• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 639
تعداد نظرات : 863
زمان آخرین مطلب : 5372روز قبل
دعا و زیارت

مقالات

تأثیر تغذیه بر اخلاق

در روایات متعددى مى خوانیم : یكى از شرایط استجابت دعا پرهیز از غذاى حرام است؛ از جمله، در حدیثى آمده است كه شخصى نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و عرض كرد: «احب ان یستجاب دعائى؛ دوست دارم دعاى من مستجاب شود!» پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «طهر ماكلك ولاتدخل بطنك الحرام ، غذاى خود را پاك كن و از غذاى حرام پرهیز نما!»

 همین معنى از همان بزرگوار با تعبیر دیگرى آمده است، مى فرماید: «من احب ان یستجاب دعائه فلیطیب مطعمه و مكسبه; كسى كه دوست دارد دعایش مستجاب شود، طعام و كسب خود را از حرام پاك كند!» با توجه به این كه در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: «ان الله لایستجیب دعاء بظهر قلب قاس; خداوند دعایى را كه از قلب قساوتمند برخیزد مستجاب نمى كند!»

 مى توان نتیجه گرفت كه غذاى ناپاك و حرام، قلب را تاریك و قساوتمند مى كند; و به همین دلیل، دعاى حرام خواران مستجاب نمى شود و از اینجا به رابطه نزدیكى كه در میان ناپاكى درون و تغذیه حرام وجود دارد، مى توان پى برد. در حدیث معروف امام حسین علیه السلام در روز عاشورا آمده است كه بعد از ایراد آن سخنان داغ و پر محتوا و گیرا در برابر لشكر لجوج و قساوتمند كوفه، هنگامى كه ملاحظه كرد آنها حاضر به سكوت و گوش دادن به سخنانش نیستند، فرمود: (آرى! شما حاضر به شنیدن سخن حق نیستید زیرا ملئت بطونكم من الحرام فطبع الله على قلوبكم; شكمهاى شما از غذاهاى حرام پر شده است، در نتیجه خداوند بر دلهاى شما مهر زده است (و هرگز حقایق را درك نمى كنید!)»

2- در روایات دیگرى آمده است; كه رابطه اى در میان خوردن غذاى حرام و عدم قبول نماز و روزه و عبادات، وجود دارد; از جمله، در حدیثى از پیامبراكرم صلى الله علیه و آله مى خوانیم: «من اكل لقمة حرام لن تقبل له صلوة اربعین لیلة، و لم تستجب له دعوة اربعین صباحا و كل لحم ینبته الحرام فالنار اولى به و ان اللقمة الواحدة تنبت اللحم; هركسى لقمه اى از غذاى حرام بخورد تا چهل شب نماز او قبول نمى شود،و تا چهل روز دعاى او مستجاب نمى گردد; و هر گوشتى كه از حرام بروید، آتش دوزخ براى آن سزاوارتر است; و حتى یك لقمه نیز باعث روییدن گوشت مى شود!» بدیهى است براى قبولى نماز، شرایط زیادى لازم است، از جمله حضور قلب و پاكى دل، اما غذاى حرام پاكى قلب و صفاى دل را از انسان مى گیرد.

3- در روایات متعدد دیگرى از پیامبراكرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام آمده است كه: «من ترك اللحم اربعین صباحا ساء خلقه;كسى كه چهل روز گوشت را ترك كند، اخلاق او بد مى شود!» از این احادیث بخوبى استفاده مى شود كه در گوشت ماده اى است كه اگر براى مدت طولانى از بدن انسان قطع شود،در روحیات و اخلاق او اثر مى گذارد،و كج خلقى و بد اخلاقى به بار مى آورد. البته استفاده زیاد از گوشت حیوانات نیز در بعضى از روایات مزموم شمرده شده، ولى از ترك آن براى مدت طولانى نیز در بسیارى از روایات نهى شده است.

4- در روایات زیادى كه در كتاب «اطعمه و اشربه » آمده است، رابطه اى میان بسیارى از غذاها و اخلاق خوب و بد، بیان گردیده به عنوان نمونه: در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى خوانیم: «علیكم بالزیت فانه یكشف المرة .... و یحسن الخلق; بر شما لازم است كه از زیت (زیت به معنى روغن زیتون یا هرگونه روغن مایع است) استفاده كنید، زیرا صفرا را از بین مى برد... و اخلاق انسان را نیكو مى كند!»

5- در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: كه از كلام پیامبر صلى الله علیه و آله چنین نقل مى كند «من سره ان یقل غیظه فلیاكل لحم الدراج; كسى كه دوست دارد خشم او كم شود گوشت دراج را بخورد!» (دراج پرنده‏اى است‏شبیه به كبك كه گوشت لذیدى دارد) از این تعبیر بخوبى استفاده مى شود كه رابطه اى میان تغذیه و خشم و بردبارى وجوددارد.

6- در روایت مشروحى از تفسیر عیاشى از امام صادق علیه السلام نقل شده درباره این كه چرا خداوند خون را حرام كرده مى فرماید: «و اما الدم فانه یورث الكلب و قسوة القلب و قلة الرافة و الرحمة لا یؤمن ان یقتل ولده و والدیه ....; این كه خداوند خوردن خون را حرام كرده به خاطر آن است كه سبب جنون و سنگدلى و كمبود رافت و مهربانى مى شود ... تا آنجا كه ممكن است فرزند و یا پدر و مادرش را به قتل برساند!» در بخش دیگرى از این روایت مى فرماید: «و اما الخمر فانه حرمها لفعلها و فسادها وقال ان مدمن الخمر كعابد الوثن و یورث ارتعاشا و یذهب بنوره و یهدم مروته; و اما شراب، خداوند آن را به خاطر تاثیر و فسادش حرام كرده است و فرمود شخص دائم الخمر مانند بت پرست است بدنش لرزان مى شود، و نور (معنویت) او را از بین مى برد، و شخصیت او را ویران مى سازد!»

7- در روایات متعددى كه در كافى درباره انگور آمده است رابطه میان خوردن انگور و برطرف شدن غم و اندوه دیده مى شود; از جمله، در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: «شكى نبى من الانبیاء الى الله عزوجل الغم فامره الله عزوجل باكل العنب; یكى از پیامبران الهى از غم و اندوه (و افسردگى) به پیشگاه خداوند متعال شكایت كرد; خداوند متعال به او دستور داد كه انگور بخورد!» این حدیث تاكید بیشترى است بر مساله ارتباط تغذیه با مسائل اخلاقى.

8- در احادیث متعددى نیز رابطه خوردن انار و از میان رفتن وسوسه هاى شیطانى و به وجود آمدن نورانیت قلب دیده مى شود; از جمله، در حدیث معتبرى از امام صادق علیه السلام آمده است كه مى فرمود: «من اكل رمانة على الریق انارت قلبه اربعین یوما; كسى كه یك انار را ناشتا بخورد، چهل روز قلبش را نورانى مى كند.»

9- در روایت متعددى در باب «خوردن » تعبیراتى دیده مى شود كه همه نشانه ارتباط تغذیه با روحیات و مسائل اخلاقى است; از جمله، در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى خوانیم كه به جعفر (ابن ابى طالب)علیهماالسلام فرمود: «یا جعفر كل السفرجل فانه یقوى القلب و یشجع الجبان; اى جعفر! « به » بخور قلب را تقویت مى كند و ترسو را شجاع مى سازد!»

10- در بعضى از احادیث رابطه میان غذاى اضافى و سنگدلى و قساوت و عدم پذیرش موعظه دیده مى شود; از جمله، در كتاب «اعلام الدین » از پیغمبر اكرم نقل شده كه فرمود: «ایاكم و فضول المطعم فانه یسم القلب بالقسوة و یبطى ء بالجوارح عن الطاعة و یصم الهمم عن سماع الموعظة; از غذاى اضافى بپرهیزید كه قلب را پر قساوت مى كند و از اطاعت حق تنبل مى سازد و گوش را از شنیدن موعظه كر مى نماید!» فضول الطعام (غذاى اضافى) ممكن است اشاره به پرخورى باشد یا غذاهاى باقى مانده و فاسد شده، و در هر حال از رابطه تغذیه و مسائل اخلاقى خبر مى دهد. همین معنى در بحارالانوار از بعضى از روات اهل سنت از پیغمبراكرم صلى الله علیه و آله نقل شده است. از این حدیث بخوبى استفاده مى شود كهغذاى اضافى سه پیامد سوء دارد: قساوت مى آورد; انسان را در انجام عبادات و طاعات تنبل مى كند; و گوش شنوا را در برابر مواعظ از انسان مى گیرد! این مطلب كاملا محسوس است كه وقتى انسان غذاى زیاد و سنگین مى خورد عبادات را به زحمت به جا مى آورد و نشاطى براى عبادت ندارد بعكس هنگامى كه غذاى ساده و كم مى خورد قبل از اذان صبح بیدار است نشاط دارد و حالت مطالعه و عبادت دارد. همچنین به تجربه رسیده است هنگامى كه انسان روزه مى گیرد رقت قلب پیدا مى كند و آمادگى بیشتر براى شنیدن مواعظ در او حاصل مى شود; بعكس هنگامى كه شكم پر است فكر انسان درست كار نمى كند و خودش را از خدا دور مى بیند.

11- در احادیث اسلامى در ارتباط نوشیدن عسل با صفاى قلب، از امیرمؤمنان على علیه السلام مى خوانیم: «العسل شفاء من كل داء و لا داء فیه یقل البلغم و یجلى القلب; عسل شفاى تمام بیماریها است و در آن بیمارى نیت بلغم را كم مى كند و قلب را صفا مى بخشد.»



نتیجه: از مجموع آنچه در بالا آوردیم و روایات فراوان دیگر كه ذكر آنها به طول مى انجامد بخوبى استفاده مى شود كه رابطه نزدیكى میان تغذیه و روحیات و اخلاقیات وجود دارد، هرگز نمى گوئیم غذاها علت تامه براى اخلاق خوب یا بد است، بلكه همین اندازه مى دانیم كه طبق روایات بالا یكى از عوامل زمینه ساز پاكى و اخلاق، تغذیه است هم از نظر نوع غذاها و هم از نظر حلال و حرام بودن آنها. دانشمندان امروز نیز معتقدند بسیارى از پدیده هاى اخلاقى به خاطر هورمونهائى است كه غده هاى بدن تراوش مى كند و تراوش غده ها رابطه نزدیكى با تغذیه انسان دارد; بر همین اساس، بعضى معتقدند كه گوشت هر حیوانى حاوى صفات آن حیوان است، واز طریق غده ها و تراوش آنها در اخلاق كسانى كه از آن تغذیه مى كنند اثر مى گذارد. گوشت درندگان انسان را درنده خو مى كند، و گشت خوك صفت بى بندوبارى جنسى را كه از ویژگیهاى این حیوان است به خورنده آن منتقل مى سازد. این از نظر رابطه طبیعى و مادى است، از نظر رابطه معنوى نیز آثار خوردن غذاى حرام غیر قابل انكار است، غذاى حرام قلب را تاریك و روح را ظلمانى مى كند و فضائل اخلاقى را ضعیف مى سازد. این سخن با ذكر یك داستان تاریخى كه مورخ معروف مسعودى در «مروج الذهب » آورده پایان مى دهیم: او از «فضل بن ربیع » نقل مى كند كه «شریك ابن عبدالله » روزى وارد بر «مهدى » خلیفه عباسى شد، مهدى به او گفت باید حتما یكى از سه كار را انجام دهى، شریك سؤال كرد كدام سه كار؟ گفت یا قضاوت را از سوى من بپذیرى و یا تعلیم فرزندم را برعهده بگیرى، و یا غذائى (با ما) بخورى! شریك فكرى كرد و گفت سومى از همه آسانتر است، مهدى او را نگهداشت و به آشپز گفت انواعى از خوراك مغز آمیخته با شكر و عسل براى او فراهم ساز. هنگامى كه «شریك » از آن غذاى بسیار لذیذ و (طبعا حرام) فارغ شد، آشپز رو به خلیفه كرد و گفت این پیرمرد بعد از خوردن این غذا هرگز بوى رستگارى را نخواهد دید! فضل ابن ربیع مى گوید مطلب همین گونه شد، و شریك ابن عبدالله بعد از این ماجرا هم به تعلیم فرزندان آنها پرداخت و هم منصب قضاوت را از سوى آنها پذیرفت.

منبع : كتاب اخلاق در قرآن كریم آیه الله مكارم شیرازی، جلد اول صفحه 149


 

يکشنبه 18/12/1387 - 15:54
دعا و زیارت

مقالات

آخر الزمان چیست؟

آخِرُالزَّمان، اصطلاحی كه در فرهنگ ادیان بزرگ دنیا دیده می شود و در ادیان ابراهیمی اهمیت و برجستگی ویژه ای دارد. باورهای مربوط به آخرالزمان، بخشی از مجموعه عقیده هایی است كه به پایان این جهان و پیدایش جهان دیگر مربوط می شود و ادیان بزرگ درباره آن پیشگویی هایی كرده اند.

و امّا آخرالزمان در آیین اسلام؛
در قرآن مجید گفتار صریحی درباره آخرالزمان نیست و این اصطلاحی است كه در احادیث و مؤلفه های مسلمانان به چشم می خورد.

این اصطلاح، در كتاب های حدیث و تفسیر در دو معنی به كار رفته است: نخست، همه آن قسمت از زمان كه بنا بر عقیده مسلمانان، دوران نبوت پیامبراسلام است و از آغاز نبوت پیامبر تا وقوع قیامت را شامل می شود. دوم، فقط آخرین بخش از دوران یاد شده كه در آن مهدی موعود ظهور می كند و تحولات عظیمی در عالم واقع می شود. انصاف حضرت محمد (ص) به پیامبر آخرالزمان در میان مسلمانان، با این دو مطلب ارتباط دارد: نخست اینكه پیامبر اسلام، خاتم پیامبران است و شریعت وی به دلیل كامل بودن، تا پایان این عالم اعتبار دارد و او پیامبر آخرین قسمت از زمان است كه به قیامت می پیوندد؛ دیگر اینكه در نخستین سده های اسلام، حداقل تصور عده ای از مسلمان چنین بود كه قیام قیامت نزدیك است و ظهور پیامبر اسلام در عصری واقع شده كه به قیامت متصل است.
در فرهنگ عامه مسلمانان خاصه شیعه، اصطلاح آخرالزمان حكایت از عصری می كند كه مهدی موعود در آن ظهور می كند و تحولات ویژ ه ای در جهان رخ می دهد. در روایت های مسلمانان، برای این عصر مشخصه های ویژه ای (به نام نشانه های آخرالزمان) نقل شده است.

از مجموع روایت هایی كه در كتاب های حدیث، تفسیر و تاریخ درباره عصر ظهور مهدی موعود نقل شده است، دو مطلب درباره ویژگی های آخرالزمان ـ به معنی عصر مهدی موعود ـ به صورت تواتر معنوی به دست می آید. اول اینكه در این عصر، پیش از ظهور مهدی موعود، فساد اخلاقی و بیداد و ستم همه جوامع بشری را فرامی گیرد و به صورت عام ترین پدیده در روابط انسان ها درمی آید. دیگر اینكه پس از ظهور مهدی، تحول عظیمی در جوامع رخ می دهد، فساد و ستم از میان می رود و توحید و عدل و رشد كامل عقلی و عملی در سراسر زندگی انسان ها جریان می یابد. معروف ترین حدیث كه با عبارت های گوناگون نقل شده است، نشانه اصلی دوران حكومت مهدی در آخرالزمان را، بال گستردن داد بر سراسر جهان یاد می كند: خداوند جهان را كه از بیداد و تباهی آکنده شده است، به وسیله او از قسط و عدل پر می سازد (ابن ماجه، ج 2 ، ص 1336؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص 266). برخی، مجموعه مشخصه ها و نشانه های آخرالزمان را كه مربوط به عصر مهدی موعود می شود و در حدیث ها پیشگویی شده است، چنین تفسیر كرده اند: پیروزی نهایی صلاح و عدالت و آزادی، حكومت جهانی واحد، آبادانی تمام زمین، بلوغ بشریت به خردمندی كامل و آزادی از جبرهای طبیعی و اجتماعی، برقراری مساوات كامل میان انسان ها در امر ثروت، از میان رفتن كامل مفاسد اخلاقی، منتفی شدن جنگ و در نهایت ، سازگاری انسان و طبیعت (مطهری، 60).

در نظر عده ای از مفسران متأخر مسلمان، افزون بر روایات هایی كه از آن سخن گفته شد، در قرآن آیه هایی هست كه به آینده جوامع انسانی نظر دارد و دربارة حكومت توحید و عدل در آینده زندگی انسان مطالبی بیان می كند. اینان معتقدند كه آیه های مربوط به جانشینی انسان در زمین، فرمانروا شدن نیكوكاران زمین (وراثت صالحان) و پیروزی حق بر باطل با وجود جولان همیشگی باطل، آیه هایی هستند كه سرنوشت آینده بشریت را پیش گویی می كنند و مستقیماً به مسئله آخرالزمان مربوط می شوند. محمدرشید رضا (9/80)، محمدحسین طباطبایی (14/330) و سید قطب (5/3001،3002) به ترتیب در ذیل آیات 128 از سوره 7 (اعراف)، 105 از سورة 21 (انبیاء) و 171 و 172 از سوره 37 (صافات) قرآن، این عقیده را توضیح داده اند.
اینان، آیه ها و روایت های مربوط به تحولات آخرالزمان را بیان کننده نوعی فلسفه تاریخ می دانند. این مفسران كه از روحیه خاص عصر ما، یعنی جست وجوی نوعی فلسفه برای تاریخ انسان متأثرند، در صدد كشف فلسفه تاریخ از دیدگاه اسلام برآمده اند و آن را در این آیه ها و امثال آن یافته اند. در نظر اینان، تحولات آخرالزمان كه در روایت بیان شده است، چیزی جز آینده طبیعی جامعه انسانی نیست. عصر آخرالزمان عبارت است از دوران شكوفایی تكامل اجتماعی و طبیعی نوع انسان. چنین آینده ای امری است محتوم و مسلمانان باید انتظار آن را بكشند.

بر گرفته از دایره المعارف اسلامی

يکشنبه 18/12/1387 - 15:53
دعا و زیارت

مقالات

امام حسین(ع) و رباب

آن امام همام، به راستی سرور آزادگان است، كسی كه در اخلاص دینی او برای هیچ انسان آشنا به سیره ‏اش، تردیدی وجود ندارد، چه رسد به شیعیان آن گرامی كه قرنهاست به عشق او بر سر و صورت می‏زنند و مفهوم حیات معقول را از حیات عینی‏ اش برگرفته ‏اند.

سخن ما در باره‏ء «امام حسین(ع) و زن» است. ابتدا برخورد آن حضرت را با رباب، همسر بزرگوار و صبورش بیان می‏كنیم .

رباب، دختر «امرءالقیس» و جزو یكی از قبایل شامی است. پدر در زمان خلیفه دوم، اسلام آورده و در مدینه رباب را به عقد امام حسین(ع) درآورد. در برخی از نقلها پدر او را انیف كلبی معرفی كرده ‏اند(3)، اما نقل نخست، فراوان روایت شده است. علاوه بر این، شاید مراد دسته دوم، رباب دیگری باشد كه دختر انیف و همسر زبیر بن ‏عوام و مادر مصعب بن ‏زبیر بوده است.(4)
رباب دو فرزند از امام حسین(ع) داشت، یكی سكینه و دیگری عبداللّه‏. عبداللّه‏ در روز عاشورا در حالی كه كودكی بیش نبود، در جلوی چشم پدر و مادرش به شهادت رسید.(5) سكینه نیز، بعدها در شمار زنان بزرگ عالم اسلام درآمده، بویژه در ادب، شخصیت شناخته ‏شده ‏ای یافت. رباب بر اساس شواهدی در كربلا حضور داشته است. این مطلب را برخی از مورخان آورده ‏اند.(6)

از اخبار محدودی كه در زمینه روابط امام حسین(ع) و همسرش رباب به دستمان رسیده، چنین برمی ‏آید كه روابط آن دو بسیار صمیمی بوده است، آن قدر كه هم امام(ع) و هم رباب از اظهار این روابط صمیمی میانِ خود، خودداری نمی كرده ‏اند، به دلیل وجود همین شواهد است كه ابن‏ كثیر می‏گوید:

امام حسین(ع) همسرش رباب را بسیار دوست می‏داشته.(7)
نسابه معروف «المجدی» نیز تأكید دارد كه:
امام حسین(ع) سكینه و مادرش رباب را دوست می‏داشت(8). این دوستی به دلیل بزرگواری رباب بود، چنان كه از هشام كلبی، مورخ مشهور نقل شده كه:

«من خیار النساء و افضلهنَّ(9)»
رباب از بهترین زنان و از برترین آنها بود.

رباب نیز علاقه وافری به امام حسین(ع) داشت. او در سفر كربلا همراه امام(ع) بود و پس از شهادت آن حضرت(ع) نیز وفاداری ‏اش را به زبان شعر، و نیز در عمل، نشان داد. دو مرثیه از رباب در دسترس، قرار دارد كه هر دو دارای معانی بسیار زیبا بوده و خلوص و ارادت رباب را نسبت به آن حضرت(ع) نشان می‏دهد:

اِنَّ الّذی كانَ نورا یُستَضضاءُ به
بِكربلا قتیلُ جزاكَ غَیْرُ مدفونِ
جَنَبِتَ خُسرانَ الموازین
قد كنتَ لی حَبلاً صَعبا اَلُوذُبه و
كنت تَصْحَبنا بالرَحم و الدین
مَن لِلْیَتامی وَ مَنْ للسائلین و مَنْ
یُغنی و یاوی اِلیْه كُلُّ مِسْكِینِ
وَ للّه‏ِ لاَابتَغی بَیْنَ الرّملِ و الطین(13)

«آن پرتوی كه دیگران از درخشش آن بهره می‏بردند، در كربلا كشته شده و غیر مدفون رها شده است.
ای فرزند پیامبر(ص)! خدا از طرف ما تو را پاداش نیكو داده و در وقت «میزان» تو را از هر زیانی به دور دارد.
تو آن چنان كوه محكمی بوده كه من بدان پناه
می‏بردم و تو با رحمت و از سر دینداری با ما همنشینی داشتی.
دیگر چه كسی برای یتیمان و فقیران، مانده؟ و چه كسی است كه مسكینان بدو پناه برده و او بی‏ نیازشان سازد؟
به خدا قسم! دیگر سایه‏ای بعد از تو بر سرم نخواهم پذیرفت تا در میان خاك، پنهان شوم.»


رباب در بیت سوم، ارتباط عمیق خود را با امام حسین(ع) تصویر می‏كند؛ امام چون كوهی است كه پناهگاه آرام‏ بخش رباب بوده و آن حضرت نیز با كمال ملاطفت و از سر دینداری با وی برخورد داشته است. رباب در بیت آخر، عزم راسخ خود را در عدم ازدواج با دیگری تا پایان عمر بیان می‏كند. شخصیت والای رباب، باعث شد تا عده ‏ای از اشراف قریش، پس از شهادت امام، از وی خواستگاری كنند، امام به نوشته مورخان نپذیرفت و گفت: من پس از آنكه رسول خدا پدرشوهرم بوده، شخص دیگری را به عنوان پدرشوهر نمی‏ پذیرم.(14) شعر دیگری از رباب در مرثیه اباعبداللّه‏(ع) روایت شده است. رباب، زمانی كه در محفل ابن‏زیاد، سر امام حسین(ع) را در دامن نهاده، بر آن بوسه می‏زد، چنین سرود:

وا حُسینَا فَلا نسیتُ حسینا
اقصَدَتْهُ اُسِنَةُ الاعداء
غادَروُهُ بِكربلاء صریعا
لا سقی اللّه‏ُ جانبی كربلاء(15)

«من هرگز حسین را فراموش نخواهم كرد، حسینی كه نیزه‏ های دشمن او را هدف قرار دادند.
او را در حالی كه در كربلا افتاده بود، كشتند؛ خداوند سرزمین كربلا را سیراب نكند.
روشن است كه چنین شعری، در محفل زیاد، كمال مظلومیت امام حسین(ع) را آشكار نموده، خاطره سخت شهادت را زنده كرده است. به نقل از سبط ابن‏ جوزی و همان گونه كه از «ابن ‏اثیر» نقل شده، اشراف قریش و نیز یزید، خواستار رباب بودند اما شدت علاقه رباب به اباعبداللّه‏ سبب شد كه نه تنها خواسته آنان را رد كند، بلكه از فرط غصه و گریه، بیش از یك سال زنده نماند، او در این یك سال حتی زیر سایه ننشست. ابن‏اثیر تصریح كرده كه همین امر، باعث رحلت او گردید.(16)

بر اساس برخی از نقلها، رباب یك سال نزد قبر امام حسین(ع) باقی مانده و بعد از آن به مدینه رفت.
ابن‏ كثیر با نقل این مطلب، شعری را نیز از زبان او آورده است:

اِلی الحول ثمَ اَسْمُ السلامَ علیكما وَ مَنْ یَبْكِ حَوْلاً كَامِلاً فَقَد اعْتَذَر
«تا یك سال، پس از آن بر شما درود می‏فرستم و [وداع می‏كنم] كسی كه یك سال كامل بگرید پس از آن معذور است.»(17) (5)

این شعر ممكن است پس از یك سال گریه در مدینه سروده شده باشد، اما اقامت یكساله رباب بر سر قبر امام، نباید درست باشد، بویژه كه سپاه ابن ‏زیاد، تمام اسرار را با اجبار به كوفه و پس از آن به شام فرستادند، بعضی از مورخان، تصریح كرده ‏آند كه رباب به شام رفته است. اگر آنها به كربلا بازگشته باشند، می‏توان پذیرفت كه او پس از بازگشت، مدتی بر سر قبر آن حضرت، باقی مانده است، اما این امر نیز چندان ثابت شده نیست، و گزارشی كه در آن، سفر رباب به شام ذكر شده است رفتن او را پس از آن به مدینه یادآور شده است.(18)

 ابن ‏اثیر با نقل این مطلب، این نظر را كه رباب یك سال بر سر قبر امام مانده و بعد از آن به مدینه آمده، بر اثر غم و غصه در گذشته، نقل كرده است. بر اساس اخباری كه بیان شد، می‏توان شدت علاقه و پیوند میان امام حسین(ع) و رباب را به دست آورد؛ پیوندی كه امام،  آن را بیان كرد و رباب نیز با شعر و عمل خود، آن را به اثبات رسانده است. _

_______________________________________
1ـ مكارم ‏الاخلاق، ص197، بیروت.
2ـ الاغانی، ج16، ص140 ـ 141، قاهره، انساب ‏الاشراف، ج1، ص195، انتشارات محمودی.
3ـ مجله تراثنا، ش10، 187، مؤسسه آ ل ‏البیت.
4ـ طبقات الكبری، ج3، ص100 و ج5، ص182، 186، بیروت.
5ـ الاغانی، 16، ص141 ـ جمهرة انساب العرب، ص457.
6ـ البدایة و النهایة، ج8، ص212 ـ الكامل، ابن ‏اثیر، ج4، ص88، بیروت.
7ـ البدایة و النهایة، ج8، ص212.
8ـ المجدی، ص92، قم.
9ـ الاغانی، ج16، ص141.
10ـ مجله تراثنا، ش10، ص128 ـ الاغانی، ج16، ص136 ـ انساب الاشراف، ج1، ص195 ـ 196 ـ البدایه و النهایه، ج8، ص211 ـ المعارف، ص93، بیروت ـ الفصلو المهمة، ص183 ـ المجدی، ص92 ـ مقاتل الطالبین، ص94، بیروت ـ اعلام النساء المؤمنات. ص346. در برخی از نقلها به جای «تحلّ بها»، «تكون بها» آمده و در روایتی دیگر به جای آن «تُصیَّفُها».
11ـ الاغانی، ج16، ص140 ـ اعیان الشیعه، ج6، ص449 (طبع جدید) ـ تراثنا، ش10، ص128 ـ البدایه و النهایة، ص211، شرح الاخبار، الجزء الثالث عشر، ص14. در نقلی به جای «مطیعا»، «مضیعا» آمده و برخی دیگر به جای «یُغَیِّبُنی»، «یعلینی» ذكر شده است.
12ـ تاج العروس، ج1، ص263 ـ اعیان الشیعه، ج6، ص449. ابوالفرج از قول ابن‏عبده آورده است كه رباب، فرزند حارثه، فرزند اوس بن‏ حارثه بن‏ لام‏الطایی بوده است (مقاتل الطالبین، ص94). ظاهرا مقصود از آل لام، همین خانواده است.
13ـ الاغانی، ج16، ص142 ـ اعیان الشیعه، ج6، ص449 ـ اعلام النساء، ص439 ـ اعلام النساء المؤمنات، ص347 ـ منتهی‏الآمال، ج1، ص335 ـ ادب‏الطف، ج1، ص61، انتشارات دارالمرتضی.
14ـ الكامل، ج4، ص88 ـ الاغانی، ج16، 141 ـ اعیان‏الشیعه، ج6، ص449.
15ـ تذكرة‏الخواص، ص260، انتشارات نینوی الحدیثة ـ ادب الطف ـ ج1، ص61، به نقل از: تاریخ القرمانی، ص4 ـ منتهی‏الآمال، ج1، ص463 ـ اعیان‏الشیعه، ج6، ص449 ـ اعلام النساء المؤمنات، ص347.
16ـ تذكرة الخواص، ص265 ـ الكامل، ج4، ص88.
17ـ البدایة و النهایة، ج8، ص212.
18ـ الكامل، ج4، ص88.

يکشنبه 18/12/1387 - 15:46
دعا و زیارت

مقالات

استراتژی امام حسین(ع)در مقابل یزید

قبل از هر چیز باید یاداور شد كه به اذعان خلفای بنی امیه ودرج مورخین، یزید مردی بی سیاست وفاقد درایت وتدبیر بوده است.وامام حسین(ع) با قیام خودشان  برای اثبات حقانیت خاندان پیامبر(ص) انهم نه فقط در سال61هجری ،بلكه در تمام دوران اسلامی استفاده كردند،فلذا ما هم اكنون قوام شیعه را به محرم می بینیم .

در حـادثـه كـربـلا، یـكـى از رسـالت‌هـاى بـازمـانـدگان حادثه، افشاگرى علیه دشمن بود و ضـربـه زدن به رژیم اموى، از طریق تبیین آنچه در كربلا گذشت. شاید یكى از دلایلى هم كـه سـبب شد امام حسین (علیه السلام) در حركت خویش از مدینه به مكّه و سپس به كربلا، زنان و كودكان را هم به همراه آورد، آن بود كه اینان در دوران اسارت، به عنوان شاهدان صحنه جنایت و مظلومیّت اهل بیت، دیده‌هاى خود را براى مردم بازگو كنند تا آن وقایع در پشت پرده ابهام نماند. نـقـش امـام سـجاد(علیه السلام) و حضرت زینب (سلام الله علیها) در این میان حائز اهمیت بود. حضرت زین العابدین (علیه السلام) پس از به خاكسپارى پیكر امام حسین (علیه السلام) و شهداى كربلا، روى قبر پدر شهیدش نوشت: اینجا قـبـر حسین بن على است، آن كه او را تشنه و غریب كشتند؛ هذا قبر الحسینِ بن علىّ بن ابى طالب، الذى قـَتـَلوُه عـَطـْشانا غَریبا. (1) حضرت مى‌توانست اوصاف دیگرى براى سیدالشـهـداء بـیان كند، اما تاكید بر این كه او را آنگونه به شهادت رساندند، نوعى افشاگرى است.


در خطبه‌اى هم كه در كوفه ایراد نمود، فرمود: «اَنَا ابنُ مَنْ قُتِلَ صَبْرا و كفى بذلك فَخرا» (2) ؛ مـن پـسـر كـسـى هـسـتـم كـه بـه (قـتـل صـبـر) كـشـته شد و همین برایم به عنوان افتخار، بس است. (3) در صورتى كه مى‌توانست در معرفى خود و بیان افتخاراتش، اوصاف دیگرى را برشمارد. در همان نطق كه در كوفه داشت، در حضور انبوه مردم فرمود: «اى مردم، هر كس مرا مى‌شناسد كه شناخته است. هر كس مرا نمى‌شناسد، من على بن الحسین هستم، پـسـر آن كـس كه حـرمـتـش را زیـر پا نهادند و نعمت را از او سلب كردند، مالش را به غارت بردند، خـانـوداه‌اش را بـه اسـارت گـرفـتـند، من پسر كسى هستم كه بى گناه، او را كنار شطّ فرات سر بریدند.» (4)

امام در معرفى خود، بیش از آن كه به خود و اوصاف خود بپردازد، به معرّفى پدر شهیدش و یاد جنایت‌هایى كـه در مـورد عترت پیامبر شده است اشاره كرد و این افشاگرى بر ضدّ ابن زیاد و حكومت یزید بود.

در خـطـابـه پـر شـور و افـشاگرانه و بیدارگر خویش در كاخ یزید و در حضور آن همه جمعیّت و دولتمردان سلطه یزید و مهمانانش، پرده كتمان را كنار زد و در آن سخنرانى «انا ابن مكّة و منا، انـا ابـن زمـزم والصـفـا...»(5) اوصـاف و فـضـایـل پـدرش، جـدّش ‍ عـلى بـن ابـى طـالب، جـدّش رسول خدا، و همه خدمات و فضیلت‌هاى دودمان خود را برشمرد، تا آنجا كه صداى ضجّه و گریه هـمـه بـلنـد شد و یزید براى جلوگیرى از رسوایى بیشتر و بیم بروز فتنه و آشوبى كه در اثـر نـطـق امـام، مـمـكـن بود پیش آید، به مؤذّن گفت اذان بگوید تا شاید فضاى جلسه عوض شـود. امـام سجّاد، از فـرازهـاى اذان هـم در معرّفى خـود و رسـوا سـاختن یـزیـد استفـاده كرد. (6)

ایـن وضـعـیّت را یزید نیز پیش‌بینى مى‌كرد. وقتى امام سجاد(علیه السلام) درخواست كرد كه بر فراز منبر رود و او مخالفت كرد، اطرافیان گفتند كه این جوان بیمار و اسیر در حضور امیر، نمى‌تواند سـخـن بـگـویـد، بگذار حرف بزند، ولى یزید باز هم مخالف بود و مى‌گفت: اگر او به منبر رود، جز با رسوا ساختن من و آلِ ابوسفیان پایین نخواهد آمد! (7)

حضرت زین العابدین (علیه السلام) پس از به خاكسپارى پیكر امام حسین (علیه السلام) و شهداى كربلا، روى قبر پدر شهیدش نوشت: اینجا قـبـر حسین بن على است، آن كه او را تشنه و غریب كشتند؛ هذا قبر الحسینِ بن علىّ بن ابى طالب، الذى قـَتـَلوُه عـَطـْشانا غَریبا. (1) حضرت مى‌توانست اوصاف دیگرى براى سیدالشـهـداء بـیان كند، اما تاكید بر این كه او را آنگونه به شهادت رساندند، نوعى افشاگرى است.

امام سجاد(علیه السلام) با آن كه در طول سفر اسارت، یك كلمه هم با كسى از ماموران همراه، سخن نگفت، چون خباثت آنان را مى‌شناخت، ولى هر جا براى بیان حقایق و رسواگرى دشمن زمینه و مجالى مى‌یـافـت بـه روشـنـگـرى مـى‌پـرداخت. در بدو ورود به شام، پیرمردى كه تحت تبلیغات حكومت یزید نسبت به اسرا بدبین بود، به آن حضرت دشنام داد و گفت: «خدا را شكر كه شماها را كشت و امیر را بر شما مسلّط ساخت.» حـضرت ذهن او را روشن كرد و از او سؤال كرد كه آیا آیه «مودتِ ذوى القربى» و «آیه تطهیر» را خـوانـده اسـت؟ او جـواب داد: آرى، فـرمـود: مـا هـمان ذوى القربى هستیم. همان خاندانیم كه آیه تطهیر درباره ما نازل شده است. پیرمرد لرزید و شرمنده شد و خود را به پاى امام افكند و اشك ریزان مى‌گفت: "برائت مى‌جویم از كسانى كه شما را كشتند..."(8)

هـنگام ورود به مدینه نیز، وقتى همه جمع شدند تا از زبان این گزارشگر امین و صادق، آنچه را بر عترت پیامبر گذشته است بشنوند، امام سجاد(علیه السلام) پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «اى مـردم! خـداونـد مـا را بـا مـصـیـبت‌هاى بزرگى آزمود و رخنه‌اى بزرگ در اسلام پیش آمد. ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) و عترت او را كشتند، زنان و دخترانش را به اسارت بردند، سر مطهّر او را بر فـراز نـیـزه شـهـر بـه شـهـر گـردانـدنـد، و هـیـچ لطـمـه و داغـى بـزرگتر از ایـن نـیـسـت.» (9)

سخنرانى‌هاى حضرت زینب و حضرت ام كلثوم(علیهماالسلام) نیز از همین محتوا و جهت‌گیرى برخوردار بود. بیان مظلومیّت‌هاى اهل بیت، به ویژه آنچه در كربلا اتفاق افتاده است، پیوسته موجب خشم و نارضایى سـتـمـگـران اموى و عباسى و مورد تاكید پیشوایان شیعه بود، چرا كه نقش تبیینى و افشاگرى داشـت. عـزاداری‌هـاى شـیـعـه نـیز در طول تاریخ كه به دستور امامان و بزرگان دین انجام مى‌گـرفـت، از هـمـیـن مـاهـیـّت نیز برخوردار بود.


منابع
1- حیاة الامام زین العابدین(علیه السلام)، ص 166.
2- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 115.
3- براى آشنایى با (قتل صبر)، ر.ك: (فرهنگ عاشورا)، ص 353.
4- حیاة الامام زین العابدین(علیه السلام)، ص 168.
5- همان، ص 175.
6- مقتل الحسین، خوارزمى، ج 2، ص 242.
7- حیاة الامام زین العابدین (علیه السلام)، ص 175.
8- حیاة الامام زین العابدین (علیه السلام)، ص 173.
9- همان، ص 183.

يکشنبه 18/12/1387 - 15:44
دعا و زیارت

مقالات

گزارش مصاحبه با جرج جرداق(نویسنده مسیحی کتاب امام علی علیه السلام )

عاشقان امیرالمؤمنین در تمام دنیا با کتاب الامام علی، صوت العدالة الانسانیه جرج جرداق، نویسنده بزرگ لبنانی آشنا هستند. تتبع و تحقیقات جرج جرداق، واکاوی و تفحص در زندگی و احوالات امیرالمؤمنین نیست؛ بلکه شرح عشقی است به شخصیتی بزرگ و فراانسانی.

این گزارش مصاحبه ایستكه اقای امیرخانی از جرج جرداق در سال 2002 بعمل اورده اند.

- من زاده مرجعیون در سال1926هستم. مرجعیون از دو لغت مرج و عیون تشکیل شده است. یعنی محلی که در آن چشمه ها پیش می آیند. کنایه از سرسبزی و طراوت. ده ما مملو از چشمه بود و من نیز کودکی مملو از شور. هر روز از مدرسه فرار می کردم و به یکی از این چشمه ها پناه می بردم. مدیر مدرسه و معلمان همواره به دنبال این کودک فراری بودند و هر روز به خانواده ام اعتراض می کردند. در این میان فقط برادرم حامی من بود. فؤاد جرداق.

- همان فؤاد جرداق شاعر؟
- بله! برادر بزرگ من، فواد جرداق، شاعر و لغوی بود. بسیار اهل مطالعه. اصلاً او مرا به این وادی کشاند. هر زمانی که پدر و مادر، معلم و مدیر، معترض من می شدند از من دفاع می کرد و به من می گفت تو خارج از مدرسه بیشتر چیز یاد می گیری. حقیقت آن است که او بعد از این که پشتکار مرا در خواندن متون ادبی دید، روزی کتابی قطور به من هدیه داد و گفت، همه ادبیات عرب در همین کتاب خلاصه شده است... .

- نهج البلاغه؟!
- آری! من نهج البلاغه را به دست می گرفتم و از مدرسه می گریختم و می رفتم در کنار چشمه ای، به صخره ای تکیه می دادم و غرق دریای نهج البلاغه می شدم.

پس همین کتاب شما را با امیرالمؤمنین آشنا کرد!
نه! من تازه گرفتار ادبیات امام علی شده بودم و نه گرفتار شخصیت امام. فراموش نکنید که ما مسیحی بودیم و در دِهی مسیحی نشین می زیستیم. پس خیلی به امام علی علاقه ای نداشتیم. البته برادرم فؤاد هر وقت که مهمان داشتیم، اشعاری در مدح امیرالمؤمنین برای مهمان ها(ی مسیحی) می خواند و همین کمک می کرد به من!

چگونه به شخصیت جامع امیرالمؤمنین نزدیک شدید؟
- وقتی رفتم دانشگاه همزمان در دو رشته ادبیات عرب و فلسفه عرب تحصیل و بعد تدریس می کردم. در هر دوی این رشته ها مجدداً با امام علی برخورد کردم، به عنوان شخصیتی بزرگ در ادبیات و فلسفه. تصمیم گرفتم یک تحقیق خیلی جدی بکنم پیرامون این شخصیت. از عقاد و طه حسین بگیر تا علمای شیعه. هر کتابی را که مرتبط با امام علی بود، خواندم.با مطالعه این کتاب ها متوجه شدم که همه در مورد ولایت امام علی، حقانیت یا عدم حقانیت او صحبت کرده اند و شخصیت بزرگ او در این بحث ها گم شده است. چندان در حواشی مسأله خلافت فرو مانده اند که چهره نورانی علی را ندیده اند. زمامداری علی را دیده اند؛ اما از انسانیت او مغفول مانده اند.من سیراب نشدم. پس شخصیت درخشان و بزرگ او را شکافتم. فقد بقرت عبقریته! دوباره برگشتم به کنار سرچشمه های مرجعیون، عیون مرجعیون و نهج البلاغه دوران کودکی، اما با روشی جدید. همه کتابهایم درباره امام علی را همین گونه نوشتم... .

استاد ! از اولین کتاب بگویید صوت العدالة الانسانیه...
اتفاقاً ماجرایش خیلی زیباست. شما حتماً خیال می کنید که با کمک مسلمانان این کتاب چاپ شد؟ (سر تکان می دهیم - می خندد ) همان طور که متنش را می نوشتم، سردبیر مجله الرساله آمد و گفت به ما بده که شماره به شماره چاپ کنیم. من قبول نکردم.بعد از اصرار و الحاح فراوان او عاقبت دو قسمت از متن را به او دادم. بلافاصله بعد از چاپ، رئیس کشیشان و راهبان فرقه کرملیه (از فرق مارونی مسیحی) گفت: من خودم این را به هزینه خودم چاپ می کنم. طبیعتاً خیلی خوشحال شدم. برای این که دیدم از دست این ناشرها - که عمده شان واقعاً دزدند- خلاصی یافته ام.

و بعد حتماً مسلمانان شما را پیدا کردند!
خیر اتفاقاً اول کار، مسیحی ها فهمیدند و آمدند پهلوی من. ذوق زده و شادان. می گفتند تو عرب را سرافراز کرده ای. پول جمع کرده بودند و می خواستند پول چاپ کتاب را به من بدهند. گفتم این کتاب را با پول خودم چاپ نکرده ام و رئیس راهبان کارملیه چاپ کرده. رفتند که به او پول بدهند. او گفت خجالت بکشید، من این را چاپ نکرده ام. این پول راهبانی است که در اینجا عبادت می کنند. ببرید این پول را بدهید به فقرا.بعدها آن کشیش - رئیس راهبان کارملیه - به من گفت من امام علی را دوست دارم و از برکت او فقرای ما نیز به نوایی رسیدند.

عجب، استاد! بالاخره مسلمان ها چه کردند؟
اول از همه قاسم رجب صاحب مکتبه ای در بغداد – کتاب را برد و طواف داد دور ضریح امیرالمؤمنین؛ اما بعد از او بعضی برادران شیعه این کتاب را بارها چاپ کردند و به من چیزی ندادند و متأسفانه حتی برای خرید کتاب خودم به کتاب فروشی ها می رفتم.

آیا تا به حال به نجف رفته اید؟
نه! تا به حال به نجف نرفته ام. (شگفتی ما را که می بیند، توضیح می دهد: ) اما دو بار به کربلا رفته ام برای سخنرانی. آنجا مقام (قبر) امام حسین، پسر ایشان را نیز زیارت کرده ام.

دوست ندارید به زیارت امیرالمؤمنین مشرف شوید؟
راستش را بخواهید تا وقتی این مردک زمامدار است نه. صدام حقیقتاً آدم کثیفی است. قومیت عرب را به سخره گرفته است. ننگ عرب است.- این مصاحبه در زمان صدام انجام شده است-

امام خمینی را چگونه دیده اید؟
خمینی بزرگترین رهبر جهان اسلام بوده است، در میان معاصران. خیلی بالاتر از حتی ناصر. من بزرگی و عظمت و حتی علم خمینی را از اخبار می توانستم فهم کنم؛ اما دو سال پیش که به ایران رفتم و خانه محقرش را دیدم، چیزی عظیم تر در او یافتم و آن نبود مگر صداقت و ساده زیستن و با مردم بودن...

استاد! تألیفات حضرتعالی بسیار متعددند. از تحقیقاتتان پیرامون امیرالمؤمنین، پنج جلد صوت العدالة الانسانیه، علی و حقوق بشر، علی و انقلاب فرانسه، علی و سقراط، علی و عصر او، علی و ملیت عرب، تا داستان فنانون احبا و اشعار فینوس و الشاعر ... و بسیاری کتب دیگر.

الان آیا با توجه به کبر سن هنوز – به جز این برنامه صبحگاهی در رادیوی ملی – مشغول نوشتن هم هستید؟
بله! (انگار به استاد برمی خورد) من با نوشتن زنده ام. همین الان بیست کار چاپ نشده دارم. بعضی ها مثل کتابی راجع به دعبل خزاعی - شاعر اهل بیت هنوز چاپ نشده. کاری راجع به ابونواس اهوازی که در اصل اهل لغت و از بنیانگذاران علم نحو عربی است که همه ایرانی بوده اند. از سیبویه بگیر و بیا تا همین ابونواس... الان یک اپرای من در همین بیروت اجرا می شود به نام "انا شرقیه" (من بانوی شرقی ام) و کاری که هنوز مشغول نوشتنش هستم به نام حکایات ... داستان هایی طنزآلود از زندگی خودم... .

از او راجع به ادبیات داستانی عرب پرسیده شد و او جواب می دهد.
خوشحالم از این که داستان های میخائیل نعیمه و نجیب محفوظ را پشت ویترین کتابفروشی های پاریس می بینم. (بعد ناگهان می پرسد آیا لامارتین را می شناسید؟ ما سر تکان می دهیم که بله!) در یکی از کتابفروشی های پاریس من یک کتابی از لامارتین گیر آورده ام، قدیمی، راجع به پیامبر شما که کتاب بسیار نفیسی است؛ اما متأسفانه مسلمانان دنبال این چیزها نیستند. مثلاً همین "علی و الثوره الفرینسیه" را هیچ مسلمانی نیامده است به فرانسه ترجمه کند. آیا ترجمه این کتاب خدمتی به اسلام نیست؟ آیا مسیحیان باید این کتاب حاضر و آماده را به فرانسه ترجمه کنند؟آیا کتاب "امام علی و قومیت عربی" که یک کتاب بسیار دقیق است که چگونه امام از مسأله قومیت و به دور از ناسیونالیسم منحط به انسانیت می رسد، شایسته تحقیق و تتبع نیست؟ من عقیده دارم امام علی از مسیح بالاتر است. من شیفته شخصیت انسانی امام شده ام.ما کلاً مسیحی بوده ایم و بالطبع به امامت امام علی اعتقادی نداریم. من در خانواده ای مسیحی بزرگ شده ام که اعتقاد به این چیزها نداریم، اما بگذارید خاطره ای با مزه برایتان تعریف کنم. پدر من حجار بود، سنگ تراش. کارهایش را می فروخت و به دهات اطراف می برد و روزی اش از این راه به دست می آید. اما سنگی را در خانه نگاه داشته بود و دو سال روی آن کار می کرد. بعد که کارش تمام شد آن را به سر در خانه مان آویخت. حساس شده ایم تا بدانیم چه چیزی به سر در خانه این خانواده مسیحی در ده مسیحی نشین مرجعیون نصب شده بوده است.

از استاد می پرسیم: روی آن سنگ چه نوشته شده بود؟ استاد می خندد و می گوید:
" لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار." منبع :mouood.org

يکشنبه 18/12/1387 - 15:42
دعا و زیارت

مقالات

كراماتی عجیب ازحضرت فاطمه معصومه در قرن معاصر

آزاد شدن اسیر جنگی

از جمله كرامات باهرة اُخت الرضا(ع) كه شبیه آن نیز در كرامات حضرت رضا (ع) مشهود است این كه: جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای ابن الرّضا از حاج آقای كشفی كه از خدمتگزاران بلند پایة حرم حضرت معصومه(س) نقل كردند كه در ایام جنگ، شبی از شبها گروهی از اسرای عراقی را به حرم مطهر كریمه اهل البیت (س) آورده بودند، در طرف بالای سر حضرت میله هایی نهاده شده بود كه اسرا در داخل میله ها و دیگر زائران در بیرون میله ها مشغول زیارت بودند، یك مرتبه دیدند كه زنی از میان تماشاگران جیغ كشید و بلافاصله یكی از اسرا نیز جیغی كشید. معلوم شد كه این اسیر از شیعیان عراقی بوده، به خدمت سربازی رفته، توسط ارتش عراق او را به اجبار به جبهه برده اند و آنجا به اسارت نیروهای ایرانی در آمده است. مادرش نیز به جرم شیعه بودن از عراق اخراج شده ، به ایران آمده، در قم اسكان داده شده و به كلی از سرنوشت پسرش بی خبر مانده است. این مادر بیچاره، هر شب به حرم مطهر حضرت معصومه(س) مشرف می شده، به خدمت بیبی عرض می كرده: بیبی جان من پسرم را از تو می خواهم. آن شب نیز چون شبهای دیگر به حرم مشرف شده، برای پسرش دعا كرده و به حضرت معصومه (س) متوسل شده است كه یك مرتبه پسرش را در میان اسیران دیده بود و بی اختیار جیغ كشید، پسرش نیز متوجه مادر شده، متقابلاً جیغ كشیده، و اینگونه از عنایات حضرت معصومه (س) پس از سالها جدایی، چشم مادر به دیدن میوه دلش روشن گردیده است. پس از این رخداد جالب، توسط سازمان بین الملل ترتیبی داده شد كه این پسر از اسارت آزاد شده به كانون گرم خانواده برگردد.



شفای چشم

در زمان مرحوم آیت الله بروجردی علویه ای را از بروجرد به قم آورده بودند كه پس از زیارت حضرت معصومه (س) او را برای معالجه چشم به تهران ببرند. همراهان این زن، خدمت آیت الله بروجردی رسیده بودند و ایشان از مقصد آنها آگاه شده بود. یكی از اساتید می گوید: در محضر مرحوم آیت الله بروجردی به سوی منزل آن مرحوم رهسپار بودیم، در راه، به همراهان آن علویه برخورد كردیم. آقا از آنها پرسیدند: چرا نرفتید؟ آنها با خوشحالی گفتند: آن علویه به حضرت معصومه (س) متوسل شده و چشمانش به بركت آن حضرت شفا یافته و ما از رفتن به تهران منصرف شدیم . هنگامی كه آیت الله بروجردی این كرامات را شنید، از همان جا برگشتند و برای عرض ارادت به حرم مطهّر مشرف شدند.



سند زیارتنامة حضرت معصومه (س)

صدور زیارت فاطمه معصومه (س) از زبان حضرت رضا (ع)، خود دلالت بر عظمت شأن و عُلُّوِ مقام آن شفیعه محشر دارد. زیرا بعد از حضرت زهرا (س) تنها زنی كه زیارتش از زبان امام معصوم (ع) نقل شده، حضرت معصومه (س) می باشد. علامه مجلسی (ره) در مزار بحار، از علی بن ابراهیم و او از پدرش ابراهیم بن هاشم و او از سعد اشعری قمی نقل می كند. كه گفت: در محضر حضرت رضا (ع) بودم، به من فرمود:« ای سعد! از برای ما نزد شما (در قم)قبری وجود دارد ؟ سعد عرض كرد: قربانت گردم، قبر فاطمه دختر موسی بن جعفر (ع) مقصود شما است؟! امام رضا (ع) فرمود: آری، كسی كه حق و منزلت وی را بشناسد و او را زیارت كند بهشت نصیب او گردد.»

يکشنبه 18/12/1387 - 15:41
دعا و زیارت

مقالات

سند حدیث شریف کسا به روایت آیت الله سید صادق شیرازی

تصویر ذیل سند راویان حدیث کساء می باشد که از آیت الله سید صادق حسینی شیرازی از جابر ابن عبدالله انصاری از صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نقل گردیده این سند نزد مرجع عالی قدر موجود و در بعضی از کتب حدیث کسا به چاپ رسیده است. 

      ومن جملة طرقی المذکورة ما أروی بها حدیث الکساء الشریف فإنی أرویه عن والدی عن الشیخ عباس القمی عن المیرزا حسین النوری عن الشیخ مرتضی الأنصـاری عن المولی أحمد النراقی عن السید بحر العلوم عن الوحید البهبهـانی عن أبیه الشیخ محمد أکمل عن المولی محمد باقر المجلسی عن أبیه المولی محمد تقی المجلسی عن الشیخ البهائی عن أبیه الشیخ حسین بن عبد الصمد عن الشهید الثانی عن أحمد بن محمد بن خاتون عن الشیخ عبد العالی الکرکی عن علی بن هلال الجزائری عن أحمد بن فهد الحلی عن الشیخ علی بن خازن الحائری عن ضیاء الدین علی بن الشهید الأول عن أبیه محمد بن مکی العاملی عن فخر المحققین عن أبیه العلامة الحلی عن خاله المحقق الحلی عن ابن نما عن محمد بن إدریس الحلی عن ابن حمزة الطوسی عن محمد بن شهر آشوب عن الطبرسی صاحب الإحتجاج عن الحسن بن محمد بن الحسن الطوسی عن أبیه شیخ الطائفة عن الشیخ المفید عن الشیخ الصدوق عن أبیه عن علی بن إبراهیم (حیلولة) وعن ابن قولویه عن الشیخ الکلینی عن علی بن ابراهیم عن أبیه إبراهیم بن هاشم عن أحمد بن محمد بن أبی نصر البزنطی عن القاسم بن یحیی الجلاء الکوفی عن أبی بصیر عن أبان بن تغلب عن جابر بن یزید الجعفی عن جابر بن عبد الله الأنصاری رضوان الله تعالی علیهم جمیعاً عن سیدتنا ومولاتنا الصدیقة الکبری فاطمه الزهراء سلام الله علیها بنت رسول الله صلی الله علیه وآله أنها قالت:

دَخَلَ عَلَیَّ اَبی رَسُولُ اللَّهِ فی بَعْضِ الْأَیَّامِ، فَقالَ السَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ، فَقُلْتُ عَلَیْکَ السَّلامُ قالَ اِنّی اَجِدُ فی بَدَنی ضُعْفاً، فَقُلْتُ لَهُ اُعیذُکَ بِاللَّهِ یا اَبَتاهُ مِنَ الضُّعْفِ، فَقَالَ یا فاطِمَةُ ایتینی بِالْکِسآءِ الْیَمانی فَغَطّینی بِهِ، فَاَتَیْتُهُ بِالْکِسآءِ الْیَمانی فَغَطَّیْتُهُ بِهِ، وَصِرْتُ اَنْظُرُ اِلَیْهِ، وَاِذا وَجْهُهُ یَتَلَأْلَؤُ کَاَنَّهُ الْبَدْرُ فی لَیْلَةِ تَمامِهِ وَکَمالِهِ، فَما کانَتْ اِلاَّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِیَ الْحَسَنِ قَدْ اَقْبَلَ، وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّاهُ، فَقُلْتُ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا قُرَّةَ عَیْنی وَثَمَرَةَ فُؤادی، فَقالَ یا اُمَّاهُ اِنّی اَشَمُّ عِنْدَکِ رآئِحَةً طَیِّبَةً، کَاَنَّها رآئِحَةُ جَدّی رَسُولِ اللَّهِ، فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّکَ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَاَقْبَلَ الْحَسَنُ نَحْوَ الْکِسآءِ، وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا جَدَّاهُ یا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَاْذَنُ لی اَنْ اَدْخُلَ مَعَکَ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَقالَ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدی وَیا صاحِبَ حَوْضی، قَدْ اَذِنْتُ لَکَ، فَدَخَلَ مَعَهُ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَما کانَتْ اِلاَّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِیَ الْحُسَیْنِ قَدْ اَقْبَلَ، وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّاهُ، فَقُلْتُ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدی وَیا قُرَّةَ عَیْنی وَثَمَرَةَ فُؤادی، فَقالَ لی یا اُمَّاهُ اِنّی اَشَمُّ عِنْدَکِ رآئِحَةً طَیِّبَةً، کَاَنَّها رآئِحَةُ جَدّی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّکَ وَاَخاکَ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَدَنَی الْحُسَیْنُ نَحْوَ الْکِسآءِ، وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا جَدَّاهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَنِ اخْتارَهُ اللَّهُ، اَتَاْذَنُ لی اَنْ اَکُونَ مَعَکُما تَحْتَ الْکِسآءِ، فَقالَ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدی وَیا شافِعَ اُمَّتی، قَدْ اَذِنْتُ لَکَ فَدَخَلَ مَعَهُما تَحْتَ الْکِسآءِ فَاَقْبَلَ عِنْدَ ذلِکَ اَبُوالْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ اَبی طالِبٍ، وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ، فَقُلْتُ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا اَبَا الْحَسَنِ وَ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ فَقالَ یا فاطِمَةُ اِنّی اَشَمُّ عِنْدَکِ رائِحَةً طَیِّبَةً کَاَنَّها رآئِحَةُ اَخی وَابْنِ عَمّی رَسُولِ اللَّهِ، فَقُلْتُ نَعَمْ ها هُوَ مَعَ وَلَدَیْکَ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَاَقْبَلَ عَلِیٌّ نَحْوَ الْکِسآءِ، وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَاْذَنُ لی اَنْ اَکُونَ مَعَکُمْ تَحْتَ الْکِسآءِ، قالَ لَهُ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا اَخی یا وَصِیّی وَخَلیفَتی وَصاحِبَ لِوآئی، قَدْ اَذِنْتُ لَکَ فَدَخَلَ عَلِیٌّ تَحْتَ الْکِسآءِ، ثُمَّ اَتَیْتُ نَحْوَ الْکِسآءِ، وَقُلْتُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبَتاهُ یا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَاْذَنُ لی اَن اَکُونَ مَعَکُمْ تَحْتَ الْکِسآءِ، قالَ وَعَلَیْکِ السَّلامُ یا بِنْتی وَیا بَضْعَتی قَدْ اَذِنْتُ لَکِ، فَدَخَلْتُ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَلَمَّا اکْتَمَلْنا جَمیعاً تَحْتَ الْکِسآءِ، اَخَذَ اَبی رَسُولُ اللَّهِ بِطَرَفَیِ الْکِسآءِ، وَاَوْمَئَ بِیَدِهِ الْیُمْنی اِلَی السَّمآءِ، وَقالَ اَللَّهُمَّ اِنَ هؤُلاءِ اَهْلُ بَیْتی وَخآصَّتی وَحآمَّتی، لَحْمُهُمْ لَحْمی، وَدَمُهُمْ دَمی، یُؤْلِمُنی ما یُؤْلِمُهُمْ، وَیَحْزُنُنی ما یَحْزُنُهُمْ، اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ، وَسِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُمْ، وَمُحِبٌّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ، اِنَّهُمْ مِنّی وَاَ نَا مِنْهُمْ، فَاجْعَلْ صَلَواتِکَ وَبَرَکاتِکَ وَرَحْمَتَکَ، وَغُفْرانَکَ وَرِضْوانَکَ عَلَیَّ وَعَلَیْهِمْ، وَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ، وَطَهِّرْهُمْ تَطْهیراً، فَقالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ یا مَلائِکَتی وَیا سُکَّانَ سَمواتی، اِنّی ما خَلَقْتُ سَمآءً مَبْنِیَّةً، وَلا اَرْضاً مَدْحِیَّةً، وَلا قَمَراً مُنیراً، وَلا شَمْساً مُضِیئَةً، وَلا فَلَکاً یَدُورُ، وَلا بَحْراً یَجْری، وَلا فُلْکاً یَسْری، اِلاَّ فی مَحَبَّةِ هؤُلاءِ الْخَمْسَةِ الَّذینَ هُمْ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَقالَ الْأَمینُ جِبْرآئیلُ یا رَبِّ وَمَنْ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ، هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها، فَقالَ جِبْرآئیلُ یا رَبِّ، اَتَاْذَنُ لی اَنْ اَهْبِطَ اِلَی الْأَرْضِ لِأَکُونَ مَعَهُمْ سادِساً، فَقالَ اللَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَکَ، فَهَبَطَ الْأَمینُ جِبْرآئیلُ، وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللَّهِ، الْعَلِیُ الْأَعْلی یُقْرِئُکَ السَّلامَ، وَیَخُصُّکَ بِالتَّحِیَّةِ وَالْإِکْرامِ، وَیَقُولُ لَکَ وَعِزَّتی وَجَلالی اِنّی ما خَلَقْتُ سَمآءً مَبْنِیَّةً، وَلا اَرْضاً مَدْحِیَّةً، وَلا قَمَراً مُنیراً، وَلا شَمْساً مُضیئَةً وَلا فَلَکاً یَدُورُ، وَلا بَحْراً یَجْری، وَلا فُلْکاً یَسْری، اِلاَّ لِأَجْلِکُمْ وَمَحَبَّتِکُمْ، وَقَدْ اَذِنَ لی اَنْ اَدْخُلَ مَعَکُمْ، فَهَلْ تَاْذَنُ لی یا رَسُولَ اللَّهِ، فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا اَمینَ وَحْیِ اللَّهِ، اِنَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَکَ، فَدَخَلَ جِبْرآئیلُ مَعَنا تَحْتَ الْکِسآءِ، فَقالَ لِأَبی اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَوْحی اِلَیْکُمْ یَقُولُ: اِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً، فَقالَ عَلِیٌّ لِأَبی یا رَسُولَ اللَّهِ، اَخْبِرْنی ما لِجُلُوسِنا هذا تَحْتَ الْکِسآءِ مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَ اللَّهِ؟ فَقالَ النَّبِیُّ وَالَّذی بَعَثَنی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، وَاصْطَفانی بِالرِّسالَةِ نَجِیّاً، ما ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فی مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الْأَرْضِ، وَفیهِ جَمْعٌ مِنْ شَیعَتِنا وَمُحِبّینا، اِلاَّ وَنَزَلَتْ عَلَیْهِمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِکَةُ، وَاسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلی اَنْ یَتَفَرَّقُوا، فَقالَ عَلِیٌّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَفازَ شیعَتُنا وَرَبِّ الْکَعْبَةِ، فَقالَ النَّبِیُّ ثانِیاً یا عَلِیُّ وَالَّذی بَعَثَنی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، وَاصْطَفانی بِالرِّسالَةِ نَجِیّاً، ما ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فی مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الْأَرْضِ، وَفیهِ جَمْعٌ مِنْ شیعَتِنا وَمُحِبّینا، وَفیهِمْ مَهْمُومٌ اِلاَّ وَفَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ، وَلا مَغْمُومٌ اِلاَّ وَکَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ، وَلا طالِبُ حاجَةٍ اِلاَّ وَقَضَی اللّهُ حاجَتَهُ، فَقالَ عَلِیٌّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَسُعِدْنا، وَکَذلِکَ شیعَتُنا فازُوا وَسُعِدُوا فِی الدُّنْیا وَالْأخِرَةِ، وَرَبِّ الْکَعْبَةِ.

ترجمه برگرفته شده از کتاب مفاتیح الجنان:

به سندی صحیح از جابر بن عبداللّه انصاری روایت شده از فاطمه زهرا سلام اللّه علیها دختر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله، جابر گوید شنیدم از فاطمه زهرا که فرمود:

وارد شد بر من پدرم رسول خدا در بعضی از روزها و فرمود: سلام بر تو ای فاطمه در پاسخش گفتم: بر تو باد سلام فرمود: من در بدنم سستی و ضعفی درک می کنم، گفتم: پناه می دهم تو را به خدا ای پدرجان از سستی و ضعف فرمود: ای فاطمه بیاور برایم کساء یمانی را و مرا بدان بپوشان من کساء یمانی را برایش آوردم و او را بدان پوشاندم و هم چنان بدو می نگریستم و در آن حال چهره اش می درخشید همانند ماه شب چهارده پس ساعتی نگذشت که دیدم فرزندم حسن وارد شد وگفت سلام بر تو ای مادر گفتم: بر تو باد سلام ای نور دیده ام و میوه دلم گفت: مادرجان من در نزد تو بوی خوشی استشمام می کنم گویا بوی جدم رسول خدا است گفتم: آری همانا جد تو در زیر کساء است پس حسن بطرف کساء رفت و گفت: سلام بر تو ای جد بزرگوار ای رسول خدا آیا به من اذن می دهی که وارد شوم با تو در زیر کساء؟

فرمود: بر تو باد سلام ای فرزندم و ای صاحب حوض من اذنت دادم پس حسن با آن جناب بزیر کساء رفت ساعتی نگذشت که فرزندم حسین وارد شد و گفت: سلام بر تو ای مادرگفتم: بر تو باد سلام ای فرزند من و ای نور دیده ام و میوه دلم فرمود: مادر جان من در نزد تو بوی خوشی استشمام می کنم گویا بوی جدم رسول خدا صلی الله علیه وآله است گفتم آری همانا جد تو و برادرت در زیر کساء هستند حسین نزدیک کساء رفته گفت: سلام بر تو ای جد بزرگوار، سلام بر تو ای کسی که خدا او را برگزید آیا به من اذن می دهی که داخل شوم با شما در زیر کساء فرمود:

و بر تو باد سلام ای فرزندم و ای شفاعت کننده امتم به تو اذن دادم پس او نیز با آن دو در زیر کساء وارد شد در این هنگام ابوالحسن علی بن ابیطالب وارد شد و فرمود سلام بر تو ای دختر رسول خدا گفتم: و بر تو باد سلام ای اباالحسن و ای امیر مؤمنان فرمود: ای فاطمه من بوی خوشی نزد تو استشمام می کنم گویا بوی برادرم و پسر عمویم رسول خدا است؟ گفتم: آری این او است که با دو فرزندت در زیر کساء هستند پس علی نیز بطرف کساء رفت و گفت سلام بر تو ای رسول خدا آیا اذن می دهی که من نیز با شما در زیر کساء باشم رسول خدا به او فرمود: و بر تو باد سلام ای برادر من و ای وصی و خلیفه و پرچمدار من به تو اذن دادم پس علی نیز وارد در زیر کساء شد، در این هنگام من نیز بطرف کساء رفتم و عرض کردم سلام بر تو ای پدرجان ای رسول خدا آیا به من هم اذن می دهی که با شما در زیر کساء باشم؟

فرمود: و بر تو باد سلام ای دخترم و ای پاره تنم به تو هم اذن دادم، پس من نیز به زیر کساء رفتم، و چون همگی در زیر کساء جمع شدیم پدرم رسول خدا دو طرف کساء را گرفت و با دست راست بسوی آسمان اشاره کرد و فرمود: خدایا اینانند خاندان من و خواص ونزدیکانم گوشتشان گوشت من و خونشان خون من است می آزارد مرا هرچه ایشان را بیازارد وبه اندوه می اندازد مراهرچه ایشان را به اندوه در آورد من در جنگم با هر که با ایشان بجنگد و در صلحم با هر که با ایشان درصلح است ودشمنم باهرکس که با ایشان دشمنی کند و دوستم با هر کس که ایشان را دوست دارد اینان از منند و من از ایشانم پس بفرست درودهای خود و برکتهایت و مهرت و آمرزشت و خوشنودیت را بر من و بر ایشان و دور کن از ایشان پلیدی را و پاکیزه شان کن بخوبی پس خدای عزوجل فرمود: ای فرشتگان من و ای ساکنان آسمانهایم براستی که من نیافریدم آسمان بنا شده و نه زمین گسترده و نه ماه تابان و نه مهر درخشان و نه فلک چرخان و نه دریای روان و نه کشتی در جریان را مگر بخاطر دوستی این پنج تن اینان که در زیر کسایند پس جبرئیل امین عرض کرد: پروردگارا کیانند در زیر کساء؟ خدای عزوجل فرمود:

آنان خاندان نبوت و کان رسالتند:آنان فاطمه است و پدرش و شوهر و دو فرزندش جبرئیل عرض کرد: پروردگارا آیا به من هم اذن می دهی که به زمین فرود آیم تا ششمین آنها باشم خدا فرمود: آری به تو اذن دادم پس جبرئیل امین به زمین آمد و گفت: سلام بر تو ای رسول خدا، (پروردگار) علیّ اعلی سلامت می رساند و تو را به تحیت و اکرام مخصوص داشته و می فرماید:به عزت و جلالم سوگند که من نیافریدم آسمان بنا شده و نه زمین گسترده و نه ماه تابان و نه مهر درخشان و نه فلک چرخان و نه دریای روان و نه کشتی در جریان را مگر برای خاطر شما و محبت و دوستی شما و به من نیز اذن داده است که با شما در زیر کساء باشم پس آیا تو هم ای رسول خدا اذنم می دهی؟

رسول خدا(ص) فرمود و بر تو باد سلام ای امین وحی خدا آری به تو هم اذن دادم پس جبرئیل با ما وارد در زیر کساء شد و به پدرم گفت: همانا خداوند بسوی شما وحی کرده و می فرماید: «حقیقت این است که خدا می خواهد پلیدی (و ناپاکی) را از شما خاندان ببرد و پاکیزه کند شما را پاکیزگی کامل» علی 7 به پدرم گفت: ای رسول خدا به من بگو این جلوس (و نشستن) ما در زیر کساء چه فضیلتی (و چه شرافتی) نزد خدا دارد؟ پیغمبر(ص) فرمود: سوگند بدان خدائی که مرا به حق به پیامبری برانگیخت و به رسالت و نجات دادن (خلق) برگزید که ذکر نشود این خبر (و سرگذشت) ما در انجمن و محفلی از محافل مردم زمین که در آن گروهی از شیعیان و دوستان ما باشند جز آنکه نازل شود بر ایشان رحمت (حق) و فرا گیرند ایشان را فرشتگان و برای آنها آمرزش خواهند تا آنگاه که از دور هم پراکنده شوند، علی (که این فضیلت را شنید) فرمود: با این ترتیب به خدا سوگند ما رستگار شدیم و سوگند به پروردگار کعبه که شیعیان ما نیز رستگار شدند، دوباره پیغمبر فرمود: ای علی سوگند بدانکه مرا بحق به نبوت برانگیخت و به رسالت و نجات دادن (خلق) برگزید ذکر نشود این خبر (و سرگذشت) ما درانجمن ومحفلی از محافل مردم زمین که در آن گروهی از شیعیان و دوستان ما باشند و در میان آنها اندوهناکی باشد جز آنکه خدا اندوهش را برطرف کند و نه غمناکی جز آنکه خدا غمش را بگشاید و نه حاجتخواهی باشد جز آنکه خدا حاجتش را برآورد، علی گفت: بدین ترتیب به خدا سوگند ما کامیاب و سعادتمند شدیم و هم چنین شیعیان ما کامیاب و سعادتمند شدند در دنیا و آخرت به پروردگار کعبه سوگند.

منبع :پایگاه اطلاع رسانی ایت الله شیرازی

يکشنبه 18/12/1387 - 15:39
دعا و زیارت

مقالات

سیمای ظاهری امام مهدی‏(ع)

حضرت رضا(ع) در روایت دیگری، در پاسخ اباصلت هروی كه از ایشان پرسید: «نشانه‏های قائم شما هنگام ظهور چیست؟» می‏فرماید: نشانه‏اش این است كه در سنّ پیری است، ولی منظرش جوان است، به گونه‏ای كه بیننده می‏پندارد چهل ساله یا كمتر از آن است. نشانه دیگرش آن است كه به گذشت شب و روز پیر نشود تا آنكه اَجَلش فرا رسد. نویسنده ارجمند كتاب مكیال المكارم، در بخش چهارم كتاب خود، جمال و زیبایی حضرت مهدی‏(ع) را یكی از ویژگی‏های آن حضرت می‏شمرد و می‏نویسد:

بدان كه مولای ما حضرت صاحب‏الزمان‏(ع)، زیباترین و خوش صورت‏ترین مردم است؛ زیرا شبیه‏ترین مردم به پیامبر اكرم‏(ص) است.1 از بررسی روایات و مطالعه حكایت‏های نیك‏بختانی كه توفیق زیارت آن امام را یافته‏اند، برمی‏آید كه قامت و رخسار نازنین امام عصر(ع) در كمال زیبایی و اعتدال بوده و سیمای مباركش، دل‏ربا و خیره‏كننده است. همین قامت رعنا و رخسار دل‏ربا موجب شده است هزاران عاشق دل‏سوخته در آغاز هر صبح با زاری و التماس از خدای خود چنین بخواهند:

خداوندا! آن چهره زیبا و جمال دل‏آرا را به من بنمای و چشمان مرا با یك نظر به او روشنایی بخش.2 از آنجا كه آشنایی بیشتر با صفات و خصال یوسف زهرا، حضرت مهدی‏(ع) راهی برای شناخت مدعیان دروغین به شمار می‏آید و افزون بر این می‏تواند موجب انس و ارتباط شیعیان با آن عزیز غایب از نظر باشد، با بهره‏گیری از كلمات معصومان‏(ع) و حكایت‏های نقل شده از تشرّف یافتگان، به بررسی این موضوع می‏پردازیم. باشد تا به مصداق «وصف العیش نصف العیش»، ما هم از آن جمال دل‏آرا بهره‏مند شویم. روایات فراوانی در توصیف جمال دل‏آرای آخرین حجت خدا، حضرت مهدی‏(ع) وارد شده است كه در مجموع آنها را به دو بخش می‏توان تقسیم كرد: الف) روایاتی كه به توصیف كلی سیرت و صورت آن حضرت، بسنده و از ایشان به عنوان شبیه‏ترین مردم به رسول خدا(ص) یاد كرده‏اند كه از آن جمله به روایات زیر می‏توان اشاره كرد:

1. از «جابر بن عبدالله انصاری» نقل شده است كه پیامبر گرامی اسلام فرمود: مهدی از فرزندان من است. اسم او، اسم من و كنیه او، كنیه من است. او از نظر خَلق و خُلق، شبیه‏ترین مردم به من است.3

2. «احمد بن اسحاق بن سعد قمی» می‏گوید: از امام حسن عسكری‏(ع) شنیدم كه می‏فرمود: سپاس از آن خدایی است كه مرا از دنیا نبرد تا آنكه جانشین مرا به من نشان داد. او از نظر آفرینش و اخلاق، شبیه‏ترین مردم به رسول خدا(ص) است.4 با توجه به این روایات، همه خصال و صفاتی را كه در قرآن و روایات به پیامبر گرامی اسلام نسبت داده شده است، به وجود مقدس امام مهدی‏(ع) نیز می‏توان نسبت داد. روایاتی كه به توصیف ویژگی‏های ظاهری پیامبر اكرم‏(ص) پرداخته‏اند، فراوانند. در اینجا به یكی از آنها اشاره می‏كنیم. در روایتی كه از امام محمد باقر(ع) نقل شده، ویژگی‏های ظاهری پیامبر خاتم چنین توصیف شده است: رخسار پیامبر خدا، سپید آمیخته به سرخی و چشمانش سیاه و درشت و ابروانش به هم پیوسته و كف دست و پایش پر گوشت و درشت بود؛ بدان سان كه گویی طلا بر انگشتانش ریخته باشد. استخوان دو شانه‏اش بزرگ بود. چون به كسی روی می‏كرد، به خاطر مهربانی شدیدی كه داشت، با همه بدن به جانب او توجه می‏كرد. یك رشته موی از گودی گلو تا نافش روییده بود، انگار كه میانه صفحه نقره خالص، خطی كشیده شده باشد. گردن و شانه‏هایش مانند گلاب‏پاش سیمین بود. بینی كشیده‏ای داشت كه هنگام آشامیدن آب نزدیك بود به آب برسد. هنگام راه رفتن محكم قدم برمی‏داشت كه گویا به سرازیری فرود می‏آید. باری، نه قبل و نه پس از پیامبر خدا كسی مثل او دیده نشده است.5 ب) روایاتی كه خصال و سیمای امام مهدی‏(ع) را به تفصیل بیان كرده و ویژگی‏های آن حضرت را یك به یك برشمرده‏اند. برخی از روایاتی كه در این زمینه وارد شده، به شرح زیر است:

1. پیامبر گرامی اسلام(ص)، امام مهدی(ع) را شبیه خود معرفی كرده، در توصیف او می‏فرماید: پدر و مادرم به فدای او كه هم نام من، شبیه من و شبیه موسی، زاده عمران است. بر [بدن] او نوارهایی [جامه‏هایی] از نور است كه از شعاع قدس است.6

2. آن حضرت در روایت دیگری در توصیف چهره فرزندش، امام مهدی‏(ع) می‏فرماید: مهدی از فرزندان من است. چهرة او مانند چهره ماه درخشنده است.7

3. پیامبر اعظم‏(ص) در روایتی پیشانی و بینی امام مهدی‏(ع) را این‏گونه توصیف می‏كند: مهدی از من است، پیشانی گشاده و بینی كشیده دارد.8

4. در روایت دیگری از پیامبر خاتم‏(ص) نقل شده، رنگ چهره و اندام امام مهدی‏(ص) چنین توصیف شده است: مهدی مردی از فرزندان من است. رنگ [چهره] او رنگ عربی9 و اندام او اندام اسرائیلی10 است. بر گونة راست او خالی است كه همانند ستاره درخشان است.11

5. با توجه به همه ویژگی‏های یادشده است كه پیامبر اسلام‏(ص) در وصف امام مهدی‏(ع) می‏فرماید: مهدی، طاووس اهل بهشت است.12

6. امام باقر(ع) از پدرش و جدش روایت می‏كند كه روزی امام علی‏(ع) در حالی كه بالای منبر بود، فرمود: از فرزندان من در آخرالزمان، مردی ظهور می‏كند كه رنگ [صورتش] سفید متمایل به سرخی و سینه‏اش فراخ و ران‏هایش ستبر و شانه‏هایش قوی است و در پشتش دو خال است، یكی، به رنگ پوستش و دیگری، مشابه خال پیامبر اكرم‏(ص).13

7. امام رضا(ع) نیز در بیان صفات و ویژگی‏های امام عصر(ع) می‏فرماید: قائم كسی است كه در سن پیرمردان و با چهرة جوانان قیام كند و نیرومند باشد تا بدانجا كه اگر دستش را به سوی بزرگ‏ترین درخت روی زمین دراز كند، آن را از جای بركند و اگر بین كوه‏ها فریاد برآورد، صخره‏های آن فروپاشد.14

8. حضرت رضا(ع) در روایت دیگری، در پاسخ اباصلت هروی كه از ایشان پرسید: «نشانه‏های قائم شما هنگام ظهور چیست؟» می‏فرماید: نشانه‏اش این است كه در سنّ پیری است، ولی منظرش جوان است، به گونه‏ای كه بیننده می‏پندارد چهل ساله یا كمتر از آن است. نشانه دیگرش آن است كه به گذشت شب و روز پیر نشود تا آنكه اَجَلش فرا رسد.15

9. «علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی» كه بیست مرتبه به شوق دیدار مولایش ـ امام مهدی(ع) ـ به حج مشرف شد و سرانجام به آرزوی خود دست یافت، در گزارش دیدار خود، آن حضرت را این گونه توصیف می‌كند. او میانه بالابود، نه بسیار بلند قد و نه بسیار كوتاه قد. صورتی گرد، سینه‏ای فراخ، پیشانی سفید و ابروانی به هم پیوسته داشت. بر گونه راست او خالی بود؛ چون دانه مشك كه بر قطعه عنبر ساییده باشد.16

10. «ابراهیم بن مهزیار» نیز كه به شرف ملاقات امام مهدی‏(ع) رسیده است، در بیان خصال آن امام می‏گوید: او جوانی نورس و نورانی و سپید پیشانی بود با ابروانی گشاده و گونه‏ها و بینی كشیده و قامتی بلند و نیكو چون شاخه سرو. گویا پیشانی‏اش ستاره‏ای درخشان بود و برگونه راستش، خالی بود كه مانند مشك و عنبر بر صفحه‏ای نقره‏ای می‏درخشید. بر سرش، گیسوانی پرپشت و سیاه و افشان بود كه روی گوشش را پوشانده بود. سیمایی داشت كه هیچ چشمی برازنده‏تر و زیباتر و با طمأنینه‏تر و باحیاتر از آن ندیده است.17

ابراهیم شفیعی سروستانی

پی‌نوشت‌ها:
1. حائری قزوینی، مكیال المكارم، ج 1، ص 132.
2. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 99، ص 111، (قسمتی از دعای عهد).
3. شیخ صدوق، كمال الدین و تمام النعمة، ترجمه: منصور پهلوان، ج 1، باب 25، صص 534 و 535، ح 1.
4. همان، ج 2، باب 38، ص 118، ح 7.
5. كلینی، الكافی، ج1، ص 443.
6. علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج 36، ص 337-338، ح 200.
7. همان، ج 51، ص 91.
8. همان، ص 90.
9. رنگ عربی، گندمگون یا سفید است. در برخی روایات وارد شده است كه رنگ چهره امام مهدی همانند رنگ چهره پیامبر اكرم(ص)؛ یعنی سپید آمیخته به سرخی است.
10. اندام اسرائیلی، اندام فرزندان یعقوب(ع) است كه به داشتن قد بلند و اندام رشید مشهور بودند.
11. همان، ص 95.
12.علامه مجلسی، همان، ج 51، ص 91.
13.شیخ صدوق، همان، ج2، باب 57 ، ص 560 ، ح 17.
14. همان، ج 2، باب 35، ص 69 ، ح 8 .
15. همان، باب 57 ، ص 558 ، ح 12.
16. علامه مجلسی، همان، ج 52، .
17.شیخ صدوق، همان، ج 2، باب 43، صص 180 و 181.

يکشنبه 18/12/1387 - 15:38
دعا و زیارت

مقالات

تجدید بناى كعبه و حكمیت رسول خدا

از اتفاقاتى كه در این دوره از زندگى رسول خدا(ص)یعنى پس از ازدواج با خدیجه تا بعثت پیش آمد داستان تجدید بناى كعبه و حكمیت رسول خدا(ص)است كه مورخین با اختلاف اندكى آن را نقل كرده‏اند و اجمال داستان این بود كه پس از آن كه سى و پنج سال از عمر شریف رسول خدا(ص)گذشته بودـیعنى ده سال پس از ازدواج با خدیجهـسیلى بنیان كن از كوههاى مكه سرازیر شد و وارد مسجد گردید و قسمتى از دیوار كعبه را شكافت و ویران كرد،و از سوى دیگر كعبه سقف نداشت و دیوارهاى اطراف آن نیز كوتاه بود و ارتفاع آن كمى بیشتر از قامت یك انسان بود و همین موضوع سبب شد تا در آن روزگار سرقتى،در خانه كعبه واقع شد،و اموال و جواهرات كعبه را كه در چاهى درون كعبه بود،بدزدند و با اینكه پس از چندى سارق را پیدا كردند و اموال را از او گرفتند و دستش را به جرم دزدى بریدند اما همین سرقت،قریش را به فكر انداخت تا سقفى براى خانه كعبه بزنند،ولى این تصمیم به بعد موكول شد. ویرانى قسمتى از خانه كعبه سبب شد تا قریش به مرمت آن اقدام كنند و ضمنا به فكر قبلى خود نیز جامه عمل بپوشانند.و براى انجام این منظور ناچار بودند دیوارهاى‏اطراف را خراب كنند و از نو تجدید بنا كنند. مشكلى كه سر راهشان بود،یكى نبودن چوب و تخته‏اى كه بتوانند با آن سقفى بر روى دیوارهاى كعبه بزنند و دیگر وحشت از اینكه اگر بخواهند دیوارها را خراب كنند مورد غضب خداى تعالى قرار گیرند و اتفاقى بیفتد كه نتوانند این كار را به پایان برسانند. مشكل اول با یك اتفاق غیر منتظره كه پیش بینى نكرده بودند حل شد و چوب و تخته آن تهیه گردید و آن اتفاق این بود كه یكى از كشتیهاى تجار رومى كه از مصر مى‏آمد در نزدیكى جده به واسطه طوفان دریاـو یا در اثر تصادف با یكى از سنگهاى كف دریاـشكست و صاحب كشتىـكه به گفته برخى نامش«یا قوم»بودـاز مرمت و اصلاح كشتى مأیوس شد و از بردن آن صرفنظر كرد،قریش نیز كه از ماجرا خبردار شدند به نزد او رفته و تخته‏هاى آن را براى سقف كعبه خریدارى كردند و به شهر مكه آوردند.

از اتفاقاتى كه در این دوره از زندگى رسول خدا(ص)یعنى پس از ازدواج با خدیجه تا بعثت پیش آمد داستان تجدید بناى كعبه و حكمیت رسول خدا(ص)است كه مورخین با اختلاف اندكى آن را نقل كرده‏اند و اجمال داستان این بود كه پس از آن كه سى و پنج سال از عمر شریف رسول خدا(ص)گذشته بودـیعنى ده سال پس از ازدواج با خدیجهـسیلى بنیان كن از كوههاى مكه سرازیر شد و وارد مسجد گردید و قسمتى از دیوار كعبه را شكافت و ویران كرد،و از سوى دیگر كعبه سقف نداشت و دیوارهاى اطراف آن نیز كوتاه بود و ارتفاع آن كمى بیشتر از قامت یك انسان بود و همین موضوع سبب شد تا در آن روزگار سرقتى،در خانه كعبه واقع شد،و اموال و جواهرات كعبه را كه در چاهى درون كعبه بود،بدزدند و با اینكه پس از چندى سارق را پیدا كردند و اموال را از او گرفتند و دستش را به جرم دزدى بریدند اما همین سرقت،قریش را به فكر انداخت تا سقفى براى خانه كعبه بزنند،ولى این تصمیم به بعد موكول شد. ویرانى قسمتى از خانه كعبه سبب شد تا قریش به مرمت آن اقدام كنند و ضمنا به فكر قبلى خود نیز جامه عمل بپوشانند.و براى انجام این منظور ناچار بودند دیوارهاى‏اطراف را خراب كنند و از نو تجدید بنا كنند. مشكلى كه سر راهشان بود،یكى نبودن چوب و تخته‏اى كه بتوانند با آن سقفى بر روى دیوارهاى كعبه بزنند و دیگر وحشت از اینكه اگر بخواهند دیوارها را خراب كنند مورد غضب خداى تعالى قرار گیرند و اتفاقى بیفتد كه نتوانند این كار را به پایان برسانند. مشكل اول با یك اتفاق غیر منتظره كه پیش بینى نكرده بودند حل شد و چوب و تخته آن تهیه گردید و آن اتفاق این بود كه یكى از كشتیهاى تجار رومى كه از مصر مى‏آمد در نزدیكى جده به واسطه طوفان دریاـو یا در اثر تصادف با یكى از سنگهاى كف دریاـشكست و صاحب كشتىـكه به گفته برخى نامش«یا قوم»بودـاز مرمت و اصلاح كشتى مأیوس شد و از بردن آن صرفنظر كرد،قریش نیز كه از ماجرا خبردار شدند به نزد او رفته و تخته‏هاى آن را براى سقف كعبه خریدارى كردند و به شهر مكه آوردند.

دسته بندى قبایل شروع شد و هر تیره از تیره‏هاى قریش جداگانه مسلح شده و مهیاى جنگ گردیدند،فرزندان عبد الدار طشتى را از خون پر كرده و دستهاى خود را در آن فرو بردند و با یكدیگر همپیمان شده گفتند:تا جان در بدن داریم نخواهیم گذارد غیر از ما كس دیگرى این سنگ را به جاى خود نصب كند،بنى عدى هم با ایشان همپیمان شدند.و همین اختلاف سبب شد كه كار ساختن خانه تعطیل شود. سه چهار روز به همین منوال گذشت و بزرگان و سالخوردگان قریش در صدد چاره‏جویى برآمده دنبال راه حلى مى‏گشتند تا موضوع را خردمندانه حل كنند كه كار به جنگ و زد و خورد نكشد . روز چهارم یا پنجم بود كه پس از شور و گفتگو همگى پذیرفتند كه هر چه ابا امیه بن مغیره كه سالمندترین افراد قریش بود رأى دهد بدان عمل كنند و او نیز رأى داد: نخستین كسى كه از در مسجدـكه به طرف صفا باز مى‏شدـ(و برخى هم گفته‏اندمقصود باب بنى شیبه بوده)وارد شد در این كار حكمیت كند و هر چه او گفت همگى بپذیرند.قریش این رأى را پذیرفتند و چشمها به درب مسجد دوخته شد. ناگاه محمد(ص)را دیدند كه از در مسجد وارد شد،همگى فریاد زدند:این امین است كه مى‏آید،این محمد است!و ما همگى به حكم او راضى هستیم و چون حضرت نزدیك آمد و جریان را به او گفتند فرمود:پارچه‏اى بیاورید پارچه را آوردند رسول خدا(ص)پارچه را پهن كرد و حجر الاسود را میان پارچه گذارد آن گاه فرمود:هر یك از شما گوشه آنرا بگیرید و بلند كنید،رؤساى قبایل پیش آمدند و هر كدام گوشه پارچه را گرفتندـو بدین ترتیب همگى در بلند كردن آن سنگ شركت جستندـو چون سنگ را محاذى جایگاه اصلى آن آوردند خود آن حضرت پیش رفته و حجر الاسود را از میان پارچه برداشت و در جایگاه آن گذارد،سپس دیوار كعبه را تا هیجده ذراع بالا بردند. و بدین ترتیب كار ساختمان كعبه به پایان رسید و نزاعى كه ممكن بود به زد و خورد و كشت و كشتار و عداوتهاى عمیق قبیله‏اى منجر شود با تدبیر آن حضرت مرتفع گردید.


زمزمه مخالفت با بت پرستى
چنانكه گفتیم رسول خدا(ص)پس از ازدواج با خدیجه احساس آرامش بیشترى از نظر زندگى مى‏كرد و ثروت خدیجه كه به رایگان و از روى رضا و رغبت همگى را در اختیار آن حضرت گذارده بود فكر او را از این راه تا حدودى آسوده ساخت و بیشتر در فكر اصلاح اجتماعى كه در آن زندگى مى‏كرد و برانداختن عادات و رسوم زشتى كه گریبانگیر مردم شده بود به سر مى‏برد،و هر چه سن او به چهل سالگى نزدیكتر مى‏شد آمادگى بیشترى در وجود آن حضرت براى مبارزه با آن انحرافات پدیدار مى‏گردید. از طرفى متفكران جزیرة العرب و بخصوص مكه نیز تدریجا از رفتار و اعمال انحرافى و زشت مردم منزجر شده و زمزمه مخالفت با بت پرستى و سایر رفتار ناهنجارآنها بلند شده بود. از كسانى كه در همان روزگار بناى مخالفت با رفتار مردم و مبارزه با بت پرستى و بتها را گذاردند و داستان آنها در تواریخ ضبط شده یكى ورقة بن نوفل پسر عموى خدیجه بود و دیگرى عبید الله بن جحش و سومى عثمان بن حویرث و چهارمى زید بن عمرو بن نفیل است. این چهار نفر در یكى از اعیاد رسمى قریش كه هر ساله مى‏گرفتند و در آن روز كنار یكى از بتها جمع مى‏شدند و براى آن قربانیها مى‏كردند و به رقص و پایكوبى آن روز را بسر مى‏بردند،از مردم كناره گرفته و درباره رفتار و اعمال آن روز كه از آنها دیده بودند به گفتگو پرداخته و پس از آنكه با یكدیگر قرار گذاردند تا سخنان آن جلسه پنهان بماند یكى از آنها چنین گفت:به خدا این اعمالى كه اینها امروز انجام دادند اعمالى نادرست و مخالف آیین پدرشان ابراهیم خلیل بوده!و به دنبال این سخنان ادامه داد و گفت:آخر!این چه كارى است كه ما به دور سنگى كه نه مى‏شنود و نه مى‏بیند و نه سود و زیانى دارد گرد آییم و بچرخیم و این حركات را انجام دهیم،بیایید هر كدام به سویى رویم و دین صحیحى براى خود انتخاب كنیم،زیرا این كه اكنون بدان پایبند هستیم دین نیست،و به دنبال همین گفتار هر یك براى پیدا كردن دین حق به سویى رفت و از بت پرستى دست كشیدند. ورقة بن نوفل به دین مسیحیت درآمد و اعتقاد محكمى بدان پیدا كرد و درباره دین مزبور اطلاعات و علوم بسیارى هم كسب كرد.

چنانكه گفتیم رسول خدا(ص)پس از ازدواج با خدیجه احساس آرامش بیشترى از نظر زندگى مى‏كرد و ثروت خدیجه كه به رایگان و از روى رضا و رغبت همگى را در اختیار آن حضرت گذارده بود فكر او را از این راه تا حدودى آسوده ساخت و بیشتر در فكر اصلاح اجتماعى كه در آن زندگى مى‏كرد و برانداختن عادات و رسوم زشتى كه گریبانگیر مردم شده بود به سر مى‏برد،و هر چه سن او به چهل سالگى نزدیكتر مى‏شد آمادگى بیشترى در وجود آن حضرت براى مبارزه با آن انحرافات پدیدار مى‏گردید. از طرفى متفكران جزیرة العرب و بخصوص مكه نیز تدریجا از رفتار و اعمال انحرافى و زشت مردم منزجر شده و زمزمه مخالفت با بت پرستى و سایر رفتار ناهنجارآنها بلند شده بود. از كسانى كه در همان روزگار بناى مخالفت با رفتار مردم و مبارزه با بت پرستى و بتها را گذاردند و داستان آنها در تواریخ ضبط شده یكى ورقة بن نوفل پسر عموى خدیجه بود و دیگرى عبید الله بن جحش و سومى عثمان بن حویرث و چهارمى زید بن عمرو بن نفیل است. این چهار نفر در یكى از اعیاد رسمى قریش كه هر ساله مى‏گرفتند و در آن روز كنار یكى از بتها جمع مى‏شدند و براى آن قربانیها مى‏كردند و به رقص و پایكوبى آن روز را بسر مى‏بردند،از مردم كناره گرفته و درباره رفتار و اعمال آن روز كه از آنها دیده بودند به گفتگو پرداخته و پس از آنكه با یكدیگر قرار گذاردند تا سخنان آن جلسه پنهان بماند یكى از آنها چنین گفت:به خدا این اعمالى كه اینها امروز انجام دادند اعمالى نادرست و مخالف آیین پدرشان ابراهیم خلیل بوده!و به دنبال این سخنان ادامه داد و گفت:آخر!این چه كارى است كه ما به دور سنگى كه نه مى‏شنود و نه مى‏بیند و نه سود و زیانى دارد گرد آییم و بچرخیم و این حركات را انجام دهیم،بیایید هر كدام به سویى رویم و دین صحیحى براى خود انتخاب كنیم،زیرا این كه اكنون بدان پایبند هستیم دین نیست،و به دنبال همین گفتار هر یك براى پیدا كردن دین حق به سویى رفت و از بت پرستى دست كشیدند. ورقة بن نوفل به دین مسیحیت درآمد و اعتقاد محكمى بدان پیدا كرد و درباره دین مزبور اطلاعات و علوم بسیارى هم كسب كرد.


خبرهاى دانشمندان یهود و نصارى درباره بعثت رسول خدا(ص)
ابن هشام از عمر بن قتاده،از مردان قبیله خود نقل كرده كه گفتند:سبب مسلمان شدن ما صرفنظر از توفیق ربانى آن بود كه در زمانى كه ما به حال شرك و بت پرستى به سر مى‏بردیم هر وقت با یهودیان جنگ مى‏كردیم و بر آنها پیروز مى‏شدیم به ما مى‏گفتند: بدانید!كه زمان بعثت آن پیغمبرى كه در این زمان مبعوث مى‏شود نزدیك شده و ما در ركاب او شماها را مانند قوم عاد و ارم مى‏كشیم!و این سخن را ما بسیار از آنها مى‏شنیدیم،و چون رسول خدا(ص)مبعوث به نبوت شد دانستیم آن پیغمبرى كه یهود ما را به آمدن وى مى‏ترساندند همین پیغمبر است،از این جهت ما سبقت جسته و بدان‏حضرت ایمان آوردیم ولى یهود كفر ورزیدند و ایمان نیاوردند و در همین باره آیه زیر كه در سوره بقره است،نازل گردید: «و لما جائهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل یستفتحون على الذین كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله على الكافرین»[و چون كتابى از نزد خدا براى ایشان بیامد كه تصدیق كننده بود آنچه را كه با ایشان هست و پیش از آن نیز پیروزى مى‏جستند بر آنانكه كفر ورزیدند،تا گاهى كه بیامد اینان را آنچه بشناختند بدان كافر شدند پس لعنت خدا بر كافران باد.]


پى‏نوشت:

يکشنبه 18/12/1387 - 15:37
دعا و زیارت

مقالات

حضرت امام موسی بن جعفر ( ع )

نام امام هفتم ما ، موسی و لقب آن حضرت کاظم ( ع ) کنیه آن امام " ابوالحسن " و " ابوابراهیم " است . شیعیان و دوستداران لقب " باب الحوائج " به آن حضرت داده اند . تولد امام موسی کاظم ( ع ) روز یکشنبه هفتم ماه صفر سال 128هجری در " ابواء " اتفاق افتاد . دوران امامت امام هفتم حضرت موسی بن جعفر ( ع ) مقارن بود با سالهای آخر خلافت منصور عباسی و در دوره خلافت هادی و سیزده سال از دوران خلافت هارون که سخت ترین دوران عمر آن حضرت به شمار است . امام موسی کاظم ( ع ) از حدود 21سالگی با وصیت پدر بزرگوارش و امر خداوند متعال به مقام بلند امامت رسید ، و زمان امامت آن حضرت سی و پنج سال بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بیشتر بوده است ، البته غیراز حضرت ولی عصر (عج ) 

صفات ظاهری و باطنی و اخلاق آن حضرت :
 حضرت امام کاظم ( ع ) دارای قامتی معتدل بودند . صورتی نورانی و گندمگون و رنگ مویش سیاه و انبوه بود . بدن شریفش از زیادی عبادت ضعیف شده بود ، ولی همچنان روحی قوی و قلبی تابناک داشت . امام کاظم به تصدیق همه مورخان ، به زهد و عبادت بسیار معروف بوده است . موسی بن جعفر از عبادت و سختکوشی به " عبد صالح " معروف و در سخاوت و بخشندگی مانند نیاکان بزرگوار خود بود . بدره های ( کیسه های ) سیصد دیناری و چهارصد دیناری و دو هزار دیناری می آورد و بین ناتوانان و نیازمندان تقسیم می کرد . از حضرت موسی کاظم روایت شده است که فرمود : " پدرم ( امام صادق (ع ) ) پیوسته مرا به سخاوت داشتن و کرم کردن سفارش می کرد " . امام ( ع ) با آن کرم و بزرگواری و بخشندگی خود لباس خشن بر تن می کرد ، چنانکه نقل کرده اند : " امام بسیار خشن پوش و روستایی لباس بود " و این خود نشان دیگری است از بلندی روح و صفای باطن و بی اعتنایی آن امام به زرق و برقهای گول زننده دنیا . امام موسی کاظم ( ع ) نسبت به زن و فرزندان و زیردستان بسیار با عاطفه و مهربان بود . همیشه در اندیشه فقرا و بیچارگان بود ، و پنهان و آشکار به آنها کمک می کرد . برخی از فقرای مدینه او را شناخته بودند اما بعضی - پس از تبعید حضرت از مدینه به بغداد - به کرم و بزرگواریش پی بردند و آن وجود عزیز را شناختند . امام کاظم ( ع ) به تلاوت قرآن مجید انس زیادی داشت . قرآن را با صدایی حزین و خوش تلاوت می کرد . آن چنان که مردم در اطراف خانه آن حضرت گرد می آمدند و از روی شوق و رقت گریه می کردند . بدخواهانی بودند که آن حضرت و اجداد گرامیش را - روی در روی - بد می گفتند و سخنانی دور از ادب به زبان می راندند ، ولی آن حضرت با بردباری و شکیبایی با آنها روبرو می شد ، و حتی گاهی با احسان آنها را به صلاح می آورد ، و تنبیه می فرمود . تاریخ ، برخی از این صحنه ها را در خود نگهداشته است . لقب " کاظم " از همین جا پیدا شد . کاظم یعنی : نگهدارنده و فروخورنده خشم . این رفتار در برابر کسی یا کسانی بوده که از راه جهالت و نادانی یا به تحریک دشمنان به این کارهای زشت و دور از ادب دست می زدند . رفتار حکیمانه و صبورانه آن حضرت ( ع ) کم کم ، بر آنان حقانیت خاندان عصمت و اهل بیت ( ع ) را روشن می ساخت ، اما آنجا که پای گفتن کلمه حق - در برابر سلطان و خلیفه ستمگری - پیش می آمد ، امام کاظم ( ع ) می فرمود : " قل الحق و لو کان فیه هلاکک " یعنی : حق را بگو اگرچه آن حقگویی موجب هلاک تو باشد . ارزش والای حق به اندازه ای است که باید افراد در مقابل حفظ آن نابود شوند . در فروتنی - مانند صفات شایسته دیگر خود - نمونه بود . با فقرا می نشست و از بینوایان دلجویی می کرد . بنده را با آزاد مساوی می دانست و می فرمود همه ، فرزندان آدم و آفریده های خدائیم . از ابوحنیفه نقل شده است که گفت : " او را در کودکی دیدم و از او پرسشهایی کردم چنان پاسخ داد که گویی از سرچشمه ولایت سیراب شده است . براستی امام موسی بن جعفر ( ع ) فقیهی دانا و توانا و متکلمی مقتدر و زبردست بود " . محمد بن نعمان نیز می گوید : " موسی بن جعفر را دریایی بی پایان دیدم که می جوشید و می خروشید وبذرهای دانش به هر سو می پراکند " .

زنان و فرزندان حضرت موسی بن جعفر ( ع):
 تعداد زوجات حضرت موسی بن جعفر ( ع ) روشن نیست . بیشتر آنها از کنیزان بودند که اسیر شده و حضرت موسی کاظم ( ع ) آنها را می خریدند و آزاد کرده یا عقد می بستند . نخستین زوجه آن حضرت " تکتم " یا " حمیده " یا " نجمه " دارای تقوا و فضیلت بوده و زنی بسیار عفیفه و بزرگوار و مادر امام هشتم شیعیان حضرت رضا ( ع ) است . فرزندان حضرت موسی بن جعفر را 37تن نوشته اند : 19پسر و 18دختر که ارشد آنها حضرت علی بن موسی الرضا ( ع ) وصی و امام بعد از آن امام بزرگوار بوده است . حضرت احمد بن موسی ( شاهچراغ ) که در شیراز مدفون است . حضرت محمد بن موسی نیز که در شیراز مدفون است . حضرت حمزه بن موسی که در ری مدفون می باشد . از دختران آن حضرت ، حضرت فاطمه معصومه در قم مدفون است ، و قبه و بارگاهی با عظمت دارد . سایر اولاد و سادات موسوی هریک مشعلدار علم و تقوا در زمان خود بوده اند ، که در گوشه و کنار ایران و کشورهای اسلامی پراکنده شده ، و در همانجا مدفون گردیده اند ، روحشان شاد باد .

صفات و سجایای حضرت موسی بن جعفر ( ع):
 موسی بن جعفر ( ع ) به جرم حقگویی و به جرم ایمان و تقوا و علاقه مردم زندانی شد . حضرت موسی بن جعفر را به جرم فضیلت و اینکه از هارون الرشید در همه صفات و سجایا و فضائل معنوی برتر بود به زندان انداختند . شیخ مفید درباره آن حضرت می گوید : " او عابدترین و فقیه ترین و بخشنده ترین و بزرگ منش ترین مردم زمان خود بود ، زیاد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت . این جمله را زیاد تکرار می کرد : " اللهم انی أسألک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب " ( خداوندا در آن زمان که مرگ به سراغم آید راحت و در آن هنگام که در برابر حساب اعمال حاضرم کنی عفو را به من ارزانی دار ) . امام موسی بن جعفر ( ع ) بسیار به سراغ فقرا می رفت . شبها در ظرفی پول و آرد و خرما می ریخت و به وسایلی به فقرای مدینه می رساند ، در حالی که آنها نمی دانستند از ناحیه چه کسی است . هیچکس مثل او حافظ قرآن نبود ، با آواز خوشی قرآن می خواند ، قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعی به دل می داد ، شنوندگان از شنیدن قرآنش می گریستند ، مردم مدینه به او لقب " زین المجتهدین " داده بودند . مردم مدینه روزی که از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند ، شور و ولوله و غوغایی عجیب کردند . آن روزها فقرای مدینه دانستند چه کسی شبها و روزها برای دلجویی به خانه آنها می آمده است .

يکشنبه 18/12/1387 - 15:35
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته