ابو عبد الله حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام سومین امام از اهل بیت طاهرین و دومین نواده رسول خدا (ص) و یکی از دو سرور جوانان اهل بهشت و دو گل خوشبوی محمد مصطفی و یکی از پنج نفر اصحاب کساست.او سرور شهیدان نام داشت و مادرش فاطمه دخت رسول الله (ص) بود. میلاد شریف امام در سوم ماه شعبان در شهر مدینه به دنیا آمد.برخی گویند تولد آن حضرت در پنجم شعبان سال سوم یا چهارم هجری بوده است. حاکم در کتاب مستدرک، از محمد بن اسحاق ثقفی به سند خود از قتاده آورده است که آن حضرت در نیمه اول ماه پنجم از سال ششم هجری تولد یافته است. گروهی تولد امام را در اواخر ربیع الاول دانسته اند و گروهی دیگر در سوم یا پنجم جمادی الاولی، اما قول مشهور تولد آن حضرت را در ماه شعبان و مدت حمل آن حضرت را شش ماه ذکر می کند.در سیره امام حسن (ع) به این روایت اشاره کردیم که میان ولادت امام حسن و حمل امام حسین یک طهر فاصله و مدت حمل امام حسین شش ماه بوده است، و این نکته را نیز یادآور شدیم که این روایت با قول مشهوری که در تاریخ ولادت آنها ذکر گردیده هماهنگ نبوده است، زیرا ولادت امام حسن در پانزدهم ماه رمضان، و امام حسین بنا بر قول مشهور در پنجم ماه شعبان بوده و با این حساب فاصله میان میلاد دو برادر همان ده ماه و بیست روز بوده است . از یک سو می توان این روایت را چنین توجیه کرد که ولادت امام حسین (ع) در اواخر ربیع الاول بوده و از سوی دیگر روایتی است که از تاریخ ولادت امام حسن (ع) و مدت حمل امام حسین (ع) استنباط شده است.به این ترتیب که فاصله میان تولد امام حسن و حمل امام حسین یک طهر و مدت حمل امام حسین شش ماه بوده است.و الله اعلم.اما حاکم در مستدرک از محمد بن اسحاق به سند خود از قتاده آورده است که فاطمه (س) یک سال و ده ماه پس از تولد امام حسن (ع) امام حسین (ع) را به دنیا آورد. همین که امام حسین به دنیا آمد وی را نزد جدش رسول الله (ص) بردند و تولد وی را به ایشان مژده دادند.آن حضرت نیز در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت.و پس از گذشت هفت روز او را حسین نامید.برای او گوسفندی عقیقه کرد، و به مادر این کودک دستور داد که موی سر فرزند خود را بتراشد و همانند برادرش امام حسن برای او نیز هموزن موی سرش نقره به مستمندان بدهند.فاطمه (س) این دستور را به مرحله اجرا درآورد. زبیر بن بکار در کتاب انساب قریش آورده است که رسول الله (ص) امام حسن و امام حسین را در روز هفتم نامگذاری کرد و اسم حسین را از نام حسن گرفت. حاکم در کتاب، مستدرک، به سند صحیح از ابی رافع روایت کرده است که پیامبر (ص) را مشاهده کردم که وقتی فاطمه (س) حسین را به دنیا آورد، در گوش او اذان گفت.و در جای دیگر از جعفر بن محمد و او از پدر خود و او نیز از پدر خود و او نیز از علی (ع) به سند صحیح روایت کرده است که رسول الله (ص) به فاطمه (س) امر کرد وزن موی سر امام حسین را تعیین کند و به اندازه آن نقره صدقه دهد، و به وی فرمود: ران گوسفند عقیقه را به قابله ببخش . و نیز در روایت دیگری می نویسد: رسول خدا (ص) در روز هفتم میلاد حسن و حسین برای آن دو عقیقه و در همان روز آنها را نامگذاری کرد، و از خدا خواست که رنج و آزار را از آنان دور گرداند. در روایت دیگری به سند خود از محمد بن علی بن حسین و او نیز از جد خود علی بن ابی طالب (ع) آورده است که رسول الله (ص) گوسفندی را برای امام حسین عقیقه کرد، و به دختر خود فاطمه (س) دستور داد موی سرش را بتراشند و آن را وزن کنند.اگر به اندازه یک درهم بود، مطابق آن نقره صدقه دهند. حاکم در جای دیگر به سند خود می نویسد: پیامبر (ص) برای هر یک از امام حسن و امام حسین دو گوسفند که هر دو شبیه یکدیگر و هموزن بودند عقیقه کرد. کنیه و لقب و نقش انگشتری امام کنیه آن حضرت را ابو عبد الله و القاب وی را الرشید، الوفی، الطیب، السید، الزکی، المبارک، التابع لمرضاة الله، الدلیل علی ذات الله، و السبط، نوشته اند.اما بالاترین لقب همان است که جد بزرگوارش پیامبر (ص) بر او و برادرش امام حسن نهاده و فرمود: حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند.و در جای دیگر رسول الله (ص) امام حسین (ع) را به نام سبط خواند . در کتاب، الفصول المهمة، نقش انگشتری وی، لکل اجل کتاب آمده، اما در کتاب وافی و غیر آن که از امام صادق (ع) نقل گردیده، حسبی الله، و از امام رضا (ع) (ان الله بالغ امره) ذکر شده است و چنین به نظر می رسد که برای آن حضرت چند انگشتری با عباراتی که بدانها اشاره شد وجود داشته است. شاعر آن حضرت یحیی بن حکم و جماعتی دیگر را ذکر کرده اند. دربان امام را اسعد هجری نوشته اند. در زمان آن حضرت معاویه و یزید سلطنت داشتند. اولاد امام فرزندان امام حسین (ع) را نه نفر ذکر کرده اند، که شش نفر از آنها پسر و سه نفر دختر بوده اند.به این ترتیب: 1 علی اکبر، که در کربلا به شهادت رسید.مادرش، لیلی، دختر ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی نام داشت.2 علی اوسط.3 علی اصغر زین العابدین، که مادرش به نام شاهزنان یا ملکة النساء دختر کسری یزدگرد پادشاه ایران بود.به گفته شیخ مفید، علی اکبر زین العابدین بوده و علی اصغر در کربلا به شهادت رسیده است.اما روایت اول که می گوید علی اکبر به شهادت رسیده مشهورتر است. 4 محمد.5 جعفر که در حیات پدرش از دنیا رفت، و فرزندی از خود برجای نگذاشت.مادرش از قبیله قضاعیه بود.6 عبد الله شیر خوار که در دامان پدر خود به وسیله تیر به شهادت رسید .7 سکینة، که نام مادر او و مادر عبد الله، رباب، دختر امرئ القیس بن عدی بن اوس بن جابر بن کعب بن علیم که از قبیله کلبیه معدیه بوده است. 8 فاطمه، که مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبد الله از قبیله تیمیه بود.9 زینب. درود و ثنا بر امام زین العابدین (ع) که از میان فرزندان امام حسین (ع) که نسل آن حضرت از وی باقی مانده و نامش جاوید و سرمدی خواهد بود. منبع: سیره معصومان، ج 4، سید محسن امین
نقش امام حسین(ع)با نقش امام حسن(ع)متفاوت است.در دوران امام حسین(ع)،تردید مسلمانان در صحت جنگ و مشروع بودن آن از میان رفت.درین مرحله،مسلمانان با تجربه امام علی(ع)به عنوان نمونه اعلای حکومت عدل اسلامی،به سر می بردند و میدانستند که پیروزی بنی امیه،پیروزی اشرافیت جاهلی بوده است که با رسول اکرم(ص)و یارانش دشمنی عمیقی داشتند.اشرافیتی که رسول خدا کوشید تا آن را از میان بردارد و پایه های اسلام را بر ویرانه های آن بنیاد گذارد.پس نباید از کراهتی که مسلمانان ازبنی امیه داشتند،و از تجاوز طلبی و نخوت و بلند پروازی و کینه جوئی شان که حاصل روحیه جاهلیت آنها بود حیرت کرد. امویان به اسلام گردن ننهادند مگر برای مصالح و منافع شخصی خود (1) و نخستین کسانی بودند که آشکارا در تاریخ اسلامی،رسوم و آداب غیر اسلامی را بدعت گذاشتند و کوشیدند تا از شاهنشاهان ایران و بیزانس تقلید کنند و خلافت را به امپراطور کسری و قیصر تبدیل سازند (2). این حقایق بتدریج نزد مسلمانان روشن گردید و سبب آن شد که درمشروعیت نبرد،شک و تردید از بین برود و ذهنها روشن گردد و زان پس که در فساد و ستم بنی امیه سوختند،خط مشی بنی امیه و بی مبالاتی آنها را در عمل به ارزشهای اسلامی،و استفاده از آن در راه هدفهای خصوصی تشخیص دهند. چنانکه یزید،آشکارا اصول و مبادی اسلامی را به استهزاء میگرفت و سخنان دوران جاهلیت را به شعر،اینچنین نقل میکرد: «بنی هاشم با ملک بازی کردند،اما نه خبر آمد نه وحی نازل گردید. اگر من از کارهائی که فرزندان احمد کردند،انتقام نستانم،از مردان جنگ خندق نباشم (3) »اما نظر امام حسین(ع)در مورد اسلام و واقعیت جامعه اسلامی به حقیقت در این خلاصه بود:«امت پس از پیغمبر گرامی(ص)،آگاهی عقیدتی نداشت.حداکثر وتنها فایده ای که از آن آگاهی به دست آورد،عاطفه مکتبی بود که پس از وفات پیامبر اکرم در نتیجه خطاها و کوتاهیهای پیاپی و پیوسته که مسلمانان از گذرگاه زندگانی علمی و عملی خود مرتکب شدند،به تدریج از کف رفت. شدت هیچیک ازین خطاها و کوتاهیها به تنهائی احساس نمیشد،اما وقتی بر هم انباشته شد،به فساد تحول یافت و فساد به فتنه تغییر قیافه داد (4).»چنانکه در زمان یزید برای امام حسین(ع)روی نمود.امام حسین(ع)در پنجسال حکومت پدر با او همکاری میکرد و در پی چاره می گشت که پیش ازآنکه امت نفس واپسین را برآورد،او را دریابد.به این امید که شاید امت زندگانی خویش را بازیابد و نفخه حیات در او دمیده شود و او را بر انگیزدتا در تاریخ خود طرحی نو درافکند که او را درمان باشد. سال ششم به پایان نرسیده بود که امام حسین(ع)دید امت در مقابل برادرش امام حسن(ع)از نفس افتاده و هر چه از باقیمانده مکتب در او موجودبوده ازو دور شده است و توده مردم خود را در گلوی گشاد بنی امیه انداخته اند (5). این حقایق،امام حسین(ع)را واداشت تا در جنگی بی امید-یعنی جنگی که امید پیروزی فوری نظامی در آن نبود-غوطه ور گردد.زیرا با حسابی ساده مسلم بود که این جنگ به شکست منجر میگردد. اما هدف امام(ع)ازین کار آن بود که وجدان امت را به حرکت درآوردو فرد مسلمان که تا گلو در لجه منافع حقیر غرقه شده بود،همت عمیق مکتبی را بازگرداند.پس امام حسین(ع)دید که باید راه خود را از میان امت بگشاید و با تغذیه خویش و یاران و اهل و عیال و کسانش روح یک فداکاری آتشین را بدمد.آتش جنگ را ولو به خون امت و خون او نیاز داشته باشدبر افروزد. اما امویان میکوشیدند با امام حسین(ع)به بدرفتاری عمل نکنند.چه،مصالح او ارجمند و مقام او والا بود و منزلتی پر اهمیت داشت و همه اسباب سعادت و آسایش برای او به وفور موجود بود.اما امت میدید که زندگانی برای او تنگ شده است و درهای سعادت،به علت پایداری در برابر ستمکاران و حفظ مکتب اسلام و نگاهداری آن از انحراف،به روی او بسته است. در آن هنگام،اگر اوضاع همچنان ادامه می یافت،چیزی نمیگذشت که این انحراف امت در تجربه اسلامی او را از پای درمی آورد.امام حسین(ع)با همه صفات و شرایط مناسب و ملایم که داشت،احساس کرد که برای بحرکت در آوردن امت، دیگر خطابه و سخنرانی حماسی کافی نیست بلکه باید اراده شکست خوده امت را به پذیرفتن فداکاری وا دارد و درستی نظریه خود را باخون خود مبرهن گرداند و با فداکاری منحصر به فرد خود،برای حال و آینده معیاری ارزشمند و ابت بجای گذارد. امام حسین(ع)برمی خیزد از آن پس که امام حسین(ع)بیقین دانست که مفاهیم مکتب رسالت زیرپرده روشهای گمراه کننده دینی که بنی امیه برای جلوگیری از سقوط حکومت فاسد خود کشیده بودند،از نظرها پنهان است،نظر خود را در برابر مردم به مرحله اجرا درآورد. امام حسین(ع)پس از آنکه دانست،جامعه تحت تاثیر اوضاع و احوال زمان و تاثیر شدید تخدیر دینی و بیم از سرکوبی مادی و تسلیم طولانی در برابرفرمانروایان مستبد قرار گرفته است و دیگر ممکن نیست از راه مناظره و گفتگوو اقناع آنان-که آخرین چیزی بود که امکان تاثیر داشت-تغییری در مردم حاصل شود،با شتاب زمام کار را بدست گرفت و به عمل آغاز کرد.توضیح آنکه،بطوریکه گفتیم،امت در عصر امام حسن(ع)در رهبری دچار شک وتردید شده بود پس صلح روشی بود که بوسیله آن وثوق و اطمینان برهبری باز می گشت. اما در عصر امام حسین(ع)امت دچار بی ارادگی شده بود و تصمیم به مبارزه در او،از بین رفته بود و روح او خوار شده بود و مردم،مستضعف و ذلیل محسوب میشدند.اما همه مردم دور بودن خلیفه اموی را از اسلام بخوبی فهمیده بودند و میدانستند که حسین(ع)رهبری حقیقی است لیکن اراده آنان برای یاری دادن به او(ع)ناتوان بود.«دلهاشان با حسین اما شمشیرهاشان بر او بود (6) ». این سخن تصویر دقیق و تفسیر جامع از جامعه ای بود که بنی امیه با همه وسائل قدرت،از قبیل نهب و تبعید و کشتن،بر آن حکومت میکردند وسرکوبی و جور و ستم بر جامعه حاکم بود و وسایل گوناگون و مجوزات بسیار برای نشستن و سکوت اختیار کردن وجود داشت (7). در وضعی چنین،حسین(ع)پای فشرد و هفتاد مرد با زنان و کودکان آن امام(ع)با او به استقامت برخاستند امام(ع)وضع را تشخیص داده بودو میدانست که لشگریان عبید اللّه زیاد مانع حرکت او خواهند شد در این صورت،پایان کار فرا رسیده بود،امام حسین(ع)میدانست که او ناچار باید به فداکاری بزرگ و خونینی دست زند (8) و او تنها کسی بود که می توانست چنین فداکاری را بظهور رساند و امت اسلامی را از نو بحرکت در آورد. برای اینکه اراده منهزم امت به جنبش درآید و وجدانهای مرده بیدارگردد تنها روش مناسب اقدام آن امام بود... او(ع)میدانست که جنگ عادلانه او و شهادت مصیبت بارش،چیزی است که هر فرد مسلمان را به تجدید نظر کردن و اندیشه جدی در زندگانی واقعی خود برخواهد انگیخت و در عین حال،در مجتمع تیره روزی واقعی و افلاس مجتمع را از میان می برد و خطرهای آینده و بیم ناشی از آن را زایل میکند و در ایام حال و مستقبل،با فداکاری منحصر و بی همتای او، صدق نظرش آشکار خواهد شد (9). پس حسین(ع)با شهادت مصیبت بار خویش،اراده خفته جامعه را که در زیر تاثیر اعمال بدعت آمیز و من درآوردی مذهبی قرار گرفته بود،بیدارساخت تا مانند تازیانه ای آتش انگیز،بر شانه حکمفرمایان فرود آید و آن نفوس غافل و بیخبر را بیدار سازد تا خویشتن را در پیشگاه مکتب محاکمه ای آگاهانه کنند و با رهبری حکیمانه،اراده آنانرا از اضطراب و تشویش و تردیدفکری و اوج شک و تردید برهاند و به این ترتیب آنان را وا دارد تا در قبال چهار چوب شریعت اسلامی، موقفی استوار گیرند و در برابر انحراف،موضعی قاطع اتخاذ کنند. تلاشهائی رویاروی انقلاب امام حسین(ع)صورت گرفت و نصیحتهاشد که با انحراف به نبرد برنخیزد،در مقابل پافشاری امام(ع)در پهنه انقلاب،گفتگوهای بسیار صورت گرفت و عده ای کوشیدند تا حسین(ع)رابا نصیحت از اقدام به هر گونه عمل که آتش رویاروئی با یزید را بر افروزد،باز دارند و دلیلشان این بود که نتایج برخورد و رویاروئی احتمالی نظامی، شکست قطعی است. اما امام(ع)با بینش آمیخته به عصمت خود،هدف خویش را به خوبی می شناخت و میدانست که با شهادت دردناک خود، در حقیقت پیروز میگرددو درین فکر نبود که سود نظامی فوری به دست می آید یا نه.به علاوه آگاه بود که عده جنگجویانش اندکند و یاران او درین نبرد از بین میروند. اگر کسی بخواهد حسین(ع)را در انقلاب و قیامی که به آن دست زدبشناسد،باید هدفهای او و نتایج ظاهرا ناموفق او را در کوتاه مدت با توجه به اینکه هدف آن قیام رسیدن به حکومت و قدرت نبود،مورد بحث قرار دهد. مدارک فراوانی که موجود است به روشنی دلالت دارد بر اینکه حسین(ع)به چگونگی آینده ای که در انتظارش بود،آگاهی داشت او به کسانی که او رابه خاموشی و متارکه اندرز میگفتند و از مرگ بیم میدادند،چنین پاسخ میگفت که:«همانا که دست از زندگی شسته ام و به اجرا در آوردن دستور الهی،تصمیم گرفته ام »اینک،برادر امام یعنی محمد بن علی که از سر اندرز به اوگفت:«ای برادرم تو نزد من محبوبترین مردم و عزیزترین کسی،من جز به توبه هیچکس چندین نصیحت و غمخواری ندارم و تو بیش از همه شایسته آنی. چندان که می توانی از بیعت یزید و از بیعت شهرها منصرف شو». (10) و او(ع)به محمد،برادرش چنین پاسخ گفت:«خدا میخواهد مرا کشته بیند و پرده گیانم را اسیر مشاهده فرماید» (11) عبد اللّه بن عمر بن خطاب،از امام حسین(ع)خواست که در مدینه بماندو او(ع)این خواهش را نپذیرفت.عبد اللّه بن زبیر به او گفت:«اگر بخواهی در حجاز بمانی از تو پشتیبانی میکنیم و غمخوار توایم و با تو بیعت می کنیم و اگر نمی خواهی که در حجاز بیعت گیری،رخصت ده تا برای تو بیعت گیریم. همه ترا فرمان می برند و از آن سر نمی پیچند». (12) و احنف بن قیس که یکی از سران پنجگانه در بصره بود به حسین(ع) نوشت:«اما بعد،شکیبا باش.همانا وعده خدا حقیقت است و گفتار کسانی که به قیامت یقین ندارند نباید ترا دچار بیم کند». عبد اللّه بن جعفر طیار و دو پسرش عون و محمد به او نوشتند:«...امابعد،من از خدا میخواهم هنگامی که این نامه مرا (13) میخوانی ازین کار که هلاکت تو و درماندگی خاندانت در آن است منصرف گردی.من دلسوز توام.اگرامروز از بین بروی و هلاک گردی،روشنی زمین به تاریکی گراید.چه،تو درفش هدایت شدگان و امید اهل ایمانی،پس در حرکت مشتاب ». (14) اما امام حسین(ع)سرنوشت خود را میدانست و چنین پاسخ گفت:«اگر در لانه حشره ای ازین حشرات باشم مرا از آنجا بیرون خواهندکشید تا مقصود خود را انجام دهند». (15) عمر بن لوذان نزد او به پند گفتن رفت و از بد فرجامی کار،وی را بیم دادو به او گفت:«ترا به خدا ای فرزند رسول خدا(ص) ،چرا از راهت منصرف نمیگردی.بخدا سوگند که پیش نمیروی مگر بر پیکان سر نیزه ها و بر لبه شمشیرها.اگر کسانی که بتو پیام فرستاده اند،برای جنگ در رکابت آماده باشند و شمشیرهای خود را در خدمت تو بکار برند،پس بسوی آنان حرکت کن که در نظرت بخطا نرفته ای » (16) و امام حسین(ع)قاطعانه به او پاسخ فرمود:«به خدا سوگند که این نکته بر من پنهان نیست اما بر فرمان خدای نمی توان چیره شد و اینان تا خون مرا نریزند از من دست نمیکشند» (17) همه این دلایل به علم امام و به یقین او اشارت است که میدانست درروزی موعود،در زمین کربلا به قتل خواهد رسید. آیا کسیکه خطبه امام(ع)را در مکه،هنگامیکه از آنجا به عراق اراده سفر فرمود،شنیده باشد درین مساله تردید خواهد کرد؟امام در آن خطبه چنین فرمود:«از چیزی که بر قلم گذشته است نمی توان گریخت.خشنودی ما اهل بیت در خشنودی خدا است بر آزمایش او می شکیبم و پاداش شکیبایانرادر می یابیم » (18). قیام در چه هنگام مشروع است؟ از خلال مدارک قطعی دلایلی که گفتیم،حسین(ع)مشروع بودن قیام خود را در رویاروئی با امویانی که معاصر او بودند و از دشمنان اسلام شمرده میشدند،اعلام فرمود. پس قیام و قانونی بودن آن با مفهوم اسلامی و حکم شرعی آن درواقعیت مسلم،و با انحراف آن از مبادی اسلام،پیوند دقیق و بستگی کامل داشت. ازینرو،مفهوم اسلام اگر بر این مقیاس نباشد و اگر با تغییر حکمی به حکمی،و از وضعی که حاکم است به وضعی دیگر در آید،تباین و اختلاف دارد.واقعیت حکومت باید بناچار دارای یکی از صورتهای مشروح در زیرباشد:1-حکومت بر اساس قاعده و تشریح اسلامی بنا شود و همه احکامش را ازین قاعده استخراج کند و کیفیت آن قاعده را رعایت کند و نظریه اسلامی را در زندگی،پایه کار بشناسد و آنرا زیر بنا داند و اسلام را در همه جنبه های زندگانی اساسی و قانونگذاری و تشریعی،اعمال کند. 2-نظر دیگر این است که از اسلام به منزله قاعده قانونگذاری برای حکومت استفاده نشود و به احکام اسلامی برای اداره کردن زندگانی انسان و تنظیم آن اهمیتی ندهد.بر این اساس،چنین حکومتی،حکومت دینی نیست بلکه حکومت کافری است.خواه آن کس که حکومت میکند و متصدی زمامداری است،مسلمان باشد یا کافر.چه،در این صورت بین مسلمان بودن زمامدارو حکومت اسلامی،هیچگونه پیوندی نیست.پس،حکومت کافر است اگر چه حاکم مسلمان باشد.بنابر این حکومت را می توان بر دو گونه اساسی تقسیم کرد. قسم نخست: این است که حکومت به سرپرستی خدا در مورد انسان و تسلیم انسان درمقابل آئین آسمانی قائم باشد.در چنین صورتی، حاکم مؤمن و مسلمان است و در پیشگاه الهی شرایط بندگی به جای می آورد. این هنگامی است که قاعده حکومت،اسلامی باشد.در اینجا سه فرض ممکن است:الف:ممکن است شخص حاکم که مسئولیت زمامداری را بر دوش دارد،با در نظر گرفتن این قاعده معصوم باشد یا در روش و گفتار و کردار بانظریه حکومتی اسلام هماهنگ باشد.چنانکه در مورد امامان علیهم السلام چنین است. ب:یا شخص حاکم(جانشین معصوم)باشد،یا با نظریه حکومت دراسلام سازگار باشد. ج:شخصی که نماینده زمامداری است نه معصوم باشد نه شخصی مشروع(جانشین معصوم)،بلکه انسانی باشد که شخصا به این اساس روی آوردبی آنکه به مقیاسهای این اصول و اساس آن در حکومت معترف باشد. در اینجا با سه حالت روبرو میگردیم:حالت اول:کسی که رهبری امت با اوست معصوم باشد.در چنین حالت،فرض انحراف ممکن نیست زیرا شخص مسئولی که رهبری جامعه وتطبیق نظریه اسلامی را بر عهده دارد معصوم است.پس او در سلوک و قول وفعل،با همه هدفهای مکتب در حد اعلای امکان همکاری است و به علت عصمت او،ممکن نیست عملی انحرافی ازو سر بزند.در نتیجه امت دارای اختیاری نیست مگر اینکه در همه امور در خدمت زمامدار باشد و فرمان او را بنیوشدو ازو فرمان برد تا در راه اسلام برای وصول به هدفهای کرامتمند آن عروج کند.حالت دوم:هماهنگی زمامدار است با مقیاسهای قاعده اسلامی.پس در چنین صورت،زمامدار قانونی است امام معصوم نیست.پس تا وقتی حاکم به مقیاسهای اسلامی ملتزم باشد تصور نمیرود که انحرافی صورت پذیرد. زیرا انحراف،حاکم را از صفت مشروعیت برای بر پای داشتن زمامداری و حکومت عاری میسازد. اما فرض ما در مورد حاکم مزبور این است که بسا مصلحت اسلامی رابر خلاف واقع تشخیص دهد یعنی در موضوعی اسلامی اجتهاد کند اما اجتهاداو با واقعیت منطبق نباشد،که در چنین حالت اگر از حاکم خطائی سربزند،ناچار باید او را چندان که می توان به خطائی که کرده است متوجه ساخت ووجهه نظر دیگری را که به صواب نزدیک است برای او توضیح داد و بایدچیزی را که با واقعیت اسلام تناسب بیشتر دارد و نیازهای مکتب و امت رادر چنان هنگام تعبیری به جاتر و درست تر باشد به او گفت. البته این در صورتی است که بتوان دستگاه حاکم یا زمامدار را به خطائی که روی داده است توجه داد اما اگر این کار ممکن نباشد و حاکم در نظرناصواب خود پافشاری کند،ناچار امت باید از نظر حاکم پیروی کند،خواه به خطای او معترف باشد یا نباشد.زیرا معنای حاکمیت،اجرا کردن آنچیزی است که زمامدار در امور و مسائل ابراز میدارد.صرف ارزیابی او در امت نافذ است بی آنکه هر فرد از افراد امت بتواند بر حسب ارزیابی خاص خود،در هر موضعی عمل کند.و هر کس به جز حکمی که حاکم مقرر کند،به حکم شرعی دیگر عمل کند،گناهکار است.زیرا پس از فرمان حاکم،حکمی درحق مسلمانان معتبر است که حاکم بر آن امر کرده باشد و غیر از آن حکم شرعی،در حق مسلمانان قابل اجرا نیست.زیرا در یک مساله و در یک مورد،حکم شرعی نباید متعدد باشد. حالت سوم:ممکن است حاکم بر اساس قاعده اسلامی اقامه حکم کند اما شخص حاکم متصف به انحراف باشد.چنانکه در خلفای سه گانه که خلافت را از امام(ع)و بعد از او از فرزندان او(ع)،غصب کردند،حال چنین بود. پس،زمامداری خلفای سه گانه که عهده دار خلافت شدند،حکومتی بر وفق قاعده اسلامی بود و نظریات آن قاعده در حکومت رعایت میگردید اماوضع آن خلفا و وجودشان(از وجهه نظر اسلامی)مبارزه جوئی با مقیاسهاو اعتبارهای اساسی، و با اصول اسلامی آن در تعیین زمامدار بود.یعنی درتعیین زمامدار،قواعد اسلام،بکار نرفته بود. پس درین مورد،انحراف در شخص حاکم بود نه در قاعده ای که حکومت بر آن استقرار داشت.از خلال این حالت دو مورد قابل طرح است:گاهی،بعضی از انواع انحراف و توطئه های خطرناک آن به قاعده واساس کار لطمه میزند و آسیب وارد می آورد،گاهی امتداد خطر به معالم اساسی جامعه اسلامی متوجه میگردد. اگر انحرافی که از طرف حاکم سر می زند،قاعده و معالم اصلی جامعه اسلامی را تهدید کند،در چنین حالت بر عهده امت است که بحرکت در آیدو انحراف را در سطح امر بمعروف و نهی از منکر از بین ببرد و امت ناچارباید این مفهوم اسلامی را طبق همان شرایط منصوصی که در کتب فقه موجوداست عمل کند. نیز از طرفی دیگر به عهده امت است که در دفاع از حقوق مشروع خود،برخیزد و حق خویش را باز ستاند.البته این در صورتی است که دست انحراف به سوی امت دراز شود.مثل دفاع کسی که از طرف دیگران در معرض ستم قرار گرفته باشد چنین شخصی باید در دفاع مشروع از نفس خویش،حق خود را تضمین کند. اما اگر انحراف(فرضی)خطری علیه اساس قاعده اسلامی محسوب شود،و شامل معالم اساسی و مشخص اسلامی گردد، در چنین حالت،مفهوم جهاد تحقق می یابد و باید مکتب را از خطر عظیمی که به آن روی می نهد رهائی بخشید. زمانی که مکتب در معرض آسیب قرار گیرد،مسلمانان ناچارند در برابرانحراف حاکم،هر جا که امر تکلیف کند،پایداری کنند. این کار در حدودی صورت میگیرد که برای بقا و رهائی بخشیدن قاعده اسلامی و نظریه های آن از خطر انحراف،عمل شود. قسم دوم: حکومت بر اساس قاعده بیدینی یا کافری استوار باشد و عهده دار شدن زمامداری از خلال(نظریه ای از نظریات اهلیت بشری)به عمل آید. پس چنین حکومتی،خطری بسیار بزرگ علیه اسلام دارد و در چنین هنگامی دو وضع پیش می آید: 1-وضعی که نظریه اسلام و مبادی آنرا تهدید میکند. 2-صورتی دیگر که نظریه اسلام از انحراف دور باشد. اما هیچیک ازین دو فرض امکان وقوع ندارد.زیرا وقتی حکومت درقانونگذاری بر اساس جاهلیت بنا شده باشد،یعنی قاعده و نظر حکومت برای زندگانی مردم بر مبانی جاهلیت بنیان گرفته باشد و از مفاهیم و افکار جاهلیت دفاع کند و با طرح و ساخت جاهلیت همه امکانات و قدرتهای خود را بسیج کند تا امت را از مکتبش دور سازد و از مفاهیم دینی اش جدا سازد،در چنین حالتی خطر مسلم و شدید،اساس وجود اسلام را تهدید میکند. در پرتو حقایقی که گفتیم،ناچار باید برای درک قیام حسینی کوشید،بخصوص پس از آنکه حقیقت کناره گیری موقت امام حسن را از معرکه سیاست دانستیم و از اعلام پیمان صلح او با معاویه آگاهی یافتیم،حقیقتی که نتیجه عدم توفیق کامل اقدامات آن امام(ع)برای ادامه تجربه اسلامی و برنامه آن بود.موجبات این عدم توفیق را نیز دیدیم.همچنین بحران شدید و افزونی شک امت را نزد پایگاه های مردمی که تجربه امام علی(ع)بر آنها تکیه داشت و مشکل آن در مدت رهبری امام حسن(ع)(بنابر موجباتی که گفتیم)دو چندان گردید.تا آنجا که پیش از آن که موفق شود دشمنان خود را رسوا سازد، قدرت ادامه جهاد را از دست داد. این حقایق،امام حسن(ع)را واداشت که بطور موقت کار سیاسی ونظامی را رها سازد تا بتواند دوباره اعتماد توده ها و رهبری خود را بازیابدو نقش معاویه و روش جاهلی او را در نظر امت روشن سازد.معاویه در اواخرعمر،همه اعتبارهای معنوی که کوشیده بود در نظر مسلمانان ایجاد کند از دست داده بود بطوری که حتی یزید که پسر و ولیعهد او بود نتوانست برای او مجلس ترحیم بر پا کند و حتی نتوانست یک کلمه درباره او بگوید و یاد خیری ازوکند.هنگامی که «ضحاک بن قیس »،بر منبر رفت تا خبر مرگ معاویه را به مردم بدهد،نتوانست از معاویه و از کارهای او ستایش کند و از مرگ اوابراز تاثر و تاسف نماید.او تنها به این کلمه بسنده کرد که بگوید:«معاویه مرد و باکردار خود رفت ». معاویه که در اثر متارکه جنگ با امام حسن(ع)زمام امور را بدست گرفت،کوشید که عادت رهبری جاهلیت خود را از دو دیدگاه ادامه دهد: الف-در سطح نظری: بنی امیه به نابودی نظریه یا ایده ئولوژی اسلامی و وارونه جلوه دادن آن دست زدند.مهمترین پیروزی بنی امیه این بود که وجدان انقلابی اسلامی رادرهم شکستند و تسلط روحی اهل بیت پیامبر را نزد مسلمانان از میان بردندو احساسات مذهبی مسلمانان را از حساسیت انداختند و به وسیله تسلط مذهبی بنی امیه،یا دست کم،مهار کردن توده های مردم برای جلوگیری آنان ازانقلاب و قیام به وسیله انگیزه داخلی،و ایجاد کردن مجوز شرعی برای حکومت خود یعنی کومت بنی امیه،شعور مردم را تخدیر کردند. روشهای آنان در محو کردن روش نظری(ایدئولوژی)اسلامی و دگرگون سازی نظریات آن و فریفتن مردم به امید آینده چنین بود:1-احادیث جعلی به وجود آوردند و دروغهای کسانی را که در بدگوئی از امام علی(ع)و تبری جستن از آن بزرگوار،استعدادی خاص داشتند،خریداری کردند.این کار از راه جعل و تهدید و تطمیع و خریداری دروغها ونقل آن از زبان پیامبر اکرم(ص)و دگرگون جلوه دادن احادیث نبوی عملی میشد.مانند واقعه سقیفه و حوادثی که در پی آن روی داد. بنی امیه میکوشیدند تا نظریات صحیح اسلامی در نظر مردم پوشیده بماندو نیز میکوشیدند در احکام اسلام توجیهاتی هر چند ضعیف بیابند و آنها را دربرابر اسلام صحیح قرار دهند و میکوشیدند تا اسلام را از پشت نقابی که جاهلیت و رسوبات آن بر چهره اسلام انداخته بود،به مردم نشان دهند. بنی امیه سعی میکردند کسانی را که در مورد رسول گرامی(ص)مرتکب دروغ و جعل نمی شدند با تهدید و فشار خاموش سازند تا مفاهیم و اندیشه های رهبری صحیح را بر زبان نیاورند.معاویه پس از قحطسال به همه فرمانداران خود نوشت که از هر کس که در باب فضائل علی(ع)و اهل بیت او سخنی بر زبان آورد،دوری جویند و تبری کنند.هر خطیبی بر منبری در هر کوی و برزن به امام علی(ع)دشنام میداد و از آن بزرگوار تبری می جست. در کوفه که شیعیان علی(ع)فراوان بودند مصیبت مردم بیشتر بود.زیادبن سمیه حکومت آنجا را ضمیمه حکومت بصره کرد و شیعیان را سخت تعقیب می نمود و می کشت و یا دست و پایشان می برید و یا چشمانشان را کور می کردو آنان را به دار می آویخت و یا از عراق آواره می کرد (19). احادیث عمرو بن عاص و ابو هریره و مغیرة بن شعبه و عمرو بن زبیر،افکار مردم را زهر آگین می ساخت و نتیجه آن، تسلیم و تبعیت تمام و کمال و اطاعت کورکورانه از حکومت بنی امیه بود (20). 2-ایجاد کردن فرقه های مذهبی(سیاسی)به نام اسلام،برای توجیه حکومت و بیان تفسیرهای دینی گمراه کننده و اسلامی ساختگی به نام «مرجئه »و گاهی «جبریه ».در پشت این اعمال پست و پلید،هدف این بود که انقلاب و قیام برای توده مردم حرام و ممنوع وانمود شود. «نخستین کس که از جبر سخن گفت و از آن دفاع کرد (21) معاویه بود.اومیخواست چنین وانمود کند که هر پیشامدی از جانب خدا است.و این فکر راوسیله و بهانه کار خود قرار داد تا به مردم چنین بفهماند که خداوند او را خلیفه و ولی امر خود قرار داده است. معاویه اغلب به این آیه کریمه استناد می جست که:یؤتی الملک لمن یشاء(خداوند حکومت را بهر کس که بخواهد عطامیفرماید.)بر این اساس،می خواست قانونی بودن حکومت خود را اعلام کند. اما مرجئه همکار و تکیه گاه خلافت معاویه بودند.نظریات آنان درتوجیه خلافت و قانع ساختن مسلمانان به وجوب اطاعت از او دور می زد. هر چند معتقد بودند که در معاصی کبیره نباید حکم داد و باید آنرا بخداوندواگذاشت (22). اینان میگفتند:«ایمان یعنی تصدیق به زبان نه به عمل (23) ». حسان بن بلال المزنی نخستین کس بود که مردم را در بصره به این مذهب دعوت کرد (24).بصریان گمشده خود را درین دعوت یافتند و از آن استقبال کردند.مردم بصره از جنگ خسته شده بودند و در اثر مصیبتهای جنگ جمل و صفین و نخیله،از صلح و سازش طرفداری میکردند.پس نظریات «مرجئه »از نظرآنان،نظریه ای بود که خواستهای آنان را منعکس میساخت و آسایش آنان راتامین میکرد (25). پس،ناچار بیشتر آنان به مرجئه گرویدند و به امور داخلی خود پرداختند (26) و توجهی به نوع سلطه و حکومت که به نظرشان حکومتی جابر و گمراه نبود،نداشتند.در مذهب اینان،اندیشه زندگانی به هنگام فتنه،مستند به حدیثی ادعایی بود که از زبان پیامبر(ص)نقل میکردند:«ستکون فتن القاعد فیها خیر من الماشی و الماشی فیها خیر من الساعی،الا فان نزلت او وقعت،فمن کان له ابل فلیلحق باللّه و من کان له غنم فلیلحق بغنمه،و من کانت له ارض فلیلحق بارضه ». (بهنگام فتنه،نشستگان از کسانی که راه میروند بهترند و آنان که راه میرونداز آنان که میکوشند بهترند.هان،وقتی فتنه ای برخاست،هر کس شتری داشته باشد در پی شتر خویش رود و اگر گوسپندی او را باشد،در پی گوسپند خودرود و آن را که زمینی باشد به زمین خویش باز گردد.)یکی از اصحاب پرسید:آنکس که زمین و گوسفند و شتر نداشت چه کند؟ و رسول خدا جواب داد:«بر شمشیر خود تکیه کند و آنرا بزیر سنگ بگذارد و اگر می تواند خود را نجات بخشد (27) ». آنان مساله حکومت بر ملتها را بر عهده خداوند میگذاشتند (28). ب-در سطح امت: معاویه در حکومت خود انواع نیرنگها را به کار برد تا مردم را خوارسازد و شخصیت امت را از میان ببرد و آتش کینه های قبیله ای و قومی را درجهان اسلام برافروزد.مسلمانان که با طاغوت کسری می جنگیدند و در برابرآن مردانه می ایستادند و حماسه می آفریدند،در مدتی کم به صورت افرادی درآمدند که جز سود شخصی چیزی در نظرشان اهمیت نداشت.بنی امیه به کمک همه وسایل قلع و قمع،دشمنان خود را سرکوب کردند و با روشهای زیر آنان راوادار به سکوت ساختند:1-به وسیله ترور. به هر کس سوء ظن می بردند او را میگرفتند.روش ابن زیاد هنوز از یادتاریخ نرفته است.او خطاب به مسلمانان گفت: بیگناه را به جای گناهکارتعقیب خواهم کرد.حجر بن عدی در پاسخ او به فرموده خدا استناد کرد که:«هیچکس به تاوان خطای دیگری تعقیب نمیگردد»و لا تزر وازرة وزر اخری اما واقعه حجر و یارانش مشهور است (29). 2-بوسیله گرسنگی دادن. سیاست معاویه کاستن مستمری مردم عراق (30) و افزایش مستمری اهل شام بود.عذر او این بود که میگفت «زمین به خداوند تعلق دارد و من خلیفه خدایم و هر مالی را که بردارم از آن من میشود و مالی را هم که برندارم تصرف آن بر من رواست.»3-بوسیله زنده کردن اختلافات نژادی و قبیله ای. او اختلافات را دامن میزد.نخست به منظور تضمین و جلب دوستی قبایل نسبت بخود و هنگامیکه از قدرت قبیله بیمناک میگردید،آنان را به دست قبیله ای دیگر سرکوب میکرد و تعصب نژادی عرب را علیه مسلمانان غیر عرب که مورخان به آنان موالی اطلاق میکنند،بر می انگیخت (31). 4-راندن و تبعید دسته جمعی. زیاد بن سمیه والی عراق،پنجاه هزار تن از مردم کوفه را جبرا به خراسان کوچ داد تا مخالفان را در هر دو ایالت سرکوبی کرده باشد (32). موضع حسین(ع)در برابر توطئه های جاهلی معاویه در خلال توطئه هائی که معاویه برای سلب شخصیت امت انجام میداد،حسین(ع)ناچار بود در مقابل آن توطئه ها در دو سطح موضع گیرد:در مورد وارونه جلوه دادن افکار نظری اسلام،حسین بن علی(ع)،باقیمانده میراث حضرت رسول(ص) یعنی یاران و انصار و تابعین وی را دردشوارترین لحظات گرد آورد.آنان دعوتش را پذیرفتند و در عرفات فراهم آمدند و هر یک هر چه حدیث از حضرت پیامبر اکرم(ص)می دانستند نقل کردند. این احادیث بسیار ارزشمند بود و در زمانی نقل شد که شمشیر و قدرت معاویه زندگیشان را تهدید میکرد. حسین(ع)در پرتو اقدامی چنین دلیرانه،اصول و نظریات مشروح درزیر را تثبیت کرد و به مردم آموخت که باقیماندگان اخیار و صالحان،اخبارپیامبر گرامی را با شجاعتی تمام حفظ کنند و خط صحیح اسلام را در قبال قدرت طاغوت بیان دارند. و اقدام امام در سطح امت،نادیده گرفتن حکومت معاویه بود.حسین(ع)تشخیص داد که باید به امت فرصت داد تا خود حدود و وسعت توطئه را کشف کند و به اندیشه ها و مفاهیم مربوط به جاهلیت که با اسلام ارتباطی نداشت،پی برد.در چنین صورتی بود که امت،واقعیت انحراف را احساس میکرد و بااشتیاق به حکومت امام(ع)روی می آورد. امت از بیماری شک و تردید بهبودی یافته بود و در آنوقت هیچکس نبود که پندارد که امام علی(ع)برای خویش میکوشد و برای رهبری شخصی خود کار می کند.به این ترتیب روشن شد که نبرد امام علی(ع)با معاویه مانندنبرد حضرت رسول(ص)با جاهلیت،جنگی است که از اسلام جامه ای تهیه کرده است تا از نو در صحنه مبارزه های سیاسی ظاهر گردد، بی آنکه احساسات مسلمانان را علیه خود بر انگیزد. اما امت با توطئه های معاویه به بیماری خطرناکتری نیز دچار شده بودو آن از دست دادن اراده بیان بود.امت درک میکرد اما نمی توانست خود رادگرگون سازد و آن بیماری را درمان کند. رنج میکشید اما نمی توانست آن رنج را از خود دور کند و همه چیز درنظرش بی ارزش بود جز حیات محسوسش،حیاتی که در آن با ذلت و بندگی و زاری می گذرانید. و از اینجا،حسین(ع)مشاهده کرد همه چیز برای اعتلای اسلام در میان انبوه غفلتها که همه جا را پوشانیده،آماده است. حسین نخستین کسی بود درمیان امت که راه خود را گشود و با تمام قدرت به اصلاح موجودیت درونی ملت پرداخت و درین راه از بذل هیچ چیز حتی از خون خود و رنجها و خون امت دریغ نفرمود. موضع حسین(ع)پس از مرگ معاویه وقتی پس از مرگ معاویه،یزید پسر او از امام حسین(ع)طلب بیعت کرد،امام چهار راه در پیش داشت که می توانست عمل کند:1-نخست بیعت با یزید،هم آن سان که پدرش با ابوبکر و عثمان وعمر کرد. 2-خودداری از بیعت و باقی ماندن در مکه یا مدینه در حرم پیامبر(ص)تا خدا چه پیش آورد. 3-پناه بردن به یکی از نقاط جهان اسلام همانطور که محمد بن حنفیه توصیه میکرد که به یمن عزیمت فرماید و در آنجا بکمک دیگران،جامعه ای اسلامی تشکیل دهد و از آن ببعد اعلام جدائی کند. 4-رد کردن بیعت و رفتن به کوفه و پذیرفتن دعوت کسانی که او را به کوفه دعوت میکردند و رسیدن به درجه شهادت. امام ناچار بود یکی ازین چهار راه را برگزیند.منظور ما این است که بگوئیم چرا امام طریق چهارم را برگزید.امام از آنجا که شرایط زمان خودرا درک میکرد باید راهی بر می گزید تا به آن وسیله درد عده ای از افراد امت را چاره میکرد و آن دسته ها عبارت بودند از:دسته اول:که قسمت عمده مردم را تشکیل میداد،کسانی بودند که درمقابل فساد معاویه،اراده خود را از دست داده بودند و به پستی و خواری ناشی از فسادی که پیرامون خلافت اسلامی را فرا گرفته بود و آنرا به صورت بدترین نوع حکومت امپراطوریهای ایران و روم کسری و هراکلیوس درآورده بود،تن در داده بودند و میدانستند که حکومتی که از همه صفات و مختصات جاهلیت برخوردار است،زمام ملت اسلام را در دست گرفته است (33). امت برای واکنش در برابر این انحراف،اراده خود را از دست داده بود و زبان و عملش در خدمت هوسرانیها قرار گرفته بود و فاقد عقل و قلب شده بود.بنابر این نمی توانست اوضاع فاسد را تغییر دهد.امام(ع)قول شاعر معروف،فرزدق را که گفته بود:«دلهاشان با تست و شمشیرهاشان برتست (34) »قبول داشت.افراد امت فهمیده بودند که بنی امیه شب و روز حرمت اسلام را لکه دار میکنند اما برای آشکار کردن این معنی و استدلال در این باب،قدرت خود را از دست داده بودند. دسته دوم:کسانی بودند که آن علاقه ای را که به منافع خصوصی خودداشتند،به رسالت و پیامبر(ص)نداشتند.بطوری که هدفهای عظیم رسالت بتدریج اهمیت خود را از دست داده و هدفهای خصوصی و شخصی جای آنراگرفته بود. تفاوت این دسته با دسته اول این بود که دسته اول در اساس،ستم وانحراف بنی امیه را درک میکردند،اما قدرت نداشتند که با آن بمقابله برخیزند.اما دسته دوم اساسا فارغ از این مصیبت و فاجعه بودند و آنرا احساس نمیکردند.دسته سوم: ساده لوحانی بودند که فریب فرمانروایان بنی امیه در آنان مؤثر افتاده بود.اگر چه پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)خلافت اسلامی کم کم از مفهوم صحیح و شرعی خود منحرف میگردید.اما مفهوم خلافت از هر گونه تغییر اساسی بر کنار مانده بود.لیکن در دوران معاویه،در مفهوم خلافت تغییرات اساسی پدید آمد و خلافت اسلامی شکل سلطنت استبدادی کسری وقیصر را گرفت (35). معاویه با انواع وسایل کوشید تا در برابر مسلمانان،به حکومت خودلباس قانونی بپوشاند و اگر با مقاومت اصحاب پیامبر روبرو نمیشد،این نقشه،ساده لوحان را به آسانی بسیار می فریفت زیرا آنان میگفتند اگر این کارهاصحیح و قانونی نبود، صحابه رسول خدا(ص)خاموش نمی نشستند. دسته چهارم:این عده مسئله را از لحاظ واگذاری حق خلافت از طرف امام حسن(ع)به معاویه و عقد قرار داد صلح با او می نگریستند و به نظرشان این تنها راهی بود که امام حسن(ع)و اوضاع و احوال پیچیده آنروز به عنوان رهبر و حافظ منافع آینده رسالت از هر گونه نابودی پیش گرفته بود. به نظر می رسد که این حقیقت اساسی که امام حسن(ع)در برابر معاویه پیش گرفت برای این گروه کاملا روشن نبود زیرا موضع امام حسن(ع)تنهابرای آن محافل اسلامی مانند مردم کوفه و عراق،که از نزدیک شاهد ماجرابودند،آشکار بود.اما مسلمانانی که در اکناف جهان اسلامی آنروزگار پراکنده بودند،مانند مردم خراسان که فرصت درک مشکلات روزمره حوادث را نداشتندو از دور دستی بر آتش داشتند و از رنج و سختیهائی که امام حسن(ع)در کوفه میکشید بی اطلاع بودند و اخبار مبارزات را از این و آن می شنیدند،ابعاد مساله را نمی دانستند. از اینرو،امام حسین(ع)موقعیت را ارزیابی میکرد تا به مسلمانانی که از دور ماجرای کناره گیری برادرش امام حسن(ع)را از خلافت و صلح بامعاویه شنیده بودند،ثابت کند که کناره گیری و صلح برادرش به معنای آن نیست که اهل بیت پیامبر(ص)از رسالت خود دست کشیده و آنرا در بست تحویل معاویه داده باشند. امام حسین در برابر این آزمایش قرار نداشت که تمام شرایط را در نظرگیرد و درد این چهار دسته امت را چاره کند، حسین(ع)برای رسیدن به این هدف جز این چاره ای نداشت که عزیمت به عراق را انتخاب کند. موضع اول،که امام با یزید بیعت کند،همانطور که پدرش با خلفای سه گانه که استحقاق منصب خلافت را نداشتند،بیعت کرد،امکان نداشت زیرااین روش درد چهار دسته امت را که شرح دادیم چاره نمیکرد.موقعیت یزیدبا موقعیت سه خلیفه فرق داشت زیرا تغییرات بنیادی که یزید در مفهوم خلافت اسلامی داده بود،تغییراتی نبود که شخصی رفته باشد و شخصی دیگر جانشین او شده باشد.بلکه قصد یزید و بنی امیه این بود که مفهوم خلافت را عوض کنندو به پایه های اساسی خلافت تجاوز نمایند و زان پس سرور و صاحب اختیارمسلمانان گردند. بنابر این،قیام و برخورد مسلحانه برای امام حسین(ع)و اصحاب،اهل بیت او برای درهم شکستن این توطئه ضرورت پیدا کرد. موضع دوم،که امام حسین(ع)در حجاز یعنی مکه یا مدینه باقی بماندو بیعت با یزید را رد کند تا آنچه را که خدا خواسته است پیش آید.شرایط آنروزبی تردید نشان میداد که اگر امام در مکه و مدینه باقی می ماند،اگر چه به پرده کعبه در می آویخت و پناهنده می شد،بنی امیه او را تعقیب می کنند و به کشتن یاترور او دست می زنند.امام(ع)بارها این مساله را عنوان کرده بود.زیرامامور کردن سی نفر برای ترور امام(ع)هنگام حج،موضوع را تایید میکردو امام ناچار شده بود مراسم حج را قطع کند و عمره مفرده بجای آورد و ازمکه خارج شود تا بدانوسیله احترام مکه و خانه خدا محفوظ مانده باشد. اینگونه کشته شدن برای امام و برای چهار دسته یاد شده از مسلمانان،فایده ای نداشت.بین این نوع کشته شدن یا کشته شدن در راه خدا به علت امتناع از بیعت با یزید و شعله ور ساختن احساسات مسلمانان و برانگیختن آنان درراه مکتب پیامبر(ص)و برگرداندن شرف و اراده به آنان،تفاوت بسیار بود. معمولا مردم زان پس که شعله ایمان در نهادشان رو به خاموشی نهاد،به هر عقیده یا دین از روی احساس پای بند می مانند.برای اینکه احساس به ایمان و عقیده تبدیل گردد باید جنبش و حرکتی در میانشان به وجود آید و چنین جنبشی را نمی توان با یک حادثه کشته شدن ساده بر انگیخت بلکه باید به تمام کارهائی که موجب بیداری و برانگیختن در وجودشان میشود متوسل شد. امام این برانگیختن را چنان انجام داد که می بینیم شخصی مانند عمر بن سعد فرمانده سپاهیان ابن زیاد که تمام قتل و کشتار و غارت ها و اسارتها به دستور او انجام گرفت به گریه درآمد. اما موضع سوم،آنکه امام بیکی از مرزهای دور دست اسلامی مانندیمن برود و در آنجا جامعه اسلامی بوجود آورد.اگر امام این راه را انتخاب میکرد،نه تنها به هدف خود نمی رسید،بلکه از صحنه حوادث آنروز شام وعراق و مدینه و مکه جدا میشد. لیکن امام می خواست قیام و انقلاب خود را در صحنه حوادث رهبری کند تا بتواند سراسر جهان اسلامی را در بر گیرد و در میان همه مسلمانان تاثیرروحی و تربیتی و اخلاقی بر جای گذارد.چرا به یمن میرفت و برای تشکیل دادن یک جامعه اسلامی از صحنه فعال حوادث بر کنار می ماند؟چنین جامعه ای در زمان پدرش در کوفه به وجود نیامد پس چگونه ممکن بود شرایط اجازه دهد که چنین جامعه ای در یمن دور افتاده از مرکز جهان اسلامی بوجود آید؟چنان وضعی با هدف امام که عبارت بود از ایجاد تغییرات روحی ونهادی در امت اسلام،تعارض داشت. بهمین علت،امام موضع چهارم را برگزید تا بتواند در نهاد همه دسته های مسلمان آنروزگار،دگرگونی بوجود آورد و عواطف و احساس آنان رادر زندگانی،در توسل به اهداف شریف رسالت و مکتب معطوف دارد. حسین(ع)و فرار مردم از همراهی با او شمه ای از کوششهائی را که حاوی پند و اندرز بود و در برابر امام حسین و قیام او بعمل می آمد و بر سبیل نصیحت،او را از روبرو شدن و جنگیدن باانحراف بر حذر میداشتند گفتیم.باید دانست کسانی که اینگونه سخنان میگفتندو او را در مقابل انحرافات به سکوت و نرمش دعوت میکردند،تنها بعضی از عوام مسلمانان نبودند بلکه از سوی بزرگان امت،حتی از طرف بعضی ازنزدیکان و خویشان نیز درین مورد با او گفتگو میشد. این سخنان نصیحت آمیز همه تعبیری روشن ازین واقعیت بود که بنیادروانی و اخلاقی درهم فرو ریخته و ویران شده بود و این ویرانی شامل رهبران مسلمانان و بزرگان آنان و توده مردم شده بود که با اخلاق و روشی که بطوروحشتناک درهم ریخته بود زندگانی میکردند.امام(ع)پی برد که یگانه درمان آن حالت بیمار گونه که در مجتمع مسلمانان مورد قبول واقع شده بود اراده و فعالیت اوست،و سرعت در بذل جان.و باید با کمی عده و نداشتن یارو یاور،عزم آن کند که به قصد قربانی شدن خروج نماید. «هان که من با خاندان خود،با اندک بودن عده و نداشتن یار و یاور،افتان و خیزان به سوی دشمن روانه شده ام ». مقتضی چنین بود که به نسبت عمق بیماری در روان امت،فداکاری نیزعمیق باشد. دیری نگذشت که اخلاق هزیمت و فرار در دست کسانی که آن روحیه رابوجود آوردند،بصورت نیروئی عظیم درآمد تا با آن نیرو مردم را به این خصلت عادت دهند که بیکدیگر یاری نکنند و این صفت را در مردم استمرار دهند وتوسعه بخشند. در آن روزگار تفکر در کارهای مسلمانان را شتابزدگی و کم تاملی محسوب می نمودند و همت گماشتن برای از میان بردن بدبختیها ومصیبتهای جهان اسلام و مسلمانان را نوعی سبکسری و بیعقلی وانمود میکردند. امام(ع)می خواست آن خلق و خوی را دگرگون سازد و از بنیاد و پی برکندو خلق و خوئی در روح امت بدمد که با قدرت امت در تحرک و اراده هماهنگ باشد. دلایل فراوان به رواج این خلق خوی منفی در دست داریم و می بینیم که امام در دشوارترین و خطرناکترین وقت متعرض این معنی شد. حبیب بن مظاهر اسدی از امام رخصت طلبید تا برود و عشیره خود«بنی اسد»را دعوت کند تا به قیام بپیوندند و به آنان یاری کنند.نتیجه این شدکه عشیره مزبور خیانت کردند و در همان شب نبرد،منطقه را خالی گذاردندو در پی کار خود رفتند.ابن زیاد توانست در خلال دو هفته پس از قتل مسلم بن عقیل،هزاران سپاهی از آنان که پیوسته در آن هنگام از حاملان مکتب امام علی(ع)و از دوستان او بودند،بسیج کند و در خط تسلط بنی امیه قرار دهد. مشکل «مسلم بن عقیل »و«هانی »،چیزی دیگر بود و بوضوح بما نشان میدهد که این خلق و خوئی که گفتیم،در جامعه مسلمین چه مشکلاتی بوجودآورده بود. ابن زیاد،زان پس که دانست هانی بن عروة،مسلم بن عقیل را در خانه خود پنهان کرده است و با او برای خروج بر کومت بنی امیه،توطئه نموده است،کس نزد هانی فرستاد تا به دیدار او آید.هانی تقاضای او را پذیرفت اما از کار مسلم هیچ آگاهی نداشت و از آن تهمت مبرا بود.ابن زیاددر گفته خود پافشاری کرد و این بار با پرخاش بسیار گفت:باید او را به ماتسلیم نمائی.این بار،هانی با کمال دلیری چهره درهم کشیده و به پاسخ اوگفت:«اگر مسلم در دست منهم باشد او را تسلیم نمیکنم ».هانی می پنداشت که پایگاهی بس نیرومند در اختیار دارد و دهها هزار تن پشت سر او هستندو مدافعان اویند و ازو پشتیبانی میکنند. وقتی خشم ابن زیاد بالا گرفت،به حبس هانی فرمان داد و خبر زندانی کردن و بعد به قتل رسانیدن او را در کوفه منتشر ساخت.هنوز ساعتی چندنگذشته بود که عمرو بن حجاج با چهار هزار کس از عشیره خود برای خبر یافتن از حقیقت این امر آمدند و بر در کاخ امارت خبر گرفتند که آیا هانی زنده است یا نه.در آن وقت،ابن زیاد از شریح قاضی خواست که واسطه کار شود و واردغرفه ای گردد که هانی در آنجا زندانی شده بود.سپس در مقابل تظاهر کنندگان گواهی دهد که هانی زنده است و شایعه قتل او صحت ندارد. وقتی «هانی »با شریح روبرو شد فریاد برآورد و گفت:مسلمانان کجارفتند؟اگر ده تن از آنان به کاخ حمله می آوردند مرا رها میکردند.زیرا در کاخ نه سپاهی وجود دارد و نه پاسبانی. منظور هانی این بود که اگر ده تن در راه خدا آماده مرگ شده بودند،قیافه کوفه دگرگون میشد.شریح قاضی بیرون رفت تا مردم را مطمئن کندو با عمروبن حجاج سخن گوید و توضیح دهد که او زنده است.او در مقابل مردم شهادت داد که هانی زنده است و به قتل نرسیده.شریح میگوید:«دوباره بازگشتم تا به عمرو بن حجاج بگویم که هانی در زندان ازو چه تقاضائی داشت و میخواست که فقط ده تن به کاخ حمله ور شوند و او را از چنگ ابن زیادبرهانند.اما همینکه خواستم مطلب را بگویم،به پهلوی خود نگریستم و دیدم یکی از جاسوسان ابن زیاد در آنجا ایستاده است.پس زبان را نگاه داشتم و به ادای شهادت مطلوب بس کردم ». عمرو بن حجاج و همراهانش بازگشتند زیرا منظور آنان تنها این بود که بدانند هانی زنده است یا به قتل رسیده است. وقتی شریح قاضی زنده بودن او را گواهی کرد،عمرو با کسان خود بازگشت و روز بعد ابن زیاد،هانی رادر زندان بقتل رسانید. اما روز بعد از آن مسلم بن عقیل با چهار هزار نفر خروج کرد و پیرامون کاخ را گرفت.ابن زیاد با عده ای قلیل از پاسبانان خود که از سی تن بیش نبودند در کاخ بود و بهنگام شدت گرفتن واقعه،لشکریان مسلم همه فرار کردندو یک تن از آنان بر جای نماند زیرا قصد جنگ نداشتند. این واقعیات متناقض که عواطف امت را در بر گرفته بود در گفته فرزدق با دقیقترین تعبیر آمده است:«دلهاشان با تست و شمشیرهاشان بر تو». شخصی که مالک اراده خود نباشد ممکن است دستش بر خلاف دلش وعاطفه اش حرکت کند ازین روست که می بینیم پس از آنکه حسین(ع)را به شهادت رسانیدند،گریستند و پشیمان شدند.زیرا دانستند که کشته شدن امام(ع)به دست آنان به این معنی است که بزرگواری و آرزوی منحصر خود را در زندگانی آزاد و کریمانه به قتل رسانیده اند...با اینهمه هم آنان بر حسین(ع)،زار گریستند. حسین در راه کوشش تبدیل اخلاق گریز و هزیمت به اخلاق جدید،با دقیقترین مرحله عمل خود روبرو گردید.او در آن هنگام بر آن بود تااخلاق جدید را در چشم امت و در وجدان ضمیر او جایگزین سازد و بر آن بود تا از خلق و خوی تقلیدی امت که نتیجه شکست روحی او بود،رها گردد. زیرا امام نمی توانست ضمیر امت را به کاری برانگیزد و به جنبش در آورد مگروقتی که در مسیر و در برنامه ریزی خود، اخلاق فعلی امت را ریشه کن سازدتا در نظر مسلمانانی که اخلاقشان نابود شده و مقیاسهای اسلامی شان دگرگون گردیده بود،کار خود را در شکل «شرعی »حفظ کند. ازینرو،امام حسین(ع)در نخستین لحظه تصمیم گرفت وارد جنگ شود و هر جا که انجام تکلیف او با فداکاری ملازمه داشت تا آخرین قطره خون پاک خویش را برای حفظ آینده اسلام از آن انحرافها نثار کند»پس قیام حسینی و جنبش او(ع) در نتیجه تفکر مثبت و مستقل نبود،بلکه برای ایجادکردن شرایط و واکنشهای مناسب برنامه ریزی شده بود تا جنبش از خلال آن پدید آید.ازینرو امام(ع)نیز چنان شعاری را که در آغاز جنبش داده بودموکدا ادامه داد و در آن هنگام،مساله امام، اقناع به بازگشت و انصراف از مبارزه نبود.چه،او هنوز در اثر خواهش پایگاهها و توده های مردم به حرکت در نیامده بود،او در بین راه از کیفیت خیانت مردم کوفه و کشته شدن مسلم بن عقیل-فرد مورد اعتماد خاندان خود-اطلاع یافته بود.با اینکه امام(ع)ازین رویدادها اطلاع یافته بود،سفر خویش را ادامه داد.زیراشعاری که او اعلام کرده بود در مقابل اخلاقیاتی که امت با آن به سر می برد،وفای به عهد(وفا به نامه های اهل کوفه)را ایجاب میکرد.همچنین از جمله روشهائی که امام(ع) برای بدست آوردن اخلاقیات مزبور به کار برد این بودکه همه نیرو و امکانات خویش را برای مبارزه تجهیز فرمود و به این بس نکرد که خود شهید گردد بلکه همه یاران و فرزندان و اهل بیت خود را درین راه فدا کرد تا راه را بر اخلافیات شکست بر بندد.زیرا روحیه شکست هر اندازه در مشروع بودن آن قیام تردید میکرد،باز نمی توانست در رفتار وحشیانه سپاهیان بنی امیه در مورد خاندان نبوت که با هیچ مقیاس و معیاری صحیح نبود شک کند. اینجاست که امام حسین(ع)با خون پاک خویش و خون پاک فرزندان و یاران خود و با همه اعتبارات احساسی و تاریخی، حتی شمشیر و عمامه جدش پیامبر اکرم(ص)وارد مبارزه گردید تا همه روزنه ها را و راههای تعبیر را بر اخلاق و اعتقاد به شکست یا مشروع بودن آن نبرد فرو بندد. این سان،امام(ع)با برنامه ای جالب و شگفت آور و دقیق اراده ووجدان امت شکست خورده را به او بازگردانید و او(ع)نشان داد که اخلاق امت را نمیتوان بوسیله رویاروئی ساده دگرگون ساخت.چه،رویاروئی بی پرده و صریح با اخلاق فاسد امت به معنای جدا شدن از او و دوری ازهر گونه قیام برای کار قانونی به سود ملت بود. این کار،کاری بود که امام حسین(ع)هنگامیکه مسلمانان رفته رفته به حالت و سطح جدید اخلاقی وارد شدند،انجام داد و با اخلاق شکست خوردگی،تفاوت داشت. چنین است مایه انگیزش وجدان انسان مسلمان از آن روزگاران تابه امروز. نتایج و آثار انقلاب اینک،پس از آگاهی از قیام و معنای آن،این پرسش پیش می آید:آیا قیام،نتایج خود را به بار آورد و واقعیتی را دگرگون ساخت؟آیا پیروزی ببار آورده و دشمنان را درهم کوفت؟بسا که بسیاری از تاریخ دانان،مدعی اند که قیام شکست خورد. زیرا،پیروزی سیاسی فوری که واقعیت جهان اسلام را به وضعی بهتر از حالتی که پیش از قیام داشت در آورد،در بر نداشت (36). برای اینکه انقلاب حسین(ع)را بهتر درک کنیم،باید هدفها و نتایج آنرا خارج از پیروزی فوری و سریع و در دست گرفتن زمام امور جستجو کرد (37). نباید این انقلاب را مانند سایر انقلابات ملحوظ داشت بلکه باید نتایج آنرادر صحنه های زیر در نظر گرفت:1-درهم شکستن چهار چوب ساختگی دینی که امویان و یارانشان تسلطخود را بر آن استوار ساخته بودند و رسوا ساختن روح لا مذهبی جاهلیت که روش حکومت آن زمان بود. زان پس که روح بی دینی که به آن اشارت کردیم در همه طبقات اجتماع پراکنده گردید،بی آنکه پرده از آن برداشته شود، و بی آنکه ساختگی بودن آن و دور بودن آن از دین در میان مردم بر ملا شده باشد،امام حسین(ع)تنهاکسی بود که در دل همه مسلمانان احترام و محبتی مخصوص داشت و می توانست حکام را رسوا سازد و دوری بسیار آنان را از اسلام آشکار نماید.ازاینرو،قیام او حد فاصل بین اسلام و حکومت اموی بود و می توانست قیافه حقیقی و آلودگی آنرا نشان دهد. 2-احساس گناه-شهادت فجیع امام حسین(ع)در کربلا موجی شدیداز احساس گناه در وجدان هر مسلمانی برانگیخت. آنان پی بردند که می توانستند او را یاری دهند.اما زان پس که با او برای قیام پیمان بستند،او را یاری نکردند.این احساس گناه دو جنبه داشت:از یکطرف انسان راوادار میساخت که گناهی را که مرتکب شده با کفاره بشوید و از طرف دیگر نسبت به کسانی که او را به ارتکاب چنین گناهی واداشته بودند،احساس کینه و نفرت کند.به طوری که انگیزه انقلابهای متعددی که در اثر قتل امام(ع)بر پا شد،همان کفاره یاری نکردن به حضرت او،و انتقام گرفتن از امویان بود. مقدر چنین بود که آتش این احساس گناه،پیوسته بر افروخته ماند وانگیزه انتقام از بنی امیه در هر فرصت به انقلاب و قیام بر ضد ستمگران منتهی گردد. 3-اخلاق جدید.قیام امام(ع)موجب آن گردید که در جامعه،نوعی اخلاق بلند نظرانه پدید آید و نظر آدمی را به زندگانی خود و دیگران،دگرگون سازد تا بتواند بدینوسیله جامعه را اصلاح کند. امام(ع)و فرزندان و یارانش در قیام بر ضد بنی امیه،اخلاق عالی اسلامی را با همه صفات و طراوت آن نشان دادند.این اخلاق را بر زبان نیاوردند بلکه با خون خود و با زندگی خود آنرا نوشتند. مردم عادی قبایل عادت کرده بودند که ببینند رهبرانشان-قبیله و دین را و وجدان خود را به پول بفروشند و در برابر ستمکار گردن خم کنند تا از عطاهای او بهره مند گردند.مردم عادی،رهبران خود را چنین دیده بودند.هدف مسلمان عادی زندگی خصوصی خود او بود.به خاطر آن زحمت میکشید و تنها برای زندگانی خویش می اندیشید.در مردم عادی،دردهای اجتماعی تاثیری نداشت و احساسشان را بر نمی انگیخت.تنها کوشش آنان این بود که دسترنج خویش راحفظ کنند و از توجیهات رهبران اطاعت نمایند،مبادا نامشان از فهرست حقوق بگیران حذف شود.لذا در مقابل جور و ستمی که می دیدند،خاموشی می گزیدند و هم آنها تنها این بود که مفاخر قبیله ای خود را بازگو کنند و ازغیر آن بدی گویند. اصحاب حسین(ع)مردمی دیگر بودند و گروهی که در سرنوشت باامام همراه شدند مردمی عادی بودند و هر کدام دارای زن و فرزند و خانواده و دوستانی بودند و از بیت المال مقرری دریافت میداشتند و زندگانی بالنسبه راحتی داشتند و می توانستند از لذت های حیات برخوردار گردند. اما از همه اینها چشم پوشیدند و برای نثار جان در راه حسین(ع)بااجتماع خود به ستیز برخاستند.برای بیشتر مسلمانان آن روز،این نکته بسی جالب بود که یک انسان،بین زندگانی راحت و ثروت و نفوذ و استفاده ازآنها که مستلزم اطاعت از یک جابر ستمگر بود،و انتخاب مرگ،مخیر گرددو مرگ را برگزیند.برای مردم،این نمونه ای عالی و شگفت انگیز بود و می گفتند اینان بشر نیستند.چنان خصلتی وجدان هر مسلمانی را تکان میداد و اورا از خوابی سنگین و طولانی بیدار میکرد تا زندگانی اسلامی شکل دیگر گیرد. شکلی که سالها پیش از قیام حسین(ع)از میان رفته بود.جامعه اسلامی به وسیله مردی عادی علیه حاکمان ظالم،انقلابها و قیامها بخود می بیند.اما روح کربلا در نهاد کسانی که به این کار دست زدند،شعله ای برافروخت که همه آماده بودند در راه چیزی که آنرا حق تشخیص می دادند جان فدا کنند. روح مبارزه جوئی قیام حسین(ع)پس از دیری خاموشی و تسلیم،از نو موجب برانگیختن روح مبارزه جوئی در انسان مسلمان گردید.این قیام همه سدهای روحی واجتماعی را که مانع قیام و انقلاب میشد درهم فرو ریخت. مسلمانان به صلح طلبی و معامله دعوت میشدند.به آنها گفته میشد که جان خود را و موقعیت اجتماعی و مال خود را حفظ کنید.درین وقت قیام حسین(ع)روی داد تا به انسان مسلمان اخلاق جدیدی بیاموزد و به او بگوید:تسلیم مشو! انسانیت خود را مورد معامله قرار مده،با نیروی اهریمنی بجنگ و همه چیز را در راه اصول فدا ساز!اما خودخواهی مانع ازین بود که مسلمان به قیام و انقلاب دست زند. قیام حسینی در وجدان گروه بسیاری از مردم این اندیشه را برانگیخت که با حمایت نکردن از حسین(ع)مرتکب گناه شده اند. باری،این احساس آنان را برانگیخت و آماده قیام ساخت.روح مبارزه جوئی در زندگی ملتها و فرمانروایانشان تاثیر فراوان دارد.هنگامیکه این شعله به خاموشی گراید و ملت تسلیم فرمانروایان خود شود،فرمانروایان،هر چه بخواهند انجام میدهند و هر اندازه زمان بگذرد با خاموش شدن روح مبارزه جوئی،تسلط بر ملت آسانتر میگردد و در آن ملت،ایجاد تحول دشوارترمیشود.برای اینکه از میزان تاثیر قیام حسینی در برانگیختن روح انقلابی درجامعه اسلامی اندیشه ای روشن نشان دهیم،باید بگوئیم که جامعه اسلامی پس از قتل امام علی(ع)تا هنگام قیام حسینی آرام بود و در آن مدت هیچگونه اعتراض و انقلاب جدی اتفاق نیفتاده بود.با همه انواع کشتارها و سرکوبهاو غارت اموال به وسیله امویان و همدستانشان،بیست سال تمام،توده هاحالت تسلیم و اطاعت داشتند و این وضع از سال چهلم تا شصت هجری به درازا کشیده بود. اما پس از قیام حسین(ع)،در مکتب،روح انقلاب دمیده شد و توده هادر انتظار رهبری بودند و هرگاه رهبری می یافتند علیه حکومت بنی امیه دست به انقلاب می زدند.در همه این انقلابها،شعار انقلابیان خونخواهی حسین(ع)بود. انقلابهای مزبور عبارت بود از: 1-انقلاب توابین این انقلاب در کوفه بر پا گردید و واکنش مستقیم قتل امام بود،و انگیزه آن،احساس گناه به علت یاری نکردن به امام-پس ازآنکه کتبا ازو دعوت کردند که به کوفه آید-بود.کوفیان خواستند ننگی را که مرتکب شده بودند با انتقام از قاتلان امام حسین(ع)بشویند.این واقعه در سال 65 هجری روی داد (38). 2-انقلاب مدینه-این انقلاب با انقلاب توابین تفاوت داشت.زیرا هدف آن انتقام خون حسین(ع)نبود بلکه انقلابی بود علیه حکومت ستمکار بنی امیه. اهل مدینه علیه امویان شوریدند و عامل یزید را از مدینه راندند.شرکت کنندگان درین قیام یکهزار تن بودند.این انقلاب با دست سپاهیان شام و بانهایت وحشیگری سرکوب گردید (39). 3-قیام مختار ثقفی،در سال 66 هجری-مختار بن عبیده ثقفی در عراق به خونخواهی حسین و انتقام قاتلان امام قیام کرد و در یک روز دویست و هشتادتن از آنان را به قتل رسانید (40). 4-انقلاب مطرف بن مغیره در سال 77 هجری-مطرف بن مغیره علیه حجاج بن یوسف شورید و عبد الملک بن مروان را از خلافت خلع کرد (41). 5-انقلاب ابن اشعث در سال 81 هجری-عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بر حجاج شورید و عبد الملک مروان را از خلافت خلع کرد.این شورش تا سال 83 به طول انجامید.در آغاز پیروزیهای نظامی به دست آورد اما بعدا،حجاج به کمک ارتش شام بر او غلبه کرد (42). 6-انقلاب زید بن علی بن حسین-در سال 122 هجری زید بن علی درکوفه به شورش برخاست اما آن شورش بیدرنگ به وسیله سپاهیان شام که درآن هنگام در عراق بودند سرکوب گردید (43). این بود نمونه هایی از انقلابها که آشکارا از روح قیام حسینی در میان ملت مسلمان حاصل گردید و در تمام مدت کومت بنی امیه ادامه یافت. باری قیام بنی عباس به حکومت بنی امیه پایان داد و آن انقلاب با الهام ازانقلاب حسینی و استفاده از خشنودی و رضای اهل بیت پیامبر(ص)بود که پایه های مردمی یافته بود و مورد توجه توده ها واقع شده بود. انقلابها با منحرفان به مقابله برخاست و هرگز خاموش نگردید.بلکه انسان مسلمان پیوسته انسانیت خود را که حکومت کنندگان خفه کرده بودند،بیان میکردو آن قیامها به فضل روحیه ای بود که قیام حسینی در کربلا گسترد و گسترش داد. همانا که قیام حسین(ع)،سر آغاز جنگ و قیام در تاریخ انقلاب بود وآن نخستین قیامی بود که طریق مبارزه جوئی را به مردم آزاده که آن روحیه رااز دست داده بودند آموخت. پی نوشتها: 1.تاریخ اسلام د-حسن ابراهیم.ج 1 ص 278-279. 2.رساله جاحظ درباره معاویه و امویان،اثر جاحظ 16-عزت عطار. 3.نثر اللالی علی نظم الدراری-از«آلوسی ». 4.کامل بن اثیر ج 3 ص 264. 5.شیخ علی کورانی در مقدمه «چنین گفت حسین »از محمد عفیفی ص 8. 6.گفته فرزدق.رک به طبری ج 4 ص 290 و به کامل ابن اثیر ج 3 ص 286. 7.قیام حسین(ع)در واقعیت تاریخی و وجدان مردمی از محمد مهدی شمس الدین ص 21. 8.چپ و راست در اسلام ص 162. 9.قیام حسین در واقعیت تاریخی ص 21. 10.مقتل حسین(ع)،از عبد الرزاق المقرم-ص 149. 11.مدرک سابق ص 55. 12.ابو الشهداء از عقاد ص 63. 13.مقتل حسین-ص 160. 14.مدرک سابق ص 196 و طبری ج 4 ص 287 و کامل ج 3 ص 275. 15.مدارک سابق و طبری ص 54-289-296 و کامل ص 275 و 286. 16.اعلام الوری با علام الهدی از طبرسی ص 232. 17.طبری ج 2 ص 300-301 و کامل ج 3 ص 278. 18.مقتل حسین. 19.قیام حسینی و اوضاع و احوال آن،محمد مهدی شمس الدین ص 164. 20.جنبشهای پنهانی در اسلام از محمود اسمعیل ص 93.المغنی فی آداب التوحید والعدل از قاضی عبد الجبار ج 8 ص 4. 21.چپ و راست در اسلام ص 158. 22.مقالات الاسلامیین از اشعری ص 141. 23.تهذیب التهذیب از ابن حجر عقلانی-46-47. 24.حرکات الشیعه المتصرفین فی العصر العباسی.محمد جابر عبد العال ص 175 و 176. 25.همان مدرک. 26.گلدزیهر-ص 76. 27.نظم الاسلامیه.صبحی صالح-ص 144. 28.التبصیر فی الدین از اسفراینی ص 90. 29.قیام حسین و شرایط آن.محمد مهدی شمس الدین-ص 52. 30.دولت عربی و سقوط آن،ژولیوس ولهاوزن-ص 158. 31.قیام حسین و شرایط آن.ص 63. 32.قیام حسین در واقعیت تاریخی.محمد مهدی شمس الدین-ص 13. 33.رژیمهای اسلامی-صبحی صالح ص 269. 34.طبری ج 4 ص 290. 35.رساله جاحظ در مورد معاویه و امویان.تحقیق عزت بیطار ص 16. 36.قیام حسینی و شرایط آن-محمد مهدی شمس الدین ص 154. 37.در باب این نتایج،علامه مهدی شمس الدین در کتاب خود«اوضاع و احوال قیام حسینی »ص 162 و 228 مطلبی دارد که خواننده را به آن تفصیلات حواله میدهیم زیرا در این مختصر،از بیان تمام این نتایج معذوریم. 38.تاریخ طبری-انقلاب توابین ج 4 ص 426-436. 39.تاریخ طبری-انقلاب مدینه ج 4 ص 366 و 381. 40.تاریخ طبری-انقلاب مدینه ج 4 ص 424. 41.تاریخ طبری-انقلاب مطرف. 42.تاریخ طبری و نیز«اشعث و دولت عربی »از و مهاوزن ص 189 و 203. 43.مقاتل الطالبین،اصفهانی.ص 139.
منبع: زندگی تحلیلی پیشوایان ما ، عادل ادیب
مقدمه حادثهای مانند رویداد خونین نینوا که رهبر قهرمانش حسین بن علی (ع) است،بزرگترین ذخیرة انسانیت در گذرگاه قرنها است. رویداد عاشورا تنها یک جنگ نابرابر،یک داستان غمانگیز و یا فاجعه نبود، بلکه جلوهای از کمال و جمال الهی بود که در چهرهانسانهایی تجسم یافت و در منظر اهل نظر به نمایش گذارده شد. رخداد عاشورا چوناننهضتهای عدالت خواهانه و اصلاح طلبانه انسانهای مجاهد نبود، بلکه عصاره همهبعثتها، نهضتها، انقلابهای مردان الهی بود که در سرزمین تفتیده طف رخ نمود.تبلور دو اندیشه، دو اعتقاد و دو جریان تاریخی که در چهره دو گروه یا دو پیشوا ترسیممیشود. جنگ امام نور با امام نار، درگیری انسان صالح و مصلح با انسان فاسد و مفسد،رویارویی فضیلتها با رذیلتها .این واقعه با آنکه بیش از نیم روز طول نکشید، نقلمجالس گوناگون در همه روزگاران شد. تاریخ، جنگهای بزرگ، کشمکشهای دراز وخونریزیهای سهمگین،بسیار دیده است، اما هیچ کدام به اندازه این رویداد کوتاه،بحثانگیز و عبرتآموز نبوده است. اندیشه و رفتار امام حسین(ع) در همة ابعاد اسوهمیباشد. و راهی که حسین (ع) در تعریف زندگی نشان داد، راه حریت و عزت است وپرچمی که برافراشت، فرا راه آزادیخواهان و عزت جویان تا قیام قیامت است. رسالتسیاسی حسین (ع) در آن دوران تاریک این بود که سلطنت شوم امویان را رسوا سازد وسرزمینهای اسلام و مرزهای قرآن و مصالح اهل قبله را از آنان بستاند تا اسلام ومسلمانان از آن فتنه و تباهی خلاصی یابند. در این نوشتار برآنیم تا روز شمار حوادث زندگی امام حسین (ع) را با تکیه بربخش آخر زندگانی آن حضرت ؛ یعنی دورة آغاز قیام تا شهادت حسین (ع) با بهرهگیریاز منابع و اطلاعات موجود مورد بررسی قرار دهیم. از ولادت تا امامت (50 - 4 هجری) ولادت امام حسین(ع) سومین پیشوای شیعیان در روز سوم شعبان سال چهارم هجری در مدینه دیده بهجهان گشود. پس از ولادت آن حضرت، پیامبر (ص) از دیدار وی خرسند شد و او را«حسین» نامید. حسین (ع) از نظر والائی نسب و حسب از چنان مقامی برخوردار استکه هیچکس به آن مقام نمیرسد. چراکه آن حضرت از حیث نسب ممتازترین انسان استو جدش رسول خدا (ص)، مادرش حضرت فاطمه زهرا3، پدرش علی مرتضی، برادرشحسن مجتبی، خواهرش زینب کبری و همسرش ـ بنا بر برخی روایات ـ شهر بانودختربزرگ یزدگرد پادشاه ساسانی است و این نسب برای احدی نیست. رشید ،طبیب،زکی ثار الله و سید الشهداء از القاب ایشان است و کنیه آن امام ابی عبدالله است. حسین (ع) در عصر پیامبر (ص) (11-4 ه) امام حسین (ع) حدود هفت سال از عمر شریف خود را در زمان حیات پیامبرگرامی اسلام سپری کرد. روایتهای بسیاری در مورد مقام ارجمند حسن و حسین درپیشگاه پیامبر (ص) وجود دارد، که منابع اهل سنت و شیعه به آن اشاره کردهاند.رسولخدا (ص) سخت به حسین و برادرش اظهار علاقه کرده و با جملاتی که درباره آنهافرمودند، گوشهای از فضایل آنها را برای اصحاب بازگو کردند. اکنون در آثار حدیثی،شمار زیادی فضیلت برای امام حسین (ع) نقل شده است که بسیاری از آنها نظیر«الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه» متواتر بوده و یا فراوان نقل شده است. حسین(ع) در عصر خلفا (ابو بکر ـ عمر ـ عثمان، 11 ـ 35 ه) امام حسین (ع) پس از رحلت پیامبر (ص) با حوادث تلخ و ناگواری چون ماجرایسقیفه بنی ساعده و غصب خلافت اسلامی، غصب فدک و شهادت مادرش حضرتزهرا(س) روبه رو گردید. در عصر حکومت خلفا که حدود بیست وپنج سال به طولانجامید، همراه پدر بزرگوارش امام علی (ع) در ابعاد گوناگون و جبهههای مختلف ازحریمحق و عدالت دفاع میکرد و با استفاده از هر فرصتی به مبارزه با جناح باطل و افشایماهیت دشمن و مقابله با تبلیغات انحرافی دشمنان میپرداخت. بنا به اظهار منابع،حسین(ع) در دوره خلفا به سبب عنایات و عواطف مشهوری که از رسول خدا(ص) نسبتبه او دیده بودند، بسیار مورد احترام بود. از جمله وقایعی که حسین (ع) در دورة خلافت ابوبکربن ابی قحافه (13-11 ه.ق)در آن مشارکت داشت، این بود که آن حضرت که در آن هنگام دوران کودکی را میگذراند،همراه برادرش حسن (ع) در معیت مادرشان حضرت زهرا3 برای مطالبه فدک، نزدابوبکر رفتند و به عنوان شاهد، گواهی دادند که فدک از آن فاطمه3 است. به گونهای کهخلیفه پذیرفت ولی با مداخله عمر گواهی آنان مورد قبول واقع نشد. یکی دیگر از مواردفعالیت حسین(ع)، همراهی با اقدامات پدر برای گرفتن حق خود (خلافت و رهبری امت)بود. در دوران خلافت عمر بن خطاب (23-13 ه .ق) نیز روایتهای بسیاری در مورداعتراض حسین (ع) به خلیفه در مورد غصب مقام خلافت آمده است. در مورد شرکت امام حسین (ع) در فتوحات دوران خلفا اتفاق نظر وجود دارد،برخی منابع معتقدند که آن حضرت و برادرش امام حسن (ع) در فتح طبرستان و شمالآفریقا مشارکت فعال داشتهاند. نکته دیگری که در دوران خلافت عمر در مورد امامحسین (ع) مطرح است، ازدواج آن حضرت با شهربانو ،یکی از دختران یزدگرد سوم،آخرین پادشاه ساسانی است، که در این مورد هم نظرات مختلف و گاه متضادی ابرازشدهاست. امام حسین (ع) که در دوران خلافت عثمان بن عفان (35-23 ه .ق) دورانجوانی را میگذراند، در همراهی با پدر و برادرش ،هیچ گاه خلافت و روش عثمان رانپذیرفت، بنا به اظهار منابع، وقتی خلیفه سوم، ابوذر غفاری ـ یکی از صحابه پیامبر (ص) ـرا به سبب اعتراض به روش وی از مدینه به ربذه تبعید کرد، با وجود دستور خلیفه مبنی برعدم بدرقه ابوذر، علی (ع) همراه جمعی از یاران ،از جمله حسن و حسین به بدرقه ابوذرشتافتند و در همان هنگام امام حسین (ع) طی سخنانی، آشکارا مخالفت خود را با روشعثمان اعلام کرد. در ماههای پایانی خلافت عثمان و زمانی که شورشیان، خانة خلیفه رامحاصره کردند و مانع رسیدن آب به خانه خلیفه شدند، کسانی که قدرت داشتند تا راهیاز میان شورشیان باز کرده و به خانه عثمان آب برسانند، امام حسن و حسین 8 بودند. حسین (ع) در دوره خلافت علی(ع) (40-36 ه) پس از قتل عثمان مردم به خانة علی (ع) هجوم بردند و خواهان بیعت با آنحضرت شدند. امام ـ که در ابتدا حاضر به پذیرش خلافت نبود، پس از اصرار فراوان مردمو قبول شرایط امام از سوی مردم ـ زمام امور خلافت را در دست گرفت و در طول چهارسال و نه ماه خلافت خویش، در دو بخش اقدامات اصلاحی (اجرای عدالت و از بین بردنفاصلههای ناروای طبقاتی) و اقدامات سیاسی و نظامی (جنگ با سه گروه ناکثین،قاسطین و مارقین) به فعالیت پرداخت. حسین (ع) در این دوران در تمام فعالیتهایسیاسی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی مشارکت فعال داشت. به نوشتة منابع تاریخی درجریان جنگ جمل (با گروه پیمان شکن یا ناکثین) که در سال سی و ششم هجری قمریدر نزدیکی بصره رخ داد، امام حسین (ع) نقش مهمی داشت، چنان که فرماندهی جناحراست سپاه امیر المومنین را برعهده داشت و رشادتهای زیادی از خود نشان داد. در جنگ امام علی (ع) با گروه قاسطین یا ظالمین (جنگ صفین) که از ماه رجبسال 36 هجری قمری آغاز و در صفر سال 37 هجری قمری با ماجرای حکمیت پایانیافت، حسین (ع) قبل از جنگ با خطبههای آتشین خود، مردم کوفه را برای مقابله بامعاویه بسیج میکرد و در جریان جنگ نیز شجاعتها و دلاوریهای زیادی از خود نشانداد، چنان که امام علی (ع) پیوسته مراقب بود تا آسیبی به آن حضرت وبرادرشحسن8 نرسد و همیشه میفرمود: «برای حفظ نسل رسول خدا (ص) مراقب آنانباشید.» از آن حضرت خطبهای در جنگ صفین نقل شده است که ضمن آن مردم را بهجنگ ترغیب میکردند. امام حسین (ع) در همان مراحل مقدماتی جنگ صفین، درگرفتن مسیر آب از دست شامیان نقش داشت. امام علی (ع) پس از آن پیروزیفرمود:«هذا اول فتح ببرکة الحسین.» بعد از پایان جنگ و ماجرای حکمیت نیز امامحسین (ع) یکی از شاهدانی بود که امام علی (ع) برای نظارت بر روند مذاکرات او رابرگزید. امام حسین (ع) در جنگ نهروان با گروه مارقین (خوارج) که در سال 38 هجریقمری صورت گرفت، نیز نقش فعال داشته و سمت فرماندهی بخشی از سپاه را به عهدهداشته است. آن حضرت در دورة خلافت علی (ع) ضمن نقش پر تلاش در امور نظامی در اموردیگر نیز مشارکت فعال داشت که از آن جمله میتوان به آموزش و تعلیم قرآن، رسیدگیبه نیازمندان، حل وفصل امور سیاسی، قضایی و اجتماعی اشاره کرد. حسین (ع) در دوره خلافت و امامت برادرش (50-40 ه) پس از شهادت حضرت علی (ع) در بیست و یکم ماه رمضان سال 40 هجریقمری، بنا به وصیت آن حضرت، مسلمانان با فرزند بزرگ ایشان حسن (ع) به عنوانخلیفه بیعت کردند. حسین (ع) در طول دوران کوتاه خلافت پدرش و دوران ده سالهامامت برادر بزرگوارش، پیوسته در کنار آن حضرت قرار داشت؛ هنگام حرکتامامحسن(ع) برای جمع آوری سپاه به منظور مقابله با معاویه، امام حسین (ع) همراهبرادر بود و پس از آنکه امام مجتبی مجبور به صلح با معاویه شد، با برادرش حسین (ع) دراین مورد به مشورت پرداخت. از امامت حسین (ع) تا آغاز قیام (61-50 ه) امام حسین (ع) در عصر خلافت معاویه (60-40 ه .ق) پس از صلح امام حسن (ع) با معاویه و بعد از آنکه حضرت به ناچار از خلافتکنارهگیری کرد، معاویة بن ابوسفیان نوزده سال و هشت ماه (60-40 ه .ق) بر مسندخلافت نشست. حدود ده سال از این دوران مقارن با امامت امام حسن (ع) و حدود دهسال دیگر هم زمان با امامت امام حسین (ع) بود. امام حسین در دورة امامت برادرش، بهطور کامل از سیاست وی دفاع کرد. آن حضرت در برابر در خواستهای مکرر مردم عراق،برای آمدن آن حضرت به کوفه، حتی پس از شهادت برادرش، حاضر به قبول رأی آناننشده و فرمودند:«تا وقتی معاویه زنده است نباید دست به اقدامی زد.» معنای این سخنآن بود که امام در فاصله ده سال به اجبار حکومت معاویه را تحمل کردند. اگر چه امام خود را متعهد به پیمان صلح با معاویه میدانست و نمیخواست پیمانشکنی کند ولی در مواقع لازم به مبارزه با معاویه و عمالش میپرداخت که از آن جملهمیتوان به پاسخ قاطع امام به نامة معاویه ـ که به دنبال گزارش مروان بن حکم(حاکممدینه) در مورد فعالیتهای امام برای آن حضرت فرستاده بود، و نیز سخنرانی کوبندة امامحسین (ع) در مراسم حج سال 58 هجری قمری در جمع گروه کثیری از صحابه و تابعیندر افشای حکومت بنی امیه ومصادره اموال به منظور غیرمشروع جلوه دادن حکومتمعاویه و مخالفت شدید امام با انتصاب یزید به ولایتعهدی ازسوی معاویه ـ اشاره کرد. حسین (ع) از قیام تا شهادت (رجب سال 60 تا محرم سال 61 ه) پانزدهم رجب سال 60 هجری (مرگ معاویه و آغاز خلافت یزید) معاویه بن ابوسفیان در نیمة ماه رجب سال 60 هجری قمری در شام از دنیا رفت.هنگام مرگ وی فرزندش یزید در حوارین به سر میبرد. معاویه وصیت نامهای به اینمضمون خطاب به یزید نوشت: «به اطلاع او برسانید که من بر او جز از چهار مرد بیم ندارمو آنان حسین بن علی و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابوبکر و عبدالله بن زبیرهستند، اما حسین بن علی، خیال میکنم مردم عراق او را رها نکنند و وادار به خروج کنند.اگر چنین کرد بر او در گذر...» یزید چون به دمشق رسید و زمام امور خلافت را در دستگرفت به نوشتة یعقوبی «به عامل مدینه، ولید بن عتبه بن ابی سفیان نوشت: هنگامی کهنامهام به تو رسید، حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آن دو بیعت بگیر،پس اگر زیر بار نرفتند، آن دو را گردن بزن و سرهای آن دو را نزد من بفرست، مردم را نیزبه بیعت فراخوان و اگر سرباز زدند، همان حکم را درباره آنان اجرا کن.» بیست وهفتم رجب سال 60 هجری (ملاقات امام حسین (ع) با ولید بن عتبه ولی مدینه) چون نامة یزید به ولید بن عتبه، فرماندار مدینه رسید، ولید با مروان حکم (والیسابق مدینه) در این مورد به مشورت پرداخت.«مروان گفت: از ناحیة عبدالله بن عمروعبدالرحمن بن ابوبکر مترس که آن دو خواستار خلافت نیستند، ولی سخت مواظبحسین بن علی و عبدالله بن زبیر باش و هم اکنون کسی بفرست، اگر بیعت کردند که چهبهتر و گرنه پیش از آنکه خبر آشکار شود و هر یک از ایشان جایی بگریزد و مخالفت خودرا ظاهر سازد گردن هر دو را بزن. » ولید، عبدالله بن عمر و بن عثمان را که نوجوانی بود،دنبال امام حسین (ع) و عبدالله بن زبیر فرستاد. هنگامی که پیام آور والی مدینه نزد امامآمد ،آن حضرت متوجه مرگ معاویه گردید، لذا تنی چند از دوستان و غلامان خویش راجمع کرد و همراه خود به دار الاماره برد تا در صورت وجود خطر آنان را به کمک بطلبد. طبری مینویسد:«حسین بیامد و بنشست، ولید نامه را به او داد که بخواند و خبرمرگ معاویه را داد و او را به بیعت خواند. حسین گفت :انالله انا الیه راجعون، خدا معاویه رارحمت کند و تو را پاداش بزرگ دهد، اینکه گفتی بیعت کنم، کسی همانند من به نهانیبیعت نمیکند، گمان ندارم به بیعت نهانی من بس کنی و باید آن را میان مردم علنیکنیم. گفت: آری. گفت: وقتی میان مردم آیی و آنها را به بیعت خوانی ما را نیز به بیعتبخوان که کار یکجا شود. ولید که سلامت دوست بود گفت: به نام خدای برو تا با جمع مردمبیایی.» امام پس از خارج شدن از فرماندهی مدینه تصمیم به خروج از مدینه و حرکتبهسوی مکه گرفت. همان شب عبدالله بن زبیر از مدینه خارج شد، فردای آن روز ماموران حکومتیدنبال او رفتند و شب بعد نیز امام حسین (ع) تصمیم به ترک مدینه گرفت و خواهرشزینب و ام کلثوم و برادر زادگانش و برادرانش، جعفر و عباس و عموم افراد خانوادهاش که درمدینه بودند، همراه ایشان رفتند غیر از محمد بن حنفیه که در مدینه ماند. ابن عباس همچند روز پیش از آن به مکه رفته بود. بیست وهشتم رجب سال 60 هجری (خروج امام از مدینه به سوی مکه ) امام حسین (ع) در شب یکشنبه دو روز مانده از ماه رجب سال 60 هجری بهاتفاق همراهان از مدینه عازم مکه شدند؛ حضرت هنگام خروج از مدینه وصیت نامهاینوشت و به برادرش محمد حنفیه داد وپس از حمد وثنای خداوند اهداف و انگیزههای خودبرای خروج از مدینه را بیان فرمودند. سوم شعبان سال 60 هجری (ورود امام حسین (ع) وهمراهانش به مکه) امام و یارانش در شب جمعه سوم شعبان سال 60 هجری قمری وارد شهر مکهشدند. «هنگامی که امام وارد مکه شد، مردم شهر بسیار خشنود شدند و حتی ابن زبیر، کهخود داعیة رهبری داشت در نماز امام و مجلس حدیث او شرکت میکرد. مکه پایگاه دینیاسلام بود و طبعا توجه بسیاری را به خود جلب میکرد. در آنجا امام با افراد وشخصیتهای مختلف در تماس بود وعلل عدم بیعت خود با یزید را بیان میکرد. درهمین روزها که دمشق نگران کسانی بود که بیعت نکرده و در حجاز بودند، در کوفه حوادثیمیگذشت که از طوفان سهمگین خبر میداد. شیعیان علی (ع) که درمدت بیست سال حکومت معاویه صدها تن کشته دادهبودند و همین تعداد یا بیشتر از آنان در زندان به سر میبردند، همین که از مرگ معاویهآگاه شدند ، نفسی راحت کشیدند. ماجراجویانی هم که ناجوان مردانه علی (ع) را کشتند وگِرد پسرش را خالی کردند تا دست معاویه در آنچه میخواهد باز باشد، همین که معاویه بهحکومت رسید و خود را از آنان بی نیاز دید به آنان اعتنایی نکرد، از فرصت استفاده کردندو در پی انتقام برآمدند تا کینهای که از پدر در دل دارند از پسر بگیرند .دستهبندیشروعشد شیعیان علی در خانة علی سلیمان بن صرد خزاعی گرد میآمدند. سخنرانیهاآغازشد. سرانجام تصمیم گرفتند تا امام را به کوفه دعوت کنند. در مدت امامت سه ماههامام حسین (ع) نامههای فراوانی از کوفه برای آن حضرت رسید که مضمون نامهها اینبود: «کوفه و عراق آماده برای آمدن شماست. ما همه در انتظار تو هستیم و تو را یاریخواهیم کرد.» یعقوبی مینویسد:«حسین به مکه رفت و چند روزی بماند .مردم عراق به اونامه نوشتند و پی در پی فرستادگانی روانه کردند و آخرین نامهای که از ایشان بدو رسید،نامههای ابن هانی و سعید بن عبدالله حنفی بود:«بنام خدای بخشاینده مهربان، بهحسین بن علی، از شیعیان با ایمان و مسلمانش، اما بعد، پس شتاب فرما که مردم تو راانتظار میبرند و جز تو پیشوایی ندارند، شتاب فرما والسلام.» پانزدهم رمضان سال 60 هجری (اعزام مسلم بن عقیل به کوفه) وقتی که تعداد نامههای کوفیان از حد متعارف گذشت، حسین (ع) لازم دیدعراقیان را بیش از این منتظر نگذارد. بنابراین پاسخی بدین مضمون برای کوفهنوشت:«هانی وسعید آخرین فرستادگانی بودند که نامههای شما را برای من آوردند. به مننوشتهاید نزد ما بیا که رهبری نداریم. من برادر و پسر عمویم مسلم بن عقیل را نزد شمامیفرستم تا مرا از حال شما و آنچه در شهر شما میگذرد خبر دهد» پنجم شوال سال 60 هجری (ورود مسلم به کوفه) امام، مسلم بن عقیل را همراه تنی چند به سوی کوفه روانه کرد. مسلم پس ازپیشامدهای بسیار در پنجم شوال سال 60 هجری وارد شهر کوفه شد. چون مسلم به کوفهرسید، مردم نزد وی آمدند و با او بیعت کردند .و پیمان بستند و قرار نهادند و اطمینان دادندکه او را یاری و پیروی و وفاداری کنند. یازدهم ذی القعده سال 60 هجری (رسیدن نامه مسلم به امام حسین (ع)) مسلم پس از ورود به کوفه در خانة «مختار بن ابی عبیده ثقفی» ساکن شد .مردمکوفه دسته دسته به خانة مختار میآمدند و مسلم نامه حسین را برای آنان میخواند وآنان میگریستند و بیعت میکردند. درمورد تعداد افرادی که درمدت اقامت مسلم در کوفهبا وی بیعت کردند میان مورخان اتفاق نظر وجود ندارد. بیشترین رقم را حدود یک صدوبیست هزار نفر و کمترین رقم را دوازده هزار نفر نوشتهاند. مسلم وقتی استقبال مردم وآمادگی آنان را برای یاری امام مشاهده کرد نامهای به این مضمون به امام حسین (ع)نوشت:«براستی که مردم این شهر گوش به فرمان و در انتظار رسیدن تواند.» بنابراین امامتصمیم گرفت تا از حجاز روانه عراق شود. در آن روزها اوائل ذی الحجه امام از حادثه دیگری آگاه شد که او را به بیرون رفتناز حجاز مصممتر ساخت او دانست که فرستادگان یزید خود را به مکه رساندهاند تا درمراسم حج بر وی حمله کنند و ناگهان او را بکشند. هشتم ذی الحجه سال 60 هجری (حرکت امام از مدینه به عراق ) امام حسین (ع) پس از دریافت نامة مسلم بن عقیل و احساس خطر از دژخیمانیزید، احرام حج خود را به عمره تبدیل کرد و پس از انجام مراسم عمره از احرام بیرون آمدو در روز سه شنبه روز ترویه (هشتم ذی الحجه سال 60 ه . ق) پس از شصت وپنج روزاقامت در مکه به اتفاق حدود هشتادو شش نفر مرد از شیعیان و دوستان و خانواده خود ازمکه بیرون آمده و به سوی عراق حرکت کرد. از سوی دیگر خبر ارسال نامههای مردمکوفه و دعوت از امام حسین (ع) برای آمدن به آن شهر یزید را نگران ساخت و پس ازمشورت با مشاوران خود تصمیم گرفت تا «نعمان بن بشیر» را از حکومت کوفه معزول و«عبیدالله بن زیاد» حاکم بصره را با حفظ سمت به حکومت کوفه منصوب نماید. عبیدالله پس از دریافت فرمان یزید مبنی بر انتصاب وی به حکومت کوفه بهاتفاق تعدادی از همراهانش به صورت مخفیانه وارد کوفه شد تا ضمن آزمایش واکنشمردم و میزان علاقه آنان به امام حسین (ع)، رهبران مخالفان یزید را شناسایی نماید.مردم کوفه که با استبداد شدید عبیدالله بن زیاد مواجه شدند به تدریج مسلم را تنهاگذاشته و از بیعت خود عقب نشینی کردند. مدتی بعد، پس از شناسایی محل استقرار مسلم، ایشان از خانة مختار به خانة«شریک بن اعور» رفت. شریک چند روز بعد درگذشت و مسلم به خانة «هانی بن عروه»رفت. اما عبیدالله که به وسیله جاسوسان خود از مخفی گاه مسلم و ارتباط او با یاران وهوادارنش مطلع شده بود، هانی را احضار و پس از شکنجه زندانی نمود. هشتم ذی الحجه سال 60 هجری (خروج مسلم بن عقیل با چهار هزار نفر ازهمراهانش از کوفه) همین که خبر دستگیری و زندانی شدنی هانی در شهر منتشر شد، مسلم دانستکه دیگر درنگ جایز نیست و باید از نهانگاه بیرون آید و جنگ را آغاز کند. پس جارچیانخود را فرستاد تا مردم را آگاه سازند. نوشتهاند از هیجده هزار تن که با او بیعت کرده بودندچهار هزار تن در خانه هانی و خانههای اطراف گرد آمده بودند. مسلم آنان را به دستههایی تقسیم کرد و هر دستهای را به یکی از بزرگان شیعه سپرد. دستهای از این جمعیتبه قصر ابن زیاد روانه شدند، ولی ابن زیاد موفق شد آن مردم بی تدبیر را با ایجاد اختلافو استفاده از حربه تهدید متفرق سازد. نتیجه این شد که در شامگاه آن روز جز سی تن با اونماندند. چون نماز مغرب را خواند. یک تن از یاران خود را همراه نداشت. مسلم چون نماز شام را خواند و خود را تنها دید در کوچههای کوفه سرگردان شد، درحالی که گروه زیادی در جستجوی وی بودند، تا سرانجام زنی به نام «طوعه» که از شیعیانعلی (ع) بود او را درون خانه برد و پناه داد. اما شب هنگام پسر وی از وجود مسلم در خانهمطلع شد و به ماموران عبیدالله خبر داد. همین که ابن زیاد پناهگاه مسلم را دانست،«محمد اشعث» را با شصت یا هفتاد تن برای دستگیری وی فرستاد .مسلم پس ازدرگیری با ماموران ابن زیاد ونشان دادن رشادتها و شجاعتهای بسیار مجروح ودستگیر شد و در روز نهم ذی الحجه سال 60 هجری قمری به همراه هانی به دستور ابنزیاد به شهادت رسید. امام حسین (ع) در مسیر خود از مدینه به کربلا ابتدابه منزل «ذات عرق »رسید کهدر ذات عراق «بشر بن غالب اسدی» که از عراق میآمد با سید الشهداء ملاقات کرد و ازاوضاع عراق باخبر شد. در همین منزل بود که فرزدق رسید وسئوال کرد: یابن رسول الله درموقع حج چرا عجله کردی ؟امام پاسخ داد: اگر من شتاب نمیکردم در مکه مرا دستگیرمیکردند و با ریختن خون من در خانه خدا احترام کعبه را از بین میبردند. آن گاه حضرتاز اوضاع کوفه وعراق سوال کرد، فرزدق پاسخ داد: دلهایشان با تو و شمشیرهایشان علیهتوست.» سپس کاروان امام از ذات عراق به سمت «حاجز» (که وادیی است در مکه که مردمکوفه وبصره برای رسیدن به مدینه از این راه میروند و منزل و فرودگاه حجاج است)حرکت کرد. در این منزل بود که امام نامهای به اهل کوفه نوشت (و آن در واقع پاسخ نامةمسلم بن عقیل بود) و خبر حرکت امام و همراهانش ازمکه به سمت عراق به اهالی اطلاعداده شد.و سپس حسین (ع) نامه را به «قیس بن مسهر صیداوی» داد تا همراه عبداللهبن یقطر به کوفه برساند. قیس وهمراهش چون به قادسیه رسیدند، جاسوسان عبیداللهآنان را شناسایی کردند،و «حصین بن نمیر تمیمی» را دستگیر کرد و چون قیس نامه راخورده بود و حاضر به افشای متن نامه نشد، به دستور ابن زیاد او را از بالای ساختماندارالاماره کوفه به پایین پرتاب کردند و به شهادت رسید. امام و همراهانش سپس از حاجزبه« عیون» آمدند (و آنجا فرودگاه زوار بصره بود که در آن گودالهایی وجود داشت که آبدر آنها جمع شده بود.) در این محل «عبدالله بن مطیع عدوی» به حضور امام رسید و امامرا از عزیمت به کوفه منع کرد. امام در پاسخ فرمود:«احترام به خدا و رسول (ص) و قریش وعرب به این است که من زیر بار زور نروم» و حرکت کرد. سپس کاروان امام از عیون، به منزل «حزیمه» رسید و یک شب در این منزلاقامت گزید وآن گاه راهی «زرود» از منازل معروف بین مکه و کو فه شدند. در این محلامام با «زهیر بن قین بجلی» که عازم سفرحج بود، ملاقات کرده و زهیر سرانجامبهحسین(ع) پیوست. بنا به نوشته پارهای از منابع در همین منزل امام از شهادتمسلمبن عقیل و هانی بن عروه و تغییر کوفه مطلع شد. بسیار نگران و پریشان حال شد وبا صدای بلند گریست. در هر حال حسین (ع) چون از کشته شدن مسلم و هانی و نیز قتل دو پیکی که بهکوفه فرستاده بود، مطلع گشت، همراهان خود را فرا خواند و چون میخواست ذمة مردمهمراهش را از تعهد، آزاد سازد به آنان گفت:«خبر جانگدازی به من رسیده است، مسلم وهانی کشته شدهاند. شیعیان ما را رها کردهاند. حالا خود میدانید، هر که نمیخواهد تاپایان با ما باشد، بهتر است راه خود را بگیرد و برود» گروهی رفتند این گروه مردمی بودندکه دنیا را میخواستند، گروهی هم ماندند و آنان مسلمانان راستین بودند. پس از حرکت از «زرود» امام و همراهانش هنگام غروب به سرزمین «ثعلبیه»رسیدند. به نوشتة برخی منابع «عبدالله بن سلیمان» و «خدری بن مشعل» و احتمالا«عبدالله بن سلیم» و «المنذری بن مشعل» که پس از پایان مراسم حج قصد داشتند خودرا به امام برسانند در بین راه با مردی از قبیله بنی اسد روبه رو شدند و از وی اوضاع کوفه راپرسیدند، گفت: من بیرون نیامدم، مگر شاهد قتل مسلم بن عقیل و هانی بن عروه بودم.دیدم کشته آنها را در بازار روی زمین میکشیدند. آنان پس از ملاقات خود را به کاروان امام رسانیده و از آن حضرت خواستند که ازاین سفر منصرف شود، ولی امام نپذیرفت و فرمود: قضای الهی جاری میشود و منمامورم به این سفر بروم. پارهای از منابع هم برخورد امام حسین (ع) و فرزدق را در اینمحل میدانند. درهر حال امام و همراهانش از ثعلبیه به طرف منزل «شقوق» حرکتکردند. در این محل هم امام با مردی که از کوفه میآمد، برخورد کرد و از وی خبر حوادثکوفه را گرفت . در این منزل امام جنایات بنی امیه و کشتار اصحاب پیامبر (ص) و دوستانعلی(ع) را برای حاضران متذکر شد. سپس کاروان امام و همراهانش در منزلی به نام«زباله» وارد شد. در این سرزمین مردی خبر قتل «قیس بن مسهر صیداوی» را داد و بازهم امام در حالی که بسیار متاثر بود، در جلسهای که تشکیل داد، همراهان خود را درجریان حوادث قرار داد و از آنان خواست هر که میخواهد برگردد.سپس قافله از زبالهحرکت کرد تا به منزل «بطن العقبه» پیش رفتند و پس از اقامت کوتاهی به طرف منزل«شراف» یا «اشراف» حرکت کردند دراین منزل شب را ماندند کاروان پس از استراحتمقداری آب برداشتند و نزدیک نیم روز راه پیمودند؛ که با سپاه اعزامی عبیدالله بن زیاد بهفرماندهی «حر بن یزید ریاحی» روبه رو شدند. امام و اصحابش به سمت «ذوحسم»حرکت کردند. در اینجا بود که حر راه بر کاروان امام بست. امام فرمود: «این مردم مرا به سرزمینخود خواندهاند تا با یاری آنان بدعتهایی را که در دین خدا پدید آمده است ،بزدایم. ایننامههای آنهاست و دستور داد تا دعوت نامههای مردم کوفه را به حر نشان بدهند، حال اگرپشیمان اند بر میگردم» حر گفت: «من از جمله نامه نگاران نیستم و از این نامهها همخبری ندارم. امیر من،مرا مامور کرده است، هرجا تو را دیدم، راه بر تو گیرم و تو را نزد اوببرم.» بدیهی است که امام حسین (ع) پیشنهاد وی را نمیپذیرد و او هم امام را رهانمیکند تا به حجاز برگردد و حتی به او اجازه نمیدهد که در منزلی آباد و پر آب و علففرودآید. سرانجام پس از مذاکرات بسیار موافقت شد تا کاروان امام به راهی برود که نه بهسوی مکه باشد و نه به سوی کوفه، تا دستور جدید عبیدالله بن زیاد برسد. در همین منزل(ذوحسم) بود که امام خطبه بسیار مهمی ایراد کرد و به برخی اهداف خود از قیام اشارهکردند.در گرمای ظهر امام دستور داد تا یارانش سپاهیان حر را که بسیار تشنه بود، سیرابسازند و در حالی که سیدالشهداء و همراهانش به طرف قادسیه پیش میرفتند،حر بالشکریانش به فاصله کوتاهی آنان را تعقیب میکرد تا اینکه به سرزمین وسیعی به نام«بیضه» رسیدند. در این منزل امام برای سپاه حر خطبهای خواند وقایع را برای آنان بهروشنی بیان کرد .سپس قافله مکه از بیضه وارد سرزمینی به نام «الرهیمه» شد.در اینجا بامردی از اهل کوفه به نام «ابوهرم» ملاقات کرد، و در پاسخ به سوال وی در مورد علتخروج از مکه، انگیزة قیام و حرکت خود را بیان فرمودند. کاروان امام سپس به محلی به نام «عذیب» رسیدند و امام از اصحاب خود پرسید:راه از کدام طرف است؟ بنا به اظهار برخی از منابع، «طرماح بن عدی الطائی» که از کوفهآمده بود، راه را به امام نشان داد و از آن حضرت خواستند تا بازگردد. امام در پاسخ فرمود:خداوند تو را جزای خیر بدهد، اما من معاهدهای با این مردم و عهدی با خدا دارم که بایدبدان عمل کنم» این سخنها را گفتند و رفتند تا به منزل «قصر بنی مقاتل» رسیدند. درمنزل قصر بنی مقاتل امام با «عبدالله بن حر جعفی» ملاقات کردند و از وی خواست کهدر این سفر همراه او باشد ولی او قبول نکرد و از امام خواست تا اسب و شمشیر او را بپذیرد.حسین (ع) دیگر اعتنایی به او نکرد. پس از حادثه عاشورا وی پیوسته تأسف میخورد کهچرا چنان توفیق بزرگی را از دست داده است. حسین و همراهانش پس از برداشتن آب بسیار، شبانه از قصر بنی مقاتل به طرف«نینوا» (از قراء کوفه) حرکت کردند و صبحگاهان به این محل رسیدند. اینجا بود کهقاصدی به نام «مالک بن نسر کندی» نامهای از عبیدالله بن زیاد به این مضمون برایحر آورد: «چون این نامه و فرستادة من رسید بر حسین سخت بگیر و او را جز در بیابان بیپناهگاه و بی آب فرود نیاور، من فرستاده خود را مامور کردم که با تو باشد و او تو را رهانخواهد کرد تا مرا از اجرای اوامر آگاهسازد». دوم محرم سال 60 هجری (ورود امام حسین (ع) و یارانش به سرزمین کربلا) پس از رسیدن نامه عبیدالله بن زیاد، حر تغییر رویه داد و قصد داشت تا مانع ازحرکت امام شود؛ زیرا نینوا نه آب داشت و نه آبادانی و با دستور عبیدالله هماهنگی لازم راداشت . اما پس از گفتگوهای بسیار امام و همراهانش به طرف سرزمین کربلا حرکتکرده و روز چهارشنبه اول محرم یا پنج شنبه دوم محرم سال 60 هجری قمری، در اینسرزمین فرود آمدند. به نوشته منابع چون ابی عبدالله وارد سرزمین کربلا شدند، اسب آنحضرت قدم از قدم برنداشت. حضرت فرمودند: این سرزمین را چه مینامند؟ گفتند:کربلا، امام ضمن خواندن اشعاری، دستور داد تا خیمهها را در آن محل سرپاکنند. عبیدالله بن زیاد پس از اطلاع از رسیدن امام حسین (ع) و یارانش، نامهای به اینمضمون به امام نوشت: «ای حسین! به من خبر رسیده که به کربلا وارد شدهای، یزید بنمعاویه برای من نوشته که بر بستر نرم نخوابم و آرام نگیرم، و غذای سیر نخورم تا تو را بهخدای خبیر ملحق سازم (بکشم)، یا آن که تسلیم من و حکم یزید میشوی. والسلام»حضرت نامه را خواند و همان دم آن را به دور افکند. پیک گفت: پاسخ نامه را بده. امامفرمودند: «این نامه پاسخ ندارد» ابن زیاد پس از آنکه از بی اعتنایی حسین (ع) به نامةخود مطلع شد، بسیار خشمگین شد و به جمع آوری سپاه برای جنگ با امام حسین (ع)پرداخت. سوم محرم سال 61 هجری (ورود عمر بن سعد و سپاهیانش به کربلا) عبیدالله بن زیاد برای مقابله با امام حسین (ع) و مجبور کردن وی به پذیرفتنبیعت با یزید«عمربن سعد ابن ابی وقاص» را در رأس چهار تا شش هزار نفر (به اختلافمنابع) به کربلا فرستاد و عمر در روز سوم محرم سال 60 هجری وارد کربلا شد و بلافاصلهمذاکرات خود را با امام آغاز کرد عمر، حسین (ع) را خوب میشناخت و میدانست که اومرد سازش نیست، ولی بیشتر مایل بود تا کار بدون جنگ و با مصالحه به پایان برسد.بنابراین پس از آنکه نخستین گفتگو بین او و امام صورت گرفت، نامهای به ابن زیادنوشت که خدا را شکر که فتنه آرام گرفت و جنگ برنخاست، چراکه من از حسین پرسیدمکه چرا به اینجا آمدهای؟ گفت: مردم این شهر از من دعوت کردهاند که نزد آنها بیایم، حالاکه شما نمیخواهید برمی گردم» اما ابن زیاد در پاسخ نامه ابن سعد نوشت: کار را برحسین سخت گیر و آب را بر او و یارانش ببند، مگر اینکه حاضر شوند با شخص من به نامیزید بیعت کند. پنجم محرم سال 61 هجری (ورود شبث بن ربعی با چهار هزار نفر سپاه به کربلا) عبیدالله بن زیاد پس از این که احساس کرد عمر بن سعد در مقابله با امام مصممنیست، شبث بن ربعی را در رأس چهار هزار نفر نیروی جنگی به کربلا فرستاد، شبث روزپنجم محرم وارد کربلا شد و تحت فرمان عمر بن سعد قرار گرفت. به نوشتة منابع ابنزیاد در فاصلة روزهای سوم تا دهم محرم افراد دیگری را به همراه جنگجویان به کربلافرستاد. از جمله سنان ابن انس نخعی را با چهار هزار نفر، عروة بن قیس را با چهار هزارنفر شمر بن ذی الجوشن را با چهار هزار نفر و نصر مازنی را با سه هزار نفر برای جنگ باامام به کربلا عازم نمود. هفتم محرم سال 61 هجری (رسیدن دستور عبیدالله بن زیاد مبنی بر بستن آببرسپاه امام) نامه عبیدالله بن زیاد مبنی بر بستن آب بر روی حسین و یارانش در صورت خودداری از بیعت در روز هفتم محرم سال 61 هجری قمری به عمر بن سعد رسید و عمر«عمر بن حجاج» را با پانصد سوار مامور کرد تا با استقرار درکنار رودخانه فرات مانع ازدسترسی سپاه امام به آب شوند. بنابراین از روز هفتم محرم تشنگی نیز بر مشکلات امامو همراهانش اضافه شد. نهم محرم سال 61 هجری (ورود شمر بن ذی الجوشن به کربلا) در روز نهم محرم «شمر بن ذی الجوشن» در راس چهار هزار نفر سپاهی واردکربلا شد .شمر حامل نامهای از ابن زیاد برای عمر بن سعد بود. بدین مضمون که بدونفوت وقت جنگ را با حسین شروع کند. شمر ضمن تلاش برای تحریک جنگ و قتلامام حسین (ع) امان نامهای هم برای پسران ام البنین (عباس ،عبدالله، جعفر و عثمان)آورد، آنان نپذیرفتند. در عصر روز نهم محرم (تاسوعا) زمینه برای آغاز جنگ فراهم شد وعمر که بیمناک بود مبادا رقیبش شمر سمت فرماندهی کل را از دست وی خارج کندشخصا تیری در کمان گذاشت و سوی خیمههای امام حسین (ع) پرتاب کرد و دیگران رابه شهادت طلبید که اولین تیر را وی پرتاب کرده است. در این هنگام امام حسین (ع) برادرش عباس را نزد عمر فرستاد و تقاضای یکشب مهلت کرد، که مورد موافقت قرار گرفت. شکی نیست که امام مایل به جنگ نبود و تاآخرین لحظات کوشید تا وجدان خفته این مردم دنیا خواه را با سخنانی که سراسر خیرخواهی و دلسوزی و روشنگری بود، بیدار سازد. به آنان گفت: که این آخرین فرصتی استکه برای انتخاب زندگی آزاد به آنان داده میشود. اگر این فرصت را از دست بدهند دیگر،هیچگاه روی رستگاری را نخواهند دید. اگر به این عزت پشت پا زنند، به دنبال آن زندگیپر مذلتی در انتظار ایشان است . برای همین بود که نخستین ساعات روز دهم محرم نیز به پیغام بردن و سخنگفتن و خطبه خواندن گذشت. خطبههای امام در ساعات آخر بیش از آنکه نشان دهندهروح آزادگی و شرف و پرهیزگاری باشد، نمایانگر اوج دلسوزی بر مردم گمراه و تلاشانسانی برای نجات مردم است. جای هیچ تردیدی نیست که سخنان و اقدامات امامبرای رهایی از چنگ دشمن و یا بیم از کشته شدن، گفته نشده است، بلکه بویآشتیطلبی و خیر خواهی و دوستی طلبی میدهد. با فرا رسیدن شب نهم محرم عمر بن سعد نمایندهای را نزد امام حسین (ع)فرستاد و پیغام داد: یک امشب را من به شما مهلت میدهم، اگر تا صبح تسلیم شدی منبه ابن زیاد خبر میدهم، شاید تو را آزاد بگذارد و گرنه پس از گذشت شب نمیتوانم ازجنگ خودداری کنم. حسین همان پاسخی را داد که مکرر فرموده بود: «من مرگ با عزترا بهتر از زندگی با ذلت میدانم». در آن شب (شب عاشورای سال 61 هجری قمری)امام حسین بار دیگر یارانش را در رفتن و یا ماندن در کنار وی و شهادت مخیر گذارد وساعاتی را به ذکر و عبادت حق تعالی گذراند تا اینکه فردای آن روز یکی ازاستثناییترین روزهای تاریخ دمید. دهم محرم سال 61 هجری (آغاز درگیری سپاه امام حسین (ع) با لشکر ابن زیاد) با دمیدن فجر روز دهم سال 61 هجری قمری سرانجام آنچه نباید بشود، شد؛ یاآنچه باید روی دهد، آغاز گردید. عاشورا منشأ یک سلسله وقایع تاریخی و مظهرصحنهای خونین است که آن همه مقدمات برای این روز است . این همه موخرات که درآینده اتفاق افتاد. اثر وقایع این روز تاریخی است اصحاب اندک امام حسین (ع) در آنصحرای خشک در محاصره انبوهی از دشمنان قرار گرفته بودند، صفوف سپاهیان دوطرف برای آغاز جنگی نابرابر آراسته شد. در یک سوی میدان حدود هفتاد و دو نفر سوار وپیاده مهیای جانبازی بودند و در سوی دیگر حدود بیست ودو هزار نفر لشکر ماجراجویپست فطرت انتقام جوی کینه توز و منافق قرار داشتند که هر آن انتظار میکشیدند با قتلفرزند پیامبر (ص) اموال و داراییهای او را به غنیمت بگیرند. قبل از شروع جنگ عمر بنسعد بار دیگر حسین (ع) را به بیعت با یزید فرا خواند، پاسخ حسین همان بود که بارهافرموده بود: «مرگ با عزت در نظر حسین بهتر است از زندگی با ذلت». آرایش سپاه امام حسین (ع) در روز عاشورا چنین بود که «زهیر بن قین» را درمیمنه سپاه قرار داد. «حبیب بن مظاهر اسدی» را به فرماندهی میسره لشکر گماشت.پرچم را به دست حضرت ابوالفضل سپرد . به دستور امام در خندقی که قبلا اطرافخیمهها کنده بودند، آتش روشن کردند. عمر بن سعد نیز صفوف سپاه خود را آراست، درحالی که حدود بیست تا سی هزار قشون در اختیار داشت. فرماندهی میمنه سپاه را به«عمربن حجاج بن زبیدی» داد و شمر بن ذی الجوشن عادی را به فرماندهی میسره سپاهمنصوب کرد، بر پیادگان «عروه بن قیس الحمس» را امیر کرد و بر رجالهها و کلوخ اندازها«شبث بن ربعی» را گماشت و پرچم را به دست «ذوید»، غلام خود داد. پس از آرایش صفوف دو سپاه، امام حسین (ع)، زهیر بن قین، بریر بن خضیر و حربن یزید ریاحی (که به سپاه امام ملحق شده بود) هر کدام خطبهای در حقانیت خانداناهل بیت و عدم مشروعیت بنی امیه و یزید ایراد کردند. جنگ آغاز شد و در جنگی نابرابر یاران حسین (ع) به قلب سپاه دشمن حملهبردند و تا ظهر عاشورا تعدادی از آنان به شهادت رسیدند و افراد باقیمانده، نماز ظهر را بهامامت امام حسین (ع) خواندند. سپس به جنگ با دشمن پرداختند و تا حدود دو ساعتبعدازظهر همگی به شهادت رسیدند. بنا به اظهار منابع اولین کسی که در جنگ با دشمنتن به تن کشته شد، حر بن یزید ریاحی بود و آخرین شهید عباس (ع) بود .در این روزحتی طفل شش ماهة امام نیز شربت شهادت نوشید. سرانجام امام حسین (ع) پس از آنکه اهل بیت را امر به صبر و بردباری کرد، خودبه میدان جنگ شتافت و طی خطبه هایی ضمن دعوت لشکر عمر به تفکر و تدبر، برفضائل خود و اهل بیت و مقام خود و برادرش حسن (ع) در نزد پیامبر را برشمرد. سپسفرمود: «ای گروه دغا در ریختن خون پسر پیامبر شتاب مکنید که به زیان شما تمامخواهد شد، ای ناکس مردم زشت خو! سوگند به خدای بزرگ که آن زنازاده ما را بر آنداشت که بین لباس ذلت و شهادت یکی را انتخاب کنیم. ای مردم! ما هرگز دستخوشذلت نمی شویم....» سپس با شجاعت ودلاوری بی نظیر به قلب سپاه دشمن حمله برد وپس از وارد شدن جراحات بسیار بر بدن مبارکش و تحمل ضربات شمشیر، نیزه و کمان بهشهادت رسیدند. سر آن حضرت را «شمر بن ذی الجوشن »یا «سنان بن انس» از پیکر جدا کرد،خولی به کوفه نزد ابن زیاد برد. جنگ در حدود ساعت چهار بعد از ظهر خاتمه یافت. سپاهیان ابن زیاد پس از شهادت امام حسین (ع) به خیمههای خانوادة امام حملهبردند،آنها را غارت نمودند و به آتش کشیدند و زنان و کودکان را در بیابان آواره کردند.ساعتهای آخر روز سپری میشد. دیوانه هایی که از خشم و شهوت و مال و جاه دنیا،جسم و روحشان را پر کرده بود،پس از آنکه کشتند و سوختند وبردند و در مقابل خودکوچکترین مقاومتی از زن و مرد ندیدند، یکباره به خود آمدند و دانستند که کاری زشتکردهاند و از خود پرسیدند: سید جوانان بهشت را برای خشنودی مردی تبهکار به خاک وخون کشیدیم. پشیمان شدند، اما دیگر دیر شده بود. کوفه یک بار دیگر خواری خود را به زشتترین صورت به تاریخ نشان داد. یازدهم محرم سال 61 هجری (حرکت کاروان اسراء از کربلا به کوفه) فردای روز عاشورا یعنی در یازدهم محرم سال 61 هجری قمری، به دستورعمربن سعد زنان و کودکان اهل بیت را از اطراف جمع آوری کرده و به اسارت گرفتند وپس از آنکه عمر بن سعد برکشتههای سپاه خود نماز خواند و آنان را دفن کرد، اسرای اهلبیت را حرکت داده، همراه لشکریان خویش به کوفه و نزد عبیدالله بن زیاد بردند.خطبههای آتشین حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) رسواگر چهره زشت بنی امیه درکوفه وشامبود. اول صفر سال 61 هجری قمری (ورود اسرای اهلبیت (ع) به دمشق نزد یزیدبنمعاویه) بیستم صفر سال 61 هجری (بازگشت اهل بیت (ع) از شام به مدینه). نتیجه بررسی منابع و ماخذ تاریخی نشان میدهد که قیام امام حسین (ع) حرکتیآگاهانه و با برنامه بوده است و زمینهها و انگیزههای آن را میتوان در موارد زیر بر شمرد: 1 - زمینههای قیام امام حسین (ع)، به دوران خلافت خلیفة سوم (عثمان) وقدرتگیری بنی امیه و تسلط آنان بر بخشهایی از جهان اسلام باز میگردد. 2 - امام برای خودداری از بیعت با یزید بن معاویه که مردی فاسق، فاجر و نالایقبود، قیام کرد. 3 - حسین (ع) به منظور عمل به امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد؛ زیراتسلط یزید بر مسلمانان و ادعای خلافت، منکری روشن بود که امام نمیتوانست درمقابل آن ساکت باشد. 4 - جواب مثبت امام به مردم کوفه، و تلاش برای تشکیل حکومت اسلامی وجمع آوری نیرو برای انجام یک قیام مسلحانه علیه یزید از دیگر انگیزههای قیام بود. نهضت حسین (ع) آثار و نتایج مهمی بر جا گذاشت که به اختصار میتوان بهموارد زیر اشاره کرد: 1 - رسوا ساختن ماهیت یزید و حزب بنی امیه. 2 - احیای فرهنگ شهادت و ایثار در میان مسلمانان. 3 - قیام امام حسین (ع) الگویی برای قیامها و انقلابهای جهان اسلام شد وحتی در قیام غیر مسلمانان نیز آثار مثبتی بر جای گذاشت . 4 - تغییر افکار و جایگزین نمودن اخلاق بلند نظرانه و عالی انسانی به جایاخلاق جاهلی حاکم در آن روزگار. منابع: 1. ابن اثیر، عزالدین بن الاثیر: کامل (تاریخ بزرگ اسلام و ایران)، ترجمه عباس خلیلی،به اهتمام دکتر سادات ناصری،به تصحیح دکتر مهیار خلیلی، تهران، انتشارات علمی،1344، جلدهای 7-3. 2. ابن العبری، غریغوریوس ابوالفرج اهرون، تاریخ مختصر الدول ،ترجمه دکتر محمدعلی تاج پور، دکتر حشمت الله ریاضی، تهران، اطلاعات، 1364. 3. احمدی، حبیب الله: امام حسین (ع) الگوی زندگی، قم انتشارات فاطمیا، 1381 . 4. ادیب عادل: زندگانی تحلیلی پیشوایان ما، ترجمه اسدالله مبشری، تهران، دفتر نشرفرهنگ اسلامی، ج پنجم، 1366. 5. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد بن علی: الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفیهروی، به تصحیح غلامرضا طباطبائی مجد، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چدوم، 1374. 6. اولیایی، مصطفی: امام حسین (ع) و پاکبازان راه عشق، همدان، شهر اندیشه، 1379 . 7. پیشوایی، مهدی: سیمای پیشوایان در آینه تاریخ، قم، انتشارات دار العلم، 1375. 8. جعفریان، رسول: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (ع)، قم ،انصاریان، 1379. 9. حسین خانی، نورالله: خورشید بر نیزه، تهران، انتشارات مسعی: 1379. 10. خراسانی، محمد هاشم بن محمد علی: منتخب التواریخ، تهران، کتابفروشیاسلامیه، 1347 . 11. دستغیب، عبد الحسین: سید الشهداء، تهران، اعلایی، چ چهارم، 1367. 12. دلشاد تهرانی، مصطفی: مدرسه حسینی ،تهران، انتشارات دریا، 1379. 13. دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود: اخبار الطوال، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی،تهران، نشر نی، چ سوم، 1368. 14. سپهر، میرزا محمد تقی ا(لسان الملک): ناسخ التواریخ (در احوالات حضرتسیدالشهداء (ع))، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1351. 15. سحاب تفرشی، ابوالقاسم: زندگی خامس آل عبا ابا عبدالله حسین (ع)، تهران،ابنسینا، 1338. 16. شهیدی، سید جعفر: پس از پنجاه سال، تهران، امیر کبیر، 1358. 17. شیخ مفید: الارشاد، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، انتشارات علمیهاسلامیه، بی تا، 2 ج. 18. صاحبی، محمد جواد، مقتل الشمس، قم، انتشارات هجرت، چ دوم ،1373. 19. صالحی کرمانی، محمد رضا: الفبای فکری امام حسین (ع)، تهران، کانون انتشار،1351. 20. طبرسی، شیخ جلیل ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب: احتجاج، ترجمه حسنمصطفوی، تهران، کتابخانه سنایی، چ سوم، مقدمه مترجم 1357 هـ.ق . 21. طبری، محمد بن جریر: تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، ترجمه ابوالقاسمپاینده، تهران، انتشارات اساطیر، چ سوم، 1369، جلدهای 7-3. 22. عمادزاده اصفهانی، حسین: زندگانی امام حسین (ع)، تهران، انتشارات علمی، چدوم، 1364، ج اول . 23. غفوری، علی: سرگذشت وشهادت امام حسین (ع)، تهران، انتشارات فجر، 1369. 24. فاضل، جواد: معصوم پنجم (حسین بن علی سید الشهداء) تهران، انتشارات علمی،1337. 25. فیاض، علی اکبر: تاریخ اسلام، دانشگاه تهران، چ سوم، 1367. 26. قمی، شیخ عباس: منتهی الامال، تهران، انتشارات هجرت، 1365، ج اول . 27. کمپانی، حسین: حسین (ع)کیست؟ تهران، انتشارات فروغی، 1344. 28. مجلسی، محمد تقی: بحار الانوار، ترجمه محمد جواد نجفی، تهران، کتابفروشیاسلامیه، 1355. 29. مجلسی، علامه محمد باقر: جلاء العیون، تهران، انتشارات قائم، بی تا . 30. محمدی اشتهاردی ،محمد: نگاهی بر زندگانی امام حسین (ع) تهران، سازمانعقیدتی سیاسی ارتش، تاریخ مقدمه 1373. 31. مستوفی، حمدالله: تاریخ گزیده، به کوشش ادوارد براون، تهران، دنیای کتاب ،1361. 32.مسعودی، علی بن حسین: مروج الذهب و معادل الجوهر، ترجمه ابوالقاسم، پاینده،تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360. 33. مطهری، مرتضی: فریادهای شهید مطهری بر تحریفهای عاشورا، به کوششمحمد حسین حق جو، قم، نشر روح،1360. 34. مظاهری، حسین: زندگانی چهارده معصوم:، تهران، انتشارات پیام آزادی، 1373. 35. منشی، محمود: سلام بر حسین (ع) تهران، انتشارات نوین ،چ ششم ،1357. 36. وحید قاسم ،اسعد: در جستجوی حقیقت ،ترجمه سید محمد جواد مهری، قم، نشربنیاد معارف اسلامی ،1372. 37.یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب (ابن واضع یعقوبی)، تاریخ یعقوبی ترجمه محمدابراهیمآیتی، انتشارات علمی و فرهنگی، چ ششم، 1371. نویسنده: قاسم فتاحیکیوان لؤلوئی
سومین امام معصوم، در سوم (یا چهارم) شعبان سال چهارم هجری در شهر مدینه دیده به جهان گشود. او دومین ثمره پیوند فرخنده علی ـ علیه السلام ـ و حضرت فاطمه دختر پیامبر اسلام (ص) بود. حسین بن علی در دوران عمر خود به شجاعت و آزادگی و ایستادگی در برابر ظلم و ستم شهرت داشت. مراحل زندگی حسین بن علی ـ علیه السلام ـ حسین بن علی ـ علیه السلام ـ مدت شش سال از دوران کودکی خود را در زمان جد بزرگوار خود سپری کرد و پس از آن حضرت، مدت سی سال در کنار پدرش امیرمومنان ـ علیه السلام ـ زندگی کرد و در حوادث مهم دوران خلافت ایشان به صورت فعال شرکت داشت. پس از شهادت امیر مومنان (در سال 40هجری) مدت ده سال در صحنه سیاسی و اجتماعی در کنار برادر بزرگ خود حسن بن علی ـ علیه السلام ـ قرار داشت و پس از شهادت امام حسنـ علیه السلام ـ (در سال 50هجری) به مدت ده سال، در اوج قدرت معاویه بن ابی سفیان، بارها با وی پنجه درافکند و پس از مرگ وی نیز در برابر حکومت پسرش یزید قیام کرد و در محرم سال 61 هجری در سرزمین کربلا به شهادت رسید. آخرین بخش زندگی امام حسین، یعنی دوران امامت آن حضرت، مهمترین بخش زندگی او به شمار میرود و در این کتاب، بیشتر پیرامون همین بخش سخن خواهیم گفت. مبارزات حسین بن علی ـ علیه السلام ـ در دوران قبل از امامت حسین بن علی ع از دوران نوجوانی که شاهد انحراف دسگاه حکومت اسلامی از مسیر اصلی خود بود، از موضعگیریهای سیاسی پدر خود پیروی و حمایت میکرد؛ چنانکه در زمان خلافت عمر بن خطاب، روزی وارد مسجد شد و دید عمر بر فراز منبر نشسته است، با دیدن این صحنه، بالای منبر رفت و به عمر گفت: از منبر پدرم پایین بیا و بالای منبر پدرت برو! عمر که قافیه را باخته بود، گفت: پدرم منبر نداشت! آنگاه او را در کنار خود نشانید، و پس از آنکه از منبر پایین آمد، او را به منزل خود برد و پرسید: این سخن را چه کسی به تو یاد داده است؟ او پاسخ داد: هیچ کس!(1) در جبهههای نبرد با ناکثین و قاسطین حسین بن علی ـ علیه السلام ـ در دوران خلافت پدرش، امیرمومنان ع،در صحنههای سیاسی و نظامی در کنار آن حضرت قرار داشت. او در هر سه جنگی که در این دوران برای پدر ارجمندش پیش آمد، شرکت فعال داشت.(2) در جنگ جمل فرماندهی جناح چپ سپاه امیر مومنان ـ علیه السلام ـ به عهده وی بود(3) و در جنگ صفین، چه از راه سخنرانیهای پرشور و تشویق یاران علی ـ علیه السلام ـ جهت شرکت در جنگ، و چه از رهگذر پیکار با قاسطین، نقشی فعال داشت (4)در جریان حکمیت نیز یکی از شهود این ماجرا از طرف علی ـ علیه السلام ـ بود.(5) حسین بن علی ـ علیه السلام ـ پس از شهادت علی ـ علیه السلام ـ در کنار برادر خویش، رهبر و پیشوای وقت، حسن بن علی ع قرار گرفت، و هنگام حرکت نیروهای امام مجتبی (ع) به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامی و پیشروی به سوی سپاه شام حضور داشت، و هنگامی که معاویه به امام حسن ـ علیه السلام ـ پیشنهاد صلح کرد، امام حسن، او و عبدالله بن جعفر را فراخواند و درباره این پیشنهاد، با آن دو به گفتگو پرداخت (6) و بالاخره پس از متارکه جنگ و انعقاد پیمان صلح، همراه برادرش به شهر مدینه بازگشت و همانجا اقامت گزید.(7) پی نوشتها: (1) . ابن حجر العسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ط1، بیروت، دارحیأ التراث - العربی، 1328 ه.ق، ج1، ص -333 حافظ ابن عساکر، تاریخ دمشق، (جلد مربوط به شرح حال حسین بن علی)، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودی، ط 1، موسسه المحمودی للطباعهو النشر، 1398 ه.ق،ص 141 (2) . ابن حجر، همان کتاب، ص 333. (3). حافظ ابن عساکر، همان کتاب، ص 164. (4) .نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ط 2، قم، مکتبه بصیرتی، صفحات: 114 و 249 و 530. (5) . نصر بن مزاحم، همان کتاب، ص 507. (6) . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 405. (7) . ابن حجر، همان کتاب، ص 333.
منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص 143
شهداى بنىهاشم امام حسین (ع) ابراهیم بن جعفر بن ابیطالب (ع) ابراهیم بن حسین (ع) ابراهیم بن عقیل ابراهیم بن على ابیطالب ابراهیم و محمد پسران مسلم بن عقیل ابوالفضل العباس (ع) ابوبكر بن حسن (ع) ابوبكر بن حسین (ع) ابوبكر بن على (ع) ابوعبدالله بن مسلم بن عقیل ابو عبیدالله بن مسلم بن عقیل احمد بن حسن (ع) احمد بن عقیل (ع) احمد بن محمد بن عقیل احمد بن مسلم بن عقیل اسماعیل بن عبدالله بن جعفر ام حسن (ع) بكر بن على (ع) جعفر بن حسین (ع) جعفر بن عقیل بن ابىطالب جعفر بن على بن ابىطالب جعفر بن محمد بن عقیل جعفر بن مسلم بن عقیل حمزة بن حسین (ع) حمیده بنت مسلم زید بن حسین (ع) سعید بن عقیل عاتكه بنت مسلم بن عقیل عباس اصغر عباس بن على (ع) عبدالرحمن بن عقیل عبدالرحمن بن مسلم بن عقیل عبداللّه بن ابى طالب عبداللّه اصغر بن حسن (ع) عبداللّه الاصغر بن عقیل عبداللّه اصغر بن على (ع) عبداللّه اكبر بن حسن (ع) عبداللّه الاكبر بن عقیل عبداللّه اكبر بن على (ع) عبداللّه بن جعفر بن عقیل عبداللّه بن حسن (ع) عبداللّه بن حسین (ع) عبداللّه بن عباس (ع) عبداللّه بن عبداللّه عبداللّه بن عقیل عبداللّه بن على (ع) عبداللّه بن مسلم بن عقیل عبداللّه رضیع عبیداللّه بن جعفر عبیداللّه بن عبداللّه بن جعفر عبیداللّه بن على (ع) عبیداللّه بن مسلم بن عقیل عتیق بن على (ع) عثمان بن على (ع) عُدىّ بن عبداللّه بن جعفر طیّار عقیل بن عقیل على اصغر على اكبر (ع) على اكبر بن حسین (ع) على بن عقیل عمر بن حسن (ع) عمر بن على (ع) عون (اصغر) بن عبداللّه عون اكبر بن عبداللّه بن جعفر عون بن جعفر عون بن عقیل عون بن على (ع) عون بن مسلم بن عقیل فضل بن على (ع) قاسم بن الحسن (ع) قاسم بن حسین (ع) قاسم بن عباس (ع) قاسم بن على (ع) قاسم بن محمد محسن بن حسین (ع) محمد (اصغر) بن على (ع) محمد (اوسط) بن على (ع) محمد بن ابى سعد محمد بن ابى سعید بن عقیل محمد بن جعفر محمد بن حسین (ع) محمد بن سعید محمد بن عباس (ع) محمد بن عبداللّه محمد بن عبداللّه بن عقیل محمد بن مسلم بن عقیل مسعود هاشمى مسلم بن عقیل (ع) مسلم بن مسلم بن عقیل (ع) موسى بن عقیل (ع) یحیى بن حسن (ع) یحیى بن على (ع) شهداى غیر بنى هاشم ابراهیم بن حصین اسدى ابن مسعود بن حجّاج ابوالببغاء ابوالشعثاء كندى ابوالشعشاء كندى ابو تمامه صائدى ابو تمامه صیداوى ابو ثمامه صائدى ابو ثمامه صاعدى ابوثمامه صیداوى ابو حتوف بن حارث انصارى ابو حتوف بن حرث انصارى ابو حتوف سلمة بن حرث انصارى ابو ختوق بن حرث انصارى ابو دجانه ابو صمصام ابو عامر نهشلى ابو عبداللّه بن مسلم بن عقیل ابو عبیداللّه بن مسلم بن عقیل ابو عمرو نهشلى ابو عمرو خثعمى ابو عمره، زیاد بن عریب احمد بن محمد الهاشمى ادهم بن امیّه اسحاق بن مالك اشتر اسد بن ابى دجانه اسد كلبى اسلم بن عمرو اسلم تركى اسلم بن كثیر اشعث بن سعد اشعث بن قیس امّ وهب امیّة بن سعد طائى انس بن ابى سحیم انس بن حارث كاهلى انس بن حرث كاهلى انس بن كاهل انیس بن معقل اصبحى بدر بن رقید بدر بن رقیط بدر بن معقل جعفى بدر بن مغفل بدیر بن حفیر بدیر بن خضیر بدیل بن حضیر بریر بن حصین بریر بن حضیر بریر بن خضیر بشر بن حسن بشر بن عبدالله حضرمى بشر بن عمر حضرمى بشر بن عمرو حضرمى بشیر بن عمر بشیر بن عمرو حضرمى بكر بن حسن تمیمى بكر بن حىّ تمیمى بكیر بن حر ریاحى پیروزان جابر بن حارث سلمانى جابر بن حجاج تیمى جابر بن عروه غفارى جبّار بن حارث سلمانى جبلة بن عبداللّه جبلة بن على شیبانى جریر بن یزید ریاحى جریر جریره جلاس بن عمرو راسبى جنادة بن حارث سلمانى جنادة بن حرث جنادة بن عمرو بن خالد صیداوى جنادة بن كعب انصارى جندب بن حجیر جندب بن مجیر جندب حضرمى جوبر بن مالك جون بن جوى جون بن حرى جون بن حوى جون بن مالك جویر بن مالك جویره جوین بن مالك جوین بن مالك جیاد بن حارث سلمانى جیاد بن حرث سلمانى حارث بن امرؤ القیس كندى حارث بن بنهان حارث بن سریع حارث بن نبهان حباب بن حارث سلمانى حباب بن حرث حباب بن عامر حباب بن عمرو شعبى حبشة بن قیس نهمى حبشى بن قاسم نهمى حبشى بن قیس نهمى حبیب بن عبداللّه نهشلى حبیب بن عبیداللّه نهشلى حبیب بن مطهر حبیب بن مظاهر حبیب بن مظهّر حجاج بن بدر حجاج بن بكر حجاج بن زید حجاج بن سردق حجاج بن مرزوق حجاج بن مسروف حجاج بن مسروق حجاج بن یزید حجر بن جندب حجر بن حر حجیر بن جندب حرب بن ابى الاسود حرب بن اسود حر بن یزید ریاحى حرث بن امرؤ القیس حرث بن بنهان حرث بن نبهان حرز حره حریره حسّان بن حارث سلمانى حصین بن مالك حطیمة بن وهّاد حلّاس بن عمرو راسبى حلاس بن عمر حلاش بن عمرو حماد بن انس حماد بن حماد خزاعى حماد، غلام امام حسین (ع) حنطمة حنظلة بن اسعد شبامى حنظلة بن سعد حنظلة بن سعید حنظلة بن عمر شیبانى حنظلة بن عمرو شیبانى حوى بن مالك حوى حیات بن حارث سلمانى حیّان بن حارث سلمانى خالد بن عمر ازدى خالد بن عمرو ازدى خزیمه خلف بن مسلم بن عوسجه خولى بن مالك خون بن حوى داوود بن طرّماح درة الصدف ذاهر بن عمرو كندى ذیان بن ضریب صاعدى همدانى رافع بن عبداللّه ربیعة بن حوط ربیعة بن خوط رشید رمیث بن عمر رمیث بن عمرو ریث بن عمرو زائدة بن مهاجر زاهد زاهربن عمرو كندى زهیر بن بشر خثعمى زهیر بن بشیر خثعمى زهیر بن حسّان اسدى زهیر بن سائب زهیر بن سلم زهیر بن سلیم ازدى زهیر بن سلمان زهیر بن سلیمان زهیر بن سیّار زهیر بن شبر خثعمى زهیر بن قیس زهیر بن قین بجلى زیاد بن شعثا زیاد بن عریب صائدى زیاد بن مصاهر كندى زیاد بن مهاجر زیاد بن مضاهر كندى زیاد بن مهاصر زید بن ثبیت قیسى زید بن كردم زید بن معقل سالم بن عمرو سالم مولى بنى مدینه كلبى سالم مولى عامر بن مسلم سعد بن بشر بن عمر حضرمى سعد بن حارث انصارى سعد بن حرث سعد بن حرث انصارى سعد بن حنظله تمیمى سعد بن عبداللّه سعد بن عبداللّه حنفى سعد خزاعى سعید سعید غلام عمرو بن خلف سعید مولى عمر بن خالد صیداوى سعید بن حنظله تمیمى سعید بن عبداللّه حنفى سفیان بن سریع سفیان بن مالك عبدى سلم بن عمرو سلمان سلمان بن مضارب سلیمان بن رزین سلیمان، غلام امام حسین (ع) سلیمان بن ابى رزین سلیمان بن ربیعه سلیمان بن سلیمان ازدى سلیمان بن عون حضرمى سلیمان بن عوف حضرمى سلیمان بن كثیر سلیمان بن مضارب بجلى سواد بن منعم سوار بن ابى حمیر همدانى سوار بن ابى خمیر سوار بن ابى سمیر همدانى سوار بن ابى عمیر همدانى سوار بن حمیر جابرى سوار بن منعم همدانى سوید بن ابى مطاع سوید بن عمرو سوید بن عمر سوید بن عمیر سیف بن ابى حارث سیف بن ابى حرث سیف بن حارث جابرى سیف بن حرث سیف بن عبداللّه سیف بن مالك عبدى سیف بن مالك نمیرى شبیب بن جراء شبیب بن حارث شبیب بن عبداللّه نهشلى شبیب غلام حارث شریح بن عبداللّه شریح بن عبید شریف بن حارث شعبة بن حنظله تمیمى شوذب بن عبداللّه همدانى ضباب بن عامر ضبیعة بن عمرو ضبیعة بن عمر ضرغامة بن مالك ضرغامة بن مالك تغلبى ظهیر بن حسان اسدى عائد بن حرب سلانى عائذ بن مجمّع مذحجى عائش بن ابى شبیب شاكرى عابس بن ابى حبیب شاكرى عابس بن ابى شبث شاكرى عابس بن ابى شبیب شاكرى عابس بن شبیب شاكرى عابس بن لیث شاكرى عارف عامر بن جلیده عامر بن حسّان طائى عامر بن حلید عامر بن خلیده عامر بن خلید عامر بن خلیه عامر بن مالك عامر بن مسلم عبدى عباد بن ابى مهاجر عباد بن مهاجر بن ابى مهاجر عبّاد بن مهاجر عبادة بن حرث انصارى عباس بن جعده جدلى عباس بن حبیب شاكرى عبدالاعلى بن یزید بن شجاع كلبى عبدالاعلى بن یزید كلبى عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى عبدالرحمن بن عبدالله ازدى عبدالرحمن بن عبدالله بزنى عبدالرحمن بن عبدالله بن كدر عبدالرحمن بن عبدالله ذى یزنى یمنى عبدالرحمن بن عبدالله یزنى عبدالرحمن بن عبد رب خزرجى عبدالرحمن بن عبد ربّه عبدالرحمن بن عبید ارحبى عبدالرحمن بن عرزه عبدالرحمن بن عروه غفارى عبدالرحمن بن عزره غفارى عبدالرحمن بن عزوده غفارى عبدالرحمن بن مسعود تمیمى عبدالرحمن بن یزید عبدالرحمن كدرى عبدالرّحیم بن عبد ربّ خزرجى عبدالسلام بن عروه عبداللّه الاعلى یزید كلبى عبداللّه بن ابى بكر عبداللّه بن ابى دجانة عبداللّه بن ابى سفیان بن حارث عبداللّه بن ابى عروه غفارى عبداللّه بن بدر عبداللّه بن بشر خثعمى عبداللّه بن یقطر عبداللّه بن ثبیت عبداللّه بن حارث نوفلى عبداللّه بن خالد صیداوى عبداللّه بن زید عبداللّه بن سریع عبداللّه بن عروه غفارى عبداللّه بن عزره غفارى عبداللّه بن عزوده غفارى عبداللّه بن عزوه غفارى عبداللّه بن عفیف ازدى عبداللّه بن عمر كلبى عبداللّه بن عمر كندى عبداللّه بن عمرو بن عیّاش عبداللّه بن عمرو كلبى عبداللّه بن عمیر كلبى عبداللّه بن قیس عبداللّه بن یزید بن ثبیت قیس عبداللّه بن یقطر عبداللّه بن یقطین عبداللّه قیس بصرى عبد بن عمیر كلبى عبد قیس بصرى عبدى عبیداللّه بن بدر بن رقیط عبیداللّه بن بشیر عبیداللّه بن زید بصرى عبیداللّه بن عمرو كندى عبیداللّه بن قیس عبیداللّه بن یزید بن نبیت عبیداللّه بن یزید بن ثبیط عبیداللّه بن یقطر عثمان بن عروه غفارى عثمان بن فروه غفارى عروه عروه غفارى عقبة بن صلت جُهنى على بن حرّ ریاحى على بن مظاهر اسدى عماد بن حسان عمادة بن ابى سلامه عمار بن ابى سلامه دالانى عمار بن حسان طائى عمارة بن سلامه عمارة بن ابى سلامة عمارة بن حسان عمارة بن صلخب ازدى عمران بن ابى كعب عمران بن كعب بن حارث اشجعى عمران كلبى عمر بن ابى تمام صائدى عمر بن ابى كعب عمر بن احدوث عمر بن جناده انصارى عمر بن جندب حضرمى عمر بن خالد صیداوى عمر بن ضبیعه عمر بن عبداللّه عمر بن قبرطه انصارى عمر بن قرط انصارى عمر بن قرظه انصارى عمر بن كعب انصارى عمر بن كلبى عمر بن كناد عمر بن شیعه عمر بن مطاع جعفى عمر بن مطیع عمرو بن ابى مطاع عمرو بن احدوث حضرمى عمرو بن جناده انصارى عمرو بن جندب حضرمى عمرو بن خالد ازدى عمرو بن خالد صیداوى عمرو بن خلف عمرو بن ضبعه عمرو بن ضبیعه عمرو بن عبداللّه انصارى عمرو بن عبداللّه جندعى عمرو بن عبداللّه مذحجى عمرو بن قرطه عمرو بن قرظة بن كعب انصارى عمرو بن كعب انصارى عمرو بن شیعه عمرو بن مطاع جعفى عمیر انصارى عمیر بن حصین عمیر بن عبداللّه مذحجى عمیر بن قرظه عمیر بن كناد عمیر بن كنار عمیر بن مطاع غرّه غلام ترك غمر بن كناد غیلان بن عبدالرّحمان فروزان فیروزان قارب بن عبداللّه دئلى قارب دیلمى قاسط بن ذهبى قاسط بن زهر قاسط بن زهیر تغلبى قاسط بن ظهیر تغلبى قاسط بن عبداللّه قاسم بن بشر قاسم بن حارث كاهلى قاسم بن حبیب ازدى قاسم بن سعد طائى قرّة غلام حر قرّة بن ابى قرّه غفارى قصب بن عمرو قعنب بن عمر قعنب بن عمرو تمرى قمر قیس بن ربیع قیس بن عبداللّه همدانى قیس بن مسهرّ صیداوى قیس بن مصهرّ قیس بن مطهرّ قیس بن مظهر قیس بن منبّه قیس بن مهر كامل كردوس بن زهیر تغلبى كردوس بن ظهیر تغلبى كرش بن زهیر تغلبى كرش بن ظهیر تغلبى كنانة بن عتیق تغلبى كنانة بن عقیق تغلبى مالك بن انس كاهلى مالك بن اوس مالك بن حارث مالك بن داود مالك بن دودان مالك بن ذوذان مالك بن عبداللّه مالك بن عبد مالك بن مالك بن انس مبارك محمّع بن زیاد جهنى مجمّع بن عائد مجمّع بن عبداللّه عائذى مجمّع بن عبیداللّه عائدى محمد بن انس محمد بن بشر محمد بن بشیر حضرمى محمد بن عبداللّه بن عائدى مذحجى محمد بن مطاع محمد بن مظاع محمد بن مقداد مرّة بن ابى مرّه غفارى مسعود بن حجّاج تیمى مسعود بن سعد حدّاد كوفى مسقط بن ذهبى مسقط بن زهیر تغلبى مسلم بن عوسجه اسدى مسلم بن كثیر اعرج مسلم بن كنّاد مسلم غلام امام حسین (ع) مسلم غلام عامر بن مسلم مشكور مصعب بن یزید ریاحى مصیب بن جواد كلامى وحیدى معلى بن حنظلة الغفارى معلى بن خنیس ذهلى معلّا بن علّا معلّى بن معلّى مقسط بن زهیر تغلبى مقسط بن عبداللّه تغلبى منحج بن سهم منذر بن مفضّل جعفى منهج بن سهم منیع بن رقاد منیع بن زیاد موقّع بن ثمامه اسدى ناصر هلالى نافع بن هلال جملى مرادى نافع، غلام مسلم بن كثیر ازدى نصر بن ابى نیزر نعمان بن عمروراسبى نعیم بن عجلان واضح رومى واقع بن عبداللّه وقّاص بن مالك وهب بن جناب كلبى وهب بن جناح كلبى وهب بن حباب كلبى وهب بن عبداللّه كلبى وهب بن عبداللّه وهب بن كلب وهب بن وهب هاشم بن عتبه هانى بن عروه مرادى هانى بن ورقه مذحجى هفهاف بن مهنّد راسبى هلال بن حجّاج هلال بن نافع بجلى همّام بن سلمه قانصى یحیى بن سلیم مازنى یحیى بن كثیر انصارى یحیى بن هانى یحیى حرّانى یحیى خزاعى یزید بن ابى زیاد كندى یزید بن بثیط بصرى یزید بن ثبیت قیس یزید بن ثبیط قیس عبدى یزید بن حصین یزید بن زیاد یزید ین زید یزید بن عبداللّه مشرقى یزید بن قیس یزید بن مظاهر اسدى یزید بن مغفل یزید بن مفضّل یزید بن مهاجر یزد بن مهاصر جعفى كوفى یزید بن نبیط