• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1655
تعداد نظرات : 157
زمان آخرین مطلب : 4096روز قبل
اهل بیت
نویسنده: سید امیرحسین کامرانی راد

چگونه مى‏توان به زیبایى‏هاى عاشورا پى برد و این كلام حضرت زینب(سلام الله علیها) را كه فرمودند: «ما رایت الا جمیلا» را درك كرد؟

اگر گاهى «عظمت در نگاه است، نه در چیزى كه بدان مى‏نگرند.»- آن گونه كه برخى گفته‏اند- گاهى هم زیبایى در نگاه و دید انسان است، نه در دیدنى‏ها.
آن كه به چشم «نظام احسن» به همه هستى مى‏نگرد از این نگاه، خیلى چیزها هم «دیده» مى‏شود، هم «زیبا» دیده مى‏شود تا چه عینكى بر چشم زده باشیم و از كدام زاویه به هستى و حوادث بنگریم.
«زیبابینى» هستى و حیات، هم آرامش روح و وجدان مى‏بخشد، هم صلابت و پایدارى و پایمردى مى‏آفریند و هم قدرت تحمل ناگوارى‏ها را مى‏افزاید. از این نگاه، «عاشورا»- همان گونه كه زینب كبرى (س) فرمود-، جز «زیبایى» نبود.
آنچه زینب قهرمان در مقابل طعنه و طنز دشمن نسبت‏به این حادثه، بر زبان راند (ما رایت الا جمیلا((1)، پیش تر آرزوى حسین بن على (ع) بود كه در طلیعه این سفر، آرزو و اظهار امیدوارى كرده بود كه آنچه پیش مى‏آید و آنچه اراده خدا است، «خیر» براى او و یارانش باشد چه به صورت «فتح»، چه به شكل «شهادت»: «ارجو ان یكون خیرا ما اراد الله بنا، قتلنا ام ظفرنا«(2).
زیبا دیدن خواهر و خیر دیدن برادر، مكمل یكدیگرند. جلوه‏هاى زیبایى و نمادهاى جمال در آینه كربلا بسیار است كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:

1. تجلى كمال آدم

اینكه انسان تا كجا مى‏تواند اوج بگیرد، و خدایى گردد و فانى در او، در «میدان عمل» روشن مى‏شود. كربلا نشان داد كه سقف تعالى انسان و آستانه رفعت روحى و تصعید وجودى و ظرفیت كمال جویى و كمال یابى او تا كجا است. پرونده آن حماسه نشان داد «كه تا چه حد است مقام آدمیت». این نكته براى جویندگان ارزش‏ها بسى زیبا است و معیار

2. تجلى رضا به قضا

در مقامات و مراحل عرفانى و سلوك، رسیدن به مقام «رضا» بسى دشوار و ارجمند است. اگر حضرت زینب، حادثه كربلا را زیبا مى‏بیند، به دلیل بروز این شاخصه متعالى در عملكرد ولى خدا سیدالشهدا (ع) و یاران و دودمانش است.
به راستى كه حسین بن على (ع) در میان آنان- كه یكى به درد یا درمان و یكى به وصل یا هجران مى‏اندیشید و آن را مى‏پسندید- «آنچه را جانان پسندد» مى‏پسندید. كربلا تجلى‏گاه رضاى انسان به قضاى خدا بود. آن حضرت در واپسین لحظات حیات در قتلگاه، چنین زمزمه مى‏كرد: «الهى رضى بقضائك». خواهر خویش را نیز به همین نكته توصیه كرده بود: «ارضى بقضاء الله».
این مرحله از عرفان یعنى خود را هیچ ندیدن و جز خدا ندیدن و در مقابل پسند خدا اصلا پسندى نداشتن. در آغاز حركت از مكه به سوى كوفه نیز در خطبه‏اى فرموده بود: «رضا الله رضانا اهل البیت«(3) »رضا و پسند ما خاندان، همان پسند خدا است».
این مبناى جانبازى و عشق حسین (ع) است و زینب عزیز، این را زیبا مى‏بیند و این منطق و مرام را مى‏ستاید.
آن روز كه جان خود فدا مى‏كردیم
با خون به حسین اقتدا مى‏كردیم‏
چون منطق ما منطق عاشورا بود
با نفى «خود»، اثبات «خدا» مى‏كردیم

3. رسم الخط حق و باطل

از زیبایى‏هاى دیگر عاشورا، خط كشى میان حق و باطل و تبیین منطقه حضور و عمل انسان‏هاى «دد منش» و «فرشته‏خو» است.
وقتى خوبى و بدى و حق و باطل به هم در آمیزد، تیرگى باطل حق را هم غبار آلود و ناپیدا و مشوّه جلوه مى‏دهد. در ظلمت آبادى این چنین، گمراهى اندیشه‏ها و انسان‏ها طبیعى است و «كفر نقابدار»، مسلمانان ساده لوح و سطحى نگر را به شبهه مى‏افكند زیبایى كار امام حسین (ع) آن بود كه مشعلى روشن كرد، تا راه، روشن و تیرگى‏ها زدوده شود و، چهره‏ها در آن هواى گرگ و میش «فتنه و دروغ»، نمایان و باز شناسانده شود، تا دیگر فریب و نقاب، بى‏اثر گردد آیا این زیبا نیست؟
عاشورا یك رسم الخط بود ترسیم روشن خطى كه حق و باطل را جدا كرد و مسلمان ناب را از مسلمان نماى مدعى باز شناساند و پیروان رحمان و جنود شیطان هر كدام در یك سو به عیان دیده شدند. حق، پى برده و صریح، به نبرد باطل آمد كه عیان و بى‏نقاب به كربلا لشكر كشیده بود و مزورانه بر طبل «یا خیل الله اركبى» مى‏كوبید. اگر هم اندك تردیدى در «شناخت» باقى مانده بود، خطبه‏هاى زینب در كوفه و شام، آن را زدود. این از زیبایى‏هاى بس قیمتى حادثه خونین عاشورا بود.

4. تبلور فتح ناب

از زیبایى‏هاى
دیگر عاشورا، مفهوم تازه‏اى از «پیروزى» است. عده‏اى به غلط، پیروزى را تنها در «غلبه نظامى» مى‏پندارند وشكست را در مظلومیت و شهادت عاشورا نشان داد كه در اوج مظلومیت هم مى‏توان «فاتح» بود و با كشته شدن هم مى‏توان دفتر و كتاب پیروزى را نگاشت و با خون هم ترسیم «تابلوى ظفر» میسر است. پس فاتح معركه كربلا امام حسین (ع) بود و چه فتح زیبایى
این همان «پیروزى خون بر شمشیر» است كه در سخن امام راحل (قدس سره) هم جلوه گر شد و فرمود: «ملتى كه شهادت براى او سعادت است، پیروز است ما در كشته شدن و كشتن پیروزیم«(4) و این همان آموزش قرآنى «احدى الحسنیین» است كه فرهنگ مبارزان الهى است.
كسى كه به «تكلیف» عمل كرده باشد، در هر حال پیروز است آن هم پیروزى ناب.
گر چه از داغ لاله مى‏سوزیم
ما همان سر بلند دیروزیم‏
چون به تكلیف خود عمل كردیم
روز فتح و شكست پیروزیم
این دیدگاه را، هم امام حسین (ع) داشت، هم امام سجاد و هم حضرت زینب. با این دید، همه آن حوادث تلخ، چون پیامدى به سود اسلام و حق داشت، جمیل و شیرین بود. وقتى ابراهیم بن طلحه از امام زین العابدین پرسید: «چه كسى غالب شد؟» حضرت فرمود: «آن گاه كه وقت نماز فرا مى‏رسد، اذان و اقامه بگو، خواهى فهمید كه چه كسى پیروز شد«(5)
آیا این، در حادثه كربلا زیبا نیست؟ پیروزى، حتى در صورت كشته شدن و شهادت

5. حركت در مسیر مشیت خدا

زیباترین جلوه این است كه انسان، یك عمل و حادثه را در بستر «مشیة الله» و همسو با «خواست خدا» ببیند. اگر سالار شهیدان و یارانش به خون نشستند و اگر زینب و دودمان مصطفى به اسارت رفتند، این در لوح مشیت الهى رقم خورده بود و چه جمالى برتر از اینكه كار گروهى، با جدول مشیت‏خدا هماهنگ گردد؟
مگر به حسین بن على (ع) از غیب، خطاب نیامده بود كه خواسته خدا آن است كه تو را كشته ببیند: «ان الله شاء ان یراك قتیلا»؟ و مگر مشیت‏خدا آن نبود كه عترت پیامبر در راه نجات دین و آزادى انسان، به اسارت بروند: «ان الله شاء ان یراهن سبایا»؟ پس چه غم از آن شهادت و این اسارت؟
هر دو، هزینه‏اى بودند كه براى بقاى دین و افشاى طاغوت، مى‏بایست پرداخته مى‏شدند آن هم عاشقانه، صبورانه و قهرمانانه
براى زینب بزرگ- كه پرورده دامان وحى و تربیت‏شده مكتب على (ع) است- این حركت در بستر مشیت الهى، اوج ارزش‏ها و زیبایى‏ها است. وى مجموعه این برنامه را از آغاز تا انجام، زیبا مى‏بیند چون تك تك صحنه‏ها را منطبق با آن «خواسته ربوبى» مى‏بیند. آیا با این تحلیل و نگاه، حادثه عاشورا زیبا نیست؟

6. شب قدر عاشورا

این صحنه، از درخشان‏ترین جلوه‏هاى زیبایى است. كسانى كه در سر دوراهى رفتن و ماندن، «ماندن» را- كه نشان «وفا» و «ایثار» است- بر مى‏گزینند و «زندگى بدون حسین» را ذلت و مرگ مى‏شمارند.
آن خطبه امام، ابراز وفادارى یاران، سخنان و سؤال امام با قاسم، شب بیدارى اصحاب تا سحرگاهان، زمزمه تلاوت قرآن و نیایش از خیمه‏ها، اعلام وفادارى یاران در حضور زینب كبرى و امام حسین (ع) و، هر كدام برگى زریّن از این «كتاب جمال» است چرا زینب، عاشورا را زیبا نبیند؟
آنچه در كربلا اتفاق افتاد، به یك «بنیاد»، براى مبارزه با ستم در طول تاریخ و در همه جاى زمین تبدیل شد آیا این زیبا نیست؟
لحظه لحظه‏هاى عاشورا، به صورت یك «مكتب» در آمد كه به انسان «آزادگى»، «وفا»، «فتوت»، «ایمان»، «شجاعت»، «شهادت طلبى» و «بصیرت» آموخت آیا این زیبا نیست؟
خون‏هاى مطهرى كه در آن دشت‏بر زمین ریخت، سیلى شد و بنیان ستم را ویران كرد آیا این زیبا نیست؟
هر بساطى را كه عمرى شامیان گسترده بود نیم روزى این حسین بن على برچید و رفت‏
فاجعه‏آفرینان كوفه و شام، فكر مى‏كردند با قتل عام اصحاب حق، خود را جاودانه مى‏سازند ولى در نگاه ژرف زینب، آنان گور خویش را كندند و چهره نورانى اهل بیت روشن‏تر و نام‏شان جاودان و دین خدا زنده و كربلا یك دانشگاه شد.
زینب قهرمان و عارف، اینها را مى‏دانست و از وراى قرون مى‏دید. این بود كه در مقابل سخن نیشدار و زخم زبان والى كوفه- كه با طعنه خطاب به این بانوى اسیر گفت: كار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدى- فرمود: «ما رایت الا جمیلا» جز زیبا چیزى ندیدم

پی نوشت :

(1) بحارالانوار، ج 45، ص 116.
(2) اعیان الشیعه، ج 1، ص 597.
(3) موسوعة كلمات الامام الحسین، ص 328.
(4) صحیفه نور، ج 13، ص 65.
(5) اذا دخل وقت الصلاة فاذن و اقم، تعرف من الغالب) امالى شیخ طوسى، ص 66).

گریه در فرهنگ شیعى چه جایگاهى دارد كه این همه بر آن تأكید شده است؟

ابتدا باید به این نكته توجّه كرد كه در جهان هستى، بسیارى مطالب از اسرار است و انسان‏ها از آنها بى‏خبرند. برخى نیز تنها به ظواهر پدیده‏ها توجّه دارند و فهم خویش را در همان نمود، محدود مى‏كنند و هیچ‏گاه نمى‏اندیشند كه در وراى امر ظاهرى، امرى مهم‏تر و عظیم‏تر نهفته است.
گریه نیز از جمله همین امور است. بسیارى تخیّل مى‏كنند كه گریه صرفاً امرى است حكایتگر و نشان‏دهنده تألّم و عواطف آدمى. برخى نیز كودكانه گریه را به باد استهزا گرفته، آن را نشانه‏اى از ارتجاع تلقى مى‏كنند. عده‏اى دیگر منتقدانه مى‏گویند: گریه جز خمودى، چیز دیگرى به ارمغان نمى‏آورد و حال آن كه دنیاى امروز، دنیاى تحرّك و نشاط است و انسان جدید طالب شادى است نه تشنه آب چشم.
امیدواریم با توضیحى مختصر از ابعاد گوناگون این پدیده، دیدگاه تشیع در خصوص حقیقت و جایگاه گریه مشخص شود.

الف. انواع گریه

گریه انواع و اقسامى دارد كه مهم‏ترین آن با شرحى مختصر چنین است(1):
1. گریه ترس و هراس: این نوع گریه غالباً در اطفال وجود دارد و در واقع كودك با این وسیله، ترس خویش را نمایان مى‏كند.
2. گریه جلب ترحّم: خود بر دو قسم است: «طبیعى» كه بسیار مؤثر و برانگیزاننده است مانند گریه كودكى كه پدر و مادر خویش را از دست داده است. «تصنعى» كه در ظاهر به دیگران مى‏خواهد بباوراند كه ناراحت و اندوهگین است.
3. گریه غم و اندوه: این گریه انعكاسى از ظلمتى كه فضاى درون را فرا گرفته ابراز مى‏كند. جنبه مثبت این نوع گریه تنها تخلیه درون است و به همین جهت است كه پس از آن، آدمى كمى احساس آرامش مى‏كند.
4. گریه شوق و شادى: این نوع گریه ناشى از رقّت قلبى است كه غالباً پس از دوره‏اى از یأس و ناامیدى درباره موضوعى نمودار مى‏گردد.
5. گریه تقوا و رشد روحانى: این نوع گریه مختص مردان و زنان الهى است و بیان سوز درون و ابراز عجز و پشیمانى، پریشانى، توبه و عشق به معبود است. این گریه، موجب پالایش روح و زمینه‏ساز قرب به خداوند است.
گریه تقوا و پرهیزگارى، همان اشكى است كه اگر از سوز دل، بر گونه‏ها جارى گردد توجه حضرت حق را به بنده خود جلب كرده، بستر رحم و فضل او را فراهم مى‏سازد.
تا نگرید ابر، كى خندد چمن تا نگرید طفل، كى جوشد لبن‏
طفل یك روزه همى داند طریق
كه بگریم تا رسد دایه شفیق‏
تو نمى‏دانى كه دایه دایگان
كم دهد بى‏گریه شیر او را رایگان‏
گفت: فلیبكوا كثیراً گوش‏دار
تا بریزد شیر فضل كردگار(2)
براى این گریه عواملى شمارش كرده‏اند:
1- 5. ندامت از گناهان گاهى اشك مردان الهى، به دلیل پشیمانى از گناهى است كه مرتكب شده‏اند. این اشك باعث مى‏شود كه آدمى از عمل زشت خود پشیمان گشته، عزم خود را بر ترك افعال ناپسند تقویت كند، چنان كه امام على (ع) مى‏فرماید: «خوشا كسى كه به فرمانبردارى پروردگار روى آرد و بر گناه خود بگرید«(3).
ورنمى‏تانى به كعبه لطف پر
عرضه كن بیچارگى بر چاره‏گر
زارى و گریه قوى سرمایه‏اى است
رحمت كلى قوى‏تر دایه‏اى است‏
دایه و مادر بهانه‏جو بود
تا كه كى آن طفل او گریان شود
طفل حاجات شما را آفرید
تا بنالید و شود شیرش پدید
گفت: ادعو الله بى‏زارى مباش
تا بجوشد شیرهاى مهرهاش‏(4)
2- 5. احساس ابهام در بازگشت نهایى به سوى خدا مشتاقان كوى الهى همیشه خود را در خطر مى‏بینند و نگران از آن كه آینده چه خواهد شد؟ و آنان چگونه به منزل مقصود بار خواهند یافت و با چه كیفیتى در محضر پروردگار حاضر خواهند شد؟ آیا تا رسیدن به معبود ازلى، از خدعه‏هاى نفس و مكر شیطان در امان‏اند؟ این نگرانى و احساس ابهام در رجعت به سوى خداوند، موجب گریه آنان مى‏شود.
فرازهایى از مناجات امام سجاد (ع) حكایتگر این عامل است: «و مالى لا ابكى ولا ادرى الى مایكون مصیرى و ارى نفسى تخادعنى و ایامى تخاتلنى و قد خفقت عند رأسى اجنحة الموت فما لا ابكى، ابكى لخروج نفسى، ابكى لظلمة قبرى ابكى لضیق لحدى«(5).
3- 5. شوق و محبت دوستداران حقیقى پروردگار، از آنجا كه تنها محبوب‏را او مى‏دانند، گاهى از شوق و نشاط لقاى او مى‏گریند و زمانى از هجران او در شكوه‏اند. چنین گریه‏اى هم از فراق یار است و هم از شوق دیدار او.
ز دو دیده خون فشانم زغمت شب جدایى
چه كنم كه هست اینها گل خیر آشنایى‏(6)
4- 5. خشیت
ترسى مبتنى بر بینش و فهم است و هنگامى كه مردان و زنان الهى، عظمت خداوند را درك مى‏كنند- البته به قدر فهمشان- خوف از حضرتش پیدا كرده، این ترس موجب گریستن آنان مى‏شود. امام صادق (ع) مى‏فرماید: «هر چشمى در روز قیامت گریان است، مگر چشمى كه از محارم خدا اجتناب كند و چشمى كه شب را در طاعت خدا بیدار باشد و چشمى كه در دل شب از خشیت خدا گریه كند«.(7)
5- 5. فقدان دوستان حقیقى از آنجا كه از دیدگاه آیات قرآن و روایات، محبوبان الهى در شمار دوستان حقیقى به شمار مى‏آیند و محبت به آنها، محبت به خدا است(8) در صورت فقدان ظاهرى چنین محبوبانى، مردان الهى گریان‏اند و گریه آنها در واقع به دلیل هجرانى است كه در مراتب پایین‏تر از محبوب ازلى و انسان‏هاى كامل، براى آنان پیش آمده است.
این محبت از محبت‏ها جداست
حبّ محبوب خدا حبّ خداست‏
گریه ائمه (ع) بر یكدیگر، گریه رسول اكرم (ص) بر از دست دادن حمزه و همسر خود و همه ریشه در چنین گریه‏اى دارد.(9)
6- 5. نداشتن فضایل و اوصاف راستین گاهى اشك مردان الهى بر نبود اوصافى است كه باید در وجودشان تجلى مى‏یافت و این گریه در هنگام اندیشه در داشته‏هاى انسان‏هاى برتر و راه طى‏كرده‏ها و فقدان آن در گریه كننده شدت مى‏گیرد و موجب آن مى‏شود كه آدمى در نیل به آن اوصاف كوشش كند.
به كنج میكده گریان و سرفكنده شدم
چرا كه شرم همى آیدم زحاصل خویش‏(10)
فرازى از دعاى امام سجاد نیز حكایتگر این عامل است: «واعنى بالبكاء على نفسى فقد افنیت با التسویف والآمال عمرى«(11).

ب. گریه ارزشى

هر چند در خصوص انواع گریه‏هاى دیگر، منعى وارد نشده است ولى آنچه كه در آموزه‏هاى قرآنى و روایى بر آن تأكید شده است همان گریه تقوا و رشد روحانى است. گریه‏اى كه در این سوى پرده، «سوز دل» و در آن سوى پرده «آرامش، لذت، ابتهاج و كرامت» است.(12) این سو، «غم و پریشانى دل» است و آن طرف، «ابتهاج، شراب طهور و لذت شهود«.(13)
شاد از غم شو كه غم دام لقاست
اندر این ره سوى پستى ارتقاست‏
غم یكى گنجست و رنج تو چوكان
لیك كى درگیرد این در كودكان(14)
این طرف گریه روحانى، گریه كردن است و در همان حال آن سوى قضیه، به حضرت معبود نزدیك شدن.(15)
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا كنم از اشك ود ر او غوطه خورم‏
از دیدگاه قرآن و روایات این گریه، داراى خصایص ذیل است:
یكم. منشأ آن فهم و شعور است گریه رشد روحانى- باتمام عواملش- از فهم و شعور سرچشمه مى‏گیرد و از روى تقلید و گمان جارى نمى‏شود.
گریه پرجهل و پرتقلید و ظن
نیست همچون گریه آن مؤتمن‏
تو قیاس گریه بر گریه مساز
هست زین گریه بدان راه دراز(16)
قرآن مى‏فرماید: «اى رسول ما به امت بگو: شما به این كتاب ایمان بیاورید یا نیاورید (مرا یكسان است) به درستى كه به آنان كه پیش از این به مقام علم و دانش رسیدند، هرگاه این آیات برایشان تلاوت شود همه با كمال خضوع و فروتنى سر طاعت بر حكم آن فرود آورند و گویند: پروردگار ما پاك و منزّه است. البته وعده خداى ما محقّق واقع خواهد شد و آنها با چشم گریان همه سر به خاك عبودیت نهاده و پیوسته بر خوف و ترسشان از خدا مى‏افزاید«.(17)
از این آیات به روشنى استفاده مى‏شود كه: هر كس از علم بالا، فهم بالا و معرفت بالا بهره‏مند باشد با شنیدن آیات قرآن به حقایق پى مى‏برد و در این حال در محضر ربوبى، صورت بر خاك مى‏نهد و با سوز دل اشك مى‏ریزد به امید آن كه به اشك چشم او نظرى شود و عنایتى به سراغ وى آید. بنابراین آن كه نمى‏فهمد، نه سوزى در دل دارد و نه اشكى در چشم.
آب در جوزان نمى‏گیرد قرار
زانك آن جو نیست تشنه و آب خوار(18)
مثلًا شخصى كه نمى‏فهمد حقیقت گناه چیست و گناه چه تأثیر سویى در روح آدمى مى‏گذارد به راحتى معصیت مى‏كند و همین معاصى موجب قساوت قلب او شده و قلب قسى، هیچ‏گاه سوز دل ندارد تا اشكى داشته باشد. از این رو در روایات وارد شده كه: خشكى چشم به دلیل قساوت قلب است(19) و قساوت قلب تنها به واسطه كثرت گناهان ایجاد مى‏شود(20) و مع‏الاسف این بدبختى نیز ریشه در جهل و عدم
معرفت دارد.
تا نداند خویش را مجرم عنید
آب از چشمش كجا داند دوید(21)
دوم. گریه سرمایه جهاد اكبر است در جنگ با دشمن درونى، اسلحه انسان آه و گریه است چنان كه حضرت على (ع) در دعاى شریف كمیل فرموده است: «و سلاحه البكاء». خداوند این اسلحه كارآمد را به همه داده است ولى افسوس كه قدر و منزلت آن را نمى‏شناسیم.
سوم. گریه از انعام و تفضلات الهى است خداوند متعال مى‏فرماید: «آنان كسانى از پیامبران بودند كه خداوند برایشان نعمت ارزانى داشت: از فرزندان آدم بودند و از كسانى كه همراه نوح بر كشتى سوار كردیم و از فرزندان ابراهیم و اسرائیل و از كسانى كه آنان را هدایت نمودیم و برگزیدیم و هرگاه آیات خداى رحمان برایشان خوانده مى‏شد، سجده‏كنان و گریان به خاك مى‏افتادند«(22).
خداوند در این آیه، سوز دل و گریه را از خصوصیات بارز پیامبران- كه تعلیم دهندگان عارفان واقعى‏اند- مى‏شمارد.
سوز دل، اشك روان، آه سحر
این همه از نظر لطف شما مى‏بینم‏(23)
چهارم. گریه از علایم الهى بودن عبد است خداوند متعال مى‏فرماید: «و چون آیاتى كه به رسول فرستاده شد بشنوند، از دیدگان آنان اشك جارى مى‏شود زیرا حقانیت آنچه بر رسول نازل شده شناخته، گویند: بارالها ما به رسول تو محمد و كتابت قرآن ایمان آوردیم، ما را در زمره گواهان صدیق او بنویس«(24).
پنجم. باطنش خنده و شادى است گریه ارزشى از جمله اسرار الهى است كه در این سوى پرده، سوز و آتش است ولى در آن سوى پرده، شادى، ابتهاج، لذت و لقا است.(25)
آتشى را شكل آبى داده‏اند
واندر آتش چشمه‏اى بگشاده‏اند(26)
این طرف غم و پریشانى دل و اشك دیده‏ها است و آن طرف شادى دل.
غبار غم برود، حال به شود حافظ
تو آب دیده ازین رهگذر دریغ مدار

ج. گریه ارزشى در روایات

منزلت گریه ارزشى- كه همان گریه رشد و تقواى روحانى است- از پاره‏اى روایات، از جمله احادیث ذیل روشن مى‏شود:
1. امام صادق (ع) مى‏فرماید: «نزدیك‏ترین حالت بنده نسبت به پروردگار عزّوجل، حالتى است كه او در سجده با گریه است«.(27)
2. امام باقر (ع) مى‏فرماید: «هیچ قطره‏اى نیست كه نزد خداى عزوجل محبوب‏تر باشد از قطره اشك در ظلمت شب كه از خوف خدا باشد و غیر از جانب او منظورى نباشد«.(28)
3. »واعوذ بك من قلب لایخشع و من عین لاتدمع» «پناه مى‏برم به تو از قلبى كه خاشع و چشمى كه اشك‏بار نباشد«.(29)
4. »واعنى بالبكاء على نفسى» «و مرا به گریه به حال خود یارى كن«.(30)
5. امام صادق (ع) مى‏فرماید: «اگر اشك چشمى نداشتى براى گریستن، حالت تباكى و حزن و اندوه داشته باش«.(31)
چو نالان آیدت آب روان پیش
مدد بخشش زآب دیده خویش‏

پی نوشت :

(1) در این خصوص نگا: تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، ج 2، دفتر 2، صص 263- 272.
(2) مثنوى، ج 3، دفتر 5.
(3) نهج‏البلاغه، خ 176، ص 185.
(4) مثنوى، ج 1، دفتر 2.
(5) مفاتیح‏الجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى.
(6) حافظ.
(7) اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب البكاء.
(8) نگا: دوست‏شناسى و دشمن‏شناسى در قرآن، فصل 3.
(9) نگا: السیرة الحلبیه، ج 2، ص 247 بحارالانوار، ج 36، ص 349، ج 43، ص 238، ج 28، ص 37، ج 22، ص 484، همان، ج 82، ص 104، همان، ج 42، ص 283 و ص 288 و.
(10) حافظ.
(11) دعاى ابوحمزه ثمالى.
(12) اصول كافى، ج 2، كتاب‏الدعاء، باب البكاء.
(13) بحارالانوار، ج 73، ص 157.
(14) مثنوى، ج 2، دفتر 3.
(15) اصول كافى، همانجا.
(16) مثنوى، ج 3، دفتر 5.
(17) اسراء (17)، آیه 107- 109.
(18) مثنوى، ج 1، دفتر 2.
(19) میزان‏الحكمة، ج 1، ص 455، روایت 1845.
(20) همان، ح 1846.
(21) مثنوى، ج 3، دفتر 5.
(22) مریم (19)، آیه 58
(23) حافظ.
(24) مائده (5)، آیه 83.
(25) مقالات، ج 3، ص 379.
(26) مثنوى، ج 3، دفتر 5.
(27) اصول كافى، همانجا.
(28) همان.
(29) مفاتیح‏الجنان، دعاى بعد از زیارت امیرالمؤمنین.
(30) دعاى ابوحمزه ثمالى.
(31) مرآةالعقول، ج 12، ص 56.

از نگاه عرفانى چگونه مى‏توان سوز و گریه براى امام حسین(علیه السلام) را با عشق به خدا و سیر و سلوك پیوند داد؟

یك. سوز دل و گریه

سالك باید سوز دل و گریه با اخلاص را در مقام استغفار، بسیار عزیز و مغتنم بداند و در تحصیل آن بكوشد. اگر در تحصیل اصل آن هم موفق نشد یعنى، سوز و اشك را به دست نیاورد، لااقل بااخلاص در تحصیل حال گریه- )تباكى(- جدیت كند.
به طور كلى، در سلوك عبادى، در هر حال و هر مقامى- چه حال و مقام استغفار باشد و چه غیر آن- سوز دل و گریه را حسابى هست كه شرح آن در عبارت نگنجد و تفسیر آن در بیان نیاید.
سوز دل و گریه، چه از شوق باشد، چه از خوف، چه در مقام استغفار باشد، چه در مقام تلاوت آیات و استماع آنها، چه در حال سجده باشد و چه در حال دیگر، هر كجا و هر مقامى باشد، از درك بالا و فهم و شعور سرچشمه مى‏گیرد. آن كه مى‏فهمد، مى‏سوزد و اشك مى‏ریزد و آن كه نمى‏فهمد، نه مى‏سوزد و نه اشك مى‏ریزد.
اگر به آیات 107 -109 سوره »اسراء« نظر افكنیم، خواهیم دید این آیات به روشنى مى‏گوید: راه و روش آنان كه مى‏فهمند، خضوع در برابر آیات حق، خشوع دل و سوز و گریه است:
»قل آمنوا به أو لا تؤمنوا إن الذین أوتوا العلم من قبله إذا یتلى علیهم یخرون‏للأ ذقان سجداً و یقولون سبحان ربنا إن كان وعد ربنا لمفعولًا و یخرون‏للأ ذقان یبكون و یزیدهم خشوعاً«.
سالكان با اخلاص را به تدبر در این آیات شریفه توصیه و بر آن تاكید مى‏كنیم. این آیات را بخوانند، و عمیقاً در معانى و دقایق آنها فكر كنند و توجه داشته باشند كه اینها كلام حق و حق كلام است.
به روشنى از این آیات بر مى‏آید: هر كس از علم، فهم و معرفت بالا بهره‏مند باشد، با شنیدن آیات قرآن و تلاوت آنها به حقایق پى مى‏برد، آنها را باور مى‏كند، وعده‏هاى ربوبى را مسلم مى‏بیند و مى‏فهمد، آنچه مى‏فهمد. در نتیجه، بر خضوع، خشوع و یقین او افزوده مى‏شود و شوق و اشتیاق و خوف و خشیت وجود او را فرا مى‏گیرد. در عین اینكه مجاهدتش را بیشتر و كامل‏تر مى‏كند، راه فقر و مسكنت در پیش مى‏گیرد و در محضر ربوبى صورت بر خاك مى‏نهد و با سوز دل اشك مى‏ریزد به امید اینكه به سوز دل و اشك چشم او نظرى شود و عنایتى به سراغ وى آید.
كسى كه حقیقت‏هاى موجود را درك نكرده، جهنم خود را- كه براى خود ساخته و در آن دست و پا مى‏زند- خوب نشناخته و پرده حایل را- كه با افتادن آن مصیبت‏ها شروع مى‏گردد- آن چنان كه باید، نفهمیده است.
ناگفته نماند علم و معرفتى كه آیات مذكور به آن اشاره كرده و صاحبان آن را اهل سوز و اشك معرفى مى‏كند، علم رسمى و معرفت نظرى نیست بلكه علم و معرفت دیگر است و گر نه چه بسا عالمان و عارفانى كه از علم رسمى و عرفان نظرى، در حد بالا برخوردار بوده‏اند و هستند لیكن این خصوصیات را نداشته‏اند و ندارند.
به هر صورت، سوز دل و گریه، همراه با صورت بر خاك فقر نهادن، از خصوصیات عارفان و عالمان بالله است. قرآن كریم این را از خصوصیات بارز پیامبران- كه تعلیم دهندگان عارفان واقعى و عالمان بالله هستند- بر مى‏شمارد. در سوره »مریم« به ذكر جمعى از انبیا و برگزیدگان پرداخته و یكایك آنان را با اشاره به اوصاف‏شان یاد مى‏كند و در خصوص آنان مى‏فرماید:
»أولئك الذین أنعم الله علیهم من النبیین من ذریة آدم و ممن حملنا مع نوح و من‏ذریة إب راهیم و إسرائیل و ممن هدینا و اجتبینا إذا تتلى علیهم آیات الرحمن خروا سجداً و بكیا«.(1)
جمله »إذا تتلى علیهم آیات الرحمن خروا سجداً و بكیا« از خضوع وسر به سجده نهادن، و گریه‏هاى آنان به هنگام تلاوت آیات رحمان بر آنها خبر مى‏دهد چه از گریه‏هاى شوق و محبت و چه از گریه‏هاى خوف و خشیت.
دراین آیه رمز و اشارتى هم براى اهل توحید هست كه رمزى دقیق و اشارتى لطیف است. در اول آیه از انعام الهى نسبت به جمع مذكور از پیامبران و برگزیدگان سخن به میان مى‏آورد و مى‏گوید: اینان كه ذكرشان گذشت، همان‏ها هستند كه خدا بر آنان انعام فرمود: »أولئك الذین أنعم الله علیهم من النبیین« سپس در آخر آیه با جمله »اذا تتلى علیهم« به خضوع، سجده و گریه‏هاى آنان به عنوان نمونه بارزى از
انعام الهى نسبت به ایشان اشاره مى‏كند و این، اشارتى است لطیف به این رمز دقیق كه: خضوع و سجده و سوز دل و گریه، به هر كسى دهند، از انعام و تفضلات او است.
گریه و خنده غم و شادى دل
هر یكى از معدنى دان مستقل‏
هر یكى را مخزن و مفتاح آن
اى برادر در كف فتاح دان(2)‏
حافظ هم گوید:
سوز دل اشك روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما مى‏بینم‏
قرآن در جاى دیگر مى‏فرماید:
»و من یؤمن بالله یهد قلبه« »و هر كس به خدا ایمان بیاورد، خدا دل او را هدایت مى‏كند«.
رسول خدا )ص( نیز مى‏فرماید: »قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن«.(3)
امام باقر )ع( هم فرموده است: »ان القلوب بین اصبعین من اصابع الله، یقلبها كیف یشاء، ساعة كذا، و ساعة كذا«.(4)
از این دو روایت در این باب، هر كسى مى‏تواند به اندازه خود استفاده‏ها داشته باشد. از روایت اول بر مى‏آید: دل آن كس كه ایمان جدى به خداى متعال آورده، تحت تصرف اسم »رحمن« و تحت تدبیر و تربیت تجلیات این اسم است یعنى، دل‏هاى صاحبان ایمان به حسب صلاحیت‏ها، استعدادها و حالات گوناگون، تحت ولایت مظاهر گوناگون این اسم است.
از روایت دوم بر مى‏آید كه دل‏ها- چه دل‏هاى صاحبان ایمان و چه دل‏هاى غیر آنان- تحت تصرف اسم »الله« است و این اسم مبارك با ظهور در مظاهر اسما، هر دلى را به حسب آن تحت تدبیر قرار مى‏دهد و حال به حال مى‏كند آن چنان كه مى‏خواهد، ساعتى چنین و ساعتى چنان.
سالك باید گریه با اخلاص را در سلوك عبودى، در هر حال و هر مقامى مغتنم بداند مخصوصاً در این مقام )مقام استغفار(. هر چه با سوز دل و احتراق باشد، قدر آن را بداند و هر وقت چنین توفیقى دست داد، تضرع و دعا و اصرار در استغفار را با چیز دیگر عوض نكند و مراقب باشد دشمن او را فریب ندهد و از راهى كه به روى وى باز شده است، به لطایف الحیل باز ندارد. پس گریه و تضرع و دعا و استغفار را قطع نكند و حال خود را بهم نزند و به بعد حواله ندهد كه این عنایت‏ها به آسانى حاصل نگردد و این فرصت‏ها، همیشه به دست نیاید.
امام صادق )ع( مى‏فرماید: »اذا اقشعر جلدك و دمعت عیناك، فدونك دونك، فقد قصد قصدك«.(5)
اشك مى‏بار و همى سوز از طلب
همچو شعمى سربریده جمله شب‏(6)
آن سوى سوزها و گریه‏ها
سوز دل عارفان و گریه مشتاقان و خائفان، در این سوى پرده »سوز دل و گریه« است و در آن سوى پرده »آرامش‏ها، لذت‏ها، ابتهاج‏ها و كرامت‏ها«.
اینك با استفاده از بیانات رسول اكرم و ائمه اطهار )ع( این معنا را به اجمال توضیح مى‏دهیم:
1. سوز و گریه و آرامش و اطمینان
امام صادق )ع( فرموده است: »كل عین باكیة یوم القیامة الا ثلاثة: عین غضت عن محارم الله و عین سهرت فى طاعة الله و عین بكت فى جوف اللیل من خشیة الله«(7) »هر چشمى در روز قیامت گریان است مگر چشمى كه از محارم خدا اجتناب كند و چشمى كه شب را در طاعت‏خدا بیدار باشد و چشمى كه در دل شب از خشیت‏خدا گریه‏كند«.
از این بیان بر مى‏آید آنچه در این سوى پرده به صورت خشیت از خدا و سوز و گریه در دل شب مى‏باشد در پشت پرده به صورت آرامش و اطمینان است و به هنگام آشكار شدن حقایق پشت پرده )در روز قیامت( به ظهور مى‏رسد.
روز قیامت، روز ظهور بواطن و سرایر و روز آشكار شدن حقایق پشت پرده است و آنچه در آن روز پیش مى‏آید، حقیقت‏هایى است كه در پشت پرده موجود است.
2. سوز و گریه و لذت و ابتهاج
رسول اكرم )ص( فرموده است: »ان الله یحب كل قلب حزین« »خداى متعال هر دل محزون را دوست مى‏دارد«.(8)
دوست داشتن جناب او، به معناى جذب بنده به سوى خود است. در نتیجه، معناى حدیث این مى‏شود كه دل بنده در حال سوز و گریه، در آن سوى پرده مجذوب به سوى او است، در حال جذبه و در لذت و ابتهاج مخصوص آن است.
امام باقر )ع( هم مى‏فرماید: »ما من قطرة احب الى الله عزوجل من قطرة دموع فى سواد اللیل مخافة من الله لا یراد بها غیره«(9) »هیچ قطره‏اى نیست كه نزد خداى عزوجل محبوب‏تر باشد از قطره اشك
در ظلمت‏شب كه از خوف خدا باشد و غیر از جانب او منظورى نباشد«.
این بدان معنا است كه بنده در حال سوز و گریه در دل شب- آنجا كه از خوف خداى متعال اشك مى‏ریزد- محبوب جناب او است یعنى، در پشت پرده مجذوب به سوى او و در لذت و ابتهاج جذبات ربوبى است.
پشت پرده جذبه‏هاى ربوبى است كه متصلًا سالك را مجذوب مى‏كند و همین جذبه‏ها است كه در این سو به شكل سوز و اشك به ظهور مى‏رسد.
این طرف، غم و پریشانى دل و اشك دیده‏ها است و آن طرف، جذبه‏ها یعنى، شادى دل، ابتهاج شراب طهور و لذت شهود است.
بر رهگذرت بسته‏ام از دیده دو صد جوى باشد كه تو چون سرو خرامان به درآیى‏(10)
اگر كسى باشد كه اشراف و احاطه بر این سو و آن سو داشته باشد یعنى در افق بالایى قرار بگیرد كه هم این طرف پرده را ببیند، هم آن طرف پرده را، چیز عجیبى خواهد دید. یك شخص را در یك زمان در دو حالت- كه نقطه مقابل هم هستند- مشاهده خواهد كرد.
در این طرف )طرف دنیوى( او را در سوز و گداز و اشك و نیاز خواهد دید و در آن طرف )طرف اخروى( در ابتهاج شراب طهور، لذت شهود و نعمت‏ها و كرامت‏ها واقعاً تحیّرآور است كه باطن غم، شادى باطن شادى، غم باطن گریه، خنده و باطن خنده، گریه باشد.
تحیّر بالاتر در این است كه ما پیش خود گمان مى‏كنیم از هستى و دقایق آن و اسرار و عجایب آن چیزى فهمیده‏ایم همین گمان آنچه را كه باید بكند، كرده است چیزى كه هست، توجه به این معنا هم نیست.
3. سوز و گریه و قرب حضرت مقصود
امام صادق )ع( در روایتى به ابى بصیر در خصوص دعا و گریه مطالبى را مى‏فرماید و در ضمن آن از پدر بزرگوارش امام باقر )ع( نقل مى‏كند كه فرمود:
»ان اقرب ما یكون العبد من الرب عزوجل و هو ساجد باك«(11) »نزدیك‏ترین حالت‏بنده نسبت‏به پروردگار عزوجل، حالتى است كه او در سجده با گریه است«.
از این بیان هم استفاده مى‏شود كه این سوى قضیه، با سوز دل صورت بر خاك نهادن و گریه كردن است و در همان حال آن سوى قضیه به حضرت معبود نزدیك شدن و در جوار او متنعّم و مبتهج گشتن.
حافظ زدیده دانه اشكى همى فشان
باشد كه مرغ وصل كند قصد دام ما

پی نوشت :

(1) مریم (19)، آیه 58.
(2) دفتر پنجم مثنوى.
(3) بحار الانوار، ج 70، ص 39.
(4) همان، ج 70، ص 53.
(5) اصول كافى، ج 2، ص 478.
(6) دفتر پنجم مثنوى.
(7) اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب البكاء.
(8) بحار الانوار، ج 73، ص 157.
(9) اصول كافى، ج 2، كتاب الدعا، باب البكاء.
(10) حافظ.
(11) اصول كافى، ج 2، كتاب الدعا، باب البكاء.

آیا ترغیب به گریه براى امام حسین(علیه السلام) ترغیب به غمگینى كه حالتى منفى و به هنجار مى‏باشد نیست؟ چرا اسلام با ترغیب به گریه براى امام حسین(علیه السلام) ما را به حزن و اندوه ترغیب مى‏كند؟ ترغیب به حالات نا بهنجار و منفى از جانب یك دین مدعى كمال، چه توجیهى دارد؟

در فرهنگ اسلامى و روایات معصومان (علیهم السلام) ، ترغیب فراوانى به گریه شده و براى آن ثواب‏ها و پاداش‏هاى زیادى گفته شده است.(1) در این رابطه دو انگاره مهم قابل توجه و دقت است:
یك. هر گریه‏اى نشان از غم و اندوه ندارد. گریه اقسام متعدد دارد كه باید بر اساس نوع آن قضاوت شود.
دو. هر گریه غمگسارانه‏اى، منفى و نابهنجار نیست.
نخست با تكیه بر محور دوم و اینكه گریه بر امام حسین )ع( یك نوع ماتم سرایى و شكلى از حزن و غمگینى است، به پاسخ سؤال مى‏پردازیم:
گریه كردن غیر از غم ) ) feirg نابهنجار و غمگین بودن ) ) airohpsyd بیمار گونه است كه شما ازآن به حالتى منفى تعبیر مى‏كنید. البته تعریف و حدود معناى ماتم و حالات غمگین همراه با آن، در زبان علمى چندان مشخص و صریح بیان نشده است و ماتم، غم، داغدیدگى و عزادارى، هریك به جاى دیگرى به كار مى‏روند و فاقد حوزه كاربردى متمایز هستند. با این توصیف مى‏توان هریك از حالات مذكور را این گونه تعریف كرد:
»ماتم«، نشان بالینى است كه پاسخ‏هاى فیزیولوژیك، روان شناختى، رفتارى و در برابر داغدیدگى را مشخص مى‏كند و ممكن است تظاهرات حاد و مزمن پیدا كند.
»داغدیدگى«، به معناى فقدان ناشى از مرگ اطرافیان یا موضوع )خاص( باشد كه نسبت به آن دلبستگى‏هاى عاطفى وجود دارد.
»عزادارى« نیز جلوه اجتماعى رفتار و اعمال پس از داغدیدگى است و این معنا با مفهوم روان كاوانه عزادارى- كه به عنوان روندى درون درمانى است- تفاوت دارد.
»غم« حالت ووضعیت عاطفى است كه در نتیجه از دست دادن یك شى‏ء مهم پیدا مى‏شود.
»غمگینى« مى‏تواند واكنشى نسبت به یك رویداد رنج آور باشد و معادل افسردگى نیست. اما بى تردید افسردگى شامل حالت غمگینى مى‏شود كه به زندگى روزمره فعالیت، ارزشیابى خود، قضاوت، كنش‏هاى ابتدایى )مانند خواب و اشتها و( اثر مى‏گذارد.
حال باید بررسى كرد كه آیا هر نوع غم و ماتمى- به تعبیر شما- منفى و به بیان دیگر نابهنجار و مرض تلقى مى‏گردد؟ تا ببینیم كه غمگین بودن براى امام حسین )ع( از كدام نوع است؟
از دیدگاه علمى- به ویژه بر اساس رویكرد روان شناختى- هر نوع غمگینى و غمگین بودنى، مرض، بیمارى و نابهنجارى تلقى نمى‏شود. غمگینى هنگامى مرض محسوب مى‏شود كه از لحاظ شدت و طول مدت، با در نظر گرفتن اهمیت این رویداد )رنج آور(، جنبه افراطى پیدا كند به خصوص وقتى كه بدون علت ظاهرى آشكار شود. ماتم و غمگینى نابهنجار، هنگامى ایجاد مى‏شود كه شدت ماتم به اندازه‏اى باشد كه فرد را تحت فشار قرار دهد به طورى كه به رفتارهاى غیر تطابقى پناه برد و یاآنكه مدت طولانى، اسیر ماتم باشد بدون آنكه با گذشت زمان فراگشت ماتم پایان پذیرد.
به بیانى دیگر و در قالب نشانگان معتبر و قابل اعتماد، اگر غمگین بودن و عزادارى با علایم زیر همراه باشد، باید آن را یك غم بیمار گونه و مرض تلقى كرد:
1. افول سلامتى،
2. كناره‏گیرى اجتماعى،
3. احساس بى ارزشى،
4. احساس گناه،
5. ایده خود كشى،
6. بیش فعالى بدون هدف،
7. طولانى بودن نشانگان غم،
8. بروز و ظهور نشانگان به طور ناگهانى.
حال مى‏توان قضاوت كرد كه آیا غمگین بودن شیعیان در عزاى سرور شهیدان، با این علایم جسمى و روحى فوق همراه است یا نه؟ تجربه شخصى شماچیست؟ آیا عزادارى براى امام حسین )ع( با از دست دادن سلامتى و افت سطح سلامت، انزواطلبى، گوشه‏گیرى، احساس بى ارزشى و عدم كفایت، افكار خود كشى و احساس گناه همراه است؟ شما با چه احساسى به عزادارى مى‏پردازید؟ به هنگام عزادارى براى سالار آزادگان چه احساسى دارید؟
از دیدگاه علمى، سوگوارى براى سیدالشهدا )ع( كاملا از شرایط یك عزادارى و غمگینى طبیعى برخوردار است و بر رفتارهاى اجتماعى مبتنى بر شناخت، انجام مى‏گردد.
از این رو بدون تكیه و اصرار بر قالب رفتارى خاص و بر اساس فرهنگ دینى و اجتماعى مردم، برگزار مى‏شود و بر شناخت و آگاهى استوار است و صرفاً یك رفتار نمادین و عزادارى بى روح و خشك نمى‏باشد. عزادارى مسلمانان بر اساس شناختى كه عزاداران از حسین بن على )ع( و اهداف عالى آن حضرت و حركت منتهى به شهادت ایشان دارند، انجام مى‏پذیرد. لذا در حین مرثیه سرایى، سوگوارى روشنگرانه دارند، نه شیون بى هدف بلكه آنان با عزادارى به تمام زندگى خود هدف مى‏بخشند و حیات خود را حسینى مى‏سازند و كسب نشاط مى‏كنند و به سمت زندگى با عزّت و فرار از مرگ ذلّت
آفرین و احساس ارزشمندى گام برمى دارند.
بنابراین اشك ریختن و عزادارى براى امام حسین )ع(، غمگینى و ماتم نابهنجار و بیمارگونه نیست بلكه عین هنجارهاى دینى و اجتماعى و مساوى با سلامت روح و روان است. اگر اشكى كه ما براى امام حسین )ع( مى‏ریزیم، در مسیر هماهنگى روح ما باشد، پرواز كوچكى است كه روح ما با روح حسینى مى‏كند.
از منظر علمى و دیدگاه روان‏شناسى، شاید حتى بتوان گفت كه اگر این نوع واكنش‏هاى عاطفى از یك مسلمان بروز نكند، نشان بیمارى و مرض باشد. همان‏گونه كه فقدان علایم غمگینى وعدم ظهور رفتارهاى عزادارى و ماتم سرایى، نشان بیمارى تلقى شده است. شاید برخوردارى از این روحیه، قابل ستایش باشد كه افرادى- به رغم داغدیدگى و رابطه نزدیك با شى‏ء و فرد از دست رفته- هیچ یك از علایم ماتم و غمگینى را نشان نمى‏دهند و در نگاه سطحى ممكن است روحیه این افراد قابل تحسین به نظر آید اما در حقیقت در ژرفاى این برخورد سطحى دچار استفاده بیش از حد از مكانیزم‏هاى دفاعى و انكار غم شده است.
این مكانیزم شاید در كوتاه مدت به وى كمك كند، اما همین افكار و مقاومت اگر بیش از دو هفته به طول انجامد، نقشى مخرّب خواهد داشت. نه تنها فقدان رفتارهاى عزادارانه بلكه تأخیر در ظهور آنها، خود علامت بیمارى است.
همان گونه كه وجود هشت علامت یاد شده، به هنگام بروز ماتم و عزا، موجب مى‏گردد تا آن عزا و ماتم را نابهنجار و نوعى بیمارى تلقى كنیم، افرادى كه فقدان نشانگان عزا، یا منع از بروز نشانگان و یا تأخیر در بروز نشانگان عزادارى را نشان دهند نیز بیمار شمرده مى‏شوند. پس از دیدگاه روان شناختى هر كه نشانگان عزا و ماتم را بروز ندهد، باید بیمار شمرده شود.
شاید بگویید لازمه این سخن آن است كه هر شخصى كه در عزاى حضرت حسین )ع( سوگوارى نكند، بیمار است و باید چنین فردى را بیمار نامید؟ نه، هرگز چنین نمى‏گوییم كه هر شخصى كه علایم سوگوارى را در حق امام حسین )ع( بروز نمى‏دهد و براى آن حضرت گریه و زارى نمى‏كند و ماتم سراى ایشان نیست، از نظر روان‏شناسى علمى بیمار شمرده شود بلكه شاید او با سیدالشهدا )ع( دلبستگى ندارد تا از فقدان و شهادت آن حضرت و مصایب وارده بر خاندان عصمت و اهل بیت احساس رنج نماید. چون وى به امام حسین )ع( دلبستگى ندارد و از آن حضرت جدا است، نمى‏تواند احساس رنج و غم نماید همان‏گونه كه در تعریف غم و ماتم گذشت، باید بین آن شخص و یا شى‏ء از دست رفته و شخص مورد نظر، یك دلبستگى و تعلّق خاطر باشد تا موجب بروز حالت غم و اندوه گردد و چنین شخصى اصلًا با امام حسین )ع( دلبستگى ندارد و نداشته است تا از شهادت آن حضرت و محرومیت از فیض وجودش، دردناك شود و حداقل به میزان محرومیت از مغازه دار محله خود، دچار رنج گردد. اگر این شخص با اباعبدالله )ع( دلبستگى داشته باشد- حداقل مسلمان باشد- ولى با این وجود، فاقد نشانگان غم باشد و یا منع از بروز نشانگان داشته باشد و یا در بروز نشانگان عزا و سوگوارى دچار تأخیر گردد این شیوه رفتارى او نابهنجار تلقى مى‏گردد.
اگر وجود علایم سه گانه، به واسطه عدم دلبستگى با امام حسین )ع( باشد، از نظر روان‏شناسى فرد سالم و رفتارش بهنجار شمرده مى‏شود ولى از نظر دیندارى و تعلق به دین و اولیاى دین، باید در خود تأمل كند او چگونه مسلمانى است كه ذره‏اى دلبستگى و تعلق خاطر به امام و مقتداى خود ندارد و از انبوه مصایب او، اندكى احساس رنج و اندوه نمى‏كند
این افراد در دایره وصف امام صادق )ع( نمى‏گنجند كه مى‏فرماید: »شیعیان ما از سرشت ما خلق شده‏اند و به نور ولایت ما آمیخته‏اند و به امامت ما دل خوش دارند و ما نیز به پیروى و دوستى آنان راضى هستیم. مصیبت‏هاى ما به آنان سرایت مى‏كند و رنج و گرفتارى ما آنان را مى‏گریاند و اندوه ماآنان را اندوهگین مى‏سازد و نیز شادمانى ما آنان را شادمان مى‏كند. ما نیز از حال آنان با خبر و با آنها هستیم و رنج و پریشانى آنان ما را رنجیده خاطر مى‏سازد و آنان از ما جدا نمى‏شوند و ما نیز از آنان جدا نمى‏شویم«.(2)
پس غمگین بودن براى امام حسین )ع( نشان سلامت است نه، بیمارى و نه
حالتى منفى و نابهنجار و چه بسا غمگین نبودن و سوگوارى نكردن براى یك فرد مسلمان، نشان بیمارى و یا رفتارى نابهنجار تلقى مى‏گردد. افزون بر آنكه سوگوارى نشانه سلامت و تأمین كننده سلامت است چه اینكه گریستن براى شخص مصیبت زده و غم دیده، اثر شفا بخشى دارد.
گریستن موجب رهایى از فشارهاى هیجانى مى‏گردد در حالى كه فشارهاى )روحى و روانى ناشى از داغدیدگى( موجب به هم خوردن تعادل شیمیایى در بدن مى‏گردد. گریستن این تعادل شیمیایى را به او باز مى‏گرداند. برخى معتقدند: گریستن موجب خروج مواد سمى از بدن مى‏شوند و تعادل حیاتى را برقرار مى‏كند.
نگاه ما به حادثه كربلا، تنها یك نگاه علمى از دریچه یافته‏هاى روان‏شناسى نیست تا براى این حادثه الهى توجیه زمینى و بشرى هستند به علم ارائه كنیم و مثلًا براى گریستن و سوگوارى براى امام حسین )ع(، توجیه روان شناختى داشته باشیم نگاه صرفا بشرى و تحلیل طبیعى و زمینى از یك حادثه الهى و آسمانى و ماوراى فكر انسانى، بى تردید بى ثمر و ناصحیح است بلكه مقصود آن است كه بگوییم شكل سوگوارى و غم‏گسارى براى امام حسین )ع(، با نظریه‏هاى دقیق روان شناختى در مورد غم و ماتم و داغدیدگى كاملًا مطابقت دارد و موجب از بین رفتن تمام پیامدهاى منفى داغ غم بر سینه نشسته مى‏گردد.
از این رو مشاهده مى‏كنیم كه تمام اشكال سوگوارى و ماتم سرایى در عزاى سرور شهیدان، بر پایه‏هاى صحیح روان‏شناسى داغدیدگى و مصیبت زدگى استوار است كه در اینجا به چند شكل صحیح علمى و مذهبى آن اشاره مى‏كنیم:
1. اگر در سوگوارى براى سرور آزادگان، به ذكر حادثه جانگداز كربلا مى‏پردازیم و خاطره كشته شدن امام شهیدان )ع( و اسارت خاندان عصمت و طهارت را مرور مى‏كنیم از این رواست كه مرور خاطرات، یكى از راه‏هاى كاهش آلام و تسكین درد جانكاه شهادت و اسارت اهل بیت )ع( است. آن گونه كه صحبت كردن درباره شخص مورد علاقه و بیان ویژگى‏هاى خوب او- كه چگونه انسانى بود و چه خصایل پسندیده‏اى داشت و براى چه جان شریفش را از دست داد و- جملگى در تسكین داغدیدگى بسیار مؤثر است.
البته زنده نگه داشتن حادثه كربلا در اندیشه دینى، تنها به‏این سبب نیست بلكه دمیدن لحظه به لحظه فرهنگ حسینى در شریان‏هاى زندگى و ابلاغ دین و استمرار خط رسالت است. محفل سوگوارى اباعبدالله )ع( مكتب حسین است و دراین مكتب درس دیندارى، آزادگى و جوانمردى تعلیم مى‏گردد، نه صرفاً مرهم نهادن بر دل داغدیدگان )گرچه این هم هست(. از این رو هم »شعر« است، هم »شعور« هم »احساس« است، هم »ادراك«.
2. عزادارى و سوگوارى براى امام حسین )ع( از دو منبع »سنت‏هاى الهى و آیین‏هاى مذهبى« و »آداب و رسوم بومى و ملى« شكل مى‏گیرد یعنى، هم دینى و الهى است و هم بر سلایق مردمى و ابتكارات مشروع قومى و محله‏اى تكیه دارد. این نوع ابزار سوگوارى و عزادارى، خود راهى دیگر جهت دل ماتم‏زده و غم‏دیده است آن گونه كه برگزارى مراسم مذهبى و آیین دینى، خود راهى براى درمان داغدیدگى و كاهش آرام داغدیدگان معرفى مى‏شود.
مرثیه سرایى واعظان و روضه خوانى به سبكى كه ائمه )ع( آن را تعلیم نموده‏اند و الان مرسوم است از بهترین و دقیق‏ترین آیین‏هاى مذهبى و دینى در عزادارى و سوگوارى شمرده مى‏شود. این آیین از تمام رفتارهاى بى هدف و كنش‏هاى افراطى شیون گونه به دور است و خود یكى از راه‏هاى التیام بر دل‏هاى شكسته از غم امام حسین )ع( مى‏باشد. البته آن دلى كه بند در گرو حسین )ع( دارد و اسیر محبت او و بسته به ریسمان اهل بیت )ع( است، چنین مى‏باشد اما دل فارغ از تعلق حسینى، شكسته نشده تا به التیام نیازمند باشد و براى وى تمام این عزادارى‏ها، همانند شیون مادر داغدیده ناآشنا، داد و فریاد دیوانه وار است.
3. در محفل سوگواران اباعبدالله حسین )ع( نشستن و احساس اندوه و غم نمودن و دل محزون را در فضاى غم آلود وارد كردن، خود راه دیگرى براى كاهش درد داغدیدگى است. شخصى كه غم دیده است، از حضور در محفل اهل غم، احساس آرامش بیشترى مى‏كند تا حضور در جمع انسان‏هاى شاد و یا افرادى كه با احساسات وى بیگانه و بى‏تفاوت‏اند. از این رو باید احساس غم و اندوه نماید و دل غم دیده را از كانال‏هاى احساسى با غم درونى همسو كند تا آرامش یابد.
آن كه از غم سالار شهیدان
دل پر التهاب دارد و اسیر مصایب شهیدان و اسیران اهل بیت )ع( است حتى با تباكى و خود را به گریه زدن، بهتر مى‏تواند خود را آرام سازد مگر آنكه دلش از این شور و شین حسینى، تهى باشد كه خود مسأله دیگرى است و باید براى آن دل، راهى جست و جو كرد )چه آن دل از بى دردى بیمار است(.
بنابراین نه تنها عزادارى و سوگوارى براى امام حسین )ع(، حالتى منفى نیست بلكه بى غم بودن بیمارى است و راه تسكین دل اسیر غم امام حسین )ع(، شركت در محافل عزادارى و ماتم سرایى و انجام دادن آیین دینى سوگوارى و یا حداقل تباكى كردن و خود را به گریه زدن است. افزون برآنكه عزادارى براى آن حضرت موجب ثواب اخروى و ثمرات دنیوى- همانند نشاط و حركت پر انرژى در مسیر نهضت حسینى و زنده نمودن روحیه ایثارگرى، شهادت‏طلبى، شهامت، حق‏طلبى، و حقیقت جویى- مى‏گردد.
4. گروه درمانى و شركت در مجالس و محافل، یكى از راه‏هاى كاهش فشارهاى ناشى از داغدیدگى و غم است. عوامل مؤثر در فرایند كاهش درد و فشار روانى ناشى از داغدیدگى و- كه در پرتو گروه مؤثر واقع مى‏شود- عبارت است از: ایجاد امید، انتقال اطلاعات، عمومیت دادن به مشكل )هر گاه مشكل عمومیت یابد تحمل آن سهل‏تر مى‏گردد(، بروز رفتارهاى تقلیدى، یادگیرى هم‏نشینانه، تخلیه روانى، نوع دوستى و. این عوامل در تأثیر و عمل منفك از هم نیستند و در مجموع دست به دست هم داده و كاهش فشار و تألم را در پى دارند.
حال در مجلس عزاى حسینى- كه گروهى از شیعیان ماتم زده اهل بیت شركت مى‏كنند- تمام عوامل یاد شده، در یك مشاركت گروهى به خدمت گرفته مى‏شود تا فراق و رنج ناشى از دلبستگى به امام حسین )ع( را بیان كنند و شخص مؤمن مبتلا به اندوه اهل بیت را آرام سازند.

پی نوشت :

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 291 الخصائص الحسینیه، ص 241.
(2) بحار الانوار، ج 51، ص 151.

منابع:

1. حماسه حسینى، علامه شهیدمطهرى(رحمت الله علیه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سیماى فرزانگان، آیت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى دیگر از آسمان كربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاریخ اسلام ، حجت الاسلام سید هاشم رسولى محلاتى
6. فضایل و سیره امام حسین (علیه السلام)، عباس‏عزیزى‏
7. شرع و شادى، ابوالفضل‏طریقه‏دار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها

شنبه 28/11/1391 - 23:19
اهل بیت
نویسنده: سید امیرحسین کامرانی راد

چرا امام حسین(علیه السلام) در زمان معاویه اقدام به قیام نكردند؟

امام حسین (علیه السلام) در دوران یازده ساله امامت خود) 60- 49 ق) همزمان با حكومت معاویه، تنش‏هاى فراوانى با او داشت كه مواردى از آن را مى‏توانیم در نامه‏هاى امام حسین (علیه السلام) مشاهده كنیم. امام (علیه السلام) در این نامه‏ها گوشه‏هایى از جنایات معاویه (همانند كشتن بزرگان شیعه همچون حجر بن عدى و عمرو بن حمق) را متذكّر شده و حكومت معاویه بر مسلمانان را بزرگ‏ترین فتنه دانسته است(1)
و بدین ترتیب مشروعیت حكومت او را زیر سؤال برده است. آن حضرت برترین عمل را جهاد در مقابل معاویه دانسته و ترك آن را موجب استغفار از درگاه الهى مى‏داند.(2)
اما اینكه چرا امام (علیه السلام) در مقابل معاویه اقدام به قیام نكرد، ریشه در امورى دارد كه تنها برخى از آنها را مى‏توانیم در عبارات امام (علیه السلام) ببینیم و براى دستیابى به علل دیگر، ناچار باید به تحلیل‏هاى تاریخى روى آوریم:

یك. وجود صلحنامه

امام (علیه السلام) در یكى از جواب‏هاى خود به نامه‏هاى معاویه، خود را پایبند به صلح نامه معاویه با امام حسن (علیه السلام) معرفى كرده و اتهام نقض آن را از خود به دور دانسته است.(3)
اما سؤال اینجا است كه مگر معاویه پس از ورود به كوفه و در حالى‏كه هنوز جوهر صلح‏نامه خشكیده نشده بود، آن را زیر پا نگذاشت و خود را غیر ملتزم به آن معرفى نكرد؟(4) پس چگونه امام حسین (علیه السلام) خود را پایبند به صلحنامه‏اى مى‏داند كه در همان آغاز از سوى طرف مقابل، بى‏اعتبار معرفى شده است؟
جواب این پرسش را مى‏توان از مناظر گوناگونى ارائه كرد:
1. اگر در عبارات معاویه دقت كنیم، در عبارت نقل شده از او صریحاً نقض صلح‏نامه فهمیده نمى‏شود، بلكه مى‏گوید: «انى كنت منیّت الحسن اشیاء و اعطیته اشیاء» یعنى، «من به [امام‏] حسن (علیه السلام) چیزهایى را وعده دادم.» كه ممكن است این امور وعده داده شده خارج از مفاد صلح‏نامه باشد كه معاویه خود را به آنها پایبند نمى‏داند. بنابراین خود را ناقض اصل صلح‏نامه به حساب نمى‏آورد و یا لااقل مى‏تواند ادّعاى عدم نقض از سوى خود را توجیه كند.
2. باید میان شخصیت سیاسى معاویه و امام حسین (علیه السلام) تفاوت اساسى قائل شد، همچنان‏كه این تفاوت میان شخصیت سیاسى معاویه و امام على (علیه السلام) وجود داشت.
معاویه اصولًا عنصرى سیاسى كار بود كه حاضر است در راه رسیدن به اهداف خود، هر ننگ و نیرنگى را به كار برد چنان‏كه نمونه‏هاى فراوانى از این نیرنگ‏ها را مى‏توانیم در زمان درگیرى او با امام على (علیه السلام) مشاهده كنیم. بهانه قرار دادن خون عثمان، تحریك طلحه و زبیر، قرآن بر سر نیزه كردن در جنگ صفین و شبیخون به شهرهاى تحت تسلّط حضرت على (علیه السلام) به منظور فشار بر حكومت علوى و تنها اندكى از آن موارد است. اما در مقابل، امام حسین (علیه السلام) عنصرى ارزشى، مكتبى و اصولى است كه حاضر نیست از هر وسیله‏اى براى پیروزى و موفقیت ظاهرى خود استفاده كند چنان‏كه حضرت على (علیه السلام) با جمله «و لن اطلب النصر بالجور»(5) (من هرگز حاضر نیستم با جور و ستم به پیروزى دست یابم) به این اصول‏گرایى خود اشاره مى‏كند.
بنابراین طبیعى است كه امام (علیه السلام) نتواند تعهدى را كه برادرش امام حسن (علیه السلام) به معاویه داده است- حتى با وجود نقض معاویه- پایمال كند.
3. باید شرایط آن زمان را در نظر گرفت و به پیامدهاى عدم تعهد امام (علیه السلام) به صلح‏نامه دقّت كرد. معاویه در آن زمان حاكم بلا منازع جامعه اسلامى بود كه گستره حكومت او سر تا سر مملكت اسلامى- از شام گرفته تا عراق و حجاز و یمن- را در بر مى‏گرفت و در هر گوشه، عوامل او به شدّت از سیاست‏هاى او تبلیغ و دفاع مى‏كردند.
او كه در زمان درگیرى‏اش با امام على (ع)، توانست كوتاهى‏هاى خود را در یارى رساندن به عثمان در فتنه منجر به قتل او، پنهان كرده بلكه براى شامیان خود را تنها منتقم خون عثمان به حساب آورده، بدیهى است كه در این زمان- كه هیچ قدرتى در مقابل او وجود ندارد- به راحتى مى‏تواند در صورت عدم پایبندى امام حسین (علیه السلام) به صلح‏نامه، او را در سرتاسر مملكت اسلامى به عنوان عنصرى سست پیمان، خارجى و ناقض عهد معرّفى كند و افكار عمومى جامعه را علیه امام (علیه السلام) شكل دهد. در این میان آنچه به گوش جامعه نخواهد رسید، فریادهاى امام (علیه السلام) و یاران او است كه تلاش ناموفّقى در معرفى معاویه به عنوان اولین طرف ناقض عهد دارند.

دو. موقعیت معاویه

شخصیت معاویه در نزد مردمان آن زمان و به ویژه شامیان، به گونه‏اى مثبت تلقى مى‏شد كه همین امر قیام علیه او را مشكل مى‏ساخت زیرا آنان او را به عنوان صحابى پیامبر اكرم (ص)، كاتب وحى و برادر همسر پیامبر (ص) مى‏شناختند و به نظر آنان، معاویه نقش فراوانى در رواج اسلام در منطقه شامات و به ویژه دمشق داشته است.
همچنین تجربه حكومت‏دارى او و افزونى سنّش بر امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (ع)، دو عامل دیگرى بود كه خود در نامه‏هایش به امام حسن (علیه السلام) به عنوان عواملى براى اثبات بیشتر شایستگى‏اش مطرح مى‏كرد(6) و طبیعتاً مى‏توانست در مقابله با امام حسین (ع)، مانور بیشترى روى آنها بدهد.

سه. سیاست‏مدارى معاویه

پس از انعقاد قرارداد صلح گرچه معاویه از هر فرصتى براى ضربه زدن به بنى هاشم- به ویژه خاندان علوى- استفاه مى‏كرد و در این راه حتى تا مسموم كردن و به شهادت رساندن امام حسن (علیه السلام) پیش رفت(7) اما در ظاهر چنین وانمود مى‏كرد كه به بهترین وجه ممكن، با این خاندان- به ویژه شخص امام حسین (ع)- مدارا مى‏كند و حرمت آنان را پاس مى‏دارد. در این راستا مى‏توانیم ارسال هدایاى فراوان ماهانه و سالانه از سوى معاویه براى شخصیت‏هایى چون امام حسن (ع)، امام حسین (علیه السلام) و عبداللَّه بن جعفر را شاهد بیاوریم. آنان با توجّه به اینكه خود را در بیت المال ذى حق مى‏دانستند و نیز به جهت آنكه موارد مصرف مناسبى براى خرج آن سراغ داشتند، این هدایا را مى‏پذیرفتند.(8)
این مدارا تا آنجا بود كه در آستانه مرگ به فرزندش یزید، سفارش امام (علیه السلام) را نموده و ضمن پیش‏بینى قیام او، از یزید خواست كه او را به قتل نرساند.(9)
علّت در پیش گرفتن این سیاست روشن بود زیرا معاویه با انعقاد صلح با امام حسن (ع)، حكومت خود را از بحران مشروعیت نجات داد و در بین مردم به عنوان خلیفه مشروع، خود را معرفى كرده و نمى‏خواست با آغشته كردن دست خود به خون امام (ع)، در جامعه اسلامى چهره‏اى منفور از خود به جا گذارد. بر عكس سعى داشت تا با هر چه نزدیك‏تر نشان دادن خود به این خاندان، چهره‏اى وجیه براى خود فراهم آورد. علاوه بر آنكه به خیال خود با این سیاست، آنان را وامدار خود كرده و از هر اقدام احتمالى آنان پیشگیرى مى‏كند چنان‏كه در یكى از بخشش‏هاى كلان خود به امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (ع)، در مقام منّت‏گذارى بر آن دو گفت: این اموال را بگیرید و بدانید كه من پسر هند هستم و به خداوند سوگند كه هیچ‏كس قبل از من به شما چنین هدایایى نداده و بعد از من نیز چنین نخواهد شد».
امام حسین (علیه السلام) براى آنكه نشان دهد كه این بخشش‏ها نمى‏تواند قابل منّت‏گذارى باشد، در جواب فرمود: «به خداوند سوگند كه نه قبل از تو و نه بعد از تو هیچ‏كس نمى‏تواند چنین بخششى را به دو مردى داشته باشد كه با شرافت‏تر و با فضیلت‏تر از ما دو برادر باشد».(10)
همچنین از سوى دیگر معاویه مى‏دانست كه در پیش گرفتن سیاست خشونت، نتیجه عكس خواهد داد زیرا توجه مردم را به این خاندان بیشتر جلب خواهد كرد و در دراز مدّت موجبات نفرت آنها از حكومت معاویه را فراهم خواهد آورد و به طور طبیعى یاورانى را به دور این شخصیت‏ها جمع خواهد كرد. مهم‏تر اینكه معاویه در آن زمان، از ناحیه امام حسین (ع)- با توجه به شرایط زمانه- احتمال خطر جدّى نمى‏دید و سعى داشت تا با در پیش گرفتن این سیاست، ریشه‏هاى خطر را براى دراز مدت بخشكاند. در نقطه مقابل امام حسین (علیه السلام) از هر فرصتى براى زیر سؤال بردن حكومت معاویه، بهره مى‏گرفت. نمونه آشكار آن نگاشتن نامه به معاویه و یادآور شدن جنایات و بدعت‏هاى او(11) و نیز مقابله شدید با ولایت عهدى یزید بود.(12) البته امام (علیه السلام) خود به خوبى مى‏دانست كه در صورت قیام علیه معاویه- به ویژه با توجه به این سیاست‏هاى معاویه- افكار عمومى او را یارى نكرده و با توجه به ابزارهاى تبلیغاتى حكومت، حق را به معاویه خواهند داد.

چهار. شرایط زمانه

هرچند عدّه‏اى از كوفیان بلافاصله پس از شهادت امام حسن (ع)، به امام حسین (علیه السلام) نامه نگاشته و ضمن عرض تسلیت به او، خود را منتظر فرمان امام (علیه السلام) معرفى كردند(13) اما آن حضرت مى‏دانست كه با توجّه به عواملى همچون ثبات و استحكام قدرت مركزى در شام،
تسلّط كامل باند اموى بر شهر كوفه، سابقه عملكرد سوء كوفیان در برخورد با امام على (علیه السلام) و امام حسن (ع)، چهره به ظاهر وجیه معاویه در بیشتر نقاط مملكت اسلامى و در صورت قیام احتمال موفقیت در حدّ نزدیك صفر خواهد بود و چنین قیامى به جز هدر دادن نیروهاى اندك، معرفى شدن به عنوان یاغى و خروج كننده بر حكومت به ظاهر اسلامى و شكست و كشته شدن خود نتیجه‏اى در بر نخواهد داشت.
در حالى‏كه در هنگام قیام علیه حكومت یزید، شرایط زمانه كاملًا بر عكس این شرایط بود.

پی نوشت :

(1) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 180:» و انى لا اعلم لها] للامة [فتنة اعظم من امارتك علیها «.
(2) همان:» و انى واللَّه ما اعرف افضل من جهادك فان افعل فانه قربة الى ربّى و ان لم افعله فأستغفر اللَّه لدینى «. در بحارالانوار) ج 44، ص 213)،» استغفراللَّه لذنبى «آمده است.
(3) موسوعة كلمات الامام الحسین) ع (، ص 239:» و معاذ اللَّه ان انقض عهداً عهده الیك اخى الحسن) ع («.
(4) الارشاد، مفید، ص 355:» الا و انى كنت منیّت الحسن أشیاء و اعطیته اشیاء و جمیعها تحت قدمىَّ لا أفى بشى‏ء منها له «.
(5) نهج البلاغه، خطبه 126.
(6) مقاتل الطالبیین، ص 40:» و لكن قد علمت انى اطول منك ولایة و اقدم منك لهذه الامّة تجربة و اكبر منك سنّاً فادخل فى طاعتى «.
(7) الارشاد، ص 357.
(8) موسوعة كلمات الامام الحسین) ع (، ص 209 و 210.
(9) الاخبار الطوال، ص 227 تجارب الامم، ج 2، ص 39.
(10) تاریخ ابن عساكر، ترجمة الامام الحسین) ع (، ص 7، ح 5.
(11) بحارالانوار، ج 44، ص 212.
(12) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 228 الامامة و السیاسة، ج 1، ص 186.
(13) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 228.

درباره ابعاد عرفانی و اخلاقى نهضت امام حسین(علیه السلام) توضیح دهید.

ستارگان هیچ آسمانى مانند ستارگان آسمان كربلا، این همه شكوه، عظمت و فضیلت را به تماشا ننشسته است آفتاب در هیچ روزى مانند روز عاشورا با تردید و دل لرزان و رنگ پریده، رخ ننموده است
هیچ نقطه‏اى بر روى زمین به اندازه نینوا، اوج زشتى و زیبایى را در كنار یكدیگر به تماشا نگذاشته است در طول تاریخ هیچ حادثه‏اى مانند نهضت حسینى، این همه پیام براى انسان و انسانیت نداشته است: در سرزمین طف «توحید» دوباره زاده شد «عشق» تفسیر و معنا شد «قرآن» جانى تازه یافت، پرده از راز «سجده فرشتگان» بر آدم (ع) به كنار رفت و در یك كلام خداوند با همه جلال و جمالش تجلّى نمود.
از نهر علقمه و در كنار لب‏هاى خشكیده عباس (ع)، آب معرفت، غیرت، آزادگى و از خود گذشتگى تا ابد بر زمین تشنه دل‏هاى حقیقت جو جارى گشت. علم علمدار دشت تفتیده و خونین كربلا، به نشانه پیروزى حق بر باطل ماندگارى فضیلت و زیبایى و زوال پلیدى و زشتى هماره در اهتزاز است. كربلا مكتب تمام عیار معرفت و انسان سازى است.
هیچ دانشگاهى همانند دانشگاه كربلا، چنین فارغ التحصیلانى موفق و پیروز نداشته است. گوناگونى دانش پژوهان در هیچ مركز آموزشى، همانند «كربلا» نیست. در كلاس معرفت، عشق، عظمت، استقامت در راه هدف، صبر، شجاعت و بندگى خالصانه پیر مرد كهنسال و طفل شیر خوار و جوان نورس و زن شیر دل عفیف و غلام سیاه جانباز همه در كنار هم نشستند و از آموزگار بزرگ شهادت نكته‏ها آموختند. آن شاگردان لایق چنان از آن آموزش‏هاى سخت و امتحانات سنگین سر بلند بیرون آمدند كه نام‏شان در كنار نام پاك امام‏شان بر جریده عالم جاودانه گشت و به سلام و درود ویژه امام عصر (عج) در زیارت معروف «ناحیه مقدسه» مفتخر گشتند.
هرگز نمیرد آن كه دلش زنده شد به عشق
] ثبت است بر جریده عالم دوام ما
لحظه لحظه حادثه عاشورا از عطر معرفت، فضیلت و اخلاق آكنده است و جاى جاى سر زمین كربلا، نشان از بزرگى روح بندگى و تسلیم در برابر حق دارد. برگ برگ دفتر حماسه جاوید كربلا، با خطوط عظمت، عبودیت، عزّت و افتخار نوشته شده و چون بررسى همه جانبه این دفتر و مطالعه همه سطرهاى زرین آن، در حوصله این نوشتار نیست، تنها نگاهى به برخى برگ‏هاى درخشان آن مى‏اندازیم:

یك. پرتوى از عظمت و معرفت و اخلاق امام حسین (ع)

دعوت به توحید با گفتار و در عمل، بدون شك محور همه معارف آسمانى و اساس دعوت همه پیامبران الهى است. همه مراحل قیام پر شكوه امام حسین (ع)، از آغاز تا پایان در توحید موج مى‏زند. آن حضرت از اولین قدم تا آخرین نفس، لحظه‏اى از یاد حق و حمد و ثنا و شكر او غافل نبود. سخن نخست او در هنگام حركت از مكه به سوى عراق «الحمدلله و ماشاءالله و لاحول و لا قوة الا بالله» بود. در واپسین لحظات زندگى نیز- در آن هنگام كه خون آلود و داغدار و تشنه كام بر زمین افتاده بود و نگاه مباركش به سوى آسمان بود- چنین فرمود: «صبرا على قضائك یا رب لامعبود سواك یا غیاث المستغیثین» «پروردگارا، از تو صبر بر قضا و حكمت را خواستارم، معبودى جز تو نیست، اى پناه پناه آورندگان«(1)

دو. انجام وظیفه الهى و تحكیم ارزش‏هاى انسانى

هر شخص كه پا به میدان مبارزه مى‏گذارد و در مقابل دشمن صف آرایى مى‏كند، به دنبال پیروزى خود و شكست دشمن است و حسین بن على (ع) نیز از این قانون مستثنا نیست ولى شكست و پیروزى از نظر آن حضرت (ع) مفهوم دیگرى دارد كه براى برخى درك و تصور آن دشوار است.
پیروزى از نظر امام (ع) انجام دادن وظیفه الهى و به پایان بردن مسؤولیت شرعى و تحكیم ارزش‏هاى انسانى است خواه در این راستا پیروزى ظاهرى به دست آید، یا نه.
به همین جهت است كه وقتى «طرماح بن عدى»- كه از ارادتمندان و شیعیان خاص خاندان پیامبر (ص) و از دوستداران امیرالمؤمنین (ع) و حسین بن على (ع) است- دریكى از منازل بین راه با امام حسین (ع) برخورد مى‏كند و امام (ع) اوضاع كوفه را از او مى‏پرسد، در پاسخ مى‏گوید: بزرگان و سران قبایل كوفه با گرفتن جایزه و رشوه‏هاى سنگین از سوى «ابن زیاد» با دشمن سازش كرده و سایر مردم قلبشان با شما و شمشیرشان بر شما است. اى فرزند پیامبر تو را به خدا سوگند از این سفر برگرد و به سوى قبیله طى كه محل سكونت من است حركت نما كه آن جا منطقه‏اى امن و دور از تعرض و تجاوز دشمن است.
اباعبدلله (ع) توجه «طرماح» را به نكته مهمى كه همان انجام مسؤولیت الهى و تبلور بخشیدن به ارزش‏هاى انسانى از جمله لزوم وفاى به عهد و پیمان است جلب مى‏كند و مى‏فرماید:
«میان ما و مردم كوفه عهد و پیمانى است كه به جهت آن، امكان برگشت براى ما نیست تا ببینیم عاقبت كار به كجا مى‏انجامد» یعنى، ما به آنها وعده حركت به سوى كوفه و برعهده گرفتن امامت و رهبرى و هدایت مردم این شهر را داده‏ایم و آنان نیز وعده هر نوع كمك و پشتیبانى داده‏اند. بر ما است كه به عهد خود وفا كنیم گرچه در این راه با انواع خطر مواجه گردیم چه مردم كوفه بر عهد خود استوار باشند چه پیمان خود را بشكنند.(2)

پی نوشت :

(1) على سعادت پرور، فروغ شهادت، ص 581.
(2) نجمى، محمدصادق، سخنان حسین بن على) ع (از مدینه تا كربلا.

چرا امام حسین(علیه السلام) حجّ خود را نیمه تمام گذاشتند و از مكّه در آستانه شروع اعمال حجّ خارج شدند؟

قبل از آنكه به تحلیل تاریخى این پرسش بپردازیم، باید این نكته را متذكر شویم كه از دیدگاه فقهى، این سخن مشهور كه امام حسین (علیه السلام) حجّ خود را نیمه تمام گذاشت، سخن نادرستى است زیرا امام (علیه السلام) در روز هشتم ذى حجه «یوم الترویه» از مكّه خارج شد. در حالى‏كه اعمال حجّ- كه با احرام در مكّه و وقوف در عرفات شروع مى‏شود- از شب نهم ذى حجه آغاز مى‏شود. بنابراین، امام (علیه السلام) اصولًا وارد اعمال حج نشده بود، تا آن را نیمه تمام گذارد.
بله، مسلماً آن حضرت در هنگام ورود به مكّه، عمره مفرده انجام داده و چه بسا در طول اقامت چند ماهه خود در مكّه و احتمالًا در فاصله‏هاى مختلف، اقدام به انجام اعمال عمره كرده بود. اما انجام اعمال عمره مفرده، به معناى ورود در اعمال حجّ نمى‏شود. در برخى از روایات تنها از انجام عمره مفرده از سوى امام (علیه السلام) سخن به میان آمده است.(1)
از نقطه نظر تاریخى بالاخره این پرسش باقى است كه با وجود آنكه یكى از علل انتخاب مكّه، داشتن فرصت مناسب براى تبلیغ دیدگاه خود بود چرا در این شرایط زمانى ویژه- كه اوج حضور حاجیان از سرتاسر نقاط مختلف در مكّه، عرفات و منا است و بهترین فرصت تبلیغى براى آن حضرت فراهم آمده است- نابهنگام و به صورت ناگهانى مكّه را ترك كرد؟ به طور خلاصه مى‏توانیم علل این تصمیم ناگهانى را چنین ذكر كنیم:

یك. احتمال خطر جانى

از برخى عبارات امام حسین (علیه السلام) - كه در مقابل دیدگاه شخصیت‏هاى مختلفى كه با بیرون رفتن آن حضرت از مكّه و حركت به سوى كوفه مخالف بودند، ابراز شده- چنین بر مى‏آید كه امام (علیه السلام) ماندن بیشتر در مكّه را مساوى با بروز خطر جانى براى خود مى‏دانست چنان‏كه در جواب ابن عباس مى‏فرماید: «كشته شدن در مكانى دیگر براى من دوست داشتنى‏تر از كشته شدن در مكّه است».(2)
در پاسخ عبداللَّه بن زبیر نیز فرمود: «به خداوند سوگند اگر یك وجب خارج از مكّه كشته شوم، براى من دوست داشتنى‏تر است تا آنكه به اندازه یك وجب در داخل مكّه كشته شوم. به خداوند سوگند اگر من به لانه‏اى از لانه جانوران پناه برم، مرا از آن بیرون خواهند كشید تا آنچه را از من مى‏خواهند، به دست آورند».(3) امام (علیه السلام) در برخورد با برادر خود محمد حنفیه، به صراحت سخن از قصد ترور یزید در محدوده حرم امن الهى نسبت به جان خود سخن به میان آورد.(4) بالاخره در بعضى از متون به صراحت سخن از این مطلب به میان آمده كه یزید، عده‏اى را همراه با سلاح‏هاى فراوان براى ترور امام حسین (علیه السلام) در مكّه فرستاده بود.(5)

دو. شكسته نشدن حرمت حرم

در ادامه برخى از عبارات پیش گفته، تذكّر این نكته از سوى امام حسین (علیه السلام) وجود داشت كه نمى‏خواهد حرمت حرم امن الهى، با ریخته شدن خون او در آن شكسته شود گرچه در این میان گناه بزرگ از آن قاتلان و جنایتكاران اموى باشد.
آن حضرت این مطلب را در برخورد با عبداللَّه بن زبیر و به گونه تعریض‏آمیز نسبت به او- كه بعدها در مكّه موضع گرفته و لشكریان یزید حرمت حرم را خواهند شكست- به صراحت بیان مى‏دارد. ایشان در جواب ابن زبیر مى‏فرماید:
«ان ابى حدثنى ان لها كبشاً به تستحلّ حرمتها فما احبّ ان اكون انا ذالك الكبش»(6) «پدرم (على (ع «براى من نقل كرد كه در مكّه قوچى است كه به وسیله آن حرمت شهر شكسته مى‏شود و من دوست ندارم كه مصداق آن قوچ باشم».

پی نوشت :

(1) عن الصادق) ع (:» ان الحسین بن‏على) ع (خرج یوم الترویة الى العراق و كان معتمراً «. ر. ك. وسائل الشیعه، ج 1، ص 246، كتاب حج، باب 7، ابواب العمرة ج 2 و 3.
(2) ابن كثیر، البدایة و النهایة، ج 8، ص 951.
(3) وقعة الطف، ص 251.
(4) سید بن طاووس، لهوف، ص 28.
(5) همان. به غلط در این متن فرمانده آنان» عمر بن سعد بن ابى وقاص «ذكر شده كه در متون دیگر به عمرو بن سعید بن عاص تصحیح شده است.
(6) ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، ج 2، ص 645.

چرا امام حسین(علیه السلام) با این كه مى‏دانستند دشمن به سخنانشان بى اعتنا است، تا لحظات آخر آنان را نصیحت مى‏كردند و براى آنها دل مى‏سوزاندند؟

دلسوزى و شفقت نسبت به خلق از ویژگى‏هاى بارز پیامبران و بندگان خداوند است. از آیات قرآن و تاریخ به خوبى استفاده مى‏شود كه رهبران الهى، بیش از آنچه تصور شود، از گمراهى مردم رنج مى‏بردند و براى آنها دل مى‏سوزاندند. آنان از اینكه مى‏دیدند تشنه كامانى در كنار چشمه آب زلال نشسته‏اند و از تشنگى فریاد مى‏كشند، ناراحت بودند، اشك مى‏ریختند و براى هدایت آنها دعا مى‏كردند.
مشاهده انحراف مردم از راه روشن و مستقیم حق و قدم گذاشتن در بیراهه كفر و باطل، غصه‏اى جانكاه بر دل آنان بود. روح لطیف و حساس پیامبر اسلام )ص( از دیدن نادانى‏ها و كجروى‏ها گاه چنان فشرده و آزرده مى‏گشت كه جان پاكش از شدت ناراحتى و اندوه به خطر مى‏افتاد و خداوند او را چنین دلدارى مى‏داد: »لعلك باخع نفسك ألا یكونوا مؤمنین«(1) »گویى مى‏خواهى به خاطر ایمان نیاوردن مردم خود را هلاك و نابود سازى«.
تا چنین ویژگى‏اى در رهبران آسمانى نباشد، رهبرى در مفهوم عمیقش پیاده نخواهد شد. امام حسین )ع( میوه درخت برومند رسالت است. او فرزند پیامبر )ص( و پاره‏اى از وجود او است. او از پیامبر و پیامبر از اوست چنان كه رسول خدا )ص( فرمود: »حسین منى و انا من حسین«(2).
او وارث همه كمالات پیامبر )ص( و آینه دار فضیلت‏هاى والاى او است. آبشار عطوفت و رحمت پیامبر )ص( از بلنداى وجود حسین )ع( ریزان است. به همین خاطر است كه اباعبدالله )ع( در همه مدت عمر- به ویژه در طول نهضت و انقلاب مقدسش- لحظه‏اى از ارشاد، هدایت و موعظه مردم- حتى دشمنان خونخوارش- فرو گذار نكرد.
سخنان و اندرزهاى آن رهبر الهى، به عنوان سندى روشن از عطوفت و محبت امامى پاك سیرت و خیر خواه، در مقابل دشمنانى پست و جنایتكار براى قضاوت جهانیان به یادگار مانده است.
امام حسین )ع( در روز عاشورا در هنگام مراجعه با انبوه دشمن- با اینكه مى‏دید دشمن به تمام معنا آماده جنگ است و حتى از رسیدن آب به اردوگاه و اطفال آن حضرت جلوگیرى نموده است و دقیقه شمارى مى‏كند كه با كوچك‏ترین اشاره‏اى حمله را آغاز كند- از اندرز و نصیحت و بیدار سازى دشمن دست بر نداشت و با وجود نبودن فرصت و هلهله و هیاهوى لشكر مقابل، در خطبه طولانى- كه هر جمله‏اش در بردارنده مفاهیمى عمیق و نیازمند شرح و تفسیر است و در آنها ریشه خیانت و عناد دشمن بیان شده است- براى دشمن ایراد كرد.(3)
ابا عبدالله )ع( حتى از موعظه و نصیحت سران لشكر كفر )مانند عمر سعد و شمر بن ذى الجوشن( نیز خوددارى نكرد. در روز عاشورا، در دیدارى كه با عمر سعد بین صفوف دو لشكر داشت، فرمود: واى بر تو اى پسر سعد آیا از خدایى كه به سوى او باز مى‏گردى، نمى‏ترسى؟ آیا با اینكه مى‏دانى من پسر چه كسى هستم، با من مى‏جنگى؟ قوم را رها كن و با من باش تابه خداوند متعال نزدیك شوى.
عمر سعد گفت: مى‏ترسم كه خانه‏ام خراب شود
حضرت فرمود: من آن را برایت مى‏سازم.
عمر سعد گفت: مى‏ترسم ملك و زمینم گرفته شود
حضرت فرمود: من از مالى كه در حجاز دارم، بهتر از آن را به تو مى‏دهم.
عمر سعد گفت: من بر زن و فرزندم بیمناكم
حضرت )ع( ساكت شد و به او جوابى نداد و روشن است هدف امام حسین )ع( نجات انسانى خود فروخته و عنصرى فرومایه بود كه با كشتن حسین )ع( آتش و عذاب جاوید را براى خود به ارمغان مى‏آورد.
امام حسین )ع( از این خطبه‏ها و نصیحت‏ها، دو هدف اساسى داشت:
1. تمام كردن حجت بر دشمن و باقى نگذاشتن جاى هر گونه عذر و بهانه براى آنها،
2. بیدار كردن افراد انگشت شمارى مانند حر بن یزید ریاحى كه انوارى از ایمان و محبت اهل بیت )ع( در دل‏شان تابیده بود.
این سخنان دلسوزانه و بیدار بخش، در دل عده‏اى از سپاه كفر اثر گذاشت و عده‏اى از آنها به لشكر امام حسین )ع( پیوستند و به سعادت ابدى و شرف جاوید نایل گشتند.
این است عاطفه و محبت امامى دلسوز در رهبرى الهى و انسان دوست در مقابل دشمنى جنایتكار و بى گذشت و این است روش فرزند فاطمه كه در حساس‏ترین شرایط و اوضاع نیز لحظه‏اى از مسیرى كه خداوند برایش تعیین نموده، منحرف نمى‏گردد.

پی نوشت :

(1) شعراء (26): آیه 3، و نیز رجوع كنید: كهف (18): آیه 6.
(2) كامل الزیارات، باب 14، ص 52، ح 11.
(3) ر. ك: سخنان امام حسین( ع )ازمدینه تا كربلا، ص 219 به بعد و نیز: فروغ شهادت.

چرا امام حسین(علیه السلام) براى قیام خود كوفه را انتخاب كردند؟

در طول تاریخ اسلام همواره این پرسش فرا روى محققان و پژوهشگران- اعم از شیعه، سنى و خاورشناس- قرار داشته است و هر یك به فراخور بضاعت علمى، پیش فرض‏ها و مبانى پذیرفته شده خود، پاسخى به آن داده‏اند. امورى كه این پرسش را از اهمیّت مضاعف برخوردار مى‏كند، از قرار زیر است:
1. امام حسین (ع) در این حركت سیاسى- نظامى خود، در ظاهر شكست خورد و این شكست عمدتاً ناشى از انتخاب كوفه به عنوان محلّ قیام بود.
2. شخصیت‏هاى بزرگ آن زمان همانند: عبداللَّه بن جعفر پسر عمو و شوهر حضرت زینب (س)(1)، عبداللَّه بن عباس(2)، عبداللَّه بن مطیع(3)، مسور بن مخرمة(4) و محمد حنفیه(5)، امام حسین (ع) را از رفتن به عراق و كوفه منع مى‏كردند و برخى از آنها پیشینه كوفیان در غدر و فریب‏كارى و تنها گذاشتن امام على (ع) و امام حسن (ع) را به آن حضرت (ع) یادآور مى‏شدند.
اما آن حضرت به رغم تمامى این نظرات- كه بعدها در ظاهر درستى آنها آشكار شد- عزم خود را جزم كرده و به سمت كوفه به راه افتاد و در اینجا است كه برخى از مورخان (مانند ابن خلدون) به صراحت نسبت اشتباه كارى سیاسى را به امام (ع) داده‏اند(6)
از كلمات برخى از بزرگان همانند ابن عباس، چنین بر مى‏آید كه در مقابل كوفه، گزینه‏هاى دیگرى همانند یمن نیز وجود داشته است. ابن عباس خطاب به امام حسین (ع) مى‏گوید: «اگر حتماً اصرار بر خروج از مكّه دارى، به سمت یمن برو كه در آنجا وادى‏ها و قلعه‏هاى محكمى وجود دارد و سرزمین گسترده‏اى است و تو مى‏توانى داعیان و مبلغان خود را از آن سرزمین به نقاط دیگر گسیل كنى».(7)
چرا امام (ع) آن گزینه‏ها را انتخاب نكرد؟
در مقابل این مسائل و پرسش‏ها شخصیت‏هاى غیرشیعى- اعم از اهل سنّت و مستشرقان- به راحتى و بدون تقید به پیش فرض‏ها و مبانى كلامى شیعى (همانند علم غیب و عصمت از خطاى امام (ع «به تجزیه و تحلیل قیام پرداخته و با توجه به نتیجه نظامى قیام، احیاناً آن حضرت را در حركت خود منتسب به اشتباه كرده‏اند
اما شیعیان با توجه به مبانى كلامى پیش گفته خود، در صدد تحلیل این حركت امام حسین (ع) برآمده و نظریات متعددى ابراز داشته‏اند كه عمده تلاش‏هاى آنان در این راه به دو نظریه زیر بازگشت مى‏كند:

یك. نظریّه شهادت

این نظریه مبتنى بر امور زیر است:
1. هر یك از امامان شیعه هنگامى كه به امامت مى‏رسند، صحیفه‏اى را مى‏گشایند كه در آن وظیفه الهى خود را تا هنگام شهادت مشاهده مى‏كنند و مأمور مى‏شوند بر طبق همان عمل كنند.(8)
2. امام حسین (ع) هنگامى كه پرونده خود را گشود، در آن وظیفه خود را چنین مشاهده كرد: «قاتل فاقتل و تقتل و اخرج باقوام للشهادة لاشهادة لهم الا معك»(9) «بجنگ، بكش و بدان كه كشته مى‏شوى و همراه با گروه‏هایى براى شهادت از دیار خود بیرون رو و بدان كه آنان تنها همراه تو به شهادت خواهند رسید».
بنابراین مشیت الهى از همان آغاز بر شهادت امام حسین (ع) قرار گرفته بود و آن حضرت چاره‏اى جز اجراى این مشیّت نداشت چنان‏كه بار دیگر و در آستانه حركت به سمت عراق، این امر به گونه‏اى در خواب، به وسیله پیامبر خدا (ص) بر امام حسین (ع) ابلاغ شد و آن حضرت در مقابل محمد حنفیه برادرش- كه از او علّت حركت امام (ع) به سمت كوفه را مى‏پرسید- جواب داد: پیامبر (ص) در خواب به نزد من آمد و فرمود: «یا حسین اخرج فان اللَّه قد شاء ان یراك قتیلًا».(10)
طبق این نظریه(11)، حركت امام (ع) به سمت كوفه، حركتى به سمت شهادت و به هدف دسترسى به آن بود و آن حضرت به خوبى از این سرنوشت آگاه بود. این تكلیف و وظیفه خاص امام حسین (ع) بود كه قابل پیروى براى دیگران و حتى امامان دیگر نمى‏باشد.
بنابراین جاى سؤال و چون و چرا باقى نمى‏ماند و مسأله اصرار امام (ع) بر حركت- به رغم نظر شخصیت‏هاى بزرگ آن زمان- به خوبى حلّ مى‏شود زیرا در نظر اینان، امام (ع) خود بهتر از هر كس، از فریب‏كارى و غدر و نیرنگ بازى كوفیان آگاه بود و مى‏دانست كه سرانجام او را رها كرده و حتى به جنگش خواهند آمد و سرانجام او را به شهادت خواهند رساند و با این علم به سمت كوفه حركت كرد تا به قربانگاه خویش رود و به شهادت رسد.
اما اینكه هدف این شهادت چه بود، بین صاحبان این نظریه اختلاف است. برخى آن را در راستاى امر به معروف و نهى از منكر به حساب آورده و نثار خون و آبیارى درخت اسلام به وسیله خون امام (ع) را، والاترین مرتبه این وظیفه معرفى كرده‏اند. این خون سرانجام باعث پایدارى اسلام و رسوا شدن یزید و بنى‏امیه و سرانجام سقوط این دولت در هفتاد سال بعد (سال 132 ق) گشت.
برخى دیگر- كه عمدتاً از جامعه احساسى و غیر علمى شیعه به حساب مى‏آیند- بدون هیچ مبناى استدلالى محكم، هدف شهادت را نوعى كفّاره گناهان پیروان امام حسین (ع) و شفاعت آن حضرت از شیعیانش دانسته‏اند درست همانند آنچه مسیحیان درباره كشته شدن حضرت مسیح (ع) بدان اعتقاد دارند.(12)
عمده اشكالات نظریه شهادت- علاوه بر نقد سندى آن- امورى از قرار زیر است:
1. دستور ویژه داشتن امام حسین (ع)، سیره آن حضرت (ع) و دیگر امامان را از قابلیت اسوه بودن مى‏اندازد در حالى‏كه اسوه بودن آن بزرگواران و نیز لزوم پیروى شیعیان از آنان از اصول مسلّم نزد شیعه در همه دوران‏ها به شمار مى‏آمده است.
2. این مبنا با كلام امام حسین (ع)- كه مى‏فرماید: «لكم فى اسوة»(13) من الگوى شما هستم)- منافات دارد.
3. گرچه مى‏توان پیشگویى پیامبران پیشین و پیامبر اكرم (ص) و نیز امامان قبل از امام حسین (ع) را نسبت به شهادت او پذیرفت و گرچه مى‏توان فى الجمله آگاهى امام (ع) از شهادت خویش را از بعضى از عبارات آن حضرت (ع) به دست آورد اما از هیچ كلامى نمى‏توان شهادت را به عنوان هدف امام (ع) در حركت و قیام خود استفاده كرد بلكه هدف آن حضرت (ع) را باید از عبارات او به دست آورد كه عبارت زیر (در وصیت‏نامه امام (ع) به برادرش محمد حنفیه) گویاترین آنها است: «و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسیر بسیرة جدّى و ابى على بن ابى طالب»(14) «خروج من به علّت اصلاح در امت جدّم مى‏باشد، قصد آن دارم كه امر به معروف و نهى از منكر نمایم و به سیره و روش جدّم پیامبر (ص) و پدرم على بن ابى طالب (ع) عمل كنم».
در این عبارت سه هدف اصلاح‏طلبى، امر به معروف و نهى از منكر و عمل به سیره پیامبر (ص) و حضرت على (ع) به عنوان اهداف حركت و قیام سیدالشهداء (ع) مطرح شده است و سخنى از شهادت در میان نیست.

دو. نظریه تشكیل حكومت اسلامى

بنا به نوشته برخى از نویسندگان،(15) این نظریه در آغاز در میان شیعه به صراحت در عبارات سید مرتضى معروف به علم الهدى) 355- 436 ق) از علماى قرن چهارم و پنجم شیعه دیده شده است. او در پاسخ سؤالى در مورد حركت امام (ع) به كوفه چنین مى‏نگارد:
«سرور ما اباعبداللَّه (ع) براى به دست آوردن حكومت به سوى كوفه نرفت مگر بعد از آنكه از عهود و عقود قوم، اطمینان به پیروزى یافت».(16) این نظریه پس از سید، در بیان علماى شیعه طرفدارانى پیدا نكرد و بلكه بزرگانى همچون شیخ طوسى، سید بن طاووس، علامه مجلسى و بیشتر بزرگان با بى‏مهرى و احیاناً مخالفت سنگین روبه رو شد.(17)
در دوره معاصر برخى از نویسندگان، بار دیگر سعى در احیاى این نظریه به منظور پاسخ‏گویى مناسب با روش تحلیل تاریخى به شبهات اهل سنّت و مستشرقان نموده‏اند. این نظریه در زمان خود به علّت جوّ حاكم بر محافل علمى آن زمان، واكنش‏هاى تندى را از سوى علما و دانشمندان برانگیخت و حتى شخصیت‏هایى همانند شهید مطهرى و دكتر شریعتى نیز آن را نپذیرفتند.(18) اشكال مهم این نظریه، نادیده گرفتن علم غیب امام (ع) بود.
اما اصل نظریه- كه حركت امام حسین (ع) براى تشكیل حكومت اسلامى بوده و چنین كارى مى‏بایست با قیام علیه یزید و رسوا سازى غاصبان انجام مى‏گرفت- مورد تأیید بزرگانى هم چون امام خمینى (ره) مى‏باشد. ایشان در موارد متعددى به این مسأله اشاره كرده و تلاش براى برپایى حكومت صالح دینى را به عنوان یكى از اهداف قیام مقدس عاشورا عنوان كرده‏اند از جمله:
الف. اولین بار امام در مورخه 6/ 3/ 50 در نجف اشرف در سخنرانى خود چنین فرمود: «او (امام حسین (ع «مسلم بن عقیل را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بیعت تا حكومت اسلامى تشكیل دهد و این حكومت فاسد را از بین ببرد».(19)
ب. وقتى كه حضرت سیدالشهدا (ع) آمد مكّه و از
مكه در آن حال بیرون رفت، یك حركت سیاسى بزرگى بود، تمام حركات حضرت، حركات سیاسى بود، اسلامى- سیاسى و این حركت اسلامى- سیاسى بود كه بنى‏امیه را از بین برد و اگر این حركت نبود اسلام پایمال شده بود».(20)
ج. سیدالشهدا آمده بود، حكومت هم مى‏خواست بگیرد. اصلًا براى این معنا آمده بود و این یك فخرى است و آنهایى كه خیال مى‏كنند كه حضرت سیدالشهدا براى حكومت نیامده، خیر، اینها براى حكومت آمدند براى اینكه باید حكومت دست مثل سیدالشهدا باشد، مثل كسانى كه شیعه سیدالشهدا هستند، باشد».(21)
در راه اثبات این مسأله مى‏توان از دلایلى به قرار زیر بهره گرفت:
1. مهم‏ترین دلیل، سخنان امام حسین (ع) است كه در هنگام خروج از مدینه سه هدف اصلاح، امر به معروف و عمل به سیره پیامبر (ص) و حضرت على (ع) را به عنوان اهداف قیام خود مطرح مى‏كند.(22) روشن است كه اصلاح كلان، جز در سایه تشكیل حكومت نمى‏باشد و مرتبه اعلاى امر به معروف و نهى از منكر با تشكیل حكومت امكان‏پذیر است كه در آن حاكم مشروع، داراى بسط ید و قدرت كافى است. از همه مهم‏تر سخن از سیره پیامبر (ص) و امام على (ع) است كه نشانگر اشاره آن حضرت (ع) به سیره حكومتى آن دو بزرگوار است و بدین گونه داعیه حكومت خواهى خود را در راه ادامه سیره آن دو، اعلام مى‏دارد.
2. نوع نامه نگارى‏هاى كوفیان- كه در آن سخن از لشكرى آماده و نیز نداشتن امام است- نشانگر آن است كه آنان حكومت یزید را مشروع ندانسته و از امام حسین (ع) مى‏خواهند تا به كوفه آید و براى آنها به عنوان امام حكومت كند و آن حضرت به منظور پاسخ‏گویى به این نیاز اساسى كوفیان، حركت خود را آغاز كرد. به عنوان مثال در یكى از این نامه‏ها- كه به وسیله بزرگان شیعى كوفه همانند سلیمان بن صرد خزاعى، مسیب بن نجبه و حبیب بن مظاهر نگاشته شده- چنین آمده است:
«انه لیس علینا امام، فاقبل لعل اللَّه ان یجمعنا بك على الحق»(23) «ما پیشوایى نداریم، به سمت ما بیا كه امید است خداوند ما را به وسیله تو بر حق مجتمع سازد».
3. پاسخ اولیه امام حسین (ع) به این نامه‏ها- كه همراه با فرستادن مسلم بن عقیل به كوفه است- نشان از مسأله امامت و تشكیل حكومت دارد. جالب آن است كه آن حضرت در نامه‏اى هنگام فرستادن مسلم خطاب به كوفیان مى‏فرماید: «و قد فهمت كلّ الذى اقتصصتم و ذكرتم و مقالة جلّكم انه لیس علینا امام فاقبل لعل اللَّه ان یجمعنا بك على الهدى و الحق»(24) «من همه آنچه را گفتید، فهمیدم، گفته عمده شما آن بود كه ما امام نداریم».
با توجّه به این نامه امام (ع) رفتن خود به كوفه را مشروط به تأیید مسلم نسبت به محتواى نامه‏ها مى‏كند.(25)
4. بیان شرایط امام حسین (ع) در نامه‏هاى آن حضرت- كه به خوبى تطبیق و انحصار این شرایط در خودش، در آنها مشهود است- مى‏تواند به گونه‏اى دیگر به كمك اثبات این نظریه بیاید. جالب آن است كه امام (ع) در این عبارات، بیشتر به بیان ابعاد اجرایى و حكومتى امامت پرداخته و از ابعادى همچون بیان احكام شریعت- كه بعدها برخى امامت را منحصر در آن دانستند- سخنى به میان نیاورده است.
عبارت امام (ع) در این باره كه در ادامه نامه پیشین آن حضرت (ع) آمده چنین است: «فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات اللَّه»(26) «به جانم سوگند تنها كسى مى‏تواند به عنوان امام مطرح باشد كه عالم به كتاب خداوند، اجرا كننده قسط و عدالت، عمل كننده به حق بوده و تمام تلاش‏هاى خود را در راه خداوند انجام دهد».
5. نوع فعالیت‏هاى جناب مسلم- كه شامل مواردى همچون بیعت گرفتن از مردم مبنى بر عمل به پیمان خود در یارى رساندن به امام حسین (ع)(27) و ثبت اسامى بیعت‏كنندگان در دیوان (به گونه‏اى كه تعداد آنها را بین دوازده تا هجده هزار نفر نوشته‏اند)-(28) نیز نشانگر قصد تشكیل حكومت در كوفه از سوى امام (ع) مى‏باشد.
6. در نامه‏نگارى‏هاى طرفداران بنى‏امیه به یزید، هنگام روزافزون شدن طرفداران مسلم، مى‏توان این نكته را دریافت كه آنان در صورت ادامه این فعالیت‏ها، كوفه را از دست رفته مى‏دیدند. عبارت زیر به خوبى این مطلب را آشكار مى‏سازد:
«فان كان لك بالكوفه حاجة فابعث الیها رجلًا قویّاً ینفذ امرك و یعمل مثل عملك فى عدوّك»(29) «اگر نیاز به كوفه دارى، مردى قوى را به ولایت آن بگمار كه امر تو را اجرا كرده و مانند تو نسبت به دشمنت عمل كند».
7. گزارش مسلم به امام حسین (ع) مبنى بر تأیید انگیزه و عمل كوفیان در یارى آن حضرت- كه موجبات حركت امام (ع) به سمت كوفه را فراهم آورد(30)- خود بهترین شاهد بر این مدّعا است. امام (ع) در میانه راه نامه‏اى خطاب به كوفیان نگاشت و آن را به وسیله قیس بن مسهّر صیداوى روانه كرد كه در آن ضمن اشاره به تأیید نامه مسلم، حركت خود به سمت كوفه را در هشتم ذى حجه اعلام فرمود و از آنها خواست كه در تلاش‏هاى خود جدیت به خرج دهند تا امام (ع) به شهر آنها برسد:
«فان كتاب مسلم بن عقیل جاءنى یخبرنى فیه بحسن رأیكم و اجتماع ملأكم على نصرنا و الطلب بحقنا فسألت اللَّه ان یحسن لنا الصنع و ان یثیبكم على ذلك اعظم الاجر و قد شخصت الیكم من مكّة یوم الثلثاً لثمان مضین من ذى الحجّة یوم الترویة فاذا اقدم علیكم رسولى فانكمشوا امركم و جدّوا فانى قادم علیكم فى ایّامى هذه»(31) «نامه مسلم به من رسید كه از حسن رأى شما و اینكه همه آماده یارى ما هستید و حق ما را از دشمنان ما خواهید گرفت، حكایت مى‏كرد. از خداوند مى‏خواهم كارهاى ما را نیكو گرداند و به شما پاداش بزرگ عنایت كند. به تعقیب این نامه در روز سه شنبه هشتم ذى حجه كه روز ترویه بود، از مكه به جانب شما حركت كردم. به مجردى كه فرستاده من بر شما وارد شد، با سرعت خود را آماده سازید و در كار خود جدّیت كنید كه من به همین زودى بر شما وارد خواهم شد».

چند اشكال:

مهم‏ترین اشكال‏هاى این نظریه دو اشكال عمده از قرار زیر است:
1. این نظریه با مبانى كلامى شیعه- كه امام را عالم به غیب مى‏داند- در تناقض است.
2. این نظریه به امام (ع) نسبت خطا و اشتباه كارى مى‏دهد كه با عصمت آن حضرت، در تضاد است. به نظر مى‏رسد این اشكال، مهم‏ترین دلیل روى‏گردانى جامعه شیعى از این نظریه است.
پاسخ به این اشكال مستلزم ورود در مباحث كلامى شیعه، همچون مدلول و محتواى علم غیب و عصمت، طریقه اثبات آنها و چگونگى رفع تناقض آن دو در هنگام چالش با واقعیت‏هاى تاریخى، مى‏باشد. امّا از آنجا كه ما را از مسیر خود- كه تحلیل بر اساس شیوه‏هاى تاریخى است- دور مى‏كند، به آن نمى‏پردازیم. البته متذكّر مى‏شویم كه با مبانى كلامى نیز امكان پذیرفتن این نظریه وجود دارد چنان‏كه تحلیل شخصیت‏هایى همچون امام خمینى (ره) نیز بر این اساس است. اقدام براى تشكیل حكومت «وظیفه» است و باید همراه با تدبیر، اتمام حجت، درایت و همراه‏سازى دیگران انجام گیرد. اما «نتیجه» با خدا است و باید به آن رضایت داد و حتى اگر علم به «نتیجه» داشته باشیم، با اقدام بر انجام «وظیفه» منافات ندارد زیرا كسى كه بر اساس حق، حركت مى‏كند، شكست او مقطعى است و پیروزى نهایى در طول تاریخ با حركت حق‏طلبانه است.
طبق اشكال گفته شده، عدم موفقیت امام حسین (ع) در این هدف (تشكیل نشدن حكومت اسلامى و بلكه خیانت و فریب‏كارى نامه‏نگاران) حاكى از برآورد نادرست امام (ع) از كوفیان و مردمان آن بوده و درستى نظر شخصیت‏هاى آن زمان همانند ابن عباس را اثبات مى‏كند
در پاسخ به آنان مى‏توان با تحلیل تاریخى و واقع‏بینانه عقلانیت حركت امام حسین (ع) را اثبات كرد.

عقلانیت حركت امام حسین (ع)

اگر یك شخصیت سیاسى با در نظر گرفتن شرایط مختلف و تحقیق كافى درباره یك تصمیم، سرانجام منطقاً به نتیجه‏اى رسیده و بر اساس آن تصمیمى گرفت و در این میان عاملى كاملًا غیرمنتظره مانعى در اجراى پیش بینى او ایجاد كرد، نمى‏توان آن شخصیت را متهم به خطاكارى كرد.
ما معتقدیم در آن مقطع تاریخى، امام حسین (ع) به خوبى اوضاع كوفه را زیر نظر گرفت. آن حضرت در زمان معاویه حاضر نشده بود به كوفیان پاسخ مثبت دهد و صریحاً تقاضاى آنها را ردّ كرده(32) و حتى برادرش محمد حنفیه را از پاسخ‏گویى مثبت به این نامه‏ها بازداشته بود.(33) در این هنگام نیز به مجرد وصول این نامه‏ها به آنان اعتماد نكرد بلكه به منظور دریافتن صحّت و سقم ادّعاى كوفیان، پسرعموى خود مسلم بن عقیل را به آن سامان گسیل داشت و پس از آنكه مسلم بیش از یك ماه در
آن سامان توقف كرد و از نزدیك با اوضاع آنجا آشنا شد و به این نتیجه رسید كه اوضاع براى ورود امام حسین (ع) مناسب است و این را در نامه خود به امام (ع) نگاشت آن حضرت به سمت این شهر حركت كرد. البتّه حركت زود هنگام امام (ع) در ایام حج را باید معلول خطر جانى براى آن حضرت در مكّه به حساب آورد.
در این میان عامل غیرمنتظره‏اى كه پدید آمد، بركنارى نعمان بن بشیر و جایگزینى عبیداللَّه بن زیاد به جاى او در كوفه بود كه هیچ شخصیت سیاسى نمى‏توانست این عامل را پیش بینى كند بلكه ظاهر اوضاع، كاملًا خلاف این مطلب را نشان مى‏داد زیرا درباره رابطه میان یزید و ابن زیاد چنین گفته شده است: یزید بر او خشمگین بوده(34) و در صدد عزل او از حكومت بصره بوده است.(35) حتى در بعضى از منابع چنین آمده است: «كان یزید ابغض الناس فى عبیداللَّه بن زیاد»(36) (یعنى یزید دشمن‏ترین مردمان نسبت به ابن زیاد بود).
با وجود این عامل اگر مسلم و یارانش نیز مانند ابن زیاد مى‏توانستند از اهرم‏هاى فشار، تهدید و تطمیع استفاده كنند و به سامان‏دهى بیعت‏كنندگان مى‏پرداختند و از عوامل مختلف اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و روانى بهره مى‏گرفتند (چنان‏كه ابن‏زیاد بهره گرفت)، امكان پیروزى آنان در كوفه بسیار بود.
حتّى اگر مسلم در فرصت استثنایى كه براى او پیش آمد، به پیشنهاد شریك بن اعور و عمارة بن عبدالسلول عمل نموده و ابن‏زیاد را در خانه هانى ترور مى‏كرد،(37) مى‏توانست به خوبى بر اوضاع مسلّط شود.
در اینجا است كه مى‏توانیم بگوییم: شناخت امام حسین (ع) از مردم كوفه، واقع‏گراتر از شناخت امثال ابن عباس بود زیرا اوّلًا شناخت ابن عبّاس مربوط به دوران امام على (ع) و حكومت امام حسن (ع) (یعنى حداقل بیست سال قبل) بود در حالى‏كه شناخت امام (ع) مربوط به زمان حال بود.
دوّم اینكه این شناخت علاوه بر آنكه از نوشته‏هاى بزرگان شیعه- همچون سلیمان بن صرد و حبیب بن مظاهر- به دست آمده بود به وسیله نماینده مستقیم امام (ع) (مسلم) نیز تأیید شده بود در حالى‏كه ابن عباس و دیگران چنین ابزارهایى را براى به روز كردن شناخت خود در اختیار نداشتند.
تذكر این نكته لازم است كه شرایط كوفه در این زمان، چنان با اوضاع كوفه بیست سال قبل متفاوت شده بود كه انگیزه‏هاى لازم را براى همراهى كوفیان با امام حسین (ع) فراهم آورده و احتمال عقب‏نشینى و فریب‏كارى آنان را در اذهان كمتر متبادر مى‏ساخت زیرا:
یكم. كوفه در رقابت با شام بر سر مركزیت دنیاى اسلام شكست خورده و مركزیت از كوفه به شام منتقل شده بود. سیاست امویان در هر چه عقب نگاه داشتن كوفه، آنان را وادار مى‏كرد تا به گونه‏اى درصدد احیاى عظمت گذشته باشند.
دوّم. سختگیرى همه جانبه حكومت اموى در این دوره نسبت به كوفیان و به ویژه شیعیان، آنان را در اقدام جدى علیه امویان مصمم‏تر مى‏ساخت.
سوّم. شناخت قبلى كوفیان نسبت به شخصیت یزید و مقایسه او با امام حسین (ع)، آنان را بر تصمیم خود مبنى بر نپذیرفتن حكومت او هر چه راسخ‏تر مى‏كرد.
در اینجا نیز باید توجه داشت كه عواملى همچون ضعف حكومت مركزى (حكومت شام) به عللى همچون كم تجربگى یزید و غیرقابل مقایسه بودن شخصیت دینى، سیاسى و اجتماعى او در برابر پدرش معاویه و نیز ضعف حكومت كوفه (كه متولّى آن شخصیت ضعیفى همچون نعمان بن بشیر بود)، احتمال موفقیّت امام حسین (ع) را در تشكیل حكومت در كوفه و توان مقابله با حكومت مركزى شام بیشتر مى‏كرد.
بنابراین مى‏توان نتیجه گرفت كه از نقطه نظر تحلیل تاریخى، تصمیم امام (ع) بر حركت به سمت كوفه- با توجّه به موقعیّت آن حضرت و وضعیت كوفه و مردمان آن و اوضاع حكومت مركزى شام- تصمیمى كاملًا درست بوده است و اگر عوامل ناشناخته و غیرمنتظره پدید نمى‏آمد، این حركت منجر به پیروزى ظاهرى امام (ع) نیز مى‏گشت.

پی نوشت :

(1) ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 5، ص 76.
(2) همان، ص 66.
(3) البدایة و النهایة، ج 8، ص 261.
(4) همان، ص 361.
(5) بحارالانوار، ج 44، ص 463.
(6) مقدمه بن خلدون، ص 112.
(7) ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، ج 2، ص 545.
(8) اصول كافى، ج 2، صص 36- 28. باب» ان الائمة علیهم السلام لم یفعلوا شیئاً و لا یفعلون الا بعهدٍ من اللَّه عزوجل «.
(9) همان، ص 28، ح 1.
(10) لهوف، ص 48.
(11) براى آگاهى از سیر تاریخى این نظریه و بزرگان معتقد به آن ر. ك: شهید فاتح در آیینه اندیشه، محمد صحتى سردرودى، صص 502- 132.
(12) شهید فاتح، ص 932.
(13) تاریخ طبرى، ج 5، ص 304.
(14) بحارالانوار، ج 44، ص 329 ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 21. در منبع اخیر در ادامه این جمله نیز آمده است:» و سیرة الخلفاء الراشدین المهدیین «.
(15) شهید فاتح، ص 961.
(16) همان، ص 170، به نقل از: تنزیه الانبیاء، ص 571.
(17) براى اطلاع تفصیلى از گوشه‏اى از مخالفت‏ها ر. ك: شهید فاتح، صص 190- 184 و نیز صص 502- 132.
(18) براى آگاهى از گوشه‏اى از این مخالفت‏ها و واكنش‏هاى گسترده ر. ك: رسول جعفریان، جریانها و جنبش‏هاى مذهبى- سیاسى ایران، ص 802- 412.
(19) صحیفه نور، ج 1، ص 471.
(20) همان، ح 18، ص 031.
(21) همان، ج 20، ص 091.
(22) بحارالانوار، ج 44، ص 923.
(23) وقعة الطف، ابى مخنف، ص 29.
(24) وقعة الطف، ابى مخنف، ص 19.
(25) همان:» فان كتب الىَّ انه قد اجمع رأى ملأكم و ذوى الفضل و الحجى منكم على مثل ما قدمت علىَّ به رسلكم و قرأت فى كتبكم اقدم علیكم و شیكاً ان شاء اللَّه «.
(26) همان.
(27) تاریخ یعقوبى، ج 20، ص 215 و 612.
(28) مروج الذهب، ج 3، ص 64 شیخ مفید، الارشاد، ص 383.
(29) وقعة الطف، ص 101.
(30) وقعة الطف، ص 112:» فان الرائد لا یكذب اهله و قد بایعنى من اهل الكوفة ثمانیة عشر الفاً فعجل الاقبال حین یأتیك كتابى فان الناس كلهم معك لیس لهم فى آل معاویة رأى و لا هوى «.
(31) الارشاد، ص 814.
(32) دینورى، الاخبار الطوال، ص 302.
(33) ابن كثیر، البدایة و النهایة، ج 8، ص 361.
(34) تاریخ طبرى، ج 5، ص 356 و 357 الكامل فى التاریخ، ج 2، ص 535.
(35) ابن مسكویه، تجارب الامم، ج 2، ص 42 البدایة و النهایة، ج 8، ص 251.
(36) سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص 831.
(37) الكامل فى التاریخ، ج 2، ص 735.

منابع:

1. حماسه حسینى، علامه شهیدمطهرى(رحمت الله علیه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سیماى فرزانگان، آیت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى دیگر از آسمان كربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاریخ اسلام ، حجت الاسلام سید هاشم رسولى محلاتى
6. فضایل و سیره امام حسین (علیه السلام)، عباس‏عزیزى‏
7. شرع و شادى، ابوالفضل‏طریقه‏دار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها

شنبه 28/11/1391 - 23:11
اهل بیت
نویسنده: سید امیرحسین کامرانی راد

آیا قمه‏زنى جایز است؟

امام‏راحل ، آیت الله العظمى خامنه‏اى و آیت الله العظمى‏فاضل: با توجه به اینكه قمه‏زدن در زمان حاضر، به علت عدم قابلیت پذیرش و نداشتن هیچ گونه توجیه قابل فهم، باعث وهن و بدنام شدن مذهب مى‏شود، باید از آن خوددارى گردد.(1)
آیت الله العظمى‏مكارم: عزادارى خامس آل عبا از مهم‏ترین شعائر دینى و رمز بقاى تشیع مى‏باشد ولى بر عزاداران عزیز لازم است از كارهایى كه موجب وهن مذهب مى‏گردد و یا آسیبى به بدن آنها وارد مى‏كند، خوددارى كنند.(2)
آیت الله العظمى‏نورى: قمه‏زنى اشكال دارد.(3)
آیت الله العظمى‏تبریزى: عزادارى خامس آل عبا از مهم‏ترین شعائر دینى و رمز بقاى تشیع مى‏باشد ولى بر عزاداران عزیز لازم است از كارهایى كه موجب وهن مذهب و سوء استفاده دشمنان اسلام و اهل بیت )ع( مى‏شود، اجتناب كنند.(4)

پی نوشت :

(1) امام‏خمینى)رحمت الله علیه(، استفتاءات، ج 3، سؤالات متفرقه، س 37 آیت الله العظمى‏خامنه‏اى، اجوبة الاستفتاءات، س 1461 آیت الله العظمى‏فاضل، جامع‏المسائل، ج، س 1 .2173
(2) پایگاه آیت الله العظمى‏مكارم، www.makaremshirazi.org قمه زنى.
(3) آیت الله العظمى‏نورى، استفتاءات، ج 2، س 597.
(4) آیت الله العظمى تبریزى، استفتاءات، س 2003 و 2012 و 2014.

همه كارهاى امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا عاشقانه بود نه عاقلانه، آیا این بدان معنا است كه كارهاى آن حضرت مخالف عقل بود؟

درون انسان بین رذایل و فضایل اخلاقى درگیرى همیشگى وجوددارد كه معمولا آن را «جهاد اكبر» مى‏خوانند در حالى كه «جهاد اوسط» است.
انسان وقتى مى‏كوشد برابر عقل كار كند و از هوس و معصیت دورى جوید، در جهاد اوسط است. او مى‏خواهد عاقل باشد از این مرحله به بعد نوبت «جهاد اكبر» مى‏رسد كه جهاد بین عقل و عشق، حكمت و عرفان و معقول و مشهود است.
در این جهاد عقل، براساس براهین، مفاهیم را به رسمیت مى‏شناسد و برهان اقامه مى‏كند و به نتیجه مى‏رسد اما عشق هرگز به مفهوم (علم حصولى) بسنده نكرده، خود حقیقت و علم حضورى را مى‏طلبد و مى‏خواهد آ نچه فهمیده با جان بیابد و مشاهده كند.
بنابراین از این به بعد، بین عقل و عشق نزاع مى‏افتد و جهاد اكبر شروع مى‏شود. البته نقصى در كار نیست و هر دو حق به شمار مى‏آیند منتها یكى حق است و دیگرى احق یكى خوب است و یكى خوب‏تر یكى كمال است و دیگرى اكمل. بنابراین كارهاى اولیاى الهى بر اساس عشق است. امام صادق (ع) فرمود: «افضل الناس من عشق العبادة».(1) این كسى است كه مزه عبادت را بچشد و حقایق بهشت و جهنم را ببیند.
عقل با برهان اثبات مى‏كند كه بهشت و جهنمى هست. عشق مى‏گوید: من مى‏خواهم بهشت و جهنم را ببینم. آن كه دلیل و برهان اقامه مى‏كند و معاد و بهشت و میزان و ما نند آن را حق مى‏شمارد، عاقل است ولى آن كه در پى دیدن بهشت و جهنم است، عاشق است.
كارهاى سید الشهدا (ع) عاشقانه بود. عشق فوق عقل است، نه دون عقل. یك وقت گفته مى‏شود: فلان كار عاقلانه نیست یعنى، بر اساس وهم و خیال است ولى گاه گفته مى‏شود: نه تنها عاقلانه است بلكه بالاتر از آن، عاشقانه است یعنى، آنچه فهمیده با درون خود یافته است.
آنجا كه انسان حقیقت را مى‏یابد و برابر شهود عاشقانه حركت مى‏كند، عقل نقش ندارد. این نقش نداشتن بدان سبب است كه نور عقل، تحت الشعاع نورى قوى‏تر قرار گرفته است نه بدان علت كه نورش خاموش شده است و نور ندارد:
عقل دو وقت از كار مى‏افتد و فعل انسان برابر عقل نیست:
1. وقتى انسان گرفتار غضب یا شهوت مى‏شود و به معصیت مبتلا مى‏گردد. اینجا كار عاقلانه نیست و سفیهانه است. این مثل آن است كه ماه دچار خسوف شود و تاریك گردد. در این حال عقل نور ندارد. عقل انسان معصیت كار، مانند ماه منخسف است. اینكه حضرت على (ع) مى‏فرماید: «كم من عقل اسیر تحت هوى امیر»، اشاره به همین مطلب است.
2. عقل نور دارد ولى كارآیى ندارد و آن وقتى است كه تحت الشعاع نور قوى‏تر قرار مى‏گیرد مثل اینكه ستارگان در روز كارآیى ندارند. این كار آمد نبودن، بدان علت است كه تحت الشعاع نور خورشیدند كه فضا را روشن كرده است نه به سبب تاریكى و بى‏نور بودن‏شان. كسى كه عاشق شد، عقل دارد و عقلش هم كار مى‏كند و نور دارد ولى نور عقل تحت الشعاع نور عشق است.
جریان امام حسین (ع) در كربلا از این نوع بود یعنى، نه تنها عاقلانه بود بلكه بالاتر و برتر از آن عاشقانه هم بود.

پی نوشت :

(1) اصول كافى، ج 2.

رأس مبارك امام حسین(علیه السلام) در كجا مدفون شد؟

درباره محلّ دفن سر مبارك امام حسین (ع) به خصوص و سرهاى دیگر شهداى كربلا به صورت عموم، در كتاب‏هاى تاریخى شیعه و اهل سنّت و نیز منابع روایى شیعه اختلاف فراوانى مشاهده مى‏شود. البته اقوال نقل شده نیاز به بررسى دارد اما هم اكنون مشهورترین قول- كه مورد قبول جامعه شیعى قرار گرفته- آن است كه سر مبارك پس از چندى به بدن ملحق شد و در سرزمین كربلا مدفون گردید.
براى آگاهى بیشتر به بیان این اقوال مى‏پردازیم:

1. كربلا

این نظر دیدگاه مشهور بین علماى شیعه است و علامه مجلسى (ره) به این شهرت اشاره كرده است.(1)
شیخ صدوق (ره) با نقل روایتى، الحاق سر به بدن در كربلا را از قول فاطمه دختر على (ع) و خواهر امام حسین (ع) نقل كرده است.(2) اما درباره كیفیت و چگونگى الحاق دیدگاه‏هاى مختلفى ابراز شده است.
برخى همانند سیدبن طاووس آن را امرى الهى مى‏داند كه خداوند با قدرت خود و به صورت معجزه انجام داده است. وى از چون و چرا درباره آن نهى كرده است.(3)
برخى دیگر چنین گفته‏اند: امام سجاد (ع) در بازگشت در روز اربعین(4) یا روزى غیر از آن، سر را در كربلا در كنار بدن دفن كرد.(5)
اما اینكه آیا دقیقاً سر به بدن ملحق شد و یا در كنار ضریح و در نزدیكى بدن دفن شد، عبارت روشنى در دست نیست و در اینجا نیز سید بن طاووس چون و چرا را نهى كرده است.(6)
عده‏اى گفته‏اند: پس از آنكه سر را در زمان یزید سه روز به دروازه دمشق آویزان كردند، پایین آورده و آن را در گنجینه‏اى از گنجینه‏هاى حكومتى گذاشتند و تا زمان سلیمان بن عبدالملك در آنجا بود. سپس وى آن را بیرون آورده و پس از تكفین، آن را در گورستان مسلمانان در دمشق دفن كرد. پس از آن جانشین وى عمر بن عبدالعزیز (حكومت 99 تا 101 ق) آن را از گورستان درآورده و معلوم نشد كه با آن چه كرد اما با توجه به تقید او به ظواهر شریعت، به احتمال فراوان آن را به كربلا فرستاده است.(7)
در پایان متذكّر مى‏شویم كه برخى از دانشمندان اهل سنّت مانند شبراوى، شبلنجى و سبط ابن حویزى نیز اجمالًا پذیرفته‏اند كه سر در كربلا دفن شده است.(8)

2. نجف اشرف در كنار قبر حضرت على (ع)

از عبارت علّامه مجلسى (ره) و نیز با پژوهش در روایات چنین به دست مى‏آید كه رأس مبارك در نجف اشرف و در كنار قبر حضرت على (ع) دفن شده است.(9) روایاتى همانند سلام دادن امام صادق (ع) به همراه فرزندش اسماعیل، بر امام حسین (ع)- پس از نماز خواندن بر جدشان حضرت على (ع) در نجف- به صراحت و روشنى وجود سر را در نجف تا زمان امام صادق (ع) ثابت مى‏داند.(10)
روایات دیگرى نیز همین مطلب را تأیید مى‏كند به گونه‏اى كه حتى در كتاب‏هاى شیعه، زیارتى براى سر امام (ع) در نزد قبر امام على (ع) نقل شده است.(11)
درباره كیفیت انتقال سر به این مكان، از قول امام صادق (ع) چنین نقل شده است: یكى از دوستداران اهل بیت (ع) در شام آن را سرقت كرد و به كنار قبر حضرت على (ع) آورد.(12) البته اشكال این دیدگاه آن است كه قبر حضرت على (ع) تا زمان امام صادق (ع) براى همگان شناخته شده نبود.
در روایتى دیگر آمده است: پس از آنكه سر مدّتى در دمشق بود، به كوفه نزد ابن زیاد برگردانده شد و او از ترس شورش مردم، دستور داد كه آن را از كوفه خارج كرده و در نزد قبر حضرت على (ع) دفن كنند.(13) اشكال دیدگاه قبلى به این دیدگاه نیز وارد است.

3. كوفه

سبط ابن جوزى این دیدگاه را ابراز كرده و گفته است: عمرو بن حریث مخزومى آن را از ابن زیاد گرفت و پس از غسل، تكفین و خوشبو كردن، سر را در خانه خود دفن كرد.(14)

4. مدینه

ابن سعد صاحب طبقات الكبرى این دیدگاه را پذیرفته و چنین بیان كرده است: یزید سر را براى عمرو بن سعید حاكم مدینه فرستاد و او پس از تكفین، آن را در قبرستان بقیع در كنار قبر مادرش فاطمه (س) دفن كرد.(15)
این دیدگاه به وسیله تعدادى دیگر از دانشمندان اهل سنّت (مانند خوارزمى، در مقتل الحسین (ع) و ابن عماد حنبلى در شذرات الذهب) پذیرفته شده است.(16) اشكال مهم این دیدگاه آن است كه قبر حضرت فاطمه (س) معلوم نبوده تا در
كنار آن دفن شود.

5. شام

شاید بتوان گفت: بیشترین گزارش‏هاى اهل سنّت، حكایت از دفن سر در شام مى‏كند كه معتقدان به این دیدگاه نیز در میان خود اختلاف داشته و اقوال مختلفى ابراز كرده‏اند همچون:
الف. در كنار دروازه فرادیس كه بعدها مسجد الرأس در آن ساخته شد
ب. در باغى در كنار مسجد جامع اموى
ج. در دارالاماره
د. در گورستانى در دمشق
ه. در كنار دروازه توما.(17)

6. رقّة

رقّه شهرى در كنار فرات بوده كه گفته شده است: یزید سر امام (ع) را براى آل ابى محیط- خویشان عثمان كه در آن زمان در این شهر ساكن بودند- فرستاد و آنها، آن را در خانه‏اى دفن كردند كه بعدها آن خانه به مسجد تبدیل شد.(18)

7. مصر (قاهره)

نقل شده است: خلفاى فاطمى- كه از آغاز نیمه دوم قرن چهارم تا آغاز نیمه دوم قرن هفتم در مصر حكم مى‏راندند و پیرو مذهب شیعى اسماعیلى بودند- سر مبارك امام حسین (ع) را از دروازه فرادیس شام، به عسقلان و سپس به قاهره منتقل كردند و بر آن مقبره معروف به تاج الحسین (ع) را پس از سال 500 بنا كردند.(19)
مقریزى سال دقیق انتقال سر از عسقلان به قاهره را سال 548 دانسته و گفته است: هنگام بیرون آوردن سر از عسقلان چنین مشاهده شد كه خون آن هنوز تازه و نخشكیده است و بویى همچون مشك از آن به مشام مى‏رسد.(20) علامه سیدمحسن امین عاملى (از دانشمندان معاصر شیعه) پس از نقل انتقال سر از عسقلان به مصر مى‏گوید: «در محلّ دفن سر بارگاه بزرگى ساختند و در كنار آن نیز مسجدى بزرگ بنا كردند. من در سال 1321 ق آنجا را زیارت كرده و مردان و زنان زیادى را در حال زیارت و تضرع در آن مكان دیدم. سپس مى‏گوید: شكى در انتقال سرى از عسقلان به مصر وجود ندارد اما اینكه آن سر از آن امام (ع) یا شخص دیگرى بوده، جاى شك است(21)
علامه مجلسى (ره) نیز به نقل از گروهى از مصریان، به وجود بارگاهى عظیم در مصر با نام «مشهد الكریم» اشاره مى‏كند.(22)

پی نوشت :

(1) بحارالانوار، ج 45، ص 145.
(2) همان، ج 45، ص 140) به نقل از: امالى صدوق، ص 231).
(3) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 588.
(4) شهید قاضى طباطبایى، تحقیق درباره اولین اربعین حضرت سیدالشهداء، ج 3، ص 304.
(5) لهوف، ص 232. البته با صراحت نام امام سجاد) ع (را نمى‏آورد.
(6) اقبال الاعمال، ص 885.
(7) امینى، محمدامین، مع الركب الحسینى، ج 6، ص 324 به نقل از: مقتل الخوارزمى، ج 2، ص 75.
(8) همان، ص 324 و 325.
(9) بحارالانوار، ج 45، ص 145.
(10) همان، ج 45، ص 178 به نقل از: كامل الزیارات، ص 34 و كافى، ج 4، ص 571.
(11) همان، ص 178 و ر. ك: مع الركب الحسینى، ج 6، ص 325- 328.
(12) بحارالانوار، ج 45، ص 145.
(13) همان، ص 178.
(14) تذكرة الخواص، ص 259 به نقل از: مع الركب الحسینى، ص 329.
(15) ابن سعد، طبقات، ج 5، ص 112.
(16) مع الركب الحسینى، ج 6، ص 330 و 331.
(17) مع الركب الحسینى، ج 6، ص 331- 335.
(18) همان، ص 334 به نقل از: تذكرة الخواص، ص 265.
(19) البدایة و النهایة، ج 8، ص 205.
(20) مع الركب الحسینى، ج 6، ص 337.
(21) امین عاملى، سیدمحسن، لو اعج الاشجان فى مقتل الحسین) ع (، ص 250.
(22) بحارالانوار، ج 45، ص 144.

مقصود امام حسین(علیه السلام) از این جمله «من براى امر به معروف و نهى از منكر قیام كردم» چیست؟

این سخن، جایگاه اساسى و اصلى امر به معروف و نهى از منكر را نشان مى‏دهد.
امام حسین (ع) با این عبارت، مى‏خواهند نقش محورى امر به معروف و نهى از منكر را نشان دهند به گونه‏اى كه هدف نهایى قیام خویش را تحقق این امر مى‏دانند. اگر توجهى به جایگاه اصیل امر به معروف و نهى از منكر شود، مقصود حضرت از این سخن روشن‏تر خواهد شد.
اصل «امر به معروف و نهى از منكر» در تمامى ادیان ابراهیمى مطرح و وظیفه تمامى پیامبران، رسولان، ائمه (ع) و مؤمنان مى‏باشد. این مسأله یك وظیفه شرعى و فقهى صرف نیست بلكه ملاك، معیار و در واقع علت فرستادن رسولان الهى است زیرا عالم مادى، عالم اختلاط خوبى‏ها و بدى‏ها، حق و باطل، خوش‏آیندها و بدآیندها، ظلمت و نور، فضایل و رذایل است و این امور گاهى چنان درهم تنیده مى‏شوند كه شناخت آنها و سپس تأسى و عمل به آن، دشوار مى‏گردد. ادیان الهى با شناساندن معروف و منكر و در واقع خوب و بد، حق و باطل، ظلمت و نور، فضایل و رذایل به انسان‏ها و به دنبال آن دستور به انجام معروف‏ها و بازداشتن از منكرها، هدایت الهى را به آدمى مى‏آموزند و او را به صراط مستقیم رهنمون مى‏شوند.
رسول خدا (ص) درباره اهمیت و جایگاه ویژه امر به معروف و نهى از منكر مى‏فرماید: «كسى كه امر به معروف و نهى از منكر كند، جانشین خدا در روى زمین و جانشین كتاب خدا و جانشین رسول خداست».(1)
و حضرت على (ع) فرموده‏اند: «قوام شریعت [دین‏] امر به معروف و نهى از منكر است».(2)
قرآن كریم ویژگى «امر به معروف و نهى از منكر» را در مؤمنان، بر اقامه نماز و دادن زكات و اطاعت از خدا و رسولش مقدم مى‏دارد.(3)
امام باقر (ع) نیز در حدیثى مى‏فرماید: «امر به معروف و نهى از منكر راه پیامبران است. برنامه افراد صالح و شایسته است. واجبى است كه سایر واجبات در گرو آن اقامه مى‏شوند. امنیت راه‏ها در سایه آن حاصل مى‏شود. حلیت كسب‏ها به سبب آن است. در سایه امر به معروف و نهى از منكر است كه دشمنان را به رعایت انصاف وادار مى‏سازد، كارها در سایه امر به معروف و نهى از منكر به سامان مى‏رسد».(4)
بنابراین، اصل امر به معروف و نهى از منكر مخصوص امام حسین (ع) نیست بلكه وظیفه تمامى پیامبران، رسولان، امامان، صالحان و مؤمنان مى‏باشد. اما از آنجا كه معروف و منكر در زمان سیدالشهداء (ع) بشدت مختلط گردیده و از سوى دیگر منكر در تمامى ابعاد، رایج شده بود و معروف در تمام ساحت‏هایش متروك مانده بود و این وضعیت منجر به خاموشى دین اسلام و فراموشى سنت نبوى و علوى گشته بود اباعبدالله (ع)، اعتراض به وضع موجود و احیاى سیره رسول خدا (ص) و دین اسلام و دفاع از آن را تنها در سایه امر به معروف و نهى از منكر محقق مى‏دانست. به همین دلیل آن حضرت هدف از قیام خویش را اصلاح جامعه به وسیله امر به معروف و نهى از منكر بیان مى‏كرد: «انى لم اخرج اشرا و لابطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى (ص) ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر».(5)

پی نوشت :

(1) میزان الحكمة، ج 3، ص 80.
(2) غرر الحكم، ج 2، ص 400.
(3) نگا: توبه، آیه 7.
(4) نگا: اصول كافى، ج 5، ح 1، ص 55.
(5) بحارالانوار، ج 44، باب 37، ح 2.

به چه دلیل و با كدامین توجیه منطقى، امام حسین(علیه السلام) به هیچ وجه حاضر نبود، ولو از روى مصلحت با یزید بیعت كند؟

نخست باید دانست هر تصمیم تاریخ‏ساز، در یك موقعیت حساس و در پى مجموعه‏اى از علل و حوادثى اتخاذ مى‏شود كه طرفین منتظر چنین فرصتى از قبل بوده‏اند.
زاویه انحراف از سنت نبوى و عدالت علوى، از زمان گذشته آغاز شده بود اما با ظاهرفریبى روند خود را ادامه مى‏داد. اهل‏بیت (ع) و صحابه پاك- همچون سلمان، ابوذر، عمار و- در هر فرصتى به ابراز حق و آگاه كردن مردم مى‏پرداختند. اما نقطه‏اى از تاریخ فرا مى‏رسد كه طرفین احساس مى‏كنند، باید حرف آخر را بزنند و كار را یكسره كنند. پس از درگذشت معاویه و روى كار آمدن یزید، چنین موقعیتى ظاهر شد. از یك سو یزید منكر همه چیز شد و اعلام كرد:
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جاء و لا وحىٌ نزل(1)
‏«بنى‏هاشم با حكومت بازى‏كردند و هیچ خبرى از آسمان نیامد و هیچ وحیى نازل نشد».
او تصمیم قاطع گرفته بود كه با تهدید و یا قتل، اجازه هیچ گونه فعالیت را به دیگران ندهد به طورى كه قبل از انتشار خبر مرگ معاویه سعى داشت از امام حسین (ع)، عبدالله بن زبیر و عبد الله بن عمر بیعت بگیرد حتى با تهدید به قتل. اینجا بود كه امام حسین (ع) نیز باید تصمیم جدى خود را بگیرد. هنر آن حضرت در این بود كه «حقانیت» خود را با پاسخ به دعوت كوفیان، با تدبیر و «عقلانیت» پیش برد به گونه‏اى كه بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با «مظلومیت» آمیخته كرد تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاریخ باقى بماند و قابل محو شدن و كم رنگ شدن نباشد. لذا این رنگ الهى تنها با «شهادت و اسارت» جاودانه ماند.
از دیدگاه امام حسین (ع)- كه آیینه وحى است و در خانه وحى و محل رفت و آمد فرشتگان الهى است- امامت و رهبرى امت اسلامى صلاحیت‏هایى را مى‏طلبد كه یزید و هر كس كه مثل یزید فاقد آن بوده است. امام حسین (ع) مى‏فرمود: «ما الإْمام الا الْعامل بالْكتاب و الْقائم بالْقسْط بدین الْحق و الْحابس نفسه‏على ذات اللّه».
وقتى ولید استاندار مدینه طیبه، امام حسین (ع) را به سوى استاندارى دعوت كرد و خبر مرگ معاویه را به آن حضرت داد و نامه‏اى را كه یزید براى گرفتن بیعت به او نوشته بود قرائت كرد(2) امام در پاسخش فرمود: اینكه من در پنهانى و خلوت بیعت كنم، براى تو كافى نخواهد بود مگر آنكه آشكارا بیعت كنم و مردم آگاه شوند. ولید گفت: آرى فرمود: تا بامداد صبر كن و در این موضوع تصمیم بگیر
مروان گفت: به خدا سوگند اگر حسین در این ساعت بیعت نكند و از تو جدا شود، دیگر بر او قدرت نخواهى یافت. او را حبس كن و نگذار از اینجا خارج شود مگر آنكه بیعت كند یا گردنش را بزن
امام حسین (ع) فرمود: واى بر تو اى پسر زرقاء آیا تو امر مى‏كنى به كشتن من؟ دروغ گفتى و پستى كردى. سپس روى به ولید كرد و فرمود:
«اى امیر ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم. محل آمد و شد فرشتگان و محل فرود رحمت خدا هستیم. خدا با ما (فیض وجود را) آغاز كرده و با ما به پایان مى‏رساند. یزید فاسق، فاجر، شرابخوار، قاتل بى گناهان و متجاهر به فسق و فجور است. كسى مانند من با مثل او بیعت نكند ولى بامدادان خواهیم دید كه كدام یك از ما سزاوار و شایسته بیعت و خلافت است».
وقتى امام (ع) از نزد ولید بیرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من كردى به خدا دیگر چنین فرصتى به دست تو نخواهد افتاد. ولید گفت: واى بر تو تو به من مى‏گویى دین و دنیاى خود را از دست بدهم به خدا سوگند دوست ندارم كه مالك دنیا باشم و حسین را كشته باشم. سبحان الله آیا حسین را بكشم براى اینكه مى‏گوید: من بیعت نمى‏كنم به خدا كسى كه خدا را به خون حسین ملاقات كند، میزان عملش سبك است و خدا روز قیامت به او نظر نمى‏كند و به او رحمت ننماید و براى او عذابى دردناك هست(3)
این فراز از تاریخ، امام حسین (ع) براى درك علّت قیام و خوددارى آن حضرت از بیعت و تعیین هدف و مبدأ آن امام شهید، بسیار حساس و مهم است زیرا مواردى را یادآور شده كه هر یك براى ردّ بیعت و وجوب قیام كافى است.
مواردى كه امام حسین ( ع) مستند و دلیل امتناع از بیعت و تصمیم بر مخالفت قرار داد، چیزهایى بود كه كسى در صحت و درستى آن شك نداشت و صغرى و كبراى آن مورد قبول و اتفاق همه بود حتى ولید عموزاده یزید و استاندار او، درستى این سخنان را انكار نكرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج امام حسین (ع) هیچ ایراد و اشكالى ننمود.
عبارت: «و مثلى لا ى بایع مثله» نتیجه دلایل مستندى است كه راجع به صلاحیت بى نظیر و شخصیت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگین یزید فرمود یعنى «كسى مثل من، با این گذشته درخشان و با مقام رهبرى به حقى كه نسبت به جامعه دارد، با كسى مثل یزید بیعت نمى‏كند زیرا بیعت با خلیفه در اصطلاح مسلمین، تعهد اطاعت و انقیاد به كسى است كه مركز تحقق هدف‏هاى عالى اسلامى، مصدر عزّت و اعتلاى مسلمین و اعلاى كلمه اسلام، حامى قرآن، آمر به معروف، ناهى از منكر و به عبارت دیگر قائم مقام و جانشین پیغمبر باشد.
معناى بیعت صحیح، ابراز آمادگى در فرمان‏بردن از اوامر خلیفه واقعى و فداكارى در راه انجام اوامر او است كه بر هر مسلمان به حكم «اطیعوا الله وا طیعوا الرسول و اولى الاْمْر منْكمْ» واجب است و این بیعت با مثل یزید- هر چند صورت‏سازى و براى دفع ضرر باشد- امضاى قانونى شدن فسق و فجور، تجاهر به منكرات و معاصى، تضییع حقوق، اتكا به ظالمان، ستمكاران، فاسقان و فاجران است و صدور آن از مثل امام حسین (ع) امكان شرعى و عرفى نداشت.
این بیعت، تعّهد همكارى در قتل مردم بى‏گناه و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس امام حسین (ع) به این بیعت ننگین آلوده نخواهد شد. لذا آن حضرت جمله «مثلى لا یبایع مثله» را مانند یك حكم بدیهى و مورد اتفاق و مسلم همه فرمود زیرا احدى از مسلمانان با وجدان نمى‏گفت: شخصیتى مثل حسین (ع) با ناكسى مثل یزید بیعت كند.
این یك نتیجه مورد قبول همه بود كه آن حضرت پس از بیان سوابق دینى و معنوى خود و پیشینه پرننگ یزید اعلام فرمود.
آرى اگر فرضاً تمام مسلمانان به این ذلّت و پستى تن در دهند و با مثل یزید بیعت كنند و به زمامدارى امثال او رأى دهند امام حسین (ع)- كه صاحب آن مكارم، فضایل ومقامات است و چشم اسلام و اسلامیان به مساعى و كوشش او در نجات دین و برنامه‏هاى قرآنى دوخته است- با كسى كه مركز شرارت، قساوت، فسق و گناه است، بیعت نمى‏كند.
حساب امام حسین (ع) از حساب همه جدا است. او اهل بیت نبوت، معدن رسالت، مركز آمد و شد ملائكه، محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن (ع) پسر منحصر به فرد دختر پیغمبر بود. آن حضرت در یكى از منازل به فرزدق فرمود: «این مردم ملازم اطاعت شیطان شده و اطاعت خداى رحمان را ترك كرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نموده‏اند. شراب مى‏نوشند واموال فقیران و بینوایان را به خود اختصاص داده‏اند و من سزاوارترین افراد هستم به قیام براى یارى دین و عزت و شرع، و جهاد در راه خدا از براى اعلاى كلمه خدا».(4)
پس وقتى كار به اینجا كشید كه كسى مانند یزید بخواهد بر مسند پیغمبر بنشیند و خود را رهبر دینى و سیاسى مسلمین و پیشواى عالم اسلام بداند، براى امام جز اعلام خطر و قیام واعلان شرعى نبودن حكومت، وظیفه‏اى دیگر نیست زیرا در نظر مردم بیعت او و هر یك از بزرگان صحابه و تابعین با این عنصر ناپاك، امضاى صحت حكومت، ابطال حقیقت خلافت، عدول از تمام شرایط زعامت اسلامى و جانشینى پیغمبر و كشاندن جامعه به ضلالت بود. این بیعت در گردن مردان خدا، مانند سلسله‏ها و زنجیرهاى عذاب است و سنگینى و فشار آن بر روح آنان از سنگینى كوه‏ها بیشتر است.
امام حسین (ع) با این منطق قیام كرد و بر سر این سخن ایستاد و فرمود: «ما الاْمام الا الْعامِل بِالْكِتابِ، و الْقائِم بِالْقِسْطِ، و الدّائِن بِدینِ الْحق، و الْحابِس نفسه على ذات الله»(5) «امام نیست مگر آنكه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پا نماید و دین حق را گردن نهد و خویشتن را وقف رضاى خدا كند».
آن حضرت در روز عاشورا كه باران مصیبت‏ها بر سرش مى‏بارید، همان منطق را تكرار كرد و فرمود: «اما و الله لااجیبهم الى شى‏ء
مما یریدون حتّى القى الله و انا مخضب بدمى»(6)
«به خدا سوگند به خواسته‏هاى این مردم پاسخ موافق نمى‏دهم تا خدا را دیدار كنم، در حالى كه صورتم به خونم رنگین و خضاب شده باشم».
براى آشنایى بیشتر و منصفانه‏تر با وضعیت جامعه اسلامى در زمان امام حسین (ع) به دیدگاه یكى از اندیشمندان روشنفكر اهل سنت یعنى، سید قطب (مفسر و متفكر انقلابى مصرى) اشاره مى‏كنیم:
«حكومت امویان، خلافت اسلامى نبود بلكه سلطنت استبدادى بود و منطبق با وحى اسلام نبود بلكه ناشى از افكار جاهلیت بود. براى اینكه بدانیم حكومت بنى‏امیه بر چه اساسى استوار شد كافى است كه همان صورت بیعت یزید را ببینیم. معاویه گروه‏هایى از مردم را احضار كرد تا راجع به گرفتن بیعت براى یزید نظر بدهند. مردى كه او را یزید بن مقفع مى‏گفتند، برخاست و گفت: امیرالمؤمنین این است و اشاره به معاویه كرد.
سپس گفت: اگر معاویه مرد، امیرالمؤمنین این است و اشاره به یزید كرد. پس از آن گفت: هر كس این را نپذیرد، پس این است [و اشاره به شمشیر كرد]. معاویه گفت: بنشین تو سید خطبایى».
پس از آن، داستان بیعت گرفتن معاویه را براى یزید در مكه ذكر مى‏كند كه چگونه با زور و شمشیر و قدرت سرنیزه و خدعه و نیرنگ از مردم بیعت گرفت.(7)
بعد از آنكه شرحى از نابكارى‏هاى یزید- مانند مى‏گسارى، زنا و ترك نماز- را نقل كرده، مى‏گوید:
«اعمال یزید مانند: قتل حسین و محاصره خانه كعبه و رمى آن به سنگ و تخریب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت مى‏دهد كه هر چه درباره او گفته شده، مبالغه و گزاف نیست تعیین یزید براى خلافت یك ضربت كارى به قلب اسلام و نظام اسلامى و هدف‏ها و مقاصد اسلام بود».(8)
در زمان حكومت معاویه روز به روز، روش زمامدارى از روش اسلامى دورتر گشته و تحولى عجیب در شكل حكومت ظاهر مى‏شد و معاویه آن را با ولایت عهدى یزید تكمیل كرد و همان طور كه سید قطب گفت، ضربت كارى به قلب اسلام و به نظام اسلام واردشد. پس بر امام حسین (ع) واجب بود كه آن را جبران نماید و مرهمى به جراحاتى كه بر پیكر اسلام رسیده بود، بگذارد و به عموم مردم بفهماند كه این شكل حكومت شرعى نیست و با حكومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.
آن حضرت با قیام خود نظر دین را درباره حكومت یزید اعلام كرد. با سكوت یا بیعت امام (ع)، مردم بیش از پیش در مورد اسلام و نظام اسلامى به اشتباه مى‏افتادند و اسلامى باقى نمى‏ماند.
محمد غزالى (نویسنده و دانشمند معروف اهل سنت) درباره مفاسد نظام حكومتى بنى‏امیه مى‏نویسد: «واقعیت این است كه حركت و تكانى كه اسلام از ناحیه فتنه‏هاى بنى‏امیه دید، به طورى شدید بود كه به هر دعوت دیگر این گونه صدمه رسیده بود آن را از میان مى‏برد و اركان آن را ویران مى‏ساخت».(9)
این بود مختصرى از زیان‏هاى آفت خطرناكى كه به نام یزید و حكومت اموى به جان حكومت اسلامى افتاد و شكل حكومت را- كه عالى‏ترین نمایش عدالت اسلامى بود- به آن صورت وحشت زا و منفور درآورد.
اگر قیام امام حسین (ع) در آن هنگام به فریاد اسلام نرسیده بود و انفصال آن حكومت را از زمامدارى اسلامى آشكار نساخته بود بزرگ‏ترین ننگ و عار دامن اسلام را لكه دار مى‏ساخت و عدالت و نظام ممتاز حكومتى دین خدا پایمال و نابود مى‏گشت.

پی نوشت :

(1) مقتل خوارزمى، ج 2، ص 58 تذكرة الخواص، ص 261.
(2) بنا به نقل یعقوبى و خوارزمى یزید صریحاً به ولید نوشته بود: اگر حسین و ابن زبیر از بیعت خوددارى كنند، گردنشان را بزند و سرهایشان را به نزد او بفرستد.) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 15 مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180).
(3) سموالمعنى، ص 113 و 114 مقتل الحسین خوارزمى، ص 184 ف 9.
(4) تذكرة الخواص، ص 252.
(5) تاریخ طبرى، ج 4، ص 262.
(6) سمو المعنى، ص 118.
(7) العدالة الاجتماعیة فى الاسلام، ص 180 و 181.
(8) العدالة الاجتماعیة فى الاسلام، ص 181.
(9) الاسلام و الاستبداد السیاسى، ص 187 و 188.

مقصود امام حسین(علیه السلام) از گفتن استرجاع «انا لله و انا الیه راجعون» چه بود؟ چرا امام حسین(علیه السلام) فرمودند با حاكمیت یزید دیگر باید فاتحه اسلام را خواند؟

خطرى كه امام حسین (ع) از آن یاد كردند، خطر ارتجاع است. این خطر از تمام مخاطراتى كه در آن روز جامعه مسلمانان را تهدید مى‏كرد، مهم‏تر و شكننده‏تر بود. عفریت ارتجاع، بازگشت به عصر شرك و بت پرستى و جاهلیت، اندك اندك قیافه منحوس و مهیب خود را نشان مى‏داد.
زور سرنیزه بنى‏امیه، نقشه‏هاى وسیع آنها را در سست كردن مبانى دینى جامعه و الغاى نظامات اسلامى و تحقیر شعائر دینى، اجرا مى‏كرد.
جهان اسلام- مخصوصاً مراكز حساس و شهرهایى كه رجال بزرگ و شخصیت‏هاى اسلامى در آن ساكن بودند مثل مكه، مدینه، كوفه و بصره- در سكوت مرگ‏بار و خفقان شدید فرورفته بود. شدت ستمگرى فرماندارانى مانند زیاد، سمره، مغیره و بى‏باكى آنها از كشتن انسان‏هاى بى‏گناه، جرح و ضرب و شكنجه، پرونده‏سازى و هتك حرمت مسلمانان، جامعه را مرعوب و مأیوس ساخته بود. امویان تصمیم داشتند كه معنویت اسلام و طبقات دین دار و ملتزم به آداب و شعائر دین را- كه مورد احترام مردم بود- بكوبند و از میان بردارند.
علائلى مى‏گوید: «در نزد متفكران اسلامى ثابت است كه بنى‏امیه، جرثومه فساد بودند و تجدید زندگى عصر جاهلیت با تمام مراسم و رنگ‏هایش، جزو طبیعت آنها بود».(1)
سبط ابن جوزى مى‏گوید: «جدم در كتاب تبصره گفته است: همانا حسین به سوى آن قوم رفت، براى اینكه دید شریعت محو شده است. پس در استوار ساختن پایه‏هاى آن كوشش كرد».(2)
اگر دست یزد در اجراى نقشه‏هاى خائنانه بنى‏امیه بازگذاشته مى‏شد- همان طور كه معاویه مى‏خواست- اذان و شهادت به توحید و رسالت ترك مى‏شد و از اسلام اسمى باقى نمى‏ماند و اگر هم اسمى مى‏ماند، مسماى آن طریقه بنى‏امیه و روش و اعمال یزید بود.
اگر خلافت یزید با عكس‏العمل شدیدى در جامعه اسلام مواجه نمى‏گشت، او به سمت جانشینى پیغمبر (ص) پذیرفته مى‏شد و مملكت اسلام كانون معاصى، فحشا، قمار، شراب، رقص، غنا، سگ‏بازى و نابكارى مى‏گردید زیرا جامعه از امیران و سران خود پیروى مى‏كنند و كارهاى آنها را سرمشق قرار مى‏دهند.
از این رو لازم بود براى حفظ اسلام و دفع خطر ارتجاع نسبت به روش یزید، جنبش و نهضتى آغاز شود كه عموم مردم، بدانند كه سران سیاسى بنى‏امیه از برنامه‏هاى اسلامى تبعیت نمى‏كنند.
علاوه بر این باید احساسات دینى مردم را بر ضد آنان بیدار ساخت تا در مخالفت با آنها، سرسختى نشان داده و نسبت به كارها و برنامه‏هایى كه مطرح مى‏كنند، بدبین باشند و آنها را خائن و دشمن اسلام بشناسند.
قیام سیدالشهدا (ع) براى این دو منظور لازم و واجب بود یعنى، لازم بود كه هم پرده از روى كار بنى‏امیه بردارد و آنها را به جوامع اسلامى معرفى نماید و هم احساسات دینى مردم را علیه امویان بسیج كند و عواطف جامعه را به سوى خاندان پیغمبر و اهل بیت (ع) جلب نماید و شعائر اسلام پابرجا بماند.
شدت قساوت دشمن نیز او را از جهاد در راه خدا باز نداشت زیرا او مجاهدى بود كه به امر خدا قیام كرد و برایش تفاوت نداشت كه به ظاهر مغلوب باشد یا منصور؟ چون هر دو حال برایش شرافت بود: «قل هل تربصون بنا إلاإحدى الحسنیین»(3)
پس او در راه خدا و حق شهید شد و كشندگانش به لعنت خدا و تمام ملائكه و مردم گرفتار شدند و او به بزرگ‏ترین درجات در نزد خدایش نائل آمد.(4)

پی نوشت :

(1) سمو المعنى، ص 28.
(2) تذكرةالخواص، ص 283.
(3) بگو درباره ما چه انتظارى دارید، جز اینكه یكى از دو خوبى) شهادت یا پیروزى (نصیب ما مى‏شود.) توبه، آیه 52).
(4)» مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الشهداء و الصالحین «.) ر. ك: مجله العدل، شماره 9، سال 2، ص 6.

آیا امام حسین(علیه السلام) مى‏دانستند شهید مى‏شوند؟ اگر چنین است، چرا با پاى خویش به سوى قتلگاه رفتند؟

بر اساس احادیث و روایات شیعى، امامان (ع) از علم غیب موهبتى از سوى خداوند بهره‏مندند. خداوند متعال مى‏فرماید: «عالم الغیب فلا یظهر على غیبه‏أحداً إ لا من ارتضى من رسول».(1)
این آیه نشان مى‏دهد كه علم غیب اختصاص به خداوند دارد و كسى جز خدا آن را نمى‏داند. اما ممكن است پیامبر با رضایت پروردگار متعال، بداند و نیز ممكن است دیگر انسان‏ها از سوى خدا و یا به تعلیم پیامبران، از آن آگاهى یابند.
علامه طباطبایى (ره)- صاحب تفسیر المیزان- در این باره مى‏گوید: «سیدالشهدا (ع)- به عقیده شیعه امامیه- سومین جانشین از جانشینان پیامبر اكرم (ص) و صاحب ولایت كلیه مى‏باشد. علم امام (ع) به اعیان خارجیه و حوادث و وقایع- طبق آنچه از ادله نقلیه و براهین عقلیه بر مى‏آید- دو قسم است:
قسم اول: امام (ع) در هر شرایطى- به اذن خداوندى- به حقایق جهان هستى آگاه است، اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند یا آنها كه از دایره حس بیرون مى‏باشند مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقایع آینده.
قسم دوم: علم عادى است كه پیامبر (ص) و نیز امام (ع) مانند سایر افراد، در مجراى اختیار و بر اساس علم عادى است و آنچه را شایسته مى‏بیند، انجام مى‏دهد».(2)
باید توجه كرد كه علم قطعى امام به حوادث تغییرناپذیر، مستلزم جبر نیست همان طور كه علم خداوند به افعال انسان، مستلزم جبر نیست چرا كه مشیّت خداوندى به افعال اختیارى انسانى، از راه اراده و اختیار تعلق گرفته است یعنى، خداوند علم دارد كه انسان با اختیار و اراده خود كدام كارها را انجام مى‏دهد.
درباره امام حسین (ع) نیز مى‏دانیم و به نقل متواتر ثابت است كه رسول اكرم (ص) و امام على (ع) از شهادت سیدالشهدا (ع) خبر داده بودند و این اخبار در معتبرترین كتاب‏هاى تاریخ و حدیث ضبط شده است. صحابه، همسران، خویشاوندان و نزدیكان پیغمبر (ص) این اخبار را بلاواسطه و یا با واسطه شنیده بودند.
همچنین وقتى امام حسین (ع) عازم هجرت از مدینه به مكه معظمه شد و هنگامى كه در مكه تصمیم به سفر عراق گرفت اعیان و رجال اسلام در بیم و تشویش افتاده و سخت نگران شدند.
هم به ملاحظه اینكه به طور یقین مى‏دانستند بر طبق اخبار پیغمبر (ص) شهادت در انتظار حسین (ع) است و هم به ملاحظه اوضاع روز و استیلاى بنى‏امیه بر جهان اسلام و رعب و هراسى كه از ظلم و ستم‏شان در دل‏ها افتاده و خفقانى كه قلوب مسلمین را فرا گرفته بود از اینكه بتوان با حكومت ستمكار بنى‏امیه به مبارزه برخاست، مأیوس و ناامید بودند و هم با امتحاناتى كه مردم كوفه در عصر حضرت امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) داده بودند، روشن بود كه امام حسین (ع) به سوى مرگ و شهادت سفر مى‏كند و احتمال اینكه جریان به طور دیگر خاتمه یابد، بسیار ضعیف بود.
امام حسین (ع) به طور مكرر از قتل خود خبر مى‏داد اما از خلع یزید و تصرف ممالك اسلامى و تشكیل حكومت به كسى خبر نداد هر چند همه را موظف و مكلف مى‏دانست كه با آن حضرت همكارى كنند و از بیعت با یزید و اطاعت او امتناع ورزند و بر ضد او شورش و انقلاب برپا نمایند. البته آن حضرت مى‏دانست كه چنین قیامى برپا نخواهد شد و خودش با جمعى قلیل باید قیام كنند و كشته شوند. از این رو شهادت خود را به مردم اعلام مى‏كرد. گاهى در پاسخ كسانى كه از آن حضرت مى‏خواستند سفر نكند و به عراق نرود مى‏فرمود: «من رسول خدا را در خواب دیدم و در آن خواب به كارى مأمور شدم كه اگر آن كار را انجام دهم سزاوارتر است».(3)
در كشف الغمه از حضرت زین العابدین نقل شده كه فرمود: «به هر منزل فرود آمدیم و بار بستیم، پدرم از شهادت یحیى بن زكریا سخن مى‏گفت و از آن جمله روزى فرمود: از خوارى دنیا نزد بارى‏تعالى این است كه سر مطهر یحیى را بریدند و به هدیه نزد زن زانیه‏اى از بنى‏اسرائیل بردند».(4)
بنابر آنچه گفته شد مدارك و مصادر معتبر تاریخى دلالت دارند كه امام حسین (ع) از شهادت خود و به دست نیامدن پیروزى نظامى، علم و آگاهى داشت و قیام آن حضرت، اعلان بطلان حكومت یزید، احیاى دین، رفع شبهات و انحرافات فكرى و نجات اسلام از ضربات كشنده حكومت یزید بود. هنر امام حسین (ع) در این بود كه «حقانیت» خود را با پاسخ به دعوت كوفیان، با تدبیر و «عقلانیت» پیش برد به گونه‏اى كه بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با «مظلومیت» آمیخته كرد تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاریخ باقى بماند و قابل محو شدن و كم رنگ شدن نباشد. لذا این رنگ الهى تنها با «شهادت و اسارت» جاودانه ماند (5)0

پی نوشت :

(1)» داناى نهان است و كسى را بر غیب خود آگاه نمى‏كند جز پیامبرى كه از او خشنود باشد «، جن (72)، آیه 26.
(2) ربانى خلخالى، على، چهره درخشان حسین بن على) ع (، ص 134- 140.
(3) تاریخ طبرى، ج 4، ص 292 الحسن و الحسین سبطا رسول‏الله، ص 91 و 92.
(4) قمقام، ص 359 نظم در رالمسمطین، ص 215.
(5) براى آگاهى بیشتر ر. ك:
الف. مقتل خوارزمى، ف 8، ص 160 و ف 9، ص 187 و ف 10، ص 218 و ص 191 و 192 ب. طبرى، ج 4، ص 31 پ. كامل، ج 3، ص 278 ت. قمقام زخار، ص 333 ث. قمقام، ص 263 و 264 ج. ترجمه تاریخ ابن اعثم، ص 346.

چرا امام حسین(علیه السلام) با اینكه مى‏دانستند به شهادت مى‏رسند، خانواده خود را به همراه بردند؟ جایگاه و نقش زنان در انقلاب عاشورایى حسین(علیه السلام) چه بود؟

نهضت امام حسین (ع) دو چهره داشت و بر اساس هر یك از آنها، یك تقسیم كار صورت گرفت: یكى فداكارى و جانبازى و «شهادت» و دیگرى «ابلاغ پیام». البته ابلاغ پیام جز با فداكارى‏ها و زحمات طاقت‏فرسا ممكن نبود. جایگاه و نقش اصلى زنان در عمل به وظیفه دوم، تبلور یافت. گرچه زنان در تربیت رزمندگان، تهییج آنان و سایر اقدامات پشتیبانى نقش ایفاء كردند اما وظیفه اصلى آنان، «پیام‏رسانى» بود.
براى بحث راجع به نقش زنان در تبلیغ نهضت حسینى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را باید بیان كرد. یكى اینكه طبق روایات، تمام كارهاى سیدالشهدا (ع) روى حساب بوده است و علت اینكه به رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بیت را همراه خود به سوى كوفه برد، این بود كه به واسطه الهامى كه از عالم معنا به اباعبدالله (ع) شد و پیامبر (ص) در عالم رؤیا به ایشان فرمود: «ان الله شاء ان یراهنّ سبایا»(1) حضرت فهمید كه اسارت اینها مورد رضاى حق است یعنى، حضرت مصلحت تشخیص داد كه اهل بیت خود را همراه ببرد. در حقیقت امام (ع) با این كار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حكومت دشمن فرستاد و پیام خود را به گوش همگان رساند.
مطلب دوّم بحثى درباره نقش زن در تاریخ است، هیچ كس منكر نقش زن در طول تاریخ نیست و لااقل نقش غیرمستقیم زن را همه قبول دارند بدین صورت كه زن، مرد را مى‏سازد و مرد تاریخ را و نقشى كه زن در ساختن مرد دارد، بیشتر از نقشى است كه مرد در ساختن تاریخ دارد. به طور كلى، زنان، از نظر نقش داشتن یا نداشتن در طول تاریخ، به سه دسته تقسیم مى‏شوند:
الف. زنانى كه مثل شى‏ء گران‏بها، اما بدون نقش بودند مثل بسیارى كه زن براى آنها یك شى‏ء- نه شخص- گران‏بها بوده كه باید در حریم خود محفوظ بماند و به دلیل همان گران‏بهایى‏اش بر مرد اثر مى‏گذاشت. مى‏توان گفت: سازنده چنین جوامعى تنها جنس مذكر بوده است.
ب. در بعضى از جوامع، زن از حالت شى‏ء بودن خارج شده، وارد اجتماع مى‏شود اما حریم خود را گم مى‏كند و چون در همه جا حضور مى‏یابد، ارزش خود را از دست مى‏دهد و بى‏ارزش مى‏شود زن در این جوامع «شخص» است اما شخصى بى‏ارزش. از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى- از قبیل علم، اراده، شخصیت اجتماعى، حضور در مشاغل مختلف و- به او شخصیت مى‏دهند و از شى‏ء بودن خارجش مى‏سازند ولى از طرف دیگر، ارزش او را براى مرد از بین مى‏برند. از طبیعت زن این است كه براى مرد گران‏بها باشد وا گر این را از او بگیرند، روحیه او متلاشى مى‏شود. سازنده این جوامع گرچه مذكر- مؤنث است، اما زن، كالاى ارزان است بدون اینكه در نظر هیچ مردى عزت و احترام لایق یك زن را داشته باشد
ج. از نظر اسلام، زن باید ارزشمند باشد یعنى، از طرفى شخصیت روحى و معنوى و كمالات انسانى،- مثل علم، هنر، اراده قوى، شجاعت، خلاقیت و حتى فضایل معنوى- را در سطح عالى داشته باشد و از طرف دیگر مبتذل نباشد. قرآن كریم نیز به زنان چنین ارزشى داده است مثلًا حوا را در كنار آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مى‏خواهد كه به آن درخت نزدیك نشوند.(2) ساره نیز مانند ابراهیم خلیل (ع) فرشته‏ها را مى‏بیند و با آنان صحبت مى‏كند. مریم (س) از خداوند رزق و روزى‏هایى مى‏گیرد كه زكریا در تعجب فرو مى‏رود و فاطمه زهرا (س) كوثر (خیركثیر) خوانده مى‏شود.
در تاریخ اسلام، بهترین نمونه چنین زنى حضرت زهرا (س) است. او كه خوشحال مى‏شود تنها كارهاى داخل منزل از سوى پیامبر (ص) به او واگذار شده، در مسجد، چنان خطبه‏اى مى‏خواند كه امثال بوعلى نیز قادر به چنین انشایى در مسائل توحیدى نمى‏باشند. اما در عین حال، آن حضرت خطبه خویش را از پشت پرده مى‏خواند یعنى، در عین حفظ حریم خود با مردان، نشان مى‏دهد كه یك زن چقدر مى‏تواند مؤثر در جامعه باشد.
با این دو مقدمه باید گفت: كه تاریخ كربلا، یك تاریخ مذكر- مؤنث است یعنى، زن و مرد هر دو در آن نقش دارند ولى هر یك در مدار خودش و بدون خارج شدن از حریم خود.
نقش مردان در حادثه عاشورا روشن است اما نقش زنان به خصوص با حضرت زینب (س) از عصر عاشورا به بعد تجلّى پیدا مى‏كند و تمام كارها
از این پس به او واگذار مى‏شود. او در مقابل پیكر مطهر امام، كارى مى‏كند كه دوست و دشمن به گریه در مى‏آیند و در واقع اولین مجلس عزادارى امام حسین (ع) را برپا مى‏كند. از امام سجاد (ع) و دیگر زنان و كودكان، پرستارى مى‏كند و در مقابل دروازه كوفه با خطبه خود، شجاعت على (ع) و حیاى فاطمه (س) را در هم مى‏آمیزد و خطابه‏هاى عالى علوى را به یاد مردم مى‏آورد و مردم كوفه را نسبت به كارى كه انجام داده بودند، متنبه مى‏سازد. این است زنى كه اسلام مى‏خواهد. شخصیت رشد یافته اجتماعى در عین حیا و عفت و رعایت حریم.(3)
با توجه به آنچه گفته شد، همراهى خانواده امام حسین (ع) در نهضت عاشورا از چند جهت حائز اهمیت است
1. زنان و كودكان توانایى تبلیغ و پیام‏رسانى را دارند.
2. علاوه بر توانایى تبلیغ، دشمنان نیز از مقابله با آنان عاجزند زیرا باید حریم آنان را حفظ كنند و در صورت آسیب‏رسانى به زنان و كودكان، عواطف همگان جریحه‏دار مى‏شود و نزد افكار عمومى در طول تاریخ محكوم خواهند شد. چنان كه در واقعه كربلا دشمنان حتى نزد خانواده‏هاى خود، سرافكنده شدند.
دیگر آنكه از نگاه عرفانى، امام حسین (ع) تمام هستى خود و اطرافیان خود را بدون هرگونه كاستى، در طبق اخلاص گذاشت و به درگاه خداوند آورد. ثمره چنین اخلاصى آن شد كه نهضت عاشورا در طول و عرض تاریخ، براى مسلمانان و غیر مسلمانان، تأثیرگذار باشد و در قیامت نیز به درجه‏اى برسند كه همگان غبطه آن را بخورند. براى توضیح بیشتر در این باره، چند نكته قابل ذكر است:

یك. پیام‏رسانى

تكلیف اجتماعى در آیین اسلام، ویژه مردان نیست بلكه زنان متعهد و مسلمان نیز در برابر جریان حق و باطل و مسأله ولایت و رهبرى، وظیفه دارند و باید از رهبرى حق، دفاع و پیروى كنند و از حكومت‏هاى فساد و مسؤولان نالایق، انتقاد نمایند و در صحنه‏هاى گوناگون اجتماعى، حضورى مؤثر داشته باشند.
در تداوم مسیرى كه حضرت زهرا (س) در حمایت از امام معصوم (ع) و افشاگرى علیه رویه‏هاى ناسالم زمامداران داشت زنان به خصوص حضرت زینب (س) نیز در نهضت كربلا دوشادوش امام حسین (ع) مشاركت داشتند.
هر قیام و نهضتى، عمدتاً از دو بخش «خون» و «پیام» تشكیل مى‏گردد. مقصود از بخش «خون»، مبارزات خونین و قیام مسلحانه است كه مستلزم كشتن و كشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است. مقصود از بخش «پیام» نیز، رساندن و ابلاغ خواسته‏هاى انقلاب و بیان آرمان‏ها و اهداف آن است.
با بررسى قیام مقدس امام حسین (ع)، این دو بخش كاملًا در آن به چشم مى‏خورد زیرا انقلاب امام حسین (ع) تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، یعنى (بخش خون و شهادت)، بود و رهبرى و پرچم‏دارى نیز بر عهده خود ایشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچم‏دارى امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) آغاز گردید. آنان با سخنان آتشین خود، پیام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سیدالشهدا و یارانش را به آگاهى افكار عمومى رسانیدند و طبل رسوایى حكومت پلید اموى را به صدا درآوردند.
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه‏دارى كه حكومت اموى از زمان معاویه، علیه اهل‏بیت (ع)- به ویژه در منطقه شام به راه انداخته بود- بى‏شك اگر بازماندگان امام حسین (ع) به افشاگرى و بیدارسازى نمى‏پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت‏هاى وقت، نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ، كم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى‏دادند همچنان كه برخى در تهمتى درباره امام حسن (ع) گفتند: «بر اثر ذات‏الریه و سل از دنیا رفت».
اما تبلیغات گسترده بازماندگان حضرت سیدالشهدا (ع) در دوران اسارت- كه كینه‏توزى سفیهانه یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود- اجازه چنین تحریف و جنایتى را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسى و مطالعه در حكومت امویان بر شام، بیش از پیش روشن مى‏شود.

دو. خنثى‏سازى تبلیغات بنى‏امیه

شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سیطره فرمان‏روایانى چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان قرار گرفت. مردم این سرزمین، نه سخن پیامبر (ص) را دریافته بودند و نه روش اصحاب او را مى‏دانستند و نه اسلام را دست‏كم آن‏گونه كه در مدینه رواج داشت، مى‏شناختند البته 113 تن از صحابه پیامبر اكرم (ص) یا در فتح این سرزمین شركت داشتند، و یا به تدریج در آنجا سكونت گزیده
بودند ولى بررسى زندگى‏نامه این افراد نیز روشن مى‏كند كه جز چند تن، بقیه آنان براى مدت كمى محضر پیامبر گرامى اسلام (ص) را درك كرده و جز یك یا چند حدیث، روایت نكرده بودند.
گذشته از آن، بیشتر این افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاویه، وفات كردند و در زمان قیام امام حسین (ع) تنها یازده تن از آنان زنده بوده و در شام به سر مى‏بردند.
اینان مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد سال بودند كه گوشه‏نشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. و در نتیجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقیقى چیزى نمى‏دانستند و شاید در نظر آنان، اسلام هم حكومتى بود مانند حكومت كسانى كه پیش از ورود اسلام بر آن سرزمین فرمان مى‏راندند و تجمّل دربار معاویه، حیف و میل اموال عمومى، ساختن كاخ‏هاى بزرگ و تبعید و زندانى كردن و كشتن مخالفان، براى آنان امرى طبیعى بود زیرا چنین نظامى نیم قرن پیش از آن سابقه داشت و به یقین كسانى بودند كه مى‏پنداشتند آنچه در مدینه عصر پیامبر گذشته، نیز این چنین بوده است.(4)
معاویه حدود 42 سال در شام حكومت كرد و در این مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونه‏اى پرورش داد كه فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى‏چون و چرا تسلیم شوند.(5) معاویه در طى این مدت، نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد كه از نظر فكرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را كور و كر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى‏كند، بى‏هیچ اعتراضى بپذیرند.
حكومت پلید بنى‏امیه با تبلیغات زهرآگین و كینه توزانه، خاندان پاك پیامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بنى‏امیه را خویشان رسول خدا و نزدیك‏ترین افراد به او معرفى كرده به طورى كه پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حكومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند كه ما تا زمان قتل مروان آخرین (خلیفه اموى)، نمى‏دانستیم كه رسول خدا (ص) جز بنى‏امیه خویشاوندى داشت كه از او ارث ببرند، تا آنكه شما امیر شدید.(6)
بنابراین، جاى شگفتى نیست اگر در مقاتل مى‏خوانیم: به هنگام آمدن اسیران كربلا به دمشق، مردى در برابر امام زین‏العابدین (ع) ایستاد و گفت: سپاس خدایى را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده كرد حضرت كمى صبر كرد تا شامى هر چه در دل داشت بیرون ریخت سپس با تلاوت آیاتى مانند:
«إنما یرید الله لیذهب عنكم الرجس أهل البیت و یطهركم تطهیراً».(7) فرمود: این آیات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود كه مرد فهمید آنچه درباره این اسیران شنیده، درست نیست. آنان خارجى نیستند بلكه فرزندان پیامبر هستند و از آنچه گفته بود، پشیمان شد و توبه كرد.(8)
بنابراین با حركت منزل به منزل خاندان امام حسین (ع) و خطبه‏ها و روشنگرى‏هاى امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س)، تحریفات چندین دهه بنى‏امیه- حتى در «شام» به عنوان مركز خلافت دشمنان- خنثى شد.

سه. افشاى چهره ظالمان

بعد دیگر علت حضور خانواده امام حسین (ع)، نشان دادن چهره سفّاك، بى‏رحم و غیرانسانى یزید و حكومت وى بود. یكى از عوامل مؤثر در پذیرش پیام از سوى مردم و رساتر بودن تبلیغات از سوى پیام‏آوران، عنصر مظلومیت است. از این رو برخى از جناح‏ها، گروه‏ها و احزاب سیاسى هنگام تبلیغات براى نفوذ بیشتر در اذهان مردم و افكار عمومى، مظلوم‏نمایى مى‏كنند چون انسان، فطرتاً از ظلم و ظالم بیزار و متنفر است، همچنان‏كه مظلوم، محبوب و حداقل مورد عواطف و احساسات مثبت مردم است.
در حادثه كربلا، نه مظلوم‏نمایى بلكه حقیقت مظلومیت با فداكارى اهل بیت آمیخته شد و آنان پیام سالار شهیدان و اصحاب را با عالى‏ترین صورت به همه مردم ابلاغ كردند به گونه‏اى كه امروز نیز صداى آنان، در وجدان بشریت به گوش مى‏رسد.
خردسالان و زنان، كه نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم ولى با قساوت‏بارترین شكل ممكن مورد ضرب و شتم و هتك حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب‏هاى تشنه در كنار شط فرات جان داد دخترك خردسال كنار پیكر خونین و قطعه قطعه پدر كتك خورد خیمه‏هاى آنان به آتش كشیده
شد و این عوامل در ابلاغ پیام و افشاى ماهیت حكومت یزید كمتر، از آن شهادت و جانبازى اصحاب نبود. همین «صداى العطش» طفلان امام حسین و قنداقه خونین على اصغر (ع) است كه آن شمشیرزدن‏ها و خون‏هاى ریخته شده را زنده نگه داشته است.
امام سجاد (ع) در شام همین كه خواست دستگاه بنى‏امیه را رسوا كند، فرمود: پدرم امام حسین (ع) را به نحو مثله و قطعه قطعه كردن، شهید كردند. همچون پرنده‏اى در قفس، پر و بال او را شكستند تا جان داد.
اینجا اگر امام سجاد (ع) مى‏فرمود: «پدرم را شهید كردند»، در چشم مردم شام- كه شناخت عمیقى نسبت به اهل بیت نداشتند- خیلى مهم نبود زیرا مى‏گفتند: «در جنگ، افرادى كشته مى‏شوند و یكى از آنان امام حسین بوده است».
امام سجاد (ع) فرمود: بر فرض قصد كشتن دارید اما چرا این گونه كشتید؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره كردید؟ چرا كنار نهر آب، او را تشنه كشتید؟ چرا او را دفن نكردید؟ چرا به خیمه‏هاى او حمله كردید؟ چرا كودك او را شهید كردید؟ این كلمات به قدرى در نزد افراد غیرقابل خدشه بود كه شام را طوفانى كرد و یك جنبش فكرى و فرهنگى، علیه رژیم اموى به راه انداخت.
نكته پایانى آنكه، یزید مى‏خواست با كشتن مردان و به اسارت كشیدن خاندان اهل‏بیت، همه حركت‏ها را در نطفه خفه كند به طورى كه همگان از چنین سرنوشتى ترسان و بیمناك باشند و خود بر اریكه قدرت تكیه بزند. اما قیام با عزت امام حسین (ع) و پیام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هسته‏هاى ظلم‏ستیزى را براى خونخواهى امام حسین (ع) و از بین بردن بنى‏امیه در نقاط مختلف سرزمین‏هاى اسلامى به وجود آورد.

پی نوشت :

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 364.
(2) درباره این فكر غلط مسیحیت كه آدم) مرد (اصالت دارد و حوا) زن (تبعیّت، و مبارزه قرآن با این تفكر، استاد مطهرى مفصل بحث كرده است. ر. ك: حماسه حسینى، ج 1، صص 406- 404.
(3) حماسه حسینى، ج 1، صص 397- 411 و ج 2، صص 236- 231.
(4) شهیدى، سید جعفر، قیام امام حسین) ع (، ص 185.
(5) آیتى، محمد ابراهیم، بررسى تاریخ عاشورا، ص 47.
(6) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 159.
(7) احزاب (33): آیه 33» بى‏شك خداوند مى‏خواهد هرگونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاك سازد، پاك ساختنى «.
(8) اخطب خوارزمى، مقتل الحسین) ع (، ج 2، ص 61 اللهوف، ص 74.

منابع:

1. حماسه حسینى، علامه شهیدمطهرى(رحمت الله علیه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سیماى فرزانگان، آیت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى دیگر از آسمان كربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاریخ اسلام ، حجت الاسلام سید هاشم رسولى محلاتى
6. فضایل و سیره امام حسین (علیه السلام)، عباس‏عزیزى‏
7. شرع و شادى، ابوالفضل‏طریقه‏دار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها

شنبه 28/11/1391 - 23:11
اهل بیت
نویسنده: سید امیرحسین کامرانی راد

منشأ زنجیرزنى، سینه‏زنى، تعزیه و علامت از كدام فرهنگ و ملل است؟

«زنجیرزنى»، از هندوستان و پاكستان به ایران آمده است. از آنجا كه برخى به وضع نامناسبى با زنجیر عزادارى كرده و موجب زخمى شدن بدن و خون آمدن آن مى‏گشت، برخى از علما به حرمت آن فتوا دادند ولى اگر این عمل به شیوه‏اى انجام شود كه موجب صدمه به بدن و تقبیح عاقلان نگشته و زمینه را براى وهن آموزه‏هاى عاشورا فراهم نسازد، اشكالى ندارد چنان كه در عموم عزادارى‏هاى ایران در خصوص زنجیرزنى، به دلیل رعایت شؤون عزادارى این نوع سوگوارى رایج است.(1)
اصل سنت «سینه زنى» در میان عرب‏ها رایج بوده و بعدها به صورت موجود درآمده است كه با انتخاب نوحه‏هاى سنگین، حركات دست بر سینه مى‏خورد. این‏گونه عزادارى ابتدا به صورت فردى بوده و زمانى كه سوگوارى علنى و گسترده شد- خصوصاً در زمان صفویه- به شكل گروهى درآمده است.(2)
«تعزیه»، عبارت است از مجسم كردن و نمایش دادن واقعه جانسوز عاشورا. ظاهراً این نوع عزادارى در دوره كریم‏خان زند در ایران معمول و در زمان صفویه رایج شد و در زمان ناصرالدین شاه گسترش یافت منشأ آن هم مشاهدات شاه در سفرهاى خود از تئاترهاى اروپا بوده كه این امر، نمایش‏دهى را در واقعه عاشورا عینى ساخته است. باید توجّه داشت كه اجراى تعزیه، مخصوص ایران نبوده و در كشورهاى اسلامى و شیعى دیگرى نیز این سنت مورد توجّه بوده است و با سبك‏هاى گوناگون و اعتقادات و مراسم مختلف و ابزار و ادوات دیگرى اجرا مى‏شود از جمله در هند و پاكستان كه رواج بیشترى دارد.(3)
«علامت»، از ابزار و وسایل عزادارى امام حسین (ع) است كه در هیئت‏ها و دسته‏هاى مذهبى به كار گرفته مى‏شود. این ابزار پس از ارتباط ایران با اروپایى‏ها در عصر قاجار، از آیین‏هاى مذهبى مسیحیت اقتباس شده است. این ابزار، نماد و مظهرى است كه گاهى عزاداران را از محتوا و اصل عزادارى و اقامه شعائر دینى بازمى‏دارد.(4)

پی نوشت :

(1) موسوعة العتبات المقدسة، ج 8، ص 873.
(2) موسیقى مذهبى ایران، ص 62.
(3) همان، ص 35- 33 و درآمدى بر نمایش و نیایش در ایران، ص 86، كیهان فرهنگى، مهر 63، ص 72.
(4) فرهنگ عاشورا، ص 643.

آیا عزادارى براى امام حسین(علیه السلام)، در زمان امامان(علیهم السلام) سابقه‏دارد؟

بلى، در اینجا تنها به ذكر نمونه‏هاى اندكى از آنچه كه در تاریخ نقل شده، بسنده مى‏كنیم:

1. عزادارى بنى‏هاشم در ماتم سیدالشهدا

از امام صادق (ع) روایت شده است: «پس از حادثه عاشورا هیچ بانویى از بانوان بنى‏هاشم، سرمه نكشید و خضاب ننمود و از خانه هیچ یك از بنى‏هاشم دودى كه نشانه پختن غذا باشد، بلند نشد تا آنكه ابن زیاد به هلاكت رسید. ما پس از فاجعه خونین عاشورا پیوسته اشك بر چشم داشته‏ایم»(1).

2. عزادارى امام سجاد (ع)

حزن امام سجاد (ع) بر آن حضرت به صورتى بود كه دوران زندگى او، همراه با اشك بود. عمده اشك آن حضرت بر مصایب سیدالشهداء (ع) بود و آنچه بر عموها، برادران، عموزاده‏ها، عمه‏ها و خواهرانش گذشته بود تا آنجا كه وقتى آب مى‏آوردند تا حضرت میل كند، اشك مبارك‏شان جارى مى‏شد و مى‏فرمود: چگونه بیاشامم در حالى كه پسر پیامبر را تشنه كشتند؟(2) و مى‏فرمودند: «هرگاه شهادت اولاد فاطمه زهرا (س) را به یاد مى‏آورم گریه‏ام مى‏گیرد».(3)
امام صادق (ع) به زراره فرمود: «جدم على بن الحسین (ع) هرگاه حسین بن على (ع) را به یاد مى‏آورد، آن قدر اشك مى‏ریخت كه محاسن شریفش پر از اشك مى‏شد و بر گریه او حاضران گریه مى‏كردند».(4)

3. عزادارى امام محمد باقر (ع)

امام باقر (ع) در روز عاشورا براى امام حسین (ع) مجلس عزا برپا مى‏كرد و بر مصایب آن حضرت گریه مى‏كردند. در یكى از مجالس عزا، با حضور امام باقر (ع) كمیت شعر مى‏خواند، وقتى به اینجا رسید كه: «قتیل بالطف»، امام باقر (ع) گریه زیاد كرده، فرمودند: «اى كمیت اگر سرمایه‏اى داشتیم در پاداش این شعرت به تو مى‏بخشیدیم اما پاداش تو همان دعایى است كه رسول خدا (ص) درباره حسان بن ثابت فرمودند كه همواره به جهت دفاع از ما اهل‏بیت (ع)، مورد تأیید روح‏القدس خواهى بود».(5)

4. عزادارى امام صادق (ع)

امام موسى كاظم (ع) مى‏فرماید: «چون ماه محرم فرا مى‏رسید، دیگر پدرم خندان نبود بلكه اندوه از چهره‏اش نمایان مى‏شد و اشك بر گونه‏اش جارى بود، تا آنكه روز دهم محرم فرا مى‏رسید. در این روز مصیبت و اندوه امام به نهایت مى‏رسید. پیوسته مى‏گریست و مى‏فرمود: امروز، روزى است كه جدم حسین بن على (ع) به شهادت رسید».(6)

5. عزادارى امام موسى كاظم (ع)

از امام رضا (ع) نقل شده است كه فرمود: «چون ماه محرم فرا مى‏رسید، كسى پدرم را خندان نمى‏دید و این وضع ادامه داشت تا روز عاشورا: در این روز پدرم را اندوه و حزن و مصیبت فرا مى‏گرفت و مى‏گریست و مى‏گفت: در چنین روزى حسین را كه درود خدا بر او باد، كشتند».(7)

6. عزادارى امام رضا (ع)

گریه امام رضا (ع) در حدى بود كه فرمودند: «همانا روز مصیبت امام حسین (ع)، پلك چشمان ما را مجروح نموده و اشك ما را جارى ساخته است».(8)
دعبل خدمت حضرت رضا (ع) آمد. آن حضرت درباره شعر و گریه بر سیدالشهدا (ع) كلماتى چند فرمودند از جمله اینكه: «اى دعبل كسى كه بر مصایب جدم حسین (ع) گریه كند، خداوند گناهان او را مى‏آمرزد. آنگاه حضرت بین حاضران و خانواده خود پرده‏اى زدند تا بر مصایب امام حسین (ع) اشك بریزند».
سپس به دعبل فرمودند: «براى امام حسین (ع) مرثیه بخوان، كه تا زنده‏اى تو ناصر و مادح ما هستى، تا قدرت‏دارى از نصرت ما كوتاهى مكن». دعبل در حالتى كه اشك از چشمانش مى‏ریخت، قرائت كرد:
أفاطم لوخلت الحسین مجد لا
و قد مات عطشاناً بشط فرات‏
صداى گریه امام رضا (ع) و اهل بیت آن حضرت بلند شد.(9)

7. عزادارى امام زمان (عج)

بنابر روایات، امام زمان (عج) در زمان غیبت و ظهور بر شهادت جدّشان گریه مى‏كنند. آن حضرت خطاب به جد بزرگوارشان سیدالشهدا (ع) مى‏فرمایند:
«فلئن اخرتنى الدهور و عاقنى عن نصرك المقدور، و لم اكن لمن حاربك محاربا و لمن نصب لك العداوة مناصبا فلاندبنّك صباحا و مساء و لابكین لك بدل الدموع دما، حسرة علیك و تأسفاً على ما دهاك»(10)
«اگر روزگار مرا به تأخیر انداخت و دور ماندم از یارى تو و نبودم تا با دشمنان تو جنگ كنم و با بدخواهان تو پیكار نمایم هم اكنون هر صبح و شام بر شما اشك مى‏ریزم و به جاى اشك در مصیبت شما خون از دیده مى‏بارم و آه حسرت از دل پر درد بر این ماجرا مى‏كشم».
در سوگ تو با سوز درون مى‏گریم
از نیل و فرات و شط، فزون مى‏گریم‏
گر چشمه چشم من، بخشكد تا حشر
از دیده به جاى اشك، خون مى‏گریم‏

پی نوشت :

(1) نگا: امام حسن و امام حسین) ع (، ص 541.
(2) بحارالانوار، ج 44، ص 541.
(3) خصال، ج 1، ص 131.
(4) بحارالانوار، ج 45، ص 702.
(5) مصباح المتهجد، ص 317.
(6) امام حسن و امام حسین) ع (، ص 341.
(7) حسین، نفس مطمئنة، ص 65.
(8) بحارالانوار، ج 44، ص 482.
(9) همان، ج 45، ص 752.
(10) بحارالانوار، ج 101، ص 023

فلسفه سیاه‏پوشى در ایام عزادارى چیست؟

رنگ سیاه از جهات گوناگون، آثار و خواص مختلف دارد و به اعتبار هر یك از این خواص، در مورد یا مواردى خاص، فرد یا گروهى مخصوص براى منظور ویژه خویش از آن بهره مى‏گیرند. رنگ سیاه از جهتى رنگ پوشش است یعنى، رنگ تیره سبب استتار و اختفا مى‏گردد و گاه براى چنین امرى به كار گرفته مى‏شود.(1)
رنگ سیاه از جهت دیگر، رنگ هیبت و تشخص است و ازاین‏رو، لباس رسمى شخصیت‏ها نوعاً سیاه یا سرمه‏اى سیر است، و در نقل‏هاى تاریخى موارد فراوانى را مى‏توان یافت كه براى نشان دادن هیبت و تشخص فرد، گروه، حكومت یا مسأله‏اى از این رنگ استفاده مى‏شده است.(2)
یكى دیگر از خواص و آثار رنگ سیاه، آن است كه این رنگ به صورت طبیعى، رنگى حزن‏آور و دلگیر و مناسب عزا و ماتم است. از همین رو، بسیارى از مردم جهان، از این رنگ به عنوان اظهار غم و اندوه از مرگ دوستان و عزیزان خود سود مى‏جویند.
امّا باید توجه داشت كه انتخاب رنگ سیاه در ایام سوگوارى- علاوه بر نكته فوق- علتى منطقى- عاطفى نیز دارد و آن عبارت است از این حقیقت كه كسى كه در ماتم عزیزان خویش، جامه سیاه مى‏پوشد و در و دیوار را سیاهپوش مى‏كند، با این عمل مى‏خواهد بگوید و بفهماند كه: «تو، مایه روشنى چشم من و در حكم فروغ دیدگان من بودى و دفن پیكر تو در دل خاك بسان افول ماه و خورشید در چاه مغرب، سینه حیات و زندگى را در چشمم تیره و تار ساخته و زمین و زمان را در سیاهى و ظلمت فرو برده است».
چنان كه حضرت زهرا (س) در روز هشتم رحلت حضرت رسول (ص) بر سر قبر آن حضرت رفت و فریاد برآورد: «یا ابتاه انقطعت بك الدنیا بانوارها و زوت زهرتها و كانت ببهجتك زاهرة فقد اسود نهارها، فصار یحكى حنادسها رطبها و یابسها و الأسى لازمنا»(3) «اى پدر تو رفتى و با رفتن تو، دنیا روشنى‏هاى خویش را از ما برگرفت و نعمت و خوشى‏اش را از ما دریغ كرد. جهان، به حسن و جمال تو، روشن و درخشان بود [ولى اكنون با رفتن تو] روز روشن آن سیاه گشته و تر و خشكش حكایت از شب‏هاى بس تاریك دارد و حزن و اندوه، همواره، ملازم ما است».
بى مهر رخت، روز مرا نور نمانده است و ز عمر، مرا جز شب دیجور نمانده است‏
بنابراین، سیاه‏پوشى، به دلیل رمز و رازى كه در این رنگ نهفته است به عنوان یك رسم طبیعى و سنت منطقى نشان حزن و اندوه دارد و پیروان اهل‏بیت (ع) در ایام عزادارى، لباس سیاه بر تن مى‏كنند زیرا لباس سیاه، نشانه عشق و دوستى به ساحت آنان، اعلام جانبدارى از سرور آزادگان، در جبهه ستیز حق و باطل و اظهار تیره شدن آفاق حیات معنوى است.(4)
لباس مشكین در عزادارى امامان نور (ع)- خصوصاً سالار شهیدان- جسمى تیره، ولى جانى روشن دارد. در ظاهر سیاه است ولى در باطن سپید و چه خوش گفته است شیخ محمود شبسترى در گلشن راز:
سیاهى گر بدانى نور ذات است
به تاریكى درون، آب حیات است‏
چه مى‏گویم، كه هست این نكته باریك
شب روشن میان روز تاریك‏

پی نوشت :

(1) نگا: یادداشت‏هایى در زمینه فرهنگ و تاریخ، صص 272- 372.
(2) ابن اثیر یكى از مورخان برجسته مى‏نویسد: ابومسلم خراسانى روزى خطبه خواند. مردى برخاست و پرسید: این علامت سیاه كه بر تو مى‏بینم، چیست؟ گفت: ابوزبیر از جابر بن عبدالله انصارى روایت كرده است كه گفت: پیغمبر) ص (هنگام فتح مكه عمامه سیاهى بر سر داشت و این لباس هیبت و لباس دولت است.) ترجمه الكامل، ج 9، ص 411).
(3) بحارالانوار، ج 43، صص 471- 081.
(4) نگا: سیاهپوشى در سوگ ائمه نور، صص 13- 35.

آیا زنده نگه داشتن یاد عاشورا فقط منحصر به این است كه انسان سینه‏زنى و گریه كند، شهر را سیاه پوش كند، مردم تا نیمه‏هاى شب به عزادارى بپردازند و حتى گاهى روزها كار و زندگى خود را تعطیل كنند؛ مخصوصاً با توجه به اینكه این امور ضررهاى اقتصادى به دنبال دارد. آیا ممكن نیست این خاطره‏ها به گونه اى تجدید شود كه ضررهاى اقتصادى و اجتماعى كم ترى داشته باشد، مثلاً جلسات بحث، میزگرد یا سمینارهایى ترتیب داده شود، و با تماشاى بحث و گفت و گو خاطره این حادثه براى مردم تجدید شود؟!

بحث درباره شخصیت سیدالشهداء (ع) در قالب تشكیل میزگردها، كنفرانس‏ها، سخنرانى ها، نوشتن مقالات و امثال این قبیل كارهاى فرهنگى، علمى و تحقیقات، بسیار مفید و لازم است و البته در جامعه ما نیز انجام مى‏شود و به بركت نام سیدالشهداء (ع) و عزادارى آن حضرت، بحث، گفت و گو و تحقیقات زیادى درباره این امور صورت مى‏گیرد و مردم نیز معارف را فرامى‏گیرند.
این فعالیت‏ها به جاى خود لازم است، اما آیا براى اینكه ما از حادثه عاشورا بهره بردارى كامل كنیم، این اقدامات كافى است؟ یا اینكه امور دیگرى نیز مثل همین عزادارى‏ها به جاى خود لازم است؟
جواب دادن به این سؤال متوقف بر این است كه ما نظرى روان شناسانه به انسان بیندازیم و ببینیم عواملى كه در رفتار آگاهانه ما مؤثر است، فقط عامل شناختى و معرفت است یا عوامل دیگرى هم در شكل دادن رفتارهاى اجتماعى ما مؤثر است.
هنگامى كه در رفتارهاى خود دقت كنیم، درمى‏یابیم كه در رفتارهاى ما دست كم دو دسته از عوامل نقش اساسى ایفا مى‏كنند. یك دسته عوامل شناختى كه موجب مى‏شود انسان مطلبى را بفهمد و بپذیرد. طبعاً مطلب مورد نظر از هر مقوله‏اى كه باشد، متناسب با آن از استدلال عقلى، تجربى و یا راه‏هاى دیگر استفاده مى‏شود.
قطعاً شناخت در رفتار ما تأثیر زیادى دارد، اما یگانه عامل مؤثر نیست. عوامل دیگرى هم هستند كه شاید تأثیر آنها در رفتار ما بیش‏تر از شناخت باشد. این عوامل را به طور كلى احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش‏ها مى‏نامند. این‏ها سلسله اى از عوامل درونى و روانى است كه در رفتار ما مؤثر است.
هرگاه شما رفتار خود را تحلیل كنید،- خواه رفتار مربوط به زندگى فردى و خانوادگى، خواه رفتار اجتماعى و یا سیاسى شما باشد- خواهید دید، عامل اصلى كه شما را به انجام آن رفتار واداشته، چه بسا عوامل تحریك كننده و برانگیزاننده باشد.
مرحوم شهید استاد مطهرى در این باره مى‏فرمایند: «عاملى باید در درون ما باشد تا ما را برانگیزاند. باید براى هر كارى میلى داشته باشیم تا آن كار را انجام دهیم. باید شور و شوقى نسبت به انجام آن كار پیدا كنیم، علاقه اى نسبت به آن كار داشته باشیم تا بر انجام آن اقدام كنیم. فقط شناخت كافى نیست تا ما را به حركت درآورد. عامل روانى دیگرى نیاز داریم تا ما را به سوى كار برانگیزاند و به طرف انجام كار سوق دهد. این گونه عوامل را انگیزه‏هاى روانى، احساسات و عواطف و مانند آنها مى‏نامند. این عوامل در مجموع، میل به حركت را در انسان به وجود مى‏آورد، عشق به انجام كار را ایجاد مى‏كند و شور و هیجان به وجود مى‏آورد. تا این عوامل نباشد كار انجام نمى‏گیرد. حتى اگر انسان به یقین بداند كه فلان ماده غذایى براى بدن او مفید است، اما تا اشتها نداشته باشد و یا تا اشتهاى او تحریك نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمى‏رود. اگر فرضاً اشتهاى كسى كور شود و یا به بیمارى مبتلا شود كه اشتها پیدا نكند، هر چه به او بگویند كه این ماده غذایى براى بدن او خیلى مفید است، تمایلى به خوردن آن پیدا نمى‏كند پس غیر از آن دانستن، باید این میل و انگیزه نیز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعى و سیاسى هم همین حكم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حركت اجتماعى خوب و مفید است، تا انگیزه اى براى انجام آن حركت نداشته باشد، حركتى انجام نمى‏دهد».
حال، بعد از اینكه پذیرفتیم براى حركت‏هاى آگاهانه و رفتارهاى انسانى، دو دسته عوامل شناختى و انگیزشى یا عواطف و احساسات لازم است و بعد از اینكه دانستیم حركت سیدالشهداء (ع) چه نقش مهمى در سعادت انسان‏ها داشته است، متوجه خواهیم شد این شناخت خود به خود براى ما حركت آفرین نمى‏شود. هنگامى دانستن و به یاد آوردن آن خاطره‏ها ما را به كارى مشابه كار امام (ع) و به پیمودن راه او وامى‏دارد كه در ما نیز انگیزه اى به وجود آید و بر اساس آن، ما هم دوست داشته باشیم آن كار را انجام دهیم.
خود شناخت، این میل را ایجاد نمى‏كند بلكه باید عواطف ما تحریك شود و احساسات ما برانگیخته شود تا اینكه ما هم بخواهیم كارى مشابه كار او انجام دهیم.
جلسات بحث و گفت و گو و سخنرانى‏ها مى‏تواند آن بخش اول را تأمین كند یعنى، شناخت لازم را به ما بدهد. اما عامل دیگرى هم براى تقویت احساسات و عواطف لازم داریم، البته خود شناخت، یادآورى و مطالعه یك رویداد مى‏تواند نقشى داشته باشد، اما نقش اساسى را چیزهایى ایفا مى‏كند كه تأثیر مستقیمى بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.
هنگامى كه صحنه‏اى بازسازى مى‏شود و انسان از نزدیك به آن صحنه مى‏نگرد، این مشاهده با هنگامى كه انسان بشنود چنین جریانى واقع شده، یا اینكه فقط بداند چنین حادثه اى اتفاق افتاده است، بسیار تفاوت دارد.
نمونه این مسأله را شما خود بارها تجربه كرده اید. مكرراً حوادث عاشورا را شنیده اید و در ذهن شما جاى گرفته است. مى‏دانید امام حسین (ع) روز عاشورا چگونه به شهادت رسید، اما آیا دانسته‏هاى شما اشك شما را جارى مى‏كند؟ وقتى در مجالس شركت مى‏كنید و مرثیه خوان مرثیه مى‏خواند، مخصوصاً اگر لحن خوبى هم داشته باشد و به صورت جذابى داستان كربلا را براى شما بیان كند، آن گاه مى‏بینید كه بى‏اختیار اشك شما جارى مى‏شود. این شیوه مى‏تواند در تحریك احساسات شما تأثیرى داشته باشد كه خواندن و دانستن، چنان اثرى را ندارد. به همین نسبت آنچه دیده مى‏شود، به مراتب مؤثرتر از شنیدنى‏ها است. منظور از این توضیحات آن بود كه ما علاوه بر اینكه باید بدانیم چرا ابى عبد الله (ع) قیام كرد، بدانیم كه چرا مظلومانه شهید شد، باید این مطلب به گونه‏اى براى ما بازسازى شود تا عواطف و احساسات ما برانگیخته‏تر شود. هر اندازه این‏ها در برانگیخته‏تر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگى ما مؤثرتر خواهد بود.
بنابراین صرف بحث و بررسى عالمانه واقعه عاشورا، نمى‏تواند نقش عزادارى را ایفا كند. باید صحنه‏هایى در اجتماع به وجود آید كه احساسات مردم را تحریك كند. همین كه صبح از خانه بیرون مى‏آیند، مى‏بینند شهر سیاه پوش شده است، پرچم‏هاى سیاه نصب شده است خود این تغییر حالت، دل‏ها را تكان مى‏دهد.
گرچه مردم مى‏دانند فردا محرم است، اما دیدن پرچم سیاه، اثرى را در دل آنان مى‏گذارد كه دانستن اینكه فردا اول محرم است، آن اثر را نمى‏گذارد. راه انداختن دسته‏هاى سینه زنى با آن شور و هیجان خاص خود مى‏تواند، آثارى را به دنبال داشته باشد كه هیچ كار دیگر آن آثار را ندارد.
اینجا است كه متوجه مى‏شویم چرا حضرت امام‏قدس سره بارها مى‏فرمود آنچه داریم از محرم و صفر داریم. چرا این همه اصرار داشت كه عزادارى به همان صورت سنتى برگزار شود؟ چون در طول سیزده قرن تجربه شده بود كه این امور نقش عظیمى در برانگیختن احساسات و عواطف دینى مردم ایفا مى‏كند و معجزه مى‏آفریند. تجربه نشان داده كه بیش‏تر پیروزى‏هایى كه در دوران انقلاب و یا در دوران جنگ در جبهه‏ها حاصل شد، در اثر شور و نشاطى بود كه مردم در ایام عاشورا و به بركت نام سیدالشهداء (ع) حاصل مى‏كردند. این تأثیر كمى نیست. با چه قیمتى مى‏شود چنین عاملى را در اجتماع آفرید كه این همه شور و حركت در مردم ایجاد كند؟ این همه عشق مقدس بیافریند، تا جایى كه افراد را براى شهادت آماده كند؟ اگر بگوییم در هیچ مكتبى و یا در هیچ جامعه اى چنین عاملى وجود ندارد، سخن گزافى نگفته‏ایم.

علت اهمیت زیارت عاشورا چیست؟ فواید آن چیست؟

درباره زیارت حضرت سیدالشهدا روایات فراوانى وجود دارد(1) و در خصوص زیارت عاشوراى معروف، احادیث متعددى از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نقل شده است.(2) امام باقر (ع) این زیارت را به یكى از اصحابش به نام «علقمة بن محمد حضرى» آموزش داده است.
از آن جا كه زیارت نوعى اعلام موضع و مشخص كردن خط فكرى است و آثار سازنده عجیبى دارد، آنچه به عنوان متن زیارتى خوانده مى‏شود، از نظر محتوا و جهت دهى، از حساسیتى ویژه برخوردار است. به همین جهت ائمه (ع) با آموختن نحوه زیارت به یاران خود، به این عمل سازنده جهت و غناى بیشترى بخشیده‏اند به گونه‏اى كه زیارتنامه‏هاى رسیده از معصومان (ع)- مانند زیارت جامعه كبیره، عاشورا، آل یاسین و ناحیه مقدسه- گنجینه‏اى از تعالیم و آموزش‏هاى عالى آنان است.
زیارت عاشورا- كه از تعالیم امام باقر (ع) است- به سبب آثار سازنده فردى و اجتماعى و بیان مواضع فكرى و عقیدتى شیعه و نشانه گرفتن خط انحراف، اهمیت ویژه دارد. شمارى از دستاوردهاى این زیارت عبارت است از:

1. ایجاد پیوند معنوى با خاندان عصمت و تشدید علاقه و محبت به آنان

این محبت موجب مى‏شود، زائر آن بزرگان را الگوى خویش سازد و در جهت همسویى فكرى و عملى با آنان بكوشد همچنان كه در قسمتى از زیارت، از خدا مى‏خواهد زندگى و مرگش را یكسره همانند آنان قرار دهد: «اللهم اجعل محیاى محیا محمد و آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد».
از آنجا كه این محبت به خاطر خداوند است- و خاندان عصمت از آن جهت كه‏الهى و منسوب به اویند، محبوب واقع شده‏اند- مایه تقّرب به خداوند است. در قسمتى از زیارت چنین مى‏خوانیم: «اللهم انى اتقرب الیك بالموالاة لنبیك و ال نبیك».

2. پیدایش روحیه ظلم ستیزى در زائر

تكرار لعن و نفرین بر ستمگران در این زیارت، موجب پیدایش روحیه ظلم ستیزى در زائر مى‏شود. او با اعلام برائت و نفرت از ستمگران و ابراز محبت‏به پیروان حق و دوستان خاندان عصمت، پایه‏هاى ایمان دینى خود را مستحكم مى‏كند. مگر ایمان چیزى جز حب و بغض در راه خدا است: «هل الایمان الا الحب و البغض»؟ مؤمن واقعى در برابر ستم بى‏موضع نیست. از ستمگر نفرت و انزجار آشكارى دارد و با مظلوم و جبهه حق اعلام همراهى مى‏كند: «یا اباعبدالله انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم».

3. دورى جستن از خط انحراف

در این زیارت، ریشه‏هاى ظلم هدف قرار مى‏گیرد: «فلعن الله امةً اسست اساس الظلم و الجور علیكم اهل البیت و لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فیها». ستمى كه در عاشورا تحقق یافت، در قلب تاریخ ستم ریشه دارد. این ظلم یك حلقه از حلقه‏هاى ستمى است كه باانحراف مسیر اصیل خلافت آغاز شد.

4. الهام گرفتن، درس آموختن و الگو قرار دادن اسوه‏هاى هدایت

در این زیارت آمده است: «فاسئل الله الذى اكرمنى بمعرفتكم و معرفة اولیائكم ورزقنى البرائة من اعدائكم، ان یجعلنى معكم فى الدنیا و الآخرة و ان یثبت لى عندكم قدم صدق فى الدنیا و الاخرة». زائر پس از آنكه به حق معرفت پیدا كرد و ستم و ستمگر را شناخت و از آنان دورى جست، با ثبات قدم در مكتب خاندان عصمت و پیروى عملى از آنان، خود را در مسیر سعادت دنیا و آخرت قرار مى‏دهد یعنى، اسوه‏ها و الگوهاى هدایت را- كه از سوى خداوند منصوب شده‏اند- سرمشق خود قرار مى‏دهد و همگامى با آنان را مى‏طلبد.

5. ترویج روحیه شهادت‏طلبى و ایثار و فداكارى در راه خدا

6. احیاى مكتب و راه و هدف خاندان عصمت

پی نوشت :

(1) كامل الزیارات، ص 081.
(2) بحارالانوار، ج 101، ص 290 اقبال الاعمال، ص 38 شیخ طوسى، مصباح المتهجد، صص 538 و 542 و 547.

چه كنم در هنگام عزادارى و ذكر مصیبت قلب من بشكند و اشك بریزم؟

اولًا، خود حالت تباكى و حزن و اندوه داشتن در هنگام ذكر مصیبت، امرى ارزشمند است چنان كه در روایات بدان تصریح شده است.(1)
ثانیاً، منشأ گریه ارزشى، معرفت است ازاین‏رو اگر احساس مى‏كنیم كه در هنگام ذكر مصیبت، حالت گریه نداشته و اشكى از چشمانمان جارى نمى‏شود، حتى قلبمان نیز متأثر و اندوهگین نمى‏گردد- البته به شرط آن كه مطمئن باشیم نداشتن اشك ریشه در عوارض جسمانى ندارد- باید زمینه‏هاى ایجاد و توسعه معرفت به اهل‏بیت (ع) را در خود تقویت كرده و موانع معرفت را از میان برداریم.
زمینه‏هاى ایجاد و توسعه معرفت به اهل‏البیت (ع) عبارت است از:
1. مطالعه تاریخ زندگانى آنان،
2. مطالعه و تفكّر در سخنان ایشان،
3. شناخت خدا زیرا آنان تجلى‏گاه اوصاف الهى‏اند وبا شناخت خدا و اوصاف او، مى‏توان فضایل آنان را دریافت.(2)
موانع معرفت عمدتاً به عملكرد ما برگشته، موجب قساوت قلب مى‏شود(3) و موجب مى‏گردد كه حتى احساسات و عواطف ما در سیطره عقل ما نباشد. این موانع عبارتند از:
1. زیاد سخن گفتن درغیر ذكر خدا(4)،
2. گناه زیاد(5)،
3. آرزوى زیاد(6)،
4. گوش سپارى به امور لهو(7)،
5. جمع كردن مال(8)،
6. ترك عبادات(9)،
7. همنشینى با افراد گمراه و ستمگر(10)،
8. همنشینى با افراد فرومایه و پست(11)،
9. خنده زیاد(12).
براى از بین رفتن قساوت قلب، در روایات امورى ذكر شده كه مهم‏ترین آنها عبارت است از:
1. یاد مرگ(13)،
2. پند و اندرز(14)،
3. تفكر در آیات الهى، قیامت و حال خویشتن(15)،
4. همنشینى با اندیشمندان(16)،
5. معاشرت با اهل فضل(17)،
6. گفت و گوى علمى(18)،
7. اطعام تهى‏دستان(19)،
8. مهربانى و محبت به ایتام(20)،
9. ذكر خدا(21)،
10. ذكر فضایل و مناقب و مصائب اهل‏بیت (ع)(22)،
11. قرائت قرآن(23)،
12. استغفار(24).
مهم‏تر از تمامى این امور، آن است كه از خداوند متعال عاجزانه بخواهیم: به ما چشم اشك‏بار عنایت كند و در این میان، اهل‏بیت (ع) را واسطه قرارداده و از خود آنان نیز استمداد جوییم.
چون زتنهایى تو نومیدى شوى
زیر سایه یار خورشیدى شوى‏
رو بجو یار خدایى را تو زود
چون چنان كردى خدا یار تو بود(25)

پی نوشت :

(1) خصائص الحسینیه، ص 142 و وسائل‏الشیعة، ج 4، ص 1121، ص 1124.
(2) نگا: آیین مهرورزى، بخش محبت به اهل‏بیت) ع (.
(3)» من علامات الشقاء جمود العین «] حضرت رسول) ص ([، میزان‏الحكمه، ج 1، ص 455، روایت 1845 و قال على) ع (:» ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب و ما قست القلوب الالكثرة الذنوب «.] همان، ص 455، روایت 18406].
(4) بحارالانوار، ج 71، ص 281.
(5) همان، ج 70، ص 55.
(6) همان، ج 78، ص 83.
(7) بحارالانوار، ج 75، ص 370.
(8) مستدرك‏الوسائل، ج 2، ص 341.
(9) تنبیه الخواطر، ص 360.
(10) بحارالانوار، ج 1، ص 203.
(11) همان، ج 77، ص 45.
(12) همان جا.
(13) همان، ج 14، ص 309.
(14) همان، ج 77، ص 199.
(15) همان، ج 78، ص 115.
(16) همان، ص 308.
(17) معجم الفاظ غررالحكم، ص 863.
(18) بحارالانوار، ج 1، ص 203.
(19) مشكاةالانوار، ص 107.
(20) همانجا.
(21) نهج‏البلاغه، خ 222.
(22) همانجا.
(23) همان، خ 176.
(24) بحارالانوار، ج 93، ص 284.
(25) مثنوى، دفتر 2، ابیات 22 و 23.

معناى «ثارالله» چیست؟ آیا اطلاق این كلمه به امام حسین(علیه السلام)، ریشه قرآنى و روایى دارد؟

«ثار» از ریشه «ثأر» و «ثؤرة» به معناى انتقام و خونخواهى و نیز به معناى خون آمده است.(1)
1. براى «ثارالله» معانى و وجوه مختلفى ذكر شده كه هر یك تفسیر خاص خود را مى‏طلبد. در مجموع به این معنا است كه: خداوند، ولىّ دم آن حضرت است و خود او خون آن بزرگوار را از دشمنانش طلب مى‏كند چرا كه ریختن خون سیدالشهدا در كربلا، تجاوز به حریم و حرمت الهى و طرف شدن با خداوند است. به طور كلى از آن جهت كه اهل بیت (ع) «آل الله» هستند، شهادت این امامان، ریخته شدن خون متعلق به خداوند است.(2)
اگر چه این واژه در قرآن نیامده است لیكن مى‏توان آن را با آیات قرآنى این گونه توجیه نمود. خداوند مى‏فرماید: «من قتل مظلومًا فقد جعلنا لولیه سلطَنًا»(3) «آن كس كه مظلوم كشته شده، براى ولى‏اش سلطه (و حق قصاص) قرار دادیم».
هر كسى (صرف نظر از مسلك و مذهبش)، اگر مظلومانه كشته شود، اولیاى دم او، حق خون‏خواهى دارند و از آنجا كه اهل بیت (ع)- به ویژه امام حسین (ع)- مظلومانه و در راه ایمان و حق و خداوند كشته شده‏اند و جان به جان آفرین تسلیم كرده‏اند، در واقع «ولىّ دم» و خونخواه آنان، خود خداوند است.
بنابراین «ثارالله» به این معنا است كه خون بهاى امام حسین (ع)، متعلق به خدا است و او كسى است كه خون بهاى امام حسین (ع) را خواهد گرفت. این واژه حاكى از شدت همبستگى و پیوند سیدالشهدا (ع) با خداوند است كه شهادتش همچون ریخته شدن خونى از قبیله خدا مى‏ماند كه جز با انتقام‏گیرى و خون‏خواهى خدا، تقاص نخواهد شد.(4)
2. اگر «ثار» به معناى خون باشد، قطعاً مراد از «ثارالله» معناى حقیقى نیست بلكه یك نوع تشبیه، كنایه و مجاز است. چون مسلّم است كه خدا موجودى مادى نیست تا داراى جسم و خون باشد پس این تعبیر از باب تشبیه معقول به محسوس است یعنى، همان گونه كه نقش خون در بدن آدمى نقش حیاتى است، وجود مقدس امام حسین (ع) نسبت به دین خدا چنین نقشى دارد و احیاى اسلام با نهضت عاشورا بوده است.
3. شاید بتوان در این باره با نگاه عرفانى مستند به روایات نیز به نتیجه‏اى نورانى دست یافت. از امام على (ع) نیز به «اسدالله الغالب» و «یدالله» تعبیر شده است و در حدیث «قرب نوافل» از پیامبر (ص) روایت شده است كه خداوند فرمود:
«ما تحبب الى عبدى بشى‏ء احب الىّ مما افترضته علیه و انه لیتحبب الىّ بالنافله حتى احبه فاذا احببته كنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و لسانه الذى ینطق به و یده التى یبطش بها و رجله التى یمشى بها اذا دعانى احببته و اذا سألتنى اعطیته»(5) «بنده من به چیزى دوست داشتنى تر از واجبات، نزد من اظهار دوستى نمى‏كند و همانا او با نوافل نیز به سوى من اظهار دوستى مى‏كند. آن گاه كه او را دوست بدارم گوش او مى‏شوم كه با آن مى‏شنود و دیده او مى‏شوم كه با آن مى‏بیند و زبان او مى‏شوم كه با آن سخن مى‏گوید و دست او مى‏شوم كه با آن ضربه مى‏زند و پاى او مى‏شوم كه با آن راه مى‏رود. اگر به درگاه من دعا كند، او را دوست خواهم داشت و اگر از من درخواست كند به او عطا مى كنم».
از این روایت به خوبى آشكار مى‏شود كه اولیاى خداوند، «خلیفه» او بر روى زمین و مظهر افعال الهى‏اند. خداوند جسم نیست، اما آنچه را كه اراده مى‏كند انجام بدهد، از طریق دست اولیاى خود به ظهور مى‏رساند و كمكى را كه مى‏خواهد به سوى بنده‏اى بفرستد، با پاى اولیاى خود مى‏رساند. و خونى را كه مى‏خواهد از سوى خود براى احیاى دین خودش ریخته شود، از طریق شهادت اولیاى خودش ظاهر مى‏سازد. از این رو همان طور كه دست امام على (ع) دست قدرت خدا و «یدالله» است خون امام حسین (ع) نیز خون خدا و «ثارالله» است.
از این رو در زیارت عاشورا مى‏خوانیم: «السلام علیك یا ثار الله و ابن ثاره‏والو تر الموتور» «سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون او سلام بر تو اى یگانه دوران» همان گونه كه مرحوم ابن قولویه در زیارت هفدهم و بیست و سوم امام حسین (ع) این فقره را نقل مى‏كند: «و انك ثار الله فى الأرض و الدم الذى لا یدرك ثاره أحد من أهل الأرض و لا یدركه الا الله وحده»(6)
همان گونه كه نقش خون در بدن آدمى نقش حیاتى است و بود و نبودش، مرگ و زندگى او را رقم مى‏زند، وجود مقدّس امام على و امام حسین (ع) نزد خدا و در دین او چنین نقشى دارند كه اگر آن حضرت نبود، اسلام نبود و اگر حسین (ع) نبود، اسلام و تشیّع نبود.
آرى تا یاد و نام سیّدالشّهدا (ع) زنده و بر سر زبان‏ها است، تا عشق حسین (ع) در دل‏ها مى‏تپد، تا آتش محبت و ولایت او در قلوب انسان‏ها مشتعل است، تا فریاد «یا حسین» بر بلنداى آسمان‏ها و زمین طنین انداز است نام و یاد خدا زنده و پایدار است چون او همه هستى خود را در راه خدا انفاق و ایثار كرد، سیماى ننگین ریاكاران و تحریف‏گران زمان را آشكار نمود و نقاب از چهره زشت آنها برداشت و اسلام ناب نبوى و علوى را بر مردم نمایاند. خون او شرافت «ثارالله» را گرفت.

پی نوشت :

(1) ر. ك: الطریحى، مجمع البحرین، ج 1، ص 237، معین، محمد، فرهنگ فارسى، ج 1، ص 1185، مفردات راغب، ص 81.
(2) محدثى، جواد، درسهایى از زیارات عاشورا، ص 14، عزیزى تهرانى، اصغر شرح زیارت عاشورا، ص 35.
(3) اسراء (17)، آیه 33.
(4) ر. ك. فرهنگ عاشورا، واژه» ثار «.
(5) محاسن برقى، ج 1، ص 291.
(6)) ترجمه كامل الزیارات، ص 683، زیارت 16).

در حالى كه اعمال و رفتار انسان باید بر اساس عقل و اندیشه و به همراه محتواى شناختى انجام گیرد؛ چرا بزرگداشت حادثه عاشورا با تكیه بر احساسات و تحریك عواطف برگزار مى‏گردد؟ و از بین عواطف و احساسات، تنها عواطف منفى )گریه و زارى( انتخاب مى‏شود؟ چرا خنده، سكوت، میتینگ و ... نه؟

به منظور پاسخ به این پرسش، لازم است ابتدا دو مقدمه را بیان كنیم و آن‏گاه به جواب بپردازیم:
یك. چه عواملى در بروز رفتار مؤثر است؟
دو. انگیزه مسلمانان و شیعیان از بزرگداشت عاشوراى حسینى چیست؟
یك. عوامل مؤثر در بروز رفتار
عزادارى و بزرگداشت حادثه كربلا، رفتارى است در بین انبوه رفتارها و اعمالى كه یك انسان انجام مى‏دهد. لذا از قواعد و اصول روان شناختى حاكم بر رفتار آدمى مستثنا نیست و تمام اصول، قواعد و زمینه‏هایى كه براى بروز یك رفتار بیان مى‏شود، در مورد عملى همانند عزادارى و سوگوارى براى سالار شهیدان نیز صدق مى‏كند.
از دیدگاه روان شناختى حداقل دو عامل اساسى در اعمال و رفتارهاى انسان ایفاى نقش مى‏كنند: یكى »شناخت« و دیگرى »انگیزه«.
یكى از عوامل مؤثر در رفتار »شناخت« است كه موجب مى‏شود آدمى مطلبى را بفهمد و بپذیرد و متناسب با فهم و شناخت خود عمل كند. آدمى تا از عملى خاص »شناخت« نداشته باشد، قادر به انجام آن نخواهد بود. تنها شناخت و آگاهى كافى نیست. عامل شناخت اگر چه براى صدور رفتار لازم است ولى كافى نیست و عامل دیگرى باید باشد تا ما را برانگیزد. باید براى انجام هر كارى- افزون بر شناخت- میل و اشتیاق و شور و شوقى هم نسبت به انجام آن كار پیدا شود تا آن كار انجام گردد. باید علاقه‏اى نسبت به آن كار باشد تا براى انجام آن اقدام شود. باید انگیزه‏اى باشد تا رفتار را برانگیزد و جهت دهد.
در یك تمثیل ساده عامل »شناخت« مسیر را مى‏نماید. ولى »ماشین رفتار« نیازمند نیرویى است تا آن را روشن كند و در مسیر نمایانده و شناخته شده، به حركت درآورد یعنى، »انگیزه« موتور رفتار آدمى است و »شناخت« جاده نما است. روشن است كه این شناخت به خودى خود براى صدور عمل و انجام رفتارى خاص كافى نبوده و براى ما حركت آفرین نیست.
حال شناخت حادثه كربلا و آشنایى با شخصیت امام حسین )ع( و اهداف آن حضرت، گرچه براى سوگوارى و عزادارى براى آن حضرت ضرورت دارد اما شناخت تنها كافى نیست و باید انگیزه‏اى هم در میان باشد. افراد بسیارى امام حسین )ع( را مى‏شناسند ولى انگیزه‏اى براى سوگوارى و عزادارى آن حضرت ندارند. از این رو سال‏ها در لباس مسلمانى زندگى مى‏كنند و با امام سوم خود نیز ناآشنا نیستند اما ذره‏اى شور و علاقه سوگوارى در وجودشان نیست حتى چه بسا سوگوارى دیگران را به تمسخر مى‏گیرند و آن را عملى جاهلانه، بى‏فایده و گاه مضر مى‏شمارند و مى‏گویند: امام حسین )ع( یك نهضت و قیامى انجام داد- حالا چه تلخ یا شیرین- هر چه بود، تمام شد و رفت چرا باید بعد از سال‏ها و قرن‏ها سوگوارى كنیم و آن حادثه را زنده نگه داریم؟ این كار چه ضرورتى دارد؟ چه سودى براى امام حسین )ع( و چه فایده‏اى براى ما دارد؟
البته بیان راه ایجاد انگیزه عزادارى و سوگوارى، بحث دیگرى است كه با موضوع این سؤال بیگانه است. آنچه فعلًا محور سخن ما است، این است كه ببینیم عزاداران حسینى به چه انگیزه‏اى است تا ببینیم آن شناخت و این انگیزه، چه شكل از رفتار سوگوارى و عزادارى را اقتضا مى‏كند.
دو. انگیزه مسلمانان و شیعیان از عزادارى انگیزه به »چرایى« و »علت« رفتار اشاره دارد یعنى، وقتى از انگیزه عملى سؤال مى‏كنیم، منظور این است كه چه عاملى باعث بروز این رفتار شده و به این عمل نیرو بخشیده و موجب انجام آن گردیده است. در اینجا نیز خوب است بدانیم كه چرا مسلمانان عزادار، به بزرگداشت عاشورا و نهضت حسینى روى آورده‏اند.
ابتدا گفتنى است: هر شخصى مى‏تواند بر اساس سطح شناخت، انگیزه‏اى شخصى- كه صرفاً به ایده فردى خودش مربوط است- به عزادارى بپردازد یعنى، انگیزه مسلمانان از عزادارى، تنوع زیاد دارد. اما در اینجا مقصود از بیان انگیزه مسلمانان از عزادارى و بزرگداشت عاشورا، بیان فهرست‏وار انگیزه‏هاى موجود و مطرح در سینه مسلمانان نیست بلكه هدف از این تحلیل، بیان آن انگیزه‏اى است كه مى‏تواند مورد پذیرش و توصیه معارف دینى باشد و یا انگیزه عام و فراگیرى است كه تمام مسلمانان و حتى غیرمسلمان سوگوار حسینى براى عزادارى خود بیان مى‏كنند.
در عمق اندیشه اسلامى و در حافظه انسان‏ها، بزرگداشت حوادث تاریخ‏ساز، با سه انگیزه زیر انجام مى‏پذیرد:
1. زنده نگه داشتن و باز سازى كردن آن حادثه در خاطره‏ها،
2. حق‏شناسى از حادثه آفرین و شكر گزارى از وى،
3. عبرت‏گیرى و الگوسازى براى زندگى امروز و فرداى خود.
از آنجایى كه حادثه عاشورا یك نقش تعیین كننده در استمرار رسالت(1) و تعقیب اهداف دین )رشد و هدایت جامعه( در تمام دوره‏هاى حیات بشرى دارد لذا با بزرگداشت آن، به شكلى كه حادثه را در اذهان و فضاى زندگى دینى و اجتماعى بازسازى مى‏كنیم تا الگوى همیشه زنده زندگى باشد.
از جانب دیگر در فضاى ذهنى مسلمانان یك احساس دین و بدهكارى نسبت به امام حسین )ع( وجود دارد و اگر مسلمانى در عزاى حسینى شركت مى‏كند، از این رو است كه خود را مدیون آن حضرت احساس كرده و براى اداى وظیفه خود سوگوارى مى‏كند تا وجدان خود را راضى سازد.
البته ممكن است الان آن حادثه براى او هدایت‏گرى نداشته باشد ولى آن حادثه‏آفرین به واسطه خدمتى كه در آن زمان انجام داده است، همچنان بر او حق دارد و باید حق‏شناسى خود را به شكل عزادارى )آن‏گونه كه خود حادثه‏آفرین معین كرده است((2) ابراز و دین خود را ادا كند.
البته به دنبال بزرگداشت عاشورا و حق‏شناسى از سرور آزادگان، مى‏توان با زنده نگه‏داشتن پیام عاشورا، از قیام امام حسین )ع( الگو ساخت تا در كشاكش حق و باطل، كارى حسینى نمود.
روشن است كه انگیزه عمل، شكل و كیفیت و حتى كمیت رفتار را معین مى‏كند. ساختمانى كه به انگیزه برخوردارى از یك مسكن بنا مى‏شود، با آن ساختمانى كه به منظور یك واحد تجارى بنا مى‏گردد، كاملًا متفاوت است. بزرگداشت نهضت حسینى باید به شكلى انجام بگیرد كه بتواند اهداف و انگیزه‏ها را تأمین كند. چگونه مى‏توان مراسم بزرگداشت حسینى را برگزار نمود تا حق‏شناسى كرده باشیم؟ چسان باید شهادت حسین بن على را بزرگ داشت و از آن تجلیل نمود تا درس زندگى به آدمیان دهد و امتداد خط رسالت باشد؟
آیا با یك كنسرت مى‏توان از حسین بن على )ع( قدردانى كرد و حق‏شناسى نمود؟ چرا؟ با یك لحظه سكوت چطور؟ با یك مراسم رقص، گپ، شیرینى‏خورى، تخمه چكانى و چطور؟ با یك مقاله، سمینار و همایش مى‏شود اهداف امام حسین )ع( را زنده نگه‏داشت و به خط رسالت تداوم بخشید؟
همان‏گونه كه گذشت شكل و كیفیت عمل، باید به گونه‏اى باشد كه تأمین‏كننده انگیزه ایجادكننده باشد. لذا برخى از اشكال بزرگداشت، نه تنها انگیزه را به دست نمى‏دهد بلكه انگیزه را از دست مى‏دهد. از حسینى كه كشته راه عدالت است، نمى‏توان با برپایى مراسم شادى قدرشناسى كرد و مكتب و مرام او را زنده نگه‏داشت.
بعضى از اشكال بزرگداشت، گرچه منافاتى با انگیزه عمل ندارد ولى یا فقط گوشه‏اى از انگیزه را به دست مى‏دهد و یا اینكه با انگیزه بیگانه است به عنوان مثال یك لحظه »سكوت« چگونه مى‏تواند استمرار خط امام حسین )ع( و زنده كننده آیین و مرام او باشد؟ یك همایش، یا یك مقاله علمى، اگر چه سطح شناخت از مكتب حسین و اهداف و را افزایش مى‏دهد اما به تنهایى در عمل كردن بر طبق آیین حسینى و زنده نگه‏داشتن مرام او كفایت نمى‏كند. بسیارى از ما به نیكى گذشت آگاهى داریم لیكن انگیزه‏اى براى انجام آن نداریم. از طرفى شناخت نهضت حسینى و آگاهى از نقش آن در سعادت دنیوى و اخروى، خود به خود براى ما تحریك و عمل كردن در مسیر امام حسین )ع( را در پى ندارد. هنگامى دانستن و به یاد آوردن خاطره سالار شهیدان ما را به انجام دادن كارى )شبیه كار امام حسین )ع »و پیمودن راه او وا مى‏دارد كه در ما انگیزه‏اى نیز به وجود آید و بر اساس‏آن ماهم دوست داشته باشیم آن كار را انجام دهیم و در مسیر اهداف ونهضت او گام برداریم. باید عواطف ما تحریك و احساسات ما برانگیخته شود تا مابتوانیم كارى حسینى كنیم و بدین وسیله اداى دین نماییم و یاد خاطره امام حسین )ع( را زنده نگه داریم.
بنابر این زمان این بزرگداشت‏ها و مراسم‏ها، اداى دین و حق‏شناسى تلقى مى‏گردد كه حداقل از دو عنصر و گزینه اساسى برخوردار باشد:
1. مبتنى بر شناخت از امام حسین )ع( و نهضت و اهداف او باشد.
2. بعد از شناخت‏دهى و آگاهى بخشى، احساسات و عواطف را جهت حركت در مسیر آن حضرت تقویت و انسان را به حركت بر طبق مكتب و مرام امام حسین )ع( تحریك كند یعنى، هم شعور بخشد و هم شور آفریند. شعور حسینى و شور حسینى در فكرها و دل‏ها افكند تا كارى حسینى كنند.
شاید بگویید همراه بودن این مراسم با احساسات و عواطف، مورد قبول است اما چرا از بین احساسات تنها به احساسات منفى )گریه و زارى، مرثیه، روضه و( روى آورده مى‏شود؟ و آن شعور با شور و هیجان سوگوارى همراه مى‏گردد؟
درست است كه گریه و خنده و غم و شادى، هر دو حالت احساسى هستند ولى تأثیر آنها یكسان نیست. لذا باید آن احساسى را برگزید كه در كنار آن شعور بتواند، غرضى را فراهم سازد و انگیزه مورد نظر را تأمین كند. اگر بزرگداشت امام حسین )ع( با خنده همراه باشد، نمى‏تواند نهضت حسینى را زنده كند خنده و شادى نمى‏تواند آدمى را به شهادت‏طلبى دعوت كند و استقامت و پایدارى و حق‏طلبى را زنده سازد. از جانب دیگر عمیق‏ترین ارتباط عاطفى و احساسى انسان‏ها در گریه و سوگوارى به دست مى‏آید و برقرار مى‏شود یعنى، با هم خندیدن و شادى كردن، نشان از ارتباط عاطفى صادقانه و بى‏تردید نیست چه بسیار افرادى كه در خنده و شادى با شما مشاركت مى‏ورزند ولى عمق دل‏شان حكایت از ناخرسندى دارد وبه قول معروف هرگز از ته دل‏شان شاد نیستند در حالى كه این اختلاف ظاهر و باطن در حالت عاطفى درون‏خیز )مانند غم و اندوه و گریه( كمتر رخ مى‏دهد. از این رو مى‏گویند: شریك شادى بودن هنر نیست، مهم آن است كه شریك غم و ندارى و تو باشد. افزون بر این عمق تأثیرپذیرى از حادثه و موقعیت مورد نظر نیز در غم‏گسارى، تجلّى پیدا مى‏كند، تا در شادى.
با توجّه به این دو نكته، عمق همراهى امام حسین )ع( در حالت گریه نمودار مى‏شود. گریه و سوگوارى حكایت از همراهى خالصانه‏ترى با غم دیده و مصیبت زده دارد. اگر مى‏خواهیم همراهى كامل‏تر و خالصانه‏تر خود را به اثبات برسانیم، مشاركت در غم و اندوه است نه شریك شادى بودن و بس. بر این اساس مى‏توان گفت: بزرگداشتى كه در شكل سوگوارى باشد، حكایت بیشترى از زنده نگه‏داشتن یاد امام حسین )ع( وهمراهى با آن حضرت )ع( دارد و حق‏شناسى را بهتر به نمایش مى‏گذارد.

پی نوشت :

(1) اشاره به حدیث نبوى:« حسین منى و انامن حسین »« حسین ازمن است و من از حسینم ». خلاصه تاریخ اسلام، ج 3، ص 19.
(2) اشاره به متن دعاى عرفه امام حسین كه« امام را كشته اشك روان و قرین مصائب و بلایا معرفى مى‏كند ». مفاتیح الجنان، ص 795.

منابع:

1. حماسه حسینى، علامه شهیدمطهرى(رحمت الله علیه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سیماى فرزانگان، آیت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى دیگر از آسمان كربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاریخ اسلام ، حجت الاسلام سید هاشم رسولى محلاتى
6. فضایل و سیره امام حسین (علیه السلام)، عباس‏عزیزى‏
7. شرع و شادى، ابوالفضل‏طریقه‏دار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها

شنبه 28/11/1391 - 23:7
اهل بیت
نویسنده:سید امیرحسین کامرانی راد

چرا در زیارت عاشورا لعن آل مروان , ابوسفیان و آل زیاد بصورت جمع آمده در حالیكه در بین آنها ارادتمند اهل بیت(علیهم السلام) هم وجود داشته است ؟

فرزندان زیاد در بین آنان شخصیت مثبتى نبوده و تمامى آنان به كارهاى پدرشان و برادرشان عبیدالله زیاد راضى بوده‏اند. فرزندان مروان نیز معروف آنان چهار نفر بوده‏اند كه از بین آنان، عبدالملك مروان خلیفه به ناحق و ظالم بوده و سه نفر دیگر از طرف او بر بخش‏هایى حكومت مى‏كرده‏اند. همچنین فرزندان عبدالملك هم چهار نفر بوده‏اند كه همگى خلیفه شدند و از خلفاى ظالم و جایر بوده‏اند.
و اما منظور از بنى امیه كه مورد لعن قرار گرفته‏اند تنها افرادى از آنها كه در غصب خلافت و خاموش كردن نور ولایت هم‏دست بوده‏اند مراد است. و اغلب آنان كه از جمله اولاد ابى سفیان و اولاد مروان باشند دشمن اهل‏بیت بوده‏اند. و اگر احیانا در بین این گروه كسى مؤمن واقعى باشد این لعن شامل حال او نمى‏شود.
در روایتى على بن یقطین كه در دستگاه بنى امیه بوده و از ارادتمندان اهل‏بیت بوده به امام كاظم (ع) عرض مى‏كند من از نفرینى كه امام صادق بر پدرم یقطین و اولاد او كرده مى‏ترسم. حضرت مى‏فرماید: آن طور كه تو فكر مى‏كنى نیست.
مؤمن در صلب كافر به مانند ریگ است در خشت كه باران گل را مى‏شوید و ضررى به سنگ ریزه نمى‏رسد و نفرین پدرم شامل حال تو نمى‏شود. بنابراین لعنى هم كه بر بنى امیه شده به همین شكل است شامل مؤمنان از آنان نمى‏شود.
و كسانى كه خودشان از كافران و ظالمان بوده‏اند و یا راضى به كارهاى پدران خود بوده‏اند مورد لعن هستند.
براى توضیح بیشر ر. ك:
شفاء الصدور در شرح زیارت عاشورا تألیف میرزا ابوالفصل طهرانى.

*********
در جواب كسانی كه زیارت عاشورا را متعلق به عصر بنی امیه می دانند چه باید گفت؟ و لعن آنها و همفكرانشان برای چیست؟

1. طبق سند زیارت عاشورا، (كامل الزیارات، ابن قولویه و مصباح، شیخ طوسى) این زیارت در عصر امام صادق (ع) وارد شده كه همزمان یا بعد از سقوط بنى امیه و روى كارآمدن بنى عباس است و توسط ائمه بعدى نیز تأكید شده است بنابراین فلسفه‏ى زیارت عاشورا، هرگز نمى‏تواند منحصر در نكته‏اى باشد كه از قول برخى روشنفكران نقل كردید.
2. از جمله فلسفه‏هاى زیارت عاشورا، ایجاد روحیه‏ى انقلابى و ستم‏ستیزى است همچنان كه در این زیارت مى‏خوانیم «انّى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم» یعنى نكته‏ى «جان گرفتن شیعه» منحصر به زمان بنى امیه نیست. همچنین موجب ایجاد علقه و ارتباط محكم عاطفى و معنوى با ائمه معصومین كه اسوه‏ها و الگوهاى هدایت بشرند، مى‏باشد، كه آثار سازنده‏ى تربیتى و هدایتى خواهد داشت. یعنى از سویى موجب احیاى مكتب و راه امام حسین (ع) و ائمه معصومین مى‏شود و از سوى دیگر آنچنان رابطه‏اى در زیارت كننده با آنان برقرار مى‏شود كه دیگر گذشت قرون و اعصار هرگز نمى‏تواند بین آنان جدایى افكند. همچنان كه، در ضمن دعاهاى موجود در زیارت عاشورا نیز خواسته شده است: «اللهم اجعل محیاى محیا محمد و ال محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد» «اسئل الله ان یجعلنى معكم فى الدنیا و الاخرة و ان یثبت لى عندكم قدم صدق فى الدنیا و الاخره».
3. در مورد لعن، باید گفت لعن كه به معناى دورى از لطف و رحمت الهى است، براى معاندان و محاربان با امام حسین (ع) و ظالمین به اسوه‏ها و الگوهاى هدایت مردم، ابدى است. زیرا ملاك لعن، ابدى است. آنچه كه موجب لعن و نفرین نست به ظالمین به حق محمد و آل محمد (ص) شده است، و ملاك لعن است، چون باقى است لعن هم باقى است. علاوه بر این، حقیقت و روح دین را همین حبّ و بغض‏ها تشكیل مى‏دهد.
حبّ و عشق نسبت به كسانى كه بندگان مطیع و عارف درگاه الهى بوده‏اند و بغض نسبت به كسانى كه دشمن حق و حقیقت بوده‏اند (تولّى و تبرّى). همچنان كه در متون دینى آمده است «هل الدین الّا الحبّ؟ و هل الایمان الّا الحبّ و البغض؟ آیا دین و ایمان چیزى غیر از حبّ و بغض است؟«.(1)
و در حدیث قدسى آمده است: «خداوند به موسى (ع) فرمود: آیا هرگز كارى براى من انجام داده‏اى؟ موسى عرض كرد:
برایت نماز گزاردم، روزه گرفتم، صدقه دادم و تو را یاد كردم خداوند فرمود: نماز برهان و حجّت براى توست و روزه سپر تو در برابر آتش جهنم است و صدقه، سایه‏ى سرت و یاد من، نورى است براى تو چه كارى براى من كرده‏اى؟ موسى (ع) عرض كرد: مرا به كارى كه براى توست راهنمایى فرما. خداوند فرمود: اى موسى آیا هرگز براى من با كسى دوستى كرده‏اى و براى من با كسى دشمنى كرده‏اى؟ پس، موسى دانست كه برترین اعمال، حبّ و دوستى به خاطر خدا و بغض و دشمنى به خاطر خداست«.(2)
در زمینه حبّ و بغض به خاطر خدا، نقل متواتر از شیعه و سنى رسیده است. نبى اكرم (ص) مى‏فرماید: «حبّ و بغض به خاطر خداوند، واجب است«.(3)
بنابراین، یكى دیگر از فلسفه‏هاى زیارت عاشورا را همین تحكیم حبّ و بغض به خاطر خدا مى‏توان برشمرد.
4. این كه فرموده‏اید از كجا مى‏دانیم همفكران بنى امیه نیز شامل لعن مى‏شوند؟ در پاسخ باید گفت علاوه بر مطالب بند( 3 )كه گذشت، در متن زیارت عاشورا از پیروان و تابعین و دوستان وهمه كسانى كه به نوعى به عمل آنان راضى بوده‏اند، نام برده و زیارت كننده از آنان تبرى مى‏جوید.

پى نوشت ها:

(1)) میزان الحكمه، ج 2، ص 944)
(2)) همان، ص 966).
(3)) كنزالعمّال، ح 24688)

*********
چه قیام هایی بعد از نهضت عاشورا در حمایت از امام حسین (علیه السلام ) انجام گرفت ؟

علاوه بر قیام مختار یكى از قیام هایى كه براى انتقام خون حسین بن على و شهداى كربلا روى داد، قیام توابین است. اولین كسى كه دست به این نهضت زد سلیمان بن صرد بود. سلیمان از اصحاب حضرت محمد (ص) و حضرت على بشمار مى رفت. مسیب بن نجبه، عبدالله بن سعد بن نفیل، رفاعه بن شداد، عبدالله بن وائل تیمى در خانه سلیمان بن صرد اجتماع كردند. عده اى از شیعیان على (ع) هم آمدند. سلیمان در میان آنان سخنرانى كرد و گفت: ما در محضر خدا هیچ عذرى نداریم، ما حسین بن على را یارى نكردیم و چاره اى جز این نیست كه قاتلان آن حضرت را بكشید. اگر چنین كردیم، شاید خداوند از ما بگذرد. رفاعه بن شداد به سلیمان بن صرد گفت: خداوند تو را به بهترین گفتار هدایت كرد و تو به بهترین امر دعوت كردى. ما حرف تو را مى پذیریم. رفاعه به حاضران گفت: اگر صلاح مى دانید رهبرى این امر را به عهده سلیمان بن صرد بگذاریم. مسیب بن نجبه گفت: من نیز با شما هم عقیده ام، پس آماده جنگ باشید. در همین اجتماع نطفه ى قیام توابین منعقد شد. پس از آن سلیمان بن صرد به شیعیان مدائن نامه نوشت و آنان را دعوت به قیام كرد. شیعیان مدائن هم پذیرفتند. سلیمان نامه هاى دیگرى هم نوشت و مردم را به خونخواهى حسین بن على (ع) دعوت كرد. عده زیادى دعوت سلیمان بن صرد را پذیرفتند. در كوفه شعار» یالثارات الحسین «به آسمان بلند شد. نیروهاى انقلابى به رهبرى سلیمان بن صرد، حركت كردند. سلیمان بن صرد از همان آغاز تصمیم داشت به شام حمله كند و با عبیدالله بن زیاد درگیر شود. عبدالله بن سعد بن نفیل به سلیمان گفت: قاتلان امام حسین همه در كوفه اند و فقط عبیدالله در شام است، بهتر است به حساب این قاتلان برسیم ولى سیلمان گفت: اول باید با شامیان بجنگیم. شب جمعه پنجم ربیع الاخر سال شصت و پنج هجرى قمرى راه افتادند، اول به كربلا رفتند و یك شبانه روز در آنجا ماند. پس از توبه و گریه و ناله قبر امام حسین را به سوى شام ترك كردند. شامیان فهمیدند كه شیعیان حسین بن على (ع) به خونخواهى قیام كرده و به سوى شام راه افتاده اند، خود را آماده جنگ كردند. نیروهاى شامى حركت كردند و آمدند. نیروهاى انقلابى هم رفتند و به شامیان رسیدند. در» عین الورده «نیروهاى طرفین با هم درگیر شدند. پیش از جنگ، سلیمان صرد گفت: اگر من كشته شدم، فرمانده شما مسیب بن نجبه است، اگر او كشته شد، فرمانده عبدالله بن سعد بن نفیل است، اگر او كشته شد، فرمانده خالد بن سعد بن نفیل است، اگر او كشته شد، فرمانده عبدالله بن وائل است و اگر او هم كشته شد فرمانده شما رفاعه بن شداد است. شامیان و شیعیان به جنگ پرداختند. سلیمان بن صرد فرمانده قلب لشكر شیعیان بود، عبدالله بن سعد فرمانده میسره و مسیب بن نجبه فرمانده میمنه. جنگ سختى درگرفت و در پایان با شكست نظامى نیروهاى سلیمان بن صرد پایان یافت. براى آگاهى كامل از قیام توابین به«(1) »مراجعه شود. و مى توانید به كتاب» قصه كربلا «نوشته آقاى نظرى منفرد مراجعه كنید.

پى نوشت ها:

(1) بحارالانوار، ج 45، ص 358، چاپ ایران‏

*********
مقام محمود كه در زیارت عاشورا و سوره اسراء آیه 79 آمده به چه معناست ؟

بنابر یك احتمال مقام محمود، چنانكه ازآیه 79 سوره اسرا هم استفاده مى شود، مقام شفاعت است. این مقام در مرحله ى اول مخصوص رسول خدا )ص( و انبیائ و ائمه )ع( است ولى مراحل نازل تر آن مخصوص علماى واقعى و شهدا و موئمنین واقعى هم هست و بدیهى است اگر كسى موئمن واقعى شد به حسب آن چه در بعضى روایات آمده است مى تواند اگر خداوند اذن بدهد از بعضى افراد شفاعت نماید. بنا به احتمال دیگر كه با احتمال ذكر شده منافاتى ندارد این است كه مقام محمود، مقامى است كه تمامى مخلوقات پیامبر را ستایش مى كنند. موئید این معنى روایتى است از امیرالمؤمنین )ع( كه در مورد اهل محشر مى فرماید: جمع مى شوند در موطنى كه در آن جا مقام حضرت محمد )ص( است. آن گاه پیامبر به گونه اى خداوند را ستایش مى كند كه هیچ كس قبل از او ستایش نكرده است. بعد از آن ستایش مى كند بر هر موئمن و موئمنه اى و ابتدا مى كند به صدیقین و شهدا و بعد از آن به صالحان. در این هنگام تمامى اهل آسمان و زمین پیامبر را ستایش مى كنند چنانچه در قرآن آمده است:« عسى این یبعثك ربك مقاما محمودا »پس خوشا به حال كسى كه براى او در این روز بهره و نصیبى باشد و واى به حال كسى كه در این روز بهره و نصیبى نداشته باشد،(1).
براى آگاهى بیشتر ر. ك: شفائالصدور فى شرح زیاره العاشور، ج 2، ص 55، میرزا ابوالفضل طهرانى.

پى نوشت ها:

(1)) نورالثقلین، ج 3، ص 502)

*********
آیا این مطلب كه جن‏ها روز عاشورا به كمك امام حسین(علیه السلام) آمدند صحیح است؟

مفید به سند خود از امام صادق (ع) این نكته را نقل كرده است زمانى كه امام حسین (علیه السلام) حركت فرمود، گروهى از ملائكه براى پیشنهاد كمك خدمت آن حضرت آمدند و گروه‏هایى از مسلمانان و شیعیان جن براى كمك آمدند اما حضرت در پاسخ جنیان فرمود: خدا به شما جزاى خیر دهد من مسؤول كار خود هستم و محل و زمان قتل من نیز مشخص است. جنیان گفتند اگر امر شما نبود همه دشمنان شما را مى‏كشتیم. حضرت در پاسخ فرمود ما در این كار از شما تواناتریم اما چنین نمى‏كنیم تا لِیَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیى مَنْ حَىَّ عَنْ بَیِّنَةٍ/ تا آنها كه گمراه مى‏شوند با اتمام حجت باشد و آنها كه راه حق را مى‏پذیرند با آگاهى و دلیل آشكار باشد،(1). براى آگاهى بیشتر ر. ك:
1- بحارالانوار، ج 44، ص 330، علامه مجلسى
2- فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع)، ص 338، پژوهشكده باقرالعلوم

پى نوشت ها:

(1)) انفال، آیه 42)

*********
با توجه به مشكلات فعلى جهان اسلام نقل حماسه عاشورا و اهمیت دادن به آن‏چه دلیلى دارد؟

نقل حماسه عاشورا روح ایثار و شجاعت و ایمان را در مسلمانان زنده مى‏نماید، در نتیجه در مقابل مسائل جهان اسلام، بهتر حساسیت نشان خواهند داد. انقلاب، ضدطاغوتى و ضدآمریكایى ایران و هم‏چنین پیروزى حزب‏اللَّه لبنان بر اسرائیل، متأثر از همان مجالس عزاى سیدالشهدا بود. هم‏چنین است مقاومت و دفاع هشت‏ساله ایران در مقابل تهاجم جهانى در قالب جنگ عراق و پیروزى‏هاى مكرر لشكر اسلام بر كفر و الحاد جهانى. ضمن این كه اگر آن واقعه به همان شكل نقل نگردد، اندك اندك به فراموشى سپرده خواهد شد و اسلام پشتوانه‏اى تأثیرگذار با این اهمیت را از دست خواهد داد. البته باید در روضه‏خوانى‏ها از تحریف و عوض نمودن واقعیت خوددارى كرد مانند عروسى حضرت قاسم در كربلا كه هیچ سند تاریخى معتبرى ندارد. هم‏چنین در كنار نقل حادثه عاشورا باید به مسائل جهان اسلام در عصر حاضر نیز اهمیت داد و وظیفه مسلمانان در این رابطه را باید گوشزد كرد.

*********
در زیارت عاشورا در قسمت »اللهم خص انت اول ظالم باللعن منی و ابدا به اولا ثم الثانی و الثالث و الرابع اللهم العن یزید خامسا ...«منظور از اول، ثانی، ثالث و رابع كه خامس آنها یزید است و مورد لعن قرار گرفته اند چه كسانی هستند. و با توجه به احادیثی كه مؤمنان را از سب و لعن و نفرین باز می دارد زیارت عاشورا چرا مشحون از موارد یاد شده است؟ نكته دیگر این كه چرا در این زیارت به اولین ظالم به صراحت اشاره نشده است؟

در مورد لعن، باید گفت لعن به معناى دورى از لطف و رحمت الهى است و آنچه نكوهش شده ناسزاگویى و سب به خدایان مشركان است »لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا بغیر علم و آنهایى را كه جز خدا مى خوانند دشنام مدهید كه آنان از روى دشمنى ]و[ به نادانى خدا را دشنام خواهند داد« )انعام، آیه 108 ).
اما لعن به معناى طلب دورى از رحمت الهى، نسبت به كافران و ظالمان در قرآن نیز آمده است »ان الله لعن الكافرین و اعد لهم سعیرا خداوند كافران را لعن مى كند و عذاب را براى آنان آماده كرده است« )احزاب، ایه 64 ).
و همچنین كسانى كه پیامبر را آزار داده اند مورد لعن قرار گرفته اند. »ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنیا و الاخره كسانى كه خداوند و پیامبرش را آزار مى دهند خداوند آنان را در دنیا و آخرت مورد لعن قرار مى دهد« )احزاب، آیه 57 ).
براى معاندان و محاربان با امام حسین )ع( و ظالمین به اسوه‏ها و الگوهاى هدایت مردم، ابدى است. زیرا ملاك لعن، ابدى است. آنچه كه موجب لعن و نفرین نسبت به ظالمین به حق محمد و آل محمد )ص( شده است، و ملاك لعن است، چون باقى است لعن هم باقى است.
علاوه بر این، حقیقت و روح دین را همین حب و بغض‏ها تشكیل مى‏دهد. حب و عشق نسبت به كسانى كه بندگان مطیع و عارف درگاه الهى بوده‏اند و بغض نسبت به كسانى كه دشمن حق و حقیقت بوده‏اند )تولى و تبرى( از نشانه هاى ایمان است. همچنان كه در متون دینى آمده است »هل الدین الّا الحبّ؟ و هل الایمان الّا الحبّ و البغض؟ آیا دین و ایمان چیزى غیر از حبّ و بغض است؟«، )میزان الحكمه، ج 2، ص 944 )
و در حدیث قدسى آمده است: »خداوند به موسى )ع( فرمود: آیا هرگز كارى براى من انجام داده‏اى؟ موسى عرض كرد: برایت نماز گزاردم، روزه گرفتم، صدقه دادم و تو را یاد كردم خداوند فرمود: نماز برهان و حجّت براى توست و روزه سپر تو در برابر آتش جهنم است و صدقه، سایه‏ى سرت و یاد من، نورى است براى تو. چه كارى براى من كرده‏اى؟ موسى )ع( عرض كرد: مرا به كارى كه براى توست راهنمایى فرما. خداوند فرمود: اى موسى آیا هرگز براى من با كسى دوستى كرده‏اى و براى من با كسى دشمنى كرده‏اى؟ پس، موسى دانست كه برترین اعمال، حبّ و دوستى به خاطر خدا و بغض و دشمنى به خاطر خداست«، )همان، ص 966 ).
در زمینه حب و بغض بخاطر خدا، نقل متواتر از شیعه و سنى رسیده است. نبى اكرم مى‏فرماید: »حبّ و بغض به خاطر خداوند، واجب است«، )كنزالعمّال، ح 24688 )بنابراین، یكى دیگر از فلسفه‏هاى زیارت عاشورا را همین تحكیم حبّ و بغض به خاطر خدا مى‏توان برشمرد.
نكته آخر آن كه زیارت شریف عاشورا و خواندن با اصل تأكید بر وحدت اسلامى تنافى و تناقض ندارد زیرا از نظر فقه شیعه آنجا كه انجام كارى باعث نزاع و تفرقه مى شود حتما باید از آن پرهیز كرد و با تكیه بر اهل دیگر دینى »تقیه« از انجام آن باید خوددارى شود چنان كه هر سال در موسم حج اتفاق مى افتد كه طبق نظر فقهاى شیعه براى حفظ وحدت و هماهنگى اسلامى، مهر گذاشتن در نماز لازم نیست و شركت در نماز جماعت اهل سنت جایز بوده و نماز هم اعاده ندارد. گذشته از همه اینها، خواندن زیارت عاشورا نوعا در جمع شیعیان است و یا هر كسى در خانه خود آن را مى خواند، در این صورت هیچ ضرر و زیانى به وحدت بین المللى اسلامى با دیگر مسلمانان وارد نمى كند.
اما اینكه منظور از لعن هاى 4 گانه در زیارت عاشورا چیست؟ افشاى اسرار نزد دشمنان و مخالفان و تحریك عواطف مردم عوام دو فاكتور مهمى است كه باید در میان مسلمانان به حداقل برسد لذا امامان در دعا و روایات برخى از مختصات شیعه را با كنایه و رمزى بیان مى كردند. اگر ضرورت داشت، خود امام معصوم آن را به صراحت بیان مى‏كرد. از این كه امام معصوم به آن تصریح نكرده به دست مى‏آوریم كه این از اسرار آل محمد است و فاش ساختن اسرار آل محمد )ص( گناه نابخشودنى است. خواص یاران آل محمد بر این اسرار آگاهى دارند، شما مى‏توانید به یكى از خواص مراجعه كنید و از این »سرّ« سر درآورید. البته به این توجه داشته باشیم كه محمد و آل محمد مورد ظلم واقع شده‏اند و پیروان محمد و آل محمد از آن ظالمان متنفرند. این عمل براى آنان یك امر طبیعى است و هیچ‏گونه اشكالى ندارد و اگر ما در خط محمد و آل محمد حركت كنیم، مشمول این جمله نیستیم و اگر در خط دشمنان محمد و آل محمد باشیم، جزو همان ظالمان هستیم. با توجه به اصل تناسب در عبارت، كسانى كه مورد لعن قرار مى گیرند باید از جهاتى تشابه داشته باشند كه مهمترین آنها غصب خلافت، و آزار رساندن خاندان پیامبر )ص( و به حاشیه راندن اهل بیت )ع( و صحابه پاك مى باشد كه مصادیق در صدر اسلام افرادى مانند معاویه بن ابوسفیان مى باشند و چون به صورت رمز آمده است تفسیرهاى مختلف دارد از جمله: 1- قابیل )قاتل هابیل( 2- قدار بن سالف )پى كننده ء ناقه ء صالح( 3- ابن ملجم )قاتل على )ع« 4- معاویه )پدر یزید(
درباره اقوال دیگر و توضیح بیشتر ر. ك: شفاءالصدور فى شرح زیارةالعاشور، تألیف میرزا ابوالفضل طهرانى.

*********
آیا شهربانو دختر یزدگرد سوّم مادر امام سجاد(علیه السلام) بوده؟ و در سرزمین كربلا حضور داشته؟ و فرار او به سمت ایران به دستور امام حسین(علیه السلام) و مدفون شدنش در آرامگاهى كه هم‏اكنون در تهران به بى‏بى‏شهربانو شهرت دارد، صحیح است؟

در بعضى از نوشته‏هاى متأخّر- كه به خیال خود از تاریخ‏هاى معتبر نقل قول كرده- چنین آمده است:
«در برخى از كتب معتبر تاریخى چنین آمده كه: شهربانویه- كه در كربلا حضور داشت و مادر فاطمه همسر قاسم بود- به سفارش امام حسین (ع) سوار بر اسب امام (ع) شده تا او را به سرزمین سرنوشت برساند و او به اذن خدا در ساعتى به رى رسید و در كوهى از آن سامان و در نزدیكى مقبره سیدعبدالعظیم حسنى مدفون شد«.(1)
و همان‏جا چنین آمده است: «در میان مردم چنین شهرت دارد كه در قله كوه چیزى شبیه تكّه‏اى از روپوش زن دیده مى‏شود كه هیچ مردى نمى‏تواند به آن نزدیك شود. زن آبستنى كه در شكم فرزند پسرى داشته باشد، نیز توان نزدیك شدن به آن را ندارد«.(2)
و نیز چنین شایع شده است: «او هنگامى كه به رى رسید، خواست از «هو» (خداوند) یارى بخواهد، اما اشتباها به جاى «هو» لفظ «كوه» را به زبان آورد و همان‏جا كوه او را دریافت و در شكم خود پنهان كرد«.(3)
شاید در نظر برخى ساختگى بودن این افسانه‏ها و نیز عدم حضور مادر امام سجاد (ع) در كربلا، امرى واضح بوده و نیاز به بحث و تحقیق ندارد اما از آنجا كه درباره او مطالب فراوانى در میان مردم و حتى در میان قشر فرهیخته شایع است، به بحث درباره او مى‏پردازیم.
براى روشن‏تر شدن بحث توجه شما را به مطالب زیر جلب مى‏كنیم.

مادر امام سجاد (ع)

با رجوع به منابع مختلف شیعه و سنى درمى‏یابیم كه از میان ائمه شیعى بیشترین اختلاف درباره نام مادر امام سجاد (ع) وجود دارد تا جایى‏كه برخى از محققان با استفاده از منابع مختلف چهارده نام(4) و برخى دیگر تا شانزده(5) نام براى مادر آن حضرت (ع) ذكر كرده‏اند.(6) مجموع این نام‏ها چنین است:
1. شهربانو، 2. شهربانویه، 3. شاه زنان، 4. جهان شاه، 5. شه زنان، 6. شهرناز، 7. جهان بانویه، 8. خولة، 9. برّة، 10. سلافة، 11. غزالة، 12. سلامة، 13. حرار، 14. مریم، 15. فاطمة، 16. شهربان.
با آنكه در منابع تاریخى اهل سنّت بر روى نام‏هایى چون سلافة، سلامة، غزاله بیشتر مانور داده شده است،(7) اما در منابع شیعى و به خصوص منابع روایى آنها، نام شهربانو بیشتر مشهور شده است. بنا به نوشته برخى از محققان(8): اولین بار این نام در كتاب «هبائر الدرجات» محمد بن حسن صفار قمى (متوفى 290 ق) دیده شده است.(9) بعدها محدّث معروف شیعى یعنى كلینى (م 329 ق) روایت همین كتاب را در كتاب كافى آورد.(10) بقیه منابع یا از این دو منبع بهره گرفته و یا آنكه روایاتى ضعیف و بدون سند معتبر را در نوشته‏هاى خود آورده‏اند.(11)
در این روایت چنین آمده است:
«چون دختر یزدگرد را نزد عمر آوردند، دوشیزگان مدینه براى تماشاى او سر مى‏كشیدند و چون وارد مسجد شد، مسجد از پرتوش درخشان گشت. عمر به او نگریست، دختر رخسار خود را پوشید و گفت: اف بیروج بادا هرمز (واى، روزگار هرمز سیاه شد) عمر گفت: این دختر مرا ناسزا مى‏گوید و بدو متوجه شد امیرالمؤمنین (ع) به عمر فرمود: تو این حق را ندارى، به او اختیار ده كه خودش مردى از مسلمانان را انتخاب كند و در سهم غنیمتش حساب كن. عمر به او اختیار داد. دختر بیامد و دست خود را روى سر حسین (ع) گذاشت. امیرالمؤمنین على (ع) به او فرمود: نام تو چیست؟ گفت: جهان شاه. حضرت فرمود: بلكه شهربانویه باشد.
سپس به حسین (ع) فرمود: اى اباعبدالله از این دختر بهترین شخص روى زمین براى تو متولد مى‏شود و على بن الحسین (ع) از او متولد گشت. آن حضرت را ابن الخیرتین (پسر دو برگزیده) مى‏گفتند زیرا برگزیده خدا از عرب «هاشم» بود و از عجم «فارسى«.(12)
این روایت از دو جهت سند و متن محل بحث واقع شده است. از جهت سند در آن افرادى مانند ابراهیم بن اسحاق احمر(13) و عمرو بن شمر وجود دارند كه متهم به غلو شده و از سوى رجالیون شیعه مورد تأیید واقع نشده‏اند.(14)
اما از جهت متن اشكالات زیر بیان شده است:
1. اسارت دخترى از یزدگرد، به شدّت محل تردید است.
2. اسارت چنین دخترى در زمان عمر و به ازدواج امام حسین (ع) درآمدن در این زمان نیز غیرقابل قبول است.
3. در هیچ‏یك از منابع معتبر شیعى به جز این روایت، لقبى با عنوان «ابن الخیرتین» براى امام سجاد (ع) نقل نشده است.
آیا در اینجا نمى‏توان نوعى ایرانى‏گرى افراطى را دید كه به خیال خود به جهت پیوند
خوردن نسل ساسانیان با نسل پیامبر (ص) در امام سجاد (ع)، خواسته‏اند آن حضرت (ع) را به عنوان «خیر اهل الارض» معرفى كنند؟
این‏گونه نقدها بر گزارش‏هاى حاوى نام شهربانو باعث مى‏شود تا این گزارش‏ها را از ساحت ائمه (ع) به دور و آن را ساخته دست حدیث‏پردازان بدانیم و نام شهربانو را براى مادر آن حضرت (ع) نفى كنیم.
درباره نسب مادر امام سجاد (ع) نیز منابع متقدم تاریخى و روایى دچار اختلاف گشته‏اند. برخى مانند یعقوبى (متوفى 281 ق((15)، محمد بن حسن قمى(16)، كلینى (متوفى 329 ق((17)، محمد بن حسن صفار قمى (متوفى 290 ق((18)، شیخ صدوق (متوفى 381 ق((19) و شیخ مفید (متوفى 413 ق((20) او را دختر یزدگرد دانسته‏اند، هر چند در نام او اتفاق نظر ندارند.
این نسب تقریباً در میان منابع متأخر به عنوان یك شهرت فراگیر جاى خود را باز كرده است به گونه‏اى كه میدان اظهار وجود براى دیدگاه‏هاى مخالف نگذاشته است.(21)
در مقابل این قول، برخى از منابع متقدم و متأخر دیدگاه‏هاى دیگرى مانند سیستانى بودن، سندى بودن، كابلى بودن او را متذكر شده و بسیارى از منابع بدون ذكر محل اسارت او، تنها با عنوان «امّ ولد» (كنیز صاحب فرزند) از او یاد كرده‏اند.(22) برخى نام‏هاى بزرگان ایرانى همچون سبحان، سنجان، نوشجان و شیرویه را به عنوان پدر او ذكر كرده‏اند.(23)
براى نقد و بررسى این نسب نمى‏توانیم به بحث‏هاى سندى این گزارش‏ها تكیه كنیم زیرا هیچ‏یك از اقوال داراى سند مستحكمى نیست. علاوه بر آنكه بیشتر كتاب‏هاى تاریخى همانند تاریخ یعقوبى، مطالب خود را بدون ذكر اسناد نقل مى‏كنند.
بنابراین باید فقط از راه محتوا به بررسى آنها پرداخت كه در این راستا اشكالات زیر خود را نشان مى‏دهد:
1. مهم‏ترین اشكال اختلاف این گزارش‏ها در ذكر نام او است كه منابع مختلف پیش گفته اسامى گوناگونى همانند حرار، شهربانو، سلاخه، غزاله براى او نقل كرده‏اند. و این نشان مى‏دهد كه این مطالب، سازندگان مختلف با انگیزه‏هاى یكسانى داشته است كه همان تعصب ایرانى‏گرى وارتباط دادن میان ایرانیان و امامان (ع) از راه نسب بوده است تا به خیال خود فره ایزدى و تخمه شاهى را از ساسانیان به امامان شیعه منتقل سازند.
2. اختلاف این گزارش‏ها در زمان اسارت او نیز یكى دیگر از اشكالات است كه برخى آن را در زمان عمر، برخى دیگر در زمان عثمان و برخى مانند شیخ مفید آن را در زمان خلافت حضرت على (ع) دانسته‏اند.(24)
3. اصولًا كتبى مانند تاریخ طبرى و الكامل ابن اثیر كه به صورت سال‏شمار جنگ‏هاى مسلمانان با ایرانیان را تعقیب كرده و مسیر فرار یزدگرد را به شهرهاى مختلف ایران نشان داده‏اند، در هیچ موردى به ذكر اسارت فرزندان او نمى‏پردازند با آنكه این مسأله، بسیار مهم‏تر از حوادث جزئى است كه به آنها اشاره شده است. این نكته جعلى بودن گزارش اسارت دختران یزدگرد را تقویت مى‏كند.
4. برخى از نویسندگان متقدم همانند مسعودى، هنگام ذكر فرزندان یزدگرد سوم، دخترانى با نام‏هاى ادرك، شاهین و مردآوند براى او ذكر مى‏كنند كه اولًا با هیچ‏یك از نام‏هایى كه براى مادر امام سجاد (ع) گفته شده، هماهنگى ندارد و ثانیاً خبرى از اسارت آنها در تمام نوشته‏هاى خود به میان نمى‏آورد.(25)
5. از مهم‏ترین اسناد تاریخى كه مى‏توان درباره مادر امام سجاد (ع) به آن استناد كرد، نامه‏هاى منصور به محمد بن عبدالله معروف به «نفس زكیه» است كه رهبرى مخالفان علوى و طالبى (اولاد ابوطالب) را در مدینه بر عهده داشت و همیشه میان او و منصور نزاع و درگیرى بود.
در یكى از این نامه‏ها كه منصور قصد ردّ ادعاهاى محمد مبنى بر افتخاریه نسب خود را داده چنین مى‏نگارد: «ما ولد فیكم بعد وفاة رسول الله (ص) افضل من على بن الحسین و هو لام ولد«.(26) یعنى، بعد از رحلت پیامبر خدا (ص) در میان شما شخصیتى برتر از على بن حسین (امام سجاد (ع)) ظهور نكرده، در حالى‏كه او فرزند ام ولد (كنیز داراى فرزند) بود.
جالب آن است كه هیچ اعتراضى- نه از سوى محمد و نه از سوى دیگران- به این فقره شنیده نمى‏شود كه على بن حسین (ع) فرزند كنیز نبود بلكه فرزند شاهزاده‏اى ایرانى بود در حالى‏كه اگر این داستان واقعیت داشت، حتماً محمد بن عبدالله براى پاسخ دادن، به آن استناد مى‏كرد.
مجموعه این قرینه‏ها ما را به این نتیجه مى‏رساند كه دست جعل در ساختن مادرى ایرانى با این اوصاف براى امام سجاد (ع) دخالت داشته و عمداً دیدگاه‏هاى دیگر درباره مادر آن حضرت (ع)- بویژه دیدگاه‏هایى كه او را از كنیزكان بلاد دیگر همانند سند مى‏داند- نادیده گرفته است. در حالى‏كه تا قبل از اواخر قرن سوم بیشتر ناقلان، او را از كنیزان سند یا كابل مى‏دانستند.(27)

عدم حضور مادر امام سجاد (ع) در كربلا

در این باره باید بگوییم كه تقریباً تمام منابع متقدم شیعى- كه به زندگانى مادر امام سجاد (ع) پس از اسارت پرداخته‏اند- چنین نگاشته‏اند: او در هنگام تولد امام (ع) در همان حالت نفاس از دنیا رفت.(28)
و نیز چنین گفته‏اند: یكى از كنیزان حضرت على (ع) به عنوان دایه او به بزرگ كردن او پرداخت و مردم خیال مى‏كردند كه او مادر امام (ع) است و بعد از آنكه آن حضرت او را شوهر داد، فهمیدند كه او دایه امام (ع) بود، نه مادر او.(29)
بنابراین، قطعاً از دیدگاه منابع معتبر، حضور مادر امام (ع) در كربلا منتفى است حال با هر نام و نسبى كه مى‏خواهد باشد.

مرقد بى‏بى شهربانو

از مطالب قبل و اثبات عدم حیات مادر امام (ع) بعد از تولد امام (ع) خود به خود این موضوع روشن مى‏شود. همچنین از سوى محققان معاصر با دلایل قطعى ثابت شده است كه بقعه بى‏بى شهربانو- كه در كوهستان شرق رى معروف به كوه بى‏بى شهربانو پدیدار است- هیچ ربطى با مادر امام (ع) ندارد و بنایى است كه در قرون بعدى ساخته شده است. چنان‏كه تاریخ ساخت صندوق منبت كارى آن سال 888 ق را نشان مى‏دهد و درب منبت كارى آن كار عهد صفوى است و الحاقاتى از هنر دوره قاجاریه دارد.(30)
عدم ذكر چنین بقعه‏اى در آثار شیخ صدوق- كه خود سالیان دراز در رى مى‏زیسته و به آن آشنایى كامل داشته- مؤید دیگرى بر عدم وجود این بقعه در قرن چهارم و در زمان شیخ صدوق (متوفى 381 ق) است.
دیگر نویسندگانى هم كه به ذكر احوال عبدالعظیم حسنى و شخصیت‏هاى بزرگ مدفون در رى پرداخته‏اند، نامى از چنین بقعه‏اى نبرده‏اند.
این احتمال وجود دارد كه در قرون بعدى زنى پارسا با نام شهربانو در این مكان دفن شده و با گذشت سالیان، مردمان آن سامان او را با مادر امام سجاد (ع)- كه در آن زمان مشهور به شهر بانو بوده- اشتباه گرفته‏اند و یا برخى این اشتباه را در زبان مردم انداخته و با انگیزه‏هایى به تقویت آن پرداخته‏اند.(31)

پى نوشت ها:

(1) ملاآقا دربندى، اكسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج 3، ص 110.
(2) همان.
(3) شهیدى، سیدجعفر، زندگانى على بن الحسین) ع (.
(4) زندگانى على بن الحسین) ع (، ص 10 و 11.
(5) مقاله» حول السیدة شهربانو «نوشته شیخ محمد هادى یوسفى، مندرج در مجله رسالة الحسین) ع (، سال اوّل، شماره دوّم، ربیع‏الاول 1412.
(6) بحارالانوار، ج 46، ص 8- 13.
(7) ر. ك: افتخارزاده، محمودرضا، شعوبیه ناسیونالیسم ایران، ص 305 كه از منابعى چون انساب الاشراف بلاذرى، طبقات ابن‏سعد، المعارف ابن‏قتیبه دینورى و الكامل مبرّد اسامى فوق را نقل مى‏كند.
(8) شهیدى، زندگانى على بن الحسین) ع (، ص 12.
(9) نگا: بحارالانوار، ج 46، ص 9، ح 20.
(10) اصول كافى، ج 2، ص 369.
(11) براى آگاهى از سیر تاریخى شهربانو در منابع ر. ك: شعوبیه ناسیونالیسم ایرانى، ص 289- 337.
(12) با استفاده از ترجمه حاج سید جواد مصطفوى) اصول كافى، ج 2، ص 369).
(13) آیت الله خویى، معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 202 و ج 13، ص 106.
(14) همان.
(15) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 303.
(16) تاریخ قم، ص 195.
(17) اصول كافى، ج 2، ص 369.
(18) بحارالانوار، ج 46، ص 9.
(19) عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 128.
(20) الارشاد، ص 492.
(21) زندگانى على ابن الحسین) ع (، ص 12.
(22) شعوبیه، ص 305.
(23) حول السیدة شهربانو، ص 28.
(24) شعوبیه، ص 423.
(25) همان، ص 304.
(26) الكامل فى التاریخ، ج 2، ص 570.
(27) حول السیدة شهر بانو، ص 28.
(28) عیون اخبار الرضا) ع (، ج 2، ص 128.
(29) بحار الانوار، ج 46. ص 8.
(30) شعوبیه، ص 326.
(31) براى اطلاع بیشتر از عدم امكان انتساب این بقعه به شهربانو مادر امام سجاد) ع (ر. ك: باستان) نوشته كریمیان (و دانشنامه ایران و اسلام، ذیل كلمه شهربانو.

*********
آیا قیام امام حسین(علیه السلام) تمرد و شورش علیه حكومت بود؟ اصولاً از دیدگاه اسلامى در چه مواردى تمرد و قیام علیه دولت جایز مى‏باشد؟

در روز عاشورا عمروبن الحجاج از میان لشكر عمر سعد بانگ برآورد: »یا اهل الكوفه الزموا طاعتكم و جماعتكم و لاترتابوا فى قتل من مرق من الدین و خالف الامام« و با این سخنان امام حسین )ع( را از مارقین و خروج كنندگان بر پیشواى مسلمانان معرفى كرد و متأسفانه اصل چنین تفكرى هنوز هم وجود دارد. مسلماً در اینكه قیام امام حسین )ع( تمرد و شورش در مقابل حكومت جائر وقت بود، شكى نیست اما باید توجه داشت كه از دیدگاه اسلامى تمرّد و شورش علیه حكومت، به طور مطلق ممنوع نیست هر چند برخى از مكاتب و مذاهب چنین حقى را قائل نیستند.
حق تمرّد رابطه مستقیمى با مسأله الزام سیاسى و چرایى وجوب اطاعت از دولت- به عنوان اساسى‏ترین مسأله فلسفه سیاسى- دارد. در توضیح این مسأله كه آیا مى‏توان بر علیه دولت قیام كرد؟ ابتدا باید به این مسأله بپردازیم كه اصولًا چرا باید از دولت اطاعت كنیم؟ آیا اطاعت از دولت همواره مطلق بوده و هیچ جایى براى مخالف وجود ندارد؟ اگر وجود دارد، تحت چه ضوابط و شرایطى است؟ پاسخ این سؤالات را از دیدگاه نظریه دموكراسى و نظریه حق الهى، پى مى‏گیریم.

یك. حق تمرد در نظریه دموكراسى

غرب مبناى مشروعیت حكومت را »قرارداد اجتماعى و رضایت مردم« مى‏داند. مهم‏ترین رسالت حكومت، تأمین امنیت شهروندان است و در مقابل، وظیفه شهروندان اطاعت از حكومت است. وضع و اجراى قوانین از سوى حكومت بر این اساس، ناشى از وكالتى است كه از ناحیه مردم- در جهت تأمین امنیت به تعبیر »هابز« و یا حمایت از حقوق طبیعى به تعبیر »لاك«- دارد.
طرفداران نظریه قرارداد یا اصلًا به حق تمرّد و شورش علیه دولت قائل نیستند )مانند هابز( و یا آنكه چنین حقى را تنها براى »ملت« جایز مى‏شمارند نه »افراد«.
چنان كه اعلامیه استقلال آمریكا مى‏گوید: »حكومت‏ها قدرت عادلانه‏شان را از رضایت حكومت شوندگان مى‏گیرند. ما معتقدیم كه هرگاه شكلى از حكومت به نابود كننده این اهداف تبدیل شود، این حق مردم است كه آن حكومت را سرنگون سازند و یا تغییر دهند و بر جاى آن، حكومت جدیدى تأسیس كنند«(1)
جان لاك، با آنكه از حقوق طبیعى انسان‏ها دفاع مى‏كند و در برابر انحراف حكومت، حق »شورش مردم« را مطرح مى‏كند ولى سخن او چندان روشن نیست. او در »رساله‏اى درباره حكومت مدنى« مى‏گوید:
»بنابر قانونى كه بر تمام قوانین موضوعه انسانى، مقدم است و بر همه آنها برترى دارد، مردم حق تصمیم‏گیرى نهایى را- كه به افراد جامعه متعلق است- براى خود محفوظ مى‏دانند و تا هنگامى كه »داورى زمین« براى رسیدگى نباشد، مى‏توانند به »درگاه الهى« توسل جویند«(2).
اما با این وجود »افراد« جامعه، حق شوریدن علیه كسى را كه به نظرشان امانت‏دار خوبى نیست، ندارند هر چند این حق براى »جامعه«- از طریق اكثریت افراد آن- وجود دارد.(3)
از این رو بسیارى از طرفداران نظریه دموكراسى، حق تمرّد را در یك نظام دموكراتیك به رسمیت نمى‏شناسند. آنان بر این باورند كه در نظام‏هاى دموكراتیك، مى‏توان از این مسأله چشم‏پوشى كرد زیرا دموكراسى فرصت و امكان كافى را براى ابراز عقاید اقلیت فراهم مى‏آورد و در حقیقت، »حق تمرد« را به شكل نهادینه در مى‏آورد.(4)
چنین دیدگاهى در مورد عدم جواز تمرد در حكومت‏هاى دموكراتیك با اعتراضات زیادى مواجه شده، است از جمله اینكه:
یكم. چرا فرد نمى‏تواند از »توافق اول« خارج شده و در شرایطى كه حكومت را براى سعادت خود خطرناك مى‏بیند، رضایت خود را پس بگیرد؟(5)
دوم. این فرض را كه اكثریت حاكم، به حقوق دیگران تجاوز كنند، نمى‏توان همیشه منتفى دانست، چنان‏كه تجربه نشان مى‏دهد رژیم‏هاى دموكراتیك، نیز مى‏توانند حكومت اختناق و استعمار و گاهى وحشت باشند. »تاریخ نشان مى‏دهد كه همیشه امكان این هست كه اصل اراده عمومى، به خودكامگى و استبداد منجر شود«.(6)
سوم. تشخیص اینكه در دموكراسى براى اقلیت، فرصت كافى وجود دارد، باكیست؟ و چه كسى قضاوت مى‏كند كه منافع اقلیت تأمین شده و جایى براى تمرّد وجود ندارد؟ اگر این تشخیص- از سوى هر مرجعى- مطابق نظر اقلیت نباشد، قهراً ادعاى آنان براى تضییع حقوق‏شان، بدون پاسخ خواهد ماند و به گفته »فرانتس نویمان«: »نظریه طرفدار دموكراسى، هیچ چاره‏اى براى مشكل حق تمرّد نیندیشیده است«.(7)
چهارم. نتیجه آنكه در نظریه دموكراسى، از آنجا كه تنها خواست و رضایت اكثریت مبناى حقوق بوده و باید ارزش شمرده شود، هیچ كس نمى‏تواند بر خلاف اراده عمومى چیزى را »حق« یا »ارزش« تلقى كرده و به آن استناد نماید. ازاین‏رو هیچ فرصتى براى تمرد نمى‏تواند وجود داشته باشد.
مسدود شدن فضاى سیاسى جامعه در دموكراسى و یكه تازى اكثریت- به خصوص كه معمولًا »اقلیتى« به عنوان »اكثریت نسبى« قدرت را تصاحب مى‏كند و بر »اكثریت مطلق« فرمانروایى مطلق مى‏یابد- زمینه گرایش مجدد به »آنارشیسم« را فراهم آورده است.(8)

دو. حق تمرّد در نظریه حق الهى

در این نظریه مشروعیت حكومت مستند به اذن الهى بوده و از حاكمیت الهى سرچشمه مى‏گیرد. این نظریه از پیشینه زیادى برخوردار است و در بستر تاریخ به اشكال گوناگونى پدیدار شده است. در امپراتورى كهن شرقى، امپراتوران و در عصر فراعنه، فرعون‏ها خود را خدا مى‏دانستند. در برخى دیدگاه‏ها، پادشاه منشائى الهى داشت و حاكمیت او از خداوند نشأت مى‏گرفت. در قرون وسطى، مسیحیان معتقد بودند كه حكومت منشائى الهى دارد و در مشرق زمین نیز رواج اندیشه »ظلل اللَّه« بیانگر ارتباط پادشاه با خداوند بود.(9)
در مورد حق تمرد در این نظریه دیدگاه‏هاى متفاوت وجود دارد:
1. در كتاب مقدس، آغاز فصل سیزدهم آمده است:
»همه باید از فرمان‏روایان اطاعت كنند زیرا هر قدرتى ناشى از خداوند است و هر ولىّ امرى را او گمارده است. پس آن كه در برابر فرمانروا مقاومت كند، بر نظام الهى خروج كرده و خود را در معرض عذاب قرار داده است«.
توماس قدیس، نیز بر این عقیده بود كه: هیچ فردى نباید با فرمانرواى خودكامه، به مقابله برخیزد یا او را به قتل برساند، هر چند این كار با »اقتدار عمومى« مى‏تواند عملى شود.(10)
در گذشته، متون سیاست غرب، حامل این پیام بوده است از آنجا كه حكمران به مشیت الهى، قدرت را به دست گرفته است، باید پادشاه را هرچند ستمگر، پذیرفت و چاره‏اى جز اطاعت كردن و دم نزدن وجود ندارد.(11)
2. دیدگاه اهل سنت
در میان مسلمانان، غالباً چنین دیدگاهى، مورد تأیید و قبول قرار نگرفته است و بسیارى از فرقه‏هاى اسلامى، قیام علیه فرمانرواى بیدادگر و عزل او را جایز شمرده‏اند هر چند كه »نگرانى از فراگیر شدن فتنه و آشوب« هم، به عنوان یك مانع جدّى در فتوا به جواز شورش پیوسته وجود داشته است.(12) البته برخى هم مانند ابوحنیفه علاوه بر فتوا به جواز، عملًا هم از قیام‏هاى ضد جور، حمایت كرده‏اند.(13)
در مقابل نیز جماعتى نظیر »حنابله« خروج بر حاكم جائر را به صراحت تخطئه نموده و از آن منع كرده‏اند. متأسفانه همین رأى، معمولًا در میان اهل سنت، از اقبال و نفوذ بیشترى برخوردار بوده است زیرا
یكم. برداشت‏هاى سطحى از برخى روایات پیامبر )ص( مانند: »اسمعو او اطیعوا فانما علیهم ما حمّلوا و علیكم ما حمّلتم« در میان آنها رواج یافته است.
دوم. بسیارى از صاحبان این آرا، ارتباط نزدیكى با صاحبان قدرت داشته‏اند.
سوم. جریان عقل گرایى در میان آنها رو به افول گذاشته و فرقه‏هایى مانند معتزله، درحاشیه قرار گرفته‏اند. ابن ابى الحدید معتزلى مى‏گوید: اصحاب ما قیام علیه ائمه جور را واجب مى‏شمارند در حالى كه پیروان مسلك اشعرى- مانند ابوحامد غزالى- چنین اعتقادى ندارند.(14)
متأسفانه نفوذ این افكار در میان اهل سنت، سبب شده كه در حال حاضر، پاره‏اى از گروه‏هاى مخالف و مبارز در كشورهاى عربى- كه پاى‏بند مسائل دینى‏اند- با این نگرانى مواجه‏اند كه مبادا قیام مسلحانه در برابر حكومت جائر، خلاف شرع باشد.
3. دیدگاه شیعه
به دلیل ارتباط مسأله شورش و تمرّد با موضوع مشروعیت حكومت، جواز تمرّد را به صورت مختصر در »حكومت غیر مشروع« و »حكومت مشروع« بررسى مى‏كنیم:
1 -3. تمرّد در دولت جور
بر اساس اعتقاد شیعه، چون در عصر حضور، »عصمت« از شرایط امامت و رهبرى است، لذا حاكم غیر معصوم، با هر عملكردى، حاكم غاصب و جائر تلقى مى‏شود و دخالتش در مسائل حكومتى، ناروا و غصب است. در عصر غیبت نیز حاكمى كه از سوى »امام عصر« مأذون نباشد، جائر است و چون چنین اجازه‏اى، اختصاص به فقیه عادل دارد و براى غیر او به اثبات نرسیده است لذا دولتى كه تحت زعامت فقیه جامع‏شرایط قرار نگیرد، دولت جور و طاغوت است.(15)
دستگاه حاكم با عدم مشروعیت، حق فرمانروایى نداشته و شهروندان ملزم به فرمانبردارى از آن نیستند. اما با این وجود باید بین دولت‏هاى جور در شرایط اضطرار و دولت‏هاى جور در شرایط عادى تفكیك قائل شد زیرا: در قسم اول هر چند دولت به طور ذاتى فاقد مشروعیت است، ولى در اثر شرایط اجتماعى و سیاسى، باید از پاره‏اى مخالفت‏ها با آن چشم پوشى كرد تا مصلحت بالاترى تأمین شده و یا از فساد بیشترى جلوگیرى شود. در چنین وضعى، لزوم اطاعت برخاسته از مشروعیت حكومت نیست بلكه در اثر یك عنوان ثانوى )شرایط اضطرارى( است.
به عنوان نمونه فقهاى شیعه همكارى با دولت جور را حرام مى‏دانند اما در مواردى نظیر دفع تهاجمات دشمنان اسلام به سرزمین اسلامى و در حد ضرورت همكارى و اطاعت از فرمان‏هاى دولت جور را لازم مى‏دانند. طبیعى است چنین موضوعى اولًا به معناى مشروعیت دادن به دولت جور نبوده و ثانیاً در شرایط اضطرارى و با رعایت مصالح جامعه اسلامى و در حدّ ضرورت بوده است. پشتوانه چنین دیدگاهى، آموزه‏هاى اصیل اسلامى است چنان‏كه امام هشتم )ع(- در پاسخ به فردى كه درباره حكم مرزبانى از كشور اسلامى در برابر مهاجمان خارجى سؤال كرد- فرمود: »در صورتى كه احتمال خطر بر حوزه اسلام و مسلمانان مى‏رود، باید جنگید، ولى جنگ و قتال، نه براى تقویت سلطان، بلكه براى حراست از جامعه اسلامى است: »و ا ن خاف على بیضة الاْسْلامِ و المسلمین‏قاتل فیكون قتاله لنفسه و لیس للسلطان«(16).
مراحل تمرّد:
بر اساس آموزه‏هاى اسلامى تمرّد در مقابل حاكم جور داراى مراحلى است:
یكم. انكار و امتناع انكار و امتناع از پذیرش فرمانروا، و خوددارى از بیعت با حكومت جور، سیره امامان معصومین )ع( بوده است چنان‏كه امام على )ع( در مدت حیات حضرت زهرا )س(، حاضر به بیعت با خلیفه نگردید، و یا امام حسین )ع( از بیعت با یزید خوددارى نموده و به عبداللَّه بن زبیر فرمود:
»انّى لا ابایع له ابداً لَان الاْمْرَ انما كانَ لى مِنْ بَعْدِ اخِى الْحَسَنْ«: »هرگز با یزید بیعت نخواهم كرد زیرا پس از برادرم حسن، خلافت از آن من است«.(17)
البته باید توجه داشت كه گاهى بیعت بالاصاله جایز نیست اما تحت شرایطى ممكن است این حكم تغییر كند. به عنوان نمونه امام على )ع( براى حفظ و تقویت دین مبین اسلام و كیان اسلامى بیعت با خلفا را پذیرفتند: »فخشیت ان لم انصرالاسلام و اهله ان ارى فیه ثلماً او حدماً تكون المصیبة به علىّ اعظم من فوت ولایتكم«(18).
اما در قضیه امام حسین )ع(، از آنجا كه بیعت با یزید به معناى صحّه گذاشتن بر فساد و فسق و فجورى بود كه یزید به طور علنى بدان مبادرت مى‏ورزید و دین اسلام را به بازى گرفته بود و در نتیجه نابودى دین اسلام محسوب مى‏گشت آن حضرت حتى در اضطرارى‏ترین شرایط حاضر به بیعت با آن حاكم فاسق نشد. آن بزرگوار در تبیین امتناعشان از بیعت با یزید مى‏فرماید: »ان السنة قد امیتت و ان‏البدعة قد احییت«(19) »همانا سنت مرده است و بدعت زنده شده است«.
دوم. قیام و مبارزه دومین وظیفه در مقابل حاكم جور، امر به معروف و نهى از منكر است كه از تذكّر زبانى آغاز مى‏شود و تا اقدام عملى براى ساقط كردن حاكم جائر و فروپاشى دولت جور، ادامه مى‏یابد. در این زمینه قیام و شورش از اهمیت بیشترى برخوردار است. شورش عده‏اى از مسلمانان در مقابل عثمان- كه بدعت‏هاى زیادى در دین اسلام به وجود آورده بود- اولین تجربه مسلمانان در این زمینه بود.
نمونه دیگر قیام در برابر حاكم جور، نهضت امام حسین )ع( است، كه شخصاً بر مبناى وظیفه امر به معروف و نهى از منكر به مخالفت با یزید برخاست. امام )ع( مخالفت با ظالم را به عنوان امر به معروف و نهى از منكر، واجب شمرد و عالمان و دانایان را مورد عتاب قرار داد كه چرا به سازش با ظلمان تن داده و آسوده خاطر نشسته‏اید: »بالادهان والمصانعة عند الظلم تأمنون كل ذلك مما امركم اللَّه به من النهى و التناهى و انتم عنه غافلون«(20) یعنى، چرا با فرار از مرگ، ستمگران را قدرت بخشیده‏اید تا هوس‏هاى خود حاكم كنند، ضعیفان را در چنگ بگیرند، مستضعفان را در تنگنا قرار دهند، حكومت را بر وفق خودخواهى‏هاى خویش اداره كنند و امام حسین )ع( براى اثبات عدم مشروعیت حاكمیت بنى‏امیه و لزوم حمایت و اطاعت از آن حضرت در جهت رسیدن به دولت حق به بیان ویژگى‏هاى امام و رهبر راستین جامعه پرداخته، مى‏فرمایند:
»فلعمرى ماالامام الا العامل بالكتاب، والآخذ بالقسط و الدائن بالحق، والحابس نفسه على ذات اللَّه«(21) و در خطابه‏اى به سپاهیان حرّ بن یزید ریاحى براى ضرورت قیام در برابر فرمانروایى یزید مى‏فرماید: »االاوان هولاء القوم قد لزموا طاعة الشیطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطّلوا الحدود و استأثروا بالفى‏ء واحلّوا حرام اللَّه و حرّموا حلال اللَّه و انا احق من غیر«(22).
2 -3. تمرّد در دولت حق
در اعتقاد شیعه، دولت حق و حكومت مشروع، با امامت و پیشوایى امام معصوم )ع( برقرار مى‏گردد و در عصر غیبت امام )ع(، نیازمند اذن و نصب معصوم )ع( است كه به فقهاى جامع شرایط اعطا شده است.
مسلماً در دوره امامت و حكومت معصوم )ع( تمرّد در برابر آنان قابل توجیه نیست زیرا با توجه به ویژگى عصمت، احتمال خطا و اشتباه، و یا گناه و انحراف، منتفى است. ازاین‏رو تمرّد و شورش بر امام معصوم، قطعاً »بغى« تلقى مى‏شود و باید با آن مقابله كرد. علامه حلّى در این زمینه مى‏گوید: »هر كس بر امام عادل خروج كند، بالاجماع جنگیدن با او واجب است«.(23)
اما بحث در دوره غیبت و حكومت ولى فقیه واجد شرایط است كه در این صورت چگونه مى‏توان تمرد را موجّه دانست؟
هم‏چنان كه مى‏دانیم در نظریه حق الهى، اطاعت از فرمانروا، پیوسته »در محدوده اذن الهى« مشروع است و در خارج از آن، هرگز اطاعت جایز نیست. ازاین‏رو در برابر هیچ فرمانروایى اطاعت مطلق- به معناى اطاعت حتى خارج از ضوابط شرع- پذیرفتن نیست: »لاطاعة لمخلوق فى معصیة الخالق«(24). در مورد امامان معصوم )ع( با وجود عصمت طبعاً اعمال و فرمان مخالف شرع از آن بزرگواران صادر نمى‏شود، تا نیازى به تمرّد باشد.
اما در مورد منصوبان آن بزرگواران، اطاعت فقط در محدوده ضوابط شرعى و احكام اسلامى و مصالح اجتماعى است چنان‏كه امام على )ع( در منصوب نمودن مالك اشتر ضمن تمجید و تكریم فراوان از او، از مردم مصر مى‏خواهد »فاسمعوا له و اطیعوا امره فیما طابق الحق«(25) »تا آنجا كه سخنش مطابق حق است، اطاعتش كنید«. همچنین امام )ع( در هنگام معرفى عبداللَّه‏بن عباس به عنوان حاكم بصره به مردم فرمود: »تا آنجا كه مطیع خدا و پیامبر است، اطاعتش كنید و اگر بدعتى در میان شما پدید آورد و یا از حق منحرف گردید، به من اعلام كنید تا او را عزل كنم«(26).
البته باید توجه كرد كه ارزیابى و تشخیص حق و باطل در عملكرد حاكم و یا دولت اسلامى و احكام صادره از آنان، از عهده كسانى ساخته است كه از یك سو بر مبانى حقوق اسلامى مسلّط بوده و موازین شرعى را به خوبى بفهمند و از سوى دیگر بر مقتضیات زمان اشراف داشته باشند.
به علاوه آنچه انحراف یا اشتباه حاكم تلقى مى‏شود، صورت‏هاى مختلفى دارد كه بخشى از آن به خروج از موازین تقوا و عدالت و بخشى دیگر به درك ناصواب از مسائل اسلامى و یا اوضاع اجتماعى مربوط مى‏شود(27).
بنابراین باید بین این دو موضوع تفاوت قائل شد زیرا خروج از موازین تقوا و عدالت به هیچ وجه پذیرفتنى نیست، و خود به خود باعث معزول شدن و عدم مشروعیت حاكم اسلامى مى‏شود. اما اشتباه در تشخیص صحیح و تحلیل مسائل و یا اوضاع اجتماعى و پیش بینى حوادث و مصالح- در صورتى كه به ندرت اتفاق بیفتد و یا اینكه ناشى از خودرأیى و عدم مشورت با كار شناسان و متخصصان امر نباشد- در همه حكومت‏هاى دنیا بوده و عقلًا و شرعاً امرى پذیرفتنى و قابل اغماض است چنان كه شهیدصدر در این باره مى‏گوید: »در صورتى كه مجتهد از جایگاه ولایت عامه بر شؤون مسلمین- و نه قضاوت- حكمى صادر كند، نقض آن حتى با علم به مخالفت، جایز نیست و كسى كه به خطاى آن پى مى‏برد، نمى‏تواند بر طبق علم خود عمل كند و حكم حاكم را نادیده گیرد«.(28)
اما اگر اشتباهات حاكم به صورت مكرر اتفاق افتد و نشان از عدم درك اجتماعى صحیح و سیاست و تدبیر لازم براى ولایت باشد، شایستگى فرد را براى منصب رهبرى زایل مى‏سازد.

تمرد در برابر كارگزارن

یكى از اقسام تمرّد، سرپیچى در برابر كارگزاران و مسؤولان تحت امر حاكم اسلامى است. شهید بهشتى در این زمینه مى‏گوید: »اگر نهادهاى قانونى در انجام وظایف قانونى خود در برخورد با جریانات ضد اسلامى كوتاهى كنند، افراد و تشكل‏هاى اسلامى باید از مسؤولان بخواهند كه وظیفه خود را انجام دهند و اگر آنان طفره رفتند و براى مصالح جامعه اسلامى، احساس خطر شد باید افراد و احزاب مسلمان از رهبرى مستقیماً كسب تكلیف كنند و طبق دستور مستقیم ولى امر عمل نمایند، تا بدین ترتیب هم واجب مهم نگهبانى از جمهورى اسلامى زمین نماند و هم به راه هرج و مرج كشانده نشود«.(29)
حضرت امام )ره( نیز در موارد كوتاهى مسؤولان در انجام وظایف خویش، راه حضور مردم را باز گذاشته و در وصیت نامه الهى- سیاسى خویش تصریح مى‏كند: »و از آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسیر ملت و كشور اسلامى و مخالف با حیثیت جمهورى اسلامى است، به طور قاطع اگر جلوگیرى نشود، همه مسؤول مى‏باشند و مردم و جوانان حزب اللهى اگر برخورد به یكى از امور مذكور نمودند به دستگاه‏هاى مربوطه رجوع كنند و اگر كوتاهى نمودند، خودشان مكلف به جلوگیرى هستند«(30).

پى نوشت ها:

(1) جان سالوین شاپیرو، لیبرالیسم، ص 157.
(2) ژان ژاك شوالیه، آثار بزرگ سیاسى، ص 104.
(3) جین همپتن، فلسفه سیاسى، ص 107.
(4) روش، محمد، مقاومت و مشروعیت، فصلنامه حكومت اسلامى، سال هفتم شماره سوم، پاییز 1381، ص 97.
(5) فلسفه سیاسى، ص 711.
(6) آلن دونیواتا، تأملى در مبانى دموكراسى، ترجمه بزرگ نادرزاد، ص 43 و ص 71.
(7) فرانتس نویمان، آزادى و قدرت و قانون، ص 863.
(8) مقاومت و مشروعیت، ص 18.
(9) فلسفه سیاست، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى( ره )ص 721.
(10) مقاومت و مشروعیت، ص 18.
(11) ژاك روسو، ژان، قرارداد اجتماعى، ترجمه مرتضى كلانتریان، ص 318.
(12) موسوعة الفقیهه، ج 6، ص 220.
(13) مقاومت و مشروعیت، ص 48.
(14) همان، ص 48.
(15) امام خمینى( ره )، ولایت فقیه، ص 73.
(16) كلینى، فروع كافى، ج 5، ص 12.
(17) مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 44، ص 523.
(18) نهج‏البلاغه، نامه 62.
(19) تاریخ طبرى، ج 3، ص 280.
(20) بحرانى، تحف العقول، ص 861.
(21) موسوعه كلمات امام حسین( ع )، ص 314.
(22) تاریخ طبرى، ج 3، ص 306.
(23) تذكرة الفقهاء، ج 9، ص 410.
(24) نهج‏البلاغة، حكمت 165.
(25) همان، نامه 38.
(26) شیخ مفید، الجمل، ص 420.
(27) مشروعیت و مقاومت، ص 106.
(28) صدر، سید محمد باقر، منهاج الصالحین، ج 1، ص 11.
(29) مواضع ما، ص 96.
(30) صحیفه امام، ج 21، ص 634.
منابع:
1. حماسه حسینى، علامه شهیدمطهرى(رحمت الله علیه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سیماى فرزانگان، آیت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى دیگر از آسمان كربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاریخ اسلام ، حجت الاسلام سید هاشم رسولى محلاتى
6. فضایل و سیره امام حسین (علیه السلام)، عباس‏عزیزى‏
7. شرع و شادى، ابوالفضل‏طریقه‏دار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها

شنبه 28/11/1391 - 23:6
اهل بیت
نویسنده:سید امیرحسین کامرانی راد
كیفیت عطش و تشنگى در كربلا چگونه بوده است؟
از گزارش‏هاى معتبر تاریخى، چنین به دست مى‏آید كه سه روز قبل از شهادت امام حسین )ع( )در روز هفتم محرّم( دستورى از عبیداللَّه بن زیاد از این قرار به عمر بن سعد ابلاغ شد كه: »بین حسین و آب فاصله انداز و مگذار كه قطره‏اى از آن بنوشند« و این عمل را نوعى انتقام در مقابل بستن آب بر عثمان تلقى كرد(1)
ابن سعد به مجرد دریافت این دستور، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار، مأمور مراقبت از شریعه فرات به منظور جلوگیرى از دسترسى امام )ع( و یارانش به آب كرد.(2) در این دو سه روز امام )ع( و یارانش از طرق مختلف سعى در دسترسى به آب داشتند زیرا تحمل تشنگى در آن بیابان سوزان- به ویژه با آن كاروان مشتمل بر زنان و كودكان- بسیار طاقت فرسا بود.
در برخى از گزارش‏ها چنین آمده است: امام حسین )ع( در محدوده اردوگاه خود اقدام به حفر چاه‏هایى كرده بود اما وقتى گزارش آن به ابن زیاد رسید و او دستور شدّت عمل بیشتر و ممانعت از حفر چاه را به ابن سعد ابلاغ كرد.(3)
همچنین گزارشى از حمله شبانه حضرت عباس )ع( به همراه سى سوار و بیست پیاده به پرچمدارى نافع بن هلال به فرات در منابع معتبر نقل شده است. آنان پس از درگیرى با گروه عمرو بن حجاج، موفق به پر كردن بیست مشك آب مى‏شوند.(4)
زمان دقیق این گزارش نقل نشده است اما در آن عبارت »ولمّا اشتد على الحسین و اصحابه العطش« )چون تشنگى بر حسین و یارانش فشار آورد( آمده است. برخى از گزارش‏ها حكایت از ریختن آب از سوى امام )ع( بر چهره خواهرش زینب )س( در روز عاشورا دارد زیرا وقتى او اشعار آن حضرت مبنى بر نزدیك بودن شهادتش را شنید، از حال رفته بود.(5)
این گزارش اجمالًا دلالت بر وجود آب در شب عاشورا مى‏كند علامه مجلسى در بحارالانوار مسأله عدم مضیقه آب را در صبح روز عاشورا- حتى براى آشامیدن- با صراحت بیشترى مطرح مى‏كند. در این گزارش چنین آمده است:
»ثم قال لاصحابه: قوموا فاشربوا من الماء یكن آخر زادكم و توضؤوا و اغتسلوا و اغسلوا ثیابكم لتكون اكفانكم ثم صلّى بهم الفجر«(6) »سپس امام )ع( به اصحاب خود فرمود: برخیزید و آب بنوشید كه آخرین آذوقه شما از دنیا است و وضو بگیرید و غسل كنید و لباس‏هاى خود را با آن بشویید تا كفن‏هاى شما باشد. آن‏گاه امام )ع( نماز صبح را با آنان به جماعت خواند«.
از عبارت »یكن آخر زادكم« و نیز از گزارش‏هاى مربوط به روز عاشورا چنین استفاده مى‏شود كه پس از اتمام این ذخیره آبى، دیگر دسترسى به آب میسّر نشد و امام )ع( و یاران و خاندانش در آن گرماى طاقت فرساى كربلا تا هنگام شهادت، علاوه بر مبارزه سنگین با دشمن با تشنگى شدید نیز دست به گریبان بودند.
علامه مجلسى )ره( در ادامه گزارش خود سخن از ریشخند یكى از لشكریان عمر بن سعد به نام تمیم بن حصین خزارى به میان آورده كه مى‏گوید:
»اى حسین، و اى یاران حسین آیا به آب فرات نمى‏نگرید كه چگونه همانند شكم مار مى‏درخشد به خداوند سوگند از آن قطره‏اى نخواهید آشامید تا آنكه مرگ را دریابید«(7)
حرّ نیز در روز عاشورا و در هنگام نصیحت به كوفیان، آنان را به جهت ممانعت از دسترسى امام )ع( و یارانش به آب فرات توبیخ كرده است.(8)
همچنین گزارش تلاش امام )ع( براى به دست آوردن آب و ممانعت شمر از آن و ریشخند او به آن حضرت و نفرین امام )ع( بر او در برخى از منابع آمده است.(9)
علامه مجلسى )ره( روایتى را نقل مى‏كند كه مضمون آن درخواست عباس براى مبارزه و مأمور شدن او از طرف امام )ع( به منظور آوردن آب براى اطفال و كودكان حرم مى‏باشد. همان‏گونه كه مشهور است، عباس )ع( موفق به آورن آب نشد و در راه بازگشت به شهادت رسید.(10)

پی نوشتها:

(1) بلاذرى، ج 3، ص 180.
(2) همان‏ها.
(3) الفتوح، ج 5، ص 91:» فقد بلغنى ان الحسین یشرب الماء هو و اولاده و قد حفروا الآبار و نصبوا الاعلام فانظر اذا ورود علیك كتابى هذا فامنعهم من حفر الآبار ما استطعت و ضیق علیهم و لا تدعهم یشربوا من ماء الفرات قطرة واحدة ».
(4) وقعة الطف، ص 152.
(5) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 244 وقعة الطف، ص 201 لهوف، ص 104.
(6) بحارالانوار، ج 44، ص 317.
(7) بحارالانوار، ج 44، ص 317.
(8) انساب الاشراف، ج 3، ص 189 الارشاد، ص 453.
(9) ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص 86 به نقل از: بحارالانوار، ج 45، ص 51.
(10) بحارالانوار، ج 45، ص 41 و 42.

*********
معناى اتمام حجت در صحنه كربلا و امثال آن یعنى چه؟
در نهضت عاشورا، امام حسین )ع( یك سرى شیوه‏ها و تاكتیك‏هاى تبلیغى داشت تا بدین وسیله مردم را از حقیقت آگاه سازد. این روش‏هاى تبلیغى هم مایه ماندگارى نهضت و مصونیت چهره آن از انحرافات و كژاندیشى‏ها بود و هم عاملى روحیه بخش در یاران و ایجاد تزلزل در انگیزه سپاه كوفه بود. و هم موجب رسوایى یا خنثى شدن تبلیغات دشمن شد. یكى از این روشها »اتمام حجت« بود. امام حسین )ع( با این روش، راه هر گونه عذر، بهانه، توجیه و تأویل را بر روى دشمنان بسته و زمینه را براى پیوستن افراد به جبهه حق فراهم مى‏ساخت و انسان‏هاى ناآگاه را از دشمنى با آن حضرت بر حذر مى‏داشت.
»اتمام حجت« شیوه‏اى براى احیا و ترویج فرهنگ گفت و گو تلقى مى‏شد روشى كه حضرت ابا عبدالله )ع( از سنت نبوى و علوى الهام گرفته بود. آن حضرت به وضوح مشاهده مى‏كرد كه فرهنگ دعوت، تبلیغ و ارشاد، فراموش و خشونت، زور و ارعاب جایگزین منطق، مشورت و مناظره شده است. از این رو همواره كوشش مى‏كرد تا با احتجاج‏ها و اتمام حجت‏هاى خویش، اهمیت و پایبندى به اصل مذاكره را به عنوان یك سنت حسنه به مردم خاطر نشان سازد.
آن حضرت در یكى از اتمام حجت‏هاى خود مى‏فرماید:
»آیا من پسر دختر پیامبر شما، فرزند پسر عموى او كه نخستین مسلمان بود نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهداء و جعفر طیار عموهاى من نیستند؟ آیا سخن پیامبر خدا به شما نرسیده كه فرمود: این دو تن سرور جوانان اهل بهشتند؟ اگر شما مرا دروغ گو مى‏پندارید از كسانى چون جابر بن عبدالله انصارى، ابا سعید خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زید بن ارقم وانس بن مالك بپرسید
آیا من كسى از شما را كشته‏ام كه به خونخواهى برخاسته‏اید؟ یا مالى از شما نابود كرده‏ام كه تقاص مى‏كنید یا زخمى بر كسى زده‏ام كه قصاص مى‏نمایید؟
آنها هیچ نگفتند: آن گاه امام فریاد زد: »اى شبث بن ربعى اى حجار بن ابجر اى قیس بن اشعث اى یزید بن حارث آیا شما ننوشتید كه میوه‏هاى اینجا رسیده، باغ‏ها سرسبز شده و اینك بشتاب كه به سوى لشكرى آماده مى‏آیى؟ نه به خدا هرگز مانند مردمان دون و پست، دست بیعت نمى‏سپارم و مانند بردگان فرار نمى‏كنم.«(1)
امام )ع( با چنین جملاتى، به عدم تنافى منطق گفتمان با اصول گرایى و ذلت‏ناپذیرى تأكید مى‏ورزد البته این سیرت از سوى پیروان وى نیز پیگیرى مى‏شد چنان كه عباس بن على، زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر در مواضع گوناگون، با دشمن خونخوار به گفت و گو پرداخته و اتمام حجت مى‏كردند.(2)

پی نوشتها:

(1) نگا: تاریخ طبرى، ج 5، ص 424 -427.
(2) همان، ص 417.

*********
لطفاً بگویید خود اباعبدلله(علیه السلام) آن همه ظلم و جنایت در سرزمین كربلا را چگونه ریشه یابى نموده است؟ چون بیان آن ریشه‏ها از زبان ایشان رساتر و ملموس‏تر است؟
ظلم و جنایت و درنده خویى در انسان، معلول قساوت قلب و سنگدلى است. عوامل فراوانى در قساوت و سختى دل نقش دارند، ولى در این میان خوردن غذاى حرام و هر نوع حرام‏خوارى داراى تأثیر عمیقى است. مردن دل و محجوب شدن فطرت پاك الهى و عدم گرایش به حق و عناد و دشمنى با خداوند و اولیاى او، از ثمره‏هاى حرامخوارى است. عبادت در دین اسلام چنان معناى گسترده‏اى دارد كه پرهیز از خوردن غذاى حرام و پاكدامنى از بزرگترین عبادات شمرده شده است و در مقابل حرام‏خوارى از گناهان بزرگ و ویرانگر است.
حضرت باقر (ع) در حدیثى مى‏فرماید: «ما عبادة افضل عند الله من عفة بطن و فرج» «در نزد خداوند عبادتى بالاتر از نگه داشتن شكم و پاكدامنى نیست«.(1)
عامل دیگرى كه خود از آثار حرام‏خوارى است، از دست دادن حس تشخیص و از كار افتادن ابزار شناخت و عدم درك واقعیت‏ها است كه در قرآن كریم و سخنان معصومین (ع) از آن به «مهر خوردن بر دل» تعبیر شده و اصرار بر باطل و لجاجت در برابر حق و بیداد گرى و كفر و ستم را به دنبال دارد.
امام حسین (ع) در روز عاشورا،- در میان لشكرى كه او را چون نگینى در بر گرفته بودند- ضمن خطبه‏اى، بر این دو عامل مهم انگشت گذاشته و مى‏فرماید: «فمن اطاعنى كان من المرشدین و من عصانى كان من المهلكین كلكم عاص المرى غیر مستمع قولى، فقد ملئت بطونكم من الحرام و طبع على قلوبكم» «هركس از من اطاعت كند از رشد یافتگان و هر كس با من مخالفت كند از نابود شدگان است ولى همه شما با من مخالفت مى‏كنید و به سخن من گوش نمى‏دهید زیرا شكم‏هاى شما از حرام انباشته شده و بر دل‏هاى شما مهر زده شده است، واى بر شما چرا ساكت نمى‏شوید؟ چرا گوش نمى‏دهید؟«(2)
سومین عامل كه در واقع اصلى‏ترین آنها و ریشه همه انحرافات بشر است، «فراموشى یاد حق» و «غفلت از خداوند» است. یاد خداوند سرچشمه هر سعادت و كمال و بركت است. انسان هنگامى كه به یاد خدا است، چون قطره‏اى است كه به اقیانوس عظمت و كمال و زیبایى پیوسته است. از حصار تنگ وجود خود خارج گشته و در فضاى بى انتهاى نور و صفا به پرواز درمى آید. در حال «غفلت از یاد خداوند»، انسان حالت بركه راكدى دارد كه از زلال چشمه حیات جدا افتاده و در معرض گندیدن و فساد است. جانى كه از یاد حق خالى است، بهترین چراگاه شیطان و میدان تاخت و تاز اعوان و انصار او است. بذر گناه و عصیان در زمین چنین دلى راحت و به سرعت جوانه مى‏زند و پس از چندى انسان اسیر دام شیطان مى‏گردد و داخل در حزب او مى‏شود.
امام حسین (ع) در خطبه‏اى رو در روى انبوه دشمن و خطاب به آنها فرمود: «لقداستحوذ علیكم الشیطان فأنساكم ذكر الله العظیم» «بى شك شیطان بر شما مسلط شده و ذكر خداوند بزرگ را از یادتان برده است«.(3) این سخن امام (ع) مضمون كلام الهى است كه مى‏فرماید: «شیطان سخت بر آنها احاطه نموده پس ذكر خدا را از یادشان برده است. آنان حزب شیطان هستند، آگاه باشید كه حزب شیطان همان زیانكاران مى‏باشند«.(4)
سخن امام حسین (ع) از وراى قرون و اعصار پیامى براى همه انسان‏ها است كه كلید گنج سعادت حقیقى و تنها سپر در برابر شمشیر تیز انحرافات و كج‏روى‏ها و گناهانى كه زمینه ساز هر نوع جنایت و فساد است، یاد خدا و توجّه دایم به او است.

پی نوشتها:

(1)) وسائل‏الشیعة، ج 11، ص 197، باب 22).
(2) بحارالانوار، ج 45، ص 8.
(3) بحارالانوار، ج 45، ص 5.
(4) مجادله (58): آیه 91.

*********
از نظر تاریخی چه عواملی سبب حفظ حادثه كربلا شده است؟
یكى از چیزهایى كه سبب شده كه متن این حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته بشود این است كه در این حادثه خطبه زیاد خوانده شده است. خطبه در آن عصرها حكم اعلامیه در این زمانها را داشت. همین طورى كه در این عصر در وقایع، مخصوصا در جنگها، اعلامیه‏هاى رسمى بهترین چیز است براى اینكه متن تاریخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبه چنین بوده است. خطبه زیاد است، چه قبل از حادثه كربلا چه در خلال حادثه كربلا و چه خطبه هایى كه بعد اهل بیت در كوفه، در شام و در جاهاى دیگر ایراد كردند و اصلا هدف آنها از این خطبه ها این بود كه مى خواستند به مردم اعلام كنند كه چه گذشت و قضایا چه بود و هدف چه بود؟ این یكى از منابع یعنى خودش انگیزه اى بوده است كه قضایا نقل شود. عامل دیگر اینكه در قضیه كربلا سوال و جواب زیاد شده است. همین‏ها در متن تاریخ ثبت است كه ماهیت قضیه را به ما نشان مى‏دهد. در خود كربلا رجز زیاد خوانده شده است، مخصوصا شخص ابا عبدالله. ماهیت قضیه را همان رجزها مى‏تواند نشان بدهد. عامل دیگر اینكه در قضیه كربلا، در قبل و بعد از قضیه، نامه هاى زیادى مبادله شده است، نامه هایى كه میان امام و اهل كوفه مبادله شده است، نامه هایى كه میان امام و اهل بصره مبادله شده است، نامه هایى كه خود امام قبلا براى معاویه نوشته است، كه از آنجا معلوم مى شود كه امام خودش را براى قیام بعد از معاویه آماده مى كرده است، نامه هایى كه خود دشمنان براى یكدیگر نوشته اند، یزید براى ابن زیاد، ابن زیاد براى یزید، ابن زیاد براى عمر سعد، عمر سعد براى ابن زیاد. كه متن اینها در تاریخ اسلام مضبوط است.
*********
حادثه كربلا دارای چند جنبه است و كدامیك از آنها ارزش بیشتری دارد؟
حادثه كربلا داراى دو ورق است:
ورق سیاه و ورق سفید.
از لحاظ ورق سیاه یك داستان جنایى است، داستانى خیلى تاریك و وحشتناك، از این جنبه، در این داستان حداكثر بیرحمى و قساوت و سبعیت دیده مى شود. از لحاظ ورق سفید، یك داستان ملكوتى است، یك حماسه انسانى است، مظهر ادمیت و عظمت و صفا و بزرگى و فداكارى است. از لحاظ اول نام این قضیه فاجعه است و از لحاظ دوم قیام مقدس. از لحاظ اول قهرمان داستان شمر است و ابن زیاد و حرمله و عمر سعد و أ و از لحاظ دوم قهرمان داستان امام حسین )ع( است و ابوالفضل و على اكبر و امثال حبیب بن مظهر، و زینب و ام كلثوم و ام وهب و امثال اینها )علیهم السلام(. از لحاظ اول، این داستان ارزش آن را ندارد كه بعد از هزار و سیصد و بیست و اند سال، با این عظمت، خاطره و ذكرایش تجدید بشود، وقتها و پولها و اشكها و تآثرها و احساسات صرف آن بشود، نه از آن جهت كه از داستان جنایى نمى توان استفاده كرد )زیرا جنبه هاى منفى زندگى بشر نیز ممكن است آموزنده باشد. از لقمان پر سیدند: ادب از كه آموختنى؟ گفت: از بى ادبان. و نه از آن جنبه كه این داستان از جنبه جنایى چندان مهم نیست یا چندان آموزنده نیست بلكه از آن نظر جنبه جنایى قضیه ارزش اینهمه بزرگداشت ندارد كه داستان جنایى در هر شكل و قیافه زیاد است در قرون قدیم، قرون وسطى، قرون جدید، قرون معاصر زیاد بوده و هست. در حدود بیست سال پیش یعنى در حدود سالهاى 1940 میلادى بود كه بمبى بر شهرى فرود آمد و شصت هزار نفر صغیر و كبیر و بیگناه تلف شد. در شرق و غرب عالم داستان جنایى زیاد واقع شده و مى شود و ]مثلا[ نادر یك قهرمان جنایى است، همچنین ابومسلم، بابك خرم دین.
جنگهاى صلیبى، جنگهاى اندلس مظهرهاى بزرگى از جنایت بشرند. این داستان از نظر دوم یعنى از لحاظ ورق سفیدى كه دارد، اینهمه ارزش را پیدا كرده است. از این جهت است كه كم نظیر بلكه بى نظیر است، زیرا در دنیا افضل از امام حسین بوده است اما صحنه اى مثل صحنه امام حسین براى آنها پیش نیامد. امام حسین رسما اصحاب و اهل بیت خود را بهترین اصحاب و بهترین اهل بیت مى شمارد. لهذا باید جنبه روشن و نورانى این داستان، از آن جنبه كه این داستان مصداق »انّى اعلم ما لا تعلمون« است نه از آن جنبه كه مصداق »مِنْ یُفسِدُ فیها وَ یَسفِكُ الدِّماء« است، از آن جنبه كه حسین و زینب قهرمان داستان اند نه از آن جنبه كه عمر سعد و شمر قهرمان داستان‏اند.
*********
آیا امام سجاد(علیه السلام) پس از واقعه كربلا، در كوفه، زندانی شده بودند؟
از مناظره امام هشتم )ع( با بعضى از سران واقفیه برمى‏آید كه امام سجّاد )ع( در كوفه زندانى شده بود چون بعضى از سران واقفیه براى نپذیرفتن امامت امام رضا )ع( به آن حضرت عرض كردند: پدر شما امام كاظم )ع( در بغداد رحلت كرد و شما در مدینه بودید و حال آن كه تجهیز و تدفین امام معصوم را امام بعد از او باید به عهده بگیرد. شما كه در مدینه بودید چگونه متصدى این كار شدید؟ امام رضا )ع( فرمود: آیا امام حسین )ع( امام بود یا نه؟ گفتند: آرى، امام بود. فرمود: تجهیز و تدفین او را چه كسى به عهده گرفت؟ گفتند: امام سجّاد )ع( فرمود: امام سجّاد )ع( كجا بود؟ گفتند: در زندان ابن زیاد محبوس بود. فرمود: همین طور است زندانى بود لیكن از زندان خارج شد و به كربلا رفت و بعد از تجهیز و تدفین پدرش برگشت و آنها هم نفهمیدند. آنگاه فرمود: كسى كه مى‏تواند على بن الحسین )ع( را از كوفه به كربلا آورد مى‏تواند مرا نیز از مدینه به بغداد ببرد. )بحار 45 /169 )
*********
چرا خواندن نماز با مهر كربلا ثواب بیشتری دارد و یا مثلآ خواندن نماز در مسجد جامع؟
پیش از پاسخ شایان ذكر است، ما مسلمانان به وپژه شیعیان براى برخى اشیاء مانند تربت امام حسین )ع( اثر مستقلى در برابر خداوند قایل نیستیم. قداست و احترام به این ها از ناحیه خداوند و به دستور او به واسطه پیامبر اكرم و ائمه علیهم السلام رسیده پس، در واقع احترام گذاشتن و ارزش نهادن ما بر این اشیاء به خاطر خود آن ها نیست بلكه به خاطر فرمان خداوند است. چنانچه به هر دلیلى خاك مكان دیگر یا جایگاه دیگرى براى نماز خواندن سفارش مى شد، آن جا براى ما قداست پیدا مى كرد، یعنى همان خدایى كه فرموده است نماز بخوانید و روزه بگیرید همان خدا احكام و شرایطى را براى عبادت مقرر فرموده است. گاهى شرایط وجوبى است و گاهى استحبابى و درك فضیلت بیشتر و موارد مذكور از این جهت است. لذا نباید در ارزیابى اعمال فقط با قالب مادى و كالبد ظاهرى آنها توجه داشت بلكه كیفیت عمل بسیار مهم تر از این ظواهر )كه در جاى خود بسیار لازم است( است و شرایط زمانى و مكانى یا در نحوه انجام عمل براى فزایندگى در كیفیت است.
حكمت فضیلت تربت امام حسین (ع)
حكمت فضیلت و ارزش تربت امام حسین به خاطر روایات خاصى است كه در این باره حتى از زبان پیامبر اكرم )ص( و پس از ایشان از زبان امامان معصوم )ع( براى ما رسیده است. از جمله در روایتى آمده است: حضرت صادق )ع( پارچه اى داشتند كه در ان تربت امام حسین قرار داشت هنگام نماز این خاك را بر سجاده مى ریختند و بر آن سجده مى كردند و مى فرمودند: »سجده بر تربت امام حسین )ع( حجاب هاى هفتگانه را از بین مى برد«. )بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 82، ص 153 )
اما این كه چرا ائمه )ع( به این امر تشویق مى كردند گفتنى است: موجودات )جانداران و غیر جانداران( یكسان نیستند، میان افراد انسان، حیوانات و نباتات تفاوت ها و برترى هایى وجود دارد. به همین ترتیب امتیازهایى میان زمین وجود دارد البته این برترى یك امر ذاتى و طبیعى نیست بلكه روى مناسبات و جریاناتى است كه در آن سرزمین رخ داده است براى مثال، سرزمین عرفات، كوه طور، مروه و صفا كه محل نزول فرشتگان و مناجات انبیا و عبادت مسلمانان است، بر سایر زمین ها برترى دارد. این امر جهانى و مورد اتفاق همه است.
سرزمین كربلا به سان این زمین هاى مقدس است. در این زمین خون بهترین شهداى راه حق و هدایت ریخته شده است. در این سرزمین پاك فداكارى هاى بى مانندى از بهترین فرزندان رسول خدا رخ داده است. اگر ما موقع سجده براى خداوند بزرگ، پیشانى بر تربت امام حسین )ع( مى گذاریم، روى فضیلت و شرافتى است كه از خون امام حسین و خون شهداى راه حق كه به خاطر برپا داشتن نماز و تحكیم اصول توحید و حق و عدالت كشته شده اند، كسب كرده است و یكى از بهترین راه ها براى زنده نگه داشتن یاد این شهیدان در طول سالیان متمادى به همراه داشتن تربت آنان و سجده بر آن است. و مگر این كه سجده بر تربت امام حسین )ع( این پیام را دارد كه شخص نمازگزار همیشه توجه به دفاع از دین خدا داشته باشد كه اگر مدافع دین خداوند شد خاك او هم مقدس مى گردد.
حكمت فضیلت مسجد جامع
مسجد از نظر قرآن كریم )حج، آیه 40 )محل و كانونى براى عبادت خدا است و بر اساس آموزه هاى روایى ما، )وسایل الشیعه، شیخ حر عاملى، مؤسسه آل البیت، ص 380 )مسجد خانه خدا است، به همین جهت این مكان شرافت بیشترى نسبت به زمین هاى دیگر دارد. از بین مساجد، مسجدالحرام، مسجد جامع هر شهر و پس از آن مسجد قبیله و فضیلت بیشترى دارند. این اهمیت افزون بر سفارش روایات شاید به دلایل ذیل باشد:
1. از نظر اسلام، مساجدى كه عهده دار نقش هاى مهمى در عرصه هاى عبادى، تربیتى، فرهنگى، اجتماعى سیاسى و نظامى باشند، ارزش بیشترى از سایر مساجد دارند به طور معمول، این نقش ها در مساجد جامع شهر از مساجد دیگر بیشتر است.
2. اخلاص در عبادت، یكى از شرط هاى عمده است. دست یافتن به اخلاص نیاز به فراهم شدن مقدمات و دارد از جمله این شرایط، مكان نمازگزار، لباس نمازگزار و است. مساجد جامع هر شهر از آن جا كه به قشر خاصى تعلق ندارند و همه
افراد فقیر، ثروتمند، عالم و بى سواد رفت و آمد مى كنند و حتى در ساختن آن نیز قشر خاصى دخالت نداشته، انسان را تا حدود زیادى از وابستگى به محله، قبیله، افراد خاص و حفظ مى كند.
3. در مساجد جامع در طول زمان، افراد پاك زیادى رفت و آمد مى كنند و همین خود ارزش فوق العاده اى است‏
*********
در خصوص حوادث بعد از كربلا و مصائب و آزارهایی كه به خاندان امام حسین (علیه السلام) گذشته است توضیحاتی بفرمایید؟
روز عاشورا پس از پایان جنگ، به دستور عمر بن سعد، سر امام حسین (ع) با خولى بن یزید به سوى عبیدالله بن زیاد در كوفه فرستاده شد و سرهاى شهداى دیگر را با افراد دیگرى به كوفه فرستادند. عمر بن سعد و نیروهاى باقیمانده اش بعد از ظهر عاشورا و قبل از ظهر روز یازدهم ماه محرم را در كربلا ماندند.
عمر بن سعد دستور داد بدن هاى كشته هاى خودشان را جمع كردند، بر آنان نماز خواندند و سپس دفن كردند ولى جسدهاى شهداى كربلا سه روز در بیابان ماندند و آنها را دفن نكردند. روز یازدهم ماه محرم از كربلا رفتن و خاندان پیامبر را به عنوان اسیر با خود بردند.
هنگامى كه عمر بن سعد دستور حركت داد، بانوان خاندان پیامبر به عمر بن سعد گفتند: تو را قسم مى دهیم به خدا كه ما را از قتلگاه حسین ببرید. عمر بن سعد درخواست آنان را پذیرفت و همه را به قتلگاه آوردند. وقتى بانوان كشته ها را دیدند فریاد برآوردند و به شدت گریستند. پس از آن كه عمر بن سعد از كربلا رفت، گروهى از بنى اسد كه در آن نزدیكى ها زندگى مى كردند آمدندو بدن ها را دفن كردند(1)
خاندان پیامبر را به كوفه بردند. وقتى كه به عبیدالله بن زیاد والى كوفه خبر رسید كه اسیران كربلا را مى آورند دستور داد كه سرها را بر سر نیزه ها بزنند و پیشاپیش اهل بیت امام حسین (ع) حركت بدهند تا قدرت و سلطنت یزید بر همگان معلوم شود. مردم كوفه وقتى فهمدند اسیران كربلا وارد كوفه مى شوند همه از كوفه بیرون رفتند تا اسیران را ببینند(2)
زینب كبرى خواهر امام حسین (ع) وقتى كه وارد كوفه شد و مردم كوفه گریه و ناله مى كردند، اشاره كردند كه همه ساكت شوند. همه ساكت شدند و نفس ها از حركت افتاد. آن حضرت پس از ستایش خدا، یك سخنرانى بسیار روشنگرانه و افشاگرانه كردند. سخنرانى آن حضرت مردم را به یاد سخنرانى حضرت على (ع) انداخت. او با این كه به ظاهر اسیر است ولى نیروهاى یزیدى اسیر او بودند. بخشى از سخنرانى آن حضرت چنین است: اى مردم كوفه اى فریبكاران اى پیمان شكنان آیا گریه مى كنید از خدا مى خواهم كه اشك چشمانتان خشك نگردد و ناله هایتان پایان نپذیرد. بدانید كه در جان شما جز تكبر، آلودگى به ننگ، تملق كنیز گونه و بدگویى دشمنانه چیز دیگرى نیست. شما مانند چراگاه روییده بر مزبله و یا مانند نقره لحد هستید شما چگونه دامن خود را از ننگ كشتن فرزند خاتم پیامبران، سرور جوانان بهشت و پناه نیكوكاران خواهید شست آیا مى دانید چه بانویى از خاندان حسین را در معرض دید همه قرار داده اید؟ آیا مى دانید چه خونى از او ریختید؟(3)
سخنرانى حضرت زینب، براى خلافت یزیدى بسیار خطرناك بود و براى همین نتوانستند اسیران را زیاد در كوفه نگهدارند و به شام بردند. در كوفه نه فقط زینب كبرا بلكه فاطمه صغرا و ام كلثوم دخترعلى (ع) هم سخنرانى كردند و پیام نهضت حسین بن على را به گوش مردم آن منطقه رساندند.
روز اول صفر، سر امام حسین و اسیران را وارد شام كردند و مردم شام براى تماشا آمده بودند. سرهاى شهدا را پیشاپیش خاندان پیامبر حركت مى دادند(4) مدتى اسیران در شام ماندند. در این مدت اسیران را نزد یزید بردند. زینب كبرى در نزد یزید سخنرانى شجاعانه اى ایراد كرد كه در بخشى از آن چنین گفت:
اى یزید آیا گمان مى كنى با اسیر كردن ما بر منزلت خود افزودى و از منزلت ما كاستى؟ نه چنین نیست، اى یزید كمى به خود بیا و زیاد تند نرو. آیا فراموش كرده اى این سخن خدا را كه مى گوید: «كافران گمان نكنند كه مهلت دادن ما براى آنها خوب است بلكه ما به آنها مهلت مى دهیم كه بیشتر آلوده شوند و آنان عذاب دردناكى دارند». اى یزید اى فرزند كسى كه جدم رسول خدا او را آزاد ساخت، آیا این از عدالت است كه بانوان تو در خانه ها باشند و بانوان خاندان پیامبر در بازارها گردانده شوند؟
اى یزید هر چه در توان دارى به كار بگیر و هر تلاشى را بكن ولكن بدان كه تو نمى توانى یاد ما را محو كنى و نمى توانى وحى ما را بمیرانى(5)
در این سخنرانى، حضرت زینب، یزید را بسیار كوبید و یزید نتوانست كارى بكند. همه سخنرانى را مى توانید در صفحه 795 منتهى الامال، ج 1، چاپ هجرت ببینید و این سخنرانى مفصل است. در شام حضرت امام سجاد (ع) در مسجد سخنرانى خطرناكى ایراد كرد و یزید هم در مسجد بود و یزید به اصرار اهل سمجد اجازه سخنرانى دادند. امام سجاد (ع) در این سخنرانى خود رامعرفى كرد و مردم شام اولین بار با این حرف ها آشنا مى شدند چون شام نسبت به اهل بیت پیامبر آشنایى نداشتند و علت این امر این بود كه شام به دست یزید بن ابى سفیان فتح شده بود و پس از مرگ یزید معاویه برادرش حاكم شام شد و پس از معاویه پسرش یزید بن معاویه حاكم شد و اینها هر سه مخالف خاندان على (ع) بودند و براى همین در شام، اهل بیت پیامبر معرفى نشده بودند.
حضرت امام سجاد در بخشى از سخنانش فرمود: «حضرت محمد (ص) از ماست، حضرت على (ع) از ماست، جعفر طیار از ماست، حمزه از ماست و حسن و حسین از ماست. اى مردم من فرزند مكه و منا هستم، فرزند زمزم و صفا هستم. منم فرزند فاطمه زهرا، فرزند خدیجه كبرا و فرزند لب تشنه صحراى كربلا». سخنرانى آن حضرت تحولى شگرف ایجاد كرد و یزید نتوانست تحمل كند و دستور داد با گفتن اذان نماز، سخنرانى او قطع شود و امام سجاد (ع) از جمله هاى اذان هم براى معرفى خود استفاده كرد(6)
در سایه اینگونه حركات تحول آفرین بود كه یزید ناچار شد با امام سجاد (ع) كنار بیاید و همواره در جهت تسلى خاطر او تلاش مى كرد(7)
یكى از حوادثى كه در شام اتفاق افتاد این بود كه دختر بچه چهار ساله امام حسین (ع) در آنجا از دنیا رفت و مایه غم و اندوه فراوان اهل بیت پیامبر شد(8)
نام این دختر بچه چهار ساله حضرت رقیه است و مزار و زیارتگاه عاشقان حسینى است. مردم شام در سایه روشنگرى هاى حضرت زینب و امام سجاد، حقانیت امام حسین و مظلومیت او را دریافتند و یزید این مطلب را فهمید و براى همین دیگر نتوانست اسیران كربلا را بیش از آن در شام نگهدارد و آنان را روانه مدینه كرد(9)
در بازگشت از شام و حركت به سوى مدینه، به كربلا آمدند و با امام حسین و شهداى كربلا تجدید دیدار و عزادارى كردند(10) البته در مسأله اربعین مطالبى هست كه باید مفصلا در كتاب هاى مربوطه مطالعه شود (ر. ك: منتهى الامال ج 1، ص 817- اربعین، قاضى). اهل بیت (ع) را به مدینه آوردند و آمدن به مدینه هم همراه با حوادث تكان دهنده و دردناكى بود(11)
در همه این مدت كه اهل بیت امام حسین و شهداى كربلا كه در اسارت بودند، تلاش كردند تا مردم بدانند كه حكومت یزید چه كارى كرده است و در این تلاش ها هم موفق شدند و براى همین مردم مدینه قیام كردند و حادثه خطرناك كشتار مردم مدینه پیش آمد و قیام توابین هم نتیجه همین تلاش ها بود.
مصائبى كه اهل بیت در این دوران كشیدند قابل وصف نیست ولى آنچه مهم است این است كه آنان براى خدا آن همه مصیبت را تحمل كردند تا بتوانند نهضت امام حسین را زنده نگهدارند و در اثر آن تحمل ها و فداكارى هاست كه تا به امروز نهضت كربلا زنده و اثرگذار است و معاویه كه بیست سال حكومت كرد، پسرش یزید بیش از چهار سال نتوانست حكومت كند و این یكى از اثرهاى فداكارى هاى اسیران اهل بیت پیامبر اسلام بود.
در جواب سؤال بیش از این نمى توان نوشت. شما مى توانید براى آگاهى بیشتر به این مآخذ مراجعه نمایید:
منتهى الامال، ج 1، چاپ هجرت
قصه كربلا، نظرى منفرد
بحارالانوار، ج 45
اربعین، مرحوم قاضى

پی نوشتها:

(1)) المجالس السنیه، ص 118).
(2)) منتهى الامال، ج 1، ص 751، چاپ هجرت (.
(3)) بحارالانوار، ج 45، ص 109).
(4)) منتهى الامال، ج 1، ص 781).
(5)) المجالس السنیه، ص 137).
(6)) منتهى الامال، ج 1، ص 801).
(7)) همان، ص 803).
(8)) منتهى الامال، ج 1، ص 807).
(9)) همان، ص 814).
(10)) همان، ص 816).
(11)) منتهى الامال، ج 1، ص 823).

*********
چرا امام سجاد(علیه السلام) در كربلا در معركه جنگ حضور نداشتند ؟مگر بیماری ایشان چقدر مهلك بود؟
حضرت امام سجاد )ع( در كربلا بیمار بود و پرستار آن حضرت زینب كبرى )س( بود.(1) روز عاشورا وقتى كه همه یاران و خویشان امام حسین )ع( به شهادت رسیدند و امام كسى از یاران و خویشان را ندید، حضرت امام سجاد وقتى این صحنه را دید با اینكه بیمار بود، شمشیر برداشت واز خیمه خارج شد در حالى كه قدرت حمل شمشیر هم نداشت. ام كلثوم پشت سر او از خیمه خارج شد و صدا زد: عزیزم برگرد. امام سجاد در جواب عمه اش گفت: عمه ام بگذار از فرزند رسول خدا دفاع كنم. در این حال امام حسین )ع( فرمود: اى ام كلثوم او را بگیر و نگذار بجنگد تا كره زمین از نسل آل پیامبر خالى نماند.(2)
این روایت مى رساند كه بیمارى آن حضرت بیمارى سختى بوده و با آن بیمارى نمى توانست بجنگد و این هم حكمت خدا بود كه در آن روزها آن حضرت بیمار باشد تا در معركه حاضر نشود و كشته نشود. چون باید بماند او امام است و كره زمین بدون امام نمى ماند.
اگر امام سجاد در معركه جنگ حاضر مى شد كشته مى شد. ولى اگر در معركه نبود كشته نمى شد. كسى كه در معركه نبود كشته نمى شد بخصوص آنكه بیمار هم باشد. امام سجاد )ع( در خیمه ها بود. پس از انكه خیمه ها آتش گرفت و همه چیز غارت شد، آن حضرت توان فرار نداشت و او را بنحوى از آتش نجات دادند. او به رو افتاده بود، توان نشستن نداشت و بسیار گرسنه و تشنه بود. زنان و دختران به حال او گریه مى كردند و در عین حال او هم به حال آنان گریه میكرد.(3) وقتى نیروهاى شمر خیمه ها را گرفتند، امام سجاد در بستر بیمارى بود. یكى از یاران شمر پیشنهاد كرد كه این بیمار را هم بكشیم ولى دیگران قبول نكردند.(4)
بنابراین، بیمارى امام سجاد بسیار شدید بود و با آن حال نمى توانست در معركه حضور بیابد و اصل بیمارى هم مصلحت و حكمت خدا بود.

پی نوشتها:

(1)) بحارالانوار، ج 45، ص 1 باب 37، چاپ ایران )
(2)) همان، ص 46)
(3)) همان، ص 61)
(4)) همان )

*********
چگونه است با اینكه حضرت زینب(علیها السلام) خود دارای شوهر و فرزند بوده اند ولی در حادثه كربلا به همراه امام حسین(علیه السلام) حضور داشتند؟
براى روشن شدن جواب به چند مطلب باید توجه شود:
الف( شوهر زینب كبرى عبدالله پسر جعفر طیار و برادرزاده حضرت على علیه السلام است. عبدالله در حبشه متولد شد و پس از اینكه پیامبر اسلام به مدینه هجرت كرد به همراه پدر و مادرش به مدینه آمدند و عبدالله به همراه پدر و مادرش در خدمت پیامبر بودند. عبدالله شخصیتى بود بسیار بزرگوار و صاحب ایمان قوى. او عاشق حضرت على علیه السلام بود و پس از آن حضرت در خدمت امام حسن علیه السلام و پس از آن در خدمت امام حسین علیه السلام بود. عبدالله در جنگل جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان همراه على علیه السلام با نیروهاى مخالف جنگید و به علت كورى چشمهایش نتوانست شخصا در كربلا حاضر شود.(1)
ب( وقتى كه امام حسین علیه السلام تصمیم گرفت به مكه برود، زینب كبرى همسر عبدالله از همسرش اجازه خواست كه با برادرش به مكه برود و عبدالله هم اجازه داد و از همان لحظه زینب به خانه برادرش امام حسین علیه السلام آمد و آماده خروج شد. زینب كبرى علیها السلام، عاشق برادرش حسین بود و براى همین برخى از بزرگان آورده اند كه وقتى على علیه السلام دخترش زینب را به برادر زاده اش عبدالله تزویج كرد، با او شرط كرد كه اگر زینب خواست با برادرش حسین به سفر برود، مانع نشود و عبدالله هم پذیرفت.(2) و در ریاحین الشریعه آورده است كه زینب كبرى از كودكى عاشق حسین بود و براى همین وقتى كه همسر عبدالله شد گفت: همسر تو مى شوم به شرط اینكه اجازه بدهى من هر روز حسین را ببینم. عبدالله هم قبول كرد.(3) شهید آیت الله دستغیب در كتاب »زندگانى زینب كبرى« به نقل از ریاحین الشریعه آورده است كه وقتى على علیه السلام زینب را به همسرى عبدالله در مى آورد دو شرط با عبدالله كرد. یكى اینكه اجازه دهد زینب هر روز حسین را ببیند و دوم اینكه اگر حسین به سفر رفت و زینب خواست با او برود، اجازه رفتن بدهد و عبدالله هم این دو شرط را قبول كرد.(4) اصولا عبدالله ابن جعفر در برابر امام حسین علیه السلام تسلیم كامل بود و امام حسین را امام معصوم و همه كاره خود مى دانست. حتى وقتى كه معاویه به مروان نوشت كه به خانه عبدالله ابن جعفر برو و دخترش ام كلثوم را براى پسرم یزید خواستگارى كن و مروان هم آمد و خواستگارى كرد، عبدالله به مروان گفت: ازدواج دخترم، به من مربوط نیست، به سرورمان حسین ابن على مربوط است. و امام حسین علیه السلام هم پاسخ منفى به مروان داد و ام كلثوم را به همسرى پسر عمویش قاسم در آورد.(5)
همان طورى كه امام حسین علیه السلام مسؤولیت بزرگ الهى به عهده داشت زینب هم چنین بود و او مى بایستى به همراه امام حسین علیه السلام باشد. زینب كسى است كه امام حسین علیه السلام در كربلا براى پس از خودش او را جانشین خود ساخت و امام سجاد علیه السلام هم او را جانشین خود كرده بود.(6) پس نمى شود زینب كبرى در این سفر نباشد و جالب توجه این است كه زینب با اینكه همسر دارد ولى همراهى برادرش حسین را بر ماندن در كنار شوهرش ترجیح مى دهد و شوهرش هم به این سفر راضى مى شود.(7) و این از افتخارات زینب كبرى و عبدالله است كه در این امر مهم شركت مى كنند. عبدالله نه تنها همسر خود را با امام حسین علیه السلام فرستاد بلكه دو پسرش محمد و عون را هم با امام حسین فرستاد و به آنان سفارش كرد كه در ركاب امام حسین علیه السلام بجنگند و آنان نیز چنین كردند و روز عاشورا هر دو در برابر چشمان مادر به شهادت رسیدند.(8) آورده اند كه روز عاشورا محمد پسر عبدالله ابن جعفر، ده نفر از دشمنان را كشت و به شهادت رسید و عون پسر دیگر عبدالله و زینب كبرى، سه سواره را كشت و 18 پیاده را و پس از آن به شهادت رسید.(9)
در زیارت ناحیه از زبان حضرت مهدى علیه السلام درباره پسران زینب كبرى و عبدالله آمده است: »السلام على عون بن عبدالله بن جعفر الطیار السلام على محمد بن عبدالله بن جعفر«(10)
در مورد آگاهى از زندگى و شخصیت حضرت زینب )علیها السلام( مطالعه كتابهاى زیر مفید است:
1- منتهى‏الامال، شیخ عباس قمى.
2- زندگانى حضرت
فاطمه زهرا و زینب كبرا، شهید دستغیب.
3- زندگانى حضرت فاطمه زهرا ودختران آن حضرت، سید هاشم رسولى محلاتى.
4- پژوهشى پیرامون بارگاه حضرت زینب، محمد حسین سابقى، ترجمه: سلیم‏پور.
5- فرازهایى از زندگانى حضرت فاطمه زهرا و زینب كبرا، سید هاشم رسولى محلاتى.
6- زینب بنت‏الامام امیرالمؤمنین، على محمد على دخیل، چاپ بیروت، لبنان.
7- زینب بانوى قهرمان كربلا، دكتره بنت الشاطى، ترجمه: حبیب چایچیان و مهدى آیت‏الله‏زاده نائینى
8- بحارالانوار، علامه مجلسى.

پی نوشتها:

(1)) منتهى الآمال، ج 1 ص 382 چاپ هجرت زینب كبرى، الشیخ جعفر النقدى، ص 87 چاپ نجف )
(2)) زینب الكبرى، ص 49)
(3)) ریاحین الشریعه، ج 3 ص 41 چاپ اول )
(4)) ص 15 چاپ اول )
(5)) المجالس السنیه، ص 31، یك جلدى )
(6)) تنقیح المقال، ج 3، فصل زنان، ص 97)
(7)) اعیان الشیعه، ج 7 ص 137 ستون دوم، س 21)
(8)) همان و بحار ج 45 ص 43)
(9)) بحار، ج 45 ص 43)
(10)) بحار، ج 45 ص 86)

*********
حركت امام حسین(علیه السلام) به سوی كربلا برای حكومت بود یا برای شهادت؟
قیام امام حسین براى اصلاح در میان امت اسلام بود و براى آن بزرگوار مهم نبود كه چه نتیجه اى مى گیرد. اگر پیروز مى شد و حكومت را اسلامى مى كرد خوب بود و اگر با شهادت خویش و یاران خود و اسارت خاندان خود چهره باطل و حاكمان غاصب را بیش از پیش رسوا مى سازد حركت ایشان سزاوار بود. پس قیام حضرت نه براى حكومت و نه براى شهادت بلكه براى اجراى عدالت در راستاى عبودیت خدا و آزادى از غیر خدا در جامعه بود. به عبارت دیگر آن چه براى امام حسین (ع) اصل اساسى بود امر به معروف و نهى از منكر بود اما در این باره نخست باید معروف و منكر را خوب باز شناسیم و اساسا معروف و منكرى را كه حضرت خود را ملزم و مكلف به امر به آن و نهى از آن مى داند چیست؟
نوع معروف ترك شده و نوع منكر انجام شده تعیین كنندة امر و نهى واجب و یا مستحب است كه انسان مكلف به انجام و اداى آن است. این كه امام حسین (ع) انگیزة خویش را در قیام، انجام این تكلیف مهم و بزرگ معرفى و اعلان مى كند دلیل بر اهمیت آن است. امام در وصیت نامه و سخنرانى خویش فرمودند: «أرید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسیر بسیره جدى و ابى على بن ابى طالب مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و طبق سیره و روش جدم و پدرم على بن ابى طالب رفتار كنم» و نیز فرمودند: «اللهم انك تعلم انه ما كان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دینك و نظهر الاصلاح فى بلادك قیام ما به خاطر دنیا نبود بلكه هدف ما این بود كه نشانه هاى دینت را به جاى خود برگردانیم و سرزمین تو را اصلاح كنیم«(1)
فرمایشات دیگرى از حضرت وجود دارد كه بیانگر حساسیت و اهمیت موضوع معروف ها و منكرها است. اجراى سیره و سنت پیامبر (ص) و على (ع)، معروفى ترك شده بود و امام براى امر به آن قیام كرد تا آن را احیا كند. سنت پیامبر (ص) و سیره على (ع) یعنى روح تعالیم دینى و آموزه هاى تعالى بخش اسلام كه انجام و اجراى آن ضامن عدالت، مساوات، برابرى و تحكیم روابط برادرانه در جامعه اسلامى بود. به دلیل انحرافات زیادى كه در عرصه هاى گوناگون دینى، اخلاقى، سیاسى و اجتماعى رخ داده بود، از اسلام جز نامى و از مسلمانى جز اسمى باقى نمانده بود. امویان كه سردمداران و صحنه گردانان انحرافات اعتقادى، سیاسى و اجتماعى بودند بر اریكه قدرت تكیه زده و گستاخانه منكر وحى و رسالت بودند و این شعر یزید گواه آن است: لعبت هاشم بالملك لاخبر جاء و لا وحى نزل (مقصود این است كه: بنى هاشم با ملك و پادشاهى بازى كرد و همه دعوى پیامبرى براى سلطنت بود و الا نه خبرى در كار است و نه وحى نازل شده است).
براى آگاهى بیشتر به كتاب هایى كه در باره قیام امام حسین (ع) نوشته شده، و به بحث هاى تحلیلى پرداخته اند، مراجعه شود. مانند: مطهرى، مرتضى؛ حماسه حسینى (ع).- قم: صدرا، چ 1367، 7 ش.
گرچه مقصود حضرت كاملًا روشن است ولى جهت توضیح گفتنى است كه خداوند معیارها و برنامه‏هایى را جهت امور فردى و اجتماعى مردم بیان فرموده كه از جمله آنها موضوع زمامدارى و صلاحیت پیشوایان است و درصورت مخدوش شدن آن، تمامى جامعه آسیب خواهد دید.
قیام امام حسین (ع) در قدم اول براى اصلاح حكومت و دگرگون ساختن آن بود كه بالاترین مرتبه امر به معروف است و نیز بازداشتن آنان از مفاسد كه بالاترین مصداق نهى از منكر است.
البته آن چه گفته شد منافات با علم غیب امام حسین (ع) به فرجام شهادت خود و یارانش ندارد چرا كه امامان (ع) بنا بر وظیفه و تكلیف ظاهرى خود عمل مى كردند.
ناگفته نماند جهت احیاى دین و دستیابى به هدف برتر با علم به شهادت و اسارت، حركت و قیام سزاوار است و نمادى از آمیختگى «عقل و عشق» است كه ویژه اولیاى خداوند است و این حقیقت را امام حسین (ع) در پاسخ به برادرش محمد حنفیه قبل از بیرون آمدن از مكه بیان مى فرماید: «آتانى رسول الله (ص) و قال یا حسین اخرج فان الله تعالى شاء
ان یراك قتیلا و قد شاء ان یراهن سبایا» در عالم رؤیا پیامبر (ص) آمد و فرمود: اى حسین حركت كن همانا خداوند خواسته كه تو را كشته شده ببیند و خداوند خواسته كه خاندان تو را اسیر ببیند.(2)

پی نوشتها:

(1)) تحف العقول، ص 242)
(2)) سید بن طاووس، لهوف، ص 65- نجمى، محمد صادق، سخنان حسین بن على) ع (از مدینه تا كربلا، ص 64).

منابع:
1. حماسه حسینى، علامه شهیدمطهرى(رحمت الله علیه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سیماى فرزانگان، آیت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى دیگر از آسمان كربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاریخ اسلام ، حجت الاسلام سید هاشم رسولى محلاتى
6. فضایل و سیره امام حسین (علیه السلام)، عباس‏عزیزى‏
7. شرع و شادى، ابوالفضل‏طریقه‏دار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها
شنبه 28/11/1391 - 23:5
اهل بیت
نویسنده:سید امیرحسین کامرانی راد
در حالى كه خنده بر هر درد بى درمان دوا است، چرا حالت هیجانى غالب بر آیین دینى و مراسم اجتماعى دین سراسر غم و گریه مى‏باشد و مراسم دینى ما مسلمانان، همیشه آمیخته با مصیبت و مرثیه خوانى حزن‏آفرین و غم‏افزا است؟ آیا اسلام مراسم شادى و جشن ندارد كه تمام مراسم دینى به حزن و اشك آمیخته است؟
این سؤال نشانگر ابهام فكرى عمیق در بین بیشتر مسلمانان است. عمق و بسط این مسأله مى‏طلبد تا در خور یك جامعه جویاى حقیقت و پوینده ره حقیقت، ابهام‏زدایى نمود و شكل صحیح و اسلامى این نوع احساسات و عواطف را بیان كرد و در سطح حوصله این قلم و كاغذ مطالبى را ارائه نمود.
به منظور پاسخ به این سؤال، چهار مرحله به شرح زیر مطرح و تبیین مى‏گردد:
1. شناسایى منشأ و خاستگاه این ابهام فكرى و انحراف رفتارى و علت یا علل بروز آن،
2. جایگاه غم و شادى در معارف اسلامى،
3. جایگاه غم و شادى در روان‏شناسى، با تكیه بر منابع دینى و علمى،
4. تعیین شكل صحیح و مطلوب غم و شادى (گریه و خنده).

یك. منشأ و خاستگاه

بى تردید آنچه امروز در برخى مراسم‏هاى دینى و بعضى اجتماعات رسمى اجرا مى‏گردد، مستند شما قرار گرفته است تا این گونه در مورد شادى و غم قضاوت كنید و یا دچار ابهام شوید در حالى كه این قضاوت و اظهار نظر، هرگز با تعاریف و احكام دین حنیف اسلام مطابقت و هماهنگى ندارد.
شكل عملكرد برخى گردانندگان و برگزاركنندگان مراسم دینى، به گونه‏اى است كه حتى در اعیاد دینى و جشن تولد ائمه (ع)، مصیبت‏خوانى و گریاندن را عنصر ضرورى و تردیدناپذیر این محافل مى‏دانند.
این افراد این گونه مى‏پندارند كه هیچ مسؤولیتى جز گریاندن و اشك گرفتن از چشمان مردم كارى ندارند این پندار غلط از یك اندیشه و تفكر بى بنیان تغذیه مى‏شود كه مى‏گوید: گریه كردن عملى پسندیده است و انسان در حالت غم و گریه، به خدا مى‏رسد و با مركز ثقل هستى مرتبط مى‏شود.
لذا این افراد به هر وسیله و بهانه‏اى، در صدد گریاندن مردم هستند واین كار را هنر خود مى‏دانند و به اصطلاح آن‏گاه محفل گرم مى‏شود كه گونه حضّار با اشك چشمان آنها خیس گردد رفتار این گروه افراد به عنوان مرثیه خوان و مصیبت سرا و مداح- كه مى‏پندارند رسالت و وظیفه دینى و شغل‏شان گریاندن مردم است- موجب بروز چنین پندار غلطى شده است البته این پندار خود محصول برداشت یك سویه و افراطى از برخى روایات و معارف دین است.
در برابر این دسته از مسلمانان افراط گر، گروه دیگرى از مسلمانان تفریط گرا قرار مى‏گیرند كه به استناد دسته دیگرى از روایات و برخى یافته‏هاى علمى- مبنى برآسیب‏زا بودن غم و ماتم و مذموم بودن غم‏گسارى و ماتم‏زده بودن و گرفتگى- تمام همت و تلاش خود را صرف شاد بودن و شاد نمودن دیگران مى‏كنند.
از این رو به هر وسیله‏اى براى ایجاد شادى و خوشى تمسّك مى‏جویند و به هزاران حیله و زور و فشار، در صدد هستند تا خوش باشند و خوشى و شادى بیافرینند هر چند بى‏خودى خوش باشند
گروه اول در حالى كه از سرآگاهى تمام عناصر شادى آفرین و فرح افزا را از زندگى خود حذف مى‏كنند و یا آنها را كم رنگ جلوه مى‏دهند و حتى لباس‏هاى شاد و جذّاب را از تن خود دور مى‏سازند این گروه از عربده خوش گذارانه خود و سرور دردآور خویش، گوش فلك را كر مى‏سازند و به وجد ومسرّت بى‏هدف و حتى مصیبت‏زا دل خوش مى‏كنند
این شكل رفتار و برداشت، موجب شده است كه عده‏اى اسلام را دین گریه ببینند و گروهى، آن را دین خنده و خوشى و خوش‏بودن بپندارند گویا این حالت با هم قابل جمع نیست
این دو گرایش افراطى و تفریطى، آن گونه در تمام سطوح جامعه نفوذ كرده است كه بیشتر مسلمانان در برخوردارى از این دو حالت، راه اعتدال را كاملًا گم كرده‏اند و یا در تیم افراطیان عضو مى‏شوند و یا در محفل تفریط كنندگان خود را مى‏یابند گویا راه سوم نمى‏تواند وجود داشته باشد و و جود ندارد و مجبورند دریكى از دو تیم عضو باشند. غافل از آنكه هر دو گرایش، محكوم به شكست و در مسیرى غلط و انحرافى است و راه حق و اسلام حقیقى، نه این است و نه آن بلكه خود واقعیتى دیگراست.

دو. جایگاه غم و شادى در اسلام

از دیدگاه اسلام خنده و گریه، شادى و غم و سرور و ماتم، هیچ‏كدام مطلوبیت ذاتى، استحباب نفسى و ارزش ماهوى ندارند تاچه رسد به آنكه یكى بر دیگرى رجحان و برترى داشته باشد.
اسلام كسى را به گریه كردن- به عنوان گریه- ترغیب نكرده است، همان‏گونه كه به شاد بودن- به عنوان شادى- امتیاز نداده است
مگر به واسطه مقدمات و پیامدهاى آن. خنده و گریه بر اساس آن پیامد و یا مقدمه، مى‏توانند در مورد قضاوت و ارزش گذارى واقع شوند.
غم و شادى از جمله حالات نفسانى و صفات روحى و هیجانات حاكم بر ابعاد وجود آدمى هستند كه در قالب خنده، گریه و نمودار مى‏شوند و هر انسانى به عنوان انسان، از این گروه هیجان‏هاى اوّلیه برخوردار است. مهم آن است كه این حالات، بر تعامل اجتماعى مطلوب و بندگى خداوند تأثیر منفى نداشته باشد بلكه تأثیر مثبت بر آنها بگذارد.
غم و گریه‏اى كه به آدمى آسیب رساند و یا مانع خدمت به بندگان خداوند و بندگى شود و انسان را از رسیدن به هدفش باز دارد، مذموم است همان‏گونه كه شادى آسیب زا و مانع عبادت و انجام وظایف دینى و انسانى نیز سخت مذمت شده است. آنچه مجال قضاوت درباره گریه و خنده و شادى و غم را فراهم مى‏آورد، حداقل دو عنصر و انگاره است: یكى انگیزه و عامل بروز این هیجان‏ها و دیگرى مشكل بروز این هیجان‏ها. بر اساس همین دو انگاره، هیجان‏هاى یادشده مورد ارزیابى و قضاوت قرار مى‏گیرد:
خنده جاهلانه- كه در روایات از آن به «خنده من غیر عجب» تعبیر شده- مذموم است. در برابر این خنده، خنده متفكّرانه و معنادار پسندیده و ممدوح تلقى مى‏گردد. امام حسن عسكرى (ع) در حدیثى مى‏فرماید: «از علایم جهل خنده بدون تعجب است».(1) و امام كاظم (ع) در حدیث دیگرى مى‏فرماید: «خداوند از كسى كه بدون تعجب بخندد نفرت دارد».(2)
پس هر نوع خنده‏اى مذموم نیست، همان‏گونه كه هر نوع خنده‏اى پسندیده نیست. هر گریه‏اى نیز مذموم و یا پسندیده نیست بلكه گریه از خوف خداوند سبحان در اسلام گریه ارزشى تلقى مى‏گردد.
امام باقر (ع) مى‏فرماید: «هیچ قطره‏اى نزد خداوند عزّو جّل محبوب‏تر از قطره اشكى نیست كه در ظلمت شب از خوف خداوند ریخته شود و غیر از آن منظورى نباشد».(3)
امام على (ع) مى‏فرماید: «گریه از خشیت خداوند كلید رحمت الهى است»(4) و در حدیث دیگرى «این گریه را موجب نورانیّت قلب و مصون ماندن از بازگشت به گناه معرفى مى‏كند».(5)
آن «خنده» چون محصول درك و نكته سنجى تعجّب‏برانگیز ملایم طبع است، ارزشمند مى‏باشد واین «گریه» چون محصول تعالى شناخت و رشد معنوى و روحانى آدمى است، محبوب مى‏باشد و نتیجه این دو هیجان، همانا رسیدن به حق و جلب رضایت حضرت دوست، در پرتو تأمین سلامت و بیمه شدن صاحب گریه و خنده است.

دیدگاه اسلام

1. گریه ماتم افزا و افسردگى‏آفرین، هرگز پسندیده نیست بلكه مذموم و مورد نكوهش است. در سیره رسول خدا (ص) این‏گونه نقل مى‏كنند كه هر گاه یكى از اصحاب آن حضرت اندوهگین بود، رسول خدا با شوخى كردن او را شادمان مى‏نمود.(6) ائمه هدى (ع) راه شادمان زیستن را به اصحاب خود نمایانده و مى‏فرمودند: «به رضاى خدا خشنود باش تا شاد و راحت زندگى كنى».
2. گریه ارزشى در اسلام، گریه از خوف حضرت حق است كه خود یكى از راه‏هاى خودسازى و رشد است نه سبب خمودى و خموشى.
گریه برخاسته از محبت به بندگان خدا و یا نفرت از دشمنان خدا نیز در همین مقوله قرار مى‏گیرد.
3. «خنده» هرگز زشت و منفى نیست بلكه هیجانى مانند شاد بودن بسیار مورد اهتمام شارع مقدس است. یكى از جلوه‏هاى شادى، «خنده» است و جلوه‏هاى دیگر مانند شوخى، مزاح و بذله‏گویى كردن نیز با رعایت شرایط خاص خود، مطلوب است. تنها برخى از انواع و اشكال خنده، مورد مذمّت قرار گرفته است.
4. اسلام خنده را در برابر گریه (هر چند گریه ارزشى مانند گریه از خوف خداوند) و یا گریه را در برابر خنده (هر چند خنده حكیمانه و متفكّرانه) قرار نمى‏دهد. و هر یك را با دیگرى مقایسه نمى‏كند تا یكى را بر دیگرى ترجیح و برترى دهد بلكه هر یك را به عنوان واقعیت زندگى انسانى مى‏پذیرد و براى آنها، شرایط و ویژگى‏هایى را برمى‏شمارد.
5. در حالت عادى روحیه حاكم بر زندگى انسان- بدون در نظر گرفتن موقعیت خاص- باید شادى و نشاط باشد، نه غم و اندوه‏و گریه. لذا باید آن را از راه‏هاى متداول و مشروع تحصیل كرد كه یكى از آنها تبسم و خنده است و راه‏هاى دیگر آن شوخى، ورزش، كار، پرهیز از گناه، مسافرت، استفاده از عطر و بوى خوش و پوشیدن لباس‏هاى شادى‏آفرین است. در مكتب اسلام شخص «مؤمن» شوخ طبع و خوش مشرب است و «منافق» گرفته و اخمو است.(7)
رسول گرامى اسلام- كه اسوه حسنه تمام مردمان معرفى شده است- مى‏فرماید: «من هم مانند شما بشرى هستم كه قهراً شوخى و مزاح مى‏كنم».(8) و یا مى‏فرماید: «من شوخى مى‏كنم، ولى در گفتارم جز حق و راست نمى‏گویم».(9)
6. خنده ارزشى در اسلام، خنده متفكرانه و حكمى است یعنى، خنده‏اى كه در پرتو آن حكمتى اخلاقى، اجتماعى، اعتقادى، فقهى و مبادله مى‏شود. نمونه‏هاى متعددى از این نوع شوخى و خنده در زندگى حضرت رسول نقل شده است كه در یكى از آنها، آن حضرت با پیران شوخى كرد، و فرمود: «اهل بهشت به صورت جوان زیبا وارد بهشت مى‏شوند».(10) پس از نگرانى پیران به آنها فرمود: «شما اول جوان مى‏شوید، سپس به بهشت مى‏روید».
بنابراین خنده غیرمتفكرانه و یا خنده‏هایى كه با صداى قهقهه باشد و یا خنده‏هایى كه به گناه (غیبت، تهمت، تمسخر و استهزا، بدگویى و) آلوده باشد مورد مذمت و نهى است آن‏گونه كه خنده زیاد نیز پسندیده نیست. ائمه هدى (ع) به این نوع آفات هیجانى هشدار داده و انواع خنده‏هاى مذموم را گوشزد فرموده‏اند. در گفتار آنان خنده به قهقهه، زیاد خنده كردن، مجلس خنده و فكاهى برگزارنمودن و همین طور خنده آمیخته به دروغ، زشت شمرده شده است.
امام صادق (ع) مى‏فرماید: «القهقهة من الشیطان».(11)
حضرت رسول (ص) مى‏فرماید: «كثرة الضحك یمحو الایمان».(12)
حضرت رسول (ص) مى‏فرماید: «ویل للذى یحدّث فیكذب لیضحك به القوم، ویل له، ویل له».(13)
7. وقتى گریه ارزشى در اسلام، تنها گریه از خوف الهى و یا برخاسته از محبت به بندگان خدا و نفرت از دشمنان آنان باشد آن‏گاه دیگر گریه‏ها- به هر انگیزه‏اى كه انجام گیرد- مذموم هستند. گریه فقط دریك صورت ارزشمند است وآن هنگامى است كه بر اساس شناخت و ترقى معنوى از خوف الهى باشد لذا گریه همراه با شیون(14)، ناله و زارى، داد و فریاد(15)، صداى اعتراض، شكوه و جملگى زشت و مذموم است.
با این بیان روشن شد كه ابهام فكرى و انحراف رفتارى، از توجّه به برخى روایات و چشم فرو بستن از برخى دیگر ناشى شده است. كسانى كه تمام عناصر شادى بخش را از زندگى خود حذف مى‏كنند و شاد بودن را معصیت مى‏پندارند و وظیفه خود مى‏دانند كه بگریند و بگریانند فقط روایات مرتبط با شادى و خنده‏هاى مذموم و گریه ممدوح را مشاهده كرده‏اند و گروهى كه بى‏خود شاد و خوش‏اند و مسرّت بى‏هدف و جاهلانه را پیش گرفته‏اند، از مسیر درست منحرف گشته و به راه غلط قدم نهاده‏اند.
حال كه روحیه حاكم بر حیات فردى و اجتماعى انسان شادى و نشاط است و هیجان اصلى و همیشه جارى در كالبد فرد و اجتماع انسانى- كه در پرتو آن فعالیت و انجام وظایف ممكن مى‏گردد- شور و نشاط است پس شاد بودن سبب نمى‏خواهد. باید امكانات آن را فراهم ساخت ولى براى غم و اندوه و گریه كردن، باید منتظر بود موسم آن فرا برسد و سبب آن ظهور نماید. لذا در توصیف اهل ایمان مى‏فرمایند: «شوخ طبع و خوش مشرب است»(16) و یا «شادى مؤمن در چهره او است و اندوهش در قلبش خانه دارد».(17)
و از جانب دیگر اگر توصیه به گریه از خشیت الهى شده است، ظرف این توصیه خلوت و پنهانى است نه جلوت و در هنگام همنشینى با برادران دینى و اجتماع انسانى لذا آمده است: «گریه در سجده نزدیك‏ترین حالت بنده به خدا است(18) و «قطره اشكى در ظلمت شب از خوف خداوند جارى شود، محبوب‏ترین قطره‏ها است».(19)
گفتنى است اگر چه از دیدگاه اسلام هیجان حاكم بر روح و روان فرد و جامعه، شادى و نشاط است ولى این سخن بدان معنا نیست كه اسلام برپایى مجالس خنده به عنوان خنده و خنداندن را مجاز مى‏شمارد بلكه این گونه محافل را مجلس اهل باطل و خسارت دیدگان معرفى مى‏كند.(20) و باز این سخن بدان معنا نیست كه اسلام حتى گریه برخاسته از خوف خدا و یا گریه در غم فقدان اولیا خدا را توصیه نكند زیرا این نوع گریه به دل پاكى و صفا مى‏بخشد و انس و الفت با دیگران ایجاد مى‏كند و باعث آرامش درون و سرور معنوى مى‏شود.

سه. شادى از دیدگاه روان‏شناسى

به منظور تكمیل پاسخ و نتیجه‏گیرى مطلوب، لازم است از زاویه روان‏شناسى به چند نكته اساسى و ضرورى دراین باب اشاره شود: 1. تعریف شادى، 2. راه رسیدن به شادى.

1. تعریف شادى

اگر چه موضوع شادى از غریب‏ترین موضوعات روان‏شناسى است و كمتر به آن پرداخته شده است ولى با وجود این، تعاریف متفاوتى از شادى ارائه شده است:
- «شادى عبارت است از احساس مثبتى كه از حس ارضاء پیروزى به دست مى‏آید».
- «شادى عبارت است از مجموع لذت‏هاى منهاى درد».
- به عقیده ارسطو از دیدگاه علمى، نمى‏توان براى تمام افراد در همه سطوح، یك تعریف جامع از شادى ارائه كرد لذا وى قائل است حداقل سه سطح از شادى وجود دارد:
یك. سطح نازل شادى، «لذت بردن» است.
دو. سطح متوسط شادى، با «عملكرد خوب» داشتن تعریف مى‏شود.
سه. سطح عالى شادى «زندگى متفكرانه» داشتن است.
براى افراد بسیار عادى، شادى به تعداد لذّات در زندگى معنا مى‏شود. حال تفاوتى ندارد كه این لذّات از فعالیت‏هاى پست و نكوهیده، ناشى شده باشد و یا ناشى از قربانى كردن بزرگوارانه خود باشد.
این مفهوم شادى با زندگى انسانى، هرگز هماهنگى ندارد چرا كه برخى بر اثر استفاده از مواد شادى آفرین (نه لذت نامشروع) ممكن است مدتى شاد باشند ولى از سطح رضایت در زندگى كاسته شود اینجا است كه سقراط حكیم مى‏گوید: بهتر است غمگین باشم تا یك خوك خوشحال چه اینكه خوك از سطح لذّت بالایى برخوردار است ولى نمى‏تواند از لحاظ ذهنى موقعیت تلاش‏هاى خود را بسنجد فلذا قادر نیست رضایت خود را نشان دهد.
بر این اساس باید به تعریفى قابل اجرا براى همگان از لذت بپردازیم كه در آن «شادى» مساوى با رضایت به اضافه سطح لذت (شادى رضایت سطح لذت) است بنابراین اگر به سطح عالى شادى (زندگى متفكرانه) نمى‏توان رسید حداقل نباید به صرف لذّت فارغ از سطح رضایت اكتفا كرد و به شادى حیوانى قانع شد.

2. راه رسیدن به شادى

زندگى دنیا در حالى كه هیچ‏گاه فارغ از خستگى و رنج نیست ولى نمى‏توان آن را بر تمام زندگى تعمیم داد واجازه داد مشكلات بر تمام زندگى سایه بیفكند و لذت را از انسان سلب كند.
از این رو باید مسیرى را جهت تأمین شادى پیش گرفت كه به اختصار مى‏گویند: رضایت و شادى طولانى صرفاً از طریق داشتن یك زندگى اخلاقى و مذهبى، مى‏تواند كسب شود. پس هرگز نه شادى به معناى لذت بردن است، و نه راه آن به ولنگارى و رهایى از تمام قید و بندهاى اخلاقى، اجتماعى، قانونى و دینى محدود مى‏شود. از دیدگاه علمى چندین راه براى شاد بودن وجود دارد كه به اختصار آنها را نام مى‏بریم:
الف. مبارزه با نگرانى‏ها.
ب. افزایش سطح تحمل و پذیرش.
ج. مسافرت
د. ورزش
ه. تبسم و خنده
و. مزاح
ز. پوشیدن لباس‏هاى روشن
ح. خود آرایى
ط. حضور در مجالس شاد
ى. كاستن از توقعات و انتظارات.

چهار. شكل صحیح و مطلوب غم و شادى

بر اساس آنچه گذشت نتیجه مى‏گیریم كه:
1. یكى از راه‏هاى شادى، خنده و تبسّم است ولى باید توجه كرد كه آنچه مطلوب است، همیشه شاد بودن است نه همیشه خندان بودن. شادى مداوم، پسندیده و هدف زندگى اسلامى است. این شادى بر اساس یافته‏هاى علمى از مسیر زندگى اخلاقى و دینى به دست مى‏آید.
2. خنده اگر شیوه درمان باشد- كه هست- براى تمام سطوح غمگینى درمان نیست. براى زدودن غم ناشى از آسیب جسم و تهدیدهاى زندگى حیوانى و یا حد متوسط زندگى انسانى، درمان است. از این رو سقراط، افلاطون و ارسطو، شادى عالى انسانى را شادى متفكرانه معرفى كرده‏اند. پس اگر در صدد شادى هستیم، باید بكوشیم تا به مراتب عالى شادى برسیم و به شادى‏هاى نازل اكتفا نكنیم.
از این سطح عالى از شادى در روایات به «شادى زاهدانه» تعبیر شده است. آن‏سان كه امام على (ع) در وصفشان مى‏فرماید: «زاهدان در دنیا اگر چه مى‏خندند، قلبشان مى‏گرید و اگر چه شاد باشند، اندوه‏شان شدید است».(21)
با دلى خونین لب خندان بیاور همچو جام
نى گرت زخمى رسد چون چنگ آیى در خروش‏(22)
پس همیشه نباید به شادى‏هاى نازل اكتفا كرد بلكه باید شادى زاهدانه را جست و در مسیر درك شادى عالى، به اولین مزه‏هاى و شیرینى‏هاى بچه‏گانه آن دل خوش نبود.
3. نه تنها هیجان حاكم بر زندگى اجتماعى بلكه هیجان مطلوب و حاكم بر زندگى فردى، شادى و نشاط است. اگر شما احساسى غیر از این، از مراسم دینى و مذهبى دارید، معلول عملكرد افراط گونه افرادى است كه نام بردیم نه آنكه شیوه دینى و اسلامى چنین باشد. یك مورد براى گریه در اسلام سراغ داریم كه آن فقط گریه از خشیت خداوند است كه در سجده، سجاده را رنگین مى‏كند و یا در ظلمت
شب نردبان عروج صاحبان معرفت و ترقى روحى را تا هفت آسمان مى‏سازد نه آنكه در كوى و برزن دل افراد ناآشنا و بیگانه را برباید.
4. محتواى مراسم مذهبى بر سه پایه استوار است:
الف. روشنگرى نسبت به احكام، معارف دینى و حقایق علمى و وظایف اجتماعى و فردى و نیازهاى زندگى،
ب. ایجاد الفت و صمیمیت انسانى،
ج. عبادت و بندگى خداوند.
لذا هر عنصر غیر از این (همانند گریه و خنده و غم و شادى) از دایره عمومى مراسم مذهبى خارج است و صرفاً در موقعیت‏هاى خاص، به محتواى مراسم دینى اضافه مى‏شود. با توجه به این نكته به بررسى «مصیبت خوانى، مرثیه سرایى، دعا و زیارت» مى‏پردازیم:
1. بیشتر جلسات دینى و بنیان این گونه مراسم بر مرثیه خوانى و مصیبت خوانى استوار نیست بلكه این مراسم محدود به ایام مصیبت اهل بیت (ع) (مانند: ایام محرم و روز شهادت ائمه (ع «است.
بر اساس معارف دینى، مراسمى كه با محتواى مصیبت خوانى و مرثیه سرایى برگزار مى‏شود، باید محدود به ایام حزن و اندوه اهل بیت (ع) (سالروز شهادت) باشد. چون ائمه هدى (ع) خود مى‏فرمایند: «شیعیان ما به حزن ما اندوهگین و در شادمانى ما شادمان هستند».(23) یعنى، در ایام حزن اهل بیت (ع) باید محزون بود و گریست و مصیبت آنها را بیان كرد (نه همیشه). همان‏گونه كه شادى ما نیز با شادى اهل بیت (ع) تراز مى‏شود (نه همیشه).
از این رو اگر در غیر از آن ایام، به بر پایى مراسم مصیبت و عزادارى و یاجشن اقدام كنیم، به افراط و یا تفریط مبتلا شده‏ایم.
2. ماهیت این نوع جلسات اگر چه گریه است ولى غم افزا و ماتم آفرین نیست. درست است كه در این نوع مراسم گریه مى‏كنیم، مصیبت مى‏خوانیم و مرثیه سرایى مى‏كنیم منتها محصول آن، نشاط و هیجان مثبت و حركت در مسیر اهل بیت (ع) است. همان‏گونه كه هر خنده‏اى، خنده شادى نیست گریه بر اهل‏بیت (ع) نیز گریه غم وافسردگى نیست.
بنابراین اگر مى‏گوییم گریه از خوف و خشیت خداوند ارزشى است، از این رواست كه این نوع گریه غم‏انگیز نیست.
3. انگیزه بر پایى جلسات مصیبت و عزاى اهل بیت، احساس تعلق و دل‏بستگى است از این رو با شیعیان با ذكر مصایب اهل بیت (ع) علاقه خود را اظهار مى‏كنند و در پى آن آرامش مى‏یابند نه آنكه ذكر مصایب اهل بیت (ع) سبب غم و اندوه آنان شود. ایشان با اقامه عزا براى اهل بیت (ع) و نسبت به افرادى كه خود را مدیون آنان مى‏دانستند، اداى دین مى‏كنند. آیا اداى دین موجب راحتى جان است، یا غم‏افزا و حزن آفرین و گریبان گیر جان؟ این اداى دین تنها در مصیبت اهل بیت نیست بلكه در شادمانى اهل بیت (ع) نیزبا بر پایى محفل جشن شادى، انجام مى‏گیرد و روح افزا است.
4. پرداختن به مصیبت و مرثیه اهل بیت (ع) به صورت اندك در پایان مراسم، خود نوعى اداى دین و نوعى زندگى دینى و اخلاقى است و چنانچه گذشت داشتن زندگى دینى و اخلاقى خود شادى آفرین است. از جانب دیگر بر پایى مراسم جشن شادى، در شادمانى اهل بیت (ع) نیز خود بخشى دیگر از مراسم دینى بوده و شادى آفرین است.
5. انجام مرثیه و مصیبت در ضمن دعا و زیارت و تكرار بى مورد یك فراز از آن، كه موجب مى‏شود دعا و زیارت دیگر به شكلى كه امام معصوم خوانده‏اند، خوانده نشود این نوعى افراط است. از این رو اگر اعتراض شما به برخى مراسم دعا و زیارت باشد، بجا است و همان گونه كه گذشت محصول عدم اطلاع برگزار كنندگان این مراسم مى‏باشد.
پس روح حاكم بر مراسم دینى چیزى جز چند مطلب زیر نیست:
1. عبادت و بندگى آن‏گونه كه خداوند و اهل بیت بیان داشته‏اند،
2. روشنگرى نسبت به امور دینى و حقایق علمى و نیازها و وظایف،
3. ایجاد الفت و صمیمیت،
4. اداى دین نسبت به اهل بیت و كسب نشاط براى ادامه مسیر زندگى معنوى آنان.

پی نوشتها:

(1) بحار الانوار، ج 72، ص 59:» من الجهل الضحك من غیر عجب «.
(2) همان، ج 78، ص 309:» ان اللّه عزّ و جّل یبغض الضحّاك من غیر عجب «.
(3) اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء باب البكاء.
(4) میزان الحكمه، ج 1، ص 453، حدیث 1836:» البكاء من خشیة الّله مفتاح رحمةاللّه «.
(5) همان:» البكاء من خشیة اللّه ینیر القلب و یعصم من معاودة الذنب «، ص 354.
(6) سنن البنى، ص 60.
(7) بحار الانوار، ج 77، ص 155.
(8) كنزالعمال، ج 3، ص 648.
(9) بحارانوار، ج 16، ص 295.
(10) میزان الحكمة، ج 1، ص 484.
(11) همان، ص 481.
(12) همان، ص 482.
(13) همان، ص 484.
(14) قال رسول اللّه) ص (:» النیاحة عمل الجاهلیه «.) میزان الحكمة، ج 5، ص 449).
(15) قال رسول اللّه) ص (:» صوتان ملعونان یبغضهما الله: اعوال عند المصیبة «،) همان، ص 450).
(16) بحارالانوار، ج 77، ص 155.
(17) همان، ج 69، ص 411.
(18) اصول كافى، ج 2،) كتاب الدعاء باب البكاء (.
(19) همان.
(20) میزان الحكمة، ج 5، ص 484.
(21) همان ص 485.
(22) دیوان حافظ.
(23) بحار الانوار، ج 51، ص 151.

*********
حماسه‏هایی كه حضرت عباس(علیه السلام) در كربلا آفریدند، چه بود؟

شجاعتهایى كه حضرت ابوالفضل در شب و روز عاشورا از خود نشان داد فراتر از آن است كه در ضمن این بحثهاى كوتاه قابل بررسى و احصا باشد.
لیكن از باب اكتفا به میسور از معسور و حُباب از غُباب و نَمى ازیَمْ، اشاره‏اى گذرا به برخى از آن خواهیم داشت.
همان طور كه مشهور است اصل جریان ازدواج امیرالمؤمنین (ع) با مادر عباس (ام البنین) به منظور دارا شدن فرزندانى شجاع بوده، لذا ام البنین پس از شهادت چهار فرزند خود در كربلا در مرثیه‏هاى خود از آنان به «لُیُوث العَرین» (شیران بیشه شجاعت) «نُسُور الرّبى» (بازهاى شكارى قوى) یاد مى‏كرده و در خصوص حضرت ابوالفضل (ع) مى‏گفت: اگر شمشیر در دستان وى مى‏بود (و دستانش قطع نمى‏شد) كسى نمى‏توانست به او نزدیك شود.
«لو كان سیفك فى یدیك لما دنى منه أحد» او مظهر شجاعت اسدالله الغالب حضرت على بن ابى طالب (ع) بود.
امام سجاد (ع) در ستایش عموى بزرگوار خود مى‏فرماید: «خدا رحمت كند عمویم عباس را كه جان خود را ایثار كرد و فداى برادرش شد تا آن كه دو دست او قطع شد، در عوض، خدا دوبال به او عنایت كرد كه به وسیله آن همراه ملائك در بهشت پرواز مى‏كند، چنان كه براى جعفر بن ابى طالب نیز دوبال قرار داد. براى عباس در نزد خدا منزلتى است كه همه شهدا در روز قیامت غبطه آن مقام را مى‏خورند رحم الله عمّى العباس فلقد آثر وأبلى وفدّى اخاه بنفسه حتى قطعت یداه فأبدله الله عزّوجلّ بجنا حین یطیر بهما مع الملائكة فى الجنّة كما جعل لجعفر بن أبى طالب و إن للعباس عندالله تبارك و تعالى منزلةً یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامة«(1)
موقعیت و نقش او در سپاه امام حسین (ع) فوق العاده بود. لذا مأموریتهاى سنگین، مانند مهلت خواستن براى شب عاشورا، آب آوردن، پرچم دارى و امثال آن به عهده حضرت گذارده شد و در آن لحظه آخر كه عباس اجازه میدان خواست امام حسین (ع) فرمود: تو پرچمَ‏دار من هستى «أنت صاحب لوائى«(2) و تا موقعى كه پرچم برافراشته بود دل لشكر و اهل بیت امام حسین (ع) گرم بود.
البته دشمن نیز به این موقعیت واقف بود و وجود او را مایه رعب و وحشت سپاه خویش مى‏دانست چون او بود كه وقتى حمله مى‏كرد مانند صاعقه در علف‏زار خشك عمل مى‏كرد و دشمن را قلع و قمع مى‏نمود. از این رو در صدد وارد كردن ضربه كارى به آن حضرت بودند و وقتى كه این زمینه براى آنان پیش آمد آن گونه عمل كردند كه هر وقت چشم امام سجّاد (ع) به فرزند عباس (ع) یعنى عبیدالله بن عباس مى‏افتاد اشك از دیدگان مباركشان جارى مى‏شد و مى‏فرمود: وقتى به یاد مصیبت‏هاى عباس در كربلا مى‏افتم، كنترل از دستم مى‏رود «كان إذا رأى عبیدالله رقّ واستعبر باكیاً فإذا سئل عنه قال (ع): «إنّى أذكر موقف أبیه یوم الطّف فما أملك نفسى«(3)
شعرهاى حماسى آن حضرت هنگامى كه براى دست‏یابى به آب مى‏رفت و نیز موقع رسیدن به آب و هنگام مواجهه با دشمن و قطع شدن دستهاى مباركشان و نیز اقدام شجاعانه ایشان در برگشتن از كنار شریعه با لبهاى تشنه چیزى نیست كه بر كسى مخفى باشد و نیاز به وصف نمودن داشته باشد. نكته قابل توجهى كه در اینجا وجود دارد پاداشى است كه خدا در مقابل آن ایثارها به حضرت عباس (ع) داده است و آن (صرف نظر از حدیثى كه از امام سجّاد (ع) نقل شد) ارائه مقام و موقعیت آن حضرت در همین دنیا به زائران و مشتاقان او است. توضیح این كه:
به حسب ظاهر بدن عباس (ع) قطعه قطعه شد و امام حسین (ع) بدین جهت یا به خاطر وصیت آن حضرت او را به خیمه دارالحرب منتقل نكرد و در نتیجه بدن مطهر او جدا از اجساد شهداى دیگر دفن شد. لیكن خواست خدا بر این تعلق گرفت كه سردار سرفراز سپاه امام حسین (ع) جدا از بقیه شهدا دفن شود تا حرم و بارگاهى جداگانه، زایر و زیارت مخصوص داشته باشد و مورد توجه ویژه مشتاقان قرار گیرد. و از آن طرف كرامتهاى خاصّى از او و حرم مطهرش ظهور پیدا كند و بالاخره همان طور كه حیات، رزم و دلاوریهاى او در میان سربازان حسینى از برجستگى ویژه‏اى برخوردار بود، مضجع شریف و مرقد منوّر او نیز این برجستگى ویژه را در میان سایر مضاجع و مراقد مطهر داشته باشد. در حالى كه اگر در كنار سایر شهدا دفن مى‏شد، هرگز چنین برجستگى را پیدا نمى‏كرد و تحت الشعاع مجموع شهیدان قرار مى‏گرفت.
شمر ملعون در شب عاشورا خود را به خیمه‏هاى امام حسین (ع) نزدیك كرد و با صداى بلند فریاد زد: خواهرزادگان من كجا هستند؟ ابوالفضل العباس (ع) و برادرانش فریاد شمر را شنیدند ولى جوابش را ندادند. امام حسین (ع) فرمود: اگرچه شمر فاسق است ولى جوابش را بدهید. آنها جلو رفتند و گفتند: چه مى‏خواهى و كارت چیست؟ شمر گفت: خواهرزاده‏هاى من شما در امان هستید خودتان را با برادرتان حسین به كشتن ندهید و به طاعت امیرالمؤمنین یزید درآیید، عباس و برادرانش جوانمردانه جواب دادند: دستانت بریده باد اى شمر لعنت خدا بر تو و بر امان تو باد. آیا به ما امان مى‏دهى ولى دُردانه رسول الله (ص) و جگر گوشه زهرا (ع) امان نداشته باشد؟ آیا از ما مى‏خواهى كه از طاعت برادرمان حسین (ع) خارج شویم و به اطاعت ملعونهایى از فرزندان ملعونان درآییم؟ شمر خشمگین و ناامید به لشكرگاه عمر سعد برگشت.
خوارزمى نقل مى‏كند: در شب عاشورا امان نامه دیگرى از جانب عبیدالله بن زیاد كه به وساطت عبدالله بن المحل بن حزام العامرى نوشته شده بود، براى فرزندان ام‏البنین (ع) آمد. آنان با دیدن امان نامه به آورنده آن گفتند: سلام ما را به دایى مان برسان و بگو: مارا نیازى به این امان نامه‏ها نیست. امان خدا بهتر از امان پسر مرجانه است.

پی نوشتها:

(1)) بحار 44/ 298)
(2)) بحار 45/ 41)
(3)) مقتل مقرم‏

*********
چه ضرورتى داشت امام حسین(علیه السلام) درمیان سپاه دشمن، روز عاشورا نماز ظهر بخواند تا عده‏اى از یارانشان به این خاطر شهید شوند؟

نماز عمود خیمه دین(1) و استوارترین رشته پیوند میان بنده و مولا است. مؤمن با نماز شناخته مى‏گردد و با نردبان آن تا عرش خدا بالا مى‏رود و قدم بر بساط قرب مى‏گذارد.(2)
نماز راه انس با خدا و روشنى بخش چشمان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم است.(3) نماز اولین و آخرین سفارش پیامبران (ع) است.(4) نماز بازدارنده از آلودگى و زشتى(5) است و حتى بى‏روح‏ترین و ناقص‏ترین نماز، سدى میان انسان و گناهان است.(6)
«معاویه بن وهب» از یاران حضرت صادق (ع) از ایشان مى‏پرسد: برترین چیزى كه بندگان را به خدا نزدیك مى‏سازد و محبوب‏ترین كار در نزد خداوند چیست؟ حضرت فرمود: «ما اعلم شیئا بعد المعرفة افضل من هذه الصلاة» «بعد از شناخت خداوند، چیزى را با فضیلت‏تر از نماز نمى‏دانم«.(7)
اگر نهضت جاوید حسین بن على (ع) براى اقامه حق و زنده كردن دین خدا و رها ساختن آن از چنگال خرافات و هواپرستان ستمگر است و عمود دین خدا، نماز است چرا نباید نگهبان دین و شریعت محمدى‏صلى الله علیه وآله وسلم عمود دین را در عرصه خونین كربلا و در برابر هجوم بى امان و ناجوانمردانه دشمن با خواندن نماز عشق، محكم و استوار سازد؟ «ابو ثمامه صیداوى»- كه در محبت مولایش حسین (ع) سر از پا نمى‏شناسد- در ظهر عاشورا، در میان حلقه تنگ محاصره دشمن، خدمت امام (ع) مى‏رسد و فرا رسیدن وقت نماز ظهر را به یاد امام (ع) مى‏آورد و آرزو مى‏كند بعد از خواندن نماز به امامت مولایش، به دیدار معبودش بشتابد. امام حسین (ع) در پاسخ او مى‏فرماید: «نماز را به یاد من آوردى، خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد«.(8) حسین بن على (ع) و تنى از یارانش در برابر تیرهایى كه از سوى دشمن مى‏آمد، نماز ظهر را به جا آورد وعده‏اى از یارانش به هنگام نماز به خاك و خون افتادند و بر بال شهادت به دیدار دوست شتافتند.
صحنه عبادت، مناجات و تلاوت قرآن امام (ع) و خاندان و یاران بزرگوارش در شب عاشورا، زیباترین نمایش بندگى است. ابا عبدالله (ع) درس عشق ورزى به نماز و راز و نیاز با معبود را از پدر بزرگوارش فراگرفته است. ابن عباس در گرماگرم جنگ صفین، آن حضرت (ع) را دید كه سر را به سوى آسمان بلند كرده و در انتظار چیزى است. پرسید: یا امیرالمؤمنین آیا نگران چیزى هستید؟ فرمود: آرى، منتظر رسیدن وقت نماز مى‏باشم. ابن عباس گفت: در این وقت حساس نمى‏توانیم دست از جنگ برداریم و مشغول نماز گردیم.
امیر مؤمنان (ع) فرمود: «انما قاتلنا هم على الصلوة» «ما براى نماز با آنها مى‏جنگیم».
به راستى وقتى رهبران و پیشوایان ما در صحنه خون و جهاد، این چنین ارزش و جایگاه نماز را پاس مى‏دارند و نماز را به تمام معنا در آن شرایط سخت و طاقت فرسا، این گونه به پا مى‏دارند، آیا سستى و سهل انگارى نسبت به نماز براى ما- كه به دور از آن صحنه‏هاى دشوار و در دامن آسایش هستیم- روا است؟ آیا منطقى و قابل قبول است كه نسبت به آن پاكان و برگزیدگان، اظهار عشق و محبت كنیم و خود را پیرو و مطیع آنان بدانیم، آن گاه نمازى را كه سرلوحه اعمال آنان است و جنگ و جهاد و فداكارى ایشان براى زنده نگه داشتن و برپا داشتن آن است، جایگاه واقعى خود را در زندگى ما نداشته باشد؟
از خود بپرسیم در نماز و دعا و تلاوت كتاب خدا، چه رمز و رازى و چه لذّتى نهفته است كه امام حسین (ع) با وجود اینكه حسرت یك آه را بر دل دشمن گذاشت و شعار «هیهات مناالذلة» او- كه در تابلو عشق با خطى خونین بر سینه آسمان نصب شده و به همه جهانیان درس جنبش و آزادگى و پایدارى مى‏دهد- در عصر تاسوعا كه لشكر نفاق به طرف خیام امام (ع) روى آوردند و آماده حمله و جنگ بودند، برادر دلاورش عباس (ع) را به نزد آنان فرستاد و به او فرمود: اگر مى‏توانى تا فردا جنگ را به تأخیر بینداز و سپس فرمود: «لعلنا نصلى لربنا و ندعوه و نستغفره، فهو یعلم انى كنت احب الصلاة له وتلاوة كتابه و كثرة الدعاء والاستغفار» «شاید امشب براى پروردگارمان نماز به جا آوریم و به درگاه او دعا نموده و طلب بخشش كنیم. خدا مى‏داند كه من نماز براى او و خواندن كتابش و زیادى دعا و استغفار را دوست مى‏دارم«.(9)
نماز و دعا و راز و نیاز با خداوند، از چه عزتى سرشار است كه سالار شهیدان (ع) به خاطر آن، از دشمن براى به تأخیر انداختن جنگ درخواست مى‏كند.

پی نوشتها:

(1) میزان الحكمة، ج 5، ص 368، ح 10243.
(2) همان، ح 83201.
(3) همان، ص 367، ح 53201.
(4) همان، ح 43201.
(5) عنكبوت (29): آیه 45.
(6) میزان الحكمة، ج 5، ص 371 ح 5- 10254.
(7) همان، ص 369، ح 10245.
(8) بحارالانوار، ج 45، ص 12.
(9) بحارالانوار، ج 44، ص 392.

*********
چرا كوفیانى كه با آن همه شور و شوق از امام حسین(علیه السلام) دعوت كرده بودند، امام(علیه السلام) را یارى نكرده و بلكه علیه ایشان جنگیدند؟

پاسخ به این سؤال در گرو پاسخ تفصیلى به دو سؤال دیگر است.
یك. علل نامه نگارى كوفیان و دعوت گسترده آنها از امام حسین (ع) چه بود؟
دو. عبیداللَّه بن زیاد از چه ابزارهایى براى سركوب قیام كوفه بهره برد؟
یك. در آغاز باید به این نكته توجه داشت كه نامه‏نگارى كوفیان، در ایام اقامت امام حسین (ع) در مكّه (دهم ماه رمضان سال 60 ق) آغاز شد(1) و از جهت فراوانى به مقدارى رسید كه به حق مى‏توان از آن به نهضت نامه‏نگارى یاد كرد. ظرف این چند روز، این حركت به مرحله‏اى رسید كه در روز به طور متوسّط ششصد نامه به امام (ع) مى‏رسید به گونه‏اى كه تعداد نامه‏ها به دوازده هزار نامه رسید.(2) با مطالعه و بررسى اجمالى اسامى و امضاهایى كه در ذیل برخى از نامه‏هاى به جا مانده به دست رسیده و با توجه به قرائن، مى‏توان به این نتیجه رسید كه نامه نگاران از یك طیف خاص نبوده و گروه‏هاى مختلف با گرایش‏هاى بسیار متفاوت را در بر مى‏گرفته است به گونه‏اى كه در میان آنها نام شیعیان خاصّى همچون سلیمان بن صرد خزاعى، مسیّب بن نجبه خزارى، رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر دیده مى‏شد.(3)
در نقطه مقابل افرادى از حزب اموى ساكن در كوفه، همانند شبث بن ربعى (كه بعدها مسجدى به شكرانه كشته شدن امام حسین (ع) بنا كرد(4))، حجّار بن ابجر (كه در روز عاشورا در حالى‏كه از سرداران سپاه عمر بن سعد بود، نامه خود به امام (ع) را انكار كرد(5))، یزید بن حارث بن یزید (او نیز نامه خود به امام (ع) را در روز عاشورا انكار كرد(6))، عزرة بن قیس (فرمانده سپاه اسب سوار در لشكر عمر بن سعد(7)) و عمرو بن حجاج زبیدى (مأمور شریعه فرات همراه با پانصد سوار به منظور جلوگیرى از دسترسى امام (ع) به آب(8)) در فهرست آنها دیده مى‏شد كه اتفاقاً شورانگیزترین نامه‏ها را نیز اینان نگاشتند و به امام (ع) گزارش لشكرى آماده (جند مجنّد) را دادند(9)
اما به نظر مى‏رسد اكثریت نامه‏نگاران را- كه در تاریخ نامى از آنها برده نشده است- توده مردمى تشكیل مى‏دادند كه عمدتاً به دنبال منافع مادى خود بودند و به آن سمتى مى‏رفتند كه احساس مى‏كردند باد به آن طرف مى‏وزد. اینان گرچه در بحران‏ها، توان رهبرى بحران را ندارند امّا موجى عظیم‏اند كه موج سوار ماهر، مى‏تواند با تدبیرهاى خود، به خوبى از آنان بهره گرفته و با سوارى گرفتن از آنها، به مقصد خود برسد.
به احتمال فراوان اكثریت هجده هزار بیعت كننده با مسلم را نیز اینان تشكیل مى‏دادند كه به مجرّدى كه دنیا و منافع خویش را در خطر دیدند (با سیاست عمر ابن زیاد) خود را از سپاه مسلم كنار كشیده و او را یكه و تنها در كوچه‏هاى كوفه رها كردند.
طبیعى است كه اینان را در بیابان كربلا در مقابل سپاه اندك امام (ع) مشاهده كنیم زیرا وعده و وعیدهاى ابن زیاد در راستاى منافع دنیوى آنها بوده و آگاهى آنان از سپاه اندك امام حسین (ع)- كه درصد احتمال پیروزى ابن زیاد را بسیار بالا برده بود- انگیزه لازم را در آنان ایجاد مى‏كرد. به رغم اینكه در دل محبّتى نیز نسبت به امام حسین (ع) به عنوان نواده پیامبر (ص) و فرزند حضرت على (ع) داشتند و همین‏ها هستند كه در سخن مجمع بن عبداللَّه عائذى خطاب امام (ع) چنین معرفى شده‏اند:
«و اما سائر الناس بعد فان افئدتهم تهوى الیك و سیوفهم غداً مشهورة علیك»(10) «توده مردم دل‏هاى‏شان به سوى تو متمایل است و اما فردا شمشیرهاى‏شان علیه تو سر از نیام بر خواهد آورد». عده‏اى از همین‏ها نیز در صحنه كربلا در گوشه‏اى ایستاده و نظاره گر قتل امام حسین (ع) بودند و اشك مى‏ریختند و دعا مى‏كردند و مى‏گفتند: «خدایا حسین (ع) را یارى كن».(11)
حال پس از این مقدمه به این نتیجه مى‏رسیم كه با توجه به طیف گسترده نامه‏نگاران، نمى‏توان در انگیزه نامه‏نگارى‏شان به یك انگیزه خاص توجه كرد بلكه با توجه به گروه‏هاى مختلف، باید علل متفاوتى را از قرار زیر برشمرد:
1. شیعیان خالص همانند حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه از آنجا كه حكومت را حق خاندان اهل بیت (ع) مى‏دانستند و حكومت سراسر ظلم و جور امویان را غیرمشروع تلقى مى‏كردند به انگیزه باز پس‏گیرى حكومت و باز گرداندن آن به محل مشروع خود، به این نامه‏نگارى اقدام كردند. البته این گروه بسیار در اقلیّت بودند.
2. عده فراوانى از مردم كوفه- به ویژه افراد میان‏سال و كهن‏سال كه حكومت عدل علوى در كوفه را به یاد داشتند و از سوى دیگر ظلم و جور امویان را نیز در این دوران بیست ساله دیده بودند- در صدد رهایى از این ظلم، رو به فرزند امام على (ع) آوردند تا شاید آنان را از یوغ حكومت بنى‏امیه رهایى بخشد.
3. عده‏اى براى احیاى مركزیت كوفه- كه همیشه بر سر آن با شام در رقابت بود و در این دوران بیست ساله آن را از دست داده بودند- به دنبال رهبرى كارآمد بودند كه بتواند این مهم را به انجام برساند. از نظر اینان در این زمان مناسب‏ترین فرد داراى نفوذ و شخصیت- كه از سویى قدرت رهبرى جامعه كوفیان را داشته و از سوى دیگر حكومت امویان را مشروع نداند- امام حسین (ع) بود از این رو از آن حضرت براى آمدن به كوفه دعوت كردند.
4. بزرگان قبایل همانند شبث بن ربعى، حجار بن ابجر و- كه عمدتاً به فكر حفظ قدرت و ریاست خود بوده و از سوى دیگر میانه‏اى با خاندان علوى نداشتند- وقتى اقبال گسترده مردم به امام حسین (ع) را دیدند، چنین تصوّر كردند كه در آینده‏اى نه چندان نزدیك، حكومت امام (ع) در كوفه به ثمر خواهد نشست و براى آنكه از قافله عقب نمانده و در دوران حكومت آن حضرت همچنان از نفوذ و ریاست خود برخوردار باشند، به سیل خروشان نامه نگاران پیوستند.
5. توده مردم نان به نرخ روز نیز با مشاهده شور و هیجان گسترده متنفذان، انگیزه لازم را براى نامه‏نگارى پیدا كرده و هر چه بیشتر تنور این جریان را مشتعل ساختند
دو. با ورود ابن زیاد به كوفه، اشراف قبایل و نیز طرفداران اموى، نفسى به راحتى كشیده و به سرعت دور او را گرفتند و او را در جریان ریز مسائل كوفه گذاشتند. عبیداللَّه در همان آغاز ورود خود از محبوبیت امام (ع) نزد كوفیان و گستردگى قیام به خوبى مطلع شد زیرا او با عمامه‏اى سیاه و صورتى پوشیده وارد شد مردم منتظر امام (ع) به خیال آنكه او امام حسین (ع) است، استقبال بسیار گسترده و پر شورى از او به عمل آوردند(12)
از این رو به خوبى عمق خطر را احساس كرده و با تكیه بر تجربیات سیاسى- ادارى خود در بصره و نیز با كمك طرفداران خود، سیاست‏هاى عاجلانه و مؤثرى را براى سركوب نهضت در پیش گرفت كه عمدتاً مى‏توان آن را در بخش‏هاى روانى، اجتماعى و اقتصادى بررسى كرد:

1. سیاست‏هاى روانى

ابن زیاد این سیاست را كه عمدتاً حول محور تهدید و تشویق مى‏چرخید، از همان آغاز ورود خود به كوفه در پیش گرفت. او در اولین سخنرانى‏اش در مسجد جامع كوفه، خود را براى فرمانبرداران همانند پدرى مهربان معرفى كرد و نسبت به نافرمانان، شمشیر و تازیانه‏اش را به رخ كشید.(13)
به رخ كشیدن سپاه شام و خبر از حركت این سپاه از شام به كوفه، براى سركوبى عاصیان نیز یكى دیگر از حربه‏هایى بود كه از سوى او به كار گرفته شد و در خاموش كردن شورش كوفیان- به ویژه پس از آنكه به همراه مسلم قصر دارالاماره را محاصره كرده بودند- بسیار مؤثر افتاد.(14) كوفیان پس از صلح امام حسن (ع)- كه آخرین رویارویى آنها با سپاه شام بود- ابهّت فراوانى از آن سپاه یكپارچه در ذهن خود ترسیم كرده و به هیچ وجه در خود توان مقابله با آن را نمى‏دیدند همین تبلیغات بود كه به میان جامعه پرده پوش زنان نیز سرایت كرد به گونه‏اى كه آنها به سوى خویشان خود (همچون برادر یا شوهر كه در سپاه مسلم بودند) آمده و او را از سپاه جدا مى‏كردند.(15) بالاخره همین تبلیغات بود كه مسلم را- كه در میانه روز با چهارهزار نفر قصر را محاصره كرد و عبیداللَّه را در آستانه سقوط قرار داده بود- در اوایل شب یكه و تنها در كوچه‏هاى كوفه سرگردان كرد.(16)

2. سیاست‏هاى اجتماعى

از آنجا كه انسجام و نظام قبیلگى هنوز پایدارى خود را داشت، اشراف و رؤساى قبایل، مهم‏ترین نیروى تأثیرگذار اجتماعى در رخدادهاى سیاسى بودند، و همان‏طور كه گفته شد، تعداد زیادى از آنها (همچون شبث بن ربعى، عمرو بن حجاج و حجار بن ابجر) در نهضت نامه‏نگارى شركت فعال داشتند و طبعاً به دنبال ورود مسلم به كوفه به او پیوستند. اما اینان كه بیشتر به دنبال حفظ موقعیت و مقام خود بودند، با ورود عبیداللَّه به كوفه و مواجه شدن با تهدیدهاى او دست كشیدن از مسلم و پیوستن به سپاه عبیداللَّه را مناسب با دنیاى خود دیدند و به سرعت از نهضت روى‏گردان شدند زیرا عبیداللَّه به خوبى مى‏دانست كه چگونه آنها را به دور خود جمع كند. او با در پیش گرفتن سیاست تهدید و نیز تطمیع با رشوه‏هاى كلان، توانست نیروى اشراف و رؤساى قبایل را به سمت خود كشاند چنان‏كه مجتمع بن عبداللَّه عائذى- كه به خوبى اوضاع كوفه را مى‏شناخت و به تازگى از كوفه بیرون آمده و به سپاه امام (ع) پیوسته بود- درباره وضعیت آنان، این چنین به امام (ع) گزارش مى‏دهد:
«اما اشراف الناس فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم یستمال ودهم و یستخلفى به نصیحتهم فهم الب واحد علیك»(17) «به اشراف كوفه رشوه‏هاى كلان پرداخت شده و جوال‏هاى آنها را پر [از جو و گندم‏] كرده‏اند، دوستى آنان تصاحب شده و خیرخواهى شان را براى خود برداشته‏اند و آنها یكپارچه علیه تو گشته‏اند».
دوّمین نیروى اجتماعى تأثیرگذار كه عبیداللَّه از آنها نیز به خوبى بهره برد، نیروى «عرفا» بود. «عرفا» (جمع عریف) و در اصطلاح به كسى گفته مى‏شد كه: مسؤولیت تعداد افرادى را بر عهده داشت كه مقدار عطاى آنها یعنى دریافت سالیانه‏شان، صدهزار درهم بود».(18) طبعاً از آنجا كه مقدار دریافتى افراد متفاوت بود، تعداد افراد زیر نظر این مقام از بیست نفر تا بیش از صد نفر مختلف مى‏شد.(19)
در دوره شهرنشین شدن قبایل در كوفه، این منصب به صورت مقامى حكومتى درآمده و همچنان كه آنها در مقابل والى و امیر كوفه پاسخگو بودند،(20) عزل و نصب آنان نیز توسّط والى- و نه رئیس قبیله- انجام مى‏گرفت. این منصب رابطى بین حكومت و مردم بود و از آنجا كه تعداد افراد زیر نظر این مقام بسیار محدودتر از افراد زیر نظر رئیس قبیله بود، راحت‏تر مى‏توانستند آنها را كنترل كنند.
وظیفه اصلى «عریف» آن بود كه دفترهایى تهیه كرده و در آن اسامى افراد زیر نظر خود همراه با زنان و فرزندان‏شان را ثبت كنند چنان‏كه اسامى تازه متولدین نیز به سرعت در این دفتر ثبت و اسامى افراد از دنیا رفته محو مى‏شد. بدین ترتیب آنان شناخت كامل از محدوده مسؤولیت خود به دست مى‏آوردند. اما در شرایط بحرانى، نقش «عرفا» دو چندان مى‏شد زیرا برقرارى نظم در محدوده مسؤولیت‏شان- كه به آن عرافت مى‏گفتند- به عهده آنها مى‏آمد و طبعاً در مواقعى كه حكومت درخواست مى‏كرد، افراد شورشى را به سرعت به حكومت معرفى مى‏كردند.(21)
عبداللَّه بن زیاد در همان آغاز ورود خود به كوفه، زیركانه در صدد استفاده از این نیروى قوى اجتماعى برآمد. به احتمال زیاد تجربه این كار را از پدرش زیاد در دوران حكومتش بر كوفه به دست آورده بود. او پس از اولین سخنرانى خود در مسجد جامع، به قصر آمده و «عرفا» را احضار كرد و خطاب به آنها چنین گفت:
«اكتبوا الى الغرباء و من فیكم من طلبة امیرالمؤمنین و من فیكم من الحروریة و اهل الریب الذین رأیهم الخلاف و الشقاق، فمن كتبهم لنا فبرئ و من لم یكتب لنا احداً فیضمن لنا ما فى عرافته الّا یخالفنا منهم مخالف و لا یبغى علینا منهم باغ فمن لم یفعل برئت منه الذمّة و حلال لنا ماله و سفك دمه و ایّما عریف و جدنى عرافته من بغیة امیرالمؤمنین احد لم یرفعه الینا صلب على باب داره و القیت تلك العرافة من العطاء»(22) «شما باید نام غریبان و مخالفان امیرالمؤمنین یزید را كه در عرافت شما هستند، براى من بنویسید. همچنین هر كس را از حروریه (خوارج) و مشكوكین كه نظر بر اختلاف پراكنى دارند، باید به من گزارش دهید. كسى كه به این دستور عمل كند با او كارى نداریم اما هر كس ننویسد باید ضمانت عرافت خود را به عهده بگیرد و نباید هیچ مخالف و یاغى در عرافت او با ما مخالفت كند. اگر چنین نشود، از پناه ما خارج شده و مال و خون او بر ما حلال است. هر عریفى كه در عرافت او از شورشیان علیه امیرالمؤمنین (یزید) كسى یافت شود، آن عریف بر در خانه‏اش به دار آویزان خواهد شد و همه آن عرافت را از پرداخت عطاء محروم خواهم كرد».
چنین به نظر مى‏رسد كه اتخاذ همین سیاست و استفاده از این ابزار مهم اجتماعى، یكى از مهم‏ترین علل سركوب و خاموش شدن نهضت مسلم در كوفه بود زیرا «عرفا» تهدیدهاى ابن زیاد را جدّى تلقى كرده و به سرعت در صدد انجام خواسته‏هاى او برآمده و به شدّت عرافت خود را كنترل مى‏كردند.

3. سیاست‏هاى اقتصادى

در آن زمان مهم‏ترین منبع مالى مردم دریافت عطا و جیره از سوى حكومت بود كه در آغاز فتوحات، این دریافت در مقابل تعهّد شركت آنها در جنگ علیه ایرانیان، انجام مى‏گرفت. پس از شهرنشین شدن آنان و پایان یافتن فتوحات، همچنان طبق روال سابق به آنها پرداخت مى‏شد از این رو مردم عرب كمتر سراغ كارهایى مانند كشاورزى، صنعتگرى و بازرگانى مى‏رفتند و انجام این كارها عمدتاً به عهده موالى (غیرعرب‏هاى پیمان بسته با عرب‏ها) بود. كار به جایى رسیده بود كه اصولًا عرب‏ها در آن زمان، اشتغال به حرفه و صنعت را شایسته مقام و شأن و موقعیت خود نمى‏دانستند.(23)
«عطا»، مقدار پرداخت نقدى بود كه از سوى حكومت كوفه، یك‏جا یا طىّ چند قسط به مردم پرداخت مى‏شد. و جیره كمك‏هاى جنسى (مانند خرما، گندم، جو و روغن) بود كه ماهیانه در اختیار آنان قرار مى‏گرفت. ناگفته پیدا است كه این نظام اقتصادى، عمده مردم عرب را شدیداً به حكومت وابسته مى‏كرد و حكومت‏هاى مستبدّ نیز از این نقطه ضعف به خوبى آگاه بوده و به عنوان ابزارى مهم از آن بهره مى‏گرفتند.
عبیداللَّه بن زیاد در هنگام تهدید «عرفا»، تكیه بر این ابزار كرد و یافت شدن وجود مخالف در عرافتى را داراى پیامدى سنگین همچون قطع عطاى كلّ افراد آن عرافت داشت. طبعاً علاوه بر شخص عریف، افراد دنیاطلب دیگر نیز در صدد خاموش كردن مخالفت‏ها بر مى‏آمدند.
همچنین هنگامى كه مسلم و طرفدارانش قصر عبیداللَّه را محاصره كردند، یكى از موفق‏ترین شگردهاى او در پراكنده كردن اطرافیان مسلم، تشویق مردم به افزون كردن عطا در صورت پراكنده شدن و تهدید به قطع آن در صورت ادامه شورش بود.(24) ابن زیاد با استفاده از همین ابزار اقتصادى و با وعده افزایش عطا، توانست لشكر عظیمى از مردم كوفه را- كه تا سى هزار شمرده‏اند-(25) علیه امام حسین (ع) وارد جنگ كند لشكرى كه تعداد زیادى از آنها دل‏هاى‏شان با امام (ع) بود.(26) امام حسین (ع) نیز تأثیر این ابزار را به خوبى درك كرده بود به گونه‏اى كه در سخنرانى خود در روز عاشورا آن را به عنوان یكى از علل عصیان كوفیان علیه خود برشمرد:
«كلكم عاص لامرى مستمع لقولى، قد انخزلت عطیاتكم من الحرام و ملئت بطونكم من الحرام فطبع على قلوبكم»(27) «همه شما علیه من عصیان مى‏ورزید و سخنان مرا گوش نمى‏دهید [علّت آن این است كه‏] عطاهاى شما از مال حرام فراهم آمده و شكم هایتان از حرام انباشته شده است و این باعث مهر خوردن بر دل‏هایتان گشته است».

پی نوشتها:

(1) وقعة الطف، ص 92.
(2) بحارالانوار، ج 44، ص 344.
(3) وقعة الطف، ص 90 و 91.
(4) تاریخ طبرى، ج 6، ص 22.
(5) همان، ج 5، ص 425.
(6) همان.
(7) همان، ص 412.
(8) وقعة الطف، ص 93- 95.
(9) همان، ص 95.
(10) تاریخ طبرى، ج 4، ص 306.
(11) عبدالرزاق مقرّم، مقتل الحسین) ع (، ص 189.
(12) وقعة الطف، ص 109.
(13) وقعة الطف، ص 110:» فانأ لمحسنكم و مطیعكم كالوالد البرّ و سوطى و سیفى على من ترك امرى و خالف عهدى «.
(14) همان، ص 125.
(15) همان، ص 125.
(16) همان، ص 126.
(17) وقعة الطف، ص 174.
(18) تاریخ طبرى، ج 3، ص 152.
(19) همان.
(20) الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فى الكوفة، ص 49.
(21) همان.
(22) وقعة الطف، ص 11 تاریخ طبرى، ج 4، ص 267.
(23) الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فى الكوفة، ص 219.
(24) وقعة الطف، ص 125 تاریخ طبرى، ج 4، ص 277.
(25) بحارالانوار، ج 45، ص 4.
(26) حیاة الامام الحسین) ع (، ج 2، ص 453.
(27) بحارالانوار، ج 45، ص 8.

منابع:
1. حماسه حسینى، علامه شهیدمطهرى(رحمت الله علیه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سیماى فرزانگان، آیت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى دیگر از آسمان كربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاریخ اسلام ، حجت الاسلام سید هاشم رسولى محلاتى
6. فضایل و سیره امام حسین (علیه السلام)، عباس‏عزیزى‏
7. شرع و شادى، ابوالفضل‏طریقه‏دار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها
شنبه 28/11/1391 - 23:4
اهل بیت
نویسنده: سید امیرحسین کامرانی راد

تعارض آموزه‏هاى دینى با یافته‏هاى علمى در پوشیدن لباس سیاه و سیاه پوش كردن تكایا و محافل چه توجیهى دارد؟ یافته‏هاى علمى حكایت از تأثیر مثبت لباس‏هاى روشن، در نشاط و شادى و ارتقاى فعالیت‏هاى انسانى و تأثیر منفى لباس سیاه در این امور دارد كه با سنت رایج دینى در محافل مذهبى در تعارض است! به این تعارض چگونه پاسخ مى‏دهید؟

تكیه عمده و اساسى این سؤال و ابهام ذهنى، تعارض یافته‏هاى علمى با آموزه‏هاى دینى در پوشیدن لباس سیاه و سیاه پوش كردن است. در مقام جواب و زدودن ابهام، اولین گام آن است كه آیا چنین تعارضى واقعیت دارد و آیا یافته‏هاى علمى، پوشیدن لباس سیاه را به صورت كلى و در تمام حالات و موقعیت یك پوشش نامناسب مى‏شمارد؟
واقعیت آن است كه چنین تعارضى، بین یافته‏هاى علمى و روان‏شناسى با آموزه‏هاى دینى به چشم نمى‏خورد ممكن است بعضى بگویند: این دو مرزهاى مطلقى است كه در پشت آنها دیگر زندگى وجود ندارد و حیات متوقف مى‏شود و رنگ سیاه به معناى انهدام، نیستى و پوچى است و نفى دیگر رنگ‏ها مى‏باشد(1) در حالى كه این نظریه، تنها گوشه‏اى از یافته‏هاى روان‏شناسى است.
یاد آورى این نكته لازم است كه پذیرش «تأثیر رنگ‏ها» به این معنا نیست كه رنگ‏ها در انسان تأثیرى شدید دارند و سریع بر جهت‏گیرى ذهنى و رفتارى افراد مؤثر واقع مى‏شوند مثلًا اگر رنگ آبى تأثیر تسكینى و آرامش بخشى دارد، نمى‏توان از آن به عنوان یك داروى مسكن براى تسكین سریع استفاده كرد و یا از رنگ قرمز در ایجاد تحریك سریع بهره جست بلكه تأثیر پذیرفته شده رنگ‏ها، یك تأثیر جزئى است كه در مدت زمان طولانى فرصت بروز پیدا مى‏كند.
گوشه‏اى دیگر یافته‏هاى روان‏شناسى، نشانگر این حقیقت است كه آن گاه رنگ سیاه، مفهوم نیستى و پوچى و پایان یافتن را تداعى مى‏كند كه به عنوان انتخاب اول و یا یكى از سه انتخاب اول باشد یعنى، در تمام حالات، اولین رنگ انتخاب شده و یا یكى از سه رنگ انتخابى اول براى زندگى (اعم از لباس) باشد و اگر رنگ سیاه در رتبه هشتم قرار بگیرد یعنى، آخرین رنگ انتخابى در زندگى، رنگ سیاه باشد و در موقعیت‏هاى نادر و استثنایى استفاده شود، یك تمایل طبیعى بهنجار را نمایش مى‏دهد و نشان دهنده مهار اعمال و تصمیم فرد بر كنترل اوضاع(2) و نشان‏دهنده مهار اعمال و تصمیمات فرد در زمانى است كه بروز اضطراب قطعى است. محرومیت از چیزى و یا از دست دادن شخصى و یاموقعیتى، انسان را در لبه یك تعارض غیر قابل انكار قرار مى‏دهد و در این حالت، وى براى به دست آوردن موقعیت قبلى و كنترل اوضاع، دست به اقدامات كنترلى مى‏زند.
پوشیدن لباس سیاه، حكایت از تدبیر انسان در چنین موقعیتى دارد یعنى، از اقدامات مناسب، طبیعى و بهنجارى است كه موجب مى‏شود انسان بتواند بر اوضاع كنترل داشته باشد زیرا نوعى سكون، سكوت و كاهش تحریك را در پى دارد.(3)
بنابر این از دیدگاه علمى، پوشیدن لباس سیاه و استفاده از رنگ سیاه- حتى در غیر پوشش- همیشه نامناسب نمى‏نماید و به معناى رسیدن به پایان زندگى و خط پایان عمر و تسلیم شدن نیست و تأثیر منفى و تخریب روانى در پى ندارد. از این رو پوشیدن لباس سیاه در عزا دارى‏ها و براى شخص مصیبت زده‏اى كه احساس غمگینى مى‏كند، یك نوع تسكین است و او را در اضطراب ناشى از فقدان شخص محبوب، به سمت سكوت و سكون دعوت مى‏كند و افزون بر این موجب هم سو ساختن احساسات درونى با فضاى بیرون و باعث آرامش مى‏گردد.(4)
شخص غم‏زده درآغاز قطع دل بستگى، اگر در فضاى شادى آفرین قرار بگیرد بین حالت درونى خود و وضعیت خارجى، تعارضى مشاهده مى‏كند و این هرگز به نفع او نیست. از این رو باید به سمت هم سویى و هماهنگ ساختن درون و برون برآید و انتخاب رنگ سیاه در این موقعیت‏هاى نادر و استثنایى زندگى (در رتبه هشتم)، چنین تأثیرى دارد. این رنگ، اگر در رتبه هشتم و انتخاب پایانى قرار بگیرد، بر خلاف رنگ سفید، سكوت و سكون و عدم ایجاد هر گونه تحریك روانى و جسمانى و كاهش سایر فعالیت‏ها و كندى و منفى را در پى دارد(5). اینها براى انسان مبتلا به رنج فراق و فرو رفته در ورطه قطع دلبستگى مفید است و به او آرامش و سكون مى‏بخشد.
پس از دیدگاه علمى، رنگ سیاه تأثیرى منفى و نامناسب بر روان و روح آدمى ندارد و در مصایب، كاهش دهنده آلام مى‏باشد و این گونه نیست كه علم آن را كاملا طرد مى‏كند ولى سنت‏هاى دینى به آن اهمیت داده و دینداران را به استفاده از آن توصیه كند
از جهت دیگر، درباره تعارض موهوم آموزه‏هاى دینى، باید بررسى كرد كه آیا اسلام براى همیشه و در تمام حالات رنگ سیاه را توصیه مى‏كند و به تعبیر روان شناختى، براى اولین انتخاب‏ها یا سه انتخاب اول؟ چرا رنگ سیاه را برمى گزیند و مسلمانان را نیز به این انتخاب دعوت مى‏نماید؟
باید گفت كه نگاه آغازین اسلام به رنگ سیاه، یك نگاه منفى است و هرگز آن را در حالات عادى و زمینه‏هاى روزمره زندگى، به عنوان یك رنگ برنمى‏گزیند و آن را رنگ شیطان و فرعون و نماد طغیان‏گرى، ظلم و ظلمت معرفى مى‏كند و مى‏فرماید: «لباس سیاه نپوشید كه لباس فرعون است«.(6)
رنگ برگزیده و انتخاب اول اسلام، رنگ سفید است كه امام باقر (ع) مى‏فرماید: «هیچ لباسى بهتر از لباس سفید نیست«.(7) بعد از رنگ سفید، رنگ‏هاى زرد و سبز از طرف اولیاى دین توصیه شده و رنگ‏هاى برگزیده اسلام است. از نظر اسلام، رنگ زندگى، حیات، حركت و تلاش رنگ سفید است و آرامش بعد از تلاش و كوشش در رنگ سیاه (شب) مى‏باشد. رنگ سیاه (همان رنگ شب)، موجب آرامش مى‏شود و انسان را از خستگى و رنج روز- كه در پى تلاش و كوشش به آن دچار گشته است- پناه مى‏دهد و آرام مى‏سازد.(8)
خداوند نیز در قرآن، سیاهى شب را مایه آرامش و روشنایى روز را زمینه تلاش ذكر كرده است.(9)
رنگ سیاه در مكتب اهل بیت (ع)، فقط و فقط در مصایب و سوگوارى‏ها مورد استفاده قرار گرفته است یعنى، یك انتخاب نادر و استثنایى بوده است و نه انتخابى همیشگى. بنابر نقل ابن ابى الحدید، امام حسن (ع) در سوگ امیرالمؤمنان على (ع) جامه سیاه برتن كرد و با همین جامه به میان مردم آمد و براى آنان خطبه خواند.(10) درنگاه ابتدایى رنگ سیاه، یك رنگ مكروه و ناپسند تلقى مى‏شود. در نماز، پوشیدن لباس سیاه مكروه است.(11)
رنگ سیاه در رتبه هشتم و آخرین انتخاب قرار مى‏گیرد آن هم از این جهت كه به واسطه تأثیر روانى آن، موجب سكوت و سكون و آرامش گشته، شخص مضطرب را از مصیبت و حزن به یك آرامش روانى مى‏رساند و یاحداقل در این زمینه بسیار تأثیر دارد.

پی نوشتها:

(1) ماكس لوچه، ترجمه منیره روانى پور، 1368.
(2) همان.
(3) اكبر زاده، 1374.
(4) رمضان‏زاده، 1371.
(5) اكبر زاده، 1374.
(6) بحارالانوار، ج 83، ص 248.
(7) همان، ج 78، ص 330 رى‏شهرى، میزان‏الحكمه، ج 8، ص 472.
(8) نذیر الحمدان، 2002.
(9) قصص (28)، آیه 73 اسراء (17)، آیه 17 فرقان (25)، آیه 47 یونس (10)، آیه 67.
(10) ابن‏ابى‏الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 22.
(11) طریقه دار، 1380.

*********
حضرت علی اكبر(علیه السلام)، چگونه در كربلا جانفشانی می‏كردند؟

آن حضرت كه گویا در حادثه عاشورا حدود بیست و هفت سال داشت، اولین فرد از بنى هاشم است كه عازم میدان شد و به شهادت نایل آمد. هنگام ورود به میدان، این اشعار را به صورت رجز مى‏خواند:
أنا عَلِىّ بن حسین بنِ عَلىّ
نَحن وبیْت اللهِ اوْلى بِالنبىّ‏
أطْعنكُم بِالرُّمْح حتى یَنْثَنى
أضْربُكمْ بِالسیْفِ أحْمى عَنْ أبى‏
ضَرْب غُلامٍ هاشمىٍّ علوىّ
وَاللهِ لا یَحْكم فینَا ابنُ الدَّعِىّ‏
حملات شكننده و شجاعانه آن حضرت، كه منجر به قلع و قمع دشمنان مى‏شد، مرتب تكرار مى‏شد. طورى كه كوفیان از ترس و وحشتى كه از آن حضرت و حملات او به دلشان مى‏افتاد، عقب نشینى و فرار مى‏كردند »ففعل ذلك مراراً وأهل الكوفة یتّقون قتله«(1)
خوارزمى مى‏گوید: حضرت على اكبر )ع( آن قدر جنگید كه امان مردم كوفه را برید. روایت شده است كه با وجود تشنگى صد و بیست نفر را به هلاكت رساند و آن هنگام كه بر اثر شدت تشنگى از پدر آب طلب كرد و به دلیل عدم وجود آب، تشنه برگشت این گونه رجز خواند:
ألحَربُ قد بانَتْ لَها الحَقایِق
وَظَهرتْ مِن بَعدِها مَصادِق‏
وَاللهِ ربّ العَرْشِ لانُفارِق
جُمُوعَكُمْ أوْتُغْمَدَ الْبَوارِق‏
این بار نیز عده‏اى را به هلاكت رساند طورى كه عده كشته شدگان به دویست نفر رسید سرانجام، با تفصیلى كه در تاریخ نهضت كربلا آمده، با لب تشنه به شهادت رسید.

پی نوشتها:

(1) ارشاد 106 /2

*********
چه كنم كه بتوانم براى امام حسین(علیه السلام) عزادارى و گریه كنم؟ راه آمادگى روحى و روانى گریه بر امام حسین(علیه السلام) چیست؟

به منظور پاسخ به این سؤال، لازم است ابتدا از دیدگاه روان‏شناسى گریه را به عنوان یك حالت رفتار و جلوه احساسى هیجان معنا كنیم و آن‏گاه عوامل مؤثر در بروز آن را شناسایى كرده تا با فراهم ساختن عوامل و علل، معلول (گریه) را تحصیل كنیم.
گریه انواع متعدد دارد و دامنه تنوع آن از گریه شادى تا گریه غم را در بر مى‏گیرد و روشن است كه گریه بر امام حسین (ع)، گریه سوگ و غم‏گسارى است لذا باید از بین انواع گریه، گریه سوگ و غم گسارى را تعریف و عوامل مؤثر بر بروز این نوع گریه را برشماریم.
گریه سوگ و غم، در واقع جلوه خارجى غمگینى است. گریه سوگ واكنشى است كه فرد به هنگام احساس غمگینى از خود نشان مى‏دهد و سوگوارى و عزادارى- گریه جلوه آن است- یك جلوه رفتارى و اجتماعى از ماتم و سایر رفتار و اعمال مربوط به داغ‏دیدگى است. پس اگر در پى عزادارى و گریه هستیم، باید غم را تحصیل كنیم كه حالت برانگیزنده گریه است یعنى، اگر در صدد گریه بر امام حسین (ع) و سوگوارى بر سالار شهیدان هستیم، باید غم حسین (ع) را در دل داشته باشیم و داغ حضرتش را در سینه جاى دهیم.
اى صبا نكهتى از كوى فلانى به من آر
زار و بیمار غمم راحت جانى به من آر
چون:
گر دیگران به عیش و طرب خرسند و شاد
مارا غم نگار بود مایه سرور
پس باید تحصیل غم نمود و براى تحصیل آن، ابتدا باید غم را تعریف و سپس عوامل بروز آن را شناخت و بیان كرد. غم و یا غمگین بودن، واكنشى نسبت به یك رویداد رنج‏آور و حالت و وضعیتى است كه به دنبال از دست دادن یك شى‏ء و یا شخص مهم پدیدار مى‏شود. «داغ‏دیدگى و غم» به فقدان ناشى از مرگ یك شى‏ء یا موضوع (و شخص) گفته مى‏شود كه نسبت به آن، دلبستگى عاطفى وجود دارد. بنابراین باید دلبسته به آن شخص و یاشى‏ء بود تا با از دست دادن آن، به غمش مبتلا گردید و از فقدان او، غمگین شد و گریه و سوگ بپا داشت، حال اگر مى‏خواهید در سینه‏تان غم امام حسین (ع) خانه كند تا از شهادت او غمگین گردید، باید قبلًا دلبسته آن حضرت باشید. قلبى كه دلبسته امام حسین (ع) نیست، به شى‏ء دیگرى و چه بسا به امور متضاد و مغایر با آن حضرت بسته شده است. از نبودن امام حسین (ع) متلاطم نمى‏شود و آرام و قرار او به هم نمى‏خورد. همان‏گونه كه با بودن آن حضرت قرار پیدا نمى‏كند، با نبودن ایشان هم بى‏قرار نمى‏شود.
دلبسته امام حسین (ع)، از غم فراق و اندوه شهادت او غمگین مى‏گردد. آن‏گاه كه غم آمد و علت شد، معلول خود پا به میان گذاشته و گریه و عزادارى بى‏چون و چرا ظاهر مى‏شود. عزیز و دلبند از دست دادن همان و ماتم‏زده گشتن و گریه سر دادن همان.
پس پاسخ این سؤال و علاج این درد ریشه در دل بستن دارد كه چسان دلبسته امام حسین (ع) شویم؟ راه تحصیل دلبستگى «شناخت» است. آشنایى با یك شى‏ء، پى بردن به نقش آن در زندگى- به ویژه نقش عملى آن و تأثیر آن در تحصیل اهداف زندگى و آشنایى با جایگاه آن در زندگى- جملگى مسیرهاى شناخت و در پى آن رسیدن به دلبستگى است. از نظر علمى، زندگى كردن با یك شى‏ء افزون برآشنایى و راه‏هاى شناختى، خود موجب دلبستگى مى‏شود. كافى است در زندگى شخصى خود اندكى تأمل كنیم تا به این حقایق پى ببریم كه چگونه فقدان شخصى كه مدت‏ها با او زندگى كرده‏ایم (هر چند غریبه و دورترین فرد باشد)، موجب غمگینى و گاهى بروز حالات عزا و سوگ مى‏شود.
اینك اگر در پى گریه و سوگوارى براى امام حسین (ع) هستیم، باید شناخت خود را از ایشان افزایش و ارتقا بخشیم. شناخت شخص اباعبداللّه (ع)، اهداف او، مكتب، مرام و عقیده او، نقش او در حیات فردى، اجتماعى و دینى و حتى شخصى و جایگاه او در زندگى و زیستن با این شناخت، جملگى موجب دلبستگى با سالار شهیدان مى‏شود. توجّه داریم كه وقتى از زندگى كردن و زیستن با این شناخت‏ها سخن مى‏گوییم، مقصود آن است كه شناخت ما از حضرت حسین (ع) و اهداف، مرام و مكتب و او، نباید محدود به یك شناخت ذهنى و تصور صرف گردد بلكه باید
بر اساس این شناخت زندگى كرد تا دلبستگى حاصل شود وگرنه ما از خیلى افراد آگاهى و شناخت داریم ولى هرگز از فقدان آنها غمگین نمى‏شویم. پس افزون بر شناخت، باید بر اساس همین شناخت، با آن فرد زندگى كنیم و یا او در زندگى ما جایگاهى بیابد. گویا با شخص او مدت‏ها زیر یك سقف زندگى كرده‏ایم تا دلبستگى ایجاد گردد.
روشن است كه دلبستگى یك مفهوم تشكیكى است و مراتب متنوّع دارد و شدّت و ضعف مى‏پذیرد. همه افرادى كه با یك شخص آشنا هستند و با وى زندگى كرده‏اند به یك اندازه دلبستگى ندارند. به هر میزان كه این دلبستگى بیشتر باشد، به همان میزان هم بعد از فراق و فقدان، غمگین و ماتم را موجب مى‏گردد. افسوس كه برخى دل خود را با یاد حسین (ع) زنده نكرده‏اند و از آن حضرت شناخت و آگاهى ندارند این گونه افراد نه تنها در شهادت حسین بن على (ع) نمى‏توانند سوگوارى و عزادارى كنند و چشم خود را به گریه سیراب سازند بلكه گریه و سوگوارى دیگران براى آنان تمسخرآمیز و حتى بى‏معنا و گاه مضحك مى‏نماید

*********
آیا قیام امام حسین(علیه السلام) و فرهنگ عاشورا، مى‏تواند دلیلى بر بطلان طرفداران جدایى دین از سیاست (سكولاریسم) باشد؟

برخى در جهت اثبات جدایى دین از سیاست چنین القا مى‏كنند كه قیام امام حسین (ع) صد در صد دموكراتیك و به خواست مردم انجام گرفته است و با این كار نفى حاكمیت خداوند را به امام (ع) نسبت مى‏دهند:
«خروج و حركت سیدالشهدا از مدینه و مكه به كربلا و به قصد كوفه، بنا به اصرار و دعوت شفاهى و كتبى انبوه سران و مردم كوفه، براى نجات آنها از ظلم و فساد اموى و عهده دار شدن زمامدارى و اداره امور آنان بود. دعوتى بود صد در صد مردمى و دموكراتیك جنگ و شهادت یا قیام و نهضت امام حسین (ع) و اصحاب او، علاوه بر آن یك عمل دفاعى صد در صد در حفظ و حیثیت اسلام و جان و ناموسشان بود نشان از این حقیقت مى‏داد كه خلافت و حكومت از دیدگاه امام و اسلام، نه از آن یزید و خلفا است، نه از آن خودشان و نه از خدا بلكه از آن امت و به انتخاب خودشان است»(1).
واقعیات تاریخى و تحلیل سخنان امام حسین (ع) به خوبى بیانگر الهى- دینى بودن اقدامات سیاسى امام حسین (ع) و در نتیجه ردّ نظریه طرفداران سكولاریسم است. جهت تبیین این موضوع و اینكه اقدامات امام حسین (ع) در راستاى چه نوع حكومتى بود، لازم است به تفاوت‏هاى مهم حكومت دینى با حكومت سكولار توجه شود زیرا این دو در امور مهمى نظیر فلسفه و اهداف حكومت، نوع مشروعیت حكومت، شرایط حاكم اسلامى و تفاوت‏هاى اساسى دارند. از این رو به اختصار به تبیین دیدگاه آن امام شهید درباره موضوعات یاد شده مى‏پردازیم:

یك. فلسفه و اهداف حكومت

امام حسین (ع)- بر خلاف نظام‏هاى سكولار و مكاتب سیاسى رایج دنیا- اهداف حكومت را بسیار فراتر از تأمین رفاه و امنیت دنیوى و معیشتى مردم مى‏داند.
آن حضرت به هنگام ترك مدینه- و قبل از اینكه مسأله دعوت و یا بیعت كوفیان مطرح باشد- یكى از اهداف قیام خویش را، اصلاح جامعه اسلامى و انجام فریضه امر به معروف و نهى از منكر اعلام مى‏نماید: «انما خرجت لطلب‏الاْصْلاحِ فِى امةِ جِدّى، ارید انْ امر بالْمعْروفِ و انْهى عنِ الْمنْكرِ»(2)
معناى این انگیزه این است كه اگر امام از عدم تشكیل حكومت و نقض عهد مردم كوفه نیز مطمئن بود- بدون توجه به علم غیب ایشان- دست از خروج و قیام خود بر نمى‏داشت چرا كه انگیزه اصلى و اولى قیام حضرت، همان احیاى دین بود و مسأله حكومت و زمامدارى در مراحل بعدى قرار داشت. سیدالشهدا (ع) در سخنرانى مهمى كه در اواخر عمر معاویه در موسم حج و سرزمین منا و با حضور صدها تن از رجال و شخصیت‏هاى مذهبى و سیاسى عصر خویش ایراد كرد، اهداف خود را از تلاش براى به دست گرفتن حكومت چنین ترسیم فرمود:
«اللهم انك تعلم انه لم یكن ما كان منّا تنافساً فى سلطان و لا التماساً فى فضول الحطام و لكن لنزى المعالم من دینك و نظهر الاصلاح فى بلادك و یأمن المظلومون من عبادك و یعمل بفرائضك و سننك و احكامك»(3).
آن حضرت پس از بیان این نكته كه نه به دنبال سلطنت و ریاست بر مردم هستم و نه در پى رسیدن به ثروت و مال دنیا، اهداف خود را چنین تعیین مى‏كند:
1. آشكار كردن نشانه‏هاى دین الهى،
2. اصلاح در روى زمین،
3. ایجاد امنیت براى بندگان مظلوم،
4. عمل كردن به واجبات، سنت‏ها و احكام و قوانین الهى(4).
حضرت اباعبداللَّه (ع) در گفت و گویى كه با فرزدق در مسیر مكّه به كوفه، در منزل صفاح دارد، مى‏فرماید:
«یا فرزدق ان هولاء قوم لزموا طاعة الشیطان و تركوا اطاعة الرحمن و اظهروا الفساد فى الارض، و ابطلوا الحدود و شربوا الخمور و استأثروا فى اموال الفقرا و المساكین و انا اولى من قام بنصرة دین اللَّه و اعزاز شرعه و الجهاد فى سبیله لتكون كلمة اللَّه هى العلیاء»(5).
در این قسمت امام (ع) امویان را به عنوان نخستین سكولارهاى واقعى در درون جامعه اسلامى- كه در اندیشه كنار نهادن دین الهى هستند- معرفى مى‏كند و هدف خویش را مقابله با آنان و برپایى دین الهى مى‏داند. آن حضرت به روشنى فلسفه حكومت را «برترى كلمة اللَّه» بیان مى‏نماید و روشن است كه بر پایى دین اسلام به صورت كامل، سعادت دنیوى و اخروى افراد را تضمین خواهد نمود.

دو. مشروعیت الهى حكومت

بررسى سخنان امام حسین (ع) ثابت مى‏كند كه مشروعیت حكومت، فقط الهى است و حكومتى مشروع است كه فقها از طرف خداوند منصوب باشند و رأى و بیعت مردم هیچ گونه تأثیرى در مشروعیت حكومت ندارد- هر چند تأثیر آن در كارآمدى حكومت حائز اهمیت است- آن گونه كه افراد ناآگاه و فریفته مكاتب سیاسى غرب و یا مغرض از سكولار بودن حكومت- حتى در زمان حضور امام معصوم (ع)- سخن مى‏گویند و در صددند تا جنبه الهى و آسمانى حكومت را به هر نحوى انكار نمایند.
امام (ع) به فرماندار مدینه- كه درخواست بیعت از آن حضرت براى یزید داشت- فرمود: «ایهاالامیر انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و محلّ الرحمة و بنا فتح اللَّه و بنا یختم و یزید رجل فاسق شارب الخمر و قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق و مثلى لایبایع مثله»(6). در این جمله امام حسین (ع)- ضمن برشمردن دلایل مشروعیت خویش براى حكومت بر جامعه اسلامى- به دلایل نامشروع بودن حكومت یزید اشاره مى‏كند كه به سبب فقدان نصب الهى، نه تنها هیچ گونه مشروعیتى براى تصدى و رهبرى جامعه اسلامى ندارد بلكه به دلیل ارتكاب محارم الهى و نادیده گرفتن حدود الهى، حتى هیچ مصلحتى در بیعت با او وجود ندارد.
عدم بیعت امام حسین (ع) با یزید- با اینكه اكثریت مردم او را پذیرفته بودند- و قیام علیه یزید، به خوبى دلالت بر لزوم مشروعیت الهى حاكم و همبستگى «دین و سیاست» و ردّ نظریه سكولاریسم دارد. هر چند حتى اگر آن حضرت (ع) قیام نمى‏كردند، باز هم عدم بیعت با یزید به تنهایى بر این موضوع دلالت داشت.
امام حسین (ع) در روایات متعدد، بر انتقال مشروعیت حكومت از طریق وحى و پیامبر (ص) به ائمه (ع) و خودش تأكید مى‏كند: «ان مجارى الاْمُوروالاْحْكام عَلى ایْدى الْعلَماء باللَّه الأمناء عَلى حَلاله وَ حَرامه»(7). نكته روشن در این روایت این است كه نه تنها امام (ع) مردم را متولّى زمامدارى و حكومت ندانسته بلكه حق حاكمیت را به عهده علما- و به طور متیقن خود ائمه- نهاده است.(8)
وقتى ابن زبیر از بیعت امام (ع) با یزید سؤال كرد، آن حضرت ضمن پاسخ منفى، علّت آن را انتقال حق حاكمیت جامعه اسلامى به خودش، بعد از شهادت امام حسن (ع) ذكر مى‏كند: «انى لا أبایع له ابداً لان الامر انما كان لى من بعد اخى الحسن»(9).
امام همچنین در نامه به مردم بصره نوشت: «ما خاندان و اولیا و اوصیا و وارثان او (پیامبر (ص «و سزاوارترین مردم به جانشینى او هستیم كه دیگران بر ما سبقت جستند و ما تسلیم شدیم. تفرقه نخواستیم و به وحدت پاسخ دادیم. این در حالى بود كه مى‏دانستیم ما بر امر ولایت از متولیان آن شایسته‏تریم»(10). و یا در نامه‏اى به اشراف كوفه مى‏نویسد: «انّى احقّ بهذالامر لقرابتى من رسول اللَّه (ص)»(11).

سه. شرایط حاكم اسلامى

از دیدگاه امام حسین (ع) فلسفه و هدف حكومت، حاكمیت احكام و قوانین دینى است تا در پرتو آن سعادت دنیا و آخرت مردم تأمین گردد، و مشروعیت آن فقط به نصب الهى است. در این صورت بدیهى است كه باید حاكم آن از شرایط ویژه‏اى برخوردار باشد:
1. علم به احكام الهى
یكى از محورهاى مخالفت امام حسین (ع) با خلفا همین نكته بود. آن حضرت در یك گفت و گو خطاب به خلیفه دوم اظهار داشت: «صرت الحاكم علیهم بكتاب نزل فیهم لا تعرف معجمه و لا تدرى تأویله الّا سماع الا ذان»(12) «تو بر آنان حاكم شدى، آن هم حكومت با كتابى كه در خاندان محمّد (ص) فرود آمد و تو از نكات سربسته و تأویل آن جز شنیدن به گوش‏ها چیزى نمى‏دانى».
آن حضرت در جمع رجال و شخصیت‏هاى مذهبى و سیاسى در سرزمین منا نیز فرمود: «امور باید به دست «عالمان باللَّه» باشد كه امین حلال و حرام خدا هستند و در زمان حضور مصداق بارز آن امام معصوم (ع) است».
2. عامل به كتاب خدا و سنت پیامبر (ص)
امام در نامه خود به كوفیان در این زمینه مى‏فرماید: «فلعمرى ماالامام الا العامل باالكتاب، و الآخذ بالقسط، و الدائن بالحق، و الحابس نفسه على ذات اللَّه»(13) كه دلالت صریح بر «عمل به قرآن» و «وقف خود در راه خدا» به عنوان شرایط حاكم دارد.
3. بر پا كننده عدالت
از دیدگاه امام حسین (ع) عدالت و اقامه آن، از شرایط و وظایف بسیار مهم براى حاكم اسلامى است چنان كه در نامه خویش به كوفیان مى‏فرماید: «والاخذ بالقسط» و یا در موارد متعدد دیگرى یكى از دلایل عدم مشروعیت خلفا و حاكمان اموى را فقدان این موضوع مى‏داند.
بنابراین از دیدگاه امام حسین (ع) و فرهنگ عاشورا، دین با سیاست پیوندى عمیق و ناگسستنى دارد و اهداف و فلسفه حكومت‏ها، مشروعیت و شرایط حاكم و زمامدار، كاركرد و كار ویژه‏هاى دولت، همه باید بر اساس احكام و آموزه‏هاى الهى و در راستاى تحقق آن و تأمین سعادت دنیوى و اخروى بشر باشد.

پی نوشتها:

(1) بازرگان، مهدى، آخرت و خدا هدف بعثت، تهران، ص 34.
(2) بحارالانوار.
(3) تحف العقول، ص 342.
(4) سید جواد ورعى، حكومت دین از دیدگاه امام حسین) ع (،) مجموعه مقالات همایش امام حسین) ع»، ص 882.
(5) موسوعه كلمات امام حسین) ع (، ص 633.
(6) بحارالانوار، ج 44، ص 523.
(7) همان، ص 872.
(8) قدردانى قراملكى، محمد حسن، سكولاریسم در مسیحیت و اسلام، ص 713.
(9) موسوعه كلمات امام حسین) ع (، ص 872.
(10) همان، ص 513.
(11) همان، ص 773.
(12) همان، ص 711.
(13) موسوعه كلمات امام حسین) ع (، ص 313.

*********
«عابسِ بن شبیب شاكری» كه بود و در كربلا چه حماسه‏هایی آفرید؟

دلیر مردى از قبیله هَمْدان كه در روز عاشورا احساس كرد در بازار پرسود و شررى قرار دارد كه اگر تلاش كند سود بى كرانى نصیبش مى‏شود و اگر غفلت گریبانش را بگیرد خسران بى‏پایان خواهد داشت. لذا گفت: امروز روزى است كه باید با تمام توان براى رسیدن به اجر پروردگار تلاش كرد، چون امروز پایان كار است و پس از آن كار و تلاشى نیست و فقط باید حساب پس داد.
این را گفت و به محضر سید و سالار خود حضرت حسین بن على (ع) شرفیاب شد و این گونه عرض ارادت و اخلاص نمود: اى حسین به خدا قسم بر روى زمین، چه در نزدیك و چه در دور كسى عزیزتر و محبوب‏تر از تو براى من نیامده است و اگر براى دفاع از تو چیزى عزیزتر از جانم و خون جارى در رگهایم مى‏داشتم فدایت مى‏كردم آن گاه گفت: سلام بر تو اى ابا عبدالله، شهادت مى‏دهم كه بر راه هدایت تو و پدرت استوارم. آن گاه با شمشیر به سوى دشمنان شتافت. ربیع بن تمیم مى‏گوید: وقتى عابس را دیدم كه به میدان رو كرده او را شناختم و با توجه به سابقه‏اى كه از او داشتم، مى‏دانستم كه او از شجاع‏ترین انسانهاست. از این رو به سپاه عمر سعد گفتم: این مرد شیر شیران است، این پسر شبیب است. مبادا كسى با او هماوردى كند.
عابس در میدان، مبارز طلبید و فریاد ألارجل؟ الارجل؟ (مردى پیدا نمى‏شود؟) سر داد. ولى كسى جرأت نكرد. عمر سعد فریاد زد: حال كه چنین است، سنگبارانش كنید پس از این دستور سنگ مثل باران از هر طرف به سویش سرازیر شد. عابس وقتى این نامردى و هراس زبونانه را دید، زره و كلاه خود را كنار گذاشت و سپس حمله كرد.
ربیع مى‏گوید: به خدا قسم دیدم در آن حال بیش از دویست نفر را پراكنده و تار و مار كرد. ناچار از هر طرف بر او حمله كردند و در نهایت او را به شهادت رساندند. آن گاه دیدم سر عابس در دست عدّه‏اى است و با یكدیگر نزاع كرده، هر كس مى‏گوید: من عابس را كشته‏ام. عمر سعد گفت: با یكدیگر نزاع و مخاصمه نكنید، به خدا قسم كشتن عابس كار یك نفر نیست. و با این كلام به نزاع آنها خاتمه داد.(1)

پی نوشتها:

(1) بحار 45/ 29

*********
به چه دلیل ادعا مى‏كنید كه انقلاب اسلامى ایران متأثر از قیام امام حسین(علیه السلام) و فرهنگ عاشورا است؟ نقش آن در پیدایش، پیروزى و تداوم انقلاب اسلامى چیست؟

از دیدگاه بسیارى از اندیشمندان و متفكرانى كه در زمینه تبیین علل و عوامل پیروزى انقلاب اسلامى ایران، نظریه‏پردازى نموده‏اند، عامل مذهب از قوى‏ترین و اصلى‏ترین عواملى است كه در پیدایش و پیروزى انقلاب اسلامى نقش بسزایى ایفا نموده است.(1)
میشل فوكو فیلسوف مشهور فرانسوى و نظریه پرداز پست مدرنیسم، در تحلیل و بررسى عوامل انقلاب اسلامى از «معنویت گرایى سیاسى» نام مى‏برد. به نظر او، روح انقلاب اسلامى در این حقیقت یافت مى‏شود كه ایرانیان از خلال انقلاب خود در جست و جوى ایجاد تحوّل و تغییر در خویش بودند. هدف اصلى آنان ایجاد یك تحول بنیادین در وجود فردى و اجتماعى، حیات اجتماعى و سیاسى و در نحوه تفكر و شیوه نگرش بود آنان راه اصلاح را در اسلام یافتند. اسلام براى آنان هم دواى درد فردى و هم درمان بیمارى‏ها و نواقص جمعى بود.(2)
آصف حسین در كتاب «ایران اسلامى: انقلاب و ضد آن» بر این نكته تأكید دارد كه باید مطالعه انقلاب با توجه به عنصر ایدئولوژى، نقش اپوزیسیون اسلامى، مشروعیت، آموزش‏ها و خصوصاً رهبرى صورت گیرد.(3) حامد الگار نیز در كتاب «ریشه‏هاى انقلاب اسلامى» سه عامل «تشیع، رهبرى امام خمینى (ره) و طرح اسلام به عنوان یك ایدئولوژى» را به عنوان ریشه‏هاى انقلاب مطرح مى‏كند.(4)
از سوى دیگر مرورى بر ادبیات سیاسى رایج در روند وقوع انقلاب اسلامى، شعارها، سخنرانى‏ها و بیانیه‏هاى انقلابیان و رهبران نهضت، بیانگر این واقعیت است كه از میان عناصر مذهبى، «فرهنگ عاشورا و نهضت امام حسین (ع)»، نقش بسزایى در این زمینه ایفا نموده است. مؤلفه‏هاى فرهنگ و تعالیم عاشورا عبارت‏اند از:
1. فرهنگ شهادت،
2. فرهنگ مبارزه مستمر حق با باطل،
3. فرهنگ طاغوت ستیزى و طاغوت زدایى،
4. اصل پیروى از رضاى خدا و مصالح مسلمین،
5. فرهنگ پیشگیرى از جرم و فساد قبل از وقوع آن در فرهنگ نظارت عمومى و امر به معروف و نهى از منكر.(5)
این مؤلفه‏ها در پیدایش و پیروزى انقلاب اسلامى، نقش و تأثیر بسزایى داشته و حفظ و تداوم انقلاب اسلامى نیز در گرو حركت در این چارچوب مى‏باشد. اكنون جهت آگاهى بیشتر بحث را در چند محور با كمى تفصیل بیشتر پى مى‏گیریم:
یك. تأثیر فرهنگ عاشورا در پیدایش انقلاب اسلامى
1. تأثیر بر اهداف و انگیزه‏هاى انقلابیان
هدف و انگیزه مردم ایران از انقلاب اسلامى، نابودى ظلم، استبداد و استكبار و بر پایى حكومت عدل الهى و اجراى احكام اسلامى به عنوان «معروف» و جلوگیرى از وابستگى به اجانب و بیگانگان به عنوان «منكر» بود. اینها همان انگیزه و هدف امام حسین (ع) از قیام عاشورا بود آنجا كه مى‏فرماید: «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسیر بسیرة جدّى و ابى على ابن ابى طالب (ع)».
اگر یزید بن معاویه تجاهر به فسق و فجور داشت، خاندان پهلوى نیز همان گونه عمل مى‏كردند و به عنوان نمونه باید گفت: اسلام زدایى را تا آنجا رساندند كه به طور رسمى تاریخ هجرت پیامبر اكرم (ص) را به تاریخ شاهنشاهى تبدیل كردند: امام راحل (ره) درباره تأثیر عاشورا بر اهداف و انگیزه‏هاى انقلاب اسلامى مى‏فرماید: «حضرت سید الشهدا به همه آموخت كه در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حكومت جائر چه باید كرد»(6).
برخى از علماى اسلامى بر این عقیده‏اند كه مهم‏ترین انگیزه امام حسین (ع) از این قیام، ایجاد حكومت اسلامى بوده است. امام خمینى (ره)، در این زمینه مى‏فرماید: «زندگى سیدالشهدا، زندگى حضرت صاحب (ع)، زندگى همه انبیاى عالم، همه انبیا- از اول، از آدم تا حالا- همه‏شان این معنا بوده است كه در مقابل حكومت جور، حكومت عدل را مى‏خواستند درست كنند».(7)
ازاین‏رو یكى از مهم‏ترین شعارهاى انقلابیون انقلاب، این بود:
«نهضت ما حسینیه، رهبر ما خمینیه»
2. تأثیر بر رهبرى انقلاب
وجود رهبرى حسین‏گونه همچون امام خمینى (ره)، یكى از مهم‏ترین تأثیرات نهضت عاشورا در پیدایش انقلاب اسلامى بود.
مردم ایران، صلابت، شهامت، شجاعت، قاطعیت، سازش ناپذیرى و روح حماسى حضرت امام حسین (ع) را در شخصیت امام خمینى (ره) متجلى مى‏دیدند و شرایطى كه امام حسین (ع) براى رهبر و حاكم جامعه اسلامى توصیف مى‏نمود، در او مى‏یافتند. شعار انقلابیان «خمینى، خمینى تو وارث حسینى» مبیّن این امر است.
3. تأثیر بر شیوه مبارزه
در فرهنگ مكاتب مادى نباید مشت به نبرد با درفش برود اما مردم ایران تحت تأثیر نهضت عاشورا، روحیه شهادت‏طلبى امام حسین (ع) و اصحابش را در خاطره‏ها مجدداً تكرار مى‏كردند. هنگامى جوانان انقلابى با شعارهاى «اللَّه‏اكبر» و «توپ، تانك، مسلسل، دیگر اثر ندارد» با تانك‏ها و مسلسل‏هاى رژیم ستم شاهى مقابله مى‏نمودند، امام راحل مى‏فرمود:
«كیفیت مبارزه را اینكه قیام در مقابل یك حكومت قلدرى كه همه جا را در دست دارد، با یك عده معدود باید چه طور باشد، اینها چیزهایى است كه حضرت سیدالشهدا به ملت آموخته است».(8)
مردم از فرد ستیزى به دور بوده و تحت تأثیر رأفت اسلامى و با الهام از سیره امام حسین (ع) با دشمنان خود (مانند حر بن یزید ریاحى و) با شعار «گل در مقابل گلوله»، فریاد مى‏زدند: «ارتش ایران حسینى شده، رهبر ایران خمینى شده». (9)
4. تأثیر از طریق ایام و اماكن عزادارى
ایام عزادارى امام حسین (ع) و اماكن- از قبیل مساجد، تكایا و خیمه‏هاى عزادارى امام حسین (ع)- به عنوان مهم‏ترین زمان و مكان براى فعالیت نیروهاى انقلاب و بیدارى مردم از مفاسد حكومت پهلوى و سازمان‏دهى آنان براى راهپیمایى، تظاهرات و فعالیت‏هاى انقلابى، محسوب مى‏گردید.
اساساً در طول دو ماه محرم و صفر در سال اوج‏گیرى انقلاب اسلامى، نقطه اوج آن یعنى، همان تاسوعا و عاشوراى حسینى بود كه به كلى پایه‏هاى اسلامى رژیم ستم‏شاهى لرزید. سران ساواك در تحلیل‏هاى درون سازمانى خود گفته بودند: اگر ما بتوانیم ماه محرم را به خوبى پشت سر بگذاریم، رژیم پهلوى ماندنى است و همه دیدیم كه بعد از اربعین حسینى در سال 1399 ه. ق رژیم 2500 ساله شاهنشاهى در كمتر از یك ماه ساقط شد.(10)
دو. تأثیر فرهنگ عاشورا در پیروزى انقلاب اسلامى با مرورى بر مقاطع سرنوشت‏ساز در پیروزى انقلاب اسلامى، مشخص مى‏شود كه نقطه آغازین آنها از ایام عزادارى امام حسین (ع) و با الهام از آموزه‏هاى نهضت عاشورا بود:
1. قیام 15 خرداد- كه نقطه عطفى در تاریخ انقلاب شمرده مى‏شود- به دنبال سخنرانى شدیداللحن حضرت امام (ره) در بعدازظهر عاشورا) 13 خرداد 1342 (به وقوع پیوست. ایشان در مورد قیام 15 خرداد فرمود:
«ملت عظیم الشأن در سالروز این قیام فاجعه انفجارآمیزى كه مصادف با 15 خرداد 42 بود، با الهام از عاشورا آن قیام كوبنده را به بار آورد. اگر عاشورا و گرمى و شور انفجارى آن نبود، معلوم نبود چنین قیامى بدون سابقه و سازماندهى، واقع شود».(11)
2. 17 شهریور نیز یكى از مقاطع مهم انقلاب بود كه تحت تأثیر عاشورا و فرهنگ آن شكل گرفت:» 17 شهریور مكرر عاشورا و میدان شهدا مكرر كربلا و شهداى ما مكرر شهداى كربلا و مخالفان ملت ما مكرر یزید و وابستگان او هستند».(12)
3. اعلامیه تاریخى امام خمینى (ره) در روز 21 بهمن 1357 مبنى بر شكستن كودتا و حكومت نظامى رژیم- كه تصمیم داشتند رهبران اصلى انقلاب را دستگیر كرده، و به زعم خویش به انقلاب براى همیشه پایان دهند- عملًا نوعى حماسه عاشورایى محسوب مى‏شد.
مردم تحت تأثیر اعلامیه و فرمان حسین زمان خویش، به خیابان‏ها ریخته و توطئه‏هاى رژیم را درهم شكستند. امام راحل (ره) در این زمینه مى‏فرماید:
«اگر قیام حضرت سیدالشهدا (ع) نبود، امروز هم ما نمى‏توانستیم پیروز بشویم. تمام این وحدت كلمه‏اى كه مبدأ پیروزى ما شد، براى خاطر این مجالس عزادارى مجالس سوگوارى و این مجالس تبلیغ و ترویج اسلام شد».(13)
سه. تأثیر فرهنگ عاشورا بر حفظ و تداوم انقلاب اسلامى
فرهنگ عاشورا نه تنها عامل پیدایش اصل انقلاب و زمینه‏ساز پیروزى آن در مراحل مختلف بوده است بلكه همین فرهنگ عامل اساسى حفظ و تداوم انقلاب اسلامى نیز محسوب مى‏گردد. اگر انقلاب اسلامى بخواهد بر مبناى آن فرهنگى كه شكل گرفته است تداوم یابد باید توجه مستمرى به همان فرهنگ داشته باشد: روحیه شهادت‏طلبى، آزادگى و شرف، عزت نفس، مبارزه با فروع ظلم و ستمگرى، مخالفت با تخطّى از احكام اسلام و در عرصه‏هاى مختلف سیاست خارجى و روابط با دیگر كشورها و نیز عرصه سیاست داخلى- از سیاست‏گذارى در ابعاد مختلف اقتصادى، اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و غیره گرفته تا بخش‏هاى اجرایى و همه باید پایبند به آموزه‏هاى نهضت امام حسین (ع) و فرهنگ عاشورا باشند. اگر انقلاب اسلامى توانسته است از كلیه توطئه‏ها جان سالم به در برد اگر جنگ تحمیلى هشت ساله- كه از سوى تمامى قدرت‏هاى جهانى پشتیبانى مى‏شد- نتوانست این انقلاب مردمى و اسلامى را از پاى درآورد اگر تهدیدهاى دشمنان اسلام، امپریالیسم تبلیغاتى، محاصره اقتصادى، كودتاى نظامى و هیچ‏كدام كوچك‏ترین خللى در عزم و اراده نظام اسلامى وارد نكرده است، همه و همه به دلیل همان فرهنگ عاشورایى ملت ایران بوده است.(14)
امام خمینى (ره) در این زمینه مى‏فرماید: «این محرّم را زنده نگه دارید. ما هر چه داریم از این محرم است. از این قتل سیدالشهدا است و شهادت او است. ما باید به عمق این شهادت و تأثیر این شهادت در عالم برسیم و توجه كنیم كه تأثیر او هم امروز هم هست. اگر این مجالس وعظ و خطابه و عزادارى و اجتماعات سوگوارى نبود، كشور ما پیروز نمى‏شد. همه در تحت بیرق امام حسین (ع) قیام كردند. الان هم مى‏بینید كه در جبهه‏ها وقتى كه نشان مى‏دهند آنها را، همه با عشق امام حسین (ع) است كه دارند جبهه‏ها را گرم نگه مى‏دارند».(15)
ایشان در جاى دیگر مى‏فرماید: «فداكارى حضرت سیدالشهدا (ع) است كه اسلام را براى ما زنده نگه داشته است باید بدانید كه اگر بخواهید نهضت شما محفوظ بماند، باید این نهضت‏ها را حفظ كنید».(16)

پی نوشتها:

(1) به عنوان نمونه ر. ك: زنجانى، عمید، انقلاب اسلامى ایران و ریشه آن روحانى، سید حمید، ل‏نهضت امام خمینى) ره (محمدى، منوچهر، تحلیلى بر انقلاب اسلامى دوانى، على، نهضت روحانیون ایران كدیور، جمیله، رویارویى انقلاب اسلامى ایران و آمریكا و.
(2) میشل فوكو، ایرانى‏ها چه رؤیاى در سر دارند؟ ترجمه حسین معصومى همدانى.
(3) به نقل از ضیافت‏هاى نظرى بر انقلاب اسلامى» مجموعه مقالات «عبدالوهاب فراتى، ص 792.
(4) همان.
(5) هاشم هاشم زاده هریسى، اصول فرهنگ و تعالیم عاشورا، چكیده مقالات گنگره بین المللى امام خمینى) ره (و فرهنگ عاشورا مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى) ره (، ص 981.
(6) قیام عاشورا در كلام و بیان امام خمینى) ره (، ص 55.
(7) همان، ص 83.
(8) صحیفه امام، ج 17، ص 65.
(9) كواكیان، مصطفى، هفت قطره از جارى زلال اندیشه امام خمینى) ره (، ص 922.
(10) راهپیمایى عظیم مردم ایران در روز اربعین برابر با 29/ 10/ 1357 بود كه پس از 23 روز) در 22/ 11/ 1357) انقلاب اسلامى پیروز شد.
(11) صحیفه امام، ج 16، ص 092.
(12) همان، ص 643.
(13) صحیفه امام، ج 16، ص 643.
(14) هفت قطره، همان، ص 532.
(15) صحیفه امام، ج 17، ص 58.
(16) همان، ج 15، ص 331 و 230 و جهت مطالعه درباره تأثیرات فرهنگ عاشورا بر انقلاى اسلامى ر. ك: فراتى، عبدالوهاب، ضیافتى نظرى بر انقلاب اسلامى) مجموعه مقالات (، ص 91 فصلنامه حكومت اسلامى، سال هشتم، شماره اول بهار 82،) ش 28)، ص 396.

*********
دلیل دستور اكید ائمه(علیهم السلام) به زنده نگاه داشتن نام امام حسین(علیه السلام) و حادثه عاشورا چیست؟

چونكه حسین مكتب عملى در اسلام تآسیس كرد. حسین )ع( نمونه عملى قیامهاى اصلاحى است. خواستند مكتب حسین زنده بماند، خواستند حسین سالى یك بار با آن نداهاى شیرین و عالى و حماسه انگیزش ظهور پیدا كند، فریاد كند: »الا تَرَونَ انَّ الحَقَّ لا یُعمَلُ بِهِ وَ الْباطِلَ لا یُتَناهى عَنْهُ لِیَرغَبِ الْمؤمِنُ فى لِقاءِ اللهِ مُحِقاً«(1) خواستند »الْمُوتُ اوْلى مِنْ رُكوبِ الْعار(2) مرگ از زندگى ننگین بهتر است« براى همیشه زنده بماند. خواستند »لا ارَى الْمَوتَ الّا سَعادَةَ وَ الْحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ الّا بَرَماً«(3) براى همیشه زنده بماند. زندگى با ستمكاران براى من خستگى آور است مرگ در نظر من جز سعادت چیزى نیست. خواستند آن جمله هاى دیگر حسین: »خُطَّ المَوتُ عَلى وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القَلادَةَ عَلى جِیدِ الفَتاةِ« زنده بماند، »هَیهاتَ مِنَّا الذِلَةُ« زنده بماند. مردى كه مى آید آنجا در مقابل یك دریا )انسان(، سى هزار نفر، مى‏ایستد، آن طور مردانه، در حالى كه در نهایت و شدت گرفتارى است از ناحیه شخص خودش، از ناحیه خاندان خودش، مرد و مردوار كه چنین مردى دنیا به خودش ندیده است و مى‏گوید: »الا و انَّ الدَعِىَ بنَ الدَّعِىِّ قَدرَ كَزَبینَ اثنَتَینِ بَینَ السِّلَّةِ و الذِّلَّةِ هَیهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ یَابى الله ذلكَ لَنا و رسولُهُ و حجورٌ طابَت و طَهُرت«(4) خواستند اینها زنده بماند، مكتب حسین زنده بماند، تربیت حسینى زنده بماند، پرتوى از روح حسینى در این ملت بتابد. فلسفه اش خیلى روشن است. گفتند نگذارید این حادثه فراموش بشود. حیات و زندگى شما بستگى به این حادثه دارد، انسانیت و شرف شما بستگى به این حادثه دارد، اسلام را با این وسیله مى توانید خوب زنده نگه دارید.

پی نوشتها:

(1)) بحارالانوار 381 /44)
(2)) بحارالانوار 50 /54)
(3)) بحارالانوار 381 /54)
(4)) لهوف/ ص 41)

*********
آیا زیارت عاشورا از جهت سند معتبر است؟

شیخ طوسى در كتاب مصباح المتهجد و سلاح المتعبد زیارت عاشورا را با سند یاد شده در زیر نقل مى‏كند و مى‏گوید:
روى محمد بن إسماعیل بن بزیع عن صالح بن عقبه وسیف بن عمیره عن علقمه بن محمد الحضرمى «قلت لأبى جعفر: علمنى دعاءً أدعو به ذلك الیوم إذا أنا زُرته من قرب، و دعاءً ادعو به إذا لم أَزَره مِن قُرب و أَومات مِن بَعد البلاد، و من دارى بالسلام إلیه.
قال: فقال لى یا علقمه إذا أنت صلیت ركعتین‏أ.«(1)
علقمه به امام باقر(علیه السلام) مى‏گوید:
[امروز دعایى (مقصود كیفیت زیارت امام همام است) یاد من بده كه هر موقع خواستم آن حضرت را از نزدیك زیارت كنم، آن را بخوانم، ودعایى یاد من بده كه هر موقع خواستم آن حضرت را از دور و از خانه‏ام زیارت كنم، بخوانم.]
علقمه مى‏گوید: امام به من گفت: هر موقع دو ركعت نماز گزاردى‏أ.
اكنون باید دید سند این روایت چگونه است. شیخ روایت را از كتاب محمد بن اسماعیل بن بزیع بر گرفته، و سند خویش را در كتابش به نام «فهرست آثار علماء امامیه«(2) به آن كتاب چنین نقل كرده است.
ابن ابى جید، او از محمد بن الحسن بن الولید، او از على بن ابراهیم قمى، او از محمد بن اسماعیل بن بزیع و همه این مشایخ از ثقات مى‏باشند، و ابن ابى جید از مشایخ نجاشى و همه مشایخ او ثقه هستند و نیازى به بیان وثاقت این افراد نیست، زیرا وثاقت همگان مورد پذیرش تمام علماء رجال مى‏باشد. سخن درباره سه نفر دیگر كه محمد بن اسماعیل از آنها نقل كرده است، آنها عبارتند از:
1. صالح بن عقبه،
2. سیف بن عمیره،
3. علقمه بن محمد الحضرمى.
1. صالح بن عقبه
صالح بن عقبه بن قیس از اصحاب امام صادق (ع) مى‏باشد.(3) نجاشى نیز وى را از اصحاب امام باقر (ع) شمرده و سند خود را نسبت به كتاب ایشان ذكر كرده است.(4)
از این كه شیخ و نجاشى او را در كتاب خود آورده، و درباره مذهب او گفتگو نكرده‏اند گواه بر این است كه او امامى مذهب است.(5)
و دربارة او هر چند توثیق بالخصوص وارد نشده است، ولى در عین حال مى‏توان وثاقت او را از طریق دیگر ثابت كرد و آن اینكه:
1. شخصیت‏هایى مانند محمد بن حسین بن ابى الخطاب (متوفاى 262 )و محمد بن اسماعیل بن بزیع از او نقل روایت نمودند.
2. شیخ طوسى و نجاشى سند خود را به كتاب او یادآور شده اند و این خود حاكى از نوعى اعتنا به مقام اوست.
بنابراین مى‏توان گفت او فرد ممدوح و تا حدى مقبول الروایه مى‏باشد. چیزى كه هست ابن غضائرى (متوفاى 411 ه،) او را تضعیف كرده و علامه نیز در رجال خود آن را نقل كرده است.(6) ولى انتقاد غضائرى ارزش علمى ندارد، زیرا او در جرح و تعدیل غالباً پیرو سماع از مشایخ نبوده بلكه با موازین دیگر به نقد افراد مى‏پرداخت، و غالباً افراد را به خاطر غلو مؤاخذه مى‏كرد، همچنان كه در این مورد چنین مى‏گوید:
غال، كذاب، لا یلتفت إلیه. (مصدر پیشین.)
در آن روزگار برخى را به خاطر اعتقاد به نفى سهو از پیامبر یا آگاهى آنان از غیب به اذن الهى، غالى مى‏شمردند، در حالى كه این نوع عقاید برگرفته از قرآن و سنت است و نمى‏توان فردى را به خاطر آن غالى شمرد. بنابراین صالح بن عقبه راوى معتبرى است كه مى‏توان به روایت او اعتماد كرد.
2. سیف بن عمیره
سیف بن عمیره نخعى، كوفى ثقه است، از امام صادق و كاظم (ع) نقل روایت كرده، و نجاشى و شیخ طوسى به وثاقت او تصریح كرده‏اند.
هرگاه فرض كنیم وثاقت صالح بن عقبه ثابت نشود، ضررى به صحت روایت نمى‏رساند، زیرا محمد بن اسماعیل بن بزیع حدیث را از این دو نفر در عرض هم نقل كرده، و ثابت نشدن و ثاقت یكى ضررى بر صحت روایت ج به خاطر وثاقت راوى دیگر ج نمى‏زند.
3. علقمة بن محمد الحضرمى
علقمه از اصحاب امام باقر و صادق (ع) است، و در كتابهاى رجالى توثیق در حق او وارد نشده است.(7) ولى مى‏توان وثاقت او را از قرائن ثابت نمود:
الف: در بررسى سند دوم شیخ طوسى خواهیم دید كه سیف بن عمیره ثقه، با صفوان بن مهران ثقه در كیفیت زیارت امام حسین (ع) اختلاف پیدا مى‏كند، و سیف بن عمیره به صفوان مى‏گوید: این دعایى كه پس از زیارت مى‏خوانید در روایت علقمه كه از امام باقر (ع) نقل كرده است، نیامده است.
او در پاسخ مى‏گوید: من این دعا را از امام صادق (ع) شنیدم، این مذاكره گواه برآن است كه هر دو نفر بر وثاقت علقمه اتفاق نظر داشته‏اند و لذا سیف بن عمیره با عمل او احتجاج كرده و صفوان بن مهران بدون انكار عمل او، به روایت امام صادق (ع) احتجاج نموده است.(8)
گذشته از این مذاكره اى كه وى با برادرش زید بن على نمودند، حاكى است كه هر دو برادر در امامت امام صادق (ع) ثابت قدم بودند.(9)
تا اینجا بررسى سند نخست به پایان رسید و روشن شد این سند قابل اعتماد مى‏باشد. شیخ طوسى زیارت عاشورا را با سند دیگرى به شرح زیر چنین بیان كرده است:
«روى محمد بن خالد الطیالسى عن سیف بن عمیره، قال أخرجت مع صفوان بن مهران الجمال وعندنا جماعه من أصحابنا إلى الغرى، بعد ما خرج أبو عبدالله (ع) من الحیره إلى المدینه فلما فرغنا من الزیاره (أى زیارة الإمام إمیر المؤمنین (ع «صرف صفوان وجهه إلى ناحیه (قبر أبى عبدالله الحسین (ع «فقال لنا: تزورونا الحسین (ع) من هذا المكان عند رأس أمیرالمؤمنین. و من هنا أومأ إلیه أبو عبدالله الصادق و أنا معه، قال: فدعا صفوان بالزیاره التى رواها علقمه بن محمد الحضرمى عن أبى جعفر (ع) فى یوم عاشوراءأ«(10)
[محمد بن خالد طیالسى از سیف بن عمیره نقل مى‏كند كه من با صفوان بن مهران جمال بسوى نجف حركت كردیم، آنگاه كه امام صادق (ع) از حیره (اطراف كوفه) به مدینه منوره رفته بود. آنگاه كه از زیارت امیرمؤمنان (ع) فارغ شدیم صفوان رو به سوى قبر ابى عبدالله حسین بن على (ع) كرد، و گفت از همین جا، یعنى از بالاى سر امیرمؤمنان، حسین بن على (ع) را زیارت خواهیم كرد، زیرا خود دیدم كه امام صادق (ع) از همانجا اشاره كرد، و من همراه او بودم. سیف مى‏گوید: صفوان همان زیارتى را كه علقمه حضرمى از امام باقر (ع) نقل كرده بود قرائت كرد. آنگاه سیف به صفوان بن مهران مى‏گوید: دعایى كه خواندید، در روایت علقمه از امام باقر (ع) موجود نیست، او پاسخ داد كه من این دعا را از امام صادق (ع) شنیده‏ام.]
اكنون باید دید سند این روایت چگونه است: شیخ طوسى روایت را از كتاب محمد بن خالد طیالسى گرفته است.
و سند شیخ طوسى به كتاب او در غایت اتقان و صحت است.(11)
ولى باید راویان بعدى را مورد بررسى قرار دهیم و آنان عبارتند از:
1. محمد بن خالد طیالسى.
2. سیف بن عمیره.
3. صفوان بن مهران جمال.
سیف بن عمیره راوى دوم همان‏طورى كه یادآور شدیم ثقه مى‏باشد و نجاشى به وثاثت او تصریح كرده است، همچنین صفوان بن مهران از اصحاب امام صادق وامام كاظم (ع) است، او نیز از ثقات مى‏باشد.(12) ولى سخن دربارة محمد بن خالد طیالسى است كه در سال( 259 )در سن 97 سالگى درگذشته است. در كتابهاى رجال توثیق خاص دربارة او وارد نشده است، ولى بزرگان حدیث از او نقل روایت نموده و بر او اعتماد كردند مانند:
1. على بن حسن بن فضال.
2. سعد بن عبدالله قمى.
3. على بن ابراهیم قمى.
4. محمد بن على بن محبوب
5. محمد بن یحیى معادى.
6. معاویه بن حكیم.(13)
شیخ طوسى در فهرست مى‏نویسد: محمد بن خالد طیالسى مكنى به ابا عبدالله، حمید بن زیاد، اصول زیادى از او نقل كرده است. در اینجا دو سند شیخ طوسى نسبت به زیارت عاشورا مورد بررسى قرار گرفت و به این نتیجه رسیدیم كه سند نخست شیخ كاملًا صحیح است، و نباید در وثاقت علقمه بن محمد حضرمى تردید كرد. و اما سند دوم به غیر از محمد بن خالد طیالسى همگى از ثقات بوده و مى‏توان گفت طیالسى نیز از روایان مقبول الروایه است، زیرا مشایخ بزرگ از او نقل روایت كرده‏اند.

پی نوشتها:

(1)) مصباح المتهجد: 215.)
(2)) فهرست: به شماره 364.)
(3)) رجال شیخ طوسى: باب اصحاب امام صادق) ع (، شماره 47.)
(4)) رجال نجاشى، شماره 035.)
(5)) فوائد رجالیه، بحر العلوم: 4/ 114.)
(6)) الخلاصه، قسم دوم/ 23.)
(7)) رجال شیخ طوسى: اصحاب امام باقر) ع (به شماره 38، و اصحاب امام صادق) ع (به شماره 346.)
(8)) مصباح المتهجد: 723.)
(9)) رجال كشى: ترجمه به شماره 416 و 417.)
(10)) مصباح المتهجد: 718.)
(11)) فهرست شیخ به شماره 648.)
(12)) رجال نجاشى به شماره 523.)
(13)) معجم رجال الحدیث: 17/ 76.)

منابع:
1. حماسه حسینى، علامه شهیدمطهرى(رحمت الله علیه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سیماى فرزانگان، آیت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى دیگر از آسمان كربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاریخ اسلام ، حجت الاسلام سید هاشم رسولى محلاتى
6. فضایل و سیره امام حسین (علیه السلام)، عباس‏عزیزى‏
7. شرع و شادى، ابوالفضل‏طریقه‏دار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها
شنبه 28/11/1391 - 23:3
اهل بیت
نویسنده:سید امیرحسین کامرانی راد

با توجه به عنایت امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا در مورد سعه ی صدر حضرت زینب(علیها السلام)، آیا صبر ایشان تكوینی و جبری نبود؟

آنچه در این رابطه در بعضى منابع كه وقایع كربلا را ذكر كرده اند آمده است این است كه امام حسین )ع( اشاره به سینه حضرت زینب نمودند واما این كه با ولاء تصرف یك نوع تصرف تكوینى در دل زینب نموده باشد تفسیر بعضى از نویسندگان است. این كه بعد از اشاره حضرت صبر حضرت زینب زیاد شد را مى توان به نحوى تفسیر نمود كه به هیچ نحو مستلزم جبر نباشد. براى روشن شدن مطلب ذكر یك مقدمه ضرورى است.
مى دانیم اعمال و رفتار انسان تابع ایدئولوژى و عقاید و جهان بینى اوست و انسانها با توجه به مبانى عقیدتى متفاوت در مقابل یك واقعیت واكنش هاى متفاوت نشان مى دهند. مثلا واكنش افراد در مقابل یك عامل خوفناك قطعا متفاوت است. براى نمونه درباره مالك اشتر نقل شده كه اگر در شب تاریك در جنگل شیرى به او حمله مى كرد نمى ترسد و درباره حضرت امام مكرر شنیده ام كه فرمودند والله در آن شب ]شب 14 خرداد سال 42 ]من نترسیدم. این با توجه به آن مبانى عقیدتى است كه خدا را هر جا حاضر و ناظر مى داند، لذا هیچ ترسى هم ندارد. همین طور میزان مقاومت و تحمل افراد در مقابل مصائب متفاوت است و این تفاوت ناشى از اختلاف مبانى و ایدئولوژیكى آنها است حال گاهى حتى یك اشاره ممكن است موجب توجه به آن مبانى شده و میزان تحمل فرد را بالا ببرد. مثلا كسى كه به خاطر واقع شدن یك زلزله و مصائب آن بى تابى مى كند یك اشاره به آسمان بدین معنا كه همه این وقایع به خواست و حكمت و مصلحت خداوند است یقینا آستانه تحمل فرد را بالا خواهد برد.
بعد از روشن شدن مقدمه عرض مى كنم كه در تاریخ عاشورا موارد متعددى چه قبل از این اشاره حضرت و چه بعدش نقل شده كه امام حسین )ع( با خواهرش صحبت فرمود و او را امر به صبر و تحمل نمود. از جمله فرمود خواهرم پرهیزكارى پیشه كن وبه آن شكیبایى كه خدا بهره ات سازد بردبار باش و بدان كه اهل زمین مى میرند و اهل آسمان نخواهند ماند و همه چیز هلاك مى شود جز خداوندى كه آفریدگان را به قدرت خود آفرید و موارد متعددى نقل شده كه زینب كبرى مكرر مطالبى را به صورت مرثیه و شكوه نقل نموده تا جنایات و قساوت آن جانیان را به سراسر تاریخ برساند.
براى مطالعه كامل در این باره ر. ك:
- زندگانى حضرت فاطمه )س( و دختران، رسولى محلاتى
- منتهى الامال، شیخ عباس قمى
- و آثار دیگر كه وقایع كربلا را نقل نموده اند
حال اگر امام حسین به نحو تكوینى در حضرت ایجاد صبر كرده بودند دیگر امر و دستور امام حسین به خواهرش كه صبر و تحمل پیشه كن معنا نداشت. چون امر و دستور فرع اختیار است علاوه بر این دیگر مرثیه ها و شكوه هاى حضرت زینب معنایى نخواهد داشت. از این جا روشن مى شود كه اشاره امام حسین )ع( یك امر تكوینى كه جبرا ایجاد صبر كند نبوده بلكه محتمل است اشاره به یك مطلبى باشد كه موجب تحكیم اعتقادات حضرت زینب )س( و در نتیجه بالا بردن آستانه تحمل او شود مثل این كه اشاره به این كه قلب و سینه انسان جایگاه جلوه حق است و خداوند به همه این وقایع آگاه است. بدون این كه به هیچ نحوى موجب جبر باشد. علاوه بر این كه پذیرش ولاء تصرف براى ائمه كه یك نوع ولایت تكوینى است در امور هستى به هیچ نحو موجب جبر انسان نخواهد بود و ممكن است از جهت نظارت بر ارواح و نفوس و قلوب زمینه تكامل را در افراد ایجاد كنند كه این مسأله به هیچ نحو مستلزم جبر نیست كه این خود بحث مفصل و دقیقى است كه جهت آگاهى كامل در این رابطه مى توانید به كتاب مجموعه آثار استاد مطهرى، ج 2، ص 284 به بعد مراجعه فرمایید.

*********
فلسفه این که روز عاشورا و تاسوعا را به این نام نهادند و معنای آن چه می باشد؟

تسع« در عربى به معناى نٌه و تاسع و تاسوعا به معناى نهم مى باشد. چنانكه »عشر« به معناى ده و عاشورا به معناى دهم مى باشد. كاروان اباعبدالله الحسین علیه السلام در روز دوم محرم به سرزمین مقدس كربلا فرود آمد و تا روز عاشورا در آن سرزمین بودند به لحاظ آن كه حوادث مهم كربلا در روز نهم و دهم ماه محرم الحرام اتفاق افتاد این دو روز را برجسته تر نموده و به نام تاسوعا و عاشورا یعنى روز نهم و دهم محرم الحرام نامیدند.
عصر روز تاسوعا، لشكریان عمر بن سعد با محاصره سپاه امام حسین علیه السلام قصد آغاز حمله را داشتند كه بنا به درخواست امام حسین علیه السلام كه توسط حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام با طرف مقابل در میان گذاشته شد، جنگ را به فردا یعنى روز عاشورا موكول نمود و علت درخواست این مهلت، شب عاشورا را براى راز و نیاز بیشتر با خدا بود. از طرف دیگر روز عاشورا كه اوج مصیبت هاى خاندان اهل بیت پیامبر بود و متعلق به خود امام حسین علیه السلام و روز قبل از آن به نزدیك ترین افراد آن سپاه یعنى پرچمدار رشید كربلا ابوالفضل العباس علیه السلام كه مظهر غیرت و وفا و خشم علیه ظالمین است مى باشد.

*********
در مورد كل یوم عاشورا و كل ارض كربلا توضیح دهید؟

این حدیث شریف كه از حضرت صادق (ع) است نشانگر این است كه عاشورا فرهنگى جارى بر بستر زمان و كربلا نماد استقامت در راه هدف و مبارزه با ظلم و بى عدالتى است. این گونه نیست كه عاشورا حادثه اى محدود در چارچوب زمان و واقع در چارچوب مكان معین باشد. پیام این حدیث نورانى این است كه هر سرزمینى كه صحنه یك و تاز سپاهیان جور و ظلم و بى عدالتى و دین ستیزى باشد در حكم كربلاست و باید همان ایثار و جانبازى و صبر و استقامتى كه از طرف امام حسین (ع) و خانواده و یاران فداكارش به ظهور پیوست، در این سرزمین توسط اهل ایمان و معتقدان به امام حسین (ع) و راه مقدس او ظهور یابد و همان صفات عالى انسانى و خدایى كه در روز عاشورا متبلور گردید باید در هر زمانى كه نیاز به كارى حسینى و شجاعت و از جان گذشتگى حسینى (ع) است تبلور پیدا كند.
مهم، داشتن هدفى حسینى (ع) و درد دین و خدا و فضیلت داشتن است. مهم، در راه بودن و در جاده بندگى گام برداشتن و از آن منحرف نشدن است. در كدام سرزمین بودن و در چه روزگارى به سر بردن چندان اهمیتى ندارد. پس انسان با عقاید و باورها و گفتار و كردارش مى تواند كربلایى و عاشورایى و حسینى (ع) باشد و با شناخت حسین (ع) و راه او و هدف مقدس او و معرفت و عشق و اخلاص و شجاعت و ایثار و صبر و استقامت مى تواند دنباله رو و پیرو سید الشهدا (ع) باشد. جنبه دیگر این حدیث شریف بیان مسؤولیتى است كه هر مسلمان شیعه معتقد در هر عصر و زمان و در هر مكانى باید بر عهده بگیرد و متوجه باشد كه هر روز و بلكه هر لحظه از عمرش، كربلا و عاشورا و صحنه تقابل و درگیرى سپاهیان حق و باطل است و لذا باید هماره بیدار باشد و مواظبت كند كه از جمله لشكریان حق و سپاه حسین (ع) باشد نه از جنود باطل و اعوان و انصار یزید و یزیدیان. هر لحظه و هر ساعت و هر روز، زمان امتحان و سنجش است و در این آزمایش ها صفوف اهل حق از اهل باطل و صفوف حسینیان از یزیدیان از هم جدا مى گردد و این ما هستیم كه باید صف خود را در این میدان و معركه مشخص نماییم و نیت و باور و اعمال خود را حسینى (ع) نماییم.

*********
پیامهای عاشورا چه بوده است؟

پیام‏هاى عاشورا چنان وسیع و گسترده است كه نمى‏توان از آن فهرست كاملى داد. بویژه آنكه باگذشت زمان و كاوش هرچه بیشتر و عمیق‏تر و تحلیل دقیق آن روزنه‏هاى جدیدى گشوده و رازهاى نهفته‏اى برملا مى‏شود. اما برخى از كلیات آن دروس عبارتند از:
1- اصالت دادن به حق در حیات اجتماعى و باطل ستیزى )الا ترون ان الحق لا یعمل به والباطل لا یتناهى عنه(.
2- تقدم حفظ اسلام بر حفظ جان )ان كان دین محمد لم یستقم الا بقتلى فیاسیوف خذینى(.
3- شهامت شجاعت ایثار آزادگى نترسیدن از قدرت‏هاى ظاهرى. مرگ آرى ننگ هرگز )الموت اولى من ركوب العار( نخست فلسفه قتل شاه دین این است كه مرگ سرخ به از زندگى ننگین است نه ظلم كن به كسى نى به زیرظلم برو كه این مرام حسین است و منطق دین است.
4- درایت تدبیر موقعیت شناسى.
5- مبارزه با علت‏ها )كه علت العلل مفاسد اجتماعى حكومت‏هاى طاغوتى‏اند( به جاى پرداختن به معلول.
6- مهربانى عطوفت و وفادارى در نیروهاى داخلى )قضیه حضرت ابوالفضل(.
7- بزرگوارى و كرامت حتى در برخورد با دشمن )آب دادن به حر و نیروهایش(.
8- نقش ارشادى داشتن در همه جا حتى در برابر دشمن در میدان جنگ )سخنرانى‏هاى امام حسین(.
9- امكان اصلاح و بازگشت در همه حال )توبه حر(.
10- نقش فعال و سازنده زن )مادر وهب و نقش زینب(.
11- اهمیت نماز به ابوثمامه فرمودند: »جعلك الله من المصلین«.
12- تصویر زیباى عواطف انسانى )امام بر بالین شهیدان(.
13- فرماندهى صحیح تاكتیك‏هاى پیشرفته نظامى )خندق كندن پشت خیمه در اختفا و استتار كامل(.
14- هماهنگى نیروها.
15- عدم توجه به كمبودها و اهمیت ندادن به آنها.
16- غیرت و فتوت )بازگشتن از نهر زمان حمله دشمن به خیمه‏ها(.
17- مروت و جوانمردى )آغازگر جنگ نبودن(.
در شجاعت شیر ربانیستى در مروت خود كه داند كیستى‏
و دهها و صدها درس دیگر.

*********
پشتوانه شهادت طلبی اصحاب حسین(علیه السلام) در كربلا، چه بود؟

این ایثارگرى‏ها و از خود گذشتگى‏ها، زمینه‏اى معنوى و پشتوانه‏اى عرفانى دارد. ابن عماره از پدرش نقل مى‏كند كه از امام صادق )ع( پرسیدم چگونه اصحاب امام حسین )ع( این گونه خود را به كام مرگ مى‏انداختند؟ حضرت فرمود: چون پرده از دیدگان آنها كنار رفته بود و آنها منزلهاى خود را در بهشت دیده بودند. از این رو هر كدامشان اقدام مى‏كردند تا زودتر به خانه‏ها و همسران بهشتى خود برسند.
البته عشق اصلى آنان به ذات پاك ذوالجلال بود و هدف اصلى آنها تحصیل رضایت پروردگار، كه رسیدن به بهشت و حور و قصور بهشتى نشانى از آن رضا بود. چنان كه درباره بریر بن خضیر همدانى آمده است كه در صبحدم عاشورا تلاش مى‏كرد تا دوست خود عبدالرحمان را بخنداند. عبدالرحمان به او گفت: این لحظات حساس، زمانى نیست كه انسان آن را به بطالت و خندیدن و خنداندن بگذارند. بریر گفت: بستگان و قوم من مى‏دانند كه من نه تنها در سنین پیرى اهل شوخى و خنده نیستم، بلكه در جوانى نیز اهل این گونه مسایل نبودم. این كه اكنون چنین حركاتى از من سر مى‏زند به خاطر خوشحالى و شادمانى از رفتن به بهشت است. به خدا قسم چیزى نمانده جز این كه با شمشیرمان با این قوم ستمگر درگیر شویم و پس از مقدارى جنگیدن به شهادت برسیم و در كنار همسران بهشتى خود آرام گیریم.

*********
پیامدهای عملی قیام عاشورای امام حسین(علیه السلام) در زندگی اجتهادی ، عملی ، اقتصادی ، سیاسی و... چیست؟

امام حسین (ع) بر اساس فرموده رسول مكرم اسلام (ص) چراغ هدایت و كشتى نجات است.(1) و محبت و عشق به او، آتش هاى گرما بخش زندگى است كه هرگز شعله هاى آن به خاموشى نمى گراید و سرد نمى شود. البته این عشق و محبت براى دلهاى پاك مومنین است.(2) سراسر زندگى امام حسین (ع) درس است و الگو براى همه كسانى كه بخواهند در راه خدا حركت نموده، « قل لا اسئلكم علیه اجرا الا الموده فى القربى»(3)
«قل ما اسئلكم علیه من اجر الا من شا ان تتخذ الى ربه سبیلا»(4) به فیض عظماى رضوان و لقاء الهى برسند، «وعد الله للمومنین و المومنات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها و مساكن طیبه فى جنات عدن و رضوان من الله اكبر ذلك الفوز العظیم»(5) با وجود این عاشوراى حسینى نقطه عطفى در حیات بشریت است.
اولا: تعالى بخشیدن به زندگى انسانى: در حكومت هاى طاغوتى، تلاش براى گسترش همه جانبه فساد است «قالت ان الملوك اذا دخلوا قریه افسدوها»(6) «و من الناس اذا تولى سعى فى الارض لیفسد فیها و یهلك الحرث و النسل و الله لا یحب الفساد»(7) در این صورت هویت انسانى فراموش، هویت جدیدى براى آنها تعریف مى شود و آن «موجود در ظاهر انسان و در باطن مملو از صفات حیوانى و شهوات و غرایز» و این بدترین اهانت به انسانهاست، استضعاف بندگان خدا توسط حكومت هاى طاغوتى قبل از آن كه در بعد اقتصادى تحقق یابد در بعد فرهنگى و معنوى صورت مى پذیرد بلكه منشأ اصلى آن است «ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شیعا یستضعف طائفه منهم»(8) «یقول الذین استضعفوا للذین استكبروا لو لا انتم لكنا مومنین»(9) اصولا در فرهنگ قرآنى مستضعف در برابر مستكبر قرار مى گیرد نه در مقابل پولداران و مرفهین.
نتیجه مسخ هویت انسانى در چنین حكومت هائى این است كه انسان حاضر مى شود تن به هر ذلتى بدهد و صرفا به بهاى این كه چند لقمه نان خشكى بخورد تاچند روز بیشتر نفس بكشد و زنده (به معناى حیات نباتى و یا حداكثر حیوانى) بماند، با هر رفتارى بسازد و بلكه اصلا ذائقه وى تغییر مى یابد و به جاى مائده بهشتى در سفره انبیاء خیار چنبر و عدس و پیاز زمینى در سفره فرعون مى طلبد «و اذ قلتم یا موسى لن نصبر على طعام واحد فادع لنا ربك یخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها قال اتستبدلون الذى هو خیر اهبطو مصرا فان لكم ما سألتم و ضربت علیهم الذله و المسكنه و باؤا بغضب من الله»(10)
امام حسین علیه السلام این حقیقت قرآنى را احیاء كرد كه «یا ایها الذین آمنو استجیبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما یحییكم»(11) و بادعوت مردم به ایمان و تقوى و حكومت مبتنى بر ارزشهاى اسلامى در مقابل حاكمیت یزیدى «نه» گفت و با اعلام این كه «مثلى لا یبایع مثل یزید» به ما آموخت كه نه تنها حسین (ع) بلكه همه حسینیان و همه كسانى كه مثل حسین مى اندیشند نه تنها با یزید بلكه با همه یزیدیان و همه كسانى كه مثل یزید مى اندیشند و رفتار مى كنند همراهى نخواهد نمود. چرا كه با حكومت یزیدى، فاتحه اسلام و ارزش هاى اسلامى و انسانى را باید خواند «و على الاسلام السلام اذ بلیت الامه براع مثل یزید»
اساسا كسى كه در رأس حكومت قرار مى گیرد سیماى مردم تحت حاكمیت را بیان مى كند و واى به سیماى كریه ملتى كه به حاكمیت یزیدیان تن مى دهند. كریه بودن این سیما در رفتارهاى یزید یعنى سگ بازى، میمون بازى، باده نوشى و زناى با محارم و شهوت رانى و ظلم بر بندگان خدا و بى عدالتى تبلور مى یابد.
حق و باطل در حكومت هاى غیر الهى جاى خود را عوض مى كنند و زشتى ها و كژى ها، هنر و مایه مباهات و حق گوئى و حق جوئى و فضیلت خواهى نشانه عقب ماندگى از قافله روبه جلو و پیشرفت در انحطاط دانسته مى شود. همه این ها ذلت است و «هیهات منا الذله» بلكه آن بزرگوار و عزیز فاطمه (س) در اولین روز ورود به كربلا در میان یاران و فرزندان و افراد خانواده خویش این طور فرمود: «اما بعد، پیشامد ما همین است كه مى بینید، جدا اوضاع زمان دگرگون گردیده، زشتى ها آشكار و نیكى ها و فضیلت ها از محیط ما رخت بر بسته است. از فضائل انسانى باقى نمانده است مگر اندكى مانند قطرات ته مانده ظرف آب. مردم در زندگى ننگین و ذلت بارى به سر مى برند كه نه به حق عمل و نه از باطل روگردان مى شوند. شایسته است در چنین محیط ننگین، شخص با ایمان و با فضیلت، فداكارى و جانبازى كند به سوى فیض دیدار پروردگارش بشتابد من در چنین محیط ذلت بارى مرگ را جز سعادت و خوشبختى و زندگى با این ستمگران را چیزى جز رنج و نكبت نمى دانم.»(12)
ثانیا: تربیت انسانهاى فضیلت مدار: روح پاك حسین (ع) به او اجازه نمى دهد حیات طیبه انسانى را با هیچ چیز عوض كند، كسى عزت و غیرت و دیندارى و شرف انسانى و الهى او را نشانه گیرد حتى اگر او را در دوراهى بین مرگ سرخ با شمشیر آویخته یا ذلت سازش با ظلم تهدید كنند با صداى رسا فریاد مى زند و به دیگران نیز با تعبیر «الا» هشدار مى دهد كه شما نیز بیدار باشید كه سخن و فریاد من این است كه «الا ان الدعى بن الدعى قد ركز نا بین اثنتین الذله و السله هیهات منا الذله» آرى، وى در جواب خیر خواهى برادرش محمد بن حنفیه مبنى بر حفظ جان خود با گریختن به یمن یا جاى امن دیگر مى فرماید «یا اخى والله لو لم یكن فى الدنیا ملجأ و لا مأوى، لما بایعت یزید بن معاویه ابدا» برادرم به خدا سوگند اگر در دنیا هیچ پناهى نداشته باشم، باز هرگز با یزید ابن معاویه بیعت نخواهم كرد.(13)
این یك راهكار عملى در زندگى اجتماعى است كه چنین حاكمیتى را به هیچ وجه نباید تحمیل كنند بلكه با یك قیام انقلابى و اسلامى بساط حاكمیت طاغوت و چنین حاكمانى باید برچیده شود. غیرت دینى، عزت مسلمین و جامعه اسلامى هیچ گونه سكوت یا سازشى را بر نمى تابد. و اگر دیدیم در تاریخ اسلامى كه بعداز عاشورا مردم كوفه و جهان اسلام به آن وضع ذلت بار و ننگین مواجه شدند، ریشه هاى آن را باید در همین سكوت و سازش ناشى از بى غیرتى و خوارى روح آنان دانست. مرام حسین (ع) دراین بعد اختصاص به مسلمین و جامعه اسلامى ندارد. بلكه هر انسان آزاده اى مخاطب اوست چنانكه مهاتما گاندى به مردم هندوستان مى گوید: من براى آزادى شما ارمغانى جز دستورات و آئین حسین ابن على (ع) ندارم، مملكت هندوستان را پیروى از راه حسین (ع) نجات داد، شعار و مرام حسین باعث استقلال و آزادى هندوستان شد.
ثالثا: مبناى هر حكومتى در همه ابعاد اعم از اقتصادى یا سیاسى یا فرهنگى و باید عدالت باشد و الا به سان خانه اى است هر چند شكوهمند كه بر پایه هاى لغزان بنا شده است. و هرگز استوار نخواهد ماند. این كه در روایات آمده است «الملك یبقى مع الكفر و لا یبقى مع الجور» یعنى حاكمیت و حكومت و فرمانروائى با كفر قابل بقا است اما با ظلم و ستم قابلیت دوام ندارد، ناظر به همین اصل است.
و امام حسین (ع) بهتر از هر جامعه شناس و سیاست مدارى، مبناى اصل استوارى جامعه و ریشه كژى ها و انحرافات را نشان داد و خود به همراهى خاندان و جمعى از یاران حقیقتا به اصلاح گرى دست زد و همه روشنفكران و علماى دین را به این راه دعوت نمود. آن سبط رسول (ص) در خطبه اى در منى با عنوان «ثم انتم ایها العصابه عصابه بالعلم مشهوره و بالخیر مذكوره و بالنصیحه معروفه» یعنى شما اى گروه نیرومند، دسته اى هستید كه به دانش و نیكى و خیر خواهى معروفید، آنان را دعوت به همكارى با خود نمود و اهداف خود را با شاهد گرفتن خداى متعال چنین بیان مى دارد:
«اللهم انك تعلم إنه لم یكن ما كان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام و لكن لنرى المعالم من دینك و نظهر الاصلاح فى بلادك و یأمن المظلومون من عبادك و یعمل بفرائضك و سنتك و احكامك خدایا تو مى دانى كه آنچه از ما سر زد (دعوت به نهضت و انقلاب) براى رقابت در فرمانروائى و نیز دسترسى به مال بى ارزش دنیا نبود، بلكه از آن روست كه نشانه هاى آیین تو را بنمایانیم و سر و سامان بخشى و اصلاحات را در سرزمین هایت آشكار سازیم تا بندگان ستمدیده تو آسوده گردند و به فرایض و سنن و احكام تو عمل كنند»(14)
در این كلام و دعوت هم راه را نشان داد (اصلاح گرى و انجام اصلاحات) و نشانه هاى اصلاحات راستین را كه ایجاد امنیت براى مظلومین و ستمدیدگان را اجراى دستورات الهى و حاكمیت ارزشهاى دینى در مصلحان اجتماعى یعنى همان كسانى كه صلاحیت دارند داعیه دار اصلاحات در جامعه باشند یعنى شیفته خدمت بودن، اهتمام به تبلور و تجلى عینى شعائر و ارزش هاى دینى در جامعه و نه تشنه قدرت و مال و منال دنیا و رقابت در دنیا طلبى.
عدالت اجتماعى سنگ بناى جامعه ارزشى و اسلامى و راه تحقق آن اصلاح گرى از سوى مصلحان واقعى باهدف گیرى حاكمیت دین است چون بدون حاكمیت دین عدالت گسترى اگر فرضا ممكن باشد همه جانبه نخواهد بود. و همه این راهكارهاى عملى در راه و كلام ابا عبد الله (ع) در نهضت بزرگ عاشورا بیان شد. در جوامع كنونى شاید شكل ها و قالب هاى اعمال حاكمیت متفاوت از آن زمان باشد ولى این اصل ثابت را نباید از نظر دور داشت كه در تنظیم روابط اجتماعى در قالب سیاست هاى كلان و خرد اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و باید عدل محور باشیم.
اباعبدالله (ع) نهضت اصلاح طلبى خود را در مواجهه با برادرش محمد بن حنفیه قبل از عزیمت از مدینه به مكه چنین معرفى نمود:
«انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امت جدى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسیر بسیره جدى و ابى على ابن ابى طالب (ع)» یعنى من از روى هوى و هوس و سركشى و تبهكارى و ستمگرى قیام نكردم، تنها به انگیزه سامان بخشى در امت جدم برخاستم، مى خواهم به نیكى ها فرمان دهم و از بدى ها بازدارم و روش جد خود و پدرم على (ع) را دنبال كنم. راهى كه انبیاء و ائمه بزرگوار براى اصلاح جامعه اتخاذ كردند فرهنگ سازى، امر به معروف و نهى از منكر و همگانى نمودن قیام علیه حاكمیت طاغوت با اهداف شایسته و نیز اقدامات سنجیده و پسندیده بود.(15) متأسفانه مجال ضیق و سخن زیاد است، البته زیاد بودن سخن ناشى از گستره بسیار وسیع ابعاد نهضت عظیم حسینى است از جمله شیوه اقدامات امام حسین (ع) در این نهضت نیز راهكارهاى عملى بسیار زیادى بیان شده است، از جمله:
فرهنگ ایثار، شهادت طلبى، توجه به خدا و مقدم داشتن رضاى او بر هر چیزى، به فكر وظیفه بودن نه در اندیشه نتیجه ماندن، ابلاغ پیام نهضت به وسیله مبلغان شایسته اى كه خود در صحنه بودند نه تازه از راه رسیده هائى كه بخواهند از آن كلاهى براى خود درست كنند و

پى نوشت ها:

(1)» ان الحسین مصباح الهدى و سفینه النجاه «
(2)» ان الحسین حراره فى قلوب المومنین لن تبرد ابدا «
(3)) شورى/ 23 (
(4)) فرقان/ 57 (
(5)) توبه/ 72 (
(6)) نمل/ 34 (
(7)) بقره/ 204 و 205 (
(8) قصص/ 4
(9) سبا/ 31
(10) بقره/ 61
(11) انفال/ 24
(12) محمد صادق نجمى، سخنان حسین ابن على علیه االسلام از مدینه تا كربلا، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه المدرسین، چاپ دهم، 1381، صص 134 و 531
(13) فرهنگ جامع سخنان امام حسین) ع (، گروه حدیث پژوهشكده باقر العلوم) ع (وابسته به سازمان تبلیغات اسلامى، 1377، ص 823
(14)) فرهنگ جامع سخنان امام حسین) ع (، ص 307 و 313 (.
(15) فرهنگ جامع سخنان امام حسین) ع (، ص 033

*********
با توجه به ابهت و شوكتى كه حضرت امام حسین(علیه السلام) داشتند چرا در برخى مراسم و مجالس، چهره مظلوم و خوار، از ایشان ترسیم مى‏كنند چگونه توجیه مى‏شود؟

عزت- به معناى سخت، محكم و استوار بودن- صفت پسندیده‏اى است كه در برخى آیات قرآنى بر آن پا فشارى شده و آن را زیبنده خداوند، و رسولش و مؤمنان دانسته است.(1)
امام حسین (ع) و اصحاب ایشان، با تأسى به این آموزه قرآنى در گفتار و عمل همواره پیش قدم بودند و هیچ گونه زبونى و ذلت را تاب نیاوردند تا آنجا كه «هیهات منا الذلة» به یكى از شعارهاى اصیل نهضت عاشورایى تبدیل شد. اما متأسفانه در بعضى از منابع و نوشته‏ها- كه دستمایه برخى از مجالس عزادارى نیز هست- عنصر عزت در سیره نهضت سیدالشهداء (ع) مفقود و مغفول است.
ریشه و عامل روانى این شیوه، در این نكته نهفته است كه برخى از مبلغان نهضت حسینى، به جاى آنكه سعى و تلاش خود را در افزایش شناخت مردم با ابعاد گوناگون این واقعه عظیم قرار دهند تنها به تحریك احساسات و عواطف آنان پرداخته و براى این منظور به نقل مطالب از هر منبع غیر موثق و غیرمستند روى مى‏آورند و چهره‏اى ذلیلانه از نهضت اباعبدالله (ع) براى مردم ترسیم مى‏كنند . به هر روى، بیان پاره‏اى از مطالب- كه صورتى رقّت بار و به دور از عزّت براى امام حسین (ع) و اصحاب و همراهان وى مطرح مى‏سازد- با اصل غیرتمندى دین اسلام و سیره نبوى و علوى و اهل بیت (ع) ناسازگار و كارى غیرموجّه‏است.
البته روایت «مظلومیت اباعبدالله (ع)» به معناى تحلیل ظلم‏هاى مستندى كه بر حضرت و صحابه او رفت، هیچ منافاتى با عزّتمندى آن شخصیت عظیم ندارد بلكه عزّت سیدالشهداء و همراهانش را بیشتر روشن مى‏سازد زیرا با تبیین ظلم دشمنان آن حضرت و چگونگى برخورد اباعبدالله (ع) با آن و تشریح ابعاد ظلم‏ستیزى ایشان، مشخص مى‏گردد كه روحیه عزیزانه چگونه و در چه قالبى مى‏تواند در برابر ظلم ایستادگى كند.

پى نوشت ها:

(1) نگا: نساء (4): آیه 139 منافقون (7): آیه 8. در روایات نیز بر این مهم تأكید شده است نگا: نهج‏البلاغه، حكمت 371، 113 منتخب میزان‏الحكمه، ص 346

*********
چرا بر دشمنان امام حسین(علیه السلام) لعن مى‏فرستید. این كار براى چیست و چرا دشمنان ابى عبد الله(علیه السلام) را لعن مى‏كنید؟ این كار نوعى خشونت و بدبینى است. این یك نوع احساسات منفى است و با منش «انسانِ مدرن» نمى‏سازد. امروز زمانى است كه باید با همه مردم با خوشى و شادى و لبخند رفتار كرد. امروز باید دم از زندگى زد، دم از شادى زد، دم از صلح و آشتى زد. این روحیه لعن و تبرى و پشت كردن به دیگران خشونت‏هایى است كه به هزار و چهار صد سال پیش، یعنى زمانى كه امام حسین(علیه السلام) را كشتند برمى‏گردد و با آن زمان مناسبت دارد. اما امروز دیگر جامعه و مردم این كارها را نمى‏پسندند. چرا مقید به صد لعن هستید؟!

همان گونه كه سرشت انسان فقط از »شناخت« ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف »مثبت« هم ساخته نشده است. آدمیزاد موجودى است كه هم احساس مثبت و هم احساس منفى دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفى دارد. همان گونه كه شادى در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را این گونه آفریده است. هیچ انسانى نمى‏تواند بى غم و یا بى شادى زندگى كند. همچنان كه خدا استعداد خندیدن به ما داده، استعداد گریه كردن هم به ما عطا فرموده است. در جاى خودش باید خندید و به جاى خود هم باید گریست. تعطیل كردن بخشى از وجودمان، به این معنا است كه از داده‏هاى خدا در راه آنچه آفریده شده استفاده نكنیم.
دلیل اینكه خدا در ما گریه را قرار داده، این است كه در مواردى باید گریه كرد. البته مورد آن را باید پیدا كنیم، و مگر استعداد گریه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان این احساس را قرار داده است كه به واسطه آن، حزن و اندوه پیدا مى‏كند و اشك از دیدگانش جارى مى‏شود؟ معلوم مى‏شود گریه كردن نیز در زندگى انسان، جاى خود را دارد. گریه براى خدا، به انگیزه خوف از عذاب یا شوق به لقاى الهى و شوق به لقاى محبوب، در تكامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزى نسبت به محبوب مصیبت دیده خود، رقت پیدا مى‏كند این طبیعت انسان است كه در مواردى باید رقت قلب پیدا كند و در اثر آن گریه سر دهد. خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به كسانى كه به ما خدمت مى‏كنند، نسبت به كسانى كه كمالى دارند،- خواه كمال جسمانى، یا كمال عقلانى یا روانى و یا عاطفى- به ابراز علاقه و محبت بپردازیم.
هنگامى كه انسان احساس مى‏كند، در جایى كمالى و یا صاحب كمالى یافت مى‏شود، نسبت به آن كمال و صاحب كمال محبت پیدا مى‏كند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام »بغض و دشمنى« قرار داده شده است. همان گونه كه فطرت انسان بر این است كه كسى را كه به او خدمت مى‏كند دوست بدارد فطرتش نیز بر این است كه كسى را كه به او ضرر مى‏زند، دشمن بدارد.
البته ضررهاى مادى دنیوى براى مؤمن اهمیتى ندارد. چون اصل دنیا براى او ارزشى ندارد. اما دشمنى كه دین و سعادت ابدى را از انسان بگیرد، آیا قابل اغماض است؟ قرآن مى‏فرماید: »ان الشیطان لكم عدو فاتخذوه عدواً«(1) شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنى كنید. با شیطان دیگر نمى‏شود لبخند زد و كنار آمد، وگرنه انسان هم مى‏شود شیطان.
اگر باید با اولیاى خدا دوستى كرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنى كرد. این فطرت انسانى است و عامل تكامل و سعادت انسانى است. اگر »دشمنى« با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفته رفته رفتار انسان با آنها دوستانه مى‏شود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را مى‏پذیرد و حرف‏هاى آنان را قبول مى‏كند. كم كم شیطان دیگرى مثل آنها مى‏شود.
به عبارت دیگر، دشمنى با دشمنان، سیستمى دفاعى در مقابل ضررها و خطرها ایجاد مى‏كند. بدن انسان همان گونه كه عامل جاذبه‏اى دارد كه مواد مفید را جذب مى‏كند، یك سیستم دفاعى نیز دارد كه سموم و میكرب‏ها را دفع مى‏كند. این سیستم با میكرب مبارزه مى‏كند و آنها را مى‏كشد. كار گلبول‏هاى سفید همین است. اگر سیستم دفاعى بدن ضعیف شد، میكرب‏ها رشد مى‏كنند. رشد میكرب‏ها به بیمارى انسان منجر مى‏شود و انسان بیمار ممكن است با مرگ رو به رو شود. اگر بگوییم ورود میكرب به بدن ایرادى ندارد به میكرب خوش آمد گفته و بگوییم مهمان هستید احترامتان واجب است آیا در این صورت بدن سالم میماند؟ باید میكرب را از بین برد. این سنت الهى است. این تدبیر و حكمت الهى است كه براى هر موجود زنده‏اى، دو سیستم در نظر گرفته است: یك سیستم براى جذب و دیگرى سیستم دفع. همان طور كه جذب مواد مورد نیاز، براى رشد هر موجود زنده اى لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نكند، نمى‏تواند به حیات خود ادامه دهد.
موجودات زنده قوه دافعه دارند. این قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا مى‏كند. در روح انسان نیز باید چنین استعدادى وجود داشته باشد. باید یك عامل جاذبه روانى داشته باشیم تا از كسانى كه براى ما مفید هستند، خوشمان بیاید، دوستشان بداریم، به آنها نزدیك شویم. از آنان علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم.
چرا انسان باید افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ براى اینكه وقتى به آنان نزدیك مى‏شود، از آنها استفاده مى‏كند. نسبت به خوبانى كه منشأ كمال هستند و در پیشرفت جامعه مؤثرند باید ابراز دوستى كرد و در مقابل، باید عملًا با كسانى كه براى سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنى كرد: »قد كانت لكم اسوة حسنةفى ابراهیم و الذین معه اذ قالوا لقومهم انّا برئاء منكم و ممّا تعبدون من دون اللّه، كفرنا بكم و بدا بیننا و بینكم العداوة و البغضاء ابداً حتّى تؤمنوا باللّه وحده«(2).
قرآن مى‏فرماید شما باید به حضرت ابراهیم )ع( و یاران او تأسى كنید. مى‏دانید كه حضرت ابراهیم )ع( در فرهنگ اسلامى جایگاه بسیار رفیعى دارد. پیغمبر اكرم )ص( هم مى‏فرمود من تابع ابراهیم هستم.
اسلام هم نامى است كه حضرت ابراهیم )ع( به این دین و آیین داد: »هوسمّاكم المسلمین من قبل«(3) خداوند مى‏فرماید شما باید به ابراهیم )ع( تأسى كنید. كار ابراهیم )ع( چه بود؟ ابراهیم )ع( و یارانش به بت‏پرستانى كه با آنها دشمنى كردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند، گفتند: »انّا برئاء منكم« ما از شما بیزاریم. اعلان برائت كردند. بعد به این هم اكتفا نمى‏كند، مى‏فرماید: بین ما و شما تا روز قیامت دشمنى و كینه برقرار است مگر اینكه دست از خیانتكارى خود بردارید. تنها دوستى دوستان خدا كافى نیست اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، دوستى دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعى بدن نباشد، آن سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است این است كه ما جاى جذب و دفع را درست بشناسیم. گاهى متأسفانه امور مشتبه مى‏شود. در موردى كه باید جذب كنیم، عملًا به دفع مى‏پردازیم. كسى كه از روى نادانى سخنى به اشتباه و خطا گفته و لغزشى براى او پیش آمده و بعد هم پشیمان گردیده است و یا اگر براى او توضیح دهیم، از روى انصاف قبول خواهد كرد نسبت به چنین كسى نباید دشمنى كرد. صرف اینكه كسى مرتكب گناهى شد، نباید او را از جامعه طرد كرد بلكه باید در صدد اصلاح او برآییم. او بیمارى است كه باید به پرستارى‏اش پرداخت. در این مورد جاى اظهار دشمنى نیست مگر كسى كه تعمد داشته باشد و به طور علنى گناه را در جامعه رواج دهد. این دیگر خیانت است، و باید با چنین شخصى دشمنى كرد.
ما نمى‏توانیم از بركات حسینى استفاده كنیم مگر اینكه اول دشمنان او را لعن كنیم، بعد بر او سلام بفرستیم. قرآن هم اول مى‏فرماید: »أشدّاء على الكفّار«،(4) بعد مى‏فرماید: »رحماء بینهم«.(5) پس در كنار سلام، باید لعن هم باشد. در كنار ولایت، تبرّى و اظهار دشمنى نسبت به دشمنان اسلام نیز باید باشد.

پى نوشت ها:

(1) فاطر (35)، آیه 6.
(2) سوره ممتحنه (60)، آیه 4.
(3) سوره حج (22)، آیه 78.
(4) فتح (48)، آیه 29.
(5) همان.

*********
آیا صرف گریه كردن و عزادارى براى امام حسین(علیه السلام) براى افرادى كه دچار روزمرگى و معاصى هستند، مى‏تواند سودمند باشد؟

با توجّه به حقیقت »شفاعت« پاسخ به این پرسش روشن مى‏شود. در برخى روایات، مواردى ذكر شده كه موجب مى‏گردد انسان‏ها از گناهان، آلودگى‏ها، تعلّقات و وابستگى‏ها پاك گردند. براساس روایات سرّ این شفاعت- كه یكى از مصادیق آن گریه بر اهل‏بیت و خصوصاً امام حسین )ع( بوده و هم گناهكاران را فرا مى‏گیرد و هم غیرگناهكاران را- برقرارى رابطه خاص میان انسان و معصومان )ع( است یعنى، هر انسانى كه با انسانى در زندگى دنیوى در ارتباط روحى بوده، هر دو در یك راه بودند، هم‏فكرند، هم‏سلیقه، هم‏عقیده و هم‏روش بودند، با هم آشنا بوده و به یكدیگر معرفت داشتند نسبت به یكدیگر محبت و مودت داشتند واز نظر واقعیت یك رابطه تكوینى میان این دو انسان برقرار است.
بنابراین هر شخصى كه به معصومان )ع( معتقد بوده و مطیع آنان باشد و حدالمقدور به گفته‏هایشان عمل كند، فكرش، فكر آنان و عقیده‏اش، عقیده آنان یا دست‏كم مشابه آنان باشد و بر این اساس به ایشان محبت و معرفت داشته باشد این همه، بیانگر آن است كه میان او و معصومان )ع( رابطه‏اى هست یعنى، رابطه درونى میان وجود او و وجود معصومان در عالم ارواح و عالم باطن برقرار است. هر چه سنخیت او با معصومان )ع( بیشتر باشد، این ارتباط به همان اندازه قوى‏تر خواهد بود. هر چه كامل‏تر باشد، رابطه‏اش بیشتر و هر چه ناقص‏تر باشد رابطه‏اش كم و كمتر خواهد بود.
وقتى این رابطه رابطه تكوینى و واقعى پدید آمد موجب مى‏شود تا وحدتى میان او و معصومان ایجاد شود و این وحدت نتیجه خود را در قیامت به این صورت نشان مى‏دهد كه معصومان )ع( وى را- كه یا گناهكار و آلوده است یا دلبسته و وابسته به غیر خدا- با جذبه خاص خود براساس وحدت و ارتباط تكوینى كه با آنها پیدا كرده است، به سوى بالا كشیده و در رسیدن به جایگاه بهشتى و لقاى حق و نجات از عذاب‏ها و رنج‏ها یارى مى‏دهند.
با توجه به سرّ شفاعت، درخواهیم یافت كه در آدمى، باید آمادگى لازم و كشش به سوى خدا وجود داشته باشد تا با ضمیمه شفاعت آنان، از گناه و تعلّق رهایى یابد و این آمادگى تنها در پرتو هم‏رنگى با روح آنان میسر مى‏شود یعنى، این نوع شفاعت، تنها به افرادى تعلق مى‏گیرد كه مؤمن بوده، عمل صالح داشته باشند و خداوند تا حدى از ایشان راضى بوده و آنان مطیع اوامر الهى و معصومان و پیرو راستین آنان باشند و خیلى طاغى و عاصى نباشند.(1)
بنابراین هر كسى، مشمول چنین شفاعتى نیست و هر كس با صرف گریه بر اباعبدالله )ع( راهى بهشت نمى‏شود و گناهانش بخشوده نمى‏گردد تا هر خلافى را مرتكب شود و با صرف محبت و رابطه و گریه، بپندارد كه از عذاب‏ها، فشارها، ترس‏ها و اضطراب‏ها نجات خواهد یافت. هر چند محبت حقیقى، انسان را از انجام گناه و دلبستگى‏ها- تا حد امكان- بازمى‏دارد ولى شرایطى براى این نوع شفاعت وجود دارد و آن، راضى بودن حضرت حق از انسان، ایمان و عمل صالح است.
امام صادق )ع( در نامه‏اى كه به اصحابش نوشت این مهم را متذكر گردید: »بدانید حقیقت آن است كه هیچ كس از خلق خداوند، انسان را از خداوند بى‏نیاز نمى‏كند، نه ملك مقرب نه نبى مرسل و نه غیر از اینها پس هر كه مسرور ]و شاد است كه‏[ شفاعت شفاعت‏كنندگان براى او سودمند است، باید ]صبر كند[ و از خدا بخواهد كه از او راضى شود«(2).
پس باید آلودگى‏ها، گناه‏ها، تعلق‏ها در حدى باشد كه خدا از انسان ناراضى نباشد چرا كه اگر خداوند از آدمى خشنود نباشد، دیگر این نوع شفاعت، شامل حال او نخواهد شد. اگر انسان با خاطر جمع گناه كند و پشیمان نباشد و ضجّه نكشد و حتى به این فكر نیفتد كه چرا از آن گناه خلاص نمى‏شود و صرفاً در مجالس امام حسین )ع( اشكى بریزد از مواردى است كه خداوند از او راضى نبوده و در نتیجه مشمول شفاعت امام حسین )ع( نمى‏شود. اما اگر در عین آلودگى و گناه ندامتى و ضجّه‏اى دارد، تأمل و تفكرى در خلاصى از آنها دارد، كوشش مى‏كند خود را هم‏رنگ او در عقیده، فكر و عمل سازد و چون در سرّ وجودش تنفرى به گناه و آلودگى داشته و یك نوع ابتهاج و لذت به هم‏رنگى با اباعبدالله )ع( ممكن است اشك و عزادارى او، براى محو گناهانش سودمند افتد.
به هر حال اگر خواهان شفاعت حضرت حسین )ع( هستیم، باید به او محبت ورزیده، با عقاید، افكار، اوصاف، اعمال، خصلت‏ها و اخلاق او موافقت كرده و مخالفت نكنیم و مهم‏تر آن كه از حضرت حق- كه در حقیقت شافع اصلى است- بخواهیم كه از ما راضى شود تا در پرتو خشنودى او، از شفاعت امام حسین )ع( بهره‏مند گردیم.
اى خدا آن كن كه از تو مى‏سزد كه ز هر سوراخ مارم مى‏گزد
جان سنگین دارم و دل آهنین ورنه خون گشتى در این رنج و حنین‏
وقت تنگ آمد مرا و یك نفس پادشاهى كن مرا فریادرس‏
گر مرا این بار ستارى كنى توبه كردم من ز هرناكردنى‏
توبه‏ام بپذیر این بار دگر تا ببندم بهر توبه صد كمر
من اگر این بار تقصیرى كنم پس دگر مشنو دعا و گفتنم‏(3)

پى نوشت ها:

(1) در این خصوص نگا: تجسم عمل و شفاعت، صص 116 -106.
(2) بحارالانوار، ج 8، ص 53.
(3) مثنوى، دفتر 5، ابیات 2262 -2267.

*********
غرض امام حسین(علیه السلام) از یادآوری اصل و نسب خود در كربلا، چه بود؟

صحنه خونین كربلا شاهد نبرد دو گروهى بود كه یكى از آن دو گروه نه تنها از حیث اعمال و كردار فردى در اوج عظمت و كرامت بودند، بلكه از حیث حسب و نسب خانوادگى نیز در غایت شرافت بوده‏اند. بسیارى از اینها منسوب به دامان پاك و مطهر زهراى مرضیه و على مرتضى (سلام‏الله علیهما) بوده‏اند. در مقابل، گروهى بودند كه نه تنها از حیث اعمال فردى در نهایت پستى و خفّت و سردمدار هر گونه رذیلت و مروج و مشوّق آن بوده‏اند، بلكه از حسب و نسب خانوادگى در حضیض ذلت و حقارت بوده‏اند لذا بیشتر آنها به اسم مادرانشان خوانده مى‏شدند و از حیث پدر وضعیت روشنى نداشتند (پسر زرقاء، پسر مرجانه، پسر هند،) حسب و نسبى كه ذكر آن باعث ملوّث شدن چهره سفید كتاب مى‏شود و قلم براى بیان آن از گردش روى كاغذ، شرم دارد.
اگر امام حسین (ع) كراراً به این مطلب توجه مى‏دهد و به حسب و نسب خویش اشاره مى‏كند قصد حضرت، فحّاشى و هتاكى آن گروه و فخر فروشى و مباهات براى این گروه نیست، بلكه براى بیان این نكته است كه دو گروه متخاصم سنخیتى با هم ندارند تا این گروه دست بیعت به سوى آن گروه دراز كند و احیاناً با آنها بر سر یك سفره بنشیند و با آنها دمساز و معاشر شود و كار آنها را تأیید و تصدیق كند.

*********
لطفاً درباره تأثیر شخصیت و نهضت امام حسین(علیه السلام) در ادبیات فارسى به طور مشروح توضیح دهید.

بررسى این موضوع به صورت گسترده و مفصل خارج از ظرفیت و گنجایش یك نامه است لذا به اختصار مطالبى را بیان مى‏كنیم:
موضوع قیام امام حسین (ع) از اواسط قرن سوم در ادبیات فارسى وارد شد. البته اوایل به صورت جدى نبود بلكه در قالب تمثیل‏ها و استنادها اشاراتى به مقتل امام حسین (ع) و شهداى كربلا مى‏شد.
یكى دو قرن بعد (حدود قرن 5 و 6 ه‏دددد.) «سنایى» به طور خاص به شهادت امام حسین (ع) اشاره مستقیم دارد. پس از قرن پنجم (زمان ناصر خسرو) تلویحاً اشاراتى جزئى به موضوع عاشورا و ابا عبداللّه شده است، اما به طور كامل و جزئى نگر از دوره تیموریان به بعد به این مسأله پرداخته شد. در دوره صفوى به نسبت رسمیت مذهب تشیع و تغییر نظام حكومتى و شیوع تفكر شیعه در ایران، گرایش شاعران به سمت عاشورا دیده و ثبت شده است.(1)
یكى از چهره‏هاى شاخص كه در باب پرداختن به موضوع عاشورا پیش از عهد صفوى «ابن حسام» است. وى شاعرى بود كه بیشتر آثارش مربوط به وقایع عاشورا است و پس از آن شعراى فراوانى ظهور كردند تا جایى كه در دوره قاجار و بعد از آن، دفتر شعر در خصوص مسأله عاشورا تدوین شد. اینك به اجمال مواردى را بیان مى‏داریم:
یك. یكى از این شعرا «محتشم كاشانى» است كه همه با آثار او در خصوص عاشورا و امام حسین (ع) آشنا هستند. او یكى از مهم‏ترین و معروف‏ترین شعراى دوره صفوى بود كه اشعارى در باب تذكار اهل بیت سروده و در این سبك شهرت یافته است. به طورى كه مى‏توان او را معروف‏ترین شاعر مرثیه گوى ایران دانست. مرثیه دوازده بند معروف او تا به امروز لطف خود را- كه ناشى از صفا و صداقت حقیقى آن است- حفظ كرده است:
باز این چه شورش است كه در خلق عالم است؟ باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باز این چه رستخیز عظیم است كز زمین بى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است‏(2)
دو. صباحى بیگدلى شاعر سده دوازدهم، اوایل سده سیزدهم هجرى و معاصر امراى زندیه بود كه تركیب بندى به تقلید از كلیم ساخته است در سوگ و مرثیه امام حسین (ع) است:
افتاد شامگه به كنار افق نگران خور چون سربریده از این طشت، واژگون‏
گفتم محرم است و نمود از شفق هلال چون ناخنى كه غمزده آلایدش ز خون‏(3)
سه. ملك الشعرا محمدتقى بهار (شاعر دوره مشروطیت» نیز در رثاى سید الشهدا داد سخن داده و گفته است:
اى فلك آل على را از وطن آواره كردى زآن سخن در كربلا شان بردى و بیچاره كردى‏
تاختى از وادى این غزالان حرم را پس اسیر پنجه گرگان آدمخوار كردى‏(4)
چهار. سید محمدحسین شهریار شاعر بزرگ معاصر- كه شیفته و دلباخته اهل بیت و ائمه اظهار بود- بارها در رثاى امام حسین (ع) و شهیدان كربلا شعر سروده و براى آن مصایب گریسته است. استاد شهریار غزلى دارد تحت عنوان «كاروان كربلا» كه مطلع آن بدین گونه است:
شیعیان دیگر هواى نینوا دارد حسین (ع) روى دل با كاروان كربلا دارد حسین (ع)
دشمنانش بى امان و دوستانش بى‏وفا با كدامین سركند، مشكل دو تا داردحسین (ع) (5)
پرداختن به آثار منظوم و منثور ادب فارسى- كه در موضوع شخصیت و نهضت امام حسین (ع) نگارش یافته- منجر به اطاله كلام مى شود. لذا مطالعه منابع ذیل در این زمینه رهگشا است:
1. پیشینه مرثیه سرایى عاشورا در ادبیات فارسى، مجله بصائر، سال سوم، شماره 24.
2. جایگاه شعر در تبیین فرهنگ عاشورا، نشریه ره توشه راهیان نور، ویژه محرم الحرام، نشر دفتر تبلیغات اسلامى، 1375.
3. مرثیه پردازى در ادبیات فارسى، نشریه سروش، نشر صداوسیما، 1360، ش 132.
4. نگاهى به انقلاب كربلا در ادب فارسى، نشریه اطلاعات 22/ 1/ 81.

پى نوشت ها:

(1) حماسه حسینى در ادبیات فارسى، گفتگو با عبدالجبار كاكایى، نشریه خراسان، 27/ 12/ 80.
(2) دكتر ابوالقاسم رادفر، چند مرثیه از شاعران پارسى گو، ص 75.
(3) همان، صص 69، 70 و 17.
(4) همان، ص 116، 711.
(5) دیوان اشعار شهریار، انتشارات زرین و نگاه، چاپ هفتم، 1371، ج 1، ص 89.

منابع:
1. حماسه حسینى، علامه شهیدمطهرى(رحمت الله علیه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سیماى فرزانگان، آیت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى دیگر از آسمان كربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاریخ اسلام ، حجت الاسلام سید هاشم رسولى محلاتى
6. فضایل و سیره امام حسین (علیه السلام)، عباس‏عزیزى‏
7. شرع و شادى، ابوالفضل‏طریقه‏دار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها
شنبه 28/11/1391 - 23:3
اهل بیت
نویسنده:سید امیرحسین کامرانی راد

چرا مسلمانان اجازه دادند حادثه كربلا اتفاق بیفتد؟ موقعیت اهل بیت(علیهم السلام) درآْن زمان چگونه بود؟

پیشینه تاریخى واقعه عاشورا

در زمان ظهور و حیات پیامبر اكرم )ص( در میان مسلمانان كسانى بودند كه اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلایلى از روى كراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام كرده بودند. در این زمینه نیز در قرآن آیاتى آمده و حتى سوره اى به نام »منافقون« داریم، و در موارد متعددى در اسلام صحبت از منافقان شده است كه اظهار ایمان مى كنند و دروغ مى گویند، و حتى بر اظهار ایمان قسم مى خورند: »اذا جائك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله یعلم انك لرسوله و الله یشهد ان المنافقین لكاذبون«(1)، تا آخر سوره. و موارد فراوانى از آیات دیگر درباره وجود این گروه در میان مسلمانان و این كه به صورت واقعى ایمان نیاورده بودند. قرآن حتى آن كسانى را كه ایمان ضعیف و متزلزلى داشتند، نیز گاهى جزء منافقان به حساب مى آورد. مثلًا در یك جا در وصف آنان مى فرماید: »و اذا قاموا الى الصلوه قاموا كسالى یزاءون الناس و لا یذكرون الله الا قلیلًا«(2)، از اوصاف منافقان این است كه با كسالت در نماز شركت مى كنند در مسجد نماز مى خوانند اما كسل و بى حال هستند و از روى ریاكارى است و در دل به خدا توجه نمى كنند مگر اندكى. به هر حال این آیه نشان مى دهد كه مرتبه اى از توجه را داشته اند. شواهد زیادى هست كه قرآن كسانى را كه ایمان ضعیفى داشتند و ایمان آن ها به حد نصاب نمى رسیده نیز جزو منافقان حساب كرده است. البته الان در صدد بررسى مصادیق این آیات نیستیم. گروهى از ایشان كسانى بودند كه بعد از فتح مكه مسلمان شدند و پیامبر اكرم )ص( على رغم دشمنى ها و كینه توزى هاى فراوانى كه كرده بودند دست محبت بر سر این ها كشید، و آنان را »طلقاء« یعنى »آزادشدگان« نامیدند، بسیارى از بنى امیه از این ها هستند. آنان بعداً در بین مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولى بسیارى از ایشان ایمان واقعى نداشتند. نه تنها ایمان نداشتند، بلكه اصلًا به پیامبر اكرم )ص( حسد مى بردند: »ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله«(3). بعضى از این افراد از قریش بودند، من را معذور بدارید كه بگویم چه كسانى شواهدى وجود دارد كه وقتى نام پیامبر اكرم )ص( را در اذان مى شنیدند، ناراحت مى شدند. دو عشیره در قریش بودند كه حكم پسر عمو را داشتند. در مورد پیامبر )ص( مى گفتند این پسر عمو را ببین، طفل یتیمى بود، در خانواده فقیرى بزرگ شد، حالا به جایى رسیده كه در كنار اسم خدا نام او را مى برند، و از این وضعیت ناراحت مى شدند.
به هر حال بعضى از آنان بعد از وفات پیامبر )ص( در حدود بیست و پنج سال به منصب هایى در جامعه اسلامى رسیدند تا بالاخره نوبت به حكومت امیرالمؤمنین )ع( رسید. خوب، مى دانید قبل از این كه امیرالمؤمنین )ع( به حكومت ظاهرى برسد، معاویه در شام از طرف خلیفه دوم به عنوان یك عامل، یك والى یا به اصطلاح امروزى استاندار منصوب شده بود و بعداً از طریق خلیفه سوم كاملًا تأیید و تثبیت شد. حتى چون خویشاوندى با خلیفه سوم داشت اختیارات بیش ترى به او داده شد. لذا معاویه در شام دستگاهى براى خود فراهم كرده بود. شام از مدینه دور بود و جزء منطقه تحت نفوذ دولت روم به شمار مى رفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بیش تر با رومى ها در تماس بودند و بسیارى از آن ها با هم ارتباط نزدیك داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافیایى و حاكمى كه در طول ده ها سال بر آن ها حكومت كرده بود، آن قدر فرصت پیدا نكرده بودند كه معارف اسلامى را به صورت صحیح و كامل یاد بگیرند. معاویه هم چندان علاقه اى به این كه آنان اسلام را به خوبى یاد بگیرند، نداشت. او مى خواست ریاست و سلطنت كند كارى نداشت به این كه مردم ایمان داشته باشند یا نه. تا بالاخره بعد از این كه امیرالمؤمنین )ع( به خلافت ظاهرى رسیدند، معاویه به بهانه این كه على )ع( قاتل عثمان است شروع به شورش كرد و بناى جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بیان مى كنم و فقط اشاره اى به نقطه هاى عطف تاریخ دارم.
معاویه مدتى را در جنگ با امیرالمؤمنین )ع( گذراند تا به كمك عمرو عاص و بعضى دیگر از خویشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قریش قبل از اسلام، توانست با توطئه ها و نقشه ها و به كمك خوارج، جنگ صفین را به ضرر امیرالمؤمنین )ع( خاتمه دهد. در آن جنگ مسأله حكمیت را مطرح كردند و خلافت را به معاویه دادند و بالاخره امیرالمؤمنین )ع( به دست خوارج به شهادت رسید.
بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن )ع( رسید و امام حسن )ع( هم مدت كوتاهى مبارزه اى را كه امیرالمؤمنین )ع( شروع كرده بودند، ادامه داد. پس از مدتى، معاویه از زمینه هایى استفاده كرد و كارى كرد كه امام حسن )ع( مجبور به پذیرفتن صلح شد. از این مقطع تا حدودى به وقایع نزدیك مى شویم. از این جا به بعد نقشه هایى كه معاویه مى كشد، بسیار ماهرانه است. اگر بخواهیم در آن دوران و دوران هاى گذشته چند سیاستمدار نشان دهیم كه از اندیشه مؤثرترى نسبت به طبقه متوسط مردم برخوردار بودند، و در سیاست شیطانى نبوغى داشتند، حتماً باید معاویه را نیز جزو سیاستمداران شیطانى به حساب آوریم. البته این یك بررسى تحلیلى است اگر بخواهیم این مطلب را تفصیلًا از نظر تاریخى اثبات كنیم باید اسناد و مدارك را بررسى كرد. اما تحلیل این است كه معاویه به این نتیجه رسید كه باید از زمینه هایى به نفع حكومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده كند. اسم حكومت آن ها »خلافت« بود، اما در واقع مثل روم و فارس حكومت سلطنتى بود. اصلًا آن ها آرزوى كسرى و قیصر شدن و برپایى چنین سلطنتى را داشتند. آنان براى برقرارى و ادامه حكومت خود در جامعه آن روز زمینه هایى را یافتند كه مى توانستند از آن ها بهره بردارى كنند.

زمینه هاى اجتماعى انحراف جامعه

1. سطح فرهنگ جامعه اولین زمینه، سطح نازل فرهنگى مردم بود. درست است كه چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بوده، اما ارتقاء فرهنگى چیزى نیست كه به این سادگى و سرعت از مدینه تا اقصى نقاط شام گسترش یابد و در اذهان مردم نفوذ پیدا كند. این كه همه كاملًا با فرهنگ اسلامى تربیت شوند و سطح معرفت آن ها بالا رود به این سادگى ها تحقق یافتنى نیست. مخصوصاً وقتى حكومت منطقه در دست كسى مثل معاویه باشد. به هر حال، یكى از زمینه هایى كه معاویه روى آن حساب مى كرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.
2. روح زندگى قبلیه اى یكى دیگر از زمینه هاى مورد استفاده معاویه این بود كه روح زندگى قبیله اى در زمینه فرهنگى چنین اقتضا مى كرد كه اگر رئیس قبیله در كارى پیشقدم مى شد، همه افراد قبیله و دست كم اكثریت به راحتى به دنبال او راه مى افتادند. این روحیه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفى نمونه هاى فراوانى دارد. اگر رئیس قبیله اى به پیامبر اسلام )ص( ایمان مى آورد، به سادگى و بدون هیچ مقاومتى سایر افراد قبلیه همه مسلمان مى شدند و اگر رئیس قبیله مرتد مى شد، همچنان كه بعد از رحلت پیامبر )ص( اتفاق افتاد، به راحتى افراد قبیله هم به دنبال او از اسلام بر مى گشتند. این تبعیت افراد قبیله از رئیس خود از زمینه هایى بود كه معاویه روى آن حساب مى كرد و از آن بهره بردارى مى كرد.
3. ضعف ایمان زمینه دیگر، ضعف ایمان مردم بود. به خصوص در منطقه شام كه مردم فاقد مربیان دینى بودند، این ضعف بیش تر مشهود بود. حتى در خود مدینه كه مردم زیر نظر پیغمبر اكرم )ص( تربیت شده بودند و هنوز مدتى از وفات پیامبر اكرم )ص( نگذشته بود، داستان غدیر را فراموش كردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار كه داستان هاى عجیبى درباره نادانى و جهالتشان در تاریخ ثبت شده است. این ها زمینه هایى بود كه معاویه از آن استفاده مى كرد: جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاكم بودن روح قبیله اى، در اصطلاح به این موارد »زمینه« مى گویند.

عوامل انحراف جامعه

اما سه عامل هم وجود داشت كه معاویه از آن ها براى كار بر روى این زمینه ها استفاده مى كرد. البته استفاده از این عوامل چیز تازه اى نیست، اما معاویه آن ها را خوب شناخت و به خوبى از آنها بهره بردارى كرد. معمولًا همه سیاستمداران دنیا از قدیم الایام تا جدیدترین دوران در دنیاى مدرن از همین سه عامل استفاده مى كرده و مى كنند.
1. تبلیغات عامل اول تبلیغات است كه همه سیاستمداران سعى مى كنند به وسیله آن، افكار مردم را عوض كنند و به جهتى كه مى خواهند سوق دهند. از آن جا كه فرهنگ ها و جوامع فرق مى كنند، كیفیت به كار گرفتن عوامل تبلیغاتى نیز فرق مى كند. آن روز عوامل تبلیغاتى در درون جامعه اسلامى مسأله اومانیسم، پلورالیسم یا حقوق بشر امروزى نبود، كسى به این حرف ها گوش نمى داد، اسلام حاكم بود. مردم به پیغمبر )ص( و خدا معتقد بودند، قرائت هاى گوناگون از دین و حرف هایى از این قبیل هم خریدار نداشت. ولى عوامل دیگرى بود كه مى توانستند در تبلیغات از آنها استفاده كنند.
از جمله ابزار تبلیغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ویژه شعر بود. شعر در میان اعراب آن عصر جایگاه بسیار مهمى داشت. همه شما كم و بیش مى دانید معاویه سعى مى كرد شعراى معروف و برجسته اى را به كار بگیرد تا اشعارى در مدح او و ذم مخالفانش بسرایند و در میان مردم منتشر كنند. شاید یكى از برجسته ترین این شاعران، اخفل نصرانى بود. شاعر بسیار ماهرى بود، و شاگردانى را براى این كار تربیت مى كرد. اما بین كسانى كه به اسلام بیش تر گرایش داشتند آنچه براى آنها معتبر بود، قرآن و حدیث بود. لذا معاویه سعى مى كرد كسانى را تقویت و تشویق كند كه حدیث بسازند. ابو هریره یكى از حدیث سازان معروف است كه خود علماى اهل تسنن درباره او كتاب ها نوشته اند. احادث عجیبى جعل مى كرد، و آن احادیث جعلى را به پیامبر )ص( نسبت مى داد. مردم ساده لوح هم زود باور مى كردند. همین طور كسانى كه آن زمان به نام قرّاء نامیده مى شدند. قارى بودن در آن زمان مقام مهمى بود، البته قرائت فقط این نبود كه مثلًا با لحن یا با تجوید قرائت قرآن بكنند. علماى بزرگ دین را در آن زمان قارى مى نامیدند و ایشان كسانى بودند كه قرآن را به خوبى مى خواندند و آن را تفسیر مى كردند، مفاهیم قرآن را تبیین مى كردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاویه به خصوص سه دسته قرّاء، شاعران و محدثان، را به كار مى گرفت تا دستگاه تبلیغات منسجم و همه جانبه اى را به نفع خود به راه اندازد.
2. تطمیع عده اى را با استفاده از ابزار شعر، حدیث و قرآن فریب مى داد، اما همه تحت تأثیر این تبلیغات نبودند. رؤساى قبلیه ها را بیش تر از راه تطمیع دادن پست و مقام، هدایا، جوایز سنگین و كیسه هاى طلا فریب مى داد و آن ها را مجذوب خود مى كرد. یك سكه طلا امروز براى ما خیلى ارزش دارد، یك كیسه طلا، صد هزار دینار طلا و یا حتى یك میلیون دینار طلا چقدر ارزش دارد گفتن این ارقام آسان است. هنگامى كه براى رئیس قبیله اى سكه هاى طلا را مى فرستاد، كم تر كسى بود كه در برابر آن سكه هاى طلا خاضع نشود. معاویه رؤساى قبایل را به این وسیله مى خرید.
3. تهدید و بالاخره سایر مردم جامعه را هم با تهدید، مطیع خود مى كرد. كسانى كه مخالفت مى كردند، به محض این كه به معاویه بد مى گفتند و انتقاد مى كردند، فوراً جلب مى شدند، آنان را كتك مى زدند، زندانى مى كردند، و در نهایت مى كشتند. معاویه خیلى راحت با این سه عامل »تبلیغ« به وسیله شعرا، محدثین و قرّاء، و عامل »تطمیع« نسبت به رؤساى قبایل و اشخاص سرشناس، و عامل »تهدید« نسبت به سایر مردم، و به كار گیرى این ابزارها جامعه را به سوى اهداف شیطانى خود منحرف كرد.
معاویه جامعه شام را با این سه عامل و در سایه زمینه هایى كه اشاره شد آن گونه كه مى خواست ساخت و اداره كرد. این كار معاویه چه نتایجى داد؟ مردم چگونه تربیت شدند؟ الان فرصت نیست كه این مطلب را به تفصیل بیان كنیم. بارها شنیده اید كه معاویه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت امیرالمؤمنین )ع( و اندكى هم در زمان امام حسن )ع(، تا حدود بیست سال، )تقریباً از سال چهل تا شصت هجرى( ساخت. قبل از شهادت امیرالمؤمنین )ع( حدود بیست سال دیگر هم از زمان عمر بن خطاب تا شهادت امیرالمؤمنین )ع(، معاویه در شام حكومت كرده و زمینه هایى را فراهم كرده بود. براى این كار تجربه كافى داشت، اشخاص را شناسایى و آزمایش كرده بود و نهایتاً این نقشه را با استفاده از این سه عامل به اجرا گذاشت.
سال هاى آخر عمر معاویه كه رسید وصیتى كرد. خیلى علاقه داشت كه این سلطنت در خاندانش باقى بماند. مى خواست یزد جانشین وى بشود، خودش هم خوب مى دانست كه یزید آن گونه كه باید و شاید لیاقت حكومت را ندارد. خیلى هم سعى كرد او را به وسیله افرادى تربیت كند، و حتى كسانى را گمارد كه مراقب او باشند. معاویه براى یزید وصیتى هم كرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصیت خطاب به یزد گفت: من زمینه اى براى سلطنت تو فراهم كردم كه هیچ كس دیگر براى فرزندش نمى توانست فراهم كند. حكومت براى تو مهیا است. به این شرط كه تو چند چیز را رعایت كنى. نخست دستوراتى نسبت به مردم مدینه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق مى خواهند هر روز حاكمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاكم را عوض كن تو هم این كار را بكن. این بهتر از این است كه صد هزار شمشیر علیه تو كشیده شود. همچنین گفت مردم حجاز را احترام كن، این ها خود را متولى اصلى اسلام مى دانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن ها پذیرایى كن. جوایزى به آنان بده، و اگر آن ها نیامدند تو نماینده اى نزد آنها بفرست تا جویاى احوال آنان بشود و از آن ها دلجویى كند. این نصیحت ها را به یزد مى كند. بعد مى گوید: چند نفر هستند كه به آسانى زیر بار تو نمى روند فرزند ابى بكر، فرزند عمر، فرزند زبیر و بالاخره فرزند على )ع(. این چهار نفر كه سه نفرشان از فرزندان خلفا هستند، یك نفر دیگر هم فرزند زبیر كه در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شوراى شش نفرى به شمار مى رفت، باید مراقب این چهار نفر باشى. معاویه در مورد هر یك از آن ها به یزید مى گوید كه با آن ها چگونه رفتار كند، تا به امام حسین مى رسد و مى گوید: با حسین )ع( مقابله نكن تا مى توانى سعى كن از او بیعت بگیرى، اگر بیعت نكرد و با تو جنگید و بر او پیروز شدى باز هم با او مهربانى كن. به صلاح تو نیست با حسین )ع( در بیفتى. حتى اگر كار به جنگ كشید، در جنگ هم پیروز شدى، بعد هم با حسین )ع( بد رفتارى نكن، فرزند پیامبر )ص( است. در میان مردم جایگاه خیلى مهمى دارد و شخصیت او با دیگران بسیار فرق دارد.
این نصیحت ها را به یزید كرد ولى به هر حال این گونه نشد. یزد به محض این كه به خلافت رسید بر اساس آنچه در تاریخ نقل شده است فوراً به حاكم مدینه دستور داد از این چند نفر بیعت بگیرد، و اگر بیعت نكردند سر آن ها را ببرد البته تفصیل این مطالب را نمى خواهم عرض كنم. این داستان ها را بارها شنیده اید. نوجوان ها ممكن است خیلى نشنیده باشند، ولى به هر حال نمى خواهم بحث را در نقل تاریخ بگذرانم. خواستم تحلیلى بكنم كه چگونه شد كه مردم به این آسانى در مدت كوتاهى دست از اسلام كشیدند، و نوه پیامبرشان را كشتند. آن هم چه فرد عزیز و دوست داشتنى، كسى كه همین افراد هنگامى كه ظاهر او را مى دیدند، عاشق جمالش مى شدند اخلاق او را كه مى دیدند عاشق اخلاقش مى شدند اگر كسى از او چیزى مى خواست به گونه اى به او مى داد كه نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نیفتد و خجالت نكشد چنین كسى را به این وضع قساوت آمیز و ضد انسانى كشتند. چرا باید این گونه بشود؟
بیان این مقدمه براى آن بود كه ببینید فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگى بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعى كه ایمان در اعماق دلشان نفوذ كرده باشد، نه تنها در آن زمان كم بودند، بلكه همیشه كم بوده اند و همیشه كم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه این است كه فكر و عقیده افراد متوسط را جهت بدهد و اگر به سطح عالى برسانند، عملًا امكان ندارد. هنر یك رهبر شایسته این است كه سعى كند روز به روز افكار متوسط را و
لو اندكى، به سوى خیر جهت بدهد، تا آن ها به حق نزدیك تر شوند. ولى به هر حال مؤمنان كاملى كه هیچ شرایطى نتواند آن ها را عوض كند، بسیار كم هستند، آن زمان هم خیلى كم بودند. معاویه با استفاده از ضعف هاى فرهنگى، ضعف ایمان و ضعف شناخت، توانست به وسیله سه عامل تبلیغ و تهدید و تطمیع، مردم را به جهتى كه مى خواهد سوق بدهد.
اگر امام حسین )ع( یا امام حسن )ع( یا هر امام دیگرى در این شرایط مى خواستند با معاویه مقابله كنند، ترور پنهانى را در پى داشت، و بعد هم به كمك دستگاه هاى تبلیغاتى خود با اشعارى كه مى سرودند و یا با احادیثى كه جعل مى كردند، انبوهى از اتهامات و افترائات علیه آن ها رواج مى دادند و عده اى وعاظ السلاطین و آخوندهاى دربارى هم بودند كه عامل گمراه كردن مردم مى شدند و مى شوند. همیشه و در همه جا نقش آن ها براى گمراه كردن مردم از همه بیش تر بوده است، به خصوص در یك جامعه دینى كه مردم چشمشان به دهان علما است.
قرآن مى گوید كه هر فساد و اختلافى كه در هر دینى پیدا شد به دست همین علماى خود فروخته بوده است: »فما اختلفوا فیه الا من بعد ما جاءهم العلم بغیاً بینهم«(4) سر رشته فساد، ایجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست كسانى بود كه راه را بلد بودند، دزدانى بودند كه با چراغ آمده بودند و حاكمانى مثل معاویه این گونه افراد را شناسایى مى كردند، با پول مى خریدند و آن ها را تطمیع مى كردند. اگر یكى از این علما هم غیرتى داشت او را با تهدید و كشتن از صحنه خارج مى ساختند. مثل بسیارى از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین )ع( كه یكى پس از دیگرى ترور شدند، یا به بهانه هایى به دار زده شدند. حجر بن عدى، میثم تمار و دیگران كه در ایمان خود راسخ بود ند و هیچ كدام از این عوامل در آن ها تأثیر نمى كرد، عاقبت آن ها قتل و اعدام بود. گاهى این قتل و اعدام به صورت رسمى و گاهى هم ترور غیر رسمى بود. آنچه باعث مى شد كه مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عواطف دینى، سنن قومى، اخلاق عشیره اى و قبیله اى و مهمان دوستى خود را هم از دست بدهند این سه عامل بود كه معاویه از آن ها استفاده مى كرد. در همه زمان ها همین سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.
اگر ما باید درسى از عاشورا بگیریم، باید این گونه درس بگیریم. فكر كنیم چگونه شد مردمى كه حسین )ع( را روى دست پیامبر )ص( دیده بودند، و بارها مشاهده كرده بودند وقتى پیامبر اكرم )ص( بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند و حسین )ع( از پله هاى منبر بالا مى آمد پیغمبر اكرم )ص( پایین مى آمدند و او را در آغوش مى گرفتند حضرت گریه او را تحمل نمى كرد. این قدر رعایت حسین )ع( را به مردم سفارش مى كرد، اما همین مردم چنین رفتارى با امام حسین )ع( كردند. (5)

پى نوشت ها:

(1)،( منافقون، 1).
(2)،( نساء، 142).
(3)) نساء، 54)
(4)) جاثیه، 17)
(5)) پاسخ سوال سوم كتاب آذرخشى دیگر از آسمان كربلا، نوشته آیت الله مصباح یزدى، ص 53 تا ص 61).

*********
آیا این موضوع صحت دارد كه اسب امام حسین (علیه السلام ) از كربلا گریخت و هرگز پیدا نشد؟

همان گونه كه مى دانیم انس و الفت یكى از غرایزى است كه در نهاد حیوانات وجود داشته و شكل تكامل یافته آن نیز در سرشت آدمى نهاده شده است. این غریزه آن وقت نمود بیشترى پیدا مى كند كه حیوانى مورد لطف و مهربانى انسانى قرار گیرد. نمونه هاى عینى آن هم كاملا قابل مشاهده است. هر چه ارتباط عاطفى و حسى بین انسان و حیوان بیشتر باشد، بر میزان انس و الفت حیوان افزوده خواهد شد. در گذشته هاى نه چندان دور حیوانات حضور بیشتر و موئثرترى در زندگى انسان داشتند و همین امر ارتباط و انس بیشترى را به وجود مى آورد. مثلا اسبى كه همه روزه همراه صاحبش بود و از مهر و محبت او بهره مند مى شد، به سادگى نمى توانست از صاحبش جدا شود و او را تنها بگذارد. همین ارتباط و انس و الفت و محبت در اسب مخصوص امام حسین (علیه السلام) (ذوالجناح) وجود داشت. این نكته نیز از نظر مخفى نماند كه- مطابق نقل برخى از تاریخ نویسان، (تاریخ زندگانى امام حسین، ج 2، ص 161 )- ذوالجناح اسب خاص پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله) بوده و انس و الفت او با امام حسین (علیه السلام) فراتر از حدود عادى بوده است. به هر حال، مهر و علاقه اسب به امام حسین (علیه السلام) تا این حد بود كه وقتى فهمید صاحبش در آخرین لحظات، دیگر طاقت نشستن بر او را ندارد، به گونه اى روى زمین نشست كه صاحبش راحت بر زمین قرار گیرد. طبق نقل برخى از مورخین او با لگد زدن بر لشكریان یزید آنان را از نزدیك شدن به امام (علیه السلام) منع مى كرد و تعدادى از آنان را نیز به هلاكت رساند، (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 58 ). سپس كاكل و یال خود را به خون سیدالشهدا رنگین نمود و به سوى خیمه ها آمد و با شیهه و همهمه جانسوز خود پیام شهادت اباعبدالله (علیه السلام) را به اهل بیت (علیه السلام) ایشان رساند. درباره این كه ذوالجناح بعد از شهادت امام حسین چه كرد، دو نقل متفاوت تاریخى وجود دارد: بعضى گفته اند آن حیوان در كنار خیمه ها آن قدر سر خود را بر زمین كوبید تا جان سپرد، (بحارالانوار، ج 45، ص 60 ). برخى دیگر گفته اند بعد از آن واقعه آن حیوان ناپدید شد و دیگر كسى او را ندید، (تاریخ زندگانى امام حسین (علیه السلام)، ج 2، ص 361 ).

*********
آیا دلیلى وجود دارد كه آب زمزم و خاك كربلا شفا است؟ آیا اینها خرافات نیست؟

خرافه» یعنى، چیزى كه فاقد سند و مدرك باشد و مردم بدون هیچ اصل و ریشه‏اى بدان معتقد باشند. ولى در مورد آب زمزم و تربت كربلا (مرقد امام حسین (ع «مستندات متعددى وجود دارد. تجربه نیز در این موارد شاهد دیگرى بر صحت این مدعا است. از امام صادق (ع) روایت شده است كه فرمود: «پس از طواف و نماز اگر توانستى مقدارى از آب زمزم بنوش و بگو: «خداوندا این آب را علمى نافع و رزقى واسع و شفاى از همه دردها قرار بده»،(1). اسماعیل بن جابر گوید: شنیدم از امام صادق (ع) كه فرمود: «آب زمزم شفاى هر بیمارى است»،(2). هم‏چنین از امام صادق مروى است كه فرمود: «در خاك قبر حسین (ع)، شفاى همه دردها است»،(3). گفتنى است كه در خوردن از تربت براى شفا گرفتن، باید توجه داشت كه باید مقدار بسیار كمى از آن را تناول كرد.

پى نوشت ها:

(1)) كافى، ج 4، ص 430)
(2)) كافى، ج 6، ص 386)
(3)) التهذیب، ج 6، ص 74)

*********
چرا محمد حنفیه و ابن عباس و عبد الله جعفر، حضرت حسین (علیه السلام) را یاری نكردند و به كربلا نیامدند؟

در ابتدا اشاره چند نكته شایان توجه است:
1. به طور كلى انسان ها و پیروان ادیان داراى درجات متفاوتند. برخى حق ستیزند و متناسب با ارتكاب گناه گرفتار دركات جهنم مى شوند، سزاوار عذاب و مجازاتند و برخى حق پذیرند و متناسب با عمق ایمان و پایدارى در عمل شایسته درجات بهشتند.
2. . خویشتن دارى از حرام و عمل به واجبات حداقل انتظارى است كه از مسلمانان مى رود. اما بیش از آن موجب ترفیع درجات و تقرب بیشتر است ولى از دایره مسلمانى خارج نمى شوند.
3. . سرپیچى از فرمان و حكم امام معصوم) ع (جایز نیست. اما اگر امام) ع (حكم نكرده باشد، همراهى با امام) ع (واجب عینى نیست، بلكه همراهى با امام) ع (و تحمل سختى ها موجب كسب درجات ومقامات بیشترى مى شود.
4. كسانى كه در صحنه مظلومیت حضور داشته باشند و به كمك نشتابند معذور نخواهند بود. بنابر آنچه گفته شد، همراهى كسانى مانند عبد الله بن جعفر و واجب نبوده ولى اگر همراهى مى كردند از مقامات عالى بهره مند مى شدند. و از این جهت امام حسین) ع (به آنها دستور همراهى نداد. اما اگر در صحنه كربلا حضور مى یافتند به طور حتم مى بایست به نداى «هل من ناصر ینصرنى» امام حسین) ع (پاسخ مى دادند.
در ادامه گفتگوى امام حسین) ع (با این افراد آورده مى شود. گفتگوى امام حسین) ع (با محمد بن حنفیه: وقتى امام حسین) ع (خواست به عراق برود محمد بن حنفیه از آن حضرت) ع (خواست به این سفر نرود. امام حسین) ع (در جواب محمد حنفیه فرمود: «من آماده حركت به سوى مكه هستم و همه خانواده، برادران، خواهران، برادرزاده ها و شیعیانم با من همراه هستند و امر آنان به دست من است و اما تو اى برادرم لازم نیست مرا همراهى كنى بلكه تو در مدینه بمان و به عنوان چشم و خبر رسان من باش و اوضاع مدینه را به من برسان») ماهیت قیام مختار، ص 169، به نقل از بحار الانوار، ج 44، ص 823 ). پس ایشان به دستور امام حسین) ع (مانده است. گفت و گوى امام حسین) ع (با عبد الله بن عباس: عبد الله بن عباس خدمت امام حسین) ع (آمد و گفت: «من در خدمت تو هستم هر چه امر مى فرمایى بفرما». امام حسین) ع (به او فرمود: «تو برو مدینه و من در مكه مى مانم. تو اخبار مدینه را به من برسان») تاریخ امام حسین) ع (، موسوعه الامام الحسین) ع (، ج 2، عربى، صص 6- 5 و 9 ). گفت و گوى امام حسین) ع (با عبد الله بن جعفر: عبد الله بن جعفر به علت كور شدن چشمش نتوانست به كربلا بیاید ولى دو پسرش محمد و عون را به همراه امام حسین) ع (فرستاد و هر دو در كربلا به شهادت رسیدند) زینب كبرى، الشیخ جعفر النقدى، صص 87 و 95، چاپ سوم، نجف (. محمد بن عبد الله بن جعفر ده نفر از یزیدیان را كشت و عون بن عبد الله 21 نفر از نیروهاى عمر بن سعد را كشت و هر دو به شهادت رسیدند) بحار الانوار، ج 45، ص 43 ). توجه داشته باشیم كه محمد بن حنفیه، عبد الله بن عباس و عبد الله بن جعفر هر سه از شخصیت هاى بسیار برجسته و مورد اعتماد شیعه هستند و هر سه نفر به امام حسین) ع (علاقه مند بودند. این مطلب در كتب مربوط به علم رجال آمده است.

*********
در كربلا چه كسانی با زن و بچه خود آمده بودند؟ آیا در سپاه دشمن هم زن بوده است؟ زنان دشمن در كربلا)اگر بوده اند( چه كار می كردند؟

نهضت امام حسین( ع )دو چهره داشت و بر اساس هر یك از آنها، یك تقسیم كار صورت گرفت: یكى فداكارى و جانبازى و »شهادت« و دیگرى »ابلاغ پیام«. البته ابلاغ پیام جز با فداكارى‏ها و زحمات طاقت‏فرسا ممكن نبود. جایگاه و نقش اصلى زنان در عمل به وظیفه دوم، تبلور یافت. گرچه زنان در تربیت رزمندگان، تهییج آنان و سایر اقدامات پشتیبانى نقش ایفاء كردند اما وظیفه اصلى آنان، »پیام‏رسانى« بود. براى بحث راجع به نقش زنان در تبلیغ نهضت حسینى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را باید بیان كرد. یكى اینكه طبق روایات، تمام كارهاى سیدالشهدا( ع )روى حساب بوده است و علت اینكه به رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بیت را همراه خود به سوى كوفه برد، این بود كه به واسطه الهامى كه از عالم معنا به اباعبدالله( ع )شد و پیامبر( ص )در عالم رؤیا به ایشان فرمود: »ان الله شاء ان یراهنّ سبایا«(1) حضرت فهمید كه اسارت اینها مورد رضاى حق است یعنى، حضرت مصلحت تشخیص داد كه اهل بیت خود را همراه ببرد. در حقیقت امام( ع )با این كار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حكومت دشمن فرستاد و پیام خود را به گوش همگان رساند. مطلب دوّم بحثى درباره نقش زن در تاریخ است، هیچ كس منكر نقش زن در طول تاریخ نیست و لااقل نقش غیرمستقیم زن را همه قبول دارند بدین صورت كه زن، مرد را مى‏سازد و مرد تاریخ را و نقشى كه زن در ساختن مرد دارد، بیشتر از نقشى است كه مرد در ساختن تاریخ دارد. به طور كلى، زنان، از نظر نقش داشتن یا نداشتن در طول تاریخ، به سه دسته تقسیم مى‏شوند: الف. زنانى كه مثل شى‏ء گران‏بها، اما بدون نقش بودند مثل بسیارى كه زن براى آنها یك شى‏ء- نه شخص- گران‏بها بوده كه باید در حریم خود محفوظ بماند و به دلیل همان گران‏بهایى‏اش بر مرد اثر مى‏گذاشت. مى‏توان گفت: سازنده چنین جوامعى تنها جنس مذكر بوده است. ب. در بعضى از جوامع، زن از حالت شى‏ء بودن خارج شده، وارد اجتماع مى‏شود اما حریم خود را گم مى‏كند و چون در همه جا حضور مى‏یابد، ارزش خود را از دست مى‏دهد و بى‏ارزش مى‏شود زن در این جوامع »شخص« است اما شخصى بى‏ارزش. از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى- از قبیل علم، اراده، شخصیت اجتماعى، حضور در مشاغل مختلف و- به او شخصیت مى‏دهند و از شى‏ء بودن خارجش مى‏سازند ولى از طرف دیگر، ارزش او را براى مرد از بین مى‏برند. از طبیعت زن این است كه براى مرد گران‏بها باشد وا گر این را از او بگیرند، روحیه او متلاشى مى‏شود. سازنده این جوامع گرچه مذكر- مؤنث است، اما زن، كالاى ارزان است بدون اینكه در نظر هیچ مردى عزت و احترام لایق یك زن را داشته باشد ج. از نظر اسلام، زن باید ارزشمند باشد یعنى، از طرفى شخصیت روحى و معنوى و كمالات انسانى،- مثل علم، هنر، اراده قوى، شجاعت، خلاقیت و حتى فضایل معنوى- را در سطح عالى داشته باشد و از طرف دیگر مبتذل نباشد. قرآن كریم نیز به زنان چنین ارزشى داده است مثلًا حوا را در كنار آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مى‏خواهد كه به آن درخت نزدیك نشوند.(2) ساره نیز مانند ابراهیم خلیل( ع )فرشته‏ها را مى‏بیند و با آنان صحبت مى‏كند. مریم( س )از خداوند رزق و روزى‏هایى مى‏گیرد كه زكریا در تعجب فرو مى‏رود و فاطمه زهرا( س )كوثر( خیركثیر )خوانده مى‏شود. در تاریخ اسلام، بهترین نمونه چنین زنى حضرت زهرا( س )است. او كه خوشحال مى‏شود تنها كارهاى داخل منزل از سوى پیامبر( ص )به او واگذار شده، در مسجد، چنان خطبه‏اى مى‏خواند كه امثال بوعلى نیز قادر به چنین انشایى در مسائل توحیدى نمى‏باشند. اما در عین حال، آن حضرت خطبه خویش را از پشت پرده مى‏خواند یعنى، در عین حفظ حریم خود با مردان، نشان مى‏دهد كه یك زن چقدر مى‏تواند مؤثر در جامعه باشد. با این دو مقدمه باید گفت: كه تاریخ كربلا، یك تاریخ مذكر- مؤنث است یعنى، زن و مرد هر دو در آن نقش دارند ولى هر یك در مدار خودش و بدون خارج شدن از حریم خود. نقش مردان در حادثه عاشورا روشن است اما نقش زنان به خصوص با حضرت زینب( س )از عصر عاشورا به بعد تجلّى پیدا مى‏كند و تمام كارها از این پس به او واگذار مى‏شود. او در مقابل پیكر مطهر امام، كارى مى‏كند كه دوست و دشمن به گریه در مى‏آیند و در واقع اولین مجلس عزادارى امام حسین( ع )را برپا مى‏كند. از امام سجاد( ع )و دیگر زنان و كودكان، پرستارى مى‏كند و در مقابل دروازه كوفه با خطبه خود، شجاعت على( ع )و حیاى فاطمه( س )را در هم مى‏آمیزد و خطابه‏هاى عالى علوى را به یاد مردم مى‏آورد و مردم كوفه را نسبت به كارى كه انجام داده بودند، متنبه مى‏سازد. این است زنى كه اسلام مى‏خواهد. شخصیت رشد یافته اجتماعى در عین حیا و عفت و رعایت حریم.(3) با توجه به آنچه گفته شد، همراهى خانواده امام حسین( ع )در نهضت عاشورا از چند جهت حائز اهمیت است 1. زنان و كودكان توانایى تبلیغ و پیام‏رسانى را دارند. 2. علاوه بر توانایى تبلیغ، دشمنان نیز از مقابله با آنان عاجزند زیرا باید حریم آنان را حفظ كنند و در صورت آسیب‏رسانى به زنان و كودكان، عواطف همگان جریحه‏دار مى‏شود و نزد افكار عمومى در طول تاریخ محكوم خواهند شد. چنان كه در واقعه كربلا دشمنان حتى نزد خانواده‏هاى خود، سرافكنده شدند. دیگر آنكه از نگاه عرفانى، امام حسین( ع )تمام هستى خود و اطرافیان خود را بدون هرگونه كاستى، در طبق اخلاص گذاشت و به درگاه خداوند آورد. ثمره چنین اخلاصى آن شد كه نهضت عاشورا در طول و عرض تاریخ، براى مسلمانان و غیر مسلمانان، تأثیرگذار باشد و در قیامت نیز به درجه‏اى برسند كه همگان غبطه آن را بخورند. براى توضیح بیشتر در این باره، چند نكته قابل ذكر است: یك. پیام‏رسانى تكلیف اجتماعى در آیین اسلام، ویژه مردان نیست بلكه زنان متعهد و مسلمان نیز در برابر جریان حق و باطل و مسأله ولایت و رهبرى، وظیفه دارند و باید از رهبرى حق، دفاع و پیروى كنند و از حكومت‏هاى فساد و مسؤولان نالایق، انتقاد نمایند و در صحنه‏هاى گوناگون اجتماعى، حضورى مؤثر داشته باشند. در تداوم مسیرى كه حضرت زهرا( س )در حمایت از امام معصوم( ع )و افشاگرى علیه رویه‏هاى ناسالم زمامداران داشت زنان به خصوص حضرت زینب( س )نیز در نهضت كربلا دوشادوش امام حسین( ع )مشاركت داشتند. هر قیام و نهضتى، عمدتاً از دو بخش »خون« و »پیام« تشكیل مى‏گردد. مقصود از بخش »خون«، مبارزات خونین و قیام مسلحانه است كه مستلزم كشتن و كشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است. مقصود از بخش »پیام« نیز، رساندن و ابلاغ خواسته‏هاى انقلاب و بیان آرمان‏ها و اهداف آن است. با بررسى قیام مقدس امام حسین( ع )، این دو بخش كاملًا در آن به چشم مى‏خورد زیرا انقلاب امام حسین( ع )تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، یعنى( بخش خون و شهادت )، بود و رهبرى و پرچم‏دارى نیز بر عهده خود ایشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچم‏دارى امام سجاد( ع )و حضرت زینب( س )آغاز گردید. آنان با سخنان آتشین خود، پیام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سیدالشهدا و یارانش را به آگاهى افكار عمومى رسانیدند و طبل رسوایى حكومت پلید اموى را به صدا درآوردند. با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه‏دارى كه حكومت اموى از زمان معاویه، علیه اهل‏بیت( ع )- به ویژه در منطقه شام به راه انداخته بود- بى‏شك اگر بازماندگان امام حسین( ع )به افشاگرى و بیدارسازى نمى‏پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت‏هاى وقت، نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ، كم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى‏دادند همچنان كه برخى در تهمتى درباره امام حسن( ع )گفتند: »بر اثر ذات‏الریه و سل از دنیا رفت«. اما تبلیغات گسترده بازماندگان حضرت سیدالشهدا( ع )در دوران اسارت- كه كینه‏توزى سفیهانه یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود- اجازه چنین تحریف و جنایتى را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسى و مطالعه در حكومت امویان بر شام، بیش از پیش روشن مى‏شود. دو. خنثى‏سازى تبلیغات بنى‏امیه شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سیطره فرمان‏روایانى چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان قرار گرفت. مردم این سرزمین، نه سخن پیامبر( ص )را دریافته بودند و نه روش اصحاب او را مى‏دانستند و نه اسلام را دست‏كم آن‏گونه كه در مدینه رواج داشت، مى‏شناختند البته 113 تن از صحابه پیامبر اكرم( ص )یا در فتح این سرزمین شركت داشتند، و یا به تدریج در آنجا سكونت گزیده بودند ولى بررسى زندگى‏نامه این افراد نیز روشن مى‏كند كه جز چند تن، بقیه آنان براى مدت كمى محضر پیامبر گرامى اسلام( ص )را درك كرده و جز یك یا چند حدیث، روایت نكرده بودند. گذشته از آن، بیشتر این افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاویه، وفات كردند و در زمان قیام امام حسین( ع )تنها یازده تن از آنان زنده بوده و در شام به سر مى‏بردند. اینان مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد سال بودند كه گوشه‏نشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. و در نتیجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقیقى چیزى نمى‏دانستند و شاید در نظر آنان، اسلام هم حكومتى بود مانند حكومت كسانى كه پیش از ورود اسلام بر آن سرزمین فرمان مى‏راندند و تجمّل دربار معاویه، حیف و میل اموال عمومى، ساختن كاخ‏هاى بزرگ و تبعید و زندانى كردن و كشتن مخالفان، براى آنان امرى طبیعى بود زیرا چنین نظامى نیم قرن پیش از آن سابقه داشت و به یقین كسانى بودند كه مى‏پنداشتند آنچه در مدینه عصر پیامبر گذشته، نیز این چنین بوده است.(4) معاویه حدود 42 سال در شام حكومت كرد و در این مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونه‏اى پرورش داد كه فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى‏چون و چرا تسلیم شوند.(5) معاویه در طى این مدت، نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد كه از نظر فكرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را كور و كر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى‏كند، بى‏هیچ اعتراضى بپذیرند. حكومت پلید بنى‏امیه با تبلیغات زهرآگین و كینه توزانه، خاندان پاك پیامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بنى‏امیه را خویشان رسول خدا و نزدیك‏ترین افراد به او معرفى كرده به طورى كه پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حكومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند كه ما تا زمان قتل مروان آخرین( خلیفه اموى )، نمى‏دانستیم كه رسول خدا( ص )جز بنى‏امیه خویشاوندى داشت كه از او ارث ببرند، تا آنكه شما امیر شدید.(6) بنابراین، جاى شگفتى نیست اگر در مقاتل مى‏خوانیم: به هنگام آمدن اسیران كربلا به دمشق، مردى در برابر امام زین‏العابدین( ع )ایستاد و گفت: سپاس خدایى را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده كرد حضرت كمى صبر كرد تا شامى هر چه در دل داشت بیرون ریخت سپس با تلاوت آیاتى مانند: »إنما یرید الله لیذهب عنكم الرجس أهل البیت و یطهركم تطهیراً«.(7) فرمود: این آیات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود كه مرد فهمید آنچه درباره این اسیران شنیده، درست نیست. آنان خارجى نیستند بلكه فرزندان پیامبر هستند و از آنچه گفته بود، پشیمان شد و توبه كرد.(8) بنابراین با حركت منزل به منزل خاندان امام حسین( ع )و خطبه‏ها و روشنگرى‏هاى امام سجاد( ع )و حضرت زینب( س )، تحریفات چندین دهه بنى‏امیه- حتى در »شام« به عنوان مركز خلافت دشمنان- خنثى شد. سه. افشاى چهره ظالمان بعد دیگر علت حضور خانواده امام حسین( ع )، نشان دادن چهره سفّاك، بى‏رحم و غیرانسانى یزید و حكومت وى بود. یكى از عوامل مؤثر در پذیرش پیام از سوى مردم و رساتر بودن تبلیغات از سوى پیام‏آوران، عنصر مظلومیت است. از این رو برخى از جناح‏ها، گروه‏ها و احزاب سیاسى هنگام تبلیغات براى نفوذ بیشتر در اذهان مردم و افكار عمومى، مظلوم‏نمایى مى‏كنند چون انسان، فطرتاً از ظلم و ظالم بیزار و متنفر است، همچنان‏كه مظلوم، محبوب و حداقل مورد عواطف و احساسات مثبت مردم است. در حادثه كربلا، نه مظلوم‏نمایى بلكه حقیقت مظلومیت با فداكارى اهل بیت آمیخته شد و آنان پیام سالار شهیدان و اصحاب را با عالى‏ترین صورت به همه مردم ابلاغ كردند به گونه‏اى كه امروز نیز صداى آنان، در وجدان بشریت به گوش مى‏رسد. خردسالان و زنان، كه نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم ولى با قساوت‏بارترین شكل ممكن مورد ضرب و شتم و هتك حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب‏هاى تشنه در كنار شط فرات جان داد دخترك خردسال كنار پیكر خونین و قطعه قطعه پدر كتك خورد خیمه‏هاى آنان به آتش كشیده شد و این عوامل در ابلاغ پیام و افشاى ماهیت حكومت یزید كمتر، از آن شهادت و جانبازى اصحاب نبود. همین »صداى العطش« طفلان امام حسین و قنداقه خونین على اصغر( ع )است كه آن شمشیرزدن‏ها و خون‏هاى ریخته شده را زنده نگه داشته است. امام سجاد( ع )در شام همین كه خواست دستگاه بنى‏امیه را رسوا كند، فرمود: پدرم امام حسین( ع )را به نحو مثله و قطعه قطعه كردن، شهید كردند. همچون پرنده‏اى در قفس، پر و بال او را شكستند تا جان داد. اینجا اگر امام سجاد( ع )مى‏فرمود: »پدرم را شهید كردند«، در چشم مردم شام- كه شناخت عمیقى نسبت به اهل بیت نداشتند- خیلى مهم نبود زیرا مى‏گفتند: »در جنگ، افرادى كشته مى‏شوند و یكى از آنان امام حسین بوده است«. امام سجاد( ع )فرمود: بر فرض قصد كشتن دارید اما چرا این گونه كشتید؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره كردید؟ چرا كنار نهر آب، او را تشنه كشتید؟ چرا او را دفن نكردید؟ چرا به خیمه‏هاى او حمله كردید؟ چرا كودك او را شهید كردید؟ این كلمات به قدرى در نزد افراد غیرقابل خدشه بود كه شام را طوفانى كرد و یك جنبش فكرى و فرهنگى، علیه رژیم اموى به راه انداخت. نكته پایانى آنكه، یزید مى‏خواست با كشتن مردان و به اسارت كشیدن خاندان اهل‏بیت، همه حركت‏ها را در نطفه خفه كند به طورى كه همگان از چنین سرنوشتى ترسان و بیمناك باشند و خود بر اریكه قدرت تكیه بزند. اما قیام با عزت امام حسین( ع )و پیام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هسته‏هاى ظلم‏ستیزى را براى خونخواهى امام حسین( ع )و از بین بردن بنى‏امیه در نقاط مختلف سرزمین‏هاى اسلامى به وجود آورد. اما درباره حضور زنان در سپاه دشمن، موردى را سراغ نداریم.

پى نوشت ها:

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 364.
(2) درباره این فكر غلط مسیحیت كه آدم )مرد( اصالت دارد و حوا )زن( تبعیّت، و مبارزه قرآن با این تفكر، استاد مطهرى مفصل بحث كرده است. ر. ك: حماسه حسینى، ج 1، صص 404 -406.
(3) حماسه حسینى، ج 1، صص 411 -397 و ج 2، صص 231 -236.
(4) شهیدى، سید جعفر، قیام امام حسین )ع(، ص 185.
(5) آیتى، محمد ابراهیم، بررسى تاریخ عاشورا، ص 47.
(6) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 159.
(7) احزاب (33): آیه 33» بى‏شك خداوند مى‏خواهد هرگونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاك سازد، پاك ساختنى ».
(8) اخطب خوارزمى، مقتل الحسین )ع(، ج 2، ص 61 اللهوف، ص 74.

*********
آیا می توان گفت: واقعه عاشورا معلول تعارضات قومی و قبیله ای و نتیجه خشونت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ های بدر و احد و ... است. همچنان كه در هنگام آمدن كاروان اسیران كربلا به كاخ یزید، وی می گفت: »كاش بزرگان من كه در بدر حاضر شدند و گزند تیرهای خزرج را دیدند امروز در چنین مجلسی حاضر بودند«.

ریشه یابى حوادث واقعه عاشورا و تحلیل آن نباید صرفا به شعرى كه یزید از قول شاعر بنى خندف كه در جاهلیت با خزرجیان در گیر بودند، خوانده استناد كرد، بلكه باید آن را در بستر تاریخى خود و با توجه به بررسى اهداف قیام از زبان امام( ع )و نیز انگیزه هاى رویارویى یزید با آن تحلیل كرد. در آغاز باید به این نكته توجه داشت كه جنگ هاى میان پیامبر( ص )و مشركان قریش را به هیچ وجه نمى توان جنگ هاى قبیله اى به حساب آورد، زیرا هم پیامبر( ص )و هم مردم مكه هر دو از قبیله بزرگ قریش بودند و در هیچ سند تاریخى اعم از اشعار، گفته ها و نقل ها پیرامون حوادث این جنگ ها به سخنى كه از آن بوى قبیله گرى استشمام شود، بر خورد نمى كنیم. و این كه از این جنگ هاى با عنوان خشونت پیامبر( ص )یاد كنیم، به هیچ وجه از نظر تاریخى صحیح نیست، زیرا اگر تقابل مشركان قریش با پیامبر( ص )را در تاریخ بررسى كنیم، مشاهده مى كنیم كه این قریشیان بودند كه با قساوت تمام در مقابل پیامبر( ص )ایستاده و با شكنجه یاران آن حضرت( ص )و به شهادت رساندن شخصیت هایى همچون یاسر و سمیه و تحت فشار قرار دادن پیامبر( ص )در شعب ابى طالب و بالاخره قصد ترور آن حضرت( ص )، خشونت را به اعلا درجه خود رسانیدند. و كشته شدن تعدادى از بزرگان قریش و از جمله خویشان نزدیك معاویه و یزید در جنگ هاى بدر و احد طبق قوانین جنگ صورت گرفت زیرا آنان به میدان آمده و مبارز طلبیدند و بالاخره مبارز مسلمانى همچون حضرت على( ع )یا باید بكشد و یا كشته شود و كشتن در جنگ به هیچ عنوان نام خشونت به خود نمى گیرد. علاوه بر آن اگر نگاهى به برخورد پیامبر( ص )با قریشیان و از جمله بنى امیه بیفكنیم آن را سر تا سر عطوفت و مهربانى و گذشت و بزرگوارى مى بینیم تا آنجا كه در هنگام فتح مكه، پیامبر( ص )به شدت در مقابل سعد صحابى بزرگوار خود كه آن روز را روز جنگ و خشونت معرفى مى كرد، ایستادگى كرده و آن روز را به عنوان یوم الرحمه روز رحمت و عطوفت معرفى كرد و در هنگام فتح مكه، خانه ابوسفیان دشمن دیرین خود را به عنوان خانه امن معرفى كرد و به دنبال تسخیر مكه، همه مكیان را بخشیده و آنها را طلقا یعنى آزاد شدگان نامید و پس از آن در جنگى كه قریشیان به همراه پیامبر( ص )شركت كرده بودند، براى آنان سهم بیشترى از غنایم قرار داد و بالاخره در سال هاى پایانى عمر خود، ابوسفیان را به عنوان عامل جمع آورى صدقات نجران برگزیده بود. پس از وفات پیامبر( ص )نیز سخنى از تعارضات قومى نمى بینیم و این مسأله چنان كم رنگ است كه شاهده آنیم كه ابوسفیان پس از ماجراى سقیفه به نزد حضرت على( ع )آمده و از آن كه ابوبكر كه از قبیله ضعیفى همچون »تمیم« است، حكومت را در دست گرفته، ابراز گلایه مى كند و پیشنهاد همكارى به حضرت على( ع )براى سرنگونى ابوبكر را مى دهد، كه البته مورد پذیرش حضرت( ع )قرار نمى گیرد. اگر بخواهیم نمودى از این تعارضات را ببینیم، قاعدتا باید آن را در جنگ صفین مشاهده مى كردیم، در حالى كه كوچكترین اشاره اى به این تعارضات در این جنگ كه میان على بن ابى طالب( ع )قاتل خویشان معاویه و معاویه بن ابو سفیان است، در وقایع تاریخى و حتى در اشعار مبارزان طرفین نشده است. فشار آوردن یزید به امام حسین( ع )مبنى بر بیعت كردن، نیز به هیچ وجه رنگ و بوى قبیله اى نداشت، زیرا كه این فشار همزمان از سوى یزید بر عبدالله بن زبیر( از طایفه بنى اسد )و عبدالله بن عمر( از قبیله بنى عدى )نیز وارد شد. كه بعدها ابن زبیر نیز قیام مسلحانه اى علیه یزید بر پا كرد. در میان اهداف امام حسین( ع )از قیام در برابر یزید كه در لابلاى سخنان آن حضرت( ع )یافت مى شود، نیز هیچ اشاره اى به مسائل قبیله اى نشده است، بلكه آن حضرت( ع )اهداف خود را از قیام، مسائلى همچون امر به معروف و نهى از منكر، اصلاح دین پیامبر( ص )، عمل به سیره پیامبر( ص )و حضرت على( ع )و بالاخره قیام در برابر فساد و تباهى مطرح مى كند. همچنین در رجزهاى واقعه عاشورا كه از سوى طرفین نبرد خوانده شده نیز هیچ اشاره اى به تعارضات قومى دیده نمى شود. و بالاخره به جز این شعر یزید در هیچ موردى پس از واقعه عاشورا به شعر یا سخنى كه دلالت بر وقوع واقعه عاشورا در اثر تعارضات قومى بنماید، مشاهده نمى شود. بنابراین، بسیار سخیفانه است كه اهداف عالى نهضت عاشورا را كه در كلمات امام حسین( ع )و نیز در گزارش هاى تاریخى بیان شده نادیده گرفته و تنها آن را با امرى موهوم همچون تعارضات قومى و قبیله اى تحلیل نماییم.

*********
به تازگی شنیده ام كه در مقاتل اصلی داستان كربلا و همچنین زندگینامه آقا اباعبدالله الحسین(علیه السلام) نامی از حضرت رقیه(علیها السلام) دیده نمی شود. تنها سكینه(علیها السلام) و فاطمه صغری جزء دختران حضرت هستند. خواستم بر طبق تحقیقات موثق بگویید آیا واقعا رقیه ای وجود ندارد و یا داستان دیگری است؟ خصوصا كه می گویند در كتاب شهید مطهری هم آمده است این داستان حضرت رقیه(علیها السلام) كه در خرابه بوده است و سر پدرش در طشتی آورده اند و با دیدن آن غش كرده و شهید شده است، كذب محض است؟!

نویسنده «كامل بهائى» در جزء دوم، فصل سوم از باب 25، ص 179 مى گوید: در كتاب «حاویه» آمده است كه زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى، حال مردانى را كه در كربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران آنان پوشیده نگه مى داشتند و به هر كودكى وعده مى دادند كه پدرت به سفر رفته و باز مى گردد. این وضع ادامه داشت تا اینكه اسیران را در جوار خانه یزید جا دادند. در میان كودكان دختركى بود چهارساله. این دختر شبى از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین كجاست؟ همین الان او را در خواب دیدم و بسیار پریشان بود. زنان و كودكان همه به گریه افتادند و ناله آنان بلند شد. یزید در آن حال خوابیده بود. از صداى ناله آنان از خواب بلند شد و گفت چه شده است؟ گزارشگران یزید خبر آوردند كه دختر بچه چهارساله اى پدرش را مى خواهد. یزید دستور داد سر پدرش را براى او بیاورند. آن ملعون ها سر امام حسین) ع (را آوردند و در برابر او چشمان او نهادند. آن دختر بچه گفت: این چیست؟ ملعون ها گفتند: سر پدر توست. دختر بچه از مشاهده آن وضع ترسید و فریاد كشید. پس از آن به حال بیمارى افتاد و پس از چند روز جان به جان آفرین تسلیم كرد.) 1 (نویسنده كامل بهائى حسن بن على بن محمد بن على بن حسن طبرى معروف به عمادالدین طبرى است. شیخ عباس قمى درباره ایشان مى گوید: حسن بن على بن محمد بن حسن عمادالدین طبرى، عالم، ماهر، خبیر، متدرب، نحریر، متكلم جلیل، محدث نبیل، فاضل، فهامه و معاصر خواجه نصیر طوسى، علامه حلى و محقق است. او داراى كتاب هاى شریف است مانند معارف الحقائق، عیون المحاسن، الكفایه فى الامامه، النقض على معالم فخر الدین الرازى، كتاب اسرار الامامه و جوامع الدلائل، العمده فى اصول الدین و فروعه، تحفه الابرار، اربعین بهایى، كتاب احوال السقیفه، الاصول فى امامه آل الرسول و كتاب هاى دیگر. وزیر معظم جناب بهاءالدین محمد بن شمس الدین محمد جوینى به عمادالدین طبرى عنایت كامل داشت و براى همین عمادالدین طبرى برخى از كتب خود را به نام او مى نوشت كه یكى از آنها اربعین بهائى است و یكى هم كتاب كامل بهائى است.) 2 (شیخ عباس قمى، از ایشان بسیار تمجید كرده و مطالبى را درباره كتاب هاى ایشان آورده است. از سخنان شیخ عباس قمى بر مى آید كه عمادالدین طبرى عالمى است مورد اعتماد. شیخ عباس قمى در منتهى الآمال در حالات امام حسین) ع (، مقصد چهارم، فصل هشتم، ص 807، چاپ هجرت، جلد اول، چاپ هشتم، 1374 آنچه را كه در كامل بهائى آمده، آورده است و پس از آن مى گوید: بعضى این خبر را به صورت گسترده نقل كرده اند و مضمون آن را یكى از بزرگان به نظم كشیده است و من در این مقام به همان اشعار اكتفا مى كنم: یكى نو غنچه اى از باغ زهرا بجست از خواب نوشین بلبل آسا به افغان از مژه خوناب مى ریخت نه خونابه كه خون ناب مى ریخت بگفت اى عمه بابایم كجا رفت؟ بد ایندم در برم دیگر چرا رفت؟ مرا بگرفته بود ایندم در آغوش همى مالید دستم بر سر و گوش بناگه گشت غایب از بر من ببین سوز دل و چشم تر من حجازى بانوان دلشكسته بگرداگرد آن كودك نشسته خرابه جایشان با آن ستمها بهانه طفلشان سربار غمها ز آه و ناله و از بانگ و افغان یزید از خواب بر پا شد هراسان بگفتا این فغان و ناله از كیست خروش و گریه و فریاد از چیست؟ بگفتش از ندیمان كاى ستمگر: بود این ناله از آل پیامبر یكى كودك ز شاه سر بریده در این ساعت پدر در خواب دیده كنون خواهد پدر از عمه خویش وز این خواهش جگر ها را كند ریش چون این بشنید آن مردود یزدان بگفتا چاره كار است آسان سر باباش برید ایندم به سویش چه بیند سر برآید آرزویش همان طشت و همان سرقوم گمراه بیاوردند نزد لشگر آه یكى سرپوش بد بر روى آن سر نقاب آسا بروى مهر انور به پیش روى كودك سر نهادند ز نو بر دل غم دیگر نهادند بناموس خدا آن كودك زار بگفت اى عمه دل ریش افكار چه باشد زیر این مندیل مستور كه جز بابا ندارم هیچ منظور بگفتش دختر سلطان والا كه آنكس را كه خواهى
هست اینجا چو بشنید خود برداشت سرپوش چه جان بگرفت آن سر را در آغوش بگفت اى سرور و سالار اسلام ز قتلت مرمرا روز است چون شام پدر بعد از تو محنت ها كشیدم بیابانها و صحراها دویدم همى گفتندمان در كوفه و شام كه اینان خارجند از دین اسلام مرا بعد از تو اى شاه یگانه پرستارى نبد جز تازیانه ز كعب نیزه و از ضرب سیلى تنم چون آسمان گشته است نیلى بدان سر جمله آن جور و ستم ها بیابان گردى و درد و المها بیان كرد و بگفت اى شاه محشر تو برگو كى بریدت سر ز پیكر مرا در خردسالى دربه در كرد اسیر و دستگیر و بى پدر كرد همى گفت و سر شاهش در آغوش بناگه گشت از گفتار خاموش پرید از این جهان و در جنان شد در آغوش بتولش آشیان شد خدیو بانوان دریافت آن حال كه پریده است مرغ بى پر و بال ببالینش نشست آن غم رسیده به گرد او زنان داغ دیده فغان بر داشتندى از دل تنگ به آه و ناله گشتندى هم آهنگ از این غم شد به آل الله اطهار دوباره كربلا از نو نمودار بر این اساس، دختر بچه چهار ساله اى از امام حسین) ع (در شام وفات كرده است و نمى توان در آن تردید كرد. نویسنده «منتخب التواریخ» در ص 388 مى گوید: شیخ محمد على شامى به من گفت: جد مادرى ام سید ابراهیم دمشقى سه دختر داشت. شبى دختر بزرگ در خواب رقیه دختر امام حسین) ع (را دید. رقیه به او گفت به پدرت بگو به والى شهر بگوید كه به قبر من آب نفوذ كرده تا بیایند و تعمیر كنند. سید به خواب دختر بزرگ ترتیب اثر نداد. شب دوم دختر وسطى همین خواب را دید و سید باز هم به والى خبر نداد. شب سوم دختر سوم همین خواب را دید و سید باز هم به والى نگفت. شب چهارم خود سید خواب دید و جناب رقیه با حالت عتاب به سید گفت: چرا والى را خبر نكردى؟ سید از خواب بیدار شد و نزد والى رفت و ماجرا را براى والى تعریف كرد. به دستور والى همه علماى شیعه و سنى آمدند. والى گفت: قفل بسته حرم به دست هر كس باز شود او قبر را بشكافد و به را بیرون بیاورد تا قبر تعمیر شود. قفل به دست سید ابراهیم باز شد. سید قبر را شكافت، بچه را بیرون آورد تا قبر را تعمیر كردند. پس از آن سید دعا كرد كه خدایا پسرى برایم عطا كن و خداوند هم به او سید مصطفى را داد. والى شام جریان را به سلطان عبدالحمید عثمانى نوشت. سلطان عبدالحمید تولیت مرقد حضرت رقیه و حضرت زینب را به او واگذار كرد. هم اكنون تولیت این زیارتگاه ها به دست سید عباس است كه پسر سید مصطفى است. این ماجرا گویا در سال 1280 هجرى قمرى روى داد.(1) این، واقعه اى است كه روى داده است و داستان خیالى نیست. در كتاب «تراجم اعلام النساء»، جلد 2، ص 103، چاپ اول، در ابتدا مى گوید: رقیه بنت الحسین و پس از آن داستان خواب دیدن سید ابراهیم را به نقل از منتخب التواریخ آورده است. نویسنده «مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول» مى گوید: «كان له من الأولاد ذكورا و اناثا عشره، سته ذكور و اربع اناث. فالذكور على الاكبر و على الاوسط و هو سید العابدین، و على الاصغر و محمد و جعفر و عبدالله و اما البنات فزینب و سكینه و فاطمه. هذا هو المشهور. و قیل بل كان له اربعه بنین و بنتان. و الاول اشهر».) 3 (امام حسین) ع (ده فرزند داشت. شش پسر و چهار دختر. پسران عبارتند از: على اكبر، امام زین العابدین، على اصغر، محمد، جعفر و عبداله و دختران عبارتند از: زینب، فاطمه و سكینه. قول مشهور همین قول است كه آن حضرت ده فرزند داشت. برخى گفته اندكه آن حضرت چهار پسر و دو دختر داشت ولى آن قول اول از این مشهور تر است. كشف الغمه، جلد دوم، حالات امام حسین) ع (ص 250 همین عبارت ها را آورده است و نسخه هر دو مانند هم است. به این معنا كه در كشف الغمه هم چهار دختر گفته ولى چهارمى را نام نبرده است. علامه مجلسى در جلد 45 بحارالانوار، ص 331 عبارت كشف الغمه را آورده است. همان عباراتى را كه نویسنده كشف الغمه از مطالب السؤول نقل كرده، در بحار آورده است. در بحار هم عبارت چنین است كه امام حسین) ع (چهار دختر دارد و چهارمى را نام نبرده است. ناسخ التواریخ، جلد امام حسین) ع (، ج 4، ص 238 و 239 عبارت كشف الغمه را آورده است و به خود كتاب مطالب السؤول اشاره كرده است. در عبارت ناسخ هم چهار دختر آمده و چهارمى نام برده نشده است. البته توجه داشته باشیم كه تعداد فرزندان امام حسین) ع (مورد اتفاق نیست و چون ما درباره رقیه) س (بحث مى كنیم درباره اولاد دیگر آن حضرت بحث نمى كنیم. بر اساس نظر نویسنده مطالب السؤول، امام حسین) ع (چهار دختر دارد. نویسنده ینابیع الموده مى گوید: «و یقول الحسین علیه السلام اللهم انك شاهد على هؤلاء القوم الملاعین انهم قدعمدوا ان لا یبقون من ذریه رسولك صلى الله علیه و آله و سلم و هو یبكى بكاء شدیدا و ینشد و یقول: یا رب لا تتركنى وحیدا قد اظهروا الفسوق و الجحودا و صیرونا بینهم عبیدا یرضون فى فعالهم یزیدا اما اخى فقد مضى شهیدا مجدلا فى فه فه فریدا و انت بالمرصاد مجیدا ثم نادى یا ام كلثوم و یا سكینه و یا رقیه و یا عاتكه و یا زینب و یا اهل بیتى علیكن منى السلام. فلما سمعن رفعن اصواتهن بالبكاء) 4 (احقاق الحق، ج 11، ص 633، چاپ اول، عین جملات ینابیع الموده را از ص 346 نقل كرده است. همانطورى كه ملاحظه مى كنید در اینجا در میان دختران و زنان، یكى به نام رقیه است و مى توان حدس زد كه دختر چهارساله خرابه شام، همین رقیه و دختر امام حسین) ع (است. در لهوف مترجم، ص 116، ترجمه عباس عزیزى، چاپ اول، 1380، انتشارات صلوه، آمده است: «ثم قال: یا اختاه یا ام كلثوم و انت یا زینب و انت یا رقیه و انت یا فاطمه و انت یا رباب انظرن اذا انا قتلت فلا تشققن على جیبا و لا تخمشن على وجها و لا تقلن على هجرا». در این متن عربى، كلمه رقیه آمده است. در لهوفى كه شیخ فارس تبریزیان تحقیق كرده و دارالاسوه چاپ كرده، چاپ اول، در ص 141 دارد: «یا اختاه و یا ام كلثوم و انت یا زینب و انت یا رقیه و انت یا فاطمه و انت یا رباب انظرن اذا انا قتلت الخ. در این نسخه هم كلمه رقیه آمده است. ما بر پایه سخن عمادالدین طبرى و مطالبى كه درباره اولاد آن حضرت آمده است، به وجود حضرت رقیه در شام معتقد هستیم.

پى نوشت ها:

1. كامل بهایى، جزء دوم، باب 25، فصل سوم، ص 179 چاپ شیخ عبدالكریم تبریزى، یك مجلد.
2. فوائد رضویه، ص 111، حرف حا، در كلمه حسن.
3. مطالب السؤول، ابوسالم كمال الدین محمد بن طلحه بن محمد بن الحسن القرشى العدوى النصیبى الشافعى المتوفى 652، چاپ اول، 257. مؤسسه البلاغ، بیروت، 1419- 1999، زیر نظر سید عبد العزیز طباطبایى.
4. ینابیع الموده، جزء دوم، ص 416، به نقل از ابى مخنف، چاپ هفتم، 1384 ق. انتشارات الشریف الرضى.

منابع:
1. حماسه حسینى، علامه شهیدمطهرى(رحمت الله علیه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سیماى فرزانگان، آیت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى دیگر از آسمان كربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاریخ اسلام ، حجت الاسلام سید هاشم رسولى محلاتى
6. فضایل و سیره امام حسین (علیه السلام)، عباس‏عزیزى‏
7. شرع و شادى، ابوالفضل‏طریقه‏دار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها
جمعه 27/11/1391 - 14:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته