• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4127روز قبل
شهدا و دفاع مقدس

 

شهادت جناب قاسم بن الحسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام

سهیل سر زده گفتی مگر ز سمت یمن
رخ چو ماه تمام و قدی چو سرو چمن
نمود در بر خود پیرهن به شكل كفن

 

ز برج خیمه برآمد چو قاسم بن حسن
ز خیمگاه به میدان كین روان گردید
گرفت تیغ عدو سوز را به كف چون هلال

 

قاسم بن الحسین علیه السلام به عزم جهاد قدم به سوی معركه نهاد، چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام نظرش بر فرزند برادر افتاد كه جان گرامی بر كف دست نهاده آهنگ میدان كرده، بی‌توانی پیش شد و دست به گردن قاسم درآورد و او را در بر كشید و هر دو تن چندان بگریستند كه در روایت وارد شده حَتّی غٌشِی عَلَیْهِما، پس قاسم گریست و دست و پای عم خود را چندان بوسید تا اذن حاصل نمود، پس جناب قاسم علیه السلام به میدان آمد در حالی كه اشكش به صورت جاری بود و می‌فرمود:

سِبْطِ النَّبِیّ الْمُصْطَفی الْمُؤْتَمِن
بَیْنَ اُناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ المَزنِ

 

اِنْ تَنْكرُوٌنی فَانَا اْبنُ الْحَسَنِ
هذا حُسَیْنٌ كَالْاَسیرالْمُرْتَهَن

 

پس كارزار سختی نمود و به آن صغر سن و خردسالی سی و پنج تن را به درك فرستاد. حمید بن مسلم گفته كه من در میان لشكر عمر سعد بودم پسری دیدم كه به میدان آمده گویا صورتش پاره ماه است و پیراهن و ازاری در برداشت و نعلینی در پا داشت كه بند یكی از آنها گیسخته شده بود و من فراموش نمی‌كنم كه بند نعلین چپش بود، عمرو بن سعد ازدی گفت: به خدا سوگند كه من بر این پسر حمله می‌كنم و او را به قتل می‌رسانم، گفتم سبحان الله این چه اراده است كه نموده‌ای؟ این جماعت كه دور او را احاطه كرده‌اند از برای كفایت امر او بس است دیگر ترا چه لازم است كه خود را در خون او شریك كنی؟ گفت به خدا قسم كه از این اندیشه برنگردم، پس اسب برانگیخت و رو برنگردانید تا آنگاه كه شمشیری بر فرق آن مظلوم زد و سر او شكافت پس قاسم به صورت بر روی زمین افتاد و فریاد برداشت كه یا عماه چون صدای قاسم به گوش حضرت امام حسین علیه السلام رسید تعجیل كرد مانند عقابی كه از بلندی به زیر آمد صفها را شكافت و مانند شیر غضبناك حمله بر لشكر كرد تا به عمرو (لعین) قاتل جناب قاسم رسید، پس تیغی حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پیش داد حضرت دست او را از مرفق جدا كرد پس آن ملعون صیحه عظیمی زد. لشكر كوفه جنبش كردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام علیه السلام بربایند همینكه هجوم آوردند بدن او پامال سم ستوران گشت و كشته شد. پس چون گرد و غبار معركه فرو نشست دیدند امام علیه السلام بالای سر قاسم است و آن جوان در حال جان كندنست و پای به زمین می‌ساید و عزم پرواز به اعلی علیین دارد و حضرت می‌فرماید سوگند با خدای كه دشوار است بر عم تو كه او را بخوانی و اجابت نتواند و اگر اجابت كند اعانت نتواند و اگر اعانت كند ترا سودی نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتی كه ترا كشتند. هذا یَوْم وَاللهِ كَثُرَواتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ.

 


آنگاه قاسم را از خاك برداشت و در بر كشید و سینه او را به سینه خود چسبانید و به سوی سراپرده روان گشت در حالی كه پاهای قاسم در زمین كشیده می‌شد. پس او را برد در نزد پسرش علی بن الحسین علیه السلام در میان كشتگان اهلبیت خود جای داد، آنگاه گفت بارالها تو آگاهی كه این جماعت مار ا دعوت كردند كه یاری ما كنند اكنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند، ای داور دادخواه این جماعت را نابود ساز و ایشان را هلاك كن و پراكنده گردان و یكتن از ایشان را باقی مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ایشان مگردان.

آنگاه فرمود ای عموزادگان من صبر نمائید ای اهلبیت من شكیبائی كنید و بدانید بعد از این روزخواری و خذلان هرگز نخواهید دید.

مخفی نماند كه قصه دامادی جناب قاسم علیه السلام در كربلا و تزویج او فاطه بنت الحسین (ع) را صحت ندارد چه آنكه در كتب معتبره به نظر نرسیده و به علاوه آنكه حضرت امام حسین علیه السلام را دو دختر بوده چنانكه در كتب معتبره ذكر شده، یكی سكینه كه شیخ طبرسی فرمود: سیدالشهداء علیه السلام او را تزویج عبدالله كرده بود و پیش از آنكه زفاف حاصل شود عبدالله شهید گردید. و دیگر فاطمه كه زوجه حسن مثنی بوده كه در كربلا حاضر بود چنانكه در احوال امام حسین علیه السلام به آن اشاره شده، و اگر استناداً به اخبار غیر معتبره گفته شود كه جناب امام حسین علیه السلام را فاطمه دیگر بوده گوئیم كه او فاطمه صغری است و در مدینه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن علیهماالسلام بست و الله تعالی العالم.

شیخ اجل محدث متتبع ماهر ثقه الاسلام آقای حاج میرزا حسین نوری نور الله مرقده در كتاب لؤلؤ و مرجان فرموده و به مقتضای تمام كتب معتمده سالفه مولفه در فن حدیث و انساب و سیر نتوان برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام دختر قابل تزویج بی‌شوهری پیدا كرد كه این قضیه قطع نظر از صحت و قسم آن به حسب نقل و قوعش ممكن باشد. اما قصه زبیده و شهربانو و قاسم ثانی در خاك ری و اطراف آن كه در السنه عوام دائر شده، پس از آن خیالات واهیه است كه باید در پشت كتاب رموز حمزه و سایر كتابهای معجوله نوشت، و شواهد كذب بودن آن بسیار است، و تمام علمای انساب متفقند كه قاسم بن الحسن (ع) عقب ندارد انتهی كلامع رفع مقامه.

 


بعضی از ارباب مقاتل گفته‌اند كه بعد از شهادت جناب قاسم علیه السلام بیرون شد به سوی میدان عبدالله بن الحسن علیه السلام و رجز خواند:

ضْرغامُ اجامٍ وَ لَیْثٌ قَسْوَرَه
اَكیلُكُمْ بِالسًّیْفِ كَیْلَ السَّنْدَرَهِ

 

اِنْ تُنْكِرُونی فَانَا ابْنُ حَیْدَرَه
عَلَی الاَعادی مِثْلَ ریحٍ صَرْصَرَهٍ

 

و حمله كرد و چهارده تن را به خاك هلاك افكند، پس هانی بن ثبیت خضرمی بر وی تاخت و او را مقتول ساخت پس صورتش سیاه گشت. و ابوالفرج گفته كه حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام فرموده كه حرمله بن كاهل اسدی او را به قتل رسانید.

مؤلف گوید: كه مقتل عبدالله را در ضمن مقتل جناب امام حسین علیه السلام ایراد خواهیم كرد انشاء‌الله تعالی.

و ابوبكر بن الحسن (ع) كه مادرش ام ولد بوده و با جناب قاسم علیه السلام برادر پدر مادری بود، عبدالله بن عقبه غنوی او را به قتل رسانید. و از حضرت باقر علیه السلام مرویست كه عقیه غنوی او را شهید كرد،‌ و سلیمان بن قته اشاره به او نمود در این شعر:

 

وَ فی اَسَدٍ اُخْری تُعَدُّو تُذْكَرُ

 

وَ عِنْدَ غَنِیّ قَطْرَه مِنْ دِمائِنا

برگرفته از کتاب منتهی الامال ، اثر حاج شیخ عبّاس قمی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:23
شهدا و دفاع مقدس

 

 

 

 

 

 

شهادت حضرت اباالفضل العباس(ع)

 

 

حضرت عباس علیه السلام كه اكبر اولاد ام البنین و پسر چهارم امیرالمؤمنین علیه السلام بود و كنیتش ابوالفضل و ملقب به سقا و صاحب لوای امام حسین علیه السلام بود، چنان جمال دل آرا و طلعتی زیبا داشت كه او را ماه بنی هاشم می‌گفتند و چندان جسیم و بلند بالا بود كه بر پشت اسب قوی و فربه بر نشستی پای مباركش بر زمین می‌كشیدی. او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هیچكدام را فرزند نبود. ابوالفضل علیه السلام اول ایشان را به جنگ فرستاد تا كشته ایشان را به بیند و ادراك اجر مصائب ایشان فرماید. پس از شهادت ایشان به نحوی كه ذكر شد بعضی از ارباب مقاتل گفته‌اند كه چون آن جناب تنهائی برادر خود را دید به خدمت برادر آمده عرض كرد ای برادر آیا رخصت می‌فرمائی كه جان خود را فدای تو گردانم؟ حضرت از استماع سخن جانسوز او به گریه آمد و گریه سختی نمود، پس فرمود ای برادر تو صاحب لوای منی چون تو نمانی كس با من نماند. ابوالفضل علیه السلام عرض كرد سینه‌ام تنگ شده و از زندگانی دنیا سیر گشته ام و اراده كرده ام كه از این جماعت منافقین خونخواهی خود كنم.حضرت فرمود پس الحال كه عازم سفر آخر گریده ای‏‏، پس طلب كن از برای این كودكان كمی از آب، پس حضرت عباس عَلَیْه السًَلام حركت فرمود و در برابر صفوف لشكر ایستاد و لوای نصیحت و موعظت افراشته و هر چه توانست پند و نصیحت كرد و كلمات آن بزر گوار اصلاً در قلب آن سنگدلان اثر نكرد.

 


 

لاجرم حضرت عباس عَلَیْه السًَلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشكر دید به عرض برادر رسانید.كودكان این بدانستند بنالیدند و ندای العطش العطش در آوردند، جناب عباس عَلَی‍‍ْه السًَلام بی تابانه سوار بر اسب شده و نیزه بر دست گرفت و مشگی برداشت و آهنگ فرات نمود شاید كه آبی به دست آورد.پس چهار هزار تن كه مو كل بر شریعة فرات بودند دور آن جناب را احاطه كردند و تیرها به چلة كمان نهاده و به جناب او انداختند، جناب عباس عَلَیْه السًَلام كه از پستان شجاعت شیر مكیده چون شیر شمیده بر ایشان حمله كرد و زجز خواند

حَتّی اُورای فِی الْمَصالیتِلِقا
اِنّی اَنَا الْعّباسُ اَغْدُوا بِالسَّقا

 

لا اَرْهَبُ الْمُوْتَ اِذشا الْمَوتُ زَقَا
نَفْسی لِنَفْس الًمُصطَفَی الطُّهرْوَقا
وَ لا اَخافُ الشَّرَ یَو‎ْمَ الْمُلْتَقی

 

و از هر طرف كه حمله می كرد لشكر را متفرق می ساخت تا آنكه به روایتی هشتاد تن را به خاك هلاك افكند، پس وارد شریعه شد و خود را به آب فرات رسانید چون از زحمت گیر و دار و شدت عطش جگرش تفته بود خواست آبی به لب خشك تشنة خود رساند دست فرا برد و كفی از آب برداشت تشنگی سیدالشهداء عَلَیْه السلام و اهلبیت او را یاد آورد ‌آب را از كف بریخت:

 

پر كرد مشگ و پس كفی از آب برگرفت می‌خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار
شد با روان تشنه از آب روان روان چون اشك خویش ریخت ز كف آب و شد سوار
آمد به یادش از جگر تشنة حسین (ع) دل پر ز جوش و مشگ بدوش آن بزرگوار
كردند حمله جمله بر آن شبل مرتضی یك شیر در میانه گرگان بیشمار
یك تن كسی ندیده و چندین هزار تیر یك گل كسی ندیده و چندین هزار خار



مشگ را پر آب نمود و بر كتف راست افكند و از شریعه بیرون شتافت تا مگر خویش را به لشكرگاه برادر برساند و كودكان را از زحمت تشنگی برهاند. لشكر كه چنین دیدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه كردند، و آن حضرت مانند شیر غضبان بر آن منافقان حمله می‌كرد و راه می‌پیمود. ناگاه نوفل الارزق و به روایتی زیدبن ورقاء كمین كرده از پشت نخلی بیرون آمد و حكیم بن طفیل او را معین گشت و تشجیع نمود پس تیغی حواله آن جناب نمود آن شمشیر بر دست راست آن حضرت رسید و از تن جدا گردید، حضرت ابوالفضل علیه السلام جلدی كرد و مشك را بدوش چپ افكند و تیغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله كرد و این رجز خواند:

 


اِنیّ اُحامی اَبَداً عَنْ‌دینی
نَجْلِ النَّبّی الطّاهِرِ الاَمینِ

 

وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُمُ یَمینی
وَ عَنْ اِمامٍ صادِقِ الْیَقین

 

پس مقاتله كرد تا ضعف عارض آن جناب شد، دیگر باره نوفل (لعین) و به روایتی حكیم بن طفیل لعین از كمین نخله بیرون تاخت و دست چپش را از بند بینداخت، جناب عباس علیه السلام این رجز خواند:

 

وَ‌ اَبْشِری بِرحْمَهِ الْجَبّارِ
قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیِهِمْ یَساری

 

یا نَفْسُ لاتَخْشی منَ الْكُفّارِ
مَعَ النَّبِیّ السَّیّدِ الْمُختارِ

 

فَاَصْلِهِمْ یا رَبّ حّر َّ النّار

و مشگ را به دندان گرفت و همت گماشت تا شاید آب را به آن لبان تشنگان برساند وناگاه تیری بر مشگ آب آمد و آب آن بریخت و تیر دیگر بر سینه‌اش رسید و از اسب در افتاد.

وَالْبَیْضِ الْفَواصِلِ مِنْ فَرْق اِلی قَدَم
مِنْ كُلّ مَجْدٍ یمینٌ غَیْرَ مُنْجَذِمٍ

 

عَمُّوهُ بِالنَّبْلِ وَالسَّمْرِ الْعَواسِل
فَخَرّض لِلاَرْضِ مَقْطُوعَ الْیَدیْنِ لَهُ

 

پس فریاد برداشت كه ای برادر مرا دریاب، به روایت مناقب ملعونی عمودی از آهن بر فرق مباركش زد كه به بال سعادت به ریاض جنت پرواز كرد. چون جناب امام حسین علیه السلام صدای برادر شنید، خود را به او رسانید دید برادر خود را در كنار فرات با تن پاره پاره و مجروح با دستهای مقطوع بگریست و فرمود:

اَلانَ اِنْكَسَرَ ظَهْری وَ قَلَّتْ حیلَتی. اكنون پشت من شكست و تدبیر و چاره من گسسته و به روایتی این اشعار انشاء فرمود:

وَ خالَفْقُمُوا دینَ النًّبِیّ مُحَمدٍ
اَما نَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِیّ الْمُسَدَّدِ
اَما كانِ مِنْ خَیْرِ الْبَریَّهِ اَحْمَدِ
فَسَوْفَ تُلاقُوا حرَّ نارٍ تُوَقَّدُ

 

تَعَدَّیْتُمُ یاشَرَّ قَوْمٍ بِبَغْیكُمْ
اَما كانِ خَیْرُ الرُّسْلِ وَصّاكُمُ بنا
اَما كانَتِ الزَّهْرآءُ اُمّیَ دُونَكُمْ
لَعِنْتُم وَ‌اُخْزیتُمْ بِماقَدْ جَنَیْتُمُ

 

در حدیثی از حضرت سید سجاد علیه السلام مرویست كه فرمودند خدا رحمت كند عمویم عباس را كه برادر را بر خود ایثار كرد و جان شریفش را فدای او نمود تا آنكه در یاری او دو دستش را قطع كردند و حق تعالی در عوض دو دست او دو با ل به او عنایت فرمود كه با آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز می‌كند و از برای عباس علیه السلام در نزد خدا منزلتی است در روز قیامت كه مغبوظ جمیع شهداء است و جمیع شهداء را آرزوی مقام اوست.

نقل شده كه حضرت عباس علیه السلام در وقت شهادت سی و چهار ساله بود و آنكه ام البنین مادر جناب عباس علیه السلام در ماتم او و برادران اعیانی او بیرون مدینه در بقیع می‌شد و در ماتم ایشان چنان ندبه و گریه می‌كرد كه هر كه از آنجا می‌گذشت گریان می‌گشت، گریستن دوستان عجیبی نیست مروان بن الحكم كه بزرگتر دشمنی بود خاندان نبوت را چون ام البنین عبور می‌كرد از اثر گریه او گریه می‌كرد.

این اشعار از ام البنین در مرثیه حضرت ابوالفضل علیه السلام و دیگر پسرانش نقل شده:

 

یا مَنْ رَاَی العَبّاسَ كَرَّعَلی جَماهیرِ النَّقَدِ

وَ وَراهُ مِنْ‌اَبْنآءِ حَیْدَرَ كُلُّ لَیْثٍ ذی لَبَدٍ

 
 

انُبتُ اَنّص ابْنی اُصیبَ بِرَاْسِهِ مَقْطُوعَ یَدٍ

وَیْلی عَلی شِبْلی اَمالَ بِرَاْسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدِ

 
 

لَوْ كانَ سَیْفُكَ فی یَدَیْكَ لَمادضنی مِنْهُ اَحَدٌ

 

وَلَها ایْضاً:

 

تًذَكّرینی بِلُیوُثِ الْعَرینِ
وَالْیَوْمَ اَصْبَحْتُ وَلا مِنْ بَنینِ
قَدْ و اصَلوُا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الوتینِ
فَكُكُّهُمْ اَمْس صریعاً طَعینِ
بِاَنَّ عَبّاساً قَطیعُ الیَمینِ

 

لاتَدْعُونّی وَیْكِ اُمّ الْبنَینَ
كانَتْ بَنُونَ لی اُدعی بِهمْ
اَرْبَعَه مِثْلُ نسُورُ الرُّبی
تَنازَعَ الْخِرصانُ اَشْلائهُمْ
یا لَیْتَ شِعْری اَكْما اَخُبرَوُا

 

شعری دیگر در مرثیة حضرت ابوالفضل سلام الله علیه، و شایسته است که در اینجا این چند شعر ذكر شود:

اِلی اَنْ هَوی فَوْقَ الصَّعیدِ مُجَدَّلاً
لَهُ قِرْبَه الْمآءِ الَّذی كان قَدْملاً
اَیّا بْنَ اَخی قَدْخابَ ما كُنْتُ امِلاً
عَلَی الزَّعْمِ مِنّی یا اَخی نَزَلَ الْبَلا
یُعالِجُ الْمَوْت وَ الدَّمْعُ اَهْمَلا
وَ نادی بَقَلْبٍ بالْهُمُوم قَدِ امْتَلا
اَبَالْفَضْلش یا مَنْ‌كانَ لِلنَّفْس باذلاً
طریحاً وَ مِنْكَ الوجُه اَضْحی مُرَمَّلاً

 

وَ مازالَ فی حَرْب، الطُّغاهِ مُجاهِداً
وَ قَدْ رَشَقوُهَ بالنّبالِ وَ خَزَّقوُا
فنادی حُسَیْناً وَالدّمُوُعُ هَوایلٌ
عَلَیْكَ سَلامُ اللهش یَابْنَ مُحَمَّدٍ
فَلَمّا رَاهُ السّبْطُ مُلْقیً عَلَی الثَّری
فَجآءَ اِلَیْهِ وَالْفُؤادُ مُقَرَّحٌ
اَخی كَنْتَ عَوْنی فی الاُمُورِ جَمیعِها
یَعِزُّ عَلَیْنا اَنْ نَراكَ عَلَی الثَّری

 



محل دفن حضرت عباس (ع)

 

قبرحضرت عباس(ع) نزدیك محل شهادتش كنار شریعه فرات است ، حضرت ابوالفضل(ع) لحظه شهادت سی و چهار سال سن داشت.
حسین عمادزاده نویسنده متبحّری است كه رحلت نمودند، ایشان
كتابی مخصوص حضرت عباس(ع) می نویسد و زمانیكه جناب عمادزاده به عتبات عالیات تشریف می برد خدّام مرقد حضرت ابوالفضل(ع) از دیدنشان (بخاطر كتابی كه راجع به حضرت عباس(ع) نوشته است) خوشحال می شوند لذا خدّام به او احترام زیادی می گذارند حتی به ایشان اجازه می دهند تا قبر حضرت را برای او باز كند و ایشان به زیر جایگاه تصریح حضرت بروند. خدّام می گفتند: جایگاه را فقط برای بزرگان باز می كنیم و این جایزه توست كه برای حضرت عباس(ع) زحمت كشیدی.
وقتی عمادزاده به كنار قبر می رود چاله ای را كنار مرقد حضرت می بیند كه داخل چاله را آب گرفته است، عمادزاده از خدام می پرسد: چرا اینجا چاله ای است كه درونش را آب گرفته است؟ خدام گفتند: مرقدحضرت كنار فرات است و سطح زمین با آب زیاد فاصله ندارد لذا ما چاله ای كندیم تا داخل قبر را آب نگیرد. ببینید چقدر دردناك است چون حضرت زمان شهادت آب نخورند
و آب هم تا كنار حضرت می آید ولی داخل قبر نمی تواند برود. سپس عمادزاده می گوید: حالا كه لطفی شامل حال من شده است، دو ركعت نماز هم كنار قبر حضرت بخوانم كه ركعت دوم در قنوت چشمم به مرقد حضرت افتاد، دیدم حضرت با وجود قد رشیدی كه داشته چقدر مرقد كوچكی دارد (مانند قبر طفلی می ماند) لا حول و لا قوه بالله العلی العظیم.
نمی دانم این چه رابطه ای است كه بعد از قرنها ذكر كربلا، حضرت ابا عبدالله(ع) و اباالفضل العباس(ع) و ... اشك از رخسارمان سرازیر می گردد؛ وقتی دست میوه دل علی(ع) (وجود مقدس ابالفضل(ع)) را قطع می كنند، دشمنان جرأت می یابند و به سوی ایشان حمله می كنند، تیری به چشم مباركش می زنند و آقا دیگر نمی بیند، از طرفی هم دست ندارد كه تیر را بیرون بیاورد؛ زانوها و پاهایش را جمع می كند و تیر را از چشم خود خارج می كند، خون چشم آقا را فراگرفته است، جایی را نمی بیند، دشمنان به او شمشیر می زنند حضرت كه هیچوقت مولایش را برادر صدا نمی كرد فریاد می زند: یا اخا ادرك اخا لا یوم كیومك یا ابا عبدالله(ع) ...

 

برگرفته از منتهی الآمال ، شیخ عباس قمی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:22
شهدا و دفاع مقدس

 

در بیان شهادت حضرت علی اصغر (ع)

پس حضرت بر در خیمه آمد و به جناب زینب سلام الله علیه فرمود كودك صغیرم را به من سپارید تا او را وداع كنم، پس آن كودك معصوم را گرفت و صورت به نزد او برد تا او را ببوسد كه حرمله بن كامل اسدی لعین تیری انداخت و بر گلوی آن طفل رسید و او را شهید كرد. و باین مصیبت اشاره كرده شاعر در این شعر:

وَ مُنْعَطِفِ اَهْوی لِتَقْبیلِ طِفْلِهِ فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلهُ السَّهْمُ مَنْحَراً

پس آن كودك را به خواهر داد، زینب سلام الله علیه او را گرفت و حضرت امام حسین علیه السلام كفهای خود را زیر خون گرفت همینكه پر شد به جانب آسمان افكند و فرمود سهل است بر من هر مصیبتی كه بر من نازل شود زیرا كه خدا نگران است.

سبط ابن جوزی در تذكره از هشام بن محمد كلبی نقل كرده كه چون حضرت امام حسین علیه السلام دید كه لشكر در كشتن او اصرار دارند قرآن مجید را برداشت و آنرا از هم گشود و بر سر گذاشت و در میان لشكر ندا كرد:

بَیْنی وَ بَیْنَكُمْ كِتابُ الله وَجَدّدی مُحَمّّدٌ رَسُولُ اللهِ صَلّی الله عَلَیْه و الِهِ.

ای قوم برای چه خون مرا حلال می‌دانید آیا من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ آیا به شما نرسید قول جدم در حق من و برادرم حسن علیه السلام.

هذانِ سَیّدِا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّهِ.

در این هنگام كه با آن قوم احتجاج می‌نمود ناگاه نظرش افتاد به طفلی از اولاد خود كه از شدت تشنگی می‌گریست حضرت آن كودك را بر دست گرفت و فرمود:

یا قَوْمُ اِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذا الطّفْلَ.

ای لشكر اگر بر من رحم نمی‌كنید پس بر این طفل رحم كنید، پس مردی از ایشان تیری به جانب آن طفل افكند و او را مذبوح نمود. امام حسین علیه السلام شروع كرد به گریستن و گفت ای خدا حكم كن بین ما و بین قومی كه خواندند ما را كه یاری كنند بر ما پس كشتند ما را، پس ندائی از هوا آمد كه بگذار او را یا حسین كه از برای او مرضع یعنی دایه‌ایست در بهشت.

در كتاب احتجاج مسطور است كه حضرت از اسب فرود آمد و با نیام شمشیر گودی در زمین كند و آن كودك را به خون خویش آلوده كرد پس او را دفن نمود.

طبری از حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام روایت كرده كه تیری آمد رسید بر گلوی پسری از آن حضرت كه در كنار او بود پس آن حضرت مسح می‌كرد خون را بر او و می‌گفت: اَلَلّهَمَّ احْكُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْم دَعَوْنا لِیَنْصُرُونا فَقَتَلُونا.

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:21
شخصیت ها و بزرگان

 

در بیان شهادت حضرت علی اکبر(ع)

 

شهادت جناب ابوالحسن علی بن الحسین الاكبر سلام الله علیه

مادر آنجناب لیلی بنت ابی مره بن عروه بن مسعود ثقفی است، و عروه بن مسعود یكی از سادات اربعه در اسلام و از عظمای معروفین است و او را مثل صاحب یس و شبیه‌ترین مردم به عیسی بن مریم گفته‌اند. و علی اكبر علیه السلام جوانی خوش صورت و زیبا در طلاقت لسان و صباحت رخسار و سیرت و خلقت اشبه مردم بود به حضرت رسالت صلی الله علیه و آله شجاعت از علی مرتضی علیه السلام داشت، و به جمیع محامد و محاسن معروف بود چنانكه ابوالفرج از مغیره روایت كرده كه یك روز معاویه در ایام خلافت خویش گفت سزاوارتر مردم به امر خلافت كیست؟ گفتند جز تو كسی را سزاوارتر ندانیم، معاویه گفت نه چنین است بلكه سزاوارتر برای خلافت علی بن الحسین علیه السلام است و جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله است، و جامع است شجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و حسن منظر و فخر و فخامت ثقیف را.

بالجمله آن نازنین جوان عازم میدان گردید، و از پدر بزرگوار خود رخصت جهاد طلبید، حضرت او را اذن كارزار داد. علی علیه السلام چون به جانب میدان روان گشت آن پدر مهربان نگاه مأیوسانه به آن جوان كرد و بگریست و محاسن شریفش را به جانب آسمان بلند كرد و گفت:

ای پروردگار من گواه باش بر این قوم هنگامی كه به مبارزت ایشان می‌رود جوانی كه شبیه‌ترین مردم است در خلقت و خلق و گفتار با پیغمبر تو، و ما هر وقت مشتاق می‌شدیم به دیدار پیغمبر تو نظر به صورت این جوان می‌كردیم، خداوندا بازدار از ایشان بركات زمین را و ایشان را متفرق و پراكنده ساز و در طرق متفرقه بیفكن ایشان را و والیان را از ایشان هرگز راضی مگردان چه این جماعت ما را خواندند كه نصرت ما كنند چون اجابت كردیم آغاز عداوت نمودند و شمشیر مقاتلت بر روی ما كشیدند.

آنگاه بر ابن سعد (ملعون) صیحه زد كه چه می‌خواهی از ما، خداوند قطع كند رحم ترا و مبارك نفرماید بر تو امر ترا و مسلط كند بر تو بعد از من كسی را كه ترا در فراش بكشد برای آنكه قطع كردی رحم مرا و قرابت مرا با رسول خدا صلی الله علیه و آله مراعات نكردی، پس به صوت بلند این آیه مباركه را تلاوت فرمود:

اِنَّ اللهَ اصْطفی آدمَ وَ نُوحاً وَ الَ اِبراهیمَ وَ الَ عِمرانَ عَلی العالمینَ ذُرِیّهً بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللهُ سَمیعٌ علَیمٌ.

و از آن سوی جناب علی اكبر علیه السلام چون خورشید تابان از افق میدان طالع گردید و عرصه نبرد را به شعشه طلعتش كه از جمال پیغمبر (ص) خبر می‌داد منور كرد.


لَمّا بَدا بَیْنَ الصُّفُوفِ وَ كبًّرَوُا
یُوْمی اِلَیْه بِها وَ عَیْنَ تَنْظُروُا

 

ذَكَروُا بِطَلْعَتِهِ النَّبِیَّ فَهَلَّلوُا
فَافْتَنَّ فیهِ النّاظِروُنَ فَاِصْبَعٌ

 

پس حمله كرد، و قوت بازویش كه تذكره شجاعت حیدر صفدر می‌كرد در آن لشكر اثر كرد و رجز خواند:

 

نَحْنُ وَ بَیْتِ اللهِ اَوْلی بِالنَّبِی
ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمیِ عَلوِیّ
تَاللهِ لایَحْكُمُ فینَا ابْنُ الدَّعی

 

اَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیًّ
اَضْرِبُكُمْ بِالسَّیْفِ حَتّ یَنْثَی
وَلا یَزالُ الْیَوْمَ اَحْمی عْنَ اَبی

 

همی حمله كرد و آن لئیمان شقاوت انجام را طعمه شمشیر آتشبار خود گردانید. بهَر جانب كه روی می‌كرد گروهی را به خاك هلاك می‌افكند، آنقدر از ایشان كشت تا آنكه صدای ضجه و شیون از ایشان بلند شد، و بعضی روایت كرده‌اند كه صد و بیست تن را به خاك هلاك افكند. این وقت حرارت آفتاب و شدت عطش و كثرت جراحت و سنگینی اسلحه او را به تعب درآورد، علی اكبر علیه السلام از میدان به سوی پدر شتافت. عرض كرد كه ای پدر تشنگی مرا كشت و سنگینی اسلحه مرا به تعب عظیم افكند آیا ممكن است كه بشربت آبی مرا سقایت فرمایی تا در مقاتله با دشمنان قوتی پیدا كنم؟ حضرت سیلاب اشك از دیده بارید و فرمود واغوثاه ای فرزند مقاتله كن زمان قلیلی پس زود است كه ملاقات كنی جدت محمد صلی الله علیه و آله را پس سیراب كند ترا به شربتی كه تشنه نشوی هرگز و در روایت دیگر است كه فرمود ای پسرك من بیاور زبانت را پس زبان علی را در دهان مبارك گذاشت و مكید و انگشتر خویش را بدو داد و فرمود كه در دهان خود بگذار و برگرد به جهاد دشمنان.

فَاِنّی اَرْجُو انّضك لاتُمْسی حَتّی یَسْقیكَ جَدُّكَ بِكَاْسِهِ الاَوْفی شَرْبَهً لاتَظْمَا بَعْدَها اَبَداً

پس جناب علی اكبر علیه السلام دست از جان شسته و دل بر خدا بسته به میدان برگشت و این رجز خواند:


وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِها مَصادِق
جُمُوعَكُمْ اَوْ تُعْمَدَ الْبَوارِقُ

 

الْحَرْبُ قَدْ باَنَتْ لَهاض الْحَقایِقُ
وَاللهِ رَبّ الْعَرْشِ لانُفارِقُ

 

پس خویشتن را در میان كفار افكند و از چپ و راست همی زد و همی كشت تا هشتاد تن را به درك فرستاد، این وقت مره بن منقذعبدی لعین فرصتی به دست كرده شمشیری بر فرق همایونش زد كه فرقش شكافته گشت و از كارزار افتاد. و موافق روایتی مره بن منفذ چون علی اكبر علیه السلام را دید كه حمله می‌كند و رجز می‌خواند، گفت گناهان عرب بر من باشد اگر عبور این جوان از نزد من افتاد پدرش را به عزایش نشانم، پس همینطور كه جناب علی اكبر علیه السلام حمله می‌كرد به مره به منقذ برخورد مره لعین نیزه بر آن جناب زد و او را از پا در آورد. و به روایت سابقه پس سواران دیگر نیز علی (ع) را به شمشیرهای خویش مجروح كردند تا یك باره توانائی از او برفت دست در گردن اسب در آورد و عنان رها كرد اسب او را در لشكر اعداء از این سوی بدان سوی می‌برد و بهر بیرحمی كه عبور می‌كرد زخمی بر علی (ع) می‌زد تا اینكه بدنش را با تیغ پاره پاره كردند. وَ قالَ اَبٌوالْفَرَجُ وَ جَعَلَ یَكرُّ كَرَّه بَعْدَ كَرَّهٍ حَتّی رُمِیَ بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فی حَلْقِهِ فَخَرَقَهُ وَ اَقْبَلَ یَنْقَلِبُ فی دَمِهِ.

و به روایت ابوالفرج همینطور كه شهزاده حمله می‌كرد بر لشكر تیری به گلوی مباركش رسید و گلوی نازنینش را پاره كرد. آن جناب از كار افتاد و در میان خون خویش می‌غلطید و در این اوقات تحمل می‌كرد، تا آنگاه كه روح به گودی گلوی مباركش رسید و نزدیك شد كه به بهشت عنبر سرشت شتابد صدا بلند كرد: یا اَبَتاه عَلَیْكَ مِنّیِ السًّلامُ هذا جَدّی رَسُولُ اللله یَقْرَؤُكَ السَّلام وَ یَقُولُ عَجّلِ الْقُدُومَ اِلَیْنا.

و به روایت دیگر ندا كرد: یا اَبَتاه هذا جَدیّ رَسُولُ اللهِ صَلّی اللهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ قَدْسَقانی بِكَاْسِهِ الاَوْفی شَرْبَه لااَضْمَأ بَعْدَها اَبَداً وَ هُوَ یَقُولُ العَجَلَ العَجَلَ فَاِنَّ لَكَ كَاساً مَذْخوُرَه حَتّی تَشْرِیَهَا السّاعَه. یعنی اینك جد من رسول خدا صلی الله علیه و آله حاضر است و مرا از جام خویش شربتی سقایت فرمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد و می‌فرماید: ای حسین تعجیل كن در آمدن كه جام دیگر از برای تو ذخیره كرده‌ام تا در این ساعت بنوشی پس حضرت سیدالشهداء علیه السلام بالای سر آن كشته تیغ ستم و جفا آمد، به روایت سید بن طاوس صورت بر صورت او نهاد: شاعر گفته:

 

شد جهان تار از قرآن ماه و مهر
گفت كای بالیده سر و سرفراز
كایمن از صیاد تیرانداز نیست
من در این وادی گرفتار الم

 

چهر عالمتاب بنهادش به چهر
سر نهادش بر سر زنوای ناز
این بیابان جای خواب ناز نیست
تو سفر كردی و آسودی ز غم


 

و فرمود خدا بكشد جماعتی را كه ترا كشند، چه چیز ایشان را جری كرده كه از خدا و رسول نترسیدند و پرده حرمت رسول را چاك زدند، پس اشگ از چشمهای نازنینش جاری شد و گفت: ای فرزند عَلَی الدُنیا بَعَدَكَ العفَا بعد از تو خاك بر سر دنیا و زندگانی دنیا.

شیخ مفید ره فرموده این وقت حضرت زینب سلام الله علیها از سراپرده بیرون آمد و با حال اضطراب و سرعت به سوی نعش جناب علی اكبر می‌شتافت و ندبه بر فرزند برادر می‌كرد، تا خود را به آن جوان رسانید و خویش را بر روی او افكند، حضرت سر خواهر را از روی جسد فرزند خویش بلند كرد و به خیمه‌اش بازگردانید و رو كرد به جوانان هاشمی و فرمود كه بردارید برادر خود را پس جسد نازنینش را از خاك برداشتند و در خیمه‌ای كه در پیش روی آن جنگ می‌كردند گذاشتند.

مؤلف گوید: كه در باب حضرت علی اكبر علیه السلام دو اختلافست.

یكی آنكه در چه وقت شهید گشته، شیخ مفید و سید بن طاوس و طبری و ابن اثیر و ابوالفرج و غیره ذكر كرده‌اند كه اول شهید از اهل بیت علیهم السلام علی اكبر بوده و تایید می‌كند كلام ایشان را زیارت شهداء معروفه السَّلامُ عَلیكَ یا اَوّل قَتیل مِن نَسْلِ خَیر سَلیل ولكن بعضی از ارباب مقاتل اول شهید از اهل بیت را عبدالله بن مسلم گفته‌اند و شهادت علی اكبر را در اواخر شهداء ذكر كرده‌اند.

دوم اختلاف در سن شریف آن جنابست كه آیا در وقت شهادت هیجده ساله یا نوزده ساله بوده، و از ‍حضرت سید سجاد علیه السلام كوچكتر بوده یا بزرگتر و به سن بیست و پنچ سالگی بوده؟ و مابین فحول علماء در این باب اختلاف است، و ما در جای دیگر اشاره باین اختلاف و مختار خود را ذكر كردیم و بهر تقدیر این مدتی كه در دنیا بود عمر شریف خود را صرف عبادت و زهادت و اطعام مساكین و اكرام وافدین وسعه در اخلاق و توسعه در ارزاق فرموده به حدی كه در مدحش گفته شده:

لَمْ تَرَعَیْنُ نَظَرَتْ مِثْلَهُ مِنْ‌مُحْتَفٍ یَمْشی وَلاناعِلٍ

(الابیات)


 

و در زیارتش خوانده می‌شود:

اَلسَّلامَ عَلَیْكَ اَیُّهَا الصّدّیقُ وَ الشَّهیدُ الْمُكَرَّمُ وَ السَّیّدُ المُقَدَّمُ الّذَی عاشَ سَعیداً وَ ماتَ شَهیداً وَ‌ذَهَبَ فَقیداً فَلَمْ تَتَمَتَّعْ مِنَ الدُّنْیا اِلاّ بِالْعَمَلش الصّالِحِ وَ لَمْ تَتَشاغَلْ اِلاّ بِالْمَتْجَرش الرّابِحِ.

و چگونه چنین نباشد آن جوانی كه اشبه مردم باشد به حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله و اخذ آداب كرده باشد از دو سید جوانان اهل جنت، چنانچه خبر می‌دهد از این مطلب عبارت زیارت مرویه معتبره آن حضرت اّلسَّلامُ عَلَیْكَ یَابْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ و آیا والده آن جناب در كربلا بوده یا نبوده؟ ظاهر آنست كه نبوده و در كتب معتبره نیافتم در این باب چیزی. و اما آنچه مشهور است كه بعد از رفتن علی اكبر علیه السلام به میدان، حضرت حسین علیه السلام نزد مادرش لیلی رفت و فرمود برخیز و برو در خلوت دعا كن برای فرزندت كه من از جدم شنیدم كه می‌فرمود دعای مادر در حق فرزند مستجاب می‌شود الخ به فرمایش شیخ ما تمام دروغست.

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:19
اهل بیت

 

مبارزهء حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) و شهادت آن مظلوم

از بعض ارباب مقاتل نقل است كه چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام نظر كرد هفتاد و دو تن از یاران و اهلبیت خود را شهید و كشته بر روی زمین دید عازم جهاد گردید، پس به جهت وداع زنها رو به خیمه كرد و پردگیان سرادق عصمت را طلبید و ندا كرد كه ای سكینه، ای فاطمه، ای زینب، ای ام كلثوم. عَلَیْكُنَّ مِنّی السَّلامُ:

وَاَسْكَنَّ مِنهُ الذَّیلَ مُنتجِباتِ
وَ یا كَهْفَ اَهْلِ الْبَیْتِ فی الاْزَماتِ
وَ یا لَیْتَنا لَمْ نَمْتَحِنْ بِحَیات
وَ مَنْ لَلْعُذاری عِنْدَ فَقْدِ وُلاه
زد حلقه گرد او همه چون هاله گرد ماه
وین موكنان بگریه كه شد روز ما تباه

 

فَقٌمن وَاَرْسَلنَ الدُّموُعَ تَلَهُفّا
اِلی اَیْنَ یَابْنَ الْمُصْطَفی كوْكَبَ الدُّجی
فَیا لَیْتَنا مِتْنا وَلَمْ نَرَمانَری
فَمَنْ لِلْیَتامی اِذْ تَهَدَّمَ رُكْنُهُمْ
سرگشته بانوان سراپرده عفاف
آن سر زنان به ناله كه شد حال ما زبون

 

پس سكینه عرض كرد یا اَبَه اَسَتَسْلَمْت لِلْمَوتِ ای پدر آیا تن به مرگ داده‌ای؟ فرمود چگونه تن به مرگ ندهد كسی كه یاور و معینی ندارد عرض كرد پس ما را به حرم جدمان بازگردان، حضرت در جواب بدین مثل تمثل جست:

هَیْهاتَ لَوتُرِكَ الْقَطالَنام.

اگر صیاد از مرغ قطا دست بر می‌داشت آن حیوان در آشیانة‌ خود آسوده می‌خفت. كنایت از آنكه این لشكر دست از من برنمی‌دارند، و نمی‌گذارند كه شما را به جائی برم، زنها صدا به گریه بلند كردند، حضرت ایشان را ساكت فرمود. و گویند كه آن حضرت رو به ام كلثوم نمود و فرمود.

اوُصیكِ یا اُخَیَّه بِنَفْسِكِ خَیْراً وَ اِنّی بارِرٌ اِلی هؤلاءِ الْقَوْم.

 


 

 

در اثبات الوصیه است كه امام حسین علیه السلام حاضر كرد علی بن الحسین علیه السلام را و آن حضرت بیمار بود پس وصیت فرمود به او به اسم اعظم و مواریث انبیاء علیهم السلام و آگاه نمود او را كه علوم و صحف و مصاحف و سلاح را كه از مواریث نبوتست نزد ام سلمه رضی الله عنها گذاشته و امر كرده كه چون امام زین العابدین علیه السلام برگردد به او سپارد.

در دعوات راوندی از حضرت امام زین العابدین علیه السلام روایت كرده كه فرمود پدرم مرا در بر گرفت و به سینه خود چسباند در آن روز كه كشته شد وَالدّمآءُ تَغْلی و خونها در بدن مباركش جوش می‌خورد، و فرمود ای پسر من حفظ كن از من دعائی را كه تعلیم فرمود آنرا به من فاطمه صلوات الله علیه و تعلیم فرمود به او رسول خدا صلی الله علیه و آله و تعلیم نمود به آن حضرت جبرئیل از برای حاجت و مهم و اندوه و بلاهای سخت كه نازل می‌شود و امر عظیم و دشوار و فرمود بگو:

بِحَقّ یس وَالْقُرانِ الْحَكیمِ وَ بِحَقّ طه وَالْقُرانِ الْعَظیم یا مَنْ یَقْدِرُ عَلی حَوائِج السّائِلینَ یا مَنْ یَعْلَمُ ما فی الضَّمیرِِ یا مُنَفّسَ عَنِ الْمَكروُبینَ یا مُفَرّجَ عَنِ الْمَغْمُومینَ یا ارحِمَ الشَّیْخ الْكبیرِ یا رازِقَ الّطِفْلِ الصَّغیرِ یا مَنْ لایَحْتاجُ اِلَی التَّفْسیرِ صَلّ عَلی مُحًّمَدٍ وَ الِ مُحَّمَدٍ وَ افعَلْ بی كَذا وَ كَذا.

در كافی روایت شده كه حضرت امام زین العابدین علیه السلام وقت وفات خویش حضرت امام محمد باقر علیه السلام را به سینه چسبانید و فرمود ای پسر جان من وصیت می‌كنم ترا به آنچه كه وصیت كرد به من پدرم هنگامی كه وفاتش حاضر شد و فرمود این وصیت را پدرم به من نموده فرمود,

یا بُنّیَّ اِیّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لایَجِدُ عَلَیْكَ ناصِراً اِلاّض اللهُ.

ای پسر جان من بپرهیز از ظلم بر كسی كه یاوری و دادرسی ندارد مگر خدا.

راوی گفت پس حضرت سیدالشهداء علیه السلام به نفس نفیس عازم قتال شد. امام زین العابدین علیه السلام چون پدر بزرگوار خود را تنها و بیكس دید با آنكه از ضعف و ناتوانی قدرت برداشتن شمشیر نداشت راه میدان پیش گرفت، ام كلثوم از قفای او ندا در داد كه ای نور دیده برگرد، حضرت سجاد علیه السلام فرمود كه ای عمه دست از من بردار و بگذار تا پیش روی پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله جهاد كنم، حضرت سیدالشهداء علیه السلام به ام كلثوم فرمود كه باز دار او را تا كشته نگردد و زمین از نسل آل محمد علیهم السلام خالی نماند. بالجمله امام حسین علیه السلام در چنین حال از محبت امت دست بازنداشت و همی خواست بلكه تنی چند به راه هدایت درآید و از آن گمراهان روی برتابد. لاجرم ندا در داد كه آیا كسی هست كه ضرر دشمن را از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله بگرداند؟ آیا خداپرستی هست كه در باب ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست كه امید ثواب از خدا داشته باشد و به فریاد ما برسد؟ آیا معینی و یاوری هست كه به جهت خدا یاری ما كند؟ زنها كه صدای نازنینش را شنیدند به جهت مظلومی او صدا را به گریه و عویل بلند كردند.

 


 

در كتاب احتجاج مسطور است كه حضرت از اسب فرود آمد و با نیام شمشیر گودی در زمین كند و آن كودك را به خون خویش آلوده كرد پس او را دفن نمود.

طبری از حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام روایت كرده كه تیری آمد رسید بر گلوی پسری از آن حضرت كه در كنار او بود پس آن حضرت مسح می‌كرد خون را بر او و می‌گفت: اَلَلّهَمَّ احْكُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْم دَعَوْنا لِیَنْصُرُونا فَقَتَلُونا.

پس امر فرمود آوردند حبره‌ای و آن جامه‌ای است یمانی آن را چاك كرد و پوشید پس با شمشیر به سوی كارزار بیرون شد، انتهی. بالجمله چون از كار طفل خویش فارغ شد سوار بر اسب شد و روی به آن منافقان آورد و فرمود:

 

 

عَنْ‌ ثَوابِ الله رَبّ الثّقَلَیْنِ
حَسَنَ الْخَیرِ كَریمَ الاَبَوَیْنِ
اُحْشُرُوا النَّاس اِلی حَرْبِ الْحُسَیْنَ

 

كَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُوا
قَتَلَ الْقَوْمُ عَلِیّاً وَابْنَهُ
حَنَقاً مِنْهُمْ وَ قالُوا اَجْمِعُوا

 

پس مقابل آن قوم ایستاد و در حالتی كه شمشیر خود را برهنه در دست داشت و دست از زندگانی دنیا شسته و یك باره دل به شهادت و لقای خدا بسته و این اشعار را قرائت می‌فرمود:

 

كَفانی بِهذا مُفْخَرًا حینَ اَفْخَرُ
وَ نَحْنُ سِراجُ اللهِ فیِ الْخَلْقِ یَزْهَرُ
وَ عَمّی یُدْعی ذاالْجَناحَیْن جَعْفَرٌ
وَ فینَا الْهًدی وَ‌الْوَحْیُ بِالْخَیْر یُذْكَرُ
نَسُرُّ بِهاذا فی الاَنامِ وَ نَجْهَرُ
بِكَاْس رَسُولِ اللهِ ما لَیْسَ یُنْكَرُ
وَ مُبْغِضُنا یَوْمَ الْقِیامَهِ یَخْسُرُ

 

اَنَا ابْنُ عِلیّ الّطُهْرِ مِنْ‌الِ هاشِمٍ
وَجَدّی رَسُولَ اللهِ اَكْرَمُ مَنْ مَشی
وَ فاطِمَهُ اَمّی مِنْ سُلالَهِ اَحْمَدَ
وَ فینا كِتابُ اللهِ اُنْزِلَ صادِقاً
وَ نَحْنُ اَمانُ اللهِ لِلناسِ كُلّهمْ
وَ نَحْنُ وَلاهُ الْحُوْضِ نَسْقی وُلاتِنا
وَ شیعَتُنا فیِ النّاسِ اَكْرَمُ شیعَهٍ

 

پس مبارز طلبید و هر كه در برابر آن فرزند اسد الله الغالب می‌آمد او را به خاك هلاك می‌افكند تا آنكه كشتار عظیمی نمود و جماعت بسیار از شجاعان و ابطال رجال را به جهنم فرستاد، دیگر كسی جرئت میدان آن حضرت نكرد.

پس آن جناب حمله بر میمنه نمود و فرمود:

وَالْعارُ اَوْلی مِنْ دُخُولِ النّارِ

 

اَلْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعارِ

 

پس حمله بر مسیره كرد و فرمود:

الَیْتُ اَنْ لا اَنْثَنی
اَمْضی عَلی دین النّبی

 

انا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِ
اَحْمی عَیالاتِ اَبیً

بعض از رواه گفته به خدا قسم هرگز ندیدم مردی را كه لشكرهای بسیار او را احاطه كرده باشند و یاران و فرزندان او را به جمله كشته باشند و اهلبیت او را محصور و مستأصل ساخته باشند شجاعت و قوی القلب‌تر از امام حسین علیه السلام چه تمام این مصائب در او جمع بود به علاوه تشنگی و كثرت حرارت و بسیاری جراحت و با وجود اینها گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و به هیچگونه آلایش تزلزل در ساحت وجودش راه نداشت و با اینحال می‌زد و می‌كشت، و گاهی كه ابطال رجال بر او حمله می‌كردند و چنان بر ایشان می‌تاخت كه ایشان چون گله گرگ دیده می‌رمیدند و از پیش روی آن فرزند شیر خدا می‌گریختند، دیگر باره لشكر گرد هم در می‌آمدند و آن سی هزار نفر پشت با هم می‌دادند و حاضر به جنگ او می‌شدند، پس آن حضرت بر آن لشكر انبوه حمله می‌افكند كه مانند جراد منتشر از پیش او متفرق و پراكنده می‌شدند و لختی اطراف او از دشمن تهی می‌گشت. پس از قلب لشكر روی به مركز خویش می‌نمود و كلمه مباركه لاحَوْلَ وَلاقُو‌ّهَ اِلاّ بِاللهِ را تلاوت می‌فرمود.

 


 

شایسته است در این مقام كلام (جمیز كار كردن) هندوی هندی را در شجاعت امام حسین علیه السلام نقل كنیم:

شیخ مرحوم در لؤلؤ مرجان از این شخص نقل كرده كه كتابی در تاریخ چین نوشته به زبان اردو كه زبان متعارف حالیه هند است و آنرا چاپ كردند، در جلد دوم در صفحه 111 چون به مناسبتی ذكری از شجاعت شده بود این كلام كه عین ترجمه عبارت اوست در آنجا مذكور است:

«چون بهادری و شجاعت رستم مشهور زمانه است لكن مردانی چند گذشته كه در مقابلشان نام رستم قابل بیان نیست چنانچه حسین بن علی علیهماالسلام كه شجاعتش بر همه شجاعان رتبه تقدم یافته چرا كه شخصی كه در میان كربلا به ریگ تفته با حالات تشنگی و گرسنگی مردانگی به كار برده باشد به مقابل او نام رستم كسی آرد كه از تاریخ واقف نخواهد بود. قلم كه را یارا است كه حال حسین علیه السلام برنگارد، و زبان كه را طاقت كه مدح ثابت قدمی هفتاد و دو نفر در مقابله سی هزار فوج شامی خونخوار و شهادت هر یك را چنانچه باید ادا نماید، نازك خیالی كجا اینقدر رسا است كه حال و دلهای آنها را تصویر كند كه بر سرشان چه پیش آمد از آن زمانی كه عمر سعد (ملعون) با ده هزار فوج دور آنها را گرفته تا زمانی كه شمر (ملعون) سر اقدس را از تن جدا كرد. مثل مشهور است كه دوای یك، دو باشد یعنی از آدم تنها كار برنمی‌آید تا دومی برایش مددكار نباشد. مبالغه بالاتر از آن نیست كه در حق كسی گفته شود كه فلان كس را دشمن تنگ كرده بودند با وجود آن ثابت قدمی را از دست ندادند. چنانچه از چهار طرف ده هزار فوج یزید بود كه بارش نیزه و تیرشان مثل بادهای تیره طوفان ظلمت برانگیخته بودند. دشمن پنجم حرارت آفتاب عرب بود كه نظیرش در زیر فلك‌ صورت امكان نپذیرفته، گفته می‌توان شد كه تمازت و گرمی عرب غیر از عرب یافت نمی‌تواند شد. دشمن ششم ریگ تفیدة میدان كربلا بود كه در تمازت آفتاب شعله زن و مانند خاكستر تنور گرم سوزنده و آتش افكن بوده بلكه دریای قهاری می‌توان گفت كه حبابهایش آبله‌های پای بنی فاطمه بودند، واقعی دو دشمن دیگر كه از همه ظالمتر یكی تشنگی و دوم گرسنگی مثل همراهی دغاباز ساعتی جدا نبودند، خواهش و آرزوی این دو دشمن همان وقت كم می‌شد كه زبانها از تشنگی چاك چاك می‌گردیدند. پس كسانی كه در چنین معركه هزارها كفار را مقابله كرده باشند بهادری و شجاعت برایشان ختم است».

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.

رَجَعَ الْكَلامُ اِلی سِیاقِهِ الا‎َوَّل:

این وقت ابن سعد لعین بدانست كه در پهن دشت آفرینش هیچكس را آن قدرت و توانائی نیست كه با امام حسین علیه السلام كوشش كند و اگر كار بدینگونه رود آن حضرت تمام لشكر را طمعه شمشیر خود گرداند. لاجرم سپاهیان را بانگ بر زد و گفت:

وای بر شما آیا می‌دانید كه با كه جنگ می‌كنید و با چه شجاعتی رزم می‌دهید این فرزند انزع البطین غالب كل غالب علی بن ابیطالب علیه السلام است، این پسر آن پدر است كه شجاعان عرب و دلیران روزگار را به خاك هلاك افكنده. همگی همدست شوید و از هر جانب بر او حمله آرید:

فَصَوَّبُوا الرَّایَ لَمّا صَعَّدُوا الْفِكَرا
السَّیْفَ وَ السَّهْمَ وَ الْخِطّیَّ وَالحَجَرا

 

اَعْیاهُمْ اَنْ یَنالوُهُ مَبارَزَه
اَنْ وَجَّهُوا نَحْوَهُ فِی الْحَرْبِ اَرْبَعَهً

پس آن لشكر فراوان از هر جانب بر آن بزرگوار حمله آوردند و تیراندازان تیرها بر كمان نهادند و بسوی آن حضرت رها كردند.

 


 

 

پس دور آن غریب مظلوم را احاطه كردند و مابین او و خیام اهلبیت حاجز و حائل شدند، و جماعتی جانب سرادق عصمت گرفته. حضرت چون این بدانست بانگ بر آن قوم زد و فرمود كه ای شیعیان آل ابوسفیان اگر دست از دین برداشتید و از روز قیامت و معاد نمی‌ترسید پس در دنیا آزاد مرد و با غیرت باشید رجوع به حسب و نسب خود كنید زیرا كه شما عرب می‌باشید. یعنی عرب غیرت و حمیت دارد شمر (ملعون) بیحیا رو به آن حضرت كرد و گفت چه می‌گوئی ای پسر فاطمه؟ فرمود می‌گویم من با شما جنگ دارم و مقاتلت می‌كنم و شما با من نبرد می‌كنید، زنان را چه تقصیر و گناه است؟ پس منع كنید سركشان خود را كه متعرض حرم من نشوند تا من زنده‌ام. شمر صیحه در داد كه ای لشكر از سراپردة این مرد دور شوید كه كفوی كریم است و قتل او را مهیا شوید كه مقصود ما همین است. پس سپاهیان بر آن حضرت حمله كردند و آن جناب مانند شیر غضبناك در روی ایشان درآمد و شمشیر در ایشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاك می‌افكند كه باد خزان برگ درختان را. و بهر سو كه رو می‌كرد لشكریان پشت می‌دادند. پس از كثرت تشنگی راه فرات در پیش گرفت، كوفیان دانسته بودند كه اگر آن جناب شربتی آب بنوشد ده چندان از این بكوشد و بكشد. لاجرم در طریق شریعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هرگاه آن حضرت قصد فرات می‌نمود و بر او حمله می‌كردند و او را بر می‌گردانیدند.

اعور سلمی و عمر و بن حجاج كه با مردانی كماندار نگهبان شریعه بودند بانگ بر سپاه زدند كه حسین را راه بر شریعه مگذارید، آن حضرت مانند شیر غضبان برایشان حمله می‌افكند و صفوف لشكر را بشكافت و راه شریعه را از دشمن بپرداخت و اسب را به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن جناب نیز تشنگی را از حد افزون داشت سر به آب گذاشت. حضرت فرمود كه تو تشنه و من نیز تشنه‌ام به خدا قسم كه آب نیاشامم تا تو بیاشامی، كانه اسب فهم كلام آن حضرت كرد، سر از آب برداشت یعنی در شرب آب من بر تو پیشی نمی‌گیرم، پس حضرت فرمود آب بخور من می‌آشامم و دست فرا برد و كفی آب بر گرفت تا آن حیوان بیاشامد كه ناگاه سواری فریاد برداشت كه ای حسین تو آب می‌نوشی و لشكر به سراپرده‌ات می‌روند و هتك حرمت تو می‌كنند.

چون آن معدن حمیت وغیرت این كلام را از آن ملعون شنید آب از كف بریخت و به سرعت از شریعه بیرون تاخت و بر لشكر حمله كرد تا به سراپردة خویش رسید معلوم شد كه كسی متعرض خیام نگشته و گوینده این خبر مكری كرده بوده. پس دگرباره اهلبیت را وداع گفت، اهلبیت همگان با حال آشفته و جگرهای سوخته و خاطرهای خسته و دلهای شكسته در نزد آن حضرت جمع آمدند و در خاطر هیچ آفریده صورت نبندد كه ایشان به چه حالت بودند و هیچكس نتواند كه صورت حال ایشان را تقریر یا تحریر نماید.

كه تصویرش زده آتش بجانم
شنیدن كی بود مانند دیدن

 

من از تحریر این غم ناتوانم
ترا طاقت نباشد از شنیدن

 

بالجمله ایشان را وداع كرد و به صبرو شكیبائی ایشان را وصیت نمود و فرمان داد تا چادر اسیری بر سر كنند و آماده لشكر مصیبت و بلا گردند، و فرمو د بدانید كه خداوند شما را حفظ و حمایت كند و از شر دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را به خیر كند و دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا سازد و شما را به انواع نعم و كرم مزد و عوض كرامت فرماید، پس زبان به شكوه میگشائید و سخنی میگوئید كه از مرتبت و منزلت شما بكاهد، این سخنان بفرمود و رو به میدان نمود. شاعر در این مقام گفته:

بر كودكان نمود به حسرت همی نگاه
آنرا گذاشت بر دل و از دل كشید آه
وز خیمه‌گاه گشت روان سوی حربگاه
فریاد واخاه شد و بانگ وا اباه

 

آمد به خیمگاه وداع حرم نمود
این را نشاند در بر و بر رخ فشاند اشگ
در اهلبیت شور قیامت بپا نمود
او سوی رزمگاه شد و در فقای او

 

پس عنان مركب به سوی میدان بگردانید و بر صف لشكر مخالفان تاخت می‌زد و می‌انداخت و با لب تشنه و بدن خسته از كشته پشته می‌ساخت و مانند برگ خزان سرهای آن منافقان را بر زمین می‌ریخت و به ضرب شمشیر آبدار خون اشرار و فجار را با خاك معركه می‌ریخت و می‌آمیخت، لشكر از هر طرف او را تیرباران نمودند، آن حضرت در راه حق آن تیرها را بر رو و گلو و سینه مبارك خود می‌خرید و از كثرت خدنگ كه بر چشمه‌های زره آن حضرت نشست سینه مباركش چون خارپشت گشت. در این وقت حضرت از بسیاری جراحت و كثرت تشنگی و بسیاری ضعف و خستگی توقف فرمود تا ساعتی استراحت كرده باشد كه ناگاه ظالمی سنگی انداخت به جانب آن حضرت آن سنگ بر جبین مباركش رسید و خون از جای او بر چشم و چهره خود را از خون پاك كند تا ناگاه تیری كه پیكانش زهرآلوده و سه شعبه بود بر سینه مباركش و به قولی بر دل پاكش رسید و از آن سوی سر بدر كرد و حضرت در آنحال گفت:

بِسْمِ اللهِ وَ باللهِ وَ علی مِلَّهِ رَسُولِ اللهِ صَلّی الله عَلَیْهِ وَ الِهِ.

 


 

آنگاه رو به سوی آسمان كرد و گفت ای خداوند من ، تو می‌دانی كه این جماعت می‌كشند مردی را كه در روی زمین پسر پیغمبر جز او نیست. پس دست برد و آن تیر را از قفا بیرون كشید و از جای آن تیر مسموم مانند ناودان خون جاری گردید، حضرت دست به زیر آن جراحت می‌داشت چون از خون پر شد به جانب آسمان می‌افشاند و از آن خون شریف قطره‌ای برنمی‌گشت دیگرباره كف دست را از خون پر كرد و بر سر و روی و محاسن خود مالید و فرمود كه با سر و روی خون آلود و به خون خویش خضاب كرده جدم رسول خدا (ص) را دیدار خواهم كرد و نام كشندگان خود را به او عرض خواهم داشت. مؤلف گوید: كه صاحب معراج المحبه این مصیبت را نیكو به نظم آورده است، شایسته است كه من آن را در اینجا ذكر كنم، فرموده:

كه آساید دمی از زخم پیكار
به پیشانی وجه الله احسن
شكست آیینة‌ ایزد نما را
چه در روز احد روی محمد
نمایان شد ز زیر چرخ جوشن
گرفت اندر دل شه جای تا پر
عیان گردید زهرآلوده پیكان
ز زهر آلوده پیكان گشت پرخون
كه جنب الله بدرید از سنانش
سمند عشق بار عشق بگذاشت
برو افتاد و می‌گفت اندر آندم
وَاَیْتَمْتُ الْعیالَ لِكَیْ اَراكا
لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلی سِواكا

 

به مركز باز شد سلطان ابرار
فلك سنگی فكند از دست دشمن
چه زد از كینه آن سنگ جفا را
كه گلگون گشت روی عشق سرمد
دلی روشنتر از خورشید روشن
یكی الماس وش تیری ز لشگر
كه از پشت و پناه اهل ایمان
مقام خالق یكتای بیچون
سنان زد نیزه بر پهلو چنانش
بدیدارش دل آرا رایت افراخت
بشكر وصل فخر نسل آدم
تَرَكْتُ الْخَلْقَ طُرّافی هَواكا
وَلَوْ قَطّعْتَنی فِی الْحُبّ اِرْباً

 

این وقت ضعف و ناتوانی بر آن حضرت غلبه كرد و از كارزار بازایستاد و هر كه به قصد او نزدیك می‌آمد یا از بیم یا از شرم كناره می‌كرد و برمی‌گشت. تا آنكه مردی از قبیله كنده كه نام نحسش مالك (لعین) بن یسر بود به جانب آن حضرت روان شد و ناسزا و دشنام به آن جناب گفت و با شمشیر ضربتی بر سر مباركش زد كلاهی كه بر سر مقدس آن حضرت بود شكافته شد و شمشیر بسر مقدسش رسید و خون جاری شد به حدی كه آن كلاه از خون پر شد. حضرت در حق او نفرین كرد و فرمود: با این دست نخوری و نیاشامی و خداوند ترا با ظالمان محشور كند. پس آن كلاه دیگر بر سر گذاشت و عمامه بر روی آن بست. مالك بن یسر آن كلاه پرخون را كه از خز بود برگرفت و بعد از واقعه عاشورا به خانه خویش برد و خواست او را از آلایش خون بشوید زوجه‌اش ام عبدالله بنت الحر البدی كه آگه شد بانگ بر او زد كه در خانه من لباس مأخوذی فرزند پیغمبر را می‌آوری؟ بیرون شو از خانه من خداوند قبرت را از آتش پر كند و پیوسته آن ملعون فقیر و بدحال بود و از دعای امام حسین علیه السلام هر دو دست او از كار افتاد بود و در تابستان مانند دو چوب خشك می‌گردید و در زمستانت خون از آنها می‌چكید و بر این حال خسران بود تا به جهنم واصل شد.

و به روایت سید ره و مفید (ره) لشكر لحظه از جنگ آن حضرت درنگ كردند پس از آن رو به او آوردند و او را دائره وار احاطه كردند. این هنگام عبدالله بن حسن كه در میان خیام بود و كودكی غیرمراهق بود چون عم بزرگوار خود را بدین حال دید تاب و توان از وی برفت و به آهنگ خدمت آن حضرت از خمیه بیرون دوید تا مگر خود را به عموی بزرگوار رساند. جناب زینب سلام الله علیها از عقب او بشتاب بیرون شد و او را بگرفت و از آن سوی امام علیه السلام نیز ندا در داد كه ای خواهر عبدالله را نگاه دار مگذار كه در این میدان بلاانگیز آید و خود را هدف تیر و سنان بیرحمان نماید. جناب زینب هر چه در منع او اهتمام كرد فایده نبخشید و عبدالله از برگشتن به سوی خیمه امتناع سختی نمود و گفت به خدا قسم كه از عموی خویش مفارقت نكنم و خود را از چنگ عمه‌اش رهانید و به تعجیل تمام خود را به عموی خود رسانید و در این وقت ابحر (لعین) ابن كعب شمشیر خود را بلند كرده بود كه به حضرت امام حسین علیه السلام فرود آورد كه آن شاهزاده رسید و به آن ظالم فرمود وای بر تو ای پسر زانیه می‌خواهی عموی مرا بكشی آن ملعون چون تیغ فرود آورد عبدالله دست خود را سپر ساخت و در پیش شمشیر داد، شمشیر دست آن مظلوم را قطع كرد چنانكه صدای قطع كردنش بلند شد و به نحوی بریده شد كه با پوست زیرین بیاویخت. آن طفل فریاد برداشت كه یا ابتاه یا عماه حضرت او را بگرفت و بر سینه خو د چسبانید و فرمود ای فرزند برادر صبر كن بر آنچه بر تو فرود آید و آنرا از در خیر و خوبی به شمار گیر، هم اكنون خداوند ترا با پدران بزرگوارت ملحق خواهد نمود پس حرمله (لعین) تیری به جانب آن كودك انداخت و او را در بغل عم خویش شهید كرد.

حمید بن مسلم گفته كه شنیدم حسین علیه السلام در آن وقت می‌گفت:

اَلَلّهُمَّ اَمْسِكْ عَنْهُمْ قِطْرِ السَماءِ وَ امْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الاَرْضِ الخ.

شیخ مفید ره فرمود كه رجاله حمله كردند از یمن و شمال بر كسانی كه باقیمانده بودند با امام حسین علیه السلام پس ایشان را به قتل رسانیدند و باقی نماند با آن حضرت جز سه نفر یا چهار نفر.

 


 

سید بن طاوس (ره) و دیگران فرموده‌اند كه حضرت سیدالشهداء علیه السلام فرمود بیاورید برای من جامه‌ای كه كسی در آن رغبت نكند كه آنرا در زیر جامه‌هایم بپوشم تا چون كشت شوم و جامه‌هایم را بیرون كنند آن جامه را كسی از تن من بیرون نكند. پس جامه‌ای برایش حاضر كردند، چون كوچك بود و بر بدن مباركش تنگ می‌افتاد آنرا نپوشید، فرمود این جامه اهل ذمت است جامه از این گشادتر بیاورید پس جامه وسیعتر آوردند آنگاه در پوشید. و به روایت سید ره جامه كهنه آوردند حضرت چند موضع آنرا پاره كرد تا از قیمت بیفتد و آنرا در زیر جامه‌های خود پوشید فَلَمّا قُتِلَ جَرّدَوُهُ مِنْهُ چون شهید شد آن كهنه جامه را نیز از تن شریفش بیرون آوردند.

كه تا برون نكند خصم بدمنش ز تنش
تنی نماند كه پوشند جامه یا كفنش

 

لباس كهنه بپوشید زیر پیرهنش
لباس كهنه چه حاجت كه زیر سم ستور

شیخ مفید (ره) فرموده كه چون باقی نماند با آن حضرت احدی مگر سه نفر از اهلش یعنی از غلامانش، رو كرد بر آن قوم و مشغول مدافعه گردید، و آن سه نفر حمایت او می‌كردند تا آن سه نفر شهید شدند و آن حضرت تنها ماند و از كثرت جراحت كه بر سر و بدنش رسیده بود سنگین شده بود و با این حال شمشیر بر آن قوم كشیده و ایشان را به یمین و شمال متفرق می‌نمود شمر (ملعون) كه خمیر مایة‌ هر شر و بدی بود چون این بدید سواران را طلبید و امر كرد كه در پشت پادگان صف كشند و كمانداران را امر كرد كه آن حضرت را تیرباران كنند، پس كمانداران آن مظلوم بی‌كس را هدف تیر نمودند و چندان تبر بر بدنش رسید كه آن تیرها مانند خار خارپشت بر بدن مباركش نمایان گردید. این هنگام آن حضرت از جنگ باز ایستاد و لشكر نیز در مقابلش توقف نمودند. خواهرش زینب سلام الله علیها كه چنین دید بر در خیمه آمد و عمر سعد را ندا كرد و فرمود: وَیْحَكَ یا عُمرَ اَیُقْتَلُ ابَوعَبْداللهِ وَ اَنْتَ تَنْظُرُ اِلَیْهِ عمر سعد جوابش نداد. و به روایت طبری اشگش به صورت و ریش نحسش جاری گردید و صورت خود را از آن مخدره برگردانید، پس جناب زینب علیهاالسلام رو به لشكر كرد و فرمود وای بر شما آیا در میان شما مسلمانی نیست؟ احدی او را جواب نداد.

 


 

 

سید بن طاوس (ره) روایت كرده كه چون از كثرت زخم و جراحت اندامش سست شد و قوت كارزار از او برفت و مثل خارپشت بدنش پر از تیر شده بود این وقت صالح (لعین) بن وهب المزنی وقت را غنیمت شمرده از كنار حضرت درآمد و با قوت تمام نیزه بر پهلوی مباركش زد چنانكه از اسب درافتاد و روی مباركش از طرف راست بر زمین آمد و در این حال فرمود:

بِسْمِ الله وَ باللهِ عَلی مِلَّهِ رَسُولِ اللهِ.

پس برخاست و ایستاد.

فَلَمّا خَلی سَرْجُ الْفَرسِ مِنْ هَیْكَلِ الوَحْی وَ التَّنْزیل وَ هَوی عَلَی الارْضِ عَرْشُ الْمَلِكِ الْجَلیلِ جَعَلَ یُقاتِلُ وَ‌ هُوَ راجِلٌ قِتالاً اَفْعَدَ الْفَوارِسَ وَ اَرْعَدَ الْفَرائِصَ وَ اَذْهَلَ عُقوُلَ فُرسانِ الْعَرَبِ وَ اَطارِعَنِ الُّرؤُسِ الاَلْبابَ وَ الّلًبَبِ.

حضرت زینب سلام الله علیها كه تمام توجهش به سمت برادر بود چون این بدید از در خیمه بیرون دوید و فریاد برداشت كه وا اخاه وا سیداه وا اهلبیتاه ای كاش آسمان خراب می‌شد و بر زمین می‌افتاد و كاش كوهها از هم می‌پاشید و بر روی بیابانها پراكنده می‌شد.

راوی گفت كه شمر بن ذی الجوشن (ملعون) لشكر خود را ندا در داد برای چه ایستاده‌اید و انتظار چه می‌برید؟ چرا كار حسین را تمام نمی‌كنید؟ پس همگی بر آن حضرت از هر سو حمله كردن حصین (لعین) بن تمیم تیری بر دهان مباركش زد ابوایوب (ملعون) غنوی تیری بر حلقوم شریفش زد و زرعه (لعین) بن شریك بر كف چپش زد و قطعش كرد و ظالمی دیگر بر دوش مباركش زخمی زد كه آن حضرت بر وی درافتاد و چنان ضعف بر آن حضرت غالب شده بود كه گاهی به مشقت زیاد برمی‌خاست، طاقت نمی‌آورد و بر روی می‌افتاد تا اینكه سنان ملعون نیز بر گلوی مباركش فرو برد پس بیرون آورده و فرو برد در استخوانهای سینه‌اش و بر این هم اكتفا نكرد آنگاه كمان بگرفت و تیری بر نحر شریف آن حضرت افكند كه آن مظلوم درافتاد. در روایت ابن شهر آشوب است كه آن تیر بر سینه مباركش رسید پس آن حضرت بر زمین واقع شد و خون مقدسش را با كفهای خود می‌گرفت و می‌ریخت بر سر خود چند مرتبه پس عمر سعد (ملعون) گفت به مردی كه در طرف راست او بود از اسب پیاده شو و به سوی حسین رو و او را راحت كن. خولی (لعین) بن یزید چون این بشنید به سوی قتل آن حضرت سبقت كرد دوید چون پیاده شد و خواست كه سر مبارك آن حضرت را جدا كند رعده و لرزشی او را گرفت و نتوانست شمر (ملعون) با وی گفت خدا بازویت را پاره پاره گرداند چرا می‌لرزی؟ پس خود آن ملعون كافر سر مقدس آن مظلوم را جدا كرد.

سید بن طاوس (ره) فرمود كه سنان بن انس لعنه الله پیاده شد و نزد آن حضرت آمد و شمشیر را بر حلقوم شریفش زد ومی‌گفت والله كه من سر ترا جدا می‌كنم و می‌دانم كه تو پسر پیغمبری و از همه مردم از جهت پدر و مادر بهتری پس سر مقدسش را برید.

در روایت طبری است كه هنگام شهادت جناب امام حسین علیه السلام هر كه نزدیك او می‌آمد سنان بر او حمله می‌كرد و او را دور می‌نمود برای آنكه مبادا كس دیگر سر آن جناب را ببرد تا آنكه خود او سر را از تن جدا كرد و به خولی سپرد.

مُجْمَلَهً ذِكْرُها لِمُدَّكَّرٍ
مابَیْنَ لَحْظِ الْجُفُونِ وَالزُّبُرِ

 

فَاجِعَهٌ اِنْ ارَدْتُ اكْتُبُها
جَرَتْ دُمُوعی وَ حال حائِلُها

پس در این هنگام غبار سختی كه سیاه و تاریك بود در هوا پیدا شد و بادی سرخ وزیدن گرفت و چنان هوا تیره و تار شد كه هیچكس عین و اثری از دیگر نمی‌دید، مردمان منتظر عذاب و مترصد عقاب بودند تا اینكه پس از ساعتی هوا روشن شد و ظلمت مرتفع گردید.

 


 

 

ابن قولویه قمی (ره) روایت كرده است كه حضرت صادق علیه السلام فرمود در آن هنگامی كه حضرت امام حسین علیه السلام شهید گشت لشكریان شخصی را نگریستند كه صیحه و نعره می‌زند گفتند بس كن ای مرد این همه ناله و فریاد برای چیست؟ گفت چگونه صحیه نزنم و فریاد نكنم و حال آنكه رسول خدا صلی الله علیه و آله را می‌بینم ایستاده گاهی نظر به سوی آسمان می‌كند و زمانی حربگاه شما را نظاره می‌فرماید از آن می‌ترسم كه خدا را بخواند و نفرین كند و تمام اهل زمین را هلاك نماید و من هم در میان ایشان هلاك شوم. بعضی از لشكر با هم گفتند كه این مردی است دیوانه و سخن سفیهانه می‌گوید، و گروهی دیگر كه توابون آنها را گویند از این كلام متنبه شدند و گفتند به خدا قسم كه ستمی بزرگ بر خویشتن كردیم و به جهت خوشنودی پسر سمیه سید جوانان اهل بهشت را كشتیم و همانجا توبه كردند و بر ابن زیاد خروج كردند و واقع شد از امر ایشان آنچه واقع شد. راوی گفت فدایت شوم آن صیحه زننده چه كس بود فرمود ما او را جز جبرئیل ندانیم.

شیخ مفید (ره) در ارشاد فرموده كه حضرت سیدالشهداء علیه السلام از دنیا رفت در روز شنبه دهم محرم سال شصت و یكم هجری بعد از نماز ظهر آن روز در حالی كه شهید گشت و مظلوم و عطشان و صابر بر بلایا بود به نحوی كه به شرح رفت و سن شریف آن جناب در آن وقت پنجاه و هشت سال بود كه هفت سال از آنرا با جد بزر گوارش رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و سی و هفت سال با پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و با برادرش امام حسین علیه السلام چهل و هفت سال و مدت امامتش بعد از امام حسین علیه السلام یازده سال بود، و خضاب می‌فرمود با حنا و رنگ در وقتی كه كشته شد خضاب از عارضش بیرون شده بود.

برگرفته از کتاب منتهی الامال
مؤلف حاج شیخ عبّاس قمی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:18
فلسفه و عرفان

 

 

چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام به درجه رفیعه شهادت رسید اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطید و سرو كاكل خود را به آن خون شریف آلایش داد و به اعلی صوت بانگ واویلی برآورد و روانه به سوی سراپرده شد چون نزد خیمه آن حضرت رسید چندان صیحه كرد و سر خود را بر زمین زد تا جان داد دختران امام علیه السلام چون صدای آن حیوان را شنیدند از خیمه بیرون دویدند دیدند اسب آن حضرتست كه بی‌صاحب غرقه به خون می‌آید پس دانستند كه آن جناب شهید شده آن وقت غوغای رستخیز از پردگیان سرادق عصمت بالا گرفت و فریاد واحسیناه و واماماه بلند شد. شاعر عرب در این مقام گفته:

یَنوُحُ وَ یَنعْی الظّامِی الْمُتَرَمِلا
فَعایَنَّ مُهْر السّبْطِ وَ السَّرجُ قَدْخلا
وَ اَسكَبْنَ دَمْعاً حَرُّ لَیْسَ یُصْطَلی

 

وَ راحَ جَوادُ السّبْطِ نَحْوَ نِسآئِهِ
خَرَجْنَ بُنَیّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِراً
فاَدْمَیْنَ باللَّطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ

 

و شاعر عجم گفته:

 

كه با زین نگون شد سوی خرگاه
تن عاشق كشش آماج پیكان
كه چون شد شهسوار روز محشر
چه با او كرد خصم بدسگالش
كه جویا گردد از حال برادر
نداند كس بجز دانای احوال

 

بناگه زفرق معراج آنشاه
پر و بالش پر از خون دیده گریان
برویش صیحه زد دخت پیمبر
كجا افكندیش چونست حالش
سوی میدان شد آن خاتون محشر
ندانم چون بدی حالش در آنحال

 


 

راوی گفت پس ام كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه واویلی برداشت و می‌گفت:

وا مُّحَمَّداه وا جَدّاه وا نبیّاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِیّاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَیْنٌ بِالْعَرآءِ صَریحٌ بِكَرْبَلا مَحُزوزُ الرَّاسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوُبُ الْعِمامَهِ وَ الرّداء.

و آنقدر ندبه و گریه كرد تا غش كرد. و حال دیگر اهلبیت نیز چنین بوده و خدا داند حال اهلبیت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدی یارای تصور و بیان تقریر و تحریر آن نیست. وَ فیِ الزّیارَهِ الْمَرْویَّهِ عَنِ النّاحِیَهِ الْمُقَدَّسَه.

وَ اسْرَع فرسُك شارداً الی خیامك قاصداً مُهمْهِما باكیاً فلمّا رَاَیْن النساءُ جوادك مخزْیاً و نظرْن سرجك علیهِ ملوِیّا برزْن من الخدور ناشرات الشُعور علی الخدود لاطِمات و عن الوُجوه سافِرات و باْلعَویل داعیات و بعدَ العِزّ مُذِلَّلاتٍ و الی مَصْرعك مبادرات و الشِمرُ جالسٌ علی صدرك مُوْلع‏ٌ سیفه علی نَحرك قابضٌ علی شَیْبتكِ بیده ذابحٌ لك بمُهَّنده قد سكنت حواسُّك و خفیت انفاسك و رفع علی الْقناه رَاسُك.

راوی گفت چون لشكر ، آن حضرت را شهید كردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهید مظلوم روی آوردند، پیراهن شریفش را اسحق (لعین) ابن حیوه حضرمی برداشت و بر تن پوشید و مبروض شد و موی سر و رویش ریخت، و در آن پیراهن زیاده از صد وت ده سوراخ تیر و نیزه و شمشیر بود.

عمامه آن حضرت را اخنس (لعین) ابن مرثد و به روایت دیگر جابرن یزید ازدی براشت و سر بست دیوانه یا مجذوم شد. و نعلین مباركش را اسود (لعین) بن خالد ربود. و انگشتر آن حضرت را بحدل (لعین) بن سلیم با انگشت مباركش قطع كرد و ربود. مختار به سزای این كار دستها و پاهای او را قطع نمود و گذاشت او در خون خود بلغطید تا به جهنم واصل گردید. و قطیفهء خز آن حضرت را قیس (لعین) بن اشعث برد و از این جهت او را قیس القطیفه نامیدند.

 


روایت شده كه آن ملعون مجذوم شد و اهلبیت او از او كناره كردند و او را در مزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را می‌دریدند.

زره آن حضرت را عمر سعد (ملعون) برگرفت و وقتی كه مختار او را بكشت آن زره را به قاتل او ابوعمره بخشید، و چنین می‌نماید كه آن حضرت را دو زره بوده زیرا گفته‌اند كه زره دیگرش را مالك بن یسر ربود و دیوانه شد. و شمشیر آن حضرت را جمیع بن الخلق اودی، و به قولی اسود بن حنظله تمیمی، و به روایتی فلافس نهلشی برداشت، و این شمشیر غیر از ذوالفقار یا امثال خود از ذخایر نبوت و امامت مصون و محفوظ است.

مؤلف گوید كه در كتب مقاتل ذكری از ربودن جامه و اسلحه سایر شهداء‌ رضوان الله علیهم نشده لكن آنچه به نظر می‌رسد آن است كه اجلاف كوفه ابقاء‌ بر احدی نكردند و آنچه بر بدن آنها بود ربودند. ابن نما گفته كه حكیم (لعین) بن طفیل جامه و اسلحه حضرت عباس علیه السلام را ربود.

در زیارت مرویه صادقیه شهداء‌است وَ سَلَبُوكُم لاْبْن سُمیَّ وَابْن اكِلَه الاَكْباد.

در بیان شهادت عبدالله بن مسلم دانستی كه قاتل او از تیری كه به پیشانی آن مظلوم رسیده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تیر را بیرون آورد چگونه تصور می‌شود كسی كه از یك تیر نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد. در حدیث معتبر مروی از زائده از علی بن الحسین علیه السلام تصریح به آن شده در آنجا كه فرموده:

وَ كَیْفَ لا اَجْزَعْ وَ اَهْلَعُ وَ قَدْاَرَی سَیّدی وَ اخْوَتی وَ عُمُومَتی و وَلَدِ عَمّی وَ اَهْلی مُصْرَعینَ بِِدِمائِهِمْ مُرَمَّلین بِالّْعراءِ مُسْلَبینَ لایُكْنَفُونَ وَلا یُواروُنَ.

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال ، مولف حاج شیخ عبّاس قمی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:16
داستان و حکایت

 

در بیان فرستادن سرهای شهداء به سوی كوفه

 

عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسین علیه السلام پرداخت نخستین سر مبارك آن حضرت را به خولی (به فتح خاء و سكون واو و آخره یاء) بن یزید و حمید بن مسلم سپرد و در همان روز عاشورا ایشان را به نزد عبیدالله بن زیاد روانه كرد خولی آن سر مطهر را برداشت و به تعجیل تمام شب خود را به كوفه رسانید، و چون شب بود و ملاقات ابن زیاد ممكن نمی‌گشت لاجرم به خانه رفت.

طبری و شیخ ابن نما روایت كرده‌اند از نوار زوجه خولی كه گفت آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زیر اجّانه جای بداد و روی به رختخواب نهاد. من از او پرسیدم چه خبر داری بگو، گفت مداخل یك دهر پیدا كردم سر حسین را آوردم، گفتم وای بر تو مردمان طلا و نقره می‌آورند تو سر حسین فرزند پیغمبر را، به خدا قسم كه سر من و تو در یك بالین جمع نخواهد شد. این بگفتم و از رختخواب بیرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه كه سر مطهر در زیر آن بود نشستم، پس سوگند با خدا كه پیوسته می‌دیدم نوری مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشیده، و مرغان سفید همی دیدم كه در اطراف آن سر طیران می‌كردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهر را خولی به نزد ابن زیاد برد. مؤلف گوید: كه ارباب مقاتل معتبره از حال اهلبیت امام حسین علیه السلام در شام عاشورا نقل چیزی نكرده‌اند و بیان نشده كه چه حالی داشتند كه چه بر آنها گذشته تا ما در این كتاب نقل كنیم، بلی بعض شعراء در این مقام اشعاری گفته‌اند كه ذكر بعضش مناسب است. صاحب معراج المحبه گفته:

 

نگون چون رایت عباس گردید
چه خود را دید بی‌سالار و صاحب
بنات العش را جمع‌آوری كرد
غم قتل پدر بودش پرستار
درون خیمه سوزیده ز اخگر
قیامت بر شفیعان دست امت
كه زهرا بود در جنت مكدر
كه از تصویر آن عقل است حیران
زبان صد چو من ببریده و لال
بود دور از ادب گفت و شنودش
(گوینده نیر تبریزی است)

 

چه از میدان گردون چتر خورشید
بتول دومین ام المصائب
بر ایتام برادر مادری كرد
شفابخش مریضان شاه بیمار
شدندی داغداران پیمبر
بپا شد از جفا و جور امت
شبی بگذشت بر آل پیمبر
شبی بگذشت بر ختم رسولان
ز جمال و حكایتهای جمال
ز انگشت و ز انگشتر كه بودش

 

دیگری گفته از زبان جناب زینب سلام الله علیها :

 

اگر صبح قیامت را شبی هست آنشب ست امشب

 

طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لبست امشب

 

برادرجان یك سر بر كن از خواب و تماشا كن

 

كه زینب بی تو چون در ذكر یا ربست امشب

 

جهان پر انقلاب و من غریب این دشت پر وحشت

 

تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تبست امشب

 

سرت مهمان خولی و تنت با ساربان همدم

 

مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب

 

صبا از من به زهرا گو بیا شام غریبان بین

 

كه گریان دیدة دشمن به حال زینب است امشب

 

 

 

و محتشم علیه الرحمه گفته:

 

ما را به صد هزار بلا مبتلا ببین
مردانشان شهید و زنان در عزا ببین

 

كای بانوی بهشت بیا حال ما بین
بنگر به حال زار جوانان هاشمی

 

بالجمله چون عمر سعد (ملعون) سر امام علیه السلام را با خولی( لعین) سپرد امر كرد تا دیگر سرها را كه هفتاد و دو تن به شمار می‌رفت از خاك و خون تنظیف كردند و به همراهی شمر (ملعون) بن ذی الجوشن و قیس (لعین) بن اشعث و عمرو (ملعون) بن الحجاج برای ابن زیاد (ملعون) فرستاد و به قولی سرها را در میان قبایل كنده و هوازن و بنی تمیم و بنی اسد و مردم مذحج و سایر قبایل پخش كرد تا به نزد ابن زیاد برند و به سوی او تقرب جویند. و خود آن ملعون بقیه آن روز را ببود و شب را نیز بغنود و روز یازدهم را تا وقت زوال در كربلا اقامت كرد و بر كشتگان سپاه خویش نماز گذاشت و همگی را به خاك سپرد و چون روز از نیمه بگذشت عمر بن سعد (ملعون) امر كرد كه دختران پیغمبر صلی الله علیه و آله را مشكفات الوجوه بر شتران بی‌وطا سوار كردند و سید سجاد علیه السلام را غل جامعه بر گردن نهادند. ایشان را چون اسیران ترك و روم روان داشتند چون ایشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را كه نظر بر جسد مبارك امام حسین علیه السلام و كشتگان افتاد لطمه بر صورت زدند و صدا را به صیحه و ندبه برداشتند. صاحب معراج المحبه گفته:

بهم پیوست نیسان و حزیران
یكی شد موكنان بر سوگ دلبند
یكی داغ علی را تازه می‌كرد
بپا گردید غوغای قیامت
بنور دیدة ساقی كوثر
به جان خلد نار دوزخی زد
سیه شد روزگار آل عصمت
شنیدن كی بود مانند دیدن

 

چه بر مقتل رسیدن آن اسیران
یكی مویه كنان گشتی به فرزند
یكی از خون به صورت غازه می‌كرد
به سوگ گلرخان سروقامت
نظر افكند چون دخت پیمبر
بناگه ناله هذا اخی زد
ز نیرنگ سپهر نیل صورت
ترا طاقت نباشد از شنیدن

 

دیگری گفته:

 

خود برافكندند از پشت شتر
شور محشر در جهان انداختند
از جگر هجران كشیده بلبلی
خاست محشر از قرآن مهر و ماه
آن همایون بانوی خورشید مهد
زخم خواره در میانه ناپدید
بود جای تیر و شمشیر و سنان

 

مه جبینان چون گسسته عقد در
حلقها از بهر ماتم ساختند
گشت نالان بر سر هر نوگلی
زینب آمد بر سر بالین شاه
تا نظر برد اندر آن پیكر بجهد
دید پیدا زخمهای بیعدید
هر چه جستی موبمو از وی نشان

 

شیخ ابن قولویه قمی به سند معتبر از حضرت سجاد علیه السلام روایت كرده كه به رائده فرمود همانا چون روز عاشورا رسید، رسید به ما آنچه رسید از دواهی و مصیبات عظیمه و كشته گردید پدرم و كسانی كه با او بودند از اولاد و برادران و سایر اهلبیت او، پس حرم محترم و زنان مكرمه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار كردند برای رفتن به جانب كوفه پس نظر كردم به سوی پدر و سایر اهلبیت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهای آنها طاهر بر روی زمین است و كسی متوجه دفن ایشان نشد و سخت بر من گران آمد و سینه من تنگی گرفت و حالتی مرا عارض شد كه همی خواست جان از بدن من پرواز كند. عمه‌ام زینب كبری سلام الله علیها چون مرا بدین حال دید پرسید كه این چه حالتست كه در تو می‌بینم ای یادگار پدر و مادر و برادران من، می‌نگرم ترا كه می‌خواهی جان تسلیم كنی، گفتم ای عمه چگونه جزع و اضطر اب نكنم و حال آنكه می‌بینم سید وآقای خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل و عیشرت خود را كه آغشته به خون در این بیابان افتاده و تن ایشان بی‌كفن است و هیچكس بر دفن ایشان نمی‌پردازد و بشری متوجه ایشان نمی گردد و گویا ایشان را از مسلمانان نمی‌دانند.

عمه‌ام گفت: « از آنچه می‌بینی دلگران مباش و جزع مكن به خدا قسم كه این عهدی بود از رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی جد و پدر و عم تو و رسول خدا صلی الله علیه و آله مصائب هر یك را به ایشان خبر داده به تحقیق كه حق تعالی در این امت پیمان گرفته از جماعتی كه فراعنه ارض ایشان را نمی‌شناسند لكن در نزد اهل آسمانها معروفند كه ایشان این اعضای متفرقه و اجساد در خون طپیده را دفن كنند.

وَ ینصِبُونَ لِهذا اللطَّف عَلَما لقبرِ اَبیكَ سَیّدِ الشّهداء (ع) لایُدْرَسُ اَثَرُهُ ولا یَعْفُو رَسْمُهُ عَلی كرُوُرِ اللیالی والایّام.

و در ارض بر قبر پدرت سیدالشهداء علیه السلام علامتی نصب كردند كه اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ایام و لیالی محو و مطموس نگردد یعنی مردم از اطراف و اكناف به زیارت قبر مطهرش بیایند و او را زیارت نمایند، و هر چند كه سلاطین كفره و اعوان ظلمه در محو آثار آن سعی و كوشش نمایند ظهورش زیاده گردد و رفعت و علوش بالاتر خواهد گرفت.»

بقیه این حدیث شریف از جای دیگر گرفته شود، بنابر اختصار است.

و بعضی عبارات سید ابن طاوس را در باب آتش زدن خیمه‌ها و آمدن اهلبیت علیهم السلام به قتلگاه كه در روز عاشورا نقل كرده، در روز یازدهم نقل كرده‌اند مناسبست ذكر آن، نیز چون ابن سعد (ملعون) خواست زنها را حركت دهد به جانب كوفه امر كرد آنها را از خیمه بیرون كنند و خیام محترمه را آتش زنند پس آتش در خیمه‌های اهل بیت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزند پیغمبر (ص) دهشت زده با سر و پای برهنه از خیمه‌ها بیرون دویدند و لشكر را قسم دادند كه ما را به مصرع حسین علیه السلام گذر دهید پس به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ایشان به اجساد طاهره شهداء افتاد صیحه و شیون كشیدند و سر و روی را با مشت و سیلی بخستند.

و چه نیكو سروده محتشم علیه الرحمه در این مقام:

شور نشو واهمه را درگما فتاد
بر زخمهای كاری تیر و كمان فتاد
بر پیكر شریف امام زمان فتاد
سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد
رو در مدینه كرد كه یا ایها الرسول
وین صید دست و پا زده در خون حسین تست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست
كز خون او زمین شده جیحون حسین تست
خرگاه زین جهان زده بیرون حسین تست
مرغ هوا و ماهی دریا كباب كرد
ما را غریب و بیكس و بی‌آشنا ببین
در ورطه عقوبت اهل جفا ببین
سرهای سروان همه در نیزه‌ها ببین
غلطان به خاك معركه كربلا ببین

 

بر حربگاه چون ره آنكاروان فتاد
هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بی‌اختیار نعره هذا حسین از او
پس بازبان پرگله آن بضعه رسول
این كشته فتاده به هامون حسین تست
این ماهی فتاده به دریای خون كه هست
این خشك لب فتاده و ممنوع از فرات
این شاه كم سپاه كه با خیل اشگ و آه
پس روی در بقیع و به زهرا خطاب كرد
كای مونس شكسته دلان حال ما ببین
اولاد خویش را كه شفیعان محشرند
تنهای كشتگان همه در خاك و خون نگر
آن تن كه بود پرورشش در كنار تو

 

و دیگری گفته:

 

از دل كشید ناله به صد درد سوزناك
احوال ما ببین و سپس خواب ناز كن
بر كشتگان بی‌كفن خود نماز كن
دستی به دستگیری ایشان دراز كن
ما را سوار بر شتر بی‌جهاز كن
بار دگر روانه به سوی حجاز كن

 

زینب چو دید پیكر آنشه به روی خاك
كای خفته خوش ببستر خون دیده باز كن
ای وارث سریر امامت به پای خیز
طفلان خود به ورطة بحر بلانگر
برخیز صبح شام شد ای میر كاروان
یا دست ما بگیر و از این دشت پرهراس

 

راوی گفت به خدا سوگند فراموش نمی كنیم زینب دختر علی علیهماالسلام را كه بر برادر خویش ندبه می‌كرد و با صوتی حزین و قلبی كئیب ندا برداشت كه:

یا مُحمَداه این حسین تست كه قتیل اولاد زنا گشته و جسدش بر روی خاك افتاده و باد صبا بر او خاك و غبار می‌پاشد، واَحزنا و اَكرباه امروز روزی را كه ماند كه جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات كرد. ای اصحاب مُحَمَّد صلی الله علیه و آله اینك ذریه پیغمبر شما را می‌برند مانند اسیران. و موافق روایت دیگر می‌فرماید:

یا مُحَمَّداه این حسین تست كه سرش را از قفا بریده‌اند، و عمامه و رداء او را ربوده‌اند. پدرم فدای آن كسی كه سراپرده‌اش را از هم بگسیختند، پدرم فدای آن كسی كه لشكرش را در روز دوشنبه منهوب كردند، پدرم فدای آن كسی كه با غصه و غم از دنیا برفت، پدرم فدای آن كسی كه با لب تشنه شهید شد، پدرم فدای آن كسی كه ریشش خون آلوده است و خون از او می‌چكد، پدرم فدای آن كسی كه جدش محمد مصطفی (ص) است، پدرم فدای آن مسافری كه به سفری نرفت كه امید برگشتش باشد، و مجروحی نیست كه جراحتش دوا پذیرد.

و بالجمله جناب زینب سلام الله علیها از این نحو كلمات از برای برادر ندبه كرد تا آنكه دوست و دشمن از ناله او بنالیدند، و سكینه جسد پاره پاره پدر را در بر كشید و بعویل و ناله كه دل سنگ خاره را پاره می‌كرد می‌نالید و می‌گریست.

ترا سر رفت و ما را افسر از سر
اسیر و دستگیر كوفیان بین

 

همی گفت ای شه با شوكت و فر
دمی برخیز و حال كودكان بین

 

و روایت شده كه آن مخدره جسد پدر را رها نمی‌كرد تا آنكه جماعتی از اعراب جمع شدند و او را از جسد پدر باز گرفتند.

و در مصباح كفعمی است كه سكینه گفت چون پدرم كشته شد آن بدن نازنین را در آغوش گرفتم حال اغما و بیهوشی برای من روی داد در آنحال شنیدم پدرم می‌فرمود:

اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْذُبونی

 

شیعَتی ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبِ فَاذْكُرونی

پس اهلبیت را از قتلگاه دور كردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصیلی كه گذشت سوار كردند و به جانب كوفه روان داشتند.

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال ، مولف حاج شیخ عبّاس قمی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:13
دانستنی های علمی

 

نوحه

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

نوحه زاری یا ناله‌است.

نوحه قطعه‌ای ادبی است که به صورت آهنگین اجرا می‌شود و مضمونی غم انگیز و بعضا حماسی دارد.نوحه خوانی ریشه‌ای به درازای غم‌‎های تاریخ و زمزمه‌های افراد و بخصوص مادران و بانوان در سوگ عزیزانشان دارد.

در مذهب شیعه، نوحه توسط مداحان و در مراسم مذهبی اهل بیت اجرا می‌شود.

نوحه‌ها سبک‌های گوناگونی دارند و برخی از آنها امروزی و مثلا به صورت پاپ هستند.

منابع

  • فرهنگ معین
پنج شنبه 23/9/1391 - 11:41
دانستنی های علمی

 

مرثیه

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

مَرثیه بطور عام شعر یا سخنی است که در مدح و سوگواری مرده خوانده شود و بطور خاص گونه‌ای گسترده در ادبیات فارسی، عربی و اردو برای بیان مناقب و فصایل وسوگواری امامان شیعیان خصوصا امام سوم شیعیان و عاشورا است.[۱]

مرثیه واژه‌ایست عربی و به معنای سخن یا شعر یا سرودی است که در غم از دست دادن کسی که مرده‌است خوانده می‌شود. مرثیه بیشتر دربردارنده ستایش از مرده‌است.

پانویس

  1. [نگاهی به سیر مرثیه‌های عاشورایی «نگاهی به سیر مرثیه‌های عاشورایی»]. گلستان قرآن» اردیبهشت ۱۳۸۰ - شماره ۶۱. بازبینی‌شده در ۲۰ فوریه ۲۰۱۲.

منابع

  • فرهنگ معین
  • پنج شنبه 23/9/1391 - 11:40
    دانستنی های علمی

     

    قمه‌زنی

    از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

    قمه‌زنی نوعی مراسمی مذهبی است که در میان برخی شیعیان رواج دارد و طی آن افراد با ضربه زدن توسط آلت برنده‌ای (قمه) بر سر خود باعث ایجاد جراحت و خونریزی در آن می‌شود. این نوع عزاداری در میان گروهی از شیعیان در مراسم عزاداری ماه محرم با هدف ابراز علاقه و ارادت نسبت به حسین بن علی علیه السلام انجام می‌شود. معمولاً شرکت کنندگان در این مراسم در صبح روز عاشورا با پوشیدن لباس‌های سفید به انجام این عمل مبادرت می‌کنند. این عمل گاهی بر کودکان نیز انجام می‌شود.

    انجام این عمل از دیرباز موجب بحث میان علمای شیعه بوده‌است برخی از علما اجازه انجام این عمل را داده‌اند و برخی دیگر آن را موجب وهن اسلام دانسته و تحریم کرده‌اند. محمدصادق روحانی قمه‌زنی را نه تنها مجاز، بلکه از شعائر و مستحسن می‌داند.

    تاریخچه

    در پیدایش این عمل روایات مختلفی مطرح است. اما منطقی‌ترین روایت این است که اینگونه عزادای از ترک‌های آذربایجان به سایر بلاد منتقل شده‌است. این مراسم ریشه عربی ندارد. از لحاظ تاریخی نیز انجام این عمل در ایران پیش از صفویه رواج نداشته‌است و همکنون نیز کاملا مشخص نیست این عمل چگونه وارد ایران شده‌است. قمه زنی در دوران قاجاریه گسترش بیشتری یافت. اما در دوران رضاشاه مخالفت‌های زیادی با این قضیه شد. نخستین تلاش هاش از سوی دولتمردان ایرانی برای برانداختن قمه زنی با امیرکبیر آغاز شد، او برای این کار فتوای امام جمعه تهران را نیز گرفت که گفته بود که این رسم مخالف شریعت است.

    قمه زنی امروزه به مراسم عاشورا محدود نمانده حتی از عراق گزارش شده است که در مراسم سالگرد درگذشت پدر مقتدی صدر در عراق مراسم قمه زنی به پا شده است.

    مبارزه‌ها با قمه‌زنی در ایران

    در طی تاریخ قمه‌زنی در ایران بسیاری از افراد تلاش برای از بین بردن این سنت کرده‌اند و بسیاری از فقهای تشیع امر به حرمت این عمل داده‌اند.

    پنج شنبه 23/9/1391 - 11:38
    مورد توجه ترین های هفته اخیر
    فعالترین ها در ماه گذشته
    (0)فعالان 24 ساعت گذشته