• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 639
تعداد نظرات : 863
زمان آخرین مطلب : 5374روز قبل
دعا و زیارت

داستان

زندگانی حضر ت امام علی (علیه السلام )

1.مقدمه

تمام انسانها در زندگی خویش از فراز و نشیب برخوردارند و با مشکلات مختلفی مواجهند .افراد معمولا در برخورد با مشکل دچار ضعف و ناتوانی می گردند و سعی می کنند با کمک و راهنمایی درد آشنایان خود را از مهلکه نجات دهند و با یافتن " الگوها " در هر زمینه ای ، و سپس تبعیت از آن ، وظایف خویشتن را بخوبی انجام دهند و مشکلات و دردهای خویش را تسکین بخشند . یکی از این اسوه ها پیامبراکرم ( ص ) است که قرآن مجید هم این حضرت را ( 1 ) به همین نام معرفی می فرماید .بجز رسول خدا ( ص ) اگر به دنبال " الگوی " دیگر و جانشین برای آن حضرت باشیم ، به پیشوای بزرگی همچون مولای متقیان حضرت علی ( ع ) خواهیم رسید ، و چه زیباست که برای پذیرش اخلاق و رفتار حسنه ایشان ، زندگی پر فراز و نشیب و سراسر شگفتی آن حضرت را مرور کنیم .

2.کیفیت ولادت

حضرت علی ( ع ) نخستین فرزند خانواده هاشمی است که پدر و مادر او هر دوفرزند هاشم اند . پدرش ابوطالب فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم بن عبدمناف است و مادر او فاطمه دختر اسد فرزند هاشم بن عبدمناف می باشد . خاندان هاشمی از لحاخ فضائل اخلاقی و صفات عالیه انسانی در قبیله قریش و این طایفه در طوایف عرب ، زبانزد خاص و عام بوده است . فتوت ، مروت ، شجاعت و بسیاری از فضایل دیگر اختصاص به بنی هاشم داشته است . یک از این فضیلتها در مرتبه عالی در وجود مبارک حضرت علی ( ع ) موجود بوده است . فاطمه دختر اسد به هنگام درد زایمان راه مسجدالحرام را در پیش گرفت و خود را به دیوار کعبه نزدیک ساخت و چنین گفت : " خداوندا ! به تو و پیامبران و کتابهایی که از طرف تو نازل شده اند و نیز به سخن جدم ابراهیم سازنده این خانه ایمان راسخ دارم . پرودگارا ! به پاس احترام کسی که این خانه  را ساخت ، و به حق ( 2 ) " کودکی که در رحم من است ، تولد این کودک را بر من آسان فرما ! لحظه ای نگذشت که دیوار جنوب شرقی  کعبه در برابر دیدگان عباس بن عبدالمطلب و یزید بن تعف شکافته شد . فاطمه وارد کعبه شد ، و دیوار به هم پیوست . فاطمه تا سه روز در شریفترین مکان گیتی مهمان خدا بود . و نوزاد خویش سه روز پس از سیزدهم رجب سی ام عام الفیل فاطمه ( 3 ) را به دنیا آورد . دختر اسد از همان شکاف دیوار که دوباره گشوده شده بود بیرون آمد و گفت : ( 4 )" پیامی از غیب شنیدم که نامش را " علی " بگذار . "

3.دوران کودکی

دوران کودکی حضرت علی ( ع ) تا سه سالگی نزد پدر و مادرش بسر برد و از آنجا که خداوند می خواست ایشان به کمالات بیشتری نائل آید ، پیامبر  اکرم ( ص ) وی را از بدو تولد تحت تربیت غیر مستقیم خود قرار داد . تا آنکه ، خشکسالی عجیبی در مکه واقع شد . ابوطالب عموی پیامبر ، با چند فرزند با هزینه سنگین زندگی روبرو شد . رسول اکرم ( ص ) با مشورت عموی خود عباس توافق کردند که هر یک از آنان فرزندی از ابوطالب را به نزد خود ببرند تا گشایشی در کار ابوطالب باشد . عباس ، جعفر را و پیامبر ( ص ) ، ( 5 ) علی ( ع ) را به خانه خود بردند . به این طریق حضرت علی ( ع ) به طور کامل در کنار پیامبر قرار گرفت . علی ( ع ) آنچنان با پیامبر ( ص ) همراه بود ، حتی هرگاه پیامبر از شهر ( 6 )خارج می شد و به کوه و بیابان می رفت او را نیز همراه خود می برد .

4.بعثت پیامبر ( ص ) و حضرت علی ( ع )

بعثت پیامبر ( ص ) و حضرت علی ( ع ) شکی نیست که سبقت در کارهای خیر نوعی امتیاز و فضیلت است . و خداوند در آیات بسیاری بندگانش را به انجام آنها ، و سبقت گرفتن بر یکدیگر ( 7 )دعوت فرموده است . از فضایل حضرت علی ( ع ) است که او نخستین فرد ایمان آورنده به پیامبر ( ص ) باشند . ابن ابی الحدید در این باره می گوید : بدان که در میان اکابر و بزرگان و متکلمین گروه " معتزله " اختلافی نیست که علی بن ابیطالب نخستین فردی است که به اسلام ایمان آورده و پیامبر خدا را تایید کرده است

5.حضرت علی ( ع ) نخستین یاور پیامبر ( ص )

حضرت علی ( ع ) نخستین یاور پیامبر ( ص ) پس از وحی خدا و برگزیده شدن حضرت محمد ( ص ) به پیامبری و سه سال دعوت مخفیانه ، سرانجام پیک وحی فرا رسید و فرمان دعوت همگانی داده شد . در این میان تنها حضرت علی ( ع ) مجری طرحهای پیامبر ( ص ) در دعوت الهیش و تنها همراه و دلسوز آن حضرت در ضیافتی بود که وی برای آشناکردن خویشاوندانش با اسلام و دعوتشان به دین خدا ترتیب داد . در همین ضیافت پیامبر ( ص ) از حاضران سؤوال کرد : چه کسی از شما مرا در این راه کمک می کند تا برادر و وصی و نماینده من در میان شما باشد ؟ فقط علی ( ع ) پاسخ داد : ای پیامبر خدا ! من تو را در این راه یاری می کنم پیامبر ( ص ) بعد از سه بار تکرار سؤوال و شنیدن همان جواب فرمود : ای خویشاوندان و بستگان من ، بدانید که علی ( ع ) برادر و وصی و خلیفه پس از من در میان شماست . از افتخارات دیگر حضرت علی ( ع ) این است که با شجاعت کامل برای خنثی کردن توطئه مشرکان مبنی بر قتل رسول خدا ( ص ) در بستر ایشان خوابید و زمینه هجرت پیامبر ( ص ) را آماده ساخت .

6.حضرت علی ( ع ) بعد از هجرت

حضرت علی ( ع ) بعد از هجرت بعد از هجرت حضرت علی ( ع ) و پیامبر ( ص ) به مدینه دو نمونه ازفضایل علی ( ع ) را بیان می نمائیم : 1 - جانبازی و فداکاری در میدان جهاد : حضور وی در 26 غزوه از 27غزوه پیامبر ( ص ) و شرکت در سریه های مختلف از افتخارات و فضایل آن حضرت است . 2 - ضبط و کتابت وحی ( قرآن ) کتابت وحی و تنظیم بسیاری از اسناد تاریخی و سیاسی و نوشتن نامه های تبلیغی و دعوتی از کارهای حساس و پرارج امام ( ع ) بود . ایشان آیات قرآن چه مکی و چه مدنی ، را ضبط می کرد . به همین علت است که وی را از کاتبان وحی و حافظان قرآن به شمار می آورند . در این دوران بود که پیامبر ( ص ) فرمان اخوت و برادری مسلمانان را صادر فرمود و با حضرت علی ( ع ) پیمان برادری و اخوت بست و به حضرت علی ( ع ) فرمود : " تو برادر من در این جهان و سرای دیگر هستی . به خدایی که مرا به حق برانگیخته است ... تو را به برادری خود انتخاب می کنم ، اخوتی که دامنه آن هر دو جهان ( 8 )را فرا گیرد . "

7. حضرت علی ( ع ) داماد رسول اکرم ( ص )

بعثت پیامبر ( ص ) و حضرت علی ( ع ) شکی نیست که سبقت در کارهای خیر نوعی امتیاز و فضیلت است . و خداوند در آیات بسیاری بندگانش را به انجام آنها ، و سبقت گرفتن بر یکدیگر ( 7 )دعوت فرموده است . از فضایل حضرت علی ( ع ) است که او نخستین فرد ایمان آورنده به پیامبر ( ص ) باشند . ابن ابی الحدید در این باره می گوید : بدان که در میان اکابر و بزرگان و متکلمین گروه " معتزله " اختلافی نیست که علی بن ابیطالب نخستین فردی است که به اسلام ایمان آورده و پیامبر خدا را تایید کرده است

8.غدیر خم

بعد از جنگ نهروان و سرکوب خوارج برخی از خوارج از جمله عبدالرحمان بن ملجم مرادی ، و برک بن عبدالله تمیمی و عمروبن بکر تمیمی در یکی از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزی ها و جنگهای داخلی را بررسی کردند و از نهروان و کشتگان خود یاد کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزی و برادرکشی حضرت علی ( ع ) و معاویه و عمروعاص است . و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند ، مسلمانان تکلیف خود را خواهنددانست . سپس با هم پیمان بستند که هر یک از آنان متعهد کشتن یکی از سه نفر گردد . ابن ملجم متعهد قتل امام علی ( ع ) شد و در شب نوزدهم ماه رمضان همراه چند نفر در مسجد کوفه نشستند . آن شب حضرت علی ( ع ) در خانه دخترش مهمان بودند و از واقعه صبح با خبر بودند ، وقتی موضوع را با دخترش در میان نهاد ، ام کلثوم گفت : فردا جعده را به مسجد بفرستید . حضرت علی ( ع ) فرمود : از قضای الهی نمی توان گریخت . آنگاه کمربند خود را محکم بست و در حالی که این دو بیت را زمزمه می کرد عازم مسجد شد . کمر خود را برای مرگ محکم ببند ، زیرا مرگ تو را ملاقات خواهدکرد . و از مرگ ، آنگاه که به سرای تو درآید ( 10 ) . جزع و فریاد مکن ابن ملجم ، در حالی که حضرت علی ( ع ) در سجده بودند ، ضربتی بر فرق مبارک خون از سر حضرتش در محراب جاری شد و محاسن ( 11 ) آن حضرت وارد ساخت . شریفش را رنگین کرد . در این حال آن حضرت فرمود : " فزت و رب الکعبه " به خدای کعبه سوگند که رستگار شدم سپس آیه 55سوره طه را تلاوت فرمود : " شما را از خاک آفریدیم و در آن بازتان می گردانیم و بار دیگر از آن ( 12 ) بیرونتان می آوریم . حضرت علی ( ع ) در واپسین لحظات زندگی نیز به فکر صلاح و سعادت مردم بود و به فرزندان و بستگان و تمام مسلمانان چنین وصیت فرمود : " شما را به پرهیزکاری سفارش می کنم و به اینکه کارهای خود را منظم کنید و اینکه همواره در فکر اصلاح بین مسلمانان باشید . یتیمان را فراموش نکنید ، حقوق همسایگان را مراعات کنید . قرآن را برنامه ی عملی خود قرار دهید . نماز را بسیار گرامی بدارید که ستون دین شماست . حضرت علی ( ع ) در 21ماه رمضان به شهادت رسید و در نجف اشرف به خاک سپرده شد ، و مزارش میعادگاه عاشقان حق و حقیقت شد .

پینوشتها

- سوره احزاب ، آیه 21. ( 1 ) - فروغ ولایت ، ص 35( کشف الغمه ، ج 1 ، ص 90) . ( 2 ) - آفتاب ولایت ، ص 19( الخرائج و الجرائح ، ج 1 ، ص 171، ش 1 ) . ( 3 ) - آفتاب ولایت ، ص 19( بحارالانوار ، ج 35، ص 18) . ( 4 ) - فروغ ولایت ، ص 37( سیره ابن هشام ، ج 1 ، ص 236) . ( 5 ) - فروغ ولایت ، ص 38 ( 6 ) - آفتاب ولایت ، ص 131( سوره بقره ، آیه 148) . ( 7 ) - فروغ ولایت ، ص 86( مستدرک حاکم ، ج 3 ، ص 14، استیعاب ، ج 3 ، ( 8 ) ص 35) - فروغ ولایت ، ص 141( سوره مائده ، آیه 67) ( 9 ) - فروغ ولایت ، ص 697 ( 10 ) - فروغ ولایت ، ص 697( بحارالانوار ، نقل از مالی ، ج 9 ، ص 650) ( 11) - فروغ ولایت ، ص 697 ( 12 )

يکشنبه 18/12/1387 - 19:37
دعا و زیارت

داستان

زند گانی پیامبر اکرم (صل الله علیه وآله وسلم )

تولد وکودکی

بیش از هزار و چهار صد سال پیش در روز 17 ربیع الاول ( برابربا25آ وریل570 میلادی ) کودکی در شهر مکه چشم به جهان گشود. پدرش عبد الله در بازگشت از شام در شهر یثرب ( مدینه ) چشم از جهان فروبست و به دیدار کودکش ( محمد ) نایل نشد. زن عبد الله ، مادر " محمد " آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود. برابر رسم خانواده های بزرگ مکه " آمنه " پسر عزیزش ، محمد را به دایه ای به نام حلیمه سپرد تا در بیابان گسترده و پاک و دور از آلودگیهای شهر پرورش یابد . " حلیمه " زن پاک سرشت مهربان به این کودک نازنین که قدمش در آن قبیله مایه خیر و برکت و افزونی شده بود ، دلبستگی زیادی پیدا کرده بود و لحظه ای از پرستاری او غفلت نمی کرد. کسی نمی دانست این کودک یتیم که دایه های دیگر از گرفتنش پرهیز داشتند ، روزی و روزگاری پیامبر رحمت خواهد شد و نام بلندش تا پایان روزگار با عظمت و بزرگی بر زبان میلیونها نفر مسلمان جهان و بر مأذنه ها با صدای بلند برده خواهد شد ، و مایه افتخار جهان و جهانیان خواهد بود . حلیمه بر اثر علاقه و اصرار مادرش ، آمنه ، محمد را که به سن پنج سالگی رسیده بود به مکه باز گردانید . دو سال بعد که " آمنه " برای دیدار پدر و مادر و آرامگاه شوهرش عبد الله به مدینه رفت ، فرزند دلبندش را نیز همراه برد . پس از یک ماه ، آمنه با کودکش به مکه برگشت ، اما دربین راه ، در محلی بنام " ابواء " جان به جان آفرین تسلیم کرد ، و محمد در سن شش سالگی از پدر و مادر هر دو یتیم شد و رنج یتیمی در روح و جان لطیفش دو چندان اثر کرد .سپس زنی به نام ام ایمن این کودک یتیم ، این نوگل پژمرده باغ زندگی را همراه خود به مکه برد . این خواست خدا بود که این کودک در آغاز زندگی از پدر و مادر جدا شود ، تا رنجهای تلخ و جانکاه زندگی را در سرآغاز زندگانی بچشد و در بوته آزمایش قرار گیرد ، تا در آینده ، رنجهای انسانیت را به واقع لمس کند و حال محرومان را نیک دریابد .از آن زمان در دامان پدر بزرگش " عبد المطلب " پرورش یافت . عبد المطلب " نسبت به نوه والاتبار و بزرگ منش خود که آثار بزرگی در پیشانی تابناکش ظاهر بود ، مهربانی عمیقی نشان می داد . دو سال بعد بر اثر درگذشت عبد المطلب ، " محمد " از سرپرستی پدر بزرگ نیز محروم شد . نگرانی " عبد المطلب در واپسین دم زندگی بخاطر فرزند زاده عزیزش محمد بود . به ناچار " محمد " در سن هشت سالگی به خانه عموی خویش ( ابو طالب ) رفت و تحت سرپرستی عمش قرار گرفت . " ابوطالب " پدر " علی " بود . ابو طالب تا آخرین لحظه های عمرش ، یعنی تا چهل و چند سال با نهایت لطف و مهربانی ، از برادرزاده عزیزش پرستاری و حمایت کرد . حتی در سخت ترین و ناگوارترین پیشامدها که همه اشراف قریش و گردنکشان سیه دل ، برای نابودی " محمد " دست در دست یکدیگر نهاده بودند ، جان خود را برای حمایت برادر زاده اش سپر بلا کرد و از هیچ چیز نهراسید و ملامت ملامتگران را ناشنیده گرفت .

نوجوانی و جوانی

آرامش و وقار و سیمای متفکر " محمد " از زمان نوجوانی در بین همسن و سالهایش کاملا مشخص بود . به قدری ابو طالب او را دوست داشت که همیشه می خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رویش کشد و نگذارد درد یتیمی او را آزار دهد . در سن 12سالگی بود که عمویش ابو طالب او را همراهش به سفر تجارتی - که آن زمان در حجاز معمول بود - به شام برد . درهمین سفر در محلی به نام " بصری " که از نواحی شام ( سوریه فعلی ) بود ، ابو طالب به " راهبی " مسیحی که نام وی " بحیرا " بود برخورد کرد . بحیرا هنگام ملاقات محمد - کودک ده یا دوازده ساله - از روی نشانه هایی که در کتابهای مقدس خوانده بود ، با اطمینان دریافت که این کودک همان پیغمبر آخر الزمان است . باز هم برای اطمینان بیشتر او را به لات و عزی - که نام دو بت از بتهای اهل مکه بود - سوگند داد که در آنچه از وی می پرسد جز راست و درست بر زبانش نیاید . محمد با اضطراب و ناراحتی گفت ، من این دو بت را که نام بردی دشمن دارم . مرا به خدا سوگند بده ! بحیرا یقین کرد که این کودک همان پیامبر بزرگوار خداست که بجز خدا به کسی و چیزی عقیده ندارد . بحیرا به ابو طالب سفارش زیاد کرد تا او را از شر دشمنان بویژه یهودیان نگاهبانی کند ، زیرا او در آینده مأموریت بزرگی به عهده خواهد گرفت . محمد دوران نوجوانی و جوانی را گذراند . در این دوران که برای افراد عادی ، سن ستیزه جویی و آلودگی به شهوت و هوسهای زودگذر است ، برای محمد جوان ، سنی بود همراه با پاکی ، راستی و درستی ، تفکر و وقار و شرافتمندی و جلال . در راستی و درستی و امانت بی مانند بود . صدق لهجه راستی کردار ، ملایمت و صبر و حوصله در تمام حرکاتش ظاهر و آشکار بود . از آلودگیهای محیط آلوده مکه بر کنار دامنش از ناپاکی بت پرستی پاک و پاکیزه بود بحدی که موجب شگفتی همگان شده بود ، آن اندازه مورد اعتماد بود که به " محمد امین " مشهور گردید . " امین یعنی درست کار و امانتدار . در چهره محمد از همان آغاز نوجوانی و جوانی آثار وقار و قدرت و شجاعت و نیرومندی آشکار بود . در سن پانزده سالگی در یکی از جنگهای قریش با طایفه " هوازن " شرکت داشت و تیرها را از عموهایش بر طرف می کرد . از این جا می توان به قدرت روحی و جسمی محمد پی برد . این دلاوری بعدها در جنگهای اسلام با درخشندگی هر چه ببیشتر آشکار می شود ،چنانکه علی ( ع ) که خود از شجاعان روزگار بود درباره محمد ( ص ) گفت : هر موقع کار در جبهه جنگ بر ما دشوار می شد ، به رسول خدا پناه می بردیم و کسی از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود " با این حال از جنگ و جدالهای بیهوده و کودکانه پرهیز می کرد . عربستان در آن روزگار مرکز بت پرستی بود . افراد یا قبیله ها بتهایی از چوب و سنگ یا خرما می ساختند و آنها را می پرستیدند . محیط زندگی محمد به فحشا و کارهای زشت و می خواری و جنگ و ستیز آلوده بود ، با این همه آلودگی محیط ، محمد هرگز به هیچ گناه و ناپاکی آلوده نشد و دامنش از بت و بت پرستی همچنان پاک ماند . روزی ابو طالب به عباس که جوانترین عموهایش بود گفت : " هیچ وقت نشنیده ام محمد ( ص ) دروغی بگوید و هرگز ندیده ام که با بچه ها در کوچه بازی کند " . از شگفتیهای جهان بشریت است که با آنهمه بی عفتی و بودن زنان و مردان آلوده در آن دیار که حتی به کارهای زشت خود افتخار می کردند و زنان بدکار بر بالای بام خانه خود بیرق نصب می نمودند ، محمد ( ص ) آنچنان پاک و پاکیزه زیست که هیچکس - حتی دشمنان - نتوانستند کوچکترین خرده ای بر او بگیرند . کیست که سیره و رفتار او را از کودکی تا جوانی و از جوانی تا پیری بخواند و در برابر عظمت و پاکی روحی و جسمی او سر تعظیم فرود نیاورد ؟ !  

ازدواج محمد ( ص )

وقتی امانت و درستی محمد ( ص ) زبانزد همگان شد ، زن ثروتمندی از مردم مکه بنام خدیجه دختر خویلد که پیش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتی زیاد و عفت و تقوایی بی نظیر داشت ، خواست که محمد ( ص ) را برای تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگانی خود سهمی به محمد ( ص ) بدهد . محمد ( ص ) این پیشنهاد را پذیرفت . خدیجه " میسره " غلام خود را همراه محمد ( ص ) فرستاد . وقتی " میسره " و " محمد " از سفر پر سود شام برگشتند ، میسره گزارش سفر را جزء به جزء به خدیجه داد و از امانت و درستی محمد ( ص ) حکایتها گفت ، از جمله برای خدیجه تعریف کرد : وقتی به " بصری " رسیدیم ، امین برای استراحت زیر سایه درختی نشست . در این موقع ، چشم راهبی که در عبادتگاه خود بود به " امین " افتاد . پیش من آمد و نام او را از من پرسید و سپس چنین گفت : " این مرد که زیر درخت نشسته ، همان پیامبری است که در ( تورات ) و ( انجیل ) درباره او مژده داده اند و من آنها را خوانده ام " . خدیجه شیفته امانت و صداقت محمد ( ص ) شد . چندی بعد خواستار ازدواج با محمد گردید . محمد ( ص ) نیز این پیشنهاد را قبول کرد . در این موقع خدیجه چهل ساله بود و محمد ( ص ) بیست و پنج سال داشت . خدیجه تمام ثروت خود را در اختیار محمد ( ص ) گذاشت و غلامانش رانیز بدو بخشید . محمد ( ص ) بیدرنگ غلامانش را آزاد کرد و این اولین گام پیامبر در مبارزه با بردگی بود . محمد ( ص ) می خواست در عمل نشان دهد که می توان ساده و دور از هوسهای زود گذر و بدون غلام و کنیز زندگی کرد . خانه خدیجه پیش از ازدواج پناهگاه بینوایان و تهیدستان بود . در موقع ازدواج هم کوچکترین تغییری - از این لحاظ - در خانه خدیجه بوجود نیامد و همچنان به بینوایان بذل و بخشش می کردند . حلیمه دایه حضرت محمد ( ص ) در سالهای قحطی و بی بارانی به سراغ فرزند رضاعی اش محمد ( ص ) می آمد . محمد ( ص ) عبای خود را زیر پای او پهن می کرد و به سخنان او گوش می داد و موقع رفتن آنچه می توانست به مادر رضاعی ( دایه ) خود کمک می کرد . محمد امین بجای اینکه پس از در اختیار گرفتن ثروت خدیجه به وسوسه های زودگذر دچار شود ، جز در کار خیر و کمک به بینوایان قدمی بر نمی داشت و بیشتر اوقات فراغت را به خارج مکه می رفت و مدتها در دامنه کوهها و میان غار می نشست و در آثار صنع خدا و شگفتیهای جهان خلقت به تفکر می پرداخت و با خدای جهان به راز و نیاز سرگرم می شد . سالها بدین منوال گذشت ، خدیجه همسر عزیز و باوفایش نیز می دانست که هر وقت محمد ( ص ) در خانه نیست ، در " غار حرا " بسر می برد . غار حرا در شمال مکه در بالای کوهی قرار دارد که هم اکنون نیز مشتاقان بدان جا می روند و خاکش را توتیای چشم می کنند . این نقطه دور از غوغای شهر و بت پرستی و آلودگیها ، جایی است که شاهد راز و نیازهای محمد ( ص ) بوده است بخصوص در ماه رمضان که تمام ماه را محمد ( ص ) در آنجا بسر می برد . این تخته سنگهای  سیاه و این غار ، شاهد نزول " وحی " و تابندگی انوار الهی بر قلب پاک " عزیز قریش " بوده است . این همان کوه " جبل النور " است که هنوز هم نور افشانی می کند .

آغاز بعثت

محمد امین ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز ونیاز با آفریننده جهان می پرداخت و در عالم خواب رؤیاهایی می دید راستین و برابر با عالم واقع . روح بزرگش برای پذیرش وحی - کم کم - آماده می شد . درآن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحی مأمور شد آیاتی از قرآن را بر محمد ( ص ) بخواند و او را به مقام پیامبری مفتخر سازد . سن محمد ( ص ) در این هنگام چهل سال بود . در سکوت و تنهایی و توجه خاص به خالق یگانه جهان جبرئیل از محمد ( ص ) خواست این آیات را بخواند : " اقرأ باسم ربک الذی خلق . خلق الانسان من علق . اقرأ وربک الاکرم . الذی علم بالقلم . علم الانسان ما لم یعلم " . یعنی : بخوان به نام پروردگارت که آفرید . او انسان را از خون بسته آفرید . بخوان به نام پروردگارت که گرامی تر و بزرگتر است . خدایی که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را که نمی دانست . محمد ( ص ) - از آنجا که امی و درس ناخوانده بود - گفت : من توانایی خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که " لوح " را بخواند . اما همان جواب را شنید - در دفعه سوم - محمد ( ص ) احساس کرد می تواند " لوحی " را که در دست جبرئیل است بخواند . این آیات سرآغاز مأموریت بسیار توانفرسا و مشکلش بود . جبرئیل مأموریت خود را انجام داد و محمد ( ص ) نیز از کوه حرا پایین آمد و به سوی خانه خدیجه رفت . سرگذشت خود را برای همسر مهربانش باز گفت . خدیجه دانست که مأموریت بزرگ " محمد " آغاز شده است . او را دلداری و دلگرمی داد و گفت : " بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمی دارد زیرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستی و به بینوایان کمک می کنی و ستمدیدگان را یاری می نمایی " . سپس محمد ( ص ) گفت : " مرابپوشان " خدیجه او را پوشاند . محمد ( ص ) اندکی به خواب رفت . خدیجه نزد " ورقة بن نوفل " عمو زاده اش که از دانایان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمد ( ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموی خود چنین گفت : آنچه برای محمد ( ص ) پیش آمده است آغاز پیغمبری است و " ناموس بزرگ " رسالت بر او فرود می آید . خدیجه با دلگرمی به خانه برگشت .

نخستین مسلمانان

پیامبر ( ص ) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز کرد . ابتدا همسرش خدیجه و عمویش علی به او ایمان آوردند . سپس کسان دیگر نیز به محمد ( ص ) و دین پسر گرویدند . دعوتهای نخست بسیار مخفیانه بود . محمد ( ص ) و چند نفر از یاران خود ، دور از چشم مردم ، در گوشه و کنار نماز می خواندند . روزی سعد بن ابی وقاص با تنی چند از مسلمانان در دره ای خارج از مکه نماز می خواند . عده ای از بت پرستان آنها را دیدند که در برابر خالق بزرگ خود خضوع می کنند . آنان را مسخره کردند و قصد آزار آنها را داشتند . اما مسلمانان در صدد دفاع بر آمدند .

دعوت از خویشان و نزدیکان

پس از سه سال که مسلمانان در کنار پیامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوت می پرداختند و کار خود را از دیگران پنهان می داشتند ، فرمان الهی فرود آمد : " فاصدع بما تؤمر... آنچه را که بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی بگردان " . بدین جهت ، پیامبر ( ص ) مأمور شد که دعوت خویش را آشکار نماید ، برای این مقصود قرار شد از خویشان و نزدیکان خود آغاز نماید و این نیز دستور الهی بود : " وأنذر عشیرتک الاقربین . نزدیکانت را بیم ده " . وقتی این دستور آمد ، پیامبر ( ص ) به علی که سنش از 15سال تجاوز نمی کرد دستور داد تا غذایی فراهم کند و خاندان عبد المطلب را دعوت نماید تا دعوت خود را رسول مکرم ( ص ) به آنها ابلاغ فرماید . در این مجلس حمزه و ابو طالب و ابو لهب و افرادی نزدیک یا کمی بیشتر از 40نفر حاضر شدند . اما ابو لهب که دلش از کینه و حسد پر بود با سخنان یاوه و مسخره آمیز خود ، جلسه را بر هم زد . پیامبر ( ص ) مصلحت دید که این دعوت فردا تکرار شود . وقتی حاضران غذا خوردند و سیر شدند ، پیامبر اکرم ( ص ) سخنان خود را با نام خدا و ستایش او و اقرار به یگانگی اش چنین آغاز کرد: " ... براستی هیچ راهنمای جمعیتی به کسان خود دروغ نمی گوید . به خدایی که جز او خدایی نیست ، من فرستاده او به سوی شما و همه جهانیان هستم . ای خویشان من ، شما چنانکه به خواب می روید می میرید و چنانکه بیدار می گردید در قیامت زنده می شوید ، شما نتیجه کردار و اعمال خود را می بینید . برای نیکوکاران بهشت ابدی خدا و برای بدکاران دوزخ ابدی خدا آماده است . هیچکس بهتر از آنچه من برای شما آورده ام ، برای شما نیاورده . من خیر دنیا و آخرت رابرای  شما  آورده ام . من از جانب خدا مأمورم شما را به جانب او بخوانم . هر یک از شما پشتیبان من باشد برادر و وصی و جانشین من نیز خواهد بود " . وقتی سخنان پیامبر ( ص ) پایان گرفت ، سکوت کامل بر جلسه حکمفرما شد . همه درفکر فرو رفته بودند . عاقبت حضرت علی ( ع ) که نوجوانی 15ساله بود برخاست و گفت : ای پیامبر خدا من آماده پشتیبانی از شما هستم . رسول خدا ( ص ) دستور داد بنشیند . باز هم کلمات خود را تا سه بار تکرار کرد و هر بار علی بلند می شد . سپس پیامبر ( ص ) رو به خویشان خود کرد و گفت : این جوان ( علی ) برادر و وصی و جانشین من است میان شما . به سخنان او گوش دهید و از او پیروی کنید . وقتی جلسه تمام شد ، ابو لهب و برخی دیگر به ابو طالب پدر علی ( ع ) می گفتند : دیدی ، محمد دستور داد که از پسرت پیروی کنی ! دیدی او را بزرگ تو قرار داد ! این حقیقت از همان سرآغاز دعوت پیغمبر ( ص ) آشکار شد که این منصب الهی : نبوت و امامت ( وصایت و ولایت ) از هم جدا نیستند و نیز روشن شد که قدرت روحی و ایمان و معرفت علی ( ع ) به مقام نبوت به قدری زیاد بوده است که در جلسه ای که همه پیران قوم حاضر بودند ، بدون تردید ، پشتیبانی خود را - با همه مشکلات - از پیامبر مکرم ( ص ) اعلام می کند .  

 دعوت عمومی

سه سال از بعثت گذشته بود که پیامبر ( ص ) بعد از دعوت خویشاوندان ،پیامبری خود را برای عموم مردم آشکار کرد . روزی بر کوه " صفا " بالا رفت و با صدای بلند گفت : یا صباحاه ! ( این کلمه مانند زنگ خطر و اعلام آمادگی است ) . عده ای از قبایل به سوی پیامبر ( ص ) شتافتند . سپس پیامبر رو به مردم کرده گفت : " ای مردم اگر من به شما بگویم که پشت این کوه دشمنان شما کمین کرده اند و قصد مال و جان شما را دارند ، حرف مرا قبول می کنید ؟ همگی گفتند : ما تاکنون از تو دروغی نشنیده ایم . سپس فرمود : ای مردم خود را از آتش دوزخ نجات دهید . من شما را از عذاب دردناک الهی می ترسانم . مانند دیده بانی که دشمن را از نقطه دوری می بیند و قوم خود را از خطر آگاه می کند ، منهم شما را از خطر عذاب قیامت آگاه می سازم " . مردم از مأموریت بزرگ پیامبر ( ص ) آگاه تر شدند. اما ابو لهب نیز در این جا موضوع مهم رسالت را با سبکسری پاسخ گفت .

آزار مخالفان

کم کم صفها از هم جدا شد . کسانی که مسلمان شده بودند سعی می کردند بت پرستان را به خدای یگانه دعوت کنند . بت پرستان نیز که منافع و ریاست خود را بر عده ای نادانتر از خود در خطر می دیدند می کوشیدند مسلمانان را آزار دهند و آنها را از کیش تازه برگردانند . مسلمانان و بیش از همه ، شخص پیامبر عالیقدر از بت پرستان آزار می دیدند . یکبار هنگامی که پیامبر ( ص ) در کعبه مشغول نماز خواندن بود و سرش را پایین انداخته بود ، ابو جهل - از دشمنان سرسخت اسلام - شکمبه شتری که قربانی کرده بودند روی گردن مبارک پیغمبر ( ص ) ریخت . چون پیامبر ، صبح زود ، برای نماز از منزل خارج می شد ، مردم شاخه های خار را در راهش می انداختند تا خارها در تاریکی در پاهای مقدسش فرو رود . گاهی مشرکان خاک و سنگ به طرف پیامبر پرتاب می کردند . یک روز عده ای از اعیان قریش بر او حمله کردند و در این میان مردی به نام " عقبه بن ابی معیط " پارچه ای را به دور گردن پیغمبر ( ص ) انداخت و به سختی آن را کشید به طوری که زندگی پیامبر ( ص ) در خطر افتاده بود . بارها این آزارها تکرار شد . هر چه اسلام بیشتر در بین مردم گسترش می یافت بت پرستان نیز بر آزارها و توطئه چینی های خود می افزودند . فرزندان مسلمان مورد آزار پدران ، و برادران مسلمان از برادران مشرک خود آزار می دیدند . جوانان حقیقت طلب که به اعتقادات خرافی و باطل پدران خود پشت پا زده بودند و به اسلام گرویده بودند به زندانها درافتادند و حتی پدران و مادران به آنها غذا نمی دادند . اما آن مسلمانان با ایمان با چشمان گود افتاده و اشک آلود و لبهای خشکیده از گرسنگی و تشنگی ، خدا را همچنان پرستش می کردند . مشرکان زره آهنین در بر غلامان می کردند و آنها را در میان آفتاب داغ و روی ریگهای تفتیده می انداختند تا اینکه پوست بدنشان بسوزد . برخی را با آهن داغ شده می سوزاندند و به پای بعضی طناب می بستند و آنها را روی ریگهای  سوزان می کشیدند . بلال غلامی بود حبشی ، اربابش او را وسط روز ، در آفتاب بسیار گرم ، روی زمین می انداخت و سنگهای بزرگی را روی سینه اش می گذاشت ولی بلال همه این آزارها راتحمل می کرد و پی در پی ( احد احد ) می گفت و خدای یگانه را یاد می کرد . یاسر پدر عمار را با طناب به دو شتر قوی بستند و آن دو شتر را در جهت مخالف یکدیگر راندند تا یاسر دو تکه شد . سمیه مادر عمار را هم به وضع بسیار دردناکی شهید کردند . اما مسلمانان پاک اعتقاد - با این همه شکنجه ها - عاشقانه ، تا پای مرگ پیش رفتند و از ایمان به خدای یگانه دست نکشیدند .

روش بت پرستان با محمد ( ص )

وقتی مشرکان از راه آزارها نتوانستند به مقصود خود برسند از راه تهدیدو تطمیع در آمدند ، زیرا روز به روز محمد ( ص ) در دل تمام قبایل و مردم آن دیار برای خود جایی باز می نمود و پیروان بیشتری می یافت . مشرکان در آغاز تصمیم گرفتند دسته جمعی با " ابو طالب " عم و یگانه حامی پیغمبر ( ص ) ملاقات کنند . پس از دیدار به ابوطالب چنین گفتند : " ابو طالب ، تو از نظر شرافت و سن بر ما برتری داری . برادر زاده تو محمد به خدایان ما ناسزا می گوید و آیین ما و پدران ما را به بدی یاد می کند و عقیده ما را پست و بی ارزش می شمارد . به او بگو دست از کارهای خود بردارد و نسبت به بتهای ما سخنی که توهین آمیز باشد نگوید . یا او را اختیار ما بگذار و حمایت خود را از او بردار " . مشرکان قریش وقتی احساس کردند که اسلام کم کم در بین مردم و قبایل نفوذ می کند و آیات قرآن بر دلهای مردم می نشیند و آنها را تحت تأثیر قرار می دهد بیش از پیش احساس خطر کردند و برای جلوگیری از این خطر بار دیگر و بار دیگر با ابو طالب بزرگ قریش و سرور بنی هاشم ملاقات کردند و هر بار ابو طالب با نرمی و مدارا با آنها سخن گفت و قول داد که به برادر زاده اش پیغام آنها را خواهد رساند . اما پیامبر عظیم الشأن اسلام در پاسخ به عمش چنین فرمود : " عمو جان ، به خدا قسم هر گاه آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند که دست از دین خدا و تبلیغ آن بردارم حاضر نمی شوم . من در این راه یا باید به هدف خود که گسترش اسلام است برسم یا جانم را در این راه فدا کنم " . ابو طالب به برادرزاده اش گفت : " به خدا قسم دست از حمایت تو بر نمی دارم . مأموریت خود را به پایان برسان " . سرانجام فرعونیان مکه به خیال باطل خود ، از در تطمیع در آمدند ، و پیغام دادند که ما حاضریم هر چه محمد ( ص ) بخواهد از ثروت و سلطنت و زنهای زیباروی در اختیارش قرار دهیم ، بشرط اینکه از دین تازه و بد گفتن به بتهای ما دست بردارد. اما پیامبر ( ص ) به سخنان آنها که از افکاری شایسته خودشان سرچشمه می گرفت اعتنایی نکرد و از آنها خواست که به " الله " ایمان بیاورند تا بر عرب و عجم سروری کنند. آنها با اندیشه های محدود خود نمی توانستند قبول کنند که به جای 360بت ، فقط یک خدا را بپرستند . از این به بعد - همانطور که گفتیم - ابو جهل و دیگران بنای آزار و اذیت پیامبر مکرم ( ص ) و دیگر مسلمانان را گذاشته و آنچه در توان داشتند در راه آزار و مسخره کردن پیامبر و مؤمنان به اسلام ، بکار بردند

يکشنبه 18/12/1387 - 19:37
دعا و زیارت

مقالات

غیبت و راههای درمان آن

معنای غیبت اشكال مختلف غیبت حرمت غیبت اجماعی است عذاب برای غیبت كننده غیبت حق الناسی است كه ... آسیب های اجتماعی غیبت راه درمان غیبت  گوش دادن به غیبت نیز حرام است   معنای غیبت فقها تعاریف فراوانی برای غیبت داشته اند و معیارهایی در این خصوص ارائه كرده اند. شیخ شهید در كتاب كشف الریبه ملاك غیبت را اینگونه معنا كرده است كه:" هرگاه كسی در غیاب دیگری سخنی نسبت به او بگوید كه عرفاً و در نزد مردم نقص و عیب به حساب می آید و قصد وی از این كار سرزنش و یا برملا كردن نقص او باشد، مرتكب غیبت شده است."همچنین ابوذر می گوید: از رسول خدا(ص) پرسیدم كه غیبت چیست؟ حضرت فرمودند:" غیبت عبارت است از اینكه نسبت به برادرت چیزی بگویی كه او از آن خوشش نمی آید. ابوذر پرسید: حتی اگر این صفت و ویژگی در او باشد؟- باز هم غیبت، به حساب می آید؟- حضرت فرمود:" اگر- آن صفت- در او باشد، غیبت است؛ والا تهمت به حساب می آید." روشن است كه منظور برادر در این روایت تنها برادر نسبی نیست، بلكه برادر ایمانی را هم شامل می شود. منظور از اكراه نیز چیزی است كه عرفا عیب و نقص به حساب می آید و قصد مذمت و گفتن نقص هم در روایت مستتر و تلویحا آمده است؛ والا اگر از راه لطف و مرحمت چیزی در خصوص او بگوید، غیبت صورت نگرفته است.   اشكال مختلف غیبت نكته قابل توجه اینكه غیبت كردن تنها با لفظ شكل نمی گیرد، بلكه در بسیاری از موارد غیبت كردن با حركات اعضا هم مصداق می یابد، چنان كه عایشه می گوید:" زنی نزد ما آمد. چون روی خود برگرداند با دست اشاره كردم كه كوتاه قد است. رسول خدا(ص) فرمودند: غیبت این زن را كردی."از روایات درك می شود كه افشای آنچه از عیب های مومن پوشیده شده است حرام می باشد؛ چه شخص راضی باشد و چه راضی نباشد، چه قصد برملا كردن نقص در میان باشد و چه نباشد، اما از ملاحظه مجموع روایات برمی آید كه قصد، برملا كردن نقص است كه این افشاگری را حرام می كند مگر این كه اصل مورد از مواردی باشد كه اظهار آن حرمت شرعی داشته باشد مثل معصیت كه خود معصیت كننده هم نمی تواند اظهار كند. حتی اگر مومن نسبت به برملا كردن مسائل پنهان خود راضی باشد و قصد برملا كردن نقص و عیب هم در میان نباشد، غیبت به حساب می آید.   حرمت غیبت اجماعی است حرمت غیبت اجماعی و بلكه از ضروریات فقه است. مهم ، توجه به پیامدهای آن است كه امید است با اندیشیدن در این پیامدها به آن مبتلا نشویم و اگر مبتلا هستیم، به زودی برگردیم كه اگر با این صفت از دنیا برویم، رسوایی در قیامت را به دنبال دارد و صورت ملكوتی آن همان است كه در سوره مباركه حجرات آیه 12 آمده است:" ... آیا یكی از شما دوست دارد كه گوشت برادر خود را بخورد، در حالی كه مردار است...؟!"از آن جا كه غیبت كننده در دنیا آبروی مردم را دریده است- مانند حیوانی كه بدن مردم را پاره می كند- در قیامت صورت ملكوتی این عمل- خوردن مردار- به او برمی گردد.   عذاب برای غیبت كننده در برخی روایات هم آمده است كه در روز قیامت غیبت كننده گوشت خود را می خورد. مرحوم شیخ صدوق به سند خود از امام علی(ع) نقل می كند كه در ضمن موعظه های خود به نوف البكالی فرمود:"... از غیبت دوری كن، زیرا غیبت نان و خورش سگهای آتش است. ای نوف! دروغگوست كسی كه فكر می كند حلال زاده است در حالی كه گوشت های مردم را با غیبت كردن می خورد." در روایت دیگری از پیامبر اكرم(ص) آمده است كه :" كسی كه فرد مسلمانی را غیبت كند، روزه اش باطل گردد و وضویش شكسته شود و در قیامت در حالی محشور می شود كه از دهانش بویی بدتر از مردار به مشام می رسد، به طوری كه اهل قیامت از بوی او در عذاب خواهند بود."   كسی كه تلاش می كند عیب های پوشیده مردم را برملا كند، خداوند او را رسوا خواهد كرد. چنان كه امام صادق(ع) به نقل از رسول خدا(ص) فرمود:" ای كسانی كه به زبان اسلام آورده اید و ایمان به قلب شما وارد نشده است! مسلمانان را سرزنش نكنید! و عیب های پوشیده آنها را جستجو نكنید! زیرا كسی كه پوشیده های آنها را جستجو كند، خداوند پوشیده هایش را جستجو كند، افتضاح نماید، اگر چه در خانه اش باشد." فردی كه عیب های پوشیده مردم را افشا می كند؛ چون مردم ناموس الهی اند، هتك حرمت الهی كرده است. پس در این عالم و آن سرا رسوا خواهد شد. در روایتی از امام باقر علیه السلام آمده كه رسول خدا(ص) در معراج از خداوند پرسید:" ای پروردگار! حال مومن نزد تو چگونه است؟ فرمود، ای محمد! كسی كه دوستی از من را اهانت كند، پس همانا به محاربه با من اقدام كرده است..."   غیبت حق الناسی است كه ... غیبت از جمله گناهانی است كه علاوه بر جنبه حق اللهی، جنبه حق الناسی هم دارد. رسول خدا(ص) در ضمن سفارشات خود به ابوذر فرمود:" از غیبت كردن بترس كه آن از زنا شدیدتر است؛ پرسیدم: ای رسول خدا! به چه علت؟ حضرت فرمود: چون زنا كننده اگر توبه كند، خداوند او را می آمرزد، اما غیبت آمرزیده نشود مگر این كه صاحبش( غیبت شونده) را راضی كند."پس چه بسیار افرادی كه گرفتار حق الناس شوند و در قیامت شخصی از او راضی نگردد!   آسیب های اجتماعی غیبت گناه غیبت نه تنها موجب فساد در ایمان و اخلاق شخص و رسوایی او در دنیا و آخرت می گردد، بلكه مفاسد اجتماعی و بشری را هم به دنبال دارد.از مقاصد بزرگ انبیاء علیهم السلام تشكیل مدینه فاضله و جامعه ای نیكوست، و این مهم زمانی به وجود می آید كه مردم با یكدیگر الفت و محبت داشته باشند، به طوری كه افراد همگی به منزله یك شخص باشند و در این صورت چنین طایفه و ملتی بر طوایف و ملتهای دیگر پیروز خواهند شد، همان طور كه مسلمین صدراسلام بر اثر همین اتفاق و وحدت بر حكومتهای بزرگ آن پیروز شدند. بر اساس آنچه گفته شد و روایاتی كه در این زمینه وجود دارد، مسلمین مامور و موظفند كه با یكدیگر دوستی و مودت ورزند؛ و طبعاً آنچه این دوستی را می افزاید مطلوب و پسندیده است و هر چه از این دوستی و مودت كم كنند، ناپسند است و واضح است كه غیبت كردن موجب كینه و دشمنی و بغض می شود و از این رهگذر وحدت اجتماع از بین می رود، و این از آسیب های اجتماعی غیبت است و لازم است برای پرهیز از این ضرر بزرگ از این عمل زشت دور شوند.   راه درمان غیبت برای درمان این بیماری از دو راه علم و عمل باید استفاده نمود.درمان علمی: درمان علمی این گناه آن است كه شخص در پیامدهای این گناه بیندیشد و این پیامدها را با آنچه از این گناه عایدش می شود، مقایسه كند، از این مقایسه وی تشویق می شود كه این عمل را ترك كند؛ زیرا او با این گناه از چشم مردم می افتد، رسوای دو عالم می گردد، بغض و كینه و دشمنی ایجاد می كند. هرگاه این پیامدها را با چند لحظه یاوه سرایی و بذله گویی مقایسه كند، پی خواهد برد كه با غیبت كردن چه خطای بزرگی مرتكب شده است. ای عزیز! با بندگان خدا كه مورد دوستی خداوند هستند، محبت قلبی داشته باش! مبادا با محبوب حق، دشمنی ورزی كه خداوند در این صورت ترا از رحمت خود دور می سازد. قدری در آثار دنیایی و اخروی غیبت اندیشه كن و در صورت های وحشتناك این گناه در قبر و قیامت تأمل نما و به اخبار و احادیثی كه در این زمینه وارد شده است دقت كن و میان چند دقیقه بذله گویی و نتایج این گناه مقایسه ای به عمل آور. در این صورت از این گناه پرهیز خواهی كرد. وانگهی اگر كسی غیبت دیگری می كند به این انگیزه كه با او دشمن است، چگونه حاضر می شود نیكی هایش را به دشمنش منتقل كند و گناهان دشمن را به نامه عمل خود وارد كند؟ چنان كه در روایات به این پیامد غیبت اشاره شده است. درمان عملی: آنست كه به هر زحمتی هم كه شده، عنان نفس زبان را به دست بگیری تا به مرور زمان به راحتی از غیبت كردن پرهیز نمایی. و سعی كنیم كه خوبیهای مردم را ببینیم و به دنبال معایب آنها نباشیم.چقدر خوب است بیش از آنچه به عیب های دیگران توجه كنیم به دنبال كشف عیبهای خود باشیم. چنان كه رسول خدا(ص) فرمود:" خوشا به حال كسی كه مشغول بودن او به عیبش، او را از عیب جویی دیگران باز دارد."   گوش دادن به غیبت نیز حرام است همانطور كه غیبت كردن حرام است، گوش دادن به غیبت هم گناه به حساب آمده و حرام می باشد. از برخی روایات استفاده می شود كه گوش كننده غیبت همانند غیبت كننده است؛ چنان كه امام علی(ع) فرمود:" گوش كننده به غیبت، نیزغیبت كننده است." از برخی روایات استفاد می شود كه رد كردن غیبت واجب است و در روایتی از رسول اكرم(ص) رد كردن غیبت را باعث دفع شر و بدی از غیبت كننده عنوان نموده اند. امام صادق علیه السلام به نقل از رسول خدا فرمود:" آگاه باش كسی كه بر برادر خود منت بگذارد و غیبتی را كه در مجلسی درباره او شنیده است رد كند، خداوند متعال هزار باب از بدی در دنیا و آخرت از او رد می كند و اگر با وجود توانمندی از این كار خودداری ورزد، برای او مثل گناه كسی است كه هفتاد بار او را غیبت كرده باشد، خواهد بود."روایت دیگری در این زمینه از رسول خدا(ص) آمده است. آن بزرگوار فرمود: " ای علی! كسی كه نزد او برادر مسلمانش غیبت شود و بر یاری كردن برادرش- دفع غیبت او- توانا باشد و او را یاری نكند، خداوند او را در دنیا و آخرت رسوا می كند." نكته ظریفی را مرحوم شیخ انصاری در تفسیر این روایات آورده و آن این است كه مقصود از یاری رساندن غیبت شونده غیر از نهی از غیبت است؛ بلكه منظور آن است كه هرگاه غیبت كننده عیبی دنیایی را مطرح كرد، شخص در جواب بگوید اینها كه عیب نیست؛ بلكه گناه كردن عیب است؛ و اگر عیبی اخروی مطرح كند، برای یاری كردن برادر دینی اش بگوید: بالاخره افراد گاهی مرتكب خطا می شوند بهتر است برای او طلب آمرزش شود نه عیب جویی و غیبت.

يکشنبه 18/12/1387 - 17:28
دعا و زیارت

مقالات

اوصاف بدنى امام زمان (عج)

در سنن ابوداوود آمده است كه او در اخلاق به پیامبر همانند است ولى در صفات جسمى و بدنى به پیامبر شباهت ندارد. اما نعمانى در غیبت از امیرمؤمنان (ع) روایت كرده است كه فرمود : او (مهدى) در خلق و در خلق شبیه پیامبر شماست. بر گونه راستش خالى است كه گویى ستاره فروزانى است... در روایت دیگر آمده است كه گویى چهره‏اش ستاره درخشانى است و در گونه راستش خال سیاهى است. در روایتى دیگر آمده است: دندانهاى پیشینش با یكدیگر فاصله دارند و موى دو طرف پیشانى او رفته است. و از امیرمؤمنان (ع) درباره ویژگى‏هاى ظاهرى آن حضرت روایت شده است كه فرمود: او جوان و میانه بالاست خوشرو و خوش موى است و مردى است بلند پیشانى، درخشندگى چهره‏اش بر سیاهى موهاى صورت و سرش غلبه دارد. دو طرف موهایش رفته است. بینى عقابى و شكمى بزرگ دارد. بر ران راستش خال است و میان دندانهاى پیشینش فاصله وجود دارد.
از امام باقر (ع) روایت شده است كه فرمود: او شخصى است سرخ و سفید با چشمانى گود و فرو رفته و ابروانى برجسته و پرپشت و شانه‏اى پهن و بر سرش حزاز (1) و بر چهره‏اش نشانه‏اى است.
در اسعاف الراغبین نوشته صبان مصرى آمده است كه مهدى جوانى است سیه چشم و كشیده ابرو و خمیده بینى (بینى عقابى) با ریشى انبوه و پرپشت كه بر گونه و دست راستش خال دارد. در فصول المهمة نیز گفته شده است كه رنگ چهره آن حضرت بین گندمى و سپیدى است. بعدا خواهد آمد كه چون آن حضرت ظهور كند سالخورده اما جوان چهره است به طورى كه بیننده گمان مى‏كند وى چهل سال یا كمتر از آن دارد.
پى‏نوشت:
1 ـ حزاز پوسته‏اى است كه از سر فرو مى‏ریزد، شوره. (مؤلف) .

يکشنبه 18/12/1387 - 17:27
دعا و زیارت

مقالات

علائم ظهور امام زمان(عج)

روایاتی که در مورد حوادث قبل از ظهور و علائم ظهور رسیده بسیار و متنوع است؛ برخی از این روایات جوّ اجتماعات و بویژه وضع جوامع اسلامی را پیش از ظهور تشریح می کند، و برخی دیگر حوادثی را که نزدیک به ظهور واقع می شوند شرح می دهد، و برخی هم بروز اموری عجیب را بیان می نمایند. بررسی همۀ این روایات با پیچیدگی ها و رمزهایی که در برخی وجود دارد بعهدۀ کتابهای مفصّل است، و علاقمندان می توانند به کتابها و متونی که این روایات را نقل کرده اند مراجعه نمایند؛ ما در این مقال چند علامت را که روشنتر و به درک نزدیکترند ذکر می کنیم:

الف- روایاتی که جوّ قبل از ظهور را مشخص می سازد.
1- شیوع ظلم و جور و فسق و گناه وبی دینی در سراسر جهان و در جوامع اسلامی: در بسیاری از روایات که پیشوایان، قیام مبارک امام زمان (عج) را نوید داده اند، به این که «قیام آن گرامی در وقتی است که ظلم و جور جهان را فرا گرفته باشد» نیز تصریح فرموده اند. و در پاره ای از روایات هم یادآوری کرده اند که پیش از ظهور امام قائم (ع) ، و بویژه نزدیک به ظهور او، حتی در جوامع اسلامی فسق و فجور انواع گناهان و زشتیها رواج کامل خواهد یافت، و از آن جمله به این فجایع اشاره فرموده اند:
شراب خواری و خرید و فروش مسکرات آشکارا انجام می شود، رباخواری رواج می یابد، زنا و اعمال شنیع دیگر متداول و شایع و آشکار می گردد، قساوت، تقلّب ، نفاق، رشوه خواری، ریاکاری، بدعت، غیبت و سخن چینی بسیار است؛ بی عفّتی و بی حیایی و ظلم و ستم عمومی خواهد بود، و زنان بی حجاب و با لباس های زننده در اجتماع آشکار می شوند، مردان در لباس و آرایش شبیه زنان می شوند، امر به معروف و نهی از منکر ترک می گردد، و مؤمنان خوار و بی مقدار و محزون بوده و توانائی جلوگیری از گناهان و زشتیهارا نخواهند داشت. کفرو الحاد و بی دینی رواج یافته و به اسلام و قرآن عمل نمی شود، فرزندان نسبت به پدران و مادران آزار و بی حرمتی روا داشته و کوچکتر احترام بزرگتر را رعایت نمی کند و بزرگتر به کوچکتر ترحم نمی نماید و صلۀ رحم مراعات نمی شود. خمس و زکات پرداخت نمی شود و یا به مصرف صحیح خود نمی رسد، بیگانگان و کافران و اهل باطل بر مسلمانان چیره می شوند و مسلمانان با خود باختگی در همۀ امور و در لباس و گفتار و کردار از آنان تقلید و پیروی می کنند و حدود الهی تعطیل می شود و ... .
و بسیاری از فجایع دیگر که با عبارات گوناگون در روایات پیشوایان ما ذکر شده است و

ب – حوادث پیش از ظهور
2 و3- «خروج سفیانی» و «فرورفتن سپاه سفیانی به زمین» :
از علاماتی که پیشوایان معصوم ما بر آن بسیار تأکید کرده و صریح و روشن بیان فرموده اند، خروج سفیانی است؛ «سفیانی» طبق پاره ای از روایات مردی اموی و از نسل یزید بن معاویة بن ابی سفیان و از پلید ترین مردم استف نامش «عثمان بن عنبسه» است و با خاندان نبوّت و امامت و شیعیان دشمنی ویژه ای دارد، سرخ چهره و کبود چشم و آبله رو و بد منظر و ستمگر و خیانتکار است، در شام (سابق که مشتمل بر دمشق و فلسطین واردن و حمص و قنسرین است) قیام و به سرعت پنج شهر را تصرف می کند، و با سپاهی بزرگ به سوی کوفه در عراق می آید و در شهرهای عراق و بویژه در نجف و کوفه جنایات بزرگی مرتکب می شود، و سپاهی دیگر به سوی مدینه در عربستان می فرستد، سپاه سفیانی در مدینه به قتل و غارت می پردازند و از آنجا به سوی مکه می روند، و سپاه سفیانی در بیابانی میان مدینه و مکه به فرمان خدای متعال به زمین فرو می روند؛ آنگاه امام قائم (ع) پس از جریاناتی از مکه به مدینه و از مدینه به سوی عراق و کوفه می آید، و سفیانی از عراق به شام و دمشق فرار می کند، و امام سپاهی را به تعقیب او روانه می فرماید که سرانجام او را در بیت المقدس هلاک کرده و سرش را جدا می سازند.

4- بنابر روایات ائمه (ع)، سید حسنی مردی از بزرگان شیعیان است که در ایران و از ناحیه «دیلم و قزوین» (کوهستانهای شمالی قزوین که یک قسمت آن دیلمان نام دارد) خروج و قیام می کند. مردی خداجو و بزرگوار است که ادّعای امامت و مهدویت نمی کند، و فقط مردم را به اسلام و روش ائمه معصومین (ع) دعوت می نماید، و کارش بالا می گیرد و پیروان بسیار پیدا می کند، و مطاع و رئیس است و مانند سلطان عادلی حکومت می کند، و هنگامی که با سپاهیان و یاران خود در کوفه است به او خبر می دهند که امام قائم (ع) با یاران و پیروان خود به نواحی کوفه آمده است، سید حسنی با لشکریان خود با امام (ع) ملاقات می کند؛ امام صادق(ع) فرموده اند که سید حسنی امام را می شناسد اما برای آنکه به یاران و پیروان خود امامت و فضایل امام را ثابت کند آشنائی خود را آشکار نمی سازد، و از امام می خواهد که دلائل امامت را ارائه دهد، وامام (ع) ارائه می فرماید و معجزاتی آشکار می فرماید، و سید حسنی با امام بیعت می کند و پیروان او نیز با امام بیعت می کنند، بجر گروهی حدود چهار هزار نفر که نمی پذیرند و به امام (ع) نسبت سحر و جادوگری می دهند، و امام (ع) پس از سه روز موعظه و نصیحت، چون می پذیرند و ایمان نمی آورند، دستور قتل آنها را صادر می فرمایند و همۀ آنان به فرمان امام کشته می شوند.

5- «ندای آسمانی»:
یکی دیگر از علامات مشهور، ندای آسمانی است و آن چنان است که پس از ظهور امام غائب در مکّه، بانگی بسیار مهیب و رسا از آسمان شنیده می شود که امام را با اسم و نسب به همگان معرفی می کند، و این ندا از آیات الهی است؛ در این ندا به مردم توصیه می شود که با امام بیعت کنید تا هدایت یابید و مخالفت حکم او را ننمایید که گمراه می شوید.
و ندای دیگری قبل از ظهور صورت می گیرد که برای تثبیت حقانیت حضرت علی (ع) و شیعیان او خواهد بود.


6- «نزول عیسی مسیح (ع) و اقتدای او به حضرت مهدی (ع)» :
در پاره ای از روایات نزول عیسی مسیح (ع) از آسمان و اقتدای او در نماز به حضرت مهدی (ع) جزو اموری که همراه ظهور آن حضرت صورت می گیرد ذکر شده است . رسول گرامی اسلام (ص) به دختر خود فاطمه زهرا (س) فرمودند: «ومنّا والله الّذی لا اله الّا هو مهدی هذه الامّة الّذی یصلّی خلفه عیسی بن مریم» (و به خدائی که پروردگاری جز او نیست سوگند که مهدی این امت از ما است همانکه عیسی بن مریم پشت سر او نماز می خواند).

علائم و نشانه های دیگری نز در کتاب ها جمع آوری شده است؛ امّا آیا این علائم همه واقع می شوند یا ممکن است در آنها تغییراتی بوجود آید موضوعی است که در جای خود بررسی و مقرر شده و فرموده اند علائم بر دو قسم است: حتمی و غیر حتمی، و آنچه حتمی است واقع می شود.
در پاره¬ای روایات فرموده اند حتی حتمیّات هم ممکن است تغییر یابد، و آنچه تغییر پذیر نیست چیزهایی است که خدای متعال وعده فرموده و خداوند خلف وعده نمی فرماید: «انّ الله لایخلف المیعاد»
بدیهی است روایاتی که محتومات را نیز قابل تغییر می داند حالت انتظار را درجامعۀ شیعه قوی ترمی سازد تا همیشه منتظر باشند و خود را آماده سازند زیرا ممکن است علائم واقع نشده باشد ودر عین حال آن حضرت ظهور نماید.

 

پی نوشتها

به: روضۀ کافی، ص 36 – 42، و اثبات الهداة، ج7، ص 390 – 391، و بحار، ج 52، ص 254، و کفایة الموحدین، ج2، ص 844- 846، و منتهی الآمال، زندگی امام دوازدهم، ص 106 – 107، و بسیاری کتب دیگر که علائم و فتن راذکر کرده اند رجوع شود.
منتهی الآمال زندگی امام دوازدهم، ص 102-103، اثبات الهداة، ج7، ص 398 و 417، غیبت نعمانی باب 14، در علامات ظهور، از ص 247-283، غیبت طوسی، علامات ظهور، از ص 265 – 280، روضۀ کافی، ص 310، حدیث 483، بحار ، ج52، ص 186 و 237 – 239، و دیگر صفحات باب علامات ظهور از ص 181 الی 278، کفایة الموحدین، ج2، ص 841 – 842.
منتهی الآمال ، زندگی امام دوازدهم، ص 104 – 103، بحار، ج53، ص 15 -16، کفایة الموحدین، ج2، ص 842 – 843.
منتهی الآمال ، زندگی امام دوازدهم، ص 102، غیبت شیخ طوسی، ص 274، اثبات الهداة، ج7، ص 424، غیت نعمانی، ص 257، حدیث 14 و 15 و نیز در دیگر روایات باب 14 این کتاب، کفایة الموحدین، ج2، ص 740، روضۀ کافی، ص 209 – 210، و ص 310، حدیث 483، بحارالانوار، 52 در بسیار روایات صفحات 181 – 278.
اثبات الهداة، ج7، ص 399
اثبات الهداة، ج7، ص 14
اثبات الهداة، ج7، ص 431
بحارالانوار، ج52، ص 279و 283و 305 – 308 و 310 و 311و 340 و 346و 352و 354و 360و 361و 364و 367و 368و 378 و ج 53، ص 12 ، اکمال الدین ، ج2، ص 367 و 368، کشف الغمه، ج3، ص 360 – 363 و 365، ارشاد مفید، ص 341 – 344، غیبت نعمانی، ص 231 و 233 و 234 و 238 و 243 و 281 – 282، غیبت شیخ طوسی، ص 280 – 286، منتخب الاثر، ص 482.

يکشنبه 18/12/1387 - 17:26
دعا و زیارت

سرور حسینی
1- جهان آخرت، جهان زندگی و حیات ابدی. در آخرت یکپارچه حیات است. زمین، جواهر و سنگریزه ها، درختان، میوه ها و حتّی آتش آنجا هم درّاک و فعّال است. «و ما هذه الحیوة الدّنیا الّا لهو ولعب و انّ الدّار الاخرة لهی الحیوان لوکانوا بعلمون» ؛ این زندگی پست (دنیا) جز سرگرمی و بازی نیست، و قطعاً سرای آخرت فقط زندگی (حقیقی) است، اگر (بر فرض) می دانستند. «الیوم نختم علی افواهم و تکلّمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسون» ؛امروز بر دهانهایشان مهر می نهیم،ودستهایشان با ما سخن می گویند و پاهایشان به آنچه همواره کسب می کردند گواهی می دهند! «وقالوا لجلودهم لم علینا قالوا انطقنا الله الذی انطق کلّ شیءٍ و هو خلقکم اوّل مرّة و الیه ترجعون» ؛ و به پوست های (بدنشان) می گویند: چرا به زیان ما گواهی دادید؟! (پوست ها) می گویند: خدایی که هر چیزی را به سخن آورده، ما را به سخن آورده است، و او نخستین بار شما را آفرید، و فقط به سوی او باز گردانده می شوید. «وفیها ما تشتهّیه الانفس و تلّذُ العین و انتم فیها خالدون» ؛ هر چه را خودشان بدان میل کنند و چشم ها لذّت ببرند، درآن (بهشت موجود) است، در حالی که شما در آنجا ماندگارید.
2- جهان آخرت، جهان ثبات و قرار و جاودانی. «یا قوم انّما هذه الحیوة الدّنیا متع و انّ الاخرة هی دارالقرار» ؛ ای قوم (من) این زندگی پست (دنیا) تنها کالایی است، و در حقیقت فقط آخرت سرای پایدار است.
3- جهان آخرت بسیار وسیع است. «سابقوا الی مغفرة من ربکّم و جنّة عرضها کعرض السّماء والارض» ؛ پیشی گیرید به سوی آمرزش از پروردگارتان و بهشتی که پهنه ی آن همچون پهنه آسمان و زمین است.
4- جهان آخرت، محل جزا و پاداش و درو کردن محصول بهره برداری است (نه دار تکلیف) «یوم یقوم الحساب» ؛ در روزی که حساب بر پا می شود. «مالک یوم الدین» ؛ خداوند روز جزاست.
5- جهان آخرت، جهان صلح و صمیمیت و صداقت «لایسمعون فیها لغواً و لاکذابا» ؛ که در آنجا هیچ بیهودگی و تکذیبی نمی شنوند.
6- جهان آخرت، جهان کامیابی و لذت واقعی است. «وانّ الدار الاخرة لهی الحیوان» ؛ و قطعاً سرای آخرت فقط زندگی (حقیقی) است.
7- جهان آخرت جهان سلامتی و تندرستی «وقالوا الحمدلله الذّی اذهب عنّا الحزن، الذّی احلّنا دارالمقامة من فضله لا یمسنا فیها نصب و لا یمسنا فیها لغوب» ؛ و می گویند: ستایش مخصوص خدایی است که اندوه را از ما برطرف ساخت، قطعاً پروردگار ما بسیار آمرزنده (و) بسی سپاسگزار است. (همان) کسی که از بخشش خود ما را در سرای ماندنی جای داد، در حالی که در آنجا هیچ رنج (جسمی) به ما نمی رسد، و (نیز) در آنجا هیچ خستگی (روحی) به ما نمی رسد.
8- جهان آخرت، جهان روشنایی یا بروز حقایق «لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبَصُرک الیوم حدید» ؛ (به او گفته می شود:) به یقین از این (رستاخیز) در غفلت بودی، پس پرده ات را از (چشمان) تو برطرف کردیم، و امروز چشمت تیز بین است. «یوم تبلی السرائر» ؛ روزی که رازها آشکار می شود. «واشرقت الارض بنور ربّها» ؛ (ودر رستاخیز) زمین به نور پروردگارش روشن می شود.
9- جهان آخرت، جهان تجسّم اعمال و ظهور آنچه که ملکه ی انسان است. «انّ الذّین یأکلون اموال الیتامی ظلماً انّما یأکلون فی بطونهم ناراً و سیصلون سعیراً» ؛ در حقیقت کسانی که اموال یتیمان را به ستم می خورند، جزاین نیست که آتشی در درونشان می خورند. و بزودی در شعله فروزان (آتش) در آیند (و بسوزند). «و من یغلل یأت بما غلّ یوم القیامة ثمّ توفی کل نفس ما کسب و هم لایظلمون» ؛ و هر کس خیانت کند، روز رستاخیز، آنچه را (درآن) خیانت کرده، می آورد، پس به هر کس، آنچه را بدست آورده، بطور کامل داده می شود، در حالی که به آنان ستم نخواهد شد.
10- در جهان آخرت، سرنوشت هر کس مخصوص بخودش است. «وامتازوا الیوم ایّها المجرمون» ؛ (دو ندا آید:) ای خلافکاران امروز جدا شوید. «ولا تکسب کل نفس الّا علیها و لاتزر و ارزة وزراخری» ؛ و هیچ شخصی جز بر زیان خویش (گناهی) کسب نمی کند، و هیچ بار برداری بار سنگین (گناه) دیگری را بر نمی دارد.
11- جهان قیامت،جهان جدایی از اسباب و انساب است. «فاذا نفخ فی الصّور فلا انساب بینهم یومئذ» ؛ و هنگامی که در شیپور دمیده شود، پس در آن روز هیچ خویشاوندی بین آنان نیست. «یوم یفرّ المرء من اخیه و امّه و ابیه و صاحبته و بنیه» ؛ (همان) روزی که مرد از برادرش می گریزد، و(نیز از) مادرش و پدرش و (همسر) و همراهش و پسرانش.
12- ظهور قدرت و حاکمیت حق در قیامت «مالک یوم الدین» ؛ خداوند روز جزاست.
13- تحقّق عدل و فضل «واتقّوا یوماً ترجعون فیه الی الله ثمّ توفیّ کل نفس ما کسبت و هم لایظلمون» ؛ و خودتان را از (عذاب) روزی حفظ کنید، که در آن به سوی خدا باز گردانده می شوید، پس به هر کس، آنچه را به دست آورده، بطور کامل (بازپس) داده می شود، و آنان مورد ستم واقع نمی شوند.
14- وحدت گواه و داور «ولاتعملون من عمل الّا کنا علیکم شهوداً اذتفیضون فیه و ما یعزب عن ربک من مثقال ذرّة فی الارض و لا فی السماء و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الّا فی کتاب مبین» ؛ و هیچ عملی را انجام نمی دهید، مگر اینکه (ما) گواه بر شما هستیم در آن هنگام که بدان می پردازید، و در زمین و در آسمان، از پروردگارت هیچ هم وزن ذره ای و نه کوچک تر و نه بزرگتر از آن مخفی نمی ماند! مگر اینکه (همه آنها) در کتاب روشنگر (علم خدا ثبت شده) است.

يکشنبه 18/12/1387 - 17:24
دعا و زیارت

مقالات

خواص علمی منحصر به فرد آب زمزم

تحقیقات یک دانشمند ژاپنی نشان می دهد آب زمزم در مکه مکرمه ویژگی منحصر به فردی دارد که درهیچ یک از آب های جهان یافت نمی شود.

 به گزارش شبکه تلویزیونی العالم ؛ دکتر ماسارو یموتو افزود نتایج تحقیقات با استفاده از فن آوری نانو نشان می دهد با افزودن یک قطره آب زمزم به هزار قطره آب معمولی ، خواص آب زمزم در آب معمولی ایجاد می شود. این دانشمند ژاپنی تاکید کرد با استفاده از فن آوری نانو نتوانسته است هیچ یک از خواص آب زمزم را تغییر دهد. به گفته این محقق ژاپنی ، علت تغییر نیافتن خواص آب زمزم با استفاده از فن آوری نانو مشخص نشده است.

 وی که پایه گذار نظریه تبلور ذرات آب است، همچنین می گوید جمله "بسم الله الرحمن الرحیم" که در قرآن کریم وجود دارد و مسلمانان آن را در ابتدای کارهای خود یا در هنگام غذاخوردن و یا موقع خواب بر زبان می آورند، تأثیر عجیبی بر بلورهای آب دارد. وی می افزاید زمانی که بسم الله الرحمن الرحیم گفته می شود، تغییرات عجیبی در بلورهای آب رخ داده و آنها بسیار زیباتر می شوند، لذا می توان با گذاشتن کاستی از تلاوت قرآن کریم در کنار آب، آن را زیباتر و با صفاتر نمود.

چاه زمزم در نزدیکی مقام ابراهیم و در هجده متری کعبه، در زیرزمین واقع است و آب آن توسط پمپ از طریق لوله کشی به زائرین می‌رسد. چاه زمزم از دیگر آثار مسجد الحرام است که با نامهای چاه اسماعیل، حفیرة عبدالمطلب، شفاء سُقم، عافیه، مَیمونه، طُعم، بَرکة، بَرّة ، شناخته می‌شود. این چاه در قسمت شرقی مسجدالحرام قرار دارد و همانند دیگر مشاهد حج، از آثار ابراهیم، اسماعیل و هاجر است. بر اساس متن قرآن، پس از آنکه ابراهیم ، همسر و فرزندش را ترک کرد، تشنگی بر آنها چیره شد، هاجر به دنبال آب میان صفا و مروه دوید سرانجام جبرئیل بال و یا پاشنه پای خود را بر زمین کوفت و زمزم جوشید، برای حفظ جان اسماعیل و هاجر پدید آورد. پس از مدتی آثار چاه از میان رفت تا آن که عبدالمطلب بار دیگر آن را حفر نمود و از آن زمان تا کنون حاجیان از این آب بهره‏مند می‏شوند. در توسعه اخیر سالن‏های جداگانه‏ای برای زائران از شیرهای آبی که در آنجا نصب شده و نیز از ظرف‏های ویژه‏ای که در نقاط مختلف مسجد الحرام از آب زمزم پر می‏شود استفاده می‏کنند. این چاه در آغاز، منبع تأمین آب مکه بود و پس از آن چاه‌های دیگری در مکه و اطراف آن ایجاد شد. مردم برای این چاه تقدس بسیار قائل بودند.

 وجود این چاه و اهمیت آن برای مردم مکه سبب شده بود تا در قریش منصب «سقایت» به وجود آید. این منصب در اوان ظهور اسلام، در دست عباس عموی محمد بود. در روایات اهل بیت، نوشیدن از آب زمزم سفارش شده و همه مسلمانان به متبرک بودن آن باور دارند.

يکشنبه 18/12/1387 - 17:21
دعا و زیارت

مقالات

همسر ایده ال

یکی از مسائل بسیار مهم و اساسی قبل از ازدواج در نظر گرفتن معیارهایی برای انتخاب همسر است . به جرئت می توان گفت بیشترین مشکلاتی که در زندگی مشترک به وجود می آید به خاطر این است که دختر و پسر ، همسر مناسب خود را انتخاب نکرده اند و پس از چند سال زندگی متوجه می شوند این دو مناسب یکدیگر نبوده اند. پس جا دارد برای این انتخاب وقت بگذاریم و مطالعه کنیم.
معیارها و ملاک هایی که در انتخاب همسر باید در نظر گرفته شود دو نوع است

الف – آنهایی که رکن و اساس اند و برای یک زندگی سعادتمندانه حتماً لازم اند.
ب – آنهایی که شرط کمال هستند و برای بهتر و کاملتر شدن زندگی لازم اند و بیشتر به سلیقه افراد و موقعیت آنها بستگی دارند.
اگر گذشته فردی که می خواهید با وی ازدواج کنید خیلی شیک بوده، اصلاً بالاتر از گل به او نگفته اند، و گذشته شما همه اش درد و رنج و زحمت بوده، و دائم خون دل خورده اید؛ رهایش کنید این فرد مناسب زندگی شما نیست.

یکی از معیارهایی که باید حتماً در ازدواج در نظر گرفته شود،عامل مذهب و نگرش فرد مقابل نسبت به مذهب است. اگر شما فردی هستید که به اصول و فرامین مذهبی معتقدید، ولی شخص مورد نظرتان ، نسبت به مذهب بی اعتماد یا بی تفاوت باشد، شما با هم زندگی خوبی نخواهید داشت.انسان متدین، همسری متدین می خواهد، اگر یکی متدین و دیگری بی دین و بی قید باشد، خوشبخت نخواهند شد. بنابراین از این لحاظ باید فردی را انتخاب کنید که همانند شما فکر کند.

خانواده دختر و پسر باید با یکدیگر سنخیت و تناسب داشته باشند. در انتخاب همسر معقول نیست شما بگویید «من می خواهم با این فرد زندگی کنم و کاری با خانواده اش ندارم» چرا که این فرد جزیی از همان خانواده و فامیل و شاخه ای از همان درخت است. این شاخه، از ریشه همان درخت تغذیه کرده؛ مسلم است که بسیاری از صفات اخلاقی، روحی، عقلی و جسمی آن خانواده و فامیل از راه وراثت و تربیت و محیط به این فرد منتقل شده است،



این فرد در دامن همان خانواده بزرگ شده است. باید موقع ازدواج ارزش های درون خانواده فرد را بررسی کنید و با ارزش های درون خانواده خودتان مقایسه نمایید. اگر این ارزش ها با یکدیگر تناسب داشته باشند، شما زندگی آرامی خواهید داشت. در مقایسه ارزش ها دقت داشته باشید. برای مثال اگر در خانواده شما تحصیل یک ارزش است، در خانواده فرد مقابل نیز تحصیل یک ارزش باشد، اگر در خانواده شما حجاب یک ارزش است، در خانواده طرف مقابل حجاب ضد ارزش نباشد.
آنچه در تناسب اجتماعی باید در نظر داشت،ارتباطات و رفت و آمدهای خانوادگیاست. این که خانواده با چه افرادی رفت و آمد می کنند و دارای چه جایگاهی هستند، آیا شهرت اجتماعی دارند یا خیر، مهم است. همه اینها در جایی جمع می شود که به آن تناسب اجتماعی می گوییم.. مسئله دومتناسب رفتار اجتماعی دختر و پسر است. مثلاً اگر یک دختر لوس و جلف با مرد متین و موقری ازدواج کند، تحمل رفتار اجتماعی زن برای مرد مشکل است.

بنابراین از مسائل مهم انتخاب همسردر نظر گرفتن تناسب اجتماعی دو خانواده است و چقدر خوب است که پسر و دختر در یک ردیف اجتماعی با هم ازدواج کنند. یکی دیگر از مواردی که باید در ازدواج در نظر گرفت مسائل مالی و اقتصادی است، هر چقدر دو خانواده از لحاظ مالی در یک سطح باشند ازدواج، ازدواج خوبی است. صلاح نیست دختر و پسر و خانواده هایشان از لحاظ مالی و ثروت تفاوت زیادی با هم داشته باشند، ازدواج دو طبقه متضاد اجتماعی همیشه مشکلاتی به همراه خواهد داشت. برای مثال کسی که از نظر اقتصادی در یک طبقه بالای اجتماعی است در ناز و نعمت بزرگ شده، همه چیز برایش مهیا بوده، هیچوقت مشکلات و تنگنای مالی نداشته است، حالا با فردی از خانواده بسیار پایین از نظر اقتصادی ازدواج می کند که سبک زندگیش با این فرد متفاوت بوده است. فرهنگ خانوادگیش متفاوت، نیازهایش متفاوت. فرضاً قرار می شود این دو با یکدیگر به مهمانی بروند، شخص اول هر لباسی می پوشد خجالت می کشد، احساس می کند نازیباست ، مورد تأییدش نیست، در عوض همسرش زمانی که به خانه آنها می رود احساس کدخدایی می کند. خانه سطحش پایین است. این احساسات در وی ایجاد تعارض می کند. عصبانی می شوند، با هم دعوا می کنند، دعوا بر سر یک قضیه بسیار ساده زندگی است ولی ریشه اش در عدم همخوانی و تناسب طبقه اقتصادی است، اکثر دعواهای چنین زن و شوهرهایی بعد از میهمانی ها شروع می شود. یکی دیگر از معیارهایی که باید در ازدواج در نظر گرفته شود، تناسب تحصیلی است. بسیار خوب است که زن و شوهر از نظر معلومات و تحصیلات علمی، خیلی با هم فاصله نداشته باشند و در ردیف یکدیگر باشند تا تفاهم بیشتر در زندگی شان به وجود آید. حالا که به مسئله تحصیل اشاره کردیم خوب است که به مسئله تفکر نیز اشاره کنیم. متأسفانه مردان ما بسیار مقیدند که همسر زیبا داشته باشند، در صورتی که زیبایی در آمار جهانی بهداشت فقط 25 نمره دارد در حالی که به تفکر 300 نمره داده اند. در مورد عروس خانم همیشه می پرسند آیا زیبا هست یا نیست. زیبایی دوره محدودی دارد، ولی ما نمی توانیم تفکر و تعلیم و تربیت را انکار کنیم. بعضی از مردم ما در ازدواج جایی برای تفکر باز نگذاشته اند.

اولین چیزی که در تفکر جلوه گر می شود،عامل هوش است. زندگی با یک آدم کم هوش بسیار مشکل است. ممکن است بپرسید چگونه می شود هوش یک نفر را قبل از ازدواج تشخیص داد؟ پاسخ بسیار آسان است. افرادی که درجه هوشی خیلی پائین دارند کاملاً در رفتار و کردارشان مشخص است، پختگی لازم را ندارند، قدرت تشخیصشان ضعیف است. عامل دیگر تشخیص هوش، تفکر انتزاعی است. انتزاع کردن یعنی بیرون کشیدن، و تفکر انتزاعی یعنیتوانایی استنباط و درک مفاهیم از موقعیت های کلی. این نوع تفکر ابعادش بسیار گسترده است، افرادی که تفکر انتزاعی دارند خیلی زود شما را می فهمند. لازم نیست که دائم برایشان تکرار کنید. بعد دیگرش، تفکر حل مسئله ای است، تفکری که در آن انسان می تواند مسائل خودش را حل کند. کسانی که این نوع تفکر را ندارند دائم دور خودشان می چرخند، گیج اند، دائم می پرسند چه گفتی، یعنی چه، منظورت چه بود…. کسی که این نوع تفکر را ندارد به همسری برنگزینید. گاهی اوقات افراد از روی ترحم با فردی ازدواج می کنند که از نظر هوشی در سطح پایینی است، می خواهند ایثار کنند ولی سخت در اشتباهند. زندگی با افراد کم هوش بسیار مشکل است.کسی که تفکر و هوش خوبی دارد کیفیت فراوان در مدیریت دارد. یکی از ارکان اصلی مدیریت ، تفکر خوب است.

تناسب سنی
در انتخاب همسر توجه به همتایی و تناسب در سن نیز لازم است. تفاوت سن بلوغ جنسی در دختر و پسر، یک امر طبیعی است، پسر حدود چهار سال دیرتر از دختر به بلوغ جنسی می رسد. پس خوب است که تفاوت سن آنها در امر ازدواج نیز به همین مقدار باشد ( پسر بزرگتر باشد)بهتر است چنین باشد ولی الزامی نیست. اگر در بقیه موارد گفته شده یعنی زمینه های اقتصادی، خانوادگی، اجتماعی، عاطفی، تناسب وجود داشته باشد ولی تناسب سنی وجود نداشته باشد مثلاً زن و شوهر هم سن باشند و یا حتی زن یک سال نیز بزرگتر باشد به شرط این که مرد وقوف و آگاهی کامل به این موضوع داشته باشد مشکل خاصی ایجاد نمی شود. اما ازدواج هایی که اختلاف سنی زیاد وجود دارد مثلاً یک نفر بیست سال از دیگری بزرگتر است اصلاً صلاح نیست.

اخلاق نیک
یکی از ویژگی های اساسی و لازم برای زندگی شاد، اخلاق نیک است. منظور از اخلاق نیک تنها خنده رویی وخوش خلقی اصطلاحی نیست، زیرا خندیدن و ... در بعضی مواقع، نه تنها مطابق اخلاق نیست بلکه ضداخلاق نیز هست. منظور از اخلاق نیک ، داشتن صفات و خلق و خوهای پسندیده از نظر عقل و شرع است.

سلامت جسمانی و روانی
سلامت جسمانی و روانی در موفقیت و سعادت زندگی مشترک، نقش مهمی بر عهده دارد. بعضی از بیماریهای جسمانی و روانی اهمیت چندانی ندارند و مانع زندگی نیستند و لطمه ای به آن وارد نمی کنند و با معالجه و مراقبت، درمان می شوند. آنچه باید در زمینه انتخاب همسر مورد توجه قرار گیرد بیماری ها و نقص ها و معلولیت های جسمی و روحی عمیق و غیرقابل درمان است که در طول عمر همراه انسان است و تحملش برای همسر سخت است. توجه نکردن به این امر و برخورد «احساساتی و غیرمنطقی» با آن ممکن است لطمه های سنگینی به زندگی بزند.

همتایی و هماهنگی فرهنگی و فکری
تفاهم و توافق فکری و فرهنگی میان دو همسر در زندگی مشترک، نقش اساسی دارد. برای ایجاد یک زندگی پربار و سعادتمند، باید معماران این کانون بتوانند یکدیگر را درک کنند و مکنونات و محتویات درونی خود را به هم تفهیم کنند و در بسیاری از مسائل، تصمیم مشترک و یکسان بگیرند و بر مبنای آن عمل کنند و در نشیب و فرازهای زندگی، یاور هم باشند و فرزندانشان را براساس یک طرح هماهنگ تربیت کنند. چنانچه امام صادق (ع) می فرمایند: «العارفة لا توضع الا عند العارف». زن عارفه ( فهمیده فرزانه ) باید در کنار مرد عارف ( اهل معرفت ) قرار گیرد نه غیر آن.

تناسب سیاسی
دختر و پسر باید از لحاظ گرایش نسبت به مسائل سیاسی شبیه به هم باشند. اگر یک نفر علاقه شدیدی به مسائل سیاسی و شرکت در آن دارد و برای دیگری سیاست هیچ جایی در زندگیش ندارد، در زندگی مشترک دچار مشکلاتی خواهند شد و آرامش لازم را از دست می دهند.


منابع :

- مقدمه ای بر روان شناسی ازدواج – تألیف : زهره رئیسی
- خانواده در اسلام – تالیف حسین مظاهری
- مشاوره ازدواج – تألیف علی اسلامی بجنوردی نسب
mohebeyan/

يکشنبه 18/12/1387 - 17:20
دعا و زیارت

مقالات

معجزه ی قران و علم فیزیک

بسیار عجیب است كه مسلمانان از معادله ی دیگری استفاده می كنند تا این مطلب را آشكار نمایند كه فرشتگان به سرعت نور شتاب می گیرند. قرآن در یك آیه بیان می كند كه ظاهرا زمان برای فرشتگان با سرعت ثابت از برای انسانها كمتر می گذرد. كه این مطلب با نسبیت خاص اینشتین صدق می كند كه در آن نیز در سرعتهای بالا زمان برای اشیایی با آن سرعت آرام تر می گذرد. مسلمانان از نسبیت خاص اینشتین و این آیه استفاده كرده اند تا از این مطلب كه فرشتگان در حقیقت به سرعت نور شتاب می گیرند حمایت كنند. آیه: "فرشتگان و ارواح در یك روز به او (مذكر) صعود كردند كه این معادل پنجاه هزار سال برای انسان است"! در اینجا فرشتگان یك روز را معادل پنجاه هزار سال برای انسان گذر می كنند. (زمان در مقابل زمان و نه زمان در مقابل فاصله مانند آیه ی قمری قبل).

اگرچه طبق نظریه ی نسبیت خاص اینشتین و بوسیله ی این تغییرات زمان (تاخیرات زمانی) بدست آمده به عنوان یك ادعا از مسلمین (كه واقعا آن فرشتگان به سرعت نور شتاب می گیرند) را می توانیم تصدیق یا انكار كنیم. این ادعا می تواند در دو دقیقه تصدیق شود كه آنگاه هیچ نیازی به عقاید كوركورانه نخواهد بود. آلبرت اینشتین یك مسلمان نبود اما یهودی ای بود كه نظریه ی معروف نسبیت خاص را ارائه داد. هرچه سرعت بیشتر بشود زمان آرام تر می گذرد. در بیرون یك میدان گرانشی زمان اینگونه است: ∆t= ∆t0/ (1-v^2/c^2) ^0.5 جاییكه ∆t0 زمانی می باشد كه برای متحرك بوسیله ی متحرك معادل است. ∆t زمانی است كه برای متحرك معادل گذر ایستگاهی است. V سرعتی است كه به شاهد ایستگاهی نسبت داده می شود. ∆t0 زمانی است كه برای فرشتگان می گذرد. (یك روز). ∆t زمانی است كه معادل زمان برای انسانها است. (پنجاه هزار سال قمری در دوازده ماه قمری بر سال قمری در 27.321661 روز بر ماه قمری). و V سرعت فرشتگان در این مورد است. (كه ما قصد داریم آنرا حساب و با سرعت شناخته شده ی نور مقایسه كنیم). سرعت نور در خلا 299792.458 كیلومتر بر ثانیه است. از معادله ی بالا می توانیم آن سرعت ناشناخته را حساب كنیم: v=c (1-∆t0 ^2/∆t^2) ^0.5

حال بهتر است اظهارات مسلمین را در معادله جایگزین كنیم و ببینیم كه فرشتگان مسلمین واقعا به سرعت نور شتاب می گیرند یا نه؟ ارقام را از آیه در این معادله جایگزین می كنیم: v =c (1-(1^2/(50000*12*27.321661)^2))^0.5 v = c * 0.99999999999999981 v = 299792.4579999994 km / s این اتساع زمانی (تغییرات زمانی) نشان می دهد كه فرشتگان در بیرون از میادین گرانشی به سرعت نور شتاب می گیرند. (كمی كمتر از سرعت نور زیرا جرم دارند). این نمی تواند یك تصادف باشد زیرا سرعت حساب شده دقیقا یكسان با آیه ی قمری قبلی همچنین در بیرون از یك میدان گرانشی است. مسلمانان همواره می پرسند كه چگونه یك مرد بی سواد 1400 سال پیش توانسته اتساع زمانی و هسته نسبیت را بدست آورد! پس قرآن كلام خداست

.phi

يکشنبه 18/12/1387 - 17:19
دعا و زیارت

مقالات

داستان واقعی ضامن آهو ، آنچه تا کنون نشنیده اید

دكتر احمد مهدوی دامغانی چندی پیش، به مناسبتی مطلبی در روزنامه اطلاعات درج شده بود و ذکری از آستان ملائک پاسبان اعلی‌حضرت اقدس علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه، و داستان ضامن آهو در مجلسی مورد گفت‌وگو بود. دوست دانشمند عزیزی به بنده گفت: فلانی! من هر قدر هم که می‌خواهم صحت این «داستان مبتذل» ضامن آهو را به خود بقبولانم نمی‌توانم و عقلم نمی‌پذیرد که این داستان آن چنان که شنیده و خوانده‌ام عقلاً یا وقوعاً ممکن باشد، گو این که اساساً این داستان را در هیچ کتاب معتبر و مأخذ قابل مستندی هم ندیده‌ام؛ و چون تو را یک طلبه غیرمتعصبی می‌دانم، این است که خواهش می‌کنم نظرت را در این باره بگویی و اگر تو هم مثل من به این داستان باورنکردنی اعتقادی نداری، چه بهتر که از این جا، یکی دو خطی با هم به روزنامه اطلاعات بنویسیم و از مسؤولان آن روزنامه درخواست کنیم که از استعمال این القاب و عناوین عامیانه، و بی‌معنی و غیرمستند که تازه بر فرض صحت هم چیزی بر عظمت مقام امام علیه‌السلام و جلال و کرامت آن بزرگوار نمی‌افزاید، احتراز کند.

گفتم: راست است؛ زیرا اعتقادی که شیعه واقعی به ائمه طاهرین خود دارد، فوق این امور و بالاتر از صحت و سقم این مسائل است؛ چو شیعه می‌گوید و می‌خواند که (وأمن من لجأ الیکم (-جمله ای از زیارت معروف به جامعه کبیره که ظاهرا انشای حضرت هادی علیه السلام است-.
باری، از آن دوست عزیز پرسیدم: داستان ضامن آهویی که شما آن را عقلاً و وقوعاً محال می‌شمارید کدام است و چگونه داستانی است؟
با نگاه تعجب‌آمیزی گفت: فلانی! آیا مرا دست می‌اندازی یا واقعاً تو که هم بچه آخوند هستی و هم خراسانی، از کم و کیف این داستان بی‌خبری؟
گفتم: نه دوست عزیز! تو را دست نمی‌اندازم و از کم و کیف داستان هم باخبرم؛ ولی دوست دارم داستان را از زبان تو هم بشنوم.
گفت: از مجموع آنچه در بچگی از بزرگترها شنیده و بعداً هم آن را به شعر عامیانه و به صورت جزوه کوچکی، چاپ سنگی شده‌ای خوانده‌ام، آنچه به یادم مانده، این است:

صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی می‌کند و آهو شکارچی را مسافت متنابهی به دنبال خود می‌دواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام که اتفاقاً در آن حوالی تشریف ‌فرما بوده است، می‌اندازد. صیاد که می‌رود آهو را بگیرد، با ممانعت حضرت رضا علیه السلام مواجه می‌شود. ولی چون آهو را صید و حق شرعی خود می‌داند، در مطالبه و استرداد آهو مبالغه و پافشاری می‌کند. امام حاضر می‌شود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچی نمی‌پذیرد و به عرض می‌رساند: الا و بالله، من همین آهو را که حق خودم است، می‌خواهم و لاغیر ... و آن وقت آهو به زبان می‌آید و سخن گفتن آغاز می‌کند و به عرض امام می‌رساند که من دو بچه شیری دارم که گرسنه‌اند و چشم به‌راه‌اند که بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. علت فرارم هم همین است و حالا شما ضمانت مرا نزد این ظالم بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و تسلیم صیاد شوم...

حضرت رضا علیه السلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچی می‌فرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار می‌دهد. آهو می‌رود و به‌سرعت باز می‌گردد و خود را تسلیم شکارچی می‌کند. شکارچی که این وفای به عهد را می‌بیند، منقلب می‌گردد و آن گاه متوجه می‌شود که گروگان او، حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه است. بدیهی است فوراً آهو را آزاد می‌کند و خود را به دست و پای حضرت می‌اندازد و عذر می‌خواهد و پوزش می‌طلبد. حضرت نیز مبلغ متنابهی به او مرحمت می‌فرماید و به‌علاوه، تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش می‌کند و صیاد را خوشدل روانه می‌سازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت می‌داند اجازه مرخصی می‌طلبد و به سراغ لانه و بچگان خود می‌دود...

به آن دوست عزیز هموطن گفتم: داستان واقعی ضامن آهو که من آن را می‌دانم بیش از هزار و شصت سال سابقه تاریخی دارد، و در کتب معتبر و مستند هم ثبت و ضبط شده و کاملا هم موجه و معقول است و به‌کلی با آنچه تو می‌گویی ومن هم به همین ترتیب آن را شنیده و خوانده‌ام، مغایر است. گمان نزدیک به یقین دارم که منشأ ملقب ساختن مولای ما، حضرت رضا صلوات الله علیه به ضامن آهو، همین داستان موجه و معقول و مسلم و مستندی است که آن را برای تو خواهم گفت. مضافاً بر آن که ناقلان و راویان این داستان نیز حایز آن چنان مقام مذهبی و ملی و علمی شامخی هستند که جای هیچ تردید در صحت، و مجال هیچ گونه شبهه‌ای در اصالت آن باقی نمی‌ماند.

مخاطب که بر شنیدن داستان صحیح و واقعی و موجه و مستند ضامن آهو سخت مشتاق شده بود، از من خواست که فوراً داستان را برای او بازگو کنم و مدرک و سند آن را هم به او نشان دهم. گفتم: به دیده منت دارم، النهایه، چون الآن کتاب مستند را در دسترس ندارم، نقل داستان و ارائه سند آن را به فردا موکول می‌کنیم و او هم پذیرفت.
خوشبختانه، و از حسن اتفاق، آن که در جمله کتب معدودی که این بنده در این سفر با خود آورده است، یکی هم کتاب شریف نفیس مستطاب «عیون اخبار الرضا» تألیف شیخ اجل امجد اعظم، ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه قمی، معروف و ملقب به صدوق رضوان الله تعالی علیه است. ایشان یک کتاب از مجموع چهار کتاب اساسی و اصولی حدیث و فقه شیعه یعنی «من لایحضره الفقیه» را تألیف کرده و در محل معروفی به نام نامی خودش در سر راه تهران به شهر ری مدفون است؛ مکانت والا و مقام معلای آن بزرگوار در نزد شیعه معلوم و مشهور است.
فردای آن روز این کتاب مستطاب را با خود نزد آن هموطن بردم و داستان را از روی کتاب برای اوخواندم. او بسیار خشنود شد و دانست که داستان واقعی ضامن آهو، چیزی غیر از آنی است که در ذهن اوست؛ و بنده چون گمان می برم هنوز بسیاری هستند که از بن داستان بی خبرند، بی فایده ندانستم که آن را عیناً برای درج در این کتاب بنگارم، خاصه آن که موضوعاً نیز با مبنا و موضوع این کتاب بی تناسب نیست.
البته خوانندگان فاضل و گرامی استحضار دارند که شیخ صدوق قدس سره، این کتاب را جهت اتحاف و اهدا به وزیر جلیل و بزرگوار ایرانی یعنی صاحب اسماعیل بن عباد طالقانی (متوفی در سال 385هجری) که خود یکی از بزرگ‌ترین ادبا و شعرا و متکلمین و ناقدین ادب در قرن چهارم است، تألیف فرموده و این کتاب شریف، علاوه بر احتوایش بر اخبار مربوط به حضرت رضا علیه السلام از لحاظ ادبی و تاریخ نیز مرجع معتبر و مستندی به شمار می‌رود.
شیخ (ره) در این کتاب همچنان که از بسیاری ثقات مشایخ روات و محدثین رضوان الله علیهم اجمعین (که ذکر اسامی شریف آنها خود رساله مفصلی خواهد شد) نقل و روایت می کند از بسیاری از ادبا و شعرا و مورخین به نام نیز، چون ابراهیم بن عباس صولی و محمد بن یحیی صولی و مبرد و ابن قتیبه و عمرو بن عبید و دعبل و ابی نواس و ابی جعفر عتبی و برخی افراد خاندان نوبختی و دیگران به‌واسطه یا بی‌واسطه نیز نقل و روایت می‌فرماید.

و اینک ابتدا اصل داستان را با حذف اسانید و روات آن به عرض خوانندگان می‌رساند سپس سند و روات حکایت را بازگو می‌کند که خوانندگان ملاحظه بفرمایند چه بزرگوار کسانی این داستان را نقل کرده و به صحت آن گواهی داده و یا به‌اصطلاح روزنامه‌نویس‌ها خود قهرمان آن داستان بوده‌اند تا بدانجا که این روایت صددرصد مورد قبول شیخ صدوق (ره) قرار گرفته و ادنی شبهه در صحت آن به خاطر شریفش خطور نکرده است:

... فلما کان یوم الخمیس استأذنته فی زیارة الرضا (علیه السلام) فقال: اسمع منی ما احدثک به فی امر هذا المشهد: کنت فی ایام شبابی اَتعصب علی اهل هذا المشهد واَتعرض الزوار فی الطریق واَسلُب ثیابهم ونفقاتهم ومرقّعاتهم، فخرجت متصیداً ذات یوم و اَرسلت فهداً علی غزال، فمازال یتبعه حتی التجأ الی حایط المشهد فوقف الغزال ووقف الفهد مقابله لایدنو منه فجهدنا کل الجهد بالفهد ان یدنو منه فلم ینبعث و کان متی فارق الغزال موضعه یتبعه الفهد فاذا التجأ الی الحائط رجع عنه فدخل الغزال جحراً فی حائط المشهد فدخلتُ الرباط وقلت لابی النصر المقری این الغزال الذی دخل هیهنا الان، فقال لم أره فدخلتُ المکان الذی دخله فرأیت بعر الغزال وأثر البول ولم أر الغزال وفقدته، فنذرت الله تعالی ان لا آذی الزوار بعد ذلک و لا اتعرض لهم الا بسبیل الخیر و کنت متی ما دهمنی أمر فزعت الی هذا المشهد فزرته وسألت الله تعالی فیه حاجتی فیقضیها لی ولقد سألت الله تعالی ان یرزقنی ولداً ذکراً فرزقنی ابناً حتی اذا بلغ وقتل عدت الی مکانی من المشهد وسألت الله تعالی ان یرزقنی ولداً ذکراً فرزقنی ابناً آخر ولم أسأل الله تعالی هناک حاجة الا قضاها لی فهذا ماظهر لی من برکة هذا المشهد علی ساکنه السلام. (صفحه 386).

چون روز پنجشنبه برای زیارت رضا علیه‌السلام از او اجازه خواستم. گفت بشنو که درباره این مشهد ( یعنی این محل شهادت) با تو چه می‌گویم. در روزگار جوانی، نظر خوشی به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه، معترض زائران می‌شدم و لباس‌ها و خرجی و نامه‌ها وحواله‌هایشان را به‌ستیزه می‌ستاندم. روزی به شکار بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوز همچنان به دنبال آهو می‌دوید تا به‌ناچار، آهو را به پای دیواری پناهید و آهو ایستاد. یوز هم رو به رویش ایستاد ولی به او نزدیک نمی‌شد.

هر چه کوشش کردیم که یوز به آهو نزدیک شود یوز نمی‌جست و از جای خود تکان نمی‌خورد؛ ولی هر وقت که آهو از جای خود (کنار دیوار) دور می‌شد، یوز هم او را دنبال می‌کرد. اما همین که به دیوار پناه می‌برد، یوز باز می گشت تا آن که آهو به سوراخ لانه‌مانندی در دیوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط (معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است، و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا،

خانقاه صوفیه، نقل شده است)-تعبیر جالبی از مزار حضرت رضا در آن عصر- شدم، و از ابی نصر مقری (که لابد قاری راتب قبر مطهر حضرت یا دیگر مقابر اطراف قبر و داخل رباط بوده است) پرسیدم: آهویی که هم الان وارد رباط شد کو؟ گفت: ندیدمش. آن وقت، به همان جایی که آهو داخلش شده بود درآمدم و پشگل‌های آهو و رد پیشابش [ادرار] را دیدم، ولی خود آهو را ندیدم. پس با خدای تعالی پیمان بستم که از آن پس زائران را نیازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان در نیابم. از آن پس، هر گاه که کار دشواری به من روی می‌آورد، وگرفتاری‌ای پیدا می‌کردم، بدین مشهد روی و پناه می‌آوردم، و آن را زیارت و از خدای تعالی در آن جا حاجت خویش را مسئلت می‌کردم و خداوند نیاز مرا بر می‌آورد، ومن از خدا خواستم که پسری به من عنایت فرماید. خدا پسری به من مرحمت فرمود، و چون آن پسربچه به حد بلوغ رسید، کشته شد؛ من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید و خداوند پسر دیگری به من ارزانی فرمود. هیچ گاه از خدای تبارک و تعالی در آن جا حاجتی نخواستم مگر آن که حق تعالی آن حاجت را برآورد و این چیزی است از جمله برکات این مشهد سلام الله علی ساکنه که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد.

حال ملاحظه بفرمایید که شیخ (ره) این داستان را از که روایت می کند و این واقعه برای که روی داده است و ناقل آن کیست؟
گوینده اصلی داستان که خود همان شکارچی بوده است، ایرانی پاک‌نهاد و آریایی نژاد و امیر دلیر و بزرگوار و نجیب و آزاده خراسانی خراسان، یعنی ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی، معروف و مشهور و گردآورنده «شاهنامه ابومنصوری» است که او خود داستانش را برای حاکم رازی مصاحب و رازدار و مرد مورد اطمینان ابوجعفر عتبی، وزیر نامدار سامانیان حکایت کرده و حاکم هم آن را برای ثقه جلیل‌القدر ابوالفضل محمد بن احمد بن اسماعیل السلیطی که از اجله مشایخ روایت صدوق است، روایت کرده و صدوق هم روایت را از شیخ خود سلیطی نقل می‌فرماید و اینک عین عبارت صدوق مشتمل بر اسانید روایت و مقدمه حکایت را نقل می‌کند:
حدّثنا ابوالفضل محمد بن احمد بن اسمعیل السلیطی (رض) قال سمعتُ الحاکم الرازی صاحب ابی جعفر العتبی یقول: بعثنی ابوجعفر العتبی رسولا الی ابی منصور بن عبد الرزاق، فلما کان یوم الخمیس ... الخ؛ که بقیه را قبلاً به عرض خوانندگان گرامی رسانید. (عیون اخبار الرضا، باب 73، ذکر ما ظهر للناس فی وقتنا من برکة هذا المشهد و استجابة الدعاء فیه).
به هر صورت، ظاهراً اصل داستان و روایتی که سبب ملقب ساختن حضرت امام علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه به «ضامن آهو» شده است، باید همین داستان باشد، و لا غیر؛ و به قراری که ملاحظه فرمودید، داستان کاملاً واقعی و موجه و معمولی به نظر می‌رسد.

شیخ اجل صدوق (ره) در همان باب 73 مذکور و پیش از نقل داستان آهو،‌ حكایت دیگری از این بزرگمرد روایت می‌فرماید كه در ذكر داستان آهو نیز به آن به نحو دیگری المام فرموده است، بدین شرح:
حدثنا ابوطالب الحسین بن عبد الله بن بنان الطائی قال سمعتُ ابامنصور محمد بن عبدالرزاق یقول للحكم بطوس المعروف بالبیوری هل لك ولدٌ فقال لا فقال له ابومنصور لم لا تقصد مشهد الرضا علیه السلام و تدعو الله عنده حتی یرزقك ولداً؟
فانّی سالت الله تعالی هناك فی حوائج فقضیت لی قال الحاكم فقصدتُ المشهد علی ساكنه السلام و دعوتُ الله عزوجل عند الرضا علیه السلام ان یرزقنی ولداً فرزقنی الله ولداً ذكراً فجئتُ الی ابی منصور بن عبد الرزاق واخبرتُه باستجابته الله تعالی فی هذا المشهد فوهب لی و اعطانی و اكرمتی علی ذلك (صفحه 380)

شیخ می‌فرماید: ابوطالب حسین بن عبد الله بن بنان طایی برایم حدیث كرد و گفت كه از ابومنصور بن عبد الرزاق شنیدم كه به حاكم طوسی كه به بیوردی معروف بود، می گفت: آیا فرزندی داری؟
بیوردی گفت: نه ...
ابومنصور به او گفت: چرا روی به مشهد رضا علیه السلام نمی‌آوری تا در كنار آن مزار، از خداوند به دعا بخواهی كه به تو فرزندی عطا فرماید؟ زیرا كه من خود در آنجا،‌ از خدا نیازمندی‌ها و حاجت‌هایی را مسئلت كردم كه همه آن برایم آورده شد.
سپس حاكم (بیوردی) به من (ابوطالب طائی) گفت: قصد زیارت آن مشهد را كه بر ساكنش درود باد كردم و در مزار رضا علیه السلام به دعا از خدای عز وجل درخواست كردم كه به من فرزندی عنایت كند و خداوند فرزند ذكوری به من مرحمت فرمود من نزد ابی منصور بن عبد الرزاق آمدم و از این كه خدای تعالی دعای مرا در این مشهد مستجاب فرموده است او را با خبر كردم. ابومنصور مرا بخششی فرمود و عطایی داد و بدین سبب بر من اكرام و احترام كرد.
به طوری كه ملاحظه می‌فرمایید، نشانه‌های جوانمردی و فتوت و صداقت و ایمان راستین،‌ از همین چند سطر در رفتار و گفتار و پندار محمد بن عبد الرزاق طوسی آشكار است
والحمد الله اولاً و آخراً وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
(برگرفته از کتاب: چهار مقاله، احمد مهدوی دامغانی، تهران، نشر بین الملل، 1385)؛ به نقل از پایگاه کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام

يکشنبه 18/12/1387 - 15:55
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته