• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 15639
تعداد نظرات : 1110
زمان آخرین مطلب : 3866روز قبل
اهل بیت
این هلال ماه خون، یا آفتاب محشر است
یا به نوک نی، سر ریحانة پیغمبر است
مصحف قلبِ نبی افتاده در دریای خون
آیه ها بر پیکرش از زخم تیر و خنجر است
زادة مرجانه بر بالِش نهد سر تا به صبح
صورت فرزند زهرا بر روی خاکستر است
ماه خون برگرد می دانی که دامانت هنوز
مقتل خونین هفتاد و دو جسم بی سر است
باغ را آتش زدند و لاله ها پامال شد
شعله بر بام فلک از دامن یک دختر است
صورت ریحانة زهراست از خون لاله گون
خون پیشانی است یا خون علی اکبر است
ماه خون این سرخی رخسار تو از خون کیست؟
خون ثارالله یا خون علی اصغر است
ذوالجناح از خیمه می آید ولی دارد دو بال
کس نداند این همه تیر است، یا بال و پر است
ماه خون در چهره ات پیداست تصویر دو دست
صاحب آن هم علمدار است، هم آب آور است
ماه خون زینب نشسته در کنار قتلگاه
یا که زهرا زائر آن پاره پاره پیکر است
ماه خون! در دامنت افتاده سروی روی خاک
وای بر من! جسم عباس است این یا حیدر است
کوثر اشک است جاری تا قیامت بر حسین
سیل اشک چشم "میثم" قطره ای از کوثر است

غلامرضاسازگار

http://zajje.blogfa.com

چهارشنبه 1/9/1391 - 23:27
اهل بیت
ای عمو! تنها امیدم در رهت ترک سر است
مرگ درراه تو برمن از عسل شیرین تر است
گرچه می دانی یتیمم، اذن میدانم بده
فرض کن این سیزده ساله علیّ اکبراست
نوجوانان یک به یک رفتند و من جا مانده ام
بر روی داغ دلم هرلحظه داغ دیگر است
گاه می خوانی یتیمم، گاه گویی کودکم
هرچه هستم در وجودم، خون پاک حیدراست
خوش ترین نقل عروسی بارش سنگ بلاست
بهترین دامادی من، ترک جان، ترک سر است
بهترین شاخه گلی را که کنم تقدیم تو
صورت خونین، سر بشکسته، زخم پیکر است
حنجر من تشنه ی آب دم شمشیرهاست
نوش من در راه وصل یار، نیش خنجر است
از شرار تشنگی هر چند می سوزم، عمو
بیشتر سوز من از لب های خشک اصغر است
تیغ کین بر گردنم زیباتر از دست عروس
قتلگاهم خوش تر از آغوش گرم مادر است
میثم از کرب و بلا در سینه داری آتشی
ای عجب! هر مصرع شعر تو کوه آذر است

غلامرضاسازگار

http://zajje.blogfa.com

چهارشنبه 1/9/1391 - 14:47
اهل بیت

این تن غرقه به خون مصحف پا مال من است
این عزیز دل زهرا و حسین و حسن است
اِرباً اربا شده مثل علی اکبر، پسرم
پیرهن از تن و تن پاره تر از پیرهن است
خونِ سر آب وضو، سنگِ عدو مهر نماز
اشک در دیده و خون جگرش در دهن است
زخم شمشیر کجا، جای سم اسب کجا؟
اسب ها از چه نگفتید که این قلب من است؟
کاش یک بار دگر اسم عمو را می برد
حیف کز خون دو لبش بسته، خموش از سخن است
اشک می ریزم و با دیده ی خود می نگرم
که گلم دستخوش باد خزان در چمن است
سیزده ساله ی من، ماه شب چاردهم
از چه دور بدنت این همه شمشیرزن است
بر تن پاک تو ای حجله نشین یم خون
پیرهن جامه ی خونین شده، خلعت کفن است
بزم دامادی تو دامن صحرای بلاست
خونِ رخساره حنا، شاخه ی گل زخم تن است
میثم آتش به شرار جگرت ریخته اند
آه جانسوز تو سوز دل هر مرد و زن است

غلامرضاسازگار


http://zajje.blogfa.com
چهارشنبه 1/9/1391 - 14:46
اهل بیت

ای عسلت از دم شمشیرها!
خنده زده زخم تو بر تیرها
زخم بدن توشه، خطر زاد تو
روز شهادت شب میلاد تو
دسته گل حجله ی تو سنگ ها
گشته تنت دستخوش چنگ ها
مرگ، عروسی که هم آغوش توست
نیشِ سرِ تیرِ بلا نوش توست
ای زرهت پیرهن نازکت
بال در آورده تن از ناوکت
نرگس من نرگس خود باز کن
جان عمو کم به عمو ناز کن
دیده به تبخال لبت دوختم
سوختم و سوختم و سوختم
تشنه ام از اشک خود آبم بده
با دو لب تشنه جوابم بده
حیف که من تاب ندادم به تو
سوختم و آب ندادم به تو
دفتر عمر تو که شیرازه شد
داغ علی اکبر من تازه شد
باده زصهبای اجل خورده ای
از دم شمشیر عسل خورده ای
تشنه به دیدار اجل می روی
قاسم من ماه عسل می روی
یا به جنان با علی مرتضی
فاطمه کرده است تو را پاگشا
خلعت خود کرده کفن می روی
بال زنان سوی حسن می روی
نیست روا با همه سوز درون
نیزه سر از سینه ات آرد برون
حیف که اوصاف تو نشناختند
اسب به گلگون بدنت تاختند
در حق ما ظلم و ستم کسب شد
مرهم زخم تو سُمِ اسب شد

غلامرضاسازگار


http://zajje.blogfa.com
چهارشنبه 1/9/1391 - 14:41
اهل بیت

من حبیب پسر فاطمه ام، یار حسینم
بنده ام بنده ولی بنده ی دربار حسینم
درس آزادگیم داده از آغاز، معلّم
که رها گشته ام از خویش و گرفتار حسینم
دل بریدم زهمه عالم و او برد دلم را
دیده بستم زهمه، عاشق دیدار حسینم
سر و جان طرفه کلافی است به بازار محبت
که به این هدیه ی ناچیز خریدار حسینم
شرر تشنگی و تابش خورشید، حلالم
که جگر سوخته ی اشک علمدار حسینم
این تن خسته و این فرق سر، این صورت خونین
همه وقف قدم یار که من یار حسینم
به ولای علی و مالک و عمار رشیدش
من در این دشت بلا، میثم تمارِ حسینم
آب دریا چه کند با جگر سوخته ی من
که پر از سوز دل و آه شرربار حسینم
تاجر عشقم و کالای محبت همه هستم
سر به کف دارم و آشفته ی بازار حسینم
میثم این گفته ی آن پیر حسینی است که گوید
که حبیبم من و سرباز فداکار حسینم

غلامرضاسازگار

http://zajje.blogfa.com

چهارشنبه 1/9/1391 - 14:39
اهل بیت

اسدی، حبیب عترت! گل باغ آشنایی!
چه سعادتی از این به، که شدی تو نینوایی
تو حبیب پاکبازی، تو هماره سرفرازی
به ولایت حسینی، به محبت خدایی
تو اسیر زلف یاری، همه عمر بی قراری
تو شدی ز نوجوانی، به هوای ما هوایی
که در این سیاهی شب، ببرد خبر به زینب
که حبیب، پیر کوفه، شده پیر کربلایی
زکرامت سرشتت، همه بوده سرنوشتت
که به پای عشق جانان، سر و جان کنی فدایی
به خدا قسم حبیبی، که تو یاور غریبی
چه خوش است با غریبان، شب غربت آشنایی
چو مرا غریب دیدند، همگان زمن بریدند
منم ودیار غربت، منم و غم جدایی
شده چشم هاجرانم همه چشمه های زمزم
به جز العطش ندارد لب خشکشان صدایی
شده قسمتت سعادت، زهی از چنین عبادت
که کند عذار سرخت، زحسین دلربایی
زمحبت تو میثم، به عنایتت زند دم
شب و روز، فکر و ذکرش شده منقبت سرایی

غلامرضاسازگار


http://zajje.blogfa.com
چهارشنبه 1/9/1391 - 14:37
اهل بیت
عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم
گناهی از تمام کوه ها سنگین تر آوردم
من آن حُرّم کز اول خویش را سد رهت کردم
تو را در این زمین بین هزاران لشگر آوردم
به جای دسته گل با دست خالی آمدم اما
دلی صد پاره تر از لاله های پرپر آوردم
نشد تا از فرات آب آورم از بهر اطفالت
ولی بر حنجر خشکیده ات چشم تر آوردم
غبارم کن، به بادم ده مرا، دور سرت گردان
فدایم کن که در میدان ایثارت سر آوردم
گرفته جان به کف در محضرت، فرزند دلبندم
قبولش کن که قربانی برای اصغر آوردم
سرشک خجلت از چشمم چو باران بر زمین ریزد
زبان عذرخواهی بر علیّ اکبر آوردم
همین ساعت که بر من یک نظر از لطف افکندی
به خود بالیدم و مانند فطرس پر برآوردم
بده اذنم که خم گردم، ببوسم دست عبّاست
که روی عجز بر آن یادگار حیدر آوردم
چه غم گر جرم من از کوه سنگین تر بُوَد میثم
که سر بر آستان عترت پیغمبر آوردم

غلامرضاسازگار

http://zajje.blogfa.com

چهارشنبه 1/9/1391 - 14:36
اهل بیت

یوسف زهرا! زشما پُر شدم
تا که اسیر تو شدم حُر شدم
از دل دشمن به سویت پر زدم
آمدم و حلقه براین در زدم
آمده ام تا که قبولم کنی
خاک ره آل رسولم کنی
حرّ پشیمان تو ام یا حسین
دست به دامان تو ام یا حسین
یک نگه افکن همه هستم بگیر
ای پسر فاطمه دستم بگیر
روز نخستین به تو دل باختم
در دل من بودی و نشناختم
دست نیاز من و دامان تو
کوه گناه من و غفران تو
ناله ی العفو بُوَد بر لبم
تا صف محشر خجل از زینبم
روی علی اکبر تو دیدنی است
دست علمدار تو بوسیدنی است
مهر تو کُلّ آبروی من است
هستی من خون گلوی من است
چه می شود کشته ی راهت شوم؟
خاک قدم های سپاهت شوم؟
حرّ ریاحی به درت آمده
فطرس بی بال و پرت آمده
با نگه خویش کمالم بده
وز کرم خود پر و بالم بده
بال من از تیغه ی شمشیرهاست
سینه ی تنگم سپر تیرهاست
مقتل خون، اوج کمال من است
تیر محبت پر و بال من است
بال بده، فطرس دیگر شوم
طوطی گهواره ی اصغر شوم

غلامرضاسازگار


http://zajje.blogfa.com
چهارشنبه 1/9/1391 - 14:35
اهل بیت
قافله رفته بود و من بیهوش

روی شن زارهای تفتیده

ماه با هر ستاره ای می گفت:

بی صدا باش!تازه خوابیده

قافله رفته بود و در خوابم

عطر شهر مدینه پیچیده

خواب دیدم پدر ز باغ فدك

سیب سرخی برای من چیده

قافله رفته بود ومن بی جان

پشت یك بوته خار خشكیده

بر وجودم سیاهی صحرا

بذر ترس و هراس پاشیده

قافله رفته بود و من تنها

مضطرب،ناتوان ز فریادی

ماه گفت:ای رقیه چیزی نیست

خواب بودی ز ناقه افتادی

قافله رفته بودودلتنگی

قلب من را دوباره رنجانده

باد در گوش ماه دیدم گفت:

طفلكی باز هم كه جامانده!

قافله رفته بودو تاول ها

مانعی در دویدنم بودند

خستگی،تشنگی،تب بالا

سد راه رسیدنم بودند

قافله رفته بودو می دیدم

می رسد یك غریبه ازآن دور

دیدمش-سایه ای هلالی شكل-

چهره اش محو هاله ای از نور

ازنفس های تندو بی وقفه

وحشت و اضطراب حاكی بود

دیدم او را زنی كه تنها بود

چادرش مثل عمه خاكی بود

بغض راه گلوی من را بست

گفتمش من یتیم و تنهایم

بغض زن زودتر شكست وگفت:

دخترم،مادر تو زهرای

وحید قاسمی



http://zajje.blogfa.com
چهارشنبه 1/9/1391 - 14:32
اهل بیت

مرا از بر لاله ها می برند
چو مرغی به دام بلا می برند
تو را غرق خون ستم ساختند
مرا هم به بند جفا می برند
جدایم کنند از تو این دشمنان
که سرهای از تن جدا می برند
تو خون خدایی و این مشرکین
تو را کشته نام خدا می برند
اسارت که دیگر ندارد کتک
مرا با زدن ها چرا می برند
به اینان بگو ای پدر جان مرا
چرا می زنند و کجا می برند
کشیدند اینجا چو جانم به خون
کجا دیگر از کربلا می برند
گهم بر روی خارها می کشند
گهم با سر نیزه ها می برند
به طعنی جگرهای ما خون کنند
به قهری دل ما ز جا می برند
به اطفال پاسخ ز سیلی دهند
زمانی که نام تو را می برند
"مؤید" دل ما به حال آورند
چو نامی ز کرببلا می برند
دوایی به درد دلم کن حسین
که خاک تو بهر شفا می برن

http://zajje.blogfa.com

چهارشنبه 1/9/1391 - 14:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته