• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 639
تعداد نظرات : 863
زمان آخرین مطلب : 5390روز قبل
دعا و زیارت
محمد بن عبدالوهاب بنیانگذار آئین وهابى(1115 - 1207)
بنیانگذار مسلک وهابیت محمد بن عبدالوهاب تمیمى نجدى است که‏نسبش به «وهیب تمیمى‏» مى‏رسد و این نسبت از نام پدرش‏«عبدالوهاب‏» گرفته شده است. وهابیان این نسبت را قبول‏ندارند و از اطلاق آن به فرقه خود ناراضى هستند و مى‏گویند: نام‏وهابى را بعضى از دشمنان معاصر محمد بن عبدالوهاب از روى‏دشمنى و حسد به آنان داده‏اند تا به افراد نادان چنین وانمودکنند که آنان بدعتگذار و گمراه کننده هستند تا کسى که از آنهاپیروى مى‏کند به وحشت‏بیفتد، بدین جهت نسبت فرقه را به شیخ‏محمد نداده‏اند که مبادا پیروان این آئین به سبب همنام بودن بانام پیامبر، نوعى شرافت پیدا کنند (1) .
مورخان در تاریخ تولد ومرگ او اختلاف کرده‏اند: بعضیها گفته‏اند محمد بن عبدالوهاب درسال 1111ه ق در شهر «عیننه‏» (از شهرهاى نجد) تولد یافت ودر سال 1207 درگذشت (2) و عمر طولانى حدود 96 سال داشت.
زینى دحلان با این که در کتابهاى خود این قول را انتخاب کرده،ولى در کتاب «فتنه‏الوهابیه‏» گفته است: بعضى در ماده تاریخ‏هلاکت او گفته است: «بدا هلاک الخبیث‏» یعنى در سال 1206 به‏هلاکت رسیده است (3) . ولى به گفته آلوسى و برخى دیگر، فوت وى درسال 1206 بوده است (4) .
ولى مشهور این است که تولد وى در سال 1115 و فوتش در همان سال‏1207 اتفاق افتاده است (5) .
او در شهرک عیینه متولد شد که از بلاد نجد است، پدرش در آن شهرقاضى بود و فقه حنبلى را از پدر خود که از علماى حنبلى بود،آموخت. مى‏نویسند: او از آغاز امر علاقه شدیدى به مطالعه تاریخ‏مدعیان نبوت مانند: مسیلمه، سجاح، اسود عنسى، طلیحه اسدى ومانند اینها داشت. گویند: او از اوایل به مطالعه کتابهاى ابن‏تیمیه و ابن قیم اهمیت زیادى مى‏داد و آنها را زیاد مطالعه‏مى‏کرد (6) . و بسیارى از اعمال مردم نجد را زشت مى‏شمرد، پدرش که‏مرد صالحى بود، در وى احساس انحراف مى‏کرد و او را مورد نکوهش‏قرار مى‏داد.
سپس جهت ادامه تحصیل عازم مکه و مدینه گردید و از طلبه‏هائى‏بود که در میان مکه و مدینه در تردد بودند و در نزد علماى‏آنجا مشغول تحصیل بود، در آغاز از محضر درس جمعى از علماى مکه‏و مدینه از جمله: شیخ محمد بن سلیمان کردى و شیخ محمد حیاه‏سندى استفاده کرد، ولى از همان آغاز مطالبى بر زبان او جارى‏مى‏شد که اساتید و علماى صالحین نسبت‏به آینده او بدبین بودندو پیش‏بینى مى‏کردند این شخص در آینده، مردم را گمراه خواهدساخت و برادرش سلیمان بن عبدالوهاب نیز بر وى ایراد مى‏گرفت ومردم را از پیروى وى برحذر مى‏داشت (7) .
«ملطبرون‏» مى‏نویسد: اصل و منشا وهابیگرى آن است که عرب وبه خصوص مردم یمن گفتگو مى‏کردند که چوپان بینوائى به نام‏سلیمان در عالم رویا دیده بود که شعله آتشى از وى خارج و درروى زمین پخش شد و هر که را که جلو مى‏آمد، مى‏سوخت. او این‏رویا را به معبرى گفت و او چنین تعبیر کرد که: فرزندى ازفرزندان تو نیروى عظیمى پیدا مى‏کند و دولت نیرومندى تشکیل‏مى‏دهد و این رویا در نواده او محمد تحقق پیدا کرد.
وقتى که محمد بزرگ شد، نزد همشهریانش به خاطر همین رویا که‏معلوم نبود، همان است‏یا نه؟ عزیز و محترم بود او نخست مذهبش‏را پنهانى تبلیغ کرد و پیروانى نیز پیدا نمود سپس به شام‏مسافرت کرد و چون در آنجا به آئین تازه او نگرویدند، دوباره‏پس از سه سال مسافرت به دیار خود بازگشت (8) .
آلوسى در کتاب «تاریخ نجد» مى‏نویسد: محمد بن عبدالوهاب درشهر عیینه، یکى از شهرهاى نجد نشو و نما کرد، فقه حنبلى رانزد پدرش فرا گرفت و از همان اوان کودکى سخنانى ناآشنا مى‏گفت‏و بر ضد بسیارى از اعمال و عقائد مورد اتفاق مسلمانان سخن‏مى‏گفت و آنها را به باد انتقاد مى‏گرفت ولى کسى او را یارى‏نکرد. پس از شهر عیینه به مکه و سپس به مدینه مسافرت کرد. درمدینه پیش شیخ عبدالله نامى درس خواند و شدیدا به استغاثه وتوسل در کنار مرقد مطهر رسول اکرم(ص) اعتراض نمود، آنگاه به‏نجد و از آنجا به بصره و شام روى نهاد. در بصره مدتى اقامت‏گزید و در جلسه درس شیخ محمد مجموعى حاضر شد و در این شهر نیزبسیارى از اعمال مذهبى مسلمانان را به باد انتقاد گرفت و مردم‏از آنجا بیرونش کردند و از آنجا بگریخت (9) .
اینک مسافرت او رااز منابع دیگر پى مى‏گیریم:
گویند: محمد بن عبدالوهاب در سفرى که به حج رفت، بعد از انجام‏مناسک حج رهسپار مدینه شد و در آنجا، توسل و استغاثه مردم رادر کنار قبر پیامبر مورد انکار قرار داد، سپس به نجد برگشت واز آنجا سفر دور و دراز خود را به شهرهاى اسلامى آغاز نمود.
ابتدا به بصره رفت‏به این قصد که از آنجا به شام برود مدت‏چهار سال در بصره ماند (10) . و از یکى از علماى بصره که شیخ‏محمد مجموعى نام داشت، مدتى پیش او درس خواند (11) . و هنگامى که‏عقائد خود را اظهار نمود، مردم به مخالفت پرداختند و او رامورد اذیت و آزار قرار دادند و سرانجام او را از شهر خودبیرون کردند و چیزى نمانده بود که در گرماى شدید بیابان میان‏بصره و زبیر هلاک شود که مردى از اهل زبیر او را نجات داد و به‏شهر زبیر برد (12) . از آنجا عازم بغداد گردید و مدت پنج‏سال درآنجا ماندگار شد و سپس به کردستان رفت و یکسال هم در کردستان‏ماند و بعد به همدان رفت و در آنجا هم دو سال ماند (13) و ازآنجا عازم اصفهان گردید و مدتى در نزد علماى اصفهان به تحصیل‏علم نحو و صرف و معانى و بیان پرداخت و نیز در فقه و اصول ومسائل شرعیه به حد اجتهاد رسید (14) . و طبق گفته احمد امین، وى‏در اصفهان فلسفه اشراق و تصوف را فراگرفت (15) .
مولف کتاب‏«جزیره‏العرب فى القرن العشرین‏» نوشته است: شیخ محمد به‏ایران سفر کرد و در آنجا حکمت‏شرق و ساختن تفنگ و قسمتى ازفنون جنگ را فرا گرفت (16) . و از یک منبع دیگر که نسخه خطى آن‏در کتابخانه موزه بریتانیا موجود است، نقل شده است که شیخ‏محمد هفت‏سال در اصفهان و مدرسه عباسیه از بناهاى شاه عباس‏صفوى اقامت کرده و در این مدت شرح تجرید قوشچى و شرح مواقف‏میر سید شریف و حکمه‏العین کاتبى را نزد میرزاجان اصفهانى،محشى شرح تجرید، خوانده، سپس از اصفهان به رى و از آنجا به قم‏آمده و با دوست همراه خود که على قزاز نام داشت، یک ماه دراین شهر ماند و سپس به بلاد عثمانى و شام و مصر رفت و از مصربه جزیره‏العرب بازگشت (17) و مدت هشت ماه از مردم دورى گزید،آنگاه به اظهار عقائد خود پرداخت (18) .
«لوتروب ستودارد»آمریکائى نیز به مسافرت او به ایران اشاره کرده است (19) . دراین موقع که سال 1139 بود، پدرش شیخ عبدالوهاب از «عیینه‏»به «حریمله‏» منتقل شده بود. شیخ محمد نیز ملازم پدرش گردید وباز کتابهائى را نزد او فرا گرفت و به انکار عقائد مردم نجدپرداخت و بدین جهت میان او و پدرش نزاع درگرفت و همچنین‏منازعات سختى میان او و مردم نجد بر اثر عقایدش رخ داد و این‏امر چندین سال ادامه داشت تا این که در سال 1153 پدرش شیخ‏عبدالوهاب به درود حیات گفت (20) .
اظهار دعوت
شیخ محمد پس از مرگ پدر، جرات بیشترى براى اظهار عقائد ومخالفت‏با اعتقادات معمول مسلمانان پیدا کرد و عقائد و اعمال‏مورد اتفاق مسلمانان را مورد حمله قرار داد.
گروهى از افراد بى‏خبر اطراف او را گرفتند و کار وى بالا گرفت.
مردم حریمله متشکل از دو قبیله بودند و هر قبیله روسائى داشت‏و روساى شهر از مردم دو قبیله بودند که هرکدام مدعى ریاست‏بردیگرى بود، یکى از آن دو قبیله که «حمیان‏» نامیده مى‏شد،غلامانى داشتند که به امور منکر و فسق و فجور مى‏پرداختند، شیخ‏در صدد برآمد غلامان مزبور را امر به معروف و نهى از منکر بکندو آنان تصمیم گرفتند، شب‏هنگام نهانى شیخ را به قتل برسانند وبه این قصد پشت دیوارى کمین کردند، اما چند تن از مردم بر قصدغلامان واقف شدند و بر آنان بانگ زدند، غلامان گریختند و شیخ‏باز از مهلکه نجات پیدا کرد.
شیخ محمد پس از این، از «حریمله‏» به شهر «عیینه‏» رفت و درآن وقت‏حاکم شهر عیینه مردى به نام عثمان بن حمد بن معمر بود.
محمد بن عبدالوهاب او را به طمع حکومت نجد انداخت و به او قول‏داد که اگر از او حمایت کند، حکومت نجد از آن او خواهد بود.
عثمان نیز پذیرفت و او را گرامى داشت و در نظر گرفت وى رایارى دهد.
شیخ بعد از این، به امر به معروف و نهى از منکر (طبق عقائدخود) پرداخت و در انکار کارهاى مردم سختگیرى بسیار نمود وعقائد خود راکاملا آشکار ساخت. از جمله کارهاى او در عیینه این‏بود که دستور داد درختانى را که مورد احترام مردم بود، قطع‏کردند و گنبد و ساختمان روى قبر زید بن خطاب را ویران ساختند (21) . قبر زید در ناحیه جبلیه (نزدیک عیینه) قرار داشت، شیخ به‏عثمان گفت: بیا قبر زید و گنبد آن را خراب کنیم، عثمان گفت:
این قبر زید و این شما، آن را ویران سازید. شیخ گفت ما درصورتى مى‏توانیم آن را خراب کنیم که تو هم به ما کمک کنى.
عثمان با 600 نفر همراه شیخ و یارانش حرکت کرد اهل جبلیه درصدد منع برآمدند، اما چون یاراى جنگ با عثمان را نداشتند، خودرا کنار کشیدند. عثمان به شیخ گفت که من متعرض قبر نمى‏شوم،شیخ خود کلنگ به دست گرفت و قبر را با زمین برابر کرد و این‏نخستین اقدام تخریبى پسر عبدالوهاب بود. پس از آن زنى نزد اوآمد و به زناى محصنه اعتراف کرد، شیخ عقل وى را سنجید و او راسالم دید، آنگاه به زن گفت که شاید به زور به تو تجاوز شده‏است، زن دوباره نوعى اعتراف کرد که مجازات سنگسار شدن بر اوثابت مى‏شد، شیخ دستور داد آن زن را سنگسار کردند (22) .
خبر شیخ‏محمد و کارهاى او به گوش سلیمان بن محمد بن عزیز حمیدى، امیراحساء و قطیف و توابع رسید، سلیمان نامه‏اى به عثمان حکمران‏شهر عیینه فرستاد و او را به قتل پسر عبدالوهاب فرمان داد واز مخالفت فرمانش برحذر داشت و گفت اگر این کار را انجام‏ندهى، خراجى که از احساء براى تو مى‏فرستم، قطع خواهم کرد.خراج مزبور یکهزار و ویست‏سکه طلا و مقدارى مواد غذائى و لباس‏بود.
چون نامه امیر احساء به عثمان رسید، قدرت مخالفت درخود ندید، شیخ را نزد خود خواند و گفت: ما طاقت جنگ با امیراحساء را نداریم، شیخ محمد پاسخ داد که اگر به یارى من بشتابى‏تمام نجد رامالک مى‏شوى، اما عثمان از او اعراض کرد و گفت:
امیر احساء فرمان قتل تو را داده ولى از مروت بدور است که ماتو را در شهر خود به قتل برسانیم، هرچه زودتر از شهر ما بیرون‏رو، سپس سوارى به نام «فرید ظفرى‏» را مامور ساخت تا شیخ رااز عیینه بیرون راند (23) .
 

 






 


پى‏نوشت‏ها:
1-       دائره‏المعارف فرید وجدى: ج‏10 ، ص 871. مقاله صالح ابن دخیل‏نجدى - زرکلى، اعلام ، ج‏6، ص 257.
2-       الدرر السنیه، زینى دحلان، ص 42 - زهاوى، الفجرالصادق، ص‏17.
3-       فتنه الوهابیه ، ص 66.
4-       تاریخ نجد آلوسى، ص 111 - احمد امین زعماء الاصلاح، ص 10 -زرکلى، ج‏6، ص 257.
5-       ابجدالعلوم قنوجى، ص 871 - دائره‏المعارف فرید وجدى، ج‏10، ص‏871 - الفتوحات الاسلامیه، ج‏2، ص 156 - الضیاء الشارق ابن‏سمحان، ج‏4، ص 196 - هدیه‏العارفین، ج‏2، ص 350.
6-       ازاله شبهات، ص 20.

7-       جغرافیاى ملطبرون، ترجمه «رفاعه بک‏» ناظر مدرسه عالى‏زبان و ترجمه، به نقل کشف الارتیاب، ص 13


8-       مدرک قبل.
9-       تاریخ نجد، ص 112.
10-   زعماء الاصلاح، ص 10.
11-   تاریخ نجد، ج‏1، ص 118.
12-   تاریخ نجد آلوسى، ص 111.
13-   زعماء الاسلام، ص 10.
14-   ناسخ التواریخ، جلد قاجار، ج‏1، ص 118 - مآثر سلطانیه، ص‏82.
15-   زعماء الاصلاح، ص 10.
16-   جزیره‏العرب فى القرن العشرین، حافظ وهبه، ص 336.
17-   ضمیمه شماره 4 سال 11 مجله بررسیهاى تاریخى با عنوان‏روابط ایران با حکومت مستقل نجد به نقل از کتاب لمع الشهاب فى‏سیره محمد بن عبدالوهاب که نسخه خطى آن به گفته آقاى مدرسى‏طباطبائى در کتابخانه موزه بریتانیا مضبوط است. فاسیلینیف درکتاب «تاریخ العربیه‏السعودیه‏» اطلاعات ارزشمندى درباره این‏کتاب خطى به دست مى‏دهد. (همان کتاب، ص 9).
18-   زعماء الاصلاح، ص 10.
19-   امروز جهان اسلام، ج‏1، ص 261.
20-   تاریخ نجد، آلوسى، ص 113.
21-   زید برادر عمر بن خطاب بود که در جنگ یمامه (جنگ مسلمانان‏با مسیلمه کذاب) به شهادت رسیده بود و در آن منطقه قبرش‏زیارتگاه مردم بود.
22-   تاریخ نجد، ابن بشر ج‏1 و 9 و 10 - وهابیان، ص 120 - 122.
23-   فیلیبى، عبدالله، تاریخ نجد، ص 390، طبع بیروت.
 

 






 


منبع: مکتب اسلام-سال 1377-ش1 1
سه شنبه 20/12/1387 - 20:3
دعا و زیارت

بسم الله الرحمن الرحیم


بررسی و نقد عقیده وهابیت پیرامون بنای بر قبور


 وهابیت و سلفی گری می گوید :


 ساختن هرگونه بنا و گنبد و بارگاه بر روی قبور بدعت و عملی حرام و شرک آلود و نشانه ی مرده پرستی است و از این رو باید با تخریب قبرها و نشانه های مرده پرستی با شرک مبارزه کرد.


سید ابوالفضل برقعی در مقدمه کتاب (خرافات وفور ) می نویسد :
((یکی از بدعت هایی که هزاران بدعت در آن مندرج است و اکثر ملت ما به آن مبتلا و دلخوش گردیده و عمر و امال خود را بر آن صرف کرده اند زیارت قبور و توجه به ان است)).

نقد و بررسی :


1   - آیه الله سید محسن امین در کتاب کشف الارتیاب از صفحه 306 به بعد  بحثی تاریخی را در باب این که بنای بر قبور وجود داشته وامر مذمومی نبوده  است مطرح کرده است  . در بعضی مواقع مرده ها را در اتاقی دفن می کرده اند و بر روی آن بنا ایجاد می شده است . لذا حرمت بنای قبور وجود نداشته است . شما به لحاظ تاریخی نیز مشاجرات کلامی پیرامون قبر سازی مشاهده نمی کنید . این سیر بحث به ما نشان می دهد که بدعتی صورت نگرفته است. درصورتی که در طول تاریخ چنین دعواها ئی  برای پاره ای از مطالب داشته ایم.  بعنوان نمونه ، در بحث خلق قرآن (حادث یا ازلی بودن قرآن) حتی امثال احمد ابن حنبل و یا برخی دیگر از علمای عامه به جرم اعتقاد به مخلوق بودن قران ( در مقابل ازلی بودن ) به زندان افتاده اند .


2   -  مگر بناهایی که در قدیم احداث می شد چه استحکامی داشته که ما توقع سالم ماندن در طی قرون متمادی از آنها داریم ؟ و اگر اکنون چنین ساختمان هایی نباشد آیا دلیل بر نبود ابتدائی آن است ؟


3   - در کتاب کشف الارتیاب از قبور حضرت داود و  حضرت ابراهیم در مصر یاد می شود که حضرت موسی آنها را در بیت المقدس و در بلد الخلیل و شهر الخلیل دفن می کند بطوریکه در زمان فتح فلسطین توسط خلیفه دوم  بناهای مجلل با سنگ های عظیم داشتند و در زمان فتح فقط درب آنجا را مسدود کردند و خود قبر و بناها در همان جا باقی ماند و کسی دستور تخریب آن ها را نداد.  اگر قبر سازی مثل خیلی از کارهایی که اهل کتاب انجام می دادند بدعت بود و یا حرمت داشت قطعا این گونه برخورد نمی کردند. با توجه به اینکه  عمر شخصی خشن وبه ظاهر سخت گیر بود و اگر چنان چه ساختمان روی قبر اشکال داشت حنما آن را خراب می کرد .


4-  حجره نبوی که از قبل روی قبررسول خدا ( ص )  بوده یا اینکه بعدا بنا شده به هر حال مورد  باز سازی قرار گرفته و توسعه یافته است و وجود مسجد بر روی قبر حضرت حمزه در قرن دوم از جمله دلائلی است که نشان می دهد قبر سازی و بنای قبور در قرون اولیه مشکلی نداشته است . قبر عباس عموی پیامبر داخل بیت عقیل بوده است . قبر ابراهیم فرزند رسول خدا ( ص ) نیز در دار محمد بن زید بن علی بوده است .

قبر سعد معاذ در دار ابن الخصم بوده و حتی قبه و گنبد هم داشته است و در زمان عمربن عبدالعزیز قبر سعد بن معاذ دارای گنبد و قبه بوده و این مطالب را می توان در کتاب ( وفاء الوفاء ) سمهودی ) یکی از علمای اهل تسنن متوفی 911 هجری قمری ) مشاهده کرد .


5   - مرحوم آیه الله امین در کتاب کشف الارتیاب در رابطه با  سیره صحابه در این موضوع بحث مفصلی را مطرح کرده و گفته است که حجره بر روی قبر پیامبر (ص ) از کجا شروع و چگونه ساخته شده است ؟ بنابر آن چه که مشهور است این حجره در منزل عایشه بوده و عایشه یک حائطی برروی قبر ساخته و در همان جا نیز قبر پدرش و خلیفه دوم قرار دارد و خود عایشه  در آن جا زندگی می کرده و نماز می خوانده است. در زمان بنی مروان و بنی امیه این منزل توسعه یافته و حجره ای بر روی قبر رسول خدا (ص) بنا شده و  ضریح مشبک نیز بر روی آن قرار داده شده است .


6   – یکی از عللی که باعث شده تا قبر انبیاء‌ معلوم نباشد آن است که اکثر مردم با انبیاء‌ خود درگیر بوده و اختلاف داشتند و آنها را می کشتند و حال شما از افرادی که خود پیامبر را کشته و یا وسط درخت گذارده و ارّه کرده اند، مقبره می طلبید؟ بدیهی است در شرایطی که دشمنان انبیاء خود انبیاء را به خاطر دشمنی با آنها از بین می بردند و اگر می توانستند گنبد و بارگاه آنها را هم خراب می کردند. در نتیجه می توان گفت که یکی از دلائل گنبد و بارگاه نداشتن انبیاء دشمنی خود مردم با آنها بوده و اکثر مردم با انبیاء و پیامبران مخالف بودند.


7   -  دوستان انبیاء پس از مرگ ایشان ، آنها را به خاطر بی حرمتی دشمنان مخفیانه دفن می نمودند. و اگر دوستان پیامبران بعد از کشته شدنشان می خواستند آنها دفن کنند ،  این عمل را پنهانی انجام  می دادند تا به جسد آنها بی حرمتی نشود. بنا بر این  مردم مخالف انبیاء بودند و لذا بعداز مرگ آنها گنبد و بارگاه برای آنها نساختند. بعنوان مثال، اگر فرعون دستش به موسی (ع) می رسید، به نظر شما به خاطر عملکرد موسی او را جانشین خود می کرد و یا اینکه او را می کشت؟ و آیا  دستور می داد روی قبر حضرت موسی (ع ) گنبد و بارگاه درست کنند؟! آیا حاکم وقت با حضرت عیسی (ع) چه می کرد؟ اگر واقعا عیسی کشته شده بود او را با سلام و صلوات دفن می  کردند و روی قبر او بقعه ای درست می کردند؟ قطعا دشمنان رو درروی انبیاء , در صدد تخریب و نفی آثار و مظاهر انبیاء ، ازجمله گنبد و بارگاه آنان  بوده اند.


8   -  چرا قبر حضرت امیرالمؤمنین (ع )  مخفی شد؟ ، آیا به خاطر این که مردم روی قبر ایشان بقعه ای نسازند یا از ترس اینکه بی حرمتی به جسد حضرت صورت نگیرد؟ مردم که علی الظاهر دوست امام حسن(ع )  و امام حسین(ع )  بودند و اگر امام می فرمود بقعه نمی خواهیم بسازیم، آیا کسی بدون اذن امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) بقعه می ساخت؟! در قضیه امام حسن (ع) با معاویه معلوم می شود که دشمنان ائمه بیشتر از دوستانشان بود. اگر هم به این واقعیت تاریخی برخورد کنیم که اصحاب و دوستان امام حسن (ع ) و امام حسین (ع ) کوشش جدی برای ساختن بارگاه و گنبد نکرده اند ، دلیلش حفظ حرمت جنازه های این بزرگواران و خفقان ظالمانه بنی امیه و بنی عباس بوده است


9   -  دلیل دیگر آن است که بعضی از انبیاء قوم خود را نفرین کردند و خدا قوم آنها را قبل از خودشان از بین برد مانند قوم لوط و ثمود . حال شما انتظار دارید مرده ها بعد از درگذشت انبیاء برایشان گنبد و بارگاه درست کنند؟


10 -  قبر حضرت امیر علیه السلام را  هارون پیدا کرد و متوکل می خواست آن را خر اب کند . همچنین  قبر امام حسین(ع ) را آب انداخته و شخم زدند.


 علت مخفی بودن قبر حضرت زهرا (سلام الله علیها) چیست؟


مخفی بودن قبر ایشان به این دلیل  بود که دیگران دوست آنها نبوده و خائن بودند و حقوق آنها را غصب کرده بودند. حضرت امیر علیه السلام  نیز دستور داده بود جسد  مرا به  نیستان ببرید و دفن کنید. معاویه اکثر یاران حضرت را ترور کرد و خیلی راحت از او بر می آمد که جسارت به جسد حضرت بکند. او که دین نداشت.


حضرت علی علیه السلام می دانست که معاویه و بنی امیه به جنازه او بی احترامی می کنند . مگر به جنازه امام مجتبی علیه السلام چنین نکردند ؟


قبور انبیاء(ع )‌ نیز به خاطر دشمنانشان مخفی بوده است .


11  -  روی قبرامام حسین علیه السلام بنای عالی مشیّدی بوده و در زمان متوکل آن را خراب کرده  و در آنجا کشاورزی کردند ؛ مسلمانان این عمل متوکل را قبیح دانسته اند و برای این کار شعر سروده اند و چنانچه کار او درست بود باید در شأن او شعر  می سرودند و او راتشویق می کردند و حداقل اگر اورا تشویق نمی کردند مخالفت با متوکل هم نمی کردند.


12  -  در عهد خلفای عباسی موارد زیادی هست که بناء بر قبور می کرده اند. حال اگر بناء سازی امری خلاف بوده است ،  چگونه این کار را طلب می کردند. و حتی مأمون بقعه ای برای خود درست می کند و امام رضا (علیه السلام) را هم در همان جا می آورد و دفن می کند.


 نتیجه:


 این مطالب تاریخی نشان می دهد که قبر سازی بدعت نبوده و سخن سید ابوالفضل برقعی  با واقعیت های تاریخی سازگاری ندارد.

سه شنبه 20/12/1387 - 20:1
دعا و زیارت

موضوع مهدویت و امام غائب، هرچند به نظر می‌رسد که جزو بدیهیات فرهنگ شیعه باشد، اما با کمی تأمل می‌توان دریافت که شاید حقیقت این موضوع هنوزبه طور کامل تبیین نشده‌باشد. سرویس فرهنگ و اندیشه آفتاب، در راستای تلاش برای روشن ساختن بخشی از حقایق ناشناخته و مکتوم درباره وجود مقدس حضرت ولی عصر (عج)، به مناسبت نیمه شعبان‌المعظم گفتگویی با آیت‌الله میرسید محمد یثربی انجام داده‌است. آیت الله یثربی از اساتید برجسته دروس خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم و رئیس حوزه علمیه کاشان در سال 1333 هجری شمسی در شهر مقدس قم در بیت علم وفقاهت چشم به جهان گشود. پدر بزرگوارشان مرحوم آیت الله آقای حاج سید مهدی یثربی می‌باشد، که تا زمان وفات (1385) ریاست حوزه علمیه کاشان، نمایندگی ولی فقیه و امامت جمعه کاشان را عهده‌دار بودند. آیت‌الله یثربی، در محضر اساتید بزرگی چون آیات عظام، گلپایگانی، حاج آقا مرتضی حائری، میرزا جواد تبریزی، وحید خراسانی، روحانی و سلطانی طباطبایی، همچنین شهید مطهری و آیت‌الله جوادی آملی تلمذ کرده‌‌است. از ایشان آثار و تألیفات متعددی منتشر شده‌است که از جمله آن‌ها می‌توان به «تقریرات درس مکاسب محرمه (فقه) در 2جلد»، «کتاب حج در 3 جلد»، «تفسیر آیات ولایت»، «شرح رساله حقوق امام سجاد – علیه السلام – (فارسی) در 3جلد»؛ «شرح زیارت عاشورا» و ... اشاره کرد. تأسیس مؤسسه تحقیقاتی «علامه مجدّد وحید بهبهانی» نیز از دیگر اقدامات ماندگار این استاد حوزه علمیه قم است. گفتگوی ما با آیت‌الله میر سید محمد یثربی درباره موضوع مهدویت، در یک بعد‌از ظهر گرم تیرماه در دفتر موسسه تحقیقاتی «علامه مجدّد وحید بهبهانی» در شهر مقدس قم، انجام شد. آیت‌الله یثربی به گرمی از ما پذیرایی کرد و سخنان عمیق و شیرین ایشان تا هنگام اذان مغرب ادامه یافت. آنچه در پی می‌آید، بخش نخست گفتگوی دو ساعته سرویس فرهنگ و اندیشه آفتاب با آیت‌الله یثربی است.


به گزارش شیعه نیوز به نقل از آفتاب ، آیت الله یثربی گفت: «معمولاً به مسئله مهدویت به عنوان یک موضوع آینده جهانی یا پایان جهان نگاه می‌شود که هم در قرآن و هم در کتب آسمانی دیگر مثل تورات و انجیل و زبور از آن به عنوان وعده‌ای قطعی و الهی نام برده شده است».

آیت‌الله میر سید محمد یثربی، رئیس حوزه علمیه کاشان و از اساتید برجسته درس خارج حوزه علمیه قم، در گفتگوی اختصاصی با سرویس فرهنگ و اندیشه آفتاب، گفت: «اساساً عالم خلقت الزاماً از ابتدا تا انتها نیازمند وجود امام است ولی این موضوع مورد غفلت واقع شده و در مورد امام زمان (عجل الله فرجه) نیز فقط به ثمره وجودیشان، سن و سال و طول عمر ایشان پرداخته می‌شود در حالی که در ابتدا معرفت به امام باید کامل بشود تا به یکی از شئون ایشان که کمال جامعه و ایده‌آل مطلوب است برسیم».

اثبات وجود امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف

وی درباره دلایل اثبات مهدویت گفت: «نسبت به اثبات امام در هر دوره‌ای صرف‌نظر از براهین نقلی، برهان عقلی هم وجود دارد. «قاعده لطف»، ‌«علت غایی آفرینش» و «برهان تقابل قطبین»، از جمله براهین مختلفی است که درباره مسئله مهدویت و وجود «امام حی» در اختیار داریم».

این استاد حوزه علمیه قم در تشریح «برهان قاعده لطف» گفت: «بر حسب طبیعت خلقت انسان، همه افراد بشر دارای اختیار هستند که یا به سمت خیر روند یا به سمت شر و بدی. انسان ممکن است به سمت شر رود و دچار خطا شود و این انسان خطاکار نیازمند یاور و پناه و حامی است و لطف خداوند همیشه شامل حال انسان است و محال است که او را تنها بگذارد و انسان بی‌پناه نخواهد بود».

آیت‌الله یثربی در ادامه به برهان‌های عقلی دیگری که در باب اثبات مهدویت وجود دارد، اشاره کرد و گفت: «از طریق قاعده «امکان اشرف»، نیز می‌توان این مطلب را اثبات کرد».

وی در تشریح این قاعده گفت: «وجود، حیات، علم، قدرت و همه این کمالات غیرمتناهی از ناحیه کمال مطلق، که ذات اقدس خداوند است مستقیماً به اخس [مرتبه پایین] نمی‌رسد، بلکه طبیعت این است که از مرتبه اشرف به اخس برسد»

وی افزود: «این اشرف در لسان متشرعه «حجت‌الله» است که در بین علمای علم معرفت، از آن به «انسان کامل»، در اصطلاح فلسفه مشاء، به «عقل فعال»، در فلسفه اشراق به «کلمه قدسیه» و در فلسفه پهلوی و فرس قدیم به «کدبانو و کدخدای عالم» تعبیر شده است. و امکان ندارد که در هیچ دوره‌ای از تاریخ زندگی موجودات این واسطه فیض وجود نداشته باشد».

آیت‌الله یثربی تأکید کرد: «اگر حجت و امام وجود نداشته باشد زمین قابل ادامه نخواهد بود. حتی در بعضی روایات آمده است که «الحجة قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق» (1) یعنی «قبل از اینکه خداوند هر موجودی را بیافریند حجت اولین موجود است و در تمام زمان ها وجود دارد و پایان آفرینش نیز به اوست »».

او در ادامه گفت: «رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرموند: «اول ما خلق الله نوری » (2) «اولین مخلوق نور رسول است» و فیض خداوند از این طریق به سایر مخلوقات می‌رسد و از آنجا که فیض خداوند همواره جاری است، این واسطه هم، همواره باید وجود داشته باشد».

استاد حوزه علمیه قم از «علت غایی» -که یکی از مراتب سلسله علل اربعه است- به عنوان برهان دیگری که می‌توان به آن تمسک جست یاد کرد و در تشریح آن گفت: «علت غایی، اگرچه در وجود موخر است اما در تصور مقدم است».

وی افزود: «سلسله ممکنات بدون وجود حجج الاهیه غیرممکن است و در تمام اعصار آفرینش حجت وجود داشته است. گاهی در قالب انبیاء، گاهی در قالب اوصیاء و بعد از رسول خاتم در قالب ائمه ما هستند. در واقع خداوند این‌گونه مقرر کرده است که فیضش از جانب امام در هر عصری جاری باشد. و این فیض بعد از رسول خاتم، ائمه ما تا وجود امام عصر (عجل الله فرجه) می‌باشند».

ریشه‌های تاریخی مساله مهدویّت

رئیس حوزه علمیه کاشان، درباره ریشه‌های مسئله مهدویت در تاریخ گفت: «ریشه مهدویت به مسئله نبوت گره خورده است. ارسال رسل و انزال کتب و بحث پیغمبران و حتی خود نبوت هم بر اساس لطف خداوند است که خداوند بندگان خویش را رها نکرده و از نظر عقلی هم محال است که رها کند. پس طبعاً در هر زمانی که بحثی را از هر یک از انبیاء الهی را یادآوری کنیم مسئله امام و امام حی و حضرت مهدی عجل الله فرجه (به معنای عام)، خود به خود، تداعی می‌شود».

آیت‌الله یثربی در ادامه گفت: «هم در تورات، هم انجیل و هم در کتب مربوط به آئین زرتشت، و حتی در جاماسب‌نامه که مربوط به عصر گشتاسب است، مسأله موعود عالم وجود دارد».

وی افزود: «تاریخ نبوت و مهدویت با اصل خلقت بشر گره خورده است. علت غایی همه آفرینش، وجود انسان است و در حدیث قدسی هم آمده است: «عبدی خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی» (3) (یعنی همه عالم را برای عبد و بنده خود خلق کردیم و عبد و بنده را برای خودم خلق کردم) و علت اینکه آدم برای خدا خلق شده این آیه شریفه است «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» (4) یعنی که همه را برای عبودیت خلق کرده‌ایم».

پاسخ به شبهه درمورد عمر طولانی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

استاد برجسته درس خارج حوزه علمیه قم، درباره شبهاتی که در مورد امام زمان وجود دارد تصریح کرد: «یکی از مهمترین شبهات این است که چرا امام عصر (عج) عمر طولانی دارند».

وی افزود: «با سه دلیل می‌توان این شبهه را دفع کرد. 1- از حیث برهان عقلی 2- از حیث وقوع خارجی 3- از حیث براهین نقلی».

آیت‌الله یثربی در ارتباط با دلیل اول گفت: «اگر به معنی لغوی کلمه امام توجه کنیم به معنی مقدم و پیشواست؛ معنای امام عصر (عجل الله فرجه) «حجت این زمان و آن زمان» نیست، بلکه «حجت بر زمان» است،‌ زمان هم خود مخلوقی از مخلوقات خداوند است و وقتی امام مقدم باشد زمان در اختیار امام قرار می‌گیرد».

وی با اشاره به نظر شیعه مبنی بر این‌‌که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ردالشمس کردند (5)، افزود: «پس عالم آفرینش در ید قدرت امام است و زمانی که بپذیریم مخلوقات موخر از امامند پس موخر بر مقدم تاثیر نمی‌گذارد. موخر می‌تواند بر موخر تاثیر بگذارد».

رئیس مؤسسه تحقیقاتی «علّامه مجدّد وحید بهبهانی»، با بیان اینکه «از حیث وقوع خارجی، عامه و اهل سنت و حتی اهل کتاب مثل یهودیان و مسیحیان پذیرفته‌اند که انبیایی در بین انبیای ما وجود داشته‌اند که قرنها عمر کردند و حتی در قرآن هم ذکر شده که حضرت نوح (علیه السلام) 950 سال پیغمبری کرده است» (6)، افزود: «هیچ دلیلی وجود ندارد که ما نپذیریم که بر اساس اراده الهی یکی از بندگان خداوند عمر طولانی کرده باشد».

وی با تأکید بر این نکته که «براهین نقلی نیز نسبت به وجود امام زمان بسیار زیاد است»، گفت: «از همه معصومین (علیهم السلام) از شخص رسول‌الله (صلی الله علیه و آله وسلم) تا امام عسکری (علیهم السلام) روایات مختلفی در مورد حضرت مهدی و موعود آخرالزمان (عجل الله فرجه) نقل شده که در بین این روایات، روایات متعددی که از نظر فن روایی صحت کامل داشته باشند و هیچ مناقشه‌ای در باره آن‌ها وجود نداشته‌باشد، بسیار است».

آیت‌الله یثربی در ادامه به یکی از این روایات اشاره کرد و گفت: «بر اساس این روایت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: اگر یک روز از عمر دنیا باقی مانده باشد خداوند آن روز را آن‌قدر طولانی می‌کند تا آن موعود بیاید. اسم او اسم من است کنیه‌اش کنیه من و وقتی می‌آید که ظلم وجور به حد اعلی رسیده باشد و خداوند متعال به وسیله او همه عالم را سرشار از عدل و عدالت می‌کند» (7).

مهدویّت و مکاتب منحرف

استاد حوزه علمیه قم در ارتباط با ریشه‌های تاریخی انحرافات و نحله‌های مختلف فکری شیعی گفت: «دو تصور اصلی در مورد امام عصر (عجل الله فرجه) در بین شیعیان وجود دارد. 1- آن تصوری که شیخیه قائل شده‌اند 2- آن تصوری که در مکتب بعضی عرفا وجود دارد چه عرفای شیعه و سنی».

وی در تشریح تصور شیخیه از امام عصر (عجل الله فرجه) گفت: «تعبیر شیخ احمد احصائی (از بنیانگذاران شیخیه) این است که که چون مهدی (عجل الله فرجه) از دشمنانش می‌ترسد به عالم «هور قلیا» رفته‌است و هر زمان که وقت ظهور باشد در هر جسمی که خودشان بخواهند تجلّی می‌کنند».

آیت‌الله یثربی افزود: «اما اینکه عالم هور قلیا چه عالمی است، شیخیه معتقدند که «اقلیم هشتم» است»!

آیت‌الله یثربی با بیان این‌که شیخیه در مورد اقلیم هشتم توضیح قابل درکی ندارند افزود: «همین درست نفهمیدن متون و عدم تطابق آنها با موازین عقلی، باورهایی را به وجود می‌آورد که عده‌ای جرات می‌کنند و می‌گویند ما مهدی هستیم».

رئیس حوزه علمیه کاشان، در تشریح عبارت «وجود نوعی» نیز گفت: «مولوی در خصوص امام زمان (عجل الله فرجه) گفته‌اند. «که مهدی همان یاور و هدایت‌کننده، و ‌همان که انسان را از انحراف نگه می‌دارد است» و این همان وجود نوعی است».

وی درباره مسأله بابیت و مدعیان دروغینی که در ادوار مختلف ظهور کرده‌اند، با بیان اینکه «اگر کسی مهدی و مهدویت را بفهمد محال است که هر ادعایی را بپذیرد»، افزود: «سیدعلی محمد باب و یا بعد از آن عوامل دیگرش،‌ ابتدا ادعای بابیت کردند، و این در حالی است که بابیت در شیعه امر مقبولی است؛ مثل باب نواب خاصه یا همان نواب اربعه».

آیت‌الله یثربی با یادآوری این نکته که «با وفات «علی‌ابن محمد سمری» باب نواب خاصه، بسته شد»، افزود: «در روایات متعدد آمده است که از ناحیه خود حضرت (عجل الله فرجه) نامه‌ای به علی‌ابن محمد سمری داده شد با این مضمون که ‌«روزهای آخر عمرت است کارهایت را انجام بده و به همگان اعلام کن که بعد از تو نایبی وجود ندارد. و این باب بسته شده است»(8).

وی افزود: «این در حالی است که عده‌ای مثل شلمغانی در همان عصر و در آغاز غیبت کبری آمدند و ادعای بابیت کردند» (9).

آیت‌الله یثربی یا بیان اینکه «تمام ابزارهایی که برای انحراف به‌کار گرفته می‌شود بخشی از واقعیت را به همراه دارد چرا که اگر باطل محض باشد، مقبولیت پیدا نمی‌کند»، گفت: «این همان سخن حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) در نهج‌البلاغه است «که اهل فتنه، حق و باطل را با هم مخلوط می‌کنند تا به نتیجه دلخواه برسند».

استاد حوزه علمیه قم با بیان اینکه «بابیت و نیابت واقعی، در دوره غیبت صغری، مدت‌زمانی بیش از 70 سال طول کشیده است»، گفت: «این در حالی است که سیدعلی محمد باب حدود 1200 سال بعد از بسته شدن موضوع بابیت واقعی امام زمان (عجل الله فرجه)، ابتدا ادعای بابیت کرد، بعد از آن ادعا کرد خود امام زمان هستم و بعد گفت که پیغمبر هستم و بعد هم که خود خدا هستم».

آیت‌الله یثربی با اشاره به این‌که ریشه‌های انحراف همان بد فهمیدن است، در ادامه افزود: «معمولاً آیه‌ها با اشاره هستند و روایات با صراحت. اگر معانی را درست دریافت کنیم و دریافتهای صحیح را به مردم انتقال دهیم جلوی سوءاستفاده‌ها گرفته می‌شود».

وی خاطرنشان کرد: «کسی که باب است مسلماً باید بگوید من امام را می‌بینم در حالی که روایات فراوان داریم که هر کس مدعی رویت شد تکذیب کنید. هم توقیت را باید تکذیب کرد (10) و هم ادعای مشاهده و زیارت را».

او با اشاره به اینکه روایاتی وجود دارد که برخی بزرگان و گذشتگان ما امام زمان (عجل الله فرجه) را زیارت کرده‌اند، ‌افزود: «بزرگانی مثل سیدبن طاووس یا سیدبحرالعلوم و یا دیگر بزرگان هرگز به صراحت اعلام رویت نکردند، بلکه از لابه‌لای حرفهایشان چنین استشمام شده که مدعی رویت بوده‌اند و یا اینکه این مسأله را در پایان عمرشان مطرح کرده‌اند».

آیت‌الله یثربی افزود: «این بزرگان کسانی بودند که به دنبال پول و قدرت و مقام نبودند و اگر هم چنین ادعایی کرده‌اند صرفاً برای هدایت مردم بوده است و آنقدر این افراد از دنیا گریزان بودند، که سیدبن طاووس (قدس سره) با آنکه مُلای کم‌نظیری در بین علمای شیعه بود، اما با این حال مرجعیت شیعه را قبول نکرد و سیدبحرالعلوم (قدس سره) هم چنین بود».

1- کافی ، جلد 1 ، صفحه 177
2- بحارالانوار ، جلد 1 صفحه 97
3- الجواهر السنیّة ، صفحه 361
4- سوره ذاریات ، آیه 56 a
5- من لا یحضره الفقیه ، جلد 1 صفحه 203
6- سوره عنکبوت ، آیه 14
7- ارشاد مفید ، جلد 2 صفحه 340
8- کتاب الغیبة ، شیخ طوسی ، صفحه 395
9- کتاب الغیبة ، شیخ طوسی ، صفحه 403
10- کتاب الغیبة ، شیخ طوسی ، صفحه 426

سه شنبه 20/12/1387 - 19:59
دعا و زیارت

عبدالله بن سلام، وى از علما و دانشمندان یهود بود که پس از هجرت رسول اکرم اسلام آورد و به سال 43 ه ـ در مدینه درگذشت. عبدالله که شرح صفات پیامبر اسلام را در کتب پیشین مطالعه کرده بود چنان مشخصات آن حضرت براى او زنده و روشن ترسیم شده بود که مى‏گفت : «من پیغمبر اسلام را از فرزندم بهتر مى‏شناسم» .


الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل. (اعراف/157) .

ایمان و اعتقاد به پیامبران سلف یکى از ارکان اعتقادى اسلام است که در آیات مکررى از قرآن مجید به آن اشاره شده است و تأکید شده که مسلمانان باید به تمام پیامبران خدا ایمان آورده و میان آنان تفاوتى قائل نباشند: «قولوا آمنا بالله و ما انزل الینا و ما انزل الى ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عیسى و ما اوتى النبیون من ربهم لانفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون» (1) بگویید، ما به خدا ایمان آورده‏ایم و به آنچه به ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و اسباط نازل شده و به آنچه به موسى و عیسى و پیامبران دیگر از طرف پروردگار داده شده است و ما هیچ فرقى میان آنها نمى‏گذاریم و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم.

بنابراین، پیامبران یک رشته واحدى را تشکیل مى‏دهند که با همه اختلافات فرعى و شاخه‏اى، حامل یک پیام و وابسته به یک مکتب بوده‏اند. پیامبران پیشین مبشر پیامبران پسین بوده و پسینیان مؤید و مصدق پیشینیان بوده‏اند.

قرآن مجید تصریح مى‏کند که خداوند متعال با پیمانى که از همه انبیاى عظام گرفته، آنها را مکلف کرده است که وقتى پیامبرى آمد که حقیقت آنها را تصدیق و کتابهایشان را به گواهى درست شهادت داد، به او ایمان آورده و آن حضرت را یارى کنند:

«و اذ اخذ الله میثاق النبیین لما آتیتکم من کتاب و حکمة ثم جائکم رسول مصدق لما معکم لتؤمنن به و لتنصرنه» (2) هنگامى که خداوند پیمان مؤکد از پیامبران گرفت که هرگاه کتاب و حکمت به شما دادم سپس پیامبرى به سوى شما آمد که آنچه را با شماست تصدیق مى‏کند، به او ایمان بیاورید و او را یارى کنید.

امیرالمؤمنین (ع) در اولین خطبه نهج البلاغه پس از اشاره به خلقت عالم و آدم چنین مى‏فرماید : «پس خداوند پیغمبرانش را در میان مردم برانگیخت و ایشان را با فواصل معینى پى در پى فرستاده تا از آنان عهد و پیمان خداوند را که عمل بر وفق پیمان و فطرتشان بود بخواهند و نعمت فراموش شده خداوند را که توحید فطریشان است به یادشان آورند و از راه تبلیغ با برهان و حجت با ایشان گفتگو کنند. و خداى تعالى بندگان را از پیغمبر فرستاده شده، کتاب نازل شده، برهان قاطع و راه استوار محروم نکرده است...» پیامبرانى بودند از پیش که نام پیغمبر آینده به آنان گفته شده و یا از بعد که پیغمبر قبلى او را معرفى کرده است. (3)

البته زمینه ظهور پیامبران از زمانهاى دور دست (از ازل) پیش‏بینى شده که یک سلسله حوادث تاریخى در طول زندگى انسانها موجب ظهور آنان در مقاطع مختلف زمان گردیده است. به همین لحاظ است که در منابع اسلامى اشاراتى هست که خلقت پیامبر عظیم الشأن اسلام منحصر به زمان تولد ظاهرى آن حضرت نبوده بلکه وجود مقدسش سابقه در علم خداوندى دارد: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین» (4) من پیغمبر بودم در حالى که حضرت آدم (ع) بین آب و گل بود.

درباره بشارات مربوط به انبیا باید دانست که نامهایى که پیامبران به آن خوانده شده‏اند کلا اسامى خاص نبوده بلکه آنان را گاهى به نام و گاهى به صفت توصیف کرده‏اند، چنان که قرآن کریم به هر دو شکل معرفى، درباره حضرت محمد (ص) از نظر توراة و انجیل اشاره کرده است: «الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل ...» (5) آنان که پیروى مى‏کنند از پیامبر نبى امى که نام و بشارت او را نزد خود در توراة و انجیل مى‏یابند.

ظاهر آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه صفات: رسول، نبى و امى براى حضرت محمد (ص) در آن کتابها مکتوب و مدون است. و نیز قرآن گوید: «و اذ قال عیسى بن مریم یا بنى اسرائیل انى رسول الله الیکم مصدقا لما بین یدى من التوراة و مبشرا برسول یأتى من بعدى اسمه احمد» (6) . هنگامى که عیسى بن مریم به بنى اسرائیل گفت که من همانا رسول خدا به سوى شما هستم و حقانیت کتاب توراة را که در مقابل من است تصدیق مى‏کنم و نیز شما را مژده مى‏دهم که بعد از من رسول دیگرى مى‏آید که نامش احمد است.





  • محمد (ص) در تورات


قبلا باید دانست که هیچ یک از کتابهاى مذهبى ادیان گذشته به شکل اصلى خود باقى نمانده و آن پاکى و خلوصى را که در زمان ظهور نبى داشته‏اند حفظ نشده است.

در قرون وسطى عده‏اى از دانشمندان غربى توراة را زیر ذره بین انتقاد قرار داده، معارضات و تناقضات تاریخى آن را استخراج کردند. در قرن هفدهم میلادى فیلسوف یهودى هلندى به نام «اسپینوزا» قلم نقد به دست گرفته و در کتاب خود موسوم به «مذهب و سیاست» تناقضات و اختلافات کتاب مقدس را بیان کرد و دانشمندانى را که معتقدند این تناقضات ظاهرى است به باد ریشخند گرفت. (7)

فلیسین شاله مى‏نویسد: بین انجیلهاى (8) جامع و انجیل «یوحنا» اختلاف روش و اسلوب و گاهى ضد و نقیض وجود دارد. در انجیلهاى جامع، دوره تبلیغ مسیح یک سال است، ولى در انجیل «یوحنا» سه سال مى‏باشد. در انجیلهاى جامع کارهاى مسیح مخصوصا در «جلیله» ایالت قدیمى فلسطین گسترش مى‏یابد در صورتى که در انجیل «یوحنا» در «یهودیه» انجام مى‏پذیرد... در انجیل «متى» عیسى (ع) آمده تا ادیان را تکمیل کند (9) در صورتى که در انجیل «مرقس» گوید: «تصور نکنید که من براى پیوند آمده‏ام بلکه براى تفرقه آمده‏ام» (10) . به هر حال، با همه اشتباهات و تناقض‏گوییهایى که در میان کتابهاى دینى سابق وجود دارد، نباید همه آنها را مردود و مخدوش دانست. در میان آنها دستوراتى صحیح و نکات و مطالبى پاک که نشانى از اصل باشد بسیار است، از جمله آنها بشاراتى است نسبت به پیامبر بزرگ اسلام که با همه تلاشهایى که روحانیون کرده‏اند که در آن تغییراتى بوجود آورند، اصل مطلب از بین نرفته است. در توراة آمده است که خداوند به ابراهیم گفت: «از ولایت خود و از مولد خویش و از خانه پدر خود به سوى زمینى که بتو نشان دهم بیرون شو و از تو امتى عظیم پیدا کنم و ترا برکت دهم و نام تو را بزرگ سازم و تو برکت خواهى بود و برکت دهم به آنانى که تو را مبارک خوانند و لعنت کنم به آنکه تو را ملعون خواند و از تو جمیع قبایل جهان برکت خواهند گرفت.» (11)

در جاى دیگر توراة مى‏خوانیم: «و بعد از جدا شدن لوط از وى خداوند به ابرام گفت: اکنون تو چشمان خود را برافزا و از مکانى که در آن هستى به سوى شمال و جنوب و مشرق و مغرب بنگر، زیرا تمام این زمین را که مى‏بینى به تو و ذریه تو تا به ابد خواهم بخشید و ذریه تو را مانند غبار زمین گردانم، چنان که اگر کسى غبار زمین را تواند شمرد ذریه تو نیز شمرده شود.» (12) و نیز توراة پس از بیان کشتن حضرت ابراهیم (ع) جانوران و مرغان را جهت حصول اطمینان مى‏گوید: «در آنروز خداوند با ابرام عهد بست و گفت: این زمین را (کنعان یا فلسطین) از نهر مصر تا نهر عظیم یعنى نهر فرات به نسل تو بخشیده‏ام» (13) حاج بابا قزوینى (14) یکى از دانشمندان بزرگ یهود یزد در مورد مطالب یاد شده گوید: گرچه علماى بنى اسرائیل همه این وعده‏ها را درباره حضرت اسحاق و یعقوب و ذریه او درست مى‏دانند ولى با اندک تأمل در متون فوق الذکر سستى آن ظاهر مى‏شود: اول آن که بنى اسرائیل همیشه طایفه محصورى بوده‏اند نه به طایفه دیگر آمیخته مى‏شدند و نه کسى را به خود راه مى‏دادند، و در زمان موسى علیه السلام و بعد از موسى چند دفعه به شماره درآمدند، چنان که در وقت خروج از مصر و ورود به «تیه» و خروج از «تیه» ایشان را شمردند و عدد ایشان در توراة و غیره در کتب مسطور است.

دوم آنکه، وعده فرموده که تمام آن زمین را به ذریه تو خواهم داد. و هرگز بنى‏اسرائیل کل آن زمین را در تصرف نداشتند... و نیز هرگز به حوالى نهر فرات عبور نکردند تا چه رسد که بر آنجا مسلط شوند.

سیم آنکه، توراة بعد از بیان جریان ازدواج «هاجر» با حضرت ابراهیم (ع) که با پیشنهاد «ساره» انجام گرفت، نقل مى‏کند: که هاجر از پیش او گریخته به بیابانى رفت و در سر چشمه‏آبى فرشته‏اى بر او نازل شده و گفت: از کجا مى‏آیى و به کجا مى‏روى؟ هاجر جواب داد: که از خاتون خود گریخته‏ام. فرشته او را امر به بازگشتن نزد خاتون خود کرد. سپس توراة چنین ادامه مى‏دهد: «و فرشته به وى گفت: ذریه تو را بسیار افزون گردانم به حدى که از کثرت به شماره نیایند و فرشته خداوند وى را گفت: اینک حامله هستى و پسرى خواهى زایید و او را اسماعیل نام خواهى نهاد، زیرا خداوند تظلم تو را شنیده است» (15) . حاج بابا قزوینى پس از بیان مطالب یاد شده از توراة مى‏گوید: «و بر هر هوشمند مطلع مخفى نخواهد بود که وعده فرمودن خدا به هاجر که «نسل ترا بسیار خواهم کرد به حیثیتى که شمرده نشود» اشاره است به این که همان بشارت که به حضرت ابراهیم داده شده و موجب سرور آن حضرت شده در شأن همان فرزندى بوده که در رحم هاجر است تا موجب خوشنودى کامل براى هاجر تواند گردید. (16)

به هر حال، توراة با بیان روشنى پرده از چهره وعده خداوند به ابراهیم خلیل برداشته و با بشارت به ظهور پیغمبرى از برادران بنى‏اسرائیل، به علامات و امتیازاتش اشاره کرده است:

در سفر تثنیه آمده است: «بنى را براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت. و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت. و هر کسى که سخنان مرا که او به اسم من گوید نشنود من از او مطالبه خواهم کرد.» (17) در این متن، بر خلاف آنچه برخى از علماى اسرائیلى پنداشته‏اند، مورد بشارت پیغمبر بنى اسرائیل نیست تا یهودیان وى را با حضرت یوشع و مسیحیان با حضرت مسیح تطبیق دهند، بلکه عبارت: «از میان برادران ایشان» با صراحت، بشارت به آمدن حضرت محمد (ص) مى‏دهد که پیغمبرى است از برادران بنى‏اسرائیل، که جهت هدایت انسانها برانگیخته شده است. زیرا بنى‏اسرائیل که فرزندان یعقوب هستند از نسل اسحاق مى‏باشند و برادران ایشان بنى‏اسماعیل مى‏باشند که حضرت محمد (ص) از نسل اوست. و همچنین عبارت: «کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت» اشاره به این است که بر آن نبى کتابى نازل شده و در عین حال وى امى و درس ناخوانده خواهد بود. نه مى‏توانست بخواند و نه بنویسد، و در میان فرزندان اسماعیل غیر از حضرت محمد (ص) کسى بر نخاسته که داراى چنین صفتى باشد.

قرآن مجید در این زمینه خطاب به حضرت رسول گوید: «و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون» (18) تو هرگز قبل از این، کتابى نمى‏خواندى و با دست خود چیزى نمى‏نوشتى مبادا کسانى که در صدد ابطال سخنان تو هستند شک و تردید کنند. یعنى نظر به اینکه تونه مسلط برخواندن بودى و نه نوشتن و مردم سالهاست که تو را به این صفت مى‏شناسند، دیگر جاى تردیدى براى آنان نیست که این قرآن کتاب خداست و مبطلان هم که همواره مى‏خواهند حق را باطل معرفى کنند بهانه‏اى نخواهند داشت.

با توجه به آنچه گفته شد، رسول بشارت داده شده در توراة، از فرزندان حضرت اسماعیل بوده که با گذشت زمان محرز شد که نام مبارکش حضرت محمد (ص) پیامبر خاتم مى‏باشد، به همین دلیل بعضى از علما و دانشمندان یهود زمان آن حضرت که براى آنان مسلم شده بود که او همان کسى است که توراة به آمدنش خبر داده است، مسلمان شدند و عده‏اى هم کفر ورزیدند که در اینجا به عنوان نمونه به جمعى از آنان اشاره مى‏شود:

1 ـ عبدالله بن سلام، وى از علما و دانشمندان یهود بود که پس از هجرت رسول اکرم اسلام آورد و به سال 43 ه ـ در مدینه درگذشت. عبدالله که شرح صفات پیامبر اسلام را در کتب پیشین مطالعه کرده بود چنان مشخصات آن حضرت براى او زنده و روشن ترسیم شده بود که مى‏گفت : «من پیغمبر اسلام را از فرزندم بهتر مى‏شناسم» .

قرآن مجید نیز به این مطلب اشاره کرده مى‏گوید: «الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابناءهم و ان فریقا منهم لیکتمون الحق و هم یعلمون» (19) یعنى، آنهایى که کتاب آسمانى را به آنان داده‏ایم او را (پیغمبر را) همچون فرزندان خود مى‏شناسند (اگرچه) جمعى از آنان با اینکه مى‏دانند حق را کتمان مى‏کنند.

2 ـ مخیریق، از جمله کسانى که در زمان رسول اکرم مسلمان شد «مخیریق» دانشمند ثروتمند و متمول یهودى بود که با همه شناختى که از رسول خدا داشت، به علت سلطه عرق مذهبى همچنان تا روز «احد» که همزمان با روز «شنبه» بود باقى‏ماند. در آن روز خطاب به یهودیان کرده گفت: اى یهودیان! شما مى‏دانید که یارى حضرت محمد (ص) بر شما واجب است. آنان در جواب گفتند: امروز روز «شنبه» است. اما او در جواب گفت: شنبه‏اى نیست. سپس با سلاح خود نزد رسول الله در «احد» آمد. و به وارث خود وصیت کرد که اگر کشته شود اموالش متعلق به حضرت محمد (ص) باشد تا در راه خدا صرف کند. پس وارد معرکه شد تا شهید گردید. وقتى خبر به حضرت رسید فرمودند: «مخیریق» بهترین یهودى بود. حضرت اموالش را در اختیار گرفت که بیشتر صدقات آن حضرت در مدینه از آن اموال (20) بود.

3 ـ عبد الله بن صوریا، نقل شده است که روزى رسول خدا وارد «بیت المدارس» که محل تدریس توراة بود، شده و به یهودیان فرمود: دانشمندترین فرد خود را نزد من بیاورید. پس «عبدالله بن صوریا» را معرفى کردند، حضرت وى را به دینش و به آنچه از نعمتهاى خداوند اعم از من و سلوى که بر آنان ارزانى داشته است سوگند داده فرمودند: آیا تو مى‏دانى که من رسول خدایم؟ عرض کرد: آرى و شناخت این قوم نیز در حد شناخت من نسبت به تو است. و صفات و مشخصات تو در توراة بیان شده است، ولى اینان بر تو حسد ورزیدند. حضرت فرمودند: مانع ایمان تو چیست؟ جواب داد: مایل نیستم بر خلاف قوم عمل کنم ولى امیدوارم این قوم از تو تبعیت کرده مسلمان شوند و من نیز مسلمان خواهم شد. (21)

4 ـ حى بن اخطب، میرخواند مى‏نویسد: حى بن اخطب از قبیله بنى النظیر بود که پس از ملاقات با رسول خدا وقتى اقربا و برادران از حال پیغمبر (ص) سؤال کردند گفت: محمد آن است که وصف او را در توراة مى‏یابیم و علما و احبار ما به قدوم او بشارت داده‏اند و لیکن با او همیشه در مقام عداوت خواهیم بود، زیرا نبوت از فرزندان اسحق به اولاد اسماعیل منتقل گردید. (22)

صفیة بن حى نیز در این رابطه گوید: وقتى رسول خدا وارد مدینه شده و در «قبا» نزول اجلال فرمودند، پدرم «حى بن اخطب» و عمویم «ابویاسر بن اخطب» صبحگاهان نزد حضرتش آمده تا غروب آفتاب مراجعت نکردند. وقتى بازگشتند هر دو خسته و کسل به نظر مى‏آمدند ولى شنیدم که عمویم ابویاسر به پدرم مى‏گوید. آیا او همان کسى است که توراة بشارت به آمدنش را داده است؟ پدرم جواب داد: آرى به خدا قسم. دوباره پرسید: آیا تو او را مى‏شناسى؟ پدرم گفت : بلى. پرسید: عقیده‏ات درباره او چیست؟ پاسخ داد: دشمنى او. (23)

5 ـ جارود بن العلا، جارود از دانشمندان نصارى بود که با قومش حضور حضرت رسول آمده به او خطاب کرد و گفت: من به حقیقت نزد تو آمده تا با صدق و صفا با تو سخن گویم. قسم به کسى که به حق تو را به نبوت مبعوث کرده صفات تو را در انجیل یافته‏ام. تحیت و تهنیت براى تو و سپاس براى کسانى که تو را گرامى مى‏دارند. پس من گواهى مى‏دهم: «لا اله الا الله و انک محمد رسول الله» (24)

6 ـ بحیرا نصرانى، مطابق روایات اسلامى در آن هنگام که پیغمبر اسلام در سن 9 یا 12 سالگى با عموى خود ابوطالب به سفر شام مى‏رفت قافله ایشان در «بصرى» منزل گزید، «بحیرا» که در دیر آنجا سکونت داشت از روى علائم کتاب آسمانى، پیغمبر را شناخت و او را سوگند داد که هرچه پرسد به راستى جواب گوید. محمد (ص) پاسخ راهب را گفت. پس از آن، راهب در باره وى به عمویش ابوطالب سفارش کرد و گفت که او پیغمبر موعود است و باید وى را از یهودیان محفوظ نگه دارد، و خود او به پیغمبر ایمان آورده بود اما در زمان بعثت در گذشته بود . (25) به هر حال، اسلام آوردن عده‏اى از دانشمندان یهود ونصارى مانند: «کعب الاحبار» (26) و دیگران و همچنین کتمان نمودن بعضى دیگر که به نمونه‏هایى از آنها اشاره شد، گواه بر این است که در کتابهاى آنان بشارت به آمدن حضرت محمد (ص) داده شده که جمعى به او ایمان آورده و بعضى دیگر وى را انکار کردند.




  • بشارت دیگر از توراة


در باب 33 از «سفر تثنیه» آمده است که موسى قبل از وفاتش به بنى‏اسرائیل گفت: «یهوه» از «سینا» آمد و از «سعیر» برایشان طلوع کرد و از جبل «فاران» (27) درخشان شد و با کرورهاى مقدسین آمد. و از دست راست او براى ایشان شریعت آتشین پدید آمد . بدرستى که قوم خود را دوست مى‏دارد.

در عبارات فوق آمدن «یهوه» از «سینا» اشاره به نزول وحى الهى بر حضرت موسى (ع) در «طور سینا» است. بنابراین، ظهور و تجلى «یهوه» از «سعیر» و درخشندگى او از «فاران» نیز اشاره به تجلى و درخشندگى حق به انوار وحى و علوم غیبى، بر پیغمبران عظیم القدر همچون عیساى مسیح (ع) و حضرت محمد (ص) در این دو مکان مى‏باشد. شهرستانى مى‏گوید: و چون اسرار الهى و انوار ربانى در وحى و تنزیل و مناجات و تأویل بر سه مرتبه: مبدأ، وسط و کمال است و «آمدن» مشابه به «مبدأ» و «ظهور» مشابه به «وسط» و «آشکار شدن» مشابه به «کمال» است، توراة از طلوع صبح شریعت و تنزیل به آمدن به «طور سینا» و از طلوع آفتاب به ظاهر شدن به «سعیر» و از رسیدن به درجه کمال به آشکار شدن بر «فاران» تعبیر کرده است. (28)

ابن حزم مى‏نویسد: «سینا» بدون تردید محل بعثت موسى (ع) و «سعیر» جایگاه بعثت عیسى (ع) و «فاران» محل بعثت محمد (ص) یعنى مکه معظمه مى‏باشد (29) . زیرا «فاران» کلمه‏اى است عبرى و به معنى «مکه» است که به اتفاق همه مورخان حضرت ابراهیم (ع) فرزندش اسماعیل (ع) را در آنجا سکنى داد. بنابراین مکه محل تولد و نیز محل بعثت حضرت محمد (ص) است که خداوند آن حضرت را براى هدایت همه امتها فرستاده است. توراة که موطن حضرت اسماعیل و مادرش «هاجر» را پس از هجرت، بیابان «فاران» معرفى کرده خطاب به هاجر گوید: برخیز و پسر را برداشته او را به دست خود بگیر، زیرا که از او امتى عظیم به وجود خواهم آورد و خداوند چشمان او را باز کرد تا چاه آبى دید. پس رفته مشک را از آب پر کرد و پسر را نوشانید و خدا با آن پسر مى‏بود و او نمو کرده ساکن صحرا شد و در تیراندازى بزرگ گردید و در صحراى «فاران» ساکن شد (30) . مقصود از چاه آب که بدان اشاره شده چاه «زمزم» است که پس از عطش و التهاب شدید حضرت اسماعیل و والده ماجده‏اش هاجر، به عنایت حق در نزدیکى خانه خدا نمودار شد و یکى از بزرگترین موجبات عمران و آبادى آن مکان و توجه نفوس به آن سرزمین گردید. و بیابان «فاران» که محل سکونت این دو بزرگوار معرفى شده، بیابان مکه معظمه است که کوه «حرا» یعنى مطلع نورمحمدى در آنجا واقع است. قرآن مجید نیز در مورد هجرت اسماعیل و هاجر به مکه مکرمه از قول حضرت ابراهیم (ع) گوید: ربنا انى اسکنت من ذریتى بواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرم . ربنا لیقیموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوى الیهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون . (31) پروردگارا برخى از فرزندان و خاندان خویش را در صحرایى غیر قابل کشت نزد خانه حرمت یافته تو سکونت دادم. پروردگارا! تا نماز بپا دارند پس دلهاى مردمى از بندگانت را چنان کن که هواى آنان کنند و از میوه‏ها نصیبشان فرماى تا تو را سپاس گویند.

باید دانست، آنچه از توراة درباره امکنه مقدسه: سینا، سعیر و فاران بیان شد مطابق با قرآن کریم است که مى‏گوید: «و التین و الزیتون و طور سینین و هذا البلد الامین» (32) . زیرا خداوند در این آیه به اماکن مبارکه بزرگى قسم یاد کرده که به خاطر سکناى انبیا در آنها خیر و برکت وجود دارد. زیرا «تین و زیتون» اشاره به محل روییدن آنها است که محل تولد حضرت عیسى (ع) یعنى «سعیر» و همچنین محل سکناى آن حضرت مى‏باشد. و «طور سینین» همان کوهى است که خداوند در آنجا با موسى سخن گفته است. و «بلد امین» مکه مکرمه است که محل تولد و جایگاه بعثت حضرت محمد (ص) مى‏باشد. (33) حضرت على (ع) نیز در ارتباط با نزول وحى الهى بر موسى، عیسى (ع) و محمد (ص) در سینا، سعیر و فاران در حلقه هزاران مقدسین و کروبین گوید: «و بمجدک الذى ظهر على طور سیناء فکلمت به عبدک و رسولک موسى بن عمران و بطلعتک فى ساعیر و ظهورک فى جبل فاران بربوات المقدسین و جنود الملائکة الصافین و خشوع الملائکة المسبحین» (34) . پروردگارا! به جلال و بزرگوارى تو که در کوه سینا آشکار شد و با بنده و فرستاده خود موسى بن عمران سخن گفتى و به حق جلوه‏ات در کوه «ساعیر» و ظهورت در کوه فاران و گروه کثیرى از مقدسان و سپاه منظم فرشتگان و خشوع کروبیان ثنا خوان...




  • محمد (ص) در انجیل


بر حسب نقل اناجیل، حضرت عیسى (ع) بعد از خود از شخصى خبر مى‏دهد که شرعش ابدى و حکومتش براى همیشه باقى خواهد بود. «انجیل یوحنا» حضرت محمد (ص) را بیان کننده عموم راههاى هدایت معرفى کرده و مى‏گوید: «و بسیار چیزهاى دیگر نیز دارم به شما بگویم لیکن اکنون طاقت تحمل آنها را ندارید ولى چون او، یعنى روح راستى آید، شما را به جمیع راستى هدایت خواهد کرد، زیرا که از خود تکلم نمى‏کند بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد.» (35) اگر این عبارات را با بشارت «توراة» که مى‏گوید: «و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت» (36) جمع کنیم خواهیم یافت که این صفات با پیغمبرى قابل تطبیق است که قرآن درباره‏اش گفته است: «و ما ینطق عن الهوى. ان هو الا وحى یوحى. علمه شدید القوى» (37) . یعنى، محمد (ص) از پیش خود سخن نمى‏گوید، بلکه آنچه مى‏گوید از جانب خداوند است که به او وحى شده و به او آموخته است. خداى شدید القوى. در جاى دیگر حضرت عیسى (ع) مقرر کرده است که قرار خداوند یعنى، نبوت و کتاب از ذریه اسحاق به ذریه چه کسى منتقل خواهد شد؟ عیسى (ع) به ایشان گفت: «مگر در کتب هرگز نخوانده‏اید اینکه سنگى را که معمارانش رد کردند همان سر زاویه شده است؟ این از جانب خداوند آمد و در نظر ما عجیب است. از این جهت شما را مى‏گویم که ملکوت خدا از شما گرفته شده، به امتى که میوه‏اش بیاورند عطا خواهد شد.» (38)

واضح است، کسى که قومش او را رد کردند، جد رسول اکرم حضرت اسماعیل (ع) فرزند ابراهیم (ع) است، و منظور از «سنگ» در عبارات یاد شده رسول اکرم مى‏باشد.

واضح است، کسى که قومش او را رد کردند، جد رسول اکرم حضرت اسماعیل (ع) فرزند ابراهیم (ع) است، و منظور از «سنگ» در عبارات یاده شده رسول اکرم مى‏باشد.

در تأیید این مطلب روایتى از جابر داخل است که مى‏گوید: «قال الرسول الکریم: مثلى و مثل الانبیاء من قبلى کمثل رجل بنى بنیانا فاحسنه و اجمله، الا موضع لبنة فى زاویة من زوایاه، فجعل الناس یطوفون به و یعجبهم البناء فیقولون: الا وضعت ههنا لبنة فیتم البناء؟ قال (ص) فانا اللبنة، جئت فختمت الانبیاء» (39) . پیامبر بزرگوار فرموده است: مثل من و مثل پیامبران پیش از من مانند مردى است که ساختمانى بنا کرده و آن را نیکو و زیبا ساخته است، مگر آنکه جاى یک آجر در یکى از گوشه‏هاى آن باقى مانده است. مردم در آن ساختمان گردش کرده و ساختمان براى آنان جالب است الا اینکه مى‏گویند چرا در اینجا یک آجر گذاشته نشده تا ساختمان کامل شود؟ پیامبر فرمود: من آجر مکملم.

قرآن مجید نیز در مورد خاتمیت و اشراف رسول اکرم بر دیگر انبیا گوید: «فکیف اذا جئنا من کل امة بشهید و جئنا بک على هؤلاء شهیدا.» (40) چگونه خواهد بود هنگامى که (به روز رستاخیز) از میان هر امتى و گروهى کسى را به عنوان شاهد و گواه بر اعمال ایشان انتخاب کنیم و تو را (اى محمد) به عنوان شاهد بر کلیه شهدا (پیغمبران) و پیروانشان برگزینیم.

عیسى (ع) حضرت محمد (ص) را با عنوان «مسیا» (41) یا «مسیح منتظر» یاد کرده و در جواب عده‏اى که از وى سؤال مى‏کنند که تو کیستى؟ مى‏گوید : «بدرستى که معجزاتى که خدا آنها را بر دست من مى‏کند ظاهر مى‏کند. اینکه سخن مى‏کنم به آنچه خدا مى‏خواهد و نمى‏شمارم خود را مانند آنکه از او سخن مى‏رانید، زیرا که من لایق آن نیستم که بگشایم بندهاى جرموق یا دوالهاى نعل رسول الله را که او را «مسیا» مى‏نامید. آنکه پیش از من آفریده شد و زود است بعد از من بیاید و زود است بیاورد کلام حق را و نمى‏باشد آیین او را نهایتى» (42) در جاى دیگر پس از آنکه در زیر درختى پیامبر آینده را به بزرگى یاد مى‏کند، پیروان خود را به رحمت ایزدى بشارت داده مى‏گوید: «خوشا به حال کسانى که گوش به سخن او مى‏دهند وقتى که به جهان بیاید، زیرا که رحمت خدا برایشان سایه خواهد افکند. چنانکه این درخت خرما ما را سایه افکنده است. آرى چنانکه این درخت از حرارت سوزان آفتاب ما را نگاه مى‏دارد، همچنین رحمت خدا نگاه مى‏دارد ایمان آورندگان به آن اسم را از شر شیطان. شاگردان در جواب گفتند: اى معلم! کدام کس خواهد بود آن مردمى که از او سخن مى‏رانى که به جهان خواهد آمد؟ یسوع به شگفتى دل، در جواب فرمود: که همانا او محمد (ص) پیغمبر خداست. وقتى که او به جهان بیاید چنان که باران زمین را قابلیت بخشد که بار بدهد بعد از آنکه مدت مدیدى باران منقطع شده باشد، همچنین او وسیله اعمال صالحه میان مردم خواهد شد برحمت بسیارى که با خود مى‏آورد. پس او ابر سفیدى است پر از رحمت خدا و آن رحمتى است که آن را خدا بر مؤمنان نثار مى‏کند نرم نرم مثل باران.» (43)

در فصل 97 انجیل برنابا نیز آمده است که وقتى از نام حضرت عیسى (ع) «مسیا» پرسش بعمل آمد، آن حضرت جواب داد: «نام مسیا عجیب است زیرا که خدا خود وقتى که روان او را آفرید و در ملکوت اعلى او را گذاشت خود او را نام نهاد. خدا فرمود: صبر کن اى محمد! زیرا که براى تو مى‏خواهم خلق کنم بهشت و جهان و بسیارى از خلایق را که مى‏بخشم آنها را به تو حتى اینکه هر که تو را مبارک مى‏شمارد مبارک مى‏شود و هر که با تو خصومت کند ملعون مى‏شود . وقتى که تو را به سوى جهان مى‏فرستم، پیغمبر خود قرار مى‏دهم به جهت خلاصى و کلمه تو صادق مى‏شود حتى اینکه آسمان و زمین ضعیف مى‏شوند و لیکن دین تو هرگز ضعیف نمى‏شود، همانا نام مبارک او محمد (ص) است. آن وقت جمهور مردم صداهاى خود را بلند کرده گفتند : اى خدا بفرست براى ما پیغمبر خود را. اى محمد (ص) ! بیا زود براى خلاص جهان.»

فخر الاسلام (44) گوید: در یکى از اناجیل متروکه خطى که قبل از بعثت خاتم الانبیاء با قلم بر پوست نوشته شده بود، در کتابخانه بعضى از نصاراى پروتستانت در مدرسه خود آنها دیدم، در جزو وصایاى حضرت مسیح به شمعون پطرس که به این نحو مرقوم شده بود: اى شمعون! خدا به من فرمود: تو را وصیت مى‏کنم اى پسر مریم! به سید المرسلین و حبیب خود احمد (ص) صاحب شتر سرخ که صورتى همچون ماه و دلى پاک و بنیه‏اى قوى دارد، بزرگ فرزندان آدم و رحمت براى جهانیان و پیغمبر امى عربى است. اى عیسى! تو را امر مى‏نمایم که بنى‏اسرائیل را امر نمایى که او را تصدیق نموده به وى ایمان آورند و از متابعت و نصرت او تقاعد نورزند. عرض کردم: پروردگارا! کیست آن بزرگوار؟ خدا فرمود: اى عیسى! او محمد فرستاده خداست براى تمام جهان. خوشا به حال این پیغمبر و خوشا به حال آنان که بگفته‏اش گوش فرا دادند و بر دین او از دنیا بروند . اهل زمین بر او درود مى‏فرستند و اهل آسمان از براى او و امت او طلب مغفرت مى‏نمایند . (45)




  • پریقلیطوس یا پارقلیطا


«پارقلیطا» کلمه‏اى است سریانى از اصل یونانى «پریقلیطوس» که به معنى بسیار ستوده و پسندیده است و ترجمه عربى آن محمد یا احمد مى‏باشد. ولى در انجیلهایى که بعد از اسلام نگارش یافته «پارقلیطا» را مشتق از کلمه «پاراقلیطوس» دانسته‏اند که به معناى «تسلى دهنده» مى‏باشد. (46) محمود بن الشریف مى‏نویسد: ان الاربعة الذین کتبوا الاناجیل قد اتفقوا على ان عیسى (ع) قال للحواریون حین رفع الى السماء: انا ذاهب الى ابى و ابیکم و الهى و الهکم و ابشرکم بنبى یأتى من بعدى اسمه الپارقلیط و هذا الاسم هو باللسان الیونانى و تفسیره بالعربیة محمد (ص) قال الله فى کتاب العزیز: و مبشرا برسول یأتى من بعدى اسمه احمد (47) . یعنى، به اتفاق همه کسانى که انجیلهاى چهارگانه را نوشته‏اند، حضرت عیسى (ع) موقعى که به آسمان مى‏رفت به حواریون گفت: من به سوى پدر و خدایم و پدر شما و خدایتان مى‏روم و شما را به پیغمبرى بشارت مى‏دهم که بعد از من مى‏آید که نام او «پارقلیط» است و این اسمى است یونانى و معنى آن به عربى محمد (ص) مى‏باشد (و این اشاره به همان گفته قرآن مجید است که از قول عیساى مسیح) گوید: بشارت مى‏دهم شما را به پیامبر بعد از خودم که نام او احمد است.

در انجیلهاى فارسى کنونى نیز کلمه «پارقلیطا» را از «پارقلیطوس» گرفته و به معنى «تسلى دهنده» بکار برده‏اند: در فصل 14 انجیل یوحنا آمده است: «اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید و من از پدر سؤال مى‏کنم، و «تسلى دهنده»«پارقلیطا» دیگر به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند... این سخنان را به شما گفتم وقتى با شما بودم لیکن «تسلى دهنده» یعنى روح القدس که پدر او را به اسم من مى‏فرستد او همه چیز را به شما تعلیم خواهد داد، و آنچه به شما گفتم به یاد شما خواهد آورد.» (48)

«و من به شما راست مى‏گویم که رفتن من براى شما مفید است زیرا اگر نروم «تسلى دهنده» نزد شما نخواهد آمد.» (49)

«لیکن چون «تسلى دهنده» که او را از جانب پدر نزد شما مى‏فرستم آید یعنى روح راستى که از پدر صادر مى‏گردد، او بر من شهادت خواهد داد» (50)

گرچه مفسرین انجیل پافشارى کرده‏اند که بگویند مقصود از «پارقلیطا»«روح القدس» است ولى با اندک تأمل و تحلیل در آیات گذشته و علامات و امتیازاتى که براى شخص مورد بشارت ذکر کرده‏اند روشن و مبرهن مى‏شود که تطبیق «پارقلیطا» ى موعود با «روح القدس» از جهاتى چند غیر قابل قبول و امکان‏ناپذیر است. زیرا آیات گذشته بشارت از ظهور کسى پس از حضرت عیسى (ع) مى‏دهد که:

1 ـ آمدنش مشروط و منوط به رفتن مسیح بوده و شخصیت عظیم روحانى او به اندازه‏اى از مسیح برتر و والاتر است که رفتن عیسى (ع) به منظور ظهور و تابش آن خورشید فروزان براى بشریت بسى سودمند و مفید بوده است.

2 ـ او «پارقلیطا» ى دیگرى است که براى همیشه و تا انقراض (51) جهان شخصیت و آیینش بر بشریت حکومت کند.

3 ـ وى درباره مسیح شهادت داده او را تصدیق خواهد کرد. (52)

4 ـ «پارقلیطا» آیین مسیح را تکمیل و ناگفته‏هاى او را بیان خواهد کرد و آن حضرت را جلال و شکوه خواهد بخشید و...

بنابراین، اگر بنا باشد که پارقلیطاى موعود «روح القدس» باشد از لحاظ آنکه حضرت مسیح آمدن او را مشروط به رفتن خود کرده و بودنش را در عصر خود ممتنع دانسته است، نبوت آن بزرگ مرد آسمانى محال خواهد بود. زیرا که «روح القدس» حامل وحى و واسطه بین حضرت اقدس الهى و انبیاى خداست که در طول بعثت پیغمبران اولى العزم با آنان مصاحبت و ملازمت داشته است و نیز چون رفتن خویش را به منظور آمدن وى مفید خوانده و در نتیجه پارقلیطا را بزرگتر از خود معرفى کرده است. اگر بنا باشد که پارقلیطا «روح القدس» باشد لازم آید که فرشته حامل وحى که در حکم نامه‏رسان انبیاى الهى است مقام و منزلتش از آنان فراتر و برتر باشد . از مجموع آنچه پیرامون بشارات و آیات گذشته نگارش یافت براى محققان روشن مى‏شود که فرد مورد بشارت پیغمبرى است پس از حضرت مسیح که از وى بزرگتر و تکمیل کننده شریعت و تصدیق کننده شخص او و کتاب اوست که داراى ریاست و زعامت روحانى ابدى بشریت بوده و موجب جلال و عظمت مسیح گردد. یعنى ساحت قدس آن حضرت را از شوائب نقص و گناه مبرا سازد. (53) به هر حال، وقتى علما و دانشمندان مسیحى بخواهند با تغییر این کلمات متون صحیحه اناجیل را مخفى داشته و بدین وسیله بشارت ظهور پیامبر اسلام را نادیده انگارند، قرآن مجید متکفل بیان آنها خواهد بود: «یا اهل الکتاب قد جائکم رسولنا یبین لکم کثیرا مما کنتم تخفون من الکتاب و یعفو عن کثیر. قد جائکم من الله نور و کتاب مبین. یهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و یهدیهم الى صراط مستقیم» . (54) اى اهل کتاب! فرستاده ما (محمد (ص)) به سوى شما آمد و بسیارى از حقایق آسمانى را که شما کتمان کردید روشن مى‏سازد و از بسیارى (که فعلا مورد نیاز نیست) صرف نظر مى‏کند . به راستى از طرف خدا نور و کتاب آشکارى به سوى شما آمده است. خداوند به برکت آن، پیروان رضایت خود را به راههاى سلامت هدایت مى‏کند و به اذن خویش از تاریکیها به سوى روشنایى مى‏برد و آنها را براه راست رهبرى مى‏کند.


پى‏نوشت‏ها:
.1 بقره/ .135

.2 آل عمران/ .77

.3 چنان که قرآن مجید در سوره «صف» آیه 6 ضمن تأیید توراة حضرت موسى (ع) توسط عیساى مسیح (ع) مبعوث شدن حضرت محمد (ص) را نیز به امت خود بشارت داده مى‏گوید: «و اذ قال عیسى بن مریم یا بنى اسرائیل انى رسول الله الیکم مصدقا لما بین یدى من التوراة و مبشرا برسول یأتى من بعدى اسمه احمد...»

.4 بحار الانوار، ج 16، باب 12، ص 402، دار الکتب الاسلامیة، چاپ جدید، آخوندى، تهران .

.5 اعراف/ .157

.6 صف/ .6

.7 فلیسین شاله، تاریخ کوچک ادیان بزرگ، ترجمه دکتر محبى، دیماه 46، تهران، ص .273

.8 امروز دانشمندان، اناجیل: متى، مرقس و لوقا را تحت عنوان اناجیل، جامع به هم ملحق کرده و نشان مى‏دهند که این سه انجیل روابط بسیار نزدیک با یکدیگر دارند و در مقابل آنها انجیل «یوحنا» قرار دارد. (تاریخ ادیان، دکتر محبى، ص 406) .

.9 انجیل متى، باب پنجم، آیه .18

.10 فلیسین شاله، تاریخ کوچک ادیان بزرگ، دکتر محبى، دى ماه 46، ص .407

.11 سفر پیدایش، باب .12

12 و .13 سفر پیدایش، بابهاى 13 و 15، دار السلطنة لندن، 1895 ـ م.

.14 حاج بابا قزوینى یزدى، دانشمندى بزرگ از دانشمندان یهود یزد، در اواخر سده دوازده هجرى بشمار مى‏رفته که در اثر بحث و کنجکاوى بسیار در ادیان مختلفه و ارشادات پدر بزرگوارش محمد اسماعیل جدید الاسلام که او نیز از بزرگان و دانشمندان یهود آن سامان بوده است، به شرف اسلام مشرف و در راه اثبات حقانیت این دین آسمانى با یهودیان به مباحثه و جدل مى‏پرداخت.

.15 سفر پیدایش، باب 16 ـ دار السلطنة لندن، 1895 ـ م.

.16 محضر الشهود فى رد الیهود، کتابخانه وزیرى یزد، چاپ نجف اشرف، ص .20

.17 سفر تثنیه، باب 18، دار السلطنه لندن، 1895 ـ م.

.18 عنکبوت/ .47

.19 بقره/ .146

.20 محمود بن الشریف، الادیان فى القرآن، دار المعارف بمصر، قاهره، ص .298

.21 میرخواند، روضة الصفا، ج 2، انتشارات خیام، ص .193

.23 محمود بن الشریف، الادیان فى القرآن، دار المعارف بمصر، قاهره، 1119 ـ م، ص .229

.24 همان مأخذ، ص .311

.25 غلامحسین مصاحب، دائرة المعارف فارسى، ذیل کلمه «بحیرا» ، ج اول، لغتنامه دهخدا، ذیل کلمه «بحیرا» .

.26 دایرة المعارف مصاحب مى‏نویسد: ابواسحاق کعب بن ماتع 32 یا 34 ه ـ یکى از یهودیان «یمن» بود که در خلافت ابوبکر یا عمر خطاب اسلام آورد و منبع بسیارى از اطلاعات مسلمین در باب داستانهاى بنى اسرائیل بشمار مى‏رود. هنگامى که به مدینه آمد کتاب و سنت را از صحابه آموخت و ایشان نیز اخبار اقوام پیشین را از وى آموختند. عنوان او را به صورت «کعب الحبر» نیز ضبط کرده‏اند. و «حبر» که جمع آن «احبار» است کلمه‏اى است عبرى که به معنى روحانى یهودى مى‏باشد.

.27 فاران شامل کوههاى سه‏گانه: ابوقبیس، قیعقان و حرا است که به نام جبال بنى‏هاشم موسومند و مکه معظمه در میان آنها قرار گرفته است. قاموس کتاب مقدس مى‏نویسد: فاران دشتى است وسیع و مرتفع که به صحراى اطراف خود سرازیر شود و داراى بعضى از کوههاى آهکى است... هاجر هنگامى که از نزد ابراهیم رانده شد در این دشت ساکن گردید... فاران یکى از اسماء مکه است که در توراة مذکور است و گویند نام یکى از کوههاى مکه است.

.28 محمد بن عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، ج 2، ص 18، عربى، قاهره.

.29 ابن حزم اندلسى، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، ج اول، ص 88، قاهره، مصر.

.30 سفر پیدایش، باب 21، دار السلطنه لندن، 1895 ـ م.

.31 ابراهیم/ .37

.32 تین/3 ـ .1

.33 محمد فى التوراة و الانجیل و القرآن، ابراهیم خلیل، احمد، ص 30 مکتبة الوعى العربى .

.34 دعاى سمات.

.35 انجیل یوحنا، باب .16

.36 سفر تثنیه، باب .18

.37 نجم/5 ـ .3

.38 انجیل متى، باب 21 ـ دار السلطنة لندن، 1895 ـ م.

.39 محمد فى التوراة و الانجیل و القرآن، ص 48، نقل از صحیح مسلم، کتاب الفضائل.

.40 نساء/ .41

.41 «مسیا» کلمه آرامى و به معنى رسول است و کلمه «مسیح» به معنى ممسوح یعنى روغن مالیده شده، متبرک آفریده شده، رجال، نیمه روى ساده، پادشاه یهود و یا هر پادشاه دیگر، عنوان پیامبران و رسولان، منجى و نجات دهنده موعود به ملت یهود، مرد بسیار سفر کننده و بالاخره به قول علامه دهخدا به پنجاه و شش معنى آمده است که معروفترین آنها لقب حضرت عیسى بن مریم (ع) مى‏باشد، و آنچه مورد نظر ماست همین معنى آخر است که شاید داراى بعضى از صفات یاد شده نیز بوده است.

.42 انجیل برنابا، فصل 42، سردار کابلى، تهران، چاپخانه حیدرى.

.43 انجیل برنابا، فصل 163، حیدر قلیخان قزلباش (سردار کابلى)، تهران، چاپخانه حیدرى، مهرماه .1345

.44 محمد صادق فخر الاسلام یکى از علماى محقق و متتبع مسیحى ارومیه بوده است که پس از تأمل و بررسى عمیق به آیین اسلام مشرف گشته و کتبى چند در رد یهود و نصارا نگاشته که از جمله آنها کتاب «انیس الاعلام» است که از بهترین کتب ردیه مى‏باشد.

.45 انیس الاعلام، چاپ قدیم، ص 195، ج دوم، بشارت .25

.46 انیس الاعلام فخر الاسلام، جلد اول، ص 13، چاپ جدید، انتشارات مرتضوى.

.47 الادیان فى القرآن، ص 313، نقل از مخطوطه «تحفة اللبیب فى الرد على اهل الصلیب» ، ص .42

.48 این عبارات اشاره به آیات شریفه قرآنى است که مى‏گوید: «و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شى‏ء» و یا «ما فرطنا فى الکتاب من شى‏ء» و یا «لا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین» (سوره‏هاى: نحل/89 ـ انعام/38 و 59).

.49 انجیل یوحنا، باب 16، دار السلطنة لندن، 1895 ـ م.

.50 انجیل یوحنا، باب 14، آیه .16

.51 اشاره به گفته رسول اکرم است که فرمودند: «انه لا نبى بعدى و لا سنة بعد سنتى فمن ادعى ذلک فدعواه و بدعته فى النار» . و یا «حلال محمد حلال الى یوم القیمة و حرام محمد حرام الى یوم القیامة» (وسائل الشیعة، ج 18، ص 555، چاپ جدید ـ بحار الانوار، ج 22، ص 531، چاپ جدید دار المکتبة الاسلامیة، تهران) .

.52 یوحنا، باب 15، آیه 26، اشاره به این آیه شریفه قرآنى است: «مصدقا لما بین یدى من التوراة و الانجیل.» تصدیق کردن و شهادت پارقلیطا (محمد (ص)) درباره مسیح (ع) دلیل بر این است که وى روح القدس نیست زیرا حواریین نیازمند به شهادت روح القدس براى تصدیق عیسى (ع) نبودند.

.53 دکتر محمد صادقى، بشارات عهدین، تهران، محرم 87 ه ـ ، ص .223

.54 مائده/16 ـ .15


منبع: مجله مشکوة، شماره 22
نویسنده: غلامرضا دشتى رحمت آبادى

پایگاه اطلاع رسانی موعود

سه شنبه 20/12/1387 - 19:58
دعا و زیارت
داستان مباهله بزرگترین سند فضیلت‏براى اهل پیامبر است زیراالفاظ و مفردات آیه حاکى است که همراهان پیامبر در چه پایه‏اى‏از فضیلت قرار داشتند، زیرا پیامبر در این آیه، علاوه بر این که‏حسن و حسین علیهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(س)را یگانه‏زن منتسب به خاندان خویش مى‏خواند، از شخص على(ع)به عنوان‏"انفسنا" تعبیر مى‏کند و آن شخصیت عظیم جهان انسانى را به‏منزله جان پیامبر مى‏داند، فضیلتى بالاتر از این که یک شخص ازنظر معنویت و فضیلت‏به پایه‏اى برسد که خداوند بزرگ او را به‏منزله جان و روح پیامبر بخواند.


مباهله در لغت
"مباهله" در اصل از ماده "بهل" (بر وزن اهل) بوده و به رها کردن و برداشتن قید و بند از چیزى گفته مى شود[ر. ک: فرهنگ جامع عربى، فارسى، ماده "بهل"; فرهنگ دانشگاهى، ترجمه المنجد الابجدى، ماده ى "بهل".].
مباهله در اصطلاح
مباهله در اصطلاح قرآن و روایات و غیر آن ها، به معناى ملاعنه (لعن و نفرین کردن دو طرف به یکدیگر) است; این گونه که هرگاه دو گروه یا دو نفر درباره ى مساله اى مهم، مانند مسائل مهم مذهبى با هم گفتگو کرده و به نتیجه اى نرسند، در یک جا جمع مى شوند و به عنوان "آخرین حربه"، به درگاه خداوند تضرع مى کنند و از او مى خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات کند.

در روز مباهله بنا بود مسلمانان و مسیحیان نجران در مورد یکدیگر نفرین کنند، تا خدا هر آنکس را که دروغگوست عذاب نماید. از یی طریق روایت شده‌است و شیعه و سنی متفقند که پیامبر علی، فاطمه حسن و حسین را با خود به میعادگاه برد و مسیحیان نیز وقتی دیدند وی به قدری مطمئن است که تنها نزدیکترین خویشانش را با خود آورده، بیمناک شدند و پذیرفتند که جزیه بپردازند. علامه طباطبایی می‌گوید:
"رسول خدا (ص) در مقام امتثال این فرمان از "انفسنا" به غیر از علی علیه السلام و از "نسائنا" بجز فاطمه سلام اللّه علیها و از "ابنائنا" بجز حسنین (ع) را نیاورد، معلوم می‌شود برای کلمه اول بجز علی (ع) و برای کلمه دوم بجز فاطمه سلام اللّه علیها و از سوم بجز حسنین (ع) مصداق نیافت و کانه منظور از ابناء و نساء و انفس همان اهل بیت رسول خدا (ص) بوده ، همچنانکه در بعضی روایات به این معنا تصریح شده ، بعد از آنکه رسول خدا (ص) نامبردگان را با خود آورد عرضه داشت : "بار الها اینانند اهل بیت من"، چون این عبارت می‌فهماند پروردگارا من بجز اینان کسی را نیافتم تا برای مباهله دعوت کنم ."


آیه یی سوره آل عمران:"فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکمْ وَ نِساءَنَا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنفُسنَا وَ أَنفُسکُمْ ثُمَّ نَبْتهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَت اللَّهِ عَلى الْکذِبِینَ"
به آنها (مسیحیان نجران) بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت می‌کنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت می‌نماییم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت می‌کنیم شما نیز از نفوس خود را، آنگاه مباهله می‌کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می‌دهیم." طباطبایی، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج ی ص ییی

آیه مباهله در قرآن کریم:

… به آنها (نصارای نجران) بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت می کنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت می نماییم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت می کنیم شما نیز از نفوس خود، آنگاه مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم." آیه 61 آل عمران"

در آغاز طلوع اسلام، نجران تنها منطقه ‏مسیحى نشین حجاز بود که به عللى از بت پرستى دست کشیده، به‏ آئین مسیح گرویده بودند. رسول اکرم (ص) به موازات مکاتبه با سران ‏دولتهای جهان و مراکز مذهبى، به منظور دعوت نجرانیان به اسلام نیز، نامه اى به اسقف آن شهر نوشت. نمایندگان پیامبر وارد نجران شده و نامه پیامبر (ص) را به اسقف نجران دادند، که مضمون آن چنین است:

"به نام خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب; از محمد فرستاده خدا بسوى اسقف نجران. خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش مى‏کنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت ‏مى‏نمایم. شما را دعوت مى‏کنم که از ولایت ‏بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آیید; و اگر دعوت مرا نپذیرفتید، باید به حکومت اسلامى مالیات و جزیه بپردازید در غیر این صورت، به‏ شما اعلام خطر خواهم کرد."

اسقف پس از قرائت نامه براى تصمیم ‏گیرى؛ شورایى مرکب از شخصیتهاى بارز مذهبى و غیر مذهبى تشکیل داد. یکى از افراد طرف مشورت ‏"شرجیل‏" بود که به عقل و درایت و کاردانى معروفیت داشت. وى‏ گفت: ما مکرر از پیشوایان مذهبى خود شنیده ‏ایم که روزى منصب ‏نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست محمد، که از اولاد اسماعیل است، همان پیغمبر موعود باشد. بعد از سخنان شرجیل، شورا نظر داد که گروهى به‏ عنوان هیئت نمایندگى نجران به مدینه برود تا از نزدیک با محمد (ص) تماس گرفته و دلایل نبوت او را مورد بررسى قرار دهد. بدین ترتیب، هیئتى مرکب از شصت نفر بسوى مدینه رهسپار شدند که در رأس آنها "ابوحارثه بن علقمه" حاکم نجران و دو پیشوای مذهبی دیگر به نامهای، عبدالمسیح و ایهم قرار داشت.

نجرانیان در حالی که لباس های فاخر بر تن داشتند وارد مدینه شدند و در مسجد به حضور پیغمبر اسلام (ص) آمدند. پیامبر با مشاهده هیئت آنان از ایشان روی برگرداند. چند روز به همین منوال گذشت تا آنکه نجرانیان متوجه شدند با سر و وضعی که آنان دارند امکان گفتگو با رسول خدا وجود ندارد، لذا با لباسی ساده خدمت پیامبر رسیدند. طی جلساتی که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم داشتند با آن حضرت به بحث و مناظره پرداختند و علیرغم دلائل قوی و محکمی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم ارائه می فرمود، آنها همچنان به حقانیت آئین و اعتقادات خود پافشاری می کردند. این امر سبب شد تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم بر اساس حکم پروردگار متعال، آنان را به مباهله دعوت نماید، که طرفین در پیشگاه خداوند لب به نفرین بگشایند و هر کدام که بر حق نیستند و دروغ مى گویند، به عذاب الهى گرفتار شوند. نصاری پذیرفتند و اجرای آن را به روز بعد موکول کردند.

بامداد روز بعد، اجتماعى عظیم از مردم مدینه در بیرون شهر دیده مى شد و گروهى بى شمار براى تماشاى مباهله گرد آمده بودند. در آن حال مشاهده کردند که پیغمبر اکرم (ص) در حالی که کودکی را در آغوش داشته و دست کودک دیگری را در دست دارد بهمراه بانو و مردی که پشت سر ایشان حرکت می کردند، از راه رسیدند و محلى را براى مباهله در نظر گرفتند.

مسیحیان که از دور ناظر ورود رسول اکرم (ص) بودند، بر خلاف انتظار خود دیدند که آن حضرت با جمعیت و ازدحام نیامده و فقط یک مرد و یک زن و دو پسر با خود آورده است .
پرسیدند که همراهان پیغمبر با او چه نسبتى دارند؟ گفته شد: که اینان محبوب ترین مردم نزد رسول اکرم هستند. یکى فاطمه دختر او و دیگرى على داماد و پسر عمش و آن دو پسر، فرزندان دختر او، حسن و حسین مى باشند. اسقف اعظم نصرانی که متحیر شده بود، خطاب به جمعیت نصاری گفت: بنگرید که محمد چگونه با اطمینان تمام و ایمان راسخ به میدان آمده و بهترین عزیزان خود را برای اجرای مباهله به همراه آورده است! به خدا سوگند اگر او را در این امر تردید و یا خوفی داشت، هرگز عزیزان خود را انتخاب نمی کرد. مردم، من در چهره آنان معنویت و روحانیتی می یابم که اگر از خدا درخواست کنند، کوه ها را از جای خود حرکت خواهند داد. پس از مباهله با آنان بر حذر باشید که عذاب و بلا دامن ما را خواهد گرفت. به دنبال آن، پیامى به رسول اکرم (ص) فرستادند که از مباهله درگذر و تو خودت در میان ما حکم باش و کار را با مصالحه خاتمه بده.

رسول اکرم (ص) با پیشنهاد آنها موافقت کرد و صلح نامه اى به خط امیرالمومنین على (ع) و تعیین جزیه سبک و آسانى که سالیانه بپردازند، تنظیم گردید و کار خاتمه یافت .


عائشه مى‏گوید: روز مباهله پیامبر اسلام چهارتن همراهان خود رازیر چادر مشکى رنگى، وارد کرد و این آیه را تلاوت نمود: (انمایرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)زمخشرى‏پس از بیان نکات آیه مباهله در پایان بحث مى‏نویسد: سرگذشت‏مباهله و مفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء است‏و سندى زنده بر حقانیت آئین اسلام مى‏باشد.

داستان مباهله بزرگترین سند فضیلت‏براى اهل پیامبر است زیراالفاظ و مفردات آیه حاکى است که همراهان پیامبر در چه پایه‏اى‏از فضیلت قرار داشتند، زیرا پیامبر در این آیه، علاوه بر این که‏حسن و حسین علیهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(س)را یگانه‏زن منتسب به خاندان خویش مى‏خواند، از شخص على(ع)به عنوان‏"انفسنا" تعبیر مى‏کند و آن شخصیت عظیم جهان انسانى را به‏منزله جان پیامبر مى‏داند، فضیلتى بالاتر از این که یک شخص ازنظر معنویت و فضیلت‏به پایه‏اى برسد که خداوند بزرگ او را به‏منزله جان و روح پیامبر بخواند.

آیا این آیه گواه برترى امیرمومنان بر تمام مسلمانان جهان نیست؟

از روایاتى که از پیشوایان مذهبى ما وارد شده است، استفاده مى‏شود که موضوع مباهله اختصاص به پیامبر نداشته و هر فردمسلمانى در مسائل مذهبى مى‏تواند با مخالفان خود به مباهله‏برخیزد و شیوه مباهله و دعاى آن در کتابهاى حدیث وارد شده براى‏اطلاع بیشتر به کتاب "نورالثقلین‏" مراجعه بفرمائید.

در رساله حضرت استاد علامه طباطبائى(ره)چنین مى‏خوانیم:

"مباهله یکى از معجزات باقى اسلام است و هر فرد با ایمانى به‏پیروى از نخستین پیشواى اسلام، مى‏تواند در راه اثبات حقیقتى ازحقائق اسلام با مخالفان خود به مباهله بپردازد و از خداوند جهان‏درخواست کند که طرف مخالف، را کیفر بدهد و محکوم سازد .

در اینجا تذکر چند نکته‏ لازم است:

گذشته بر این که تمام مفسران و دانشمندان شیعه، موضوع مباهله‏را در کتابهاى خود آورده‏اند از میان علماء و دانشمندان اهل‏تسنن شصت نفر در کتابهاى خود پیرامون این سرگذشت‏سخنانى‏گفته‏اند و نکاتى یادآور شده‏اند که برخى را یادآور مى‏شویم:

1 - مسلم بن حجاج در صحیح خود که دومین صحیح از صحاح ششگانه‏است، مى‏نویسد:

"معاویه به سعد وقاص گفت: چرا على(ع)را سب نمى‏کنى؟ جواب‏داد: به خاطر سه خصلتى که على(ع)داشت و من آرزو مى‏کنم که یکى‏از آنها را دارا بودم. او پس از سخنانى مى‏گوید: هنگامى که آیه‏مباهله نازل گردید پیامبر على(ع)و فاطمه و حسنین علیهم السلام‏را خواست وقتى همگى جمع شدند، پیامبر گفت: "اللهم هولاءاهلى‏" آنان اهل بیت من هستند .

2 - حاکم نیشابورى در مستدرک خود مى‏گوید:

"اخبار متواتر از ابن عباس و غیره رسیده است که پیامبر دست‏على و حسنین علیهم السلام را گرفت و فاطمه(س)را پشت‏سر قرار دادو رو به هیئت نمایندگى نجران کرد و گفت: "هولاء ابنائنا وانفسنا و نسائنا فهلموا انفسکم و ابنائکم و نسائکم ثم نبتهل‏فنجعل لعنه‏الله على الکاذبین‏" .

"اینان فرزندان ما و زنان و جانهاى ما هستند شما نیزبرخیزید همانند آنها را بیاورید تا مباهله کنیم و لعنت‏خدا رابر گروه دروغگویان بفرستیم‏" .

3 - ثعلبى در تفسیر خود مى‏نویسد:

"هنگامى که پیامبر وارد صحنه مباهله شد، حسین(ع)را درآغوش‏داشت و دست‏حسن(ع)را گرفته بود و دخت گرامى او فاطمه(س)پشت‏سرپیامبر و على(ع)نیز پشت‏سر فاطمه گام برمى‏داشتند در این موقع‏اسقف نجران گفت: "یا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سالواالله ان یزیل جبلا من مکانه لازاله فلا تبتهلوا فتهلکوا" .

"همکیشان من، من چهره‏هاى معصومى را مشاهده مى‏کنم که اگر ازخداوند بخواهند که کوهى را از بیخ بکند، خدا دعاى آنان رامستجاب مى‏کند، هرگز مباهله نکنید زیرا نابود مى‏شوید".

4 - زمخشرى در کشاف پس از نقل جمله‏هایى که از ثعلبى نقل‏کردیم، مى‏گوید:

"اسقف نجران افزود: به خدائى که جان من در دست او است،نابودى اهل نجران نزدیک شده است. اگر مباهله کنید لباس انسانیت‏از بدن شما کنده مى‏شود و به صورت حیوانات مسخ شده در مى‏آئید وصحرا براى شما کانونى از آتش خداوند که ریشه مسیحیان نجران رامى‏کند" .

5 - ابن حجر از محدث معروف دارقطنى نقل مى‏کند که امیرمومنان‏روز شوراى عمر، براى برترى خود بر اعضاء شورى با آیه مباهله‏احتجاج کرد و گفت: آیا در میان شما کسى هست که پیوند خویشاوندى‏وى با پیامبر از من نزدیک‏تر باشد، او را جان و نفس خود وفرزندان او را فرزندان خود و زن او را زنان خود معرفى کند؟ همه‏اعضاء شورى به تصدیق على برخاسته و گفتند: نه هرگز جز تو کسى‏را به این خصوصیت‏سراغ نداریم .
مباهله در عرف و لغت عرب
واژه مباهله مشتق از ماده "بهل" است. گفته مى‏شود "بهله‏الله" یعنى "لعنه‏الله" (1) و باهل القوم وتباهلوا وابتهلوا اى تلاعنوا و المباهلة ان یجتمع القوم اذا اختلفوا فی شى‏ء فیقولوا لعنةالله على الظالم منا (2) ولى مباهله با ملاعنه این تفاوت را دارد که "لعن" عبارت است از دعا به ضرر شخص که از رحمت الهى دور باشد و "بهل" اجتهاد در لعن است و لذا کسى که اصرار و التماس در دعا و نفرین داشته باشد "مبتهل" است. (3)

در ذیل آیه 61 سوره آل‏عمران در تفسیر واژه "نبتهل" مفسرین متقدم گفته‏اند که در معناى ابتهال دو قول است اول آن که به معناى التعان است و دوم آن که به معناى دعا کردن بر ضد شخص دروغگو و طلب هلاکت اوست که این شبیه لعن است. (4) و روشن است که این دو معنا بسیار نزدیک به هم هستند.

برخى اساتید معاصر در توضیح این واژه آورده‏اند که مباهله تضرع و ابتهال و لابه است . ابتهال گاه براى دفع بلا است و زمانى براى نزول بلا است. مثل این که با نماز استسقاء نزول باران رحمت از خداى سبحان طلب مى‏شود و یا با نماز، نیاز یا بلایى دفع مى‏شود مثل

"ربنا اکشف عنا العذاب انا مؤمنون"

و گاهى هم دعا مى‏شود تا عذابى بر شخص یا گروهى نازل شود مثل این که نوح (علیه السلام) به خداوند عرض کرد

"رب لا تذر على الارض من الکافرین دیارا" (5)

ولى در اینجا این نکته در توضیح معناى واژه مذکور باید مورد تأکید قرار گیرد که مباهله همواره متضمن یک رابطه بین‏الاثنینى است. و ناله و زارى انسان به درگاه خداوند براى دفع بلایى از خودش یا نزول رحمتى مباهله خوانده نمى‏شود ولى ابتهال گفته مى‏شود.

برخى در معناى لغوى مباهله صیغه و هیئت خاصى را معتبر دانسته‏اند (6) ولى از کتب لغت و ادب بدست مى‏آید که واژه مباهله از این جهات مطلق است. نهایت آن که ادعاى پیدایش معناى اصطلاحى خاصى براى آن در میان مسلمانان شود که منشأ آن سیره رسول‏خدا در واقعه مباهله و کیفیت عمل آن حضرت یا روایات صادر از ناحیه امامان شیعه در مورد نحوه اجراى مباهله است که بدان اشاره خواهد شد.

اکنون که معناى مباهله واضح شد باید گفت که این معنا در عرف عرب و نزد پیروان ادیان آسمانى معنایى کاملا شناخته شده بود و دعوت پیامبر اسلام از مسیحیان به مباهله دعوت به کارى بدیع و فتح بابى جدید براى اثبات حق و ابطال باطل نبود. از این رو مى‏بینیم که مسیحیان نجران خیلى طبیعى با آن برخورد کردند و حتى وقتى پیامبر اسلام بر سر زانوان خود نشست و دست به دعا برداشت ابوحارثه اسقف بزرگ مسیحیان گفت

"جثى والله کما جثى الانبیاء للمباهلة" (7)

یعنى او همانند انبیا براى مباهله نشسته است. از اینجا معلوم مى‏شود که مسیحیان توسل جستن به مباهله را از مختصات پیامبر اسلام به شمار نیاورده بودند و او را در این جهت دنباله‏روى انبیاء الهى مى‏دانستند.

فخر رازى سخن کفار (8) در آیه 31 سوره انفال

"اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب الیم"

را نوعى اقدام به مباهله از جانب آنها در برابر رسول‏خدا دانسته است (9) و این سخن از جهت آن که متوسل شدن به مباهله براى اثبات حقانیت را در عرف اعراب جاهلى ثابت مى‏کند مطلبى در خور توجه است.

البته در روایات اهل البیت به مواردى برخورد مى‏کنیم که مباهله را به شکل خاصى به اصحاب و شیعیان خود تعلیم داده‏اند و توسل بدان را در برابر منکرین مسأله امامت و ولایت که در بحث و مناظره به هیچ دلیل و برهانى حق را نمى‏پذیرند، به عنوان آخرین راه‏حل مطرح کرده‏اند.


مجلس مشورتى بزرگان نجران
اسقف نجران در پى دریافت نامه رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم مجلس مشورتى مهمى در کلیساى بزرگ نجران تشکیل داد. در این مجلس مباحثات و مناظرات بسیارى میان بزرگان و دانشمندان مسیحى نجران در خصوص نحوه برخورد با دعوت رسول‏خدا مطرح شد که مشروح آن را تنها سیدابن‏طاووس در "اقبال الاعمال" نقل کرده‏اند و دیگران در بیان متن عربى یا ترجمه فارسى به نقل او اعتماد کرده‏اند. (10) ایشان در آغاز تصریح مى‏کند که از طرق صحیح و سندهاى معتبر بدین گزارش واقف شده است و از کتاب مباهله ابوالمفضل محمدبن عبدالمطلب شیبانى و کتاب حسن‏بن اسماعیل‏بن اشناس که در مورد عمل ماه ذى‏حجة است به عنوان منابع نقل خود نام مى‏برد و مى‏فرماید ما سندهاى صحیح به هر دو کتاب داریم (11) . حقایق بسیارى که در این گزارش تاریخى وجود دارد و جلالت خاصى که بزرگان شیعه براى ناقل آن یعنى سیدبن طاووس قائلند، ما را وادار مى‏سازد که لااقل اجمالى از آن تفصیل را در اینجا منعکس سازیم و به آسانى از آن نگذریم.

چون نامه رسول‏خدا بر بزرگان نجران خوانده شد براى تصمیم‏گیرى نهایى همگى اجتماع کردند .

شیخ ایشان ابوحامد [ابوحارثه‏] حصین‏بن علقمه که یکصد و بیست سال عمر داشت و علامه آنها به شمار مى‏آمد. چون دید جملگى اتفاق کرده‏اند که به قصد جنگ با پیغمبر به مدینه بروند آنها را نصیحت کرد و به تأمل بیشتر در اطراف این کار فراخواند. او از جمله موحدان بود که در پنهان به رسول‏خدا ایمان آورده بود. پس از او کرزبن سبره حارثى که پیشواى بنى‏حارث‏بن کعب و از اشراف و فرماندهان سپاه بود سخن گفت و از نصائح ابوحامد برآشفت و عافیت‏طلبى او را مذمت کرد. سپس عاقب که اسم او عبدالمسیح‏بن شرحبیل بود و بزرگ قوم و صاحب نظر ایشان بود سخن کرز را تأیید کرد. آنگاه سید که اسم او اهتم‏بن نعمان بود و دانشمند نجران و همپایه عاقب به شمار مى‏آمد، سخن گفت و از آنان خواست که بیشتر تأمل کنند و به رأى واحدى برسند. گفتگو میان آنها و تنى چند از اهل مجلس ادامه پیدا کرد تا سرانجام بدین نتیجه رسیدند که براى پادشاه روم نامه‏اى بفرستند و براى جنگ با محمدصلى الله علیه وآله وسلم لشکرى به عنوان کمک طلب کنند ولى تا رسیدن آن لشکر با محمدصلى الله علیه وآله وسلم از در مسالمت درآیند. در لحظات آخر که بر این نظر متفق شدند و مى‏خواستند که متفرق شوند شخصى به نام حارثةبن اثال به‏پا خواست و آنان را به یاد قسمتهایى از کتاب مقدس انداخت که مشتمل بر وصایاى عیسى‏علیه السلام بود آنجا که عیسى‏علیه السلام خبر مى‏دهد از آمدن پیغمبر خاتم که نام او فارقلیطا است و محل ولادت او کوه فاران در مکه معظمه است. سید و عاقب از سخنان حارثه مکدر شدند چرا که آن دو در میان مسیحیان نجران موقعیت خاصى پیدا کرده بودند و از سوى پادشاه روم براى آنها هدایا و اموالى فرستاده مى‏شد و اکنون مى‏ترسیدند که مردم نجران مسلمان شوند دیگران اطاعت آنها نکنند.

بحث میان حارثه از یک سو و عاقب و سید از سوى دیگر در مورد پیغمبر خاتم و نام و نشانه‏هاى او به درازا کشید. حارثه مى‏گفت احمد و محمد دو نام براى یک نفر است، همان شخصى که موسى و عیسى و ابراهیم به آمدن او بشارت داده‏اند. پس سید به سراغ صحیفه شمعون‏بن حمون الصفا وصى حضرت عیسى رفت که به اهل نجران دست به دست رسیده بود و در آنجا عیسى‏علیه السلام از آمدن فارقلیطا خبر مى‏دهد و چون از او مى‏پرسند فارقلیطا کیست، نشانه‏هاى پیغمبر خاتم را مى‏گوید و از جمله آن که به وسیله فرزند او در آخرالزمان بعد از پاره شدن رشته‏هاى دین و خاموش شدن چراغ هدایت پیامبران بار دیگر دین برپا شود. سید بدین جا که رسید گفت فارقلیطا محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیست چون او فرزند پسر ندارد. در پاسخ او حارثه رو کرد به شیخ ایشان یعنى ابوحارثه و از او خواست که کتاب جامعه را حاضر کنند و قسمتهایى از آن را بخوانند. روز بعد همه جمع شدند تا نتیجه مناظره را ببینند و سید و عاقب از این که کار بدینجا رسیده بود ناراحت بودند. چون مى‏دانستند حق با حارثه است. در این روز عاقب مدعى شد که محمدصلى الله علیه وآله وسلم پیغمبر است ولى فرستاده بر قوم خود است نه بر همه عرب و عجم. حارثه او را مجاب کرد که اگر او را پیغمبر و صادق مى‏دانى پس چه مى‏گویى ادعاى او را که خود را مبعوث بر همگان مى‏داند. بحث و مجادله همچنان جریان یافت تا مردم همه فریاد زدند الجامعه و از ابوحارثه خواستند که جامعه را برایشان بخواند . چون کتاب جامعه را آوردند و سید و عاقب نزدیک بود که از غصه هلاک شوند. در اینجا حارثه شخصى را فرستاد که اصحاب رسول‏خدا نیز در مجلس حاضر شوند. پس جامعه را گشودند و صحیفه آدم را قرائت کردند دیدند که در آنجا از آمدن پیامبران از آدم تا خاتم سخن مى‏گوید و خداوند براى پیغمبر خاتم که احمد است اوصافى ذکر مى‏کند. در آنجا آمده بود که خداوند به آدم پیامبران و ذریه ایشان را معرفى کرد. چون آدم همه را دید متوجه نورى شد که همه جا را گرفت و در اطراف او چهار نور دیگر بود. آدم از آنان پرسید و خداوند آنان را معرفى کرد که او احمد است و آن چهار نور دیگر وصى‏اش و دخترش و دو فرزندزاده او هستند. سپس ابوحارثه اهل مجلس را متوجه صحیفه شیث که به ادریس رسیده بود و به خط سریانى قدیم بود کرد. در آنجا سخن آدم آمده بود که دیدم در عرش الهى نوشته بود لا اله الاالله و محمد رسول‏الله و در همین صحیفه از دوازده کس که از فرزندان محمد هستند سخن به میان آمده بود و باز نگاه کردند در سخنان حضرت ابراهیم که خداوند با او از محمد و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام و صاحب الامر سخن گفته بود تا آنجا که ابراهیم ایشان را شناخت و گفت رب صل على محمد و آل محمد اصحاب رسول‏خدا که در مجلس حاضر بودند چون این نشانه‏ها را در کتاب جامعه دیدند بسیار خوشحال شدند و یقین و ایمان آنها بیشتر شد. سپس سفر دوم تورات را گشودند و در آنجا دیدند که خداوند به موسى خمسه طیبه و دوازده امام را معرفى کرده بود و بعد از آن انجیل را گشودند، آنجا که خداوند به عیسى خبر مى‏دهد از آمدن پیغمبرى بعد از همه پیغمبران که از فرزندان یعقوب است. عیسى گفت خدایا او چه نام دارد و علامت او چیست و ملک او چقدر خواهد بود و آیا براى او ذریه‏اى خواهد بود؟ خطاب رسید که یا عیسى نام او احمد است که از ذریه ابراهیم و اسماعیل است. روى او مانند قمر و جبین او منور است بر شتر سوار مى‏شود و مبعوث مى‏گردانم او را در امت امى که از علوم بهره‏اى نداشته باشند و ملک او تا قیام قیامت خواهد بود و ولادت او در شهر پدر او اسماعیل است که شهر مکه باشد و زنان او بسیار بوده باشد و اولاد او کم و نسل او از دختر با برکت معصومه او خواهد بود و از آن دختر دو بزرگوار بهم رسند که شهید شوند و نسل او از ایشان بوده است پس طوبى براى آن دو پسر و دوستداران و یارى‏کنندگان ایشان خواهد بود.

سرانجام حارثه بر سید و عاقب در این مناظره فائق آمد و راه تأویلات آن دو را بست و ناچار شدند که در مقابل او دست از نزاع بکشند. نصارى بر گرد سید و عاقب جمع شدند و گفتند در نهایت رأى شما چیست؟ ایشان گفتند ما از دین خود برنگشتیم و شما نیز بر دین خود باشید ما اکنون به سوى پیغمبر قریش روانه مى‏شویم تا ببینیم چه آورده است و ما را به چه چیز مى‏خواند.

این خلاصه‏اى بود از گزارش سیدبن طاووس که در ترجمه علامه مجلسى بالغ بر سى و دو صفحه است. (12)
مؤیداتى چند بر این که على‏علیه السلام رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم بود
نصوصى که در سابق از منابع شیعى و سنى نقل شد به صراحت دلالت داشت که رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم على‏علیه السلام را جان خویش شمرده است. ولى در اینجا ادله دیگرى است که صراحت بدین معنا ندارد ولى مى‏تواند موید و شاهد بر صحت مدعا باشد. این ادله به لحاظ مضمون به چند دسته تقسیم مى‏شود:

1ـ روایاتى که دلالت دارد على‏علیه السلام پرورش یافته رسول‏خدا و از طفولیت مأنوس بدان حضرت بود و حتى سر وحى از على‏علیه السلام پوشیده نبود.

از جمله این روایات سخن دلنشین على‏علیه السلام در خطبه قاصعه است که مى‏فرماید:

من در کوچکى سینه‏هاى عرب را به زمین رساندم و شاخه‏هاى نو برآمده قبیله ربیعه و مضر را شکستم و شما قدر و منزلت مرا نسبت به رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم به سبب خویشى نزدیک و منزلت خاصى که داشتم مى‏دانید. زمان کودکى مرا در کنار خود پرورش داد و به سینه‏اش مى‏چسباند و در بسترش مرا در آغوش خود نگه مى‏داشت و تنش را به من مالید و بوى خوش خود را به من مى‏بویانید و چیزى را مى‏جوید و آنگاه در دهان من لقمه مى‏کرد و دروغ در گفتار و خطا و اشتباه در کردار از من نیافت و خداوند بزرگترین فرشته‏اى از فرشتگانش را از وقتى که پیغمبرصلى الله علیه وآله وسلم از شیر گرفته شده بود همنشین آن حضرت گردانید که او را در شب و روز به راه بزرگوارى‏ها و خوهاى نیکوى جهان سیر دهد و من پى او مى‏رفتم مانند رفتن شتر در پى مادرش، در هر روزى از اخلاق خود نشانه‏اى آشکار مى‏ساخت و پیروى از آن را به من امر مى‏فرمود و در هرسالى مجاورت بحراء (کوهى است نزدیک مکه) را برمى‏گزید و من او را مى‏دیدم و شخص دیگرى نمى‏دید و در آن زمان اسلام در خانه‏اى نیامده بود مگر خانه رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم و خدیجه که من سومین ایشان بودم. نور وحى و رسالت را مى‏دیدم و بوى نبوت را استشمام مى‏کردم و چون وحى بر آن حضرت نازل شد صداى ناله شیطان را شنیدم گفتم اى رسول‏خدا این چه صدایى است؟ فرمود این شیطان است که از پرستیده شدن نومید گشته است. تو مى‏شنوى آنچه من مى‏شنوم و مى‏بینى آنچه من مى‏بینم جز آن که تو پیامبر نیستى ولى وزیر و بر خیر و نیکویى هستى. (13)

2ـ روایاتى که دلالت دارد رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم خود و على‏علیه السلام را دو نور مشتق از یک منبع و دو فرع مشتق از یک اصل و دو برادر و دو یاور جداناپذیر به شمار آورده است.

در نامه 45 نهج‏البلاغه که على‏علیه السلام عامل خویش عثمان‏بن حنیف را مخاطب قرار داده است، نسبت خود به رسول‏خدا را چون دو نور مشتق از یک جا و دو نخل روییده از یک‏بن دانسته است (14) و مى‏فرماید

"انا من رسول‏الله کالضوء من الضوء و کالصنو من الصنو و الذراع من العضد".

باز از خود آن حضرت نقل است که چون رسول‏خدا میان اصحاب خویش برادرى انداخت من گفتم اى رسول‏خدا میان اصحاب خود اخوت برقرار ساختى ولى مرا بدون برادر رها کردى پس آن حضرت فرمود

"انما اخترتک لنفسى انت اخى فى الدنیا و الآخرة و انت منى بمنزلة هارون من موسى". (15)

اهل سنت از رسول‏خدا نقل کرده‏اند که فرمود: من و على در پیشگاه خداوند نورى بودیم قبل از خلقت آدم به چهارده هزار سال که دو جزء شدیم یکى من و دیگرى على. و در احادیث دیگر اضافه شده است که چون آدم خلق شد آن نور در صلب او قرار گرفت و در صلب انبیاء بعد نیز آن نور واحد بود تا در صلب عبدالمطلب جدا شد پس در من نبوت و در على خلافت است (16) و نیز روایات بسیارى که دراین تعبیر مشترکند "انا و على من شجرة واحدة و سایر الناس من شجر شتى". (17)

و یا روایتى که از رسول‏خدا نقل شده است:

"انا و على من نور واحد و انا و ایاه شى‏ء واحد و انه منى و انا منه لحمه لحمى و دمه دمى یریبنى ما أرابه [اى یسوؤنى و یزعجنى ما یسوؤها و یزعجها] و یریبه ما أرابنى". (18)

و باز از همین قبیل است روایاتى که على‏علیه السلام خصلت‏هاى دهگانه‏اى براى خود برشمارد که رسول‏خدا بدو داده است. در یکى از این روایات آمده است که براى من یکى از این خصلت‏ها از تمام آنچه آفتاب بر آن مى‏تابد مسرت‏بخش‏تر است. آنگاه آن حضرت فرمود:

"قال لى رسول‏الله‏صلى الله علیه وآله وسلم یا على انت الأخ و انت الخلیل، و انت الوصى و انت الوزیر و انت الخلیفة فى الاهل و المال و فى کل غیبة اغیبها و منزلتک منى کمنزلتى من ربى و انت الخلیفة فى امتى ولیک ولیى و عدوک عدوى و انت امیرالمؤمنین و سید المرسلین من بعدى. (19)

و پرواضح است کسى که این صفات را دارد چون جان رسول‏خدا خواهد بود.

3ـ روایات بسیارى که دلالت دارد رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم خود را از على‏علیه السلام و على‏علیه السلام را از خود دانسته است. این روایات در مقاطع مختلف با تعابیر مشابه به هم از رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم نقل شده است مثل "على منى و انا من على" و "انه منى و انا منه" و "انت منى و انا منک" و مثل "لایبلغ عنى الا رجل منى" که در جریان ابلاغ سوره برائت بر مشرکین به توسط على‏علیه السلام، از آن حضرت شنیده شد و اگر بخواهیم باز هم به نمونه‏اى اشاره کنیم باید از سخن رسول‏خدا در جریان نبرد احد یاد کنیم آنگاه که دید على‏علیه السلام چون پروانه‏اى برگرد شمع وجودش مى‏چرخد و بر دشمنان شمشیر مى‏زند و جبرئیل در حق او مى‏گوید "هذه هى المواساة"، پس حضرتش فرمود "انه منى و انا منه" و جبرئیل گفت "و انا منکما". (20)

ابن بطریق پس از نقل بیست مورد از مواردى که این حدیث نقل شده است مى‏گوید "من" در این روایات به چهار معنا مى‏تواند باشد: ابتداى غایت، تبعیض، زائده و تبیین جنس و تنها احتمال چهارم مى‏تواند صحیح باشد. آنگاه معناى این روایات چنین خواهد بود که على از جنس من است در جهت تبلیغ و اداء و وجوب اطاعت. رسول‏خدا منصب نبوت و امامت داشت و استحقاق على‏علیه السلام براى امامت مانند استحقاق رسول‏خدا براى امامت است و خصوصا تعبیر "انا منه" نشان از مزید شأن و جلالت على‏علیه السلام است. (21)

4ـ روایاتى که پیامبر خدا مقام و منزلت على را در نزد خود به مانند سر براى بدن دانسته است. (22) تعابیر وارد در این روایات چنین است:

"على منى مثل رأسى من بدنى"

"على بمنزلة رأسى من بدنى"

"على منى کرأسى من بدنى"

5ـ روایات متعددى که در آنها به نقل از رسول‏خدا آمده است که من و على دو پدر این امت هستیم. (23)

تعابیر وارد در این روایات چنین است:

"انا و على ابوا هذه الامة"

"یا على انا و انت و ابوا هذه الامة"

"انا و انت مولیا هذا الخلق"

6ـ زیارت امیرالمؤمنین در روز تولد رسول‏خدا(ص) و در روز و شب مبعث رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم که در کتب ادعیه و زیارات وارد شده است، نشان از آن است که جان على و جان پیغمبر یکى است و زیارت على همان زیارت رسول‏خداست.

محدث قمى در مفاتیح الجنان در بیان دومین زیارت از زیارات مخصوصه امیرالمؤمنین به نقل از سیدبن طاووس آورده است که در هفدهم ربیع‏الاول (روز ولادت رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم) امام صادق‏علیه السلام بدین زیارت على‏علیه السلام را زیارت کرد و آن را به محمدبن مسلم تعلیم داد. محدث قمى در همانجا آورده است که مردى اعرابى به خدمت رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم مشرف شد و عرض کرد یا رسول‏الله منزل من دور از منزل شماست و گاه که به اشتیاق زیارت و دیدن شما مى‏آیم، ملاقات شما برایم میسر نمى‏شود و على‏بن ابى‏طالب را ملاقات مى‏کنم و او مرا به سخن و مواعظ خود مأنوس مى‏کند و من با حال اندوه و حسرت بر ندیدن شما بازمى‏گردم. پس آن حضرت فرمود هر که على را زیارت کند مرا زیارت کرده است و هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. این را از جانب من به قوم خود برسان و هر که به زیارت او برود البته به نزد من آمده است و در قیامت او را جزا خواهد داد من و جبرئیل و صالح المؤمنین.

و نیز محدث قمى در بیان سومین زیارت از زیارات مخصوصه امیرالمؤمنین در روز و شب مبعث (بیست و هفتم رجب) زیاراتى را به نقل از شیخ مفید و سیدبن طاووس آورده است که تأمل در مضامین بلند این زیارت‏نامه و زیارت‏نامه پیشین از مقام و منزلت خاص آن حضرت در نزد رسول‏خدا پرده برمى‏دارد.

نویسنده:علی معروفی

منابع :
1ـ تفسیر موضوعى قرآن مجید (سیره علمى و عملى حضرت رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم)، آیت‏الله عبدالله جوادى آملى، جلد 9، چاپ اول، مرکز نشر اسراء، قم، 1374 ش.

2ـ التبیان فى تفسیر القرآن، شیخ الطائفة ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، (تحقیق و تصحیح احمد حبیب قصیر العاملى)، جلد 2، چاپ اول، مکتب الاعلام الاسلامى، قم 1409 ق.

3ـ مجمع البیان فى تفسیر القرآن، الشیخ ابى على الفضل‏بن الحسن الطبرسى، مجلد 2ـ1، چاپ اول، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1416 ق.

4ـ التفسیر الکبیر، الفخر الرازى، مجلد 8ـ7، چاپ چهارم، مکتب الاعلام الاسلامى، قم 1413 ق.

5ـ عمدة عیون صحاح الاخبار فى مناقب امام الابرار، الحافظ یحیى‏بن الحسن الاسرى الحلى المعروف بابن البطریق، چاپ اول، مؤسسة النشر اسلامى، قم 1407 ق.

6ـ الطبقات الکبرى، محمدبن سعد البصرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، جلد 1، چاپ اول، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1410 ق.

7ـ احقاق الحق و ازهاق الباطل، القاضى السید نورالله الحسینى التسترى، مع تعلیقات آیةالله العظمى السید شهاب‏الدین المرعشى النجفى، جلد 3، منشورات مکتبة آیةالله العظمى المرعشى النجفى، باهتمام السید محمود المرعشى.

8ـ کفایةالطالب فى مناقب على‏بن ابیطالب‏علیه السلام، الحافظ محمدبن یوسف الکنجى الشافعى، تحقیق و تصحیح و تعلیق محمد هادى الامینى، الطبعة الثالثة، دار احیاء تراث اهل البیت، طهران، 1404 ق.

9ـ اهل‏البیت و آیة المباهلة، شیخ قوام الدین وشنوه‏اى، انتشارات دارالنشر، قم.

10- تذکرة الخواص، سبطبن الجوزى الحنفى، با مقدمه سید محمد صادق بحرالعلوم مکتبة نینوى الحدیثه، طهران.

11- الامالى، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، تحقیق مؤسسة البعثة، الطبعة الاولى، دارالثقافة، قم، 1414 ه .

12- اعلام الورى باعلام الهدى، ابوعلى الفضل‏بن الحسن الطبرسى، تحقیقق مؤسسه آل‏البیت، الطبعة الاولى، نشر مؤسسه آل البیت، قم 1417 ه .

13) فیض الاسلام، نهج‏البلاغه، خطبه 234؛ صبحى صالح، نهج‏البلاغه، خطبه .192

14) در نهج‏البلاغه، صبحى صالح تعبیر اول و در نهج‏البلاغه فیض الاسلام تعبیر دوم آمده است.

15) محمدیان، محمد، حیاة امیرالمؤمنین عن لسانه، ص 67 به نقل از منابع متعدد شیعه و سنى؛ سید ابن‏طاووس، کشف الیقین فى فضائل امیرالمؤمنین، ص 217 به نقل از ابن‏مغازلى شافعى؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 390 به بعد که نصوص مختلف مؤاخاة در این منبع جمع‏آورى شده است.

16) شبر، عبدالله، حق الیقین، ص 155به نقل از مسند احمدبن حنبل و مناقب ابن‏مغازلى شافعى؛ رى شهرى، محمد، موسوعةالامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 66 به نقل از خصال، مناقب خوارزمى، فرائد السمطین و اثبات الوصیة.

17) آیت‏الله مرعشى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 438؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص .67

18) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 64 به نقل از عوالى اللآلى .

19) رى شهرى، محمد، موسوعةالامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 212 به نقل از منابع متعدد و نظیر آن در ج 8، ص .309

20) ابن‏شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص 217؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 78؛ شیخ طوسى، تلخیص الشافى، ج 2، ص 6؛ شیخ طبرسى، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله؛ علامه حلى، کشف الحق و نهج‏الصدق، ص 177، سیدبن‏طاووس، الطرائف، ص 65؛ آیت‏الله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 122؛ ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص 198؛ کنجى شافعى، کفایة الطالب، ص 274؛ محمدبن عیسى‏بن سورة، الجامع الصحیح (سنن ترمذى) حدیث شماره 3716، ابن‏عساکر، تاریخ دمشق، ج 1، ص 148؛ محمدبن معتمد خان، نزل الابرار، ص 38؛ احمدبن شعیب النسائى، خصائص امیرالمؤمنین، ص 104، سلیمان‏بن ابراهیم، ینابیع المودة، ج 1، ص .166

21) ابن‏بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص .205

22) آیت‏الله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 571؛ ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص 296 به نقل از مناقب ابن‏مغازلى؛ سلیمان‏بن ابراهیم، ینابیع المودة، ج 1، ص 166؛ ابن‏شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص 217؛ آیت‏الله میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج 1، ص 437 به نقل از منابع متعدد اهل سنت؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 77 به نقل از تاریخ بغداد، ذخائر العقبى، مناقب خوارزمى، امالى الطوسى، ینابیع المودة، مناقب ابن شهر آشوب، مناقب ابن‏مغازلى و تفسیر فرات و همه این منابع سند حدیث را به ابن عباس یا سعدبن ابى‏وقاص رسانده‏اند؛ احمدبن عبدالله الطبرى، ذخائر العقبى، ص 63 به نقل از براءبن عازب.

23) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 92 به نقل از الفصول المختارة، مناقب خوارزمى، کمال الدین، الامالى للصدوق، بشارة المصطفى، ینابیع المودة، کنز الفوائد، معانى الاخبار، علل الشرایع و عیون اخبار الرضا.
....................................................................
خبرگزاری فارس
سه شنبه 20/12/1387 - 19:57
دعا و زیارت

«مقتل‌‌خوانی» سنتی به قدمت قیام عاشورا


پس از واقعه جانگداز عاشورادر سال 61 هجری اولین گزارش‌ها را همان شاهدان عینی واقعه یعنی خانواده امام حسین(ع) به ویژه زینب کبری (س) و حضرت سجاد (ع) به تاریخ ارائه کردند بعدها این گزارش‌ها به ویژه از دو روز پایانی وقوف در صحرای نینوا مقتل خوانده شد.

 پس از واقعه جانگداز عاشورا در سال 61 هجری اولین گزارش‌ها را همان شاهدان عینی واقعه یعنی خانواده امام حسین(ع) به ویژه زینب کبری (س) و حضرت سجاد (ع) به تاریخ ارائه کردند بعدها این گزارش‌ها به ویژه از دو روز پایانی وقوف در صحرای نینوا مقتل خوانده شد. گزارش‌هایی بدون غلو مستند به مشاهدات و مبتنی بر واقعیت و عقلانیت که بدون آن که احساسات و عواطف خارجی به آن افزوده شود به خودی خود مظلومیت،شهامت و حماسه و عرفان واقعه عاشورا را نشان می‌دهد.
مقتل‌خوانی در چند سال اخیر جای خود را به انواع دیگری از ذکر مصیبت‌های اهل بیت پیامبر(ص) در کربلا داده و مداحان سعی می‌کنند با اشعار خاص و بروز عواطف و تهییج احساسات صادقانه اما کمتر مستند به بازخوانی واقعه و عمدتا به بروز احوال شخصی خود و علاقه‌مندان بپردازند.
در حالی که خواندن مقتل خود کارکردهای دیگری دارد که کمترین آن گریه کردن عزاداران حسینی بر این واقعه جانگداز است.
در سال‌های اخیر رهبر معظم انقلاب، خود به فراخور در هنگام نماز جمعه تهران در ماه محرم به خواندن بخش‌هایی از مقتل «لهوف» از سیدبن طاووس پرداختند و در عین حال مداحان و ذاکرین را عملا به رجوع به متون معتبر و به ویژه احیای سنت مقتل‌خوانی دعوت کردند.
شاید همین مطلب باعث شده است این روزها در رادیو و تلویزیون کلماتی مثل «مقتل» و «مقتل‌خوانی» را می‎شنویم و از لزوم مراجعه به مقاتل معتبر حرف زده می‎شود.

*مقتل و مقتل خوانی چیست؟

مقتل‎خوانی، مناقب خوانی، پرده‎خوانی، شبیه خوانی، روضه‎خوانی و ...؛ این اصطلاحات عموما مربوط به سنن اقامه عزای حسینی است.
شبیه خوانی که همان تعزیه است؛ کسی «شبیه» یکی از شخصیت‎های کربلا می‌شود و تعزیه را اجرا می‎کند. پرده‎خوانی هم شبیه نقالی است؛ یعنی شرح وقایع کربلا از روی پرده‎های نقاشی شده از این ماجرا. مناقب خوانی، به خواندن اشعاری در مناقب امام حسین(ع) و اصحابش گفته می‎شود و بالاخره مقتل خوانی، خواندن از روی کتاب‎های «مقتل» است؛ کاری که قبلا به جای مداحی انجام می‎شد و حالا جایش را روضه‎خوانی، یعنی خواندن از روی یک مقتل خاص (کتاب روضه الشهداء) گرفته.
مقتل به معنای قتلگاه و محل کشتن است اما در فرهنگ ما، لفظ «مقتل» در مورد کتاب‌هایی به کار می‎رود که یک حادثه خونین را شرح بدهد و منجر به قتل شخصیتی شده باشد و معروف‎ترین مقتل خوانی، خواندن از روی کتاب‎های «مقتل» است، کاری که قبلا به جای مداحی انجام می‎شد. در برابر 4 «مقتل امیرالمؤمنین(ع)»، بیشتر از 70 مقتل امام حسین(ع) داریم.
چرا این همه مقتل نوشته شده است؟ احتمالا این سوالی است که بعد از خواندن بند بالا به ذهن خطور می‌کند.
اولا حادثه کربلا و شهادت نوه پیامبر(ص)، فقط 50 سال بعد از رحلت آن حضرت به خودی خود آن قدر عجیب و باورنکردنی بوده که مردم می‌خواهند درباره جزئیات‎اش بدانند، ثانیا این واقعه برای شیعیان اهمیت بسیار داشته و دارد و امامان شیعه(ع) تأکید بسیاری در مورد آن کرده‎اند. سومین دلیل این تعداد بالای مقتل هم به ممانعت‎های بنی‎امیه برای جلوگیری از انتشار اخبار عاشورا برمی‎گردد. مثل همیشه، ممنوعیت نتیجه عکس داده و شیعیان به جای حرف زدن درباره عاشورا ـ که موجب آزار و اذیتشان می‎شد ـ درباره آن، پنهانی نوشته‎اند.

*راویان حادثه عاشورا چه کسانی هستند؟

راویان حادثه کربلا 3 گروه هستند؛ گروه اول خود خانواده از میان اهل بیت(ع)، امام سجاد(ع) بیشتر از دیگران در این باره روشنگری کردند.
گروه دوم از راویان عاشورا، خود دشمنان بوده‎اند. وقتی که ابن زیاد می‎خواسته به لشکریانش جایزه بدهد، هر کسی اعلام می‎کرده من چه کار کردم و چه کسی را کشتم؛ در قیام مختار، وقتی نوبت انتقام از قاتلان شهدای کربلا شده، دوباره این حرف‌ها تکرار شد. یکی دو نفر از راویان هم کسانی هستند که در آن روز در زمره دشمنان امام حسین(ع) بودند و بعدا توبه کردند و برای جبران، ماجرا را این طرف و آن طرف نقل می‌کردند.
گروه سوم از منابع کتاب‌های مقتل هم آن دسته از شیعیان و دوستداران امام حسین(ع) هستند که نتوانستند در روز عاشورا امام را همراهی کنند. یکی از این افراد، اصبغ بن نباته بود؛ او یکی از اصحاب خاص امام علی(ع) بود که در صفین برای امام جنگید و در آخرین لحظات عمر امام(ع) هم بر بالین او بود. او در زمان عاشورا، در زندان به سر می‌برد. اولین مقتل را همین اصبغ بن نباته(درگذشت 64 ق) نوشت.
از مقتل اصبغ بن نباته، امروزی چیزی به جا نمانده، اما بعد از او هم کار مقتل‌نگاری زیر نظر امامان(ع) ادامه پیدا کرد؛ از جمله کسی به نام لوط بن یحیی و معروف به ابومخنف(درگذشت 157ق) از اصحاب امام صادق(ع) زیر نظر خود امام، مقتلی را تهیه کرد که هر چند از اصل آن کتاب هم چیزی به جا نمانده اما مورخان بزرگی مثل طبری(درگذشت 310 ق)، یعقوبی(درگذشت 323ق)، مسعودی(درگذشت345ق) و ابن اثیر (درگذشت630ق) مطالب مقتل او را در کتاب خودشان نقل کرده‎اند و این مقتل از طریق کتاب‎های آنها به ما رسیده است.

* سادگی و مستند بودن ویژگی مقاتل

در بخشی از این مقتل این گونه آمده است: «حسین تشنه گشت. خود را به رود فرات رساند و خواست آبی بنوشد. حسین بن نمیر تیری بر او افکند که بر دهانش فرود آمد و آن را لبالب از خون ساخت. او خون دهان با دست می‎گرفت و بر آسمان می‎افشاند. آن گاه ستایش و سپاس خدا به جای آورد و گفت: خدایا، من شکوه به درگاه تو می‎آورم که بر سر فرزند پیامبرت چه می‎آورند!»
مطالب مقتل‎های قدیمی به همین سادگی هستند. نه شعری در کار هست، نه زبان حالی، نه توصیفی و نه هیچ چیز دیگر؛ درست همان طور که امروز در کلاس‎های داستان نویسی توصیه می‎کنند.

* «روضة الشهدا» اولین مقتل به زبان فارسی

کار مقتل نگاری در قرن‎های بعدی هم ادامه پیدا کرد، یکی از مهمترین اتفاقات در حوزه مقتل‌نویسی، وقتی پیش آمد که ملا حسین کاشفی سبزواری(متوفی 910 ق)، اولین مقتل به زبان فارسی را نوشت.
بزرگی مثل سید بن طاووس، علامه حلی یا شیخ صدوق( یا همان ابن بابویه خودمان که مزارش در ری معروف است) هم مقتل نوشته‎اند. اما همه مقتل‎هایی که نوشته می‎شد، به زبان عربی بود.

* افراط در «اشک گرفتن» و مخالفت امیر کبیر با غلو در روضه‌خوانی
کاشفی سبزواری، معاصر جامی بود؛ منبرهای معروفی داشت و در به اصطلاح «اشک گرفتن» از مردم استاد بود. سلطان حسین بایقرا ـ یکی از امیرن تیموری ـ از او خواست مقتلی به زبان فارسی بنویسد تا فارسی زبان‎ها هم بتوانند راحت مقتل بخوانند و ملا حسین کاشفی، «روضة الشهدا» را نوشت؛ کتابی که به خاطر نبود مقتل فارسی، نثر آهنگین خود کتاب و نیز حمایت دربار، بلافاصله در سرتاسر ایران رواج پیدا کرد و حتی باعث شد به همه مجالس عزاداری امام حسین(ع) «روضه خوانی» بگویند.
تا قبل از «روضه الشهداء» مقتل‎نویس‎ها به خودشان اجازه دخل و تصرف در متن روایت اصلی را نمی‎دادند؛ روایت‎ها همه ساده بود، بدون تشبیه و توصیف اما در روضه الشهداء»، بخش‎هایی که نویسنده با عنوان «زبان حال حضرت...» اضافه کرده بود، کاملا خارج از متن اصلی بودند و همین، باب چیزی را باز کرد که امروزه اولین کسی که نسبت به تحریفات مقاتل جدید موضع گرفت، امیرکبیر بود که در زمان صدارتش، خواندن «اسرار الشهادات» در مجالس روضه را ممنوع کرد.
در دوره صفویه، کتاب‎های متعددی به تقلید از «روضة الشهدا» نوشته شد که بیشترشان دارای منابع جعلی و روایات بی‎پایه و اساس بودند. اوج این کتابها را فاضل دربندی (متوفی 1286قمری) نوشت با عنوان «اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات». این فاضل دربندی که رسم قمه‎زدن را هم او باب کرده بود، چیزهای بسیار عجیبی در کتابش آورده؛ مثل اینکه روز عاشورا از نظر زمانی طولانی‌تر از روزهای معمولی بوده یا اینکه امام حسین(ع) در آن روز 300 هزار نفر را خودش کشته است.
شهید مطهری در «حماسه حسینی»، جلد 3 آورده است: «من حساب کردم اگر فرض کنیم شمشیر مرتب بیاید پایین و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن 300 هزار نفر، 83 ساعت و 20 دقیقه وقت می‎خواهد.» 


سید جمال الدین اسدآبادی هم دست به نگارش مقتل جدیدی زد. حتی پسر عباس میرزا هم مقتلی خالی از خرافات نوشت. شیخ عباس قمی(متوفی 1359ق) ـ گردآورنده مفاتیح ـ «نفس المهموم» را نوشت.
در کتاب ریحانة الادب آمده است مقتلی که در جلد دهم کتاب بحارالانوار چاپ شده و به «ابومخنف» نسبت داده‌اند، از او نیست و معلوم هم نیست که چه کسی آن را نوشته است زیرا در مقایسه با «مقتل ابومخنف» که در کتاب طبری نقل شده، معلوم می‌شود که ابدا ربطی به یکدیگر ندارند. شک و تردیدهای درباره کتاب‌های مقتل منسوب به ابومخنف موجب شده تا روایت طبری در کتابش اهمیت بیشتری پیدا کند از همین رو، بعضی افراد آن منقولات را از تاریخ طبری جدا کرده و منتشر ساخته‌اند که برای اولین بار بنام «مقتل الحسین» به اهتمام حسن غفاری سال 1398 هـ ق، در قم چاپ شد. همین منقولات جدا شده بنام «وقعة الطف» سال 1367 هـ ش، در قم چاپ شد. 

با این حال نوشتن مقتل را نباید به اسلاف و گذشتگان منحصر کرد اگر چه هنوز هم لهوف سیدبن طاووس از معتبرترین مقاتل است اما به نظر می رسد ضروری است علمای تاریخ تشیع با استفاده از ابزارهای علمی در نوشتن و روایت دوباره تاریخ عاشورا همت کنند و از لا به لای کتب تاریخی صریح‌ترین و صحیح‌ترین گزارش‌ها را به زبان امروزین برای عاشقان اباعبدالله روایت نمایند.
سه شنبه 20/12/1387 - 19:55
دعا و زیارت

آثار و برکات عزادارى و گریه بر سیدالشهداء (ع)


در اینجا براى اینکه بدانیم گریه بر سیدالشهدا (ع) چگونه گریه‏اى است و چه تأثیرات و برکاتى مى‏تواند داشته باشد، بهتر آن است که اشاره‏اى به انواع گریه کنیم تا بعد از آن، نوع گریه بر آن حضرت برایمان معلوم گردد.


«گریه» مظهر شدیدترین حالات احساسى انسان است، و علتها و انگیزه‏هاى مختلفى دارد که هر یک از آنها نشان دهنده حالتى خاص است . در روایات ، بعضى از انواع گریه تحسین شده و از صفات پسندیده بندگان پاکدل خداوند به حساب آمده است ، و بعضى از انواع گریه مذموم شمرده شده است .

گریه ، از حالات و انفعالات انسانى است که با مقدمه‏اى از اندوه و ناراحتى روانى به طور طبیعى به ظهور مى‏رسد، و گاه ممکن است انگیزه‏اش هیجانات تند روانى باشد . مثل شوق و ذوقى که از دیدار محبوب پس از زمانى طولانى ناشى مى شود. همچنین گاهى هم گریه کردن حاکى از عقاید مذهبى انسان است با این توصیف، از آنجایى که گریه عملى طبیعى و اى بسا غیر ارادى است؛ لذا نمى شود مورد امر و نهى و حسن و قبح قرار گیرد، بلکه آنچه که مورد حسن و قبح است، مقدمات و انگیزه‏هاى گریه مى‏باشد . چنانکه گفته‏اند: «تو آنى که در بند آنى».

در اینجا براى اینکه بدانیم گریه بر سیدالشهدا (ع) چگونه گریه‏اى است و چه تأثیرات و برکاتى مى‏تواند داشته باشد، بهتر آن است که اشاره‏اى به انواع گریه کنیم تا بعد از آن، نوع گریه بر آن حضرت برایمان معلوم گردد.

1- گریه طفولیت : زندگانى انسان با گریه شروع مى شود که همان گریه، نشانه سلامت و تندرستى نوزاد است، و در واقع گریه در آن زمان ، زبان طفل است .

2- گریه شوق: مانند گریه مادرى که از دیدن فرزند گمشده خویش پس از چندین سال سرداده مى‏شود . و این گریه‏اى است که از روى هیجان و احیاناً جهت سرور و شادى به انسان دست مى‏دهد.

3- گریه عاطفى و محبت : محبت از عواطف اصیل انسانى است که با گریه انس دیرینه دارد . مثلاً محبت حقیقى به خداوند حسن آفرین است و براى قرب به او باید اشک محبت ریخت.

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم‏

تا به کى در غم تو ناله شبگیر کنم‏

4- گریه معرفت و خشیت: انجام عبادات خالصانه و تفکر در عظمت آفرینش و کبریایى خداوند ، و همچنین اهمیت تکالیف و مسئولیتهاى انسانى باعث مى‏گردد که نوع خاصى از خوف، در درون انسان ایجاد شود و این خوف، خوفى است که از روى معرفت به خداوند و تهذیب نفس به دست مى‏آید که «خشیت » نامیده مى شود.

5- گریه ندامت: از عوامل اندوه زدایى که منجر به گریه مى‏گردد، محاسبه نفس و حسابرسى شخصى است ، و همین حسابرسى باعث مى‏شود که انسان به گذشته خود فکر کند و با حسابرسى ، جبران کوتاهى و خطاها را بکند و اشک حسرت و ندامت از چشمانش جارى نماید، این گریه، نتیجه توبه و بازگشت به خداست.

اشک میغلتد به مژگانم به جرم رو سیاهى‏

اى پناه بى پناهان، مو سپید روسیاهم‏

روز و شب از دیدگان اشک پشیمانى فشانم‏

تا بشویم شاید از اشک پشیمانى گناهم‏

6- گریه پیوند با هدف : گاهى قطره‏هاى اشک انسان، پیام آور هدفهاست . گریه بر شهید از این نوع گریه است . گریه بر شهید خوى حماسه را در انسان زنده مى‏کند و گریستن بر سیدالشهدا (ع) خوى حسینى را در انسان احیا مى‏کند ، و خوى حسینى چنان است که نه ستم مى‏کند و نه ستم مى‏پذیرد. آن کسى که با شنیدن حادثه کربلا قطره اشکى از درون دل بیرون مى‏فرستد، صادقانه این پیوند با هدف والاى سیدالشهدا (ع) را بیان مى‏کند.

7- گریه ذلت و شکست : گریه افراد ضعیف و ناتوانى که از رسیدن به اهداف خود مانده‏اند و روح و شهامتى براى پیشرفت در خود نمى‏بینند.

با ذکر این مطلب، حال باید بررسى کرد که گریه بر حسین (ع) از چه نوع گریه است . هر کس با اندک توجهى خواهد دانست که گریه بر حسین (ع) گریه محبت است ، آن محبتى که در دلهاى عاشقانش به ثبت رسیده است . گریه بر او ، گریه شوق است ، زیرا قسمت زیادى از حماسه‏هاى کربلا، شوق آفرین و شورانگیز است و به دنبال آن سیلاب اشک شوق به خاطر آن همه رشادت، فداکارى ، شجاعت و سخنرانیهاى آتشین مردان و زنان به ظاهر اسیر ، از دیدگان شنونده سرازیر مى‏گردد و نیز گریه معرفت و پیوند با هدف متعالى و انسان ساز او است؛ و به تعبیر امام خمینى (ره) گریه سیاسى است که فرمود: «ما ملت گریه سیاسى هستیم ، ما ملتى هستیم که با همین اشکها سیل جریان مى‏دهیم و سدهایى را که در مقابل اسلام ایستاده است خرد مى‏کنیم ».

هزار سال فزون شد ز وقعه عاشورا

ولى ز تعزیه هر روز، روز عاشور است‏

هیهات که گریه بر حسین (ع) گریه ذلت و شکست باشد، بلکه گریه پیوند با سرچشمه عزت است، گریه امت نیست، که گویا است ، گریه سرد کننده نیست ، که حرارت بخش است، گریه بزدلان نیست، که گریه شجاعان است ، گریه یأس و ناامیدى نیست که گریه امید است، و بالاخره گریه معرفت است و گریه معرفت در عزاى حسین (ع) از انحراف و تحریف در قیام آن حضرت جلوگیرى مى کند و شاید به همین جهت باشد که در فضیلت گریه بر سیدالشهدا (ع) روایات متعددى وارد شده است . از آن جمله، روایتى است که امام صادق (ع) فرمود: «گریه و بى تابى در هر مصیبت براى بنده مکروه است، مگر گریه بر حسین بن على (ع) که اجر و ثواب نیز دارد» . 85

گریه و عزادارى براى سیدالشهدا(ع) داراى آثار و برکات مهمى است که به برخى از آنها اشاره مى‏شود:


1- حفظ رمز نهضت حسینى
از ارزنده‏ترین آثار و برکات مجالس عزادارى و گریه بر ابى عبدالله حسین (ع) حفظ رمز نهضت حسینى است .

براستى ؛ چرا در دوران منحوص سلاطین و پادشاهان جور از برپایى مجالس عزاى اهل بیت (ع) به خصوص سالار شهیدان جلوگیرى مى شد؟ آیا نه این است که عزاى حسینى و امامان شیعه، سبب مى شود که سخنوران و دانشمندان متعهد و انقلابى، مردم را از ظلم‏هاى حکومتها آگاهى دهند و انگیزه قیام آن حضرت که امر به معروف و نهى از منکر است به اطلاع مردم برسد؟

آرى، اینگونه مجالس، آموزشگاهها و دانشگاههایى است که به بهترین روش و زیباترین اسلوب مردم را به سوى دین خوانده و عواطف را آماده مى‏کند و جاهلان و بى‏خبران را از خواب سنگین غفلت بیدار مى‏سازد و نیز در این مجالس است که مردم ، دیانت را همراه با سیاست، از مکتب حسین بن على (ع) مى‏آموزند.

گریه بر سید الشهدا (ع) و تشکیل مجالس عزاى حسینى نه تنها اساس مکتب را حفظ مى‏کند، بلکه باعث مى‏گردد شیعیان با حضور در این مجالس از والاترین تربیت اسلامى برخوردار شده و در جهت حسینى شدن رشد و پرورش یابند.

کدام اجتماعى است که در عالم چنین اثرى را از خود بروز داده باشد؟ کدام حادثه‏اى است مانند حادثه جانسوز کربلا که از دوره وقوع تاکنون و بعدها بدینسان اثر خود را در جامعه بشریت گذارده ، و روز به روز دامنه آن وسیعتر و پیروى و تبعیت از آن بیشتر گردد؟ از این رو باید گفت که در حقیقت مراسم عزادارى حافظ و زنده نگهدارنده نهضت مقدس امام حسین (ع) و در نتیجه حافظ اسلام وضامن بقاى آن است .

تشکیل مجالس عزادارى حسین، نه تنها اساس مکتب را حفظ کرده و مى‏کند بلکه به علاوه سبب آن گردید که شیعیان با حضور در این مجالس از والاترین تربیت اسلامى برخوردار شده و در جهت حسینى شدن رشد و پرورش یابند.

«موریس دوکبرى» مى‏نویسد: «اگر مورخین ما، حقیقت این روز را مى‏دانستند و درک مى‏کردند که عاشورا چه روزى است ، این عزادارى را مجنونانه نمى پنداشتند . زیرا پیروان حسین به واسطه عزادارى حسین مى‏دانند که پستى و زیر دستى و استعمار را نباید قبول کنند . زیرا شعار پیشرو و آقاى آنان تن به زیر بار ظلم و ستم ندادن است.

قدرى تعمق و بررسى در مجالس عزادارى حسین نشان مى‏دهد که چه نکات دقیق و حیات بخشى مطرح مى شود ،در مجالس عزادارى حسین گفته مى شود که حسین (ع) براى حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت و زیر بار استعمار و ماجراجویى یزید نرفت؛ پس بیایید ،ما هم شیوه او را سرمشق قرار داده از زیر دستى استعمار گرایان خلاصى یابیم و مرگ با عزت را بر زندگى با ذلت ترجیح دهیم...» 86.


2- ازدیاد محبت به امام، و تنفر از دشمنان آن حضرت
سوزى که از دل سوخته عاشقان سیدالشهدا (ع) به چشم سرایت کرده و از مجارى دو چشم آنها به صفحه رخسار وارد مى شود، مراتب علاقه و اخلاص و دلبستگى به خاندان وحى و رسالت را مى‏رساند و این عمل اثرى مخصوص در ابقاى مودت و ازدیاد محبت دارد.

گریه بر حضرت سیدالشهدا (ع) از مواردى است که هیچ انسانى از فرط دلسوزى و انقلاب، طاقت بردبارى و تحمل در برابر استماع مصائب او را ندارد، و این گریه و بیقرارى ، علاوه بر ازدیاد محبت و مهر و مودت، موجب کثرت تنفر و بى‏زارى از دشمنان و قاتلان آن حضرت شده و موجب برائت دوستداران این خانواده از دشمنان ایشان مى‏گردد.

بارى، گریه با آگاهى و معرفت بر امام حسین (ع) ، در واقع، اعلام انزجار از قاتلان اوست و این تبرى از آثار برجسته گریه بر امام حسین (ع) است زیرا مردم به ویژه افرادى که داراى شخصیت هستند از گریه کردن در برابر حوادث تا سر حد امکان امتناع مى‏ورزند ، و تا شعله درونى آنان به مرتبه انفجار نرسد حاضر به گریه کردن مخصوصاً در برابر چشم دیگران نیستند، این گریه و عزادارى ابراز کمال تنفر در برابر تعدى و تجاوز و ستمگرى و پایمال نمودن حقوق جامعه و به ناحق تکیه زدن بر مسند حکومت آنان مى‏باشد.


3- آشنایى با حقیقت دین و نشر آن
یکى دیگر از آثار و برکات مجالس عزادارى سیدالشهدا (ع) این است که مردم در سایه مراسم عزادارى به حقیقت اسلام آشنا شده و بر اثر تبلیغات وسیع و گسترده‏اى که همراه با این مراسم انجام مى‏گیرد، آگاهى توده مردم بیشتر شده و ارتباطشان با دین حنیف محکمتر و قویتر مى‏گردد . چه اینکه قرآن و عترت دو وزنه نفیسى هستند که هرگز از یکدیگر جدا نمى‏شوند و این آگاهى در اقامه ماتم و مراسم سوگوارى عترت رسول اکرم (ص) به خصوص امام حسین (ع) به آحاد مردم داده خواهد شد.


4- آمرزش گناهان
ریان بن شبیب از امام رضا (ع) روایت کرده که فرمود: «اى پسر شبیب ، اگر بر حسین (ع) گریه کنى تا آنکه اشک چشمت بر صورتت جارى شود، خداوند گناهان کوچک و بزرگ، و کم یا زیاد تو را مى آمرزد» 87

و نیز فرمود: «گریه کنندگان باید بر کسى همچون حسین (ع) گریه کنند ، زیرا گریستن براى او گناهان بزرگ را فرو مى‏ریزد» 89.


5- سکونت در بهشت
امام باقر (ع) فرمود: «هر مؤمنى که در سوگ حسین (ع) اشک دیده ریزد، به حدى که بر گونه‏اش جارى گردد، خداوند او را سالیان سال در غرفه‏هاى بهشت مسکن مى‏دهد» . 90

و نیز امام صادق (ع) فرمود: «هر کس درباره حسین (ع) شعرى بخواند و گریه نماید و یک نفر را بگریاند، بهشت براى هر دوى آنها نوشته مى‏شود . کسى که حسین (ع) نزد او ذکر شود و از چشمش به مقدار بال مگسى اشک آید، اجر او نزد خداست و براى او جز به بهشت راضى نخواهد شد» .91

و نیز فرمود: «هر کس که در عزاى حسین (ع) بگرید یا دیگرى را بگریاند و یا آنکه خود را به حالت گریه و عزا درآورد ، بهشت بر او واجب مى‏شود» 92.


6- شفا یافتن
یکى دیگر از آثار و برکات مجالس عزادارى حضرت سید الشهدا (ع) شفا گرفتن است . به طورى که بارها دیده‏ایم و شنیده‏ایم که بعضى از عزاداران و گریه کنندگان بر حسین (ع) شفا گرفته‏اند.

نقل است که مرجع بزرگ شیعه مرحوم آیة الله العظمى بروجردى در سن نود سالگى داراى چشمانى سالم بودند که بدون عینک خطوط ریز را هم مى‏خواندند و مى‏فرمودند: این نعمت را مرهون وجود مبارک حضرت ابى عبدالله الحسین (ع) هستم : و قضیه را چنین نقل مى‏فرمودند:

در یکى از سالها در بروجرد بودم، به چشم درد عجیبى مبتلا شدم که بسیار مرا نگران ساخته بود . معالجه پزشکان فایده‏اى نکرد و درد چشم هر روز بیشتر و ناراحتى من افزونتر مى‏گردید، تااینکه ایام محرم شد. در ایام محرم آیة الله فقید ، دهه اول را روضه داشتند و دسته‏هاى مختلف هم در این عزادارى شرکت مى‏کردند . یکى از دسته‏هایى که روز عاشورا به خانه آقا وارد شده بود، «هیئت گِلگیرها» است که نوعاً سادات و اهل علم و محترمین هستند، در حالى که هر یک حوله سفیدى به کمر بسته‏اند، سر و سینه خود را گل آلود کرده و بطور بسیار رقت بار و مهیج و در عین حال با سوز و گداز فراوان و ذکرى جانسوز آن روز را تا ظهر عزادارى مى کنند . آقا فرمودند:

«هنگامى که این دسته به خانه من آمدند و وضع مجلس با ورود این هیئت هیجان عجیبى به خود گرفته بود من هم در گوشه‏اى نشسته و آهسته آهسته اشک مى‏ریختم و در این بین هم مقدارى گل از روى پاى یکى از همین افراد گلگیر برداشته و بر روى چشمهاى ملتهب و ناراحتم کشیدم، و به برکت همین توسل، چشمانم خوب شد و امروز علاوه بر اینکه متبلا به درد چشم نشدم، از نعمت بینایى کامل برخوردارم، و به برکت حضرت امام حسین (ع) احتیاج به عینک هم ندارم». با اینکه همه قواى جسمانى ایشان تحلیل رفته بود با این وجود تا آخرین ساعات زندگانى از بینایى کامل برخوردار بودند.


7- گریه کننده بر حسین، در قیامت گریان نیست
رسول اکرم (ص) به فاطمه زهرا (س) فرمود: «هر چشمى در روز قیامت گریان است مگر چشمى که براى مصائب حسین (ع) گریه کرده باشد، چنین کسى در قیامت خندان و شادان به نعمت‏هاى بهشتى است». 93

آن روز دیده‏ها همه گریان شود ز هول‏

جز چشم گریه کرده بسوگ و عزاى او


8- امان از سکرات موت و آتش دوزخ
مسمع گوید: حضرت امام صادق (ع) فرمود: آیا متذکر مى شوى با حسین چه کردند؟ عرض کردم : آرى ، فرمود: آیا جزع و گریه مى‏کنى؟ گفتم : آرى ، به خدا سوگند گریه مى‏کنم و آثار غم و اندوه در صورتم ظاهر مى‏شود حضرت فرمود: «خدا اشک چشمت را رحمت کند . آگاه باش که تو از آن اشخاصى هستى که از اهل جزع براى ما شمرده مى‏شوند، به شادى ما شاد و به حزن ما محزون و اندوهناک مى‏گردند. آگاه باش که بزودى هنگام مرگ، پدرانم را بر بالین خود حاضر مى‏بینى ، در حالى که به تو توجه کرده و ملک الموت را درباره تو بشارت مى دهند، و خواهى دید که ملک الموت در آن هنگام از هر مادر مهربان به فرزندش ، مهربانتر است» سپس فرمود: «کسى که بر ما اهل بیت به خاطر رحمت و مصائب وارده بر ما گریه کند، رحمت خدا شامل او مى‏شود قبل از اینکه اشکى از چشمش خارج گردد؛ پس زمانى که اشک چشمش بر صورت جارى شود اگر قطره‏اى از آن در جهنم بریزد، حرارت آن را خاموش کند، و هیچ چشمى نیست که گریه کند بر ما مگر آنکه با نظر کردن به کوثر و سیراب شدن با دوستان، خوشوقت مى‏گردد» . 94

با توجه به این روایت شریف باید گفت:جایى که آتش جهنم که قابل مقایسه با آتش دنیا نیست و به وسیله گریه بر حسین (ع) خاموش و برد و سلام گردد ، پس اگر در موردى، آتش ضعیف دنیا عزادار حسینى را نسوزاند جاى تعجب نیست .

سید جلیل مرحوم دکتر اسماعیل مجاب (داندانساز) عجایبى از ایام مجاورت در هندوستان که مشاهده کرده بود نقل مى‏کرد، از آن جمله مى‏گفت : عده‏اى از بازرگانان هندو (بت پرست) به حضرت سیدالشهدا (ع) معتقد و علاقه مندند و براى برکت مالشان با آن حضرت شرکت مى‏کنند، یعنى در سال مقدارى از سود خود را در راه آن حضرت صرف مى‏کنند. بعضى از آنها روز عاشورا به وسیله شیعیان ، شربت و پالوده و بستنى درست کرده و خود به حال عزا ایستاده و به عزاداران مى‏دهند، و بعضى آن مبلغى که راجع به آن حضرت است را به شیعیان مى‏دهند تا در مراکز عزادارى صرف نمایند.

یکى از آنان را عادت چنین بود که همراه سینه زنها حرکت مى‏کرد و با آنها به سینه زدن مشغول مى شد. وقتى از دنیا رفت، بنا به مرسوم مذهبى خودشان، بدنش را با آتش سوزانیدند تا تمام بدنش خاکستر شد جز دست راست و قطعه‏اى از سینه‏اش که آتش، آن دو عضو را نسوزانیده بود.

بستگان آن دو عضو را آوردند نزد قبرستان شیعیان و گفتند: «این دو عضو راجع به حسین شماست» 95.


9- تأثیر شعر سرودن در عزاى حسینى
امام صادق (ع) فرمود: «کسى نیست که براى حسین (ع) شعرى بسراید و گریه کند یا بگریاند مگر اینکه خداوند بهشت را بر او واجب کرده و گناهانش را مى‏آمرزد» .96

سخنى با حسین (ع)
«حسین ! اى پرچم خونین حق بر دوش،

حسین ! اى انقلابى مرد

حسین ! اى رایت آزادگى در دست،

در آن صحراى سرخ و روز آتشگون‏

قیام قامتت در خون نشست، اما

پیام نهضتت برخاست‏

از آن طوفان «طف» در روز عاشورا،

به دشت «نینوا» ناى حقیقت از «نوا» افتاد

ولى ...

مرغ شباهنگ حقیقت ، از نواى ناله «حق ، حق » نمى‏افتد».


سلام بر تو ، اى حسین !

سلام بر خط شفقگون کربلا، که خون تو را، اى خون خدا - همواره بر چهره افق مى‏پاشد و غروب هنگام، سرخى آسمان مغرب را به شهادت مى‏گیرد ، تا آن جنایت هولناک را هر چه آشکارتر بنمایاند و چشم تاریخ را بر این صحنه همیشه خونین بدو زد و گوش زمان را از آن فریادها تندر گونه آن عاشوراى دوران ساز، پر کند.


اى حسین ... اى عارف مسلّح !

کربلاى تو، عشق را معنى کر دو انقلاب تو اسلام را زنده ساخت و شهادت تو، حضور همیشگى در همه زمان‏ها و زمین‏ها بود.

اى حسین ... اى شراره ایمان !

اى حسین ... اى در سکوت سرخ ستم، شهر آشوب!

در بهت خاموشى و ترس، تلخابه فریاد را در حلقوم شب ریختى و با نامردان تبهکار ، مردانه در آویختى.

عاشوراى تو، انفجارى از نور و تابشى از حق بود که بر «طور» اندیشه‏ها تجلى کرد و «موسى خواهان» گرفتار در «تپه» ظلمت ظلم را از سرگردانى نجات بخشید.

چه مى‏گویم؟ ... تو تاریخ را به حرکت آوردى و زبان زمان را به سرودن حماسه‏هاى زیباى ایثار و جهاد و شهادت گشودى . لحظه لحظه تاریخ را عاشورا ساختى و جاى جاى سرزمین‏ها را کربلا...

خفته بودیم و بى خبر ... اما تو، این «مصباح هدایت» و اى «کشتى نجات» گام خسته ما را به تلاش کشاندى و افسردگى یأسمان را به شور امید مبدل ساختى و از سکوت و درنگ و وحشت ، به فریاد و هجوم و شجاعتمان رساندى و پاى کوفته و پر آبله ما را، تابام آگاهى و تا برج بیدارى فرا بردى. 97


«اى حسین » ...

تو کلاس فشرده تاریخى .

کربلاى تو، مصاف نیست‏

منظومه بزرگ هستى است ،

طواف است.

پایان سخن

پایان من است

تو انتهاى ندارى ...98


والسلام‏


--------------------------------------------------------------------------------

پى نوشتها:
85 وسائل الشیعه , شیخ حر عاملى , ج 10 ص 393

86 بحارالانوار , علامه مجلسى , ج 44 ص 284

87 منتخب کامل الزیارات , ابن قولویه , ص 165

88 منتخب کامل الزیارات , ابن قولویه , ص 168

89 جلاء العیون , علامهء مجلسى , ص 462

90 بحارالانوار , علامه مجلسى , ج 44 ص 293

91 وسائل الشیعه , شیخ حر عاملى , ج 10 ص 397

92 داستانهاى شگفت , آیت الله شهید دستغیب , ص 9

93 اختیار معرفة الرجال , شیخ طوسى , 89

94 خلاصه اى از مقالهء <عاشورا> نوشتهء جواد محدثى .

95 <خط خون > موسوى گرمارودى .
--------------------------------------------------------------------------------
منبع: کتاب آثار و برکات سید الشهدا

خبرگزاری فارس
سه شنبه 20/12/1387 - 19:54
دعا و زیارت

عاشورا ؛ رویدادی که نقطه عطف تاریخ بشریت شد


چکیده:


محرم ماه تجدید حیات اسلام و دهه عاشورا فصل ریزش رحمت بیکران الهی و بهار معرفت و عترت نبوی است. ایمان و اخلاق و ارزش‌ها در سایه فرهنگ عاشورایی تقویت می‌شود و کفر و نفاق ظلم و گناه به شدت تضعیف می‌گردد، نام پیشوای شهیدان، مشعلی است که راه را روشن می‌سازد و شرک و ظلم و نفاق از آن می‌گریزد.
واقعه عاشورا و اتفاقاتی که در این روز بزرگ رخ داد تاریخ بشریت را تکان داد حماسه حسینی و یاران باوفایش چنان در تاریخ ماند که تا ابد ذکر یا حسین گویان جهانی را به لرزه در آورد و حادثه بزرگ قرن بیستم که همانا انقلاب اسلامی در ایران بود را باید نشئت گرفته از این واقعه دانست. این مقاله که در 7 بخش تنظیم شده است می‏کوشد تا این روز بزرگ را به عنوان روزی تاثیرگذار در تاریخ بشریت توصیف کند و بزرگترین و برترین شجاعتها، دلاوریها و ایثارگری‏هایی که در تاریخ بشریت ثبت شده است را قیام برای امر به معروف و نهی از منکر از سوی اباعبدالله الحسین(ع) بداند که وظیفه اصلی امام معصوم است و تا ظهور قائم آل‏محمد(عج) در آخرالزمان در اذهان همه انسانهای آزاده ثبت خواهد شد و به عنوان الگویی برای رهایی از ذلت و مبارزه با فساد و جور ستمگران مورد استفاده قرار گیرد.


1 - مقدمه
«إن لقتل الحسین حرارة فی قلوب المومنین لا تبرد ابدا» (پیامبر اسلام(ص))


شهادت امام حسین(ع) را به راستی باید نه تنها نقطه عطف تاریخ شیعه بلکه بشریت برشمرد. تاریخی که مملو از بی‏عدالتی‏ها، فسادها، ظلمها و پایمال شدن حقوق انسانها است؛ تاریخی که از آغاز آن در فرزندان حضرت آدم ظهور و نمود یافت و تا ظهور منجی خود یعنی قائم آل‏محمد(عج) ادامه خواهد یافت.



با بعثت پیامبر گرامی اسلام(ص) و نزول دین مبین اسلام در جهان رویکرد بشریت به حیات و زندگانی شکل تازه‏ای به خود گرفت و تعالیمی از جانب خداوند بر زبان محمد(ص) جاری شد که این آموزه‏ها نجاتگر و رهایی‏بخش بشر از ظلمتهای درهم پیچیده بود و راهکارهای رسیدن انسان به سعادت دنیوی و اخروی را در پیش پای انسانها قرار می‏داد اما چرا با پایان زندگانی مبارک نبی مکرم اسلام(ص) این طریق مبارک  دچار رکود و ایستایی شد؟ چرا مسلمانان آن روزگار به دستورات و اوامر پیامبرشان پشت کرده و دین را در مسیر دیگری قرار دادند؟ پس از این رخداد و خطر فراموش شدن حقایق دین مبین اسلام آیا نیاز نبود تا شخصی از خاندان پیامبر اسلام(ص) و از جانشینان به حقش در مقابل آن بایستد و با از بین رفتن دین اسلام  که معاویه بر از بین بردن آن قسم یاد کرده بود، مقابله کند؟ بله به درستی که شهادت سیدالشهداء را باید زیباترین شهادت برای حفظ دین دانست.



بی‏شک شهادت و اسارت آل‌الله(ع) در واقعه کربلا سرآغاز زندگی جاوید اسلام و سبب رسوایی نفاق‌پیشگانی بود که در اندیشه و عمل، مصمم به نابودی اسلام بودند و پیوسته برای محو اساس وحی می‌کوشیدند.



شهادت سید مظلومان و هواخواهان قرآن در عاشورا – سرآغاز زندگی جاوید اسلام و حیات ابدی قرآن کریم بود؛ آن شهادت مظلومانه و اسارت آل‌الله، تخت و تاج یزیدیان را که با اسم اسلام، اساس وحی را به خیال خام خود می‏خواستند محو کنند، برای همیشه به باد فنا سپرد و آن جریان، سفیانیان را از صحنه تاریخ کنار زد.



آرى، در آن زمانى که بنیاد روانى و اخلاقى مردم در هم ریخته و ویران شده بود و این ویرانى شامل رهبران مسلمین و بزرگان آنان نیز شده، امام حسین(ع) یگانه درمان آن حالت بیمارگونه را که در مجتمعمسلمانان مورد قبول واقعشده بود، در قیام آشکار و فریاد درآن سکوت مرگبار دید. لذا آن حضرت با خون پاک خود و فرزندان و یارانش و با همه اعتبارات احساسى و تاریخى، حتى شمشیر و عمامه جدش رسول خدا(ص)، وارد مبارزه گردید تا همه روزنه‏ها و راههاى توجیه را فرو بندد.



سیدالشهدا(ع) نیک دریافته بود که وجدان شکست خورده و اخلاق پست امت را نمى‏توان به وسیله رویارویى ساده دگرگون ساخت، از این رو با قیام و شهادت خویش دیرى نپایید که اخلاق هزیمت و فرار را به نیرویى عظیم درآورد و اخلاق جدیدى به جاى آن جایگزین نمود. براستى شهادت حسین بن على(ع) تأثیر ژرف و شگرفى بر شیعیان ساکن و ساکت بجاى گذاشت، و سرنوشت غم انگیز نواده پیامبر اکرم(ص) عواطف اخلاقى و مذهبى مردم را بهم ریخت.



در اثر قیام و شهادت امام حسین(ع) موجى در روح مسلمین به وجود آمد، حمیت و عزت، شجاعت و صلابت به وجود آمد و احساسات بردگى و اسارتى که از اواخر حکومت عثمان و تمام دوره معاویه بر روح جامعه اسلامى حکمفرما بود، تضعیف شد و‏ترس آنها را فرو ریخت، خلاصه، ابا عبدالله(ع) به اجتماعاسلامى شخصیت داد.



کربلا و قیام سیدالشهدا(ع) نمایشگاه اخلاق عالى اسلامى و انسانى با همه صفات و طراوت آن بود و این اخلاق را نه به زبان که در عمل به خون پاک خویش بر صفحه ماندگار تاریخ به ثبت رسانید.



حیات و جاودانگی اسلام مرهون فداکاری سید مظلومان و ایثار و از خودگذشتگی اصحاب و اهل‌بیت آن بزرگوار و تجدید هر ساله خاطره عاشورائیان و برپایی مجالس و محافل حسینی است.



2 - زندگینامه سالار شهیدان کربلا



الف- ولادت



در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت(1) دومین فرزند برومند حضرت على و فاطمه، که درود خدا بر ایشان باد، در خانه وحى و ولایت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام(ص) رسید، به خانه حضرت على(ع) و فاطمه(س) آمد و اسما(2) را فرمود تا کودک را بیاورد. اسما او را در پارچه‏اى سپید پیچید و خدمت رسول اکرم(ص) برد، آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(3)



به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش، امین وحى الهى، جبرئیل  فرود آمد و گفت: سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا، این نوزاد را به نام پسر کوچک ‏هارون (شبیر)(4) که به عربى(حسین) خوانده می‏شود نام بگذار.(5) چون على براى تو به سان‏ هارون براى موسى بن عمران است، جز آن که تو خاتم پیغمبران هستى. و به این‏ترتیب نام پرعظمت حسین از جانب پروردگار، براى دومین فرزند فاطمه(س) انتخاب شد.



به روز هفتم ولادتش، فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد، گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه(6) کشت، و سر آن حضرت را‏ تراشید و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد.(7)



ب - حسین(ع) و پیامبر(ص)



 از ولادت حسین بن على(ع) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله(ص) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفى که پیامبر راستین اسلام(ص) درباره حسین(ع) ابراز می‏داشت، به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند.



سلمان فارسى می‏گوید: دیدم که رسول خدا(ص) حسین(ع) را بر زانوى خویش نهاده او را می‏بوسید و می‏فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدایى که نه نفرند و خاتم ایشان، قائم ایشان (امام زمان عج) می‏باشد.(8)



«انس بن مالک» روایت می‏کند: وقتى از پیامبر پرسیدند کدام یک از اهل‏بیت خود را بیشتر دوست می‏دارى، فرمود: حسن و حسین را،(9) بارها رسول گرامى حسن(ع)  و حسین(ع) را به سینه می‏فشرد و آنان را می‏بویید و می‏بوسید.(10)



«ابوهریره» که از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است، در عین حال اعتراف می‏کند که: رسول اکرم را دیدم که حسن و حسین را بر شانه‏هاى خویش نشانده بود و به سوى ما می‏آمد، وقتى به ما رسید فرمود هر کس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر که با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(11)



عالیترین، صمیمیترین و گویاترین رابطه معنوى و ملکوتى بین پیامبر و حسین را میتوان در این جمله رسول گرامى اسلام(ص) خواند که فرمود: حسین از من و من از حسینم(12)



ج - حسین(ع) با پدر



شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپرى شد، و آن گاه که رسول خدا(ص) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت، مدت سى سال با پدر زیست. پدرى که جز به انصاف حکم نکرد، و جز به طهارت و بندگى نگذرانید، جز خدا ندید و جز خدا نخواست و جز خدا نیافت. پدرى که در زمان حکومتش لحظه‏اى او را آرام نگذاشتند، همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند.



در تمام این مدت، با دل و جان از اوامر پدر اطاعت می‏کرد، و در چند سالى که حضرت على(ع) متصدى خلافت ظاهرى شد، حضرت حسین(ع) در راه پیشبرد اهداف اسلامى، مانند یک سرباز فداکار، همچون برادر بزرگوارش می‏کوشید، و در جنگهاى جمل، صفین و نهروان شرکت داشت.(13)



به این‏ترتیب، از پدرش امیرالمؤمنین(ع) و دین خدا حمایت کرد و حتى گاهى در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض می‏کرد. در زمان حکومت عمر، امام حسین(ع) وارد مسجد شد، خلیفه دوم را بر منبر رسول‏الله(ص) مشاهده کرد که سخن می‏گفت. بی‏درنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: از منبر پدرم فرود آى....(14)



د - امام حسین(ع) با برادر



پس از شهادت حضرت على(ع)، به فرموده رسول خدا(ص) و وصیت امیرالمؤمنین(ع) امامت و رهبرى شیعیان به حسن بن على(ع)، فرزند بزرگ امیرالمؤمنین(ع)، منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن(ع) گوش فرادارند. امام حسین(ع) که دست پرورد وحى محمدى و ولایت علوى بود، همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ، امام حسن(ع) مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه ناراحتی‏ها را تحمل نماید، امام حسین(ع) شریک رنج‏هاى برادر بود و چون میدانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین است، هرگز اعتراض به برادر نداشت.



حتى یک روز که معاویه، در حضور امام حسن(ع) وامام حسین(ع) دهان آلوده‏اش را به بدگویى نسبت به امام حسن(ع) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان(ع) گشود، امام حسین(ع) به دفاعبرخاست تا سخن در گلوى معاویه بشکند و سزاى ناهنجاریش را به کنارش بگذارد، ولى امام حسن(ع) او را به سکوت و خاموشى فراخواند، امام حسین(ع) پذیرا شد و به جایش بازگشت، آن گاه امام حسن(ع) خود به پاسخ معاویه برآمد، و با بیانى رسا و کوبنده خاموشش ساخت.(15)



ه - امام حسین(ع) در زمان معاویه



چون امام حسن(سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود، به گفته رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و وصیت حسن بن على(ع) امامت و رهبرى شیعیان به امام حسین(ع) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گردید. امام حسین(ع) می‏دید که معاویه با اتکا به قدرت اسلام، بر اریکه حکومت اسلام به ناحق تکیه زده، سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامى و قوانین خداوند است و از این حکومت پوشالى مخرب به سختى رنج می‏برد، ولى نمی‏توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم کند تا او را از جایگاه حکومت اسلامى پایین بکشد، چنانچه برادرش امام حسن(ع) نیز وضعى مشابه او داشت.



امام حسین(ع) می‏دانست اگر تصمیمش را آشکار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد، پیش از هر جنبش و حرکت مفیدى به قتلش می‏رسانند، ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پیشه ساخت که اگر بر می‏خاست، پیش از اقدام به دسیسه کشته می‏شد، از این کشته شدن هیچ نتیجه‏اى گرفته نمی‏شد. بنابراین تا معاویه زنده بود، چون برادر زیست و علم مخالفت‏هاى بزرگ نیفراخت، جز آن که گاهى محیط و حرکات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می‏گرفت و مردم رابه آینده نزدیک امیدوار می‏ساخت که اقدام مؤثرى خواهد نمود.



در تمام طول مدتى که معاویه از مردم براى ولایتعهدى یزید، بیعت می‏گرفت، حسین به شدت با اومخالفت کرد، و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولیعهدى او را نپذیرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاویه گفت و یا نامه‏اى کوبنده براى او نوشت.(16)



معاویه هم در بیعت گرفتن براى یزید، به او اصرارى نکرد و امام(ع) همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت.



و - قیام حسینى



یزید پس از معاویه بر تخت حکومت اسلامى تکیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند و براى این که سلطنت ناحق و ستمگرانه‏اش را تثبیت کند، مصمم شد براى نامداران و شخصیتهاى اسلامى پیامى بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند. به همین منظور، نامه‏اى به حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور شد که براى من از حسین(ع)بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان.



حاکم این خبر را به امام حسین(ع) رسانید و جواب مطالبه نمود. امام حسین(ع) چنین فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید».(17)



آن گاه که افرادى چون یزید، (شرابخوار و قمارباز و بی‏ایمان و ناپاک که حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمی‏کند) بر مسند حکومت اسلامى بنشیند، باید فاتحه اسلام را خواند. (زیرا این گونه زمامدارها با نیروى اسلام و به نام اسلام، اسلام را از بین می‏برند.)



امام حسین(ع) می‏دانست اینک که حکومت یزید را به رسمیت نشناخته است، اگر در مدینه بماند به قتلش می‏رسانندش، لذا به امر پروردگار، شبانه و مخفى از مدینه به سوى مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت به مکه، همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید، در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت، و این خبر تا به کوفه هم رسید. کوفیان از امام حسین(ع) که در مکه به سر می‏برد دعوت کردند تا به سوى آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام(ع) مسلم بن عقیل، پسر عموى خویش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفى را از نزدیک ببیند و برایش بنویسد. مسلم به کوفه رسید و با استقبال گرم و بی‏سابقه‏اى روبرو شد، هزاران نفر به عنوان نایب امام(ع) با او بیعت کردند، و مسلم هم نامه‏اى به امام حسین(ع) نگاشت و حرکت فورى امام(ع) را لازم گزارش داد.



هر چند امام حسین(ع) کوفیان را به خوبى می‏شناخت، و بی‏وفایى و بی‏دینیشان را در زمان حکومت پدر و برادر دیده بود و می‏دانست به گفته‏ها و بیعتشان با مسلم نمی‏توان اعتماد کرد، و لیکن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصمیم گرفت که به سوى کوفه حرکت کند.با این حال تا هشتم ذیحجه، یعنى روزى که همه مردم مکه عازم رفتن به منى بودند(18) و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام می‏خواست خود را به مکه برساند، آن حضرت در مکه ماند و در چنین روزى با اهل‏بیت و یاران خود، از مکه به طرف عراق خارج شد و با این کار هم به وظیفه خویش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پیغمبر امت، یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نکرده، بلکه علیه او قیام کرده است.



یزید که حرکت مسلم را به سوى کوفه دریافته و از بیعت کوفیان با او آگاه شده بود، ابن زیاد را (که از پلیدترین یاران یزید و از کثیفترین طرفداران حکومت بنى‏امیه بود) به کوفه فرستاد. ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویى و‏ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهدید و ارعاب، آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت، و مسلم به تنهایى با عمال ابن زیاد به نبرد پرداخت، و پس از جنگى دلاورانه و شگفت، با شجاعت شهید شد. (سلام خدا بر او باد). و ابن‏زیاد جامعه دورو و خیانتکار و بی‏ایمان کوفه را علیه امام حسین(ع) برانگیخت، و کار به جایى رسید که عده‏اى از همان کسانى که براى امام(ع) دعوتنامه نوشته بودند، سلاح جنگ پوشیدند و منتظر ماندند تا امام حسین(ع) از راه برسد و به قتلش برسانند.



امام حسین(ع) از همان شبى که از مدینه بیرون آمد، و در تمام مدتى که در مکه اقامت گزید، و در طول راه مکه به کربلا، تا هنگام شهادت، گاهى به‏اشاره، گاهى به صراحت، اعلان میداشت که: مقصود من از حرکت، رسوا ساختن حکومت ضد اسلامى یزید و برپاداشتن امر به معروف و نهى از منکر و ایستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است و جز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدى هدفى ندارم. و این مأموریتى بود که خداوند به او واگذار نموده بود، حتى اگر به کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسیرى خانواده‏اش اتمام پذیرد.



رسول گرامى(ص) و امیرمؤمنان(ع) و حسن بن على(ع) پیشوایان پیشین اسلام، شهادت امام حسین(ع) را بارها بیان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسین(ع)، رسول گرانمایه اسلام(ص) شهادتش را تذکر داده بود.(19) و خود امام حسین(ع) به علم امامت می‏دانست که آخر این سفر به شهادتش می‏انجامد، ولى او کسى نبود که در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد، یا از اسارت خانواده‏اش واهمه‏اى به دل راه دهد. او آن کس بود که بلا را و شهادت را سعادت می‏پنداشت.



خبر شهادت حسین(ع) در کربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود که عامه مردم از پایان این سفر مطلع بودند. چون جسته و گریخته، از رسول الله(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن بن على(ع) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند. بدین‏سان حرکت امام حسین(ع) با آن درگیری‏ها و ناراحتی‏ها احتمال کشته شدنش را در اذهان عامه تشدید کرد. به ویژه که خود در طول راه می‏فرمود: «من کان باذلا فینا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا».(20) هر کس حاضر است در راه ما از جان خویش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد، همراه ما بیاید. و لذا در بعضى از دوستان این توهم پیش آمد که حضرتش را از این سفر منصرف سازند، غافل از این که فرزند على بن ابى‏طالب(ع) امام و جانشین پیامبر، و از دیگران به وظیفه خویش آگاه‏تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد کشید.



بارى امام حسین(ع) با همه این افکار و نظریه‏ها که اطرافش را گرفته بود به راه خویش ادامه داد و کوچکترین خللى در تصمیمش راه نیافت. سرانجام  رفت، و شهادت را دریافت. نه خود تنها، بلکه با اصحاب و فرزندان که هر یک ستاره‏اى درخشان در افق اسلام بودند، رفتند و کشته شدند، و خون‏هایشان شن‏هاى گرم دشت کربلا را لاله باران کرد تا جامعه مسلمانان بفهمد یزید (باقیمانده بسترهاى گناه آلود خاندان امیه) جانشین رسول خدا نیست، و اساسا اسلام از بنى‏امیه و بنى‏امیه از اسلام جداست.



راستى هرگز اندیشیده‏اید اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرین حسین(ع) به وقوع نمی‏پیوست و مردم یزید را خلیفه پیغمبر(ص) می‏دانستند، و آن گاه اخبار دربار یزید و شهوت‏رانی‏هاى او و عمالش را می‏شنیدند، چقدر از اسلام متنفر می‏شدند، زیرا اسلامى که خلیفه پیغمبرش یزید باشد، به راستى نیز تنفرآور است... و خاندان پاک حضرت امام حسین(ع) نیز اسیر شدند تا آخرین رسالت این شهادت رابه گوش مردم برسانند. و شنیدیم و خواندیم که در شهرها، در بازارها، در مسجدها، در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نکبت‏بار یزید، هماره و همه جا دهان گشودند وفریاد زدند، و پرده زیباى فریب را از چهره زشت و جنایتکار جیره خواران بنى امیه برداشتند و ثابت کردند که یزید سگباز وشرابخوار است، هرگز لیاقت خلافت ندارد و این اریکه‏اى که او بر آن تکیه زده جایگاه او نیست. سخنانشان رسالت شهادت حسینى را تکمیل کرد، طوفانى در جانها برانگیختند، چنان که نام یزید تا همیشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گردید و همه آرزوهاى طلایى و شیطانیش چون نقش بر آب گشت.



نگرشى ژرف می‏خواهد تا بتوان بر همه ابعاد این شهادت عظیم و پرنتیجه دست یافت. از همان اوان شهادتش تاکنون، دوستان و شیعیانش، و همه آنان که به شرافت و عظمت انسان ارج می‏گذارند، همه ساله سالروز به خون غلطیدنش را، سالروز قیام و شهادتش را با سیاهپوشى و عزادارى محترم می‏شمارند، و خلوص خویش را با گریه بر مصایب آن بزرگوار ابراز می‏دارند. پیشوایان معصوم ما، هماره به واقعه کربلا و به زنده داشتن آن عنایتى خاصداشتند. غیر از این که خود به زیارت مرقدش می‏شتافتند و عزایش را بر پا می‏داشتند، در فضیلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار، گفتارهاى متعددى ایراد فرموده‏اند.



ابوعماره گوید: روزى به حضور امام ششم، صادق آل‏محمد(ع) رسیدم، فرمود اشعارى در سوگوارى حسین براى ما بخوان. وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گریه حضرت برخاست، من می‏خواندم و آن عزیز می‏گریست، چندان که صداى گریه از خانه برخاست. بعد از آن که ‏اشعار را تمام کردم، امام(ع) در فضلیت و ثواب مرثیه و گریاندن مردم بر امام حسین(ع) مطالبى بیان فرمود.(21)



نیز از آن جناب است که فرمود: گریستن و بی‏تابى کردن در هیچ مصیبتى شایسته نیست مگر در مصیبت حسین بن على، که ثواب و جزایى گرانمایه دارد.(22)



باقرالعلوم، امام پنجم(ع) به محمد بن مسلم که یکى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شیعیان ما بگویید که به زیارت مرقد حسین بروند، زیرا بر هر شخص باایمانى که به امامت ما معترف است، زیارت قبر اباعبدالله لازم می‏باشد.(23)



امام صادق(ع) می‏فرماید: «إن زیارة الحسین علیه‏السلام افضل ما یکون من الاعمال» همانا زیارت حسین(ع) از هر عمل پسندیده‏اى ارزش و فضیلتش بیشتر است.(24) زیرا که این زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیم است که به جهانیان درس ایمان و عمل صالح می‏دهد و گویى روح را به سوى ملکوت خوبی‏ها و پاکدامنی‏ها و فداکاری‏ها پرواز می‏دهد.



هر چند عزادارى و گریه بر مصایب حسین بن على(ع)، و مشرف شدن به زیارت قبرش و بازنمایاندن تاریخ پرشکوه و حماسه‏ساز کربلایش ارزش و معیارى والا دارد، لکن باید دانست که نباید تنها به این زیارت‏ها و گریه‏ها و غم گساریدن اکتفا کرد، بلکه همه این تظاهرات، فلسفه دیندارى، فداکارى و حمایت از قوانین آسمانى را به ما گوشزد می‏نماید، و هدف هم جز این نیست، و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینى آموختن انسانیت و خالى بودن دل از هر چه غیر از خداست می‏باشد، و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم، هدف مقدس حسینى به فراموشى می‏گراید.



3 – از عاشورا چه درسی باید گرفت؟  



نسل امروز و آینده هنوز تشنه فضیلت و عدالت است و به دلیل سرخوردگى از تباهى‏ها به‏دنبال آرمان شهر اسلامى مى‏گردد. اینان به نیرومندى و توانایى خویش براى به دست آوردن دنیایى بهتر و در نتیجه ‏رستاخیزى مطلوب مى‏اندیشد. جوان امروز در تلاش است تا از فرهنگ و ارزش‏هاى اسلامى انسانى‏به صورت بهینه بهره گیرد. این تفکر حیاتى‏ترین، اندیشه‏اى است که مى‏تواند به‏بالندگى جامعه جوان امروز و آینده مدد رساند.



شجاعت‏ سیدالشهداء علیه‏السلام نه تنها همان زور بازو و قدرت و قوت بدنى و علم و آگاهى آن‏ حضرت به آئین جنگ و نبرد و مدیریت و فرماندهى و به خاک انداختن دلیران و دلاوران صحنه کارزار بود، بلکه تمام اینها از روح قوى و خصیت ‏بلند و حیات ‏اعتقادى و اسلامى او نشات مى‏گرفت. وقتى از او مى‏پرسند از پیامبر حدیثى که خودت شنیده باشى نقل کن، مى‏فرماید: « ان الله یحب معالى الامور و یبغض سفسافها » خداوند کارهاى بلند و گرامى را دوست مى‏دارد و کارهاى پست و زبون را دشمن مى‏دارد.



در این روایت امام حسین(ع) که از جد بزرگوارش نقل مى‏کند، معلوم مى‏شود روح بلند امام با امور پست جسمى سر و کار ندارد، سر و کارش با معانى عالى و بلند و باعظمت است. از دیدگاه اسلام همه حماسه‏هاى نژادى و قومى مذموم است و آن حماسه‏اى در اسلام ‏ممدوح و پسندیده است که بر اساس عزت نفس، کرامت نفس، آزاد منشى و استقلال‏ فرهنگى و اعتقاد دینى باشد و ننگ و ذلت و انحطاط و پستى را تحمل ننماید.



4 - رمز پیروزی حسین(ع) چه بود؟



سیدالشهدا با الهام از آیات حماسى قرآن هم چون آیه شریفه «لله العزه ولرسوله و للمومنین‏» و آیه «لن یجعل الله للکافرین على المومنین سبیلا» و بااستفاده از زندگى حماسى و سیره عملى رسول خدا(ص) و امیرالمومنین علیه‏السلام ‏و حماسه‏هاى زهراى اطهر و امام حسن مجتبى(ع) به احیاى انسان‏هاى مرده زمان ‏پرداخت و شخصیت معنوى مسلمانان را بیدار کرد و اسلام را تجدید حیات بخشید و درملت اسلام در تمامى قرون و اعصار حماسه و غیرت ایجاد کرد، حمیت و شجاعت و سلحشورى به وجود آورد و براى تمام نهضت‏ها و انقلاب‏هاى دنیا سوژه و سرمایه‏ بى‏نظیرى شد و به آنها آموخت که‏ترس‏ها، زبونى‏ها، بردگى‏ها، چاپلوسى‏ها، بیگانه‏پرستى‏ها، همه و همه مولود از دست دادن خوى فطرى و شخصیت انسانى است.



به خاطر همان تعالیم عاشورایى است که هنوز شعارهاى حماسى و پیام‏هاى بلند آن به گوش اهل دل مى‏رسد که مى‏فرمود: «الموت اولى من رکوب العار و العار اولى من دخول النار انا الحسین بن على آلیت ان لا انثنى حتى عیالات ابى امضى على دین النبى»، مرگ بهتر از پذیرفتن ننگ است و پذیرفتن ننگ بهتر از قبول آتش سوزان جهنم است. ‏من حسین فرزند على هستم، سوگند یاد کرده‏ام که در مقابل دشمن سرفرود نیاورم. من از اهل و عیال پدرم حمایت مى‏کنم و در راه آئین پیامبر کشته مى‏شوم.



روحیه‏ حماسى است که باعث مى‏شود انبیاء الهى براى اجراى عدالت اجتماعى کوچکترین سازشى‏با مترفین و کفار نداشته باشند.



همین حماسه‏هاى صادقانه و مخلصانه بود که یک جاذبه واقعى و حقیقى در قلوب مردم ‏مومن جهان ایجاد کرد که حرارت و سوزش آن هرگز به سردى نمى‏گراید و در زیر این‏آسمان کبود نمى‏توان نهضت و انقلاب اصلاحى را پیدا کرد که با حماسه‏هاى جاوید عاشورا آشنا نباشد.



5 - الگو گیری تاریخ ازواقعه عاشورا



تاریخ اسلام و شخصیت‌های برجسته اسلامی نیز برای مسلمانان در همه دوره‌ها الگو بوده است و تعالیم دین ما و اولیاء مکتب نیز توصیه کرده‌اند که از نمونه‌های متعالی و برجسته در زمینه‌های اخلاق و کمال، سرمشق بگیریم. در میان حوادث تاریخ، «عاشورا» و «شهدای کربلا» از ویژگی خاصّی برخوردارند و صحنه صحنه این حماسه ماندگار و تک‌تک حماسه‌آفرینان عاشورا، الگوی انسان‌های حق‌طلب و ظلم‌ستیز بوده و خواهد بود، همچنان که «اهل‌بیت(ع)» بصورت عام‌تر، در زندگی و مرگ، در اخلاق و جهاد، در کمالات انسانی و چگونه زیستن و چگونه مردن، برای ما سرمشق‌اند. از خواسته‌های ماست که حیات و ممات ما چون زندگی و مرگ محمد و آل محمّد باشد: «اَللهُمَّ اجْعَلْ مَحْیای مَحْیا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مَحَمَّدٍ»



امام حسین ـ علیه‏السلام ـ حرکت خویش را در مبارزه با طاغوت عصر خودش، برای مردم دیگر سرمشق می‌داند و می‌فرماید: «فَلَکُمْ فی اُسوَةٌ» نهضت عاشورا، الهام گرفتة از راه انبیا، و مبارزات حق‏جویان تاریخ و در همان راستاست. استشهادی که امام حسین(ع) به کار پیشینیان می‌کند، نشان‌دهندة این الگوگیری است. هنگامی که حضرت می‌خواست از مدینه خارج شود، این آیه را می‌خواند: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ»، قبل از حرکت نیز در وصیتنامه‌ای که به برادرش محمد حنفیه نوشت و مبنا و هدف و انگیزه خروج را بیان کرد، از جمله تکیه آن حضرت بر عمل به سیره جدّ و پدرش و پیمودن همان راه بود و نهضت خود را در همان خطّ سیر معرفی کرد: «وَ اَسیرَ بِسیرَةِ جَدّی و اَبی عَلِی بْنِ اَبی طالِبٍ» و سیره پیامبر و علی(ع) را الگوی خویش در این مبارزه با ظلم و منکر دانست. این شیوه، تضمینی بر درستی راه و انتخاب است که انسان مبارز، از اولیای دین و معصومین الگو بگیرد و برای کار خود حجّت شرعی داشته باشد. در سخنی دیگر، آن حضرت فرموده است: «وَلی وَ لَهُمْ و لِکُلِّ مُسلمٍ بِرَسُولِ اللهِ اُسْوَة» و پیامبر اکرم(ص)را اسوه خود و هر مسلمان دیگر قلمداد کرده است. پیامبر اکرم(ص)، دو فرزندش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را «امام» معرفی کرده است، چه قیام کنند، چه بنشینند: «اِبْنای هذا اِمامانِ، قاما اَوْ قَعَدا» پس از قیام عاشورا نیز در همان خطّ امام و اسوه و الگو بودن امام حسین(ع) بود و عمل آن حضرت برای امّت می‌توانست سرمشق و سرخط باشد و مبنای مشارکت پیروان امامت در مبارزه با حکومت یزیدی باشد، مبارزه‌ای که ریشه در جهاد همه پیامبران ربانی و همة جهادهای مقدّس مسلمانان صدر اسلام در رکاب حضرت رسالت داشت.



در تاریخ اسلام نیز، بسیاری از قیام‌های ضد ستم و نهضت‌های آزادی‌بخش، با الهام از حرکت عزت‌آفرین عاشورا شکل گرفت و به ثمر رسید. حتّی مبارزات استقلال‌طلبانه هند به رهبری «مهاتما گاندی»، ثمره این الگوگیری بود؛ همچنانکه خود گاندی گفته است: من زندگی امام حسین(ع)، آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده‌ام و توجه کافی به صفحات کربلا نموده‌ام و بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از سرمشق امام حسین(ع) پیروی کند.



قائد اعظم پاکستان، «محمدعلی جناح» نیز گفته است: هیچ نمونه‌ای از شجاعت، بهتر از آن‌که امام حسین(ع) از لحاظ فداکاری و تهور نشان داد، در عالم پیدا نمی‌شود. به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربانی کرد، پیروی نمایند.



بارزترین نمونه آن، انقلاب اسلامی ایران بود که درس‌ها و الگوهای عاشورا، قوی‌ترین دستمایه جهاد مردم بر ضد طاغوت و دفاع رزمندگان در جبهه نبرد هشت‏ساله به شمار می‌رفت. نبرد و شهادت مظلومانه برای رسوا ساختن ظالم، عمل به تکلیف در شدیدترین حالات تنهایی و بی‌یاوری، رها نکردن هدف حتی با کمبود نفرات و شهادت یاران، همه و همه از ثمرات الگوگیری از عاشورا بود.



6 - بزرگان تاریخ و اذعان به بزرگی سیدالشهداء



نهضت امام حسین(ع) از نادرترین رخدادهایى است که تفکر انسانها را به خود معطوف داشته و در تاریخ اسلام، ارزش والایى دارد. شهادت حسین بن على(ع) حیات تازه‏اى به اسلام بخشید، خون‏ها رابه جوش آورد و تن‏ها را از رخوت خارج ساخت. امام حسین(ع) باحرکت قهرمانانه خود، روح مردم مسلمان را زنده کرد.



آنچه امت اسلامى از زمان وقوع این حادثه عظیم تا امروز بر آن ‏متفق است، این است که انقلاب کربلا هیبت و ابهت اسلام را که به‏علت‏ حاکمیت فرمانروایان ضعیف النفس و تحقیر ارزشها و مقدسات ‏دینى رو به افول گذارده بود، احیا کرد. حرکت امام حسین(ع)،حرکتى است مستمر براى همه نسلها و همه عصرها.



بسیاری از بزرگان سیاست و علم درباره عاشورا اظهار نظر کرده‏اند. از آن جمله‏اند:



«ماهاتما گاندی» (رهبر استقلال هند): من زندگی امام حسین(ع)، آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خواندم و توجه کافی به صفحات کربلا نمودم. بر من روشن است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، باید از سرمشق امام حسین(ع) پیروی کند.



«محمدعلی جناح» (بنیان‏گذار جمهوری اسلامی پاکستان): هیچ نمونه‏ای از شجاعت، بهتر از آنکه امام حسین(ع) از لحاظ فداکاری و تهور نشان داد، در عالم پیدا نمی‏شود. به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربانی کرد، پیروی نمایند.



«چارلز دیکنز» (نویسنده معروف انگلیسی): اگر منظور امام حسین(ع) جنگ در راه خواسته‏های دنیایی بود، من نمی‏فهمیدم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حکم می‏نماید که او فقط به خاطر اسلام، فداکاری خویش را انجام داد.



«توماس کارلایل» (فیلسوف و مورخ انگلیسی): بهترین درسی که از‏ تراژدی کربلا می‏گیریم، این است که حسین(ع) و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند. تفوق عددی در جایی که حق با باطل روبرو می‏شود و پیروزی حسین(ع) با وجود اقلّیتی که داشت، باعث شگفتی من است.



«ادوارد براون» (مستشرق معروف انگلیسی): آیا قلبی پیدا می‏شود که وقتی درباره کربلا سخن می‏شنود، آغشته با حزن و الم نگردد؟ حتی غیر مسلمانان نیز نمی‏توانند پاکی روحی را که در این جنگ اسلامی در تحت لوای آن انجام گرفت، انکار کنند.



«فردریک جیمس»: درس امام حسین(ع) و هر قهرمان شهید دیگری این است که در دنیا اصول ابدی وجود دارد که تغییر ناپذیرند. همچنین می‏رساند هر گاه کسی برای این صفات مقاومت کند و در راه آن پافشاری نماید، آن اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار خواهد ماند.



«ل. م.بوید»: طی قرون، افراد بشر همیشه جرأت و پردلی و عظمت روح، بزرگی قلب و شهامت روانی را دوست داشته‏اند و در همین‏هاست که آزادی و عدالت هرگز به نیروی ظلم و فساد تسلیم نمی‏شود. این بود شهامت و این بود عظمت امام حسین(ع).



«واشنگتن ایروینگ» (مورخ مشهور آمریکایی): برای امام حسین(ع) ممکن بود که زندگی خود را با تسلیم شدن در برابر اراده یزید نجات بخشد، لیکن مسئولیت پیشوا و نهضت بخش اسلام اجازه نمی‏داد که او یزید را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودی خود را برای قبول هر ناراحتی و فشاری به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنی‏امیه آماده ساخت. در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشک و در ریگ‏های تفتیده، روح حسین(ع) فناناپذیر است.



این انقلاب تنها انقلابى است که اگر کلیه صحنه‏هایش چنان که ‏بوده، تصویر شود، هیچ‏کس نمى‏تواند از بروز احساسها و عواطف ‏فطرى‏اش جلوگیرى کند؛ زیرا این فاجعه به قول شافعى دنیا را لرزانده و نزدیک است قله کوه‏ها را آب کند.



«شوکانى» در کتاب "نیل الاوطار" در رد بعضى از سخنوران دربارى مى‏گوید: به تحقیق، عده‏اى از اهل ‏علم افراط ورزیده، چنان حکم کردند که حسین(ع) نوه پیامبر که خداوند از او راضى باشد، نافرمانى ‏یک آدم دائم‏الخمر را کرده و حرمت ‏شریعت ‏یزید بن معاویه را هتک ‏کرده است. خداوند لعنتشان کند، چه سخنان عجیبى که از شنیدن ‏آنها مو بر بدن انسان راست مى‏گردد.



«تفتازانى» در کتاب "شرح العقاید" مى‏نویسد: حقیقت این است که رضایت‏ یزید به قتل حسین(ع) و شاد شدن او بدان خبر و اهانت کردنش به اهل‏بیت پیامبر(ص) از اخبارى است که ‏در معنى متواتر است؛ هر چند تفاصیل آن متواتر نیست. درباره ‏مقام یزید بلکه درباره ایمان او که لعنت ‏خدا بر او و یارانش‏ باد، توافقى نداریم.



«جاحظ» مى‏گوید: منکراتى که یزید انجام داد، یعنى قتل حسین(ع) و به اسارت گرفتن زن و فرزند او و ‏ترساندن اهل مدینه و منهدم‏ ساختن کعبه، همه اینها بر فسق و قساوت و کینه و نفاق و خروج از ایمان او دلالت مى‏کند.



«ابن حجر هیثمى مکى» در کتاب "الصواعق المحرقه‏" مى‏نویسد: پسر امام حنبل در مورد لعن یزید از وى پرسید. احمد در جواب گفت: چگونه لعنت نشود کسى که خداوند او را در قرآن لعن کرده است؟



آنجا که مى‏فرماید: «فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم‏ اولئک الذین لعنهم ‏الله‏» و چه مفاسدى و قطع رحمى از آنچه یزید انجام داد، بالاتر است؟



«عبدالرزاق مقرم» در کتاب "مقتل الحسین‏" مى‏گوید: به تحقیق‏ گروهى از علما از جمله «قاضى ابوعلى» و «حافظ ابن الجوزى» و «تفتازانى» و «سیوطى» در مورد کفر یزید نظر قطعى داده‏اند و با صداقت تمام لعن او را جایز شمرده‏اند.



مولف کتاب "شذرات الذهب‏" مى‏نویسد: در مورد لعن یزید، «احمد بن حنبل» دو قول دارد که در یکى تلویح و در دیگرى تصریح به لعن ‏او مى‏کند. «مالک» و «ابوحنیفه» نیز هر کدام هم ‏تلویحا و هم تصریحا یزید را لعنت کرده‏اند و به راستى چرا این‏گونه نباشد و حال ‏آنکه او فردى قمارباز و دائم‏الخمر بود.



شیخ «محمد عبده» مى‏گوید: هنگامى که در دنیا حکومت عادلى وجود دارد که هدف آن اقامه شرع و حدود الهى است و در برابر آن‏ حکومتى ستمگر است که مى‏خواهد حکومت عدل را تعطیل کند، بر هر فرد مسلمانى کمک کردن به حکومت عدل واجب است و از همین باب است ‏انقلاب امام حسین که در برابر حکومت ‏یزید که خدا او را خوار کند، ایستاد.



7 – عاشورا  ؛ آمیزه‏ای از کمال عشق و عقل و تدبیر



امام حسین(علیه‏السلام) از تمامی علل و اسبابی که باید به طور طبیعی در نهضت مقدسش به کار گیرد، بهره جست و ثابت کرد که گرچه قیامش به شهادت او منجر می‏شود، امّا در مقابله با دشمنان جبهه‏ی حق، حتی در یک رویارویی نابرابر، به کار بردن تدابیر عقلی و سازمان یافته از مهمات کار است، که در این رابطه می‏توان به موارد متعددی مثل تدابیر نظامی ‏امام(ع) اشاره کرد.



از سوی دیگر امام(ع) در تجربه‏ای گران‏مایه نشان دادند که عشق و امید به عطایِ پروردگار، ناملایمات را به گونه‏ی زیبایی آسان خواهد ساخت. بنابراین در «دعای عرفه» می‏فرمایند: «الهی ان اختلاف تدبیرک و سرعة طواء مقادیرک منعاً عبادک العارفین بک عن السکون الی عطاء و الیأس منک فی بلاء».



ای خدای من ! اختلاف تدبیر و سرعت درهم پیچیدن سرنوشت‏ها با مشیّت پیروز تو، بندگان عارفت را از تکیه به عطای موجود و از ناگواری‏ها باز می‏دارد(25)



و در فراز دیگری از همین دعا می‏فرمایند: و اقمنی بصدق العبودیة بین یدیک



و مرا به صدق بندگی، در کوی جلال و جمالت مقیم فرما(26)





پی‏نوشت‏ها:



(1) در سال و ماه و روز ولادت امام حسین(ع) اقوال دیگرى هم گفته شده است، ولى ما قول مشهور بین شیعه را نقل کردیم. ر. به. ک. اعلام الورى طبرسى، ص213


(2) احتمال دارد منظور از اسما، دختر یزید بن سکن انصارى باشد. ر. به. ک. اعیان الشیعه، جزء 11، ص167


(3) امالى شیخ طوسى، ج 1، ص377


(4) شبر بر وزن حسن، و شبیر بر وزن حسین، و مبشر بر وزن محسن، نام پسران ‏هارون بوده است و پیغمبر اسلام(ص) فرزندان خود حسن و حسین و محسن را به این سه نام نامیده است - تاج العروس، ج 3، ص389، این سه کلمه در زبان عبرى همان معنى رادارد که حسن و حسین و محسن در زبان عربى دارد - لسان العرب، ج 66، ص60


(5) معانى الاخبار، ص57


(6) در منابع اسلامى درباره عقیقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسیار مؤثر دانسته شده است. ر. به. ک. وسائل الشیعه، ج 15، ص143 به بعد


(7) کافى، ج 6، ص33


(8) مقتل خوارزمى، ج 1، ص146 - کمال الدین صدوق، ص152


(9) سنن ‏ترمذى، ج 5، ص323


(10) ذخائر العقبى، ص122


(11) الاصابه، ج 11، ص30


(12) سنن‏ترمذى، ج 5، ص324 - در این قسمت روایاتى که در کتابهاى اهل‏تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سندیت داشته باشد


(13) الاصابه، ج 1، ص333. آن طور که بعضى ازمورخین گفتهاند این موضوعتقریبا در سن ده سالگى امام حسین(ع) اتفاق افتاده است


(14) تذکرة الخواصابن جوزى، ص34


(15) ارشاد مفید، ص173


(16) رجال کشى، ص94 - کشف الغمة، ج 2، ص206


(17) مقتل خوارزمى، ج 1، ص184 - لهوف، ص20


(18) روز هشتم ماه ذیحجه مستحب است که حاجیها به منى بروند، و در آن زمان به این حکم استحبابى عمل می‏کردند، ولى در زمان ما مرسوم شده است که از روز هشتم یکسره به عرفات می‏روند


(19) کامل الزیارات، ص68 به بعد - مشیر الاحزان، ص9


(20) لهوف، ص53


(21) کامل الزیارات، ص105


(22) همان، ص101


(23) همان، ص121


(24) همان، ص147


(25) امام حسین(ع): دعای عرفه، نشر مشعر



نویسنده: امین تهرانی

سه شنبه 20/12/1387 - 19:52
دعا و زیارت

منجی جهانی کیست؟


اگر در ادیان گذشته، حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏وآله به عنوان منجی مطرح شده، پس وجود حضرت مهدی علیه‏السلام چه ضرورتی دارد؟


در ابتدا باید به این نکته توجه کرد که تورات و انجیل فعلی، مجموعه‏ای از کتاب‏هایی است که به وسیله یاران حضرت موسی علیه‏السلام و حضرت عیسی علیه‏السلام به وجود آمده و در عین حال، شک نیست که قسمتی از تعلیمات انبیا و محتوای کتاب‏های آسمانی، در ضمن گفته‏های پیروانشان به این کتاب‏ها انتقال یافته است؛1 پس آن چه در کتاب‏های ادیان فعلی وجود دارد، وحی آسمانی نیست تا اعتبار و حجیت داشته باشد.


با توجه به این نکته، باید گفت که آن چه از قرآن درباره بشارت‏های کتاب‏های قبلی و اصلی - تحریف نشده - استفاده می‏شود و آن چه هم از لابه‏لای انجیل و تورات فعلی استفاده می‏شود، این است که بشارت به آمدن پیغمبری به نام «محمد و احمد» صلی‏الله‏علیه‏وآله داده‏اند؛ نه منجی که تمام بشریت را نجات دهد و عدالت را فراگیر و جهانی نماید که در ذیل به این مطلب اشاره می‏شود:



بشارت در آیات قرآن


 


1. «و به یاد آورید، هنگامی را که عیسی بن مریم گفت: ای بنی‏اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم؛ در حالی که تصدیق کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده [تورات] می‏باشم و بشارت دهنده به رسولی که بعد از من می‏آید و نام او احمد است».2 این آیه می‏گوید که آن چه در تورات اصلی آمده، بشارت به آمدن رسولی به نام احمد است و نه منجی.


2. «آنها که از فرستاده خدا - پیامبر امی - پیروی می‏کنند، همان کسی که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، مکتوب می‏بینند».3 از این آیه هم استفاده می‏شود که بشارت کتاب‏های قبلی، آمدن پیامبر امی بوده، نه منجی جهانی.


3. «هنگامی که از طرف خداوند، کتابی [قرآن] برای آنها آمد که موافق نشانه‏هایی بود که با خود داشتند و پیش از این جریان به خود نوید فتح می‏دادند [که با کمک او بر دشمنان منطقه‏ای پیروز گردند، با این همه] هنگامی که این کتاب و پیامبری را که از قبل شناخته بودند، نزد آنها آمد، به او کافر شدند. لعنت خدا بر کافران باد».4


در شأن نزول این آیه چنین می‏خوانیم: «یهود در کتاب‏های خویش دیده بودند که هجرت‏گاه پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏وآله بین کوه «عیر» و «احد» خواهد بود؛ لذا از سرزمین خویش بیرون آمدند و در جست‏وجوی سرزمین مهاجرت رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏وآله پرداختند. در این میان، به کوهی به نام «حداد» در اطراف مدینه رسیدند و گفتند: حداد، همان احد است و در همان جا متفرق شدند و هر گروهی در جایی مسکن گزید.5 این نشان می‏دهد که در کتاب‏های آنها، نام حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏وآله و محل هجرتش مشخص بوده و این مشخصات، غیر از آن چیزی است که درباره منجی عالم آمده است.



بشارت در تورات و انجیل


 


در انجیل یوحنا چنین آمده است: «و من از پدر خواهم خواست و او تسلی دهنده دیگر، به شما خواهد داد...»؛6 همین طور، فخرالاسلام، نویسنده معروف انس‏الاسلام که خود یکی از کشیشان بود، جریان مفصلی دارد که نشان می‏دهد لفظ «فارقلیطا»، به زبان سریانی و «پریکتوس»، به زبان یونانی که در تورات و انجیل آمده، «احمد» و «محمد» است که همان پیامبر اسلام است7 و نه منجی جهانی.


همچنین باید گفت که اگر (بر فرض محال) چنین چیزی بوده که تحقق نیافته است؛ زیرا پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏وآله که به اعتقاد پیروان همه ادیان و جهانیان از دنیا رفت و عدالت فراگیر جهانی به وجود نیامد؛ هر چند او دین کامل و جهانی آورد؛ ولی عدالت، جهانی نشد و تمام بشریت نجات نیافت؛ پس گذشت تاریخ، بطلان این نظر را نشان داده است؛ علاوه بر این، در همان ادیان، به طور جداگانه، بشارت به منجی جهانی داده شده است که به نمونه‏هایی اشاره می‏شود:


1. در کتاب مقدس هندوها، چنین می‏خوانیم: «دور دنیا تمام شود، به پادشاه عادلی در آخرالزمان که پیشوای ملائکه و پریان و آدمیان باشد؛ حق و راستی با او باشد».8 «پادشاهی دنیا، به فرزند سید خلایق [همان پیامبر خاتم صلی‏الله‏علیه‏وآله] دو جهان، کشن بزرگوار، تمام شود. او کسی باشد که بر کوه‏های مشرق و مغرب دنیا حکم براند و بر ابرها سوار شود و دین خدا، یک دین شود و دین خدا زنده گردد».9


برهمائیان می‏گویند: «و شینو در میان مردم ظاهر گردد... او از همه کس قوی‏تر و نیرومندتر است... هنگام ظهور وی، خورشید و ماه، تاریک شوند و زمین خواهد لرزید».10


چینیان معتقدند که: «کریشنا ظهور کرده، جهان را نجات می‏دهد».11 چینی‏ها همچنین می‏گویند: «هنگامی که فساد، انحطاط و تباهی، جهان را فرا گیرد، شخص کاملی که آن را تیرتنگره (نوید دهنده) گویند، ظهور کرده، تباهی را از بین می‏برد و صافی را از نو برقرار می‏سازد».12


در کتاب‏های آسمانی تحریف شده انبیای گذشته، بیشتر از موعود جهانی سخن به میان آمده است. این موعود، در دین مجوس، به نام «بهرام ایستاده (قائم) و نجات دهنده»، در زبور، به نام «عفیق»، در صحف ابراهیم به نام «حاشر»، در تورات، «ماشع» و در انجیل، «مسیح الزمان» خوانده شده است.13 در کتاب‏های مقدس زرتشتیان چنین می‏خوانیم: «سوشیانت (نجات دهنده)، دین را به جهان رواج دهد؛ فقر و تنگدستی را ریشه کن سازد؛ ایزدان را از دست اهریمنان نجات دهد و مردم جهان را هم‏فکر، هم‏گفتار و هم‏کردار سازد».14


در زبور داوود، چنین آمده است: «قوم‏ها را به انصاف داوری خواهد کرد. آسمان، شادی کند و زمین، مسرور گردد. دریا غرش نماید. صحرا و هر چه در آن است، به وجد آید. آن گاه، تمام درختان، ترنم خواهند نمود به حضور خداوند؛ زیرا که [او[ می‏آید... ».15


در تورات، کتاب مقدس یهودیان، چنین آمده است: «مسکینان را به عدالت داوری خواهد کرد. گرگ با بره سکونت خواهد کرد. پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و در تمامی کره زمین مقدس، شر و فسادی نخواهد بود؛ زیرا که جهان از معرفت خداوند پر خواهد شد».16


و در انجیل متی چنین می‏خوانیم: «شما نیز حاضر باشید؛ زیرا در ساعتی که گمان نبرید، پسر انسان می‏آید». همچنین آمده است: «همچنان که برق از مشرق ساطع می‏شود تا به مغرب ظاهر می‏شود، ظهور پسر انسان نیز چنین خواهد بود».


در سخنان هیچ یک از پیامبران گذشته، بسان پیغمبر آخرالزمان، سخن از مهدی موعود و منجی بشر نرفته و تصویر جامع و کاملی از قیام، عدالت، حکومت و اوصاف شخصی آن حضرت ارائه نشده است. بخش‏های نقل شده از ادیان گذشته، نشان‏دهنده آن است که منجی جهانی، غیر از پیغمبر خاتمی است که بشارت ظهور وی در ادیان گذشته داده شده است.


برای مطالعه بیشتر، به کتاب‏های زیر مراجعه نمایید:


1. خورشید مغرب، محمد رضا حکیمی.


2. مجله مبلغان، شماره 34 (در مقاله نبرد انتظارها) و شماره 58 (مقاله خاتم انبیا از خاتم اوصیا می‏گوید).


3. مهدی، انقلابی بزرگ، ناصر مکارم شیرازی.


سه شنبه 20/12/1387 - 19:51
دعا و زیارت

متن:
قطعاً یکی از بزرگ‌ترین فجایع و بلکه بزرگ‌ترین فاجعه‌ در تاریخ بشریت، ماجرای شهادت امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا و در سرزمین کربلا است؛ ماجرایی که در یک سوی آن حق به طور تمام قد، در مقابل باطل در سوی دیگر ایستاد. خداوند عادل و دادگر در عقوبت بانیان این ماجرای شوم تعجیل نفرمود. هر چند که اعمال خداوند، پرسش پذیر نیست(1)، اما در طول تاریخ، سؤالاتی در این زمینه مطرح شده که اگر امام حسین علیه‌السلام، حجت بر حقّ خداوند بود، چرا خداوند انتقام خون او را از قاتلانش نگرفت و عذاب خود را بر ایشان فرو نفرستاد؟ چگونه است که با وقوع چنین حادثه‌ای تلخ و سنگین آسمان به زمین نیامد و خشم عقوبت الهی جهان را فرا نگرفت؟ خداوندی که هنگام لجاجت اقوام گذشته در برابر پیامبران خود، عذاب بر ایشان نازل می‌نمود و حتی گروهی از بنی اسرائیل را به دلیل تخلف از «عدم جواز ماهی‌گیری در روز شنبه» مسخ و به بوزینه تبدیل کرد(2)، چگونه در برابر این حادثه‌ی شوم عکس العملی نشان نداد؟ آیا این خود به منزله‌ی آن نیست که شیعیان ماجرای عاشورا را بیش از اهمیت واقعی اش بزرگ کرده‌اند؟ آیا اهمیت ماجرای عاشورا از ماهی‌گیری بنی اسرائیل در روز شنبه کمتر است؟!
در پاسخ به این پرسش، چند نکته‌ی مهم قابل توجه است:
1) سنت الاهی در مهلت دادن به بندگان
سنت الاهی آن است که به مخلوقات خود فرصت می‌دهد تا با استفاده از امکاناتی که در اختیارشان است، به آن چه که دوست می‌دارند، عمل کنند و تا آن جا که اقتضا می‌کند، از اعمال آنان جلوگیری نمی‌کند. هم به دوستان خود فرصت می‌دهد تا با عبادت او، به هدف خلقت خویش برسند و تکامل یابند و هم به دشمنان خود فرصت می‌دهد، تا با اعمال زشتشان- با آن که راه حق را پیش از آن شناخته‌اند- مشمول غضب خداوندی شوند. مثلا خداوند به بزرگترین دشمن خود که شیطان ملعون است، تا «وقت معلوم» فرصت داده تا به مبارزه با انبیای الاهی بپردازد و مردم را از «صراط مستقیم» منحرف سازد(3). پس سنت الهی در آن است که به بندگان خویش فرصت دهد تا با اعمال خود در آزمون های الهی موفق یا مردود شوند. لذا مهلت دادن به اشقیاء، دلیل بر عدم شقاوت آنان نیست. خداوند متعال در قرآن کریم، با صراحت به این سنت خویش اشاره می‌فرماید. آن جا که می‌خوانیم:
«آنان که کفر ورزیده‌اند، گمان نکنند که مهلت الاهی به ایشان به سودشان است. مهلتی که به ایشان داده‌ایم، تنها برای آن است که بر گناهانشان افزوده شود و برای آنان عذابی دردناک مهیا شده است(4).»


 

2) سر نوشت شوم قاتلان امام حسین در همین دنیا
قبل از هر چیز باید بدانیم که دنیا و عقوبت دنیوی ملاک خوبی یا بدی انسان‌ها نیست. دنیا به اندازه‌ی بال مگسی نزد خدا ارزش ندارد.آن چه برای مؤمنین ملاک عمل بوده، آخرت است.با این حال باید گفت که آن گونه نبود که قاتلان امام حسین علیه‌السلام در این سرا هیچ عقوبتی نبینند و با ناز و نعمت، زندگی گوارایی را تا پایان عمرشان بگذرانند. بلکه خون سیدالشهدا علیه السلام دامان ننگین ایشان را گرفت و سه عقوبت در همین جهان، آنان و طرز تفکر پلیدشان را به سختی کیفر نمود. در ذیل به بررسی این سه عقوبت دنیوی خواهیم پرداخت:


 

2-1) عقوبت عاجل: ابتلا به نفرین امام حسین و امام سجاد علیهما السلام
اولین عقوبت و کیفری که دشمنان امام حسین علیه‌السلام را در این دنیا خیلی زود گرفتار خود کرد آن بود که اغلب آنان به فاصله‌ی کوتاهی پس از واقعه‌ی کربلا به دلیل نفرین امام حسین علیه السلام بر ایشان، به نکبت و بدبختی گرفتار شدند. مثلا در روز عاشورا امام حسین علیه‌السلام به عمر سعد فرمودند:گمان مبر به آن چه که تو را به آن وعده کرده‌اند، خواهی رسید! تو پس از من، اندکی از غذای عراق را خواهی خورد (و هرگز به عمارت ری که آن را در قبال کشتن من به تو وعده کرده‌اند، نخواهی رسید). هر چند عمر سعد با پوزخندی به این پیش گویی امام پاسخ داد، اما این پیش گویی خیلی زود به حقیقت پیوست و او توسط مختار کشته شد و هرگز به عمارت ری نرسید(5).
در ماجرایی دیگر، هنگامی که امام حسین علیه السلام از شدت تشنگی به سمت فرات رفت تا آبی بیاشامد، یکی از اشقیای کربلا که او را «زُرعَه» می‌نامیدند، تیری به سمت آن بزرگوار روانه ساخت. آن تیر بر گلوی نازنین امام نشست و از محل برخورد آن خون جاری شد. این کار او باعث شد که امام نتوانند حتی یک جرعه‌ از آن آب بنوشند. امام او را نفرین فرمود و به پیشگاه الاهی عرضه داشت: «خدایا تشنگی را بر او بچشان!» آنان که مرگ او را گزارش کرده‌اند، گفته‌اند که او به مرضی دچار شده بود که روی شکمش آب سرد می‌ریختند و در عین حال، پشت او را با آتش گرم نگه‌ می‌داشتند. چرا که او او از پشت در بدن خود احساس سرما می‌کرد و از جلو، گرما او را می‌آزرد. در همین حال چنان عطش بر او مستولی می‌شد که از آب و شیر آن مقدار می‌خورد که با خوردن آن مقدار، پنج نفر سیراب می‌شدند. اما پس از اتمام فریاد می‌زد: از شدت تشنگی هلاک شدم. بلای دیگری که بر سر او آمد، آن بود که شکمش هم‌چون شکم شتر، تکه تکه شده بود و از آن حالت، رنج فراوان می‌برد(6).
حرملة بن کاهل نیز سرنوشتی عجیب یافت. منهال بن عمرو می‌گوید: بر امام علی بن حسین علیه‌السلام وارد شدم. امام از حال حرمله از من پرسید. به ایشان عرض کردم: هنگامی که از کوفه خارج می‌شدم، زنده بود و به مقام بالایی دست یافته بود. امام زین العابدین علیه‌السلام سه مرتبه فرمودند: «خدایا بر او گرمای شمشیر را بچشان.» منهال پس از مدت زمانی به کوفه باز می‌گردد و این درست زمانی است که مختار ثقفی قیام کرده است. مختار حرمله را می‌یابد و دستور می‌دهد دستان و پاهای او را با شمشیر قطع کنند و بعد او را بسوزانند. منهال که شاهد این ماجراست، مختار را از نفرین امام سجاد علیه‌السلام آگاه می‌کند و مختار به شکرانه‌ی انجام میل باطنی آن حضرت، دو رکعت نماز می‌گزارد(7). آری چنین مرگ سختی، تنها بخشی از عقوبت ظالمان بر امام حسین علیه السلام بوده است.


 

2-2) بیزاری تمام آزادگان جهان از این عمل ننگین
آزادگان و احرار عالم نیز اشقیای کربلا را در عمق جان و فطرت پاکشان محکوم کردند و از آنان و عمل ننگینشان بیزاری جستند. میلیون ها شیعه و عاشق حسین بن علی علیه‌السلام، با نفرین بر ظالمان بر آن حضرت، به خدای خویش تقرب جستند و در سوگ آن حضرت، اشک ماتم ریختند. هر چند که این بیزاری جویی در طول تاریخ، تنها منحصر به شیعیان و پیروان راستین اهل بیت علیهم السلام نبوده است. حتی گروه هایی از اهل سنت نیز، این جریان و این عمل ننگین را محکوم می‌کنند و از عاملانش بیزاری می‌جویند. حضور چنین گروه هایی در مزار امام حسین علیه‌السلام در کربلای معلی و زیارت شهدای کربلا توسط این افراد، گواهی بر این مدعا است.
جالب این جا است که دایره‌ی این بیزاری جویی، از مرزهای اسلام نیز گذشته است. حتی هندوان در هند، همه ساله روز عاشورا را تعطیل نموده به سب یزیدیان همت می‌کنند. از سوی دیگر، نهضت امام حسین علیه‌السلام به بسیاری از انسان‌ها در طول تاریخ، درس آزادگی و عزت داده است. شیعه عزت و آبرویش را در مکتب امام حسین علیه‌السلام آموخته است و دینداری اش را مرهون و مدیون به آن بزرگوار است.
درس آموزی نهضت حسینی نیز تنها به شیعیان محدود نمی‌شود؛ آن چنان که مهماتما گاندی هندو نیز از مرام حسین درس آموخته و نهضت خویش را بر گرفته از حسین بن علی علیه آلاف التحیه و الثناء می شمرد و امثال او در طول تاریخ فراوان اند.
آری! آن چه که زنده می‌ماند و تا ابد مظهر عزت و آزادگی است، حق است که در کلام و رفتار و وجود حسین علیه‌السلام تجلی یافت و آن چه از بین می‌رود تا ابد محکوم و منفور و نماد ستم و ظلم است، باطل است که در کلام و رفتار و وجود امویان تجلی کامل یافته است. عاشورا صحنه‌ای است که بین حق و باطل مرزبندی می‌کند و تکلیف پیروان هر یک را تا ابد روشن می‌سازد؛ هر چند که در ظاهر، حق در آن مظلوم بوده و باطل بر حق پیروز شده باشد.


 

2-3) عقوبت عاجل: قیام قائم آل محمد علیهم السلام و انتقام از قاتلان امام حسین
سومین عقوبتی که (البته قدری از نظر زمانی دیرتر ولی در همین عالم) در جهت خون‌خواهی امام حسین علیه‌السلام، بر دشمنان و قاتلان آن حضرت وارد خواهد شد، قیام مهدی آل محمد علیهم السلام و بازخواست او از فرزندان اشقیای کربلا، بابت رفتار ننگین پدران ایشان است! در توضیح باید گفت که هر چند که فرزندان آن گمراهان در قتل امام حسین علیه‌السلام دخالت مستقیم نداشتند، اما به رفتار پدران خود در طول تاریخ افتخار می‌کردند و می‌کنند و در روز عاشورا شادمان اند. در زیارت عاشورا، اشارتی بر همین موضوع رفته است؛ آن جا که می گوییم:
«و هذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان، بقتلهم الحسین صلوات الله علیه»
« و روز عاشورا روزی است که فرزندان زیاد و فرزندان مروان بابت شهادت امام حسین علیه‌السلام خشنودند
در کنار این موضوع باید دانست که کسی که راضی به عمل گروهی باشد، در اعمال آنان شریک است؛ چه آن عمل، عملی پسندیده‌ باشد و چه عملی نکوهیده. حتی گاهی او را به خاطر رضایتش از آن عمل، جزئی از آن گروه دانسته‌اند.
امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این باره فرمودند:
«کسی که راضی به رفتار گروهی باشد، همانند آن است که در میان ایشان باشد و اگر رفتار آن قوم رفتار باطلی باشد، دو عقاب برای او است! عقابی برای انجام فعل و عقابی برای رضایت داشتن به انجام آن!»(9)
لذاست که فرزندان قاتلان سیدالشهدا علیه‌السلام -که به فعل پدران خویش راضی‌اند- در عقاب این جنایت با پدرانشان شریک اند. آنان که به ظلمی که پدرانشان بر امام حسین علیه‌السلام روا داشتند افتخار می‌کنند، مستحقّ عقوبت اند و شایسته است که فرزند حسین علیه‌السلام، انتقام خون جدّ خویش را از آنان بستاند. یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام، از آن حضرت در مورد صحت این ادعا- که ظاهراً در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است- پرسش نمود و گفت: اگر این حدیث درست باشد، کلام الاهی چه می‌شود که فرمود:
«و لا تزر وازرة وزر أخری»(10)
امام رضا علیه‌السلام فرمودند: کلام خداوند بر حقّ است؛ اما باید بدانی که فرزندان ایشان، بر فعل پدران خود راضی‌اند و به آن افتخار می‌کنند... بدان که اگر فردی در مشرق زمین کشته شود و فردی در مغرب زمین به قتل او راضی باشد، فرد دوم نزد خداوند در عمل فرد نخست شریک است. لذا قائم عجّل الله تعالی فرجه الشّریف ایشان را به عمل پدرانشان عقوبت خواهد فرمود(11).
به همین جهت است که یکی از شعارهای امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف به هنگام ظهور، خون خواهی امام حسین علیه‌السلام است. آن حضرت انتقام خون جدّ مظلوم خود را از راضیان به قتل وی خواهد ستاند.
امام رضا علیه‌السلام فرمودند: لشکری از فرشتگان برای یاری امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا به کربلا آمد که تعدادشان 4000 نفر بود. آنان هنگامی به کربلا رسیدند که امام حسین علیه‌السلام به شهادت رسیده بود. آن فرشتگان در عزای سیدالشهدا علیه‌السلام در آن مکان مقدس باقی ماندند و پیوسته در حالت اندوه و پریشانی‌اند تا آن هنگام که قائم ما عجّل الله تعالی فرجه الشّریف قیام نماید. در آن روز آنان از یاوران قائم عجّل الله تعالی فرجه الشّریف خواهند بود و شعارشان خون خواهی برای امام حسین علیه‌السلام است(12).
بنابر این یکی از علل تأخیر در عقوبت ظالمان کربلا و راضیان به فعل آنان، انجام این خون خواهی در زمان ظهور حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشّریف است؛ روزی که شیعیان بی‌صبرانه منتظر رسیدن آن هستند و برای تعجیل در فرا رسیدنش دعا می‌کنند؛ روزی که انتقام مصائب سختی که بر اهل بیت علیهم السلام و شیعیان ایشان در طول این سالیان دراز رفته، ستانده خواهد شد؛ روزی که شیعه در رثای سالار شهیدان، بر سر دشمنان اهل بیت علیهم السلام فریاد خواهد کشید:
«بأیّ ذنب قتلت»
باشد که بدین وسیله، مرهمی بر دل غمگین و زخم خورده‌ی آل رسول علیهم السلام نهاده شود و اندکی از آلام و دردهای آنان کاهش یابد. ان شاء الله.


 

3) قیامت: جایگاه خون خواهی از خون حسین علیه السلام:
سومین نکته‌ای که در این بحث باید مورد توجه قرار گیرد آن است که خداوند متعال قیامت را برای عقوبت دشمنان خود برگزیده است. در طول تاریخ، بسیاری از جنایت‌کاران در این دنیا در قبال کردار خود پاسخ گو نبوده‌اند و در روز حساب، باید در پیشگاه عدل الاهی حاضر شوند و جزای اعمال خویش را ببینند.
هنگامی که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، گروهی از اشقیای کربلا نزد سر آن بزرگوار شراب نوشیدند و به رقص و پایکوبی پرداختند. در برابر این هتاکی بی شرمانه به اذن خداوند متعال، قلمی از جنس آهن بر آنان فرود آمد و با خطی از خون بر دیوار نوشت: آیا گمان کرده اند که حسین علیه السلام را می‌کشند و در قیامت، از شفاعت جدش بهره مند می‌شوند؟ آن ظالمان چون چنین دیدند، مستی از سرشان پرید و از شدت ترس پراکنده شدند(9).
آری! عذاب الاهی برای آنان که با فرزند رسول خدا صلّی الله علیه و آله چنین جنایتی را روا داشتند، مهیا شده است. قیامت سرایی است که بر تمام اعمال انسان‌ها رسیدگی خواهد شد و هیچ عملی هر چند که به اندازه‌ی ذره‌ای کوچک باشد، از این محاسبه مستثنی نخواهد بود و در آن روز، هر کس جزای خود را خواهد دید. از امام رضا علیه‌السلام نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: برای قاتل حسین علیه‌السلام در جهنم تابوتی مهیا می‌شود. او در آن تابوت عذابی می‌بیند که معادل نصف عذاب کلّ اهل دنیاست. او پیوسته در آن تابوت خواهد بود تا خداوند او را در جهنم پایین برد. از تابوت او بوی تعفنی برخواهد خواست که اهل جهنم از آن به حضرت حق پناه می‌برند. او و آنان که او را در قتل حسین یاری کردند، پیوسته در جهنم خواهند بود و هنگامی که پوست آنان [از شدت عذاب] از بین برود، پوستی دیگر بر تنشان خواهد رویید [تا بار دیگر عذاب الاهی و کیفر کار زشت خود را ببینند]. عذاب لحظه‌ای بر ایشان فروکش نخواهد کرد و از بدترین نوشیدنی‌های جهنم به ایشان خواهند نوشانید. وای بر آنان و بر عذاب سختشان در آتش!(14)


 

در پایان باید گفت که خداوند متعال در عقوبت کردن بندگان کافر و گناه کار خویش آزاد است که بنا بر حکمت خویش، در این دنیا و یا در سرای باقی و یا در هر دو سرا، آنان را به جزای اعمالشان برساند. بندگان را نسزد که در مورد فعل خداوند چون و چرا کنند.
اما در مورد دشمنان امام حسین علیه‌السلام و قاتلان آن حضرت، که در کمال شقاوت، دست به چنین جنایتی زدند، هر سه نوع عقوبت را در نظر گرفته است. اول آن که آنان را در همین دنیا عقوبت فرمود و از سه طریق گرفتار شدن به نفرین امام حسین و حضرت زین العابدین علیهماالسلام، بیزاری جویی تمام آزادگان جهان از آنان تا روز قیامت و روشن شدن بطلان عقیده و اندیشه‌ی ایشان و هم چنین بازخواست امام زمان علیه‌السلام از فرزندان ایشان به دلیل رضایت بر این عمل ننگین، ایشان را کیفر کرد. دوم آن که به برخی از آنان مهلت داد تا بر گناهان خود بیفزایند و پس از پایان عمر و مرگ ایشان، طعم عذاب خود را بر آنان بچشاند. سوم آن که به بعضی دیگر از این ظالمان طعم هر دو عذاب دنیوی و اخروی را چشاند و انتقام خون حجت خود را از ایشان ستاند.
لذا این که گفته شود، قاتلان امام حسین علیه‌السلام به غضب و خشم الهی گرفتار نشدند و از همین جا می‌توان فهمید که ماجرای کربلا آن چنان که برخی می‌گویند، اهمیت چندانی نزد خداوند متعال ندارد، به نظر نادرست است و هرگز نمی‌توان با طرح چنین پرسش‌هایی، از دامان بنی امیه و غاصبان خلافت نبوی، این ننگ بزرگ را پاک کرد.


 

-----------------------------------------------------------------------------------------


 

1) سوره‌ی انبیاء آیه‌ی 23
2) سوره‌ی اعراف آیات 163 تا 166
3) سوره‌ی ص آیات 80 تا 83
4) سوره‌ی آل عمران آیه‌ی 178
5) مناقب ابن شهر آشوب ج4 ص55
6) بحار الانوار ج 45 ص 311
7) امالی شیخ طوسی مجلس نهم ص238
8)بحارالانوار ج 98 ص 293
9) نهج البلاغه حکمت 154
10) سوره‌ی انعام آیه‌ی 164
11) علل الشرایع ج1 ص 229
12) امالی شیخ صدوق ص 129
13) بحارالانوار ج 45 ص 305
14) عیون اخبار الرضا ج2 ص 47 باب 31

سه شنبه 20/12/1387 - 19:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته