نمی رسم به قرار!
منتظر نباش
سال هاست که از قرار رفته ام ...
گرچه آهو نیستم ، اما پر از دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوها
به دادم می رسی؟
کوتاه بیا
عمرم به نیامدنت
قد نمی دهد...
" تا طلوع " جای تو خالیست در تنهایی هایی که مرا تا عمیق ترین دره های بی قراری می کشانند
کیف پولم را گم می کنم
گوشی ام را جا می گذارم
و عجیب که
تو را
-که نیستی-
می برم با خودم
در جیبم
در کیفم
در دلم
یارای دوری ام نیست
- حتا
به اندازه ی ِ سهم لبی که بر گیلاس به جا نهاده ای-
از چشمانت!
دوست دارم دستانم
کنار دستانت باشند
چونان خانه ی ِ مخروبه ای که
با حسرت
به قصر ِ کناری اش
زل می زند...
به دریچه ی ِ دلم
قفلت کرده ام
و همه ی ِ کلیدها را
به دریا ریخته ام...