• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 518
تعداد نظرات : 242
زمان آخرین مطلب : 4180روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 


 

می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند

                  ستایش کردم ، گفتند خرافات است

                             عاشق شدم ، گفتند دروغ است

                                       گریستم ، گفتند بهانه است

                                                   خندیدم ، گفتند دیوانه است

دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !

                        « بابا علی!»

 

 

بی شک جهان را به عشق کسی افریده اند

زیرا من افریده ام از عشق

جهانی برای تو!

                                حسین پناهی

چهارشنبه 9/11/1387 - 16:30
شعر و قطعات ادبی

 


 

این شعر یک بچه آفریقایی رو، كه کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 هم شده.



وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم
وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم
وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم

و تو، آدم سفید
وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی
وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای
وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی
و وقتی می میری، خاکستری ای
و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟

چهارشنبه 9/11/1387 - 16:30
خواستگاری و نامزدی

خانم « تامپسون » معلم کلاس پنجم ابتدایی در اولین روز مدرسه مقابل دانش آموزان ایستاد و به چهره دانش آموزانش خیره شد و مانند اکثرمعلمان دیگر به دروغ به بچه ها گفت که همه آنها رابه یک اندازه دوست دارد. اما این غیر ممکن بود. چرا که در ردیف جلو پسربچه ای به نام« تدی استودارد » درصندلی خود فرو رفته بود که چندان مورد توجه معلم قرار نداشت.
 
خانم « تامپسون » سال قبل « تدی » را دیده بود و متوجه شده بود که او با بقیه بچه ها بازی نمی­کند. اینکه لباسهایش کثیف هستند و او همواره به استحمام نیاز دارد. برای همین « تدی » فردی نامطلوب قلمداد می شد.
 
 این وضعیت چنان خانم « تامپسون » را تحت تاثیر قرار داد که او عملا نمرات پایینی را بر روی برگه امتحانی­اش درج می کرد.
 
در مدرسه ای که خانم « تامپسون » تدریس می کرد، لازم بود تا او شرح گذشته تحصیلی همه دانش­آموزانش را مورد بررسی قرار بدهد. او« تدی » را در نوبت آخر قرار داد. با این حال وقتی پرونده وی را مرور کرد، بسیار شگفت زده شد.
 
 معلم کلاس اول « تدی » نوشته بود او بچه ای باهوش است که همیشه برای خندیدن آمادگی دارد. او تکالیفش را مرتب انجام می­دهد و رفتار خوبی دارد. او از اینکه دور و برش شلوغ باشد، خوشحال می شود.
 
معلم کلاس دوم نوشته بود :« تدی » دانش آموز بسیار باهوش و با استعداد است. همکلاسی هایش او را دوست دارند اما او اخیرا به خاطر ابتلاء مادرش به یک بیماری لاعلاج دچار مشکل شده و احتمالا زندگی اش سخت شده است.
 
معلم کلاس سوم نوشته بود مرگ مادرش برایش بسیار سخت تمام شد. او تلاش میکند تا هرچه در توان دارد به كار بندد، اما پدرش چندان علاقه­ای از خودش نشان نمی دهد. اگر در این خصوص اقدامی نشود زندگی شخصی اش دچار مشکل خواهد شد. معلم کلاس چهارم نوشته بود « تدی » انزواطلب است و علاقه چندانی به مدرسه نشان نمی­دهد. او دوستان زیادی ندارد و گاهی سر کلاس خوابش می برد.
 
اکنون خانم « تامپسون » مشکل وی را شناخته بود به خاطر همین از رفتار خود شرمسار شد. اوحتی وقتی که دید همه دانش آموزانش به جز « تدی » هدایای کریسمس او را با کادوها و روبان های رنگارنگ زیبا بسته بندی کرده­اند، حالش بدتر شد. هدیه « تدی » با بدسلیقگی در میان یک کاغذ ضخیم قهوه­ای رنگ پیچیده شده بود که او آن را از پاکت های خود درست کرده بود. خانم « تامپسون » برای باز کردن آن در بین هدایای دیگر دچار عذاب روحی شده بود. وقتی او یک گردنبند بدلی کهنه را که تعدادی ازنگین­های آن هم افتاده بود به همراه یک شیشه عطر مصرف شده که یک چهارم آن باقی مانده بود از لای کاغذ قهوه ای رنگ بیرون کشید. گروهی از بچه های کلاس شلیک خنده سر دادند. اما او خنده استهزاءآمیز بچه ها را با تحسین گردنبند خاموش کرد. سپس آن را به گردن آویخت و مقداری از عطر ر نیز به مچ دستش پاشید.
 
حرکت بعدی « تدی » کاملا خانم « تامپسون » را منقلب کرد. او مدتها منتظر ماند تا اینکه سرانجام خانم معلم خود را تنها گیر آورد. سپس به وی گفت: خانم معلم امروز شما دقیقا بوی مادرم را می دهید.
 
خانم « تامپسون » هاج و واج به او نگریست. پس از خوردن زنگ آخر رفتن بچه ها او یک ساعت در کلاس نشست و اشک ریخت. از آن روز به بعد او دیگر تدریس را صرفا به آموختن خواندن و نوشتن و ریاضیات محدود نکرد. بلکه تلاش کرد تا به بچه ها درس زندگی هم بیاموزد. خانم « تامپسون » بخصوص توجه خویش را به « تدی » معطوف کرد. همچنانکه با پسرک کار می کرد گویی ذهن وی دوباره زنده می شد. هرچه بیشتر او را تشویق می کرد، پسرک بیشتر عکس العمل نشان می داد. در پایان سال « تدی » یکی از بهترین دانش آموزان محسوب می شد. خانم « تامپسون » علی رغم ادعایش که گفته بود که همه بچه ها را به یک اندازه دوست دارد اما این بار هم دروغ می گفت چرا که تعلق خاطر ویژه ای نسبت به « تدی » داشت. یک سال بعد او نامه ای از طرف « تدی » دریافت کرد که در آن نوشته بود او بهترین معلم درتمام زندگی اش بود.
 
شش سال دیگر نیز سپری شد تا اینکه او نامه دیگری از طرف « تدی » دریافت کرد. « تدی » در این نامه نوشته بود: درحال فارغ التحصیل شدن از دانشگاه با رتبه عالی است. او بار دیگر به خانم « تامپسون » اطمینان داده بود که وی را همچنان بهترین معلم تمام زندگی اش می­داند. سپس چهار سال دیگر نیز مثل برق و باد گذشت. نامه چهارم « تدی » اذعان می کرد که او به زودی به درجه دکترا نایل خواهد آمد. او نوشته بود که می خواهد باز هم پیشرفت کند و بار دیگر احساس قلبی خود را در خصوص وی تکرار کرده بود. ماجرا به همین جا خاتمه نیافت. بهار سال بعد نامه دیگری از طرف « تدی » به دست خانم « تامپسون » رسید. او در نامه خود نوشته بود که با دختری آشنا شده و می خواهد با وی ازدواج کند. « تدی » اظهار کرده بود از آنجا که چند سالی است پدرش را از دست داده و موجب افتخارش خواهد بود اگر خانم « امپسون » بپذیرد و به جای مادر داماد در مراسم عقد حضور داشته باشد  و البته خانم « تامپسون » پذیرفت. حدس می­زنید چه اتفاقی افتاد؟ او در مراسم عروسی همان گردنبندی را در گردن آویخت که چند نگینش افتاده بود و همان عطری را که مصرف کرده بود که خاطره مادر « تدی » را در یاد او زنده می کرد. در مراسم عروسی « تدی » با دیدن خانم « تامپسون » لبخند رضایت بر لبانش نشست پیش رفت و موءدبانه دست او را گرفت. بوسه ای بر پشت آن زد و آهسته در گوش خانم معلم خود گفت: متشکرم خانم « تامپسون » که مرا باور کردی، بسیار متشکرم از اینکه احساس مهم بودن را در درونم بیدار کردی و به من نشان دادی که می­توانم مهم و تاثیر گذار باشم. خانم « تامپسون » که اشک در چشمانش جمع شده بود آهسته پاسخ داد تو کاملا در اشتباهی! « تدی » این تو بودی که به من آموختی می ­توانم مهم و تاثیر گذار باشم. درآن زمان من اصلا نمی دانستم چطور باید بیاموزم تا اینکه با تو آشنا شدم.
سه شنبه 8/11/1387 - 15:21
طنز و سرگرمی

 

 

امروز چند تا داستان جالب و خنده دار در مورد وینستون چرچیل خوندم که به نظرم بد نیومد شماهام بخونیدش. در کل اینطوری به نظرم اومد که این چرچیل نه تنها شوخ بوده بلکه آدم بسیار حاضر جوابی هم بوده. و البته چیزی هم که واضحه این بوده که رابطه خوبی با خانمها نداشته و خیلی مایل بوده توی ذوقشون بزنه.


نانسى آستور - (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیاى کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده بود) - روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل (نخست وزیر پرآوازه وقت انگلستان ) رو کرد و گفت: من اگر همسر شما بودم توى قهوه‌تان زهر مى‌ریختم.
چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز): من هم اگـر شوهر شما بودم مى‌خوردمش!


در مجلس عیش‌ حکومتى، وقتى چرچیل حسابى مست کرده بود؛ یکى ار حضار، که خبرنگار هم بود، از روى حس کنجکاوى حرفه ایش (فضولى براى سوژه تراشى) پیش او رفت که حالا دیگه حسابى پاتیل پاتیل شده بود، و در حالى که چرچیل سرش رو پایین انداخته بود و در عالم مستى چیزهاى نامفهومى زیر لب زمزمه مى‌کرد و مى‌خندید؛ گفت: آقاى چرچیل! (چرچیل سرش را بلند نکرد). بلندتر تکرار کرد: آقـاى چرچیل (خبرى از توجه چرچیل نبود)
(در شرایطى که صداش توجه دور و برى‌ها رو جلب کرده بود، براى اینکه بیشتر ضایع نشه بلافاصله سرش رو بالا گرفت و ادامه داد..) شما مست هستید، شما خیلى مست هستید، شما بى اندازه مست هستید، شما به طور وحشتناکى مست هستید..!
چرچیل سرش رو بلند کرد در حالیکه چشمهاش سرخ رنگ شده بودن و کشـــدار حرف مى‌زد) به چشمهاى خبرنگار خیره شد و گفت:
خانم …. (براى حفظ شئونات بخوانید محترم!) شما زشت هستید، شما خیلى زشت هستید، شما بى اندازه زشت هستید، شما به طور وحشتناکى زشت هستید..! مستى من تا فردا صبح مى‌پره، مى‌خوام ببینم تو چی کار مى‌کنى ..!


میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده… که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه… بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم…

سه شنبه 8/11/1387 - 15:8
دعا و زیارت

 


 

یا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟

استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند.

آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست , خدا نیز شیطان است"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و
خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن
گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد."

شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریک هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."
در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا, شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: "شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریک که در نبود نور می آید.
آن شاگرد کوچک آلبرت انیشتین بود

سه شنبه 8/11/1387 - 15:0
دعا و زیارت
به نام خدا

 

یادداشتی از طرف خدا

  به: شما

 

تاریخ : امروز

 

 از: خالق

 

موضوع : خودت

 

من خدا هستم. امروز من همه مشكلاتت را اداره میكنم .

 

لطفا به خاطر داشته باش كه من به كمك تو نیاز ندارم. اگر در زندگی وضعیتی برایت پیش آید كه قادر به اداره كردن آن نیستی، برای رفع كردن آن تلاش نكن .

 

 

 

آنرا در صندوق( برای خدا تا انجام دهد) بگذار . همه چیز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر من ، نه تو !

 

 وقتی كه مطلبی را در صندوق من گذاشتی ، همواره با اضطراب دنبال(پیگیری) نكن .

 

در عوض روی تمام چیزهای عالی و شگفت انگیزی كه الان در زندگی ات وجود دارد تمركز کن .

 

ناامید نشو ، توی دنیا مردمی هستند كه رانندگی برای آنها یك امتیاز بزرگ است.

 

شاید یك روز بد در محل كارت داشته باشی : به مردی فكر كن كه سالهاست بیکار است و شغلی ندارد.

 

 ممكنه غصه زودگذر بودن تعطیلات آخر هفته را بخوری: به زنی فكر كن كه با تنگدستی وحشتناكی روزی دوازده ساعت ، هفت روز هفته را كار میكند تا فقط شكم فرزندانش را سیر كند.

 

وقتی كه روابط تو رو به تیرگی و بدی میگذارد و دچار یاس میشوی : به انسانی فكر كن كه هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشیده..

سه شنبه 8/11/1387 - 14:56
شعر و قطعات ادبی

 

 

آنچه در زیر میخوانید ترجمه یکی از اشعاری است که افکار فلاسفه یونان باستان را به صورت موجز و مختصر در چندین عبارت کوتاه بیان کرده است.از آنجاییکه ترجمه این شعر باید به همان صورت شعرگون انجام پذیرد یعنی همانطورکه نویسنده در بیان شعر قافیه را رعایت کرده است ترجمه نیز باید بدین صورت انجام گردد ،متاسفانه به علت کمبود وقت وبرخی مشکلات دیگر چنین امری میسر نشد.امیدوارم که از این ترجمه نهایت استفاده را ببرید.

                                       تاریخ فلسفه یونان

                          نویسنده: نِوِن سی ساردیک

                         

همه چیز با طالس آغاز شد

خیلی سال پیش

وقتی او بانگ سر داد كه:"من كشف كردم!

هرچیزی از آب است"

..........................................................

آناكسیمنس به او اعتراض كرد

وفریاد زد:"بر عكس،

براستی تنها یك چیز وجود دارد.

اما نه آب؟! وبلكه هوا!"

..........................................................

اجازه بدهید كه هراكلیت را از یاد نبریم

كسی كه تمام فیلسوفان او را برای وصف

قطعی اش مبنی بر اینكه آنچه تنها وجود دارد... آتش است تحسین كرده اند.

..........................................................

سپس امپدكلس وارد شد

كسی كه گفت،

"هوا،آب،آتش- چه بزرگ!

اما اجازه دهید كه خاك را هم به این لیست اضافه كنیم!"

..........................................................

فیثاغورس از برخی غداها متنفربود.

صبركنید،آیا آن غذاها لوبیا یا خیار نبودند؟

هرچه.وی به طور برجسته ای ادعا كرد كه"هیچ چیزی جز اعداد وجود ندارد!"

..........................................................

پارمنید غوغایی به پا كرد

چرا كه با مهارتی شگرف استدلال میكرد كه

جهان ،تنها، گویی عظیم است كه كاملا ثابت می ایستد.

..........................................................

آیا او وجود حركت را رد میكرد؟

آیا این كم و بیش نوعی حقه بازی نبود؟

شاگردش زنون پاسخ داد،خیر.

چرا كه او برهانی متقاعد كننده را بر این اساس آماده كرد.

..........................................................

دموكریت اندیشید كه هرچیزی

مشتمل است بر اتمهایی در خلاء.

بنابراین كتابهای فیزیك امروزی

او را خشنود خواهند ساخت.

..........................................................

سوفیست ها از این خط مشی شان مبنی بر

مطالبه دستمزد آموزگار دفاع كردند:

"هی،هركسی نیاز به خوردن دارد،حتی

آنهایی كه مدرك دكتری ph.D  دارند."

..........................................................

پروتاگوراس اهل آبدرا

قویترین استدلالات را ضعیف ساخت،

چرا كه ادعا میكرد كه خود حقیقت

وابسته به گوینده آن است.

..........................................................

منتقدان عجله داشتند تا به خاطر

بازی بدكارانه اش وی را انكار كنند:

"ما فكر میكنیم كه بینش تو كاملا احمقانه است،

به بیان دیگر،برای ما،تو در اشتباهی!"

..........................................................

سقراط درباره اخلاق اندیشد

وچگونه زیستن دریك زندگی خوب،

تا جایی كه  كارنامه خودش را

به خاطر ازدواج با یك زن نق نقو خراب كرد.

..........................................................

او فكر میكرد كه پلید ترین اعمال نیز

از فقدان دانایی ناشی میشوند،

چنانچه اگر مردم دست به قتل و قارت میزنند

تنها به خاطر فقدان دانایی است.

..........................................................

باز پسین بحث داغ او

با صدای :"تق ،تق در قطع شد.

ببخشید كه سرزده وارد شدیم،

اما شما باید جام شوكران را بنوشید."

..........................................................

افلاطون دیالوگهایی را نوشت

و خیلی سخت است بیان اینكه

از تمام آن  انسانها در این باره

كدامینشان به لحاظ جنسی سالم و كدامینشان ناسالم هستند.

..........................................................

وی به توصیف جهان خیره كننده ای

از مثل كه ما نمیتوانیم آن را ببینیم مبادرت ورزید

چیزی كه ]به طور نمونه[ خیلی خیلی سردتر از

هر چیز دیگری است كه میتواند سرد باشد.

..........................................................

مشاهدات همه ما سایه هایی ] از مثل [است

و نه چیزی واقعی.

پس چه كسی ما را به سوی حقیقت راهنمایی خواهد كرد؟

چرا ،یك فیلسوف-شاه!

..........................................................

بنابراین افلاطون وظیفه

خروج از غار را متعهد شد

اما تنها توانست خودش را كه به

عنوان برده فروخته شده بود نجات دهد.

..........................................................

خدا را شكر كه طرح آرمان شهراش ناكام ماند،

زیرا آرمان شهر این فرزانه

در شكل اولیه اش بسیار به فاشیسم میماند.

..........................................................

ارسطو تقریبا هر موضوعی را آزمود:

از امور ملموس گرفته تا انتزاعی،

از كوچك تا بزرگ.

..........................................................

آیا كسی هست كه با این اصطلاحات او

یعنی غایت، سرمنشإ و جوهر پریشان نشده باشد؟

او در باره چه چیزی سخن میگوید؟

اگر ایده ای در سر داری پس بگو.

..........................................................

با ایده هایش در تمام موضوعات كلیدی

به عنوان سخن آخر رفتار میشد.

برای بیش از هزار سال

هیچ صدای مخالفتی با او شنیده نمیشد.

..........................................................

در نهایت دانشمندان بیدار شدند

چنانچه معرفتشان روبه جلو موج زد.

آنها مودبانه اعلان كردند كه:"متاسفیم،

اما ما هر آنچه كه او میگوید را رد میكنیم."

..........................................................

با این وجود،در بین فیلسوفان،

جایگاه او كاملا مرتفع باقی است

هرچند،باید پوست كنده به شما بگویم كه،

دقیقا مشخص نیست كه چرا.

سه شنبه 8/11/1387 - 1:41
آموزش و تحقيقات

 

 

توضیح مختصر راجع به سنسور: در دنیای الکترونیک ما تنها با دو کمیت ولتاژ و جریان سروکار داریم و ایندو را می توانیم اندازه گیری کنیم. مثلا دما هیچ معنی در یک مدار ندارد. پس برای اینکه کمیت های فیزیکی مثل دما، فشار، فاصله و ... را اندازه گیری کنیم و مقدار آنرا نمایش دهیم باید آنرا به ولتاژ یا جریان تبدیل کنیم.
در بقیه ی
رشته ها هم سنسور وجود دارد اما با این نام استفاده نمی شود. مثلا در مکانیک بیشتر کمیتها به جابجایی تبدیل می شود و با عقربه نشان داده می شود.
حال به عنوان مثال در الکترونیک می خواهیم دمای یک کوره را نمایش دهیم که تا 400 درجه سانتیگراد گرم می شود.
سنسورهای دمای مختلفی ساخته شده است:

- سنسورهای نیمه هادی که از مدارات مجتمع تشکیل شده اند مثل LM35 که سه پایه دارد و ولتاژ خروجی آن 10 میلی ولت بر درجه سانتیگراد است. اما این نوع سنسورها تا دمای 150 درجه سانتیگراد و در دماهای بالاتر فنا می شوند. دقت آنها نیز حدود یک درجه سانتیگراد است.

-سنسورهای مقاومتی غیر خطی که دقت چندان زیادی ندارند و برای دماهای بالا نیز مناسب نیستند.

-سنسورهای مقاومتی خطی مانند PT100 که دقت بسیار بالا دارد و اخیرا تا دماهای 800 درجه ساخته می شود. بنابر این بهترین سنسور این نوع است . این سنسورها دارای مقاومت متغیر حدود 0.385 اهم بر درجه سانتیگراد هستند. بنابراین با اعمال جریان ثابت به آن می توانید ولتاژی متناسب با دما داشته باشید و آنرا توسط یک ولتمتر یا A/D بخوانید. مشکل قیمت آنهاست که کمی بالاست.

-سنسورهای ترموکوپلی سنسورهایی هستند که مستقیما ولتاژ کوچکی متناسب با دما تولید می کنند و تا دماهای 2000 درجه سانتیگراد ساخته شده اند. دقتی حدود چند درجه و قیمت تقریبا مناسبی دارند. کافیست یک تقویت کننده ولتاژ داشته باشید تا به راحتی دما را با ولتمتر بخوانید.
دوشنبه 7/11/1387 - 14:54
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته