• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 758
تعداد نظرات : 395
زمان آخرین مطلب : 3381روز قبل
داستان و حکایت

بهترین عکس ها و مطالب روز | www.ghalamlink.com

 

روزگاری مردی فاضل زندگی می‌کرد و هشت‌ سال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛

 

او هر روز از دیگران جدا می‌شد و دعا می‌کرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.

 

یک روز هم‌چنان که دعا می‌کرد، ندایی به او گفت به‌جایی برود

 

در آن‌ جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش ‌خواهد داد.

 

مرد وقتی این ندا را شنید، بی‌اندازه مسرور شد و به ‌جایی که به او گفته شده بود، رفت.

 

در آن ‌جا با دیدن مردی ساده، متواضع و فقیر با لباس‌‌های مندرس و پاهایی خاک‌ آلود، متعجب شد!

 

مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اما کس دیگری را ندید. بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت : روز شما به ‌خیر.

 

مرد فقیر به ‌آرامی پاسخ داد: هیچ‌وقت روز شری نداشته‌ام !

 

پس مرد فاضل گفت: خداوند تو را خوشبخت کند !

 

مرد فقیر پاسخ داد: هیچ‌گاه بدبخت نبوده‌ام !!!

 

تعجب مرد فاضل بیش‌‌تر شد: همیشه خوشحال باشید…

 

مرد فقیر پاسخ داد: هیچ‌گاه غمگین نبوده‌ام !!!

 

مرد فاضل گفت: هیچ سر درنمی‌آورم. خواهش می‌کنم بیش‌تر به من توضیح دهید.

 

مرد فقیر گفت: با خوشحالی این‌کار را می‌کنم.

 

تو روزی خیر را برایم آرزو کردی درحالی‌که من هرگز روز شری نداشته‌ام زیرا در همه‌حال،

 

خدا را ستایش می‌کنم. اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من هم‌چنان خدا را می‌پرستم.

 

اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد،

 

باز خدا را ستایش می‌کنم و از او یاری می‌خواهم بنابراین هیچ‌گاه روز شری نداشته‌ام…

 

تو برایم خوشبختی آرزو کردی در حالی‌که من هیچ‌وقت بدبخت نبوده‌ام

 

زیرا همیشه به درگاه خداوند متوسل بوده‌ام و می‌دانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند،

 

آن بهترین است و با خوشحالی هر آن‌چه را برایم پیش‌بیاید، می‌پذیرم.

 

سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی، خوشی یا غم، همه‌ هدیه‌هایی از سوی خداوند هستند…

 

تو برایم خوشحالی آرزو کردی، در حالی‌که من هیچ‌گاه غمگین نبوده‌ام

 

زیرا عمیق‌ترین آرزوی قلبی من، زندگی‌کردن بنا بر خواست و اراده‌ی خداوند است …

 

دوشنبه 1/9/1389 - 16:58
داستان و حکایت
حضرت یعقوب

ابو حمزه ثمالى گفت صبحگاه جمعه اى نماز با حضرت زین العابدین خواندم . ایشان پس از تمام كردن ذكر و تسبیح به قصد منزل حركت نمودند من هم در خدمتشان بودم. وقتى به منزل رسید كنیزى داشت بنام سكینه ، او را خواسته فرمود مبادا مستمند و فقیرى را كه به در خانه ما آمد مایوس برگردانید حتما هر كه آمد غذایش بدهید زیرا امروز جمعه است .

عرض كردم آقا همه كسانى كه سؤال مى كنند مستحق نیستند. فرمود ثابت (اسم ابوحمزه است ) مى ترسم بعضى مستحق باشند و از در خانه ما محروم شوند آنگاه بر ما خانواده نازل شود آنچه بر خانواده یعقوب وارد شد. غذا بدهید سؤال كنندگان را غذا بدهید.

حضرت یعقوب هر روز گوسفندى مى كشت مقدارى خودشان مصرف مى كردند و قدرى صدقه مى دادند. مرد مومن و مستمندى در حال روزه با منزلتى كه در نزد خداوند نیز داشت ، غریب آن ناحیه بود از در خانه آنها گذشت . افطار شب جمعه بود گفت سائلى غریب و گرسنه ام از زیادى غذاى خود به من بدهید. درخواست خود را بر در خانه یعقوب مكرر كرد آنها مى شنیدند ولى از وضع او خبر نداشتند گفته اش را تصدیق ننمودند.

شب فرا رسید فقیر مایوس گردید جمله انا لله و انا الیه راجعون را بر زبان گذرانیده اشكش جارى شد. آن شب با همان حال خوابیده و شكایت گرسنگى را به خدا كرد، فردا را نیز روزه گرفت با شكیبائى خدا را ستایش ‍ مى كرد. اما یعقوب (علیه السلام ) و خانواده اش با شكم سیر خوابیدند از غذایشان هم زیاد ماند. خداوند صبح آن شب به یعقوب وحى كرد بنده ما را خوار كردى به طورى كه باعث خشم من شد سزاوار تادیب و نزول بلا و گرفتارى شدى كه از طرف من نسبت به خود و خانواده ات نازل شود.

یا یعقوب ان احب انبیائى الى و اكرمهم على من رحم مساكین عبادى و قربهم الیه و اطعمهم و كان لهم ماءوى و ملجاء یعقوب! به درستى كه محبوب ترین پیغمبران در نزد من آن كسى است كه بر مستمندان ترحم كند و آنها را به خود نزدیك نموده غذایشان بدهد پشتیبان و پناه ایشان باشد. یعقوب! دیشب بنده مستمند ما (ذمیال ) را ترحم نكردى هنگام افطار به در خانه ات آمده درخواست نمود كه غریب و بینوایم او را غذا ندادى با اشك جارى بازگشت شكایت گرسنگى خود را به من كرد. امروز نیز روزه گرفت دیشب شما همه سیر بودید و غذایتان زیاد آمد.

یعقوب مى دانى دوستانم را به كیفر و رفتارى ، از دشمنانم زودتر مبتلا مى كنم . این هم به واسطه حسن نظر من به آنها است. اما دشمنان را پس از هر خطا فورا گرفتار نمى كنم تا متوجه استغفار نشوند آنها را خورده خورده مى گیریم 1اینك به عزتم سوگند تو و فرزندانت را گرفتار مى كنم و بر شما مصیبتى نازل خواهم كرد و با كیفر خود شما را مى آزارم آماده ابتلا شوید و به آنچه بر شما نازل مى كنم راضى و شكیبا باشید.

ابو حمزه به حضرت زین العابدین (علیه السلام ) عرض كرد فدایت شوم یوسف خواب را در كدام شب دید. فرمود همان شبى كه یعقوب و خانواده اش سیر خوابیدند و ذمیال گرسنه . صبحگاه كه خواب را براى پدر نقل كرد با آن وحى كه شده بود یعقوب افسرده گشت به یوسف گفت برادران خود را از این خواب مطلع نكن مى ترسم نیرنگى برایت بكنند. اما یوسف داستان خواب را به برادران گفت گرفتارى آنها شروع شد.2

 

 

 

 

دوشنبه 1/9/1389 - 16:46
داستان و حکایت

 

کودکی این انشاء را برای معلم کلاس سومش که از آنها خواسته بود خدا را توصیف کنند

 

نوشته:

 


من خدا را خیلی دوست دارم. یکی از کار های مهم خدا ساختن آدمها است. او آنها را می

 

سازد تا به جای آنهایی که می میرند بگذارد تا به اندازه کافی آدم باشد تا از پس کارهای روی زمین بر بیایند.

 


او آدم بزرگ نمی سازد، فقط بچه می سازد. فکر کنم چون بچه ها کوچکترند و ساختنشان

 

آسانتر است. و این طوری او مجبور نیست وقت با ارزشش را تلف کند تا به آنها راه رفتن و حرف

 

زدن یاد بدهد. و می تواند این کار را به عهده پدر و مادرها بگذارد. و فکر کنم تا حالا که خوب جواب داده.

 


دومین کار مهم خدا گوش دادن به دعاهاست و این یکی خیلی کار زیادی میبره چون بعضی از

 

مردم حتی غیر از وقت گرفتاری و مشکل هم دعا می کنند. حتی پدربزرگ و مادربزرگ بعد از

 

خوردن غذا  دعا می کنند. البته غیر از عصرانه ها. خدا اصلا وقت ندارد که به رادیو گوش دهد یا

 

تلویزیون تماشا کند. چون خدا همه چیز را می شنود باید خیلی صدا توی گوشش باشد مگر

 

اینکه یه فکری برای کم کردن صداشون کرده باشه.

 


چونكه خدا همه چیز را می شنود و می بیند و همه جا هست، باعث میشه خیلی مشغول

 

باشه. پس شما نباید برید و وقتش رو با خواستن چیزهایی که اصلا مهم نیستند بگیرید یا برید

 

سراغ پدر و مادر ها ازشون چیزهایی بخواید که گفتن نمی تونید داشته باشید.

 

دوشنبه 1/9/1389 - 16:40
داستان و حکایت
بهترین هدیه خداوند

جبرئیل نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: ای پیامبر! خداوند تبارك و تعالی مرا با هدیه‌ای به سوی تو فرستاده است كه پیش از تو ، به كسی چنین هدیه‌ای عطا نفرموده است. رسول خدا (ص) فرمود: آن هدیه چیست؟


گفت:صبر و شكیبایی و حتی بهتر از صبر.


حضرت رسول پرسید: بهتر از صبر چیست؟


جبرئیل گفت:خشنودی (به ارادة الهی) و بهتر از آن .


حضرت پرسید: بهتر و نیكوتر از رضا چیست؟


جبرئیل گفت:پرهیزكاری و نیكوتر از آن.


حضرت پرسید: بهتر از اخلاص چیست؟


جبرئیل گفت:یقین و بهتر از آن .


حضرت پرسید: بهتر از یقین چیست؟


جبرئیل گفت: راه وصول به درجة یقین ، توكل بر خدای عزوجل است.


حضرت پرسید: توكل بر خدای عزوجل چگونه است؟


جبرئیل گفت: رسیدن به این آگاهی كه مخلوقات نمی‌توانند به انسان نفع یا ضرری رسانند و یا به او بخشش كنند و یا مانعی در برابرش باشند. به كار بردن این آگاهی باعث ناامیدی (و دل كندن) از مخلوق می‌شود.


اگر بنده‌ای چنین باشد، كاری برای غیر خداوند انجام ندهد، جز به خداوند به كسی امیدوار نشود ، از كسی غیر از او نترسد و به هیچ كس جز خداوند، چشم طمع نورزد ؛ و این معنی توكل است .


حضرت پرسید: ای جبرئیل! تفسیر صبر چیست؟


جبرئیل گفت:صبر یعنی داشتن حال یكسان در ناراحتی و خوشحالی ، تهیدستی و توانگری و گرفتاری و سلامت . صبر یعنی شكایت نكردن به مخلوقات از آنچه كه از بلا و گرفتاری به ایشان می‌رسد .


حضرت پرسید: تفسیر قناعت چیست؟


جبرئیل گفت: قانع شدن به آنچه كه از دنیا می‌رسد . قانع شدن به چیز كم و شكر گفتن برای اندك .


حضرت پرسید: تفسیر خشنودی چیست؟


جبرئیل گفت: خشنود كسی است كه چه دنیا به او برسد و چه نرسد ، بر خداوند خشم نگیرد و به اندكی از عمل خوب ، از نفس خود راضی نشود .


حضرت پرسید: ای جبرئیل تفسیر پرهیزكاری چیست؟


جبرئیل گفت: پرهیزكار كسی است كه دوست بدارد آنچه را خداوند دوست دارد . دشمن بدارد آنچه را خداوند دشمن دارد . از حلال دنیا كناره بگیرد و به حرام آن توجه نكند ؛ زیرا در حلال دنیا حساب است و در حرام آن عقاب .


بر همه مسلمانان ترحم نماید همچنان كه به نفس خود ترحم می‌كند . از پرحرفی كناره بگیرد همچنان كه از مردار بدبو دوری می‌كند . از زرق و برق دنیا اجتناب كند تا مبادا او را فرا گیرد . آرزویش را كوتاه كند و مرگش را در نظر آورد .


حضرت پرسید: تفسیر اخلاص كدام است؟


جبرئیل گفت: مخلص آن كسی است كه از مردم چیزی نخواهد تا آن را بیابد . و هنگامی كه آن را یافت ، راضی شود . هر گاه چیز اضافه‌ای در نزد او بماند ، در راه رضای خدا بدهد . كسی كه از بندگان چیزی درخواست نكند ، به راستی كه به بندگی خداوند اقرار كرده و هر گاه چیزی بیابد ، راضی است و خداوند هم از او خرسند است .


حضرت رسول پرسید: تفسیر یقین چیست؟


جبرئیل گفت: صاحب یقین ، كارهایش برای خداست ، چنان عمل می‌كند كه گویی خداوند را می‌بیند و اگر خدا را نمی‌بیند ، خدا او را می‌بیند .


دوشنبه 1/9/1389 - 16:1
اخلاق

زاهدی گوید:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

 

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
دوشنبه 1/9/1389 - 15:53
سخنان ماندگار

سخت تر از کویر

چه رنجی است زیبایی ها را تنها دیدن

وچه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن

در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.

دوشنبه 1/9/1389 - 12:17
شعر و قطعات ادبی

وقتی که دیگر نبود

وقتی که دیگر اورا نداشتم احساس کردم که اورا داشته ام

وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم ،

وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم ،

وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من اورا دوست داشتم ،

وقتی او تمام کرد من شروع کردم ،

وقتی او تمام شد من آغاز شدم

و چه سخت است تنها متولد شدن ،

مثل تنها زندگی کردن است ،

             مثل تنها مردن است.

دوشنبه 1/9/1389 - 12:11
شعر و قطعات ادبی

باز هم خدا هست 

اگر تنهاترین تنهایان شوم،

باز هم خدا هست

                     او

  جانشین تمام نداشته های من است.

دوشنبه 1/9/1389 - 11:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته