• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 507
تعداد نظرات : 10
زمان آخرین مطلب : 4111روز قبل
اهل بیت

محورهاى هفتگانه خطبه فاطمه زهراء(س)

این خطبه غرّا و كم نظیر در حقیقت از هفت بخش تشكیل مى‏شود و بر هفت محور دور مى‏زند كه هر كدام هدف روشنى را تعقیب مى‏كند و باید جداگانه مورد توجه قرار گیرد.

بخش اول: تحلیل فشرده و عمیقى پیرامون مسأله توحید و صفات پروردگار و اسماء حسنى و هدف آفرینش است.

بخش دوم: مقام والاى پیامبر(ص) و مسؤلیتها و ویژگیها و اهداف او مورد بحث قرار گرفته.

بخش سوم: از اهمیت قرآن مجید و عمق تعلیمات اسلام، فلسفه و اسرار و احكام، و پند و اندرزهائى در این رابطه سخن مى‏گوید.

بخش چهارم: بانوى اسلام(س) ضمن معرف خویش خدمات پدرش رسول اللّه(ص) را به این امت بازگو مى‏كند، و در اینجا بانوى اسلام(س) دست آن‏ها را گرفته و به گذشته نزدیك جاهلى خود، براى یك دیدار عبرت‏ انگیز، و مقایسه با وضعشان بعد از اسلام، و گرفتن درس از این دگرگونى، رهنمون مى‏شود.

بخش پنجم: حوادث و رویدادهاى بعد از رحلت پیامبر(ص) و حركت و تلاش حزب منافقین براى محو اسلام بازگو كرده است.

بخش ششم: از غصب «فدك» و بهانه‏هاى واهى كه در این زمینه داشتند، و پاسخ به این بهانه‏ها سخن مى‏گوید.

بخش هفتم: به عنوان یك اتمام حجت از گروه انصار و اصحاب راستین پیامبر(ص) استمداد مى‏كند و گفتار خود را با تهدید به عذاب الهى پایان مى‏دهد.

اسناد و مدارك خطبه‏

این خطبه از خطبه‏هاى مشهور است كه علماى بزرگ شیعه و اهل سنت با سسلسه سندهاى بسیار آن را نقل كرده‏اند، و برخلاف آنچه بعضى خیال مى‏كنند، هرگز خبر واحد نیست، و از جمله منابعى كه این خطبه در آن آمده است منابع زیر است:
1- ابن ابى الحدید معتزلى دانشمند معروف اهل سنت در «شرح نهج البلاغه» در شرح نامه «عثمان بن حنیف» در فصل اول، اسانید مختلف خطبه بانوى اسلام فاطمه‏(س) را نقل كرده است، او تصریح مى‏كند كه اسنادى را كه من براى این خطبه در اینجا آورده‏ام از هیچیك از كتب شیعه نگرفته‏ام.
سپس اشاره به كتاب معروف «سقیفه» از «ابوبكر احمد بن عبدالعزیز جوهرى» كه از محدثان بزرگ و معروف اهل سنت است كرده كه او در كتاب خود از طرق كثیرى این خطبه را نقل نموده است - ابن ابى الحدید تمام این طرق را در شرح نهج البلاغه آورده است كه ما براى رعایت اختصار از نقل آن صرفنظر مى‏كنیم-.
سپس اضافه مى‏كند كه حكومت وقت تصمیم بر غصب «فدك» گرفت فاطمه‏(س) با جمعى از زنان قریش به سوى مسجد آمد در حالى كه راه رفتنش درست همانند راه رفتن پیامبر(ص) بود و خطبه‏اى طولانى ایراد كرد.
نامبرده سپس همان خطبه معروف و مشهور را نقل مى‏كند - هر چند عبارت این خطبه در نقلها كمى متفاوت است- .
1. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 8 ص 108، چاپ قدیم.
2- على بن عیسى اربلى» نیز در كتاب «كشف الغمه» این خطبه را از همان كتاب «سقیفه» ابوبكر محمد بن عبدالعزیز آورده است.
3- مسعودى» در «مروج الذهب» اشاره اجمالى به خطبه مزبور دارد.
4- سید مرتضى» عالم بزرگ و مجاهد شیعه در كتاب «شافى» این خطبه را از عایشه همسر پیامبر(ص) نقل كرده است.
5- محدث معروف مرحوم «صدوق» بعضى از فرازهاى آن را در كتاب «علل الشرایع» ذكر نموده است.
6- فقیه و محدث بنام مرحوم شیخ «مفید» نیز بخشى از خطبه را روایت كرده است.
7- سید بن طاوس» در كتاب «طرائف» قسمتى از آن را از كتاب «المناقب» «احمد بن موسى ابن مردویه اصفهانى» كه از معاریف اهل سنت است از عایشه نقل مى‏كند.
8- مرحوم «طبرسى» صاحب كتاب «احتجاج» آن را به طور «مرسل در كتاب خود آورده است.
به هر حال این خطبه تاریخى از خطبه‏هاى معروف اهل بیت: است، تا آنجا كه نقل مى‏كنند بسیار از متعهدان شیعه فرزندان خود را همواره توصیه به حفظ این خطبه مى‏كردند، تا با گذشت زمان گرد و غبار نسیان بر آن ننشیند، و از سوى دشمنان مغرض زیر سؤال قرار نگیرد.
هم اكنون نیز سزاوار است نسل جوان برومند این حماسه بزرگ را به خاطر بسپارند و به آیندگان منتقل كنند.

پی نوشت


برترین بانوى جهان فاطمه زهرا(س) ،آیت الله مكارم شیرازى

يکشنبه 13/12/1391 - 14:0
اهل بیت

سقیفه در بیانات امیرالمؤمنین علیه السلام

مرحوم شیخ صدوق به سند خود از ابن‏عباس نقل مى‏كند كه در حضور امیر مؤمنان على (ع) (در زمان خلافتش) سخن از جریان خلافت (بعد از رسول خدا تا آن زمان) به میان آمد، سخن مشروح زیر را فرمود، (كه ما آن را از نهج‏البلاغه (1) در اینجا مى‏آوریم) كه ترجمه‏اش چنین است:سوگند به خدا فلانى (ابوبكر) رداى خلافت را بر تن كرد، در حالى كه به نیكى مى‏دانست من در گردش درآوردن حكومت اسلامى همانند محور سنگهاى آسیا هستم (كه آسیا بدون آن نمى‏چرخد) او مى‏دانست كه سیلها و چشمه‏هاى علم و كمال از دامن كوهسار وجودم، جریان دارد و پرندگان بلند پرواز را یاراى وصول به افكار بلند من نیست.

پس من رداى خلافت را رها ساختم، و دامنم را از آن پیچیدم و كنار رفتم، در حالى كه در این فكر فرورفته بودم كه با دست تنها (بدون یاور) براى گرفتن حقّى قیام كنم، و یا اینكه در محیط سانسور و ظلمى كه ایجاد كرده بودند، صبر كنم، محیطى كه پیران را فرسوده، و جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا آخر عمر، رنجیده و اندوهگین مى‏سازد.

سرانجام دیدم صبر و بردبارى به عقل و خرد نزدیكتر است، از این رو راه صبر و استقامت را برگزیدم، ولى مانند كسى بودم كه وَ فِى الْعَیْنِ قَذىً، وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً: خاشاك، چشم او را پر كرده، و استخوان، گلوگیرش شده است، با چشم خود مى‏دیدم كه میراثم را به غارت مى‏برند، تا اینكه اوّلى از دنیا رفت، و بعد از خودش خلافت را به دوّمى (پسر خطّاب) سپرد.
در اینجا امام على (ع) به قول اعشى شاعر، متمثّل شد كه مى‏گوید:

شَتّانَ ما یَوْمِى عَلى كُورِها -وَ یَوْمُ حَیّانَ اَخِى جابِرِ

كه چه بسیار بین دیروز و امروز، فرق است! امروز بر كوهان شتر سوارم و گرفتار سختى هستم، ولى در گذشته كه با حیّان برادر جابر بودم در كمال آسایش بسر مى‏بردم» (2) شگفتا! او (ابوبكر) كه در حیات خود از مردم مى‏خواست عذرش را بخواهند، (و با وجود من بیعتش را فسخ كنند) خودش هنگام مرگ، عروس خلافت را براى دیگرى عقد كرد، و این دو نفر... خلافت را مانند دو پستان شیر میان خود قسمت نمودند، و آن را در اختیار كسى قرار داد كه آدمى سخت خشن و تندخو و پراشتباه و پوزش‏طلب بود، كسى رئیس خلافت شد كه همانند شتر سركش بود كه اگر یار او مهارش را سخت نگه مى‏دارد، و رها نمى‏كند، بینى شتر پاره مى‏شد و اگر او را آزاد بگذارد در پرتگاه هلاكت بیفتد، سوگند به خدا مردم در زمان او (عمر) به اشتباه افتادند، و در راه راست گام ننهادند و از حق دورى جستند، پس من در این مدّت (ده سال و شش ماه) راه بردبارى و شكیبائى را به پیش گرفتم، تا او نیز از دنیا رفت، در روزهاى آخر زندگیش، خلافت را در میان جماعتى (شورى) قرار داد، و مرا به پندارش یكى از آنها نمود، براستى پناه به خدا از این شورا، چه وقت بود كه مرا با آنها مقایسه مى‏كردند كه اكنون مرا در ردیف آنها قرار دهند، ولى باز هم كوتاه آمدم و صبر كردم و در شوراى آنها حاضر شدم (3)

بعضى از آنها (سعد وقاص) به خاطر كینه‏اش با من از من روى برتافت و دیگرى (عبدالرّحمن شوهر خواهر مادرى عثمان، به خاطر خویشى با عثمان) خویشاوندى را مقدّم داشت، و آن دو نفر دیگر (طلحه و زبیر) نیز به خاطر جهاتى كه ذكرش خوش‏آیند نیست، به راه دیگر رفتند و در نتیجه سوّمى (عثمان) برنده شد و زمام امور خلافت را بدست گرفت، او همانند شتر پرخور و شكم برآمده، تصمیمى جز انباشتن بیت‏المال و خوردن آن نداشت، بستگان پدرش به همكاریش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنه‏اى كه بهاران به سوى علفزار هجوم مى‏برند و با حرص عجیبى گیاهان را مى‏خورند، براى بلعیدن اموال خدا دست از آستین برآوردند، سرانجام بافته‏هایش براى (استحكام خلافت) پنبه شد، و كردار ناشایستش، كارش را تباه ساخت.

سقیفه در بیانات حضرت زهرا (س)


از على علیه‏السلام چه چیزى را نپسندیدند؟

واى بر آنان! خلافت را از كوههاى بلند رسالت و پایه‏هاى نبوت و محل نزول روح‏الأمین با وحى مبین و از عالمان آگاه و حاذق در امر دنیا و دین به كجا كشاندند. بدانید كه این زیانِ آشكار است.
از ابوالحسن (على علیه‏السلام) چه چیزى را نمى‏پسندیدند؟
به خدا قسم، ناراضى بودند از صلابت شمشیرش و بى‏پروائى او از مرگش و شدت حمله‏هایش و برخوردهاى عبرت‏آموز او در جنگ، و از تبحر او در كتاب خداوند و غضب او در امر الهى.
 

چه كسى را بجاى على علیه‏السلام انتخاب كردند؟!

به خدا سوگند، اگر از گرفتن مهارى كه پیامبر صلى اللَّه علیه و آله آن را به او (على علیه‏السلام) سپرده بود خوددارى مى‏كردند (1) با او انس مى‏گرفت و آنان را چنان به آرامى سیر مى‏داد كه محل بستن مهار را زخمى نكند و حركت‏دهنده‏ى آن خسته نشود و سواره‏ى آن به اضطراب نیفتد. و آنان را بر سر آبى فراوان و گوارا و زلال و وسیع مى‏بُرد كه آب آن از دو طرف نهر لبریز باشد و دو سوى آن گل‏آلود نشود، و آنان را از آنجا سیراب بیرون مى‏آورد. و در حالى كه (2) براى آنان سیرابى را پسندیده است ولى خود از آن استفاده نمى‏كرد مگر بقدر رفع عطش سیراب و دفع شدت گرسنگى.
و اگر خلافت را به او مى‏سپردند بركات آسمان و زمین بر آنان گشوده مى‏شد، ولى آنان از حق روى گردانیدند، پس بزودى خداوند آنان را به آنچه براى خود كسب كرده‏اند مؤاخذه مى‏نماید و كسانى كه ظلم نمودند به زودى سزاى آنچه كسب كرده‏اند به آنان مى‏رسد و نمى‏توانند مانع چنین عاقبتى شوند.
 

پیش‏بینى عاقبت غصب خلافت

هان، بیا و بشنو. و تا زنده‏اى روزگار امر عجیبى را به تو نشان خواهد داد! و اگر تعجب كنى بدانكه همین حادثه تو را به تعجب واداشته است!
به كدام سو روى آوردند؟! و به كدام تكیه‏گاهى إتكا نمودند؟! و به كدام پایه‏اى اعتماد نمودند؟! و به كدام دستاویزى چنگ زدند؟! و بر ضد كدامین ذریّه‏اى اقدام كردند و بر آنان چیره شدند؟! و براى چه كسى انتخاب كردند و براى چه كسى رها نمودند؟! چه بد سرپرستى و چه بد دوستانى! و براى ظالمین چه بد جایگزینى است.
به خدا سوگند پس ماندگان را به جاى پیشتازان، و ترسوى نادان را بجاى دلیر آگاه، و فرومایگان را بجاى معتمدان خود قرار دادند. بینى‏شان بر خاك مالیده باد و پشیمان شوند قومى كه گمان مى‏كنند كار درستى انجام مى‏دهند. بدانید كه آنان مفسدند ولى خود نمى‏دانند.
واى بر آنان! آیا كسى كه به حق هدایت مى‏كند سزاوارتر به پیروى است یا كسى كه خود هدایت نیافته مگر آنكه هدایت شود؟ شما را چه شده است؟! چگونه حكم مى‏كنید؟!
 

خسارت امت با غصب حق على علیه ‏السلام

بدانید قسم به لایزالى خداوند، هم‏اكنون فتنه باردار شده است! پس زمان كوتاهى منتظر بمانید تا ثمره‏اش ظاهر گردد. آنگاه از آن كاسه‏اى لبریز از خون تازه و سم تلخ كشنده بدوشید. آنگاه است كه اهل باطل زیان مى‏كنند، و آیندگان از نتیجه‏ى آنچه پیشینیان پایه گذارده‏اند آگاه مى‏شوند. سپس خیال خود را راحت كنید و قلب خود را براى نزول فتنه قوى كنید و بشارت باد شما را بر شمشیرى برنده، و قهر و غلبه‏ى متجاوز ظالم، و هرج و مرج دائمى و عمومى، و زورگوئى ظالمین كه اموال عمومى را غارت مى‏كند و براى شما چیز كمى باقى مى‏گذارد و جمع شما را درو كرده و نابود مى‏نماید.
افسوس بر شما! چگونه خواهید بود هنگامى كه دچار سر در گمى مى‏شوید؟ آیا حق را به زور به شما بقبولانیم در حالى كه خودتان مایل نیستید؟!

پی نوشت

1_نهج‏ البلاغه خطبه 3
2ـ حیّان برادر جابر، در شهر یمامه مى‏زیست و ریاست قوم را به عهده داشت، و بر اثر اموالى كه كَسْرى براى او فرستاد، ثروت بسیار در اختیار داشت، اَعْشى (گوینده شعر فوق) چون ندیم حیّان بود، در آن زمان در عیش و رفاه بسر مى‏برد، ولى بعدها به سختى افتاد و شعر فوق را گفت، منظور حضرت على (ع) از تمثیل به این شعر این است كه در زمان رسول خدا (ص)، مورد عنایت خاص آن حضرت بودم و در كمال احترام بسر مى‏بردم، ولى بعد از او، ستمگران، جهان را بر ما تنگ كردند. (مترجم).
3ـ اعضاى شورائى كه عمر تعیین كرد عبارتند از: على (ع)، عثمان، سعد وقّاص، عبدالرّحمان بن عوف، طلحه و زبیر، این شش نفر در خانه‏اى جمع شدند، زبیر حق خود را به على (ع) داد، طلحه حق خود را به عثمان داد، سعد وقّاص، حق خود را به عبدالرّحمان داد، بعد از مدّتى سكوت، عبدالرّحمن با على (ع) گفت: من حاضرم حق خود را به تو بسپارم مشروط به اینكه به كتاب خدا و سنّت پیامبر و روشن شیخین (ابوبكر و عمر) رفتار كنى!!
على (ع) فرمود: بلكه به كتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و علم و اجتهاد خود رفتار مى‏كنم. عبدالرحمان بن عوف این پیشنهاد را به عثمان كرد، عثمان آن را پذیرفت و به این ترتیب (طبق برنامه‏ریزى عمر) عثمان به خلافت رسید (شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید جلد 1 ص 188)- مترجم.
4_«ه» و «ك»: اگر بر مهارى كه پیامبر صلى اللَّه علیه و آله آن را به على علیه‏السلام سپرده بود متحد مى‏شدند... و در «د» چنین است: به خدا قسم، اگر از جاده‏ى روشن روى گردان مى‏شدند و از قبول برهان واضح سرباز مى‏زدند، ایشان را به سوى آن بازمى‏گرداند و بر قبول آن وادارشان مى‏نمود.
5ـ «د»: و پنهان و آشكارا براى آنان دلسوزى مى‏نمود، و از دنیا استفاده‏اى نمى‏برد و براى خویش برنمى‏داشت مگر بقدر سیراب شدن عطشان و سیر شدن گرسنه، و زاهد از راغب در دنیا شناخته مى‏شد و راستگو از كاذب تشخیص داده مى‏شد، و اگر اهل آبادى‏ها ایمان مى‏آوردند و تقوا پیشه مى‏كردند درهاى بركات آسمان و زمین را بر آنها باز مى‏كردیم...


يکشنبه 13/12/1391 - 14:0
اهل بیت

خطبه فدكیه حضرت زهرا در مسجد


خطبتها علیهاالسلام بعد غصب الفدك
روى انّه لمّا أجمع أبوبكر و عمر علی منع فاطمة علیهاالسلام فدكاً و بلغها ذلك،لاثت خمارها علی رأسها، و اشتملت بجلبابها، و أقبلت فی لمّة من حفدتها و نساء قومها، تطأ ذیولها، ما تخرم مشیتها مشیة رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله،حتّى دخلت علی أبی‏بكر، و هو فی حشد من المهاجرین و الانصار و غیر هم، فنیطت دونها ملاءة فجلست، ثم أنّت أنّة أجهش القوم لها بالبكاء، فارتجّ المجلس، ثم أمهلت هنیئة.
حتّى اذا سكن نشیج القوم و هدأت فورتهم، افتتحت الكلام بحمداللَّه و الثناء علیه و الصلاة علی رسوله، فعاد القوم فی بكائهم، فلمّا أمسكوا عادت فی كلامها فقالت علیهاالسلام:
اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلی ما اَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلی ما اَلْهَمَ، وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَدَاَها، وَ سُبُوغِ الاءٍ اَسْداها، وَ تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها، جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراكِ اَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها، وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها، وَ ثَنی بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها.

خطبه آن حضرت بعد از غصب فدك
روایت شده: هنگامى كه ابوبكر و عمر تصمیم گرفتند فدك را از حضرت فاطمه علیهاالسلام بگیرند و این خبر به ایشان رسید، لباس بتن كرده و چادر بر سر نهاد، و با گروهى از زنان فامیل و خدمتكاران خود بسوى مسجد روانه شد، در حالیكه چادرش به زمین كشیده مى‏شد، و راه رفتن او همانند راه رفتن پیامبر خدا بود، بر ابوبكر كه در میان عده‏اى از مهاجرین و انصار و غیر آنان نشسته بود وارد شد، در این هنگام بین او و دیگران پرده‏اى آویختند، آنگاه ناله‏اى جانسوز از دل برآورد كه همه مردم بگریه افتادند و مجلس و مسجد بسختى به جنبش درآمد.
سپس لحظه‏اى سكوت كرد تا همهمه مردم خاموش و گریه آنان ساكت شد و جوش و خروش ایشان آرام یافت، آنگاه كلامش را با حمد و ثناى الهى آغاز فرمود و درود بر رسول خدا فرستاد، در اینجا دوباره صداى گریه مردم برخاست، وقتى سكوت برقرار شد، كلام خویش را دنبال كرد و فرمود:
حمد و سپاس خداى را برآنچه ارزانى داشت، و شكر او را در آنچه الهام فرمود، و ثنا و شكر بر او بر آنچه پیش فرستاد، از نعمتهاى فراوانى كه خلق فرمود و عطایاى گسترده‏اى كه اعطا كرد، و منّتهاى بى‏شمارى كه ارزانى داشت، كه شمارش از شمردن آنها عاجز، و نهایت آن از پاداش فراتر، و دامنه آن تا ابد از ادراك دورتر است، و مردمان را فراخواند، تا با شكرگذارى آنها نعمتها را زیاده گرداند، و با گستردگى آنها مردم را به سپاسگزارى خود متوجّه ساخت، و با دعوت نمودن به این نعمتها آنها را دو چندان كرد.

وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَریكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الْاِخْلاصَ تَأْویلَها، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَنارَ فِی التَّفَكُّرِ مَعْقُولَها، الْمُمْتَنِعُ عَنِ الْاَبْصارِ رُؤْیَتُهُ، وَ مِنَ الْاَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْاَوْهامِ كَیْفِیَّتُهُ.
اِبْتَدَعَ الْاَشْیاءَ لا مِنْ شَىْ‏ءٍ كانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَاَها بِلاَاحْتِذاءِ اَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها، كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشِیَّتِهِ، مِنْ غَیْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلى تَكْوینِها، وَ لا فائِدَةٍ لَهُ فی تَصْویرِها، اِلاَّ تَثْبیتاً لِحِكْمَتِهِ وَ تَنْبیهاً عَلی طاعَتِهِ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ وَ تَعَبُّداً لِبَرِیَّتِهِ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلی طاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلی مَعْصِیَتِهِ، ذِیادَةً لِعِبادِهِ مِنْ نِقْمَتِهِ وَ حِیاشَةً لَهُمْ اِلى جَنَّتِهِ.
وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبی‏مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ اَنْ اِجْتَباهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنْ اِبْتَعَثَهُ، اِذ الْخَلائِقُ بِالْغَیْبِ مَكْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْاَهاویلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهایَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعالی بِمائِلِ الْاُمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْاُمُورِ.

و گواهى مى‏دهم كه معبودى جز خداوند نیست و شریكى ندارد، كه این امر بزرگى است كه اخلاص را تأویل آن و قلوب را متضمّن وصل آن ساخت، و در پیشگاه تفكر و اندیشه شناخت آن را آسان نمود، خداوندى كه چشم‏ها از دیدنش بازمانده، و زبانها از وصفش ناتوان، و اوهام و خیالات از درك او عاجز مى‏باشند.
موجودات را خلق فرمود بدون آنكه از ماده‏اى موجود شوند، و آنها را پدید آورد بدون آنكه از قالبى تبعیّت كنند، آنها را به قدرت خویش ایجاد و به مشیّتش پدید آورد، بى‏آنكه در ساختن آنها نیازى داشته و در تصویرگرى آنها فائده‏اى برایش وجود داشته باشد، جز تثبیت حكمتش و آگاهى بر طاعتش، واظهار قدرت خود،و شناسائى راه عبودیت و گرامى داشت دعوتش، آنگاه بر طاعتش پاداش و بر معصیتش عقاب مقرر داشت، تا بندگانش را از نقمتش بازدارد و آنان را بسوى بهشتش رهنمون گردد.
و گواهى مى‏دهم كه پدرم محمّد بنده و فرستاده اوست، كه قبل از فرستاده شدن او را انتخاب، و قبل از برگزیدن نام پیامبرى بر او نهاد، و قبل از مبعوث شدن او را برانگیخت، آن هنگام كه مخلوقات در حجاب غیبت بوده، و در نهایت تاریكى‏ها بسر برده، و در سر حد عدم و نیستى قرار داشتند، او را برانگیخت بخاطر علمش به عواقب كارها، و احاطه‏اش به حوادث زمان، و شناسائى كاملش به وقوع مقدّرات.

اِبْتَعَثَهُ اللَّهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ، وَ عَزیمَةً عَلى اِمْضاءِ حُكْمِهِ، وَ اِنْفاذاً لِمَقادیرِ رَحْمَتِهِ، فَرَأَى الْاُمَمَ فِرَقاً فی اَدْیانِها، عُكَّفاً عَلی نیرانِها، عابِدَةً لِاَوْثانِها، مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفانِها.
فَاَنارَ اللَّهُ بِاَبی‏مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و الِهِ ظُلَمَها، وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها، وَ جَلى عَنِ الْاَبْصارِ غُمَمَها، وَ قامَ فِی النَّاسِ بِالْهِدایَةِ، فَاَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوایَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعِمایَةِ، وَ هَداهُمْ اِلَى الدّینِ الْقَویمِ، وَ دَعاهُمْ اِلَى الطَّریقِ الْمُسْتَقیمِ.
ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ اِلَیْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِیارٍ، وَ رَغْبَةٍ وَ ایثارٍ، فَمُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و الِهِ مِنْ تَعَبِ هذِهِ الدَّارِ فی راحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الْاَبْرارِ وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَ مُجاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّى اللَّهُ عَلی أَبی نَبِیِّهِ وَ اَمینِهِ وَ خِیَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ صَفِیِّهِ، وَ السَّلامُ عَلَیْهِ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.
ثم التفت الى اهل المجلس و قالت:
اَنْتُمْ عِبادَ اللَّهِ نُصُبُ اَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ، وَ حَمَلَةُ دینِهِ وَ وَحْیِهِ، وَ اُمَناءُ اللَّهِ عَلى اَنْفُسِكُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ اِلَى الْاُمَمِ، زَعیمُ حَقٍّ لَهُ

او را برانگیخت تا امرش را كامل و حكم قطعى‏اش را امضا و مقدّراتش را اجرا نماید، و آن حضرت امّتها را دید كه در آئینهاى مختلفى قرار داشته، و در پیشگاه آتشهاى افروخته معتكف و بت‏هاى تراشیده شده را پرستنده، و خداوندى كه شناخت آن در فطرتشان قرار دارد را منكرند.
پس خداى بزرگ بوسیله پدرم محمد صلى اللَّه علیه و آله تاریكى‏هاى آن را روشن، و مشكلات قلبها را برطرف، و موانع رؤیت دیده‏ها را از میان برداشت، و با هدایت در میان مردم قیام كرده و آنان را از گمراهى رهانید، و بینایشان كرده،و ایشان را به دین استوار و محكم رهنمون شده، و به راه راست دعوت نمود.
تا هنگامى كه خداوند او را بسوى خود فراخواند، فراخواندنى از روى مهربانى و آزادى و رغبت و میل، پس آن حضرت از رنج این دنیا در آسایش بوده، و فرشتگان نیكوكار در گرداگرد او قرار داشته، و خشنودى پروردگار آمرزنده او را فراگرفته، و در جوار رحمت او قرار دارد، پس درود خدا بر پدرم، پیامبر و امینش و بهترین خلق و برگزیده‏اش باد، و سلام و رحمت و بركات الهى براو باد.
آنگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود:
شما اى بندگان خدا پرچمداران امر و نهى او، و حاملان دین و وحى او، و امینهاى خدا بر یكدیگر، و مبلّغان او بسوى امّتهایید، زمامدار حق در میان

فیكُمْ، وَ عَهْدٍ قَدَّمَهُ اِلَیْكُمْ، وَ بَقِیَّةٍ اِسْتَخْلَفَها عَلَیْكُمْ: كِتابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْانُ الصَّادِقُ، و النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّیاءُ اللاَّمِعُ، بَیِّنَةً بَصائِرُهُ، مُنْكَشِفَةً سَرائِرُهُ، مُنْجَلِیَةً ظَواهِرُهُ، مُغْتَبِطَةً بِهِ اَشْیاعُهُ، قائِداً اِلَى الرِّضْوانِ اِتِّباعُهُ، مُؤَدٍّ اِلَى النَّجاةِ اسْتِماعُهُ.
بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَیِّناتُهُ الْجالِیَةُ، وَ بَراهینُهُ الْكافِیَةُ، وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ.
فَجَعَلَ اللَّهُ الْایمانَ تَطْهیراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزیهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكاةَ تَزْكِیَةً لِلنَّفْسِ وَ نِماءً فِی الرِّزْقِ، وَ الصِّیامَ تَثْبیتاً لِلْاِخْلاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْییداً لِلدّینِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسیقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِما مَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ، وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَی اسْتیجابِ الْاَجْرِ.
وَ الْاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلِحَةً لِلْعامَّةِ، وَ بِرَّ الْوالِدَیْنِ وِقایَةً مِنَ السَّخَطِ، وَ صِلَةَ الْاَرْحامِ مَنْساءً فِی الْعُمْرِ وَ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّماءِ، وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْریضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِیَةَ الْمَكائیلِ وَ الْمَوازینِ تَغْییراً لِلْبَخْسِ.

شما بوده، و پیمانى است كه از پیشاپیش بسوى تو فرستاده، و باقیمانده‏اى است كه براى شما باقى گذارده، و آن كتاب گویاى الهى و قرآن راستگو و نور فروزان و شعاع درخشان است، كه بیان و حجّتهاى آن روشن، اسرار باطنى آن آشكار، ظواهر آن جلوه‏گر مى‏باشد، پیروان آن مورد غبطه جهانیان بوده، و تبعیّت از او خشنودى الهى را باعث مى‏گردد، و شنیدن آن راه نجات است. بوسیله آن مى‏توان به حجّتهاى نورانى الهى، و واجباتى كه تفسیر شده، و محرّماتى كه از ارتكاب آن منع گردیده، و نیز به گواهیهاى جلوه‏گرش و برهانهاى كافیش و فضائل پسندیده‏اش، و رخصتهاى بخشیده شده‏اش و قوانین واجبش دست یافت.
پس خداى بزرگ ایمان را براى پاك كردن شما از شرك، و نماز را براى پاك نمودن شما از تكبّر، و زكات را براى تزكیه نفس و افزایش روزى، و روزه را براى تثبیت اخلاص، و حج را براى استحكام دین، و عدالت‏ورزى را براى التیام قلبها، و اطاعت ما خاندان را براى نظم یافتن ملتها، و امامتمان را براى رهایى از تفرقه، و جهاد را براى عزت اسلام، و صبر را براى كمك در بدست آوردن پاداش قرار داد.

وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السِّرْقَةِ ایجاباً لِلْعِصْمَةِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبوُبِیَّةِ.
فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُنَّ اِلاَّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ اَطیعُوا اللَّهَ فیما اَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهاكُمْ عَنْهُ، فَاِنَّهُ اِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.
ثم قالت:
اَیُّهَا النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنّی فاطِمَةُ وَ اَبی‏مُحَمَّدٌ، اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لا اَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً، وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً، لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُوفٌ رَحیمٌ.
فَاِنْ تَعْزُوهُ وَتَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبی دُونَ نِسائِكُمْ،وَ اَخَا ابْنِ عَمّی دُونَ رِجالِكُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِىُّ اِلَیْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ.
فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بِالنَّذارَةِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكینَ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ، اخِذاً بِاَكْظامِهِمْ، داعِیاً اِلى سَبیلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ و الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، یَجُفُّ الْاَصْنامَ وَ یَنْكُثُ الْهامَّ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَ لَّوُا الدُّبُرَ.

و امر به معروف را براى مصلحت جامعه، و نیكى به پدر و مادر را براى رهایى از غضب الهى، و صله ارحام را براى طولانى شدن عمر و افزایش جمعیت، و قصاص را وسیله حفظ خونها، و وفاى به نذر را براى در معرض مغفرت الهى قرار گرفتن، و دقت در كیل و وزن را براى رفع كم‏فروشى مقرر فرمود.
و نهى از شرابخوارى را براى پاكیزگى از زشتى، و حرمت نسبت ناروا دادن را براى عدم دورى از رحمت الهى، و ترك دزدى را براى پاكدامنى قرار داد، و شرك را حرام كرد تا در یگانه‏پرستى خالص شوند.
پس آنگونه كه شایسته است از خدا بترسید، و از دنیا نروید جز آنكه مسلمان باشید، و خدا را در آنچه بدان امر كرده و از آن بازداشته اطاعت نمائید، همانا كه فقط دانشمندان از خاك مى‏ترسند. آنگاه فرمود:
اى مردم! بدانید كه من فاطمه و پدرم محمد است، آنچه ابتدا گویم در پایان نیز مى‏گویم، گفتارم غلط نبوده و ظلمى در آن نیست، پیامبرى از میان شما برانگیخته شد كه رنجهاى شما بر او گران آمده و دلسوز بر شما است، و بر مؤمنان مهربان و عطوف است.
پس اگر او را بشناسید مى‏دانید كه او در میان زنانتان پدر من بوده، و در میان مردانتان برادر پسر عموى من است، چه نیكو بزرگوارى است آنكه من این نسبت را به او دارم.
رسالت خود را با انذار انجام داد، از پرتگاه مشركان كناره‏گیرى كرده، شمشیر بر فرقشان نواخت، گلویشان را گرفته و با حكمت و پند و اندرز نیكو بسوى پروردگارشان دعوت نمود، بتها را نابود ساخته، و سر كینه‏توزان را مى‏شكند، تا جمعشان منهزم شده و از میدان گریختند.

حَتَّى تَفَرََّى اللَّیْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، و نَطَقَ زَعیمُ‏الدّینِ، وَ خَرَسَتْ شَقاشِقُ الشَّیاطینِ، وَ طاحَ وَ شیظُ النِّفاقِ، وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشَّقاقِ، وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْاِخْلاصِ فی نَفَرٍ مِنَ الْبیضِ الْخِماصِ.
وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ، وَ قُبْسَةَ الْعِجْلانِ، وَ مَوْطِی‏ءَ الْاَقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْقِدَّ، اَذِلَّةً خاسِئینَ، تَخافُونَ اَنْ یَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ، فَاَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالی بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتی، وَ بَعْدَ اَنْ مُنِیَ بِبُهَمِ الرِّجالِ، وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْكِتابِ.
كُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اَطْفَأَهَا اللَّهُ، اَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّیْطانِ، اَوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكینَ، قَذَفَ اَخاهُ فی لَهَواتِها، فَلا یَنْكَفِی‏ءُ حَتَّى یَطَأَ جِناحَها بِأَخْمَصِهِ، وَ یَخْمِدَ لَهَبَها بِسَیْفِهِ، مَكْدُوداً فی ذاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً فی اَمْرِ اللَّهِ، قَریباً مِنْ رَسُولِ‏اللَّهِ، سَیِّداً فی اَوْلِیاءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً مُجِدّاً كادِحاً، لا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ.
وَ اَنْتُمَ فی رَفاهِیَّةٍ مِنَ الْعَیْشِ، و ادِعُونَ فاكِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ، وَ تَتَوَكَّفُونَ الْاَخْبارَ، وَ تَنْكُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ، وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ.

تا آنگاه كه صبح روشن از پرده شب برآمد، و حق نقاب از چهره بركشید، زمامدار دین به سخن درآمد، و فریاد شیطانها خاموش گردید، خار نفاق از سر راه برداشته شد، و گره‏هاى كفر و تفرقه از هم گشوده گردید، و دهانهاى شما به كلمه اخلاص باز شد، در میان گروهى كه سپیدرو و شكم به پشت چسبیده بودند.
و شما بر كناره پرتگاهى از آتش قرار داشته، و مانند جرعه‏اى آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتید، همچون آتش‏زنه‏اى بودید كه بلافاصله خاموش مى‏گردید، لگدكوب روندگان بودید، از آبى مى‏نوشیدید كه شتران آن را آلوده كرده بودند، و از پوست درختان به عنوان غذا استفاده مى‏كردید، خوار و مطرود بودید، مى‏ترسیدند كه مردمانى كه در اطراف شما بودند شما را بربایند، تا خداى تعالى بعد از چنین حالاتى شما را بدست آن حضرت نجات داد، بعد از آنكه از دست قدرتمندان و گرگهاى عرب و سركشان اهل كتاب ناراحتیها كشیدید.
هرگاه آتش جنگ برافروختند خداوند خاموشش نموده، یا هر هنگام كه شیطان سر برآورد یا اژدهائى از مشركین دهان بازكرد، پیامبر برادرش را در كام آن افكند، و او تا زمانى كه سرآنان را به زمین نمى‏كوفت و آتش آنها را به آب شمشیرش خاموش نمى‏كرد، باز نمى‏گشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، كوشیده در امر او، نزدیك به پیامبر خدا، سرورى از اولیاء الهى، دامن به كمر بسته، نصیحت‏گر، تلاشگر، و كوشش‏كننده بود، و در راه خدا از ملامت ملامت‏كننده نمى‏هراسید. و این در هنگامه‏اى بود كه شما در آسایش زندگى مى‏كردید، در مهد امن متنعّم بودید، و در انتظار بسر مى‏بردید تا ناراحتى‏ها ما را در بر گیرد، و گوش به زنگ اخبار بودید، و هنگام كارزار عقبگرد مى‏كردید، و به هنگام نبرد فرار مى‏نمودید.

فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ دارَ اَنْبِیائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِیائِهِ، ظَهَرَ فیكُمْ حَسْكَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ، وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوینَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّینَ، وَ هَدَرَ فَنیقُ الْمُبْطِلینَ، فَخَطَرَ فی عَرَصاتِكُمْ، وَ اَطْلَعَ الشَّیْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ، هاتِفاً بِكُمْ، فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجیبینَ، وَ لِلْغِرَّةِ فیهِ مُلاحِظینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَیْرَ اِبِلِكُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَیْرَ مَشْرَبِكُمْ.
هذا، وَ الْعَهْدُ قَریبٌ، وَالْكَلْمُ رَحیبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا یَنْدَمِلُ، وَ الرَّسُولُ لَمَّا یُقْبَرُ، اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ، اَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا، وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْكافِرینَ.
فَهَیْهاتَ مِنْكُمْ، وَ كَیْفَ بِكُمْ، وَ اَنَّى تُؤْفَكُونَ، وَ كِتابُ اللَّهِ بَیْنَ اَظْهُرِكُمْ، اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ، وَ اَحْكامُهُ زاهِرَةٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ، و زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، أَرَغْبَةً عَنْهُ تُریدُونَ؟ اَمْ بِغَیْرِهِ تَحْكُمُونَ؟ بِئْسَ لِلظَّالمینَ بَدَلاً، وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْاِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ، وَ هُوَ فِی الْاخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینِ.

و آنگاه كه خداوند براى پیامبرش خانه انبیاء و آرامگاه اصفیاء را برگزید، علائم نفاق در شما ظاهر گشت، و جامه دین كهنه، و سكوت گمراهان شكسته، و پست رتبه‏گان با قدر و منزلت گردیده، و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد، و در خانه‏هایتان بیامد، و شیطان سر خویش را از مخفى‏گاه خود بیرون آورد، و شما را فراخواند، مشاهده كرد پاسخگوى دعوت او هستید، و براى فریب خوردن آماده‏اید، آنگاه از شما خواست كه قیام كنید، و مشاهده كرد كه به آسانى این كار را انجام مى‏دهید، شما را به غضب واداشت، و دید غضبناك هستید، پس بر شتران دیگران نشان زدید، و بر آبى كه سهم شما نبود وارد شدید.
این در حالى بود كه زمانى نگذشته بود، و موضع شكاف زخم هنوز وسیع بود، و جراحت التیام نیافته، و پیامبر به قبر سپرده نشده بود، بهانه آوردید كه از فتنه مى‏هراسید، آگاه باشید كه در فتنه قرار گرفته‏اید، و براستى جهنم كافران را احاطه نموده است.
این كار از شما بعید بود، و چطور این كار را كردید، به كجا روى مى‏آوردید، در حالى كه كتاب خدا رویاروى شماست، امورش روشن، و احكامش درخشان، و علائم هدایتش ظاهر، و محرّماتش هویدا، و اوامرش واضح است، ولى آن را پشت سر انداختید، آیا بى‏رغبتى به آن را خواهانید؟ یا بغیر قرآن حكم مى‏كنید؟ كه این براى ظالمان بدل بدى است، و هركس غیر از اسلام دینى را جویا باشد از او پذیرفته نشده و در آخرت از زیانكاران خواهد بود.

ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلى رَیْثَ اَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتَها، وَ یَسْلَسَ قِیادَها،ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَ قْدَتَها، وَ تُهَیِّجُونَ جَمْرَتَها، وَ تَسْتَجیبُونَ لِهِتافِ الشَّیْطانِ الْغَوِىِّ، وَ اِطْفاءِ اَنْوارِالدّینِ الْجَلِیِّ، وَ اِهْمالِ سُنَنِ النَّبِیِّ الصَّفِیِّ، تُسِرُّونَ حَسْواً فِی ارْتِغاءٍ، وَ تَمْشُونَ لِاَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فِی الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمَدى، وَ وَخْزِالسنان‏فى‏الحشا.
وَ اَنْتُمُ الانَ تَزَْعُمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا أَفَحُكْمَ الْجاهِلِیَّةِ تَبْغُونَ، وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَومٍ یُوقِنُونَ، أَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلى، قَدْ تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِیَةِ أَنّی اِبْنَتُهُ.
اَیُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَاُغْلَبُ عَلى اِرْثی؟ یَابْنَ اَبی‏قُحافَةَ! اَفی كِتابِ اللَّهِ تَرِثُ اَباكَ وَ لا اَرِثُ اَبی؟ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً فَرِیّاً، اَفَعَلى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، إذْ یَقُولُ «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ» (1) وَ قالَ فیما اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ زَكَرِیَّا اِذْ قالَ: «فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْكَ وَلِیّاً یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ الِ‏یَعْقُوبَ»، (2) وَ قالَ: «وَ اوُلُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلی

آنگاه آنقدر درنگ نكردید كه این دل رمیده آرام گیرد، و كشیدن آن سهل گردد، پس آتش‏گیره‏ها را افروخته‏تر كرده، و به آتش دامن زدید تا آن را شعله‏ور سازید،و براى اجابت نداى شیطان، و براى خاموش كردن انوار دین روشن خدا، و از بین بردن سنن پیامبر برگزیده آماده بودید، به بهانه خوردن، كف شیر را زیر لب پنهان مى‏خورید، و براى خانواده و فرزندان او در پشت تپه‏ها و درختان كمین گرفته و راه مى‏رفتید، و ما باید بر این امور كه همچون خنجر برّان و فرورفتن نیزه در میان شكم است، صبر كنیم.
و شما اكنون گمان مى‏برید كه براى ما ارثى نیست، آیا خواهان حكم جاهلیت هستید، و براى اهل یقین چه حكمى بالاتر از حكم خداوند است، آیا نمى‏دانید؟ در حالى كه براى شما همانند آفتاب درخشان روشن است، كه من دختر او هستم.
اى مسلمانان! آیا سزاوار است كه ارث پدرم را از من بگیرند، اى پسر ابى‏قحافه،آیا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و از ارث پدرم محروم باشم امر تازه و زشتى آوردى، آیا آگاهانه كتاب خدا را ترك كرده و پشت سر مى‏اندازید، آیا قرآن نمى‏گوید «سلیمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زكریا آنگاه كه گفت: «پروردگار مرا فرزندى عنایت فرما تا از من و خاندان یعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خویشاوندان رحمى به یكدیگر سزاوارتر از

بِبَعْضٍ فی كِتابِ اللَّهِ»، (3) وَ قالَ «یُوصیكُمُ اللَّهُ فی اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَیَیْنِ»، (4) وَ قالَ «اِنْ تَرَكَ خَیْراً الْوَصِیَّةَ لِلْوالِدَیْنِ وَالْاَقْرَبَیْنِ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقینَ». (5)
وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حَظْوَةَ لی، وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبی، وَ لا رَحِمَ بَیْنَنا، اَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِایَةٍ اَخْرَجَ اَبی مِنْها؟ اَمْ هَلْ تَقُولُونَ: اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَیْنِ لا یَتَوارَثانِ؟ اَوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبی مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟ اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْانِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبی وَابْنِ عَمّی؟ فَدُونَكَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقاكَ یَوْمَ حَشْرِكَ.
فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ، وَ الزَّعیمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِیامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ یَخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لا یَنْفَعُكُمْ اِذْ تَنْدِمُونَ، وَ لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ، وَ لَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ، وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ.
ثم رمت بطرفها نحو الانصار، فقالت:

دیگرانند»، و فرموده: «خداى تعالى به شما درباره فرزندان سفارش مى‏كند كه بهره پسر دو برابر دختر است»، و مى‏فرماید: «هنگامى كه مرگ یكى از شما فرارسد بر شما نوشته شده كه براى پدران و مادران و نزدیكان وصیت كنید، و این حكم حقّى است براى پرهیزگاران».
و شما گمان مى‏برید كه مرا بهره‏اى نبوده و سهمى از ارث پدرم ندارم، آیا خداوند آیه‏اى به شما نازل كرده كه پدرم را از آن خارج ساخته؟ یا مى‏گوئید: اهل دو دین از یكدیگر ارث نمى‏برند؟ آیا من و پدرم را از اهل یك دین نمى‏دانید؟ و یا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسرعمویم آگاهترید؟ اینك این تو و این شتر، شترى مهارزده و رحل نهاده شده، برگیر و ببر، با تو در روز رستاخیز ملاقات خواهد كرد.
چه نیك داورى است خداوند، و نیكو دادخواهى است پیامبر، و چه نیكو وعده‏گاهى است قیامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زیان مى‏برند، و پشیمانى به شما سودى نمى‏رساند، و براى هرخبرى قرارگاهى است، پس خواهید دانست كه عذاب خواركننده بر سر چه كسى فرود خواهد آمد، و عذاب جاودانه كه را شامل مى‏شود. آنگاه رو بسوى انصار كرده و فرمود:

یا مَعْشَرَ النَّقیبَةِ وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَمیزَةُ فی حَقّی وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتی؟ اَما كانَ رَسُولُ‏اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ اَبی یَقُولُ: «اَلْمَرْءُ یُحْفَظُ فی وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ، وَ لَكُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ.
اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ؟ فَخَطْبٌ جَلیلٌ اِسْتَوْسَعَ وَ هْنُهُ، وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الْاَرْضُ لِغَیْبَتِهِ، وَ كُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصیبَتِهِ، وَ اَكْدَتِ الْامالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضیعَ الْحَریمُ، وَ اُزیلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ.
فَتِلْكَ وَاللَّهِ النَّازِلَةُ الْكُبْرى وَ الْمُصیبَةُ الْعُظْمى، لامِثْلُها نازِلَةٌ، وَ لا بائِقَةٌ عاجِلَةٌ اُعْلِنَ بِها، كِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ فی اَفْنِیَتِكُمْ، وَ فی مُمْساكُمْ وَ مُصْبِحِكُمْ، یَهْتِفُ فی اَفْنِیَتِكُمْ هُتافاً وَ صُراخاً وَ تِلاوَةً وَ اَلْحاناً، وَ لَقَبْلَهُ ما حَلَّ بِاَنْبِیاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ، حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ.
«وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ

اى گروه نقباء، و اى بازوان ملت، اى حافظان اسلام، این ضعف و غفلت در مورد حق من و این سهل‏انگارى از دادخواهى من چرا؟ آیا پدرم پیامبر نمى‏فرمود: «حرمت هركس در فرزندان او حفظ مى‏شود»، چه بسرعت مرتكب این اعمال شدید، و چه با عجله این بز لاغر، آب از دهان و دماغ او فروریخت، در صورتى كه شما را طاقت و توان بر آنچه در راه آن مى‏كوشیم هست، و نیرو براى حمایت من در این مطالبه و قصدم مى‏باشد.
آیا مى‏گوئید محمد صلى اللَّه علیه و آله بدرود حیات گفت، این مصیبتى است بزرگ و در نهایت وسعت، شكاف آن بسیار، و درز دوخته آن شكافته، و زمین در غیاب او سراسر تاریك گردید، و ستارگان بى‏فروغ، و آرزوها به ناامیدى گرائید، كوهها از جاى فروریخت، حرمتها پایمال شد، و احترامى براى كسى پس از وفات او باقى نماند.
بخدا سوگند كه این مصیبت بزرگتر و بلیّه عظیم‏تر است، كه همچون آن مصیبتى نبوده و بلاى جانگدازى در این دنیا به پایه آن نمى‏رسد، كتاب خدا آن را آشكار كرده است، كتاب خدایى كه در خانه‏هایتان، و در مجالس شبانه و روزانه‏تان، آرام و بلند، و با تلاوت و خوانندگى آن را مى‏خوانید، این بلائى است كه پیش از این به انبیاء و فرستاده شدگان وارد شده است، حكمى است حتمى، و قضائى است قطعى، خداوند مى‏فرماید:
محمد پیامبرى است كه پیش از وى پیامبران دیگرى درگذشتند، پس اگر او بمیرد و یا كشته گردد به عقب برمى‏گردید، و آنكس كه به عقب برگردد

فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِى اللَّهُ شَیْئاً وَ سَیَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرینَ». (6)
ایهاً بَنی‏قیلَةَ! ءَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبی وَ اَنْتُمْ بِمَرْأى مِنّی وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدى وَ مَجْمَعٍ، تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخُبْرَةُ، وَ اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الْاَداةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَكُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ، تُوافیكُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجیبُونَ، وَ تَأْتیكُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغیثُونَ، وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَیْرِ وَ الصَّلاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتی انْتُخِبَتْ، وَ الْخِیَرَةُ الَّتِی اخْتیرَتْ لَنا اَهْلَ الْبَیْتِ.
قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ ناطَحْتُمُ الْاُمَمَ، وَ كافَحْتُمُ الْبُهَمَ، لا نَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّى اِذا دارَتْ بِنا رَحَى الْاِسْلامِ، وَ دَرَّ حَلَبُ الْاَیَّامِ، وَ خَضَعَتْ نُعْرَةُ الشِّرْكِ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْاِفْكِ، وَ خَمَدَتْ نیرانُ الْكُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرَجِ، وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّینِ، فَاَنَّى حِزْتُمْ بَعْدَ الْبَیانِ، وَاَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْاِعْلانِ، وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ، وَاَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الْایمانِ؟
بُؤْساً لِقَوْمٍ نَكَثُوا اَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ، وَ هَمُّوا

بخدا زیانى نمى‏رساند، و خدا شكركنندگان را پاداش خواهد داد».
اى پسران قیله- گروه انصار- آیا نسبت به میراث پدرم مورد ظلم واقع شوم در حالى كه مرا مى‏بینید و سخن مرا مى‏شنوید، و داراى انجمن و اجتماعید، صداى دعوت مرا همگان شنیده و از حالم آگاهى دارید، و داراى نفرات و ذخیره‏اید، و داراى ابزار و قوه‏اید، نزد شما اسلحه و زره و سپر هست، صداى دعوت من به شما مى‏رسد ولى جواب نمى‏دهید، و ناله فریاد خواهیم را شنیده ولى به فریادم نمى‏رسید، در حالى كه به شجاعت معروف و به خیر و صلاح موصوف مى‏باشید، و شما برگزیدگانى بودید كه انتخاب شده، و منتخباتى كه براى ما اهل‏بیت برگزیده شدید!
با عرب پیكار كرده و متحمّل رنج و شدتها شدید، و با امتها رزم نموده و با پهلوانان به نبرد برخاستید، همیشه فرمانده بوده و شما فرمانبردار، تا آسیاى اسلام به گردش افتاد، و پستان روزگار به شیر آمد، و نعره‏هاى شرك‏آمیز خاموش شده، و دیگ طمع و تهمت از جوش افتاد، و آتش كفر خاموش و دعوت نداى هرج و مرج آرام گرفت، و نظام دین كاملاً ردیف شد، پس چرا بعد از اقرارتان به ایمان حیران شده، و پس از آشكارى خود را مخفى گرداندید، و بعد از پیشقدمى عقب نشستید، و بعد ایمان شرك آوردید.
واى بر گروهى كه بعد از پیمان بستن آن را شكستند، و خواستند پیامبر

بِاِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ، اَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنینَ.
اَلا، وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ، وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ، وَ نَجَوْتُمْ بِالضّیقِ مِنَ السَّعَةِ، فَمَجَجْتُمْ ما وَعَبْتُمْ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذى تَسَوَّغْتُمْ، فَاِنْ تَكْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْاَرْضِ جَمیعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمیدٌ.
اَلا، وَ قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ هذا عَلى مَعْرِفَةٍ مِنّی بِالْخِذْلَةِ الَّتی خامَرْتُكُمْ، وَ الْغَدْرَةِ الَّتِی اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُكُمْ، وَ لكِنَّها فَیْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَیْظِ، وَ حَوَزُ الْقَناةِ، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ، فَدُونَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبِرَةَ الظَّهْرِ، نَقِبَةَ الْخُفِّ، باقِیَةَ الْعارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ وَ شَنارِ الْاَبَدِ، مَوْصُولَةً بِنارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَى الْاَفْئِدَةِ.
فَبِعَیْنِ اللَّهِ ما تَفْعَلُونَ، وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ، وَ اَنَا اِبْنَةُ نَذیرٍ لَكُمْ بَیْنَ یَدَىْ عَذابٌ شَدیدٌ، فَاعْمَلُوا اِنَّا عامِلُونَ، وَ انْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ.
فأجابها أبوبكر عبداللَّه بن عثمان، و قال:

را اخراج كنند، با آنكه آنان جنگ را آغاز نمودند، آیا از آنان هراس دارد در حالى كه خدا سزاوار است كه از او بهراسید، اگر مؤمنید.
آگاه باشید مى‏بینم كه به تن‏آسائى جاودانه دل داده، و كسى را كه سزاوار زمامدارى بود را دور ساخته‏اید، با راحت‏طلبى خلوت كرده، و از تنگناى زندگى به فراخناى آن رسیده‏اید، در اثر آن آنچه را حفظ كرده بودید را از دهان بیرون ریختید، و آنچه را فروبرده بودید را بازگرداندند، پس بدانید اگر شما و هركه در زمین است كافر شوید، خداى بزرگ از همگان بى‏نیاز و ستوده است. آگاه باشید آنچه گفتم با شناخت كاملم بود، به سستى پدید آمده در اخلاق شما، و بى‏وفائى و نیرنگ ایجاد شده در قلوب شما، و لیكن اینها جوشش دل اندوهگین، و بیرون ریختن خشم و غضب است، و آنچه قابل تحمّلم نیست، و جوشش سینه‏ام و بیان دلیل و برهان، پس خلافت را بگیرید، ولى بدانید كه پشت این شتر خلافت زخم است، و پاى آن سوراخ و تاول‏دار، عار و ننگش باقى و نشان از غضب خدا و ننگ ابدى دارد، و به آتش شعله‏ور خدا كه بر قلبها احاطه مى‏یابد متصل است. آنچه مى‏كنید در برابر چشم بیناى خداوند قرار داشته، و آنانكه ستم كردند به زودى مى‏دانند كه به كدام بازگشتگاهى بازخواهند گشت، و من دختر كسى هستم كه شما را از عذاب دردناك الهى كه در پیش دارید خبر داد، پس هرچه خواهید بكنید و ما هم كار خود را مى‏كنیم، و شما منتظر بمانید و ما هم در انتظار بسر مى‏بریم.
آنگاه ابوبكر پاسخ داد:

یا بِنْتَ رَسُولِ‏اللَّهِ! لَقَدْ كانَ اَبُوكِ بِالْمُؤمِنینَ عَطُوفاً كَریماً، رَؤُوفاً رَحیماً، وَ عَلَى الْكافِرینَ عَذاباً اَلیماً وَ عِقاباً عَظیماً، اِنْ عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ اَباكِ دُونَ النِّساءِ، وَ اَخا اِلْفِكِ دُونَ الْاَخِلاَّءِ، اثَرَهُ عَلى كُلِّ حَمیمٍ وَ ساعَدَهُ فی كُلِّ اَمْرٍ جَسیمِ، لا یُحِبُّكُمْ اِلاَّ سَعیدٌ، وَ لا یُبْغِضُكُمْ اِلاَّ شَقِیٌّ بَعیدٌ.
فَاَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ‏اللَّهِ الطَّیِّبُونَ، الْخِیَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَیْرِ اَدِلَّتُنا وَ اِلَى الْجَنَّةِ مَسالِكُنا، وَ اَنْتِ یا خِیَرَةَ النِّساءِ وَ ابْنَةَ خَیْرِ الْاَنْبِیاءِ، صادِقَةٌ فی قَوْلِكِ، سابِقَةٌ فی وُفُورِ عَقْلِكِ، غَیْرَ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ، وَ لا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِكِ.
وَ اللَّهِ ما عَدَوْتُ رَأْىَ رَسُولِ‏اللَّهِ، وَ لا عَمِلْتُ اِلاَّ بِاِذْنِهِ، وَ الرَّائِدُ لا یَكْذِبُ اَهْلَهُ، وَ اِنّی اُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفى بِهِ شَهیداً، اَنّی سَمِعْتُ رَسُولَ‏اللَّهِ یَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْاَنْبِیاءِ لا نُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لا فِضَّةًّ، وَ لا داراً وَ لا عِقاراً، وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِیِّ الْاَمْرِ بَعْدَنا اَنْ یَحْكُمَ فیهِ بِحُكْمِهِ».

اى دختر رسول خدا! پدر تو بر مؤمنین مهربان و بزرگوار و رئوف و رحیم، و بر كافران عذاب دردناك و عقاب بزرگ بود، اگر به نسب او بنگریم وى در میان زنانمان پدر تو، و در میان دوستان برادر شوهر توست، كه وى را بر هر دوستى برترى داد، و او نیز در هر كار بزرگى پیامبر را یارى نمود، جز سعادتمندان شما را دوست نمى‏دارند، و تنها بدكاران شما را دشمن مى‏شمرند.
پس شما خاندان پیامبر، پاكان برگزیدگان جهان بوده، و ما را به خیر راهنما، و بسوى بهشت رهنمون بودید، و تو اى برترین زنان و دختر برترین پیامبران، در گفتارت صادق، در عقل فراوان پیشقدم بوده، و هرگز از حقت بازداشته نخواهى شد و از گفتار صادقت مانعى ایجاد نخواهد گردید.
و بخدا سوگند از رأى پیامبر قدمى فراتر نگذارده، و جز با اجازه او اقدام نكرده‏ام، و پیشرو قوم به آنان دروغ نمى‏گوید، و خدا را گواه مى‏گیرم كه بهترین گواه است، از پیامبر شنیدم كه فرمود: «ما گروه پیامبران دینار و درهم و خانه و مزرعه به ارث نمى‏گذاریم، و تنها كتاب و حكمت و علم و نبوت را به ارث مى‏نهیم، و آنچه از ما باقى مى‏ماند در اختیار ولىّ امر بعد از ماست، كه هر حكمى كه بخواهد در آن بنماید.»

وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتِهِ فِی الْكِراعِ وَ السِّلاحِ، یُقاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَ یُجاهِدُونَ الْكُفَّارَ، وَ یُجالِدُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجَّارَ، وَ ذلِكَ بِاِجْماعِ الْمُسْلِمینَ، لَمْ اَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدى،وَ لَمْ اَسْتَبِدْ بِما كانَ الرَّأْىُ عِنْدى، وَ هذِهِ حالی وَ مالی، هِیَ لَكِ وَ بَیْنَ یَدَیْكِ، لا تَزْوى عَنْكِ وَ لا نَدَّخِرُ دُونَكِ، وَ اَنَّكِ، وَ اَنْتِ سَیِّدَةُ اُمَّةِ اَبیكِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّیِّبَةُ لِبَنیكِ، لا یُدْفَعُ مالَكِ مِنْ فَضْلِكِ، وَ لا یُوضَعُ فی فَرْعِكِ وَ اَصْلِكِ، حُكْمُكِ نافِذٌ فیما مَلَّكَتْ یَداىَ، فَهَلْ تَرَیِنَّ اَنْ اُخالِفَ فی ذاكَ اَباكِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ وَ سَلَّمَ).
فقالت:
سُبْحانَ‏اللَّهِ، ما كانَ اَبی رَسُولُ‏اللَّهِ عَنْ كِتابِ اللَّهِ صادِفاً، وَ لا لِاَحْكامِهِ مُخالِفاً، بَلْ كانَ یَتْبَعُ اَثَرَهُ، وَ یَقْفُو سُوَرَهُ، اَفَتَجْمَعُونَ اِلَى الْغَدْرِ اِعْتِلالاً عَلَیْهِ بِالزُّورِ، وَ هذا بَعْدَ وَفاتِهِ شَبیهٌ بِما بُغِیَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ فی حَیاتِهِ، هذا كِتابُ اللَّهِ حُكْماً عَدْلاً وَ ناطِقاً فَصْلاً، یَقُولُ: «یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ الِ‏یَعْقُوبَ»، وَ یَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ».

و ما آنچه را كه مى‏خواهى در راه خرید اسب و اسلحه قرار دادیم، تا مسلمانان با آن كارزار كرده و با كفّار جهاد نموده و با سركشان بدكار جدال كنند، و این تصمیم به اتفاق تمام مسلمانان بود، و تنها دست به این كار نزدم، و در رأى و نظرم مستبدّانه عمل ننمودم، و این حال من و این اموال من است كه براى تو و در اختیار توست، و از تو دریغ نمى‏شود و براى فرد دیگرى ذخیره نشده، توئى سرور بانوان امّت پدرت، و درخت بارور و پاك براى فرزندانت، فضائلت انكار نشده، و از شاخه و ساقه‏ات فرونهاده نمى‏گردد، حُكمت در آنچه من مالك آن هستم نافذ است، آیا مى‏پسندى كه در این زمینه مخالف سخن پدرت عمل كنم.
حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود:
پاك و منزه است خداوند، پدرم پیامبر، از كتاب خدا روى‏گردان و با احكامش مخالف نبود، بلكه پیرو آن بود و به آیات آن عمل مى‏نمود، آیا مى‏خواهید علاوه بر نیرنگ و مكر به زور او را متهم نمائید، و این كار بعد از رحلت او شبیه است به دامهائى كه در زمان حیاتش برایش گسترده شد، این كتاب خداست كه حاكمى است عادل، و ناطقى است كه بین حق و باطل جدائى مى‏اندازد، و مى‏فرماید:- زكریا گفت: خدایا فرزندى به من بده كه- «از من و خاندان یعقوب ارث ببرد»، و مى‏فرماید: «سلیمان از داود ارث برد».

بَیَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فیما وَزَّعَ مِنَ الْاَقْساطِ، وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَالْمیراثِ، وَ اَباحَ مِنْ حَظِّ الذَّكَرانِ وَ الْاِناثِ، ما اَزاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلینَ وَ اَزالَ التَّظَنّی وَ الشُّبَهاتِ فِی الْغابِرینَ، كَلاَّ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ اَنْفُسُكُمْ اَمْراً، فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ.
فقال أبوبكر:
صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ اِبْنَتُهُ، مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ، وَ مَوْطِنُ الْهُدى وَ الرَّحْمَةِ، وَ رُكْنُ الدّینِ، وَ عَیْنُ الْحُجَّةِ، لا اَبْعَدُ صَوابَكِ وَ لا اُنْكِرُ خِطابَكِ، هؤُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَیْنی وَ بَیْنَكِ قَلَّدُونی ما تَقَلَّدْتُ، وَ بِاتِّفاقٍ مِنْهُمْ اَخَذْتُ ما اَخَذْتُ، غَیْرَ مَكابِرٍ وَ لا مُسْتَبِدٍّ وَ لا مُسْتَأْثِرٍ، وَ هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ.
فالتفت فاطمة علیهاالسلام الى النساء، و قالت:
مَعاشِرَ الْمُسْلِمینَ الْمُسْرِعَةِ اِلى قیلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِیَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبیحِ الْخاسِرِ، اَفَلا تَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ اَمْ‏عَلی قُلُوبٍ اَقْفالُها، كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِكُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ، فَاَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ، وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ،

و خداوند در سهمیه‏هائى كه مقرر كرد، و مقادیرى كه در ارث تعیین فرمود، و بهره‏هائى كه براى مردان و زنان قرار داد، توضیحات كافى داده، كه بهانه‏هاى اهل باطل، و گمانها و شبهات را تا روز قیامت زائل فرموده است، نه چنین است، بلكه هواهاى نفسانى شما راهى را پیش پایتان قرار داده، و جز صبر زیبا چاره‏اى ندارم، و خداوند در آنچه مى‏كنید یاور ماست.
ابوبكر گفت:
خدا و پیامبرش راست گفته، و دختر او نیز، كه معدن حكمت و جایگاه هدایت و رحمت، و ركن دین و سرچشمه حجت و دلیل مى‏باشد و راست مى‏گوید، سخن حقّت را دور نیفكنده و گفتارت را انكار نمى‏كنم، این مسلمانان بین من و تو حاكم هستند، و آنان این حكومت را بمن سپردند، و به تصمیم آنها این منصب را پذیرفتم، نه متكبّر بوده و نه مستبدّ به رأى هستم، و نه چیزى را براى خود برداشته‏ام، و اینان همگى گواه و شاهدند.
آنگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود:
اى مسلمانان! كه براى شنیدن حرفهاى بیهوده شتابان بوده، و كردار زشت را نادیده میگیرید، آیا در قرآن نمى‏اندیشید، یا بر دلها مهر زده شده است، نه چنین است بلكه اعمال زشتتان بر دلهایتان تیرگى آورده، و گوشها و چشمانتان را فراگرفته، و بسیار بد آیات قرآن را تأویل كرده، و بد راهى را به او

وَ ساءَ ما بِهِ اَشَرْتُمْ، وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِعْتَضْتُمْ، لَتَجِدَنَّ وَ اللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقیلاً، وَ غِبَّهُ وَ بیلاً، اِذا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطاءُ، وَ بانَ ما وَرائَهُ الضَّرَّاءُ، وَ بَدا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ، وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ.
ثم عطفت على قبر النبیّ صلى اللَّه علیه و آله، و قالت:
قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ - لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثِرِ الْخُطَبُ
اِنَّا فَقَدْ ناكَ فَقْدَ الْاَرْضِ وابِلَها - وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لا تَغِبُ
وَ كُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبی وَ مَنْزِلَةٌ - عِنْدَ الْاِلهِ عَلَی الْاَدْنَیْنِ مُقْتَرِبُ
اَبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوى صُدُورِهِمُ - لمَّا مَضَیْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ التُّرَبُ
تَجَهَّمَتْنا رِجالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنا - لَمَّا فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْاِرْثِ مُغْتَصَبُ
وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً یُسْتَضاءُ بِهِ- عَلَیْكَ تُنْزِلُ مِنْ ذِى‏الْعِزَّةِ الْكُتُبُ

نشان داده، و با بدچیزى معاوضه نمودید، بخدا سوگند تحمّل این بار برایتان سنگین، و عاقبتش پر از وزر و وبال است، آنگاه كه پرده‏ها كنار رود و زیانهاى آن روشن گردد، و آنچه را كه حساب نمى‏كردید و براى شما آشكار گردد، آنجاست كه اهل باطل زیانكار گردند.
سپس آن حضرت رو به سوى قبر پیامبر كرد و فرمود:
بعد از تو خبرها و مسائلى پیش آمد، كه اگر بودى آنچنان بزرگ جلوه نمى‏كرد.
ما تو را از دست دادیم مانند سرزمینى كه از باران محروم گردد، و قوم تو متفرّق شدند، بیا بنگر كه چگونه از راه منحرف گردیدند.
هر خاندانى كه نزد خدا منزلت و مقامى داشت نزد بیگانگان نیز محترم بود، غیر از ما.
مردانى چند از امت تو همین كه رفتى، و پرده خاك میان ما و تو حائل شد، اسرار سینه‏ها را آشكار كردند.
بعد از تو مردانى دیگر از ما روى برگردانده و خفیفمان نمودند، و میراثمان دزدیده شد.
تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشى بودى، كه از جانب خداوند بر تو كتابها نازل مى‏گردید.

وَ كانَ جِبْریلُ بِالْایاتِ یُؤْنِسُنا- فَقَدْ فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْخَیْرِ مُحْتَجَبُ
فَلَیْتَ قَبْلَكَ كانَ الْمَوْتُ صادِفُنا- لَمَّا مَضَیْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الْكُتُبُ
ثم انكفأت علیهاالسلام و امیرالمؤمنین علیه‏السلام یتوقّع رجوعها الیه و یتطلّع طلوعها علیه، فلمّا استقرّت بها الدار، قالت لامیرالمؤمنین علیهماالسلام:
یَابْنَ اَبی‏طالِبٍ! اِشْتَمَلْتَ شِمْلَةَ الْجَنینِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنینِ، نَقَضْتَ قادِمَةَ الْاَجْدَلِ، فَخانَكَ ریشُ الْاَعْزَلِ.
هذا اِبْنُ اَبی‏قُحافَةَ یَبْتَزُّنی نِحْلَةَ اَبی وَ بُلْغَةَ ابْنَىَّ! لَقَدْ اَجْهَرَ فی خِصامی وَ اَلْفَیْتُهُ اَلَدَّ فی كَلامی حَتَّى حَبَسَتْنی قیلَةُ نَصْرَها وَ الْمُهاجِرَةُ وَصْلَها، وَ غَضَّتِ الْجَماعَةُ دُونی طَرْفَها، فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ، خَرَجْتُ كاظِمَةً، وَ عُدْتُ راغِمَةً.
اَضْرَعْتَ خَدَّكَ یَوْمَ اَضَعْتَ حَدَّكَ، اِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ افْتَرَشت التُّرابَ، ما كَفَفْتَ قائِلاً وَ لا اَغْنَیْتَ باطلاً وَ لا خِیارَ لی، لَیْتَنی مِتُّ قَبْلَ هَنیئَتی وَ دُونَ ذَلَّتی، عَذیرِىَ اللَّهُ مِنْكَ عادِیاً وَ مِنْكَ حامِیاً.

جبرئیل با آیات الهى مونس ما بود، و بعد از تو تمام خیرها پوشیده شد.
اى كاش پیش از تو مرده بودیم، آنگاه كه رفتى و خاك ترا در زیر خود پنهان كرد.
آنگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام به خانه بازگشت و حضرت على علیه‏السلام در انتظار او بسر برده و منتظر طلوع آفتاب جمالش بود، وقتى در خانه آرام گرفت به حضرت على علیه‏السلام فرمود:
اى پسر ابوطالب! همانند جنین در شكم مادر پرده‏نشین شده، و در خانه اتهام به زمین نشسته‏اى، شاه‏پرهاى شاهین را شكسته، و حال آنكه پرهاى كوچك هم در پرواز به تو خیانت خواهد كرد. این پسر ابى‏قحافه است كه هدیه پدرم و مایه زندگى دو پسرم را از من گرفته است، با كمال وضوح با من دشمنى كرد، و من او را در سخن گفتن با خود بسیار لجوج و كینه‏توز دیدم، تا آنكه انصار حمایتشان را از من باز داشته، و مهاجران یاریشان را از من دریغ نمودند، و مردم از یاریم چشم‏پوشى كردند، نه مدافعى دارم و نه كسى كه مانع از كردار آنان گردد، در حالى كه خشمم را فروبرده بودم از خانه خارج شدم و بدون نتیجه بازگشتم.
آنروز كه شمشیرت را بر زمین نهادى همان روز خویشتن را خانه‏نشین نمودى، تو شیرمردى بودى كه گرگان را مى‏كشتى، و امروز بر روى زمین آرمیده‏اى، گوینده‏اى را از من دفع نكرده، و باطلى را از من دور نمى‏گردانى، و من از خود اختیارى ندارم، اى كاش قبل از این كار و قبل از اینكه این چنین خوار شوم مرده بودم، از اینكه اینگونه سخن مى‏گویم خداوندا عذر مى‏خواهم، و یارى و كمك از جانب توست.

وَیْلاىَ فی كُلِّ شارِقٍ، وَیْلاىَ فی كُلِّ غارِبٍ، ماتَ الْعَمَدُ وَ وَهَنَ الْعَضُدُ، شَكْواىَ اِلى اَبی وَ عَدْواىَ اِلى رَبّی، اَللَّهُمَّ اِنَّكَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ حَوْلاً، وَ اَشَدُّ بَأْساً وَ تَنْكیلاً.
فقال امیرالمؤمنین علیه‏السلام:
لا وَیْلَ لَكِ، بَلِ الْوَیْلُ لِشانِئِكِ، نَهْنِهْنی عَنْ وُجْدِكِ، یا اِبْنَةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِیَّةَ النُّبُوَّةِ، فَما وَنَیْتُ عَنْ دینی، وَ لا اَخْطَأْتُ مَقْدُورى، فَاِنْ كُنْتِ تُریدینَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ، وَ كَفیلُكِ مَأْمُونٌ، وَ ما اُعِدَّ لَكِ اَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ، فَاحْتَسِبِی اللَّهَ. فقالت: حَسْبِیَ اللَّهُ، و أمسكت.

از این پس واى بر من در هر صبح و شام، پناهم از دنیا رفت، و بازویم سست شد، شكایتم بسوى پدرم بوده و از خدا یارى مى‏خواهم، پروردگارا نیرو و توانت از آنان بیشتر، و عذاب و عقابت دردناكتر است.
حضرت على علیه‏السلام فرمود: شایسته تو نیست كه واى بر من بگوئى، بلكه سزاوار دشمن ستمگر توست، اى دختر برگزیده خدا و اى باقیمانده نبوت، از اندوه و غضب دست بردار، من در دینم سست نشده و از آنچه در حدّ توانم است مضائقه نمى‏كنم، اگر تو براى گذران روزیت ناراحتى، بدانكه روزى تو نزد خدا ضمانت شده و كفیل تو امین است، و آنچه برایت آماده شده از آنچه از تو گرفته شده بهتر است، پس براى خدا صبر كن.
حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: خدا مرا كافى است، آنگاه ساكت شد.

پی نوشت


1 ـ النمل: 16
2 ـ مریم: 6
3 ـ الاحزاب: 6.
4 ـ النساء: 11.
5 ـ البقره: 180.
6 ـ آل‏عمران: 144.

منبع:

http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/Fatemeh/Shahadat/87/Shahadat/Sokhan_Khotbe/Khotbe_fadak/Fadak.aspx

يکشنبه 13/12/1391 - 14:0
اهل بیت

خطبه حضرت زهرا(س) در جمع زنان مهاجر و انصار


خطبتها علیهاالسلام فی مرضها لنساء المهاجرین والانصار قال سوید بن غفلة: لمّا مرضت فاطمة علیهاالسلام المرضة الّتی توفّیت فیها، دخلت علیها نساء المهاجرین و الانصار یعدنها، فقلن لها: كیف أصبحت من علّتك یا ابنة رسول‏اللَّه؟
فحمدت اللَّه و صلّت على أبیها، ثم قالت:

خطبه آن حضرت در بیماریش براى زنان مهاجرین و انصار

سوید بن غفله گوید: هنگامى كه حضرت فاطمه علیهاالسلام بیمار شد، به همان بیمارى كه در اثر آن از دنیا رفت، زنان مهاجرین و انصار به عیادت ایشان آمده و گفتند: اى دختر پیامبر خدا با این بیمارى حالت چطور است؟
آن حضرت حمد و سپاس الهى را گفته و برپدرش درود فرستاد و فرمود:

اَصْبَحْتُ وَاللَّهِ عائِفَةً لِدُنْیا كُنَّ، قالِیَةً لِرِجالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ عَجَمْتُهُمْ، وَ سَئِمْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ سَبَرْتُهُمْ، فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَ اللَّعْبِ بَعْدَ الْجِدِّ، وَ قَرْعِ الصَّفاةِ وَ صَدْعِ الْقَناةِ، وَ خَطَلِ الْاراءِ وَ زَلَلِ الْاَهْواءِ، وَ بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ اَنْفُسُهُمْ اَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ، وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ، لا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدَتْهُمْ رِبْقَتُها وَ حَمَّلَتْهُمْ اَوْقَتُها، وَ شَنَّنَتْ عَلَیْهِمْ عارَتُها، فَجِدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمینَ.

وَ یْحَهُمْ اَنَّى زَحْزِحُوها عَنْ رَواسِی الرِّسالَةِ وَ قَواعِدِ النُّبُوَّةِ وَ الدِّلالَةِ، وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْاَمینِ وَ الطِّبّینِ بِاُمُورِالدُّنْیا وَ الدّینِ، اَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ، وَ مَا الَّذى نَقِمُوا مِنْ اَبِی‏الْحَسَنِ عَلَیْهِ‏السَّلامُ، نَقِمُوا وَاللَّهِ مِنْهُ نَكیرَ سَیْفِهِ، وَ قِلَّةَ مُبالاتِهِ لِحَتْفِهِ، وَ شِدَّةَ وَ طْأَتِهِ، وَ نَكالَ وَقْعَتِهِ، وَ تَنَمُّرَهُ فی ذاتِ اللَّهِ.

وَ تَا للَّهِ لَوْ مالُوا عَنِ الْمَحَجَّةِ اللاَّئِحَةِ، وَ زالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الْواضِحَةِ لَرَدَّهُمْ اِلَیْها وَ حَمَلَهُمْ عَلَیْها،وَ لَسارَ بِهِمْ سَیْراً سُجُحاً، لایَكْلَمُ خُشاشُهُ، وَ لا یَكِلُّ سائِرُهُ، وَ لا یَمِلُّ راكِبُهُ، وَ لَاَوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً نَمیراً صافِیاً رَوِیّاً، تَطْفَحُ ضِفَّتاهُ وَ لا یَتَرَنَّقُ جانِباهُ، وَ لَاَ صْدَرَهُمْ بِطاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ اِعْلاناً.

بخدا سوگند صبح كردم در حالى كه نسبت به دنیاى شما بى‏میل و نسبت به مردان شما ناراحتم، آنان را از دهان خویش بدور افكنده، و بعد از شناخت حالشان به آنان بغض ورزیدم، پس چه زشت است كندى شمشیرها و سستى بعد از تلاش و سر بر سنگ خارا زدن، و شكاف نیزه‏ها وفساد آراء و انحراف انگیزه‏ها، و چه زشت است ذخیره‏هائى كه پیش فرستادند، و خداوند بر آنان خشم گرفته و در عذاب جاودانه خواهند بود، بدون شك مسئولیت این عمل بعهده ایشان بود و سنگینى آن بدوششان است، و ننگ و عارش دامنگیرشان مى‏گردد، پس این شتر بینى‏بریده و زخم‏خورده باشد، و گروه ستمكاران از رحمت الهى بدورند.

واى بر آنان، چگونه خلافت را از مواضع ثابت و بنیانهاى نبوت و ارشاد، و محل هبوط جبرئیل، و آگاهان به امور دین و دنیا دور ساختند، آگاه باشید كه این زیان بزرگى است، و چه عیبى از على علیه‏السلام گرفتند، بخدا سوگند عیب او شمشیر براّنش، و بى‏اعتنائى به مرگ، و شدّت برخوردش، و عقوبت دردناكش، و اینكه غضبش در راه رضاى الهى بود.

بخدا سوگند اگر از راه روشن بدور رفته، و از پذیرش طریق مستقیم كناره مى‏گرفتند، آنان را بسوى آن آورده و بر آن وامى‏داشت، و به سهولت براهشان مى‏برد، و این شتر را سالم به مقصد مى‏رساند، كه راهبرش را دچار زحمت نكند و سواره‏اش را ملول نگرداند، و آنان را به محل آب خوردنى مى‏رساند، كه آبش صاف و فراوان بوده و از آن لبریز باشد و هرگز كدر نگردد، و ایشان را از آنجا سیراب بیرون مى‏آورد، و در پنهان و آشكار برایشان ناصح بود.

وَ لَمْ یَكُنْ یَتَحَلَّى مِنَ الدُّنْیا بِطائِلٍ، وَ لا یَحْظی مِنْها بِنائِلٍ، غَیْرَ رَىِّ النَّاهِلِ وَ شَبْعَةِ الْكافِلِ، وَ لَبانَ لَهُمُ الزَّاهِدُ مِنَ الرَّاغِبِ وَ الصَّادِقُ مِنَ الْكاذِبِ.
وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى امَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكات ٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْاَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَاَخَذْناهُمْ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ، وَ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَیُصیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزینَ.
اَلا هَلُمَّ فَاسْمَعْ، وَ ما عِشْتَ اَراكَ الدَّهْرَ عَجَباً، وَ اِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ، لَیْتَ شِعْرى اِلى اَىِّ سِنادٍ اسْتَنَدوُا، وَ اِلى اَىِّ عِمادٍ اِعْتَمَدُوا، وَ بِاَیَّةِ عُرْوَةٍ تَمَسَّكُوا، وَ عَلی اَیَّةِ ذُرِّیَّةٍ اَقْدَمُوا وَاحْتَنَكُوا؟ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشیرُ، وَبِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً.
اِسْتَبْدَلوُا وَاللَّهِ الذَّنابی بِالْقَوادِمِ، وَالْعَجُزَ بِالْكاهِلِ، فَرَغْماً لِمُعاطِسِ قَوْمٍ یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً، اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا یَشْعُرُونَ، وَیْحَهُمْ اَفَمَنْ یَهْدى اِلى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ یُتَّبَعَ اَمَّنْ لاَیهِدّى اِلاَّ اَنْ یُهْدى، فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ.

اگر او در محل خلافت مى‏نشست هرگز ثروت دنیوى براى خود قرار نمى‏داد، و از آن بهره فراوانى برنمى‏داشت، جز به اندازه فرونشاندن تشنگى و رفع گرسنگى، و به ایشان مى‏شناساند تا بین زاهد و دنیاپرست، و راستگو و دروغگو تشخیص دهند. و اگر ملّتها ایمان آورده و تقوى پیشه كنند بركات آسمان و زمین را بر آنان فرومى‏ریختیم، ولكن آیات الهى را تكذیب كردند و از اینرو آنان را در برابر آنچه انجام دادند گرفتار ساختیم، و كسانى كه از این گروه ستم نمودند نتایج زشتى كارشان بزودى دامنگیرشان شده و هرگز بر ما غالب و پیروز نخواهند شد.

آگاه باش، بیا و بشنو، هرچه زندگى كنى روزگار عجائبى را بتو نشان خواهد داد، و اگر تعجب كنى، گفتار اینان تعجب‏آور است، اى كاش مى‏دانستم كه به چه پناهگاهى پناهنده شده، و به كدام ستونى تكیه داده، و بر كدام فرزندانى تجاوز نموده و استیلا جسته‏اند؟ چه بد رهبر و دوستى را انتخاب كرده‏اند، و براى ستمكاران بد بدلى است.

بخدا سوگند، بجاى پرهاى بزرگ، روى بال دم را انتخاب، و بجاى پشت، دم را برگزیدند، ذلیل گردد قومى كه مى‏پندارد با این اعمال كار خوبى انجام داده است، بدانید كه اینان فاسدند اما نمى‏دانند، واى بر اینان، آیا كسى كه هدایت یافته سزاوار پیروى است، یا كسى كه هدایت نیافته و نیازمند هدایت است، واى بر شما چگونه حكم مى‏كنید.

اَما لَعَمْرى لَقَدْ لَقَحَتْ، فَنَظِرَةٌ رَیْثَما تُنْتِجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلْاَ الْقَعْبِ دَماً عَبیطاً وَ ذِعافاً مُبیداً، هُنالِكَ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ یَعْرِفُ التَّالُونَ غِبَّ ما اَسَّسَّ الْاَوَّلُونَ، ثُمَّ طیبُوا عَنْ دُنْیاكُمْ اَنْفُساً وَاطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جاشاً، وَ اَبْشِرُوا بِسَیْفٍ صَارمٍ وَ سَطْوَةٍ مَعْتَدٍ غاشِمٍ، وَ بِهَرَجٍ شامِلٍ، وَ اسْتِبْدادٍ مِنَ الظَّالِمینَ، یَدَعُ فَیْئَكُمْ زَهیداً، وَ جَمْعَكُمْ حَصیداً، فَیا حَسْرَتا لَكُمْ، وَ اَنَّى بِكُمْ وَ قَدْ عُمِّیَتْ عَلَیْكُمْ، اَنُلْزِمُكُمُوها وَ اَنْتُمْ لَها كارِهُونَ.
قال سوید بن غفلة: فأعادت النساء قولها علیهاالسلام على رجالهنّ، فجاء الیها قوم من المهاجرین و الانصار معتذرین، و قالوا: یا سیدة النساء لو كان أبوالحسن ذكر لنا هذا الامر قبل أن یبرم العهد و یحكم العقد لما عدلنا عنه الى غیره.
فقالت علیهاالسلام: اِلَیْكُمْ عَنّى، فَلا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذیرِكُمْ، وَ لا اَمْرَ بَعْدَ تَقْصیرِكُمْ.

بجان خودم سوگند، نطفه این فساد بسته شد، در انتظار باشید تا این مرض فساد در پیكر جامعه منتشر شود، آنگاه از پستان شیر خون تازه و زهرى هلاك‏كننده بدوشید، در اینجاست كه رهپیمایان راه باطل زیانكار شده، و آیندگان عاقبت اعمال گذشتگان را مى‏یابند، آنگاه جانتان با دنیایتان، و قلبتان با فتنه‏ها آرام مى‏گیرد، و بشارت باد شما را به شمشیرهاى كشیده و حمله متجاوز ستمكار، و به هرج و مرج عمومى و استبداد زورگویان، كه حقوقتان را اندك داده و اجتماع شما را بوسیله شمشیرهایش درو خواهد كرد، پس حسرت بر شما باد كه كارتان به كجا مى‏رسد، آیا من مى‏توانم شما را به كارى وادارم كه از آن روى گردانید.

سوید بن غفله گوید: زنان سخنان آن حضرت را براى شوهرانشان بازگو كردند، گروهى از مهاجرین و انصار براى عذرخواهى نزد ایشان آمده و گفتند: اى سرور زنان، اگر حضرت على علیه‏السلام این مطالب را قبل از بیعت با ابوبكر برایمان مى‏گفت كسى را بر او ترجیح نمى‏دادیم. آن حضرت فرمود: از نزدم دور شوید، بعد از ارتكاب گناه و سهل‏انگارى، عذرخواهى براى شما مفهومى ندارد.

 

 

 

يکشنبه 13/12/1391 - 14:0
اهل بیت

انوار وحى در خطبه زهرا(س)


سید علیرضا جعفرى

پیوند قرآن و عترت بر اساس حدیث متواتر ثقلین، پیوندى عمیق و جاودانه است، كه صد البته ادراك مقامات بلند غیبى، معنوى و عرفانى آنها اگر ممتنع نباشد براى فهم ما فوق طاقت و بسیار مشكل مى‏باشد (1) ; در حقیقت، آنان دریاى ژرف‏اند كه به عمق ناپیدایشان راهى نیست. در این میان، عصمت كبرا، حضرت زهرا(س) ویژگیهاى بخصوصى دارد:
فضل زهرا را بشر كى مى‏توان احصا كند قطره را قدرت نباشد وصف از دریا كند
روح متعالى و بلند او كه «از ادراك آن حیران شود عقول‏» جبرئیل(ع) را تنزل داد و پایین آورد، (2) و در آن ایام سخت و دشوار، جبرئیل(ع)، مسائل و حوادث پیش رو تا بر پایى قیامت را به اطلاع آن دردانه پیامبر(ص) رساند و امیرمؤمنان(ع) ، آنها را نگاشت و بدین ترتیب صحیفه فاطمه(س) شكل گرفت:
جمله اسرار «ما اوحى‏» در اوست علم كل انبیا پیدا در اوست
كه از امامى به امام بعدى سپرده مى‏شد:
وارث آن مصحف عالى مقام بعد زهرا نیست كس غیر از امام
و اینك نیز در دست مبارك حجت‏بر حق الهى، آن صدف دریاى رحمت رحمانى‏«علیه‏السلام و عجل الله تعالى فرجه‏» قرار یافته است. آرى، سابقه نداشته است كه جبرئیل(ع) جز با طبقه اول از انبیاى عظام: این چنین آمد و شدهاى مكرر با كسى داشته باشد، و این همان فضیلت‏بزرگى است كه عارف بزرگ قرن ما خمینى كبیر(ق س) آن را بالاترین ضیلت‏براى حضرت فاطمه زهرا(س) مى‏دانستند. (3)
آن بانوى مقدس و مطهر در زمینه‏هاى مختلف، جملات ژرف و زیبایى به كام تشنگان حكمت و حقیقت جارى ساخته‏اند كه محور برخى از سخنان آن وجود نازنین را مى‏توان در این بخشها خلاصه كرد: عرفانى - تربیتى و مسائل خانواده (تلاش و كار در منزل، همراهى با همسر در تحمل مشكلات و سختیهاى زندگى، ساده زیستى و پرهیز از تجملات و ...)، حقوقى (حق زن، حق همسایه، حق كارگر، حق میهمان و ...)، اجتماعى (عفاف و حجاب براى بانوان و ...)، اقتصادى، دفاع از ولایت و سیاستهاى پدر و شوهر خویش (اعتراض به اقدامات خلیفه اول و دوم، طرح قضیه فدك و اعتراض شدید نسبت‏به غصب آن از طرف حكومت‏به عنوان بهانه‏اى براى ریشه‏كن كردن انحراف عظیمى كه در خلافت رسول خدا(ص) پیش آمده بود، بیان فضائل و مناقب على مرتضى(ع) و نكوهش مخالفان وى، نقل احادیثى از پدر در شان ولایت‏شوى وى فرموده بود مانند حدیث غدیر و منزلت، وصایا و سفارشات در آخرین لحظات عمر خویش مبنى بر دفن شبانه و تحریم شركت‏خلفاى اول و دوم در مراسم نماز بر وى و دفن ایشان و ...)، فقهى (برخى از احكام باب طهارت، حج، ارث، قضاء و ...) آن پرورده صبر و رضا با بیانات فصیح و بلیغ نسیمى جان فزا در پیكر فسردگان راه، وزان كرده است و گاه نیز براى بیان افكار بلند خویش از شعر استفاده نموده‏اند. اشعارى كه به ایشان منسوب است‏به بیش از 70 بیت مى‏رسد كه عمدتا در موضوعاتى نظیر: فضائل على بن ابى‏طالب(ع) و اطاعت از وى، ایثارگرى، غم جانكاه و جگرسوز شهادت پدر(ص)، خبر از شهادت و آرزوى مرگ، تنهایى امیرالمؤمنین(ع) مى‏باشند. (4)
مادر این مقاله در پى آنیم تا با نیم نگاهى به یكى از خطبه‏هاى آن جگرگوشه رسول خدا(ص) میزان استفاده وى از آیات قرآن را نظاره كنیم، تا سرمشقى براى دلدادگان آن بانوى دو سرا، به ویژه خواهران و دختران ما باشد كه در گفتار و كردار خویش هر چه بیشتر با قرآن عزیز انس گیرند، و شاهد انوار وحى از لبان كوثر باشند.
خطبه مورد نظر در این مقال همان خطبه فدكیه است كه آن جوهر صدق و صفا در میان جمعى از زنان بنى‏هاشم در مسجد پیامبر(ص) از پشت پرده در حضور مردم ایراد كرد. این سخنرانى شیوا و خطبه غرا، در كتب معتبر ثبت گشته است. (5) و شیعیان مخلص از دیرباز آن خطبه با ارزش را نسل اندر نسل حفظ و به فرزندان خویش تعلیم مى‏دادند، امید آنكه مسؤولین برنامه‏ریزى در امور فرهنگى ما نیز با تدوین برنامه‏هاى اصولى و حساب‏شده در مقاطع مختلف تحصیلى و علمى به این امر مهم عنایت‏بیشترى مبذول دارند.
به هر ترتیب ما كلام كوثر در این سخنرانى پرشور را به 4 دسته تقسیم كرده‏ایم:

- دسته اول: استدلالها به آیات قرآن.
- دسته دوم: اقتباسها از آیات. (6)
- دسته سوم: جملات ناظر به آیات.
- دسته چهارم: كلمات حكیمانه.

توضیح آنكه: در دسته اول آیاتى كه حضرت(س) براى اثبات ارث بردن خویش از رسول خدا(ص) بدانها تمسك و استدلال نموده است را آورده‏ایم و در دسته دوم جملاتى كه اقتباس از آیه‏هاى قرآن مى‏باشد، آورده شده كه خود به دو گروه تقسیم شده‏اند: الف - اقتباسهاى بدون تغییر. ب - اقتباسهاى همراه با تغییر.
و اما در دسته سوم نیز به جملاتى از خطبه نظر داریم كه ناظر به آیات قرآن مى‏باشند. به دیگر عبارت آنكه: مفاد این دسته از جملات با توجه به قرائنى مانند: همسانى فعل یا یكى از متعلقاتش و یا ... با همتاى خود در آیات، نظر به آیات مزبور دارد. و بالاخره در دسته چهارم نیز جملات حكیمانه آن آفتاب چرخ عصمت(س) جاى دارد كه پرداختن به آنها خارج از محور بحث ما در این مقاله است.
در این خطبه جذاب بسیارى از فنون مختلف و صنایع گوناگون ادبى و آرایه‏هاى لفظى و معنوى استفاده شده است. و البته براى آنان كه حتى مقدار اندكى معرفت نسبت‏به خاندان عصمت و طهارت(ع) داشته باشند جاى هیچگونه تعجبى نخواهد بود، چرا كه آن خاندان همگى اهل حكمت و فصاحت‏بوده‏اند و اینها همه نمى است از یم بیكران آن انوار تابناك الهى. همان اشباح نورى كه قرنها پیش از خلقت دنیا در جوار عرش رحمان عز و جل به تسبیح، تحمید، تقدیس و تمجید الهى مشغول بودند (7) و سجده بر آدم «على نبینا و آله و علیه السلام‏» نیز به خاطر وجود این انوار پاك در صلب وى بوده است.
اینك نوبت پرداختن به اصل بحث است كه چنانكه گذشت، ما جملات كریمانه این خطبه با عظمت را به چند دسته تقسیم كرده‏ایم كه تفصیل آن چنین است:

دسته اول: استدلالها به آیات قرآن

در پى اثبات و احقاق حق خویش مبنى بر ارث بردن از پدر خویش (به دیگر اینكه اصولا فرزندان انبیاء نیز از پدران خویش ارث مى‏برند.) به آیات ذیل استدلال كرده‏اند:
1 - صدر آیه‏16 سوره نمل: «و ورث سلیمان داود ..» [ (حضرت) سلیمان از (پدر خویش، حضرت) داود ارث برد.]
2 - ذیل آیه 5 و صدر آیه‏6 سوره مریم: «.. فهب لى من لدنك ولیا یرثنى و یرث من آل یعقوب ..» [(حضرت زكریا به خداوند سبحان عرضه داشت:) بارالها از جانب خود فرزندى به من عطا كن تا از من و از آل یعقوب ارث ببرد ..]
3 - صدر آیه 11 سوره نساء: «یوصیكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثیین...» [ خداوند به شما در مورد فرزندانتان چنین سفارش و توصیه مى‏كند كه براى پسران دو برابر سهم دختران قائل شوید.]
4 - ذیل آیه 180 سوره بقره: «.. ان ترك خیرا الوصیة للوالدین والاقربین بالمعروف حقا على المتقین‏» [ (بر شما واجب گشته، هنگامى كه یكى از شما را مرگ در رسد،) اگر چنانچه چیز خوبى (اموال) از خود بجا گذارده، براى پدر و مادر و نزدیكانش بطور شایسته وصیت كند، این حقى است‏بر گردن پرهیزكاران (كه بایستى از عهده‏اش برآیند).]
دو مورد اول تصریح داشت كه فرزندان انبیا از پدران خویش ارث مى‏برند و دو مورد اخیر نیز بر اساس شمول و عمومیت آنها نسبت‏به فرزندان انبیاء در اثبات مطلب دلالتى واضح دارند.

دسته دوم: اقتباسها از آیات:

الف - گروه اول:
1 - پس از بیان حكمت‏برخى از احكام و مسائل دین اسلام در مورد اینكه انسان باید تقوى پیشه كند و حق تقوى را ادا كند و واقعا خداترس گردد و تا دم مرگ و آخرین لحظه عمرش اسلام خود را حفظ نماید قسمتى از آیه 101 سوره آل عمران را اقتباس كرده‏اند: «(ف)-اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا وانتم مسلمون.»
2 - خشیت عبارت است از خوفى كه همراه با درك عظمت‏حق «جل و على‏» و صفات جلالیه او باشد و این جز با ترك گناه حاصل نخواهد شد، پس گنهكار نمى‏تواند ادعا كند كه از خدا خشیت دارد و فقط آگاهان از مقام ربوبى داراى چنین صفتى مى‏باشند (كه مصداق كامل آن على(ع) مى‏باشد)، «انما یخشى الله من عباده العلماء» قسمتى از آیه 28 سوره فاطر مى‏باشد كه حضرت آن را اقتباس فرموده‏اند.
3 - در مورد معرفى خویش مى‏فرماید من دختر همان پیامبرى هستم كه از جنس خود شما بود و رنج و گرفتارى شما برایش سخت و نگران كننده بود و بر هدایت نمودن شما اصرار داشت و امیدوار بود و اصولا نسبت‏به مؤمنین رافت داشت و به آنها مهربانى مى‏كرد. كه این فرمایش اقتباس است از آیه 128 سوره توبه: «لقد جآءكم رسول من انفسكم عزیر علیه ما عنتم حریص علیكم بالمؤمنین رؤف رحیم‏».
4 - براى یادآورى وضعیت ناشایست اعراب قبل از اسلام و اینكه همواره در پى جنگ و خونریزى‏هاى بى‏هدف و ناشى از هواهاى نفسانى بودند و در واقع در لبه پرتگاه و سقوط در آتش جهنم بودند قسمتى از آیه‏103 سوره آل عمران را اقتباس كرده‏اند: «.. و كنتم على شفا حفرة من النار...»
5 - در ادامه توصیف مردم و ویژگیهاى آنان قبل از اسلام در مورد نداشتن امنیت مى‏فرماید شما در آن دوران ترس این را داشتید كه مبادا شما را بربایند. كه این فرمایش اقتباس از قسمتى از آیه‏26 سوره انفال مى‏باشد: «.. تخافون ان یتخطفكم الناس...»
6 - در بیان نجات مردم بواسطه بعثت وجود نازنین پیامبر اكرم(ص) قسمتى از آیه‏103 سوره آل عمران را اقتباس كرده و مى‏فرمایند: «.. فانقذكم...»
7 - در مورد اینكه پدر بزرگوارشان براى تبلیغ اسلام هر رنجى را بر خود خریدند و همواره با فتنه‏انگیزى و آتش افروزى مخالفان روبر مى‏گشتند ولى به مدد غیبى الهى آن فتنه‏ها سركوب مى‏شد و حضرت به راه خویش ادامه مى‏دادند، از قسمتى از آیه 64 سوره مائده اقتباس كرده‏اند: «.. كلما او قدوا نارا للحرب اطفاها الله ..»
8 - در پى توبیخ مردم نادان كه دنبال هواها و آرزوهاى فانى خود رفتند و حق را رها نمودند و مساله سقیفه و غصب خلافت را پیش آوردند و اینكه در گناه و فتنه واقع گشتند و در واقع هم اكنون جهنم آنها را احاطه كرده و در قیامت هم این احاطه تجلى خواهد یافت و تا ابد در آتش سوزان دوزخ خواهند ماند، قسمتى از آیه‏49 سوره توبه را اقتباس كرده‏اند: «.. الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحیطة بالكافرین‏»
9 - در ادامه توبیخ ستمكاران كه بجاى پیروى از احكام قرآن بدنبال هوسهاى فانى دنیوى خویش شتافتند و جاى گزین بدى بجاى تبعیت از احكام قرآن برگزیدند، ذیل آیه 50 سوره كهف را اقتباس كرده‏اند: «.. بئس للظالمین بدلا»
10 - در ادامه سرزنش آنان كه از دین فاصله گرفتند مى‏فرماید آن كسى كه غیر از اسلام (و تسلیم محض در برابر خداوند) دینى دیگر براى خویش انتخاب كند از او پذیرفته نگردد و در آخرت نیز از زیان‏كاران خواهد بود، این فرمایش اقتباسى است از آیه 85 سوره آل عمران: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فى الآخرة من الخاسرین‏»
11 - پس از رد اعتقاد حاكمان غاصب مبنى بر عدم ارث بردن فرزندان انبیاء از پدران خود، مى‏فرماید: آیا (با وجود احكام نورانى اسلام) باز هم سراغ احكام جاهلیت مى‏روید. و اصولا كدام حكم از حكم خدا براى آنان كه اهل یقین مى‏باشند بهتر و نیكوتر است؟ این فرمایش اقتباس است از آیه 50 سوره مائده: «افحكم الجاهلیة یبغون ومن احسن من الله حكما لقوم یوقنون‏»
12 - در مورد تهدید ظالمین و اینكه براى وعیدهاى الهى زمانى مشخص وجود دارد و ستمكاران بالاخره به عذاب دچار خواهند شد، مى‏فرمایند: هر خبر و وعیدى كه پیامبران از جانب خدا داده‏اند وقت معینى دارد. كه این فرمایش اقتباس است از صدر آیه‏67 سوره انعام: «لكل نباء مستقر ..»
13 - در ادامه تهدید به عذابهاى الهى مى‏فرمایند: بزودى خواهید دانست كه كدام یك از ما یا شما دچار عذاب ذلت‏بار شده و عذاب همیشگى و جاودان دامن گیرش خواهد گشت. این فرمایش اقتباسى است از آیه‏39 سوره هود: «فسوف تعلمون من یاتیه عذاب یخزیه و یحل علیه عذاب مقیم‏» (8)
14 - در مورد اینكه مرگ براى پدر گرامیشان همچون انبیاى سابق قضاى حتمى بوده است مى‏فرماید: محمد(ص) جز پیامبرى (از جانب خدا) نیست كه پیش از او نیز پیامبرانى بوده‏اند (كه از
این جهان خاكى رخت‏بربسته‏اند) اگر او نیز بمیرد یا به شهادت برسد، آیا دوباره به دین و مرام جاهلیت‏باز خواهید گشت؟ هر كس كه عقب‏گرد كند و مرتد شود به خدا ضرر نرسانده و البته خداوند، آنها را كه در دین ثابت قدم ماندند و راه ارتداد را پیش نگرفتند نیز پاداش شكرگزاریشان را خواهد داد. این جملات اقتباسى است از آیه 144 سوره آل عمران: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاكرین.»
15 - پس از خطاب به مردم و طلب كمك و یارى از آنان براى احقاق حق، آنان را تشویق مى‏كند و مى‏خواهد با برانگیختن غیرت آنها ترس از جو حاكم را از وجودشان بشوید لذا از آیه‏13 سوره توبه اقتباس كرده و مى‏فرمایند: «الا تقاتلون قوما نكثوا ایمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بدؤكم اول مرة اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤمنین‏» [ آیا با آنان كه عهد شكنى كرده و بر اخراج پیامبر (از مكه) اهتمام ورزیدند، پیكار نمى‏كنید؟ و حال آنكه آنها بودند كه نخستین بار (دشمنى و پیكار با شما را) آغاز كردند، آیا از آنان مى‏ترسید؟ با آنكه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسید، اگر مؤمن مى‏باشید.]
16 - پس از اظهار یاس و ناامیدى از یارى مردم، مى‏فرماید: اگر شما و تمام آنانكه روى زمین زندگى مى‏كنند همگى كافر شوید (به خدا زیان نمى‏رسانید) كه خدا از همگان بى‏نیاز است و ستوده. این فرمایش اقتباس است از قسمتى از آیه 8 سوره ابراهیم: «.. ان تكفروا انتم و من فى الارض جمیعا فان الله لغنى حمید»17 - در توصیف آتش قهر الهى كه در انتظار غاصبین خلافت مى‏باشد مى‏فرماید: آتش برافروخته الهى است كه (درون انسان را پیش از جسم و ظاهر وى شعله‏ور مى‏سازد و) از دلها سر مى‏زند. این فرمایش اقتباسى است از آیه‏6 و7 سوره همزه: «نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة‏»
18 - در ادامه تهدید مجرمان زمان خویش ذیل آیه‏227 سوره شعراء را اقتباس كرده‏اند: «و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون‏» [ آنان كه ظلم و ستم روا داشتند بزودى خواهند دانست كه به چه كیفر گاهى (در دوزخ) بازگشت مى‏كنند.]19 - در ادامه تهدید داعیان باطل خلافت مى‏فرماید: شما منتظر جزاى اعمال (پست) خود باشید ما هم در انتظار نتیجه و پاداش اعمال خود مى‏باشیم. این فرمایش اقتباسى است از آیه 122 سوره هود: «وانتظروا انا منتظرون.»
20 - در مقابل طفره رفتن غاصبان حكومت و عدم پذیرش حق ذیل آیه 18 سوره یوسف را اقتباس كرده‏اند: «.. بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جمیل و الله المستعان على ما تصفون‏» [ حضرت یعقوب در برابر دروغ‏گویى برادران یوسف كه گفتند: «یوسف را گرگ درید و این پیراهن خون‏آلود اوست‏» فرمود: بلكه این كار زشت را هوسهاى نفسانى شما در نظرتان زیبا جلوه داده و آراسته نموده است. (و البته من در برابر این حادثه) صبرى جمیل و زیبا پیشه مى‏سازم (و بردبارى همراه با شكر در درگاه الهى از خود نشان خواهم داد) و از خدا (نیز) در مقابل آنچه شما اظهار مى‏دارید، یارى مى‏طلبم.]
21 - در مورد قیامت و رسوایى ستمكاران و اهل باطل كه به حق اهل بیت: ظلم و ستم روا داشتند ذیل آیه 78 سوره غافر را اقتباس كرده‏اند: «.. و خسر هنا لك المبطلون‏»

ب - گروه دوم:
1 - در بیان اهتمام و كوششهاى طاقت فرساى پدر عزیزش در راه تبلیغ دین اسلام و انذار مردم از عذاب الهى قسمتى از آیه 94 سوره حجر: «فاصدع بما تؤمر ..» را اقتباس كرده و فرموده‏اند: «.. صا دعا بالنذارة‏».
2 - در ادامه توصیف پیامبر اكرم(ص) صدر آیه 125 سوره نحل: «ادع الى سبیل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة‏» را اقتباس كرده و فرموده‏اند: «.. داعیا الى سبیل ربه بالحكمة والموعظة الحسنة‏» [ .. مردم را به راه پروردگارش فراخوان بود و روش او در این كار حكمت (و برهان) و موعظه نیكو بود].
3 - در هم شكسته شدن هیمنه بت پرستان و از هم گسیختگى آنان به دست تواناى پیامبر اسلام(ص) را با استفاده از اقتباس آیه 45 سوره قمر: «سیهزم الجمع و یولون الدبر» بیان كرده و فرموده‏اند: «(حتى) هزم (انهزم) الجمع و ولوا الدبر. »
4 - در توصیف حالت مردم تن پرور زمان خویش مى‏فرماید: در حالیكه پیامبر(ص) و على(ع) در دوران سختى و فشارهاى همه جانبه از سوى دشمنان براى پیشبرد اهداف مقدس اسلام از خود گذشتگى مى‏نمودند و آسایش را از خود سلب كرده بودند، شما دنبال رفاه و عیش و نوش خویش بودید و این مطالب را با یك كلمه «فاكهون‏» افاده كرده‏اند كه اقتباسى است از آیه‏27 سوره دخان: «(و نعمة كانوا فیها) فاكهین‏»5 - پس از بیان زحمات و رنجهاى امیرالمؤمنین(ع) در راه اسلام و سرزنش مردم منافق صفت‏بخاطر راحت‏طلبى و رفاه زدگى آنان به یاد ایشان مى‏آورد كه شما در آن دوران سخت و كمرشكن هماره منتظر آن بودید كه حوادث دردناكى (مانند شهادت پیامبر(ص)) براى ما پیش آید تا شما به اهداف خود برسید: «.. تتربصون بنا الدوائر». این فرمایش اقتباسى است از قسمتى از آیه 98 سوره توبه: «.. و یتربص بكم الدوائر ..»
6 - پس از توبیخ و سرزنش ابوبكر كه مدعى بود: «چون زهرا(س) فرزند پیامبر است لذا نمى‏تواند از پدرش ارث ببرد»، مى‏فرماید: آیا در كتاب خدا آمده كه تو از پدرت ارث ببرى اما من از پدرم ارث نبرم؟ اگر چنین نسبتى به كتاب خدا بدهى: لقد جئت‏شیئا فریا [ كار بسیار زشت و عجیبى مرتكب شده‏اى]. این فرمایش اقتباسى است از ذیل آیه‏27 سوره مریم: «.. لقد جئت‏شیئا فریا».
7 - براى تهدید غاصبان خلافت رسول خدا(ص) ذیل آیه‏27 سوره جاثیه: «.. یوم تقوم الساعة یومئذ یخسر المبطلون‏» را اقتباس كرده و فرموده‏اند: «و عند الساعة یخسر المبطلون‏» [ هنگام قیامت اهل باطل به خسران و زیان خویش واقف مى‏شوند].
8 - انذار پیامبر(ص) نسبت‏به عذابهاى الهى را یكى از اوصاف پدر خویش برشمرده و از ذیل آیه‏46 سوره سبا: «ان هو الا نذیر لكم بین یدى عذاب شدید» اقتباس كرده و فرموده‏اند: «انا ابنة نذیر لكم بین یدى عذاب شدید» [ من دختر همان بیم دهنده شما در برابر عذاب شدید الهى هستم (آن چنان عذابى كه گویى پیش روى شماست، چرا كه قیامت نزدیك است)].
9 - در مورد عدم عمل به قرآن و پشت‏سر انداختن احكام آن توسط حكومت جور زمان خویش مى‏فرماید: «و نبذتموه وراء ظهوركم‏» كه اقتباسى است از قسمتى از آیه‏187 سوره آل عمران: «.. فنبذوه وراء ظهورهم..».
10 - پس از سرزنش مردم به جهت عدم همراهى آنان در راه احقاق حق اهل‏بیت: كه سبب آن عدم درك حقیقت قرآن و آن نیز معلول تیرگى قلب و دل آنان بواسطه جهل و نفاق بود مى‏فرمایند: «افلا تتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها؟» كه اقتباسى است از آیه 24 سوره محمد: «افلا یتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها؟».
11 - در ادامه سرزنش مردمان تیره‏دل از آیه 14 سوره مطففین: «كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا یكسبون‏» اقتباس كرده و فرموده‏اند: كلا بل ران على قلوبكم ما اساتم من اعمالكم [ .. چنین نیست، بلكه ظلمت ظلم و تیرگى اعمال ناشایست‏شما موجب زنگار قلبهایتان گشته (و از این روى است كه قرآن را نمى‏فهمید تا بدان عمل كنید)].
12 - در پى توبیخ و بیان علت ارتكاب اعمال مجرمین وقت از قسمتى از آیه‏46 سوره انعام: «قل ارایتم ان اخذ الله سمعكم و ابصاركم ..» اقتباس نموده و فرموده‏اند: «.. فاخذ بسمعكم و ابصاركم‏» [ آن زنگار قلب شما باعث‏شده تا گوش و چشم هاى شما كر و كور گردد (و از درك حقیقت‏باز مانید)].
13 - به دنبال توبیخ و سرزنش مردم دل مرده و غفلت زده از قسمتى از آیه 22 سوره ق: «... فكشفنا عنك غطاءك ..» اقتباس كرده و فرموده‏اند: «.. اذا كشف لكم الغطاء» [ هنگامى كه بمیرید و پرده غفلت از جلوى چشمانتان كنار زده شود خواهید دانست كه چه عذابهاى دردناكى در انتظار بوده است.]
14 - در توصیف عذاب شدید الهى در قیامت ذیل آیه‏47 سوره زمر: «.. وبدا لهم من الله ما لم یكونوا یحتسبون‏» را اقتباس كرده و فرموده‏اند: «و بدا لكم من ربكم ما لم تكونوا تحتسبون.» [ در قیامت از جانب خدا براى شما عذابهایى رو مى‏شود كه هرگز به ذهن و فكرتان هم خطور نكرده بود.]

دسته سوم: جملات ناظر به آیات:

1 - در مورد حكمت تشریع و وجوب زكات مى‏فرماید: «.. والزكاة تزكیة للنفس و نماء فى الرزق‏» [ و (خداوند) زكات را بدان جهت واجب ساخت تا موجب تزكیه نفس (و پاكى روح از گناهان) گردد و علاوه بر آن باعث زیاد شدن رزق و روزى شود]. قسمت اول این فرمایش ناظر است‏به صدر آیه‏103 سوره توبه: «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكیهم بها ..» و قسمت دوم آن فرمایش ناظر است‏به ذیل آیه‏39 سوره روم: «.. و ما آتیتم من زكوة تریدون وجه الله فاولئك هم المضعفون. »
2 - درباره حكمت وجوب اطاعت از اهل بیت عصمت و طهارت: و در باب امامتشان مى‏فرماید: .. و طاعتنا نظاما للملة و امامتنا امانا للفرقة [ .. و (خداوند) وجوب اطاعت ما خاندان را وسیله‏اى جهت‏سامان دادن به ملت و امامت ما را مانع تفرقه و پراكندگى امت قرار داد.] این فرمایش ناظر است‏به قسمتى از آیه‏103 سوره آل‏عمران: «و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا واذكروا نعمت الله علیكم اذ كنتم اعداء فالف بین قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا..» (9)
3 - پیرامون حكمت وفاى به نذر مى‏فرماید: «.. و الوفاء بالنذر تعریضا للمغفرة‏» [ وفاى به نذر موجب آن مى‏شود كه انسان در معرض مغفرت و آمرزش الهى قرار گیرد (و به پاداشهاى بزرگ نائل آید.)] این جمله ناظر است‏به آیاتى كه در باب وفاى به نذر در قرآن بدانها اشاره شده، از جمله آیه‏7 به بعد از سوره «هل اتى‏» كه در شان خود حضرت زهرا(س) و شوهر و فرزندان عزیزشان (امام حسن(ع) و امام حسین(ع)) نازل شده است: «یوفون بالنذر .. فوقاهم الله شر ذلك الیوم و لقاهم نضرة و سرورا» [ آنها به نذر خود وفا كردند .. بدین جهت است كه خدا نیز آنان را (مورد لطف و عنایت‏خاص خویش قرار داده) و از شر (و سختى) آن روز (قیامت) محفوظ مى‏دارد و آنها را در حالیكه غرق شادى و سرورند پذیرا مى‏گردد.]
4 - در مورد فلسفه و حكمت نهى از كم فروشى مى‏فرماید: «.. وتوفیة المكائیل والموازین تغییرا للبخس‏» [ فروشنده و مشترى هنگام معامله خود نباید در جنس و بهاى آن كم گذارند (كه این ظلم است) بلكه بایستى تماما به یكدیگر تحویل دهند كه در غیر اینصورت مبتلا به نقص خواهند گشت (یا در اموال خود در همین دنیا دچار كمبود مى‏گردند یا در فرداى قیامت نامه اعمال خود را در حالى كه كمبود خیرات دارد مشاهده مى‏كنند و یا هر دو كه هم در دنیا و هم در آخرت با كمبود مواجه مى‏شوند.)] این فرمایش ناظر است‏به قسمتى از آیه 85 سوره اعراف: «.. فاوفوا الكیل والمیزان و لاتبخسوا الناس اشیاءهم ..»
5 - در بیان حكمت نهى از شرابخوارى مى‏فرماید: .. والنهى عن شرب الخمر تنزیها عن الرجس [ شرابخوارى بدان جهت تحریم گشته كه موجب تنزیه و پاكسازى روح از پلیدى‏ها و گناهان است.] این فرمایش ناظر است‏به قسمتى از آیه‏90 سوره مائده: «یا ایها الذین آمنوا انما الخمر .. رجس .. فاجتنبوه..»
6 - حكمت نهى از تهمت‏به زنان پارسا را مبتلا نشدن به لعنت دانسته و مى‏فرماید: «.. و قذف المحصنات اجتنابا للعنة.» این فرمایش ناظر است‏به قسمتى از آیه‏23 سوره نور: «ان الذین یرمون المحصنات .. لعنوا ..»
7 - در ضمن شمارش اوصاف و ویژگیهاى پدر بزرگوارشان مى‏فرماید: .. یجذ الاصنام‏» [ .. بتها (این معبودهاى چندین هزار ساله جاهلان) را در هم شكست.] این فرمایش ناظر است‏به قسمتى از آیه‏57 و 58 سوره انبیاء كه درباره بت‏شكنى حضرت ابراهیم «على نبینا و آله و علیه السلام‏» مى‏باشد: «و تالله لاكیدن اصنامكم .. فجعلهم جذاذا ..»
8 - پیرامون گمراه شدن مردم و تبعیت آنها از شیطان مى‏فرماید: «.. فالفاكم لدعوته مستجیبین‏» [ (شیطان) شما را در حالى یافت كه لبیك گوى ندایش بودید] این فرمایش ناظر است
به قسمتى از آیه 22 سوره ابراهیم: «و قال الشیطان .. و ما كان لى علیكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى ..»
9 - در توصیف و بیان شدت حادثه غمبار و جانسوز ارتحال پدر خویش مى‏فرماید: «.. و خشعت الجبال‏» [ و كوهها هم خاشع گشتند.] این فرمایش ناظر است‏به قسمتى از آیه 21 سوره حشر كه در مورد عظمت قرآن است: «لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرایته خاشعا ..»
در پایان، بار دیگر تذكر این نكته بایسته است كه موارد ذكر شده در قالب دسته‏بندى‏هاى فوق، تنها مربوط به یك سخنرانى حضرت فاطمه زهرا(س) مى‏باشد وگرنه با توجه به مقدمه این مقاله، انوار وحى از زلال زندگى كوثر قابل تفكیك نمى‏باشد و به دیگر عبارت قرآن با زهرا(س) عجین گشته است.

پى‏نوشتها:

1و2-ءو - برگرفته از بیانات حضرت امام خمینى‏1، صحیفه نور ج‏19: ص‏278، انتشارات سازمان مدارك.
3- صحیفه نور ج‏19: ص‏279.
4- براى نمونه ر. ك. مناقب ابن شهر آشوب‏1: 242، انتشارات علامه - قم; احقاق الحق (كه از كتب اهل سنت نقل كرده است) 10:433 و19:159، انتشارات كتابخانه آیة‏الله مرعشى; - قم; بحارالانوار43:176، المكتبة الاسلامیة - تهران.
5- از جمله: بلاغات النساء، تالیف احمد بن ابى‏طاهر (از علماى اهل سنت در قرن سوم) ص‏23; علل الشرائع (به‏3 سند) تالیف شیخ صدوق، متوفى: 381، ص‏248، انتشارات داورى - قم; الشافى تالیف سید مرتضى، متوفى:436، ج‏4: ص‏68، مؤسسة الصادق(ع) -ء طهران; الاحتجاج تالیف طبرسى، متوفى: 548، ص‏61، مطبعه مرتضویه - نجف; شرح ابن ابى‏الحدید (از علماى اهل سنت در قرن هفتم): ج‏16 ص‏211، منشورات مكتبة آیة‏الله المرعشى;; كشف الغمة تالیف اربلى، متوفى‏693 (به نقل از كتاب «السقیفة‏» تالیف ابى بكر احمد بن عبدالعزیز الجوهرى)، ج‏2: ص‏106، مكتبة بنى‏هاشمى - تبریز; بحارالانوار تالیف علامه مجلسى، متوفى 1111، ج‏29 ص‏215، دارالرضا(ع) - بیروت.
6- طبق نقل اهل لغت، علماى علم بدیع اقتباس را آن مى‏دانند كه اندكى از قرآن یا حدیث را در عبارت خود (چه بصورت نظم و شعر باشد و چه بصورت نثر) بیاوریم و اشاره نكنیم كه از قرآن یا حدیث مى‏باشد. و هم ایشان تصریح كرده‏اند كه تغییر در آن مقدار از قرآن یا حدیث كه در عبارت خود آورده‏ایم اگر چنانچه تغییر مختصرى باشد، اشكال ندارد و جائز مى‏باشد. و این بیت از خاقانى را مثال زده‏اند:
نقد عمر زاهدان در توبه از مى سشد تلف قل لهم ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف
كه شاعر در این مصراع اخیر قل «للذین كفروا» را به قل «لهم‏» تغییر داده است (آیه 38 سوره انفال)، مطالب گفته شده در ادبیات فارسى و عربى یكسان است. [..اما الاقتباس فهو ان یضمن الكلام - نظما كان او نثرا - شیئا من القرآن او الحدیث لا على انه منه .. ولا باس بتغییر یسیر فى اللفظ المقتبس .. (مختصر المعانى، تالیف سعد الدین تفتازانى، متوفى: 791، ص‏221، انتشارات مصطفوى)] البته در مورد اینكه فرق بین اقتباس و تضمین چه مى‏باشد، مشهور بدیعیین معتقدند كه اقتباس اختصاص به نظم و نثر ندارد ولى تضمین فقط در شعر واقع مى‏شود، اما مخفى نماند كه نظریه برخى دیگر از دانشمندان بدیع آن است كه صنعت تضمین نیز اختصاص به شعر ندارد، به تحریر التحبیر تالیف ابن ابى الاصبع متوفى 654 ه، ص‏140، چاپ مجلس اعلاى مصر و همچنین به الفوائد المشوق الى علوم القرآن و علم البیان تالیف ابن جوزى متوفى 751 ه ص‏195 مراجعه شود.
7- اشاره به روایتى در «علل الشرائع: 208، انتشارات داورى - قم‏».
8- این آیه در دو جا عینا آمده است: 1 -39/هود 2 -39 و40/زمر.
9- بر اساس احادیث و روایات، مقصود از حبل الله، خاندان پیامبر و ائمه معصومین(ع) مى‏باشد (به تفسیر مجمع البیان و تفسیر عیاشى، ذیل آیه مذكور مراجعه شود) البته در برخى دیگر از روایات و احادیث نیز، مراد از حبل الله را «قرآن‏» دانسته كه بعید نیست منظور هر دوى آنها باشد.

پی نوشت

ماهنامه كوثر شماره 8
يکشنبه 13/12/1391 - 14:0
اهل بیت

وقایع پس از ایراد خطبه حضرت زهرا(س)

تأثیر خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام


تأثیر خطبه حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه
حضرت زهرا نطق آتشین خویش را با كمال شجاعت، در مقابل چندین هزار جمعیت و حضور ابوبكر به پایان رسانید و با منطق محكم و مستدل خویش او را استیضاح نمود، نقشه‏هاى غاصبانه‏اش را فاش كرد. فضائل و كمالات خلیفه‏ى حقیقى اسلام را بیان داشت. مجلس سخت متشنج شد. افكار عمومى حضار به نفع فاطمه (علیهاالسلام) راى مى‏داد. ابوبكر در بن‏بست سختى گیر كرد. اگر مى‏خواست از افكار عمومى پیروى كند و فدك را به فاطمه برگرداند، دو محذور داشت:
اول اینكه: فكر كرد اگر فاطمه در این قضیه پیروز شد و سخنانش مورد تصدیق واقع گشت بیم آن مى‏رود كه فردا بیاید و خلافت را براى شوهرش مطالبه كند و باز هم خطابه‏خوانى را آغاز كند.
ابن ابى‏الحدید مى‏نویسد: به «على بن فارقى» استاد مدرسه‏ى غربیه‏ى بغداد گفتم: آیا فاطمه (علیهاالسلام) در ادعایش صادق بود یا نه؟ گفت: آرى. گفتم: با اینكه ابوبكر او را صادق مى‏دانست چرا فدك را به او رد نكرد؟! استاد لبخندى زد و جواب خوبى داد، گفت: اگر در آن روز فدك را به فاطمه مى‏داد فردا برمى‏گشت و خلافت را براى شوهرش مطالبه مى‏نمود و ابوبكر را از مقام خلافت عزل مى‏كرد و چون قبلاً راستگو شناخته شده بود ممكن نبود عذرى برایش آورده شود. (1)
دوم اینكه: اگر فاطمه (علیهاالسلام) را تصدیق مى‏كرد باید به اشتباه خودش اعتراف نماید و بدین‏وسیله در آغاز خلافت جلو معترضین را باز گذارد و چنین خطرى براى دستگاه خلافت قابل تحمل نبود.
اما ابوبكر شخصى نبود كه به این زودى‏ها از میدان در رود. البته این حوادث را قبلاً پیش‏بینى كرده بود. فكر كرد در چنین اوضاع و شرائطى كه زهرا افكار عمومى ملت را تسخیر نموده، صلاح نیست با خشونت با وى رفتار شود ولى در عین حال باید به استیضاح او پاسخ دهد و افكار عمومى را تخدیر نماید. پس چه بهتر، از همان برنامه‏ى سابق استفاده نماییم و عوام‏فریبى را از دست ندهیم و به عنوان دین و اجراى قوانین پیغمبر، فاطمه (علیهاالسلام) را بكوبیم، و برائت خودمان را به اثبات رسانیم. ابوبكر فكر كرد بوسیله‏ى ظاهرسازى و طرفدارى از دین مى‏توان دلهاى مردم عوام را تسخیر كرد. و با آن حربه مى‏توان هر حقى، حتى خود دین را پایمال ساخت. آرى بوسیله‏ى تظاهر به دین مى‏توان با خود دین مبارزه كرد.

آنچه بین ابوبكر و عمر اتفاق افتاد

آنچه بین ابوبكر و عمر اتفاق افتاد
هنگامى كه این اخبار به ابوبكر رسید به عمر گفت: دستت خالى باد! چه مى‏شد اگر مرا به حال خود مى‏گذاشتى كه شاید این گسیختگى را به نوعى التیام مى‏دادم و مسئله تشنج‏آور پیش آمده را بطورى اصلاح مى‏كردم. آیا این برایمان بهتر نبود.
عمر گفت: در این، تضعیف قدرت تو و سبكى مقام تو بود، و من براى‏ی تو دلسوزى كردم!
ابوبكر گفت: واى بر تو! پس كلمات دختر محمد چه مى‏شود كه مردم همگى دانستند كه او چه مى‏خواهد و ما چه حیله‏اى براى‏ی او پنهان كرده‏ایم؟!
عمر گفت: آیا بیش از یك تُندى بود كه از بین رفت و آیا بیش از یك لحظه‏اى بود كه گذشت؟ و مثل آنكه آنچه بوده اصلاً واقع نشده است، و گناه آنچه كه بود بر عهده‏ى من بگذار!
راوى مى‏گوید: پس ابوبكر با دستش بر شانه عمر زد و گفت: چه بسیار گرفتارى كه تو آن را رفع نمودى!

خطاب تهدیدآمیز ابوبكر به مردم

خطاب تهدیدآمیز ابوبكر به مردم
آنگاه اعلان كرد تا مردم اجتماع كنند، و مردم جمع شدند و ابوبكر بر فراز منبر رفته و پس از حمد و ثناى خدا گفت:
اى مردم، این چه حالتى است كه با هر حرفى آرزوئى است؟ این آرزوها در عهد پیامبرتان كجا بود. پس هركسى كه شنیده بگوید و هر كه شاهد بوده صحبت كند. بلكه این قضیه همچون قضیه‏ى روباهى مى‏ماند كه شاهدش دُمش بود! (2)خدا او را لعنت كند و لعنت كرده است! ملازم هر فتنه‏اى است و مى‏گوید: «فتنه را بحال اولى برگردانید». طالب فتنه است بعد از آن كه كهنه شده همچون ام‏طحال مى‏ماند كه محبوبترین اهلش نزد او گمراه است.
آگاه باشید اگر خواسته باشم بگویم مى‏گویم، و اگر تكلم نمایم مطلب را آشكار مى‏كنم. ولى تا زمانى كه رهایم كرده باشند من سخن نمى‏گویم. از بچه‏ها كمك مى‏گیرند و زنان را به یارى مى‏طلبند.
اى انصار صحبت سفیهان شما به من رسیده است. قسم بخدا سزاوارترین مردم به رعایت عهد رسول خدا شمائید. شما كسانى هستید كه پیامبر به سوى شما آمد و شما او را پناه دادید و یارى نمودید، و امروز شما از همه سزاوارترید كه عهد او را پاس دارید.
و بعد از این همه، فردا صبح براى گرفتن هدیه‏ها بیایید! من كسى هستم كه پرده‏اى را نمى‏درم و دست و زبانى را بلند نمى‏كنم مگر بر كسى كه سزاوار آن باشد! والسلام.

خطاب ام‏سلمه به مردم در دفاع از حضرت زهرا

خطاب ام‏سلمه به مردم در دفاع از حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه
راوى گوید: آنگاه ام‏سلمه سر خود را از حجره‏اش بیرون آورد و گفت: آیا به مِثل فاطمه‏اى كه دختر رسول خداست این حرفها زده مى‏شود؟! در صورتى كه او حوریه‏اى بین انسانها، و اُنس براى نفس پیامبر است. در آغوش پیامبران تربیت یافته و نزد ملائكه دست بدست گردیده و در دامان زنانِ پاك رشد نموده و به بهترین وجهى در وجود آمده و به نیكوترین صورت تربیت شده است.
آیا گمان مى‏كنید پیامبر میراثش را بر او حرام نموده و او را از این مسئله آگاه ننموده است؟ با اینكه خداوند به او فرموده: «و خانواده‏ى نزدیك خود را از مخالفت احكام الهى بترسان». (3)آیا مى‏شود پیامبر به فاطمه این مسئله را فرموده باشد ولى او مطالبه‏ى ارث نماید؟!! و حال آنكه او بهترین زنان و مادر سرآمد جوانان و همتاى مریم دختر عمران و همسر شیر شجاعان است. فاطمه‏اى كه با پدرش رسالتهاى پروردگار پایان یافت.
قسم بخدا پیامبر نسبت به او در گرما و سرما دلسوزى مى‏كرد و دست راست خود را زیر سر او مى‏نهاد و روانداز او را دست چپش قرار مى‏داد. عجله نكنید كه پیامبر ناظر گمراهى شماست و بر خدا وارد مى‏شوید. واى بر شما و به زودى خواهید دانست. (4)

خطاب حضرت زهرا به رافع و یادآورى غدیر


آنگاه حضرت (برخاست و) براه افتاد. رافع بن رفاعة بدنبال حضرت آمد و گفت: اى برترین بانوان، اگر حضرت ابوالحسن در رابطه با این مسئله قبل از این بیعتى كه با ابوبكر شد صحبتى مى كرد و این مطلب را به مردم تذكر مى‏داد، ما شخص دیگرى را بجاى او نمى‏پذیرفتیم! حضرت با حالت غضب به او فرمود: از من دور شو، خداوند بعد از واقعه‏ى غدیرخم براى احدى دلیل و عذرى باقى نگذارده است!

شكایت حضرت زهرا سلام ‏اللَّه‏ علیه به أمیرالمؤمنین علیه‏السلام

سپس فاطمه زهرا علیهاالسلام بسوى خانه مراجعت نمود در حالى كه امیرالمؤمنین علیه‏السلام انتظار بازگشت حضرت را مى‏كشید و منتظر از راه رسیدن آن بانو بود. چون حضرت نزد امیرالمؤمنین علیه‏السلام رسیدند و وارد خانه شدند خطاب به امیرالمؤمنین علیه‏السلام عرض كردند:

اى پسر ابوطالب! آیا مانند جنین نشسته‏اى، و مثل اشخاص متهم در خانه جاى گرفته‏اى؟ تو بالهاى بازان شكارى را مى‏شكستى، و اكنون پرِ پرندگان بى‏بال و پر بر تو تأثیر كرده است؟! این پسر ابوقحافه است كه با قهر و غلبه بخشش پدرم و ذخیره‏ى دو پسرم را مى‏گیرد. او با جدیت تمام به مبارزه‏ى من برخاسته، و او را با دشمنى هرچه بیشتر در مقابل صحبتهایم یافتم. تا آنكه انصار یارى خود را و مهاجران كمكشان را از من بازداشتند و چشمانشان را در یارى من بستند، و در نتیجه نه دفاع‏كننده‏اى هست و نه منع ‏كننده ‏اى!

با سینه‏اى پر از خشم كه فروخورده بودم از منزل خارج شدم، و با خوارى به خانه بازگشتم. روى خود را به ذلت افكندى هنگامى كه صلابتت را سست نمودى. تو گرگان را از هم مى‏دریدى، ولى اكنون خاك را فرش خود قرار داده‏اى! نه گوینده‏اى را از كلام بازداشتى و نه از باطلى منع نمودى، و من اختیارى از خود ندارم.

اى كاش قبل از این لحظه و قبل از خواریم مى‏مُردم. عذر من به درگاه خداوند همین بس كه ابوبكر متجاوز بود و من مى‏خواستم از تو حمایت كرده باشم. اى واى بر من در هر صبحگاه! و واى بر من در هر شامگاه! تكیه‏گاهها از بین رفت و بازو سست گردید. شكایت خود را به پدرم مى‏نمایم، و انتقام از ستم آنان را از خداوند مى‏خواهم. خداوندا! تو در قدرت و قوت بر منع از آنان قوى‏تر هستى و عذاب و عقوبت تو سخت‏تر است.

تسلى امیرالمؤمنین به حضرت زهرا

امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود: واى بر تو نیست، بلكه واى بر كسى است كه بغض تو را دارد و با تو بد رفتار مى‏كند. خود را از خشم بازدار، اى دختر پیامبر برگزیده و اى یادگار نبوت. در دینم عجز نشان ندادم و از آنچه قدرت داشتم كوتاهى نكردم.

اگر به اندازه‏ى كفاف زندگى مى‏خواهى روزى تو ضمانت شده است و متكفل آن مورد اعتماد است و آنچه براى تو آماده شده بهتر از چیزى است كه از تو منع شده است. پس به حساب خدا قرار ده.
حضرت زهرا علیهاالسلام عرض كرد: «خدا مرا كافى است»، و دیگر چیزى نفرمود.

پی نوشت

1ـ شرح ابن ابى‏الحدید ج 16 ص 284.

2ـ اشاره به یك ضرب‏المثل عربى است و معنایش این است كه: شاهدى بر مدعایش جز بعض و جزء خویش نیست.

3ـ سوره‏ى شعرا: آیه‏ى 214.

4ـ راوى مى‏گوید: أم‏سلمه در آن سال- بخاطر این سخنان- از سهمیه‏ى سالانه‏اش محروم شد.

منبع:http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/Fatemeh/Shahadat/87/Shahadat/Sokhan_Khotbe/Khotbe_fadak/Pas_Az_Khotbe/index.aspx

يکشنبه 13/12/1391 - 14:0
اهل بیت

سخنان روشنگر حضرت زهرا(س) در ابعاد مختلف

سخن آن حضرت در توصیف خداوند

موجودات را خلق نمود بدون آنكه از ماده‏اى موجود شود، و آنان را بدون هیچ مشابهى پدید آورد، با قدرتش آنها را خلق و با مشیتّش ایجاد نمود، بدون آنكه در ایجاد آن و پدید آوردنشان نیازى داشته، و در تصویرگرى آنها فائده‏اى برایش وجود داشته باشد، جز تثبیت حكمتش و آگاهى بر طاعتش و اظهار قدرت خود، و شناسائى راه عبودیّت، و گرامى‏داشت دعوتش.
 

سخن آن حضرت در توصیف قرآن

با قرآن حجتّهاى فروزان الهى، و واجبات تفسیر شده، و محرّمات برحذر گردانده شده، و براهین روشن، و دلائل كافى، و فضائل ارزشمند، و مجوزات بخشیده شده، و قوانین نوشته شده روشن مى‏شود.

نزد شما كتاب گویاى خدا، و قرآن راستگو، و نور فروزان، و پرتو درخشنده را بر جاى نهاد، كه براهینش روشن و رازهایش آشكار، و ظواهرش نمایان، پیروانش مورد غبطه بوده، و آنان را بسوى بهشت رهنمون و شنیدن آن راه نجات است.

امور آن نمایان، و احكامش شكوفا، و نشانه‏هایش روشن، و محرمّاتش آشكار، و اوامرش هویدا است.

سخن آن حضرت در توصیف پدرش

خداوند پیامبر را براى پایان بخشیدن فرمانش، و به پایان رسانیدن احكامش، و تثبیت رحمت بیكرانش مبعوث كرد.

رسالت خود را با انذاز ابلاغ كرد، و از روش مشركین دورى، با رؤساى آنان دشمنى و درگیر با آنان بود، با حكمت و پند نیكو بسوى پروردگارش رهنمون شد، بتها را سرنگون و گردنهاى زورمندان را به خاك مذلّت انداخت.

پدران این امت محمد و على علیهماالسلام هستند، اگر از آنان تبعیت كنند كژى‏هاى ایشان را برطرف، و آنان را از عذاب دردناك نجات مى‏دهد، و اگر پیروى ایشان را نمایند بهشت جاودان را ارزانى ایشان مى‏كند.
 

سخن آن حضرت در فضل پدر و شوهرش

پدران دینیت- پیامبر و على علیهماالسلام- را با ناراحتى پدر نسبى‏ات خشنود ساز، ولى پدر نسبى‏ات را با ناراحتى آنان خشنود نكن، چرا كه پدر

نسبى‏ات اگر ناراحت شود آنان او را با پاداش قسمتى از هزاران قسمت ساعتى از اطاعتشان خشنود مى‏سازند، و اگر پدران دینیت ناراحت شوند پدر نسبى‏ات قادر نیست كه ایشان را خرسند سازند، چرا كه پاداش طاعتهاى تمامى اهل دنیا با ناراحتى ایشان قابل مقایسه نیست.

سعادت و رستگارى، همه سعادتها و رستگاریها، حقانیت و واقعّیت سعادت و رستگارى در كسى است كه على علیه‏السلام را در دوران زندگى و پس از شهادتش دوست داشته باشد.
 

سخن آن حضرت در كیفیت خلقتش

خداوند نورم را خلق فرمود، و آن تسبیح و تنزیه او را مى‏نمود، آنگاه آنرا در درختى از درختان بهشتى به ودیعت نهاد، كه به سبب آن نور درخشان گردید، هنگامى كه پدرم داخل بهشت شد، خداوند به او الهام كرد كه میوه آن درخت رإ؛ ّّ بچیند و بخورد، پیامبر این كار را انجام داد، خداوند نورم را در صلب پدرم به ودیعت نهاد، آنگاه آنرا در رحم مادرم قرار داد، تا آنكه ایشان مرا به دنیا آوردند، و من از آن نور هستم، آنچه اتفاق افتاده، و آنچه اتفاق خواهد افتاد و آنچه نبوده است را مى‏دانم.

ما وسیله‏هاى الهى در میان مخلوقاتش، و خواص او، و تنزیه‏كنندگانش، و حجت او و وارثان پیامبرانش مى‏باشیم.
 

سخن آن حضرت در توصیف شیعه

اگر به آنچه تو را بدان امر نمودیم عمل كنى، و از آنچه نهى كردیم بازایستى، از شیعیان ما مى‏باشى، و در غیر اینصورت از آنان شمرده نمى‏شوى.
شیعیان ما از بهترین افراد اهل بهشت مى‏باشند، دوستان ما و دوستداران دوستان ما، و دشمنان دشمنان ما و كسانى كه با قلب و زبان تسلیم ما هستند از شیعیان ما شمرده نمى‏شوند، آنگاه كه با او امر ما مخالفت نموده و از نواهى ما اجتناب نكنند، و با اینهمه در بهشت مى‏باشند، ولیكن بعد از آنكه با ناراحتى‏ها و گرفتاریها از گناهان پاك شوند، یا در موقفهاى قیامت با انواع دردها، یا در طبقه اول از جهنم قرار داده شوند و با عذابهاى الهى عقاب شوند، تا با محبت ما از آن نجات یابند و به حضور ما برسند.
 

سخن آن حضرت در فضیلت دانشمندان شیعه

زنى نزد آن حضرت آمده و گفت: مادر ناتوانى دارم كه بعضى از مسائل نماز براى او مورد سؤال قرار گرفته است و مرإ؛ ّّ نزد تو فرستاده تا سؤال نمایم، آن حضرت پاسخ او را داد، دوباره پرسید پاسخ شنید، مرحله سوم پرسید باز پاسخ شنید، تا ده سؤال مطرح كرد و باز پاسخ خود را دریافت، در اینجا از كثرت سؤال خجالت كشید و گفت: اى دختر پیامبر دچار مشكل شدى، آن حضرت فرمود: سؤالاتت را مطرح كن- تا آنجا كه فرمود:
از پدرم شنیدم كه مى‏فرمود: دانشمندان شیعه در روز قیامت كه محشور مى‏شوند به اندازه كثرت علومشان و جدّیتشان در ارشاد بندگان خداوند خلعتهاى كرامت بر آنان مى‏پوشانند، تا آنجا كه بر بعضى از آنان میلیونها خلعت نور پوشانده مى‏شود- تا آنجا كه فرمود:
اى كنیز، رشته ‏اى از آن خلعتها میلیونها بار برتر است از آنچه خورشید بر آن تابیده است. سخن آن حضرت در محبّتش به امت پدرش روایت شده:
آنگاه كه شنید پدرش او را تزویج كرده و مهرش را مبلغى پول قرار داده، از پدرش خواست كه مهرش را شفاعت گناهكاران امت او قرار دهد، آنگاه جبرئیل نازل شد و در دستش پارچه‏اى قرار داشت كه روى آن نوشته بود: خداوند مهر فاطمه را شفاعت گناهكاران امت پدرش قرار داده است، هنگامى كه آن حضرت به حال احتضار رسیده وصیت كرد كه آن پارچه را روى سینه و زیر كفنش قرار دهند، و فرمود:
آنگاه كه محشور گردیدم این پارچه را با دستم بلند كرده در مورد گناهكاران امت پدرم شفاعت مى‏نمایم.

سخن آن حضرت در مورد قاتل فرزندش امام حسین علیه‏السلام

قاتل حسین علیه‏السلام در آتش دوزخ است.
زیان‏كار است امتى كه پسر دختر پیامبرش را به شهادت مى‏رساند.
سخن آن حضرت در فضیلت درود فرستادن به ایشان
یزید بن عبدالملك از پدرش، از جدش روایت مى‏كند، كه گفت: به خدمت آن حضرت رسیدم، ابتدا به سلام نمود، و فرمود: پدرم در زمان زنده بودن فرمود: هر كه بر من یا بر تو سه بار درود فرستد داخل بهشت مى‏شود، او گوید: به آن حضرت گفتم: این مطلب در زمان زندگى پیامبر و شماست یا بعد از رحلت ایشان و شما؟ فرمود:
در زمان زندگى ما و بعد از رحلتمان از این دنیا.

سخن آن حضرت در آنچه محبوب آن حضرت است

از دنیاى شما سه چیز محبوب من است: تلاوت قرآن، نگاه به چهره پیامبر، انفاق در راه خدا.
 

سخن آن حضرت در فضیلت قرائت بعضى از سور قرآن

خواننده سوره حدید و واقعه و رحمان در ملكوت آسمانها ندا كرده مى‏شود: تو ساكن بهشت فردوس مى‏باشى.
 

سخن آن حضرت در آداب غذا خوردن

در غذا خوردن دوازده ویژگى مى‏باشد كه بر هر مسلمانى واجب است آنها را بداند، چهار ویژگى واجب، چهار ویژگى مستحب، و چهار ویژگى از ادب است.
اما واجبات آن: شناخت و رضایت و خشنودى، و نام خدا را بردن و شكر او را نمودن. و اما مستحبّات آن: شستن دست قبل از غذا، و نشستن بر طرف چپ، و خوردن به سه انگشت. و اما آنچه از ادب است: خوردن از جلوى ظرف غذا، و كوچك گرفتن لقمه، و جویدن زیاد، و كمتر نگریستن به چهره‏هاى مردم.
سخن آن حضرت در شدت عذاب جهنم
واى، واى، بر آنكه داخل آتش دوزخ شود.

سخن آن حضرت در تحریض به دعا نمودن بر مرده

از حضرت على علیه‏السلام روایت شده كه فرمود: به خانواده‏هاى خود دستور دهید تا در مورد مردگانتان سخن زیبا گویند، هنگام رحلت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دختران بنى‏هاشم حضرت فاطمه علیهاالسلام را یارى مى‏نمودند، آن حضرت فرمود:
از ذكر مناقب و مفاخر بپرهیزید و بر شما باد به دعا كردن.
سخن آن حضرت در ترغیب به تلاوت قرآن و دعا در شب اول دفن
روایت شده: آن حضرت هنگام احتضار به حضرت على علیه‏السلام وصیت كرد و فرمود: هنگامى كه از دنیا رفتم غسلم را به عهده گیر- تا آنجا كه فرمود:- و بالاى سرم در حالى كه روبرویم قرار دارى بنشین و بسیار قرآن بخوان و دعا بنما، زیرا آن ساعتى است كه شخص مرده به همنشینى زنده ‏ها نیازمند است.

سخن آن حضرت در فضیلت شب قدر

روایت شده: در شب قدر آن حضرت نمى‏گذاشت افراد خانواده‏اش به خواب روند، و با كم غذا دادن به ایشان، آنان را بیدار نگاه مى‏داشت، و براى این منظور در روز قبل مواردى را آماده مى‏كرد، و مى‏فرمود:
محروم و زیانكار كسى است كه از خیر شب قدر محروم باشد.

سخن آن حضرت در گرامى داشتن میهمان

روایت شده: مردى نزد پیامبر آمد و از گرسنگى شكایت كرد، آن حضرت فرمود: امشب چه كسى او را سیر مى‏كند، حضرت على علیه‏السلام فرمود: اى پیامبر من، آنگاه نزد حضرت فاطمه علیهاالسلام آمده و گفت: اى دختر پیامبر نزد تو چیزى هست؟ فرمود:
نزد ما غذائى جز غذاى كودكان باقى نمانده است، امّا ما میهمانمان را بر خود مقدم مى‏داریم. سخن آن حضرت در مقدم داشتن همسایه بر خود
از امام حسن علیه‏السلام روایت شده كه فرمود: مادرم حضرت فاطمه علیهاالسلام را در شب جمعه‏اى در محراب عبادت دیدم، همواره در ركوع و سجود بود، تا آنكه طلوع فجر شد، و مى‏شنیدم كه زنان و مردان را نام برده و بسیار براى آنها دعا مى‏كند ولى براى خود دعائى نفرمود، گفتم: اى مادر چرا همانگونه كه براى دیگران دعا مى‏كنى براى خودت دعا نمى‏نمائى؟ فرمود:
پسرم! ابتدا همسایه آنگاه خاندان خود.

سخن آن حضرت در فضیلت مقام مادر

همواره در كنار مادر باش، زیرا بهشت زیر پاى مادران است.

سخن آن حضرت در تعیین حدود وظائف زن و مرد

حضرت على و فاطمه علیهماالسلام در مورد تعیین وظائف‏شان در خانه از پیامبر نظرخواهى نمودند، پیامبر كارهاى درون خانه را بحضرت فاطمه علیهاالسلام و كارهاى بیرون خانه را به على علیه‏السلام سپرد، حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: از سرور و خوشحالى من از اینكه پیامبر مرا از برخورد با مردان معاف كرد كسى جز خداوند آگاه نیست.

سخن آن حضرت در توصیف بهترین مردان و زنان

بهترین شما كسى است كه اخلاقش نیكو بوده و نسبت به همسرش مهربانتر باشد.

روایت شده كه حضرت على علیه‏السلام از حضرت فاطمه علیهاالسلام پرسید: بهترین زنان كیانند؟ فرمود:
آنانكه مردان را نبینند، و مردان نیز آنان را نبینند.
و در روایتى دیگر اینگونه آمده:
اینكه مردان او را نبینند.
سخن آن حضرت در مورد بهترین چیز براى زن
روایت شده كه پیامبر پرسید: چه چیز براى زن نیكوست؟ فرمود: مردى را نبیند، و مردى نیز او را نبیند.
و در روایتى دیگر اینگونه آمده:
او مردى را نبیند و مردان او را نبینند.
 

سخن آن حضرت در اهمیت حجاب

از حضرت على علیه‏السلام روایت شده كه فرمود: مرد كورى از حضرت فاطمه علیهاالسلام اجازه ورود خواست، ایشان خود را در پوشش قرار داد،پیامبر فرمود:چرا خودت را در پوشش قرار دادى در حالیكه او تو را نمى‏بیند؟ فرمود:
اگر مرا نمى‏بیند من او را مى‏بینم، و او بو را احساس مى‏كند.
سخن آن حضرت در نزدیكترین حالت زن نسبت به پروردگارش پیامبر پرسید: نزدیكترین زمانیكه زن نسبت به پروردگارش قرار دارد چه هنگام است؟ فرمود:
نزدیكترین زمان زن نسبت به پروردگارش هنگامى است كه در كنج خانه‏اش قرار دارد.
 

سخن آن حضرت در تعیین ساعت اجابت دعا

آن حضرت در روز جمعه به غلام خود مى‏فرمود: بر بلندى قرار گیر، آنگاه كه دیدى قرص خورشید در حال غروب است مرا آگاه كن، تا دعا نمایم.
 

سخن آن حضرت در فضیلت عمل خالص

هر كه خالصترین عباداتش را نزد خداوند بفرستد، او بهترین مصلحتش را براى او مقدّر مى‏فرماید.
سخن آن حضرت در مورد خرسندى فرشتگان از پیروزى مؤمنان
دو زن در مسأله‏اى از مسائل دینى با یكدیگر گفتگو مى‏كردند، یكى دشمن و دیگرى مؤمن، برهان زن مؤمن غالب گردید، و او بسیار خرسند شد، آن حضرت فرمود:
خرسندى فرشتگان از پیروزى تو بیشتر از خوشحالى توست، و ناراحتى شیطان و یارانش از ناراحتى دشمن تو افزونتر است.

سخن آن حضرت در توصیف مؤمن

مؤمن با نور الهى مى‏نگرد.
 

سخن آن حضرت در فضیلت خوشروئى

روى خندان نسبت به انسان مؤمن آدمى را به بهشت رهنمون مى‏سازد، روى خندان در چهره معاند و دشمن آدمى را از عذاب دوزخ نگاه مى‏دارد.
 

سخن آن حضرت در وظیفه روزه‏دار

روزه‏دار آنگاه كه زبان و گوش و چشم و اندامش را حفظ ننماید، روزه‏اش چه اثرى دارد.

يکشنبه 13/12/1391 - 13:59
اهل بیت

مصحف فاطمه«س» چیست؟

سؤال: گویند حضرت فاطمه(س) كتابی به نام مصحف دارد، كه قرآن جامع همان است، و در دست امامان(ع) دست به دست می گشته، و اكنون در نزد حضرت مهدی آل محمد(عج) است، و هنگام ظهور، آن را آشكار می سازد، آیا این مصحف با قرآنی كه در همه جا در دسترس ماست، فرق دارد؟

پاسخ: قرآنی كه اكنون در همه جا در دسترس است، تحریف و كم و زیاد نشده، بلكه همان قرآنی است كه با املاء پیامبر اكرم(ص) نوشته شده و تنظیم گشته است، و شخص پیامبر(ص) در نام گذاری سوره ها و تقسیم قرآن به 114 سوره، و تنظیم آن به همین صورت فعلی نظارت كامل داشته است. ولی مصحف فاطمه زهرا(س) كتاب دیگر با محتوای دیگر است، و هیچ گونه تضادی با قرآن ندارد. توضیح این كه، مطابق روایات، مصحف فاطمه(س) كتاب مخصوصی است با مطالبی كه آن مطالب از ناحیه فرشته مخصوص یا جبرئیل به حضرت فاطمه(س) القاء شده، و حضرت علی(ع) آن را نوشته و تدوین كرده است، در این كتاب سخنی از حلال و حرام نیست، بلكه مشتمل بر حوادث غیبی آینده و اسرار آل محمد(ص) است، و در نزد امامان(ع) دست به دست می گشته، و اكنون در نزد حضرت مهدی(عج) است و هنگام ظهور آن را آشكار می سازد، بناب راین نسبت فوق نارواست. در این راستا نظر شما را به چند روایت زیر جلب می كنیم:

1- شیخ كلینی به سند خود از ابوعبیده نقل می كند: كه یكی از اصحاب از امام صادق(ع) پرسید:

«مصحف فاطمه(س) چیست؟»

امام صادق(ع) پس از سكوت طولانی فرمود: «فاطمه(س) 75 روز بعد از رسول خدا(ص) زنده بود، و در این ایام از فراق پدر، بسیار غمگین بود. جبرئیل نزد فاطمه(س) می آمد، و او را دلداری می داد و احوال و مقام های پدرش را برای او بیان می كرد، و از حوادث آینده و غیبی در مورد ظلم های دشمنان به فرزندانش به او خبر می داد، حضرت علی(ع) آن مطالب را می نوشت، و آن (مجموعه) نوشته شده، همان مصحف فاطمه(س) است.»1

2- روزی یكی از شاگردان امام صادق(ع) به نام حماد بن عثمان در محضر آن حضرت بود، سخن از مصحف فاطمه(س) به میان آمد، حماد می گوید: از آن حضرت شنیدم درباره مصحف فاطمه(س) چنین فرمود: «هنگامی كه رسول خدا(س) رحلت كرد، فاطمه(س) بسیار اندوهگین شد كه اندازه آن را كسی جز خدا نداند، در این هنگام فرشته ای به حضور فاطمه(س) می آمد، فاطمه(س) را دلداری می داد، و با او هم سخن می شد، فاطمه(س) حاضر شدن فرشته را احساس می كرد، و صدایش را می شنید، ماجرا را به حضرت علی(ع) خبر داد، حضرت علی(ع) به فاطمه(س) فرمود: «وقتی كه حضور فرشته را احساس كردی و صدایش را شنیدی، به من بگو.» آنگاه فاطمه(س) به حضرت علی(ع) خبر می داد، حضرت علی(ع) نزد فاطمه (س) می آمد و هرچه (از فاطمه یا از فرشته) می شنید، می نوشت. تا آن كه از آن نوشته ها مجموعه ای به نام مصحف، تدوین شد، در آن مصحف چیزی از حلال و حرام نیست، بلكه در آن از حوادث (غیبی) آینده، خبر داده شده است.»2

3- امام صادق(ع) در سخن دیگری فرمود: «مصحف فاطمه(س) در نزد ما است، معتقد نیستم كه در آن، چیزی از قرآن باشد، آنچه را كه مردم به آن نیاز دارند در این وجود دارد، و ما به كسی احتیاج نداریم، در آن مصحف، حتی مجازات یك تازیانه و نصف تازیانه و یك چهارم تازیانه و جریمه خراش هست.»3

4- امام صادق(ع) در ضمن گفتار و احتجاج در رد مخالفان فرمود: «اگر آنها راست می گویند، مصحف فاطمه(س) را كه وصیتش در آن است، و سلاح پیامبر(ص) نیز همراه آن است بیرون آورند.»4 یعنی مصحف فاطمه(س) در نزد ما است، و وصیت حضرت زهرا(س) كه در آن مصحف ذكر شده مخالفان را تكذیب می كند.

5- فضیل بن سكره می گوید: به محضر امام صادق(ع) شرفیاب شدم، به من فرمود: آیا می دانی كه اندكی قبل چه چیزی را مطالعه می كردم؟ گفتم: نه، فرمود: به كتاب فاطمه (س) می نگریستم، نام همه سلاطین كه در زمین فرمان روایی می كنند و همچنین نام پدران آنها در آن، ذكر شده است، ولی من از نوادگان امام حسن(ع) (و زمامداری آنها) چیزی را در مصحف ندیدم.»5

از این روایات فهمیده می شود، كه مصحف فاطمه(س) كتابی غیر از قرآن است، و حاوی مطالبی از اخبار آینده و اسراری است كه توسط جبرئیل یا فرشته دیگر به حضرت فاطمه(س) القاء شده، و نیز مشتمل بر وصیت حضرت زهرا(س) می باشد كه حضرت علی(ع) آن مطالب را تنظیم و تدوین نموده است، و این مصحف در نزد امامان(ع) می باشد. بنابراین آنچه بعضی به شیعه نسبت داده اند كه مصحف فاطمه(س) در نزد شیعیان همان قرآن حقیقی است و امام عصر(عج) هنگام ظهور، آن را آشكار می كند، و آن غیر از این قرآنی است كه در دست رس مسلمانان می باشد، نسبت بیهوده و ناروا است. به نقل از: پاسدار اسلام- ش246

پی نوشت ها:

1- اصول كافی، ج1، ص241، حدیث.50

2- همان، ص240، حدیث.2

3- همان، حدیث.3

4- همان، ص241، حدیث.4

5- همان، ص242، حدیث8

يکشنبه 13/12/1391 - 13:59
اخلاق


شخصیت‏ شناسى زنان در قصه‏ هاى قرآن

محمد مهدى رضایى

1. زن، به عنوان نیمى از نفس انسانى كه آفریده خداوند است وظیفه او در زمین، در عرصه حیات آدمى نقشى سازنده و جایگاهى بس ارجمند است. زن به هرماه نیمه دیگر، یعنى مرد، و با یارى جستن از استعدادهاى بسیار و گاه منحصر به فردى كه خالق دانا در طبیعت او به ودیعت نهاده، جاده پر پیچ و خم زندگى را مى پیماید، تا سرا انجام نقش در خور و شأن شایسته خویش را در یابد و به كمال سزاوار خود نایل آید/

از منظر قرآن، زنى و مرد، هر دو انسان اند و از یك سرچشمه جوشیده‏اند؛<یا ایها الناس اتّقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدْ و خلق منها زوجها و بث منهما رجالاً كثیرا و نسأ»(نسأ 4 / 1) و آن دو را خداوند، مستقل آفرید و طبیعت شان را گوناگون قرار داد، تا از هم تمیز داده شوند و تا آنچه مقصود خداوند است، یعنى حیات و زندگى اجتماعى بر روى زمین، انجام پذیرد. این امر بر خاسته از حكمت خداوند بود و از علم او به همه چیز/

قرآن، بر اساس همین نگرش، آنان را به احكام الهى مكلف مى كند و تعلیمات دینى انبیا را متوجه شان مى سازد. آنجا كه سخن از انسانیت است و پاى زن و مرد به عنوان دو انسان به میان مى آید، اثرى از فرق و اختلاف وجود ندارد؛ هر چه هست، برابرى و تساوى است و مورد خطاب خداوند، فطرت و نفس انسانى مى باشد. اما اگر شارع مقدس به طبیعت زن و مرد، اشاره كرده و شأن خاصى از وجود آن دو را مورد توجه قرار داده، آنگاه است كه به ناچار، از تفاوت‏ها و تشخیص‏ها سخن مى رود. مثلاً، اسلام، نماز را از زن حائض و نفسا بر داشته و او را در ایام عادت، آزاد گذاشته است. این حكم الهى، البته، رابطه‏اى مستقیم با طبیعت زن و وضع جسمانى او دارد و شامل مرد، كه طبیعتى دیگر دارد، نمى‏شود.

قرآن، چه آنجا كه از حقوق زوجیت سخن مى راند و چه آنجا كه سر گذشت زنان و مردان را در قالب داستان بیان مى كند، یكسر از چشم عدالت و تساوى حقوق، به زن و مرد مى نگردد و بى دلیل، یكى از ایشان را بر دیگرى ترجیح نمى‏دهد. ملاك و معیار تكلیف و مسؤولیت، همان<نفس واحده» است كه زن و مرد، آن را به طور كامل دارا مى باشند. خداوند، درباره مادر موسى فرمود:<و او حینا الى ام موسى أن ارضعیه»(قصص، 28 / 7) همچنین، زنى چون مریم عذرا را مخاطب قرار داده، فرشتگان را مأمور مى كند تا او را به فرزندى كه اسمش مسیح است، بشارت دهند:<اذا قالت الملئكْ یمریم ان الله یبشرك بكلمْ منه اسمه المسیح، عیس بن مریم»(آل عمران، 3 / 45)

زن قرآنى، نه سبب اصلى بدبختى‏ها و بیچارگى‏هاى بشر است، نه اساس فتنه و شر و نه شیطانى زیبا و وسیله‏اى برار ارضاى هو سهاى سیر ناپذیر آدمى. تصویرى كه قرآن، در قصه‏ها و غیر آن، از زن و شخصیت او به نمایش مى گذارد، به كلى با دیدگاه ملل و اقوام دیگر و با اندیشه‏هاى غیر قرآنى متفاوت و ناخوهاناست. براى رسیدن به یك نظر دقیق و یك فكر صحیح در باره زن و منزلت او، راهى جز بازگشت به قرآن و تأمل در آن وجود ندارد

2. در تعریف شخصیت گفته‏اند:<اشخاص شناخته شده‏اى كه در داستان، نمایش وظاهر مى شوند، شخصیت مى نامند. شخصیت در اثر رواتى یا نمایش، فردى است كه كیفیت روانى و اخلاقى او در عمل او و در آنچه مى گوید و مى كند، وجود داشته باشد.(1)

آنچه در كتاب‏هاى آموزشى فن قصه نویسى، تحت عنوان<تعریف شخصیت» آمده است، آن چنان كه باید، جامع و مانع نیست و بعضاً، در دایره تعریف هم نمى‏گنجد. با این همه، در لابلاى این تعاریف، نكته هایى وجود دارد كه مقبول همگان است و تا اندازه‏اى در شناخت عنصر شخصیت راه‏گشا مى باشد

با توجه به تعریفى كه آمد و تعاریفى مانند آن، سؤالى به ذهن مى آید: آیا این تعریف‏ها، شخصیت‏هاى قرآنى را هم در بر مى گیرد و مى توان شخصیت‏هاى قرآنى را با این گونه تعریف‏ها سنجید و به بررسى آن‏ها پرداخت؟

تا به این سؤال، جوابى هر چند ناقص داده باشیم، با طرح دو مساله، به مقایسه بین عنصر شخصیت در قصه‏هاى قرآن و عنصر شخصیت در دیگر قصه‏ها، مى پردازیم

الف) تردیدى نیست كه شخصیت‏هاى داستان با ابزارى ساخته مى شوند كه نویسنده از زندگى و دنیاى اطراف خود برداشت مى كند. او معمولاً در آغاز خلق یك شخصیت، با كمك جستن از حس نا خودآگاه و تا حدى خودآگاه، از میان كسانى كه با آنان در طول زندگى خود آشنا شده است، فرد مناسبى را انتخاب مى كند، آن گاه او را به كارگاه ذهن خلاق خود برده، چیزهایى از او مى كاهد و چیزهایى بر او مى افزاید و بدین ترتیب هیكل جاندارى مى سازد كه هویت او، سایه روشن‏هاى نهایى صورت و سیرت او در پیوند با سایر عناصر داستان و در پاسخ به نیازهاى آن عناصر شكل مى گیرد.(2)

اما شخصیت‏هاى قصه‏هاى قرآن، از گونه‏اى دیگراند. این شخصیت‏ها مخلوق ذهن نویسنده و برداشته‏هاى او از دنیا و زندگى نیستند بلكه خود واقعیت و حقایقى عینى هستند؛ و قصه‏هاى قرآن، عرصه‏اى است كه این واقعیات و هستى‏ها بر روى آن به ظهور و بروز مى رسد و گوشه‏اى از حیات اجتماعى و فردى انسان را به شیوه‏هاى مختلف كه جز مهر واقعیت بر پیشانى ندارند، به نمایش مى گذارد/

اگر شخصیت‏هاى داستانى، سایه‏اى از شخصیت‏هاى واقعى اند، یعنى ساختگى و جعلى‏اند، شخصیت‏هاى قرآنى، عین واقعیت اند و از خود اصالت و اساس دارند.

نكته دیگر اینكه، مراحل خلق شخصیت به معنایى كه در داستان و رمان امروز وجود دارد، و در نوشته‏هاى اهل فن بیان شده است، در قصه‏هاى قرآن، اصلاً قابل طرح و بررسى نیست. پیشتر گفتیم كه در فر آیند خلق شخصیت، داستان نویس با بهره‏گیرى از دنیاى اطراف خود و انسان هایى كه مى بیند و مى شناسد، شخصیتى را، ابتدا در ذهن خود مى آفریند و آن گاه بر روى كاغذ مى آورد و در طول داستان آن را مى پرورد، تا آنسان كه مى خواهد، بشود. در این حالت، وقتى سخن از مراحل خلق شخصیت مى گوییم، در حقیقت منظور مراحل خلق شخصیت در ذهن نویسنده است. آنچه او بر روى كاغذ مى آورد و نشان مى دهد، همه در ذهن اوست كه اتفاق مى افتد و در اختیار اوست، تا هر گونه كه مى خواهد در آن‏ها دخل و تصرف نماید؛ و به همین دلیل است كه تعبیرى چون مراحل خلق شخصیت، درباره كار نویسنده، كاملاً درست خواهد بود/

با عنایت به آنچه گفته شد، كار بیهوده‏اى است اگر بخواهییم با جست و جو در وقایع و رخدادهاى قصه‏هاى قرآن به بررسى مراحل خلق شخصیت بپردازیم. اصلاً به كار بردن این تعبیر درباره این قصه‏ها آن هم به معناى رایج و متداول، غلط و نابجا است. مگر اینكه پارا از دایره قصه و فضاى آن، فراتر بگذاریم و به هستى و آنچه و جود خارجى دارد، نظر كنیم، آن گاه مراحل خلق شخصیت را درباره آفرینش، زندگى و مرگ انسان‏ها، كه به قدرت خداوند صورت مى پذیرد، به كار ببریم. در این صورت، مراحل خلق شخصیت دو معناى جداگانه و متفاوت خواهد داشت:

1. آنچه در دنیاى ذهن و تخیل نویسند اتفاق مى افتد

2. آفرینش و پرورش موجودات به وسیله خداوند

از این دو معنا، تنها معناى دوم قابل تطبیق بر قصه‏هاى قرآن است. چرا كه قرآن، چونان آیینه‏اى در برابر حیات و هستى، همه چیز را آن گونه كه بوده، هست و یا خواهد بود، به ما نشان مى دهد

ب) عامل شخصیت در داستان و رمان، محورى است كه تمامیت قصه بر مدار آن مى گردد و تمامى عوامل دیگر از قبیل: كمال، معنا و مفهوم، حتى علت وجودى خود را از عامل شخصیت كسب مى كنند. شخصیت است كه موجبات دگرگونى حوادث، جدال‏ها، طرح و توطئه و سایر عناصر را پدید مى آورد.(3)به همین جهت نویسنده، تلاش بسیار مى كند تا شخصیتى بیافریند، بى كم و كاست و مطابق با موازین و اصول فن قصه نویسى.شخصیت، در قصه‏هاى قرآن، عنصرى حتمى و اصیل نیست. این عنصر، مانند دیگر عناصر و عوامل، طفیلى هدفى است كه قرآن از بیان اخبار گذشتگان و داستان افراد و گروهها دنبال مى كند. یعنى برد شخصیت تا جایى است كه بتواند نمونه و الگویى فراگیر براى مخاطبان و عبرتى در پیش چشم ایشان باشد

قصه نویس، چون شخصیت را محور اصلى و عمود خیمه داستان مى پندارد، در پروراندن و باوراندن آن به مخاطب، سعى بسیار مى كند و با بیان جزیى‏ترین امور، از شخصیت، موجودى واقعى و عینى مى سازد. تا خواننده، در قبول و باور آن شخصیت و آنچه در داستان اتفاق مى افتد. تردید نكند، این روش، با توجه به هدفى كه قصه نویسى و رمان نویس در پى آن است، بسیار كارگر و مفید خواهد بود. لكن شخصیت‏پردازى قرآن، از مقوله دیگرى است و هیچ وجه اشتراكى جز یگانگى تعبیر با سایر شخصیت‏هاى قصه‏ها ندارد

بیان داشتیم كه نوع هدف، در چگونگى ارایه شخصیت، دخالت بسیار دارد. بنابر این، درباره هدف قرآن از بیان قصه‏ها و اخبار گذشتگان، باید گفت: قرآن، همان گونه كه از بیان هر سوره‏اى، به دنبال هدف خاصى مى گردد، از آوردن قصه‏ها و اختصاص دادن آیات فراوانى به آن‏ها نیز، غرضى دارد. در اینكه این غرض كدام است، سخن اهل تحقیق<غرض دینى محض» را نشان مى دهد كه این غرض در آیات مختلف قرآن پراكنده است و بر شمردن همه آن‏ها، فرصت دیگرى مى طلبد، اما، ناگزیر به برخى‏از آن‏ها كه با وجود گوناگونى، در دینى بودن مشترك‏اند، اشاره مى كنیم:

1. اثبات وحى و رسالت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم 2. بیان اینكه، دین یكسر از جانب خداوند است و مؤمنان همه یك ملت واحداند و خداوند یكتا پروردگار ایشان است. 3. بیان اینكه همه ادیان، اساسى واحد دارند كه<ایمان به خدا» است. 4. بیان اینكه وسیله دعوت همه پیامبران یكى بوده و قوم ایشان همه عكس العملى یكسان داشته‏اند. 5. بیان نعمت‏هاى الهى 6. آگاه كردن آدم از وسوسه شیطان. 7. تربیت انسان و آموختن ایمان و اخلاق به او.(4)

3. در ادامه این نوشتار، به بررسى این نكته مى رسیم كه اصلاً هدف از وجود زن و شخصیت او در قرآن و قصه‏هاى آن چیست؟ آیا مقصود قرآن از این كار، در راستاى همان هدف اصلى و عالى، یعنى غرض دینى است، یا هدف دیگرى را دنبال مى كند.

پیشتر اشاره وار گفتیم كه شخصیت در داستان و رمان امروز، محورى است كه تمام رخدادها و قضایا بر گرد آن مى گردند.شخصیت است كه آن‏ها را باعث مى شود و بودن یا نبودن، و چگونگى شان را تعیین مى كند

نقش زن، به عنوان یك عنصر جذاب و كشش دار كه مى تواند بار عاطفى و احساسى و همچنین بار جذابیت داستان را در حد زیادى به دوش كشد، نقش تعیین كننده و حیاتى اى خواهد بود. كم‏تر داستانى و رمانى را مى توان خواند و ردپایى از زن و شخصیت او، در آن مشاهده نكرد. بسآمد این نقش آفرینى، البته، در رسانه‏هاى دیگرى، چون: تلویزیون، سینما و تئاتر، به طور شگفت انگیزى بالاست. گر چه این رویكرد، در كشورهاى اسلامى، بخصوص ایران، به شدت كشورهاى غربى نیست و یا به نوع دیگرى، سامان داده شده، اما مسلم است كه نقش زن در وسایل ارتباط جمعى، به طور عام، و در هنرها، به طور خاص، نقشى ویژه و سرنوشت ساز بوده و خواهد بود.این سخن به معناى آن نیست كه زنان در دنیاى معاصر، بدین وسیله، توانسته‏اند به جایگاه اصیل و خدا دادشان دست یابند و یا اینكه، رسانه‏هاى ارتباطى، در این راه، گامى بخاطر آنها برداشته‏اند. هرگز، آنچه اكثراً مغفول مانده و كم‏تر به فكر صاحبان قدرت و زیاده طلب رسانه‏ها خطور كرده، همین نكته مهم و اساسى است. اساساً، از منظرى كه كارگزاران عصر ما، سواى اندكى اندیشمندان فرهیخته و طالبان راستى و درستى، به زن و منزلت او مى نگرند، هرگز نمى‏توان جایگاه حقیقى او را دید و درك كرد و آن گاه شرایط رسیدن به آن شأن و مقام را فراهم آورد. بشر امروز زن را ابزارى مى پندارد، در دست آنان كه توان سؤ استفاده و بهره كشى از او را دارند/

بر گردیم به قرآن، قرآن جز سخن حق نمى‏گوید و باطل از هیچ سو بدان راه ندارد. قرآن كلام خداوند است و هدایتگر و سازنده بشر. اگر چنین است، كه هست، پس قصه‏هاى قرآن نیز هدفى جز آن را دنبال نمى‏كند. شخصیت، چه زن باشد و چه مرد، در هر صورت مقصود از پرداختن به آن، رسیدن به هدف والا و برترین قرآنى است/

روش قرآن، در قصه گویى و شخصیت پردازى، نه آن گونه است كه با ارایه شخصیت زن، او را وسیله‏اى براى بر انگیختن احساسات و فتنه انگیزى و ارضاى خواهش‏هاى نفسانى قرار دهد. ساخت این كتاب الهى از این امور پیراسته و مبرّ است/

زن مانند مرد، طبیعتى انسانى دارد. او در زندگى دنیا، با ضرورت‏هاى گوناگون حیات رو به رو مى شود و در برابر آن‏ها عكس العمل نشان مى دهد؛ ضرورت هایى كه بسیاراند و مختلف، و آدمى از برخورد با آن‏ها چاره‏اى ندارد

پس آنجا كه سخن از زندگى و ضرورت‏هاى آن به میان مى آید. حضور بجاى زن، به عنوان جزیى انفكاك ناپذیر از حیات، حتمى و لابد مى نماید. در قرآن نیز، همین گونه است و زن، به صورت‏هاى گوناگون نقش لایق خود را ایفا مى كند، بى آنكه در واقعیت آنچه بوده، جرح و تعدیلى صورت گیرد.(5)

ضرورت حضور زن در قصه‏هاى قرآن، از نوع ضرورت هایى كه در ادبیات و هنر امروز وجود دارد، نیست. اگر وقایع و اتفاقات قصه اقتضا نكند، قرآن براى كشاندن پاى زن به آن قصه، ضرورتى احساس نمى‏كند و بدان تن در نمى‏دهد. به همین دلیل، در شمارى از قصه‏ها مانند: قصه اصحاب كهف، قصه عبد صالح و موسى، و قصه ذى القرنین، از زن و نقش آفرینى او، خبرى نیست

نتیجه آنكه: منطق قرآن، حق و حق گویى است و بنایش بر تربیت و تهذیب نفوس بشرى؛ و بر دامن چنین رسالت عظیمى، هرگز، گرد حیله گرى، فتنه انگیزى، اشباع هوس‏هاى حیوانى و تمسك به زیبایى‏هاى دروغین ننشیند؛ كه خداوند، قرآن را بى نقص و كاستى آفرید و آن را از هر آفریده دیگر، زیباتر، جذاب‏تر و آراسته‏تر قرار داد/

4. روش قرآن، در بیان قصه‏ها، منحصر به فرد و بیگانه با برخى روش‏هاى معمول در قصه‏هاى ادبى و دست نوشت انسان است. سر گذشت‏ها و صحنه‏ها، به اجمال و اختصار و گاه بدون ترتیب زمانى اتفاق مى افتند؛ در اثناى یك قصه، فصه دیگرى بیان مى‏شود و یا مفاهیم و حقایق و موضوعات عقیدتى و اخلاقى و شرعى و هستى‏شناسى، عرضه مى گردد. این روش مخصوص و غیر معمول، قصه‏هاى قرآن را دگرگون ساخته، هویتى خاص به آن‏ها مى بخشد.(6)

در یاد كردن شخصیت‏ها نیز این روش، اعمال شده است. قرآن، از شخصیت هایى مانند مسیح و مادرش، با نام خاص، یاد مى كند:<ذلك عیسى ابن مریم قول الحق الذى فیه یمترون»(مریم، 19 / 34). و بسیارى از شخصیت‏هاى دیگر را، كه بیشتر از زنان مى باشند، بى نام و نشان باقى مى گذارد و از آن‏ها، گاه با عنوان خاص و گاه با وصف خاص، نام مى برد؛ درباره مادر موسى و همسر فرعون فرمود:<و اوحینا الى ام موسى ان ارضعیه»(قصص، 28 / 7) و <و قالت امرات فرعون قرت عین لى ولك»(قصص، 28 / 9) و دختران شعیب را به هنگام ورود موسى به مدین، چنین توصیف مى كند:<و وجد من دونهم امراتین تذودان»(قصص، 28 / 23)

این شیوه قرآن، به خصوص در یاد كردن زنان، پرسش هایى را در ذهن قرآن پژوهان بر انگیخته و جدال هایى را باعث شده است. در مقام پاسخ به این پرسش‏ها، نظرها مختلف است و هر كسى علتى را بیان مى دارد. با همه اینها دو نظر عمده وجود دارد كه از آن دو نظریه، به عنوان<تبعیت» و <تعمیم» سخن مى گوییم/

تبعیت: نیامدن اسم زنان در قرآن، بدون شك برخاسته از قصد و غرضى است. در ریشه یابى غرض قرآن، سخنان بسیار گفته شده، اما آنچه به نظر ما مى رسد و شاید علت عمده باشد، دو چیز است. توضیح آنكه: عرب‏ها، در زمان نزول قرآن و پیش از آن، زن را تابع مرد مى دانستند و در هیچ یك از شؤون حیات، براى او استقلال قایل نبودند. همچنین در محیط اجتماعى و فرهنگى آن زمان، نام بردن از زنان، آنهم در میان جمع، كارى زشت و ناپسند بوده است. قرآن نیز با توجه به موقعیت زن در جامعه آن روز عرب، زن را تابع مرد و شخصیت او را عقبه و دنباله شخصیت مرد مى داند. به همین جهت در اوامر و نواهى و احكام، زن و مرد را با هم متوجه مى سازد. نه اینكه یك بار زن را و بار دیگر مرد را مورد خطاب خود قرار دهد. آرى، قرآن همه جا بدین گونه عمل مى كند؛ چه آنجا كه آدم و حوا را از نزدیك شدن به<شجره» بر حذر مى دارد و چه آن زمان كه از بهشت مى راند شان و چه بعد از آن.(7)

آنچه ذكر شد، برگرفته از كتاب<الفن القصصى فى القرآن الكریم»، نوشته متفكر و نویسنده عرب، محمد احمد خلف الله بود كه در تبیین و توجیه نظریه تبعیت، كه سخت بدان وفادار و معتقد است، بیان كرده است. این رأى را، دیگران بر نتافتند و سخت با آن به مبارزه برخواستند. كم‏تر كتابى را در این زمینه مى توان یافت كه تعریض و تعرضى به نویسنده مذكور و نظریه او نكرده باشد/

بیان احمد خلف الله از چند جهت كاستى دارد و اشكالات متعددى بر آن وارد است.پیش از پرداختن به موارد نقص، محورهاى مطرح شده در سخن ایشان را فهرست مى كنیم:

الف) زن در جامعه آن روز عرب تابع مرد بود و استقلال نداشت

ب) نام بردن از زنان، در فرهنگ عرب‏ها، كارى زشت و ناپسند بود

ج) قرآن نیز، به پیروى از فرهنگ حاكم بر جامعه آن روز عرب، زن را تابع مرد مى داند و نامى از او به میان نمى‏آورد.

از این محورهاى سه گانه، تنها مورد اول درست است و با آنچه در تاریخ عرب آمده، سازگارى دارد. مورد دوم مبناى صحیح تاریخى ندارد و حكایت از اطلاعات ناقص مؤلف مى كند و مورد سوم، یعنى تاثیر پذیرى قرآن از فرهنگ زمان نزول، از اساس متزلزل است

سید عبدالحافظ عبدریه، از علماى طراز اول الازهر و مؤلف كتاب<بحوث فى قصص القرآن» ادعاى دوم احمد خلف الله را چنین پاسخ مى گوید:<عده‏اى بر آنند كه یاد نكردن قرآن از زنان، به اسم خاص، ریشه در باورهاى جاهلى عرب‏ها دارد، كه نام زنان را در جمع نمى‏بردند و آن را زشت مى پنداشتند. این نظریه، به گواهى تاریخ، مستقیم و سالم نیست. عرب، در محافل و مجالس خود، نام زنان را بر زبان مى آورد و در شعرها و روایات به آن تصریح مى كرد. مگر نه این است كه بسیارى از نام آوران و مشاهیر عرب را به نام مادرشان، مى نامیدند و مى خواندند و نام زنان بزرگ قبیله را بر آن قبیله مى گذاشتند. (8)

تعمیم: تعمیم، به معناى عمومیت دادن خطاب، با شیوه‏هاى گوناگون، جزو مسایل و فروعات علم معانى و داخل در بلاغت قرآن، است، با شیوه‏اى گوناگون، جزو مسایل و فروعات علم معانى و داخل در بلاغت قرآن، است. از نمونه‏هاى كار آمد تعمیم، نام نبردن از شخصیت‏ها و ذكر نكردن خصوصیات آنهاست. قرآن در موارد بسیارى، به خصوص در قصه‏ها، از تعمیم سود مى برد/

یاد كرد قرآن از زنان، گاه با اسم خاص است. مثلاً از مادر عیسى با نام یاد مى كند و بارها آن را، در شمارى از آیات، ذكر مى نماید. قرآن در این روش نیز، در پى هدفى ارجمند مى باشد و بى دلیل و یا بخاطر هدف‏هاى بى اهمیت چنین نمى‏كند. همچنین است اگر مى بینیم در موارد زیادى، از زنان تنها به عناوین یا اوصاف ایشان، بسنده مى شود و اسم خاصشان از قلم مى افتد. قرآن بدین وسیله، از صنعتى علمى به نام<تعمیم» كمك مى گیرد، تا به آنچه منظور و مقصود است، دست یابد. زنى كه قرآن نام او را وا مى گذارد، نمونه تمام زنانى است كه مى تواند در موقعیت و وضع او قرار گیرد و شعاع حكم قرآن بر ایشان بتابد. در آن جا كه حكم قرآنى دامنه‏اى گسترده دارد و وضعیتى كه قرآن نشان مى‏دهد اختصاص به شخص خاص ندارد، آوردن نام زن یا مردى كه به عنوان نمونه، مورد آن حكم یا وضع قرار گرفته، جز اینكه دایره حكم قرآن و آن وضعیت عام را تنگ كند و فهم مخاطب را به اشتباه بیفكند، هیچ سود دیگرى نخواهد داشت

آرى، گفتار و كردار، و انواع گوناگون وضعیت‏ها، به خودى خود نمى‏توانند وجود داشته باشند. این اشخاص و افراداند كه منصه ظهور و بروز را فراهم مى آورند. پس چاره‏اى از وجود شخصیت‏ها، نیست. سؤال اینجاست، آیا تشخص دادن به این شخصیت‏ها، با بیان ویژگى‏هاى منحصر به فردى چون ذكر اسم خاص آن‏ها به همان اندازه، ضرورى و ناگزیر مى باشد؛ خصوصاً در جایى كه قرار است آن شخصیت، نمونه و نماینده یك جنس یا نوع باشد!؟

زن فرعون، زن نوح، زن لوط، زن ابولهب و ملكه سبأ، در آن جایگاه كه قرآن آنان را قرار داده، همگى زنانى هستند كه نمونه‏اى از جنس زن را، در موقعیت‏هاى مختلف، به نمایش مى گذارند، بسیاراند زنانى كه مى توانند به جاى هر یك از این نمونه‏ها قرار گیرند؛ نمونه‏هایى كه یا در پرتگاه گمراهى و جهالت فرو افتادن، یا بر قله رفیع هدایت و نور قامت افراشتند

اما زمانى كه داراى صفتى مختص به خود مى باشد كه دیگر زنان آن ویژگى را ندارند، این زن، در قرآن، خواه نا خواه جلوه دیگرى خواهد داشت و بردن نام او امرى است ناگزیر و بایسته. كافى نخواهد بود، اگر قرآن، از مریم دختر عمران، چنین تعبیر كند:<[امرأْ] احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا»(تحریم، 66 / 12) یا بگوید:<و اذكر فى الكتاب مریم‏[ بنت عمران‏] اذ انتبذت من اهلها مكاناً شرقیا فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویاً»(مریم، 19 / 16، 17). در جمع زنان عالم، از اول تا به آخر، تنها مریم دخت عمران چنین شأن و مرتبه‏اى دارد و بس.حال، اگر قرآن از ذكر نام او غفلت مى ورزید و مانند دیگر زنان از او یاد مى كرد، آیا تصور نمى‏شد كه آنچه درباره مریم گفته شده، از جهت زن بودن اوست و زنان دیگر نیز مى توانند، در آن موارد با او همتا و شریك باشند. بى شك چنین نیستند. این اراده خداوند بود كه مریم را به<فضل عظیم» نایل كند و او و فرزندش را<آیْ للعالمین» قرار دهد. و هیچ آفریده دیگرى، در این مقام، همنشین آنها نخواهد بود.(9)

آنچه گفته آمد، به زنان اختصاص ندارد، بكله قرآن، درباره مردان نیز، چنین كرده است. اگر قرآن نام انبیأ علیه‏السلام و نام كسانى چون فرعون و قارون را ذكر مى كند، این به دلیل وجود یك خصوصیت ذاتى و غیر قابل تعمیم در آنان است؛ و اگر از دیگران نام نمى‏برد، بدین خاطر است كه با مردان دیگر فرقى ندارند و به راحتى، در هر امت و گروهى و در هر زمان، مانند شان یافت مى‏شود بنابر این، این گونه سخصیت‏ها، چه زنان و چه مردان، ضرب المثلهایى هستند در دایره ایمان و كفر، و هدایت و ضلالت، كه خداوند با بیان سرگذشتشان، تمامى انسان‏ها را بدین نكته آگاه ساخته كه اگر كردار و گفتار شان مانند كردار و گفتار شخصیت‏هاى قرآنى باشد، به سر انجام و عاقبتى خواهند رسید كه آنان رسیدند؛ با هدایت مى یابند و یا در گمراهى سر نگون خواهند شد، پس هدف قرآن، بیان حقیقتى است كه مستقل از افراد و اشخاص، در همه دوران‏ها وجود دارد، و همه افراد انسان، بنابر سرشت و طبیعت شان، توانایى رسیدن به آن را دارند/

5. هر یك از زنان قصه‏هاى قرآن، در آیینه شخصیت خود، حقیقتى را پیش روى ما مى گذارند كه وجوه گوناگونى دارد و از چند جهت قابل توجه و دقت است. این حقیقت، گاه چنان متعالى و بالنده است كه همه وجود آدمى را از شوق رسیدن به آن مى‏آكند و گاه چنان تلخ و گزنده، كه روح در برابر آن تاب تحمل نمى‏یابد و به ناچار گریز اختیار مى كند/

اختیار و آزادى عقیده: همسر فرعون، نمونه گویاى یك شخصیت مستقل و انسانى است كه به رغم فشارهاى حاكم بر جامعه آن روز و فریبندگى زندگى اشرافى درون كاخ فرعون و اجبارى كه از هر سو او را در تنگنا مى گذاشت، دعوت موسى را لبیك گفت و اصول و ارزش‏هاى انسانى را بر گزید. این زن كه قرآن از او به نیكى و شایستگى یاد مى كند، آن گاه كه با چشم بصیرت و آگاهى خود، گمراهى فرعون و مردم چشم و گوش بسته زمانش را مشاهده كرد و حقانیت دین موسى را دریافت، نه تنها با آن مردم جاهل كه جز سایه حكومت فرعون پناهگاهى نمى‏دیدند، همراه و هصمدا نشد، بكله شجاعانه، ایمان خود را اعلان كرد و بر آن پاى فشرد. چنین بود كه خداوند، او را براى ایمان آورندگان مثال زد و فرمود:<و ضرب الله مثلاً للذین امنوا امرأت فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بیتا فى الجنْ و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظلمین»(تحریم، 66 / 11)/

آرى، آن كسى كه قلبش به یاد خدا اطمینان یابد و خود را از سلطه سیاه جهل و گمراهى برهاند، بهترین نمونه، براى مردم با ایمان، تواند بود/

در مقابل، قرآن از زنانى سخن مى گوید كه عقیده باطل را برگزیدند و در بیراه تباهى سرگردان شدند. آنان نیز ضرب المثل قرآن شدند، اما در جهت عكس همسر فرعون، فرمود:<ضرب الله مثلاً للذین كفروا امرات نوح و امرات لوط كانتا تحت عبدین من عبادنا صلحین فخانتا هما فلم یغنیا عنهما من الله شیئا و قیل ادخلا النار مع الداخلین»(تحریم، 66 / 10)/

این دو زن در جوار بندگان كریم خداوند و انبیاى او، چشمان خود را در برابر تابش نور ایمان كه اطراف شان را آكنده بود، بستند و از مائده پر بركتى كه خداوند در مقابل شان نهاده بود، هیچ بر نگرفتند. این وضع كسانى است كه بیرون از دایره طبیعت و فطرت الهى خویش گام مى زنند و حق و حقیقت را بر نمى‏تابند. زن لوط و زن نوح، سر از اطاعت همسران خود، كه مردانى برگزیده و خدایى بودند، پیچیدند و حق و خیر و رستگارى را به گمراهى و فساد فروختند و نمونه‏اى از زن را نشان دادند كه سركش، بدخو و دشمن حق است/

این برابرى و تقابل، تاكیدى است قرآنى، بر این نكته كه انسان‏ها، چه زن و چه مرد، تنها خود در برابر آنچه مى گویند و مى كنند، مسؤول خواهند بود.<و لا تزر وازره وزر اخرى»(انعام، 6 / 164)/

حكومت و زمامدارى:

در تصویرى كه قرآن از زن مقتدر و صاحب امر ارایه مى دهد، عاطفه و احساسات جوشان او در برابر عقل و تدبیر رنگ مى بازد و زن، در مواقع بحرانى و سرنوشت ساز، چنان عمل مى كند كه مردان كار آزموده و مجرب/

ملكه سبا زنى است دولتمند و در میان قوم خود با عظمت و بلند مرتبه؛ زنى كه به عقل و حكمت و تدبیر، شهرت یافته و نمونه‏اى است از زنان آگاه، دور اندیش و داناى به امور جامعه و زندگى. آن گه كه نامه نبى خدا، سلیمان، بدو مى رسد، با وزرا و فرماندهان لشكر خود و با بزرگان دولت و چاره اندیشى و مشورت مى نشیند و مى گوید:<یا ایها الملأ افتونى فى امرى ما كنت قاطعْ امرا حتى تشهدون»(نمل، 27 / 32) و چون راى ایشان را بر جنگ و خونریزى و به كنار نهادن عقل و تدبیر، استوار مى بیند، گفتارشان را ناقص و فكر شان را اشتباه مى خواند و اعلام مى دارد كه صلح بهتر از جنگ است و سزاوار آن عاقلان آن است كه به كارى دست زنند كه نیكو باشد و آنان را نفع دهد/

هوسبازى و تكبر:

وقتى كه هوس‏هاى لجام گسیخته و خواهش‏هاى از بند عقل رسته، انسان را به محاصره در آورند و قید و بند اخلاق و انسانیت را از پاى او بردارند، هیچ مانعى در برابر این انسان تاب مقاومت نخواهد یافت، تا بالاخره به آنچه مى خواهد برسد و عطش شعله ور هوس را فرو نشاند/

در ماجراى عبرت آموز و حكمت آمیز یوسف نبى، گوشه‏هاى دیگرى از ابعاد شخصیت زن، یعنى عشق، تكبر و پشیمانى، در وجود همسر عزیز مصر و بر خورد او با یوسف تجسم یافته و همگان را به تماشا و تفكر فرا مى خواند/

حسن خدا داد یوسف و شخصیت ملك گونه آن حضرت، به قصر عزیز مصر رونقى دیگر داده بود. هر روز كه بر عمر یوسف مى گذشت و آثار جوانى و رشد در او پدیدار مى گشت، فرزانگى و دانش او نیز افزون مى شد:<و كذلك نجزى المحسنین»(یوسف، 12 / 22) و این چنین بود كه همسر عزیز مصر به یوسف دل بست تا بدان مرتبه كه نتوانست بر هواى نفس خود غالب آید. پس در برابر غلام خود عاجز شد، دامن اختیار از كف نهاد و همه چیز را جز وصال یوسف به هیچ انگاشت. اما یوسف تسلیم نشد و به خداوند پناه برد. آرى، مردان خدا، آن زمان كه نفس اماره به عمیق‏ترین دره‏هاى تباهى اشاره مى كند، پناهگاهى جز پروردگار شان نمى‏یابند/

سر پیچى یوسف بر همسر عزیز گران آمد. پس حیله گرى نمود و پاك دامن‏ترین خلق را، در برابر عزیز مصر، متهم ساخت:<قالت ما جزأ من اراد باهلك سؤاالا ان یسجن او عذاب الیم»(یوسف، 12 / 25)

عذابى كه زلیخا براى یوسف پیش مى نهد، به تعبیر نویسنده‏اى،<عذاب بى خطر» ى است. زیرا، قلب زن، هنوز از عشق به یوسف آكنده است؛ اما چه مى تواند بكند زنى كه عنوان همسرى عزیز را دارد و چشم خلایق بزرگ است. جز این كه با این بر خورد، هم انتقام تحقیر شدنش را بستاند و هم محبوب خود را از دست ندهد. و این خواست خداوند بود كه یوسف بماند، تا روزى، با اعتراف همسر عزیز كه نشان از پشیمانى او داشت، دامن عصمتش از آن تهمت ناروا پاك گردد/

ویژگى ‏هاى زنانه

ترس و حفظ آبرو:

در سوره مریم، در ضمن آیاتى كه سر گذشت مریم و ماجراى تولد عیسى را بیان مى دارد، به حقیقتى بر مى خوریم كه هر چند در فرد فرد انسان‏ها وجود دارد، اما در زنان به خاطر سرشت و طبیعت شان، از شدت و حدت بیشترى بر خوردار است، به گونه‏اى كه آن را از ویژگى‏هاى زنان دانسته‏اند

فرشته مأمور خداوند، در هیأت مردان، به خلوت مریم، دختر عمران راه مى‏یابد تا او را به داشتن فرزندى بشارت دهد. مواجه شدن با چنین صحنه‏اى، بندبند وجود مریم را آشفته و مضطرب مى سازد؛ شعله‏هاى تقوى و پرهیزگارى در نهادش زبانه مى كشد و به سوى خدا مى گریزد:<انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقیا»(مریم، 19 / 18) چه مى تواند بكند او كه همواره پاكدامن زیسته، در دامان پاكان پرورش یافته و در میان مردم ضرب المثل تقوى و عفت است، جز آنكه بر خود بلرزد و خداى خویش را به یارى بطلبد

همسر خواهى:

گر چه غریزه همسر خواهى نعمتى است نهاده شده در وجود همه افراد انسان، اما بروز این احساس در زنان به گونه‏اى است كه آن را از مانند خود، در مردان، جدا مى سازد. توضیح آنكه: یكى از تدابیر حكیمانه و شاهكارهاى خلقت این است كه مردان را مظهر طلب و نیاز قرار داد و زنان را جلوه گاه ناز. این خود ضامن حیثیت و احترام زنان و جبران كننده ضعف جسمانى آنان مى باشد. بنابر این، غریزه همسر خواهى و همسر جویى، در مردان ظهور مى یابد و كم‏تر اتفاق مى افتد كه زنى، نداى این احساس را لبیك گفته، در صدد انتخاب همسر بر آید. اگر هم در موردى، قدم‏هاى اول را براى ایجاد رابطه و زندگى زنان بردارند، به گونه‏اى عمل مى كنند كه عزت، آبرو و حیاى شان آسیب نبیند و دست خوش بى حرمتى نگردد/

در قصه حضرت موسى و وارد شدن آن جناب به مدین، مى خوانیم:<و لما وردمأ مدین وجد علیه امْ من الناس یسقون و وجد من دونهم امرأتین تذودان قال ما خطبكما قالتا لا نسقى حتى یصدر الرعأ و ابونا شیخ كبیر»(قصص، 28 / 23)/

دختران شعیب نزد پدر برگشتند و ماجرا را براى او بازگو كردند. شعیب یكى از آن دو را فرستاد موسى را به خانه دعوت كند/

مردانگى، قوت و كرامت موسى، قلب صفورا، یكى از آن دختران را، شیفته خود كرد. مردى این چنین، همسرى شایسته و همراهى امین تواند بود. پس به عنوان مقدمه به پدر گفت:<یأبت استئجره ان خیر من استئجرت القوى الامین»(قصص، 28 / 26). و این تدبیر دخترى است كه مرد دلخواه خود را یافته و عزت آبروى خود را حرمت مى نهد. شعیب، میل باطنى دخترش را در مى یابد و موضوع را با موسى در میان مى گذارد. در آیه بعد، بدون فاصله، مى خوانیم:<قال انى اریدان انكحك احدى ابنتى هتین على ان تأجرنى ثمنى حجج»(قصص، 28 / 27)/

عاطفه مادرى:

برخى‏از معانى و مفاهیمى كه قرآن نیز متعرض آن‏ها شده، جز در وجود جنس مؤنث، یعنى زن، مأمن دیگرى ندارد. از جمله آن معانى، عاطفه مادرى است؛ حسى كه از دیدگاه قرآنى و اسلامى، بس ارجمند و پاس داشتنى است و دارنده آن، مقامى بلند در پیشگاه خداوند دارد/

نمونه این معنا را نیز در قصه حضرت موسى، سراغ مى گیریم. موسى، دور از چشم مراقبان حكومتى فرعون، در فضایى پر از اضطراب و دلهره به دنیا آمد. اما معلوم بود كه این قضیه براى مدت زیادى، نمى‏تواند مخفى بماند.چاره كار چه بود؟! این اندیشه، جان مادر موسى را مى گداخت و معذب مى داشت. نه تاب دورى فرزند را داشت و نه مى توانست، بى واهمه فرعون و گماشته هایش، او را در دامان خود بپرورد. چه باید مى كرد!

از جانب خداوند، بر مادر موسى وحى آمد كه:<... ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فى الیم و لا تخافى و لا تحزنى»
(قصص، 28 / 7)

در شگفت شد. این چه حكمى بود! نوزادش را به دریا بیفكند! پس با این عاطفه سرشار مادرى چه كند! بسازد و بسوزد! آرى، او بنده مطیع خداوند است و باید به فرمان او، گر چه رها كردن فرزند در دریا باشد، گردن نهد/

عاطفه مادرى در سر شت زن نهاده شده و هر زنى، گر چه فرزندى نیاورده باشد، آن را با تمام وجود احساس مى كند/

موسى نوزاد، درون صندوقچه شناور بر آب، چشمان همسر فرعون را به خود مى خواند. جنب وجوشى سراپاى زن را فرا مى گیرد. سال‏ها از ازدواج او و همسرش مى گذشت، اما فرزندى نداشتند. چه مى شد، اگر این كودك را به فرزندى، مى گرفتند:<قالت امرات فرعون عین لى ولك»(قصص، 28 / 9) پس بى اختیار موسى را از دست نگهبانانى كه او را مى بردند تا بكشند، گرفت و فریاد برآورد:<لا تقتلوه»(قصص، 28 / 9) و چه به وقت، خداوند، عاطفه فرزند خواهى را در وجود همسر فرعون به خروش آورد، تا بار دیگر آیتى از آیات بینات خود را، در برابر چشم جهانیان آشكار سازد/

آرى، خداوند با به تصویر كشیدن عاطفه مادرى، به دو صورت گوناگون، حق نفس انسانى را به بهترین وجه ادا نمود و چیزى را فرو گذار نكرد/

منبع:http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/Fatemeh/Veladat/87/hejab/01.aspx

يکشنبه 13/12/1391 - 13:53
آموزش و تحقيقات


نگاهى به آفرینش زن با توجه به داستان آدم و حوا در قرآن

قرآن كریم درباره خلقت حوا مى فرماید:

<یا ایها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوجها و بث منهما رجالاً كثیراً و نسأ»(نسأ، 4 / 1) اى مردم، از پروردگارتان كه شما را از نفس<نفس واحدى» آفرید و جفتش را[ نیز] از او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیارى پراكنده كرد، پروا دارید/

<هو الذى خلقكم من نفس واحدْ و جعل منها زوجها لیسكن الیها»(اعراف، 7 / 179)

اوست آن كس كه شما را از نفس واحدى آفرید، و جفت وى را از آن پدید آورد تا بدان آرام گیرد/

<خلقكم من نفس واحدْ ثم جعل منها زوجها»(زمر، 39 / 6)

شما را از نفسى واحد آفرید، سپس جفتش را از آن قرار داد/

با توجه به آیات یاد شده، قرآن مجید سه بار خطاب به آدمیان فرموده است كه: <خدا شما را از نفسى واحد آفرید، و همسرش را از وى پدید آورد»، بدون اینكه از چگونگى خلقت وى به طور صریح خبر دهد/

ماده اولیه خلقت حوا در قرآن

درباره ماده اولیه خلقت حوا دو نظریه وجود دارد؛ الف) از دنده‏هاى پهلوى آدم علیه‏السلام. ب) از باقى مانده گل آدم علیه‏السلام /

الف) از دنده ‏هاى پهلوى آدم

سدى از ابن عباس و ابن مسعود و گروهى از صحابه نقل كرده است كه چون ابلیس از بهشت رانده شد و آدم در آن ساكن گشت، در آنجا تنها ماند و با او كسى نبود كه بدو آرام گیرد، سپس خداى تعالى او را به خواب فرو برد و دنده‏اى از دنده‏هاى پهلوى چپ او را بیرون كشید و به جاى آن گوشت نهاد و حوا را از آن دنده آفرید/

چون بیدار شد و بالاى سر خود زنى را یافت از وى پرسید كه<تو كیستى؟» گفت: زنى .گفت: تو را براى چه آفریدند؟ گفت: براى این كه تو به من آرام‏گیرى.

فرشتگان‏[ به آدم‏] گفتند: نامش چیست؟ گفت: حوا. گفتند: چرا حوایش نامیدند؟ گفت: چون او را از چیز زنده آفریدند.

حسن بصرى از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت كرده كه فرمودند:

<ان المرأْ خلقت من ضلع الرجل فان اردت أن تقیمها كسرتها و ان تركت انتفعت بها و استقامت»(30)همانا زن از استخوان پهلوى مرد[ دنده‏] آفریده شده، اگر بخواهى راستش كنى آن را مى‏شكنى و اگر رهایش كنى بدان فایده یابى و او راست گردد/

فخر رازى درباره خلقت حوا از آدم با توجه به آیات سوره نسأ و اعراف - كه در آغاز این بخش ذكر شد - ادعاى اجماع كرده است.(31)

درباره نظریه فوق باید بگوییم كه آیات قرآن در این باره صراحتى ندارند و چنین بینشى به احتمال قوى نشأت گرفته از تورات تحریف شده و اسرائیلیات است/

علامه طباطبایى در رد این قول مى نویسد:

هر چند این مسأله(خلقت حوا از دنده آدم) فى نفسه محال نیست اما آیات قرآنى از دلالت بر این معنى خالى هستند.(32)

مسأله آفریده شدن حوا از پهلوى آدم، چیزى است كه قرآن درباره آن صراحتى ندارد؛ و عبارت<و خلق منها زوجها» را نیز نباید بر آن معنى حمل كرد، به گونه‏اى كه گزارش قرآن همسان گزارش تورات گردد، توراتى كه در دست مردم است و آفرینش آدم را یكسان یك داستان تاریخى نقل مى كند.(33)

ب) از باقى مانده گل آدم

از امام باقر علیه‏السلام روایت شده كه:

<ان الله تعالى خلق حوأ من فضل الطینْ التى خلق منها آدم»(34)، خداوند حوا را از باقى مانده گل آدم بسرشت/

علامه طباطبایى معتقد است كه مراد از<و خلق منها زوجها» این است كه زوج آدم هم مثل خودش از همین نوع(گل) است و این همه افراد پراكنده، به دو فرد همانند بر مى‏گردد.(35)

صاحب المنار با توجه به آیات مربوط به آفرینش حوا و به ویژه آیه<خلق لكم من أنفسكم ازواجاً»(روم، 30 / 21) -<از[ نوع‏] خودتان همسرانى براى شما آفرید»، مى گوید:

مقصود این است كه خدا زن را از جنس آدم آفرید، و روشن است كه مراد این نیست كه هر زنى را از پیكر همسرش آفریده باشد.(36)

علت خلقت حوا در قرآن

از ظاهر آیه<هو الذى خلقكم من نفس واحدْ و جعل منها زوجها لیسكن الیها»(اعراف، 7 / 189)، چنین بر مى آید كه خداوند همسر آدم را جهت آرامش گرفتن او خلق كرد/

طبرى به نقل از ابن عباس و ابن مسعود مى نویسد: آدم در حالت بهت ترس آورى در بهشت گردش مى كرد و هیچ همدوش و رفیق نداشت.(37)این برداشت تا حدودى با نظر تورات موافق است/

همگامى حوا با آدم

پس از آفرینش آدم و زوجش، خداوند مكان استقرار ایشان و بهره‏وریشان از نعمت‏ها را بیان مى دارد و در این مسیر زن همراه مرد در این بهره، یكسان مشاركت دارد/

<وقلنا یا آدم اسكن انت و زوجك الجنْ و كلا منها رغدا حیث شئتما»(بقره، 2 / 35) و گفتیم اى آدم، خود و همسرت در این باغ سكوت گیر[ ید]؛ و از هر كجاى آن خواهید فراوان بخورید/

<و یا آدم اسكن انت و زوجك الجنْ فكلا من حیث شئتما»(اعراف، 7 / 19)

و اى آدم! تو با جفت خویش در آن باغ سكونت گیر، و از هر جا كه خواهید بخورید/

اشتراك در عهد و پیمان

قرآن كریم از عهد و میثاقى میان خدا و خلیفه او(آدم) سخن به میان مى آورد:<و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزماً»(طه، 20 / 115)

و به یقین پیش از این با آدم پیمان بستیم، و[ لى آن را] فراموش كرد، و براى او عزمى استوار] نیافتیم/

عهد آدم در قرآن

از آیه فوق بر مى آید كه میان خدا و خلیفه الله - آدم علیه‏السلام - عهد و پیمانى وجود داشته كه آدم آن را فراموش كرده است. سؤالى كه در اینجا مطرح است اینكه مراد از آن عهد و پیمان چیست؟

در این باره چندین احتمال داده شده است:

الف) عهد آدم همان فرمان نزدیك نشدن به درخت بوده است.<لا تقربا هذه الشجره فتكونا من الظالمین»
(بقره، 2 / 35 و اعراف، 7 / 19)/

فخر رازى در این باره مى‏گوید: بدون شك مراد از عهد، امر یا نهى یى از جانب خداوند است. در ادامه مى افزاید: مفسران بر آن اند كه مراد از عهد، همان دستور نزدیك نشدن به درخت است.(38)

عهد و پیمان خداوند از آدم، خوردن از میوه تمام درختان، به جز درخت واحدى بود.(39)

عهد در داستان آدم، همان دستور خداوند به آدم و حوا است كه از درخت ممنوعه نخورند، اما عهد نسبت به سایر مردم عبارت است از هر امر یا نهى یى كه از جانب خداوند باشد.(40)

ب) مراد از عهد، اعلام دشمنى ابلیس با آدم و همسرش و بر حذر داشتن آن دو از پیروى ایشان بوده است.
<ان هذا عدولك و لزوجك»(طه، 20 / 117)

طبرى در تفسیر آیه<و لقد عهدنا الى آدم من قبل...»(طه، 20 / 115) مى نویسد:<و لقد وصینا آدم و قلنا له<ان هذا عدولك و لزوجك»» به او سفارش كردیم و گفتیم كه این(ابلیس) دشمن تو و همسرت است.(41)

علامه طباطبایى مى نویسد: اما اینكه مقصود از آن عهد چه بوده به طورى كه از داستان آن جناب در چند جاى قرآن بر مى آید، عبارت بوده از نهى از خوردن درخت. كه در آیه<و لا تقربا هذه الشجرْ»(اعراف، 7 / 19) بدان اشاره شده است.(42)در ادامه نهى سوره طه، آیه 115، مى فرماید:<ان هذا عدولك و لزوجك» یعنى بدانید پس از این امر و عهد كه<او» دشمن تو و همسرت است/

منظور از این عهد و میثاق، همان پیمان و میثاق عمومى است كه از تمام افراد انسان به خصوص پیامبران گرفته شده است. قرآن كریم به صورت عام خطاب به همه زن و مرد مى فرماید:<و من أعرض عن ذكرى فان له معیشْ ضنكاً»(طه، 20 / 124) - هر كس ازیاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگى تنگ‏[ و سختى‏] خواهد داشت. بنابر این زن در پیمان الهى با مرد شریك است و این اشتراك نمایانگر انسانیت و مسؤلیت پدیرى اوست/

بر خلاف آنچه براى زن مى پنداشتند و او را پایین‏تر از انسان مى دیدند و علوم و معارف را در خور او نمى‏دانستند، باید گفت كه زن در خلقت الهى آن است كه زهرا علیه‏السلام بود؛ همگام خلیفْ الله بر روى زمین، زنى است با خصوصیات فاطمه علیه‏السلام زیر اتمام ابعادى كه براى زن متصور است و براى یك انسان متصور است در فاطمه زهرا علیه‏السلام جلوه كرده و بوده است. یك زن معمولى نبوده است، یك زن روحانى، یك زن ملكوتى، یك انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانیت، تمام حقیقت زن، تمام حقیقت انسان. معنویات، جلوه‏هاى ملكوتى، جلوه‏هاى الهى، جلوه‏هاى جبروتى، جلوه‏هاى ملكى و ناسوتى، همه در این موجود - زهرا علیه‏السلام - جمع است.(43)

دشمن مشترك

زن و مرد در مراحل زندگى چنان اشتراك دارند كه حتى دشمن و گمراه كننده آنها نیز یكى است/

<فقلنا یا آدم، ان هذا عدولك و لزوجك فلا یخرجنكما من الجنْ فتشقى»(طه، 20 / 117)

پس گفتیم:<اى آدم، در حقیقت، این‏[ ابلیس‏] براى تو و همسر دشمنى‏[ خطرناك‏] است، زنها تا شما را از بهشت به در نكند تا تیره بخت گردى.»

<ان هذا عدو لك و لزوجك»(طه، 20 / 117) این براى تو و زوجت دشمن است/

چنانكه مشاهده مى شود در هر دو آیه، دشمن هر دو یكسان اعلام شده و چنین نیست كه زن فقط تحت وسوسه‏هاى شیطان باشد و مرد از آن مبرا باشد/

اشتراك در اوامر و نواهى الهى

<لا تقربا هذه الشجرْ فتكونا من الظالمین»(بقره، 2 / 35 و اعراف، 7 / 19) به این درخت نزدیك مشوید كه از ستمكاران خواهید شد. مطابق آیات فوق، خداوند همه خوردنى‏هاى بهشت را بر آدم و همسرش آزاد گذاشت و تنها آنها را از خوردن یا نزدیك شدن به یك درخت منع فرمود. مؤید این كلام، حدیث امام صادق علیه‏السلام است كه درباره<لا تقربا هذه الشجرْ» مى فرماید:<لا تأكلا منها»(44)نیز آمده است: نهى در حقیقت از خوردن ثمره درخت بوده، و نهى از نزدیك شدن به درخت، به منظور اجتناب از وقوع در عصیان بوده است.(45)

درخت ممنوعه چه بود؟

قرآن كریم صراحتى در نوع این درخت ندارد. در روایتى از امام رضا علیه‏السلام نیز نقل شده كه آن درخت، گندم شمرده شده است:<و أشار لهما الى الشجرْ الحنطْ.»(46)

مجاهد و سعید بن جبیر از ابن عباس روایت كرده‏اند كه گندم و سنبله بود و روایت كرده‏اند كه ابوبكر از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از این درخت پرسید و آن حضرت فرمود: آن شجره مباركه، گندم بود.(47)

ازحضرت على علیه‏السلام روایت شده كه درخت كافور بوده است. كلبى گفته: درخت معرفت نیك و بد بود.(48)مفسران اسلامى درباره درختى كه خداوند آدم و حوا را از خوردن آن منع فرمود، اختلاف كرده‏اند: گندم، جو، انگور، انجیر، حسد، كافور، درخت معرفت نیك و بد، درختى كه فرشتگان از آن براى جاودانه شدن در بهشت خورده بودند، زیتون، درخت خرما، درخت خرما، درخت محبت، درخت هوى و هوس و...، برخى‏از مواردى است كه نقل شده است/

به طور كلى در معنى شجر مى توان گفت: كلمه شجر، یك اصل بیشتر ندارد و آن عبارتست از هر چیزى كه رشد كند و بزرگ شود و شاخ و برگ از او ظاهر گردد، خواه مادى باشد یا معنوى.(49)

اثر نزدیك شدن به درخت ممنوعه را قرآن كریم چنین بیان مى فرماید:<فتكونا من الظالمین» پس از ستمكاران خواهید بود، یعنى بهره جستن از درخت و اطاعت نكردن از امر الهى، موجب گمراهى و لغزش و هبوط است/

اشتراك در گمراه شدن

<فوسوس لهما الشیطان»(اعراف، 7 / 20) پس شیطان آن دو را وسوسه كرد/

<فدلّیهما بغرور»(اعراف، 7 / 22) پس(شیطان) آن دو را با فریب به سقوط كشانید/

<فازلّهما الشیطان عنها»(بقره، 2 / 36) پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید/

چنانكه مشاهده مى شود، زن و مرد در مسأله گمراه شدن و وسوسه شدن، دو خطر یكسان قرار دارند/

سپس قرآن كریم مى فرماید:<فأكلا منها...»(طه، 20 / 121) از آن(درخت) خوردند، مشاهده مى شود كه حوا و همسرش با هم مرتكب عمل نهى شده، شدند و اختلافى در جایگاه و موقعیتشان نبود/

امام(ره) در این باره مى فرماید:

همان طورى كه مرد باید از فسادا اجتناب كند، زن هم باید از فساد اجتناب كند. زنها نباید ملعبه دست جوان‏هاى هرزوه بشوند، زنها نباید مقام خودشان را منحط كنند، زنها باید انسان باشند، زنها باید تقوا داشته باشند. خداوند همان طورى كه قوانین براى محدودیت مرده‏ها در حدود اینكه فساد بر آنها راه نیابد دارد، در زن هم دارد، زنها نباید گول بخورند.(50)منزلت زن مسلمان بالاتر از غرق شدن و پرداختن به امور بى ارزش است، لذا زنان مسلمان و انقلابى باید مراتب دست‏هاى پنهان و پلید شیطانها و دشمنان باشند.(51)

اشتراك در نتیجه نافرمانى

نتیجه نافرمانى و خوردن از درخت ممنوع شده را قرآن كریم ابتدا ظالم بودن آنها مى داند:<فتكونا من الظالمین»(بقره، 2 / 35 و اعراف، 7 / 19) و سپس بعد از خوردن، برهنه شدن آنها و آشكار شدن عوراتشان معرفى مى فرماید:<فَلَمّا ذآقا الشجرْ بدت لهما سؤاتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنْ»(اعراف، 7 / 22) پس چون آن دو از[ میوه‏] آن درخت‏[ ممنوع‏] چشیدند، برهنگى هایشان بر آنان آشكار شد، و به چسباندن برگ [هاى درختان‏] بهشت برخود آغاز كردند/

طبرى گوید:

زمانى كه آدم و حوا از میوه آن درخت خوردند، شرمگاه هایشان بر آن دو آشكار گردید چون خداوند آن دو را پوششى كه قبل از ارتكاب خطیئه داشتند عارى ساخته بود، و شروع به پوشاندن آنها با برگ جنت كردند.(52)

سید قطب مى نویسد:

كشف سوآت و عریانى و بر گرفتن از ورق جنت نتیجه خطیئه آنها یعنى خوردن از شجره منهیه بود.(53)

اشتراك در ظاهر و شخصیت

از ظاهر عبارت<لیبدى لهما ماورى عنهما من سؤاتهما»(اعراف، 7 / 20)، چنین بر مى آید كه آدم و حوا قبل از خوردن از درخت ممنوعه، برهنه نبودند بلكه پوششى داشتند كه در قرآن، نامى از چگونگى این پوشش برده نشده است، اما هر چه بوده است، نشانه‏اى براى شخصیت آدم و حوا و احترام آنها محسوب مى شده كه با نا فرمانى از اندامشان فرو ریخته است/

اشتراك در انتخاب و اختیار

انتخاب و اختیار از مواردى است كه قرآن كریم در داستان خلقت آدم براى زن و مرد یكسان ذكر كرده است/

عبده گوید:

نشان دادن درخت و بر حذر داشتن آدم از آن، رمز شر و مخالفت است، چنانكه در جاى دیگر، خداوند سخن پاك را به درخت پاك و سخن ناپاك را به درخت ناپاك تشبیه كرده است. فرمان دادن به آدم كه از همه نعمت‏هاى بهشت بخورد، مثالى براى این است كه انسان مى تواند خوبیها را بشناسد و از همه نعمت‏هاى پاك این جهان برخوردار گردد/

نهى از درخت ممنوع، كنایه از الهام شناخت بدى است و این كه فطرت به زشتى پى برد و از آن بپرهیزد. وسوسه و لغزاندن شیطان، گویاى آن روح ناپاكى است كه همراه نفوس بشرى است و انگیزه بدكارى را در آدمى نیرو مى بخشد؛ به بیان دیگر الهام تقوا و خیر در سرشت آدمى قوى‏تر و اصل است و از این رو آدمى مرتكب بدى نمى‏شود، مگر با همكارى و وسوسه شیطان.(54)

خوردن انسان از درخت ممنوعه، نشانه این است كه استعداد این را داشته كه بر خلاف نظم جهانى، كه تجلى سنت و امر پروردگار است عمل كند، این مسأله براى زن و مرد در بیان قرآن یكسان است. از اینجا مسأله اختیار انسان نه تنها در برابر قوانین طبیعى بلكه در برابر امر الهى و اراده الهى هم استنباط مى شود. همچنین از این مطلب نتیجه گرفته كه انسان مى تواند در برابر اراده خدا از خودش انتخاب دیگرى بكند. شجره ممنوعه، خود آگاهى عقلى و پى بردن به استعداد عشق در ذات انسان را به انسان اضافه كرده است.(55)

<زنها اختیار دارند همان گونه كه مردها اختیار دارند، خداوند زن را با كرامت خلق كرده و آزاد خلق كرده است.»(56)

اشتراك در كیفر

هنگام نهى از بهره بردن از درخت، خداوند به آنها مى فرماید كه: اگر شیطان شما را فریب داد و از بهشت اخراج كرد دچار مشقت مى شوید:<فتشقى» و پس از عصیان آدم و حوا نیز به آن دو گفت از آن هبوط كنید:<قال اهبطا منها جمیعاً.»(طه، 20 / 123) علامه طباطبائى در این باره مى گوید:

منظور از شقاوت، تعب و رنج است، چون زندگى در غیر بهشت كه لا جرم همان زمین خواهد بود، زندگى آمیخته با رنج و تعب است زیرا در آنجا احتیاجات فراوان است و براى رفع آن فعالیت بسیار لازم است، یعنى در آنجا به خوردنى، نوشیدنى، مسكن و امور دیگر نیاز است. دلیل ما بر اینكه مراد از شقاوت، تعب و رنج بوده آیات بعد از آن است كه مى فرماید:<فلا یخرجنكما من الجنْ فتشقى. ان لك الا تجوع فیها و لا تعرى. و انك لا تظمؤ فیها و لا تضحى»(طه، 20 / 117 - 119)(57)<زنهار تا شما را از بهشت به در نكند تا تیره بخت گردمى. در حقیقت براى تو در آن جا این‏[ امتیاز] است كه نه گرسنه مى شوى و نه برهنه مى مانى.و[ هم‏] اینكه در آن جا نه تشنه مى شوى و نه آفتاب زده.» بنابر این شقاوت نتیجه هبوط است/

عبده كه تفسیرى تمثیلى از داستان آدم ارایه مى دهد در رابطه با این مرحله مى گوید:

بیرون رفتن از بهشت كنایه از این است كه انسان در اثر خروج از اعتدال فطرى، دچار درد و رنج مى گردد.(58)

بنابر این كیفر گناه آن دو از نظر قرآن هبوط و خروج از بهشت است و نتیجه این هبوط، شقاوت و درد و رنج زندگى زمینى است. به عبارت دیگر كیفر گناه آدم، همان دچار درد و رنج زندگى زمینى شدن است، كه یكى از آن رنجها مرگ است. اما مسیحیان مرگ را كیفر اصلى گناه آدم مى دانند. در منابع اسلامى كیفر مرگ در مقابل گناه آدم یا مطرح نشده و یا به صورت ضمنى و به عنوان یكى از لوازم كیفر اصلى بیان شده است. چنانكه ملاحظه مى‏شود، آدم و همسرش در نوع سزاى نافرمانیشان، یعنى هبوط، موقعیتى یكسان دارند همان گونه كه قرآن كریم مى فرماید:

كه قرآن از اشتراك معنوى زن و مرد و رویكرد آنها به خدا، یكسان سخنى مى گوید و جایگاهشان را در نافرمانى، طاعت و مقامات معنوى یكسان مى داند، زن را همچو مرد صاحب اختیار و آزداى به حساب مى آورد و در نهایت مى فرماید:<آن اكرمكم عند الله اتقیكم»(حجرات، 49 / 13). با كرامت‏ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. بنابراین باید بدانیم كه با این بیانات قرآنى، دیگر حق نداریم، زن را موجودى پست‏تر از مرد بدانیم مگر به سبب مقامات معنوى ایشان. زن باید داراى آرمانها و اهداف تكاملى باشد و به امور كوچك و حقیر سرگرم نشود/


30- ابو اسحاق(المعروف بالثعلبى)، قصص الانبیأ(عرائس المجالس) / 25/

 

31- تفسیر الكبیر 2 / 3؛ عبدالوهاب نجار نیز خلقت حوا را از آدم مى داند؛ قصص الانبیأ / 24/

32- المیزان، 4 / 36، 147/

33- محمد رشید رضا، تفسیر القرآن الحكیم(مشهور به تفسیر المنار)، 1 / 279، چاپ ودم، بیروت، دار المعرفْ/

34- التبیان فى تفسیر القرآن، 3 / 99؛ مجمع البیان، 3 / 7/

35- المیزان، 4 / 147/

36- المنار، 1 / 279، 280/

37- تفسیر طبرى، 1 / 182/

38- تفسیر الكبیر، 22 / 124/

39- سید قطب، فى ظلال القرآن، 4 / 2353، چاپ نهم، بیروت، دار الشروق، 1980 م/

40- البهى الخولى، من قصص القرآن - آدم علیه‏السلام / 152، چاپ دوم، قاهره، مكتب رهبْ، 1960 م/

41- تفسیر طبرى، 16 / 160، چنین مطلبى را از ابن زید نیز روایت كرده است/

42- المیزان، 14 / 219/

43- صحیفه نور، 6 / 185/

44- العروسى الحویزى، تفسیر نور الثقلین، 1 / 60، ح 113/

45- اكبر هاشمى رفسنجانى؛ با همكارى جمعى از محققان مركز فرهنگ و معارف قرآن، تفسیر راهنما آ 1 / 160، چاپ اول، قم، مركز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، 1374 ش/

46- تفسیر نور الثقلین، 1 / 59، ح 110/

47- تفسیر الكبیر، 3 / 5/

48- التبیان فى تفسیر القرآن، 1 / 158/

49- سید حسن مصطفوى، التحقیق فى كلمات القرآن الكریم، 6 / 17، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360 ش/

50- روزنامه جمهورى اسلامى، 18 / 9 / 72/

51- صحیفه نور، 9 / 254/

52- تفسیر طبرى، 8 / 105/

53- فى ظلال القرآن، 3 / 1278/

54- المنار، 1 / 281/

55- على شریعتى، جهان بینى و ایدئولوژى / 318، 319، چاپ اول، تهران، انتشارات مونا؛ آگاه، 1361 ش/

56- صحیفه نور، 11 / 254/

57- المیزان، 14 / 20/

58- المنار، 1 / 281/

يکشنبه 13/12/1391 - 13:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته