• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 344
تعداد نظرات : 34
زمان آخرین مطلب : 4463روز قبل
دعا و زیارت
امامت در معرض توطئه علامه جعفر مرتضى عاملى علاوه بر این دو ركن، شایستگى و اهلیّت براى امامت، كه به معناى دارا بودن خصلت‏ها و ملكات رهبرى كه بتوانند خط را نگاه دارند و سلامت مسیر را تضمین كنند، مى‏باشد. مانند دارا بودن «عصمت»، شجاعت و بخشندگى و ... از شرائط تصدى این مقام است. به همین خاطر است كه مى‏بینیم ائمّه اطهار (علیهم السلام)، در هر مناسبتى، به نشان دادن این امور، به ویژه، به ارائه آن دو ركن مهم، اهتمام مى‏ورزیده‏اند، و سختى‏ها و خطرات هر چند بزرگ كه احیاناً به دنبال ابراز و اظهار آن امور، بر آنان وارد مى‏شد، آنان را از بیان آن حقایق باز نمى‏داشت. شواهد بر اهتمام ائمّه (علیهم السّلام) بر این امر بى شمار است. ما در اینجا فقط اشاره مى‏كنیم به اقدام امیرالمؤمنین علیه السلام در كوفه، صفّین، روز شورا‏ و روز (جنگ) جمل، كه از صحابه پیامبر (صلّى الله علیه و آله) در مورد حدیث غدیر، شهادت خواست و شمار بسیارى از آنان بدان گواهى دادند. همچنان كه امام حسین علیه السلام در منا، صحابه را گرد آورد و فضائل پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و به خصوص حدیث غدیر را و نیز بدكارى‏هاى معاویه را به ایشان یادآورى نمود.(2) هدف از این اقدامات و اهتمامات، تثبیت امامت، و جلوگیرى از نابودى و فراموشى نصوص و وقایعى كه آن را ثابت مى‏كند، بوده است. علاوه بر تمام اینها، ائمّه (علیهم السّلام) در سخنان بسیارى اظهار داشته‏اند كه: علم مخصوصى را كه پیامبر گرامى (صلّى الله علیه و آله و سلّم) به امر خدا، آنان را بدان تعلیم و اختصاص داده است، دارا هستند. مانند احادیثى كه فرموده‏اند جفر و جامعه نزد ایشان است و احادیث دیگرى كه جوینده در منابع و مراجع روائى به صورت پراكنده مى‏یابد. آشكارى نص‏ هر چند كه دشمنان اهل‎بیت علیهم السلام در انكار وجود نص بر امامت امیرالمؤمنین و ائمّه اطهار از فرزندان او، و یا در جهت تغییر و تأویل نصوص وارده در این باره به معانى و وجوهى دور از عقل و ذهن، تلاش و كوشش بنمایند، ولى طبع آدمى زیر بار نمى‏رود و ذوق سلیم آن را پس مى‏زند. آنان نتوانسته و هرگز نمى‏توانند حدیثى را كه نزد خودشان به تواتر نقل شده كه پیامبر اكرم (صلّى الله علیه و آله) فرموده است كه بعد از او دوازده تن جانشین او خواهند بود كه همگى از قریش، یا از بنى‎هاشم مى‏باشند ... و در بسیارى از روایات نام‏هاى آنان یا اسامى بعضى از آنان، آمده است، انكار كنند. حرم امام جواد علیه السلام قندوزى حنفى گفته است: «یحیى بن حسن در كتاب «العمدة» از بیست طریق روائى روایت كرده است كه بعد از پیامبر صلّى الله علیه و آله دوازده نفر كه همگى از قریش هستند، جانشین آن حضرت هستند. بخارى از سه طریق، مسلم از نه طریق، ابو داوود از سه طریق، ترمذى از یك طریق و حمیدى از سه طریق این روایت را آورده‏اند.»(3) و علامه محقق، شیخ لطف الله صافى، در كتاب خود صدها حدیث، از طریق بسیار گرد آورده است كه بر خلافت و امامت دوازده تن بعد از رسول خدا دلالت و تأكید دارند.(4) و بالأخره، سیوطى تصریح نموده است به این كه: «بر صحّت عبارت «بعد از من دوازده خلیفه خواهد بود» اجماع شده است و این عبارت از طرق متعددى روایت شده است.»(5) برخى، مغرض ... و برخى، منصف‏ برخى از عامّه، به هنگام تعیین و مشخص نمودن آن خلفا دوازده‎گانه، همچون شبكور در شب تاریك و ظلمانى به این سوى و آن سوى زده‏اند. چنانچه سیوطى در «تاریخ الخلفا» گفته‏هاى قاضى عیاض و جز او را منعكس نموده ولى خود، به نتیجه و حاصلى قطعى نرسیده است و فقط توانسته هشت خلیفه را كه به نظر خودش داراى ویژگى‏هایى بوده‏اند كه بتوان آنها را از آن دوازده نفر شمرد، بر شمرده كه عبارتند از: خلفاء اربعه، حسن بن على (علیه السّلام)، معاویه، عبدالله بن زبیر و عمر بن عبدالعزیز. آنگاه گفته است: و احتمال مى‏رود كه مهتدى، از خلفاء عباسى، بدین جهت كه در میان عباسیان همانند عمر بن عبدالعزیز در میان بنى امیه بوده، و نیز «الظّاهر» به خاطر این كه عادل بوده است، بر آنان افزوده شود، باقى مى‏ماند دو نفر كه یكى از آن دو: مهدى است، زیرا مهدى از اهل‎بیت محمد (صلّى الله علیه و آله) مى‏باشد.»(6) و ما نفهمیدیم وجه و سبب این پرش‏هاى بلند، از معاویه تا عمر بن عبدالعزیز ... و تا مهدى!! چیست؟ و آیا عرف مردم، چنین معنى و تفسیرى را از آنچنان نصوص و سخنان صریحى كه پیامبر (صلّى الله علیه و آله) فرموده است، مى‏پذیرند؟ یا این كه بین این افرادى كه نام برده شدند فاصله‏اى نمى‏بینند و آنها را متصل به یكدیگر مى‏دانند؟! همانطورى كه متون تاریخى تصریح كرده‏اند، مأمون بزرگترین و مهمترین خلیفه عباسى و داناترین، دوراندیش‏ترین، مكّارترین و دو روترین آنان بوده است. قاضى عیاض هم این حدیث متواتر را بر خلفاء اربعه و خلفاء بنى‎امیه كه یزید لعنة الله علیه نیز در شمار آنان است، منطبق ساخته!! و به این ترتیب تجاهل نموده و صریح بعضى روایات را كه مى‏گوید تمامى آن خلفا از بنى‎هاشم هستند، و صریح بعضى دیگر را كه اسامى آنان علیهم السلام را ذكر كرده است، نادیده گرفته و در برابر صریح روایاتى دیگر كه مى‏گوید: «تمامى آن خلفا بر مبناى هدایت و دین حق رفتار مى‏كنند.»(7) و روایات دیگرى كه بیانگر ویژگى‏هایى است كه مدعاى او را تكذیب و رد مى‏كند، خود را به نادانى زده است. ولى در مقابل، در میان آنان كسى را هم مى‏بینیم كه زبان به بیان حق گشوده، و به راستى سخن گفته و در راه خدا، از بدگویى بدگویان، نهراسیده است. قندوزى حنفى مى‏گوید: «برخى از محققان گفته‏اند: احادیثى كه دلالت دارند بر این كه جانشینان بعد از رسول الله (صلّى الله علیه و آله و سلم) دوازده نفرند، از طرق بسیار نقل و مشهور گشته است. با گذشت زمان و دیدن و شناختن روزگار، یقین حاصل شده است به این كه، مقصود و مراد پیامبر (صلّى الله علیه و آله) امامان دوازده‎گانه از اهل‎بیت و عترت خودش مى‏باشد. زیرا نمى‏توان این حدیث را بر خلفاى بعد از او، از صحابه، منطبق ساخت، چرا آنان كمتر از دوازده نفر بودند. و نیز نمى‏توان آن را بر پادشاهان اموى منطبق ساخت، زیرا آنها از دوازده نفر بیشتر بودند، و غیر عمر بن عبدالعزیز، تمامى آنان بى پرده ستم روا مى‏داشتند، و همچنین، از بنى‎هاشم نبودند، زیرا پیامبر (صلّى الله علیه و آله)، بنا بر روایت عبدالملك از جابر، فرمود: تمامى آنان از بنى‎هاشم هستند. و این كه در این روایت آمده است كه حضرتش این جمله را آهسته فرمود،(8) این روایت را بر روایات دیگر ترجیح مى‏دهد، زیرا خلافت بنى‎هاشم خوشایند آنان نبود. همچنین نمى‏توان این حدیث را بر پادشاهان عباسى منطبق نمود، زیرا اولاً شمار آنان از دوازده نفر بیشتر بود و ثانیاً آنها به آیه: «قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلاّ الْمَوَدّْة فِى الْقُرْبى»(9) و به حدیث كساء، چندان توجه و عمل نمى‏كردند. پس ناچار این حدیث منطبق است بر امامان دوازده‎گانه از اهل‎بیت و عترت آن حضرت (صلّى الله علیه و آله)، چرا كه آنان در عصر خود، داناترین، بزرگوارترین، پرهیزكارترین مردم و داراى بهترین نسب و برترین حسب، و نزد خدا، گرامى‏ترین مردم، بودند و علوم آنان به جدّشان (صلّى الله علیه و آله) پیوستگى داشت، و از وراثت و تعلیم الهى، نشأت مى‏گرفت، اهل علم و تحقیق و ارباب كشف و توفیق، ایشان را چنین شناخته‏اند. گواه و مؤیّد(10) این مطلب كه مراد و مقصود پیامبر (صلّى الله علیه و آله) ائمّه اثنا عشر از اهل‎بیت خود او است و چیزى كه این معنى را ترجیح مى‏دهد، عبارت است از: حدیث ثقلین، و احادیث بسیار دیگرى كه در این كتاب و جاهاى دیگر، ذكر گردیده است. اما این كه در روایت جابر بن سَمُرَه آمده است كه پیامبر (صلّى الله علیه و آله) اضافه فرموده: امّت بر تمامى آنان اجتماع و اتفاق مى‏كنند، به معناى این است كه به هنگام ظهور قائم آنان، مهدى، امت به امامت همه آنان اعتراف مى‏كنند»(11) - پایان سخنان قندوزى حنفى- در مورد فراز اخیر سخنان قندوزى، این معنى محتمل است كه مراد پیامبر (صلّى الله علیه و آله و سلّم) این باشد كه امت بر اقرار به فضل و علم و تقواى آن امامان علیهم السّلام متفّق مى‏شوند. در این باره، آنچه آوردیم بس است، بررسى كامل در این زمینه به مجالى گسترده و نوشتارى مستقل، نیاز دارد. امامت، در معرض سؤ قصد همانطور كه مى‏شود روایات و نصوص راجع به امامت ائمّه (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) را از طریق نقل قطعى از پیامبر گرامى، اثبات نمود، همچنین، در صورتى كه دشمنان عناد و لجاج بورزند، و آن نصوص را انكار كنند و كوشش كنند در برابر سیلاب مهیب نصوص قطعّى الصّدور، بایستند(12)، مى‏توان از راه ارائه و اظهار گوشه‏اى از آن علومى كه مختص به آن حضرات (علیهم السلام) مى‏باشد، امامت را و خود آن روایات و نصوص را اثبات كرد و آن علوم را كه جز از مصدر وحى و منبع رسالت سرچشمه دیگرى نمى‏تواند داشته باشد، بسان شاهدى صادق بر صحّت آن نصوص و مدلول واقعى آنها، مدرك قرار داد. شهادت امام جواد علیه السلام و همین ویژگى، رمز و سبب اصرار و پافشارى حكّام و دیگر دشمنان، بر نابود ساختن امامت بود، نخست از راه تهى ساختن آن از محتواى فكرى و علمى، و بعد از شكست این راه، از راه كوبیدن شخصیّت امام، با تزویر، شایعات دروغ، و اتّهام‏هاى ناروا. و با ناكامى این روش، روش تصفیه جسمانى، گاهى آشكارا، و گاه پنهانى، به عنوان برداشتن مركز و كانون خطرى كه آنان را تهدید مى‏كند. اباصلت چنین مى‏گوید: «از شهرهاى مختلف، متكلّمان را احضار مى‏كرد، به این آرزو كه یكى از آنان در مباحثه، امام را شكست دهد تا منزلت او نزد علما پایین بیاید و به وسیله آنان، نقصان امام در میان مردم منتشر و شایع گردد. ولى هیچ دشمنى، از یهود و نصارى‏ و مجوس و صابئیان و براهمه و بى دینان و مادّیان، و نه هیچ دشمنى از فرقه‏هاى مسلمین با آن حضرت سخن نمى‏گفت مگر آن كه با دلیل و برهان محكوم و ساكت مى‏گشت.» شاید نزدیك‏ترین مثال و نمونه‏اى كه مى‏توانیم در اینجا بیاوریم و با موضوع بحث فعلى نیز رابطه نزدیك دارد، رفتار مأمون است نخست با امام رضا علیه السلام و سپس با امام جواد علیه السلام، كه ناچار شد اوّل براى ولایتعهدى امام رضا علیه السلام بیعت بگیرد.(13) و همچنین دخترش را به همسرى امام جواد علیه‎السلام در آورد، سپس براى درهم كوبیدن شخصیّت و موقعیّت امام روش ویژه و در نوع خود بى‎نظیر (14) را به كار بست، و پس از ناكامى در برابر این دو امام بزرگوار (صلوات الله و سلامه علیهما)، موضعى دیگر اتّخاذ كردند و روشى متفاوت به كار گرفتند. امامت، مبارزه جویى و عدم سازش‏ زمانى كه امامت، - فى نفسه - به دلیل این كه نظام حاكم از راه قهر و غلبه، یا از راه تطمیع و تزویر زمام حكومت را كه هیچ حقّى در آن ندارد، به دست گرفته است و مشروعیّت آن لااقل مشكوك است، مخالف نظام حاكم به شمار مى‏رود، و حكومت را صریحاً محكوم مى‏كند، به طورى كه در مسأله بریدن دست دزد، زمانى كه معتصم قول امام جواد علیه السلام را پذیرفت، و اقوال دیگر فقیهان را رها كرد، ابن ابى داوود راجع به او گفت: «... گفته تمام فقیهان را به خاطر قول مردى كه نیمى از مردم به امامت او معتقدند و ادّعا مى‏كنند او شایسته مقامى است كه معتصم در اختیار گرفته، رها مى‏كند و به حكم آن مرد حكم مى‏كند، نه به حكم فقها.» معتصم با شنیدن سخنان ابن ابى داوود رنگ از چهره‏اش پرید و به گفته خود ابن ابى داوود از بیدار باش و هشدار من به هوش آمد. روایت اضافه مى‏كند كه پس از چهار روز به امام زهر خورانید.(15) با چنین وصف و حالى، طبیعى است كه دستگاه حاكم با دیده رضایت و پذیرش بر این خط عقیدتى خطرناك ننگرد. و یاران و پیروان این خط را به نشر افكارشان و تبلیغ اصول و معتقداتشان تحریك و تشویق ننماید. بلكه برعكس، حكومت خود را خیلى زود در جهت مقابله و پیكار با این خط فكرى و پیروان و مبلّغان آن، با انواع وسائل و شیوه‏هایى كه در اختیار و توان دارد و به نوعى مى‏تواند از آنها در این مقابله استفاده كند، مى‏یابد. و در مورد سمبل و مدار این خط فكرى (یعنى امام)، تا زمانى كه حكومت، به هر نحو ممكن، او را به طور قطعى و نهائى از میان برنداشته و از صفحه هستى محو نكرده، هرگز آرامش و قرار نخواهد یافت وقتى چنین باشد، به طور طبیعى نتیجه این مى‏شود كه: اگر احیاناً ببینیم میان نظام حاكم و صاحبان آن خط فكرى و گروندگان و مبلّغان آن، تا حدّى سازش و همزیستى به وجود آمده است، خصوصاً اگر این همزیستى بین رهبرى این خط فكرى كه مشروعیّت و بنیاد وجودى حكومت را به رسمیت نمى‏شناسد، با حكومت، مشاهده شود، چاره‏اى جز این نخواهیم داشت كه یكى از دو طرف را صریحاً متهم كنیم. یا باید این طائفه و فرقه را آن هم در سطح رهبرى، متهم كنیم به این كه در این مقطع، از اصول و معتقدات خود نزول مهمى كرده و به اصطلاح كوتاه آمده است. البته این در صورتى است كه نتوانیم پى ببریم به این كه در نتیجه فشار شدید و تهدید صریح حكومت یا بر مبناى «تقیّه» به منظور حفظ اصل مكتب و به دست آوردن موقعیّت براى حمایت و دفع شرّ از آن، این فرقه، مجبور به همزیستى با حكومت شده است. و یا باید خود حكومت را متهم كنیم به این كه به نیرنگى بزرگ دست زده و در صدد انجام توطئه‏اى وحشتناك، به منظور ضربه وارد كردن بر فكر و عقیده این فرقه یا حتّى از میان برداشتن آن از بیخ و بن است. ولى - همانطور كه در كتاب زندگانى سیاسى امام رضا علیه السلام آمده - در بازى بیعت‏گیرى براى امام رضا علیه السلام براى ولایتعهدى، و نیز در موضع‏گیرى مأمون در مقابل امام جواد علیه السلام به خوبى و روشنى، اتهام نظام حاكم، عیان است و توطئه و تزویر حكومت، واضح. مأمون توطئه‎گر زیرك‏ همانطورى كه متون تاریخى تصریح كرده‏اند(16)، مأمون بزرگترین و مهمترین خلیفه عباسى و داناترین، دوراندیش‏ترین، مكّارترین و دو روترین آنان بوده است. حرم امام جواد علیه السلام همین مرد، معاصر امام جواد علیه السلام بود و امام بخش بزرگى از زندگانى خود را همزمان با او به سر برد. مأمون كسى است كه كوشش‏هاى متعدّدى به منظور كسب پیروزى نهائى و قطعى بر اندیشه شیعه امامى، چه در زمان امامت امام رضا علیه السلام و چه در زمان امام جواد علیه السلام، به عمل آورد. او پس از آن كه به اشتباه گذشتگانش در رفتار با ائمه اهل‎بیت علیهم السّلام پى برد، تلاش نمود كه با آنان به روشى نو، و در نوع خود بى نظیر، كه در پس آن نیرنگى سخت‏تر و توطئه‏اى بزرگ‏تر نهفته بود رفتار كند. از این رو مناسب است در اینجا به پاره‏اى از روایات تاریخ، كه كوشش‏هاى مأمون را براى نابودى امامت شیعى نشان مى‏دهد، و ما قسمتى از آن روایات تاریخى را در كتاب: «زندگانى سیاسى امام رضا علیه‎السلام» آورده‏ایم بیاوریم. ما در آن كتاب آورده‏ایم كه: مأمون به گردآوردن علما و اهل كلام خصوصاً از معتزله، كه اهل محاجّه و جدل و موشكافى مسائل بودند، اهتمام مى‏ورزید تا آنان امام رضا علیه السلام را محاصره كنند و در گفتگوها و مباحثاتشان، آن حضرت را در خصوص بزرگترین مدّعاى خود و پدرانش كه داشتن علم خاص به علوم و آثار پیامبر اكرم صلّى الله علیه و آله بود، شكست بدهند. هدف نهایى او این بود كه با شكست یافتن امام رضا علیه السلام در مسأله امامت، مذهب تشیّع سقوط كند و براى همیشه ستاره شیعه و امامان شیعه خاموش گردد و به این ترتیب بزرگترین منبع و مصدر مشكلات و خطراتى كه مأمون و دیگر حاكمان غاصب و ستمگر را تهدید مى‏كند، از میان برداشته شود. اینك پاره‏اى از شواهد تاریخ كه نشان دهنده این نقشه مزورانه مأمون مى‏باشند: 1- صدوق مى‏گوید: «مأمون از متكلّمان فرقه‏هاى مختلف، و پیروان هوا و هوس‏هاى گمراه كننده، هر كه را كه نامى از او شنیده بود، براى مباحثه با امام رضا علیه السلام احضار مى‏كرد، به امید این كه شاید امام در گفتگو با یكى از آنها محكوم شود.»(17) 2- اباصلت چنین مى‏گوید: «از شهرهاى مختلف، متكلّمان را احضار مى‏كرد، به این آرزو كه یكى از آنان در مباحثه، امام را شكست دهد تا منزلت او نزد علما پایین بیاید و به وسیله آنان، نقصان امام در میان مردم منتشر و شایع گردد. ولى هیچ دشمنى، از یهود و نصارى‏ و مجوس و صابئیان و براهمه و بى دینان و مادّیان، و نه هیچ دشمنى از فرقه‏هاى مسلمین با آن حضرت سخن نمى‏گفت مگر آن كه با دلیل و برهان محكوم و ساكت مى‏گشت.» تا این كه مى‏گوید: «چون این نیرنگ مأمون به نتیجه نرسید، به آن حضرت سوء قصد كرد و با خورانیدن سم او را بكشت.»(18) 3- ابراهیم بن عباس گفته است: «از عباس شنیدم مى‏گفت: «... مأمون با پرسش‏هاى مختلف درباره همه چیز، او را امتحان مى‏كرد، و او به هر سؤال، جواب كافى و شافى مى‏داد.»(19) 4- هنگامى كه حمید بن مهران از مأمون درخواست كرد كه با امام رضا علیه السّلام مباحثه و مجادله كند تا از منزلت او بكاهد، مأمون به او گفت: «چیزى، از این كه منزلت او كاسته شود، نزد من محبوب‏تر نیست.»(20) 5- و به سلیمان مروزى گفت: «به خاطر شناختى كه از قدرت علمى تو دارم، تو را به مباحثه با او (امام علیه السّلام) مى‏فرستم، و هدفى ندارم جز این كه فقط او را در یك مورد محكوم كنى.»(21) 6- موقعى كه امام اوصاف بچه‏اى را كه كنیز مأمون بدو حامله بود فرمود، مأمون گفت: پیش خود گفتم، به خدا قسم این بهترین فرصت است، تا اگر آنچنان كه او گفته نباشد، او را از ولایتعهدى خلع كنم، و همواره در انتظار وضع حمل آن كنیز بودم ...» سپس روایت مى‏گوید كه آن بچّه، با همان اوصافى كه امام فرموده بود متولّد گشت.(22) 7- چنانچه در كتاب «زندگانى سیاسى امام رضا (علیه السلام) توضیح داده‏ایم؛ یكى از اهداف مأمون از تفویض ولایتعهدى به امام رضا علیه السلام، این بود كه مردم ببینند كه امام، زاهد نیست و به مقامات دنیوى علاقمند است!. پى‎نوشت‎ها: 1- محقق متتبّع، شیخ على احمدى، هنگامى كه این بحث را بر او عرضه كردم، ركن سومى را كه «عصمت» است بر این دو افزود. بدون شكّ او مُحِقّ است. ولى منظور ما فقط اركانى است كه در مقام اثبات امامت و استحكام بناى آن، در مقابل دشمن و دوست (به طور كلّى)، جاى هیچ مناقشه و چون و چرایى نداشته باشد چرا كه هر كسى ناگزیر است در هر شرایط و احوالى در برابر دو ركنى كه ما گفته‏ایم سر تسلیم فرود آورده بپذیرد. 2- الغدیر، علامه امینى، ج 1، ص 213- 159 / كتاب الحیاة السیاسیة للامام الحسن علیه السّلام، ص 90 به بعد و نیز به سایر كتبى كه مسأله امامت را آورده‏اند و كتب حدیثى كه فضائل ائمّه علیهم السّلام و سخنان نبوى (صلّى اَللهَ علیه و آله) مربوط به امامت را ذكر كرده‏اند و به كتب تاریخ و رجال و دیگر منابع، مراجعه شود. 3- ینابیع الموّدة، ص 444. 4- منتخب الاثر، از ص 10 تا ص 140/ اعلام الورى، ص 386-381 . 5- تاریخ الخلفا، سیوطى، ص 61 . 6- تاریخ الخلفأ، سیوطى، ص 12. 7- همان منبع، ص 12. 8- چنانچه این مطلب در بعضى از روایاتى كه پیشتر گفتیم در «ینابیع المودة» آمده است، نقل شده است. 9- «بگو، در برابر انجام رسالت، جز دوستى و محبت به نزدیكانم، از شما مزدى نمى‏خواهم» سوره شورى آیه 23. 10- ظاهراً سخن محققّ مشارالیه تا اینجا است و از اینجا به بعد سخنان خود قندوزى حنفى است . 11- ینابیع المودّة - قندوزى حنفى، ص 446 . 12- شاهد بر این ایستادگى و لجاج، حوادث بسیارى است كه دلالت مى‏كند بر ممنوع ساختن ذكر فضائل امیرالمؤمنین علیه السّلام و انتساب آن فضائل به دیگران . 13- درباره این موضوع به كتاب «زندگانى سیاسى امام رضا» به همین قلم مراجعه كنید. 14- به زودى پاره‏اى از آنچه به امام جواد علیه السلام مربوط مى‏شود، آورده مى‏شود، ولى درباره آنچه كه به امام رضا (علیه السلام) مربوط مى‏شود، در كتاب «زندگانى سیاسى امام رضا علیه السلام» شرح داده‏ایم . 15- بحارالانوار، ج 50، ص 7-.6 تفسیر عیاشى، ج 1، ص 320-319 . 16- مراجعه كنید به كتاب: زندگانى سیاسى امام رضا (علیه السلام) فضل: مأمون كیست؟ 17- والحیاة السیاسیّة للامام الرّضا، ص 378-377. 18- عیون اخبار الرّضا، ج 2، ص 239/ مثیرالاحزان ص 263، بحارالانوار ج 49، ص 290، مسند الامام الرضا، ج 2، ص 128، شرح میمیّه ابى فراس، ص 204/ 19- الفصول المهمّه - ابن صباغ مالكى، ص 237/ اعلام الورى، ص 314/ اعیان الشیعه، ج 4، بخش 2، ص 107، مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 350 و الحیاة السیاسیّة للامام الرضا (ع)، ص 377، به نقل از آن منابع/ 20- به: «الحیاة السیاسیة للامام الرضا علیه السلام، ص 378/ دلائل الامامة، طبرى مراجعه شود. 21- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 179/ بحارالانوار، ج 49، ص 178/ مسندالامام الرّضا، ج 1، ص 97 و الحیاة السیاسیة للامام الرضا، ص 378. 22- غیبة شیخ طوسى، ص 49/ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 224/ بحارالانوار، ج 49، ص 307/ و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 333، به نقل از: الجلأ و الشفأ . منبع: نگاهى به زندگانى سیاسى‏ امام جواد علیه السلام ترجمه سیدمحمد حسینی.
چهارشنبه 20/9/1387 - 14:14
دعا و زیارت
هدایت به امر امین میرزایى سخن ما دراین نوبت، بررسى رابطه وجودى ما و مهدى ،علیه السلام، در دوران غیبت، و تا سرآمدن این ایام تلخ جدایى است; و این كه آیا غیبت قهرى امام زمان ما ،علیه السلام، مانع ازآن خواهدبود كه از خورشید وجود او بهره بگیریم و به عبارت دیگر، آیا لزوما باید او را ببینیم تا از هدایت معنوى و باطنى و از رهنمود تشریعى و حقوقى، اخلاقى و عقیدتى آن وجود بزرگوار برخوردار شویم؟ توجه به این نكته لازم است كه حضور امام ، علیه السلام، در عین غیبت او امرى مسلم است و حتى اگر از دیدگاه زیست شناسى نوین به این موضوع بنگریم، راهى براى توجیه علمى طول عمر امام زمانمان مى یابیم. فرضا این كشف جدید دانشمندان علوم زیستى را مى پذیریم كه مرگ و پیرى، حاصل عملكرد یك ژن خاص در بدن آدمى است و بى تردید اگر این ژن ویژه از وجود مادى كسى رخت بربندد، پیرى و مرگ او نیز تا مدتى كه خدا بخواهد به تاخیر مى افتد. بعلاوه چنانكه خواهد آمد، تاثیر هدایت باطنى و معنوى امام ،علیه السلام، اصولا بر وجود جسمانى آن امام همام پایه ندارد و وجود مقدس ائمه دیگر ما ، علیهم السلام، نیز در عین عدم حضور جسمانى در این دنیا، از چنین تاثیر و هدایتى برخوردارند. به هر تقدیر عمده اشكال موجود در فهم ما از امامت مهدى ،علیه السلام، به تفسیر محدود ما از معناى حقیقى ولایت آن حضرت و به فراموشى سپردن وجه اصلى امامت ائمه هدى ، علیهم السلام، یعنى «هدایت به امر»، باز مى گردد. ما همواره بر این گمان بوده ایم كه وظیفه اصلى ائمه ، علیهم السلام، بیان فروع فقهى و احكام الهى و یا حداكثر برقرارى حكومت عدل اسلامى است و چون از هزار و اندى سال پیش و تا مدتى نامعلوم حكومت در اقصى آفاق گیتى از دست معصومان ، علیهم السلام، بیرون بوده وظهور و قیام بزرگمردان فرهیخته و آشناى با سیاستى همچون امام عارفان حضرت روح الله، رضوان الله تعالى علیه، و یاران و سپهداران و جانشین گرامى آن حضرت، به برقرارى همه زوایاى مكتب تشیع و اقامه همه حدود الهى توفیق نیافته است و حتى در آن دوران كوتاهى كه امیرالمؤمنین على ، علیه السلام، زمام حكومت جامعه را به دست گرفتند نیز، وجود مغرضان و معارضان و معاندان از ادامه حكومت آن بزرگوار مانع شده است، پس دیگر امامتى تحقق نیافته و هیچ مامومى به پیروى از امام معصوم زمان خویش، به سر منزل مقصود و هدف متعالى خلقت نرسیده است. اگرچنین پندارى پذیرفته باشد، ما به خطا جبر جامعه و تاثیر تخلف ناپذیر شیطان رابرحیات روحانى و رحمانى فرد غالب دانسته ایم، و با قبول چیرگى روح جمعى حاكم، دست خدا را نیز در هدایت خلق بسته دیده ایم. در این چنین حالتى یا ناگزیر باید بر همه ادله برهانى و عقلى و نقلى كه وجود حجتى معصوم را در هر زمانه ثابت مى دانند چشم اغماض و انكار بربندیم، و یا ادامه حیات جامعه بشرى را در دوران غیبت، عبث بینگاریم و از این دلیل محكم عقلى كه فاعل حكیم و فرزانه اى چون خداوند متعال به فعل بیهوده و عبث دست تمى یازد، دست برداریم كه این هر دو ناممكن اند. حالت كنونى امام عصر ،عجل الله تعالى فرجه الشریف، و یاران وفادار ایشان در این دوران بى دردى، به حال انبیاء بزرگ الهى و یاران ایشان شبیه است كه در عین بودن در اقلیت، از تلاش گسترده خود براى نشر معارف خدایى ست برنمى داشتند، و على رغم همه آن لرزشها كه بنا به آیه دویست و چهاردهم سوره مباركه بقره به خود دیدند و همه آزار و اذیتى كه از ناباوران - یا به تعبیر صحیحتر نامؤمنان، و مومنان سست ایمان، و منافقان پنهان در صفوف ایشان - شنیدند، پیوند خود را با امام و مقتداى خود نگسستند و این رشته پیوند را بر تن ندریدند. چرا كه هماره نصر و دستگیرى و یارى خدا را نزدیك، و امامشان را كنار و همراه خود مى یافتند. اینك مى نگریم به حال آن جوان نوپایى (اویس قرنى) كه در عصر حضور و ظهور پیامبر گرامى اسلام ،صلى الله علیه وآله و سلم، به آن وجود گرامى ایمان آورد و عاشقانه و عالمانه بر مسیر حق ترسیم شده از سوى آن نبى مكرم سیر كرد، اما به علت بعد مسافت سرزمین خود با میعادگاه رسول، هیچ گاه به دیدار روى آن نبى شریف توفیق نیافت، و حتى آن زمان كه به عشق دیدار روى امام خود، سر و قدم به سوى مدینه كشاند به علت عدم حضور نبى مكرم اسلام ،صلى الله علیه وآله و سلم، - در آن مدت - در شهر مدینه، با دستانى بظاهر تهى به كاشانه خود بازگشت، چرا كه مادر جز روزى به او فرصت دیدار نداده بود. جوانى كه پس از بازگشت پیامبر به شهر مدینه، رایحه خوش ولایت او، نفس قدسى نبى مكرم ،صلى الله علیه وآله وسلم، از حضور پیش هنگام او خبر مى داد و عطر ولایتى كه آن جوان را در دوران برومندى، در صف مدافعان و پاسداران حقیقى ولایت امیرمؤمنان على ،علیه السلام، قرار داد و در هنگام شك و تردید و دو دلى دست و دامان او را از آلودگى به حرام سیاسى، و حرام اجتماعى و دینى و اخلاقى، دور نگهداشت. به سخن اصلى خود در این مقاله باز مى گردیم. اگر هدایت الهى و به تبع آن نحوه راهنمایى اولیاء معصوم او را به سه گونه تقسیم كنیم: 1. هدایت فطرى كه همان بستر اصلى صراط مستقیم الهى و راه خویشتنداران یا متقین است «اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون » (1) این گروه بر رهنمودى از پروردگارشان استوارند و این گروه همان گروه رستگارند 2. هدایت تشریعى قرآنى كه بهره مندان از آن نیز به تصریح آیات نخستین سوره مباركه بقره و آیه كریمه بیست و ششم این سوره مباركه، همچنین آیه كریمه هشتاد و دوم از سوره مباركه اسراء، و بلكه، همه آیات كلام الهى، همان خویشتنداران مؤمن و مؤمنان صالح هستند. 3. هدایت به امر یا هدایت تكوینى و باطنى امام معصوم ،علیه الصلوة والسلام، كه نه از مقوله هدایت تكوینى است كه هر مولودى بر آن زاده مى شود و استمرار آن به كوشش و جد و جهد كوشنده نیاز دارد، و نه از مقوله هدایت تشریعى كه با تشریح و تبیین احكام و عقاید آمده در قرآن از سوى نبى مكرم اسلام و ائمه هدى ،علیهم السلام، صورت تحقق به خودمى پذیرد،دراین صورت: ما اینك تنها از بخشى از هدایت تشریعى قرآنى - آن بخشى كه به شرح و بیان ائمه معصوم ،علیهم السلام، نیاز دارد - بى بهره ایم و آن محرومیت را نیز با تمسك به اصول القاء شده از سوى معصومان ،علیهم السلام، و با اجتهاد روشمند مجتهدان حقیقى جبران مى كنیم. اما بى گمان، نه باب هدایت فطرى بسته است و نه درباره متوسلان به مقام عصمت و طهارت، باب فیاض «هدایت به امر». تفاوت وجودى «هدایت به امر» با «هدایت تشریعى »، در ابزار كار آن و هم در غایت و نهایت آن یعنى «عالم امر» و «مقاومات نفسانى » نهفته است. چه اگر هدایت قرآنى و هم هدایت تشریعى شارحان معصوم قرآن و سنت نبوى، با ابزار لفظ صورت مى گیرد و محتاج تعلیم و تعلم و ریاضت علمى است، اما «هدایت به امر»، هدایت با وجه ملكوتى وجود امام معصوم ، علیه السلام، یعنى بعد روحانى آن امام همام و از مقوله اى جدا از عالم جسمانى و مربوط به عالم نفوس است. به سخن ساده تر اگر «امر» را - چنانكه از آیات قرآنى برمى آید - با «كلمه كن وجودى » كه به زبان ساده، با اراده و خواست الهى همسان و در واقع به معنى پیدایش آنى و غیر تدریجى آفریده اى از آفریدگان خداست، برابر بگیریم: «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له كن فیكون. امر او تنها آنكه: چون چیزى را اراده مى كند به او بگوید: «باش »، پس باشد». (2) «و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر. یعنى امر ما جز یك آن نیست، همچون برهم زدن پلكى!» (3) و هم اگر مقام عالى و متعالى انبیاء بزرگوارى چون ابراهیم ،علیه الصلوة والسلام - یا بخشى از دودمان آن حضرت ، علیهم الصلوة والسلام - را كه پس از تحمل سختیها و گذر از امتحانات فراوان الهى به مقام شامخ امامت دست یافتند در نظر آوریم، و گذشته آن بزرگواران را كه تا پیش از تصدى مقام منصوب امامت، تنها شارع و شارح احكام فردى و اجتماعى و پس از رسیدن به آن مقام منیع، «هادى به امر» و «رساننده خواهنده به خواسته متعالى او»، لقب گرفته اند مورد تامل قرار دهیم، «هدایت به امر» معنایى جز رساندن بندگان به كمال وجودى، از طریق نوعى تصرف تكوینى در وجود آنها و رفع حجب و پرده هاى ظلمانى - موانع شیطانى تكامل نفس - و حجب و پرده هاى روحانى و نورانى - موانعى كه گرچه شیطانى نیستند، اما از عالم ماده یا دستكم خواسته هاى نفسانى فراتر نمى روند، همچون عبادت خداوند از ترس دوزخ یا شوق بهشت، یا دعاى مربوط به بعد جسمانى و براى رفع آلام و دردها و مشكلات این جهانى، و فراموش كردن مراتب تكامل نفس و بسنده كردن و اكتفا به حداقل واجبات شرعى و در نهایت نهادن دست ایشان در ید قدرت الهى نخواهدداشت. استاد استادان ما مرحوم علامه طباطبایى ،رضوان الله تعالى علیه، در شرح این موضوع و در تفسیر آیه كریمه هفتاد و سوم از سوره مباركه انبیاء مى فرمایند: «هدایت به امر خدا از فیوضات معنوى و مقامات باطنى است كه مؤمنین به وسیله عمل صالح [ و با توسل و تمسك به ذیل دامان ائمه علیهم السلام] به سوى آن هدایت مى شوند و به این وسیله به رحمت پروردگارشان ملبس مى گردند. و چون امام به وسیله امر هدایت مى كند ... به وسیله (قدرت خدادادى كه از زمان و مكان و امور جسمانى برى و به بعد ملكوتى وجود امام و جنبه باطنى حضور او ، علیه السلام، مربوط است) مى فهمیم كه خود امام، پیش از دیگران به آن هدایت متلبس است و این هدایت از طریق او به سایر مردم منتشر مى شود و ایشان نیز بر حسب اختلافاتى كه در مقامات دارند، هر كس به قدر استعداد خود از آن بهره مند مى گردد.» حضرت علامه ،رضوان الله تعالى علیه، در ادامه به جایگاه وجودى امام معصوم ،علیه السلام، در این بعد هدایى اشاره كرده است: «امام رابط میان مردم و پروردگارشان در اخذ فیوضات ظاهرى و باطنى است. همچنان كه پیغمبر رابط میان مردم و خداوند متعال است در گرفتن فیوضات ظاهرى، یعنى شرایع الهى كه از راه وحى نازل گشته و از ناحیه پیغمبر به سایر مردم منتشر مى شود و نیز مى فهمیم كه امام دلیلى است كه نفوس را به سوى مقاماتشان راهنمایى مى كند [و آنان را در باطن و ظاهر هر دو به خدا مى رساند; در باطن از طریق هدایت باطنى و نوعى تاثیر در نفوس و هموار كردن راه تكامل و دادن توفیق درك حقایق یا همان شرح صدر، و همچنین باز كردن چشم بصیرت آدمى در شناختن راههاى انحرافى و مسلكهاى سیاسى و اعتقادى گوناگون و استوارى بر صراط مستقیم و عدم انحراف به سوى ائمه شیطانى، و در ظاهر از طریق نشر حقایق و بیان فروع فقهى و اخلاقى و وعظ (موعظه) لفظى و كلامى]، همچنان كه پیغمبر دلیلى است كه مردم را به سوى اعتقادات حقه و اعمال صالح [آن هم تنها از طریق تعلیم و تدریس و وعظ و خطابه و سیره قولى و عملى] راه مى نماید. البته بعضى از اولیاء خدا تنها پیغمبرند [همچون بسیارى از پیامبران بنى اسرائیل] و بعضى تنهاامامند [همچون ائمه معصوم ما، علیهم السلام، كه در بعد ظاهرى «مجرى تعالیم قرآن آسمانى و شارح سنت و كلمت نبوى » و در بعد باطنى «رساننده نفوس به مقامات باطنى و روحانى » هستند] و بعضى هر دو مقام را دارند [یعنى هم «شارع و شارح » احكام اند و هم «هادى به امر»ند، هم «قانونگذار» و مجرى آن قانونند و هم از قدرت تاثیر در نفوس و كائنات و رساندن انسانها به كمال وجودى برخوردارند. هم حكومت تشكیل مى دهند و در میان خلق داورى مى كنند و هم خواص اصحاب خود را به یك چشم برهم زدن به پله هاى بالاى قلل رفیع كمال مى رسانند] و مانند ابراهیم و دو فرزندش [و نبى مكرم اسلام] علیهم السلام ». (4) بنابراین در ایام غیبت عصاره عالم امكان، گرچه دست ما از جنبه حكمى و حكومتى امام ما حضرت مهدى ، علیه السلام، كوتاه است، و گرچه امكان حضور در محضر او در عالم جسمانى هماره وبراى همه كس میسر نیست، اما بى تردید جنبه ملكوتى وجود آن امام همام ، علیه السلام، و هدایت به امر آن حضرت ،علیه السلام، در دو گستره خصوصى و عمومى شامل حال همه شیعیان و پیروان خالص آن گرامى و در هر دو گستره، رساننده خواهندگان و پرسندگان و متوسلان، به مقامات عالیه وجودى است. هدایتى كه به سبب ملكوتى بودن آن از عوارض عارض بر ماده یعنى مكان و زمان تهى است. از جمله بارزترین مصادیق مشمول این هدایت الهى در گستره خصوصى و به گونه اى آشكار و برجسته، داستان «كربلایى كاظم » (مرحوم كربلایى محمدكاظم كریمى اراكى فراهانى ساروقى)، پیرمرد ساده دل و روستایى و بى سوادى است كه در همین دوران معاصر، مشمول لطف و عنایت معصوم ،علیه السلام، واقع شد، و على رغم عدم آشنایى با درس وكتاب و مدرسه، به گونه اى معجزه آسا تمامى قرآن را - به یك چشم برهم زدن - در سینه فراخ و ولایى خود جا داد. و امروزه ودردوران قدیم كم نبوده و نیستند عالمان برجسته و فرهیخته اى كه قلم آنها از فیض ربانى وجود معصوم علیه السلام مایه مى گرفته، یا همچون شیخ عالیقدر صدوق ، علیه الرحمة، برجستگانى كه به دعاى حضرت ولى عصر ، روحى و ارواح العالمین له الفداء، به این دنیا گام نهاده اندو صد البته فیض وجودى امام علیه السلام در همه موارد و درباره هر كسى لزوما چنین برجسته و یا در این بعد نیست، و اگر هر یك از ما، مرورى كوتاه بر لحظات توسل و انقطاع خود به درگاه آن امام همام ، علیه السلام، و ساعات و آنات و روزهاى پس از آن داشته باشیم، از این چنین فیوضاتى به خواست خدا خبر مى یابیم. پس گرچه رتبه ها مختلفند و قیاس آنها با یكدیگر قیاس مع الفارق است، اما بى تردید در اصل این تاثیر و پایندگى آن در وجود برخى نمى توان غافل ماند. در این میان آنچه قبول این هدایت را میسر مى سازد و در تندباد حوادث پیچیده سیاسى و اجتماعى و روزمرگیهاى ناگزیر زندگى امروزین، اعطاء چشم بصیرت و قوه پایدارى و دیندارى را از سوى حجت زمانه ،علیه الصلوة والسلام، سهل الوصول مى گرداند، عمل صالح و ایجاد رابطه روحى و روانى و سنخیت وجودى با آن امام همام،علیه السلام،وتحكیم این رابطه از طریق ذكردائم و توسل و زیارت، عمل بظاهروباطن شریعت اسلامى است.كه «الیه یصعدالكلم الطیب والعمل الصالح یرفعه » سخن پاك به سوى او بالا مى رود و هر كار شایسته آن را در مكانى بالاتر مى نشاند. پى نوشتها : 1. سوره بقره (2)، آیه 5. 2. سوره یس (54)، آیه 83. 3. سوره قمر (36)، آیه 50. 4. موسوى همدانى، سیدمحمدباقر، ترجمه و تفسیر المیزان، ج 14، ص 457.
چهارشنبه 20/9/1387 - 14:12
دعا و زیارت
نشان امامت شیخ صدوق(ره) اشاره: شیعیان، بر اساس یك سنت همیشگى به هنگام آغاز دوران امامت هر یك از امامان(ع) در پى یافتن نشانه‌ها و دلایلى بر می‌آمدند كه با آنها امر امامت امام جدید برایشان مسلم شود. با آغاز امامت امام عصر(ع) نیز این اتفاق افتاد و گروههاى مختلفى از شیعیان در صدد برآمدند كه با یافتن نشانه‌هایى نسبت به امامت امام مهدی(ع) به یقین برسند. آنچه در پى خواهد آمد دو حكایت در این زمینه است كه از كتاب كمال الدین شیخ صدوق (ره) نقل شده است. ابوالأدیان می‌گوید: من خدمتكار امام حسن عسكری(ع) بودم و نامه‌هاى او را به شهرها می‌بردم و در آن بیمارى كه منجر به فوت او شد نامه‌هایى نوشت و فرمود آنها را به مدائن برسان. چهارده روز اینجا نخواهى بود و روز پانزدهم وارد سامرّاء خواهى شد و از سراى من صداى واویلا می‌شنوى و مرا در مغتسل می‌یابی. ابوالأدیان گوید: اى آقاى من! چون این امر واقع شود امام و جانشین شما كه خواهد بود؟ فرمود: هر كس پاسخ نامه‌هاى مرا از تو مطالبه كرد همو قائم پس از من خواهد بود، گفتم: دیگرچه؟ فرمود: كسى كه بر من نماز خواند همو قائم پس از من خواهد بود، گفتم: دیگرچه؟ فرمود: كسى كه خبر دهد در آن همیان چیست همان قائم پس از من خواهد بود. و هیبت او مانع شد كه از او بپرسم در آن همیان چیست؟ نامه‌ها را به مدائن بردم و جواب آنها را گرفتم و همانگونه كه فرموده بود روز پانزدهم به سامرّاء درآمدم و به ناگاه صداى واویلا از سراى او شنیدم و او را بر مغتسل یافتم و برادرش جعفربن على را بر در سرا دیدم و شیعیان را بر در خانه‌اش دیدم كه وى را به مرگ برادر تسلیت و بر امامت تبریك می‌گویند. با خود گفتم: اگر این امام است كه امامت باطل خواهد بود؛ زیرا می‌دانستم كه او شراب می‌نوشد و در كاخ قمار می‌كند و تار می‌زند، پیش رفتم و تبریك و تسلیت گفتم و از من چیزى نپرسید، آنگاه عقید بیرون آمد و گفت: اى آقاى من! برادرت كفن شده است برخیز و بر وى نمازگزار! جعفربن على داخل شد و بعضى از شیعیان كه سمّان و حسن بن على - كه معتصم او را كشت و به سلمه معروف بود - در اطراف وى بودند.چون به سرا درآمدیم حسن بن على را كفن شده بر تابوت دیدم و جعفربن على پیش رفت تا بر برادرش نماز گزارد و چون خواست تكبیر گوید كودكى گندم‌گون با گیسوانى مجعد و دندانهایى كه بین آنها فاصله بود، بیرون آمد و رداى جعفربن على را گرفت و گفت: اى عمو! عقب برو كه من به نمازگزاردن بر پدرم سزاوارترم. و جعفر با چهره‌اى رنگ پریده و زرد عقب رفت.آن كودك پیش آمد و بر او نماز گزارد و آن حضرت كنار آرامگاه پدرش به خاك سپرده شد. سپس گفت: اى بصری! جواب نامه‌هایى را كه همراه توست بیاور، و آنها را به او دادم و با خود گفتم این دو نشانه، باقى می‌ماند همیان. آنگاه نزد جعفربن على رفتم در حالى كه او آه می‌كشید. حاجز وشّاء به او گفت: اى آقاى من! آن كودك كیست تا بر او اقامة حجت كنیم. گفت: به خدا سوگند هرگز او را ندیده‌ام و او را نمی‌شناسم. ما نشسته بودیم كه گروهى از اهل قم آمدند و از حسن بن علی(ع) پرسش كردند و فهمیدند كه او در گذشته است و گفتند: به چه كسى تسلیت بگوییم؟ و مردم به جعفر بن على اشاره كردند، آنها بر او سلام كردند و به او تبریك و تسلیت گفتند و گفتند: همراه ما نامه‌ها و اموالى است، بگو نامه‌ها از كیست؟ و اموال چقدر است؟ جعفر در حالى كه جامه‌هاى خود را تكان می‌داد برخاست و گفت: آیا از ما علم غیب می‌خواهید. راوى گوید: خادم از خانه بیرون آمد و گفت: نامه‌هاى فلانى و فلانى همراه شماست و همیانى كه درون آن هزار دینار است كه نقش ده دینار آن محو شده است. آنها نامه‌ها و اموال را به او دادند و گفتند: آنكه تو را براى گرفتن اینها فرستاده همو امام است. جعفربن على نزد معتمد عباسى رفت و ماجراى آن كودك را گزارش داد. معتمد كارگزاران خود را فرستاد و صقیل جاریه را گرفتند و از وى مطالبة آن كودك كردند، صقیل منكر او شد و مدعى شد كه باردار است تا به این وسیله كودك را از نظر آنها مخفى سازد و وى را به ابن الشوارب قاضى سپردند و مرگ ناگهانى عبیدالله بن یحیى بن خاقان و شورش صاحب زنج در بصره پیش آمد و از این رو از آن كنیز غافل شدند و او از دست آنها گریخت و الحمدلله رب العالمین. على بن سنان موصلى گوید: چون آقاى ما ابومحمد حسن بن علی(ع) درگذشت، از قم و بلاد كوهستان نمایندگانى كه معمولا وجوه و اموال را می‌آوردند درآمدند و خبر از درگذشت امام حسن(ع) نداشتند و چون به سامرّاء رسیدند از امام حسن(ع) پرسش كردند، به آنها گفتند كه وفات كرده است، گفتند: وارث او كیست؟ گفتند: برادرش جعفربن على، آنگاه از او پرسش كردند، گفتند كه او براى تفریح بیرون رفته و سوار زورقى شده است شراب می‌نوشد و همراه او خوانندگانى هم هستند، آنها با یكدیگر مشورت كردند و گفتند: اینها از اوصاف امام نیست، و بعضى از آنها می‌گفتند: بازگردیم و این اموال را به صاحبانش برگردانیم. ابوالعباس محمد بن جعفر حمیرى قمى گفت: بمانید تا این مرد بازگردد و او را به درستى بیازماییم. راوى می‌گوید: چون بازگشت به حضور وى رفتند و بر او سلام كردند و گفتند: اى آقاى ما! ما از اهل قم هستیم و گروهى از شیعیان و دیگران همراه ما هستند و ما نزد آقاى خود ابومحمد حسن بن على اموالى را می‌آوردیم، گفت: آن اموال كجاست؟ گفتند: همراه ماست، گفت: آنها را به نزد من آورید، گفتند: این اموال داستان جالبى دارد، گفت: آن داستان چیست؟ گفتند: این اموال از عموم شیعه یك دینار و دو دینار گردآورى می‌شود. سپس همه را در كیسه‌اى می‌ریزند و بر آن مهر می‌كنند و چون این اموال نزد آقاى خود ابومحمد می‌آوردیم می‌فرمود: همة آن چند دینار است و چند دینار از آن كه و چند دینار آن از آن چه كسى است و نام همة آنها را می‌گفت و نقش مهرها را هم می‌فرمود، جعفر گفت: دروغ می‌گویید. شما به برادرم چیزى را نسبت می‌دهید كه انجام نمی‌داد، این علم غیب است و كسى جز خدا آن را نمی‌داند. راوى گوید: چون آنها كلام جعفر را شنیدند و به یكدیگر نگریستند و جعفر گفت: آن مال را نزد من بیاورید، گفتند: ما مردمى اجیر و وكیل صاحبان این مال هستیم و آن را تسلیم نمی‌كنیم مگر به همان علامتى كه از آقاى خود حسن بن على می‌دانیم. اگر تو امامى بر ما روشن كن و الا آن را به صاحبانش بر می‌گردانیم تا هر كارى كه صلاح می‌دانند بكنند. راوى می‌گوید: جعفر به نزد خلیفه - كه در آن روز در سامراء بود - رفت و علیه آنها دشمنى كرد و خلیفه آنها را احضار كرد و گفت: آن مال را به جعفر تسلیم كنید، گفتند: خدا امیرالمؤمنین را به صلاح آورد، ما گروهى اجیر و وكیل این اموال هستیم و آنها سپرده مردمانى است و به ما گفته‌اند كه آن را جز با علامت و دلالت به كسى ندهیم و با ابومحمد حسن بن علی(ع) نیز همین عادت جارى بود. خلیفه گفت: چه علامتى با ابومحمد داشتید؟ گفتند: دینارها و صاحبانش و مقدار آن را گزارش می‌كرد، و چون چنین می‌كرد آنها را تسلیم وى می‌كردیم، ما مكرر به نزد او می‌آمدیم و این علامت و دلالت ما بود و اكنون او درگذشته است، اگر این مرد صاحب‌الامر است بایستى همان كارى را كه برادرش انجام می‌داد انجام دهد و الا آن اموال را به صاحبانش بر می‌گردانیم. و جعفر گفت: اى امیرالمؤمنین! اینان مردمى دروغگو هستند و بر برادرم دروغ می‌بندند و این علم غیب است. خلیفه گفت: اینها فرستاده و مأمورند و ما على الرسول إلّا البلاغ. جعفر مبهوت شد و نتوانست پاسخى دهد و آنها گفتند: امیرالمؤمنین بر ما منت نهد و كسى را به بدرقه ما بفرستد تا از این شهر به در رویم. چون از شهر بیرون آمدند، غلامى نیكومنظر كه گویا خادمى بود به طرف آنها آمد و ندا می‌كرد اى فلان بن فلان! اى فلان بن فلان! مولاى خود را اجابت كنید، گوید: گفتند كه آیا تو مولاى ما هستی؟ گفت: معاذالله! من بندة مولاى شما هستم، نزد او بیایید، گویند: ما به همراه او رفتیم تا آنكه بر سراى مولایمان حسن بن علی(ع) وارد شدیم و به ناگاهى فرزندش، آقاى ما، قائم(ع) را دیدم كه بر تختى نشسته بود و مانند پارة ماه می‌درخشید و جامه‌اى سبز در بر داشت.بر او سلام كردیم و پاسخ ما را داد، سپس فرمود: همه مال چند دینار است و چند دینار از فلانى و چند دینار از فلانى و بدین سیاق همه اموال را توصیف كرد. سپس به وصف لباسها و اثاثیه و چهارپایان ما پرداخت و ما براى خداى تعالى به سجده افتادیم كه امام ما را به ما معرفى فرمود و بر آستانة وى بوسه زدیم و هر سؤالى كه خواستیم از او پرسیدیم و او جواب داد، آنگاه اموال را نزد او نهادیم و قائم (ع) فرمود كه بعد از این مالى را به سامراء نبریم و فردى را در بغداد نصب می‌كند كه اموال را دریافت كند و توقیعات از نزد او خارج شود، گوید: از نزد او بیرون آمدیم و به ابوالعباس محمد بن جعفر قمى حمیرى مقدارى حنوط و كفن داد و به او فرمود: خداوند تو را در مصیبت خودت اجر دهد. راوى می‌گوید: ابوالعباس به گردنه همدان نرسیده درگذشت و بعد از آن اموال را به بغداد و به نزد وكلاء منصوب او می‌بردیم و توقیعات نیز از نزد آنها خارج می‌گردید. منبع: برگرفته از کتاب كمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج2، ص223 - 230.
چهارشنبه 20/9/1387 - 14:11
دعا و زیارت
امامت و خاتمیت جریان مهدویت و امامت به لطف الهى، در این سال‌هاى اخیر، كم‌كم دارد به شكوفایى خود می‌رسد. این چهار فصل را باید به عنوان چهار باب مستقل در حكمت و كلام، در حوزه‌ها مطرح كرد: «نبوت عام»، «نبوت خاص»، «امامت عام»، «امامت خاص». (اینها) باید معلوم شود تا مبادا كسى خیال كند خاتمیت با مسئلة ولایت و امامت و مهدویت ناهماهنگ است. خاتمیت یعنى نبى [نمی‌آید] و كسى وحى تشریحى نمی‌آورد، حكم جدیدى نمی‌آورد، حرام جدیدى، حلال جدیدى، واجب جدیدى، مستحب جدیدى نمی‌آورد. در بیان نورانى حضرت امیر(ع) آنچنانكه در نهج‌البلاغه ملاحظه می‌فرمایید، آمده است كه: لقد انقطع بموتك مالم ینقطع بموت غیرك من النبوة و الأنباء و أخبار السماء.1 همانا به مرگ تو بریده شد چیزى كه با مرگ دیگران (پیغمبران) بریده نگردید از نبوت و احكام الهى و اخبار آسمانی. یعنى با رحلت رسول اكرم(ص) دیگر فرشته‌اى كه وحى بیاورد نیست، چون فرمود: الیوم أكملت لكم دینكم و أتممت علیكم نعمتى و رضیت لكم الإسلام دیناً.2 با ولایت، دین كامل شده است؛ اما وحى، انحاء فراوانى دارد: وحى تصدیقى، وحى تأییدى، وحى انبائى، عالم به ملاحم شدن و... . مصحف فاطمه(س) از این قبیل است، جفر و جامعه از این قبیل است. مرحوم كلینی(ره) نقل كرده است، كه وجود مبارك حضرت امیر(ع) فرمود، وقتى من وارد شدم، دیدم حضرت فاطمه(س) مطالب تازه‌اى دارد، گفتم چیست؟ فرمود: جبرئیل بر من نازل شده است و این مطالب را گفته است. جریان از این قبیل است، فلان حادثه اتفاق می‌افتد، فلان حادثه رخ می‌دهد. این وحى ها كارى به شریعت ندارد، اینها ملاحم آینده و تكوین است، و مربوط به اسرار عالم و باطن قرآن است. وجود مبارك حضرت زهرا(س) املا می‌فرمود، وجود مبارك حضرت(ع) می‌نوشت، و شده بود: مصحف فاطمه. وقتى از بعضى از ائمه(ع) سؤال می‌كردند كه شما این مطلب علمى را كه می‌فرمودید، در كجاى قرآن است؟ می‌فرمودند، در مصحف مادرمان زهرا(س) است. از این قبیل علوم براى ائمه(ع) فراوان است. در حدیث قرب نوافل كه هم سنی‌ها و هم شیعه‌ها آن را نقل كرده‌اند و مرحوم علامة مجلسی(ره) در مرآت العقول، هم طریق صحیحش، هم طریق موثقش و هم طریق حسنش را نقل كرده است ـ آمده است كه بندگان صالح وقتى مقرب الهى شدند، ذات اقدس اله می‌فرماید: كنت سمعه الّذى یسمع به و بصره الّذى یبصر به و لسانه الّذى ینطق به و یده الّتى یبطش بها. من گوش او می‌گردم كه با آن می‌شنود، و چشمش كه با آن می‌نگرد، و زبانش كه با آن (سخن) می‌گوید، و دستش كه با آن می‌گیرد. مصداق كامل این قرب نوافل همین مقربین هستند، كه وجود مقدس حضرت امیر و ائمه(ع) هستند. وحى، اقسام و انحائى دارد. آنچه كه خطاب به مادر موسى آمد، آنچه كه خطاب به مادر عیسى آمد، آنچه كه به اولیاى الهى رسید، براى ولایت است، نه براى نبوت و رسالت. ولایت تا روز قیامت مقطع شدنى نیست. وقتى وجود مقدس حضرت بقیةالله(عج) ظهور كند و بساط جهان را پر از عدل و داد كند، این ولایت هست، این امامت هست، این ارتباط با ملائكه هست، این دریافت خبر هست، این لیلة قدر هست؛ هر سال در شب قدر، ملائكه نازل می‌شوند، و اسرار عالم را به پیشگاه ولى آن عصر می‌رسانند. سیدنا الاستاد، مرحوم علامة طباطبایی(ره) می‌فرمود، كه فقط در اصول كافى دویست روایت در این زمینه هست. آن روزها كه سخن از علم امام و علم امام به غیب و امثال آن مطرح بود، ایشان می‌فرمود: این، چیزى نیست كه فردى شیعه باشد و معاذ الله، بتواند نسبت به آن خدشه‌اى داشته باشد. علاوه بر آنچه در كتاب قیم كافى هست، در جوامع روایى دیگر نظیر: من لایحضره الفقیه، تهذیب، الإستبصار هست و جوامع دیگر آمده است كه انواع وحى براى ائمة اطهار(ع) می‌آید كه هیچ‌كدام از آنها مربوط به شریعت نیست، كه معاذالله یك حكم جدید بیاورد تا حكم پیغمبر نسخ شود. اینطور نیست، یا تبیین آنهاست، یا تشریح آنهاست، یا تحلیل آنهاست، یا تدلیل و استدلال بر آنهاست یا باطن آنهاست. این چهار باب، چهار كتاب می‌طلبد: «النبوّة العامّة»، «النبّى الخاص» (نبوت خاصه براى شخص است)، «النّبى من هو؟» (پیامبر كیست؟)، «النّبوّة ما هی؟» (نبوت چیست؟)؛ این دو فصل، دو تا كتاب می‌طلبد. «الإمامة ما هی؟»، «الإمام من هو؟»، امامت عام و امام خاص. این‌هم دو تا كتاب می‌خواهد. حال، به لطف الهى در این گفتمان مهدویت و همایش مهدویت و ... باید این مسائل روشن بشود و اینها واجب عینى شده است. اگر كسى خداى نكرده گرفتار یك شبهه شود، چون این یك رشته‌اى نیست كه همه ذوق آنرا داشته باشند، خداى سبحان همه را براى همه كار نیافریده است: قد خلقكم أطواراً.3 خداوند شما را به گونه‌هاى مختلف بیافرید. بعضى را برا ى علوم عقلى، بعضى را براى علوم نقلى، بعضى براى علوم حدیثى، بعضى براى تتبّع، بعضى براى تحقیق. مبادا خداى ناكرده كسى توهم كند، مهدویت با خاتمیت سازگار نیست. حل این شبهه، براى شما فضلا واجب عینى است. چون من به الكفایة كه نیست ،در حد كفایت، پاسخ دهنده وجود ندارد. بنابراین این موضوع را هرچه بیشتر تحقیق كنید لذت بیشترى می‌برید، علم بیشترى نصیب شما می‌شود، و تقرب شما به این خاندان بیشتر می‌شود. این خاندان، به لطف الهى، هم دنیاى شما را تأمین می‌كنند، و هم آخرت شما را تأمین می‌كنند. مگر ملائكه مدبّرات امر نیستند، مگر جبرئیل(ع) مسئول علم نیست، مگر میكائیل(ع)، مسئول كیل و زرق نیست، مگر اسرافیل(ع)، مسئول حیات نیست، مگر عرزائیل(ع)، مسئول ممات نیست. همة این ملائكه از آن انسان كامل مدد می‌گیرند. یا آدم أنبئهم بأسماء هؤلاء.4 اى آدم، آنها (فرشتگان) را از نام‌هایشان آگاه كن. مقام آدمیت متعلق به انسان كامل است، شخص آدم معیار نیست. امروز وجود مبارك ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ معلّم اسماء است. این مدبرات امر از ولى الهى مدد می‌گیرند. اینها این مقام را دارند. مبادا كسى خیال كند كه ائمه(ع) [چون مردم عادى هستند كه تنها یأكل الطّعام و یمشى فى الأسواق.5 (كافران گفتند: چیست این پیامبر را كه) غذا می‌خورد و در بازارها راه می‌رود. یأكل و یمشى فى الاسواق آن درست است. «أنبئهم بأسماء هؤلاء» هم درست است. اینها معلم ملائكه هستند، اینها مدبرات امر را به إذن ذات اقدس‌اله تدبیر می‌كنند. اینها صادر اول هستند، بلكه ظاهر اول هستند. اگر این مقام مال اینهاست، خوب چرا آدم دربارة اینها بحث نكند، و از علوم اینها مدد نگیرد؛ چرا شبهات را رفع نكند. ما كه كنار سفرة آنها نشسته‌ایم، لااقل از امامت آنها، از شئون آنها و از مقام آنها دفاع كنیم. مبادا خداى ناكرده، كسى نبیند در این سایت‌هاى اینترنتى چه خبر است، اگر نبیند كه می‌شود: «تهجم علیه اللّوابس». یا بلاواسطه یا با واسطه باید از این سایت‌ها خبردار باشیم. شبهاتى كه الان هست، بخواهید یا نخواهید، در فضاى داخل و خارج هست؛ خوب شما باید جواب دهید. البته این جشن‌ها و تبریك‌ها و تهنیت‌هایى كه توده‌هاى مردم داشتند، اجرشان با ذات اقدس الهى كه خداوند سبحان به همة اینها اجر دنیا و آخرت دهد، اما آن چهار باب، یعنى چهار كتاب، باید خوب تبیین شود. روى معیارهاى حكمت و كلام شیعه باید حل شود. این یك كار كلامى است كه با كمك حدیث باید روشن‌تر شود. پی‌نوشت: 1. نهج‌البلاغه (صبحى صالح)، خطبة 235. 2. سورة مائده(5)، آیة 3. 3. سورة نوح(71)، آیة 14. 4. سورة بقره(2)، آیة 33. 5. سورة فرقان(25)، آیة 7.
چهارشنبه 20/9/1387 - 14:10
دعا و زیارت
معیار شناخت حقیقى از ولایت اهل بیت(ع) شكى در این نیست كه در میان برخى از اخبار و احادیثى كه از طریق وحى و تنزیل به ما رسیده، بعضى از صفات خداوند به ائمة طاهرین(ع) نسبت داده شده كه آنها از صفات ربوبیت است و در قلوب ضعفا از اهل دانش و دارندگان وسواس و مخالفین، ایجاد شبهه كرده؛ چنان‌كه گروهى مرتبة آل محمد(ص) را بالا برده و آنها را خدایان خود دانسته‌اند و جمعى معتقدند كه ایشان در صفات و افعال شریك‌هاى خدا می‌باشند و بعضى می‌گویند كه خدا كلیه امور خدایى خود را به آنها واگذار نموده، و این مستلزم آن است كه خدا خود را از خدایى عزل كرده باشد. باید دانست كه اقوال این هر سه دسته باطل و اعتقادات آنها فاسد است و این‌ها از دین اسلام خارج و مستحق لعن و عذاب می‌باشند، زیرا ائمه(ع) بندگان مخلص و گرامى داشته شده‌اى هستند كه در گفتار خود بر خدا سبقت نگرفته، به امر او عمل كرده و از معتقدات این سه دسته بیزار می‌باشند. اما دسته چهارم، كسانى هستند كه به تفریط افتاده و می‌گویند كه خداوند فقط و فقط امر دین را به آنها واگذارده است و روایاتى مانند آنچه كه به آنها نسبت داده شد، دروغ و جعلیات است. اهل بیت(ع) مانند سایر بندگانند؛ می‌خورند و می‌آشامند و در بازارها راه می‌روند و امثال این سخن‌ها. این دسته هم معرفت ولایتى ندارند و مؤمن واقعى نیستند. اما دسته پنجم، كه سالك طریق حق و صراط مستقیم ایمانند، كسانى هستند كه می‌گویند: آل محمد(ص) بندگان خاص و خالص خدایند و تمام آثار و شئون خدایى كه در امور، علوم و معجزات از ایشان ظاهر گردیده و می‌گردد در برابر ذات خدا، به منزلة صفت نسبت به موصوف است؛ همان طور كه صفت هرگز به قدر یك چشم بر هم‌زدن بدون موصوف قوامى ندارد و همیشه قائم به موصوف است به قیام صدور؛ آل محمّد(ص) با این شئون و فضائل و كمالات و خصایصى كه خداوند به ایشان عطا فرموده است نسبت به او كمال فقر و ذلت و احتیاج را دارند و در آنچه كه خدا به آنها عطا نموده، نه تنها هیچ استقلالى از خود ندارند بلكه ادعاى استقلال هم نكرده و نمی‌كنند و آنچه از اسما و افاضات آل محمّد(ص) است، اسماى حسنا و امثال علیاى الله بوده و ایشان بدون امر و فرمان خداوند هیچ فعلى را انجام نداده و از خود به هیچ وجه اراده‌اى ندارند. خوف و ترسشان از خدا از همة مخلوقات بیشتر است و مثل آنها مثل آهنى است كه در اثر مجاورت و نزدیكى با آتش و به آتش سرخ و تفتیده شده عمل آتش را از خود نشان می‌دهد و می‌سوزاند، لكن آهن گرم شده است نه آتش، سوزندگى آن از ذات خود او نیست و از آتش است. هیچ وقت ممكن‌الوجود، واجب‌الوجود نمی‌شود ولى هر چه تقرّب او به خداوند بیشتر شود صفات الهى بیشتر در او جلوه می‌كند. و این فرموده كه: بنده‌ام مرا اطاعت نما تا آنكه تو را نمونه (و مثال) خویش نمایم كه هرگاه به چیزى بگویى «بشو» بشود.1 شاهد همین مدعا است و نیز این كلام: دائماً بنده به واسطة انجام مستحبات به سویم نزدیك می‌گردد تا آنكه من گوش او بشوم كه با آن می‌شنود و چشمش كه با آن می‌نگرد و دستش كه با آن می‌گیرد.2 اشاره به همین معنى دارد. در كتاب غرر و درر، شیخ كراچكى از حضرت امیرالمؤمنین(ع) روایت كرده كه فرمود: آل محمد(ص) صورت‌هایى هستند برهنه از لباس‌هاى مادیت و خالى از استعداد كه خدا براى آنها تجلى كرد و بر آنها تابید و آنها را بیرون آورد، پس درخشنده شدند، و او در ذات آنها مثال خود را انداخت و امور خود را از ایشان آشكار گردانید.3 شیخ طوسی(ره) در كتاب غیبت به نقل از حسین بن سفیان بزوفرى كه گفت: شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (ره) برایم روایت كرد كه یاران ما دربارة تفویض (یعنى مسئله تفویض تمام امور توسط خدا به ائمه(ع) و مسائل دیگر اختلاف پیدا كردند پس من نزد ابى طاهر پسر بلال رفتم و جریان اختلاف را بیان كردم مرا به تأخیر جواب امر كرد و چند روزى به تأخیر انداختم و بعداً نزد او رفتم برایم حدیثى را به اسناد خود از حضرت امام صادق(ع) نشانم داد كه فرموده‌اند: هر وقت خداوند انجام امرى را بخواهد، آن را بر رسول خدا(ص) عرضه می‌دارد، پس آن حضرت بر امیرالمؤمنین(ع) و یكى بعد از دیگرى از ائمه(ع)‌ تا اینكه به حضرت صاحب‌الزمان منتهى شود، پس بر هر یك بعد از دیگرى بیرون می‌آید تا عرضه داشته شود بر رسول خدا(ص)، پس از آن عرضه داشته می‌شود بر خداى عزوجل؛ پس هر آنچه از جانب خدا فرود آید، بر دست ایشان است و هر چه هم به‌سوى خدا بالا رود به دست ایشان است و ایشان به قدر چشم بر هم زدنى بی‌نیاز از خداى عزوجل نیستند.4 همچنین از ابى حمزه روایت شده است كه گفت: نزد على بن الحسین(ع) بودم و گنجشك‌هایى در مقابل آن حضرت فریاد می‌كردند، پس فرمود: اى اباحمزه آیا می‌دانى چه می‌گویند؟ اى ابا حمزه! این وقتى است كه قوت خود را درخواست می‌كنند. البتّه پیش از طلوع آفتاب نخواب كه من كراهت دارم براى تو، به‌درستى كه خداوند در آن هنگام روزی‌هاى بندگان را قسمت می‌كند و این تقسیم به دست‌هاى ما جارى می‌شود.5 این حدیث شریف از احادیثى است كه ضعیف‌الایمان‌هاى سطحى وقتى می‌شنوند، منكر می‌شوند و برایشان گران می‌آید كه گفته شود جریان و تقسیم روزی‌ها به دست آل محمّد(ع) است در صورتى كه اگر گفته شود «میكائیل» ملك موكّل ارزاق خلایق است تصدیق می‌كنند و هیچ تردید و شكى ندارند و اظهار غلو در حق او نمی‌كنند در صورتى كه میكائیل و سایر ملائكه خدمت‌گذاران آل محمّد(ع) هستند و افتخار خدمت‌گذارى ایشان را دارند. شیخ طوسى (ره) از على بن احمد قمى روایت كرده كه گفت: شیعیان دربارة این كه خداوند عزوجل امور خود را به ائمه(ع) تفویض نموده كه خلق كنند و روزى بدهند؛ و در این باره با همدیگر نزاع می‌كنند، یك دسته از آنها می‌گویند: این امرى است محال، زیرا این امر بر خداى متعال جایز نیست به علت اینكه اجسام قدرت بر خلق كردن و روزى دادن ندارند و خلاق و رزاق غیر خدا نیست. و دستة دیگر می‌گویند كه خداى تعالى به ائمه(ع)قدرت خلق كردن و روزى دادن داده، و امر خلق و رزق را به آنها واگذار كرده پس هم خالق‌اند و هم رازق و نزاع این دو دسته شدید شده پس یكى از آنها گفت چرا در این موضوع به عثمان عمرى سؤال نمی‌كنید تا حق را براى شما تبیین كند، زیرا او نایب صاحب‌الامر(ع) است. هر دو دسته به این پیشنهاد راضى شدند. لذا نامه‌اى به او نوشتند و مسئله را در ضمن نامه از او خواستند و آن را برایش فرستادند پس از طریق او توقیع مبارك امام عصر(ع) صادر گردید كه چنین می‌باشد: به درستى كه خداى تعالى، چنان خدایى است كه می‌آفریند جسم‌ها را و قسمت می‌كند روزی‌ها را زیرا كه او نه جسم است و نه در جسم‌ها حلول می‌كند، چیزى مانند او نیست و او شنوا و دانا است و اما ائمه(ع) ایشان از خداوند می‌خواهند پس او می‌آفریند و از خدا می‌خواهند پس او روزى می‌دهد و خواستة ایشان را اجابت می‌فرماید و حق آنها را بزرگ می‌شمارد.6 از این روایت استفاده می‌شود كه خدا امر خلق و رزق را به ائمه(ع) واگذار نكرده بلكه مرتبه و مقامى به آنها داده است كه هرگاه از خدا بخواهند خلقى را خلق كند و یا روزى بدهد، خداوند خواهش آنها را از اجابت می‌فرماید زیرا حق آنها را بزرگ گردانیده است. اگر اشكال شود كه آیات و روایاتى وجود دارد كه با آنچه شما در حق محمد و آل محمد(ص) قائلید، منافات دارد، از قبیل آیات و روایات نقل شده دربارة «عالم به غیب نبودن» و «قدرت نداشتن» و اظهار عجز و ناتوانى كردن و امثال اینها، براى دفع این ایراد و ایرادهاى دیگرى نظیر این می‌گوییم این‌گونه آیات و احادیث وارده به منظور اظهار ذلت و بندگى ایشان و اقرار به ربوبیت و یگانگى پروردگار می‌باشد و اینكه به مردمان بفهمانند كه ایشان از خود استقلالى ندارند و بدون حول و قوّه و امر و اذن خداوند، كارى نمی‌توانند بكنند؛ پس اگر نسبت به امرى بیان داشتند كه نمی‌دانیم یا نمی‌توانیم، راست گفته‌اند زیرا خودشان به خودى خود، و بدون امر و تعلیم و فرمان خدا و ارادة او كارى نمی‌توانند انجام دهند. آل محمد(ص) بندگانى هستند گرامى داشته شده كه بر او (خدا) پیشى نمی‌گیرند، و ایشان به امر او كار می‌كنند.7 اظهار ناتوانى ایشان به طور مثال مانند بنده‌اى است كه مولاى او اموال بسیارى به او عطا كند و آن بنده بگوید، من شخص فقیر نادارى هستم و مالك چیزى نیستم. حقیقتاً این بنده راست گفته، زیرا مالى كه دارد مال او نیست و از ملك مولاى او بیرون نرفته و هر تصرّفى كه در آن می‌كند به اذن و اراده مولاى او است؛ چنانچه خداوند متعال هم همین مثل را می‌فرماید: ضرب لكم مثلاً من أنفسكم هل لكم من ما ملكت أیمانكم من شركاءف فیما رزقناكم فأنتم فیه سواءٌ تخافونهم كخیفتكم أنفسكم.8 خداوند براى شما مثلى را از خود شما بیان كرد، كه آیا براى شما از آنچه دست‌هاى شما مالك آن شده شریك‌هایى هست در آنچه روزیتان داده‌ایم پس شما با آنها یكسان هستید و از ایشان می‌ترسید همچنانكه از نفس‌هایتان می‌ترسید. یعنى چون راضى نیستید كه بندگان شما شریك باشند در مال‌هایى كه من روزى شما كرده‌ام و نمی‌خواهید كه در اموال شما مانند تصرف كردن خودتان تصرف كنند پس چگونه بر من می‌پسندید كه بندگانم شریكم باشند و ایشان را در خدایى در ملك من متصرف می‌دانید و از غالب شدن ایشان می‌ترسید همان‌طور كه بعضى از شركا كه بنده نیستند از شركاى آزاد خود می‌ترسند. دلیلى بر اختلاف عقاید مردم دربارة شئون وجودى آل محمد(ص) همان‌طور كه بیان شد، عقاید مردمان در شناختن و دانستن حالات ائمة معصومین(ع) مختلف است، بعضى افراطى و بعضى تفریطى و بعضى اعتدالى می‌باشند. و منشأ این اختلاف آن است كه گروه غیر اعتدالى عقول خود را حتى در ادراك معارفى كه رسیدن به حقایق آن جز از طریق آل محمد(ص) ممكن نمی‌باشد كامل و مستقل می‌دانند، خصوصاً دربارة اثبات مقامات ائمه(ع) كه جز از طریق رجوع كردن به روایات صادرة ثابته از سوى ایشان آن هم با فهم سالم و ادراك مستقیم و علم روشن و واضح، نه از طریق ظن و تخمین و فهم كج و ادراك معوج امكان‌پذیر نیست، بخواهند خود، درك حقایق حالات ایشان را نمایند. پس باید دانست كه اختلاف عقاید، آرا و احوال این دو دسته در اثر اختلاف عقل‌ها و درك‌ها و رأی‌هاى ایشان و از جهت تباین ذهن‌ها و فهم‌هایشان مى باشد، و به همین جهات است كه بعضى از ایشان بعض دیگر را لعن و تكفیر می‌كنند؛ و منشأ این اختلافات آن است كه بسیارى از شیعیان كه در زمان ائمه(ع) بوده‌اند از جهت معاشرت زیادى كه با مخالفین و مسامحه‌كنندگان در امر امامت و ریاست عامه داشتند، و معاشرت آنها به نحوى بوده كه امارت و ریاست هر كسى و بیعت كردن با او را - هر چند از كمال و علم وشرافت و حسب و نسب عارى و بی‌بهره باشد- جایز می‌دانستند‌ و در معرفت امام و خصایص او به همین اندازه كه امام از اوصیا‌ پیغمبر و معصوم از گناه و خطا است و داراى علوم زیاد و از خویشان پیغمبر(ص) است، او را بر غیر او مقدم می‌داشتند و به امامت او قائل بودند و به همین مقدار از شناسایى اكتفا می‌كردند و دیگر متوجه این معنى نبودند كه امامت نازل منزلة نبوت است؛ پس آن جماعت وقتى كه از فضایل و معجزات و خوارق عادات و افعال غریبة ائمه (ع) و اخبار عجیبه‌اى كه با فهم و ادراك آنها سازگار نبود و به نظرآنان غریب و عجیب می‌آمد، و طاقت تحمل آن را نداشتند، و عقل‌هاى آنها عاجز از درك آن بود، آگاه مى شدند، بعضى منكر می‌شدند و راوى آن را تكذیب می‌كردند یا اینكه آن روایت را تأویل می‌كردند؛ هر چند تأویل دور از ذهنى باشد و بعضى از آنها مضطرب می‌شدند و به تزلزل می‌افتادند و چه بسا به واسطة مكرر دیدن و شنیدن چون به آنها ثابت می‌شد، در حق ایشان غلو و تجاوز از حد می‌نمودند و بعید مى دانستند، در حالى كه درباة آن اعمال، از كرم و لطف و فضل خدا بعید نیست، كه به بعضى از بندگان مخلص شایسته در نزد خود عنایت فرماید و به كمالات خاصّه و فضائل جلیله‌اى اختصاص دهد كه جمیع مردمان دیگر از انجام و بیان آن عاجز باشند. همچنین در میان اصحاب ائمه(ع) بوده‌اند كسانى كه نسبت شیعه بودن به آنها داده می‌شد و محبت دنیا در دل‌هایشان غالب بود و ریاست‌خواه و جاه‌طلب بودند و كوشش داشتند كه به این مقام برسند، چون ضعف معرفت اشخاص جاهل را می‌دیدند براى عوام‌فریبى در اغوا و اضلال آنها مبادرت می‌كردند و به القاى شبهه یا شعبده‌بازى می‌كوشیدند تا مقصد خود را عملى كنند و آنها را گمراه و مطیع خود گردانند؛ چنانچه بعداً دربارة حالات بعضى از آنان تذكر خواهیم داد. و تعداد اندكى از اصحاب ائمه(ع) بودند كه تا اندازه‌اى بر دقایق و علامات امامت مطلع شدند و حقایق احوال ائمه را دانسته و شناخته و بر وجه صحیح از خود ایشان(ع) اخذ كردند، و در ایمان خود استقامت داشته و طریق اعتدال را كه طریق نجات است پیش گرفته و از راه حق نلغزیدند، و در جاده‌هاى باطلى كه دیگران قدم گذارده و منحرف شدند نرفتند، و در طریق حق ثابت ماندند. اجمالاً به همین دلیل بود كه ائمه(ع) باطن حالات و كمالات خود را براى هر كسى بیان نمی‌فرمودند، مگر براى كاملان از خواص شیعیان خود، بعضى از خصایص و اسرار را خبر می‌دادند و از ایشان عهد می‌گرفتند كه آن معارف را جز براى اهل آن نگویند و آن را از جهال مخفى دارند، چنانكه فرموده‌اند: همانا امر (ولایت) ما دشوارف دشوار است، در بر نمی‌گیرد آن را مگر فرشته‌اى مقرب یا پیامبرى مرسل یا مؤمنى كه خداوند قلب او را براى ایمان آزمایش نموده باشد.8 و روایاتى مبنى بر این امر كه ائمه(ع) با هر یك از مردمان، طبق ادراك و عقل‌هایشان، و ضمن رعایت احوال سؤال‌كنندگان و موافق مصلحت سخن می‌گفتند، وجود دارد. پی‌نوشت‌ها: * برگرفته از كتاب ولایت كلیه، تألیف آیت‌الله سید حسن میرجهانی(ره)، با اندكى دخل و تصرف. 1. عبدى أطعنى حتى أجعلك مثلى إذا قلت لشیءف‌ كن فیكون. 2. لا زال العبد یتقرّب إلى بالنّوافل حتّى كنت سمعه الّذى یسمع به و بصره الّتى یبصر بها و یده الّتى یبطش بها. 3. صورٌ عاریةٌ عن المواد خالیةٌ عن الإستعداد تجلّى لها فأشرقت و طالعها فتلألأت فألقى فى هویتها مثاله فانظهر عنها أفعاله. 4. إذا أراد الله أمراً عرضه على رسول الله صلّى الله علیه و اله ثمّ أمیر المؤمنین علیه السّلام واحداً بعد واحدف إلى أن ینتهى إلى صاحب الزّمان ثمّ یخرج إلى الدّنیا و إذا أراد الملائكة أن یرفعوا إلى الله عزّوجلّ عملاً عرض على صاحب الزّمان علیه السّلام ثمّ یخرج على واحدف إلى أن یعرض على رسول الله صلّى الله علیه و اله ثمّ یعرض على الله عزّوجلّ فما نزل من الله فعلى أیدیهم و ما عرج إلى الله فعلى أیدیهم و ما استغنوا عن الله عزّ و جلّ طرفة عینف. شیخ طوسى، غیبت، ص 252. 5. كنت عند على بن الحسین علیهما السّلام و عصافیر على الحایط قبالته یصحن فقال: یا اباحمزة أتدرى ما یقلن یتحدّثن؟ إنّهنّ فى وقتف یسئلن فیه قوتهنّ یا أباحمزة! لا تنامنّ قبل طلوع الشّمس فإنّى أكرهها لك انّ الله یقسم فى ذلك الوقت أرزاق العباد و على ایدینا یجریها. بصائرالدرجات، جزء7، باب 14، ح8. 6. إنّ الله تعالى هو الّذى خلق الأجسام و قسم الأرزاق لأنّه لیس بجسمف و لا حالٌّ فى جسمف لیس كمثله شیءٌ و هو السّمیع العلیم و أمّا الأئمّة علیهم السّلام فإنّهم یسئلون الله تعالى فیخلق و یسئلونه فیرزق ایجاباً العلیم و امّا الأئمة علیهم السّلام فإنّهم یسئلون الله تعالى فیخلق و یسئلونه فیرزق ایجاباً لمسئلتهم و إعظاماً لحقّهم. شیخ طوسى، همان، ص190. 7. عبادٌ مكرمون لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون. 8. سورة روم (30)، آیة 28. 9. إنّ أمرنا صعبٌ مستصعبٌ لایحتمله الّا ملكٌ مقربٌّ أو نبى مرسلٌ أو مؤمنٌ امتحن الله قلبه للإیمان.
چهارشنبه 20/9/1387 - 14:8
دعا و زیارت
چرا نام امامان(ع) در قرآن نیامده است؟ ‏ پرسشگر تصور می‌كند كه اگر نام امام و یا امامان در قرآن می‌آمد، اختلاف از بین می‌رفت، در حالى كه این اصل كلیّت ندارد. چه بسا ذكر اسامى پیشوایان دوازده‌گانه، سبب می‌شد كه آزمندان حكومت و ریاست به نسل‌كشى بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگیرى كنند، چنانكه این مسئله درباره حضرت موسی(ع) رخ داد. روش آموزشى قرآن بیان كلیات و اصول عمومى است، تشریح مصادیق و جزئیات غالباً بر عهده پیامبر گرامی(ص) می‌باشد. رسول‌خدا(ص) نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود، بلكه در تبیین آن نیز مأموریت داشت، چنانكه می‌فرماید: و أنزلنا إلیك الذكر لتبیّن للنّاس ما نزّل إلیهم و لعلّهم یتفكّرون.1 و قرآن را بر تو فرستادیم تا آنچه براى مردم نازل شده است، براى آنها بیان كنى و آشكارسازى، شاید آنان بیندیشند. در آیة یادشده دقت كنید، می‌فرماید: «تبیّن» و نمی‌گوید: «لتقراً» یا «لیتلو» و این نشانه آن است كه پیامبر(ص) علاوه بر تلاوت، باید حقایق قرآنى را روشن كند. بنابراین انتظار اینكه مصادیق و جزئیات در قرآن بیاید، همانند این است كه انتظار داشته باشم همه جزئیات در قانون اساسى كشور ذكر شود. اینك برخى از روش‌هاى قرآنى را در مقام معرفى افراد بیان می‌كنیم: 1. معرفى به نام گاهى شرایط ایجاب می‌كند كه فردى را به نام معرفى كنند، چنانكه می‌فرماید: و مبشّراً برسولٍ یأتى من بعدى اسمه احمد2، (عیسى می‌گوید): من به شما مژده پیامبرى را می‌دهم كه پس از من می‌آید و نامش احمد است. در این آیه حضرت مسیح، پیامبر پس از خویش را به نام معرفى می‌كند و قرآن نیز آن را از حضرتش نقل می‌نماید. 2. معرفى با عدد و گاهى شرایط ایجاد می‌كند كه افرادى را با عدد معرفى كند، چنانكه می‌فرماید: و لقد أخذ الله میثاق بنی‌اسرائیل و بعثنا منهم اثنى عشر نقیباً ... .3 و خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگیختم. 3. معرفى با صفت بعضى اوقات شرایط ایجاب می‌كند كه فرد مورد نظر را با اوصاف معرفى كند، چنانكه پیامبر خاتم را در تورات و انجیل، با صفاتى معرفى كرده است. الذین یتّبعون الرسول النّبیّ الأمّیّ الذى یجدونه مكتوباً عندهم فى التوراة و الإنجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنكر و یحلّ لهم الطیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم إصرهم و الأغلال التى كانت علیهم... .4 كسانى كه از رسول و نبى درس ناخوانده‌اى پیروى می‌كنند كه نام و خصوصیات او را در تورات و انجیل نوشته می‌یابند، كه آنان را به نیكى دعوت كرده و از بدی‌ها بازشان می‌دارد، پاكی‌ها را براى آنان حلال كرده و ناپاكی‌ها را تحریم می‌نماید و آنان را امر به معروف و نهى از منكر می‌كند و بارهاى گران و زنجیرهایى كه بر آنان بود، از ایشان برمی‌دارد... با توجه به این روش، انتظار اینكه اسامى دوازده‌ امام با ذكر نام و اسامى پدر و مادر در قرآن بیاید، یك انتظار بی‌جا است؛ زیرا گاهى مصلحت در معرفى به نام است و گاهى معرفى به عدد و احیاناً معرفى با وصف. مسائل زیادى وجود دارد كه قرن‌ها مایة جنگ و جدل و خونریزى در میان مسلمانان شده است، ولى قرآن درباره آنها به طور صریح و قاطع كه ریشه‌كن كننده نزاع باشد سخن نگفته است، مانند: ـ صفات خدا عین ذات اوست یا زائد بر ذات؟ ـ حقیقت صفات خبرى مانند استوارى بر عرش چیست؟ ـ كلام خدا قدیم یا حادث است؟ ـ خلقت بر اساس جبر استوار است یا اختیار؟ این مسائل و امثال آنها هر چند از قرآن قابل استفاده است، ولى آن چنان شفاف و قاطع كه نزاع را یك سره از میان بردارد، در قرآن وارد نشده است و حكمت آن در این است كه قرآن مردم را به تفكّر و دقت در مفاد آیات دعوت می‌كند، بیان قاطع همه مسائل، به گونه‌اى كه همه مردم را راضى سازد، بر خلاف این اصل است. معرفى به نام، برطرف كنندة اختلاف نیست پرسشگر تصور می‌كند كه اگر نام امام و یا امامان در قرآن می‌آمد، اختلاف از بین می‌رفت، در حالى كه این اصل كلیّت ندارد؛ زیرا در موردى تصریح به نام شده ولى اختلاف نیز حاكم گشته است. بنی‌اسرائیل، از پیامبر خود خواستند فرمان‌روایى براى آنان از جانب خدا تعیین كند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمین‌هاى غصب‌شده خود را باز ستانند و اسیران خود را آزاد سازند. آنجا كه گفتند: إذ قالوا لنبیّ لهم ابعث لنا ملكاً نقاتل فى سبیل‌الله.5 آنان به یكى از پیامبران خود گفتند: براى ما فرمان‌روایى معین كن تا به جنگ در راه خدا بپردازیم... پیامبر آنان به امر الهى فرمان‌روا را به نام معرفى كرده، گفت: إنّ الله قد بعث لكم طالوت ملكاً...6 به راستى كه خدا طالوت را به فرمان‌روایى شما برگزیده است. با وجودى كه نام فرمان‌روا به صراحت گفته شد، آنان زیر بار نرفتند و به اشكال تراشى پرداختند و گفتند: أنّى یكون له الملك علینا و نحن أحقّ بالملك منه و لم یؤت سعةً من المال...7 از كجا می‌تواند فرمان‌رواى ما باشد، حال آنكه ما به فرمان‌روایى از او شایسته‌تریم، و او توانمندى مالى ندارد؟... این امر، دلالت بر آن دارد كه ذكر نام براى رفع اختلاف كافى نیست، بلكه باید شرایط جامعه، آماده پذیرایى باشد. چه بسا ذكر اسامى پیشوایان دوازده‌گانه، سبب می‌شد كه آزمندان حكومت و ریاست به نسل‌كشى بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگیرى كنند، چنانكه این مسئله درباره حضرت موسی(ع) رخ داد و به قول معروف: صد هزاران طفل سر ببریده شد تا كلیم‌الله موسى زنده شد دربارة حضرت مهدی(عج) هم كه اشاره‌اى به نسب و خاندان ایشان شد، حساسیت‌هاى فراوانى پدید آمد و خانه حضرت عسكری(ع) مدت‌ها تحت‌نظر و مراقبت بود تا فرزندى از او به دنیا نیاید و در صورت تولد، هر چه زودتر به حیات او خاتمه دهند. در پایان یادآور می‌شویم: همان‌طورى كه گفته شد، قرآن بسان قانون اساسى می‌باشد و انتظار اینكه همه چیز در آن آورده شود، كاملاً بی‌مورد است. نماز و روزه و زكات نیز كه از عالی‌ترین فرائض اسلام است به طور كلى در قرآن وارد شده و تمام جزئیات آنها از سنّت پیامبر(ص) گرفته شده است. پى‏نوشت‏ها: 1. سورة نحل (16)، آیة 44. 2. سورة صف (61)، آیة 6. 3. سورة مائده (5)، آیة 11. 4. سورة اعراف (7)، آیة 157. 5. سورة بقره (2)، آیة 246. 6. سورة بقره (2)، آیة 247. 7. همان.
چهارشنبه 20/9/1387 - 14:7
دعا و زیارت
امامت در كلام و فلسفه اسلامى زمین از حجت خالى نیست مكتب اشعرى، با اتكا به نقلیات سمعى ، معتزله با ارائه اصل مصلحت و مكتب شیعه با ارائه قاعده لطف ، محورهاى مختلف مسئله امامت را توجیه كرده اند مسئله امامت از موضوعاتى است كه در كلام و فلسفه اسلامى به طور مشترك درباره آن بحث شده است، با این وجود به نظر مى رسد مفهوم امامت نزد فلاسفه بسیار عمیق تر و پربارتر و نقش امام در نزد ایشان بسیار موثر و چشمگیرتر از آن چیزى است كه در نزد متكلمان مسلمان وجود دارد. مولف این مقاله درصدد آن است تا با رجوع به منابع، فرض فوق الذكر را به اثبات رساند. حكیمانى همچون ابن سینا و ملاصدرا در آثار خویش، وجود امام، ضرورت عقلى وجود او، مقام و مرتبه وى، طریق تعیین و انتصاب وى و عدم امكان قطع رشته امامت را مطرح ساخته اند. ممكن است در نگاه اول این طور به نظر برسد كه مسئله اى همچون امامت كه قالب و ذات كاملا كلامى دارد نمى تواند وارد مباحث فلسفى شود، پس اگر فلاسفه به آن پرداخته اند، متاثر از وجهه متكلم بودنشان است و جز مطالب گفته شده از سوى متكلمان حرف جدیدى ندارند. ما قضاوت را بر عهد خود متكلمین و فلسفه اسلامى مى نهیم و به بررسى اجمالى اقوال ایشان مى پردازیم. فرض ما این است كه فلسفه اسلامى در طرح مسئله امامت از متكلمان استقلال جسته و ابداعاتى نیز در این حوزه داراست. به طور كلى مكاتب كلامى در برخورد با اصل امامت مبناسازى كرده اند. اگرچه مكتب اشعرى، با اتكا به نقلیات سمعى ، معتزله با ارائه اصل مصلحت و مكتب شیعه با ارائه قاعده لطف ، محورهاى مختلف مسئله امامت را توجیه كرده اند، اما به حكما و فلاسفه كه مى نگریم، مى بینیم به طور طبیعى و در راستاى سیستم فلسفى خودشان با تكیه به مفاهیم و مبانى اى كه قبلا ثابت نموده اند، به لزوم وجود شخصى با ویژگى هاى امام رسیده اند، چنان كه مكتب مشاء با تاسیس حكمت علمى و سیاست مدن و حكمت متعالیه با ابداع لزوم واسطه گرى در فیض وجود وبقاى عالم، امامت را اثبات كرده اند. این روش در عین استقلال از روش متكلمان، پراهمیت تر، پرجاذبه تر و قانونمندتر است. حكم امامت، طریق اثبات آن و امكان قطع آن آیا نصب امام تكلیف واجب شرعى است یا عقل حكم به نصب امام مى كند؟ آیا نصب امام بر خداوند واجب است یا بر مردم؟ آیا مى شود براى لزوم نیاز به امام، برهانى عقلى ارائه كرد یا تنها اجماع و دلیل سمعى وجود دارد؟ آیا براى زندگى جمعى انسان ها وجود امام لازم است یا زندگى فردى آن ها؟ آیا وجود امام براى امور دنیوى انسان ها ضرورت دارد یا امور دینی؟ آیا هیچ زمانى مى شود كه امام بر روى زمین نباشد؟ آیا نداشتن حكومت و ریاست به معنى عدم وجود امام است؟ در میان متكلمان معتزلى، معتزله بغداد به وجوب عقلى امامت (عبدالجبار معتزلى، شرح اصول خمسه، ص 514) بر مردم به جهت اشتمال بر مصالح دینى و دنیوى انسان ها، (همان) معتقدند معتزله بصره اعتقاد به وجوب سمعى و اجماعى امامت دارند؛ چراكه امام از نگاه آنان آورنده شریعت نیست كه ضرورتى نسبت به آن لحاظ شود، بلكه در تنفیذ برخى احكام شرعى، همانند اقامه حدود و حفظ سرزمین اسلامى، به وجود او نیاز است (همان، ص 509). قاضى عبدالجبار مى گوید: هیچ زمانى نمى شود كه امام در روى زمین نباشد، البته تصرف یا حكومت امام مسئله دیگرى است، ولى زمین از وجود شخصى كه صلاحیت امام را داراست، خالى نمى گردد (همان، ص 514). متكلمان اشعرى نیز نصب امام را واجب شرعى مى دانند (مقالات الاسلامیین، ج 2، ص 149)؛ چنان كه فخر رازى وجوب امام را بر خداوند انكار كرده و آن را بر گردن مردم مى نهد و مدعى است از آن جا كه ممكن است نصب امام قبایحى نیز در برداشته باشد، نمى توان آن را به عنوان واجب بر خداوند فرض كرد (معالم اصول الدین، ص 153). از نظر اشاعره از آن جا كه دفع ضرر از نفس واجب است و در نصب امام دفع ضرر نسبت به صلاح و احتراز از مفاسد انسان ها وجود دارد، نصب امام واجب است، ولى مقدمه اى كه وجوب دفع ضرر از نفس را بیان مى دارد اجماعى است نه عقلی؛ بنابراین امامت واجب شرعى است، نه عقلى (همان). اشعرى خالى بودن زمین از امامت و حجت را نیز جایز دانسته است، بنابراین ممكن است مدت زمانى امام نباشد و پس از آن مردم یك نفر را به عنوان امام براى خود برگزینند (مقالات الاسلامیین، ج 2، ص 15). مسئله امامت در میان متكلمان شیعى حكم وجوب عقلى بر خداوند را به خود اختصاص داده است؛ چراكه امامت لطف است و لطف در تكالیف واجب، عقلا بر خداوند واجب و ضرورى است. در نتیجه امامت درجهت لطف در امور دینى از آن جهت كه باعث قرب مردم نسبت به تكالیف مى شود (كشف المراد، ص 507)، لطف در امور دینى از آن جهت كه باعث صلاح در آن مى شود (الاقتصاد فى الاعتقاد، ص 298) و نگهبانى از شرع از آن جهت كه شریعت از گذشتگان تا آیندگان بما هو هو محفوظ بماند (تلخیص الشافى، ج 1، ص 103)، واجب عقلى بر خداوند است. بدیهى است كه متكلمان شیعه با چنین استدلالى در طرق اثبات امامت هیچ گاه زمین را خالى از حجت یا امام معصوم نمى دانند. خواجه طوسى معتقد است از آن جا كه وجود امام لطف در تكالیف واجب عقلى و شرعى است، تا زمانى كه تكالیف باقى است، امام نیز هست، خواه حكومت كند خواه نكند (رساله الامامه، ص 431). به سراغ آراى فلاسفه اسلامى در خصوص امامت كه مى رویم، مى بینیم ابن سینا نیز حكم به وجوب عقلى امامت داده است. اثبات امامت از نظر وى درواقع همان طریق اثبات نبوت یعنى از طریق حیات اجتماعى انسان ها در بخش سیاست مدن از فصول حكمت عملیه است. انسان ناگزیر از حیات اجتماعى است و به جهت ناگزیر بودن زندگى جمعى از معاملات و ارتباطات كه نیاز به قوانین دارد لزوم وجود قانونگذار معلوم مى شود (الهیات شفا، ص 502). نه تنها معاملات بلكه برخى عبادات، سیاسات و اخلاق نیز نیاز به قانونگذارى كه ابن سینا نام او را خلیفه نبى خدا یعنى امام مى نهد، دارند (همان، ص 503). ملاصدرا امامت را مقتضاى عنایت ربانیه مى شمارد. نیاز مردم به امام از نیاز آن ها به منافع ضرورى شان بیشتر است، پس وجوب عقلى نصب امام بر خداوند به جهت محال بودن جهل، نقص و عیب از او روشن مى شود (شرح اصول كافى، ص 484). نكته این جاست كه ملاصدرا از طریق كاملا فلسفى و متناسب با مجموعه فلسفى خاص خویش براى اثبات امامت استدلال مى كند كه همانا اثبات وجود حجت الهى از طریق قاعده امكان اشرف است. در تمام مراحل وجود لازم است ممكن اشرف بر ممكن اخس مقدم باشد. بنابراین هرگاه ممكن اخسى وجود داشته باشد، باید پیش از آن ممكن اشرف موجود شده باشد. افاضه وجود و ریزش فیض به طور سلسله اى از اشرف به اخس است؛ چراكه ترتیب سلسله وجود از خداوند همواره از اشرف به اخس و از اعلى به ادنى است و این سببیت و تقدم، ذاتى و طبیعى است (اسفار، ج 5، ص 342). ملاصدرا در شرح اصول كافى در حدیث لو لم یبق فى الارض الااثنان لكان احدهما الحجه (كافى، ج 1، ص 254) مى گوید: نوع نبى و امام نوع عالى و اشرف از سایر انواع فلكیه و عنصریه است و نسبت حجت به سایر بشر در رتبه وجود مانند نسبت انسان به حیوانات و نسبت حیوان به نبات و نبات به جمادات است. انسان اشرف موجودات ارضى است؛ بنابراین سبب وجود و غایت ذاتى خلقت موجودات زمینى است. اگر انسان از زمین برداشته شود، سایر موجودات اعم از جماد، نبات و حیوان نیز از میان خواهند رفت، همین طور اگر زمین از حجت الهى خالى باشد، همه آدمیان موجود نخواهند بود، بنابراین آبادانى كل جهان و بقاى انواع بستگى به وجود حجت الهى دارد. طریق حكیم ملاصدرا در اثبات امامت، پاسخ وى به مسئله جواز خالى بودن زمین از امام را نیز بیان مى كند. قطع رشته امامت به جهت لزوم واسطه گرى او در امر فیض و وجود وبقاى جهان ممنوع است. وى در ذیل حدیثى دیگر كه مضمون آن عدم قطع امامت است (كافى، ج 1، ص 251)، مى گوید: حجت خداوند بر خلق همواره یا رسول است و نبى و یا امام است و ولى، نبوت قطع شدنى است ولى باطن آن كه امامت است تا روز قیامت باقى است. از این مقایسه كوتاه به دست مى آید كه دسته اى از معتزله با اشاعره در اتخاذ دلیل اثبات امامت شریك هستند، هم چنان كه مصلحت دانستن امام و دفع ضرر به واسطه او حاوى یك معناست، ولى به جهت یكى نبودن ملاك حسن و قبح عقلى، معتزله به وجوب عقلى امامت و اشاعره به وجوب سمعى آن رسیده اند. علاوه بر آن انتساب وجوب و ضرورت بر خداوند از جانب معتزله و نفى آن از سوى اشاعره، دلیل اثبات وجوب نصب امام بر خداوند از جانب معتزله و نفى آن از سوى اشاعره است. نكته اى كه از مقایسه راى حكماى مشاء و دسته اى از معتزله به دست مى آید آن است كه به رغم آن كه هر دو از طریق جریان معاملات و سیاسات و احكام شرعى امامت را اثبات كرده اند، مشاء به وجوب عقلى امامت و معتزله به وجوب سمعى آن قائل شده است. مى توان در چنین جایى كه طریق اثبات یك مسئله از دو دیدگاه یكى است، ولى حكم آن متفاوت شده است، به اختلاف معناى عقلى و ضرورت عقلى از نگاه ایشان یعنى متكلمان و فلاسفه قائل شد. از پاسخ متكلمان و فلاسفه به مسئله امكان قطع سلسله امامت برمى آید كه هرچند متكلمان معتزلى و شیعى به دو مسئله وجود و تصرف امام به طور جداگانه نگریسته اند، اما تصریح و تكمیل آن با بیان فلسفى دقیق یعنى مقام ثبوت و اثبات یا كمال اول و ثانى كه شرح آن خواهد آمد توسط ملاصدرا صورت گرفته است، ضمن آن كه ریشه قول متفكران در جواز قطع سلسله امامت را باید در میزان اهمیت و حساسیتى سراغ گرفت كه هریك نسبت به مسائل حكم امامت، طریق اثبات آن، احتیاج به آن و چگونگى تعیین امام ابراز داشته اند. از این روست كه اشاعره با قول به وجوب سمعى امام بر مردم و تعیین آن تنها با عقد یك نفر از مردم، از اهمیت ضرورت وجود امام كاسته اند و طبیعى است كه امكان قطع امامت را نیز تجویز كرده اند در حالى كه مكتب حكمت متعالیه با قول به وجوب عقلى امام بر خداوند و تعیین آن با نص و ولایت تشریعى و تكوینى امام، جواز خالى بودن زمین از امام را باطل كرده است. مقام امامت و نحوه تعیین آن آیا امام به وسیله خداوند و از طریقى كه به او برسد تعیین مى شود یا توسط خود مردم انتخاب مى گردد؟ آیا ویژگى هاى منحصر به فردى همچون عصمت یا تعلق به خاندان خاص براى شخص امام ضرورى است؟ آیا امام باید افضل از تمام افراد جامعه باشد؟ آیا امام جز حكومت تشریعى، دخالت یا ریاستى در عالم تكوین نیز دارد؟ مى توان گفت از دیدگاه معتزله و اشاعره امام داراى شروطى است كه مهم ترین آن ها دارندگى نصب خاص قبل از امامت، اجتهاد، ورع، قدرت و قوت قلب، افضلیت در شرع، اخلاق و سیاست، دارندگى استقلال راى، مرد بودن و قریشى بودن است. تنها برخى از معتزله همچون قاضى عبدالجبار معتزلى و پیروان او، ضرورت فاطمى بودن را نیز طرح كرده اند (شرح اصول خمسه، ص 511). چنین مقامى از سوى متكلمان معتزله تنها با انتخاب و اختیار مردم نصب مى شود جز آن كه قاضى عبدالجبار به جهت در نظر گرفتن شرط فاطمى بودن در مورد سه امام اول، جانب نص را گرفته است و درخصوص ائمه بعدى جانب هر كس كه قیام و دعوت به جهاد كند (همان). اما اكثر اشاعره در تعیین امام هر دو ملاك منصوص بودن با انتخاب و بیعت مردم را مطرح كرده اند. جز آن كه در میان آن ها نیز جوینى، نص را در تعیین امام نمى پذیرد و تنها راه انتخاب امام را اختیار گروه حل و عقد اعلام مى دارد (الارشاد، ص 303). از نظر اشاعره در صورت گزینش امام توسط مردم تنها گروهى از ایشان و یا حتى یك نفر كه صلاحیت دارد، براى انتخاب امام كافى است و دیگران باید با وى بیعت كنند. نوبت به مكتب شیعه امامیه كه مى رسد، در شرایط امام و نحوه تعیین وى تحولى عظیم رخ مى دهد و دو شرط عصمت و منصوص به نص پیامبر یا امام قبل از خویش بودن (الاقتصاد، ص 313) اضافه مى شود. ویژگى هایى همچون طهارت از تمامى عیوب خلقى و خلقى، اختصاص یافتن به واسطه معجزات و امامت بر تمامى انسان ها در تمامى زمان ها نیز توسط ایشان بیان شده است. روشن است كه با چنین ملاك هایى و همچنین دلایلى از قبیل لطف، مصلحت (رساله الامامه، ص 427) و سیره رسول اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم) تنها راه انتخاب امام (همان)، نص است. ویژگى هاى امام در آراى فلاسفه، به ویژه در حكمت متعالیه، به ملاك هاى عقلى و ویژگى هاى نفس ناطقه انسانى نزدیك مى شود. ویژگى هاى منتخب ابن سینا براى امامت، رشد كامل در تمامى مراحل حكمت نظرى و عملى، دارندگى عدالت در قواى سه گانه شهوانیه، غضبیه و تدبیریه، رب انسانى بودن، حلال العباده بودن، تفویض تمامى امور انسان ها به ایشان، سلطان عالم ارض و خلیفه الله در زمین است. چنین مقامى از سوى ابن سینا جایز است كه یا با نص یا با اجماع صاحب نظران انتخاب شود هرچند راه نص به صواب نزدیك تر است (الهیات شفاء، ص 502). اما مقام برجسته اى كه صدر المتالهین براى امام در نظر مى گیرد وراى تكامل در علم و اخلاق و... است: 1 - واسطه فیض الهى، علت غایى و حتى علت فاعلى جهان، صاحب مقام ولایت بر باطن جهان و بنابراین صاحب مقام ولایت در ظاهر، نایب خداوند، متصرف در جهان و باعث حفظ جهان (مظاهر الالهیه فى اسرار العلوم العمالیه، ص 146). ۲ - صاحب مقام انسان كامل كه خود در فلسفه هاى مختلف، مصداق تعریف شده اى دارد. تكامل عقل در قواى دوگانه نظرى و عملى، كمال انسان در مكتب متعالیه است كه تنها امام داراى آن است (اسفار، ج 9، ص 126). 3 - سیر و سلوك در چهار سفر عقلى معنوى یعنى مجموع مباحث فلسفى ملاصدرا در اسفار اربعه مطابق با سیر و سلوك مقام ولایت شكل گرفته است. حال چنین مقام والایى، كه نظیر آن در كمال و ابهت در سایر نظام هاى كلامى یا فلسفى یافت نمى شود، چگونه باید تعیین شود؟ ملاصدرا باز از مفاهیم فلسفى متناسب با مجموعه فكرى اش كمك مى گیرد و نصب امام را در مقام ثبوت و به مثابه كمال اول و ذاتى از نصب امام در مقام اثبات و به مثابه كمال ثانوى و عرضى جدا مى كند. از نظر وى از آن جا كه وضع قانون از آن خداست و هیچ قانونى جز آن كه منتسب به خداوند باشد از ارزش برخوردار نیست، نصب امام به عنوان شرط ثبوت از جانب خداوند است، ولى در مقام اثبات و تحقق خارجى و سرورى ظاهرى، مقبولیت مردم و اقبال عمومى تعیین كننده است (شرح اصول كافى، ج 2، ص 461). بنابراین دیدیم كه هرگاه شرایط و ویژگى هاى احراز مقام امامت در میان متفكران خواه متكلمین و خواه فلاسفه، عمیق تر، پربارتر و به عبارت دیگر سختگیرانه تر است، راه تعیین و نصب امام نیز از كانال محكم تر و محدودترى به نام نص مطرح مى شود. نمونه این دیدگاه در میان متكلمان، مكتب شیعه و در میان فلاسفه حكمت متعالیه است. در مقابل از نگاه متكلمانى همچون اشاعره عدم امتیاز واقعى مقام امام، منجر به تجویز نصب امام حتى با عقد یك نفر شده است. گفتنى است مقام امامت كه در میان متكلمان غیر شیعى تنها به شخص عالم و دیندار و در میان متكلمان شیعى به شخص معصوم و منصوص مى رسید، در نزد فلاسفه به ویژه حكمت متعالیه، مقامى داراى اصالت قطعى مى شود، به طورى كه هر آنچه جز اوست فرع بر وجود او و به سبب وجود اوست. او برترین نوع خلقت، صاحب حد اعلاى كمال عقل و نفس ناقطه و وجودى است كه از آغاز آفرینش جایگاه ویژه و حضور فعال واسطه اى داشته است نه آن كه تنها مربوط به تشریع و دین باشد درباره اعمال اشخاص وشخصیت هاوقضاوت درموردآنها،مسأله توجه به كادر و جهارچوبه به صورتى عمیق مطرح است؛مثلا”مى توانیم دوشاعررادرنظرآوریم كه یكى درچهارچوبه تعهد شعرمى سرایدویكى به طورمطلق.دراین جاخوب مى توانیم درك كنیم كه شاعراول چقدرمحدوداست وشاعردوم چقدرنامحدود؛به طورى كه مى تواندهرمفهوم ومضمونى راكه خیال اومى پرورد یا امیال وسودپرستى هایش اقتضامى نمایدالقا كند وبسراید. حركت هاى سیاسى واجتماعى امامان مامقدارى با این مثل مطابق است.آنان مى بایست درحل وفصل امور،عدالت واقعى ورضاى خداوندرادرنظرداشته باشند،نه كه درراه پیروزى یك آرمان،ازهردغلبازى ودسیسه كارى استفاده كنند.درحقیقت براى امام پیروز ى حق مطرح است براى ابد،نه پیروزى شخص دربرهه اى اززمان.این حقیقت همان است كه امام على بن ابیطالب آشكاراآن راگوشزد امت كرده است: والله مامعاویه بادهى منى،ولكنه یغدرویفجر،ولولاكراهیه الغدرلكنت من ادهى الناس؛به خداسوگندمعاویه ازمن زیرك ترنیست.لیكن اومردم رامى فریبدوفجورمى كند.من فریبكارى رادوست ندارم وگرنه اززمره زیرك ترین مردم بودم .محمدرضاحكیمى،امام درعینیت جامعه،ص۱۳۱ ـ 132. تقلید نه تنها باتعقل ناسازگارنیست،بلكه اساساً كارعقل این است كه هرگاه نمى داند ازآن كه مى داند تقلید مى كندولازمه عقل این است كه دراین جاخودرانفى نمایدوعقل آگاه راجانشین خودكند.بیمارخردمندكسى است كه دربرابرطبیب متخصص خردمندى نكند،؛چه،خردمندى كردن دراین جابى خردى است،واقتضاى تعقل، تعبداست و تقلید.مهندس،طبیب،حقوق دان ورهبریك تشكیلات انقلابى یاحزبى،همیشه تربیت شده ترین وفهمیده ترین افرادرادرمیان مراجعان واعضاى خود، مطیع تروومجرى ترازهمه یافته اند؛ زیراشعور این فضیلت علمى وعقلى رابه آنان آموخته است كه ابرازفضل درآنچه نمى دانند فضولى است واین شیوه عقل است كه دریك رشته علمى،ازمتخصصین تقلیدكند، واین قانونى است كه درهمه رشته هاى زندگى جارى است وهرجامعه اى كه پیشرفته تر و متمدن تراست،اصل تقلید وتخصص درآن استوارتر و مشخص تراست .دكترعلى شریعتى،حسین،وارث آدم،ص۲۶۷. منبع: مجمع جهانى شیعه شناسى
چهارشنبه 20/9/1387 - 14:5
دعا و زیارت
انس و علاقه ایرانیان به اهل بیت (علیهم السلام) ایرانیان از دیرباز مورد توجه ویژه پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ‌ و امامان شیعه (ع) بوده اند و در احادیث بسیاری، اسلام ایرانیان با اهمیت تلقی گردیده و از ملت ایران بعنوان وفادارترین ملتها به اسلام یاد شده است. بسیاری از این احادیث از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ قبل از اینكه ایرانیان اسلام را پذیرفته باشند صادر شده است همان طور كه پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ پیش بینی نموده بود ملت ایران از همه ملتها حتی عرب كه مركز نزول وحی بود،‌ از اسلام بیشتر بهره گرفت و هیچ ملتی به اندازه مردم ایران تاكنون از منبع روشنایی بخش وحی پرتو نگرفته است. با همه مشكلاتی كه در قرون اولیه اسلام در راه شناخت فرهنگ اصیل اسلامی بود تا آنجا كه ایمان و دین و دانش به گفته پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ گویا به ستاره ثریا آویخته و دست یازیدن به آن بسیار دشوار می نمود ایرانیان به آن دست یافتند و در رشته های مختلف علوم كه در رابطه با شناخت اسلام و تبیین ایدئولوژی اسلامی بكار گرفته می شود از اعراب سبقت گرفتند و بالاخره همان طور كه قرآن كریم پیش بینی نموده بود در رابطه با گسترش ایدئولوژی اصیل اسلامی جایگزین ملتی شدند كه وحی آنها نازل شده بود. و به گفته متفكر شهید علامه مطهری: «ایرانیان بیش از هر ملت دیگر نیروهای خود را در اختیار اسلام و اهل بیت (ع) قرار دادند و بیش از هر ملت دیگر در این راه صمیمیت و اخلاص نشان دادند، در این دو جهت هیچ ملتی به پای ایرانیان نمی رسد.»(1) در این مقاله به پاره ای از ابراز ارادت و علاقه و خدمات ایرانیان نسبت به اسلام و ائمه معصومین (ع) اشاره می كنیم: سخن را با اولین مسلمانان ایرانی و بزرگترین صحابه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و دلسوزترین همراه حضرت علی (ع) سلمان فارسی شروع می كنیم. سلمان نخستین ایرانی بود كه به پیامبر اسلام و دین مقدس آن ایمان آورد و در این راه آن قدر ابراز محبت و ارادت نسبت به پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نمود تا مدال افتخار «السلمان منا اهل البیت» را به خود اختصاص داد(2) و گوی سبقت را در محبت به پیامبر و اهل بیتش از همه اعراب ربود، به طوری كه مورد حسادت و غبطه آنها قرار گرفت. سلمان فارسی شخصیتی است كه بارها پیامبر بزرگوار اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ و امیر مومنان علی (ع) و ائمه معصومین (ع)از او به بزرگی و عظمت یاد كرده اند. روزی سلمان فارسی داخل مسجد شد و پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ احترامش كرد، او را مقدم داشت و در بالای مجلس نشاند و از او با عظمت یاد كرد و وی را از خاصان مصطفی و آلش دانست و این كار مثل همیشه مورد اعتراض اعراب قرار گرفت. پیامبر بالای منبر رفت و در ضمن خطبه ای فرمودند: «... سلمان دریایی است كه كم نمی شود و گنجی است كه از بین نمی رود. سلمان از ما اهل بیت است كه همواره حكمت و برهان از او می جوشد.»(3) حضرت علی (ع) بارها یار و غمخوار روزهای مظلومیت خود سلمان را ستوده است و اینها همه بخاطر ارادت و محبت سلمان فارسی به اهل بیت (ع) بود چون همان طور كه سلمان به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ عشق می ورزید بعد از رحلت آن حضرت جزء چهار نفری بود كه از شیعیان وفاداران علی (ع) در كنار آن حضرت باقی ماند و علی (ع) هم بارها و بارها از او تمجید نمودند. حضرت در مورد سلمان به ابوذر گفت: «ای ابوذر، سلمان از باب های الهی است،‌ كسی كه او را درست بشناسد و بپذیرد مؤمن است و كسی كه او را انكار كند و فضایل او را نپذیرد كافر است و سلمان از ما اهل بیت است.» منصور بزرج می گوید به امام صادق (ع) عرض كردم: ای آقای من! چه بسیار از شما یاد سلمان فارسی را می شنوم؟ فرمودند: نگو سلمان فارسی، بگو سلمان محمدی! آیا می دانی چرا از او یاد می كنم؟ عرض كردم نه. فرمود برای سه صفت: 1. مقدم داشتن خواسته امیر مومنان (ع) برخواسته خودش، 2. دوست داشتن فقراء، 3. دوست داشتن علم و علماء.(4) آری ایرانیان بعد از اسلام همواره به اهل بیت (ع)عشق می ورزیدند و شهرهای آنها از پایگاه های اولیه تجمع شیعیان و دوستداران اهل بیت (ع)بودند. شهرهای قم، ری،‌ طبرستان، ... مأمن ارادتمندان به اهل بیت (ع) بود و ایرانیان بارها و بارها به طور پنهانی به خدمت ائمه (ع)می رسیدند و ضمن پرداخت وجوهات شرعی ابراز محبت و ارادت می نمودند و در حوادث تلخ و دشوار پناهگاهی برای سادات و علویان بودند و در آینده نیز طبق روایات بیشتر یاران و همراهان انقلاب بزرگ حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه ـ را ایرانیان تشكیل می دهند و با این كار ارادت و محبت خود به اهل بیت (ع) را به اوج و نهایت درجه می رسانند. نقل شده كه امام صادق (ع) غلامی داشت كه وظیفه اش نگه داشتن افسار مركب آن حضرت بود. روزی كه امام (ع) در مسجد بود و غلام بیرون مسجد نشسته و افسار مركب امام را در دست داشت با گروهی از مردم خراسان رو به رو شد، مردی از آن گروه به غلام گفت: «آیا حاضری من به جای تو باشم و مملوك امام قرار گیرم و در مقابل همه اموالم برای تو باشد؟ من مال بسیاری دارم. هر چه می خواهی برو برای خودت بردار. غلام گفت باید از مولایم بپرسم» خدمت امام آمد جریان را گفت و امام غلام را نصیحتی كرد و گفت تو آزادی ولی غلام گفت من خدمت تو می مانم و آخرت را بر دنیا مقدم می دارم.(5) در زمان خلافت علی (ع) وقتی جنگ صفین اتفاق افتاد آن حضرت برای فرمانداران خود نامه فرستاد و آنهار را به كمك دعوت كرد. خواجه ربیع كه از اصحاب امام بود با چهار هزار نفر از سپاه ری به سوی صفین حركت كرد و امام با سپاه خود منتظر آنها بود، وقتی كه آن لشكر رسید بی درنگ امام علی (ع) فرمان حركت به سوی جبهه صفین را صادر كرد،(6)این قطعه تاریخی بیانگر محبت ایرانیان به اهل بیت (ع)مخصوصاً علی (ع) می باشد. قم و اهل بیت (علیهم السلام) به طور قطع می توان گفت شهر قم اولین مركز تشیع در ایران بوده است و بطور كلی قم از همان آغازاسلام مورد توجه ائمه اطهار (ع)بوده و در مورد این شهر و فضایل آن از زبان علی (ع) روایاتی وارد شده است و این شهر به عنوان حرم و پناهگاه اهل بیت (ع) شمرده شده است. قم تنها شهری بوده است كه در آن اثری از نام ابوبكر، عمر و عثمان دیده نمی شد و این امر و نظائر آن باعث شد كه مردم آن مورد اتهام قرار گیرند، قتل عام و شكنجه شوند و هر نوع صدمه ای به آنان وارد آید. ولی با وجود این سختی ها و فشارها چون كوه در راه ایمان و عقیده خود استوار ماندند و تمامی این بلایا را به جان خریدند و از حمایت اهل بیت (ع)دست برنداشتند.(7) بطور كلی هر علوی و شیعی مذهبی كه از دست حكام جبار عباسی می گریخت امیدش ایران و شهر قم بود و بدانجا پناه می برد و سخت مورد حمایت مردم قرار می گرفت. درزبان ائمه اطهار (ع)بر شهر قم، آشیانه آل محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ و مأوای فاطمیون و جایگاه شیعیانشان اطلاق شده است و در روایتی اهل قم انصار و یاوران اهل بیت (ع)خوانده شده اند، شهری با این صفات،‌ طبیعی است كه به یكی از پناهگاه های عمده علویان تبدیل شود.(8)خاك قم با قبول پیكر پاك و مطهر حضرت معصومه ـ سلام الله علیهاـ فرزند بلافصل امام موسی بن جعفر (ع) در قله رفیع ارادتمندان به اهل بیت ایستاد و امروزه هم به بركت وجود آن حضرت شهر قم عملاً به پناهگاه شیعیان خالص و مركز طلاب و علما و مراجع تقلید تبدیل شده است. ایرانیان زمینه سازان ظهور حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه ـ كلیه منابع روایی شیعه و سنی، پیرامون حضرت مهدی (ع) اتفاق نظر دارند كه آن بزرگوار بعد از نهضتی مقدماتی كه برایش بوجود می آید، ظهور می كند ... و یاران درفش های سیاه، ایرانی اند كه زمینه ساز حكومت آن حضرت و آماده كننده مقدمات فرمانروایی وی می باشند،‌ در این روایات، اتفاق است كه دو شخصیت وعده داده شده، سید خراسانی و یا هاشمی خراسانی و یاور او شعیب بن صالح هر دو ایرانی هستند. از جمله روایات ظهور بپا خاستن مردی از قم و یاران وی می باشد. از امام كاظم (ع) روایت شده است كه فرمود: «مردی از قم، مردم را به سوی خدا دعوت می كند، افرادی گرد او جمع می شوند كه قلب هایشان همچون پاره های آهن ستبر است كه بادهای تند حوادث آنان را نمی لغزاند، از جنگ خسته نشده و نمی ترسند ... .»(9) برخی روایات، تصریح دارد به اینكه فلسفه نامگذاری شهر مقدس قم مناسب با نام حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه ـ كه قائم بحق است می باشد. عفان بصری از امام صادق (ع) روایت كرده: «آیا می دانی از چه رو این شهر را قم می نامند؟ عرض كردم خدا و رسولش آگاه ترند فرمود: همانا نامگذاری شده برای اینكه اهل قم، اطراف قائم (ع) گرد آمده و با وی قیام می نمایند و در كنار او ثابت قدم مانده و او را یاری می كنند.»(10) روایت پرچم های سیاه خراسان را كه قبلاً یادآوری شد عده ای از علمای اهل سنت مانند ترمذی و احمد بن حنبل و ... نقل كرده اند.(11) كه عین عبارت حدیث این است «درفش هایی سیاه از خراسان خروج می كند كه هیچ چیز قادر به برگرداندن آنها نیست تا اینكه در ایلیاء به اهتزاز در آیند» در مورد طالقان هم روایاتی هست كه در آنان از اهالی این منطقه به عنوان یاران آخر الزمان یاد شده است.(12) پی نوشتها (1) . شهید مطهری، خدمات متقابل، انتشارات صدرا، صفحه 373. (2) . ابن هشام، السیره، ج 2، ص 224. (3) . جعفر مرتضی، سلمان فارسی،‌ترجمه حسنین، انتشارات اسلامی، ص 14. (4) . نوری، میرزا حسین، نفس الرحمان فی فضایل السلمان، مؤسسه آفاق، ص 133. (5) . علامه مجلسی،‌بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، بحار، ج 50، صفحه 87. (6) . بهجه الامال،‌ج4، صفحه 137. (7) . مختصر البلدان، ص 264، تاریخ قم، ص 166، معجم البلدان، ج 4، ص 175، تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 144. (8) . تاریخ قم، ج1، صفحه 82، تهران، توس. (9) . محمد قمی، ترجمه عبدالملك قمی، بحار، ج 60، صفحه 216. (10) . همان. (11) . منن ترمذی، ج 3،‌صفحه 362. (12) . كنز العمال، ج7، صفحه 262.
چهارشنبه 20/9/1387 - 14:5
دعا و زیارت
منابع علمى اهل بیت (ع) از مسائل مهمى كه در مورد علم امامان معصوم (ع) شایان دقت و توجه است منابع علمى امامان (ع) است كه این آگاهى وسیع آنها بر امور دین و دنیا از كجا پیدا مى‏شود، و با اینكه مسلم است و حى آسمانى بر آنان نازل نمى‏گردد و درهاى وحى بعد از وفات خاتم انبیاء براى همیشه بسته شد چگونه آنها از مسائل شریعت و مصالح اسلام و مسلمین و حقایق مربوط به گذشته و آینده كه در امر هدایت امت ضرورى است آگاه مى‏شوند؟ از اشاراتى كه آیات قرآن، و بیانات مشروح و گسترده‏اى كه در روایات اسلامى آمده به خوبى مى‏توان از این منابع اگاه شد. این منابع بسیار متنوع و به شرح زیر مى‏باشد: 1- آگاهى كامل از كتاب الله و قرآن مجید به گونه‏اى كه تفسیر و تأویل، و ظاهر و باطن، و محكم و متشابه آن، را به خوبى مى‏دانند. قرآن مجید مى‏گوید:و یقول الذین كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهیدا بینى و بینكم و من عنده علم الكتاب : «كافران مى‏گویند تو پیامبرنیستى، بگو همین بس كه خداوند، و كسى كه علم كتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد او است گواه باشد».(رعد 43) از این آیه به خوبى روشن مى‏شود كسى وجود دارد كه تمام علم كتاب نزد او است (توجه داشته باشید كه علم الكتاب به صورت مطلق آمده است، و شامل تمام علوم مربوط به كتاب الهى مى‏شود، بر خلاف آنچه در آیه 40 سوره نمل آمده: قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتیك به قبل ان یرتد الیك طرفك:«آن كسى كه دانشى از كتاب آسمانى (بخشى از علم كتاب) نزد او بود گفت آن (تخت ملكه سبا) را پیش از آنكه چشم بر هم زنى، نزد تو خواهم آورد». به یقین كتاب الله سرچشمه فیاض علوم و دانشها است، و آگاهى بر آن رهگشاى تمام امور است، جایى كه آصف بن برخیاء وزیر سلیمان به خاطر آگاهى به بخشى از كتاب آسمانى قادر به انجام چنان كار مهمى باشد، و تخت ملكه سباء را در یك چشم بر هم زدن از جنوبى‏ترین بخش جزیزة العرب (یمن) به شمالى‏ترین بخش آن (شامات مركز حكومت سلیمان برساند،مسلما كسى كه به تمام علم كتاب آگاه است، كارهایى بسیار مهمتر از آن مى‏توند انجام دهد، اما چه كسى علم الكتاب نزد او است، قرآن تنها اشاره سربسته‏اى به آن دارد. بعضى گفته‏اند منظور خداوند است (بنابراین عطف جمله«من عنده علم الكتاب» عطف تفسیرى خواهد بود كه بر خلاف ظاهر كلام است). جمعى از مفسران نیز گفته‏اند: منظور از آن دانشمندان اهل كتاب و افرادى همچون سلمان و عبدالله بن سلام است كه نشانه‏هاى پیامبر (ص) را در كتب آسمانى پیشین دیده بودند و گواه بر حقانیت او مى‏شدند. ولى بسیارى از مفسران در كتب خود نقل كرده‏اند كه این آیه اشاره به على بن ابیطالب (ع) (و ائمه هدى) است. مفسر معروف قرطبى در تفسیر این آیه از عبدالله بن عطا نقل مى‏كند كه به ابو جعفربن على بن الحسین گفتم مردم گمان مى‏كنند الذى عنده علم الكتاب عبدالله بن سلام است، گفت :انما ذلك على بن ابیطالب رضى الله عنه او فقط، على بن ابیطالب است و كذالك قال محمد بن حنیفه:«محمد بن حنیفه نیز همین را گفته است».(134) جالب توجه اینكه این سوره (سوره رعد) در مكه نازل شده در حالى كه عبدالله بن سلام و سلمان فارسى و سایر علماى اهل كتاب همه در مدینه به اسلام پیوستند. این سخن از سعیدبن جبیر نیز نقل شده كه وقتى از او سؤال كردند آیا «من عنده علم الكتاب»،عبدالله بن سلام است؟ گفت چگونه مى‏تواند او باشد در حالى كه این سوره مكى است.(135) و نیز شیخ سلیمان قندوزى حنفى (136)در «ینابیع المودة»از «ثلعبى» و «ابن مغازلى» از«عبدالله بن عطا»نقل مى‏كند كه با محمد باقر (ع) در مسجد بودم فرزند عبدالله بن سلام را دیدم، گفتم این فرزند كسى است كه علم الكتاب نزد او است، فرمود:این آیه درباره على بن ابیطالب (ع) است.(137) در همان كتاب در روایت دیگرى از عطیه عوفى از«ابو سعید خدرى» نقل شده كه از پیغمبر اكرم (ص) از آیه الذى عنده علم من الكتاب (نمل - 40) سؤال كردم، فرمود: او وزیر برادرم سلیمان بن داود بود، سپس از آیه قل كفى بالله شهیدابینى و بینكم و من عنده علم الكتاب پرسیدم، فرمود: ذاك اخى على بن ابیطالب:«او برادرم على بن ابیطالب (ع) است».(138) و نیز در روایت دیگرى از ابن عباس مى‏خوانیم كه گفت :من عنده علم الكتاب انما هو على لقد كان عالما بالتفسیر و التأویل و الناسخ و المنسوخ : «كسى كه علم كتاب نزد او است فقط على (ع) است، او عالم به تفسیر قرآن و تأویل آن و ناسخ و منسوخ آن است».(139) كوتاه سخن اینكه: آیه فوق را هرگز به علماى اهل كتاب نمى‏توان تفسیر كرد، زیرا این سوره در مكه نازل شده و آنها بعد از هجرت در مدینه به مسلمانان پیوستند و طبق روایات بالا درباره على (ع) است (و از او به سایر امامان معصوم مى‏رسد). آرى این آگاهى وسیع نسبت به قرآن مجید، و اسرار و دقائق و ظاهر و باطن آن یكى از منابع اصلى علم امامان معصوم (ع) است.(140) از شواهد این معنى، آیه شریفه و ما یعلم تأویله الاالله والراسخون فى العلم:«تأویل قرآن را جز خدا و ثابت قدمان در علم نمى‏دانند».(آل عمران - 7) توضیح اینكه: درمیان مفسران گفتگو است كه آیا«الراسخون فى العلم »عطف بر «الله» است، یعنى تأویل قرآن را جز خداوند و راسخان در علم نمى‏دانند، یا آغاز جمله مستقلى است، بنابراین مفهوم آیه چنین مى‏شود تأویل قرآن را فقط خدا مى‏داند، اما راسخان در علم مى‏گویند: «گرچه تأویل آیات متشابه را نمى‏دانیم، اما در برابر همه آنها تسلیم هستیم». آنچه معنى اول را تأیید مى‏كند آن است كه اولا بسیار بعید است در قرآن اسرارى باشدكه جز خداوند نداند، چرا كه قرآن براى تربیت و هدایت مردم نازل شده، و معنى ندارد كه در چنین كتابى آیات و جمله‏هایى باشد كه جز خداوند مقصود آن را نداند. ثانیا: همان گونه كه مفسر بزرگ «طبرسى» در «مجمع البیان» مى‏گوید:هرگز درمیان مفسران قرآن دیده نشده است كه بگویند فلان آیه از آیاتى است كه جز خدا كسى معنى آن را نمى‏داند، بلكه دائما براى كشف اسرار آیات از طرق مختلف از جمله روایات معصومین (ع) تلاش مى‏كنند، در واقع این سخن بر خلاف اجماع مفسران است . ثالثا: اگر تسلیم بودن بدون آگاهى است باید «راسخان در ایمان گفته شود، نه راسخان در علم»، كسى كه چیزى را نمى‏داند چگونه مى‏توان نام راسخان در علم بر او گذاشت . رابعا: در روایات متعددى آمده است كه «راسخان در علم ،تأویل آیات قرآن را مى‏دانند» واین دلیل بر آن است كه این عبارت عطف بر «الله» مى‏باشد: در حدیث دیگرى از همان امام آمده است كه فرمود:الراسخون فى العلم امیر المؤمنین و الائمة من بعده:«راسخان در علم امیر مؤمنان و امامان بعداز او هستند».(141) در حدیث دیگرى از همان امام آمده است كه فرمود:نحن الراسخون فى العلم و نحن نعلم تأویله:«ما راسخان در علم هستیم ،و ما تأویل قرآن را مى‏خوانیم».(142) و نیز در حدیث دیگرى مى‏خوانیم كه امام باقر (ع) (یا امام صادق (ع) در تفسیر آیه و ما یعلم تأ ویله الاالله و الراسخون فى العلم،فرمود:فرسول الله افضل الراسخین فى العلم، قد علمه الله عزوجل جمیع ما انزل علیه من التنزیل والتأویل، و ما كان الله لینزل علیه شیئا لم یعلمه تأویله، واو صیائه من بعده یعلمونه كله : «رسول خدا(ص) برترین راسخان در علم بود،خداوند عزوجل تمام آنچه را بر او نازل كرد از تنزیل و تأویل به او تعلیم داد، و ممكن نیست خداوند چیزى بر او نازل كند و تأویل و تفسیرش را به او نیاموزد، و اوصیاء پیامبر(ص) بعد از او تمام آن را مى‏دانند».(143) در این زمینه احادیث متعدد دیگرى وجود دارد كه همین معنى و مفهوم را تأیید مى‏كند.(144) با دلائل چهارگانه‏اى كه در بالا گفتیم - و هر یك به تنهایى براى اثبات مقصود كافى بود - تردیدى باقى نمى‏ماند كه عبارت والراسخون فى العلم ،عطف بر «الله »است، و مفهومش آگاهى آنان بر تأویل و عمق قرآن است . نكته دیگرى كه شایان توجه است اینكه تعبیر به الراسخون فى العلم، دو بار در قرآن مجید آمده است، یك بار در آیه مورد بحث (7 آل عمران) و یك بار در آیه 162 سوره نساء، آنجا كه بعد از اشاره به كارهاى زشت و نادرست اهل كتاب (یهود ونصارى) از جمله ربا خوارى و غارتگرى اموال مردم است، مى‏فرماید: لكن الراسخون فى العلم منهم و المؤمنون یؤمنون بما انزل الیك و ما انزل من قبلك:«گروهى از اهل كتاب كه راسخان در علمند و همچنین مؤمنان (از یاران پیامبر) به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه قبل او تو (از كتب آسمانى) نازل گردیده است، ایمان مى‏آورند، یعنى هر دو گروه به تمام كتب انبیاء (چه قرآن و چه كتب پیشین) ایمان دارند». چنین به نظر مى‏رسد كسانى كه نام «عبدالله بن سلام» و امثال او را از علماى اهل كتاب كه اسلام را پذیرفته‏اند، در تفسیر راسخان در علم ذكر كرده‏اند مربوط به این آیه است (آیه 162 نساء) نه آیه 7 سوره آل عمران، زیرا آنچه درباره علماى اهل كتاب سخن مى‏گوید: ایه اول است، اما آیه مورد بحث ما(7 - آل عمران) هیچ ارتباطى به مسأله اهل كتاب ندارد (دقت كنید). ضمنا از اینجا نكته مهم دیگرى نیز روشن مى‏شود و آن اینكه آنچه در خطبه اشباح در نهج البلاغه آمده است و مى‏گوید :و اعلم ان الراسخین فى العلم هم الذین اغناهم الله عن اقتحام السدد المضروبة دون الغیوب لا قرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب ...«بدان راسخان در علم، كسانى هستند كه خداوند آنان را با اقرار اجمالى به تمام آنچه از آنهاپوشیده است و تفسیر آن را نمى‏دانند از فرو رفتن در اسرار نهانى بى نیاز ساخته است».(145) نیز ممكن است اشاره به آیه سوره نساء باشد كه سخن از تسلیم بى قید و شرط جمعى از علماى اهل كتاب و مؤمنان در برابر قرآن و سایركتب آسمانى مى‏گوید، نه آیه سوره آل عمران (بازهم دقت كنید) كوتاه سخن اینكه ظاهرا آیه 7 سوره آل عمران این است كه مى‏گوید تأویل قرآن را خداوند و راسخان درعلم مى‏دانند، و با توجه به اینكه منظوراز راسخان در علم در درجه اول پیامبر و امامان معصوم است یكى از مهمترین منابع علمى آنها شناخته مى‏شود و آن قرآن مجید و تأویل و تفسیر و ظاهر و بطون آن است. این سخن را با اشاره دیگرى به آیات قرآن به پایان مى‏رسانیم : در آیه 49 سوره عنكبوت مى‏خوانیم بل هو آیات بینات فى صدور الذین اوتواالعلم:«آنها آیات روشنى است كه درسینه‏هاى كسانى كه علم به آنها داده شده است قرار دارد»،و در منابع اهل بیت (ع) روایات بسیارى دیده مى‏شود كه عنوان الذین اوتواالعلم در این آیه به امامان معصوم (بعد از پیامبر)تفسیر شده است . براى آگاهى بیشتر به بحارالانوار و تفسیر برهان مراجعه فرمائید.(146) 2- وراثت از پیامبر رومین منبع از منابع علوم امامان معصوم (ع) وراثت از پیامبر (ص) است به این معنى كه پیغمبر اكرم (ص) تمام معارف و شرایع اسلام را به على (ع) آموخت، و طبق بعضى از روایات على (ع) با خط خود در كتابى نوشت و این علم او آگاهى نسل اندر نسل به فرزندان على (ع) یعنى امامان معصوم (ع) رسید. یا به تعبیر دیگر - آن گونه كه در روایات اسلامى وارد شده است - پیامبر (ص) هزار باب علم به على (ع) آموخت كه از هر بابى هزار باب دیگر گشوده مى‏شد. در كتاب كافى روایات متعددى در این زمینه دیده مى‏شود، از جمله در حدیثى از ابو بصیر مى‏خوانیم: مى‏گوید از امام صادق (ع) پرسیدم كه پیروان شما مى‏گویند رسول خدا(ص) یك باب از علم به على (ع) آموخت كه از آن هزار باب گشوده شد، امام فرمود:علم رسول الله علیا الف باب، یفتح من كل باب الف باب:«رسول خدا به على (ع) هزار باب از علم آموخت (نه فقط یك باب) و از هر بابى هزار باب گشوده شد. سپس فرمود: اى ابوبصیر! ان عندنا الجامعة... قلت و ماالجامعة؟ قال صحیفه طولها سبعون ذراعا بذراع رسول الله (ص) و املائه، من فلق فیه، وخط على بیمینه، فیها كل حلال و حرام و كل شى‏ء یحتاج الناس الیه حتى الارش فى الخدش . فرمود:«جامعه» در نزد ما است... عرض كردم:جامعه چیست؟ فرمود: طومارى است كه در طول آن هفتاد ذراع رسول خدا (ص) بود، و از دهان مباركش املاء كرد و على (ع) به دست خودش نوشت، هر حلال و حرامى در آن است و هر چیزى كه مردم (تا دامنه قیامت) به آن نیاز دارند در آن وجود دارد، حتى دیه یك خراش بر بدن»!(147) شایان توجه است كه در مورد حدیث معروف «مدینة العلم» روایات بى شمارى در معروفترین كتب اهل سنت و شیعه وارد شده است، از جمله راویان این حدیث «ابن عباس» و «جابربن عبدالله» و «عبدالله بن عمر» و«على» (ع) مى‏باشند. از جمله كسانى كه این حدیث را در كتب خود نقل كرده‏اند «حكیم نیشابورى» در «مستدرك»، «ابوبكر نیشابورى »در «تاریخ بغداد»،«ابن مغازلى »در «مناقب امیرالمؤمین»(ع)، «گنجى» در «كفایةالاعتدال»، «قندوزى» در «ینابیع الموده» و «نبهانى» در «الفتح الكبیر» و گروه دیگر.(148) در روایات متعددى نیز با صراحت مى‏خوانیم كه امامان اهلبیت (ع) مى‏فرمودند:آنچه ما نقل مى‏كنیم همه را مى‏توانید از پیامبر(ص) نقل كنید، چرا كه ما همه اینها را به وسیله اجداد خود از پیامبر(ص) شنیده‏ایم! (دقت كنید). یكى از یاران امام صادق (ع) از آن حضرت پرسید: ما گاهى حدیثى را از شما مى‏شنویم، سپس شك مى‏كنیم كه از شما شنیده بودیم یا از پدرتان ؟ فرمود:ما سمعته منى فاروه عن ابى، و ما سمعته منى فاروه عن رسول الله:«آنچه را از من شنیده‏اى از پدرم روایت كن، و آنچه را از من شنیده‏اى از رسول خدا(ص) روایت كن»!(149) در جاى دیگر نیز مى‏فرماید:حدیثى حدیث ابى، و حدیث ابى حدیث جدى، و حدیث جدى حدیث الحسین، و حدیث الحسین حدیث الحسن، و حدیث الحسن حدیث امیر المؤمنین (ع)، و حدیث امیرالمؤمنین (ع) حدیث رسول الله (ص) و حدیث رسول الله قول الله عزوجل : «حدیث من حدیث پدر من است، و حدیث پدرم حدیث جد من است، و حدیث جد من حدیث حسین (ع) است، و حدیث حسین حدیث حسن است، و حدیث حسن (ع) حدیث امیرمؤمنان (ع) است، و حدیث امیرمؤمنان حدیث رسول خدا (ص) است و حدیث رسول خدا (ص) حدیث خداوند متعال است».(150) و در حدیث سومى از آن حضرت مى‏خوانیم كه صریحا فرمود: مهما اجلتك فیه بشى‏ء فهو من رسول الله لسنا نقول برأینا من شى‏ء:«هر گاه پاسخى درباره چیزى به تو دادم آن از رسول خدا(ص) است ما به رأى خودمان چیزى نمى‏گوئیم»!(151) 3- ارتباط با فرشتگان از منابع علم امامان ارتباط آنها با فرشتگان است، البته نا نه این معنى كه آنها در زمره انبیاء و پیامبران بودند، چرا كه مى‏دانیم پیامبر اسلام (ص) آخرین پیامبران و رسولان الهى بود و با وفات او وحى الهى پایان یافت، بلكه آنان همچون «خضر» و «ذوالقرنین» و «مریم» بودند مطابق ظاهر آیات قرآن با فرشتگان الهى ارتباط داشتند، و حقایقى از عالم غیب به قلب آنان الهام مى‏شد. در حدیثى از امام باقر (ع) مى‏خوانیم كه فرمود:ان علیا كان محدثا:«على (ع) محدث بود (سخنان به او گفته مى‏شد)»،و هنگامى كه از آن حضرت توضیح خواستند كه چه كسى مى‏گفت، فرمود:یحدثه ملك:«فرشته با او سخن مى‏گفت»،و هنگامى كه سؤال كردند آیا او پیامبربود، دست خود را به علامت نفى و انكار تكان داد، سپس افزود:كصاحب سلیمان، او كصاحب موسى، او كذى القرنین:«او همانند دوست سلیمان (آصف بن برخیا) یا دوست موسى (یوشع یا خضر) یا ذى القرنین (152) (در این زمینه روایات متعددى نیز وجود دارد)».(153) 4- القاى روح القدس چهارمین منبع علم امامان فیض روح القدس است . توضیح اینكه در آیات قرآن كرارا سخن از تأیید «روح القدس» به بیان آمده كه در سه مورد درباره حضرت مسیح (ع) است(154)و در یك مورد درباره پیامبر اسلام (ص).(155) در اینكه «روح القدس» كیست؟ در میان مفسران گفتگوى بسیار است، گروهى از مفسران، آن را به «جبرئیل» تفسیر كرده‏اند، و در مورد حضرت مسیح (ع) به آن روح مقدس و پاكى كه در او بوده، یا به معنى انجیلى كه بر او فرستاده شده است، تفسیر شده، و گاه گفته‏اند منظور اسم اعظم خداوند است كه مسیح با آن مردگان را زنده مى‏كردند.(156) ولى از تعبیرات قرآن مجید و همچنین روایات مختلف اسلامى چنین استفاده مى‏شود كه روح القدس، معانى متعددى دارد و در هر جا ممكن است معنى خاص خود را ببخشد: در یك آیه از قرآن مجید كه مى‏فرماید:قل نزله روح القدس من ربك بالحق:«بگو روح القدس آنرا از سوى پروردگارت به حق بر تو نازل كرده» (نحل - 102)، ظاهرا به معنى «جبرئیل» است كه قرآن را از سوى خدا بر پیامبر (ص) نازل مى‏كرد. ولى در سه مورد دیگر در قرآن مجید كه همه درباره حضرت مسیح (ع) است به نظر مى‏رسد كه مفهوم دیگرى دارد، زیرا تعبیراذا ایّدتك بروح القدس - یا و ایّدناه بروح القدس نشان مى‏دهد كه اشاره به روحى است كه همواره با مسیح (ع) بوده و او را تأیید و تقویت مى‏كرده است . از روایاتى كه در منابع اهل بیت (ع) وارد شده به خوبى بر مى‏آید كه روح القدس، روح مقدسى بوده كه با همه‏پیامبران و انبیاء و معصومین (ع) بوده است، و امدادهاى الهى را در موارد مختلف به آنها منتقل مى‏ساخته، حتى از روایات متعددى كه در منابع اهل سنت نیز وارد شده است استفاده مى‏شود كه گاه كه كارهاى مهم یا سخنان و اشعار پر مغز از كسى صادر مى‏شد، مى‏فرمودند: «این به كمك روح القدس بوده است». از جمله در حدیثى كه در تفسیر الدارالمنثور آمده است مى‏خوانیم كه پیامبر اكرم (ص) درباره شاعر معروف اسلامى «حسّان بن ثابت» فرمود: اللهم اید حسانا بروح القدس كما نافح عن نبیه:«خداوند!«حسّان» را به روح القدس تقویت كن آن گونه كه از پیامبرش دفاع كرد».(157) درباره شاعر معروف اهل بیت (ع) «كمیت بن زید اسدى» مى‏خوانیم كه امام باقر(ع) به او فرمود: براى تو همان است كه پیامبر اكرم (ص) به حسّان بن ثابت فرمود: لن یزال معك روح القدس ما ذبیت عنا:«همیشه روح القدس با تو خواهد بود مادامى كه از ما دفاع مى‏كنى».(158) در حدیث دیگرى آمده است كه امام على بن موسى الرضا (ع) هنگامى كه دعبل خزاعى شاعر با شهامت بعضى از اشعار قصیده معروف «مدارس آیات» را خواند ، امام گریه شدیدى كرد و سپس فرمود: نطق روح القدس على لسانك بهذین البیتین:«روح القدس در این دو بیت به زبان تو سخن گفت».(159) و از اینجا به خوبى روشن مى‏شود كه «روح القدس» یك روح امدادگرى است كه انسان را به هنگام انجام كارهاى مهم معنوى و الهى یارى مى‏دهد، و البته به تفاوت مراتب اشخاص متفاوت است، در پیامبران و امامان معصوم (ع) به گونه فوق العاده‏اى قوى‏تر و بارزتر عمل مى‏كند، و در دیگران به اندازه خودشان هر چند از ماهیت و جزئیات آن اطلاع زیادى در دست ما نیست. در حدیثى از امام صادق (ع) مى‏خوانیم كه در تفسیر والسابقون السابقون اولئك المقربون مى‏فرماید:فالسابقون هم رسل الله (ع) و خاصة الله من خلقه، جعل فیهم خمسة ارواح، ایدهم بروح القدس فبه عرفوا الاشیاء...: «پیشگامان همان رسولان الهى (علیهم السلام) و خاصان خداوند از خلقند، در آنها پنج روح قرار داده (ار جمله اینكه) آنها را با روح القدس تقویت نموده كه به وسیله آن اشیاء را مى‏شناسند...».(160) در حدیث دیگرى در همین رابطه از امام باقر (ع) آمده است كه بعد از بر شمردن ارواح پنجگانه كه در انبیاء و اوصیاء وجود دارد مى‏فرماید: فبروح القدس... عرفوا ما تحت العرش الى ما تحت الثرى : «به وسیله روح القدس آنچه را در زیر عرش تا آنچه را در زیر زمین است مى‏دانند».(161) احادیث فراون دیگرى در این زمینه در اصول كافى و سایر كتب دیده مى‏شود كه شرح همه آنها در این مختصر نمى‏گنجد. آرى امدادهاى الهى از طریق روح القدس یكى دیگر از منابع علمى معصومان است . 5- نور الهى پنجمین منبعى كه براى امامان مى‏توان ذكر كرد همان چیزى است كه در روایات متعددى در اصول كافى آمده است، از جمله:«حسن بن راشد» مى‏گوید: از امام صادق (ع) شنیدم كه مى‏فرمود:... فاذا مضى الامام الذى كان قبله رفع لهذا منار من نور ینظر به الى اعمال الخلائق فبهذا یحتج الله على خلقه : «هنگامى كه امام پیشین از دنیا مى‏رود، خداوند براى امام بعد از او ستونى از نور بر مى‏افروزد كه به وسیله آن اعمال مردم رامى بیند، و از این طریق خداوند، حجت را برخلق خود تمام مى‏كند».(162) در بعضى از روایات نیز تعبیر به «عمود من نور»(ستونى از نور)شده (163)ولى غالبا تعبیر «منار من نور»آمده است، البیه تفاوت چندانى میان این دو تعبیر نیست . براى آگاهى بیشتر به بحارالانوار جد 6، صفحه 132 مراجعه فرمائید، مرحوم علامه مجلسى شانزده حدیث در این زمینه نقل مى‏كند و همچنین در باب «عرض اعمال» (جلد 23،صفحه‏333به بعد) روایات متعددى در این زمینه آمده است . از مجموع آنچه گفته شد به خوبى استفاده مى‏شود كه منابع علم امامان معصوم متعدد و متنوع است، در درجه اول مسأله آگاهى آنها به تمام معانى قرآن مجید است، و در درجه دوم علومى است كه از رسول خدا پیامبراكرم (ص) به آنها رسیده است، و در درجه بعد تأییدات الهى و الهامات قلبى و ارتباط با فرشتگان و عالم غیب است . و مجموع این جهات به امام معصوم علوم و آگاهى فراوانى مى‏بخشد تا بتواند در انجام مأموریت خود، كه همان حفظ اسلام و قرآن و سنت پیامبر(ص) و هدایت خلق به سوى خالق، و تربیت نقوس، و اقامه حدود، و تدبیر امور مى‏باشد، به خوبى انجام دهد. نكته قابل ملاحظه دیگر اینكه از پاره‏اى از روایات استفاده مى‏شود كه در هر شب جمعه روح امامان (ع)، علوم و دانشهاى تازه‏اى را (براى مسائل تازه) از سوى خداوند دریافت مى‏دارند.(تا خود را با تمام نیازمندیهاى امت اسلامى تطبیق دهند) از جمله در حدیثى از امام صادق (ع) مى‏خوانیم كه فرمود: ان لنا فى كل لیلة جمعة سرورا:(ما در هر شب جمعه خوشحالى تازه‏اى داریم». راوى مى‏گوید گفتم: زادك الله و ماذاك:«خداوند بر سرور شما بیفزاید،منظورتان از این خوشحالى چیست»؟! فرمود:اذا كان لیلة الجمعة وافى رسول الله العرش و وافى الائمة معه و معهم، فلا ترد ارواحنا الى ابداننا الا بعلم مستفاد، ولو لا ذلك لانفدنا:«هنگامى كه شب جمعه مى‏شود(روح مقدس) رسول خدا (ص) به عرش (الهى) مى‏رود، و ارواح ائمه نیز با او ملاقات مى‏كنند و (روح) من یسر با آنها به آنجا مى‏رود، سپس روح ما به بدن ما باز نمى‏گردد مگر با علم و دانش جدیدى، و اگر چنین نبود دانش ما پایان مى‏گرفت»!(164) در همان باب روایات متعدد دیگرى در این زمینه نیز دیده مى‏شود كه شرح همه آنها به طول مى‏انجامد. با توجه به آنچه در این فصل آوردیم روشن مى‏شود كه مسأله منابع علمى امامان مسأله ساده‏اى نیست، منابعى در اختیار آن بزرگواران است كه آنهارا از سایر مردم ممتاز مى‏سازد و به انجام وظائف مهمى كه در مورد حفظ اسلام و تعلیمات قرآن و هدایت بندگان بر عهده دارند به آنان كمك مى‏كند. پى نوشتها: 134- تفسیر قرطبى، جلد 5، ص 3565. 135- درالمنثور، جلد 4، ص 69. 136- قندوز شهرى است در شمال افغانستان و این عالم اهل سنت منسوب به آنجا است. 137- ینابیع الموده، ص 102. 138- همان مدرك، ص 103. 139- همان مدرك، ص 104. 140- در این زمینه روایات متعدد جالبى نیز از طرق ائمه اهل بیت (ع) وارد شده است كه براى اطلاع بیشتر مى‏توانید به كتاب تفسیر كنزالدقائق، جلد 6، ص 480، و تفسیر برهان ذیل آیه مورد بحث مراجعه فرمائید. 141- اصول كافى، جلد اول، ص 213، حدیث 3 و 1. 142- اصول كافى، جلد اول، ص 213، حدیث 3 و 1. 143- همان مدرك ،حدیث 2. 144- براى توضیح بیشتر به كتاب جامع الاحادیث جلد اول، ص 27 و تفسیر كنزالدقائق ص 42 تا 45، و اصول كافى، جلد 1، ص 415 مراجعه شود. 145- نهج البلاغه، خطبه 91 (خطبه اشباح). 146- بحارالانوار، جلد 23، ص 188 تا 208 و تفسیر برهان جلد 3، ص 254 تا 256 (در این دو كتاب حدود بیست حدیث در این زمینه نقل شده است). 147- اصول كافى، جلد 1، ص 239. 148- براى آگاهى بیشتر به احقاق الحق، جلد 5، ص 468 تا 501 و براى آگاهى به منابع این حدیث در كتاب شیعه به كتاب شریف جامع الاحادیث طبع قدیم صفحه 16 به بعد مراجعه فرمائید. 149- جامع الاحادیث، جلد 1، ص 17، حدیث 4 باب حجیة فتوى الائمه. 150- همان مدرك ،حدیث 1. 151- همان مدرك ،حدیث 7(در این زمینه در همان كتاب احادیث دیگرى نیز وجود دارد) . 152- اصول كافى، جلد 1، ص 271. 153- همان مدرك. 154- 87 و 253، و مائده 110. 155- بقره، 110. 156- این چهار معنى در تفسیر كنزالدقائق، جلد 2، ص 78 آمده ،ولى در بعضى از تفاسیر معروف فقط معنى اول ذكر شده است، و در تفسیر فخر رازى به سه معنى قناعت شده است: جبرئیل و انجیل و اسم اعظم (تفسیر فخر رازى، جلد 3، ص 177). 157- الدرالمنثور، جلد 1، ص 87 (ذیل آیه 87 سوره بقره) دو روایت نیز قریب به همین مضمون در صحیح مسلم، جلد 4، ص 19 و 32 باب فضائل حسان بن ثابت آمده است . 158- سفینة البحار، ج 2، ص 4954. 159- كشف الغمه، جلد 3، ص 118. اعلام الورى، ص 331، آن دو شعر عبارت است از: خروج امام لا محالة خارج یقوم على اسم الله و البركات‏ یمیز فینا كل حق و باطل‏ و یجزى على النعماء و النقمات‏ 160- اصول كافى، ج 1، ص 271. 161- همان مدرك، ص 272. 162- اصول كافى، ج 1، ص 387، حدیث 2 163- همان مدرك، حدیث 4. 164- اصول كافى، ج 1، ص 254(باب فى ان الائمة (ع) یزدادون فى لیلة الجمعه). منبع:پیام قرآن ،جلدنهم ،آیة الله مكارم شیرازى با همكارى جمعى ازفضلاء‏
چهارشنبه 20/9/1387 - 14:3
دعا و زیارت
منابع علمى اهل بیت (ع) یكى از مصادر علم اهل بیت (ع) ، پیامبر گرامى اسلام (ص) است . علم رسول خدا كه علمى لدنى و از ناحیه خداوند بوده توسط آن حضرت در اختیار على (ع) و از طریق على (ع) به سایر ائمه (ع) منتقل گردیده است . علامه عسكرى دراین‏باره مى‏نویسد: اصل و ریشه حقایق و احكام اسلام در قرآن كریم است، و شرح و بیان و تفصیل آن بر عهده پیامبر اكرم و سایر مبلغین دست اول اسلام (ع) قرار داده شده است . پیامبر گرامى اسلام (ص) حدیث خویش یعنى آنچه به ایشان وحى شده و بشر تا روز قیامت بدان احتیاج دارد، همه و همه را به پسر عم خویش على (ع) املاء فرموده و آن حضرت این تعالیم را تدوین مى‏نمود. انتقال تعالیم پیامبر (ص) به حضرت على (ع) در مجالس گوناگونى صورت مى‏گرفت كه ذیلاً به شرح آنها مى‏پردازیم: الف - مجالس تعلیم منظم‏ مجالس تعلیم و دیدارهاى منظم امیرالمؤمنین (ع) با پسر عمویش رسول خدا (ص) براى فراگیرى دانش از آن حضرت به تفصیل نقل شده است . براى نمونه در این مورد به كتاب «كافى» مراجعه مى‏كنیم و از قول امام (ع) چنین مى‏خوانیم : من هر روز یكبار و هر شب یكبار نزد رسول خدا (ص) مى رفتم و آن حضرت در آن هنگام با من خلوت مى‏فرمود ، و هرجا كه آن حضرت تشریف مى‏برد، من نیز در خدمت ایشان بودم. همه اصحاب آن حضرت این را مى دانستند كه پیغمبر خدا جز با شخص من با هیچكس دیگر چنین دیدارهائى ندارد. این دیدارها غالباً در خانه من صورت مى‏گرفت ، و آن حضرت به خانه من تشریف مى آورد. اگر من براى دیدار آن حضرت در یكى از خانه‏هاى او وارد مى‏شدم، همسرانش را از اتاق بیرون مى‏فرستاد و با من خلوت مى كرد، به طورى كه جز شخص من كسى دیگر در خدمت آن حضرت نبود. اما هرگاه رسول خدا به خانه من تشریف مى‏آورد، از آن روى كه با من به تنهایى سخن گوید، نه فاطمه از كنار ما بر مى‏خاست و نه هیچیك از فرزندانم . در چنین دیدارهائى ، من هر چه را كه از حضرتش مى پرسیدم جواب كافى دریافت مى‏كردم. و چون خاموش مى‏شدم و سؤالاتم پایان مى‏پذیرفت، آن حضرت خود آغاز سخن مى‏كرد. هیچ آیه‏اى از قرآن به رسول (ص) نازل نشد، مگر اینكه براى من خواند و تقریر فرمود تا آن را به خط خود نوشتم و حضرتش تأویل و تفسیر ، ناسخ ومنسوخ ، محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من بیاموخت، و از خداى درخواست كرد كه قدرت فهم و حفظ آن را به من مرحمت فرماید. من، پس از آن دعائى كه حضرتش در حق من فرمود، هیچ آیه‏اى از كتاب خدا، و نیز هیچیك از مطالبى را كه ایشان املاء كرده و من نوشته بودم، از خاطر نبرده و فراموش نكردم. در اینجا مناسب است قبل از نقل ادامه این روایت ، حدیث دیگرى را یادآور شویم. در این حدیث ایرادى كه بسا به ذهن برخى از خوانندگان نیز خطور نماید، از سوى زیدبن على بن الحسین (ع) (م : 120 ه") پاسخ داده شده است . روایت بدین شرح است : زید بن على (ع) گفت : امیرالمؤمنین (ع) فرموده است : خواب به چشمانم راه نمى‏یافت مگر اینكه رسول خدا (ص) آنچه را كه جبرئیل درآن روز از موارد حلال و حرام و سنت، یا هرگونه امرونهى و آنكه اینها درباره چه چیزى و یا چه كسى نازل شده است ، به من تعلیم مى‏فرمود. به زید گفته شد: وقتى كه این دو از یكدیگر دور مى افتادند و فاصله مكانى مانع دیدارشان مى‏گردید، چگونه چنین امرى امكان داشت؟ زید پاسخ داد: پیامبر، روزهایى را كه دیدار حاصل نمى‏گردید به خاطر مى‏سپرد و هنگامى كه امام به حضور حضرتش مى‏رسید مى‏فرمود: «اى على ، در فلان روز، فلان مطلب آمد، و در فلان روز چنین مطالبى بر من نازل شده است» و بدینسان ادامه مى‏داد تا به روزى مى‏رسید كه امام (ع) به زیارتش نائل شده بود. 1 اینك ادامه كلام امام على (ع) در روایت گذشته : رسول خدا (ص) همه اوامر و نواهى و حلال‏ها و حرام‏هاى الهى، خواه مربوط به مسائل زمان حال و خواه مربوط به مسائل آینده، و نیز آنچه در كتابهاى آسمانى بر پیامبران گذشته نازل شده و از طاعت و معصیت خدا آگاهشان ساخته بود، همه و همه را به من تعلیم فرمود، و من هم تمام آن‏ها را به خاطر سپردم، و حتى یك حرف آن را نیز فراموش نكردم. سپس دستش را بر سینه‏ام نهاد، و از خدا خواست تا قلبم را از دانش و فهم و حكمت و نور لبریز سازد. 2 این بود خلاصه‏اى از دیدارهاى منظم امام با رسول خدا (ص). ب - مجالس تعلیم و دیدارهاى نامنظم امام با رسول خدا طى مطالبى كه گذشت دیدارهاى مرتب و از پیش معین شده امام با رسول خدا (ص) را، كه در كتابهاى معتبر هر دو مكتب به ثبت رسیده، آوردیم. اینك با نقل حدیث زیر كه در «سنن ترمذى» و دیگر مصادر معتبر مكتب خلفا آمده است، به بررسى دیدارهاى نامنظم امام با رسول خدا (ص) مى‏پردازیم : ترمذى مى‏نویسد: از جابربن عبدالله انصارى 3روایت شده است كه گفت : در جنگ طائف ، رسول خدا (ص) على را به حضور طلبید، و با او به نجوا نشست . مردم (از راه خرده گیرى) گفتند: در گوشى صحبت كردنش با پسر عمویش على چه طولانى شد!! چون این سخن به گوش رسول خدا (ص) رسید فرمود: «من از پیش خود با او به نجوا ننشستم، بلكه خداوند است كه با او نجوا مى‏كند.» 4 ترمذى در توضیح این حدیث گفته است : «نجواى خداوند» یعنى خداوند به پیامبرش امر كرده تا با وى به نجوا بنشیند. حال ببینیم واقعاً مسأله چه بوده است كه رسول خدا (ص) بنا به امر پروردگار با پسر عمویش آنهم در جنگ طائف به نجوا نشسته است ؟! آیا این در گوشى صحبت كردن، مشورت جنگى بوده است؟ در حالى كه پیامبر در مشورتهایش در جنگها همه را شركت مى‏داد و با فرد خاصى به مشورت نمى‏نشست، همچنانكه در مورد جنگهاى بدر واحد و خندق و ... این مطلب در تاریخ ثبت شده است . پس ناگزیر باید پذیرفت كه این دیدار و دیدارهاى نامرتب مانند آن 5 در ردیف همان دیدارهاى منظم روزانه ایشان بوده است . یا جا دارد كه بگوییم این دیدارها ممكن است از همان دیدارهائى باشد كه «زید بن على بن الحسین» از آن یاد كرده كه اگر بین رسول خدا (ص) و پسر عمویش جدائى مى‏افتاد و چند روزى یكدیگر را نمى‏دیدند ، در نخستین برخورد، رسول خدا (ص) با امام خلوت مى‏كرد و مى‏فرمود: اى على ! در فلان روز، فلان چیز، و در آن روز فلان موضوع بر من نازل شد... و بدین ترتیب علت طولانى شدن نجوا رسول خدا (ص) با على (ع) نیز آشكار مى‏گردد. از آنچه تا به اینجا ، در این مورد آوردیم ، این نتیجه حاصل مى‏شود كه دست آورد آن همه دیدارهاى مرتب یا نامرتب رسول خدا (ص) با پسر عمویش على بن ابى طالب (ع)، سپردن همه علوم و دانشهاى اسلامى از عقاید و احكام و غیره به شخص امام (ع) بوده است . وصیت رسول خدا (ص) به اوصیاء در امالى شیخ طوسى، و بصائر الدرجات ، و ینابیع المودّه، آمدهاست : احمد بن محمد بن على فرزند امام باقر (ع) از پداران بزرگوار خود روایت كرده است : رسول خدا (ص) به حضرت على (ع) فرمود: «آنچه كه مى‏گویم بنویس». على (ع) پرسید: اى رسول خدا ، از آن مى‏ترسى كه فراموش كنم؟ فرمود: «فراموش نمى‏كنى و از این جهت بر تو بیمى ندارم . من از خدا خواسته‏ام كه این علوم را در حافظه‏ات حفظ نماید و دچار فراموشیت نفرماید . بلكه براى شركایت (در امر امامت) بنویس.» على پرسید: اى پیغمبر خدا، شركاء من چه كسانى هستند؟ رسول خدا (ص) جواب داد: «امامانى از نسل تو هستند كه به بركت آنها باران رحمت بر امتم مى‏بارد ، و به واسطه آنان دعایشان مستجاب مى شود و به یمن وجود آنهاست كه خدا بلاها و آفات را از امتم بر طرف مى‏گرداند، و به خاطر آنها رحمت الهى ازآسمان بر ایشان نازل مى‏شود.» آنگاه با انگشت مبارك به امام حسن اشاره نموده و چنین فرمود: «این نخستین آنان است.» و سپس اشاره به حسین كرد و گفت : «امامان از نسل او مى‏باشند»6. دو نوع تبلیغ آنچه خداوند به پیامبر خود (ص) وحى مى‏فرمود، از نظر نحوه ابلاغ آن به دو دسته تقسیم شده است : دسته اول: شامل مواردى بوده كه زمان مقتضى براى ابلاغ آنها فرا رسیده و شرایط مناسب براى بیان آنها وجود داشته است . این موارد توسط خود آن حضرت و بدون واسطه به حاضران محضر شریفش ابلاغ مى‏گشت. و اما دسته دوم ؛ شامل مواردى بوده كه زمان عمل كردن به آن پس از عصر پیامبر (ص) بوده است . اینها را حضرتش فقط به على (ع) تعلیم مى فرمود، و على (ع) هر دو دسته مطالبى را كه توسط رسول خدا (ص) تبلیغ و بیان مى‏شد، در كتابهاى جداگانه به خط خود مى‏نوشت. این برنامه همچنان ادامه داشت ... تا اینكه زمان جدائى دو دوست از یكدیگر ، و هنگام وداع وصى با پیامبر (ص) فرا رسید . در این آخرین ساعات حیات، پیامبر اكرم (ص) در یك جلسه بسیار مهم و اختصاصى آخرین تعلیمات الهى را به امام (ع) انتقال داد. آخرین جلسه تعلیم عبدالله بن عمروعاص مى‏گوید: رسول خدا (ص) به هنگام آخرین بیمارى خود فرمود: «برادرم را نزد من بخوانید.» ... على نزد آن حضرت حاضر شد. آنگاه پیامبر جامه خود را بر وى افكند و او را پوشانید و خود را كاملاً بدو نزدیك نموده به آهستگى با وى سخن گفت . 7 ام سلمه نیز همین داستان را به گونه زیر نقل كرده است : قسم به آنكس كه به او سوگند یاد مى‏كنم ، همانا على آخرین كسى بود كه با پیامبر خدا (ص) گفتگو نمود. صیحگاهى از آن حضرت عیادت نمودیم . ایشان كراراً مى پرسید: «آیا على آمد؟ آیا على آمد؟». فاطمه (ع) گفت : گویا او را در پى كارى فرستاده بودید!؟ مدتى بعد على آمد. من دانستم كه آن حضرت با على كارى دارد، و لذا به همراه دیگران از حجره بیرون آمده و در درگاه آن نشستیم . من از دیگران به در اتاق نزدیكتر بودم. رسول خدا (ص) خود را كاملاً به على (ع) نزدیك فرمود و به نجوا كردن و راز نمودن با وى پرداخت. آن حضرت (ص) در همین روز وفات یافت . و بنابراین آخرین كسى كه با وى (ص) گفتگو نمود على بود.8 وسرانجام سخن خود امام (ع) را در این باره ملاحظه مى‏نمائیم: پیامبر خدا (ص) در آخرین بیمارى خود فرمود: «برادرم را بگوئید نزد من بیاید.» آنگاه فرمود: «به من نزدیك شو.» نزدیك حضرتش شدم . آنگاه خود را به من تكیه داد ، و در همین حالت قرار داشت و با من سخن مى‏گفت به‏گونه‏اى كه گاهى قدرى از آب دهان مباركش به من مى‏رسید - تا اینكه سرانجام زمان رحلت رسول خدا (ص) فرا رسید و در بر من وفات یافت ...9 در احادیثى كه گذشت دیدیم چگونه رسول خدا (ص) تمامى علوم و معارف اسلامى را به على (ع) املاء فرمود و در كتابى مدون نزد ایشان به ودیعت نهاد تا به عنوان سندى مكتوب از مجموعه اسلام به امامان از نسل خویش بسپارد.10 پى‏نوشتها : 1- بصائر الدرجات ص 197 ح 4. در تأیید این حدیث سه روایت در مصادر مكتب خلفاء نقل شده است . رجوع شود به سنن نسائى 178/1 باب التنحنح فى الصلاة و سنن ابن ماجه كتاب الادب باب الاستئذان ، ح 3708 و مسند احمد 85/1 ح 647 ، و ج 107/1 ح 845 ، و 80/1 ح 608 ، و تاریخ بخارى 121/2/4. 2- كافى 62/1 - 63 ، وسائل الشیعه (طبع قدیم) 394/3 ح 1، مستدرك الوسائل 393/1 ، احتجاج طبرسى ص 134، تحف العقول ص 131 - 132، وافى 63/1 ، مرآة العقول 210/1. در طبقات ابن سعد - از مصادر مكتب خلفا - در قسمت شرح حال امام على (ع) 101/2 (طبع اروپا) سه حدیث در تأیید این روایت نقل شده است، كه یكى از آنها در كتابى مخطوط از احمد بن حنبل به نام «فضائل على بن ابى طالب » روایت شده است . 3- جابر بن عبدالله بن عمرو انصارى از اصحاب رسول خدا است كه امام باقر (ع) را نیز درك كرده است . وفات جابر بعد از سال هفتادم هجرت در مدینه اتفاق افتاده است تقریب التهذیب 122/1. 4- صحیح ترمذى ، كتاب المناقب ، باب مناقب على بن ابى طالب ، ج 173/13 ، و تاریخ بغداد 402/7. همین مضمون از جابر بن عبدالله در تاریخ ابن عساكر 310/2 و 311 ،و تاریخ ابن كثیر 356/7 ، و اسد الغابه 27/4 نیز نقل شده است . و شبیه آن از جندب بن ناجیه (یا ناجیة بن جندب) در كنزالعمال چاپ حیدرآباد - 1312 ه" ، 399/6 ، وچاپ دوم 200/12 ح 1122 ، و الریاض النضرة 265/2 نیز روایت گشته است . 5- از جمله موارد مشابه دیدارهائى است كه حضرتش با رسول اكرم (ص) در مدینه داشته است و در تفاسیر در ذیل آیه نجوى (مجادله /12 و 13) بدانها اشاره شده است . براى تحقیق مراجعه كنید به معالم المدرستین 322/1. 6- امالى طوسى (چاپ نعمان ، نجف سال 1384 ه") . 56/2 بصائر الدرجات ص 167 ، ینابیع الموده قندوزى چاپ دار الخلافة العثمانیه 1302 ه" ص 20. 7- تاریخ ابن عساكر (چاپ بیروت ، 1395 ه") ترجمة الامام على (ع) 484/2 ، تاریخ ابن كثیر 359/7 ، كنزالعمال (چاپ اول) 392/6. 8- این حدیث در مستدرك حاكم و تلخیص ذهبى 139/3 صحیح توصیف شده است و نیز در مستدرك حاكم 14/3 - 17 باب كان أقرب الناس عهداً برسول الله (ص) از شرح حال حضرت على (ع) به چند سند روایت گشته است . و در مصنف ابن ابى شیبه 348/6، و مجمع الزوائد 112/9، و كنزالعمال چاپ دوم 128/15، باب فضائل على بن ابى طالب ح 374 ، و تذكرة خواص الأمة باب حدیث النجوى و الوصیه از فضائل احمد بن حنبل نقل شده است . 9- طبقات ابن سعد، باب من قال توفى رسول الله فى حجر على بن ابى طالب ط اروپا ج 2/ق 51/2. منبع : نقش ائمه در احیاء دین ، علامه عسكرى، ج 11، ص 19 - 28.
چهارشنبه 20/9/1387 - 14:2
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته