفس خودتان و پیروزی بر همه شیاطین نایل شوید».
-«روز مبارک سوم شعبان المعظم، روز پاسدار است و روز تحقق پاسداری از اسلام، از حقیقت، از مکتب الهی؛ روز تولد بزرگ پاسداری که با خون خود و فرزندان و اصحابش مکتب را زنده کرد».(2)

مقام معظم رهبری(مدظله العالی)

-«خدا را شکر می کنیم که سپاه رشد کرد، قوی شد و رو به کمال رفت».(3)
-«سپاه را باید همه مسئولان کشور، همه آحاد مردم و همه آحاد سپاه کاملاً جدی بگیرند».(4)
-«امروز سپاه، مجموعه ای از تجربه ها و آگاهی ها و دانش های نظامی و دانش های جنبی مثل دانش تسلیحات نظام و نیز پیشرفت های گوناگون را با خود همراه دارد».(5)
-«باید به معنای حقیقی کلمه، سپاه را تقویت کرد».(6)
-«قوام و شخصیت سپاه به معنویتش است».(7)
-«تنها نیرویی که قادر است از انقلاب و نظام دفاع کند، سپاه است»(8)
-«حقیقتاً سپاه پشتوانه انقلاب و حفظ کشور است».(9)
-«سپاه، نیروی انقلابی، پر شور و آزمایش داده و تجربه شده ای است که ده سال در میدان های نبرد، جمهوری اسلام را سربلند کرده و خود میوه انقلاب بود و هست».(10)

پی نوشت :

1-جواد محدثی، قطعات، بوستان کتاب قم، 1386، چ2، ص 41.
2-کلمات قصار امام، تهران، مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی (ره)، ص 167.
3-سخنرانی 1368/3/17، به نقل از:نرم افزار به سوی نور، کاری از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.
4-همان.
5-همان.
6-سخنرانی 1368/6/19، به نقل از:نرم افزار به سوی نور.
7-همان.
8-همان.
9-سخنرانی 1368/6/29، به نقل از:نرم افزار به سوی نور.
10-سخنرانی 1368/4/6، به نقل از:نرم افزار به سوی نور.

منبع:اشارات، شماره 123
يکشنبه 3/6/1392 - 21:29
فلسفه و عرفان
لذت‌ از دیدگاه‌ شیخ‌ اشراق‌
لذت‌ از دیدگاه‌ شیخ‌ اشراق‌

بررسی‌ آثار سهرودی‌ به‌ خوبی‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ این‌ فیلسوف‌ اشراقی‌ براساس‌ اصول‌ فلسفی‌ خود، لّذتهای‌ حسّی‌ را صنم‌ و سایه‌ای‌ از لّذتهای‌ عقلی‌ دانسته‌، و با تمسّك‌ به‌ اشراقات‌ انوار و عقول‌، نظام‌ آفرینش‌ را تفسیر كرده‌ است‌.

نور ناقص‌ و نور تام‌

شیخ‌ به‌ دنبال‌ عبارت‌ خود درباره‌ی‌ نور ناقص‌ و نور تامّ، امر به‌ فهم‌ و تأمّل‌ كرده‌ و با این‌ سخن‌ اهمیت‌ مسئله‌ و عظمت‌ آن‌ را یادآور شده‌ است‌. مقصود وی‌ این‌ است‌ كه‌ آنچه‌ در عالم‌ علوی‌ موجود است‌ در عالم‌ سفلی‌ نیز دارای‌ أشباه‌ و نظایر می‌باشد. شناختن‌ موجودات‌ عالم‌ علوی‌ از طریق‌ شناختن‌ اشباه‌ و نظایر آنها در این‌ عالم‌ امكان‌پذیر خواهد بود.

لذت‌ جسمانی‌، منشأش‌ نوری‌ و عقلانی‌ است‌

بزرگان‌ اهل‌ معرفت‌ بر این‌ عقیده‌اند كه‌ آنچه‌ در عالم‌ ملك‌ و شهادت‌ مشهود است‌ آیت‌ و نشانه‌ای‌ است‌ از آنچه‌ در عالم‌ معنی‌ و ملكوت‌ موجود می‌باشد. روایتی‌ از حضرت‌ رضا(ع‌) نقل‌ شده‌ كه‌ مضمون‌ این‌ سخن‌ را در آن‌ می‌توان‌ یافت‌. روایت‌ به‌ این‌ صورت‌ نقل‌ شده‌ است‌: «قد علم‌ اولو الألباب‌ ان‌ ما هُنا لك‌ الاّ بما ههُنا» یعنی‌ ارباب‌ عقول‌ و صاحبان‌ بصیرت‌ دریافته‌اند كه‌، آنچه‌ در آنجاست‌ جز از طریق‌ آنچه‌ در اینجاست‌ معلوم‌ نمی‌گردد. سهرودی‌ براساس‌ اصول‌ اشراقی‌، و با استناد به‌ آنچه‌ در مورد نور ناقص‌ و نورتامّ بیان‌ داشت‌، به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ است‌ كه‌ لّذت‌ عقلی‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ با لّذتهای‌ حسّی‌ قابل‌ مقایسه‌ نمی‌باشد، وی‌ می‌گوید چگونه‌ ممكن‌ است‌ لّذت‌ عقلی‌ را با لّذتهای‌ حسّی‌ به‌ میزان‌ سنجش‌ وترازوی‌ قیاس‌ گذاشت‌ در حالی‌ كه‌ همه‌ی‌ لذتهای‌ حسّی‌ و جسمانی‌ از یك‌ امر نوری‌ و عقلانی‌ ناشی‌ شده‌ و در افراد و اشخاص‌ ساری‌ و جاری‌ گشته‌ است‌.

حتی‌ لذت‌ شهواتی‌ از آثار لذت‌ روحانی‌ است‌

نكته‌ای‌ كه‌ قابل‌ ذكر است‌ كه‌ این‌ فیلسوف‌ اشراقی‌ حتّی‌ لّذت‌ وقاع‌ را نیز از رشحات‌ و آثار لّذات‌ روحانی‌ دانسته‌ و برای‌ اثبات‌ آن‌ به‌ استدلال‌ پرداخته‌ است‌ وی‌ می‌گوید: جاذبه‌ و جمالی‌ كه‌ در انسان‌ موجود است‌، از نور اسپهبد ناشی‌ گشته‌ و از آثار نفس‌ ناطقه‌ به‌ شمار می‌آید. زیرا پیكر بی‌روح‌ آدمی‌ اگر چه‌ از زیبایی‌ فراوان‌ برخوردار باشد، هرگز مورد علاقه‌ و اشتیاق‌ اشخاص‌ قرار نمی‌گیرد عین‌ عبارت‌ سهرودی‌ در این‌ باب‌ چنین‌ است‌.
«و كّل‌ برزخیة‌ انّما حصلت‌ بأمر نوری‌ رش‌ علی‌البرازخ‌ حتّی‌ ان‌ لّذة‌ الوقاع‌ رشحٌ عن‌ الّذات‌ الحقّة‌ فأن‌ الّذی‌ یواقع‌ لایشتهی‌ اتیان‌ المیّت‌.» (2)
همان‌ گونه‌ كه‌ در عبارت‌ فوق‌ مشاهده‌ می‌شود سهروردی‌ هر گونه‌ لّذت‌ جسمانی‌ را ناشی‌ از لّذات‌ روحانی‌ دانسته‌ و حتّی‌ لّذت‌ شهواتی‌ جنسی‌ و نزدیكی‌ را نیز از این‌ قاعده‌ مستثنی‌ نكرده‌ است‌. استدلال‌ وی‌ نیز در این‌ باب‌ این‌ است‌ كه‌ چون‌ پیكر بی‌روح‌ انسان‌ مورد علاقه‌ و اشتیاق‌ واقع‌ نمی‌شود ناچار باید گفت‌ جاذبه‌ و جمال‌ آدمی‌ معلول‌ نور اسپهبد و نفس‌ ناطقه‌ی‌ وی‌ می‌باشد. جلال‌الدین‌ رومی‌ نیز در كتاب‌ مثنوی‌ معنوی‌ این‌ مسئله‌ را مطرح‌ ساخته‌ و عین‌ این‌ استدلال‌ را به‌ لسان‌ نظم‌ بیان‌ داشته‌ است‌ وی‌ در این‌ باب‌ چنین‌ می‌گوید:
آنچه‌ بر صورت‌ تو عاشق‌ گشته‌ای‌ چون‌ برون‌ شد جان‌، چرایش‌ هشته‌ای‌؟
صورتش‌ بر جاست‌ این‌ سیری‌ز چیست‌؟ عاشقا واجو كه‌ معشوق‌ تو كیست‌؟

عشق‌ در صفیر سیمرغ‌

سهرودی‌ فصل‌ سوم‌ از رساله‌ی‌ «صفیر سیمرغ‌» خود را به‌ بحث‌ از مسئله‌ی‌ لّذت‌ و محبّت‌ اختصاص‌ داده‌ و چنین‌ می‌گوید: اما مذهب‌ متكلّمان‌ و جماهیر اهل‌ اصول‌ آن‌ است‌ كه‌ بنده‌ خدا را نشاید كه‌ دوست‌ دارد، زیرا كه‌ دوست‌ داشتن‌ عبارت‌ است‌ از میل‌ نفس‌، و میل‌ نفس‌ به‌ جنس‌ خود بود، و حّق‌ تعالی‌ متعالی‌ است‌ از آنكه‌ او با خلق‌ مجانستی‌ بود، بلكه‌ محبّت‌ عبارت‌ است‌ از طاعت‌ بنده‌ مرحق‌ تعالی‌ را؛ و اهل‌ معرفت‌ اثبات‌ كردند محبّت‌ را و لّذت‌ را...

آن‌ كس‌ كه‌ لذت‌ را نبرد، هیچ‌ نفهمید

امّا حدیث‌ اثبات‌ لّذت‌ عبارت‌ است‌ از حاصل‌ شدن‌ كمال‌ هر چیزی‌ را و دانستن‌ حصول‌ آنكه‌، اگر كمال‌ چیز حاصل‌ گردد و یابنده‌ را خبر نبود، كمال‌ نباشد، و شریف‌ترین‌ در یابندگان‌ نفس‌ انسان‌ است‌ و حق‌ عظیم‌ترین‌ معلومات‌ است‌، پس‌ لذت‌ انسان‌ كامل‌تر و وافرتر بود، ولكن‌ عنّین‌ را از لّذت‌ وقاع‌ ] نزدیكی‌ جنسی‌ [ خبر نبود اگر نیز شنود كه‌ مردان‌ را از آن‌ قسط‌ تمام‌ است‌ و خوش‌ گفته‌ است‌ آن‌ مرد پیر: «من‌ لم‌ یذُق‌ لم‌ یعرف‌».

خوب‌ رویان‌ و عشق‌ ظرفا در نزد شیخ‌ اشراق‌ و ملاصدرا

بررسی‌ آثار سهرودی‌ به‌ خوبی‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ این‌ فیلسوف‌ اشراقی‌ براساس‌ اصول‌ فلسفی‌ خود، لّذتهای‌ حسّی‌ را صنم‌ و سایه‌ای‌ از لّذتهای‌ عقلی‌ دانسته‌، و با تمسّك‌ به‌ اشراقات‌ انوار و عقول‌، نظام‌ آفرینش‌ را تفسیر كرده‌ است‌. فیلسوف‌ بزرگ‌ اسلامی‌ صدرالمتألّین‌ شیرازی‌ اگر چه‌ در بسیاری‌ از مسائل‌ با سهرودی‌ به‌ مخالفت‌ برخاسته‌ مع‌ هذا با استناد به‌ اصول‌ فلسفه‌ و مبانی‌ حكمت‌ متعالیه‌ی‌ خود به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ است‌ كه‌ عشق‌ در همه‌ی‌ مراتب‌ هستی‌ساری‌ می‌باشد.

عشق‌ به‌ خوب‌ رویان‌، ممدوح‌ است‌ یا مذموم‌؟

صدرالمتألهین‌ یك‌ فصل‌ از كتاب‌ كبیر خود را به‌ بحث‌ از عشق‌ ظرفا و خوب‌ رویان‌ اختصاص‌ داده‌ و درباره‌ی‌ ماهیت‌ آن‌ به‌ پژوهش‌ و بررسی‌ پرداخته‌ است‌. جای‌ هیچ‌ گونه‌ تردید نیست‌ كه‌ بسیاری‌ از ظرفا به‌ خوب‌ رویان‌ عشق‌ ورزیده‌ و به‌ دیدار شمائل‌ آنان‌ سخت‌ مشتاق‌ می‌باشند. در مورد ماهیّت‌ این‌ عشق‌ و ممدوح‌ بودن‌ یا مذموم‌ بودن‌ آن‌، میان‌ حكما اختلاف‌ فراوان‌ وجود دارد. برخی‌ از حكما این‌ عشق‌ را مذموم‌ دانسته‌ و بدیهای‌ آن‌ را یادآور گشته‌اند. گروهی‌ دیگر آن‌ را از جمله‌ فضائل‌ نفسانی‌ به‌ شمار آورده‌ و در این‌ باب‌ محاسن‌ بسیاری‌ نیر ذكر كرده‌اند. جماعتی‌ از حكما در این‌ مورد به‌ توقف‌ قائل‌ شده‌ و از درك‌ علل‌ و اسباب‌ آن‌ عاجز مانده‌اند. كسانی‌ از حكما نیز این‌ عشق‌ را یك‌ نوع‌ بیماری‌ نفسانی‌ خوانده‌اند. و بالأخره‌ گروهی‌ دیگر آن‌ را یك‌ جنون‌ الهی‌ دانسته‌اند.- اما صدرالمتألّهین‌ (به‌ عنوان‌ یك‌ حكیم‌ الهی‌ كه‌ همواره‌ امور عالم‌ را در ارتباط‌ با اسباب‌ كلّیّه‌ و مبادی‌ عالیه‌ و غایات‌ فلسفی‌ آنها مورد بررسی‌ قرار می‌دهد) عشق‌ ظرفا را به‌ خوب‌ رویان‌ جهان‌، از جمله‌ امور ممدوح‌ و نیكو به‌ شمار آورده‌ است‌.
وی‌ می‌گوید: عشق‌ ورزیدن‌ به‌ خوب‌ رویان‌ به‌ عنوان‌ یك‌ امر طبیعی‌ و بدون‌ هر گونه‌ تكلّف‌ و به‌ خود بستن‌، در دل‌ و روان‌ بسیاری‌ از اقوام‌ و ملل‌ موجود است‌. صدرالمتألّهین‌ منشأ پیدایش‌ این‌ نوع‌ عشق‌ را استحسان‌ شمائل‌ محبوب‌ به‌ شمار آورده‌ و ارباب‌ علوم‌ و صنایع‌ مستظرفه‌ را به‌ خصوص‌ در میان‌ برخی‌ از اقوام‌ و ملل‌، از آن‌ بی‌بهره‌ ندانسته‌ است‌. وی‌ می‌گوید: ما كسی‌ را نیافتیم‌ كه‌ دارای‌ قلب‌ لطیف‌ و طبع‌ دقیق‌ و ذهن‌ صاف‌ و بالأخره‌ روان‌ رحیم‌ بوده‌ باشد، ولی‌ در عین‌ حال‌ در تمام‌ مّدت‌ عمر خود از این‌ نوع‌ محبّت‌ بی‌بهره‌ به‌ شمار آید. بی‌بهره‌ بودن‌ از این‌ نوع‌ محبّت‌ برای‌ دلهای‌ سخت‌ و طبایع‌ خشك‌ به‌ خصوص‌ در میان‌ برخی‌ از اقوام‌ و ملل‌ امكان‌ تحقّق‌ داشته‌ و قابل‌ مشاهده‌ می‌باشد (3) .
این‌ فیلسوف‌ بزرگ‌ درباره‌ی‌ غایت‌ و فوائد این‌ عشق‌ نیز به‌ بررسی‌ پرداخته‌ و بر این‌ عقیده‌ است‌ كه‌ ادب‌ آموختن‌ به‌ خردسالان‌ و تربیت‌ كردن‌ كودكان‌ و همچنین‌ آموختن‌ علوم‌ و معارف‌ مختلفه‌ به‌ آنان‌، از فوائد این‌ نوع‌ محبّت‌ می‌باشد، خردسالان‌ اگر چه‌ از تربیت‌ پدارن‌ و مادران‌ خود برخوردار و بهره‌مند می‌باشند ولی‌ هنوز به‌ معلّمان‌ مشفق‌ و استادان‌ مهربان‌ و عالم‌ نیازمند خواهند بود به‌ همین‌ جهت‌ است‌ كه‌ عنایت‌ ازلی‌ پروردگار رغبت‌ به‌ كودكان‌ و محبّت‌ به‌ خردسالان‌ و عشق‌ به‌ خوب‌ رویان‌ را در دل‌ و روان‌ بزرگان‌ قرار داد تا از این‌ طریق‌ باب‌ تعلیم‌ و تربیت‌ مفتوح‌ بماند و بزرگان‌ در مورد تعلیم‌ و تربیت‌ خوب‌ رویان‌ حّداكثر كوشش‌ را به‌ عمل‌ آورند.

خوب‌ رویان‌، تجلی‌گاه‌ جمال‌ خدایند

به‌ این‌ ترتیب‌ وجود این‌ نوع‌ علاقه‌ و محبّت‌ در دل‌ علما و ظرفا بیهوده‌ نبوده‌ و دارای‌ فوائد بسیار می‌باشد. در واقع‌ می‌توان‌ گفت‌ عشق‌ ظرفا به‌ خوب‌ رویان‌ چیزی‌ جز اشتیاق‌ و علاقه‌ به‌ رؤیت‌ جمال‌ انسانیّت‌ نمی‌باشد، جمال‌ انسانیّت‌ نیز چیزی‌ است‌ كه‌ بسیاری‌ از آثار جمال‌ و جلال‌ خداوند در آن‌ ظاهر است‌. در قرآن‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «لقد خلقنا الأنسان‌ فی‌ احسن‌ تقویم‌» و نیز در همین‌ باره‌ آمده‌ است‌: «ثم‌ انشأناه‌ خلقاً آخر فتبارك‌ اللّه‌ احسن‌ الخالقین‌».
باز هم‌ عشق‌ به‌ خوب‌ رویان‌، منطقی‌ است‌
صدرالمتألّهین‌ می‌گوید: اعّم‌ از اینكه‌ مقصود از «خلق‌ آخر» در این‌ آیه‌ی‌ مباركه‌، صورت‌ ظاهر و كامل‌ انسان‌ باشد، یانفس‌ ناطقه‌، باز هم‌ عشق‌ ظرفا به‌ خوب‌ رویان‌ قابل‌ توجیه‌ است‌. زیرا ظاهر همواره‌ عنوان‌ باطل‌ بوده‌ و صورت‌ پیوسته‌ مثال‌ حقیقت‌ می‌باشد. به‌ عبارت‌ دیگر می‌توان‌ گفت‌ بدن‌ انسانی‌ با همه‌ی‌ خصلتها و خصوصّیاتش‌ طراز نفس‌ و صفات‌ آن‌ بوده‌، و مجاز قنطره‌ای‌ است‌ كه‌ به‌ سوی‌ حقیقت‌ كشیده‌ شده‌ است‌. به‌ این‌ ترتیب‌ می‌توان‌ گفت‌ عشق‌ و علاقه‌ به‌ خوب‌ رویان‌، اگر از شهوت‌ حیوانی‌ ناشی‌ نشده‌ باشد و مبدء آن‌ را تنها استحسان‌ شمائل‌ معشوق‌ تشكیل‌ دهد نه‌ اینكه‌ از صفات‌ مذموم‌ نیست‌، بلكه‌ از جمال‌ فضائل‌ انسانی‌ نیز به‌ شمار می‌آید. مّلاصدرا می‌گوید: این‌ فضیلت‌ از جمله‌ فضائلی‌ است‌ كه‌ قلب‌ و دل‌ آدمی‌ را نرم‌ و رقیق‌ كرده‌ و ذهن‌ وی‌ را از امور ناشایسته‌ پاك‌ و پیراسته‌ می‌گرداند، نفس‌ ناطقه‌ را نیز آگاه‌ و بیدار كرده‌ و آن‌ را برای‌ ادراك‌ امور شریفه‌ مهیّا می‌سازد. به‌ هیمن‌ جهت‌ است‌ كه‌ بسیاری‌ از مشایخ‌ در راه‌ سلوك‌ مریدهای‌ خود را در آغاز به‌ این‌ نوع‌ عشق‌ توصیه‌ كرده‌ و آنان‌ را به‌ داشتن‌ این‌ صفت‌ ترغیب‌ می‌نمایند.
همیشه‌ عاشق‌ خوب‌ رویان‌ و معطل‌ آنان‌ شدن‌ هم‌ صحیح‌ نیست‌
باید توجه‌ داشت‌ كه‌ صدرالمتألّهین‌ عشق‌ نفسانی‌ را در انسان‌ از جمله‌ فضائل‌ به‌ شمار آورده‌ ولی‌ در عین‌ حال‌، این‌ فضیلت‌ را به‌ طور مطلق‌ در همه‌ی‌ اوقات‌ و در همه‌ی‌ حالات‌ و برای‌ همه‌ی‌ اشخاص‌ ممدوح‌ و نیكو ندانسته‌ است‌. وی‌ بر این‌ عقیده‌ است‌ كه‌ این‌ نوع‌ محبّت‌ در اواسط‌ سلوك‌ عرفانی‌، برای‌ بیرون‌ كشیدن‌ انسان‌ از دریای‌ شهوتهای‌ حیوانی‌ مفید و مؤثر می‌باشد ولی‌ پس‌ از استكمال‌ نفس‌ به‌ علوم‌ الهی‌ و اتّصال‌ به‌ عالم‌ قدس‌ اشتغال‌ به‌ این‌گونه‌ اموردون‌ شأن‌ انسان‌ بوده‌ و شایسته‌ی‌ مقام‌ رفیع‌ وی‌ نمی‌باشد. شیخ‌ مصلح‌ الدین‌ سعدی‌ شیرازی‌ نیز در یك‌ بیت‌ چنین‌ می‌گوید:
كه‌ گفت‌ بر رخ‌ زیبا نظر خطا باشد؟ خطا بود كه‌ نبینند روی‌ زیبا را
عشق‌؛ موضوع‌ مجادله‌ مشائیان‌ و اشراقیان‌!
شیخ‌ الّرئیس‌ ابوعلی‌سینا فصل‌ پنجم‌ از رساله‌ی‌ عشق‌ را به‌ گرایش‌ به‌ جمال‌ خوب‌ رویان‌ و نظر بازی‌ اختصاص‌ داده‌ و با ذكر چهار مقدمه‌ی‌ بالنسبه‌ طولانی‌ به‌ اثبات‌ مقصود پرداخته‌ است‌. نقل‌ بخشی‌ از عین‌ عبارت‌ ابن‌سینا در اینجا بی‌مناسبت‌ نمی‌باشد.
«الفصل‌ الخامس‌ فی‌ عشق‌ الظرفا و الفتیان‌ الاوجه‌ الحسان‌»
«یجب‌ ان‌ تقّدم‌ امام‌ غرضنا فی‌ هذا الفضل‌ مقّدمات‌ اربع‌: احدها ان‌ كّل‌ واحد من‌ القوی‌ النفسانیة‌ مهما انضّم‌ الیها قّوه‌ اعلی‌ منها فی‌ الشرف‌ احتازت‌ بانضمامها و سریان‌ البهاءة‌ الیها زیادة‌ صقولة‌ و زینة‌ حتّی‌ تصیر بذلك‌ افاعیلها البارزة‌ عنها زائدة‌ علی‌ مایكون‌ لها بانفرادها اما بالعددو اما بحسن‌ الاتقان‌... (4) »
بنابراین‌ میان‌ صدرالمتألّهین‌ و شیخ‌ الّرئیس‌ ابوعلی‌سینا در مورد این‌ مسئله‌ نیز مانند برخی‌ از مسائل‌ دیگر اختلاف‌ نظر و تفاوت‌ سلیقه‌ دیده‌ می‌شود. مع‌ الصف‌ سهرودی‌ نیز در مورد نظر بازی‌ مانند بسیاری‌ از مسائل‌ دیگر موضع‌ خاص‌ خود را داشته‌ و طریقه‌ی‌ وی‌ به‌ طور كلّی‌ از راهی‌ كه‌ ابن‌سینا پیموده‌ است‌ جدا می‌باشد. این‌ فیلسوف‌ اشراقی‌ بر این‌ عقیده‌ است‌ كه‌ لّذتهای‌ این‌ جهان‌ از لذتهای‌ عقلی‌ و نوری‌ ناشی‌ می‌گردد. وی‌ می‌گوید انسان‌ كسی‌ را نمی‌خواهد و جمالی‌ را نمی‌طلبد مگر اینكه‌ در آن‌ شائبه‌ای‌ از نورانیّت‌ و اثری‌ از روحانیت‌ وجود داشته‌ باشد. عبارت‌ این‌ فیلسوف‌ در این‌ باب‌ چنین‌ است‌:
«...و كل‌ لذة‌ برزخیة‌ انّما حصلت‌ بأمر نوری‌ رش‌ علی‌ البرز خ‌ حتّی‌ ان‌ لذة‌ الوقاع‌ ایضاً رشحٌ عن‌ اللّذات‌ الحقة‌ (5) ...»
صوفیان‌ و انحراف‌ برداشت‌ از نظریه‌ عشق‌ اشراقی‌
چنین‌ به‌ نظر می‌رسد كه‌ این‌ نگرش‌ اشراقی‌ به‌ همراه‌ پاره‌ای‌ سنت‌گریزیهای‌ نابخردانه‌ صوفیان‌، زمینه‌ساز رفتارهایی‌ میان‌ ایشان‌ گردیده‌ كه‌ در ادبیات‌ فارسی‌ تحت‌ عنوان‌ «نظرورزی‌» و «شاهدبازی‌» از آن‌ یاد شده‌ و مراد از آن‌ هم‌ گرایش‌ به‌ همجنس‌ و افعال‌ قبیحه‌ در میان‌ صوفیان‌ بوده‌ است‌.

افشاگری‌ تلخ‌ ابن‌جوزی‌

یكی‌ از اسناد مهم‌ باب‌ فوق‌، مطالبی‌ است‌ كه‌ ابوالفرج‌ ابن‌جوزی‌ (متوفی‌ 597) از وعاظ‌ معروف‌ قرن‌ ششم‌ در كتاب‌ تلبیس‌ ابلیس‌ آورده‌ است‌. او در این‌ كتاب‌، مفاسدی‌ را كه‌ گریبانگیر عالمان‌ و حاكمان‌ و شاهان‌ و زاهدان‌ و صوفیان‌ و امثال‌ ایشان‌ است‌ و برشمرده‌ است‌ و از جمله‌ مفاسد صوفیان‌ به‌ شاهدبازی‌ (گرایش‌ مذكران‌ به‌ مذكر) ایشان‌ می‌رسد. این‌ بخش‌ از نوشته‌ی‌ او را به‌ ترجمه‌ی‌ آقای‌ علیرضا ذكاوتی‌ قراگزلو نقل‌ می‌كنیم‌:
«تلبیس‌ ابلیس‌ بر صوفیان‌ در مصاحبت‌ با نوجوانان‌:
بدان‌ كه‌ بیشتر صوفیان‌ برخویش‌، طریق‌ نظر بر زنان‌ بیگانه‌ را بسته‌اند. و از نكاح‌ به‌ عبادت‌ پرداخته‌اند و مصاحبت‌ نوجوانان‌ با ایشان‌ از راه‌ ارادت‌ و آموختن‌ پارسایی‌ اتفاق‌ افتاده‌. و ابلیس‌ صوفیان‌ را به‌ تدریج‌ به‌ نوجوانان‌ مایل‌ ساخته‌ است‌. و آن‌ هفت‌ صورت‌ دارد. (6)
1- برخی‌ از صوفیان‌ اصلاً به‌ زنان‌ میل‌ نداشتند و تن‌ به‌ ازدواج‌ نمی‌دادند.
2- برخی‌ معتقد به‌ حلول‌ خدا در غلامان‌ زیبا بودند و برخی‌ از زنان‌ زیبا را تجلی‌ گاه‌ زیبایی‌ خداوند می‌دانستند.
3- برخی‌ از صوفیان‌ معتدل‌ بودند و به‌ نگاه‌ به‌ زیبارویان‌ بسنده‌ می‌كردند و می‌گفتند نظرورزی‌ ما برای‌ عبرت‌ گرفتن‌ است‌ و از روی‌ شهوت‌ نیست‌.
4- صوفیی‌ به‌ نام‌ مهرجان‌ مجوسی‌ (كه‌ مسلمان‌ شده‌ بود) مانند سقراط‌ با امردی‌ در یك‌ بستر می‌خفت‌ امّا مرتكب‌ منكر نمی‌شد.
5- صوفیی‌ برای‌ آنكه‌ عشق‌ امردید او را به‌ منكر نكشاند خود را در رودخانه‌ غرق‌ كرد.
6- صوفی‌ كه‌ او را از معشوقش‌ جدا كرده‌ بودند با كارد معشوق‌ را كشت‌!
7- ابن‌جوزی‌ اعتراف‌ می‌كند كه‌ بسیاری‌ از صوفیان‌ كه‌ با شاهد بودند مرتكب‌ فعل‌ زشتی‌ نمی‌شدند امّا «همین‌ كلنجار رفتن‌ بیهوده‌شان‌ با نفس‌، آنان‌ را از یاد خدا به‌ غیر خدا مشغول‌ داشته‌ است‌».
بیشترین‌ تكیه‌ ابن‌جوزی‌ بر نظربازی‌ صوفیان‌ است‌ و می‌گوید ابن‌طاهر مقدسی‌ كتابی‌ در جواز نظر به‌ امردان‌ تألیف‌ كرده‌ بود و خود او نیز كتاب‌ مستقلی‌ موسوم‌ به‌ ذمّالهوی‌ درباره‌ی‌ نظربازی‌ نوشته‌ بود.

شاهد بازی‌ اشا عره‌!

چنین‌ به‌ نظر می‌رسد كه‌ كه‌ این‌ عادت‌ ناپسند كه‌ با ظاهر اشراقی‌ و روحانی‌ آراسته‌ می‌شده‌، در میان‌ اشاعره‌ و نیز به‌ لحاظ‌ نظری‌ مقبول‌ بوده‌ است‌. اشاعره‌ كه‌ به‌ رؤیت‌ معتقد بودند می‌گفتند مشاهده‌ی‌ حق‌ است‌ یا تمرینی‌ است‌ برای‌ روزی‌ كه‌ به‌ مشاهده‌ی‌ جمال‌ حق‌ خواهند رسید و لذا اتفاق‌ می‌افتاد كه‌ در كوچه‌ و خیابان‌ گریبان‌ زیبارویی‌ را بگیرند و از او تقاضا كنند كه‌ بگذارند به‌ او نگاه‌ كنند! امیة‌بن‌صامت‌ صوفی‌ چون‌ به‌ امرد زیبارویی‌ می‌نگریست‌ این‌ آیه‌ را می‌خواند: و هو معكم‌ اینما كنتم‌ (و خدا با شماست‌ هر كجا كه‌ باشید).
به‌ روایت‌ تاریخ‌، از نظر شاهدبازی‌ و هم‌ جنس‌گرایی‌، صوفیان‌ دو دسته‌ بودند. قلیلی‌ از آنان‌ ابن‌عربی‌ و شهاب‌الدین‌ سهروردی‌ و شمس‌تبریزی‌ و مولانا همجنس‌ بازی‌ را نمی‌پسندیدند اما دسته‌ی‌ دیگر كه‌ اكثریت‌ با آنان‌ بود شاهدباز بودند. این‌ دسته‌ی‌ اخیر برای‌ توجیه‌ كار خود از آموزه‌های‌ عرفانی‌ و اشراقی‌، سوء استفاده‌ می‌كردند. در عرفان‌ می‌گویند اللّ"هُ جمیلٌ و یُحبُّ الجمال‌ یعنی‌ خداوند زیباست‌ و زیبایی‌ را دوست‌ دارد. پس‌ دوست‌ داشتن‌ زیبارویان‌ تشبّه‌ به‌ اخلاق‌ الله‌ است‌. صوفیان‌ می‌گویند: «مقیّد به‌ مطلق‌ پیوسته‌ است‌ و از این‌رو زیبایهای‌ جزئی‌ هم‌ نمودی‌ از آن‌ زیبایی‌ كل‌ است‌». مولانا می‌گوید:
خوب‌ رویان‌ آینه‌خوبی‌ او عشق‌ ایشان‌ عكس‌ مطلوبی‌ او
زیباییِ شاهدان‌، مقید و زیباییِ حق‌، مطلق‌ است‌. تعبیر افلاطونی‌ آن‌ این‌ است‌ كه‌ این‌ زیباییهای‌ زمینی‌ یك‌ الگوی‌ آسمانی‌ دارند. مولانا به‌ سوء استفاده‌ برخی‌ از صوفیان‌ از این‌ آموزه‌ اشاره‌ كرده‌ و می‌گوید:
ور تو گویی‌ جزو پیوسته‌ كُل‌ است‌ خار می‌خور، مُقرون‌ گل‌ است‌
استاد فروزانفر در شرح‌ آن‌ می‌نویسد: «مقیّد از جهت‌ اینكه‌ مرتبه‌ای‌ از مراتب‌ ظهور مطلق‌ است‌ به‌ دو پیوسته‌ و متّصل‌ است‌. از این‌ لطیفه‌ ممكن‌ است‌ بعضی‌ گمراه‌ شوند و عشق‌ به‌ جزو را عشق‌ به‌ كل‌ پندارند، چنان‌ كه‌ طایفه‌ای‌ از صوفیه‌ جمال‌پرستی‌ را به‌ همین‌ دلیل‌ برگزیده‌ و یكی‌ از اصول‌ طریقت‌ فرض‌ كرده‌اند. مولانا نخست‌ از طریق‌ حسّ و عادت‌ جواب‌ می‌گوید و بر سبیل‌ معارضه‌ این‌ اندیشه‌ را رد می‌كند بدین‌ گونه‌ كه‌ براین‌ فرض‌، خار نیز با گل‌ پیوسته‌ است‌ و هر دو از یك‌ درخت‌ می‌رویند ولی‌ هیچ‌ كس‌ این‌ دو را یكسان‌ نمی‌پندارد و به‌ جای‌ گل‌ خار نمی‌خورد و نمی‌بوید... این‌ بیان‌ ممكن‌ است‌ به‌ طریق‌ اشارت‌، انتقادی‌ باشد ار روش‌ جمال‌پرستی‌ و پیروان‌ اوحدالدین‌ كرمانی‌ و علی‌ حریری‌ ] متوفی‌ 645 [ » (7)

تئوریزه‌ كردن‌ شاهدبازی‌ توسط‌ صوفیان‌!

اصل‌ معروف‌ عرفانی‌ دیگر این‌ است‌ كه‌ المجازُ قَنْطرةُ الحقیقةِ یعنی‌ عشق‌ مجازی‌ پلی‌ است‌ برای‌ وصول‌ به‌ عشق‌ حقیقی‌. بدین‌ ترتیب‌ صورت‌پرستی‌ می‌تواند تمرینی‌ باشد برای‌ عشق‌ ورزیدن‌ به‌ الله‌. مولانا در این‌ معنی‌ می‌فرماید:
عاشقی‌ گر زین‌ سر و گر زان‌ سر است‌ عاقبت‌ ما را بدان‌ سر رهبر است‌
استاد فروزانفر در توضیح‌ این‌ بیت‌ می‌نویسد: «بعضی‌ از صوفیان‌ نیز پرستش‌ جمال‌ و زیبایی‌ را موجب‌ تلطیف‌ احساس‌ و ظرافت‌ روح‌ و سرانجام‌ سبب‌ تهذیب‌ اخلاق‌ و زیبایی‌ و كمال‌ انسانیت‌ می‌شمرده‌اند و گاهی‌ آن‌ را ظهور حق‌ و یا حلول‌ وی‌ به‌ نعت‌ جمال‌ در صور جملیه‌ می‌دانسته‌اند و سر دسته‌ی‌ این‌ گروه‌ ابوحُلْمان‌ دمشقی‌ است‌ كه‌ اصلاً از مردم‌ فارس‌ و ایرانی‌ نژاد بوده‌ و پیروانش‌ را حُلْمانیه‌ می‌خوانده‌اند و چون‌ عقیده‌ی‌ خود را در دمشق‌ اظهار كرده‌ است‌ به‌ دمشقی‌ شهرت‌ گرفته‌ است‌. این‌ حُلْمانیان‌ مردمی‌ با ذوق‌ و خوش‌ مشرب‌ بوده‌اند و به‌ پیروی‌ از پیر خود هر جا زیبارویی‌ را می‌دیده‌اند بی‌روپوش‌ و ملاحظه‌ و به‌ آشكارا پیش‌ وی‌ به‌ خاك‌ می‌افتاده‌اند و سجده‌ می‌كرده‌اند اگر چه‌ علی‌ بن‌ عثمان‌ هجویری‌ ] صاحب‌ كشف‌ المحجوب‌ [ ابوحلمان‌ را از این‌ عقیده‌ مبرا می‌داند. ظاهراً ابوحلمان‌ در قرن‌ سوّم‌ می‌زیسته‌ و همان‌ كس‌ است‌ كه‌ ابونصر سرّاج‌ از وی‌ به‌ نام‌ ابو حُلْمان‌ صوفی‌ یاد می‌كند. پیروان‌ او تا اوایل‌ قرن‌ پنجم‌ وجود داشته‌اند و عبدالقادر بغدادی‌ (متوفی‌ 429) یكی‌ از آنها را دیده‌ و با وی‌ محاجّه‌ كرده‌ است‌... و گمان‌ می‌رود كه‌ لفظ‌ «شاهد» و «حجّت‌» به‌ معنی‌ زیبا روی‌ در مصطلحات‌ صوفیان‌ از این‌ عقیده‌ سرچشمه‌ گرفته‌ است‌ به‌ مناسبت‌ آنكه‌ زیبارویان‌ گواه‌ یا دلیل‌ جمال‌ حق‌ تعالی‌ فرض‌ شده‌اند. احمد غزالی‌ (متوفی‌ 420) و عین‌ القضاء میانجی‌ از اعاظم‌ صوفیه‌ (مقتول‌ 525) و اوحدالدین‌ حامدبن‌ ابی‌ الفخر كرمانی‌ (متوفی‌ 645) و فخرالدین‌ عراقی‌ (متوفی‌ 688) هم‌ بر این‌ عقیده‌ بودند و داستانهای‌ شاهد بازی‌ و جمال‌ پرستی‌ ایشان‌ در كتب‌ رجال‌ و حكایات‌ صوفیه‌ مذكور است‌. این‌ رباعی‌ از اوحدالدّین‌ كرمانی‌ عقیده‌ی‌ ابوحُلْمان‌ را به‌ خوبی‌ یادآوری‌ می‌كند.
زآن‌ می‌نگرم‌ به‌ چشم‌ سر در صورت‌ زیرا كه‌ ز معنی‌ است‌ اثر در صورت‌
این‌ عالم‌ صورت‌ است‌ و ما در صوریم‌ معنی‌ نتوان‌ دید مگر در صورت‌
ولی‌ شمس‌الدین‌ تبریزی‌ و مولانا صورت‌پرستی‌ را بدین‌ گونه‌ كه‌ در طریقه‌ی‌ حُلْمانیان‌ است‌ نمی‌پسندیده‌اند و عشق‌ به‌ كمال‌ و مرد كامل‌ را كه‌ عین‌ عشق‌ به‌ خداست‌ اصل‌ و پایه‌ی‌ خود قرار داده‌اند.» (8)

حلول‌ حق‌ در صورت‌ زیبا!

در توضیح‌ مطالب‌ استاد فروزانفر اضافه‌ شود كه‌ برخی‌ از صوفیان‌ معتقد به‌ حلول‌ حق‌ در صورتهای‌ زیبا بودند و ظاهراً به‌ همین‌ سبب‌ بود كه‌ به‌ خوب‌ رویان‌ شاهد و حجّت‌ می‌گفتند. گویا ابوحُلْمان‌ دمشقی‌ صوفی‌ قرن‌ سوم‌ كه‌ در اصل‌ ایرانی‌ و از اهالی‌ فارس‌ بود این‌ نظر را داشت‌؛ اگر چه‌ هجویری‌ این‌ عقیده‌ را رد می‌كند. (هجویری‌ در كشف‌ المحجوب‌ (ص‌ 324) از ابوحُلْمان‌ دمشقی‌ ذیل‌ حلولیه‌ یاد كرده‌ است‌).
صوفیان‌ پاك‌، مخالفان‌ شاهدبازی‌ (همجنس‌گرایی‌) بودند
چنان‌ كه‌ اشاره‌ شد صوفیانی‌ هم‌ بوده‌اند كه‌ شاهد بازی‌ را نمی‌پسندیده‌اند. مولانا در دفتر دوّم‌ مثنوی‌ ابیاتی‌ دارد در این‌ معنی‌ كه‌ زیبایی‌ در بشر عاریتی‌ است‌ و لذا چون‌ معشوق‌ پیر می‌شود و زیبایی‌ خود را از دست‌ می‌دهد، محبت‌ عاشقان‌ هم‌ فروكش‌ می‌كند، لذا باید عاشق‌ سرچشمه‌ زیبایی‌ (خدا) بود:
چون‌ زراندود است‌ خوبی‌ در بشر ورنه‌ چون‌ شد شاهد تو، پیرْخر
چون‌ فرشته‌ بود همچون‌ دیو شد كان‌ ملاحت‌ اندرو عاریه‌ بد
اندك‌ اندك‌ می‌ستاند آن‌ جمال‌ اندك‌ اندك‌ خشك‌ می‌گردد نهال‌
استاد فروازانفر در ضمن‌ توضیح‌ این‌ ابیات‌ می‌نویسد: «گمان‌ می‌رود كه‌ این‌ ابیات‌ انتقاد است‌ از كسانی‌ كه‌ شاهدبازی‌ پیش‌ گرفته‌ و می‌گفته‌اند كه‌ ما در پرستش‌ صورت‌ نظر بر صانع‌ داریم‌ مه‌ بر مصنوع‌ و پیوسته‌ با زیبارویان‌ معاشرت‌ داشته‌ و آن‌ را سبب‌ كمال‌ نفس‌ می‌دانسته‌اند. و این‌ عقیده‌ از قرن‌ سوم‌ در میانه‌ی‌ صوفیان‌ پدید آمده‌ و تا روزگار مولوی‌ عده‌ای‌ بدان‌ معتقد بوده‌اند (از قبیل‌ احمد غزالی‌ و اوحدالدین‌كرمانی‌ و فخرالدین‌ عراقی‌). و بزرگان‌ صوفیه‌ این‌ فكر را زاده‌ی‌ تنگی‌ نظر و كدورت‌ مشرب‌ شمرده‌اند و این‌ گروه‌ را كه‌ بی‌پرواز و آشكار بر این‌ روش‌ سیر می‌كرده‌اند به‌ دلیل‌ عقل‌ و نقل‌ و شواهد طریقت‌ رد نموده‌اند از آن‌ جمله‌: شیخ‌ الاسلام‌ احمد جام‌ در كتاب‌ انیس‌ التابئین‌ و سعدی‌ در باب‌ هفتم‌ از بوستان‌ شمس‌ الدین‌ تبریزی‌ و مولانا جلال‌ الدین‌ هم‌ از این‌ اندیشه‌ فاسد دوری‌ جسته‌ اوحدالدین‌ كرمانی‌ را نكوهش‌ فرموده‌اند» (9)

پی نوشت :

1. به‌ روایت‌ دكتر غلامحسین‌ ابراهیمی‌ دینانی‌.
2. «شرح‌ حكمة‌ الاشراق‌» چاپ‌ سنگی‌ ص‌ 55.
3. صدرالمتألهین‌ در این‌ مورد بین‌ اقوام‌ و ملل‌ تفاوت‌ قائل‌ گشته‌ و نام‌ برخی‌ از اقوام‌ را در كتاب‌ «اسفار» ذكر كرده‌ است‌، ما در اینجا از ذكر نام‌ این‌ اقوام‌ خودداری‌ می‌نمائیم‌.
4. «رسائل‌ ابن‌سینا» انتشارات‌ بیدار رساله‌ی‌ عشق‌ ص‌ 386.
5. شرح‌ «حكمة‌ الاشراق‌» چاپ‌ سنگی‌ ص‌ 525.
6.تلبیس‌ ابلیس‌، ابوالفرج‌ ابن‌جوزی‌، ترجمه‌ی‌ علیرضا ذكاوتی‌ قراگزلو، مركز نشر دانشگاهی‌، 1361، ص‌ 200-192.
7. شرح‌ مثنوی‌ شریف‌، جز و سوم‌ از دفتر اول‌، ص‌ 1170.
8. شرح‌ مثنوی‌ شریف‌، ج‌ 1، ص‌ 31.
9. خلاصه‌ی‌ مثنوی‌، ص‌ 263.

منبع: سایت کانون ایرانی پژوهشگران حکمت و فلسفه کانون حکمت و فلسفه
يکشنبه 3/6/1392 - 21:28
شخصیت ها و بزرگان
  سهروردی و فرهنگ ایران باستان

نویسنده: فتح الله مجتبایی
سهروردی یكی از درخشانترین چهره‌های اندیشه و فرهنگ ایرانی است و حق او به رغم اهمیت فراوانی كه از این لحاظ دارد چنان كه شایسته است ادا نشده است. در تاریخ فرهنگ ما سهروردی از جهتی قرین و قرینه فردوسی است. همان‌طور كه فردوسی زنده كنندة زبان فارسی است و اگر فردوسی نبود هیچ معلوم نیست كه وضع زبان فارسی امروز چگونه می‌بود و یا چنین زبانی وجود می‌داشت یا نه، چنان كه در سرزمین مصر و آفریقای شمالی و شامات و فلسطین اتفاق افتاد. پیش از ورود اسلام و زبان عربی به این مناطق، مردم این سرزمین‌ها زبان‌های بومی خود را داشتند كه امروز آثار اندكی از آنها باقی است. این مردم نه عرب بودند و نه عرب زبان و با غلبه زبان غربی و رواج آن، مردم این نواحی هم عرب شدند و هم عرب‌زبان. چنان كه در آسیای صغیر نیز پیش از رفتن تركان سلجوقی به آنجا، مردم آن ناحیه نه ترك بودند نه ترك زبان و قومیت و زبان و فرهنگ یونانی خود را داشتند ولی با غلبه تركان و زبان تركی آنها هم ترك و ترك ‌زبان شدند. ولی در ایران چنان كه می‌دانیم چنین نشد.
همان طور كه فردوسی زبان و قومیت ایرانی را حفظ كرد، سهروردی هم احیاءكننده فكر و حكمت ایران پیش از اسلام در دوران اسلامی بود، به زبان عربی كه زبان علم و فرهنگ آن روزگار بود. درست همان‌طور كه كسان دیگری فرهنگ و فكر و علوم یونانی را در این دوران به زبان عربی به عالم اسلامی وارد كردند و كسانی چون كندی و فارابی و ابن سینا و دیگران مفسران و مروجان آن بودند.
در دوره اسلامی دو مكتب عمده فكری در ایران بوده است. یكی مكتب یا فلسفه مشاء، و دیگری حكمت یا فلسفه اشراق. اولی یك میراث یونانی اسلامی شده است كه به زبان عربی بیان شده و اصل یونانی و بیشتر ارسطویی دارد، با اضافات و عناصری كه در مغرب زمین و از زمان ارسطو به بعد از آثار نو افلاطونیان و رواقیان با آن درآمیخته است.
این مجموعه در دوران اسلامی به نام حكمت مشاء به عالم اسلامی وارد شده و رواج گرفته است. یكی دیگر جریان حكمت اشراق بوده است كه به حكمت فهلویون و حكمت خسروانی معروف شده و آشكارا اصل ایرانی دارد. در مقابل روش بحثی و استدلالی حكمت مشاء، حكمت اشراق بر اشراق و شهود و ذوق مبتنی است. در این سوی دنیا یعنی ایران و هند، معرفت درست معرفت شهودی و دیدن بوده است در مقابل دانستن. افسانه معروف ملاقات ابن‌سینا با ابوسعید ابوالخیر را همه شنیده‌اید. بوعلی‌ می‌داند هر آنچه را كه بوسعید می‌بیند. از دیدگاه حكمت و عرفان شرقی حقیقت دیدنی است، یعنی تجربه مستقیم و بی‌واسطه. در اوپانیشادها هست كه : «حقیقت (آتمن) را باید دید، باید شنید» و معرفت حقیقی معرفتی است كه از این راه حاصل شود.
كلمه «اوستا» و «ودا» هر دو از ریشه vaed/vid (وید) مشتق شده‌اند كه به معنی دیدن است. در این سوی دنیا صدها سال پیش از اینكه تفكر منطقی و استدلالی و برهانی بیاید بنای شناخت حقیقت شهود و رویت و ذوق بوده است. آنچه را كه ما امروز حكمت و فلسفه می‌گوییم، مردمان هند از زمان‌های قدیم «درشنه» (darshana) می‌گفته‌اند كه به معنی رویت و دیدار است. در كتاب بهگودگیتا كه از كتاب‌های مقدس و دینی بسیار مهم هندوهاست، كریشنا كه تجسم و ظهور ذات الهی در پیكر انسانی است. برای شناخت و دریافت حقیقت سه طریقه پیشنهاد می‌كند: یكی طریقه عمل كرمه مارگه Karma marga)) ، دیگری طریقه علم جنانه مارگه (Jnana marga) و سومی طریقه محبت و اخلاص بهكتی مارگه (Bhakti marga) كه طریقه محبت و عبادت عاشقانه و مخلصانه است و غایت آن رسیدن به محبوب و رویت و شهود حقیقت است. در بخشی از همین كتاب، ارجونا كه با كریشنا در گفت و گوست به رویت و شهود حقیقت ذات و وجود كریشنا نایل می‌شود. تجلی این نظرگاه در سراسر ادبیات عرفانی ما آشكار است و حتی می‌بینیم كه ابن‌سینا در اواخر عمر در كتاب اشارات به این سو روی می‌آورد و در آثار دیگر او چون رساله حی بن یقظان، رساله سلامان و ابسال (كه صورت اصلی داستان آن در شرح اشارات خواجه نصیر تلخیص شده است) و در رساله الطیر این گرایش مشهود است.
در سوانح احمد غزالی و در مشكوه الانوار و رساله المنقذ من الضلال محمد غزالی شناخت و معرفت از طریق بحث و استدلال از دایره فكر و نظر بیرون رانده شده است. در منطق الطیر عطار نیز سی مرغ به دیدار سیمرغ می‌رسند.
این روش و نظرگاه در ایران سابقه‌ای بسیار دیرینه دارد. در گاثاهای اوستا، دریسناهایی كه منسوب است به خود زرتشت، كراراً سخن از دیدار و شهود است. «كی باشد كه تو را ببینم.» «كی باشد كه با تو یكی شوم.» در اوپانیشاها، حقیقت نور است و حقیقت‌ الحقایق، نورالانوار است. و همین اصطلاح jyotisham jyotih است كه در ادبیات زرتشتی دوره‌های بعد به صورت روشنان روشنی، یعنی روشنی‌روشنی‌ها آمده است. گفته می‌شود كه سهروردی متأثر از افلاطون بوده است، چون افلاطون در جایی در كتاب جمهوری حقیقت را به نور خورشید تشبیه می‌كند و می‌گوید خورشید آن چیزی است كه به همه نور می‌دهد ولی خود از جایی نور نمی‌گیرد. چنان كه دیدیم، قرن‌ها قبل از افلاطون این نكته در اوپانیشادها آمده است.
در اوستا نور و آتش اصل عالم‌اند و عالم هستی از نور ازلی (اسر روشنیه یا به عبارت اوستایی انغره رئوچا) پدید آمده است. آذر یكی از ایزدان اوستایی است و گفته شده است كه آذر پسر اهورامزداست. مقصود از این تعبیر پدر و پسر در اصطلاح پدیده‌شناسی دین در حقیقت بیان وحدت ذاتی بین دو اصل و یا صدور و بروز این یك از دیگری است.
اینكه می‌گویند عیسی پسر خداست مقصود آن است كه با پدر وحدت ذاتی دارد، و نیز اینكه گفته شده است كه آذر پسر اهورامزداست یعنی میان آذر و نور آن و اهورامزدا وحدت ذاتی برقرار است، و چون عالم هستی از نور ازلی وجود یافته است، پس نتیجه این می‌شود كه كل عالم ظهورات و تجلیات نورالانوار، یعنی اهورامزداست و این در حقیقت همان توحید نوری حكمت اشراق است. من در اینجا درباره ساختار كیهان شناسی نوری حكمت اشراق چیزی نمی‌گویم. كسانی كه اهل این علم‌اند با اصطلاحات این مكتب، انوار قاهره، انوار اسپهبدیه، نظام طولی و عرضی انوار، برازخ و ترتیب نزولی انوار و سایر اجزاء این نظام دقیق فكری و فلسفی آشنایی دارند و اصول قاعده نور و ظلمت را می‌شناسند.
بسیاری از اصطلاحات اصلی و كلیدی این مكتب به فارسی سره و برگرفته از واژگان دینی و فلسفی ایران باستان است. امشاسپندان زرتشتی، و هومنه یا بهمن، اشه و هیشته یا اردیبهشت، خشثره ویریه یا شهریور، اسپنته مینیو یا اسپندارمذ، هوروتات یا خرداد، امرتات یا مرداد، به عنوان ارباب انواع در این مكتب دارای سهم اساسی‌اند، چنان كه در آراء دینی مزداپرستی نیز این «جاویدان ورجاوند» حافظ اجزاء و عناصر عالم وجوداند و تربیت هر جزء با یكی از آنان است.
من در این گفتار تنها به دو نكته درباره این مكتب اشاره می‌كنم. یكی مسئله ثنویت در این مكتب فكری است، كه گرچه كل نظام نظری آن توحیدی و در حقیقت «توحید نوری» است، و ظلمت در آن امری عدمی به شمار می‌رود ولی از جهات دیگر نوعی ثنویت در ساختار جهان‌شناسی و انسان‌شناسی آن به چشم می‌خورد، كه گویی موسس مكتب سعی دارد كه آن را به نوعی در گسترش انواع انوار از نظر بپوشاند.
شباهت تامی كه میان حكمت اشراق و قاعده نور و ظلمت آن را با آراء مانوی دیده می‌شود از نظر كسانی كه با هر دو مكتب آشنا باشند پوشیده نمی‌ماند. تصور «شرق» و «غرب» در جغرافیای قدسی (geosophia) خاص آن (به طوری كه در داستان گنوسی قصه غربت غربیه تصویر شده است)، حاكی از شناخت نوعی ثنویت كیهانی و شناخت دو عالم شرقی و غربی یا نورانی و ظلمانی است كه در تقابل قرار دارند.
برجسته نمایش دادن عالم نور و انواع اشراقات نورانی در برابر برازخ ظلمانی و جواهر غاسق كه معنا و مبنای همان «قاعده» نور و ظلمت است نیز شاهد و نمودار دیگری از تصویر ثنویت است، و هرچه برای ظلمت در برابر نور، حیثیت عدمی اثبات شود، باز صبغه ثنویت یاد شده باقی می‌ماند. علاوه بر اینها، وابسته شدن انوار اسپهبدی به هیاكل ظلمانی مادی و تصور «صیصیه» كه به معنی دژ و قلعه و زندانی است كه روح را در خود اسیر نگه می‌دارد، عیناً همان نظریه «تن یعنی زندان» (soma-sema) گنوسیان و اورفئوسی‌های یونان است كه از مكاتب ثنوی غرب بوده‌اند.
قهر و غلبه انوار برتر نسبت به انوار فروتر و شوق و عشق ا نوار فروتر نسبت به انوار برتر نیز حكایت از نوعی نگرش ثنوی دارد. چنان كه اشاره شد، اینگونه ثنویت را نزد افلاطون و پیش از او در مذهب اورفئوسی و بعد از او نزد گنوسیان می‌بینیم.
ارسطو در كتاب مابعدالطبیعه ایرانیان را پیشرو ثنویت كیهانی افلاطون دانسته است، و خود او هم در رساله‌ای كه درباره فلسفه نوشته بود اساس آن را در تقابل اهورامزد و اهریمن دیده است.
نكته دیگری كه درباره این مكتب فكری و نظری قابل ذكر است موضوع تناسخ است. بنابر نظریات این مكتب، ارواحی كه از آلودگی و بستگی به عناصر ظلمانی بر كنار بوده و در همین دوران زندگی به پاكی و خلوص اصلی رسیده باشند، با فساد و تباه شدن پیكر عنصری می‌رسند. اما ارواحی كه در قید اسارت و آلایش عالم مادی باقی می‌مانند دچار سیر و انتقال پی در پی در قالب‌های عنصری می‌گردند، تا زمانی كه سرانجام از این اسارت رها شوند و به اصل خویش باز گردند. نفس ناطقه یا نور اسپهبدی به پیكر ظلمانی وابسته می‌شود، و پیكر ظلمانی یا به اصطلاح جوهر غاسق عنصری از جهت فقر و نیازی كه به نور دارد، برای استكمال خود نور اسپهبدی را به خود وابسته و مانوس و معتاد می‌كند. از این روی نور اسپهبدی پس از تخریب و تلاشی پیكر عنصری، به سبب الفت و وابستگی پیشین خود به هیئت‌های برزخی و عنصری، شدیداً مشتاق پیوستن به كالبد دیگری است، و همچنان در طول زمان از پیكری به پیكر دیگر نقل می‌كند تا سرانجام و به تدریج بارقه‌های آگاهی به او برسد و به غربت و حقیقت اسارت خود واقف شود و به خودشناسی نایل گردد، و هرچه این آگاهی و خودشناسی قوت و نیروی بیشتری بگیرد پاك‌تر و پالوده‌تر می‌شود و با پالوده‌شدن خود، پیكر غاسق برزخی را نیز پاك‌تر و پالوده‌تر می‌كند و با خودشناسی و به خود آمدن از اسارت و غربت عوالم ظلمانی رها می‌شود و به اصل خود باز می‌گردد. اینگونه تضاد و تعارض ثنوی روح و ماده كه در ایران و هند سوابق دیرین داشته و اساس مكتب فلسفی سانكهیه و یوگای هندی و مانویت ایرانی و گنوسی را تشكیل می‌دهد، ظاهراً ریشه‌های بسیار كهن دارد، و حتی پیش از آمدن اقوام آریایی به سرزمین‌های جنوبی در در این مناطق (ایران و هند و اروپای پیش از آمدن آریائیان) وجود داشته است.
گمان می‌رود كه این دو عامل، یعنی آثار و رگه‌های ثنویت و اعتقاد به تناسخ در مكتب توحیدی اشراق، در طول تاریخ موجب شده است كه این مكتب مهم فكری و فلسفی در جهان اسلام چنان كه شایسته است مورد توجه و عنایت قرار نگیرد و در مقابل مكتب مشایی در درجات پایین‌تری از رواج و گسترش قرار گیرد؛ هر چند كه وجود الفاظ و اصطلاحات مزداپرستی ایرانی در این مكتب و اشتهار آن به حكمت خسروانی و پهلوانی نیز شاید در این مورد بی‌تأثیر نبوده است.
یك مسئله مهم و شایسته تأمل درباره مكتب اشراق آن است كه این افكار و عقاید در طول ششصد سال پیش از زمان سهروردی در كجا و نزد چه كسانی بوده است كه پس از سالیان دراز ناگهان در سهروردی ظاهر و به دست او انتشار می‌یابد؟ جوانی كه از سهروردی برای تحصیل نخست به مراغه و از آنجا به اصفهان و سرانجام به شامات می‌رود و بعد هم در سی و چند سالگی به اتهام كفر و الحاد كشته می‌شود، این سنت فكری بزرگ و دیرینه از كجا و چگونه به او می‌رسد؟ ابن‌سینا نیز ظاهراً به آگاهی‌هائی در این باره دسترسی پیدا كرده بود، زیرا در مقدمه منطق‌المشرقین اشاراتی به آن دارد و در رسالاتی چون حی بن یقظان و سلامان و ابسال و نیز در نمط نهم و دهم اشارات به این عوالم فكری بسیار نزدیك می‌شود. غزالی هم در مشكوه الانوار می‌كوشد كه راهی به این سو بیاید، اما هیچ كدام مانند سهروردی به اصل و ریشه نمی‌رسند. سهروردی اصطلاحاتی به كار می‌برد كه بسیار بسیار قدیم‌اند و اصلاً ساخته او نیستند. او زبان پهلوی و اوستایی نمی‌دانست، و وقتی خورشید را می‌گوید «هورخش»، یعنی چیزی كه نورش از خودش است، برخلاف انوار دیگر كه مقتبس از خورشید‌اند، یك اصطلاح قدیم ایرانی را به كار می‌برد كه در هیچ جای دیگر دیده نمی‌شود ومعنای آن هم تاكنون به درستی توضیح نشده است. «هو» (: xva اوستایی) یعنی «خود» و معنای تركیب ظاهراً «خود رخشنده» یا آنچه نور و رخشندگی او از خود اوست، كه با تعریفی كه افلاطون از خورشید دارد مناسب است. اصطلاح «هورقلیایی» هم یكی دیگر از اینگونه الفاظ است كه در اصل فارسی و به صورت خوركلپایی بوده، یعنی «جسم خورشیدی» (Solarbody). كسانی كه با مكتب نوافلاطونی و نوشته‌های گنوسی و هرمسی آشنا هستند این اصطلاح را می‌شناسند (پیكر خورشیدی). در زبان‌های ایرانی «كرپ» (karp-/klp) و صورت دیگر آن «كلپا» یعنی بدن و «هور» یا «خور» هم یعنی خورشید. این كلمه وقتی كه به سهروردی رسیده به صورت تصحیف شده آن بوده و یا شاید سهروردی آن را درست شنیده و به صورت «هوركلبایی» نوشته و بعداً، به دست كاتبان به صورت «هورقلیایی» تحریف و تصحیف شده است. و یا كلمات دیگری مثل جابلقا و جابلسا كه «كه پیش از سهروردی هم در برخی آثار دیده می‌شود) هیچ یك كلماتی نیست كه سهروردی خودش از پیش خود اختراع كرده باشد. اینها مربوط به سنتی بوده است كه به او رسیده و او آن را به صورت منظم تألیف و تدوین كرده است. داستان قصه غربت غربیه او همان داستان گنوسی مروارید است كه قبلاً به بردیصان نسبت داده می‌شد و اكنون معلوم شده است كه بخشی است از كتاب اعمال طومارس رسول، یكی از انجیل‌های غیررسمی، و داستانی است ایرانی و متعلق به زمان اشكانیان كه به عالم غرب و مسیحیت و مذاهب گنوسی وارد شده و پس از هزار سال در ایران به شیخ اشراق رسیده است، چنان كه در آثار ابن سینا هم از اینگونه آثار و عناصر گنوسی و هرمسی دیده می‌شود. داستان‌های فارسی كوتاهی كه سهروردی دارد بعضی‌ها ظاهراً اصل هندی دارد. رساله لغت موران و رساله عقل سرخ با بعضی از داستان‌های بودایی مجموعه جاتكه‌ها شباهت تمام دارد. بالاخره آیا این نظام منسجم و منظم فكری و فلسفی در طول زمان به صورت شفاهی سینه به سینه نقل می‌شده تا اینكه در قرن ششم به سهروردی رسیده است، و یا اینكه او اجزاء پراكنده آن را گرد آورده و خود آن را تدوین و تنظیم كرده است؟ پاسخ به این پرسش مهم كار آسانی نیست.
منبع: ماه نامه اطلاعات حکمت و معرفت
يکشنبه 3/6/1392 - 21:28
فلسفه و عرفان
سهروردی و نور محمدی
سهروردی و نور محمدی

نوشتار حاضر متن سخنرانی دكتر غلامحسین ابرهیمی دینانی با عنوان «سهروردی و نور محمدی» است كه سه شنبه 8 مرداد 87 در شهر کتاب مرکزی ایراد گردید.
سخنران: غلامحسین ابراهیمی دینانی
نسیم صبح سعادت بدان نشان كه تو دانی
سفر به كوی فلان بر در آن زمان كه تو دانی
من این حروف نوشتم چنانكه غیر ندانست
تو هم ز روی كرامت چنان بخوان كه تو دانی
یكی است تركی و تازی درین میان حافظ
حدیث عشق بیان كن بدان زبان كه تو دانی
به نظرم می آید هرآنچه قصد گفتنش را دارم که البته گفتن آن چنان برایم سخت مشکل مینماید كه سخت حیرانم، حافظ در این دو سه بیت به نیکی بیان كرده است. انسان قرنها را پشت سر گذاشته است و اكنون در عصر مدرن و سپس در پسامدرن زندگی می كند. اما كمتر اندیشه ای مانند اندیشه ی سهروردی قابل توجه بوده، هست و شاید خواهد بود.
مادامی كه بشر، عقل را به عنوان ابزار می نگرد، نمی تواند با سهروردی تماس حاصل کند. در گذشته و در طی قرون و امروزه كمی بیش از پیش، این امر همواره ساری و جاری بوده است.
باید گفت، امروزه و به خصوص بعد از دكارت ابزاری شدن عقل بیش از هر زمان دیگری آشكار شده است. بنیاد فلسفه ی دكارت این جمله بود: «می اندیشم، پس هستم.» و بر اساس این فكر، مهمترین رساله ی دكارت، «رساله ای در روش به كار بردن عقل» بنا نهاده شده است. به اعتقاد دکارت عقل چیزی است كه جهت بكار بردن آن باید روشمندانه عمل کرد و اگر روش نداشته باشید نمی توانید از عقل استفاده كنید. این سخن دكارت به دلیل اینكه چهره ی جهان را عوض كرد، سخنی حائز اهمیت است. چراکه دنیای قبل و بعد از دكارت كاملاً متفاوت از یکدیگر شد. لذا دنیای جدید بدون شك مدیون دكارت فرانسوی است.
یكی از دوستانم،‌ داستانی را از روزنامه برایم نقل كرد بر این اساس كه روزی در آمریكا، پسری با ماشین تصادف كرده بود. مادر پسرك در آن حال بی قراری، بی وقفه بر دكارت لعن و نفرین می كرد. حال آنكه دكارت فرانسوی چهار صد سال پیش در پاریس زندگی می كرده است و این خانم در زمان حال و در واشنگتن. این دو چه ارتباطی با یکدیگر دارند؟‌ آن خانم پاسخ می دهد اگر دكارت نبود، قطعا این ماشین نیز نبود كه در نتیجه ی تصادف با آن،‌ چنین اتفاقی بیافتد.
این داستان را تعریف كردم كه بگویم اهمیت دكارت تا چه اندازه است و بنده هرگز منكر اهمیت دكارت نیستم. اما باید اضافه کرد به همان اندازه كه مهم است به همان اندازه سهمناك نیز میباشد. بشر امروز كه با عقل ابزاری كار می كند نمی تواند با عقل اشراقی رابطه برقرار کند. اساسا عقل اشراقی یعنی عقلی كه ابزاری نیست. اشراق، هرگز به آسانی بدست نمی آید و طی یک شب شما نمی توانید حكیم، پیغمبر و یا مراد بشوید. این فکر وهمی بیش نیست و تنها انسانهای تنبل غیر اهل اندیشه اینگونه فكر می كنند. چراکه عالم هستی نظام مند است و هرگز چنین اتفاقی رخ نخواهد داد.
عرض بنده چیست و چند بیتی كه در ابتدا خواندم چه ارتباطی به عرض بنده دارد؟‌ «نسیم صبح سعادت بدان نشان كه تو دانی». حضرت حافظ چه ظریف گفته است!‌ توجه كنید! اولاً سعادت برای صبح است. البته می شود در یك شب نیز آدمی سعادتمند بشود ولی در اینجا حافظ از صبح سعادت صحبت می كند. صبح چه زمانی است؟‌ بامدادان، پگاه و آن آغاز طلیعه ی نور است. فجر صادق، صبح و همان اشراق است. صبح سعادت،‌ نسیم و نشانی دارد كه همه كس آنرا نمی شناسد.
«خبر به كوی فلان بر»‌ حضرت حافظ از واژه ی " فلان" استفاده می کند چراکه پنهان است. البته خود شیخ هم پنهان است. هشتصد سال از دوران او گذشته و همچنان كسی شیخ را نمی شناسد. خود ما نیز كه هم میهن او هستیم او را نمی شناسیم. آقای محمدخانی می فرمایند در این یكی دو دهه ی اخیر، سهروردی بیشتر خوانده شده است. من می گویم ای كاش خوانده نمی شد. چگونه خوانده می شود؟ بنده در اینجا قصد اهانت به كسی را ندارم ولی یكی از بزرگان كه بنده هرگز اسم ایشان را نخواهم آورد،‌ در كتاب خود، در توضیح اصطلاح «تباع تام» كه سهروردی بارها در نوشته های خود از آن استفاده كرده، این اصطلاح را، معادل ناخودآگاه فروید میداند. حالا ما چه كاری می توانیم بكنیم وقتی كه این نوع سهروردی شناسی داریم؟ لذا همان بهتر كه او را نشناسیم. این نکته، مساله ی ساده ای نیست که بتوان بی تفاوت از كنارش گذشت. اشكالی ندارد اگر باز هم مدتی سهروردی پنهان و ناشناخته بماند. چراکه در پنهان بودن او، در نهایت، امید به شناخت درست وجود خواهد داشت و بالاخره روزی حقیقت آشكار خواهد شد. اگرچه‌ حتی ما كه هم میهنان اوییم،‌ از او محروم هستیم.
و اما ادامه بحث، «خبر به كوی فلان بر در آن زمان كه تو دانی». در اینجا مساله ی زمان دخالت دارد و این نکته که لحظه ها با یكدیگر متفاوتند. حافظ در ادامه می گوید:‌ «من این حروف نوشتم چنان كه غیر ندانست / تو هم ز روی كرامت چنان بخوان كه تو دانی». بدین معنا که تو هم به همه كس نگو.
«یكی است تركی و تازی در این معامله حافظ»: در اینجا تركی و تازی و عربی و پارسی، فرق نمی كند چراکه در اینجا، سخن گفتن به این زبان نیست. و در ادامه، حدیث عشق بدان زبان كه تو دانی بخوان. خب آن چه زبانی است؟ ‌و آن چه فلانی است؟ و آن صبح سعادت چیست؟ ‌و بالاخره در یك كلمه، اشراق چیست؟
بنده تصمیم دارم سخنم را حول دو جمله از حكمه الاشراق سهروردی بیان کنم. مقید هستم دقیقاً عین عبارت عربی حکمه الاشراق را در اینجا نقل كنم. این دو جمله ارتباط نزدیکی با سخنانم دارد. سهروردی که خود را به حكمت خسروانی ایران باستان منتسب می كند و می گوید من تنها فیلسوفی هستم كه از زبان ایران باستان صحبت میکنم، در حکمه الاشراق خود می گوید:‌ «و علیك بقرائه القرآن مع وجد و طرب و الفكر اللطیف و اقراء القرآن كانّه و لا انزل الّا فی شانك فقط.»‌ بر شما باد به قرائت قرآن. وقتی قرآن میخوانی، سر حال باش. در وجد و شادی و طرب قرآن بخوان. وقتی كسل و بی حال هستی،‌ قرآن نخوان. وقتی در فكر معامله و بالا بردن رقم موجودی حساب بانكی هستی، قرآن نخوان. تنها در چنین حالتی است كه سهروردی می گوید قرآن بخوان. جمله ی آخر او بسیار شگفت و زیباست:‌ قرآن را چنان بخوان كه گویی تنها در شان تو نازل شده است. فكر كن كه تو، تنها مخاطب خداوند هستی. سهروردی چرا این را می گوید؟‌ و چه چیزی می خواهد بگوید؟‌ چرا من باید اینگونه فكر كنم؟ ‌این مساله بسیار مهم است چراکه تاثیر قرآن مشروط به خواندن آن در حالتی مانند آنچه سهروردی توصیف کرده است می باشد.
عبارت دیگر سهروردی كه بنده در اینجا حول محور آن سخن خواهم گفت، این عبارت زیبا است:
«لا یلعبنّ بك الاختلاف العباره فانّه اذا بعثر ما فی القبور و احضر البشر فی عرصه الله،‌ لعلّ من كل الف تسعه مئه و تسع و تسعین قتل العباره و ذبایح الصیوف الاشاراه‌»‌: دستخوش بازی الفاظ نشوید و الفاظ شما را بازی ندهد. زیرا وقتی كه در قیامت، در حشر كبری همه محشور و مبعوث می شوند و پرده ها كنار می رود، در آن روز، شاید از هر هزار نفر، نهصد و نود و نه نفر كشته شده ی الفاظ هستند. سرشان با اشارات بریده شده است و زخم عبارات به تن دارند.
شیخ چه چیزی را می خواهد گوشزد كند؟‌ مگر عبارات و الفاظ مانند شمشیر سر آدمی را می برد؟ پاسخ آری است. خیلی بدتر از شمشیر این اتفاق می تواند رخ دهد. توان زخمی كردن انسان توسط عبارات به مراتب فراتر و بیشتر از شمشیر است. در تمام طول روز، شما با این عبارات سر و كار دارید. گاهی با شما علمی سخن می گویند،‌ گاهی فلسفی، گاهی عرفانی، گاهی خانگاهی، گاهی دینی و ... و بی وقفه ما با انواع مغالطه ها روبرو هستیم و خود بی خبر از اینکه مغالطه میشویم. هم مغالطه می شویم و هم مغالطه می كنیم. هم كلاه بر سر دیگران می گذاریم و هم دیگران بر سر ما كلاه می گذارند. چرا؟
بدین علت كه با مغالطه ها آشنایی نداریم. معنی لغات و زبان فارسی و تركی و عربی و انگلیسی را می دانیم ولیكن تركیب الفاظ و جمله ها را نمی دانیم. در تركیب جمله ها و عبارات، بابی با عنوان مغالطات وجود دارد. سهروردی كه در منطق ارسطویی بسیار تواناست؛ در هیچ بابی از صناعات خمسه به اندازه ی صناعت مغالطه سخن نمی گوید. یك سوم از كتاب او در مورد صناعت مغالطه است. علت این مساله جز این نیست که او قصد داشت مغالطات را به نیکی به ما نشان بدهد تا حواسمان جمع شود و مغالطه نشویم. او حتی آن اندازه كه در مورد مغالطات سخن گفت در باب صناعت برهان سخن نگفت و این مساله، نشان دهنده ی اهمیت زیاد شناخت مغالطات است. ما در دنیایی زندگی می كنیم كه انواع هنرها من جمله هنرهای ادبی، هنرهای تكنیكی و حتی body language در اطرافمان ما را احاطه كرده اند و قطعا با تمامی این هنرها می توان معانی را القا كرد. لذا مغالطات ما را پریشان می كند و زخم می زنند و زندگی معنوی ما را تباه می كنند. و حال، سوال اینجاست، چه باید كرد تا اسیر مغالطات نشد؟‌
نمونه ی بارز مغالطه، این مثال است: وقتی می گوییم «عقل»‌،‌ در ذهن شما عقل ابزاری متبادر میشود. در حالیكه عقل، ابزار نیست. شما به بنده بگویید عقل، چه چیزی است؟ بنده عادت به طرح سوالاتی در حین كلام خود دارم؛ این سوال را مطرح می كنم: شما بفرمایید ابزار مهم تر است یا كسی كه ابزار را به كار می برد؟ پاسخ روشن است. كسی كه ابزار را به كار می برد مهمتر است. اگر عقل ابزار است، ابزار چیست؟ بی شک پاسخ میدهید ابزار «من» است كه آن را به كار می برم. خب شما كه عقل را به كار می برید چه كسی هستید؟ آیا تا كنون به این مساله فكر كرده ایم كه «من منهای عقل»‌ چه كسی هستم؟! آیا هر یك از ما منهای عقل، انسان هستیم؟! اگر عقل را از انسان بگیرند چه چیزی از او باقی می ماند؟ پاسخ اینجاست:‌ عقل، هدف و مقصد است. البته ممكن است به عنوان ابزار نیز به كار رود. عقل،‌ ابزارساز و وسیله ساز است و لذا ابزار نیست. عقل منطق را كشف و تنظیم كرده و به یك معنا، منطق را ساخته است. لذا عقل بالاتر از منطق است. هر آنچه عقل آنرا می سازد معتبر است. فلذا منطق نیز در حد خود معتبر است. ولی منطق محدوده دارد. و سوال این است كه آیا عقل نیز محدوده دارد؟‌ و اگر دارد،‌ محدوده ی آن كجاست؟‌
اگر بخواهیم وارد این مقوله بشویم،‌ بحث طولانی می شود. باید گفت، دكارت عقل را ابزار میدانست و به روش به كار بردن عقل پرداخت. بعد از دكارت فرانسوی،‌ كانت آلمانی این مساله را طرح می كند. او معتقد بود محدوده ی عقل، طبیعت است و به مجرد اینكه عقل پای خود را از طبیعت فراتر بگذارد و وارد متافیزیك شود، دچار حیرانی و سرگردانی و تناقض می شود. لذا مرز عقل، فیزیك است و عقل در عالم متافیزیك جایگاهی ندارد. این سخن، اساس فلسفه ی كانت است و البته پس از كانت نیز فیلسوفانی در این باره نظراتی را ارائه داده اند. ولی این دو فیلسوف، مهمترین فیلسوفان غرب هستند. چراكه بعد از كانت كمتر فیلسوفی است كه بتواند از زیر سیطره ی كانت بیرون بیاید. باید اضافه كرد این هر دو فیلسوف، مذهبی و حقیقتا در خدمت مسیحیت بودند. آنها دلیل خود را این گونه بیان كردند كه باید عقل را خلع سلاح كرد تا جا برای دیانت باز شود. یعنی در آنجا كه عقل راه ندارد، نوبت به دین می رسد. آیا تفکر شما نیز اینگونه است و معتقدید دین به معنای ماورای عقل بودن میباشد؟
در اینجا می خواهم سخنم را در باره سهروردی ادامه دهم. گاهی اوقات ما حرفهایی می زنیم كه هم صوفیان را خوش نمی آید و هم اهل شریعت را. باید بگویم محدوده ی عقل، فیزیك نیست. بلکه متافیزیك جولانگاه عقل است و اساسا بیشتر كار عقل در آنجاست. آیا عرض بنده این است كه عقل نامحدود است؟ بنده هرگز چنین سخنی نخواهم گفت. عقل قطعا محدوده دارد اما مرز آن متافیزیك نیست. پس مرز عقل كجاست؟!‌ آیا لایتناهی است؟ خیر. چراکه تنها لایتناهی، خداوند است. لذا، مرز عقل، نیستی است. دار هستی،‌ هستی به معنای عام كلمه و هر اندازه كه قلمرو هستی ادامه دارد، جولانگاه عقل است. اما این عقل، مرزی دارد و آن، نیستی است. چرا كه نیستی را نمی توان فهمید. آیا شما می توانید بگویید نیستی چیست؟! آیا نیستی دارای ماهیت است تا قابلیت شناخت داشته باشد؟ مطمئناً نیستی ماهیت ندارد. آیا كسی می تواند بگوید نیستی چند كیلو است؟‌ یا اینكه مكان نیستی كجاست؟ آیا نیستی، هست؟!‌ آیا نیستی داریم؟! اگر نیستی وجود داشته باشد، یك تناقض است. لذا مرز عقل، نیستی است.
در اینجا می خواهم به شعر حافظ كه در ابتدای بحث از آن استفاده كردم برگردم. «نسیم صبح سعادت»‌، اولین سپیده دم هستی است. باید توجه داشت این اولین، اول از جنس و نوع زمانی نیست. یكی از مغالطات همین جاست كه وقتی ما می گوییم اول، در ذهن اول زمانی متبادر می شود و ما به دنبال این می گردیم كه زمان آن كی بوده و بلافاصله آنرا در زمان جستجو می كنیم تا متوجه شویم اول كدام است و دوم كدام؟ آیا هر "اول"ی زمان دارد؟‌ باید گفت،‌ در اینجا، زمان مطرح نیست. لذا، همانطوریکه گفتم، لفظ "اول" یك مغالطه است و كانت نیز این مساله را دقیقا مطرح كرده بود. بعد این سوال مطرح می شود كه آیا زمان ازلی بوده و یا در یك وقتی بوجود آمده؟‌ آیا زمان موجود است یا معدوم؟ و آیا زمان موجود شده و یا همیشه موجود بوده؟ در همین جا مغالطه ادامه پیدا می كند. تا لفظ اول به كار می رود ذهن به دنبال آن در زمان می گردد. همچنان به عقب و به گذشته باز می گرد. "همچنان میرو به پایانش مرس." كجا نقطه ی آغاز زمان است؟‌ وقتی می خواهیم بفهمیم كجا زمان آغاز شده باید زمانی را در نظر بگیریم كه در آن زمان،‌ «زمان» موجود شود. بنابراین در اینجا، واژه ی "اول"،‌ بار زمانی ندارد.
این نكته را بدین جهت عرض می كنم كه بگویم نسیم صبح سعادت، نخستین طلیعه است. فجر صادق هستی است. ما فجر صادق را هر روز صبح زود می بینیم كه نخستین طلیعه های خورشید آسمان را فرا می گیرد و سپیده طالع می شود و افق روشن. هستی نیز یك فجر دارد اما چه روزی بوده؟ آیا روز بوده؟ و آیا از نوع روزهایی كه ما می شناسیم بوده است؟ فجر هستی كجاست؟ پاسخ این است كه فجر هستی، زمان و مكان ندارد. بدین علت كه زمان و مكان در محدوده ی عالم هستی معنا پیدا می كنند. صبح سعادتی كه حافظ می گوید و طلیعه ی فجر هستی است، چیست و هستی چگونه آغاز شده؟‌
سوال بنده درباره ی هستی است نه درباره ی چرخه ی تكامل و نه انفجار بزرگ. یك فیزیك دان از انفجار بزرگ صحبت می كند و سوال بنده در اینجا این است كه در انفجار بزرگ، چه چیزی منفجر شد؟ آیا موجود منفجر شد و یا معدوم ؟ سوال بنده از دیدگاه فلسفه است و نه فیزیك. سوال اصلی این است: فجر هستی كجاست؟
سهروردی از این مساله صحبت می كند و حافظ نیز در این شعر،‌ نسیم صبح سعادت و پگاه هستی را بیان کرده است. صبح صادق هستی كی شروع شد؟ مطمئناً كی در اینجا معنا ندارد. چراکه زمان نیز در دایره ی موجودات قرار دارد و تنها در طبیعت كه نازلترین مرتبه ی هستی است، زمان دارای معناست. در متافیزیك هرگز زمان معنا نخواهد داشت. در اولین طلیعه ی هستی، از كسی كه هیچكس او را نمی شناسد، یک بی نشان محض،‌ ذات حق تبارك و تعالی كه هیچ چیزی در مورد او نمی توان گفت، نوری ساطع شد. و البته باید افزود، منظور بنده از «شد»، از جنس شد زمانی نیست. ما بلافاصله بعد از اینكه از فعل استفاده می كنیم به ناچار از زمان استفاده كرده ایم. به این دلیل كه در محدوده ی زمان هستیم. علت اینكه حافظ می گوید:‌ یكی است تركی و تازی، اینست که درین جایگاه، ما نمی توانیم از این زبان مقید به زمان و مكان و عالم طبیعت استفاده كنیم.
به بحث برمی گردیم؛ هستی طلوع كرد و از آن بی نشان نوری ساطع شد. آن نور چه بود؟ سهروردی آنرا عقل میداند. در صبحگاه و طلیعه ی هستی كه البته در آن زمان و مكان بی معناست،‌ اولین صادره از حق تعالی،‌ اولین مخلوق خدا هنگام آفرینش، عقل كل بود. نه عقل شخص بنده و شما و نه هیچیك از عناصری كه شما در این عالم می شناسید. عقل كل،‌ نور حق است. فلذا ابزار نیست. عقل نور خداوندست و نخستین نور. و حتی در احادیث اسلامی نیز میخوانیم: «اوّل ما خلق الله العقل».‌ این حدیث از امام صادق (ص)‌ است. چرا كه نور بود و همه جا را روشن كرد. چه چیزهایی را روشن كرد؟ حتی خود هستی را نیز روشن كرد.
در اینجاست كه اختلافی شدید میان سهروردی و ارسطو ظاهر می شود. و به یک معنا، اختلاف بین ایران و یونان. عقل،‌ روشن كننده ی همه چیز است و در عین حال برای خود نیز روشن است. لذا همه چیز در پرتو عقل روشن است. اکنون، سوالی مطرح میشود: این نور است یا هستی؟ در‌ فلسفه ی یونان، از هستی صحبت شده است و در ایران باستان، از نور. پارمیندس، در یونان از هستی صحبت می كند. باید گفت هستی و وجود بسیار حائز اهمیت است. به نحویکه حتی برخی از حكمای ایرانی نیز، مانند ملاصدرا و تا اندازه ای ابن سینا، اصالت وجودی هستند. ولیکن تنها فیلسوفی كه می گوید هستی امری اعتباری است و تنها ذهن انسان آنرا میسازد،‌ سهروردی است.
ما در عالم وجود غرقیم. حتی خودمان نیز موجودیم و با موجودات سروكار داریم. دریا، صحرا، فلك، ملك و ... همگی موجودند. ولی خود «وجود» كجاست؟‌ «وجود» ‌را هیچ كس ندیده است. مطمئناً موجودات به وجود موجودند و حال آنكه وجود غیر قابل دیدن است. لذا سهروردی می گوید این امر، اعتباری ذهنی است. البته نظر شخص بنده این نیست که این امر، اعتباری ذهنی است. چرا كه بنده تا حدود زیادی ملاصدرایی هستم.
این سخن را در مورد نور نیز می توان گفت. بدون نور چیزی قابل دیدن نیست و حال آنكه خود نور را كسی ندیده است. سهروردی ترجیح می دهد آن نخستین چیزی كه از حق بی نشان ساطع میشود را «نور» و «عقل» بداند‌. سهروردی معتقد است "نور"، خود،‌ روشن است و دیگر چیزها را نیز روشن می كند. و دیگر فلاسفه معتقدند "وجود" دیگر چیزها را موجود می كند.
این اختلاف مطمئناً لفظی است. چراکه نور و وجود، هر دو غیر قابل مشاهده می باشند. از منظر شیخ اشراق نخستین صادره، عقل است. لذا، اشراق كاملا با عقل سروكار دارد و از عقل سخن میگوید. برخی اشراقیون معتقدند اشراق، رابطه ای‌ با عقل ندارد. این در حالیست که ذات اشراق، عقل است. اما نه عقل ابزاری،‌ بلكه عقل كل.
در احادیث آمده است:‌ «اوّل ما خلق الله العقل». اگر بخواهیم برای نظام هستی ترتیب قائل بشویم،‌ بعد از عقل، از آن حق بی نشان لایدرك، نفس کلی صادر شد. همانطور كه عقل بنده و شما، پرتوهایی از آن عقل كل میباشد، نفس بنده و شما نیز، پرتوهایی از آن نفس كلی است. لذا نفس پایین تر از عقل است. و بعد از نفس كلی، طبیعت كلی قرار دارد. این تقسیم عالم،‌ تقسیم سهروردی و حكمای اشراقی از عالم می باشد كه البته، هرمس نیز در سخنان خود،‌ چنین تقسیمی را داشته است.
از منظر سهروردی، بالاترین حكمای عالم هستی، سه حکیم می باشند. در درجه ی اول، حضرت زرتشت. در درجه ی دوم،‌ هرمس كه گفته می شود ادریس پیغمبر است و هنوز هم در آن شك وجود دارد و ناشناخته باقی مانده. هرمس باطنی است و واژه ی «هرمنوتیك» و تعبیری كه از آن به باطن می رود نیز از كلمه ی هرمس گرفته شده است. هرمنوتیك یعنی چیزی كه به هرمس می رسد و به معنای علم باطنی است. در درجه ی سوم، افلاطون قرار دارد. این سه محترم ترین فلاسفه از نظر سهروردی هستند. زرتشت، ایرانی است، هرمس مشخص نیست اهل كجاست و افلاطون یونانی است. لذا بر خلاف آنچه كه مشهور است سهروردی ناسیونالیست به معنای مصطلح نیست. او هرگز نژادی فكر نمی كند. همانگونه که ما نیز نباید نژادی و بلکه باید فرهنگی فكر كنیم. چراکه نژاد برخلاف فرهنگ، قابل دفاع نیست. لذا ما حق دفاع از فرهنگ ایران باستان را داریم. قطعا ما از نژاد دفاع نمی كنیم. چرا كه نژاد قابل دفاع عقلانی نیست.
در اینجا قصد مقایسه بین ایران باستان كه سمبل آن زرتشت است و یونان باستان كه افلاطون در آن زندگی می كرده را دارم. افلاطون در یونان غربی و در آتن زندگی می كرده است. در حال حاضر نیز آثار معبد دلفی كه آكادمی او بوده است باقی مانده و سالانه گردشگران بسیاری از آنجا دیدن می كنند. ایران و یونان باستان چندین جنگ داشته اند. به رغم وجود جنگهای بسیار، منجمله جنگ ماراتن، دورانی طولانی نیز این دو تمدن در صلح با یکدیگر به سر برده اند. روابط فرهنگی بسیاری بین این دو تمدن بزرگ باستانی وجود داشته است. چند ماه پیش، در روز افلاطون و سهروردی،‌ در انجمن حكمت و فلسفه، سفیر یونان دعوت شده بودند تا به ایراد سخنرانی بپردازند. ایشان سخنان خود را چنین آغاز نمودند: قطعا جنگهای بسیاری میان دو تمدن یونان و ایران باستان وجود داشته و لیكن علی رغم این جنگها،‌ دوستیهای بی شماری نیز داشته ایم و سپس شروع به بررسی روابط فرهنگی بسیار زیاد ایران باستان و یونان باستان كردند.
بنده در مقدمه ی كتاب «شعاع اندیشه و شهود در فلسفه ی سهروردی»‌ كه بیست و پنج الی بیست و هشت سال پیش آنرا نوشته بودم، با ادله و شواهدی از جانب غربی ها كه شدیدا مقید به پنهان كردن تمدن ما هستند، نشان داده ام كه افلاطون تحت تاثیر فرهنگ ایران بوده است. افلاطون از حاكم حكیم (فیلسوف شاه) ‌سخن می گوید. بدین معنا كه تنها فیلسوف و حكیم شایستگی حکومت بر مردم را دارد. درحالیكه این نظریه، پیش از افلاطون، نظریه و تئوری ایرانیان بوده است. ایرانیان از «سوشیانت» و «بخت آران»‌ ها یعنی كسانی كه اهل اشراق و منجی هستند صحبت می كنند و اتفاقا خود افلاطون،‌ حاكم حكیم را منجی خوانده است.
سوشیانت به معنی منجی و كسی است كه بشریت را نجات می دهد. بخت آران یا بخت یاران به معنی كسانی است كه از طرف الهی بخت یار و به گونه ای الهی هستند و فرّه ایزدی و نور الهی دارند و در یك كلمه،‌ اشراقی هستند. تئوری معروف افلاطون، «حاكم حكیم»، شدیداً تحت تاثیر ایران باستان است.
دیگر آنكه افلاطون از تنازع خیر و شر سخن می گوید. این سخن دقیقاً از تنازع یزدان و اهریمن تاثیر پذیرفته چراکه نزاع بین انگرمینو و سپنتامینو، تئوری ایرانیان باستان بوده است. در ادامه باید به داستان «ار» در كتاب دهم جمهوری اشاره كرد. او كسی بود كه در یكی از جنگها می افتد و مشخص نیست كه آیا كشته شده بود یا خیر. بعد از جنگ، زمانی كه كشته ها را جمع می كنند در هنگام سوزاندن جسدها، زنده می شود و شروع به صحبت می كند و به تفصیل، مسیری كه طی كرده بود را بیان می كند. سخن از پل صراط و احوال اهل جهنم و اهل بهشت می گوید و به توصیف دنیای دیگر می پردازد.
اخیراً خانم آموزگار، كتابی با عنوان ارزاویراف نامه چاپ كرده اند ارزاویراف،‌ انسانی است كه سیری به عالم ملكوت می كند و سپس به توصیف آنجا می پردازد و سخن از چگونگی بهشت، پل جهنم یا پل چینه وت،‌ بهشتیان و ... می گوید. حال آنكه به نظر می رسد افلاطون كتاب ارزاویراف نامه را خوانده بود و در كتاب دهم جمهوری آنرا با عنوان قصه ی «ار» فرزند «ارمینس» بیان می كند. لذا، تشابهاتی بین نظریات فرهنگ ایران باستان و افلاطون وجود داشته است.
سهروردی از فرهنگ ایران باستان تاثیر پذیرفته و حكمت اشراق را بنا نهاده و صادر اولی را عقل و نور هستی می داند. در بعضی از روایات، یك روایت دیگر غیر از آنچه عرض كردم هم داریم كه حضرت ختمی مرتبت فرموده اند: «اوّل ما خلق الله نوری» یعنی اولین مخلوق و اولین صادر،‌ من محمد هستم. توجه داشته باشید، حضرت محمد (ص)، پسر عبدالله بن هاشم بن عبدمناف و دارای جسمانیتی در عربستان و مكه است. اما نورانیت حضرت ختمی مرتبت و باطن او كه همان عقل كل است، ازلی است. سهروردی این را می داند. عنوان این سخنرانی كه سهروردی و نور محمدی است، در همین جا روشن می شود. چراكه سهروردی، انبیاء‌ را انسانهایی كامل می داند. كمال انسان در چیست؟‌ كمال انسان در كمال عقل است. بر حسب اعتقادات ما، نبی به معنای عقل كل است. عقل كل،‌ عقلانی سخن میگوید. به همین دلیل است كه سخنان انبیاء و به خصوص پیامبر بزرگوار ما حضرت ختمی مرتبت، کاملا عقلانی است. حضرت ختمی مرتبت عقل كل است و به همین علت خاتم است.
نام احمد نام جمله انبیاست
چون كه صد آمد نود هم پیش ماست
پیامبر ما به لحاظ باطن، عقل كل است. عقل كل،‌ عقلانی سخن می گوید اگرچه در پرده ی رمز نیازمند تاویل است. چنانچه سخنی از سخنان ایشان با عقل شما سازگار نبود باید اهل عقل آنرا بخوانند و برای شما تاویل كنند چراكه معنی آنرا فقط اهل عقل می فهمند. چنانكه حضرت موسی با تمام عظمتش سخنان حضرت خضر را نفهمید. حتی حضرت موسی كه پیغمبر اولوالعزم است، همراه حضرت خضر شد. چراکه او انسان كامل و ظهور عقل است.
در مسیحیت، مسیح، مظهر خدا و بلکه خود خداست. اما در اسلام، نبی،‌ عقل و خدا، بی نشان است. در این جا تفاوت فرهنگ ها آشكار می شود. در فرهنگ مسیحیت، مسیح هم خدا و هم فرزند خدا و هم روح القدس است. یعنی سه تاست و در آن واحد، یکی! ولی در فرهنگ ما، نبی، عقل كل و ظهور خداوند است چرا كه اساسا تا ابد راه به ذات خداوند بی نشان نیست و لذا وصال به ذات به معنای هجران ابدی است. وصال او ممكن نیست. ظهور در عقل كل است و عقل كل، انبیاء هستند و كاملترین عقل، حضرت ختمی مرتبت هستند. لذا،‌ سهروردی از نور سخن می گوید و فلسفه ی او، فلسفه نور است.
البته، همه ی پیغمبران با نور آغاز می كنند ولی زرتشت، اولین پیغمبری است كه از نور صحبت كرده است. حضرت موسی هم از نور صحبت كرده. اولین بار كه به طرف كوه طور رفت آتش دیده بود. منظور از آتش، نورانیت آتش است. همه ی انبیاء نور هستند و نور حضرت محمد مصطفی (ص)، كاملترین نور است. سهروردی مسلمانی است كه از فرهنگ ایران باستان آغاز می كند و به نور محمدی ختم می كند. متاسفانه فرصت نشد به توضیح این نکته بپردازم كه چرا سهروردی به ما توصیه می كند قرآن را آنگونه بخوانیم كه گویی تنها بر ما نازل شده است.
بنده در جهان اسلام هیچ فیلسوفی را نمی شناسم كه به اندازه ی سهروردی با قرآن مانوس و بر آن احاطه و تسلط داشته باشد. حتی ملاصدرا و حتی ابن سینا نیز در این زمینه قابل قیاس با او نیستند. تصور كنید شخصی كه سی و شش و یا حداكثر سی و هشت سال عمر داشته، در جوانی كشته شده و ده سال آنرا در سفر بوده، چه میزان زمان می توانسته داشته باشد كه سی كتاب بزرگ را بنویسد.
و شیخ شهید در انتها، به آن نور ختم می كند. به نظر بنده، ‌حافظ بیش از هر كتابی به مطالعه ی كتابهای سهروردی می پرداخته است. تصمیم دارم سخنم را با یك بیت از حافظ ختم كنم:
از آن بدیر مغانم عزیز می دارند
كه آتشی كه نمیرد همیشه در دل ماست

منبع: سایت باشگاه اندیشه
يکشنبه 3/6/1392 - 21:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته