• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1655
تعداد نظرات : 157
زمان آخرین مطلب : 4077روز قبل
اهل بیت

           

ابو عبد الله حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام
سومین امام از اهل بیت طاهرین و دومین نواده رسول خدا (ص) و یکی از دو سرور جوانان اهل بهشت و دو گل خوشبوی محمد مصطفی و یکی از پنج نفر اصحاب کساست.او سرور شهیدان نام داشت و مادرش فاطمه دخت رسول الله (ص) بود.
 
میلاد شریف امام
 
در سوم ماه شعبان در شهر مدینه به دنیا آمد.برخی گویند تولد آن حضرت در پنجم شعبان سال سوم یا چهارم هجری بوده است.
 
حاکم در کتاب مستدرک، از محمد بن اسحاق ثقفی به سند خود از قتاده آورده است که آن حضرت در نیمه اول ماه پنجم از سال ششم هجری تولد یافته است.
 
گروهی تولد امام را در اواخر ربیع الاول دانسته اند و گروهی دیگر در سوم یا پنجم جمادی الاولی، اما قول مشهور تولد آن حضرت را در ماه شعبان و مدت حمل آن حضرت را شش ماه ذکر می کند.در سیره امام حسن (ع) به این روایت اشاره کردیم که میان ولادت امام حسن و حمل امام حسین یک طهر فاصله و مدت حمل امام حسین شش ماه بوده است، و این نکته را نیز یادآور شدیم که این روایت با قول مشهوری که در تاریخ ولادت آنها ذکر گردیده هماهنگ نبوده است، زیرا ولادت امام حسن در پانزدهم ماه رمضان، و امام حسین بنا بر قول مشهور در پنجم ماه شعبان بوده و با این حساب فاصله میان میلاد دو برادر همان ده ماه و بیست روز بوده است .
 
از یک سو می توان این روایت را چنین توجیه کرد که ولادت امام حسین (ع) در اواخر ربیع الاول بوده و از سوی دیگر روایتی است که از تاریخ ولادت امام حسن (ع) و مدت حمل امام حسین (ع) استنباط شده است.به این ترتیب که فاصله میان تولد امام حسن و حمل امام حسین یک طهر و مدت حمل امام حسین شش ماه بوده است.و الله اعلم.اما حاکم در مستدرک از محمد بن اسحاق به سند خود از قتاده آورده است که فاطمه (س) یک سال و ده ماه پس از تولد امام حسن (ع) امام حسین (ع) را به دنیا آورد.
 
همین که امام حسین به دنیا آمد وی را نزد جدش رسول الله (ص) بردند و تولد وی را به ایشان مژده دادند.آن حضرت نیز در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت.و پس از گذشت هفت روز او را حسین نامید.برای او گوسفندی عقیقه کرد، و به مادر این کودک دستور داد که موی سر فرزند خود را بتراشد و همانند برادرش امام حسن برای او نیز هموزن موی سرش نقره به مستمندان بدهند.فاطمه (س) این دستور را به مرحله اجرا درآورد.
 
زبیر بن بکار در کتاب انساب قریش آورده است که رسول الله (ص) امام حسن و امام حسین را در روز هفتم نامگذاری کرد و اسم حسین را از نام حسن گرفت.
 
حاکم در کتاب، مستدرک، به سند صحیح از ابی رافع روایت کرده است که پیامبر (ص) را مشاهده کردم که وقتی فاطمه (س) حسین را به دنیا آورد، در گوش او اذان گفت.و در جای دیگر از جعفر بن محمد و او از پدر خود و او نیز از پدر خود و او نیز از علی (ع) به سند صحیح روایت کرده است که رسول الله (ص) به فاطمه (س) امر کرد وزن موی سر امام حسین را تعیین کند و به اندازه آن نقره صدقه دهد، و به وی فرمود: ران گوسفند عقیقه را به قابله ببخش .
 
و نیز در روایت دیگری می نویسد: رسول خدا (ص) در روز هفتم میلاد حسن و حسین برای آن دو عقیقه و در همان روز آنها را نامگذاری کرد، و از خدا خواست که رنج و آزار را از آنان دور گرداند.
 
در روایت دیگری به سند خود از محمد بن علی بن حسین و او نیز از جد خود علی بن ابی طالب (ع) آورده است که رسول الله (ص) گوسفندی را برای امام حسین عقیقه کرد، و به دختر خود فاطمه (س) دستور داد موی سرش را بتراشند و آن را وزن کنند.اگر به اندازه یک درهم بود، مطابق آن نقره صدقه دهند.
 
حاکم در جای دیگر به سند خود می نویسد: پیامبر (ص) برای هر یک از امام حسن و امام حسین دو گوسفند که هر دو شبیه یکدیگر و هموزن بودند عقیقه کرد.
 
کنیه و لقب و نقش انگشتری امام
 
کنیه آن حضرت را ابو عبد الله و القاب وی را الرشید، الوفی، الطیب، السید، الزکی، المبارک، التابع لمرضاة الله، الدلیل علی ذات الله، و السبط، نوشته اند.اما بالاترین لقب همان است که جد بزرگوارش پیامبر (ص) بر او و برادرش امام حسن نهاده و فرمود: حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند.و در جای دیگر رسول الله (ص) امام حسین (ع) را به نام سبط خواند .
 
در کتاب، الفصول المهمة، نقش انگشتری وی، لکل اجل کتاب آمده، اما در کتاب وافی و غیر آن که از امام صادق (ع) نقل گردیده، حسبی الله، و از امام رضا (ع) (ان الله بالغ امره) ذکر شده است و چنین به نظر می رسد که برای آن حضرت چند انگشتری با عباراتی که بدانها اشاره شد وجود داشته است.
 
شاعر آن حضرت یحیی بن حکم و جماعتی دیگر را ذکر کرده اند.
 
دربان امام را اسعد هجری نوشته اند.
 
در زمان آن حضرت معاویه و یزید سلطنت داشتند.
  
اولاد امام
 
فرزندان امام حسین (ع) را نه نفر ذکر کرده اند، که شش نفر از آنها پسر و سه نفر دختر بوده اند.به این ترتیب:
 
1 علی اکبر، که در کربلا به شهادت رسید.مادرش، لیلی، دختر ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی نام داشت.2 علی اوسط.3 علی اصغر زین العابدین، که مادرش به نام شاهزنان یا ملکة النساء دختر کسری یزدگرد پادشاه ایران بود.به گفته شیخ مفید، علی اکبر زین العابدین بوده و علی اصغر در کربلا به شهادت رسیده است.اما روایت اول که می گوید علی اکبر به شهادت رسیده مشهورتر است.
 
4 محمد.5 جعفر که در حیات پدرش از دنیا رفت، و فرزندی از خود برجای نگذاشت.مادرش از قبیله قضاعیه بود.6 عبد الله شیر خوار که در دامان پدر خود به وسیله تیر به شهادت رسید .7 سکینة، که نام مادر او و مادر عبد الله، رباب، دختر امرئ القیس بن عدی بن اوس بن جابر بن کعب بن علیم که از قبیله کلبیه معدیه بوده است.
 
8 فاطمه، که مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبد الله از قبیله تیمیه بود.9 زینب.
 
درود و ثنا بر امام زین العابدین (ع) که از میان فرزندان امام حسین (ع) که نسل آن حضرت از وی باقی مانده و نامش جاوید و سرمدی خواهد بود.
 
منبع: سیره معصومان، ج 4، سید محسن امین

شنبه 11/9/1391 - 17:32
اهل بیت

           

نقش امام حسین(ع)با نقش امام حسن(ع)متفاوت است.در دوران امام حسین(ع)،تردید مسلمانان در صحت جنگ و مشروع بودن آن از میان رفت.درین مرحله،مسلمانان با تجربه امام علی(ع)به عنوان نمونه اعلای حکومت عدل اسلامی،به سر می بردند و میدانستند که پیروزی بنی امیه،پیروزی اشرافیت جاهلی بوده است که با رسول اکرم(ص)و یارانش دشمنی عمیقی داشتند.اشرافیتی که رسول خدا کوشید تا آن را از میان بردارد و پایه های اسلام را بر ویرانه های آن بنیاد گذارد.پس نباید از کراهتی که مسلمانان ازبنی امیه داشتند،و از تجاوز طلبی و نخوت و بلند پروازی و کینه جوئی شان که حاصل روحیه جاهلیت آنها بود حیرت کرد.
 
امویان به اسلام گردن ننهادند مگر برای مصالح و منافع شخصی خود (1) و نخستین کسانی بودند که آشکارا در تاریخ اسلامی،رسوم و آداب غیر اسلامی را بدعت گذاشتند و کوشیدند تا از شاهنشاهان ایران و بیزانس تقلید کنند و خلافت را به امپراطور کسری و قیصر تبدیل سازند (2).
 
این حقایق بتدریج نزد مسلمانان روشن گردید و سبب آن شد که درمشروعیت نبرد،شک و تردید از بین برود و ذهنها روشن گردد و زان پس که در فساد و ستم بنی امیه سوختند،خط مشی بنی امیه و بی مبالاتی آنها را در عمل به ارزشهای اسلامی،و استفاده از آن در راه هدفهای خصوصی تشخیص دهند.
 
چنانکه یزید،آشکارا اصول و مبادی اسلامی را به استهزاء میگرفت و سخنان دوران جاهلیت را به شعر،اینچنین نقل میکرد: «بنی هاشم با ملک بازی کردند،اما نه خبر آمد نه وحی نازل گردید.
 
اگر من از کارهائی که فرزندان احمد کردند،انتقام نستانم،از مردان جنگ خندق نباشم (3) »اما نظر امام حسین(ع)در مورد اسلام و واقعیت جامعه اسلامی به حقیقت در این خلاصه بود:«امت پس از پیغمبر گرامی(ص)،آگاهی عقیدتی نداشت.حداکثر وتنها فایده ای که از آن آگاهی به دست آورد،عاطفه مکتبی بود که پس از وفات پیامبر اکرم در نتیجه خطاها و کوتاهیهای پیاپی و پیوسته که مسلمانان از گذرگاه زندگانی علمی و عملی خود مرتکب شدند،به تدریج از کف رفت.
 
شدت هیچیک ازین خطاها و کوتاهیها به تنهائی احساس نمیشد،اما وقتی بر هم انباشته شد،به فساد تحول یافت و فساد به فتنه تغییر قیافه داد (4).»چنانکه در زمان یزید برای امام حسین(ع)روی نمود.امام حسین(ع)در پنجسال حکومت پدر با او همکاری میکرد و در پی چاره می گشت که پیش ازآنکه امت نفس واپسین را برآورد،او را دریابد.به این امید که شاید امت زندگانی خویش را بازیابد و نفخه حیات در او دمیده شود و او را بر انگیزدتا در تاریخ خود طرحی نو درافکند که او را درمان باشد.
 
سال ششم به پایان نرسیده بود که امام حسین(ع)دید امت در مقابل برادرش امام حسن(ع)از نفس افتاده و هر چه از باقیمانده مکتب در او موجودبوده ازو دور شده است و توده مردم خود را در گلوی گشاد بنی امیه انداخته اند (5).
 
این حقایق،امام حسین(ع)را واداشت تا در جنگی بی امید-یعنی جنگی که امید پیروزی فوری نظامی در آن نبود-غوطه ور گردد.زیرا با حسابی ساده مسلم بود که این جنگ به شکست منجر میگردد.
 
اما هدف امام(ع)ازین کار آن بود که وجدان امت را به حرکت درآوردو فرد مسلمان که تا گلو در لجه منافع حقیر غرقه شده بود،همت عمیق مکتبی را بازگرداند.پس امام حسین(ع)دید که باید راه خود را از میان امت بگشاید و با تغذیه خویش و یاران و اهل و عیال و کسانش روح یک فداکاری آتشین را بدمد.آتش جنگ را ولو به خون امت و خون او نیاز داشته باشدبر افروزد.
 
اما امویان میکوشیدند با امام حسین(ع)به بدرفتاری عمل نکنند.چه،مصالح او ارجمند و مقام او والا بود و منزلتی پر اهمیت داشت و همه اسباب سعادت و آسایش برای او به وفور موجود بود.اما امت میدید که زندگانی برای او تنگ شده است و درهای سعادت،به علت پایداری در برابر ستمکاران و حفظ مکتب اسلام و نگاهداری آن از انحراف،به روی او بسته است.
 
در آن هنگام،اگر اوضاع همچنان ادامه می یافت،چیزی نمیگذشت که این انحراف امت در تجربه اسلامی او را از پای درمی آورد.امام حسین(ع)با همه صفات و شرایط مناسب و ملایم که داشت،احساس کرد که برای بحرکت در آوردن امت، دیگر خطابه و سخنرانی حماسی کافی نیست بلکه باید اراده شکست خوده امت را به پذیرفتن فداکاری وا دارد و درستی نظریه خود را باخون خود مبرهن گرداند و با فداکاری منحصر به فرد خود،برای حال و آینده معیاری ارزشمند و ابت بجای گذارد.
 
امام حسین(ع)برمی خیزد
 
از آن پس که امام حسین(ع)بیقین دانست که مفاهیم مکتب رسالت زیرپرده روشهای گمراه کننده دینی که بنی امیه برای جلوگیری از سقوط حکومت فاسد خود کشیده بودند،از نظرها پنهان است،نظر خود را در برابر مردم به مرحله اجرا درآورد.
 
امام حسین(ع)پس از آنکه دانست،جامعه تحت تاثیر اوضاع و احوال زمان و تاثیر شدید تخدیر دینی و بیم از سرکوبی مادی و تسلیم طولانی در برابرفرمانروایان مستبد قرار گرفته است و دیگر ممکن نیست از راه مناظره و گفتگوو اقناع آنان-که آخرین چیزی بود که امکان تاثیر داشت-تغییری در مردم حاصل شود،با شتاب زمام کار را بدست گرفت و به عمل آغاز کرد.توضیح آنکه،بطوریکه گفتیم،امت در عصر امام حسن(ع)در رهبری دچار شک وتردید شده بود پس صلح روشی بود که بوسیله آن وثوق و اطمینان برهبری باز می گشت.
 
اما در عصر امام حسین(ع)امت دچار بی ارادگی شده بود و تصمیم به مبارزه در او،از بین رفته بود و روح او خوار شده بود و مردم،مستضعف و ذلیل محسوب میشدند.اما همه مردم دور بودن خلیفه اموی را از اسلام بخوبی فهمیده بودند و میدانستند که حسین(ع)رهبری حقیقی است لیکن اراده آنان برای یاری دادن به او(ع)ناتوان بود.«دلهاشان با حسین اما شمشیرهاشان بر او بود (6) ».
 
این سخن تصویر دقیق و تفسیر جامع از جامعه ای بود که بنی امیه با همه وسائل قدرت،از قبیل نهب و تبعید و کشتن،بر آن حکومت میکردند وسرکوبی و جور و ستم بر جامعه حاکم بود و وسایل گوناگون و مجوزات بسیار برای نشستن و سکوت اختیار کردن وجود داشت (7).
 
در وضعی چنین،حسین(ع)پای فشرد و هفتاد مرد با زنان و کودکان آن امام(ع)با او به استقامت برخاستند امام(ع)وضع را تشخیص داده بودو میدانست که لشگریان عبید اللّه زیاد مانع حرکت او خواهند شد در این صورت،پایان کار فرا رسیده بود،امام حسین(ع)میدانست که او ناچار باید به فداکاری بزرگ و خونینی دست زند (8) و او تنها کسی بود که می توانست چنین فداکاری را بظهور رساند و امت اسلامی را از نو بحرکت در آورد.
 
برای اینکه اراده منهزم امت به جنبش درآید و وجدانهای مرده بیدارگردد تنها روش مناسب اقدام آن امام بود...
 
او(ع)میدانست که جنگ عادلانه او و شهادت مصیبت بارش،چیزی است که هر فرد مسلمان را به تجدید نظر کردن و اندیشه جدی در زندگانی واقعی خود برخواهد انگیخت و در عین حال،در مجتمع تیره روزی واقعی و افلاس مجتمع را از میان می برد و خطرهای آینده و بیم ناشی از آن را زایل میکند و در ایام حال و مستقبل،با فداکاری منحصر و بی همتای او، صدق نظرش آشکار خواهد شد (9).
 
پس حسین(ع)با شهادت مصیبت بار خویش،اراده خفته جامعه را که در زیر تاثیر اعمال بدعت آمیز و من درآوردی مذهبی قرار گرفته بود،بیدارساخت تا مانند تازیانه ای آتش انگیز،بر شانه حکمفرمایان فرود آید و آن نفوس غافل و بیخبر را بیدار سازد تا خویشتن را در پیشگاه مکتب محاکمه ای آگاهانه کنند و با رهبری حکیمانه،اراده آنانرا از اضطراب و تشویش و تردیدفکری و اوج شک و تردید برهاند و به این ترتیب آنان را وا دارد تا در قبال چهار چوب شریعت اسلامی، موقفی استوار گیرند و در برابر انحراف،موضعی قاطع اتخاذ کنند.
 
تلاشهائی رویاروی انقلاب امام حسین(ع)صورت گرفت و نصیحتهاشد که با انحراف به نبرد برنخیزد،در مقابل پافشاری امام(ع)در پهنه انقلاب،گفتگوهای بسیار صورت گرفت و عده ای کوشیدند تا حسین(ع)رابا نصیحت از اقدام به هر گونه عمل که آتش رویاروئی با یزید را بر افروزد،باز دارند و دلیلشان این بود که نتایج برخورد و رویاروئی احتمالی نظامی، شکست قطعی است.
 
اما امام(ع)با بینش آمیخته به عصمت خود،هدف خویش را به خوبی می شناخت و میدانست که با شهادت دردناک خود، در حقیقت پیروز میگرددو درین فکر نبود که سود نظامی فوری به دست می آید یا نه.به علاوه آگاه بود که عده جنگجویانش اندکند و یاران او درین نبرد از بین میروند.
 
اگر کسی بخواهد حسین(ع)را در انقلاب و قیامی که به آن دست زدبشناسد،باید هدفهای او و نتایج ظاهرا ناموفق او را در کوتاه مدت با توجه به اینکه هدف آن قیام رسیدن به حکومت و قدرت نبود،مورد بحث قرار دهد.
 
مدارک فراوانی که موجود است به روشنی دلالت دارد بر اینکه حسین(ع)به چگونگی آینده ای که در انتظارش بود،آگاهی داشت او به کسانی که او رابه خاموشی و متارکه اندرز میگفتند و از مرگ بیم میدادند،چنین پاسخ میگفت که:«همانا که دست از زندگی شسته ام و به اجرا در آوردن دستور الهی،تصمیم گرفته ام »اینک،برادر امام یعنی محمد بن علی که از سر اندرز به اوگفت:«ای برادرم تو نزد من محبوبترین مردم و عزیزترین کسی،من جز به توبه هیچکس چندین نصیحت و غمخواری ندارم و تو بیش از همه شایسته آنی.
 
چندان که می توانی از بیعت یزید و از بیعت شهرها منصرف شو». (10) و او(ع)به محمد،برادرش چنین پاسخ گفت:«خدا میخواهد مرا کشته بیند و پرده گیانم را اسیر مشاهده فرماید» (11) عبد اللّه بن عمر بن خطاب،از امام حسین(ع)خواست که در مدینه بماندو او(ع)این خواهش را نپذیرفت.عبد اللّه بن زبیر به او گفت:«اگر بخواهی در حجاز بمانی از تو پشتیبانی میکنیم و غمخوار توایم و با تو بیعت می کنیم و اگر نمی خواهی که در حجاز بیعت گیری،رخصت ده تا برای تو بیعت گیریم.
 
همه ترا فرمان می برند و از آن سر نمی پیچند». (12) و احنف بن قیس که یکی از سران پنجگانه در بصره بود به حسین(ع) نوشت:«اما بعد،شکیبا باش.همانا وعده خدا حقیقت است و گفتار کسانی که به قیامت یقین ندارند نباید ترا دچار بیم کند». عبد اللّه بن جعفر طیار و دو پسرش عون و محمد به او نوشتند:«...امابعد،من از خدا میخواهم هنگامی که این نامه مرا (13) میخوانی ازین کار که هلاکت تو و درماندگی خاندانت در آن است منصرف گردی.من دلسوز توام.اگرامروز از بین بروی و هلاک گردی،روشنی زمین به تاریکی گراید.چه،تو درفش هدایت شدگان و امید اهل ایمانی،پس در حرکت مشتاب ». (14) اما امام حسین(ع)سرنوشت خود را میدانست و چنین پاسخ گفت:«اگر در لانه حشره ای ازین حشرات باشم مرا از آنجا بیرون خواهندکشید تا مقصود خود را انجام دهند». (15)
 
عمر بن لوذان نزد او به پند گفتن رفت و از بد فرجامی کار،وی را بیم دادو به او گفت:«ترا به خدا ای فرزند رسول خدا(ص) ،چرا از راهت منصرف نمیگردی.بخدا سوگند که پیش نمیروی مگر بر پیکان سر نیزه ها و بر لبه شمشیرها.اگر کسانی که بتو پیام فرستاده اند،برای جنگ در رکابت آماده باشند و شمشیرهای خود را در خدمت تو بکار برند،پس بسوی آنان حرکت کن که در نظرت بخطا نرفته ای » (16) و امام حسین(ع)قاطعانه به او پاسخ فرمود:«به خدا سوگند که این نکته بر من پنهان نیست اما بر فرمان خدای نمی توان چیره شد و اینان تا خون مرا نریزند از من دست نمیکشند» (17) همه این دلایل به علم امام و به یقین او اشارت است که میدانست درروزی موعود،در زمین کربلا به قتل خواهد رسید.
 
آیا کسیکه خطبه امام(ع)را در مکه،هنگامیکه از آنجا به عراق اراده سفر فرمود،شنیده باشد درین مساله تردید خواهد کرد؟امام در آن خطبه چنین فرمود:«از چیزی که بر قلم گذشته است نمی توان گریخت.خشنودی ما اهل بیت در خشنودی خدا است بر آزمایش او می شکیبم و پاداش شکیبایانرادر می یابیم » (18).
 
قیام در چه هنگام مشروع است؟
 
از خلال مدارک قطعی دلایلی که گفتیم،حسین(ع)مشروع بودن قیام خود را در رویاروئی با امویانی که معاصر او بودند و از دشمنان اسلام شمرده میشدند،اعلام فرمود.
 
پس قیام و قانونی بودن آن با مفهوم اسلامی و حکم شرعی آن درواقعیت مسلم،و با انحراف آن از مبادی اسلام،پیوند دقیق و بستگی کامل داشت.
 
ازینرو،مفهوم اسلام اگر بر این مقیاس نباشد و اگر با تغییر حکمی به حکمی،و از وضعی که حاکم است به وضعی دیگر در آید،تباین و اختلاف دارد.واقعیت حکومت باید بناچار دارای یکی از صورتهای مشروح در زیرباشد:1-حکومت بر اساس قاعده و تشریح اسلامی بنا شود و همه احکامش را ازین قاعده استخراج کند و کیفیت آن قاعده را رعایت کند و نظریه اسلامی را در زندگی،پایه کار بشناسد و آنرا زیر بنا داند و اسلام را در همه جنبه های زندگانی اساسی و قانونگذاری و تشریعی،اعمال کند.
 
2-نظر دیگر این است که از اسلام به منزله قاعده قانونگذاری برای حکومت استفاده نشود و به احکام اسلامی برای اداره کردن زندگانی انسان و تنظیم آن اهمیتی ندهد.بر این اساس،چنین حکومتی،حکومت دینی نیست بلکه حکومت کافری است.خواه آن کس که حکومت میکند و متصدی زمامداری است،مسلمان باشد یا کافر.چه،در این صورت بین مسلمان بودن زمامدارو حکومت اسلامی،هیچگونه پیوندی نیست.پس،حکومت کافر است اگر چه حاکم مسلمان باشد.بنابر این حکومت را می توان بر دو گونه اساسی تقسیم کرد.
 
قسم نخست:
 
این است که حکومت به سرپرستی خدا در مورد انسان و تسلیم انسان درمقابل آئین آسمانی قائم باشد.در چنین صورتی، حاکم مؤمن و مسلمان است و در پیشگاه الهی شرایط بندگی به جای می آورد.
 
این هنگامی است که قاعده حکومت،اسلامی باشد.در اینجا سه فرض ممکن است:الف:ممکن است شخص حاکم که مسئولیت زمامداری را بر دوش دارد،با در نظر گرفتن این قاعده معصوم باشد یا در روش و گفتار و کردار بانظریه حکومتی اسلام هماهنگ باشد.چنانکه در مورد امامان علیهم السلام چنین است.
 
ب:یا شخص حاکم(جانشین معصوم)باشد،یا با نظریه حکومت دراسلام سازگار باشد.
 
ج:شخصی که نماینده زمامداری است نه معصوم باشد نه شخصی مشروع(جانشین معصوم)،بلکه انسانی باشد که شخصا به این اساس روی آوردبی آنکه به مقیاسهای این اصول و اساس آن در حکومت معترف باشد.
 
در اینجا با سه حالت روبرو میگردیم:حالت اول:کسی که رهبری امت با اوست معصوم باشد.در چنین حالت،فرض انحراف ممکن نیست زیرا شخص مسئولی که رهبری جامعه وتطبیق نظریه اسلامی را بر عهده دارد معصوم است.پس او در سلوک و قول وفعل،با همه هدفهای مکتب در حد اعلای امکان همکاری است و به علت عصمت او،ممکن نیست عملی انحرافی ازو سر بزند.در نتیجه امت دارای اختیاری نیست مگر اینکه در همه امور در خدمت زمامدار باشد و فرمان او را بنیوشدو ازو فرمان برد تا در راه اسلام برای وصول به هدفهای کرامتمند آن عروج کند.حالت دوم:هماهنگی زمامدار است با مقیاسهای قاعده اسلامی.پس در چنین صورت،زمامدار قانونی است امام معصوم نیست.پس تا وقتی حاکم به مقیاسهای اسلامی ملتزم باشد تصور نمیرود که انحرافی صورت پذیرد.
 
زیرا انحراف،حاکم را از صفت مشروعیت برای بر پای داشتن زمامداری و حکومت عاری میسازد.
 
اما فرض ما در مورد حاکم مزبور این است که بسا مصلحت اسلامی رابر خلاف واقع تشخیص دهد یعنی در موضوعی اسلامی اجتهاد کند اما اجتهاداو با واقعیت منطبق نباشد،که در چنین حالت اگر از حاکم خطائی سربزند،ناچار باید او را چندان که می توان به خطائی که کرده است متوجه ساخت ووجهه نظر دیگری را که به صواب نزدیک است برای او توضیح داد و بایدچیزی را که با واقعیت اسلام تناسب بیشتر دارد و نیازهای مکتب و امت رادر چنان هنگام تعبیری به جاتر و درست تر باشد به او گفت.
 
البته این در صورتی است که بتوان دستگاه حاکم یا زمامدار را به خطائی که روی داده است توجه داد اما اگر این کار ممکن نباشد و حاکم در نظرناصواب خود پافشاری کند،ناچار امت باید از نظر حاکم پیروی کند،خواه به خطای او معترف باشد یا نباشد.زیرا معنای حاکمیت،اجرا کردن آنچیزی است که زمامدار در امور و مسائل ابراز میدارد.صرف ارزیابی او در امت نافذ است بی آنکه هر فرد از افراد امت بتواند بر حسب ارزیابی خاص خود،در هر موضعی عمل کند.و هر کس به جز حکمی که حاکم مقرر کند،به حکم شرعی دیگر عمل کند،گناهکار است.زیرا پس از فرمان حاکم،حکمی درحق مسلمانان معتبر است که حاکم بر آن امر کرده باشد و غیر از آن حکم شرعی،در حق مسلمانان قابل اجرا نیست.زیرا در یک مساله و در یک مورد،حکم شرعی نباید متعدد باشد.
 
حالت سوم:ممکن است حاکم بر اساس قاعده اسلامی اقامه حکم کند اما شخص حاکم متصف به انحراف باشد.چنانکه در خلفای سه گانه که خلافت را از امام(ع)و بعد از او از فرزندان او(ع)،غصب کردند،حال چنین بود.
 
پس،زمامداری خلفای سه گانه که عهده دار خلافت شدند،حکومتی بر وفق قاعده اسلامی بود و نظریات آن قاعده در حکومت رعایت میگردید اماوضع آن خلفا و وجودشان(از وجهه نظر اسلامی)مبارزه جوئی با مقیاسهاو اعتبارهای اساسی، و با اصول اسلامی آن در تعیین زمامدار بود.یعنی درتعیین زمامدار،قواعد اسلام،بکار نرفته بود.
 
پس درین مورد،انحراف در شخص حاکم بود نه در قاعده ای که حکومت بر آن استقرار داشت.از خلال این حالت دو مورد قابل طرح است:گاهی،بعضی از انواع انحراف و توطئه های خطرناک آن به قاعده واساس کار لطمه میزند و آسیب وارد می آورد،گاهی امتداد خطر به معالم اساسی جامعه اسلامی متوجه میگردد.
 
اگر انحرافی که از طرف حاکم سر می زند،قاعده و معالم اصلی جامعه اسلامی را تهدید کند،در چنین حالت بر عهده امت است که بحرکت در آیدو انحراف را در سطح امر بمعروف و نهی از منکر از بین ببرد و امت ناچارباید این مفهوم اسلامی را طبق همان شرایط منصوصی که در کتب فقه موجوداست عمل کند.
 
نیز از طرفی دیگر به عهده امت است که در دفاع از حقوق مشروع خود،برخیزد و حق خویش را باز ستاند.البته این در صورتی است که دست انحراف به سوی امت دراز شود.مثل دفاع کسی که از طرف دیگران در معرض ستم قرار گرفته باشد چنین شخصی باید در دفاع مشروع از نفس خویش،حق خود را تضمین کند.
 
اما اگر انحراف(فرضی)خطری علیه اساس قاعده اسلامی محسوب شود،و شامل معالم اساسی و مشخص اسلامی گردد، در چنین حالت،مفهوم جهاد تحقق می یابد و باید مکتب را از خطر عظیمی که به آن روی می نهد رهائی بخشید.
 
زمانی که مکتب در معرض آسیب قرار گیرد،مسلمانان ناچارند در برابرانحراف حاکم،هر جا که امر تکلیف کند،پایداری کنند.
 
این کار در حدودی صورت میگیرد که برای بقا و رهائی بخشیدن قاعده اسلامی و نظریه های آن از خطر انحراف،عمل شود.
 
قسم دوم:
 
حکومت بر اساس قاعده بیدینی یا کافری استوار باشد و عهده دار شدن زمامداری از خلال(نظریه ای از نظریات اهلیت بشری)به عمل آید.
 
پس چنین حکومتی،خطری بسیار بزرگ علیه اسلام دارد و در چنین هنگامی دو وضع پیش می آید:
 
1-وضعی که نظریه اسلام و مبادی آنرا تهدید میکند.
 
2-صورتی دیگر که نظریه اسلام از انحراف دور باشد.
 
اما هیچیک ازین دو فرض امکان وقوع ندارد.زیرا وقتی حکومت درقانونگذاری بر اساس جاهلیت بنا شده باشد،یعنی قاعده و نظر حکومت برای زندگانی مردم بر مبانی جاهلیت بنیان گرفته باشد و از مفاهیم و افکار جاهلیت دفاع کند و با طرح و ساخت جاهلیت همه امکانات و قدرتهای خود را بسیج کند تا امت را از مکتبش دور سازد و از مفاهیم دینی اش جدا سازد،در چنین حالتی خطر مسلم و شدید،اساس وجود اسلام را تهدید میکند.
 
در پرتو حقایقی که گفتیم،ناچار باید برای درک قیام حسینی کوشید،بخصوص پس از آنکه حقیقت کناره گیری موقت امام حسن را از معرکه سیاست دانستیم و از اعلام پیمان صلح او با معاویه آگاهی یافتیم،حقیقتی که نتیجه عدم توفیق کامل اقدامات آن امام(ع)برای ادامه تجربه اسلامی و برنامه آن بود.موجبات این عدم توفیق را نیز دیدیم.همچنین بحران شدید و افزونی شک امت را نزد پایگاه های مردمی که تجربه امام علی(ع)بر آنها تکیه داشت و مشکل آن در مدت رهبری امام حسن(ع)(بنابر موجباتی که گفتیم)دو چندان گردید.تا آنجا که پیش از آن که موفق شود دشمنان خود را رسوا سازد، قدرت ادامه جهاد را از دست داد.
 
این حقایق،امام حسن(ع)را واداشت که بطور موقت کار سیاسی ونظامی را رها سازد تا بتواند دوباره اعتماد توده ها و رهبری خود را بازیابدو نقش معاویه و روش جاهلی او را در نظر امت روشن سازد.معاویه در اواخرعمر،همه اعتبارهای معنوی که کوشیده بود در نظر مسلمانان ایجاد کند از دست داده بود بطوری که حتی یزید که پسر و ولیعهد او بود نتوانست برای او مجلس ترحیم بر پا کند و حتی نتوانست یک کلمه درباره او بگوید و یاد خیری ازوکند.هنگامی که «ضحاک بن قیس »،بر منبر رفت تا خبر مرگ معاویه را به مردم بدهد،نتوانست از معاویه و از کارهای او ستایش کند و از مرگ اوابراز تاثر و تاسف نماید.او تنها به این کلمه بسنده کرد که بگوید:«معاویه مرد و باکردار خود رفت ».
 
معاویه که در اثر متارکه جنگ با امام حسن(ع)زمام امور را بدست گرفت،کوشید که عادت رهبری جاهلیت خود را از دو دیدگاه ادامه دهد:
 
الف-در سطح نظری:
 
بنی امیه به نابودی نظریه یا ایده ئولوژی اسلامی و وارونه جلوه دادن آن دست زدند.مهمترین پیروزی بنی امیه این بود که وجدان انقلابی اسلامی رادرهم شکستند و تسلط روحی اهل بیت پیامبر را نزد مسلمانان از میان بردندو احساسات مذهبی مسلمانان را از حساسیت انداختند و به وسیله تسلط مذهبی بنی امیه،یا دست کم،مهار کردن توده های مردم برای جلوگیری آنان ازانقلاب و قیام به وسیله انگیزه داخلی،و ایجاد کردن مجوز شرعی برای حکومت خود یعنی کومت بنی امیه،شعور مردم را تخدیر کردند.
 
روشهای آنان در محو کردن روش نظری(ایدئولوژی)اسلامی و دگرگون سازی نظریات آن و فریفتن مردم به امید آینده چنین بود:1-احادیث جعلی به وجود آوردند و دروغهای کسانی را که در بدگوئی از امام علی(ع)و تبری جستن از آن بزرگوار،استعدادی خاص داشتند،خریداری کردند.این کار از راه جعل و تهدید و تطمیع و خریداری دروغها ونقل آن از زبان پیامبر اکرم(ص)و دگرگون جلوه دادن احادیث نبوی عملی میشد.مانند واقعه سقیفه و حوادثی که در پی آن روی داد.
 
بنی امیه میکوشیدند تا نظریات صحیح اسلامی در نظر مردم پوشیده بماندو نیز میکوشیدند در احکام اسلام توجیهاتی هر چند ضعیف بیابند و آنها را دربرابر اسلام صحیح قرار دهند و میکوشیدند تا اسلام را از پشت نقابی که جاهلیت و رسوبات آن بر چهره اسلام انداخته بود،به مردم نشان دهند.
 
بنی امیه سعی میکردند کسانی را که در مورد رسول گرامی(ص)مرتکب دروغ و جعل نمی شدند با تهدید و فشار خاموش سازند تا مفاهیم و اندیشه های رهبری صحیح را بر زبان نیاورند.معاویه پس از قحطسال به همه فرمانداران خود نوشت که از هر کس که در باب فضائل علی(ع)و اهل بیت او سخنی بر زبان آورد،دوری جویند و تبری کنند.هر خطیبی بر منبری در هر کوی و برزن به امام علی(ع)دشنام میداد و از آن بزرگوار تبری می جست.
 
در کوفه که شیعیان علی(ع)فراوان بودند مصیبت مردم بیشتر بود.زیادبن سمیه حکومت آنجا را ضمیمه حکومت بصره کرد و شیعیان را سخت تعقیب می نمود و می کشت و یا دست و پایشان می برید و یا چشمانشان را کور می کردو آنان را به دار می آویخت و یا از عراق آواره می کرد (19).
 
احادیث عمرو بن عاص و ابو هریره و مغیرة بن شعبه و عمرو بن زبیر،افکار مردم را زهر آگین می ساخت و نتیجه آن، تسلیم و تبعیت تمام و کمال و اطاعت کورکورانه از حکومت بنی امیه بود (20).
 
2-ایجاد کردن فرقه های مذهبی(سیاسی)به نام اسلام،برای توجیه حکومت و بیان تفسیرهای دینی گمراه کننده و اسلامی ساختگی به نام «مرجئه »و گاهی «جبریه ».در پشت این اعمال پست و پلید،هدف این بود که انقلاب و قیام برای توده مردم حرام و ممنوع وانمود شود.
 
«نخستین کس که از جبر سخن گفت و از آن دفاع کرد (21) معاویه بود.اومیخواست چنین وانمود کند که هر پیشامدی از جانب خدا است.و این فکر راوسیله و بهانه کار خود قرار داد تا به مردم چنین بفهماند که خداوند او را خلیفه و ولی امر خود قرار داده است.
 
معاویه اغلب به این آیه کریمه استناد می جست که:یؤتی الملک لمن یشاء(خداوند حکومت را بهر کس که بخواهد عطامیفرماید.)بر این اساس،می خواست قانونی بودن حکومت خود را اعلام کند.
 
اما مرجئه همکار و تکیه گاه خلافت معاویه بودند.نظریات آنان درتوجیه خلافت و قانع ساختن مسلمانان به وجوب اطاعت از او دور می زد.
 
هر چند معتقد بودند که در معاصی کبیره نباید حکم داد و باید آنرا بخداوندواگذاشت (22).
 
اینان میگفتند:«ایمان یعنی تصدیق به زبان نه به عمل (23) ».
 
حسان بن بلال المزنی نخستین کس بود که مردم را در بصره به این مذهب دعوت کرد (24).بصریان گمشده خود را درین دعوت یافتند و از آن استقبال کردند.مردم بصره از جنگ خسته شده بودند و در اثر مصیبتهای جنگ جمل و صفین و نخیله،از صلح و سازش طرفداری میکردند.پس نظریات «مرجئه »از نظرآنان،نظریه ای بود که خواستهای آنان را منعکس میساخت و آسایش آنان راتامین میکرد (25).
 
پس،ناچار بیشتر آنان به مرجئه گرویدند و به امور داخلی خود پرداختند (26) و توجهی به نوع سلطه و حکومت که به نظرشان حکومتی جابر و گمراه نبود،نداشتند.در مذهب اینان،اندیشه زندگانی به هنگام فتنه،مستند به حدیثی ادعایی بود که از زبان پیامبر(ص)نقل میکردند:«ستکون فتن القاعد فیها خیر من الماشی و الماشی فیها خیر من الساعی،الا فان نزلت او وقعت،فمن کان له ابل فلیلحق باللّه و من کان له غنم فلیلحق بغنمه،و من کانت له ارض فلیلحق بارضه ».
 
(بهنگام فتنه،نشستگان از کسانی که راه میروند بهترند و آنان که راه میرونداز آنان که میکوشند بهترند.هان،وقتی فتنه ای برخاست،هر کس شتری داشته باشد در پی شتر خویش رود و اگر گوسپندی او را باشد،در پی گوسپند خودرود و آن را که زمینی باشد به زمین خویش باز گردد.)یکی از اصحاب پرسید:آنکس که زمین و گوسفند و شتر نداشت چه کند؟ و رسول خدا جواب داد:«بر شمشیر خود تکیه کند و آنرا بزیر سنگ بگذارد و اگر می تواند خود را نجات بخشد (27) ».
 
آنان مساله حکومت بر ملتها را بر عهده خداوند میگذاشتند (28).
 
ب-در سطح امت:
 
معاویه در حکومت خود انواع نیرنگها را به کار برد تا مردم را خوارسازد و شخصیت امت را از میان ببرد و آتش کینه های قبیله ای و قومی را درجهان اسلام برافروزد.مسلمانان که با طاغوت کسری می جنگیدند و در برابرآن مردانه می ایستادند و حماسه می آفریدند،در مدتی کم به صورت افرادی درآمدند که جز سود شخصی چیزی در نظرشان اهمیت نداشت.بنی امیه به کمک همه وسایل قلع و قمع،دشمنان خود را سرکوب کردند و با روشهای زیر آنان راوادار به سکوت ساختند:1-به وسیله ترور.
 
به هر کس سوء ظن می بردند او را میگرفتند.روش ابن زیاد هنوز از یادتاریخ نرفته است.او خطاب به مسلمانان گفت: بیگناه را به جای گناهکارتعقیب خواهم کرد.حجر بن عدی در پاسخ او به فرموده خدا استناد کرد که:«هیچکس به تاوان خطای دیگری تعقیب نمیگردد»و لا تزر وازرة وزر اخری اما واقعه حجر و یارانش مشهور است (29).
 
2-بوسیله گرسنگی دادن.
 
سیاست معاویه کاستن مستمری مردم عراق (30) و افزایش مستمری اهل شام بود.عذر او این بود که میگفت «زمین به خداوند تعلق دارد و من خلیفه خدایم و هر مالی را که بردارم از آن من میشود و مالی را هم که برندارم تصرف آن بر من رواست.»3-بوسیله زنده کردن اختلافات نژادی و قبیله ای.
 
او اختلافات را دامن میزد.نخست به منظور تضمین و جلب دوستی قبایل نسبت بخود و هنگامیکه از قدرت قبیله بیمناک میگردید،آنان را به دست قبیله ای دیگر سرکوب میکرد و تعصب نژادی عرب را علیه مسلمانان غیر عرب که مورخان به آنان موالی اطلاق میکنند،بر می انگیخت (31).
 
4-راندن و تبعید دسته جمعی.
 
زیاد بن سمیه والی عراق،پنجاه هزار تن از مردم کوفه را جبرا به خراسان کوچ داد تا مخالفان را در هر دو ایالت سرکوبی کرده باشد (32).
 
موضع حسین(ع)در برابر توطئه های جاهلی معاویه
 
در خلال توطئه هائی که معاویه برای سلب شخصیت امت انجام میداد،حسین(ع)ناچار بود در مقابل آن توطئه ها در دو سطح موضع گیرد:در مورد وارونه جلوه دادن افکار نظری اسلام،حسین بن علی(ع)،باقیمانده میراث حضرت رسول(ص) یعنی یاران و انصار و تابعین وی را دردشوارترین لحظات گرد آورد.آنان دعوتش را پذیرفتند و در عرفات فراهم آمدند و هر یک هر چه حدیث از حضرت پیامبر اکرم(ص)می دانستند نقل کردند.
 
این احادیث بسیار ارزشمند بود و در زمانی نقل شد که شمشیر و قدرت معاویه زندگیشان را تهدید میکرد.
 
حسین(ع)در پرتو اقدامی چنین دلیرانه،اصول و نظریات مشروح درزیر را تثبیت کرد و به مردم آموخت که باقیماندگان اخیار و صالحان،اخبارپیامبر گرامی را با شجاعتی تمام حفظ کنند و خط صحیح اسلام را در قبال قدرت طاغوت بیان دارند.
 
و اقدام امام در سطح امت،نادیده گرفتن حکومت معاویه بود.حسین(ع)تشخیص داد که باید به امت فرصت داد تا خود حدود و وسعت توطئه را کشف کند و به اندیشه ها و مفاهیم مربوط به جاهلیت که با اسلام ارتباطی نداشت،پی برد.در چنین صورتی بود که امت،واقعیت انحراف را احساس میکرد و بااشتیاق به حکومت امام(ع)روی می آورد.
 
امت از بیماری شک و تردید بهبودی یافته بود و در آنوقت هیچکس نبود که پندارد که امام علی(ع)برای خویش میکوشد و برای رهبری شخصی خود کار می کند.به این ترتیب روشن شد که نبرد امام علی(ع)با معاویه مانندنبرد حضرت رسول(ص)با جاهلیت،جنگی است که از اسلام جامه ای تهیه کرده است تا از نو در صحنه مبارزه های سیاسی ظاهر گردد، بی آنکه احساسات مسلمانان را علیه خود بر انگیزد.
 
اما امت با توطئه های معاویه به بیماری خطرناکتری نیز دچار شده بودو آن از دست دادن اراده بیان بود.امت درک میکرد اما نمی توانست خود رادگرگون سازد و آن بیماری را درمان کند.
 
رنج میکشید اما نمی توانست آن رنج را از خود دور کند و همه چیز درنظرش بی ارزش بود جز حیات محسوسش،حیاتی که در آن با ذلت و بندگی و زاری می گذرانید.
 
و از اینجا،حسین(ع)مشاهده کرد همه چیز برای اعتلای اسلام در میان انبوه غفلتها که همه جا را پوشانیده،آماده است. حسین نخستین کسی بود درمیان امت که راه خود را گشود و با تمام قدرت به اصلاح موجودیت درونی ملت پرداخت و درین راه از بذل هیچ چیز حتی از خون خود و رنجها و خون امت دریغ نفرمود.
 
موضع حسین(ع)پس از مرگ معاویه
 
وقتی پس از مرگ معاویه،یزید پسر او از امام حسین(ع)طلب بیعت کرد،امام چهار راه در پیش داشت که می توانست عمل کند:1-نخست بیعت با یزید،هم آن سان که پدرش با ابوبکر و عثمان وعمر کرد.
 
2-خودداری از بیعت و باقی ماندن در مکه یا مدینه در حرم پیامبر(ص)تا خدا چه پیش آورد.
 
3-پناه بردن به یکی از نقاط جهان اسلام همانطور که محمد بن حنفیه توصیه میکرد که به یمن عزیمت فرماید و در آنجا بکمک دیگران،جامعه ای اسلامی تشکیل دهد و از آن ببعد اعلام جدائی کند.
 
4-رد کردن بیعت و رفتن به کوفه و پذیرفتن دعوت کسانی که او را به کوفه دعوت میکردند و رسیدن به درجه شهادت.
 
امام ناچار بود یکی ازین چهار راه را برگزیند.منظور ما این است که بگوئیم چرا امام طریق چهارم را برگزید.امام از آنجا که شرایط زمان خودرا درک میکرد باید راهی بر می گزید تا به آن وسیله درد عده ای از افراد امت را چاره میکرد و آن دسته ها عبارت بودند از:دسته اول:که قسمت عمده مردم را تشکیل میداد،کسانی بودند که درمقابل فساد معاویه،اراده خود را از دست داده بودند و به پستی و خواری ناشی از فسادی که پیرامون خلافت اسلامی را فرا گرفته بود و آنرا به صورت بدترین نوع حکومت امپراطوریهای ایران و روم کسری و هراکلیوس درآورده بود،تن در داده بودند و میدانستند که حکومتی که از همه صفات و مختصات جاهلیت برخوردار است،زمام ملت اسلام را در دست گرفته است (33).
 
امت برای واکنش در برابر این انحراف،اراده خود را از دست داده بود و زبان و عملش در خدمت هوسرانیها قرار گرفته بود و فاقد عقل و قلب شده بود.بنابر این نمی توانست اوضاع فاسد را تغییر دهد.امام(ع)قول شاعر معروف،فرزدق را که گفته بود:«دلهاشان با تست و شمشیرهاشان برتست (34) »قبول داشت.افراد امت فهمیده بودند که بنی امیه شب و روز حرمت اسلام را لکه دار میکنند اما برای آشکار کردن این معنی و استدلال در این باب،قدرت خود را از دست داده بودند.
 
دسته دوم:کسانی بودند که آن علاقه ای را که به منافع خصوصی خودداشتند،به رسالت و پیامبر(ص)نداشتند.بطوری که هدفهای عظیم رسالت بتدریج اهمیت خود را از دست داده و هدفهای خصوصی و شخصی جای آنراگرفته بود.
 
تفاوت این دسته با دسته اول این بود که دسته اول در اساس،ستم وانحراف بنی امیه را درک میکردند،اما قدرت نداشتند که با آن بمقابله برخیزند.اما دسته دوم اساسا فارغ از این مصیبت و فاجعه بودند و آنرا احساس نمیکردند.دسته سوم: ساده لوحانی بودند که فریب فرمانروایان بنی امیه در آنان مؤثر افتاده بود.اگر چه پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)خلافت اسلامی کم کم از مفهوم صحیح و شرعی خود منحرف میگردید.اما مفهوم خلافت از هر گونه تغییر اساسی بر کنار مانده بود.لیکن در دوران معاویه،در مفهوم خلافت تغییرات اساسی پدید آمد و خلافت اسلامی شکل سلطنت استبدادی کسری وقیصر را گرفت (35).
 
معاویه با انواع وسایل کوشید تا در برابر مسلمانان،به حکومت خودلباس قانونی بپوشاند و اگر با مقاومت اصحاب پیامبر روبرو نمیشد،این نقشه،ساده لوحان را به آسانی بسیار می فریفت زیرا آنان میگفتند اگر این کارهاصحیح و قانونی نبود، صحابه رسول خدا(ص)خاموش نمی نشستند.
 
دسته چهارم:این عده مسئله را از لحاظ واگذاری حق خلافت از طرف امام حسن(ع)به معاویه و عقد قرار داد صلح با او می نگریستند و به نظرشان این تنها راهی بود که امام حسن(ع)و اوضاع و احوال پیچیده آنروز به عنوان رهبر و حافظ منافع آینده رسالت از هر گونه نابودی پیش گرفته بود.
 
به نظر می رسد که این حقیقت اساسی که امام حسن(ع)در برابر معاویه پیش گرفت برای این گروه کاملا روشن نبود زیرا موضع امام حسن(ع)تنهابرای آن محافل اسلامی مانند مردم کوفه و عراق،که از نزدیک شاهد ماجرابودند،آشکار بود.اما مسلمانانی که در اکناف جهان اسلامی آنروزگار پراکنده بودند،مانند مردم خراسان که فرصت درک مشکلات روزمره حوادث را نداشتندو از دور دستی بر آتش داشتند و از رنج و سختیهائی که امام حسن(ع)در کوفه میکشید بی اطلاع بودند و اخبار مبارزات را از این و آن می شنیدند،ابعاد مساله را نمی دانستند.
 
از اینرو،امام حسین(ع)موقعیت را ارزیابی میکرد تا به مسلمانانی که از دور ماجرای کناره گیری برادرش امام حسن(ع)را از خلافت و صلح بامعاویه شنیده بودند،ثابت کند که کناره گیری و صلح برادرش به معنای آن نیست که اهل بیت پیامبر(ص)از رسالت خود دست کشیده و آنرا در بست تحویل معاویه داده باشند.
 
امام حسین در برابر این آزمایش قرار نداشت که تمام شرایط را در نظرگیرد و درد این چهار دسته امت را چاره کند، حسین(ع)برای رسیدن به این هدف جز این چاره ای نداشت که عزیمت به عراق را انتخاب کند.
 
موضع اول،که امام با یزید بیعت کند،همانطور که پدرش با خلفای سه گانه که استحقاق منصب خلافت را نداشتند،بیعت کرد،امکان نداشت زیرااین روش درد چهار دسته امت را که شرح دادیم چاره نمیکرد.موقعیت یزیدبا موقعیت سه خلیفه فرق داشت زیرا تغییرات بنیادی که یزید در مفهوم خلافت اسلامی داده بود،تغییراتی نبود که شخصی رفته باشد و شخصی دیگر جانشین او شده باشد.بلکه قصد یزید و بنی امیه این بود که مفهوم خلافت را عوض کنندو به پایه های اساسی خلافت تجاوز نمایند و زان پس سرور و صاحب اختیارمسلمانان گردند.
 
بنابر این،قیام و برخورد مسلحانه برای امام حسین(ع)و اصحاب،اهل بیت او برای درهم شکستن این توطئه ضرورت پیدا کرد.
 
موضع دوم،که امام حسین(ع)در حجاز یعنی مکه یا مدینه باقی بماندو بیعت با یزید را رد کند تا آنچه را که خدا خواسته است پیش آید.شرایط آنروزبی تردید نشان میداد که اگر امام در مکه و مدینه باقی می ماند،اگر چه به پرده کعبه در می آویخت و پناهنده می شد،بنی امیه او را تعقیب می کنند و به کشتن یاترور او دست می زنند.امام(ع)بارها این مساله را عنوان کرده بود.زیرامامور کردن سی نفر برای ترور امام(ع)هنگام حج،موضوع را تایید میکردو امام ناچار شده بود مراسم حج را قطع کند و عمره مفرده بجای آورد و ازمکه خارج شود تا بدانوسیله احترام مکه و خانه خدا محفوظ مانده باشد.
 
اینگونه کشته شدن برای امام و برای چهار دسته یاد شده از مسلمانان،فایده ای نداشت.بین این نوع کشته شدن یا کشته شدن در راه خدا به علت امتناع از بیعت با یزید و شعله ور ساختن احساسات مسلمانان و برانگیختن آنان درراه مکتب پیامبر(ص)و برگرداندن شرف و اراده به آنان،تفاوت بسیار بود.
 
معمولا مردم زان پس که شعله ایمان در نهادشان رو به خاموشی نهاد،به هر عقیده یا دین از روی احساس پای بند می مانند.برای اینکه احساس به ایمان و عقیده تبدیل گردد باید جنبش و حرکتی در میانشان به وجود آید و چنین جنبشی را نمی توان با یک حادثه کشته شدن ساده بر انگیخت بلکه باید به تمام کارهائی که موجب بیداری و برانگیختن در وجودشان میشود متوسل شد.
 
امام این برانگیختن را چنان انجام داد که می بینیم شخصی مانند عمر بن سعد فرمانده سپاهیان ابن زیاد که تمام قتل و کشتار و غارت ها و اسارتها به دستور او انجام گرفت به گریه درآمد.
 
اما موضع سوم،آنکه امام بیکی از مرزهای دور دست اسلامی مانندیمن برود و در آنجا جامعه اسلامی بوجود آورد.اگر امام این راه را انتخاب میکرد،نه تنها به هدف خود نمی رسید،بلکه از صحنه حوادث آنروز شام وعراق و مدینه و مکه جدا میشد.
 
لیکن امام می خواست قیام و انقلاب خود را در صحنه حوادث رهبری کند تا بتواند سراسر جهان اسلامی را در بر گیرد و در میان همه مسلمانان تاثیرروحی و تربیتی و اخلاقی بر جای گذارد.چرا به یمن میرفت و برای تشکیل دادن یک جامعه اسلامی از صحنه فعال حوادث بر کنار می ماند؟چنین جامعه ای در زمان پدرش در کوفه به وجود نیامد پس چگونه ممکن بود شرایط اجازه دهد که چنین جامعه ای در یمن دور افتاده از مرکز جهان اسلامی بوجود آید؟چنان وضعی با هدف امام که عبارت بود از ایجاد تغییرات روحی ونهادی در امت اسلام،تعارض داشت.
 
بهمین علت،امام موضع چهارم را برگزید تا بتواند در نهاد همه دسته های مسلمان آنروزگار،دگرگونی بوجود آورد و عواطف و احساس آنان رادر زندگانی،در توسل به اهداف شریف رسالت و مکتب معطوف دارد.
 
حسین(ع)و فرار مردم از همراهی با او
 
شمه ای از کوششهائی را که حاوی پند و اندرز بود و در برابر امام حسین و قیام او بعمل می آمد و بر سبیل نصیحت،او را از روبرو شدن و جنگیدن باانحراف بر حذر میداشتند گفتیم.باید دانست کسانی که اینگونه سخنان میگفتندو او را در مقابل انحرافات به سکوت و نرمش دعوت میکردند،تنها بعضی از عوام مسلمانان نبودند بلکه از سوی بزرگان امت،حتی از طرف بعضی ازنزدیکان و خویشان نیز درین مورد با او گفتگو میشد.
 
این سخنان نصیحت آمیز همه تعبیری روشن ازین واقعیت بود که بنیادروانی و اخلاقی درهم فرو ریخته و ویران شده بود و این ویرانی شامل رهبران مسلمانان و بزرگان آنان و توده مردم شده بود که با اخلاق و روشی که بطوروحشتناک درهم ریخته بود زندگانی میکردند.امام(ع)پی برد که یگانه درمان آن حالت بیمار گونه که در مجتمع مسلمانان مورد قبول واقع شده بود اراده و فعالیت اوست،و سرعت در بذل جان.و باید با کمی عده و نداشتن یارو یاور،عزم آن کند که به قصد قربانی شدن خروج نماید.
 
«هان که من با خاندان خود،با اندک بودن عده و نداشتن یار و یاور،افتان و خیزان به سوی دشمن روانه شده ام ».
 
مقتضی چنین بود که به نسبت عمق بیماری در روان امت،فداکاری نیزعمیق باشد.
 
دیری نگذشت که اخلاق هزیمت و فرار در دست کسانی که آن روحیه رابوجود آوردند،بصورت نیروئی عظیم درآمد تا با آن نیرو مردم را به این خصلت عادت دهند که بیکدیگر یاری نکنند و این صفت را در مردم استمرار دهند وتوسعه بخشند. در آن روزگار تفکر در کارهای مسلمانان را شتابزدگی و کم تاملی محسوب می نمودند و همت گماشتن برای از میان بردن بدبختیها ومصیبتهای جهان اسلام و مسلمانان را نوعی سبکسری و بیعقلی وانمود میکردند.
  
امام(ع)می خواست آن خلق و خوی را دگرگون سازد و از بنیاد و پی برکندو خلق و خوئی در روح امت بدمد که با قدرت امت در تحرک و اراده هماهنگ باشد.
 
دلایل فراوان به رواج این خلق خوی منفی در دست داریم و می بینیم که امام در دشوارترین و خطرناکترین وقت متعرض این معنی شد.
 
حبیب بن مظاهر اسدی از امام رخصت طلبید تا برود و عشیره خود«بنی اسد»را دعوت کند تا به قیام بپیوندند و به آنان یاری کنند.نتیجه این شدکه عشیره مزبور خیانت کردند و در همان شب نبرد،منطقه را خالی گذاردندو در پی کار خود رفتند.ابن زیاد توانست در خلال دو هفته پس از قتل مسلم بن عقیل،هزاران سپاهی از آنان که پیوسته در آن هنگام از حاملان مکتب امام علی(ع)و از دوستان او بودند،بسیج کند و در خط تسلط بنی امیه قرار دهد.
 
مشکل «مسلم بن عقیل »و«هانی »،چیزی دیگر بود و بوضوح بما نشان میدهد که این خلق و خوئی که گفتیم،در جامعه مسلمین چه مشکلاتی بوجودآورده بود.
 
ابن زیاد،زان پس که دانست هانی بن عروة،مسلم بن عقیل را در خانه خود پنهان کرده است و با او برای خروج بر کومت بنی امیه،توطئه نموده است،کس نزد هانی فرستاد تا به دیدار او آید.هانی تقاضای او را پذیرفت اما از کار مسلم هیچ آگاهی نداشت و از آن تهمت مبرا بود.ابن زیاددر گفته خود پافشاری کرد و این بار با پرخاش بسیار گفت:باید او را به ماتسلیم نمائی.این بار،هانی با کمال دلیری چهره درهم کشیده و به پاسخ اوگفت:«اگر مسلم در دست منهم باشد او را تسلیم نمیکنم ».هانی می پنداشت که پایگاهی بس نیرومند در اختیار دارد و دهها هزار تن پشت سر او هستندو مدافعان اویند و ازو پشتیبانی میکنند.
 
وقتی خشم ابن زیاد بالا گرفت،به حبس هانی فرمان داد و خبر زندانی کردن و بعد به قتل رسانیدن او را در کوفه منتشر ساخت.هنوز ساعتی چندنگذشته بود که عمرو بن حجاج با چهار هزار کس از عشیره خود برای خبر یافتن از حقیقت این امر آمدند و بر در کاخ امارت خبر گرفتند که آیا هانی زنده است یا نه.در آن وقت،ابن زیاد از شریح قاضی خواست که واسطه کار شود و واردغرفه ای گردد که هانی در آنجا زندانی شده بود.سپس در مقابل تظاهر کنندگان گواهی دهد که هانی زنده است و شایعه قتل او صحت ندارد.
 
وقتی «هانی »با شریح روبرو شد فریاد برآورد و گفت:مسلمانان کجارفتند؟اگر ده تن از آنان به کاخ حمله می آوردند مرا رها میکردند.زیرا در کاخ نه سپاهی وجود دارد و نه پاسبانی.
 
منظور هانی این بود که اگر ده تن در راه خدا آماده مرگ شده بودند،قیافه کوفه دگرگون میشد.شریح قاضی بیرون رفت تا مردم را مطمئن کندو با عمروبن حجاج سخن گوید و توضیح دهد که او زنده است.او در مقابل مردم شهادت داد که هانی زنده است و به قتل نرسیده.شریح میگوید:«دوباره بازگشتم تا به عمرو بن حجاج بگویم که هانی در زندان ازو چه تقاضائی داشت و میخواست که فقط ده تن به کاخ حمله ور شوند و او را از چنگ ابن زیادبرهانند.اما همینکه خواستم مطلب را بگویم،به پهلوی خود نگریستم و دیدم یکی از جاسوسان ابن زیاد در آنجا ایستاده است.پس زبان را نگاه داشتم و به ادای شهادت مطلوب بس کردم ».
 
عمرو بن حجاج و همراهانش بازگشتند زیرا منظور آنان تنها این بود که بدانند هانی زنده است یا به قتل رسیده است. وقتی شریح قاضی زنده بودن او را گواهی کرد،عمرو با کسان خود بازگشت و روز بعد ابن زیاد،هانی رادر زندان بقتل رسانید.
 
اما روز بعد از آن مسلم بن عقیل با چهار هزار نفر خروج کرد و پیرامون کاخ را گرفت.ابن زیاد با عده ای قلیل از پاسبانان خود که از سی تن بیش نبودند در کاخ بود و بهنگام شدت گرفتن واقعه،لشکریان مسلم همه فرار کردندو یک تن از آنان بر جای نماند زیرا قصد جنگ نداشتند.
 
این واقعیات متناقض که عواطف امت را در بر گرفته بود در گفته فرزدق با دقیقترین تعبیر آمده است:«دلهاشان با تست و شمشیرهاشان بر تو».
 
شخصی که مالک اراده خود نباشد ممکن است دستش بر خلاف دلش وعاطفه اش حرکت کند ازین روست که می بینیم پس از آنکه حسین(ع)را به شهادت رسانیدند،گریستند و پشیمان شدند.زیرا دانستند که کشته شدن امام(ع)به دست آنان به این معنی است که بزرگواری و آرزوی منحصر خود را در زندگانی آزاد و کریمانه به قتل رسانیده اند...با اینهمه هم آنان بر حسین(ع)،زار گریستند.
 
حسین در راه کوشش تبدیل اخلاق گریز و هزیمت به اخلاق جدید،با دقیقترین مرحله عمل خود روبرو گردید.او در آن هنگام بر آن بود تااخلاق جدید را در چشم امت و در وجدان ضمیر او جایگزین سازد و بر آن بود تا از خلق و خوی تقلیدی امت که نتیجه شکست روحی او بود،رها گردد.
 
زیرا امام نمی توانست ضمیر امت را به کاری برانگیزد و به جنبش در آورد مگروقتی که در مسیر و در برنامه ریزی خود، اخلاق فعلی امت را ریشه کن سازدتا در نظر مسلمانانی که اخلاقشان نابود شده و مقیاسهای اسلامی شان دگرگون گردیده بود،کار خود را در شکل «شرعی »حفظ کند.
 
ازینرو،امام حسین(ع)در نخستین لحظه تصمیم گرفت وارد جنگ شود و هر جا که انجام تکلیف او با فداکاری ملازمه داشت تا آخرین قطره خون پاک خویش را برای حفظ آینده اسلام از آن انحرافها نثار کند»پس قیام حسینی و جنبش او(ع) در نتیجه تفکر مثبت و مستقل نبود،بلکه برای ایجادکردن شرایط و واکنشهای مناسب برنامه ریزی شده بود تا جنبش از خلال آن پدید آید.ازینرو امام(ع)نیز چنان شعاری را که در آغاز جنبش داده بودموکدا ادامه داد و در آن هنگام،مساله امام، اقناع به بازگشت و انصراف از مبارزه نبود.چه،او هنوز در اثر خواهش پایگاهها و توده های مردم به حرکت در نیامده بود،او در بین راه از کیفیت خیانت مردم کوفه و کشته شدن مسلم بن عقیل-فرد مورد اعتماد خاندان خود-اطلاع یافته بود.با اینکه امام(ع)ازین رویدادها اطلاع یافته بود،سفر خویش را ادامه داد.زیراشعاری که او اعلام کرده بود در مقابل اخلاقیاتی که امت با آن به سر می برد،وفای به عهد(وفا به نامه های اهل کوفه)را ایجاب میکرد.همچنین از جمله روشهائی که امام(ع) برای بدست آوردن اخلاقیات مزبور به کار برد این بودکه همه نیرو و امکانات خویش را برای مبارزه تجهیز فرمود و به این بس نکرد که خود شهید گردد بلکه همه یاران و فرزندان و اهل بیت خود را درین راه فدا کرد تا راه را بر اخلافیات شکست بر بندد.زیرا روحیه شکست هر اندازه در مشروع بودن آن قیام تردید میکرد،باز نمی توانست در رفتار وحشیانه سپاهیان بنی امیه در مورد خاندان نبوت که با هیچ مقیاس و معیاری صحیح نبود شک کند.
 
اینجاست که امام حسین(ع)با خون پاک خویش و خون پاک فرزندان و یاران خود و با همه اعتبارات احساسی و تاریخی، حتی شمشیر و عمامه جدش پیامبر اکرم(ص)وارد مبارزه گردید تا همه روزنه ها را و راههای تعبیر را بر اخلاق و اعتقاد به شکست یا مشروع بودن آن نبرد فرو بندد.
 
این سان،امام(ع)با برنامه ای جالب و شگفت آور و دقیق اراده ووجدان امت شکست خورده را به او بازگردانید و او(ع)نشان داد که اخلاق امت را نمیتوان بوسیله رویاروئی ساده دگرگون ساخت.چه،رویاروئی بی پرده و صریح با اخلاق فاسد امت به معنای جدا شدن از او و دوری ازهر گونه قیام برای کار قانونی به سود ملت بود.
 
این کار،کاری بود که امام حسین(ع)هنگامیکه مسلمانان رفته رفته به حالت و سطح جدید اخلاقی وارد شدند،انجام داد و با اخلاق شکست خوردگی،تفاوت داشت.
 
چنین است مایه انگیزش وجدان انسان مسلمان از آن روزگاران تابه امروز.
 
نتایج و آثار انقلاب
 
اینک،پس از آگاهی از قیام و معنای آن،این پرسش پیش می آید:آیا قیام،نتایج خود را به بار آورد و واقعیتی را دگرگون ساخت؟آیا پیروزی ببار آورده و دشمنان را درهم کوفت؟بسا که بسیاری از تاریخ دانان،مدعی اند که قیام شکست خورد.
 
زیرا،پیروزی سیاسی فوری که واقعیت جهان اسلام را به وضعی بهتر از حالتی که پیش از قیام داشت در آورد،در بر نداشت (36).
 
برای اینکه انقلاب حسین(ع)را بهتر درک کنیم،باید هدفها و نتایج آنرا خارج از پیروزی فوری و سریع و در دست گرفتن زمام امور جستجو کرد (37).
 
نباید این انقلاب را مانند سایر انقلابات ملحوظ داشت بلکه باید نتایج آنرادر صحنه های زیر در نظر گرفت:1-درهم شکستن چهار چوب ساختگی دینی که امویان و یارانشان تسلطخود را بر آن استوار ساخته بودند و رسوا ساختن روح لا مذهبی جاهلیت که روش حکومت آن زمان بود.
 
زان پس که روح بی دینی که به آن اشارت کردیم در همه طبقات اجتماع پراکنده گردید،بی آنکه پرده از آن برداشته شود، و بی آنکه ساختگی بودن آن و دور بودن آن از دین در میان مردم بر ملا شده باشد،امام حسین(ع)تنهاکسی بود که در دل همه مسلمانان احترام و محبتی مخصوص داشت و می توانست حکام را رسوا سازد و دوری بسیار آنان را از اسلام آشکار نماید.ازاینرو،قیام او حد فاصل بین اسلام و حکومت اموی بود و می توانست قیافه حقیقی و آلودگی آنرا نشان دهد.
 
2-احساس گناه-شهادت فجیع امام حسین(ع)در کربلا موجی شدیداز احساس گناه در وجدان هر مسلمانی برانگیخت. آنان پی بردند که می توانستند او را یاری دهند.اما زان پس که با او برای قیام پیمان بستند،او را یاری نکردند.این احساس گناه دو جنبه داشت:از یکطرف انسان راوادار میساخت که گناهی را که مرتکب شده با کفاره بشوید و از طرف دیگر نسبت به کسانی که او را به ارتکاب چنین گناهی واداشته بودند،احساس کینه و نفرت کند.به طوری که انگیزه انقلابهای متعددی که در اثر قتل امام(ع)بر پا شد،همان کفاره یاری نکردن به حضرت او،و انتقام گرفتن از امویان بود.
 
مقدر چنین بود که آتش این احساس گناه،پیوسته بر افروخته ماند وانگیزه انتقام از بنی امیه در هر فرصت به انقلاب و قیام بر ضد ستمگران منتهی گردد.
 
3-اخلاق جدید.قیام امام(ع)موجب آن گردید که در جامعه،نوعی اخلاق بلند نظرانه پدید آید و نظر آدمی را به زندگانی خود و دیگران،دگرگون سازد تا بتواند بدینوسیله جامعه را اصلاح کند.
 
امام(ع)و فرزندان و یارانش در قیام بر ضد بنی امیه،اخلاق عالی اسلامی را با همه صفات و طراوت آن نشان دادند.این اخلاق را بر زبان نیاوردند بلکه با خون خود و با زندگی خود آنرا نوشتند.
 
مردم عادی قبایل عادت کرده بودند که ببینند رهبرانشان-قبیله و دین را و وجدان خود را به پول بفروشند و در برابر ستمکار گردن خم کنند تا از عطاهای او بهره مند گردند.مردم عادی،رهبران خود را چنین دیده بودند.هدف مسلمان عادی زندگی خصوصی خود او بود.به خاطر آن زحمت میکشید و تنها برای زندگانی خویش می اندیشید.در مردم عادی،دردهای اجتماعی تاثیری نداشت و احساسشان را بر نمی انگیخت.تنها کوشش آنان این بود که دسترنج خویش راحفظ کنند و از توجیهات رهبران اطاعت نمایند،مبادا نامشان از فهرست حقوق بگیران حذف شود.لذا در مقابل جور و ستمی که می دیدند،خاموشی می گزیدند و هم آنها تنها این بود که مفاخر قبیله ای خود را بازگو کنند و ازغیر آن بدی گویند.
 
اصحاب حسین(ع)مردمی دیگر بودند و گروهی که در سرنوشت باامام همراه شدند مردمی عادی بودند و هر کدام دارای زن و فرزند و خانواده و دوستانی بودند و از بیت المال مقرری دریافت میداشتند و زندگانی بالنسبه راحتی داشتند و می توانستند از لذت های حیات برخوردار گردند.
 
اما از همه اینها چشم پوشیدند و برای نثار جان در راه حسین(ع)بااجتماع خود به ستیز برخاستند.برای بیشتر مسلمانان آن روز،این نکته بسی جالب بود که یک انسان،بین زندگانی راحت و ثروت و نفوذ و استفاده ازآنها که مستلزم اطاعت از یک جابر ستمگر بود،و انتخاب مرگ،مخیر گرددو مرگ را برگزیند.برای مردم،این نمونه ای عالی و شگفت انگیز بود و می گفتند اینان بشر نیستند.چنان خصلتی وجدان هر مسلمانی را تکان میداد و اورا از خوابی سنگین و طولانی بیدار میکرد تا زندگانی اسلامی شکل دیگر گیرد.
 
شکلی که سالها پیش از قیام حسین(ع)از میان رفته بود.جامعه اسلامی به وسیله مردی عادی علیه حاکمان ظالم،انقلابها و قیامها بخود می بیند.اما روح کربلا در نهاد کسانی که به این کار دست زدند،شعله ای برافروخت که همه آماده بودند در راه چیزی که آنرا حق تشخیص می دادند جان فدا کنند.
 
روح مبارزه جوئی
 
قیام حسین(ع)پس از دیری خاموشی و تسلیم،از نو موجب برانگیختن روح مبارزه جوئی در انسان مسلمان گردید.این قیام همه سدهای روحی واجتماعی را که مانع قیام و انقلاب میشد درهم فرو ریخت.
 
مسلمانان به صلح طلبی و معامله دعوت میشدند.به آنها گفته میشد که جان خود را و موقعیت اجتماعی و مال خود را حفظ کنید.درین وقت قیام حسین(ع)روی داد تا به انسان مسلمان اخلاق جدیدی بیاموزد و به او بگوید:تسلیم مشو! انسانیت خود را مورد معامله قرار مده،با نیروی اهریمنی بجنگ و همه چیز را در راه اصول فدا ساز!اما خودخواهی مانع ازین بود که مسلمان به قیام و انقلاب دست زند.
 
قیام حسینی در وجدان گروه بسیاری از مردم این اندیشه را برانگیخت که با حمایت نکردن از حسین(ع)مرتکب گناه شده اند.
 
باری،این احساس آنان را برانگیخت و آماده قیام ساخت.روح مبارزه جوئی در زندگی ملتها و فرمانروایانشان تاثیر فراوان دارد.هنگامیکه این شعله به خاموشی گراید و ملت تسلیم فرمانروایان خود شود،فرمانروایان،هر چه بخواهند انجام میدهند و هر اندازه زمان بگذرد با خاموش شدن روح مبارزه جوئی،تسلط بر ملت آسانتر میگردد و در آن ملت،ایجاد تحول دشوارترمیشود.برای اینکه از میزان تاثیر قیام حسینی در برانگیختن روح انقلابی درجامعه اسلامی اندیشه ای روشن نشان دهیم،باید بگوئیم که جامعه اسلامی پس از قتل امام علی(ع)تا هنگام قیام حسینی آرام بود و در آن مدت هیچگونه اعتراض و انقلاب جدی اتفاق نیفتاده بود.با همه انواع کشتارها و سرکوبهاو غارت اموال به وسیله امویان و همدستانشان،بیست سال تمام،توده هاحالت تسلیم و اطاعت داشتند و این وضع از سال چهلم تا شصت هجری به درازا کشیده بود.
 
اما پس از قیام حسین(ع)،در مکتب،روح انقلاب دمیده شد و توده هادر انتظار رهبری بودند و هرگاه رهبری می یافتند علیه حکومت بنی امیه دست به انقلاب می زدند.در همه این انقلابها،شعار انقلابیان خونخواهی حسین(ع)بود.
 
انقلابهای مزبور عبارت بود از: 1-انقلاب توابین این انقلاب در کوفه بر پا گردید و واکنش مستقیم قتل امام بود،و انگیزه آن،احساس گناه به علت یاری نکردن به امام-پس ازآنکه کتبا ازو دعوت کردند که به کوفه آید-بود.کوفیان خواستند ننگی را که مرتکب شده بودند با انتقام از قاتلان امام حسین(ع)بشویند.این واقعه در سال 65 هجری روی داد (38).
 
2-انقلاب مدینه-این انقلاب با انقلاب توابین تفاوت داشت.زیرا هدف آن انتقام خون حسین(ع)نبود بلکه انقلابی بود علیه حکومت ستمکار بنی امیه.
 
اهل مدینه علیه امویان شوریدند و عامل یزید را از مدینه راندند.شرکت کنندگان درین قیام یکهزار تن بودند.این انقلاب با دست سپاهیان شام و بانهایت وحشیگری سرکوب گردید (39).
 
3-قیام مختار ثقفی،در سال 66 هجری-مختار بن عبیده ثقفی در عراق به خونخواهی حسین و انتقام قاتلان امام قیام کرد و در یک روز دویست و هشتادتن از آنان را به قتل رسانید (40).
 
4-انقلاب مطرف بن مغیره در سال 77 هجری-مطرف بن مغیره علیه حجاج بن یوسف شورید و عبد الملک بن مروان را از خلافت خلع کرد (41).
 
5-انقلاب ابن اشعث در سال 81 هجری-عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بر حجاج شورید و عبد الملک مروان را از خلافت خلع کرد.این شورش تا سال 83 به طول انجامید.در آغاز پیروزیهای نظامی به دست آورد اما بعدا،حجاج به کمک ارتش شام بر او غلبه کرد (42).
 
6-انقلاب زید بن علی بن حسین-در سال 122 هجری زید بن علی درکوفه به شورش برخاست اما آن شورش بیدرنگ به وسیله سپاهیان شام که درآن هنگام در عراق بودند سرکوب گردید (43).
 
این بود نمونه هایی از انقلابها که آشکارا از روح قیام حسینی در میان ملت مسلمان حاصل گردید و در تمام مدت کومت بنی امیه ادامه یافت.
 
باری قیام بنی عباس به حکومت بنی امیه پایان داد و آن انقلاب با الهام ازانقلاب حسینی و استفاده از خشنودی و رضای اهل بیت پیامبر(ص)بود که پایه های مردمی یافته بود و مورد توجه توده ها واقع شده بود.
 
انقلابها با منحرفان به مقابله برخاست و هرگز خاموش نگردید.بلکه انسان مسلمان پیوسته انسانیت خود را که حکومت کنندگان خفه کرده بودند،بیان میکردو آن قیامها به فضل روحیه ای بود که قیام حسینی در کربلا گسترد و گسترش داد.
 
همانا که قیام حسین(ع)،سر آغاز جنگ و قیام در تاریخ انقلاب بود وآن نخستین قیامی بود که طریق مبارزه جوئی را به مردم آزاده که آن روحیه رااز دست داده بودند آموخت.
 
پی نوشتها:
 
1.تاریخ اسلام د-حسن ابراهیم.ج 1 ص 278-279.
 
2.رساله جاحظ درباره معاویه و امویان،اثر جاحظ 16-عزت عطار.
 
3.نثر اللالی علی نظم الدراری-از«آلوسی ».
 
4.کامل بن اثیر ج 3 ص 264.
 
5.شیخ علی کورانی در مقدمه «چنین گفت حسین »از محمد عفیفی ص 8.
 
6.گفته فرزدق.رک به طبری ج 4 ص 290 و به کامل ابن اثیر ج 3 ص 286.
 
7.قیام حسین(ع)در واقعیت تاریخی و وجدان مردمی از محمد مهدی شمس الدین ص 21.
 
8.چپ و راست در اسلام ص 162.
 
9.قیام حسین در واقعیت تاریخی ص 21.
 
10.مقتل حسین(ع)،از عبد الرزاق المقرم-ص 149.
 
11.مدرک سابق ص 55.
 
12.ابو الشهداء از عقاد ص 63.
 
13.مقتل حسین-ص 160.
 
14.مدرک سابق ص 196 و طبری ج 4 ص 287 و کامل ج 3 ص 275.
 
15.مدارک سابق و طبری ص 54-289-296 و کامل ص 275 و 286.
 
16.اعلام الوری با علام الهدی از طبرسی ص 232.
 
17.طبری ج 2 ص 300-301 و کامل ج 3 ص 278.
 
18.مقتل حسین.
 
19.قیام حسینی و اوضاع و احوال آن،محمد مهدی شمس الدین ص 164.
 
20.جنبشهای پنهانی در اسلام از محمود اسمعیل ص 93.المغنی فی آداب التوحید والعدل از قاضی عبد الجبار ج 8 ص 4.
 
21.چپ و راست در اسلام ص 158.
 
22.مقالات الاسلامیین از اشعری ص 141.
 
23.تهذیب التهذیب از ابن حجر عقلانی-46-47.
 
24.حرکات الشیعه المتصرفین فی العصر العباسی.محمد جابر عبد العال ص 175 و 176.
 
25.همان مدرک.
 
26.گلدزیهر-ص 76.
 
27.نظم الاسلامیه.صبحی صالح-ص 144.
 
28.التبصیر فی الدین از اسفراینی ص 90.
 
29.قیام حسین و شرایط آن.محمد مهدی شمس الدین-ص 52.
 
30.دولت عربی و سقوط آن،ژولیوس ولهاوزن-ص 158.
 
31.قیام حسین و شرایط آن.ص 63.
 
32.قیام حسین در واقعیت تاریخی.محمد مهدی شمس الدین-ص 13.
 
33.رژیمهای اسلامی-صبحی صالح ص 269.
 
34.طبری ج 4 ص 290.
 
35.رساله جاحظ در مورد معاویه و امویان.تحقیق عزت بیطار ص 16.
 
36.قیام حسینی و شرایط آن-محمد مهدی شمس الدین ص 154.
 
37.در باب این نتایج،علامه مهدی شمس الدین در کتاب خود«اوضاع و احوال قیام حسینی »ص 162 و 228 مطلبی دارد که خواننده را به آن تفصیلات حواله میدهیم زیرا در این مختصر،از بیان تمام این نتایج معذوریم.
 
38.تاریخ طبری-انقلاب توابین ج 4 ص 426-436.
 
39.تاریخ طبری-انقلاب مدینه ج 4 ص 366 و 381.
 
40.تاریخ طبری-انقلاب مدینه ج 4 ص 424.
 
41.تاریخ طبری-انقلاب مطرف.
 
42.تاریخ طبری و نیز«اشعث و دولت عربی »از و مهاوزن ص 189 و 203.
 
43.مقاتل الطالبین،اصفهانی.ص 139.
 

منبع: زندگی تحلیلی پیشوایان ما ، عادل ادیب

شنبه 11/9/1391 - 17:31
اهل بیت

           

مقدمه‌
 
حادثه‌ای‌ مانند رویداد خونین‌ نینوا که‌ رهبر قهرمانش‌ حسین‌ بن‌ علی‌ (ع) است‌،بزرگ‌ترین‌ ذخیرة‌ انسانیت‌ در گذرگاه‌ قرن‌ها است‌. رویداد عاشورا تنها یک‌ جنگ‌ نابرابر،یک‌ داستان‌ غم‌انگیز و یا فاجعه‌ نبود، بلکه‌ جلوه‌ای‌ از کمال‌ و جمال‌ الهی‌ بود که‌ در چهره‌انسان‌هایی‌ تجسم‌ یافت‌ و در منظر اهل‌ نظر به‌ نمایش‌ گذارده‌ شد. رخداد عاشورا چونان‌نهضت‌های‌ عدالت‌ خواهانه‌ و اصلاح‌ طلبانه‌ انسان‌های‌ مجاهد نبود، بلکه‌ عصاره‌ همه‌بعثت‌ها، نهضت‌ها، انقلاب‌های‌ مردان‌ الهی‌ بود که‌ در سرزمین‌ تفتیده‌ طف‌ رخ‌ نمود.تبلور دو اندیشه‌، دو اعتقاد و دو جریان‌ تاریخی‌ که‌ در چهره‌ دو گروه‌ یا دو پیشوا ترسیم‌می‌شود. جنگ‌ امام‌ نور با امام‌ نار، درگیری‌ انسان‌ صالح‌ و مصلح‌ با انسان‌ فاسد و مفسد،رویارویی‌ فضیلت‌ها با رذیلت‌ها .این‌ واقعه‌ با آن‌که‌ بیش‌ از نیم‌ روز طول‌ نکشید، نقل‌مجالس‌ گوناگون‌ در همه‌ روزگاران‌ شد.
 
تاریخ‌، جنگ‌های‌ بزرگ‌، کشمکش‌های‌ دراز وخونریزی‌های‌ سهمگین‌،بسیار دیده‌ است‌، اما هیچ‌ کدام‌ به‌ اندازه‌ این‌ رویداد کوتاه‌،بحث‌انگیز و عبرت‌آموز نبوده‌ است‌. اندیشه‌ و رفتار امام‌ حسین‌(ع) در همة‌ ابعاد اسوه‌می‌باشد. و راهی‌ که‌ حسین‌ (ع) در تعریف‌ زندگی‌ نشان‌ داد، راه‌ حریت‌ و عزت‌ است‌ وپرچمی‌ که‌ برافراشت‌، فرا راه‌ آزادیخواهان‌ و عزت‌ جویان‌ تا قیام‌ قیامت‌ است‌. رسالت‌سیاسی‌ حسین‌ (ع) در آن‌ دوران‌ تاریک‌ این‌ بود که‌ سلطنت‌ شوم‌ امویان‌ را رسوا سازد وسرزمین‌های‌ اسلام‌ و مرزهای‌ قرآن‌ و مصالح‌ اهل‌ قبله‌ را از آنان‌ بستاند تا اسلام‌ ومسلمانان‌ از آن‌ فتنه‌ و تباهی‌ خلاصی‌ یابند.
 
در این‌ نوشتار برآنیم‌ تا روز شمار حوادث‌ زندگی‌ امام‌ حسین‌ (ع) را با تکیه‌ بربخش‌ آخر زندگانی‌ آن‌ حضرت‌ ؛ یعنی‌ دورة‌ آغاز قیام‌ تا شهادت‌ حسین‌ (ع) با بهره‌گیری‌از منابع‌ و اطلاعات‌ موجود مورد بررسی‌ قرار دهیم‌.
 
از ولادت‌ تا امامت‌ (50 - 4 هجری‌)
  
ولادت‌ امام‌ حسین‌(ع)
   
سومین‌ پیشوای‌ شیعیان‌ در روز سوم‌ شعبان‌ سال‌ چهارم‌ هجری‌ در مدینه‌ دیده‌ به‌جهان‌ گشود. پس‌ از ولادت‌ آن‌ حضرت‌، پیامبر (ص) از دیدار وی‌ خرسند شد و او را«حسین‌» نامید. حسین‌ (ع) از نظر والائی‌ نسب‌ و حسب‌ از چنان‌ مقامی‌ برخوردار است‌که‌ هیچ‌کس‌ به‌ آن‌ مقام‌ نمی‌رسد. چراکه‌ آن‌ حضرت‌ از حیث‌ نسب‌ ممتازترین‌ انسان‌ است‌و جدش‌ رسول‌ خدا (ص)، مادرش‌ حضرت‌ فاطمه‌ زهرا3، پدرش‌ علی‌ مرتضی‌، برادرش‌حسن‌ مجتبی‌، خواهرش‌ زینب‌ کبری‌ و همسرش‌ ـ بنا بر برخی‌ روایات‌ ـ شهر بانودختربزرگ‌ یزدگرد پادشاه‌ ساسانی‌ است‌ و این‌ نسب‌ برای‌ احدی‌ نیست‌. رشید ،طبیب‌،زکی‌ ثار الله‌ و سید الشهداء از القاب‌ ایشان‌ است‌ و کنیه‌ آن‌ امام‌ ابی‌ عبدالله‌ است‌.
   
حسین‌ (ع) در عصر پیامبر (ص) (11-4 ه)
 
امام‌ حسین‌ (ع) حدود هفت‌ سال‌ از عمر شریف‌ خود را در زمان‌ حیات‌ پیامبرگرامی‌ اسلام‌ سپری‌ کرد. روایت‌های‌ بسیاری‌ در مورد مقام‌ ارجمند حسن‌ و حسین‌ درپیشگاه‌ پیامبر (ص) وجود دارد، که‌ منابع‌ اهل‌ سنت‌ و شیعه‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌اند.رسول‌خدا (ص) سخت‌ به‌ حسین‌ و برادرش‌ اظهار علاقه‌ کرده‌ و با جملاتی‌ که‌ درباره‌ آن‌هافرمودند، گوشه‌ای‌ از فضایل‌ آن‌ها را برای‌ اصحاب‌ بازگو کردند. اکنون‌ در آثار حدیثی‌،شمار زیادی‌ فضیلت‌ برای‌ امام‌ حسین‌ (ع) نقل‌ شده‌ است‌ که‌ بسیاری‌ از آن‌ها نظیر«الحسن‌ و الحسین‌ سیدا شباب‌ اهل‌ الجنه‌» متواتر بوده‌ و یا فراوان‌ نقل‌ شده‌ است‌.
 
حسین‌(ع) در عصر خلفا (ابو بکر ـ عمر ـ عثمان‌، 11 ـ 35 ه)
 
امام‌ حسین‌ (ع) پس‌ از رحلت‌ پیامبر (ص) با حوادث‌ تلخ‌ و ناگواری‌ چون‌ ماجرای‌سقیفه‌ بنی‌ ساعده‌ و غصب‌ خلافت‌ اسلامی‌، غصب‌ فدک‌ و شهادت‌ مادرش‌ حضرت‌زهرا(س‌) روبه‌ رو گردید. در عصر حکومت‌ خلفا که‌ حدود بیست‌ وپنج‌ سال‌ به‌ طول‌انجامید، همراه‌ پدر بزرگوارش‌ امام‌ علی‌ (ع) در ابعاد گوناگون‌ و جبهه‌های‌ مختلف‌ ازحریم‌حق‌ و عدالت‌ دفاع‌ می‌کرد و با استفاده‌ از هر فرصتی‌ به‌ مبارزه‌ با جناح‌ باطل‌ و افشای‌ماهیت‌ دشمن‌ و مقابله‌ با تبلیغات‌ انحرافی‌ دشمنان‌ می‌پرداخت‌. بنا به‌ اظهار منابع‌،حسین‌(ع) در دوره‌ خلفا به‌ سبب‌ عنایات‌ و عواطف‌ مشهوری‌ که‌ از رسول‌ خدا(ص) نسبت‌به‌ او دیده‌ بودند، بسیار مورد احترام‌ بود.
 
از جمله‌ وقایعی‌ که‌ حسین‌ (ع) در دورة‌ خلافت‌ ابوبکربن‌ ابی‌ قحافه‌ (13-11 ه.ق‌)در آن‌ مشارکت‌ داشت‌، این‌ بود که‌ آن‌ حضرت‌ که‌ در آن‌ هنگام‌ دوران‌ کودکی‌ را می‌گذراند،همراه‌ برادرش‌ حسن‌ (ع) در معیت‌ مادرشان‌ حضرت‌ زهرا3 برای‌ مطالبه‌ فدک‌، نزدابوبکر رفتند و به‌ عنوان‌ شاهد، گواهی‌ دادند که‌ فدک‌ از آن‌ فاطمه‌3 است‌. به‌ گونه‌ای‌ که‌خلیفه‌ پذیرفت‌ ولی‌ با مداخله‌ عمر گواهی‌ آنان‌ مورد قبول‌ واقع‌ نشد. یکی‌ دیگر از مواردفعالیت‌ حسین‌(ع)، همراهی‌ با اقدامات‌ پدر برای‌ گرفتن‌ حق‌ خود (خلافت‌ و رهبری‌ امت‌)بود. در دوران‌ خلافت‌ عمر بن‌ خطاب‌ (23-13 ه .ق‌) نیز روایت‌های‌ بسیاری‌ در مورداعتراض‌ حسین‌ (ع) به‌ خلیفه‌ در مورد غصب‌ مقام‌ خلافت‌ آمده‌ است‌.
 
در مورد شرکت‌ امام‌ حسین‌ (ع) در فتوحات‌ دوران‌ خلفا اتفاق‌ نظر وجود دارد،برخی‌ منابع‌ معتقدند که‌ آن‌ حضرت‌ و برادرش‌ امام‌ حسن‌ (ع) در فتح‌ طبرستان‌ و شمال‌آفریقا مشارکت‌ فعال‌ داشته‌اند. نکته‌ دیگری‌ که‌ در دوران‌ خلافت‌ عمر در مورد امام‌حسین‌ (ع) مطرح‌ است‌، ازدواج‌ آن‌ حضرت‌ با شهربانو ،یکی‌ از دختران‌ یزدگرد سوم‌،آخرین‌ پادشاه‌ ساسانی‌ است‌، که‌ در این‌ مورد هم‌ نظرات‌ مختلف‌ و گاه‌ متضادی‌ ابرازشده‌است‌.
 
امام‌ حسین‌ (ع) که‌ در دوران‌ خلافت‌ عثمان‌ بن‌ عفان‌ (35-23 ه .ق‌) دوران‌جوانی‌ را می‌گذراند، در همراهی‌ با پدر و برادرش‌ ،هیچ‌ گاه‌ خلافت‌ و روش‌ عثمان‌ رانپذیرفت‌، بنا به‌ اظهار منابع‌، وقتی‌ خلیفه‌ سوم‌، ابوذر غفاری‌ ـ یکی‌ از صحابه‌ پیامبر (ص) ـرا به‌ سبب‌ اعتراض‌ به‌ روش‌ وی‌ از مدینه‌ به‌ ربذه‌ تبعید کرد، با وجود دستور خلیفه‌ مبنی‌ برعدم‌ بدرقه‌ ابوذر، علی‌ (ع) همراه‌ جمعی‌ از یاران‌ ،از جمله‌ حسن‌ و حسین‌ به‌ بدرقه‌ ابوذرشتافتند و در همان‌ هنگام‌ امام‌ حسین‌ (ع) طی‌ سخنانی‌، آشکارا مخالفت‌ خود را با روش‌عثمان‌ اعلام‌ کرد. در ماه‌های‌ پایانی‌ خلافت‌ عثمان‌ و زمانی‌ که‌ شورشیان‌، خانة‌ خلیفه‌ رامحاصره‌ کردند و مانع‌ رسیدن‌ آب‌ به‌ خانه‌ خلیفه‌ شدند، کسانی‌ که‌ قدرت‌ داشتند تا راهی‌از میان‌ شورشیان‌ باز کرده‌ و به‌ خانه‌ عثمان‌ آب‌ برسانند، امام‌ حسن‌ و حسین‌ 8 بودند.
 
حسین‌ (ع) در دوره‌ خلافت‌ علی‌(ع) (40-36 ه)
 
پس‌ از قتل‌ عثمان‌ مردم‌ به‌ خانة‌ علی‌ (ع) هجوم‌ بردند و خواهان‌ بیعت‌ با آن‌حضرت‌ شدند. امام‌ ـ که‌ در ابتدا حاضر به‌ پذیرش‌ خلافت‌ نبود، پس‌ از اصرار فراوان‌ مردم‌و قبول‌ شرایط‌ امام‌ از سوی‌ مردم‌ ـ زمام‌ امور خلافت‌ را در دست‌ گرفت‌ و در طول‌ چهارسال‌ و نه‌ ماه‌ خلافت‌ خویش‌، در دو بخش‌ اقدامات‌ اصلاحی‌ (اجرای‌ عدالت‌ و از بین‌ بردن‌فاصله‌های‌ ناروای‌ طبقاتی‌) و اقدامات‌ سیاسی‌ و نظامی‌ (جنگ‌ با سه‌ گروه‌ ناکثین‌،قاسطین‌ و مارقین‌) به‌ فعالیت‌ پرداخت‌. حسین‌ (ع) در این‌ دوران‌ در تمام‌ فعالیت‌های‌سیاسی‌، اجتماعی‌، فرهنگی‌ و نظامی‌ مشارکت‌ فعال‌ داشت‌. به‌ نوشتة‌ منابع‌ تاریخی‌ درجریان‌ جنگ‌ جمل‌ (با گروه‌ پیمان‌ شکن‌ یا ناکثین‌) که‌ در سال‌ سی‌ و ششم‌ هجری‌ قمری‌در نزدیکی‌ بصره‌ رخ‌ داد، امام‌ حسین‌ (ع) نقش‌ مهمی‌ داشت‌، چنان‌ که‌ فرماندهی‌ جناح‌راست‌ سپاه‌ امیر المومنین‌ را برعهده‌ داشت‌ و رشادت‌های‌ زیادی‌ از خود نشان‌ داد.
 
در جنگ‌ امام‌ علی‌ (ع) با گروه‌ قاسطین‌ یا ظالمین‌ (جنگ‌ صفین‌) که‌ از ماه‌ رجب‌سال‌ 36 هجری‌ قمری‌ آغاز و در صفر سال‌ 37 هجری‌ قمری‌ با ماجرای‌ حکمیت‌ پایان‌یافت‌، حسین‌ (ع) قبل‌ از جنگ‌ با خطبه‌های‌ آتشین‌ خود، مردم‌ کوفه‌ را برای‌ مقابله‌ بامعاویه‌ بسیج‌ می‌کرد و در جریان‌ جنگ‌ نیز شجاعت‌ها و دلاوری‌های‌ زیادی‌ از خود نشان‌داد، چنان‌ که‌ امام‌ علی‌ (ع) پیوسته‌ مراقب‌ بود تا آسیبی‌ به‌ آن‌ حضرت‌ وبرادرش‌حسن‌8 نرسد و همیشه‌ می‌فرمود: «برای‌ حفظ‌ نسل‌ رسول‌ خدا (ص) مراقب‌ آنان‌باشید.»
 
از آن‌ حضرت‌ خطبه‌ای‌ در جنگ‌ صفین‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ ضمن‌ آن‌ مردم‌ را به‌جنگ‌ ترغیب‌ می‌کردند. امام‌ حسین‌ (ع) در همان‌ مراحل‌ مقدماتی‌ جنگ‌ صفین‌، درگرفتن‌ مسیر آب‌ از دست‌ شامیان‌ نقش‌ داشت‌. امام‌ علی‌ (ع) پس‌ از آن‌ پیروزی‌فرمود:«هذا اول‌ فتح‌ ببرکة‌ الحسین‌.» بعد از پایان‌ جنگ‌ و ماجرای‌ حکمیت‌ نیز امام‌حسین‌ (ع) یکی‌ از شاهدانی‌ بود که‌ امام‌ علی‌ (ع) برای‌ نظارت‌ بر روند مذاکرات‌ او رابرگزید.
 
امام‌ حسین‌ (ع) در جنگ‌ نهروان‌ با گروه‌ مارقین‌ (خوارج‌) که‌ در سال‌ 38 هجری‌قمری‌ صورت‌ گرفت‌، نیز نقش‌ فعال‌ داشته‌ و سمت‌ فرماندهی‌ بخشی‌ از سپاه‌ را به‌ عهده‌داشته‌ است‌.
 
آن‌ حضرت‌ در دورة‌ خلافت‌ علی‌ (ع) ضمن‌ نقش‌ پر تلاش‌ در امور نظامی‌ در اموردیگر نیز مشارکت‌ فعال‌ داشت‌ که‌ از آن‌ جمله‌ می‌توان‌ به‌ آموزش‌ و تعلیم‌ قرآن‌، رسیدگی‌به‌ نیازمندان‌، حل‌ وفصل‌ امور سیاسی‌، قضایی‌ و اجتماعی‌ اشاره‌ کرد.
 
حسین‌ (ع) در دوره‌ خلافت‌ و امامت‌ برادرش‌ (50-40 ه)
 
پس‌ از شهادت‌ حضرت‌ علی‌ (ع) در بیست‌ و یکم‌ ماه‌ رمضان‌ سال‌ 40 هجری‌قمری‌، بنا به‌ وصیت‌ آن‌ حضرت‌، مسلمانان‌ با فرزند بزرگ‌ ایشان‌ حسن‌ (ع) به‌ عنوان‌خلیفه‌ بیعت‌ کردند. حسین‌ (ع) در طول‌ دوران‌ کوتاه‌ خلافت‌ پدرش‌ و دوران‌ ده‌ ساله‌امامت‌ برادر بزرگوارش‌، پیوسته‌ در کنار آن‌ حضرت‌ قرار داشت‌؛ هنگام‌ حرکت‌امام‌حسن‌(ع) برای‌ جمع‌ آوری‌ سپاه‌ به‌ منظور مقابله‌ با معاویه‌، امام‌ حسین‌ (ع) همراه‌برادر بود و پس‌ از آنکه‌ امام‌ مجتبی‌ مجبور به‌ صلح‌ با معاویه‌ شد، با برادرش‌ حسین‌ (ع) دراین‌ مورد به‌ مشورت‌ پرداخت‌.
 
از امامت‌ حسین‌ (ع) تا آغاز قیام‌ (61-50 ه)
  
امام‌ حسین‌ (ع) در عصر خلافت‌ معاویه‌ (60-40 ه .ق‌)
  
پس‌ از صلح‌ امام‌ حسن‌ (ع) با معاویه‌ و بعد از آن‌که‌ حضرت‌ به‌ ناچار از خلافت‌کناره‌گیری‌ کرد، معاویة‌ بن‌ ابوسفیان‌ نوزده‌ سال‌ و هشت‌ ماه‌ (60-40 ه .ق‌) بر مسندخلافت‌ نشست‌. حدود ده‌ سال‌ از این‌ دوران‌ مقارن‌ با امامت‌ امام‌ حسن‌ (ع) و حدود ده‌سال‌ دیگر هم‌ زمان‌ با امامت‌ امام‌ حسین‌ (ع) بود. امام‌ حسین‌ در دورة‌ امامت‌ برادرش‌، به‌طور کامل‌ از سیاست‌ وی‌ دفاع‌ کرد. آن‌ حضرت‌ در برابر در خواست‌های‌ مکرر مردم‌ عراق‌،برای‌ آمدن‌ آن‌ حضرت‌ به‌ کوفه‌، حتی‌ پس‌ از شهادت‌ برادرش‌، حاضر به‌ قبول‌ رأی‌ آنان‌نشده‌ و فرمودند:«تا وقتی‌ معاویه‌ زنده‌ است‌ نباید دست‌ به‌ اقدامی‌ زد.» معنای‌ این‌ سخن‌آن‌ بود که‌ امام‌ در فاصله‌ ده‌ سال‌ به‌ اجبار حکومت‌ معاویه‌ را تحمل‌ کردند.
 
اگر چه‌ امام‌ خود را متعهد به‌ پیمان‌ صلح‌ با معاویه‌ می‌دانست‌ و نمی‌خواست‌ پیمان‌شکنی‌ کند ولی‌ در مواقع‌ لازم‌ به‌ مبارزه‌ با معاویه‌ و عمالش‌ می‌پرداخت‌ که‌ از آن‌ جمله‌می‌توان‌ به‌ پاسخ‌ قاطع‌ امام‌ به‌ نامة‌ معاویه‌ ـ که‌ به‌ دنبال‌ گزارش‌ مروان‌ بن‌ حکم‌(حاکم‌مدینه‌) در مورد فعالیت‌های‌ امام‌ برای‌ آن‌ حضرت‌ فرستاده‌ بود، و نیز سخنرانی‌ کوبندة‌ امام‌حسین‌ (ع) در مراسم‌ حج‌ سال‌ 58 هجری‌ قمری‌ در جمع‌ گروه‌ کثیری‌ از صحابه‌ و تابعین‌در افشای‌ حکومت‌ بنی‌ امیه‌ ومصادره‌ اموال‌ به‌ منظور غیرمشروع‌ جلوه‌ دادن‌ حکومت‌معاویه‌ و مخالفت‌ شدید امام‌ با انتصاب‌ یزید به‌ ولایتعهدی‌ ازسوی‌ معاویه‌ ـ اشاره‌ کرد.
   
حسین‌ (ع) از قیام‌ تا شهادت‌ (رجب‌ سال‌ 60 تا محرم‌ سال‌ 61 ه)
 
پانزدهم‌ رجب‌ سال‌ 60 هجری‌ (مرگ‌ معاویه‌ و آغاز خلافت‌ یزید)
 
معاویه‌ بن‌ ابوسفیان‌ در نیمة‌ ماه‌ رجب‌ سال‌ 60 هجری‌ قمری‌ در شام‌ از دنیا رفت‌.هنگام‌ مرگ‌ وی‌ فرزندش‌ یزید در حوارین‌ به‌ سر می‌برد. معاویه‌ وصیت‌ نامه‌ای‌ به‌ این‌مضمون‌ خطاب‌ به‌ یزید نوشت‌: «به‌ اطلاع‌ او برسانید که‌ من‌ بر او جز از چهار مرد بیم‌ ندارم‌و آنان‌ حسین‌ بن‌ علی‌ و عبدالله‌ بن‌ عمر و عبدالرحمن‌ بن‌ ابوبکر و عبدالله‌ بن‌ زبیرهستند، اما حسین‌ بن‌ علی‌، خیال‌ می‌کنم‌ مردم‌ عراق‌ او را رها نکنند و وادار به‌ خروج‌ کنند.اگر چنین‌ کرد بر او در گذر...» یزید چون‌ به‌ دمشق‌ رسید و زمام‌ امور خلافت‌ را در دست‌گرفت‌ به‌ نوشتة‌ یعقوبی‌ «به‌ عامل‌ مدینه‌، ولید بن‌ عتبه‌ بن‌ ابی‌ سفیان‌ نوشت‌: هنگامی‌ که‌نامه‌ام‌ به‌ تو رسید، حسین‌ بن‌ علی‌ و عبدالله‌ بن‌ زبیر را احضار کن‌ و از آن‌ دو بیعت‌ بگیر،پس‌ اگر زیر بار نرفتند، آن‌ دو را گردن‌ بزن‌ و سرهای‌ آن‌ دو را نزد من‌ بفرست‌، مردم‌ را نیزبه‌ بیعت‌ فراخوان‌ و اگر سرباز زدند، همان‌ حکم‌ را درباره‌ آنان‌ اجرا کن‌.»
  
بیست‌ وهفتم‌ رجب‌ سال‌ 60 هجری
   ‌
(ملاقات‌ امام‌ حسین‌ (ع) با ولید بن‌ عتبه‌ ولی‌ مدینه‌)
 
چون‌ نامة‌ یزید به‌ ولید بن‌ عتبه‌، فرماندار مدینه‌ رسید، ولید با مروان‌ حکم‌ (والی‌سابق‌ مدینه‌) در این‌ مورد به‌ مشورت‌ پرداخت‌.«مروان‌ گفت‌: از ناحیة‌ عبدالله‌ بن‌ عمروعبدالرحمن‌ بن‌ ابوبکر مترس‌ که‌ آن‌ دو خواستار خلافت‌ نیستند، ولی‌ سخت‌ مواظب‌حسین‌ بن‌ علی‌ و عبدالله‌ بن‌ زبیر باش‌ و هم‌ اکنون‌ کسی‌ بفرست‌، اگر بیعت‌ کردند که‌ چه‌بهتر و گرنه‌ پیش‌ از آنکه‌ خبر آشکار شود و هر یک‌ از ایشان‌ جایی‌ بگریزد و مخالفت‌ خودرا ظاهر سازد گردن‌ هر دو را بزن‌. » ولید، عبدالله‌ بن‌ عمر و بن‌ عثمان‌ را که‌ نوجوانی‌ بود،دنبال‌ امام‌ حسین‌ (ع) و عبدالله‌ بن‌ زبیر فرستاد. هنگامی‌ که‌ پیام‌ آور والی‌ مدینه‌ نزد امام‌آمد ،آن‌ حضرت‌ متوجه‌ مرگ‌ معاویه‌ گردید، لذا تنی‌ چند از دوستان‌ و غلامان‌ خویش‌ راجمع‌ کرد و همراه‌ خود به‌ دار الاماره‌ برد تا در صورت‌ وجود خطر آنان‌ را به‌ کمک‌ بطلبد.
 
طبری‌ می‌نویسد:«حسین‌ بیامد و بنشست‌، ولید نامه‌ را به‌ او داد که‌ بخواند و خبرمرگ‌ معاویه‌ را داد و او را به‌ بیعت‌ خواند. حسین‌ گفت‌ :انالله‌ انا الیه‌ راجعون‌، خدا معاویه‌ رارحمت‌ کند و تو را پاداش‌ بزرگ‌ دهد، اینکه‌ گفتی‌ بیعت‌ کنم‌، کسی‌ همانند من‌ به‌ نهانی‌بیعت‌ نمی‌کند، گمان‌ ندارم‌ به‌ بیعت‌ نهانی‌ من‌ بس‌ کنی‌ و باید آن‌ را میان‌ مردم‌ علنی‌کنیم‌. گفت‌: آری‌. گفت‌: وقتی‌ میان‌ مردم‌ آیی‌ و آنها را به‌ بیعت‌ خوانی‌ ما را نیز به‌ بیعت‌بخوان‌ که‌ کار یکجا شود. ولید که‌ سلامت‌ دوست‌ بود گفت‌: به‌ نام‌ خدای‌ برو تا با جمع‌ مردم‌بیایی‌.» امام‌ پس‌ از خارج‌ شدن‌ از فرماندهی‌ مدینه‌ تصمیم‌ به‌ خروج‌ از مدینه‌ و حرکت‌به‌سوی‌ مکه‌ گرفت‌.
 
همان‌ شب‌ عبدالله‌ بن‌ زبیر از مدینه‌ خارج‌ شد، فردای‌ آن‌ روز ماموران‌ حکومتی‌دنبال‌ او رفتند و شب‌ بعد نیز امام‌ حسین‌ (ع) تصمیم‌ به‌ ترک‌ مدینه‌ گرفت‌ و خواهرش‌زینب‌ و ام‌ کلثوم‌ و برادر زادگانش‌ و برادرانش‌، جعفر و عباس‌ و عموم‌ افراد خانواده‌اش‌ که‌ درمدینه‌ بودند، همراه‌ ایشان‌ رفتند غیر از محمد بن‌ حنفیه‌ که‌ در مدینه‌ ماند. ابن‌ عباس‌ هم‌چند روز پیش‌ از آن‌ به‌ مکه‌ رفته‌ بود.
 
بیست‌ وهشتم‌ رجب‌ سال‌ 60 هجری‌ (خروج‌ امام‌ از مدینه‌ به‌ سوی‌ مکه‌ )
 
امام‌ حسین‌ (ع) در شب‌ یکشنبه‌ دو روز مانده‌ از ماه‌ رجب‌ سال‌ 60 هجری‌ به‌اتفاق‌ همراهان‌ از مدینه‌ عازم‌ مکه‌ شدند؛ حضرت‌ هنگام‌ خروج‌ از مدینه‌ وصیت‌ نامه‌ای‌نوشت‌ و به‌ برادرش‌ محمد حنفیه‌ داد وپس‌ از حمد وثنای‌ خداوند اهداف‌ و انگیزه‌های‌ خودبرای‌ خروج‌ از مدینه‌ را بیان‌ فرمودند.
 
سوم‌ شعبان‌ سال‌ 60 هجری‌ (ورود امام‌ حسین‌ (ع) وهمراهانش‌ به‌ مکه‌)
  
امام‌ و یارانش‌ در شب‌ جمعه‌ سوم‌ شعبان‌ سال‌ 60 هجری‌ قمری‌ وارد شهر مکه‌شدند. «هنگامی‌ که‌ امام‌ وارد مکه‌ شد، مردم‌ شهر بسیار خشنود شدند و حتی‌ ابن‌ زبیر، که‌خود داعیة‌ رهبری‌ داشت‌ در نماز امام‌ و مجلس‌ حدیث‌ او شرکت‌ می‌کرد. مکه‌ پایگاه‌ دینی‌اسلام‌ بود و طبعا توجه‌ بسیاری‌ را به‌ خود جلب‌ می‌کرد. در آنجا امام‌ با افراد وشخصیت‌های‌ مختلف‌ در تماس‌ بود وعلل‌ عدم‌ بیعت‌ خود با یزید را بیان‌ می‌کرد. درهمین‌ روزها که‌ دمشق‌ نگران‌ کسانی‌ بود که‌ بیعت‌ نکرده‌ و در حجاز بودند، در کوفه‌ حوادثی‌می‌گذشت‌ که‌ از طوفان‌ سهمگین‌ خبر می‌داد.
 
شیعیان‌ علی‌ (ع) که‌ درمدت‌ بیست‌ سال‌ حکومت‌ معاویه‌ صدها تن‌ کشته‌ داده‌بودند و همین‌ تعداد یا بیشتر از آنان‌ در زندان‌ به‌ سر می‌بردند، همین‌ که‌ از مرگ‌ معاویه‌آگاه‌ شدند ، نفسی‌ راحت‌ کشیدند. ماجراجویانی‌ هم‌ که‌ ناجوان‌ مردانه‌ علی‌ (ع) را کشتند وگِرد پسرش‌ را خالی‌ کردند تا دست‌ معاویه‌ در آنچه‌ می‌خواهد باز باشد، همین‌ که‌ معاویه‌ به‌حکومت‌ رسید و خود را از آنان‌ بی‌ نیاز دید به‌ آنان‌ اعتنایی‌ نکرد، از فرصت‌ استفاده‌ کردندو در پی‌ انتقام‌ برآمدند تا کینه‌ای‌ که‌ از پدر در دل‌ دارند از پسر بگیرند .دسته‌بندی‌شروع‌شد شیعیان‌ علی‌ در خانة‌ علی‌ سلیمان‌ بن‌ صرد خزاعی‌ گرد می‌آمدند. سخنرانی‌هاآغازشد.
 
سرانجام‌ تصمیم‌ گرفتند تا امام‌ را به‌ کوفه‌ دعوت‌ کنند. در مدت‌ امامت‌ سه‌ ماهه‌امام‌ حسین‌ (ع) نامه‌های‌ فراوانی‌ از کوفه‌ برای‌ آن‌ حضرت‌ رسید که‌ مضمون‌ نامه‌ها این‌بود: «کوفه‌ و عراق‌ آماده‌ برای‌ آمدن‌ شماست‌. ما همه‌ در انتظار تو هستیم‌ و تو را یاری‌خواهیم‌ کرد.» یعقوبی‌ می‌نویسد:«حسین‌ به‌ مکه‌ رفت‌ و چند روزی‌ بماند .مردم‌ عراق‌ به‌ اونامه‌ نوشتند و پی‌ در پی‌ فرستادگانی‌ روانه‌ کردند و آخرین‌ نامه‌ای‌ که‌ از ایشان‌ بدو رسید،نامه‌های‌ ابن‌ هانی‌ و سعید بن‌ عبدالله‌ حنفی‌ بود:«بنام‌ خدای‌ بخشاینده‌ مهربان‌، به‌حسین‌ بن‌ علی‌، از شیعیان‌ با ایمان‌ و مسلمانش‌، اما بعد، پس‌ شتاب‌ فرما که‌ مردم‌ تو راانتظار می‌برند و جز تو پیشوایی‌ ندارند، شتاب‌ فرما والسلام‌.»
 
پانزدهم‌ رمضان‌ سال‌ 60 هجری‌ (اعزام‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ به‌ کوفه‌)
 
وقتی‌ که‌ تعداد نامه‌های‌ کوفیان‌ از حد متعارف‌ گذشت‌، حسین‌ (ع) لازم‌ دیدعراقیان‌ را بیش‌ از این‌ منتظر نگذارد. بنابراین‌ پاسخی‌ بدین‌ مضمون‌ برای‌ کوفه‌نوشت‌:«هانی‌ وسعید آخرین‌ فرستادگانی‌ بودند که‌ نامه‌های‌ شما را برای‌ من‌ آوردند. به‌ من‌نوشته‌اید نزد ما بیا که‌ رهبری‌ نداریم‌. من‌ برادر و پسر عمویم‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ را نزد شمامی‌فرستم‌ تا مرا از حال‌ شما و آنچه‌ در شهر شما می‌گذرد خبر دهد»
  
پنجم‌ شوال‌ سال‌ 60 هجری‌ (ورود مسلم‌ به‌ کوفه‌)
 
امام‌، مسلم‌ بن‌ عقیل‌ را همراه‌ تنی‌ چند به‌ سوی‌ کوفه‌ روانه‌ کرد. مسلم‌ پس‌ ازپیشامدهای‌ بسیار در پنجم‌ شوال‌ سال‌ 60 هجری‌ وارد شهر کوفه‌ شد. چون‌ مسلم‌ به‌ کوفه‌رسید، مردم‌ نزد وی‌ آمدند و با او بیعت‌ کردند .و پیمان‌ بستند و قرار نهادند و اطمینان‌ دادندکه‌ او را یاری‌ و پیروی‌ و وفاداری‌ کنند.
 
یازدهم‌ ذی‌ القعده‌ سال‌ 60 هجری‌ (رسیدن‌ نامه‌ مسلم‌ به‌ امام‌ حسین‌ (ع))
 
مسلم‌ پس‌ از ورود به‌ کوفه‌ در خانة‌ «مختار بن‌ ابی‌ عبیده‌ ثقفی‌» ساکن‌ شد .مردم‌کوفه‌ دسته‌ دسته‌ به‌ خانة‌ مختار می‌آمدند و مسلم‌ نامه‌ حسین‌ را برای‌ آنان‌ می‌خواند وآنان‌ می‌گریستند و بیعت‌ می‌کردند. درمورد تعداد افرادی‌ که‌ درمدت‌ اقامت‌ مسلم‌ در کوفه‌با وی‌ بیعت‌ کردند میان‌ مورخان‌ اتفاق‌ نظر وجود ندارد. بیشترین‌ رقم‌ را حدود یک‌ صدوبیست‌ هزار نفر و کمترین‌ رقم‌ را دوازده‌ هزار نفر نوشته‌اند. مسلم‌ وقتی‌ استقبال‌ مردم‌ وآمادگی‌ آنان‌ را برای‌ یاری‌ امام‌ مشاهده‌ کرد نامه‌ای‌ به‌ این‌ مضمون‌ به‌ امام‌ حسین‌ (ع)نوشت‌:«براستی‌ که‌ مردم‌ این‌ شهر گوش‌ به‌ فرمان‌ و در انتظار رسیدن‌ تواند.» بنابراین‌ امام‌تصمیم‌ گرفت‌ تا از حجاز روانه‌ عراق‌ شود.
 
در آن‌ روزها اوائل‌ ذی‌ الحجه‌ امام‌ از حادثه‌ دیگری‌ آگاه‌ شد که‌ او را به‌ بیرون‌ رفتن‌از حجاز مصمم‌تر ساخت‌ او دانست‌ که‌ فرستادگان‌ یزید خود را به‌ مکه‌ رسانده‌اند تا درمراسم‌ حج‌ بر وی‌ حمله‌ کنند و ناگهان‌ او را بکشند.
 
هشتم‌ ذی‌ الحجه‌ سال‌ 60 هجری‌ (حرکت‌ امام‌ از مدینه‌ به‌ عراق‌ )
  
امام‌ حسین‌ (ع) پس‌ از دریافت‌ نامة‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ و احساس‌ خطر از دژخیمان‌یزید، احرام‌ حج‌ خود را به‌ عمره‌ تبدیل‌ کرد و پس‌ از انجام‌ مراسم‌ عمره‌ از احرام‌ بیرون‌ آمدو در روز سه‌ شنبه‌ روز ترویه‌ (هشتم‌ ذی‌ الحجه‌ سال‌ 60 ه . ق‌) پس‌ از شصت‌ وپنج‌ روزاقامت‌ در مکه‌ به‌ اتفاق‌ حدود هشتادو شش‌ نفر مرد از شیعیان‌ و دوستان‌ و خانواده‌ خود ازمکه‌ بیرون‌ آمده‌ و به‌ سوی‌ عراق‌ حرکت‌ کرد. از سوی‌ دیگر خبر ارسال‌ نامه‌های‌ مردم‌کوفه‌ و دعوت‌ از امام‌ حسین‌ (ع) برای‌ آمدن‌ به‌ آن‌ شهر یزید را نگران‌ ساخت‌ و پس‌ ازمشورت‌ با مشاوران‌ خود تصمیم‌ گرفت‌ تا «نعمان‌ بن‌ بشیر» را از حکومت‌ کوفه‌ معزول‌ و«عبیدالله‌ بن‌ زیاد» حاکم‌ بصره‌ را با حفظ‌ سمت‌ به‌ حکومت‌ کوفه‌ منصوب‌ نماید.
 
عبیدالله‌ پس‌ از دریافت‌ فرمان‌ یزید مبنی‌ بر انتصاب‌ وی‌ به‌ حکومت‌ کوفه‌ به‌اتفاق‌ تعدادی‌ از همراهانش‌ به‌ صورت‌ مخفیانه‌ وارد کوفه‌ شد تا ضمن‌ آزمایش‌ واکنش‌مردم‌ و میزان‌ علاقه‌ آنان‌ به‌ امام‌ حسین‌ (ع)، رهبران‌ مخالفان‌ یزید را شناسایی‌ نماید.مردم‌ کوفه‌ که‌ با استبداد شدید عبیدالله‌ بن‌ زیاد مواجه‌ شدند به‌ تدریج‌ مسلم‌ را تنهاگذاشته‌ و از بیعت‌ خود عقب‌ نشینی‌ کردند.
 
مدتی‌ بعد، پس‌ از شناسایی‌ محل‌ استقرار مسلم‌، ایشان‌ از خانة‌ مختار به‌ خانة‌«شریک‌ بن‌ اعور» رفت‌. شریک‌ چند روز بعد درگذشت‌ و مسلم‌ به‌ خانة‌ «هانی‌ بن‌ عروه‌»رفت‌. اما عبیدالله‌ که‌ به‌ وسیله‌ جاسوسان‌ خود از مخفی‌ گاه‌ مسلم‌ و ارتباط‌ او با یاران‌ وهوادارنش‌ مطلع‌ شده‌ بود، هانی‌ را احضار و پس‌ از شکنجه‌ زندانی‌ نمود.
 
هشتم‌ ذی‌ الحجه‌ سال‌ 60 هجری‌ (خروج‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ با چهار هزار نفر ازهمراهانش‌ از کوفه‌)
 
همین‌ که‌ خبر دستگیری‌ و زندانی‌ شدنی‌ هانی‌ در شهر منتشر شد، مسلم‌ دانست‌که‌ دیگر درنگ‌ جایز نیست‌ و باید از نهان‌گاه‌ بیرون‌ آید و جنگ‌ را آغاز کند. پس‌ جارچیان‌خود را فرستاد تا مردم‌ را آگاه‌ سازند. نوشته‌اند از هیجده‌ هزار تن‌ که‌ با او بیعت‌ کرده‌ بودندچهار هزار تن‌ در خانه‌ هانی‌ و خانه‌های‌ اطراف‌ گرد آمده‌ بودند. مسلم‌ آنان‌ را به‌ دسته‌هایی‌ تقسیم‌ کرد و هر دسته‌ای‌ را به‌ یکی‌ از بزرگان‌ شیعه‌ سپرد. دسته‌ای‌ از این‌ جمعیت‌به‌ قصر ابن‌ زیاد روانه‌ شدند، ولی‌ ابن‌ زیاد موفق‌ شد آن‌ مردم‌ بی‌ تدبیر را با ایجاد اختلاف‌و استفاده‌ از حربه‌ تهدید متفرق‌ سازد. نتیجه‌ این‌ شد که‌ در شامگاه‌ آن‌ روز جز سی‌ تن‌ با اونماندند. چون‌ نماز مغرب‌ را خواند. یک‌ تن‌ از یاران‌ خود را همراه‌ نداشت‌.
 
مسلم‌ چون‌ نماز شام‌ را خواند و خود را تنها دید در کوچه‌های‌ کوفه‌ سرگردان‌ شد، درحالی‌ که‌ گروه‌ زیادی‌ در جستجوی‌ وی‌ بودند، تا سرانجام‌ زنی‌ به‌ نام‌ «طوعه‌» که‌ از شیعیان‌علی‌ (ع) بود او را درون‌ خانه‌ برد و پناه‌ داد. اما شب‌ هنگام‌ پسر وی‌ از وجود مسلم‌ در خانه‌مطلع‌ شد و به‌ ماموران‌ عبیدالله‌ خبر داد. همین‌ که‌ ابن‌ زیاد پناهگاه‌ مسلم‌ را دانست‌،«محمد اشعث‌» را با شصت‌ یا هفتاد تن‌ برای‌ دستگیری‌ وی‌ فرستاد .مسلم‌ پس‌ ازدرگیری‌ با ماموران‌ ابن‌ زیاد ونشان‌ دادن‌ رشادت‌ها و شجاعت‌های‌ بسیار مجروح‌ ودستگیر شد و در روز نهم‌ ذی‌ الحجه‌ سال‌ 60 هجری‌ قمری‌ به‌ همراه‌ هانی‌ به‌ دستور ابن‌زیاد به‌ شهادت‌ رسید.
 
امام‌ حسین‌ (ع) در مسیر خود از مدینه‌ به‌ کربلا ابتدابه‌ منزل‌ «ذات‌ عرق‌ »رسید که‌در ذات‌ عراق‌ «بشر بن‌ غالب‌ اسدی‌» که‌ از عراق‌ می‌آمد با سید الشهداء ملاقات‌ کرد و ازاوضاع‌ عراق‌ باخبر شد. در همین‌ منزل‌ بود که‌ فرزدق‌ رسید وسئوال‌ کرد: یابن‌ رسول‌ الله‌ درموقع‌ حج‌ چرا عجله‌ کردی‌ ؟امام‌ پاسخ‌ داد: اگر من‌ شتاب‌ نمی‌کردم‌ در مکه‌ مرا دستگیرمی‌کردند و با ریختن‌ خون‌ من‌ در خانه‌ خدا احترام‌ کعبه‌ را از بین‌ می‌بردند. آن‌ گاه‌ حضرت‌از اوضاع‌ کوفه‌ وعراق‌ سوال‌ کرد، فرزدق‌ پاسخ‌ داد: دلهایشان‌ با تو و شمشیرهایشان‌ علیه‌توست‌.»
 
سپس‌ کاروان‌ امام‌ از ذات‌ عراق‌ به‌ سمت‌ «حاجز» (که‌ وادیی‌ است‌ در مکه‌ که‌ مردم‌کوفه‌ وبصره‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ مدینه‌ از این‌ راه‌ می‌روند و منزل‌ و فرودگاه‌ حجاج‌ است‌)حرکت‌ کرد. در این‌ منزل‌ بود که‌ امام‌ نامه‌ای‌ به‌ اهل‌ کوفه‌ نوشت‌ (و آن‌ در واقع‌ پاسخ‌ نامة‌مسلم‌ بن‌ عقیل‌ بود) و خبر حرکت‌ امام‌ و همراهانش‌ ازمکه‌ به‌ سمت‌ عراق‌ به‌ اهالی‌ اطلاع‌داده‌ شد.و سپس‌ حسین‌ (ع) نامه‌ را به‌ «قیس‌ بن‌ مسهر صیداوی‌» داد تا همراه‌ عبدالله‌بن‌ یقطر به‌ کوفه‌ برساند. قیس‌ وهمراهش‌ چون‌ به‌ قادسیه‌ رسیدند، جاسوسان‌ عبیدالله‌آنان‌ را شناسایی‌ کردند،و «حصین‌ بن‌ نمیر تمیمی‌» را دستگیر کرد و چون‌ قیس‌ نامه‌ راخورده‌ بود و حاضر به‌ افشای‌ متن‌ نامه‌ نشد، به‌ دستور ابن‌ زیاد او را از بالای‌ ساختمان‌دارالاماره‌ کوفه‌ به‌ پایین‌ پرتاب‌ کردند و به‌ شهادت‌ رسید. امام‌ و همراهانش‌ سپس‌ از حاجزبه‌« عیون‌» آمدند (و آنجا فرودگاه‌ زوار بصره‌ بود که‌ در آن‌ گودال‌هایی‌ وجود داشت‌ که‌ آب‌در آنها جمع‌ شده‌ بود.) در این‌ محل‌ «عبدالله‌ بن‌ مطیع‌ عدوی‌» به‌ حضور امام‌ رسید و امام‌را از عزیمت‌ به‌ کوفه‌ منع‌ کرد. امام‌ در پاسخ‌ فرمود:«احترام‌ به‌ خدا و رسول‌ (ص) و قریش‌ وعرب‌ به‌ این‌ است‌ که‌ من‌ زیر بار زور نروم‌» و حرکت‌ کرد.
 
سپس‌ کاروان‌ امام‌ از عیون‌، به‌ منزل‌ «حزیمه‌» رسید و یک‌ شب‌ در این‌ منزل‌اقامت‌ گزید وآن‌ گاه‌ راهی‌ «زرود» از منازل‌ معروف‌ بین‌ مکه‌ و کو فه‌ شدند. در این‌ محل‌امام‌ با «زهیر بن‌ قین‌ بجلی‌» که‌ عازم‌ سفرحج‌ بود، ملاقات‌ کرده‌ و زهیر سرانجام‌به‌حسین‌(ع) پیوست‌. بنا به‌ نوشته‌ پاره‌ای‌ از منابع‌ در همین‌ منزل‌ امام‌ از شهادت‌مسلم‌بن‌ عقیل‌ و هانی‌ بن‌ عروه‌ و تغییر کوفه‌ مطلع‌ شد. بسیار نگران‌ و پریشان‌ حال‌ شد وبا صدای‌ بلند گریست‌.
 
در هر حال‌ حسین‌ (ع) چون‌ از کشته‌ شدن‌ مسلم‌ و هانی‌ و نیز قتل‌ دو پیکی‌ که‌ به‌کوفه‌ فرستاده‌ بود، مطلع‌ گشت‌، همراهان‌ خود را فرا خواند و چون‌ می‌خواست‌ ذمة‌ مردم‌همراهش‌ را از تعهد، آزاد سازد به‌ آنان‌ گفت‌:«خبر جانگدازی‌ به‌ من‌ رسیده‌ است‌، مسلم‌ وهانی‌ کشته‌ شده‌اند. شیعیان‌ ما را رها کرده‌اند. حالا خود می‌دانید، هر که‌ نمی‌خواهد تاپایان‌ با ما باشد، بهتر است‌ راه‌ خود را بگیرد و برود» گروهی‌ رفتند این‌ گروه‌ مردمی‌ بودندکه‌ دنیا را می‌خواستند، گروهی‌ هم‌ ماندند و آنان‌ مسلمانان‌ راستین‌ بودند.
 
پس‌ از حرکت‌ از «زرود» امام‌ و همراهانش‌ هنگام‌ غروب‌ به‌ سرزمین‌ «ثعلبیه‌»رسیدند. به‌ نوشتة‌ برخی‌ منابع‌ «عبدالله‌ بن‌ سلیمان‌» و «خدری‌ بن‌ مشعل‌» و احتمالا«عبدالله‌ بن‌ سلیم‌» و «المنذری‌ بن‌ مشعل‌» که‌ پس‌ از پایان‌ مراسم‌ حج‌ قصد داشتند خودرا به‌ امام‌ برسانند در بین‌ راه‌ با مردی‌ از قبیله‌ بنی‌ اسد روبه‌ رو شدند و از وی‌ اوضاع‌ کوفه‌ راپرسیدند، گفت‌: من‌ بیرون‌ نیامدم‌، مگر شاهد قتل‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ و هانی‌ بن‌ عروه‌ بودم‌.دیدم‌ کشته‌ آنها را در بازار روی‌ زمین‌ می‌کشیدند.
 
آنان‌ پس‌ از ملاقات‌ خود را به‌ کاروان‌ امام‌ رسانیده‌ و از آن‌ حضرت‌ خواستند که‌ ازاین‌ سفر منصرف‌ شود، ولی‌ امام‌ نپذیرفت‌ و فرمود: قضای‌ الهی‌ جاری‌ می‌شود و من‌مامورم‌ به‌ این‌ سفر بروم‌. پاره‌ای‌ از منابع‌ هم‌ برخورد امام‌ حسین‌ (ع) و فرزدق‌ را در این‌محل‌ می‌دانند. درهر حال‌ امام‌ و همراهانش‌ از ثعلبیه‌ به‌ طرف‌ منزل‌ «شقوق‌» حرکت‌کردند. در این‌ محل‌ هم‌ امام‌ با مردی‌ که‌ از کوفه‌ می‌آمد، برخورد کرد و از وی‌ خبر حوادث‌کوفه‌ را گرفت‌ .
 
در این‌ منزل‌ امام‌ جنایات‌ بنی‌ امیه‌ و کشتار اصحاب‌ پیامبر (ص) و دوستان‌علی‌(ع) را برای‌ حاضران‌ متذکر شد. سپس‌ کاروان‌ امام‌ و همراهانش‌ در منزلی‌ به‌ نام‌«زباله‌» وارد شد. در این‌ سرزمین‌ مردی‌ خبر قتل‌ «قیس‌ بن‌ مسهر صیداوی‌» را داد و بازهم‌ امام‌ در حالی‌ که‌ بسیار متاثر بود، در جلسه‌ای‌ که‌ تشکیل‌ داد، همراهان‌ خود را درجریان‌ حوادث‌ قرار داد و از آنان‌ خواست‌ هر که‌ می‌خواهد برگردد.سپس‌ قافله‌ از زباله‌حرکت‌ کرد تا به‌ منزل‌ «بطن‌ العقبه‌» پیش‌ رفتند و پس‌ از اقامت‌ کوتاهی‌ به‌ طرف‌ منزل‌«شراف‌» یا «اشراف‌» حرکت‌ کردند دراین‌ منزل‌ شب‌ را ماندند کاروان‌ پس‌ از استراحت‌مقداری‌ آب‌ برداشتند و نزدیک‌ نیم‌ روز راه‌ پیمودند؛ که‌ با سپاه‌ اعزامی‌ عبیدالله‌ بن‌ زیاد به‌فرماندهی‌ «حر بن‌ یزید ریاحی‌» روبه‌ رو شدند. امام‌ و اصحابش‌ به‌ سمت‌ «ذوحسم‌»حرکت‌ کردند.
 
در اینجا بود که‌ حر راه‌ بر کاروان‌ امام‌ بست‌. امام‌ فرمود: «این‌ مردم‌ مرا به‌ سرزمین‌خود خوانده‌اند تا با یاری‌ آنان‌ بدعت‌هایی‌ را که‌ در دین‌ خدا پدید آمده‌ است‌ ،بزدایم‌. این‌نامه‌های‌ آنهاست‌ و دستور داد تا دعوت‌ نامه‌های‌ مردم‌ کوفه‌ را به‌ حر نشان‌ بدهند، حال‌ اگرپشیمان‌ اند بر می‌گردم‌» حر گفت‌: «من‌ از جمله‌ نامه‌ نگاران‌ نیستم‌ و از این‌ نامه‌ها هم‌خبری‌ ندارم‌. امیر من‌،مرا مامور کرده‌ است‌، هرجا تو را دیدم‌، راه‌ بر تو گیرم‌ و تو را نزد اوببرم‌.» بدیهی‌ است‌ که‌ امام‌ حسین‌ (ع) پیشنهاد وی‌ را نمی‌پذیرد و او هم‌ امام‌ را رهانمی‌کند تا به‌ حجاز برگردد و حتی‌ به‌ او اجازه‌ نمی‌دهد که‌ در منزلی‌ آباد و پر آب‌ و علف‌فرودآید.
 
سرانجام‌ پس‌ از مذاکرات‌ بسیار موافقت‌ شد تا کاروان‌ امام‌ به‌ راهی‌ برود که‌ نه‌ به‌سوی‌ مکه‌ باشد و نه‌ به‌ سوی‌ کوفه‌، تا دستور جدید عبیدالله‌ بن‌ زیاد برسد. در همین‌ منزل‌(ذوحسم‌) بود که‌ امام‌ خطبه‌ بسیار مهمی‌ ایراد کرد و به‌ برخی‌ اهداف‌ خود از قیام‌ اشاره‌کردند.در گرمای‌ ظهر امام‌ دستور داد تا یارانش‌ سپاهیان‌ حر را که‌ بسیار تشنه‌ بود، سیراب‌سازند و در حالی‌ که‌ سیدالشهداء و همراهانش‌ به‌ طرف‌ قادسیه‌ پیش‌ می‌رفتند،حر بالشکریانش‌ به‌ فاصله‌ کوتاهی‌ آنان‌ را تعقیب‌ می‌کرد تا اینکه‌ به‌ سرزمین‌ وسیعی‌ به‌ نام‌«بیضه‌» رسیدند. در این‌ منزل‌ امام‌ برای‌ سپاه‌ حر خطبه‌ای‌ خواند وقایع‌ را برای‌ آنان‌ به‌روشنی‌ بیان‌ کرد .سپس‌ قافله‌ مکه‌ از بیضه‌ وارد سرزمینی‌ به‌ نام‌ «الرهیمه‌» شد.در اینجا بامردی‌ از اهل‌ کوفه‌ به‌ نام‌ «ابوهرم‌» ملاقات‌ کرد، و در پاسخ‌ به‌ سوال‌ وی‌ در مورد علت‌خروج‌ از مکه‌، انگیزة‌ قیام‌ و حرکت‌ خود را بیان‌ فرمودند.
 
کاروان‌ امام‌ سپس‌ به‌ محلی‌ به‌ نام‌ «عذیب‌» رسیدند و امام‌ از اصحاب‌ خود پرسید:راه‌ از کدام‌ طرف‌ است‌؟ بنا به‌ اظهار برخی‌ از منابع‌، «طرماح‌ بن‌ عدی‌ الطائی‌» که‌ از کوفه‌آمده‌ بود، راه‌ را به‌ امام‌ نشان‌ داد و از آن‌ حضرت‌ خواستند تا بازگردد. امام‌ در پاسخ‌ فرمود:خداوند تو را جزای‌ خیر بدهد، اما من‌ معاهده‌ای‌ با این‌ مردم‌ و عهدی‌ با خدا دارم‌ که‌ بایدبدان‌ عمل‌ کنم‌» این‌ سخن‌ها را گفتند و رفتند تا به‌ منزل‌ «قصر بنی‌ مقاتل‌» رسیدند. درمنزل‌ قصر بنی‌ مقاتل‌ امام‌ با «عبدالله‌ بن‌ حر جعفی‌» ملاقات‌ کردند و از وی‌ خواست‌ که‌در این‌ سفر همراه‌ او باشد ولی‌ او قبول‌ نکرد و از امام‌ خواست‌ تا اسب‌ و شمشیر او را بپذیرد.حسین‌ (ع) دیگر اعتنایی‌ به‌ او نکرد. پس‌ از حادثه‌ عاشورا وی‌ پیوسته‌ تأسف‌ می‌خورد که‌چرا چنان‌ توفیق‌ بزرگی‌ را از دست‌ داده‌ است‌.
 
حسین‌ و همراهانش‌ پس‌ از برداشتن‌ آب‌ بسیار، شبانه‌ از قصر بنی‌ مقاتل‌ به‌ طرف‌«نینوا» (از قراء کوفه‌) حرکت‌ کردند و صبحگاهان‌ به‌ این‌ محل‌ رسیدند. اینجا بود که‌قاصدی‌ به‌ نام‌ «مالک‌ بن‌ نسر کندی‌» نامه‌ای‌ از عبیدالله‌ بن‌ زیاد به‌ این‌ مضمون‌ برای‌حر آورد: «چون‌ این‌ نامه‌ و فرستادة‌ من‌ رسید بر حسین‌ سخت‌ بگیر و او را جز در بیابان‌ بی‌پناهگاه‌ و بی‌ آب‌ فرود نیاور، من‌ فرستاده‌ خود را مامور کردم‌ که‌ با تو باشد و او تو را رهانخواهد کرد تا مرا از اجرای‌ اوامر آگاه‌سازد».
 
دوم‌ محرم‌ سال‌ 60 هجری‌ (ورود امام‌ حسین‌ (ع) و یارانش‌ به‌ سرزمین‌ کربلا)
 
پس‌ از رسیدن‌ نامه‌ عبیدالله‌ بن‌ زیاد، حر تغییر رویه‌ داد و قصد داشت‌ تا مانع‌ ازحرکت‌ امام‌ شود؛ زیرا نینوا نه‌ آب‌ داشت‌ و نه‌ آبادانی‌ و با دستور عبیدالله‌ هماهنگی‌ لازم‌ راداشت‌ . اما پس‌ از گفتگوهای‌ بسیار امام‌ و همراهانش‌ به‌ طرف‌ سرزمین‌ کربلا حرکت‌کرده‌ و روز چهارشنبه‌ اول‌ محرم‌ یا پنج‌ شنبه‌ دوم‌ محرم‌ سال‌ 60 هجری‌ قمری‌، در این‌سرزمین‌ فرود آمدند. به‌ نوشته‌ منابع‌ چون‌ ابی‌ عبدالله‌ وارد سرزمین‌ کربلا شدند، اسب‌ آن‌حضرت‌ قدم‌ از قدم‌ برنداشت‌. حضرت‌ فرمودند: این‌ سرزمین‌ را چه‌ می‌نامند؟ گفتند:کربلا، امام‌ ضمن‌ خواندن‌ اشعاری‌، دستور داد تا خیمه‌ها را در آن‌ محل‌ سرپاکنند.
 
عبیدالله‌ بن‌ زیاد پس‌ از اطلاع‌ از رسیدن‌ امام‌ حسین‌ (ع) و یارانش‌، نامه‌ای‌ به‌ این‌مضمون‌ به‌ امام‌ نوشت‌: «ای‌ حسین‌! به‌ من‌ خبر رسیده‌ که‌ به‌ کربلا وارد شده‌ای‌، یزید بن‌معاویه‌ برای‌ من‌ نوشته‌ که‌ بر بستر نرم‌ نخوابم‌ و آرام‌ نگیرم‌، و غذای‌ سیر نخورم‌ تا تو را به‌خدای‌ خبیر ملحق‌ سازم‌ (بکشم‌)، یا آن‌ که‌ تسلیم‌ من‌ و حکم‌ یزید می‌شوی‌. والسلام‌»حضرت‌ نامه‌ را خواند و همان‌ دم‌ آن‌ را به‌ دور افکند. پیک‌ گفت‌: پاسخ‌ نامه‌ را بده‌. امام‌فرمودند: «این‌ نامه‌ پاسخ‌ ندارد» ابن‌ زیاد پس‌ از آنکه‌ از بی‌ اعتنایی‌ حسین‌ (ع) به‌ نامة‌خود مطلع‌ شد، بسیار خشمگین‌ شد و به‌ جمع‌ آوری‌ سپاه‌ برای‌ جنگ‌ با امام‌ حسین‌ (ع)پرداخت‌.
 
سوم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ (ورود عمر بن‌ سعد و سپاهیانش‌ به‌ کربلا)
 
عبیدالله‌ بن‌ زیاد برای‌ مقابله‌ با امام‌ حسین‌ (ع) و مجبور کردن‌ وی‌ به‌ پذیرفتن‌بیعت‌ با یزید«عمربن‌ سعد ابن‌ ابی‌ وقاص‌» را در رأس‌ چهار تا شش‌ هزار نفر (به‌ اختلاف‌منابع‌) به‌ کربلا فرستاد و عمر در روز سوم‌ محرم‌ سال‌ 60 هجری‌ وارد کربلا شد و بلافاصله‌مذاکرات‌ خود را با امام‌ آغاز کرد عمر، حسین‌ (ع) را خوب‌ می‌شناخت‌ و می‌دانست‌ که‌ اومرد سازش‌ نیست‌، ولی‌ بیشتر مایل‌ بود تا کار بدون‌ جنگ‌ و با مصالحه‌ به‌ پایان‌ برسد.بنابراین‌ پس‌ از آنکه‌ نخستین‌ گفتگو بین‌ او و امام‌ صورت‌ گرفت‌، نامه‌ای‌ به‌ ابن‌ زیادنوشت‌ که‌ خدا را شکر که‌ فتنه‌ آرام‌ گرفت‌ و جنگ‌ برنخاست‌، چراکه‌ من‌ از حسین‌ پرسیدم‌که‌ چرا به‌ اینجا آمده‌ای‌؟ گفت‌: مردم‌ این‌ شهر از من‌ دعوت‌ کرده‌اند که‌ نزد آنها بیایم‌، حالاکه‌ شما نمی‌خواهید برمی‌ گردم‌» اما ابن‌ زیاد در پاسخ‌ نامه‌ ابن‌ سعد نوشت‌: کار را برحسین‌ سخت‌ گیر و آب‌ را بر او و یارانش‌ ببند، مگر اینکه‌ حاضر شوند با شخص‌ من‌ به‌ نام‌یزید بیعت‌ کند.
 
پنجم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ (ورود شبث‌ بن‌ ربعی‌ با چهار هزار نفر سپاه‌ به‌ کربلا)
 
عبیدالله‌ بن‌ زیاد پس‌ از این‌ که‌ احساس‌ کرد عمر بن‌ سعد در مقابله‌ با امام‌ مصمم‌نیست‌، شبث‌ بن‌ ربعی‌ را در رأس‌ چهار هزار نفر نیروی‌ جنگی‌ به‌ کربلا فرستاد، شبث‌ روزپنجم‌ محرم‌ وارد کربلا شد و تحت‌ فرمان‌ عمر بن‌ سعد قرار گرفت‌. به‌ نوشتة‌ منابع‌ ابن‌زیاد در فاصلة‌ روزهای‌ سوم‌ تا دهم‌ محرم‌ افراد دیگری‌ را به‌ همراه‌ جنگجویان‌ به‌ کربلافرستاد. از جمله‌ سنان‌ ابن‌ انس‌ نخعی‌ را با چهار هزار نفر، عروة‌ بن‌ قیس‌ را با چهار هزارنفر شمر بن‌ ذی‌ الجوشن‌ را با چهار هزار نفر و نصر مازنی‌ را با سه‌ هزار نفر برای‌ جنگ‌ باامام‌ به‌ کربلا عازم‌ نمود.
 
هفتم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ (رسیدن‌ دستور عبیدالله‌ بن‌ زیاد مبنی‌ بر بستن‌ آب‌برسپاه‌ امام‌)
 
نامه‌ عبیدالله‌ بن‌ زیاد مبنی‌ بر بستن‌ آب‌ بر روی‌ حسین‌ و یارانش‌ در صورت‌ خودداری‌ از بیعت‌ در روز هفتم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ قمری‌ به‌ عمر بن‌ سعد رسید و عمر«عمر بن‌ حجاج‌» را با پانصد سوار مامور کرد تا با استقرار درکنار رودخانه‌ فرات‌ مانع‌ ازدسترسی‌ سپاه‌ امام‌ به‌ آب‌ شوند. بنابراین‌ از روز هفتم‌ محرم‌ تشنگی‌ نیز بر مشکلات‌ امام‌و همراهانش‌ اضافه‌ شد.
 
نهم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ (ورود شمر بن‌ ذی‌ الجوشن‌ به‌ کربلا)
 
در روز نهم‌ محرم‌ «شمر بن‌ ذی‌ الجوشن‌» در راس‌ چهار هزار نفر سپاهی‌ واردکربلا شد .شمر حامل‌ نامه‌ای‌ از ابن‌ زیاد برای‌ عمر بن‌ سعد بود. بدین‌ مضمون‌ که‌ بدون‌فوت‌ وقت‌ جنگ‌ را با حسین‌ شروع‌ کند. شمر ضمن‌ تلاش‌ برای‌ تحریک‌ جنگ‌ و قتل‌امام‌ حسین‌ (ع) امان‌ نامه‌ای‌ هم‌ برای‌ پسران‌ ام‌ البنین‌ (عباس‌ ،عبدالله‌، جعفر و عثمان‌)آورد، آنان‌ نپذیرفتند. در عصر روز نهم‌ محرم‌ (تاسوعا) زمینه‌ برای‌ آغاز جنگ‌ فراهم‌ شد وعمر که‌ بیمناک‌ بود مبادا رقیبش‌ شمر سمت‌ فرماندهی‌ کل‌ را از دست‌ وی‌ خارج‌ کندشخصا تیری‌ در کمان‌ گذاشت‌ و سوی‌ خیمه‌های‌ امام‌ حسین‌ (ع) پرتاب‌ کرد و دیگران‌ رابه‌ شهادت‌ طلبید که‌ اولین‌ تیر را وی‌ پرتاب‌ کرده‌ است‌.
 
در این‌ هنگام‌ امام‌ حسین‌ (ع) برادرش‌ عباس‌ را نزد عمر فرستاد و تقاضای‌ یک‌شب‌ مهلت‌ کرد، که‌ مورد موافقت‌ قرار گرفت‌. شکی‌ نیست‌ که‌ امام‌ مایل‌ به‌ جنگ‌ نبود و تاآخرین‌ لحظات‌ کوشید تا وجدان‌ خفته‌ این‌ مردم‌ دنیا خواه‌ را با سخنانی‌ که‌ سراسر خیرخواهی‌ و دلسوزی‌ و روشنگری‌ بود، بیدار سازد. به‌ آنان‌ گفت‌: که‌ این‌ آخرین‌ فرصتی‌ است‌که‌ برای‌ انتخاب‌ زندگی‌ آزاد به‌ آنان‌ داده‌ می‌شود. اگر این‌ فرصت‌ را از دست‌ بدهند دیگر،هیچگاه‌ روی‌ رستگاری‌ را نخواهند دید. اگر به‌ این‌ عزت‌ پشت‌ پا زنند، به‌ دنبال‌ آن‌ زندگی‌پر مذلتی‌ در انتظار ایشان‌ است‌ .
 
برای‌ همین‌ بود که‌ نخستین‌ ساعات‌ روز دهم‌ محرم‌ نیز به‌ پیغام‌ بردن‌ و سخن‌گفتن‌ و خطبه‌ خواندن‌ گذشت‌. خطبه‌های‌ امام‌ در ساعات‌ آخر بیش‌ از آنکه‌ نشان‌ دهنده‌روح‌ آزادگی‌ و شرف‌ و پرهیزگاری‌ باشد، نمایانگر اوج‌ دلسوزی‌ بر مردم‌ گمراه‌ و تلاش‌انسانی‌ برای‌ نجات‌ مردم‌ است‌. جای‌ هیچ‌ تردیدی‌ نیست‌ که‌ سخنان‌ و اقدامات‌ امام‌برای‌ رهایی‌ از چنگ‌ دشمن‌ و یا بیم‌ از کشته‌ شدن‌، گفته‌ نشده‌ است‌، بلکه‌ بوی‌آشتی‌طلبی‌ و خیر خواهی‌ و دوستی‌ طلبی‌ می‌دهد.
 
با فرا رسیدن‌ شب‌ نهم‌ محرم‌ عمر بن‌ سعد نماینده‌ای‌ را نزد امام‌ حسین‌ (ع)فرستاد و پیغام‌ داد: یک‌ امشب‌ را من‌ به‌ شما مهلت‌ می‌دهم‌، اگر تا صبح‌ تسلیم‌ شدی‌ من‌به‌ ابن‌ زیاد خبر می‌دهم‌، شاید تو را آزاد بگذارد و گرنه‌ پس‌ از گذشت‌ شب‌ نمی‌توانم‌ ازجنگ‌ خودداری‌ کنم‌. حسین‌ همان‌ پاسخی‌ را داد که‌ مکرر فرموده‌ بود: «من‌ مرگ‌ با عزت‌را بهتر از زندگی‌ با ذلت‌ می‌دانم‌». در آن‌ شب‌ (شب‌ عاشورای‌ سال‌ 61 هجری‌ قمری‌)امام‌ حسین‌ بار دیگر یارانش‌ را در رفتن‌ و یا ماندن‌ در کنار وی‌ و شهادت‌ مخیر گذارد وساعاتی‌ را به‌ ذکر و عبادت‌ حق‌ تعالی‌ گذراند تا اینکه‌ فردای‌ آن‌ روز یکی‌ ازاستثنایی‌ترین‌ روزهای‌ تاریخ‌ دمید.
 
دهم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ (آغاز درگیری‌ سپاه‌ امام‌ حسین‌ (ع) با لشکر ابن‌ زیاد)
 
با دمیدن‌ فجر روز دهم‌ سال‌ 61 هجری‌ قمری‌ سرانجام‌ آنچه‌ نباید بشود، شد؛ یاآنچه‌ باید روی‌ دهد، آغاز گردید. عاشورا منشأ یک‌ سلسله‌ وقایع‌ تاریخی‌ و مظهرصحنه‌ای‌ خونین‌ است‌ که‌ آن‌ همه‌ مقدمات‌ برای‌ این‌ روز است‌ . این‌ همه‌ موخرات‌ که‌ درآینده‌ اتفاق‌ افتاد. اثر وقایع‌ این‌ روز تاریخی‌ است‌ اصحاب‌ اندک‌ امام‌ حسین‌ (ع) در آن‌صحرای‌ خشک‌ در محاصره‌ انبوهی‌ از دشمنان‌ قرار گرفته‌ بودند، صفوف‌ سپاهیان‌ دوطرف‌ برای‌ آغاز جنگی‌ نابرابر آراسته‌ شد. در یک‌ سوی‌ میدان‌ حدود هفتاد و دو نفر سوار وپیاده‌ مهیای‌ جانبازی‌ بودند و در سوی‌ دیگر حدود بیست‌ ودو هزار نفر لشکر ماجراجوی‌پست‌ فطرت‌ انتقام‌ جوی‌ کینه‌ توز و منافق‌ قرار داشتند که‌ هر آن‌ انتظار می‌کشیدند با قتل‌فرزند پیامبر (ص) اموال‌ و دارایی‌های‌ او را به‌ غنیمت‌ بگیرند. قبل‌ از شروع‌ جنگ‌ عمر بن‌سعد بار دیگر حسین‌ (ع) را به‌ بیعت‌ با یزید فرا خواند، پاسخ‌ حسین‌ همان‌ بود که‌ بارهافرموده‌ بود: «مرگ‌ با عزت‌ در نظر حسین‌ بهتر است‌ از زندگی‌ با ذلت‌».
 
آرایش‌ سپاه‌ امام‌ حسین‌ (ع) در روز عاشورا چنین‌ بود که‌ «زهیر بن‌ قین‌» را درمیمنه‌ سپاه‌ قرار داد. «حبیب‌ بن‌ مظاهر اسدی‌» را به‌ فرماندهی‌ میسره‌ لشکر گماشت‌.پرچم‌ را به‌ دست‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ سپرد . به‌ دستور امام‌ در خندقی‌ که‌ قبلا اطراف‌خیمه‌ها کنده‌ بودند، آتش‌ روشن‌ کردند. عمر بن‌ سعد نیز صفوف‌ سپاه‌ خود را آراست‌، درحالی‌ که‌ حدود بیست‌ تا سی‌ هزار قشون‌ در اختیار داشت‌. فرماندهی‌ میمنه‌ سپاه‌ را به‌«عمربن‌ حجاج‌ بن‌ زبیدی‌» داد و شمر بن‌ ذی‌ الجوشن‌ عادی‌ را به‌ فرماندهی‌ میسره‌ سپاه‌منصوب‌ کرد، بر پیادگان‌ «عروه‌ بن‌ قیس‌ الحمس‌» را امیر کرد و بر رجاله‌ها و کلوخ‌ اندازها«شبث‌ بن‌ ربعی‌» را گماشت‌ و پرچم‌ را به‌ دست‌ «ذوید»، غلام‌ خود داد.
 
پس‌ از آرایش‌ صفوف‌ دو سپاه‌، امام‌ حسین‌ (ع)، زهیر بن‌ قین‌، بریر بن‌ خضیر و حربن‌ یزید ریاحی‌ (که‌ به‌ سپاه‌ امام‌ ملحق‌ شده‌ بود) هر کدام‌ خطبه‌ای‌ در حقانیت‌ خاندان‌اهل‌ بیت‌ و عدم‌ مشروعیت‌ بنی‌ امیه‌ و یزید ایراد کردند.
 
جنگ‌ آغاز شد و در جنگی‌ نابرابر یاران‌ حسین‌ (ع) به‌ قلب‌ سپاه‌ دشمن‌ حمله‌بردند و تا ظهر عاشورا تعدادی‌ از آنان‌ به‌ شهادت‌ رسیدند و افراد باقیمانده‌، نماز ظهر را به‌امامت‌ امام‌ حسین‌ (ع) خواندند. سپس‌ به‌ جنگ‌ با دشمن‌ پرداختند و تا حدود دو ساعت‌بعدازظهر همگی‌ به‌ شهادت‌ رسیدند. بنا به‌ اظهار منابع‌ اولین‌ کسی‌ که‌ در جنگ‌ با دشمن‌تن‌ به‌ تن‌ کشته‌ شد، حر بن‌ یزید ریاحی‌ بود و آخرین‌ شهید عباس‌ (ع) بود .در این‌ روزحتی‌ طفل‌ شش‌ ماهة‌ امام‌ نیز شربت‌ شهادت‌ نوشید.
 
سرانجام‌ امام‌ حسین‌ (ع) پس‌ از آنکه‌ اهل‌ بیت‌ را امر به‌ صبر و بردباری‌ کرد، خودبه‌ میدان‌ جنگ‌ شتافت‌ و طی‌ خطبه‌ هایی‌ ضمن‌ دعوت‌ لشکر عمر به‌ تفکر و تدبر، برفضائل‌ خود و اهل‌ بیت‌ و مقام‌ خود و برادرش‌ حسن‌ (ع) در نزد پیامبر را برشمرد. سپس‌فرمود: «ای‌ گروه‌ دغا در ریختن‌ خون‌ پسر پیامبر شتاب‌ مکنید که‌ به‌ زیان‌ شما تمام‌خواهد شد، ای‌ ناکس‌ مردم‌ زشت‌ خو! سوگند به‌ خدای‌ بزرگ‌ که‌ آن‌ زنازاده‌ ما را بر آن‌داشت‌ که‌ بین‌ لباس‌ ذلت‌ و شهادت‌ یکی‌ را انتخاب‌ کنیم‌. ای‌ مردم‌! ما هرگز دستخوش‌ذلت‌ نمی‌ شویم‌....» سپس‌ با شجاعت‌ ودلاوری‌ بی‌ نظیر به‌ قلب‌ سپاه‌ دشمن‌ حمله‌ برد وپس‌ از وارد شدن‌ جراحات‌ بسیار بر بدن‌ مبارکش‌ و تحمل‌ ضربات‌ شمشیر، نیزه‌ و کمان‌ به‌شهادت‌ رسیدند.
 
سر آن‌ حضرت‌ را «شمر بن‌ ذی‌ الجوشن‌ »یا «سنان‌ بن‌ انس‌» از پیکر جدا کرد،خولی‌ به‌ کوفه‌ نزد ابن‌ زیاد برد. جنگ‌ در حدود ساعت‌ چهار بعد از ظهر خاتمه‌ یافت‌.
 
سپاهیان‌ ابن‌ زیاد پس‌ از شهادت‌ امام‌ حسین‌ (ع) به‌ خیمه‌های‌ خانوادة‌ امام‌ حمله‌بردند،آنها را غارت‌ نمودند و به‌ آتش‌ کشیدند و زنان‌ و کودکان‌ را در بیابان‌ آواره‌ کردند.ساعت‌های‌ آخر روز سپری‌ می‌شد. دیوانه‌ هایی‌ که‌ از خشم‌ و شهوت‌ و مال‌ و جاه‌ دنیا،جسم‌ و روحشان‌ را پر کرده‌ بود،پس‌ از آنکه‌ کشتند و سوختند وبردند و در مقابل‌ خودکوچکترین‌ مقاومتی‌ از زن‌ و مرد ندیدند، یکباره‌ به‌ خود آمدند و دانستند که‌ کاری‌ زشت‌کرده‌اند و از خود پرسیدند: سید جوانان‌ بهشت‌ را برای‌ خشنودی‌ مردی‌ تبهکار به‌ خاک‌ وخون‌ کشیدیم‌. پشیمان‌ شدند، اما دیگر دیر شده‌ بود.
 
کوفه‌ یک‌ بار دیگر خواری‌ خود را به‌ زشت‌ترین‌ صورت‌ به‌ تاریخ‌ نشان‌ داد.
 
یازدهم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ (حرکت‌ کاروان‌ اسراء از کربلا به‌ کوفه‌)
  
فردای‌ روز عاشورا یعنی‌ در یازدهم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ قمری‌، به‌ دستورعمربن‌ سعد زنان‌ و کودکان‌ اهل‌ بیت‌ را از اطراف‌ جمع‌ آوری‌ کرده‌ و به‌ اسارت‌ گرفتند وپس‌ از آن‌که‌ عمر بن‌ سعد برکشته‌های‌ سپاه‌ خود نماز خواند و آنان‌ را دفن‌ کرد، اسرای‌ اهل‌بیت‌ را حرکت‌ داده‌، همراه‌ لشکریان‌ خویش‌ به‌ کوفه‌ و نزد عبیدالله‌ بن‌ زیاد بردند.خطبه‌های‌ آتشین‌ حضرت‌ زینب‌ (س‌) و امام‌ سجاد (ع) رسواگر چهره‌ زشت‌ بنی‌ امیه‌ درکوفه‌ وشام‌بود.
   
اول‌ صفر سال‌ 61 هجری‌ قمری‌ (ورود اسرای‌ اهل‌بیت‌ (ع) به‌ دمشق‌ نزد یزیدبن‌معاویه‌) بیستم‌ صفر سال‌ 61 هجری‌ (بازگشت‌ اهل‌ بیت‌ (ع) از شام‌ به‌ مدینه‌).
 
نتیجه‌
 
بررسی‌ منابع‌ و ماخذ تاریخی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ قیام‌ امام‌ حسین‌ (ع) حرکتی‌آگاهانه‌ و با برنامه‌ بوده‌ است‌ و زمینه‌ها و انگیزه‌های‌ آن‌ را می‌توان‌ در موارد زیر بر شمرد:
 
1 - زمینه‌های‌ قیام‌ امام‌ حسین‌ (ع)، به‌ دوران‌ خلافت‌ خلیفة‌ سوم‌ (عثمان‌) وقدرت‌گیری‌ بنی‌ امیه‌ و تسلط‌ آنان‌ بر بخش‌هایی‌ از جهان‌ اسلام‌ باز می‌گردد.
 
2 - امام‌ برای‌ خودداری‌ از بیعت‌ با یزید بن‌ معاویه‌ که‌ مردی‌ فاسق‌، فاجر و نالایق‌بود، قیام‌ کرد.
 
3 - حسین‌ (ع) به‌ منظور عمل‌ به‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر قیام‌ کرد؛ زیراتسلط‌ یزید بر مسلمانان‌ و ادعای‌ خلافت‌، منکری‌ روشن‌ بود که‌ امام‌ نمی‌توانست‌ درمقابل‌ آن‌ ساکت‌ باشد.
 
4 - جواب‌ مثبت‌ امام‌ به‌ مردم‌ کوفه‌، و تلاش‌ برای‌ تشکیل‌ حکومت‌ اسلامی‌ وجمع‌ آوری‌ نیرو برای‌ انجام‌ یک‌ قیام‌ مسلحانه‌ علیه‌ یزید از دیگر انگیزه‌های‌ قیام‌ بود.
   
نهضت‌ حسین‌ (ع) آثار و نتایج‌ مهمی‌ بر جا گذاشت‌ که‌ به‌ اختصار می‌توان‌ به‌موارد زیر اشاره‌ کرد:
 
1 - رسوا ساختن‌ ماهیت‌ یزید و حزب‌ بنی‌ امیه‌.
 
2 - احیای‌ فرهنگ‌ شهادت‌ و ایثار در میان‌ مسلمانان‌.
 
3 - قیام‌ امام‌ حسین‌ (ع) الگویی‌ برای‌ قیام‌ها و انقلاب‌های‌ جهان‌ اسلام‌ شد وحتی‌ در قیام‌ غیر مسلمانان‌ نیز آثار مثبتی‌ بر جای‌ گذاشت‌ .
 
4 - تغییر افکار و جایگزین‌ نمودن‌ اخلاق‌ بلند نظرانه‌ و عالی‌ انسانی‌ به‌ جای‌اخلاق‌ جاهلی‌ حاکم‌ در آن‌ روزگار.
   
منابع‌:
 
1. ابن‌ اثیر، عزالدین‌ بن‌ الاثیر: کامل‌ (تاریخ‌ بزرگ‌ اسلام‌ و ایران‌)، ترجمه‌ عباس‌ خلیلی‌،به‌ اهتمام‌ دکتر سادات‌ ناصری‌،به‌ تصحیح‌ دکتر مهیار خلیلی‌، تهران‌، انتشارات‌ علمی‌،1344، جلدهای‌ 7-3.
 
2. ابن‌ العبری‌، غریغوریوس‌ ابوالفرج‌ اهرون‌، تاریخ‌ مختصر الدول‌ ،ترجمه‌ دکتر محمدعلی‌ تاج‌ پور، دکتر حشمت‌ الله‌ ریاضی‌، تهران‌، اطلاعات‌، 1364.
 
3. احمدی‌، حبیب‌ الله‌: امام‌ حسین‌ (ع) الگوی‌ زندگی‌، قم‌ انتشارات‌ فاطمیا، 1381 .
 
4. ادیب‌ عادل‌: زندگانی‌ تحلیلی‌ پیشوایان‌ ما، ترجمه‌ اسدالله‌ مبشری‌، تهران‌، دفتر نشرفرهنگ‌ اسلامی‌، ج‌ پنجم‌، 1366.
 
5. ابن‌ اعثم‌ کوفی‌، ابو محمد احمد بن‌ علی‌: الفتوح‌، ترجمه‌ محمد بن‌ احمد مستوفی‌هروی‌، به‌ تصحیح‌ غلامرضا طباطبائی‌ مجد، تهران‌، انتشارات‌ علمی‌ و فرهنگی‌، چ‌دوم‌، 1374.
 
6. اولیایی‌، مصطفی‌: امام‌ حسین‌ (ع) و پاکبازان‌ راه‌ عشق‌، همدان‌، شهر اندیشه‌، 1379 .
 
7. پیشوایی‌، مهدی‌: سیمای‌ پیشوایان‌ در آینه‌ تاریخ‌، قم‌، انتشارات‌ دار العلم‌، 1375.
 
8. جعفریان‌، رسول‌: حیات‌ فکری‌ و سیاسی‌ امامان‌ شیعه‌ (ع)، قم‌ ،انصاریان‌، 1379.
 
9. حسین‌ خانی‌، نورالله‌: خورشید بر نیزه‌، تهران‌، انتشارات‌ مسعی‌: 1379.
 
10. خراسانی‌، محمد هاشم‌ بن‌ محمد علی‌: منتخب‌ التواریخ‌، تهران‌، کتابفروشی‌اسلامیه‌، 1347 .
 
11. دستغیب‌، عبد الحسین‌: سید الشهداء، تهران‌، اعلایی‌، چ‌ چهارم‌، 1367.
 
12. دلشاد تهرانی‌، مصطفی‌: مدرسه‌ حسینی‌ ،تهران‌، انتشارات‌ دریا، 1379.
 
13. دینوری‌، ابو حنیفه‌ احمد بن‌ داود: اخبار الطوال‌، ترجمه‌ دکتر محمود مهدوی‌ دامغانی‌،تهران‌، نشر نی‌، چ‌ سوم‌، 1368.
 
14. سپهر، میرزا محمد تقی‌ ا(لسان‌ الملک‌): ناسخ‌ التواریخ‌ (در احوالات‌ حضرت‌سیدالشهداء (ع))، تهران‌، کتابفروشی‌ اسلامیه‌، 1351.
 
15. سحاب‌ تفرشی‌، ابوالقاسم‌: زندگی‌ خامس‌ آل‌ عبا ابا عبدالله‌ حسین‌ (ع)، تهران‌،ابن‌سینا، 1338.
 
16. شهیدی‌، سید جعفر: پس‌ از پنجاه‌ سال‌، تهران‌، امیر کبیر، 1358.
  
17. شیخ‌ مفید: الارشاد، ترجمه‌ سید هاشم‌ رسولی‌ محلاتی‌، تهران‌، انتشارات‌ علمیه‌اسلامیه‌، بی‌ تا، 2 ج‌.
  
18. صاحبی‌، محمد جواد، مقتل‌ الشمس‌، قم‌، انتشارات‌ هجرت‌، چ‌ دوم‌ ،1373.
 
19. صالحی‌ کرمانی‌، محمد رضا: الفبای‌ فکری‌ امام‌ حسین‌ (ع)، تهران‌، کانون‌ انتشار،1351.
 
20. طبرسی‌، شیخ‌ جلیل‌ ابومنصور احمد بن‌ علی‌ بن‌ ابی‌ طالب‌: احتجاج‌، ترجمه‌ حسن‌مصطفوی‌، تهران‌، کتابخانه‌ سنایی‌، چ‌ سوم‌، مقدمه‌ مترجم‌ 1357 هـ.ق‌ .
 
21. طبری‌، محمد بن‌ جریر: تاریخ‌ طبری‌ (تاریخ‌ الرسل‌ و الملوک‌)، ترجمه‌ ابوالقاسم‌پاینده‌، تهران‌، انتشارات‌ اساطیر، چ‌ سوم‌، 1369، جلدهای‌ 7-3.
 
22. عمادزاده‌ اصفهانی‌، حسین‌: زندگانی‌ امام‌ حسین‌ (ع)، تهران‌، انتشارات‌ علمی‌، چ‌دوم‌، 1364، ج‌ اول‌ .
 
23. غفوری‌، علی‌: سرگذشت‌ وشهادت‌ امام‌ حسین‌ (ع)، تهران‌، انتشارات‌ فجر، 1369.
 
24. فاضل‌، جواد: معصوم‌ پنجم‌ (حسین‌ بن‌ علی‌ سید الشهداء) تهران‌، انتشارات‌ علمی‌،1337.
 
25. فیاض‌، علی‌ اکبر: تاریخ‌ اسلام‌، دانشگاه‌ تهران‌، چ‌ سوم‌، 1367.
 
26. قمی‌، شیخ‌ عباس‌: منتهی‌ الامال‌، تهران‌، انتشارات‌ هجرت‌، 1365، ج‌ اول‌ .
 
27. کمپانی‌، حسین‌: حسین‌ (ع)کیست‌؟ تهران‌، انتشارات‌ فروغی‌، 1344.
 
28. مجلسی‌، محمد تقی‌: بحار الانوار، ترجمه‌ محمد جواد نجفی‌، تهران‌، کتابفروشی‌اسلامیه‌، 1355.
 
29. مجلسی‌، علامه‌ محمد باقر: جلاء العیون‌، تهران‌، انتشارات‌ قائم‌، بی‌ تا .
 
30. محمدی‌ اشتهاردی‌ ،محمد: نگاهی‌ بر زندگانی‌ امام‌ حسین‌ (ع) تهران‌، سازمان‌عقیدتی‌ سیاسی‌ ارتش‌، تاریخ‌ مقدمه‌ 1373.
 
31. مستوفی‌، حمدالله‌: تاریخ‌ گزیده‌، به‌ کوشش‌ ادوارد براون‌، تهران‌، دنیای‌ کتاب‌ ،1361.
 
32.مسعودی‌، علی‌ بن‌ حسین‌: مروج‌ الذهب‌ و معادل‌ الجوهر، ترجمه‌ ابوالقاسم‌، پاینده‌،تهران‌، بنگاه‌ ترجمه‌ و نشر کتاب‌، 1360.
 
33. مطهری‌، مرتضی‌: فریادهای‌ شهید مطهری‌ بر تحریف‌های‌ عاشورا، به‌ کوشش‌محمد حسین‌ حق‌ جو، قم‌، نشر روح‌،1360.
 
34. مظاهری‌، حسین‌: زندگانی‌ چهارده‌ معصوم‌:، تهران‌، انتشارات‌ پیام‌ آزادی‌، 1373.
 
35. منشی‌، محمود: سلام‌ بر حسین‌ (ع) تهران‌، انتشارات‌ نوین‌ ،چ‌ ششم‌ ،1357.
 
36. وحید قاسم‌ ،اسعد: در جستجوی‌ حقیقت‌ ،ترجمه‌ سید محمد جواد مهری‌، قم‌، نشربنیاد معارف‌ اسلامی‌ ،1372.
 
37.یعقوبی‌، احمد بن‌ ابی‌ یعقوب‌ (ابن‌ واضع‌ یعقوبی‌)، تاریخ‌ یعقوبی‌ ترجمه‌ محمدابراهیم‌آیتی‌، انتشارات‌ علمی‌ و فرهنگی‌، چ‌ ششم‌، 1371.
 
نویسنده: قاسم‌ فتاحی‌کیوان‌ لؤلوئی‌

شنبه 11/9/1391 - 17:30
اهل بیت


           

سومین امام معصوم، در سوم (یا چهارم) شعبان سال چهارم هجری در شهر مدینه دیده به جهان گشود. او دومین ثمره پیوند فرخنده علی ـ علیه السلام ـ و حضرت فاطمه دختر پیامبر اسلام (ص) بود.
حسین بن علی در دوران عمر خود به شجاعت و آزادگی و ایستادگی در برابر ظلم و ستم شهرت داشت.
 
مراحل زندگی حسین بن علی ـ علیه السلام ـ
 
حسین بن علی ـ علیه السلام ـ مدت شش سال از دوران کودکی خود را در زمان جد بزرگوار خود سپری کرد و پس از آن حضرت، مدت سی سال در کنار پدرش امیرمومنان ـ علیه السلام ـ زندگی کرد و در حوادث مهم دوران خلافت ایشان به صورت فعال شرکت داشت. پس از شهادت امیر مومنان (در سال 40هجری) مدت ده سال در صحنه سیاسی و اجتماعی در کنار برادر بزرگ خود حسن بن علی ـ علیه السلام ـ قرار داشت و پس از شهادت امام حسنـ علیه السلام ـ (در سال 50هجری) به مدت ده سال، در اوج قدرت معاویه بن ابی سفیان، بارها با وی پنجه درافکند و پس از مرگ وی نیز در برابر حکومت پسرش یزید قیام کرد و در محرم سال 61 هجری در سرزمین کربلا به شهادت رسید.
آخرین بخش زندگی امام حسین، یعنی دوران امامت آن حضرت، مهمترین بخش زندگی او به شمار می‏رود و در این کتاب، بیشتر پیرامون همین بخش سخن خواهیم گفت.
  
مبارزات حسین بن علی ـ علیه السلام ـ در دوران قبل از امامت
 
حسین بن علی ع از دوران نوجوانی که شاهد انحراف دسگاه حکومت اسلامی از مسیر اصلی خود بود، از موضعگیریهای سیاسی پدر خود پیروی و حمایت می‏کرد؛ چنانکه در زمان خلافت عمر بن خطاب، روزی وارد مسجد شد و دید عمر بر فراز منبر نشسته است، با دیدن این صحنه، بالای منبر رفت و به عمر گفت: از منبر پدرم پایین بیا و بالای منبر پدرت برو!
عمر که قافیه را باخته بود، گفت: پدرم منبر نداشت! آنگاه او را در کنار خود نشانید، و پس از آنکه از منبر پایین آمد، او را به منزل خود برد و پرسید: این سخن را چه کسی به تو یاد داده است؟ او پاسخ داد: هیچ کس!(1)
 
در جبهه‏های نبرد با ناکثین و قاسطین
 
حسین بن علی ـ علیه السلام ـ در دوران خلافت پدرش، امیرمومنان ع،در صحنه‏های سیاسی و نظامی در کنار آن حضرت قرار داشت. او در هر سه جنگی که در این دوران برای پدر ارجمندش پیش آمد، شرکت فعال داشت.(2)
  
در جنگ جمل فرماندهی جناح چپ سپاه امیر مومنان ـ علیه السلام ـ به عهده وی بود(3) و در جنگ صفین، چه از راه سخنرانیهای پرشور و تشویق یاران علی ـ علیه السلام ـ جهت شرکت در جنگ، و چه از رهگذر پیکار با قاسطین، نقشی فعال داشت (4)در جریان حکمیت نیز یکی از شهود این ماجرا از طرف علی ـ علیه السلام ـ بود.(5)
  
حسین بن علی ـ علیه السلام ـ پس از شهادت علی ـ علیه السلام ـ در کنار برادر خویش، رهبر و پیشوای وقت، حسن بن علی ع قرار گرفت، و هنگام حرکت نیروهای امام مجتبی (ع) به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامی و پیشروی به سوی سپاه شام حضور داشت، و هنگامی که معاویه به امام حسن ـ علیه السلام ـ پیشنهاد صلح کرد، امام حسن، او و عبدالله بن جعفر را فراخواند و درباره این پیشنهاد، با آن دو به گفتگو پرداخت (6) و بالاخره پس از متارکه جنگ و انعقاد پیمان صلح، همراه برادرش به شهر مدینه بازگشت و همانجا اقامت گزید.(7)
 
پی نوشتها:
  
(1) . ابن حجر العسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ط1، بیروت، دارحیأ التراث - العربی، 1328 ه.ق، ج1، ص -333 حافظ ابن عساکر، تاریخ دمشق، (جلد مربوط به شرح حال حسین بن علی)، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودی، ط 1، موسسه المحمودی للطباعهو النشر، 1398 ه.ق،ص 141
(2) . ابن حجر، همان کتاب، ص 333.
(3). حافظ ابن عساکر، همان کتاب، ص 164.
(4) .نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ط 2، قم، مکتبه بصیرتی، صفحات: 114 و 249 و 530.
(5) . نصر بن مزاحم، همان کتاب، ص 507.
(6) . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 405.
(7) . ابن حجر، همان کتاب، ص 333.


منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص 143

شنبه 11/9/1391 - 17:29
اهل بیت

             
شهداى بنى‏هاشم‏
   
امام حسین (ع)
ابراهیم بن جعفر بن ابیطالب (ع)
ابراهیم بن حسین (ع)
ابراهیم بن عقیل‏
ابراهیم بن على ابیطالب‏
ابراهیم و محمد پسران مسلم بن عقیل‏
ابوالفضل العباس (ع)
ابوبكر بن حسن (ع)
ابوبكر بن حسین (ع)
ابوبكر بن على (ع)
ابوعبدالله بن مسلم بن عقیل‏
ابو عبیدالله بن مسلم بن عقیل‏
احمد بن حسن (ع)
احمد بن عقیل (ع)
احمد بن محمد بن عقیل‏
احمد بن مسلم بن عقیل‏
اسماعیل بن عبدالله بن جعفر
ام حسن (ع)
بكر بن على (ع)
جعفر بن حسین (ع)
جعفر بن عقیل بن ابى‏طالب‏
جعفر بن على بن ابى‏طالب‏
جعفر بن محمد بن عقیل‏
جعفر بن مسلم بن عقیل‏
حمزة بن حسین (ع)
حمیده بنت مسلم‏
زید بن حسین (ع)
سعید بن عقیل‏
عاتكه بنت مسلم بن عقیل‏
عباس اصغر
عباس بن على (ع)
عبدالرحمن بن عقیل‏
عبدالرحمن بن مسلم بن عقیل‏
عبداللّه بن ابى طالب‏
عبداللّه اصغر بن حسن (ع)
عبداللّه الاصغر بن عقیل‏
عبداللّه اصغر بن على (ع)
عبداللّه اكبر بن حسن (ع)
عبداللّه الاكبر بن عقیل‏
عبداللّه اكبر بن على (ع)
عبداللّه بن جعفر بن عقیل‏
عبداللّه بن حسن (ع)
عبداللّه بن حسین (ع)
عبداللّه بن عباس (ع)
عبداللّه بن عبداللّه‏
عبداللّه بن عقیل‏
عبداللّه بن على (ع)
عبداللّه بن مسلم بن عقیل‏
عبداللّه رضیع‏
عبیداللّه بن جعفر
عبیداللّه بن عبداللّه بن جعفر
عبیداللّه بن على (ع)
عبیداللّه بن مسلم بن عقیل‏
عتیق بن على (ع)
عثمان بن على (ع)
عُدىّ بن عبداللّه بن جعفر طیّار
عقیل بن عقیل‏
على اصغر
على اكبر (ع)
على اكبر بن حسین (ع)
على بن عقیل‏
عمر بن حسن (ع)
عمر بن على (ع)
عون (اصغر) بن عبداللّه‏
عون اكبر بن عبداللّه بن جعفر
عون بن جعفر
عون بن عقیل‏
عون بن على (ع)
عون بن مسلم بن عقیل‏
فضل بن على (ع)
قاسم بن الحسن (ع)
قاسم بن حسین (ع)
قاسم بن عباس (ع)
قاسم بن على (ع)
قاسم بن محمد
محسن بن حسین (ع)
محمد (اصغر) بن على (ع)
محمد (اوسط) بن على (ع)
محمد بن ابى سعد
محمد بن ابى سعید بن عقیل‏
محمد بن جعفر
محمد بن حسین (ع)
محمد بن سعید
محمد بن عباس (ع)
محمد بن عبداللّه‏
محمد بن عبداللّه بن عقیل‏
محمد بن مسلم بن عقیل‏
مسعود هاشمى‏
مسلم بن عقیل (ع)
مسلم بن مسلم بن عقیل (ع)
موسى بن عقیل (ع)
یحیى بن حسن (ع)
یحیى بن على (ع)
                     
شهداى غیر بنى هاشم‏
   
ابراهیم بن حصین اسدى‏
ابن مسعود بن حجّاج‏
ابوالببغاء
ابوالشعثاء كندى‏
ابوالشعشاء كندى‏
ابو تمامه صائدى‏
ابو تمامه صیداوى‏
ابو ثمامه صائدى‏
ابو ثمامه صاعدى‏
ابوثمامه صیداوى‏
ابو حتوف بن حارث انصارى‏
ابو حتوف بن حرث انصارى‏
ابو حتوف سلمة بن حرث انصارى‏
ابو ختوق بن حرث انصارى‏
ابو دجانه‏
ابو صمصام‏
ابو عامر نهشلى‏
ابو عبداللّه بن مسلم بن عقیل‏
ابو عبیداللّه بن مسلم بن عقیل‏
ابو عمرو نهشلى‏
ابو عمرو خثعمى‏
ابو عمره، زیاد بن عریب‏
احمد بن محمد الهاشمى‏
ادهم بن امیّه‏
اسحاق بن مالك اشتر
اسد بن ابى دجانه‏
اسد كلبى‏
اسلم بن عمرو
اسلم تركى‏
اسلم بن كثیر
اشعث بن سعد
اشعث بن قیس‏
امّ وهب‏
امیّة بن سعد طائى‏
انس بن ابى سحیم‏
انس بن حارث كاهلى‏
انس بن حرث كاهلى‏
انس بن كاهل‏
انیس بن معقل اصبحى‏
بدر بن رقید
بدر بن رقیط
بدر بن معقل جعفى‏
بدر بن مغفل‏
بدیر بن حفیر
بدیر بن خضیر
بدیل بن حضیر
بریر بن حصین‏
بریر بن حضیر
بریر بن خضیر
بشر بن حسن‏
بشر بن عبدالله حضرمى‏
بشر بن عمر حضرمى‏
بشر بن عمرو حضرمى‏
بشیر بن عمر
بشیر بن عمرو حضرمى‏
بكر بن حسن تمیمى‏
بكر بن حىّ تمیمى‏
بكیر بن حر ریاحى‏
پیروزان‏
جابر بن حارث سلمانى‏
جابر بن حجاج تیمى‏
جابر بن عروه غفارى‏
جبّار بن حارث سلمانى‏
جبلة بن عبداللّه‏
جبلة بن على شیبانى‏
جریر بن یزید ریاحى‏
جریر
جریره‏
جلاس بن عمرو راسبى‏
جنادة بن حارث سلمانى‏
جنادة بن حرث‏
جنادة بن عمرو بن خالد صیداوى‏
جنادة بن كعب انصارى‏
جندب بن حجیر
جندب بن مجیر
جندب حضرمى‏
جوبر بن مالك‏
جون بن جوى‏
جون بن حرى‏
جون بن حوى‏
جون بن مالك‏
جویر بن مالك‏
جویره‏
جوین بن مالك‏
جوین بن مالك‏
جیاد بن حارث سلمانى‏
جیاد بن حرث سلمانى‏
حارث بن امرؤ القیس كندى‏
حارث بن بنهان‏
حارث بن سریع‏
حارث بن نبهان‏
حباب بن حارث سلمانى‏
حباب بن حرث‏
حباب بن عامر
حباب بن عمرو شعبى‏
حبشة بن قیس نهمى‏
حبشى بن قاسم نهمى‏
حبشى بن قیس نهمى‏
حبیب بن عبداللّه نهشلى‏
حبیب بن عبیداللّه نهشلى‏
حبیب بن مطهر
حبیب بن مظاهر
حبیب بن مظهّر
حجاج بن بدر
حجاج بن بكر
حجاج بن زید
حجاج بن سردق‏
حجاج بن مرزوق‏
حجاج بن مسروف‏
حجاج بن مسروق‏
حجاج بن یزید
حجر بن جندب‏
حجر بن حر
حجیر بن جندب‏
حرب بن ابى الاسود
حرب بن اسود
حر بن یزید ریاحى‏
حرث بن امرؤ القیس‏
حرث بن بنهان‏
حرث بن نبهان‏
حرز
حره‏
حریره‏
حسّان بن حارث سلمانى‏
حصین بن مالك‏
حطیمة بن وهّاد
حلّاس بن عمرو راسبى‏
حلاس بن عمر
حلاش بن عمرو
حماد بن انس‏
حماد بن حماد خزاعى‏
حماد، غلام امام حسین (ع)
حنطمة
حنظلة بن اسعد شبامى‏
حنظلة بن سعد
حنظلة بن سعید
حنظلة بن عمر شیبانى‏
حنظلة بن عمرو شیبانى‏
حوى بن مالك‏
حوى‏
حیات بن حارث سلمانى‏
حیّان بن حارث سلمانى‏
خالد بن عمر ازدى‏
خالد بن عمرو ازدى‏
خزیمه‏
خلف بن مسلم بن عوسجه‏
خولى بن مالك‏
خون بن حوى‏
داوود بن طرّماح‏
درة الصدف‏
ذاهر بن عمرو كندى‏
ذیان بن ضریب صاعدى همدانى‏
رافع بن عبداللّه‏
ربیعة بن حوط
ربیعة بن خوط
رشید
رمیث بن عمر
رمیث بن عمرو
ریث بن عمرو
زائدة بن مهاجر
زاهد
زاهربن عمرو كندى‏
زهیر بن بشر خثعمى‏
زهیر بن بشیر خثعمى‏
زهیر بن حسّان اسدى‏
زهیر بن سائب‏
زهیر بن سلم‏
زهیر بن سلیم ازدى‏
زهیر بن سلمان‏
زهیر بن سلیمان‏
زهیر بن سیّار
زهیر بن شبر خثعمى‏
زهیر بن قیس‏
زهیر بن قین بجلى‏
زیاد بن شعثا
زیاد بن عریب صائدى‏
زیاد بن مصاهر كندى‏
زیاد بن مهاجر
زیاد بن مضاهر كندى‏
زیاد بن مهاصر
زید بن ثبیت قیسى‏
زید بن كردم‏
زید بن معقل‏
سالم بن عمرو
سالم مولى بنى مدینه كلبى‏
سالم مولى عامر بن مسلم‏
سعد بن بشر بن عمر حضرمى‏
سعد بن حارث انصارى‏
سعد بن حرث‏
سعد بن حرث انصارى‏
سعد بن حنظله تمیمى‏
سعد بن عبداللّه‏
سعد بن عبداللّه حنفى‏
سعد خزاعى‏
سعید
سعید غلام عمرو بن خلف‏
سعید مولى عمر بن خالد صیداوى‏
سعید بن حنظله تمیمى‏
سعید بن عبداللّه حنفى‏
سفیان بن سریع‏
سفیان بن مالك عبدى‏
سلم بن عمرو
سلمان‏
سلمان بن مضارب‏
سلیمان بن رزین‏
سلیمان، غلام امام حسین (ع)
سلیمان بن ابى رزین‏
سلیمان بن ربیعه‏
سلیمان بن سلیمان ازدى‏
سلیمان بن عون حضرمى‏
سلیمان بن عوف حضرمى‏
سلیمان بن كثیر
سلیمان بن مضارب بجلى‏
سواد بن منعم‏
سوار بن ابى حمیر همدانى‏
سوار بن ابى خمیر
سوار بن ابى سمیر همدانى‏
سوار بن ابى عمیر همدانى‏
سوار بن حمیر جابرى‏
سوار بن منعم همدانى‏
سوید بن ابى مطاع‏
سوید بن عمرو
سوید بن عمر
سوید بن عمیر
سیف بن ابى حارث‏
سیف بن ابى حرث‏
سیف بن حارث جابرى‏
سیف بن حرث‏
سیف بن عبداللّه‏
سیف بن مالك عبدى‏
سیف بن مالك نمیرى‏
شبیب بن جراء
شبیب بن حارث‏
شبیب بن عبداللّه نهشلى‏
شبیب غلام حارث‏
شریح بن عبداللّه‏
شریح بن عبید
شریف بن حارث‏
شعبة بن حنظله تمیمى‏
شوذب بن عبداللّه همدانى‏
ضباب بن عامر
ضبیعة بن عمرو
ضبیعة بن عمر
ضرغامة بن مالك‏
ضرغامة بن مالك تغلبى‏
ظهیر بن حسان اسدى‏
عائد بن حرب سلانى‏
عائذ بن مجمّع مذحجى‏
عائش بن ابى شبیب شاكرى‏
عابس بن ابى حبیب شاكرى‏
عابس بن ابى شبث شاكرى‏
عابس بن ابى شبیب شاكرى‏
عابس بن شبیب شاكرى‏
عابس بن لیث شاكرى‏
عارف‏
عامر بن جلیده‏
عامر بن حسّان طائى‏
عامر بن حلید
عامر بن خلیده‏
عامر بن خلید
عامر بن خلیه‏
عامر بن مالك‏
عامر بن مسلم عبدى‏
عباد بن ابى مهاجر
عباد بن مهاجر بن ابى مهاجر
عبّاد بن مهاجر
عبادة بن حرث انصارى‏
عباس بن جعده جدلى‏
عباس بن حبیب شاكرى‏
عبدالاعلى بن یزید بن شجاع كلبى‏
عبدالاعلى بن یزید كلبى‏
عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى‏
عبدالرحمن بن عبدالله ازدى‏
عبدالرحمن بن عبدالله بزنى‏
عبدالرحمن بن عبدالله بن كدر
عبدالرحمن بن عبدالله ذى یزنى یمنى‏
عبدالرحمن بن عبدالله یزنى‏
عبدالرحمن بن عبد رب خزرجى‏
عبدالرحمن بن عبد ربّه‏
عبدالرحمن بن عبید ارحبى‏
عبدالرحمن بن عرزه‏
عبدالرحمن بن عروه غفارى‏
عبدالرحمن بن عزره غفارى‏
عبدالرحمن بن عزوده غفارى‏
عبدالرحمن بن مسعود تمیمى‏
عبدالرحمن بن یزید
عبدالرحمن كدرى‏
عبدالرّحیم بن عبد ربّ خزرجى‏
عبدالسلام بن عروه‏
عبداللّه الاعلى یزید كلبى‏
عبداللّه بن ابى بكر
عبداللّه بن ابى دجانة
عبداللّه بن ابى سفیان بن حارث‏
عبداللّه بن ابى عروه غفارى‏
عبداللّه بن بدر
عبداللّه بن بشر خثعمى‏
عبداللّه بن یقطر
عبداللّه بن ثبیت‏
عبداللّه بن حارث نوفلى‏
عبداللّه بن خالد صیداوى‏
عبداللّه بن زید
عبداللّه بن سریع‏
عبداللّه بن عروه غفارى‏
عبداللّه بن عزره غفارى‏
عبداللّه بن عزوده غفارى‏
عبداللّه بن عزوه غفارى‏
عبداللّه بن عفیف ازدى‏
عبداللّه بن عمر كلبى‏
عبداللّه بن عمر كندى‏
عبداللّه بن عمرو بن عیّاش‏
عبداللّه بن عمرو كلبى‏
عبداللّه بن عمیر كلبى‏
عبداللّه بن قیس‏
عبداللّه بن یزید بن ثبیت قیس‏
عبداللّه بن یقطر
عبداللّه بن یقطین‏
عبداللّه قیس بصرى‏
عبد بن عمیر كلبى‏
عبد قیس بصرى عبدى‏
عبیداللّه بن بدر بن رقیط
عبیداللّه بن بشیر
عبیداللّه بن زید بصرى‏
عبیداللّه بن عمرو كندى‏
عبیداللّه بن قیس‏
عبیداللّه بن یزید بن نبیت‏
عبیداللّه بن یزید بن ثبیط
عبیداللّه بن یقطر
عثمان بن عروه غفارى‏
عثمان بن فروه غفارى‏
عروه‏
عروه غفارى‏
عقبة بن صلت جُهنى‏
على بن حرّ ریاحى‏
على بن مظاهر اسدى‏
عماد بن حسان‏
عمادة بن ابى سلامه‏
عمار بن ابى سلامه دالانى‏
عمار بن حسان طائى‏
عمارة بن سلامه‏
عمارة بن ابى سلامة
عمارة بن حسان‏
عمارة بن صلخب ازدى‏
عمران بن ابى كعب‏
عمران بن كعب بن حارث اشجعى‏
عمران كلبى‏
عمر بن ابى تمام صائدى‏
عمر بن ابى كعب‏
عمر بن احدوث‏
عمر بن جناده انصارى‏
عمر بن جندب حضرمى‏
عمر بن خالد صیداوى‏
عمر بن ضبیعه‏
عمر بن عبداللّه‏
عمر بن قبرطه انصارى‏
عمر بن قرط انصارى‏
عمر بن قرظه انصارى‏
عمر بن كعب انصارى‏
عمر بن كلبى‏
عمر بن كناد
عمر بن شیعه‏
عمر بن مطاع جعفى‏
عمر بن مطیع‏
عمرو بن ابى مطاع‏
عمرو بن احدوث حضرمى‏
عمرو بن جناده انصارى‏
عمرو بن جندب حضرمى‏
عمرو بن خالد ازدى‏
عمرو بن خالد صیداوى‏
عمرو بن خلف‏
عمرو بن ضبعه‏
عمرو بن ضبیعه‏
عمرو بن عبداللّه انصارى‏
عمرو بن عبداللّه جندعى‏
عمرو بن عبداللّه مذحجى‏
عمرو بن قرطه‏
عمرو بن قرظة بن كعب انصارى‏
عمرو بن كعب انصارى‏
عمرو بن شیعه‏
عمرو بن مطاع جعفى‏
عمیر انصارى‏
عمیر بن حصین‏
عمیر بن عبداللّه مذحجى‏
عمیر بن قرظه‏
عمیر بن كناد
عمیر بن كنار
عمیر بن مطاع‏
غرّه‏
غلام ترك‏
غمر بن كناد
غیلان بن عبدالرّحمان‏
فروزان‏
فیروزان‏
قارب بن عبداللّه دئلى‏
قارب دیلمى‏
قاسط بن ذهبى‏
قاسط بن زهر
قاسط بن زهیر تغلبى‏
قاسط بن ظهیر تغلبى‏
قاسط بن عبداللّه‏
قاسم بن بشر
قاسم بن حارث كاهلى‏
قاسم بن حبیب ازدى‏
قاسم بن سعد طائى‏
قرّة غلام حر
قرّة بن ابى قرّه غفارى‏
قصب بن عمرو
قعنب بن عمر
قعنب بن عمرو تمرى‏
قمر
قیس بن ربیع‏
قیس بن عبداللّه همدانى‏
قیس بن مسهرّ صیداوى‏
قیس بن مصهرّ
قیس بن مطهرّ
قیس بن مظهر
قیس بن منبّه‏
قیس بن مهر
كامل‏
كردوس بن زهیر تغلبى‏
كردوس بن ظهیر تغلبى‏
كرش بن زهیر تغلبى‏
كرش بن ظهیر تغلبى‏
كنانة بن عتیق تغلبى‏
كنانة بن عقیق تغلبى‏
مالك بن انس كاهلى‏
مالك بن اوس‏
مالك بن حارث‏
مالك بن داود
مالك بن دودان‏
مالك بن ذوذان‏
مالك بن عبداللّه‏
مالك بن عبد
مالك بن مالك بن انس‏
مبارك‏
محمّع بن زیاد جهنى‏
مجمّع بن عائد
مجمّع بن عبداللّه عائذى‏
مجمّع بن عبیداللّه عائدى‏
محمد بن انس‏
محمد بن بشر
محمد بن بشیر حضرمى‏
محمد بن عبداللّه بن عائدى مذحجى‏
محمد بن مطاع‏
محمد بن مظاع‏
محمد بن مقداد
مرّة بن ابى مرّه غفارى‏
مسعود بن حجّاج تیمى‏
مسعود بن سعد حدّاد كوفى‏
مسقط بن ذهبى‏
مسقط بن زهیر تغلبى‏
مسلم بن عوسجه اسدى‏
مسلم بن كثیر اعرج‏
مسلم بن كنّاد
مسلم غلام امام حسین (ع)
مسلم غلام عامر بن مسلم‏
مشكور
مصعب بن یزید ریاحى‏
مصیب بن جواد كلامى وحیدى‏
معلى بن حنظلة الغفارى‏
معلى بن خنیس ذهلى‏
معلّا بن علّا
معلّى بن معلّى‏
مقسط بن زهیر تغلبى‏
مقسط بن عبداللّه تغلبى‏
منحج بن سهم‏
منذر بن مفضّل جعفى‏
منهج بن سهم‏
منیع بن رقاد
منیع بن زیاد
موقّع بن ثمامه اسدى‏
ناصر هلالى‏
نافع بن هلال جملى مرادى‏
نافع، غلام مسلم بن كثیر ازدى‏
نصر بن ابى نیزر
نعمان بن عمروراسبى‏
نعیم بن عجلان‏
واضح رومى‏
واقع بن عبداللّه‏
وقّاص بن مالك‏
وهب بن جناب كلبى‏
وهب بن جناح كلبى‏
وهب بن حباب كلبى‏
وهب بن عبداللّه كلبى‏
وهب بن عبداللّه‏
وهب بن كلب‏
وهب بن وهب‏
هاشم بن عتبه‏
هانى بن عروه مرادى‏
هانى بن ورقه مذحجى‏
هفهاف بن مهنّد راسبى‏
هلال بن حجّاج‏
هلال بن نافع بجلى‏
همّام بن سلمه قانصى‏
یحیى بن سلیم مازنى‏
یحیى بن كثیر انصارى‏
یحیى بن هانى‏
یحیى حرّانى‏
یحیى خزاعى‏
یزید بن ابى زیاد كندى‏
یزید بن بثیط بصرى‏
یزید بن ثبیت قیس‏
یزید بن ثبیط قیس عبدى‏
یزید بن حصین‏
یزید بن زیاد
یزید ین زید
یزید بن عبداللّه مشرقى‏
یزید بن قیس‏
یزید بن مظاهر اسدى‏
یزید بن مغفل‏
یزید بن مفضّل‏
یزید بن مهاجر
یزد بن مهاصر جعفى كوفى‏
یزید بن نبیط

منبع: پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، پژوهشکده تحقیقات اسلامی
شنبه 11/9/1391 - 17:27
اهل بیت
از  زبان حال تا زبان قال
  
مقتل نگاران و روضه خوانان، سخنان بسیاری را در قالب نثر و نظم به امام حسین(ع) نسبت داده اند که هرگز سند و مدرکی برای آنها نمی توان یافت. بعضی از آن سخنان با این که غیر مستند و جعلی اند، بسیار مشهور و متداول نیز هستند و از آنجا که مقبولیت عام یافته اند، برخی از پژوهشگران و نویسندگان بنام و معاصر نیز آنها را مسلّم الصدور پنداشته، بدون تأمل و تحقیق، در آثار خود به عنوان سخنی از سخنان امام حسین(ع) آورده اند. امروز هم بسیاری از کتابسازان و موءلفانِ مبلّغ و مبلّغانِ موءلف پیوسته آنها را در تألیفات و تبلیغات خویش از زبان امام حسین(ع) می نویسند و در شمارگان فراوانی منتشر می کنند ؛ غافل از آنکه امام حسین(ع) هرگز آن سخنان را نگفته و به زبان نیاورده است و آن سخنان، هر یک مصداق آشکاری است از آن ضرب المثل معروف که می گوید: «ربّ مشهورٍ لا اصل له.»
 
در میان مقتل نگارانِ روضه خوان و مجالس نویسان واعظ، از دیرباز چنین مرسوم بود که داستانها و سخنانی را نخست در مجالسِ روضه خوانی برای مردم (عوام الناس) می گفتند و سپس همانها را در کتابهای خود می نوشتند. آنان در آغاز این مجالس، خود نیز تردید داشتند و آن سخنان را تنها برای گریاندن مردم می گفتند، اما با دیدن تأثر شدید شنوندگان، از آن تردید دست شسته، باورشان می شد که امام حسین(ع) چنان سخنانی گفته و یا چنان حوادثی رخ داده است.
 
به این ترتیب، سخنان بسیاری نخست با عنوان «زبان حال» گفته شده و سپس در کتابهای مقاتل و مجالس تدوین شده است. همان سخنان ساختگی، با گذشت زمان و پس از آن که پیوسته تکرار شده و شهرت یافته اند، از صورتِ «زبان حال» خارج شده و صورتِ «زبان قال» به خود گرفته اند.
 
گویندگان و سرایندگانِ این گونه سخنان به تصور اینکه در چنان شرایطی جا داشت امام حسین(ع) چنان سخنانی بگوید، آنها را گفته و نوشته اند.1 اما این گفته ها با مرور زمان از «شرایط و احوال» گذشته به مقامِ «حوادث و اقوال» رسیده اند تا به پشتوانه شهرت و مقبولیت عام، از سخنان امام حسین(ع) انگاشته شده و روایت و حدیث پنداشته شده اند.
 
این گونه سخنانِ حدیث گونه، به ویژه در میان اشعاری که به امام حسین(ع) نسبت داده می شود فراوان است. دهها بلکه صدها بیت از این گونه اشعار را تنها در کتابی مجهول الموءلف به نام «ادب الحسین و حماسته» می توان یافت.2 ما در اینجا تنها بعضی از آن سخنان را که بسیار مشهور و معروف اند و اکنون نیز برخی از موءلفان و نویسندگان آنها را از سخنان امام حسین(ع) می پندارند و از زبان آن حضرت نقل می کنند، برمی رسیم ؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
  
إنّ الحیاة عقیدة و جهاد
 
این سخن به عنوان سخنی از سخنان امام حسین(ع) زبانزد خاص و عام است و به جز اهل تحقیق، همگان آن را از زبان آن حضرت نقل می کنند. استاد مطهری معتقد است این سخن را سند و مدرکی نیست و از نظر مفهوم و محتوا نمی تواند درست باشد.3 مرحوم علامه جعفری(ره) در شرح نهج البلاغه خود نوشته است:
 
... مقدس ترین خونهایی که در این خاکدان به زمین ریخته است، خونهای دفاع کنندگان از ایمان به حقایق «حیات معقول» بوده است که می گفت:
 
قِفْ دونَ رأیک فی الحیاةِ مُجاهداً
 
إِنَّ الحیاةَ عَقیدة و جِهادء4
 
از این سخن استاد تنها همین قدر فهمیده می شد که این سخن، مصرعی از یک بیت شعر است و حدیث و روایت نیست.
 
چندین سال پیش پژوهشکده باقرالعلوم(ع) در قم تصمیم گرفت که سخنان امام حسین(ع) را از کتابهای معتبر و نیمه معتبر گردآوری کند. این تصمیم به جا و ستودنی بالأخره پس از سالها تلاش، با عنوان «موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)» به بار نشست و چاپ اول آن در سال 1373ش منتشر شد. هنگامی که موسوعه مراحل پایانی و ویرایش را می گذراند، روزی از آقای محمود شریفی که مسئولیت گروه حدیث را در پژوهشکده به عهده داشت و موسوعه تحت نظر ایشان تهیه می شد، از این سخن مورد بحث پرسیده شد که آیا آنها سند و مدرکی برای این سخن یافته اند یا نه. ایشان جواب داد که ما آن را در جایی ندیدیم و در کتابی که بتوان نام برد نیافتیم ؛ مثل اینکه این سخن نباید حدیث باشد و پرسید: مگر شما آن را در جایی دیده اید؟ در پاسخ گفته شد: از شرح نهج البلاغه استاد جعفری چنین فهمیده می شود که این سخن باید شعر باشد. بالأخره ایشان هم همان سخن استاد جعفری را در مقدمه موسوعه آوردند.
 
اما باز این تردید وجود داشت که این سخن یا حدیث در جایی و در کتابی یا مدرکی ثبت و ضبط شده باشد ؛ چرا که «نیافتن، دلیل بر نبودن نیست.» سرانجام، یکی از پژوهشگران معاصر با انتشار مقاله ای پرده از راز این معمای چندین ساله ما برداشت و ثابت کرد که این سخن روایت یا حدیث نیست و از امام حسین(ع) نقل نشده است، بلکه یکی از شعرای معاصر مصری، یعنی احمد شوقی، آن را سروده است.5
 
ان کان دین محمد(ص)...
 
این سخن نیز سالهای سال ذهن ما را به خود مشغول ساخته بود و به هر جا که احتمال می رفت سندی بر این سخن ارائه شده باشد سر می زدیم. به هر کسی می رسیدیم با اندک مناسبتی سراغ مدرک یا سند این سخن را می گرفتیم ؛ همه یا اظهار بی اطلاعی می کردند و یا به کتابهایی که در عرض این بیست، سی سال نوشته شده اند ارجاع می دادند. البته پس از مراجعه معلوم می شد همه آنان که این سخن را نوشته اند، سند یا مرجع و مأخذ سخن خود را ذکر نکرده اند، بلکه فقط با اتکا به شهرت و آوازه ای که این سخن دارد، آن را با عنوان یکی از سخنان امام حسین(ع) در آثار خود آورده اند! بعضی از نویسندگان هم که اهل تحقیق و دقت بودند، هنگام نقل این سخن بعضی از عبارتها را به کار برده بودند که دو پهلو می نمود و پس از اندکی تأملْ حکایت از نوعی تردید و تشکیک نویسنده می کرد.6
 
سرانجام روزی هنگام تحقیق درباره شعرای کربلا، وقتی که می خواستیم برای تکمیل و تألیف «سیمای کربلا، حریم حُرّیّت»، فصلی را درباره شاعران برخاسته از شهر کربلا ترتیب دهیم، به شاعری به نام شیخ محسن ابوالحبّ حویزی برخوردیم که از شعرا و خطبای کربلا بود و در سالهای 1235 1305ق زندگی می کرد. همان وقت پی بردیم که سخن مورد بحث، بیتی از یک قطعه از اشعار اوست7 و همان جا نوشتیم:
 
شیخ محسن هویزی حائری، معروف به «ابوالحبّ حویزی»، از خطبای بنام حسینی و از شاعران شیعه، دارای دیوان شعری به نام «الحائریات» است. در فضل و کرامت این شاعر همین بس که بیتی از یک قصیده غرّای او، چنان شهرت شگفت انگیزی پیدا کرد که در همه جا و در بیشتر نوشته ها به نام امام حسین(ع) و به عنوان حدیث و روایتی از سخنان سیّد الشهدا(ع) نقل و ثبت می شود ؛ یعنی چنان زبان حالی در حق ابوالاحرار(ع) گفته است که به جای زبان قال و حدیث مسلّم نشسته است ؛ آنجا که می گوید:
 
اَعْطَیْتُ رَبِّی مُوْثِقاً لا یَنْتَهِی
 
إلاّ بقتْلی فَاصْعُدی وَذَرینی
 
إنْ کانَ دینُ مُحَمَّدٍ لَمْ یَسْتَقِمْ
 
إلاّ بِقَتْلی یا سُیُوفُ خُذِینی8
  
درباره اشعار عاشورایی ابوالحب هویزی9 دو نکته دیگر نیز گفتنی است. نخست اینکه یکی دیگر از اشعار وی که از قضا آن هم بسیار معروف و متداول است، گاهی به نوه اش یعنی پسر پسرش که وی نیز شاعر بود و از خطبا و شعرای کربلایی و عاشورایی خوانده می شود، نسبت داده شده و شعر پدر بزرگ، به اشتباه در دیوان شعر فرزند زاده اش ثبت شده است.10 سرچشمه این اشتباه از آنجا است که نام هر دو محسن و شهرت هر دو به شعرهای عاشورایی است و هر دو در کُنیه و نسبت یکسان یعنی ابوالحب هویزی هستند و در تاریخ نیز به نوعی اشتراک ارقام دارند ؛ چرا که تاریخ تولد این یکی درست همان تاریخ وفات آن یکی (1305ق) است. شعر مورد بحث چنین است:
 
الله اکبر ماذا الحادث الجللُ
 
فقد تزلزل سهل الارض و الجبلُ
  
ما هذه الزفرات الصاعدات اسی
 
کانّها شعل یری بها شعلُ
 
کأنّ نفحة صدرالحشر قد فجئت
 
فالنّاس سُکری و لا سکر و لا شملُ
 
و انّ عاشورا لو عمّ الهلال به
 
کانّما هو من شوءم به زحلُ
 
قامت قیامت اهل البیت و انکسرت
 
سفن النجاة و فیها العلم و العملُ
 
جلّ الإله فلیس الحزن بالغه
 
لکنّ قلباً حواه حزنه جللُ...
 
نکته دیگر اینکه این شعر ابوالحب هویزی که تنها چند بیت از آن برگزیده شد، به نام سید بحرالعلوم (قدس سره) نیز نوشته شده و در ایران همه جا به نام سید شهرت یافته است. و از زبان او خوانده می شود. گویا این اشتباه هم از آنجا ناشی شده است که مرحوم سید بحرالعلوم چند بیت از اشعار ابوالحب را اقتباس کرده و به صورت تضمین در اول منظومه معروف خود آورده بود و فاضل بسطامی نیز که دو شرح بر دوازده بند سید بحرالعلوم، با نامهایِ «لوءلوء البحرین» و «سفینة النجاة در شرح قصیده سید سادات» نوشته بود، متوجه این تضمین نشده و در نتیجه همه اشعار را به نام سید شرح کرده و منتشر ساخته است و دیگران نیز از وی پیروی کرده و همه شعرها را به نام سید شهرت داده اند.
 
به هر حال شعرهای مورد بحث از دیرباز در ایوان بالاسر امام حسین(ع) در کربلا به نام شیخ ابوالحب هویزی ثبت و ضبط شده است و نه می تواند از سید بحرالعلوم باشد ؛ زیرا که شعرها با سبک دیگر اشعار ابوالحب هویزی کاملاً همگون است و نه می تواند از ابوالحب دوم (نوه شاعر) باشد ؛ چرا که پیش از تولد وی در ایوان بالاسر ثبت بوده است.11
  
اسقونی شربة من المأ
  
پیش ترها هرگاه که این سخن را از زبان روضه خوانانی که برای گریاندن مردم حاضرند هر روضه بی اساس را بخوانند می شنیدیم، به سختی ناراحت می شدیم و با خود می گفتیم آخر چگونه امکان دارد که امام حسین(ع)، ابوالاحرار و سرور آزادگان، چنین سخن ذلت باری را در برابر دشمن به زبان آورد و با خواری و ذلت، زبان به التماس گشاید و از مردمان پستی که کمر به قتل او بسته بودند خواهش کند که بیایید به خاطر جدم رسول خدا(ص) جُرعه ای آب به من دهید!
  
شهید عزیزی که شعارش «هیهات من الذلّه» ، و سخنش «موتء فی عزٍّ ، خیرء مِن حَیاةٍ فی ذلّ» بود و می فرمود:
 
الموت اولی من رکوب العار
 
والعار اولی من دخول النار
 
مرا عار آید از این زندگی
 
که سالار باشم کنم بندگی
  
تن مُرده و گریه دوستان
 
به از زنده و خنده دشمنان
 
چگونه می تواند تن به این ذلت دهد و از دشمنانی جانیِ خود با التماس آب بخواهد؟ شگفت آورتر از همه اینکه عده ای در توجیه این روایت جعلی می گویند: امام(ع) با این سخنان می خواست اتمام حجت بکند! اما معلوم نیست در کجای این سخن دلیل یا حجت و برهانی نهفته است.
 
اصولاً جای تأویل و توجیه زمانی است که روایتی سند داشته باشد. اما هنگامی که سخنی از هرگونه سند و مدرکی محروم باشد و محتوا و مفهومی کاملاً توهین آمیز و ذلت بار داشته باشد، دیگر جای هیچ گونه تأویل و توجیهی نیست.
 
سخن مورد بحث در کتابهای قابل اعتماد، و حتی در کتابهای نیمه معتبر، نیامده و فقط در کتابهای انگشت شماری که آکنده از تحریفات عاشورا و پر از اکاذیب است دیده شده است.
 
همان متن ساختگی نیز خود، بهترین گواه بر جعلی بودن این سخن است. جعل کنندگان این سخن آن را چنین ساخته و پرداخته اند:
 
... سپس حسین(ع) رو به عمر بن سعد کرد و گفت: یکی از سه چیز را از من بپذیرید!
 
عمر سعد گفت: آن سه چیز چیست؟
 
امام (ع) فرمود: بگذارید به حرم جدم رسول خدا، مدینه، برگردم!
  
عمر سعد گفت: من نمی توانم این اجازه را به تو بدهم.
 
امام(ع) فرمود: جرعه ای آب به من بنوشانید که جگرم از تشنگی سوخت!
 
عمر سعد گفت: این دومی هم شدنی نیست.
 
امام (ع) فرمود: اگر چاره ای جز جنگیدن با من ندارید، پس لااقل تن به تن به جنگ من آیید!
 
عمر سعد گفت: اشکال ندارد ؛ این سومی را به تو اجازه می دهیم!!!12
 
انصاف را که بهترین دلیل برساختگی بودن این خبر، همین متن است که خواندید و خود با صد زبان فریاد می کشد که من ساختگی و جعلی هستم. این خبر به اخبار مشابهی که بنی امیه ساخته اند می ماند و خلاصه سخن اینکه این تحریف، از روی تحریف دیگری عکس برداری شده و تحریف اندر تحریف است.
 
علاوه بر این، انگیزه ای دیگر نیز در ساختن این خبر می تواند دخیل باشد و آن انگیزه همانا تدارک مقدمات برای هرچه بیشتر گریاندن مردم است ؛ چرا که بیشتر روضه خوانان و مداحان همواره در پی اخباری از این دست هستند تا به هر قیمتی اشک مردم را درآورند ؛ اگرچه به بهای ذلیل نشان دادن امام حسین(ع) و توهین به ساحت مقدس سیّد الشهدأ(ع) باشد. همین است که می بینیم این خبر فقط از کتابهایی سر برآورده است که همه چیز حتی اصول مسلّم عقیدتی و مذهبی در آنها مرعوب و مغلوب اصل گریه بوده است.
 
در این قبیل کتابها که همه چیز در آن برمدار گریه و گریه آور بودن می چرخد، از این گونه اخبار ساختگی و ذلت بار بسیار می توان یافت. در یکی دیگر از این اخبار چنین آمده است:
 
در آن هنگام که حسین(ع) روز عاشورا در میان میدان جنگ ایستاده بود و از دشمنانش جُرعه ای آب می خواست و فریاد می کشید: هَل مِن راحمٍ یرحم آل الرسول المختار، هل من... هل من ... هل من... ، شمر جلو آمد و داد زد: تو کجایی یا حسین! امام (ع) فرمود: همین جا هستم.
 
شمر گفت: آیا تو از ما جُرعه ای آب طلب می کنی؟ نه، این مطلب محال است که برآورده شود و....13
  
در دنباله خبر مطالبی آمده است که ما از ترجمه آن معذوریم. همین قدر هست که باید گفت: «قلم اینجا رسید و سر بشکست». به هر حال، استاد مرتضی مطهری در این باره سخنی دارد که بسیار مفید است.
  
استاد می گوید:
 
این قدر تشنگی ابا عبدالله(ع) زیاد بود که وقتی به آسمان نگاه می کرد بالای سرش را درست نمی دید. اینها شوخی نیست. ولی من هرچه در مقاتل گشتم (آن مقداری که می توانستم بگردم) تا این جمله معروفی را که می گویند ابا عبدالله به مردم گفت: اسقونی شربة من المأ، یک جرعه آب به من بدهید، ببینم، ندیدم. حسین(ع) کسی نبود که از آن مردم چنین چیزی طلب بکند. فقط یک جا دارد که حضرت درحالی که داشت حمله می کرد و هو یطلب المأ. قرائن نشان می دهد که مقصود این است: درحالی که داشت به طرف شریعه فرات می رفت (در جستجوی آب بود که از شریعه بردارد) نه اینکه از مردم طلب آب می کرد.14
 
دریغ از اندکی اندیشه!
    
در میان تحریفات عاشورا به تحریفی برخوردیم که تکان دهنده و بسیار اهانت آمیز بود. و می توان گفت که حتی اندکی اندیشه در نویسندگان و انتشار دهندگان این تحریف نبوده است.
 
برخی نوشته اند: هنگامی که شمر بر سینه امام حسین(ع) نشسته بود و می خواست سر حضرت را از بدنش جدا کند، به او گفت:
 
ایا شمر خاف الله واحفظ قرابتی
 
من الجدّ منسوباً إلی القائم المهدی
 
ایا شمر تقتلنی و حیدرة ابی
 
و جدّی رسول الله اکرم مهتدی
 
و فاطمة امّی و الزکی ابن والدی
 
و عمّی هو الطیّار فی جنة الخلدی
 
شاعر یا بهتر بگوییم جاعل این اشعار، پس از آنکه در دنباله شعر از بانوان حریم حسینی (زینب، ام کلثوم، سکینه و رقیه) نام می برد، به سراغ امام زین العابدین(ع) می رود و با جسارت و گستاخی از زبان امام حسین(ع) به شمر بن ذی الجوشن می گوید:
 
ایا شمر ارحم ذالعلیل و بعده
 
حریماً بلا کفل یلی امرهم بعدی15
 
مراد این است که امام حسین(ع) در واپسین لحظات عمر و در آن شرایط سخت، با زبان شعر به شمر می گفت: «ای شمر، بر آن بیمار علیل که در خیمه هاست و بر خانواده بدون کفیل من که او باید سرپرستی آنها را به دست گیرد، رحم کن و با آنها مهربان باش!».
 
باید گفت جعل کننده این شعر، تنها در همین بیت اخیر، چندین توهین در حق حضرت سیدالشهدا(ع) روا داشته است:
 
1 . با وجود امام سجاد(ع) حریم و خانواده امام حسین(ع) را بی سرپرست و بدون کفیل خوانده است.
 
2 . از زبان امام حسین(ع) به حضرت سجاد(ع) لقب علیل و بیمار داده است.
 
316 . امام سجاد(ع) و اهل بیت امام حسین(ع) را از طرف امام حسین(ع) و از زبان آن حضرت، به شمر سپرده است!
 
«هل من ناصرٍ ینصرنی»
  
برای این سخن بسیار مشهور نیز که به امام حسین(ع) نسبت داده می شود، سند و مدرکی یافته نشد. معنا و مفهوم سخن، چنان می نماید که روضه خوانان برای گریاندن مردم آن را از زبان امام حسین(ع) ساخته و پرداخته اند. اما سخنان مشابه و هم معنایی که در توجیه آن نقل می شود نیز در منابع مستند و قابل قبول یافته نشده است.17 با اعتماد به کتابهای که به کوشش معاصران و یا متأخّران نوشته شده است، هرگز نمی توان این شعار را به عنوان حدیث یا روایت پذیرفت.
  
تفسیر «کهیعص»
   
کلمه فوق از کلمات مقطّعه قرآن، و پس از آیه شریف بسم الله الرحمن الرحیم، دومین آیه از سوره مریم است. در تفسیر و تأویل این کلمه روایتی آورده اند که حتی در کتابهای بسیار قدیمی هم دیده می شود.18 این منابع می نویسند:
 
... راوی می گوید: به امام زمان (عج) عرض کردم: ای پسر رسول خدا، مرا از تأویل کهیعص آگاه ساز. امام به ادعای راوی فرمود: این حروف از اخبار غیبی است که خداوند بنده خویشْ زکریا را از آن آگاه ساخته و سپس آن را برای محمد(ص) بیان کرده است. (اطلاع زکریا از این اخبار) به این سبب بود که وی از پروردگار خویش خواست تا نامهای پنج تن را به او بیاموزد. پس جبرئیل بر او نازل شد و آنها را به وی آموخت و (از آن پس) هرگاه زکریا، محمد، علی، فاطمه و حسن را یاد می کرد، اندوه او برطرف و گرفتاری اش حل می شد و هرگاه از حسین یاد می کرد، گریه گلوی او را می گرفت و نفسش می برید. روزی گفت: خداوندا، مرا چه می شود که هرگاه چهارتن از آنان را یاد می کنم، با نام آنان اندوهم برطرف می شود، اما وقتی از حسین یاد می کنم، از چشمانم اشک فرو می ریزد و اندوه و درد مرا فرا می گیرد؟
 
در این هنگام خداوند او را از ماجرای حسین(ع) آگاه کرد و فرمود: کهیعص ؛ کافِ آن یعنی کربلا،های آن یعنی هلاکتِ عترتِ (رسول) ؛ یای آن یعنی یزید بن معاویه که به حسین ستم کرد ؛ عین آن عطش و تشنگی حسین ؛ و صاد آن صبر اوست...19
 
محقق منتقد، شیخ محمدتقی شوشتری که بیشتر با اثر بزرگ خود در علم رجال، یعنی قاموس الرجال، شناخته می شود. در دیگر اثر پربار و گرانسنگ خود، الاخبار الدخیله، بخشی را با عنوان «الباب الثانی فی الاحادیث الموضوعه» (باب دوم در احادیث جعل شده و موضوع) باز کرده و اولین حدیث موضوعی که آورده، همین حدیث مورد بحث و طولانی است که از کمال الدین شیخ صدوق نقل کرده است. محقق شوشتری بحثهای مفصلی را در نقد و رد این خبر مطرح کرده و نُه صفحه از کتاب الاخبار الدخیله را (ص 96 104)، به انتقاد از این خبر اختصاص داده است.
 
محقق شوشتری در مورد قسمت یاد شده (تفسیر کهیعص) نیز شش حدیث دیگر که از قضا سه حدیث آن در آثار دیگر شیخ صدوق هم آمده روایت کرده که همگی حاکی از این است که کهیعص از اسمای مقطّعه خداست. از جملؤ آن احادیث، این روایت از کتاب وقعة صفّین است که: «امام علی (ع) در هنگامه جنگ و جهاد خدا را با عبارتِ «یا کهیعص» می خواند.»
 
20یکی دیگر از پژوهشگران نیز در این باره می نویسد:
 
روایت مزبور دربر دارنده امور نامأنوسی از این قبیل (تفسیر کهیعص به کربلا) است که باید در آن تأمل ورزید. هرچند آنچه از این روایت نقل کردیم در غرابت و نامأنوسی و شگفت انگیزی، کمتر از آنچه واگذاشتیم نیست...
 
اما تفسیری که در روایت فوق در مورد «کهیعص» وجود دارد، با اخبار و روایات فراوان دیگری که در تفسیر این حروف آمده است، منافات دارد. از جمله در برخی از این روایات آمده است که مراد از این کلمه، آن است که خداوندْ کافی، هادی، والی، عالم و در وعده خویش صادق است.21
 
نویسنده پس از آنکه چندین روایت دیگر را نیز در تفسیر کهیعص نقل می کند که همگی با روایت مورد بحث در تعارض و تناقض است ، در ادامه می نویسد:
 
افزون بر همه اینها، سند روایت فوق مشتمل بر برخی راویان متهم به دروغ پردازی در حدیث است که محمد بن بحر شیبانی از جمله آنان به شمار می آید و درباره او گفته اند که وی از قائلان به تفویض و غالیان و از کسانی بود که در نقل حدیث به راویان ضعیف اعتماد می کرد....22
 
استاد علی اکبر غفاری، مصححِ کتاب کمال الدین نیز در ذیل روایت مورد بحث می نویسد:
 
رجال سند این روایت، بعضی مجهول الحال و برخی دیگر مهمل هستند، و متن روایت هم متضمن حرفهای غریبی است که بعید است از معصوم(ع) صادر شده باشند، و شامل احکامی است که مخالف احکامِ به صورت صحیح رسیده از امامان معصوم(ع) است. اضافه بر همه اینها باید گفت واسطه میان صدوق و سعد بن عبدالله (کسی که این خبر از زبان او روایت شده) در همه کتابهایش یک نفر، پدرش یا محمد بن حسن است و این برای پژوهشگری که در کتابها و مشیخه صدوق تحقیق کرده باشد مسلّم است با این حال چگونه است که در خبر مورد بحث میان صدوق و سعد، پنج واسطه است؟!23
 
استاد غفاری در چند مورد دیگر نیز انتقادهایی بر این خبر وارد می کند؛24 از جمله در جایی می نویسد: «در حاشیؤ کتاب بحارالأنوار نیز چندین ایراد بر این خبر وارد شده که با جمله فیه غرابةء شروع می شود...»
 
25افزون بر همه این اشکالهای به جا و وارد، اشکال دیگری نیز در متن خبر مورد بحث دیده می شود که دانشوران یادآوری نکرده اند و آن، تحریف بزرگی است که این خبر در متن خود دارد و به صراحت در تفسیر حرفِ «هأ» از حروف کهیعص می گوید که «هأ، یعنی هلاکت عترت!» پر واضح است که سازندگان این روایت خواسته اند شهادت عترت رسول خدا(ص) و فرزندان علی(ع)، به ویژه شهادت امام حسین(ع)، را که صحبت در تفسیر حروف یاد شده، درباره عاشورا و کربلای اوست هلاکت بنامند. تردیدی نیست که هلاکت خواندن شهادت، آن هم شهادت شهدای کربلا و سیدالشهدا(ع) تحریفی بزرگ و بسیار ناجوانمردانه است.
 
تحریفی در متن یک خبر
  
نوشته اند که مردی از قبیله بنی تمیم که عبدالله بن حوزه نامیده می شد، روز عاشورا سوار بر اسب به سوی سپاهیان امام حسین(ع) تاخت. یاران امام (ع) به او نهیب زدند که: مادرت در عزایت بنشیند! کجا می تازی؟ او گفت: «إنّی اَقْدمُ عَلی رَبٍّ رَحیمٍ وَشفیعٍ مُطاعٍ.»، امام حسین(ع) از یارانش پرسید: این کیست، گفتند: این، ابن حوزه است. امام(ع) گفت: بار پروردگارا، وی را به آتش انداز! عبدالله بن حوزه که از نفرین امام حسین(ع) عصبانی شده بود، به اسب خود نهیب زد، اما اسبش رم کرد و او را سرنگون ساخت.
 
بعد درحالی که پای چپش در رکاب اسب گیر کرده بود و پای راستش رو به بالا در هوا سرگردان بود، اسب وی را می کشید. در این هنگام، مسلم بن عوسجه به او نزدیک شد و پای راستش را با شمشیر قطع کرد و با این حال، اسب او را به این سو و آن سو می کشید تا سرش را آن قدر به سنگها و درختها کوبید که او را کشت و خدای سبحان به زودی روحش را به آتش کشید.
 
26حال با توجه به منابع و متون دیگر معلوم می شود که در این خبر تحریفی روی داده و جمله «انّی اقدم علی ربّ رحیم و شفیع مطاع» از سخنان امام حسین(ع) است که به اشتباه از سوی نسخه برداران در هنگام استنساخ و یا هر کس دیگر به عبدالله بن حوزه نسبت داده شده است ؛ چرا که هیچ تناسبی ندارد که آن مرد جسور و گمراه در آن شرایط بدون هیچ گونه مناسبتی این سخن را گفته باشد. صحیح باید همان گونه باشد که در منابع و متون دیگر، به این ترتیب آمده است:
 
مردی از لشکر عمر سعد به سوی امام (ع) آمد و گفت: حسین کجاست؟ امام حسین(ع) گفت: من اینجا هستم، آن مرد گفت: تو را به آتش مژده می دهم(کنایه از اینکه تو به جهنم خواهی رفت)! امام حسین(ع) گفت: «کلاّ انّی اقدم علی ربّ رحیم و شفیع مطاع... ؛ یعنی نه چنان است که تو می پنداری، بلکه من به سوی پروردگار رحیم و شفیع که اطاعت می شود، می روم....27
 
بقیه خبر هم با مختصر تفاوتی چنان است که گذشت. البته با ملاحظه منابع مختلف معلوم می شود که علاوه بر تحریف یاد شده، تحریفات دیگری نیز در پیرامون این خبر، به ویژه درباره نامهای اشخاص، رخ داده است. علامه شوشتری در این مورد و نیز درباره نامها و اخبار چند شهید دیگر از شهدای کربلا بحث کرده و پرده از روی برخی تصحیفها و تحریفها برداشته است.28
 
در مورد زیارت عاشورا
  
در متن زیارت عاشورا، فقره ای است که چنین خوانده می شود: «اللّهم العن العصابة التی جاهدت الحسین.»29 پیداست که در این عبارت تحریفی روی داده است و صورت صحیح عبارت باید یکی از دو شکل زیر باشد:
  
1 . «اللهم العن العصابة التی حاربت الحسین(ع)».
 
230 . «اللهم العن العصابة التی جاحدت31 الحسین(ع)»32 زیرا احتمال دارد راوی زیارت و یا دیگران، هنگام شنیدن یا نوشتن و استنساخ کردن، دچار اشتباه شده باشند و عبارت صحیح «جاحدت» را به غلط «جاهدت» شنیده یا نوشته باشند.
 
اما احتمال بیشتر و نزدیک به واقع، همان صورت اول یعنی«حاربت» است که در روایت کامل الزیارات آمده است. کتاب شریف کامل الزیارات، نوشته فقیه و محدّث جلیل القدر، ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه (متوفای 367ق)، علاوه بر اینکه کتابی بسیار معتبر و مستند و مورد عنایت ویژه علمای شیعی است، قدیمی ترین کتابی است که متن زیارت عاشورا را آورده است. و نویسنده آن از همه نویسندگانی که متن مورد بحث را به صورت «جاهدت» نوشته اند، به زمان صدور روایت نزدیک تر بوده است ؛ زیرا در میان منابع قدیمی و متقدم، تنها کتاب مصباح المتهجد، نوشتؤ شیخ طوسی (م461ق) است که عبارت را «جاهدت» آورده و مرحوم محدّث قمی در مفاتیح الجنان و دیگران نیز آن را از مصباح شیخ گرفته اند. اما چنان که گذشت، ابن قولویه که یک قرن پیش تر از شیخ طوسی زندگی می کرده، همان عبارت صحیح «حاربت» را روایت کرده است.
 
با توجه به مفهوم و معنای هر دو کلمه («حاربت» و «جاهدت)» نیز معلوم می شود که حق، همان عبارتِ «حاربت» است و «جاهدت» به هیچ وجه نمی تواند صحیح باشد ؛ چرا که جنایتهای دشمنان امام حسین(ع) را هرگز نمی توان جهاد خواند و گفت که: «خدایا، آنها را که با امام حسین(ع) جهاد کردند لعنت کُن!»
 
به تصریح معجمهای الفاظ قرآن و صحیفه سجادیه و نهج البلاغه و متون معتبری چون کُتُب اربعه، کلمه «جهاد» و «مجاهد» و دیگر مشتقات آن همیشه باری از قداست را به دوش خود حمل کرده است و همه جا در موارد مثبت جنگ به کار برده شده است. جهاد و مجاهدت با آن بارِ قداستی که در متون دینی دارد، هرگز نمی تواند درباره دشمنان و کُشندگانِ سیدالشهدا(ع) به کار برده شود.
 
بی تردید جنایت آنان محاربه بود و جانیان عاشورا نیز محارب با خدا و رسول خدا(ص) و سید الشهدأ(ع) بودند. با دقت در عبارتهای متن خودِ زیارت عاشورا نیز همین معنا یعنی «حاربت» دیده می شود : «انّی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم».
 
در متن زیارتی که از امام صادق(ع) برای روز عاشورا روایت شده است نیز همین معنایِ «حاربت» دیده می شود. امام صادق(ع) پس از آنکه مقدماتی را برای زیارت امام حسین در عاشورا یادآوری می کنند و به ویژه نماز خاصی را تعلیم می دهند، می گویند: در همان مصلای خود توقف می کنی و هفتاد بار می گویی: «اللهمّ عذّب الذین حاربوا رُسُلک و شاقّوک، و عبدوا غیرک و...».33
 
کل یوم عاشورا و کلّ ارضٍ کربلا
  
برخی سخن فوق را بدون مدرک و مأخذ از زبان امام صادق(ع) نقل می کنند.34 ما نتوانسته ایم برای این حدیث بسیار مشهور، مأخذ و مدرکی بیابیم، بلکه احادیث و راویتهای چندی را در متون مستند و معتبر دیدیم که با این سخن، تعارض و تضادی آشکارا دارند. در اینجا چند نمونه از آنها را نقل می کنیم:
 
1 . شیخ صدوق با آوردن اسناد و به نقل از مشایخ روایتی خویش روایت می کند که امام صادق(ع)، هم به نقل از پدرش امام محمدباقر(ع) و هم به نقل از پدر بزرگش امام زین العابدین(ع)، از امام حسن مجتبی(ع) روایت کرده است که آن حضرت در پیشگویی شهادت برادرش امام حسین(ع) به او گفت: «لا یوم کیومک یا أبا عبدالله؛ ای ابا عبدالله! هرگز روزی چون روز تو (عاشورا) نباشد».
 
235 . شیخ صدوق در حدیث دیگری به سند خویش از امام سجاد(ع) نقل می کند که آن حضرت می فرمود: «لا یوم کیوم الحسین(ع)؛ هرگز روزی مانند روز حسین (عاشورا) نباشد».
 
336 . علامه حلی نیز به نقل از احمد بن یحیی بلاذری (متوفای 279ق)، صاحب کتاب انساب الاشراف، نقل می کند که عبدالله بن عمر هم می گفت: «لا یوم کیوم قتل الحسین».
 
37با این همه جای بسی شگفتی است که آن سخن ساختگی (کلّ یوم عاشورا و کلّ ارض کربلا) بدون دلیل و بی آنکه سند و مأخذی داشته باشد، همچنان پیوسته به امام صادق(ع) نسبت داده می شود و شبانه روز از رسانه های عمومی و در محافل مذهبی، تبلیغ و ترویج می گردد و برخی حتی آن را با تفصیل بیشتری چنین نقل می کنند که: کلّ یوم عاشورا، کلّ ارض کربلا، کلّ شهرٍ محرّم و کلّ فصل عزا.38 غافل از اینکه این سخن را هرگز سندی و مدرکی، حتی به صورت مرسل و مقطوع یا ضعیف و سست هم نیست. چنان می نماید که این عبارت، شعار یا شعری از شاعری وابسته به حزبی جنگ طلب باشد.
 
معنا و مفهوم این شعار به فرقه زیدیه یا کیسانیه و یا اسماعیلیه بیشتر برازنده است تا به مذهب عدل علوی، یا تشیع سبز حسنی و حسینی و سجادی. به نظر ما، این سخن نمی تواند با شیعه اثنا عشری و مذهب جعفری نسبتی داشته باشد. رئیس مذهب ما امام جعفر صادق(ع) است که بزرگ ترین شاخصه او همچون پدرش امام محمد باقر(ع) دانش و بحث و درس است. اصولاً در مذهب جعفری و امامیه، امامت بیشتر به معنای هدایت است و امام بیش از هر چیز با علم و دانشش شناخته می شود؛ برخلاف زیدیه که امام در میان آنها نخست با خون و شمشیر شناخته می شود و به اعتقاد آنان، نخستین شرط و مهم ترین امتیاز در امامت و امام، همانا قیام مسلحانه و «قائم بالسیف» بودنِ امام است. چنین به نظر می رسد که این سخن ناسخته از زیدیه سرچشمه گرفته است که هر روز عاشورا و همه جا کربلاست.
 
به میان کشیدن این سخن که بالاخره هر روز، حق و باطل در تخاصم و تعارض اند نیز مغالطه ای بیش نیست؛ چرا که در مقابله با باطل، آنچه همواره لازم و بایسته است، معرفت و دانش است، و حق همیشه با صراحت دانش و صداقت منطق، پیروز و سربلند است. این امر در سیره سبز پیشوایان هادی و هادیان صادق به وضوح دیده می شود.
 
منابع و مآخذ مقاله
     
1 . الاخبار الدخیلة، محمدتقی شوشتری، تهران: مکتبة الصدوق، چاپ اوّل/ 1390 ق.
 
2 . اخبار و آثار ساختگی، هاشم معروف الحسنی، ترجمه حسین صابری، مشهد: آستان قدس رضوی، چاپ اوّل/1372 ش.
 
3 . ادب الحسین و حماسته، نویسنده نامعلوم، به تحقیق احمد صابری همدانی، قم: موءسسة النشر الاسلامی، چاپ دوم/بی تا.
 
4 . الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، قم: موءسسة آل البیت لاحیأالتراث، چاپ دوم/ 1416ق.
 
5 . الاقبال بالاعمال الحسنة (اقبال الاعمال) سید رضی الدین علی بن طاووس، به تحقیق جواد قیّومی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول/1416ق.
 
6 . الأمالی، ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، تحقیق قسم الدراسات الاسلامیة، قم: موءسسة البعثه، چاپ اول/ 1417ق.
 
7 . انسان کامل، مرتضی مطهری، تهران: انتشارات صدرا، چاپ چهاردهم/ 1375 ش.
 
8 . پیام عاشورا، عباس عزیزی، قم: دارالنشر، چاپ اول/ص 34/ 1373ش.
 
9 . تراث کربلا، سلمان هادی طعمه، بیروت: چاپ دوم/1403ق.
 
10 . ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمدتقی جعفری، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول/1360 ش.
 
11 . جواهر الکلام فی سوانح الایّام، حسن اشرف الواعظین، تهران: مطبعه علمیه، چاپ اول/ 1362ش.
 
12 . دیوان ابی الحبّ هویزی، عبدالمحسن ابی الحبّ هویزی، قم: انتشارات الرضی، چاپ اول/1371ش.
 
13 . سیمای کربلا، حریم حرّیّت، محمد صحّتی سردرودی، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ دوم/1372 ش.
  
14 . فرهنگ عاشورا، جواد محدّثی، قم: نشر معروف، چاپ اول/ 1374ش.
 
15 . کامل الزیارات، ابن قولویه، به تحقیق و تصحیح علامه امینی، نجف: المطبعة المرتضویه، چاپ اول/1356ق.
 
16 . کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، به تصحیح علی اکبر غفاری، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوم/1395ق.
 
17 . مثیر الاحزان، نجم الدین ابن نمای حلّی، قم، چاپ سوم/1406ق.
  
18 . الملهوف علی قتلی الطفوف، سید ابن طاووس، تحقیق فارس حسّون تبریزیان، تهران: دارالأسوه، چاپ اول/1414ق.
 
19 . المنتخب للطریحی فی جمع المراثی و الخطب المشهور بالفخری، فخرالدین طریحی نجفی، نجف: المطبعة الحیدریة، چاپ اول/ 1379ق.
 
20 . موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، معهد تحقیقات باقرالعلوم، قم: نشر معروف، چاپ اول/ 1373ش.
 
21 . نهج الحقّ و کشف الصدق، علامه حلّی، به تحقیق عین اللّه حسنی ارموی، قم: دارالهجره، چاپ اول/1407ق.
 
1. اصطلاح «زبان حال» که امروزه نیز در میان مقتل خوانان و مداحان، متداول است، حاکی از همین معنا است.
 
2. این کتاب را انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیّه قم! منتشر و چندین بار تجدید چاپ کرده است! سخن بالا درباره کتابی هم که با نام «دیوان الامام الحسین(ع)» منتشر شده است صدق می کند. آشفتگی هر دو کتاب بر پژوهشگران معارف اسلامی پوشیده نیست.
 
3. انسان کامل، مرتضی مطهری، ص 130 131 ؛ 240 244 .
 
4. ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمدتقی جعفری، ج 8 ، ص 118 ، چاپ اول، 1360 ش .
 
5. چکیده مقالات کنگره بین المللی امام خمینی و فرهنگ عاشورا، ص 152 ، چاپ اول.
 
6. ر.ک: امام در عینیّت جامعه، محمدرضا حکیمی، ص 95 ؛ چاپ هفتم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1367 ش .
 
7. تراث کربلا، سلمان هادی طعمه، ص 53.
 
8. سیمای کربلا، ص 216 217، چاپ دوم، به نقل از تراث کربلا، ص 155 156، چاپ جدید.
 
9. منسوب به هویزه ؛ همان شهری که در هنگامه های هشت سال دفاع مقدس نامش بر سر زبانها بود. شاعر ما از آنجا که نیاکانش از هویزه به کربلا کوچیده بودند، هویزی نام گرفته است. این کلمه در عربی، «حویزی» نوشته می شود.
 
10. دیوان ابی الحبّ، ص 161، قم، انتشارات الرّضی، چاپ اول، 1371 ش.
 
11. سیمای کربلا، ص 217.
 
12. المنتخب للطریحی، ص 439 ؛ اسرار الشهادة، دربندی، ص 409 ؛ جواهرالکلام فی سوانح الایام، ج 1، ص 382.
 
13. المنتخب للطریحی، ص 379.
 
14. حماسه حسینی، ج2، ص 218.
 
15. اسرار الشهادة، ص 426 ؛ ادب الحسین و حماسته، ص 46.
 
16. بعید هم نیست که علت اشتهار حضرت سید ساجدین علی بن الحسین(ع)، با نام «امام بیمار»، همین شعر منسوب به امام حسین(ع) بوده باشد.
 
17. فرهنگ عاشورا، جواد محدثی، 470 472 .
 
18. کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص 454 465 ، چاپ دوم، دارالکتب الاسلامیة، 1395ق . این خبر طولانی است و ما تنها قسمتهایی را که مربوط به عاشوراست آورده ایم.
 
19. همان، ص 461.
 
20. الاخبار الدخیلة، ج 1، ص 100 101 .
 
21. اخبار ساختگی، هاشم معروف حسنی، ص 305 .
 
22. همان، ص 306 .
 
23. کمال الدین، ص 454 ، پانوشت.
 
24. همان، ص 457، 459، 460، 461، 463 و 465.
 
25. همان، ص 457، پانوشت.
 
26. الارشاد، ج 2 ، ص 102.
 
27. الاخبار الدخیلة، ج 3، باب اول از فصل نهم، ص 191 192 ، به نقل از تاریخ طبری و مثیر الاحزان ابن نمای حلّی ؛ موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 436، به نقل از تاریخ طبری، ج3، ص 322 و الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 564 ، با اندکی اختلاف در عبارتهای دیگر، به ویژه در نام مرد یاد شده.
 
28. الاخبار الدخیلة، همان، ص 190 202.
 
29. مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا، ص 810 .
  
30. کامل الزیارات، ص 176، باب 71 ؛ الاخبار الدخیلة، ج 4، ص 254.
  
31. «جحد»: انکار کردن، تکذیب نمودن ؛ «جاحدت»: انکار کردند، عناد ورزیدند، تکذیب نمودند.
  
32. الاخبار الدخیلة، ج 3، ص 318 .
  
33. اقبال الاعمال، سید ابن طاووس، ج 3، ص 67 .
  
34. پیام عاشورا، عباس عزیزی، ص 28، از زبان امام صادق(ع) و بدون مأخذ و مستند نیز، ر.ک: فرهنگ عاشورا، جواد محدثی، ص 371.
 
35. الأمالی، شیخ صدوق، ص 177. افزون بر شیخ صدوق، دیگر دانشوران شیعی نیز این حدیث را نقل کرده اند. ر.ک: مثیر الأحزان، ابن نمای حلّی، ص 23؛ الملهوف علی قتلی الطفوف، سید ابن طاووس، ص99 .
 
36. الأمالی، شیخ صدوق، ص 547.
 
37. نهج الحق و کشف الصدق، علامه حلّی، ص356.
 
38. به این ترتیب و لابد: کلّ قتل شهادة و کلّ امامٍ حسین!
    
منبع: مجله علوم حدیث، شماره 26، محمد صحّتی سردرودی.
شنبه 11/9/1391 - 17:26
اهل بیت


           
چکیده
 
مقاله ی حاضر نگاه و رویکردی بیرونی (معرفت درجه ی دوم) بر پدیده ی تاریخی عاشورا دارد . ابتدا مقدمه ای کوتاه در بیان مفهوم تبیین تاریخی و انواع آن (قانونمند، عقلانی و روایی) ذکر می شود و در ادامه به پیشینه ی تبیین تاریخی پدیده عاشورا نظر دارد و با گزینش متونی تحلیلی در حوزه ی تاریخ نگاری پدیده ی عاشورا، آنها را از لحاظ تبیین های قانونمند، عقلانی و روایی مورد ارزیابی وبررسی قرار داده، به شواهد و مصادیقی از انواع تبیین های به کار رفته در آنها اشاره می کند و در پایان به ضرورت توجه جدی مورخان فعلی به کاربرد تبیین های تاریخی در تحلیل پدیده های تاریخی خصوصا تاریخ عاشورا تاکید دارد .
 
واژه های کلیدی: تبیین تاریخی، تبیین قانونمند، تبیین عقلانی، تبیین روایی، متون تاریخی، روش ترکیبی، روش تحلیلی و پدیده ی عاشورا .
 
مقدمه
 
اعتبار و ارزش پژوهش ها و مطالعات تاریخی، به توصیف و نقل پدیده های تاریخی نیست، بلکه محقق تاریخ باید تبیین های تاریخی را ایجاد نماید و به ابهامات مختلف تاریخی از نگاه چرایی و چگونگی پاسخ دهد . محقق تاریخ با پردازش تبیین تاریخی، پا را از مرزهای تاریخ نگاری فراتر می گذارد و به دنبال کشف روابط علی بین پدیده های تاریخی است . وی می کوشد با ریشه یابی تغییرات و علل آنها با تبیین تاریخی بین وقایع حال و آینده پیوند ایجاد نماید . در واقع در کنار توصیف وقایع تاریخی به تجزیه و تحلیل انتقادی آنها می پردازد تا به شناخت علی پدیده های تاریخی واقف گردد .(نوذری، ص 36- 37 و ساده، ص 380- 381)
 
مفهوم تبیین تاریخی، (Historical Explanation)
 
تبیین در لغت به معنای هویدا شدن، پیدا شدن، هویدا کردن، بیان کردن و آشکارساختن است .(دهخدا، 28/300) در اصطلاح، مفهوم تبیین تاریخی، یعنی توجه به پدیده های تاریخی و مطالعه ی آن برای دریافت چرایی و چگونگی و چیستی آنها; به تعبیر دیگر، تبیین تاریخی راه شناخت علل پدیده های تاریخی و کشف قوانین کلی حاکم بر پدیده ها و حوادث تاریخی را هموار می کند .
 
انواع تبیین تاریخی
 
تبیین تاریخی را معمولا به سه دسته تقسیم می کنند: (1) الف) تبیین قانونمند; ب) تبیین عقلانی; ج) تبیین روایی .(نوذری، ص 36 و ادواز)
 
1 . تبیین قانونمند: تبیین قانونمند ارزیابی و بررسی واقعه ی مورد نظر به عنوان یک پدیده ی تاریخی و قراردادن آن در یک جریان کلی و تعمیم بخشی به منظور ارائه ی یک قاعده ی نظام مند در تاریخ است; بدین معنا که معمولا واقعه ی مذکور در اوضاع و شرایط معینی رخ دهد . به تعبیری روان و رسا، تبیین قانونمند ارائه ی یک مدل عام و فراگیر در تاریخ است، تا پدیده های تاریخی را محصول و تولید همان قاعده و قانون کلی بداند . برخی فیلسوفان تاریخ، که عمدتا دارای دیدگاه پوزیتیویستی اند، نوعی نگاه و گرایش تبعی به تاریخ دارند و آن را در تداوم علوم می پندارند . آنان مدعی اند که تبیین های مبتنی بر قانون و یا قاعده مند در صدر انواع تبیین ها قرار دارند; به عنوان مثال، به کاهش مشروعیت حکومت و از دست دادن اعتبار و وجهه ی مردمی در اثر افزایش مالیات اشاره می کنند، که یک برداشت قانونمند از تاریخ است . از نکات ضعف این نوع تبیین می توان به عدم تدوین، توجیه و یا اثبات تعمیم بخشی هایی مناسب اشاره کرد، مضافا بر این که خود مورخان دغدغه ی خاصی برای تدوین و اثبات قاعده و قانون کلی حاکم بر تاریخ ندارند . از مخالفان و مدافعان این نوع تبیین می توان به کارل پوپر (2) و همپل (3) اشاره کرد .(نوذری، ص 37- 38، پوپر، مصباح یزدی)
 
2 . تبیین عقلانی: این تبیین، تبیین کنش ها، واکنش ها، فعالیت ها و اعمال کارگزاران تاریخی از بعد خواسته ها، اعتقادات، نیات و معیارهای آنهاست . نگاه به علل و دلایل انگیزه ها و اعمال آنها تبیین عقلانی تاریخ و یا برداشت عقلانی از تاریخ است . تبیین های عقلانی بیش تر در پدیده های تاریخی سیاسی مورد توجه قرار گرفته اند و این نوع پدیده ها انباشته از تبیین عقلانی اند . توجه به تفاوت های تاریخ و سایر علوم و عدم توجه به شباهت های میان آنها از جمله مواردی است که فلاسفه ی تاریخ در تبیین های عقلانی تحت تاثیر آنها قرار گرفته اند . نقطه ضعف جدی این نوع تبیین ها این است که، علی رغم روشن و قابل فهم بودن تبیین های عقلانی به اندازه ی کافی، و آشکار بودن اعمال افراد در تاریخ، در موارد زیادی نمی توان با روش عقلانی آنها را تبیین نمود و پیامدهای پیش بینی نشده و ناخواسته ی کنش های افراد را به هیچ وجه نمی توان نادیده گرفت; زیرا به آنها فکر نکرده بودند .
 
از جمله موانع و نقاط ضعف تبیین های عقلانی این است که گزارش عمده ی مورخان، تابع ساختار اجتماعی و محیطی و یا اوضاع و احوال اجتماعی است که به هیچ وجه تحت تسلط کنش های افراد انسانی نیستند . تغییرات و نوسان های بلندمدت در فقر و ثروت، انقلاب صنعتی و نوسان های موجود در الگوی عام زندگی و تامین معاش، مستعد پذیرش تبیینی بر حسب اهداف و نیات فردی نیستند; لذا تبیین های عقلانی، تنها راجع به تبیین بخشی از حقیقت تاریخی است . از پردازندگان نظریه ی تبیین عقلانی تاریخی می توان به گالینگورد (4) و ویلیام دری (5) اشاره کرد .(نوذری، زرین کوب، سیروفه یف، ادواز)
 
3 . تبیین روایی: نوع سوم از تبیین تاریخی، تبیین روایی است که، به زعم گروهی، مختص تاریخ است . بر اساس تبیین روایی، یک واقعه و پدیده ی تاریخی با نقل و روایت کردن وقایع پیش از آن توضیح و تبیین می شود . پس تبیین روایی، یعنی توضیح دادن یک پدیده و واقعه ی تاریخی با نقل واقعه ی پیش از آن . مشکل عمده ی تبیین های روایی این است که آیا روش های فوق اساسا به امر تبیین می پردازند، یا آیا شرایط متناسبی را که تبیین های مذکور باید تابع آن باشند (زیرا تمام روایت ها یا تبیین های روایی بایستی گزینشی باشند) می توان بدون قرار دادن آنها در رده ی تعمیم بخشی هایی که تبیین های قانونمند بدان ها متکی اند، مشخص ساخت . تبیین های روایی باید در سطح جزئیات مناسب و گزینشی باشند و ممکن است شامل برخی تبیین های قانونمند و عقلانی باشند، ولی لزوما شامل کل این قبیل تبیین ها نیستند . معضل عمده ی دیگر نظریه ی تبیین روایی تاریخ این است که نظریه ی فوق مبتنی بر این است که تاریخ اساسا یک جریان روایی است; به مفهوم نقل حوادث، وقایع و اعمال مردمان گذشته، به خصوص در عرصه ی سیاسی که بر اساس ترتیب زمانی پدیده های تاریخی، یعنی به صورت کرونولوژیک یا گاه شماری تدوین شده است .
 
کم اهمیت دانستن روایت و یا کاستن از اعتبار و ارزش آن و در عوض حرکت به سمت تحلیل موقعیت ها و شرایط تاریخی، زمینه را برای تبیین تحلیلی و روایی آماده و آن را جای گزین روایت کرده است . اکشات، (6) باترفیلد (7) و گالی (8) از صاحب نظران تبیین روایی اند .(زرین کوب، نوذری، والش)
   
با تفحص در کتب و متون تاریخی به همه ی انواع تبیین می توان برخورد کرد; اما فلاسفه و نظریه پردازان تاریخ دست کم تبیین های سه گانه ی قانونمند، عقلانی و روایی را تبیین های مختص تاریخ می دانند . در تبیین علی تاریخ بین اندیشمندان تاریخ اختلاف نظرهایی اساسی وجود دارد; حتی تبیین علی را می توان در ارتباط با تبیین قانونمند و یا یکی از رده های آن تلقی کرد . مورخان نوعا میان دو مقوله ی «علت » و «عقل » تمایز قاعده مندی قایل نشده و تفاوت آنها را به طور شفاف بیان نکرده اند; به عبارتی، علل موردنظر یک مورخ ممکن است همان عقول و دلایلی باشد که در تبیین های قانونمند و عقلانی مطرح است; لذا با امعان نظر به توضیحات فوق، از شرح و بسط «تبیین علی » صرف نظر می شود .
 
ضرورت پردازش به تبیین تاریخی عاشورا
 
فراتر رفتن از مرزهای تاریخ نگاری محض، حرکت از توصیف و نقل صرف پدیده های تاریخی به طرف تجزیه و تحلیل انتقادی آنها، شناخت روابط حاکم بر رخدادهای تاریخی و ارائه ی مدل فراگیر و عام بر ساختار حرکتی تاریخ بدون تبیین تاریخی امکان ندارد; علاوه بر این، می توان به موارد ذیل برای ضرورت پردازش تبیین تاریخی عاشورا استناد کرد: (9)
 
1 . حادثه ی عاشورا حالت زنده ی فعلی ندارد و یک پدیده ی تاریخی است، لذا فهم و درک حضوری آن ممکن نیست و باید با ابزار خاص ارزیابی و مطالعه شود .
 
2 . عدم تکرار عینی پدیده های تاریخی، ضرایب انحرافی خاصی را در بررسی و ارزیابی مطالعات تاریخی به وجود می آورد; لذا مورخ و محقق باید ضرایب خاص انحراف را در پدیده های تاریخی و خصوصا پدیده ی عاشورا در نظر داشته باشد .
 
3 . پدیده ی تاریخی عاشورا به طور کامل و تمام در اسناد و مدارک تاریخی انعکاس نیافته است; لذا محقق و مورخ باید از روش ها و فنون استنتاجی و اجتهادی برای تکمیل عدم انعکاس کامل این پدیده ی تاریخی در مآخذ و مدارک تاریخی استفاده نماید .
 
4 . پدیده ی تاریخی عاشورا تنها سرگذشت امیران و رجال سیاسی آن نیست; بلکه در کنارش باید به ساختار اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی حیات جمعی جامعه ی آن روز توجه کرد .
 
5 . حادثه ی تاریخی عاشورا به تنهایی معنا و مفهومی ندارد; لذا مورخی که به کالبدشکافی پدیده ی عاشورا می پردازد، باید آن را در زمینه ی کلی جامعه اش نگاه کند و چون جمع آوری تمام مدارک پدیده ی مذکور امکان ندارد، مورخ باید جامعه ی گذشته را بازسازی نماید .
 
6 . تشریح اهداف، انگیزه ها، کنش ها و اعمال عاملان پدیده ی تاریخی عاشورا نیازمند تبیین های تاریخی است و بدون تبیین تاریخی، شناخت زمینه های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حادثه ی بزرگ عاشورا ممکن نیست .
 
7 . تجزیه و تحلیل انتقادی ماهیت قیام عاشورا و کشف عوامل و زوایای ناپیدای شکل گیری آن، بدون کاربست ارکان تبیین تاریخی، تحقق و عینیت نمی یابد .
 
تامل در موارد فوق و تعمق در ماهیت پدیده های تاریخی، خصوصا پدیده ی تاریخی عاشورا، تجزیه و تحلیل مدارک و شواهد تاریخی، استنباط و اجتهاد تاریخی مورخ، اطلاع از معنا و مفهوم پنهان پدیده ی تاریخی عاشورا، کشف ضرورت های تاریخی پدیده ی عاشورا، نه جبر تاریخی آن، و دوری از خطاهای سهو و عمد، جملگی می طلبد که در عرصه ی پدیده ی تاریخی باید قدم را از مرز نقل و گزارش تاریخی فراتر گذاشت و به مرحله ی اساسی پژوهش های تاریخی، یعنی تبیین های تاریخی وارد شد .
 
پیشینه ی تبیین تاریخی پدیده ی عاشورا
 
متون متعددی درباره ی حادثه ی عظیم عاشورا نوشته شده است که برخی مستقلا و برخی در کنار بررسی سایر حوادث تاریخی اسلام به تاریخ عاشورا پرداخته اند . منابع اولیه ی پدیده ی تاریخی عاشورا را پنج متن قدیمی و اصیل تشکیل می دهند که عبارت اند از: مقتل الحسین ابومخنف (م 157)، طبقات الکبری ابن سعد (م 230)، انساب الاشراف بلاذری (م 279)، اخبار الطوال دینوری (م 282) و الفتوح ابن اعثم (م 314) که قدیمی ترین این آثار مقتل الحسین (ع) ابومخنف است . منابع مذکور شرح حال مفصلی از جریان عاشورا و حاوی جزئیات و اخبار ریز و دقیقی هستند که از لحاظ مواد خام تاریخی حادثه ی عاشورا ارزش بالایی دارند .(جعفریان، 1381، 1376)
 
از سایر منابع مهم تاریخ عاشورا می توان به متونی هم چون: تاریخ طبری (م 310)، الارشاد شیخ مفید (م 413)، مقاتل الطالبیین (م 356)، مناقب ابن شهر آشوب (م 588)، مقتل الحسین (ع) خوارزمی (م 568)، مقتل الحسین (ع) امام طبرانی (م 360)، تاریخ الخلفا (مجهول المؤلف)، البدء والتاریخ مطهر بن طاهر مقدسی (م 3553) لهوف ابن طاوس (م 664)، کشف الغمه فی معرفة الائمه (ع) عیسی اربلی (م 692) مقتل الحسین عبدالرزاق مقرم; و از آثار جدید می توان به نفس المهموم شیخ عباس قمی، عبرات المصطفین شیخ محمدباقر محمودی، بررسی تاریخ عاشورا محمد ابراهیم آیتی، گوشه ای از سرگذشت و شهادت امام حسین (ع) علی غفوری، سالار شهیدان حسین شیخ الاسلامی، نهضت حسینی سیدعلی فرحی، مقتل الشمس محمدجواد صاحبی، ادب الحسینی و حماسته احمد صابری همدانی، مع الحسین فی نهضته اسد حیدر و قصه ی کربلا علی نظری منفرد نام برد .(همان)
  
در زمینه ی آثار تحلیلی می توان به متونی هم چون: شهید جاوید صالحی نجف آبادی، شهید آگاه آیة الله صافی گلپایگانی، درسی که از حسین (ع) باید آموخت شهید عبدالکریم هاشمی نژاد، بعد از پنجاه سال دکتر جعفر شهیدی، الفبای فکری امام حسین (ع) محمدرضا صالحی کرمانی، پژوهشی پیرامون زندگی امام حسین (ع) محمدمهدی شمس الدین، حماسه حسینی استاد مطهری، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه و تاملی در نهضت عاشورا رسول جعفریان و انقلاب عاشورا دکتر مهاجرانی اشاره کرد . (جعفریان، 1376)
 
خطوط کلی و محوری سبک نگارش منابع تاریخ عاشورا
 
1 . اکثر منابع و متون مربوط به حادثه ی عاشورا، مخصوصا قرون قبلی بر پایه ی روش روایی بنا شده است و سبک و متد تاریخ نگاری آنها بر اساس ذکر روایات مختلف تاریخی و نقل و گزارش است، حال یا به شیوه ی تاریخ نگاری مکتب حجاز، به صورت «معنعن » ، و یا به شیوه ی تاریخ نگاری مکتب عراق، به صورت تداخل روایات و اسناد و یا حذف اسناد . این منابع از لحاظ مواد خام تاریخی دارای ارزش و اعتبار هستند .
 
2 . به ندرت دیده می شود که منابع و متون تاریخی عاشورا در کنار نقل، به روش ترکیبی به مقایسه، ترکیب، سنجش و ایجاد سازگاری میان روایات گوناگون تاریخی بپردازند . در این میان می توان به اخبار الطوال دینوری اشاره کرد که بهره هایی از روش ترکیبی را در خود جای داده است .(سجادی، فصل 3، ص 44)
 
3 . اکثر متون مربوط به پدیده ی تاریخی عاشورا از لحاظ متد تاریخ نگاری فاقد روش تحلیلی اند; یعنی در کنار نقل روایات تاریخی به تحلیل و تبیین و بررسی علل و نتایج آنها نپرداخته ند، مگر در موارد نادری که در قرون اخیر به رشته ی تالیف درآمده اند که نمونه هایی از آنها در ذیل بررسی خواهد شد .
 
4 . شاخص های تبیین تاریخی چه تبیین قانونمند، چه تبیین عقلانی و چه تبیین روایی جز در معدودی از متون تاریخی حادثه ی عاشورا که نوعا در قرن اخیر نوشته شده اند، مشاهده نمی شوند; و سایر آثار فاقد متدی از لحاظ تبیین تاریخی هستند .
 
در قرن اخیر حرکت های مطلوبی از لحاظ متدشناسی و روش شناسی تاریخی در فاز مطالعاتی تاریخ نگاری صورت گرفته است که قابل تامل است و از لحاظ روش تحلیلی و تبیین تاریخی، با اقسام مختلف آن، محصولات قابل نقدی عرضه شده است که مبحث عاشورا هم از این قاعده مستثنا نبوده است .
 
هر چند مبحث تبیین در فاز پژوهش های تاریخی، به طور عام، و حادثه ی عاشورا، به طور خاص، در ابتدای مسیر قرار دارد و از لحاظ تبیین قانونمند تاریخی هنوز حرکت قابل توجهی صورت نگرفته است، به عنوان نمونه، چند اثر تاریخی را درباره ی حادثه ی عاشورا از لحاظ تبیین تاریخی مورد بررسی و ارزیابی قرار می دهیم .
 
البته شاخص عمده ی متون ذیل که برای ارزیابی تبیین تاریخی گزینش شده اند، تبیین های عقلانی است، و با توجه به این که در تحلیل پدیده ی تاریخی عاشورا، از تبیین قانونمند و حتی تبیین روایی بهره ی چندانی نبرده اند و مؤلفان آنها توجه جدی به انگیزه ها، آرمان ها، تمایلات و رفتارهای ساده و پیچیده ی عاملان حادثه ی عاشورا داشته اند، در بحث شواهدی از تبیین های تاریخی کتب موردنظر، تفصیلا شواهد و مصادیق عقلانی ذکر شده است .
 
کتاب قیام امام حسین (ع)
 
قیام امام حسین (ع) تالیف دکتر سیدجعفر شهیدی، یکی از مورخان معاصر است . مؤلف در حوزه ی تاریخ نگاری پدیده ی تاریخی عاشورا، از لحاظ سبک و متد، اثری تحلیلی و تبیینی ارائه داده است که به لحاظ پژوهشی و تحقیقی و اعتبار کیفی قابل تامل است . خطوط محوری سبک نگارش آن را می توان این گونه شمرد:
 
الف) در تحقیق و پژوهش تاریخی بر ضرورت استفاده از شیوه ی علمی تاکید دارد . در خواندن متون تاریخی و تحلیل و بررسی آن، شرایط دیگری، از جمله، توجه به وضع جغرافیایی، اقتصادی و اجتماعی را الزامی می داند و در تحلیل و تبیین پدیده ی تاریخی عاشورا توجه خاصی به سه مؤلفه ی مذکور نشان داده است; به عنوان مثال، در تحلیل ریشه های تاریخی حادثه ی عاشورا، به قدرت سیاسی و اقتصادی جامعه ی آن روز و ترکیب ساختمان اجتماعی و موقعیت جغرافیایی شبه جزیره ی عربستان می پردازد .(شهیدی)
 
ب) در نگارش پدیده ی تاریخی عاشورا (مثلا در اطلاع یافتن امام حسین (ع) از قتل مسلم) از روش ترکیبی (10) استفاده کرده و روایت ها و گزارش های گوناگون را از راه مقایسه، ترکیب، سنجش و ایجاد هم خوانی میان آنها مورد نقادی قرار داده است .
 
ج) روش تحلیلی و تبیینی مؤلف در بررسی علل و نتایج پدیده ی تاریخی عاشورا هم به تبع روش ترکیبی است و هم تکیه بر دقت های عقلانی و برداشت های عقلانی تاریخی دارد . از تحلیل های مبتنی بر دقت های عقلانی ایشان می توان به مواردی هم چون تحلیل دگرگون شدن نظام اسلامی و سقوط اجتماع در عصر مورد بحث، برخورد عبیدالله بن زیاد و همراهان او با مسلم در کوفه و برخورد یزید با اسرا در دمشق اشاره کرد .
 
د) در رفع تناقض بین گزارش های متضاد و نقل های مختلف، علاوه بر ترکیب و ایجاد سازگاری بین آنها، از قرینه های خارجی به عنوان یک ابزار تحقیقاتی استفاده می کند . مؤلف در مورد مخالفت امام حسین (ع) با بیعت کردن، حرکت وی از مدینه به مکه و رسیدن دعوت نامه های مردم کوفه و فرستادن مسلم به کوفه و حرکت از مکه به عراق با همه ی اختلافات در جزئیات روایت ها، آنها را با سنجش قرینه های خارجی مورد تاکید قرار می دهد .
 
ک) مصادیق متعددی از تبیین های تاریخی خصوصا تبیین های عقلانی دیده می شود و به انگیزه ها، کنش ها و اعمال کارگزاران تاریخی آن عصر توجه لازم را دارد . نمونه هایی از برداشت های عقلانی تاریخی در ذیل بررسی خواهد شد .
 
شواهدی از تبیین های عقلانی
 
1 . اطلاع یزید و سران دمشق از جریان نامه های کوفیان و مشاوره ی یزید با اطرافیان برای حل آن، انتخاب عبیدالله بن زیاد به عنوان حاکم کوفه با توجه به نوع تربیت عبیدالله، که از دسته بندی های سیاسی بصره و کوفه آگاهی کافی، و به راه های فروخواباندن آشوب، و قتل و آدم کشی و زندانی کردن تسلط لازم را داشت و زیرکی و موقع شناسی وی در چنین محیط سیاسی بزرگی قابل توجه بود . مؤلف، انتخاب عبیدالله بن زیاد به عنوان حاکم کوفه را تبیین عقلانی نموده است . ارکان و اضلاع این تبیین عبارت اند از: توجه به انگیزه ها و نیات یزید از علت این انتخاب در آن برهه ی تاریخی، رفتار و عملکرد یزید در قبال دعوت کوفیان، کنش ها و واکنش های عبیدالله بن زیاد در برخورد با اهل کوفه با توجه به امیال و اهداف ایشان، بیان علل و دلایل عملکرد یزید در قبال کوفیان با توجه به نیات و معیارهای ایشان که سیکل و گردش یک تبیین عقلانی تاریخی را نشان می دهد .(ص 125- 126)
 
2 . یکی از مصادیق تبیین عقلانی تاریخی، آماده شدن مقدمات قیام امام حسین (ع) است . عدم بیعت با یزید و به رسمیت نشناختن او، شایسته سالاری حضرت امام (ع) از لحاظ رهبری بر امت، خصوصیات پست اخلاقی یزید، تسلط یزید بر مسلمانان و ادعای خلافت او به عنوان منکری روشن، کوشش امام حسین (ع) در زدودن بدعت و نابود ساختن منکر، مرد دین بودن، رضای خدا و آسایش مسلمانان را دیدن و آگاهی امام از لجاجت یزید بر بیعت گرفتن از او، شاخص های یک تبیین عقلانی تاریخی را مؤلف در این تبیین ارائه داده است که عبارت اند: بیان انگیزه ها و خواسته های امام در عدم بیعت با یزید و آماده کردن مقدمات قیام و نشان دادن معیارها و امیال امام یک بعد از ابعاد تبیین تاریخی است . بیان کنش ها و عملکردهای امام با توجه به انگیزه های ایشان در عدم بیعت، شایسته سالاری امام، تلاش در زدودن بدعت و حرکت به سمت قیام; بعد دیگری از ابعاد تبیین تاریخی عقلانی ایشان است .(ص 144- 145)
 
3 . سکوت شهرهای بزرگ اسلامی (چون: مکه، مدینه، دمشق و بصره) در قبال حادثه ی کربلا، تحلیل چگونگی ابلاغ بیعت یزید به امام حسین (ع)، رفتار دوگانه ی کوفیان در قبال دعوت از امام، چگونگی ورود مسلم به کوفه و تحلیل حضور او با وضعیت داخلی کوفه، برخورد امام با حر بن یزید و فعل و انفعالات ناشی از آن، تحلیل موقعیت مذهبی و سیاسی دمشق و ده ها مورد دیگر که مؤلف در تمامی این ها به تبیین کنش ها و واکنش ها، اعمال کارگزاران تاریخی، توجه به خواسته ها، انگیزه ها و معیارها پرداخته و ساختار تبیین عقلانی را در آنها رعایت کرده است .
 
بررسی تبیین قانونمند
 
تبیین قانونمندی پدیده های تاریخی، فرع بر تعمیمی (11) بودن دانش تاریخ است، نه تفریدی (12) بودن آن . مؤلف در تبیین پدیده ی تاریخی عاشورا، مثل دعوت کوفیان، واکنش شام در قبال آن، مقدمات قیام امام حسین (ع)، طرح بیعت یزید و سکوت شهرهای بزرگ آن روز، به علت های موردی و منفرد همان مقطع تاریخی استناد می کند و این بیانگر تفریدی بودن بینش ایشان در قبال دانش تاریخ است که تبیین پدیده ی تاریخی عاشورا را از قانونمند بودن خارج می سازد .
 
بنابراین، نمونه هایی از تبیین قانونمند در اثر مذکور مشاهده نمی شود و این ناشی از مبنای مؤلف است .
 
نیاز به ذکر است در تمامی متون انتخاب شده ی ذیل به علت ذکر علل و عوامل اختصاصی و انفرادی برای تحلیل پدیده ی عاشورا و عدم اتخاذ مبنای تعمیمی بودن دانش تاریخ، فاقد تبیین های قانونمند می باشند; لذا از بررسی تبیین قانونمند در آن متون خودداری می شود .
 
مصداقی از تبیین روایی: از نمونه های تبیین روایی می توان به تشریح جریان فرمان دهی عمرسعد از سوی ابن زیاد، سخت گیری در حادثه ی عاشورا و اجرای بی رحمانه ی آن اشاره کرد . قواعد و اسلوب تبیین روایی در نمونه ی مذکور مشاهده می گردد و مؤلف در تبیین واقعه ی مذکور با گزینش مناسب از حوادث قبلی و استناد به آن مصداقی از تبیین روایی را آورده است .(ص 163- 170)
 
محصول و تولید تبیین های تاریخی مؤلف با توجه به عنصر هدف، «نظریه ی دفاع » و احیانا «نظریه ی اصلاح » است . ایشان در تحلیل حادثه ی کربلا و ایجاد آن، هدف امام حسین (ع) را مبتنی بر نظریه ی دفاع می داند . هر چند نظریه های دفاع و اصلاح را به نوعی جمع کرده است و جمع نظریه های مطرح درباب هدف امام حسین (ع) ممتنع نیست . براساس نظریه ی دفاع، امام حسین (ع) در همه حال، چه در مدینه، چه در مکه و چه در متن حادثه ی عاشورا، موضع دفاعی داشت . اقدامات قهرآمیز و خصمانه ی بنی امیه برای تایید خلافت خود از طرف امام (ع) و مشروعیت دادن به مبانی آن آنها را واداشت تا در مقابل امام حسین (ع) موضع هجومی اتخاذ کنند; بنابراین پایه و اساس نظریه ی دفاع مبتنی بر اثبات هجوم بنی امیه است تا امام در قبال هجوم آنها موضع دفاعی بگیرد . روند حرکتی مؤلف در تحلیل حادثه ی کربلا و تبیین عقلانی آن بیانگر اتخاذ نظریه ی دفاع است، اما در کنار التزام به نظریه ی دفاع، از نظریه ی اصلاح هم پیروی می کند و امتناع امام حسین (ع) از بیعت و حتی حرکت به سوی کوفه را نوعی اقدام اصلاحی، و فعالیت امام حسین (ع) در راستای حرکت خویش را، فعالیتی برای تصحیح تفکر سیاسی و هنجار بخشیدن به رفتار سیاسی امت می داند .
 
البته علت این که نظریه ی اصلاح را هم در متن تحلیل پدیده ی تاریخی با توجه به عنصر هدف تبیین کرده، این است که اقدام انقلابی و تشکیل حکومت را برای امام حسین (ع)، با توجه به موانع متعدد و فقدان امکان عملی آن، میسر نمی داند . به عبارتی نظریه ی اصلاح با «نظریه ی انقلاب » قابل جمع نیست; زیرا در صورت امکان نظریه ی انقلاب نیازی به نظریه ی اصلاح نیست; اما شواهد تاریخی نشان می دهد که در زمان بروز حادثه ی کربلا، شرایط و امکان براندازی بنی امیه، آن هم به صورت انقلابی فوری، محقق نبود; و از این رو امام حسین (ع) به سمت حرکت اصلاحی قدم برداشت تا به تدریج ساختار سیاسی جامعه ی آن روز به تحول تفکر سیاسی و تغییر ساختار حاکمیت منتهی شود .
 
کتاب انقلاب عاشورا
 
انقلاب عاشورا، تالیف دکتر سید عطاءالله مهاجرانی یکی از متون پژوهشی و تخصصی در حوزه ی مطالعاتی تاریخ نگاری عاشوراست . شاخص عمده ی اثر مذکور را می توان برداشت ها و دقت های عقلانی تاریخی دانست . نکات محوری ایشان در سبک و متد نگارش تاریخ عاشورا عبارت اند از:
 
1 . از نظر روش تاریخ نگاری از روش روایی صرف و مرز توصیف و نقل تاریخی فراتر رفته و تبیین های تاریخی خصوصا از نوع عقلانی ارائه داده است . در ریشه یابی حادثه ی کربلا، دگرگونی باورها و ارزش های جامعه ی آن روز، تحلیل انتقادی سلطنت معاویه، اهداف معاویه از ولایت عهدی یزید و اهداف امام حسین (ع) از قیام بر نقل و توصیف روایت های تاریخی تکیه ندارد و با تجزیه و تحلیل به تشریح این پدیده ی تاریخی می پردازد .
 
2 . از روش ترکیبی (مقایسه، ترکیب و ایجاد سازگاری میان روایات مختلف و متعارض) بهره ای نمی برد، بلکه مبنای ایشان ملاحظه ی دقت های عقلانی و قرینه های عقلانی تاریخی مربوط به پدیده ی عاشورا است; به عنوان مثال، در تحلیل و تشریح حوادثی مثل هدف معاویه از سب علی (ع)، جزئیات حادثه ی عاشورا، و رفتار دوگانه ی کوفیان، در قبال روایت های متعارض بر عقل و کاربرد آن تکیه دارد .
 
3 . مصادیق متعددی از تبیین عقلانی تاریخی در تحلیل های ایشان مشاهده می شود; از جمله: تحلیل ریشه های تاریخی عاشورا، اهداف معاویه از رواج دوباره ی فرهنگ و ارزش های جاهلی، چگونگی زمینه سازی ولایت عهدی یزید که از شاخص های تبیین عقلانی وی در این پدیده هستند .
 
4 . مدل فراگیر (13) و شاخصه های تبیین قانونمند تاریخی در تحلیل و تعلیل پدیده ی تاریخی عاشورا، در اثر مذکور دیده نمی شود .
 
5 . شاخصه های تبیین روایی که عبارت اند از انتخاب گزینشی حوادث تاریخی عاشورا، و توضیح و تبیین حوادث با نقل حوادث پیشین، تا حدودی از محتوای فنی قابل استخراج می گردد; البته چنان که قبلا ذکر شد، در مواردی تبیین تاریخی روایی و عقلانی قابل جمع اند; و مؤلف نیز در مواردی تبیین های روایی تاریخی را از زاویه ی عقلانی انجام داده و به نحوی این دو را با هم جمع کرده است .
 
شواهدی از تبیین های عقلانی
       
1 . نویسنده در تحلیل شکل گیری و تکوین پدیده ی تاریخی عاشورا به ریشه های این پدیده، به عنوان پیش شرط این تحلیل می پردازد . امام حسین (ع) را به عنوان نماد و نشانه ی روشن حقیقت اسلام و یزید را به عنوان نشانه و نماد اسلام موجود بررسی می کند و به دو جریان فکری و سیاسی و دو نوع تعبیر از اسلام، که عاشورا نقطه ی تقابل آن بود، نظر دارد . وی ارکان تبیین عقلانی تاریخی در موارد مذکور را رعایت می کند و با التزام به شاخص های تبیین عقلانی به برداشت های عقلانی می پردازد . توجه به کنش ها و واکنش های امام حسین (ع) و یزید و معیارها، اهداف و اعمال آنها در رخ دادهای عاشورا، دلیل بر تبیین عقلانی مؤلف است .(ص 19- 21)
 
2 . یکی دیگر از مصادیق تبیین های عقلانی تاریخی، بررسی دگرگونی ارزش ها و باورهاست که یکی از زمینه های شکل گیری عاشوراست . بیان انگیزه و رسالت پیامبر (ص) در از بین بردن نظام و ارزش های جاهلی و قبیله ای و بیان انگیزه ی معاویه در تلاش برای بازگرداندن نظام و ساختار قبیله ای، که از درون و برون متلاشی شده بود، با انگیزه ی نهادینه کردن سازمان سیاسی خویش بر بنیان آنها، شاخصه های تبیین عقلانی در تحلیل های مؤلف در زمینه ی موضوع مذکور است .
 
3 . در تحلیل ریشه های حادثه ی کربلا به بررسی و پژوهش کارگردانی معاویه و مروان بن حکم در قتل عثمان توجه دارد . آنان عثمان را در موقعیت کاملا شکننده ای قرار دادند، در یاری رساندن به عثمان کوتاهی و در خون خواهی اش شتاب کردند و از قتل عثمان به عنوان مهم ترین ابزار تحکیم سلطنت و کیاست و گسترش حوزه ی حکومتی خویش استفاده کردند .
 
در این تحلیل تبیین انگیزه و نیات معاویه در قتل عثمان و عملکرد و اعمال وی در این زمینه ی تاریخی، شاخص ها و اضلاع یک برداشت عقلانی تاریخی را تشکیل می دهد .
 
4 . تشریح و تحلیل جریان سلطنت معاویه و رابطه ی آن با سب علی (ع) یکی از شواهد تبیین تاریخی عقلانی است . انگیزه ی معاویه از سب علی (ع)، از میان برداشتن یک میزان بود; زیرا حضرت علی (ع) از جهت سیره و حکومت یک میزان بود . معاویه می خواست با سب علی (ع) طاقت یاران علی (ع) را سلب و در درون آنها زخمی ایجاد نماید . وی دشنام گویی به علی (ع) را به عنوان یک برنامه ی حکومتی در دستور کارش قرار داد و آن را تبدیل به یک فرهنگ و هنجار اجتماعی و از بارزترین سلاح های تبلیغاتی سیاسی خویش کرد .
 
مؤلف در تبیین و تحلیل پدیده ی تاریخی فوق، از دید عقلانی به انگیزه ها، اهداف، کنش ها و تمایلات و گرایش های ساده و عمومی و ویژه ی معاویه پرداخت که از شاخص های تبیین عقلانی تاریخی است .(ص 87- 88)
 
5 . انگیزه ی امام حسین (ع) از حرکت تاریخی اش، چه از لحاظ ویژگی اثباتی و چه سلبی، یکی دیگر از مصادیق تبیین عقلانی تاریخی ایشان است . انگیزه و هدف امام از حرکت انقلابی اش اصلاح امت رسول الله (ص)، عدم سرمستی و سرکشی و مفسده جویی، خود را در مسیر حق قرار دادن، اصلاح امت به عنوان شعار و پرچم حرکت ایشان، احیای معروف و نهی از منکر و برگرداندن هر دو به موضع اصلی اش در جامعه، و در نتیجه، احیای دین و براندازی مبانی حکومت یزید بود . تحلیل حرکت تاریخی امام از زاویه و نگاه انگیزه ای، کنش های امام در برابر یزید، گرایش های عمومی امام حسین (ع) در برخورد با حکومت فاسد بنی امیه و توجه به معیارهای حرکت امام با توجه به علل و دلایل عقلانی آنها از شاخصه های تبیین عقلانی تاریخی است .(ص 176- 177)
 
مصداقی از تبیین روایی: تبیین و تحلیل ماهیت و مبانی ساختار سلطنت معاویه یکی از مصادیق تبیین های روایی مؤلف است . وی در تشریح ماهیت و مبانی ساختار سلطنت معاویه، که آن را یکی از عوامل شکل گیری پدیده ی عاشورا می داند، از مؤلفه های تبیین روایی کمک گرفته است . البته مؤلف در تبیین واقعه ی مذکور از هر دو تبیین عقلانی و روایی در عرض هم بهره برده است . (فصل چهارم)
 
نتیجه و محصول تبیین های تاریخی مؤلف، با توجه به عنصر هدف و آرمان در این حرکت تاریخی، مبتنی بر «نظریه انقلاب » است . البته نظریه ی انقلاب ایشان با نظریه ی مرسوم انقلاب تا حدودی تفاوت دارد . در نظریه ی انقلاب، گاه انقلاب در سازمان حکومت رخ می دهد و هدف آن تغییر شکل موجود حکومت است، گاهی انقلاب به سازمان حکومت صدمه ای وارد نمی کند، بلکه با حفظ شکل حکومت خواستار تغییر مهره های قدرت است; و گاهی انقلاب ماهیت حکومت را از لحاظ شدت و ضعف قدرت تحت تاثیر قرار می دهد و به تعبیر هانتینگتون (14) انقلاب یک تحول داخلی سریع، بنیادین و خشونت آمیز در زمینه ی ارزش های مسلط و اسطوره ی یک جامعه است . نظریه ی انقلاب در حادثه ی تاریخی عاشورا به این معناست که حرکت امام حسین (ع)، این توان و امکان را باید پیدا می کرد که با ایجاد پایگاه وسیع مردمی، نظام حاکم اموی را ساقط و نظامی تازه برپا نماید . طبق این نظریه امام در حرکت تاریخی خود به براندازی خلافت اموی نظر و تاکید دارد و هدف اصلی امام در این حرکت تاریخی همین است . لازمه ی نظریه ی انقلاب مبتنی بر این است که براندازی حکومت اموی و امکان براندازی آن با توجه به مدارک و شواهد تاریخی به اثبات رسیده باشد، در غیر این صورت، طرح نظریه ی انقلاب در حرکت امام مفهومی نخواهد داشت; اما شواهد تاریخی خلاف نظریه ی انقلاب است; زیرا نه توده های مردم جذب شدند و نه این حرکت این امکان و توان را یافت که به براندازی حکومت اموی منجر شود و نه پایه های حکومت اموی آن اندازه سست بود که با یک انقلاب سریع داخلی فرو ریزد; با این حال، اتخاذ نظریه ی انقلاب با توجه به عنصر هدف و آرمان در حرکت امام از دیدگاه مؤلف تنها از جهت یک تحول داخلی سریع و برانداز نبود، بلکه به اعتقاد مؤلف، عاشورا از این لحاظ انقلابی است که در حقیقت، چهره ی اسلام و جامعه ی اسلامی و ساختار حکومت بنی امیه را دچار تغییر و تحول کرد، اما نه دفعی و سریع، بلکه تدریجی و با ایجاد دگرگونی در عمق ریشه ها . تغییر مبانی ارزش های جامعه ی آن روز زمینه ی اصلی انقلاب عاشورا بود که با تغییر اندیشه و آرمان به ساختار بنی امیه نیز تسری یافت . عاشورا در حالات روحی انسان ها تغییری به وجود آورد که هیچ حادثه ی تاریخی دیگری به وجود نیاورد و عاشورا سیطره ی بنی امیه را از درون فروپاشید; لذا اتخاذ نظریه ی انقلاب از جانب مؤلف، با توجه به تصریح ایشان، اگر چه واقعه ی عاشورا در شکل ظاهری، مختصات یک انقلاب را ندارد، اما ماهیت و غایت عاشورا یک انقلاب حقیقی است .
   
کتاب های تاملی در نهضت عاشورا و حیات فکری و سیاسی امامان شیعه
   
تاملی در نهضت عاشورا و حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، دو اثر مستقل از رسول جعفریان هستند . کتاب اول به طور مشروح و مستقل به تاریخ زندگانی امام حسین (ع) پرداخته و کتاب دوم در کنار بررسی سیاسی و فکری سایر امامان، به زندگی امام سوم نیز پرداخته است . خطوط کلی و محوری متد نگارش تاریخی مؤلف را در دو اثر مذکور می توان با شاخصه های ذیل مورد نقادی قرار داد:
   
1 . سبک و ساختار حاکم بر شیوه ی نگارش تاریخ ایشان، نقل و گزارش است و در کنار این روش، روش تحلیلی هم، نه به صورت روش حاکم، مشاهده می شود; به عنوان نمونه، در بررسی جریان های مربوط به حرکت امام (ع) از مدینه به مکه به خاطر امتناع از بیعت، جزئیات حضور امام در مکه، بیان حوادث کوفه، چگونگی لشکر یزید و حوادث ریز مربوط به روز عاشورا بر اساس نقل و گزارش مفصلی بیان شده است و حالت توصیفی صرف دارد .
   
2 . در بررسی تاریخی حادثه ی عاشورا، نوعا به منابع اولیه و معتبر تاریخی تکیه کرده و در قبال گزارش ها و اخبار گوناگون و متعارض توجهی به روش ترکیب نیز دارد; به عنوان مثال در تبیین حضور کوفیان در لشکر عمر سعد از روش ترکیبی استفاده شده است .
   
3 . چنان که ذکر شد، ساختار حاکم و غالب بر متد نگارش تاریخی ایشان تحلیل و تبیین نیست; اما در مواردی از تبیین های عقلانی تاریخی در کالبدشکافی جزئیات عاشورا استفاده کرده که در بحث شواهدی از تبیین ها نمونه هایی از آنها بررسی خواهد شد .
  
4 . انتخاب گزینشی از حوادث پدیده ی تاریخی عاشورا، و توضیح و تبیین برخی نقل های تاریخی با گزارش های قبلی، بیانگر نمودی از تببین روایی در اثر مؤلف است .
 
شواهدی از تببین های عقلانی تاریخی
 
1 . مؤلف در ارزیابی پدیده ی عاشورا به زمینه های سیاسی قیام عاشورا اشاره می کند و به تشریح سه نوع نظام سیاسی از زمان رسول (ص) تا زمان معاویه، یعنی نظام نبوی و ولایی، نظام خلافت و نظام سلطنتی - خلافتی می پردازد; و به بیان سه نوع برخورد با دین اسلام (برخورد مصلحت جویانه و تاویل گرانه، برخورد سودجویانه با دین و برخورد ارادتمندانه ی امام علی (ع) با کتاب و سنت) اشاره دارد . مؤلف در تبیین موارد فوق با رعایت شاخص های تبیین عقلانی تاریخی، به انگیزه ها و کنش ها و اعمال آنها (حضرت رسول (ص) و معاویه) می پردازد که شاهدی بر تبیین عقلانی مؤلف است .(1381، ص 41- 42)
 
2 . راه های منحرف کردن عامه ی مردم، فعالیت امویان در شام مبنی بر انتساب نسل خویش به پیامبر (ص)، جعل فضایل برای معاویه تا حد کاتب وحی، جعل روایاتی در مذمت امام علی (ع)، استفاده از مفاهیم اساسی سیاسی و دوپهلو برای قانع کردن مردم و استدلال بر آنها و تلاش معاویه برای بازگرداندن ساختار نظام قبیله ای، یکی دیگر از مصادیق تبیین عقلانی مؤلف است . توجه به خواسته ها، انگیزه ها گرایش ها و نیز اعمال و رفتار معاویه و بنی امیه - چه از نوع رفتار ساده و چه از نوع رفتار ویژه - از ابعاد و اضلاع تبیین عقلانی تاریخی است .(همان ص 46- 47 و 1372 ص 126- 127)
 
3 . مخالفت امام حسین (ع) و عدم بیعت با یزید یکی دیگر از شواهد تبیین عقلانی تاریخی است . در تحلیل پدیده ی تاریخی مذکور، توجه به انگیزه ها، تمایلات، کنش ها و رفتار خاص یزید از طرح مسئله ی بیعت و امتناع امام حسین (ع) از بیعت، و تشریح این عمل، توجه به اهداف و معیارهای امام حسین (ع)، با توجه به اعمال و کردارهای آن حضرت و پیامدهای عدم بیعت امام حسین (ع) با توجه به کنش ها و واکنش های امام (ع)، بیانگر وجود شاخص های تبیین عقلانی و برداشت عقلانی تاریخی است . (1381، ص 164- 165 و 1372، ص 114- 115)
 
4 . یکی دیگر از پدیده های تاریخی مربوط به حادثه ی کربلا، که مؤلف بر اساس تبیین عقلانی تاریخی به تحلیل آن پرداخته، جریان فرصت یافتن مسلم بن عقیل در از بین بردن ابن زیاد است . مؤلف با توجه به ارکان یک تبیین عقلانی تاریخی، به تبیین انگیزه ها، کنش ها، واکنش ها و رفتار خاص مسلم بن عقیل در عدم قتل ابن زیاد، پرداخته است .(1381)
 
مصداقی از تبیین روایی
 
تبیین های روایی متعددی را می توان در دو اثر مؤلف مشاهده کرد: یکی از این نمونه ها تبیین سفر امام به عراق و علت این سفر است . مؤلف در عرض تبیین عقلانی، از تبیین روایی هم در واقعه ی موردنظر (حرکت امام به عراق) استفاده کرده است .(1381، فصل «گزارشی دیگر از رویکرد کربلا»)
 
اساس و بنیان تبیین های عقلانی تاریخی مؤلف با توجه به عنصر آرمان و هدف در پدیده ی تاریخی مذکور، «نظریه ی دفاع » و «نظریه ی اصلاح » است . بر اساس تحلیل مؤلف و با توجه به اتخاذ نظریه ی دفاع، امام حسین (ع) در تمام اوضاع و شرایط پیش آمده از مدینه تا کربلا موضع دفاعی داشت و پاسخ به نامه های بی شمار کوفیان و حرکت به سمت کوفه نیز تدبیری دفاعی بود . با توجه به شواهد و مدارک تاریخی موجود، بنی امیه با تکیه بر قدرت قهرآمیز خود، امام حسین (ع) را در فشار قرار دادند و امام (ع) در قبال حالت هجومی یزید و اطرافیانش مجبور به موضع دفاعی شد و حتی یکی از علل حرکت امام از مکه به سمت عراق همین بود . شایان ذکر است که نظریه ی دفاع در صورتی درست است که امکان نظریه ی انقلاب وجود نداشته باشد; و با توجه به شواهد و مستندات تاریخی، امکان براندازی حکومت اموی با یک انقلاب سریع و داخلی وجود نداشت; لذا تا حدودی اتخاذ نظریه ی دفاع در تحلیل پدیده ی تاریخی عاشورا، با توجه به عنصر هدف در حرکت امام (ع)، درست به نظر می رسد .
 
البته در کنار نظریه ی دفاع، نظریه ی اصلاح نیز مشاهده می شود; به تعبیری، مؤلف در تبیین تاریخی پدیده ی عاشورا، با توجه به عنصر هدف جمع هر دو نظریه را مد نظر داشته است; لذا از دیدگاه نظریه ی اصلاح، در تمام حرکت های امام حسین (ع)، حتی امتناع از بیعت و حرکت به کوفه، نوعی اقدام اصلاحی دیده می شود . فعالیت امام برای ایجاد نظم و هنجار اصلاحی در تفکر سیاسی حاکم بر جامعه و سر و سامان دادن رفتار سیاسی امت بود . امام حسین (ع) با توجه به عدم امکان براندازی حکومت اموی با یک انقلاب سریع داخلی، می کوشید با تغییرات بنیادین تدریجی به مرور در ساختار قدرت اموی تحول ایجاد نماید . نظریه ی اصلاح هم مانند نظریه دفاع در صورتی امکان عقلی و عملی دارد که امکان نظریه ی انقلاب وجود نداشته باشد . توجه به بیانات و اهداف و کنش های امام حسین (ع) در حرکت تاریخی با نظریه ی اصلاح همسانی دارد و با توجه به عنصر هدف، به نظر می آید حرکت امام در کنار حرکت دفاعی، یک نوع حرکت اصلاحی تدریجی بود .(1381، 1372)
 
کتاب تشیع در مسیر تاریخ
 
تشیع در مسیر تاریخ، تالیف دکتر سیدحسین محمد جعفری، از پژوهشگران هندی، در زمینه ی تاریخ اسلام است . اساس و بنیان محتوای کتاب بر نقد و انتقاد تحلیلی به پیدایش و تکوین تشیع است . مؤلف در ضمن این هدف، در بخش هفتم و هشتم کتاب، تحت عنوان «امام حسین (ع) و بازتاب واقعه ی کربلا» ، گزارشی مفصل و تحلیلی درباره ی پدیده ی تاریخی عاشورا دارد . خطوط کلی متد علمی نگارش تاریخی ایشان را می توان به طور خلاصه به شکل زیر ترسیم کرد:
 
الف) پشتوانه ی تحلیل و تبیین های تاریخی ایشان، علاوه بر گزارش های متون موثق و قدیمی تاریخی و سنجش و ترکیب گزارش ها، نگاه ها و دقت های عقلانی مؤلف است; بررسی دلایل دعوت کوفیان از لحاظ مذهبی و سیاسی، آگاهی امام حسین (ع) از خطرهای احتمالی، و استراتژی مشخص امام، از این نوع هستند .
 
ب) مؤلف در بررسی منابع تاریخی پدیده ی عاشورا و تحلیل آن، نگاهی انتقادی و اجمالی به اسلام شناسان غربی ای که وارد حوزه ی مطالعه ی نهضت حسینی شده اند، دارد . این متفکران با متدلوژی مکانیکی و مکتب صرف تاریخی و تحت تاثیر این مکتب به تجزیه و تحلیل پدیده ی تاریخی عاشورا پرداخته اند . از جمله متفکرانی که در این کتاب مورد نقد و نظر قرار گرفته اند می توان به ادوارد گیبون، (15) فیلیپ، (16) ارزولا سزگین (17) و گیب (18) اشاره کرد .
 
ج) تبیین های عقلانی متعددی در تبیین تاریخ حادثه ی عاشورا عرضه کرده است که به نمونه هایی از آنها در ذیل اشاره خواهد شد .
 
د) از لحاظ تبیین های قانونمند و ارائه ی مدل فراگیر و عام در تحلیل پدیده ی تاریخی عاشورا توفیق چندانی ندارد; لذا در نشان دادن گزاره های صادق در تمام پدیده های تاریخی یا صرفا گزاره هایی کلی که بر بخش اعظم پدیده های تاریخی حاکم باشد نمونه هایی مشاهده نمی شود; البته شاید علتش این باشد که نظریه ی قانونمند و یا تبیین قانونمند، بیانگر نوعی تبیین آرمانی و کمال مطلوب است که هنوز در میان مورخان، با توجه به مخالفت ها و موافقت ها، جایگاهی پیدا نکرده است .
 
مصادیقی از تبیین های عقلانی
 
الف) در تبیین دلایل دعوت کوفیان از امام حسین (ع) به مواردی هم چون عدم احساس مذهبی میان همه ی آنها، داشتن دلایل سیاسی برخی از کوفیان، اقدام بعضی از کوفیان نشانگر بیان آرزویشان در سقوط استیلای شامیان، عقب نشینی کوفیان پس از اتخاذ اقدامات افراطی ابن زیاد و سپردن خود به واقعیت موجود، اشاره کرد که حاکی از ارائه ی تبیین ظریف عقلانی و برداشت عقلانی تاریخی از این پدیده ی تاریخی است . توجه به انگیزه ها و امیال کوفیان و کنش ها و واکنش های آنها در قبال امام حسین (ع) و ابن زیاد، و رفتار ساده و ویژه ی کوفیان در قبال حادثه ی مذکور حاکی از شاخصه های تبیین عقلانی در کار مؤلف است .(ص 232- 233)
 
ب) آگاهی امام حسین (ع) از خطرها و نتایج حرکت خود نمونه ی دیگری از تبیین عقلانی تاریخی است . تحلیل مواردی هم چون اطلاع از خطرهایی که آن حضرت را بدان ها در بین راه مدینه تا کربلا هشدار می دادند، طرح و استراتژی امام (ع) از حرکت خود برای بیدار ساختن وجدان جامعه ی مسلمین و عدم اقدام و سازمان دهی نظامی در مکه، با توجه به تمایلات و گرایش های امام (ع) و کنش ها و رفتارهای ساده و ویژه ی آن حضرت، حرکتی عقلانی در تبیین تاریخ است .(ص 238)
 
ج) تحلیل موضع سیاسی امام در قبال طرح تاکتیکی یزید (بیعت)، اقدام امام در مقابل این واکنش علیه کنش اسلامی، تدبیر سیاسی امام حسین (ع)، استراتژی امام در مورد قدرت نظامی، آگاهی کامل از وسعت ماهیت وحشیانه ی نیروهای ارتجاعی، پاسخ امام به افراد خیرخواه و تشریح حرکت حماسی ایشان، نمونه ها و شواهد دیگری از تبیین عقلانی مؤلف است که با رعایت قواعد و شاخصه های تبیین عقلانی تاریخی، یعنی توجه به بیان انگیزه ها، اهداف، تمایلات، گرایش های عمومی در رفتار و اعمال کارگزاران صورت گرفته است . (19)
 
مصداقی از تبیین روایی
 
انگیزه ی امام از این اقدام، و حرکت او به سمت کوفه یکی از مواردی است که مؤلف در عرض تبیین عقلانی تحلیل روایی نیز از آن ارائه داده است .(فصل هفتم)
 
از نوع تحلیل و تبیین مؤلف با توجه به عنصر هدف و آرمان در حرکت تاریخی امام، هم نظریه ی دفاع و هم نظریه ی اصلاح استنباط می شود . به عقیده ی ایشان، با مطالعه و تجزیه و تحلیل دقیق حوادث کربلا به طور کلی، این حقیقت به اثبات می رسد که امام حسین (ع) از همان آغاز به دنبال ایجاد یک انقلاب در وجدان مذهبی مسلمانان بود، نه ایجاد یک انقلاب سریع داخلی با تکیه بر قدرت نظامی; چون امام (ع) از قدرت ظاهری حکومت اموی آگاه بود و با توجه به عدم بسیج مردمی می دانست که امکان پیروزی سریع نظامی، که به یک انقلاب سریع و تغییر در ساختار حاکمیت و قدرت منتهی شود وجود ندارد; بنابراین، اقدام امام حسین (ع) در قبال کنش حکومت اموی، واکنش اصلاحی و دفاعی بود تا به تدریج به تغییر بنیادین ساختار قدرت و حاکمیت منجر شود .
 
کتاب حماسه حسینی
 
حماسه حسینی تالیف استاد شهید مرتضی مطهری، اثری تحلیلی و عقلانی در تشریح پدیده تاریخی عاشوراست . مؤلف در کنار تحلیل واقعه ی عاشورا و ماهیت قیام حسینی، به مباحث تحلیلی، همچون تحریفات در واقعه ی تاریخی کربلا، عوامل تحریف، شعارهای عاشورا، عنصر تبلیغ در عاشورا، وسایل و ابزار پیام رسانی نهضت امام حسین (ع)، ریشه های تاریخی کربلا، فلسفه ی قیام امام حسین (ع) و عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت امام حسین (ع) پرداخته و از حیث تحلیل محتوا قابل توجه است .
 
نقاط محوری و ساختار حاکم بر نگارش تاریخ عاشورا در حماسه حسینی
 
الف) سبک نگارش تاریخی ایشان در ضبط و ثبت و تحلیل، مبتنی بر روش روایی و ترکیبی نیست و کم تر به صورت مقایسه ای و ترکیبی و سازگاری به گزارش های تاریخ عاشورا نظر دارد، بلکه توام با دقت و برداشت عقلانی، تحلیل می کند . به عنوان نمونه در بررسی ریشه های تاریخی کربلا، امتناع امام از بیعت و ماهیت قیام حسینی، از روش روایی و ترکیبی بهره ای نمی برد .
 
ب) ساختار حاکم بر شیوه ی تاریخ نگاری ایشان نوعا تبیین عقلانی تاریخی است که نمونه هایی در ذیل بررسی خواهد شد .
 
ج) فاقد شاخص ها و نمادهای لازم برای ارائه ی مدل فراگیر و عام در تحلیل پدیده ی تاریخی است . به تعبیری از تبیین های قانونمند و قاعده مند تاریخی و یا اثبات و تدوین آنها مطلبی استناد نمی شود .
  
مصادیقی از تبیین های عقلانی
 
1 . یکی از مصادیق تبیین تاریخی عقلانی، ماهیت قیام حسینی است . قیام حسینی یک انقلاب آگاهانه و یک نهضت چند ماهیتی است نه تک ماهیتی . حادثه ی عاشورا به عنوان یک پدیده ی تاریخی و اجتماعی، خلاف پدیده های طبیعی، منافاتی با چند ماهیتی بودن ندارد; زیرا عوامل مختلف در آن اثر داشته اند . ماهیت این قیام از یک جهت، به خاطر عدم پذیرش بیعت با یزید عکس العمل منفی، و به خاطر جواب مثبتی که به دعوت کوفیان می دهد عکس العمل مثبت و از حیث عملش تعاون و از جهتی عنصر امر به معروف و نهی منکر ماهیتی تهاجمی است و از حیث تهاجمی بودن یک انقلابی و ثائر است . تشریح و تبیین مؤلف از ماهیت قیام حسینی، با توجه به نگاه ایشان به اندیشه ها و انگیزه های امام در حرکت تاریخی اش و رفتار و عملکرد امام در قبال بنی امیه و کوفیان و داشتن رفتارهای ویژه ی امام در این پدیده ی تاریخی نشان دهنده ی وجود شاخصه های تبیین عقلانی تاریخی است .(ص 137- 140)
 
2 . بررسی عامل تقاضای یزید برای بیعت، یکی از مصادیق تبیین عقلانی تاریخی است . به نظر مؤلف، عامل مذکور یکی از عواملی است که در ایجاد پدیده ی تاریخی عاشورا دخالت داشته و به یک اعتبار (از نظر زمانی) اولین عامل است . بیعت امام نه تنها تایید خلافت یزید و صحه گذاشتن بر آن بود، بلکه تایید سنتی بود که معاویه پایه گذاری کرده بود . عکس العمل امام در قبال تقاضای یزید منفی است و ماهیت این عکس العمل تقوایی که در مقابل تقاضای نامشروع ایجاد شده است، یکی از زمینه های شکل گیری پدیده ی تاریخی عاشوراست . مؤلف در تشریح و تبیین عامل تقاضای بیعت، آن را در قالب عقلانی ساخته و پرداخته است که ارکان تبیین عقلانی در آن مشاهده می شود .(ص 141- 142)
 
3 . عامل دعوت مردم کوفه، یکی از عوامل دیگر قیام عاشوراست که مردم کوفه، با انگیزه های مختلف، از جمله ایجاد قطبی به وسیله ی امام حسین (ع) در مقابل شام اموی، از خود نشان دادند . عکس العمل امام در مقابل این عامل، مثبت و ماهیت عملش ماهیت تعاون است . واکنش امویان در قبال اقدام کوفیان از عوامل ایجاد پدیده ی تاریخی عاشوراست که مؤلف در قالب پرداخت تبیین عقلانی با توجه به انگیزه ها و آرمان های کوفیان و کنش و واکنش های آنان و امام انجام داده است .(ص 142- 143)
 
4 . حرکت امام تنها به خاطر عدم پذیرش بیعت و یا دعوت کوفیان نبود، هرچند این دو عامل بی تاثیر نبودند، عامل اصلی حرکت امام، امر به معروف و نهی از منکر بود . منکرات دنیای اسلام را فراگرفته بود و به حکم وظیفه ی دینی و مسئولیت شرعی، قیام الهی طبیعی ترین واکنش علیه ساختار حاکم بر جامعه ی دینی آن روز بود . این عامل به اعتقاد مؤلف دارای ماهیت تهاجمی است که امام (ع) متوجه حکومت وقت کرده است . مؤلف به صورت تبیین عقلانی به عامل سوم پرداخته و به انگیزه ها و اهداف امام با توجه به عنصر امر به معروف و نهی از منکر، و عملکرد و رفتار ویژه ی امام در این زمینه، متمرکز شده است .(ص 145- 146)
 
مصداقی از تبیین روایی
 
مؤلف در تشریح ریشه های تاریخی کربلا یکی از مصادیق تبیین های روایی را ارائه داده است . مؤلف همانند بسیاری از تبیین های دیگر در کنار استفاده از تبیین عقلانی تاریخی، در تشریح ریشه های تاریخی کربلا از تبیین روایی نیز مدد می گیرد .(بخش دوم، فصل اول)
 
توجه به عنصر هدف و آرمان در حرکت امام حسین (ع) با توجه به نوع تحلیل مؤلف از حادثه ی عاشورا، به نظریه ی اصلاح برمی گردد . از نگاه ایشان حرکت امام در اصل یک حرکت اصلاحی بود، آن هم با توجه به اصل امر به معروف و نهی از منکر، امتناع از بیعت و حرکت از مدینه به مکه و عدم اقدام عملی در مکه و حرکت به سمت کربلا و حتی عکس العمل مثبت نسبت به عامل دوم (دعوت کوفیان) ; هم این عوامل و حرکت امام در این سیر تاریخی را از دیدگاه نظریه ی اصلاح می بیند و هم اقدامات امام را اصلاحی تلقی می کند . فعالیت امام، اصلاح تفکر سیاسی مردم و هنجار بخشیدن به عمل و رفتار سیاسی امت بود . امام سعی در ایجاد تغییرات بنیادین و تدریجی در ساختار حکومت و قدرت حاکم داشت ; زیرا با توجه به مستندات و شواهد تاریخی امکان تحول سریع داخلی و تغییرات دفعی به صورت یک انقلاب امکان نداشت . توجه مؤلف با توجه به عنصر امر به معروف و نهی از منکر و فرموده ی امام درباره ی مفهوم اصلاح، نظریه ی اصلاح را تقویت می کند . البته چنان که ذکر شد، نظریه ی اصلاح با نظریه ی دفاع، و انگیزه های دفاعی با انگیزه های اصلاحی ممکن است اجتماع کنند . (20)
 
کتاب شهید جاوید
 
شهید جاوید تالیف صالحی نجف آبادی یکی از متون تحلیلی در زمینه ی تاریخ نگاری حوزه ی اسلام است که شاخص عمده و محوری آن از لحاظ سبک و متد نگارش، تبیین عقلانی است و به طور کلی می توان خطوط محوری آن را به صورت ذیل بیان کرد:
 
الف) روش آن تحلیلی است و در تفسیر و تحلیل پدیده ی تاریخی عاشورا تکیه بر تبیین های عقلانی دارد که شواهدی از آن در ذیل ملاحظه خواهد شد .
 
ب) شاخص ها و مؤلفه های تبیین قانونمند تاریخی در اثر مذکور مشاهده و استنباط نمی شود و از ارائه ی مدل های عام و فراگیر در تجزیه و تحلیل پدیده ی تاریخی عاشورا بهره ای ندارد .
 
ج) از کاربرد تبیین روایی در تحلیل و تبیین پدیده ی تاریخی عاشورا غافل نیست و وقایع موردنظر را با استناد به وقایع تاریخی قبلی موردتحلیل قرار می دهد که نمونه ای از آن ذکر خواهد شد .
 
مصادیقی از تبیین های عقلانی
 
1 . یکی از شواهد تبیین عقلانی مؤلف، بررسی اهداف یزید از طرح تاکتیکی در قبال مسئله ی بیعت است . هدف یزید از این طرح تثبیت حکومت، رفع عقده ی حقارت و حس انتقام جویی اوست که در برهه ای از تاریخ به آن اقدام نمود . مؤلف در تشریح و تبیین اهداف یزید از این طرح، برداشتی عقلانی ارائه داده و به بیان انگیزه ها، تمایلات، رفتار و عملکرد یزید در قبال این طرح و گرایش های وی در این زمینه پرداخته کرده است .(ص 23- 25)
 
2 . یکی دیگر از مصادیق تبیین عقلانی، بیان تمییز امتیازات امام حسین (ع) با عبدالله بن زبیر است که هر دو دست به قیام زدند . ایشان در سه بعد مجزا امتیازات قیام امام حسین (ع) را بررسی می کند که امام را از سایر افراد و قیام ها متمایز می سازد: امتیاز در هدف، امتیاز در وسیله و امتیاز در نتیجه . نگاه مؤلف در زمینه ی فوق با توجه به انگیزه ها و رفتار امام در سه بعد هدف، وسیله و نتیجه، حرکتی عقلانی در تبیین تاریخی است .(ص 56- 58)
 
مصداقی از تبیین روایی
 
در تصویر صحیح از علت قیام امام (ع)، که آن را در چهار مرحله بیان می نماید، در عین استفاده از اسلوب تبیین عقلانی، از تبیین روایی هم استمداد می کند و قواعد و اسلوب تبیین روایی در آن دیده می شود; یعنی با استناد به وقایع قبلی، واقعه ی موردنظر (علت قیام و مراحل آن) را تبیین می نماید .
 
توجه مؤلف به عنصر هدف و آرمان در حرکت تاریخی امام با توجه به تبیین های عقلانی ایشان به اتخاذ نظریه ی انقلاب منتهی می شود . وی در تحلیل حرکت امام (ع) اعتقاد جدی دارد که هدف آن حضرت تشکیل حکومت بود و با توجه به شواهدی امکان عملی تشکیل حکومت را میسور می داند . اما چنان که گفته شد مستندات و شواهد تاریخی در آن برهه خلاف آن را نشان می دهد; زیرا حکومت اموی از لحاظ قدرت سیاسی و نظامی در حدی بود که با یک انقلاب امکان براندازی سریع آن نبود و توجه به توزیع قدرت سیاسی و نظامی از لحاظ جغرافیایی علاوه بر شام و حجاز، حتی عراق نیز در اختیار حاکمان اموی بود; لذا نظریه ی انقلاب با توجه به مستندات تاریخی، دیدگاه درستی به نظر نمی رسد .
 
نتیجه گیری
 
ضرورت گذر از روش روایی و ترکیبی و قدم گذاشتن به مرحله ی تحلیل، اجتهاد و تبیین در مطالعات و پژوهش های تاریخی و روش تحقیق تاریخی در حوزه ی تاریخ نگاری به طور عام و تاریخ نگاری اسلام به طور خاص نیاز به اثبات و استدلال ندارد . مورخان فعلی حرکتی جدی را در این زمینه آغاز کرده اند; اما تا رسیدن به مرزهای تبیین تاریخی (قانونمند، عقلانی، روایی) در مطالعات و تحقیقات تاریخی و به تبع آن، تجزیه و تحلیل و در نهایت، استنباط و اجتهاد معانی و مفاهیم ناشی از داده های نوشتاری و مکتوب تاریخ فاصله ی زیادی احساس شود . و این خلایی است که توجه و اهتمام مورخان و پژوهشگران را می طلبد . در سایه ی حاکم شدن تبیین های تاریخی با تمام انواع (قانونمند، عقلانی، روایی و حتی علی) بر ساختار مطالعات تاریخی به تحلیل ثانوی اطلاعات و داده های تاریخی و آشنا شدن با معنا و مفهوم پنهان گزاره های تاریخی کمک شایانی می شود . کشف روابط تاریخی و علل و انواع آن، تبدیل جبر تاریخی به ضرورت تاریخی و ارائه ی مدل های عام و فراگیر در پدیده های تاریخی، تنها در سایه ی پردازش به تبیین های قانونمند، عقلانی و روایی تاریخ امکان پذیر خواهد بود . امید است که مورخان و پژوهشگران با تکنیک ها و متدهای علمی تاریخی این سیر علمی را سریع تر طی نمایند .
 
منابع
 
- ادواز، پل .(1375)، فلسفه تاریخ (مجموعه مقالات)، بهزاد سالکی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی .
 
- پوپر، کارل . ر . ، (1358)، فقر تاریخیگری، احمد آرام، تهران، انتشارات خوارزمی .
 
- جعفریان، رسول .(1381)، تاملی در نهضت عاشورا، قم، انتشارات انصاریان .
 
- جعفریان، رسول .(1372)، حیات فکری و سیاسی امام شیعه، ج 1، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی .
 
- جعفریان، رسول .(1376)، منابع تاریخ اسلام، قم، انصاریان .
 
- دهخدا، علی اکبر . لغت نامه دهخدا، 50 جلدی، تهران، مؤسسه علامه دهخدا .
 
- زرین کوب، عبدالحسین .(1375)، تاریخ در ترازو، تهران، امیرکبیر .
 
- ساده، مهدی .(1375)، روشهای تحقیق با تاکید بر جنبه های کاربردی، تهران، ناشر مؤلف .
 
- ساروخانی، باقر .(1376)، روش تحقیق در علوم اجتماعی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی .
 
- سجادی، سیدصادق و هادی عالم زاده .(1375)، تاریخنگاری در اسلام، تهران، سازمان سمت .
 
- سیروفه یف . آ . ن .(1360)، تاریخ چیست، محمد متقی زاد، تهران، نشر جوان .
 
- شهیدی، سیدجعفر .(1371)، قیام امام حسین (ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی .
 
- صالحی نجف آبادی .(1364)، شهید جاوید، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا .
 
- علیزاده سورکی، مهدی .(1378)، نظریه های عاشورا، قم، پارسایان .
 
- کار . اچ . ای .(1351)، تاریخ چیست، حسن کامشاد، تهران، انتشارات خوارزمی .
 
- محمدجعفری، سیدحسین .(1372)، تشیع در مسیر تاریخ، آیت اللهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی .
 
- مصباح یزدی، محمدتقی .(1372)، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی .
 
- مطهری، مرتضی .(1378)، مجموعه آثار، ج 17، تهران، صدرا .
 
- مهاجرانی، سیدعطاءالله .(1376)، انقلاب عاشورا، تهران، انتشارات اطلاعات .
 
- نوذری، حسینعلی .(1379)، فلسفه تاریخ، روش شناسی و تاریخنگاری، تهران، انتشارات طرح نو .
 
- والش . اج . دبیلو .(1363)، مقدمه ای بر فلسفه تاریخ، ضیاءالدین علایی، تهران، امیرکبیر .
 
پی نوشت ها:
 
1) در یک تقسیم بندی از تبیین تاریخی آن را به چهار نوع تبیین قانونمند، عقلانی، روایی و علی تقسیم کرده اند . ر . ک: فلسفه تاریخ، روش شناسی و تاریخنگاری .
 
2. K.R. Popper
 
3. C.G. Hempel
 
4. R.G. Collingwood
 
5. W.H. Dray
 
6. W. oakeshett
 
7. H. Butterfield
 
8. W.B. Gallie
 
9) برای مطالعه ی بیش تر در زمینه ی ماهیت پدیده های تاریخی ر . ک: روش های تحقیق در علوم انسانی .
 
10) مورخان در استفاده از روش های تاریخ نگاری یا صورت تالیف مطالب تاریخی از سه روش نقلی، ترکیبی و تحلیلی استفاده می نمایند .
 
الف) روش نقلی: روشی است که در آن روایات مختلف درباره ی حادثه و پدیده تاریخی ذکر می شود و سلسله اسناد آن به طور کامل و یا ناقص آورده می شود .
 
ب) روش ترکیبی: روشی است که در میان روایات و گزارش های مختلف تاریخی به دنبال مقایسه، ترکیب و ایجاد سازگاری است و از اسناد روایات اجتناب می شود و به جای آن به مقایسه و ترکیب و ایجاد سازگاری میان روایات مختلف می پردازد .
 
ج) روش تحلیلی: روشی است که علاوه بر نقل روایت به صورت ترکیبی، به دنبال تحلیل، تبیین و اجتهاد تاریخی است و به بررسی علل و نتایج پدیده ی تاریخی می پردازد .
 
11) دانش تعمیمی، یعنی ارائه ی قوانین و قاعده های عام که مختص دوران خاصی نبوده، قابل اطلاق در تمام دوران باشد .
 

    
منبع: مجله فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره 33، میرمحمدی، سید ضیاءالدین.
شنبه 11/9/1391 - 17:25
اهل بیت

           
درآمد
 
از زمانی که واقعه جانگذار عاشورا روی داده است تا به امروز، اندیشمندان بسیاری از جهان اسلام، درباره انگیزه ها و چرایی این قیام، سخن ها گفته اند و نوشته ها نوشته اند. اما در این میان، برخی با توجه به گرایش ها و وابستگی هایی که به حاکمان معاصر خویش داشته اند، به برداشت های تحریف آلود و وارونه از قیام کربلا، دست یازیده اند که یکی از آن ها «نگاه دنیاگرایانه به نهضت عاشورا» است. این نوشتار در ابتدا به معرفی و نقد این دیدگاه پرداخته و در ادامه به اهداف قیام عاشورا از دیدگاه رهبر قیام پرداخته است.
   
یکی از دیدگاه های مهم اهل سنّت درباره فلسفه قیام عاشورا، برداشت دنیاگرایانه از نهضت اباعبداللّه علیه السلام است. این برداشت حتی از همان آغاز نهضت در برخوردهایی که امام علیه السلام با برخی از بزرگان و افراد سرشناس در مدینه و مکه داشتند، به روشنی نمایان است. آنان به این گمان که حسین بن علی علیه السلام برای دست یابی به ریاست و حکومت دنیوی قیام کرده، اما در ارزیابی خود برای دست یافتن به چنین هدفی، دچار اشتباه شده است، حرکت حضرت را تخطئه کرده و در لباس خیرخواهی، کوشش می کردند امام علیه السلام را به هرشکل ممکن، از این سفر بازدارند؛ چرا که می دانستند این حرکت به شکست نظامی منجر خواهد شد و دست یابی به حکومت، خیالی بیش نیست. عبدالله بن عمر با چنین نگاهی چندین بار کوشید تا حضرت را از هدف خود منصرف سازد.(1) چنین اندیشه ای، محدود به عصر امام حسین علیه السلام نبود، بلکه در قرون بعدی نیز، برخی ازمورّخان واندیشمندان اهل سنّت ضمن تأیید و پذیرش و ترویج تفکر یادشده، به ارائه تفسیر سطحی و دنیاگرایانه از انگیزه قیام اباعبدالله علیه السلام و در نتیجه، ارائه چهره ای منحرف و دگرگون از نهضت کربلا پرداختند. این گروه در اثر چنین نگاهی، که برخاسته از محاسبات بشری است، بر این باورند که نهضت امام علیه السلام یک حرکت ابتدایی و نسنجیده در شرایط نامناسب زمانی صورت گرفته است؛ چون حسین علیه السلام آن چنان که باید در ارزیابی قدرت حکومت و سنجش توان و جایگاه خویش دقت لازم نکرد. ازاین رو، بر اقدام امام علیه السلام خرده گرفته، آن را موجب تفرقه بین مسلمانان و خلاف مصالح جامعه اسلامی پنداشتند. در این زمینه، برخی از آنان تا آن جا پیش رفته اند که حرکت امام را برای خود و اسلام و مسلمانان تا روز قیامت زیان بار دانسته اند.این نوشتار در ابتدا، به معرفی و نقد نمونه هایی از این اظهارنظرها می پردازد و در ادامه، با استناد به خطبه ها، نامه ها، وصیت نامه و دیگر بیانات امام حسین علیه السلام ، که در مقاطع و مکان های مختلف این واقعه نوشته یا ایراد فرموده اند، به فلسفه و اهداف قیام کربلا، از دیدگاه آن حضرت، اشاره می نماید.
   
الف) قاضی ابوبکربن عربی اندلسی مالکی (م 543 ه.) مؤلف کتاب العواصم من القواصم ضمن آن که معتقد است امام حسین علیه السلام با قیام خود وحدت امت اسلامی را به هم زد و مردم به حکم فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: «هرکس بخواهد امت متحد اسلام را به تفرقه بکشاند، باید کشته شود، هرکس که می خواهد باشد» او را کشتند، هرچند او فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله بود. بنابراین، حسین موافق شریعت جدش کشته شد! در این باره می گوید:
 
«اگر حسین بن علی، که بزرگ این امت و پسر بزرگ این امت و شریف ترین شخص و پسر شریف ترین شخص امت بود، در خانه خود می نشست یا به زراعت یا دامداری می پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. و اگر مردم از او درخواست قیام به حق می کردند، از آنان نمی پذیرفت و توجه به هشدار رسول خدا صلی الله علیه و آله می کرد، که از انگیزش فتنه بیم داده بود، و به خاطر می آورد که رسول خدا صلی الله علیه و آله از صلح حسن بن علی علیه السلام ستایش کرده و اگر او تنها به این نکته توجه می کرد که حسن بن علی علیه السلام با آن همه نیروی نظامی خود حکومت و خلافت را از دست داد، چگونه او می تواند به کمک اوباش و اراذل کوفه خلافت را به چنگ آورد؛ چنین حادثه تأسف باری هرگز رخ نمی داد.»(2)
 
(3)
    
«بی تردید اجر و ثواب عثمان نزد خدا بیش تر و گناه قتلش بیش تر از گناه کشتن کسی است که حاکم و زمامدار مسلمانان نبوده، اما برای دستیابی به حکومت خروج کرده است؛ چرا که عثمان از خود صبر پیشه کرد و برای حفظ جان خویش با قاتلانش نجنگید!...»(4)
 
(5)
 
د) ابن خلدون (م 808 ه.) دیدگاه خویش را درباره قیام امام حسین علیه السلام چنین بیان می کند:
    
«... حسین دید که قیام بر ضد یزید به سبب فسق وی واجب و ضروری است، به ویژه بر کسی که توانایی چنین قیامی را داشته باشد. او گمان کرد خود به سبب شایستگی و داشتن شوکت و نیرومندی، بر این امر تواناست. اما درباره شایستگی، هم چنان که گمان کرد درست بود و بلکه بیش از آن هم لیاقت داشت، اما درباره شوکت اشتباه کرد!»(6)
     
«حسین بن علی علیه السلام از روی خوش گمانی به کسانی که گرد او جمع شده بودند و شدیدا او را برای قیام و قبضه کردن خلافت تحریک می کردند، اطمینان پیدا کرد. از این رو، قیام کرد، اما از طرفی قدرت و شوکت بنی امیه و شدت عمل دستگاه حاکم را به حساب نیاورد و از طرف دیگر، فریب کاری مردم عراق را که در گذشته پدر و برادرش را فریب داده بودند، از نظر دور داشت!»(7)
 
(8)

«این همه کوششی که افراد خیرخواه برای ممانعت از سفر حسین بن علی به کوفه کردند، بی نتیجه ماند. سفری که برای خود و اسلام و امت اسلامی تا امروز و تا روز قیامت نامیمون و زیان آور بوده و تمام این زیان ها به سبب جنایتی بود که شیعیانش مرتکب شدند؛ زیرا آنان بودند که از روی نادانی و غرور و حس فتنه انگیزی و ایجاد شر و اختلاف، حسین بن علی را برای قیام و سفر به عراق برانگیختند!»(9)
 
نقد و بررسی
   
این ها نمونه هایی از نگاه دنیاگرایانه برخی از مورّخان و اندیشمندان اهل سنت درباره فلسفه قیام عاشوراست. این نگرش از چند جهت قابل خدشه و نقد است:
 
اول این که، این گروه مسأله تجاوز حاکمان یزیدی و بیعت خواهی اجباری آنان از حضرت را از نظر دور داشته و توجه نداشته اند که عاملان یزید در هر فرصتی که پیش می آمد در پی قتل آن بزرگوار بودند؛ چه زمانی که حضرت در مدینه بودند و به سبب عدم پذیرش بیعت اجباری، مجبور به کوچ شبانه و مخفیانه از مدینه شدند و چه در ایام اقامت در مکه که به سبب احتمال ترور شدن، نتوانستند اعمال حج را به پایان برسانند و به سرعت از مکه خارج شدند. و این تهدید جانی هنگام خروج حضرت از مکه که مورد تعقیب نظامیان مسلح حکومت قرار گرفتند و نیز زمانی که سپاهیان عبیدالله بن زیاد تحت فرماندهی حُرّ برای محاصره و جلب امام علیه السلام آمدند و از حرکت ایشان به سوی کوفه یا بازگشت حضرت به حجاز ممانعت به عمل آوردند، همچنان ادامه داشت. سرانجام نیز علی رغم میل باطنی امام علیه السلام وی را در بیابانی خشک و بی پناهگاه فرود آوردند. چنان که روز عاشورا هم هر چه حضرت برای جلوگیری از برخورد نظامی تلاش کردند، سودی نبخشید و سرانجام با آن تهاجم وحشیانه به امام علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام و اصحاب حضرتش، آن فاجعه و تراژدی تاریخ را آفریدند.
 
بنابراین، این دسته از مورّخان و صاحب نظران اهل سنت چون تهاجم حاکمان یزیدی را به حساب نیاورده اند یا نخواسته اند به حساب بیاورند، در درک و تحلیل انگیزه و ماهیت قیام آن حضرت دچار اشتباه شده و نتوانسته یا نخواسته اند تشخیص دهند که عامل اصلی این فاجعه، حکومت متجاوز و زیاده خواه یزید بوده است، نه حسین بن علی علیه السلام .
 
دوم این که، از نگاه این نویسندگان، اساس قیام حسین بن علی علیه السلام برای به دست گرفتن حکومت بود و شکست آن هم مستند به سه چیز:
 
1. اشتباه در ارزیابی نیروی کوفیان و میزان مساعدت آنان؛ 2. عدم توجه به عمق دشمنی بنی امیه با بنی هاشم؛ 3. غفلت از توان نظامی و قدرت تشکیلاتی سپاه یزید.
 
روشن است چنین برداشتی از نهضت عاشورا، ریشه در نگاه دنیاگرایانه به قیام عاشورا دارد. این گروه با چنین نگاهی، چون به بررسی گزاره های تاریخی درباره این نهضت پرداخته و به این نتیجه رسیده اند که اوضاع و شرایط برای قیام حسین بن علی علیه السلام مناسب نبوده است، زبان به اعتراض گشوده، گاهی مردم کوفه را مقصر قلمداد نموده اند که به امام علیه السلام وعده های فریبنده دادند و به آن عمل نکردند و زمانی حرکت حسین علیه السلام را اشتباه پنداشته اند که از یک سو، به وعده های پوچ کوفیان، با آن سوابق خیانت پیشگی و بی وفایی که داشتند، اعتماد کرد و از سوی دیگر، توان بالا و قدرت سهمگین سپاه یزید را نادیده گرفت.
 
روح این منطق و چنین اندیشه ای آن است که قدرت مادی، که تجسم امکانات و قوای زمینی است و با جسم انسان سروکار دارد، اصل به حساب آورده شده، اما احساس وظیفه و تکلیف و دغدغه مصلحت دین، فرع و حتی نادیده انگاشته شده است. از این رو، در مقوله نهضت کربلا چون امکانات و قوای مادی امام علیه السلام را اندک می بینند و هدف حضرت را نیز دستیابی به قدرت و حکومت می پندارند، حرکت حضرت را، حرکتی نسنجیده و عجولانه قلمداد نموده و بر این باورند که در صورتی قیام حضرت معقول بود که وی نیروی نظامی کافی و امکانات مادی فراوان در اختیار داشت! غافل از آن که، امام علیه السلام از قدرت مادی و نظامی بنی امیه کاملاً آگاه بود و قساوت قلب و سوابق دشمنی این خاندان را با دودمان رسالت از یاد نبرده بود و سابقه بی وفایی مردم کوفه هم زبان زد همه بود. هم چنان که حضرت نه تنها آرا و نظریات بزرگان و ناصحان را نیز رد نمی کرد، بلکه گاهی حتی به صراحت نظر آنان را تأیید می نمود؛ چون می دانست آنان به خاطر علاقه و محبتی که نسبت به وی دارند، او را از سفر به عراق که زندگی و مصالح دنیوی وی را به خطر می انداخت، بازمی دارند. اما حسین بن علی علیه السلام مصلحت دین و جامعه اسلامی را بر مصالح دنیوی خویش ترجیح داد و مسؤولیت حفظ دین نزد وی بسیار خطیر بود، از این رو، نمی توانست برای حفظ مصالح دنیوی خود، اهل بیت علیهم السلام و یارانش، از مصالح دینی و اخروی چشم پوشی کند. به همین سبب بود که نهضت حضرت از این بُعد مورد تحسین همگان قرار گرفت.(10) بنابراین، برداشت دنیایی از نهضت عاشورا، با تفکر حسینی، که اصل را حتی با وجود خطر جانی انجام تکلیف می داند، ناسازگاری و تفاوت ماهوی دارد.
 
سوم این که، چگونه می توان پذیرفت که امام حسین علیه السلام برای طلب دنیا و ریاست طلبی قیام کرد، در حالی که آن بزرگوار طبق آیه شریفه «اِنّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا» (احزاب: 33)؛ همانا خداوند می خواهد از شما خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله پلیدی را ببرد و به شما پاکی کامل ارزانی دارد؛ مانند جد، پدر، مادر و برادرش، مبرّا از هرگونه پلیدی است. آیه یاد شده، که بنا به اعتقاد شیعه و روایات بسیار متعدد اهل سنت درباره پیامبر صلی الله علیه و آله ، علی علیه السلام ، فاطمه علیهاالسلام ، حسن و حسین علیهماالسلام نازل شده است، بهترین دلیل بر عصمت این پنج تن از هرگونه پلیدی است که از مهم ترین آن ها دنیادوستی و ریاست طلبی است. افزون بر این، اگر انگیزه حضرت از قیام مسلحانه، دستیابی به حکومت چند روزه این دنیا بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله امر به یاری او نمی کردند، در حالی که روایاتی حتی از طرق اهل سنت وارد شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان به یاری حضرت داده است. از جمله انس بن حارث نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اِنَّ ابْنِی هذا یَعنِی الحُسَیْنَ یُقْتَلُ بِاَرْضٍ مِنَ الْعِراقِ فَمَنْ اَدْرَکَهُ مِنْکُمْ فَلْیَنْصُرْهُ»(11)؛ همانا فرزند من حسین علیه السلام در زمینی از عراق کشته می شود. پس هرکس از شما او را درک کرد، باید او را یاری کند.
 
چهارم این که، خطبه ها، نامه ها و سخنان امام علیه السلام در زمان نهضت و حتی پیش از آغاز آن در اواخر عمر معاویه، درباره انگیزه قیام و فعالیت های حضرت، چنین دیدگاهی را به روشنی مردود دانسته است. گویا امام حسین علیه السلام فضای تبلیغاتی پس از شهادتِ خویش را می دید که چگونه جنایت کاران اموی و قلم به مزدهای آنان و حتی نسل های بعد، که تأمین و تضمین نان و آبشان در گرو تأیید و ترویج چنین افکار و برداشت هایی وارونه از نهضت عاشورا بوده است، این حادثه و اهداف آن را تحریف می کنند. از این رو، امام علیه السلام در سخنرانی هشداردهنده و نصیحت آمیز خود در سال های آخر حکومت معاویه در مکه و در جمع نخبگان و دانشمندان سایر شهرهای اسلامی، انگیزه های ریاست طلبانه و دنیاخواهانه از اقدامات و فعالیت های خویش علیه نظام حاکم اموی را این گونه رد می کنند:
 
«خدایا! تو می دانی آنچه از طرف ما انجام گرفته (از اقدامات و مبارزات بر ضد دستگاه حاکم) به سبب سبقت جویی در فرمانروایی و افزون خواهی در دستیابی به متاع ناچیز دنیا نبوده است.»(12)
 
(13)
 
فلسفه و اهداف قیام عاشورا از دیدگاه امام حسین علیه السلام
   
از آنچه درباره دیدگاه و نگرش دنیاگرایانه به قیام امام حسین علیه السلام و نقد و بررسی آن گفته شد، روشن می شود که این نظریه نه تنها در ارائه تفسیری روشن و جامع از انگیزه قیام امام حسین علیه السلام توفیقی نداشته است، بلکه تصویری وارونه و نامناسب با شأن رهبر قیام از نهضت کربلا ارائه داده است.
 
یکی از عوامل مهم و شاخص این عدم توفیق را باید در عدم شناخت کافی نسبت به شخصیت رهبر این قیام و ماهیت پیچیده حرکت وی دانست. بنابراین، پژوهشگر تاریخ عاشورا اگر بخواهد به ماهیت و جوهره قیام عاشورا تا حد زیادی پی ببرد، می بایست در گام نخست به شخصیت و مقام امام حسین علیه السلام شناخت کافی پیدا کند و سپس با مطالعه و تعمق لازم در بیانات و گفتار حضرت، که در مقاطع مختلف قیام و حتی پیش از آغاز آن درباره انگیزه حرکت خویش بیان کرده است، به فلسفه و ماهیت قیام آن حضرت پی ببرد.
 
اکنون با این مقدمه، سخنان، خطبه ها، نامه ها و وصیت نامه امام علیه السلام ، که درباره انگیزه قیام خویش به ترتیب زمانی ایراد نموده یا نوشته اند، مورد مطالعه و بررسی قرار می دهیم و سپس، با استخراج فهرست وار اهداف قیام، به تفسیر و تحلیل آن ها خواهیم پرداخت:
 
1. امام حسین علیه السلام در سال های آخر عمر معاویه، برای زیارت خانه خدا، عازم مکه شدند. حضرت در مکه در جمع گروهی از علما و نخبگان سایر مناطق اسلامی با ایراد خطبه ای شورانگیز و کوبنده ضمن یادآوری وظیفه سنگین و تکلیف خطیر علما و بزرگان شهرها در برابر پاسداری از کیان دین و اعتقادات مسلمانان و پیامدهای سکوت در برابر جنایات امویان، از خاموشی آنان در برابر سیاست های دین ستیزانه حاکمان اموی انتقاد کرده و هرگونه همراهی و سازش با آنان را گناه نابخشودنی دانستند. حضرت در پایان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعالیت های خود علیه نظام ستمگر حاکم را، که چند سال بعد در قالب یک نهضت خود را نشان داد، چنین اعلام فرمودند: «اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ یَکُنْ ما کان مِنّا تَنافُسا فی سُلطان، و لا التماسا من فُضول الحُطام، ولکن لِنُرِیَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دینک، و نُظهِر الاصلاحَ فی بلادک، ویَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادک، و یُعمَلَ بِفَرائِضِکَ و سُنَنِک و اَحکامِکَ»(14)؛ خدایا تو می دانی آنچه از طرف ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامات علیه حاکمان اموی) به خاطر سبقت جویی در فرمان روایی و افزون خواهی در متاع ناچیز دنیا نبوده است، بلکه برای این است که نشانه های دینت را (به مردم) نشان دهیم (برپاکنیم) و اصلاح در شهرهایت را آشکار کنیم. می خواهیم بندگان ستمدیده ات در امان باشند و به دستورات و سنن و احکامت عمل شود.
 
از این جملات می توان چهار هدف را برای اقدامات و فعالیت های امام حسین علیه السلام که در عصر حاکمیت یزید جزو اهداف قیام حضرت به شمار می رفت، استخراج کرد:
 
الف. احیای مظاهر و نشانه های اسلام اصیل و ناب محمدی صلی الله علیه و آله ؛
 
ب. اصلاح و بهبودی در وضع شهروندان؛
 
ج. مبارزه با ستمگران اموی جهت تأمین امنیت برای مردم ستمدیده؛
 
د. فراهم ساختن بستری مناسب برای عمل به احکام و واجبات الهی.
 
2. امام حسین علیه السلام در وصیت نامه ای که هنگام خروج از مدینه و در زمان وداع با برادرش محمدبن حنفیه برای وی نوشت، هدف از این حرکت خود را چنین بازگو کرد: «انِّی لَمْ اَخْرُجْ اَشِرا وَ لا بَطِرا و لا مُفْسِدا وَ لا ظالِما، وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فِی اُمةِ جَدِّی محمد صلی الله علیه و آله اُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهی عَنِ المُنْکَرِ و اَسیرَبِسیرةِ جَدِّی محمد صلی الله علیه و آله و اَبی عَلیِ بنِ اَبِی طالِبٍ علیه السلام »(15)؛ من از روی سرمستی و گستاخی و تبه کاری و ستم گری از مدینه خارج نشدم، بلکه برای طلب اصلاح در امت جدم خارج شده ام. می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره جدم و پدرم علی بن ابی طالب عمل کنم.
 
و در جای دیگر می فرماید: «اَلّلهُمَّ اِنِّی اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَکْرَهُ (اُنْکِرُ) الْمُنْکَرَ»(16)؛ خدایا من به معروف اشتیاق و از منکر تنفر دارم.
     
الف. طلب اصلاح در امور امت پیامبر صلی الله علیه و آله ؛
 
ب. امر به معروف؛
 
ج. نهی از منکر؛
 
د. عمل به سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام .
 
3. امام علیه السلام در نامه ای که در زمان اقامت خویش در مکه در پاسخ به نامه های اشراف و بزرگان کوفه، که از حضرت برای آمدن به کوفه دعوت به عمل آورده بودند، نوشتند، فلسفه قیام را چنین بیان فرمودند: «فَلَعَمْرِی مَا الاِمامُ الاّ الحاکِمُ بِالکِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدینِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذاتِ اللهِ»(17)؛ به جانم سوگند، پیشوا کسی است که به کتاب خدا حکم کند، عدل و داد را محقق سازد، متدین و ملتزم به دین حق باشد، خود را وقف خدا کند.
 
امام علیه السلام در این نامه، هدف از قیام را (مبارزه و جهاد بر ضد حکومت ستمگر بنی امیه تا براندازی آن و تلاش در جهت) برپایی حکومتی می داند که رهبر و پیشوای آن، صفات و امتیازات ذیل را داشته باشد:
 
الف. به کتاب خدا حکم کند.
 
ب. عدالت را در جامعه حاکم کند.
 
ج. متدین و معتقد به دین خدا باشد.
   
د. خود را وقف خدا و اهداف الهی کند.
 
4 حسین بن علی علیه السلام در نامه ای که ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به هم یاری و همراهی کرده است، علت و هدف از نهضت خویش را چنین بیان می کند: «اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلی کِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ فَاِنَّ الْسُنَّةَ قَدْ اُمیتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیِیَتْ»(18)؛ من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش می خوانم. همانا سنت (پیامبر صلی الله علیه و آله ) از بین رفته، و بدعت زنده شده است.
 
و در جواب عبدالله بن مُطیع می فرماید: «اِنَّ اَهْلَ الْکُوفَةِ کَتَبُوا اِلَیَّ یَسْأَلُونَنَی اَنْ اَقدمَ عَلَیْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ اِحْیاءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ.»(19)؛ کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته اند به نزدشان بروم، چون امیدوارند (که با قیام مسلحانه) نشانه های حق احیا و بدعت ها نابود شود.
 
از مجموع نامه و پاسخ حضرت، این اهداف را می توان برای نهضت عاشورا استفاده کرد:
 
الف. دعوت و عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله ؛
 
ب. احیای سنت پیامبر صلی الله علیه و آله که از بین رفته است، وبرپایی مظاهر حق و حقیقت؛
 
ج. از بین بردن بدعت ها (که جایگزین احکام خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله شده است.)
 
5. ابا عبدالله علیه السلام در خطبه ای که پس از برخورد با حرّبن یزید ریاحی در منزل بَیْضَه ایراد فرمودند، انگیزه قیام خود را با استناد به فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین بیان کردند: «اَیُّهَا الناس! اِنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله قالَ: مَنْ رَأی سُلْطانا جائِرا مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ الله، ناکِثا لِعَهْدِالله، مُخالِفا لِسُنةِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله ، یَعْمَلُ فِی عِبادِاللهِ بِالِاثْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْلٍ وَ لاقَوْلٍ، کانَ حَقَّا عَلَی اللهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ. اَلا وَ اِنَّ هؤلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الْشَیْطانِ وَ تَرَکُوا طاعَةَ الْرحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأثَرُوا بِالْفَیْ ءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ»(20)؛ ای مردم! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: کسی که فرمانروای ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهی را شکسته و با سنت رسول خدا مخالفت ورزیده، در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگری رفتار می کند، ولی در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، حق خداست که او را در جایگاه (پست و عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (ای مردم) بدانید که این ها تن به فرمانبری از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهی را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نموده اند، درآمدهای عمومی (بیت المال) مسلمین را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند و من شایسته ترین فرد برای تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.
 
از این خطبه یا نامه، هدف از قیام سیدالشهدا علیه السلام را، مبارزه با افرادی که ویژگی های زیر را دارا هستند، می توان دانست:
 
الف. فرمانبری از خدا را رها کرده و به اطاعت از شیطان رو آورده اند؛
 
ب. فساد را (در زمین) آشکار کرده اند؛
 
ج. حدود الهی را تعطیل کرده اند؛
 
د. بیت المال را به خود اختصاص داده اند؛
 
ه. حرام خدا را حلال و حلال الهی را حرام کرده اند.
 
6. پیشوای سوم در منزل «ذوحُسُم» در توجیه حرکت خویش چنین فرمودند: «اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لایُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لایُتَناهی عَنْهُ لِیَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فِی لِقاءِ اللهِ مُحِقِّاً فَاِنِّی لاَ اَرَی الْمَوْتَ اِلّا شَهادَة وَ لا الْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ اِلاّ بَرَما»(21)؛ آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل باز داشته نمی شود؟ (در چنین شرایطی) باید مؤمن خواهان دیدار خدا باشد. من چنین مرگی را جز شهادت، و زندگی با ظالمان را جز ننگ و خواری نمی بینم.
 
از این خطبه این اهداف را می توان استفاده کرد:
 
الف. ترویج حق و عمل به آن؛

ب. نهی از ترویج باطل و بازداشتن از عمل به آن.
 
نتیجه گیری و تحلیلی پیرامون اهداف و فلسفه قیام امام حسین علیه السلام
   
آنچه آورده شد، مجموع سخنان، خطبه ها و نامه ها و وصیت نامه امام حسین علیه السلام درباره اهداف و انگیزه های قیام عاشوراست، که در مقاطع مختلف این حادثه نوشته یا ایراد فرموده اند. با اندکی دقت در اهداف استخراج شده از این بیانات، می توان تمام این اهداف را در یک هدف جامع و کلی، یعنی «امر به معروف و نهی از منکر» خلاصه کرد. توضیح مطلب آن که: اگر حضرت علت حرکت خویش را مبارزه با اموری همچون شیطان محوری در عبادت و ترک خدامحوری در اطاعت، رواج بدعت ها، مخالفت با حلال و حرام الهی، نابودی سنت پیامبر صلی الله علیه و آله ، ظلم، فساد، بی عدالتی و ناامنی در جامعه اسلامی، تعطیلی حدود الهی، در انحصار گرفتن بیت المال مسلمانان و ... می دانند، تمام این امور حاکی از شیوع و فراوانی امری به نام «مُنْکَر» در جامعه اسلامی است، که حضرت خود را موظف به نهی از آن می داند. و نیز اگر اباعبدالله علیه السلام جامعه اسلامی را به اموری از قبیل عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله ، احیای مظاهر حق، اصلاح امور امت و بهبودی وضع آنان و مسائلی از این قبیل، فرا می خواند، این مسأله نشانگر آن است که امری به نام «معروف» در جامعه از بین رفته یا دست کم در حال نابودی است. بنابراین، در یک کلام می توان گفت: هدف از قیام امام حسین علیه السلام «امر به معروف و نهی از منکر» و احیای این فریضه بزرگ الهی است. از این رو، اگر حضرت از بیعت با حکومت یزید امتناع می کند به این دلیل است که بیعت با چنین حکومتی مساوی با ترویج منکر و مبارزه با معروف است و سرباز زدن از بیعت، نهی از منکر و ترویج معروف است.
 
··· پی نوشت ها
 
1 ابومحمد احمد بن اعثم الکوفی، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضوا، 1411 ه.، ج 5، ص 2325 / ابوالمؤید موفق بن احمد المکی (اخطب خوارزم)، مقتل الحسین علیه السلام ، تحقیق: محمد السماوی، قم، دارالانوار الهدی، 1418، ج 1، ص 278279 / ابوالقاسم علی بن الحسین بن هبة اللّه (ابن عساکر)، ترجمة الامام الحسین من تاریخ دمشق، تحقیق: محمدباقر محمودی، بیروت، مؤسسه المحمودی، 1398، ص 201.
 
2 ابوبکر بن العربی، العواصم من القواصم، تحقیق و تعلیق: محب الدین الخطیب، قاهره، المکتبة السلفیة، بی تا، ص 232233.
 
3 ابوالعباس تقی الدین احمد بن عبدالحلیم (الشهیر بابن تیمیه الحرانی الدمشقی الحنبلی)، منهاج السنة، قاهره، مکتبة الجمهوریة، بی تا، ج 2، ص 241242.
 
4 همان، ج 2، ص 240.
 
5 ابوالفداء اسماعیل بن کثیر الدمشقی، البدایة و النهایة، تحقیق و تعلیق: مکتب تحقیق التراث، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی، بی تا، ج 8، ص 160.
 
6 عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، تاریخ ابن خلدون (المقدمه)، بیروت، دارالمکتبة، 1413، ج 1، ص 228.
 
7 مجله رسالة الاسلام، قاهره، س 11، ش 1، ص 85.
 
8 عزالدین ابوالحسن علی بن ابی الکرم الشیبانی، الکامل فی التاریخ، تحقیق: ابوالفدا، عبدالله القاضی، چ دوم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415، ج 3، پاورقی، صفحه446.
 
9 ابن عربی، همان، پاورقی صفحه 231.
 
10 ابوالفلاح عبدالحی بن احمد بن محمد الحنبلی الدمشقی، شذرات الذهب، تحقیق: عبدالقادر الارناؤوط و محمود الارناؤوط، دمشق، دار ابن کثیر، 1406، ج 1، ص 277.
 
11 محب الدین احمد بن عبدالله الطبری، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، قاهره، مکتبة القدسی، 1356، ص 146.
 
12 ابومحمد حسن بن علی بن الحسین بن شعبة الحرانی، تحف العقول عن آل الرسول صلی الله علیه و آله ، تصحیح: علی اکبر غفاری، تهران، انتشارات اسلامیه، 1384، ص 243.
 
13 ابن اعثم، همان، ج 5، ص 21 / خوارزمی، همان، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، چ دوم، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403، ج 44، ص 329.
 
14 ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 172 / محمدباقر مجلسی، همان، ج 97، ص 79.
 
15 ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 21 / خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسی، همان، ج 44، ص 329330. و نزدیک به این تعابیر: ابوجعفر محمدبن علی بن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، تحقیق: یوسف محمد البقاعی، چ دوم، بیروت، دارالاضواء، 1412، ج 4، ص 97. البته در نقل یاد شده امام علیه السلام اولاً این جملات را در پاسخ ابن عباس می فرمایند نه در جواب ابن حنفیه و ثانیا حضرت به صورت پاسخ شفاهی می فرمایند نه در قالب وصیت نامه. هم چنین در نقل ابن اعثم و به پیروی او خوارزمی، بعد از تعبیر «سیرة ابن علی بن ابی طالب» این عبارت اضافه شده است: «و سیرة الخلفاء الراشدین المهدیین» که به نظر می رسد بعدها جاعلین تعبیر یادشده را به فرمایش امام علیه السلام افزوده اند، چرا که به اعتقاد برخی از محققان، «راشدین» اصطلاحی است که استعمال آن بعد از عصر بنی امیه رایج شده است و هیچ نصی که دلالت کند بر وجود چنین اصطلاحی پیش از زمان یاد شده، وارد نشده است. نکته دیگر آن که مراد از این واژه، افرادی هستند که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله پی در پی و بدون فاصله به خلافت رسیده اند که از جمله این افراد امام علی علیه السلام نیز می باشد. از این رو، دیگر معنا ندارد که «راشدین» عطف بر اسم امام علیه السلام شود. بنابراین، چنین قراینی دلالت می کند که بعدها این جمله به فرمایش امام علیه السلام اضافه شده است. در این باره: ر.ک: سید مرتضی عسگری، معالم المدرستین، چ دوم، تهران، مؤسسه البعثه، 1408، ج 3، ص 50.
 
16 ابن اعثم، همان،ج5،ص19/ خوارزمی، همان، ج 1، ص 270.
 
17 ابوعبدالله محمدبن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، الارشاد، تحقیق مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1413، ج 2، ص 39 / طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 262 / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ابن اعثم، همان، ج 5، ص 31 / خوارزمی، همان، ج 1، ص 284.
 
18 طبری، همان، ج 4، ص 266.
 
19 ابوحنیفه احمد بن داود الدینوری، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عام، قاهره، دار احیاء الکتب العربیة، 1960، ص 246.
 
20 طبری، همان، ج 4، ص 304305 / احمدبن یحیی جابرالبلاذری، انساب الاشراف، تحقیق: سهیل زکّار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، 1417، ج 3، ص 381. وی خطبه یادشده را از عبارت «ان هؤلاء...» نقل کرده است. هم چنین ابن اعثم و خوارزمی این خطبه را با اندکی تفاوت در عبارات، در قالب نامه ای که حضرت خطاب به اشراف و بزرگان کوفه نوشته اند، آورده اند: ابن اعثم، همان، ج 5، ص 8182 / خوارزمی، همان، ج 1، ص 335 / محمدباقر مجلسی، همان، ج 44، ص 381.
 
21 طبری، همان، ج 4، ص 305 / خوارزمی، همان، ج 2، ص 7 (با اندک تفاوتی در عبارات؛ در این مأخذ به جای کلمه «شهادة» تعبیر «سعادة» آمده است.)
 
منبع: مجله معرفت، شماره 65، محسن رنجبر.
شنبه 11/9/1391 - 17:24
اهل بیت
چکیده
 
تاریخ رسمی اسلام، بر پایه گردش ماه استوار است که در اصطلاح تاریخ هجری قمری نامیده می شود. رویدادهای تاریخی، برنامه های عبادی، قراردادهای حقوقی و... با این تاریخ محاسبه می شود.
 
اما از دیرباز، تاریخ ایران زمین بر میزان گردش خورشید پایه گذاری شده است. و چون گردش و چرخش کره زمین به دور خورشید از ثبات بیشتری برخوردار است امروزه استوارترین تاریخ ها را بر پایه گردش خورشید (در واقع زمین) محاسبه می کنند.
 
از ره گذر پژوهش در تطبیق تاریخ هجری قمری بر تاریخ هجری شمسی و بالعکس، نکته های زیبا، جالب و دل نشینی فراهم می آید که در خور اندیشه است.
 
نوشته حاضر، این هدف را تعقیب می کند که زاد روز حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)و شهادت آن سرور را از دیدگاه محاسبات شمسی بکاود. تاریخ شهادت امام حسین(علیه السلام)طبق ماه های شمسی، از دو راه قابل بررسی است: 1. از راه زیج، 2. با روش ریاضی و بدون مراجعه به جدول زیج; یعنی از طریق محاسبه از آغاز مبدأ سال اول هجری تا روز عاشورا. در نتیجه می توان چنین اظهارنظر کرد که روز عاشورای سال شصت و یکم هجری، برابر با روز دوشنبه بیستم مهرماه سال پنجاه و نه شمسی (20/7/59) بوده است.
 
سال شمسی
 
در سال شمسی که هم اینک در زمان ما رایج است هر یک از شش برج اول سال، یعنی فروردین، اردی بهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور، سی و یک روز به حساب می آید. دلیل آن این است که مدار زمین بیضی شکل است; یعنی زمین در مدارهای برج های شمالی (حمل، ثور، جوزم، سرطان، اسد و سنبله) هفت روز بیشتر از برج های جنوبی طیّ مسیر می کند. بر این اساس، زمین از نقطه اعتدال بهاری (اول فروردین) جمعاً یک صد و هشتاد و هفت روز، مدار نیم کره شمالی را می پیماید تا به نقطه اعتدال پاییزی (اول مهر) برسد. این در حالی است که هر یک از پنج برج دیگر، یعنی مهر، آبان، آذر، دی و بهمن را در سی روز طی می کند. اما منجّمان، اسفند (برج دوازدهم) را 29 روز به حساب می آورند و هرگاه کبیسه باشد سی روز می شمارند.
 
مقدار یک سال شمسی بنا بر زیج بهادری برابر است با 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 40 ثانیه و 6 ثالثه و 10 رابعه. این مقدار، برابر است با 2422/365 روز که ما در محاسبات خود این رقم را منظور داشته ایم.
 
مبدأ تاریخ هجری شمسی به محاسبه نویسنده برابر است با روز جمعه، یک صد و هیجده (118) روز قبل از مبدأ سال اول «هجری قمری»; یعنی غرّه محرّم سال اول قمری به امر وسط برابر است با روز پنج شنبه 26 تیر (26/4/1) شمسی، برابر با 17 ژوئیه 622 میلادیِ امروزه، زیرا تاریخ میلادی اصلاحات و نوسانات زیادی داشته است.
 
سال قمری
 
سال قمری از دوازده دور گردش ماه به اطراف زمین، تشکیل یافته است.
 
ماه های قمری بر دو گونه اند: یکی قمری وسطی، و دیگری قمری شرعی. ماه های قمری وسطی آن است که منجّمان، ماه های فرد را سی روز و ماه های زوج را بیست و نه روز به حساب می آورند. در این حساب، در مجموع سی سال، یازده (11) مرتبه ذی حجه را سی روز می گیرند; یعنی در این سال ها کسر ماه ها به یازده روز می رسد. از این رو منجّمان در زیج ها، جدول های سی ساله تنظیم می کنند تا بتوان اول هر ماه را به راحتی به دست آورد.
 
اما در ماه های قمریِ شرعی بنای امور بر پایه رؤیت هلال است; یعنی از رؤیت هلال تا رؤیت هلال دیگر یک ماه به حساب می آید که از سی روز زیادتر نیست و از 29 روز کمتر نمی باشد، و ممکن است چهار ماه متوالی هر کدام سی روز و سه ماه متوالی هر کدام 29 روز رؤیت شود. علت این امر آن است که در محاسبه بر پایه رؤیت، لازم است تعدیلاتی استخراج شود، بر خلاف محاسبه به امر وسط که پایه محاسباتی زیج ها را تشکیل می دهد.
 
هم چنین مقدار سال قمری وسطی برابر است با 354 روز و هشت (8) ساعت و 48 دقیقه و 33 ثانیه، برابر با 3670/354 روز. طول متوسط هر ماه قمری برابر است با 29 روز و 12 ساعت و 44 دقیقه و 3 ثانیه که منجّمان از دیرباز تاکنون این مقدار را در محاسبات به امر وسط منظور می نمایند.
 
مبدأ سال قمری، یعنی اول محرم سال یکم هجری قمری، برابر است با روز پنج شنبه بیست و ششم تیر (26/4/1) سال اول شمسی، زیرا از هر زمان، سال و ماه های قمری را بر اساس رقم داده شده به حساب آوریم (مثلا یک سال قمری را برابر 3670/354 روز به حساب آوریم) چنان خواهیم یافت که مبدأ سال اول قمری (26/4/1) بوده است و چنان چه 118 روز به آن بیفزاییم به اول سال قمری شمسی (1/1/1) خواهیم رسید.
 
تطبیق
 
رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) بنا بر قول مشهور شیعه از زمان شیخ مفید(رحمه الله) به بعد،2 روز 28 صفر سال یازدهم هجری قمری بوده است. و می دانیم اوّل محرم سال اول هجری قمری برابر است با 26/4/1 شمسی. بنابراین، از اول محرم سال اول تا 28 صفر سال یازدهم، برابر با سه هزار و شش صد و یک (3601) روز است که معادل ده سال قمری و پنجاه و هشت روز، و برابر با 9 سال شمسی و سی صد و پانزده (315) روز است. بنابراین، چنان چه 9 سال و 315 روز را بر (25/4/1) بیفزاییم (زیرا 26/4/1 اول سال می باشد) برابر می شود با ششم خرداد سال یازدهم شمسی; یعنی پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) روز 6/3/11 شمسی برابر با 28 صفر 11 هجری رحلت فرموده است.
 
شاهد صحّت محاسبه
 
احمد بن ابی یعقوب (متوفای 292 ق) می نویسد که خوارزمی، منجّم مشهور گفته است: روزی که پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) رحلت فرمود، خورشید در درجه ششم جوزاء بود.3 و می دانیم که درجه ششم جوزاء برابر است با روز ششم خرداد. غیر از این، شواهد دیگری نیز در تاریخ موجود است که همگی بر صحت تطبیق مبدأ تاریخ قمری بر روز 26/4/1 شمسی دلالت می کند.
 
تاریخ تولّد امام حسین(علیه السلام)
 
اکثر مورّخان، زادروز امام حسین(علیه السلام) را روز سوم شعبان سال چهارم هجری دانسته اند. این تاریخ، برابر است با یک هزار و دویست و هفتاد و سه (1273) روز پس از مبدأ هجرت، و در تطبیق با سال های شمسی برابر است با روز سه شنبه نوزدهم دی سال چهارم (19/10/4)، هم چنین برابر با 9 ژانویه 626 میلادی است.
 
ابن شهر آشوب روز تولد آن حضرت را سه شنبه یا پنج شنبه دانسته است.4
 
مدّت عمر امام حسین(علیه السلام)
 
چنان که گفتیم زادروز امام حسین(علیه السلام) 1273 روز پس از مبدأ هجرت است، اما روز شهادت آن سرور، دهم محرم سال 61 هجری برابر با 21272 روز بعد از مبدأ هجرت است. بنابراین، طول عمر ایشان 19999 روز است; یعنی یک روز کمتر از بیست هزار روز. آن چه در پی می آید پژوهشی است درباره شهادت آن حضرت که بر اساس زمان های یاد شده می باشد.

تعیین روز عاشورا
  
نخست، دیدگاه هایی را که درباره عاشورا طرح شده، بیان می کنیم و سپس نتیجه پژوهش خود را در معرض مطالعه خوانندگان ارجمند قرار می دهیم.
 
دیدگاه ابوالفرج اصفهانی
 
ابوالفرج اصفهانی (متوفای 356 ق) می نویسد: حسین بن علی(علیه السلام) روز جمعه دهم محرم سال 61 کشته شد... و گفته شده که روز شنبه به قتل رسید، اما آن چه ذکر کردیم (شهادت حضرت در روز جمعه) صحیح تر است. و آن چه عوام می گویند که حسین(علیه السلام) روز دوشنبه کشته شد، باطل است، چون سخن بی سندی است. بنابراین، اوّل محرم سال 61 که حسین(علیه السلام) در آن کشته شد، روز چهارشنبه بوده است. ما این موضوع را با حساب هندی از سایر ذیج ها استخراج کردیم، از این رو، روز دهم محرم نمی تواند روز دوشنبه بوده باشد.5
   
دیدگاه ابن شهرآشوب
 
ابن شهرآشوب گفته است: امام حسین(علیه السلام) روز عاشورا که شنبه دهم محرم بود، قبل از زوال کشته شد. و گفته شده که روز جمعه بعد از نماز ظهر شهید شد. و روز دوشنبه نیز گفته شده است.6
 
تحقیق حاج فرهاد میرزا
 
مؤلف قمقام زخار گفته است در این که شهادت امام حسین(علیه السلام) روز عاشورا دهم محرم بوده، تمامی مورخان و محدثان فرقه های اسلام اتفاق نظر دارند. بنا به روایت مفید(قدس سره) که روز عاشورا روز جمعه سال 61 هجری بوده، برابر با چهل و نه یزدگردی است که آفتاب در (برج) میزان (یعنی خورشید در برج مهر= اول فصل پاییز )و مریخ و عطارد با وی (یعنی در برج مهر) زهره در (برج) سنبله (شهریور) و قمر در دلو (بهمن) و زحل در اسد، مشتری در جدی با رأس، طالع آن سال سرطان است... . و در موضع شمس که در کا درجه میزان بود، اختلافی نیست (یعنی اختلافی نیست که روز عاشورا برابر بوده است با 21 برج مهر=کا) چنان که استادان قدیم به زیجات، و منجمان عهد خاقان فتحعلی شاه قاجار به زیج جینک محمد شاه هندی که معمول به این زمان است به دقت تمام استخراج کرده اند... . ابتدای جنگ، دو ساعت از روز گذشته و انتهای قتال به طالع دلو بود که هشت ساعت و نیم از روز رفته بود.7
 
دیدگاه محدث قمی
 
محدث قمی ضمن ارائه نقل های گوناگون در این باره، انطباق عاشورا را بر روز جمعه ترجیح داده است. وی ابتدا روایتی نقل کرده مبنی بر این که حضرت قائم(علیه السلام) روز شنبه، روز عاشورا خروج خواهد کرد، سپس با بیان حدیثی خاطرنشان ساخته است که حق تعالی روز جمعه اول ماه رمضان، نور را آفرید و ظلمت را در روز چهارشنبه، روز عاشورا خلق کرد.8
 
او هم چنین می نویسد: حسین(علیه السلام) روز جمعه، دهم محرم سال شصت و یک از هجرت پس از نماز ظهر شهید شد. وی 58 سال داشت. و بنا بر قول دیگر، روز شنبه یا دوشنبه شهید شده، ولی درست تر همان جمعه است.
 
محدث قمی در ادامه، به نقل از شیخ مفید آورده است: «عمرسعد صبح آن روز (روز عاشورا) که روز جمعه بود، و گفته اند که شنبه بود...».9 اما محدث قمی در ادامه، این چنین اظهار می کند: «... و طبق خبر گذشته (روز عاشورا) تحقیقاً جمعه بوده است.» سپس مجدّداً از شیخ مفید تاریخ ورود امام حسین(علیه السلام) را به کربلا روز پنج شنبه، دوم محرم سال 61 نقل کرده است.10 و در ادامه، به نقل از تذکرة الخواص سبط ابن جوزی، شهادت حضرت را روز جمعه میان نماز ظهر و عصر نقل کرده است، گرچه در ادامه قول به روز شنبه را نیز آورده است.11
 
دیدگاه علامه شعرانی
 
علامه شعرانی پس از ترجمه سخن فوق (حسین(علیه السلام) روز جمعه، دهم محرم سال شصت و یک از هجرت پس از نماز ظهر شهید شد.) چنین نظر داده است: «ابوجعفر کلینی در کافی و شیخ طوسی در تهذیب روز عاشورا را دوشنبه گفته اند در سال 61 هجرت، و شیخ در آخر کتاب الصوم در باب صوم عاشورا در حدیث محمد بن عیسی بن عبید از برادرش از حضرت رضا(علیه السلام) روایت کرده است و ما محل حاجت را نقل می کنیم، فرمود: روز دوشنبه روزی است که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در آن روز رحلت فرمود و مصیبت به آل محمد(صلی الله علیه وآله) نرسید مگر روز دوشنبه، پس ما آن را نامبارک شمردیم و دشمنان ما بدان تبرّک جستند و شیخ طوسی جمعه و شنبه را نسبت به قول داده است. پس شکی در دوشنبه نیست».
  
محدث قمی هرچند جمعه را به عنوان روز عاشورا انتخاب کرد با وجود این، روایتی را نقل می کند که روز عاشورا را دوشنبه دانسته است. وی نوشته است: زینب(علیها السلام)فرمود: «وامحمداه دختران تو اسیرند و فرزندان تو کشته، باد صبا بر آنان خاک می پراند، این حسین است که از قفا سر بریده است، عمامه و ردا ربوده، بِاَبی من عسکره یوم الإثنین نهباً; پدرم فدای آن کسی باد که روز دوشنبه سپاهش تاراج شد».12
 
علاّمه شعرانی پس از ترجمه سخن حضرت زینب(علیها السلام) در پاورقی این چنین یادآور شده است:
 
«در این حدیث، عاشورا صریحاً دوشنبه است و هنگام ترجمه این کتاب (نفس المهموم )مقاتل الطالبیین را ندیده بودم، وقت طبع اتفاقاً بدان برخوردم و ملاحظه کردم شاهزاده اعتضاد السلطنه علیقلی میرزا در حاشیه کتاب بر ابوالفرج که گوید عاشورا جمعه بود، اعتراض کرده است که اول محرم سال 61 هجری در هیچ زیجی چهارشنبه نیست، و زیج ها در امثال این امور اختلاف ندارند، بلکه غرّه محرم سال شصتم چهارشنبه است (نه غره محرم سال شصت و یک).
 
و این بنده مترجم این کتاب (نفس المهموم) هم در زیج هندی دیدم اول محرم سال 61 روز یکشنبه است و عاشورا سه شنبه می شود و لیکن حساب زیجات بر حسب امر وسط است نه رؤیت حقیقی، چنان که در همان زیج صریحاً مرقوم است، و شاید رؤیت یکی دو روز با حساب زیج که به امر وسط استخراج شده است فرق داشته باشد. پس آن که گوید عاشورا دوشنبه بود، مانند کلینی و طوسی قولش به صحت نزدیک تر است، چون ممکن است رؤیت هلالِ اول محرم، شنبه باشد; یک روز پیش از حساب زیج، و عاشورا دوشنبه. و عوام اهل عراق که در زمان ابوالفرج می گفتند دوشنبه بود، دهان به دهان از پدران خود شنیده بودند و صحیح بود، و فاصله زمان ابوالفرج از مقتل امام(علیه السلام) قریب دویست و پنجاه سال است. و هم این بنده چند واقعه را از آن سنوات که مورخان معین کردند چند شنبه بود حساب کردم، مانند روز فوت معاویه که در پنج شنبه، پانزدهم رجب سنه شصتم گفته اند، دیدم با زیج، یک روز اختلاف داشت. و شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در سال چهلم هم چنین دیدم، و در این سال 1369 که تاریخ طبع این کتاب (دمع السجوم) است اول محرم به رؤیت دوشنبه است و به حساب زیج، یک شنبه است و یک روز اختلاف است. و ناسخ التواریخ گوید: واقعه فاجعه در سال شصتم بود برای این که در این سال، دهم محرم، جمعه بود و لیکن این طریق ترجیح خطاست، زیرا که نباید تصحیح روز در روایت آحاد، خبر متواتر را در سال رد کرد، و برای اهل تاریخ روز بیشتر شبهه می شود تا سال، چنان که اکنون اکثر مطّلعین می دانند مظفّرالدین شاه در 1324 از دنیا رفت و هیچ کس نمی داند چند شنبه بود مگر به مراجعه. و این تحقیق از خواصّ این کتاب است فاعرف قدره».13
 
شاهد دیگر بر نظر علامه شعرانی
 
محدث قمی(رحمه الله) در فصل ورود اهل بیت(علیه السلام) به شام و به نقل از کامل بهایی نوشته است: «و این روز (روز ورود اهل بیت(علیه السلام) به شام) روز چهارشنبه 16 ربیع الاوّل بود».14
 
علامه شعرانی به عنوان مترجم گوید: «در این روایت، شانزدهم ربیع الأول چهارشنبه است، و این هم مؤید گفتار آن کسانی است که عاشورا را دوشنبه دانند، چون بر حسب زیج، روز اول ربیع الأول 61، چهارشنبه است، و پانزدهم نیز چهارشنبه و با این روایت، یک روز اختلاف دارد، برای اختلاف رؤیت و حساب، اما غرّه ربیع الأول سال 60 که ناسخ التواریخ برگزیده است، شنبه بود و شانزدهم هم یک شنبه می شود».15
 
دیدگاه نویسنده
 
به اعتقاد نگارنده تاریخ شهادت امام حسین(علیه السلام) از دو راه قابل بررسی است:
 
اول: از طریق زیج. بنا به عقیده منجّمان عصر حاضر، زیج بهادر خانی تألیف مولا غلامحسین جونپوری شیرازی یکی از دقیق ترین زیج های جهان به شمار می رود. این زیج، آغاز سال 61 هجری را روز یک شنبه دانسته است،16 در نتیجه روز دهم محرم (عاشورا) سه شنبه خواهد بود، زیرا مبنای کار زیج، محاسبه به امر وسط است; یعنی ماه های فرد (1،3،5...) را سی (30) و ماه های زوج را 29 روز به حساب می آورند و در هر دوره سی ساله، یازده(11) بار ذی حجه را سی روز (کبیسه) حساب می کنند، و حال آن که به حسب رؤیت، این امکان وجود دارد که سه تا چهار ماه پشت سرهم 29 روز واقع شود. از این رو گاهی اول ماه به حسب رؤیت دست کم یک روز قبل از اول ماه به حسب امر وسط واقع می شود; یعنی گاهی روز دوم ماه با روز اول جدول زیج منطبق می گردد. پس از این جا می توان حدس قوی داشت که روز عاشورا دوشنبه بوده است.
 
دوم: از راه ریاضی و بدون مراجعه به جدول زیج; یعنی از طریق محاسبه از آغاز مبدأ سال اول هجری تا روز عاشورا که جمعاً بیست و یک هزار و دویست و هفتاد و دو (21272) روز است. اگر این عدد را بر رقم هفت (تعداد ایام هفته) تقسیم کنیم، 3038 هفته، خارج قسمت داریم، و رقم 6 به عنوان باقیمانده ایام خواهد بود و با توجه به این که مبدأ سال هجری قمری پنج شنبه است، روز عاشورا سه شنبه است و چون رؤیت را یک روز مقدم می دانیم در نتیجه، روز عاشورا دوشنبه بوده است.
 
هم چنین اگر عدد یاد شده را (21272) بر سال ها و فصول شمسی تطبیق دهیم به امر وسط برابر می شود با بیست و یکم مهر ماه سال پنجاه و نه (21/7/59) شمسی، و اگر یک روز رؤیت را جلوتر بدانیم با (20/7/59) بیستم برابر می شود، در نتیجه می توان چنین اظهار نظر کرد که روز عاشورای سال شصت و یک هجری برابر است با روز دوشنبه بیستم مهر ماه پنجاه و نه (20/7/59) شمسی، و جمله حضرت زینب(علیها السلام) که فرمود: «بابی من عسکره یوم الاثنین نهباً; پدرم فدای آن کسی باد که روز دوشنبه سپاهش تاراج شد» می تواند شاهد خوبی بر این محاسبه باشد.
 
کتاب نامه
 
1. ابن جوزی، تذکرة الخواص، تقدیم سید محمد صادق بحر العلوم، تهران، مکتبة نینوی الحدیثة، (بی تا).
 
2. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، تحقیق یوسف البقاعی، (بی تا)، انتشارات ذوی القربی، 1379.
 
3. اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، تحقیق احمد صقر، چاپ دوم: قم، منشورات شریف رضی، 1374.
 
4. تاری، خلیل، «تأملی در تاریخ وفات پیامبر(صلی الله علیه وآله)»، فصلنامه تاریخ اسلام، سال دوّم، ش5، 1380.
 
5. جونپوری شیرازی، مولی غلام حسین، زیج بهادر خانی، چاپ هند، 1254ق/1858م.
 
6. شعرانی، ابوالحسن، دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، تهران، اسلامیه، 1374ق.
 
7. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، تحقیق مؤسسة آل البیت(علیه السلام) لاحیاء التراث، قم، مؤسسة آل البیت(علیه السلام)، 1413 ق.
 
8. قمی، شیخ عباس، سفینة البحار، چاپ دوم: تهران، دارالاسوة، 1416ق.
 
9. قمی، شیخ عباس، نفس المهموم (رموز الشهادة)، ترجمه محمد باقر کمره ای، تهران، اسلامیه، (بی تا).
 
10. معتمدالدولة، فرهاد میرزا، قمقام زخار و صمصام بتار، تهران، اسلامیة، 1377ق.
 
11. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت، دارصادر، (بی تا).
   
پی نوشتها:
 
1 محقق و مدرس هیئت و نجوم اسلامی
 
2- در این باره ر.ک: خلیل تاری، «تأملی در تاریخ وفات پیامبر9»، فصلنامه تاریخ اسلام، ص1617.
 
3- «و قال الخوارزمی: کانت الشمس یوم توفّی رسول الله فی الجوزاء ست درجات...»، یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2،ص113.
 
4- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج4،ص84.
 
5- ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص8485.
 
6- ابن شهرآشوب، همان، ج4، ص85.
 
7- فرهاد میرزا معتمدالدولة، قمقام زخار و صمصام بتّار، ص607 608.
 
8- محدث قمی، سفینة البحار، ج6، ص267268، ذیل «عاشورا».
 
9- شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص95: «و اَصبح عمر بن سعد فی ذلک الیوم و هو یوم الجمعة و قیل یوم السبت».
 
10- همان، ج2، ص84: «ثم نزل و ذلک یوم الخمیس و هو الیوم الثانی من المحرّم سنة احدی و ستین».
 
11- ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص256 و ر.ک: محدث قمی، رموز الشهادة (ترجمه نفس المهموم)، ص170.
 
12- ابوالحسن شعرانی، دمع السجوم، ص202.
 
13- همان، ص202 203.
 
14- همان، ص242.
 
15- همان.
 
16- زیج بهادری، ص52.
 
منبع: مجله تاریخ در آینه پژوهش، شماره 2، زمانی قمشه ای، علی.
شنبه 11/9/1391 - 17:22
اهل بیت
کیده
 
در این نوشتار با بررسی واژه های به کار رفته در حادثه ی عاشورا و پی گیری سابقه ی تاریخی آنها کوشش شده است بستر وقوع این حادثه و زمینه های آن شناسایی شود . با ره گیری مفاهیم استفاده شده در این حادثه و بیان پیشینه ی تاریخی آنها مشخص می شود، که حادثه ی کربلا صرفا یک حادثه ی نظامی نبوده و یک باره به وقوع نپیوسته است، بلکه به نحوی امتداد اختلافات و درگیرهای گذشته است . تمایز افکار و عقاید دو طرف از خلال بررسی معنای نهفته در واژه های به کار رفته و روشن ساختن مراد کاربران آنها مشخص گردیده است .
 
در این مقال با بررسی واژه های شیعه ی علی، شیعه ی عثمان و دین علی و دین عثمان نشان داده ایم که حادثه ی عاشورا نقطه ی عطفی برای تمایز شیعیان اعتقادی از دیگر گروه ها بوده است و با بررسی واژه های سنت و بدعت، و امام، وصی و ذریه به پشتوانه ی اعتقادی این دو جریان پرداخته و در ادامه با بررسی واژه های مربوط به فرمان برداری، همچون: سمع، طاعت، خروج، عصیان و فتنه، به انحرافی که به نفع قدرتمندان در برداشت از این واژه ها راه یافته اشاره کرده ایم . در پایان با بررسی مفاهیمی هم چون: ذمه، ثار، نصر و صله ی رحم روشن کرده ایم که جامعه ی اسلامی پس از پیامبر به سوی ارزش های دوره ی جاهلی گام برداشته و این کلمات را نه در معنای تغییر یافته ی دوره ی اسلامی، بلکه در همان معنای سابق به کار برده است .
 
واژه های کلیدی: مفاهیم عاشورا، شیعه، بدعت، طاعت، خروج، فتنه، ذمه، ثار .
 
مقدمه
 
برخوردی که در روز عاشورا به وقوع پیوست، بیش از آن که یک برخورد نظامی باشد، یک رویارویی فکری و فرهنگی بود این را از اصطلاحات و مفاهیم به کار رفته در دو جبهه می توان دریافت . شناخت ریشه ها و زمینه های تاریخی این اصطلاحات و مفاهیم در درک صحیح آنها بسیار مؤثر است .
 
برخی از این مفاهیم بسیار تکرار شده و دامنه ی وسیعی یافته اند; برخی دیگر پس از مدتی حضور، عرصه را برای دیگر مفاهیم خالی کرده و به مرور به تاریخ پیوسته و پاره ای نیز همواره حضور فعال و مستمر داشته و در حوادث تاریخی خود را نشان داده اند .
 
گاهی با گذشت زمان، مفاهیم و الفاظ، بخشی از معانی قبلی خود را از دست می دهند و در پرتو تجربه های جدید، حوزه ی معرفتی تازه ای به خود می گیرند; بنابراین، برای پی بردن به معنا و کاربرد یک واژه در دوره ای خاص، باید متون تاریخی مربوط به همان دوره مورد مداقه قرار گیرد، تا تحلیل هایی که بر کاربرد الفاظ استوار است دقیق تر و به واقع نزدیک تر باشد .
 
در این نوشتار بر آنیم تا با استخراج مفاهیم از خلال بررسی پیمان های وفاداری و اشعار رزمی و سخنانی که در حادثه ی کربلا رد و بدل شده است مشخص نماییم که غالب این واژه ها سابقه ی تاریخی داشته و گویندگان با توجه به همان فضا این سخنان را بیان کرده اند; و پس از حادثه نیز، این واژه ها مجددا در منازعات دوره های بعد به کار گرفته شده و در مسیر تاریخ نیز بازتاب های گوناگونی داشته است . در این جست و جو به نصوصی هم چون خطبه ها، نامه ها، اشعار رزمی یا پیمان نامه ها استناد شده است . در ذیل نمونه هایی از این واژه ها را بررسی می کنیم:
 
1 . شیعه
 
شیعه در لغت به معنای پیرو است و به دسته یا گروه همدل نیز اطلاق می شود; و در قرآن نیز به همین معنا به کار رفته است . (1) شیعه هم چنین در مقابل عدو به کار رفته و پیش از این که معنای اصطلاحی فرقه را بپذیرد، بیش تر به معنای انصار و یاوران استعمال شده است .
 
کلمه ی شیعه در دوره ی علی (ع) و قبل از آن هنوز کاملا به یک فرقه ی مذهبی اطلاق نمی شد بلکه به صورت ترکیب اضافی هم چون شیعه ی عثمان و شیعه ی معاویه به کار می رفت که به معنای طرف دار است . پس از شهادت علی (ع) کسانی که به نحوی از موضع گیری ایشان حمایت و پیروی می کردند و مواضع عثمان را زیر سؤال می بردند، «شیعه ی علی » به حساب می آمدند، از جمله مردم عراق را معمولا شیعه ی علی (ع) و مردم شام را شیعه ی عثمان و یا شیعه ی معاویه می نامیدند; هر چند شیعه ی علی (ع)، بدین معنا، در تقابل میان علی (ع) و عثمان، آن حضرت را محق می دانستند، ولی ابوبکر و عمر را نیز قبول داشتند و به اصولی هم چون نص و وصایت و امامت معتقد نبودند و تنها در برهه ای که میان عراق و شام درگیری پدید آمده بود، بر اساس اختلافات قدیم تر، جانب عراق را که علی (ع) مدافع آن بود گرفتند . شتم عثمان و عیب جویی از او از ویژگی های شیعه ی علی و در مقابل نیز بغض علی (ع) از علایم عثمانیه بوده است .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 430).
 
بنابراین واژه ی شیعه پس از قتل عثمان برای تقسیم بندی سیاسی افراد به کار رفت و در این تقسیم بندی اعتقادات و باورهای دینی مورد توجه نبود . به همین جهت این واژه در دوره ی علی (ع) هنوز در معنای اصطلاحی خود به کار نرفته بود و بیش تر در معنای لغوی به کار می رفت . چنان که در پیمان نامه ی «حکمیت » به همین معنا به کار رفته است .(ر . ک: منقری، ص 504)
 
معاویه نیز در مواجهه با علی (ع) در موارد قابل توجهی از حامیان خود تعبیر به شیعه کرده است و در طول دوره ی حکومت وی این واژه هنوز کاملا مختصات مذهبی نیافته و در معنای عمومی آن به کار می رفت . امام حسین (ع) در این دوره در مقابل شیعه ی علی، شیعه ی معاویه را به کار می برد که حکایت از طرف داران سیاسی دو طرف می کرد:
 
ان معاویه قال للحسین: هل بلغک ما صنعنا بحجر بن عدی و اصحابه و شیعة ابیک . . . . فقال خصمک القوم یا معاویه و لکنا لو قتلنا شیعتک ما کفناهم و لا صلینا علیهم و لا قبرناهم (اربلی، ج 2، ص 240).
 
تقسیم بندی سیاسی افراد در دوره ی حکومت معاویه که جنبه های ضعیف دینی نیز در آن دیده می شد، تقسیم افراد به شیعه ی عثمان و شیعه ی علی بود . در این نزاع هنوز پای ابوبکر و عمر به میان نیامده بود و هیچ طعنی بر اینان وارد نمی شد . معاویه به مغیره که در سال 41 به امارت کوفه برگزیده شده بود سفارش کرد تا شیعیان عثمان تقویت گردند و ترحم و استغفار او پیوسته شامل حال عثمان شود و در مقابل به شتم و ذم علی (ع) بپردازد و یاوران وی را آسوده خاطر رها نکند .(طبری، ج 5، ص 253)
 
اما به مرور این واژه، برای دسته بندی مذهبی نیز به کار رفت . واژه ی شیعه پس از علی (ع) در برخی موارد بر پیروان آن حضرت که در عقاید و آرا نیز از وی پیروی می کردند اطلاق می شد . از جمله ی این باورها، اعتقاد به برتری مطلق علی (ع) بر دیگر خلفا و اعتقاد به نص و وصایت ایشان از سوی پیامبر (ص) بود . امام حسن (ع) از دو حضرمی که زیاد، والی عراق، آنان را بر دار کرد، تعبیر به شیعیان علی (ع) کرد . زیاد درباره ی آنان به معاویه نوشت که بر دین علی و رای او هستند . معاویه در جواب نوشت: هرکس که بر دین و رای علی (ع) است کشته شود . امام حسن (ع) فرمود: دین علی همان دین محمد است که به خاطر آن با پدرت جنگید (بغدادی، ص 479).
 
قدیمی ترین سندی که واژه ی شیعه در آن به معنای اصطلاحی به کار رفته است، نامه ی شیعیان کوفه و در راس آنان سلیمان بن صرد در تسلیت شهادت امام حسن (ع) (51 ق) به برادرش حسین (ع) است . متن مورد نظر چنین است:
 
ما اعظم ما اصیب به هذه الامة عامة و انت و هذه الشیعة خاصة (یعقوبی، ج 2، ص 228).
 
واژه ی شیعه در این عبارت به صورت مطلق برای یک گروه مشخص در مقابل عامه به کار رفته است، اما هنوز این واژه کاملا قرار خود را نیافته بود و در موارد لغوی فراوانی نیز به کار می رفت; هم چنین در حوادث مربوط به حجر بن عدی نیز که شیعه گرد او جمع شده و از معاویه برائت می جستند، واژه ی شیعه به صورت مطلق به کار می رفت و به عده ای خاص اشاره داشت .
 
این واژه در دوره ی امام حسین (ع) نیز هنوز کاملا و به صورت مطلق بر یک فرقه با اعتقادات خاص اطلاق نمی شد . عموما موضع گیری اهل عراق و کوفه موضع گیری شیعی تلقی می شد که بیش تر بر جبهه بندی های سیاسی دلالت می کرد . به امام حسین (ع) خطاب می شد که اهل کوفه شیعه ی تو و پدرت هستند .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 443) که حاکی از طرف داری از وی است; زیرا در هیچ یک از این موارد باورهای خاص شیعه، هم چون وصایت، ضمیمه ی این عبارات نشده است . در دو نامه ای که امام (ع) به اهل کوفه و بصره برای همراه کردن آنان با خود نوشته است، هر چند در برخی روایات خطاب نامه به «شیعه » است، اما به قرینه ی کلمه ی «اولیاء» که پس از آن آمده، انصراف در معنای لغوی دارد; چنان که در برخی روایات پس از لفظ شیعه، کلمه ی «المسلمین و المؤمنین » آمده است که توضیح شیعه است و نشان می دهد کلمه ی شیعه در معنای لغوی استعمال شده است; هم چنین در نامه ای که از کوفه برای یزید نوشته شد با لفظ شیعه از حامیان و طرف داران وی یاد شده، چنان که یزید در جواب همین نامه، با تعبیر شیعه از یاران خود یاد کرده است .(ر . ک: ابن اعثم، ج 5، ص 36)
  
اضافه شدن این واژه به افراد مختلفی از هر دو سو، هم چون مسلم بن عقیل، حکایت از استعمال لغوی این واژه دارد .
 
گاه همین تعبیر شیعه در معنای لغوی خود با توجه به جنبه های مذهبی به کار می رفت . در حادثه ی کربلا دو طرف یکدیگر را به شیعة الرحمن و شیعة الشیطان ملقب می ساختند .(همان، ص 196) واضح است که در این موارد، استعمال این کلمه هنوز دلالت بر تمیز مذهبی ندارد و اطلاق بر یک فرقه ی مذهبی نمی کند .
 
و گاهی نیز در دسته بندی سیاسی مشهور عثمانی و علوی به کار رفته است . هنگامی که در روز نهم محرم زهیر بن قین به مجادله با عزره از اصحاب عمر سعد برخاست و از او طلب نمود که دست خود را به خون فرزند رسول خدا (ص) آغشته نکند، او در جواب گفت: یا زهیر ما کنت عندنا من شیعة اهل هذا البیت، انما کنت عثمانیا (طبری، ج 5، ص 417) این برخورد به خوبی تقابل شیعه را با عثمانی که از زمان علی (ع) شدت گرفته بود، در این دوره نشان می دهد; این استعمال نیز تقابل قدیمی میان دو واژه ی «شیعة علی » و «شیعة عثمان » را نشان می دهد که البته اختلافات مذهبی نیز رفته رفته در آن تقویت می شد .
 
صرف نظر از موارد یاد شده، واژه ی «شیعه » در حادثه ی کربلا، گاه همراه صفات ویژه ای که شیعیان برای امامان خود قایل اند و با یاد از معتقدات شیعه به کار رفته است که حکایت از یک دسته بندی مذهبی می کند . در این موارد، کاربران این واژه فراتر رفته و خصوصیات رهبری را از دیدگاه شیعیان بر شمرده و از آن رو خود را شیعه دانسته اند . جابر بن کعب که به میدان مبارزه ی بریر آمد به او یاد آوری کرد که او عثمان را مسرف بر نفس خود می دانسته و معاویه را ضال و مضل خطاب می کرده و امام علی (ع) را امام هدایت و حق می دانسته است; بریر تمام این موارد را تصدیق می کند و برای مبارزه آماده می شود .(همان، ص 433)
 
مواردی که واژه ی شیعه بر اهل بیت اضافه شده و با تعبیر «شیعة اهل هذا البیت » آمده و در گزارش های مربوط به واقعه ی کربلا نیز تکرار شده است می تواند نشان از خطی باشد که در آن علی و حسن و حسین - علیهم السلام - محور پیروی و معیار حق معرفی می شوند که از اعتقادات شیعیان است . در این گونه تعابیر بار دینی بیش تری به چشم می خورد . مسلم بن عوسجه می گفت: فانی رجل من شیعة اهل هذا البیت .(دینوری، ص 226)
 
هم چنین در این حادثه واژه ی «شیعه » از زبان مخالفان نیز بر عده ای که مواضع سیاسی و دینی مشخصی داشتند اطلاق شده است . عبید الله بن زیاد به هانی می گوید: یا هانی ء اما تعلم ان ابی قدم هذا البلد فلم یترک احدا من الشیعة الا قتله غیر ابیک و حجر . . . (طبری، همان، ص 361) هم چنان که شیعیان در همین برهه با صفاتی هم چون کثرت نماز شناخته می شوند .(دینوری، ص 235) که می تواند نشان از دسته ای خاص با عقاید و رفتارهای مخصوص باشد .
 
در هر حال بررسی موارد استعمال کلمه ی «شیعه » نشان می دهد که این لفظ پس از علی (ع)، حتی در معنای لغوی و سیاسی اش، بیش تر برای یاران و پیروان وی به کار رفته و همین امر موجب شده است تا به مرور استعمال این واژه به آنان اختصاص یابد و کاربرد مطلق آن تنها اشاره به پیروان علی (ع) و خاندان وی داشته باشد .
 
حادثه ی کربلا گام مهم دیگری در مرزبندی اعتقادی شیعیان محسوب شد; لذا پس از حادثه ی کربلا بار فرقه ای این واژه قوت یافت و به مرور بر یک فرقه ی مذهبی با ویژگی های خاص خود اطلاق شد، به گونه ای که کاربرد مطلق این واژه به صورت «الشیعة » انصراف به این گروه داشت . در قیام توابین (64ه) از رهبر این قیام به صورت مطلق به «شیخ شیعه » تعبیر شده (تاریخ الطبری، ج 5، ص 560، 580) و در خطبه ها و نامه های وی همین واژه به صورت مطلق برای افراد خاصی به کار رفته است .(ر . ک: همان، ص 554 و 556)
 
و در قیام مختار (66ه) نیز این لفظ بارها به صورت مطلق و برای اشاره بر دسته ای خاص که تشخص یافته اند به کار رفته است . از جمله ی این موارد نمونه هایی در خطبه ها و سخنان مختار به چشم می خورد:
 
فقال: یا معشر الشیعة ان نفرا منکم احبوا ان یعلموا مصداق ما جئت به . . .(طبری، ج 6، ص 14).
 
در دوره ی امام باقر (ع) و امام صادق (ع) که شیعیان به عنوان دسته ای خاص کاملا شکل گرفتند، واژه ی شیعه عموما در معنای اصطلاحی خود به کار رفته است; حتی صفاتی نیز برای شیعیان ذکر شده و توصیفاتی هم چون «قراح الشیعه، فقیه الشیعة و شیخ الشیعه » برای پیروان اعتقادی این خاندان به کار رفته است . در این برهه شیعیان از جهت اعتقادی کاملا صف خود را از دیگران جدا کردند که از جمله اعتقادات آنان باور به امامت علی (ع) و فرزندان ایشان بود . در این عصر شیعیان کاملا شناخته شده و متمایز از دیگران بودند; حتی نام آنان نزد ائمه مکتوب بود .(طوسی، الف، ص 455)
 
می توان چنین نتیجه گرفت که حضور پیروان اعتقادی علی (ع) که به صورت کم رنگ پس از سقیفه و در انتخاب عثمان به چشم می خورد، در دوره ی خلافت خود آن حضرت تقویت شد و به مرور پس از آن حضرت، خصوصا در وقایع مربوط به کربلا و قیام توابین و مختار، کاملا شکل دینی به خود گرفت . واژه ی شیعه نیز به تناسب این ادوار در معنای سیاسی و یا دینی خود به کار رفته است .
 
در پایان این بخش لازم است به واژه ی «ترابیه » نیز اشاره ای بشود . ابو تراب، کنیه ی علی (ع) بود که مخالفان آن حضرت دوست داشتند برای تحقیر، وی را با این کنیه و طرف دارانش را نیز ترابیه خطاب نمایند . این واژه خاص تر از کلمه ی «شیعه » بود و کاملا می توانست در مقابل تعبیر «عثمانیه » قرار گیرد; اما در متون تاریخی این تقابل کم تر به چشم می خورد . در مدت حکومت معاویه در دو مورد با این واژه از شیعیان یاد شده است .(ر . ک: طبری، ج 5، ص 272; ابن اثیر، ج 3، ص 360)
 
2 . دین علی، دین عثمان
 
جزاء، طاعت و سیره از جمله معانی دین شمرده شده است .(فراهیدی، ریشه ی «دین ») دین در کاربرد رایج، مجموعه ای از باورها و روش زندگی است، چنان که «دین عبد المطلب » به معنای مجموعه ای از باورها و روش های وی بود .
 
کاربرد دین بیش تر در امور اعتقادی است; هم چون دین نصرانیت، دین یهودیت، دین عرب که همان پرستش بتان است; حنیفیت نیز دین ابراهیم دانسته شده است .
 
البته بیش تر آداب و سنن رایج در جزیرة العرب رنگ دینی داشت و با دین مردم آن پیوند خورده بود; از این رو از آنها به دین تعبیر می شد . ابو سفیان از کعب بن اشرف سؤال می کند که آیا دین ما بهتر است یا دین محمد؟ ابوسفیان می گوید: ما اطعام می کنیم و به مردم شیر می نوشانیم; کعب می گوید: دین شما بهتر و راه شما مسیر هدایت است .(ر . ک: ابن شبه، ج 2، ص 455)
 
ملت نیز غالبا مرادف با دین و شریعت به کار رفته است . از پیامبر (ص) سؤال شد بر چه دینی هستی؟ فرمود: بر ملت و دین ابراهیم .(ابن هشام، ج 2، ص 394)
 
قتل عثمان موجب ظهور و بروز اختلافاتی شد که هر چند سابقه داشت، اما مکتوم مانده بود و گاه تنها نشانه هایی از آن دیده می شد . موضوع قتل عثمان یکی از محوری ترین اختلافات پس از وقوع این حادثه است . با رسیدن علی (ع) به خلافت و آغاز جنگ های داخلی جمل و صفین، طرف داران علی (ع) و عثمان کاملا در مقابل یکدیگر قرار گرفتند . سؤال «نظرت در باره ی عثمان چیست؟» از مؤلفه های این دوران بود که تمایلات سیاسی و موضع افراد را مشخص می کرد . اگر کسی در باره ی یکی از این دو اظهار نظر می کرد، نظرش در باره ی دیگری کاملا معلوم بود .
 
تقابل میان این دو جریان از جمله موجب پدید آمدن دو واژه ی دین عثمان و دین علی شد . دین عثمان و دین علی (ع)، به مثابه سنت و سیره ی آنان، به مجموعه ی مواضع، قضاوت ها، فتاوا و اعتقادات آنان اطلاق می شده است; چنان که امام باقر (ع) عدم توجه به قیاس را از دین علی (ع) دانسته است .(تمیمی، ج 2، ص 536)
 
واژه ی دین، گاه همراه با رای به کار می رفت، همان گونه که زیاد در نامه ای به معاویه در باره ی عده ای از دستگیر شدگان نوشت که بر «دین و رای علی » هستند; معاویه در جواب نوشت «کسانی را که بر دین و رای علی هستند بکش .» امام حسن (ع) نیز فرمود: دین علی همان دین محمد است که به خاطر آن با پدرت جنگید .(بغدادی، ص 479) در این موارد دین در کنار رای عبارت از مجموعه ی عقاید و شیوه ها و عملکردهاست .
 
دین علی (ع) عبارتی خاص تر از شیعه ی علی (ع) بود و احتمالا قبل از این که واژه ی «شیعه » در معنای اصطلاحی خود به کار رود، عبارت «دین علی » می توانست بر یک دسته بندی که سمت و سوی مذهبی در آن بیش تر بود دلالت بنماید . البته چون درگیری های این دوره بیش تر رنگ سیاسی دارد، کاربرد این واژه به معنای قبول داشتن آرمان ها و حمایت از اقدامات رهبر دسته و تایید وی است و هیچ دلالتی بر التزام به آرا و عقاید آنان نمی کند، هر چند به نحو کم رنگی اختلافات مذهبی را نیز نشان می دهد .
 
معمولا کسانی که این واژه ها را به کار می بردند، حتی کسانی که در صف یاران حضرت علی (ع) بودند، به روش های ابوبکر و عمر معتقد بودند و تنها به عثمان اعتراض داشتند; بدین جهت، این واژه برای جدا شدن و دسته بندی یاران علی (ع) از عثمانیانی بود که عثمان را خلیفه ی مظلوم قلمداد می کردند و به عنوان یک فرقه ی سیاسی عمل می نمودند; اما به مرور در سایه ی همین واژه ها نوعی تفکر، که حرکت خود را به صورت آرام از مدت ها پیش شروع کرده بود، شکل گرفت که در آن امیرالمؤمنین (ع) و خاندانش محور امور تلقی می شدند و در پرتو همین دگرگونی، این واژه ها بار معنایی دینی خاصی یافتند .
 
پس از شهادت علی (ع)، یاران او را با اعتقاد و التزام به دین علی (ع) می آزمودند . معاویه پس از پیروزی به والی خود دستور قتل کسانی را که بر دین علی (ع) بودند داد (بلاذری، ج 5، ص 129) و از اشخاصی که نزد وی می آمدند می خواست از دین علی (ع) برائت جویند و کریم بن عفیف خثعمی از دین علی (ع) برائت جست .(همان، ص 267)
 
دین عثمان نیز در برابر دین علی (ع) به کار می رفت . معمولا دین اهل شام دین عثمان قلمداد می شد . ایمن خریم در شعری چنین اهل شام را توصیف کرد:
 
ثمانین الفا دین عثمان دینهم
 
کتائب فیها جبرئیل یقودها
 
(منقری، ص 556)
 
هشتاد هزار سپاهی هستند که آیین عثمان دین ایشان است و فوج هایی هستند که جبرئیل بر آنها فرمان دهی می کند (منقری، ترجمه، ص 771).
 
دو واژه ی دین علی و دین عثمان که در دوره ی حضرت علی (ع) به کار رفت در حادثه ی کربلا نیز به کار گرفته شد . در واقع حادثه ی کربلا ادامه ی همان تقابل ها و درگیری های سابق بود که اینک کاملا هویدا شده بود و رنگ دینی در این تقابل به طور محسوس به چشم می خورد . در رجزهایی که اصحاب امام حسین (ع) می خواندند، اعتقاد و التزام آنان علاوه بر دین علی به دین حسین نیز بیان می شد .(طبری، ج 5، ص 435) و گاه تعبیر به دین حسن و حسین می شد، (بلاذری، ج 3، ص 404; ابن اعثم، ج 5، ص 194) که خط سیر مشخصی از خاندان علی (ع) از نسل دختر رسول خدا (ص) را نشان می دهد . در این حادثه با اظهار نظر پیروان حسین (ع) به این که پیرو دین علی (ع) هستند، این مطلب تداعی می شود که منظور آنان از این اصطلاح دقیقا ابراز مفهوم مذهبی بوده است . این تمایلات در طول زمان به شکل مستحکم تری به معتقدات مذهبی تشیع تبدیل شد و کلام و فقه تشیع را در برابر سایر جماعت های اسلامی بسط و توسعه داد .
 
به همین موازات در کربلا در صف مقابل از تعابیری هم چون «دین عثمان » یاد شده است . نافع بن هلال جملی، از اردوی حسین (ع) جلو آمد و مبارز طلبید و اعلام کرد: «من از قبیله ی بنو جمل هستم . من پیرو دین علی (ع) هستم .» از طرف مقابل مزاحم بن حریث جلو آمد و گفت: «من با تو خواهم جنگید، من از دین عثمان هستم .» نافع در مقابل پاسخ داد: «نه، تو دین شیطان داری .» (طبری، همان، ص 435)
 
پس از حادثه ی کربلا این دو تعبیر در سایر درگیری های شیعه و عثمانیان به کار رفت . در قیام مختار این تعارض کاملا پیداست . رجز یکی از یاران مختار در درگیری با اشراف کوفه بر همین مطلب دلالت می کند:
   
انا ابن شداد علی دین علی
 
لست لعثمان بن اروی بولی
 
(همان، ص 50)
 
چنان که شامیان در همین درگیری از دین علی (ع) برائت می جستند . ابن ضبعان چنین رجز می خواند:
  
انا بن ضبعان الکریم المفضل
 
من عصبة یبرون من دین علی
 
(مجلسی، ج 45، ص 19)
 
به مرور اعتقاد و التزام و ایمان به دین و سنت علی، در کنار اعتقاد به دین محمد و سنت آن حضرت، جزو عقاید شیعه قرار گرفت; به گونه ای که این مضامین در ادعیه نیز راه یافته و در تعقیبات نماز صبح و مغرب التزام به دین علی (ع) تاکید شده است .(طوسی، ب، ص 206، 655) به همین منوال، در کنار دین محمد و دین علی، گاه دین فاطمه و سنت وی نیز اضافه (مستدرک الوسائل، ج 5، ص 100) و در کنار مفاهیمی هم چون اعتقاد به سر و علن و شاهد و غائب ائمه ذکر شده است که نشان می دهد این واژه مفهومی کاملا دینی یافته است .
 
3 . سنت، بدعت
 
سنت به معنای سیره و راه و روش است که اصطلاحا مراد از آن، گفتار و عمل رسول خدا (ص) و عملی است که از دیگری دیده و آن را تایید نموده و یا انکار ننموده است . سنت پس از قرآن مصدر قانون گذاری اسلامی است . بعد از پیامبر (ص) نیز، اقدامات خلفای نخست به علت نزدیکی آنان با آن حضرت، صفت شرعی به خود گرفت و تا سطح سنت فرا رفت .
 
مقصود از سنت و سیره ی خلفا، مجموعه ی اقدامات، رفتارها و آرای آنان، اعم از شخصی و اجتماعی، است; مثلا از تشکیل شورا و تقسیم نکردن اراضی مفتوح عنوه بین رزمندگان، به عنوان «سیره ی عمر» در این زمینه یاد می شود .(طبری، همان، ص 530) هم چنین از شیوه ی عثمان در پرداخت زکات، اتمام نماز در منی، ندا برای نماز جمعه و ابطال قرائات با عنوان «سنت عثمان » یاد می شود از شیوه ی برخورد علی (ع) با بغات نیز به عنوان سیره و سنت آن حضرت نام برده می شود .
 
پس از درگذشت ابو بکر و عمر، سنت این دو در کنار سنت پیامبر (ص) به عنوان عقاید رسمی جامعه ی اسلامی پذیرفته شد . سنت شیخین به اندازه ای از نفوذ برخوردار بود که التزام به آن پیش شرط انتخاب خلیفه در شورای شش نفره ی برگزیده ی عمر شد که عثمان به آن اعلام وفاداری کرد اما علی (ع) آن را نپذیرفت .
 
اقدامات عمر و سیره ی او همواره پس از وی به عنوان یک الگوی موفق زبانزد مردم بود و سیاست مداران و فرهیختگان اجرای آن را سفارش می کردند، هر چند در برخی موارد، مانند حج تمتع و متعه ی نساء، خلاف سنت پیامبر بود .
 
عبدالرحمن بن عوف بر عثمان ایراد گرفت که سنت عمر را ترک کرده است; عثمان در جواب گفت:
 
نه من و نه تو، هیچ کدام توان عمل بر سنت عمر را نداریم (ابن حنبل، ج 1، ص 68; ابن شبة، ج 3، ص 1033).
 
علی (ع) نیز از عثمان خواست که دست کم همانند دو سلف پیشین خود رفتار نماید . عبدالملک، خلیفه ی اموی، با نگاهی دیگر و با توجه و آگاهی از ماهیت سیره ی عثمان و عمر، تفاوتی میان سیره ی آن دو نمی دید و معتقد بود که عثمان پیرو سیره ی عمر بوده است و تنها تفاوت این دو در نرمی و شدت است و نرمی عثمان موجب جری شدن مردم بر او شده است .(ابن سعد، ج 5، ص 180) هرچند این سخن در بیش تر سیاست های کلی عثمان، خصوصا نسبت به شش سال اول خلافت وی صحیح است، اما واضح است که در سیره ی شخصی این دو، خصوصا با توجه به زندگی زاهدانه عمر تفاوت های بسیاری به چشم می خورد; همان گونه که خود عثمان اعتراف می کرد، توانایی عمل به سنت عمر را نداشت و در پی بهره مندی از خوردنی ها و آشامیدنی های خوش گوار بود . درک مردم از تفاوت آشکار میان این دو سیره موجب شورش آنان شد . به هر حال، عثمان در میان صحابه به سنت شکنی شهره شد، هر چند خود او التزام به سنت پیامبر و دو خلیفه ی پس از آن حضرت را اعلام می کرد .(طبری، ج 4، ص 410)
 
هرچند اهل سنت سیره ی ابوبکر و عمر را متفاوت نمی دانند، اما سیره ای که همواره در تاریخ و فقه اهل سنت مطرح بوده و بر آن تاکید شده، سیره ی عمر است و از سیره ی ابوبکر و عثمان کم تر یاد می شود . سیره و سنت عمر برای جا افتادن در میان مردم نیاز به گذر زمان نداشت; اقتدار وی در دوره ی حیات سیاسی اش به قدری بود که سنت و سیره اش پس از وی به راحتی مقبول عموم واقع شد و به آن عمل می شد . وحتی علی (ع) و ائمه ی پس از وی نیز صریحا نمی توانستند آن را مردود اعلام نمایند و به ندرت آن را مورد سؤال و انکار قرار می دادند . چنان که امام باقر (ع) رفتار علی (ع) را در مورد سهم خاندان پیامبر از اموال، پیروی از سنت ابوبکر و عمر می دانست; زیرا او خوش نداشت که مردم او را به مخالفت با این دو خلیفه متهم کنند .(ابن شبه، ص 217) هم چنین علی (ع) نماز مستحبی تراویح را (2) که از یادگارهای عمر بود نتوانست الغا کند و مورد اعتراض صحابه قرار گرفت .(الکافی، ج 8، ص 63) چنان که از او درخواست شد در تقسیم اموال همان روش عمر را در پیش گیرد و سابقه و قرابت را در پرداخت عطا منظور دارد که علی (ع) با آن مخالفت کرد .(مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 378) در جریان تحکیم در نبرد صفین نیز این سخن مطرح شد که برای احیای سنت عمر، فرزند او عبدالله به خلافت برگزیده شود که عمرو عاص به مخالفت با این نظر برخاست .(منقری، ص 534; دینوری، ص 199; یعقوبی، ج 2، ص 190)
 
با توجه به موارد یاد شده واضح است که سنت شیخین حتی در میان اصحاب علی (ع) نیز معیاری پذیرفته شده بود; هم چنان که بیعت در نظر خوارج چنگ زدن به کتاب خدا، سنت صالحان، پیامبر اکرم، ابوبکر و عمر بود . آنان به وفاداری خود به سنت ابوبکر و عمر پای می فشردند .
 
البته یاران خاص علی (ع) و کسانی که کاملا در خط فکری او و فرزندانش بودند - که تعدادشان بسیار نبود - سیره ی عمر را قبول نداشتند، هر چند با آن مخالفت نیز نمی کردند، اما موردی سراغ نداریم که عمل به سیره و سنت شیخین به عنوان شرطی از سوی آنان مطرح شده باشد; تنها سیره ی رسول خدا مورد تاکید اینان بود . علی (ع) به ربیعة بن شداد که اصرار داشت بنابر سیره ی شیخین با او بیعت نماید، یاد آور شد که سیره ی این دو اگر غیر از سیره ی رسول خدا (ص) و مغایر آن باشد، هیچ مشروعیت و ارزشی ندارد و به آن عمل نمی شود .(طبری، ج 5، ص 76) چنان که در وثیقه ی تحکیم - با توجه به همین ملاحظات - هیچ یادی از سنت شیخین نشد و تنها بر محوریت کتاب خدا و سنت پیامبر تاکید شد .
 
این تقابل همواره به چشم می خورد و به مرور که اصحاب علی (ع) صف خود را از دیگر گروه ها جدا می کردند سنت شیخین را نیز طرد و بر سنت پیامبر (ص)، برای نفی سنت شیخین، تاکید می کردند . البته در صلح نامه ی امام حسن (ع) قید عمل به سنت رسول خدا و «خلفای صالح » آمده است که انصراف آن (خلفای صالح) بر سیره ی شیخین مشکل است، اما به طریق اولی شامل سیره ی علی (ع) به عنوان خلیفه ی صالح می شود هر چند ملتزم کردن معاویه به سیره ی شیخین در آن برهه را می توان مغتنم دانست .(بلاذری، ج 3، ص 287)
 
در حادثه ی کربلا نیز امام حسین (ع) تاکید زیادی بر کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص) ابراز می داشت . تاکید بر سنت پیامبر و مهمل نهادن سنت شیخین، در زمانی که عموم جامعه این سنت را پذیرفته بود، به معنای عدم مشروعیت سنت خلفای نخست بود .
 
به هر حال احیای سنت پیامبر از جمله دلایل امام حسین (ع) برای دعوت و قیام بود .(طبری، همان، ص 403) او در نامه ای به اهل بصره به کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت نمود و از این که سنت پیامبر مرده و بدعت جای آن نشسته است اظهار نگرانی کرد . امام در نامه ای به رؤسای بصره نوشت:
 
. . . انا ادعوکم الی کتاب الله و سنة نبیه فان السنة قد امیتت و ان البدعة قد احییت . . . (ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 469; دینوری، ص 231; بلاذری، ج 2، ص 78; طبری، همان، ص 357)
 
امام هنگامی که عزم خروج از مدینه را داشت در وصیتی به محمد بن حنفیه هدف خود را چنین بیان داشت:
 
ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی محمد و سیرة ابی علی بن ابی طالب . . .(ابن اعثم، ج 5، ص 21) (3).
 
البته گاه تعابیر دیگری نیز به کار می رفت که همین معنا را داشت . عابس هنگامی که عازم نبرد بود، خطاب به مولای خود اظهار ارادت کرد و گفت من بر راه راست تو و پدرت هستم (علی هدیک و هدی ابیک) (طبری، ج 5، ص 444)
 
پس از حادثه ی عاشورا سنت عمر هم چنان جزو اعتقادات بدنه ی امت اسلامی بود و اعلام وفاداری به آن، معیاری برای سنجش مواضع افراد بود . در واقعه ی حره که مسلم بن عقبه به اجبار از مردم مدینه بیعت می ستاند، یزید بن زمعه از او خواست که بر سنت عمر با او بیعت کند، مسلم بن عقبه این تقاضا را نپذیرفت و او را به قتل رساند .(طبری، ج 4، ص 493) در دوره ی عمر بن عبدالعزیز نیز خوارج از او می خواستند که با آنها بر اساس سیره ی عمر بن خطاب رفتار نماید .(بلاذری، ج 8، ص 212) خلاف این جریان، در قیام هایی که رنگ و بوی شیعی داشت، هم چون قیام مختار، تنها بر کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) دعوت می شد و سنت شیخین اگر چه انکار نمی شد، اما به عنوان محتوای دعوت قرار نمی گرفت .(طبری، ج 5، ص 606)
 
بدعت در برابر سنت، رسم و آیین و باوری بود که ریشه در قرآن و سنت پیامبر نداشت . خلفای پس از پیامبر، از جمله ابوبکر و حتی عثمان و بعدها عمر بن عبدالعزیز، اعلام کردند که متبع هستند نه مبتدع; (ابن سعد، ج 3، ص 136; ج 5، ص 262، 286; طبری، ج 3، ص 224; ج 4، ص 422; مسعودی، ج 3، ص 185) بدین معنا که از سنت پیامبر تبعیت می کنند و چیزی را از خود به آن اضافه نمی نمایند . بدعت و مبتدع بار منفی داشت و بیش تر در حوزه ی دین، از جمله اعتقادات و احکام شرعی مطرح بود (4) و از آن به گمراهی، که سرانجامش آتش است، یاد می شد; اما در سیاست و امور اجتماعی نیز مخالفت با سلطان و اقدامات او بدعت قلمداد شده است; زیرا کسانی که از جماعت جدا شده و آهنگ دیگری در زمینه ی سیاست و یا مذهب داشتند با جدایی از جماعت و ترک آن، سنت را کنار نهاده و بدعت را آغاز کرده اند; از همین رو، این افراد بدعت گذار و «صاحب بدعت » و یا «اهل الاهواء» خوانده می شدند . از سوی دیگر، رفتارهای ناپسند خلفا نیز بدعت نام می گرفت; مثلا شمع گرفتن و حرکت کردن مردم به همراه عثمان از سوی صحابه بدعت خوانده شد .(یعقوبی، ج 2، ص 163) همان گونه که اعمال یزید بدعت شمرده می شد .
 
در شورش ها و قیام های دینی - سیاسی قرن اول هجری انگیزه ی احیای سنت و میراندن بدعت وجود داشت و رهبران این حرکت ها بر این موارد تاکید می کردند . شورش علیه عثمان به خاطر اقدامات ناصواب او، که بدعت نامیده می شد، انجام گرفت . هنگامی که این اعتراضات شدت گرفت، امام علی (ع) او را به احیای سنت و میراندن بدعت فراخواند:
 
ان افضل عباد الله عندالله امام عادل هدی و هدی فاقام سنة معلومة و امات بدعة متروکة . . . (طبری، ج 4، ص 337).
 
آن حضرت اقدامات معاویه را بدعت قلمداد می کرد و در صفین به یاران خود می فرمود که اهل شام برای از بین بردن سنت و احیای بدعت با شما به نبرد برخاسته اند .(طبری، ج 5، ص 23) به گفته ی ابن عباس، معاویه آگاهانه برای میراندن سنت ها و احیای بدعت ها اقدام کرد .(یعقوبی، ج 2، ص 248) و حرکت هایی همانند اقدامات حجر بن عدی نیز در مقابله با بدعت های معاویه بود . (بلاذری، ج 5، ص 129)
 
پس از معاویه، یزید همان روند را با شتاب بیش تری پی گیری کرد و قیام امام حسین (ع) به وضوح برای جلوگیری از انحرافات و بدعت های پدیده آمده در جامعه ی مسلمانان بود . همین شعار در قیام زید نیز وجود داشت . فراخوانی به احیای سنت و خاموش کردن بدعت از جمله اهداف اعلام شده ی وی بود .(طبری، ج 7، ص 181).
 
قیام به انگیزه ی احیای سنت و میراندن بدعت، که در عاشورا مطرح شد، حتی کسانی را از میان خود امویان واداشت که حرکت هایی را با همان شعارها به انجام برسانند . در میان خلفای اموی تلاشی از سوی عمر بن عبد العزیز انجام گرفت که احیای سنت و اماته ی بدعت دانسته شد (ابن سعد، ج 5، ص 264، 293) ; حتی او به والیان خود در این خصوص نامه نوشت .(بلاذری، ج 8، ص 156) نمونه ی دیگر، اقدامات ولید بن یزید در سال 126 است; خطبه ای که وی اهدافش را در آن بیان کرد، شبیه سخنان و مواضع اعلام شده ی امام حسین (ع) بود:
 
ایها الناس انی والله ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا حرصا علی الدنیا و لا رغبة فی الملک . . . ولکنی خرجت غضبا لله و لدینه و داعیا الی کتاب الله و سنته حین درست معالم الهدی و طفی نور اهل التقوی و ظهر الجبار العنید، الراکب البدعة و المغیر السنة . . . (ابن خیاط، ص 238; طبری، ج 7، ص 268) ; ای مردم به خدا من به سرکشی و گردن فرازی و حرص دنیا و رغبت پادشاهی قیام نکرده ام . . . قیام من از روی خشم به خاطر خدا و دین وی است و برای دعوت به سوی خدا و کتاب وی و سنت رسول خدا (ص) به هنگامی که نشانه های هدایت ویرانی گرفته بود و نور مردم پرهیزگار به خاموشی رفته بود و جبار عنود تسلط داشت که هر حرامی را حلال می شمرد و همه گونه بدعت می نهاد . . . (طبری، ترجمه، ج 10، ص 4396).
 
4 . امام، وصی
 
امام به معنای پیشوا در حوادث سیاسی و مذهبی دوره ی اسلامی واژه ی پر تکراری است . این واژه، گاه به عنوان منصبی فرهنگی هم چون امام جماعت و گاه برای مناصب سیاسی و حکم رانان به کار رفته است . کاربرد رایج این واژه در عصر رسول خدا (ص) بیش تر برای امام نماز جماعت بود، اما پس از آن تعبیر امام المسلمین اشاره به بالاترین منصب رسمی مسلمانان داشت و بار سیاسی در آن تقویت شده بود . این واژه در دوره ی رسول خدا و خلفای نخست و قبل از استحکام حکومت امویان، بیش تر از واژه ی خلیفه به کار می رفت و علاوه بر استعمال در حوزه های مختلف، بار معنایی بیش تری در آن نهفته بود . در حوادثی هم چون سقیفه، انتخاب عثمان و هنگام بیعت با علی (ع) از واژه ی امام و نیاز مردم به آن سخن می رود .(دینوری، ص 157; یعقوبی، ج 2، ص 163; طبری، ج 4، ص 427) در این کلمه، به تناسب معنای آن، باید مامومانی نیز تصور شوند که به امام اقتدا نمایند; از این رو بار معنوی آن بیش تر از واژه ی خلیفه است که جنبه های سیاسی آن قوی تر می نماید .
 
البته در نگاه کسانی که هنوز فاصله ی چندانی با دوره ی جاهلیت نداشتند، امام چیزی نبود جز همان احیای اشرافیت سابق . زنی که تازه جاهلیت را پشت سر گذاشته بود و هنوز دل در گرو آیین های آن دوره داشت، از ابو بکر پرسید: این نظام جدید تاکی پا بر جا می ماند؟ ابو بکر گفت: تا هنگامی که ائمه و پیشوایان شما در راه صلاح گام نهند . زن سؤال می کند: ائمه چه کسانی هستند؟ ابوبکر می گوید: ائمه همان اشراف هر قوم هستند که در میانشان اطاعت می شوند .(ابن سعد، ج 8، ص 343)
 
این کلمه نزد اهل بیت (ع) و یاوران ایشان علاوه بر بار سیاسی، بار دینی نیز داشت و هر کس نمی توانست امام مسلمین باشد و امام می بایست از ویژگی های برجسته ای برخوردار باشد . در گزارش های مربوط به حادثه ی کربلا این واژه در همین سیاق به کار رفته است . مردم کوفه در نامه ای که به امام حسین (ع) نوشتند اظهار کردند که بدون امام هستند و تنها به آن حضرت رضایت دارند . امام حسین (ع) نیز در پاسخ نامه ی شیعیان کوفه ترکیبی از شرایط و صفات دینی - سیاسی را برای امام بر شمرد; صفاتی هم چون: عمل به کتاب خدا، اخذ به قسط، پی گیری حق و حبس خود در راه خدا .(طبری، ج 5، ص 352) امام حسین (ع) با برشمردن این شرایط برای امام به آنان یاد آور شد که امام فقط به امور سیاسی آنان توجه و اهتمام ندارد، بلکه امور دینی در دستور کار اصلی وی قرار دارد .
 
در حقیقت امام در باور شیعیان اعتقادی، جایگاه خاصی از لحاظ معنوی و فکری دارد . او نماد دین است و رسالتش علاوه بر اداره ی جامعه، تفسیر و تبیین دین هم هست و این کار به دلیل ارتباط خاصی است که او با رسول خدا (ص) دارد . پیروان این گرایش عمدتا با تعابیر وصایت و ولایت و امامت - نه خلافت - با امام برخورد دارند .
 
واژه ی امام در این دوره و در صف مقابل بیش تر در کاربرد سیاسی که مرادف با خلیفه و عهده دار امور مسلمین است به کار رفته، هر چند آشنایی چندانی با دین نداشته باشد و در این راه نیز اقدامی نکند . در این نگاه، که همان نگاه اشرافیت دوره ی جاهلی است، هر کس و به هر وسیله این منصب را به چنگ آورد امام مسلمانان تلقی می گردد و اطاعت محض از او لازم است، به گونه ای که طعن و خروج بر او عواقب ناخوشایندی در پی دارد . چنین تبلیغ می شد که امام، چه امام ضلالت باشد و چه امام عدالت، باید بدو اقتدا کرد . این سخن ابوموسی اشعری که در بحبوحه ی اعتراضات علیه عثمان در کوفه خطاب به مردم می گفت: ایها الناس فانی سمعت رسول الله یقول: من خرج و علی الناس امام - والله ما قال: عادل - لیشق عصاهم و یفرق جماعتهم فاقتلوه کائنا من کان (طبری، ج 4، ص 336) بیان گر همین نوع طرز فکر است که امتداد آن در کربلا به نحو خشونت باری به وقوع پیوست . کسانی که علیه امام حسین (ع) در این صحنه وارد عمل شدند همگی کار خود را چنین توجیه می کردند که فرمان از امام دارند و در پرتو همین فرمان هر اقدامی را برای خاموش کردن این خروج مجاز می دانستند .(دینوری، ص 284)
 
ابوسعید خدری از امام حسین (ع) خواست تا علیه امامش خروج نکند .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 445) نعمان بن بشیر در خطبه ای در کوفه خطاب به مردم می گوید: اگر به مخالفت با امام برخیزند، به مبارزه ی آنان خواهد آمد .(طبری، ج 5، ص 356) و کسی که نامه ی ابن زیاد را مبنی بر توقف کاروان امام حسین (ع) برای حر آورده بود، ادعا می کرد که در این کار از امامش پیروی کرده و به بیعتش وفادار مانده است; مخالفان در جواب او آیه ی «ائمة یدعون الی النار» را قرائت کردند .(طبری، ج 5، ص 408)
 
وصی و وصایت مفهومی فراتر از امام است که منحصرا شیعیان آن را به کار می برند و از اهمیت آیینی ویژه ای در نزد ایشان برخوردار است . شیعیان اعتقادی - نه سیاسی - بر این باورند که علی (ع) وصی پیامبر (ص) بوده و با نص وی تعیین شده است . این واژه هر چند به صورت اندک پس از پیامبر (ص) در حق علی (ع) به کار رفته است، اما در دوره ی حکومت آن حضرت و پس از آن کاربرد بیش تری یافت . یاران نزدیک علی (ع) هنگام انتخاب آن حضرت برای خلافت از سوی مردم، با واژه هایی هم چون: «وصی » «امین » و «وارث » به ایشان تهنیت و سلام می گفتند . از این پس، از جمله مؤلفه هایی که طرف داران دینی علی (ع) را از دیگران جدا می کرد، اعتقاد آنان به وصایت و برتری او بر خلفای قبل بود . در جنگ جمل این تعبیر برای علی (ع) به کار رفت و در نبرد صفین نیز کاربرد بسیاری یافت . (5) قنبر علی (ع) را با کلماتی هم چون وارث النبیین، خیر الوصیین، وصیة نبیه و . . . می ستود .(طوسی، ج 1، ص 289)
 
در واقعه ی عاشورا چندین بار از این واژه استفاده شده و امام حسین (ع) نیز آن را به کار برده است . استناد اصحاب حسین (ع) به وصایت علی (ع) در حادثه ی عاشورا برای اثبات حقانیت خود بود .(ابن اعثم، ج 5، ص 199) امام حسین (ع) خود در نامه ای به اهل بصره تصریح می کند که خاندان او اوصیای رسول خدا (ص) هستند (طبری، ج 5، ص 357) ; و این معنا را با ورثه بودن پیامبر و این که سزاوارترین جانشینان او هستند، تاکید می کند . عبیدة بن عمرو کندی که دوست دار علی (ع) بود و از او به «اشد حبا لعلی » تعبیر شده است (همان، ص 261) در رثای امام حسین (ع) چنین سرود:
 
و مقتل خیر الآدمیین والدا
 
و جدا اذا عدت مساعی المعاشر
 
حسین ابن علی و ابن بنت محمد
 
نبی الهدی و ابن الوصی المهاجر
 
(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 516)
 
در این مرثیه حسین (ع) فرزند بهترین فردی معرفی شده که وصی پیامبر (ص) است . این قبیل باورها از عقاید شیعیان اعتقادی است .
 
5 . ذریة
 
قرابت اهل بیت (ع) با رسول خدا (ص) پیوسته از امتیازاتی بود که موجب برتری ایشان بر دیگران می شد و خود این خاندان بر این قرابت تاکید کرده، همواره یادآوری می نمودند که نسب آنان به پیامبر می رسد . این قرابت نیز پیوسته - تا جایی که یاست بالاتری لحاظ نمی شد - مورد توجه و احترام مردم و حتی حکام مخالف آنان قرار می گرفت .
 
معرفی امام حسین (ع) با تکیه ی ویژه بر خویشاوندی پیامبر در موارد بسیاری در حادثه ی عاشورا به چشم می آید و آن حضرت میراث دار پیامبر و ماموریت وی هم چون ماموریت جدش معرفی می شد . در همین راستا، دو تعبیر «ابن فاطمه » و «ابن مرجانه » ، علاوه بر نشان دادن موقعیت و امتیاز خانوادگی امام حسین (ع) بر عبیدالله، از لحاظ دینی نیز اهمیت بسیاری داشت .
 
افتخار این خاندان به مادر همواره از سوی اینان تکرار می شد و از سوی دیگر مخالفان نیز، که به صراحت نمی توانستند این افتخار را انکار کنند، با کنایه و تعریض آن را زیر سؤال می بردند . یزید در نامه ای به فخر فروشی ایشان به مادرشان اشاره کرده، آنان را به باد انتقاد می گیرد و برای دیگر زنان نیز فضلی بر می شمرد .(عنیتم قومکم فخرا بامکم) (همان، ص 449; طبری، ج 8، ص 202) به همین گونه، مروان - کسی که مانند پدرش همواره در آزار و اذیت خاندان پیامبر می کوشید - به حسن (ع) طعنه می زد که تو هم چون مادیانی هستی که تا از پدرت سؤال می شود، به اسب بودن مادرت افتخار می کنی .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 400; ابن عساکر، ج 57، ص 244) چنان که بعدها منصور، در برابر نفس زکیه، افتخار وی در انتساب به فاطمه را زیر سؤال برده و زنان را فروتر از مردان و عموها دانسته است .(طبری، ج 7، ص 570)
 
در حادثه ی عاشورا تعارض میان این دو خاندان، که از جاهلیت تا کنون استمرار داشت، به نحو دیگری خود را نشان داد; اما این بار فضل و برتری این خاندان به علت انتسابشان به پیامبر انکارناپذیر بود . در اخبار مربوط به حادثه ی کربلا انتساب خاندان حسین (ع) معمولا به صورت انتساب به پیامبر ذکر می شود . از امام حسین (ع) بارها به صورت «ابن بنت رسول الله (ص)» و از زینب با عنوان «ابنة فاطمة بنت رسول الله (ص)» یاد می شد که در این موارد مقصود نشان دادن اتصال و پیوند اینان با رسول خداست . (طبری، ج 5، ص 456) حسین (ع) از خود نیز چنین تعبیر می کرد:
 
اللهم انی اشکو الیک ما یفعل بابن بنت نبیک (همان، ص 450).
 
و در کارزار کربلا از لشگریان کوفی پرسید: آیا من فرزند دختر پیامبرتان نیستم؟ (ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 469) حتی در سپاه مخالف نیز از حسین (ع) به همین عنوان تعبیر می شد، چنانچه تعبیر شمر چنین بود .(همان، 473) گاه نیز امام (ع) مستقیما به پیامبر منتسب می شد و با تعبیر «ابن رسول الله » از ایشان یاد می شد .(طبری، همان، ص 455)
 
به هر صورت امام (ع)، با عنایت، بارها در این حادثه پیوستگی و قرابت خود را با پیامبر یاد آورد شد و از این طریق سعی در اثبات حقانیت خود می کرد و برخورد با خود را برخورد با پیامبر به شمار می آورد . آن حضرت با شهادت علی اکبر به دشمن خطاب کرد که حرمت رسول خدا را زیر پا نهاده اید .(طبری، همان، ص 446) علی اکبر نیز خاندان خود را سزاوارتر به پیامبر می دانست، به گونه ای که «ابن دعی » حق ندارد در باره ی آنان حکمی بکند .(طبری، همان، ص 446) او قرابت رسول خدا (ص) را به مراعات سزاوارتر می دید تاقرابت ابو سفیان را .
 
انا علی بن حسین بن علی
 
نحن و بیت الله اولی بالنبی
 
من شمر و عمر وابن الدعی
 
(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 471)
 
با استقصای تعابیری که مردم از امام حسین (ع) داشتند، چنین برداشت می شود که صف بندی جدید همان صف بندی پیامبر و ابوسفیان است . امام حسین (ع) در واقعه ی کربلا همواره یادآور رسول خدا (ص) بود . حتی آن هنگام که یزید سر مبارک آن حضرت را مورد بی حرمتی قرار می داد، حاضران حرمت این سر نزد پیامبر (ص) را یادآور شدند .(همان، ص 487) امام زین العابدین (ع) به یزید می گفت:
 
ما ظنک برسول الله لو رآنا مقرنین فی الحبال (همان، ص 488).
 
پس از واقعه ی کربلا نیز هر که خبر شهادت وی را می شنید، از عکس العمل پیامبر (ص) یا فاطمه - علیهاالسلام - در صورت زنده بودن، سخن می گفت . نظر ربیع بن خثیم را در باره ی این واقعه جویا شدند، او گفت: ببینید اگر امروز پیامبر (ص) زنده بود و وارد کوفه می شد بر منزل چه کسی وارد می شد . هم چنان که در مجلس عمرو بن سعید کسی برخاست و گفت اگر فاطمه (س) زنده بود بسیار ناراحت می شد .(همان، ص 492)
 
از تمامی موارد یاد شده به دست می آید که مردم، حسین (ع) را بازمانده ی پیامبر می دانستند; با این حال، چندان عجیب نیست که اقدامی علیه باز مانده ی ابوسفیان نمی کردند، چه این که حدود 60 سال قبل نیز شبیه همین رویارویی به وقوع پیوسته بود .
 
6 . سمع و طاعة، عصیان و خروج
  
حکومت هایی که در پی تشکیل قدرت مرکزی بودند پیوسته بر اطاعت مردم تاکید می کردند و بقای حکومت را در سمع و طاعت رعایا و آرامش مردم می دیدند . مردم نیز که به مرور از تفرقه و عدم تمرکز قدرت در دوره ی جاهلی فاصله گرفته بودند، بر ضرورت جماعت و عدم تفرقه وقوف یافته و از این خواسته استقبال می کردند . از سوی دیگر همواره این سؤال مطرح بود که آیا مردم حق دارند علیه خلیفه دست به شورش بزنند؟ و در چه شرایطی چنین حقی برای آنان ثابت است؟ گروه های مذهبی و سیاسی در دوره ی اسلامی به این سؤال جواب های مختلفی داده اند . بر اساس اصول شناخته شده ی مذهبی، اطاعت از فرمان حاکم، اگر فرمان به معصیت الهی باشد، نارواست; زیرا بر اساس سخن رسول خدا (ص) که فرمودند: لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق، در این موارد پیروی و اطاعت از حاکم جایز نبود . خلفای پس از پیامبر نیز بر همین مبنا رفتار می کردند; بنابراین طاعت به صورت مشروط در عصر نبوی مورد تاکید بود و در دوره ی خلفای نخست نیز اتباع موظف بودند بی چون و چرا از خلیفه و والی اطاعت کنند . با این حال، اگر امام دستوری می داد که مخالف قانون خدا بود، وظیفه ی طاعت ساقط می شد و مردم حق داشتند از چنین دستوری سرپیچی و در برابر آن مقاوت کنند . ابوبکر می گفت: تنها زمانی از من اطاعت کنید که بر راه راست می روم، چون منصرف شدم به راهم آورید .(یعقوبی، ج 2، ص 127) عمر نیز می گفت:
 
مراقب من باشید، اگر اشتباه کردم تذکر دهید .
 
عربی برخاست و گفت:
 
اگر کج بروی تو را با شمشیر راست خواهم کرد .
 
شورش علیه عثمان نشان داد که طاعت از خلیفه در نزد صحابه به صورت مطلق نبوده است . اصولا خلافت در این دوره شان دینی نداشت .
 
اما به مرور با تبدیل شدن خلافت به ملوکیت، پادشاهان این اندیشه را که خلافت منصبی دینی و نیابتی از جانب پیامبر است به نفع خود رواج دادند، تا بدین وسیله مشروعیتی برای خود بسازند . علاوه بر این، طاعت نیز یک سویه از مردم خواسته می شد و به ندرت در متن های مربوط به بیعت موارد فسخ و شرایط سقوط طاعت مورد توجه قرار می گرفت . بیش تر این بیعت ها عملا یک سویه بود و بدون این که برای مردم حقی در نظر گرفته شود از آنان طاعت مطلق طلب می شد و این طاعت محدود به عدم معصیت الهی نبود .
 
در همین راستا خلفای اموی به منظور تمکین بیش تر مردم احادیثی از زبان رسول خدا (ص) در طاعت مطلق و بدون شرط از خلفا ساختند که در مجامع حدیثی نیز راه یافته است . چنان که صنعانی در المصنف بابی با عنوان «باب لزوم الجماعة » آورده است (صنعانی، ج 11، ص 339) و مواردی از احادیث رسول خدا (ص)، که امر و سفارش به طاعت است، در آن جمع آوری شده است .
 
در دهه ی 60 ه . که قیام امام حسین به وقوع پیوست، سمع و طاعت یک سویه و مطلق از مردم طلب می شد، و در مقابل از خروج و عصیان نهی می شد . چنان که در خطبه ی ابن زیاد این مفاهیم در مقابل هم به کار رفته اند .(طبری، ج 5، ص 358) طاعت خلیفه با طاعت خدا قرین شده و پیوند می خورد و در واقع طاعت خلیفه همان طاعت خدا و در یک راستا و امتداد قلمداد می شد .(همان، ص 368) اما هنوز به هیچ سخنی از پیامبر (ص) استناد نمی شد که طاعت مطلق را از مردم خواسته باشد، تنها از عواقب ناامنی و تفرق بیم داده می شد . عبیدالله بن زیاد در کوفه می گفت:
 
اعتصموا بطاعة الله و طاعة ائمتکم و لا تختلفوا و لا تفرقوا فتهلکوا و تذلوا و تقتلوا (همان، ص 368).
 
در نامه ها، خطبه ها و سخنانی که طرف داران حکومت رسمی، در حوادث مربوط به کربلا صادر می کردند، اقدام امام حسین (ع) اقدام به ناامنی، شورش و عصیان، و اصحاب وی، عاصی و خارجی معرفی می شدند . از سوی دیگر، از مردم طلب طاعت می شد و آنان را موظف به آن می کرد . عبیدالله به اهل کوفه می گفت:
 
من برای کسانی که حرف شنو و مطیع باشند همانند پدری مهربان خواهم بود .(همان، ص 359).
 
و کوفیانی که سر طاعت به حکومت سپرده بودند، اهل طاعت و جماعت معرفی می شدند .(همان، ص 435)
 
در مقابل، عمل امام حسین (ع) شقاق و تفریق جماعت و حرکت وی خروج معرفی می شد . هنگامی که حسین (ع) از مکه خارج شد عمرو بن سعید او را از شقاق پرهیز داد و اقدامش را خروج از جماعت و جدایی افکندن میان امت دانست .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 448; طبری، همان، ص 385) امام حسین (ع) جواب داد: کسی که به خدا و رسولش دعوت کند به شقاق برنخاسته است .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 448; طبری، همان، ص 388) عمره دختر عبدالرحمن نیز امام حسین (ع) را به طاعت و لزوم جماعت سفارش می کند .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 446)
 
در این برهه علاوه بر این که حکومت یک منصب دینی و الهی و در نتیجه، اقدام علیه آن حرکتی علیه دین تلقی می شد، به مسئله ی امنیت و آرامش تاکید بسیار می کردند . برای مردمی که پس از جنگ های عراق و شام امنیت را در دوره ی معاویه تجربه کرده بودند، بازگشت به حالت سابق چندان خوشایند نبود و برای آنان حاکمی که امنیت برقرار نماید، هر چند از عدالت به دور باشد و با قهر و غلبه قدرت را کسب کرده باشد، کاملا پذیرفته و طاعتش واجب بود . در نزد آنان عدالت می توانست فدای امنیت شود; از این رو حکومت، کسی را که علیه نظم قیام می کرد محترم نمی دانست و هر اقدام ناپسندی علیه قیام کننده را روا می داشت و مردم را بر آن ترغیب می کرد . کعب بن جابر، که بریر بن حضیر را کشته بود، در شعری علت این اقدام را اطاعت و سمع خلیفه دانست . (طبری، همان، ص 433)
 
به کوفیان سفارش می شد که پیوسته طاعت و جماعت خود را حفظ کنند و برای مبارزه با کسی که علیه امام قیام کرده به خود تردیدی راه ندهند .(همان، ص 435) حتی به عده ای از مخالفان که اقدام علیه حسین (ع) را به خاطر طاعت از خلیفه توجیه می کردند گفته شد که خلیفه بدون قتل حسین (ع) نیز از شما خشنود خواهد بود .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 486; طبری، همان، ص 426)
 
عبیدالله نیز قتل حسین (ع) را برای جلوگیری از تفرق امت ذکر می کرد . از عبیدالله بن زیاد که در حال تفکر بود سؤال شد: آیا در باره ی قتل حسین (ع) به فکر فرو رفته ای؟ او پاسخ داد: قتل حسین بدین دلیل بود که جماعتی بر امام و امت شوریدند و امام نیز از من قتل او را خواست; پس اگر خطایی باشد بر یزید است نه بر من .(دینوری، ص 284)
 
حکومت که در این زمان نیاز به پشتیبانی و حمایت عامه ی مردم داشت، به کسانی که در طاعتش بودند وعده هایی می داد . ابن زیاد به اطرافیانش دستور داد به مردمی که اهل طاعت اند وعده ی ازدیاد عطا دهند و به آنان که اهل معصیت اند وعده ی حرمان و عقوبت داده شود .(طبری، همان، ص 370)
 
اما در نظر امام حسین (ع) و یاران، سمع و طاعت مشروط به شرایطی بود که اینک آن شرایط در خلیفه ی مسلمین یافت نمی شد . امام (ع) فرمودند:
 
من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناکثا عهده مخالفا لسنة رسول الله یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا علی الله ان یدخله مدخله (همان، ص 403).
 
هر که حاکم ستمگری را ببیند که محرمات خدا را حلال شمارد و پیمان خدا را بشکند و به خلاف سنت رسول خدا (ص) رود و میان بندگان خدا با گناه و تعدی عمل کند و به کردار یا به گفتار عیب او نکند، بر خدا فرض باشد که او را به جایی که باید ببرد (طبری، ترجمه، ج 7، ص 2993).
 
البته واضح است در جایی که حاکم مسلمین ادعای خلیفة اللهی داشت و به عنوان یکی از ارکان و حافظ دین محسوب می شد، خروج علیه حکومت، خروج از دین نیز قلمداد می شد . یزید در مقابل زینب که می گفت: اگر ما را به عنوان اسیران جنگی، میان فاتحان تقسیم کنی، از دین و ملت ما خارج شده ای، پاسخ داد:
 
پدر و برادرت از دین خارج شده اند . زینب نیز پاسخ داد:
 
تو و پدرت و جدت با دین خدا و دین پدرم و دین برادر و جدم هدایت یافته اید (طبری، ج 5، ص 462).
 
چنان که تمسک عبیدالله و یزید به آیاتی از قرآن در برابر امام سجاد (ع) برای نشان دادن این مطلب بود که آنان دارای منصبی الهی هستند و هر کس علیه آنان برخیزد خدا سزایش را می دهد .
 
شق عصا، تشتیت کلمه و تفریق جماعت نیز از واژه هایی است که برای اقداماتی که موجب برهم خوردن آرامش و نظم می شود به کار رفته است; مثلا اقدام مسلم در کوفه به شق عصای مسلمین تعبیر شده است .(طبری، همان، ص 357) و مخالفان، اهل ریبی که سخن و رایشان خلاف و شقاق است معرفی می شوند . معاویه در دوره ی خلافت خود به حسین (ع) نوشت: خبر یافته ام عده ای از اهل کوفه تو را به شقاق دعوت کرده اند; و یاد آور می شود که به میثاق خود و بیعتش وفادار باشد .(ابن سعد، همان، ص 440)
 
تشتیت و تفرقه ی کلمه را نیز ابن زیاد به مسلم نسبت داده است .(طبری، همان، ص 377) چنان که امام حسین (ع) متهم به خروج از جماعت و تفرقه ی بین امت می شد .(همان، ص 385) یزید در نامه ای به ابن عباس از او می خواهد که حسین (ع) را از کوشش در راه فرقه و اختلاف باز دارد . ابن عباس نیز جواب داد: تلاش خود را برای جمع الفت به کار خواهد بست .(ابن سعد، همان، ص 448، 450)
 
از سوی دیگر، کسانی که متهم به عصیان و خروج می شدند این عمل خود را نصیحت و خیرخواهی برای مسلمین قلمداد می کردند . نصح از واژه هایی است که معمولا در بیعت ها از مردم خواسته می شد; بدین معنا که به خیرخواهی خلیفه همت گماشته از غش و فریب نسبت به او بپرهیزند . این واژه از مفاهیم مشترکی است که در حادثه ی عاشورا هر دو طرف برای خود به کار برده اند . هنگامی که مسلم دست گیر شد، مسلم بن عمرو باهلی به او آب نداد و هنگام معرفی خود گفت:
 
من کسی هستم که به نصیحت امامم برخاسته، در مقابل غشی که تو انجام داده ای، به سمع و طاعت گراییده ام; آن هنگام که تو به معصیت و مخالفت اقدام کردی (طبری، همان، ص 376).
 
این واژه ها، که مربوط به اعمال قدرت حاکمان بود، پس از عاشورا نیز رواج داشت و حکومت ها به طور روزافزون در طلب طاعت مطلق مردم بودند . در پس همین تاکیدات و اقتدار روز افزون حکومت ها با توجه به شرایط جدید، فقها و نظریه پردازان به مرور قیودی برای تمرد از خلیفه گذاردند که همه به نفع سلطان بود; از جمله، نافرمانی سلطان را تنها در مواردی هم چون منع احکامی مانند نماز و روزه و حج تجویز می کرد و الا در تصمیم گیری های دیگر حاکم، که بر اساس مصلحت انجام می گرفت، حق سرپیچی وجود نداشت .(ابن مقفع) جوهر سخن آنان این بود که حاکم به خاطر تصدی این منصب و بدون در نظر گرفتن این که کیست و چگونه قدرت را به دست گرفته است و چگونه عمل می کند، مشروعیت دارد و واجب الاطاعه است; چرا که حضور و قدرتش به خواست الهی است که به صورت یک واقعیت متجلی شده است . چنان که ابن عربی در العواصم من القواصم معتقد است چون حجر بن عدی را امام بر حق کشته است، پس حجر بر باطل بوده است . او می گوید: هر کس معتقد است حجر بر حق کشته شده باید دلیل بیاورد .(ص 29) بر این اساس ابن عربی در مقابله ی میان امام حسین (ع) و یزید حق را به یزید داده است!
 
از همین روست که بیعت از سوی اهل سنت به طور نا مشروط دوام یافته و شروطی هم چون بقای عدالت در حاکم کم تر مورد توجه قرار گرفته است .
 
7 . فتنه
 
واژه ی فتنه در موارد اخلاقی، دینی و سیاسی به کار رفته است . در تمام این کاربردها معنای اصلی فتنه، که وسوسه یا امتحان ایمان است، در آن اشراب شده است .
 
در کاربرد اخلاقی این واژه از مواردی هم چون دنیا، مال و فرزند تعبیر به فتنه شده است; زیرا این موارد موجب وسوسه ی اشخاص می شود; چنان که در جنگ تبوک عده ای از صحابه ی رسول خدا (ص) به بهانه ی این که به فتنه ی بنی الاصفر (زنان زیبای رومی) گرفتار نشوند، خواهان عدم حضور در این نبرد شدند .
 
کاربرد دینی این واژه نیز در آزمایش و امتحان ایمان است . کاربرد مهم این واژه در سیره ی نبوی مربوط به آزار و شکنجه ی تازه مسلمانان برای دست کشیدن از دین جدید است و از فشاری که بر اینان وارد می شد تعبیر به فتنه شده است; چنان که هجرت به حبشه برای در امان ماندن از این فتنه بود .
 
در کاربرد سیاسی، واژه ی فتنه از جمله اصطلاحاتی است که برای شورش ها و خلع طاعت و معمولا برای جنبشی که موجب اختلال در نظم دینی، اجتماعی و سیاسی می شود، به کار می رود . اختلافات، زمانی تبدیل به فتنه، خطرناک و سزاوار کیفر می شود که گسیختن از قیود اجتماعی و سیاسی را ایجاب کند; یعنی جدایی از جامعه و امتناع از تبعیت خلیفه . از آن جا که ناآرامی منجر به تفرقه و گسیختن جماعت می شود در موارد بسیاری واژه ی فتنه به همراه کلمه ی فرقه به کار رفته است .
 
کاربرد این واژه در دوره ی نبوی بیش تر در امور دینی است، چنان که بعد از پیامبر (ص) این کارکرد بیش تر در امور سیاسی است .
 
برگزیده شدن ابو بکر به خلافت در سقیفه، بسته شدن باب فتنه; و سعد بن عباده که مخالف این جریان بود «صاحب فتنه » اعلام شده اند .(بلاذری، ج 2، ص 261، 263) ابوبکر خود اقدام سریع در این مورد را به بهانه ی بیم از وقوع فتنه توجیه می کرد (همان، ص 263; مسعودی، ج 2، ص 301) و برگزیدن عمر به خلافت را نیز از همین باب می دانست . دوره ی خلافت عمر، دوره ی مرگ و خاموشی فتنه ها معرفی شده است، اما بعد از عمر باب فتنه ها گشوده شد و از نیمه ی دوم حکومت عثمان فتنه ها آغاز شد و با قتل عثمان فتنه ی بزرگ به وقوع پیوست که حاصل آن جنگ های داخلی متعاقب آن بود .
  
بیش ترین و مهم ترین فتنه ها در دوره ی کوتاه زمام داری علی (ع) رخ داد .(بلاذری، ج 9، ص 116) اقدام طلحه و زبیر فتنه انگیزی قلمداد شد و از جنگ جمل که به علت حضور صحابه ی بزرگ در دو طرف درگیری، برای مردم عادی تشخیص حق در آن مشکل بود تعبیر به فتنه می شد . همان گونه که نبرد صفین، توطئه ی افراشتن قرآنها بر نیزه (منقری، ص 490) و تحکیم، فتنه معرفی می شد . حادثه ی نهروان نیز از جمله ی این فتنه ها بود که علی (ع) چشم آن را کند و خاموشش کرد .
 
از جمله ویژگی های دوره ی فتنه که بنابر سخن حجاج بن یوسف با نجوا آغاز و با خطبه ها به نتیجه می رسید، (مسعودی، ج 3، ص 119) تحیر و سردرگمی مردم بود . به همین سبب در این مقطع که میان صحابه موجه درگیری رخ داده بود، تشخیص حق از باطل مشکل می نمود; لذا عده ای خانه نشینی را ترجیح می دادند که از جمله ی آنها عبدالله بن عمر بود . رفتار وی در زمان فتنه به عنوان الگو چنان مورد پسند عده ای قرار گرفته بود که از او با تعبیر «امام ما در فتنه » یاد می شد .(بلاذری، ج 10، ص 325، 360) برخی نیز هم چون محمد بن مسلمه خانه و کاشانه ی خود را در فتنه رها کرده و به جایی رفتند که فارغ از درگیری ها بتوانند زندگی آرامی داشته باشند . او از علی (ع) شمشیری طلب می کرد که بتواند مسلم را از غیر مسلم تشخیص دهد . همان گونه که ربیع بن خثیم از علی (ع) خواست که او را به سرحدات بفرستد، تا آن جا با خیال آسوده به نبرد با کافران بپردازد . ابوموسی اشعری نیز با استناد به سخنی از پیامبر (ص) قعود در این زمینه را سفارش می کرد . قاعدین و معتزلین در فتنه، به هر امیری که غلبه می یافت اقتدا می کردند .
 
معاویه در دوره ی حکومت خود توانست فتنه ها را خاموش نماید و آرامش را به جامعه بازگرداند . او هر حرکتی را به بهانه ی خاموش کردن فتنه و جلوگیری از ریختن خون های بیش تر در نطفه خاموش می کرد; از جمله ی این اقدامات، حرکت حجر بن عدی بود که با بهانه ی فتنه انگیزی سرکوب شد .(بلاذری، ج 5، ص 273) احتمالا در همین دوره احادیثی از زبان پیامبر ساخته می شد و مردم را از فتنه پرهیز، و سلطان ظلوم غشوم را بر فتنه ی پایدار ترجیح می داد .(یعقوبی، ج 2، ص 222)
 
آرامش ظاهری دوره ی معاویه با مرگ وی فرو ریخت و مجددا حرکت های مخالف آغاز شد، که مهم ترین آن، حادثه ی کربلا بود . در حوادث مربوط به کربلا این واژه در موارد اندکی برای بیان مخالفت آشوب انگیز یا معارضه ی خشونت بار با قدرت مستقر، به کار رفته و از اقدام امام حسین (ع) به عنوان فتنه یاد شده است . مروان پیش از حوادث کربلا در نامه ای به معاویه خبر داد که حسین (ع) در پی فتنه انگیزی است . امام نیز در جواب، حکومت و ولایت معاویه را بزرگ ترین فتنه برشمرد .(ابن سعد، همان، ص 440) هم چنین نعمان بن بشیر، فرمان دار کوفه، با آگاه شدن از تحرکات و مخالفت های مردم و حمایت آنان از حسین (ع) و نماینده اش مسلم بن عقیل مردم را از این که به سوی فتنه پیش بروند بر حذر داشت .(طبری، همان، ص 355)
 
فتنه که از آن با عنوان «ضرب الناس بعضهم ببعض » نیز تعبیر می شد .(ابن سعد، همان، 445) به مرور ، به اصطلاحی عادی تبدیل شد . این اصطلاح برای گروه های مذهبی ای به کار رفت که جدایی آنها از سنت از حدود مجاز فراتر می رفت، به خصوص برای گروه های مبارز مسلحی چون خوارج . فتنه در این معنا غالبا با مفهوم بدعت که جدایی از سنت یا نقض سنت است، همراه است . (لوئیس، ص 94) در قرن اول هجری فتنه ها به اندازه ای زیاد بود که عالمانی هم چون حسن بصری متخصص در احکام دماء و فتن معرفی می شدند .(ابن سعد، ج 7، ص 120) و کتاب های فتن نیز برای رفع همین نیاز تدوین شد .
 
8 . ذمه و برائت ذمه
 
ذمه هر حرمتی است که زیر پاگذاشتن آن موجب مذمت و سرزنش است . این واژه در معنایی مترادف با عهد، امان، میثاق و جوار در متون تاریخی به کار رفته است .
 
جوار و ذمه اهمیت خاصی نزد عرب داشت . کسی که در جوار شخصی قرار می گرفت، آن شخص ذمه ی خود را متعهد به حمایت از وی می دید; لذا دو واژه ی ذمه و «منعة » ، به معنای دفاع، با هم به کار می رفت . اخفار ذمه که همان زیر پا نهادن آن بود در نزد عرب بسیار نکوهیده بود و وفای به ذمه در اشعار، صفتی نیکو برای افراد به شمار می آمد .(یعقوبی، ج 2، ص 253) به همین سبب پیامبر (ص) در بین قریش به عنوان وفادارترین افراد به ذمه، معرفی و ستایش می شد .(ابن هشام، ج 2، ص 272; ج 4، ص 879)
 
ذمه به همراه حلف و محالفه در دوره ی جاهلی مرسوم بود و پس از برقرای پیمان، دو طرف خود را ملتزم به رعایت آن و حمایت از یکدیگر می دیدند . در دوره ی اسلامی نیز تعبیر «ذمم آبائی » ، که در معاهدات ذکر می شد، می تواند یادآور پیمان های پدران دوره ی جاهلی باشد . در سیره ی نبوی نیز این واژه به کار رفت و بر آن از سوی پیامبر تاکید شد . «ذمة الله » از واژه هایی بود که مسلمانان به کار گرفتند . آنان حمایت خدا را بر جوار افراد مشرک ترجیح می دادند . پیامبر (ص) نیز در صلح نامه ها و معاهداتی که برای قبایل می نوشت برای تاکید بر وفاداری، ذمه ی خود را ضمیمه ی ذمه ی خدا می نمود و چنین می نوشت:
 
. . . فانه آمن بذمة الله و ذمة رسوله محمد و من رجع عن دینه فان ذمة الله و ذمة رسوله منه بریئة . . .
 
(ابن سعد، ج 1، ص 204)
  
این واژه پس از پیامبراکرم نیز به همین معنا گاه به صورت مطلق و گاه با اضافه به خدا و رسول استفاده شده است . هر چند عمر به فرماندهان خود سفارش می کرد که به دشمن بر حکم خدا و رسولش امان ندهند; زیرا حکم خدا و رسولش را نمی دانند; هم چنین سفارش کرد ذمه ی خدا و ذمه ی رسولش را نیز به آنان وعده ندهند، بلکه ذمه ی خود را به تعهد آنان بدهند .(طبری، ج 4، ص 187) این سفارش عمر احتمالا در پی پیمان شکنی هایی صورت می گرفت که در فتوحات پیش آمده بود . مسلمین در این صورت می توانستند در صورت لزوم به آسانی موارد متعهده را زیر پا بگذارند . البته حدیثی نیز از پیامبر (ص) در تایید همین موضوع نقل می شد که با سیره ی خود پیامبر منافات داشت .(ر . ک: شیبانی، ج 1، ص 29)
 
به مرور ذمه ی افراد دیگری که در جامعه از اهمیتی برخوردار شدند برای تاکید بر وفاداری به وعده های داده شده اضافه شد، از جمله خلیفه ی وقت و یا فرمانده لشکر .
 
در صفین ذوالکلاع از یاران معاویه برای تامین جان ابو نوح، از یاران علی، و تاکید بر این که به آنچه می گوید وفادار است چنین گفت:
 
فلک ذمة الله و ذمة رسوله و ذمة ذی الکلاع حتی ترجع الی خیلک (منقری، ص 333).
 
در دوره ی عباسیان «ذمه ی عباس » بر این موارد افزوده گشت .(بلاذری، ج 4، ص 186; طبری، ج 7، ص 427)
 
در بیعت نامه ها، خلیفه وفادار به ذمه معرفی می شد و این وفاداری تا هنگامی بود که از بیعت کنندگان تغییر و تبدیل و نادیده گرفتن و بی توجهی به پیمان و شروط مشاهده نشود . برائت ذمه در مواردی هم چون: سرپیچی از دستورهای خلیفه، غش، پناه دادن به دشمن خلیفه و غدر صورت می گرفت . در صورت رخ دادن چنین مواردی عهد و پیمان و ذمه ی خلیفه لغو می شد و امنیت جانی و مالی آن شخص از بین می رفت .
 
در حادثه ی کربلا نیز این کلمه به کار رفت . حاکم رسمی در پی اقدام شورشیان که آنان را اهل ریب خطاب می کند، ذمه و پیمان خود را از آنان بر می دارد . ابن زیاد در حادثه ی کربلا، عرفاء را که مسئول تنظیم امور قبایل بودند تهدید کرد اگر مخالفین و اهل ریب را معرفی نکنند ذمه از آنان برداشته می شود، که در این صورت، مالشان حلال و خونشان هدر است .(طبری، ج 5، ص 359) هم چنین برای جمع کردن مردم در مسجد گفت: اگر کسی در مسجد حاضر نشود ذمه از او برداشته می شود .(دینوری، ص 240) این به معنای هدر بودن خون وی بود .
 
در این حادثه عدم بیعت امام حسین (ع) و خروج او و یارانش، از اسباب برائت ذمه محسوب می شد و یزید در شعری امام حسین (ع) را به خاطر زیر پا گذاشتن ذمه سرزنش می کند .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 449)
 
این نمونه رفتار با کسانی که به مخالفت با حاکم بر می خواستند ادامه یافت; چنان که در قیام زید برای جلوگیری از همکاری مردم با وی همه را در مسجد جمع کرده، اعلام نمودند که هر کس به مسجد نیاید، ذمه ی خلیفه از او بری ء خواهد بود .(بلاذری، ج 3، ص 437)
 
علاوه بر به کار رفتن این واژه در کشمکش میان دو طرف درگیری، در جبهه ی اصحاب حسین نیز مسئله ی ذمه جدای از حکومت مطرح بود، کسانی که با وی بیعت کرده بودند، ذمه ی خود را متعهد به حمایت از وی می دیدند، حتی هنگامی که امام اعلام کرد آنان بری ء الذمه اند و بیعت خود را از آنان برداشته است، اصحاب مخلص راضی به ترک وی نشدند .(طبری، همان، ص 418) همان گونه که حمایت هانی بن عروه از مسلم بن عقیل بدان سبب بود که با پناه دادن به وی او را در ذمه ی خود گرفته بود; لذا خود را متعهد به حمایت وی می دید .(همان، ص 366)
 
9 . ثار
 
ثار و خون خواهی از عادات و رسوم عرب جاهلی بود و در فرهنگ قومی و قبیله ای جایگاه ویژه ای داشت، به گونه ای که عرب به آن شناخته می شد .(مسعودی، ج 2، ص 98، 325) قبیله ای که خونی از آن ریخته شده بود، اگر اقدام به خون خواهی نمی کرد، تحقیر می شد .(همان، ص 71) پیامبر با وضع احکام قصاص سعی کرد آن را قانونمند کند و از حالت انتقام دسته جمعی و قبیله ای به حالت انفرادی تبدیل نماید . پیامبر با زیر پا نهادن خون های ریخته شده ی دوره ی جاهلی و ابطال آنها تلاش نمود این خصیصه ی عرب را بی رمق کند; اما ریشه کن کردن آن بسیار مشکل بود، به گونه ای که هر از گاهی همین مسئله مشکلاتی را برای آن حضرت پدید می آورد که نمونه ی آن قتل دسته جمعی بنی جذیمه به وسیله ی خالد بن ولید است که به خون خواهی عموی خود به چنین اقدامی دست زد .(بلاذری، ج 11، ص 136) پیامبر خود در مقابل، هیچ عملی که بوی انتقام از آن استشمام شود انجام نداد، حتی در فتح مکه که می توانست دستاویز خون های بسیاری باشد با بزرگواری، دشمنان و مخالفان دیرینه را عفو نمود . پس از پیامبر در حوادثی هم چون قتل عثمان همان روحیات جاهلی مجددا بیدار و خون وی دستاویز بسیاری از اقدامات ناصواب و قتل های بی مورد گشت . پس از روی کار آمدن علی (ع)، خون عثمان بهانه ی خوبی برای نافرمانی مخالفان بود; به گونه ای که دو جنگ داخلی جمل و صفین با همین بهانه توجیه می شد و حکومت امویان مشروعیت خود را با ادعای خون خواهی عثمان پی ریزی کرد .
 
خون عثمان شعاری برای عثمانیان شد . یاران معاویه در پیکار صفین شعار یا لثارات عثمان سر می دادند (منقری، ص 332) و بعدها مخالفان ظاهری قتل عثمان، هر جا که یاران علی (ع) را به چنگ می انداختند، به یاد عثمان و برای انتقام، همان اقدامات را بر مخالف خود روا می داشتند . در نبرد صفین یکی از یاران معاویه از او خواست اجازه دهد جسد یکی از بستگانش را که در سپاه علی (ع) به شهادت رسیده بود دفن کند . معاویه او را از این کار منع کرد و گفت:
 
ما عثمان را نتوانستیم آشکارا دفن کنیم (همان، ص 259).
 
آب را از محمد بن ابی بکر، به بهانه ی این که عثمان تشنه کشته شد، منع کردند . مروان نیز برای جلوگیری از دفن امام حسن (ع) در کنار پیامبر می گفت:
 
آیا عثمان در حش کوکب (6) دفن شود و حسن در حجره ی پیامبر به خاک سپرده شود؟ (ابن ابی الحدید، ج 16، ص 13)
 
حادثه ی کربلا از همین دیدگاه انتقام خون عثمان تلقی می شد . در کربلا هنگامی که آب بر حسین (ع) و یارانش بسته شد، چنین استدلال کردند که عثمان تشنه کشته شده است .(دینوری، ص 255; بلاذری، ج 4، ص 180) عبیدالله در نامه ای به عمر سعد نوشت: آب از حسین (ع) منع شود، هم چنان که از عثمان منع شد .(طبری، همان، ص 412) و چون خبر شهادت امام حسین (ع) به والی مدینه عمرو بن سعید رسید، گفت:
 
واعیة بمثل واعیة عثمان این خبر ناگواری است در برابر حادثه ی ناگوار مربوط به قتل عثمان (همان، ص 466). تمثل یزید پس از شهادت حسین (ع) به شعر عبدالله بن زبعری، که به مناسبت انتقام کشته شدگان مشرک روز بدر سروده بود، کاملا بیانگر این مطلب است که در این درگیری عقده از کینه های قدیم باز شده و خون های کهنه تر از خون عثمان مطرح است .(ر . ک: طبری، ج 10، ص 60; مقاتل الطالبیین، ص 80).
 
این تقابل هم چنان ادامه داشت و پس از عاشورا ثار حسین (ع) در مقابل ثار عثمان قرار گرفت . توابین اولین گروهی بودند که برای طلب خون حسین (ع) دست به اقدام نظامی زدند . البته این خون خواهی برای اهداف متعالی و الهی بود و به هیچ عنوان شائبه ی خون خواهی قبیله ای نداشت . چنان که در قیام مختار، هنگام درگیری با اشراف، آنان شعار یالثارات عثمان سر می دادند و اصحاب مختار نیز شعار یالثارات الحسین را برای خود برگزیدند .(طبری، ج 5، ص 50)
 
بنو عباس نیز در همان ابتدای به قدرت رسیدن، افراد بسیاری از بنی امیه را تحت عنوان ثار از دم تیغ گذراندند .(مسعودی، ج 3، ص 328)
 
10 . نصر، خذلان
 
رسم عرب جاهلی، بر اساس معیارهای قبیله ای، طبق شعار «انصر اخاک ظالما او مظلوما» یاری مطلق هم تیره ی خود بود . عرب جاهلی بر اساس این شعار می گفت:
 
اگر من برادرم را به هنگام ظلم یاری نکنم، هنگامی که مظلوم واقع شود نیز کمک نخواهم کرد (ر . ک: ابن حجر، ج 5، ص 125).
 
یاری مظلوم چندان مورد توجه نبود تنها نمونه از این دست که بر یاری مظلوم توجه شد معاهده ی «حلف الفضول » است که پیامبر در آن حضور داشت و در دوره ی اسلامی نیز مورد تاکید قرار گرفت . پیمان های عرب بر پایه ی یاری و مواسات بود و عرب خود را ملزم به نصر و حمایت کسی که جوار می داد، می دانست .
 
در عصر نبوی در بیعت ها معمولا مسئله ی نصر طرح می شد و از بیعت کننده می خواستند، در صورت نیاز، به کمک بیعت شونده بشتابد . در بیعت عقبه، انصار با پیامبر بر پایه ی یاری و دفاع پیمان بستند (ابن سعد، ج 4، ص 6) و اطلاق نام «انصار» بر اینان از همین روی بود . پیامبر (ص) در دیگر پیمان ها نیز یاری خود را جزو شرایط ذکر می کرد; چنان که در پیمان با بنی ضمره و بنو غفار و دیگر قبایل چنین شرطی را گنجاند .(همان، ج 1، ص 210) آن حضرت بر اساس آموزه های دین، نصر به صورت مطلق را که مربوط به دوره ی جاهلی بود تعدیل کرد و حق را محدوده ی نصر دانست و یاری برادر ظالم را در بازداشتن او از ظلم دانست . (صنعانی، ج 11، ص 169; یعقوبی، ج 2، ص 103; ابن حجر، ج 5، ص 124) یکی از موارد مهم نصر و طلب یاری در سیره ی نبوی مربوط است به تیره ای از قبیله خزاعه که هم پیمان مسلمانان بودند و مورد تعدی قریش قرار گرفتند . طلب یاری اینان زمینه ی فتح مکه را فراهم کرد . نماینده ی این تیره هنگامی که به مدینه آمد چنین سرود:
 
فانصر هداک الله نصر ایدا
  
وادع عباد الله یاتوک مددا
 
واژه های به کار رفته در این شعر نصر را فراتر از اندیشه ی قبیله ای و به عنوان یاری خدا طرح می کند .
 
واژه ی نصر بعد از این دوره در تعارض ها و درگیری های داخلی مطرح می شد و اگر دشمن داخلی قوی و مشخصی وجود نداشت، از جمله هنگامی که جامعه ی اسلامی مشغول فتوحات خارجی بود، این ماده در بیعت نامه ها گنجانده نمی شد .
 
پس از قتل عثمان «نصر عثمان » به معنای گرفتن انتقام خون و ثار وی، از شعارهای مخالفان علی (ع) بود .
 
در حادثه ی کربلا نیز در کلمات امام حسین (ع) فراخوانی به نصر و یاری وجود دارد و از سوی یاران نیز یاری نواده ی پیامبر (ص) تکرار شده است .(طبری، ج 5، ص 389، 395) امام در طی راه نیز، از بعضی هم چون زهیر بن قین و عبیدالله بن حر جعفی طلب نصر کرد و از آنان خواست که به یاری وی بشتابند .(همان، ص 407) زهیر می گوید: با این که وی نامه به امام ننوشته، اما چون وضعیت را چنین دیده، به نصرت و یاری امام شتافته است .(همان، ص 417) در این میان یاران امام حسین (ع) فرزندان فاطمه (س) را سزاوارتر به نصر و یاری از فرزندان سمیه می دانستند .(همان، ص 426) قیس بن مسهر نیز هنگامی که دست گیر شد، خطاب به مردم گفت: «حسین یستنصرکم » .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 463)
  
ابو الشعثاء کندی در میدان نبرد رجز می خواند و می گفت: من یاریگر حسینم و از عمر سعد روی گردانم:
  
یارب انی للحسین ناصر
 
و لابن سعد تارک و هاجر
 
(طبری، همان، ص 445)
 
خذلان در مقابل نصر بود . به امام حسین (ع) گفته می شد کسانی که وعده ی نصر به تو داده اند، تو را به خذلان خواهند کشاند . (ابن سعد، همان، ص 447) آن حضرت چون خبر قتل مسلم را شنید، به همراهان گفت که آنان ما را تخذیل خواهند کرد، هر که می خواهد بازگردد .(همان، ص 463) امام (ع) بعد از شهادت علی اکبر (ع) دست به دعا برداشت و به کسانی که بعد از وعده ی یاری او را خوار کردند نفرین کرد .(همان، ص 471)
 
تعدادی از کسانی که به نصر حسین (ع) نیامده بودند، گرفتار ناراحتی روحی و عذاب وجدان شدند; بشر بن غالب این گونه بود . (همان، ص 501) عبید الله بن حر جعفی که دعوت حسین برای نصرت را اجابت نکرده بود، بعدها از این کار پشیمان شد و اشعاری در ندامت خود سرود .(همان، ص 513) توابین نیز از همین دسته بودند که قبول توبه ی خود را در شهادت یافتند .
  
ذب از حریم نیز هم چون نصر از واژه هایی بود که به همین معنا در این حادثه و در موارد دیگر به کار رفته است . زهیر اذعان می کرد که حضورش در کربلا برای ذب از حریم حسین (ع) است .(طبری، همان، ص 427)
 
11 . صله ی رحم، قطع رحم
  
صله ی رحم و قطع آن از جمله اصطلاحاتی است که در حادثه ی عاشورا به کار رفته است . این واژه علاوه بر معنای اخلاقی، که رعایت پیوند و آداب و شئون فامیلی در حوزه ی شخصی زندگی است، در امور اجتماعی بار سیاسی نیز دارد . سفارش اسلام به صله ی رحم برای حفظ پیوند در محدوه ی جامعه ی اسلامی و جلوگیری از تفرق است . اهمیت نسب و پیوند قبیله ای در میان عرب نیز اقتضا می کرد که چنین سفارشی صورت گیرد; اما آیین جدید معتقد به کارکرد نسب به مانند قبل نبود و ملاک هایی هم چون تقوا و اسلام را نیز در آن لحاظ کرد . با ظهور اسلام محدوده ی پیوند و حمایت، از قبیله فراتر رفت و شامل جامعه ی مسلمانان شد و «حق » محور حمایت و پشتیبانی قرار گرفت; از این رو اشراف قریش همواره پیامبر را متهم به قطع رحم می کردند و با تعبیر «قاطع » از آن حضرت یاد می نمودند; زیرا آموزه های وی منجر به فروپاشی و به هم ریختن قبایل و اقتدار آنان می شد .(یعقوبی، ج 2، ص 57; طبری، ج 2، ص 449)
  
پس از پیامبر و بازگشت تدریجی مسلمانان به شعارهای دوره ی جاهلی، صله ی رحم و قطع آن در امور سیاسی به همان معنای سابق بازگشت . عده ای که هنوز بر همان روش های قبل از اسلام تاکید می کردند، هر نوع اقدامی را که منجر به تضعیف قبیله می شد، قطع رحم و هر آنچه را موجب استوار شدن پیوندهای قبیله ای می شد به صله ی رحم تعبیر می کردند . در دوره ی عثمان عنوان «صله رحم » دستاویز وی برای بخشش اموال و مناصب به اطرافیان و اقربای خود بود; (ابن سعد، ج 3، ص 47 و ج 5، ص 27، 33; بلاذری، ج 5، ص 515; یعقوبی، ج 2، ص 173) و عمال وی نیز همین شیوه را پی می گرفتند و اموال را به اقربای خود به عنوان صله می پرداختند . علاوه بر امور مالی، واگذاری مناصب نیز تحت همین عنوان انجام می گرفت . معاویه از صله ی عثمان در حق خود و خاندانش و این که آنان را بر گرده ی مردم سوار کرده است، قدردانی می کرد .(ابن شبه، ج 3، ص 1096) مستند عثمان برای عزل ابو موسی اشعری از امارت کوفه و جانشین کردن عبد الله بن عامر همین مسئله بود .(ابن سعد، ج 5، ص 33 . م)
 
در حوادث پس از قتل عثمان و تیره تر شدن روابط بنی امیه و بنی هاشم این دو واژه بارها به کار رفت . معاویه بارها علی (ع) را متهم به قطع رحم عثمان و شوراندن مردم علیه او کرد .(منقری، ص 38، 199، 222) ولید بن عقبه، در نبرد صفین به بنو عبدالمطلب ناسزا گفته و معتقد بود که اینان با قتل عثمان مرتکب قطع رحم شده اند .(دینوری، ص 175; طبری، ج 5، ص 13) در همین نبرد ذو الکلاع، از یاران معاویه، خویشاوندی خود را به ابو نوح، از یاران علی (ع)، یادآور می شود و از او می خواهد که از قتال دست بردارد، اما وی به او پاسخ منفی داد و متذکر شد که اسلام خویشاوندی های نزدیکی را بریده و خویشاوندی های دوری را به هم پیوند داده است .(منقری، ص 333) در گفت وگوی میان ابن عباس و معاویه کاملا مشخص می شود که منظور از صله ی رحم چیزی فراتر از روابط شخصی است و منظور نگاه داشتن حرمت صاحبان قدرت است . ابن عباس، معاویه را متهم می کند که با اعمال خود اسلام را از بین برده است . معاویه در جواب کشتن امام، قطع رحم و موارد دیگری را نابودی اسلام ذکر می کند .(اخبار الدولة العباسیة، ص 47)
 
البته گاه از سوی کسانی که به هیچ وجه معتقد به ارزش های قبیله ای نبودند از صله ی رحم سخن به میان آمده که مراد صله ی رحمی است که در مسیر حق و ترویج آن بوده و یا اهداف بالاتری داشته باشد . پیامبر در صلح حدیبیه چنین یاد کرد که امروز هر چه قریش از من طلب کند به خاطر صله ی رحم با آنان همراهی خواهم کرد .(طبری، ج 2، ص 624) همان گونه که علی (ع) قریش را به خاطر قطع رحم خود و غصب حقش سرزنش کرد .(ثقفی، ج 1، ص 204; ج 2، ص 297) و همو به فرزندان عثمان که در روز جمل به اسارت در آمدند پیشنهاد کرد که اگر پیش وی بمانند، بر اساس صله ی رحم حرمتشان را پاس خواهد داشت .(مفید، ص 382)
 
پس از شهادت علی (ع) این مفاهیم هم چنان کاربرد سیاسی خود را داشت و در درگیری ها و حوادثی که به نحوی تقسیم بندی قبیله ای در آن لحاظ شده بود نمایان تر بود . مغیرة بن شعبه، والی معاویه بر کوفه، پس از آرامش اوضاع و دست یابی معاویه به قدرت فراگیر، به او پیشنهاد می کند که اکنون هیچ خطری از سوی بنی هاشم متوجه او نیست، بهتر است به امور ایشان نیز عنایتی کرده و با آنان صله ی رحم نماید . معاویه جواب منفی خود را با این جمله که هنوز روزانه پنج بار صدای اشهد ان محمدا رسول الله برای اقامه ی نماز سر داده می شود، ابراز می نماید .(مسعودی، ج 3، ص 454) به هر صورت، تمسک به صله ی رحم از جمله مسائلی بود که نشان از حمایت سیاسی داشت . مروان هنگامی که متوجه شد مورد غضب معاویه قرار گرفته و او را از ولایت مدینه عزل خواهد کرد، به او گفت که تا به حال صله ی رحم را در حق او انجام داده و این پیوند را قطع نکرده است .(بلاذری، ج 5، ص 65)
 
در حوادث عاشورا نیز همین واژه ها به کار رفت . مخالفین اقدام حسین (ع) را به قطع رحم تعبیر کردند . امام حسین (ع) خود می گفت که دعوت وی بر اساس صله و نیکی است .(طبری، ج 5، ص 388) اما یزید با متهم کردن حسین (ع) به قطع رحم، خطاب به امام سجاد (ع) گفت:
 
ابوک قطع رحمی و نازعنی سلطانی فجزاه الله جزاء القطیعة و الاثم (ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 489).
 
یزید برای دل جویی از امام سجاد (ع) پیشنهاد کرد نزد وی بماند که در این صورت حق وی را پاس داشته و به صله رحم اقدام خواهد کرد .(همان، ص 490) عمرو بن سعید، والی مدینه، چون خبر شهادت امام به مدینه رسید، بر منبر رفت و گفت:
 
او قطع رحم کرد (همان، ص 492).
 
با یاد این موارد مشخص می شود که صله ی رحم و قطع آن در این دو دیدگاه بر محورهای متفاوتی قرار می گیرند . در یک نگاه مبنا پیوندهای قبیله ای است، اما در نگاه دیگر، که اهل بیت (ع) در همان مسیر گام می نهادند، اقدامات بر اساس روابط قبیله ای تنظیم نمی شد، بلکه دایر مدار حق بود .
 
علی (ع) به عثمان اعتراض کرد که چرا اموال را به مصرف نزدیکان و بستگان خود می رسانی، عثمان در جواب گفت: آنها بستگان تو نیز هستند . علی (ع) گفت:
 
لعمری ان رحمهم قریبة و لکن الفضل فی غیرهم; هر چند آنان از نزدیکان من اند، اما فضل در دیگران است .(طبری، ج 4، ص 338)
 
این واژه ها هم چنان در معانی سیاسی به حیات خود ادامه دادند و معمولا کسانی که دست به قیامی می زدند و یا شورشی بر پا می کردند به قطع رحم متهم می شدند; چنان که ابن زبیر، و نفس زکیه به همین عناوین متهم شده اند .(بلاذری، ج 3، ص 335; طبری، ج 8، ص 95)
  
عبدالملک پس از کشته شدن ابن زبیر، در جواب نامه ی ابن حنفیه می نویسد:
 
انک عندنا محمود، انت احب و اقرب رحما من ابن الزبیر . . . (ابن سعد، ج 5، ص 83).
 
که مقصود عبدالملک ستودن رفتار سیاسی ابن حنفیه بود; زیرا علیه وی دست به اقدامی نزده و پیوند و رحم خود را با عبدالملک حفظ کرده بود، خلاف ابن زبیر . از موارد دیگری که نشان می دهد کاربرد این واژه فراتر از پیوندهای شخصی بود، درخواست جابر بن عبدالله از عبدالملک بن مروان است; او از عبد الملک می خواهد که نسبت به اهل مدینه صله ی رحم کند و حقوق آنان را به رسمیت بشناسد .(همان، ص 179)
 
نتیجه
 
در پرتو بررسی تاریخی واژه های به کار رفته در حادثه ی عاشورا، زاویه ی انحراف ایجاد شده پس از پیامبر کاملا قابل شناسایی است; بنابراین، می توان نتیجه گرفت که تغییر در برداشت از این مفاهیم به مرور آغاز شد، به گونه ای که قدرتمندان توانستند تمام واژه ها را به نفع خود تفسیر و توجیه نمایند . این طیف که در اندیشه ی گذشته و احیای دوره ی جاهلی بودند، با تغییر در برداشت از مفاهیم و تفسیر واژه های دو پهلو و احیانا جعل حدیثی در این باب، توانستند جامعه را به سوی دوره ی جاهلی و ارزش های آن سوق دهند و با تلاش در تغییر معنا و مراد اسلامی واژه ها، توانستند زمینه ی تسلط کامل بر قدرت را فراهم نمایند . البته ریشه دار بودن اخلاق و ارزش های دوره ی جاهلی در میان مردم و خو گرفتن به آنها، زمینه را برای این کار تسهیل کرد .
 
جریان مقابل این حرکت که با آموزه های دین آشنا بود و برای احیای آن دست به قیام زد، همین واژه ها را در معانی اسلامی به کار می برد . حادثه ی عاشورا برایند این دو نیروی متمایز است که پیش از این در عصر نبوی یکدیگر را آزموده بودند; بنابراین حادثه ی عاشورا برای جلوگیری از رجعت به گذشته و انحرافات پدید آمده در این زمینه بود و شهادت امام حسین (ع) نقطه ی اوج این برخوردها و نشان از بازگشت مردم و دولت مردان به سوی جامعه ی جاهلی و ارزش های آن بود . برای آگاهی از اندیشه های دو طرف، و پی بردن به مقصود واقعی واژه ها در آن دوره، کاوش و بررسی تاریخی درباره ی آنها امری ضروری است .
 
منابع
 
- ابن ابی الحدید، عبدالحمید . 1386ق، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: دار احیاء التراث العربی .
 
- ابن ابی شیبه کوفی، عبد الله بن محمد . 1409ه ، المصنف فی الاحادیث و الآثار، تحقیق سعید محمد اللحام، بیروت: دارالفکر، چ 1 .
 
- ابن اثیر، علی بن ابی الکرم محمد بن محمد . 1385 ق . ، الکامل فی التاریخ، 13 ج، تهران: موسسة الاعلمی (افست از بیروت دار صادر و داربیروت).
 
- ابن اعثم کوفی، احمد . الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت: دارالندوة الجدیدة، (بی تا .)
 
- ابن حجر، احمد بن علی . 1418، فتح الباری شرح صحیح البخاری، بیروت،: دارالکتب العلمیة، الطبعة الثانیه .
 
- ابن حنبل، احمد . مسند احمد، بیروت: دار صادر .
 
- ابن خیاط، خلیفة الملقب بشباب . 1415، تاریخ خلیفه بن خیاط ، بیروت: دارالکتب العلمیه، الطبعة الاولی .
 
- ابن سعد، محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری . 1410 ق، الف) الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، 9 ج، چاپ اول، بیروت: دارالکتب العلمیه; ب) الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف: مکتبة الصدیق .
 
- ابن شبه النمیری البصری، ابوزید عمر . 1368 ه، تاریخ المدینة المنورة، تحقیق فهیم محمود شلتوت، قم: دارالفکر (4 جلد در 2 مجلد).
   
- ابن شهر آشوب، محمد بن علی . 1412، مناقب آل ابی طالب، بیروت: دارالاضواء .
  
- ابن عربی، ابوبکر . العواصم من القواصم، قاهره: دارالکتب السلفیه .
 
- ابن عساکر، علی بن حسن . 1417ق، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق علی شیری، بیروت: دارالفکر .
 
- ابن مقفع . آثار ابن المقفع، رسالة الصحابه، بیروت: منشورات دار مکتبة الحیاة، (بی تا .)
 
- ابن هشام، عبدالملک، 1363 ش، السیرة النبویة (سیرة ابن هشام)، تحقیق مصطفی السقا و دیگران، قم: نشر ایران، (4 جلد در 2 مجلد).
 
- اخبار الدولة العباسیة، تحقیق عبدالعزیز الدوری و عبدالجبار المطلبی، بیروت: دارالطلیعة .
 
- اربلی، علی بن عیسی . 1405ه ، کشف الغمة فی معرفة الائمة، بیروت: دار الاضواء .
 
- بغدادی، محمد بن حبیب . المحبر، تحقیق ایلزه لیختن شتیتر، بیروت: المکتبة التجاریة، (بی تا .)
  
- بلاذری، احمد بن یحیی . 1417 ق، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: دارالفکر .
 
- تمیمی، نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حیون . 1383، دعائم الاسلام، تحقیق آصف بن علی اصغر فیضی، دار المعارف .
  
- ثقفی اصفهانی، ابراهیم بن محمد . 1355ش، الغارات، تحقیق محدث ارموی، تهران: انتشارات انجمن آثار ملی، چ 2 .
 
- جفری، آرتور . واژه های دخیل در قرآن، تهران: انتشارات اساطیر .
  
- دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود الدینوری . 1409ق، اخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر و مراجعه جمال الدین الشیال، قم: منشورات الرضی .
  
- شیبانی، 1417، سیر الکبیر، بیروت: دارالکتب العلمیة .
  
- صنعانی، عبد الرزاق بن همام . 1403ه ، المصنف، تحقیق حبیب الرحمن اعظمی، بیروت: منشورات مجلس العلمی، چ 2 .
  
- طبری، محمد بن جریر . 1375، الف) تاریخ الامم و الملوک (معروف به تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، 11 ج، بیروت: دارالتراث; ب) تاریخ طبری; ترجمه ابوالقاسم پاینده; تهران: انتشارات اساطیر; چاپ پنجم .
 
- طوسی، محمد بن حسن . الف) اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال کشی)، تحقیق حسن مصطفوی، مشهد: دانشکده الهیات و معارف اسلامی، 1348ش . ب) مصباح المتهجد، بیروت: مؤسسة فقه الشیعه، الطبعة الاولی، 1411 .
  
- الفراهیدی، خلیل بن احمد . 1414، ترتیب کتاب العین، تحقیق: مهدی المخزومی، ابراهیم السامرائی، انتشارات اسوه، الطبعة الاولی .
 
- کلینی، محمد بن یعقوب . 1365، الکافی، تهران: دارالکتب الاسلامیة .
   
- لوئیس، برنارد . 1371، «مفاهیم اساسی انقلاب » ، مجله تحقیقات اسلامی، سال هفتم، شماره 2 .
  
- مجلسی، محمد باقر . 1403، بحار الانوار، بیروت: مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانیة .
  
- مسعودی، علی بن الحسین . 1409ه ، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم: مؤسسة دار الهجرة، چ 2 .
   
- مفید، محمد بن محمد بن نعمان عکبری . 1413 ه ، الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة، تحقیق سید علی - میرشریفی ، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، چ 1 .
 
- منقری، نصر بن مزاحم . الف) وقعة صفین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، قم: انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی، 1404 ه ; ب) پیکار صفین; ترجمه پرویز اتابکی، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1370 .
 
- نجاشی، احمد بن علی . 1413ه . ، رجال النجاشی (فهرست اسماء المصنفین الشیعه)، تحقیق موسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، چ 4 .
 
- یعقوبی، احمد بن ابی واضح . 1366، الف) تاریخ الیعقوبی، بیروت: دار صادر، بی تا; ب) تاریخ الیعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چ 5 .
 
پی نوشت ها:
 
1) آرتور جفری به نقل از شوالی خاطر نشان می سازد که واژه ی شیعه در معنای فرقه تحت تاثیر سریانی مسیحی واقع شده است، شیعه در سریانی به معنای فرقه و حزب و هم چنین گروه و دسته آمده است . آرتور جفری، واژه های دخیل در قرآن، ص 284 .
 
2) نمازی مستحبی که در ماه رمضان به جماعت می خوانند .
  
3) در ادامه، سیره ی خلفای راشدین نیز به این موارد اضافه شده است که با توجه به عقاید و موضع گیری های امام صحیح به نظر نمی رسد .
 
4) از جمله مواردی که در احکام شرعی بدعت دانسته شده است عبارت اند از: اذان گفتن در نماز عیدین، سه طلاق در یک مجلس، نماز تراویح، قضای نماز حایض، گفتن الصلاة خیر من النوم در اذان و . . .
 
در اعتقادات نیز، عقایدی هم چون: ارجاء، قدریه، خلق قرآن و . . . بدعت دانسته شده است .
 
5) در اشعاری که یاران علی (ع) به مناسبت همین نبرد سرودند، از علی (ع) در 12 مورد با تعبیر «وصی » یاد شده است . برای اطلاع از این موارد به صفحات 18، 23، 24، 43، 49، 137، 379، 365، 381، 382، 416، 436 کتاب وقعة صفین مراجعه کنید .
 
6) مزبله ای در مدینه .
    
منبع: مجله حوزه و دانشگاه، شماره 33، داداش نژاد، منصور.
شنبه 11/9/1391 - 17:21
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته