• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 507
تعداد نظرات : 10
زمان آخرین مطلب : 4088روز قبل
اهل بیت

علم حضرت زهرا

محبت اولیاى خداوند نسبت به افراد، یك محبت ساده نیست، حتما از عواملى سرچشمه مى‏گیرد كه مهمترین آنها علم و ایمان و تقواست، علاقه‏ى فوق‏العاده‏ى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم به دخترش فاطمه زهرا دلیلى است بر وجود این امتیازات بزرگ در این بانوى نمونه‏ى جهان و از این گذشته وقتى او مى‏فرماید: «فاطمه برترین زنان جهان» یا «برترین زنان بهشت» است، كه مدارك آن در بحثهاى گذشته بیان شد، این خود دلیل بر این است كه او از نظر علمى نیز سرآمد همه‏ى زنان جهان بود.


وانگهى آیا ممكن است فردى كه به مقامات والاى علم و دانش نرسیده، رضاى او رضاى خدا، و غضب او غضب پروردگار و پیغمبر باشد؟- كه در روایات پیشین به آن اشاره شده بود.
علاوه بر همه‏ى اینها روایات مهمى در منابع معروف اسلامى وارد شده، كه از مقام ارجمند علمى این بانوى بزرگ پرده مى‏دارد مانند احادیث زیر:


ابونعیم در حدیث از پیغمبر اكرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم نقل مى‏كند كه روزى رو به یارانش كرد و فرمود:
«ما خیر للنساء»
چه چیزى براى زنان از همه بهتر است؟
یاران ندانستند در جواب چه بگویند.
على علیه‏السلام به سوى فاطمه علیهاالسلام آمد و این مطلب را به اطلاع او رسانید. بانوى اسلام گفت: «چرا نگفتى:


«خیر لهن ان لا یرین الرحال و لا یرونهن»
از همه بهتر این است كه نه آنها مردان بیگانه را ببینند و نه مردان بیگانه آنها را» (با آنها جلسات خصوصى نداشته باشند).
على علیه‏السلام بازگشت و این پاسخ را به پیغمبر اكرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم عرض كرد. پیامبر فرمود: «من علمك هذا، چه كسى این پاسخ را به تو آموخت؟».


عرض كرد: فاطمه علیهاالسلام.


فرمود: «انها بضغه منى، او پاره‏ى وجود من است» (1) این حدیث نشان مى‏دهد كه امیر مؤمنان على علیه‏السلام با آن مقام عظیمى كه در علوم و دانش داشت كه دوست و دشمن همه به آن معترفند و باب مدینه‏ى علم پیغمبر اكرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم بود گاهى از محضر همسرش فاطمه علیهاالسلام استفاده‏ى علمى مى‏كرد.


این سخن پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم كه بعد از بیان احاطه‏ى علمى فاطمه علهیاالسلام مى‏گوید: «او پاره‏اى از وجود من است» بیانگر این واقعیت است كه منظور از «بضعه» تنها پاره‏ى تن و جسم نیست، كه بسیارى در تفسیر حدیث گفته‏اند، بلكه فاطمه پاره‏اى از روح پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم و علم و دانش و اخلاق و ایمان و فضیلت او نیز بود، و پرتوى از آن خورشید و شعله‏اى از آن مشكات محسوب مى‏شد.
در «مسند احمد» از ام‏سلمه (یا طبق روایتى ام‏سلمى) چنین آمده: وقتى فاطمه علیهاالسلام بیمار شد همان بیمارى كه به وفاتش منتهى مى‏گشت، من از او پرستارى مى‏كردم، روزى حلاتش را از همه روز بهتر دیدم، على علیه‏السلام به دنبال كارى رفته بود، فاطمه علیهاالسلام به من فرمود: آبى بیاور تا غسل كنم،آب آوردم و او غسل كرد، غسلى كه بهتر از آن ندیده بودم.


سپس فرمود: لباسهاى تازه‏اى براى من بیاور، لباسها را آوردم و به او دادم، و او پوشید.
سپس فرمود: بسترم را در وسط اطاق بیفكن، من این كار را كردم، او دراز كشید و رو به قبله كرد، و دستش را زیر صورتش گذاشت، سپس فرمود: اى ام‏سلمه! (ام‏سلمى) من الان از دنیا مى‏روم (و به ملكوت اعلى مى‏شتابم) در حالى كه پاك شده‏ام، كسى روى مرا نگشاید. این سخن گفت و چشم از جهان پوشید! (2)


این حدیث بخوبى نشان مى‏دهد كه فاطمه از لحظه‏ى مرگش آگاه و با خبر بوده، و بى‏آنكه نشانه‏هاى آن در او باشد، آماده‏ى رحلت از این جهان گشت، و از آنجا كه هیچكس لحظه‏ى مرگ را جز به تعلیم الهى نمى‏داند این نشان مى‏دهد كه از سوى خدا به او الهام مى‏شد.
آرى، روح او با عالم غیب مربوط بود، و فرشتگان آسمان با او سخن مى‏گفتند.


به علاوه مطابق روایات گذشته حتى او از مریم دختر عمران و مادر حضرت عیسى برتر بود، و همین امر كافى است، زیرا قرآن با صراحت مى‏گوید: مریم با فرشتگان خدا سخن مى‏گفت، آیات متعددى در این زمینه در سوره‏ى مریم و آل‏عمران وجود دارد.
بنابراین فاطمه علیهاالسلام دخت گرامى پیامبر اسلام صلى اللَّه علیه و آله و سلم به طریق اولى باید بتواند با فرشتگان آسمان هم‏سخن شود. (3)
منبع:سایت شهید آوینی


1ـ حلیه‏الاولیاء 2 / 40.
2ـ مسند احمد بن حنبل 6 / 461. این حدیث را ابن‏اثیر «اسد الغابه». و جمعى دیگر در كتب خود آورده‏اند.
3ـ البته دلائل علم و دانش گسترده و فوق‏العاده‏ى آن حضرت در روایات شیعه وضع دیگرى دارد كه در زندگینامه‏ى آن بزرگوار قبلاً بدان اشاره شد.
يکشنبه 13/12/1391 - 14:19
اهل بیت

فاطمه مافوق قانون

منبع:سایت شهید آوینی

یكى از معیارهاى ارزشى اسلام مراعات ادب بویژه در ارتباط با بزرگان و مربیان است و حتى آمده است:

كسى كه ادب ندارد، ایمان ندارد. آیات و روایات زیادى در این زمینه هست كه از موضوع بحث ما خارج مى‏باشد....
در زمان رسول خدا گروهى از ضعیف‏الایمانها و منافقین هنگام دیدار با پیامبر الهى، بدون مراعات القاب آن حضرت، تنها با اسم، آن بزرگوار را صدا مى‏زدند، خداوند متعال آیه‏ى شصت و سه سوره‏ى نور (1)را فرستاد و بدین وسیله مؤمنین و مسلمانان مأمور گشتند با تعبیر: یا رسول‏اللَّه و یا «نبى‏اللَّه» آن حضرت را خطاب كنند.


از حضرت فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام آمده است كه پس از نزول این آیه، من هم مثل دیگران هنگام دیدار، پدرم را با لقب، یا رسول‏اللَّه، مخاطب قرار مى‏دادم و از گفتن: پدر جان خوددارى مى‏كردم و چندین بار چنین نمودم، ولى در برابر خطاب من، آن حضرت ساكت بود و جواب نمى‏داد. سپس خطاب به من فرمودند: یا فاطمه! این آیه در حق تو و اهل‏بیت تو نازل نشده. تو از منى و من از تو. خطاب آیه به افراد خشن و ستمگر و خود برتربین است، تو اگر مرا پدر خطاب كنى بهتر است و چنین روشى باعث حیات دل من و رضایت خداوند است. (2)


این حدیث نشان مى‏دهد كه فاطمه و اهل‏بیتش علیهم‏السلام تا چه میزانى در پیشگاه خدا و پیامبرش ارزش دارند؟ و حتى در حدیث دیگرى در این رابطه آمده است:


شخصى در زمان پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دزدى كرد و حضرت دستور داد چهار انگشت دست او را قطع كنند، دزد عرض كرد: یا رسول‏اللَّه! من سوابقى در اسلام دارم آیا دست مرا قطع مى‏كنى؟
رسول گرامى اسلام فرمودند: قانون الهى تبعیض ندارد، حتى اگر چه دخترم (فاطمه) باشد. این خبر به گوش فاطمه رسید و او را محزون كرد.


در این هنگام جبرئیل نازل گشته و آیه‏ى «لئن اشركت لیحبطن عملك....» (3)را بر آن حضرت خواند و بدین وسیله اعلان نمود كه حساب فاطمه از دیگران جداست و شكستن دل او و بریدن دستش برابر شرك است. (4)


1ـ لاتجعلوا دعا الرسول بینكم كدعا بعضكم بعضا....
2ـ یا فاطمه! انها لم تنزل فیك و لافى اهلك و لانسلك و انت منى و انا منك، انما نزلت فى اهل الجفا و الغلظه من قریش اصحاب البذخ و الكبر، قولى یا ابه، فانها احیى للقلب و ارضى للرب. (سفینةالبحار، ج 2، ص 374).
3ـ آیه‏ى 65 سوره‏ى زمر: اگر مشرك شوى تمام اعمالت تباه مى‏گردد.
4ـ بحارالانوار، ج 43، ص 43، ح 43.
يکشنبه 13/12/1391 - 14:19
اهل بیت

حالات جانسوز حضرت زهرا(س) به روایت فضه خادمه

روى ورقة بن عبداللَّه الأزدى، قال: خرجت حاجا الى بیت‏اللَّه الحرام، راجیا لثواب اللَّه رب العالمین، فبینما انا اطوف و اذا انا بجاریة سمرا، و ملیحه الوجه، عذبه الكلام، و هى تنادى بفصاحه منطقها، و هى تقول:
ورقة بن عبداللَّه ازدى روایت نموده است: به امید ثواب خداوند و پروردگار عالمیان به حج بیت‏اللَّه الحرام مشرف شدم. ناگهان هنگام طواف دیدم كه دوشیزه‏ى گندم‏گون، نمكین و شیرن‏سخنى با كلام فصیح دعا مى‏نمود و مى‏گفت:
اللهم، رب الكعبه الحرام، والحفظه الكرام، و زمزم والمقام، والشماعر العظام،و رب محمد خیر الانام، صلى اللَّه علیه و آله البرره الكرام، (اسالك) ان تحشرنى مع ساداتى الطاهرین، و ابنائهم الغر المحجلین المیامین.
اى خدا، و اى پروردگار خانه‏ى محترم كعبه، و پروردگار فرشتگان بزرگوار نگاهبان اعمال، و پروردگار زمزم و مقام ابراهیم علیه‏السلام، و جایگاه‏هاى بزرگ و ارجمند مناسك حج، و پروردگار برترین مخلوقات، حضرت محمد- كه درود خداوند بر او و خاندان نیكوكار و گرامى او باد!- (از تو درخواست مى‏نمایم) كه مرا با سروران پاكیزه‏ام و پسران برجسته و درخشان و خجسته‏ى آنان محشور گردانى.
ألا، فاشهدوا یا جماعه الحجاج والمعتمرین، ان موالى خیره الاخیار، و صفوه الابرار، والذین علا قدرهم على الاقدار، و ارتفع ذكرهم فى سائر الامصار، المرتدین بالفخار.
هان! اى گروه حاجیان و عمره بجا آورندگان، شاهد باشید كه سروران من، برگزیده‏ى برگزیدگان، و منتخب نیكان، و از همگان ارجمند مى‏باشند، و یادشان در تمام بلاد بلند و به نیكى یاد مى‏شوند و به لباس فخر آراسته‏اند.
قال ورقة بن عبداللَّه: فقلت: یا جاریه، انى لاظنك من موالى اهل البیت علیهم‏السلام. فقالت: اجل، قلت لها: و من انت من موالیهم؟ قالت: انا فضه امه فاطمه الزهراء، ابنه محمد المصطفى، صلى اللَّه علیها و على ابیها و بعلها و بنیها.
ورقة بن عبداللَّه مى‏گوید: به او گفتم: اى دختر، من یقین دارم كه تو از دوستداران اهل‏بیت علیهم‏السلام هستى، وى گفت: بله، گفتم: نامت چیست؟ گفت: من فصه، كنیز فاطمه‏ى زهرا، دختر حضرت محمد مصطفى مى‏باشم، كه درود خداوند بر او و پدر و شوهر و فرزندانش باد!
فقلت لها: مرحبا بك و اهلا و سهلا، فلقد كنت مشتاقا الى كلامك و منطقك، فارید منك الساعه ان تجیبنى من مساله اسالك، فاذا انت فرغت من الطواف، قفى لى عند سوق الطعام حتى آتیك و انت مثابه ماجوره. فافترقنا.
گفتم: خیلى خوش آمدى و خیلى خوشوقتم، من بسیار مشتاق كلام و سخن تو بودم، مى‏خواهم یك سؤالى از تو بكنم و تو به من پاسخ دهى. وقتى طواف را به پایان بردى، كنار بازار غله بایست تا من بیایم، خداوند به تو اجر و پاداش دهد. و به این ترتیب از هم جدا شدیم.
فلما فرغت من الطواف و اردت الرجوع الى منزلى، جعلت طریقى عل سوق الطعام، و اذا انا بها جالسه فى معزل من الناس، فاقبلت علیها، و اعتزلت بها، و اهدیت الیها هدیه و لم اعتقد انها صدقه، ثم قلت لها: یا فضه، اخبرینى عن مولاتك فاطمه الزهراء علیهماالسلام، و ما الذى رایت منها عند و فاتها بعد موت ابیها محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم.
وقتى طواف را به پایان بردم، هنگام بازگشت به منزل، راهى را كه از بازار غله مى‏گذشت انتخاب نمودم، ناگهان دیدم كه وى در گوشه‏اى به دور از مردم نشسته است. نزد او رفتم و او را كنار كشیدم و بدون اینكه قصد صدقه بكنم هدیه‏اى به او دادم، سپس به او گفتم، اى فضه، از سرورت فاطمه‏ى زهرا علیهم‏السلام و وقایعى كه بعد از مرگ پدرش حضرت صلى اللَّه علیه و آله و سلم و هنگام وفات وى، از او دیدى به من خبر ده.
قال ورقة: فلما سمعت كلامى، تغر غرت عیناها بالدموع ثم انتحبت نادبه، و قالت: یا ورقة بن عبداللَّه، هیجت على حزنا ساكنا، و اشجانا فى فوادى كانت كامنه، فاسمع الان ما شاهدت منها علیهاالسلام:
ورقة (راوى حدیث) مى‏گوید: به محض اینكه سخن من تمام شد، چشمان فضه پر از اشك گردید و بلند بلند گریست و گفت: اى ورقة بن عبداللَّه، اندوه فرو نشسته و غمهاى نهفته‏ى دلم را بر انگیختى، اینك وقایعى را كه من از آن حضرت علیهاالسلام دیده‏ام بشنو.
اعلم انه لما قبض رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، افتجع له الصغیر والكبیر، و كثر علیه البكاء، و قل العزاء، و عظم رزوه على الاقرباء والاصحاب والاولیاء والاحباب، والغرباء والانساب، ولم تلق الا كل باك و باكیه، و نادب و نادبه، و لم یكن فى اهل الارض والاصحاب والاقرباء والاحباب اشد حزنا و اعظم بكاء و انتحابا من مولاتى فاطمه الزهراء علیهاالسلام، و كان حزنها یتجدد و یزید، و بكاوها یشتد.
بدان، رحلت رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم دل كوچك و بزرگ را به درد آورد، و بسیار بر او گریستند و صبر همه را به سر آورد، و مصیبت فقدان او بر نزدیكان و یاران و دوستان و احباب و بیگانگان و خویشان سخت بود، و همه‏ى مردان و زنان براى او گریه و ندبه نمودند، ولى در روى زمین و در میان یاران و نزدیكان و دوستان كسى غمگین‏تر از سرورم فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام نبود و وى بیشتر و شدیدتر از همه گریه مى‏كرد. و اندوه او پیوسته تازه و افزون، و گریه‏اش شدیدتر مى‏شد.
فجلست سبعه ایام لا یهدا لها انین، و لا یسكن منها الحنین، كل یوم جاء كان بكاوها اكثر من الیوم الاول. فلما كان فى الیوم الثامن ابدت ما كتمت من الحزن فلم تطق صبرا اذ خرجت و صرخت، فكانها من فم رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم تنطق.
پس هفت روز ناله‏ى او آرام، و صداى او خاموش نمى‏شد، و هر روز بیش از روز گذشته گریه مى‏نمود، تا اینكه روز هشتم اندوه نهفته‏ى خود را آشكار نمود و نتوانست شكیبایى كند، لذا از خانه بیرون آمد و ناله سر داد، به گونه‏اى كه گویى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم سخن مى‏گوید.
فتبادرت النسوان، و خرجت الولائد والولدان، و ضج الناس بالبكاء والنحیب، و جاء الناس من كل مكان، و اطفئت المصابیح لكیلا تتبین صفحات النساء، و خیل الى النسوان ان رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم قد قام من قبره، و صارت الناس من دهشه و حیره لما قدرهقهم.
پس زنان شتافتند، و دختران و پسران از خانه بیرون آمدند، و مردم همراه با اشك ریختن و گریه‏ى بلند، ناله سر دادند و از همه سو گرد آمدند، و براى اینكه صورت زنان نمایان نشود چراغها را خاموش كردند، و زنان تصور كردند كه گویى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم از قبر بیرون آمده است، و مردم به خاطر مصیبت آن حضرت مدهوش و متحیر گردیدند.
و هى علیهاالسلام تنادى و تندب اباه: وا أبتاه، واصفیاه، وامحمدا، وا ابا القاسماه، و اربیع الارامل والیتامى، من للقبله والمصلى؟ و من لابنتك الوالهه الثكلى؟
و فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام ندا برمى‏آورد و بر پدر بزرگوارش اینگونه نوحه‏سرایى مى‏كرد:
واى پدرم، واى بر برگزیده‏ى خدا، وا محمداه، وا اباالقاسم، واى بر كسى كه بهار و مایه‏ى شادمانى نیازمندان (یا: بیوگان) و یتیمان بود، دیگر چه كسى (مدافع اهل) قبله و جایگاه نمازگزاردن نمازگزاران خواهد بود؟ و دیگر دختر سرگشته‏ى مصیبت‏زده‏ات چه كسى را دارد؟ ثم اقبلت تعثر فى اذیالها و هى لا تبصر شیئا من عبرتها، و من تواتر دمعتها، حتى دنت من قبر أبیها محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم، فلما نظرت الى الحجرة وقع طرفها على الماذنه، فقصرت خطاها، و دام نحیبها و بكاها، الى ان اغمى علیها، فتبادرت النسوان الیها، فنضحن الماء علیها و على صدرها و جبینها حتى افاقت.
سپس در حالى كه لباسش بر زمین كشیده مى‏شد و از بسیارى گریه و جارى شدن اشك چیزى را نمى‏دید، آمد و نزدیك قبر پدر بزرگوارش حضرت محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم ایستاد. به محض اینكه به حجره نگاه كرد و چشمش بر ماذنه افتاد، آهسته گام برداشت و پیوسته ناله و گریه نمود تا اینكه بیهوش گردید. زنان به سوى او شتافتند و آب بر صورت و سینه و پیشانى‏اش پاشیدند تا اینكه به هوش آمد.
فلما افاقت من غشیتها، قامت و هى تقول: رفعت قوتى، و خاننى جلدى، و شمت بى عدوى، والكمد قاتلى. یا أبتاه بقیت والهه وحیده، و حیرانه فریده، فقد انخمد صوتى، و انقطع ظهرى، و تنغض عیشى، و تكدر دهرى، فما اجد یا ابتاه بعدك انیسا لوحشتى، و لا رادا لدمعتى، و لا معینا لضعفى، فقد فنى بعدك محكم التنزیل، و مهبط جبرئیل، و محل میكائیل. انقلبت بعدك یا ابتاه الاسباب، و تغلقت دونى الابواب، فانا للدنیا بعدك قالیه، و علیك ما ترددت انفاسى باكیه،لا ینفد شوقى الیك، و لا حزنى علیك.
وقتى به هوش آمد برخاست و فرمود: توانم از بین رفته، و شكیبایى و استقامتم با من یارى نمى‏كند، و دشمنم به من شماتت مى‏كند، و اندوه شدید و درد دلم از افسردگى مرا خواهد كشت. پدر جانم، سرگشته و بى كس و متحیر و تنها شده‏ام، و صدایم خاموش گردیده و نیروى پشتم از بین رفته، و زندگى برایم تلخ، و روزگارم تیره و تار شده است. پدر جانم، بعد از تو كسى را نمى‏یابم كه مونس احساس تنهایى من گردد، و اشك چشمم را فرونشاند، و در ضعف و ناتوانى یاورم باشد. بعد از تو آیات محكم قرآن و نزول جبرئیل و آمدن میكائیل همگى برچیده شد.
پدر جانم، بعد از تو اسباب (نیل به مقامات معنوى و اخروى) واژگون، و درها به روى من بسته شد، لذا بعد از تو دیگر، از دنیا خوشم نمى‏آید، و تا زمانى كه نفسهایم مى‏رود و مى‏آید خواهم گریست، و شوق من به تو و اندوهم بر تو پایان نمى‏پذیرد.
ثم نادت: یا ابتاه، والباه، ثم قالت:

شعران حزنى علیك جدید -و فوادى واللَّه صب عنید
كل یوم یزید فیه شجونى-و اكتیابى علیك لیس یبید
جل خطبى، فبان عنى عزائى -فبكائى كل وقت جدید
ان قلبا علیك یالف صبرا -او عزاء، فانه لجلید

سپس ندا برآورد: اى پدر جانم، واى بر عقل من، پس فرمود:
به راستى كه اندوه من بر تو تازه، و به خدا سوگند دلم عاشق و مشتاق توست و به هیچ وجه از تو روى برنمى‏گرداند.
هر روز اندوه‏هایم افزون مى‏گردد، و افسردگى و شكستگى من از غم تو هرگز از من جدا نمى‏شود.
گرفتارى و مصیبت من بزرگ و سخت است، لذا شكیبایى از من كناره گرفته، و هر زمان گریه‏ام تازه مى‏گردد.
به راستى هركس كه با وجود انس به تو، صبر و شكیبایى كند و یا تسلى بیابد، واقعاً سخت‏دل و قسى‏القلب است.
ثم نادت: یا ابتاه، انقطعت بك الدنیا بانوارها، و زوت زهرتها و كانت ببهجتك زاهره، فقدا سود نهارها، فصار یحكى حنادسها رطبها و یابسها. یا ابتاه، لا زلت آسفه علیك الى التلاق. یا ابتاه، زال غمضى منذ حق الفراق. یا ابتاه، من للارامل والمساكین؟ و من للامه الى یوم الدین؟ یا ابتاه، امسینا بعدك من المستضعفین. یا ابتاه، اصبحت الناس عنا معرضین، و لقد كنا بك معظمین فى الناس غیر مستضعفین. فاى دمعه لفراقك لا تنهمل؟ و اى حزن بعدك علیك لا یتصل؟و اى جفن بعدك بالنوم یكتحل؟ و انت ربیع الدین، و نور النبیین، فكیف للجبال لا تمور، و للبحار بعدك لا تغور؟ والارض كیف لم تتزلزل؟
سپس ندا برآورد: پدر جانم، به واسطه‏ى (رحلت) تو انوار دنیا از بین رفت، و شكوفایى و زیبایى آن كه به افروختگى و حسن تو شكوفا و زیبا بود، افسرده شد، و روزهاى دنیا تیره گردیدند.
پدر جانم، تا ملاقات تو پیوسته بر تو تأسف خورده و ناراحت خواهم بود پدر جانم، از زمان جدایى و فراق تو بینایى‏ام از بین رفته است. پدر چانم، چه كسى بعد از تو از بیوگان و بیچارگان دلجویى خواهد كرد؟ و چه كسى تا روز پاداش و قیامت (دادرس) امت تو خواهد بود؟ اى پدر جان، بعد از تو مردم ما را خوار و كوچك شمردند، پدر جانم، بعد از تو مردم از ما رویگردان شدند، در حالى كه به واسطه‏ى وجود تو در میان مردم ارجمند و عزیز بودیم و كسى ما را خوار و كوچك نمى‏شمرد. پس چرا در فراق تو اشك نریزم، و اندوهم پیوسته نگردد، و پلكهایم بر روى هم بسته شده و به خواب روم، در حالى كه تو بهار و احیا گر دین و نور پیامبران هستى؟ و چگونه بعداز تو كوهها از هم نپاشند و به هم نخورند، و آب دریاها خشك نشود؟ و چگونه زمین نلرزد؟
رمیت یا ابتاه بالخطب الجلیل، و لم تكن الرزیه بالقلیل، و طرقت یا ابتاه بالمصاب العظیم، و بالفادح المهول. بكتك یا ابتاه الاملاك، و وقفت الافلاك، فمنبرك بعدك مستوحش، و محرابك خال من مناجاتك، و قبرك فرح بمواراتك، والجنه مشتاقه الیك و الى دعائك و صلاتك. یا ابتاه، ما اعظم ظلمة مجالسك!، فوا اسفاه علیك الى ان اقدم عاجلا علیك.
پدر جانم، به مشكل بزرگى گرفتار آمده‏ام، و مصیبتم اندك و كوچك نیست. اى پدر جان، مصیبت بزرگ و پیشامد هراسناكى به من روى آورده. باباى من، ملائكه بر تو گریستند و فلكها بازایستادند، لذا منبرت بعد از تو احساس تنهایى مى‏كند، و محرابت از مناجات تو خالى مانده است، و قبرت به واسطه‏ى خاك شدن تو در آن شادمان، و بهشت به تو و دعا و نمازت مشتاق است.
پدر جانم، چقدر تاریكى مجالس تو سخت است. پس همواره بر تو تأسف خواهم خورد تا اینكه به زودى بر تو وارد شوم.
و اثكل ابوالحسن الموتمن ابو ولدیك، الحسن والحسین، و اخوك و ولیك و حبیبك و من ربیته صغیرا، و واخیته كبیرا، و اخلى احبابك و اصحابك الیك، من كان منهم سابقا و مهاجرا و ناصرا، والثكل شاملنا، والبكاء قاتلنا، والاسى لازمنا.
و ابوالحسن امین، پدر دو فرزندت حسن و حسین، و برادر و دوست، و محبوبت به مصیبت گرفتار آمده، هم او كه در كوچكى‏اش پرورش دادى، و در بزرگى با او عقد اخوت بستى، و شیرین‏ترین دوستان و یارانت در نزد تو بود، و از همه‏ى آنان (به ایمان) سبقت جست و هجرت نمود و یارى‏ات كرد. مصیبت همه ما را فراگرفته، و گریه ما را مى‏كشد، و پیوسته ناراحت و افسرده‏ایم.
ثم زفزت زفزه و انت انه كادت روحها ان تخرج، ثم قالت:

شعر
قل صبرى و بان عنى عزائى -بعد فقدى لخاتم الانبیاء
عین، یا عین، اشكبى الدمع سحاً -ویك (1) لا تبخلى بفیض الدماء
یا رسول الاله، یا خیره اللَّه -و كهف الایتام والضعفاء
قد بكتك الجبال والوحوش جمعا -والطیر والارض بعد بكى السماء
و بكاك الحجون والركن و المش -عر یا سیدى مع البطحاء
و بكاك المحراب والدرس -للقرآن فى الصبح معلنا والسماء
و بكاك الاسلام اذ صار فى النا -س غریبا من سائر الغرباء
لو ترى المنبر الذى كنت تعلو -ه علاه الضلام بعد الضیاء
یا الهى، عجل وفاتى سریعا -فلقد تنعصت الحیاه یا مولائى

سپس آهى از دل برآورد و بلند بلند ناله سر داد به گونه‏اى كه نزدیك بود روح از بدنش خارج شود، سپس فرمود: بعد از فقدان خاتم انبیاء صلى اللَّه علیه و آله و سلم، شكیبایى‏ام اندك شده و تسلى پیدا كردن از من كناره گرفته است.
اى چشم من، اى چشم من، به شدت اشك بریز، و اشك بریز و در ریختن اشكهایت بخل مورز. اى رسول خدا، اى برگزیده‏ى خدا، و اى پناهگاه ایتام و ضعیفان.
كوهها، و حوش، پرندگان، زمین و آسمان، همگى براى تو گریستند.
اى آقاى من، گیاهان مخصوص، ركن و مشعر نیز همراه با شنزارها (اى مكه) بر تو اشك ریختند.
محراب و درس علنى قرآن تو در صبح و شام نیز براى تو گریه كردند.
اسلام نیز گریست، زیرا بعد از تو در میان مردم از همه‏ى غریبها، غریب‏تر گردید.
اى كاش منبرى را كه بر آن بالا مى‏رفتى، مشاهده مى‏كردى كه بعد از آن روشنایى،تاریكى آن را فراگرفته است.
اى معبود من، هرچه سریعتر مرگ مرا را برسان، زیرا اى آقاى من، زندگانى براى من تاریك و سخت شده است.
قالت: ثم رجعت الى منزلها و اخذت بالبكاء والعویل لیلها و نهارها، و هى لا ترقا دمعتها، و لا تهدا زفرتها. و اجتمع شیوخ اهل المدینه و اقبلوا الى امیرالمومنین على علیه‏السلام فقالوا له: یا اباالحسن، اى فاطمه علیهاالسلام تبكى اللیل والنهار، فلا احد منا یتهنا بالنوم فى اللیل على فرشنا، و لا بالنهار لنا قرار على اشغالنا و طلب معایشنا، و انا نخبرك ان تسالها اما ان تبكى لیلا او نهاراً، فقال علیه‏السلام: حبا و كرامه.
فضه مى‏گوید: سپس فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام به منزلش برگشت و شب وروز به گریه و ناله‏ى بلند پرداخت به گونه‏اى كه اشك چشمش قطع، و آهش آرام نمى‏گرفت (لذا) پیرمردان مدینه گرد آمدند و به خدمت امیرالمؤمنین على علیه‏السلام رسیدند و عرض كردند: اى اباالحسن، فاطمه علیهاالسلام شب و روز گریه مى‏كند، و هیچ‏یك از ما نمى‏توانیم شب در رختخواب راحت بخوابیم، و روز نیز آرامشى در كارها و جستجوى روزى نداریم، ما به تو عرض مى‏كنیم كه از فاطمه علیهاالسلام بخواهى كه یا شب گریه كند و یا روز. آن حضرت علیهاالسلام نیز با تكریم آنان، سخنشان را پذیرفت.
فاقبل امیرالمؤمنین علیه‏السلام حتى دخل على فاطمه علیهاالسلام و هى لا تفیق من البكاء، و لا ینفع فیها العزاء. فلما راته سكنت هنیئة له. فقال لها: یا بنت رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، ان شیوخ المدینه یسالونى ان اسالك اما ان تبكین اباك لیلا و اما نهاراً.
لذا امیرالمؤمنین علیه‏السلام به خدمت فاطمه علیهاالسلام رسید، در حالى كه هنوز از گریه آسوده و تسلى پیدا نكرده بود، ولى به محض اینكه على علیه‏السلام را دید، لحظه‏اى آرام گرفت.
حضرت على علیه‏السلام فرمود: اى دختر رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم، پیرمردان مدینه از من درخواست نمودند كه از شما بخواهم كه یا شب بر پدر بزرگوارت گریه كنى و یا روز. فقالت: یا اباالحسن، ما اقل مكثى بینهم، و ما اقرب مغیبى من بین اظهرهم! فواللَّه، لا اسكت لیلا و لا نهارا او الحق بابى رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم. فقال لها على علیه‏السلام: افعلى، یا بنت رسول‏اللَّه ما بدا لك.
فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام فرمود: اى اباالحسن، چقدر كم بین آنها درنگ خواهم نمود، و چه زود از میان آنان خواهم رفت. به خدا سوگند، شب و روز ساكت نخواهم ماند تا اینكه به پدرم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم بپویندم. على علیه‏السلام نیز به او فرمود: اى دختر رسول خدا، هرچه مى‏خواهى بكن.
ثم انه بنى لها بیتا فى البقیع نازحا عن المدینه، یسمى بیت‏الاحزان. و كانت اذا اصبحت قدمت الحسن والحسین علیهماالسلام امامها، و خرجت الى البقیع باكیه، فلا تزال بین القبور باكیه، فاذا جاء اللیل اقبل امیرالمؤمنین علیه‏السلام الیها، و ساقها بین یدیه الى منزلها.
سپس حضرت خانه‏اى در بقیع به دور از مدینه براى او ساخت كه «بیت‏الاحزان» نامیده مى‏شود، و فاطمه زهرا علیهاالسلام وقتى صبح مى‏كرد حسن و حسین علیهماالسلام را پیشاپیش خود مى‏انداخت و گریان روانه‏ى بقیع مى‏شد، و پیوسته میان قبرها مى‏گریست. و وقتى شب فرامى‏رسید امیرالمؤمنین علیه‏السلام به سوى او مى‏آمد و او را جلو مى‏انداخت و به منزل مى‏برد.
و لم تزل على ذلك الى ان مضى لها بعد موت ابیها سبعه و عشرون یوما، و اعتلت العله التى توفیت فیها، فبقیت الى یوم الاربعین، و قد صلى امیرالمؤمنین علیه‏السلام صلاه لاظهر و اقبل یرید المنزل اذا استقبلته الجوارى باكیات حزینات. فقال لهن: ما الخبر؟ و مالى اراكن متغیرات الوجوه والصور؟ فقلن: یا امیرالمؤمنین، ادرك ابنه عمك الزهراء علیهاالسلام و ما نظنك تدركها.
و پیوسته بر این حال بود، تا اینكه بیست و هفت و روز از رحلت پدر بزرگوارش گذشت، و به بیماریى كه سرانجام در اثر آن وفات نمود، گرفتار شد. و تا چهل روز پس از آن در دنیا بود. تا اینكه روزى امیرالمؤمنین علیه‏السلام نماز ظهر را خوانده بود و مى‏خواست به منزل بیاید، ناگهان دختران گریان و اندوهناك به پیشواز او آمدند. حضرت به آنان فرمود: چه خبر است؟ و جرا صورتها و چهره‏هایتان را پریشان مى‏بینم عرض كردند: اى امیرالمؤمنین، دختر عمویت زهرا علیهاالسلام را دریاب، و گمان نمى‏كنیم كه بتوانى او را (زنده) دریابى.
فاقبل امیرالمؤمنین علیه‏السلام مسرعا حتى دخل علیها، و اذا بها ملقاه على فراشها، و هو من قباطى مصر، و هى تقبض یمینا و تمد شمالا، فالقى الرداء عن عاتقه، والعمامه عن راسه، و حل ازراره، و اقبل حتى اخذ رأسها و تركه فى حجره.
پس امیرالمؤمنین علیه‏السلام شتابان آمد و به خدمت ایشان رسید، ولى ناگهان دید كه حضرتش بر رختخوابى كه از پارچه‏ى قباطى (2) مصر بود دراز كشیده، به طرف راست و چپ پیچ مى‏خورد. حضرت على علیه‏السلام عباى خود را از دوش و عمامه‏اش را از سر برداشت و دگمه‏هاى (پیراهن) را گشود، و جلو آمد و سر آن حضرت را گرفت و در دامن خود گذاشت.
و ناداها: یا زهراء، فلم تكلمه، فناداها: یا بنت محمد المصطفى، فلم تكلمه، فناداها: یا بنت من حمل الزكاة فى طرف ردائه و بذلها على الفقراء، فلم تكلمه، فناداها: یا ابنة من صلى بالملائكه فى السماء مثنى مثنى، فلم تكلمه: فناداها: یا فاطمه، كلمینى، فانا ابن عمك على بن ابى‏طالب.
على علیه‏السلام صدا كرد: اى زهرا، ولى حضرت پاسخ نداد، صدا كرد: اى دختر محمد مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلم، ولى باز حضرت پاسخ نداد، صدا كرد: اى دخترت كسى كه زكات را در گوشه‏ى عباى خود حمل كرد و به نیازمندان بذل نمود ، ولى باز حضرت پاسخ نداد. صدا كرد: اى دختر كسى كه در آسمان دو ركعت دو ركعت امام جماعت ملائكه شد و نماز گزارد، ولى باز پاسخ نداد. صدا كرد: اى فاطمه، با من سخن بگو، من پسر عمویت على بن ابى‏طالب هستم.
قال :(3) ففتحت عینیها فى وجهه و نظرت الیه و بكت و بكى، و قال: ما الذى تجدینه، فانا ابن عمك على بن ابى‏طالب.
فضه مى‏گوید: حضرت زهرا علیهاالسلام چشم باز كرد و به امیرالمؤمنین علیه‏السلام نگاه كرد، حضرت على علیه‏السلام فرمود: حالت چطور است؟ من پسر عمویت على بن ابى‏طالب هستم. فقالت: یا ابن العم، انى اجد الموت الذى لابد منه و لا محیص عنه، و انا اعلم انك بعدى لا تصبر لعى قله التزویج، فان انت تزوجت امراه، اجعل لها یوما و لیله، و اجعل لاولادى یوما و لیله. یا اباالحسن، و لا تصح فى وجوههما، فیصبحان یتمین غریبین منكسرین، فانهما بالامس فقدا جدهما، والیوم یفقدان امهما، فالویل لامه تقتلهما و تبغضهما!
حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: اى پسر عمو، من در حال مرگ هستم، مرگى كه گریز و چاره و پناهگاهى از آن نیست، و من مى‏دانم كه تو (مانند هر مرد دیگر) بعد از من نمى‏توانى بر ازدواج نكردن صبر كنى، پس اگر ازدواج نمودى، یك شبانه‏روز را براى همسرت، و یك شبانه‏روز را براى فرزندان من قرار ده. اى ابالحسن در روى آنان فریاد مزن، تا مبادا، غریب و دل‏شكسته شوند، زیرا آن دو فرزند یتیم من (امام حسن و حسین علیهماالسلام) دیروز جدشان را از دست دادند، و امروز نیز مادرشان را از دست مى‏دهند، پس واى بر امتى كه آن دو را مى‏كشند و بغض آنها را در دل مى‏گیرند!
ثم انشات تقول:

ابكنى ان بكیت یا خیر هادى، - و اسبل الدمع، فهو یوم الفراق
یا قرین البتول، اوصیك بالنسل - فقد اصبحا حلیف اشتیاق
ابكنى و ابك للیتامى و لا تنس - قتیل العدى بطف العراق
فارقوا فاصبحوا یتامى حیارى - یحلف اللَّه فهو یوم الفراق

سپس این اشعار را سرود و فرمود:
اگر خواستى گریه كنى بر من گریه كن اى بهترین هدایتگر، و اشك بریز، كه این روز، روز جدایى است.
اى همدم بتول (و شوهر فاطمه علیهاالسلام)، تو را سفارش مى‏كنم كه با فرزندانم (خوب رفتار كنى)، زیرا آن دو (امام حسن و حسین علیهماالسلام) در اشتیاق به من هم سوگند هستند. بر من و نیز بر یتیمانم گریه كن، و هرگز كسى را كه به دست دشمنان در صحراى سوزان عراق كشته مى‏شود، (امام حسین علیه‏السلام)، فراموش مكن.
اینان از من جدا شدند و یتیم و سرگشته گردیدند، به خدا سوگند كه این روز، روز فراق و جدایى است.

قالت: فقال لها على علیه‏السلام: من این لك یا بنت رسول‏اللَّه هذا الخبر، والوحى قد انقطع عنا؟ فقالت: یا اباالحسن، رقدت الساعه، فرایت حبیبى رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم فى قصر من الدر الابیض، فلما رانى قال: هلمى الى، یا بنیه، فانى الیك مشتاق. فقلت: واللَّه، انى لاشد شوقا منك الى لقائك. فقال: انت اللیله عندى. و هو الصادق لما وعد، والموفى لما عاهد.
فضه مى‏گوید: حضرت على علیه‏السلام به حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: اى دختر رسول خدا، از كجا خبر دارى كه از دنیا مى‏روى، در حالى كه وحى از ما رخت بربسته است؟ عرض كرد: اى اباالحسن، همین حالا دراز كشیدم و به خواب رفتم، و محبوبم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم را در كاخى از مروارید سفید دیدم. به محض اینكه مرا دید فرمود: اى دختر عزیزم، نزد من بیا، كه خیلى مشتاق تو هستم. من نیز به ایشان عرض كردم: به خدا سوگند، اشتیاق من به ملاقات شما بیشتر است. فرمود: همین امشب نزد من خواهى بود، و آن بزرگوار در وعده‏ى خود راستگو، و به پیمان خود وفا مى‏كند.
فاذا انت قرات یس، فاعلم انى قد قضیت نحبى، فغسلنى، و لا تكشف عنى، فانى طاهره مطهره، و لیصل على معك من اهلى الادنى فالادنى، و من رزق اجرى، و ادفنى لیلا فى قبرى. بهذا اخبرنى حبیبى رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم.
پس وقتى سوره‏ى یس را قرائت نمودى، بدان كه من به پیمان خود وفا نموده‏ام (و از دنیا رفته‏ام)، پس (از زیر لباس) مرا غسل بده، و لباسم را كنار نزن، زیرا من پاك و پاكیزه هستم، و تنها نزدیك‏ترین بستگانم و كسانى كه خداوند پاداش (مودت) مرا به آنان روزى كرده است بر من نماز بگزارند، و مرا شبانه در قبرم به خاك بسپار، كه رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم چنین به من خبر داد.
فقال على: واللَّه، لقد اخذت فى امرها، و غسلتها فى قمیصها، و لم اكشف عنها. فواللَّه، لقد كانت میمونه طاهره مطهره، ثم حنطتها من فضله حنوط رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، و كفنتها، و ادرجتها فى اكفانها. فلما هممت ان أعقد الرداء، نادیت: یا ام‏كلثوم، یا زینب، یا سكینه، یا فضه، یا حسن، یا حسین، هلموا تزودوا من امكم، فهذا الفراق، واللقاء فى الجنه.
على علیه‏السلام فرمود: به خدا سوگند شروع كردم به تجهیز او، و او را در پیراهنش غسل دادم و آن را كنار نزدم. به خدا سوگند، خجسته و پاك و پاكیزه بود، سپس از باقیمانده‏ى حنوط رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم او را تحنیط نمودم، و كفن او را آماده كردم و او را در میان قطعه‏هاى كفن گذاشتم. وقتى خواستم عبا (و سرتاسرى) را ببندم، صدا كردم: اى ام‏كلثوم، اى زینب، اى سكینه، اى فضه، اى حسن، اى حسین، بیاید و از مادرتان توشه بردارید، كه این زمان، زمان جدایى است و دیگر در بهشت با او ملاقات خواهید نمود.
فاقبل الحسن والحسین علیهماالسلام و هما ینادیان: و احسرتا لا تنطفى ابدا من فقد جدنا محمد المصطفى، و امنا فاطمه الزهراء، یا ام‏الحسن، یا ام‏الحسین، اذا لقیت جدنا محمد (ا) المصطفى، فاقرئیه منا السلام، و قولى له: انا قد بقینا بعدك یتیمین فى دار الدنیا.
پس حسن و حسین علیهماالسلام آمدند، در حالى كه صدا مى‏كردند: واى بر حسرت و ناراحتى ما به خاطر فقدان جدمان حضرت محمد مصطفى و مادرمان فاطمه‏ى زهرا كه هیچگاه خاموش و برطرف نخواهد شد. اى مادر حسن، اى مادر حسین، هنگامى كه با جدمان حضرت محمد مصطفى ملاقات نمودى، سلام ما را به او برسان و بگو كه ما بعد از تو در دار دنیا یتیم شدیم. فقال امیرالمؤمنین على علیه‏السلام: انى اشهد اللَّه انها قد حنت و انت و مدت یدیها و ضمتها الى صدرها ملیا، و اذ بهاتف من السماء ینادى: یا اباالحسن، ارفعهما عنها، فلقد ابكیا واللَّه ملائكة السماوات، فقد اشتاق الحبیب الى المحبوب.
امیرالمؤمنین على علیه‏السلام فرمود: خدا را گواه مى‏گیرم كه فاطمه زهرا علیهاالسلام به شدت گریست و ناله سر داد و دستهایش را دراز كرد و آن دو (حسن و حسین علیهماالسلام) را به آرامى در سینه گرفت، ولى ناگهان هاتفى از آسمان ندا كرد: اى اباالحسن، این دو را از روى فاطمه علیهاالسلام بردار، به خدا سوگند كه ملائكه‏ى آسمانها را به گریه درآوردند، زیرا محبوب (حضرت حق) به دیدار محبوب خود (حضرت زهرا علیهاالسلام) مشتاق است.
قال: فرفعتهما عن صدره و جعلت اعقد الرداء، و انا انشد بهذه الابیات:

فراقك اعظم الاشیاء عندى - فقدك فاطم ادهى الثكول
سابكى حسره، و انوح شجوا -على خل مضى اسنى سبیل
الا یا عین، جودى و اسعدینى -فحزنى دائم ابكى خلیلى

حضرت على علیه‏السلام فرمود: آن دو را از روى سینه‏ى فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام برداشتم و شروع كردم به بستن عبا (و سر تا سرى) و در آن حال این ابیات را سرودم:
(اى فاطمه)، جدایى تو نزد من بزرگترین و سخت‏ترین چیز، و فقدان تو دردآورترین مصیبت است.
بر دوست عزیزم كه والاترین راه را پیمود با ناراحتى و تأسف خواهم گریست و با اندوه، نوحه‏ سرایى خواهم نمود.
هان اى چشم، اشك بریز و یارى‏ام كن، كه اندوه من پیوسته است و بر فقدان دوست عزیزم مى‏گریم.
ثم حملها على یده، و اقبل بها الى قبر ابیها و نادى:
السلام علیك یا رسول‏اللَّه، السلام علیك یا حبیب اللَّه، السلام علیك یا نور اللَّه، السلام علیك یا صفوه اللَّه منى، السلام علیك، والتحیه واصله منى الیك ولدیك، و من ابنتك النازله علیك بفنائك، و ان الودیعه قد استردت، والرهینه قد اخذت، فواحزناه على الرسول ثم من بعده على البتول، و لقد اسودت على الغبراء، و بعدت عنى الخضراء، فواحزناه، ثم واأسفاه.
سپس امیرالمؤمنین علیه‏السلام فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام را برداشت و نزد قبر پدر بزرگوارش گذاشت و صدا كرد:
سلام بر تو اى رسول خدا، سلام بر تو اى حبیب خدا، سلام بر تو اى نور خدا، سلام من بر تو اى برگزیده‏ى خدا، سلام بر تو، و درود از من و از جانب دخترت كه به ساحت تو وارد شد، براستى كه امانت (شما) برگردانده، و گرو (شما) گرفته شد، پس واى بر اندوه من بر رسول (خدا)، و بعد از او بر بتول (حضرت زهرا علیهاالسلام)، براستى كه زمین براى من سیاه، و آسمان از من دور گردیده است، پس واى بر اندوه و ناراحتى و تأسف من.
ثم عدل بها على الروضه، فصلى على فى اهله و اصحابه و موالیه و احبائه و طائفه من
المهاجرین والانصار. فلما واراها والحدها فى لحدها، انشا بهذه الابیات یقول:

ارى علل الدنیا على كثیره -و صاحبها حتى الممات علیل
لكل اجتماع من خلیلین فرقه -و ان بقائى عندكم لقلیل
و ان افتقادى فاطما بعد احمد -دلیل على ان لا یدوم خلیل (4)

آنگاه فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام را به روضه (و مزار رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم) برگرداند و همراه با بستگان و یاران و موالى و دوستداران و گروهى از مهاجرین و انصار بر او نماز گزارد، وقتى حضرتش را دفن نمود و در لحد گذاشت، این ابیات را سرود و خواند: مى‏بینم كه مصائب دنیا بر من بسیار است، و هركس با دنیا مصاحبت كند تا هنگام مرگ مصیبت مى‏بیند.
اجتماع هر دو دوست عزیزى كه با هم پیوند دارند به جدایى مبدل مى‏شود، و به راستى كه من نزد شما بسیار كم خواهم بود.
اینكه فاطمه علیهاالسلام را بعد از احمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم از دست دادم، دلیل بر این است كه هیچ دوستى، جاودانى نخواهد بود.

پی نوشت ها

1ـ به نظر مى‏رسد كه این كلمه در اصل چنین بوده است: «وابك» و ترجمه نیز بر این اساس صورت گرفته است.
2ـ نوعى پارچه‏ى نازك و سفید كه در مصر بافته مى‏شود.
3ـ این كلمه شاید در اصل «قالت» بوده، زیرا راوى حدیث فضه و خانم است، و احتمال دارد كه مقصود راوى با واسطه و «ورقة بن عبداللَّه» منظور،و درست باشد.
4ـ بحارالانوار، ج 43، ص 174- 180.

 
يکشنبه 13/12/1391 - 14:14
اهل بیت

آرزوى حضرت زهرا(س) در ترك دنیا

محدث اربلى، از علماى ارجمند قرن هفتم و صاحب «كشف‏الغمه فى معرفة الأئمه» در مورد آرزوى مرگ، در دل و جان دختر گرامى و با فضیلت پیامبر عالیقدر اسلام، بیان روشن و توضیحات مفید و روشنگرى دارد كه بازگویى آن در بر دارنده‏ى نكته‏هاست. از این رو شمه‏اى از آن گفتار به صورت اختصار در اینجا نقل مى‏شود. وى مى‏گوید:
«طبیعت بشر بر حب ذات و علاقه به ادامه‏ى حیات خویش نهاده شده است. عموما بشر از مرگ گریزاتن و عاشق و علاقمند حیات و زندگى خویش است. انبیاى الهى هم با آن همه عظمت و جلالت قدر و فضیلت، باز از این قاعده مستثنى نیستند، و در این علاقه با عموم مردم شریك و یكسان‏اند. داستان حضرت آدم (ع) با آن همه طول عمر و مدت زندگى‏اش باز هم آرزوى حیات و ادامه‏ى زندگى را داشت و همیشه از خداوند متعال آرزوى عمر طولانى و زندگى بیشتر مى‏كرد، خود گواهى بر این حقیقت است.
حضرت نوح (ع) كه از لحاظ سن و سال در حدى بود كه به تصریح قرآن مجید، تنها 950 سال در میان قوم خود به دعوت مردم و تبلیغ راه حق و توحید مشغول بود، وقتى اجلش فرارسید هنوز از زندگى سیر نبود. زیرا چون در لحظات آخر از او پرسیدند كه دنیا را چگونه یافتى؟ پاسخ داد: «دنیا را خانه‏اى دیدم داراى دو در، كه از یك در به اندرون آیند و از در دیگر بیرون روند» و مفهوم این جمله، شدت علاقه به حیات و دشوارى جدایى از دنیا را در نظر آن پیغمبر كهن‏سال و منادى توحید نشان مى‏دهد.
و یا حضرت ابراهیم (ع) از حقتعالى خواسته بود كه تا او خودش آرزوى مرگ نكرده است، او را از دنیا نبرد.
و یا حضرت موسى (ع) در مفارقت از دنیا و به هنگام فرارسیدن آخرین لحظات عمر، با ملك‏ الموت محاجه و گفتگو داشت و دل از دنیا نمى‏برید.
آرى اینها، فقط شمه‏اى از احوال انبیاى عظام بود كه با وجود علو درجه و رفعت شأن و عظمت مقام، باز از دنیا سیر نمى‏شدند و به ترك حیات و قطع زندگى رغبت نداشتند...
ولى فاطمه‏ى زهرا (ع) با آن سن و سال اندك و در عنفوان جوانى، چنان با شور و شوق در انتظار مفارقت از دنیا و ترك حیات بود كه دریافت خبر رحلت خویش از پدرش را جشن و سرور تلقى مى‏كرد، و بسیار خوشحال و شادمان بود كه زودتر بر پدر بزرگوارش نزول خواهند كرد. و این امر، یكى از اسرار عظمت روحى و معنوى اهل‏بیت (ع) است كه در آنان به ودیعت نهاده شده، و امرى است كه تنها به آنان اختصاص دارد». (1)همین معنى را فاطمه (ع) خود نیز ضمن همان خطبه‏ى شورانگیزى كه در مسجد مدینه و در حضور جمع كثیرى از مردم ایراد كرد، بیان فرموده است. بدین‏صورت كه حضرتش در آن گفتار كوبنده و پرشور، پیرامون رحلت پدر بزرگوار خود مى‏گوید:
«خداوند او را با رحمت و رأفت خویش به سوى جوار خود قبض روح فرمود، و از مشقت و رنج و درد این دنیاو تحمل وزر و بال آن آسوده ساخت و مشمول رضوان و خشنودى خود نمود».(2)
این جملات عمیق، خود مى‏تواند بازگوكننده‏ى دیدگاه كلى و عمومى زهرا (ع) نسبت به مرگ و انتقال از این جهان باشد. در واقع این سخنان پرمعنى، نگرش و جهان‏بینى زهراى اطهر (ع) را ترسیم مى‏كند و نشان مى‏دهد كه در نظر او، رخت بربستن از این جهان و شتافتن به سوى باقى، عالى‏ترین راه رهایى از مشقات دنیا و رسیدن به جوار رحمت و رأفت حق است. لذا كسى كه چنین دیدگاهى نسبت به مرگ دارد، طبیعى است كه در مورد مرگ خود نیز از همین دیدگاه به مسأله مى‏نگرد. آنچه از بیان زهرا (ع) در مورد رحلت پدر بزرگوارش استفاده مى‏شود، در حقیقت تأییدى استوار، بر همان عامل روحى و معنوى در نهاد اوست كه باعث مى‏شود تا از شنیدن خبر رحلت خود نیز شادمان گردد.
در روایت وارد است هنگامى كه فاطمه زهرا علیهاالسلام با تمام توان در دفاع از ولایت امیرالمؤمنین و حكومت اسلامى برآمد در این مسیر به مصیبتها و ناگواریهاى گوناگون گرفتار شد. پس از آنكه امیرالمؤمنین علیه‏السلام را از حكومت كنار دید و حادثه‏ى غدیر را فراموش شده‏ى امت وقت دید و آن هنگام كه فدك و حقوق اقتصادى خود را در دستان نامردان نااهل دید و در دفاع از حقوق خود ناامید گشت و پس از آنكه حریم و حرمت اهل‏بیت را توسط هتاكان منافق محل امنى نیافت، و آنگاه كه حتى مردم را از صداى گریه‏هاى خود دلتنگ دید دست به دعا برداشت و آرزوى ملاقات با خدا و رسول خدا را نمود. در كتاب نهج‏الحیاة آمده است: درباره‏ى شكوه‏ها و غمهاى جانكاه حضرت زهرا علیهاالسلام پیامبر گرامى اسلام به اصحاب خویش خبر داده و فرمود:
"دخترم آنچنان در امواج بلاها و مصیبتها، غمناك و نگران مى‏شود كه دست به دعا برداشته، از خدا آرزوى مرگ و شهادت كند، مى‏گوید:"
یا رب انى قد سئمت الحیاة و تبرمت باهل الدنیا فالحقنى بأبى الهى عجل وفاتى سریعا.
(پروردگارا! از زندگى خسته و روى گردان شده‏ام و از دنیازدگان، بلاها و مصیبتهاى ناگوار دیده‏ام، خدایا مرا به پدرم رسول خدا متصل گردان و مرگ مرا زود برسان.) (3)

اندوه فراوان حضرت زهرا(س) در لحظات ترك دنیا

علت رنجورى و ناتوانى روزافزون زهرا (علیهاالسلام) تنها بیمارى نبود، بلكه افكار و غم و غصه‏هاى فراوان، مغز و اعصاب آن بانوى عزیز را فشار مى‏داد، گاهى كه در اطاق كوچك خویش بر پوستى آرمیده و بالشى كه از علف پر شده بود به زیر سر داشت، افكار گوناگون بر آن حضرت هجوم مى‏آورد: آه چگونه به وصیت‏هاى پدرم اعتنا نكردند و خلافت شوهرم را غصب نمودند؟ آثار شوم و خطرناك غصب خلافت تا قیامت باقى خواهد ماند. خلافتى كه بوسیله‏ى زور و حیله‏بازى بر ملت تحمیل شد، عاقبت خوبى ندارد. علت پیشرفت و ترقى اسلام و عظمت مسلمین، اتحاد و یگانگى جهان مسلمین بود، آه چه نیروى بزرگى را از دست دادند! اختلافات را در داخل خودشان كشاندند، نیروى واحد و مقتدر اسلام را به نیروهاى پراكنده تبدیل نمودند. جهان اسلام را در مسیر ناتوانى و ضعف و پراكندگى و ذلت انداختند. آه آیا من همان فاطمه و عزیز كرده پیغمبرم كه در بستر بیمارى افتاده‏ام و در اثر ضربات همین امت از درد مى‏نالم و مرگ را بالعیان مشاهده مى‏كنم؟!

 پس آن همه سفارشهاى پیغمبر چه شد؟ خدایا على (علیه‏السلام) را چكنم كه با وجود آن همه شجاعت و قدرتى كه در او سراغ دارم در وضعى گرفتار شده كه ناچار است براى حفظ مصالح اسلام دست بر روى دست بگذارد و در قبال غصب حق مشروعش سكوت اختیار كند؟ آه مرگ من نزدیك شده و در روزگار جوانى از دنیا مى‏روم و از غم و غصه نجات مى‏یابم، اما كودكان یتیم را چه كنم؟ حسن و حسین و زینب و ام‏كلثومم یتیم و بى سرپرست مى‏شوند. آه، چه مصیباتى بر سر عزیزانم وارد خواهد آمد، من بارها از پدرم مى‏شنیدم كه مى‏فرمود: حسنت را مسموم مى‏كنند و حسینت را با شمشیر به قتل مى‏رسانند. هم اكنون آثار و علائمش را مى بینم.
گاهى حسین كوچك را مى‏گرفت و زیر گلویش را مى‏بوسید و براى مصیباتش اشك مى‏ریخت. گاهى حسن را به سینه مى‏چسبانید و بر لبهاى معصومش بوسه مى‏زد. گاهى گرفتاریهاى آینده و حوادث طاقت‏فرساى زینب و ام‏كلثوم را به یاد مى‏آورد و براى آنان مى‏گریست.
آرى امثال این افكار ناراحت كننده بود كه زهراى عزیز را رنج مى‏داد و روز بروز رنجورتر و ضعیف‏تر مى‏شد.
در روایت وارد شده كه فاطمه (علیهاالسلام) در هنگام وفات گریه مى‏كرد، على (علیه‏السلام) فرمود: چرا گریه مى‏كنى؟ پاسخ داد: براى گرفتارى‏هاى آینده‏ى تو گریه مى‏كنم. فرمود: گریه نكن، به خدا سوگند اینگونه امور در نزد من مهم نیست.(4)

1ـ كشف ‏الغمه، ج 2، ص 82.
2ـ «قبضه اللَّه قبضة رأفة و اختیار رغبة بمحمد عن تعب هذه الدار موضوعا عنه اعباء الأوزار محفوفا بالملائكة الأبرار و رضوان الرب الغفار و جوار الملك الجبار».
3ـ نهج‏الحیاة/ ح 118/ ص 204
4ـ بحارالانوار ج 43 ص 218.

منبع:سایت شهید آوینی

يکشنبه 13/12/1391 - 14:13
اهل بیت

علل بیمارى و شهادت حضرت زهرا (س)

با وجود سفارش آن حضرت به نهان داشتن شرایط جسمى و وضعیت روحى‏اش پس از آن رویدادهاى تلخ، و با وجود رازدارى امیر مؤمنان، سرانجام خبر بیمارى بانوى بانوان در مدینه منتشر گردید و همگان از شرایط آن حضرت آگاه شدند. لازم به یادآورى است كه فاطمه علیهاالسلام از بیمارى سختى شكایت نداشت كه غیرقابل مداوا برسد، بلكه آنچه او را سخت رنج مى‏داد و پیكرش را آب مى‏كرد، امواج دردها و مصیبتها و رنجهایى بود كه هر روز بر آن افزوده مى‏شد و این فشارها بود كه بر رنج و بیمارى برخاسته از صدمات وارده در یورش به خانه‏اش، كمك مى‏كرد تا بانوى سرفراز گیتى را به بستر شهادت بكشاند.

در كنار اینها فشار سوگ پدر و گریه بسیار بر آن حضرت نیز از عواملى بود كه باعث شدت بیمارى و زوال شادابى و طراوت از خورشید جهان‏افروز وجود او مى‏شد و باید ستم و خشونت و مواضع ناجوانمردانه‏ى برخى از مسلمان‏نماها و نیز تحول ارتجاعى در سیستم سیاسى و دگرگونى كارها و تغییر اوضاع و شرایط به سود ارتجاع و جاهلیت را نیز از عواملى برشمرد كه فشار دردها و رنجها را هر لحظه بیشتر مى‏ساخت و خورشید وجود اندیشمندترین و آزاده‏ترین بانوى جهان هستى را بسوى افق مغرب پیش مى‏برد.

فاطمه در یورش دژخیمان دولت غاصب به خانه‏اش به گونه‏اى میان در و دیوار فشرده شد كه علاوه بر وارد آمدن صدمات سخت بر وجود گرانمایه‏اش، جنین وى نیز سقط گردید و تازیانه‏هاى بیدادى كه بر پیكر مطهرش فرود آمد، بدنش را مجروح و خون‏آلود ساخت و آثار عمیقى در آن نازنین‏بدن برجاى نهاد. و نیز ضربات شدید دیگرى بر او وارد آمد كه جسم و جان و روح ملكوتى‏اش را به شدت آزرد.

آرى همه‏ ى این امور و رویدادهاى دردناك دست به دست هم دادند و آن حضرت را به بستر بیمارى كشانده و از انجام كارهاى خویش بازداشتند.
حضرت امام حسن مجتبى علیه‏السلام در یك مجلس مناظره در حضور معاویه خطاب به مغیرة بن شعبه فرمود: «تو مادرم را زده و مصدوم و مجروح ساختى، تا اینكه او بچه‏اش را سقط كرد...» (انت الذى ضربت فاطمة بنت رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله حتى ادمیتها و القت ما فى بطنها...) (1)

و حضرت امام صادق علیه‏السلام با تصریح بیشتر در مورد علت بیمارى و شهادت فاطمه علیهاالسلام مى‏فرمایند:
و كان سبب وفاتها ان قنفذا مولى الرجل لكزها بنعل السیف بامره فاسقطت محسنا، و مرضت من ذلك مرضا شدیدا. (2)

سبب شهادت فاطمه این بود كه قنفذ (غلام خلیفه دوم) با غلاف شمشیر او را زده و بچه‏اش را كشت و مادرم از این جهت به بستر بیمارى افتاد.
اسماء لحظه‏اى حضرت را به حال خود واگذاشت و بعد صدا زد و جوابى نشنید، صدا زد اى دختر محمد مصطفى، اى دختر گرامى‏ترین كسى كه زنان حمل او را عهده‏دار شدند، اى دختر بهترین كسى كه بر روى ریگ‏هاى زمین پاى گذارده، اى دختر كسى كه به پروردگارش به فاصله دو تیر كمان و یا كمتر نزدیك شد، اما جوابى نیامد چون جامه را از روى صورت حضرت برداشت، مشاهده كرد از دنیا رخت بر بسته است، خود را به روى حضرت انداخت و در حالى كه ایشان را مى‏بوسید گفت: فاطمه آن هنگام كه نزد پدرت رسول خدا رفتى سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان، آنگاه گریبان چاك زده و از خانه بیرون آمد، حسنین به او رسیده و گفتند: اسماء مادر ما كجا است؟ وى ساكت شد و جوابى نداد، آنان وارد اتاق شده دیدند حضرت دراز كشیده حسین علیه‏السلام حضرت را تكان داد دید از دنیا رفته است، فرمود: اى برادر خداوند تو را در مصیبت مادر پاداش دهد.

حسن خود را بر روى مادر انداخته و گاهى مى‏بوسید و مى‏گفت: اى مادر با من سخن بگو پیش از آن كه روح از بدنم جدا شود، و حسین جلو آمده و پاهاى حضرت را مى‏بوسید و مى‏گفت: اى مادر من پسرت حسینم، پیش از آنكه قلبم منفجر شود و بمیرم با من صحبت كن.

اسماء به آنها گفت: اى فرزندان رسول خدا بروید نزد پدرتان على علیه‏السلام او را از مرگ مادرتان خبردار كنید، آن دو از منزل بیرون رفته و صدا مى‏زدند:یا محمداه یا احمداه، امروز كه مادرمان از دنیا رفت رحلت تو تجدید شد، بعد به مسجد رفته و على علیه‏السلام را خبردار كردند حضرت با شنیدن خبر فوت فاطمه علیهاالسلام از هوش رفت و با پاشیدن آب بر او به هوش آمد و چنین گفت: اى دختر حضرت محمد به چه كسى تسلیت بگوئیم، من همیشه به وسیله تو دلدارى داده مى‏شدم، بعد از تو چه كسى موجب دلدارى و تسلیت من خواهد شد.

كیفیت وفات حضرت زهرا (س)

1ـ به ام‏سلمه فرمود: برایم آبى آماده كن تا بدان غسل كنم، ام‏سلمه آب را آورد، غسل كرد و جامه پاكى پوشید، دستور داد بسترش را در وسط اتاق بگستراند،به طرف راستش رو به قبله خوابید و دست راستش را زیر صورتش گذاشت.(3)

2- در روایت دیگرى آمده كه: حضرت به اسماء فرمود: آبى برایم آماده كن، بعد با آن غسل كرده و سپس فرمود: جامه‏هاى جدیدم را به من بده، آنها را پوشیده و فرمود: بقیه حنوط پدرم را از فلان جا برایم بیاور و زیر سرم بگذار و مرا تنها گذاشته و از اینجا بیرون برو، مى‏خواهم با پروردگارم مناجات كنم.
اسماء مى‏گوید: از اتفاق بیرون شدم و صداى مناجات آن حضرت را مى‏شنیدم، آهسته به طورى كه مرا نبیند وارد شدم دیدم دست به سوى آسمان دراز كرده و مى‏گوید: پروردگارا به حق محمد مصطفى و اشتیاقى كه به دیدار من داشت، و به شوهرم على مرتضى و اندوهش بر من و به حسن مجتبى و گریه‏اش بر من و به حسین شهید و پژمردگى و حسرتش بر من و به دخترانم كه پاره تن فاطمه مى‏باشند و غم و اندوهى كه بر من دارند، از مى‏خواهم كه بر گناهكاران امت محمد ترحم فرمائى و آنان را بیامرزى و به بهشت وارد كنى كه تو بزرگوارترین سؤال شوندگان و مهربان‏ترین مهربانانى. (4)

3- و گفت: قدرى مرا به خود واگذار و بعد مرا بخوان، اگر پاسخ تو را دادم كه بسیار خوب و اگر جوابى ندادم بدان كه من به سوى پدر خود، (یا پروردگارم) رفتم.

اسماء لحظه‏اى حضرت را به حال خود واگذاشت و بعد صدا زد و جوابى نشنید، صدا زد اى دختر محمد مصطفى، اى دختر گرامى‏ترین كسى كه زنان حمل او را عهده‏دار شدند، اى دختر بهترین كسى كه بر روى ریگ‏هاى زمین پاى گذارده، اى دختر كسى كه به پروردگارش به فاصله دو تیر كمان و یا كمتر نزدیك شد، اما جوابى نیامد چون جامه را از روى صورت حضرت برداشت، مشاهده كرد از دنیا رخت بر بسته است، خود را به روى حضرت انداخت و در حالى كه ایشان را مى‏بوسید گفت: فاطمه آن هنگام كه نزد پدرت رسول خدا رفتى سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان، آنگاه گریبان چاك زده و از خانه بیرون آمد، حسنین به او رسیده و گفتند: اسماء مادر ما كجا است؟ وى ساكت شد و جوابى نداد، آنان وارد اتاق شده دیدند حضرت دراز كشیده حسین علیه‏السلام حضرت را تكان داد دید از دنیا رفته است، فرمود: اى برادر خداوند تو را در مصیبت مادر پاداش دهد.

حسن خود را بر روى مادر انداخته و گاهى مى‏بوسید و مى‏گفت: اى مادر با من سخن بگو پیش از آن كه روح از بدنم جدا شود، و حسین جلو آمده و پاهاى حضرت را مى‏بوسید و مى‏گفت: اى مادر من پسرت حسینم، پیش از آنكه قلبم منفجر شود و بمیرم با من صحبت كن.
اسماء به آنها گفت: اى فرزندان رسول خدا بروید نزد پدرتان على علیه‏السلام او را از مرگ مادرتان خبردار كنید، آن دو از منزل بیرون رفته و صدا مى‏زدند:یا محمداه یا احمداه، امروز كه مادرمان از دنیا رفت رحلت تو تجدید شد، بعد به مسجد رفته و على علیه‏السلام را خبردار كردند حضرت با شنیدن خبر فوت فاطمه علیهاالسلام از هوش رفت و با پاشیدن آب بر او به هوش آمد و چنین گفت: اى دختر حضرت محمد به چه كسى تسلیت بگوئیم، من همیشه به وسیله تو دلدارى داده مى‏شدم، بعد از تو چه كسى موجب دلدارى و تسلیت من خواهد شد.

پی نوشت ها

1ـ احتجاج طبرسى، ج 1، ص 414- بحارالانوار، ج 43، ص‏ص 197، ح 28- سفینة، ج 2، ص 339.
2ـ عوالم، ج 11، ص 504- بحار، ج 43، ص 170، ح 11.
3ـ بلادى بحرانى «وفات فاطمه الزهراء» 77.
4ـ وفاه فاطمة الزهراء/ 78.
يکشنبه 13/12/1391 - 14:13
اهل بیت

فرمایش حضرت زهرا(س) درباره امت پیامبر در لحظه شهادت

  اسماء گوید: دیدم حضرت دستهایش را به سوى آسمان بلند كرده و مى‏گوید:

پروردگارا به حق حضرت محمد مصطفى و شوق و اشتیاقى كه نسبت به من داشت و به شوهرم على مرتضى و اندوهى كه بر من دارد و به حسن مجتبى و گریه‏اش بر من، و به حسین شهید و حسرت و افسردگیش نسبت به من و به دخترانم كه دختران فاطمه‏اند و آه ماتمشان بر من، از تو مى‏خواهم كه بر گنهكاران امت حضرت محمد ترحم فرموده،

و آنان را ببخشائى و به بهشت واردشان سازى كه تو گرامى‏ترین سؤال شوندگان و ارحم الراحمین مى‏باشى (1)

  1ـ بلادى البحرانى، «وفاه فاطمة الزهراء»/ 78.

وصایاى حضرت زهرا (س)

بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما اوصت به فاطمة بنت رسول‏اله و هى تشهد ان لا اله اله الله و ان محمدا رسول‏الله و ان الجنة حق والنار حق و ان الساعة آتیة لاریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور یا على انا فاطمه بنت محمد زوجنى الله منك لاكون لك فى الدنیا و الاخرة انت اولى بى من غیرى حنطنى و غسلنى و كفنى باللیل وصل على و ادفنى باللیل و لا تعلم احدا و استودعك الله و اقراء على ولدى السلام الى یوم القیامة.(1)
این است وصیت فاطمه دختر رسول خدا و او شهادت مى‏دهد به یگانگى و یكتایى ذات باریتعالى و رسالت حضرت محمد رسول‏الله و گواهى مى‏دهد كه بهشت حق است و آتش جهنم حق است و بدون شك قیامت در پیش است و خواهد آمد و خدا در آن روز همه را از قبرها برمى‏انگیزد یا على من فاطمه دختر محمدم كه خداوند مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنیا و آخرت همسر تو باشم و از آن تو، تو از هركس بر من نزدیكترى مرا شبانه حنوط كن و شب غسل بده و شبانه كفنم كن و شب به خاك بسپار و كسى را از دفن من مطلع مكن. تو را به خدا مى‏سپارم و سلام من به فرزندانم تا روز قیامت برسان. و در بعضى از روایات دارد كه زهرا علیهاالسلام به على علیه‏السلام گفت: یابن عم دلم تمناى مرگ دارد ساعتى نخواهد گذشت جز آن كه از تو مفارقت نمایم.

على علیه‏السلام فرمود: اى دختر رسول خدا وصیت كن به آنچه مى‏خواهى و هر چه در دل دارى بیان كن على علیه‏السلام نشست بالاى سر فاطمه و خانه را از بیگانه خالى كرد جز فاطمه و على كسى نبود فاطمه عرض كرد: اى پسر عم هیچگاه در زندگى به شما دروغ نگفته‏ام و در زندگى زناشویى با تو راه خیانت نپیموده‏ام و لا خالفتك منذ عاشرتنى. و هرگز در معاشرت با تو از در مفارقت وارد نشده‏ام و پیوسته مطیع فرمان تو بوده‏ام. على علیه‏السلام فرمود:

پناه مى‏برم به خدا (اى دختر رسول خدا) تو بانوى راستگویى و داناتر و پرهیزگارتر و نیكوكارتر و گرامى‏تر از هركسى، من نیز از خدا در مخالفت با تو بیمناك بوده‏ام و فراق تو بر من سخت ناگوار است فقدان تو بر من تجدید مصیبتى است كه از رحلت پیغمبر بر من وارد شد به خدا قسم مصیبت فراق تو بر من چنان است كه هیچ چیز نمى‏تواند مرا تسلیت دهد در آن حال هر دو به گریه افتادند و مدتى زار زار اشك ریختند (بعضى نوشته‏اند كه چون اطاق خلوت شد زهرا علیهاالسلام به على علیه‏السلام عرض كرد پسر عم جلوتر بیا و دستت را روى سینه من بگذار على علیه‏السلام خواهش آن بانو را عمل كرد آنگاه عرض كرد پسر عم از من راضى باش على علیه‏السلام فرمود: زهرا جان از تو راضیم خداى نیز از تو راضى باشد. عرض كرد نه على جان مى‏دانى من از چه چیزى از شما رضایت مى‏خواهم روزى كه دشمن به صورت من سیلى زد و با خستگى و درد جسمانى و روح افسرده آمدم منزل دیدم تو در كنج حجره نشسته‏اى و مشغول جمع‏آورى قرآنى با تندى با شما سخن گفتم و به شما گفتم یابن ابیطالب اى پسر ابى‏طالب در كنج حجره نشسته‏اى و مثل جنین در رحم حجره قرار گرفته‏اى دشمن به همسرت تعدى كرده...

غصه‏دار بودم و با تو پرخاش كردم اینك از تو رضایت مى‏خواهم از من راضى باش) مولاى متقیان سر فاطمه را به سینه چسباند و با مهربانى فرمود: زهرا جان از تو راضیم خدا و رسول از تو راضى باشند هرچه مى‏خواهى بگو كه اجرا خواهم كرد. آن بانو در حالى كه اشك مى‏ریخت گفت شوهر گرامیم خداوند تو را جزاى خیر دهد وصیت من این است كه دختر خواهر من امامه را تزویج كنى (امامه دختر زینب بنت رسول‏الله بود كه مادرش در زمان پدر فوت كرده بود) زیرا امامه به فرزندان من مهربانى خواهد كرد و بهترین پرستار آنها است و مرد هم ناگزیر است زنى در خانه داشته باشد.
از جمله وصایاى حضرت زهرا علیهاالسلام به همسرش این بود كه گفت: شوهر عزیزم براى من تابوتى بساز كه فرشتگان صورت آن را به من نشان داده‏اند و امام علیه‏السلام از وى خواست كه وصف آن را برایش بیان كند تا طبق خواسته‏اش عمل نماید.

«مورخین نوشته‏اند كه وصف تابوت در متن وصیت آن بانوى بزرگ اسلام نیست» و باز گفت: همسرم وصیت دیگرم این است كه هیچكس به جنازه من حاضر نشود.
من از این مردم كه به من ستم كردند و حق مرا غصب نمودند متنفرم.
اینها دشمن من و دشمن رسول خدا (ص) هستند اجازه نده از این قوم و هوادارانشان كسى بر جنازه من حاضر شوند و نماز بخوانند یا على مرا در تاریكى شب آنگاه كه دیدگان مردم به خواب رفت به خاك بسپار تا از دفن من بى‏خبر باشند. (2)

1ـ بحار چاپ قدیم ج 10/ 61

2ـ فاطمة الزهرا سیدة نساءالعالمین/ 435

منبع:

http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/Fatemeh/Shahadat/87/Shahadat/Astane_Shahadat/05.aspx

يکشنبه 13/12/1391 - 14:13
اهل بیت

خواب دیدن حضرت زهرا(س) قبل از شهادت

از آن بانوى پهلو شكسته نقل كرده‏اند كه در روزهاى آخر عمر خواب دیدم پدرم را و به او از دست امت شكایت كردم آن حضرت به من فرمود: انك قادمة على عن قریب (1) تو به زودى به سوى من مى‏آیى.
بار دیگر خواب مى‏بیند ملائكه بسیارى به زمین فرود مى‏آیند و دو فرشته جلیل‏القدر پیشاپیش آنها است كه او را به آسمانها بردند و قصرهاى عالیه بهشتى را به او نشان دادند و باغها و بستانهاى فردوس اعلا را به او نمودند... مى‏پرسد كه این كاخ‏هاى عالى از آن كیست؟

مى‏گویند: اینجا فردوس اعلا است كه آخرین درجه بهشت است و این همان نهر كوثر است كه متعلق به شما است. آن رسیده بزرگوار مى‏پرسد: این ابى؟ پدرم كجا است؟ گفتند: هم‏اكنون وارد مى‏شود و همان لحظه مى‏فرماید كه پدرم وارد شد و مرا در آغوش گرفت و پریشانى مرا بوسید و فرمود: فرزند دلبندم دیدى آنچه خدا وعده فرموده بود؟ این همان وعده الهى است این كاخ منزل تو و شوهرت و فرزندان شما است و این جایگاه متعلق به دوستان شما است از خواب بیدار شد و رؤیاى شیرین خود را به حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام نقل كرد، مولاى متقیان علیه‏السلام دانست كه به زودى همسرش از دستش خواهد رفت و به بهشت اعلا منتقل خواهد شد. پس از دیدن این خواب بود كه مكرر این دعا را مى‏خواند:

یا حى یا قیوم برحمتك استغیث فاغثنى اللهم زحزحنى عن النار و ادخلنى الجنة والحقنى بابى محمد صلى الله علیه و آله. (2)
اى خداوند زنده و پاینده به رحمت تو پناه مى‏برم پس به فریادم برس بار خدایا مرا از آتش جهنم دور گردان و به بهشت وارد كن و مرا به پدرم حضرت محمد صلى الله علیه و آله ملحق گردان. وقتى در همان حال حضرت على علیه‏السلام به بالینش آمد و به وى فرمود عافاك الله و ابقاك. اى دختر پیامبر خداوند تعالى تو را به سلامت و باقى نگه دارد. گفت یا اباالحسن به زودى پدرم را ملاقات نموده و به او ملحق مى‏شوم.

دستور ساختن تابوت

روایت شده: فاطمه (س) به اسماء بنت عُمَیْس فرمود: من ناپسند مى‏دانم آنچه را كه با آن جنازه‏ى زنان را حمل مى‏كنند (3) كه پارچه‏اى روى جنازه‏ى آنها مى‏اندازند و جسم آنها از زیر پارچه پیدا است، و هر كس آن را دید تشخیص مى‏دهد كه مرد است یا زن، من ضعیف شده‏ام و گوشت بدنم گداخته شده، آیا چیزى نمى‏سازى كه مرا بپوشاند.
اسماء گفت: آن زمان كه در حبشه بودم (4) مردم حبشه براى حمل جنازه چیزى را كه پوشاننده بدن بود ساخته بودند، اگر مى‏خواهى مثل آن را بسازم.
فاطمه (س) فرمود: آن را بساز.
اسماء تختى طلبید و آن را به رو انداخت، سپس چند چوب از شاخه‏ى خرما طلبید و آن را بر پایه‏هاى آن تخت، استوار كرد و سپس پارچه‏اى روى آن كشید (شبیه عِمارى درآمد) و به فاطمه (س) عرض كرد: تابوتهاى مردم حبشه، این گونه است.
فاطمه (س) آنرا پسندید و به اسماء فرمود: خدا تو را از آتش دوزخ محفوظ بدارد، مانند این تابوت براى من بسازد و مرا با آن بپوشان.
و نقل شده وقتى كه حضرت زهرا (س) آن تابوت را دید خندید، با توجه به اینكه بعد از رحلت رسول خدا (ص) هیچگاه تبسّم (لبخند) نكرده بود و فرمود: این تابوت، چقدر زیبا و نیكو است كه مانع مشخص شدن زن و مرد مى‏شود! (5)

پی نوشتها

1ـ الصدیقة للعلامة المقرم/ 105
2ـ دلایل الامامه طبرى 46
3ـ گویا تابوت آن زمان همانند نردبانى بدون دیوار بوده، و جنازه را روى آن مى‏گذاشتند، و جنازه مشخّص مى‏شد.
4ـ اسماء همسر جعفر طیّار بود، و حدود پانزده سال همراه جعفر در حبشه به سر برد و بعد از شهادت جعفر، همسر ابوبكر شد، محمد بن ابوبكر پسر او است (مترجم).
5ـ كشف‏الغمّه ج 2 ص 67 به نقل از ابن‏عبّاس.

يکشنبه 13/12/1391 - 14:12
اهل بیت

پرستاران و عیادت‏ كنندگان حضرت زهرا(س)

حضرت فاطمه علیهاالسلام در خانه خود در بستر بیمارى قرار گرفت و غم و اندوه دیگرى بر آن خانه سایه افكند. فرزندان صغیر و خردسال او در اطراف بستر مادر مانند پرندگان بال و پر شكسته سر به زیر انداخته، در فكر فرورفته و چهره زرد و نحیف و سیلى خورده او را نظاره مى‏كردند. پرستاران او ام‏سلمه زن ابورافع و اسماء بنت عمیس بودند. خبر بیمارى و بسترى شدن فاطمه علیهاالسلام در میان مردم مدینه و مهاجر و انصار طنین‏انداز شد. زنان مهاجر و انصار تصمیم گرفتند به عیادت حضرت فاطمه علیهاالسلام بروند، گروهى گرد هم آمده و به حضور او رسیدند.
«فقلن كیف اصبحت من علتك یا بنة رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم فحمد اللَّه و صلت على ابیها، و به او خطاب كرده گفتند شب را چگونه به صبح كردید از بیمارى خود اى دخرت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم، (فاطمه علیهاالسلام) حمد و ثناى الهى را بجا آورد و به پدر خود درود فرستاد.»
«ثم قالت اصبحت والله عائفة لدنیا كن قالیة لرجالكن، سپس فرمود: به خدا سوگند صبح كردم در حالى كه از دنیاى شما بیزارم و بغض مردان (ابوبكر و عمر و...) در دلم جاى گرفته است.» «لفظتهم بعد ان عجمتهم و شنأتهم بعد ان سبرتهم، از دهان به دورشان انداختم بعد از آنكه گاز گرفتمشان و از آنها بدم آمد بعد از آنكه امتحانشان كردم.»
این كلمات كنایه و استعاره است. و به معنى آنست كه مردان شما را امتحان و ازمون نمودم اما آنها بد از امتحان درآمدند و لذا از آنها بیزار مى‏باشم.
«فقبحا لفلول الحد، چه زشت است كندى، آنچه تندى از آن مطلوب مى‏باشد.»
این جمله نیز كنایه است. و به معنى آن است كه همانگونه كه از شمشیر تیزى و تندى انتظار مى‏رود، حال اگر كند باشد زشت و نارواست. از مردان شما هم وفا و معاونت و همكارى انتظار مى‏رفت اما برعكس بى‏وفایى و بى‏اعتنایى دیده شد.
«واللعب بعد الحد، و چه زشت است بازى بعد از جدیت و كوشش.»
یعنى زشت و نارواست براى مردمى كه كار را با اراده و جدیت شروع كردند حال برگردند و بازیگر شوند.
«و قرع الصفاة و صدع القناء و خیل الاراء و زلل الاهواء، و چه زشت است كوبیدن بر سنگ خارا و چه قبیح است شكاف برداشتن سرنیزه‏ها و حیله و نیرنگ در آراء و اندیشه‏ها و لغزش در خواسته‏ها.»
یعنى كار اینها مانند مشت بر سنگ كوفتن و بالاخره نیزه به سنگ زدن كه عاقبت سرنیزه شكاف برمى‏دارد و مى‏شكند و فایده نمى‏برد و زشت و قبیح است كه انسان مزورانه فكر كند و در خواسته‏هاى خود راه لغزش و سقوط را دنبال كند.
«و بئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله علیهم و فى العذاب هم خالدون، و مردان شما بد چیزى براى خود پیش فرستادند و آن اینكه خشم خدا را براى خود فراهم آوردند و در عذاب جهنم جاودان خواهند بود.»
«لا جرم لقد قلدتهم ربقتها و انما الناس مع الملوك والدنیا الا من عصم الله، به ناچار ریسمان فدك و خلافت را به گردن (ابوبكر و عمر) آنها انداختم و همانا مردم با شاهان و صاحبان قدرت و دنیا مى‏باشند، مگر آن كس را كه خدا حافظ و مراقب او باشد.»
دو جمله و نكته قابل ملاحظه در بیان اخیر است، یكى اینكه حضرت فاطمه علیهاالسلام با دل‏آزردگى تمام و یأس از مهاجر و انصار فرمود: من آمدم از مردان شما استمداد كنم. اما وقتى یاریش نكردند و غاصبین اصرار در غصب داشتند آنها را رها كرد، دیگر آنكه هنگامى كه غاصبینى زمام امور را به دست گرفتند، مردم به بطلان آنها فكر نكردند و بلكه به دنبال آنها رفتند كه گوئیا این رسم مردم است كه پیرو قدرت و همراه آن مى‏باشند!.
«و حملتهم اوقتها و سننت علیهم غاراتها فجدعا و عقرا و بعدا للقوم الظالمین، و سنگین بار آن را بر آنها تحمیل نموده و تمام مظالم و مفاسد تغییر مسیر حكومت را متوجه آنها نمودم، پس هلاكت و نابودى و جراحت و ناسالمى و دورى، از آن قوم ستمگر باد.»
«ویحهم انى زعزعوها عن رواسى الرسالة، واى بر آنها، به كجا حركت و تغییر جهت دادند خلافت را از آن پایگاههاى محكم رسالت.»
«و قواعد النبوة والدلالة و مهبط الروح الامین والطیبین بامور الدنیا والدین، و از پایه‏هاى نبوت و رهبرى و از محل نزول جبرئیل امین و از كسى كه حاذق و آگاه به امور دین و دنیا مى‏باشد، خلافت را منحرف كردند.»
«الا ذلك هو الخسران المبین، آگاه باشید كه این بزرگترین زیانى آشكار است كه آنها مرتكب شدند.»
«و ما الذى نقموا من ابى‏الحسن، و چه عاملى باعث شد كه اینها انتقامجویانه با ابوالحسن «على علیه‏السلام» برخورد نمایند.»
«نقموا والید منه نكیر سیفه و قلة مبالاته لحتفه، به خدا سوگند از او به خاطر شمشیر باطل برانداز او انتقام گرفتند و به خاطر بى‏باكى و نترسیدن او از مرگ خود بود.»
«و شدة و طأته و نكال وقعته و تنمره فى ذات امه و صلى الله على محمد و آل محمد، و به علت محكمى قدمهاى او بر روى باطل و له كردن آن و به خاطر اینكه گناهكار و جنایتكار را به شدت عقوبت مى‏كرد و به خاطر پلتك صفتى و شجاعت و تسلیم‏ناپذیرى او در راه خدا.»
زنان مهاجر و انصار با شنیدن آن بیانات و حقایق، سرافكنده و شرمنده از حضور فاطمه علیهاالسلام خارج شدند و به خانه‏هاى خود برگشتند و گفتار فاطمه علیهاالسلام را براى مردان خود بیان نمودند. عده‏اى از مهاجرین و انصار تصمیم گرفتند از فاطمه علیهاالسلام عیادت كنند و عذر تقصیر بخواهند، لذا آمدند و وارد شدند و پس از حضور گفتند اى دختر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم اگر قبل از آنكه ما با ابوبكر بیعت كنیم على علیه‏السلام از ما خواسته بود كه با او بعیت كنیم دست از او نمى‏كشیدیم. فاطمه علیهاالسلام كه گفتار آنها را مزورانه تلقى نمود با ناراحتى از آنها خواست كه منزل را ترك كنند و فرمود شما هیچ عذرى ندارید و مقصر مى‏باشید. (1)
پس از آن موضع مزاجى حضرت فاطمه علیهاالسلام روز به روز بدتر مى‏شد. عباس عموى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم شنید كه فاطمه زمین‏گیر شده و دیگر كسى به حضور نمى‏پذیرد پیغام براى حضرت على علیه‏السلام فرستاد و گفت: عمویت عباس اسلام مى‏رساند و مى‏گوید من وقتى شدت كسالت فاطمه علیهاالسلام را شنیدم غم‏زده و افسرده شدم، چنین مى‏نماید كه او اولین كسى است كه به رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم ملحق مى‏شود، پس اگر قضیه رحلت او حتمى است من مهاجرین و انصار را جمع كنم تا نماز بر او بخوانند و به ثوابى برسند و خود براى دین هم عظمت و زینتى خواهد بود.
عمار یاسر مى‏گوید: من حضور داشتم كه على علیه‏السلام فرمود: سلام مرا به عمویم برسان و به او بگو خداوند محبت و لطف تو را از ما نگیرد، مشورت و نظر تو را فهمیدم، اما حضرت فاطمه علیهاالسلام پیوسته مورد ستم بوده و او را از حق وى منع نموده و ارث او را به وى ندادند، توصیه و سفارش رسول خدا صلى اللَّه علیه آله و سلم را در حق او رعایت نكردند و از تو مى‏خواهم كه اجازه بدهى كه مطابق وصیت او عمل كنم كه سفارش كرده است مخفیانه دفن شود.
فرستاده عباس جواب على علیه‏السلام را براى او آورد، عباس گفت: خدا پسر برادرم را رحمت كند كه او آمرزیده است، رأى و نظر او مطاع خواهد بود، از میان فرزندان عبدالمطلب بعد از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم فرزندى پربركت‏تر از على علیه‏السلام متولد نشده است، على علیه‏السلام در هر كرامتى با سابقه‏تر و در هر فضیلتى داناتر از همه و در سختیها و ناملایمات شجاع‏تر از همه و در یارى دین حنیف از همه با دشمن مبارزتر و اولین كسى است كه به خدا و رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم ایمان آورد. (2)

1ـ بحارالانوار، ج 43، ص 161.

2ـ بحارالانوار، ج 43، ص 210. 

منبع:

http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/Fatemeh/Shahadat/87/Shahadat/Astane_Shahadat/01.aspx

يکشنبه 13/12/1391 - 14:11
اهل بیت

براى عبرت تاریخ

بخدا سوگند!اگر پاى در میان مى‏نهادند،و على را در كارى كه پیغمبر بعهده او نهاد مى‏گذاردند،آسان آسان آنانرا براه راست مى‏برد و حق هر یك را بدو مى‏سپرد...

اگر چنین مى‏كردند،درهاى رحمت از زمین و آسمان بر روى آنان مى‏گشود.اما نكردند...

و آنچه نباید بكنند كردند.اكنون لختى بپایند!و ببینند چه آشوبى برخیزد و چه خونها بریزد.. .!

(از سخنان دختر پیغمبر در بستر مرگ) .

عربهاى ‏قحطانى ‏و عدنانى

از روزى كه دختر پیغمبر (ص) این سخنان گله آمیز را در بستر بیمارى بزنان انصار گفت، بیش از یك ربع قرن نگذشت كه عربستان آرام و متحد،به سرزمین آشوب و شورش مبدل گشت.دشمنى‏هاى روزگاران پیش از اسلام،كه مدت بیست‏سال و بیشتر فراموش شده بود،و یا مجالى براى خودنمایى نمى‏یافت آشكار شد.دوران امتیازهاى قبیله‏اى و نژادى تجدید گردید.دو دستگى و بلكه چند دستگى چهره زشت‏خود را نمایان ساخت.دیگر بار قحطانى و عدنانى روى در روى هم ایستادند،و چنان بهم افتادند كه گوئى‏«ایام العرب‏» (1) از نو زنده گشته است.اما مردم جز نژاد عرب كه بامید رحمت و یا دریافت نعمت مسلمان شده،و از سرزمین‏هاى خارج از جزیره خود را به شهرهاى عراق چون كوفه و بصره و یا سرزمین‏هاى شمالى رسانده بودند،و هر دسته‏اى یا خانواده‏اى در تعهد قبیله‏اى بسر مى‏برد،چون بدانچه مى‏خواستند نرسیدند و یا آنچه را بدان گرویده بودند،ندیدند،از بازار گرم و یا آشفته استفاده كرده بدسته بندى پرداختند،و یا در پى دسته‏هایى افتادند كه سود خود را در كنار آنان مى‏دیدند. در این كتاب بارها از قحطانى و عدنانى نامى بمیان آمده و در یك دو جا باختصار درباره آنان توضیحى داده شده است.براى آنانكه در تاریخ اسلام تتبعى دارند،معنى دو واژه،و مقصود از آن روشن است.اما ممكن است همه خوانندگان غرض نویسنده را ندانند یا در دانستن رابطه این دو واژه با موضوع مورد بحث در مانند،پس بجاست كه از این دو گروه با تفصیل بیشترى سخن گفته شود.

اگر به نقشه عربستان نگاهى بیفكنید،در منتهى الیه جنوبى این شبه جزیره،منطقه‏اى ثلث‏شكل را مى‏بینید كه ضلع شرقى آنرا ساحل دریاى عرب و ضلع غربى را ساحل دریاى سرخ تشكیل مى‏دهد هر گاه خطى از ظهران (در غرب) به وادى حضر موت (در شرق) رسم كنیم كه ضلع سوم این مثلث‏باشد در داخل این محدوده قطعه‏اى قرار خواهد گرفت كه در قدیم آنرا عربستان خوش بخت‏یا یمن مى‏نامیده‏اند و امروز دو یمن شمالى و جنوبى را در بر دارد.

قرن‏ها پیش از ظهور دین اسلام این منطقه بخاطر موقعیت مناسب جغرافیائى و برخوردارى از بارانهاى فراوان موسمى،سبز و حاصلخیز بوده است.مردم آن در كار كشاورزى و بهره‏بردارى از زمین و محصول آن مهارتى بسزا داشته‏اند.مال التجاره معروف این منطقه (كندر) پس از گذشتن از جاده معروف بخور،از راه بندر صور و صیدا و خلیج عقبه به اروپا مى‏رفت،و در معبدهاى آن منطقه بمصرف مى‏رسید،و از این راه درآمد سرشارى نصیب مردم ساكن جنوب عربستان مى‏گردید.پیداست كه در دسترس بودن مایه زندگى (آب) و مساعدت هوا و آمادگى داشتن زمین براى ببار آوردن محصول‏هاى متنوع مردم را جذب مى‏كند.جذب مردم موجب تراكم جمعیت مى‏گردد و تراكم جمعیت‏سبب ایجاد ساختمان و زندگانى مستقر از خانه گرفته تا دهكده و دهستان و شهرهاى بزرگ و كوچك.و لازمه این چنین زندگى رفاه و آسایش و بوجود آمدن تمدن،و قانون و حكومت و دولت است كه از مظاهر این چنین زندگانى است.

در نتیجه وجود این عامل‏هاى گوناگون است كه مى‏بینیم از هزاره دوم پیش از میلاد مسیح تا سده چهارم میلادى دولت‏هائى چون معین،قتبان،سبا و حمیر در این منطقه تاسیس شده و گاه دامنه حكومت‏خود را تا منطقه‏هاى دور دست گسترده‏اند.و باز طبیعى است كه به بینیم مردمى كه این چنین زندگانى مى‏كنند،صحرانشین خانه بدوش را نا متمدن بخوانند و بدو كم اعتنا و یا بى‏اعتنا باشند.

در مقابل جنوب یا عربستان خوشبخت،شمال یا صحراى خشك و سوزان قرار دارد، سرزمینى غیر قابل زراعت،و با دریاهاى شن پهناور،و وادى‏هاى بریده از یكدیگر،مردم چنین منطقه چنانكه نوشتیم پى در پى در حركت‏اند و ناچار از تلاش براى زنده ماندن.

زندگانى در صحرا و حركت از نقطه‏اى به نقطه دیگر بیابانگرد را خود خواه و خودبین،بى اعتنا به شهر و مقررات شهرنشینى بار مى‏آورد.تا آنجا كه بكلى از شهر گریزان است و اگر روزى بحكم اجبار از صحرا به شهر بیاید و ناچار باشد خود را بآداب شهرنشینان مقید سازد، شهرى و شهرنشینى را بباد مسخره مى‏گیرد.

نزدیك بدو قرن قبل از ظهور اسلام،زندگانى اجتماعى مردم شبه جزیره تحولى بزرگ بخود دید.در جنوب بخاطر ویرانى سدهاى آبیارى و هجوم بیگانگان،مردم دسته دسته اقامتگاههاى خود را ترك گفتند.دسته‏اى رو به شمال نهادند و در جاهائى كه براى زندگانى آنان مناسب بود ساكن گردیدند.از میان این مهاجران دسته‏اى هم شهر یثرب را بخاطر داشتن كاریزها و قنات‏ها پسندیدند.

زندگانى صحرانشینان نیز دستخوش تحول گردید.بر اثر تغییرهائى كه در بندرها و راه كاروان رو پدید آمد،بازرگانان براى سلامت رساندن كالا ناچار به گرفتن بدرقه شدند.گروهى از صحرانشینان بخدمت این بازرگانان در آمدند و رساندن مالهاى تجارتى را از نقطه‏اى به نقطه دیگر عهده‏دار گشتند.در نتیجه نقاطى كه براى باراندازى و بار افكنى مناسب مى‏نمود در سر راه كاروان رو پدید آمد.بر اثر این تغییر اجتماعى دسته‏اى از شیوخ هم خود بكار بازرگانى و داد و ستد پرداختند.از نقاطى كه براى كار این مردم مساعد مى‏نمود شهر مكه بود كه در شصت كیلومترى دریاى سرخ قرار داشت.

مكه علاوه بر امتیاز جغرافیائى موقعیت مذهبى را نیز دارا بود.و خانه كعبه هر سال یكبار مركز اجتماع زائران مى‏گردید.این دو موقعیت‏سبب شد كه بیابان نشین‏ها بدین شهر جذب شوند.بدین ترتیب مى‏بینیم كه سالها پیش از ظهور اسلام،ساكنان مكه را عربهاى شمالى تشكیل دادند،همان عرب‏هاى خودخواه و سركش و بى اعتنا به زندگانى پایدار،و بخصوص كشاورزى.هر دو دسته عرب شمالى و جنوبى خود را از نژاد اسماعیل پسر ابراهیم (ع) پیغمبر مى‏دانند و هر دسته براى خویش نسب نامه دارد یا بهتر بگوئیم نسب نامه‏اى ساخته است.

آنچنانكه این نسب نامه‏ها نشان مى‏دهد این دو دسته در نیاى بزرگ-عدنان و قحطان-از یكدیگر جدا مى‏شوند.

پس آنچنانكه این دو دسته از نظر وضع اجتماعى در مقابل هم قرار داشت و هر یك زندگانى دیگرى را تحقیر مى‏كرد،از جهت نژادى هم هر دسته خود را وارث بحق اسماعیل مى‏دید و دیگرى را غاصب مى‏شمرد.با اینكه هر یك از این دو دسته به قبیله‏ها و تیره‏ها و خاندان‏هاى متعدد تقسیم شده است،هیچگاه پیوند خویش را فراموش نكرده‏اند.

بسا كه تیره‏ها و قبیله‏هاى قحطانى و یا عدنانى درون خود درگیرى و جنگ داشته و بیكدیگر حمله مى‏برده‏اند اما همینكه یكى از دو گروه بزرگ قحطانى یا عدنانى مورد حمله بیگانه قرار مى‏گرفته است،گروههاى كوچك دشمنى‏ها را فراموش كرده برابر گروه مهاجم متحد مى‏شده‏اند.

مثلا ممكن بوده است همدان و قضاعه سالها با یكدیگر نبرد كنند،اما اگر ناگهان تیره ربیعه بیكى از این دو قبیله حمله مى‏برد،آنان جنگ با یكدیگر را ترك كرده و بهم مى‏پیوسته‏اند و با ربیعه مى‏جنگیده‏اند.در عرب مثلى است:«من رویاروى برادرم و پسر عمویم ایستاده‏ام و من و پسر عمویم رویاروى بیگانه‏».

چنانكه نوشتیم عرب‏هاى عدنانى یا عرب‏هاى منطقه شمال بحكم ضرورت و تلاش براى ادامه زندگى پیوسته در حركت‏بودند و در این گردش ناگزیر از درگیرى و غارت و كشتار. گفتیم كه صحرا بفرزند خود دو درس مى‏دهد:با آنكه روى در روى تو ایستاده است‏بجنگ.و از آنكه وابسته بتو است-خویشاوند یا پناه آورنده-دفاع كن.این خوى همانست كه از آن به تعصب و یا عصبیت تعبیر كرده‏اند و قرآن كریم آنرا «حمیت جاهلى‏» (3) مى‏خواند بر اثر این تربیت،صحرانشین خود را از هر قید و بندى آزاد مى‏داند.بزندگى روستائى و شهرى پوزخند مى‏زند.كار و كوشش را كه شهرنشینان و روستائیان شعار خود مى‏دانند ننگ مى‏شمارد. مردمى كه از آغاز قرن پنجم میلادى بخاطر موقعیت‏شهر مكه در آنجا گرد آمدند از این جنس مردم بودند،قصى بن كلاب ریاست‏شهر را از دست مهاجران جنوبى (خزاعه) خارج كرد و تیره خود (قریش) را كه در بیابان‏ها و دره‏هاى خارج مكه مى‏زیستند به شهر در آورد و كار اداره مكه بدست عدنانیان (عرب‏هاى شمالى) افتاد.و آنان با آنكه بازرگانى را پیشه ساختند و یا حمایت كاروان‏ها را عهده‏دار شدند خوى و خصلت دیرین را فراموش نكردند. مخصوصا هم چشمى و رقابت و بلكه دشمنى با دسته قحطانیان یعنى عرب‏هاى جنوبى را پس،طبیعى است كه مردم مكه با مردم مدینه میانه خوشى نداشته باشند.

چنانكه مى‏دانید دعوت به دین اسلام نخست در مكه آغاز شد،شهرى كه اداره آن در ست‏شیوخ و رؤساى دسته عدنانى بود.رسول اكرم سیزده سال این مردم را بخداپرستى خواند،اما گروهى كه بدو گرویدند ستمدیدگان،محرومان و یا طبقات فرو دست‏بودند.از آن گردنكشان مال اندوز و از آن مهتران زیر دست آزار نه تنها كسى روى موافق بوى نشان نداد، بلكه تا آنجا كه توانستند از آزار او و پیروانش دریغ نكردند.در مقابل،همینكه آوازه این دین به یثرب رسید،مردم این شهر با پیغمبر پیمان بستند و او را به شهر خود خواندند.از این تاریخ مردم این شهر كه بعدا«مدینة الرسول‏»و سپس به تخفیف مدینه خوانده شد انصار لقب گرفتند و آنان كه در مكه مسلمان شدند و به یثرب آمدند مهاجر خوانده شدند.

البته فراموش نكرده‏ایم كه بیشتر این مهاجران عدنانیان و یا در حمایت عدنانیان بودند.

همینكه مهاجران در یثرب اقامت جستند،پیغمبر در ماههاى نخستین هجرت میان آنان و انصار عقد برادرى بست و بدین ترتیب قحطانیان و عدنانیان برادر اسلامى شدند.این پیوند،و الفتى كه بدنبال داشت كینه‏توزى دو دسته را ظاهرا از میان برد و ما در قرآن كریم مى‏خوانیم كه:

«و اذكروا نعمة الله علیكم اذ كنتم اعداء فالف بین قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا» (4)

اما آیا براستى ممكن بود دشمنى‏هائى كه در طول چند صد سال از نسلى به نسل دیگر بارث رسیده است در فاصله دهسال بكلى از میان برود؟و اگر تنى چند آن قدر خود را به خوى اسلامى بیارایند كه خوى جاهلى را بكلى ریشه‏كن سازند،براى همگان میسر است كه از چنین تربیتى برخوردار باشند؟.متاسفانه پاسخ این پرسش منفى است.تتبع در تاریخ اسلام نشان مى‏دهد كه حتى در دوران زندگانى پیغمبر با آنكه هر دو دسته مهاجر و انصار تحت تربیت مستقیم او بودند و موعظت‏هاى او را بگوش خویش مى‏شنیدند،گاهى كه براى آنان فرصت مناسب دست مى‏داد از نازش به تبار خویش و نكوهش خصم خود دریغ نمى‏كردند.

و گاه مى‏شد كه هر یك از دو عدنانى و یا دو قحطانى كه از دو تیره بودند هنگام مشاجره به سنت عصر پیش از اسلام،نسب یكدیگر را خوار بشمارند.

نوشته‏اند روزى بین مغیرة بن شعبه و عمرو بن عاص گفتگوئى در گرفت مغیره عمرو را دشنام داد عمرو گفت‏«هصیص‏»كجاست؟ (نیاى خود را بنام خواند) پسر او عبد الله گفت‏«انا لله و انا الیه راجعنون‏»پدر براه جاهلیت رفتى!و گویند عمرو بخاطر این كار سى بنده آزاد كرد (5) در روز فتح مكه سعد بن عباده رئیس قبیله خزرج كه پیشاپیش مردم خود مى‏رفت هنگام در آمدن به شهر،بانگ برداشت كه امروز خونها ریخته مى‏شود!امروز حرمت‏ها شكسته مى‏شود (6) او بگمان خود مى‏خواست دوره ریاست عدنانیان را پایان یافته اعلام كند و شكوه انصار یعنى طائفه قحطانى را برخ آنان بكشد.و انتقام چندین ساله را بگیرد.رسول اكرم تحمل این مفاخره را بر نتافت و به على علیه السلام فرمود برو!و پرچم را از سعد بگیر!و مگذار كه این سخنان نادرست را بگوید كه‏«امروز روز مرحمت است‏».

اگر پس از جنگ حنین كه آخرین نبرد در داخل شبه جزیره عربستان در عهد پیغمبر بود، سالیانى چند سایه پیغمبر (ص) بر سر این مردم گسترش مى‏یافت و همه آنان كه مسلمانانى را پذیرفتند كم و بیش از بركت تربیت او برخوردار مى‏شدند،و نسل حاضر،این تربیت را به نسل بعد منتقل مى‏ساخت،مسلما در پناه تعلیمات اسلامى و برادرى دینى و عدالت اجتماعى ریشه آن همچشمى‏ها و برترى فروشى‏ها خشك مى‏شد.و هر دو طائفه مى‏دانستند باید براى پیش رفت‏یك كلمه (توحید) بكوشند.اما متاسفانه هنگامى كه عموم قبیله‏هاى پراكنده متوجه شدند،دوره مهترى قبیله‏اى پایان یافته است و آنان باید جنگ با یكدیگر را كنار بگذارند و از حكومتى كه بنام خدا در مدینه تاسیس شده اطاعت كنند،رسول خدا بجوار پروردگار رفت.

مى‏دانیم كه حكومت اسلامى بر پایه دین تاسیس شد.رئیس حكومت را مردم انتخاب نكردند، بلكه خدا او را به پیغمبرى فرستاد.آنچه مى‏گفت وحى آسمانى و گفته خدا بود (جز در آنجا كه راى یاران خود را بخواهد و به پذیرد) پس از مرگ رسول اكرم كه دوره نبوت خاتمه یافت،اگر ریاست مسلمانان بدست نژاد خاصى سپرده نمى‏شد،و اگر ملاك امتیاز،تنها قریشى بودن معرفى نمى‏گردید،و اگر وصیت پیغمبر را نادیده نمى‏گرفتند،مسلما یا مطمئنا مجالى نمى‏ماند كه انصار برترى فروشى كنند و سرانجام به مصالحه راضى شوند كه از ما امیرى و از عدنانیان هم امیرى.

چنانكه مى‏دانیم در اینجا هم باز عامل دینى (روایت منقول از پیغمبر) بود كه بدعوى انصار پایان داد و ابو بكر گفت از پیغمبر شنیدم كه رئیس باید از تیره قریش باشد.

بهر حال این نخستین مزیتى بود كه پس از پیغمبر نصیب گروه شمالى گردید.قریش كه در حجة الوداع با خطبه كوتاه رسول اكرم همه امتیازهاى خود را از دست داده بود (7) و با دیگر تیره‏ها در یك صف قرار گرفت،براى خویش جاى پایى یافت و انصار یعنى قحطانیان را زیر دست‏خود در آورد،با این همه در خلافت ابو بكر چون از یكسو مسلمانان مشغول سركوبى مرتدان بودند،و از سوى دیگر هنوز حكومت،سازمان منظمى نیافته بود،یا لااقل منصب‏هاى دولتى درآمد و یا امتیازى نداشت،نشانه درگیرى دو طائفه بروشنى دیده نمى‏شود.

در خلافت عمر كه فرمانداران او حكومت‏شهرهاى بزرگ را بدست گرفتند و رقم درآمد خزانه عمومى (بیت المال) از بركت غنیمت‏هاى جنگى و خراج و جزیه ایران و روم بالا رفت، یاست‏خشونت آمیز خلیفه تا حد ممكن توازن بین دو دسته را برقرار مى‏داشت.اگر كومت‏یك شهر را بدست عدنانیان مى‏سپرد،حكومت‏شهر دیگر به قحطانیان سپرده مى‏شد. اما هنوز یك ربع قرن از ماجراى سقیفه نگذشته بود كه نه تنها قریش و عدنانیان كارهاى بزرگ را عهده‏دار شدند،سیل درآمد عمومى هم بخانه آنان سرازیر گردید.مروان بن حكم، معاویة بن ابى سفیان،طلحة بن عبید الله،زبیر بن عوام،عبد الرحمان بن عوف و یعلى بن امیه هر یك به پول آنروز میلیونها درهم و دینار ذخیره كردند.قریش و فرزندان امیه بدین امتیاز هم قناعت ننمودند،كوشیدند تا آنجا كه ممكن است دست جنوبیان را از كارهاى بزرگ كوتاه كنند.

نوشته‏اند مردى از بنى جفنه نزد عثمان آمد و گفت مگر در خاندان شما كودكى نیست كه او را به حكومت‏بگمارید،این پیر یمانى (ابو موسى) تا كى مى‏خواهد حاكم بصره باشد (8) .و این بهنگامى بود كه حكومت‏شام را معاویه،كوفه را ولید بن عقبة بن ابى معیط و مصر را عمرو بن العاص در دست داشت و چنانكه مى‏دانیم اینان هر سه مصرى و یا به تعبیر دیگر عرب عدنانى و یا شمالى هستند و تنها (ابو موسى حاكم بصره) از قحطانیان بود.دیرى نكشید كه فرزندان امیه از دیگر خاندان قریش پیش افتادند.و ما خوب مى‏دانیم كه بیشتر افراد این خانواده هیچگاه از بن دندان مسلمان نشدند بلكه اسلام را روزى پذیرفتند كه راهى جز مسلمان شدن،پیش پاى خود نمى‏دیدند.

در نتیجه این انحصار طلبى بود كه بار دیگر كینه‏هاى خفته بیدار شد.شورش در مرزها و سپس در داخل شهرها آغاز گردید و سرانجام دامنه آن به مركز خلافت رسید و خلیفه مسلمانان جان خود را بر سر این كار باخت.

از این روزها شعرهائى در دست داریم كه روحیه تیره اموى را نشان مى‏دهد و معلوم مى‏دارد گوینده آن بیت‏ها بچیزى كه نمى‏نگریسته دین و اسلام و عدالت اسلامى است و بدانچه توجه داشته امتیازات خانوادگى و برترى قبیله‏اى است‏بر قبیله دیگر.

روزى كه عثمان بدست‏شورشیان كشته شد ولید بن عقبه برادر مادرى وى در سوگ او به بنى هاشم چنین گفت:

«بنى هاشم!از جان ما چه مى‏خواهید؟!شمشیر عثمان و دیگر مرده ریگ او نزد شماست!بنى هاشم!جنگ افزار خواهر زاده خود را برگردانید!آنها را غارت مكنید كه به شما روا نیست!

بنى هاشم چگونه ممكن است ما باهم نرم خو باشیم حالیكه زره و اسب‏هاى عثمان نزد على است!!

اگر كسى در سراسر زندگى آبى را كه نوشیده فراموش مى‏كند من عثمان و كشته شدن او را فراموش مى‏كنم‏». (9) درست در این بیت‏ها بنگرید!.گوینده آن برادر عثمان،خلیفه وقت است. كسى است كه از جانب خلیفه حكومت كوفه را عهده‏دار بوده است.

از روزى كه رسول خدا از جهان رفت تا روزى كه این بیت‏ها سروده شده بیش از یك ربع قرن نگذشته است،و ما مى‏بینیم كه چگونه سنت مسلمانى در مدینه-مركز نشر دعوت و نشوء اسلام-بزبان این مرد بظاهر مسلمان نابود مى‏گردد.

در این بیت‏ها هیچگونه اشارتى نیست كه چرا عثمان كشته شد بحق كشته شد یا بنا حق؟ روزى كه او را كشتند بر سنت پیغمبر و سیرت خلفاى پیش از خود بود یا از رفتار آنان عدول كرده بود.هیچ نمى‏پرسد شورشیان چرا و براى چه بر خلیفه هجوم بردند و او را كشتند.آنچه مى‏بینیم همچشمى فرزندان امیه با فرزندان هاشم است.

باز اگر هاشمیان در كشته شدن عثمان دخالت مستقیم و یا غیر مستقیم داشتند مى‏توانستیم گوینده را معذور بداریم.اما او آشكارا تهمت مى‏زند:مرده ریگ عثمان در خانه على است!و ما مى‏دانیم كه در روزهاى در بندان عثمان،على (ع) از وى حمایت كرد و اگر بگفته خویشاوندان عثمان على (ع) او را یارى نكرد،بارى بجنگ او برنخاست،و شورشیان را نیز یارى نداد و مرده ریگ عثمان را به غارت نبرد.

آیا جز این است كه او از بنى هاشم آزرده است چون پیغمبر از میان آنان برخاسته؟آیا جز این است كه چون پس از كشته شدن عثمان مسلمانان خلیفه‏اى از تیره هاشم گزیدند این انتخاب بر او گران افتاده است؟آیا سخنى جز این مى‏توانیم بگوئیم كه بعض سران قبیله و طائفه‏ها كینه‏توزى با قبیله‏هاى دیگر را هرگز فراموش نكردند؟،بلكه آنرا نادیده گرفتند چون سرگرمى‏هاى تازه‏اى براى آنان پیدا شد؟و همینكه مجالى یافتند به سیرت نخستین خویش برگشتند.و این همان چیزى است كه قرآن آنان را از آن بیم مى‏داد كه:

«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ا فان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاكرین.» (10)

از اواخر خلافت عثمان بود كه از نو،صف عدنانى و قحطانى مشخص گردید.قحطانیان آنچنانكه پیغمبر را از شهر عدنانیان به شهر خود بردند پسر عموى وى را از مدینه به كوفه خواندند،یا بهتر بگوئیم آنروز كه على (ع) در پى جدائى طلبان،از حجاز به عراق رفت‏بدو وعده یارى دادند و در كنار او ایستادند.در مقابل مضریان یا عدنانیان در بصره گرد آمدند و با على و سپاهیان او در افتادند.

در پنج‏سال آخر خلافت عثمان و بیست‏سال حكومت معاویه و دوران یزید و فرزند او،مضریان تا آنجا كه توانستند بر یمانیان سخت گرفتند.یمانیان نیز چون دیدند دوران حكومت اسلامى به سر آمده و از نو نوبت‏به برترى فروشى نژادى رسیده است،پیرامون دسته‏اى را گرفتند كه مردم را بحكم قرآن و عدالت مى‏خواندند.براى همین است كه مى‏بینیم در جنگ صفین انصار به معاویه و مردم شام مى‏گفتند:دیروز بحكم تنزیل قرآن با شما مى‏جنگیدیم و امروز بحكم تاویل آن با شما مى‏جنگیم.اینان همان مردمند كه پس از كشته شدن على به فرزندش حسن گفتند دست‏خود را دراز كن تا با تو به كتاب خدا و سنت رسول و رزم با بدعت گذاران بیعت كنیم (11) همانند كه به فرزند دیگر او نوشتند دشمن تو بیت المال را میان توانگران و گردنكشان پخش مى‏كند (12) .

در سال شصت و یكم هجرى پس از آنكه مردم عراق ناجوانمردانه گرد فرزند پیغمبر را خالى كردند و او را بدست دشمن دیرین او سپردند بظاهر بار دیگر مضریان بآرزوى خود رسیدند، اما بیش از چهار سال بر این حادثه نگذشت كه در مرج راهط برابر یمانیان قرار گرفتند. مضریان (قیسیان) طرفدار حكومت پسر زبیر و یمانیان (كه در این وقت‏بنام كلبى خوانده مى‏شدند) خواهان ادامه زمامدارى فرزندان امیه بودند.سرانجام این جنگ با پیروزى كلبیان بر قیسیان و یا یمانیان بر مضریان پایان یافت و مروان بن حكم بخلافت رسید.

در امثال عرب مى‏بینیم‏«اذل من قیسى بحمص‏» (13) این مثل باحتمال قوى ساخته آن روزهاست كه كلبیان بپا خاسته بودند.از این تاریخ ستیزه‏هاى این دو تیره بكلى رنگ دینى خود را هم از دست داد و بصورت رویارویى دو تیره بزرگ عرب جنوبى و شمالى درآمد.

در حماسه‏نامه‏هائى كه شاعران دو تیره ساخته‏اند بویى از شرع و اسلام بمشام نمى‏رسد آنچه هست فخر به تبار و امتیازات قومى است.

شگفت است كه تعزیه گردان این صحنه و خواهان خلافت پسر زبیر (مخالف سرسخت تیره سفیانى) ضحاك بن قیس است،مردى كه در تمام دوران حكومت معاویه از جان و دل بدو خدمت كرد.و هم او بود كه در مجلس راى گیرى براى ولایت عهدى یزید مراقبت‏بود تا كسى سخنى بر خلاف خواست معاویه بر زبان نیارد.

هم او بود كه یزید را از حوارین به دمشق خواست و بر تخت‏حكومت نشاند.اما چون پس از مرگ یزید خویشاوندان مادرى او كه از تیره كلبى-جنوبى-بودند خواهان خلافت فرزند یزید (خالد) گشتند،كار آنان بر ضحاك كه از تیره مضرى بود گران افتاد و بر آن شد كه مردى مضرى (عبد الله بن زبیر) را بخلافت‏بنشاند.

نگاهى به تاریخ اسلام نشان مى‏دهد كه از این تاریخ تا قرن‏ها بعد هر جا شورشى پدید شده سبب آن شورش،این دو دسته بوده‏اند،و یا اینكه اینان به نحوى در آن شورش دخالتى داشته‏اند.از دوره مروان بن حكم تا پایان حكومت مروان دوم هر خلیفه و یا حاكمى بر وفق مصلحت‏خود جانب مضرى و یا یمانى را مى‏گرفت و البته بیشتر آنان از مضریان حمایت مى‏كردند.بدین داستان كه به لطیفه بیشتر شباهت دارد تا بحقیقت تاریخى،بنگرید:

زیاد بن عبید حارثى گوید:«در خلافت مروان بن محمد با گروهى بدیدن او رفتیم.نخست ما را نزد ابن هبیره رئیس شرطه مروان بردند.او تك تك مهمانان را پذیرفت.هر یك از آنان درباره مروان و ابن هبیره بدرازا سخن مى‏گفتند.سپس ابن هبیره از نسب آنان پرسیدن گرفت.من خود را بكنارى كشیدم چه دانستم این گفتگو پایان خوشى نخواهد داشت.امید من این بود كه مهمانان با پر حرفى او را خسته كنند و دنباله گفتگو بریده شود.لیكن چنین نشد. او از همه پرسید تا جز من كسى باقى نماند.سپس مرا پیش خواند و گفت:

-از چه مردمى؟

-از یمن!

-از كدام تیره؟

-از مذحج!

-سخن را كوتاه كن!

-از بنى حارث بن كعب!

-برادر حارثى!مردم مى‏گویند پدر یمانیان میمون است،تو چه مى‏گوئى؟

-تحقیق این مطلب دشوار نیست!

-ابن هبیره راست نشست و گفت: -دلیل تو چیست؟

به كنیه میمون بنگر اگر آنرا ابو الیمن مى‏گویند پدر یمانیان میمون است و اگر ابو قیس كنیه دارد میمون پدر دیگران خواهد بود.ابن هبیره از گفته خود پشیمان شد (14)

این دو گروه كه نخست نام قحطانى و عدنانى داشتند،در طول تاریخ درگیرى،نامهاى دیگرى بخود گرفتند چون:

یمانى و قبسى،مضرى و یمانى،قیسى و كلبى،ازدى و تمیمى و صحنه مبارزه آنان از خراسان بزرگ گرفته تا خوزستان از سیستان تا غرب ایران،از عراق تا شام،و حجاز و مصر،سراسر افریقا، جزیره‏هاى سیسیل و رودس و تا جنوب اسپانیا بود.

در این سرزمین‏هاى پهناور هر جا جنگى در گرفته رد پاى عربهاى جنوبى و شمالى را در آن مى‏توان یافت.

از سال چهلم هجرى كه معاویه خود را زمامدار مسلمانان خواند تا سال صد و سى و دو هجرى تنها دوره حكومت عبد الملك مروان را مى‏توان دوره آرامش نسبى خواند آنهم نه از آنجهت كه عدالتى در این سرزمین‏هاى گسترده برقرار بود،بلكه از آنجهت كه حاكمانى چون حجاج بن یوسف نفس‏ها را در سینه مردم بسته بودند.هر كس در نكوهش دوده ابو سفیان یا حاكم دست نشانده آنان سخنى مى‏گفت،كشته مى‏شد یا بزندان مى‏افتاد.در نیمه دوم حكومت مروانیان بود كه دوراندیشان و عاقبت‏بینان دانستند موجب اصلى بدعت‏هائى كه یكى پس از دیگرى در دین پدید آمد چه بوده است.دانستند آنروز كه گفتند خلافت و نبوت نباید در یك خاندان باشد،نمى‏دانستند كه زمامدارى از تیره تیم و عدى به تیره ابو سفیان و مروان مى‏رسد و سرسخت‏ترین دشمنان اسلام حكومت مسلمانان را بدست مى‏گیرند.از اواخر دوره حكومت عبد الملك به بعد اندك اندك این فكر قوت گرفت كه اگر در نخستین سالها حق را از صاحب آن نگرفته بودند.امویان هرگز مجال این گستاخى را نمى‏یافتند و كار مسلمانان این چنین سخت نمى‏شد.و درین روزگار بود كه پیش بینى دختر پیغمبر تحقق یافت كه اگر پس از مرگ پیغمبر (ص) كار را بدست كاردان عادل مى‏سپردند،همه را از چشمه معدلت‏سیراب مى‏كرد.

از این روزهاست كه مى‏بینیم دیگر بار مردم ستمدیده گرد علویان را گرفتند و هر چند قیامهاى آنان یكى پس از دیگرى سركوب مى‏شد اما سرانجام دلبستگان به سنت پیغمبر معتقد شدند كه چاره همه نابسامانیها اینست كه حكومت از خاندان امیه بخاندان هاشم انتقال یابد.و بجاى نواده ابو سفیان نواده‏هاى على (ع) رهبر مسلمانان گردند.

هنوز قرن نخستین هجرت بپایان نرسیده بود،كه دسته‏هاى مقاومت نخست در نقاط دور افتاده-شرق ایران-و سپس در ایران مركزى و بالاخره در شهرهاى كوفه و بصره بنام حمایت از خاندان پیغمبر و فرزندان فاطمه (دختر رسول خدا) تشكیل گردید.نا خشنودان از حكومت نیز خود را بدین دسته‏ها بستند،اندك اندك سودجویان و حكومت طلبان هم بدانها پیوستند.اینان كسانى بودند كه براى رسیدن بهدف بهره‏گیرى از هر وسیله را روا مى‏شمردند. شعار اینان این بود كه حكومت امویان را سرنگون كنند و آل على را بجاى آنان بنشانند.اما آنانكه بهره كشتارها،رنج‏ها،شكنجه‏ها،بزندان افتادن‏ها را گرفتند نه فرزندان فاطمه (ع) بودند نه نواده‏هاى على.مردى زیرك،حادثه‏جو،و موقع شناس پاى پیش گذاشت.و بجاى الرضا من آل محمد (15) الرضا من آل عباس بر كرسى خلافت تكیه زد.روزى كه مجلس ابو العباس سفاح در حیره از بزرگان بنى امیه آكنده بود طبق قرار قبلى شاعر آنان ستمهاى بنى امیه را بر آل هاشم و خاندان عباسى بر شمرد و سپاهیان خراسان كافر كوب‏ها (16) را كشیده بر سر و مغز امویان كوفتند،سپس گستردنى‏ها بر روى تن‏هاى نیم جان آنان افكندند و خلیفه رسول خدا!و نزدیكان او بخوان نشستند.ناله نیم جانان از زیر گستردنى‏ها بگوش مى‏رسید و خلیفه مى‏گفت هیچ خوردنى را چون غذاى امروز گوارا ندیده‏ام (17) دیرى نگذشت كه تشنگان عدالت اسلامى دیدند كسانى كه بنام الرضا من آل محمد كار را بدست گرفتند دست كمى از الرضا من آل ابو سفیان ندارند.خاندان عباسى نخست‏با آنان در افتادند كه راه ریاست ایشانرا هموار ساخته بودند.سپس به سر وقت آل على رفتند.

علویان یا از دم تیغ گذشتند و یا در سیاه چال‏ها پوسیدند و یا از ترس جان گمنام در دهكده‏ها و بیغوله‏ها بسر مى‏بردند.

از این تاریخ بود كه شیعیان و دلبستگان رسول الله دردهاى درونى را در قالب قصیده‏ها و حكایت‏ها ریختند و با شیواترین لفظ و دلخراش‏ترین معنى بگوش این و آن رساندند. نوحه‏گرى در مجلس‏هاى سرى و سپس بر سر بازارها بر دختر پیغمبر و ستمهائى كه بر او و فرزندان او رفته است آغاز شد،و از آن سالهاست كه مى‏بینیم رمز مظلومیت آل محمد دختر پیغمبر زهراى اطهر است.

یاقوت از خالع (حسین بن محمد بن جعفر،شاعر معروف قرن چهارم) روایت كند:كه بسال 346 من كودكى بودم با پدرم به مجلس كبودى كه در مسجد بین بازار وراقان و زرگران بود رفتم مجلس او از مردم انبوه بود.ناگاه مردى گرد آلود عصا بدست مرقع پوش كه توشه و دلوچه‏اى همراه داشت در آمد و بآواز بلند بر حاضران سلام كرد و گفت:من فرستاده زهرا (ع) هستم.حاضران گفتند خوش آمدى و او را به صدر مجلس بردند.پس پرسید؟

-مى‏توانید احمد مزوق (18) نوحه خوان را به من بشناسانید.

-همین جا نشسته است!.

-من سیده خودمان را در خواب دیدم گفت‏به بغداد برو و احمد را بگو شعر ناشى را كه در آن گفته است:

بنى احمد قلبى لكم یتقطع بمثل مصابى فیكم لیس یسمع (19)

بر فرزندم نوحه‏سرائى كند.

ناشى در آن مجلس حاضر بود چون این گفته را شنید تپانچه‏اى سخت‏بر چهره خود زد و احمد مزوق و دیگران نیز چنان كردند.و ناشى و سپس مزوق بیشتر از همه خود را مى‏زدند. سپس تا نماز ظهر با این قصیده نوحه‏سرایى كردند و مجلس بهم خورد و هر چه خواستند بدان مرد چیزى بدهند نپذیرفت و گفت‏بخدا اگر دنیا را بمن بدهید نمى‏پذیرم كه فرستاده سیده‏ام باشم و براى این رسالت چیزى قبول كنم. (20)

مناسب مى‏نماید كه در پایان این بحث فصلى را به نمونه‏هائى از این مرثیه‏ها و یا مدیحه‏ها اختصاص دهم از شعرهاى عربى نمونه‏هائى را نوشته‏ام كه پیش از قرن هشتم هجرى سروده شده و از شعرهاى فارسى به نمونه‏هائى تا پایان قرن نهم بسنده كردم.چه از قرن دهم چنانكه مى‏دانیم مذهب شیعه گسترش یافت و در شعرهاى عصر صفوى (كه رسمیت مذهب اعلام شد) مدیحه‏هاى فراوان درباره اهل بیت مى‏توان دید.


پى‏نوشتها:

1.جنگ‏هاى پیش از اسلام كه در داخل شبه جزیره میان قبیله‏هاى گوناگون در مى‏گرفت،و هر روز را بنامى نامیده‏اند.رجوع به مجمع الامثال میدانى.ذیل كلمه (یوم) شود.
2.انا و اخى على ابن عمى و انا و ابن عمى على الغریب (تاریخ تمدن اسلامى.جرجى زیدان.ج 4 ص 13) .
3.فى قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة (الفتح:26) .
4.آل عمران:103.
5.كنز العمال ج 1 ص 362 چاپ دوم.
6.ابن هشام.ص 26 ج 4.
7.پیش از آموزش مراسم حج‏بوسیله پیغمبر،قریش براى خود امتیازاتى نهاده بود،چنانكه بهنگام كوچ كردن از عرفات به منى،از دیگر حاجیان جدا مى‏شد،و نیز امتیازهاى دیگر (رجوع به كتاب در راه خانه خدا-از نویسنده این كتاب شود)8.انقلاب بزرگ طه حسین. ترجمه نگارنده ص 120.
9.بنى هاشم ایه فما كان بیننا و سیف این اروى (×) عندكم و خزائنه بنى هاشم ردوا سلاح ابن اختكم و لا تنهبوه لا تحل منا هبه بنى هاشم كیف الهوادة بیننا و عند على درعه و نجائبه لعمرك لا انسى ابن اروى و قتله و هل ینسئن الماء ما عاش شاربه؟
×.اروى نام مادر عثمان است.
10.آل عمران:144.
11.ر ك:تحلیلى از تاریخ اسلام ج 2 ص 8.
12.پس از پنجاه سال ص 114.
13.خوارتر از قیسى در شهر حمص (از بلاد سوریه) .
14.الهفوات النادره ص 131-132.باید توجه داشت كه یكى از كنیه‏هاى بوزینه ابو قیس است.
15.محمد بن على بن عبد الله بن عباس نخستین امام عباسى در آغاز به داعیان خود مى‏گفت نام شخص خاصى را براى خلافت مبرید،بلكه مردم را به الرضا من آل محمد بخوانید. و بدانها سپرده بود كه عرب‏هاى عدنانى را نابود كنید و قحطانیان را با خود داشته باشید.
16.نوعى گرز كه بدین نام نامیده شده.
17.اغانى ج 4 ص 346-347.
18.نقاش.و سخن آرا هر دو معنى مى‏دهد.
19.اى فرزندان احمد دلم براى شما خونست و آنچه بر شما رفت از طاقت‏شنیدن بیرون!
20.معجم الادباء،صفحه 292-293،ج 13.

زندگانى فاطمه زهرا(س)، دكترسید جعفر شهیدى
يکشنبه 13/12/1391 - 14:11
اهل بیت

قبر دختر پیغمبر (ص)

«و لاى الامور تدفن لیلا بضعة المصطفى و یعفى ثراها»

متاسفانه مزار جاى دختر پیغمبر نیز روشن نیست.از آنچه درباره مرگ او نوشته شد،و كوششى كه در پنهان داشتن این خبر بكار برده‏اند،معلومست كه خانواده پیغمبر در این باره خالى از نگرانى نبوده‏اند.این نگرانى براى چه بوده است؟درست نمى‏دانم.یك قسمت آن ممكن است‏بخاطر اجراى وصیت زهرا (ع) باشد.نخواسته است كسانى را كه از آنان ناخشنود بود،در تشییع جنازه،نماز و مراسم دفن او حاضر شوند.اما آثار قبر را چرا از میان برده‏اند؟و یا چرا پس از بخاك سپردن او صورت هفت قبر،یا چهل قبر در گورستان بقیع و یا در خانه او ساخته‏اند؟

چرا اینهمه اصرار در پنهان داشتن مزار او بكار رفته است؟اگر در سال چهلم هجرى فرزندان فاطمه قبر پدر خویش را از دیده مردم پنهان كردند،از بى حرمتى مخالفان مى‏ترسیدند.اما وضع مدینه را در چهل روز یا حداكثر هشت ماه پس از مرگ پیغمبر با وضع كوفه در سال چهلم از هجرت یكسان نمى‏توان گرفت.آنها كه بر سر مسائل سیاسى و احراز مقام با على (ع) كشمكش داشتند،كسانى نیستند كه در سال یازدهم در مدینه حاضر بودند. و آنانكه در مدینه حاضر بودند،حساب على (ع) را از فاطمه (ع) جدا مى‏كردند.براى رعایت ظاهر هم كه بوده است‏بدختر پیغمبر حرمت مى‏نهادند.

و مسلما به قبر او نیز تعرضى نمى‏كرده‏اند.نیز نمى‏توانیم بگوئیم مرور زمان و یا فراموشى راویان موجب معلوم نبودن موضع مزار زهراست.چه محل قبر دو صحابى پیغمبر در كنار قبر او معین است.قبر فرزندان زهرا را كه در بقیع آرمیده است‏به تقریب مى‏توان روشن ساخت.پس موجب این پوشیده كارى چیز دیگرى است.همان سببى است كه در فصل گذشته با جمال بدان اشارت شد.همان سببى است كه خود او در جمله‏هائى كه شاید آخرین گفتارهاى او بوده است‏بر زبان آورد. همان سخنان كه بزنان عیادت كننده گفت:«دنیاى شما را دوست نمى‏دارم و از مردان شما بیزارم‏»او مى‏خواست دور از چشم ناسپاسان و حق ناشناسان بخاك رود و حتى نشان او هم دور از چشم آنان باشد.

ابن شهر آشوب نوشته است ابو بكر و عمر بر على (ع) خرده گرفتند كه چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پیغمبر نماز بخوانند.وى سوگند خورد كه فاطمه چنین وصیت كرده بود و آنان پذیرفتند (1) بارى بر طبق روایتى كه كلینى از احمد بن ابى نصر از حضرت رضا (ع) آورده است:

امام در پاسخ احمد كه از محل قبر فاطمه (ع) پرسید گفت:او را در خانه‏اش بخاك سپردند.و چون بنى امیه مسجد را وسعت دادند قبر در مسجد قرار گرفت (2) ابن شهر آشوب از گفته شیخ طوسى نویسد:آنچه درست‏تر مى‏نماید اینكه او را در خانه‏اش یا در روضه پیغمبر بخاك سپردند (3) .

در مقابل این روایت،ابن سعد كه در آغاز قرن سوم در گذشته است از عبد الله بن حسن روایت كند:مغیرة بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام را در نیم روز گرمى دیدم كه در بقیع ایستاده بود.بدو گفتم:

-ابو هاشم براى چه در این وقت اینجا ایستاده‏اى؟

-در انتظار تو بودم!بمن گفته‏اند فاطمه (ع) را در این خانه (خانه عقیل) كه پهلوى خانه جحشیین است‏بخاك سپرده‏اند.از تو مى‏خواهم این خانه را بخرى تا مرا در آنجا بگور بسپارند!

-بخدا سوگند این كار را خواهم كرد!

اما فرزندان عقیل آن خانه را نفروختند.عبد الله بن جعفر گفت هیچكس شك ندارد كه قبر فاطمه (ع) در آنجاست (4) .

اگر روایت احمد بن ابى نصر قرینه معارض نداشت پذیرفته مى‏شد.اما علماى شیعه روایت‏هائى آورده‏اند كه نشان مى‏دهد دختر پیغمبر را در بقیع بخاك سپرده‏اند.بعلاوه در ضمن این روایات آمده است كه براى پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر صورت هفت قبر (5) و بروایتى چهل قبر ساختند.و این قرینه‏اى است كه قبر در داخل خانه نبوده،زیرا خانه محقر دختر پیغمبر جاى ساختن این همه صورت قبر را نداشته است.و نیز روایتى در بحار دیده مى‏شود كه مسلمانان بامداد شبى كه دختر پیغمبر بجوار حق رفت در بقیع فراهم آمدند و در آنجا صورت چهل قبر تازه دیدند (6) .

مجلسى از دلایل الامامه و او باسناد خود روایتى از امام صادق آورده است كه بامداد آنروز مى‏خواسته‏اند جنازه دختر پیغمبر را از قبر بیرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهدید سخت على (ع) روبرو شده‏اند از این كار چشم پوشیده‏اند (7) .

بهر حال پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر ناخشنود بودن او را از كسانى چند نشان مى‏دهد و پیداست كه او مى‏خواسته است‏با این كار آن ناخشنودى را آشكار سازد.

پى‏نوشتها:

1.مناقب ج 1 ص 504.
2.اصول كافى ج 1 ص 461.
3.ج 3 ص 365.
4.طبقات ج 8 ص 20.
5.بحار ص 182.
6.بحار ص 171.
7.بحار ص 171.

زندگانى فاطمه زهرا(س)، دكترسید جعفر شهیدى
يکشنبه 13/12/1391 - 14:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته