• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 758
تعداد نظرات : 395
زمان آخرین مطلب : 3381روز قبل
شعر و قطعات ادبی
تا چشم کار می‌کند
تو را نمی‌بینم.
از نشان‌هایی که داده‌اند
باید همین دور و برها باشی
زیر همین گوشه از آسمان
که می‌تواند فیروزه‌ای باشد
جایی در رنگ‌های خلوت این شهر
در عطر سنگین همین ماه
که شب بوها را
گیج کرده است
پشت یکی از همین پنجره‌ها
که مرا در خیابان‌های دربه‌در این شهر
تکثیر می‌کند.

تا به اینجا
تمام نشانی‌ها
درست از آب درآمده است.
آسمان
ماه
شب بوهای گیج
میز صبحانه‌ای در آفتاب نیم‌روز
فنجان خالی قهوه
ماتیک خوش‌رنگی
بر فیلتر سیگاری نیم‌سوخته
دستمال کاغذی‌ای که بوی دست‌های تو را می‌دهد
و سایه‌ی خنکی که مرغابیان
به خرده نانی که تو بر آن پاشیده‌ای
تک می‌زنند.
می‌بینی که راه را
اشتباه نیامده‌ام.
آن‌قدر نزدیک شده‌ام
که شبیه تو را دیگر
به ندرت می‌بینم
اما تا چشم کار می‌کند
تو را نمی‌بینم
تو را ندیده‌ام
تو را...

يکشنبه 8/3/1390 - 0:20
شعر و قطعات ادبی

بگذار هرچه نمی خواهند . . .

بگوئیم !

 


بگذارهرچه نمی خواهیم . . .

بگویند!

 

 

 

 


باران که بیاید


          از دست چترها


                       کاری بر نمی آید

                

 ما اتفاقی هستیم

                     

 

         که افتاده ایم

شنبه 7/3/1390 - 23:45
خانواده
 نگاه کن!
شاید که زندگی فرصتی بی بدیل به من و تو داده است
تا به گونه ای متفاوت همدیگر را ببینیم.
و شاید تمامی این حوادث
بهانه ای است برای دوباره دیدن...
دیدن زندگی و یکدیگر.
نگاه می کنم...
تو را و خودم را
با چشمهایی که نه از قطرات اشک
بلکه برای بهتر دیدن
پر آب گشته اند...........
شنبه 7/3/1390 - 17:43
سخنان ماندگار

هر کس روزنه‌ای است به سوی خداوند، اگر اندوهناک شود. اگر به شدت اندوهناک شود.

شنبه 7/3/1390 - 17:34
شعر و قطعات ادبی

یک دل ...نه! هزار دل...

گرچه سر پر از شعور مرگ ...

عشق

هر زاویه‌اش

دوباره‌ خواهی‌ست

پنج شنبه 5/3/1390 - 22:49
شعر و قطعات ادبی

نیمه شب میان کلمات

بر می­خیزم

میان لغت­ نامه

غوطه­ ور

در معانی درست کابوس

پنج شنبه 5/3/1390 - 22:32
سخنان ماندگار

لازم است گاهی

 

لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی

 

 ببینی باز هم می‌خواهی به آن خانه برگردی یا نه؟

 

 

لازم است گاهی از مسجد، کلیسا  بیرون بیایی و ببینی

 

 پشت سر اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟

 

 

لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی

 

 که چه ‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟

 

 

لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را

 

 نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در

 

 وجودت هست یا نه؟

 

 

لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و

 

 ایمیل و فلان را بی‌خیال شوی، با خانواده ات دور هم

 

 بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی

 

 زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟

 

 

لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک 

 

انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو

 

 برنده ای یا بازنده؟

 

لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی، انسان

 

 باشی ببینی می‌شود یا نه؟

 

 

 

و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و

 

 از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و از خود بپرسی که

 

سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم

 

 آیا ارزشش را داشت؟

 

 

سه شنبه 3/3/1390 - 20:34
شعر و قطعات ادبی

برای تو و خویش

چشمانی آرزو می‌كنم

كه چراغ‌ها و نشانه‌ها را

در ظلمات‌مان ببیند

گوشی كه صداها و شناسه‌ها را

در بیهوشی‌مان بشنود

برای تو و خویش، روحی

كه این همه را در خود گیرد و بپذیرد

و زبانی كه در صداقت خود

ما را از خاموشی خویش

بیرون كشد و بگذارد

از آن چیزها كه در بندمان كشیده است

سخن بگوییم

شنبه 31/2/1390 - 21:36
شعر و قطعات ادبی

چه تنگ است این هوا

نفسم می گیرد

می بارد خدا تنهاییش را

هق هق می کند  تلخ

از زمین می برد سایه هامان را

هق هق می کنم

همدل و همداستان خود نمود...

مرا و تو را

می گریم با تو...

شنبه 31/2/1390 - 21:21
شعر و قطعات ادبی

دیر زمانی بود می شناختمش

 

شاید بیش از لختی درنگ

دلم را در باغچه کنار در خاک کرد

چرا نروئیدم؟!

با قطره های اشکم سیرابم کرد

نروئیدم باز

لاشه بی دلم را به پایم ریخت

سر از خاک بر نیاوردم

استخوانهایم بر مزار دل

استوار یادآورم شدند

سر برنکرده بودم

کسی ندید مرا

تکرارم بر صیقل دل فریاد زد

و او

با انعکاس فریادهایم

دور شد

چه زود!

شاید بیش از لختی درنگ...

 

شنبه 31/2/1390 - 21:17
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته