• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1481
تعداد نظرات : 1410
زمان آخرین مطلب : 4126روز قبل
شعر و قطعات ادبی

جواد محدثی


برخیز، که فجر انقلاب است امروز


بیگانه صفت، خانه خراب است امروز


هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد


از لطف خدا، نقش بر آب است امروز


فجر است و سپیده حلقه بر در زده است


روز آمده، تاج لاله بر سر زده است


با آمدن امام در کشور ما


خورشید حقیقت از افق سرزده است


«والفجر» که سوگند خدای ازلی است


روشنگر حقی است که با «آل‌علی» است


این سوره به گفته امام صادق


مشهور به سوره «حسین‌بن‌علی» است


شب رفت و سرود فجر، آهنگین است


از خون شهید، فجر ما رنگین است


این ملت قهرمان و آگاه و رشید


ثابت قدم است و قاطع و سنگین است


شب طی شد و روز روشن از راه رسید


خورشید امید شرق، از غرب دمید


عیسای زمان، راز زمین، «روح خدا»


در کالبد مرده، دمی تازه دمید


این نهضت حق، که خلق ما برپا کرد


نه شرقی‌و غربی است، نه سرخ است و نه زرد


در وسعت و عمق و شور و یک‌پارچگی


زیباتر از این نمی‌توان پیدا کرد


جان‌های جهانیان به لب آمده است


جان در پی حق، داوطلب آمده است


جمهوری اسلامی ما در این قرن


فجری است که در ظلمت شب آمده است


بر ملت تازه رَسته از دام و کمند


آن بردگی گذشته، یارب مپسند


این در که به‌روی ما گشودی از مهر


بار دگر از قهر، خدایا تو مبند

 

شنبه 17/11/1388 - 16:36
آلبوم تصاویر
شنبه 17/11/1388 - 16:29
دانستنی های علمی

عجیب نیست که یاران برای به میدان رفتن از هم سبقت بگیرند،

 

چون وقتی می بینند هنگام به خاک افتادن سرشان به دامان اباعبدالله است.

    

اگر غرق غم و ماتم و دردید

 

اگر مثل خزان خسته و زردید

 

اگر از دم خورشید جدا مانده و سردید

 

اگر هر چه مفاتیح نوشتند به لب زمزمه کردید

 

بدانید، دوای غم تان غیر غبار حرم کرببلا نیست، نگردید.

 
جمعه 16/11/1388 - 12:14
دانستنی های علمی

عالم همه خاک کربلا بایدمان

 

پیوسته به لب، خدا خدا بایدمان

 

تا پاک شود زمین ز ابنای یزید

 

همواره حسین مقتدا بایدمان

   

ورود کاروان اسیران به کربلا

 

بیستم صفر 61 یا 62 ه.ق

 

وقتی کاروان اسیران کربلا از شام به سوی مدینه راه افتاد، عده ای از زنان به نگهبانان کاروان گفتند ما را از راه کربلا ببرید، چرا که می خواهیم قبرهای مطهر عزیزان خود را زیارت کنیم. نگهبانان نیز که از یزید دستور داشتند خواسته ی اسرا را برآورده کنند، پذیرفتند و کاروان دوباره پا به کربلا گذاشتند. اهل کاروان منقلب شدند و چه نوحه ها که نخواندند و چه ناله های جانسوز که سر ندادند؛ اما زینب با چه روی نزد برادر بیاید که دخترش را شام جا گذاشتند. اگر حسین از قد خمیده زینب بپرسد چه؟ اگر چه خود می داند....

   

مهم نیست از پیش امام برویی یا به سوی امام بیایی

 

مهم این است که «مسلم» باشی.

 

چه ابن عقیل چه ابن عوسجه

  
جمعه 16/11/1388 - 12:12
خواستگاری و نامزدی

وقتی می بینم که ابرها از فرط بی صبری، غرش کنان زمین دلخسته را غرق اشک می کنند، خورشید هر روز به شوق دیدنت با عجله از پشت قله های سر به فلک کشیده بیرون می جهد و غروب که می شود با چهره ای سرخ و غم آلود و بی رمق به غار تنهائی اش پناه می برد و مهتاب وقتی از زیارتت ناامید می شود همچو شمعی قطره قطره آب می شود...

    

هر جمعه دوباره سلام، دوباره ندبه، دوباره حسرت و آه، انتظار، غروب، غریبی.

 

دوباره زخم کهنه جدائیم سر باز می کند. امانم را بریده است.

 

مرض مزمن کفر و گناه، رهایم نمی کند. سخت دربند ثناگوی اهریمن شده است. تمام روحم را تب فرا گرفته و در آتش می سوزد و توان قیام را ندارد.

 

خصمان درونی و بیرونی، روحم را در زنجیر غفلت به بند کشیده اند. برای درمان دردم راه را به خطا رفته ام مرا دریاب یا صاحب الزمان.

  

وقتی می بینم که حتی حسرت از فراغت حسرت می خورد و اشک از هجرانت اشک می ریزد و ناله از دوری ات ناله می زند و غم از عشق رویت به غم نشسته ولی من مات و مبهوت سرگرم این و آن شده ام و همه این اتفاقات را عادی می انگارم، آتشی تمام وجودم را فرا می گیرد. یادغفلت از تو، دیوانه ام می کند و سخنانم رنگ و بوی دیگری به خود می گیرد.

 مگر غیر از این است که چشم را برای تماشای تو داده اند؟

 

ولی افسوس با چشمانی که تو مالکش بودی اینقدر بیهوده به این و آن نگریستم که پرده های حجاب، یکی پس از دیگری در ایوان چشمانم آویخته و به کلی از یاد برده اند که به عشق تو حیات یافته اند.

    

ای با شکوه! ای هستی شیعه! فریاد بی کسی هایم را بشنو. قلب شکسته ام را درمان کن،

 اگر چه بارها عهد شکنی کرده ام. اگر چه درکلاس درست همیشه غائب بوده ام، اگرچه پشت به اقیانوس محبتت کرده ام،

حال همچو برگ خزانی که اسیر زمستان سرد و تاریک شده، با دستان خالی و پشتی خمیده درمحضرت زانوی ادب خم کرده و به انتظار پاسخ در سکوتی مبهم به سرمی برم تا جوابم را بدهی و باران رحمتت را بر قلب محزونم بباری.

  

همه در عشق آمدن تو می سوزند

 

بیا نه بخاطر چشم انتظاری نگاهها ،

 

بیا برای دلهای منتظران ...

 
جمعه 16/11/1388 - 12:10
شعر و قطعات ادبی

یک شبی مجنون نمازش را شکست           بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

 

عشق آن شب مست مستش کرده بود          فارغ از جام الستش کرده بود

 

سجده ای زد بر لب درگاه او                    پر ز لیلا شد دل پر آه او

 

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای              بر صلیب عشق دارم کرده ای

 

جام لیلا را به دستم داده ای                   وندر این بازی شکستم داده ای

 

نشتر عشقش به جانم می زنی                 دردم از لیلاست آنم می زنی

 

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن            این تو و لیلای تو... من نیستم

 

گفت:ای دیوانه لیلایت منم                     در رگ و پیدا و پنهانت منم

 

سالها با جور لیلا ساختی                        من کنارت بودم و نشناختی

 

عشق لیلا در دلت انداختم                      صد قمار عشق یکجا باختم

 

کردمت آواره ی صحرا نشد                     گفتم عاقل می شوی اما نشد

 

سوختم در حسرت یک یاربت                   غیر لیلا بر نیامد از لبت

 

روز و شب او را صدا کردی ولی                دیدم امشب با منی گفتم بلی

 

مطمئن بودم به من سر می زنی                در حریم خانه ام در می زنی

 

حال این لیلا که خوارت کرده بود               درس عشقش بی قرارت کرده بود

 

مرد راهش باش تا شاهت کنم                  صد چو لیلا کشته در راهت کنم

 

پنج شنبه 8/11/1388 - 7:22
شعر و قطعات ادبی

بسم الله‌النور

مولای من!

 

خطی بکش بربُغض و با گریه جوابم کن

 

ازمن چه‌ها مانده، بزن، بشکن، خرابم کن

 

پنهان مكن حرف دلت با بُغض خود از من

 

یکروی‌تر با من بمان کمتر عذابم کن

 

این پا به پا کردن به ماندن ها نمی ارزد

 

یکبارگی آتش بزن چون شمع آبم کن

 

نام مرا از خاطراتت خط بزن، آن گاه

 

چون قطعه عکسی کهنه بر دیوار قابم کن

 

درهرغزل فریاد تو سرداده‌ام، ازعشق

 

رو شاعری دیوانه وُُُُُُُُُُُ مجنون خطابم کن

 

یا نه، بیا باسادگی عاشق ترینم باش

 

ازمن بگیر این تیره‌گی را، آفتابم کن

 

بردامنت بگذار یک دم این سرپُرشور

 

فکری برای غصه‌های بی‌حسابم کن

 

دستی بکش برخستگی‌هایم، چو باران باش

 

شعری بخوان، برمخملی ازعشق خوابم کن

 

این گونه می خواهم تورا، این گونه بامن باش

 

ازمن مرا بستان وبا خود نابِ نابم کن

اللهم عجل لمولانا الغریب الفرج

پنج شنبه 8/11/1388 - 7:19
دعا و زیارت

مردی یهودی نزد حضرت علی علیه السلام آمده و گفت عددی به من بگو که نصف و یک سوم و یک چهارم و یک پنجم و یک ششم و یک هفتم و یک هشتم و یک نهم و یک دهم آن کسری نباشد.( و یا اینکه عددی به من بگو که بر اعداد 2 تا 10 بخشپذیر باشد)
- علی علیه السلام به وی فرمودند: اگر بگویم مسلمان می شوی؟


- گفت: آری


- پس به وی فرمودند: «اضرب ایام اسبوعک فی سنتک» روزهای هفته ات را در سالت ضرب کن. یعنی 7 (ایام هفته) را در 360 (ایام سال یهودی) ضرب کن که حاصل آن مطلوب توست.


و چون یهودی آن را صحیح یافت مسلمان شد.

 

سه شنبه 6/11/1388 - 19:0
دعا و زیارت

تقسیم عادلانه:

دو نفر با هم به سفر می رفتند. وقت غذا خوردن فرا رسید، یکی از آنان پنج  نان و دیگری سه نان از سفره خویش بیرون آوردند، در این اثنا مردی ار کنارشان رد شد، آنان رهگذر را بخوردن غذا دعوت کردندو هر سه با هم نانها را خوردند. رهگذر خواست برود، پس در عوض غذایی که خورده بود هشت درهم به ایشان داد.

 

در وقت تقسیم پولها نزاعشان در گرفت صاحب سه نان به صاحب پنج نان می گفت درهمها را بالمناصفه تقسیم می کنیم(نصف کنیم)، صاحب پنج نان می گفت این تقسیم عادلانه نیست بلکه من پنج درهم و تو سه درهم می بریم به نسبت نانهایی که گذاشته ایم و لی طرف نپذیرفت تا اینکه خصومت به نزد حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) بردند.

 

حضرت علی علیه السلام به آنان فرمودند: بروید با هم بسازید و در این موضوع بی ارزش نزاع و اختلاف مکنید، گفتند در هر صورت شما حق مطلب را به ما بیان بفرمایید.

 

پس آن حضرت درهم ها را بدست گرفت و هفت درهم به پنج نانی و یک درهم به سه نانی داد و به آنان فرمودند: مگر نه این است که هریک از شما دو نان و دو سوم نان که هشت ثلث باشد مصرف کرده اید

 

گفتند: صحیح است.

 

فرمودند: بنابراین روشن است که مقدار نانی که رهگذر مصرف کرده هفت ثلثش از پنج نانی و یک ثلثش از سه نانی بوده بوده. روی همین نسبت پولها تقسیم می شوند.

 

سه شنبه 6/11/1388 - 18:56
شعر و قطعات ادبی

همیشه آرزوم بود یه روز تو را ببینم

همیشه آرزوم بود یه روز پیشت بشینم

تو عکسهای آلبومم عکس تو را ببینم

کی برسه آقا جون یه روز جمعه بیایی

دل همه شاد بشه،غصه هامون آب بشه

همه تو را ببینند، آدم بدا بمیرند

لیلا یوسفی(11ساله)

 

شنبه 3/11/1388 - 8:47
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته