• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 15639
تعداد نظرات : 1110
زمان آخرین مطلب : 3866روز قبل
اهل بیت

در آب جلوه کردی و موج عطش نشست

در من ظهور کردی و کردیم خود پرست

دست مرا گرفتی و چشم تو بسته شد

در خود خراب گشتم و بند دلم گسست

گفتم : مخواه سایه نشین علم شوم

این آفتاب ، مغز حرم را گداخته است!

روی فرات ، صورت در هم کشیده شد

تا موج های اشک به چشم تو حلقه بست

آیینه ای برای تماشا گذاشتم

سنگی رسید و صورت آیینه را شکست

دستی نمانده بود که مشکی زنم به آب

حالا به جای مشک بنوش از لب دو دست

رضا جعفری


http://zajje.blogfa.com
چهارشنبه 1/9/1391 - 14:17
اهل بیت

داری به یک فرات بدل میکنی مرا

مضمون صد شریعه غزل میکنی مرا

من عمق بی کسی تو را درک میکنم

وقتی شبیه مشک بغل میکنی مرا

پیش تو هیچ مشکلی آنقدر سخت نیست

در ظرف چند ثانیه حل میکنی مرا

اینقدر در مدار خودت دور من مگرد

داری در این مدار ، زحل میکنی مرا

اظهار ضعف میکنی و خاک بر سرم

داری خدای عز و جل میکنی مرا

صبح است ساقیا و تو آیا به یک نگاه

مهمان دو پیاله عسل میکنی مرا؟

رضا جعفری


http://zajje.blogfa.com
چهارشنبه 1/9/1391 - 14:14
اهل بیت

افتاد دست بلندی ، مشكی كه خالی خالی

پیش نگاه شریعه ، در همین جا ، این حوالی

ظرفیت چشم او را ، كیفیت این سبو را

هرگز نخواهید فهمید ای ظرف های سفالی

اینجا همه تشنه هستند ، این واقعیت ندارد

این حرف ها را در آورد از خود فرات خیالی

خوردن ندارد بگویید ، این میوه آبی ندارد

كی دیده سیراب گردد ، لب تشنه از مشكِ كالی

دیگر نمانده عمودی در خیمه ات تا بخیزی

دستی نمانده برایت تا چشم خود را بمالی

تو دست دادی و جایش یك مُشتِ پُر را خریدی

پس بالهایت گرانند باید به بالت ببالی

گفتی برادر بیاید این بوی سیب از حسین است

چشمی نداری ببینی : آمد ولی با چه حالی

گفتند : آیا عمو رفت ، گفتند و آنقدر گفتند

شاید جوابی بگیرند این جمله های سئوالی

دیدم قیامت بپا شد چشمی به حرف آمد و گفت :

اینجا همه آب خوردند از دستهای زلالی

بعد از تو باید بخشكد اندام هرچه كه دریاست

بعد از تو باید ببارد این آسمان ، خشكسالی


تو سفره كردی دلت را تا ما گرسنه نباشیم

ما غافلان باز هر روز دنبال نان حلالی

رضا جعفری

http://zajje.blogfa.com

چهارشنبه 1/9/1391 - 14:12
اهل بیت
خورشید بَرَد سجده به خاک در عباس
مه جلوه ای از حسن خدامنظر عباس
هر سینه ی افروخته یک علقمه فریاد
هر دیده ی پر اشک بود کوثر عباس
هر زخم بدن، آیه ای از مصحف ایثار
هر خون جگر، قطره ای از ساغر عباس
فرزندیّ ِ دو فاطمه، سقایی عترت
سرداری لشگر، شرف دیگر عباس
زیبد که شهیدان همه خیزند به تعظیم
فردای قیامت همه در محضر عباس
با راس حسین ابن علی بود برابر
تاشام بلا بر سر نیزه سر عباس
ایثار و فداکاری و ایمان سه چراغند
در بزم دل از مکتب روشنگر عباس
عباس به تعداد همان باب حسین است
یعنی که بیا سوی حسین از در عباس
در علقمه چون عطر گل آید به مشامم
بوی نفس فاطمه از پیکر عباس
مارا نبُوَد زهره که گوییم ثنایش
تا یوسف زهراست ثنا گستر عباس
در دامن صحرای بلا خون خدا ریخت
از بازو و ازدیده و از حنجر عباس
افسوس که شد همسفر قاتل عباس
از علقمه تا شام بلا خواهر عباس
باسوز دل و اشک روان و شررِ شعر
میثم شده پیوسته پیام آور عباس

غلامرضاسازگار


http://zajje.blogfa.com
چهارشنبه 1/9/1391 - 14:10
اهل بیت

افتاد چرا دیر به پایت سر و دستم
من پیشتر از بودن خود دل به تو بستم
تا جان به تنم بود زتو دل نبریدم
تا دست به تن داشتم از پا ننشستم
دستم زقضا خورد به آبی که نخوردم
از فاطمه تا صبح قیامت خجل استم
بشکست سر و دست و تن و سینه ام اما
جان دادم و پیمان تو هرگز نشکستم
از دست و سر و جان و تن و چشم گذشتم
کز روز ازل بود همین عهد الستم
از صبح ولادت که نگاهم به تو افتاد
تا شام ابد کرد تماشای تو مستم
دانست که از دامن مهرت نکشم دست
زد روز ولادت پدرم بوسه به دستم
بی دستی من در ره تو بال و پرم شد
تو احمد و من جعفر طیار تو هستم
تا ام بنین فخر کند کاش که می شد
پیراهن خود هدیه به مادر بفرستم
میثم به امان نامه ی دشمن چه نیازم
کز هر چه به جز دوست بُوَد رشته، گسستم

غلامرضاسازگار

http://zajje.blogfa.com

چهارشنبه 1/9/1391 - 14:9
اهل بیت

عباس یعنی شمع جمع هاشمیون
عباس یعنی ماه بین فاطمیون
عباس یعنی شیر یعنی شیر حیدر
عباس یعنی کربلا را میر لشکر
عباس یعنی حیدری دیگر به پیکار
عباس یعنی میر و سقا و علمدار
عباس یعنی شاه بیت شعر ایثار
عباس یعنی میر و سقا و علمدار
عباس یعنی نور مصباح هدایت
عباس یعنی کشته ی راه ولایت
عباس یعنی شیرمرد از خُردسالی
عباس یعنی زاده ی مولی الموالی
عباس یعنی ماه شب های مدینه
عباس یعنی آرزوهای سکینه
عباس یعنی دست، دست حیّ داور
عباس یعنی خون ثارالله اکبر
عباس یعنی مظهر کل حقایق
عباس یعنی باب حاجات خلایق
عباس یعنی لاله ای در چشم صحرا
عباس یعنی شعله ای در قلب دریا
عباس یعنی لنگر فُلک ولایت
عباس یعنی جلوه ای تا بی نهایت
عباس یعنی عاشقی بی دست و بی سر
عباس یعنی کشته ی صد پاره پیکر
عباس یعنی باب، باب الله اعظم
عباس یعنی غیرت الله مجسم
ارث ادب از مادرش ام البنین داشت
ارث شجاعت از امیرالمومنین داشت
عبد خدا ابن و اخ و عمّ ولی بود
روی علی پشت حسین ابن علی بود
تنهای تنها قدرت صد لشگرش بود
آخر دعای فاطمه پشت سرش بود
در قلب دریا آتش تاب و تبش بود
آب بقا لب تشنه ی داغ لبش بود
عباس در دنیا و عقبی با حسین است
فریاد هر زخمش هزاران یا حسین است
با آن جلال و عزت و آقایی او
مشهور شد در کربلا سقایی او
با آنکه خود بر شهریاران شهریار است
سرباز و سقا و امیر و پاسدار است
لب تشنه پا بیرون نهاد از آب، عباس
دریا صدا می زد مرا دریاب عباس
وقتی جوانمردیّ اورا کرد احساس
دریا صدازد آفرین عباس! عباس!
الحق که در مردانگی مرد آفرینی
الحق که فرزند امیرالمؤمنینی
در پاسخ این غیرت و ایثار و صبرت
تا صبح محشر آب گردد دور قبرت
مدح تو ای باب المراد کل عالم
باشد فزون تر از هزاران نخلِ میثم

غلامرضاسازگار

http://zajje.blogfa.com
چهارشنبه 1/9/1391 - 14:7
اهل بیت

دریا صدا زد ای لبت عطشان، من آبم
آبی بنوش ای آتشت کرده کبابم
عباس گفت ای آب حاشا کز تو نوشم
آید صدای ناله ی اصغر به گوشم
دریا صدا زد ساقی عطشان که دیده؟!
ای بحر را هم داده آب از اشک دیده
عباس گفت ای آب آتش شو به کامم
پیداست در تو عکس لب های امامم
دریا صدازد تا کنی یاریّ عترت
از من دهانی تر کن ای دریای غیرت
عباس گفت از تشنگان شرمنده هستم
آخر نگاه فاطمه باشد به دستم
دریا صدا زد تو همه هستِ حسینی
نیرو بگیر از من که خود دستِ حسینی
عباس گفتا اوست مولا، من غلامم
بی او بُوَد آب روان آتش به کامم
دریا صدا زد ای زده آتش به هستم
من چون تو برداغ لب تو تشنه هستم
عباس گفتا تشنه تر از تو رباب است
در سینه اش آتش به جای شیر ناب است
دریا صدا زد گر نمی نوشی زمن آب
آب از چه همره می بری با این تب و تاب
عباس گفتا وعده دادم بر سکینه
تا آب آرم بهر گل های مدینه
دریا صدا زد ای همه ایثار و صبرت
زیبد که تا محشر بگردم دور قبرت

غلامرضاسازگار

http://zajje.blogfa.com

چهارشنبه 1/9/1391 - 14:5
اهل بیت

ای شراب علوی در نامت

باده مصطفوی در جامت

چه بلندی که نخورده است هنوز

پای معراج کسی بر بامت

چه تجلی شده بر تو که چنین

پلک وا کرده همه اندامت

داد من کو که سلامی بدهد

به خداحافظی آرامت

ترکی داد به پیشانی من

خشکسالی سفال کامت

به خودت خوب ببال ای آهو

شیر افتاده به چنگ دامت

مثل یک بیت پریشانم کرد

وزن قافیه ی نا هنگامت

اسم تو بردم چون طوفان بود

آب آرام شود با نامت

زره و پیکرت اربا ارباست

چه می آید به تو این احرامت

رضا جعفری


http://zajje.blogfa.com
چهارشنبه 1/9/1391 - 0:45
اهل بیت

آئینه اش را آب كرد اشراق مانوسی

آینده اش را گفت قدّیسی : كه قدّوسی

پیش تجلی اش همه موسای مدهوشند

این شعله را قابل نباشد هیچ فانوسی

در رفتنش امّید برگشتن نمی بینم

پشت سرت می گفت ظرف آب مایوسی

پس لرزه های اتفاقی سخت در راه است

دارد زمین در خواب می بیند چه كابوسی ؟

یعقوب دارد می دود تا گودی مقتل

آمد صدای یوسف در چاه محبوسی

از گرگها مانده به جا آثار خونینی

افتاده روی خاك ها پرهای طاووسی

در چهره اش پیدا شد آثار شكستی سخت

چین و چروك واضحی ، خطهای محسوسی

از هق هق اش جز قهقهه چیزی نمی بیند

دارد چه با او می كند فریاد معكوسی ؟

لفظی كه معنای عزایش را رسا باشد

پیدا نخواهد كرد ذهن هیچ قاموسی

باید مواظب باشی ای باد سحرگاهی

چون كه ز هم پاشیده این جسمی كه می بوسی

رضا جعفری

http://zajje.blogfa.com

چهارشنبه 1/9/1391 - 0:44
اهل بیت

تا كه از كف پسرى تازه جوان داد حسین

عالمى را ز غم خویش تكان داد حسین

تا كه گلبوسه ز لب هاى پسر چید لبش

قدرت عاطفه خویش نشان داد حسین

تا كه خاموش شد از زمزمه «یا وَلَدى»

عشق فریاد برآورد كه جان داد حسین

جذبه عشق بنازم كه پس از داغ جوان

حكمت صبر نشان بر همگان داد حسین

گفت بر هاشمیون نعش على را ببرند

كز غم داغ پسر تاب و توان داد حسین

نقد جان داد و به حق جان جهان را بخرید

در كف خلق جهان خط امان داد حسین

http://zajje.blogfa.com

چهارشنبه 1/9/1391 - 0:44
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته