• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1655
تعداد نظرات : 157
زمان آخرین مطلب : 4077روز قبل
اهل بیت
نویسنده: دكتر سید حسین ابراهیمیان

چكیده مقاله

ما در این مقاله ابتداء به مفهوم‌شناسی واژه ‹‹عزّت›› در فرهنگ لغت پرداخته و آنگاه به جستجوی معانی این واژه در فرهنگ قرآنی پرداخته‌ایم؛ و كاربردها و موارد استعمال گوناگون عزّت را در آیات قرآنی و نیز راههای دستیابی به عزّت از دیدگاه قرآن را مورد بحث قرار داده‌ایم؛ و سپس وارد مبحث اصلی مقاله كه همان ‹‹عزّت حسینی›› در فرهنگ عاشورا بود، شده‌ایم؛ و با استناد به خطبه‌ها، نامه‌ها و سروده‌های آن حضرت، جلوه‌های گوناگون عزّت در عاشورا و نیز پیامهای تربیتی این واژة مقدس را برشمردیم.
آنچه از این مقاله استنتاج می‌شود این است كه هر مكتب تربیتی برای تربیت انسانها راه و رسمی را برمی‌گزیند و در مكتب حسین ابن علی (علیه السلام)، اساس تربیت انسانها عزّت مداری و زندگی همراه با عزت و شرافت انسانی است. انسانی كه در این مكتب پرورش می‌یابد، فلسفة مرگ و حیات را به زیباترین شكل آن دریافته و در هر شرایطی بر حفظ عزّت پافشاری نموده و مرگ باعزّت را بر زندگی همراه با ذلت و خواری ترجیح می‌دهد؛ و هرگز حاضر نمی‌‌شود یك لحظه زیر بار حرف زور و ذلّت‌بار برود. او ‹‹ قتیل العزّه›› نامیده شد تا درس سازش‌ناپذیری و روح عزتمندی را به پیروانش منتقل سازد.

مفهوم‌شناسی عزت

مفهوم ‹‹عزت›› به گفتة راغب اصفهانی در كتاب وزین ‹‹مفردات القرآن›› به معنای آن حالتی است كه انسان را مستحكم و شكست‌ناپذیر می‌سازد و نمی‌گذارد آدمی در پیچ و خم زندگی، مقهور عوامل درونی و بیرونی شده و شكست بخورد.[1] به همین جهت، زمین صفت و سختی كه نفوذناپذیر است «ارض عزاز» می‌گویند و به چیزی كه وجودش كمیاب باشد، ‹‹عزیزالوجود›› می‌گویند. مثلاً به گوشت نایابی كه نمی‌توان به آن دست یافت ‹‹تعزّزاللّحم›› می‌گویند، و نیز به كسی كه پرصلابت است و هرگز مقهور كسی نمی‌شود، ‹‹عزیز›› می‌گویند.[2]
در قرآن كریم نیز واژة ‹‹عزّت›› هم در معنای فوق بكار رفته است. مانند:‹‹فان العزّه لله جمیعاً›› (نساء / 139) یعنی شكست‌ناپذیری و قاهریّت تنها از آن خداوند است. و هم به معنای ‹‹صعوبت و سختی›› بكار رفته است. مانند ‹‹عزیز علیه ما عنتم››[3] سخت و گران است بر او رنج شما. و به علاوه معنای ‹‹غیرت و حمّیت›› نیز آمده است. مانند:‌ ‹‹ بل الذین كفروا فی عزّه و شقاق››[4] بلكه آنها كه كافر شدند گرفتا رغیرت هستند. و همچنین در معنای ‹‹ غلبه و سیطره›› نیز بكار برده شد، مانند: ‹‹ و عزّنی فی الخطاب››[5]یعنی در سخن گفتن بر من غلبه كرد.[6]

عزّت در قرآن

واژة عزت 92 بار در قرآن تكرار شده و یكی از اسماء حسنی خداوند ‹‹عزیز›› است.
قرآن كریم تمام عزّت را تنها از آن خداوند می‌داند ‹‹ولله العزه جمیعاً››[7] و عزیز واقعی را فقط خدا می‌نامد و بس؛ زیرا تنها موجود قاهر و شكت‌ناپذیر این عالم كه مقهور چیزی نمی‌شود، فقط خداوند است؛ وسایر مخلوقات بخاطر فقر ذاتی و محدودیتشان قابل شكست می‌باشند. و چون تمامی عزت از آن اوست، لذا همة مخلوقات می‌بایست مقام عزت را تنها از او مطالبه نمایند تا سهمی از عزت نصیب آنان نماید. (من كان یرید العزّه فلله العزه جمیعاً) همان‌طوری كه همین كار را با ایمان‌آورندگان انجام داده و سهمی از عزّتش را به آنان عطا فرمود: ‹‹ و للّه العزه و لرسوله و للمؤ منین))[8] عزت خاص خداوند و رسول او و مؤمنین است. اگر پیامبر و مؤمنین عزیزند، این عزت را در پرتو عزت خداوند كسب نموده‌اند؛ زیرا بندگی و اطاعت از خداوند عزیز، عزّت‌آفرین است. لذا در حدیثی از پیامبر اكرم نقل شده است كه فرمود: ‹‹ ان ربكم یقول كل یوم انا العزیز، فمن اراد عزّ الدارین فلیطع العزیز››[9]پروردگار شما همه روزه می‌گوید: منم عزیز و هر كس عزت دو جهان خواهد، باید اطاعت عزیز كند.
در آیة دیگری نیز عزّت و ذلّت انسان را به دست خدا می‌داند و می‌فرماید: ‹‹الذین یتّخذون الكافرین اولیاء من دون المؤمنین ایبتغون عندهم العزه فانّ العزّه للّه جمیعا››[10]آنان كه به جای مؤمنین، كفار را ولیّ و دوست خود برمی‌گزینند و عزت خود را در نزد آنها جستجو می‌كنند، این را بدانند كه عزّت تنها به دست اوست.
عزت حقیقی و جاودانه، عزت خداوند و پیامبر و مؤمنان است. و عزّتی كه كافران از آن بهره‌مندند، ‹‹ تعزّز›› است نه عزت؛ یعنی در حقیقت ذلت و خواری است. چنانچه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ‹‹كلّ عزّ لیس باللّه فهو ذلّ››[11] هر عزتی كه از خدا نیست ذلت است.
و در آیة دیگر راه دستیابی به عزت و نیز راه ذلّت و زبونی را بیان فرمود: ‹‹من كان یرید العزّه فللّه العزه جمیعا الیه یصعد الكلم الطیّب و العمل الصالح یرفعه››[12] راه عزت تنها ایمان و عمل صالح است و غیر از این راه، ذلّت و خواری است: ‹‹ان الذین اتخذوا العجل سینالهم غضب من ربّهم و ذلّه فی الحیوه الدنیا››[13]لذا بنی‌اسرائیل را كه از راه ایمان و عمل صالح فاصله گرفته‌اند، به عنوان افرادی كه ذلیل شده‌اند نام می‌برد: ‹‹ضربت علیهم الذّله و المسكنه››[14]
پس هر كس كه از راه عبودیت و بندگی خدا عزت را جستجو نماید، قطعاً به عزت حقیقی دست خواهدیافت. ‹‹فانّه قد تكفّل با عزاز من اعزّه››[15]خداوند عزت بخشیدن هر كه او را عزیز دارد بر عهده گرفته است.
اساساً فرهنگ قرآنی انسان مسلمان را از پذیرفتن هر نوع ذلّت و خواری، تسلیم فرومایگان شدن، اطاعت از كافران و فاجران نهی می‌كند؛ تا آنجا كه حتّی در فقه ما، یكی از موارد جواز تیمّم با وجود آب، آنجاست كه اگر انسان بخواهد از كسی آب بگیرد، همراه با منّت، ذلت و خواری باشد، در اینجا نمازگزار می‌تواند بجای وضو تیمّم نماید تا ذلّت طلب آب از دیگری را تحمل نكند.[16]
اگر در قرآن كریم، تمسخر و تحقیر دیگران، فحش و ناسزاگویی، منّت گذاشتن و امثال آن ممنوع اعلام شده است، همه برای آن است كه عزّت و كرامت انسانها در هم نشكند. و این كه بر اساس آداب اسلامی انسان مسلمان حق ندارد نقاط ضعف، عیوب و گناهان خود را نزد كسی افشا و اظهار نماید، بخاطر حفظ عزّت نفس است.
اگر قرآن می‌فرماید عزّت خواستن از غیر خدا ممنوع است (ایبتغون عندهم العزّه) و نیز تعریف و تمجید ستمگران از گناهان كبیره شمرده شده است، بخاطر این است كه افراد ناشایست عزیز نشوند و افراد شایسته ذلیل نگردند.
در بینش اسلامی ریشة همة زشتی‌ها، ستمگری‌ها، تبهكاری‌ها و گناهان ‹‹ذلّت نفس›› معرفی شده و بهترین راه اصلاح این امور نیز عزت بخشی به جامعه اسلامی و عزت‌آفرینی در افراد جامعه است. امام علی (علیه السلام) می‌فرماید: ‹‹من هانت علیه نفسه فلاترج خیره››[17]كسی كه گرفتار پستی و ذلت نفس باشد، به خیرش امیدی نداشته‌باش. و امام صادق (علیه السلام) در روایتی فرمود: ‹‹ان اللّه تبارك و تعالی فوّض الی المؤمن كلّ شیی الّا اذلال نفسه››[18] خداوند همة امور را به خود مؤمن واگذار نمود جز آنكه خود را به ذلت و خواری بكشاند.
لازم به ذكر است كه در فرهنگ قرآن عزّت بر دو گونه است:
الف- عزت ممدوح و شایسته، چنانكه ذات پاك خدا را به عزیز توصیف می‌كنیم.
ب- عزت مذموم و آن نفوذناپذیری در مقابل حق و تكبّر از پذیرش واقعیات می‌باشد، و این عزّت در حقیقت ذلّت است!
و اذا قیل لهم اتق الله اخذته العزه بالاثم فحسبهم جهنم و لبئس المهاد. (بقره / 206)
قرآن برای بیدار ساختن این مغروران غافل، از تاریخ و سرنوشت اقوام متكبر مثال می‌آورد (و كم اهلكنا من قبلهم من قرن).[19]

« عزّت›› در فرهنگ عاشورا

عزّت به عنوان یك خصلت متعالی نفسانی و به معنای نفوذناپذیر بودن، صلابت نفس، شكست‌ناپذیری، مقهور عوامل بیرونی نشدن، كرامت و والایی روح انسانی، در مقابل واژة ذلّت قرار دارد كه به معنای تن به پستی و دنانت دادن، ستم‌پذیری، زیر بار منّت رفتن و تحمّل سلطة باطل است.
از زیباترین خصلت‌ها و روحیّاتی كه در عاشورا تجلّی نمود، جلوه‌های گوناگون
‹‹ عزّت›› بود. دودمان بنی‌امیّه می‌خواستند ذلت بیعت با خویش را بر حسین ابن علی (علیه السلام) تحمیل نمایند، ولی روح بلند حسین (علیه السلام) و یارانش این ذلّت و فرومایگی را تحمّل ننمود و فریاد برآورد كه : ‹‹لا اعطیكم بیدی اعطاء الذلیل››[20] هیچگاه همانند انسانهای پست و ذلیل، دست بیعت با شما نخواهم داد.
امام (علیه السلام) در یكی از شور انگیزترین سخنانش در كربلا فرمود: ‹‹الدّعی و ابن الدّعی قدر كزنی بین اثنتین، بین السلّه و الذله، هیهات منا الذله››[21] یزیدبن معاویه مرا میان كشته‌شدن و ذلت مخیّر نمود، ولی من هرگز جانب ذلت و خواری را نمی‌گیرم. بعد در ادامه فرمود: این را خدا و رسول و دامان پاك عترت و نفوس باعزّت نمی‌پذیرند. من هرگز اطاعت از ستمگران را بر شهادت عزّت‌بخش ترجیح نخواهم داد. به خدا قسم آنچه را از من می‌خواهند، نخواهم پذیرفت (ذلت و خواری را) تا اینكه خدا را آغشته به خون خویش، دیدار نمایم.
این سخن بلند و حیات‌بخش اوست كه در رجز‌خوانی‌های روز عاشورایش می‌فرمود: ‹‹الموت اولی من ركوب العار››[22]مرگ نزد من از ننگ و خواری برتر است. و باز می‌فرمود:‹‹موت فی عزّ خیر من حیاه فی ذلّ››[23]مرگ با عزت از زندگی همراه با ذلت برتر و بالاتر است. و در دعاهای بلندشان به ما آموختند كه چگونه طلب عزت نماییم: ‹‹اللهم و فی صدور الكافرین فعظّمنی و فی اعین المؤمنین فجلّلنی و فی نفسی و اهل بیتی فذللّنی››[24] خداوندا مرا در نزد بیگانگان عظیم و عزّتمند و در نزد مؤمنین بزرگوار و در نزد خودم حقیر و بدور از تكبّر گردان.
در دعای روز عرفه، از فرزندش امام سجاد (علیه السلام) می‌خوانیم: ‹‹ذللّنی بین یدیك و اعزّنی عند خلقك، وارفعنی بین عبادك…››[25]
خدایا مرا نزد خودم حقیر گردان؛ و نزد مردم عزیز گردان؛ و بین بندگان خود رفعت بخش.
در فرهنگ عاشورا آموختیم كه اگردستیابی به عزّت راهی جز مرگ و كشته شدن نداشته باشد، باید این راه را پیمود تا به ساحل شرافت و عزّت برسیم. لذا امام (علیه السلام) پس از برخورد با سپاه حرّ فرمود: ‹‹ من از مرگ، باكی ندارم، مرگ راحت‌ترین راه برای رسیدن به عزت است. مرگ با عزت، حیات ابدی است؛ و زندگی ذلت‌بار، مرگ واقعی است. آیا مرا از مرگ می‌ترسانید؟ چه خیال باطلی، هرگز از ترس مرگ، ظلم و ذلت را تحمل نمی‌كنم. درود بر مرگ در راه خدا. شما با كشتن من نمی‌توانید شكوه و عزت و شرافت مرا از بین ببرید. هیچ هراسی از مردن ندارم.››[26]
امام حسین (علیه السلام) این روحیّة زیبای عزتمند را به اصحاب و یاران و فرزندانش نیز منتقل نمود. لذا می‌بینیم قاسم ابن الحسن در آن بیان زیبایش می‌گوید: ‹‹وقتی زمامداران نظام ما افراد فاسدی همچون یزید و ابن زیاد باشند، در این صورت مرگ برای من از عسل شیرین‌تر و زندگی با ستمگران مایه ننگ و خواری خواهد‌بود.››[27]و برادرش عباس ابن علی پذیرفتن امان‌نامة ابن زیاد را ننگ و ذلّت ابدی تلقی نموده و به شدّت ردّ می‌نماید. در صورتی كه اگر می‌پذیرفت جان سالم بدر می‌برد، فریاد برآورد: مرگت باد ای شمر! نفرین خدا بر تو و امام تو باد. از من می‌خواهی كه زیر بار ستم و ذلت تو بروم و از یاری امامم دست بردارم؟[28]
امام (علیه السلام) در آخرین لحظات وداع نیز خطاب به كودكان خردسالش فرمود: ‹‹پس از من دشمن شما را اسیر می‌كند، ولی هرگز ذلیل نمی‌شوید. او شما را به اسارت می‌برد ولی نمی‌تواند به ذلّت بكشاند؛ شما خاندان عزت، كرامت و شرافت هستید››[29] و فرزندش امام سجاد (علیه السلام) در خطبة آتشین شام خطاب به رژیم بنی‌امیه فرمود: ‹‹ای یزید! خیال كرده‌ای با اسیر گرفتن ما و به این سو و آن سو كشیدنمان، ما خوار و ذلیل شده‌ایم و تو عزیز و شریف گشته‌ای؟! به خدا قسم نه یاد ما محو می‌شود؛ و نه وحی ما می‌میرد؛ و نه ننگ این حادثه از دامان تو پاك می‌گردد››.[30]
یكی از درسهای حیاتبخش عاشورایی این است كه: هم فرد مسلمان باید عزیز زندگی كند و هم جامعه اسلامی باید با عزت و سربلندی به پیش برود. عزّت فردی را خود فرد باید پاسداری نماید و عزّت اجتماعی را در درجة نخست حاكمان و زمامداران جامعه باید حفظ نمایند. در تفكّر عاشورایی، نه فرد حق دارد عزت و آقایی خود را بفروشد و زیر بار حقارت و ذلّت برود و نه جامعه. فلسفة جهاد در اسلام همانا حفظ عزّت جامعة اسلامی است. (جعل الله الجهاد عزّاً للاسلام)[31]و یكی از فلسفه‌های دعا و نیایش نیز برای حراست از عزّت و آبروست، تا از غیر خدا طلب نكینم و همة حوائج و نیازهایمان را تنها از خداوند مطالبه نماییم. (اطلبوا الحوائج بعزّه الانفس).[32]
جمعی از اصحاب خدمت رسول گرامی اسلام عرض نمودند: بهشت را برای ما ضمانت نما، فرمود: ‹‹ان لا تسأل الناس شیئاً››[33]به شرط اینكه هیچگاه دست نیاز به سوی مردم دراز نكنید و عزت و كرامت نفس خود را از دست ندهید.
رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی كه سوار بر مركب بود، هرگز اجازه نمی‌داد كسی پیاده پشت سرش حركت نماید و این را نوعی تحقیر نفس بحساب می‌آورد.
در تفكر اسلامی هر چیزی كه زمینه‌ساز ذلت می‌شود مورد نهی قرار گرفته است. امام سجاد (علیه السلام) می‌فرماید: ‹‹ما احب انّ لی بذلّ نفسی حمر النّعم››[34] دوست ندارم دارای شتران سرخ مو (ثروت كلان) باشم ولی در برابر تحصیل آن لحظه‌ای تن به ذلت بدهم.
در تفكر حسینی، شكستی كه برای دست‌یابی به عزّت باشد، شكست نیست، بلكه پیروزی واقعی است. لذا در روز عاشورا می‌فرماید:… و ان نغلب فغیر مغلبینا››[35] اگر شكست بخوریم و كشته شویم، هرگز شكست نخورده‌ایم، در این راه ما را شكستی نیست.
آن آموزگار بزرگ عزّت و افتخار در اولین خطبه‌ای كه هنگام ورود به كربلا ایراد نمود، چنین فرمود: ‹‹ فانّی لا اری الموت الّا سعاده و الحیوه مع الظالمین الّا برما››[36]من مرگ را جز سعادت و خوشبختی نمی‌دانم و زندگی با ستمكاران را جز ملامت و نكبت و بدبختی نمی‌بینم. او مرگ با عزّت را زندگی واقعی می‌دید و زندگی با ذلت را مرگ و نابودی می‌دانست.[37]
ابن ابی الحدید معتزلی می‌گوید: حسین (علیه السلام) چون نمی‌خواست تن به ذلت بدهد و می‌دانست كه ابن زیاد اگر هم او را نكشد، به خواری و ذلّتش خواهد كشاند، شهادت را بر چنین زندگی برگزید. او شخصیّتی بود كه ستم‌پذیری را ننگ و عار می‌دانست.[38]
حدیث عزّتمندی و شرافت مداری حسین ابن علی (علیه السلام) از آغاز نهضت كربلا تا پایانش این بود كه می‌فرمود: ‹‹ و انّه لا اعطی الدنیّه من نفسی ابداً›› [39]من هرگز تن به ذلت نخواهم داد و زیر بار پستی نخواهم رفت.
از اشعار حماسه‌‌آفرینی كه همواره زمزمة زیر لب آن برترین نمونه عزّت و شرف تاریخ بشریّت بود. این سرودة بلند بود كه می‌فرمود:
و ان تكن الا بدان للموت انشئت
فقتل امرئی بالسیف فی الله افضل
اقـــّدم نفسی لا اریـد بقــاء هـا
لتقلی خمیساً فی الهیــاج عرمرها[40]
اگر بدنهای انسانها برای مرگ و مردن آفریده شد، پس كشته شدن انسان با شمشیر در راه خدا برتر و شرافت‌مندانه‌تر است. من جان خود را فدا می‌كنم و ماندن را نمی‌خواهم و بزودی در نبردی سخت با خصمی بزرگ به مقابله خواهم پرداخت.
این جملات و اشعار، اوج عزتمندی پیشوای بزرگ شیعه را می‌رساند كه با كشته شدنش به شیعیانش آموخت كه فلسفة زندگی و حیات چیست و پیروزی نهایی از آن كیست؟
شیعة حسین ابن علی (علیه السلام) باید معنای مرگ و زندگی را از مولایش بیاموزد كه، چگونه وقتی لشكر ابن زیاد راه را بر كاروان آنحضرت بست، و او را به مرگ تهدید نمود فرمود: ‹‹ ما اهون الموت علی سبیل نیل العزّ و احیاء الحق، لیس الموت فی سبیل العزّ الّا حیاه خالد. و لیست الحیاه مع الذل الّا الموت الذی لاحیاه معه››[41]
چگونه مرگ و مردنی كه برای دستیابی به عزت و شرف و احیاء دین باشد، راحت و سبكی است. مرگ در راه شرافت و عزت جز زندگی ابدی و جاوید نیست و زندگی همراه با خواری و ذلّت جز مرگ و فنا نیست.

نتیجه‌گیری

آنچه از این مقاله استنتاج می‌شود این است كه هر مكتب تربیتی برای تربیت انسانها، اصول و راه ورسمی را پیشنهاد می‌نماید و در مكتب حسین ابن علی (علیه السلام)، اساس تربیت انسانها ‹‹عزّت مداری›› و زندگی همراه با عزّت و شرافت انسانی است. انسانی كه در این مكتب پرورش می‌یابد، فلسفة مرگ و زندگی را بخوبی دریافته و در هر شرایطی بر حفظ عزت پافشاری نموده و هرگز حاضر نمی‌شود حیات با ذلت و خواری را بر مرگ باعزت و شرافت ترجیح دهد. او ‹‹قتیل العزّه›› نامیده شد تا درس سازش‌ناپذیری و روح عزّتمندی را به پیروانش منتقل سازد.
او به انسانها آموخت كه نقش عزّت در تربیت، نقش اساسی است به طوری كه اگر عزت نباشد انسان به هر زشتی و پستی تن می‌دهد و به هر گناهی آلوده می‌گردد. ذلت نفس منشأ همة بدی‌ها و فسادها است. لذا بهترین راه برای اصلاح فرد و اجتماع، انتقال روح عزّت‌ مندی به آنان است. روح عزّت است كه انسانها را در برابر خداوند خاضع و فروتن می‌سازد و در برابر غیر خدا تسلیم‌ناپذیر و سربلند می‌نماید.
حسین ابن علی (علیه السلام) با قیام و نهضتی كه در تاریخ برپا نمود و با مكتبی كه به عنوان مظهر عزّت و كرامت انسانی آفرید، انسانها را به عزت حقیقی كه همان ذلت در برابر ربّ و سازش‌ناپذیری در برابر غیر ربّ بود، رهنمون ساخت.

منابع

1- قرآن كریم.
2- نهج‌البلاغه
3- ابوقاسم الحسین بن محمد الراغب الاصفهانی ‹‹المفردات فی غریب القرآن››،، دارالمعرفه، بیروت.
4- ‹‹ الكافی›› ابوجعفرمحمدبن یعقوب الكلینی،دارالكتب الاسلامیّه، طهران، 1388 ق.
5- السید محمد حسین الطباطبایی ‹‹المیزان فی التفسیر القران››،، دارالكتاب الاسلامی، قم، 1293 ق.
6- امام خمینی ره ‹‹تحریرالوسیله››، انتشارات دارالعلم، قم.
7- ابن شهر ‹‹ المناقب››، آشوب،مكتبه بنی هاشم، تبریز.
8- ‹‹ اسد حیدر، مؤسسه كلمات الامام الحسین (علیه السلام)››، دارالتعارف للمطبوعات،بیروت، 1398 ق.
9- ابوجعفر محمد بن جریر طبری، ‹‹ تاریخ طبری››، دارالمعارف، قاهره.
10- المجلسی، ‹‹بحار الانوار››، محمد باقر، چاپ دوم، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق.
11- الآمین الآملی، ‹‹اعیان الشیعه››، السید محسن، دارالتعارف، بیروت.
12- الخوارزمی، ‹‹مقتل الحسین››، مكتبه المفید، قم.
13- الشهرستانی، ‹‹حیاه الامام الحسین بن علی (علیه السلام)››، دارالكتاب العربی، بیروت.
14- القاضی نورالله تستوی ‹‹ احقاق الحق و ازهاق الباطل››، مكتبه المرعشی النجفی، قم.
15- الصحفیه السّجادیه.
16- ‹‹میزان الحكمه››، محمد ری شهری، مؤسسه دارالحدیث، قم، 1416 ه.ق.
17- ‹‹غررالحكم و دررالحكم››، عبدالواحد التمیمی الآمدی، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1407 ق.
18- ‹‹مستدرك الوسایل›› دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق.
19- شیخ مفید ‹‹الارشاد››، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیة قم.
20- رضی‌الدین ابولقاسم علی بن موسی ابن طاووس، ‹‹اللهوف علی قتلی الطفوف››، ترجمة سید احمد قهری زنجانی، انتشارات جهان، تهران.
21- شرح ابن ابی الحدید.
22- فخرالدین بن محمد الطریحی ‹‹المنتخب فی جمع المراثی و الخطب››، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت.
23- نهج‌البلاغه، صبحی صالح، دارالكتاب البنانی.

منبع:www.ido.ir
چهارشنبه 2/12/1391 - 22:12
اهل بیت

1- بقاى شریعت اسلام

او كشته شد كه دین خدا جاودان شود
جان جهان فداش كه بى مثل و گوهر است
اوضاع عمومى اسلام و مسلمین بسیار ناراحت كننده بود . فعالیت‏ها و تبلیغات مسموم بنى امیه علیه حضرت على (ع) و خاندانش ، و نیز تحریفات و بدعتهایى كه زیركانه در اسلام داخل كرده بودند، شرایط را جهت نابودى اسلام و محو نام حضرت محمد (ص) آماده كرده بود. خلافت الهى به حكمت سلطنتى و دیكتاتورى تبدیل شده بود . روح شریعت اسلام یعنى پرهیزگارى و عدالت، در اجتماع دیده نمى‏شد و از احكام اجتماعى دین فقط جمعه و جماعت، آن هم به صورت تشریفات وجود داشت؛ و گاهى همین صورت تشریفاتى نیز به بدعت و بلكه فسق و فجور مى‏گرایید . اكثر قریب به اتفاق نسل مسلمان كه آن روزها در شبه جزیره عربستان زندگى مى‏كرد، در پایان خلافت عمر متولد و در عصر عثمان پرورش یافته و در آغاز حكومت معاویه وارد اجتماع شده بودند، لذا پیامبر اكرم (ص) را زیارت نكرده و شاید بتوان گفت مقام و منزلت خاندان وحى را درك نكرده بودند.
در رأس جامعه‏اى كه دچار بى‏ارادگى و ضعف نفس شده بود، حاكمى فاسق و فاجر چون یزید لقب شریف امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین را به ناحق با خود یدك مى كشید. یك جوان قمار باز و شرابخوار، بى‏بند و بار و صد در صد اهل دنیا و خوشگذرانیهاى آن بر مردم حكومت مى كرد یك مغز الكلى كه از نظر افكار ، نسبت به اسلام و مقدسات اسلام كمترین عقیده‏اى نداشت، و میمون بازى و هوسبازى از كارها و تفریحات روزانه‏اش بود . انسانهاى خطرناك و دنیا طلب به فرمان او در تمام استانها و شهرستانها بر اوضاع مسلط و بر دوش مسلمانان سوار بودند.
در چنین وضع خطرناك و دردناكى ، امام حسین (ع) پاى فشرد و عزم جهاد راسخ كرد و با تعداد معدودى از یاران ، همراه با زنان و كودكان به استقامت برخاست، و چنین فریاد كرد: «آیا نمى‏بینید كه به حق عمل نمى‏شود و از باطل نهى نمى‏شود؟ در این هنگام باید شخص مؤمن حقا و واقعاً طالب لقاى پروردگارش باشد» 19.
اگر دیدى كه نابینا و چاه است
‏ اگر خاموش بنشینى گناه است‏
بارى، مقاومت و پایدارى سیدالشهدا (ع) بود كه شریعت اسلام را بعد از اینكه در اثر طغیان معاویه و جور و بیداد او رو به اضمحلال گذارده بود، و تغییر و تبدیلى كه او و پسر ناخلفش یزید در این دین بنا گذاشته و اساس دیانت را متزلزل بلكه مشرف به انهدام نموده بودند نجات بخشید. نهضت این بزرگوار و قیام نیرومندانه‏اش، بقاى دین را باعث گردیده، و با خون خود و اصحاب و یارانش ،گلستان دین را آبیارى و نهال گلستان شریعت را سرسبز و شاداب نمودند . اگر نهضت مقدس حسین نبود از اسلام به غیر از اسلام اموى و از دین جز دین یزیدى و دین تشریفاتى چیزى باقى نمانده بود .
«مقرم» در كتاب مقتل خود مى‏نویسد: نهضت حسین (ع) جزء اخیر از علت تامه جهت استحكام مبانى دین بوده، به طورى كه این نهضت ، بین دعوت حق و حملات باطل، تفرقه و جدایى انداخته ، حق و باطل را از یكدیگر جدا نمود . لذا گفته شده است : دین را وجود مقدس محمد ى شروع نموده و بقاى آن به واسطه وجود مبارك امام حسین (ع)تداوم یافت . «الاسلام نبوى الحدوث و حسینى البقاء» 20
این بركت بزرگ كه به خاطر وجود شریف حضرت سیدالشهدا (ع) است، از تفسیر بعضى احادیث نبوى نیز به دست مى‏آید، از جمله این حدیث معروف شریف كه فرمود: «حسین منى و انا من حسین» 21.
حسین از من است و من نیز از حسینم .
بفرمود احمد شه عالمین
حسین از منست و منم از حسین‏
بدین معنى كه امام حسین (ع) سبط آن رسول گرامى بوده و از زبان مبارك نبوت و انگشت ابهام مقام رسالت تغذیه نموده و رشد و نماى او از شیره جان نبى اكرم (ص) بوده است ، و از طرفى پیامبر از امام حسین است زیرا دین آن رسول خاتم ، به واسطه امام حسین و فداكارى و جان نثارى او به جهان و جهانیان نفوذ كرده و تجلیات و نورافشانى و گیتى شناسى خود را بعد از وفات پیغمبر معظم، به وسیله شهادت و جانبازى و از مال و عیال گذاشتن این بزرگوار به عالمیان جلوه و ظهور داده است .
«واشنگتن ایروینك» مورخ آمریكایى گوید: «براى امام حسین (ع) ممكن بود كه زندگى خود را با تسلیم شدن به اراده یزید نجات بخشد، لیكن مسئولیت پیشوا و نهضت بخش اسلام اجازه نمى داد كه او یزید را به عنوان خلافت بشناسد . او بزودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى امیه آماده ساخت. در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشك و در روى ریگهاى تفتیده عربستان روح حسین فنا ناپذیر است . اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من، اى حسین ». 22
خون او تفسیر اسلام مبین
منجى و احیاگر شرع است و دین*

2- تفسیر و احیاى اسلام و امر به معروف و نهى ازمنكر

از جمله آثار مهم سیاسى - اجتماعى قیام و نهضت حیاتبخش حسینى كه به جاى مانده، آشكار ساختن اسلام صحیح و احیاى امر به معروف و نهى از منكر بود تا بطلان اسلام انحرافى اموى كه پس از زمان رحلت نبى اكرم (ص) صورت گرفت، روشن شود.
خاندان بنى امیه در تبلیغات خود، خویش را از خاندان رسول خدا (ص) قلمداد كرده و اسلام را وارونه به مردم نشان داده بودند و ایشان را در امور دین به ادعاى اینكه اولى الامر واجب الاطاعه هستند در حیرت و سرگردانى گذاشته بودند؛ اما امام حسین (ع) با قیام خود همه این توطئه‏ها را بهم ریخت و اسلام اموى و دین یزیدى را از اسلام ناب محمدى جدا ساخت، و با نماز خونین خود در ظهر عاشورا، نماز را اقامه كرده عملاً معنا نمود.
چنانكه در زیارت وارث مى‏خوانیم: «اشهد انك قد اقمت الصلوة و اتیت الزكوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنكر».
بنابراین، نهضت و شهادت سیدالشهداء (ع) دو معنى داشت:
1- نفى آنچه به نام اسلام مطرح بود، 2- اثبات آنچه از اسلام فراموش گشته و انكار شده بود - مانند امر به معروف و نهى ازمنكر - و این هر دو با هم، یعنى «احیاى اسلام محمدى».
پس از شهادت امام حسین (ع)، گروه مكتبى، به حركت توده‏اى مخالف تبدیل شد كه بدون استثنا همه مسلمین را در بر گرفت، زیرا مسلمانان به حقیقت اسلام و هدف تفكر مكتبى پى برده بودند، طرز تفكرى كه از روز اول، شعار حكومتى غیر منحرف و صالح را فریاد مى‏كرد. در آن زمان، تمام جهان اسلام دریافته بود كه سكوت امت بر انحراف رهبرى، خطایى فاحش به شمار مى‏آید. زیرا این سكوت به فاجعه كربلا منجر شد. و همین امر آغازى شد براى انقلابها و امر به معروف و نهى از منكر.
آرى، كار انبیا و اولیاى الهى در حقیقت امر به معروف و نهى از منكر و شناساندن معروف و منكر به مردم بوده است، و در این راستا، نه تنها به سخن بسنده نكردند كه از درگیرى و تحمل سختیها و دشواریهاى آن نیز نهراسیدند. در این بین رسول اكرم (ص) شناب بیشترى به آن دو امر داده و با تلاش و پیگیرى اسلام را پیروز كرد.
اما بعد از رحلت پیغمبر (ص)، مردم از خط مستقیم محمدى منحرف شدند و نا اهلان را به خلافت پذیرفتند كه عامل مهم این مصیبت، جهل مردم و بى توجهى به امر به معروف و نهى از منكر بود. و امام حسین (ع) با قیام مصلحانه خود احیاگر حقیقى این دو فریضه الهى است. چنانكه سر قیام خویش را «اصلاح نمودن امت جدش و امر به معروف و نهى از منكر» معرفى مى‏نماید. او با قیام خود به این دو اصل اسلامى، اعتبار و آبروى شایسته داد و ارزش آنها را در جهان اسلام بالا برد، یعنى در حالى كه دیگران آن را در مرز ضرر شخصى متوقف مى‏كنند و ارزش آن را پایین مى‏آورند، نهضت حسینى مرزى براى آن نمى‏شناسد.
گاهى گفته مى‏شود: فقهاى شیعه شرایطى را براى امر به معروف و نهى از منكر ذكر كرده‏اند كه از آن جمله: ایمنى از ضرر بر جان و مال و ناموس است. پس شهادت حسین (ع) چگونه امر به معروف و نهى از منكر و یا برانگیزاننده بر آن است؟
در جواب باید گفت: گاهى اوقات انسان با مسئله‏اى مواجه مى‏شود كه ناچار است بین از خود گذشتگى براى نجات دین و میهن از نابودى و هلاكت، و به زندگى خویش پرداختن و دین و وطن را رها كردن، یكى را انتخاب كند. و تردیدى نیست كه او باید شهادت و از خودگذشتگى را اختیار كند. تا عمل كرده باشد به دو قاعده قطعى: «تقدیم اهم بر مهم» و «دفع ضرر اشد به ضرر اخف». و چنانكه مى‏دانیم كه در زمان خلافت یزید به جایى رسیده بود كه قیام امرى واجب و تكلیف الهى بود، اگر چه منجر به شهادت حسین (ع) و اسارت خاندانش گردد. و اگر ایمنى از ضرر، یك واجب مطلق بود و قیدى نداشت، هرگز جهاد در راه خدا بر مسلمانان واجب نمى‏گشت بلكه شهادت در راه خدا معصیت محسوب مى‏شد! و حال آنكه چنین نیست.
استاد شهید مطهرى (ره) در این باره مى‏فرماید: «امر به معروف و نهى ازمنكر در مسائل بزرگ مرز نمى‏شناسد، هیچ چیزى، هیچ امر محترمى نمى‏تواند با امر به معروف و نهى از منكر برابرى كند. نمى‏تواند جلویش را بگیرد. این اصل دایر مدار این است كه موضوع امر به معروف و نهى از منكر چیست. اینجاست كه مى‏بینیم حسین بن على (ع) ارزش امر به معروف و نهى از منكر را چقدر بالا برد. همانطور كه اصل امر به معروف و نهى از منكر را چقدر بالا برد. همانطور كه اصل امر به معروف و نهى از منكر، ارزش نهضت حسینى را بالا برد، چون حسین بن على (ع) فهماند كه انسان در راه امر به معروف و نهى از منكر به جایى مى‏رسد كه مال و آبروى خودش را باید فدا كند، ملامت مردم را باید متوجه خودش كند؛ همانطور كه حسین كرد». 23
آرى، به بركت وجود مقدس حسین و نهضت حیاتبخش وى و شهادت مظلومانه و در عین حال رسواگر او، حقیقت اسلام تفسیر شد و امر به معروف و نهى از منكر احیا گردید.
هرگز فنا نیافت بقاى تو،
زانكه یافت‏ آزادگى، بقاى دگر از فناى تو

3- دمیدن روح استقامت و آزادیخواهى

یكى دیگر ازآثار و بركات سیاسى - اجتماعى سیدالشهدا (ع) این بود كه نه فقط با حرف كه در عرصه عمل هم روح استقامت و پایدارى وآزادیخواهى و حفظ كرامت و عزت نفس را در كالبد بى‏روح مسلمین در همه اعصار دمید.
سالار شهیدان در برابر نیروى مهیب ستم و قوه قاهره بنى امیه، بالاترین استقامت و مهمترین پایدارى و شهادت را به خرج داده و در مقابل آنان مقاومت كرده و به انسانها درس حریت و آزادگى آموخت. آن حضرت در آخرین لحظات حماسه كربلا با بدنى مجروح و خونین، دشمن را طرف خطاب قرار داده و فرمود: «اى پیروان ابوسفیان، اگر دین ندارید پس در دنیا آزاد مرد باشید».
حماسه عاشورا سراسر، شعارهاى آزادى‏طلبى و استقامت و عزت نفس است. چنانكه آن حضرت در روز عاشورا ضمن گفتارهاى گرم و آتشین خود فریاد مى‏زد: «این ناپاك و فرزند ناپاك، مرا بین دو كار مخیر ساخت: یا ذلت را بپذیرم و در برابر یزید تسلیم شوم، و یا اینكه كشته گردم و به حكم شمشیر تن دهم! اما از ما خاندان پیغمبر ذلت بدور است، نه خدا براى ما ذلت مى‏خواهد و نه پیامبر او و نه مردان پاك دل و مؤمن و نه آن دامنهاى منزهى كه ما را در میان خود پرورانده است» 24.
آرى، رمز موفقیت و راز پیروزى انسان در همیشه تاریخ بستگى به استقامت و پایدارى در مقابل سختى‏هاى راه دارد و امام حسین (ع) با استقامت خود در برابر بناى شرك و اساس كفر و الحاد و بذل جان و تمام هستى خود در این راه مقدس، باعث دمیده شدن روح پایدارى و آزادگى در بین مردم گشت، به طورى كه در قیامهاى بعد از آن حضرت این امر به خوبى مشهود است .

4- قیام حسینى الگوى قیامهاى مقدس دیگر

قیامهاى مقدس بشرى داراى دو مشخصه هستند: اول اینكه آنها براى مقامات عالى انسانیت و توحید و عدل و آزادى، و براى رفع ظلم و استبداد صورت مى‏گیرند. دوم اینكه، برقى هستند در ظلمتهاى سخت كه معمولاً مورد تصویب «عقلاى قوم!» قرار نمى‏گیرند. قیام امام حسین (ع) هر دو مشخصه را دارا بود، و یكى از آثار این قیام، جنبه الگویى آن براى سایر نهضتها و قیامهاى به حق و الهى است. تمام انقلابهاى مقدسى كه در جهان اسلام پس از شهادت حسین (ع) تا زمان ما به وجود آمد، خمیر مایه اصلى آن، قیام آن حضرت بوده و هست و خواهد بود، قیامى كه الهام بخش همه نهضتهاى اصیل رهایى بخش گردید. و این اصلى است كه خود امام حسین (ع) در «بیضه» - یكى از منازل بین مكه و كربلا - به همراهان و یاران خویش فرمود: «ولكم فیه اسوة»25 در من براى شما نمونه و الگویى است. و چنانكه مى‏دانیم این الگو، قیام بر علیه ظلم و فساد است، همان امرى كه باعث گردید خداوند متعال رسولش را در قرآن براى انسانها اسوه و الگو معرفى كند. و رسول خدا (ص) فرمود: «براى شهادت حسین (ع) حرارتى در دلهاى مؤمنان است كه هرگز سرد و خاموش نمى‏شود» 26.
«استاد حسن ابراهیم» در این رابطه مى‏گوید: «كشته شدن امام حسین (ع) در تهییج شیعیان و وحدت بخشیدن به آنها تأثیر بسیارى داشت. قبل از این رخداد، شیعیان پراكنده بودند؛ زیرا شیعه گرى با خون آمیخته گشت و در اعماق قلوب شیعیان، نفوذ كرد و عقیده راسخ آنان شد» 27.
اثرات نهضت امام حسین از خود دستگاه اموى و دشمنان حضرت شروع شد. درست مثل آبى كه با حرارت رو به جوشیدن مى‏رود، پس از به جوش آمدن، نخست حبابهایى از ته دیگ بالا آمده و در روى آب مى‏تركد، پس از آن كم كم جوشیدن آغاز مى‏گردد. انقلاب یك جامعه بر علیه دستگاه ظلم نیز به همین شكل است، اول انتقادها و فریادهاى عدالتخواهى و تظلم كه به حكم حبابهاى ته دیگ هستند از گوشه و كنار كشور بر مى‏خیزند و رفته رفته جان گرفته و دیگ جامعه جوشیدن آغاز مى‏كند و دستگاه ستم را آنقدر بالا و پایین مى‏برد كه به صورت كف بى‏ارزشى بر روى زمین مى‏ریزد.
بارى، بعد از شهادت امام حسین (ع) بلافاصله این فریادها و انتقادها كه مقدمه فرو ریختن اركان حكومت منحوس بنى امیه بود بلند شد. «سنان بن انس» هنوز از قتلگاه امام بیرون نرفته بود كه یارانش به او گفتند: تو حسین بن على، پسر پیغمبر، دختر رسول خدا (ص) را كشتى! تو مردى را كشتى كه از همه عرب بزرگتر است و آمده بود تا حكومت را از دست بنى امیه بگیرد! اكنون پیش امراى خود برو و پاداش خود را بگیر و بدان كه اگر تمام موجودى خزانه‏هاى خودشان را در برابر كشتن حسین به تو بدهند باز هم كم است. 28
و نیز«حمید بن مسلم »گوید: زنى را از طایفه «بكر بن وائل» كه به همراه شوهرش بود در میان اصحاب عمربن سعد دیدم كه چون دید مردم ناگهان بر زنان و دختران حسین (ع) تاختند و شروع به غارت و چپاول نمودند، شمشیرى به دست گرفت و رو به خیمه آمد و صدا زد: «اى مردان قبیله بكر، آیا لباس از تن دختران رسول خدا (ص) به یغما مى‏رود؟ مرگ بر این حكومت غیر خدایى، اى قاتلان رسول خدا» در این هنگام شوهرش دست او را گرفته و به خیمه برگرداند. 29
اینها و موارد بسیار دیگر، نخستین عكس العمل‏هاى مردم از واقعه جانسور كربلا بود كه رفته رفته به وسعت آن افزوده مى‏گشت، تا جایى كه روح انقلاب در مكتب اسلام دمیده شد ومردم هرگاه رهبر لایقى مى‏یافتند بر علیه حكومت نامشروع و فاسد بنى امیه دست به قیام مى‏زدند، و شعار غالب انقلابها «خونخواهى حسین» بود. شمار این انقلابها زیاد است كه ما در اینجا به چند نمونه اشاره مى‏كنیم.
1- انقلاب توابین: این انقلاب در كوفه بر پا گردید و واكنش مستقیم قتل امام بود، و انگیزه آن، احساس گناه به علت یارى نكردن امام پس از آنكه كتباً از او دعوت كردند به كوفه آید - بود. لذا كوفیان خواستند ننگى را كه مرتكب شده بودند با انتقام از قاتلان آن حضرت بشویند و دست به قیام زدند. این واقعه در سال 65 هجرى روى داد.
2- انقلاب مدینه: هدف این انقلاب خونخواهى نبود بلكه انقلابى بود علیه حكومت ستمكار بنى امیه. شركت كنندگان در این قیام یك هزار تن بودند كه به دست سپاهیان شام و با نهایت وحشیگرى سركوب گردید.
3- قیام مختار ثقفى: این قیام در سال 66 هجرى در عراق به انگیزه خونخواهى امام حسین (ع) و انتقام از قاتلان او صورت گرفت. این انقلاب به رهبرى مختار توانست در یك روز دویست و هشتاد تن از قاتلان امام حسین (ع) را به قتل رساند.
4- انقلاب مطرف بن مغیره: وى در سال 77 هجرى بر علیه حجاج بن یوسف شورید و عبدالملك بن مروان را از خلافت خلع كرد.
5- انقلاب ابن اشعث: او نیز بر علیه حجاج در سال 81 هجرى شورید و عبدالملك مروان را از خلافت خلع كرد. این شورش تا سال 83 به طول انجامید . در آغاز، پیروزیهاى نظامى به دست آورد اما بعدها شكست خورد.
6- انقلاب زید بن على : وى كه از فرزندان امام زین‏العابدین (ع) بود در سال 122 هجرى در كوفه قیام كرد، اما بیدرنگ به وسیله سپاهیان شام كه در آن هنگام در عراق بودند سركوب گردید.
7- قیام حسین بن على ، شهید فخ : «فخ» نام وادى و محلى است در قسمت غربى و یك فرسخى شهر مكه، و آن جایى است كه حسین بن على (صاحب فخ) بر علیه حكومت عباسى در سال 169 هجرى قیام كرد و با یاران خویش به شهادت رسید. وى یكى از سادات و علماى اسلام بود كه براى عظمت تشیع با خون خویش پس از حدود یك قرن از ماجراى كربلا اثرى عمیق در عالم تشیع بجاى گذاشت.
این انقلابها و انقلابهاى دیگر، نقش مهمى در برابر حكومتهاى ناشایست وقت از نظر محفوظ ماندن ظواهر اسلام و نام مقدس پیامبر اكرم (ص) و رعایت حقوق مردم ایفا كردند. و این نهضتها خود یكى از آثار مهم و ثمرات نهضت ریشه‏دار و عمیق سیدالشهدا (ع) بود . در زمان كنونى نیز خواستگاه انقلاب اسلامى ایران ،مجالسى بود كه به جهت بزرگداشت حماسه حسینى و واقعه عاشورا اقامه مى‏گردید.
قیام حسینى نه تنها براى مسلمین بلكه براى غیر مسلمانان نیز كه به دنبال رهایى از ظلم و ستم بوده و هستند، سرمشق قرار مى گیرد. «مهاتما گاندى» مى گوید: من زندگى امام حسین (ع) آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده‏ام و توجه كافى به صفحات كربلا نموده‏ام و بر من روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد یك كشور پیروز گردد، بایستى ازامام حسین (ع) پیروى كرده و سرمشق بگیرد. 30.
حسین ، كشته دیروز و رهبر روز است
‏ قیام اوست ، كه پیوسته نهضت آموز است‏
خون او تفسیر این اسرار كرد
ملت خوابیده را بیدار كرد

5- بیدارى خفتگان

از جمله آثار و بركات دیگرى كه قیام و شهادت سیدالشهدا (ع) در بعد سیاسى - اجتماعى داشت، بیدار شدن خفتگان و انتقال روح مبازره جویى بر علیه ظلم و ستم بوده و هست.
براى تنویر ذهن و تصویر مطلب، لازم است به طور اجمال اشاره‏اى به وضعیت جامعه اسلامى آن دوران داشته باشیم . مردم آن زمان به چند دسته تقسیم مى شوند:
دسته اول: كه قسمت عمده مردم را تشكیل مى داد، كسانى بودند كه در مقابل فساد معاویه ، اراده خود را از دست داده بودند و به پستى و خوارى ناشى از فساد كه پیرامون خلافت اسلامى را فرا گرفته بود تن در داده بودند.
دسته دوم: كسانى بودند كه منافع خصوصى خود را بر رسالت و امامت ترجیح مى دادند. این دسته بر خلاف دسته اول فارغ از ظلم و انحراف بنى امیه بودند و آن را احساس نمى‏كردند.
دسته سوم: ساده لوحانى كه فریب فرمانروایان بنى امیه را خورده بودند. و اگر نبود قیام و مقاومت امام حسین و اصحاب راستین پیامبر به رهبرى اهل بیت (ع) ، ساده لوحان بسیارى فریب خورده و مى‏گفتند كه اگر این دستگاه سلطنتى و كارهاى آن قانونى نبود، صحابه رسول خدا (ص) خاموش نمى‏نشستند.
دسته چهارم: كسانى بودند كه مى‏پنداشت امام حسن (ع) خلافت را به معاویه واگذار كرده و با وى به خاطر اوضاع و احوال پیچیده زمان سازش نموده است ! زیرا اگر چه براى مردم كوفه و عراق كه از نزدیك در جریان بودند، ماجراى صلح تحمیلى آشكار بود؛ اما مسلمانانى كه در گوشه و كنار جهان اسلامى آن روزگار پراكنده بودند - مانند مردم خراسان - و از دور دستى بر آتش داشتند از ابعاد مسئله بى‏خبر بودند از این رو امام حسین (ع) با قیام خونین خود ثابت كرد كه صلح برادرش به معناى كناره‏گیرى از رسالت اهل بیت (ع) نیست.
گذشته از این چهار دسته كه در واقع جملگى در خواب خرگوشى مشترك بودند، دو دسته دیگر یعنى پیروان بنى امیه و یاران حقیقى امام حسین (ع) نیز وجود داشتند . زیرا اگر چه اصحاب سیدالشهداء بسیار اندك بودند ولى قابل ذكر است كه برخى از شیعیان و علاقه‏مندان امام در سایر ایالتهاى اسلامى بودند و پس از اطلاع یافتن از دعوت حضرت، خواستند به او لبیك گویند ولى مركز كوفه تحت كنترل شدید نظامیان عبیدالله بن زیاد بود و به هیچ وجه نمى گذاشتند كسى از آن خارج یا به آن وارد شود، و بسیارى از مسلمانان نیز در مناطق دور دست از این فاجعه به كلى بى خبر بودند كه حساب آنها با سایرین جدا است .
با توجه به آنچه به طور اجمالى بیان شد، معلوم مى گردد كه مردم كوفه تا چه حدى در خواب خرگوشى فرو رفته بودند . كه تمام فریادهاى امام و یارانش را نشنیده گرفته و آسایش و رفاه طلبى ، آنان را از هر نوع كمكى در راه نجات اسلام از انحراف باز مى داشت .
در آن شرایط ، انقلاب خونین سیدالشهدا (ع) تمام معادلات سیاسى دشمنان را بر هم زد و اوضاع اجتماعى آن زمان را دگرگون ساخت . جانفشانى شخصیت منحصر به فردى چون امام حسین (ع) كه از نخبگان و برگزیدگان و پیشواى على الاطلاق مسلمانان بود و با فضیلت‏ترین و نزدیكترین آنها به پیامبر اسلام (ص) بود از طرفى خدایى بودن حركت مصلحانه سیدالشهدا (ع) و گذشتن از همه هستى خود از طرف دیگر، و عمق فاجعه و مظلومیت آن امام عزیز از ناحیه سوم باعث گردید زنگ بیدار باش، خواب سنگین مردم را بر هم زند و مردگان را احیا كند، و درخت اسلام را كه به پژمردگى روى آورده بود، با خون خود آبیارى كند و آنچنان طراوت و شادابى بخشد كه تا ابد سر سبز و خرم باقى ماند.
در آن عصر قحطى حق جویان و حق مداران ، كه ظلم و شرك و فساد، در پناه سرنیزه و كشتار، حكومت مى‏كرد و سكوت بود و سكون ! حسین تازیانه فریاد بلند كرد و بر پیكر خفته ، بلكه مرده امت فرود آورد و چنان شور و حركتى آفرید كه آن مردم را بیدار بلكه زنده نمود، و با این بیدارى از آنها پاسدارى از انقلاب محمد (ص) و عدل على و صبر حسن (ع) ، و معناى قرآن و رسالت اسلام و خون خویش را طلب نمود.
خون امام حسین (ع) همانند آب حیاتى بود كه در كالبدهاى مرده و خشك و مأیوس جریان پیدا كرد و منشأ قیامهاى بسیارى شد . و براستى مى توان گفت كه عصر عاشورا پایان نهضت امام حسین (ع) نبود بلكه آغاز حركت و اول بیدارى ملت اسلام خصوصاً شیعیان بود.
«فلیپ حتى» در كتاب تاریخ عرب مى نویسد: «فاجعه كربلا، سبب جان گرفتن و بالندگى شیعه و افزایش هواداران آن مكتب گردید. به طورى كه مى توان ادعا كرد كه آغاز حركت شیعه و ابتداى ظهور آن، روز دهم محرم بود».31
و «گیبون» مورخ مشهور گوید: «در طى قرون آینده بشریت و در سرزمین‏هاى مختلف ، شرح صحنه حزن آور مرگ حسین (ع) موجب بیدارى قلب خونسردترین قاریان و خوانندگان خواهد شد». 32
بر لوح فتحنامه او شد شكست او
مرد حق ار شكسته شد هم مظفر است‏

6- شكست یزیدو یزیدیان‏

با توجه به مفهوم پیروزى و شكست ، به این نتیجه مى رسیم كه پیروزى آن نیست كه انسان از میدان نبرد سالم به در آید و یا دشمن خود را به خاك هلاكت افكند، بلكه پیروزى آن است كه هدف خود را پیش ببرد و دشمن را از رسیدن به مقصود خود باز دارد. امیرالمؤمنین (ع) در این خصوص فرموده است : «ما ظفر من ظفر الاثم به ، و الغالب بالشر مغلوب» 33 كسى كه گناه بر او پیروز شد، شكست مى خورد و كسى كه از راه بدى بر دشمن ظفر یافت در واقع مغلوب است ». از این رو اگر چه امام حسین (ع) و یارانش پس از یك نبرد خونبار و قهرمانانه به نور عظیم شهادت رسیدند، اما آنها هدف مقدس خود را به تمام معنى از آن شهادت پر افتخار گرفتند. و هدف این بود كه به تكلیف عمل شده و ماهیت حكومت ارتجاعى و ضد اسلامى اموى آشكار شود و افكار عمومى مسلمین بیدار گردد، كه این هدف به خوبى انجام گرفت .
رسوایى سران اموى و قاتلان امام حسین (ع) به حدى بالا گرفت كه سرانجام پس از گذشت چند سال نه تنها هیچ كس از آل امیه جرأت نداشت نسبت خود را آشكار سازد بلكه بدنهاى مردگان آنها را هم از قبر بیرون كشیدند و با آتش سوزاندند . آرى، راه پیشرفت و پیروزى كه داشت با سرعت فراوان براى آن دودمان كثیف در بین امت هموار مى شد، بعد از واقعه كربلا یكباره درهم ریخت و با رسوایى بسیار، بساط ابوسفیانیان برچیده گشت.
«استادنیكلسون » گوید: «حادثه كربلا، حتى مایه پشیمانى و تأسف امویان شد، زیرا این واقعه، شیعیان را متحد كرد و براى انتقام امام حسین، هم صدا شدند و صداى آنان در همه جا و مخصوصاً عراق و ایرانیانى كه مى‏خواستند از نفوذ عربها آزاد شوند انعكاس یافت».34
یكى دیگر از شواهد شكست یزیدیان و بنى امیه ، زمانى است كه امام سجاد (ع) در كوفه خطبه خواند و ماهیت پلید دشمنان خدا را براى مردم خفته و فریب خورده آشكار كرد. لذا مردم یك زبان عرض كردند:
«اى فرزند رسول خدا (ص) ، همه ما شنوا و مطیع و حافظ عهد و پیمان تو هستیم ، از تو روى بر نگردانده و تو را ترك نخواهیم كرد، پس خدا تو را رحمت كند، به ما دستور بده كه همانا با دشمن تو دشمن و با دوست تو دوستیم ، تا یزید را بگیریم و از كسانى كه به تو و ما ظلم نمودند، دورى بجوییم » .35
آرى ، امام حسین را كشتند، اما حسین كه فقط جسم نیست، امام حسین یك مكتب است كه بعد از مرگش زنده‏تر شد. و اگر چه در كربلا قیام قامت امام حسین (ع) را در خون كشیدند ، و ناى حقیقت گوى او را بریدند، اما در حقیقت امام حسین زنده‏تر شد، او بزرگ مردى است كه با شهادتش حركتى عظیم و تحولى بزرگ در تاریخ ایجاد كرد و یزید و یزیدیان را رسوا نمود.
(حسان )، حسین ، به ظاهر اگر چه شد مغلوب‏
شكست اوست، كه در هر زمانه پیروز است‏
زخون سرخ قلبت ، نورى جهیدن گرفت
كه ظلمت جهل را ، صاعقه آسا برد*

7- رهایى از جهالت و ضلالت

هفتمین اثر و بركت از آثار و بركات اجتماعى نهضت سید الشهدا(ع) این بود كه با قیام و شهادت خویش مردم را از جهالت و گمراهى نجات بخشید. او خون دل خویش را در راه خدا بذل كرد تا امت را از حیرت ضلالت و جهالت كه در اثر تسلط و تبلیغات مسموم بنى امیه پیش آمده بود برهاند. چنانكه در زیارت اربعین امام حسین (ع) مى خوانیم :
«و بذل مهجته فیك ، لیستنقذ عبادك من الجهالة و حیرة الضلالة».
و حسین (ع) خون قلب خود را در راه تو بذل كرد تا بندگانت را از جهالت و حیرت گمراهى برهاند.
استاد شهید مطهرى (ره) در توضیح فراز مذكور مى فرماید: «مقصود از جهالت مردم این نبود كه چون مردم بى‏سواد بودند و درس نخوانده بودند مرتكب چنین عملى شدند، و اگر درس خوانده و تحصیل كرده مى‏بودند نمى‏كردند . نه ، در اصطلاح دین، جهالت، بیشتر در مقابل عقل گفته مى‏شود و مقصود آن تنبه عقلى است كه مردم باید داشته باشند (و به تعبیر دیگر قوه تجزیه و تحلیل قضایایى مشهود و تطبیق كلیات بر جزئیات است و این چندان ربطى به سواد و بى‏سوادى ندارد . علم، حفظ و ضبط كلیات است و عقل قوه تحلیل است). به عبارت دیگر، امام حسین (ع) شهید فراموشكارى مردم شد، زیرا مردم اگر در تاریخ پنجاه - شصت ساله خودشان فكر مى كردند و قوه تنبه و استنتاج و عبرت گیرى در آنها مى بود و به تعبیر سیدالشهدا (ع) كه فرمود: «ارجعوا الى عقولكم» اگر به عقل و تجربه پنجاه - شصت ساله خود رجوع مى‏كردند و جنایتهاى ابوسفیان و معاویه و زیاد در كوفه و خاندان اموى را اصولا فراموش نمى‏كردند و گول ظاهر فعلى معاویه را كه دم زدن از دین به خاطر منافع شخصى است نمى خوردند و عمیق فكر مى‏كردند كه آیا امام حسین (ع) براى دین و دنیاى آنهابهتر بود یایزید و معاویه و عبیدالله ، هرگز چنین جنایتى واقع نمى شد...» 36.
آرى ، امام حسین (ع) با نهضت مقدس خویش در آن ظلمت سخت و در میان یأسها و ناامیدیهاى مطلق، و در موقعى كه ستاره‏اى در آسمان بشریت دیده نمى‏شد، مانند برقى درخشید و مانند شعله‏اى حقانى فرا راه آدمیان ظاهرگشت . او به خوبى مى دانست كه تنها مردم نادان و گمراهند كه آلت دست حكومتهاى ستمكار و بیدادگر و فاسد واقع مى شوند ، به همین خاطر با بذل خون پاك خویش سعى كرد ملت جاهل و گمراه را از آن وضع خطرناك و دردناك نجات بخشد. لذا امام صادق (ع) در فراز مورد بحث، هدف قیام حسینى را تنها فدایى امت گنهكار بودن و شفاعت از آنان در قیامت بیان نمى‏كند ، بلكه مى‏فرماید: هدف، نجات دنیاى انسانیت از جهالت و ضلالت بود.

پی نوشت :

19 بحارالانوار , علامهء مجلسى , ج 44 ص 381
20 نقل از كتاب <زندگانى حضرت ابى عبدالله الحسین > ابوالقاسم سحاب , ص 22
21 كشف الغمة , علامه اربلى , ج 2 ص 6
22 به نقل از كتاب <درسى كه حسین (ع ) به انسانها آموخت > شهید هاشمى نژاد, ص 450
(*) ـ بیتى از نگارنده .
23 حماسهء حسینى , شهید مطهرى , ج 2 ص 130
24 تحف العقول ,محدث حرانى , ص 275
25 تاریخ طبرى , ج 7 ص 300
26 جامع احادیث الشیعه , ج 12 ص 556
27 ترجمهء تاریخ سیاسى اسلام , ج 1 ص 351
28 تاریخ طبرى , ج 4 ص 347
29 ترجمهء لهوف سید بن طاووس , ص 132
30 نقل از كتاب <درسى كه حسین (ع ) به انسانها آموخت > شهید هاشمى نژاد, ص 447
31 درسى كه حسین (ع ) به انسانها آموخت , شهید هاشمى نژاد, ص 448
32 همان مأخذ.
33 نهج البلاغه , صبحى صالح , حكمت 333
34 ترجمه تاریخ سیاسى اسلام , ج 1 ص 352. به نقل از كتاب ماهیت قیام مختار , ص 201
35 بحارالانوار , علامه مجلسى , ج 45 ص 112
(*) ـ بیتى از نگارنده .
36 حماسهء حسینى , استاد مطهرى , ج 3 ص 47

منبع:www.qomicis.com
چهارشنبه 2/12/1391 - 22:11
اهل بیت
«گریه» مظهر شدیدترین حالات احساسى انسان است، و علتها و انگیزه‏هاى مختلفى دارد كه هر یك از آنها نشان دهنده حالتى خاص است . در روایات ، بعضى از انواع گریه تحسین شده و از صفات پسندیده بندگان پاكدل خداوند به حساب آمده است ، و بعضى از انواع گریه مذموم شمرده شده است .
گریه ، از حالات و انفعالات انسانى است كه با مقدمه‏اى از اندوه و ناراحتى روانى به طور طبیعى به ظهور مى‏رسد، و گاه ممكن است انگیزه‏اش هیجانات تند روانى باشد . مثل شوق و ذوقى كه از دیدار محبوب پس از زمانى طولانى ناشى مى شود. همچنین گاهى هم گریه كردن حاكى از عقاید مذهبى انسان است با این توصیف، از آنجایى كه گریه عملى طبیعى و اى بسا غیر ارادى است؛ لذا نمى شود مورد امر و نهى و حسن و قبح قرار گیرد، بلكه آنچه كه مورد حسن و قبح است، مقدمات و انگیزه‏هاى گریه مى‏باشد . چنانكه گفته‏اند: «تو آنى كه در بند آنى».
در اینجا براى اینكه بدانیم گریه بر سیدالشهدا (ع) چگونه گریه‏اى است و چه تأثیرات و بركاتى مى‏تواند داشته باشد، بهتر آن است كه اشاره‏اى به انواع گریه كنیم تا بعد از آن، نوع گریه بر آن حضرت برایمان معلوم گردد.
1- گریه طفولیت: زندگانى انسان با گریه شروع مى شود كه همان گریه، نشانه سلامت و تندرستى نوزاد است، و در واقع گریه در آن زمان ، زبان طفل است .
2- گریه شوق: مانند گریه مادرى كه از دیدن فرزند گمشده خویش پس از چندین سال سرداده مى‏شود . و این گریه‏اى است كه از روى هیجان و احیاناً جهت سرور و شادى به انسان دست مى‏دهد.
3- گریه عاطفى و محبت: محبت از عواطف اصیل انسانى است كه با گریه انس دیرینه دارد . مثلاً محبت حقیقى به خداوند حسن آفرین است و براى قرب به او باید اشك محبت ریخت.
صنما با غم عشق تو چه تدبیر كنم‏
تا به كى در غم تو ناله شبگیر كنم‏
4- گریه معرفت و خشیت: انجام عبادات خالصانه و تفكر در عظمت آفرینش و كبریایى خداوند ، و همچنین اهمیت تكالیف و مسئولیتهاى انسانى باعث مى‏گردد كه نوع خاصى از خوف، در درون انسان ایجاد شود و این خوف، خوفى است كه از روى معرفت به خداوند و تهذیب نفس به دست مى‏آید كه «خشیت » نامیده مى شود.
5- گریه ندامت: از عوامل اندوه زدایى كه منجر به گریه مى‏گردد، محاسبه نفس و حسابرسى شخصى است ، و همین حسابرسى باعث مى‏شود كه انسان به گذشته خود فكر كند و با حسابرسى ، جبران كوتاهى و خطاها را بكند و اشك حسرت و ندامت از چشمانش جارى نماید، این گریه، نتیجه توبه و بازگشت به خداست.
اشك میغلتد به مژگانم به جرم رو سیاهى‏
اى پناه بى پناهان، مو سپید روسیاهم‏
روز و شب از دیدگان اشك پشیمانى فشانم
‏ تا بشویم شاید از اشك پشیمانى گناهم‏
6- گریه پیوند با هدف: گاهى قطره‏هاى اشك انسان، پیام آور هدفهاست . گریه بر شهید از این نوع گریه است . گریه بر شهید خوى حماسه را در انسان زنده مى‏كند و گریستن بر سیدالشهدا (ع) خوى حسینى را در انسان احیا مى‏كند ، و خوى حسینى چنان است كه نه ستم مى‏كند و نه ستم مى‏پذیرد. آن كسى كه با شنیدن حادثه كربلا قطره اشكى از درون دل بیرون مى‏فرستد، صادقانه این پیوند با هدف والاى سیدالشهدا (ع) را بیان مى‏كند.
7- گریه ذلت و شكست: گریه افراد ضعیف و ناتوانى كه از رسیدن به اهداف خود مانده‏اند و روح و شهامتى براى پیشرفت در خود نمى‏بینند.
با ذكر این مطلب، حال باید بررسى كرد كه گریه بر حسین (ع) از چه نوع گریه است . هر كس با اندك توجهى خواهد دانست كه گریه بر حسین (ع) گریه محبت است ، آن محبتى كه در دلهاى عاشقانش به ثبت رسیده است . گریه بر او ، گریه شوق است ، زیرا قسمت زیادى از حماسه‏هاى كربلا، شوق آفرین و شورانگیز است و به دنبال آن سیلاب اشك شوق به خاطر آن همه رشادت، فداكارى ، شجاعت و سخنرانیهاى آتشین مردان و زنان به ظاهر اسیر ، از دیدگان شنونده سرازیر مى‏گردد و نیز گریه معرفت و پیوند با هدف متعالى و انسان ساز او است؛ و به تعبیر امام خمینى (ره) گریه سیاسى است كه فرمود: «ما ملت گریه سیاسى هستیم ، ما ملتى هستیم كه با همین اشكها سیل جریان مى‏دهیم و سدهایى را كه در مقابل اسلام ایستاده است خرد مى‏كنیم ».
هزار سال فزون شد ز وقعه عاشورا
ولى ز تعزیه هر روز، روز عاشور است‏
هیهات كه گریه بر حسین (ع) گریه ذلت و شكست باشد، بلكه گریه پیوند با سرچشمه عزت است، گریه امت نیست، كه گویا است ، گریه سرد كننده نیست ، كه حرارت بخش است، گریه بزدلان نیست، كه گریه شجاعان است ، گریه یأس و ناامیدى نیست كه گریه امید است، و بالاخره گریه معرفت است و گریه معرفت در عزاى حسین (ع) از انحراف و تحریف در قیام آن حضرت جلوگیرى مى كند و شاید به همین جهت باشد كه در فضیلت گریه بر سیدالشهدا (ع) روایات متعددى وارد شده است . از آن جمله، روایتى است كه امام صادق (ع) فرمود: «گریه و بى تابى در هر مصیبت براى بنده مكروه است، مگر گریه بر حسین بن على (ع) كه اجر و ثواب نیز دارد» . 85
گریه و عزادارى براى سیدالشهدا(ع) داراى آثار و بركات مهمى است كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:

1- حفظ رمز نهضت حسینى

از ارزنده‏ترین آثار و بركات مجالس عزادارى و گریه بر ابى عبدالله حسین (ع) حفظ رمز نهضت حسینى است .
براستى ؛ چرا در دوران منحوص سلاطین و پادشاهان جور از برپایى مجالس عزاى اهل بیت (ع) به خصوص سالار شهیدان جلوگیرى مى شد؟ آیا نه این است كه عزاى حسینى و امامان شیعه، سبب مى شود كه سخنوران و دانشمندان متعهد و انقلابى، مردم را از ظلم‏هاى حكومتها آگاهى دهند و انگیزه قیام آن حضرت كه امر به معروف و نهى از منكر است به اطلاع مردم برسد؟
آرى، اینگونه مجالس، آموزشگاهها و دانشگاههایى است كه به بهترین روش و زیباترین اسلوب مردم را به سوى دین خوانده و عواطف را آماده مى‏كند و جاهلان و بى‏خبران را از خواب سنگین غفلت بیدار مى‏سازد و نیز در این مجالس است كه مردم ، دیانت را همراه با سیاست، از مكتب حسین بن على (ع) مى‏آموزند.
گریه بر سید الشهدا (ع) و تشكیل مجالس عزاى حسینى نه تنها اساس مكتب را حفظ مى‏كند، بلكه باعث مى‏گردد شیعیان با حضور در این مجالس از والاترین تربیت اسلامى برخوردار شده و در جهت حسینى شدن رشد و پرورش یابند.
كدام اجتماعى است كه در عالم چنین اثرى را از خود بروز داده باشد؟ كدام حادثه‏اى است مانند حادثه جانسوز كربلا كه از دوره وقوع تاكنون و بعدها بدینسان اثر خود را در جامعه بشریت گذارده ، و روز به روز دامنه آن وسیعتر و پیروى و تبعیت از آن بیشتر گردد؟ از این رو باید گفت كه در حقیقت مراسم عزادارى حافظ و زنده نگهدارنده نهضت مقدس امام حسین (ع) و در نتیجه حافظ اسلام وضامن بقاى آن است .
تشكیل مجالس عزادارى حسین، نه تنها اساس مكتب را حفظ كرده و مى‏كند بلكه به علاوه سبب آن گردید كه شیعیان با حضور در این مجالس از والاترین تربیت اسلامى برخوردار شده و در جهت حسینى شدن رشد و پرورش یابند.
«موریس دوكبرى» مى‏نویسد: «اگر مورخین ما، حقیقت این روز را مى‏دانستند و درك مى‏كردند كه عاشورا چه روزى است ، این عزادارى را مجنونانه نمى پنداشتند . زیرا پیروان حسین به واسطه عزادارى حسین مى‏دانند كه پستى و زیر دستى و استعمار را نباید قبول كنند . زیرا شعار پیشرو و آقاى آنان تن به زیر بار ظلم و ستم ندادن است.
قدرى تعمق و بررسى در مجالس عزادارى حسین نشان مى‏دهد كه چه نكات دقیق و حیات بخشى مطرح مى شود ،در مجالس عزادارى حسین گفته مى شود كه حسین (ع) براى حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت و زیر بار استعمار و ماجراجویى یزید نرفت؛ پس بیایید ،ما هم شیوه او را سرمشق قرار داده از زیر دستى استعمار گرایان خلاصى یابیم و مرگ با عزت را بر زندگى با ذلت ترجیح دهیم...» 86.

2- ازدیاد محبت به امام، و تنفر از دشمنان آن حضرت

سوزى كه از دل سوخته عاشقان سیدالشهدا (ع) به چشم سرایت كرده و از مجارى دو چشم آنها به صفحه رخسار وارد مى شود، مراتب علاقه و اخلاص و دلبستگى به خاندان وحى و رسالت را مى‏رساند و این عمل اثرى مخصوص در ابقاى مودت و ازدیاد محبت دارد.
گریه بر حضرت سیدالشهدا (ع) از مواردى است كه هیچ انسانى از فرط دلسوزى و انقلاب، طاقت بردبارى و تحمل در برابر استماع مصائب او را ندارد، و این گریه و بیقرارى ، علاوه بر ازدیاد محبت و مهر و مودت، موجب كثرت تنفر و بى‏زارى از دشمنان و قاتلان آن حضرت شده و موجب برائت دوستداران این خانواده از دشمنان ایشان مى‏گردد.
بارى، گریه با آگاهى و معرفت بر امام حسین (ع) ، در واقع، اعلام انزجار از قاتلان اوست و این تبرى از آثار برجسته گریه بر امام حسین (ع) است زیرا مردم به ویژه افرادى كه داراى شخصیت هستند از گریه كردن در برابر حوادث تا سر حد امكان امتناع مى‏ورزند ، و تا شعله درونى آنان به مرتبه انفجار نرسد حاضر به گریه كردن مخصوصاً در برابر چشم دیگران نیستند، این گریه و عزادارى ابراز كمال تنفر در برابر تعدى و تجاوز و ستمگرى و پایمال نمودن حقوق جامعه و به ناحق تكیه زدن بر مسند حكومت آنان مى‏باشد.

3- آشنایى با حقیقت دین و نشر آن

یكى دیگر از آثار و بركات مجالس عزادارى سیدالشهدا (ع) این است كه مردم در سایه مراسم عزادارى به حقیقت اسلام آشنا شده و بر اثر تبلیغات وسیع و گسترده‏اى كه همراه با این مراسم انجام مى‏گیرد، آگاهى توده مردم بیشتر شده و ارتباطشان با دین حنیف محكمتر و قویتر مى‏گردد . چه اینكه قرآن و عترت دو وزنه نفیسى هستند كه هرگز از یكدیگر جدا نمى‏شوند و این آگاهى در اقامه ماتم و مراسم سوگوارى عترت رسول اكرم (ص) به خصوص امام حسین (ع) به آحاد مردم داده خواهد شد.

4- آمرزش گناهان

ریان بن شبیب از امام رضا (ع) روایت كرده كه فرمود: «اى پسر شبیب ، اگر بر حسین (ع) گریه كنى تا آنكه اشك چشمت بر صورتت جارى شود، خداوند گناهان كوچك و بزرگ، و كم یا زیاد تو را مى آمرزد» 87
و نیز فرمود: «گریه كنندگان باید بر كسى همچون حسین (ع) گریه كنند ، زیرا گریستن براى او گناهان بزرگ را فرو مى‏ریزد» 89.

5- سكونت در بهشت

امام باقر (ع) فرمود: «هر مؤمنى كه در سوگ حسین (ع) اشك دیده ریزد، به حدى كه بر گونه‏اش جارى گردد، خداوند او را سالیان سال در غرفه‏هاى بهشت مسكن مى‏دهد» . 90
و نیز امام صادق (ع) فرمود: «هر كس درباره حسین (ع) شعرى بخواند و گریه نماید و یك نفر را بگریاند، بهشت براى هر دوى آنها نوشته مى‏شود . كسى كه حسین (ع) نزد او ذكر شود و از چشمش به مقدار بال مگسى اشك آید، اجر او نزد خداست و براى او جز به بهشت راضى نخواهد شد» .91
و نیز فرمود: «هر كس كه در عزاى حسین (ع) بگرید یا دیگرى را بگریاند و یا آنكه خود را به حالت گریه و عزا درآورد ، بهشت بر او واجب مى‏شود» 92.

6- شفا یافتن

یكى دیگر از آثار و بركات مجالس عزادارى حضرت سید الشهدا (ع) شفا گرفتن است . به طورى كه بارها دیده‏ایم و شنیده‏ایم كه بعضى از عزاداران و گریه كنندگان بر حسین (ع) شفا گرفته‏اند.
نقل است كه مرجع بزرگ شیعه مرحوم آیة الله العظمى بروجردى در سن نود سالگى داراى چشمانى سالم بودند كه بدون عینك خطوط ریز را هم مى‏خواندند و مى‏فرمودند: این نعمت را مرهون وجود مبارك حضرت ابى عبدالله الحسین (ع) هستم : و قضیه را چنین نقل مى‏فرمودند:
در یكى از سالها در بروجرد بودم، به چشم درد عجیبى مبتلا شدم كه بسیار مرا نگران ساخته بود . معالجه پزشكان فایده‏اى نكرد و درد چشم هر روز بیشتر و ناراحتى من افزونتر مى‏گردید، تااینكه ایام محرم شد. در ایام محرم آیة الله فقید ، دهه اول را روضه داشتند و دسته‏هاى مختلف هم در این عزادارى شركت مى‏كردند . یكى از دسته‏هایى كه روز عاشورا به خانه آقا وارد شده بود، «هیئت گِلگیرها» است كه نوعاً سادات و اهل علم و محترمین هستند، در حالى كه هر یك حوله سفیدى به كمر بسته‏اند، سر و سینه خود را گل آلود كرده و بطور بسیار رقت بار و مهیج و در عین حال با سوز و گداز فراوان و ذكرى جانسوز آن روز را تا ظهر عزادارى مى كنند . آقا فرمودند:
«هنگامى كه این دسته به خانه من آمدند و وضع مجلس با ورود این هیئت هیجان عجیبى به خود گرفته بود من هم در گوشه‏اى نشسته و آهسته آهسته اشك مى‏ریختم و در این بین هم مقدارى گل از روى پاى یكى از همین افراد گلگیر برداشته و بر روى چشمهاى ملتهب و ناراحتم كشیدم، و به بركت همین توسل، چشمانم خوب شد و امروز علاوه بر اینكه متبلا به درد چشم نشدم، از نعمت بینایى كامل برخوردارم، و به بركت حضرت امام حسین (ع) احتیاج به عینك هم ندارم». با اینكه همه قواى جسمانى ایشان تحلیل رفته بود با این وجود تا آخرین ساعات زندگانى از بینایى كامل برخوردار بودند.

7- گریه كننده بر حسین، در قیامت گریان نیست

رسول اكرم (ص) به فاطمه زهرا (س) فرمود: «هر چشمى در روز قیامت گریان است مگر چشمى كه براى مصائب حسین (ع) گریه كرده باشد، چنین كسى در قیامت خندان و شادان به نعمت‏هاى بهشتى است». 93
آن روز دیده‏ها همه گریان شود ز هول‏ جز چشم گریه كرده بسوگ و عزاى او

8- امان از سكرات موت و آتش دوزخ

مسمع گوید: حضرت امام صادق (ع) فرمود: آیا متذكر مى شوى با حسین چه كردند؟ عرض كردم : آرى ، فرمود: آیا جزع و گریه مى‏كنى؟ گفتم : آرى ، به خدا سوگند گریه مى‏كنم و آثار غم و اندوه در صورتم ظاهر مى‏شود حضرت فرمود: «خدا اشك چشمت را رحمت كند . آگاه باش كه تو از آن اشخاصى هستى كه از اهل جزع براى ما شمرده مى‏شوند، به شادى ما شاد و به حزن ما محزون و اندوهناك مى‏گردند. آگاه باش كه بزودى هنگام مرگ، پدرانم را بر بالین خود حاضر مى‏بینى ، در حالى كه به تو توجه كرده و ملك الموت را درباره تو بشارت مى دهند، و خواهى دید كه ملك الموت در آن هنگام از هر مادر مهربان به فرزندش ، مهربانتر است» سپس فرمود: «كسى كه بر ما اهل بیت به خاطر رحمت و مصائب وارده بر ما گریه كند، رحمت خدا شامل او مى‏شود قبل از اینكه اشكى از چشمش خارج گردد؛ پس زمانى كه اشك چشمش بر صورت جارى شود اگر قطره‏اى از آن در جهنم بریزد، حرارت آن را خاموش كند، و هیچ چشمى نیست كه گریه كند بر ما مگر آنكه با نظر كردن به كوثر و سیراب شدن با دوستان، خوشوقت مى‏گردد» . 94
با توجه به این روایت شریف باید گفت:جایى كه آتش جهنم كه قابل مقایسه با آتش دنیا نیست و به وسیله گریه بر حسین (ع) خاموش و برد و سلام گردد ، پس اگر در موردى، آتش ضعیف دنیا عزادار حسینى را نسوزاند جاى تعجب نیست .
سید جلیل مرحوم دكتر اسماعیل مجاب (داندانساز) عجایبى از ایام مجاورت در هندوستان كه مشاهده كرده بود نقل مى‏كرد، از آن جمله مى‏گفت : عده‏اى از بازرگانان هندو (بت پرست) به حضرت سیدالشهدا (ع) معتقد و علاقه مندند و براى بركت مالشان با آن حضرت شركت مى‏كنند، یعنى در سال مقدارى از سود خود را در راه آن حضرت صرف مى‏كنند. بعضى از آنها روز عاشورا به وسیله شیعیان ، شربت و پالوده و بستنى درست كرده و خود به حال عزا ایستاده و به عزاداران مى‏دهند، و بعضى آن مبلغى كه راجع به آن حضرت است را به شیعیان مى‏دهند تا در مراكز عزادارى صرف نمایند.
یكى از آنان را عادت چنین بود كه همراه سینه زنها حركت مى‏كرد و با آنها به سینه زدن مشغول مى شد. وقتى از دنیا رفت، بنا به مرسوم مذهبى خودشان، بدنش را با آتش سوزانیدند تا تمام بدنش خاكستر شد جز دست راست و قطعه‏اى از سینه‏اش كه آتش، آن دو عضو را نسوزانیده بود.
بستگان آن دو عضو را آوردند نزد قبرستان شیعیان و گفتند: «این دو عضو راجع به حسین شماست» 95.

9- تأثیر شعر سرودن در عزاى حسینى

امام صادق (ع) فرمود: «كسى نیست كه براى حسین (ع) شعرى بسراید و گریه كند یا بگریاند مگر اینكه خداوند بهشت را بر او واجب كرده و گناهانش را مى‏آمرزد» .96

سخنى با حسین (ع)

«حسین ! اى پرچم خونین حق بر دوش،
حسین ! اى انقلابى مرد
حسین ! اى رایت آزادگى در دست،
در آن صحراى سرخ و روز آتشگون‏
قیام قامتت در خون نشست، اما
پیام نهضتت برخاست‏
از آن طوفان «طف» در روز عاشورا،
به دشت «نینوا» ناى حقیقت از «نوا» افتاد
ولى ...
مرغ شباهنگ حقیقت ، از نواى ناله «حق ، حق » نمى‏افتد».
سلام بر تو ، اى حسین !
سلام بر خط شفقگون كربلا، كه خون تو را، اى خون خدا - همواره بر چهره افق مى‏پاشد و غروب هنگام، سرخى آسمان مغرب را به شهادت مى‏گیرد ، تا آن جنایت هولناك را هر چه آشكارتر بنمایاند و چشم تاریخ را بر این صحنه همیشه خونین بدو زد و گوش زمان را از آن فریادها تندر گونه آن عاشوراى دوران ساز، پر كند.
اى حسین ... اى عارف مسلّح !
كربلاى تو، عشق را معنى كر دو انقلاب تو اسلام را زنده ساخت و شهادت تو، حضور همیشگى در همه زمان‏ها و زمین‏ها بود.
اى حسین ... اى شراره ایمان !
اى حسین ... اى در سكوت سرخ ستم، شهر آشوب!
در بهت خاموشى و ترس، تلخابه فریاد را در حلقوم شب ریختى و با نامردان تبهكار ، مردانه در آویختى.
عاشوراى تو، انفجارى از نور و تابشى از حق بود كه بر «طور» اندیشه‏ها تجلى كرد و «موسى خواهان» گرفتار در «تپه» ظلمت ظلم را از سرگردانى نجات بخشید.
چه مى‏گویم؟ ... تو تاریخ را به حركت آوردى و زبان زمان را به سرودن حماسه‏هاى زیباى ایثار و جهاد و شهادت گشودى . لحظه لحظه تاریخ را عاشورا ساختى و جاى جاى سرزمین‏ها را كربلا...
خفته بودیم و بى خبر ... اما تو، این «مصباح هدایت» و اى «كشتى نجات» گام خسته ما را به تلاش كشاندى و افسردگى یأسمان را به شور امید مبدل ساختى و از سكوت و درنگ و وحشت ، به فریاد و هجوم و شجاعتمان رساندى و پاى كوفته و پر آبله ما را، تابام آگاهى و تا برج بیدارى فرا بردى. 97
«اى حسین » ...
تو كلاس فشرده تاریخى .
كربلاى تو، مصاف نیست‏
منظومه بزرگ هستى است ،
طواف است.
پایان سخن
پایان من است
تو انتهاى ندارى ...98
والسلام‏

پی نوشت :

85. وسائل الشیعه , شیخ حر عاملى , ج 10 ص 393
86. بحارالانوار , علامه مجلسى , ج 44 ص 284
87. منتخب كامل الزیارات , ابن قولویه , ص 165
88. منتخب كامل الزیارات , ابن قولویه , ص 168
89. جلاء العیون , علامهء مجلسى , ص 462
90. بحارالانوار , علامه مجلسى , ج 44 ص 293
91. وسائل الشیعه , شیخ حر عاملى , ج 10 ص 397
92. داستانهاى شگفت , آیت الله شهید دستغیب , ص 9
93. اختیار معرفة الرجال , شیخ طوسى , 89
94. خلاصه اى از مقالهء <عاشورا> نوشتهء جواد محدثى .
95. <خط خون > موسوى گرمارودى .

منبع: www.qomicis.com
چهارشنبه 2/12/1391 - 22:11
شعر و قطعات ادبی
نویسنده: سید امیرحسین کامرانی راد
راه حسین، راه دل است و هرگاه عاشقی به دل توجه کند، او را می یابد. آری، قبر او در دلِ دوستداران اوست.
  • بیاییم در مکتب انسان سازِ او، از اکسیر محبتش مس وجودمان را طلای ناب و زر خالص گردانیم.
    تو را ز باب حسینی بَرند جانب جنّت
    تو را که عاشق اویی، تو را که شیعه اویی
    در راهِ خدا چو نیست شد هستِ حسین
    شد عالم هستی همه پابست حسین
  • ای حسین! ما بزم نشینان کوفی نیستیم. جانمان فدایت! پیشه‌مان عهدشکنی نیست و رسممان بی وفایی. از این روزگار ظلمانی خسته ایم. بمان و عشقت را چون باران بر سرزمین کویری روحمان بباران. بمان و سیل‌سیل و تاراج و تازیانه را بنگر که با اهل‌بیت حرمت و معصومیت چه می کند. اینجا در این عاشورا، هنوز هم خیمه های پریشان‌دل، در انتظار تواند. اینجا جز درود و سلام چیزی نیست.

    غروب آخر

    جواد محمدزمانی
    غروب آن روزِ خورشید، از غروبی غم‏انگیزتر خبر می‏داد: خون فرزند پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با شقایق خانه‏ی خورشید در هم آمیخت. نسیم، سینه زنان، خبر سوختن فرزندان فاطمه علیهاالسلام را به مدینه می‏بُرد و شب، سراسیمه از راه می‏رسید. اینک این پیکر عریان حسین علیه‏السلام است که بر رمل‏های دشت کربلا افتاده است؛ با هزار ستاره زخم، و دختری که به شیون افتاده است.
    خیمه‏ها، شعله‏زار شده بود و شراره‏ها میهمان دامن کودکان بودند و کودکان، میهمانِ خارهای که با آبله از پاهاشان پذیرایی می‏کردند. آن سوتر، تازیانه‏ها به نوازش یتیمان برخاسته بودند. و در این میانه، زینب علیهاالسلام ، آن همیشه‏ی پر از اندوه، چشمی به قتلگاه، که بدن پاره پاره را بیابد و دستی به نوازش کودکان، تا با فرا رسیدنِ شب، ترس بر اندامشان سایه نیندازد.
    آری! این دختر علی است که به قتلگاه آمده است؛ گوشه به گوشه‏ی میدان را می‏نگرد و ناگاه بوی گل، او را به سمت خویش فرا می‏خواند. با دامنی از اشک می‏دود و شاخ و برگ‏ها را کنار می‏زند؛ نیزه‏ها و شمشیرها را می‏گویم. و کم کم، بدنِ گُل که آرام بر سجاده‏ی گرم صحرا آرمیده است؛ بی‏سر!
    و آری! دوباره این دختر علی است که دست به زیر بدنِ پاره پاره می‏کند و سر به آسمان بلند، که «پروردگارا، این قربانی را از آل پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم قبول کن!» و سپس رو به مدینه، با پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به نجوا می‏پردازد که:
    «این کُشته‏ی فتاده به هامون حسین تُست»

    هر آینه حماسه ...

    جواد محمدزمانی
    مگر سرخ فامیِ دل‏های زخمی را نمی‏نگرید؟ مگر آسمان بارانی چشم‏ها را در نمی‏یابید؟ مگر ناله‏های اسیرانِ کاروان را نمی‏شنوید؟ مگر دیگرگونِ شقایق کاریِ دشتِ نینوا نمی‏شوید؟ مگر با تماشای سرهایی که بر نیزه شکوفه کرده‏اند، رشته‏ی صبر نمی‏گسلید؟ مگر دلتان با کودکانِ خسته در میانِ راه، تازیانه نمی‏خورد؟ مگر دل شما را با زنجیرهایی که بر پای کاروانیان عشق بسته‏اند، به روی خارهای صحرا نمی‏کشانند؟ و مگر نمی‏خواهید دودِ آهتان، کاخ سبزِ اموی را سیاه کند؟
    پس، ای بازوان غیرت شیعه! هستی را به انتقام استخوانِ لهیده‏ی مظلومان کربلا بر آشوبانید و به احترامِ خونِ پاکِ آفتاب، که بر ریگ‏های گرم صحرای تفّ، دریا شد، قیام کنید. ای فرزندان محرّمِ سال شصت! مشت‏های قرن‏ها ستمدیدگی را گره کنید و بر سینه‏ی ستم پیشگانِ بکوبانید. ای چشم‏های به افق دوخته! هرگز از طغیان باز نمانید که درختِ غیرت و صلابتِ نسل‏های پسین، از چشمه‏های جوشان چشم شما آب خواهد خورد ... و ای دل‏های دلیر! هر آینه آفریدگارِ حماسه‏ای باشید که تا بی‏کرانه‏ی دشت‏ها امتداد یابد و به کوه‏ها استواریِ دیگرگونه بیاموزد.
    بگذارید دست کم، قطره‏ی آبی باشیم که آتش سالیانِ درد را از دامن روزگار، اندکی فرو نشاند!
    بگذارید صادقانه به فریاد «هل من ناصر» قرون پاسخ گوییم و رؤیای رویت گونه‏های سرخ شهادت، در خاطرمان به وقوع بپیوندد و انگشتانمان، چین قبایِ خون خدا را در آغوش گیرد!

    آخرین شب مهتابی

    مهدی میچانی‏فراهانی
    اینک سپاهِ کوچک، در محاصره‏ی خیلِ بی‏شمارِ شیاطین، چون مهتابی زنجیر شده در بطنِ ظلمتِ نیمه شب. آیا چه خواهد شد؟ به فردایی می‏اندیشم که ای کاش هرگز از راه نمی‏رسید.
    اینک امامِ ستاره‏های فروزان را می‏بینم که این آخرین شب را برای دعا و استغفار، مهلت می‏طلبد. این آخرین شب، چقدر ظلمانی می‏گذرد و چقدر روشن. پایان است یا آغاز؟ چه کسی می‏داند؟
    علمدارِ تشنه، به پاسبانیِ خیام خورشید برخاسته است و در دل، به صبحی می‏اندیشد که همه‏ی بادها، سرخ می‏وزند و فرات، تشنه‏تر از لبانِ سوخته‏ی رقیّه‏ها، ندای العطش سر خواهد داد. علمدار، صدای حادثه را خوب می‏شناسد. پس تمامِ روز، خاطره‏ی ذوالفقارِ پدر را در خورد مرور می‏کند و به مشکی می‏نگرد که تهی مانده است؛ مشکی که باید سیراب شود و سیراب کند. سقّا شرمگین است.
    زره بر تن و کوهوار ایستاده؛ آن سو تر، جوانی هاشمی که گویی رسول خدا است که به نینوا آمده است. آری! علی‏اکبر، تیغ صیقل می‏دهد و ذکر می‏گوید و لحظه شمار حادثه‏ی موعود است. فردا آیا چه کسی سر از پیکرِ شبیه‏ترینِ مردم به رسول خدا، جدا خواهد کرد؟
    خیمه‏ای می‏سوزد. تبِ زین العابدین، نینوا را به آتش کشیده است؛ مردی که امروز شاهد است و فردا مشهود.
    زنی به پرستاری ایستاده که اندیشه‏ی مصیبتِ فردا، عطش را از یادش برده است ـ تشنگی، دغدغه‏ی کودکانه‏ای است، وقتی که سخن از تکّه تکّه شدنِ خورشید باشد ـ؛ زینبی که امروز، مسافرِ قافله است و فردا قافله سالار. شیر دخترِ علی، که فردا، مرثیه خوانِ عزیزان است و فرداها، پیامبرگونه، حدیثِ کربلا را با خود به دور دستِ زمان خواهد برد. می‏بینم لحظه‏ای را که آتشِ سخنانش، بر پلکان دار الخلافه، شام را ذوب خواهد کرد.
    قافله‏ی اندک، امشب، آخرین مهتاب را تجربه می‏کند. مردانی را می‏بینم؛ سوگوار و شادمان ـ سوگوارِ رنجِ امامِ خویش و شادمانِ وصالِ خود به معبود ـ صف می‏آرایند. بادهایی برهنه، که خود را برای آفرینشِ توفانِ فردا مهیّا می‏کنند. پس، وسوسه‏ی پیکر دژخیمان، تمامِ تیغ‏ها را برآشفته است و کمان‏ها، از همین حالا کشیده شده‏اند. هفتاد و دو شمشیر صیقل خورده، در هفتاد و دو دست، که فردا به نیروی شگفتِ عشقی بی‏کران، خواهند رقصید. هفتاد دو سر که خود را برای درخشیدن بر نیزه‏های فردا، آماده می‏کنند و هفتاد و دو پیکرِ عطرآگین، که خاکِ کربلا از وجودشان به خود می‏بالد. این قیامِ مردانِ حماسه است. فردا چه خواهد شد؟ چه کسی می‏داند؟ جز خدا

    آخرین وصیت

    محبوبه زارع
    این گریه‏ها، نشانه عجز و بیچارگى نیست؛ بلكه سرود حقیقت است و شعار شهادت! فریاد ملكوتى غربت است و نداى جاودان عاشورا. این آخرین خلوت امام زین‏العابدین علیه‏السلام است با پدر: «حالا كه عزم میدان دارى، مرا نصیحتى كن».
    و اباعبداللّه علیه‏السلام رو به تمام عالم امكان لب مى‏گشاید: «بپرهیز از ستم به كسى كه مدافع و یاورى جز خدا ندارد».

    در آرزوى پرواز

    خیل زنان و طفلان حرم، ملتمسانه خود را بر پاى امام انداخته‏اند و ناله مى‏كنند. سكینه التماس مى‏كند: «پدر! آیا تن به مرگ مى‏سپارى و ما را تنها مى‏گذارى؟! پس حالا كه مى‏روى ما را به حرم جدّمان بازگردان!»
    امام به سپاه دشمن كه بى‏تابانه در انتظار آمدن او ایستاده‏اند، نگاه مى‏كند و به برق شمشیرهاى برهنه چشم مى‏دوزد. آن‏گاه بلند و راسخ مى‏فرماید: «اگر صیاد از مرغ دست برمى‏داشت، بى‏شك پرنده در آشیانه‏اش آسوده مى‏خفت!» و اهل حرم بال از او برمى‏گیرند؛ مثل پرندگانى بى‏سامان!

    فراخوانى ازلى

    یارانى كه تا ساعتى پیش در ركاب او، خود را به میدان شهادت سپرده بودند، اینك همگى در خیمه شهدا آرمیده‏اند.
    حالا امام علیه‏السلام در كربلا، تنهاى تنهاست؛ امام علیه‏السلام صورت خود را به آسمان بلند مى‏كند، دست‏ها را بالا مى‏گیرد و فریاد مى‏زند: «آیا كسى هست كه از حرم پیامبر خدا دفاع كند؟ آیا یارى‏كننده‏اى هست كه ما را یارى دهد؟!»
    و این پرسش ازلى تا همیشه در ذهن حماسه‏ها ثبت خواهد شد؛ باشد كه اهل حق هماره این ندا را دریابند!

    تصویر عاشورایى

    شاید بتوان سر امام علیه‏السلام را بر نیزه بالا برد؛ اما كجا نیزه‏اى مى‏تواند حقیقت او را به تماشاى یزیدیان كوردل بگذارد؟! عاشورا در خود مرور مى‏كند ثانیه‏هاى زمان را و آینده را در خویش به تصویر مى‏كشد؛ تصویرى كه به تجسم هیچ نقاشى جز خدا در نمى‏آید. تصویر عاشورا، تا همیشه در خورشید منعكس مى‏شود و كربلا در آفرینش براى ابد انتشار مى‏یابد.
    و سلام بر حسین علیه‏السلام و تصویر همیشه جارى‏اش!

    پای رفتن، یا دل ماندن؟

    نزهت بادی
    سیاهی شب، محمل خوبی است برای گریز از آن‏چه در هزار توهای بن‏بست دلت مخفی کرده‏ای!
    پای بر مرکب تاریکی بنه و خودت را از مهلکه‏ی رسوایی‏ها برهان! فردا صبح، که فجر صادق بدمد مه، در این دشت پر بلا، قیامتی برپا می‏شود که «یوم تُبْلی السَرائر» خواهد بود و هر چه را که در پشت ظاهر دیندار خویش پنهان کرده بودی، در برق جلای شمشیرها عیان می‏شود.
    همین امشب تکلیفت را با خود معلوم کن: می‏روی یا می‏مانی؟
    اگر می‏بینی که امام حسین علیه‏السلام ،نور خیمه‏ها را خاموش کرده است و زنجیر بیعت خویش را از دست و پای دلت گشوده است و فرموده است: «شب را شتر رهواری برگیرید و پراکنده شوید»، برای این است که موریانه‏های ترس و تردید را می‏بیند که بر جانت افتاده‏اند و ریشه‏ی ایمانت را می‏خورند.
    خوب نگاه کن! امشب در کربلا، نسیم مرگ می‏وزد؛ نسیمی که بوی خون گرفته است؛ اما هنوز راه‏های انتخاب بسته نیست و بیابان کربلا، وادی حیرتی است برای آن سرانجامی که تو برای خویشتن رقم خواهی زد! امام عاشقان، امشب را از دشمن مهلت گرفته است تا پیش از شروع آن بلای عظیم، صف اصحاب عاشورایی، از یاران دنیایی جدا شود و هر که از خون خویش در راه خون خدا ـ ثاراللّه‏ علیه‏السلام ـ نگذشته است و جانش را برای قربانی کردن آماده نکرده است، از سیاهی شب و تاریکی بیابان بهره گیرد برای دور شدن از کربلا!
    تو چه می‏کنی؟ سرِ بریده، به سنان می‏سپاری، یا سرافکنده، عنان زندگی‏ات را به دست می‏گیری و از مواجهه با مرگ می‏گریزی؟ سینه‏ات را سپر نیزه‏ها و تیرهای بلا می‏کنی، یا از گریزگاهی که شیطان جلوی پایت گذاشته است، سینه خیز فرار می‏کنی؟
    همین امشب، باید کار را یکسره کنی! یا می‏مانی و شمشیرها سینه‏ات را می‏شکافند و نیزه‏ها جگرت را می‏درند و سنگ‏ها، صورتت را می‏خراشند و خنجرها، سرت را می‏بُرند و اسبان تازه نفس بر جنازه صد چاکت می‏دوند و عزیزانِ اهل خانه‏ات را تازیانه می‏زنند و به اسیری می‏برند؛ ولی نامت، جزء هفتاد و دو ستاره‏ی سرخ منظومه‏ی عشق، در آسمان کربلا می‏درخشد! و یا اینکه می‏روی و جانت را از مهلکه‏ی مرگ به در می‏بری و مال و دنیای پشیزت را حفظ می‏کنی و عزیزانت را از رنج و بلا دور می‏سازی و به خانه‏ات باز می‏گردی؛ ولی داغ ننگ و مذلّت، بر پیشانی‏ات زده می‏شود و دامان زندگی‏ات را به خون حسین علیه‏السلام می‏آلایی!
    با خودت اندیشیده‏ای! اگر بروی، چگونه می‏خواهی یک عمر، سرت را بالا بگیری؛ در هنگامه‏ای که سر بریده‏ی پسر فاطمه علیهاالسلام را بر نیزه‏ها می‏افرازند و سر تو سلامت می‏ماند!
    با خودت گفته‏ای که اگر بروی، چه ذلّتی را برای خویش می‏خری و چه آبرویی از شرف و غیرت خود می‏بری؟ جواب تاریخ را چه می‏دهی که تو را از نامردانی می‏شمارد که رسم غیرت و مردانگی نشناختند و امام زمان خویش در هجوم سگان درنده‏ای که از هر سو بر او حمله می‏کردند، تنها گذاشتند و به پستو خانه‏های امن خود پناه بردند؟ برای رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم چه پاسخی داری که جگر او را با لب تشنه پاره کردند و هتک حرمت ناموس آل‏اللّه‏ را نمودند؛ در حالی که تو جانی داشتی برای آن که پیشمرگ حسین علیه‏السلام شوی و زندگی داشتی برای به آتش کشاندن در راه پاسبانی خیمه‏های اهل حرم!
    حالا خودت می‏دانی که امشب را برای گریختن از کربلا و هراسیدن از مرگ برگزینی یا برای مناجات و وصیت در کنار امام عاشقان!
    باید، هم اینک انتخاب کنی که شب عاشورایی‏ات را چگونه رقم خواهی زد؟!

    خورشید به خون نشسته

    سیدعلی‏اصغر موسوی
    آسمان! چه دلگیری امشب؛ بی‏ستاره‏ترینی! کاش به چشمانم فرصتی می‏دادی تا شور اشک مرا، شعله‏ها بنشانند.
    ... و دیگر بار، نجوایی تمام غریبانه‏هایم را به اشک می‏سپارد و پیش روی نگاهم، تصویری جانکاه از غروب عاشورا می‏آویزد.
    غروب عاشورا، غربتی به طول تاریخ و زخمی ناسور بر زخمه‏ی زمان؛ که از لحظه‏ی «وداع» آغاز می‏شود و تا «خرابه‏ی شام»، ادامه دارد.
    آه ای لحظه‏های ویرانگر! ای لحظه‏های سخت جانکاه! مرا به کجا می‏برید؟!
    من از دست‏های خونین که گوشواره‏ی شکوفه‏ها را چید بیزارم.
    من از نگاه‏های آتشین که گیسوان خیمه را به خاکستر نشانید بیزارم.
    من از کسانی که عشق را، اشک را، شعله را و خون دل را نفهمیدند بیزارم.
    دلم می‏خواهد رو به‏قبله بایستم و دل به‏نجوای عاشورایی‏ترین دعا بسپارم. الهی به‏حق‏الحسین علیه‏السلام : قبول کن حج اشک‏هایم را، درد و داغ‏هایم را، سوزِهای‏هایم را.
    اینک، قنوت سبز و بارانی چشم‏هایم در آسمانت طنین می‏اندازد.
    یا قدیم الاحسان به حق الحسین علیه‏السلام ... آه، ای خدای شهیدان! این چه رازی‏ست که در نام مولایم قرار داده‏ای که تا به تکرار آن می‏پردازم، حس می‏کنم غروب عاشوراست، شام غریبان است و من با تمام آشفتگی، در کنار قتلگاه به این سو و آن سو می‏دوم و فریاد می‏کشم: اَینَ الشُموسُ الطّالِعه، اَینَ الاَقمارِ المُنیره، ... .
    کجاست خورشید به خون نشسته‏ی کربلا؟ کجایند آن ستارگان غلتیده در خون؟! کجاست آن غنچه‏ی نسترنی که در شبنم خون نشست؟!
    کجاست آن نهال برومندی که گیسوان آرزویش را، باد با خود برد؟
    کجاست آن نخل سخاوتمندی که بازوانش را غیرت عشق بُرید؟!
    کجاست؟ کجاست زینب؟ که به تماشای گودال قتلگاه بایستد و فریاد برآورد: اَینَ الحُسین ... اَینَ ابنآءُ الحُسین ... صالحٌ بَعْدَ صالِح ... صادقٌ بَعدَ صادق ...
    الهی به حق الحسین علیه‏السلام که بر سوختنم بیافزای و جاودانی ساز ناله‏ای را که در دل دارم.
    نیِ من را چو آتش در دل افتاد
    دل دریایی‏ام را مشکل افتاد
    میان سوختن‏های پیاپی
    طنین ناله‏اش بر ساحل افتاد

    در سوگ لاله‏ها

    حورا طوسی
    شعله‏ها، ناله‏کنان، سر بر آسمان داده‏اند و خیمه‏ها، افتان و خیزان، سر بر خاک سوخته‏ی صحرا می‏سایند. صدای خرد شدنِ استخوان خیمه‏ها به گوش می‏رسد و چار چوب این تنها سر پناه اهل بیت، بر مصیبت‏ها و دردهایشان فرو می‏ریزد.
    باران، بهانه‏ی عقده گشایی ابرها شده است. شانه‏ی موج، از سیل اشک‏های فرات، به سختی تکان می‏خورد. زمین، گردنِ شکسته‏ی نخل‏هایش را به نظاره نشسته است و آسمان، تصویر گمشده‏ی ستاره‏های درخشانش را آیینه‏وار، در رأس‏های به خون تپیده جستجو می‏کند.
    هزار دستان روزگار، زانوی ادب به پیشگاه شمشیر زنی زده‏اند که با طنین دلنوازِ «مَا رَأَیْتُ الاَّ جَمِیلاً» عشق را شاگرد مکتب خود نمود. ریگ‏های کربلا، تکّه‏های دل زمین، در تماشای صبر زینبند. گودی قتلگاه، قلب فرو ریخته‏ی زمین، در تماشای عاشقی حسین علیه‏السلام با خداست. ژاله از گونه‏ی گل، همیشه جاری است؛ از آن دم که تیر دشمن، مشک آب و غیرت عباس علیه‏السلام را نشانه رفت و عرق شرم، بر چهره‏ی گلگونش جاری شد. شمشادها، عَلَم حیرت زمین از رشادت‏های شمشاد به خون غلطیده‏ی حسینند و تمام غزل‏های ناز و نیاز، سیه پوش نجواهای پریشانی رقیه و رباب و سکینه و زینب علیهاالسلام اند با سر حسین علیه‏السلام ، که با غزل عشق بر سر نیزه قرآن می‏خواند.

    تبارشناسی عاشورا

    جواد محمدزمانی
    عاشوراست که فریاد شور گسترش، در همیشه‏ی گلدسته‏های تاریخ بلند است و به روان مسلمانان، قرآن می‏آموزد.
    عاشوراست، آن راز بزرگی که با ماندگاری حجّ می‏انجامد و صفا و مروه را حیاتی دیگرگونه می‏بخشد.
    عاشوراست، آن خون سرخی که در رگ‏های جوانمردان اقلیم روشنایی، به خروش درآمده است.
    عاشوراست، که از نماز، حماسه می‏سازد و سجاده را با گل‏های شقایق زینت می‏بخشد.
    عاشوراست که «ما عرفنا حقَّ معرفتک» را جامه‏ی عمل می‏پوشاند و «ما عبدنا حقَّ عبادتک» را جلوه‏ی دیگرگونه می‏دهد. عاشوراست که «رسالت» را از «اسارت» باز می‏شناسانَد و «حیات» را در «ممات» می‏باورانَد.
    عاشوراست، که به آبشار روان زندگی، طراوت می‏چشاند و پرتوهای ملکوت را به گستره‏ی خاکی باز می‏تاباند.
    عاشوراست، که طفل عقل را در صحرای جنون می‏دواند و نهالِ خروش را در سرزمین سکوت می‏نشاند.
    عاشوراست، که نوجوان شجاعت را به بلوغ می‏رساند و به چشمانِ منتظر، سعادت فروغ می‏رساند.
    عاشوراست، که حساب از گستاخی زورمندان می‏ستاند و کتاب مظلومیّت بشر را باز می‏خواند.
    عاشوراست، که دوباره به عدالت سلام می‏کند و کارِ هر چه ستم را تمام می‏کند.
    و عاشوراست، آن حقیقتی که عاشورایش می‏خوانند و برادر بزرگ‏ترِ تاسوعا!

    پنجره‏ای به عاشورا

    جواد محمدزمانی
    برخیز! برخیز و بالا را نگاه کن! ملکوت را می‏گویم! همان جا که گمان داری پرنده‏ی اندیشه‏ات، توان پرواز بدان را نخواهد داشت. راهت را بازیاب و قیامت آغاز کن! از این‏که به سمت مشرق آفتاب گام برمی داری و سرشار از روشنی می‏شوی و سنگلاخ‏ها را در زیر گام‏هایت لِه می‏کنی، بر خود ببال!
    برخیز! آن‏گونه که نشستن و ماندن، پیش رویت دست و پا بزند و خواب، در بستر تنهایی بیارامد.
    آن‏گونه برخیز که برخاستن با تو برخیزد و قیام تو، بهار را از خاک برخیزاند. آن‏گونه برخیز که چشمه‏ها، چون اشک، از چشمان، و اشک‏ها، چون آب، از چشمه ساران برخیزند.
    برخیز که نفسِ گرمِ پیامبران پیشین، به تو روح بخشیده است و خونِ شهیدان عشق، همراه با سپیده، چهره‏ی تو را سرخ و سفید خواسته است. برخیز که قیام مصلحان تاریخ، تو را قامت آفریده است و همّت دلیر مردان دشت جنون، تو را بازوان فراخ ساخته است. برخیز که خون دل‏های باغبان فضیلت، در سینه‏ی تو شقایق شده است و ملکوتِ نیایش شب زنده دارانِ عشق، روح تو را پرنده کرده است.
    برخیز! برخیز و پنجره‏ای رو به عاشورا بگشا؛ پنجره‏ای به حماسه پنجره‏ای به عرفان پنجره‏ای به احساس و پنجره‏ای به هر چه پنجره! برخیز و پای در خنکای فُرات نِه تا دلت از گرمای نخل‏های سوزان کربلا آتش بگیرد. برخیز و دست در خاک‏های تفتیده‏ی کربلا فرو بَر تا به خنکای بی‏وفاییِ نامردْ مردمان کوفه، نفرین روانه سازی. برخیز! برخیز که برخاسته بمانی.

    آخرین قد قامت الصلوة

    مهدی میچانی‏فراهانی
    گاهِ نمازِ آخرین است، مولا! لختی دست از جنگ بدار.
    نینوا، حریق خون و آهن است. مهلتی باید که اینک، ظهرِ آخرین است. این آخرین راز و نیاز را بگذار به تو اقتدا کنیم مولا! بگذار برای آخرین بار، از خاک، سری به افلاک برکشیم. در این تبانی درد و آتش، بگذار بار دیگر در محضر عشق بایستیم. مباد که لحظه‏ای، دستانمان سست شود و مباد که لحظه‏ای تیغ از کف بگذاریم و مباد که از خاک نینوا برویم! جز به وقتی که فرشتگان، روحمان را، عمود، به آسمان برند. مهلتی باید ...
    سرنوشت غریبی است. یک عمر، سراسر عاشق پرواز بوده‏ایم. اینک با دو بالِ سرخ، از باتلاقِ خون و نیزه و پیکر، پَر می‏کشیم. آه! از پیله‏ی اسارت این خاک.
    ناسوت مالِ آن همه ناسوتی. این خاکِ تیره مالِ آنها که روحشان چون خاک، تیره است. خورشید مالِ ماست؛ ما را چه باک از رفتن، وقتی که آخرین نماز لبریز عشق را، بر قامت قیام امام اقتدا کنیم.
    «قد قامت الصلوة»
    پس امام به نماز می‏ایستد و گروهِ اندکِ عشّاق نیز. تیر و نیزه است که از هر سو می‏رسد و صدای تمسخر دژخیمان: «نماز شما مقبول نیست.»
    عجب! شما که پشت به قبله نماز می‏گزارید، نمازتان قبول؛ امام حسین علیه‏السلام که خود، باطن کعبه است، خیر؟
    «قد قامت الصلوة»
    و آن‏که، پیش‏تر از امام، ایستاده و سینه را سپر تیرها کرده است گرچه دیگر رمقی ندارد؛ امّا عاشقانه و کوهوار، هر لحظه، هجوم تیری را به تمامِ سینه می‏خَرَد. این تاوانِ عاشقی است؛ قیمتی که باید پرداخت.
    «قد قامت الصلوة»
    و یارانِ ایستاده، دیگر نه عطش می‏شناسند و نه سوزشِ جراحتی حس می‏کنند؛ آخر نماز، گاهِ بی‏خودی است؛ که چشمه‏ی زلال عشق، همه را سیراب می‏کند و هیچ زخمی نیست؛ که آنجا، مقام صحّت و کمال است.
    «قد قامت الصلوة»
    تیره بخت آنان، که دل به بیعتِ خلیفه‏ی پوشالیِ خویش بسته‏اند و صدای سکه‏های کیسه‏ی ابن زیاد را از دور می‏شنوند. سردارانِ شکست خورده‏ای که جاهلانه، نعره‏ی پیروزی سر می‏دهند. اینک آیا فاتح چه کسی است؟ پاسخ دشوار نیست.
    گاهِ نمازِ آخرین است مولا! پس شهادت می‏دهم به عشق و شهادت می‏دهم به ایمانی که تیغ بر کف ما نهاد و گواه می‏گیرم ریگ ریگ بیابان را که بگوید پیکر ما چگونه بر خاک افتاد و گواه می‏گیرم هفتاد و دو تیغ را که بگویند چگونه به رقص درآوردیمشان.
    فأشهد انّ العشق، سبیلنا الی اللّه‏.

    چهل منزل استقامت

    طیبه تقی‏زاده
    بالای گودال ایستاده‏ای؛ چشم‏هایت خون گریه می‏کند، بغض، گلویت را آتش زده و حنجره‏ات، زخمی‏تر از گلوی اصغر، فریاد را در خود فرو می‏خورد.
    ای کاش زمان لحظه‏ای باز بایستد و تو یک بار دیگر، خورشید را بوسه زنی. شاید، دوباره عطر یاد پیامبر را در گلوگاه عشق استشمام کنی. می‏ایستی؛ آن‏گونه که کوه، از ایستادنت شرم می‏کند.
    می‏گریی؛ امّا آرام آرام؛ آن‏گونه که تنها لب‏های ترک خورده‏ات گرمای این دانه‏های مذاب را حس کنند و چشم‏های خیره‏ی دشمن، بی‏صبری تو را نبینند.
    نمی‏دانم، آن زمان که باد، خاکستر خیمه‏های سوخته را بر سرت می‏ریخت، چشم به کدام سو دوخته بودی؟ داغ سوختگی دامن‏های شعله‏ور را بر سینه می‏زدی یا غروب بی‏یاور خورشید را صبورانه نگاه می‏کردی؟
    ای کاش زمان به عقب برمی‏گشت و تو بار دیگر عباس را می‏دیدی که چون مهتابی از پشت خیمه‏ها تیغ برکشیده، و علی‏وار، غیرتش را وقف معصومیت کودکان می‏کند!
    تو بالای گودال ایستاده‏ای و هنوز از بهت این واقعه بیرون نیامدی که، ناگاه، فریاد عمه‏جان کودکی، از میان هلهله‏ی شام، چنان ضجه سر می‏دهد که بار دیگر خاطره‏ی تازیانه‏های فدک، در نگاه زنده می‏شود.
    ... ایستاده‏ای و حالا خورشید را می‏بینی که بر پشت نیزه، تیغ کشیده است و این بار، تو هستی که زمان را به حرکت وا می‏داری تا فصاحت کلامت را به قامت چهل منزل استقامت، به گوش تمام تاریخ برساند.

    آخرین قربانی

    علی خیری
    عصر عاشوراست. اینک حسین در پیشگاه تاریخ، یکه و تنها، از حریم عشق پاسداری می‏کند و صحرای کربلا، آخرین قربانی خود را به نظاره ایستاده است. دیگر کودکان، عباس را در کنار خود نمی‏بینند. فرات، تشنه‏تر از همیشه، بی‏تاب و پریشان، به خود می‏پیچد. سینه‏ی خیمه‏ها از آتش درد می‏سوزد. خورشید از شرم، آرام آرام رخ در نقاب می‏کشد. همه‏ی هستی، مبهوت این که آیا حسین را تشنه سر می‏برند یا نه؟ آیا از این پس، زینب، قافله را به پیش خواهد راند؟ آیا پاره‏ی تن رسول‏اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم لگدمال سم اسب‏ها خواهد شد؟ لحظه به لحظه چهره‏ی حسین برافروخته‏تر می‏شود. برای زینب، مثل روز روشن است که دیگر حسین جز خدا را نمی‏بیند و نمی‏خواهد. زینب می‏داند که واپسین دقایق حیات برادر است. برادری که یک به یک زنجیرهای تعلق را ازدست و دل می‏برد تا مجال پریدن بیابد. حسین در گودال قتلگاه سر بر آسمان می‏ساید تا به تاریخ اعلام کند که اگر این همه، در راه دوست باشد، در حضیض نیز می‏توان عزیز بود. به راستی کربلا چکیده‏ی همه‏ی تاریخ است؛ تاریخی که هماره شاهد ستیز حق با باطل بوده است.یک روز، حق، ابراهیم می‏شود و تبر در دست، بت‏های نمرودی را در هم می‏شکند تا در هرم آتش، غرق گل و بلبل شود. یک روز، موسی می‏شود و با عصایش، دریا می‏شکافد و فرعون را از سریر بخت به زیر می‏آورد. یک روز، محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم می‏شود و بت‏های ابوسفیانی را به کرنش وا می‏دارد و اینک، در سال 61 هجری، خداوند اراده کرده است که بیرق حق در دست‏های حسین چهره بنماید. چه شگفت‏آور است این تاریخ!!
    و اکنون، هیاهو جای خود را به سکوتی مرگبار داده است. دیگر هفتاد و دو کهکشان، در طواف خورشید، آرام گرفته‏اند. تن‏های بی‏سر، جای جای دشت را پر کرده است. یزیدیان، بی این که خود بدانند، با دست خود، گورهای ابدی خویش را کنده‏اند؛ بگذار اینک در مستی گمراهی خود خوش باشند و در چراگاه بی‏خبری، شکم‏هایشان را پر کنند تا روز واقه فرا برسد؛ روزی که فاطمه، با دست‏های بریده‏ی عباسش، در پیشگاه خداوند فریاد تظلم سر خواهد داد.
    راستی! اگر خوب عباس را مرور کنی، می‏بینی هیچ ارزش و الگویی نیست که در او نباشد؛ اگر به دنبال طرحی از وفا و مردانگی باشی، عباس هست؛ او که در آب هم تصویر حسین را می‏بیند. اگر به دنبال شجاعت باشی، باز عباس را نشان می‏کنی و اگر در پی ساقی لب‏های سوخته باشی، سراغ عباس را می‏گیری. تنها حسین و خدایش عباس را می‏شناسند.
    از همان روز که عباس دیده به جهان گشود، فدایی حسین بود.مادرش او را دور سر حسین طواف می‏داد و علی بازوانش را غرق بوسه می‏کرد؛ تا این که کربلا رقم خورد و عباس، مجال جانبازی یافت. هرکس نداند، فرات می‏داند که در آن نیم‏روز، عباس چه کرد؟ راستی اگر عباس در کربلا نبود، آیا وفا و جوانمردی مجال ظهور می‏یافت؟

    هجرتبرای حرّ

    جواد محمدزمانی
    نماز را به جماعت خواند؛ به امامت همان که باید می‏خواند و پس از نماز، گلنغمه‏هایِ امام عشق را شنید که می‏فرمود: «سپاس خدای را و سلام بر شما میزبانانِ من. به سرزمینتان آمدم، چون دعوتم نمودید؛ با نامه از پی نامه و ناله‏ی کمک برای مردمان ستمدیده‏ای که چشم به راهِ رهبری آزاده بودند. حقّتان بود که ستم را رضا ندهید وآرمان پیکار را در خود زنده بدارید و این بر عهده‏ی من، که خواسته‏تان را بی‏پاسخ نخواهم.
    اکنون، این منم و شما و نامه‏های انبوهتان. اگر پشیمان شده‏اید و به ستم خشنود و جبرانگارانه، باور داشته‏اید که سرنوشتتان همین خواهد بود و جز آن از دستتان بر نمی‏آ ید... از همین‏جا باز می‏گردم؛ همانا پروردگار، سرنوشت هیچ گروهی را بر نمی‏گرداند مگر با خواسته‏ی خودشان. چه بهره از بودن من، آن‏گاه که شما دگرگونی را نخواهید؟! امّا اگر یک تن از شمایان، ستم را خصم پندارد و پیکار را برگزیده باشد، دلیلی خواهم یافت تا بمانم...».
    و پاسخ سپاهیان مقابل، سکوت بود؛ سکوتی مرگ‏بار! تنها یک نفر بود که وحشت ودهشت، همه‏ی جانش را فرا گرفته بود و می‏اندیشید به آخرین جرعه‏های سخنان ناب امام عشق؛ همان که هموطنانش او را می‏طلبیدند و اکنون با شمشیرهای برهنه به استقبالش صف کشیده بودند! بدان می‏اندیشید که در کدام هوا نفس می‏کشد و همصدا با کدام مردمان شده‏است، مردمان خدعه و نیرنگ؟ و چرا؟
    در خودش سر فرو می‏بَرَد و به روزها و شب‏هایی که گذرانده است رجعتی دیگرگونه می‏کند. گویی خودش را شرمسار تباری می‏بیند که مدت‏ها آن‏ها را به فراموشی سپرده بود؛ نسل آینه‏ها.
    زنجیرهای شب را حلقه حلقه می‏دَرَد و به پیش می‏آید و چشمِ بسته‏ی خویش را می‏گشاید، به هرچه زیبایی: «اِنَّ اللّهَ جَمیلٌ و یُحِبُّ الجَمالَ». حِرای سینه‏اش کم کم حس می‏کند که پیامبری به رسالتِ نور مبعوث خواهد گشت با لیلة القدری پر از ستاره‏های فروزان.
    باید کم کم طلوع کند، از سمت مشرقِ تنهایی و به ظهور روز واقعه برسد؛ باید کم کم ببارد، در طروات دل‏انگیز خودش بابارانی که روحش را شادابی دو چندان بخشد؛ و اینک آن هنگام است که هنگامه ساز شود در پیکار عقل و عشق.
    به سمت نور پر می‏کشد و طعم خوش رهایی را می‏چشد. آزادی و آزادگی. از این پس او را به حقیقت باید «حُرّ» نامید و سربازی در سپاه «حسین علیه‏السلام » نه «یزید». این حسین بود که فریاد برداشت: «مردم! پیامبر خدا می‏فرمود: کسی که قدرتمندی را درنگرد که ستم را به جای داد، برگزیده وحرمت حریم پروردگار را درمی‏شکند و راهی خلاف رسالت می‏پیماید و به ستم دست بر می‏گشاید، و با این همه در گفتار و کردار به دگرگونی او نکوشد، خدا او را همنشین آن ستمکار در قیامت قرار می‏دهد.
    نگاهی به پیش رو و نگاهی به واپس! در واپس، مرداب‏ها و مردارها با شکم‏هایی انباشته از حرام و دستانی که تنها راه کاسه تا دهان را می‏پیمایند و در پیش‏رو، آفتاب‏ها و بهارها با نفس‏هایی که عطرِ خوش سیبِ شهادت را می‏پراکند؛ و گاه این اندیشه که چگونه پیش از این، همین را حس نکرده بودیا بدان نیندیشیده بود! این‏گونه است که هوای رفتن از «رخوت» می‏کند و لحظه‏هایی با خود «خلوت»، و سرانجامِ آن آشکار است: آری، «هجرت»!
    برای رهای از انجماد و رخوت باید دل به آفتاب سپرد و برای آشنایی با همیشه‏ی خلوت، باید به شمع و پروانه نگریست؛ از آغاز شب تا سپیده‏دم که نعش پروانه را باد به دوش خواهد گرفت و در بی‏کرانه‏ی آسمان به خاک خواهد سپرد. همان‏جاست که مبنای سال هجری شمسی و قمری آشکار می‏شود! یعنی آن‏جا که هجرت از خویش آغاز خواهدشد.
    «حُرّ» از آن مردمان است که آشوب‏های درونیِ خود را درمی‏یابد:
    در اندرونِ منِ خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
    و دل می‏سپارد پیش از این که سر بسپارد. از آنان است که مرز دشمن و دوستش با عشقِ ناب تعریف می‏شود و ناگاه جای خود را در سپاه همان که تا لحظه‏های پیش، دشمنش می‏پنداشت خالی می‏بیند و پر می‏کشد از سرزمین «هست»ها به ملکوت «باید»ها! از قبیله «بنی یرموع» در می‏گذرد و به پذیرش قبیله‏ی «بنی‏عشق» درمی‏آید. اشرافیّتِ مرده‏اش را وا می‏نهد و در راهِ عقلانیّت ناب، همه، او می‏شود و چقدر هم پرشتاب!
    روزهای بی‏حسین علیه‏السلام را به شرم می‏نشیند و ندامت خود را در نگاه می‏ریزد؛ آن‏گونه که امامش شایانِ عفوش ببیند. آن‏گاه به سمت آن همیشه‏ی با او، آن ستاره‏ی دنباله‏دار که به دنبالش آمده بود، آن سپیده سوارِ دشتستانِ فطرت، اسب می‏دوانَد؛ از سپاه «بنی‏امیه» به سپاه «بنی‏آدم!» و از زمستان به بهار!
    نیرنگِ تلخ سپاه کوفه که به میهمانِ خود حتی اجازه‏ی بازگشت هم نمی‏دهد، خاطرش را می‏آزارد و بیش از آن، آن خفّت و خواری که کسی بخواهد هم پیکارِ چنین مردمانی باشد: مجسّمه‏هایی سنگی و چوبی در سنگستانِ کوفه!
    دیگر او فرمانبری نیست که با عنوان «فرماندهی» دل خوش بدارد. دیگر او همان کسی نیست که «پسر سعد» به بودنش خشنود باشد تا پا بر سینه‏ی مظلومی بفشارد. دیگر او همان نیست که برای سروری چندروزه، گناهی هماره را بر دوش کشد. دیگر او دیگر است. آن دیگرِ ایثارگر!
    یک‏سو نور می‏دیدو دیگر سو نارْ یک سو گل می‏دید و دیگر سو خارْ یک سو آشوب می‏دید و دیگر سو قرار
    و این‏گونه بود؛ سخت بی‏قرار!
    آری! عطر خوش «یا فاطمه»، ثانیه‏هایش را پُر کرد و از جاریِ کوثر سیراب شد. دل به دریا زد و اکنون می‏رزمد؛ آن‏گونه که رزم برایش تکبیر می‏گوید، با این امید که لحظاتی دیگر سرنوشتی سرخ، او را در دامنِ سبز امامش جای خواهد داد.
    امام به کنارش آمده‏بود و دستمالی به رنگ سپیده ارزانیِ پیشانی‏اش ساخته بود. و این تن او بود که افتاد بر خاک، تا افلاک تشییع می‏شد.

    در آغوش میدانبرای «نضر بن ابی نیزر»

    جواد محمدزمانی
    خرماپزانِ دردهای فراهم آمده‏بود و نخل‏ها به مهربانی، بر سر عابران سایه می‏افکندند. خورشید، تازیانه‏ی شعله‏های خود را بر زمین می‏نواخت و عطش از لبانِ انتظار لبریز می‏شد. صدای مردی از تبار آسمان، حجم زمین را در آغوش کشیده‏بود. صدایش باران بود و می‏بارید. هنگامی که در نخلستان، قوتِ لا یموتِ خود را می‏خورد، نخل‏ها برای تماشا خم می‏شدند و خورشید از شرم، عرق می‏ریخت. هر ضربه‏اش بر خاک، چشمه‏ای می‏شد جوشنده‏تر از آتشفشان و هر جرعه‏ی آن، زلال‏ترینی برای محرومان و دردکشان؛ و در خاک بذر می‏افشاند، آن‏گونه که «أَلدُّنْیا مَزْرَعَةُ الآخِرَة»: همه برای خدا و با هردانه‏اش، هزار «یا قُدُّوس» می‏شکُفت.
    به روزگار می‏اندیشید، و به آدمی که در فریب ابوالمال‏ها «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاِحسَان» را به دست فراموشی سپرده بود!به این می‏اندیشید پای انسانی چگونه در شن‏زارها و ماسه‏ها، حماسه‏ها را به مرگ وا می‏دارد و چگونه خاطر خود را بدین خوش می‏دارد که پیروزی، فرار از مرگ است! در این فکر بود که چگونه مرده روح‏ها از خوبی سخن می‏گویند و با آن زندگی نمی‏کنند!
    هم او بود که به «علی» می‏اندیشید؛ فرابشری که همیشه‏ی بشارت بود؛ فرا حماسه‏ای که دشمنش همیشه در هراس بود؛ فرا عرفانی که دعای کمیلش، درخشنده‏تر از ستاره‏ی سهیل بود؛ فرا فرهنگی که زیستنش تمدّن‏ساز بود؛ فرا اندیشه‏ای که آسمان پیشه بود: می‏بارید و درختان فطرت را طراوتِ برگ و میوه و ساقه و ریشه بود.
    و در سال شصت هجری، به هجرت از خود آماده می‏شد و به کربلایی که برایش آغوش گشوده بود. به سالار عشقی که «هَلْ مِنْ معین»اش ندایی برای آزاد ساختن هر آن که مرغِ روحش در قفس گرفتار است، بود؛ و اکنون فرا فرصتی که در کاروان سربداران، نام‏نویسی کند؛ چرا که حروفِ مشترک «حسین» و «حماسه» را حس می‏کرد!
    «نصر بن ابی نیزر» به میدانی می‏رفت که شقایق نام خدای را می‏توان دید و هر زخمی، مُهری است که عشق را در تن آدمی به یادگار وا می‏نهد. میدانی که فرشتگان، رکابِ اسب‏سوار آن‏را بوسه می‏زنند و ملکوت در چکاچک شمشیرهایش برق می‏زند. میدانی که پایان آن پرنده شدن است و در آن می‏توان حماسه را به گرمی در آغوش کشید.
    و اینک «نصر» به نَصْر نزدیک می‏شود و جاودانه خواهد شد!

    آموزگار عشق تقدیم به «بُریر»

    جواد محمدزمانی
    از بزرگان تبار خود بود و قاری قرآن. سالیانی را در کوفه به معلّمی گذرانده بود و هرکسی در کوفه، از گلستانِ محضرش، اگرچه به قدر شاخه‏ای، گل چیده بود. علی علیه‏السلام را دیده بود و حکومتش راو این که چگونه آقای کوفه، در مسجد درس می‏گفت تا آن زمان که با فرقِ گلگون به آنچه آموخته بود، شهادت داد. مسجدی را دیده بود که علی علیه‏السلام بر منبر آن می‏رفت و فلسفه‏ی عشق را می‏آموزاند. همان زمان آموخته بود که از مدرسه و مسجد تا «میدان» راهی نیست و خوش‏تر آن که علم کسی به عمل بسرانجامد.
    معلمّی بود با مدرسه‏ای به وسعت هستی و همه‏جا سرگرمِ تعلیم و تعلّم. او معلّم هنر بود و سرمشق دانش‏آموزانش «هَیْهات مِنَّ الذِّلَّه»ای که از امامش آموخته بود. پیرآموزگاری بود که در احیای «کلمةُ الحق»، قلم را به خانه وا نهاده بود و سلاح رزم به دست گرفته بود؛ آن‏گونه که عقل و عشق را درس دیگری می‏آموخت از جنس «جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
    ... و اکنون روز موعود است و موعود روز! خورشید از برق شمشیرها نور می‏گیرد و مردانی از تَبار آسمان پای در رکاب اسب فرو برده‏اند. تا هنگامه‏ی دیگری گرم کنند.
    دو سپاه روبروی هم ایستاده‏اند. یکی با آرزوی قرب الی‏اللّه و دیگری به امید غنیمت جنگی. یکی به انگیزه‏ی حیات طیّبه و دیگری به شوق زنده ماندنی چندروزه. یکی با خدای خود خلیل شده و دیگری با ادّعای خود فُسیل شده. یکی حماسه‏ساز و جانباز و دیگری هرروز به یک ساز و نیرنگ باز و یکی هم رکاب با بزرگِ مردان شهید و دیگری همپیاله با پلیدترین، یعنی یزید!
    این «بُرِیر» بود که سرکرده‏ی سپاه خصم را سرزنش می‏کرد و دشمن آن قدر خیره، که از خواسته‏اش سر باز می‏زد. این‏گونه بود که بُریر، اندیشه‏ی شهادتی پیاپی می‏کرد و «عُمرِ سعد» فکر حکومتِ ری... و ای کاش زخم زبان‏های خصم پایان می‏یافت و ای وای بر دانش‏آموزانی که بر آموزگارِ خویش شمشیر می‏کشند برای اندکی غنیمت و چندروزه ماندنِ زودگذر... و چه دردناک که شاگردان مکتبی، استاد خود را دروغگوی صدا بزنند!
    و اینک این «بریر» است که می‏رزمد؛ آن‏گونه که رزم را فرا گرفته بود و آن‏گونه که آموزش داده‏بود. هم او بودکه فریاد بر می‏آورد: «ای شکم‏هاتان انباشته و منصب‏هاتان فراخواه و مال‏هاتان لبالب، پیروزی ما در مرگ ماست نه زنده‏ماندن و این زندگی پاک و سرشار که در دستان من موج می‏زند، فریاد برمی‏آورد پیروزی در رفتن است نه به هدف رسیدن. این لبریزِ باور من است که فریادی قرآنی برمی‏آورد که: «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْت». این چشمان من است که در میان شما مرد را جستجو می‏کند که نمی‏یابد تا حقیقتِ شرمبارِ وجود شما را باز گوید!»
    آری! خون، حقیقتی سترگ است که در رگ‏های مردانِ دلیر، گاه به جوش می‏آید و فوران می‏کند.
    خون، جوهری است که با قلمِ شوق، بر صفحه‏ی دل‏ها ترکیب‏سازی می‏کند و نقشی می‏شود که هر ثانیه روح می‏گیرد و بر می‏خیزد. خون، رازی است مگو، که تنها بر عاشقان، خود را آشکار می‏سازد.
    و «بریر»، آموزگاری بود که با خونِ خود افتخار را نوشت تا دانش‏آموزانِ تاریخ، راز ماندگاری را فرا گیرند.

    اذن سوختنبرای «حنظلة بن أسعد»

    جواد محمدزمانی
    به کاروان حسین علیه‏السلام درآمد؛ با تبسّمی به باغ چهره و ترنّمی در سخن. از آنان بود که هرگاه لب می‏گشود، چلچله‏ها مدهوش می‏شدند و چون می‏نگریست، آهوان از خویش می‏رمیدند. هنگام که قرآن می‏خواند، فرشتگان به دهانش بوسه می‏زدند و آن‏گاه که به سجّاده در می‏آمد، گل‏های جانماز می‏شکفتند. نسیم هر صبح به شوقِ شانه بر گیسوانش روان بود و آفتاب، به تمنایش سَرَک می‏کشید. ابرها را اشکِ شوقِ او بود هنگامی که باران می‏شدند و دشت‏ها را استقبال از او بود که سبز می‏کرد.
    مردم را بیم می‏داد از روز بازخواست و آن روز که فریادرسی به فریادشان نباشد، از این‏که پیش رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، سرِ شرم فرود آورند، از این‏که به روی فرزندش به بی‏وفایی شمشیر آخته‏اند و کوفه رابه نامردمی‏ها مشهور سازند، از این‏که سرِ فرزند علی علیه‏السلام را به بام نیزه برند و شهر به شهر بگردانند و از این‏که کوفی باشند؛ همان‏گونه که با این نام می‏شناسندشان.
    امّا چگونه؟ مردمی که مردی را به زیر پای نهاده‏اند و یوسف آل پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را به زرِ ناسره فروخته‏اند. مردمی که به شیشه‏ی دلِ دخترکان حسین علیه‏السلام ، سنگِ ستم زده‏اند و فرات را از کینه‏ی خود گل‏آلود ساخته‏اند، مردمی که در میدان علم تاختند و در معرکه‏ی عمل رنگ باختند؛ و مگر با سرزنش و سفارش می‏توان این قومِ پاییز خواه را به بهار امیدوار ساخت؟!
    و اکنون، خود در شوق سوختن، پروانه می‏شد و به دنبال شمع؛ و پروانه اگر شیفته باشد، روز و شب نمی‏شناسد و تنها به شمع می‏اندیشد. دلِ ماندن نداشت؛ آن هم ماندنی که پایانش لجنزار است. پس چه گواراتر از این که روان باشد، که به اقیانوس بپیوندد و بی‏کرانه شود. چه دلپذیرتر از این که آبیِ آب، به «یا قُدّوس» متصّل شود. چه شیرین‏تر که قیامت شود، توفان شود، گردباد شود و از خاک به افلاک برخیزد، وَ شُد!
    به سوی حسین علیه‏السلام آمد و سپس اذن سوختن! و شرارِ شوق آنچنان در تن انداخته بود که آفتاب را به تسخیر هُرمِ خویش درآورده بود. خود سپاهی بود با هزاران سرباز جان‏برکف. خود حضوری بود پرشور. خود شکوهی بود جاودانه. خود طلوعی بود در خور. خود رعد و برقی بود توفان‏زا. خود آسمانی بود همیشه آبی. خود کهکشانی بود پرستاره. خود، خودی بود تا خدا!
    «حنظلة بن اسعد» به سمت معرکه تاخت؛ آن‏گونه که لرزه بر سپاه دشمن افتاد. برق شمشیرهایش چشم خورشید را می‏زَد و رکابِ اسب، با خشنودی، پایش را در آغوش کشیده بود.
    اینک عشق، بر زمین افتاده است از زین و فرشتگان‏اند که پیکرش را بوسه باران کرده‏اند!

    سپید دلتقدیم به «جون»

    جواد محمدزمانی
    سیه چرده‏ای بود سپید دل! از نژاد سیاه بود ولی نسبش به تاریکی نمی‏رسید؛ بلکه از نسل نور بود، آن هم در روزگاری که شب بودن، سکّه‏ی رایج بود و بهای آدمی در گونه‏ی پوست و پوسته خلاصه می‏شد؛ روزگاری که مردمان، بَرده‏ی نفس خویش بودند و خود را به اندک سکّه‏ای می‏فروختند.
    در دلش تازیانه‏ی هزاران سال ستم فرعونیان را حس می‏کرد؛ آن‏گاه که پدرانش را به سنگ بر سنگ نهادن وا می‏داشتند تا اهرامِ عیش را در مصرِ خاطره‏ها بنا سازند و گاه نیز خود دیواری می‏شدند تا پادشاهانِ چندروزه، روزی چند بر آن بایستند.در دلش، تاول دستان و پاهای برادرانِ ستمدیده‏اش را حس می‏کرد، وقتی که حلقه‏های‏زنجیر، به این‏شهر و آن‏شهر کشانده‏می‏شدند که شاید قیمتی‏بیش بیابند.
    و ناگاه سپیده دمی برای سیاهان! شکوه آیینی که برده را نیز برادر می‏خواند و «اِنَّما الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ» را فریاد می‏زد؛ همان آیینی که پرهیزگاران را برتر می‏شمرد و دیگر برتری‏ها را اَبْتَرَ! و این «جون» بود که روزگاری میهمان سفره‏ی «فضل بن عباس» بود و سپس همنشین خورشید ربذه، «ابوذر!» همان پیرمردی که خون عدالت، رگ‏هایش را لبریز ساخته‏بود و تپش قلبش «یا محمد یا علی» را فریاد می‏زد، تا روزگاری که ربذه، سوگوار رفتنش از خاک شد. دیگر بار «جون» به علی علیه‏السلام پیوست؛ همان که ذکر تپش‏های دلِ ابوذر بود! و تماشاگر کوفه‏ای سرشار از نامردمی‏ها و محرابی که از خون سر علی علیه‏السلام ، لاله‏زار شد.
    اینک هم و بود که به «هَلْ مِنْ ناصِر» حسین علیه‏السلام لبیک می‏گفت و چه خوش، کسی که غلامِ درگاه حسین علیه‏السلام است؛ همان که غلامی‏اش افتخار است و بردگی‏اش همان آزادی!
    آری! سیاه بود، آن‏گاه که از عشقِ سالارش سوخته بود و هرآن که در آتش عشق کبود شود، ابراهیمی است در گلستان که هرچه آتش دنیا، بر او «بَرْدَا وَ سَلاما» خواهدشد؛ چه خوش‏تر که آتش عشق «جون» با آتش شوق حسین درهم آمیزد و حماسه‏ای هماره را بیاغازد؛ حماسه‏ای که پایانی سرخ خواهدداشت و فردایی سبز!
    و اینک، غلامِ سیاه اباعبداللّه است که می‏رزمد و از خون خویش وضو می‏سازد تا در نماز قیامت، زودتر از همه و در صف اوّل بایستد؛ و «جونِ» سیاه، هم‏اکنون سرخ شده است، همچون شقایق‏ها!

    با همیشه‏ی نمازبه پیشگاه «ابو ثمامه»

    جواد محمدزمانی
    به نماز عشق می‏ورزید حتی آن‏هنگام که باران تیر و نیزه باریدن گرفته بود و به راز و نیاز، وقتی که خنجرها و شمشیرها تشنه‏ی خونِ تازه بودند. همگان را فهمانده بود که در قنوت، سکوت جایز نیست و چه خوش‏تر آن که در سجده‏ی آخر نماز ـ همچون خورشید فروزان محراب کوفه ـ سجّاده لاله‏زار شود. نماز، اورا رستاخیزی بود که پنج نوبت در دلش به پا می‏شد و اشک، آبی که در زلالِ آن، «دائم الوضو» بود.
    شمشیر زدن در رکاب حضرت عشق نیز، برای او نمازی بود که با هر ضربه باید «تکبیرة‏الاحرام» گفت. هر زخم که بر بدنش می‏نشست، پری از شهود بود که ملکوتِ حسین علیه‏السلام را نشانش می‏داد. هر عطش که به سمت او حمله می‏کرد، کوثری را فرارویش می‏گستراند که در آن مردی جام به دست، به انتظارش ایستاده بود. هر دشمنی که به سویش می‏آمد، جهنمی را به خاطر می‏آورد که باید هرچه پرشتاب‏تر، او را بدانجا برساند و همهمه‏ی لشگریان خصم، برایش عربده‏ی فریب خورده‏هایی بود که لحظه لحظه در گنداب خویش فرو می‏روند.
    نیایش خود را نشان داد به آنانی که بت در آستین تکبر و خودپرستی داشتند، به آنانی که آنی به آن سوی خویش نمی‏اندیشیدند، به آنانی که به نانی، خویش را به بازار آورده بودند، به آنانی که آن‏قدر بت پرستیده بودند که مانند بت‏ها سنگ و چوب شده‏بودند، به آنانی که به «آن» دل بسته بودند، به آنانی که نمرودها و فرعون‏های خود را برانگیخته بودند، به آنانی که به ابراهیم علیه‏السلام و موسی علیه‏السلام ایمان نداشتند، به آنانی که به «آنان» گفتن باید بسنده کرد و آنها را نام نبرد! به آنانی که «خلق» بوده‏اند و هم اکنون تنها «حلق» شده‏اند، به آنانی که روزی یکپارچه غریو بودند و هم‏اکنون دیو و به آنانی که به آسانی از قفا شوریدند و جفا پیشه ساختند.
    و نماز، آن همیشه‏ی نیایش، او را از خویش وا رهاند و به دریای موّاج «هَیْهات مِنَّا الذِّلَّه» کشاند. نماز، دستی شد و شمشیر به دستش داد تا در هماره‏ی یاری فرزند پیامبر، بماند. نماز، پایی شد که او را به معرکه‏ی «جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ» برساند. نماز، نیازی شد که او را به پر کشیدن وا بدارد، و نماز، بوسه‏ای بود که او بر پیشانیِ مرگ با عزّت زد.
    «ابو ثمامه» عازم کوچه‏باغ شهادت شد؛ با ملکوتی از نیایش و بدنی که فردا روز، به شجاعت او گواهی خواهدداد!

    صدای دسته‏ی زنجیرزن

    مریم سقلاطونی
    صدای دسته‏ی زنجیرزن... غمی در من
    و شعله شعله کشانِ جهنمی در من
    شب است و از همه سو خیمه می‏زند اندره
    که تا بنا شود از نو محرمی در من
    شبیه تکیه دلم بی‏قرار می‏لرزد
    و شعله می‏کشد آواز مبهمی در من
    صدای شعله‏ورِ تازیانه می‏پیچد
    و سایه روشنِ تبدارِ آدمی در من
    که پابرهنه و لب تشنه می‏دود در خون
    میان دسته‏ی زنجیر زن... غمی در من...
    شب است و از در و دیوار تکیه می‏بارد
    سکوت ممتدِ اندوهِ عالمی در من

    خنجر و فرات

    سیدعلی حسینی ایمنی
    هُرم فاجعه که التهاب می‏گرفت
    دشت بوی خون و اضطراب می‏گرفت
    دشت بود و چشمه‏های خنجر و فرات
    ـ تشنه‏ای که از لب تو آب می‏گرفت ـ
    دیده‏ام در ازدحام تیغ فتنه‏ها
    نیزه‏ای که بوی آفتاب می‏گرفت
    بعد از آن، زنی میان اشک، خطبه خواند
    خطبه‏ای که لحن بوتراب می‏گرفت
    در عزای چشم‏های کهکشانی‏ات
    آفتاب من! دل شهاب می‏گرفت

    خنجر و عطش

    سیدعلی حسینی ایمنی
    در اقیانوس حنجری
    شمر، شعله‏ور شد
    آن‏گاه که عطش
    با تفاهم خنجر
    حلق فرات را مکید

    دشتِ عطش

    مهدى خلیلیان
    گرد و غبارِ قافله در دشت پیچید
    آن كاروانْ سالارِ عاشق
    آرام، بر صحرا، نگاهى كرد؛ آرام
    حال و هواى آن دیارِ خشك و سوزان
    گویى برایش آشنا بود
    او خوب مى‏دانست آنجا «نینوا» بود...
    بارانِ اشك و خونِ دل
    از چشم‏هاى او روان شد
    خورشید، تا این صحنه را دید
    در پشتِ دریا ـ شرمنده و غمگین ـ نهان شد
    آن‏گاه او مانند كوهى استوار آهسته برگشت؛
    «آرام گیرید»
    آواى او پیچید در دشت:
    «اكنون اگر چه، در سختى و رنج و بلاییم...
    هر چند امشب، با تشنگى و تشنه‏كامى هم‏نواییم
    فردا ولى... اندوه و درد و غصّه‏ها را
    از جان و دل‏ها مى‏زداییم
    آن‏گاه با هم، مثلِ كبوترهاى عاشق
    تاآسمان‏ها، تا كهكشان‏ها، پَر مى‏گشاییم
    ما، سربه‏داران و شهیدان زمینِ كربلاییم...»
    فرداى آن روز، وقتى كه خورشید
    در آن هیاهو، بر دشت تابید
    پشتِ زمین و آسمان ـ یك‏باره ـ لرزید!
    تاریخ و تكرارِ نَبَرْدى نابرابر؛
    دشتِ عطش
    دریاى خون
    گُل‏هاى پَرپَر
    پایانِ آن روز
    انگار در دشتِ عطش
    محشر به پا بود
    سرهاى سرافرازِ هفتاد و دو خورشید
    در ازدحامِ دست‏ها
    بر نیزه‏ها بود!

    عاشورایى‏ها

    رزیتا نعمتى
    كاروان رفته است و او جا مانده است
    چشمه لب تشنه تنها مانده است
    آب، پیش از قصّه‏ات نیلى نبود
    جاى سیلى روى دریا مانده است
    كاروان سر مى‏برد بر كوفه، آه
    رأس اكبر مى‏برد بر كوفه، آه
    این همه قرآن ناطق را یزید
    جاى كافر مى‏برد بر كوفه، آه!
    پشت سر ـ من ـ روبه‏رو سر مى‏برند
    روبه‏رو بال كبوتر مى‏برند
    عشق مى‏خواهد سخنرانى كند
    هان! سرش را روى منبر مى‏برند
    قمریان و دست‏هاى بسته، من
    بغض و زنجیر و شب دل خسته، من
    جاى تو اى ماه سرگردان دشت!
    زینبم، جان مى‏دهم آهسته، من
    از مدینه كوه نور آورده‏اند
    آسمان را در تنور آورده‏اند
    ناكسان از دشت پاكش مى‏كنند
    بر سرنعشش ستور آورده‏اند
    سوره فتح‏المبین، عباس من
    دست خالى آستین عباس من
    آب، سربالاتر از این دیده‏اید؟
    اى سرِبالانشین، عباس من!
    بى تو از داغ مناظر رد شدیم
    مثل مرغان مهاجر رد شدیم
    بى تو از عباس و قاسم از على
    از حبیب بن مظاهر رد شدیم
    تكیه بر خواب زمستان مى‏زنند
    تازیانه روى مرغان مى‏زنند
    هم، قسم خوردند بر قرآن و هم
    روى دندان‏هاى قرآن مى‏زنند

    خورشید در گودال!

    سودابه مهیجى
    آن‏گاه از قوم شقاوت آبرو رفت
    خونِ خدا با نیزه‏هاىِ در گلو، رفت
    وقتى كه دریا در پى نهرى جفاكار
    خونین جگر، بى‏قطرهْ آبى در سبو رفت
    وقتى در آن آشوب، كفرِ تیغ بر كف
    سر وقت قرآن با دو دست بى‏وضو رفت
    غارتگر خون‏خوار ماند و آه تاریخ
    دودى شد و در چشم‏هاى تنگ او رفت
    دنیا غروبى تا ابد دارد ازین پس...
    خورشید در گودال تاریكى فرو رفت...

    خون ریخته شده‏ی خدا

    علی خیری
    حسین، حسین، حسین؛ چه آهنگ دلنشینی دارد این نام؛ چقدر عشق در پس این واژه پنهان است!
    کیست که او را بشناسد و در پیشگاه غربتش سر خم نکند؟
    کدام مرد است که وام‏دار مردانگی‏اش نیست؟
    کدام دلی است که از شوق نامش، در سینه بال بال نمی‏زند؟
    کدام دستی است که در مصیبت جاودانه‏اش، بر سر و سینه نمی‏کوبد؟
    کدام چشمی است که با شنیدن نامش، بارانی نمی‏شود؟
    کدام دینی است که وام‏دار حسین نیست؟
    حسین، او که بی‏طلوع نگاهش، آفتاب جرات تابیدن ندارد؛ او که پایداری‏اش زبانزد همه‏ی کوه‏های عالم است؛ او که آب، مهریه مادرش بود و در آتش عطش می‏سوخت؛ او که تندیس مقاومت و آزادگی است؛ او که حیات مرگ، در قبضه‏ی قدرت اوست.
    و عجیب نیست که سر حسین بر نیزه، کار خورشید در آسمان را بکند؛ مگر بی‏خورشید، ادامه‏ی حیات ممکن است که بی‏حسین، ممکن باشد؟
    آن روز،شیهه بود و شمشیر؛ هیاهوی نیزه‏ها بود و بی‏تابی تیرها در چله‏ی کمان؛ خیمه‏های شعله‏ور بود و کام‏های خشکیده و های های کودکان خار در پای خلیده؛ اما حسین می‏داند که با هفتاد و دو تن، می‏توان هزاران دیوار سنگی را شکست؛ می‏توان آب نداشت؛ اما آبرو داشت؛ خواب نداشت؛ اما بیداری آفرید؛ می‏توان از حضیض گودال، بر اوج قله‏های فتح رسید.
    او نگفت: آدم‏های ناگزیر باشید که اگر عافیت آمد، از عاشورا بگریزید؛ اگر «سلامت» بود به ظالم «سلام» دهید؛ اگر زندگی به خطر افتاد به هر بهانه بمانید او گفت: زیستن در ذلت را تاب نیاورید و از هر چه آب، برای جرعه‏ای عزت، چشم بپوشید؛ از جان برای جانان بگذرید.
    آری! محرم، قلمرو حسین است و حسین، فرمانروای بی‏چون و چرای دل‏های بیدار؛ دل‏هایی که با ضرباهنگ نام حسین تندتر می‏تپند؛ دل‏هایی که با یاد خیمه‏های سوخته، شعله‏ور می‏شوند؛ دل‏هایی که سرای محبت سیدالشهدای تاریخند.
    و اینک حسین، در ضیافت سی و سه هزار شمشیر آخته، به ضیافت تشنگی، محاصره و شهادت آمده است.
    حسین آمده است تا سرنوشت تاریخ را با خون رقم بزند.
    حسین، خونِ ریخته شده‏ی خداست؛ خونی که راز حیات، بسته به آن است.
    به عزت خط کشی کردی تمام راه را با خون
    و حلق تشنه‏ات می‏گفت رمز آه را با خون
    زلال قلب عاشورا، شکست و غسل می‏دادند
    جهان را با سر یک درد و ثاراللّه‏ را با خون

    منابع:

    ماهنامه گلبرگ
    ماهنامه اشارات، ش46
    ماهنامه اشارات، ش104

  • چهارشنبه 2/12/1391 - 22:10
    اهل بیت
    نویسنده:محمّدرضا جبّاری

    پیش درآمد

    حادثه عاشورا را با توجه به ماهیت و اهداف و پیامدهایش، می‏توان عظیم‏ترین واقعه در نظام هستی برآورد کرد، این بدان روست که قهرمان و شخصیت حادثه، شخصیتی همچون حسین بن علی علیه‏السلام ؛ برترین هدف آن، حفظ اصالت برترین ادیان، و مهم‏ترین پیامد آن بقای اسلام است. چنین حادثه‏ای با این ویژگی‏ها از عصر آدم علیه‏السلام تا بعثت حضرت خاتم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله سابقه نداشته است؛ اسلام که با بعثت نبی گرامی اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در عرصه هستی رخ نمود، در بقایش ریزه‏خوار خوان قیام حسینی است.
    برای بررسی ابعاد عظمت این قیام، مسیرهای متفاوتی را می‏توان پیمود. اما آنچه اکنون در صدد آنیم، نگاهی است به گزارش‏های مربوط به گریه نظام هستی بر شهادت اباعبدالله الحسین علیه‏السلام ، به ویژه گریه آسمان. این گزارش‏ها، گوشه‏ای از گزارش‏هایی هستند که بر مجموعه‏ای از تحوّلات و رخدادهای عجیب پس از شهادت امام حسین علیه‏السلام دلالت دارند.
    این روایات را هم در منابع روایی و تاریخی شیعه و هم اهل سنّت می‏توان یافت. تعدادی از این خوارق عادات و امور شگفت توسط برخی از امامان شیعه علیهم‏السلام ، همچون امیرالمؤمنین علیه‏السلام ، امام حسن مجتبی علیه‏السلام ، امام سجّاد علیه‏السلام ، امام باقر علیه‏السلام ، امام صادق علیه‏السلام ، امام رضا علیه‏السلام ، امام جواد علیه‏السلام و امام عصر علیه‏السلام نقل شده، و تعدادی نیز از سوی برخی از اصحاب آنان همچون ابوذر، میثم تمّار، ابن عباس و ام سلمه گزارش شده‏اند.
    در روایات اهل سنّت نیز تعداد زیادی روایت به چشم می‏خورند که به رجال ناقل حدیث منتهی می‏شوند و بعضی از این روایات نیز منقول از سوی برخی بزرگان و ائمّه اهل‏سنّت هستند. روایاتی نیز به صورت مرسل نقل شده و برخی از مؤلّفان اهل سنّت نیز بدون اشاره به سند، به نفس حوادث اشاره کرده‏اند. جالب آن‏که گاه بعضی از خوارق عادات، منقول از برخی سران حکومتی یا وابستگان و مأموران آن‏هاست.
    یکی از مسائل مهم در این مبحث، بررسی انگیزه راویان و مؤلّفان اهل سنّت در پرداختن تفصیلی به خوارق عادات مترتّب بر شهادت امام حسین علیه‏السلام است. به راستی، چه محملی برای این توجه خاص نسبت به این بعد از قیام امام حسین علیه‏السلام در منابع سنّی می‏توان یافت؟
    برخی از محققان معاصر معتقدند: این‏که منابع سنّی در زمینه ماهیت و انگیزه و فلسفه قیام، توجه لازم را مبذول نداشته‏اند، اما به طور افراطی به ذکر حوادث خارق عادات در این حادثه پرداخته‏اند، نشانگر نوعی حرکت مرموزانه و پنهان برای ایجاد غفلت نسبت به اصل قیام و اهداف آن، و توجه دادن اذهان به امور و قصه‏های عجیبی است که بعضا ریشه در اخلاق و عادات عصر جاهلی دارند. که بر فقدان افراد مهم قبیله، حوادث عجیب را مترتّب می‏کرده‏اند. در این تحلیل، این‏گونه خوارق عادات به هیچ روی، با عقل و استدلال و سند قابل اثبات نیستند و منابع شیعی بدان‏ها نپرداخته‏اند، و نقل این‏ها برای مشغول کردن اعراب و عوام النّاس به این مسائل، به جای آگاه ساختن و پرداختن به فلسفه عاشورا و تبیین نهضت امام حسین علیه‏السلام و انگیزه این قیام الهی، بوده است. و این همان چیزی بود که حکّام اموی و عبّاسی و مورّخان وابسته به آنان به طور مرموزانه‏ای دنبال می‏کردند. این احتمال آن گاه بیش‏تر تقویت می‏شود که به این نکته توجه کنیم که این دسته از مورّخان و راویان چندان هم قایل به مقام و قداست ویژه و فوق‏العاده برای امام حسین علیه‏السلام نبوده‏اند!(1)
    این‏که تحلیل یادشده تا چه حد با مستندات تاریخی قابل انطباق است و این‏که آیا محمل دیگری برای توجه خاص منابع سنّی به خوارق عادات مترتب بر شهادت امام حسین علیه‏السلام می‏توان یافت یا خیر؛ نکته‏ای است که در خلال مباحث بدان پرداخته خواهد شد.
    از سوی دیگر ـ آن‏سان که گذشت ـ روایات شیعه نیز، اعم از روایات رسیده از امامان شیعه علیهم‏السلام و یا روایات منقول از برخی از اصحاب برجسته آنان، حوادث عجیب و خوارق عادات رخ داده پس از شهادت امام حسین علیه‏السلام را نقل کرده‏اند و طبیعی است که این روایات محک خوبی برای سنجش و بررسی میزان درستی و اتقان روایات سنّی است. در بررسی هر دو دسته روایات شیعی و سنّی، می‏بایست هم جنبه سندی و هم جنبه دلالی را مورد مداقّه قرار داد.
    نکته دیگر آن‏که با توجه به خارق عادت بودن این حوادث (در صورت قبول)، طبعا باید توجیه معقولی نسبت به حادثه ارائه داد. مراد از «توجیه معقول»، نظام‏مند کردن معجزات و تطبیق آن‏ها با اصل علیّت و اصل سنخیّت و نیز قوانین قطعی حاکم بر نظام طبیعی است.
    و در نهایت باید نگاهی به این سؤال افکند که راز این رخدادهای عجیب پس از شهادت امام حسین علیه‏السلام چه بوده است؟ و آیا در حوادث دیگر نیز مثل و مانندی دارد؟
    مجموع روایات شیعی و سنی را درباره رخدادهای عجیب پس از شهادت امام حسین علیه‏السلام می‏توان در چهارده عنوان دسته‏بندی کرد:
    1. گریه اجزای تکوینی نظام هستی؛
    2. امور خارق عادات در نظام هستی؛
    3. پیدایش خون در نقاط گوناگون؛
    4. گریه و نوحه جن و مَلَک و حیوانات؛
    5. ندای هاتفی از غیب؛
    6. حرکت و تموّج قبر پیامبراکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ؛
    7. ظهور کفّ خونین و قلم آهنین و نوشتن اشعاری در رثای امام حسین علیه‏السلام ؛
    8. رخدادهای عجیب مربوط به رأس‏الحسین علیه‏السلام و اجساد شهدا؛
    9. رخدادهای عجیب مربوط به تربت و قبر امام حسین علیه‏السلام ؛
    10. رخدادهای عجیب مربوط به برخی حیوانات؛
    11. تبدّل ماهیت اشیای به غارت رفته از حرم امام حسین علیه‏السلام ؛
    12. مجازات‏های عجیب دنیوی برای قاتلان یا شاهدان قتل حسین علیه‏السلام ؛
    13. محرومیت مخالفان شیعه از درک عید فطر أضحی؛
    14. لعن و نفرین بر قاتلان امام حسین علیه‏السلام توسط اجزای نظام هستی.
    آنچه اکنون بدان پرداخته می‏شود تنها اولین عنوان ـ یعنی گریه اجزای تکوینی نظام هستی ـ است.
    ابتدا نمونه‏هایی از روایات مربوط عرضه می‏گردند، سپس به نقد و بررسی هریک خواهیم پرداخت.

    روایات امامان شیعه علیهم‏السلام

    بیش‏ترین روایات در محورهای یادشده، مربوط به گریه اجزای نظام هستی پس از شهادت امام حسین علیه‏السلام است. در این روایات، گاه از گریه زمین و آسمان، و گاه از گریه آنچه در هستی است و یا گریه آنچه ما بین زمین و آسمان و آنچه در آن‏هاست، و یا گریه خورشید و ماه، و یا گریه بهشت و دوزخ سخن به میان آمده است.
    بسیاری از روایات رسیده از معصومان علیهم‏السلام متضمّن گریه آسمان و زمین و دیگر اجزای هستی بر امام حسین علیه‏السلام است. در این روایات، معمولاً به آیه شریفه 29 سوره مبارکه «دخان» اشاره شده که فرموده: «فما بَکَتْ علیهم السّماء و الارضُ و ما کانوا مُنظرین» که ناظر به هلاکت فرعون و قوم اوست و این‏که نه آسمان و نه زمین بر آنان نگریستند و آنان از مهلت یافتگان نبودند؛ این روایات پس از اشاره به آیه یادشده، تنها دو تن را در طول تاریخ مصداق کسانی معرفی کرده‏اند که آسمان و زمین بر آنان گریسته‏اند و آن دو تن عبارتند از: حضرت یحیی علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام . اکنون برخی از روایات ذکر می‏شوند:
    ـ امیرالمؤمنین علیه‏السلام آن‏گاه که یکی از دشمنان خدا و رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در حال عبور بود، این آیه را تلاوت فرمود: «فما بَکَتْ علیهم السَّماءُ و الارضُ و ما کانوا مُنظرین»، و هنگامی که امام حسین علیه‏السلام در حال عبور بود، فرمود: «اما زمین و آسمان بر این (اشاره به حسین علیه‏السلام ) خواهند گریست، و زمین و آسمان جز بر یحیی بن زکریا و حسین بن علی علیهماالسلام نگریسته است و نخواهد گریست.»(2)
    ـ روایت دیگر، بنا به نقل ابن قولویه از ابراهیم نخعی، چنین است: «روزی امیرالمؤمنین علیه‏السلام وارد مسجد شده و اصحابش نیز گرد حضرت نشستند. در این هنگام، امام حسین علیه‏السلام وارد شده و در برابر امیرالمؤمنین علیه‏السلام ایستاد. امیرالمؤمنین علیه‏السلام در حالی که دست مبارک خویش را بر سر امام حسین علیه‏السلام نهاده بود، فرمود: «فرزندم، خداوند اقوامی را در قرآن کریم مورد سرزنش قرار داده و فرموده است: "فما بکَتْ علیهم السَّماءُ و الارضُ و ما کانوا منظرین"؛ قسم به خدا، که تو را خواهند کشت، سپس آسمان و زمین بر تو خواهند گریست.»(3)
    ـ امام سجّاد علیه‏السلام پس از بازگشت از کربلا و ورود به مدینه، ضمن خطبه‏ای چنین فرمود: «ای مردم، پس از این مصیبت بی‏مانند، کدام‏یک از مردانتان تواند شاد بود؟ یا کدامین قلب به خاطر آن محزون نتواند بود؟ یا کدامین چشم تواند که اشکش را حبس کند؟ و یا نسبت به بارش سیل‏آسای اشک بخل ورزد؟ همانا آسمان‏های هفتگانه بر قتل او گریستند، و دریاها با امواجشان و آسمان‏ها با ارکانشان و زمین با پهنه وسیعش، و درختان با شاخه‏هاشان، و ماهیان اعماق دریاها و ملائکه مقرّب و اهل آسمان‏ها همگی بر قتل او گریستند.»(4)
    ـ آن حضرت در روایتی دیگر به پدر عمرو بن بثیت فرمودند: «آسمان از بدو خلقت جز بر دو تن، یعنی یحیی بن زکریا و حسین بن علی علیهماالسلام نگرییده، و گریه‏اش بدین صورت است که هنگام قرار گرفتن زیر آسمان، بر روی لباس چیزی شبیه اثر کَکْ به رنگ خون مشاهده می‏شود.»(5)
    ـ امام باقر علیه‏السلام نیز ضمن روایتی، با اشاره به بدکاره بودن مادران قاتلان انبیا و اوصیا، به گریه آسمان بر شهادت امام حسین علیه‏السلام به مدت چهل روز اشاره کرده و آن را از ویژگی‏های حضرت یحیی و امام حسین علیهماالسلام دانسته، و در ادامه بر گریه خورشید و ملائکه اشاره کرده است.(6)
    در میان امامان شیعه علیهم‏السلام شاید بیش‏ترین روایات در زمینه گریه نظام هستی بر شهادت امام حسین علیه‏السلام ، از امام صادق علیه‏السلام به‏دست‏مارسیده‏است.برخی‏ازاین‏روایات‏چنین است:
    ـ امام صادق علیه‏السلام به حنّان فرمود: «حسین علیه‏السلام را زیارت کنید و بر او جفا مورزید؛ چرا که او سیّد جوانان شهید ـ یا سیّد جوانان اهل بهشت ـ است و شبیه یحیی بن زکریا علیه‏السلام است، و آسمان و زمین تنها بر آن دو گریسته‏اند.»(7)
    ـ آن حضرت در جمع برخی از اصحابشان، همچون حسین بن ابی فاخته و ابوسلمه سرّاج و یونس بن یعقوب و فضیل بن یسار، فرمود: «همانا اباعبدالله الحسین علیه‏السلام هنگامی که به شهادت رسید، آسمان‏ها و زمین‏های هفتگانه بر او گریستند، و آنچه در آسمان‏ها و زمین‏ها و در بین آن‏هاست، و آنچه در بهشت و دوزخ است و آنچه دیده می‏شود و دیده نمی‏شود، همگی بر حسین علیه‏السلام گریستند، بجز سه چیز که بر حسین علیه‏السلام نگریستند و آنان، بصره و دمشق و آل حکم بن ابی العاص بودند!»(8)
    ـ در روایت دیگری، امام صادق علیه‏السلام به صحابی گران‏قدرش، زراره فرمود: «ای زراره، همانا آسمان، چهل روز بر حسین علیه‏السلام خون گریست، و زمین چهل روز با سیاهی بر حسین علیه‏السلام گریست، و خورشید چهل روز با سرخی و کسوف بر حسین علیه‏السلام گریست، و کوه‏ها از هم پاشیدند و دریاها متلاطم شدند، و ملائکه چهل روز بر حسین علیه‏السلام گریستند...»(9)
    ـ آن حضرت به داود بن فرقد نیز فرمودند: «آسمان و زمین یک سال بر حسین و یحیی علیهماالسلام گریستند، و گریه آسمان همان سرخی آن است.»(10)
    ـ در روایتی دیگر، امام صادق علیه‏السلام فرمود: «حسین و یحیی علیهماالسلام پیش از خود همنامی نداشتند (لم نجعل له من قبل سمیّا) و آسمان تنها برای آن دو، چهل روز گریست، و گریه آن به این صورت بود که به هنگام طلوع و غروب سرخ رنگ بود.»(11)
    ـ آن حضرت به عبدالله بن هلال نیز فرمود: «تا چهل روز خورشید با سرخی طلوع و غروب می‏کرد، و این گریه او بود.»(12)
    ـ در روایت معروف ابن شبیب از امام رضا علیه‏السلام نیز، آن حضرت به گریه آسمان‏های هفتگانه و زمین اشاره کرده‏اند.(13)
    ـ امام جواد علیه‏السلام نیز در روایتی، ضمن اشاره به آیه شریفه «لم نَجعل لَه من قبلُ سمیّا» و این‏که حضرت یحیی و امام حسین علیهماالسلام پیش از خود همنامی نداشته‏اند، فرمود: «... و آسمان و خورشید بر آن دو، چهل روز گریستند، و گریه آن‏ها به این صورت بود که خورشید به هنگام طلوع و غروب سرخ رنگ بود.»(14)
    ـ در زیارت «ناحیه مقدسه» نیز (بنا بر صحّت سند آن) چنین جمله‏ای را خطاب به اباعبدالله الحسین علیه‏السلام می‏بینیم: «[با شهادت تو] آسمان و ساکنانش، بهشت‏ها و نگهبانانش، کوه‏ها و کوه‏پایه‏ها، دریاها و ماهیانش، شهر مکّه و پایه‏هایش، بهشت‏ها و جوانانش، خانه کعبه و مقام ابراهیم، و مشعرالحرام و حلّ و حرم، جملگی بر تو گریستند.»

    روایات اصحاب ائمّه علیهم‏السلام

    مسأله گریه آسمان و زمین و دیگر اجزای نظام خلقت در کلمات اصحاب برجسته امامان شیعه علیهم‏السلام نیز منعکس شده است که به نمونه‏هایی از آن اشاره می‏شود:
    ـ هنگامی که عثمان، ابوذر را به «ربذه» تبعید کرد، برخی از مردم به وی گفتند: دل خوش دار که این سختی‏ها در راه خدا اندک است.» ابوذر نیز ضمن تصدیق مطلب، گفت: «ولکن شما در قبال قتل حسین علیه‏السلام چه خواهید کرد؟ به خدا قسم، در اسلام پس از قتل خلیفه (مراد امیرالمؤمنین علیه‏السلام است) کشته‏ای بزرگ‏تر از او نخواهد بود و خداوند شمشیر انتقام خود را به وسیله فردی از ذریّه حسین علیه‏السلام بیرون خواهد کشید. و اگر بدانید که بر ساکنان دریاها و کوه‏ها و بیشه‏ها، جنگل‏ها و صخره‏ها و اهل آسمان در نتیجه قتل او چه می‏گذرد، آن‏چنان خواهید گریست تا جان از کالبدتان خارج شود...»(15)
    ـ از دیگر اصحاب برجسته امیرالمؤمنین علیه‏السلام میثم تمّار است که ضمن سخنانی به تأثیرات عجیب قتل امام حسین علیه‏السلام در نظام هستی و گریه همه چیز اشاره کرده است. جبله مکیّه می‏گوید: شنیدم که میثم تمار ـ قدّس‏الله روحه ـ می‏گفت: «به خدا قسم، این امّت فرزند پیامبرش را در دهم محرّم خواهد کشت و دشمنان خدا آن را روز مبارک می‏دانند و این، رخ خواهد داد و مولایم امیرالمؤمنین علیه‏السلام مرا مطّلع ساخته است که همه چیز بر حسین علیه‏السلام خواهند گریست، حتی وحوش بیابان‏ها و ماهیان دریاها و پرندگان آسمان، و خورشید و ماه و ستارگان، و آسمان و زمین و مؤمنان از انس و جنّ، و تمامی ملائکه آسمان‏ها و زمین‏ها، و رضوان و مالک و حاملان عرش، و آسمان خون و خاکستر خواهد بارید...»(16)
    ـ در خطبه حضرت زینب علیهاالسلام در کوفه نیز این تعبیر به چشم می‏خورد: «.. لقد جئتم شیئا إدّا، تکادُ السمواتُ یتفَطَّرنَ مِنه، و تَنشقُّ الارضُ و تخِرُّ الجبالُ...»(17)؛ همانا امر ناهنجاری آوردید که بسا آسمان‏ها از هم فرو ریزند و زمین بپاشد و کوه‏ها با خاک یکسان شوند.
    ـ شیخ صدوق طی روایتی از فاطمة بنت علی علیه‏السلام چنین نقل کرده است: «[با شهادت امام حسین علیه‏السلام ] هیچ سنگی در بیت‏المقدّس از زمین برداشته نشد، مگر آن‏که در زیر آن خون تازه یافت می‏شد، و نور خورشید بر روی دیوارها به رنگ سرخ همچون ملحفه‏های رنگین مشاهده می‏شد، و این چنین بود تا زمانی که علی بن الحسین علیه‏السلام به همراه زنان [از شام [خارج گردید و سر امام حسین علیه‏السلام به کربلا بازگردانده شد.»(18)

    روایات اهل سنّت

    در منابع اهل سنّت نیز روایات زیادی درباره گریه اجزای مختلف نظام هستی پس از شهادت امام حسین علیه‏السلام به چشم می‏خورند که برخی از آن‏ها مرور می‏شوند:
    ـ در صحیح مسلم، در تفسیر آیه شریفه «فما بکَتْ علیهم السماءُ و الارض» (دخان: 29) به نقل از سُدّی آمده است: «هنگامی که امام حسین علیه‏السلام به قتل رسید، آسمان گریست و گریه آن همان سرخی اوست.»(19)
    ـ در تفسیر ثعلبی نیز در ذیل آیه یادشده آمده است: «هرگاه مؤمن رحلت می‏کند، آسمان و زمین تا چهل روز بر او می‏گریند»، و سپس به نقل از عطاء آمده است: «گریه آسمان همان سرخی اطراف آن است.»(20)
    ـ از محمد بن سیرین نیز نقل شده است: «آسمان پس از یحیی بن زکریّا بر کسی جز حسین بن علی علیه‏السلام نگریست.»(21)
    ـ همچنین از وی نقل شده است که به هشام بن محمد گفت: «آیا می‏دانی سرخی در افق از چیست؟ این سرخی از روز قتل حسین علیه‏السلام پدید آمده است.»(22)
    ـ در بسیاری از منابع اهل سنّت از علی بن مسهر قرشی نقل شده است که از جدّه‏اش، ام حکیم، چنین روایت کرده: «به هنگام شهادت امام حسین علیه‏السلام من دختر جوانی بودم و آسمان به مدت چند روز همچون لخته خون بود»، و در بعضی روایات، مدت یک سال و نه ماه آمده و در بعضی دیگر، مدت هفت روز و شب آمده است.(23)
    ـ از خلاد صاحب السمسم نیز نقل شده که از مادرش چنین روایت کرده است: «برای مدتی پس از قتل حسین علیه‏السلام ، نور خورشید در هر صبح و شام به رنگ سرخ بر روی دیوارها ظاهر می‏شد و هیچ سنگی برداشته نمی‏شد، جز آن‏که زیر آن خون تازه یافت می‏شد.»(24)
    ـ اسود بن قیس نیز گفته است: «آفاق آسمان به مدت شش ماه پس از قتل حسین علیه‏السلام سرخ رنگ بود، گویا که خونین است.»(25)
    ـ عیسی بن حارث کندی نیز گفته است: «پس از قتل حسین علیه‏السلام به مدت هفت روز، آن‏گاه که نماز عصر را ادا می‏کردیم و به خورشید می‏نگریستیم، نور آن را بر روی دیوارها همچون ملحفه‏های رنگین می‏دیدیم، و ستارگان نیز بعضی به بعضی دیگر برخورد می‏کردند.»(26)
    ـ و از جمیل بن زید نیز نقل کرده‏اند: «آسمان به هنگام قتل حسین علیه‏السلام سرخ رنگ شد.»(27)
    یزید بن ابی زیاد نیز گفته است: «آن‏گاه که حسین علیه‏السلام به قتل رسید، من چهارده ساله بودم... و آفاق آسمان سرخ رنگ شد...»(28)
    ـ در روایت ابی معمر نیز چنین آمده است: «آسمان به مدت یک ماه پس از قتل حسین علیه‏السلام سرخ رنگ بود.»(29)
    ـ در حدیث عثمان بن ابی شیبه مدت سرخی بر روی دیوارها، هفت روز گزارش شده است.(30)
    ـ ابراهیم نخعی نیز در این‏باره گفته است: «پس از قتل حسین علیه‏السلام اقطار آسمان سرخ رنگ شد، و این وضع همچنان ادامه داشت. آن‏گاه آسمان شکافته شد و از آن خون بارید.»(31)
    ـ و اسعد بن قیس نیز چنین روایت کرده است: «آن‏گاه که حسین علیه‏السلام کشته شد، یک سرخی از جانب مشرق، و سرخی دیگر از جانب مغرب برخاست و در دل آسمان با یکدیگر متلاقی می‏شدند.»(32)
    ـ سیوطی، از عالمان پر تألیف اهل سنّت، پس از اشاره اجمالی به شهادت امام حسین علیه‏السلام (به این دلیل که قلب، تحمّل ذکر تفصیلی آن را ندارد) به حوادث پس از شهادت اشاره کرده است: «آن‏گاه که حسین علیه‏السلام به قتل رسید، نور خورشید به مدت هفت روز بر روی دیوارها همچون ملحفه‏های رنگین بود و ستارگان به یکدیگر برخورد می‏کردند، و قتل حسین در روز عاشورا اتفاق افتاد و در این روز، خورشید دچار کسوف شد و آفاق آسمان به مدت شش ماه پس از قتل او سرخ رنگ بود و سپس این سرخی پس از آن، همچنان در آسمان دیده می‏شود، در حالی که پیش از قتل حسین علیه‏السلام چنین چیزی در آسمان دیده نمی‏شد.»(33)
    ـ ابن ابی‏الدنیا نیز روایت کرده است: «آسمان و زمین نگریستند، جز بر دو تن، و گریه آسمان آن است که همچون چرم دبّاغی شده سرخ رنگ می‏شود. و هنگامی که یحیی بن زکریّا علیه‏السلام کشته شد، آسمان سرخ شد و خون بارید. و هنگامی که حسین بن علی علیه‏السلام کشته شد، آسمان سرخ فام شد.»(34)
    بلاذری و خطیب بغدادی نیز گفته‏اند: «این سرخی شفق که [در افق آسمان [است، قبل از قتل حسین علیه‏السلام وجود نداشت.»(35)
    ـ ابن اثیر نیز گفته است: «به مدت دو یا سه ماه پس از قتل حسین علیه‏السلام به هنگام طلوع خورشید تا آن‏گاه که خورشید بالا بیاید، گویا دیوارها آغشته به خون بودند.»(36)
    ابن سعد نیز سرخی در آسمان را مربوط به پس از قتل امام حسین علیه‏السلام دانسته است.(37)

    اشعار

    خون گریستن هستی در شهادت سید شهیدان در اشعار شعرا نیز منعکس شده است که برای نمونه، به مواردی اشاره می‏شود:
    سلیمان بن قتیبه عدوی، سه روز پس از عاشورا، آن‏گاه که به کربلا رسید و محل شهادت شهدا را دید، چنین سرود:
    «مررتُ علی ابیاتِ آلِ محمّد
    ٍفلم أرها امثالها یومَ حلَّت
    اَلَم تر أنّ‏الشمسَ اضحت مریضة
    ًلفقدِ حسینٍ و البلادَ اقشعرّت»؛(38)
    بر خانه‏های آل محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله عبور کردم، ولی آن‏ها را همچون روز اول ندیدم. آیا نمی‏بینی که خورشید به خاطر فقدان حسین علیه‏السلام مریض شده و سرزمین‏ها به لرزه درآمده‏اند؟
    و در اشعار سید حمیری چنین آمده است:
    «بکت الارضُ فقده و بکته
    باحمرارٍ له نواحی السماءِ
    بکتا فقده اربعین صباحا
    کلَّ یومٍ عند الضُّحی و المساء»؛(39)
    زمین بر فقدان حسین علیه‏السلام گریست و نواحی آسمان نیز با سرخی بر او گریستند. زمین و آسمان تا چهل روز هر صبح و شام بر فقدان حسین گریستند.
    ابوالعلاء معرّی نیز گفته است:
    «و علی الدّهرِ مِن دماءِ الشهیدین
    علیٍّ و نجلِه شاهدان
    و هما فی اواخر اللیل فجران
    و فی اوّلیاته شفقان»؛(40)
    خون‏های دو شهید، یعنی علی علیه‏السلام و فرزندش، دو شاهد و حجت بر زمانه‏اند. این دو شهید در اواخر شب دو فجر و سپیده، و در اوایل شب دو شفق (در افق)اند.
    ـ عبدالحسین حویزی چنین سروده است:
    «اَیُّها السائل عن افق السماء
    کیفَ ابدت حمرةً بالشفق
    و صحیح القول عندی أنّها
    حمرةٌ من دمعها المنطلق
    لم تزل تبکی دما أعیُنها
    بدمٍ منه ثری الطف سُقی»؛(41)
    ای آن‏که درباره سرخی شفق در افق آسمان می‏پرسی، سخن درست در این‏باره نزد من آن است که این سرخی ناشی از اشک جاری آسمان است، و همواره از چشمان آسمان خونی جاری است که سرزمین طف با آن سیراب می‏شود.

    نقل و تحلیل روایات

    از روایاتی که گذشت می‏توان چنین استنباط کرد که اصل مسأله گریه هستی ـ به ویژه زمین و آسمان ـ بر شهادت امام حسین علیه‏السلام امری قطعی است؛ زیرا روایات بسیاری از جانب امامان شیعه علیهم‏السلام ، اصحاب آنان و راویان غیر شیعی در این زمینه صادر شده که در مجموع، گریه نظام هستی بر حادثه قتل حسین علیه‏السلام را مسجّل می‏کنند. به ویژه آن‏که بعضی از این روایات دارای سند صحیح بوده و یا در منابع معتبری همچون کامل الزیارات نقل شده‏اند و بدین لحاظ، شاید تلاش برای نقد سندی این روایات چندان ضروری و سودمند نباشد؛ چرا که می‏توان نسبت به اصل مدعای این روایات، ادعای تواتر معنوی کرد.

    مدت زمان گریه

    اما همان‏گونه که از بررسی روایات یادشده به دست می‏آید، اختلافاتی در مضامین این روایات به چشم می‏خورد. یکی از بارزترین وجوه اختلاف روایات، اختلاف در مدت زمان این حادثه است. در روایات رسیده از امامان شیعه علیهم‏السلام سه‏گونه تعبیر دیده می‏شود:
    1. نسبت دادن گریه به زمین و آسمان و دیگر اجزای هستی بدون اشاره به محدوده زمانی؛
    2. تقیید گریه آسمان و زمین به مدت یک سال؛
    3. تقیید به مدت چهل روز.
    تعداد روایات دسته سوم بیش‏تر است. اما روایات رسیده از اصحاب ائمه، از جمله روایت ابوذر و میثم تمّار عاری از هرگونه تقیید زمانی هستند و روایت فاطمه بنت علی علیه‏السلام به زمان بازگشت اهل‏بیت علیهم‏السلام به مدینه مقیّد است.
    در روایات منقول در منابع اهل سنت ـ چنان‏که گذشت ـ نیز چند تعبیر به چشم می‏خورد:
    1. بدون تقیید به زمانی معیّن؛
    2. ذکر مدت چند روز؛
    3. ذکر مدت هفت روز؛
    4. ذکر مدت یک ماه؛
    5. ذکر مدت چهل روز؛
    6. ذکر مدت دو یا سه ماه؛
    7. ذکر مدت یک سال و نه ماه.
    بدین سان، این پرسش مطرح می‏شود که سرّ این اختلافات در محدوده زمانی گریه هستی ـ به ویژه گریه آسمان و خورشید ـ چیست؛ اختلافی که در روایات اهل‏بیت علیهم‏السلام نیز به چشم می‏خورد؟
    یک توجیه کلی درباره اختلافات یادشده در روایات می‏تواند این باشد که هرقدر به زمان حادثه نزدیک‏تر می‏شویم، تأثیر عظمت مصیبت بر اجزای هستی نیز بیش‏تر می‏شود. بدین روی، برخی از خوارق عادات که مترتّب بر شهادت امام حسین علیه‏السلام بودند و در نظام هستی در روزهای پس از شهادت رخ نمودند، محدود به همان روزهاست؛ حوادثی همچون زلزله، کسوف، بادهای سرخ و سیاه و بارش خون و خاکستر. از این‏رو، می‏توان گفت: نماد گریه هستی، که همان خون نما بودن خورشید و نور آن بر روی دیوارهاست، در روزهای اولیه پس از شهادت امام حسین علیه‏السلام شدیدتر بود. برای نمونه، می‏توان به برخی از روایات موجود در منابع غیر شیعی اشاره کرد که سرخی خورشید در روزهای پس از شهادت را به «علقم» (خون بسته) و یا به «وردة کالدهان» (چرم دباغی شده و به رنگ سرخ) یا به «ملاحف معصفرة» (ملحفه‏های رنگین به رنگ گل معصفر) تشبیه کرده‏اند. از سوی دیگر، این مضمون در برخی روایات هست که سرخی شفق که پس از قتل امام حسین علیه‏السلام ظاهر شد، همچنان ادامه دارد، در حالی‏که شدت این سرخی امروزه در حدی نیست که بتوان آن را به «علقم» یا مثل آن تشبیه کرد. بدین لحاظ، می‏توان گفت: اختلاف روایات به دلیل کاسته شدن از شدت آثار پدید آمده در نظام هستی با گذشت زمان، و تحدید زمانی راویان بسته به نوع تلقّی خویش از مدت زمان سرخی خورشید بوده است.
    آنچه به عنوان مؤیّد توجیه مزبور می‏تواند مطرح شود، سخن پیش گفته از سیوطی است که ابتدا مدت هفت روز را برای رنگین بودن نور خورشید و جلوه آن بر روی دیوارها، همچون «ملاحف معصفرة» ذکر می‏کند و سپس می‏گوید: «آفاق آسمان به مدت شش ماه پس از شهادت حسین علیه‏السلام سرخ رنگ بود و سپس این سرخی همچنان در آسمان دیده می‏شود، در حالی که قبلاً چنین نبود.» سخن سیوطی صراحت در این دارد که وضعیت نور خورشید در هفت روز اول با مدت شش ماه بعد متفاوت بوده؛ چنان‏که وضعیت آن پس از شش ماه نیز می‏بایست با مدت قبل متفاوت بوده باشد، وگرنه تحدید به مدت شش ماه وجهی ندارد.
    سؤالی که هم اینک فراروی ماست این است که با فرض قبول پیدایش تغییراتی در آسمان در روزها یا ماه‏های پس از شهادت امام حسین علیه‏السلام ، آیا می‏توان پذیرفت که هنوز هم سرخی افق به هنگام طلوع و غروب خورشید، ناشی از حُزن و گریه آسمان و خورشید بر شهادت امام حسین علیه‏السلام است؟ و در صورت طرح چنین ادعایی، آیا می‏توان پذیرفت که این سرخی قبل از شهادت آن حضرت وجود نداشته؟ در این صورت آیا باید مدعی بروز امری خارق عادت در تمامی مدت 1363 سال پس از شهادت آن حضرت شویم؟ و آیا می‏توان اثبات کرد قوانین طبیعی و فیزیکی قبل از شهادت آن حضرت اقتضای چنین امری را نداشته است؟ با تأمل در روایات اهل‏بیت علیهم‏السلام و اصحاب ایشان، نمی‏توان تصریحی بر استمرار سرخی تا عصر حاضر یافت. جز این‏که بعضی روایات مطلق‏اند و مقید به زمان خاصی نیستند؛ اما در تعابیر برخی از راویان، شعرا و مؤلفان اهل سنت، همچون ابن سیرین، بلاذری، خطیب بغدادی، ابوالعلاء معرّی، سیوطی و ابن سعد ـ همان‏گونه که گذشت ـ می‏توان چنین تصریحی یافت. بدین ترتیب نمی‏توان دلیل قطعی از روایات تاریخی برای اثبات چنین امر خارق عادتی در طول قرن‏های یادشده ارائه داد؛ و گزارش‏های یادشده چیزی فراتر از حدس و ظن به دست نمی‏دهد. اما در صورت قبول، این روایات چنین قابل توجیه‏اند که آنچه در دوره‏های بعد در افق آسمان پدیده آمد، شدت سرخی به هنگام طلوع و غروب بود که ناشی از شهادت امام حسین علیه‏السلام بوده است؛ گرچه وجود اصل سرخی در ادوار پیش از شهادت نفی نشود.

    محدوده گریان از اجزای هستی

    نکته دیگری که درباره روایات یادشده مطرح می‏باشد، تعابیر گوناگونی است که در ارتباط با محدوده اجزای هستی، که در شهادت امام حسین علیه‏السلام گریستند، به چشم می‏خورد. برخی از روایات به طور کلی، به گریه اسمان و زمین اشاره کرده‏اند، اما در برخی تعابیر دیگر تعابیر بسیار عام هستند و تمامی پهنه هستی را شامل می‏شوند. در جمع‏بندی روایات، می‏توان به این نتیجه رسید که:
    آسمان و زمین، خورشید، ستارگان، آسمان‏ها و زمین‏های هفت‏گانه، آنچه در آن‏ها و بین آن‏هاست، آنچه دیده می‏شود و آنچه دیده نمی‏شود، بهشت، دوزخ، ارکان آسمان، پهنه زمین، دریاها و ساکنان آن‏ها، ماهیان اعماق دریا، کوه‏ها و کوهپایه‏ها و بیشه‏ها، جنگل‏ها و صخره‏ها، درختان با شاخه‏هاشان، همه اهل آسمان‏ها، تمامی ملائکه آسمان و زمین، وحوش بیابان، مؤمنان انس و جنّ، رضوان، مالک، حاملان عرش، بهشت‏ها و نگهبانانشان، جوانان بهشت، کعبه، مقام ابراهیم، مشعرالحرام، حلّ، حرم و ملائکه مقرّب در شهادت امام حسین علیه‏السلام گریستند.
    دقت در این تعابیر، نشانگر آن است که امامان شیعه علیهم‏السلام سعی داشته‏اند عظمت حادثه کربلا و تأثیرات عجیب آن را در کل نظام هستی برای دیگران تبیین نمایند.

    تبیین و توجیه گریه هستی

    اما گریه اجزای گوناگون هستی چگونه قابل تبیین و توجیه است؟ آیا نه این است که گریه را تنها باید به موجودات ذی‏شعور نسبت داد؟؛ بدین‏سان، چگونه می‏توان ـ مثلاً ـ خورشید را یا ستارگان را و کوه‏ها و جنگل‏ها و حیوانات را گریان دانست؟
    دشواری قبول این سخن، که جمادات و موجودات ظاهرا بی‏شعور نیز می‏گریند، سبب آن شده است که برخی با تقدیر گرفتن مضاف، مثلاً، تعبیر «بکت السماوات و الارضون» را به «بکی اهل السماوات و الارضون» تفسیر کنند، و برخی دیگر تعبیر گریه آسمان و زمین و اجزای هستی را تعبیری کنایی بدانند. برخی هم اسناد گریه به آسمان و زمین را تنها رسمی باقی‏مانده از عصر جاهلی بدانند که در آن عصر، مردم برای تعظیم برخی شخصیت‏ها پس از مرگشان می‏گفتند: آسمان و زمین در مرگ او گریستند و قرآن نیز بر همین اساس، برای تحقیر فرعونیان و این‏که در اثر هلاکت آن‏ها، تغییری در نظام هستی پدید نیامد و اصلاً وجود آنان ارزشی نداشت که در نظام هستی، فقدانشان ایجاد خلل و خلأ کرده باشد؛ اشاره می‏کند که اگر آسمان و زمین قابلیت گریه کردن داشتند، در فقدان فرعونیان نمی‏گریستند.(42)
    اما با توجه به شواهد موجود در روایات، به نظر می‏رسد مانعی از حمل روایات و آیه شریفه بر معنای ظاهری و حقیقی آن در میان نباشد. ظاهر روایاتی که گذشت این است که آسمان به واقع بر قتل امام حسین علیه‏السلام گریست، و گریه آن به صورت سرخی افق به هنگام طلوع و غروب خورشید ظاهر شد؛ چنان‏که از گریه دریاها به تلاطم آن، و از گریه کوه‏ها به متلاشی شدنشان، و از گریه زمین به سیاهی و خاکستری شدن آن تعبیر شده است.
    علاوه بر این، با عنایت به اصل ذی شعور بودن نظام هستی، اعم از حیوان و نبات و جماد، که از آیات متعدد قرآن قابل استفاده است و آیاتی همچون «إنْ مِنْ شی‏ءٍ الاّ یُسبّح بحمدهِ ولکن لا تفقهون تسبیحهم» (اسراء: 44) یا «یُسبّحُ للّهِ ما فی السماواتِ و الارض» (جمعه: 1) و تبیین فلسفی این مسأله توسط ملّاصدرا در حکمت متعالیه(43)، می‏توان گریه هستی بر قتل امام حسین علیه‏السلام را نه بر معنای کنایی تخیلی، بلکه بر معنای حقیقی آن حمل کرد، اما با این تبیین که «بکاءُ کلِّ شی‏ءٍ بحسبه»؛ گریه هر سنخ از موجودات متناسب با همان سنخ است. البته اسناد این‏گونه امور به فاعل‏های طبیعی و جمادات، نیازمند اثبات علت غایی برای آن‏هاست؛ و در این‏که بتوان برای فاعل‏های طبیعی، قایل به علت غایی بود، اشکالاتی مطرح شده، به ویژه بر اساس مسلک ملاصدرا که مرتبه‏ای از علم و شوق را برای موجودات مادی اثبات کرده؛ در حالی که وی، علم را نوعی وجود مجرّد می‏داند. و برخی از محققّان، برای تصحیح اسناد علت غایی به فاعل‏های طبیعی، مبادی علمی در فاعل‏های طبیعی را به فاعل مسخّر نسبت داده‏اند، که در نهایت به ذات واجب تبارک و تعالی منتهی می‏شود.(44)
    درباره سرخی افق، پس از قتل امام حسین علیه‏السلام تبیین بدوی این است که رنگ سرخ نمادی از خون است و چون قیام حسینی آمیخته با ایثار خون بوده و این خون همواره زنده است، از این‏رو، خورشید و نور آن به هنگام طلوع و غروب، خون نما می‏شده است و هنوز نیز ادامه دارد.
    تبیین ذوقی دیگری توسط ابن جوزی مطرح شده است، به این صورت که انسان در نتیجه غضب، دچار سرخی صورت می‏شود و خداوند متعال از آن‏رو که منزّه از جسمانیت است، غضب او در قتل امام حسین علیه‏السلام به صورت سرخی آفاق آسمان ظاهر شد تا عظمت جنایت را حکایت کند.(45)
    با توجه به آنچه گذشت، سؤال از امکان تحقق گریه در نظام هستی پس از شهادت حسین بن علی علیه‏السلام نیز پاسخ داده شد. اگر نظام هستی صاحب شعور است:
    ما سمیعیم و بصیر و باهشیم
    با شما نامحرمان ما خامشیم
    بنابراین، هر سنخ از موجودات، آنچه دیدنی است و آنچه نادیدنی است ـ چنان‏که در روایت از امام صادق علیه‏السلام گذشت ـ به نحوی بر این مصیبت می‏گرید. راز این گریه نیز اظهار عظمت مصیبت است، به نحوی که در جزء جزء عالم هستی دارای تأثیر بوده است. اما در نظام هستی، با هلاکت کفّار و فرعونیان خلأی پدید نمی‏آید. از این‏رو، فرمود: «فما بَکَتْ علیهم السّماءُ والارضُ».

    اختصاص گریه هستی بر امام حسین علیه‏السلام و یحیی بن زکریّا علیه‏السلام

    از همین‏جا، سرّ اختصاص گریه هستی برای امام حسین علیه‏السلام و یحیی بن زکریّا علیه‏السلام روشن می‏شود. گرچه عظمت شهادت امام حسین علیه‏السلام آن‏چنان بوده که نظام هستی، حتی در شهادت حضرت یحیی علیه‏السلام نیز همچون گریه‏اش بر شهادت امام حسین علیه‏السلام نگریست و روایات شاهد بر این مدعایند. البته بنابر برخی روایات، بعضی از اجزای هستی به هنگام رحلت مؤمن، برای فقدان او می‏گریند؛ چنان‏که ابن عباس از پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله روایت کرده است: «هر مؤمنی را در آسمان دری است که محل صعود اعمال و نزول رزق اوست، و به هنگام مرگ وی، این قسمت از آسمان و محل نماز مؤمن در زمین در مرگ او می‏گریند.»(46) ولی همان‏گونه که روشن است، این روایت از گریه بخش خاصی از نظام هستی بر فقدان مؤمن حکایت دارد و نه تمام هستی؛ و گریه تمام نظام هستی از ویژگی‏های امام حسین علیه‏السلام است.

    انگیزه اهل سنّت در نقل این روایات

    سخن پایانی بازگشتی است به آنچه در ابتدای این مقال درباره تبیین و تحلیل برخی از محققان معاصر نسبت به عنایت خاص منابع اهل سنّت درباره رخدادهای عجیب پس از شهادت امام حسین علیه‏السلام ارائه شد، مبنی بر این‏که این عنایت ویژه در این منابع به دلیل منصرف کردن اذهان از فلسفه اصلی قیام امام حسین علیه‏السلام بوده است. اما به نظر می‏رسد اگر قدری واقع‏بینانه‏تر به روایات شیعی و سنّی در زمینه مورد بحث بنگریم ـ به ویژه با قطعی بودن برخی از این حوادث و خوارق عادات، و تواتر معنوی روایات مربوط(47) ـ می‏توان توجه خاص راویان و مؤلفان اهل سنّت به این بحث را ناشی از محسوس و عیان و انکارناپذیر بودن این حوادث از سویی، و جایگاه رفیع حسین بن علی علیه‏السلام ، حتی در میان گروه‏های غیرشیعی، از سوی دیگر دانست. همین جایگاه رفیع است که بسیاری از عالمان غیرشیعی را به لعن قاتلان حسین بن علی علیه‏السلام و از جمله یزید بن معاویه واداشته است، در حالی‏که لعن خلفا با مبنای آنان چندان سازگار نیست.(48)

    پی نوشتها:

    1ـ اصغر قائدان، «تأمّلی چند پیرامون گزارش حادثه کربلا در منابع مورّخان اهل سنّت»، مجموعه مقالات کنگره بین‏المللی امام خمینی و فرهنگ عاشورا، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1375، دفتر سوم، ص 70ـ72.
    2ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، تهران، اسلامیة، 1385 ق، ج 45، ص 201، باب 40، ح 1.
    3ـ همان، ج 45، ص 209، باب 40، ح 16 به نقل از جعفربن محمدبن قولویه‏قمی (م 367ق)، کامل الزیارات، تصحیح علّامه امینی، نجف، مرتضویه، 1356 ق، باب 28، ص 89.
    4ـ عبدالله بحرانی، عوالم العلوم و المعارف، جلد «امام حسین علیه‏السلام »، ص 459، ح 8.
    5ـ محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 45، ص 211، باب 40، ح 26 به نقل از کامل الزیارات، ص 90، باب 28، ح 12.
    6ـ همان، ج 14، ص 182، ح 25، به نقل از: قطب‏الدین راوندی، قصص الانبیاء، تصحیح غلامرضا عرفانیان، قم، الهادی، 1418، به نقل از شیخ صدوق.
    7ـ جعفربن محمد بن قولویه، پیشین، باب 28، ص 91 / محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 45، ص 201، باب 40، ح 2 / عبدالله بحرانی، پیشین، جلد «امام حسین علیه‏السلام »، ص 460، ح 11. روایات دیگری قریب به همین مضمون از آن حضرت رسیده است. برای نمونه. ر.ک: قصص الانبیاء، ص 222/ بحارالانوار، ج 14، ص 183، ح 26و 27.
    8ـ محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 45، ص 202، باب 40، ح 3 به نقل از شیخ مفید از امالی و ص 206، ح 10 و 11و 12 به نقل از کامل الزیارات، باب 28. در برخی از این احادیث، تعبیر «بکی جمیع ما خلق الله» آمده است.
    9ـ همان، ج 45، ص 206ـ207، باب 40، ح 13.
    10ـ همان، ج 45، ص 210، باب 40، ح 21، به نقل از کامل الزیارات، باب 28، ص 93.
    11ـ جعفربن محمد بن قولویه، باب 28، ص 90.
    12ـ محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 45، ص 210، باب 40، ح 18 به نقل از کامل الزیارات، باب 28، ص 90.
    13ـ همان، ج 44، ص 286 و ج 45، ص 201، باب 40، ح 2.
    14ـ همان، ج 45، ص 218، باب 40، ح 45 به نقل از قصص‏الانبیاء.
    15ـ همان، ج 45، ص 219، باب 40، ح 47 به نقل از کامل الزیارات، ص 74، باب 23، ح 11.
    16ـ همان، ج 45، ص 202، باب 40، ح 4، به نقل از شیخ صدوق، علل الشرائع و امالی.
    17ـ عبدالرزاق موسوی مقرّم، مقتل‏الحسین، قم، مکتبة بصیرتی، 1383،ص404، به نقل‏ازشیخ‏طبرسی،الاحتجاج،نجف، ص 166.
    18ـ محمدجواد محمودی، ترتیب الامالی، مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1420 ق، ج 5، ص 220، ح 2426 به نقل از شیخ صدوق، امالی، مجلس 31، ح 3.
    19ـ محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 45، ص 217، باب 40، ح 40، به نقل از صحیح مسلم، اول جزء پنجم / ابن بطریق اسدی حلّی، العمدة، (م حدود 600 ق) قم، جامعه مدرسین، 1407، ص 405، ح 835/محمدطاهر قمی‏شیرازی، الاربعین فی امامة الائمة الطاهرین، تحقیق سیدمهدی رجائی،قم، محقق، 1418، ص 48.
    20ـ ابن بطریق اسدی حلّی، پیشین، ص 405، ح 836 / سیدعلی بن طاووس حسنی، الطرائف، قم، خیام، ص 203، ح 293.
    21ـ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ترجمة الامام الحسین علیه‏السلام ، تحقیق محمدباقر محمودی، ص 353.
    22ـ محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 45، ص 219، باب 40، ح 49 / شمس‏الدین محمدبن احمد ذهبی (م 748 ق)، تاریخ الاسلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، 1418 ق، ج 5، ص 15 / شیخ مفید، الارشاد، قم، تحقیق آل‏البیت، نشر دارالمفید، ج 2، ص 132 / نورالدین هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1408، ج 9، ص 197.
    23ـ ابن عساکر، پیشین، ترجمة الامام الحسین علیه‏السلام ، ص 355، ح 289 و ص 356، ح 292 / محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 45، ص 210، باب 40، ح 19 به نقل از: کامل الزیارات، ج 45، ص 216، باب 40، ح 39، به نقل از ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‏طالب، نجف، حیدریة، ج 3، ص 213 / نورالدین هیثمی، پیشین، ج 9، ص 196 / جزء علی بن محمد حمیری (م 323) تحقیق ابوطاهر زبیر بن مجدد علیزئی، 1413، ریاض، دارالطحاوی، حدیث أکادمی، ص 33.
    24و25ـ تاریخ مدینة دمشق، ترجمة الامام‏الحسین علیه‏السلام ، ص355، ح 291 / ص 356، ح 292
    26ـ همان، ص 356، ح 393 / احمد ذهبی، پیشین، ج 5، ص 15 / سیدهاشم بحرانی (م 1107)، مدینة المعاجز، تحقیق عزت‏الله مولائی همدانی، نشر مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1412، ج 4، ص 187، ح 1214 / نورالدین هیثمی، پیشین، ج 9، ص 197 / علی بن عیسی اربلّی (م 693)، کشف الغمة فی معرفة الأئمة علیهم‏السلام ، بیروت، دارالاضواء، 1405، ج 2، ص 268.
    27ـ نورالدین هیثمی، پیشین، ج 9، ص 197، به نقل از طبرانی، معجم کبیر، ج 3، ص 113، ح 2837.
    28ـ تاریخ مدینة دمشق، ترجمة الامام الحسین علیه‏السلام ، ص 365، ح 304 / محمدبن جریر طبری شیعی (اوائل قرن 4)، دلائل الامامة، قم، مؤسسة البعثة، 1413، ص 179 / محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 45، ص 216 / قاضی نعمان بن محمد مغربی (م 363)، شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار علیهم‏السلام ، تحقیق سید محمدحسینی جلالی، قم، جامعه مدرسین، ج 3، ص 541، ج 1095 و ص 544، ح 1115 / یحیی بن معین (م 233)، تاریخ، تحقیق عبدالله احمد حسن، دارالقلم، ج 1، ص 361، ح 2435.
    29ـ قاضی نعمان مغربی، پیشین، ج 3، ص 169، ح 1115.
    30ـ مولی حیدر علی شیروانی (م 1200)، مادونة العامة من مناقب اهل‏البیت علیهم‏السلام ، تحقیق شیخ محمد حسون، مطبعة المنشورات الاسلامیة، 1414، ص 248.
    31ـ ابوبشر محمدبن احمد بن حماد دولابی (م 310)، الذریّة الطاهرة النبویة، تحقیق سعد مبارک حسن، کویت، الدار السلفیة، 1407، ص 97.
    32ـ ابو اسحاق اسفراینی (قرن 10)، نورالعین فی مشهد الحسین علیه‏السلام ، تونس، نشر المنار، ص 76.
    33ـ جلال‏الدین سیوطی (م 911)، تاریخ الخلفا، تحقیق محمد محیی‏الدین عبدالحمید، قم، نشر رضی، 1411، ص 207.
    34ـ شرح‏الاخبار، ج 3، ص 546، ح 1125.
    35ـ منیرالاحزان، ص 62.
    36ـ ابن اثیر، الکامل، تحقیق ابی‏الفداء عبدالله القاضی، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415، ج 3، ص 441.
    37ـ مولی حیدرعلی شیروانی، پیشین، ص 249.
    38ـ ابن نما الحلّی (م 645)، مثیرالاحزان، نجف، حیدریه، 1369، ص 88.
    39و40ـ ابن‏شهرآشوب، مناقب‏آل‏ابی‏طالب،پیشین،ج3، ص 213.
    41ـ روزنامه کیهان، 28/12/1380، مقاله حسین سعید، «گریه آسمان بر حسین علیه‏السلام »؛ ادعا یا واقعیت، ترجمه ت. آزاد اردبیلی.
    42ـ ر.ک: سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، چ سوم، تهران، دارالکتاب الاسلامیة، ج 18، ص 150ـ151 / ابوعلی فضل بن حسن طبرسی (م 548)، مجمع‏البیان، ترجمه گروهی، تهران، نشر فراهانی، 1350ـ1360، ج 22، ص 303 / ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1353 ـ 1366 / محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 14، ص 182، ح 25 / ابوجعفر محمدبن حسن طوسی (م 460)، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 21، ص 179، تحقیق احمد حبیب قصیرالعاملی، مکتب الاعلام الاسلامی، 1409، ج 9، ص 233.
    43ـ صدرالدین محمد شیرازی، الحکمة‏المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، قم، مصطفوی، بی‏تا، ج 2، ص 273، 278و ص 232ـ246، و ج 7، ص 148، 168.
    44ـ ر.ک: محمدتقی مصباح، تعلیقة علی نهایة الحکمة، قم، مؤسسه در راه حق، 1405ق، ص 260ـ261.
    45ـ ر.ک: مولی حیدرعلی شیروانی، پیشین، ص 248ـ 252.
    46ـ فضل بن حسن طبرسی (م 548)، پیشین، ج 9، ص 109.
    47ـ ر.ک: محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 45، ص 219، پاورقی آخر باب 40.
    48ـ جلال‏الدین سیوطی، تاریخ الخلفا،، ص 207ـ209

    منبع: فصلنامه معرفت
    چهارشنبه 2/12/1391 - 22:9
    اهل بیت
    در مکتب شیعه شخصیت و زیارت امام حسین علیه السلام از موقعیت ویژه ای برخوردار است و روایات بسیاری در مورد ایشان ذکر شده است. در این مطلب چهل حدیث از اهل بیت علیهم السلام در مورد امام حسین علیه السلام می آوریم تا معرفت خود را نسبت به این بزرگوار هر چه بیشتر نماییم.

    1- حریم پاك

    عن النبى (ص) قال: ... و هى اطهر بقاع الارض واعظمها حرمة و إنها لمن بطحاء الجنة.
    پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در ضمن حدیث بلندى مى‏فرماید:
    كربلا پاك ترین بقعه روى زمین و از نظر احترام بزرگترین بقعه‏ها است والحق كه كربلا از بساط هاى بهشت است.(1)

    2- سرزمین نجات

    قال رسول الله صلى الله علیه و آله: یقبر ابنى بأرض یقال لها كربلا هى البقعة التى كانت فیها قبة الاسلام نجا الله التى علیها المؤمنین الذین امنوا مع نوح فى الطوفان.
    پیامبر خدا (ص) فرمود: پسرم حسین در سرزمینى به خاك سپرده مى‏شود كه به آن كربلا گویند، زمین ممتازى كه همواره گنبد اسلام بوده است، چنان كه خدا یاران مومن حضرت نوح را در همانجا از طوفان نجات داد .(2)

    3- مسلخ عشق‏

    قال على علیه السلام: هذا... مصارع عشاق شهداء لا یسبقهم من كان قبلهم ولا یلحقهم من كان بعدهم.
    حضرت على علیه السلام روزى گذرش از كربلا افتاد و فرمود: اینجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است شهیدانى كه نه شهداى گذشته و نه شهداى آینده به پاى آنها نمى‏رسند.(3)

    4- عطر عشق‏

    قال على علیه السلام: واها لك ایتها التربة لیحشرن منك قوم یدخلون الجنة بغیر حساب. (4)
    امیرالمومنین علیه السلام خطاب به خاك كربلا فرمود: چه خوشبویى اى خاك! در روز قیامت قومى از تو به پا خیزند كه بدون حساب و بى درنگ به بهشت روند.

    5- ستاره سرخ محشر

    قال على بن الحسین علیه السلام: تزهر أرض كربلا یوم القیامة كالكوكب الدرى و تنادى انا ارض الله المقدسة الطیبة المباركة التى تضمنت سیدالشهداء و سید شباب اهل الجنة.(5)
    امام سجاد علیه السلام فرمود: زمین كربلا در روز رستاخیز، چون ستاره مرواریدى مى‏درخشد و ندا مى‏دهد كه من زمین مقدس خدایم، زمین پاك و مباركى كه پیشواى شهیدان و سالار جوانان بهشت را در بر گرفته است.

    6- كربلا وبیت المقدس‏

    قال ابوعبدالله علیه السلام: الغاضریة من تربة بیت المقدس.(6)
    امام صادق علیه السلام فرمود: كربلا از خاك بیت المقدس است.

    7- فرات و كربلا

    قال ابوعبدالله: ان أرض كربلا و ماء الفرات اول ارض و اول ماء قدس الله تبارك و تعالى...(7)
    امام صادق علیه السلام فرمود: سرزمین كربلا و آب فرات، اولین زمین و نخستین آبى بودند كه خداوند متعال به آنها قداست و شرافت بخشید.

    8- كربلا كعبه انبیاء

    قال ابوعبدالله علیه السلام: لیس نبى فى السموات والارض و الا یسألون الله تبارك و تعالى ان یوذن لهم فى زیارة الحسین علیه السلام ففوج ینزل و فوج یعرج.(8)
    امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ پیامبرى در آسمانها و زمین نیست مگر این كه مى‏خواهند خداوند متعال به آنان رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شوند، چنین است كه گروهى به كربلا فرود آیند و گروهى از آنجا عروج كنند.

    9- كربلا، مطاف فرشتگان‏

    قال ابوعبدالله علیه السلام: لیس من ملك فى السموات والارض إلا یسألون الله تبارك و تعالى ان یوذن لهم فى زیارة الحسین علیه السلام ففوج ینزل و فوج یعرج.(9)
    امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ فرشته‏اى در آسمانها و زمین نیست مگر این كه مى‏خواهد خداوند متعال به او رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شود، چنین است كه همواره فوجى از فرشتگان به كربلا فرود آیند و فوجى دیگرعروج كنند و از آنجا اوج گیرند.

    10- راه بهشت‏

    قال ابوعبدالله علیه السلام: موضع قبرالحسین علیه السلام ترعة من ترع الجنة.(10)
    امام صادق علیه السلام فرمود: جایگاه قبر امام حسین علیه السلام درى از درهاى بهشت است.

    11- كربلا حرم امن‏

    قال ابوعبدالله علیه السلام: ان الله اتخذ كربلا حرما آمنا مباركا قبل ان یتخذ مكة حرماً.(11)
    امام صادق (ع) فرمود: به راستى كه خدا كربلا را حرم امن و با بركت قرار داد پیش از آن كه مكه را حرم قرار دهد.( شایان ذکر است منظور از این روایت درعالم بالا می باشد که قبل از مکه، کربلا حرم امن الهی قرار گرفت.)

    12- زیارت مداوم‏

    قال الصادق علیه السلام: زوروا كربلا ولا تقطعوه فان خیر أولاد الانبیاء ضمنته...(12)
    امام صادق (ع) فرمود: كربلا را زیارت كنید و این كار را ادامه دهید، چرا كه كربلا بهترین فرزندان پیامبران را در آغوش خویش گرفته است.

    13- بارگاه مبارك‏

    قال الصادق علیه السلام: « شاطى‏ء الوادى الایمن» الذى ذكره الله فى القرآن،( قصص/30) هو الفرات و« البقعة المباركة» هى كربلا. (13)
    امام صادق (ع) فرمود: آن « ساحل وادى ایمن» كه خدا در قرآن یاد كرده فرات است و « بارگاه با بركت» نیز كربلا است.

    14- شوق زیارت‏

    قال الامام باقرعلیه السلام: لو یعلم الناس ما فى زیارة قبرالحسین علیه السلام من الفضل، لماتوا شوقاً.(14)
    امام باقرعلیه السلام فرمود: اگر مردم مى‏دانستند كه چه فضیلتى در زیارت مرقد امام حسین علیه السلام است از شوق زیارت مى‏مردند.

    15- حج مقبول و ممتاز

    قال ابوجعفرعلیه السلام: زیارة قبر رسول الله صلى الله علیه و آله و زیارة قبور الشهداء، و زیارة قبرالحسین بن على علیهما السلام تعدل حجة مبرورة مع رسول الله صلى الله علیه و آله.(15)
    امام باقر علیه السلام فرمودند: زیارت قبر رسول خدا (ص) و زیارت مزار شهیدان، و زیارت مرقد امام حسین علیه السلام معادل است با حج مقبولى كه همراه رسول خدا (ص) بجا آورده شود.

    16- تولدى تازه‏

    عن حمران قال: زرت قبرالحسین علیه السلام فلما قدمت جاء نى ابو جعفر محمد بن على علیه السلام ... فقال علیه السلام ابشر یا حمران فمن زار قبور شهداء آل محمد (ص) یرید الله بذلك وصلة نبیه حرج من ذنوبه كیوم ولدته امه.(16)
    حمران مى‏گوید هنگامى كه از سفر زیارت امام حسین (ع) برگشتم، امام باقرعلیه السلام به دیدارم آمد و فرمود: اى حمران! به تو مژده مى‏دهم كه هر كس قبور شهیدان آل محمد (ص) را زیارت كند و مرادش از این كار رضایت خدا و تقرب به پیامبر(ص) باشد، از گناهانش بیرون مى‏آید مانند روزى كه مادرش او را زاده است.

    17- زیارت مظلوم‏

    عن ابى جعفر و ابى عبدالله علیهماالسلام یقولان: من احب أن یكون مسكنه و مأواه الجنة، فلا یدع زیارة المظلوم.(17)
    از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام نقل شده كه فرمودند: هر كس كه مى‏خواهد مسكن و مأوایش بهشت باشد، زیارت مظلوم - امام حسین- را ترك نكند.

    18- شهادت و زیارت‏

    قال الامام الصادق علیه السلام: زوروا قبرالحسین علیه السلام ولا تجفوه فانه سید شباب أهل الجنة من الخلق و سید شباب الشهداء.(18)
    امام صادق (ع) فرمود: مرقد امام حسین علیه السلام را زیارت كنید و با ترك زیارتش به او ستم نورزید، چرا كه او سید جوانان بهشت از مردم و سالار جوانان شهید است.

    19- زیارت، بهترین كار

    قال ابوعبدالله علیه السلام: زیارة قبرالحسین بن على علیهماالسلام من أفضل ما یكون من الأعمال.(19)
    امام صادق (ع) فرمود: زیارت قبر امام حسین علیه السلام از بهترین كارهاست كه مى‏تواند انجام یابد.

    20- سفره‏هاى نور

    قال الامام الصادق علیه السلام: من سره ان یكون على موائد النور یوم القیامة فلیكن من زوارالحسین بن على علیهماالسلام.(20)
    امام صادق (ع) فرمود: هر كس دوست دارد روز قیامت، بر سر سفره‏هاى نور بنشیند باید از زائران امام حسین علیه السلام باشد.

    21- شرط شرافت‏

    قال الصادق علیه السلام: من اراد ان یكون فى جوار نبیه و جوارعلى و فاطمه علیهم السلام فلا یدع زیارة الحسین علیه السلام. (21)
    امام صادق (ع) فرمود: كسى كه مى‏خواهد در همسایگى پیامبر(ص) و در كنارعلى (ع) و فاطمه (س) باشد زیارت امام حسین (ع) را ترك نكند.

    22- زیارت، فریضه الهى‏

    قال ابوعبدالله علیه السلام: لو ان احدكم حج دهره ثم لم یزرالحسین بن على علیهماالسلام لكان تاركا حقا من حقوق رسول الله (ص) لان حق الحسین فریضة من الله تعالى واجبه على كل مسلم.(22)
    امام صادق (ع) فرمود: اگر یكى از شما تمام عمرش را احرام حج ببندد اما امام حسین علیه السلام را زیارت نكند حقى از حقوق رسول خدا (ص) را ترك كرده است؛ چرا كه حق حسین (ع) فریضه الهى و بر هر مسلمانى واجب و لازم است.

    23- كربلا كعبه كمال‏

    قال ابوعبدالله علیه السلام: من لم یأت قبرالحسین علیه السلام حتى یموت كان منتقص الایمان منتقص الدین، ان ادخل الجنة كان دون المؤمنین فیها.(23)
    امام صادق (ع) فرمود: هر كس به زیارت قبر امام حسین (ع) نرود تا بمیرد، ایمانش ناتمام و دینش ناقص خواهد بود به بهشت هم كه برود پایین تر از مومنان در آنجا خواهد بود.

    24- از زیارت تا شهادت‏

    قال ابوعبدالله علیه السلام: لا تدع زیارة الحسین بن على علیهماالسلام و مُرّ أصحابك بذلك یمدالله فى عمرك و یزید فى رزقك و یحییك‏ الله سعیدا ولا تموت الا شهیدا.(24)
    امام صادق (ع) فرمود: زیارت امام حسین علیه السلام را ترك نكن و به دوستان و یارانت نیز همین را سفارش كن! تا خدا عمرت را دراز و روزى و رزقت را زیاد كند و خدا تو را با سعادت زنده دارد و نمیرى مگر با شهادت.

    25- حدیث محبت‏

    عن ابى عبدالله قال: من اراد الله به الخیر قذف فى قلبه حب الحسین علیه السلام و زیارته و من اراد الله به السوء قذف فى قلبه بغض الحسین علیه السلام و بغض زیارته.(25)
    امام صادق (ع) فرمود: هر كس كه خدا خیر خواه او باشد محبت حسین (ع) و زیارتش را در دل او مى‏اندازد و هر كس كه خدا بدخواه او باشد كینه و خشم حسین (ع) و خشم زیارتش را در دل او مى‏اندازد.

    26- نشان شیعه بودن‏

    قال الصادق علیه السلام: من لم یأت قبرالحسین علیه السلام و هو یزعم انه لنا شیعة حتى یموت فلیس هو لنا شیعة و ان كان من اهل الجنة فهو من ضیفان اهل الجنة.(26)
    امام صادق علیه السلام فرمود: كسى كه به زیارت قبر امام حسین نرود و خیال كند كه شیعه ما است و با این حال و خیال بمیرد او شیعه ما نیست و اگر هم از اهل بهشت باشد از میهمانان اهل بهشت خواهد بود.

    27- سكوى معراج‏

    قال الصادق علیه السلام: من اتى قبرالحسین علیه السلام عارفا بحقه كتبه الله عزوجل فى اعلى علیین.(27)
    امام صادق (ع) فرمود: هر كس كه به زیارت قبر حسین علیه السلام نایل شود و به حق آن حضرت معرفت داشته باشد خداى متعال او را در بلندترین درجه عالى مقامان ثبت مى‏كند.

    28- مكتب معرفت‏

    قال ابوالحسن موسى بن جعفرعلیه السلام: أدنى ما یثاب به زائر ابى عبدالله علیه السلام بشط فرات إذا عرف حقه و حرمته و ولایته ان یغفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخز.(28)
    حضرت امام موسى كاظم علیه السلام فرمود: كمترین ثوابى كه به زائر امام حسین علیه السلام در كرانه فرات داده مى‏شود این است كه تمام گناهان بخشوده مى‏شود. بشرط این كه حق و حرمت ولایت آن حضرت را شناخته باشد.

    29- همچون زیارت خدا

    قال الرضا علیه السلام: من زار قبرالحسین (ع) بشط الفرات كان كمن زار الله.(29)
    امام رضا علیه السلام فرمود: كسى كه قبر امام حسین علیه السلام را در كرانه فرات زیارت كند، مثل كسى است كه خدا را زیارت كرده است.

    30- زیارت عاشورا

    قال الصادق علیه السلام: من زارالحسین علیه السلام یوم عاشورا وجبت له الجنة.(30)
    امام صادق (ع) فرمود: هر كس كه امام حسین علیه السلام را در روز عاشورا زیارت كند بهشت بر او واجب مى‏شود.

    31- بالاتر از روسپیدى

    قال ابوعبدالله علیه السلام: من باب عند قبرالحسین علیه السلام لیلة عاشورا لقى الله یوم القیامة ملطخا بدمه كأنما قتل معه فى عرصة كربلا.(31)
    امام صادق (ع) فرمود: كسى كه شب عاشورا در كنار مرقد امام حسین علیه السلام سحر كند روز قیامت در حالى به پیشگاه خدا خواهد شتافت كه به خونش آغشته باشد، مثل كسى كه در میدان كربلا و در كنار امام حسین علیه السلام كشته شده باشد.

    32- نشانه‏هاى ایمان‏

    قال ابو محمدالحسن العسكرى علیه السلام: علامات المؤمن خمس: صلاة الخمسین، و زیارة الاربعین، والتختم فى الیمین، و تعفیر الجبین والجهر ببسم الله الرحمن الرحیم.(32)
    امام حسن عسكرى علیه السلام فرمود: نشانه‏هاى مؤمن پنج چیز است: 1 ـ پنجاه رکعت نماز( نماز یومیه و نمازهای نافله) 2 ـ زیارت اربعین 3 ـ انگشتر به دست راست كردن 4 ـ بر خاك سجده كردن 5 ـ بسم الله الرحمن الرحیم را در نماز بلند گفتن.

    33- رواق منظر یار

    قال رسول الله (ص): الا و ان الإجابة تحت قبته والشفاء فى تربته، و الائمة علیهم السلام من ولده.(33)
    پیامبر خدا(ص) فرمود: بدانید كه اجابت دعا، زیر گنبد حرم او و شفاء در تربت او، و امامان علیهم السلام از فرزندان اوست.‏

    34- تربت و تربیت‏

    قال الصادق علیه السلام: حنكوا اولادكم بتربة الحسین (ع) فإنها امان.(34)
    امام صادق (ع) فرمود: كام كودكانتان را با تربت حسین (ع) بردارید چرا كه خاك كربلا فرزندانتان را بیمه مى‏كند.

    35- بزرگترین دارو

    قال ابوعبدالله علیه السلام: فى طین قبرالحسین علیه السلام الشفاء من كل داء و هو الدواء الاكبر.(35)
    امام صادق (ع) فرمود: شفاى هر دردى در تربت قبر حسین علیه السلام است و همان است كه بزرگترین داروست.

    36- تربت و هفت حجاب‏

    قال الصادق علیه السلام: السجود على تربة الحسین علیه السلام یخرق الحجب السبع.(36)
    امام صادق (ع) فرمود: سجده بر تربت حسین علیه السلام حجابهاى هفتگانه را پاره مى‏كند.

    37- سجده بر تربت عشق

    ‏كان الصادق (ع) لا یسجد الا على تربة الحسین (ع) تذللا لله و إستكانة الیه.(37)
    رسم حضرت امام صادق (ع) چنین بود كه: جز بر تربت حسین (ع) به خاك دیگرى سجده نمى‏كرد و این كار را از سر خشوع و خضوع براى خدا مى‏كرد.

    38- تسبیح تربت

    قال الصادق (ع): السجود على طین قبرالحسین (ع) ینور الى الارض السابعة و من كان معه سبحة من طین قبرالحسین (ع) كتب مسبحا و ان لم یسبح بها...(38)
    امام صادق (ع) فرمود: سجده بر تربت قبر حسین (ع) تا زمین هفتم را نور باران مى‏كند و كسى كه تسبیحى از خاك مرقد حسین (ع) را با خود داشته باشد، تسبیح گوى حق محسوب مى‏شود، اگر چه با آن تسبیح هم نگوید.

    39- تربت شفا بخش

    عن موسى بن جعفرعلیه السلام قال: ولا تأخذوا من تربتى شیئا لتبركوا به فأن كل تربة لنا محرمة الا تربة جدى الحسین بن على علیهماالسلام فأن الله عزوجل جعلها شفاء لشیعتنا و أولیائنا.(39)
    حضرت امام كاظم (ع) در ضمن حدیثى كه از رحلت خویش خبر مى‏داد فرمود: چیزى از خاك قبر من برندارید تا به آن تبرك جویید؛ چرا كه خوردن هر خاكى جز تربت جدم حسین (ع) بر ما حرام است، خداى متعال تنها تربت كربلا را براى شیعیان و دوستان ما شفا قرار داده است.

    40- یكى از چهار نیاز

    قال الامام موسى الكاظم (ع): لا تستغنى شیعتنا عن أربع: خمرة یصلى علیها و خاتم یتختم به و سواك یستاك به و سبحة من طین قبر أبى عبدالله علیه السلام... (40)
    حضرت امام موسى بن جعفر علیهماالسلام فرمود: پیروان ما از چهار چیز بى‏نیاز نیستند:
    1 ـ سجاده‏اى كه بر روى آن نماز خوانده شود.
    2 ـ انگشترى كه در انگشت باشد.
    3 ـ مسواكى كه با آن دندانها را مسواك كنند.
    4 ـ تسبیحى از خاك مرقد امام حسین (ع) .

    پی نوشت :

    1- بحارالانوار، ج 98، ص 115/ كامل الزیارات، ص 264.
    2- كامل الزیارات، ص269، باب 88، ح 8 .
    3- تهذیب، ج 6، ص73 / بحارالانوار، ج 98، ص 116.
    4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 169.
    5- ادب الطف، ج 1، ص 236، به نقل از كامل الزیارات، ص 268.
    6- كامل الزیارات، ص 269، باب 88، ح7 .
    7- بحارالانوار، ج 98، ص 109/ كامل الزیارات، ص 269 .
    8- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 244 به نقل از كامل الزیارات، ص 111.
    9- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 244 به نقل از كامل الزیارات، ص 111.
    10- كامل الزیارات، ص 271، باب 89، ح 1.
    11- كامل الزیارات، ص 267/ بحارالانوار، ج 98، ص 110.
    12- كامل الزیارات، ص 269.
    13- بحارالانوار، ج 57، ص 203؛ به نقل از تهذیب. ‏
    14- ثواب الاعمال، ص 319؛ به نقل از كامل الزیارات.
    15- مستدرك الوسائل، ج 1 ص 266/ كامل الزیارات، ص 156.
    16- امالى شیخ طوسى، ج 2، ص 28، چاپ نجف/ بحارالانوار، ج 98، ص 20.
    17- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 253.
    18- مستدرك الوسائل ج 10، ص 256 / كامل الزیارات ، ص 109.
    19- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 311.
    20- وسائل الشیعه، ج 10، ص 330/ بحارالانوار، ج 98، ص 72.
    21- وسائل الشیعه، ج 10، ص 331، ح 39.
    22- وسائل الشیعه، ج 10، ص 333.
    23- وسائل الشیعه، ج 10، ص 335.
    24- وسائل الشیعه، ج10، ص335.
    25- وسائل الشیعه، ج 10، ص 388/ بحارالانوار، ج 98، ص 76 .
    26- كامل الزیارات، ص 193/ بحارالانوار، ج 98، ص 4.
    27- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص581.
    28- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 236، به نقل از كامل الزیارات، ص 138.
    29- مستدرك الوسائل، ج 10، ص250؛ به نقل از كامل الزیارات.‏
    30- اقبال الاعمال، ص 568.
    31- وسائل الشیعه، ج 10، ص 372.
    32- وسائل الشیعه، ج 10، ص 373 / التهذیب، ج 6، ص 52 .
    33- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 335.
    34- وسائل الشیعه، ج 10، ص 410.
    35- كامل الزیارات، ص 275 / وسائل الشیعه، ج 10، ص 410.
    36- مصباح التمهجد، ص 511/ بحارالانوار، ج 98، ص 135.
    37- وسائل الشیعه، ج 3، ص 608.
    38- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 268/ وسائل الشیعه، ج 3 ص 608.
    39- جامع الاحادیث الشیعه، ج 12، ص 533.
    40- تهذیب الاحكام، ج 6، ص 75.

    منبع: پایگاه حوزه
    چهارشنبه 2/12/1391 - 22:8
    شعر و قطعات ادبی
    نویسنده:سید امیرحسین کامرانی راد

    شرمنده توست

    ای تشنه لبی، که آب شرمنده توست
    تا صبح جزا سحاب شرمنده توست
    در اوج عطش گذشتی از آب فرات
    و اللّه که انتخاب شرمنده توست
    حسن احمدزاده

    * * *
    اللّه اللّه

    آب و عطش آن اراده را نرم نکرد
    جز یاد خدا دل تو را گرم نکرد
    دستی که نشست در کمین دستت
    اللّه اللّه از خدا شرم نکرد
    محمدجواد محبّت

    * * *
    داغ هفتاد و دو گل تشنگی...

    آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
    کربلایی داریم، آب فراتی داریم
    ما پر از بوی خوش سیب، پر از چاووشیم
    وز چمن‏های مجاور، نفحاتی داریم
    داغ هفتادودو گُل تشنگی از ماست اگر
    دست و رو در تپش رشته قناتی داریم
    آن سبک بال‏ترانیم که بر محمل موج
    ساحل امنی و کشتیّ نجاتی داریم
    در تماشای جمال از جبروتی سُرخیم
    که شگفت آینه جلوه ذاتی داریم
    در همین روضه سربسته، خدا می‏داند
    دست در شرح چه اسماء و صفاتی داریم
    زیر این خیمه که از ذکر شهیدان سبز است
    کس نداند که چه احساس حیاتی داریم
    همه هستی ما عینِ زیارت‏نامه است
    گو از این‏گونه سلام و صلواتی داریم
    زکریااخلاق

    * * *
    یا حسین علیه‏السلام

    ای حضور آسمان در جان خاک
    یا حسین بن علی روحی فداک
    موج‏ها هرچه تلاطم می‏کنند
    پیش پایت خویش را گم می‏کنند
    ای نماز عشق را تکبیر سرخ
    آیت تطهیر را تفسیر سرخ
    ای شکوه آفرینش، ای یقین
    آبروی مکتب، ای سالار دین
    ای امام لاله‏های نینوا
    آفتابِ غرقِ خون در کربلا
    ای جلال هر چه غیرت، هرچه مرد
    قوّت بازوی قرآن در نبرد
    قوس محرابم، خم ابروی توست
    خط «انعمت علیهم» کوی توست
    آب‏ها وقتی که توفان می‏کنند
    یاد آن لب‏های عطشان می‏کنند
    حسین اسرافیلی

    * * *
    عاشورا

    آن روز ز دشت کربلا خون بارید
    از ابر سیاه نینوا خون بارید
    آن لحظه که شد شهید فرزند رسول
    از زخم دل ستاره‏ها خون بارید
    هادی وحیدی

    * * *
    سلطنت جاوید

    گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما
    سر گیرد و برون رود از کربلای ما
    ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
    نتوان نهاد پا به خلوت‏سرای ما
    تا دست و رو نشست به خون، می‏نیافت کس
    راه طواف بر حرم کبریای ما
    هم‏راز بزم ما نبود طالبان جاه
    بیگانه باید از دو جهان آشنای ما
    برگردد آن‏که با هوسِ کشور آمده
    سرناورد به افسر شاهی گدای ما
    ما را هوای سلطنت مُلْکِ دیگر است
    کاین عرصه نیست در خور فرِّهُمای ما
    یزدانِ ذوالجلال، به خلوت سرای قدس
    آراسته است بزم ضیافت برای ما
    حجت‏الاسلام نیّر تبریزی

    * * *
    آیینه

    آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید
    خورشیدترین حادثه‏ها در تو درخشید
    بر دوست همان روز که با حنجره خون
    گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید
    شد کرب و بلا کعبه تو، حجّ تو مقبول
    گفتی تو چو لبیّک، بلا در تو درخشید
    ای معجزه سرخ، به ایثار تو سوگند
    تو خون خدایی، که خدا در تو درخشید
    رضا اسماعیلی

    * * *
    پشت حصار حرم

    دل، پشتِ حصار حَرَمت خسته‏ترین است
    در سایه دیوار تو بنشسته‏ترین است
    بگشا گِره از بال فرو بسته پرواز
    کاین خیل کبوتر به تو دل‏بسته‏ترین است
    سازی است شکسته، دلِ آیینه تباران
    بنواخته‏ای آنچه که بشکسته‏ترین است
    زنجیر غلامان تو تا نوحه‏گری کرد
    چشمان به خون تر شده سر دسته‏ترین است
    عمری است که در دیده ما شور فُرات است
    تا دیده به تاریخ تو پیوسته‏ترین است
    پیشانی عُشّاق تو را مِهر تو مُهر است
    این نقش جبینی است که برجسته‏ترین است
    نذرت چه کُنم؟ غیر نَفَس‏های بریده
    تا هست در اندوه تو بگسسته‏ترین است
    مجتبی طهمورثی

    * * *
    نماز

    شمعی است که سوز و ساز را ترک نکرد
    راه خطر حجاز را ترک نکرد
    این عشق چه عشقی است که در جنگ، حسین
    سرداد ولی نماز را ترک نکرد؟
    سیّد محمد عباسیّه

    * * *
    قرآن می‏خواند

    آن جانِ ز جسمْ رسته، قرآن می‏خواند
    با نایِ ز هم گسسته، قرآن می‏خواند
    در طشت طلا به بزم شب‏اندیشان
    خورشیدِ به خون نشسته قرآن می‏خواند
    عباس براتی‏پور

    * * *
    خط خون

    ... خط با خون تو آغاز می‏شود
    از آن زمان که تو ایستادی
    دین راه افتاد
    چون فرو افتادی
    حق برخواست
    تو شکستی
    و راستی درست شد
    و از روانه خون تو
    بنیان ستم سست شد
    ای قتیل
    بعد از تو خوبی سرخ است
    رد خونت
    راهی که راست به خانه خدا می‏رود
    ای باغ بینش
    ستم، دشمنی زیباتر از تو ندارد
    و مظلوم، یاوری آشناتر از تو
    تو کلاس فشرده تاریخی....
    علی موسوی گرمارودی

    * * *
    خدا جدا نکند...

    خدا جدا نکند، از دلم، ولای تو را
    ز سینه‏ام نَبَرد شور نینوای تو را
    به دردهای دل من امید درمان نیست
    خدا نصیب کند تربت شفای تو را
    هراسِ روز قیامت کجا به دل دارد
    به دوش خویش کشد هرکسی لوای تو را
    نشست بر لب من ذکر یا حسین، حسین
    کجا برون کنم از سر، دگر هوای تو را
    چه لاله‏ها که نشاندیم در مسیر رهت
    ولی نشد که ببوسیم خاک پای تو را
    اگرچه خانه دل‏ها مزار توست حسین
    کرامتی! که ببینیم کربلای تو را
    مگر تو باز کنی عقده زبانِ مرا
    که باز هم بُسرایم ز غم، رثای تو را
    وگرنه «آینه» را جز زبان حیرت نیست
    که واژه‏واژه دهد شرح ماجرای تو را
    مرتضی عصیانی

    * * *
    شمشیر و شهادت

    ای که پیچید شبی در دلِ این کوچه صدایت
    یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت
    تا قیامت همه‏جا محشر کبرای تو برپاست
    ای شبِ تار عدم، شام غریبان عزایت
    عطشِ آتش و تنهایی و شمشیر و شهادت
    خبری مختصر از حادثه کرب و بلایت
    همرهانت صفی از آینه بودند و خوش آن روز
    که درخشیده خدا، در همه آینه‏هایت
    کاش بودیم و سر و دیده و دستی چو اباالفضل
    می‏فشاندیم سبک‏تر ز کفی آب برایت
    از فراسوی ازل تا ابد، ای حَلْقِ بریده
    می‏دود دایره در دایره پژواک صدایت
    محمدرضا محمّدی نیکو

    * * *
    کربلا بود و حسین علیه‏السلام

    ظهر عاشورا، زمین کربلا بود و حسین
    پیش خیل دشمنان، تنها خدا بود و حسین
    هر طرف پرپر گلی از شاخه‏ای افتاده بود
    و اندر آن گلشن، خزانِ لاله‏ها بود و حسین
    داشت در آغوش گرمش آخرین سرباز را
    زآن همه یاران، علی اصغر به جا بود و حسین
    آخرین سرباز هم غلطید در خون گلو
    بعد از آن گل، خیمه‏ها ماتم‏سرا بود و حسین
    یک طرف جسم علم‏دار رشید کربلا
    غرقه در خون، دستش از پیکر جدا بود و حسین
    عون و جعفر، اکبر و اصغر به خون خود خضاب
    کربلا چون لاله‏زاران با صفا بود وحسین
    تیرباران شد تن سالار مظلومان «فراز»
    هرطرف از شش‏جهت تیرِ بلا بود و حسین
    سیدتقی قریشی (فراز)

    * * *
    کنار دریا جان داد

    آن روز غریبانه و تنها جان داد
    پرورده آسمان، به صحرا جان داد
    اسرار شگفت عشق، معنا می‏شد
    وقتی که عطش کنار دریا جان داد
    سیّدمحمّدحسن مؤمنی

    * * *
    آسمان بر خاک

    آیینه شدند و تابناک افتادند
    مانند سپیده، سینه‏چاک افتادند
    در پیش نگاه مهربان خورشید
    هفتادودو آسمان به خاک افتادند
    جعفر رسول‏زاده (آشفته)

    * * *
    غربت

    باز شد ماه محرّم، کربلا را بنگرید
    حجّ عاشورای خون، سعی و صفا را بنگرید
    وعده‏گاه وصل جانان، قبله‏گاه اهل دل
    کوی هفتادودو قربانی، منا را بنگرید
    در عبور کاروانِ پیش‏گامان عروج
    جنب و جوش هجرت از خود تا خدا را بنگرید
    آمده خون حسینی باز در رگ‏ها به جوش
    شور بیداری شعور نینوا را بنگرید
    در خیابان‏ها، گذرها، کوچه‏ها، پس‏کوچه‏ها
    این حضور حاکی از «یا لیتنا» را بنگرید
    می‏دهد خون شهیدان این ندا کای رهروان
    برگ‏برگ لاله‏های زیر پا را بنگرید
    ارزش خون شهیدان ارزش یک مکتب است
    خون‏بهای ما خدا باشد بها را بنگرید
    محمّد موحدیان (امید)

    * * *
    خواهش سرخ

    ای فصل بلند بی‏نهایت
    توفان غرور و کوه غیرت
    دریای به خاک و خون نشسته
    در گستره کویر غربت
    افسانه‏ترین حکایت عشق
    آغوش صمیمی صداقت
    اسطوره آسمانی خاک
    تندیس شکوه و استقامت
    در خاطره غروب، جاری است
    پرواز تو در طلوع هجرت
    یادآور لحظه‏های تلخی است
    ای خواهش سرخ بی اجابت
    جا داشت فرات خشک می‏شد
    با یاد لب تو از خجالت
    مهدی طباطبایی‏نژاد

    * * *
    محراب محبت

    باز در جان جهان یکسره غوغاست حسین
    این چه شوری است که از یاد تو برپاست حسین؟
    این چه رازی است که صد شعله فرو مرد و هنوز
    روشن از داغ تو ظلمت‏کده ماست حسین؟
    تا قیامت نرود نقش تو از لوح ضمیر
    حیرتم کُشت، بگو این چه معماست حسین؟
    گرچه شد جوهر عشق از قلم عاطفه پاک
    رقم مهر تو بر صفحه دل‏هاست حسین
    دامن از شوق تمنّای تو گلزار صفا
    سینه از آتش سودای تو سیناست حسین
    راهیان حرم قدس تو، با شهپر عشق
    همه رفتند و جهان محو تماشاست حسین
    گرنه خون تو ثمر داد به میدان بلا
    این همه شور شهادت به چه معناست حسین؟
    تا به محراب محبّت تو امامی، پیداست
    خاک هر وادی گل‏رنگ، مصلاّست حسین
    بهمن صالی

    * * *
    موج اشک

    ای از ازل به مهر تو دل آشنا حسین
    وی تا ابد لوای عزایت به پا حسین
    هر ماه در عزای تو، ماه محرّم است
    هرجا بود به یاد غمت کربلا حسین
    امواج اشک از سر هفت آسمان گذشت
    آن دم که کرد جسم تو در خون شنا حسین
    حسرت برم به مُحتضری، کاخرین نفس
    روی تو دید و خنده زد و گفت: یا حسین
    من کیستم که گریه کنم در عزای تو
    گریند روز و شب به غمت انبیا حسین
    خون آب غسل و کفن گَرد رهگذر
    تشییع توست زیر سُم اسب‏ها حسین
    سنگم اگر زنند، به جایی نمی‏روم
    آخر تو خود بگو که روم در کجا حسین؟
    تن خسته، پشت خم شده، بار گنه به دوش
    رحمی به حال «میثم» بی دست و پا حسین
    غلامرضا سازگار (میثم)

    * * *
    روز حسین علیه‏السلام

    روز جان‏بازی یاران حسین است امروز
    کربلا عرصه میدان حسین است امروز
    آسمان محو تماشای فداکاری اوست
    ما سوا واله و حیران حسین است امروز
    صولت حیدری و آیت تسلیم و رضا
    روشن از چهره تابان حسین است امروز
    روی هفتاد و دو ملّت ز پی عرض نیاز
    سوی هفتاد و دو قربان حسین است امروز
    تا به عشّاق دهد درس فداکاری یاد
    عشق شاگرد دبستان حسین است امروز
    نه پریشان شده تنها دل ما در همه‏جا
    صحبت از جمع پریشان حسین است امروز
    نام پاک شهدای ره آزادی و حق
    زنده از نام درخشان حسین است امروز
    ای «رسا» دامن شه‏گیر که از شاه و گدا
    همه را دست به دامن حسین است امروز
    رسا

    * * *
    مقتدا

    عالم همه خاک کربلا بایدمان
    پیوسته به لب خداخدا بایدمان
    تا پاک شود زمین ز ابنای یزید
    همواره حسین مقتدا بایدمان
    سیدحسن حسینی

    لهجه خون

    گر بر ستم قرون برآشفت حسین
    بیداری ما خواست به خون خفت حسین
    آن‏جا که زمان محرم اسرار نبود
    با لهجه خون سِرّ گلو گفت حسین
    سیدحسن حسینی

    * * *
    نگاه پیغمبر

    آن سو نگران، نگاه پیغمبر بود
    خورشید، رسول آه پیغمبر بود
    ای تیغ بلند می‏شکستی ای کاش
    آن حنجره بوسه‏گاه پیغمبر بود
    ساعد باقری

    * * *
    امام عاشقان

    آن امام عاشقان، پور بتول
    سرو آزادی ز بستان رسول
    اللّه، اللّه، بای بسم اللّه، پدر
    معنی ذبح عظیم آمد پسر
    سرخ‏رو، عشق غیور از خون او
    شوخی این مصرع از مضمون او
    خاست آن سر جلوه خیر الامم
    چون سحاب قبله‏باران، در قدم
    بر زمین کربلا، بارید و رفت
    لاله در ویرانه‏ها کارید و رفت
    تا قیامت قطع استبداد کرد
    موج خون او چمن ایجاد کرد
    تیغ بهر عزّت دین است و بس
    مقصد او حفظ آیین است وبس
    ای صبا ای پیک دورافتادگان
    اشک ما بر خاک پاک او رسان
    اقبال لاهوری

    * * *
    خون خدا

    ای آن‏که اقدم از همه ماسوی تویی
    محرم به خلوت حرم کبریا تویی
    ای مظهر خدا تو خدا نیستی ولی
    اندر محیط علم خدا ناخدا تویی
    تا وصف طلعت تو شنیدم به خویشتن
    گفتم که معنی قسم «والضحی» تویی
    تا نقش بست صورت تو در خیال من
    معلوم شد حقیقت «بدرُ الدجی» تویی
    مرآت جسم مصطفایی و هم روح مصطفی
    مرآت و مظهر علی مرتضی تویی
    نور دو چشم و زاده زهرایی ای حسین
    یکتا برادر حسن مجتبی تویی
    وصف صفات ذات تو برتر ز فهم ماست
    مدح تو بس که خامسِ آل عبا تویی
    روز جزا به «ذاکر» عاصی شفیع باش
    از بهر آن‏که شافع روز جزا تویی
    ذاکر

    * * *

    خاک حرمت ، مهر نماز است حسین (ع)
    راه تو ، همیشه چاره‌ساز است حسین (ع)
    ای خون تو دشنه بر گلوگاه ستم
    از خون تو شیعه ، سرافزار است حسین(ع)

    * * *

    مه بارقه‌ای است در شبستان حسین (ع)
    شب ، حادثه‌ای ز درد پنهان حسین (ع)
    هر صبح ، ز دامن افق ، خون آلود
    خورشید بر آید از گریبان حسین (ع)
    (مشفق کاشانی )

    * * *

    او روز شهود خویش را می‌دانست
    گودال فرود خویش را می‌دانست
    چون شاعر چیره‌ای از آغاز سخن
    پایان سرود خویش را می‌دانست
    (محمدرضا محمدی نیکو )

    * * *

    ازبهر ستیز و مرگ ، آماده شوید
    در محضر عشق دوست ، افتاده شوید
    از خون حسین بشنوید این پیغام
    در طول زمان همیشه آزاده شوید
    (سید هاشم نبی زاده )

    * * *

    بر نیزه ، سری به نینوا مانده هنوز
    خورشید ، فرا ز نیزه‌ها مانده هنوز
    در باغ سپیده ، بوته بوته گل خون
    از رونق دشت کربلا مانده هنوز
    (محمد پیله ور )

    * * *

    یک قافله غم ، زکربلا آوردم
    صد شور و نوا ، زنینوا آوردم
    بر روشنی تیره دلان کوفه
    یک ماه ، به روی نیزه‌ها آوردم
    (محمود تاری )

    * * *

    همواره تجّسم قیام است حسین (ع)
    در سینة عاشقان ، پیام است حسین (ع)
    در دفتر شعر ما ، ردیف است هنوز
    دل چسب‌ترین شعر کلام است حسین (ع)
    (معصومه جمهوری )

    در باور شب ، شهاب بودن ، عشق است
    هم صحبت آفتاب بودن ، عشق است
    در کرب و بلا به روی لب‌های حسین (ع)
    یک جرعه زلال آب بودن ، عشق است
    (مژگان دستوری )

    * * *

    عالم ، همه خاک کربلا بایدمان
    پیوسته به لب ، خدا خدا بایدمان
    تا پاک شود ، زمین ز ابنای یزید
    همواره حسین ، مقتدا بایدمان
    (زنده یاد سید حسن حسینی )

    * * *

    از خون تو شمشیر ، وضو بگرفته است
    مرگ از تو هزار آبرو بگرفته است
    زان بادة خونین که تو بر لب زده‌ای
    آتش به دل جام و سبو بگرفته است
    (سید هاشم نبی زاده )

    * * *

    تیغ از رخ او ز ترس ، گریان گردید
    مرگ از نگهش به خویش لرزان گردید
    آوخ ، چه سیه کاری و ننگی ابدی
    از مرگ حسین (ع) ، سهم انسان گردید
    (سید هاشم نبی زاده )

    * * *

    گر بر ستم قرون ، بر آشفت حسین (ع)
    بیداری ما خواست ، به خون خفت حسین (ع)
    آنجا که زمان ، محرم اسرار نبود
    با لهجة خون ، سرّ گلو گفت حسین (ع)
    (زنده یاد سید حسن حسینی )

    * * *

    الحق که به ما درس وفا داد حسین (ع)
    هر چیز که داشت بی‌ریا داد حسین (ع)
    یعنی که تأملی کنید ای یاران !
    آن هستی خود زکف چرا داد حسین (ع)؟
    (سید هاشم نبی زاده )

    * * *

    آن روز که آهنگ سفر داشت حسین (ع)
    از راز شهادتش خبر داشت حسین (ع)
    از بهر سرودن یکی قطعة سرخ
    (زنده یاد سید حسن حسینی )
    هفتاد و دو واژه در نظر داشت حسین (ع)

     

    هم «حیّ علی الفّلاح » او خونین بود
    هم سجده بی سلاح او خونین بود
    افسوس که چند ساعتی بعد نماز
    پیشانی ذوالجناح او خونین بود
    (علیرضا دهقانیان )

    * * *

    در دشت عطش ، لاله صفت سوخت حسین (ع)
    تا مشعل آزادگی افروخت حسین (ع)
    بر لوح فلق ، تا به قیامت ، نقش است
    درسی که زخون ، به خلق آموخت حسین (ع)
    (احمد ده بزرگی )

    * * *

    عشق است که سوی کربلا می‌آید
    با پرچم خون و بانگ «لا » می‌آید
    تا نقش کند، ستارة صبح سپید
    بر قامت نیزه ، سر جدا می‌آید
    (یونس رنجکش )

    * * *

    ما حلقه به گوش عشق روح افزاییم
    سرمست زشور جام عاشوراییم
    گشتیم چو قطره ، محو در عشق حسین (ع)
    اکنون به طفیل عشق او دریاییم
    (محمود شاهرخی )

    * * *

    هر چند که مضمون غریبت تنهاست
    نام تو سرِود موج موج دریاست
    بالی ز علی (ع) است با تو ، بالی زحسین (ع)
    پرواز تو از غدیر تا عاشوراست
    (مصطفی محدثی خراسانی )

    * * *

    هفتاد و دو سینه سرخ هجرت کردند
    با سرورِ آفتاب بیعت کردند
    رفتند و به دریای ابد پیوستند
    چون رود ، به اصل خویش رجعت کردند
    (روزبه فروتن پی )

    * * *
    آخرین منزل

    او گفت: «اینجاست!»
    در موج پررنگ صدایش
    زنگ شترها بی‏صدا شد
    پای شترها ماند در راه
    در کاروان خسته ناگاه
    موج هیاهویی به‏پا شد
    از خاک صحرا
    یک مشت برداشت
    آن وقت، آرام
    تکرار کرد او گفته‏اش را:
    «اینجاست! اینجا
    رنج سفر کوتاه شد
    چون آخرین منزل همین‏جاست
    این خاک ما را می‏شناسد
    این آسمان، این خاک تبدار!»
    این وسعت دشت...
    در چشمهایش اشک لرزید
    آرام برگشت:
    «هرکس نمی‏خواهد بماند
    هرکس نمی‏خواهد بمیرد
    در چشم شب، آسوده راه خویش گیرد
    شب یار او باد
    هرکس که می‏خواهد بماند
    باید بداند
    فردا صدای نیزه‏ها می‏پیچد اینجا»
    فردای آن روز
    در چشم سرخ آسمان محشر به‏پا بود
    بر سینه دشت
    بر خاک گلرنگی که نامش «کربلا» بود
    ملیحه مهرپرور

    * * *
    آب یعنی بی‏وفایی

    به روی نیزه ذکر یا حبیب است
    هوا آکنده «أمّن یجیب» است
    نه تنها کودکان تو، خدا هم
    پس از مرگ غریب تو، غریب است
    تو مثل دست خود افتاده بودی
    به قدر مهربانی ساده بودی
    در آن هنگامه از خود گذشتن
    عجب دستی به دریا داده بودی
    پریشان یال و بی‏زین و سوارم
    غریب کوچه‏های انتظارم
    صدای «العطش آقا» بلند است
    به خیمه روی برگشتن ندارم
    سر خورشید برنی آشیان زد
    علم بر بام قلب عاشقان زد
    غروب کربلا رنگ فلق بود
    مگر خورشید را سر می‏توان زد
    بیا و حاجت ما را روا کن
    دو دستت را ستون خیمه‏ها کن
    به دریا می‏روی یادت بماند
    لبی با سوز دریا آشنا کن
    نمی‏دانم چرا اکبر نیامد
    چراغ خانه مادر نیامد
    نمی‏دانم چرا بانگ عطش از
    گلوی نازک اصغر نیامد؟
    نمی‏دانی چه بی‏تابم عموجان!
    غمت را برنمی‏تابم عموجان!
    هلاک دیدن روی توام من
    که گفته تشنه آبم عموجان؟
    مدد کن عشق، دریا یار من نیست
    فلک در گردش پرگار من نیست
    مدد کن دیده از دنیا ببندم
    عموی آب بودن کار من نیست
    عموی مهربان من کجایی؟
    الهی بشکند دست جدایی
    بیا با تشنگی‏هامان بسازیم
    عموجان، آب یعنی بی‏وفایی
    علم از دست و دست از من جدا شد
    و مشک آب از دندان رها شد
    قیامت را به چشم خویش دیدم
    دمی که قامت خورشید تا شد
    کریم رجب‏زاده

    سبز بخت سرخ او

    تا شقایق را به دست عشق بر کردیم ما
    زیر دوش آفتاب خون وضو کردیم ما
    همچو قوی مست دست افشان وجود خویش را
    در شط سرخ شهادت شستشو کردیم ما
    گر چه دست از جان و سر شستیم پاکوبان ولی
    دست دشمن را برای خلق رو کردیم ما
    می‏دهد از حنجر ما بوی تاولهای داغ
    بسکه چون ققنوس آتش زیر و رو کردیم ما
    غنچه غنچه، زخم زخم پیکر ما چون شکفت
    عطرافشان خنده بی‏های و هو کردیم ما
    در بلا با سوزن مژگان و رشته رشته اشک
    جامه صد پاره جان را رفو کردیم ما
    چون گل اشکی سر سجاده در دشت عطش
    با دعای ندبه کسب آبرو کردیم ما
    تا نماز عشق بندد نقش بر لوح وجود
    با دهان زخم با حق گفت‏وگو کردیم ما
    فخر ما این بس که همچون ماه در طی طریق
    اقتدا بر قائد خورشید خو کردیم ما
    احد ده‏بزرگی

    * * *
    كشتی نجات

    ای آن كه در عزای تو آدم گریسته
    از داغ تو پیمبر خاتم گریسته
    بر پاره های پیكرت ای كشتی نجات
    ارواح انبیا همه با هم گریسته
    زینب به قتلگاه و ره كوفه تابه شام
    با قامت شكسته در این غم گریسته
    ترشد زمین ز اشك ملائك به سوگ تو
    در آسمان فرشته دمادم گریسته
    لب تشنه تا شهید شدی بر لب فرات
    شط فرات و كوثر و زمزم گریسته
    ای شیعه خون ببار كه بر جسم بی سرش
    شمشیر آب دیده و مرهم گریسته
    شهید اسماعیل مؤذنی

    * * *
    فراز عشق

    سلطان كربلا شه عاشق نواز عشق
    آن پادشاه كون و مكان، شاهباز عشق
    شاهی كه بوده طالب قرب وصال دوست
    ماهی كه خواند نزد خدایش نماز عشق
    مشتاِ دیدن رخ آن ماه پاره ام
    تا درد ما دوا بكند چاره ساز عشق
    از جام دوست شهد محبّت چشیده ام
    دارم امید آنكه بسوزم به ساز عشق
    آتش گرفت جان و دل من به بزم دوست
    جانم فدای شعله هستی گداز عشق
    پرواز مرغ جان «شریفی» به سوی اوست
    شاید به قرب او برسد برفراز عشق
    شهید علیرضا شریفی حسینی

    * * *
    لب تشنگان خیمه خورشید

    شوری به اشك می دهد آوای یاحسین(ع)
    امشب شب دعا، شب پرواز تا حسین(ع)
    امشب كه میهمان گل و نور می كند
    لب تشنگان خیمه خورشید را حسین(ع)
    نجوای زینب است در آشوب اشك ها
    با پاره های آن تن تبدار با حسین(ع)
    می گفت نیزه ها مگر از یاد برده اند
    جاری است در وجود تو خون خدا، حسین(ع)
    این سو كبود می شود از درد، گونه ها
    آن سوی دشت زیر سم اسب ها حسین(ع)
    این سو كبوتران حرم، تشنه و اسیر
    آن سو وداع زینب بی یار، با حسین(ع)
    فردا، خراب خطبه تقدیر كوفه ها
    فردا، شكوه جاری فریادها، حسین(ع)
    فردا كه روح تازه به پرواز می دهند
    پروانه های سوخته در كربلا، حسین(ع)
    محبوبه برزم آرا

    * * *
    كیست حسین علیه السلام؟

    كیست حسین؟ آن كه با شجاعت و عزت گذشت از سر و جان نداد تن به مذلت
    كیست حسین؟ آن كه برگزیده احرار فروغ مشعل آزادگی و علم و فضیلت
    كیست حسین؟ آن كه از عدالت و تقوی به دست حاكم جابر ندارد دست به بیعت
    كیست حسین؟ آن كه می‌شود تلألوء همی به چهره زیبای خود به صحنه خلقت
    كیست حسین؟ آن كه فخر آدم وخاتم(ص) چراغ چشمان محبان خاندان نبوت
    كیست حسین؟ آن كه محوه جلوه معشوق شهید عشق خدا پاكباز نزد محبت
    كیست حسین؟ آن كه پا نهاد فراتر زعقل و فهم بشر در مقام صبر مصیبت
    كیست حسین؟ آن كه سر نهاده چو خامه به سرنوشت غم‌ انگیز خود به غایت رغبت
    كیست حسین؟ آنكه هر چه داشت به یك روز نثار كرد به راه بقای حق و حقیقت
    كیست حسین؟ آن كه سر به نوك سنان داد به سربلندی اسلام و اعتلای شریعت
    كیست حسین؟ آن كه در سجود به دشمن نموده جلوه انگشتری ز وجود و مروت
    كیست حسین؟ آن كه می‌نهد به اخلاص به آستانه قدسش شهنشهان سر خدمت
    كیست حسین؟ آن كه خاك درگه او را كنند سرمه به چشم علویان به رغبت و منت
    كیست حسین؟ آن كه قبله دل ناصر عزیز حضرت زهرا و مفخر بشریت
    سید جلال یاسینی

    * * *
    خورشید ولایت

    مپندارید...
    عاشورا
    فقط یك روز
    در تاریخ امت بود
    كه می گوید؟
    حسین
    ـ آن تكسوار عرصه توفان
    خون
    یك فرد تنها بود؟
    و تاریخ سلحشوری
    شكوه نام او
    از یادها برده است؟
    و در آن سال
    سال شصتم از
    هجرت
    به هنگام طواف خانه كعبه
    حسین از مكه خارج شد...
    و قبل از آنكه
    آداب طواف حج بجای آرد
    میان مسلمین برخاست شوری
    در سكوت تلخ خاموشی
    كه فرزند پیمبر، ماه حج
    از
    مكه بیرون رفت!؟
    خبر جون رعد می پیچد
    سفر آغاز می گردد...
    و
    خورشید ولایت
    خطبه خون می كند
    با نام حق آغاز
    مردم...!
    راه من حق است
    و تا جان در بدن دارم
    برای راه حق
    شمشیر خواهم زد
    و می دانم كه پایان سفر
    مرگ است.
    اگر در سر جز این دارید
    و یا بر كف بجز سر
    ارمغان دیگری دارید
    برگردید!
    وزان پس
    از گروه
    پیروان خویش
    پیمان خواست
    و با تصویر این اندیشه خونبار
    جمعی
    سر به زیر افكنده
    برگشتند.
    و كم كم
    در گروهش
    كمتر از صد تن
    بجا ماندند
    هفتاد و دو تن
    رویین اراده
    سخت عزم
    آهنین ایمان
    سروش حق
    ندا در داد
    كه جان بر كف
    گروهی بی محابا
    پیش می تارند
    میقات است
    هنگام ملاقات است
    ملاقات امام عشق
    با معشوِ یكتایش
    گروه روز عاشورا
    كفن پوشان جان بر كف
    هماوردان راه حق
    دلیرانی كه گل های جوانمردی
    به خون خویش پروردند و از
    یاران
    خورشیدند
    می گویند
    ای فرداییان
    هر روز عاشوراست.
    شهید سید محمود سیدی علوی

    * * *

    ای رفته سرت بر نی،وی مانده تنت تنها
    ماندی تو و بنهادیم ما سر به بیابانها
    ای کرده به کوی دوست،هفتاد و دو قربانی
    قربان شومت این رسم،ماند از تو به دورانها
    جودی

    * * *

    سر بی تن که شنیده است‏به لب آیه کهف
    یا که دیده است‏به مشکات تنور آیه نور؟
    نیر تبریزی

    * * *

    بر نیزه،سری به نینوا مانده هنوز
    خورشید فراز نیزه‏ها مانده هنوز
    در باغ سپیده،بوته بوته گل خون
    از رونق دشت کربلا مانده هنوز
    محمد پیله‏ور

    * * *

    زان فتنه خونین که به بار آمده بود
    خورشید«ولا»بر سر دار آمده بود
    با پای برهنه دشتها را زینب
    دنبال حسین،سایه‏وار آمده بود
    حسین اسرافیلی

    * * *

    روزی که در جام شفق،مل کرد خورشید
    بر خشک چوب نیزه‏ها گل کرد خورشید
    شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
    خورشید را بر نیزه،گویی خواب دیدم
    خورشید را بر نیزه؟آری این چنین است
    خورشید را بر نیزه دیدن،سهمگین است
    بر صخره از سیب زنخ،بر می‏توان دید
    خورشید را بر نیزه کمتر می‏توان دید
    علی معلم

    * * *

    شب بود و من به مطبخ آن خانه آمدم
    مطبخ نه،سوی راز نهانخانه آمدم
    دیدم که نور می‏زند از دخمه‏ای برون
    دل خسته‏ام کشاند به دنبال رد خون
    خون در میان نور چه می‏کرد؟یا علی
    خورشید در تنور چه می‏کرد؟یا علی‏«ع‏»
    نادر بختیاری(کیهان 6/5/73).

    * * *

    تا جهان باشد و بوده است،که داده است نشان
    میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور
    سر بی تن که شنیده است‏به لب سوره کهف؟
    یا که دیده است‏به مشکات تنور آیت نور
    نیر تبریزی

    * * *

    از آب هم مضایقه کردند کوفیان
    خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
    بودند دیو و دد همه سیراب و می‏مکید
    حاتم ز قحط آب،سلیمان کربلا
    محتشم کاشانی

    * * *

    بسیار گریست تا که بی تاب شد،آب
    خون ریخت ز دیدگان و خوناب شد،آب
    از شدت تشنه کامی‏ات،ای سقا
    آن روز ز شرم روی تو آب شد،آب
    سهرابی نژاد

    * * *

    آب،شرمنده ایثار علمدار تو شد
    که چرا تشنه از او اینهمه بی‏باک گذشت
    بود لب تشنه لبهای تو صد رود فرات
    رود بی‏تاب،کنار تو عطشناک گذشت
    بر تو بستند اگر آب،سواران سراب
    دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
    نصر الله مردانی

    * * *

    بر توسن موج خشم،آوا زده بود
    مانند علی بر صف هیجا زده بود
    آبی مگر آورد حرم را ز فرات
    سقای حسین،دل به دریا زده بود
    سقای کربلا و علمدار شاه دین
    فرزند شیر حق و هژبر کنامها
    با کام تشنه آب ننوشیدی از فرات
    یاد لب حسین و دگر تشنه کامها
    افسوس شد امید تو از آب،نا امید
    با اینکه شد ز جانب تو اهتمامها
    دستت جدا شد از تن و دست‏خدا شدی
    حق در عوض سپرد به دستت زمامها
    سیدرضا بهشتی

    * * *

    شیعه باید آبها را گل کند
    خط سوم را به خون کامل کند
    خط سوم خط سرخ اولیاست
    کربلا بارزترین منظور ماست
    شیعه یعنی تشنه جام بلا
    شیعگی یعنی قیام کربلا
    شیعه یعنی بازتاب آسمان
    بر سر نی جلوه رنگین کمان
    از لب نی بشنوم صوت تو را
    صوت‏«انی لا اری الموت‏»تو را
    شیعه یعنی امتزاج ناز و نور
    شیعه یعنی راس خونین در تنور
    شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
    شیعه یعنی تشنگی در شط آب
    از مثنوی بلند«شیعه‏نامه‏»محمدرضا آقاسی،کیهان،تاریخ 12/6/71.

    * * *

    دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت
    آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست
    نه بقا کرد ستمگر،نه به جا ماند ستم
    ظالم از دست‏شد و پایه مظلوم بجاست
    زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست
    بلکه زنده است‏شهیدی که حیاتش ز قفاست
    تو در اول،سر و جان باختی اندر ره عشق
    تا بدانند خلایق که فنا شرط بقاست
    فواد کرمانی

    * * *

    کاش می‏گشتم فدای دست تو
    تا نمی‏دیدم عزای دست تو
    خیمه‏های ظهر عاشورا هنوز
    تکیه دارد بر عصای دست تو
    از درخت‏سبز باغ مصطفی
    تا فتاده شاخه‏های دست تو
    اشک می‏ریزد ز چشم اهل دل
    در عزای غم‏فزای دست تو
    یک چمن گلهای سرخ نینوا
    سبز می‏گردد به پای دست تو
    درشگفتم از تو ای دست‏خدا
    چیست آیا خونبهای دست تو؟
    صادق رحمانی

    * * *

    بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است
    که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
    حسین مظهر آزادگی و آزادی است
    خوشا کسی که چنینش مرام و آیین است
    نه ظلم کن به کسی نی به زیر ظلم برو
    که این مرام حسین است و منطق دین است
    همین نه گریه بر آن شاه تشنه لب کافی است
    اگر چه گریه بر آلام قلب تسکین است
    ببین که مقصد عالی وی چه بود ای دوست
    که درک آن سبب عزو جاه و تمکین است
    ز خاک مردم آزاده بوی خون آید
    نشان شیعه و آثار پیروی این است
    خوشدل تهرانی
    منابع:
    فرهنگ عاشورا
    ماهنامه گلبرگ
    ماهنامه موعود
    www2.irib.ir
    www.navideshahed.com
    چهارشنبه 2/12/1391 - 22:7
    اهل بیت

    آیا امام حسین(ع) دختری به نام «رقیّه» داشته است؟

    ý مورخان و مقتل‌نویسان هنگام بیان فرزندان امام حسین(ع) به ذكر دو دختر به نام‌های فاطمه و سكینه، بسنده كرده‌اند؛1 برخی نیز نام «زینب» را بدان‎ها افزوده‌اند؛2 اما در هیچ یك از منابع اولیه، نامی از دختری خردسال برای امام حسین(ع) كه رقیه، فاطمه صغری و یا نام دیگری داشته باشد موجود نیست و نیز این جریان كه هنگام اقامت كاروان اسیران در شام دختری خردسال از امام حسین(ع) در فراق پدر و هنگام مواجهه با سر بریده پدر جان داده باشد، به چشم نمی‌خورد؛ ولی در برخی از كتاب‎های متأخر شرح حال این دختر كوچك و قصه جان ‌سوز او در خرابه شام بیان شده است.3 بیشتر این نویسندگان این جریان را از كتاب «كامل بهایی» ـ نوشته قرن هفتم هجری ـ روایت كرده‌اند.
    برای وجود چنین دختری دو شاهد می‌توان آورد: شاهد اول: هنگامی كه زینب(س) در كوفه با سر بریده امام حسین(ع) مواجه شد، اشعاری سرود كه در ضمن آن آمده است: «ای برادرم! با فاطمه كوچك سخن بگو كه نزدیك است قلبش تهی گردد.»4 كه نشان از وجود چنین دختر خردسالی كه در فراق پدر بی‌تاب بوده، دارد.
    شاهد دوم: آورده‎اند كه: امام حسین(ع) در آخرین لحظات حیات خویش، هنگام مواجهه با شمر، چنین فرمود:
    الا یا زینب یا سكینه! ایا ولدی! من ذایكون لكم بعدی؛ الا یا رقیه! یا ام‌كلثوم! انتم ودیعة ربی، الیوم قد قرب الوعد.5
    كه در این‎جا امام حسین(ع) نام رقیه را آورده است.
    قدیمی‌ترین منبعی كه درباره دختر امام حسین در شام، اظهار نظر كرده است، عمادالدین طبری در «كامل بهایی» است؛ وی می‌نویسد: «دختركی بود چهار ساله، شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدر من حسین كجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان، زنان و كودكان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخواست.»6 یكی از منابعی كه عمادالدین طبری جریان را از او نقل كرده است، كتاب «الهاویة» نوشته‌ی دانشمندی سنی به نام محمد بن‎احمد مأمونی است.
    در مقاتل گفته شده كه بعد از شهادت علی‌اصغر، امام حسین(ع) او را به پشت خیمه‌ها برد و دفن كرد و اكنون چنین معروف است كه علی‌اصغر روی سینه امام حسین(ع) قرار دارد؟
    این قضیه كه امام سجاد(ع) علی‌اصغر را بر روی سینه‌ی حضرت سیدالشهدا(ع) گذاشت و دفن كرد، واقعیت ندارد؛ زیرا اوّلا،ً جنازه را در قبر بر طرف راست می‌خوابانند كه رویش به طرف قبله باشد؛ اگر گفته شود: حضرت او را در مقابل سینه‌ی امام،(ع) در زمین به طرف قبله گذاشت، باز حرفی است، اگر چه مدرك ندارد و ثانیاً، از جهت حكم شرعی، جنازه‌ی طفل را روی سینه گذاشتن و آن‌طور دفن كردن چه صورت دارد، آیا جایز است؟ آیا می‌شود آن را نسبت به امام(ع) داد؟ و نقل این موضوع، یعنی گذاشتن جنازه‌ی حضرت علی‌اصغر(ع) بر روی سینه‌ی مبارك سیدالشهدا(ع) و نسبت آن به بعضی از بزرگان علما، اگر صحت داشته باشد از باب این است كه آن طفل صغیر شهید از بس قلب مبارك سیدالشهدا(ع) را با تیر خوردنش سوزانید مثل این است كه روی سینه‌ی امام(ع) دفن شده است و در حالی نقل كرده‎اند كه تمامی شهدای بنی‌هاشم در زیر پای امام(ع) مدفونند، حتی علی‌اصغر و نزدیك‎ترین كسی از شهدا به آن حضرت، فرزندش حضرت علی اكبر(ع) است و بعد از بنی‌هاشم سایرین مدفونند و در این مطلب جای شك نیست.7

    «عبدالله» كدام یك از فرزندان امام حسین(ع) است؟

    عبدالله نام طفل امام حسین(ع) است كه در آخرین لحظات جنگ، در آغوش امام(ع) به شهادت رسید؛ البته برخی به اشتباه او را علی‌اصغر می‌نامند.
    در بررسی تاریخ كربلا و وقایع روز عاشورا، به صحنه‌ جان ‌سوزی برمی‌خوریم كه بسیاری از بزرگان و مورخان آن را نقل كرده‌اند و گفته‌اند كه در آخرین ساعات نبرد، طفلی از امام حسین(ع) كه در آغوش ایشان بود، هدف تیر دشمن قرار گرفته، به شهادت ‌رسید. نام این طفل را بسیاری «عبدالله» 8 و برخی «علی» 9 و یا «علی‌اصغر»10 گفته‌اند. و بعضی دیگر نیز صرفاً به كلمه طفلی از حسین(ع) اكتفا كرده، از او نامی نبرده‎اند.11
    البته در زیارت ناحیه مقدسه چنین آمده است: سلام بر «عبدالله» طفل شیرخوار تیرخورده، در خون خویش غلطیده كه خونش به آسمان جهید و در آغوش پدرش به تیر دشمن ذبح گردید.12
    تمام منابع اتفاق دارند كه تنها یك فرزند شیرخوار امام حسین(ع) با آن كیفیت به شهادت رسیده است و تنها اختلاف در نام اوست. مرحوم مجلسی می‌گوید:
    «نزد من صحیح این است كه امام حسین سه پسر به نام علی داشته است».13 «اما اختلاف درباره اسم او احتمالاً به جهت این بوده كه این طفل را به دو نام می‎خواندند، با توجه به این كه طبق روایتی، امام به خاطر علاقه زیادی كه به پدرش داشت، بارها نام علی را بر فرزندانش گذاشته است.»14
    آیا امام حسین(ع) دختری به نام فاطمه‌ی صغری داشته است كه به هنگام شهادت ایشان در مدینه مانده باشد؟
    در كتب معتبر تاریخ و مقاتل، نامی از فاطمه صغری ـ فرزند امام حسین(ع) ـ و ماندن وی در مدینه و عدم حضورش در كربلا، نیامده است.
    در فهرست اسامی فرزندان امام حسین(ع) در كتب تاریخ و مقاتل، نام دو دختر15 و یا سه دختر16 به نام‌های سكینه، فاطمه و زینب، به ثبت رسیده است و نامی از دختری به نام فاطمه صغری موجود نیست و به اتفاق همه مورخان و مقتل‌نویسان، امام حسین(ع) هنگام حركت از مدینه به سوی مكه، تمام فرزندان خود، فرزندان امام حسن(ع) و اهل‌بیت خود را، به جز محمد بن‌حنفیه، به همراه داشتند.17
    بنابراین، از امام حسین(ع) فرزندی به نام فاطمه صغری كه در مدینه مانده باشد و در صحنه كربلا حضور نداشته باشد، در تاریخ ثبت نشده است.
    آیا مادر علی‌اكبر زودتر از مادر امام سجاد با امام حسین(ع) ازدواج كرد كه نام علی‌اكبر بر، ایشان نهاده شده است و علی ‌اوسط و علی ‌اصغر كدامند؟ و سن حضرت علی‌اكبر چقدر بوده است؟
    بسیاری از مورّخان بر این باورند كه امام حسین(ع) دو پسر به نام «علی» داشته‌ است كه به «علی‌اكبر» و «علی‌اصغر» معروف بودند.18 برخی نیز از سه فرزند به نام‎های «علی‌اكبر»، «علی‌اوسط» و «علی‌اصغر»یاد كرده‎اند.19 اما این كه امام سجاد(ع) و علی ‌بن الحسین شهید جوان ـ كدام یك از این‎ها می‎باشند، سه نظریه وجود دارد:
    الف ـ امام سجاد(ع) علی‌اصغر و شهید جوان كربلا علی‌اكبر بوده است؛20
    ب ـ عكس نظریه اول، یعنی امام سجاد(ع) علی‌اكبر بوده و شهید كربلا علی اصغر؛21
    ج ـ شهید كربلا علی‌اكبر، امام سجاد(ع) علی‌اوسط و فرزند خردسالی از امام حسین(ع) علی اصغر بوده‎اند.22
    به عنوان شاهدی برای نظریه، اول به این كلام امام سجاد(ع) تمسك جسته‎اند كه در جواب عبیدالله بن‌ زیاد وقتی كه گفت: «آیا خدا علی را نكشت؟» فرمود: «من برادری داشتم كه علی نام داشت و از من بزرگ‎تر بود و مردم او را كشتند.»23 البته برخی دیگر هنگام نقل این عبارت، جمله «از من بزرگ‎تر بود» را نیاورده‌اند،24 اما این‎كه چرا نام یكی «علی‌اكبر» و دیگری «علی‌اصغر» نهاده شده، برای تمییز و عدم اشتباه بوده است.
    اما درباره تاریخ ازدواج امام حسین(ع) با مادران آن دو، هیچ مطلب مستندی نداریم. نام مادر جوان شهید كربلا «لیلی دختر ابی‌مرة بن ‌عروه بن‌ مسعود الثقفیه» می‌باشد25 و برخی نامش را «آمنه» گفته‌اند.26 درباره سن ایشان نیز بسیاری متعرض آن نشده‌اند و برخی كه آن را بیان كردند، تاریخ‌های متفاوتی گفته‌اند: 18 ساله، 25 ساله، (27) 12 ساله، (28) 17 ساله،(29) و تولد در دوران حكمرانی عثمان.30 از این رو تاریخ دقیقی به دست نمی‎دهد.
    در پایان شیخ مفید كه از علمای برجسته‎ی شیعی و مورد اعتماد می‎باشد، امام سجاد(ع) را علی اكبر و شهید كربلا را علی اصغر معرفی كرده است؛31 همچنین ایشان در نقل فرمایش امام سجاد(ع) در مجلس ابن زیاد، فقط به این فرمایش امام اكتفا كرده كه من برادری به نام علی داشتم، و مردم او را كشتند، و این مطلب كه او از امام سجاد(ع) بزرگ‎تر بوده را نقل نكرده است.32
    آیا امام حسین(ع) دختری به نام سكینه داشته‌ است و اگر چنین بوده، آیا در كربلا ازدواج كرده است یا پیش از آن؟ او در كربلا چقدر سن داشته و شوهر او چه كسی است؟ آیا این مطلب صحت دارد كه همسر ایشان «مصعب بن ‌زبیر» ـ برادر عبدالله بن ‌زبیر ـ و قاتل مختار ثقفی بوده است و بر فرض صحت، چگونه توجیه می‎شود؟
    با دقت و تحقیق در كتب تاریخی و مقاتل درمی‌یابیم كه، تاریخ‌ نویسان شیعی و سنّی وجود دختری به نام سكینه را برای امام حسین(ع) ثبت كرده‎اند: شیخ مفید می‎نویسد: سكینه از جمله دختران امام حسین(ع) و نام مادرش «رباب» است.33 مرحوم طبرسی نیز با ذكر این مطلب، می‌فرماید: امام حسین(ع) وی را به عقد عبدالله بن‌الحسن، ـ برادر زاده‌اش ـ درآورد كه در روز عاشورا به شهادت رسید،34 و در كتاب «مقتل‎الحسین» آمده است: ایشان با پسر عمویش ـ عبدالله بن‌الحسن ـ ازدواج كرد كه در روز عاشورا، قبل از این كه بین آن‎ها وصلتی صورت بگیرد، به شهادت رسید و هیچ بچه‌ای از ازدواج آن‎ها به دنیا نیامد.35 همچنین مرحوم طبرسی نقل می‌كند: سكینه بنت الحسین(ع)، در روز عاشورا ده ساله بوده است.36
    ذهبی نیز در كتاب «تاریخ الاسلام»، سكینه را دختر امام حسین(ع) می‌داند و فهرستی از كتبی را كه از سكینه ـ بنت الحسین(ع) ـ نام آورده‌اند، ذكر می‌كند37 كه حدود بیست كتاب است؛
    بنابراین، كتب بسیاری از سكینه ـ دختر امام حسین(ع) ـ یاد كرده‎اند، كه نام برخی از آن‎ها را، افزون بر آن‎چه در متن آمده، در پی‌نوشت آورده‎ایم!38
    امّا درباره‎ی سنّ آن بزرگوار، سخن روشنی وجود ندارد و از مجموع اقوال مورّخان استفاده می‌شود كه ایشان در جریان كربلا ازدواج كرده، یا حداقل در سنّ ازدواج بوده است.
    مرحوم شیخ مفید در این باره می‎فرماید: روایت شده كه حسن‌ بن ‌حسن یكی از دو دختر امام، حسین(ع) ـ عمویش ـ را برای خویش خواستگاری كرد. امام حسین(ع) به او فرمود: فرزندم، هر دخترم را كه بیشتر دوست داری، خود اختیار كن، تا او را به همسری تو درآورم. حسن حیا كرده پاسخی نداد؛ پس امام حسین(ع) فرمود: من دخترم فاطمه را برای تو اختیار كردم؛ زیرا او شباهت بیشتری به مادرم فاطمه(س) ـ دختر رسول خدا(ص)ـ دارد.39
    از این روایت استفاده می‌شود كه دختر دیگر امام حسین(ع) (سكینه) است كه در آن زمان ـ قبل از جریان كربلا ـ به سن ازدواج رسیده بوده كه امام حسین(ع) حسن ‌بن‌ حسن را برای انتخاب یكی ازآن، دو آزاد گذاشت. ذهبی مورخ بزرگ اهل سنت نیز در كتاب «تاریخ الاسلام» می‌گوید:
    «سكینه بنت الحسین(ع) با چند نفر ازدواج كرد كه اولشان عبدالله بن حسن بوده است و بعد از او مصعب بن زبیر، عبدالله بن عثمان حزامی، زید بن عمرو، عبدالعزیز بن مروان، و ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف ازدواج كرده است»40
    اما این كه آیا حضرت سكینه بعد از عبدالله بن ‌حسن، با كس دیگری ازدواج كرده یا خیر، اقوال مختلفی وجود دارد؛ ذهبی در تاریخ اسلام می‌گوید: «پس مصعب با سكینه ازدواج كرد و پیش از این كه به هم برسند مصعب كشته شد و بعد از او نیز چند نفر با سكینه ازدواج كردند.» ابی الفرج اصفهانی نیز در كتاب «الاغانی» چنین می‌گوید:
    علی محمد علی دخیل در كتاب «سكینة بنت الحسین» بعد از نقل تمام اقوال از كتب مختلف، چنین نتیجه‌گیری می‌كند: «این اسامی و شوهران حضرت سكینه به شكل عجیبی، بلكه به صورت نادر مخلوط شده‌اند، تا جایی كه یك اسم به دو نیم شده و از هر نیمی به تنهائی شوهری بیرون می‌آید و برای سكینه دو همسر پیدا می‌شود.»41 نیز در جای دیگری می‌گوید: «این اقوال گوناگون درباره‎ی همسران حضرت سكینه، از روایات مختلفی كه در این زمینه وجود دارد، ناشی شده است كه گاه با یكدیگر اختلاف یا تناقض دارند؛ مثلاً در یك صفحه از كتاب «الاغانی» چهار روایت دیده می‌شود كه همه آن‎ها با یكدیگر تناقض دارند؛»42 باز در چند صفحه بعد، بحث را چنین جمع‌بندی می‌كند: «این گونه روایات قابل اعتماد و اطمینان نیست و از جمله اقوال و روایاتی كه در این باره وجود دارد، آنچه كه نزد شیعه پذیرفتنی است، این است كه حضرت سكینه جز با پسر عمویش عبدالله بن‌الحسن ازدواج نكرد.»43
    علمای اهل سنت نیز در كتب خود، این اعتقاد شیعه را نقل و با آن موافقت كرده‎اند.
    كتب ذیل از جمله‎ی كتب شیعه و سنی است كه این موضوع را روایت كرده‌اند:
    1. اسعاف الراغبین، ص 210؛
    2. ریاض الجنان، ص 51؛
    3. اعلام الوری، ص 127؛
    4. سفینه البحار، ص 638 ؛44
    5. مقتل الحسین، اثر مقرم، ص 330؛
    6. سكینه بنت الحسین، اثر مقرم، ص 72؛
    7. ادب الطف، ج 1، ص 162.
    اسارت اهل‌بیت(ع) چه مدت طول كشید؟
    در حادثه‎ی كربلا پس از پایان نبرد، اهل‌بیت امام حسین(ع) را اسیر گرفته، شهر به شهر گرداندند و در كوفه و شام به نمایش گذاشتند. این فاجعه، نقض آشكار قوانین اسلام بود؛ چرا كه اسیر گرفتن زن و مرد مسلمان از نظر اسلام مردود؛ است همان گونه كه علی(ع) نیز در جنگ جمل اسیر كردن زنان را روا نشمرد و عایشه را به همراهی تعدادی از زنان به شهر خودش باز گرداند؛ اما متجاوزان اموی بازماندگان و فرزندان پیامبر(ص) را به اسارت گرفته، مثل اسیران كافر، از كوفه به شام فرستادند، چهره‎ی زنان اسیر را بر اهالی شهرها و روستاهایی كه بر سر راه بود، نشان دادند45 و با آن‎ها در نهایت سنگدلی و خشونت مانند كنیزان و غلامانی كه از بیگانه گرفته باشند، رفتار كردند.46
    حضرت زینب(س) هنگام عبور از كنار جسد شهدا، در اعتراض به این اسارت فرمود: ای محمد(ص)! اینان دختران تو هستند كه به اسارت می‌روند…47
    روز دوازدهم محرّم، به فرمان عمر بن سعد، سپاه به سوی كوفه به راه افتاد. ابن سعد بازماندگان امام(ع) را كه خاندان پیامبر(ص)بودند، با شیوه‌ای درد آور به صورت اسیر به كوفه آورد و مردم كوفه نیز برای دیدن اسیران، از شهر خارج شده، در كنار راه ایستاده بودند.
    اسیران اهل‌بیت(ع) به مدت نامعلومی در زندان ابن‌زیاد ماندند و پس از كسب اطلاع ابن زیاد از یزید، به سوی شام رهسپار شد و روز اول ماه صفر 61 هـ ق به دمشق رسیدند. و با توجه به نقل صحیحی كه اسیران اهل بیت در روز بیستم ماه صفر سال 61 هجری مطابق با اولین اربعین شهادت امام حسین(ع) به كربلا رسیده باشند باید بیش از چند روز در دمشق نمانده باشند كه شهید قاضی طباطبایی در كتاب گرانسنگ «تحقیق در اولین اربعین سیدالشهدا‌(ع)» این قول را تقویت كرده است، بنابراین می‎توان گفت مدت اسارت اهل بیت حدود یك ماه بوده است.
    «علی بن‎الحسین» در زیارت عاشورا كدام یك از فرزندان امام است؟
    منظور از علی بن الحسین(ع) در زیارت عاشورا كه گفته می‎شود:
    السلام علی علی بن الحسین.
    علی اكبر است؛ زیرا ما در زیارت عاشورا بر شهدای كربلا سلام می‎فرستیم و از اولاد امام حسین(ع) تنها علی اكبر در كربلا به شهادت رسید و اگر گفته شود كه علی اصغر هم در كربلا به شهادت رسید، در جواب می‎گوییم: از علی اصغر در مقاتل به عبدالله رضیع یاد شده است، نه علی اصغر.48
    همچنین وقتی ابن زیاد در دارالاماره چشمش به امام سجاد(ع) افتاد، پرسید چه نام داری؟ پاسخ داد علی بن الحسین. ابن زیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نكشت امام سجاد فرمود:
    كان لی اخ اكبر منی یسمی علیاً قتله الناس.
    برادر بزرگ‎تری داشتم كه اسم او علی بود و مردم او را كشتند.49 این خود قرینه‎ای است بر این كه منظور از «علی بن الحسین»(ع) در زیارت عاشورا علی اكبر است نه امام سجاد. البته شیخ مفید امام سجاد(ع) را علی اكبر می‎داند و علی، ـ جوان شهید كربلا ـ را علی اصغر50. در نهایت منظور از علی بن الحسین در زیارت عاشورا علی جوان و شهید در صحرای كربلا می‎باشد.

    تعداد فرزندان امام حسین(ع) و حضور آن‌ها در واقعه‌ی كربلا چگونه بود؟

    طبق نقل شیخ مفید، امام حسین(ع) شش فرزند داشت به نام‎های:
    1. علی بن الحسین الاكبر یا امام سجاد(ع) كه كنیه‎اش ابومحمد و نام مادرش شهربانو یا شاه زنان ـ دختر یزدگرد پادشاه ساسانی ـ می‎باشد؛51
    2. علی بن الحسین الاصغر، مادرش لیلا ـ دختر ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی ـ است. او براساس گفته‎ی شیخ مفید در ارشاد، دو سال پس از وفات جدّش علی(ع) در روز عاشورای سال 42 هـ ق، متولد شد و اولین فرد از بنی‎هاشم بود كه به میدان رفت، وقتی اذن میدان خواست، امام(ع) به او اذن میدان داد و نگاه نومیدانه‎ای به او كرد و اشكش سرازیر شد و گریست و فرمود:52 «خدایا! گواه باش جوانی را به میدان می‎فرستم كه شبیه‎ترین مردم به پیغمبر تو، در خلقت و اخلاق، گفتار است، ما هر وقت مشتاق دیدار پیغمبرت می‎شدیم، به روی او نگاه می‎كردیم.»53
    3. جعفر، مادر او قضاعیة بود. جعفر در حیات پدر بزرگوارش از دنیا رفت.
    4. عبدالله، در مدینه متولد شده است و مادرش رباب، ـ دختر امرء القیس ـ می‎باشد. امرء القیس در مدینه سه دخترش را به ازدواج امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) درآورد كه داستانش مشهور است. رباب به همسری امام حسین(ع) درآمد و سكینه و عبدالله، فرزندان حسین(ع) از رباب می‎باشند.
    5. سكینه، مادر او نیز رباب است. سكینه روز پنجم ماه ربیع الاول سال117هـ وفات كرد؛ وفات خواهرش فاطمه نیز همان سال است.54
    6. فاطمه: مادرش ام‎اسحاق بوده است.
    علی بن عیسی الاربلی در «كشف الغمة» گفته: اولاد حسین(ع) ده تن بودند؛ شش پسر و چهار دختر. سه تن از پسران وی علی نام داشته‎اند و محمد و عبدالله و جعفر. علی اكبر در كربلا در برابر پدر جنگید و شهید شد و علی اصغر صغیر را تیر زدند؛ همچنین گفته‎اند كه عبدالله نیز با پدر كشته شد. دختران او زینب و سكینه و فاطمه بودند. نسل امام حسین(ع) از علی اوسط، یعنی زین العابدین(ع) است؛55 البته قول قوی و قریب به صحت و نظر شیخ مفید است. پس در خاتمه می‌توان گفت غیر از امام سجّاد‌(ع) و جعفر بن الحسین‌(ع) تمام فرزندان ذكور امام حسین(ع) در كربلا به شهادت رسیدند.

    پی نوشت :

    1-. الارشاد، سلسلة مؤلفات شیخ مفید، ج 2، ص 135، دارالمفید، بیروت، 1414 هـ.مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 77، موسسه انتشارات علامه، چاپ علمیه قم.اعلام الوری، طبرسی، ج 1، ص 478، موسسه آل‌بیت، چاپ اول، 1417 هـ.نسب قریش، مصعب الزبیری، ص 59، دارالمعارف، قاهره چاپ سوم.انساب الاشراف، بلاذری، ج 3، ص 1288، دارالفكر، بیروت، چاپ اول 1417 هـ.تذكرة الخواص، سبط‌ بن جوزی، ص 249، موسسه اهل البیت، بیروت، چاپ اول، 1401 هـ.
    2. كشف الغمة فی معرفة الائمة، الاربلی، ج 2، ص 38، تحقیق رسولی، تبریز، سوق مسجد الجامع.
    3. نفس الهموم، شیخ عباس قمی، ص 415 و 416، انتشارات مكتبه الحیدریه، چاپ اول، 1379 ش.الایقاد، شاه عبدالعظیمی، ص 179، تحقیق رضوی، منشورات فیروزآبادی، چاپ اول، 1411 هـ.معالی السبطین، حائری، ج 2، ص 170، موسسه النعمان، بیروت، 1412 هـ.
    منتهی الآمال، قمی، ج 1، ص 807، موسسه انتشارات هجرت، چاپ چهارم، 1411 هـ.كامل بهائی، عمادالدین طبری، ج 2، ص 179، مكتبه المصطفوی.
    4. بحارالانوار، ج 45، ص 115، « …یا اخی فاطم الصغیرة كلمّا فقد كاد قلبها ان یذوبا» القندوزی، ینابیع المودة، ج 2، ص 421، انتشارات الشریف الرضی، چاپ اول 1371 ش.
    5. موسوعة كلمات الامام الحسین، معهد تحقیقات باقرالعلوم، ص 511، دارالمعروف، قم، 1415 هـ، چاپ اول؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 416.
    6. كامل بهایی، همان.
    7. تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا، ر.ك: سید محمد، قاضی طباطبایی، چاپ سوم، قم، بنیاد علمی فرهنگی شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی، 1368، ص 174.
    8. نسب قریش، مصعب الزبیری، ص 59، دارالمعارف، قاهره، چاپ سوم؛مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص 89، تحقیق صقر، بیروت، دارالمعرفة؛الارشاد، سلسلة المولفات، شیخ مفید، ج 2، ص 135، دارالمفید، بیروت، 1414 هـ؛اعلام الوری، طبرسی، ج 1، ص 478، موسسه آ ل البیت، چاپ اول 1417؛مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج 4، ص 77، موسسه انتشارات علامه، چاپ علمیه قم؛الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 25، تحقیق خرسان، منشورات دارالنعمان، 1966 م؛كشف الغمة، الاربلی،ج 2، ص 214، تحقیق رسولی، تبریز، سوق مسجد الجامع؛تذكرة الخواص، سبط بن‌‎جوزی، ص 249، موسسه اهل بیت، بیروت، 1401.
    9. بحارالانوار، ج 45، ص 46.
    10. كشف الغمة، همان.
    11. الملهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاوس، تحقیق فارس تبریزیان، ص 168، دارالاسوة، 1375 ش؛ تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج 2، ص 245، دارصادر بیروت، چاپ ششم، 1995.
    12. اقبال الاعمال، سید بن‌طاوس، ج 3، ص 74، تحقیق جواد قیومی، الاعلام الاسلامی، چاپ اول، 1416 هـ. .
    13. بحارالانوار، ج 45، ص 232.
    14. بحارالانوار، ج 45، ص 329.
    15. نسب قریشی، مصعب الزبیری، ص 59، دارالمعارف قاهره، چاپ سوم؛انساب الاشراف، بلاذری، ج 3، ص 1288، دارالفكر، بیروت، چاپ اول، 1417 هـ؛سلسة المؤلفات، الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 135، دارالمفید، بیروت، 1414 هـ؛اعلام الوری، طبرسی، ج 1، ص 478، موسسة آل‌البیت، چاپ اول، 1417 هـ؛مناقب‌ آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج 4، ص 77، موسسة انتشارات علامه، چاپ علمیه قم؛تذكرة الخواص، سبط بن جوزی، ص 249، موسسه اهل‎البیت، بیروت، 1401 هـ؛
    16. كشف الغمه فی معرفة الائمه، الاربلی، ج 2، ص 38، تحقیق رسولی، تبریز سوق مسجد الجامع.
    17.تاریخ الامم و الملوك، طبری، ج 4، ص 256، بیروت، موسسه الاعلمی و الارشاد، ج 2، ص 33؛ مقتل ابی‌مخنف، لوط‌بن‌یحیی، ص 7، تحقیق غفاری، چاپ علمیه قم، 1398 هـ؛العوالم، بحرانی، 157، چاپ امیر قم، تحقیق مدرسه امام مهدی(عج) چاپ اول، مقتل الحسین(ع)، خوارزمی، ص 273، نشر نورالهدی، چاپ اول، 1418 هـ؛مقتل الحسین(ع)، مقرم، ص 157، مكتبة بصیرتی، چاپ پنجم، 1394 هـ.؛
    18. الطبقات الكبری، محمد بن‌ سعد، ج 5، ص 211، دارصادر؛نسب قریش، مصعب الزبیری، ص 57، 58، دارالمعارف، قاهره، چاپ سوم؛انساب الاشراف، بلاذری، ج 3، ص 1287، دارالفكر، بیروت، 1417 هـ، چاپ اول؛سلسلة المولفات، الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 135، دارالمفید، بیروت، 1414؛تذكرة الخواص، سبط بن‌ جوزی، ص 249، موسسه اهل‌البیت، بیروت، 1401؛اعلام الوری، طبرسی، ج 1، ص 478، موسسه آل ‌البیت، 1417، چاپ اول؛
    19. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج 4، ص 77، موسسه انتشارات علامه، مطبعة علمیه قم؛كشف الغمة فی معرفة الائمة، الاربلی، ج 2، ص 38، تحقیق سید هاشم رسولی، تبریز سوق المسجد الجامع؛
    20. الطبقات الكبری، همان و نسب قریش، همان و انساب الاشراف، همان و تذكرة الخواص، همان؛تاریخ الامم و الملوك، طبری، ج 4، ص 340، موسسه الاعلمی بیروت؛ینابیع المودة، القندوزی، انتشارات الشریف الرضی، قم، 1371 ش، چاپ اول؛نصوص من تاریخ ابی‌مخنف، ج 1، ص 483 و 492، تحقیق كامل سلمان جبوری، دارالمحجة البیضاء، بیروت، 1419 هـ.
    21. شیخ مفید، همان، و طبرسی، همان، وابن شهرآشوب، همان.
    22. اربلی، همان و ابن شهرآشوب، همان.
    23. نسب قریش، ص 58 و الطبقات الكبری، ج 5، ص 212.
    24. الملهوف علی قتلی الطفوف، سیدبن‎طاوس، ص212، تحقیق فارس تبریزیان، ‌دارالاسوة.
    25. نسب قریش، ص 57 و الارشاد، همان و مناقب ابن شهرآشوب، و طبرسی، همان.مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص 80، تحقیق سید احمد صقر، بیروت دارالمعرفة.
    26. سبط ابن الجوزی، همان.
    27. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 109.
    28. همان، ج 4، ص 77.
    29. ینابیع المودة، القندوزی، ج 2، ص 415.
    30. مقاتل الطالبین، ابوالفرج الاصفهانی، ص 80.
    31. الارشاد، شیخ مفید ،ج 2، ص 135.
    32. همان، ص 116.
    33. الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 37، انتشارات علمیه اسلامیه.
    34. اعلام الوری، طبرسی، ج 1، ص 418، نشر آل‌البیت، و الارشاد مفید، ص 25، و كشف الغمة اربلی، ص 157.
    35. مقتل الحسین(ع)، عبدالرزاق موسوی، ص 397، منشورات بصیرتی.
    36. همان.
    37. تاریخ الاسلام، الذهبی، ج 7، ص 371. دارالكتاب العربی، بیروت، لبنان.
    38. مقاتل الطالبین، ابوالفرج الاصفهانی، ص 94، 119، 133، 167.ـ انساب الاشراف، البلاذری، ج 3، ص 362.ـ الثقات، ابن حنان، ج 4، ص 351، مؤسسة الكتب الثقافه.ـ التاریخ الصغیر، البخاری، ج 1، ص 273، دار المعرفه، لبنان، بیروت. ـ تاریخ خلیفة بن خیاط، العصفری، ص 274، دار الفكر، بیروت.ـ الطبقات الكبری، محمد بن سعد، ج 8، ص 475، بیروت.ـ تهذیب الكمال، المزنی، ج 6، ص 397، مؤسسة الرساله.ـ تاریخ المدینة، ابن عامر، ج 2، ص 52، و ج 29، ص 69 در صفحات مختلف، دمشق دار الفكر.ـ اكمال الكمال، ابن ماكولا، ج 4، ص 316، و ج 7، ص 107، دارالكتاب الاسلامی، القاهره.ـ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 45، ص 169، ص 47، بیروت.ـ منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 547، مطبوعات حسینی.
    39. الارشاد، شیخ المفید، ج 2، ص 22، ترجمه، رسولی محلاتی، انتشارات علمیه اسلامیه.
    40. تاریخ الاسلام، الذهبی، ج 7، ص 371، دارالكتاب العربی، لبنان، بیروت.
    41. سكینه دختر امام حسین، ص 20. علی‌محمدعلی دخیل، مترجم دكتر فیروز حریرچی، انتشارات امیركبیر.
    42. همان، ص 20 ـ 22.
    43. همان، ص 20 ¬ـ 22.
    44. همان، ص 20، تا 22.
    45. اللهوف، سید بن‌طاوس ص 152، ترجمه، محمد جواد مولوی‌نیا، چاپ دوم، قم، انتشارات سرور، 1379.
    46. همان، ص 126.
    47. همان ، ص 170.
    48. الارشاد، شیخ مفید، ص 253، چاپ سوم، بیروت، موسسة الاعلمی للمطبوعات، 1399 ق.نفس المهموم، شیخ عباس قمی، ص 524 ، قم، مكتبة بصیرتی، 1405 ق.
    49. مقتل الحسین(ع) مقرّم، عبدالرزاق، ص 325، چاپ پنجم، بیروت، دارالكتاب الاسلامی، 1399 ق.جذوه‎ای از شرارة عشق حسین(ع)، حاج عباس راسخی نجفی، ص 80، چاپ اول، بی‎تا، 1369 ش.
    50. الارشاد، ج 3، ص 135.
    51. بحارالانوار، ج 45، ص 329.- الارشاد، ص 253.- نفس المهموم، قم، ص 524، كشف الغمة فی معرفة الائمه، ص 214.
    52. «اللهم اشهد أنه قد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولك، و كنّا اذا اشتقنا الی نبیّك نظرنا الیه».
    53. نفس المهموم، ص 308.
    54. نفس المهموم، ص 530.
    55. كشف الغمة، ص 214، بحارالانوار، ج 45، ص 331.

    منبع:تحقیقی در نهضت عاشورا
    چهارشنبه 2/12/1391 - 22:6
    اهل بیت
    نویسنده:ابوالفضل هادی منش
    حماسه شکوهمند روز دهم سال 61 هجری، نگارینه‏ای از زیباترین طرح‏ها و نقش‏ها را در تاریخ حک نمود. حماسه از سرخی خون برترین رادمردان خدا، خامه گرفت و دست نقاش چیره شهادت که از آستین بزرگ آموزگار آن، حضرت حسین(علیه‏السلام) بیرون آمده بود، بر پرده کربلا، در آن ساعتی که عقربه‏های آفرینش لحظه عروج را نشان می‏دادند، چشم نوازترین تصویر را به نقش کشید.
    منشور درخشنده عاشورا که تابناکی خود را از درخشش خورشید کربلا و ستارگانی که گرد منظومه آن نورافشانی می‏کردند. با عرفان و حماسه خود چراغ فرا راه بشر روشن نمودند که تا روز رستاخیز، راه آزاد زیستن و سربلند رهیدن را به بشریت نشان داد.
    در این رهگذر، هر یک از آزاد مردان و شیر زنان عاشورا، به سهم خود بر اعتلا و سربلندی این حماسه افزودند اما کربلا از حماسه کودکانی که در این سفر جاودانه، هم پای ایثارگران و جانبازان عاشورا، چکامه حضور سرودند، خاطره‏ها بر لوح سینه دارد. کودکان بی گناهی که طعمه آتش افروزی پست‏ترین آفریدگان خدا شدند. کودکانی که در جنگی نابرابر قربانی زراندوزی و زور مداری حریص‏ترین شغالان بیشه طمع ورزی گشتند. کودکانی که در خون طپیدن پدران و برداران خود را پیش روی خویش دیدند، مبارزه با ستم و فریاد در برابر تفرعن را آموختند و به پدران و برادران خویش اقتدا نمودند. آنان اگر چه نجنگیدند اما حضور و شهادتشان نقش مهمی در عزت و عظمت ابعاد قیام و نیز شتاب بخشیدن در فروپاشی بنیان ظلم و استبداد در جامعه اسلامی گردید.
    عاشورا، بالنده‏ترین و پاکترین حماسه‏ای است که در خاطره تاریخ نقش بسته و تابناک‏ترین سرمشقی است که مادر فرتوت تاریخ آن را در کتاب کهن خویش نگاشته است، اما نقش زیبایی را که کودکان عاشورا، بر این کتاب افزودند: نباید از یاد برد. هر یک نمادی بالنده بر این نگار بودند که دختر خورشید کربلا، حضرت رقیه(علیهاالسلام) بهانه‏ای به دست داد تا به دیگر کودکان سربلند عاشورا نیز اشاره‏ای بکنیم و نقش برخی از آنان را در قالب نمادی از آموزه‏های بزرگ تربیتی که در دامان اهل بیت(علیهم‏السلام) فرا آموخته بودند، مورد بررسی قرار می‏دهیم.

    نماد مظلومیت

    شاید جانسوزترین ساعت واقعه عاشورا، لحظه‏ای است که امام فریاد بر می‏آورد: «هَل من ذاب یذب عن حرم رسول الله ؛ آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یگانه پرستی هست که از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا به ما کمک کند؟ آیا کسی هست که به امید آن چه خدا به او ارزانی خواهد داشت ما را یاری نماید؟»
    زنان پرده نشین، با شنیدن آوای مظلومیت امام، بر حال او و خود گریستند. آن گاه امام فرمود، کودک شیرخوار من علی(علیه‏السلام) را بیاورید. سپس برای سیراب نمودن او که از تشنگی بی تاب شده بود رو به لشگر دشمن نمود و فرمود: ای مردم! اگر به من رحم نمی‏کنید به این کودک رحم نمایید. در این لحظه تیری توسط حرملة بن کاهل اسدی از سوی دشمن به سوی کودک پرتاب شد و کودک به شهادت رسید. امام فرمود: خدایا! میان ما و این مردم که مرا دعوت کردند تا یاری‏ام کنند و به عوض ما را در خون می‏کشند خود داوری کن1 امام خون او را به آسمان پاشید و گفت: [خدایا] این که تو این صحنه‏ها را می‏بینی تحمل بر من آسان می‏شود.2 امام از اسب پیاده شد و بدن بی جان کودک تشنه را پشت خیمه‏ها برد و با غلاف شمشیر، قبری کوچک حفر نمود و او را دفن کرد.3
    این صحنه یکی از دردناکترین لحظات روز عاشوراست و این نوزاد کوچک امام، گویاترین سند مظلومیت در پهنه کربلاست. آن سان که با شهادت خود این مظلومیت را به اثبات می‏رساند. چرا که در هیچ آئینی، خواه آسمانی باشد و خواه غیر آسمانی، نوزاد شیرخوار هیچ گناهی ندارد که کسی بخواهد با او دشمنی کند و یا او را بکشد و در هیچ نقطه‏ای از هستی و هیچ اندیشه‏ای کشتن نوزاد بی گناه را بر نمی‏تابد. از این رو با کشته شدن طفلی تشنه، که توان هیچ‏گونه دفاعی از خود نداشت. حجت بر دشمنان امام و عدم رستگاری آنان تمام شد و شهادت علی اصغر(علیه‏السلام) با این وضع دلخراش خونخواری دشمنان و مظلومیت بی شائبه عاشورائیان را به اثبات رسانید.

    نماد دفاع از حق و حقیقت

    در واپسین لحظه‏های نبرد بین امام و دشمن، در صحنه‏ای که امام آخرین رمق‏های خود را از دست می‏دهد، شمر بن ذی الجوشن به همراه گروهی پیاده برای به شهادت رسانیدن امام وارد گودال قتلگاه می‏شوند. در بین کودکان حرم، فرزندی از امام مجتبی(علیه‏السلام) به نام عبدالله اصغر بن الحسن (علیه‏السلام) وجود داشت که سن او را 8، 9 سال ذکر نموده‏اند و مادرش رَملة دختر سلیل بن عبدالله بجلی بوده است.4 او با دیدن این صحنه به سوی امام دوید. امام به خواهرش حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود: او را نگهدار. اما آن کودک شجاع برای دفاع از جان عمو، به طرف میدان نبرد دوید و خود را به امام رساند و گفت: به خدا قسم، هرگز از عمویم جدا نمی‏شوم.5
    بحربن کعب، با شمشیر به سوی امام حمله برد ولی عبدالله گفت: می‏خواهی عموی مرا بکشی؟ و دست خود را جلوی ضربه شمشیر او گرفت. دست عبدالله قطع گردید و از پوست آویزان شد. کودک فریاد زد: مادر، به فریادم برس. امام او را در آغوش کشید و فرمود: پسر برادرم! صبر کن و شکیبا باش تا تو هم به دیدار نیاکان وارسته‏ات رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم)، علی (علیه‏السلام)، حمزه و جعفر و پدرت حسن (علیه‏السلام) بشتابی. سپس دست به دعا برداشت و عرض کرد: خداوندا! باران رحمت آسمان و برکت زمین را آن‏ها دریغ دار... . 6
    در این هنگامه، حرمله بن کاهل تیری به سوی او پرتاب کرد و عبدالله را در آغوش امام به شهادت رساند.7
    عبدالله که از کودکی در دامان عموی خود امام حسین (علیه‏السلام) پرورش یافته بود، به خوبی دفاع از حق را فرا گرفته و در برهه‏ای که حق و حقیقت زیر گام‏های ناجوانمردی خرد می‏شد، سفری را با امام به سوی دشت کربلا آغاز نمود و در هنگامه‏ای که خورشید حقیقت در پس ابرهای تیره ظلم و بیداد پرتوافشانی می‏کرد. به آفتابیِ حق و حقیقت پیوست.

    نماد معرفت و شناخت

    از جمله تربیت‏های راهبردی پیشوایان معصوم (علیهم‏السلام) نسبت به فرزندان خود، ارتقاء سطح معرفت و بینش عمیق دینی آنان بوده است، به گونه‏ای که جاودانگی قیام عاشورا را در برخی جنبه‏ها، می‏توان مرهون خطبه‏ها و سخنرانی‏های آتشین امام سجاد (علیه‏السلام)، حضرت زینب (علیهاالسلام) و دیگر زنان و کودکان دانست. این سخنرانی‏های کوبنده و افشاگرانه که از زلال معرفت و بینش آنان سرچشمه می‏گرفت، گام مؤثری در پاسداشت مبارزات نظامی و سیاسی شهیدان کربلا به شمار می‏رود و به عنوان مکمّلی در به ثمر رسیدن اهداف قیام امام حسین (علیه‏السلام) قلمداد می‏شود.
    در مجلس یزید، آن جا که می‏رفت خطبه‏های روشن گرانه امام سجاد (علیه‏السلام) و حضرت زینب (علیهاالسلام) پرده از چهره منحوس یزید بردارد و بنیان حاکمیت فاسد او را فروپاشد، یزید عصبانی شده و با مشورت حاضران، تصمیم به قتل امام سجاد (علیه‏السلام) و حضرت زینب (علیهاالسلام) می‏گیرد، با کمی دقت در تصمیم خود، این کار را ضامن رسوایی خود یافته و از کشتن آنان صرف نظر می‏کند.8 او دچار اشتباهی بزرگ شده بود و می‏پنداشت که اگر امام سجاد (علیه‏السلام) و زینب (علیهاالسلام) را به قتل برساند ندای اناالحق عاشوراییان خاموش می‏شود اما هرگز نمی‏پنداشت که کودکان آنان نیز زلال معرفت را از سرچشمه آن نوشیده‏اند و همان سان که پدران‏شان بزرگ‏ترین آموزگاران بشر هستند، کودکان آنان نیز برترین شاگردان مکتب آنان می‏باشند.
    وقتی یزید به واسطه مشورت حاضران و مشاوران، تصمیم به کشتن امام سجاد (علیه‏السلام) و حضرت زینب (علیهاالسلام) گرفت اما سپس دست شست و آنان را ساکت نمود، امام باقر (علیه‏السلام) که حدود چهار سال داشت به سخن آمد و با چند جمله آتش عصبانیت را که پدرش امام سجاد (علیه‏السلام) به جان یزید انداخته بود، دوباره روشن کرد به گونه‏ای که زخمِ التیام نیافته یزید از تندی کلام آتشین امام سجاد (علیه‏السلام)، دوباره سرباز نمود. امام باقر (علیه‏السلام) فرمود: مشاوران تو برخلاف مشاوران فرعون نظر دادند زیرا آنان در مقام مشورت با فرعون درباره موسی و هارون گفتند: أَرجِه وَ أخاهُ وَ أرسِل فِی المَدائِنِ حاشِرِینَ؛9 (و به فرعون) گفتند: او و برادرش را بازدار، و گردآورندگان را به شهرها (دنبال جادوگران) بفرست. اما مشاوران تو نظر به قتل ما دادند که البته بی علت هم نیست. یزید با چشمانی گرد شده از شگفتی چنین معرفتی در این کودک پرسید: علت آن چیست؟ امام باقر (علیه‏السلام) فرمود: آنان فرزندانی پاک و حلال بودند و از درک کافی برخوردار. اما مشاوران تو نه آن درک را دارند و نه فرزندان حلالی هستند زیرا پیامبران و فرزندان آن‏ها را فقط ناپاکان می‏کشند [که نظر به چنین کاری دادند]. یزید با شنیدن این سخن کوتاه و رسا، آبروی خود را رفته یافت و به ناچار سکوت کرد.10

    نماد ظلم ستیزی

    یزید گر چه به سختی تلاش می‏کرد تا با به کارگیری حربه‏ای، برای یک بار هم که شده، اسیران کربلا را مغلوب خود سازد اما هر بار به گونه‏ای غیر قابل پیش بینی ناکام می‏ماند. اهل بیت را خارجی می‏خواند و دستور داد اهل بیت را تحقیر کنند و شهر را آذین بندند؛ شکست خورد. زیرا اسرا در ارتباط مستقیم با مردم قرار داد و امام سجاد (علیه‏السلام) و حضرت زینب (علیهاالسلام) ولی آنان خود را معرفی کردند و گفتند که خاندان پیامبرند و در قرآن آیاتی در شأن آنان وجود دارد.11 به حربه افتخار متوسل شد و به سان سرداران پیروز اسیران را در مجلس شراب وقمار و عیاشی فراخواند ؛ و با بزرگی و تکبر با آنان سخن گفت ؛ اما باز هم شکست خورد زیرا هر چه گفت، پاسخ از آیات قرآن شنید و پیش سفیر روم رسوا گردید و به ناچار دستور به قتل سفیر داد.12 با خود گفت در مجلس که نشد بهتر است بر مردم فخر فروشی کنم؛ سر بریده اما را بر بالای کاخ خود نصب کرد ؛ و بار دیگر طعم تلخ شکست در کامش ریخته شد؛ همسرش هند پرسید این سر کیست و هنگامی که دانست سر مولایش حسین (علیه‏السلام) است با موی باز به داخل کاخ دوید و یزید را برآشفته ساخت و یزید عبا از دوش خود برداشت و بر سر زنش انداخت.13 گفت از درِ گفتگو و منطق وارد شوم ؛ نتیجه تغییری نکرد. دستور داد امام بالای منبر برود و برای مردم صحبت کند. دید خود زمینه رسوایی خویش را فراهم آورده و سخنان شیوا و رسای امام دارد همگان را بیدار می‏نماید، به ناچار دستور داد مؤذن اذانی دروغین بگوید تا امام مجبور شود سخن خود را قطع کند.14
    همه تیرهایش به سنگ می‏خورد؛ مدام شکست پشت شکست. این بار تصمیم گرفت تا گناه قتل شهدای کربلا را به دیگران بیندازد و این گونه دست به عوامفریبی بزند. گناه قتل امام حسین علیه‏السلام و یارانش را به گردن عبیدالله انداخت و اذعان داشت که آنان خودسرانه دست به چنین جنایتی زده‏اند و او تنها دستور به ستاندن بیعت از امام داده بود.15 اما انتشار این خبر را هم موجب از بین رفتن شکوه و جلال خود می‏دید. پس چه باید می‏کرد؟ بهتر دید از راه درست و اظهار همدردی وارد شود و وانمود کند که گذشته‏ها را باید فراموش کرد. او که فکر می‏کرد راه حلی بکر و مؤثر به ذهنش آمده است برای عوض کردن فضا و ایجاد فضایی عاری از تشنج ـ لااقل برای خود ـ پسرش خالد را فراخواند و رو کرد به یکی از کودکان که «عمربن الحسن علیه‏السلام»، فرزند دیگری از امام مجتبی (علیه‏السلام) بود و با لبخندی مرموز به او گفت: با پسر من کُشتی می‏گیری؟ آن فرزند خردسال امام مجتبی (علیه‏السلام) که هرگز خاطره شهادت برادران، عمو و دیگر اعضای خانواده‏اش را از یاد نبرده بود، با بغضی سنگین در گلو، کوبنده پاسخ داد: ولکن إعطنی سکّینا و اعطه سکّینا ثم اقاتله؛ نه [چرا کُشتی بگیریم] بهتر است خنجری به من و خنجری نیز به او بدهی تا با هم بجنگیم. یزید از این پاسخ یکّه خورد و زیر لب غرّید:
    شِنْشِنَةٌ اَعرِفُها مِن اَخْزَمَ
    هَل تَلِدُ الحَیَّةَ اِلاّ الحَیَّةَ؟ این خوی و عادتی است که از اخزم آن را سراغ دارم. آیا مار جز مار می‏زاید.16
    آری، این بار نیز سیاست‏های عوام فریبانه و مزوّرانه یزید با شکست روبه‏رو گردید و ظلم ستیزی فرزندی از خاندان اهل بیت (علیهم‏السلام) او را در دستیابی به اغراض پلیدش ناکام گذاشت.

    نماد ایستادگی و جانفشانی

    خوش رنگ‏ترین نگار عاشورا، ایستادگی و جانفشانی آنان است که از ساعتی که صدای زنگ شتران از مدینه بلند شد در پرده حماسه عاشورائیان ظاهر گردید و از آغاز سفر بر سرلوحه قلبشان نقش بست. امام حسین (علیه‏السلام) به آنان می‏فرمود: صَبراً بنی الکِرام! فَمَا المَوتُ الاّ قَنطَرَة تَعبُرُ بِکُم عَنِ البُؤسِ وَ الضَّرّاءِ الَی الجِنانِ الواسِعَةِ و النَّعیِمِ الدّائِمَةِ؛ ای بزرگ زادگان! پایداری کنید که مرگ تنها پلی است که شما را از رنج و سختی به سوی گستره بهشت و جاودانگی نعمت‏ها رهنمون می‏شود.1/17
    عاشورائیان دریافته بودند که ایستادگی و پایمردی است که آنان را جاودانه می‏کند. این گونه است که در پرده عاشورا، هر یک رنگی از چشم نوازترین پایمردی‏ها را در نقش می‏آورند و سهمگین‏ترین تازیانه‏های نیستی را بر سینه فکار خویش می‏خرند و هر آن، برافروخته‏تر می‏شوند، تا به هستی چنگ زنند. تشنگی بی تابشان نمی‏کند، زخم شمشیر و نیزه‏ها، به زمین شان در نیندازد، سوگ عزیزان، به فریادشان نمی‏آورد، و سنگدلی دشمن و تنهایی در بیابان. غبار از حقد و حقارت بر سیمای شان نمی‏نشاند؛ آمده‏اند که فنا شوند تا به بقا برسند که «لِیَرْغَبُ المَؤمِنُ فِی لِقَاءِ اللّهِ.»2/17 عجب رازی در این رمز نهفته است؛ کربلا آمیزه کرب است و بلا. و بلا افق طلعت شمس اشتیاق است. و آن تشنگی که کربلائیان کشیده‏اند. تشنگی راز است. و اگر کربلائیان تا اوج آن تشنگی ـ که می‏دانی ـ نرسند. چگونه جانفشان سرچشمه رحیق مختوم بهشت شود؟ آن شراب طهور که شنیده‏ای بهشتیان را می‏خورانند، میکده‏اش کربلاست و خراباتیانش این مستانند که این چنین بی سر و دست و پا افتاده‏اند. آن شراب طهور که شنیده‏ای، تنها تشنگان راز را می‏نوشانند و ساقی‏اش حسین (علیه‏السلام) است، حسین (علیه‏السلام) از دست یار می‏نوشد و از دست حسین (علیه‏السلام).18
    می‏جنگیدند ولی سرودند: صبراً علی الاسیاف و الأسنّة صبراً عَلَیها لدخول الجنّة
    صبر بر ضربه شمشیر و نیزه‏ها می‏کنم، صبر تا به واسطه آن وارد بهشت شوم.19
    این ویژه آنانی بود که جنگیدند و صبر بر ضربه شمشیر را زبان جانفشانی و ایستادگی خود کردند. اما، ایستادگی و جانفشانی خلاصه در شمشیر به دستان عاشق نمی‏باشد، گروهی دیگر نیز بودند که وسعت سینه و صبر جگرسوز را ترجمان عشق خود کردند و بردبارانه ایستادند و ظرف وجود خود را از شکیبائی پر کردند و آن گاه که ظرف لبریز از شکیبایی و بردباری شان شد، فنا یافتند وبه بقا دست یازیدند. آنان که ضربه‏های دردناکِ خنجر دیدن و دم بر نیاوردن، را به جان خریدند و در سکوت و صبر معنا شدند. شمشیر برنده، سنخیتی با گوشت دست آدمی ندارد؛ می‏دَرَد و پاره می‏کند. اما سخت‏تر از ضربه شمشیر هم هست و آن فراق دیدن و آه نکشیدن است ؛ پرپر شدن عزیزان دیدن و کمر خم نکردن است ؛ ناسزا شنیدن و پاسخ نگفتن است؛ تهمت خوردن و تسلیم نشدن است ؛ خارجی خوانده شدن و قرآن خواندن است؛ سر دلبر بر نی دیدن و استوار ایستادن است؛ چوب بر لب و دندان معشوق دیدن و زاری نکردن است؛ سر بریده در طشت طلا دیدن و گلایه نکردن است؛ سر دلدار خاکستری دیدن و بغض فروخوردن است و سر بریده پدر در آغوش گرفتن و خنده دیدار کردن است.
    شیخ صدوق می‏نویسد:
    یزید دستور داد اهل‏بیت امام حسین(علیه‏السلام) را به همراه امام سجاد(علیه‏السلام) در خرابه‏ای زندانی کنند. آن‏ها در آن‏جا نه از گرما در امان بودند و نه از سرما؛ به‏گونه‏ای که بر اثر نامناسب بودن آن محل و گرما و سرمای هوا، صورت‏های‏شان پوست انداخته بود.20
    در میان ناله و اندوهِ بانوان رها شده از زنجیر ستم، کودکان مظلومی به چشم می‏خوردند. آنان در حالی که گرسنه بودند، هر روز عصر با لباس‏های کهنه جلوی در خرابه صف می‏کشیدند و مردم شام را که دست کودکان‏شان را گرفته بودند و با آذوقه به خانه‏های‏شان برمی‏گشتند، غریبانه تماشا می‏کردند و آه حسرت می‏کشیدند. دامان عمه را می‏گرفتند و می‏پرسیدند: «عمه! مگر ما خانه نداریم؟ پدران ما کجا هستند؟» حضرت زینب (علیهاالسلام)نیز برای تسلای دل کوچک و غم‏دیده آنان می‏فرمود: «چرا عزیزانم! خانه شما مدینه است و پدران‏تان به سفر رفته‏اند.»21
    نگاشته‏اند در یکی از شب‏های اقامت اسیران کربلا در خرابه شام، رقیه (علیهاالسلام)پدرش را در خواب می‏بیند و پریشان از خواب برمی‏خیزد. او گریه‏کنان می‏گوید: من پدرم را می‏خواهم! هر چه اهل خرابه خواستند او را ساکت کنند، نتوانستند. داغ همه از گریه او تازه‏تر گردید و همه به گریه و زاری پرداختند.
    مأموران خرابه پرسیدند: چه خبر شده است؟ گفتند: دختر خردسال امام حسین(علیه‏السلام)پدرش را خواب دیده است و او را می‏خواهد. آنان سر بریده حضرت را در درون طبقی نهادند و روی آن را با پارچه‏ای پوشاندند و جلوی او گذاشتند. شدت ضعف و گرسنگی، کودک را به توهّم انداخته بود. او گریه می‏کرد و می‏گفت: من که غذا نخواستم؛ من پدرم را می‏خواهم. مأموران گفتند: این پدرت است. وقتی رقیه (علیهاالسلام)روپوش را کنار زد، سر بریده پدر را به سینه چسباند و دلسوزانه می‏گفت:
    «یَا اَبَتَاه! مَن ذَا الّذِی خَضَبَکَ بِدِمَائِکَ؟ یَا اَبَتَاه! مَن ذَا الَّذِی قَطَعَ وَرِیدَکَ؟ یَا اَبَتَاه! مَن ذَا الَّذِی اَیتَمَنِی عَلی صِغَرِ سِنِّی؟ یَا اَبَتَاه! مَن بَقِیَ بَعدَکَ نَرجُوهُ؟ یَا اَبَتَاه! مَن لِلیَتِیمَةِ حَتَّی تَکبرُ؟ یَا اَبَتَاه! مَن لِلنِّسَاءِ الحَاسِراتِ؟ یَا اَبَتَاه! مَن لِلاَرَامِل المُسبَیَاتِ؟ یَا اَبَتَاه! مَن لِلعُیُونِ البَاکِیَاتِ؟ یَا اَبَتَاه! مَن لِلضَّایِعَاتِ الغَریبَاتِ؟ یَا اَبَتَاه! مَن لِلشُّعُورِ المَنشُورَات؟ یَا اَبَتَاه! مَن بَعدُکَ؟ وَا خَیبَتَاه مِن بَعدِکَ، وَا غُربَتَاه! یَا اَبَتَاه! لَیتَنِی لَکَ الفِدَاءُ! یَا اَبَتَاه! لَیتَنِی قَبلَ هَذَا الیَومِ عُمیَاءٌ! یَا اَبَتَاه! لَیتَنِی تَوَسَّدتُ التُّرَابِ وَ لا اَری شَیبَکَ مُخضَباً بِالدِّمَاءِ»22
    ای پدر! چه کسی صورتت را با خون سرت رنگین کرد؟ چه کسی رگ‏های گلویت را برید؟ چه کسی مرا در این خردسالی یتیم کرد؟ چه کسی بانوان را در پناه خود می‏گیرد؟ چه کسی زنان بیوه شده را آشیان می‏دهد؟ چه کسی اشک از چشم‏های اشک‏بار پاک می‏کند؟ چه کسی زنان آواره را مأوا می‏دهد؟ چه کسی موهای پریشان‏مان را می‏پوشاند؟ پس از تو که... وای بر خواری پس از تو؟ وای از غریبی!کاش پیش از دیدن این روز کور می‏شدم! کاش چهره در خاک می‏بردم و محاسن تو را خونین نمی‏دیدم.
    سپس آن‏قدر گریه کرد تا از هوش رفت و ناله‏اش برای همیشه خاموش گردید. صدای گریه بالا گرفت و مصیبتی دیگر بر دل داغدار اهل‏بیت نشست و این‏گونه واپسین شبِ زندگانیِ کوتاه فرشته غم، با غصه سپری شد و بدن مجروح و ستم‏دیده او را در همان خرابه به خاک سپردند. او روز اول صفر به آن ویرانه آمد و پس از چهار شب، در پنجم صفر سال 61 هجری، به سوی پدر شهیدش پر کشید.23
    طاهر دمشقی که از ندیمان دربار یزید بود و شب‏ها، او را با شعر و داستان‏گویی سرگرم می‏کرد، درباره رخدادهای شب وفات حضرت رقیه (علیه‏السلام)می‏گوید: «آن شب من پیش یزید بودم. او به من گفت:
    «طاهر! امشب از ترسِ کابوس‏های وحشتناک، قلبم به تپش افتاده است. سرم را روی زانویت بگذار و فجایعی را که من در گذشته کرده‏ام، برایم تعریف کن».
    من سرش را روی زانو گذاشتم و از گذشته سیاهش برای او گفتم. تا این که پس از ساعتی به خواب رفت. ناگهان دیدم از خرابه، صدای شیون و ناله می‏آید. او در خواب بود و من در اندیشه جنایت‏های او که نگاهم به تشت طلایی افتاد که سر حسین (علیه‏السلام) در آن قرار داشت. گویا دیدم سر بریده، لب‏هایش به حرکت درآمد و گفت: «خداوندا! اینان، فرزندان و جگرگوشه‏های من هستند که این‏گونه از دنیا می‏روند.»
    چون این منظره را دیدم، حالتی از ترس و غم در دلم افتاد که ناخودآگاه اشکم جاری شد. یزید را رها کردم و به بالای کاخ آمدم. صدای گریه لحظه به لحظه بیشتر می‏شد. از بالای بام به درون خرابه که کنار کاخ بود، نگاه کردم؛ دیدم خرابه‏نشینان دورِ دخترکی را گرفته‏اند و خاک بر سر می‏ریزند و به شدت گریه می‏کنند. یکی از آن‏ها را صدا زدم و پرسیدم: چه خبر شده است؟ گفت: «دختر امام حسین (علیه‏السلام)، پدرش را در خواب دیده است و اکنون از خواب پریده و پدرش را از ما می‏خواهد».
    پس از دیدن این صحنه دردناک، پیش یزید برگشتم. دیدم او هم خواب زده شده است و با حالتی عجیب، به سر بریده نگاه می‏کند و از شدت ترس و ناراحتی، دندان‏هایش را بر هم می‏ساید و به خود می‏لرزد. دوباره از سر بریده ندایی برخاست و این آیه را تلاوت کرد: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون»24
    و به زودی کسانی که ظلم کردند، خواهند فهمید که به چه جایگاهی داخل خواهند شد.
    ترس بر وجود یزید چیره گشته بود. در همان حالت ناراحتی از من پرسید: «این صدای گریه از کجاست؟» جریان را برای او گفتم. با عصبانیت فریاد کشید: «چرا سر پدرش را نزد او نمی‏برید؟» نگهبانان بی‏درنگ سر را درون طبقی گذاردند و به خرابه آوردند. دخترک با دیدن سر بریده پدر آن قدر گریست که جان داد.»25
    به خوبی روشن است که یزید در این ماجرا قصد تسلّی خاطر اهل خرابه را نداشته، بلکه با این کار می‏خواست آنان را به یاد مصایب‏شان اندازد و آنان را بیشتر آزار دهد.
    و این‏ها همه، ضربات تازیانه روزگاری غربت، بر بدن مجروح و نازک‏تر از گل دختری سه ساله است. بدنی که هر کبودی‏اش، خاطره‏ای از داغی جگرسوز است و سند گویایی بر عشقی عالم افروز؛ کتابی که تازیانه بر آن مشق نوشته بود و خار مغیلان، پاورقی‏اش زده بود؛ کتابی که کتاب سال نه، کتاب قرن نه، کتاب تاریخ شده بود؛ کتابی برگزیده در ایستادگی و جانفشانی ؛ کتابی به وسعت عاشورا. می‏گویند رقیه (علیهاالسلام) در قاموس تاریخ معنا ندارد! چه غم که رقیه (علیهاالسلام) در لغت نامه سترگ عشق و عاشورا، غمّازترین است.

    پی نوشت :

    1ـ شیخ عباس قمی، نفس المهموم، تهران، مکتبة‏الاسلامیة، 1368 ه. ق ،ص 216.
    2ـ ابوالقاسم، ابوالحسن بن سعد الدین، ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ه. ق ،ص 168.
    3ـ احمدبن علی بن ابی طالب الطبرسی، الإحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 ه.ق، ج 2، ص 101؛ آغابن عابد الشیروانی، اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات، بحرین، شرکة المصطفی للخدمات الثقافیه، چاپ اول، 1415 ه. ق، ج 2، ص 762.
    4ـ محمدبن جریر طبری، تاریخ الطبری، مصر، دارالمعارف، 1960 م، ج 5، ص 468؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، بیروت، دارالمعرفة، بی تا، ص 89.
    5ـ نفس المهموم، ص 224.
    6ـ تاریخ الطبری، ج 5، ص 450؛ مفید، محمدبن محمد، الارشاد، تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1378 ه. ش، ج 2، ص 165.
    7ـ همان، ص 451.
    8ـ شیخ عباس قمی، منتهی الامال، قم، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1374 ه. ش، ج 1، ص 797.
    9ـ اعراف/ 111.
    10ـ منتهی الامال، ج 1، ص 798؛ ابوالحسن علی بن الحسین السعودی، اثبات الوصیة، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، 1343 ه. ش ،ص 319.
    11ـ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ه.ق، ج 45، ص 129.
    12ـ ر:ک، همان، ص 141.
    13ـ ر:ک، همان، ص 140؛ موفق بن احمد الخوارزمی، مقتل الحسین (علیه‏السلام) للخوارزمی، قم، مکتبة‏المفید، بی تا، ج 2، ص 74.
    14ـ مقاتل الطالبین، ص 121.
    15ـ عبدالرحمن بن علی ابن الجوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1412 ه. ق، ج 5، ص 340 ؛ منتهی الامال، ج 1، ص 814.
    16ـ سید محسن امین عاملی، اعیان الشیعة، بیروت، دارالمتعارف للمطبوعات، بی تا، ج 1، ص 612 ؛ سید محسن امین عاملی، لواعج الاشجان، قم، منشورات مکتبة بصیرتی، بی تا، ص 238 ؛ فرهاد میرزا، قمقام زخّار و صمصام بتّار، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، 1377 ه. ق، ص 578 ؛ احمدبن داود ابن قتیبة الدینوری، اخبار الطّوال، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1421 ه. ق، ص 386؛ اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 224.
    1/17ـ نفس المهموم، ص 153.
    2/17ـ ابوجعفر محمدبن علی، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، بیروت، دارالاضواء، بی تا، ج 3، ص 224، بحاالانوار ج 75، ص 117.
    18ـ سید مرتضی آوینی، فتح خون، تهران، کانون فرهنگی و هنری ایثارگران، چاپ دوم، 1374 ه .ش، ص 56.
    19ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 101.
    20ـ الشیخ الصدوق، الامالی، نجف، مطبعة الحیدریة، 1389 ه . ق، مجلس 31، حدیث4؛ قمقام زخار، ص 570؛ بحارالانوار، ج 45، ص 140.
    21ـ ذبیح الله محلاتی، ریاحین الشریعة، تهران، دار الکتب الاسلامیة، بی‏تا، ج 3، ص 309.
    22ـ نفس المهموم، ص 290.
    23ـ عمادالدین محمدبن علی الطبری، کامل بهائی، قم، مؤسسه طبع و نشر، 1334 ه .ش، ج 2، ص 179؛ ریاحین الشریعة، ج 2، ص 309؛ منتهی الامال، ج 1،

    منبع: حوزه ، یاس ش 24
    چهارشنبه 2/12/1391 - 21:55
    اهل بیت
    نویسنده: حجت الاسلام جواد محدثی

    آب

    در حادثه كربلا،آب و عطش لازم و ملزوم یكدیگرند.كاروان ابا عبد الله،كنار فرات‏فرود آمد، لیكن سپاه ابن سعد،فرات را به محاصره گرفت و آب را به روى امام حسین‏«ع‏»
    و اهل بیت و اصحابش بست و میان امام و آب فاصله انداختند تا هم زودتر حسین‏«ع‏»را به‏تسلیم وادارند و هم از خاندان رسالت انتقام بگیرند.به نقل مورخان،از سه روز قبل از عاشورابا محاصره فرات،خیمه گاه امام در مضیقه بى آبى قرار گرفت و كودكان اهل بیت را با دیدن رودفرات،تاب تحمل عطش كمتر مى‏شد.منع آب از زنان و كودكان و افراد عادى(بویژه غیرنظامیان)در همه ادیان و مذاهب،غیر قانونى و عملى غیر انسانى است،بویژه در اسلام.
    سپاه اموى با بستن آب به روى یاران و فرزندان حسین‏«ع‏»،این كار خلاف شرع ومغایر با شرافت انسانى و جرم جنگى را مرتكب شدند و كسانى همچون مهاجرین اوس،عمرو بن حجاج و عبد الله بن حصین به این عمل مباهات مى‏كردند و زخم زبان مى‏زدندكه:حسین!از این آب،درندگان و پرندگان مى‏خورند ولى تو حق ندارى از آن بچشى!
    مساله‏«آب‏»،در ابعاد و صحنه‏هاى مختلف نهضت عاشورا مطرح است،از قبیل:فرات‏و نهر علقمه،مشك و عباس،كودكان و العطش،على اصغر و تیر حرمله،سقایى وعلمدارى،سنگابخانه، آب خنك و سلام بر حسین،غسل زیارت،لبهاى تشنه،بستن آب‏در كربلا،مراسم طشت گذارى،مهریه فاطمه،برداشتن كام با آب فرات،سیراب كردن‏سپاه حر و...كه در باره هر كدام مى‏توانید به عنوان خاص آن در این فرهنگ مراجعه كنید.
    تشنگى كودكان و شهادت حسین با لب تشنه از فرازهاى برجسته این حادثه است.وقتى امام سجاد«ع‏»نیز پیكر امام را دفن كرد،با انگشت روى قبر پدر نوشت:«هذا قبرالحسین بن على بن ابى طالب،الذى قتلوه عطشانا».
    از آب هم مضایقه كردند كوفیان
    خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
    بودند دیو و دد همه سیراب و مى‏مكید
    حاتم ز قحط آب،سلیمان كربلا[1]
    بسیار گریست تا كه بى تاب شد،آب
    خون ریخت ز دیدگان و خوناب شد،آب
    از شدت تشنه كامى‏ات،اى سقا
    آن روز ز شرم روى تو آب شد،آب[2]
    آب،شرمنده ایثار علمدار تو شد
    كه چرا تشنه از او اینهمه بى‏باك گذشت
    بود لب تشنه لبهاى تو صد رود فرات
    رود بى‏تاب،كنار تو عطشناك گذشت
    بر تو بستند اگر آب،سواران سراب
    دشت دریا شد و آب از سر افلاك گذشت[3]
    آب كم جو تشنگى آور به دست
    تا بجوشد آبت از بالا و پست

    آثار و نتایج نهضت عاشورا

    شهادت مظلومانه سید الشهدا و یارانش در كربلا،تاثیر بیدارگر و حركت آفرین داشت‏و خونى تازه در رگهاى جامعه اسلامى دواند و جو نامطلوب را شكست و امتدادهاى آن‏حماسه،در طول تاریخ،جاودانه ماند.حتى در همان سفر اسارت اهل بیت نیز تاثیرات‏سیاسى این حادثه در اندیشه‏هاى مردم آشكار شد.گروهى از اسرا را كه به شام مى‏بردند،چون به تكریت رسیدند، مسیحیان آنجا در كلیساها جمع شدند و به نشان اندوه بر كشته‏شدن حسین‏«ع‏»،ناقوس نواختند و نگذاشتند آن سربازان وارد آنجا شوند.به شهر«لینا»
    نیز رسیدند.مردم آنجا همگى گرد آمدند و بر حسین و دودمانش سلام و درود فرستادند وامویان را لعن كردند و سربازان را از آنجا بیرون كردند.چون خبر یافتند كه مردم‏«جهینه‏»
    هم جمع شدند تا با سربازان بجنگند وارد آن نشدند.به قلعه‏«كفر طاب‏»رفتند،به آنجا نیزراهشان ندادند.به حمس كه وارد شدند،مردم تظاهرات كردند و شعار دادند:«اكفرا بعدایمان و ضلالا بعد هدى؟»و با آنان درگیر شدند و تعدادى را كشتند.[4] برخى از تاثیرات‏حماسه عاشورا از این قرار است:
    1-قطع نفوذ دینى بنى امیه بر افكار مردم‏
    2-احساس گناه و شرمسارى در جامعه،بخاطر یارى نكردن حق و كوتاهى دراداى تكلیف‏
    3-فرو ریختن ترسها و رعبها از اقدام و قیام بر ضد ستم
    ‏4-رسوایى یزیدیان و حزب حاكم اموى‏
    5-بیدارى روح مبارزه در مردم
    ‏6-تقویت و رشد انگیزه‏هاى مبارزاتى انقلابیون
    ‏7-پدید آمدن مكتب جدید اخلاقى و انسانى(ارزشهاى نوین عاشورایى و حسینى)
    8-پدید آمدن انقلابهاى متعدد با الهام از حماسه كربلا
    9-الهام بخشى عاشورا به همه نهضتهاى رهایى بخش و حركتهاى انقلابى تاریخ‏
    10-تبدیل شدن‏«كربلا»به دانشگاه عشق و ایمان و جهاد و شهادت،براى نسلهاى‏انقلابى شیعه‏
    11-به وجود آمدن پایگاه نیرومند و عمیق و گسترده تبلیغى و سازندگى در طول‏تاریخ،بر محور شخصیت و شهادت سید الشهدا«ع‏»
    از نهضتهاى شیعى پس از عاشورا،مى‏توان‏«انقلاب توابین‏»،«انقلاب مدینه‏»،«قیام‏مختار»،«قیام زید»،و...حركتهاى دیگر را نام برد.براى توضیح بیشتر،به مدخل خاص‏هر یك از این نهضتها در همین مجموعه مراجعه شود.تاثیر حماسه عاشورا را درانقلابهاى بزرگى كه در طول تاریخ، بر ضد ستم انجام گرفته،چه در عراق و ایران و چه دركشورهاى دیگر،نباید از یاد برد.«فرهنگ شهادت‏»و انگیزه جهاد و جانبازى كه درانقلاب اسلامى ایران و هشت‏سال دفاع مقدس در جبهه‏ها جلوه‏گر بود،گوشه‏اى از این‏تاثیر پذیرى است.شعار«نهضت ما حسینیه،رهبر ما خمینیه‏»كه در مبارزات ملت مسلمان‏ایران بر ضد طاغوت طنین افكن بود و نیز شور حسینى جبهه‏هاى رزم ایران،گواه روشن‏تاثیر گذارى كربلا در قرنها پس از آن حماسه مقدس است.یكى از نویسندگان محقق،نتایج نهضت كربلا را عبارت مى‏داند از:
    1-پیروزى مساله اسلام و حفظ آن از نابودى‏
    2-هزیمت امویان از عرصه فكرى مسلمین‏
    3-شناخت اهل بیت بعنوان نمونه‏هاى پیشوایى امت‏
    4-تمركز شیعه از بعد اعتقادى بر محور امامت‏
    5-وحدت صفوف شیعه در جبهه مبارزه‏
    6-ایجاد حس اجتماعى در مردم‏
    7-شكوفایى موهبتهاى ادبى و پدید آمدن ادبیات عاشورایى
    8-منابر وعظ و ارشاد،به عنوان وسیله آگاهانیدن مردم‏
    9-تداوم انقلاب بصورت زمینه سازى نهضتهاى پس از عاشورا[5] حادثه كربلا،گشاینده جبهه اعتراض علیه حكومت امویان و سپس عباسیان شد،چه به‏صورت فردى كه روحهاى بزرگ را به عصیان و افشاگرى واداشت،و چه به شكل‏مبارزه‏هاى گروهى و قیامهاى عمومى در شهرى خاص یا منطقه‏اى وسیع.[6]
    خون او تفسیر این اسرار كرد
    ملت‏خوابیده را بیدار كرد[7]

    پی نوشت :

    1- محتشم كاشانى.
    2- سهرابى نژاد.
    3- نصر الله مردانى.
    4- عاشورا فى الادب العاملى المعاصر،ص 54 به نقل از منتخب طریحى و مقتل ابى مخنف.
    5- براى تفصیل آن ر.ك:«حیاة الامام الحسین‏»،باقر شریف القرشى،ج 3،ص 436،(معطیات الثورة).
    6- در این زمینه‏ها ر.ك:«الانتفاضات الشیعیه‏»،هاشم معروف الحسنى،«امامان و جنبشهاى مكتبى‏»،محمد تقى‏مدرسى.
    7- كلیات اقبال لاهورى،ص 75.

    منبع: فرهنگ عاشورا
    يکشنبه 29/11/1391 - 23:39
    مورد توجه ترین های هفته اخیر
    فعالترین ها در ماه گذشته
    (0)فعالان 24 ساعت گذشته