• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 518
تعداد نظرات : 242
زمان آخرین مطلب : 4194روز قبل
ادبی هنری

هر سال مردان و زنان بزرگی، از میان ما می‌روند، گاهی در هنگان درگذشت، آنها خبری در رسانه‌ها منتشر می‌شود و ستونی در روزنامه‌ای چاپ می‌شود، گاهی هم، نه! و پیش می‌آید که در غوغای خبرهای سیاسی و غیر سیاسی روز، خبر رفتن این عزیران گم می‌شود. اینجاست که تازه اگر کسی چیزکی در مورد او بنویسد و اگر آشنایان و دوستانش به صرافت برپایی مراسمی برای او برآیند، گاه از سوی دیگران لقب «مرده‌پرست» می‌گیرند.

نمی‌دانم آیا زمانی فرا می‌رسد که تا زمانی که بزرگان عرصه‌های مختلف ادب و هنر و علم و سیاست ما زنده هستند، کسی مثلا در همین محیط اینترنت به این فکر بیفتد که سایتی برای جاودانه کردن صدا و تصویر و آثار منتخبشان برپا کند یا نه؟

اتفاقا این کار اصلا پرهزینه نیست، با حمایتی اندک می‌شود، در عرض چند ساعت مصاحبه‌ای ویدئویی ترتیب داد و در اینترنت گذاشت یا عکس‌های آلبوم زندگی یک هنرمند را اسکن و دیجیتال کرد و کارنامه هنری و علمی‌اش را مرتب کرد.

برای مقایسه می‌توانید نام یکی از نویسندگان مشهور غیر ایرانی را گوگل کنید تا ببینید چقدر متن و تصویر و بریده آثار و نقد در موردشان می‌تواند خواند و دید.

در شرایط حاضر من چنین رؤیایی را عملی نمی‌بینم.

اسماعیل فصیح که چندی پیش از بین ما رفت، یکی از ده‌ها شخصیت بزرگی که ما قبل از اینکه فرصت آشنایی با او پیدا کنیم، برای همیشه غائب شده است.

شخصا تنها کتاب «استادان داستان» را از او خوانده‌ام که منتخب و ترجمه‌ای از داستان‌های کوتاه مشهورترین نویسندگان ادبی جهان است. استادان داستان مجموعه بسیار جالبی است که توصیه می‌کنم اگر می‌خواهید کسی را با دنیای داستان های کوتاه و سبک ادبی نویسندگان بزرگ آشنا کنید، حتما این کتاب را به او هدیه بدهید. با نوشته‌های خود فصیح اصلا آشنا نیستم و نمی‌دانم چه حال و هوایی دارند و اصلا در حال حاضر در بازار هستند یا نه.

با هم یکی از داستان‌های کوتاه کتاب استادان داستان را می‌خوانیم، داستان کوتاهی از آلبر کامو با عنوان مهمان. این داستان، یکی از زیباترین داستان‌های کوتاهی است که خوانده‌ام و فکر می‌کنم در کارنامه کامو هم اثر برجسته‌ای به شمار برود.


جمعه 30/5/1388 - 2:34
بیوگرافی و تصاویر بازیگران

تقلب کوچک عکاس جنگ

۴ مرداد ۱۳۸۸

چندان سررشته‌ای از عکاسی ندارم، اما یکی از علایقم در دنیای وب، پیدا کردن عکس‌های تاریخی و بعد از آن، جستجوی داستان نهفته در پشت هر عکس است.

هنگامی که عکسی گرفته می‌شود،عکس، یک بازه زمانی و یک گستره محیطی را به ناگاه و برای همیشه، فریز می‌کند. می‌گویند که هر عکس به تنهایی، به اندازه هزار کلمه داستان در خود دارد، در این میان عوامل زیادی دست به دست هم می‌دهند و بعضی از عکس‌ها را برای همیشه جاودانه می‌کنند، بعضی از عکس‌ها نماد زمانه خود می‌شوند، بعضی از عکس‌ها، احساسات هنری‌مان را تحریک می‌کنند و دیدن بعضی از عکس‌ها، همیشه حس و حال نوستالژیکی در وجودمان برمی‌انگیزانند.


«رابرت کاپا»، با نام اصلی «آندره ارنو فردیمن»، در اکتبر سال ۱۹۱۳ در بوداپست به دنیا آمد. او، پدر و مادری یهودی داشت، بعد از اینکه در سال ۱۹۳۲، به خاطر شرکت در تظاهرات ضد دولتی دستگیر شد، کشور زادگاهش را ترک کرد. کاپا گرچه، ابتدا دوست داشت، نویسنده شود، اما در برلین، عاشق هنر عکاسی شد. در سال ۱۹۳۳، با اوج گرفتن نازیسم، عرصه بر او تنگ شد و او مجبور شد نام مستعار «رابرت کاپا» را برای خود انتخاب کند.

او یکی از شاخص‌ترین عکاسان جنگ قرن بیستم است که در ۵ درگیری و مناقشه عمده شرکت کرد: جنگ‌های داخلی اسپانیا، جنگ اون چین و ژاپن، جنگ جهانی دوم، جنگ اعراب و اسرائیل، جنگ بین ارتش ملی ویتنام و نیروهای متحد فرانسوی.

کاپا، عکس‌های مشهور زیادی دارد و احتمالا شما پیش از این بعضی از عکس‌های مشهور رابرت کاپا را دیده‌اید، اما نام عکاس را نمی‌دانسته‌اید. برای مثال عکس‌های او از نبرد نورماندی یا عکس بسیار مشهور او از مرگ یک سرباز جمهوری‌خواه در جنگ داخلی اسپانیا، بسیار مشهور هستند.

رابرات کاپا، در سال ۱۹۴۷، یک آژانس عکاسی معتبر به نام آژانس عکاسی ماگنوم Magnum Photos را تأسیس کرد که که نخستین آژانس تعاونی با محدوده فعالیت جهانی برای عکاسان مستقل محسوب می‌شود.

داستان عکس مشهور کاپا
کاپا، از سال ۱۹۳۶ تا سال ۱۹۳۹، در اسپانایا به سر برد و از درگیری‌های جنگ داخلی اسپانیا عکس برمی‌داشت. کاپا به واسطه عکسی که در سال ۱۹۳۶ گرفت در سطح جهان معروف شد. حتما این عکس نمادین را که از صحنه فرو افتادن یک سرباز گرفته شده است، دیده‌اید:

اگر این عکس کسری از ثانیه دیرتر یا زودتر گرفته می‌شد، دیگر نمی توانست، چنین تأثیری داشته باشد. سرباز تیر خورده، در این صحنه در حالی که هنوز تفنگ را رها نکرده، با دستهای گشاده از هم، در حال افتادن بر روی دامنه‌ای پوشیده از چمن است. اما مدتی است که حرف و حدیث‌های زیادی در مورد این عکس در گرفته است و اصالت این عکس به چالش گرفته شده است.

این عکس نخستین بار در سپتامبر سال ۱۹۳۶، در مجله فرانسوی Vu و بعدها در مجله لایف، به چاپ رسید، با این عنوان: سقوط سرباز. کاپا ادعا می‌کرد که این عکس از صحنه مجروح شدن مرگ‌بار یک تفنگدار جمهوری‌خواه گرفته شده است. کاپا می‌گفت که عکس در جبهه Cerro Muriano در هنگام جنگ بین نیروهی ژنرال فرانکو و جمهوری‌خواهان گرفته شده است.

اما بر اساس بررسی‌های کارشناسان اسپانیایی، این عکس نه تنها در محل مورد ادعای کاپا گرفته نشده است، بلکه شاید این عکس صحنه‌سازی‌ای بیش نبوده است و این سرباز حقیقتا تیر نخورده باشد!

هم‌اینک نمایشگاه عکسی در موزه هنر بارسلونا با عنوان This is War در حال برگزاری است. با بررسی عکس کاپا و تطبیق آن با عکس‌هایی دیگر این مجموعه مشخص شده است که کاپا این عکس را در ۵۵ کیلومتر دورتر و در محلی گرفته است که در زمان گرفته شدن عکس، هیچ جنگی در آن جریان نداشته است.

کارشناسان اسپانیایی توانستند در چند عکس، مناظر کاملا مشابه از دامنه‌ها، خانه‌های روستایی و جاده پیدا کنند و که مطابقت کامل با عکس کاپا داشت و به این ترتیب پی به محل گرفته شدن عکس بردند. 

جنگ‌های داخلی اسپانیا بین سال‌های ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹، ملت اسپانیا را به دو جناح تقسیم کرد و جان پانصد هزار نفر را گرفت.

مناقشه بر سر اصالت این عکس، چیزی نیست که به تازگی شروع شده باشد. از ۲۵ سال پیش مرکز بین‌الملیی عکاسی که توسط برارد کاپا بنیان گذاشته شده است، با منتقدان دیگر درگیر بوده تا به اصالت عکس را ثابت کند. حتی فیلم مستندی با عنوان The Shadow of the Iceberg هم در مورد جنبه‌های محتلف این عکس ساخته شده است. مشخص نبودن زخم بر روی بدن سرباز هم چیزی بود که پیش از این، شک و تردید در مورد این عکس را برانگیخته بود.

اما گذشته از این عکس، کمتر کسی پیدا می‌شود که هنر عکاسی کاپا را تحسین نکند و یا شکی در بزرگی او و رویجه ضد فاشیستی‌اش داشته باشد.

یک سخن قصار از کاپا سرلوحه بسیاری از عکاسان جنگ است: «اگر عکس‌هایتان به اندازه کافی خوب نیستند، به خاطر این است که به اندازه کافی به سوژه نزدیک نبوده‌اید.»

خود کاپا هم با اعتقاد به همین سخن خود وقتی در ویتنام در سال ۱۹۵۴ مشغول عکاسی بود، با رفتن روی یک زمین آلوده به مین، جان خود را از دست داد.

عکس‌هایی که کاپا در جریان نبرد نورماندی گرفته است، هم شهرتی جهانی دارند:

حتما متوجه محو بودن و فوکوس نبودن این عکس‌های شده‌اید. گرچه در روزهای نخست و بعد از چاپ این عکس‌های در لایف، تصور می‌شد که علت فوکوس نبودن عکس‌ها، لرزش دست‌های عکاس است، اما بعدا مشخص شد که اشتباه دستیار او در تاریکخانه منجر به به نابودی تعداد زیادی از عکس‌های او در این روز شده است. از بین انبوه عکس‌هایی که در این روز گرفت، تنها ۸ فریم، ظاهر شدند و همین عکس‌های هم آنقدر تأثیرگذار شدند که هر وقت از D Day یاد می‌کنیم، ناخودآگاه به یاد آنها می‌افتیم.

سه عکس دیگر از کاپا:


کشاورزان آلمانی از خانه‌های سوخته‌شان فرار می‌کنند



ارنست همینگوی در بیمارستان - شاید در حال ریختن طرح رمان وداع با اسلحه بر اساس شخصیت سرپرستار «اگنس هانا وان کورفسکی»!


در این پست، در مورد عکس مشهوری نوشتم که بررسی کارشناسی آن، اصالتش را زیر سؤال برده است. در یکی از پست‌های بعدی در مورد عکس‌های مشهوری می‌نویسم که گرچه شکاکان خواسته‌اند، به یاری آنها اصالت یک رویداد مهم علمی را زیر سؤال ببرند. اما در نهایت توفیقی نیافته‌اند!

جمعه 30/5/1388 - 2:32
موبایل

مدتی است که سرویس‌های کوتاه‌کننده آدرس‌های اینترنتی مثل قارچ در محیط وب، سبز می‌شوند. تا پیش از آمدن توییتر، کمتر کسی، از این سرویس‌های استفاده می‌کرد، اما با محبوبیت روز‌افزون توییتر و محدودیت ۱۴۰ کاراکتری که هر توییت دارد، بدون استفاده از این سرویس‌ها، عملا نمی‌شود، به سایت یا صفحه‌ای لینک داد.

بعضی از این سرویس‌های کوتاه‌کننده آدرس اینترنتی، کاری بیشتر از کوتاه کردن آدرس انجام می‌دهند، مثلا bit.ly، تعداد کلیک‌های روی هر لینک را به کاربر خود می‌دهد. پس اگر حوصله نصب یک سیستم شمارنده کلیک برای سایت خود ندارد، می‌توانید خیلی ساده، هر آدرسی را که دانستن آمار بازدیدش، برای شما مهم است، با bit.ly، کوتاه کنید و آمارش را تحویل بگیرید!

اما سرویسی کوتاه‌کننده آدرسی که که عنوان پستم به آن اشاره دارد، سایتی است به نام LinksPreadeR. تفاوت جالبی که این سایت با بقیه سایت‌ها دارد این است که علاوه بر کوتاه کردن آدرس سایت، کاربرش می‌تواند کامنت یا جمله معترضه‌ای هم در مورد لینک، به آدرس کوتاه شده اضافه کند.

مثلا می‌شود به لاتین در ادامه آدرس یک سایت یا وبلاگ نوشت که این سایت واقعا باارزش است یا واقعا بی‌خود است! شما حتی می‌توانید شیطنت کنید و کامنت‌های چالش‌برانگیزی برای وبلاگ‌ها و حساب‌های کاربری دوستانتان در سرویس‌های مختلف بنویسید! فقط شوخی را از حد نگذرانید!

جمعه 30/5/1388 - 2:31
دانستنی های علمی

ما همواره از دیدن محصولات الکترونیک جدید هیجان‌زده می‌شویم، اگر وسعمان برسد، اصلا بدمان نمی‌آید، که هر سال، یک بار، موبایلمان را عوض کنیم و خودمان را مجهز به آخرین مدل گوشی کنیم و دوستانمان را با به رخ کشیدن زیبایی یا وضوح عکس‌های آن، شگفت‌زده کنیم. ما اصلا بدمان نمی‌آید که یک تلویزیون LCD ‌با صفحه هر چه عریض‌تر به منزل بیاوریم. ما دوست داریم که لپ‌تاپی سبک با عملکرد خوب را با خودمان به این طرف و آن طرف ببریم.

حتی، بعضی از ماها که با اینترنت میانه بهتری دارند، از ماه‌ها قبل از به بازار آمدن یک گجت، به وبلاگ‌ها و سایت‌های مختلف سر می‌زنند، تا بخوانند که محصول بعدی یک برند مشهور، چه خصوصیاتی دارد و احتمالا کی به دستشان خواهد رسید. مثلا خیلی‌ها از همین حالا می‌خواهند بدانند که Apple tablet، محصول سری اپل، چه ابعادی خواهد داشت، آیا می‌تواند رقیبی برای کیندل باشد، آیا مجهز به وایرلس خواهد بود یا نه …

خوب! این میل و اشتیاق برای نو شدن و به‌روز بودن، در ذات خود چیز بدی نیست. اما اصلا تصور نمی‌کنم که من و شما، گاهی خودمان را جای کارگران و کارشناسانی بگذاریم که این محصولات را می‌سازند و طراحی می‌کنند.

در وانفسای رکود جهانی اقتصاد، برندهای مشهور رقابت بی‌رحمانه‌ای با هم دارند، آنها برای بقا و دستیابی به سود بیشتر، خیلی چیزها را مجاز می‌دانند. آنها هیچ مقاومتی در برابر خرده‌فرمایش‌های دولت‌های کشورهایی که محصولاتشان را در آنها به فروش می‌رسانند، نمی‌کنند. آنها هر وقت لازم باشد، اپلیکیشن‌های گوشی‌هاشان را برای وقف با قوانین محدودکننده محلی دست‌کاری می‌کنند. آنها اصلا برایشان مهم نیست که کارخانه‌هایی که با اتکا به کارگران ارزان‌قیمت آسیایی، قطعات الکترونیک را برایشان به کسری از قیمت تمام‌شده در اروپا و آمریکا فراهم می‌کنند، چگونه با این کارگران برخورد می‌کنند.

خبری که نیویورک تایمز منتشر کرده است، هشداری است برای ما و دیگر شهروندانی که هزاران کیلومتر دورتر، از این محصولات استفاده می‌کنند:

Foxconn، یک شرکت تابعه گروه اقتصادی تایوانی «هون های» است و برای برندهای بسیار مشهوری همچون سونی و HP و اپل، انواع و اقسام قطعات الکترونیک را می‌سازد. این شرکت در جنوب چین یکی سری کارخانه زنجیره‌ای دارد و فقط در منطقه «شنژن»، ۳۰۰ هزار کارگر دارد.

دو هفته پیش، در یکی از کارخانه‌های Foxconn، یکی از نمونه‌های ابتدایی و تحقیقاتی آی‌فون شرکت اپل، گم شد. تحقیقات داخلی، انگشت اتهام را متوجه یک کارمند ۲۵ ساله به نام «سان دانیونگ» شد. ۱۶ نمونه اولیه آی‌فون به او تحویل داده شده بود تا او آنها را به واحد پژوهشی کارخانه تحویل دهد، در این میان یکی از این گوشی‌ها گم شد و آقای سان تا ۳ روز بعد، گم شدن این گوشی را گزارش نکرد.

آقای سان دانشجوی فارغ‌التحصیلی بود که در قسمت پشتیبانی شرکت کار می‌کرد، با اینکه او دزدیدن آی‌فون را تکذیب کرد، اما مورد ضرب و شتم و اهانت تیم حفاظتی کارخانه قرار گرفته است.

مأموران سخت‌گیر فشار زیادی بر او وارد آوردند، طوری که در ساعت‌های اولیه صبح ۱۶ جولای، آقای سان از طبقه دوزادهم شرکت Foxconn به پایین پرید. گفته می‌شود که او خودکشی کرده است.

در شب قبل از مرگ، او پیامکی به دوستش ارسال کرد که در آن نوشته بود: «متأسفم. فردا به خانه برگرد. من به دردسر افتاده‌ام. به خانواده‌ام چیزی نگو. با من تماس نگیر. برای اولین بار از تو خواهش می‌کنم. لطفا این کارها را بکن. من متأسفم.»

سان در یک دهکده کوچک و فقیر بزرگ شده بود و وقتی که در دبیرستان شاگرد اول شد، وارد یکی از بهترین دانشکده‌های فناوری چین شد و یک سال قبل بعد از فارغ التحصیلی وارد شرکت Foxconn شد.

به دنبال این حادثه، اپل و Foxconn هفته پیش از مرگ آقای سان ابراز تأسف کردند، Foxconn یک مأمور حفاظتی را از کار معلق کرد و مقاماتش گفته‌اند که می‌خواهند از این به بعد سرویس‌های مشاوره‌ای برای کارمندانش ایجاد کنند. اپل ابراز امیدواری کرده است که همه شرکت‌های تغذیه‌کننده‌اش، با کارکنان خود با احترام برخورد کنند.

مرگ آقای سان، باعث انتقادهای بسیار از نحوه رفتار Foxconn با کارکنانش و همچنین فشار غیرمنطقی اپل بر کارخانه‌های تغذیه‌کننده‌اش برای درز پیدا نکردن اطلاعات در مورد محصولات جدیدش شده است، محصولاتی که همواره، همه، مشتاق دانشتن اطلاعاتی در مورد آنها، قبل از به بازار آمدنشان هستند.

با اینکه سفارش قطعات به کارخانه‌های آسیایی، از لحاظ اقتصادی برای شرکت‌های بزرگ بسیار به صرفه است، اما در عین حال چالش عمده این است که همواره خطر دزدیده شدن طرح‌ها و فناوری و کپی شدن آنها مخصوصا از سوی صنایع چین که به این کار شهره هستند، وجود دارد. اما خیلی‌ها عقیده دارند که مرگ این کارمند، باید مقامات اپل را متقاعد کند که نظارت بیشتری بر شرایط کاری و کارخانه‌های طرف قرارداد خود اعمال کنند.

«سازمان نظارت بر کار چین» که مقر آن در نیویورک است، Foxconn را در این مورد مقصر دانسته و از سیستم نظامی و غیرانسانی حاکم در این کارخانه‌ها که مغایر اصول اولیه احترام به حقوق بشر است، انتقاد کرده است.

پنج‌شنبه پیش، خبرنگار نیویورک تایمز، پدر آقای سان را وقتی ملاقات کرد که که جعبه خاکستر پسرش را در دست داشت. گرچه او به خبرنگار گفت که که شرکت Foxconn به نیکویی با خانواده آنها برخورد کرده است، ‌اما اضافه کرد هنوز از مرگ پسرش شوک‌زده است. کمی بعد ازاین ملاقات، یک مقام امنیتی، مترجمی را که مشغول ترجمه این گفتگو بود تهدید کرد که اگر به کار خود ادامه بدهد، تنبیه خواهد شد. اما بعد از این ماجرا شرکت Foxconn گفت که این مامور از جانب کارخانه فرستاده نشده است و شاید او، یک مامور پلیس محلی بوده باشد.

به عنوان غرامت به خانواده آقای سان ۴۴ هزار دلار داده شده است و برای ساکت کردن دوست سان، یک لپ تاپ اپل به او تحویل داده شد!

 

منابع: نیویورک تایمز، gizmodo، هافیتگتون پست، نیویورکر

 

جمعه 30/5/1388 - 2:28
سينمای ایران و جهان
این را از من قبول کنید که در هر سن و سالی، دیدن انیمیشن لازم است، اصلاً شما را سر حال می‌آورد! بعد از نمایش انیمیشن زیبای “Up” حالا نوبت به کمپانی دیگر، بلو اسکای رسیده تا کاری زیبا و پرفروش ارائه دهد. دیشب «عصر یخ ۳: ظهور دایناسورها» را دیدم و بسیار دوست‌داشتنی‌اش یافتم. این کار هم مثل دو قسمت قبلی، به کارگردانی کارلوس سالدانها و مایک ترمِیِر، ساخته شده است و چند وقتی از اکرانش می‌گذرد.

منی( با صدا پیشگی ری رومانو) با الی (کویین لطیفه) ازدواج کرده و منتظر تولد اولین فرزندشان هستند. اما دیه‌گو ( دنیس لری) احساس می‌کند در خوشبختی منی و الی جایی ندارد و وقتش هست که برود تا دنیای خودش را کشف کند. سید هم که جو پدر و مادر شدن منی و الی شدیداً او را گرفته، سه تخم بزرگ از موجودی ناشناخته پیدا می‌کند و تصمیم دارد علی‌رغم مخالفت منی بزرگشان کند. همه چیز خوب پیش می‌رود تا آن‌که…

«عصر یخ ۳» را اصلاً نباید از دست داد. آن هم اگر مثل من عاشق دنیای انیمیشن هستید! یکی از دلایل خوب بودن این انیمیشن، کار بلد بودن کارگردان‌های آن در این زمینه است که علاوه بر ساخت سه گانه‌ی عصر یخ، انیمیشن‌های خوب دیگری مانند «روبات‌ها» را در کارنامه دارند و ترمیر علاوه بر این‌ها «هورتون صدای یک هو را می‌شنود» را هم کار کرده است. دیگر جای انتقادی به محیط کسالت‌آور قطبی وارد نیست، چرا که با ورود قهرمان‌های داستان به محیط استوایی زندگی دایناسورها انیمیشن در فضایی پویا و رنگارنگ ادامه می‌یابد. حالا دیگر بهانه نگیرید که چطور در قسمت اول که ماجرای آن بچه‌ی اسکیمو بود، و زمان خود شخصیت‌های داستان چطور سر و کله‌ی دایناسورها که مدت‌ها قبل منقرض شده‌اند پیدا شد! انیمیشن را همیشه با منطق کودکانه‌ی درونتان باید تماشا کنید.

« عصر یخ ۳» فوق‌ا‌لعاده خنده‌دار است. یک ۵ دقیقه‌ی ابتدایی عالی دارد و علاوه بر آن، سنجاب و بلوط و شخصیت تازه‌ی داستان شما را روده‌بر می‌کنند. به‌طور قطع یکی از زیباترین و خلاقانه‌ترین قسمت‌های انیمیشن تانگوی سنجاب‌ها و بلوط است. ببینید که وسوسه‌ی این بلوط لعنتی چطور باعث پشت پا زدن سنجاب به همه چیز می‌شود. این انیمیشن پیام‌های اخلاقی خوبی مانند حفظ کانون خانواده، تلاش برای حفظ دوستی و فداکاری به خاطر دوستان را به کودکان و بیشتر از آن‌ها، به بزرگ‌ترها که خیلی به قول خودمان عاقل و فهمیده هستیم می‌آموزد. البته از لحاظ پیام‌های اخلاقی شاید عمق کارهای «Up» و «وال‌-ای» را نداشته‌باشد، ولی مسلماً تماشای یک ساعت و نیمه‌ی شیطنت‌های شخصیت‌ها در نهایت به شما لذت فراوانی می‌دهد.

در نهایت، به عنوان یک علاقمند انیمیشن یک تشکر بزرگ بدهکارم به گروهی که الآن متاسفانه با هم نیستند. آن‌ها، دوبلورهای جوان گروه «گلوری اینترتینمنت» هستند. من مطمئنم بچه‌های آمریکایی هرگز به انیمیشن‌هایشان، آن‌قدر که ما خندیده‌ایم، نخندیده‌اند. کافی است «عصر یخ ۱ و۲» را با دوبله‌ی آن‌ها تماشا کنید. دوبله‌ی لوتی‌وار منی که به الی می‌گفت «ضیعیفه»، به دوستانش که می‌رسید می‌‌گفت « و علیکم» و ابتدای قسمت دوم که به حیوانات می‌گفت:« بابا! حرف این تونی فشفشه رو باور نکنید! این بخاطر پولش ننه‌شم می‌فروشه!» و تونی بلافاصله گفت:«راستی، می‌خری؟!»، دوبله‌ی هنرمندانه‌ی سید و آن آوازهای « برای دیدنت بلیط گرفتم تا بیام باغ‌وحش…» و « امشب شب مهتابه ماموتم رو می‌خوام…» را به یاد بیاورید! آیا شما را با صدای بلند نخندانده‌اند؟«داستان کوسه‌ها»، «روبات‌ها»، «هورتون….» را به یاد بیاورید. خیلی از خنده‌های ما، مدیون هنرمندی و خوش‌ذوقی بچه‌های گلوری اینترتینمنت بود. می‌خواهم از تک تک شما دوبلورهای جوان تشکر کنم برای تمام لحظات خنده‌ای که به من و بچه‌های ایران هدیه دادید. دلم می‌خواهد با هم باشید و آرزو می‌کنم «عصر یخ ۳» را دوبله کنید، می‌خواهم با لهجه‌ی ایرانی عصر یخ روده‌بر شوم!

جمعه 30/5/1388 - 2:23
سينمای ایران و جهان
«خدایا! خواهش می‌کنم! من هنوز برای مردن خیلی جوونم! کلی کار دارم که باید انجام بدم. باید بگم که دوستش دارم… منو اینجوری نکش! نه با چند تا موجود عجیب! خواهش می‌کنم به حرفام گوش بده، همین یه بار! دیگه مست نمی‌کنم، دیگه بهش خیانت نمی‌کنم…نه…نه!» راهی نیست! داریم می‌میریم! «دیگران» بالاخره به ما حمله کردند، بالاخره جنگ نهایی شروع شد! حتی خود گزارش‌گر هم ترسیده! تمام مردم نیوجرسی را می‌کشند، بعد می‌رسند به ما… جهان در وحشت فرو رفت، می‌گویند حتی هیتلر هم گریه می‌کرد. چه کسی فکرش را می‌کرد که یک جوان ۲۲ ساله دارد به‌خاطر یک نمایش رادیویی پشت مردم دنیا را می‌لرزاند؟ گزارشی که نمایش شبانه‌ی «جنگ دنیاها» بود و ایده‌ی اجرایش، مال آن مجری جسور جوان، اورسن ولز! از چشم‌های جوان و درخشان اورسن، شور جوانی می‌بارید. دوست داشت به مردم دنیا آن‌جور که فقط حرف او شنیده شود، درس دهد. غیر از او، چه کسی در ۲۵ سالگی، قدمی به آن بلندی برمی‌داشت؟ که «همشهری کین» را بسازد. برترین فیلم تاریخ سینمای آمریکا! اما او اورسن ولز بود، مرد ایده‌های بکر! برای همین بود که در سال ۱۹۴۱، فیلمی ساخت که به راحتی مرزهای زمانی را می‌شکافد و عمیقاً تحت تاثیر قرارت می‌دهد.

چارلز فاستر کین( اورسن ولز)، در تاریکی وهم‌آلود قلعه‌ی بزرگش در حال مرگ است در هنگام مرگش یک کلمه می‌گوید: رزباد… و می‌میرد. تهیه‌کننده‌ی فیلم مستند زندگی کین، می‌خواهد چیزی خاص بسازد و به دنبال این است که بداند رزباد دقیقاً چه معنایی دارد؟ برای همین خبرنگارش را به‌سراغ معدود آشنایان نزدیک کین می‌فرستد و به این ترتیب با جزئیات زندگی کین آشنا می‌شویم…

هنوز به این سئوال خودم که چه‌طور ممکن است اولین فیلم یک جوان ۲۵ ساله تا این حد تکان‌دهنده باشد جوابی نداده‌ام. یا این‌که آیا ولز در اوج جوانی متوجه بود که دارد برای اولین بار، خیلی از اولین قدم‌های جسورانه‌ی ساخت سینمایی که امروز داریم را برمی‌دارد؟ نمی‌دانم! هر چه هست، این اولین و برترین بودن حق ولز و فیلمش است. این فیلم، به‌طور جسورانه‌ای روش روایت کاملاً خطی کلاسیک را می‌شکند. فیلم‌برداری این فیلم، روش‌هایی را در انتخاب زوایا و فوکوس به‌کار می‌برد که تا زمان خود فیلم نظیری نداشته و تدوین فیلم چشم‌گیر است، اگر گریم فیلم حالا چشمتان را نمی‌گیرد، خود را به‌جای آدم‌های دهه‌ی ۴۰ بگذارید که چطور انگشت به دهان این روش پیرسازی مانده بودند. صدابرداری و میکس صدا درخشان است و در تمام صحنه‌های فیلم ادای دین ولز به تئاتر کاملاً مبرهن است.بازی‌های فیلم خیلی خوبند ولی مسلماً بازی اورسن ولز چیز دیگری است. تنها یک اسکار برای فیلم، واقعاً بی‌انصافی است.

«همشهری کین» داستان جاه‌طلبی مدامی است که قدرت را به کاراکتر چارلز هدیه می‌دهد و آرامش زندگی اش را کم‌کم می‌رباید. داستان چشم‌هایی که کم‌کم صداقت ترکشان می‌کند و برق غرور و خودبینی بر جای می‌ماند. «همشهری کین» روایت ناب تنهایی در عین داشتن قدرت، پول، شهرت و همه‌چیز است، همه چیز؛ البته در معنایی که آدم‌های بیرون از قلمرو قلعه‌ات جزو دارایی‌هایت می‌پندارند. چارلز فاستر کین، قهرمانی است که رفته‌رفته «بد من» ماجرا می‌شود، البته نه بدی ذاتی، او گرفتار بدی آدم‌ها و شرایط اطراف خود می‌شود. چارلز عاجزانه به‌دنبال کسی است که واقعاً دوستش باشد، آن سکانسی که می‌بیند دوست قدیمی مستش راجع به کنسرت زنش چه نوشته را به‌یاد بیاورید، آن نگاهی که پر از چرا و غم بود. سکانس‌های آخر فیلم به‌قدری قدرتمند و نماینده‌ی تنهایی کین هستند که از توصیف خارجند. اواخر فیلم، وقتی راز رزباد آشکار می‌شود، اصلاً نمی‌توانید جلوی اشک‌هایتان را بگیرید و قلبتان برای کین به درد می‌آید.

اورسن ولز هم درست مثل چارلی کین بود! حرف آخر را او می‌زد و تصمیم آخر را او می‌گرفت. حالا هر روایت غیرخطی، هر گریم سنگین، هر داستان تنهایی حرفی است که او پیش‌تر و غم‌ناک‌نر از متاخرها بیان کرده. «خون به پا می‌شود» عالی است، بازی «دنیل دی‌لوییس» تکان‌دهنده است، اما اگر داستان همشهری کین را بدانی با خودت می‌گویی روایت جدیدی از همشهری کین است! حالا خوشحال شدی اورسن؟! راحت شدی؟! کاری کردی که حرف مدرن‌ترین کارگردان‌ها هم حرف اول و آخر نباشد! من که می‌دانم چشم‌هایت حالا پر از شیطنت شد و برق زد! اما اگر از من بپرسی که رزباد چیست، می‌گویمت که رزباد تمام خوشبختی‌های ساده‌ای است که وسوسه‌ی قدرت و شهرت از تو می‌گیرد، و تا آخر عمرت حسرتشان را می‌کشی که دوباره داشته‌باشیشان، اما نمی‌توانی! قلب تو سخت شده! فقط دیکتاتورها برایت کف می‌زنند چون حالا یکی از همان‌ها شده‌ای، این همان چیزی است که می‌خواستی، شیطان به تو لبخند می‌زند!

جمعه 30/5/1388 - 2:22
موبایل

تا حالا برایتان پیش آمده که در صفحه پر لینکی گیر افتاده باشید و خواسته باشید چند لینک را یکی یکی باز کنید؟ آیا شده که خواسته باشید در چند لینک را در میان انبوه لینک‌های یک صفحه انتخاب کنید و کپی‌پیست کنید یا در مرورگر خود بوک‌مارک کنید؟

این کار دستی و وقت‌بر واقعا گاهی باعث آزار و اذیت آدم می‌شود. خیلی خوب می‌شد اگر این کار با سرعت و سهولت بیشتری انجام می‌شد و مثلا لینک‌های مورد نظر به سرعت، به صورت همزمان در برگه‌هایی به صورت همزمان باز می‌شدند.

اما با کمک افزونه Multi Links دیگر این مشکل را نخواهید داشت.

۱- فزونه را نصب کنید.

۲- بعد از نصب می‌توانید تعریف کنید که افزونه چه کاری برایتان انجام دهد: لینک‌ها را در برگه‌ها یا tabهایی باز کند. لینک‌ها را کپی کند یا لینک‌‌ها را بوک‌مارک کند.

۳- کار با این افزونه شبیه کار با فایل‌هایتان در ویندوز است. یعنی تقریبا به همان گونه که فایل‌ها را در ویندوز انتخاب می‌کنید، می‌توانید، لینک‌ها را در فایرفاکس انتخاب کنید. برای این کار البته باید، راست کلیک کنید و دکمه را نگه دارید، بعد لینک‌های مورد نظر را انتخاب کنید:

با نگاه داشتن دکمه shift‌ یا می‌توانید، لینک‌های در جاهای مختلف را انتخاب کنید: ctrl

۴- با رها کردن کلیک راست، لینک‌های انتخاب شده در برگه‌های جدید باز می‌شوند و یا بوک‌مارک و کپی می‌شوند.

فکر می‌کنم این افزونه برایتان کاربردی باشد، البته اگر سرعت اینترنت شما رضایت‌بخش باشد!
جمعه 30/5/1388 - 2:19
بیماری ها

تا حالا برایتان پیش آمده که از خواب بیدار شده باشید ولی نتوانید تکان بخورید؟ در این شرایط ممکن است بسیار هراسان شده باشید بدیش این است که اصلا نمی‌توانید از کسی کمک بخواهید. به این وضعیت، «فلج خواب» می‌گویند. وحشت شما وقتی بیشتر می‌شود که دچار توهم بشوید و در حالی که هشیار هستید چیزهایی ببینید یا بشونید که منطقا نمی‌بایست در اطراف شما شما باشند.

شما ممکن است فقط یک بار فلج خواب را تجربه کرده باشید یا چند بار گرفتار آن شده باشید، حتی ممکن است چند بار در یک شب، دچار آن شده باشید.

واقعا فلج خواب چیست؟

در فرهنگ‌ها و جامعه‌های گوناگون، تفسیرهای مختلفی در مورد فلج خواب شده است. ما ایرانی‌ها به فلج خواب، بختک می‌گوییم. ایرلندی‌ها تصور می‌کنند که فلج خواب ناشی از دروغی است که روز قبل گفته‌اند! بعضی‌ها از آن تعبیر به جن‌زدگی می‌کردند و علایم این وضعیت را به گردن دیوهای بدسرشت می‌انداختند. شکسپیر در «رمئو و ژولیت»، فلج خواب را به ساحره بدطینت نسبت می‌دهد. بعضی‌ها هم البته هراسان، شبانگاه راهی اورژانس می‌شوند و تصور می‌کنند که سکته کرده‌اند. تقریبا به تعداد فرهنگ‌هایی که در جهان وجود دارد، اسامی مختلفی برای این مشکل، ایجاد شده و در طی قرن‌ها، انواع و اقسام اجنه، اهریمن‌ها و نفرین‌ها، مقصر دانسته شده‌اند.


تابلوی کابوس، اثر Henry Fuseli که در سال ۱۷۸۱ کشیده شده

اما،‌ فلج خواب توجیه ساده‌ای دارد. فلج خواب وقتی اتفاق می‌افتد که یک شخص هشیاری خود را حین خواب بازمی‌یابد ولی در این هنگام قادر به حرکت نیست. فلج خواب می‌تواند هم در هنگام به خواب رفتن رخ بدهد و هم در هنگام بیدار شدن از خواب.

واقعیت این است که خواب مراحل مختلفی دارد. خواب متشکل از مراحل REM یا مرحله حرکات سریع چشم و مرحله غیر REM یا NREM است. هر  چرخه خواب REM و NREM حدود ۹۰ دقیقه طول می‌کشد. اول مرحله NREM رخ می‌دهد. مرحله NREM ، سه چهارم خواب را تشکیل می‌دهد. در طی خواب NREM، بدن شل می‌شود و استراحت می‌کند ولی در طی خواب REM ، چشم‌های شروع به حرکات سریع می‌کنند و ما رؤیا می‌بینیم. در طی خواب REM عضلات ما قادر به حرکت نیستند.

فلج خواب در طی خواب REM رخ می‌دهد. اگر در خواب REM ، فرد هشیاری خود را بازیابد، قادر به صحبت یا حرکت نیست.

از هر ۱۰ نفر، ۴ نفر فلج خواب را تجربه کرده‌اند. معمولا اولین بار در سنین نوجوانی این پدیده تجربه می‌شود. ولی فلج خواب در هر سنی ممکن است، رخ دهد. کم‌خوابی، خوابیدن در زمان‌های نامنظم، استرس، و افسردگی دوقطبی، خواب‌آلودگی مفرط یا narcolepsy ، گرفتگی یا کرامپ عضلات پا در حین خواب و مصرف بعضی از داروها یا اعتیاد مرتبط با فلج خواب هستند. با این همه ممکن است یک شخص بدون داشتن هیچ کدام از این شرایط دچار فلج خواب شود.

معمولا فلج خواب، نیازمند اقدام پزشکی خاصی نیست، مگر اینکه فلج خواب به صورت آزارنده تکرار شود و باعث خستگی در طول روز شود. درمان آن هم معمولا تنها شامل برطرف کردن اختلال زمینه‌ساز است. پزشک ممکن است توصیه کند که فرد عادات خواب خود را اصلاح کند یا در مواردی داروهای ضدافسردگی تجویز کند.

منابع: ویکی‌پدیا، Psychologist، WebMD

جمعه 30/5/1388 - 2:14
موبایل

صبحانه مهم‌ترین وعده غذایی است، خوردن صبحانه در کنار اعضای خانواده و صحبت کردن در مورد کارهایی که قرار است در طول روز انجام دهیم، بسیار مفید است.

اما دست‌کم در کشورهای تکنولوژی‌زده‌ غربی مثل آمریکا، این تصویر مدت‌ها است که تغییر کرده است. دیگر صبحانه خوردن و حتی شستن سرو صورت بعد از برخاستن از خواب در اولویت نیست! صبحانه می‌تواند صبر کند! چیز که مهم است که این است که بعد از چند ساعت خواب و محرومیت از اینترنت، آدم باید آنلاین شود و ایمیل و حساب توییتر و فیس‌بوک خود را چک کند و چند پیامک بفرستد!

روزنامه نیویورک‌تایمز در مقاله‌ جالبی که بارتاب زیادی در وبلاگ‌های فناوری هم داشته است، به این مطلب اشاره کرده است.

Arbor Networks، شرکتی که استفاده از اینترنت را تحلیل می‌کند، نشان داده است که بعد از کاهش ترافیک اینترنت از نیمه‌شب تا ساعت ۶ صبح، ترافیک وب حول و حوش ساعت ۷ صبح، یعنی همان زمانی که مردم از خواب بیدار می‌شوند، به ناگهان افزایش می‌یابد.

اما در ایران که آمار درستی در مورد اینترنت در دسترس نیست، تنها از روی بررسی میزان بازدید از وبلاگ‌ها می‌توان پی برد که دست‌کم تا زمان حاضر چنین رویکردی به اینترنت وجود ندارد. از روی آمار بازدید می‌توان حدس زد که بسیاری از مردم بعد از رفتن به سر کار و در اداره یا شرکت خود، فعالیت آنلاین را شروع می‌کنند و ترافیک وبلاگ‌ها بعد از ساعت ۸ صبح، جهش بازدیدکننده را نشان می‌دهد.

در حالی که فناوری روز به روز بیشتر با زندگی شهروندان دهکده جهانی، عجین می‌شود و حتی گاهی رنگ افراط به خود می‌گیرد، در ایران خوشبختانه کمتر شاهد بروز چنین مشکلاتی هستیم!

امروز در وبلاگ Mashable، مطلب جالب‌ دیگری در مورد استفاده افراطی از فناوری خواندم. خیلی از ماها از توییتر استفاده می‌کنیم و در آن در مورد حال و هوای خودمان، کاری که می کنیم، غذایی که خورده‌ام، موسیقی که گوش‌ کرده‌این و .. نوشته‌ایم.

حالا تصور کنید که همسر مؤسس سایت توییتر -اوان ویلیامز- چطور از توییتر استفاده می‌کند! می‌توان حدس زد که او هیچ اتفاق ریز و درشت روزانه را از قلم نیندازد.

بله! درست است. او حتی هنگامی که در حال زایمان بود آی‌فون‌اش را کنار نگذاشت و در مورد مراحل زایمان خود و انقاباضات زایمانی خود توییت کرد.


امروز در فرندفید خواندم که «رابرت اسکوبل» هم قرار است، زایمان همسرش را به صورت زنده در توییتر و فرندفید گزارش کند!

باز هم این افراط را می‌توان با جو استفاده از فناوری‌های نو در ایران و تلقی‌هایی که از آن وجود دارد مقایسه کرد …!

جمعه 30/5/1388 - 2:14
سينمای ایران و جهان
همیشه خواندن رمان یک چیز دیگر است. اصالت احساسات و توصیفات یک کتاب ۳۰۰، ۴۰۰ صفحه‌ای هرگز نمی‌تواند آن‌جور که باید و شاید، در قالب یک فیلم ۱۰۰ دقیقه‌ای در آید. اما باید پذیرفت اقبالی که سینما با آن روبروست، عام‌تر است و کم‌تر کتابی شانس مطرح شدن جهانی می‌یابد. از «بر باد رفته» تا «بادبادک‌باز»، سینمای اقتباس همواره بوده و هست و این که «مثل کتابش نشده» جمله‌ای عادی تلقی می‌شود و باید درک کرد که این عیبی خودخواسته نیست. یکی از اقتباسات مشهور اخیر، «کوری» است، فیلمی به کارگردانی «فرناندو میرلس»، خالق «شهر خدا» و« باغبان وفادار»، و محصول سال ۲۰۰۸/

در یک شهر نامعلوم، یک مرد ژاپنی (یوسوکه ایسیا) پشت چراغ قرمز ناگهان کور می‌شود. اما نه مانند هر کوری دیگر، مانند این است که جلوی چشم او را پرده‌ای سفید و ضخیم پوشانده. مردی که بعداً معلوم می‌شود دزد است (دن مک‌کلار) او را به خانه می‌رساند. اولین مرد کور، با همسرش نزد پزشک (مارک روفالو) می‌رود، اما دکتر هیچ ایرادی در چشمش نمی‌یابد و این بیماری را نمی‌شناسد. او یک پسربچه و یک دختر با عینک آفتابی (آلیس براگا) را معاینه می‌کند و در بازگشت به خانه، برای همسرش (جولین مور) ماجرای کوری مرد ژاپنی را تعریف می‌کند. صبح فردا، دکتر هم کور شده‌است. کم‌کم همه در شهر کور می‌شوند، حتی وزیر بهداشت! کور شدگان را به قرنطینه می‌برند، از جمله دکتر را. ولی همسر دکتر که معلوم نیست چرا کور نمی‌شود، همراه همسرش به قرنطینه می‌رود. تمام آدم‌های اول ماجرا، دور هم در مکانی با کمترین امکانات جمع می‌شوند. همه چیز در نکبت و زشتی می‌گذرد تا آن‌که یک پیشخدمت بار(گائل گارسیا برنال) که اسلحه دارد، تصمیم می‌گیرد از دیگران در ازای غذا گروکشی کند و…

کوری را می‌توان تقریباً شناخته شده‌ترین اثر «ژوزه ساراماگو» در ایران به شمار آورد. این اثر بسیار تحسین شده، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل بود و سازندگان فیلم تا مدت‌ها برای گرفتن امتیاز ساخت فیلم با ساراماگو در حال مذاکره بودند. در کشورمان، چندین ترجمه‌ی مختلف از این رمان وجود دارد. در این رمان، ساراماگو تمامی قواعد دستوری، جمله‌بندی، ویرگول و نقطه گذاری را زیر پا می‌گذارد و با کلام جادوییش و جمله‌هایی تمام نشدنی، خواننده را شریک دنیای کوری شخصیت‌های داستان و تلخی زندگی زن دکتر که کور نمی‌شود می‌نماید. بنابراین باید بابت ترجمه‌ی این کار دشوار به همه‌ی مترجمان این اثر خسته‌نباشید گفت!


پیش از نوشتن این مطلب، نقد «راجر ایبرت» بر این فیلم را خواندم. شاید بدترین نقدی بود که در تمام عمرم از او خوانده‌ام! البته، نقد ایبرت بر فیلم نشانه‌ی دو مطلب است: اول این‌که رمان را پیش‌تر نخوانده و دیگر، حد تحمل تماشاگر آمریکایی و تفاوت سلایق او با یک تماشاگر آسیایی، اروپایی، یا اهل آمریکای جنوبی متفاوت است!

صریحاً باید گفت اگر می‌خواهید «کوری» را برای یک آخر هفته‌ی شاد و در جمع خانواده برای عوض شدن حالتان ببینید، منصرف شوید! این فیلم برای چنین هدفی زیادی خشن و سیاه است. ارزش این فیلم به حقایق زیادی است که در مورد نهاد آدمی بر ما می‌نماید. حالا گیرم که رمان ساراماگو با تو چنان کرده که این فیلم نمی‌کند، اما به رغم عدم فروش مناسبش، فیلم حقیقتی در بستر داستان است. کور شدن، استعاره از زندگی آدم‌هایی که فکر می‌کنند می‌بینند ولی واقعاً کورند. برای همین لازم هست بینایی مجازی خود را از دست دهند تا خوی درنده‌ی خود را به نمایش بگذارند. از این هنگام است که سرگردانی آن‌ها در محیطی متعفن و کثیف وعریان گشتن و زندگی میان ادرار و مدفوع، به همراه خشونت قدرت‌طلبی آغاز می‌شود. این نمایشی از زندگی تمام کسانی است که گرفتار به ظلم خودخواهانه می‌شوند ولی سکوت می‌کنند و ادامه می‌دهند. در این میان، لازم بود که زن دکتر تمام این سیاهی‌ها را ببیند و از میان خیل کوران، کسی باشد که راه را از چاه به دیگران بنمایاند. این‌ها چیزیهایی است که مشخصاً «راجر ایبرت» درک نکرده و استعارات فیلم را برایش بی‌معنا ساخته، اما روشنفکری یک تماشاگر اروپایی و فلسفه‌‌دانی ذاتی یک شرقی درک این نشانه‌ها و زشتی‌ها را برایش آسان‌تر می‌کند.

جلوه‌های صوتی وبصری فیلم و موسیقی و فیلمبرداری فیلم، به نحو خارق‌العاده‌ای در همراهی تماشاگر با فیلم و درک شرایط قهرمانان فیلم، موثر است و شایسته‌ی تحسین عمل می‌کند. بازی‌ها عالی است و جولین مور بسیار ستایش‌آمیز بازی کرده است.

حالا شاید چندشت شده‌باشد، و بگویی این چه فیلمی است. اگر اینطور باشد، حقیقت این است که ترسیده‌ای. چون این نمایشی از درون خود تو و من و خیلی‌هاست. بیایید قبول کنیم که کوری، درد همیشه‌ی ماست!

جمعه 30/5/1388 - 2:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته