• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 758
تعداد نظرات : 395
زمان آخرین مطلب : 3381روز قبل
شعر و قطعات ادبی

فانوس این خانه عاشقانه می سوزد

گردباد هم که باشی

خاموش نخواهم شد

دریا با جزر می رود

که با مد بازگردد

یا جزر باش یا مد

این کشتی شکسته

باید

به ساحل برسد...

پنج شنبه 29/4/1391 - 22:44
شعر و قطعات ادبی
من از نوادگان اویسم که سال ها
پا می کشند از جریانم وصال ها

بال و پرم به درد پریدن نمی خورد
بالا نمی برند مرا این وبال ها

با احتمال آمدنت گریه می کنم
یعقوب کرده اند مرا احتمال ها

پیراهنت کجاست که بینایمان کنی
خیری ندیده ام از این دستمال ها

وقت رسیدن تو زمان رسیدن است
خیلی نشسته اند به پای تو کال ها

دیشب تفالی زده ام راحتم نکرد
ناراحتم به جان تو از دست فال ها

این گریه های نیمه شعبان چه فایده
امسال نیز مثل تمامی سال ها...
پنج شنبه 15/4/1391 - 20:24
شعر و قطعات ادبی
چه عذابی بالاتر

 

از گم شدن در بهشت

و چشم دوختن به نهرهای عسل

                          و تلخی دهانت

......

چیزی از این ضیافت

                       کم است.

چهارشنبه 24/3/1391 - 20:12
شعر و قطعات ادبی

می ایستی که بایستانی ام ؟

نا رفیق !؟

در نیم راهم می نهی که

بتنهایی ام ؟


جوابم می کنی که

آخرین سوالم را

ندیده

گرفته باشی ؟

آه که چقدر بد است

به این خوبی تمام کردن کسی که

قرار بوده ،هنوزها ،تمام نشود


چرا تقلب می کنی قلب من ؟

چرا بی قرار  قرارهایت می شوی ؟

مگر بنا نبود ،

فلسفه بخوانیم ؟

تاریخ برانیم ؟

شعر بشورانیم ؟


حالا چه شده است که ناگهان

و چه ناگهان نا بهنگامی !؟

که من کفشهای توقفم را

هنوز سفارش نداد ه ام

و

تو می گویی :تمام !؟

تا ناتمام بگذاری


مگرنمی دانستی ؟

مگر نشانت نداد ه ام ،

راههای نرفته ام را ؟

مگر برایت نخواند ه بودم ،

شعر های نگفته ام را؟

چهارشنبه 10/3/1391 - 17:24
شعر و قطعات ادبی

چگونه شرح دهم بت پرست یعنی چه؟

کسی که دل به تو یک عمر بست یعنی چه؟

برای لحظه ی اول که دیدمت ناگاه

نخورده تجربه کردم که مست یعنی چه؟

گذشتی و نگذشتم که خاطرت باشد

کسی که پای دلش مانده است یعنی چه؟

گلایه می کند از گریه ام خدا اما

زمین نخورده بفهمد شکست یعنی چه؟

تو را که ترک کنم تازه بعد می فهمی

که انتقام من و ضرب شصت یعنی چه؟

 

پنج شنبه 17/1/1391 - 22:26
شعر و قطعات ادبی

گم کرده ام تو را وسط این رواق ها

در زرق و برق بی رمق چلچراغها

گم کرده ام تو را و نمی دانم از کجا

از لحظه ی شروع کدام اتفاقها

پر زد دلم برای کبوتر شدن ولی

تسلیم شد به همهمه ی شوم زاغ ها

گم کرده ام تو را و جهانم چه ساکت است

یخ کرده است قلب تمام اجاقها

انگار عطر توست که از مشک آهوان

پیچیده در هوای همه کوچه باغ ها

هر چند میدوم، به تو هرگز نمی رسم

گم کرده ام تو را وسط این رواق ها.....

دوشنبه 14/1/1391 - 22:41
شعر و قطعات ادبی

پیچیده است هرم نفسهات در تنم

این زن که روبروت .... مگر می شود؟؟؟ منم ؟!

دارم به عشق کهنه ام اقرار می کنم

دارم از عمق خاطره ها حرف می زنم

دارم میان دست تو تسخیر می شوم

شاید شبیه یغض تو یک بار بشکنم

دارم مرور می کنم آن فصل تلخ را

فصل جدایی من و تو، فصل مردنم

پوسیده ام در این همه تکرار بعد تو

دارم به دور پیله ی خود تار می تنم

در حسرت کنار تو بودن بهار رفت

پژمرده شد بدون تو گلهای دامنم

****

تقدیر تلخم است که تکرار می شود :

" دل بسته ام به عشق تو و دم نمی زنم"

خو کرده ام به اینکه نباشی کنار من

از عادت همیشگی ام دل نمی کنم

فرصت گذشته است برای یکی شدن

این زن که گم شده است در این ماجرا، "منم" !

دوشنبه 14/1/1391 - 22:39
شعر و قطعات ادبی

آی آدم ها ی خاکی..

 

مرا در خانه هاتان یک نفس جا هست؟

 

دلم اندازه ی پرچینتان کوتاهه کوتاه

 

صداقت در پسش پیدا

 

غبار خستگی را بر تنم همراه دارم

 

آی ، چشمه هاتان سیراب

 

مرا یک جرعه آبی هست؟

 

چقدر آغوش دلهاتان صفا و معرفت دارد

 

درخت تاک همسایه به هر خانه سرک دارد

 

چقدر آرامش اینجا هست

 

چه بوی خوبی می آید

 

تنور داغ و هیزم، خمیر چانه کرده در کنارش

 

چقدر این لحظه ها گرم است

 

خمیر تاب خورده، میان دست و بازویش

 

چقدر این صحنه ها زیباست،....

 

چه بوی زندگی دارد

 

تمام لحظه هاتان ناب ناب است

 

تمام غصه ها اینجا سراب است

 

تمام قلب ها آزاد آزاد

 

تمام زندگی اینجاست

 

آی آدم های خاکی

 

مرا در خانه هاتان یک نفس جا هست؟

دوشنبه 14/1/1391 - 22:18
شعر و قطعات ادبی

موهام بروی شانة توفان غمها رهاست .... امشب شب عروسی من یا شبِ عزاست.؟؟؟

دارند از مقابل چشمان عاشقت ... با زور می برند دلم را به راه راست.!!!

دارم عروس میشوم این آخرین شب است

این انتهای قصه ی تلخ من وشماست.

حتی طنین زلزله ویران نمی كند ...  دیوارهای فاصله ای را كه بین ماست.

آن سیب كال ترش كه بر شاخه بود آه ...  این روزها رسیده ترین میوه خداست.

اما به جای باغ تو در ظرف میوه هاست

اما به جای دست تو در سرد خانه هاست.

آیینه وشمعدان ولباس سفید وآه ... این پیرزن چقدر به چشمانم آشناست.

روی سرش هنوز همان چادر كشی است ... دمپاییش هنوز همان طور تابه تاست.

كِل میكشند یا نه، به شیون نشسته اند؟؟؟؟

امشب ، شبِ عروسی من؟ یا شب عزاست؟

حالا چرا عزیز دلم، بغض كرده ای؟

این تازه روز اول و آغاز ماجراست!!!!!

**

چهارشنبه 9/1/1391 - 22:4
شعر و قطعات ادبی
چه عیبی دارد
بگذار من حوّا باشم
با سیبی که نمی دانم در دست های من است یا چشم های تو
از سُرسُره ی زمان بالا برویم
و از قله ی بهشت روی زمین سُر بخوریم
من زن بشوم
تو مرد
من نازبانو
تو نیاز

دست هایمان پُر باشد از سوغات
لب هایمان از سکوت
بیا این بار تنها عشق بیاوریم از بهشت
نه من از سیب گازخورده چیزی بگویم
نه تو از چشمک یک فرشته
بیا رازداری کنیم این بار

چه عیبی دارد
بگذار من حوّا باشم، تو آدم
من لالایی های عاشقانه بخوانم
تو گهواره ی دنیا را آرام تکان دهی...

سه شنبه 8/1/1391 - 18:35
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته