• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1655
تعداد نظرات : 157
زمان آخرین مطلب : 4091روز قبل
شعر و قطعات ادبی

سرش به نیزه به گل های چیده می ماند
  
به فجر از افق خون دمیده می ماند
  
یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا
  
به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند
  
میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم
  
به آهویی که ز مردم رمیده می ماند
 
شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی
  
به لاله های ز حنجر دریده می ماند
 
رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است
 
به آن که رنج نود ساله دیده می ماند
 
امام صادق حق پشت ناقه ی عریان
 
به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند
  
شوم فدای شهیدی که در کنار فرات
  
به آفتاب به خون آرمیده می ماند
 
هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟
 
نگاه تو به دل داغ دیده می ماند
 
حکایت احد و اشک چشم خونینش
 
به اختران ز گردون چکیده می ماند
     
منبع: سایت وارث. شاعر: احد ده بزرگی.

دوشنبه 13/9/1391 - 23:41
اهل بیت

پیشوای چهارم شیعیان علیه السلام بعد از حضور در حماسه افتخار آفرین و عزت بخش عاشورای حسینی، از لحظه ای که در غروب عاشورا با شهادت پدر بزرگوار و سایر عزیزانش مواجه گردید برای ادامه راه آنان، مسئولیت سنگینی را به دوش کشید .

امامت امت، سرپرستی اطفال و بانوان، رساندن پیام عاشورا به گوش جهانیان، تداوم مبارزه با طاغوت و طاغوتیان و از همه مهمتر پاسداری از اهداف متعالی امام حسین علیه السلام که موجب عزت و افتخار عالم اسلام گردید، از جمله مسئولیتهای آن امام همام به شمار می آید . امام سجاد علیه السلام که در دوران امامت خویش در محدودیت شدیدی به سر می برد و حاکمان مستبد اموی سایه شوم خود را بر شهرهای اسلامی گسترده بودند و اهل ایمان از ترس مال و جان خود مخفی می شدند، با اتخاذ صحیحترین تصمیمها و موضعگیریهای مناسب و بجا و با استفاده از مؤثرترین شیوه ها توانست از فرهنگ عاشورا و دستآوردهای ارزشمند آن - که همان عزت و افتخار ابدی برای اسلام و مسلمانان و بلکه برای جهان بشریت بود - به صورت شایسته ای پاسداری کرده و راه حماسه آفرینان کربلا را تداوم بخشد و یاد و نام و خاطره سالار شهیدان حضرت حسین بن علی علیهما السلام را جاودانه ساخته و بر بلندای تاریخ ابدی نماید . در این فرصت با مهمترن فعالیتهای آن یادگار امامت در پاسداری از فرهنگ عزت و افتخار حسینی علیه السلام آشنا می شویم:
1- خطابه های حماسی و تاثیرگذار
بدون تردید روشنگریهای امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب کبری علیها السلام و برخی دیگر از خاندان حضرت ابا عبدالله علیه السلام بعد از ماجرای غمبار کربلا در تداوم آن نهضت عظیم اسلامی نقشی به سزا داشته است .
مهمترین دستآورد سخنان آن بزرگوار آگاه نمودن مردم غفلت زده، بیدار کردن وجدانهای خفته، افشای جنایات دشمنان اهل بیت علیهم السلام، نمایاندن چهره حقیقی زمامداران ستمگر اموی و انتشار فضائل و مناقب اهلبیت علیهم السلام و معرفی آن گرامیان به عنوان جانشینان بر حق پیامبر صلی الله علیه و آله بود . امام سجاد علیه السلام در شهر کوفه با مردم ساده، سطحی نگر، تاثیرپذیر و پیمان شکن آن شهر سخن گفته و بعد از شناساندن خویش و افشای جنایات امویان فرمود: «ای مردم! شما را به خدا سوگند می دهم، آیا شما برای پدرم نامه ننوشتید و آنگاه بی وفایی نکردید؟ ! آیا با او عهدها و پیمانهای محکم نبستید و سپس با او پیکار کرده و او را به شهادت رساندید؟ ! وای بر شما! چه کار زشتی انجام دادید، شما چگونه به سیمای رسول الله صلی الله علیه و آله نظاره خواهید کرد، هنگامی که به شما بگوید: فرزندان مرا کشتید، احترامم را از میان بردید، پس، از امت من نیستید!» هنوز سخنان امام تمام نشده بود که مردم گریه کنان و ضجه زنان همدیگر را ملامت کرده و به نگون بختی خود، - که خود برگزیده بودند - تاسف خورده و اشک ندامت و پشیمانی می ریختند . (1) مهمترین تاثیر این خطابه را می توان در سال 65 هجری در قیام توابین به وضوح به نظاره نشست .
همچنین پیشوای چهارم هنگامی که در شام به مجلس جشن پیروزی یزید برده شد، ضمن تحقیر خطیب متملق دربار اموی، در کرسی خطابه قرار گرفته و با بهره گیری از زیباترین و بلیغ ترین جملات، فجایع کربلا را بازگو کرده و ضمن افشای چهره زشت جنایتکاران، تبلیغات سوء دشمنان اهلبیت علیهم السلام را خنثی کرده و سیمای سراسر فضیلت و افتخار آل محمد صلی الله علیه و آله را برای مردم نا آگاه شام نمایان ساخت . آن حضرت فرمود: «ایها الناس اعطینا ستا و فضلنا بسبع، اعطینا العلم والحلم و السماحة والفصاحة والشجاعة و المحبة فی قلوب المؤمنین، و فضلنا بان منا النبی المختار محمدا و منا الصدیق و منا الطیار و منا اسدالله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامة و منا مهدی هذه الامة; (2) ای مردم! به ما شش چیز عطا شده و به هفت نعمت [بر دیگران] برتری یافته ایم . به ما علم، حلم، جوانمری، فصاحت، شجاعت و دوستی در دل مؤمنان عطا شده است و ما به اینکه رسول برگزیده خداوند، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و [حضرت علی علیه السلام نخستین] تصدیق کننده [پیامبر صلی الله علیه و آله] و جعفر طیار و [حمزه،] شیر خدا و رسول او و حسن و حسین علیهما السلام و مهدی این امت از ما هستند، فضیلت داده شده ایم .»
آن حضرت در ادامه به فضائل بی شمار امیرمؤمنان علیه السلام پرداخته و از چهره درخشان علی علیه السلام به نحو زیبایی دفاع نموده و در خاتمه با معرفی امام حسین علیه السلام، به ذکر مصیبت آن حضرت پرداخت . این سخنان آتشین، منطقی و روشنگر، آنچنان فضای جهل و غفلت و خفقان را درهم شست که یزید در مقام دفاع از خود و سلطنتش برآمد . (3)
امام سجاد علیه السلام خطبه دیگری را نیز در نزدیکی مدینه برای مردمی ایراد نمود که به استقبال قافله خسته دل و دل شکسته حسینی آمده بودند . این خطابه نیز آثار فراوانی در روحیه مردم مدینه گذاشت که یکسال بعد از حادثه عاشورا، قیام خودجوشی از سوی اهالی مدینه بر علیه دستگاه طاغوتی بنی امیه رخ نمود که به «واقعه حره » معروف است .
2- گفتگوهای دشمن شکن
امام چهارم علیه السلام در پاسداری از اهداف عاشورا هر جا که احساس می کرد دشمن می خواهد قیام کربلا را زیر سؤال برده و آن حماسه تاریخی را پوچ و باطل جلوه دهد، در مقام دفاع برآمده و با پاسخهای کوبنده با نقشه های شیطانی آنان به ستیز بر می خواست که بارزترین نمونه های آن در مجلس عبیدالله بن زیاد و یزید بن معاویه به چشم می خورد . هنگامی که در مجلس ابن زیاد، حضرت زینب کبری علیها السلام وی را با نطق خویش رسوا نمود، ابن زیاد متوجه امام زین العابدین علیه السلام گشته و پرسید: این جوان کیست؟ گفتند: او علی بن الحسین علیهما السلام است . ابن زیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ امام چهارم علیه السلام فرمود: من برادری بنام علی بن الحسین علیهما السلام داشتم که مردم او را به شهادت رساندند .
ابن زیاد گفت: چنین نیست، خدا او را کشت .
امام سجاد علیه السلام آیه «الله یتوفی الانفس . . .» را قرائت نمود . ابن زیاد از پاسخ صریح امام خشمگین شده و فریاد زد: آیا در مقابل من جرات کرده و پاسخ می دهی؟ او را ببرید و گردن بزنید . حضرت سجاد علیه السلام در ادامه گفتگو فرمود: «ابالقتل تهددنی یابن زیاد، اما علمت ان القتل لنا عادة و کرامتنا الشهادة; (4) ای پسر زیاد! آیا مرا به قتل تهدید می کنی؟ مگر نمی دانی کشته شدن [در راه حق] عادت ما و شهادت [برای خدا عزت و] کرامت ماست .»
آن حضرت در مجلس یزید نیز با اینکه اسیر بود، هیچگاه حرکت و یا سخنی که نمایانگر عجز و خواری باشد از خود نشان نداد; بلکه همانند آزاده ای با شهامت، عزت و افتخار حسینی را به نمایش گذاشت .
آنگاه که یزید در مجلس خویش اسرای کربلا را برای تحقیر و شکستن ابهت و عظمت خاندان آل محمد صلی الله علیه و آله حاضر کرده بود، خطاب به امام سجاد علیه السلام گفت: دیدی که خدا با پدرت چه کرد؟ حضرت فرمود: ما جز قضای الهی که حکمش در آسمان و زمین جریان دارد چیز دیگری ندیدیم . یزد گفت: «انت ابن الذی قتله الله; تو فرزند کسی هستی که خدا او را کشت .»
امام فرمود: «انا علی، ابن من قتلته; من علی; فرزند کسی هستم که تو او را به شهادت رساندی .» و در ادامه با تمسک به آیه قرآن فرمود: «و من یقتل مؤمنا متعمدا فجزاءه جهنم خالدا فیها و غضب الله علیه و لعنه و اعد له عذابا عظیما» (5) ; و هرکس، مؤمنی را عمدا به قتل برساند مجازات او جهنم است، در آنجا همیشه می ماند، خداوند بر او غضب می کند و از رحمتش دور می سازد و عذاب بزرگی برای او آماده کرده است .»
یزید که نتوانست این پاسخهای محکم را - که جهنمی بودن وی را اثبات می کرد - تحمل کند، با خشم و غضب فرمان قتل امام را صادر کرد، اما امام سجاد علیه السلام با قاطعیت تمام فرمود: هیچگاه «فرزندان اسیران آزاد شده » نمی توانند به قتل انبیاء و اوصیا فرمان دهند، مگر اینکه از دین اسلام خارج شوند . (6)
3- گریه های تاثرانگیز
امام سجاد علیه السلام برای زنده نگه داشتن خاطره شهیدان کربلا، در مناسبتهای گوناگون بر عزیزانش گریه می کرد . اشکهای حضرت زین العابدین علیه السلام که عواطف را برانگیخته و در اذهان مخاطبان، ناخواسته مظلومیت شهدای کربلا را ترسیم می کرد، آثار پرباری برای تداوم نهضت عاشورا داشت و امروز این روش با پیروی از آن گرامی همچنان ادامه دارد و فرهنگ گریه بر سالار شهیدان عالم، همچنان تاثیرگذار بوده و در پیوند دادن عواطف و احساسات میلیونها عزادار عاشق با راه و هدف حضرت ابا عبدالله علیه السلام مهمترین عامل محسوب می شود . عشق به امام حسین علیه السلام در سوگواریها اشک می آفریند و این گریه های عزت بخش که افتخار شیعه می باشند هر سال در دهه محرم سیمای کشور اسلامی را به حماسه عاشورا نزدیک نموده و قیام امام حسین علیه السلام را در خاطره ها زنده می سازد . حضرت سجاد علیه السلام بنیانگذار فرهنگ سوگواری و گریه در میان مؤمنان، بعد از شهادت پدر ارجمند خویش در حدود 35 سال امامتش به این روش ادامه داد تا جایی که یکی از بکائین پنجگانه تاریخ نامیده شد . (7) وقتی علت این همه اشک و ناله را از او می پرسیدند در جواب می فرمود: «مرا ملامت نکنید . یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، پیامبر و پیامبرزاده بود، او دوازده پسر داشت، خداوند متعال یکی از آنان را مدتی از نظرش غایب کرد، در اندوه این فراق موقتی، موهای سر یعقوب سفید شده، کمرش خمیده گشت و نور چشمانش را از شدت گریه از دست داد، در حالیکه پسرش در این دنیا زنده بود . اما من با چشمان خودم پدر و برادر و 17 تن از خانواده ام را دیدم که مظلومانه کشته شده و بر زمین افتادند . پس چگونه اندوه من تمام شده و گریه ام کم شود؟» (8)
4- حمایت از قیامهای طاغوت ستیز
یکی از آثار نهضت جاویدان کربلا، دمیدن روح حماسه و شجاعت و ایثار در میان مسلمانان بود . آنان باالهام از جنبش شورآفرین و حماسه ساز امام حسین علیه السلام و با تاثیرپذیری از خطابه های بیدارگر امام سجاد و حضرت زینب علیهما السلام روحیه اسلامخواهی و طاغوت ستیزی خود را در قالب قیامهای مردمی متبلور ساخته و بر علیه حکمرانان خودسر اموی دست به شورشهایی زدند که در نهایت بعد از مدتی اساس حکومت آنان را متزلزل ساخته و از میان بردند .
شاخصترین این جنبشها بعد از حادثه جانسوز کربلا، سه قیام معروف است که به نامهای قیام توابین، قیام مختار و قیام مدینه در تاریخ مطرح است . رهبران سه قیام، تداوم راه حضرت ابا عبدالله علیه السلام، غیرت دینی، اسلامخواهی و در نهایت محبت شدید به اهل بیت علیهم السلام را در شعارها و خواسته های خود نشان می دادند .
امام سجاد علیه السلام گرچه در ظاهر - به علت خفقان شدید و استبداد حاکم - در این قیامها نقشی نداشت و در حالت تقیه به سر می برد، اما در واقع از رهبران اینها اعلام رضایت کرده و عملا آنها را تایید می نمود . به عنوان نمونه هنگامی که عده ای از دوستان اهل بیت علیهم السلام به نزد محمد حنفیه آمدند و اظهار داشتند: مختار در کوفه قیام کرده و ما را نیز به همیاری و همکاری فراخوانده است، اما نمی دانیم که آیا او مورد تایید اهل بیت علیهم السلام هست یا نه؟ محمد حنفیه گفت: برخیزید به نزد امام من و امام شما، حضرت سجاد علیه السلام رفته و کسب تکلیف نماییم . هنگامی که موضوع را به عرض امام علیه السلام رساندند، آن حضرت فرمود: ای عمو! اگر غلامی به خونخواهی ما مردم را دعوت به قیام کند، بر همه مردم واجب است که او را یاری دهند و من تو را در این کار نماینده خود قرار می دهم، هر کاری در این زمینه صلاح می دانی انجام ده . آنان به همراه محمد حنفیه از نزد امام خارج شدند، در حالیکه سخنان امام سجاد علیه السلام را شنیده بودند و می گفتند: امام سجاد علیه السلام و محمد بن حنفیه به ما اذن قیام داده اند . (9)
5- نیایشهای عارفانه و بیدارگر
از بهترین روشهای امام سجاد علیه السلام برای پاسداری از فرهنگ عاشورایی اسلام، که حکایت از بینش عمیق و زمان شناسی آن حضرت دارد، عرضه نیایشهای عرفانی و روشنگر می باشد . دعاهای حضرت سیدالساجدین علیه السلام که در مجموعه های ارزشمندی همچون صحیفه سجادیه، مناجات خمسة عشر، دعای ابو حمزه ثمالی، نیایشهای روزانه و . . . گرد آمده است، دل هر شنونده عارف و اندیشمندی را می لرزاند و توجه به معانی بلند و با شکوه آن، تشنگان وادی کمال و معرفت را سیراب می سازد . در لابلای این عبارات وحی گونه، - گذشته از اینکه مملو از حقایق و معارف حیاتبخش اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است و آدمی را با توجه دادن به شگفتیهای آفرینش، با خالق هستی مرتبط ساخته و به روح و جانش صفا می بخشد - فلسفه قیام حسینی تبیین می گردد و انسان نیایشگر ناخواسته از حالت انزوا و خمودی به صحنه مبارزه با طاغوت و ستمگران سوق داده شده و راه عزت حقیقی به وی نشان داده می شود .
در حقیقت آمیزش عرفان و حماسه یکی از بارزترین جلوه های معنوی فرهنگ عاشوراست، همچنانکه سید بن طاووس در مورد عرفان و معنویت عاشورائیان می نویسد: در شب عاشورا، امام حسین علیه السلام و یارانش آنچنان به عبادت و مناجات مشغول بودند که زمزمه های عاشقانه آنان همانند صدای زنبور عسل به گوش هر شنونده ای می رسید . برخی در حال رکوع وعده ای در حال سجده و یا در قیام و قعود بودند . (10)
این نیایشگران عارف همان کسانی بودند که فردای آن روز آنچنان جانبازی کرده و حماسه آفریدند که اهل آسمان و زمین را به تحیر واداشتند . امام سجاد علیه السلام میراث دار این قافله حماسه و عرفان و عشق بود که برای احیا و پاسداری از آن، در مقابل شیطان و شیطان صفتان جبهه ای باطنی گشود و ارتباط حقیقی با آفریدگار جهان را به عنوان یکی از علل و عوامل قیام عاشورا برای تمام انسانهای خداجو و حقیقت طلب عرضه نمود و از این طریق عزت واقعی را به آنان شناساند که «ان العزة لله جمیعا» (11) ; «به درستی که همه عزت از آن خداوند است .»
امام سجاد علیه السلام در بخشی از دعای 48 صحیفه سجادیه به تبیین جایگاه امامان شیعه و مظلومیت آنان پرداخته و عرض می کند: «اللهم ان هذا المقام لخلفائک و اصفیائک و مواضع امنائک فی الدرجة الرفیعة التی اختصصتهم بها، قد ابتزوها; بارالها! این مقام [امامت] شایسته جانشینان و برگزیدگان و امنای تو در درجات بلندی است که خودت آنان را به آن اختصاص داده ای [و غاصبان] آن را به غارت برده اند .»
آن حضرت در فرازی از مناجات محبین به عاشقان عارف و حقیقت طلب چنین می آموزد: «الهی! من ذاالذی ذاق حلاوة محبتک فرام منک بدلا و من ذاالذی انس بقربک فابتغی عنک حولا، الهی فاجعلنا ممن اصطفیته لقربک و ولایتک و اخلصته لودک و محبتک و شوقته الی لقاءک; (12) خداوندا! کیست که شیرینی محبتت را چشیده باشد و بجای تو دوستی دیگران را برگزیده باشد، و کیست که به مقام قرب تو مانوس شده و [بعد از آن] لحظه ای از تو روی گردانیده باشد؟ ! بارالها! ما را از کسانی قرار ده که برای قرب و دوستی خودت برگزیده ای و آنان را برای مهر و محبت خود خالص گردانیدی و آنان را برای ملاقات خود شائق ساختی .»
مهمترین نکته ای که در نیایشهای امام سجاد علیه السلام جلب توجه می کند، اهتمام آن حضرت به صلوات بر محمد و آل اوست که با توجه به عصری که مبارزه با اهل بیت علیهم السلام و یاران آنان در راس برنامه های حکومت اموی بوده است و حتی لعن و سب علی علیه السلام و خاندانش همچنان ترویج می شد، شایان دقت است . همچنین نمایاندن عظمت اهل بیت علیه السلام، ارزش محبت آنان و توسل به آنان در آن دوران نوعی مبارزه با دشمنان و مخالفین اهلبیت علیهم السلام به شمار می آید .
6- تربیت شاگردان
یکی از مهمترین شیوه های امام سجاد علیه السلام در پیشبرد اهداف قرآن و اهلبیت علیهم السلام، پرورش انسانهای مستعد و آماده کردن آنان برای مبارزه فرهنگی - عقیدتی با معارضان و مخالفان قرآن و اهل بیت علیهم السلام بود . شیخ طوسی در حدود 170 نفر از یاران و شاگردان آن حضرت را فهرست کرده است که بیشتر آنان از امام سجاد علیه السلام بهره های علمی برده و روایت نقل کرده اند . در اینجا به چند تن از چهره های معروف آنان اشاره می کنیم:
1- ابو حمزه ثمالی: وی رهبری شیعیان کوفه را به عهده داشت و در علم حدیث و تفسیر به مراتب عالی دست یافته و مورد علاقه و اعتماد امامان معصوم علیهم السلام قرار گرفته بود . ابو حمزه از جمله یاران نزدیک امام بود که امام سجاد علیه السلام برای اولین بار قبر امام علی را - که تا آن زمان نامعلوم بود - به وی شناساند و او به همراه شماری از فقیهان شیعه به زیارت حضرت علی علیه السلام می رفت . تفسیر قرآن، کتاب نوادر، کتاب زهد، رساله حقوق امام سجاد علیه السلام، دعای ابو حمزه ثمالی از جمله آثار این شایسته ترین شاگرد مکتب امام چهارم علیه السلام می باشد .
2- یحیی بن ام طویل مطعمی: وی از شاگردان نزدیک امام چهارم علیه السلام بود و با شهامت و جرات تمام، طرفداری خود را از اهلبیت علیهم السلام و دشمنی اش را با ستمگران عصر علنی کرده و بدون واهمه ابراز می داشت . او وارد مسجد پیامبر شده و با کمال شجاعت، در میان مردم حاضر، خطاب به زمامداران مستبد و خودخواه می گفت: ما مخالف شما و منکر راه و روش شما هستیم، میان ما و شما دشمنی آشکار و همیشگی است . (13) و گاهی در میدان بزرگ کوفه ایستاده و با صدای رسا می گفت: هر کس علی را سب کند، لعنت خدا بر او باد . ما از آل مروان بیزار هستیم . (14)
3- محمد بن مسلم بن شهاب زهری: وی که در ابتدا از علمای اهل سنت بود، در اثر معاشرت با امام چهارم و بهره های شایان علمی که از آن حضرت می برد، به حضرت سجاد علیه السلام علاقه شدیدی پیدا کرد و از آن حضرت همیشه با لقب زین العابدین علیه السلام یاد می کرد . امام چهارم نیز از این ارتباط استفاده کرده و در مناسبتهای مختلف او را از یاری رساندن به ستمگران بر حذر می داشت و در نامه مفصلی، عواقب ارتباط و تمایل به زمامداران ستم پیشه را به وی گوشزد نمود . او از افرادی است که بیشترین بهره را از امام چهارم علیه السلام برده است . روزی زهری به حضور حضرت سجاد علیه السلام آمد، امام وی را افسرده و اندوهگین دیده و علت را پرسید . زهری گفت: ای پسر پیامبر! اندوه من از سوی برخی مردم بویژه افرادی است که به آنان خدمت کرده ام ولی آنها بر خلاف انتظار من به من حسد ورزیده و چشم طمع به اموالم دوخته اند .
امام چهارم در ضمن ارائه رهنمودهای راهگشایی، به وی فرمود: «احفظ علیک لسانک تملک به اخوانک; اگر از زبانت مواظبت کنی همه دوستان و آشنایانت در اختیار تو خواهند بود .» آنگاه حضرت افزود: زهری! کسی که عقلش کاملترین اعضاء وجودش نباشد، با کوچکترین اعضایش (زبان) هلاک می شود .» پیشوای چهارم ضمن اشاره به مهمترین رمز توفیق در زندگی فرمود: اگر دیدی که مسلمانان تو را احترام می کنند و بزرگ می شمارند، بگو آنها بزرگوارند که با من چنین رفتار می کنند و اگر از مردم نسبت به خود بی توجهی مشاهده کردی، بگو از من خطایی سر زده که مستوجب چنین بی احترامی شده ام .
هرگاه چنین اندیشیده باشی و طبق این اندیشه عمل کنی، خداوند متعال زندگی را بر تو آسان کرده، دوستانت زیاد و دشمنانت به حداقل خواهند رسید . در این صورت نیکیهای دیگران تو را خوشحال می کند و از بدی و اذیتهای آنان آزرده نخواهی شد . (15)
ابان بن تغلب، بشر بن غالب اسدی، جابر بن عبدالله انصاری، حسن بن محمد بن حنفیه، زید بن علی بن الحسین علیه السلام، سعید بن جبیر، سلیم بن قیس هلالی، ابو الاسود دؤلی، فرزدق شاعر، منهال بن عمرو اسدی، معروف بن خربوذ مکی و حبابه والبیه از جمله معروفترین شاگردان و یاران امام سجاد علیه السلام محسوب می شوند که در تداوم نهضت کربلا و رساند پیام امام سجاد علیه السلام به نسلهای آینده نقش مهمی داشته اند .
همچنین حضرت زین العابدین علیه السلام با گرامی داشتن شعرای متعهد، از آنان به عنوان زبان گویای اهل بیت علیهم السلام بهره می برد . کمیت بن زیاد اسدی و فرزدق شاعر از جمله آنان می باشند .

پی نوشت ها:
1) احتجاج طبرسی، ج 2، ص 32 .
2) مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 305; بحار الانوار، ج 45، ص 137 و 174; معالی السبطین، ج 2، ص 178 .
3) همان .
4) همان، ص 296 .
5) نساء/93 .
6) شرح الاخبار مغربی، ج 3، ص 253; ذریعة النجاة، ص 234 .
7) امالی صدوق، ص 140 .
8) لهوف سید بن طاووس، ص 380 .
9) ذوب النضار، ص 97; معجم رجال الحدیث، ج 19، ص 109 .
10) لهوف، ابن طاووس، ص 172 .
11) یونس/65 .
12) مفاتیح الجنان، مناجات نهم .
13) معجم رجال الحدیث، ج 21، ص 38 .
14) اصول کافی، باب مجالسة اهل المعاصی، حدیث 16 .
15) بحار الانوار، ج 71، ص 156 .

 

منبع:(حوزه نت)

دوشنبه 13/9/1391 - 23:40
اهل بیت

اشاره: یکی از عبرتهای مهم قیام امام حسین ع نگاه به افرادی است که از همراهی امام خود در روزهای قیام علیه ناراستی ها بازماندند. نگاه به شخصیت، فکر و عمل این گروه به عنوان نمونه ای کاربردی، دامنه همراهی با امام زمان در هر عصر را مشخص می­کند

و آفات و عواملی که مانع از همراهی با امام به ویژه در روزهای سخت می­گردد، نمودار می­سازد. کم نبوده اند کسانی که در طول تاریخ دم از دفاع از حق می زدند ولی در زمانه حساس امتحان جای خالی کرده­اند و هریک به دلیلی حق را تنها گذاشته­اند. مساله از آنجا اهمیتش در این دوران افزون می­گردد که بدانیم امام عصر ع قرار است قیامی سراسری و عمومی علیه همه ناراستی ها و ستمهای عالم برپا کند و در این راه به یارانی مؤمن و استوار نیاز دارد که ذره ای در فکر و عمل از امام خود فاصله نگیرند. این قیام از لحاظ وسعت و هدف، بسیار عظیم و سنگین است و به این دلیل پایداری و آمادگی فوق العاده می طلبد.
با نگاه به حوادث و وقایع سال 60 و 61 هجری به افراد و جریاناتی بر می خوریم که گرچه در صف مخالفان و دشمنان امام حسین ع نبودند و بر ایشان شمشیر نکشیدند، اما در زمان قیام حسینی و در آن هنگامه تنهایی امام، به یاریشان نشتافتند و ایشان را تنها گذاردند. شاید بتوان این افراد را به گروه های زیر تقسیم نمود:
1-   گروهی که عدم همراهی ایشان با امام ناشی از عدم شناخت شخص و یا شخصیت امام بود. شاید بسیاری از مسلمانان آن روزگار به ویژه کسانی که از مرکز مذهبی اسلام (حجاز) دور بودند، به دلیل جهل اطلاعاتی و نیز تبلیغات مسموم اموی از جایگاه شخصی امام حسین ع و اهل بیت پیامبر واقف نبودند. بسیاری دیگر نیز اگرچه امام ع را نواده پیامبر ص می دانستند ولی مقام امامت و  ولایت برای ایشان قایل نبودند و ایشان را تنها در حد اهل بیت پیامبر ص و یکی از صحابه قبول داشتند.
2-   گروهی که امام را از نظر شخصی و شخصیتی می شناختند اما دلایلی دیگر مانع از همراهی ایشان با امام بود. این افراد که برخی از خواص و شخصیتهای معروف آن روزگار نیز از جمله ایشان بودند، به واسطه برخی عوامل در آن برهه حساس از یاری امام شانه خالی کردند. شاید بتوان اهم دلایل این عدم همراهی را در موارد زیر خلاصه نمود:
‌أ. عدم بصیرت (برداشتهای شخصی و ناشی از عدم معرفت صحیح)؛ برخی افراد گرچه خود را پیرو و یا همراه امام ع می دانستند ولی هنوز به این مقام معرفت کاملی نداشتند و به همین دلیل گاهی با اجتهاد شخصی خود حکم می کردند. جالب آن است که در برخی موارد تشخیص های امام را هم زیر سوال برده و امام را تخطئه می نمودند! از جمله این افراد می توان به عبدالله بن عمر اشاره نمود.[1]

‌ب. عافیت طلبی (همراهی با امام تنها در راحتی و نه در شدتها)؛ گروهی عافیت طلب که تنها در هنگام راحتی ها امام را همراهی می نمودند و با آمدن کوچکترین گرفتاری و سختی، از امام فاصله می گرفتند تا دامنه گرفتاری ایشان را شامل نشود. عبدالله بن حر جعفی از  جمله این افراد است.[2]
‌ج.عقب ماندن از قافله (عدم تصمیم گیری صحیح در هنگامی که باید سریع تصمیم گرفت)؛ گروهی نیز بوده اند که گرچه به حقانیت امام حسین ع ایمان داشتند ولی در یاری امام مردد گشتند و چه بسا لحظه ای تصمیم به یاری گرفتند که زمانی باقی نمانده بود. شیعیان کوفه و کسانی که بعدها قیام توابین را شکل دادند، از جمله این افرادند.
‌د.مطامع دنیوی (مال، مقام، فرزند و ...)؛ برخی نیز که خود را در صف پیروان امام به حساب می­آوردند ولی دنیا ایشان را به خود آلوده بود، در آن لحظات سخت به بهانه ای دنیایی از یاری امام شانه خالی کردند. شاید کلام امام حسین ع در مورد این دسته از مردم باشد که فرموده اند: "الناس عبید الدنیا والدین لعق على ألسنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فإذا مُحّصوا بالبلاء قل الدیانون "[3] (مردم بندگان دنیایند و دین لق لقه ایست بر زبان آنان. تاهنگامی در كنار دین هستند كه زندگیشان بگذرد و آن هنگام كه با بلاء امتحان شوند، دین­داران كاهش می­یابند) عمرو بن قیس، هرثمه بن ابی مسلم و مالک بن نضر را می توان از جمله این گروه دانست. در میان این افراد سرگذشت ضحاک بن عبدالله که تا لحظه های آخر هم همراه امام بود ولی لیاقت جان فداکردن در راه امام حسین ع را نداشت، بسیار قابل تامل است.[4]
‌ه.و در آخر گروهی نیز بودند که شاید لیاقت حضور در جمع شهیدان کربلایی را نداشتند. اینان که برخی از بزرگان را نیز شامل می­شدند، تا مدتها بعد ندای "یا لیتنی کنت معک" سر می­دادند و بر عدم لبیک به فرزند پیامبر حسرت می خوردند ولی حسرت را چه سود ...!
با نگاهی به روایات در می یابیم بسیاری از موارد فوق در مورد مردمان عصر غیبت و هنگامه ظهور نیز جاری است. مردمان این زمان نیز چه بسا پوششی دین­مدارانه داشته باشند و دم از پیروی بزنند ولی در زمان نیاز به یاری امام نشتابند. شاید به همین دلیل باشد که آزمایش و غربال­گری یکی از مهمترین حکمتهای غیبت امام عصر ع معرفی گردیده است، چنانکه امام صادق ع به زراره می فرمایند: "إِنَّ لِلْقَائِمِ غَیْبَةً قَبْلَ أَنْ یَقُومَ ... وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ غَیْرَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى یَجِبَ أَنْ یَمْتَحِنَ الشِّیعَةَ فَعِنْدَ ذَلِكَ یَرْتَابُ الْمُبْطِلُونَ"[5] (همانا برای قائم غیبتی پیش از قیام اوست ... و هموست منتظر و خداوند واجب نموده که شیعیان مورد آزمایش قرار گیرند و در آن هنگام است که اهل باطل دچار شک می شوند)
مناسب است در ادامه به بررسی تطبیقی عواملی را که باعث جاماندن از حرکت اصلاحی امام و تنها گذاشتن وی می­گردد، مورد بررسی قرار دهیم.
1-   عدم معرفت شخص و شخصیت (جایگاه و مقام) امام عصر ع همچنان یکی از مهمترین عوامل دور بودن از کاروان مهدوی است.اینکه امام مهدی ع کیست و چه ویژگیهایی دارد، همراه با شناساندن مقام و جایگاه بلند مقام ولایت و امامت خصوصا به صاحبان تفکر در جوامع مختلف (پیروان ادیان مختلف و یا مذاهب دیگر اسلامی)، از جمله وظایفی است که بر عهده عالمان و مبلغان دینی است تا زمینه آشنایی و همراهی همه جوامع برای این رخداد عظیم را مهیا سازند.
2-   دسته دوم شامل کسانی می شد که به رغم آشنایی با امام و مقام وی، به دلایل مختلف در هنگامه نیاز به یاری امام حاضر نمی شوند. شناخت این عوامل به خصوص برای داعیه داران پیروی امام عصر ع جهت تلاش برای دوری از آنها بسیار لازم و ضروری است:

‌أ. معرفت ناقص و غلط که حاصل از سطحی نگری و یا افراط و تفریطهاست، آفت بسیار مهمی است که در پیش پای منتظران و مشتاقان همراهی امام عصر ع وجود دارد. با نگاهی به تاریخ دوران غیبت به گروه هایی از شیعه بر می خوریم که به واسطه این ضعف به مسیرهایی  انحرافی بسیاری گام نهادند. این انحراف گاهی همچون پیروان سید علیمحمد باب و حسینعلی بهاء تا جایی پیش رفت که مسیر ایشان را از شیعه جدا نمود و گاهی نیز در نسخه هایی ضعیف­تر، موجب کنارنهادن و انحراف در عقاید مترقی و ظلم ستیزانه شیعه گردید تا آنجا که حاضر به مصالحه و پذیرش حکومتهای جائرانه زمان شد. این ضعف معرفتی به ویژه در هنگامه ظهور بسیار خطرناک است تا آنجا که برخی به این واسطه در زمره مخالفان امام عصر ع در می­آیند و حتی به روی ایشان شمشیر می کشند.[6]

‌ب. نگاه برخی شیعیان به مقوله ظهور امام عصر ع تنها بهره بردارانه  و منفعت طلبانه است. این دسته افراد معمولا تنها به خوشی های پس از ظهور نظر دارند و تا وقتی که عافیت و منفعت ایشان در کنار امام بودن باشد، به یاری امام می شتابند. این در حالی است که روایات بسیاری دوران غیبت و رخداد ظهور را هنگامه سختیها و ابتلائات بسیار می­دانند و شیعیان را از این گرفتاریها آگاه و برای مقابله با آنها آماده می سازند.[7]
‌ج. ضعف تصمیم­گیری صحیح و مناسب در هنگام ضرورت نیز ضعف دیگری است که گریبانگیر بسیاری شیعیان و حتی خواص است. شیعه حقیقی و کسی که سودای حمایت از امام زمان خویش را دارد، باید به سطحی از آمادگی درونی و بیرونی برسد که با اشارتی از امام، در مسیری که او معین می نماید، گام نهد و پای در جای او گذارد؛ چنانکه امام رضا علیه السلام می فرمایند: إِنَّمَا شِیعَتُنَا مَنْ تَابَعَنَا وَ لَمْ یُخَالِفْنَا وَ إِذَا خِفْنَا خَافَ وَ إِذَا أَمِنَّا أَمِنَ [8] (شیعیان ما كسانى هستند كه تابع ما باشند و مخالفت با ما نكنند هر گاه ما خائف باشیم آنها نیز در خوف باشند هنگام امن ما در امان باشند)
‌د.  دنیاخواهی و انتخاب بهره­های دنیایی به جای دین­خواهی، عامل دیگری است که پای بسیاری را در یاری و دفاع از امام می­لغزاند. دسته­ای مقدس­چهره ولی دنیاطلب حاضر نیستند تمام­قد به دفاع از امام خویش بپردازند، حال آنکه بذل جان و مال شرط پیروی حقیقی است[9] و دسته­ای دیگر که مطامعی را از راهی نادرست جمع کرده­اند، در هنگامه­ای که امام زمان ع در قیام جهانی خویش علیه همه ستمها قد علم می­کند، منافع خویش را در معرض خطر می­بینند و طلحه و زبیرگونه، راه مقابله را بر می­گزینند. اینانند که راه بر امام خویش می­بندند و در هنگامه ظهور می­گویند: ای فرزند فاطمه از همان راهی كه آمدی برگرد، ما به تو نیازی نداریم![10]
‌ه. و اما دسته ای که لیاقت همراهی را ندارند. آری در کنار فرزند رسول خدا بودن و یاری او در قیام، لیاقتی می خواهد که هرکس را یارای رسیدن به آن نیست مگر با آمادگی حضور و بذل مال و جان و معرفتی عمیق....
کوتاه آنکه اگر مدعیان پیروی امام حسین ع دارای معرفتی کامل و صداقتی حقیقی بودند و همگی به عهدی که با اولیای الهی بسته بودند، وفا می کردند دیگر شاهد غربت و شهادت مظلومانه امام شهید نبودند. همین مطلب نیز در مورد امام زمان ع صادق است؛ چنانکه خود ایشان فرموده اند: وَ لَوْ أَنَّ أَشْیَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْیُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا [11] (و چنانچه شیعیان ما- خدا به طاعت خود موفّقشان بدارد- قلباً در وفاى به عهدشان اجتماع مى‏شدند نه تنها سعادت لقاى ما از ایشان به تأخیر نمى‏افتاد، كه سعادت مشاهده ما با شتاب بدیشان مى‏رسید و اینها همه در پرتو شناخت كامل ما و صداقت محض نسبت بما مى‏باشد)
نتیجه

قیام امام عصر عج اگرچه این قیام از نظر وسعت و گستردگی عالم گیر بوده و تلاشی نهایی از جبهه حق برای غلبه دائمی بر جبهه باطل است، از بسیاری جهات شبیه قیام اصلاحی امام حسین ع است. فرآیند تشکیل حکومت الهی توسط امام همراه با مبارزه و قیام سراسری علیه بدیهاست و عافیت طلبی، دنیاگرایی و بی بصیرتی آفاتی است که ممکن است دامنگیر داعیه داران یاری امام زمان ع گردد همانگونه که این عوامل باعث جاماندن و حسرت بسیاری مدعیان همراهی و پیروی از امام حسین ع در جریان قیام ایشان گردید.

--------------------------------------------------------------------------------
[1] - برای اطلاعات بیشتر در مورد تفکر این فرد می توانید به سخنان رد و بدل شده بین وی و امام حسین ع در هنگام خروج از مدینه مراجعه نمایید (سخنان حسین بن علی، محمد صادق نجمی، دفتر انتشارات اسلامی، ص 42 )
[2] - رک شیخ مفید، الارشاد، موسسة آل البیت، ج 2، ص 81 و 82
[3] - تحف العقول:245، بحار الأنوار117:75
[4] - در بررسی شخصیتهای این نوشته از مقاله زیر استفاده شده است: "زیانکاران در حماسه کربلا"، محمد باقر پور امینی، پاسدار اسلام ، خرداد 1376، شماره 186
[5] - كمال الدین و تمام النعمة ج‏2 ص343 
[6] - ر ک بحار الانوار، ج 52 / 375.
[7] - از جمله امام صادق (علیه السلام) می‌فرمایند: «إِنَّ هَذَا الأمرِ لایَأتِیکُم إِلّا بَعدَ یَأسٍ، لا و اللهِ (لایَأتِیکُم) حتّی تَمَیَّزُوا. لا و اللهِ (لایَأتِیکُم) حتّی تَمَحَّصُوا ... بحارالانوار 111:52:ح 20. - منتخب الأنوار المضیئه، ص 152 .
[8] - بحار الانوار ج 23 ص183 به نقل از تفسیر عیاشی
[9] - قال امیرالمؤمنین ع: شِیعَتَنَا یَنْصُرُونَنَا وَ ... وَ یَبْذُلُونَ أَمْوَالَهُمْ وَ أَنْفُسَهُمْ فِینَا أُولَئِكَ مِنَّا وَ إِلَیْنَا - تحف العقول عن آل الرسول ص123
[10] - الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد ؛ ج‏2 ؛ ص384
[11] - الاحتجاج ج 2 ص 499 – توقیع امام زمان ع برای شیخ مفید ره

پدیدآونده:زهیر دهقانی آرانی

 

دوشنبه 13/9/1391 - 23:38
شعر و قطعات ادبی
باز طوفانی شده دریای دل
  
موج سر بر ساحل غم میزند
  
باز هم خورشید رنگ خون گرفت
 
بر زمین نقشی ز ماتم میزند
 
باز جام دیده ها لبریز شد
  
باز زخم سینه ها سر باز کرد
  
در میان ناله و اندوه و اشک
  
حنجرم فریادها آغاز کرد
  
می نویسم شرح این غم نامه را
  
داستان مشک و اشک و تیر را
 
می نویسم از سری کز عشق دوست
 
کرد حیران تیغه شمشیر را
 
گوئیا با آن همه بیگانگی
 
آب هم با تشنگان بیگانه بود
 
در میان آن همه نامردمی
 
اشک آب و دیده ها پیمانه بود
 
تیغ ناپاکان برآمد از نیام
 
خون پاکی دشت را سیراب کرد
 
خون خورشید است بر روی زمین
 
کآسمان تشنه را سیراب کرد
 
می شود خورشید را انکار کرد؟
 
زیر سم اسبها در خاک کرد؟
 
می شود آیا که نقش عشق را
 
از درون سینه هامان پاک کرد؟
 
گر نشان عشق را گم کرده ایم
 
در میان آتش آن خیمه هاست
 
گر به دنبال حقیقت میرویم
 
حق همین جا حق به روی نیزه هاست
 
گریه ها بر حال خود باید کنیم
 
او که خندان رفت چون آزاد شد
 
ما سکوت مرگباری کرده ایم
  
....او برای قرنها فریاد شد
 
بازهم در ماتم روی حسین
 
باز هم در سوگ آن آلاله ایم
 
یادتان باشد حیات عشق را
 
وامدار خون سرخ لاله ایم
   
منبع: سایت وارث. شاعر: بهزاد حیدری.
دوشنبه 13/9/1391 - 23:37
شعر و قطعات ادبی

اینجا قدم قدم، همه پیچیده بوی تو
     
بوی نگاه زینب و بوی گلوی تو
   
شنهای شعله ور شده را لمس می کنند
  
انگشت های علقمه در جستجوی تو
      
اسلام را قدم زده ای سوی کفرشان
  
کفار قبل از این که بیایند سوی تو!
 
تو ماندی از زمین و نماندی از آسمان
 
خون از گلوت رفت و نرفت آبروی تو
  
من دارم آب می شوم از شرم؛ آن زمان ـ
    
حتی نبوده آب برای وضوی تو
    
جز آسمان برای تو جایی نمانده بود
  
آنجا که کفر می وزد از چارسوی تو ...
  
منبع: سایت وارث. شاعر: صالح دروند.

دوشنبه 13/9/1391 - 23:36
مهدویت

در اندیشه‌ی شیعه، انتظار موعود به عنوان یک اصل مسلم اعتقادی مطرح بوده و در بسیاری از روایات بر ضرورت انتظار قائم آل محمد‌(علیهم السلام) تصریح شده‌است. برای تأیید این سخن می‌توان به روایات زیر اشاره نمود:

 

1- روزی امام صادق (علیه السلام) خطاب به اصحاب خود فرمودند:

«ألا أخبرکم بما لا یقبَلُ الله عزَّ و جلّ، مِن العباد عَمَلاً إلّا به؟ فقُلتُ: بَلی، فقال: شهادةُ أن لاإله‌ألاالله و أنّ محمّداً عَبده و رسولُه، والإقرار بما أمر الله و الولایة لَنا، والبرائة مِن أعدائنا – یعنی الأئمّة خاصّة – و التَّسلیم لهم، والوَرَع، والإجتهاد، والطّمأنینةُ، والإنتظار للقائم (علیه السلام) »؛[1] «آیا شما را خبر دهم به آن‌چه خدای صاحب عزت و جلال, هیچ عملی را جز به آن از بندگان نمی‌‌پذیرد؟ یکی از ایشان در پاسخ گفت: بله، ایشان فرمودند: گواهی دادن به این‌که هیچ کس جز خداوند شایسته‌ی پرستش نیست و این‌که محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) بنده و فرستاده‌ی اوست, و اقرار کردن به آن‌چه خداوند به آن امر فرموده, و ولایت ما, و بیزاری از دشمنانمان ـ یعنی خصوص امامان ـ و تسلیم شدن به آنان, و پرهیزگاری و تلاش و مجاهدت و اطمینان و انتظار قائم (علیه السلام).»

2- از حضرت جوادالائمه (علیه السلام) نقل شده‌است که فرمودند:

«إنّ القائم منّا هو المهدی الذی یجب أن یُنتَظَرَ فی غیبته.»؛[2] «همانا قیام کننده‌ی از ما اهل‌بیت‌(علیهم السلام) همان مهدی (علیه السلام) است که انتظار او در (زمان) غیبتش واجب است».

تعبیر وجوب در فرمایش امام جواد (علیه السلام) نشان‌دهنده‌ی ضرورت حال انتظار در زمان غیبت امام (علیه السلام) است؛ در ضمن باید توجه داشت که انتظار همانند افعالی چون خوردن و آشامیدن, برای انسان اختیاری نیست و اگر کسی طالب ایجاد این حالت است, باید مقدمات آن را در خودش فراهم کند و در صورت تحقق آن مقدمات, انتظار حاصل می‌شود، پس امر به «انتظار» و وجوب آن, در حقیقت به ایجاد مقدمات آن برمی‌گردد. در مورد انتظار امام عصر (علیه السلام) نیز مقدماتی است که حال انتظار را در فرد به درجه‌ی قابل توجه و مؤثری می‌رساند, مهم‌ترین این مقدمات را در چهار عامل زیر خلاصه می‌کنیم:[3]

اول: یقین به ظهور حضرت: هر قدر علم و یقین شخص به ظهور امام عصر (علیه السلام) بیشتر و عمیق‌تر باشد, انتظارش نسبت به ایشان بیشتر است.

دوم: نزدیک دانستن امر ظهور: ممکن است کسی به اصل ظهور حضرت یقین داشته باشد ولی وقوع آن را در آینده‌ای دور ببیند, در این صورت انتظارش نسبت به آن سست و ضعیف می‌شود. همان‌گونه که در دعای عهد آمده است: «إنّهم یَرَونَهُ بعیداً و نراهُ قریباً»؛ «آن‌ها (کافران و ناباوران) ظهور امام عصر (علیه السلام) را دور می‌بینند, ولی ما آن را نزدیک می‌بینیم.»

چنین اعتقادی خود به خود درجه‌ی انتظار را در انسان بالاتر می‌برد, البته لازمه‌ی نزدیک دانستن ظهور پیش‌بینی در مورد ظهور نیست و با «استعجال» نیز که در روایات مذمّت شده کاملاً متفاوت است.[4]

سوم: دوست داشتن ظهور امام (علیه السلام): کسی که به ظهور امام زمان (علیه السلام) صددرصد معتقد است و وقوع آن را هم نزدیک می‌بیند, هر قدر آن وضعیت موعود را بیشتر دوست بدارد, انتظارش برای تحقق آن بیشتر خواهد بود. البته این دوست داشتن تنها زمانی به وجود می‌آید که مؤمنان تصویر روشنی از زمان ظهور حضرت داشته باشند تا نه تنها از آن نترسند, بلکه برای وقوعش لحظه‌شماری کنند.

چهارم: دوست داشتن خود امام عصر (علیه السلام): هر کس محبت و علاقه‌اش به امام زمان (علیه السلام) بیشتر باشد, ظهور ایشان را بیشتر دوست می‌دارد و قهراً انتظارش نسبت به ظهور ایشان بیشتر و قوی‌تر خواهد بود.

 



[1] . نعمانی، غیبت، ص 200 .

[2] . شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 377 .

[3] . سید محمد بنی هاشمی، سلوک منتظران، ص 27 .

[4] . برای توضیح بیشتر ر.ک سید محمّد بنی هاشمی، معرفت امام عصر (علیه السلام)، ص350 .

دوشنبه 13/9/1391 - 19:54
مهدویت

فضیلت انتظار

 

در روایات اسلامی, مقام و منزلت والایی برای منتظران فرج امام زمان (علیه السلام) بیان شده که به چند نمونه از آن‌ها اشاره می‌کنیم, وجود نورانی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) و ائمه‌ی اطهار‌(علیهم السلام) در فضیلت انتظار فرموده‌اند:

 

1- «إنتظار الفرج عبادة»؛ «انتظار فرج عبادت است.»

2- «أفضل العبادة إنتظار الفرج»؛ «والاترین عبادت انتظار فرج است.»

3- «أحبّ الاعمال إلی الله عزّ و جلّ إنتظار الفرج»؛ «محبوب‌ترین کارها به سوی خداوند متعال انتظار فرج است.»

4- «أفضل أعمال امّتی إنتظار الفرج من الله عزّ وجلّ»؛ «برترین کارهای امت من انتظار فرج از جانب خداوند عزّوجل است.»

5- «أفضل عبادة المؤمن انتظار فرجِ الله»؛ «برترین عبادت مؤمن انتظار فرج از جانب خداوند است.»

6- «أفضل جهاد امّتی انتظار الفرج»؛ «بالاترین جهاد امت من انتظار فرج است.»

7- «المنتظر لِأمرنا کَالمُتَشَحَّطِ بِدَمه فی سبیل الله»؛ «منتظر امر ما مثل کسی است که در خون خود در راه خداوند می‌غلتد.»

از این روایات می‌توان به نکات زیر دست یافت:

الف) انتظار فرج, بندگی خداوند متعال است و در این مسیر باید همان‌گونه که خداوند اراده می‌کند حرکت کرد. (عبادة)

ب) والاترین جلوه‌ی بندگی خداوند انتظار است.( أفضل العبادة)

ج) انتظار فرج, سکون و توقف نیست بلکه کار و تلاش و تکاپو است؛ و پسندیده‌ترین و با فضیلت‌ترین کارهاست. (أفضل أعمال)

د) انتظار حرکت و عملی است که در تحقق احکام الهی و آرمان‌های توحیدی نقشی تعیین‌کننده دارد؛ از این رو خداوند بیشتر از سایر اعمال آن را دوست دارد. (أحبّ الاعمال)

ه‍( مؤمن منتظر ظهور را از ناحیه‌ی خداوند متعال طلب می‌کند و برای تحقق امر فرج بر دستورات الهی گردن می‌نهد. (مِن الله)

و) تلاش منتظر نه یک حرکت عادی، بلکه حرکتی مجاهد گونه است. (جهاد امّتی)

ز) عظمت منتظر به قدری است که با شهدا مقایسه شده است. (کَالمُتَشَحَّطِ بِدَمه)

ح) منتظر واقعی همانند شهدا جان و مال و هستی خود را در این را مصرف می‌کند. (کَالمُتَشَحَّطِ بِدَمه)

 

 

[1] . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص 122 .

[1] . قندوذی، ینابیع المودّة، ج 3، ص 169 .

[1] . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص 133 .

[1] . شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ح 1 .

[1] . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص 131 .

[1] . همان، ج 51، ص 156 .

[1] . همان .

دوشنبه 13/9/1391 - 19:53
اهل بیت
فلسفه قیام امام حسین چه بود ؟ چرا امام حسین قیام كرد ؟ انگیزه قیام چه بود ؟ اما اینكه امام حسین چرا قیام كرد ؟ این را سه جور مى توان تفسیر كرد . یكى اینكه بگوئیم قیام امام حسین یك قیام عادى و معمولى بود و العیاذ بالله براى هدف شخصى و منفعت شخصى بود . این تفسیر است كه نه یكنفر مسلمان به آن راضى مى شود و نه واقعیات تاریخ و مسلماتتاریخ آن را مى كند .
  
تفسیر دوم همان است كه در ذهن بسیارى از عوام الناس وارد شده كه امام حسین كشته شد و شهید شد براى اینكه گناه امت بخشیده شود . شهادتآن حضرت به عنوان كفاره گناهان امتواقع شد , نظیر همان عقیده اى كه مسیحیان درباره حضرت مسیح پیدا كردند كه عیسى به دار رفت براى اینكه فداى گناهان امت بشود . یعنى گناهان اثر دارد و در آخرت دامنگیر انسان مى شود , امام حسین شهید شد كه اثر گناهان را در قیامتخنثى كند و به مردم از این جهت آزادى بدهد . در حقیقت مطابق این عقیده باید گفت امام حسین علیه السلام دید كه یزیدها و ابن زیادها و شمر و سنان ها هستند اما عده شان كم است , خواست كارى بكند كه بر عده اینها افزوده شود , خواست مكتبى بسازد كه از اینها بعدا زیادتر پیدا شوند , مكتب یزید سازى و ابن زیاد سازى بگرد كرد . این طرز فكر و این طرز تفسیر بسیار خطرناك است. براى بى اثر كردن قیام امام حسین و براى مبارزه با هدف امام حسین و براى بى اثر كردن و از بین بردن حكمت دستورهائى كه براى عزادارى امام حسین رسیده هیچ چیزى به اندازه این طرز فكر و این طرز تفسیر مؤثر نیست . باور كنید كه یكى از علل ( گفتم یكى از علل چون علل دیگر هم در كار هست كه جنبه قومى و نژادى دارد ) كه ما مردم ایران را این مقدار در عمل لا قید و لا ابالى كرده این استكه فلسفه قیام امام حسین براى ما كج تفسیر شده , طورى تفسیر كرده اند كه نتیجه اش همین است كه مى بینیم . به قول جناب زید بن على بن الحسین درباره مرجئه ( مرجئه طایفه اى بودند كه معتقد بودند ایمان و اعتقاد كافى است , عمل در سعادت انسان تأثیر ندارد , اگر عقیده درست باشد خداوند از عمل هر اندازه بد باشد مى گذرد ) هؤلاء اطمعوا الفساق فى عفو الله یعنى اینها كارى كردند كه فساق در فسق خود به طمع عفو خدا جرى شدند . این عقیده مرجئه بود در آنوقت . و در آنوقت عقیده شیعه در نقطه مقابل عقیده مرجئه بود , اما امروز شیعه همان را مى گوید كه در قدیم مرجئه مى گفتند . عقیده شیعه همان بود كه نص قرآن است & الذین آمنوا و عملوا الصالحات & هم ایمان لازم است و هم عمل صالح .
  
تفسیر سوم این است كه اوضاع و احوالى در جهان اسلام پیش آمده بود و به جائى رسیده بود كه امام حسین علیه السلام وظیفه خودش را این مى دانستكه باید قیام كند , حفظ اسلام را در قیام خود مى دانست . قیام او قیام در راه حق و حقیقت بود . اختلاف و نزاع او با خلیفه وقت بر سر این نبود كه تو نباشى و من باشم , آن كارى كه تو مى كنى نكن بگذارد من بكنم , اختلافى بود اصولى و اساسى . اگر كس دیگرى هم به جاى یزید بود و همان روش و كارها را مى داشت باز امام حسین قیام مى كرد , خواه اینكه با شخص امام حسین خوشرفتارى مى كرد یا بد رفتارى . یزید و اعوان و انصارش هم اگر امام حسین متعرض كارهاى آنها نمى شد و روى كارهاى آنها صحه مى گذاشت حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام حسین بكنند , هر جا را مى خواست به او مى دادند , اگر مى گفت حكومتحجاز و یمن را به من بدهید , حكومتعراق را به من بدهید , حكومت خراسان را به من بدهید مى دادند , اگر اختیار مطلق هم در حكومتها مى خواست و مى گفت به اختیار خودم هر چه پول وصول شد و دلم خواست بفرستم و مى فرستم و هر چه دلم خواست خرج مى كنم كسى متعرض من نشود , باز آنها حاضر بودند . جنگ حسین جنگ مسلكى و عقیده اى بود , پاى عقیده در كار بود , جنگ حق و باطل بود . در جنگ حق و باطل دیگر حسین از آن جهت كه شخص معین استتأثیر ندارد . خود امام حسین با دو كلمه مطلب را تمام كرد . در یكى از خطبه هاى بین راه به اصحاب خودش مى فرماید ( ظاهرا در وقتى است كه حر و اصحابش رسیده بودند و بنابراین همه را مخاطب قرار داد ) : | الا ترون ان الحق لا یعمل به , و الباطل لا یتناهى عنه , لیرغبالمؤمن فى لقاء الله محقا(1) | آیا نمى بینید كه به حق رفتار نمى شود و از باطل جلوگیرى نمى شود , پس مؤمن در یك چنین اوضاعى باید تن بدهد به شهادت در راه خدا . نفرمود لیرغب الامام وظیفه امام این است در این موقع آماده شهادت شود . نفرمود لیرغب الحسین وظیفه شخص حسین اینست كه آماده شهادت گردد . فرمود : | لیرغب المؤمن | وظیفه هر مؤمن در یك چنین اوضاع و احوالى اینست كه مرگ را بر زندگى ترجیح دهد . یك مسلمان از آن جهت كه مسلمان استهر وقتكه ببیند به حق رفتار نمى شود و جلو باطل گرفته نمى شود وظیفه اش اینستكه قیام كند و آماده شهادت گردد . این سه جور تفسیر : یكى آن تفسیرى كه یك دشمن حسین باید تفسیر بكند . یكى تفسیرى كه خود حسین تفسیر كرده است كه قیام او در راه حق بود . یكى هم تفسیرى كه دوستان نادانش كردند و از تفسیر دشمنانش خیلى خطرناكتر و گمراه كن تر و دورتر است از روح حسین بن على .
 
جمله هایى است در نهج البلاغه و عین همین جمله ها در یكى از خطابه هاى حسین بن على ( ع ) هستكه آن خطابه در آن مجتمع معروفدر دوره دیكتاتورى و اختناق عجیب معاویه كه دو نفر اگر مى خواستند حدیثى در فضیلت على ( ع ) نقل بكنند در صندوقخانه هم به زحمت جرئت مى كردند ایراد شده است حسین بن على ( ع ) از اجتماع حج در منى و عرفات استفاده فرمود , كبار صحاب را در آنجا جمع كرد و تصمیم قیام اصلاح طلبانه خودش را اعلام كرد و همین جمله ها را كه از پدرش است , به آنها فرمود این جمله ها یك كلیاتى را براى همه هدفهاى اسلامى به طور كلى گذشته از اینكه هر زمانى خصوصیاتى دارد كه زمان دیگر ندارد مشخص مى كند .
 
آن جمله ها اینست : | اللهم انك تعلم انه لم یكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شیىء من فضول الحطام | یعنى خداوندا ! تو خودت مى دانى كه حركتها , جنبشها , قیامها , اعتراضها , جنگیدنها و مبارزه هاى ما , رقابت در كسب قدرت نبود , براى تحصیل قدرت براى یك فرد نبود , به عنوان جاه طلبى نبود , براى جمع آورى مال و منال دنیا و براى زیاده طلبى در مال و منال دنیا نبود و نیستپس هدف چیست؟ | ولكن لنرد المعالم من دینكو نظهر الاصلاح فى بلادك فیأمن المظلومون من عبادكو تقام المعطله من حدودك| این چهار جمله یك كادر كلى را مشخص مى كند مقدمتا باید عرض بكنم كه امروز یكاصطلاحى رائج شده است كه این اصطلاح نباید ما را به اشتباه بیندازد امروز وقتى مى گویند اصلاح یعنى سامان دادنهاى آرام تدریجى غیر بنیادى ولى وقتى كه مى خواهند بگویند تغییرات بنیادى مى گویند انقلاب آیا در اصطلاح اسلام هم وقتى مى گویند ( اصلاح ) مقصود همین است ؟ نه , در اصطلاح اسلامى وقتى گفته مى شود اصلاح , نقطه مقابل افساد است اعم از آنكه تدریجى و ظاهرى و به اصطلاح عرضى باشد یا بنیادى و جوهرى .
 
مى گوید هدف ما اول اینست: | لنرد المعالم من دینك| سید جمال مى گفت بازگشت به اسلام راستین كه در واقع ترجمه فارسى همین جمله است سنتهاى اسلامى هر كدام نشانه هاى راه سعادت است, معالم دین است, علامتهاى راه رستگارى است كه با این علامتها باید راه سعادت و تكامل را پیمود خدایا ! ما مى خواهیم این نشانه ها را كه به زمین افتاده و رهروان , راه را پیدا نمى كنند , اسلام فراموش شده را باز گردانیم .
 
| و نظهر الاصلاح فى بلادك | خیلى جمله عجیبى است! نظهر یعنى آشكار كنیم اصلاح نمایان و چشمگیر , اصلاحى كه روشن باشد , در شهرهایت به عمل آوریم انقدر این اصلاح اساسى باشد كهتشخیص آناحتیاج به فكر و مطالعه نداشته باشد علائمش از در و دیوار پیداست , به عبارت دیگر سامان به زندگى مخلوقات تو دادن , شكمها را سیر كردن , تن ها را پوشانیدن , بیماریها را معالجه كردن , جهلها را از میان بردن , اقدام براى بهبود زندگى مادى مردم , زندگى مادى مردم را سامان دادن كه على ( ع ) در نامه اى هم كه به مالك اشتر نوشته است وقتى كه هدفهاى او را براى حكومت ذكر مى كند كه تو چه وظیفه اى دارى , از جمله مى گوید : | و استصلاح اهلها و عماره بلادها | انسانها را اصلاح بكنى و شهرها را عمران بكنى .
 
هدف سوم : | فیأمن المظلومون من عبادك | آنجا كه رابطه انسان با انسان , رابطه ظالم و مظلوم است , رابطه غارتگر و غارتشده است, رابطه كسى است كه از دیگرى امنیت و آزادى را سلب كرده است , هدفما اینست كه مظلومان از شر ظالمان نجاتپیدا كنند در آن فرمانى كه به مالك اشتر نوشته است , جمله اى دارد كه عین آن در اصول كافى هم هست به او مى فرماید مالك ! تو باید به گونه اى حكومت بكنى كه مردم تو را به معنى واقعى تأمین كننده امنیتشان و نگهدار هستى و مالشان و دوست عزیز خودشان بدانند نه یك موجودى كه خودش را به صورت یكابوالهول درآورده و همیشه مى خواهد مردم را از خودش بترساند , با عامل ترس مى خواهد حكومت بكند بعد فرمود من این جمله را از پیغمبر غیر مره شنیده ام یعنى نه یك بار پیغمبر اكرم بعضى جمله ها را كه خیلى به آنها عنایتداشته مكرر مى گفته و به یكبار قناعت نمى كرده است امیرالمؤمنین مى فرماید كه من این جمله را غیر مره یعنى نه خیال كنى كه یكبار بلكه مكرر از پیغمبر شنیدم كه | لن تقدس امه حتى یؤخذ للضعیف حقه من القوى غیر متتعتع (2)| پیغمبر فرمود هرگز امتى ( كلمه امت مساوى است با آنچه امروز جامعه مى گوئیم ) , جامعه اى به مقام قداست, به مقامى كه قابل تقدیس و تمجید باشد كه بشود گفتاین جامعه جامعه انسانى است نمى رسد مگر آنوقت كه وضع به این منوال باشد كه ضعیفحقش را از قوى بگیرد بدون لكنت كلمه , وقتى ضعیف در مقابل قوى مى ایستد لكنتى در بیانش وجود نداشته باشد این شامل دو مطلب است : یكى اینكه مردم به طور كلى روحیه ضعف و زبونى را از خود دور كنند و در مقابل قوى هر اندزه قوى باشد شجاعانه بایستند , لكنتبه زبانشان نیفتد , ترس نداشته باشند كه ترس از جنود ابلیس استو دیگر اینكه اصلا نظامات اجتماعى باید طورى باشد كه درمقابل قانون , قوى و ضعیفى وجود نداشته باشد پس على ( ع ) مى گوید در برنامه ما یعنى در برنامه حكومت اسلامى ما | فیأمن المظلومون من عبادك | بندگان ستمدیده تو خدایا در امنیتقرار گیرند , چنگال ستمگر را قطع كنیم .
 
چهارم : | و تقام المعطله من حدودك | در اصطلاح امروز وقتى مى گویند حدود , اصطرح فقه است گاهى اصطلاح خاص فقه با اصطلاح حدیث متفاوتاست و خود فقه هم به این مطلب توجه دارد امروز وقتى مى گوئیم ( حدود ) یعنى قوانین جزائى اسلام , ولى در اصطلاح خود قرآن یا در اصطلاح پیغمبر اگر گفته مى شود حدود : & تلك حدود الله فلا تعتدوها & یعنى مطلق مقررات اسلامى اعم از قوانین جزائى یا قوانین غیر جزائى در یك جامعه فاسد گاهى حدود الهى , قوانین الهى ( جزائى یا غیر جزائى ) به حالتتعطیل در مى آید وقتى به حالت تعطیل در آمد , چون بى حساب وضع نشده است , نظام اجتماعى در همان قسمت مربوط به آن قانون به حالت نیمه تعطبل در مىآید اعم از آنكه آن قانون الهى به طور كلى تعطیل شده باشد یا نه , به صورت تبعیض در آمده باشد یعنى در مورد بعضى اجرا مى شود , در مورد بعضى دیگر اجرا نمى شود , قانون قدرتش براى به تله انداختن قوى , ضعیف است و براى گرفتار كردن ضعیف , قوى است در نهضت حسینى عوامل متعددى دخالت داشته است , و همین امر سببشده است كه این حادثه با اینكه از نظر تاریخى و وقایع سطحى , طول و تفصیل زیادى ندارد , از نظر تفسیرى و از نظر پى بردن و به ماهیت این واقعه بزرگ تاریخى , بسیار بسیار پیچیده باشد . یكى از علل اینكه تفسیرهاى مختلفى درباره این حادثه شده و احیانا سوء استفاده هایى از این حادثه عظیم و بزرگ شده است , پیچیدگى این داستان است از نظر عناصرى كه در به وجود آمدن این حادثه موثر بوده اند . ما در این حادثه به مسائل زیادى بر مى خوریم : در یك جا سخن از بیعت خواستن از امام حسین و امتناع امام از بیعت كردن است . در جاى دیگر دعوت مردم كوفه از امام و پذیرفتن امام این دعوت راست . در جاى دیگر , امام به طور كلى بدون توجه به مسئله بیعت خواستن و امتناع از بیعت و بدون اینكه اساسا توجهى به این مسئله بكند كه مردم كوفه از او بیعت خواسته اند , او را دعوتكرده اند یا نكرده اند , از اوضاع زمان و وضع حكومت وقت , انتقاد مى كند , شیوع فساد را متذكر مى شود , تغییر ماهیت اسلام را یادآورى مى كند , حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بیان مى نماید , و آنوقت مى گوید وظیفه یك مرد مسلمان این است كه در مقابل چنین حوادثى ساكت نباشد .
 
در این مقام مى بینیم امام نه سخن از بیعت مىآورد و نه سخن از دعوت. نه سخن از بیعتى كه یزید از او مى خواهد , و نه سخن از دعوتى كه مردم كوفه از او كرده اند . قضیه از چه قرار است ؟ آیا مسئله , مسئله بیعت بود ؟ آیا مسئله مسئله دعوت بود ؟ آیا مسئله , مسئله اعتراض و انتقاد و یا شیوع منكرات بود ؟ كدامیكاز این قضایا بود ؟ این مسئله را ما بر چه اساسى توجیه كنیم ؟ به علاوه چه تفاوت واضح و بینى میان عصر امام یعنى دوره یزید با دوره هاى قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره معاویه كه امام حسن علیه السلام با معاویه صلح كرد ولى امام حسین علیه السلام به هیچ وجه سر صلح با یزید نداشت و چنین صلحى را جایز نمى شمرد .
 
حقیقت مطلب این است كه همه این عوامل , موثر و دخیل بوده است. یعنى همه این عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه این عوامل عكس العمل نشان داده است . پاره اى از عكس العملها و عملهاى امام بر اساس امتناع از بیعت است , پاره اى از تصمیمات امام بر اساس دعوت مردم كوفه است و پاره اى بر اساس مبارزه با منكرات و فسادهایى كه در آن زمان به هر حال وجود داشته است . همه این عناصر , در حادثه كربلا كه مجموعه اى استاز عكس العملها و تصمیماتى كه از طرف وجود مقدس اباعبدالله علیه السلام اتخاذ شده دخالت داشته است .
 
ابتدا درباره مسئله بیعت بحث مى كنیم كه این عامل چقدر دخالت داشت و امام در مقابل بیعت خواهى چه عكس العملى نشان داد و تنها بیعت خواستن براى امام چه وظیفه اى ایجاب مى كرد ؟
 
همه شنیده ایم كه معاویه بن ابى سفیان با چه وضعى به حكومت و خلافت رسید . بعد از آنكه اصحاب امام حسن علیه السلام آنقدر سستى نشان دادند , امام حسن یك قرارداد موقت با معاویه امضاء مى كند نه بر اساس خلافتو حكومت معاویه , بلكه بر این اساس كه معاویه اگر مى خواهد حكومت كند براى مدت محدودى حكومت كند و بعد از آن مسلمین باشند و اختیار خودشان , و آن كسى را كه صلاح مى دانند , به خلافت انتخاب كنند , و به عبارتدیگر به دنبال آن كسى كه تشخیص مى دهند صلاحیت خلافت را دارد و از طرف پیغمبر اكرم منصوب شده است, بروند . تا زمان معاویه مسئله حكومت و خلافت , یك مسئله موروثى نبود , مسئله اى بود كه درباره آن تنها دو طرز فكر وجود داشت . یك طرز فكر این بود كه خلافت , فقط و فقط شایسته كسى است كه پیغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد . و فكر دیگر این بود كه مردم حق دارند خلیفه اى براى خودشان انتخاب كنند .
 
به هر حال این مسئله در میان نبود كه یك خلیفه تكلیف مردم را براى خلیفه بعدى معین كند , براى خود جانشین معین كند , او هم براى خود جانشین معین كند و . . . و دیگر مسئله خلافت نه دائر مدار نص پیغمبر باشد و نه مسلمین در انتخاب او دخالتى داشته باشند . یكى از شرایطى كه امام حسن در آن صلحنامه گنجاند ولى معاویه صریحا به آن عمل نكرد ( مانند همه شرایط دیگر ) بلكه امام حسن را مخصوصا با مسمومیت كشت و از بین برد كه دیگر موضوعى براى این ادعا باقى نماند و به اصطلاح مدعى در كار نباشد , همین بود كه معاویه حق ندارد تصمیمى براى مسلمین بعد از خودش بگیرد , خودش هر مصیبتى براى دنیاى اسلام هست , هست , بعد دیگر اختیار با مسلمین باشد و به هر حال اختیار با معاویه نباشد . اما تصمیم معاویه از همان روزهاى اول این بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخین , كارى كند كه خلافت را به شكل سلطنتدر آورد . ولى خود او احساس مى كرد كه این كار فعلا زمینه مساعدى ندارد . درباره این مطلب زیاد مى اندیشید و با دوستان خاص خود در میان مى گذاشت ولى جرات اظهار آن را نداشت و فكر نمى كرد كه این مطلب عملى شود .
 
بعد از اینكه معاویه در نیمه ماه رجب سال شصتم مى میرد , یزید به حاكم مدینه كه از بنى امیه بود نامه اى مى نویسد و طى آن موت معاویه را اعلام مى كند و مى گوید از مردم براى من بیعت بگیر . او مى دانست كه مدینه مركز است و چشم همه به مدینه دوخته شده . در نامه خصوصى دستور شدید خودش را صادر مى كند , مى گوید حسین بن على را بخواه و از او بیعت بگیر , و اگر بیعت نكرد , سرش را براى من بفرست .
 
بنابراین یكى از چیزهایى كه امام حسین با آن مواجه بود تقاضاى بیعت با یزید بن معاویه اینچنینى بود كه گذشته از همه مفاسد دیگر , دو مفسده در بیعت با این آدم بود كه حتى در مورد معاویه وجود نداشت . یكى اینكه بیعت با یزید , تثبیت خلافت موروثى از طرف امام حسین بود . یعنى مسئله خلافت یك فرد مطرح نبود . مسئله خلافت موروثى مطرح بود .
 
مفسده دوم مربوط به شخصیت خاص یزید بود كه وضع آن زمان را از هر زمان دیگر متمایز مى كرد . او نه تنها مرد فاسق و فاجرى بود بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شایستگى سیاسى هم نداشت . معاویه و بسیارى از خلفاى آل عباس هم مردمان فاسق و فاجرى بودند , ولى یك مطلب را كاملا درك مى كردند , و آن اینكه مى فهمیدند كه اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقى بماند , باید تا حدود زیادى مصالح اسلامى را رعایت كنند , شئون اسلامى را حفظ كنند . این را درك مى كردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود . مى دانستند كه صدها میلیون جمعیتاز نژادهاى مختلف چه در آسیا , چه در آفریقا و چه در اروپا كه در زیر حكومت واحد در آمده اند و از حكومت شام یا بغداد پیروى مى كنند , فقط به این دلیل است كه اینها مسلمانند , به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال خلیفه را یك خلیفه اسلامى مى دانند , و الا اولین روزى كه احساس كنند كه خلیفه خود بر ضد اسلام است , اعلام استقلال مى كنند .
 
چه موجبى داشت كه مثلا مردم خراسان , شام و سوریه , مردم قسمتى از آفریقا , از حاكم بغداد یا شام اطاعتكنند ؟ دلیلى نداشت. و لهذا خلفایى كه عاقل , فهمیده و سیاستمدار بودند این را مى فهمیدند كه مجبورند تا حدود زیادى مصالح اسلام را رعایت كنند . ولى یزید بن معاویه این شعور را هم نداشت , آدم متهتكى بود , آدم هتاكى بود , خوشش مىآمد به مردم و اسلام بى اعتنایى كند , حدود اسلامى را بشكند . معاویه هم شاید شراب مى خورد ( اینكه مى گویم شاید , از نظر تاریخى است , چون یادم نمىآید , ممكن است كسانى با مطالعه تاریخ , موارد قطعى پیدا كنند( 3 ) ولى هرگز تاریخ نشان نمى دهد كه معاویه در یك مجلس علنى شراب خورده باشد یا در حالتى كه مست است وارد مجلس شده باشد , در حالى كه این مرد علنا در مجلس رسمى شراب مى خورد , مست لایعقل مى شد و شروع مى كرد به یاوه سرایى . تمام مورخین معتبر نوشته اند كه این مرد , میمون باز و یوز باز بود . میمونى داشت كه به آن كنیه اباقیس داده بود و او را خیلى دوست مى داشت. چون مادرش زن بادیه نشین بود و خودش هم در بادیه بزرگشده بود , اخلاق بادیه نشینى داشت , با سگو یوز و میمون انس و علاقه بالخصوصى داشت .
 
مسعودى در مروج الذهبمى نویسد : ( میمون را لباسهاى حریر و زیبا مى پوشانید و در پهلو دست خود بالاتر از رجال كشورى و لشكرى مى نشاند( ! اینست كه امام حسین ( ع ) فرمود : | و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید | ( 4 ) . میان او و دیگران تفاوت وجود داشت . اصلا وجود این شخص تبلیغ علیه اسلام بود . براى چنین شخصى از امام حسین ( ع ) بیعت مى خواهند ! امام از بیعت امتناع مى كرد و مى فرمود : من به هیچ وجه بیعت نمى كنم . آنها هم به هیچ وجه از بیعت خواستن صرف نظر نمى كردند .
 
این یك عامل و جریان بود : تقاضاى شدید كه ما نمى گذاریم شخصیتى چون تو بیعت نكند . ( آدمى كه بیعت نمى كند یعنى من در مقابل این حكومتتعهدى ندارم , من معترضم . ) به هیچ وجه حاضر نبودند كه امام حسین علیه السلام بیعت نكند و آزادانه در میان مردم راه برود . این بیعتنكردن را خطرى براى رژیم حكومت خودشان مى دانستند . خوب هم تشخیص داده بودند و همین طور هم بود . بیعت نكردن امام یعنى معترض بودن , قبول نداشتن , اطاعت یزید را لازم نشمردن , بلكه مخالفت با او را واجب دانستن . آنها مى گفتند باید بیعت كنید , امام مى فرمود بیعت نمى كنم . حال در مقابل این تقاضا , در مقابل این عامل , امام چه وظیفه اى دا رند ؟ بیش از یكوظیفه منفى , وظیفه دیگرى ندارند : بیعت نمى كنم . حرف دیگرى نیست . بیعت مى كنید ؟ خیر . اگر بیعت نكنید كشته مى شوید ! من حاضرم كشته شوم ولى بیعت نكنم . در اینجا جواب امام فقط یك ( نه( است .
 
حاكم مدینه كه یكى از بنى امیه بود امام را خواست . ( البته باید گفت گر چه بنى امیه تقریبا همه , عناصر ناپاكى بودند ولى او تا اندازه اى با دیگران فرق داشت . ) در آن هنگام امام در مسجد مدینه ( مسجد پیغمبر ) بودند . عبدالله بن زبیر هم نزد ایشان بود .
 
مامور حاكم از هر دو دعوت كرد نزد حاكم بروند و گفت حاكم صحبتى با شما دارد . گفتند تو برو بعد ما مىآئیم . عبدالله بن زبیر گفت : در این موقع كه حاكم ما را خواسته است شما چه حدس مى زنید ؟ امام فرمود : |اظن ان طاغیتهم قد هلك ,| فكر مى كنم فرعون اینها تلف شده و ما را براى بیعت مى خواهد . عبدالله بن زبیر گفتخوب حدس زدید , من هم همین طور فكر مى كنم , حالا چه مى كنید ؟ امام فرمود من مى روم . تو چه مى كنى ؟ حالا ببینم .
 
عبدالله بن زبیر شبانه از بیراهه به مكه فرار كرد و در آنجا متحصن شد . امام علیه السلام رفت , عده اى از جوانان بنى هاشم را هم با خود برد و گفت شما بیرون بایستید , اگر فریاد من بلند شد , بر یزید تو , ولى تا صداى من بلند نشده داخل نشوید . مروان حكم , این اموى پلید معروف كه زمانى حاكم مدینه بود آنجا حضور داشت ( 5 ) . حاكم نامه علنى را به اطلاع امام رساند . امام فرمود : چه مى خواهید ؟ حاكم شروع كرد با چرب زبانى صحبت كردن . گفت مردم با یزید بیعت كرده اند , معاویه نظرش چنین بوده است , مصلحت اسلام چنین ایجاب مى كند . . . خواهش مى كنم شما هم بیعت بفرمائید , مصلحت اسلام در این است . بعد هر طور كه شما امر كنید اطاعت خواهد شد . تمام نقائصى كه وجود دارد مرتفع مى شود . امام فرمود : شما براى چه از من بیعت مى خواهید ؟ براى مردم مى خواهید . یعنى براى خدا كه نمى خواهید . از این جهت كه آیا خلافت شرعى است یا غیر شرعى , و من بیعت كنم تا شرعى باشد كه نیست . بیعت مى خواهید كه مردم دیگر بیعتكنند . گفت بله . فرمود پس بیعت من در این اتاق خلوت كه ما سه نفر بیشتر نیستیم براى شما چه فایده اى د ارد ؟ حاكم گفتراست مى گوید باشد براى بعد . امام فرمود من باید بروم . حاكم گفت بسیار خوب , تشریف ببرید . مروان حكم گفت چه مى گویى ؟ ! اگر از اینجا برود معنایش اینستكه بیعتنمى كنم . آیا اگر از اینجا برود بیعت خواهد كرد ؟ ! فرمان خلیفه را اجرا كن . امام گریبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محكم به زمین كوبید . فرمود : تو كوچكتر از این حرفها هستى .
 
سپس بیرون رفت و بعد از آن , سه شب دیگر هم در مدینه ماند . شبها سر قبر پیغمبر اكرم مى رفت و در آنجا دعا مى كرد . مى گفت خدایا راهى جلوى من بگذار كه رضاى تو در آن است .
 
در شب سوم , امام سر قبر پیغمبر اكرم ( 6 ) مى رود , دعا مى كند و بسیار مى گرید و همانجا خوابش مى برد . در عالم رویا پیغمبر اكرم را مى بیند , خوابى مى بیند كه براى او حكم الهام و وحى را داشت . حضرت فرداى آنروز از مدینه بیرون آمد و از همان شاهراه نه از بى راهه به طرفمكه رفت . بعضى از همراهان عرض كردند : یا بن رسول الله ! لو تنكبت الطریق الا عظم بهتر استشما از شاهراه نروید , ممكن است مامورین حكومت , شما را برگردانند , مزاحمت ایجاد كنند , زد و خوردى صورت گیرد . ( یك روح شجاع ) , یك روح قوى هرگز حاضر نیست چنین كارى كند . ) فرمود : من دوست ندارم شكل یك آدم یاغى و فرارى را به خود بگیرم , از همین شاهراه مى روم , هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد .
  
به هر حال مسئله اول و عامل اول در حادثه حسینى كه هیچ شكى در آن نمى شود كرد مسئله بیعت است , بیعتبراى یزید كه به نص قطعى تاریخ , از امام حسین ( ع ) مى خواستند . یزید در نامه خصوصى خود چنین مى نویسد : خذ الحسین بالبیعه اخذا شدیدا , ( 7 ) حسین را براى بیعت گرفتن محكم بگیرد و تابعیت نكرده رها نكن . امام حسین هم شدیدا در مقابل این تقاضا ایستاده بود و به هیچ وجه حاضر به بیعت با یزید نبود , جوابش نفى بود و نفى . حتى در آخرین روزهاى عمر امام حسین كه در كربلا بودند , عمر سعد آمد و مذاكراتى با امام كرد . در نظر داشت با فكرى امام را به صلح با یزید وادار كند . البته صلح هم جز بیعت چیز دیگرى نبود . امام حاضر نشد . از سخنان امام كه در روز عاشورا فرموده اند كاملا پیداست كه بر حرف روز اول خود همچنان باقى بوده اند : | لا , و الله لا اعطیكم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید | ( 8 ) , نه , به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد . هرگز با یزید بیعت نخواهم كرد . حتى در همین شرایطى كه امروز قرار گرفته ام و مى بینم كشته شدن خودم را , كشته شدن عزیزانم را , كشته شدن یارانم را , اسارت خاندانم را , حاضر نیستم با یزید بیعتککنم .
 
این عامل از كى وجود پیدا كرد ؟ از آخر زمان معاویه , و شدت و فوریت آن بعد از مردن معاویه و به حكومت رسیدن یزید بود .
 
عامل دوم مسئله دعوت بود . شاید در بعضى كتابها خوانده باشید مخصوصا در این كتابهاى به اصطلاح تاریخى كه به دستبچه هاى مدرسه مى دهند . مى نویسند كه در سال شصتم هجرت , معاویه مرد , بعد مردم كوفه از امام حسین دعوت كردند كه آن حضرت را به خلافت انتخاب كنند . امام حسین به كوفه آمد , مردم كوفه غدارى و بى وفایى ك ردند , ایشان را یارى نكردند , امام حسین كشته شد ! انسان وقتى این تاریخها را مى خواند فكر مى كند امام حسین مردى بود كه در خانه خودش راحتنشسته بود , كارى به كار كسى نداشت و درباره هیچ موضوعى هم فكر نمى كرد , تنها چیزى كه امام را از جا حركت داد , دعوت مردم كوفه بود ! در صورتى كه امام حسین در آخر ماه رجب كه اوایل حكومتیزید بود , براى امتناع از بیعت از مدینه خارج مى شود و چون مكه , حرم امن الهى است و در آنجا امنیت بیشترى وجود دارد و مردم مسلمان احترام بیشترى براى آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت به مكه احترام بیشترى قائل شود , به آنجا مى رود ( روزهاى اولى استكه معاویه از دنیا رفته و شاید هنوز خبر مردن او به كوفه نرسیده ) , نه تنها براى اینكه آنجا مأمن بهترى است بلكه براى اینكه مركز اجتماع بهترى است .
 
در ماه رجب و شعبان كه ایام عمره است , مردم از اطراف و اكنافبه مكه مىآیند و بهتر مى توان آنها را ارشاد كرد و آگاهى داد . بعد موسم حج فراهم مى رسد كه فرصتمناسبترى براى تبلیغ است . بعد از حدود دو ماه نامه هاى مردم كوفه مى رسد . نامه هاى مردم كوفه به مدینه نیامده , و امام حسین نهضتش را از مدینه شروع كرده است . نامه هاى مردم كوفه در مكه به دست امام حسین رسید , یعنى وقتى كه امام تصمیم خود را بر امتناع از بیعت گرفته بود و همین تصمیم , خطرى بزرگ براى او به وجود آورده بود . ( خود امام و همه مى دانستند كه نه اینها از بیعت گرفتن دست بر مى دارند و نه امام حاضر به بیعت است ) بنابر این دعوت مردم كوفه عامل اصلى در این نهضت نبود بلكه عامل فرعى بود , و حداكثر تاثیرى كه براى دعوت مردم كوفه مى توان قائل شد این است كه این دعوت از نظر مردم و قضاوتتاریخ در آینده فرصت به ظاهر مناسبى براى امام به وجود آورد .
 
كوفه ایالت بزرگ و مركز ارتش اسلامى بود ( 9 ) . این شهر كه در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده , یك شهر لشكرنشین بود و نقش بسیار موثرى در سرنوشت كشورهاى اسلامى داشت و اگر مردم كوفه در پیمان خود باقى مى ماندند احتمالا امام حسین علیه السلام موفق مى شد .
 
كوفه آنوقت را با مدینه با مكه آنوقت نمى شد مقایسه كرد , با خراسان آنوقت هم نمى شد مقایسه كرد , رقیب آن فقط شام بود . حداكثر تاثیر دعوت مردم كوفه , در شكل این نهضت بود یعنى در این بود كه امام حسین از مكه حركت كند و آنجا را مركز قرار ندهد ( البته خود مكه اشكالاتى داشتو نمى شد آنجا را مركز قرار داد . ) , پیشنهاد ابن عباس را براى رفتن به یمن و كوهستانهاى آنجا را پناهگاه قرار دادن , نپذیرد , مدینه جدش را مركز قرار ندهد , بیاید به كوفه . پس دعوت مردم كوفه در یك امر فرعى دخالت داشت , در اینكه این نهضت و قیام در عراق صورت گیرد , والا عامل اصلى نبود .
 
وقتى امام در بین راه به سر حد كوفه مى رسد با لشكر حر مواجه مى شود . به مردم كوفه مى فرماید : شما مرا دعوتكردید . اگر نمى خواهید بر مى گردم . معنایش این نیست كه بر مى كردم و با یزید بیعت مى كنم و از تمام حرفهایى كه در باب امر به معروف و نهى از منكر , شیوع فسادها و وظیفه مسلمان در این شرایط گفته ام , صرف نظر مى كنم , بیعت كرده و در خانه خود مى نشینم و سكوت مى كنم . خیر , من این حكومت را صالح نمى دانم و براى خود وظیفه اى قائل هستم . شما مردم كوفه مرا دعوتكردید , گفتید : ( اى حسین ! ترا در هدفى كه داراى یارى مى دهیم , اگر بیعت نمى كنى , نكن . تو به عنوان امر به معروف و نهى از منكر اعتراض دارى , قیام كرده اى , ما ترا یارى مى كنیم( . من هم آمده ام سراغ كسانى كه به من وعده یارى داده اند . حال مى گوئید مردم كوفه به وعده خودشان عمل نمى كنند , بسیار خوب ما هم به كوفه نمى رویم , بر مى گردیم به جایى كه مركز اصلى خودمان است . به مدینه یا حجاز یا مكه مى رویم تا خدا چه خواهد . به هر حال ما بیعت نمى كنیم ولو بر سر بیعت كردن كشته شویم . پس حداكثر تاثیر این عامل یعنى دعوت مردم كوفه این بوده كه امام را از مكه بیرون بكشاند , و ایشان به طرف كوفه بیایند .
 
البته نمى خواهم بگویم كه واقعا اگر اینها دعوت نمى كردند , امام قطعا در مدینه یا مكه مى ماند , نه , تاریخ نشان مى دهد كه همه اینها براى امام محذور داشته است . مكه هم از نظر مساعد بودن اوضاع ظاهرى وضع بهترى نسبت به كوفه نداشت . قرائن زیادى در تاریخ هست كه نشان مى دهد اینها تصمیم گرفته بودند كه چون امام بیعت نمى كند , در ایام حج ایشان را از میان بردارند . تنها نقل ( طریحى(نیست , دیگران هم نقل كرده اند كه امام از این قضیه آگاه شد كه اگر در ایام حج در مكه بماند ممكن استدر همان حال احرام كه قاعده كسى مسلح نیست , مامورین مسلح بنى امیه خون او را بریزند , هتك خانه كعبه شود , هتكحج و هتك اسلام شود . دو هتك: هم فرزند پیغمبر , در حال عبادت , در حریم خانه خدا كشته شود , و هم خونش هدر رود . بعد شایع كنند كه حسین بن على با فلان شخص اختلافجزئى داشت و او حضرت را كشت و قاتل هم خودش را مخفى كرد , و در نتیجه خون امام به هدر رود . امام در فرمایشات خود به این موضوع اشاره كرده اند . در بین راه كه مى رفتند , شخصى از امام پرسید : چرا بیرون آمدى ؟ معنى سخنش این بود كه تو در مدینه جاى امنى داشتى , آنجا در حرم جدت , كنار قبر پیغمبر كسى متعرض نمى شد . یا در مكه مى ماندى كنار بیتالله الحرام . اكنون كه بیرون آمدى براى خودت خطر ایجاد كردى . فرمود : اشتباه مى كنى , من اگر در سوراخ یكحیوان هم پنهان شوم آنها مرا رها نخواهند كرد تا این خون را از قلب من بیرون بریزند . اختلاف من با آنها اختلاف آشتى پذیرى نیست . آنها از من چیزى مى خواهند كه من به هیچ وجه حاضر نیستم زیر بار آن بروم . من هم چیزى مى خواهم كه آنها به هیچ وجه قبول نمى كنند .
 
عامل سوم امر به معروف است . این نیز نص كلام خود امام است . تاریخ مى نویسد : محمد ابن حنفیه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود , معیوب بود , قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شركت نكرد . امام وصیتنامه اى مى نویسد و آن را به او مى سپارد : | هذا ما اوصى به الحسین بن على اخاه محمدا المعروف بابن الحنفیه | . در اینجا امام جمله هایى دارد : حسین به یگانگى خدا , به رسالتپیغمبر شهادت مى دهد . ( چون امام مى دانستكه بعد عده اى خواهند گفت حسین از دین جدش خارج شده است ) . تا آنجا كه راز قیام خود را بیان مى كند :
 
| انى ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجتلطلب الاصلاح فى امه جدى , ارید ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسیر بسیره جدى و ابى على بن ابى طالب علیه السلام | ( 10 ) .
 
دیگر در اینجا مسئله دعوت اهل كوفه وجود ندارد . حتى مسئله امتناع از بیعت را هم مطرح نمى كند . یعنى غیر از مسئله بیعت خواستن و امتناع من از بیعت , مسئله دیگرى وجود دارد . اینها اگر از من بیعت هم نخواهند , ساكت نخواهم نشست . مردم دنیا بدانند : | ما خرجت اشرا و لا بطرا | , حسین بن على , طالب جاه نبود , طالب مقام و ثروت نبود , مردم مفسد و اخلالگرى نبود , ظالم و ستمگر نبود , او یك انسان مصلح بود . | و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى | . . . این سه عامل از نظر ارزش در یك درجه نیستند . هر كدام در حد معینى به نهضت امام ارزش مى دهند . اما مسئله دعوت اهل كوفه . ارزشى كه این عامل مى دهد , بسیار بسیار ساده و عادى است ( البته ساده و عادى در سطح عمل امام حسین علیه السلام نه در سطح كارهاى ما ) براى اینكه به موجباین عامل یك استان و یك منطقه اى كه از نیرویى بهره مند است آمادگى خود را اعلام مى كند . طبق قاعده , حداكثر صدى پنجاه احتمال پیروزى وجود داشت. احدى بیش از این احتمال پیروزى نمى داد . پس از آنكه اهل كوفه امام را دعوت كردند و فرض كنیم اتفاق آراء هم داشتند و در عهد خود باقى مى ماندند و خیانت نمى كردند , كسى نمى توانست احتمال بدهد كه موفقیت امام صد در صد است . چون تمام مردم كه مردم كوفه نبودند . اگر مردم شام را كه قطعا به آل ابوسفیان وفادار بودند به تنهائى در نظر مى گرفتند , كافى بود كه احتمال پیروزى را صدى پنجاه تنزل دهد , به این جهت كه همین مردم شام بودند كه در دوران خلافت امیرالمومنین با مردم كوفه در صفین روبرو شدند و توانستند هجده ماه با مردم كوفه بجنگند , كشته بدهند و مقاومت كنند . ولى به هر حال , صداى چهل یا صدى سى احتمال موفقیتهست . مردمى اعلام آمادگى مى كنند و امام به دعوت آنها پاسخ مثبت مى دهد . این , یك حد معینى از ارزش را داراست كه همان حد عادى است . یعنى بسیارى از افراد عادى در چنین شرایطى پاسخ مثبت مى دهند .
 
ولى عامل تقاضاى بیعت و امتناع امام , كه از همان روزهاى اول ظاهر شد , ارزش بیشترى نسبت به مسئله دعوت , به نهضت حسینى مى دهد . به جهت اینكه روزهاى اول است , هنوز مردمى اعلام یارى و نصرتنكرده اند , دعوتو اعلام وفادارى نكرده اند . یكحكومت جابر و مسلط , حكومتى كه در بیست سال گذشته , در دوران معاویه خشونت خودش را به حد اعلا نشان داده است ,تقاضاى بیعت مى كند .معاویه مخصوصا در ده سال دوم حكومت و سلطنت خود به قدرى خشونت نشان داده كه به اصطلاح , تسمه از گرده همه كشید . كارى كرد كه در تمام قلمرو او حتى مدینه طیبه و مكه معظمه در نمازهاى جمعه على بن ابى طالب را على رووس الاشهاد به عنوان یك عمل عبادى لعنت مى كردند . و اگر صداى كسى در مىآمد , دیگر اختیار سرش را نداشت , سرش از خودش نبود . آنچنان تسمه از گرده ها كشیده بود كه در اواخر عهد او نام على را بر زبان آوردن جرم بود . این , متن تاریخ است . اگر مى خواستند بگویند على بن ابى طالب , با اشاره و بیخ گوشى مى گفتند . كار به آنجا كشیده بود كه اگر حدیثى مربوط به على بود و در آن , فضیلتى ولو كوچكترین فضیلت از على گنجانده شده بود , محدثین و راویها كه احادیثرا براى یكدیگر روایتمى كردند , در صندوقخانه هاى خلوت , پرده ها را مىآویختند , درها را مى بستند , یكدیگر را قسم مى دادند كه اینرا فاش نكنى , از قول من همه جا نقل نكنى , اگر مى خواهى روایت كنى براى آدمى روایت كن كه صد درصد راوى باشد و جذب بكند و افشا نكند .
 
در یك چنین شرایط سختى , جانشین همین آدم , خلیفه شده است و از او جوانتر , مغرورتر , سفاكتر و بى سیاست تر كه حتى ملاحظات سیاسى را هم نمى كند . آنوقت , ( نه(گفتن در مقابل چنین قدرتى كار كوچكى نیست ( باید بیعت بكنى ! خیر , بیعت نمى كنم , تمام وجودم را اگر قطعه قطعه بكنید , بیعت نمى كنم . ) , از این نظر كه مى بینیم در این حال امام به تنهایى و بشخصه در مقابل تقاضاى نامشروع یك قدرت بسیار بسیار جبار ایستاده استبدون اینكه نامى از اعوان و انصار باشد , حتى صدى ده هم احتمال موفقیت باشد , از این نظر كه حاضر نیست راى و عقیده خودش را بفروشد , تظاهر بكند . چون بعدها تاریخ نخواهد گفت حسین به زور و جبر بیعت كرد . همینهایى كه بیعت را به جبر مى گیرند , تاریخ را هم به زور پول مى سازند , همانطور كه ساختند . معاویه و اطرافیانش قسمتى از بیت المال مسلمین را به اصطلاح امروز صرف اجیر كردن و استخدام روحانیتآنروز مى كردند . راویهاى بى بند و بار , بى عقیده و بى ایما ن را با زور پول مى خریدند و آنها احادیث پیغمبر را تغییر مى دادند , اسمها را در احادیثپیغمبر عوض مى كردند , حدیثى در مدح دشمنان على وضع مى كردند . مورخین نوشته اند سمره بن جندب هشت هزار مثقال زر گرفت و یك حدیث علیه على بن ابى طالب جعل كرد . بنابراین , براى آنها تغییر دادن تاریخ كار مشكلى نبود . اگر هم بعدها بخشى از تاریخ ماند , به واسطه عملیاتى نظیر نهضت حسینى بود والا اگر حسین علیه السلام هم سكوت مى كرد , تاریخ هم تغییر كرده بود . پس این عامل , ارزش بالاتر و بیشترى نسبت به عامل دعوت مردم كوفه , به نهضتاباعبدالله علیه السلام مى دهد .
 
امام عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهى از منكر است و اباعبدالله علیه السلام صریحا به این عامل استناد مى كند . در این زمینه به احادیث پیغمبر و هدف خود استناد مى كند و مكرر نام امر به معروفو نهى از منكر را مى برد , بدون اینكه اسمى از بیعت و دعوت مردم كوفه ببرد .
 
این عامل , ارزش بسیار بسیار بیشترى از دو عامل دیگر به نهضتحسینى مى دهد . به موجب همین عامل است كه این نهضت شایستگى پیدا كرده است كه براى همیشه زنده بماند , براى همیشه یادآورى شود و آموزنده باشد . البته همه عوامل , آموزنده هستند ولى این عامل آموزندگى بیشترى دارد زیرا نه متكى به دعوت است و نه متكى به تقاضاى بیعت . یعنى اگر دعوتى از امام نمى شد حسین بن على علیه السلام به موجبقانون امر به معروف و نهى از منكر , نهضت مى كرد . اگر هم تقاضاى بیعت از او نمى كردند , باز ساكت نمى نشست . موضوع خیلى فرق مى كند و تفاوت پیدا مى شود .
 
به موجب عامل اول , چون مردم كوفه دعوت كردند و زمینه پیروزى صدى پنجاه یا كمتر آماده شده است, امام حركت مى كند . یعنى اگر تنها این عامل در شكل دادن نهضتحسینى موثر بود , چنانچه مردم كوفه دعوت نمى كردند , حسین ( ع ) از جاى خود تكان نمى خورد . به موجب عامل دوم از امام بیعت مى خواهند و مى فرماید با شما بیعت نمى كنم . یعنى اگر تنها این عامل مى بود , چنانچه حكومت وقت از حسین ( ع ) بیعت نمى خواست , او با آنها كارى نداشت, مى گفت شما با من كار دارید , من كه با شما كارىدارم , شما از من بیعت نخواهید , مطلب تمام است . پس به موجب این عامل , اگر آنها تقاضاى بیعت نمى كردند , ابا عبدالله هم آسوده و راحت بود , سر جاى خود نشسته بود , حادثه و غائله اى به وجود نمىآمد .
 
اما به موجب عامل سوم حسین یكمرد معترض و منتقد است , مردى است انقلابى و قیام كننده , یك مرد مثبت است . دیگر انگیزه دیگرى لازم نیست . همه جا را فساد گرفته , حلال خدا حرام , و حرام خدا حلال شده است , بیت المال مسلمین در اختیار افراد ناشایسته قرار گرفته و در غیر راه رضاى خدا مصرف مى شود و پیغمبر اكرم فرمود : هر كس چنین اوضاع و احوالى را ببیند | فلم یغیر علیه بفعل و لا قول | و در صدد دگرگونى آن نباشد , در مقام اعتراض بر نیاید , | كان حقا على الله ان یدخله مدخله | ( 11 ) شایسته است ( ثابت است در قانون الهى ) كه خدا چنین كسى را به آنجا ببرد كه ظالمان , جابران , ستمكاران و تغییر دهندگان دین خدا مى روند , و سرنوشت مشترك با آنها دارد . به گفته جدش استناد مى كند كه در چنین شرایطى كسى كه مى داند و مى فهمد و اعتراض نمى كند , با جامعه گنهكار خود سرنوشت مشترك دارد . تنها این حدیث نیست . احادیث دیگرى از شخص پیغمبر اكرم ( ص ) در این زمینه هست .
 
امر به معروف و نهى از منكر در مسائل بزرگ مرز نمى شناسد . هیچ چیزى , هیچ امر محترمى نمى تواند با امر به معروف و نهى از منكر برابرى كند , نمى تواند جلویش را بگیرد . این اصل دائر مدار این است كه موضوع امر به معروف و نهى از منكر چیست . اینجاست كه مى بینیم حسین بن على ارزش امر به معروف و نهى از منكر را چقدر بالا برد . همانطور كه اصل امر به معروف و نهى از منكر , ارزش نهضت حسینى را به بیانى كه قبلا عرض كردم بالا برد , نهضت حسینى نیز ارزش امر به معروف و نهى از منكر را بالا برد . چون حسین بن على فهماند كه انسان در راه امر به معروفو نهى از منكر به جایى مى رسد كه مال و آبروى خودش را باید فدا كند , ملامت مردم را باید متوجه خودش كند , همانطور كه حسین كرد . احدى نهضت حسینى را تصویب نمى كرد . البته در سطحى كه آنها فكر مى كردند , درست هم فكر مى كردند , ولى در سطحى كه حسین بن على فكر مى كرد , ماوراى حرف آنها بود . آنها در این سطح فكر مى كردند كه اگر این مسافرت براى به دستگرفتن زعامت است , عاقبت خوشى ندارد , و راست هم مى گفتند . خود امام هم در روز عاشورا وقتى كه اوضاع و احوال را به چشم دید , فرمود : | لله در ابن عباس ینظر من ستر رقیق | , مرحبا به پسر عباس كه حوادث را از پشت پرده نازك مى بیند . تمام اوضاع امروز , وضع مردم كوفه و وضع اهل بیت مرا در مدینه به من گفت . ابن عباس به امام حسین ( ع ) مى گفت : تو اگر به كوفه بروى , من یقین دارم كه مردم كوفه نقض عهد مى كنند . بسیارى از افراد دیگر نیز این سخن را مى گفتند . در جواب بعضى سكوت مى كرد . در جواب یكى از آنها گفت : | لا یخفى على الامر | مطلبى كه تو مى گویى , برخودم نیز پنهان نیست, خودم هم مى دانم .
 
اباعبدالله( ع ) در چنین جریانى ثابت كرد كه به خاطر امر به معروف و نهى از منكر , به خاطر این اصل اسلامى مى توان جان داد , عزیزان داد , مال و ثروت داد , ملامت مردم را خرید و كشید . چه كسى توانسته است در دنیا به اندازه حسین بن على به اصل امر به معروف و نهى از منكر ارزش بدهد ؟ معنى نهضت حسینى اینست كه امر به معروف و نهى از منكر آنقدر بالاست كه تا این حد در راه آن مى توان فداكارى كرد .
 
دیگر با نهضت حسینى جایى براى این سخن باقى نمى ماند كه امر به معروف و نهى از منكر مرز مى شناسد . خیر , مرز نمى شناسد . بله , مفسده مى شناسد . یعنى آنها كه مى گویند امر به معروف و نهى از منكر مشروط به عدم مفسده است , درست مى گویند . اگر هم ضرر را به معنى مفسده مى گیرند , درست مى گویند . بدین معنى كه ممكن است من گاهى امر به معروف و نهى از منكر بكنم , بخواهم خدمتى به اسلام بكنم , ولى همین امر به معروف و نهى از منكر من مفسده دیگرى براى اسلام به وجود آورد نه براى من . مفسده اى براى اسلام به وجود آورد كه آن مفسده از این خدمتى كه من از این راه به اسلام مى كنم , بیشتر است . بسیارند افرادى كه نهى از منكر مى كنند ولى نه تنها نتیجه اى نمى گیرند , بلكه با نهى از منكرشان آن كسى را كه نهى از منكر مى كنند به كلى از دین برى مى كنند . من مسئله ترتب مفسده را مى پذیرم اما مسئله ضرر را , آنهم ضرر شخصى كه مرز امر به معروف و نهى از منكر , ضرر شخصى است ( درباره هر موضوعى مى خواهد باشد ) نمى پذیرم , به دلیل اینكه حسین بن على نپذیرفت و به دلائل دیگر كه فعلا مجال بحث در آنها نیست.
 
حسین بن على ( ع ) به این اصل تمسك كرد و اثبات نمود كه من به این دلیل قیام كردم , یا لااقل یكى از عوامل و عناصرى كه مرا به این نهضت وادار كرد , همین است . او در زمان معاویه علائم و قرائنى نشان مى داد كه معلوم بود خودش را براى قیام آماده مى كند . صحابه پیغمبر را در منى جمع كرد و براى آنها صحبت نمود آنها را روشن كرد , حقایق را به آنها گفت, مفاسد اوضاع را برایشان نمایاند , فرمود شما هستید كه چنین وظیفه اى دارید . آن حدیث معروف بسیار مفصل و عالى كه در ( تحف العقول( هستاین جریان را و اینكه حسین بن على چگونه فكر مى كرده است , كاملا نشان مى دهد .
  
حسین ( ع ) در اواخر عمر معاویه نامه اى به او مى نویسد و او را زیر رگبار ملامت خود قرار مى دهد و از آن جمله مى گوید : معاویه بن ابى سفیان ! به خدا قسم من از اینكه الان با تو نبرد نمى كنم , مى ترسم دربارگاه الهى مقصر باشم . مى خواهد بگوید خیال نكن اگر حسین امروز ساكت است , در صدد قیام نیست . من به دنبال یك فرصت مناسب هستم تا قیام من موثر باشد و مرا در راه آن هدفى كه براى رسیدن به آن كوشش مى كنم , یك قدم جلو ببرد . روز اولى كه از مكه بیرون مىآید , در وصیتنامه اى كه به محمد ابن حنفیه مى نویسد , صریحا مطلب را ذكر مى كند : | انى ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما , و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى , ارید عن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر | ( 1 ) .
 
اباعبدالله در بین راه , در مواقع متعدد به این اصل تمسك مى كند , و مخصوصا در این مواقع , اسمى از اصل دعوت و اصل بیعت نمى برد . عجیب اینست كه در بین راه هر چه كه قضایاى وحشتناكتر و خبرهاى مایوس كننده تر از كوفه مى رسید , خطبه اى كه حسین مى خواند , از خطبه قبلى داغتر بود . گویا بعد از رسیدن خبر شهادت مسلم , این خطبه معروفرا مى خواند : |ایها الناس! ان الدنیا قد ادبرت و اذنت بوداع , و ان الاخره قد اقبلت و اشرفت بصلاح | اقتباس از كلمات پدر بزرگوارش است . سپس مى فرماید : | الا ترون ان الحق لا یعمل به , و ان الباطل لا یتناهى عنه ؟ لیرغب المومن فى لقاء الله محقا | ( 12 ) . آیا نمى بینید به حق عمل نمى شود ؟ آیا نمى بینید قوانین الهى پایمال مى شود ؟ آیا نمى بینید اینهمه مفاسد پیدا شده واحدى نهى نمى كند و احدى هم باز نمى گردد ؟ | لیرغب المومن فى لقاء الله محقا | در چنین شرایطى یك نفر مومن ( نفرمود : من كه حسین بن على هستم دستور خصوصى دارم , من چون امام هستم وظیفه ام اینست ) باید از جان خود بگذرد و لقاء پروردگار را در نظر بگیرد . در چنین شرایطى از جان باید گذشت . یعنى امر به معروف و نهى از منكر , اینقدر ارزش دارد .
 
در یكى از خطابه هاى بین راه بعد از اینكه اوضاع را تشریح مى كند , مى فرماید : | انى لا ارى الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برما | ( 13 ) . ایها الناس ! در چنین شرایطى , در چنین اوضاع و احوالى , من مردن را جز سعادت نمى بینم . ( بعضى نسخه ها شهاده نوشته اند و بعضى سعاده ) من مردن را شهادت در راه حق مى بینم . یعنى اگر كسى در راه امر به معروف و نهى از منكر كشته شود , شهید شده است . ( معناى من مردن را سعادت مى بینم نیز همین است . ) | و الحیاه مع الظالمین الا برما | , من زندگى كردن با ستمگران را مایه ملامتمى بینم , روح من روحى نیست كه با ستمگر سازش كند .
 
از همه بالاتر و صریحتر , آن وقتى است كه دیگر اوضاع صددرصد مایوس كننده است . آن وقتى است كه به مرز عراق وارد شده و با لشكر حربن یزید ریاحى مواجه گردیده است . هزار نفر مامورند كه او را تحت الحفظ به كوفه ببرند . در اینجا حسین بن على ( ع ) خطابه معروفى را كه مورخین معتبرى امثال طبرى نقل كرده اند ایراد و در آن به سخن پیغمبر تمسك مى كند , به اصل امر به معروف و نهى از منكر تمسك مى كند :
 
| ایها الناس ! من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله , ناكثا لعهد الله مستاثرا لفىء الله , معتدیا لحدود الله , فلم یغیر علیه بقول و لا فعل كان حقا على الله ان یدخله مدخله . الا و ان هولاء القوم قد احلوا حرام الله و حرموا حلاله , و استاثروا فىء الله | ( 14 ) . یك صغرا و كبراى بسیار كامل مى چیند . طبق قانون معروف , اول یك كبراى كلى را ذكر مى كند : ایها الناس ! پیغمبر فرمود : هر گاه كسى حكومت ظالم و جائرى را ببیند كه قانون خدا را عوض مى كند , حلال را حرام , و حرام را حلال مى كند , بیت المال مسلمین را به میل شخصى مصرف مى كند , حدود الهى را بر هم مى زند , خون مردم مسلمان را محترم نمى شمارد , و در چنین شرایطى ساكت بنشیند , سزاوار استخدا ( حقا خدا چنین مى كند , یعنى در علوم الهى ثابت است ) كه چنین ساكتى را به جاى چنان جائر و جابرى ببرد . بعد صغراى مطلب را ذكر مى كند : | ان هولاء القوم | . . . اینها كه امروز حكومت مى كنند ( آل امیه ) همینطور هستند . آیا نمى بینید حرامها را حلال كردند و حلالها را حرام ؟ آیا حدود الهى را به هم نزدند , قانون الهى را عوض نكردند ؟ آیا بیت المال مسلمین را در اختیار شخصى خودشان قرار ندادند و مانند مال شخصى و براى شخص خودشان مصرف نمى كنند ؟ بنابر این هر كس كه در این شرایط ساكت بماند , مانند آنهاست . بعد تطبیق به شخص خود كرد : | و انا احق من غیر | من از تمام افراد دیگر براى اینكه این دستور جدم را عملى كنم , شایسته ترم . در این نهضت , چقدر امر به معروف و نهى از منكر عملا صورت گرفت ؟ وجود مقدس حسین بن على ( ع ( در این نهضت عملا یك آمر به معروف و ناهى از منكر بودو از او بیشتر , بعد از شهادت اباعبدالله ( ع ) اهل بیت بزرگوار آن حضرت , از بعد از روز عاشورا , از همان روز یازدهم و حداقل از روز دوازدهم , به عنوان یكگروه امر به معروف و نهى از منكر در آمدند , و تا پایان این ماجرا هر جا كه بودند , امر به معروف و نهى از منكر كردند . آنها هرگز به صورت یكجمعیت شكست خورده در نیامدند . آنها هم مثل خود اباعبدالله , پایان كار را زنده ماندن یا كشته شدن نمى دانستند كه بگویند مطلب این بود كه حسین زنده بماند و به خلافت برسد یا حداقل در گوشه اى برود و زندگى كند , پس حالا كه حسین كشته شده , مطلب تمام شد . نه , آنها دنبال همان هدف حسینى بودند .
 
كشته شدن اباعبدالله , از یك نظر براى آنها آغاز كار بود نه پایان كار . و چقدر زیبا و جالبتوجه است وضع اهل بیت پیغمبر ! و راستى وقتى انسان اینها را تجزیه و تحلیل مى كند , در مقابل این عظمت و زیبائى , در مقابل این قوت , در مقابل این قدرت روح , در مقابل اینهمه ایمان و یقین , در مقابل اینهمه شجاعت روحى , غرق در حیرت مى شود و جز اینكه در مقابل آنها سر تعظیم فرود آورد كار دیگرى نمى تواند بكند . تا آخرین لحظه تبلیغ كردند , نهى از منكر و امر به معروفكردند , دعوتبه اسلام كردند .
 
محبت و بلكه معرفت على ( ع ) و اهل بیتپیغمبر اساسا در همه شام وجود نداشت . یعنى كسى آنها را نمى شناخت, و اگر هم مى شناختند , به صورتهاى بسیار زشتى مى شناختند . ولى ببینید اهل بیت پیغمبر چه كردند ؟ ! فقط یك نمونه اش را عرض مى كنم و بعد وارد مطالبدیگرى مى شوم .
 
مى دانیم كه روز عاشورا , وضع به چه منوال بود , و شب یازدهم را اهل بیت پیغمبر چگونه برگزار كردند . روز یازدهم جلادهاى ابن زیاد مىآیند اهل بیت را سوار شترهاى بى جهاز مى كنند و یكسره حركت مى دهند , و اینها شب دوازدهم را شاید تا صبح یكسره با كمال ناراحتى روحى و جسمى , طى طریق مى كنند . فردا صبح نزدیك دروازه كوفه مى رسند . دشمن مهلت نمى دهد . همان روز پیش از ظهر اینها را وارد شهر كوفه مى كنند . ابن زیاد در دار الاماره خودش نشسته است . یك مشت اسیر , آنهم مركب از زنان و یك مرد كه در آنوقت بیمار بود . لقب بیمارى براى حضرت سجاد ( ع ) فقط در میان ما ایرانیها پیدا شده است . نمى دانم چطور شده است كه فقط ما این لقب را مى دهیم : امام زین العابدین بیمار ! ولى در زبان عرب هیچوقت نمى گویند على بن الحسین المریض ( یا المراض ) . این لقبى است كه ما به ایشان داده ایم . ریشه اش البته همین مقدار استكه در ایام حادثه عاشورا , امام على بن الحسین سختمریض بود . ( هر كسى در عمرش مریض مى شود . كیست كه در عمرش مریض نشود ؟ ) مریض بسترى بود , مریضى كه حتى به زحمت مى توانست حركت كند و روى پاى خود بایستد و با كمك عصا مى توانست از بستر حركت كند . در همان حال امام را به عنوان اسیر حركت دادند .
 
امام را بر شترى كه یكپالان چوبى داشت و روى آن حتى یك جل نبود , سوار كردند . چون احساس مى كردند كه امام بیمار و مریض است و ممكن است نتواند خودش را نگهدارد , پاهاى حضرت را محكم بستند . غل به گردن امام انداختند , با این حال اینها را وارد شهر كوفه كردند . دیگر كوفتگى , زجر , شكنجه به حد اعلا است .معمولا وقتى مى خواهند از یك نفر مثلا به زور اقرار بگیرند , یا اعصابش را خرد كنند , اراده اش را در هم بشكنند , یك بیست و چهار ساعت , چهل و هشتساعتبه او غذا نمى دهند , نمى گذارند بخوابد , هى زجرش مى دهند . در چنین شرائطى اكثر افراد مستاصل مى شوند , مى گویند هر چه مى خواهى بپرس تا من بگویم . آنوقت شما ببینید ! اینها وقتى كه وارد مجلس ابن زیاد مى شوند , بعد از آنهمه شكنجه هاى روحى و جسمى , چه حالتى دارند . زینب سلام الله علیها را وارد مجلس ابن زیاد مى كنند . او زنى است بلند بالا . عده اى تعبیر كرده اند : و حفت بها اماوها یعنى كنیزانش دورش را گرفته بودند . مقصود كنیز به معناى اصطلاحى نیست. چون همه زنهاى اصحاب كه شركت كرده بودند , براى زینب سیادت و بزرگوارى قائل بودند , خودشان را مثل كنیز مى دانستند . اینها دور زینب را گرفته بودند و زینب در وسط اینها وارد مجلس ابن زیاد شد ولى سلام نكرد , اعتنا نكرد . ابن زیاد از اینكه او احساس مقاومتكرد , ناراحتشد . سلام نكردن زینب معنایش اینست كه هنوزاراده ما زنده است , هنوز هم ما به شما اعتنا نداریم , هنوز هم روح حسین بن على در كالبد زینبمى گوید : | هیهات منا الذله , | هنوز مى گوید : | لا اعطیكم بیدى اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید یا : لا اقر اقرار العبید | (15 )
 
ابن زیاد از این بى اعتنائى سخت ناراحت شد . مى فهمید این كیست . همه گزارشها به او رسیده بود . وقتى فهمید زنى از همه محترمتر است و زنان دیگر با احترام خاصى دورش را گرفته اند , لابد حدس مى زد كه او كیستچون خبر داشت كه كى هست , كى نیست . در عین حال گفت : من هذه المتكبره ؟ یا : من هذه المتنكره ؟ ( دو جور ضبط كرده اند ) . این متكبر , این زن پرنخوت كیست ؟ یا این ناشناس كیست ؟ كسى جواب نداد . دو مرتبه سئوال كرد . مى خواست از همانها كسى جواب بدهد . بار دوم و سوم . بالاخره زنى جواب داد :
 
هذه زینب بنت على بن ابى طالب , این , زینب دختر على است . این مرد دنى پست لعین كه یك جو شرافت نداشت ( از یك طرف كسى كه اینهمه مصیبت دیده است , یك آدم شریف به خودش اجازه نمى دهد كه نمك به زخم او بپاشد . و از طرف دیگر , زن , به اصطلاح جنس لطیف است , در هیچ قانون جنگى , مردمى كه یكذره شرافت دارند , متعرض زن نمى شوند . به هیچ شكلى زن را زخم زبان نمى زنند , جراحت به او وارد نمى كنند . زن را اسیر مى گیرند و در عین حال احترام مى كنند . ) شروع كرد به سخت ترین وجهى زخم زبان زدن . گفت : الحمد لله الذى فضحكم و اكذب احدوثتكم خدا را شكر مى كنم كه شما را رسوا و دروغتان را آشكار كرد . زینب در كمال جراتو شهامت گفت : | الحمد الله الذى اكرمنا بالشهاده | , خدا را شكر مى كنیم كه افتخار شهادت را نصیب ما كرد . خدا را شكر مى كنم كه این تاج افتخار را بر سر برادر من گذاشت , خدا را شكر مى كنیم كه ما را از خاندان نبوت و طهارت قرار داد . بعد در آخر گفت: | انما یفتضح الفاسق و یكذب الفاجر و هو غیرنا | . رسوائى مال فاسقهاست , ما در عمرمان دروغ نگفتیم و حادثه دروغ هم به وجود نیاوردیم . دروغ مال فاجرهاست . فاسق و فاجر هم ما نیستیم , غیر ماست , یعنى تو . رسوا تویى , دروغگو هم خودت هستى .
 
این مقدار شهامت و شجاعت و ایمان عملى ! این , امر به معروف و نهى از منكر است . تازه این , یك درجه و یك مرحله اش است, و داستان درازى دارد . زین العابدین چه گفت , یكى از دختران امام حسین چه گفت , كنار بازار كوفه , زینب چه خطابه اى انشاء كرد ! زین العابدین در آنجا چه خطابه اى انشاء كرد , در بین راه چه كردند , در خرابه یا در خیابانها و كوچه ها با مردم كه مواجه مى شدند , چه مى گفتند و از همه اینها به نظر من بالاتر , آن خطابه بسیار غراء زینبسلام الله علیها در مجلس یزید بن معاویه است . در آنجا دیگر صحبت بیستو چهار ساعت و چهل و هشت ساعت نیست . نزدیكیك ماه است كه زینب در چنگال اینها اسیر است و حداكثر زجرى را كه به یك اسیر مى دهند به او داده اند . ولى بینید در مجلس یزید چه كرده است ؟ !
 
پس در نهضت حسینى , عنصر امر به معروف و نهى از منكر را , از این وجهه و جهت هم باید در نظر گرفت كه این نهضت , یك نهضت امر به معروف و نهى از منكر بود , و آثار این امر به معروف و نهى از منكر را هم باید كاملا بررسى كرد , مخصوصا در خودشام كه چگونه شام را زیر و رو كرد .
 
حادثه تاریخى عاشورا از یك طرف علل و انگیزه هایى دارد و از طرف دیگر هدفها و منظورهاى عالى . ما مسلمانان , ما شیعیان حسین بن على ( ع ) این حادثه را تحریف كردیم همان طور كه معاویة بن ابوسفیان جمله پیغمبر درباره عمار | تقتلك الفئة الباغیة | را تحریف كرد . یعنى حسین علیه السلام در نهضت خود انگیزه اى داشت , ما چیز دیگرى براى آن تراشیدیم ! حسین یك هدف و منظور خاصى داشت , ما یك هدف و منظور دیگرى براى او تراشیدیم !
 
اباعبدالله علیه السلام نهضتى فوق العاده با عظمت و مقدس كرده است. تمام شرائط تقدس یك نهضت , در نهضت اباعبدالله هست كه نظیرش در دنیا وجود ندارد . آن شرائط چیست ؟ اولین شرط یك نهضت مقدس این است كه منظور و هدف آن , شخصى و فردى نباشد , بلكه كلى , نوعى و انسانى باشد . یك وقتكسى نهضت مى كند بخاطر شخص خودش و یك وقت كسى نهضت مى كند بخاطر اجتماع , بخاطر انسانیت , بخاطر حقیقت , بخاطر حق , بخاطر توحید , بخاطر عدالت, بخاطر مساوات , نه بخاطر خودش , در واقع آن وقتى كه او نهضتمى كند دیگر خودش به عنوان یك فرد نیست , اوست و همه انسانهاى دیگر . به همین جهت كسانى كه در دنیا , حركاتشان , اعمالشان , نهضتهایشان بخاطر شخص خودشان نبوده است , بخاطر بشریت بوده است , بخاطر انسانیت بوده است , بخاطر حق و عدالت و مساوات بوده است , بخاطر توحید و خداشناسى و ایمان بوده است , همه افراد بشر آنها را دوست دارند . همان طور كه پیغمبر ( ص ) فرمود : | حسین منى و انا من حسین | ( 16 ) , ما هم مى گوئیم حسین منا و نحن من حسین ...
 
شرط دوم براى اینكه قیامى مقدس باشد , این است كه آن قیام با یك بینش و درك و بصیرت قوى توام باشد . یعنى چه ؟ یعنى یكوقت مردم اجتماعى , خودشان در غفلتند , بى خبرند , نمى فهمند , جاهلند . یك فرد بصیر , چیز فهم و با درك پیدا مى شود كه درد این مردم را صددرجه از خودشان بهتر مى فهمد . دواى این مردم را از خود این مردم بهتر مى فهمد . در وقتى كه دیگران هیچ چیز را نمى فهمند و دركنمى كنند و در ظاهر هم نمى بینند . یك فرد بصیر و چیز فهم كه باصطلاح , آنچه را كه مردم دیگر در آئینه نمى بینند او در خشتخام مى بیند , پیدا مى شود كه قیام و نهضت مى كند . بیست سال , سى سال , پنجاه سال مى گذرد تازه ملت بیدار مى شود كه فلان شخص كه قیام كرد , حركت كرد , نهضت كرد , چه منظورهاى مقدسى داشت . پدران ما در بیست سال , سى سال , چهل سال , پنجاه سال پیش , ارزش این را درك نمى كردند !
 
مثلا مرحوم سیدجمال الدین اسدآبادى در حدود شصت , هفتاد سال پیش ( فوت این مرد در سال 1310 قمرى بوده است , چهارده سال قبل از مشروطیت ) قیام كرد و یك نهضت اسلامى در كشورهاى اسلامى بپا كرد , شما امروز كه تاریخ این مرد را مى خوانید , مى بینید واقعا غریبو تنها بوده است , درد و دواى ملت مسلمان را احساس مى كرد ولى خود ملت نمى فهمید , خود ملتبه او دهن كجى مى كرد , خود ملتاو را مسخره مى كرد , ملتاز او حمایت نمى كرد . حالا كه شصت, هفتاد سال گذشته است , وقتى كه زوایاى تاریخ درست روشن مى شود , مى بینیم این مرد چه چیزهایى را در آن روز مى فهمیده كه اساسا نودونه درصد ملت ایران نمى فهمیده اند . نهضت حسینى چنین نهضتى است . امروز ما درست مى فهمیم یزید یعنى چه ؟ حكومت یزید یعنى چه ؟ معاویه چه كرد ؟ نقشه امویها چه بود ؟ ولى صدى نودونه ملت مسلمان در آن روز درك نمى كردند , مخصوصا با نبودن وسائل اطلاعاتى كه امروزه هست و در گذشته نبوده است. یكى از چیزهایى كه به نهضت حسین بن على ( ع ) ارزش زیاد مى دهد روشن بینى است . روشن بینى یعنى چه ؟ یعنى حسین ( علیه السلام ) در آنروز چیزهایى را در خشت خام دید كه دیگران در آینه هم نمى دیدند . شرط سوم براى اینكه نهضتى مقدس باشد این است كه تك باشد , فرد باشد . یعنى چه ؟ یعنى برقى باشد كه در یك ظلمت كامل بدرخشد , ندائى باشد در میان سكوتها , حركتى باشد در میان سكونهاى مطلق . یعنى در یك شرایطى كه خفقان به طورى كامل حكمفرماست , مردم قدرت حرف زدن ندارند , تاریكى مطلق , یأس مطلق , ناامیدى مطلق , سكوت مطلق , سكون مطلق است , یكمرتبه یك مرد پیدا مى شود و سكوت را مى شكند , سكونها را از بین مى برد , حركتى مى كند , برقى مى شود و در میان ظلمت مى درخشد . تازه دیگران پشت سرش راه مى افتند .
 
نهضت امام حسین علیه السلام یك نهضت چند مقصدى و چند جانبه اى و چند بعدى است . و علت اینكه تفاسیر و تعابیر مختلفى در مورد این نهضتشده است , محاذى بودن عناصر دخیل در آن است. ما وقتى كه از جنبه بعضى عوامل و عناصر به این نهضت نگاه مى كنیم , مى بینیم صرفا جنبه تمرد و عدم تسلیم در مقابل قدرتهاى جابره و تقاضاهاى ناصحیح قدرت حاكم وقت دارد . از این نظر , این نهضت یك نفى , نه وعدم تسلیم است . عنصر دیگرى كه در این نهضت دخالت دارد , عنصر امر به معروف و نهى از منكر است كه در كلمات خود حسین بن على علیه السلام تصریح قاطع به این مطلب شده است و شواهد و دلایل زیادى دارد . یعنى اگر فرضا از او بیعت هم نمى خواستند باز او سكوت نمى كرد .
 
عنصر دیگر , عنصر اتمام حجت است. در آن روز , جهان اسلام سه مركز بزرگ و مؤثر داشت : مدینه كه دارالهجره پیغمبر ( ص ) بود , شام كه دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه امیرالمؤمنین على علیه السلام بود , و بعلاوه شهر جدیدى بود كه به وسیله سربازان مسلمین در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامى مى دانستند و از این جهت با شام برابرى مى كرد . از مردم كوفه , یعنى از سربازخانه جهان اسلام بعد از اینكه اطلاع پیدا مى كنند كه امام حسین ( ع ) حاضر نشده است با یزید بیعت بكند , در حدود هجده هزار نامه مى رسد . نامه ها را به مركز مى فرستند , به امام حسین علیه السلام اعلام مى كنند كه شما اگر به كوفه بیائید , ما شما را یارى مى كنیم . اینجا امام حسین ( ع ) بر سر دو راهى تاریخ است, اگر به تقاضاى اینها پاسخ نگوید قطعا در مقابل تاریخ محكوم است و تاریخ آینده قضاوت خواهد كرد كه زمینه فوق العاده مساعد بود ولى امام حسین ( ع ) از این فرصت نتوانست استفاده كند یا نخواست یا ترسید و از این قبیل حرفها . امام حسین ( ع ) براى اینكه اتمام حجتى با مردمى كه چنین دستى به سوى او دراز كرده اند كرده باشد به تقاضاى آنها پاسخ مى گوید , به تفصیلى كه باز شنیده ایم . در اینجا این نهضت ماهیت و شكل و بعد و رنگ دیگرى به خود مى گیرد .
 
یكى دیگر از جنبه هاى این جنبش , جنبه تبلیغى آن است , یعنى این نهضت در عین اینكه امر به معروفو نهى از منكر است و در عین اینكه اتمام حجت استو در عین اینكه عدم تمكین در مقابل تقاضاى جابرانه قدرت حاكم زمان است, یك تبلیغ و پیام رسانى است , یك معرفى و شناساندن اسلام است .
 
همان طور كه كلمات و آیات قرآن از لحاظ لفظى و فصاحت و بلاغت و روانى , نوعى خاص از آهنگها را به آسانى مى پذیرد و این خود , آیت بسیار بزرگى براى نفوذ قرآن بر دلها بوده و هست , انسان وقتى تاریخ حادثه عاشورا را مى خواند , استعدادى براى شبیه سازى در آن مى بیند . همان طور كه قرآن براى آهنگ پذیرى ساخته نشده ولى این طور هست , حادثه كربلا هم براى شبیه سازى ساخته نشده ولى این طور هست .
 
من نمى دانم , شاید شخص اباعبدالله در این مورد نظر داشته . البته این مطلب را اثباتنمى كنم ولى نفى هم نمى كنم . داستان كربلا در هزار و دویست سال پیش روى صفحه كتاب آمده , یك وقتى آمده كه كسى فكر نمى كرده كه این حادثه این قدر گسترش پیدا خواهد كرد . متن تاریخ این حادثه گویى اساسا براى یك نمایشنامه نوشته شده است , شبیه پذیر است , گویى دستور داده اند كه آن را براى صحنه بودن بسازند . شهادتهاى فجیع ما زیاد داریم ولى این داستان به این شكل آیا مى تواند تصادفباشد و تعمد نباشد و اباعبدالله به این مطلب توجه نكرده باشد ؟ من نمى دانم , ولى بالاخره قضیه این طور است و باور هم نمى كنم كه تعمدى در كار نباشد .
 
از امام تقاضاى بیعت مى كنند , بعد از سه روز امام حركت مى كند و مى رود به مكه و به اصطلاح مهاجرت مى كند و در مكه كه حرم امن الهى است , سكنى مى گزیند و شروع به فعالیت مى كند . چرا به مكه رفت ؟ آیا به این جهت كه مكه حرم امن الهى بود و معتقد بود كه بنى امیه مكه را محترم خواهند شمرد ؟ یعنى درباره بنى امیه , چنین اعتقاد داشت كه اگر سیاستشان اقتضا بكند و بخواهند او را در مكه بكشند , اینكار را نمى كنند ؟ یا نه , رفتن به مكه اولا براى این بود كه خود این مهاجرت , اعلام مخالفت بود . اگر در مدینه مى ماند و مى گفت من بیعت نمى كنم صدایش آنقدر به عالم اسلام نمى رسید . بدین جهت هم گفت بیعتنمى كنم و هم اهل بیتش را حركت داد و برد به مكه . این بود كه صدایش در اطرافپیچید كه حسین بن على حاضر به بیعت نشد و لذا از مدینه به مكه رفت . خود این , به اصطلاح ( اگر تعبیر درست باشد ) یك ژست تبلیغاتى بود براى رساندن هدف و پیام خودش به مردم . از این بالاتر كه عجیب و فوق العاده است اینكه امام حسین علیه السلام در سوم شعبان وارد مكه مى شود , و ماههاى رمضان , شوال , ذى القعده و ذى الحجه ( تا هشتم این ماه ) یعنى ایامى كه عمره مستحباست و مردم از اطراف و اكناف به مكه مىآیند را در آنجا مى ماند .
 
كم كم فصل حج مى رسد , مردم از اطرافو اكنافو حتى از اقصا بلاد خراسان به مكه مىآیند . روز ترویه مى شود یعنى روز هشتم ذى الحجه , روزى كه همه براى حج از نو لباس احرام مى پوشند و مى خواهند به منى و عرفات بروند و اعمال حج را انجام بدهند . ناگهان , امام حسین علیه السلام اعلام مى كند كه من مى خواهم بطرف عراق بروم , من مى خواهم به طرف كوفه بروم . یعنى در چنین شرایطى پشتمى كند به كعبه , پشتمى كند به حج , یعنى من اعتراض دارم . اعتراض و انتقاد و عدم رضایت خودش را به این وسیله و به این شكل اعلام مى كند . یعنى این كعبه دیگر در تسخیر بنى امیه است, حجى كه گرداننده اش یزید باشد , براى مسلمین فایده اى نخواهد داشت . این پشت كردن به كعبه و اعمال حج در چنین روزى و اینكه بعد بگوید من براى رضاى خدا رو به جهاد مى كنم و پشت به حج , رو به امر به معروف مى كنم و پشت به حج , این , یكدنیا معنى داشت , كار كوچكى نبود . ارزش تبلیغاتى , اسلوب , روش و متدكار در اینجا به اوج خود مى رسد . سفرى را در پیش مى گیرد كه همه عقلا ( یعنى عقلایى كه بر اساس منافع قضاوت مى كنند ) آن را از نظر شخص امام حسین ناموفق پیش بینى مى كنند . یعنى پیش بینى مى كنند كه ایشان در سفر كشته خواهند شد . و امام حسین در بسیارى از موارد , پیش بینى آنها را تصدیق مى كند , مى گوید : خودم هم مى دانم .
 
...
مى گویند پس چرا زن و بچه را همراه خودت مى برى ؟ مى گوید : آنها را هم باید ببرم . بودن اهل بیت امام حسین علیه السلام در صحنه كربلا , صحنه را بسیار بسیار داغتر كرد . و در واقع امام حسین علیه السلام یك عده مبلغ را طورى استخدام كرد كه بعد از شهادتش , آنها را با دست و نیروى دشمن تا قلب حكومت دشمن یعنى شام فرستاد . این خودش یك تاكتیك عجیب و یك كار فوق العاده است . همه براى این است كه این صدا هر چه بیشتر به عالم برسد , بیشتر به جهان آن روز اسلام برسد و بیشتر ابعاد تاریخ و ابعاد زمان را بشكافد و هیچ مانعى در راه آن وجود نداشته باشد . در بین راه كارهاى خود امام حسین , نمایشهایى از حقیقت اسلام است , از مروت , انسانیت, از روح و حقانیت اسلام است . اینها همه جاى خودش . ببینید ! این شوخى نیست . در یكى از منازل بین راه حضرت دستور مى دهند آب زیاد بردارید . هر چه مشك ذخیره دارید پر از آب كنید و بر هر چه مركب و شتر همراهتان است كه آنها را یدك مى كشید , بار آب بزنید . ( پیش بینى بوده است) . در بین راه ناگهان یكى از اصحاب فریاد مى كشد : لا حول و لا قوه الا بالله , یا : لا اله الا الله یا : & انا لله و انا الیه راجعون & ( ذكرى مى گوید ) مى گویند چه خبر است ؟ مى گوید من به این سرزمین آشنا هستم , سرزمینى است كه در آن نخل نبوده , مثل اینكه از دور نخل دیده مى شود , شاخه نخل است , مى فرماید خوبدقت كنید . آنهایى كه چشمهایشان تیزتر است مى گویند : نه آقا نخل نیست , آنها پرچم است , انسان است , اسب است كه از دور دارد مىآید , اشتباه مى كنید , خود حضرت نگاه مى كند , مى گوید راست مى گوئید , كوهى است در سمتچپ شما , آن كوه را پشتخودتان قرار بدهید . حر است با هزار نفر . حسین علیه السلام مثل پدرش على علیه السلام ( در داستان صفین ) است كه از این جور فرصتها به طور ناجوانمردانه استفاده نمى كند . بلكه از نظر او , اینجا جائى است كه باید مروت و جوانمردى اسلامى را نشان بدهد , فورا مى فرماید : آن آبها را بیاورید و اسبها را سیراب كنید , افراد را سیراب كنید . حتى خودشان مراقبت مى كنند كه حیوانهاى اینها كاملا سیراب شوند . یك نفر مى گوید مشكى را در اختیار من قرار داد كه نتوانستم درش را باز كنم , خود حضرت آمدند و با دست خویش در مشكرا باز كردند و به من دادند . حتى اسبها كه آب مى خوردند , فرمود : اینها اگر خسته باشند , با یك نفس سیر نمى خورند , بگذارید با دو نفس , سه نفس آب بخورند . همچنین در كربلا در همان نهایت شدتها مراقب است كه ابتداى به جنگ نكند .
 
مسئله دیگر این است كه من با آقاى محترم نویسنده شهید جاوید كه دوست قدیمى ماست صحبت مى كردم , با نظر ایشان موافق نبودم به ایشان گفتم چرا خطبه هاى امام حسین بعد از اینكه ایشان از نصرت مردم كوفه مایوس مى شوند و معلوم مى شود كه دیگر كوفه در اختیار پسر زیاد قرار گرفت و مسلم كشته شد , داغتر مى شود ؟ ممكن است كسى بگوید امام حسین خودش دیگر راه برگشت نداشت , بسیار خوب , راه برگشت نداشت, ولى چرا در شب عاشورا بعد از آنكه به اصحابش فرمود من بیعتم را از شما برداشتم و آنها گفتند خیر , ما دست از دامن شما بر نمى داریم , نگفت اصلا ماندن شما در اینجا حرام است , براى اینكه آنها مى خواهند مرا بكشند , به شما كارى ندارند , اگر بمانید , خونتان بى جهت ریخته مى شود و این حرام است ؟ چرا امام حسین نگفت واجباست شما بروید ؟ بلكه وقتى آنها پایداریشان را اعلام كردند , امام حسین آنان را فوق العاده تایید كرد و از آن وقت بود كه رازهایى را كه قبلا به آنها نمى گفت , به آنان گفت.
 
در شب عاشورا كه مطلب قطعى است , حبیب بن مظاهر را مى فرستد در میان بنى اسد كه اگر باز هم مى شود عده اى را بیاورد . معلوم بود كه مى خواستبر عددكشتگان افزوده شود , چرا كه هر چه خون شهید بیشتر ریخته شود این ندا بیشتر به جهان و جهانیان مى رسد . در روز عاشورا , حر مىآید توبه مى كند بعد مىآید خدمت اباعبدالله , حضرت مى فرماید از اسب بیا پائین , مى گوید نه آقا اجازه بدهید من خونم را در راه شما بریزم , خونت را در راه ما بریز یعنى چه ؟ آیا یعنى اگر تو كشته شوى , من نجات پیدا مى كنم ؟ من كه نجات پیدا نمى كنم . و حضرتبه هیچ كس چنین چیزى نگفت . اینها نشان مى دهد كه اباعبدالله علیه السلام , خونین شدن این صحنه را مى خواست و بلكه خودش آن را رنگ آمیزى مى كرد . اینجاستكه مى بینیم قبل از عاشورا , صحنه هاى عجیبى به وجود مىآید كه گویى آنها را عمدا به وجود آورده اند تا مطلب بیشتر نمایانده شود , بیشتر نمایش داده بشود . اینجاست كه جنبه شبیه پذیرى قضیه , خیلى زیاد مى شود .در عرب جاهلیت رسم بود و گاهى اتفاق مى افتاد كه قبائلى كه مى خواستند با یكدیگر پیمان ناگسستنى ببندند , یك ظرف خون مىآوردند ( البته نه خون خودشان ) و دستشان را در آن مى كردند . مى گفتند : این پیمان دیگر هرگز شكستنى نیست , پیمان خون است و پیمان خون شكستنى نیست . حسین بن على علیه السلام در روز عاشورا گوئى رنگ آمیزى مى كند , اما رنگآمیزى با خون . براى اینكه رنگى كه از هر رنگ دیگر ثابت تر است در تاریخ , همین رنگ است . تاریخ خودش را با خون مى نویسد .
      
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت :
1 - تحف العقول , ص 245 .
2 - این حدیث در نهج البلاغه به این صورت آمده : | فانى سمعت رسول الله ( ص ) یقول فى غیر موطن لن تقدس امه لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوى غیر متتعتع | .
3- به كتاب گرانقدر ( الغدیر( ج 10 ص 179 مراجعه شود . در آنجا مطلب از نظر تاریخى مسلم است.
4- مقتل مقرم ص 146 .
5- این مرد مدت زیادى حاكم مدینه بوده است و اتفاقا در مدینه بسیار آبادى كرده . چشمه اى در مدینه است كه هنوز هم آب آن جارى است و مروان حكم آن را جارى كرده است .
6- جایى كه اكنون مدفن مقدس پیغمبر اكرم است خانه پیغمبر و حجره عایشه بوده است . پیغمبر اكرم را در قسمت جنوبى این اتاق دفن كردند به طورى كه فاصله صورت مبارك ایشان تا دیوار , آنطورى كه گفته اند در حدود یك وجب بیشتر نبود . و ابوبكر را پشت سر پیغمبر دفن كردند به این صورت كه سر او محاذى شانه هاى پیغمبر از پشت شد . درباره عمر اختلاف است , بعضى گفته اند او را پشت سر ابوبكر دفن كردند كه سر عمر محاذى شانه ابوبكر شد ولى بعضى دیگر كه ادله شان قویتر است , گفته اند عمر را در پائین پاى پیغمبر اكرم دفن كردند . عایشه بعد از این قضیه یعنى رحلت رسول اكرم ( ص (وسط خانه , دیوار كشید . قسمت جنوبى , مدفن پیغمبر اكرم بود و خود در قسمت شمالى خانه زندگى مى كرد . براى اتاقى كه مدفن پیغمبر بود در بخصوصى باز كرده بودند كه مردم به زیارت قبر ایشان مى رفتند . آن وقت ( زمان امام حسین ) عایشه هم از دنیا رفته بود , معلوم نیست كه آن دیوار را برداشته بودند یا نه . حجره شریفه اى كه اكنون مدفن پیغمبر اكرم است , از همان زمان , مخصوص زیارت ایشان بود و در آن همیشه باز بود .
7 - مقتل مقرم ص 140 .
8 - ارشاد مفید ص 235 .
9 - در كشور اسلامى آنروز دو مركز نیرو وجود داشت: كوفه و شام .
10 - مقتل خوارزمى 1 / 188 .
11 - تاریخ طبرى ج 4 ص 304
12 - تحف العقول ص 245 با اندكى اختلاف .
13 - تحف العقول ص 245 با اندكى اختلاف .
14 - تاریخ طبرى ج 4 ص 304
15 - ارشاد مفید ص 235 خود را همچون شخصى ذلیل و درمانده به دست شما نمى سپارم , و چون بندگان نیز نخواهم گریخت یا چون بندگان اقرار و اعتراف نخواهم كرد .
16 - ارشاد شیخ مفید صفحه 249 و اعلام الورى ص 216 و مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 71 و حلیة الابرار , ج 1 ص 560 و كشف الغمة ج 2 ص 10 و 61 و ملحقات احقاق الحق ج 11 ص 265 تا 279 . مروج الذهب جلد 3 ص 69 .
منبع: تاریخ اسلام در آثار شهید مطهرى - جلد دوم
دوشنبه 13/9/1391 - 19:4
اهل بیت

ولادت
  
در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومین فرزند برومند حضرت على وفاطمه , كه درود خدا بر ایشان باد, در خانه وحى و ولایت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام (ص ) رسید, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما (2) را فرمود تا كودك را بیاورد.اسما او را در پارچه اى سپید پیچید و خدمت رسول اكرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(3)
به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش , امین وحى الهى , جبرئیل  فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, این نوزاد را به نام پسر كوچك هارون (شبیر) (4) كه به عربى (حسین ) خوانده می شود نام بگذار.(5)چون على براى تو به سان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن كه تو خاتم پیغمبران هستى .و به این ترتیب نام پرعظمت حسین از جانب پروردگار, براى دومین فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد.
به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه (6) كشت , و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)
  
حسین (ع ) و پیامبر (ص )
از ولادت حسین بن على (ع ) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى كه پیامبر راستین اسلام (ص ) درباره حسین (ع ) ابراز میداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى می گوید: دیدم كه رسول خدا (ص ) حسین (ع ) را بر زانوى خویش نهاده او را می بوسید و می فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدایى كه نُه نفرند و خاتم ایشان ,قائم ایشان (امام زمان عج ) می باشد. (8)
انس بن مالك روایت می كند: وقتى از پیامبر پرسیدند كدام یك از اهل بیت خود را بیشتر دوست می دارى , فرمود: حسن و حسین را, (9) بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسین (ع ) را به سینه می فشرد وآنان را می بویید و می بوسید. (10)
ابوهریره كه از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است , در عین حال اعتراف می كند كه : رسول اكرم را دیدم كه حسن و حسین را بر شانه هاى خویش نشانده بود و به سوى مامی آمد, وقتى به ما رسید فرمود هر كس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(11)عالیترین, صمیمیترین و گویاترین رابطه معنوى و ملكوتى بین پیامبر و حسین را میتوان در این جمله رسول گرامى اسلام(ص )خواند كه فرمود:حسین از من و من ازحسینم (12)
  
حسین (ع ) با پدر
شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه كه رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زیست . پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانید , جز خدا ندید و جز خدا نخواست و جز خدا نیافت . پدرى كه در زمان حكومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند...
در تمام این مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت می كرد, و در چند سالى كه حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسین (ع ) در راه پیشبرد اهداف اسلامى , مانند یك سرباز فداكار، همچون برادر بزرگوارش می كوشید, و در جنگهاى جمل , صفین و نهروان شركت داشت.(13)
به این ترتیب , از پدرش امیرالمؤمنین(ع ) و دین خدا حمایت كرد و حتى گاهى در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض می كرد. در زمان حكومت عمر, امام حسین (ع ) وارد مسجد شد, خلیفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده كرد كه سخن میگفت. بی درنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: از منبرپدرم فرود آى .... (14)
  
امام حسین (ع ) با برادر
پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین (ع ) امامت و رهبرى شیعیان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد كه به فرامین پیشوایشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسین (ع ) كه دست پرورد وحى محمدى و ولایت علوى بود, همراه و همكار و همفكر برادرش بود. چنان كه وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد كه با معاویه صلح كند و آن همه ناراحتی ها را تحمل نماید, امام حسین (ع ) شریك رنج هاى برادر بود و چون میدانست كه این صلح به صلاح اسلام و مسلمین است , هرگز اعتراض به برادر نداشت .
حتى یك روز كه معاویه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع ) دهان آلوده اش را به بدگویى نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسین (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاویه بشكند و سزاى ناهنجاریش را به كنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سكوت و خاموشى فراخواند, امام حسین (ع ) پذیرا شد و به جایش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاویه برآمد, و با بیانى رسا و كوبنده خاموشش ساخت . (15)
  
امام حسین (ع ) در زمان معاویه
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود, به گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شیعیان به امام حسین (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گردید. امام حسین (ع ) می دید كه معاویه با اتكا به قدرت اسلام , بر اریكه حكومت اسلام به ناحق تكیه زده , سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامى و قوانین خداوند است و از این حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج می برد, ولى نمی توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم كند تا او را از جایگاه حكومت اسلامى پایین بكشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نیز وضعى مشابه او داشت.
امام حسین (ع ) می دانست اگر تصمیمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پیش از هر جنبش و حركت مفیدى به قتلش می رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پیشه ساخت كه اگر بر می خاست , پیش از اقدام به دسیسه كشته می شد, از این كشته شدن هیچ نتیجه اى گرفته نمی شد. بنابراین تا معاویه زنده بود, چون برادر زیست و علم مخالفت هاى بزرگ نیفراخت , جز آن كه گاهى محیط و حركات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می گرفت و مردم رابه آینده نزدیك امیدوار می ساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود.
در تمام طول مدتى كه معاویه از مردم براى ولایتعهدى یزید, بیعت می گرفت , حسین به شدت با اومخالفت كرد, و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولیعهدى او را نپذیرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاویه گفت و یا نامه اى كوبنده براى او نوشت .(16) معاویه هم در بیعت گرفتن براى یزید, به او اصرارى نكرد و امام (ع ) همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت ...

قیام حسینى
یزید پس از معاویه بر تخت حكومت اسلامى تكیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند و براى این كه سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبیت كند, مصمم شد براى نامداران و شخصیتهاى اسلامى پیامى بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند. به همین منظور, نامه اى به حاكم مدینه نوشت و در آن یادآور شد كه براى من از حسین (ع )بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان .
حاكم این خبر را به امام حسین (ع )رسانید و جواب مطالبه نمود. امام حسین (ع ) چنین فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید.(17) آن گاه كه افرادى چون یزید, (شرابخوار و قمارباز و بی ایمان و ناپاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمی كند) بر مسند حكومت اسلامى بنشیند, باید فاتحه اسلام را خواند.(زیرا این گونه زمامدارها با نیروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بین میبرند.)
امام حسین (ع ) می دانست اینك كه حكومت یزید را به رسمیت نشناخته است , اگر در مدینه بماند به قتلش می رسانندش, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدینه به سوى مكه حركت كرد. آمدن آن حضرت به مكه , همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید, در بین مردم مكه و مدینه انتشار یافت , و این خبر تا به كوفه هم رسید. كوفیان ازامام حسین (ع ) كه در مكه به سر می برد دعوت كردند تا به سوى آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقیل , پسر عموى خویش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزدیك ببیند و برایش بنویسد. مسلم به كوفه رسید و با استقبال گرم و بی سابقه اى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نایب امام (ع ) با او بیعت كردند, و مسلم هم نامه اى به امام حسین (ع ) نگاشت و حركت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسین (ع ) كوفیان را به خوبى می شناخت , و بی وفایى و بی دینیشان را در زمان حكومت پدر و برادر دیده بود و می دانست به گفته ها و بیعتشان با مسلم نمی توان اعتماد كرد, و لیكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصمیم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.با این حال تا هشتم ذیحجه , یعنى روزى كه همه مردم مكه عازم رفتن به منى بودند (18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله تمام می خواست خود را به مكه برساند, آن حضرت در مكه ماند و در چنین روزى با اهل بیت و یاران خود, از مكه به طرف عراق خارج شد و با این كار هم به وظیفه خویش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پیغمبر امت , یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نكرده ,بلكه علیه او قیام كرده است .
یزید كه حركت مسلم را به سوى كوفه دریافته و از بیعت كوفیان با او آگاه شده بود, ابن زیاد را (كه از پلیدترین یاران یزید و از كثیفترین طرفداران حكومت بنى امیه بود) به كوفه فرستاد.ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهدید وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت , و مسلم به تنهایى با عمال ابن زیاد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهید شد.(سلام خدا بر او باد).و ابن زیاد جامعه دورو و خیانتكار و بی ایمان كوفه را علیه امام حسین (ع ) برانگیخت , و كار به جایى رسید كه عده اى از همان كسانى كه براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشیدند و منتظر ماندند تا امام حسین (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسین (ع ) از همان شبى كه از مدینه بیرون آمد, و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزید, و در طول راه مكه به كربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان میداشت كه : مقصود من از حركت , رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى یزید وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منكر و ایستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدى هدفى ندارم . و این مأموریتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسیرى خانواده اش اتمام پذیرد.
رسول گرامى (ص ) و امیرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پیشوایان پیشین اسلام , شهادت امام حسین (ع ) را بارها بیان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسین (ع ),رسول گرانمایه اسلام (ص ) شهادتش را تذكر داده بود. (19) و خود امام حسین (ع ) به علم امامت میدانست كه آخر این سفر به شهادتش می انجامد, ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, یا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن كس بود كه بلا را و شهادت را سعادت می پنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) .
خبر شهادت حسین (ع ) در كربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه مردم از پایان این سفر مطلع بودند. چون جسته و گریخته , از رسول الله (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند. بدین سان حركت امام حسین (ع ) با آن درگیری ها و ناراحتی ها احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشدید كرد. به ویژه كه خود در طول راه می فرمود: من كان باذلا فینا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا. (20) هر كس حاضر است در راه ما از جان خویش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بیاید. و لذا در بعضى از دوستان این توهم پیش آمد كه حضرتش را از این سفر منصرف سازند، غافل از این كه فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشین پیامبر, و از دیگران به وظیفه خویش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد كشید.
بارى امام حسین (ع ) با همه این افكار و نظریه ها كه اطرافش را گرفته بود به راه خویش ادامه داد, و كوچكترین خللى در تصمیمش راه نیافت .سرانجام  رفت , و شهادت را دریافت . نه خود تنها, بلكه با اصحاب و فرزندان كه هر یك ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و كشته شدند, و خون هایشان شن هاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعه مسلمانان بفهمد یزید (باقیمانده بسترهاى گناه آلود خاندان امیه ) جانشین رسول خدا نیست , و اساسا اسلام از بنى امیه و بنى امیه از اسلام جداست .
راستى هرگز اندیشیده اید اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرین حسین (ع ) به وقوع نمی پیوست و مردم یزید را خلیفه پیغمبر (ص ) می دانستند, و آن گاه اخبار دربار یزید و شهوت رانی هاى او و عمالش را می شنیدند, چقدر از اسلام متنفر می شدند, زیرا اسلامى كه خلیفه پیغمبرش یزید باشد, به راستى نیز تنفرآور است ... و خاندان پاك حضرت امام حسین (ع ) نیز اسیر شدند تا آخرین رسالت این شهادت رابه گوش مردم برسانند.و شنیدیم و خواندیم كه در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نكبت بار یزید, هماره و همه جا دهان گشودند وفریاد زدند, و پرده زیباى فریب را از چهره زشت و جنایتكار جیره خواران بنى امیه برداشتند و ثابت كردند كه یزید سگباز وشرابخوار است , هرگز لیاقت خلافت ندارد و این اریكه اى كه او بر آن تكیه زده جایگاه او نیست . سخنانشان رسالت شهادت حسینى را تكمیل كرد, طوفانى در جانها برانگیختند, چنان كه نام یزید تا همیشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گردید و همه آرزوهاى طلایى و شیطانیش چون نقش بر آب گشت .
نگرشى ژرف میخواهد تا بتوان بر همه ابعاد این شهادت عظیم و پرنتیجه دست یافت . از همان اوان شهادتش تا كنون , دوستان و شیعیانش , و همه آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج می گذارند, همه ساله سالروز به خون غلتیدنش را, سالروز قیام و شهادتش را با سیاهپوشى و عزادارى محترم می شمارند, و خلوص خویش را با گریه بر مصایب آن بزرگوار ابراز میدارند. پیشوایان معصوم ما, هماره به واقعه كربلا و به زنده داشتن آن عنایتى خاص داشتند. غیر از این كه خود به زیارت مرقدش می شتافتند و عزایش را بر پا می داشتند, در فضیلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ایراد فرموده اند.
ابوعماره گوید: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسیدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسین براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گریه حضرت برخاست , من می خواندم و آن عزیز می گریست , چندان كه صداى گریه از خانه برخاست . بعد از آن كه اشعار را تمام كردم , امام (ع ) در فضلیت و ثواب مرثیه و گریاندن مردم بر امام حسین (ع ) مطالبى بیان فرمود. (21)
نیز از آن جناب است كه فرمود: گریستن و بی تابى كردن در هیچ مصیبتى شایسته نیست مگر در مصیبت حسین بن على , كه ثواب و جزایى گرانمایه دارد. (22) باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم كه یكى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شیعیان ما بگویید كه به زیارت مرقد حسین بروند, زیرا بر هر شخص باایمانى كه به امامت ما معترف است , زیارت قبر اباعبدالله لازم میباشد. (23)
امام صادق (ع ) می فرماید: ان زیارة الحسین علیه السلام افضل ما یكون من الاعمال . همانا زیارت حسین (ع ) از هر عمل پسندیده اى ارزش و فضیلتش بیشتر است . (24) زیرا كه این زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیم است كه به جهانیان درس ایمان و عمل صالح می دهد و گویى روح را به سوى ملكوت خوبی ها و پاكدامنی ها و فداكاری ها پرواز می دهد. هر چند عزادارى و گریه بر مصایب حسین بن على (ع ), و مشرف شدن به زیارت قبرش و بازنمایاندن تاریخ پرشكوه و حماسه ساز كربلایش ارزش و معیارى والا دارد, لكن باید دانست كه نباید تنها به این زیارت ها و گریه ها و غم گساریدن اكتفا كرد, بلكه همه این تظاهرات , فلسفه دیندارى , فداكارى و حمایت از قوانین آسمانى را به ما گوشزدمینماید, و هدف هم جز این نیست , و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینى آموختن انسانیت و خالى بودن دل از هر چه غیر از خداست میباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم , هدف مقدس حسینى به فراموشى می گراید.
  
-----------------------------------------------------------
  
پی نوشتها:
  
 (1) در سال و ماه و روز ولادت امام حسین (ع ) اقوال دیگرى هم گفته شده است , ولى ما قول مشهور بین شیعه را نقل كردیم . ر. به . ك . اعلام الورى طبرسى , ص 213.
(2) احتمال دارد منظور از اسما, دختر یزید بن سكن انصارى باشد. ر. به . ك . اعیان الشیعه , جزء 11 , ص 167.
(3) امالى شیخ طوسى , ج 1, ص 377.
(4) شبر بر وزن حسن , و شبیر بر وزن حسین , و مبشر بر وزن محسن , نام پسران هارون بوده است و بوده است و پیغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسین و محسن را به این سه نام نامیده است - تاج العروس , ج 3 , ص 389, این سه كلمه در زبان عبرى همان معنى رادارد كه حسن و حسین و محسن در زبان عربى دارد - لسان العرب , ج 66, ص 60.
(5) معانى الاخبار, ص 57.
(6) در منابع اسلامى درباره عقیقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسیارمؤثر دانسته شده است . ر. به . ك . وسائل الشیعه , ج 15, ص 143 به بعد.
(7) كافى , ج 6, ص 33.
(8) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 146 - كمال الدین صدوق , ص 152.
(9) سنن ترمذى , ج 5, ص 323.
(10) ذخائر العقبى , ص 122.
(11) الاصابه , ج 11, ص 30.
(12) سنن ترمذى , ج 5, ص 324 - در این قسمت روایاتى كه در كتابهاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سندیت داشته باشد.
(13) الاصابه , ج 1, ص 333.(14) تذكرة الخواص ابن جوزى , ص 34 - الاصابه , ج 1, ص 333, آن طور كه بعضى ازمورخین گفتهاند این موضوع تقریبا در سن ده سالگى امام حسین (ع ) اتفاق افتاده است .
(15) ارشاد مفید, ص 173.
(16) رجال كشى , ص 94 - كشف الغمة , ج 2, ص 206.
(17) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 184 - لهوف , ص 20.
(18) روز هشتم ماه ذیحجه مستحب است كه حاجیها به منى بروند, و در آن زمان به این حكم استحبابى عمل میكردند, ولى در زمان ما مرسوم شده است كه از روز هشتم یكسره به عرفات میروند.
(19) كامل الزیارات , ص 68 به بعد - مشیر الاحزان , ص 9.
(20) لهوف , ص 53.
(21) كامل الزیارات , ص 105.
(22) كامل الزیارات , ص 101.
(23) كامل الزیارات , ص 121.
(24) كامل الزیارات , ص 147.
 
منبع: سایت شهید آوینی

دوشنبه 13/9/1391 - 19:3
اهل بیت
از نگاه تربیتی و اخلاقی، یکی از بهترین و کارآمدترین روشهای پرورشی و سازندگی، تربیت از راه نشان دادن الگوها و سرمشق های عینی و عملی است.
 
اسلام به عنوان مکتبی انسان ساز و جامعه پرداز این اصل اصیل را در برنامه های تربیتی و اخلاقی خود مطرح کرده و با ارائه الگوهای اصلی و حقیقی و پرهیزدادن از الگوهای بدلی و دروغین، روش تربیتی ویژه ای را به جامعه بشری نشان داده است.
 
قرآن کریم افزون برآموزش های موعظه ای، دستورالعملهای کلی و بنیادی در زمینه کسب فضایل و خصلت های انسانی و آداب و اخلاق اسلامی; الگوهای عینی را نیز معرفی کرده است:
 
1- «قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم و الذین معه...» (1)
 
قطعا برای شما در پیروی از ابراهیم و کسانی که با اویند سرمشقی نیکوست.
 
2- «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة...» (2)
 
برای شما در زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله سرمشق نیکویی است.
 
در آیات زیادی در قرآن سخن از نمونه های عالی انسانی به میان آمده و به عنوان راه یافتگان فرزانه و قابل پیروی معرفی شده اند. (3)
 
درفرهنگ دینی و گفتار پیشوایان مذهبی نیز به این اصل اساسی اشارت ها و صراحت های گوناگون به چشم می خورد.
 
امام علی علیه السلام می فرماید:
 
«فتابنبیک الاطیب الاطهر صلی الله علیه و آله فان فیه اسوة لمن تاسی...» (4)
 
پس به پیامبر پاکیزه و پاک صلی الله علیه و آله خود اقتدا کن که در - رفتار - او خصلتی است که زدودن اندوه خواهد....
 
در این کلام نورانی که حضرت پیش از آن به اسوه هایی مانند حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت داود علیهم السلام اشاره می کند، دو نکته قابل دقت است:
 
1- اصل اسوه پذیری و ضرورت الگو در زندگی انسان مسلمان.
 
2- نشان دادن بهترین و جامع ترین الگو در تمام زمینه های انسانی و الهی; یعنی وجود پربرکت و باکرامت رسول الله صلی الله علیه و آله.
 
امام صادق علیه السلام نیز از شیعیان می خواهد که با زبان عمل مردمان را به فرهنگ دینی فراخوانند که این زبان اثرش از زبان گفتاری بسی بیشتر و سودمندتر است:
 
«کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخیر فان ذلک داعیة.» (5)
 
مردمان را به غیر گفتارتان به سوی اسلام و ارزشهای دینی فرا خوانید تا در رفتار شما پرهیزگاری و تلاش و نماز و نیکی ببینند، چه این که این گونه دعوت کردن، اثرگذار است.
 
تردیدی نیست که یکی از بهترین و موفق ترین روش های تربیتی، تربیت از راه نشان دادن الگوهای عملی است و به همین جهت قرآن کریم پیامبراکرم صلی الله علیه و آله را اسلام مجسم و قرآن مجسد می نامد، زیرا تمام مبادی ارزشها در وجودش و در سخن و سیره اش متبلور شده است. در کتابهای تربیتی نیز این روش را برای پرورش و سازندگی فرد و جامعه سودمندتر می دانند.
 
«عملی ترین و پیروزمندانه ترین وسیله تربیت، تربیت کردن با یک نمونه عملی و سرمشق زنده است. تالیف کتاب درموضوع پرورش آسان است و ترسیم یک نقشه خیالی اگرچه کامل و همه جانبه و وسیع باشد، آسان تر; اما این روش و نقشه تا هنگامی که به یک حقیقت عینی واقعی بر روی زمین تبدیل نشده... مرکبی است بر کاغذ و نقشه معلق در فضا. تنها روشی محقق می شود و منشا حرکت می گردد و تحولی در تاریخ ایجاد می کند که عملا بر روی زمین و در زندگی اجتماعی اعمال گردد.» (6)
 
در این سلسله از نوشتار برآنیم که سیر کوتاه داشته باشیم در سیره اخلاقی امام حسین علیه السلام. زیرا براین باوریم که آن حضرت در سخن و سیره خود پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و پدر بزرگوارش امام علی علیه السلام و برادرش امام حسن علیه السلام بهترین سرمشق است. آن چنان که خود فرمود: «فلکم فی اسوة » (7)
 
اسوه بودن امام حسین علیه السلام در تمام زمینه های فردی، اجتماعی، سیاسی، نظامی، فرهنگی و اعتقادی تجلی و تبلور دارد. لکن در این نوشته تلاش ما برآن است که از دیدگاه اخلاقی و تربیتی به زندگی و رفتار و گفتار آن حضرت بنگریم. براین باوریم که سیره اخلاقی آن امام همام همچون سیره سیاسی و اجتماعی و عاشورایی وی الهام بخش و انسان ساز است.
 
به دیگر سخن، او همان گونه که سرور شهیدان و سرور آزادگان است، سرآمد بزرگواری ها و فضیلت های انسانی و اسلامی نیز هست. مکتب حسینی تنها مکتب جهاد و مبارزه با دیوهای ظلم و ستم بنی امیه نبود، بلکه پیش از آن، این مکتب و پرورش یافتگانش در میدان جهاد اکبر آزمایش خود را نشان دادند و پیشتازی و جلوداری در میدان ارزشها را به نمایش گذاشتند.
 
حسین علیه السلام عصاره رسالت و میوه درخت امامت است که سیره اخلاقی او می تواند ترسیم کننده ارزشهای والای قرآنی باشد. اعتلای شخصیت اخلاقی امام حسین علیه السلام و استقلال شخصیت سیاسی اجتماعی آن حضرت، انعکاس گسترده ای در جامعه اسلامی آن روز داشت; به گونه ای که دشمنان و مخالفان وی نیز آن را باور داشتند; به این جمله که از زبان معاصران آن حضرت نقل شده، بنگرید: معاویه به فرزندش یزید چنین سفارش کرد:
 
«حسین احب الناس الی الناس » (8)
 
حسین محبوب ترین چهره مردمی است.
 
و نیز ولیدبن عتبه، والی مدینه به عبیدالله بن زیاد نوشت:
 
«حسین به عراق روی آورده است. او فرزند فاطمه و فاطمه دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله است. بترس از آن که کمترین ناگواری به او برسانی و اگر با او بد رفتاری کنی، مردم به تو و قبیله ات می شورند و هیچ کس از خاصه و عامه تا ابد آن را فراموش نخواهد کرد.» (9)
 
این دو نمونه گواه این نکته است که: امام حسین علیه السلام به عنوان یک انسان وارسته و فرزانه در عصر خودش مطرح بوده و سیره و روش آن حضرت برهمگان روشن و معلوم بوده است.
 
چهره سیاسی - اجتماعی و نیز چهره انسانی و اخلاقی امام حسین علیه السلام به عنوان الگوی عینی جامعه اسلامی در میان دوست و دشمن مطرح بوده است.
 
اباعبدالله علیه السلام پیش از هرچیز، «عبدالله » بود و عبودیت در تمام زوایای زندگی و رفتار و گفتارش آشکار بود. سیره او سازنده انسان و ترسیم کننده سیستم ارزش های اخلاقی است. به این حدیث شریف از زبان امام باقر علیه السلام بنگریم و چهره انسان های سوزنده و سازنده را ترسیم نماییم و سپس به نمونه هایی از سیره سازنده اخلاقی امام حسین علیه السلام بپردازیم:
 
امام باقر علیه السلام در ترسیم اسوه های شرآفرین و الگوهای برکت آفرین و رحمت بخش چنین می فرماید:
 
«ان لله عبادا میامین میاسیر یعیشون و یعیش الناس فی اکنافهم و هم فی عباده مثل القطر، و لله عباد ملاعین مناکیر، لایعیشون و لا یعیش الناس فی اکنافهم، و هم فی عباده مثل الجراد، لایقعون علی شی ء الا اتواعلیه.» (10)
 
«همانا برای پروردگار بنده هایی است پربرکت و بامیمنت که خود خوش می زیند و مردم نیز در پرتو آنان زندگی خوشی دارند. آن ها در میان بندگان مانند بارانند. در برابر، انسان هایی هستند نفرین شده و نکبت بار که نه خود زندگی سالمی دارند و نه کسی از زندگی آنان بهره ای می گیرد. این گروه مانند ملخ هستند که جز نابودی و تبهکاری چیزی ندارند.»
 
امام حسین علیه السلام الگوی رحمت، رافت، کرامت و بزرگواری است که باران وجودش همگان را سیراب می سازد و شادابی و نشاط و حیات و حرکت می آفریند.
 
پی نوشتها:
 
1- سوره ممتحنه، آیه 4.
 
2- سوره احزاب، آیه 21.
 
3- سوره تحریم، آیات 11 و 12 و سوره انعام، آیات 90- 83.
 
4- نهج البلاغه، خطبه 160، ترجمه شهیدی، ص 162.
 
5- اصول کافی، ج 2، ص 78.
 
6- روش تربیتی اسلام، محمد قطب، ترجمه جعفری، ص 244.
 
7- تاریخ طبری، (هشت جلدی)، ج 4، ص 304.
 
8- تهذیب، ابن عساکر، ج 4، ص 327.
 
9- نفس المهموم، محدث قمی، ص 107.
 
10- تحف العقول، ص 310.
 
منبع: کوثر، آبان 1379،‌ شماره 44، پدیدآورنده: ابوالقاسم یعقوبی
دوشنبه 13/9/1391 - 19:2
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته