• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4115روز قبل
دانستنی های علمی

 

 

حرکت ابن زیاد (ل) به سمت کوفه

ابن زیاد به سوی كوفه حركت كرد و برادرش را موقتاً حاكم بصره گماشت. ابن زیاد با 500 نفر وارد كوفه شد، در حال ورود به كوفه خود را طوری نشان داد كه مردم او را با حسین (ع) اشتباه گرفتند و مردم استقبال با شكوهی از او نمودند (با ذكر الله اكبر ، لا اله الاالله و ) چون ابن زیاد شبانه وارد شهر شد و این یكی از شاهكارهای مهم سیاسی ابن زیاد است كه خود را به جای حسین به مردم كوفه جا زد تا اینكه وارد دارالاماره شد، به پشت قصر دارالاماره كه رسید نعمان بن بشیر درب را به سوی او و یارانش بسته بود یكی از همراهان ابن زیاد گفت درب را بگشا.
نعمان هم فكر كرد حسین (ع) است، گفت: تو را به خدا دور شو من جنگی با تو ندار
م. ولی وقتی فهمید درب را به سوی ابن زیاد باز كرد. نماز صبح ابن زیاد بالای منبر رفت و بعد از حمد و ثنای خداوند گفت: یزید مرا والی شهر شما كرده و مرز و دارایی شما را به من سپرده و امر كرده به فرمانبران نیكی كنم و به عاصیان سختگیری كنم، من فرمان او را اجرا می كنم. سپس گفت: به مسلم بن معقل بگوئید تا از خشم من بر حذر باشد. سپس از منبر پائین آمد. مسلم بن عقیل گفته های او را شنید و از منزل مختار به سوی خانه هانی بن عروه مرادی رفت و شیعیان از آن به بعد با كمال احتیاط به منزل هانی می رفتند و مردم با او بیعت می كردند تا اینكه شماره آنها به بیست و پنج
هزار نفر رسید.
ابن زیاد یكی از غلامان خود را به نام معقل خواست و گفت این سه هزار درهم بگیر و مسلم ابن عقیل و یارانش را جستجو كن و این مال را به آنها بده و خود را از آنها وانمود كن. آن مرد به مسجد رفت و دید كه مسلم ابن عوسجه برای حسین(ع) بیعت می گیرد، نزد او رفت و گفت: من مردی شامی هستم و سه هزار درهم دارم، این وجه را بگیر و مرا نزد مسلم ببر تا با او بیعت كنم . معقل بعد از چند روز اصرار و رفت وآمد بالاخره توانست مسلم بن عوسجه را قانع كند و مسلم بن عوسجه هم او را به نزد مسلم بن عقیل برد. ابن زیاد، محمد بن اشعث بن قیس (اشعث دشمن قسم خورده اهل بیت (ع)و محمد(ص) و جعده فرزندان او بودند) را خواند و به او گفت: برو منزل هانی و حالش را بپرس.

 

محمدبن اشعث به هانی گفت: ابن زیاد حال تو را پرسید، بیا به كاخ برویم تا او به تو خشم نكند. هانی قبول كرد و به كاخ رفت و اوضاع را خیلی بد دید (معقل كه جاسوس ابن زیاد بود معقل همان شخصی بود كه با سه هزار درهم منزل اخفاء مسلم بن عقیل را شناخت- مسلم بن عوسجه سه هزار درهم را به ابوثمامه صائدی داد، ابوثمامه صائدی هم جاسوس بود و شیعیان از وجود دو جاسوس بی خبر بودند این دو جاسوس خطرناك در منزل هانی اسرار را به ابن زیاد رساندند و این دو نفر موجب شدند كه انقلابی كه زحمت ها برایش كشیده شده بود و از كوفه تا مكه گسترش داشت از هم گسیخته شود و دو ستون آن كه مسلم بن عقیل و هانی بودند منهدم گردد و بدین گونه زمینه برای كشته شدن امام حسین (ع) مساعد شد.

 

ابن زیاد وقتی چشمش به هانی افتاد، گفت: خائن به پای خودش آمد. ابن زیاد به هانی گفت: این چه فتنه ای است كه در خانه خود جای دادی چرا مسلم را به خانه خود بردی ؟ آیا فكر كردی بر من پوشیده می ماند. هانی انكار كرد، ابن زیاد غلامش معقل را آورد و گفت: هانی او را می شناسی؟ گفت: آری. و فهمید كه او جاسوس بوده است، هانی به ابن زیاد گفت: باور كن من او را دعوت نكردم بلكه خودش آمد لذا من هم او را راه دادم و حمایت او بر من لازم است، اگر می خواهی او را تحویل می دهم در قبالش وثیقه بده. ابن زیاد گفت: بخدا اگر او را نیاوری، تو را می كشم. ابن زیاد كمی او را كتك زد و دماغش شكست. خبر به یاران و قبیله هانی رسید كه هانی را كشته اند لذا كاخ را محاصره كردند، ابن زیاد به شریح قاضی گفت: برو هانی را ببین و به آنها اعلام كن كه هانی زنده است. هانی به شریح گفت: به قبیله ام برسان اگر ده تن از آنها وارد شوند مرا نجات می دهند و اگر برگردند مرا خواهند كشت. شریح با دیده بانی كه ابن زیاد او را همراه شریح كرده بود بیرون رفتند و شریح گفت با چشم خود هانی را زنده دیدم. بعدا شریح گفت: اگر دیده بان همراهم نبود پیغام هانی را به قبیله اش می رساندم (برای اینكه گناه خود را توجیه كند.) تا اینكه جریان به مسلم بن عقیل رسید، مسلم یاران هانی را خبر كرد و جمعاً 4 هزار نفر كاخ را محاصره كردند (اگر اتحاد داشتند كار كوفه و ابن زیاد یكسره می شد، ولی واقعاً كوفیان وفا ندارند) ابن زیاد در قصر از روی ترس متحصن شد. در كاخ فقط 30 نفر محافظ و 20 نفر از اشراف بودند لذا ابن زیاد نیرنگی زد و به محمدبن اشعث بن قیس و شمر بن ذی الجوشن و چند نفر دیگر گفت داخل مردم بروید و آنها را از مسلم دور كنید خلاصه وعده و وعیدهای دروغ موجب شد آن سپاه 4 هزار نفری در مقابل 50 نفر شكست بخورند، كار بجایی رسید كه زنان می آمدند و پسر و برادران و شوهران خود را می بردند و به آنها می گفتند تو برگرد مردم دیگر هستند. هنگام نماز مغرب كه شد مسلم فقط با 30 نفر در مسجد ماند و نماز مغرب را با همان 30 نفر خواند و بعد از نماز همه او را تنها گذاشتند

چهارشنبه 22/9/1391 - 18:36
شخصیت ها و بزرگان

 

 

رسیدن جناب مسلم به كوفه و كیفیت بیعت مردم

 

 

حضرت امام حسین علیه السلام جواب نامه‌های كوفیان را نوشت و مسلم بن عقیل را فرمان داد تا به سمت كوفه سفر نماید و آن نامه را به كوفیان برساند. اكنون، بدانكه جناب مسلم حسب الامر آن حضرت مهیای كوفه شد، پس آن حضرت را وداع كرده از مكه بیرون شد (موافق بعضی كلمات مسلم نیمه شهر رمضان از مكه بیرون شد و پنجم شوال در كوفه وارد شد) و طی منازل كرده تا به مدینه رفت و در مسجد مدینه نماز كرد و حضرت رسالت صلی الله علیه و آله را زیارت كرده به خانه خود رفت و اهل عشیرت خود را دیدار كرده و وداع آنها نموده و با دو دلیل از قبیله قیس متوجه كوفه شد. ایشان راه را گم كرده و آبی كه با خود برداشته بودند به آخر رسید و تشنگی برایشان غلبه كرده تا آنكه آن دو دلیل هلاك شدند و جناب مسلم به مشقت بسیار خود را در قریة مضیق به آب رسانید و از آنجا نامه‌ای در بیان حال خود و استعفاء از سفر كوفه برای جناب امام حسین علیه السلام نوشت و به همراهی قیس بن مُسْهِر برای آن حضرت فرستاد حضرت استعفای او را قبول نفرموده و او را امر به رفتن كوفه نمود. چون نامة حضرت به مسلم رسید به تعجیل به سمت كوفه روانه شد تا آنكه به كوفه رسید و در خانه مختار بن ابی عبیدة ثقفی كه معروف بود به خانه سالم بن مسیب نزول اجلال فرمود به روایت طبری بر مسلم بن عوسجه نازل شد و مردم كوفه از استماع قدوم مسلم اظهار مسرت و خوشحالی نمودند و فوج فوج به خدمت آن حضرت می‌آمدند و آن جناب نامه امام حسین علیه السلام را برای هر جماعتی از ایشان می‌خواند و ایشان از استماع كلمات نامه گریه می‌كردند و بیعت می‌نمودند.

در تاریخ طبری است كه میان آن جماعت عابس بن ابی شبیب شاكری ره بود برخاست و حمد و ثنای الهی به جای آورد و گفت: اما بعدا پس من خبر می‌دهم شما را از مردم و نمی‌دانم چه در دل ایشان است و مغرور نمی‌سازم شما را با ایشان به خدا سوگند كه من خبر می‌دهم شما را از آنچه توطین نفس كرده‌ام بر آن، به خدا قسم كه جواب دهم شما را هرگاه مرا بخوانید و كارزار خواهم كرد البته با دشمنان شما و پیوسته در یاری شما شمشیر بزنم تا خدا را ملاقات كنم و مزد خود نخواهم مگر از خدا.

 

پس حبیب بن مظاهر برخاست و گفت خدا ترا رحمت كند ای عابس همانا آنچه در دل داشتی به مختصر قولی ادا كردی، پس حبیب گفت قسم به خداوندی كه نیست جز او خداوند به حق من نیز مثل عابس و بر همان عزمم.

پس حنفی برخاست (ظاهراُ مراد سعید بن عبدالله حنفی است) و مثل این بگفت.

شیخ مفید (ره) و دیگران گفته‌اند كه بر دست مسلم هیجده هزار نفر از اهل كوفه به شرف بیعت آن حضرت سرافراز گردیدند و در این وقت مسلم نوشت به سوی آن حضرت كه تاكنون هیجده هزار نفر به بیعت شما درآمده‌اند اگر متوجه این صوب گردید مناسب است.

چون خبر مسلم و بیعت كوفیان در كوفه منتشر شد نعمان بن بشیر كه از جانب معاویه و یزید در كوفه والی بود مردم را تهدید و توعید نمود كه از مسلم دست كشیده و به خدمتش رفت و آمد ننمایند مردم كلام او را وقعی ننهادند و به سمع اطاعت نشیندند.

عبدالله بن مسلم بن ربیعه كه هواخواه بنی امیه بود چون ضعف نعمان را مشاهده نمود نامه به یزید نوشت مشتمل بر اخبار آمدن مسلم به كوفه و بیعت كوفیان و سعایت در امر نعمان و خواستن والی مقتدری غیر از آن و ابن سعد و دیگران نیز چنین نامه نوشتند و یزید را بر وقایع كوفه اخبار دادند.

چون این مطالب گوشزد یزید پلید گردید به صواب دید سرجون كه در شمار عبید معاویه بود لكن به مرتبة بلند نزد معاویه و یزید رسیده بود چنان صلاح دید كه علاوه بر امارت بصره حكومت كوفه را نیز به عهده عبیدالله بن زیاد واگذارد و اصلاح اینگونه وقایع را از وی بخواهد. پس نامه نوشت به سوی عبیدالله بن زیاد كه در آن وقت والی بصره بود، بدین مضمون: كه یابن زیاد شیعیان من از مردم كوفه مرا نامه نوشتند و آگهی دادند كه پسر عقیل وارد كوفه گشته و لشكر برای حسین جمع می‌كند چون نامه من به تو رسید بی‌تابی به جانب كوفه كوچ كن و ابن عقیل را بهر حیله كه مقدور باشد به دست آورده و در بندش كن یا اینكه او را به قتل رسان و یا از كوفه بیرونش كن.

 

چون نامه یزید به ابن زیاد پلید رسید همانوقت تهیه سفر كوفه دید، عثمان برادر خود را در بصره نایب الحكومة‌ خویش نمود. و روز دیگر با مسلم بن عمرو باهلی و شریك بن اعور حارثی و حشم و اهل بیت خود به سمت كوفه روانه شد چون نزدیك كوفه رسید صبر كرد تا هوا تاریك شود آنگاه داخل شهر شد در حالتی كه عمامة سیاه بر سر نهاده و دهان خود را بسته بود، و مردم كوفه چون منتظر قدوم امام مظلوم بودند در شبی كه ابن زیاد داخل كوفه می‌شد گمان كردند كه آن حضرت است كه به كوفه تشریف آورده اظهار فرح و شادی می‌كردند و پیوسته بر او سلام می‌كردند و مرحبا می‌گفتند و آن ملعون را به واسطة تاریكی و تغییر هیئت نمی‌شناختند تا آنكه از كثرت جمعیت مسلم بن عمرو به غضب در آمد و بانگ زد بر ایشان و گفت دور شوید ای مردم كه این عبیدالله بن زیاد است پس مردم متفرق شدند و آن ملعون خود را به قصر الاماره رسانید و داخل قصر شد و آن شب را بیتوته نمود. چون روز دیگر شد مردم را آگهی داد كه جمع شوند آنگاه بر منبر رفت و خطبه خواند و كوفیان را تهویل و تهدید نمود و از معصیت سلطان ایشان را سخت بترسانید و در اطاعت یزید ایشان را وعدة جایزه و احسان داد آنگاه از منبر فرود آمد و رؤساء قبائل و محلات را طلبید و مبالغه و تاكید نمود كه هر كه را گمان برید كه در مقام خلاف و نفاق است با یزید، نام او را نوشته و بر من عرضه دارید، و اگر در این امر توانی و سستی كنید خون و مال شما بر من حلال خواهد گردید.

و به روایت طبری و ابوالفرج چون مسلم داخل باب خانه هانی شد پیغام فرستاد برای او كه بیرون بیا مرا با تو كاریست چون هانی بیرون آمد مسلم فرمود كه من به نزد تو آمده‌ام كه مرا پناه دهی و میهمان خود گردانی هانی پاسخش داد كه مرا به امر سختی تكلیف كردی و اگر نبود ملاحظه آنكه داخل خانه من شدی و اعتماد بر من نمودی دوست می‌داشتم كه از من منصرف شوی لكن الحال غیرت من نگذارد كه ترا از دست دهم و ترا از خانه خویش بیرون كنم داخل شود پس مسلم داخل خانه هانی شد.

و به روایت سابقه چون مسلم داخل هانی شد شیعیان در پنهانی به خدمت آن جناب می‌رفتند و با او بیعت می كردند و از هر كه بیعت می‌گرفت او را سوگند می‌داد كه افشای راز ننماید، و پیوسته كار بدین منوال بود تا آنكه به روایت ابن شهر آشوب بیست و پنج هزار تن با او بیعت كردند و ابن زیاد نمی‌دانست كه مسلم در كجا است و بدین جهت جاسوس قرار داده بود كه بر احوال مسلم اطلاع یابند تا آنكه به تدبیر و حیل به واسطه غلام خود معقل مطلع شد كه آن جناب در خانة هانی است. و معقل هر روز به خدمت مسلم می‌رفت و بر خفایای احوال شیعیان آگهی می‌یافت و بابن زیاد خبر می‌داد و چون هانی از عبیدالله بن زیاد متوهم بود تعارض نمود و به بهانه بیماری به مجلس ابن زیاد حاضر نمی‌شد.

 

روزی ابن زیاد محمد بن اشعث و اسماء خارجه و عمرو بن الحجاج پدر زن هانی را طلبید و گفت چه باعث شده كه هانی نزد من نمی‌آید گفتند سبب را ندانیم جز آنكه می‌گویند او بیمار است، گفت شنیده‌ام كه او خوب شده و از خانه بیرون می‌آید و در در خانه خود می‌نشیند و اگر بدانم كه او مریض است به عیادت او خواهم رفت اینكن شما بشتابید به نزد هانی و او را تكلیف كنید كه به مجلس من بیاید و حقوق واجبة مرا تضییع ننماید، همانا من دوست ندارم كه میان من و هانی كه از اشراف عربست غبار كدورتی مرتفع گردد.

پس ایشان نزد هانی رفتند و او را بهر نحوی كه بود به سمت منزل ابن زیاد حركت دادند، هانی در بین راه به اسماء گفت ای پسر برادر من از ابن زیاد خائف و بیمناكم، اسماء گفت مترس زیرا كه او بدی با تو در خاطر ندارد و او را تسلی می‌داد تا آنكه هانی را به مجلس آن ملعون درآوردند به مكر و خدعه و تزویر وحیله بیاوردند آن شیخ قبیله را چون نظر عبیدالله بهانی افتاد گفت: اَتتكَ بخائنٍ رجلاهُ، مراد آنكه به پای خود به سوی مرگ آمدی پس با او شروع كرد به عتاب و خطاب كه ای هانی این چه فتنه‌ایست كه در خانه خود بر پا كرده‌ای و با یزید در مقام خیانت برآمده‌ای و مسلم بن عقیل را در خانه خود جای داده‌ای و لشكر و سلاح برای او جمع می‌كنی و گمان می‌كنی كه این مطالب بر ما پنهان و مخفی خواهد ماند.

هانی انكار كرد پس ابن زیاد معقل را كه بر خفایای حال هانی و مسلم بن عقیل مطلع بود طلبید چون نظر هانی بر معقل افتاد دانست كه آن ملعون جاسوس ابن زیاد بوده و آن لعین را بر اسرار ایشان آگاه كرده و دیگر نتوانست انكار كند.

لاجرم گفت به خدا سوگند كه من مسلم را نطلبیده‌ام و به خانه نیاورده‌ام بلكه به جبر به خانه من آمده و پناه طلبید و من حیا كردم كه او را از خانه خود بیرون كنم اكنون مرا مرخص كن تا بروم و او را از خانه خود بیرون كنم تا هر كجا كه خواهد برود و از پس آن به نزد تو برگردم و اگر خواسته باشی رهنی به تو بسپارم كه نزد تو باشد تا مطمئن باشی به برگشتن من به نزد تو ابن زیاد گفت به خدا قسم كه دست از تو بر ندارم تا او را به نزد من حاضر گردانی، هانی گفت به خدا سوگند هرگز نخواهد شد، من دخیل و میهمان خود را به دست تو دهم كه او را به قتل آوری؟ و ابن زیاد مبالغه می كرد در آوردن، و او مضایقه می‌كرد. پس چون سخن میان ایشان به طول انجامید مسلم بن عمرو باهلی برخاست و گفت ایها الامیر بگذار تا من در خلوت با او سخن گویم و دست او را گرفته به كنار قصر برد و در مكانی نشستند كه ابن زیاد ایشان را می‌دید و كلام ایشان را می‌شنید، پس مسلم بن عمرو گفت ای هانی ترا به خدا سوگند می‌دهم كه خود را به كشتن مده و عشیره و قبیله خود را در بلا میفكن، میان مسلم و ابن زیاد و یزید رابطه قرابت و خویشی است او را نخواهند كشت، هانی گفت به خدا سوگند كه این ننگ را بر خود نمی‌پسندم كه میهمان خود را كه رسول فرزند رسول خداست بدست دشمن دهم و حال آنكه من تندرست و توانا باشم و اعوان و یاوران من فراوان باشند به خدا سوگند اگر هیچ یاور نداشته باشم مسلم را باو وا نخواهم گذاشت تا آنكه كشته شوم.

ابن زیاد چون این سخنان را بشنید هانی را به نزد خود طلبید چون او را به نزدیك او بردند هانی را تهدید كرد و گفت به خدا سوگند كه اگر در این وقت مسلم را حاضر نكنی فرمان دهم كه سر از تنت بردارند، هانی گفت ترا چنین قوت و قدرت نیست كه مرا گردن زنی چه اگر پیرامون این اندیشه گردی در زمان سرای تو را با شمشیرهای برهنه حصار دهند و ترا به دست طایفه مذحج كیفر فرمایند، و چنان گمان می‌كرد كه قوم و قبیلة او با او همراهی دارند و در حمایت او سستی نمی‌نمایند، ابن زیاد گفت والهفاه عَلَیْكَ اَبِاالْبارِقَهِ تُخَوِفُنی گفت مرا به شمشیرهای كشیده می‌ترسانی پس امر كرد كه هانی را نزدیك او آوردند. پس به آن چوب كه در دست داشت بر رو و بینی او بسیار زد تا بینی هانی شكست و خون بر جامه‌های او جاری شد و گوشت صورت او فرو ریخت تا چندانكه آن چوب شكست و هانی دلیری كرده دست زد به قائمة شمشیر یكی از اعوانی كه در خدمت ابن زیاد بود و خواست آن شمشیر را به ابن زیاد بكشد آن مرد طرف دیگر آن تیغ را گرفت و مانع شد ه هانی تیغ براند، ابن زیاد كه چنین دید بانگ بر غلامان زد كه هانی را بگیرید و بر زمین بكشید و ببرید، غلامان او را بگرفتند و كشیدند و در اطاقی از بیوت خانه‌اش افكندند و در بر او بستند، چون اسماء بن خارجه و به روایت شیخ مفید حسان بن اسماء این حالت را مشاهده كرد روی به ابن زیاد آورد و گفت تو ما را امر كردی و رفتیم و این مرد را به حیله آوردیم اكنون با او غدر نموده این نحو رفتار می‌نمائی ابن زیاد از كلام او در غضب شد و امر كرد كه او را مشت بر سینه زدند و به ضرب مشت و سیلی او را نشانیدند، و در این وقت محمد بن الاشعث برخاست و گفت امیر مؤدَب ما است آنچه خواهد بكند ما به كردة‌ او راضی می‌باشیم. پس خبر به عمرو بن حجاج رسید كه هانی كشته گشته، عمرو قبیلة مذحج را جمع كرد و قصرالامارة آن لعین را احاطه كرد و فریاد زد كه منم عمروبن حجاج اینك شجاعان قبیله مذحج جمع شدند و طلب خون هانی می‌نمایند ابن زیاد متوهم شد، شریح قاضی را فرمان كرد كه به نزد هانی رو و او را دیدار كن آنگاه مردم را خبر ده كه او زنده است و كشته نگشته است. شریح چون به نزد هانی رفت دید كه خون از روی او جاریست و می‌گوید كجایند قبیله و خویشان من اگر ده نفر از ایشان را به قصر درآیند مرا از چنگ ابن زیاد برهانند. پس شریح از نزد هانی بیرون شد و مردم را آگهی داد كه هانی زنده است و خبر قتل او دروغ بوده، و چون خبر هانی به جانب مسلم رسید امر كرد كه در میان اصحاب خود ندا كنند كه بیرون آئید از برای قتال بی‌وفایان كوفه چون صدای منادی را شنیدند بر در خانة هانی جمع شدند مسلم بیرون آمد برای هر قبیله علمی ترتیب داد در اندكی وقتی مسجد و بازار پر شد از اصحاب او و كار بر ابن زیاد تنگ شد و زیاده از پنجاه نفر در دارالاماره با او نبودند و بعضی از یاوران او كه بیرون بودند راهی نمی‌یافتند كه به نزد او روند پس اصحاب مسلم قصرالاماره را در میان گرفتند و سنگ افكندند و بر ابن زیاد و مادرش دشنام می‌راند ابن زیاد چون شورش كوفیان را دید كثیر بن شهاب را به نزد خود طلبید و گفت ترا در قبیله مذحج، دوستان بسیار است از دارالاماره بیرون شو با هر كه ترا اطاعت نماید از مدحج مردم را از عقوبت یزید و سوء عاقبت حرب شدید بترسانید و در معاونت مسلم ایشان را سست گردانید، و محمد بن اشعث را فرستاد كه دوستان خود را از قبیله كنده در نزد خود جمع كند و رایت امان بگشاید و ندا كند كه هر كه در تحت این رایت در آید به جان و مال و عرض در امان باشد.

و همچنین قعقاع ذهلی و شبث بن ربعی و حجاربن الجبر و شمرذی الجوشن را برای فریب دادن آن بیوفایان غدار بیرون فرستاد. پس محمد بن اشعث علمی بلند كرد و جمعی بر گرد آن جمع شدند و آن گروه دیگر به وساوس شیطانی مردم را از موافقت مسلم پشیمان می‌كردند و جمعیت ایشان را به تفرق مبدل می‌گردانیدند تا آنكه گروه بسیار از آن غداران را گرد آوردند و از راه عقب قصر بدرالاماره درآمدند. و چون ابن زیاد كثرتی در اتباع خود مشاهده كرد علمی برای شبث بن ربعی ترتیب داد و او را با گروهی از منافقان بیرون فرستاد و اشراف كوفه و بزرگان قبایل را امر كرد كه بر بام قصر برآمده و اتباع مسلم رانداكردند كه ای گروه بر خود رحم كنید و پراكنده شوید كه اینك لشكرهای شام می‌رسند و شما را تاب ایشان نیست و اگر اطاعت كنید امیر متعهد شده است كه عذر شما را از یزید بخواهد و عطاهای شما را مضاعف گرداند، و سوگند یاد كرده است كه اگر متفرق نشوید چون لشكرهای شام برسند مردان شما را به قتل آورند و بی‌گناه را به جای گناهكار بكشند و زنان و فرزندان شما بر اهل شما قسمت شود. و كثیر بن شهاب و اشراف كه با ابن زیاد بودند و نیز از این نحو كلمات مردم را تخویف و انذار می‌دادند تا آنكه نزدیك شد غروب آفتاب، مردم كوفه را این سخنان وحشت آمیز دهشت انگیز شد بنای نفاق و تفرق نهادند.

 

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی

 

 

چهارشنبه 22/9/1391 - 18:33
اهل بیت

 

 

نامه های امام حسین (ع) به کوفیان

نامه های حضرت امام حسین (ع)

چون رسل و رسائل كوفیان بیوفا از حد گذشت تا آنكه دوازده هزار نامه نزد حضرت سیدالشهداء علیه السلام جمع شد لاجرم آن جناب نامه‌ای به این مضمون در جواب آنها نگاشت:

 

بسم الله الرحمن الرحیم

این نامه ‌ایست از حسین بن علی به سوی گروه مسلمانان و یا مؤمنان كوفیان.

اما بعد به درستی كه هانی و سعید آخر كس بودند از فرستادگان شما برسیدند و مكاتیب شما را برسانیدند بعد از آنكه رسولان بسیار و نامه‌های بیشمار از شماها به من رسیده بود و بر مضامین همه آنها اطلاع یافتم و حاصل جمیع آنها این بود: كه ما امامی نداریم به زودی به نزد ما بیا شاید كه حق تعالی ما را به بركت تو بر حق و هدایت مجتمع گرداند. اینك به سوی شما فرستادم برادر و پسر عم وثقة اهل بیت خویش مسلم بن عقیل را پس اگر بنویسد به سوی من كه مجتمع شده است رأی عقلاء و دانایان و اشراف شما بر آنچه در نامه‌ها درج كرذه بودید، همانا من به زودی به سوی شما خواهم آمد. انشاء الله، پس قسم به جان خود كه امام نیست مگر آنكسی كه حكم كند در میان مردم به كتاب خدا و قیام نماید در میان مردم به عدالت و قدم از جاده شریعت مقدسه بیرون نگذارد و مردم را بر دین حق مستقیم دارد، والسلام.

 

 

پس مسلم بن عقیل پسر عم خویش را كه به وفور عقل و علم و تدبیر وصلاح سداد و شجاعت ممتاز بود طلبید و برای بیعت گرفتن از اهل كوفه با قیس بن مسهر صیداوی و عماره بن عبدالله سلولی و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبی متوجه آن صوب گردانید و امر كرد او را به تقوی و پرهیزكاری و كتمان امر خویش از مخالفان و حسن تدبیر و لطف و مدارا و فرمود كه اهل كوفه بر بیعت من اتفاق نمایند، حقیقت حال را برای من بنویس، پس مسلم آن حضرت را وداع كرده از مكه بیرون شد.

سید بن طاووس و شیخ بن نما و دیگران نوشته‌اند كه حضرت امام حسین علیه السلام نامه نوشت به مشایخ بصره كه از جمله احنف بن قیس و منذربن جارود و یزید بن مسعود نهشلی و قیس بن هیثم (به تقدیم یاء مثنّاه بر ثاء مثلّثه) بودند. بدین مضمون:

" بسم الله الرحمن الرحیم این نامه‌ ایست كه از حسین بن علی بن ابیطالب.

اما بعد همانا خداوند تبارك و تعالی محمد مصطفی صلی الله علیه و آله را به نبوت و رسالت برگزید تا مردمان را بذل نصیحت فرمود و ابلاغ رسالت پروردگار خود نمود آنگاه حقتعالی او را تكرماً به سوی خود مقبوض داشت و بعد از آن اهل بیت آن حضرت به مقام او احق و اولی بودند ولكن جماعتی بر ما غلبه كردند و حق ما را به دست گرفتند و ما به جهت آنكه فتنه انگیخته نشود و خونها ریخته نگردد خاموش نشستیم اكنون این نامه را به سوی شما نوشتم و شما را به سوی خدا و رسول خدا می‌خوانم پس به درستی كه شریعت نابود گشت و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله برطرف شد، اگر اجابت كنید دعوت مرا و اطاعت كنید فرمان مرا شما را از طریق ضلالت بگردانم و به راه راست هدایت نمایم والسلام."

پس آن نامه را به مردی از موالیان خود سلیمان نام كه مكنی به ابورزین بود سپرد كه به تعجیل تمام بصنادید بصره رساند، سلیمان چون نامه آن حضرت را به اشراف بصره رسانید از مضمون آن آگهی یافتند و شادمان شدند.

پس یزید بن مسعود نهشلی مردم بنی تمیم و جماعت بنی حنظله و گروه بنی سعد را طلب فرمود چون همگی حاضر شدند گفت ای بنی تمیم چگونه است مكانت و منزلت من در میان شما ؟ گفتند به به از برای مرتبت تو به خدا سوگند كه تو پشت و پشتوان مائی و هامه فخر و شرف و مركز عز و علائی و در شرف مكانت بر همه پیشی گرفته‌ای، یزید بن مسعود گفت: همانا من شما را انجمن ساختم تا با شما مشورتی كم و از شما استعانتی جویم، گفتند ما هیچ دقیقه از نصیحت تو فرو نگذاریم و آنچه صلاح است در میان آریم اكنون هر چه خواهی بگوی تا بشنویم. گفت دانسته باشید كه معاویه هلاك گشته و رشته جور بگسیخت و قواعد ظلم و ستم فرو ریخت و معاویه پیش از آنكه بمیرد برای پسرش بیعت گرفت و چنان دانست كه این كار بر یزید راست آید و بنیان خلاقت او محكم گردد و هیهات از این اندیشه محال كه صورت بندد جز به خواب و خیال و با این همه یزید شرابخوار فاجر در میان است دعوی دار خلافت و آرزومند امارات است و حال آنكه از حلیه حلم بری و از زینت علم عری است، سوگند به خدا كه قتال با او از جهاد با مشركین افضل است.

هان ای جماعت حسین بن علی پسر رسول خدا است (صلی الله علیه و آله) با شرافت اصل و حصافت عقل او را فضلی است از هندسه صفت بیرون و علمی است از اندازه جهت افزون او را به خلافت سلام كنید یعنی محكم دست بیعت با او فرا دهید كه با رسول خدا صلی الله علیه و آله قرابت دارد و عالم به سنن و احكام است صغیر را عطوفت كند و كبیر را ملاطفت فرماید، و چه بسیار گرامی است رعیت را رعایت او و امت را امامت او لاجرم خداوند او را بر خلق حجت فرستاد و موعظت او را ابلاغ داد.

هان ای مردم ملاحظه كنید تا كوركورانه از نور حق به یكسوی خیمه نزنید و خویشتن را در وادی ضلالت و باطل نیفكنید، همانا صخر بن قیس یعنی احنف در یوم جمل از ركاب امیر المومنین علیه السلام تقاعد ورزید و شما را آلایش خذلان داد، اكنون آن آلودگی را به نصرت پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله بشوئید.

سوگند با خدای كه هر كه از نصرت آن حضرت مسامحت آغازد خداوند او را در چاه مذلت اندازد و ذلت او را در عترت و عشیرت او به وراثت سرایت كند و اینك من زره مبارزت در بر كرده‌ام و جوشن مشاجرت بر خود پوشیده‌ام، و بدانید آنكس كه كشته نشود هم سرانجام جان دهد و آنكس كه از مرگ بگریزد عاقبت به چنگ او گرفتار آید، خداوند شما را رحمت كند مرا پاسخ دهید و جواب نیكو در میان آرید.

نخستین بنو حنظله بانگ برداشتند و گفتند یا اباخالد ما خدنگهای كنایه توئیم و رزم آزمودگان عشیرت توئیم، اگر ما را از كمان گشاددهی بر نشان زنیم و اگر بر قتال فرمائی نصرت كنیم چون به دریای آتش زنی واپس نمانیم، و چند كه سیلات بلا بر تو روی كند روی نگردانیم با شمشیرهای خود به نصرت تو بپردازیم و جان و تن را در پیش تو سپر سازیم. آنگاه بنو سعد بن یزید ندا در دادند كه یا اباخالد ما هیچ چیز را مبغوضتر از مخالفت تو ندانیم و بیرون تو گام نزنیم، همانا صخر بن قیس ما را به ترك قتال مأمور ساخت و هنر ما در ما مستور ماند، اكنون ما را لحظه‌‌ای مهلت ده تا با یكدیگر مشاورت كنیم پس از آن صورت حال را به عرض رسانیم. از پس ایشان بنوعامر بن تمیم آغاز سخن كردند و گفتند یا اباخالد ما فرزندان پدران توئیم و خویشان و هم سوگندان توئیم، ما خوشنود نگردیم از آنچه كه ترا به غضب آرد و ما رحل اقامت نیفكنیم آنجا كه میل تو روی به كوچ و سفر آورد دعوت ترا حاضر اجابتیم و فرمان ترا ساختة اطاعتیم.

ابوخالد گفت: ای بنو سعد اگر گفتار شما با كردار شما راست آید خداوند همواره شما را محفوظ دارد و به نصرت خود محفوظ فرماید. ابوخالد چون بر مكنون خاطر آن جماعت اطلاع یافت نامه‌ای برای جناب امام حسین علیه السلام بدین منوال نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد، پس به تحقیق كه نامه شما به من رسید و بر مضمون آن آگهی یافتم و دانستم كه مرا به سوی اطاعت خود خواندی و بیاری خویش طلب فرمودی، همانا خداوند تعالی خالی نگذارد جهان را از عالمی كه كار به نیكوئی كند و دلیلی كه به راه رشاد هدایت فرماید و شما حجت خدائید بر خلق، و امان و امانت او در روی زمین، و شما شاخهای زیتونة احمدیه‌اید و آن درخت را اصل رسول خدا صلی الله علیه و آله و فرع شمائید اكنون به فال نیك به سوی ما سفر كن كه من گردن بنی تمیم را در خدمت تو خاضع داشتم و چنان در طاعت و متابعت تو شایق گماشتم كه شتر تشنه مرآبگاه را، و قلادة طاعت ترا در گردن بنی سعد انداختم و گردن ایشان را برای خدمت تو نرم و ذلیل ساختم و به زلال نصحیت ساحت ایشان را كه آلایش تقاعد و توانی در خدمت داشتم بشستم و پاك و صافی ساختم.

چون این نامه به حضرت حسین علیه السلام رسید فرمود خداوند در روز دهشت ایمن دارد و در روز تشنه كامی سیراب فرماید.

اما احنف بن قیس او نیز حضرت را باین نمط نامه كرد:

اَمّا بعد، فَاصْبِرْ فَاِنَّ وِعْدَاللهِ وَلایَسْتَخِنَّكَ الذَّینَ لایُوقنُونَ.

از ایراد این آیة مباركه به كنایت اشارتی از بیوفائی اهل كوفه به عرض رسانید.

اما چون نامه امام حسین علیه السلام به منذر بن جارود رسید بترسید كه مبادا این مكاتبت از مكیدتهای عبیدالله بن زیاد باشد و همی خواند اندیشه‌های مردم را باز داند و هر كس را به كیفر عمل خود رساند و دختر منذر كه بحریه نام داشت نیز در حبالة نكاح عبیدالله بود، لاجرم منذر آن مكتوب را با رسول آن حضرت به نزد ابن زیاد آورد و چون ابن زیاد آن مكتوب را قرائت كرد امر كرد كه رسول آن حضرت را گردن زدند و بعضی گفته‌اند كه به دار كشید. و این رسول همان ابورزین سلیمان مولای آن حضرت بوده كه جلالت شأنش بسیار بلكه شیخ ما در كتاب لؤلؤ و مرجان به مراتب عدیده رتبه او را از هانی بن عروه مقدم گرفته و چون ابن زیاد از قتل او بپرداخت بالای منبر رفت و مردم بصره را به تهدید و تهویل تنبیهی بلیغ نمود و برادرش عثمان بن زیاد را جای خود گذاشت و خود به جانب كوفه شتافت. و بالجمله مردم بصره وقتی تجهیز لشكر كردند كه در كربلا به نصرت امام حسین علیه السلام حاضر شوند ایشان را آگهی رسید كه آن حضرت را شهید كردند. لاجرم بار بگشودند و به مصیبت و سوگواری بنشستند.

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی

چهارشنبه 22/9/1391 - 18:29
اهل بیت

 

 

ورود امام حسین (ع) به مكه و نامه‌های اهل كوفه

 

ورود آن حضرت به مكه و آمدن نامه‌های اهل كوفه


 

در سابق گذشت كه خروج سیدالشهداء علیه السلام از مدینه در شب یكشنبه دو روز به آخر رجب مانده بود. پس بدان كه آن حضرت در شب جمعه كه سیم ماه شعبان بود وارد مكه معظمه شد و چون داخل مكه شد به این آیه مباركه تمثیل جست.

 

وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقآءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبّی اَنْ یَهْدَِنی سَواءَ السَّبیل.

یعنی چون حضرت موسی علیه السلام متوجه شهر مدین شد گفت امید است كه پروردگار من هدایت كند مرا به راه راست كه مرا به مقصود برساند. و از آن سوی چون ولید بن عتبه والی مدینه بدانست كه امام حسین علیه السلام نیز به جانب مكه شتافت كسی به طلب عبدالله بن عمر فرستاد كه حاضر شود برای یزید بیعت كند، عبدالله در پاسخ گفت چون دیگران تقدیم بیعت كردند من نیز متابعت خواهم كرد، چون ولید در بیعت ابن عمر نگران سود و زیانی نبود مصلحت بتوانی دید و او را به حال خود گذاشت، عبدالله بن عمر نیز طریق مكه پیش داشت.

و بالجمله چون اهل مكه و جمعی از اطراف به عمره آمده بودند خبر قدوم مسرت لزوم حضرت حسین علیه السلام را شنیدند، به خدمت آن جناب مبادرت نمودند و هر صبح و شام به ملازمت آن حضرت می‌شتافتند و عبدالله بن زبیر در آن وقت رحل اقامت به مكه افكنده بود و ملازمت كعبه نموده بود و پیوسته برای فریب دادن مردم در جانب كعبه ایستاده و مشغول به نماز بود و اكثر روزها بلكه در هر دو روز یك دفعه به خدمت آن حضرت می‌‌رسید ولكن بودن آن حضرت در مكه بر او گران می‌نمود زیرا می‌دانست كه تا آن حضرت در مكه است كسی از اهل حجاز با او بیعت نخواهد كرد.

و چون خبر وفات معاویه به كوفه رسید و كوفیان از فوت او مطلع شدند و خبر امتناع امام حسین علیه السلام و ابن زبیر از بیعت یزید و رفتن ایشان به مكه به آنها رسید شیعیان كوفه در منزل سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند و حمد و ثنای الهی ادا كردند و در باب فوت معاویه و بیعت یزید سخن گفتند، سلیمان گفت كه ای جماعت شیعه همانا بدانید كه معاویه ستمكاره رخت بر بست و یزید شرابخوار به جای او نشست و حضرت امام حسین علیه السلام سر از بیعت او برتافت و به جانب مكه معظمه شتافت و شما شیعیان او، و از پیش شیعة پدر بزرگوار او بوده‌اید پس اگر می‌دانید كه او را یاری خواهید كرد و با دشمنان او جهاد خواهید نمود نامه به سوی او نویسید و او را طلب نمائید، و اگر ضعف و جبن بر شما غالب است و در یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نیكخواهی و متابعت است به عمل نخواهید آورد او را فریب ندهید و در مهلكه‌اش نیفكنید. ایشان گفتند كه اگر حضرت او به سوی ما بیاید همگی دست ارادت با او بیعت خواهیم كرد، و در یاری او با دشمنانش جان فشانیها به ظهور خواهیم رسانید. پس كاغذی به اسم سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه (بنون و جیم و باء مفتوحات قاله ابن الاثیر) و رفاعه بن شداد بجلی (بجیله كحنیفه قبیله و النسبه بجلی كحنقی) و حبیب بن مظاهر ره و سایر شیعیان به سوی او نوشتند و در آن نامه بعد از حمد و ثنا بیان هلاكت معاویه درج كردند كه یابن رسول الله ما در این وقت امام و پیشوایی نداریم به سوی ما توجه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آنكه شاید از بركت جناب شما حق تعالی حق را بر ما ظاهر گرداند و نعمان بن بشیر حاكم كوفه در قصر الاماره در نهایت ذلت نشسته و خود را امیر جماعت دانسته لكن ما او را امیر نمی‌دانیم و به امارت نمی‌خوانیم و به نماز جمعه او حاضر نمی‌شویم و در عید با او به جهت نماز بیرون نمی‌رویم، و اگر خبر به ما رسد كه حضرت تو متوجه این صوب گردیده او را از كوفه بیرون می‌كنیم تا به اهل شام ملحق گردد والسلام.

پس آن نامه را با عبدالله بن مسمع همدانی و عبدالله بن وال به خدمت آن زبدة اهل بیت عصمت و جلال فرستادند و مبالغه كردند كه ایشان آن نامه را با نهایت سرعت به خدمت آن حضرت برسانند، پس ایشان به قدم عجل و شتاب راه در نور دیدند تا دهم ماه رمضان به مكه معظمه رسیدند و نامه كوفیان را به خدمت آن امام معظم رسانیدند.

مردم كوفه بعد از دو روز از فرستادن آن قاصدان قیس بن مسهر صیداوی و عبدالله بن شداد و عماره بن عبدالله سلولی را به سوی آن حضرت فرستادند با نامه‌های بسیار كه قریب به صد و پنجاه نامه باشد كه هر نامه‌ای از آن را عظمای اهل كوفه از یك كس و دو كس و سه و چهار كس نوشته بودند، و دیگرباره صنا دید كوفه بعد از دو روز هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی را به خدمت آن حضرت روان داشتند با نامه‌ای كه در آن این مضمون را نوشتند:

بسم الله الرحمن الرحیم این عریضه‌ایست به خدمت حسین بن علی علیه السلام از شیعیان و فدویان آن حضرت. اما بعد، به زودی خود را به دوستان و هواخواهان خود برسان كه همه مردم این ولایت منتظر قدوم مسرت لزوم تواند و بغیر تو نظر ندارند البته شتاب فرموده به تعجیل تمام خود را به این مشتاقان مستهام برسان والسلام.

پس شبش بن ربعی و حَجَاربْنِ اَبْجَرْ و یزید بن حارث بن رویم و عروه بن قیس و عمر و بن حجاج زبیدی و محمد بن عمر و تیمی نامه‌ای نوشتند به این مضمون:

اما بعد، صحراها سبز شد و میوه‌ها رسیده پس اگر مشیت حضرت تو تعلق گیرد به سوی ما بیا كه لشكر بسیاری از برای یاری تو حاضرند و شب و روز به انتظار مقدم شریف تو بسر می‌برند والسلام.

و پیوسته این نامه‌ها به آن حضرت می‌رسید تا آنكه در یك روز ششصد نامه از آن بیوفایان به آن حضرت رسید و آن جناب تأمل می‌نمود و جواب ایشان را نمی‌نوشت تا آنكه جمع شد نزد آن حضرت دوازده هزار نامه.

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی

چهارشنبه 22/9/1391 - 18:27
اهل بیت

 

حرکت حضرت امام حسین (ع) به سمت مکه

بدانكه چون حضرت امام حسن علیه السلام به ریاض قدس ارتحال نمود شیعیان در عراق به حركت درآمده عریضه به حضرت امام حسین علیه السلام نوشتند كه ما معاویه را از خلافت خلع كرده با شما بیعت می‌كنیم حضرت در آن وقت صلاح در آن امر ندانسته امتناع از آن فرموده و ایشان را به صبر امر فرمود تا انقضاء مدت خلافت معاویه پس چون معاویه علیه اللعنه در شب نیمه ماه رجب سال شصتم هجری مرد فرزندش یزید علیه اللعنه به جای او نشست و به اعداد امر خلافت خود پرداخت نامه‌ای نوشت به ولید بن عتبه بن ابی سفیان كه از جانب معاویه حاكم مدینه بدین مضمون كه ای ولید باید بیعت بگیری از برای من از ابوعبدالله الحسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر و عبدالرحمن بن ابی بكر، و باید كار بر ایشان تنگ گیری و عذر از ایشان قبول ننمائی و هر كدام از بیعت امتناع نماید سر از تن او برگیر و به زودی برای من روانه داری.

چون این نامه به ولید رسید مروان را طلبید و با او در این امر مشورت كرد مروان گفت: كه تا ایشان از مردن معاویه خبردار نشده‌اند به زودی ایشان را به طلب و بیعت از برای یزید از ایشان بگیر و هر كدام كه قبول بیعت نكند او را به قتل رسان. پس در آن شب ولید ایشان را طلب نمود و ایشان در آن وقت در روضة منورة حضرت رسول صلی الله علیه و آله مجتمع بودند، چون پیغام ولید به ایشان رسید امام حسین علیه السلام فرمود كه چون به سرای خود باز شدم من دعوت ولید را اجابت خواهم كرد.

پیك ولید كه عمر بن عثمان بود برگشت عبدالله زبیر گفت كه یا ابا عبدالله دعوتی كه ولید در این وقت بی‌هنگام می‌نماید، مرا پریشان خاطر ساخت در خاطر شما چه می‌گذرد؟ حضرت فرمود گمان می‌كنم كه معاویه طاغیه مرده است و ولید ما را از برای بیعت یزید دعوت نموده چون آن جماعت بر مكنون خاطر ولید مطلع گردیدند عبدالله عمر و عبدالرحمن بن ابی بكر گفتند كه ما به خانه‌های خود می‌رویم و در به روی خود می‌بندیم. و ابن زبیر گفت كه من هرگز با یزید بیعت نخواهم كرد حضرت امام حسین علیه السلام فرمود كه مرا چاره‌ای نیست جز رفتن به نزد ولید پس حضرت به سرای خویش تشریف برد و سی نفر از اهل بیت و موالی خود را طلبید و امر فرمود كه سلاح بر خود بستند و آنها را با خود برد و فرمود كه شما بر در خانه بنشینید و اگر صدای من بلند شود و به خانه درآئید. پس حضرت داخل خانه شد چون وارد مجلس گردید دید كه مروان نیز در نزد ولید است پس حضرت نشست. ولید خبر مرگ معاویه را به حضرت داد آن جناب كلمه استرجاع گفت پس ولید نامه یزید را كه در باب گرفتن بیعت نوشته بود برای آن حضرت خواند، آن جناب فرمود من گمان نمی‌كنم كه تو راضی شوی به آنكه من پنهان با یزید بیعت كنم بلكه خواهی خواست از من كه آشكارا در حضور مردم بیعت كنم كه مردم بدانند، ولید گفت بلی چنین است.

 

حضرت فرمود پس امشب تاخیر كن تا صبح تا ببینی رای خود را در این امر ولید گفت برو خداوند با تو همراه تا آنكه در مجمع مردم ترا ملاقات نمائیم. مروان به ولید گفت كه دست از او بر مدار اگر الحال از او بیعت نگیری دیگر دست بر او نمی‌یابی مگر آنكه خون بسیار از جانبین ریخته شود اكنون دست بر او یافته‌ای او را رها مكن تا بیعت كند و اگر نه او را گردن بزن حضرت از سخن آن پلید در غضب شد و فرمود كه یابن الزّرقاء تو مرا خواهی كشت یا او، به خدا سوگند كه دروغ گفتی و تو و او هیچیك قادر بر قتل من نیستند. پس رو كرد به ولید و فرموده ‌ای امیر مائیم اهل بیت نبوت و معدن رسالت و ملائكه در خانه ما آمد و شد می‌كنند و خداوند ما را در آفرینش مقدم داشت ختام خاتمیت بر ما گذاشت و یزید مردی است فاسق و شرابخوار و كشندة مردم بناحق و علانیه به انواع فسوق و معاصی اقدام می‌نماید و مثل من كسی با مثل او هرگز بیعت نمی‌كند و دیگر تا ترا ببینم گوئیم و شنویم. اینرا فرمود و بیرون آمد و با یاران خود به خانه مراجعت نمود و این واقعه در شب شنبه سه روز به آخر ماه رجب مانده بود چون حضرت بیرون رفت مروان با ولید گفت كه سخن مرا نشنیدی به خدا سوگند دیگر دست بر او نخواهی یافت. ولید گفت وای بر تو رأیی كه برای من پسندیده بودی موجب هلاكت دین و دنیای من بود به خدا سوگند كه راضی نیستم جمیع دنیا از من باشد و من در خون حسین علیه السلام داخل شوم سبحان الله تو راضی می‌شوی كه من حسین را بكشم برای آنكه گوید با یزید بیعت نكنم. به خدا قسم هر كه در خون او شریك شود او را در قیامت هیچ حسنه نباشد و نخواهد بود، مروان در ظاهر گفت كه اگر از برای این ملاحظه بود خوب كردی ولكن در دل رأی ولید را نپسندید. ولید در همان شب در بیعت این زبیر مبالغه نمود و او امتناع می‌كرد تا آنكه در همان شب از مدینه فرار نموده متوجه مكه شد چون ولید بر فرار او مطلع شد مردی از بنی امیه را با هشتاد سوار از پی او فرستاد چون از راه غیرمتعارف رفته بود چندانكه او را طلب كردند نیافتند و برگشتند.

 

چون صبح شد حضرت امام حسین علیه السلام از خانه بیرون آمده و در بعضی از كوچه‌های مدینه مروان آن حضرت را ملاقات كرد و گفت یا اباعبدالله من ترا نصیحت می‌كنم مرا اطاعت كن و نصیحت مرا قبول فرما حضرت فرمود نصحیت تو چیست؟ گفت من امر می‌كنم ترا به بیعت یزید كه بیعت او بهتر است از برای دین و دنیای تو حضرت فرمود: اِنّالله وَ انّا اِالّیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَی الْاِسْلامِ السَّلامُ ...

كلمات حیرت انگیز مروان باعث این شد كه حضرت كلمه استرجاع بر زبان راند و فرمود بر اسلام سلام باد هنگامی كه امت مبتلا شدند به خلیفه‌ای مانند یزید و به تحقیق كه من شنیدم از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله كه می‌فرمود خلافت حرام است بر آل ابی سفیان و سخنان بسیار در میان حضرت و مروان جاری شد پس مروان گذشت از آن حضرت به حالت غضبان چون آخر روز شنبه شد باز ولید كسی به خدمت حضرت امام حسین علیه السلام فرستاد و در امر بیعت تاكید كرد حضرت فرمود صبر كنید تا امشب اندیشه كنم و در همان شب كه شب یكشنبه دو روز به آخر رجب مانده بود متوجه مكه شد و چون عازم خروج از مدینه شد سر قبر جدش پیغمبر و مادرش فاطمه و برادرش حسن علیهم السلام رفت و با آنها وداع كرد و با خود برداشت فرزندان خود و فرزندان برادر و برادران خود و تمام اهل بیت خود را مگر محمد بن الحنفیه رحمه الله كه چون دانست كه آن حضرت عازم خروج است به خدمت آن حضرت آمد و گفت ای برادر گرامی تو عزیزترین خلقی نزد من و از همه كس به سوی من محبوب‌تری و من آنكس نیستم كه نصیحت خود را از احدی دریغ دارم و تو سزاوارتری در باب آنچه صلاح شما دانم عرض كنم زیرا كه تو ممزوجی با اصل من و نفس من و جسم من و جان من و توئی امروز سند و سید اهل بیت و تو آنكسی كه طاعتت بر من واجب است چه آنكه خداوند ترا برگزیده است و در شمار سادات بهشت مقرر داشته است. ای برادر من صلاح شما را چنین می‌دانم كه از بیعت یزید كناره جوئی و از بلاد و شهرهائی كه در تحت فرمان او است دوری گزینی و به بادیه ملحق شوی و رسولان به سوی مردم بفرستی و ایشان را به بیعت خویش دعوت نمائی پس اگر بیعت ترا اختیار نمایند خدا را حمد كنی و اگر با غیر تو بیعت كردند به این دین و عقل تو نكاهد و به مروت و فضل تو كاهش نرسد. همانا من می‌ترسم بر تو كه داخل یكی از بلاد شوی و اهل آن مختلف الكلمه شوند گروهی با تو و طایفه‌ای مخالف تو باشد و كار به جدال و قتال منتهی شود آن وقت اول كس توئی كه هدف تیر و نشان شمشیر شوی و خون تو كه بهترین مردیم از جهت نفس و از قبل پدر و مادر ضایع شود و اهل بیت شریف ذلیل و خوار شوند.

 

حضرت فرمود كه ای برادر پس به كجا سفر كنم گفت برو به مكه و در همانجا قرار گیر و اگر اهل مكه با تو شیوه بی‌وفائی مسلوك دارند متوجه بلاد یمن شو كه اهل آن بلاد شیعیان پدر و جد تواند و دلهای رحیم و عزمهای صمیم دارند و بلاد ایشا گشاده است و اگر در آنجا نیز كار تو استقامت نیابد متوجه كوهستانها و ریگستانها و دره‌ها شو و پیوسته از جائی به جائی منتقل شو تا به بینی كه عاقبت كار مردم به كجا منتهی شود.

حضرت فرمود كه ای برادر هر آینه نصیحت و مهربانی كردی و امید دارم كه رأیت محكم و متین باشد و موافق بعضی روایات پس محمد بن حنیفه سخن را قطع كرد و بسیار گریست و آن امام مظلوم نیز گریست پس فرمود كه ای برادر خدا ترا جزای خیر دهد نصیحت كردی و خیرخواهی نمودی اكنون عازم مكه معظمه گردیده‌ام و مهیای این سفر شده‌ام و برادران و فرزندان برادران و شیعیان خود را با خود می‌برم و اگر تو خواهی در مدینه باش و دیده‌بان و عین من باش و آنچه سانح شود به من بنویس. پس آن حضرت دوات و قلم طلبیده وصیت نامه نوشت و آنرا در هم پیچید و مهر كرد و به دست او داد و در آن میان شب روانه شد. و موافق روایت شیخ مفید در وقت بیرون رفتن از مدینه این آیه را آن حضرت تلاوت نمود كه در بیان قصة بیرون رفتن حضرت موسی است از ترس فرعون به سوی مدین.

فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقّبُ قالَ رَبّ نَجّنیَ مّن الْقَوْم الظّالِمینَ.

یعنی پس بیرون رفت از شهر در حالتی كه مترقب رسیدن دشمنان بود گفت پروردگارا نجات بخش مرا از گروه ستمكاران و از راه متعارف آن حضرت روانه شد پس اهل بیت آن حضرت گفتند كه مناسب آن است كه از بیراهه تشریف ببرید چنانكه ابن زبیر رفت تا آنكه اگر كسی به طلب شما بیاید شما را در نیابد، حضرت فرمود كه من از راه راست بدر نمی‌روم تا حق تعالی آنچه خواهد میان من و ایشان حكم كند.

 

و از جناب سكینه علیهماالسلام مرویست كه فرمود وقتی كه ما از مدینه بیرون شدیم هیچ اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله ترسان و هراسان‌تر نبود.

از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت است كه چون حضرت امام حسین علیه السلام اراده نمود كه از مدینه طیبه بیرون رود مخدرات و زنهای بنی عبدالمطلب از عزیمت آن حضرت آگهی یافتند پس به خدمت آن حضرت شتافتند و صدا را به نوحه و زاری بلند كردند تا آنكه آن حضرت در میان ایشان عبور فرمود و ایشان را قسم داد كه صداهای خود را از گریه و نوحه ساكت كنند و صبر پیش آورند. آن محنت زدگان جگر سوخته گفتند پس ما نوحه و زاری را برای چه روز بگذاریم به خدا سوگند كه این زمان نزد ما مانند روزیست كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله از دنیا رفت و مثل روزی است كه امیرالمؤمنین علی علیه السلام و فاطمه و رقیه وزینب و ام كلثوم دختران پیغمبر از دنیا رفتند خدا جان ما را فدای تو گرداند ای محبوب قلوب مؤمنان و ای یادگار بزرگواران پس یكی از عمه‌های آن حضرت آمد و شیون كرد و گفت گواهی می‌دهم ای نور دیده من كه در این وقت شنیدم كه جنیان بر تو نوحه می‌كردند و می‌گفتند:

اِذِلُّ رِقاباً مِنْ قُریْشٍ فًذَلَّتِ وَ اِنَّ قَتیلَ الطَّفّ مِنْ الِ هاشِمٍ

و موافق روایت قطب راوندی و دیگران ام سلمه زوجة طاهرة حضرت رسالت صلی الله علیه و آله در وقت خروج آن حضرت به نزد آن جناب آمد عرض كرد ای فرزند، مرا اندوهناك مگردان به بیرون رفتن به سوی عراق زیرا كه من شنیدم از جد بزرگوار تو كه می‌فرمود دلبند من حسین در زمین عراق كشته خواهد شد در زمینی كه آنرا كربلا گویند. حضرت فرمود كه ای مادر به خدا سوگند كه من نیز این مطلب را می‌دانم و من لامحاله باید كشته شوم و مرا از زمین چاره‌ای نیست و به فرمودة خدا عمل می‌نمایم، به خدا قسم كه می‌دانم در چه روزی كشته خواهم شد و می‌شناسم كشندة خود را و می‌دانم آن بقعه را كه در آن مدفون خواهم شد و می‌شناسم آنانرا كه با من كشته می‌شوند از اهل بیت و خویشان و شیعیان خودم و اگر خواهی ای مادر به تو بنمایم جائی را كه در آن كشته و مدفون خواهم گردید.

پس آن حضرت به جانب كربلا اشاره فرمود به اعجاز آن حضرت زمین‌ها پست شد و زمین كربلا نمودار گشت و ام سلمه محل شهادت آن حضرت را دمضجع و مدفن او را و لشكرگاه او را بدید و های های بگریست. پس حضرت فرمود كه ای مادر خداوند مقدر فرموده و خواسته مرا ببیند كه من به جور و ستم شهید گردم و اهل بیت و زنان جماعت مرا متفرق و پراكنده دیدار كند و اطفال مرا مذبوح و اسیر در غل و زنجیر نظاره فرماید در حالتی كه ایشان استغاثه كنند و هیچ ناصری و معینی نیابند.

پس فرمود ای مادر قسم به خدا من چنین كشته خواهم شد اگر چه به سوی عراق نروم نیز مرا خواهند كشت. آنگاه ام سلمه گفت كه در نزد من تربتی است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا داده است و اینك در شیشه آنرا ضبط كرده‌ام. پس حضرت امام حسین علیه السلام دست فراز كرد و كفی از خاك كربلا برگرفت و به ام سلمه داد و فرمود ای مادر این خاك را نیز با تربتی كه جدم به تو داده ضبط كن و در هر هنگامی كه این هر دو خاك خون شود بدانكه مرا در كربلا شهید كرده‌اند.

شیح ممجّد آقای حاجی میرزا محمد قمی صاحب اربعین الحسینیه در این مقام فرموده:

دادخواهی دارم اندر رستخیز گفت من با این گروه بد ستیز

هست هفتاد و دو تن همراه من كربلا گردیده قربانگاه من

مر گروه شیعیان را معقل است بقعة من كعبة اهل دل است

پس كه مدفون گردد اندر قبر من گر بمانم من به جای خویشتن

شافع جرم گنهكاران شود تا پناه خیل زوّاران شود

كی شود گر من گریزم از عدو امتحان مردم برگشته خو

روز عاشورا كه روز ابتلا است موعد من با شما در كربلا است

 

 

 

 

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی

چهارشنبه 22/9/1391 - 18:26
اهل بیت

 

 

بیعت نکردن با یزید

وقتی امام حسن (ع) مجتبی به شهادت رسیدند شیعیان عراق جنبش كردند و به امام حسین (ع) نامه نوشتند.
برای بیعت با ایشان و خلع معاویه، ولی حضرت نپذیرفتند و جواب نوشتند كه در گرو عهد و پیمان با معاویه است و نمی تواند آنرا نقض كند تا مدت سرآید و جان معاویه در آید ولی بعد از اینكه معاویه در نیمه رجب سال 60 هجری به در
ك رسید، یزید به حاكم مدینه ولید بن عبید بن ابوسفیان (نوه ابوسفیان) نامه ای می نویسد و مرگ پدرش معاویه را اطلاع می دهد و طی نامه ای خصوصی فرمان را از این سه نفر (امام حسین (ع) عبدالله بن عمر عبدلله بن زبیر) بیعت بگیرد و اگر بیعت نكردند، سرشان را برای من بفرست. ولید امام را احضار نمود، امام آنموقع در مسجد پیغمبر بودند.
خبر مرگ معاویه برای ولید ناگوار و هراسناك بود، ناچاراً مروان بن حكم را خواست. علت اینكه گفته می شود (ناچاراً ) چون قبل از ولید ، حاكم مدینه مروان بود و بخاطر همین تغییر حكومت مدینه آنها با هم قهر بودند ولی خبر مرگ معاویه او را مجبور كرد با مروان حكم راجع به نامه یزید مشورت كند. مروان گفت: هم اكنون تا خبر مرگ معاویه اعلام نشده آنها
را احضار كن و اگر بیعت نكردند گردنشان را بزن چون رگ گردنشان را نزنی هر كدام از آنها به ناحیه ای می روند و مخالفت خود را اعلام می كنند و مدعی خلافت می شوند. ولید شخصی به نام عبدالله كه نوه عثمان (خلیفه) بود را نزد حسین فرستاد عبدالله آنها را در مسجد یافت، عبدالله از آنها دعوت كرد نزد حاكم بروند، حضرت امام فرمود: عبدالله تو برو ما بعداً می آئیم. عبدالله بن زبیر به امام گفت: شما چه حدس می زنید؟ امام فرمودند: (اظن ان طاغیتهم قد هلک ) گمان می كنم فرعون اینها تلف شده و ما را برای بیعت می خواهند. امام فرمود: من میروم، تو، عبدالله بن زبیر چه می كنی؟ عبدالله بن زبیر گفت: حالا ببینم چه می شود! (نكته: اگر عبدالله بن زبیر مطیع ولایت امر بود همان عمل امام را انجام می داد و مانند پدرش زبیر به امام علی (ع) خیانت نمی كرد.) عبدالله بن زبیر شبانه از بیراهه به مكه گریخت و در آنجا متحصن شد. امام رفت و عده ای از بنی هاشم را هم با خود برد و فرمود شما بیرون بایستید اگر فریاد من بلند شد به داخل بریزید و تا صدای من بلند نشده داخل نشوید.
مروان حكم(ل) كنار ولید نشسته بود. امام به ولید فرمود: چه می خواهید؟ حاكم گفت: مردم با یزید بیعت كرده اند و نظر معاویه هم چنین بوده و مصلحت اسلام است و از شما خواهش می كنم كه شما هم بیعت نمائید. ولید دوست نداشت دستش بخون امام آغشته شود، با اینكه او از بنی امیه محسوب می شود تا اندازه ای با دیگران فرق داشت.
امام فرمود: بیعت من با شما در این اتاق بسته كه
سه نفر بیشتر نیستیم چه سودی دارد، شما بیعت را برای مردم می خواهید كه آنها هم به خاطر من بیعت كنند. حاكم گفت: راست می فرمائید، باشد برای بعداً. سپس ولید گفت: تشریف ببرید. مروان حكم گفت: چه می گویی؟ اگر حسین بن علی از اینجا برود معنایش این است كه بیعت نمی كنم سپس گفت: ولید، فرمان یزید را اجرا كن (یعنی حضرت را به شهادت برسان) امام گریبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محكم به زمین كوباند و فرمود: تو كوچكتر از آنی. سپس امام بیرون رفتند و سه شب دیگر در مدینه ماندند، شبها سر قبر پیامبر (ص) می رفتند و در آنجا دعا میخواندند و از باری تعالی راهی را طلب می نمودند كه رضای خداوند در آن باشد.

چهارشنبه 22/9/1391 - 18:24
اهل بیت

 

ولادت حضرت ابالفضل العبّاس (ع)

ولادت حضرت ابالفضل العبّاس (ع)

" عباس بن علی بن ابی طالب علیه السلام" در سال 26 هجری متولد شد. مادرش ام البنین بود.
امام علی علیه السلام به برادرش، عقیل، که به انساب و اجداد اعراب آگاه بود، فرمود:« برای من زنی را انتخاب کن که فرزندانی شجاع بیاورد.»
عقیل فاطمه، دختر حزام بن خال ، را معرفی کرد و گفت:« در میان اعراب، شجاع تر از پدران او کسی را نمی شناسم.»
علی علیه السلام با او ازدواج کرد و اوّلین فرزندی که از ام البنین به دنیا آمد عباس علیه السلام بود که او را به سبب زیبایی چهره اش، قمر بنی هاشم لقب داده بودند. کنیه او ابوالفضل بود و ام البنین پس از او سه فرزند به نام های عبدالله بن علی و عثمان بن علی و جعفر بن علی به دنیا آورد.
عباس بن علی چهارده سال با پدرش امیرالمؤمنین و بقیه عمر خویش را در کنار دو برادرش زندگی کرد و هنگام شهادت سی و چهار سال از عمر شریفش گذشته بود. او در شجاعت بی نظیر بود و چنان بلندبالا بود که هنگامی که بر اسب سوار می شد، پای مبارکش به زمین می رسید.

چهارشنبه 22/9/1391 - 18:22
اهل بیت

 

ولادت امام حسین (ع)

روایات مشهور در تاریخ ولادت حضرت امام حسین (ع)

مشهور آنست كه ولادت آن حضرت در مدینه در سیم ماه شعبان بوده، و شیخ طوسی ره روایت كرده كه بیرون آمد توقیع شریف به سوی قاسم بن علاء همدانی وكیل امام حسن عسگری علیه السلام كه مولای ما حضرت حسین علیه السلام در روز پنجشنبه سیم ماه شعبان متولد شده پس آنروز را روزه‌دار و این دعا را بخوان:

اَلّلهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ بِحَقِ الْمَوْلُودِ فی هذَا الَْیَوْم الخ.

و ابن شهر آشوب (ره) ذكر كرده كه ولادت آن حضرت بعد از ده ماه و بیست روز از ولادت برادرش امام حسن علیه السلام بوده و آن روز سه شنبه یا پنجشنبه پنجم ماه شعبان سال چهارم از هجرت بوده، و فرموده روایت شده كه مابین آن حضرت و برادرش فاصله نبوده، مگر به قدر مدت حمل و مدت حمل و شش ماه بوده است.

و سید بن طاوس و شیخ ابن نما و شیخ مفید در ارشاد نیز ولادت آن حضرت را در پنجم شعبان ذكر فرموده‌اند ، و شیخ مفید در مقنعه و شیخ در تهذیب و شهید در دروس آخر ماه ربیع الاول ذكر فرموده‌اند ، و به این قول درست می‌شود روایت كافی از حضرت صادق علیه السلام كه مابین حسن و حسین علیهماالسلام طهری فاصله شده و مابین میلاد آن دو بزرگوار شش ماه و ده روز واقع شده و الله العالم.

اختلاف مورخین شیعه و سنی در تاریخ ولادت امام حسین (ع)

مورخین شیعه و سنّی در ولادت امام(ع) اختلافاتی دارند كه ولادت حضرت در چه روزی، چه ماهی و چه سالی بوده است؟ عدّه ای گفته اند امام حسین(ع) سوم یا پنجم شعبان یا پنجم جمادی الاول و یا آخر ربیع الاول سال سوم هجری متولد شده اند. و بالجمله اختلاف بسیار در باب روز ولادت آن حضرتست.

البته همگی بالاتفاق گفته اند امام در طول شش ماه و ده روز تولد یافته اند. چون شیرخوارگی دو سال (بیست و چهار ماه) طول می كشد حضرت صفیه (عمه پیامبر(ص) و على(ع)) می گوید: وقتی حسین(ع) تولد یافت، پیامبر(ع) فرمودند: عمه جان، فرزندم را بیاور. عرض كرد: هنوز پاكیزه اش نكرده ام. پیامبر فرمود: آیا تو میخواهی او را پاكیزه كنی؟ خداوند او را پاكیزه و مطهر به دنیا آورده است. سپس پیامبر(ص) گریه نمودند و فرمودند: خداوند لعنت كند مردمی را كه كشندگان تو هستند. صفیه عرض كرد: كشندگان او چه كسانی هستند؟ فرمود: دنباله گروهی از نسل بنی امیه. سپس در گوش راست حضرت اذان و در گوش چپ حضرت اقامه قرائت نمودند.

كیفیت ولادت امام حسین (ع)

شیخ طوسی (ره) و دیگران به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السلام نقل كرده‌اند كه چون حضرت امام حسین علیه السلام متولد شد، حضرت رسول صلی الله علیه و آله اسماء بنت عمیس را فرمود كه بیاور فرزند مرا ای اسماء، اسما گفت آن حضرت را در جامه سفیدی پیچیده به خدمت حضرت رسالت صلی الله علیه و آله بردم، حضرت او را گرفت و در دامن گذاشت و گوش راست و اذان در گوش چپش اقامه گفت،‌پس جبرئیل نازل شد و گفت: حق تعالی ترا سلام می‌رساند و می‌فرماید كه چون علی علیه السلام نسبت به منزله هارون است نسبت به موسی (ع) پس او را به اسم پسر كوچك هارون نام كن كه شبیر است و چون لغت تو عربی است او را حسین نام كن. پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را بوسید و گریست و فرمود كه ترا مصیبتی عظیم در پیش است، خداوندا لعنت كن كشنده او را. پس فرمود كه ای اسماء این خبر را به فاطمه مگو.

چون روز هفتم شد حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود كه بیاور فرزند مرا چون او را به نزد آن حضرت بردم گوسفند سیاه و سفیدی از برای او عقیقه كرد كه یك رانش را به قابله داد و سرش را تراشید و به وزن موی سرش نقره تصدق كرد و خلوق بر سرش مالید، پس او را بر دامن خود گذاشت و فرمود ای ابا عبدالله چه بسیار گران است بر من كشته شدن تو، پس بسیار گریست. اسماء گفت: پدر و مادرم فدای تو باد این چه خبر است كه در روز اول ولادت گفتی و امروز نیز می‌فرمائی و گریه می كنی، حضرت فرمود كه: می‌گریم بر این فرزند دلبند خود كه گروهی كافر ستمكار از بنی امیه او را خواهند كشت، خدا نرساند به ایشان شفاعت مرا، خواهد كشت او را مردی كه رخنه در دین من خواهد كرد و به خداوند عظیم كافر خواهد شد، پس گفت خداوندا سؤال می‌كنم از تو در حق این دو فرزندم آنچه را كه سوال كردم ابراهیم در حق ذریت خود خداوندا تو دوست دار ایشان و دوست دار هر كه دوست می‌دارد ایشان را و لعنت كن هر كه ایشان را دشمن دارد لعنتی چندان كه آسمان و زمین پر شود.

ملکی بنام فطرس

شیخ صدوق و ابن قولویه و دیگران از حضرت صادق علیه السلام روایت كرده‌اند كه چون حضرت امام حسین علیه السلام متولد شد حق تعالی جبرئیل را امر فرمود كه نازل شود با هزار ملك برای آن تهنیت گوید حضرت رسول صلی الله علیه و آله را از جانب خداوند و از جانب خود، چون جبرئیل نازل می‌شد گذشت در جزیره از جزیره‌های دریا به ملكی كه او را فطرس می‌گفتند و از حاملان عرش الهی بود.

وقتی حق تعالی او را امری فرموده بود و او كندی كرده بود پس حق تعالی بالش را در هم شكسته و او را در آن جزیره انداخته بود پس فطرس هفتصد سال در آنجا عبادت حق تعالی كرد تا روزی كه حضرت امام حسین علیه السلام متولد شد.

و به روایتی حق تعالی او را مخیر گردانید میان عذاب دنیا و آخرت او عذاب دنیا را اختیار كرد پس حق تعالی او را معلق گردانید به مژگانهای هر دو چشم در آن جزیره و هیچ حیوانی از آنجا عبور نمی كرد و پیوسته از زیر او دود بدبوئی بلند می‌شد چون دید كه جبرئیل با ملائكه فرود می‌آیند از جبرئیل پرسید كه اراده كجا دارید؟ گفت چون حق تعالی نعمتی به محمد صلی الله علیه و آله كرامت فرموده است، مرا فرستاده است كه او را مبارك باد بگویم، ملك گفت ای جبرئیل مرا نیز با خود ببر شاید كه آن حضرت برای من دعا كند تا حق تعالی از من بگذرد. پس جبرئیل او را با خود برداشت و چون به خدمت حضرت رسالت صلی الله علیه و آله رسید تهنیت و تحیت گفت و شرح حال فطرس را به عرض رسانید. حضرت فرمود كه به او بگو كه خود را به این مولود مبارك بمالد و به مكان خود برگردد. فطرس خویشتن را به امام حسین مالید، بال برآورد و این كلمات را گفت و بالا رفت عرض كرد یا رسول الله همانا زود باشد كه این مولود را امت تو شهید كنند و او را بر من به جهت این نعمتی كه از او به من رسید مكافاتی است كه هر كه او را زیارت كند او را به حضرت حسین علیه السلام برسانم، و هر كه بر او سلام كند من سلام او را برسانم، و هر كه بر او صلوت بفرستد من صلوات او را به او می‌رسانم.

و موافق روایت دیگر چون فطرس به آسمان بالا رفت می‌گفت كیست مثل من و حال آنكه من آزاد كرده ی حسین بن علی و فاطمه و محمدم (علیهم السلام).

مکیدن انگشت ابهام حضرت محمد (ص)

ابن شهر آشوب روایت كرده كه هنگام ولادت امام حسین علیه السلام فاطمه علیها السلام مریضه شد و شیر در پستان مباركش خشك گردید رسول خدا صلی الله علیه و آله مرضعی طلب كرد یافت نشد پس خود آن حصرت تشریف آورد به حجره فاطمه علیهاالسلام و انگشت ابهام خویش را در دهان حسین می‌گذاشت و او مییمكید. بعضی گفته‌اند كه زبان مبارك را در دهان حسین علیه السلام می‌گذاشت و او را زقه می‌داد چنانكه مرغ جوجه خود را زقه می‌دهد تا چهل شبانه روز رزق حسین علیه السلام را حق تعالی از زبان پیغمبر صلی الله علیه و آله گردانیده بود، پس روئید گوشت حسین علیه السلام از گوشت پیغمبر صلی الله علیه و آله، و روایات به این مضمون بسیار است.

و در علل الشرایع روایت شده كه حال امام حسین علیه السلام در شیر خوردن بدین منوال بود تا آنكه روئید گوشت او از گوشت پیغمبر صلی الله علیه و آله و شیر نیاشامید از فاطمه علیهاالسلام و نه از غیر فاطمه.

و شیخ كلینی در كافی از حضرت صادق علیه السلام روایت كرده كه حسین علیه السلام از فاطمه علیهاالسلام و از زنی دیگر شیر نیاشامید او را به خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله می‌بردند حضرت ابهام مبارك را در دهان او می‌گذاشت و او می‌مكید و این مكیدن او را دو سه روز كافی بود. پس گوشت و خون حسین علیه السلام از گوشت و خون حضرت رسول صلی الله علیه و آله پیدا شد فرزندی جز عیسی بن مریم علیه السلام و حسین بن علی علیهاالسلام شش ماهه از مادر متولد نشد كه بماند، و در بعضی از روایات به جای عیسی یحیی نام برده شده. عَرَبیّه: (قاتل سیّد بحر العلوم است)

لِلّهِ مُرْتَضِعٌ لَمْ یَرْتَضِعْ اَبَداً مِنْ ثَدْی اُنْثی وَ مِنْ طه مَراضِعُهُ

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی

چهارشنبه 22/9/1391 - 18:20
قرآن

 

جلوه های عزّت و آزادگی در نهضت امام حسین(ع) از نظر قرآن

 

مفهوم عزّت در فرهنگ واژه شناسان

واژه "عزّت" و بزرگمنشى در فرهنگ واژه شناسان به معنى عزیز، دوست داشتنى، گرامى، نیرومند، بى نظیر[1]، کمیاب، نایاب،[2] ارجمند، ارجدار، سخت، گران و دشوار، انجام ناشدنى، غیرقابل نفوذ و شکستناپذیر آمده،[3] و نیز وصف و حالتى است که اگر در دنیاى وجود انسان راه یافت و فرد، جامعه و تشکیلاتى حقیقت عزّت به آن گوهر گرانبها و زندگی ساز آراسته گردید، آن حالت اجازه مقهور شدن و تن سپردن به ذلّت و فرومایگى را به او نمی دهد، و وى را در برابر مشکلات، موانع رشد، دشواری هاى طاقت فرسا، دشمنان دَدمنش، فراز و نشیبهاى تند و سخت و انواع وسوسه ها و دمدمه هاى ویرانگر و لغزاننده، شکست ناپذیر و بیمه می سازد.
اصل این واژه و مفهوم آن از ریشه "عَزاز" ( زمین سخت و نفوذناپذیر ) گرفته شده ؛ به همین جهت هنگامى که گفته می شود: " اَرْضٌ عَزازٌ ؛" منظور زمین سخت و نفوذناپذیر است و آن گاه که گفته می شود: " تَعَزَّزَ اللَّحْمُ " منظور این است که: "گوشت، در بازار به گونهاى کمیاب و یا نایاب شده است، که نمی توان به آن دست یافت".[4]
با این بیان شاید بتوان گفت که این واژه در اصل به مفهوم صلابت، و شکست ناپذیرى آمده، آن گاه به تناسب ریشه و از باب توسعه در به کارگیرى معانى دیگر، به مفهوم عزیز، ارجمند، نایاب، توانا، و حتّى تعصب، خودبزرگ پندارى در برابر حق و حق ناپذیرى نیز به کار رفته است.


قرآن و کاربرد واژه عزّت

در آیات قرآن نیز واژه «عزّت» و مشتقات آن در این معانى و مفاهیم به کار رفته است:
1
ـ عزیز و ارجمند، در برابر ذلیل و بی ارج و بها:
"
فَلَمّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ " [5]
پس هنگامى که برادران یوسف بر او وارد شدند، گفتند: هان اى عزیز! ... . [6]
2
ـ سرفراز و پرصلابت، دربرابر فروتن و نرمخو:
"
یَا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یِاْتِى اللّهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنینَ اَعِزَّة عَلَى الْکافِرین َ" [7]
اى کسانى که ایمان آوردهاید! هر کس از شما از دین و آیین خویش برگردد به خدا زیانى نمی رساند، چرا که به زودى خدا گروهى را خواهد آورد که آنان را دوست می دارد و آنان نیز او را دوست می دارند; با مردم با ایمان و قانونگرا فروتن و نرمخو هستند، و بر کفرگرایان و قانون ستیزان پرصلابت و سرفراز.
3
ـ نیرومندتر و پرتوانتر، در برابر ناتوانتر و زبونتر:
"
اَنَا اَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَراً " [8]
دارایى من از تو افزونتر است و از نظر شمار نفرات نیز از تو پرتوانترم.
4
ـ غالب و چیره، در برابر مغلوب و شکست پذیر:
"
إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِیَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ " [9]
این برادر من است. او نود و نه عدد میش دارد، و من تنها یک میش دارم، امّا او می گوید: آن را هم به من واگذار کن; و در سخنورى بر من چیره شده است.
5
ـ شکوه و شکست ناپذیرى:
"
اَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً " [10]
...
آیا اینان به راستى سرافرازى و پیروزمندى را نزد حقناپذیران می جویند؟! این پندارى بى اساس است! چرا که پیروزمندى و سرافرازى یکسره از آن خدا و نزد اوست.
6
ـ سخت و دشوار:
"
لَقَدْ جآءَکُم رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ ..." [11]
بی تردید براى شما پیامبرى از خودتان آمد که بر او گران است شما در رنج و دشوارى بیفتید ....
7
ـ عزیزتر و ارجمندتر:
"
قالَ یا قَوْمِ اَرَهْطى اَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِّنَ اللّهِ ..." [12]
هان اى قوم من! عشیره کوچک من بر شما از خدا عزیزتر است که فرمان او را پشت سر خویش افکنده و او را از یاد بُرده اید؟
8
ـ تعصب و سرکشى و حقناپذیرى:
"
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِى عِزَّة وَ شِقاق " [13]
آنان که کفر ورزیدند در سرکشى و ستیزه اند.
با این بیان، واژه "عزّت" به تناسب مفهوم اصلی اش ـ که سختى و نفوذ ناپذیرى است ـ گاه در سرکشى و حقناپذیرى نیز به کار رفته است، که در این صورت، به بیان «راغب» با این واژه، گاه ستایش می گردد و گاه نکوهش.

مفهوم واژه عزّت در فرهنگ قرآن و عترت (علیهم السلام)

واژه "عزّت" در فرهنگ قرآن و عترت به مفهوم اوج گرفتن به مرحله توانمندى معنوى و اخلاقى و عظمت روح و توسعه شخصیت و آراستگى به مهر و مدارا و صلابت و شکست ناپذیرى روان در برابر باطل و بیداد آمده است.
این قدرت شگرف و شکستناپذیر، در مرحله نخست از ژرفاى جان انسانِ خودساخته سرچشمه می گیرد و پس از سربرآوردن از رویشگاه خویش، به تدریج در کران تا کران اندیشه و عقیده، زبان و قلم، دست و دیده، گفتار و کردار و برنامه ها و هدفها و روش زندگى او تجلى می یابد و آن گاه به او عظمت و شکوه و معنویت و مهر و مدارا و شکست ناپذیرى می بخشد.
کسى که به این ویژگى انسانى و معنوى آراسته شود، از سویى به راستى تجسم اخلاص و پاکى، حقگرایى و حقپذیرى، فروتنى و بردبارى، صلحجویى و مدارا در ابعاد گوناگون زندگى می شود و در همان حال خود را فراتر از برده منشى و دنباله روى، فراتر از بافتن و شنیدن چاپلوسی ها و ستایشهاى چندش آور و لقبهاى پوشالى و پرطمطراق، فراتر از فرمانبرداری هاى چاکرمنشانه و اهانت آمیز می خواهد.
به مرحله اى اوج می گیرد و خود را عزیز می دارد که نه در برابر زر و زور، نفوذ مى پذیرد و نه در برابر نیرنگ و فریب; نه بیداد و ناروا را تحمل و نه آن را به دیگران تحمیل مى کند و نه می تواند نظاره گر اسارت مردمى در چنگال این آفت هاى عزّت کُش و ذلّت بار باشد و دم فرو بندد.
آرى، حقیقت عزّت و آزادگى پذیرش مدیریت خِرَد و وجدان بر جان و جامعه و رعایت مقررات و حقوق مردم است، نه انبوهى شعر و شعار بدون عمل و فرصت سوز.
امیرمؤمنان عزّت و آزادگى واقعى را تواضع و فروتنى در برابر حق و عدالت می نگرد:
"
اَلْعِزُّ اَنْ تذِّلَ لِلْحَقِّ اِذا لَزِمَکَ ." [14]
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
"
شَرَفُ الْمُؤْمِنِ قِیامُهُ بِاللَّیلِ وَ عِزُّهُ کَفُّ الأذْى عَنِ النّاس ِ." [15]
شرف انسان در شب زندهدارى اوست و کرامت و آزادگی اش در عدالت و دست نگاه داشتن از آزار مردم و رعایت حقوق آنان.
"
اَلصِّدقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُلٌّ. " [16]
آراستگى به راستى و درستى، عزّت و آزادگى است و جهالت و نادرستى، ذلّت و خفت است.
"
حُسْنُ خُلْقِ الْمُؤْمِنِ مِنَ التَّواضُعِ، وَ عِزُّهُ تَرْکُ الْقِیلِ وَ الْقـالِ ." [17]
منش شایسته انسان با ایمان از تواضع و فروتنى اوست و عزّت و آزادگى او، در وانهادن جنجال و هیاهو و زبان و سیاست خشونت بار است.


قرآن و جلوه های عزّت و آزادگی نهضت امام حسین(ع)

گذشت که «عزّت» به مفهوم توانایى، شکستناپذیرى، استقلال، پیروزى، استوارى، ریشه دارى، سلطه ناپذیرى و عدم تحمیل سلطه در میدانهاى مادى و معنوى و رعایت کرامت خود و دیگران است، و در برابر آن، وابستگى، دنباله روى، تزلزل، بی ریشگى، ذلّت، حقارت، پستى، زبونى، زورمدارى، خودکامگى، از خودبیگانگى، فرومایگى و خودباختگى قرار دارد. آن، از ویژگی هاى انسان مترقى و جامعه باز، شایسته سالار، قانونمدار، مطلوب و راستین اسلامى است، و این یکى، خصلت فرد و نشان جامعه شرک پذیر، شخص پرست، استبدادزده و ستم پذیر است.
...
و حسین(علیه السلام) بزرگ آموزگار این ویژگى پرجاذبه انسانى و اخلاقى و درخشانترین سمبل این راه افتخارانگیز است. یکى از هدفهاى بلند نهضت عزّت طلبانه عاشورا، نفى ذلّت و ذلّت پذیرى از سیما و منش فرد و جامعه در بند استبداد اموى، آن گاه عزّت آموزى و عزّت طلبى و نشان دادن راه آزادمنشى و آزادگى مطلوب قرآن و پیامبر و بهادادن به کرامت و حقوق انسان در عصرها ونسل هاست، واز این زاویه است که می توان جلوه هاى عزّت و آزادگى مورد نظر قرآن را در نهضت حسین(علیه السلام) و یا نُمودهاى عزّت و آزادمنشى عاشورا را در آینه قرآن به نظاره نشست.
هنگامى که به زندگى پر افتخار پیشواى آزادى و نهضت آزادی خواهانه عاشورایش می نگریم، به روشنى در می یابیم که آن نمونه درخشان عزّت و شکست ناپذیرى قرآن، در حرکت فکرى و فرهنگى و ذلّت زداى خویش در تدارک آفرینش عزّت و شکوه براى جامعه و در اندیشه افشاندن بذر سربلندى و سرفرازى در مزرعه خزان زده روزگار خویش و آن گاه شکوفا و بارور ساختن و به گل نشاندن آنهاست.
آن حضرت موجبات واقعى ِ عزّت و آزادگى را در رنگ و نژاد، زبان و لغت، حسب و نسب، قبیله و عشیره، عامل جغرافیایى و رفاه مادّى، تشکیلات حزبى و وابستگى به قطبهاى زور و تزویر، موقعیت سیاسى و اجتماعى و مذهبى و... نمی نگرد، بلکه به سان قرآن، موجبات عزّت را در بینش و آگاهى ژرف، در ایمان و عشق و رابطه خالصانه و دوستانه با سرچشمه عزّتها، در اطاعت و فرمانبردارى از او و در توکّل و اعتماد بر او می نگرد،[18] و این یکى از ویژگی ها و ابعاد نهضت استبداد ستیز و آرمانخواهانه آن حضرت است.

 

اینک این شما و این هم نمودهاى عزّت و و آزادگى مورد نظر قرآن در موضعگیرى و عملکرد ترجمان عزّت و آزادگى:

1ـ مقاومت منطقى و شکست ناپذیر در برابر بیعت خواهى زورمدارانه
دوران تیره و تار بنیانگذار سلسله پرفریب و بیداد پیشه اُموى، با مرگ معاویه به پایان رسید، و فرزند مغرورش یزید نامه اى به فرماندار مدینه نوشت که از مردم آن سامان، به ویژه از حسین (علیه السلام) براى او ـ به عنوان پیشواى اسلام ـ بیعت بگیرد! در آن نامه دستور داد که: اگر او از بیعت سرباز زد، بی درنگ گردنش را بزن و سرش را به سوى من گسیل دار; " اِنْ أَبى عَلیْکَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَّى بِرَأْسِهِ." [19]
فرماندار، پیشواى آزادى را به فرماندارى دعوت کرد و از او خاست تا با یزید به عنوان رهبر امّت بیعت کند، امّا حسین (علیه السلام) با منطق و مدارا روشنگرى فرمود که: به کف گرفتن قدرت ملّى و امکانات جامعه با نهان کارى و بدون حضور مردم نشاید، از این رو بیعت خواستن ـ آن هم از انسانى همانند من ـ باید شفاف و در حضور مردم انجام پذیرد، نه نهانى و در پشت درهاى بسته; بر این باور هنگامى که مردم را براى بیعت فراخواندى، مرا نیز دعوت نما تا دیدگاه خویش را در حضور همگان اعلام دارم; " أیُّهَا الْأَمیرُ، إِنَّ الْبَیْعَةَ لاتَکُونُ سِرّاً، وَلکِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَداً فَادْعُنا مَعَهُمْ."
«
مروان» ـ که از مهره هاى کهنه کار رژیم اموى بود و خود عنصرى تجاوزکار و نیرنگ باز، و در آن نشست حضور داشت ـ رو به فرماندار کرد که: سخن او را نپذیر، و اگر دست بیعت نمی دهد گردنش را بزن! حسین (علیه السلام) از آتش افروزى مروان خشمگین شد و ضمن نکوهش سبک زورمدارانه او[20]، رو به فرماندار کرد، و با شهامت و صداقتى وصف ناپذیر، در ترسیم موضع عزّت آفرین و آزادمنشانه اش، خود را فرزند وحى و آموزگار قرآن و ذلت ناپذیر وصف نمود و فرمود:
"
أیُّهَا الْأَمیرُ! إِنّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَمُخُتَلَفُ الْمَلائِکَةِ، وَبِنا فَتَحَ اللّهُ، وَبِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الُخَمْرِ، قاتِلُ النَّفُسِ الْمُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَیْسَ لَهُ هذِهِ الُمَنْزِلَةِ، وَ مِثْلى لایُبایِعُ بِمِثْلِهِ ... .»[21]
"هان اى امیر! تو نیک می دانى که ما، خاندان پیامبر و گنجینه رسالت هستیم; خانه ما محلّ آمد و شد فرشتگان و جایگاه فرود قرآن و رحمت خداست. خدا، اسلام را به وسیله خاندان ما آغاز کرد و سرانجام نیز به وسیله ما جهان گستر خواهد ساخت; امّا یزید در منش و روش، عنصرى است گناه پیشه، می گسار، خونریز، برده و ذلیل هواى دل، که بی هیچ پروایى به جنایت و بیداد دست مى زند و مرز مقررات خدا را می شکند و خود را به زشتى و گناه آلوده می سازد؛ از این رو فردى چون من با این ریشه و تبار پرافتخار و خاندان درخشان و سبک و منش عادلانه و بشردوستانه، با عنصر خودکامه و تبهکارى چون یزید ـ که مدیریت دنیاى وجود خود را به کششهاى حیوانى سپرده است ـ دست بیعت نخواهد داد."
بامداد همان شب، آن حضرت براى آگاهى از روند رخدادها بیرون آمد و بر سر راه خویش، "مروان" را دید. او با زبان تطمیع و تهدید از او بیعت خواست، اما پیشواى آزادى با تلاوت آیه اى از قرآن، به ترسیم جلوه دیگرى از ذلّت ناپذیرى و مبارزه مسالمت آمیز و عادلانه خویش با قدرت فاسد و استبداد پیشه پرداخت و فرمود:
"
اِنّا للهِِ وَإنّا إلیه راجعونَ، وَعَلَى الإِسلامِ السَّلامِ إِذْ قَدْ بُلیَت الاُمَّةُ بِراع مِثْلَ یَزید، وَلَقدْ سَمِعتُ جَدّی رَسولَ الله یَقولُ: الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبی سُفیان ." [22] ...
"
آن گاه که عنصر آلوده اى به سان یزید، با آن منش زشت و ظالمانه، زمام امور جامعه را به کف گیرد و مردم به زمامدارى چون او گرفتار آیند، باید فاتحه اسلام و رشد جامعه را خواند. سپس افزود: من از نیاى گران قدرم پیامبر شنیدم که می فرمود: مدیریت و زمامدارى جامعه بر خاندان ننگین ابوسفیان، به دلیل تاریک اندیشى و منش ذلّت بار و برده ساز آنها حرام است ." ...
مروان از استبداد ستیزى و آزادی خواهى و بزرگمنشى آن حضرت سخت در خشم شد، واز او جدا گردید.


2ـ طلوع تازه نماد عزّت و آزادگى
در دیدار دیگرى، «مروان» کوشید تا با سلاح ترغیب و تهدید ـ که دو وسیله تجربه شده و اثرگزار استبداد براى شکستن بسیارى از اراده ها و مقاومت هاست ـ او را به سکوت و سازش وادار ساخته و از او به سود یزید بیعت گیرد، که آن خداوندگار عزّت و شکست ناپذیرى، تطمیع و تهدید او را به هیچ انگاشت و بامنطق و شکیبى استوار و کوه آسا فرمود:
"
اِلَیْکَ عَنِّى فَاِنَّکَ رِجْسٌ، اَنَا مِنْ اَهْلِ بَیْتِ الطَّهارَةِ الَّذِینَ اَنْزَلَ ا للّهُ فِیْهِم عَلى رَسُولِهِ: اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً."[23]
"
هان اى مروان! از من دور شو که تو در اندیشه و منش، عنصرى ناپاک هستى، و من از خاندانى هستم که خدا در وصف پاکى اندیشه ومنش آن، این آیه را فرو فرستاد که: هان اى خاندان پیامبر! خدا می خواهد هر گونه پلیدى را از شما بزداید و شما را آنگونه که می باید پاک و پاکیزه سازد.»[24]
این گونه آن سمبل عزّت و آزادگى، در نخستین گامها از نهضت ذلّت ستیز و آزادی خواهانه و آزاد پرورش، از سویى از کتاب عزّت و سرفرازى الهام می گیرد و با رژیم ستم و تحقیر رو به رو می شود، و از دگر سو با بینش و منش محبوب و ماندگارش، به صورت نمونه درخشان عزّت و نُماد آزادگى قرآن در چشمانداز عزّت خواهان طلوعى تازه مى آغازد.

3ـ هجرت تاریخ ساز
آن حضرت پس از افشاندن بذر ستمستیزى و شکستناپذیرى بر مزرعه دلها در مدینه، در ادامه کار، آماده حرکت به سوى خانه خدا می شود و به هجرتى دیگر دست مى زند، امّا چگونه و چه سان؟ او به سان موسى گام به آن سفر تاریخى و آن هجرت دادجویانه می نهد و با همان واژه ها و جمله ها و نیایشى که آن پیامبر آزادى و نجات بر لب زمزمه می نمود:
"فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ "[25]
"
پس موسى هراسان و نگران از آن جا بیرون رفت، در حالى که نیایشگرانه می گفت: پروردگارا، مرا از شرارت گروه بیدادگران نجاتبخش!" [26]
بدین گونه نشان داد، همان سان که موسى به خاطر یارى ستمدیدگان و براى زدودن استبداد سیاهکار فرعون و آثار خفت آور آن، چشم از آسایش و آرامش مى پوشد و آماده به جان خریدن رنج و آوارگى می شود، او نیز به منظور مبارزه با استبداد مخوف اموى و زدودن آثار برده ساز و ذلیل پرور آن، از خانه و حرم پیامبر چشم مى پوشد و آماده هجرت و ادامه مبارزه می شود، تا روح عزّت و آزادگى و همّت و بالندگى را در کالبد سرد جامعه بدمد و خون عدالتخواهى و شکست ناپذیرى را در رگهاى آن مردم بلازده و تحقیرشده تزریق کند، و به عصرها و نسلها نیز درس آزادی خواهى و عزّت طلبى مورد نظر قرآن و پیامبر را بیاموزد. با این بیان همان سان که موسى و مسیح و محمّد (صلى الله علیه وآله وسلم) نُماد آزادگى و شکوه قرآن هستند، حسین (علیه السلام) نیز جلوه و نُماد جاودانه عزّت و سرفرازى در آینه کتاب خدا می گردد.

4ـ هدف آزادمنشانه با وسیله و راه و روش درست
آن نمونه درخشان عزّت و آزادگى پس از تصمیم به هجرت تاریخساز خویش، نه از بی راهه، که از شاهراهى که مدینه را به مکه پیوند می داد، حرکت کرد. پارهاى از نیکاندیشان ـ که از خشونت استبداد آگاه بودند ـ پیشنهاد کردند که: اى کاش از این شاهراه نمی رفتید; چرا که خطر تعقیب دشمن شما را تهدید می کند; " لَوْ تَنَکَّبْتَ الطَّریقَ الْاَعْظَمَ"؛ امّا آن روح بزرگ شهامت و عزّت نپذیرفت و فرمود:
"لا وَ اللّهِ لا اُفارِقُهُ حَتى یَقْضِىَ اللّهُ مـا هُوَ قـاض." [27]
"
نه، به خدا سوگند من شاهراه را رها نمی کنم و به راه هاى کوهستانى و بی راهه ها پناه نمی برم تا آنچه خدا مقرر فرموده است به آن نایل آیم."
بدینسان تفاوت ژرف بینش و منش آن نُماد سرفرازى و شکوه با دیگر مخالفان استبداد در این مرحله آشکار می گردد؛ چرا که:
یک: آن حضرت پس از دعوت فرماندار اموى، هدفمند و با نرمش و مدارا حضور می یابد، در حالى که مخالفانى چون "عبداللّه بن زبیر" نه.
دو: او با صراحت و حکمت موضع عزّت خواهانه و ذلّت ناپذیر خویش را در مرکز قدرت استبداد اعلام می دارد و ماهیت زورمدارانه و منحط حکومت، شیوه فریبکارانه و شرک آلود مدیریت و بى لیاقتى و فرومایگى حاکمان را مشخص می سازد، اما دیگر مخالفان استبداد نه جرأت حضور در فرماندارى را نشان می دهند و نه موضع خود را بیان می کنند، بلکه شبانه ومخفیانه و از بی راهه می گریزند.
سه: آن نُماد عزّت و آزادگى نمى پسندد که مبارزه منطقى و خردمندانه و قانونی اش با اداره جامعه به سبک بسته و استبدادى، ذرّهاى رنگ و بوى مخالفت یاغیان و فراریان را بگیرد، به همین جهت از شاهراه می رود و بر آن است تا در برابر دیدگان مردم باشد و سخنان روشنگر و همّت آفریناش به گوشها برسد؛ و بدین وسیله روح مبارزه با باطل و نفى تحمیل خفّت و ذلّت را در مردم می دمد، در حالى که دیگر منتقدان و مخالفان از بی راهه و دور از چشم مردم فرار را بر قرار بر می گزینند.
چهار: آن حضرت نشان می دهد که هدف مقدس و آزادمنشانه را باید با وسایل عزّتمندانه ودرست جست، نه از هر بی راهه و روش ناپسند.
پنج: او بر خدا اعتماد می کند و سوگند یاد می کند که شاهراه را رها نمی کند و به راه هاى کوهستانى و بی راه هها پناه نمی برد، تا آنچه خدا مقرر فرموده است پیش آورد; چرا که در اوج ایمان و عرفان و یقین است.
شش: او حق پذیرى و عزّتخواهى و انتخاب درست مردم را ـ اگر زور و فریب حاکم به آنان اجازه سنجش و مقایسه و آزادى گزینش دهد ـ باور دارد؛ چرا که به منطق پرجاذبه و منش مترقى و انسانى خویش ایمان دارد و یقین دارد که اگر آزادى اندیشه و بیان و رأى و انتخاب مردم به رسمیت شناخته شود، این گام بلند، بهترین تضمین براى سلامت جامعه از استبداد و فساد و سپرده شدن امانت ملى و دینى مردم به فرهیختگان و برترین هاست و هرچه این حق ابتدایى و انسانى مردم، به هر بهانه و محملى پایمال گردد، زمینه نهان کارى و فساد و بیداد بیشتر فراهم می شود.

5ـ هدفمندتر و شکست ناپذیرتر از موسى
حسین (علیه السلام) هنگامى که به آستانه حرم خدا رسید، به تلاوت هدفمند این آیه الهام بخش پرداخت که:
"
وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ" [28]
"
هنگامى که موسى به سوى شهر مدین روى نهاد، گفت: امید که پروردگارم مرا به راه راست راه نماید." [29]
بدین سان آن حضرت با تلاوت این آیه، روشنگرى کرد که:
یک: همان گونه که هجرت موسى از شهر و دیار خویش، هدفمند و حکیمانه بود، هجرت او نیز چنان است.
موسى براى باز آوردن عزّت و آزادگى مردم خویش و رهایى آنان از ذلّت و استبداد فرعون دست به هجرت و پناهندگى به سر زمین دیگر مى زند، آن خداوندگار عزّت و آزادگى نیز براى نجات و آزادى امّت پیامبر از تحقیر و تحمیل استبداد اموى.
دو: نهضت افتخار آفرین و عزّت ساز او، به سان بعثت و حرکت آزادی خواهانه موسى است، ودر برابر او رژیم و تشکیلاتى است که در محتوا و روش مدیریت و پایمال ساختن مقررات وحقوق مردم، فرعونى است و ره آوردش نیز چیزى جز خشونت و برده پرورى و پایمال ساختن حرمت و کرامت انسانها نیست، گرچه در قالب مذهب سالارى و به نام خدا و به بهانه جانشینى پیامبر، به آن فجایع دهشتناک دست می یازد.[30]


6ـ کسى که هرگز تن به ذلّت نداد
"عُمر" فرزند رشید امیرمؤمنان آورده است که: وقتى برادرم حسین (علیه السلام) در مدینه از بیعت با استبداد سرباز زد و دلیرانه در برابر تهدید و ارعاب قامت برافراشت، من به حضورش شرفیاب شدم و ضمن یادآورى روایتى از برادر و پدرم، گفتم: فدایت گردم! کاش می شد با این گروه بیداد پیشه و خشونت کیش بیعت می کردى!
او در پاسخ فرمود: من از فرجام پرشکوه کار خویش آگاهم، امّا به خداى سوگند که هرگز تن به خوارى نخواهم داد و با خودکامگى و استبداد سیاه در پایمال ساختن حقوق و آزادى مردم وشکستن مقررات خدا کنار نخواهم آمد ...
"
وَاللّهِ لا اُعْطِى الدَّنِیَّةَ مِنْ نَفْسى أَبَداً... ."[31]
این گونه باز هم از روح شکست ناپذیر و پرشکوهى خبرداد که در اوج عزّت و آزادگى است، و تحمیل ذلّت و حقارت بر او ناممکن است.

 

7ـ احیاى شیوه آزاد منشانه پیامبر
حسین (علیه السلام) نهضت فکرى و آزادی خواهانه خود را، نهضت دعوت به کتاب عزّت آفرین خدا و احیاى منش آزادی بخش پیامبر مهر و عدل اعلام می دارد، و به مردم بصره نوشت:
"
وَ اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلى کِتابِاللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ، فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ اُمیتَتْ وَ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیَیتْ... ."[32]
"
من اینک شما را به کتاب پرشکوه خدا و سیره آزادمنشانه پیامبر عزّت و سرفرازى فرامى خوانم; چرا که جامعه و مردم ما در شرایطى است که دیگر عمل به مقررات عادلانه قرآن و رعایت روش مترقى پیامبر، یکسره از میان رفته و جاى آن را شیوه هاى استبدادى گرفته است... ."
همچنین در پاسخ نامه هاى مردم کوفه از جمله نوشت:
"
فَلَعُمْری مَا الإمامُ إلاّ الحاکِمُ بِالْکِتابِ، القائِمُ بِالْقِسْط، الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذلِکَ للهِ." [33]
"به جان خودم سوگند! پیشواى راستین مردم، تنها آن کسى است که بر اساس مقررات قرآن، مدیریت و داورى کند; عدل و داد را به راستى برپاى دارد، به آیین حق و عدالت عمل کند، و هماره در اندیشه به دستآوردن خشنودى خدا، به سبکى خداپسندانه زندگى کند."


8ـ خورشیدى فرا راه مردم ظلمت زده
امام حسین (علیه السلام) 27 رجب سال 60 هـ .ق از حرم پیامبر به سوى خانه خدا حرکت کرد، و روز سوم شعبان وارد مکّه شد، و 125 روز را در آن جا به عبادت و مبارزه با دیو استبداد و روحیه ذلّت پذیر جامعه گذراند.
او در مکّه دیدارهاى بسیارى با مردم به جان آمده و با چهره هاى مبارز و مخالف استبداد داشت.
روزى "ابن عباس" و "ابن زبیر" به دیدار او آمدند، و از او خواستند تا از هجرت به سوى عراق خوددارى ورزد و در کنار خانه خدا بماند. اما او در برابر پیشنهاد آنان فرمود:
"
این دستور را، در حقیقت پیامبر به من داده است; چرا که خشنودى خدا و پیامبر و صلاح امّت در ستمناپذیرى است." [34]
پس از آن دو ، "عبد اللّه بن عمر" شرفیاب شد، و از آن حضرت خواست تا با سرکردگان استبداد به گونه اى کنار آید، و بدین وسیله او را از مبارزه بر حذر داشت; امّا حسین (علیه السلام) در پاسخ او به سرگذشت درس آموز جامعه هاى ظلم پذیر و نظام هاى استبدادى پیشین و فرجام عبرت آموز آنها و ایستادگى خیرخواهانه و شجاعانه پیامبران در برابر آنان توجه داد و فرمود:
"
یا أَبا عَبْدِالرَحْمان! أَما عَلِمْتَ أنَّ مِنْ هَوانِ الدنیا عَلَى اللهِ تَعالى أَنَّ رَأْسَ یَحْیى بِنْ زَکَریّا اُهْدى إلى بَغِی من بَغایا بنی إسرائیل؟!... اِتَّقِ اللهَ یا أَبا عَبْدِالرحمان! وَلا تَدَعْ نُصْرَتی."[35]
"
آیا ندانسته اى که از خوارى و بى مقدارى دنیا در پیشگاه خداست که سرِ بریده «یحیى» را به خاطر ستم ستیزى و ذلّت ناپذیری اش به دربار زشت کردارى از بنی اسرائیل به ارمغان بردند؟... و با این وصف خدا در کیفر آنان شتاب نورزید، بلکه مهلت هم داد تا شاید به خود آیند و جبران تباهی ها کنند; امّا هنگامى که به خود نیامدند و در اصلاح ناپذیرى پافشارى کردند، با شدت و قدرت، گریبان آنان را گرفت و به عذابى سخت گرفتارشان ساخت! اینک که چنین است پرواى خدا را پیشه ساز و از خشم او بترس و از یارى و همراهى ما در مبارزه مسالمت آمیز و خیرخواهانه با بلاى تاریک اندیشى و استبداد ـ براى نجات دین و آزادى و آفرینش عزّت و سرفرازى براى این مردم دربند ـ دست بر مدار."
بدین سان آن نُماد عزّت و آزادگى انسان، به سان پیام آوران خدا که در ظلمت متراکم و در میان نومیدى و یأس مطلق و در شرایطى که یک ستاره هم در آسمان بشر سوسو نمى زد، برق آسا درخشیدند، در آن فضاى رعب و وحشت که دانشمندان و عالمان جامعه نیز به جاى احساس مسؤولیت و روشنگرى و دمیدن روح عزّت و آزادگى و مقاومت در جامعه و برافروختن مشعل مبارزه با استبداد و اختناق،[36] برخى تن به ذلّت و تحقیر سپرده و سکوت پیشه ساخته، برخى سر بر آستان استبدادگران ساییده و چهره کریه آنان را با تحریف آیات و روایات بزک می کردند و برخى نیز از سرخیرخواهى پیشنهاد سکوت و سازش می دادند، به ناگاه به سان برقى درخشید و همانند خورشیدى فراراه مردم در بند به نورافشانى پرداخت و خروشید که:
"
هان اى مردم! من براى شما در مبارزه با این شرایط برده ساز و ذلیل پرور، نمونه و الگو هستم، از چه ایستاده اید و ذلّت و تحقیر را مى پذیرید؟ به پا خیزید".
"...
وَ لَکُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ." [37]

بالای صفحه

9ـ اصلاح جامعه و نظام آن از روابط زور مدارانه و حقیر پرور
پیشواى آزادى، نهضت خود را نهضت اصلاح طلبانه عنوان داد و روشنگرى فرمود که در اندیشه اصلاح تمام عیار جامعه و حکومت از راه فکر و فرهنگ و آگاهی بخشى و عزّت آفرینى و مسالمت است.
او در اندیشه اصلاح اندیشه و منش مردم تحقیر شده، سرکوب گردیده و در بند خشونت و بیداد حاکم بود، و می خواست به آنان بفهماند که آنان انسان و داراى حقوق و کرامت و عزّت هستند و باید بر سرنوشت خویش حاکم، و با صاحبان زر و زور داراى حقوق و آزادى و فرصتها و امکانات برابر باشند، و خدا و قرآن و پیامبرِ عزّت آفرین او اجازه نمی دهند که آنان ذلّت و تحقیر و سرکوب و بهره ورى ابزارى از دین را به هیچ بهانه اى بپذیرند.
از سوى دیگر، آن ترجمان شکوه و سرفرازى بر آن بود تا مدیریت و حکومت را ـ که عنوان خلافت و اسلام را یدک مى کشید، اما در ماهیت و روش اداره جامعه و شرایط حاکمان و مدیران و رفتار بامردم، به استبداد و اختناقى دهشتناک درغلتیده بود ـ اصلاح ساختارى کند و آن را به اندیشه امانت و امانتدارى از سوى خدا و مردم، بر آمدن قدرت بر اساس مقررات خدا و با خواست و رضایت مردم، نظارت پذیرى و نقدطلبى و محاسبه جویى و قانونگرایى و بشردوستى ـ که سبک و روش پیامبر و امیرمؤمنان بود ـ بر گرداند و با این اصلاح اساسى و معمارى اجتماعى و مهندسى سیاسى، روح عزّت و آزادگى را در مردم بدمد و شکست ناپذیرى و شکوه از دست رفته را به جامعه باز گرداند.
او در وصیتنامه روشنگرش این آرزو و آرمان را این گونه به قلم آورد و به برادرش سپرد تا براى عصرها و نسلها روشنگر راه باشد، که نمی توان از حسین (علیه السلام) و آزادگى و استبداد ستیزى او دم زد، امّا در سیاست و مدیریت به سبک نظارت ناپذیر و نهان کارانه و استبدادى و خشونت بار یزید پافشارى کرد و خوارى و اختناق را بر مردم تحمیل و سایه هراس و وحشت را بر آگاهان و آزادی خواهان حاکم کرد:
"وَإنّی لَمْ أَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً، وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فی اُمَّةِ جَدّی; اُریدُ أَنْ آمُرَ بِالمَعْروفِ وَأَنْهى عَنِ المُنْکَرِ، وَأَسیرُ بِسیرَةِ جَدّی وَأَبی." [38]
"
من نه به انگیزه خودبزرگ بینى و حق ناپذیرى بیرون می روم، و نه طغیانگرى وآشوب طلبى; نه براى افشاندن بذر تباهى حرکت می کنم، و نه به منظور ظلم; بلکه تنها انگیزه ام، سامان دادن حرکت فکرى و فرهنگى و جنبش اصلاحى و انسانى و خیرخواهانه و مسالمت آمیز براى اصلاح امور جامعه و اُمّت نیاى گرانقدرم پیامبر است. من می خواهم حکومت را به حق و عدالت دعوت کنم و از شیوه هاى ظالمانه هشدار دهم، و همگان را به سبک و سیره مترقى و سرشار از عدل و داد نیاى گرانقدر و پدر ارجمندم فراخوانم و بر آن سبک رفتار کنم."

10ـ پافشارى دلیرانه بر شایسته سالارى و بیعت و انتخاب آزاد
به هنگام تصمیم پیشواى آزادى براى حرکت به سوى عراق، "محمّد حنفیه " به حضور آن حضرت شرفیاب گردید و از خشونت مرز نشناس رژیم حاکم سخن گفت و از او تقاضا کرد که جان گرامى خویش را بیشتر به خطر نیفکند، امّا آن نُماد آزادگى و جوانمردى ضمن احترام به پیشنهاد خیرخواهانه او، جلوه دیگرى از صلابت و شکست ناپذیرى را در تاریخ آفرید و فرمود:
"
یـا اَخى! وَ اللّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِى الدُّنْیا مَلجَأٌ وَ لا مَأوى لَمـا بـایَعْتُ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیة." [39]
"
برادر عزیز ! اگر در کران تا کران گیتى پناهگاه و نقطه امنى برایم پیدا نشود، و دست خشونت و ترور همه جا برسد، و حق زندگى و امنیت مرا پایمال سازد، باز هم با استبداد بیعت نخواهم کرد."

بالای صفحه

11ـ نفى امان ها و امان نامه ها
هنگامى که تصمیم گرفت تا از کنار خانه خدا به سوى عراق حرکت کند، شمارى از چهره هاى مخالف استبداد، یکى پس از دیگرى به حضورش شرفیاب شده، و از او تقاضا کردند که از رفتن منصرف شود. جالب است که همه آنان، قیام انسانى و عزّت خواهانه او را براى جامعه، حیاتى و سرنوشت ساز می نگریستند، امّا با خیرخواهى و دور اندیشى، دلیل مخالفت خود با آن نهضت روشنگر و تاریخ ساز را تزلزل و نا استوارى و بى وفایى مردم کوفه از یک سو، و نقدناپذیرى و خشونت بى مهار حکومت از سوى دیگر عنوان می کردند.
آنان به ظاهر درست هم می دیدند; چراکه استبداد اموى فراتر از یک دهه سلطه مطلقه و سیاه خویش بر مردم، به ویژه دوستان آل على (علیه السلام)، به گونه اى دهشتناک آزادی خواهان را گردن زد، شکمها را سفره کرد، دانشمندان و روشنفکران را تنها براى دگراندیشى از نخلها آویزان کرد، و حق طلبان را زنده به گور ساخت و دخمه ها و دهلیزهاى مرگ و بساط شکنجه هاى دَد منشانه را گسترش داد و نیز از عالم نمایان و روایتگران و قاضیان سوداگر و عمله هاى ظلم و دین و آیین مردم به صورت ابزارى بهره جست تا روح جرأت و شهامت و عزّت و آزادگى و حق گویى و حق طلبى و نقد قدرت را در مردم نابود کند; به همین جهت بود که آنان با رفتن «مسلم» به کوفه، هزار هزار دست بیعت به سفیر عزّت و آزادى دادند، امّا با آمدن "عبید" و اعلام حکومت نظامى و تشدید شرارت و خشونت، فرار را بر پایمردى و وفا ترجیح دادند ; چرا که به بیان "بشر بن غالب" ـ که از جامعه شناسان و روان شناسان روزگارش بود و حسین (علیه السلام) دیدگاه دقیق و هوشمندانه او را تصدیق کرد ـ "دلها و قلبهاى مردم، خواهان حسین (علیه السلام) است و راه و رسم عادلانه وآزاد منشانه او را می جوید، امّا شمشیرها با استبداد اموى است!"; "خَلَّفتُ القُلُوبَ مَعَکَ وَالسُّیُوفَ مَعَ بَنى أُمَیَّةَ!"
امّا پرسش اساسى این بود که، پس باید چه کسى این شیوه دد منشانه را ـ که به نام دین ِ خداى عزّتبخش و پیامبر عدالت بر مردم تحمیل شده بود ـ شجاعانه و بیدارگر مورد نقد و چون و چرا و نفى و انکار قرار داده و بانیان و عاملان بیدادپیشه و ابلیس منش آن را به باد نکوهش ونفرین بگیرد و معرفى کند، و آن گاه با روشنگرى و دهش فکرى و اخلاقى و عملى، روح عزّت و آزادگى و شجاعت را در کالبد مرده و ذلّت زده و دنباله رو جامعه بدمد و به حکم قرآن با شیطان فریب و استبداد مبارزه کند؟[40]
به هر حال، از چهره هاى سرشناسى که به پیشواى آزادى پیشنهاد انصراف از حرکت به سوى عراق دادند، "عبداللّه"، فرزند جعفر طیّار و همسر بانوى دانش و شهامت زینب (علیها السلام) بود. او پس از حرکت کاروان آزادى، نامه اى از مکّه به حسین (علیه السلام) نوشت و به وسیله پسرانش به سوى آن حضرت فرستاد، و خاطر نشان ساخت که از خشونت عنان گسیخته استبداد بر جان او بیمناک است، چرا که نهاد قدرت به گونهاى بى بنیاد و سطحى است که هیچ نقد و چون و چرا و خیرخواهى و دعوت به حق و هشدار از قانون شکنى را بر نمی تابد و با آن، به عنوان خروج بر اسلام، به بدترین شکل ممکن برخورد می کند.
آن گاه بى درنگ با تلاش بسیار، از برخى سران استبداد، امان نامه اى براى بازگشت آن حضرت به مکّه گرفت و یکى از مهره هاى حکومت را نیز با آن فرستاد تا بتواند آن بزرگمنش را به انصراف از ادامه راه قانع سازد. اما پیشواى آزادى پاسخى قانع کننده به او داد و در پاسخ امان نامه "عمرو بن سعید" استاندار و ریاست مراسم حج ـ که گویى خود سرکرده تروریستهاى اعزامى یزید براى ترور حسین(علیه السلام) بود ـ چنین نوشت:
"...
وَقَدْ دَعوتَ اِلى الْإیمانِ وَ الْبِّرِ وَالصّلة، فَخَیْرُ الأَمـانِ اَمـانُاللّه ... ."[41]
"...
براى من اماننامه فرستاده اى و در آن، وعده نیکى و سازش و مسالمت داده اى، امّا به باور من بهترین امان و اماننامه از آنِ خداست و کسى که در زندگى این جهان از او حساب نبرد، در آن جهان از امان او بهره ور نخواهد شد; به همین جهت از بارگاه او توفیق پروا و ترس از عظمت او را داریم تا در سراى آخرت به امنیت او نایل آییم... "
بدینسان جلوه زیباى دیگرى از عزّت و آزادگى در نهضت آزادی خواهانه عاشورا رقم خورد، چرا که آن نُماد کرامت انسان، جز به امان و اماننامه خدا از راه پروا پیشگى و آزادمنشى وعمل به مقررات او نیندیشید و جز از ذات بى همتاى او نهراسید.


12ـ تندیس صراحت و صداقت
از جلوه هاى عزّت و آزادگى بى نظیر حسین (علیه السلام) روش آزادمنشانه و تفکرانگیز او در یارگیرى براى نهضت، از آغاز تا لحظه شهادت است.
رهبران حرکتها و جنبشها، هماره می کوشند تا با انواع وعده ها و شعر و شعارها و ابزارهاى شرافتمندانه و ... سربازگیرى کنند و بر شمار طرفداران خویش بیفزایند و اگر بتوانند هر گز اجازه نمی دهند، به ویژه در هنگامه خطر، یکى از آنان ببرد و برود، و او را به دادگاه صحرایى و انقلابى می فرستند، امّا شگفتا از پیشواى آزادى که جز روشنگرى و دعوت و مردمدارى و بزرگمنشى کارى نکرد و نه تنها کسى از آشنا و بیگانه را به همراهى خویش در فشار مذهبى، اخلاقى، سیاسى و نظامى قرار نداد که بارها و بارها آنان را در گزینش راه، آزاد نهاد و در مراحل گوناگون نهضت به آنان فرمود: اگر بخواهند، می توانند بروند و او مسئولیت بیعت را نیز از دوش آنان بر می دارد!
براى نمونه
:
یک: حضرت هنگام حرکت به سوى عراق، چنین نوشت: از حسین بن على، به سوى «بنی هاشم»; امّا بعد، به هوش باشید که هر یک از شما در این برنامه اصلاحطلبانه به همراه من باشد، به شرف شهادت مفتخر خواهد گردید...; "مَنْ لَحِقَ بِى مِنْکُمْ اُستُشْهِدَ ."...
بدین وسیله بستگان و نزدیکان را در همراهى یا نیامدن، آزاد گذاشت.
دو: هنگامى که خبر شهادت سفیر آن حضرت در راه عراق به وى رسید، ضمن سخنانى صریح و شفاف فرمود: یاران راه! خبرى بسیار دردانگیز به ما رسیده، و آن عبارت است از خبر شهادت "مسلم"، "هانى" و "عبداللّه. "در کوفه، شرایط، دگرگونى ِ نامطلوبى یافته و دوستداران ما ناخواسته از یارى ما گسسته اند، و اینک هر کدام از شما بخواهد بازگردد، آزاد است و از سوى ما هیچ مانع و اداى حقى بر عهده او نیست:
"...
فَمَنْ اَحَبَّ مِنْکُم الإنصرافَ فَلْیَنْصَرِف، لَیْسَ عَلَیْهِ مِنَّا ذمامٌ."[42]
سه: شب عاشورا نیز با صراحت و صداقتى عجیب از فردا و فرجام کار، خبر داد و ضمن حق شناسى از یاران، با آزاد منشى شگفتى، مسئولیت بیعت را از گردن ها برداشت و از آنان خواست تا بروند:
"...
و هذَا اللَّیلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً وَلْیَأْخُذْ کُلُّ رَجُل مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُل مِنْ اَهْلِ بَیْتى، وَ تَفَرَّقُوا فى سَوادِ هذَا اللَّیلِ وَ ذَرُونى وَ هؤلاءِ القَومِ فَاِنَّهُمْ لایُریدُونَ غَیْرى ." ...
"
واقعیت این است که من، نه یارانى پر مهرتر و بهتر از یاران خویش می شناسم، و نه خاندانى برتر و شایسته کردارتر از خاندان سرفراز خویش سراغ دارم; خدا به همه شما پاداش نیک ارزانى دارد. راستى که شما شایسته عمل کردید و حق و عدالت را نیک یارى دادید و خوش درخشیدید! اینک شب فرارسیده، و تاریکى آن، همه جا سایه گسترده است; بر خیزید و از این پوشش مناسب بهره جویید، و آن را مرکبى راهوار سازید، و هر کدام از شما، دست یکى از مردان خاندان مرا گرفته، و در این سیاهى شب به سوى شهر و دیار خویش بروید. از این جا پراکنده گردید، و مرا با این بیدادگران تنها بگذارید; چرا که آنان تنها مرا می خواهند و رأى و بیعت مرا; در پى من هستند، و نه دیگرى; با من سرِ کار زار دارند، و نه با کس دیگر; پس مرا تنها بگذارید و بروید! و آن گاه بار دیگر همه را دعا کرد."[43]
آیا نمونه اى از چنین صراحت و صداقت و جلوهاى از چنین آزادگى و شکست ناپذیرى را در میان رهبران جنبشها و انقلابها می توان سراغ گرفت؟!

 

13ـ قلب تپنده عزّت و آزادگى
او به راستى قلب تپنده آزادگى و شکست ناپذیرى بود و به همین جهت هماره پیروز و سرفراز; چرا که در اندیشه ارزشها و جهان ماندگار و جاودانه بود، نه فناپذیر و زودگذر، به همین دلیل آنها را به بهاى اینها مبادله نکرد.
هنگامى که راه او به سوى کوفه به فرماندهى " حُرّ" بسته شد و پس از گفت و شنودى، به او هشدار داده شد که اگر پافشارى کند و آغازگر جنگ باشد، کشته خواهد شد، با قلبى هدفدار وشکست ناپذیر فرمود:
"
لَیْسَ شأْنِى شأْنُ مَنْ یَخافُ الْمَوتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوتِ عَلى سَبِیلِ نِیلِ الْعِزِّ وَاِحْیَاءِ الْحَقِّ; لَیْسَ الْمَوتُ فِى سَبِیلِ الْعِزِّ اِلاّ حَیاةً خالِدَةً، وَلَیسَتِ الْحَیاةُ مَعَ الذُّلِ اِلاَّ الْمَوتَ الَّذى لا حَیاةَ مَعَهُ. اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى؟ هَیْهاتَ، طـاشَ سَهْمُکَ، وَخابَ ظَنُّکَ. لَسْتُ اَخافُ الْمَوتَ، اِنَّ نَفْسِى لَأَکْبَرُ مِنْ ذلِکَ، وَ هِمَّتى لَأَعْلَى مِنْ أَنْ أَحْمِلِ الضَّیمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوتِ، وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلى اَکْثَرَ مِنْ قَتْلِى؟ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِى سَبِیلِاللّهِ، وَلکِنَّکُمْ لا تَقْدِرُنَ عَلى هَدْمِ مَجْدِى وَمَحْوِ عِزِّى وَ شَرَفِى، فَإذاً لا اُبـالِى بِالْقَتْلِ."[44]
"
من کسى نیستم که از مرگ بهراسد و چنین چیزى هرگز در شأن من و نهضت آزادی خواهانه من نیست. راستى مرگ پرافتخار براى آفرینش عزّت و سربلندى و در راه زنده ساختن حق و عدالت چه قدر ناچیز و آسان است; چرا که مرگ در راه عزّت و سرفرازى جز زندگى جاودانه نیست و زندگى ذلّت بار نیز جز مرگ چیز دیگرى نیست. آیا مرا از مرگ می ترسانى؟ راستى که تیرت به خطا رفت و پندارت تباه گردید; چرا که من کسى نیستم که از مرگ انتخابى و حکیمانه بهراسم. سبک و منش من پرشکوه تر و همت و مردانگی ام پر فرازتر از آن است که از ترس مرگ، ذلّت و بیداد را بپذیرم! راستى آیا شما بر چیزى فراتر از کشتن جسم من توانایى دارید؟ درود خداى بر کشته شدن در راه او، اما بدانید که شما ناتوان تر از آن هستید که روح شکست ناپذیر و شرافت والاى مرا نابود سازید، بنا بر این چه باک از کشته شدن در راه عدالت وآزادگى."


14ـ منش شکوه بار
آن حضرت به راستى نمونه عزّت خواهى و آزاد منشى است و با شهامتى وصفن اپذیر، مردم را به اندیشه و منش زندگی ساز خویش فرامی خواند و با به هیچ انگاشتن شیوه هاى استبداد و اختناق، بر مبارزه با آن پاى می فشارد و در سخن روشنگرش در قانون گریزى و آزادی ستیزى وکرامت شکنى مدیریت بسته و استبدادى، به پیش قراولان سپاه آن، فرمودند:
"...
فَأَنَا الْحُسَینُ بْنُ عَلِىِّ وَابْنُ فاطِمَهَ بِنْت رَسُولِا للّهِ نَفْسِى مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِى مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ ... ."[45]
"
هان اى مردم! اگر به پیمانى که با من بسته اید وفادار بمانید، به نیکبختى و سرفرازى اوج گرفته اید; چرا که من حسین هستم، فرزند فاطمه (علیها السلام) دخت سرفراز پیامبر و پسر على (علیه السلام). در راه عدالت و آزادى و آفرینش عزّت و شکوه براى جامعه استبداد زده و بلادیده، من با شما و پیشاپیش شما هستم و خاندانم به همراه خاندان شما، و براى شما در موضعگیرى و منش من الگو و سرمشق زیبا و پر جاذبه اى براى گزینش راه شایسته زندگى است."

 

15ـ من براى آفرینش عزّت دین و امّت سزاوارترم
آن حضرت آموزگار راستین آزادى و آزادمنشى بود و براى بازگرداندن عزّت و کرامت پایمال شده امّت و زنده کردن هدفها و آرمان هاى دین خدا و نجات و رستگارى مردم دربند، به روشنگرى و مبارزه برخاست و خود در خطرها و آمادگى براى پرداخت هزینه گران نجات دین و جامعه از طاعون استبداد، از همه پیشگام تر بود; درست بر خلاف رهبران دنیا که قدرت و امکانات و فرصتها و امتیازات و مدیریت و آسایش را براى خود و خودی ها می خواهند و رنج و دنباله روى را براى دیگران.
او در سخن و عملى جاودانه در ترسیم بخشى از انگیزه ها و هدفهاى نهضت عزت طلبانه خویش، به سپاه "حُر" چنین گفت:
"اَیُّهَا النّاسُ! اِنَّ رَسُولَاللّهِ قالَ: مَنْ رَأى سُلْطَاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناکِثاً عَهْدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِاللّهِ، یَعْمَلُ فِى عِبادِ اللّهِ بِالْإثْمِ وَالْعُدوانِ فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْل وَ لا قَوْل; کانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ. اََلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطَانِ، وَ تَرَکُوا طاعَةَ الرَّحْمانِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ، وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفیىءِ، وَ اَنَا أَوْلى مَنْ قامَ بِنُصْرةِ دِینِ اللّهِ، وَ اِعْزازِ شَرْعِهِ، وَالْجَهادِ فِى سَبِیلِهِ لِتَکُونَ کَلِمَةاللّهِ هِىَ الْعُلْیا ... ."[46]
"
هان اى مردم! پیامبر فرمود: هر کس پیشواى زورمدار و خودکامه اى را ببیند که مقررات خدا را نادیده می گیرد، مرزهاى آن را می شکند، پیمان خدا را زیر پا می نهد و با روش مدیریت و مردمدارى و قانونگرایى و معنویت من مخالفت مى ورزد و به مردم ستم می کند و حقوق و آزادى آنان را پایمال می سازد، و آن گاه به نقد و نفى بیداد او بر نخیزد، بر خداست که او را با همان استبدادپیشه در دوزخ همنشین سازد. هان! اینک بدانید که استبدادگران اموى مسلک فرمانبردارى شیطان را برگزیده و اطاعت خدا را کنار نهاده اند; تبهکارى را آشکار ساخته و مقررات خدا را تعطیل کرده و حقوق خدا و مردم را بر اساس هوا و هوس به انحصار خویش درآورده اند، و من شایسته ترین کسى هستم که باید براى یارى دین خدا و آفرینش عزّت آن و جهاد در راه حق و عدالت به منظور برترى آن بپا خیزم."[47]


16ـ هدف و روش آزاد منشانه با اقدام بهنگام
پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین (علیه السلام) به وسیله پیش قراولان سپاه استبداد، آن حضرت در میان یاران راه به پا خاست، و پس از ستایش خدا و گرامی داشت پیامبر، این گونه جلوه درخشان دیگرى از عزّت و سرفرازى را در برابر عصرها و نسلها به یادگار نهاد:
"
إنَّه قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الأَمرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإنَّ الدُّنیا قَدْ تَنَکَّرَتْ وَتَغَیَّرَتْ...اَلا تَرَوْنَ إلى الحقِّ لا یُعمَلُ بِه؟ وَإِلَى الباطِلِ لا یُتَناهى عَنهُ؟ لِیَرْغَب المُؤْمِنُ فی لِقائِهِ مُحِقّاً، فَإنّی لا أَرَى المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً."[48]
"
هان اى یاران راه! حوادث و رخداد هایى بر ما فرود آمده است که می نگرید. اینک، روزگار ما دگرگونى ناپسندى یافته و ضمن روکردن زشتی ها و خودکامگی ها، زیبایی هاى انسانى از جامعه رخت بر بسته و نیکی ها پشت کرده و روند تاریخ در مسیرى نامطلوب در جریان است. از فضیلتها و کرامتها، جز اندکى، به سان قطره هایى که به هنگام ریخته شدن آب در اطراف جام مى ماند، بیشتر باقى نمانده، ومردم در یک زندگى ننگین و فاجعه بارى بسان یک مزرعه یا بوستان آفت زده گرفتار آمده اند! آیا نمی بینید به حقّ و عدالت عمل نمی کنند و از باطل و بیداد روى نمی گردانند؟ شایسته است که مردم با ایمان از چنین محیط زورمدارانه و شرایط بسته و ننگینى به ملاقات پروردگار خود بشتابند؟! من مرگ را ـ در چنین شرایطى ـ جز سعادت نمی بینم; و زندگى با این ستمگران را ملال انگیز و جانفرسا می دانم!"
بدین سان، پیشواى آزادى در این سخن جاودانه و موضعگیرى عزّت ساز خود، به دو اصل اساسى رهنمون گردید:
یک: نخست، هدف از شهادت راستین و آگاهانه را بیان فرمود، که برپا داشتن حق وعدالت و سرنگون ساختن باطل و بیداد و دگرگون ساختن شیوه ها، سیاستها، هدفها، آرمانها و اصلاح بنیادى جامعه در پرتو درایت و ژرفنگرى و قانونمدارى است، تا مردم به عزّت و آزادگى برسند و بر سرنوشت خود حاکم گردند.
دو: افزون بر آن، هنگامه مناسب و اقدام به موقع و به جاى کار را نشان داد، و روشن ساخت که هنگامه شهادت وقتى است که حق و عدالت پایمال می شود، و فریب و بیداد، با بستن راه هاى گفت و شنود منطقى و روزنه هاى خردورزى و اصلاح پذیرى، با قانون شکنى و خشونت، میداندار می شود; آرى، آنگاه است که مرگ هدفدار براى توحید گرایان آزاده و اصلاحگران فضیلت خواه، نیکبختى و زندگى با تبهکاران رنج آور است.


17ـ این نامه در خور پاسخ نیست
پس از فرود حسین (علیه السلام) در کربلا و گزارش آن به وسیله "حُرّ" به "عبید"، او نامه اى به این مضمون براى پیشواى آزادى نوشت:
"
هان اى حسین! فرودت در کربلا به من گزارش شد، امیرمؤمنان! یزید به من نوشته است که سر بر بالش ننهم و سیر نخورم تا تو را به دیدار خداى لطیف بفرستم، و یا به حکم من و او گردن نهى و دست تسلیم بالا برى!"
هنگامى که نامه آن عنصر حقیر و خودکامه به دست آن نُماد جاودانه درایت و آزادگى رسید و آن را خواند، به دور افکند و فرمود:
"
لا أفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَروا مَرْضاة المخْلوق ِ بِسَخَطِ الخالِق ِ ."
"
گروهى که خشنودى مخلوقى ناتوان را به بهاى ناخشنودى و خشم خداى توانا خریدند، رستگار و سربلند نخواهند شد."
نامه رسان جواب نامه را طلبید، که آن پیکره صلابت و عزّت فرمود:
"
مالَهُ عِندی جوابٌ، لاِنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَیْهِ کَلِمَةُ العَذابِ."
"این نامه در خور پاسخ نیست; چرا که بر نویسنده اش ـ به خاطر زورمدارى و قانون شکنى ـ عذاب خدا بایسته است."[49]



18ـ من و پذیرش خوارى؟

حسین (علیه السلام) روز عاشورا به پاخاست و در برابر سپاه اختناق، با رساترین نداى خویش به روشنگرى و خیرخواهى پرداخت و ریشه و تبار پر افتخار خود را برشمرد و دلیل سیاهکاری هاى آنان را پرسید که :
"فَبِمَ تَستَحِلُّونَ دَمی وَ أَبی الذّائِدُ عَنِ الحَوْضِ غَداً یَذودُ عَنْهُ رِجالاً کَما یُذادُ البَعیرُ الصادِرُ عَنِ الْماءِ; وَ لِواءُ الحَمْدِ فی یَدِ اَبى یَوْمَ القِیامَة؟"
"پس چگونه و به کدامین جرم و به چه گناهى ریختن خون مرا روا می شمارید؟ به چه مجوّزى براى کشتن من همدست و همداستان شدهاید؟ و چگونه با فرزندان اسلام و پیامبر این گونه رفتار می کنید؟"
ستون فقرات سپاه ساکت بود، امّا مهره هاى پلید آن، که از افشانده شدن بذر بیدارى و آزادگى بر دلها بر خود مى لرزیدند، به منظور شعله ور ساختن آتش جنگ تجاوزکارانه و دمیدن بر کوره تعصب و دنباله روى، فریاد کشیدند:
"قَدْ عَلِمْنا ذلِکَ کُلَّه، وَنَحْنُ غَیْرُ تارِکیکَ حَتّى تَذوقَ المَوْتَ عَطَشاً!"[50]
"
همه آنچه را که گفتى می دانیم، امّا تو را رها نخواهیم ساخت، تا یا دست بیعت به امیر امّت بدهى و یا از تشنگى جان به جانآفرین تسلیم دارى!"
این جا بود که آن نُماد عزّت حق و حق طلبان تاریخ خروشید:
"لا وَ ا للّهِ لا إُعْطِیْهِم بِیَدِى اِعْطـاءَ الذَّلیلِ وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبیدِ، عِبادَا للّهِ! وَ اِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّکُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ[51] وَ اَعُوذُ بِرَبِّی وَرَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّر لَا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ."[52]
"
نه! به خداى سوگند نه دست ذلّت به دست استبدادگران خواهم نهاد و نه به سان بردگان و بردهصفتان ترسو از میدان عزّت و افتخار خواهم گریخت; بندگان خدا! من به پروردگار خود و شما پناه می برم از این که سنگبارانم کنید. و من از شرارت هر حق ناپذیرى ـ که به روز حساب ایمان نمىآورد و به خاطر هواى دل خویش به هر فریب وزشتى دست می یازد ـ به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم."[53]
راستى تمسک به این آیات ـ که منطق موسى و توحیدگراى آل فرعون است ـ اتفاقى است یا حکیمانه و هدفدار و حساب شده، کدام یک؟


19ـ درخشان ترین جلوه شکوه و شکست ناپذیرى
پس از پافشارى سپاه استبداد بر ادامه جنگ و جنون، آن حضرت بر مرکب پیامبر نشست و در برابر آنان قرار گرفت. پیش از هرچیز آنان را به سکوت و شنیدن سخنانش فراخواند و آن جا را به دانشگاه آگاهى و آزادگى تبدیل ساخت و با شیواترین و رساترین و حماسی ترین بیان به روشنگرى پرداخت:
"
تَبَّاً لَکُمْ أَیَّتُها الجَماعَةُ! وَ تَرْحاً، حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونا وآلِهین فأصْرَخْناکُمْ مُوجِفینَ، سَلَلْتُمْ عَلَینا سَیْفاً فِی أَیْماِنکُمْ، وَحَشَشْتُمْ عَلَیْنا ناراًَاِقْتَدَحْناها عَلى عَدوِّنا وَ عَدوِّکُم، أصْبحْتُم أوْلِیاءَ ِلأَعْدائِکُمْ عَلى أولیائِکُمْ، ویَداً عَلَیْهِم، بِغَیرِ عَدْل أفْشَوْهُ فیکم، ولا أَمَل أصْبحَ لَکُمْ فیهِم... ."
"
هان اى گروه دنباله رو! مرگتان باد و ذلّت و اندوه قرینتان. آیا شما پس از اینکه با شور و شوق فراوان دست یارى طلبى به روى ما گشودید، آنگاه که ما به دادخواهى شما پاسخ مثبت داده و بی درنگ و با احساس انسانى به سوى شما شتافته و به یاریتان برخاستیم، اینک شمشیرهاى آخته اى را ـ که براى دفاع از برنامه هاى آزادی خواهانه ما به دست گرفته بودید ـ ضدّ ما به کار گرفتید؟ آیا کمر به کشتن ما بستید، و آتش ستم سوزى را که ما بر ضدّ دشمنان خشونت کیش و سیاهکار مشترکمان برافروخته بودیم، بر ضدّ ما شعله ور ساختید؟! در نتیجه به حمایت دشمنانتان، و به زیان دوستان و پیشوایانتان برخاستید؟ آن هم بى آن که این دشمن خیره سر، عدل و دادى در جامعه شما حاکم ساخته باشد و بى آن که هیچ امید به آینده بهتر یا نیکى و شایستگى برایتان در اندیشه و عملکرد آنان به چشم بخورد؟ واى بر شما! آیا شما سزاوار بلا نیستید؟ که از ما روى برتافته و از یارى ما ـ که براى عدالت و آزادى به پاخاسته و از مرزهاى دین خدا و حقوق و امنیت پایمال شده عصرها و نسلها دفاع می کنیم ـ سر باز زدید و با واپسگرا ترین و ستمکارترین هاى روزگار همراه شدید؟ آیا نیک اندیشیده اید که چه می خواهید و چرا با ما سر جنگ دارید؟"
یکى از فرماندهان سپاه استبداد گفت:
"اَنْزِلْ عَلى حُکْمِ بَنِى عَمِّک!"
"دستور امیر این است که باید به فرمان حکومت گردن گزارى و به مشروعیت آن رأى دهى، و گر نه تو را رها نخواهیم ساخت!"
آن قلّه پرفراز و تسخیرناپذیر فرزانگى و کرامت، هنگامى که در برابر منطق و درایت و خیرخواهى و مهر و مسالمت و مداراى خویش، باز هم آن پاسخ زورمدارانه را شنید، شیرآسا خروشید:
"ألا وَ إِنَّ الدَعیَّ بْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَینِ: بَینَ السِّلَّةِ والذِّلَّةِ، وَ هَیْهاتَ منَّا الذِّلَّةِ، یَأبَى اللهُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ، و طَهُرتْ، وَ أُنُوفٌ حَمیَّةٌ، وَ نفوسٌ أبیَّةٌ مِنْ اَنْ نُؤثِرَ طاعةَ اللِئآمِ على مصارعِ الکِرامِ. ألا و إنّی زاحِفٌ بِهذهِ الأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ العَدَدِ، وَ خِذلانِ النّاصْرِ." [54]
"
هان اى عصرها و نسلها! به هوش که این فرومایه فرزند فرومایه، اینک مرا میان دو راه و دو انتخاب قرار داده است: بر سر دو راهىِ ذلّت پذیرى و تسلیم خفّت بار در برابر فرومایگان و واپسگرایان حاکم، و یا مرگ پرافتخار و باعزتّ و سرفرازى با پایبندى به آرمان ها! و چه قدر دور است از ما که خوارى را برگزینیم! خدا و پیامبرش وایمان آوردگان و روشنفکران و دامانهاى پاک و رگ و ریشه هاى پاکیزه و مغزهاى روشن اندیش و جانهاى ستم ستیز و باشرافت نمى پذیرند که ما فرمانبردارى فرومایگان و پایمالگران حقوق و امنیت و آزادى مردم را بر شهادتگاه رادمردان و آزادمنشان مقدّم بداریم! از این رو به هوش باشید که من با همین خاندان و با این یارانِ به شمار اندک و با وجود پشت به حقّ و عدالت نمودن پیمان شکنان، راه خویش را برگزیده و براى دفاع از حق، به یارى خدا مقاوم و شکست ناپذیر آماده ام
این سان امید پوچ و شقاوت بار رژیم اموى را براى همیشه به باد داد، و نه تنها زورمدارى و تحمیل ذلّت را نپذیرفت، که مارک ننگ و خفّت را بر پیشانى همه استبدادگران قرون و اعصار نواخت و حسرت تسلیم شدن و دست بیعت سپردن را بر دلهاى سیاه و پلیدشان نهاد و این درس بزرگ را به همه آموخت که در برابر شیفتگان قدرت چگونه باید ایستاد و نَه گفت.
گفتنى است که آن نُماد عزّت و افتخار تاریخ بشر، روشن می سازد که به چند دلیل تن به ذلّت و بیعت خواهى زورمدارانه نخواهد داد و مرگ با عزّت و آزادگى را برخواهد گزید:
یک: به دلیل ایمان ژرف به خداى عزیز و عزّتبخش که ذلّت پذیرى را بر بندگانش نمى پذیرد; همین گونه پیامبر و یکتا پرستان راستین;
دو: افزون بر این، آن خانه و خاندان پاک و آن خردها و جانهاى پرشرافت که حسین (علیه السلام)در کنار آنان تربیت یافت و شکوفا شد، به او شیر عزّت و آزادگى و بینش و منش شکست ناپذیرى و عزّت دادهاند، نه ذلّت پذیرى و تحمل تحقیر و زورمدارى; "یَأبَى اللهُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ ... ."[55]
آن گاه آن پیکره ایمان و اخلاص پس از هشدارى دلسوزانه، این گونه و با این آیات روشنگر سخنان گهربار خویش را پایان داد:
(...
فَأجْمِعُوا أمرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُم ثُمَّ لایَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمًّ اقْضُوا اِلَىَّ وَ لاتُنْظِرونَ،[56] إِنّی تَوَکَّلتُ عَلَى اللهِ رَبّی وَ رَبِّکُمْ، ما مِنْ دابَّة إلاّ هُوَ آخِذٌ بناصِیَتِها إنَّ ربّی عَلى صِراط مُستقیم[57] ... وأنْتَ ربُّنا علیک توکّلنا وإلیکَ أَنَبْنا وإلیکَ المَصیرُ)[58]
آیا تلاوت این آیات که بیانگر مبارزه نوح و هود و پدر توحید گرایان و عزّت طلبان، ابراهیم در برابر سردمداران شرک و استبداد و حقارت است، نمایشگر این حقیقت نیست که عاشورا و پیشواى آزادى، نُماد فضیلت و آزادگى و شکست ناپذیرى و عدالت خواهى همه پیامبران است و طرف مقابل، جرثومه و نماینده استبدادگران آزادی کش تاریخ بشر؟ و آیا این نُمود عزّت وشکست ناپذیرى قرآن در رویداد عاشورا و یا نُمود عزّت و شکست ناپذیرى عاشورا در قرآن نیست؟

 

20ـ من شیوه استبدادى را براى اداره جامعه نخواهم پذیرفت
یاران فداکار حسین (علیه السلام) بخشى از روز عاشورا را با سپاه استبداد به صورت تن به تن و یا گروهى مبارزه کرده و برخى سر بر بستر شهادت نهاده بودند، که دشمن بر فشار خویش افزود، امّا آن حضرت حماسهاى دیگر آفرید و فرمود:
"اشْتَدّ غَضَبُ اللهِ عَلَى الیَهودِ إذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً... وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْم اتّفَقَت کَلِمتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابنِ بِنْتِ نَبیِّهِمْ. أَما وَ اللّهِ لاأُجیبُهُمْ إِلى شىء مِمّا یُریدونَ حَتّى أَلْقَى اللّهَ وَ اَنَا مُخضَّبٌ بِدَمى."[59]
"
خشم خدا بر یهود آنگاه شدّت یافت که براى خداى یکتا فرزند تراشیدند، و بر این پندار موهوم خویش پاى فشردند، و خشم خدا بر مسیحیان آنگاه سخت گردید، که به جاى توحیدگرایى، به سه گانه پرستى گرایش یافتند و ذات بى همتاى خدا را سومین خدا خواندند! و خشم خدا بر مجوسیان آنگاه شدّت گرفت که به جاى خدا، خورشید و ماه را پرستیدند، و خشم خدا بر این استبدادگران تاریک اندیش وخشونت طلب آنگاه سخت شد که با ادعاى اسلام خواهى و نداى تکبیر و تهلیل بر ریختن خون پسر دخت سرفراز پیامبرشان همدست و همداستان شدند! هان! به هوش باشید! به خداى سوگند من به ذرّهاى از خواسته هاى ظالمانه و زورگویانه آنان جواب مثبت نخواهم داد، و در برابر ستم، شکست ناپذیر و عزّتمند خواهم ایستاد تا در حالى که در دفاع از حقوق مردم خویش به خون رنگین شده باشم به دیدار خدایم نایل آیم. آرى، به خداى سوگند استبداد و ذلّت را براى خود و مردم نخواهم پذیرفت."


21ـ شهادت گاه عزّت و آزادگى
هنگامى که دشمن ددمنش در پیکار نابرابر با آن تجسم آزادگى و پایمردى عاجز ماند و "شمر" به سرکردگى گروهى میان او و سراپردهاش جدایى افکند و سنگر گرفت تا اورا ناگزیر به تسلیم سازد، آن حضرت ندا در داد:
"
وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أبى سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْراراً فى دُنْیاکُمْ هذِهِ وَارْجِعُوا إِلى أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَباً کَما تَزْعُمُونَ."[60]
«
هان اى دنباله روهاى دودمان بیدادپیشه ابوسفیان! اگر از دین و آیین بهره اى ندارید و از محاسبه روز رستاخیز نمی ترسید، پس در دنیاى خویش اندکى آزادمرد باشید; و اگر از آن هم بی بهره اید، اگر خود را از امّت عرب مى پندارید به ریشه و تبار خویش باز گردید، و جوانمردى و غیرت عربى را پاس دارید
بدینسان از شهادتگاه الهام بخش خویش، به گونهاى نداى آزادگى و نُمود شکست ناپذیرى را طنین انداز و جلوه گر ساخت که تاریک اندیش ترین و خشونت کیش ترین مهره سپاه استبداد نیز ناگزیر به پذیرش و تصدیق آن گردید.

 

22ـ نداى آزادگى و شکست ناپذیرى از فراز نیزه ها
حسین (علیه السلام) نه تنها در زندگى و نهضت و منطق و منش خویش تا لحظه شهادت نُماد شکست ناپذیرى و ترجمان آزادى و در اندیشه آفرینش عزّت و صلابت براى انسان و نفى ذلّت و حقارت در هر شکل و نام و فرمى بود، بلکه آن حضرت سرِ سرفرازش را نیز بر فراز نیزه ها و کاخ بیداد یزید هماره و همیشه به همراه قرآن و آیات ستم ستیز آن، به چشمه سار جوشان عزّت و پرچم هماره در اهتزاز آزادگى و عزّت طلبى انسان تبدیل ساخت و نشان داد که با کشته شدنش، نهضت آزادی خواهانه او از جوشش و موج باز نمی ایستد و شهادتگاه و مزار عطر آگین و عاشورا و اربعین و نام و یاد و خاطره هاى او نیز براى مردم شورانگیز و سازنده و براى ظالمان و خودکامگان و دشمنان آزادى و حقوق بشر هراس انگیز و خطرخیز است، چرا که او با شاهکارى که آفرید، دیگر یک فرد نیست تا با کشتن او چراغ راه مردم آزادی خواه خاموش شود; نه، بلکه آن حضرت راهى را گشود و حرکتى را آغازید و طرحى را افکند که به یک جریان ماندگار و یک فرهنگ و مکتب آزادی خواهى و عزت طلبى براى بشر تبدیل شد; به همین جهت هم استبدادگران قرون و اعصار از مزار او نیز می هراسند و بارها براى ویران کردن و بی رونق ساختن و تحریف روح نهضت او و یا بهره ورى ابزارى از نام شورانگیز او، دست به تخریب و شقاوت مىزنند و یابراى آن نُماد شکوه وشکست ناپذیرى، رقیب می تراشند.
راستى چرا سرِ سرفراز او بر فراز نى به تلاوت این آیات پرداخت:[61]
"
اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَباً اِذْ اَوىَ الْفِتْیَةُ اِلىَ الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّیءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَداً "[62]
"
آیا چنین پنداشتى که تنها "اصحاب کهف" و "رقیم" از نشانه هاى شگفت انگیز قدرت بی کران ما بودند؟ هنگامى را به یاد آور که آن جوانانِ حق طلب و آزادی خواه به آن غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا، از سوى خود رحمت و بخشایشى به ما ارزانى دار، و براى ما راه نجات و هدایتى در کارمان فراهم آور..."
آیا تلاوت این آیات، نشانگر این حقیقت نیست که رژیم اموى در پرده مذهب سالارى و ادعاى جانشینى پیامبر، چنان شرک و ظلم و کیش شخصیت و اختناقى را حاکم ساخته بود که دیگر جایى براى آزادى و عدالت و سرفرازى و عزّت و طرفداران آنها نبود و آنان باید به سان "اصحاب کهف" از خشونت و شرارت دژخیمان استبداد به کوه ها و دشتها و غارها پناه برند و طرحى دیگر براى نجات و آزادى بیفکنند؟
راستى چرا آن سرِ سرفراز و موج انگیز در مرکز قدرت و در کاخ استبداد، این آیه را تلاوت کرد:
"
وَسَیَعْلَمُ الَّذِیْنَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَب یَنْقَلِبُونَ"[63]
"
کسانى که ستم کردند به زودى خواهند دانست که به چه بازگشتگاهى باز خواهند گشت."
آیا جز این است که به ستم ستیزى نهضت خویش پاى می فشارد و امید می دهد که پیروزى از آنِ منش و روش آن ترجمان عزّت و آزادگى و رهروان راستین راه اوست؟
بدینسان می نگریم که پیشواى آزادى از آغاز نهضت عزّتخواهانه و ستم ستیزش تا روز عاشورا و پس از آن با سرِ سرفرازش به همراه کاروان اسیران آزادی بخش و ذلّت ستیز در کوفه و شام و تلاوت آیات قرآن به مناسبتهاى گوناگون، از سویى از روح شکست ناپذیر قرآن و فرو فرستنده آن ـ که سرچشمه عزّتها و قدرتهاست ـ یارى می جوید و به او اعتماد می کند و از دگرسو به همراه آن به سوى هدف بلند و آرمان خدایى خویش گام می سپارد و با تمسک هماره به آن نشان می دهد که کار سِتُرگ او که در حقیقت کارى قرآنى و نبوى و علوى است، از قرآن سرچشمه گرفته و گام به گام بر شاهراه آن پیش رفته، و تنها به هدف آفرینش و پیاده کردن مقررات قرآن و تأمین حقوق و کرامت بندگان او اندیشیده است.[64]



پى نوشتها :
[1]ـ سوره فصلت (41) آیه 41.
[2]ـ الرائد، ج 2، ص 1183 واژه «عزّت».
[3]ـ منجد الطلاب، واژه «عزّت».
[4]ـ مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، واژه «عزّت»، ص 344.
[5]ـ سوره یوسف (12) آیه 88; سوره فصّلت (41) آیه 41; سوره نمل (27) آیه 34.
[6]ـ گفتنى است که واژه «عزیز» یکى از صفات خداست، و در قرآن، فراتر از 92 بار، ذات بى همتاى او با این صفت یاد شده و این واژه در این مورد به کار رفته است.
[7]ـ سوره مائده (5) آیه 54.
[8]ـ سوره کهف (18) آیه 34; سوره منافقون (62) آیه 8.
[9]ـ سوره ص (38) آیه 23.
[10]ـ سوره نساء (4) آیه 139; سوره یونس (10) آیه 65; سوره صافّات (37) آیه 180; سوره ص (38) آیه 82; سوره شعراء (26) آیه 26; سوره فاطر (35) آیه 10; سوره مریم (19) آیه 81.
[11]ـ سوره توبه (9) آیه 128.
[12]ـ سوره هود (11) آیه 92.
[13]ـ سوره ص (38) آیه 2; سوره بقره (2) آیه 206.
[14]. میزان الحکمة، ج 6، 290.
[15]ـ همان.
[16]ـ همان.
[17]ـ همان.
[18]ـ این عوامل عزّت ساز، هر کدام از منطق و منش جالب او دریافت می شود، که در ادامه بحث به تدریج به آنها می رسیم.
[19]ـ مثیر الأحزان، ص 24; لهوف، ص 97; وقعة الطّف لأبى مخنف، ص 75.
[20]ـ تاریخ طبرى، ج 7، ص 34; کامل ابن اثیر، ج 4، ص 74.
[21]ـ مثیر الأحزان، ص 24; لهوف، ص 98.
[22]ـ مثیر الأحزان، ص 25; لهوف، ص 99.
[23]ـ سوره احزاب (33) آیه 33.
[24]ـ الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 24.
[25]ـ سوره قصص (28) آیه 21.
[26]ـ وقعة الطّف، ص 76; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190.
[27]ـ وقعة الطّف، ص 87; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190; ارشاد مفید، ص 202; تاریخ طبرى، ج 7، ص 222.
[28]ـ سوره قصص (28) آیه 21.
[29]ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190; ارشاد مفید، ص 202; تاریخ طبرى، ج 7، ص 222.
[30]ـ درست به سان رژیم فرعون که به بهانه دفاع از دین و وطن و امنیت ملى، به آن فجایع دهشتناک دست مىزد. سوره غافر (40) آیات 23 ـ 27.
[31]ـ لهوف، ص 23.
[32]ـ مثیر الأحزان، ص 27; تاریخ طبرى، ج 7، ص 241.
[33]ـ بحارالانوار، ج 44، ص 335; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 195; ارشاد مفید، ص 204; تاریخ طبرى، ج 7، ص 235; در رواق چشمهاى اشکبار، ص 64.
[34]ـ لهوف، ص 101.
[35]ـ مثیر الأحزان، ص 41; لهوف، ص 102.
[36]ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
[37]ـ تاریخ طبرى، ج 7، ص 300; مقتل الحسین، مقرّم، ص 218.
[38]ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188.
[39]ـ مقتل ابى مخنف، ص 15.
[40]ـ سوره نساء (4) آیه 76; سوره بقره (2) آیه 216.
[41]ـ تاریخ طبرى، ج 7، ص 280; انساب الأشراف، ج 3، ص 164.
[42]ـ ارشاد، ص 123.
[43]ـ مثیر الأحزان، ص 52; مقتل الحسین، امین، ص 85.
[44]ـ احقاق الحق، ج 11، ص 600.
[45]ـ تاریخ طبرى، ج 7، ص 300; مقتل الحسین مقرّم، ص 218.
[46]ـ وقعة الطّف، ص 172; تاریخ طبرى، ج 5، ص 403; انساب الأشراف، ج 3، ص 170.
[47]ـ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 270.
[48]ـ لهوف، ص 138; مثیرالأحزان، ص 44.
[49]ـ بحارالانوار، ج 44، ص 383; ناسخ التواریخ، حالات سید الشهداء، ج 2، ص 178.
[50]ـ این منطق ددمنشانه استبداد، اینک منطق پرجاذبه و منش بشردوستانه حسین(علیه السلام) را در این مورد بنگرید تا حضیض ذلّت و فرومایگى استبداد، و اوج عزّت و بزرگ منشى نهضت آزادی خواهانه عاشورا را ببینید: هنگامى که سپاه «حُرّ» به کاروان حسین(علیه السلام) رسید، در آن بیابان سوزان، خود و مرکبهایشان از تشنگى می سوختند و هر چه می جستند آب نمی یافتند. آن حضرت به یاران دستور داد تا آنان و مرکبهایشان را سیراب کردند. شگفتانگیزتر این که «على محاربى» یکى از سپاه دشمن می گوید: من آخرین نفر بودم که رسیدم و آب خواستم. آن حضرت هنگامى که من و مرکبم را از فشار تشنگى به آن حال نگریست، با مهرى وصف ناپذیر فرمود: برادر زاده! شترت را بخوابان، و دهان مشک را بر گردان و هر چه می خواهى بنوش! من نتوانستم، خود آن بزرگوار پیش آمد و دهان مشک را به من داد تا آب نوشیدم! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا! قمقام، ص 350.
[51]ـ سوره دخان (44) آیه 20.
[52]ـ سوره غافر (40) آیه 27.
[53]ـ الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 4، ص 26; انساب الأشراف، ج 3، ص 188; سموّ المعنى، ص 120.
[54]ـ لهوف، ص 156; مثیر الأحزان، ص 55.
[55]ـ مثیر الأحزان، ص 55; تحف العقول، ص 174.
[56]ـ سوره یونس (10) آیه 71.
[57]ـ سوره هود (11) آیه 56.
[58]ـ سوره ممتحنه (60) آیه 4.
[59]ـ لهوف، ص 158; مثیر الأحزان، ص 58.
[60]ـ مقتل خوارزمى، ج 2، ص 33.
[61]ـ ارشاد مفید، ص 230; بحارالانوار، ج 45، ص 121; ریاض الأحزان، ص 55.
[62]ـ سوره کهف (18) آیات 9 ـ 16.
[63]ـ سوره شعراء (26) آیه 227.
[64]ـ اگر آیاتى را که آن حضرت و خاندان و یارانش از مدینه تا بازگشت دگرباره به آن به مناسبتهاى گوناگون تلاوت کرده و از قرآن نور گرفتهاند گردآورى، دستهبندى و تحلیل شود، افزون بر این که در ابعاد گوناگون الهامبخش و راهنماى جالبى خواهد بود، نشان می دهد که حسین(علیه السلام) با عملکرد درخشان خویش، برنامه قرآن را ارائه فرموده و یا عملکرد عدالتخواهانه و عزّتساز خود را از قرآن گرفته است.

چهارشنبه 22/9/1391 - 18:17
شعر و قطعات ادبی

 

 

این شكار دام هر صیّاد نیست‏

عشق بازى‏

 

عشق بازى كار هر شیّاد نیست‏   این شكار دام هر صیّاد نیست‏
عاشقى را قابلیّت لازم است‏   طالب حق را حقیقت لازم است‏
عشق از معشوق اوّل سر زند   تا به عاشق جلوه دیگر كند
تا به حدّى كه برد هستى از او   سر زند صد شورش و مستى از او
شاهد این مدّعا خواهى اگر   بر حسین و حالت او كن نظر
روز عاشورا در آن میدان عشق‏   كرد رو را جانب سلطان عشق‏
بار الها این سرم، این پیكرم‏   این علمدار رشید، این اكبرم‏
این سكینه، این رقیّه، این رباب‏   این عروس دست و پا خون در خضاب‏
این من و این ساربان این شمر دون‏   این تن عریان میان خاك و خون‏
این من واین ذكر یارب یا ربم‏   این من و این ناله‏هاى زینبم‏
پس خطاب آمد ز حق كى شاه عشق‏   اى حسین اى یكّه تاز راه عشق!
گر تو بر من عاشقى اى محترم‏   پرده بَركش من به تو عاشق ترم‏
هر چه بودت داده‏اى در راه ما   مرحبا صد مرحبا خود هم بیا
لیك خود تنها نیا در بزم یار   خود بیا و اصغرت‏ را هم بیار
خوش بود در بزم یاران بلبلى‏   خاصه در منقار او برگ گلى‏
خود تو بلبل، گل على اصغرت‏   زودتر بشتاب سوى داورت‏
 
چهارشنبه 22/9/1391 - 18:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته