• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1655
تعداد نظرات : 157
زمان آخرین مطلب : 4075روز قبل
اهل بیت
نویسنده: ندا طباطبایی

اشاره :

تاریخ زندگى بشر حاکى از آن است که هر هنگام که جوامع را نابسامانى فرهنگى واجتماعى فراگرفته است پیامبران ومصلحان به دستور خداوند در جهت هدایت مردم و نجات واصلاح جامعه اهتمام ورزیده‌اند.
اسلام به عنوان کامل‌ترین دین الهى بر محمد(ص) نازل شد تا هم جامعه زمان وى اصلاح گردد وهم حاوى اصول دستورهایى باشد که براى آحاد بشر قابل اجرا درهر زمان پس از وى باشد و موجب هدایت و نجات جامعه گردد . در نوشته حاضر سعى بر آن است تا در یک بررسى تطبیقى از دیدگاه جامعه‌شناسی، تاریخى نشان دهیم که علت اساسى قیام امام حسین(ع) تداوم و تجدید اسلام پیامبر (ص) است وقیام امام خمینى (ره) نیز با الهام از قیام امام حسین(ع) و در جهت تحقق اهداف آن به وقوع پیوسته است .امام خمینی(ره ) خود نیز فرموده‌اند:” انقلاب‌اسلامى ایران پرتوى از عاشورا و انقلاب عظیم الهى آن است.” فرض اساسى ما در این پژوهش این است که هر دوى این قیام‌ها با عنایت از دستورهاى کلى اسلام درباره اصلاح و تغییر جامعه به وقوع پیوسته‌اند و این دستورها براى همه زمان‌ها قابل پیروى و تطبیق است. در این بررسى ما از روشى که توماس اسپریگن در کتاب “ فهم نظریه‌هاى سیاسى “ (1) پیشنهاد کرده است بهره برده‌ایم و بنابراین در بخش اول ازدیدگاه جامعه‌شناسى - تاریخى آسیب‌هاى جامعه اسلامى را در زمان هر یک از دو رهبر بزرگ الهى مورد بررسى قرار مى‌گیرد و در بخش دوم به راه‌هاى اصلاح و شیوه‌هایى که این دو رهبر براى درمان آسیب‌ها واصلاح جامعه پیشنهاد مى‌کنند اشاره شده است.

بخش اول

آسیب‌هاى جامعه اسلامى در زمان قیام امام حسین (ع) و امام خمینى (ره) هر مصلحى با توجه به تصورى که از وضع مطلوب جامعه دارد بر وضع موجود جامعه زمان خویش ایرادات و اشکالاتى وارد مى‌داند و به نواقص وامراض خاصى در آن جامعه اشاره مى‌کند واینک به اختصار به آسیب‌ها وایرادات عمده جامعه اسلامى در زمان قیام امام حسین(ع) و قیام امام خمینى (ره) اشاره مى‌شود. الگوى مطلوب جامعه در این نوشته جامعه اسلامى زمان پیغمبر (ص) در نظر گرفته شده است.

1- آسیب‌هاى اعتقادى ومذهبی

بررسى نحله‌هاى فکرى واندیشه‌هاى دینى نشان مى‌دهد که مهمترین علل انحطاط و سقوط جامعه اسلامى بعد از رحلت حضرت رسول(ص) برداشت نادرست از دین و فهم غلط معارف اسلامى بوده است . عواملى که به بروز کژاندیشى‌ها وگرایش‌هاى قبیله‌اى منتهى گردید موجباتى را فراهم آورد تا کسانى که به مصادر خلافت دست مى‌یافتنددین را وسیله توجیه حکومت واهداف فردى وقومى خویش قرار دهند و جامعه اسلامى را براى مدت طولانى ازمنادیان واقعى توحید واندیشه‌هاى اصیل مکتب اسلام به‌دور نگهدارند. تحقق چنین امرى وقتى میسر گردید که افرادى همچون علی(ع) ،سلمان فارسی،‌عمار یاسر و ابوذر غفارى کنار گذاشته شدند و افرادى همانند کعب الاحبار یهودى و ابوحریره ادعاى مسلمانى کردند ومفتى اعظم جامعه اسلامى گشتند و حکم بر تکفیر وتسفیق افرادى چون صحابه نستوه رسول‌الله (ص)، ابوذر غفارى دادند و باجعل احادیث و تفاسیر وارونه سعى کردند تا اذهان مردم را نسبت به حقیقت دین و سیره پیامبر(ص) مغشوش نمایند. علاوه بر علماى دربارى فرصت‌طلبان و زراندوزانى چون طلحه و زبیر براى حفظ منافع مادى واقتصادى خویش علی(ع) را متهم به کفر مى‌نمودندو مقدس مابانى چون خوارج نهروان با تاویل آیات خدا برعلی(ع)شمشیر مى‌کشیدند وهمه اینها نشانگر این است که درآن زمان قشر عظیمى از مردم مسلمان در درک حقیقت دین وفهم معارف اسلامى با مشکل روبروبوده‌اند و درچنین شرایطى بنى‌امیه حاکمیت در جامعه اسلامى را به دست مى‌گیرند و براى توجیه حکومت خود به ترویج نوعى اندیشه تقدیرى وجبرگرایانه مى‌پردازند .اندیشه‌اى که احساس هرگونه مسئولیت اجتماعى را از انسان سلب مى‌کرد و چون با استناد به نام خدا و اراده الهى صورت فریبنده‌اى داشت در ظاهر صحیح به نظر مى‌آمد و در آستانه قیام امام حسین (ع) که با القائات علماى دربارى واحادیث جعل پرورش یافته بودند به راحتى مى‌پذیرفتند که اگرعلی(ع) شکست خوردخدا نمى‌خواسته تااو بر مسندحکومت باقى بماند واگر حزب اموى زمام امور مسلمین را در دست دارد خدا چنین موهبتى به آنان عطا کرده است و بنابراین هرگونه اعتراض وانتقاد بر علیه وضع موجود و حکومت اموى انتقاد واعتراض برقدرت ومشیت الهى است. در این زمان دین در امورفردى وعبادى خلاصه مى‌گردد و بر صورت ظاهر جمعه وجماعات بیش ازهر چیز دیگر تاکید مى‌شود و بینش و روحیه مذهبى در میان اکثر قریب به اتفاق مردم به گونه‌اى مسموم و فلج شده است که نه تنها عاملى براى اصلاح وسازندگى جامعه به حساب نمى‌آید بلکه موجبات سکوت و تسلیم رانیز فراهم مى‌سازد و صبر وسکوت تخدیر کننده‌اى را برسرتاسر شبه جزیره عرب مستولى مى‌گرداند .چنین اعتقادى مطلوب امام حسین (ع) نیست وامام باقیام خودتاکید بر این امر که مى‌خواهند به اصلاح امت پیامبر (ص) واحیاى سیره محمد (ص) و علی(ع) بپردازند اولین اعتراض را بر اندیشه دینى رایج در جامعه زمان خود روا مى‌دارند.
قبل از قیام امام خمینى (ره) هم ملاحظه مى‌شود که جامعه در زمینه عقاید الهى و مذهبى دچار آسیب‌هاى جدى است.
برداشت‌هاى دینى رایج به گونه‌اى است که دین به هیچ یک از امور سیاسی، اجتماعى و فرهنگى جامعه کارى نداردوفقط امرى است که به برخى از عبادات واعمال فردى ختم مى‌گردد و چنین برداشتى از دین همواره مطلوب طبقات حاکم بر جامعه بوده است و به وسیله حکومت‌هاى باطل درمیان مردم رواج یافته است.
در آستانه قیام ایشان با توجه به وابستگى جامعه به جوامع بیگانه شرق وغرب مسئله جدایى دین ازامور سیاسى واجتماعى شدت یافت و باتوجه به خود باختگى والگو قرار گرفتن جوامع غربى براى حکومت و زمامداران امور چهره جدیدترى به خود گرفت .به نظر امام خمینى (ره) جامعه اسلامى از صدراسلام به این آسیب دچار بوده است واین مسئله در دوره اخیر به اوج خود رسیده است چنانچه مى‌فرماید:” این یک نقشه شیطانى بوده است که از زمان بنى‌امیه وبنى‌عباس طرح‌ریزى شده است و بعد از آن هم هر حکومتى که آمده است تائید این امر را کرده است و اخیرا هم که راه شرق وغرب به دولت‌هاى اسلامى باز شده این امر در اوج خودش قرار گرفت که اسلام یک مسئله شخصى بین بنده و خداست وسیاست از اسلام جداست و نباید مسلمان در سیاست دخالت کند ونباید روحانیون وارد سیاست بشوند.”(2)
رواج اندیشه جدایى دین از سیاست به دلیل اینکه هرگونه مسئولیت اعتقادى واجتماعى را از افرد سلب مى‌کرد باروحیه تسامح و راحت طلبى نیز سازگارى داشت وبسیارى از افراد براى حفظ منافع شخصى خود از هرگونه اندیشه‌اى که به تغییر وضع موجود منتهى گردد احتراز مى‌کردند و لذا نقشه‌هاى شیطانى حکومت از یکسو وتسامح و راحت طلبى از سوى دیگر موجب شد تا اعتقادات دینى نقش موثرى در اعمال اجتماعى - سیاسى مردم نداشته باشندواز قیام براى خدا در جامعه اسلامى غفلت گردد.
امام خمینی(ره) در این زمینه مى‌فرماید:
“خودخواهى وترک قیام براى خدا ما را به روزگار سیاه رساند وهمه جهانیان را برما چیره کرده وکشورهاى اسلامى را زیرنفوذ دیگران درآورد.”(3)

2-آسیب‌هاى سیاسى و اجتماعى جامعه اسلامی

بعد از رحلت پیامبر (ص) از نظر سیاسى و اجتماعى معیارها وضوابط اسلامى تحت‌الشعاع ارزش‌هاى قومى ونژادى قرار مى‌گیردو مهاجر بر انصار وقریش بر غیر قریش ترجیح داده مى‌شود و به لیاقت و شایستگى افراد در تصاحب مناصب سیاسى واجتماعى عنایتى نمى شود. امام حسین (ع)اینک وارث جامعه‌اى است که بعد از پیامبر بسیارى از ارزش‌هاى دوران جاهلیت درآن نضج گرفته است بنى‌امیه آن چنان بر جان ومال مردم مسلط شده است که خود را آقاوارباب و مردم را بنده ونوکر خود قلمداد مى‌کنند.عرب را برعجم ترجیح مى‌دهندوروحیه برابرى و برادرى را در جامعه زایل مى‌نمایند ،روشنفکران واهل بصیرت را ازبین مى‌برند . معاویه على رغم اینکه خلفاى قبل از او زندگى ساده‌اى داشته‌اند یک حکومت سلطنتى پر ازتجملات ایجاد کرده است و به پیروى از دوران جاهلیت که بعد از مرگ شیخ قبیله به حکم وراثت فرزندش جاى او را مى‌گرفت تصمیم مى‌گیرد تاحاکمیت اسلامى را براى خاندان بنى‌امیه موروثى گرداند و به خلاف سیره پیامبر(ص) وخلافى بعد از او پسرش یزید را که هیچ گونه لیاقت وشایستگى نداشت به جانشینى خود منصوب کندو به این ترتیب تخطى از معیارهاى سیاسى واجتماعى اسلامى و احیاى ارزش‌هاى جاهلى ونژادى بود که”زمامدارى از قریش به مداخله تیره اموى وزمامدارى اموى به سلطنت موروثى وسلطنت موروثى به استبداد مطلق کشیده شد.(4)
امام خمینى (ره) یکى از دیرپاترین آسیب‌هاى جامعه اسلامى را “ عدم تشکیل حکومت حق” مى‌داند و در زمانى قیام خود را آغاز مى‌کند که جامعه تحت سلطه یک حکومت فاسد شاهنشاهى قرارگرفته است که جز منافع فردى و خانوادگى خودهیچ معیار دیگرى را نمى‌شناسد وحتى براى ارضاى نفسانیات خود حاضر است سلطه بیگانگان رانیز بر سر مردم مسلمان گسترش دهد .مردم در این حکومت هیچ نقشى ندارند و حق وحقوق محرومان جامعه پایمال مى‌گردد وافراد روشنفکر و با بصیرت نیز موردهتک و آزار قرارمى‌گیرند وهیچ یک از ضوابط ومعیارهاى اسلامى بر امور سیاسى واجتماعى جامعه حاکم نیست و همه امور جامعه در خدمت نفسانیات طبقه حاکم قرار گرفته است. در نظر امام خمینى (ره) غلبه حکومت باطل یک آسیب اساسى استو از این‌رو درباره غلبه رضاخان مى‌فرماید:” قیام براى شخص است که یک نفر مازندرانى بى‌سواد را بر یک گروه چند میلیونى چیره مى‌کند که حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود کند.”(5)

3-آسیب‌هاى اقتصادى و غارت بیت‌المال

در جامعه اسلامى پیامبر با توجه به اصول و موازنه‌هایى که بر مالکیت ونظام اقتصادى حاکم شد ثروتمندان واشراف نمى‌توانستند به استثمار وتکاثر ثروت بپردازندوعدالت اجتماعى و اقتصادى از عمده‌ترین اصول جامعه اسلامى به شمار مى‌آمد.
اما اینک امام حسین(ع) پس از پنجاه سال که از رحلت پیامبر مى‌گذرد با یک جامعه کاملا نا برابر مواجه است که درآن از یکسو قریش و وابستگان خلافت بویژه بنى‌امیه به ثروت‌هاى کلان دست یافته‌اند واز سوى دیگر اکثرآحاد مردم جامعه در فقر ومحرومیت به سر مى‌برند. جنگ‌هایى که بین سپاه اسلام و دو امپراتور بزرگ ایران وروم چند سال بعد از رحلت پیامبر به وقوع پیوست غنایم واموال فراوانى را نصیب حکومت اسلامى ساخت واما این غنایم با رعایت رتبه‌ها وامتیازاتى خاص نظیر سبقت در اسلام بین مسلمانان تقسیم شد وزمین‌ها نیز به تملک سربازان فاتح درآمد. اکثر این گروه که به ثروت‌هاى کلان دست مى‌یافتند از قبیله قریش بودند که از دوران جاهلیت به بازرگانى وتجارت آگاهى داشتند وهمین که در نظام اسلامى اموال وثروت بیشترى نصیب آنان گردید شیوه زندگى پیشین خود را از سر گرفتندوروحیه مال‌اندوزى و جمع ثروت در آنها زنده شد به این ترتیب نوعى از اشرافیت معنوی( نظیر سبقت در اسلام) معیارى شد براى کسب ثروت ومال بیشتر وایجاد اشرافیت مادى و پس از آن طبقه جدیدى از ثروتمندان واشراف با رنگ ولعاب اسلامى در جامعه به وجود آمده وبه دنبال آن اصل عدالت اجتماعى وموازنه‌هاى اقتصادى اسلام در معرض تهدید ونابودى قرار گرفت. (6) قریش و بویژه بنى‌امیه هنگامى که توانستند نفوذ و قدرت بیشترى در دستگاه خلافت اسلامى به دست آورند تحت عنوان “ حبه” و “ جایزه” به چپاول وغارت بیت‌المال پرداختند. افرادى همانند طلحه دویست هزار درهم وزبیر ششصد هزار درهم ازدستگاه خلافت اسلامى دریافت نمودند. اینک طبقه‌اى مقتدر وثروتمند در جامعه اسلامى به وجود آمده بود بین امویان و وابستگان آنها که داراى ثروت‌هاى فراوان بودند از یکسو و اکثر مردم که در فقر و محرومیت به سر مى‌بردند از سوى دیگر شکافى عظیم پیدا گشت وبا این سیطره مالى وسیاسى بودکه حزب اموى به تطمیع و خرید افرادى ذى نفوذ پرداخت ومعاویه بنای” کاخ سبز” را در منطقه شام ایجاد کرد وبه قدرت خود تحکیم بخشید .
تصاحب وغارت بیت‌المال از مهمترین عواملى بود که حزب اموى در جهت اغفال مردم و تهیه و تجهیز “سپاه شام” از آن استفاده کرد .ایجاد نظام طبقاتى ،تبعیض ونابرابرى‌هاى اجتماعى سبب شد تا نظام عقیدتى و اخلاقى جامعه نیز متحول شود و پذیرش معیارها واصول اقتصادى مکتب اسلام براى مردم میسر نگردد . ثروتمندان که وضع فعلى جامعه را از نظر مادى به نفع خویش مى‌دیدند اولین گروهى بودند که درمقابل حکومت على به مخالفت و آشوب دست زدند و چون دیدند که عدالت وایجاد نظام اقتصادى اسلام بیش از هر چیز دیگر منافع آنها راتهدید مى‌کند وبه اردوگاه بنى‌امیه پیوستند و مقدمات شکست خلافت امام را فراهم ساختند . معاویه همانند پادشاهان ایران وروم با تشریفات و تجملات بر مردم حکومت مى‌کرد وبا سوءاستفاده از بیت‌المال براى استمرار سلطنت اموى و جانشینى یزید ورشوه‌هاى کلانى مى‌پرداختن و گروه‌هاى زیادى از مردم کوفه را با پول و ثروت فریب مى‌داد و به تطمیع آنان پرداخت. از جمله وقتی” مغیره بن شعبه” از طرف معاویه ماموریت یافت تا مردم کوفه را به بیعت با یزید وادار کند مال فراوانى به هواداران حزب اموى دراین شهر بخشید وگروهى از مردم کوفه را به سرکردگى پسر خود نزدمعاویه فرستاد تا با اعلام طرفدارى از ولایت عهدى یزید وراثت سلطنتى امویان را مشروعیتى مردمى بخشند ،چون این گروه به دربار حکومت رسیدند معاویه از پسر مغیره پرسید: پدرت دین این مردم را به چند خریده است ؟ وى جواب داد : هریک را به سى‌هزار درهم .(7)در نتیجه این حقیقت روشن مى‌شود که اگر چه عوامل متعدد در سقوط ارزش‌ها ومعیارهاى اسلامى درجامعه نقش داشته‌اند اما هیچ یک از آنها به اندازه رواج روحیه دنیاطلبى و رغبت به مال‌اندوزى موثر نبوده است به گونه‌اى که امام حسین(ع) در آستانه قیام مقدس خویش ماهیت این مردم را چنین بیان مى‌کند:“ الناس عبیدالدنیا و الدین لعق السنهم یحوطونه مادرت به معائشهم فاذا محصوا بالبلاء اقل الدیانون “(مردم بنده دنیا هستند دین را تا آنجا مى‌خواهند که باآن زندگى خود را سروسامان دهندو چون آزمایش شوند دینداران واقعى بسیار کم خواهندبود.)
یکى از آسیب‌هاى مهم جامعه در آستانه قیام امام خمینى (ره) فاصله طبقاتى وبهره‌کشى سرمایه‌داران وطبقه ثروتمند جامعه ازطبقات محروم و مستضعف مى‌باشد. ایجاد هسته‌هاى سرمایه‌دارى در ایران به وسیله نظام شاهنشاهى سبب شد تا وابستگان به دربار و ایادى دست نشانده شرکت‌هاى چند ملیتى با استفاده از پول نفت وفروش منابع طبیعى کشور به ثروت‌هاى کلان دسترسى پیداکنند و به این وسیله به چپاول ثروت‌ها و استثمار اقشار ضعیف جامعه بپردازند در مقابل این عده محدود اکثر آحاد مردم در شهرها وروستاها در فقر و مسکنت به سر مى‌بردند وهر روز به تعداد زاغه‌ها و بیغوله‌هاى اطراف شهرهاى بزرگ افزوده مى‌گشت.
امام خمینى (ره) با اشاره به تحلیل نظام اقتصادى از سوى دولت‌هاى بیگانه مى‌فرماید:
“ استعمارگران به دست عمال سیاسى خود که بر مردم مسلط شده‌اند نکات اقتصادى ظالمانه‌اى را تحمیل کرده‌اند و براثر آن مردم به دو دسته تقسیم شده‌اند.ظالم ومظلوم . در یک طرف صدها میلیون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است و در طرف دیگر اقلیت‌هایى از افراد ثروتمند وصاحب قدرت سیاسى که عیاش وهرزه گرند . مردم گرسنه و محروم کوشش مى‌کنند که خود را از ظلم حکام غارتگر نجات دهند تا زندگى بهترى پیدا کنند واین کوشش ادامه دارد،لکن اقلیت‌هاى حاکم و دستگاه‌هاى حکومتى جابرمانع آنهاست. ما وظیفه داریم مردم مظلوم ومحروم را نجات دهیم . پیشتیبان مظلومین و دشمن ظالم باشیم .” (8) و تاریخ انقلاب‌اسلامى به خوبى نشان مى‌دهد که محرومین ومستضعفین که از این آسیب ویرانگر (تسلط و بهره‌کشى اغنیا از فقرا) به شدت رنج مى‌بردند اولین اقشارى بودند که به نداى امام خمینى (ره) لبیک گفتند و به کمک نهضت اسلامى شتافتند .

4- آسیب‌هاى فرهنگى واخلاقی

درزمان حیات پیامبر (ص) خصلت‌هاى پست فرهنگ بدوى وقبیله‌اى از جامعه محو شد وکینه‌توزى به برادرى مبدل گشت. بى‌بندوبارى‌هاى اخلاقى از بین رفت و زنان که موجوداتى پست به شمار مى‌آمدند در جامعه مسلمین از مرتبه والایى برخوردار شدند و شخص پیامبر به دختر خویش مباهات مى‌کرد. اسلام به جامعه بشرى و بویژه اعراب که در غرقاب فساد و تباهى به سر مى‌بردند شخصیت وهویت انسانى داد و با ارزش‌هاى متعالى از عرب عصر جاهلیت جامعه‌اى ساخت که ایمان به خدا،‌ عدالت اجتماعى وبرابرى و آزادى انسان از سلطه دیگران مهمترین ویژگى‌هاى آن به شمار مى‌آمد. با گسترش همین معیارها بود که دین الهى توانست در درون انسان‌ها وهمچنین در محیط اجتماعى آنان تحول ایجاد کند و از یک طرف قبایل پراکنده عرب را متحد سازد و با ایجاد یک حکومت مرکزى در مقابل دو امپراتور روم وایران بایستد واز طرف دیگر جذبه و کشش درونى وفطرى انسان‌ها را برانگیزد واز مناطق دور و نزدیک انسان‌ها را گروه گروه به سوى اسلام حقیقى فراخواند.
اما بعد از رحلت رسول اکرم با بروز فرهنگ بدوى و هواهاى نفسانى مجددا روحیه برترى جویى ومال‌اندوزى و راحت طلبى بر جامعه اسلامى مستولى شد وهنگامى که بنى‌امیه بر شبه جزیره عرب حاکمیت یافتند به تدریج ارزش‌ها واصول اخلاقى اسلام از جامعه حذف مى‌شد وقیام امام حسین(ع) وقتى آغاز مى‌شد که امویان آشکارا وبدون هیچ ملاحظه‌اى به هتک حرمت‌هاى الهى مى‌پرداختند وروحیات واخلاق اعراب دوران جاهلیت را احیا مى‌کردند و روحیه تملق و ذلت را در بین مردم گسترش مى‌دادند. معاویه براى اینکه بتواند از فردى همانند زیادبن ابیه در حاکمیت خود استفاده کند مجلسى برپا مى‌کند و در انظار مسلمین او را برادر نسبى خود مى‌خواند و یزید در حضور مردم به میگسارى مى‌پردازد و فسق و فجور رادر بین مردم رواج مى‌دهد و در هنگامى که در کربلا فرزندان رسول خدا را به شهادت مى‌رساند وخاندان نبوت را به اسارت مى‌کشاند وکینه توزى بدوى وقبیله‌اى خود را در نعره‌اى جاهلانه نمایان مى‌سازد که اى کاش آنان که از قبیله من ( بنى‌امیه ) در جنگ با محمد به قتل رسیده‌اند مى‌بودند و آگاه مى‌شدند که چگونه انتقام آنها را از بنى‌هاشم گرفتم .شرایط اخلاقى وفرهنگى جامعه درآستانه قیام امام خمینی(ره) نیز به گونه‌اى بود که هیچ تناسب با ضوابط و اصول اخلاقى اسلام نداشت . حکومت فاسد و وابسته شاهنشاهى با توجه به نوعى ازخودباختگى فرهنگى وفرنگى مابى که دچار آن شده بود در تخریب ارزش‌هاى اخلاقى و فرهنگى جامعه از هیچ گونه تلاشى مضایقه نمى‌کرد و جامعه را لهو ولعب و هرزگى‌ها فرا گرفته بود.(9)جوانان مسلمان از اخلاق اسلامى تهى مى‌گشتند و به مراکز فساد کشانده مى‌شدند زن به گونه‌اى جدید ملعبه‌اى بود براى بازیگران صحنه‌هاى تجارت واشاعه فساد در جامعه. روحیه ذلت وسلطه‌پذیرى و بى‌تفاوتى در جوانان تقویت مى شدو به انحاء مختلف زمینه‌هایى فراهم مى‌شد تا نیروى انسانى از بین برود و جوان‌هاى ما تلف شوند. امام خمینى (ره) این را یک آسیب اساسى مى‌داند و مى‌فرماید:” اینها نیروهاى انسانى ما را خراب کردند نگذاشتند رشد کنند، خرابى‌هاى مادى جبرانش آسان‌تر از خرابى‌هاى معنوى است، اینها نیروهاى انسانى را از بین بردند.”(10)

پى‌نوشت:

-1اسپریگن ، توماس “فهم نظریات سیاسى “ ترجمه فرهنگ رجایى ، انتشارات آگاه،چاپ اول 1365
-2 اورعى ، غلامرضا ،اندیشه امام خمینى (ره) درباره تغییر جامعه، موسسه انتشاراتى سوره ،تهران، 1373، به نقل از صحیفه نور ،‌جلد شانزدهم ، صفحه 232
-3 امام خمینى (ره) ، صحیفه نور، وزارت فرهنگ وارشاد اسلامى ، چاپ اول ، جلد اول، ص165
-4 شهیدی، سید جعفر ، قیام حسینی(ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، تهران ، چاپ دوازدهم ،1367
-5 امام خمینى (ره) ، صحیفه نور، جلد اول ، ص 3-4
-6 شهیدی، سید جعفر ،همان ،‌ص 46 -52 و ص85
-7 پیشین
-8 امام خمینى (ره) ،‌ولایت فقیه ، انتشارات امیرکبیر تهران ، 1360 (افست نسخه نجف ) ص 43و42
-9 شهیدی، سید جعفر،‌همان ص 33-46
-10 امام خمینى (ره) ، صحیفه نور ، جلد هفتم ،‌ص 23

شنبه 5/12/1391 - 12:3
شعر و قطعات ادبی

1- سیاهپوشى :

از نظر فقهى پوشیدن لباس سیاه مکروه است ولى در عزادارى امام حسین (علیه السلام ) وائمه معصومین (علیهم السلام ) استثناء شده است، زیرا این کار نشانه حزن و اندوه و نمودار شعائر و حماسه ها است .

2- تسلیت گویى :

اصل تسلیت گفتن در شرایط مصیبت و اندوهى که بر کسى وارد شده در اسلام مستحب است.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم: ) هرکس مصیبت دیده اى را تسلیت گوید ، پاداشى همانند او دارد.
(سفینه‌البحار، ج2، ص188 )
* این سنت در بین شیعیان رایج است و با جمله « اعظم الله اجورکم » همدیگر را تسلیت مى دهند.
* امام باقر (علیه السلام : ) وقتى شیعیان به هم مى رسند در مصیبت ابا عبدالله (علیه السلام )این جمله را تکرار نمایند : « اعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسین (علیه السلام ) و جعلنا و ایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه الامام المهدى من ال محمد علیهم السلام.» خداوند اجر ما را به سوگوارى و عزادارى بر امام حسین (علیه السلام ) بیفزاید و ما و شما را از خونخواهان او همراه با ولى خود امام مهدى از آل محمد (علیهم السلام ) قرار بدهد .
(مستدرک الوسایل،ج2،ص216)

3- تعطیلى کار در روز عاشورا :

امام صادق (علیه السلام : ) کسى که روز عاشورا را تعطیل کند ، یعنى عقب کسب و کارش نرود و به کورى چشم بنى امیه که روز عاشورا را متبرک مى دانستند، اگر کسى براى معیشت روزانه اش هم فعالیتى نکند، خداوند حوائج دنیا و آخرتش را بر آورد و کسى که روز عاشورا روز حزن و اندوه او باشد، در عوض فرداى قیامت که براى همه روز هول و ترس است براى او روز شادى خواهد بود.
(امالى شیخ صدوق ، ص129)

4- زیارت و زیارت خوانى :

علقمه بن حضرمى از امام باقر (علیه السلام ) در خواست نمود که مرا دعایى تعلیم بفرما که از راه نزدیک یا دور و از خانه ام در این روز (روز عاشورا ) بخوانم .
امام فرمودند : اى علقمه ! هرگاه خواستى (دعا بخوانى ) دو رکعت نماز بخوان بعد از آن این زیارت (عاشورا ) را بخوان .
پس اگر تو این زیارت را بخوانى ، دعا کرده اى به آنچه که ، ملائکه براى زائر حسین (علیه السلام ) دعا مى کنند و خداوند صد هزار هزار درجه براى تو بنویسد و مثل کسى هستى که با حسین (علیه السلام ) شهید شده باشد تا مشارکت کنى ایشان را در درجات ایشان و شناخته نشوى مگر در جمله شهیدانى که شهید شده اند با آن حضرت و نوشته شود براى تو ثواب زیارت هر پیغمبرى و رسولى و ثواب زیارت هر که زیارت کرده حسین (علیه السلام ) را از روزى که شهید شده است .
(مصباح المتهجد ، ص714)
[اگر مى توانید زیارت عاشوراى معروفه را با صد لعن و صد سلام بخوانید و اگر وقت ندارید براى صد لعن و صد سلام ، زیارت عاشوراى غیر معروفه را که در اجر و ثواب با زیارت معروفه یکسان است ، هر روز بخوانید. (هر دو زیارت در مفاتیح الجنان هست.])

5 – تباکى و گریستن :

در حدیث قدسى آمده که خداوند به حضرت موسى (علیه السلام) فرموند : اى موسى ! هر یک از بندگانم در زمان شهادت فرزند مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم( )روز عاشورا) گریه کند یا حالت گریه به خود بگیرد و بر مصیبت سبط پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) تعزیت گوید همواره در بهشت خواهد بود.
(مستدرک سفینه البحار، ج7، ص235)

6- برگزارى مجالس عزادارى :

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید : مجلس گرفتن شما را من دوست مى دارم . در مجالس خود « امر ما را » زنده بدارید . خداوند رحمت کند کسى که امر ما را زنده بدارد.
(وسایل الشیعه، ج10، ص235)

7 – نماز جماعت ظهر عاشورا :

سید الشهداء و یاران با وفاى او همه کشته راه نماز شدند.از این رو در زیار ت مطلقه امام حسین خطاب به امام مى گوییم : اشهد انک قد اقمت الصلاه و اتیت الزکاه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر .
( 1 تا 7 – سوگنامه عاشورا ، ص 67 -80)

8 –کاهش التذاذ از مواهب زندگی

باید مقدارى از لذایذ زندگى را که از خوردن و نوشیدن و حتى خوابیدن و گفتن بدست مى‌آید ترک نموده ( مگر آنکه لازم باشد ) و دیدار با برادران دینى را ترک کرده و آن روز را روز گریه و اندوه خود قرار دهدو مانند کسى باشند که پدر یا فرزند خود را از دست داده است. ‌
• امام صادق (علیه السلام: ) در روز (عاشورا) از کارهاى لذتبخش دورى شود و آداب و سنن سوگوارى بر پا گردد و تا زوال خورشید از خوردن و آشامیدن خوددارى شود و بعد از آن همان غذایى خورده شود که سوگوارن ‌مى خورند.
(میزان الحکمه ، ج8 ، ص3783)
[ یکى از علما مى فرمودند : از روز 7 محرم که آب را بر امام حسین (علیه السلام) بستند تا روز عاشورا سعى کنید آب نیاشامید، نوشیدنى هاى دیگر بیاشامید ولى به احترام آقا و اهل بیتش آب نیاشامید. ]

9- رعایت اخلاص:

عزادارى را به‌خاطر رسم و عادت انجام نداده و سعى کنیم این کارها را با نیتى خالص و براى رضاى خدا انجام داده و در خلوص خود نیز صادق باشیم. زیرا کار کوچکى که با نیت خالصانه و صادقانه همراه باشد بهتر از کارهاى زیادى است که خلوص و صداقت در آن نباشد ، حتى اگر چندین هزار برابر باشد. و این مطلب به‌خوبى از عبادتهاى حضرت آدم علیه السلام و شیطان فهمیده مى‌شود ، زیرا عبادتهاى چندین هزار ساله شیطان او را از جاودانگى در آتش نجات نداد ولى یک توبه حضرت آدم علیه السلام باعث بخشش خطا و برگزیدن او شد.
در هنگام انجام اعمال نیز باید مواظب باشد که ریاء و دوستى ستایش مردم در نیت او وارد نشود.

10- زیارت تسلیت

در آخر روز عاشورا زیارت تسلیت را بخواند، و روز عاشورا را با توسلى ...اصلاح حال و پذیرش عزادارى را [ از خداوند] خواسته و از کوتاهى خود معذرت بخواهد. (8 تا10 – ترجمه المراقبات ، ص53 – 47 )
منبع: روزنامه رسالت
شنبه 5/12/1391 - 12:2
اهل بیت
نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
نقل شده : عبدالرحمن سلمی ، سوره حمد به فرزند امام حسین (علیه السلام) آموخت ، وقتی كه آن فرزند سوره حمد را نزد امام حسین (علیه السلام) به خوبی خواند. امام (علیه السلام) هزار دینار و هزار حله به معلم او جایزه و انعام داد، و دهان او را پر از در كرد. بعضی از این موضوع تعجب كردند، امام (علیه السلام) دو شعر زیر را خواند:
اذا تجاءت الدنیا علیك فجدبها
علی الناس طرا قبل ان تتقلب
فلا الجود یفنیها اذا هی اقبلت
ولا البخل یبقیها اذا ما تولیت
یعنی : وقتی كه دنیا به تو نیكی و سخاوت كرد، تو نیز به وسیله آن به همه مردم نیكی و سخاوت كن ، قبل از آنكه این موفقیت از دستت برود. و بدان كه وجود و بخشش موجب تهیدستی نمی شود. اگر دنیا به انسان روی آورد، و همینطور بخل موجب بقای (ثروت) دنیا نمی شود، اگر دنیا از انسان روی گرداند . به این ترتیب از امام حسین (علیه السلام) درس فضائل اخلاقی و ارزشهای انسانی می آموزیم ، و در می یابیم كه امام (علیه السلام) چقدر به تعلیم و تعلم ارزش می داد، كه آنهمه به معلم احترام كرد و جایزه داد.
منبع: داستان صاحبدلان
شنبه 5/12/1391 - 11:58
اهل بیت
نویسنده: حافظ فرزانه
مؤلّف:
لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن مسلم ازدی عامری (م 157 ه‍. .ق).
زندگینامه:
ابو مخنف، از نخستین و بزرگ ترین مورخان شیعه بوده است. پدر او از اصحاب حضرت علی ـ علیه السّلام ـ بوده كه در واقعه جمل به شهادت رسید. ابو مخنف با اینكه شیعه بوده، ولی اهل سنت مانند طبری و ابن اثیر به تاریخ او اعتماد كرده و آن را نقل نموده اند. مؤلف از حضرت امام صادق ـ علیه السّلام ـ روایات زیادی نقل كرده و به «مورّخ»، «نسّابه» و رجالی مشهور و شیخ اصحاب اخبار در كوفه بوده است. او به جهت علم تاریخ و كتاب هایش امتیاز ویژه ای در كوفه نسبت به سایر شیعه ها داشت و اخباری مشهور سده دوّم هجری بوده است.
كتاب های او در دست نیست ولی در میان كتب مورخان صاحب نام به آن ها اشاره شده است. او درباره اشخاص و وقایع مهمی كه در دورة خود و قبل از او اتفاق افتاده، حدیث یا مقتل نوشته است.
تألیفات:
كتاب مولد امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ ، مقتل امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ ، مقتل حجر بن عدی، متقل حسن بن علی ـ علیه السّلام ـ ، مقتل عثمان، وفاة معاویه، فتوح خراسان، فتوح الشام، فتوح العراق، المغازی كتاب المعمرین، اخبار مصعب، كتاب الجمل، كتاب حدیث الأزارقه، كتاب المشوری، اخبار الحجاج بن یوسف، اخبار دیر الجماجم، اخبار المختار، اخبار زیاد بن أبید.[1]
معرفی اجمالی كتاب:
ارزش تاریخی مقتل ابو مخنف از این جهت است كه خود او حوادث را از نزدیك دیده و یا از زبان مشاهده كننده به طور مستقیم نقل می كند به كتاب مقتل ابو مخنف در آثار ابن ندیم، نجاشی اشاره شده و طبری در تاریخ و شیخ مفید در ارشاد خود مطالب و منقولات او را آورده و اخیراً در كتاب جداگانه ای منقولات او جمع آوری و تحقیق شده است. این مقتل شامل روایات مفصّلی دربارة واقعه كربلا از بررسی زمینه های آن تا خروج امام حسین ـ علیه السّلام ـ از مدینه شروع و به فعالیّت شیعیان در كوفه و مقابله عبید الله بن زیاد، جنگ سپاه شام با امام، قیام كوفیان و قیام مختار را ذكر كرده و به تمامی زوایای واقعه كربلا اشاره كرده است. در چاپ اخیر فهرستی از شیوخ و راویان ابو مخنف با بعضی توضیحات عرضه شده است.
علامه مجلسی نام مقتل ابو مخنف را در جلد 10 بحار آورده و به آن اشاره كرده است. مقتل ابو مخنف از نخستین و مهم ترین مقتل های موجود بوده و از منابع دست اوّل و مورد اعتماد در این زمینه می باشد و مقتل نویسان متأخر از آن بهره برده اند. اما مقتل ابی مخنف موجود، غیر از کتاب لوط بن یحیی است و در آن مطالب سست و بی پایه فراوان آمده و لذا بر آن اعتماد نشاید. محدث قمی می نویسد: ولکن الاسف انه فقد و لا لوجد منه نسخه و اما المقتل الذی بایدینا و ینسب الیه فلیس له[2].
وضعیت نشر:
این كتاب در یك جلد به زبان عربی در سال 1398 ‍ ه‍ .ق به همّت حسین غفّاری استخراج، تحقیق و از طرف انتشارات علمیه قم به چاپ رسیده است.

پی نوشت:

[1] . اعیان الشیعه، ج 1، ص 155؛ الذریعه، ج 1، ص 312.
[2] . الکنی و الالقاب، ج1، ص155.

منبع: مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه
جمعه 4/12/1391 - 23:19
اهل بیت
نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
معاویه برای فرماندار خود در مدینه یعنی مروان نامه نوشت كه از ام كلثوم دختر عبدالله بن جعفر (علیه السلام) برای پسرم یزید خوستگاری كن . مروان نزد عبدالله رفت و جریان را گفت ، عبدالله در پاسخ گفت : اختیار این دختر با دائیش مولای ما حسین (علیه السلام) است . بعد عبدالله جریان را به عرض امام حسین(علیه السلام) رساند، امام فرمود: از درگاه خداوند خشنودی خدا را خواستارم . تا اینكه مردم در مسجد، اجتماع نمودند، مروان همراه عده ای از بزرگان قوم خود به حضور حسین (علیه السلام) آمد و جریان دستور معاویه را به عرض ‍ رساند و اضافه كرد، مهریه اش به حكم پدرش معاویه هر چه باشد می پردازیم و قرضهای پدرش را ادا می كنیم و به اضافه اینكه این وصلت باعث صلح بین دو طایفه بنی هاشم و بنی امیه می شود. امام حسین (علیه السلام): پس از حمد ثنای الهی فرمود: ای مروان ! آنچه گفتی شنیدم ، اما در مورد، مهریه سوگند به خدا ما از سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله) تجاوز نمی كنیم كه دوازده وقیه معادل 480 درهم بود. اما در مورد ادای قرض پدرش ، دختران ما هر جا باشند قرضهای دنیوی ما را ادا می كنند. اما صلح و آشتی بین ما و طایفه شما، این را بدان كه ما برای رضای خدا و در راه خدا با شما دشمنی داریم ، بنابراین برای دنیا با شما سازش نمی كنیم ، سوگند به جانم ، خویشاوند نسبی (بخاطر خدا) بهم زده شد تا چه رسد به خویشاوندی سببی (یعنی خویشی از ناحیه داماد). مروان و همراهانش مایوس شده برخاستند و رفتند.
منبع:داستان صاحبدلان
جمعه 4/12/1391 - 23:18
اهل بیت
نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
سال 58 (یا 59) هجرت بود، معاویه بر سراسر نقاط اسلامی حكومت می كرد ، و برای برقراری سلطنتش به بزرگترین ظلمها و كشتار شیعیان دست زد، و جلادانش دهها هزار از شیعیان و حامیان علی (ع) را كشتند، حتی از مردم برای ولایت عهدی پسرش یزید، بیعت گرفت ، و بسیاری را برای این موضوع ، كشت و تهدید به خطر كرد. سرور آزادگان امام حسین (ع) هر گز قبول اطاعت از معاویه نكرد و در هر فرصتی مردم را بر ضد دستگاه طاغوتی او می شورانید، امام حسین (ع) حتی در مراسم حج ، مردم را جمع كرد و سخنرانی نمود و معاویه را طاغوت زمان خواند و مساءله رهبری صحیح را مطرح كرد كه متن تاریخی این جریان از این قرار است : دو سال (و بنقلی یكسال) قبل از مرگ معاویه ، امام حسین (ع) در مراسم حج شركت نمود، افرادی مثل عبدالله بن عباس و عبد الله بن جعفر همراه آن حضرت بودند، امام حسین (ع) اعلام كرد تا همه بنی هاشم از مرد و زن و همه هواخواهان و شیعیان و انصار و مهاجر، در سرزمین منی اجتماع كنند، حدود دویست نفر از اصحاب پیامبر(ص) و هفتصد نفر از تابعین در سراپرده امام حسین (ع) به گرد هم آمدند، او نگفت حج مخصوص عبادت است ، بلكه عبادت و سیاست اسلامی را بهم آمیخت . و از مراسم حج و اجتماع مردم ، كمال استفاده سیاسی را نمود. امام حسین (ع) برخاست و پس از حمد و ثنا چنین فرمود:
اما بعد: این طاغوت (معاویه) را دیدید و دانستید كه با ما و شیعیان ما چه كرد؟ و همگان رفتار ظالمانه او را با ما و پیروان ما مشاهده نمودید و یا اخبار آن به شما رسید، من امروز می خواهم پرسشهائی از شما كنم كه اگر راست می گویم ، مرا تصدیق كنید، اگر دروغ می گویم ، مرا تكذیب كنید، اینك گفتار مرا بشنوید، و آن را بنویسید كه وقتی به شهرها و بلاد خود باز گشتید و یا با افراد مورد اطمینان ملاقات نمودید، سخن ما را برای آنها نقل كنید، زیرا ترس آن است كه حق ، كهنه و نابود و مغلوب گردد، ولی خداوند نور خود را تكمیل خواهد كرد، هر چند كافران آن را نپسندند. سپس امام حسین(ع) به ذكر بسیاری از آیات قرآن ، و گفتار پیامبر(ص) كه در شاءن و مقام ائمه اهل بیت (علیهم السلام) بود، برای حاضران برشمرد و تفسیر كرد، و در هر فرازی كه بیان می كرد، حاضران با گفتن اللهم نعم (خدا را شاهد می گیریم كه سخن تو درست است) گفتار آن حضرت را تصدیق می نمودند، اصحاب می گفتند:ما دیدیم و شنیدیم ، تابعین می گفتند: افراد مورد اطمینان و امین از صحابه رسول خدا(ص) برای ما نقل كردند. تا اینكه امام حسین (ع) فرمود: انشد كم الله اتعلمون انّ رسول الله نصبه یوم غذیر خم فنادی له بالولایة و قال : لیبلغ الشّاهد الغائب ؟ :شما را به خدا سوگند می دهم ، آیا می دانید كه رسول خدا(ص)، علی (ع) را در روز غدیر خم نصب كرد، و رهبری او را اعلام نمود، و سپس فرمود: حاضران به غائبان برسانند؟ حاضران همه گفتند:آری چنین است .
به این ترتیب امام حسین (ع) در مراسم حج ، به مسائل سیاسی در رابطه با حاكم بر حق پرداخت ، و در حضور اصحاب و تابعین ، معاویه را طاغوت و متجاوز خواند، و اعلام عمومی كرد تا حاضران مطالب را به غائبان برسانند.
منبع:داستان دوستان
جمعه 4/12/1391 - 23:18
اهل بیت
نویسنده:غلام‌رضا گلی‌زواره

تحلیلی از عاشورا و نقش آن در حركت‌های خودجوش مردمی

حماسه پرشكوه عاشورا، تداعی بخش نهضت خونین امام حسین(ع) و یارانش بر ضد استبداد، فساد و تباهی است؛ قیامی كه ماهیت و محتوایی مقدس و معنوی دارد و تبلور ستیز همه جانبه و گسترده تمامی حق‌طلبان تاریخ علیه جفا پیشگان و قدرت‌های طاغوتی است. این قیام، چراغی فروزان فراروی همه آزادی‌خواهان جهان و انسان‌های بی‌شماری است كه در صدد ترتیب دادن قیام‌هایی برای محو جهالت‌ها، تبعیض‌ها و زورگویی‌ها بوده‌اند؛ البته باید این واقعیت را در نظر داشت كه قیام عاشورا، سنت عملی و مسلّم امام معصوم به شمار می‌آید و ائمه هدی بر لزوم بزرگ‌داشت آن تأكید كرده‌اند؛ بنابراین هم خود نهضت و هم تعظیم شعائرش ریشه‌دار و با اصالت است؛ به همین دلیل بر پایی مراسم سوگواری برای حماسه آفرینان عاشورا، یك مكتب همگانی و كلاسی تربیتی است.
شرق‌شناس فرانسوی، دكتر رینو می‌گوید: شیعیان، با برپاداشتن مراسم محرم، به صورتی داوطلبانه و عاشقانه توانسته‌اند مكتب خویش را به جهان معرفی كنند و نیز افرادی حق‌جو را از نقاط گوناگون جهان، با خویش همراه سازند، زیرا هركس با هر گرایشی به لحاظ سرشت درونی، حامی مظلوم است.

هراس ستمگران از برپایی مجالس محرم

عاشورا هم‌چون خورشیدی فروزان، بر اثر مرور زمان، درخشندگی افزون‌تری می‌یابد، كاروان اسیران نینوا كه طلایه‌داران تأثیرگستری عاشورا بودند، به هرجا رفتند، بذرهای قیام كربلا را افشاندند؛ تا جایی كه دربار جنایتكار شام از آن در وحشت افتاد. از آن هنگام هر وقت كه مردمانی عاشق و شجاع، خواسته‌اند از عاشورا الهام بگیرند و آتش در خرمن ستمگران افكنند، دشمنان را به رغم قدرت و توانایی‌هایی فراوان، به سوی زوال سوق داده‌اند.
رضاخان كه از تأثیر شگفت مجالس حسینی وحشت داشت، تمامی آداب و رسوم عزاداری را كه مركز تجمع و حركت بود و نیروگاه قیام‌ها به شمار می‌رفت، ممنوع كرد. روشن‌فكران خود باخته نیز درصدد تخریب و تخطئه كردن عزاداری‌های محرم بوده‌اند. میرزا فتحعلی‌آخوند زاده(1295 ـ 1228) كه داعی و ناشر مدنیّت غربی است و قصد سنت شكنی و دور ساختن دیانت از عرصه‌های سیاسی و اجتماعی دارد، در مقام مخالفت با عزاداری‌های عاشورا بر می‌خیزد و تأكید می‌كند: «چه لزومی دارد آدمی به خاطر نقل حادثه‌ای كه چندین قرن از آن می‌گذرد، اوقات خود را دائماً تلخ كند و به دلیل عملی بی‌خاصیت، از كسب و كار باز بماند، این عزاداری‌ها، نه برای ما فایده دارد و نه برای امام حسین(ع)؟!»1
قیام پانزده خرداد 1342 كه طلیعه حركت مقدس امام خمینی(ره) علیه رژیم پهلوی در شكلی گسترده به شمار می‌آید، با دوازدهم محرم 1383 هـ .ق مصادف بود،‌ همین تقارن می‌توانست توان قیام را بالا ببرد و به استبداد و استعمار ضربه‌ای سهمگین وارد كند. محرم، ماه ایثار و دل‌كندن از دنیا، ذكر و عزاداری برای فداكاران نینواست، اعلامیه‌ها و بیانیه‌های امام نیز در جهت بهره‌مند شدن از چشمه حسینی برای نابودی باتلاق یزیدی بود و به همین دلیل در ابتدا خطاب به دسته‌ها و هیأت‌های مذهبی است. رژیم از این‌كه تظاهرات مردم با ایام محرم هم‌زمان گردیده است، اظهار نگرانی می‌كند و برای كنترل حركات احتمالی بخشنامه‌ای محرمانه به كلانتری‌ها صادر می‌كند كه در مجالس عاشورایی جز مسایل مذهبی و ذكر مصیبت چیزی دیگری مطرح نشود، شاه نیز در این ایام، با دست زدن به یك تبلیغ روانی خود را نظركرده معصومان می‌شمارد و می‌كوشد خود را به حربه مخالفان مجهز كند، اما این حركت منافقانه، از خیزش نهضت جلوگیری نمی‌كند و دسته‌های عزاداری در ایام محرم در چندین شهر كشور ـ كه مركز ثقل آن‌ها قم و تهران است ـ در خیابان‌ها به حركت در می‌آیند و جنبشی بزرگ را سامان می‌دهند. امام در قم به مقایسه بین سردمداران اموی و رژیم پهلوی می‌پردازد و نتیجه می‌گیرد كه هر دو با اساس اسلام مخالفند. ایشان در مدرسه فیضیه قم، فریاد زد: «عصر، عصر روز عاشورا است»، مردم با تأثیرپذیری از عاشورا و نیز به دلیل بیانات روح بخش امام، از خود هیجان افزون‌تری بروز می‌دهند و عوامل رژیم، سراسیمه و آشفته، ناگزیر برای حفظ تشكیلات سلطنتی، به سركوبی نهضت می‌پردازند و پیوند خود را با یزیدیان و امویان به اثبات می‌رسانند.
در اواسط سال 1357 هـ . ش یكی از مسایلی كه رژیم شاه را به شدت نگران كرد، فرا رسیدن ماه محرم بود. شاه در مذاكرات خصوصی گفته بود: اگر بتوان این ماه را با آرامش پشت سرنهاد، می‌توان به بقای رژیم امیدوار بود، اما محرم با شعار «پیروزی خون بر شمشیر» كه از حلقوم میلیون‌ها نفر بر می‌آمد،‌ حضور خود را اعلام ‌كرد و با تابش خود انقلاب را به پیروزی رساند و رژیم جبار پهلوی را نابود ساخت.

خورشید درخشان

در دوران رژیم طاغوتی، اگرچه مراسم عاشورا به طور گسترده در سراسر ایران برگزار می‌گردید، اما بیش‌تر عزاداری‌ها خالی از هرگونه حماسه و پیامی بود. در حالی كه در تمامی مراحل انقلاب عاشورا سخن از دیانت، عدالت، آشتی‌ناپذیری با ستم و یورش به دشمن ضد ارزش‌هاست، با شروع نهضت امام خمینی(ره) كه خود تأثیرپذیرفته از عاشورای حسینی بود، عزاداری‌ها شكل‌دیگری به خود گرفت؛ كانون اصلی خیانت و فساد معرفی شد و نیروی محركه انقلاب مراسم عاشورا گردید و بدین سان همه سرزمین ایران به یك‌باره كربلا شد. از رژیم شاه به عنوان یزید زمان و از امام خمینی به عنوان حسین عصر، سخن گفته شد؛ محرم سال 57 هـ . ق حیات دیگری را به جامعه انقلابی تزریق كرد و به قول سایروس برام، نویسنده ایرلندی، تظاهرات سراپا سیاسی تاسوعا و عاشورای سال 57، به جای سوگواری مذهبی،‌ یه یك رفراندوم پرجوش و خروش تبدیل گشت، آشكارترین اثر این حركت، محكومیت رژیم شاه و انكار ناپذیری نقش رهبری انقلاب بود. در این ایام، مسلمانان ایرانی همه فریادهایی را كه طی قرون و اعصار گذشته در گلوی خود، فرو خورده بودند و تمام نیرویی را كه پادشاهان ستم‌پیشه در هم كوبیده بودند، در یك مبارزه سترگ و مقاومتی جانانه، متراكم ساختند ویكی از سفاك‌ترین ستمگران تاریخ را از تخت طاغوتی به زیر آوردند. ابتكار شگفت مردم با فریادهای الله اكبرشان بر بام‌ها ‌آغاز شد و در همان شب با یاد شهیدان كربلا به خیابان‌ها ریختند و پیكر به خون خفته آنان مشعلی برای استمرار حركت در شبی تاریك و رسیدن به صبح صادق ‌گردید. فردایش نیز هم‌چنان با شعارهای كوبنده: «توپ، تانك، مسلسل دیگر اثر ندارد» پیروزی خون بر شمشیر را ندا دادند.
تقارن محرم با ایام حساس مبارزه، باز هم شكوهی خاص آفرید. تظاهرات و درگیری با رژیم، هم‌چنان در تمام كشور با شدت ادامه یافت. دولت نظامی، با شكست روبه‌رو شد. وقتی بختیار بر سر كارآمد، عقب‌نشینی رژیم كاملاً مشخص گردید، مردم با خودآگاهی انقلابی از همان روزهای آغازین روی كارآمدن بختیار،‌ وی را نوكری بی‌اختیار خواندند و امام خمینی، طی اطلاعیه‌ای حكومتش را دست نشانده و غیرقانونی اعلام كرد. شاه در 26 دی‌ماه 1357 فرار می‌كند و این در حالی است كه امام، سه روز قبل از آن، تشكیل شورای انقلاب را اعلام می‌كنند. سرانجام در زمستانی سرد،‌ رودخانه‌ای كه از سینه عاشورا سرچشمه گرفته بود، ضمن آن‌كه بساط استبداد را درهم پیچید، با صفا و طراوت خود، ‌آزادگی و رهایی از یوغ سلطه را برای امت ایرانی به ارمغان آورد. امید آن‌كه به فرموده امام خمینی، پرچم پرافتخار اسلام بر فراز قله جهان به اهتزاز درآید و به بركت خورشید عاشورا، سیاهی‌ها و خاموشی‌ها از آسمان انسانیت كنار رود و ملت‌های محروم و صالح و رنج دیده سرنوشت خود را به دست گیرند و از شر استبداد و استكبار، رهایی یابند.

پی‌نوشت‌ها

1. فریدون آدمیت، اندیشه‌های میرزا فتحعلی‌آخوندزاده، ص 191
نشریه دیدار آشنا

جمعه 4/12/1391 - 23:17
اهل بیت
نویسنده: مصطفى خلیلى

چکیده:

ارباب فضیلت و صاحبان کرامت در سیره علمى و عملى خود، به اثبات رسانده‏اند که حیات انسانى در سایه ارزشهاى دینى و عرفان نظرى و عملى مقدور است و تا خلعت عرفان و رداى سیرت کریمان بر اندام آدمى آراسته نگردد و این موجود، متخلق به اخلاق الهى نشود، هر گونه ارزش و کرامت انسانى در حیات فردى و اجتماعى، متاعى گمشده است . انسان با ارزش‏هاى اخلاقى از حیات بدوى به حیات طیب گام بر مى‏دارد و با عرفان و معرفت مراحل کمال را طى مى‏کند .
پیشواى سوم شیعیان و خورشید تابان عارفان که نامش با تمام جمال در عالم ملک و ملکوت متجلى است، عبارات و بیاناتى علاوه بر سیره عملى خویش، به یادگار گذاشته است که بى‏شک توجه، معرفت و عمل به آن، مى‏تواند بلندترین مقام را براى انسان به ارمغان آورده و او را از حضیض ذلت‏به اوج عزت برساند . هر چند تردیدى نیست که آموزه‏هاى عرفانى و اخلاقى در بیانات امام علیه السلام بسیار بیشتر و عمیق‏تر از آن است که نگارنده، به قلم آورده، ولى از باب این که آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگى باید چشید، به برخى از آنها در این مقاله اشاره مى‏شود .

جایگاه انسان در کلام امام علیه السلام

براستى «انسان‏» به چه معناست; اجمال پاسخ، این است که انسان از ماده «انس‏» به معناى ایناس الى الحق مى‏باشد; (2) یعنى انسان را از آن حیث، «انسان‏» گفته‏اند که با ذات حق، انس و الفت دارد . بنابراین، همه انسانیت او در همین نکته نهفته است که او با حق مرتبط مى‏باشد; اگر این پیوند و ارتباط قطع گردد او از مفهوم انسان هیچ حظ و بهره‏اى نبرده است .
در اتصاف انسان به فضایل اخلاقى و نیل به کمال انسانى همین بس که امام‏حسین علیه السلام‏مى‏فرماید:
«در ننگ آدمى و دور شدن از جایگاه واقعى‏اش همین بس که او را ببینى از مقام بلند انسانیت‏به پستى فرود آید; چنان که بر کارهاى ناشایست طمع کند و بر اعمال شایسته، بى میل و بى‏رغبت گردد; گمان برد که این کارها سبب ساز عبور از صراط است .» (3)
تمام کمال انسان و بهره‏اى که از انسانیت دارد، از اوصاف انسانى و متصف شدن بدان است و از کلام گوهربار آن امام بزرگوار است که «هر کس اوصاف پنج‏گانه عقل، دین، ادب، شرم و خوش خلقى را نداشته باشد، از حیات انسانى بهره‏اى ندارد .» (4) در مکتب آسمانى اسلام، عقل را به ابزار عبودیت، دین را به اجراى شریعت، ادب را به رفتار و عمل‏کرد با ظرافت و دقت، شرم را به حجب و حیا در مقابل صاحب قدرت و اخلاق نیک را به ملکات راسخه در نفس و نورانیت در قلب، معنا کرده‏اند و قطعا با این اوصاف، انسان معنى پیدا کرده و جایگاه خویش را در فرهنگ آسمانى اسلام پیدا مى‏کند .

طوایف سه‏گانه انسانها

در مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، آدمیان بر مبناى آیه «و قد خلقکم اطوارا» (5) بر سه‏گونه خلق شده‏اند; گروهى شکل آدمى دارند; اما از حقیقت و معناى آدم خالى مى‏باشند که قرآن در حق این دسته خبر داده است که «اولئک کالانعام بل هم اضل‏» ; ; زیرا «اولئک هم الغافلون‏» . (6) به برگزیده خدا محمد مصطفى صلى الله علیه و آله گفته شد که تو را براى سلمان و صهیب و بلال و هلال و سالم و انس و عبدالله بن مسعود فرستادیم; نه از براى ابولهب و ابو جهل و عتبه و شیبه . اى محمد، تو را با این دسته چه کار! «ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الامل‏» (7) ; یعنى: رها کن ایشان را تا بخورند و لذت حیوانى برند و آنان را به آرزوهایشان واگذار . نصیب و بهره ایشان ادبار و جهل و درماندگى است .
طایفه دوم، هم صورت و شکل آدم دارند و هم به حقیقت; «و لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا» (8) ; این تفضیل به جهت «معنى‏» است; نه از حیث ظاهر .
دسته سوم، گروهى‏اند که به لب دین رسیده و حقیقت‏یقین را چشیده و در حمایت و ولایت الهى مى‏باشند که «اولیائى تحت قبابى لایعرفهم غیرى .» (9) این دسته، مصداق واقعى آیه 21 حدید و آیه 10 سوره واقعه مى‏باشند که از مقربان به شمار مى‏آیند .
گروه اول، امروز در دوزخ و در حجاب معرفت‏باشند; «کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون‏» (10) ; یعنى: چنین نیست، بلکه آنچه مرتکب مى‏شدند، زنگار بر دلهایشان بسته است . «کلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون‏» (11) ; یعنى: زهى پندار، آنان در آن روز، از پروردگارشان سخت در حجابند .
طایفه دوم، امروز در دنیا با حقیقت و معرفت مى‏باشند و در قیامت‏با رؤیت و وصلت و مشمول آیه «کلا ان کتاب الابرار لفی علیین ا و ما ادراک ما علیون ا کتاب مرقوم ا یشهده المقربون‏» (12)
و اما، گروه سوم را پیامبر صلى الله علیه و آله چنین توصیف فرمودند که:
«ان لله عبادا قلوبهم انور من الشمس و فعلهم فعل الانبیا و هم عندالله بمنزلة الشهدا» (13)
یعنى: همانا براى خدا بندگانى است که دلهایشان نورانى‏تر از خورشید و اعمالشان اعمال انبیاست و آنان نزد خداوند جایگاه شهدا را دارند .

اوصاف نیک مردان الهى درمکتب تربیتى امام

سخن امام نور و سازندگى است . بنابراین بجاست که اوصاف نیک مردان الهى و کسانى که طریق وصل مى‏پیمایند را از مکتب تربیتى امام علیه السلام تحفه رهپویان معرفت‏سازیم:

الف) تقوى و خوف از خدا

یکى دیگر از مفاهیمى که در عبارات امام علیه السلام، متجلى است، مفهوم خوف و رهبت است . عرفا و علماى علم اخلاق، خوف از حق را جزء حالات سالک دانسته و براى آن، درجات و مراتبى بر شمردند که میزان و ملاک درجات، به اختلاف علم و معرفت است . (14)
درجه اول حالات خوف، خوف از عذاب و عقاب است و این خوف عامه است . و این خوف از خدا نیست چون در روایت از سالار شهیدان آمده است که عبادت این گروه، عبادت بردگان و مزدوران است . (15)
درجه دوم، خوف خاصه است و آن خوف از عتاب است; این گروه، ترس آن دارند که مبادا از ساحت مولا دور شوند و مورد عتاب و بى‏مهرى قرار گیرند; قرب منزلت را خواهانند .
مرتبه سوم، خوف اخص خواص است و آن خوف از احتجاب است . این طایفه توجه به ثواب‏ندارند و شوق حضور دارند; ولى، چون حضور را براى خود خواهان و طالبند خلوص آنان حقیقى نخواهد بود .
درجه چهارم، خوف اولیاء است که کاملا صبغه الهى و رنگ خدایى دارد . این گروه به مقام تبتل و انقطاع، و حتى به مقام کمال انقطاع بار یافته‏اند و مصداق این جمله شریفه از دعاى شعبانیه گشتند که «الهى هب لى کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک .» ; یعنى: بارالها، کمال انقطاع، به سوى خودت را به من عطا کن و دیده‏هاى دل ما را به نورى که با آن، تو را مشاهده کند، روشن‏ساز .»
در وصف این گروه که به خاطر خوف و ترس از حق به چنین مقامى بار یافته‏اند، بسیار بجاست که آن امام همام بفرماید:
«لا یامن یوم القیامة الا من خاف الله فى الدنیا .» (16) ; یعنى: در امان نیست روز قیامت، جز کسى که در دنیا از خدا بترسد .
و یا این که: «البکاء من خشیة الله نجاة من النار .» (17) ; یعنى: گریه از ترس خداوند موجب نجات از آتش است .
یک گروه در حرم امن الهى قرار دارند و آنها طایفه‏اى هستند که دل را محل خوف خدا قرار دادند و غیر از حقیقت مطلقه از احدى نترسیدند و با این کار به کمال عقل رسیدند; چون کمال عقل در تبعیت از حق است . چنان که، در کلام عرشى امام علیه السلام، آمده است: «لا یکمل العقل الا باتباع الحق‏» (18) ; یعنى: عقل کامل نگردد، مگر به پیروى از حق .
پس، با پیدایش این حالت (حالت‏خوف)، مقامى حاصل مى‏شود که مقام روندگان است . چون چشم دل باز شود، حرص و حسد و کبر از آنان دور گردد . گرد و غبارى از بیابان نفس اماره بر دامن آنان ننشیند . دودى از هاویه هوا به چشمشان نرسد . چشمى عبرت بین دارند و بیانى نرم و دلنشین و نفسى سلیم و مصداق «تبتل الیه تبتیلا» «تنها به او دل ببند .» (19) گشته و با دل‏بستگى به او از خود گذشتند و بحق پیوستند; چون به خوبى فهمیدند که راه وصول به رضوان حق، مشروط به سه شرط است; از حرام به حلال الهى، از کینه و عداوت به نصیحت و از دلیرى و شجاعت در مقابل تعالیم حق به خوف و خشیت پیوستن .
پس آنان که در زندگى مادى، روزى و کسب حلال خویش را آمیخته به حرام نموده و به جاى پندپذیرى، خصومت و دشمنى را پیشه خود ساخته و خوف و خشیت را به جرات و جسارت در برابر حق و حقیقت مبدل ساختند و در عین حال، تبعیت و پیروى از اهل بیت عصمت و طهارت را شعار خویش قرار داده و لقاى حق را آمال خود نمودند، به نقصان فهم گرفتار آمده و در حیات حیوانى سیر مى‏کنند . چون آن ولى خدا، به شدت، پیروانش را از این اعمال ناپسند منع فرموده است . (20)

ب) جلب رضایت‏حق

انسانى که بخواهد به مقام والاى خویش دست‏یابد، شرط وصولش، جلب رضایت‏حق و خشنودى رب، در همه احوال است . چنان که، آن سید سلاله انسانیت، فرمود:
«سرمایه دوراندیشى آن است که روزگار را بگذرانى به نحوى که در همه حالات پروردگارت از تو راضى باشد و راه رضایت در این است که مسیر راست را برگزینى که آن بهترین راه هست و اعمالى که تو را گمراه و تباه سازد، از خود دورسازى و نیز در دل شب، بهره معنوى‏گیرى; زیرا، غافلان سست عنصر همانند چهارپایان در بیشه‏ها هستند .» (21)
آنان که از این اوصاف بهره دارند و همواره در تلاش تامین رضاى حقند و تامین رضایت او را بر تمایلات و خواهشهاى نفسانى ترجیح مى‏دهند، در قوس صعود به کمالات انسانى هستند . اما حقیقت معناى «رضا» و طریق اکتساب آن، بزودى بیان خواهد شد .

ج) رضا و توکل

براى «توکل‏» ، معانى مختلفى ذکر نموده‏اند . خواجه در منازل السائرین گفته: «التوکل کلة الامر کله الى مالکه و التعویل على وکالته .» (22) یعنى: توکل واگذار نمودن همه امور است‏به صاحبش و اعتماد نمودن بر وکالت او . ابوتراب نخشبى گوید: «التوکل طرح البدن فى العبودیة و تعلق القلب بالربوبیة‏» (23) یعنى: توکل، انداختن بدن است در بندگى و تعلق قلب است‏به پرورندگى .
و برخى از عرفا گفته‏اند:
توکل تمسک کردن به خداست‏به نحوى که بنده در مقابل خداوند، همانند مرده‏اى باشد در برابر غسال که به هر طرف بخواهد او را برگرداند در حالى که براى او هیچ اراده و حرکتى نباشد (24)
براى «رضا» نیز معانى متعدد ارائه شد . صاحب مصباح الهدایه، «رضا» را به رفع کراهت و شیرین شمردن مرارت، معنى کرده است . (25) ذوالنون در تعریف رضا گفته است: «شادى قلب است‏به تلخى قضا .» (26)

تفاوت توکل و رضا

با بیان معانى دو اصطلاح یاد شده، روشن مى‏شود که میان آن دو تفاوت است . از همین رو، همه عارفان، مقام رضا را غیر از مقام توکل دانسته و گفته‏اند که مقام رضا بعد از عبور از منزل توکل تحقق مى‏یابد، بلکه مقام رضا، نهایت منزلگاه سالکان است و هر که را در این مقام، قدمگاهى کرامت فرمودند، به بهشت معجلش رسانیدند; چون سرور و فرح که از لوازم اهل بهشت است، در رضا و یقین تعبیه شده است . مصباح الهدایه، در این زمینه آورده است:
«ان الله تعالى جعل بحکمته الروح و الفرح فى الرضا و الیقین .» (27) ; یعنى: همانا خداوند متعال، با حکمت‏خویش روح و فرح را در رضا و یقین قرار داده است .
پس مقام رضا غیر از مقام توکل بوده، بلکه مقامى عالى‏تر از آن است; چون «متوکل‏» ، طالب خیر و صلاح خویش است و حق تعالى را که فاعل خیر است، براى تحصیل خیر و اصلاح، وکیل خود قرار مى‏دهد; ولى «راضى‏» ، اراده خویش را در اراده حق، فانى نموده و براى خود اختیارى باقى نگذاشته است . چنان که، از عارفى پرسیدند: چه اراده مى‏کنى؟ گفت: اراده مى‏کنم که اراده نکنم . (28)
با تبیین مفهوم توکل و رضا به بیان نورانى امام مى‏پردازیم که در جایى فرمود:
«من اتکل على حسن اختیار الله تعالى له لم یتمن غیر ما اختاره الله عزوجل له .» یعنى: کسى که به خدا توکل کند و حسن انتخاب او را ترجیح دهد، آرزوى چیزى غیر از آنچه خداى براى او اختیار کرده را نمى‏کند . (29)
و نیز فرمود: عزت و بى‏نیازى بیرون رفتند و به جنبش درآمدند و در محل توکل، توطن گزیدند . (30)
از این کلام عرشى امام پیداست که وقتى انسان امور زندگى را به خدا واگذار نمود، او خود عهده‏دار انجام و پایان آن مى‏گردد و این نوع توکیل، نیاز به نوعى معرفت دارد که تحصیل و کسب آن لازم است; معرفت‏به این که اولا، قادر مطلق، خداست و ثانیا، انسان، ضعیف و فقیر و ناتوان است:
«و خلق الانسان ضعیفا (31) ; ان الله على کل شیء قدیر»
انسان با معرفت‏به این دو رکن توکل، به این مقام معرفتى بار مى‏یابد که هیچ تاثیرگذارى در عالم نیست; مگر قادر متعال: «لا مؤثر فى الوجود الا الله‏» . پس غنى‏ترین انسان، کسى است که به خدا توکل نماید و امور مادى و معنوى را به او واگذار کند; زیرا، او بهترین سرپرست و برترین وکیل است; «نعم المولى و نعم الوکیل .»
حضرت سیدالشهداء علیه السلام، در آخرین لحظات عمر شریفش، در باب رضا مى‏فرماید:
«الهی رضا برضائک، صبرا على قضائک، یا رب لا اله سواک .» (32) یعنى: اى پروردگار، من، راضى به رضاى تو و صابر به قضاى تو هستم و هیچ خدایى غیر از تو نیست .
بر این کلمات گوهر بار امام علیه السلام در باب توکل و رضا، آثار اخلاقى و فواید عرفانى بسیارى مترتب است که به اجمال، به برخى از آن اشاره مى‏شود:
الف) آگاهى و معرفت‏به ربوبیت و مالکیت‏حق: یعنى، امام مى‏خواهد به ما توجه دهد که خداوند فقط خلقت و آفرینش را بر عهده نگرفته تا ربوبیت و مالکیت آن را دیگران بر عهده گیرند; بلکه ذات اقدس حق، هم مبدا آفرینش است و هم مسؤول پرورش .
ب) کیفیت تصرف ذات حق در امور زندگى: هر چند که خداوند به انسان اراده و اختیار عطا کرده است; ولى انسان در افعال خویش فاعل قریب است و در طول اراده او اراده الهى حاکم است . شناخت این نکته لازم است که بدون اراده حق، هیچ امرى تحقق نمى‏یابد; البته، این بحث چون جنبه تخصصى دارد و مربوط به جبر و تفویض مى‏شود، نوشتار حاضر را مناسب براى توضیح آن نمى‏دانیم .
ج) اختلاف فهم افراد در قدرت و ربوبیت‏حق: عرفا و علماى اخلاق در این زمینه، مباحث دقیقى را طرح نموده‏اند که این مقال را گنجایش آن نیست; ولى به این نکته باید توجه داشت که میزان توکل افراد و مقدار رضایت‏شان نسبت‏به حق، در حد فهم شان است; از همین رو، شاید بتوان انسانها را به سه طایفه در این زمینه تقسیم نمود:
1 - عامه مردم: این گروه موحدند و خدا را خالق کلیات امور و عناصر اشیا مى‏دانند; ولى محدوده تصرف و احاطه ربوبیت او را ناچیز مى‏دانند . به زبان مى‏گویند که قدرت امور تحت تصرف اوست; ولى از حیث معرفتى صاحب این مقام نیستند . این گروه از مردم - که شاید بسیارى از ما جزء این طایفه باشیم - داراى مقام توکل نمى‏باشند; چون توحیدشان ناقص است . اگر اندک تاملى در امور زندگى خویش نماییم، متوجه خواهیم شد که ما اسباب و علل ظاهرى را بیشتر دخیل مى‏دانیم تا مشیت الهى را و اگر گاهى دست‏به دعا بر مى‏داریم، بیشتر جنبه تقلیدى دارد تا بار معرفتى; البته، این بدان معنى نیست که انسان از تلاش و کوشش در حیات مادى دست‏بر دارد و در مکانى ثابت‏بنشیند و منتظر وحى و معجزه باشد . هرگز روایت امام در باب توکل چنین امرى را القا نمى‏کند . و هیچ تهافت و تضادى بین توکل با عمل نیست .
2 - گروهى دیگر عالمانى هستند که بر اساس برهان یا نقل معتقد شدند که خداوند مقدرات امور را در دست دارد و به توکل و ارکان آن نیز معتقدند ولى به این امر، ایمان ندارند . از طریق عقل، علم پیدا کرده‏اند; ولى ایمان قلبى ندارند; ایمان به علم خود ندارند .
3 - طایفه سوم کسانى هستند که هم علم به ربوبیت‏حق دارند و هم ایمان قلبى . (33) اینان صاحب مقام توکلند که مورد خطاب امام معصومند; یعنى خود را به مقامى رسانده‏اند که پیام امام علیه السلام را جامه عمل بپوشانند . به مقام «توکل‏» و بالاتر از آن به منزلگه «رضا» که امام حسین علیه السلام در احادیث‏شریف فرمودند نمى‏رسند، مگر این طایفه از موحدین که هم علم و معرفت‏به ربوبیت‏حق دارند و هم ایمان قلبى بدان و این‏که عرفا گفته‏اند: توکل حال رسول خدا و کسب سنت اوست و یا پیامبر گرامى اسلام فرمودند: تواناترین مردم کسى است که به خدا توکل کند و سعادتمندتر کسى است که تقوى پیشه نماید و غنى‏ترین کسى است که روزى خدا را استوارتر از دارایى خود بداند . (34) مخصوص این گروه و طایفه است .
پس توکل، پایه ایمان و رضا، ثمره آن است و به میزان استحکام پایه، ثمرات و آثار بر آن مترتب مى‏گردد . بکوشیم تا پایه ایمان را استحکام بخشیده و در حیات مادى و معنوى آثار و فوایدى را در مقام رضا تحصیل نماییم; چون آنچه از ظاهر کلام گوهر بار امام پیداست هیچ فرد و جامعه‏اى بدون توکل به حق و تحصیل رضاى الهى به غنا و بى‏نیازى و عزت و عظمت و سربلندى دست نمى‏یابد و بسیار غافلند آنان که افتخار و عزت شخصى و اجتماعى را در غیر این مسیر، جستجو مى‏کنند .

د) زهد و وارستگى

سید الشهداء علیه السلام که خود، حقیقت زهد را درک کرده بودند، طریق حقیقى کمال و سعادت را در زهدپیشگى جستجو مى‏کردند و آن را به رهروان خویش توصیه مى‏فرمودند:
«کسى که به خود خیانت ورزد هیچ کس به دفاع او از ارزشهاى انسانى دل نمى‏بندد . فردى که زاهد و پارسا نباشد، به پندها توجه ندارد .» (35)
آن حضرت علیه السلام شاخصه‏هاى زهد و پارسایى را، «هدایت در گفتار و رفتار و دورى از حرص به دنیا و پرهیز از خشم پروردگار دانستند .» (36) چنان که، در فرازهاى بلند و عرفانى دعاى عرفه مى‏فرماید:
«خدایا خشمت را بر من روا مدار; اگر تو بر من خشم نگیرى، از خشم غیر تو باکى ندارم; بلکه عافیت تو براى من توان‏بخش‏تر است . از تو مى‏خواهم به آن نور جمالت که در سایه آن، زمین و آسمانها جلوه نموده‏اند، مرا بر خشم خود نمیرانى و قهر خود را بر من فرود نیاورى . تو مى‏توانى از قهر به رضا آیى تا پیش از مرگ، از من خشنود گردى .» با همین عبارات آسمانى، عارفان اسلامى الهام گرفته‏اند که زهد را از مقامات دانسته و آن را به اعراض از دنیا معنى نموده‏اند . خشنودى خدا از بنده‏اش زمانى تحقق مى‏یابد که بنده باطن و قلب خویش را با اعراض از دنیا، به صاحب اصلى‏اش یعنى ذات پروردگار، متوجه سازد . وقتى سالک از طبیعت‏به فطرت روى آورد و توبه کرد (37) و با ورع و تقوى آینه دل را از زنگ هوى و طبع طبیعت مصفا نمود تا صورت حقیقت دنیا و آخرت به شکل واقعى براى او نمایان شد و از آن اعراض نمود و آخرت را بر صورت حسن و بقا، مطالعه و در وى راغب گردید، حقیقت زهد در او محقق گردد . (38)
آنگاه، نور حکمت که راهنماى طریق سعادت و وصول به مقام کمال انسانیت است، در قلب ثابت و برقرار مى‏شود و از قلب به زبان جریان پیدا مى‏کند، چنان که، در باب اخلاص نیز وارد است که: «کسى که چهل روز براى خدا خالص شود، چشمه‏هاى حکمت از قلبش به زبانش جریان پیدا کند .» (39)
بنابراین مى‏توان نتیجه گرفت که زهد نتیجه حکمت و منتج علم و هدایت است .

ه) صبر و استقامت

از اوصاف اخلاقى دیگرى که در فرهنگ دینى بر آن تاکید شده و در مکتب حسینى به آن تصریح شده است، صفت صبر و استقامت است . معانى مختلف براى صبر ذکر شده است . عز الدین کاشانى، خواجه عبدالله انصارى و محقق طوسى در تعریف صبر تقریبا معناى مشابه‏اى را ذکر نموده‏اند:
صبر، خوددارى از شکایات با آن که در باطن، جزع است . پس جزع ننمودن از مصائب و عدم اظهار ناگواریها را صبر گویند . (40)
عرفاى مسلمان و علماى علم اخلاق، صبر را از دشوارترین مقامات عارفان و خطرناک‏ترین طریق در محبت محبوب و ناگوارترین مسیر در سیر توحید دانسته‏اند .
البته، معنى «استقامت‏» ، اندکى با صبر متفاوت است; چون در معناى استقامت، ثبات قدم نهفته است، چنان که، برخى از مفسران در تفسیر آیه «اهدنا الصراط المستقیم‏» بیان داشته‏اند . (41) شایان تذکر است که مقوله «صبر و استقامت‏» در اخلاق و عرفان، هرگز به معناى تحمل معاصى و گناهان شخصى و اجتماعى نیست; یعنى در تعالیم دینى ما، هرگز به مسلمانان توصیه نشده که در مقابل انحرافات و کجروى‏ها و یا نابهنجارى‏هاى دیگران صبر و تحمل داشته باشند و هرگز حرفى نزند; به عبارت دیگر، در اسلام صبر و قیام با استقامت و فریاد علیه ظلم، هیچ‏گونه منافاتى با یکدیگر ندارند و این که ظالمى بخواهد ظلم و تعدى خویش را بر دیگران، با اوصاف صبر و استقامت توجیه نماید، یقینا ناصواب است; چون چنین صبرى نه ممدوح بلکه به شدت مورد مذمت قرار گرفته است . به علاوه، این که سیره عملى پیشوایان دین، مخالف چنین معنایى از صبر است . این تفاوت، با دقت در حدیث امام حسین علیه السلام آشکار مى‏شود; آنجا که فرمود: «اصبر على ما تکره فیما یلزمک الحق و اصبر عما تحب فیما یدعوک الیه الهوى .» (42) یعنى: راهى که تو را به حق مى‏رساند، در برابر سختى‏ها و ناملایمى‏هاى آن صبر کن و در آنچه ترا به هواپرستى مى‏کشاند، از آنچه دوست‏دارى تحمل داشته باش .
و یا در نامه ابن عباس، زمانى که عبدالله بن زبیر او را به یمن تبعید نمود . نوشتند:
«به من خبر رسیده که ابن زبیر تو را به طائف رانده است، خدا بدین وسیله نام تو را بلند نموده و گناه تو را ریخته است . حقا که صالحان در این دنیا گرفتارى بینند . اگر جز پاداش اخروى آنچه را دوست مى‏دارى، پاداشت اندک است . خدا به ما و شما هنگام گرفتارى، صبر و هنگام آسودگى، شکر عطا فرماید و هرگز ما و شما را به شماتت دشمنان حسود، گرفتار نسازد .» (43)
بنابراین بر ما که داعیه پیروى از ائمه دین را داریم، فرض است که نخست‏خود را اهل معرفت نموده، سپس با وصف صبر، خود را بیاراییم; چون بدون سلاح معرفت و مقام صبر و استقامت، تعالیم دین بر پا نخواهد شد .
مسلمان مؤمن، باید سیره علمى و عملى خویش را با سنت پیشوایان دین هماهنگ نماید که آن بزرگواران با همه عظمت و عزتى که داشتند جان خویش را در معامله با دین الهى بسیار ناچیز مى‏شمردند و هرگز براى تعالیم دینى مصلحت‏اندیشى روا نمى‏داشتند .

و) صداقت و راستگویى

از جمله صفات اخلاقى دیگرى که مورد عنایت و توجه خاصه امام شهیدان بود، صداقت و راستگویى است . این وصف به عنوان یک فضیلت اخلاقى، براى همیشه و در میان همه فرقه‏هاى مسلمان و حتى نزد همه انسانها امرى پسندیده است . قرآن حضرت اسماعیل را با این عنوان یاد مى‏کند:
«و اذکر فی الکتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد» (44) یعنى: در کتاب، اسماعیل را یاد کن که راست وعده بوده است . علاوه بر این، قرآن کریم صدیقین را در زمره نام شهدا و انبیا قرار داده است . از این تعابیر به خوبى این نکته به دست مى‏آید که صداقت از بارزترین وصف مسلمانان است . نمى‏توان داعیه مسلمانى و پیروى از تعالیم اسلامى را بر زبان داشت و در عمل نسبت‏به این صفت اصلى، اجنبى و بیگانه بود .
زید بن ارقم گوید از ابا عبدالله علیه السلام شنیدم که فرمود: «فردى از شیعیان ما وجود ندارد مگر آن‏که راستگو و شهید است . پرسیدم فداى تو شوم یا اباعبدالله . اکثر شیعیان شما در خانه به مرگ طبیعى مى‏میرند، چگونه شهیدند؟ امام پاسخ داد . آیا آیات قرآن در سوره حدید را نخواندى که مى‏فرماید: آنان که به خدا و پیامبرش ایمان آورند آنان راستگویان و شهیدان در نزد پروردگارند . سپس فرمود: اگر چنین بود که شهدا بر کشتگان شمشیر اطلاق مى‏شد، تعداد شهیدان بسیار اندک بود . (45)
پس در فرهنگ حسینى، مقوله صداقت‏به حدى، از رفعت و جایگاه بلند برخوردار است که صداقت، در هر مقامى که انسان باشد، ارزش محسوب مى‏شود; حتى صداقت در مقام اعتراف به اشتباه، نوعى کمال است; نه نقص . این، باید براى همه ما یک ارزش و فضیلت و فرهنگى باشد و مردان بزرگ در بالاترین جایگاه اجتماعى خویش چنین بودند; چون لازمه معناى تشیع همین است که شیعه، مروج و شیوع دهنده سنت و سیره پیشوایان دین خود باشد و الا صرف یک شعار و ادعایى بیش نیست .

ز) یاد مرگ

در فرهنگ اسلام، مرگ به معناى فنا و نابودى نیست . تعبیر لطیف عرفاى ما از مرگ این است که مرگ آخرین مرحله کمال انسان در نشئه مادى است .
امام خمینى‏قدس سره در تعریف و حقیقت مرگ مى‏فرماید:
«موت عبارت است از انتقال از نشئه ظاهره ملکیه به نشئه باطنه ملکوتیه و امرى وجودى است‏ بلکه اتم از وجود ملکى است .» (46)
«از رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله سؤال شد که زیرک‏ترین مردم کیست؟ فرمود: زیرک‏ترین مردم کسى است که بیشتر به یاد مرگ باشد .» (47)
انس بن مالک از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل مى‏کند که فرمود: بسیار یاد مرگ کن که آن تو را در دنیا زاهد گرداند و گناه تو را کفارت باشد و مى‏فرمود: و کفى بالموت واعظا . (48)
نقل است از عارف نامى، اسود حبشى وقتى که از نماز فارغ مى‏شد به دو طرف مى‏نگریست از او سؤال مى‏کردند که چرا به دو طرف مى‏نگرى بعد از نماز؟ گفت مى‏نگرم تا ملک‏الموت از کدام سوى فراز آید . (49) و از حذیفه منقول است که مى‏گفت هیچ روز نیست مگر اینکه منادى ندا مى‏کند که: «ایها الناس، الرحیل الرحیل‏» (50)
در برخى از روایات وارد شده که یاد مرگ موجب طولانى شدن عمر انسان گشته و فکر آن باعث‏سازندگى اخلاقى مى‏گردد . با ذکر این مقدمه، به نقل روایتى مى‏پردازیم که از سالار شهیدان امام حسین علیه السلام وارد شده است . امامى که با استقبال مرگ، درس حیات و جاودانگى را به جهانیان، آموخت، مى‏فرمود:
«هر بار به خدمت پدرم على علیه السلام مى‏رسیدم او را گریان مى‏یافتم، روزى على علیه السلام براى ما توضیح داد و فرمود: وقتى که رسول خدا صلى الله علیه و آله در قرائت قرآن به آیه 41 نساء مى‏رسید که خداوند فرمود: چگونه خواهید بود آنگاه که از هر امتى گواهى بگیریم و تو را اى رسول خدا، گواه این امت قرار مى‏دهیم؟ ، پیامبر صلى الله علیه و آله گریه مى‏کرد . پسران من، نگاه کنید به گواه اعمال این امت که چگونه اشک مى‏ریخت; اما امت را بنگرید که مى‏خندند . سوگند به خدا، اگر ناآگاه نبودند، نمى‏خندیدند . چگونه کسى بیهوده مى‏خندد در حالى که شب و روز را پشت‏سر مى‏گذارد و اختیارى بر خود ندارد و نمى‏داند چه بر سر او آمده است؟ ; از نعمتى که از او گرفته شد یا بلایى که نازل گردید یا مرگ ناگهانى که در کمین است؟ و در پیش روى او روزى قرار دارد که کودکان پیر مى‏شوند و پیران درهم کوبیده مى‏شوند و زنان باردار، فرزند سقط مى‏کنند که مدت آن روز در پرتو ترس عظیم آن، پنجاه هزار سال است . پس ، همه از خداییم و به سوى او باز مى‏گردیم . (51)
امام، در این تعابیرش از یاد مرگ و تذکر آخرت، دو نکته مهم را به ما گوشزد مى‏کند:
نخست، این که معرفت و نگاه عالمانه به حیات و زندگى دنیا داشته باشید; نه دیدگاه عوامانه و سطحى‏نگرانه . مبادا تصور شما این باشد که براى دنیاى مادى خلق شدید و عالمى وراى این حیات طبیعى مادى وجود ندارد، تا همه همت‏خویش را محدود به دنیاى مادى زودگذر نمایید; دیگر این‏که رفتار ظاهرى خویش را با دیگران اصلاح نموده و زشتى‏هاى اخلاقى را کنار بگذارید . انسانى که آن قدر جاهل و نادان است که یک لحظه بعد خویش را نمى‏داند، چگونه نسبت‏به دیگران تبختر مى‏کند و فخر و غرور مى‏فروشد . پس، یاد مرگ، هم موجب تعالى معرفت و هم باعث تعادل صفات اخلاقى مى‏گردد .

منشور اخلاقى امام حسین علیه السلام

در بخش پایانى این مقال، به عنوان حسن ختام به فراز دیگرى از فرمایشات امام علیه السلام پرداخته مى‏شود که در باب اوصاف اخلاقى مسلمانان به پیروان خویش توصیه فرمودند . این فراز از فرمایشات امام را مى‏توان به عنوان منشور اخلاقى امام به جهانیان اعلام نمود . او به همه مردم اعلام مى‏دارد:
«اى مردم سعى کنید که با ارزشهاى اخلاقى زندگى کنید و براى تحصیل سرمایه‏هاى سعادت شتاب کنید . کار خوبى را که براى آن شتاب نکردید، به حساب نیاورید . با کمک به دیگران، ستایش را کسب کنید . با قصور و کوتاهى نمودن، سرزنش‏ها را به جان نخرید . اگر نیکى به کسى روا داشتید و آن شخص قدردانى نمى‏کند، نگران نباشید; زیرا خداوند او را مجازات خواهد کرد و خدا بهترین پاداش دهنده و بهترین هدیه دهنده است . بدانید نیازهاى مردم به سوى شما، نعمت‏ها و موهبت‏هاى الهى است‏براى شما، پس نعمت‏ها را از دست ندهید که دچار لغزش و عذاب الهى مى‏شوید . بدانید که همانا نیکى‏ها، ستایش به همراه دارد و پاداش الهى را فراهم خواهد کرد . اگر خوبى‏ها را به شکل انسانى مى‏دیدید، آن قدر زیبا روى بود که بینندگان را خوشحال مى‏ساخت و اگر زشتى‏ها را به درستى مشاهده مى‏کردید آن را بسیار زشت روى و بد قیافه مى‏دیدید که دل‏ها از آن نفرت داشته و چشم‏ها فرو بسته مى‏شد تا آن را ننگرد .
اى مردم کسى که بخشش مى‏کند، بزرگوار است و آنکه بخل ورزد پست است و همانا بخشنده‏ترین مردم کسى است که به انسانى کمک کند که به او امیدى نداشته باشد و با گذشت‏ترین انسانها کسى است که به هنگام قدرت، عفو نماید .
و موفق‏ترین انسانها در روابط خویشاوندى کسى است که با آنان که از او بریدند، ارتباط برقرار سازد که ریشه‏ها پس از بریده شدن شاخه‏ها دوباره جوانه مى‏زند .
هر کس در نیکى کردن به برادران خود شتاب کند، فردا نتیجه آن را خواهد دید و کسى که براى خدا به برادر خود کمک کند خدا او را به هنگام نیازمندى پاداش مى‏دهد و بیش از آنچه به دیگران کمک نموده بلاها را از او دور مى‏سازد . و کسى که اندوه دل مؤمنى را برطرف سازد خدا اندوه و مشکلات دنیا و آخرت را از او برطرف خواهد ساخت .
و کسى که با مردم خوش رفتار باشد، خدا نسبت‏به او خوش‏رفتار است و خداوند نیکوکاران را دوست مى‏دارد .» (52)
واپسین سخن این که تحصیل رضاى الهى، کسب زهد علمى و عملى، وصول به مقام خوف الهى، توجه به توکیل ربوبى، صبر و استقامت در رنج‏ها و مصائب زندگى، ذکر موت و حیات اخروى و در یک کلام پرهیز از غیبت، تهمت، کذب و فحاشى و سایر رذائل اخلاقى و متصف شدن و آراستن خویش به فضایل انسانى از نصایح جاودانه و مواعظ معصومانه فرهنگ حسینى است که به عنوان منشور جهانى مى‏تواند متضمن سعادت دو سرا گردد و دورى از این اوامر در زندگى فردى و حیات اجتماعى خسارات جبران‏ناپذیرى را به همراه خواهد داشت .

پی نوشت:

1) مصطفى خلیلى:محقق و نویسنده .
2) تاج‏الدین حسین بن حسن خوارزمى، شرح فصوص، ج 1، ص 66 .
3) ر . ک .: دیوان الامام الحسین، ص 142، موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 834 .
کفى بالمر و عارا ان تراه
من الشان الرفیع الى انحطاط
على المذموم من فعل حریصا
على الخیرات منقطع النشاط
یرى ان المعازف و الملاهى
مسببه الجواز على الصراط
4) حیاة الامام الحسین علیه السلام، ج 1، ص 181 .
5) نوح/14 .
6) اعراف/179 .
7) حجر/3 .
8) اسراء/70: ما آدمیزادگان را گرامى داشتیم و آنها را در خشکى و دریا (بر مرکبهاى رهوار) حمل کردیم و از انواع روزیهاى پاکیزه به آنها روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از موجوداتى که خلق کرده‏ایم، برترى بخشیدیم .
9) تاج‏الدین حسین خوارزمى، شرح فصوص الحکم، تحقیق آیة‏الله حسن‏زاده آملى، ص 936 .
10) مطففین/14 .
11) مطففین/15 .
12) مطففین/21 - 18: چنان نیست که آنها در (درباره معاد) مى‏پندارند، بلکه نامه اعمال نیکان در «علیین‏» است و تو چه مى‏دانى «علیین‏» چیست، نامه‏اى رقم خوده و سرنوشتى است قطعى، که مقربان شاهد آنند .
13) تمهیدات عین القضاة، صص 44 - 39 .
14) ر . ک .: امام خمینى رحمه الله، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 326 .
15) تحف العقول، مواعظ امام حسین علیه السلام، ص 246 .
16) مناقب ابن شهر آشوب مازندرانى، ج 4، ص 69 .
17) جامع الاخبار، ص 259 .
18) اعلام الدین، ص 298 .
19) مزمل/8 .
20) تحف العقول، ص 242 - 240 .
21) فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام، ص 912 .
22) خواجه عبدالله انصارى، پیشین، همان، ص 33 .
23) رساله قشیریه، ج 1، ص 468 .
24) عزالدین محمود کاشانى، پیشین، ص 396 .
25) همان، ص 339 .
26) همان، ص 400 .
27) همان .
28) امام خمینى، شرح چهل حدیث، ص 217، حدیث 13 .
29) احقاق الحق، ج 11، ص 591 .
30) مستدرک الوسائل، ج 11، ص 218: امام حسین علیه السلام: «ان العز و الغنى خرجا یجولان فلقیا التوکل فاستوطنا» .
31) نساء/28 .
32) مقتل الحسین مقرم، ص‏345 .
33) امام خمینى در درجات توکل مطالب ارزشمندى دارند که مخاطبان را به دو کتاب چهل حدیث و شرح حدیث جنود عقل و جهل، ارجاع مى‏دهیم .
34) خواجه عبدالله انصارى، پیشین، ص 329 .
35) فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام، ص 914 .
36) همان .
37) امام خمینى، شرح چهل حدیث، ص 272 .
38) عزالدین محمود کاشانى، مصباح الهدایه و مفتاح الکرامة، ص 375 .
39) ر . ک .: امام خمینى رحمه الله، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 307 .
40) خواجه عبدالله انصارى، پیشین، ص 84; عزالدین محمود کاشانى، پیشین، ص 379 و اوصاف الاشراف، ص 59 .
41) علامه طباطبایى، المیزان، ج 1، ص 36 .
42) نورالثقلین، ج 4، ص 295 .
43) فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام، صص 837 - 836 .
44) مریم/54 .
45) محاسن برقى، ج 1، ص 265، دعوات راوندى، ص 242 .
46) معاد از دیدگاه امام خمینى، ص 137 .
47) غزالى، کیمیاى سعادت ، ص 614 .
48) همان، صص 622 - 614 .
49) همان .
50) همان .
51) شیخ مفید، الارشاد، ص 97; فرهنگ سخنان امام حسین (محمد دشتى)، ص 108 .
52) کشف الغمه، ج 2، ص 29; فرهنگ سخنان امام حسین، (محمد دشتى)، ص 82 .

منبع:درگاه پاسخگویی به مسائل دینی
جمعه 4/12/1391 - 23:17
اهل بیت

قسمت دوم

نقل می‌كنند كه یكی از علمای بزرگ در یكی از شهرستان‌ها تا اندازه‌ای درد دین داشت و همیشه به این دروغ‌هایی كه روی منبر گفته می‌شد اعتراض می كرد و تعبیرش هم این بود كه می‌گفت این زهرماری‌ها چیست كه بالای این منبرها می‌گویند؟ واعظی به او گفت اگر اینها را نگوییم اصلا باید در دکان را تخته كنیم. آن آقا جواب داد اینها دروغ است و نباید گفته شود. از قضا چندی بعد خود این آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش تشكیل داد و همان واعظ را دعوت كرد. ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت من می‌خواهم به عنوان نمونه یك مجلسی ترتیب بدهم كه در آن، روضه دروغ نباشد و تو هم مقید باشی كه جز از كتاب‌های معتبر، هیچ روضه‌ای نخوانی و یا به تعبیر خودش گفت كه از آن زهرماری‌ها نباید چیزی بگویی. واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست، اطاعت می شود. شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود، منبر هم كنار محراب بود، آقای واعظ صحبت‌هایش را گفت و موقع خواندن روضه شد. شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقید كرده بود كه جز روضه راست چیزی نگوید اما هرچه گفت مجلس تكان نخورد و مجلس همین طور یخ كرده بود. آقا دید عجب، این مجلس مال خودش هست بعد مردم چه می‌گویند، تصور می‌کنند که لابد آقا نیتش پاك نیست كه مجلسش نمی‌گیرد. اگر آقا خودش نیتش درست باشد، اخلاص نیت داشته باشد، حالا كربلا شده بود. دید كه آبرویش می رود به فکر رفت که چه بكند؟ یواشكی و زیر چشمی به واعظ گفت یك كمی از آن زهرماری‌ها قاطی كن.
این انتظاری كه مردم برای كربلا شدن دارند، خود دروغ‌ساز است و لهذا غالب جعلیاتی كه وارد شده است مقدمه گریز زدن بوده است یعنی برای این که بشود گریزی زد و اشک مردم را جاری كرد یك جعل صورت گرفته و غیر از این چیزی نبوده است.
این انتظاری كه مردم برای كربلا شدن دارند، خود دروغ‌ساز است و لهذا غالب جعلیاتی كه وارد شده است مقدمه گریز زدن بوده است، یعنی برای این که بشود گریزی زد و اشک مردم را جاری كرد یك جعل صورت گرفته و غیر از این چیزی نبوده است. این قضیه را من مكرر شنیده‌ام و لابد شما هم شنیده‌اید و حاجی نوری در مقدمات قضایا آن را نقل كرده است. می‌‌گویند روزی امیرالمومنین علی علیه السلام در بالای منبر بود و خطبه می‌خواند. امام حسین علیه السلام فرمود من تشنه‌ام و آب می‌خواهم، حضرت فرمود كسی برای فرزندم آب بیاورد، اول كسی كه از جا بلند شد كودكی بود كه همان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بود كه رفتند و از مادرشان یك كاسه آب گرفتند و آمدند كه این جریان با یك طول و تفسیری نقل می‌شود. بعد امیر المومنین علی علیه السلام چشمشان كه به این منظره افتاد اشكشان جاری شد. به آقا عرض كردند شما چرا گریه می‌كنید فرمود قضایای کربلا یادم افتاد. كه دیگر معلوم است گریز به كجا منتهی می‌شود. حاجی نوری در این جا یك بحث عالی دارد. می‌گوید شما كه می‌گویید علی در بالای منبر خطبه می‌خواند باید بدانید كه علی فقط در زمان خلافتش منبر می رفت و خطبه می‌خواند. پس در کوفه بوده است و در آن وقت امام حسین مردی بود که تقریبا سی و سه سال داشت. بعد می گویند اصلا این حرف معقول است که یک مرد سی و سه ساله در حالی که پدرش در حال موعظه مردم است و خطابه می خواند ناگهان وسط خطابه بگوید آقا من تشنه ام آب می خواهم؟ اگر یک آدم معمولی این کار را بکند می گویند چه آدم بی ادب و بی تربیتی است؛ و از طرفی حضرت ابوالفضل هم در آن وقت کودک نبوده و یک جوان اقلا پانزده ساله بوده است. می بینید که چگونه جریانی را جعل کرده‌اند. آیا این قضیه در شان امام حسین است؟! و غیر از دروغ بودنش اصلا چه ارزشی دارد؟ آیا این جریان، شان امام حسین را بالا می برد یا پایین می آورد؟! مسلم است که پایین می آورد چون یک دروغ به امام نسبت داده ایم و آبروی امام را برده ایم. طوری حرف زده ایم که امام را در سطح بی ادب‌ترین افراد مردم پایین آورده ایم؛ در حالی که پدری مثل علی مشغول سخن گفتن است، تشنه اش می شود طاقت نمی آورد که جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همانجا حرف آقا را قطع می‌کند و می گوید من تشنه ام برای من آب بیاورید.
نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروف‌ترین قضایا است و حتی یک سند تاریخ هم به آن گواهی نمی دهد، قصه لیلا، مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند ولی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر.
نمونه دیگری که تحریف و جعل شده است، اینست که قاصدی برای ابا عبدالله (ع) نامه ای آورده بود و جواب می‌خواست. آقا فرمود که سه روز دیگر بیا از من جواب بگیر، سه روز دیگر که سراغ گرفت، گفتند: آقا حرکت کردند و امروز عازم رفتن هستند این هم گفت پس حالا که آقا می روند بروم ببینم که جلال و کوکبه پادشاه حجاز چگونه است. رفت و دید آقا خودش روی یک کرسی نشسته است و بنی هاشم روی کرسی‌های چنین و چنان، بعد محمل هایی آوردند. چه حریرها و چه دیباج‌هایی، در آنجا بود. بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامی سوار این محمل‌ها کردند. اینها را می گویند و می گویند تا ناگهان به روز یازدهم گریز می زنند و می گویند اینها که در آن روز چنین محترم آمدند، روز یازدهم چه حالی داشتند.
حاجی نوری می گوید: این حرف ها یعنی چه، بنا بر استناد تاریخی امام حسین در حالی که بیرون آمد این آیه را می‌خواند: «فخرج منها خائفا یترقب[3]» یعنی در این بیرون آمدن خودش را به موسی بن عمران که از فرعون فرار می کرد تشبیه کرده است:«قال عسی ربی ان یهدینی سواعا لسبیل.[4]» یک قافله بسیار بسیار ساده ای داشتند. مگر عظمت ابا عبدالله به این است که یک کرسی مثلا زرین برایش گذاشته باشند؟! یا عظمت خاندان او به این است که سوار محمل هایی شده باشند که آنها را از دیباج و حریر پوشانده باشند؟!

جریان لیلا و حضرت علی اکبر علیه السلام

نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروف‌ترین قضایا است و حتی یک سند تاریخ هم به آن گواهی نمی دهد، قصه لیلا، مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند ولی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر. حتی من در قم، در مجلسی که به نام آیت الله بروجردی تشکیل شده بود که البته خود ایشان در مجلس نبودند، همین روضه را در آنجا شنیدم که علی اکبر به میدان رفت. حضرت به لیلا فرمود که از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خیمه خلوت آنجا موهایت را پریشان کن، در حق فرزندت دعا کن شاید خداوند این فرزند را سالم برگرداند!
اولا در کربلا لیلایی نبوده که چنین کند. ثانیا اصلا این منطق، منطق حسین نیست. منطق حسین در روز عاشورا، منطق جانبازی است. تمام مورخین نوشته اند هر کس که آمد اجازه خواست، حضرت به هر نحوی که می شد عذری برایش ذکر کند، ذکر می کرد. به جز برای علی اکبر «فاستاذن اباه فاذن له»؛ یعنی تا اجازه خواست گفت برو. حال چه شعرها که سروده نشده! از جمله این شعر که می گوید:
خیز ای بابا از این صحرا رویم
نک به سوی خیمه لیلا رویم
نمونه دیگری که در همین باره خیلی عجیب بود و در همین تهران، در منزل یکی از علمای بزرگ این شهر در چند سال پیش از یکی از اهل منبر که روضه لیلا را می خواند شنیدم و من در آنجا چیزی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. گفت وقتی که حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد، بعد نذر کرد که اگر خدا، علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد. یعنی نذر کرد که سیصد فرسخ راه را ریحان بکارد!!! این را گفت و یک مرتبه زد زیر آواز:
نذر علیه لئن عادوا و ان رجعوا
لازرعن طریق تفت ریحانا
من نذر کردم که اگر اینها برگردند راه تفت را ریحان بکارم. این شعر عربی بیشتر برای من اسباب تعجب شد که این شعر از کجا پیدا شد؛ بعد به دنبال آن رفتم و دیدم این تفتی که در این شعر آمده کربلا نیست. بلکه این تفت سرزمین مربوط به داستان لیلی و مجنون معروف است که لیلی در آن سرزمین سکونت می کرده و این شعر مال مجنون عامری است برای لیلی و آن روضه‌خوان این شعر را برای لیلای مادر علی اکبر و کربلا می خواند. تصور کنید اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب آنجا باشد و این قضایا را بشنود آیا نخواهد گفت که تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد؟ آنها نمی فهمند که این داستان را این شخص از خودش جعل کرده است بلکه می‌گویند زن های اینها چقدر بی شعور بوده اند که نذر می کردند از کربلا تا مدینه را ریحان بکارند. این حرف‌ها یعنی چه؟!
در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سوال کرد اینها از کجا پیدا شدند، اینها همه در کوفه بودند، مگر یک چنین چیزی می شود؟! و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد. بعد دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است!

دامادی حضرت قاسم علیه السلام

از این بالاتر می گوید در همان گرما گرم روز عاشورا که می دانید مجال نماز خواندن هم نبود امام نماز خوف[5] خواند و با عجله هم خواند. حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند و تا امام این دو رکعت نماز را خواندند، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که می آمد از پا در آمدند. پس مجالی برای نماز خواندن به اینها نمی‌دادند. ولی گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسی راه بیندازید من می خواهم عروسی قاسم را با یکی از دخترهایم در اینجا لااقل شبیه آن هم که شده ببینم. من آرزو دارم، آرزو را که نمی شود به گور برد!
شما را به خدا ببینید حرف هایی را گاهی وقت ها از یک افراد خیلی سطح پایین می شنویم که می گویند من آرزو دارم مثلا عروسی پسرم را ببینم، آرزو دارم عروسی دخترم را ببینم، به فردی چون حسین بن علی نسبت می دهند آن هم در گرما گرم زد و خورد که مجال نماز خواندن هم نیست!! و می گویند حضرت فرمود من در همین جا می‌خواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد بکنم و یک شکل از عروسی هم که شده است من در اینجا راه بیاندازم. یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانی های قدیم ما هرگز جدا نمی‌شد، عروسی قاسم نو کدخدا؛ یعنی نو داماد بود، در صورتی که این در هیچ کتابی از کتاب های تاریخی معتبر وجود ندارد. حاجی نوری می گوید ملاحسین کاشفی اولین کسی است که این مطلب را در کتابی به نام روضة الشهدا نوشته است و اصل قضیه صد در صد دروغ است. به قول شاعر که گفت:
بس که ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببینی نشناسیش باز
ما برای سیدالشهدا، اصحاب و یارانی ذکر کرده ایم که اصلا ایشان چنین اصحاب و یارانی نداشته است. مثلا در کتاب محرق القلوب که اتفاقا نویسنده اش هم یک عالم و فقیه بزرگی است، ولی از این موضوعات اطلاع نداشته، نوشته شده است که یکی از اصحابی که در روز عاشورا از زیر زمین جوشید هاشم مرقال بود. در حالی که یک نیزه هجده ذرعی هم دستش بود، آخر یک کسی هم گفته بود سنان بن انس که بنا به قول بعضی ها سر امام حسین را برید، یک نیزه ای داشت که شصت ذرع بود. گفتند نیزه شصت ذرعی که نمی شود! گفت خدا برایش از بهشت فرستاده بود. اینجا هم در کتاب محرق القلوب نوشته که هاشم بن عتبه مرقابل با نیزه هجده ذرعی پیدا شد. در حالی که این هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امیر بوده و در بیست سال پیش هم کشته شده بود. ما برای امام حسین یارانی ذکر می کنیم که نداشته است. (و یا زعفر جنی جزو یاران امام حسین است). یا دشمنانی را ذکر می کنند که نبوده است.

تحریف تعداد کشته شدگان در روز عاشورا

در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سوال کرد اینها از کجا پیدا شدند، اینها همه در کوفه بودند، مگر یک چنین چیزی می شود؟! و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد. بعد دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است! همینطور درباره حضرت ابوالفضل گفته اند که بیست و پنج هزار نفر را کشت که حساب کردم اگر در هر ثانیه یک نفر کشته شود، شش ساعت و پنجاه و چند دقیقه و چند ثانیه وقت می خواهد. پس حرف این مرد بزرگ حاجی نوری را باور کنیم که می گوید اگر کسی بخواهد امروز بگرید، اگر کسی بخواهد امروز ذکر مصیبت کند، باید بر مصائب جدید اباعبدالله بگرید، بر این دروغ هایی که به ابا عبدالله علیه السلام نسبت داده می شود گریه کند.

واقعیت اربعین

نمونه دیگر اربعین است. اربعین که می رسد، همه این روضه را می خوانند و مردم هم خیال می کنند اینطور است که اسرا از شام به کربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات کردند و امام زین العابدین با جابر ملاقات کرد. در صورتی که به جز در کتاب لهوف که آن هم نویسنده اش یعنی سیدبن طاووس در کتاب های دیگرش آن را تکذیب و لااقل تایید نکرده است؛ در هیچ کتاب دیگری چنین چیزی ذکر نشده است و هیچ دلیل عقلی هم آن را قبول نمی‌کند. ولی مگر می شود این قضایایی را که هر سال گفته می شود از مردم گرفت؟! جابر اولین زائر امام حسین (ع) بوده است و اربعین هم جز موضوع زیارت امام حسین (ع) هیچ چیز دیگری ندارد. موضوع، تجدید عزای اهل بیت نیست، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست، اصلا راه شام از کربلا نیست، راه شام به مدینه، از همان شام جدا می شود.
آن چیزی که بیشتر دل انسان را به درد می آورد این است که اتفاقا در میان وقایع تاریخی کمتر واقعه ای است که از نظر نقل های معتبر به اندازه حادثه کربلا غنی باشد. من در سابق تصور می کردم که اساسا علت این که این همه دروغ در این واقعه ایجاد شده برای این است که وقایع راستین را کسی نمی داند که چه بوده است، بعد که مطالعه کردم دیدم اتفاقا هیچ حادثه ای در تاریخ های دور دست مثل سیزده، چهارده قرن پیش به اندازه حادثه کربلا تاریخ معتبر ندارد. مورخین معتبر اسلامی از همان قرون اول و دوم قضایا را با سندهای معتبر نقل کردند و این نقل‌ها با یکدیگر انطباق دارند و به یکدیگر نزدیک هم هستند و یک قضایایی در کار بوده است که سبب شده جزئیات این تاریخ بماند. یکی از چیزهایی که سبب شده که متن این حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود این است که در این حادثه خطبه زیاد خوانده شده است. در آن عصرها خطبه حکم اعلامیه در این عصر را داشت. همان طور که در این عصر در جنگ ها مخصوصا در وقایع، اعلامیه های رسمی بهترین چیزی است که متن تاریخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبه ها این طور بوده است، لذا خطبه زیاد است. چه قبل از حادثه کربلا و چه در خلال آن و چه خطبه هایی که بعد، اهل بیت در کوفه، در شام و در جاهای دیگر ایراد کردند. و اصلا هدف آنها از این خطبه ها این بود که می خواستند به مردم اعلام کنند که چه گذشت و قضایا چه بود و هدف چه بود و این خودش یک انگیزه ای بود که جریانات نقل شود.
همین جوانی که این قدر به او ظلم می کنیم و آرزوی او را دامادی می دانیم، سوالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست. وقتی که امام فرمود همه شما کشته می شوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ لذا به آقا عرض کرد: « و انا فی من یقتل»؛ آیا من هم جزء کشته شدگان هستم؟ حال ببینید آرزو چیست؟ امام فرمود من از تو یک سوال می کنم، جواب من را بده بعد من جواب تو را می‌دهم، من این طور فکر می کنم که آقا مخصوصا این سوال را کردند و این جواب را شنیدند تا سندی شود برای آیندگان که فکر نکنند این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد و نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود، و دیگر برایش حجله درست نکنند، و در حق او جنایت نکنند. لذا آقا فرمود که اول من سوال می کنم «کیف الموت عندک»؛ پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه ای دارد. فورا گفت: «احلی من العسل»؛ از عسل شیرین تر است. یعنی برای من آرزویی شیرین تر از این آرزو وجود ندارد.
در قضیه کربلا سوال و جواب زیاد شده است و همین ها در متن تاریخ ثبت است که ماهیت قضیه را به ما نشان می دهد. در کربلا، رجز زیاد خوانده شده است مخصوصا شخص ابا عبدالله که زیاد رجز خوانده است و همین رجزها می تواند ماهیت قضیه را نشان دهد.
در قضیه کربلا، چه در قبل و چه در بعد از آن، نامه های زیادی مبادله شده است. نامه هایی که میان امام و اهل کوفه مبادله شده است، نامه هایی که میان امام و اهل بصره مبادله شده است، نامه هایی که خود امام قبلا برای معاویه نوشته است و از این ها معلوم می شود که امام، خودش را برای قیامی بعد از معاویه آماده می کرده است؛ و دیگر نامه هایی که خود دشمنان برای یکدیگر نوشته اند. یزید برای ابن زیاد، ابن زیاد برای یزید، ابن زیاد برای عمر سعد، عمر سعد برای ابن زیاد، که همه این نامه ها در تاریخ اسلام مضبوط است. لذا قضایای کربلا، قضایای روشنی است و سراسر این قضایا هم افتخار آمیز است.
ولی ما چهره این حادثه تابناک تاریخی را آن قدر مشوش نموده و بزرگترین خیانت ها را به امام حسین علیه السلام کرده ایم که به کلی حادثه را تغییر داده ایم. قطعا اگر امام حسین علیه السلام به عالم ظاهر بیایند خواهند گفت: آن امام حسینی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که من نیستم. آن قاسم بن الحسنی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که برادر زاده من نیست، آن علی اکبری که شما در مخیله خودتان درست کرده اید که جوان با معرفت من نیست، آن یارانی که شما درست کرده اید که آنها نیستند. ما قاسمی درست کردیم که آرزویش فقط دامادی بوده، آرزوی عمویش هم دامادی او بوده! حال بیاییم قاسم ذهن خود را با قاسمی که در تاریخ بوده است مقایسه کنیم.

وقایع شب عاشورا

تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده اند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحاب خودش را در یک خیمه ای «عند قرب الماء[6]» یا نزدیک آن خیمه جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را به آنها القاء کرد.
در این خطبه امام به طور خلاصه به آنها می گوید شما آزاد هستید. امام نمی خواست کسی خودش را برای ماندن مجبور ببیند، و یا حتی کسی خیال کند به حکم بیعت لازم است بماند. لذا می گوید همه شما را آزاد گذاشتم، همه یارانم، خاندانم، برادرانم، فرزندانم، برادر زاده هایم، اینها جز به شخص من به کس دیگری کار ندارند، شب تاریک است و از این تاریکی استفاده کنید و بروید و آنها هم قطعا با شما کاری ندارند. در اول هم از اینها تجلیل می کند و می گوید منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم. اما همه آنها به طور دست جمعی می گویند آقا مگر چنین چیزی ممکن است، جواب پیغمبر خدا را چه بدهیم، وفا و انسانیت کجا رفته است، محبت و عاطفه کجا رفته و آن سخنان پر شوری که آنجا فرمودند که واقعا دل سنگ را آب می کند، یعنی انسان را به هیجان می آورد.
یکی می گوید مگر یک جان هم ارزش این حرف ها را دارد که کسی بخواهد فدای شخصی مثل تو بکند، ای کاش هفتاد بار زنده می شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می کردم. آن یکی می گوید هزار بار، دیگری می گوید ای کاش امکان داشت با این جانم بروم و آن را فدای تو کنم، بعد بدنم را آتش بزنند، خاکسترش کنند، آنگاه خاکسترش را به باد بدهند و باز دو مرتبه مرا زنده کنند، باز هم ... .
اول کسی هم که به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد هم بنی هاشم. همین که این سخنان را گفتند، امام مطلب را عوض کرد و از حقایق فردا قضایایی را گفت، به آنها خبر کشته شدن را داد که همه اصحاب آن خبر را مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند. همین جوانی که این قدر به او ظلم می کنیم و آرزوی او را دامادی می دانیم، سوالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست. وقتی که جمعی از مردان در مجلسی اجتماع می کنند یک بچه سیزده ساله در جمع آنها شرکت می کند، پشت سر مردان می نشیند. مثل این که این جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر می کشید که دیگران چه می گویند، وقتی که امام فرمود همه شما کشته می شوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ آخر من بچه هستم شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته می شوند و من هنوز صغیرم. لذا به آقا عرض کرد: «و انا فی من یقتل»؛ آیا من هم جزء کشته شدگان هستم؟ حال ببینید آرزو چیست؟ امام فرمود من از تو یک سوال می کنم، جواب من را بده بعد من جواب تو را می دهم. من این طور فکر می کنم که آقا مخصوصا این سوال را کردند و این جواب را شنیدند تا سندی شود برای آیندگان که فکر نکنند این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد و نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود، و دیگر برایش حجله درست نکنند، و در حق او جنایت نکنند. لذا آقا فرمود که اول من سوال می کنم «کیف الموت عندک»؛ پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه ای دارد. فورا گفت: «احلی من العسل»؛ از عسل شیرین تر است. یعنی برای من آرزویی شیرین تر از این آرزو وجود ندارد. منظره چقدر تکان دهنده است، این موارد است که این حادثه را، یک حادثه بزرگ تاریخی کرده است و ما باید این حادثه را زنده نگه داریم. چون دیگر نه حسینی پیدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسنی . این است که این مقدار ارزش می دهد که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیه ای[7] به نامشان بسازیم کاری نکرده ایم. وگرنه آرزوی دامادی داشتن که این حرف‌ها را نمی خواهد، همه بچه ها آرزوی دامادی دارند، آرزوی دامادی داشتن که، وقت صرف کردن و پول صرف کردن نمی خواهد. حسینیه ساختن و سخنرانی نمی خواهد. ولی اینها جوهره انسانیت هستند، مصداق «انی جاعل فی الارض خلیفه» هستند. اینها بالاتر از فرشته هستند. امام بعد از گرفتن این جواب فرمود: فرزند برادرم تو هم کشته می شوی. «بعد ان تبلوا ببلاء عظیم»؛ اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است و یک گرفتاری بسیار شدیدی پیدا می کنی. لذا روز عاشورا پس از آن که با چه اصراری اجازه رفتن به میدان را گرفت، از آنجا که بچه است، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد، خُود مناسب با سر او وجود ندارد، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشته اند عمامه ای به سر گذاشته بود «کانه فرقه القمر» همین قدر نوشته اند به قدری این بچه زیبا بود که دشمن گفت مثل یک پاره ماه است.
بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت
برگ گل سرخ را باد کجا می برد
راوی گفت نگاه کردم دیدم که بند یکی از دو کفش هایش باز است و یادم نمی رود که پای چپش هم بود. از اینجا معلوم می شود چکمه پایش نبوده است. نوشته اند امام در خیمه ایستاده بود و لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است که یک مرتبه یک فریادی شنید، نوشته اند کسی نفهمید که امام با چه سرعتی مثل یک باز شکاری روی اسب پرید و حمله کرد. آن فریاد، فریاد "یا عما"ی قاسم بن الحسن بود. آقا وقتی به بالین این جوان رسید در حدود دویست نفر دور این بچه را گرفته بودند. امام که حرکت کرد و حمله کرد آنها فرار کردند و یکی از دشمنان که از اسب پایین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند؛ خودش در زیر پای اسب رفقای خود پایمال شد. آن کسی را که می گویند در روز عاشورا در حالی که زنده بود، زیر سم اسب ها پایمال شد، یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم. به هر حال حضرت وقتی به بالین قاسم رسیدند که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمی فهمید قضیه از چه قرار است. وقتی که این گرد و غبارها نشست، یک وقت دیدند که آقا بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.
این جمله را از آقا شنیدند که فرمود:«عزیز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک»؛ یعنی برادرزاده، خیلی بر عموی تو سخت است که تو او را بخوانی، ولی نتواند تو را اجابت کند، یا اجابت بکند، اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد. در همین حال بود که یک وقت فریادی از این جوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

پی نوشت ها:

1- پس چون (بنی اسراییل) پیمان شکستند آنان را لعنت کردیم و دل‌هاشان را سخت گردانیدیم (که موعظه در آنها اثر نکرد) کلمات خدا را از جای خود تغییر می دادند و از بهره آن کلمات که به آنها داده شد (در تورات) نصیب بزرگی را از دست دادند. (مائده 13)
2- آیا طمع دارید که یهودیان به دین شما بگروند در صورتی که گروهی از آنان کلام خدا را شنیده و به دلخواه خود آن را تحریف می کنند با آن که در کلام خدا تعقل کرده معنی آن را دریافته اند. (بقره 75)
3- آیه به طور کامل اینست «فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین»؛ یعنی موسی از شهر مصر با ترس و نگرانی از دشمن به جانب شهر مدین بیرون رفت و گفت پروردگارا مرا از شر این قوم ستمکار نجات ده. (قصص 21)
4- آیه به طور کامل اینست «و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواءالسبیل»؛ و چون از مصر بیرون شد و سر به بیابان رو به جانب شهر مدائن آورد با خود گفت امید است که خدا مرا به راه راست هدایت فرماید. (قصص 22)
5- نماز خوف همان نماز فریضه است که به صورت کوتاه خوانده می شود.
6- معلوم می شود یک خیمه ای بوده است که اختصاص به مشک های آب داشته و از همان روزهای اول آب ها را در خیمه جمع می کرده اند.
7- لازم به تذکر است که چون سخنرانی در حسینیه ارشاد بوده است، مقصود استاد از حسینیه، حسینیه ارشاد است.

جمعه 4/12/1391 - 23:16
اهل بیت
نویسنده:شهید مطهرى
حسین ‏بن علی(ع) در یكی از منازل میان راه، خبر شهادت این سه یار وفادار خویش را شنید.
شهادت مسلم‏ بن عقیل، هانی‏ بن عروه و عبدالله یقطر، امام را ناراحت كرد و امام فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون‏» و اشك در چشمانش حلقه زد. چندین بار، برای مسلم و هانی از خداوند رحمت طلبید و گفت: «خدایا برای ما و پیروانمان منزلتی والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت ‏خویش جمع گردان، كه تو بر هر چیز، توانایی!» آن گاه نامه‌ ای را كه محتوایش گزارش شهادت آنان و دگرگونی اوضاع كوفه بود بیرون آورد و برای همراهان خود، خواند و گفت: هر كس از شما می‏خواهد برگردد، برگردد، از جانب ما بر عهده او پیمان و عهدی نیست...
صاحب لسان الغیب مى‏گوید: بعضى از مورخین نقل كرده‏اند امام حسین علیه السلام كه چیزى را از اصحاب خودش پنهان نمى‏كرد،بعد از شنیدن این خبر مى‏بایست‏به خیمه زنها و بچه‏ها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد،در حالى كه در میان آنها خانواده مسلم هست،بچه‏هاى كوچك مسلم هستند،برادران كوچك مسلم هستند،خواهر و بعضى از دختر عموها و كسان مسلم هستند.
حالا ابا عبد الله به چه شكل به آنها اطلاع بدهد؟مسلم دختر كوچكى داشت.امام حسین وقتى كه نشست او را صدا كرد،فرمود:بگویید بیاید.
دختر مسلم را آوردند.او را روى زانوى خودش نشاند و شروع كرد به نوازش كردن.دخترك زیرك و باهوش بود،دید كه این نوازش یك نوازش فوق العاده است،پدرانه است،لذا عرض كرد:یا ابا عبد الله! یا بن رسول الله!اگر پدرم بمیرد چقدر..... ؟ابا عبد الله متاثر شد،فرمود: دختركم! من به جاى پدرت هستم. بعد از او من جاى پدرت را مى‏گیرم. صداى گریه از خاندان ابا عبد الله بلند شد.
ابا عبد الله رو كرد به فرزندان عقیل و فرمود:اولاد عقیل!شما یك مسلم دادید كافى است،از بنى عقیل یك مسلم كافى است،شما اگر مى‏خواهید برگردید،بر گردید.عرض كردند:یا ابا عبد الله!یابن رسول الله!ما تا حالا كه مسلمى را شهید نداده بودیم در ركاب تو بودیم،حالا كه طلبكار خون مسلم هستیم رها كنیم؟ابدا،ما هم در خدمت‏شما خواهیم بود تا همان سرنوشتى كه نصیب مسلم شد نصیب ما هم بشود.

مزار با شکوه :

آرامگاه حضرت مسلم(ع)، این شخصیت والا مقام در بیرون باروی مسجد كوفه و در سمت جنوب شرقی آن قراردارد كه به وسیله راهرو كوتاهی از مسجد می‏توان به درون صحن آن قدم نهاد.
حرم حضرت مسلم(ع) فضای وسیعی در شرق مسجد كوفه را در بر گرفته و از گنبد طلایی بزرگ و چندین رواق و شبستان و ایوان تشكیل شده است و در برابر حرم حضرت مسلم و در سمت‏ شمالی‏ صحن او آرامگاه هانی بن عروه قرار دارد.
منبع:مجموعه آثار ج 17 ص 328
جمعه 4/12/1391 - 23:15
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته