• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4129روز قبل
داستان و حکایت

 

 

بدانكه در روز ورود آن حضرت به كربلا خلاف است واصح اقوال آنست كه ورود آن جناب به كربلا در روز دوم محرم الحرام سال شصت و یكم هجرت بوده و چون به آن زمین رسید پرسید كه این زمین چه نام دارد؟ عرض كردند كربلا می‌نامندش، چون حضرت نام كربلا شنید گفت:

 

اّلّلهُمَّ اِنّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلآءِ

پس فرمود كه این موضوع كرب و بلا و محل محنت و عنا است فرود آئید كه اینجا منزل و محل خیام ما است، و این زمین جای ریختن خون ما است. و در این مكان واقع خواهد شد قبرهای ما، جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به اینها پس در آنجا فرود آمدند. و جز نیز با اصحابش در طرف دیگر نزول كردند و چون روز دیگر شد عمر بن سعد (ملعون) با چهار هزار مرد سوار به كربلا رسید و در برابر لشكر آن امام مظلوم فرود آمدند.

ابوالفرج نقل كرده پیش از آنكه ابن زیاد عمر سعد را به كربلا روانه كند او را ایالت ری داده و والی ری نموده بود چون خبر به ابن زیاد رسید كه امام حسین علیه السلام به عراق تشریف آورده پیكی به جانب عمر بن سعد فرستاد كه اولا برو به جنگ حسین و او را بكش و از پس آن به جانب ری سفر كن. عمر سعد به نزد ابن زیاد آمده گفت ای امیر از این مطلب عفو نما گفت ترا معفو می‌دارم و ایالت ری از تو باز می‌گیرم عمر سعد مردد شد مابین جنگ با امام حسین علیه السلام و دست برداشتن از ملك ری لاجرم گفت مرا یك شب مهلت ده تا در كار خویش تاملی كنم پس شب را مهلت گرفته و در امر خود فكر نمود، آخرالامر شقاوت بر او غالب گشته جنگ سیدالشهداء علیه السلام را به تمنای ملك ری اختیار كرد، روز دیگر به نزد ابن زیاد رفت و قتل امام علیه السلام را بر عهده گرفت پس ابن زیاد با لشكر عظیم او را به جنگ حضرت امام حسین علیه السلام روانه كرد.

سبط ابن الجوزی نیز فریب به همین مضمون را نقل كرده، پس از آن محمد بن سیرین نقل كرده كه می‌گفت معجزه‌ای از امیرالمومنین علیه السلام در این باب ظاهر شد، چه آن حضرت گاهی كه عمر سعد را در ایام جوانیش ملاقات می كرد به او فرموده بود وای بر تو یابن سعد چگونه خواهی بود در روزی كه مردد شوی مابین جنت و نار و تو اختیار جهنم كنی.

و بالجمله چون عمر سعد وارد كربلا شد عروه بن قیس احمسی را طلبید و خواست كه او را به رسالت به خدمت حضرت بفرستد و از آن جناب بپرسد كه برای چه به اینجا آمده‌ای و چه اراده داری، چون عروه از كسانی بود كه نامه برای آن حضرت نوشته بود حیا می‌كرد به سوی آن حضرت برود و چون سخن گوید، گفت مرا معفو دار و این رسالت را به دیگری واگذار، پس ابن سعد بهر یك از رؤسای لشكر كه می گفت باین علت ابا می‌كردند زیرا كه اكثر آنها از كسانی بودند كه نامه برای آن جناب نوشته بودند و حضرت را به عراق طلبیده بودند پس كثیر بن عبدالله كه ملعونی شجاع و بی‌باك و بی‌حیائی فتاك بود برخاست و گفت كه من برای این رسالت حاضرم و اگر خواهی ناگهانی او را به قتل در آورم عمر سعد گفت این را نمی‌خواهم ولیكن برو به نزد او و بپرس كه برای چه باین دیار آمده. پس آن لعین متوجه لشكرگاه آن حضرت شد. ابوثمامة صائدی را چون نظر بر آن پلید افتاد به حضرت عرض كرد كه این مرد كه به سوی شما می‌آید بدترین اهل زمین و خونریزترین مردم است این بگفت و به سوی كثیر شتافت و گفت اگر به نزد حسین علیه السلام خواهی شد شمشیر خود را بگذار و طریق خدمت حضرت را پیش دار گفت لاوالله هرگز شمشیر خویش را فرو نگذارم همانا من رسولم اگر گوش فرا دارید ابلاغ رسالت كنم وار نه طریق مراجعت گیرم. ابوثمامه گفت پس قبضه شمشیر ترا نگه می دارم تا آنكه رسالت خود را بیان كنی و برگردی گفت به خدا قسم نخواهم گذاشت كه دست بر شمشیرم گذاری گفت به من بگو آنچه داری تا به حضرت عرض كنم و من نمی‌گذارم كه چون تو مرد فاجر و فتاكی با این حال به خدمت آن سرور روی، پس لختی با هم بد گفتند و آن خبیث به سوی عمر سعد برگشت و حكایت حال را نقل كرد، عمر قره بن قیس حنظلی را برای رسالت روانه كرد. چون قره نزدیك شد حضرت با اصحاب خود فرمود كه این مرد را می‌شناسید؟ حبیب من مظاهر عرض كرد بله مردیست از قبیله حنظله و با ما خویش است و مردی است موسوم به حسن رای و من گمان نمی‌كردم كه او داخل لشكر عمر سعد شود. پس آن مرد آمد به خدمت آن حضرت و سلام كرد و تبلیغ رسالت خود نمود، حضرت در جواب فرمود كه آمدن من بدینجا برای آنست كه اهل دیار شما نامه‌های بسیار به من نوشتند و به مبالغه بسیار مرا طلبیدند، پس اگر از آمدن من كراهت دارید برمی‌گردم و می‌‌روم پس حبیب رو كرد به قره و گفت وای بر تو ای قره از این امام به حق روی می‌گردانی و به سوی ظالمان می‌روی بیا یاری كن این امام را كه به بركت پدران او هدایت یافته‌ای، آن بی‌سعادت گفت پیام ابن سعد را ببرم و بعد از آن با خود فكر می‌كنم تا ببینم چه صلاح است. پس برگشت به سوی پسر سعد و جواب امام را نقل كرد، عمر گفت امیدوارم كه خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد. پس نامه‌ای بابن زیاد نوشت و حقیقت حال را در آن درج كرده برای ابن زیاد فرستاد. حسان بن فائد عبسی گفت كه من در نزد پسر زیاد حاضر بودم كه این نامه بدو رسید چون نامه را باز كرد و خواند گفت:

 

یِرجُوُ النَّجاتَ وَلاتَ حینَ مَناصٍ

 

الانَ اِذْ عُلّقَتْ مُخالِبُنابِه

 

یعنی الحال كه چنگالهای ما بر حسین بند شده در صدد نجات خود برآمده و حال آنكه ملجاء و مناصی از برای رهائی او نیست. پس در جواب عمر نوشت كه نامه تو رسید به مضمون آن رسیدم، پس الحال بر حسین عرض كن كه او و جمیع اصحابش برای یزید بیعت كنند تا من هم ببینم رای خود را در باب او بر چه قرار خواهد گرفت والسلام. پس چون جواب نامه به عمر رسید آنچه عبیدالله نوشته بود به حضرت عرض نكرد. زیرا كه می‌دانست آن حضرت به بیعت یزید راضی نخواهد شد. ابن زیاد پس از این نامه نامة دیگری نوشت برای عمر سعد كه یابن سعد حایل شو میا حسین و اصحاب او و میان آب فرات و كار را برایشان تنگ كن و مگذار كه یك قطره آب بچشند چنانكه حائل شدند میان عثمان بنعفان تقی زكی و آب در روزی كه او را محصور كردند. پس چون این نامه به پسر سعد رسید همان وقت عمر بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه موكل گردانید و آن حضرت را از آب منع كردند، و این واقعه سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد و از آن روزی كه عمر سعد به كربلا رسید پیوسته ابن زیاد لشكر برای او روانه می‌كرد، تا آنكه به روایت سید تا ششم محرم بیست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد. و موافق بعضی از روایات پیوسته لشكر آمد تا به تدریج سی هزار سوار نزد عمر جمع شد، و ابن زیاد برای پسر سعد نوشت كه عذری از برای تو نگذاشتم در باب لشكر باید مردانه باشی و آنچه واقع می‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهی.

پس چون حضرت آمدن لشكر را برای مقاتله با او دید به سوی ابن سعد پیامی فرستاد كه من با تو مطلبی دارم و می‌خواهم ترا ببینم، پس شبانگاه یكدیگر را ملاقات نموده و گفتگوی بسیار با هم نمودند پس عمر به سوی لشكر خویش برگشت و نامه به عبیدالله بن زیاد نوشت كه ای امیر خداوند آتش برافروخته نزاع ما را با حسین خاموش كرد و امر امت را اصلاح فرمود، اینك حسین (علیه السلام) با من عهد كرده كه برگردد به سوی مكانی كه آمده یا برود در یكی از سرحدات منزل كند و حكم او مثل یكی از سایر مسلمانان باشد در خیر و شر یا آنكه برود در نزد امیر یزید دست خود را در دست او نهد تا او هر چه خواهد بكند. و البته در این مطلب رضایت تو و صلاحیت امت است.

مؤلف گوید: اهل سیر و تواریخ از عقبه بن سمعان غلام رباب زوجه امام حسین علیه السلام نقل كرده‌اند كه گفت من با امام حسین علیه السلام بودم از مدینه تا مكه و از مكه تا عراق واز او مفارقت نكردم تا وقتی كه به درجه شهادت رسید، و هر فرمایشی كه در هر جا فرمود اگرچه یك كلمه باشد خواه در مدینه یا در مكه یا در عراق یا روز شهادتش تمام را حاضر بودم و شنیدم این كلمه را كه مردم می‌گویند آن حضرت فرمود دست خود را در دست یزید بن معاویه گذارد، نفرمود.

فقیر گوید: پس ظاهر آنست كه این كلمه را عمر سعد از پیش خود در نامه درج كرده تا شاید اصلاح شود و كار به مقاتله نرسد چه آنكه عمر سعد از ابتداء جنگ با آن حضرت را كراهت داشت و مایل نبود.

و بالجمله چون نامه به عبیدالله رسید و خواند گفت این نامه شخص ناصح مهربانی است با قوم خود و باید قبول كرد. شمر ملعون برخاست و گفت ای امیر آیا این مطلب را از حسین قبول می‌كنی؟ به خدا سوگند كه اگر او خود را به دست تو ندهد و در پی كار خود رود، امر او قوت خواهد گرفت و ترا ضعف فرو خواهد گرفت اگر خلاف كند دفع او را دیگر نتوانی كرد، لكن الحال به جنگ تو گرفتار است و آنچه رایت در باب او قرار گیرد از پیش می‌رود. پس امر كن كه در مقام اطاعت و حكم تو برآید پس آنچه خواهی از عقوبت یا عفو در این باب به عمر بن سعد با تو آن را روانه می كنم و باید ابن سعد آن را بر حسین و اصحابش عرض نماید اگر قبول اطاعت من نمودند، ایشان را سالماً به نزد من بفرستد و اگر نه با ایشان كارزار كند و اگر پسر سعد از كارزار با حسین اباء نماید تو امیر لشكر می‌باش و گردن عمر را بزن و سرش را برای من روانه كن.

پس نامه نوشته به این مضمون:

ای پسر سعد من ترا نفرستادم كه با حسین رفق و مدارا كنی و در جنگ با او مسامحه و مماطله نمائی و نگفتم سلامت و بقای او را متمنی و مترجی باشی و نخواستم گناه او را عذرخواه گردی و ازبرای او به نزد من شفاعت كنی، نگران باش اگر حسین و اصحاب او در مقام اطاعت و انقیاد حكم من می‌باشند پس ایشان را به سلامت برای من روانه نما؛ و اگر اباء وامتناع نمایند با لشكر خود ایشان را احاطه كن و با ایشان مقاتلت نما تا كشته شوند و آنها را مثله كن همانا ایشان مستحق این امر می‌باشند و چون حسین كشته شد سینه و پشت او را پایمال ستوران كن چه او سركش و ستمكار است و من دانسته‌ام كه سم ستوران مردگان را زیان نكند چون بر زبان رفته است كه اگر او را كشم اسب بر كشته او برانم این حكم باید انفاذ شود. پس اگر به تمام آنچه امرت كنم اقدام نمودی جزای شنونده و پذیرنده به تو می‌دهم و اگر نه از عطا محرومی و از امارات لشكر معزول و شمر بر آنها امیر است و منصوب والسلام. آن نامه را به شمر داد و به كربلا روانه نمود.

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:36
دانستنی های علمی

 

 

چون روز پنجشنبه نهم محرم الحرام رسید شمر ملعون با نامه ابن زیاد لعین در امر قتل امام علیه السلام به كربلا وارد شد و آن نامه را به ابن سعد نمود، چون آن پلید از مضمون نامه آگه گردید خطاب كرد به شمر و گفت مالك وَیْلَكَ خداوند ترا از آبادانیها دور افكند و زشت كند چیزی را كه تو آورده‌ای، سوگند با خدای چنان گمان می‌كنم كه تو بازداشتی ابن زیاد را از آنچه من بدو نوشتم و فاسد كردی امری را كه اصلاح آن را امید می‌داشتم والله حسین آنكس نیست كه تسلیم شود و دست بیعت به یزید دهد چه جان پدرش علی مرتضی در پهلوهای او جا دارد، شمر گفت اكنون با امر امیر چه خواهی كرد؟ یا فرمان او بپذیر و با دشمن او طریق مبارزت گیر و اگرنه دست از عمل بازدار و امر لشكر را با من گذار، عمر سعد گفت لا وَلا كَرامَهَ لَكَ من اینكار را انجام خواهم داد تو همچنان سرهنگ پیادگان باش و من امیر لشكرم، این بگفت و در تهیه قتال با جناب سیدالشهداء علیه السلام شد.

 

شمر چون دید كه ابن سعد مهیای قتال است به نزدیك لشكر امام علیه السلام آمد و بانگ زد كه كجایند فرزندان خواهر من عبدالله و جعفر و عثمان و عباس چه آنكه مادر این چهار برادر ام البنین از قبیله بنی كلاب بود كه شمر ملعون نیز از این قبیله بوده جناب امام حسین علیه السلام بانگ او را شنید برادران خود را امر فرمود كه جواب او را دهید اگرچه فاسق است لكن با شما قرابت و خویشی دارد، پس آن سعادتمندان با آن شقی گفتد چه بود كارت؟ گفت ای فرزندان خواهر من شماها در امانید با برادر خود حسین رزم ندهید از دور برادر خود كناره گیرید و سر در طاعت امیرالمؤمنین یزید (ملعون) درآورید.

 

جناب عباس بن علی علیه السلام بانگ بر او زد كه بریده باد دستهای تو و لعنت باد بر امانی كه تو از برای ما آوردی، ای دشمن خدا امر می‌كنی ما را كه دست از برادر و مولای خود حسین بن فاطمه علیه السلام برداریم و سر در طاعت ملعونان و فرزندان ملاعینان درآوریم آیا ما را امان می‌دهی و از برای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله امان نیست؟ شمر از شنیدن این كلمات خشمناك شد و به لشكرگاه خویش بازگشت.

 

پس ابن سعد لشكر خویش را بانگ زد كه یا خلیل الله اركبی و بالجّنه ابشری ای لشكرهای خدا سوار شوید و مستبشر بهشت باشید، پس جنود نامسعود او سوار گشته و رو به اصحاب حضرت سیدالشهداء علیه السلام آوردند در حالی كه حضرت سیدالشهداء علیه السلام در پیش خیمه شمشیر خود را برگرفته بود و سر به زانوی اندوه گذاشته و به خواب رفته بود و این واقعه در عصر روز نهم محرم الحرام بود.

 

شیخ كلینی از حضرت صادق علیه السلام روایت فرموده كه آن جناب فرمود روز تاسوعا روزی بود كه امام حسین علیه السلام و اصحابش را در كربلا محاصره كردند و سپاه اهل شام بر قتال آن حضرت اجتماع كردند، و ابن مرجانه و عمر سعد خوشحال شدند به سبب كثرت سپاه و بسیاری لشكر كه برای آنها جمع شده بودند و حضرت امام حسین علیه السلام و اصحاب او را ضعیف شمردند و یقین كردند كه یاوری از برای آن حضرت نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد، پس فرمود پدرم فدای آن ضعیف و غریب.

 

و بالجمله چون جناب زینب سلام الله علیها صدای ضجه و خروش لشكر را شنید نزد برادر دوید و عرض كرد برادر مگر صداهای لشكر را نمی‌شنوید كه نزدیك شده‌اند، پس حضرت سر از زانو برداشت و خواهر را فرمود كه ای خواهر اكنون رسول خدا (ص) را در خواب دیدم كه به من فرمود تو به سوی ما خواهی آمد، چون حضرت زینب سلام الله علیها این خبر وحشت اثر را شنید طپانچه بر صورت زد و صدا را به واویلا بلند كرد، حضرت فرمود كه ای خواهر ویل و عذاب از برای تو نیست ساكت باش خدا ترا رحمت كند. پس جناب عباس علیه السلام به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد برادر لشكر روی به شما آورده حضرت برخاست و فرمود ای برادر عباس سوار شو جانم فدای تو باد و برو ایشان را ملاقات كن و بپرس چه شده كه ایشان رو به من آورده‌اند. جناب عباس علیه السلام با بیست سوار كه از جمله زهیر و حبیب بودند به سوی ایشان شتافت و از ایشان پرسید كه غرض شما از این حركت و غوغا چیست؟ گفتند از امیر حكم آمده كه بر شما عرض كنیم كه در تحت فرمان او در آئید و اطاعت او را لازم دانید و اگرنه با شما قتال و مبارزت كنیم، جناب عباس علیه السلام فرمود پس تعجیل مكنید تا من برگردم و كلام شما را با برادرم عرضه دارم. ایشان توقف نمودند جناب عباس (ع) به سرعت تمام به سوی آن امام انام شتافت و خبر آن لشكر را بر آن جناب عرضه داشت. حضرت فرمود به سوی ایشان برگرد و از ایشان مهلتی بخواه كه امشب را صبر كنند و كارزار به فردا اندازند كه امشب قدری نماز و دعا و استغفار كنم چه خدا می‌داند كه من دوست می‌دارم نماز و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار را، و از آن سوی اصحاب عباس در مقابل آن لشكر توقف نموده بودند و ایشان را موعظه می‌نمودند تا جناب عباس (ع) برگشت و از ایشان آن شب را مهلت طلبید.

 

سید فرموده كه ابن سعد خواست مضایقه كند عمرو بن الحجاج الزبیدی گفت به خدا قسم اگر ایشان از اهل ترك و دیلم بودند و از ما چنین امری را خواهش می‌نمودند ما اجابت می‌كردیم ایشان را، تا چه رسد به اهل بیت (صلی الله علیه و آله).

 

و در روایت طبری است كه قیس بن اشعث گفت اجابت كن خواهش ایشان را و مهلتشان ده لكن به جان خودم قسم است كه این جماعت فردا صبح با تو مقاتله خواهند كرد و بیعت نخواهند نمود. عمر سعد گفت به خدا قسم اگر این بدانم امر ایشان را به فردا نخواهم افكند پس آن منافقان آن شب را مهلت دادند، و عمر سعد رسولی در خدمت جناب عباس (ع) روان كرد و پیام داد برای آن حضرت كه یك امشب را به شما مهلت دادیم بامدادان اگر سر به فرمان درآورید شما را به نزد پسر زیاد كوچ خواهیم داد و اگر نه دست از شما برنخواهیم داشت و فیصل امر را بر ذمت شمشیر خواهیم گذاشت، این هنگام دو لشكر به آرامگاه خود باز شدند

 

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:34
دعا و زیارت

 

پس همین كه شب عاشورا نزدیك شد حضرت امام حسین علیه السلام اصحاب خود را جمع كرد، حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرموده كه من در آن وقت مریض بودم با آن حال نزدیك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه می‌فرماید، شنیدم كه با اصحاب خود گفت:

اَثْنی عَلَی اللهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ تا آخر خطبه كه حاصلش به فارسی اینست: ثنا می‌كنم خداوند خود را به نیكوتر ثناها و حمد می‌كنم او را بر شدت و رخاء، ای پروردگار من سپاس می‌گذارم ترا بر اینكه ما را به تشریف نبوت تكریم فرمودی، و قرآن را تعلیم ما نمودی، و به معضلات دین ما را دانا كردی، و ما را گوش شنوا و دیده بینا و دل دانا عطا كردی، پس بگردان ما را از شكرگزاران خود.

پس فرمود: اما بعد، همانا من اصحابی با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نمی‌دانم و اهل بیتی از اهل بیت خود نیكوتر ندانم، خداوند شما را جزای خیر دهد و الحال آگاه باشید كه من گمان دیگر در حق این جماعت داشتم و ایشان را در طریق اطاعت و متابعت خود پنداشتم اكنون آن خیال دیگر گونه صورت بست لاجرم بیعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختیار خود گذاشتم تا بهر جانب كه خواهید كوچ دهید و اكنون پرده شب شما را فرو گرفته شب را مطیه رهوار خود قرار دهید و بهر سو كه خواهید بروید چه این جماعت مرا می جویند چون به من دست یابند بغیر من نپردازند.

چون آن جناب سخن بدینجا رسانید برادران و فرزندان و برادرزادگان و فرزندان عبدالله جعفر عرض كردند: برای چه این كار كنیم آیابرای آنكه بعد از تو زندگی كنیم؟ خداوند هرگز نگذارد كه ما اینكار ناشایسته را دیدار كنیم.

و اول كسی كه به این كلام ابتدا كرد عباس بن علی علیه السلام بود پس از آن سایرین متابعت او كردند و بدین منوال سخن گفتند.

پس آن حضرت رو كرد به فرزندان عقیل و فرمود كه شهادت مسلم بن عقیل شما را كافی است زیاده بر این مصیبت مجوئید من شما را رخصت دادم هر كجا خواهید بروید. عرض كردند سبحان الله مردم با ما چه گویند و ما به جواب چه بگوئیم؟ بگوئیم دست از بزرگ و سید و پسرعم خود برداشتیم و او را در میان دشمن گذاشتیم بی‌آنكه تیر و نیزه و شمشیری در نصرت او بكار بریم، نه بخدا سوگند ما چنین كار ناشایسته‌ نخواهیم كرد بلكه جان و مال و اهل و عیال خود را در راه تو فدا كنیم و با دشمن تو قتال كنیم تا بر ما همان آید كه بر شما آید، خداوند قبیح كند زندگانی را كه بعد از تو خواهیم.

این وقت مسلم بن عوسجه برخاست و عرض كرد یابن رسول الله آیا ما آن كس باشیم كه دست از تو بازداریم پس به كدام حجت در نزد حق تعالی ادای حق ترا عذر بخواهیم، لاوالله من از خدمت شما جدا نشوم تا نیزة خود را در سینه‌های دشمنان تو فرو برم و تا دستة شمشیر در دست من باشد اندام اعدا را مضروب سازم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ایشان محاربه خواهم كرد، سوگند با خدای كه ما دست از یاری تو برنمی‌داریم تا خداوند بداند كه ما حرمت پیغمبر را در حق تو رعایت نمودیم به خدا سوگند كه من در مقام یاری تو به مرتبه‌ای می‌باشم كه اگر بدانم كشته می‌شوم آنگاه مرا زنده كنند و بكشند و بسوزانند و خاكستر مرا بر باد دهند و این كردار را هفتاد مرتبه با من بجای آورند هرگز از تو جدا نخواهم شد تا گاهی كه مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم، و چگونه این خدمت را به انجام نرسانم و حال آنكه یك شهادت بیش نیست و پس از مرگ آن كرامت جاودانه و سعادت ابدیه است.

پس زهیر بن قین برخاست و عرضه داشت به خدا سوگند كه من دوست دارم كه كشته شوم آنگاه زنده گردم پس كشته شوم تا هزار مرتبه مرا بكشند و زنده شوم و در ازای آن خدای متعال دور گرداند شهادت را از جان تو و جان این جوانان اهل بیت تو و هر یك از اصحاب آن جناب بدین منوال شبیه به یكدیگر با آن حضرت سخن می گفتند و زبان حال هر یك از ایشان این بود:

مملوك این جنابم و محتاج این درم
این مهر بر كه افكنم آندل كجا برم

 

شاها من اربعرش رسانم سریرفضل
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر

پس حضرت همگی را دعای خیر فرمود.

و علامه مجلسی ره نقل كرده كه در آن وقت جاهای ایشان را در بهشت به ایشان نمود و حور و قصور و نعیم خود را مشاهده كردند و بر یقین ایشان بیفزود و از این جهت احساس الم نیزه و شمشیر و تیز نمی‌كردند و در تقدیم شهادت تعجیل می‌نمودند.

و سید بن طاوس روایت كرده كه در این وقت محمد بن بشیرالحضرمی را خبر دادند كه پسرت را در سرحد مملكت ری اسیر گرفتند، گفت عوض جان او و جان خود را از آفریننده جانها می‌گیرم و من دوست ندارم كه او را اسیر كنند و من پس از او زنده و باقی بمانم. چون حضرت كلام او را شنید فرمود خدا ترا رحمت كند من بیعت خویش را از تو برداشتم برو و فرزند خود را از اسیری برهان، محمد گفت مرا جانوران درنده زنده بردرند و طعمه خود كنند اگر از خدمت تو دور شوم پس حضرت فرمود: ای جامه‌های برد را بده به فرزندت تا اعانت جوید به آنها در رهانیدن برادرش، یعنی فدیة برادر خود كند، پس پنج جامه برد او را عطا كرد كه هزار دینار بها داشت.

شیخ مفید ره فرموده كه آن حضرت پس از مكالمه با اصحاب به خیمه خود انتقال فرمود و جناب علی بن الحسین علیهماالسلام حدیث كرده: در آن شبی كه پدرم در صباح آن شهید شد من به حالت مرض نشسته بودم و عمه‌ام زینب پرستاری من می‌كرد كه ناگاه دیدم پدرم كناره گرفت و به خیمه خود رفت و با آن جناب ود جون آزاد كردة ابوذر و شمشیر آن حضرت را اصلاح می‌نمود و پدرم این اشعار را قرائت می‌فرمود:

كَمْ لَكِ بِالاشْراق وَالاَصلِ
وَالدَّهْرُ لایَقْنَعُ بالْبَدیلِ
وَ كُلُّ حَیٍّ سالِكٌ سَبیلٍ

 

یا دَهْرُاُفّ لَكِ مِنْ خَلیلٍ
مِنْ صاحِبٍ و طالِبٌ قَتیلٍ
و اِنَّما الْاَمْرُ اِلَی الْجَلیلِ

 

چون من این اشعار محنت آثار را از آن حضرت شنیدم دانستم كه بلیه نازل شده است و آن سرور تن به شهادت داده است به این سبب گریه در گلوی من گرفت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نكردم و لكن عمه‌ام زینب چون این كلمات شنید خویشتن داری نتوانست، چه زنها را حالت رقت و جزع بیشتر است، پس برخاست و بیخودانه جانب آن حضرت شتافت و گفت واثكلاه كاش مرگ مرا نابود ساختی و این زندگانی از من بپرداختی، این وقت زمانی را ماند كه مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن از دنیا رفتند، چه ای برادر تو جانشین گذشتگانی و فریادرس بقیه آنهائی حضرت به جانب او نظر كرد و فرمود ای خواهر نگران باش كه شیطان حلم ترا نرباید و اشك در چشمهای مباركش بگشت و به این مثل عرب تمثل جست لَوْ تُرِكَ الْقَطانامَ.

یعنی اگر صیاد مرغ قطا را به حال خود گذاشتی آن حیوان در آشیانه خخود شاد بخفتی، زینت خاتون سلام الله علیها گفت:

 

یا ویلتاه كه این بیشتر دل ما را مجروح می‌گرداند كه راه چاره از تو منقطع گردیده و به ضرورت شربت ناگوار مرگ می‌نوشی و ما را غریب و بیكس و تنها در میان اهل نفاق و شقاق می‌گذاری، پس لطمه بر صورت خود زد و دست بر گریبان خود را چاك نمود و بر روی افتاد و غش كرد. پس حضرت به سوی او برخاست و آب به صورت او بپاشید تا بهوش آمد پس او را به این كلمات تسلیم داد فرمود ای خواهر بپرهیز از خدا و شكیبائی كن به صبر، و بدانكه اهل زمین می‌میرند و اهل آسمان باقی نمی‌مانند و هر چیزی در معرض هلاكت است جز ذات خداوندی كه خلق فرموده به قدرت خلایق را و بر می انگیزاند و زنده می‌گرداند ایشان را و اوست فرد یگانه. جد و پدر و مادر و برادر من بهتر از من بودند و هر یك از دنیا را وداع نمودند، و از برای من و برای هر مسلمی است كه اقتدا و تأسی كند بر رسول خدا «ص» و به امثال این حكایات زینب را تسلی داد پس از آن فرمود ای خواهر من ترا قسم می‌دهم و باید به قسم من عمل كنی، وقتی كه من كشته شوم گریبان در مرگ من چاك مزنی و چهره خویش را بناخن مخراشی و از برای شهادت من بویل و ثبور فریاد نكنی، پس حضرت سجاد علیه السلام فرمود پدرم عمه‌ام را آورد در نزد من نشانید انتهی.

و روایت شده كه حضرت امام حسین علیه السلام در آن شب فرمود كه خیمه‌های حرم را متصل به یكدیگر برپا كردند و بر دور آنها خندقی حفر كردند و از هیزم پر نمودند كه جنگ از یك طرف باشد و حضرت علی اكبر علیه السلام را با سی سوار و بیست پیاده فرستاد كه چند مشك آب با نهایت خوف و بیم آوردند پس اهل بیت و اصحاب خود را فرمود كه از این آب بیاشامید كه آخر توشه شما است و وضو بسازید و غسل كنید و جامه‌های خود را بشوئید كه كفنهای شما خواهد بود، و تمام آن شب را به عبادت و دعا و تلاوت و تضرع و مناجات بسر آوردند و صدای تلاوت و عبادت از عسكر سعادت اثر آن نور دیدة ‌خیر البشر بلند بود.

فَباتُوا وَ لَهُمْ دَوِیُّ كَدَوِیّ النًّحْلِ مابَیْنَ راكِعٍ وَ ساجِدٍ وَ قائِمٍ وَ قاعدٍ.

شعر:

وَداعٍ وَ مِنْهُمْ رُكّعٌ وَ سُجُودٌ

 

وَ باتُو فَمِنْهُمْ ذاكِرٌ وَ مُسَبحٌ

و روایت شده كه در آن شب سی و دو نفر از لشكر عمر بداختر به عسكر آن حضرت ملحق شدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختیار كردند و در هنگام سحر آن امام مطهر برای تهیه سفر آخرت فرمود كه نوره برای آن حضرت ساختند در ظرفی كه مشگ در آن بسیار بود و در خیمه مخصوصی درآمده مشغول نوره كشیدن شدند و در آن وقت بریربن خضیر همدانی و عبدالرحمن بن عبدربه انصاری بر در خیمه محترمه ایستاده بودند و منتظر بودند كه چون آن سرور فارغ شود ایشان نوره بكشند، بریر در آن وقت با عبدالرحمن مضاحكه و مطایبه می‌نمود عبدالرحمن گفت ای بریر این هنگام مطایبه نیست، بریر گفت قوم من می‌دانند كه من هرگز در جوانی و پیری مایل به لهو و لعب نبوده‌ام و در این حالت شادی می‌كنم به سبب آنكه می‌دانم كه شهید خواهم شد و بعد از شهادت حوریان بهشت را در بر خواهم كشید و به نعیم آخرت متنعم خواهم گردید.

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:32
سخنان ماندگار

 

در بیان وقایع صبح عاشورا و خطبه حضرت

 

چون شب عاشورا به پایان رسید و سپیدة روز دهم محرم دمید حضرت سیدالشهداء علیه السلام نماز بگذاشت پس از آن به تعبیه صفوف لشكر خود پرداخت و به روایتی فرمود كه تمام شماها در این روز كشته خواهید شد و جز علی بن الحسین (ع) كس زنده نخواهد ماند و مجموع لشكر آن حضرت سی و دو نفر سوار و چهل تن پیاده بودند و به روایت دیگر هشتاد و دو پیاده، و به رواتی كه از جناب امام محمد باقر علیه السلام وارد شده چهل و پنج نفر سوار و صد تن پیاده بودند و سبط ابن الجوزی در تذكره نیز همین عدد را اختیار كرده و مجموع لشكر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضی مقاتل بیست هزار و بیست و دو هزار و به روایتی سی هزار نفر وارد شده است و كلمات ارباب سیر و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسكر عمر سعد اختلاف بسیار دارد پس حضرت صفوف لشكر را به این طرز آراست زهیربن قین را در میمنه بازداشت، و حبیب بن مظاهر را در میسرة اصحاب خود گماشت و رایت جنگ را با برادرش عباس عطا فرمود و موافق بعض كلمات بیست تن با زهیر در ممینه و بیست تن با حبیب در میسره بازداشت و خود با سایر سپاه در قلب جا كرد و خیام محترم را از پس پشت انداختند، و امر فرمود كه هیزم و نی‌هائی را كه اندوخته بودند در خندقی كه اطراف خیام كنده بودند ریختند و آتش در آنها افروختند برای آنكه آن كافران را مانعی باشد از آنكه به خیام محترم بریزند. و از آن سوی نیز عمر سعد لشكر خود را مرتب ساخت میمنه سپاه را به عمر و بن الحجاج سپرد و شمر ملعون ذی الجوشن را در میسره جای داد و عروه بن قیس را بر سواران گماشت و شبث بن ربعی را با رجاله بازداشت، و رایت جنگ را با غلام خود در ید گذاشت.

و روایتست كه امام حسین علیه السلام دست به دعا برداشت و گفت:

اًللهم اَنْتَ ثِقَتی فی كُلّ كَرْبٍ وَ اَنْتَ رَجائی فی كُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لی فی كُلّ اَمْرٍ نَزَلَ بی ثِقَهٌ وَعُدَّه كَمْ مِنْ هَمََّ یَضْعُفُ فیِه الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فیهِ الْحلَیهُ وَ یَخْذُلُ فیهِ الصَّدیقُ وَ یَشْمَتُ فیهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شكَوْتُهُ اِلَیْكَ رَغَبَهً مِنّی اِلَیْكَ عََّمْن سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّی وّ َكَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّی كُلّ نِعْمَهٍ و صاحِبُ كُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهی كُلّ رَغْبَهٍ.

این وقت از آن سوی لشكر پسر سعد جنبش كردند و در گرداگرد لشکر امام حسین علیه السلام جولان دادند از هر طرف كه می‌رفتند آن خندق و آتش افروخته را می‌دیدند. پس شمر ملعون به صدای بلند فریاد برداشت كه ای حسین پیش از آنكه قیامت رسد شتاب كردی به آتش، حضرت فرمود این گوینده كیست گویا شمر است، گفتند بلی جز او نیست، فرمود ای پسر آن زنی كه بزچرانی می‌كرده تو سزاوارتری به دخول آتش. مسلم بن عوسجه خواست تیری به جانب آن ملعون افكند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض كرد رخصت فرما تا او را هدف تیر سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكین داده حضرت فرموده مكروه می‌دارم كه من با این جماعت ابتدا به مقاتلت كنم.

 


این وقت حضرت امام حسین علیه السلام راحله خویش را طلبید و سوار شد و به صوت بلند فریاد برداشت كه می‌شنیدند صدای آن حضرت را بیشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش اینست:

ای مردم به هوای نفس عجلت مكنید و گوش به كلام من دهید تا شما را بدانچه سزاوار است موعظت بگویم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهید سعادت خواهید یافت و از در انصاف بیرون شوید، پس آرای پراكنده خود را مجتمع سازید و زیر و بالای این امر را به نظر تامل ملاحظه نمائید تا آنكه امر بر شما پوشیده و مستور نماند پس از آن بپردازید به من و مرا مهلت مدهید. همانا ولی من خداوندی كه قرآن را فرو فرستاده و اوست متولی امور صالحان.

راوی گفت كه چون خواهران آن حضرت این كلمات را شنیدند صیحه كشیدند و گریستند و دختران آن جناب نیز به گریه درآمدند، پس بلند شد صداهای ایشان حضرت امام حسین علیه السلام فرستاد به نزد ایشان برادر خود عباس بن علی (ع) و فرزند خود علی اكبر را و فرمود به ایشان كه ساكت كنید زنها را، سوگند به جان خودم كه بعد از این گریه ایشان بسیار خواهد شد.

و چون زنها ساكت شدند آن حضرت خدای را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائكه و رسولان خدا علیهم السلام و شنیده نشد هرگز متكلمی پیش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او.

پس فرمود ای جماعت نیك تأمل كنید و ببینید كه من كیستم و با كه نسبت دارم آنگاه با خویشتن آئید و خویشتن را ملامت كنید و نگران شوید كه آیا شایسته است برای شما قتل من و هتك حرمت من آیا من نیستم پسر دختر پیغمبر شما، آیا من نیستم پسر وصی پیغمبر و ابن عم او و آن كسی كه اول مؤمنان بود كه تصدیق رسول خدا صلی الله علیه و آله نمود، به آنچه از جانب خدا آورده بود، آیا حمزه سیدالشهداء عم من نیست؟ آیا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز می‌كند عم من نیست؟ ایا به شما نرسیده كه پیغمبر صلی الله علیه و آله در حق من و برادرم حسن (ع) فرمود كه ایشان دو سید جوانان اهل بهشتند؟ پس اگر سخن مرا تصدیق كنید اصابه حق كرده باشید، به خدا سوگند كه هرگز سخن دروغ نگفته‌ام از زمانی كه دانستم خداوند دروغگو را دشمن می‌دارد، و با این همه اگر مرا تكذیب می كنید پس در میان شما كسانی می‌باشند كه از این سخن آگهی دارند، اگر از ایشان بپرسید به شما خبر می‌دهند، بپرسید از جابر بن عبدالله انصاری، و ابوسعید خدری، و سهل بن سعد ساعدی، و زید بن ارقم، و انس بن مالك تا شما را خبر دهند، همانا ایشان این كلام را در حق من و برادرم حسن از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده‌اند. آیا این مطلب كافی نیست شما را در آن كه حاجز ریختن خون من شود؟

شمر به آن حضرت گفت كه من خدا را از طریق شك و ریب بیرون صراط مستقیم عبادت كرده باشم اگر بدانم تو چه می گوئی. چون حبیب سخن شمر را شنید گفت ای شمر به خدا سوگند كه من ترا چنین می‌بینم كه خدای را به هفتاد طریق از شك و ریب عبادت می‌كنی، و من شهادت می‌دهم كه این سخن را به جانب امام حسن علیه السلام راست گفتی كه من نمی‌دانم چه می‌گوئی البته نمی‌دانی چه آنكه خداوند قلب ترا به خاتم خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده.

دیگر باره جناب امام حسین علیه السلام لشكر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه كه گفتم شما را شك و شبهه‌ایست آیا در این مطلب هم شك می‌كنید كه من پسر دختر پیغمبر شما می‌باشم؟ به خدا قسم كه در میان مشرق و مغرب پسر دختر پیغمبری جز من نیست،‌خواه در میان شما و خواه در غیر شما، وای بر شما آیا كسی را از شما را كشته‌ام كه خون او را از من طلب كنید؟ یا مالی را از شما تباه كرده‌ام؟ یا كسی را به جراحتی آسیب زده‌ام تا قصاص جوئید؟ هیچ كس آن حضرت را پاسخ نگفت، دیگرباره ندا در داد كه ای شبث بن ربعی و ای حجاربن ابجر و ای قیس بن اشعث و ای زیدبن حارث مگر شما نبودید كه برای من نوشتید كه میو‌ه‌های اشجار ما رسیده و بوستانهای ما سبز و ریان گشته است اگر به سوی ما آیی از برای یاریت لشكرها آراسته‌ایم این وقت قیس بن اشعث آغاز سخن كرد و گفت ما نمی‌دانیم چه می‌گوئی ولكن حكم بنی عم خود یزید و ابن زیاد را بپذیر تا آنكه ترا جز به دلخواه تو دیدار نكند، حضرت فرمود لاوالله هرگز دست مذلت به دست شما ندهم و از شما هم نگریزم چنانكه عبید گریزند. آنگاه ندا كرد ایشان را و فرمود:

عِبادَاللهِ اِنّی عُذْتُ بِرَبّی وَ رَبِكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّی وَ رَبكُمّ مِنْ كُلّ مُتَكَبِرً لایُؤمِنُ بَیَوْمِ الْحِسابِ.

 


آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبه بن سمعان را فرمود تا آن را عقال برنهاد. ابوجعفر طبری نقل كرده از علی بن حنظله بن اسعد شبامی از كثیر بن عبدالله شعبی كه گفت چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسین علیه السلام به مقابل آن حضرت شدیم، بیرون آمد به سوی ما زهیر بن القین در حالی كه سوار بود بر اسبی درازدم غرق در اسلحه، پس فرمود اهل كوفه من انذار می‌كنم شما را از عذاب خدا، همان حق است بر هر مسلمانی نصیحت و خیرخواهی برادر مسلمانش و ماها تا به حال بر یك دین و یك ملتیم و برادریم با هم تا شمشیر در بین ما كشیده نشده، پس هرگاه بین ما شمشیر واقع شد برادری ما از هم گسیخته و مقطوع خواهد شد و ما یك امت و شما امت دیگر خواهید بود. همانا مردم بدانید كه خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذریه پیغمبرش تا ببیند ما چه خواهیم كرد با ایشان، اینك من می‌خوانم شما را به نصرت ایشان و مخذول گذاشتن طاغی پسر طاغی عبیدالله بن زیاد را زیرا كه شما از این پدر، و پسر ندیدید مگر بدی، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهای شما را بریدند و شما را مثله كردند و بر تنة درختان خرما بدار كشیدند و اشراف و قراء شما را مانند حجر بن عدی واصحابش و هانی بن عروه و امثالش را به قتل رسانیدند.

لشكر ابن سعد كه این سخنان شنیدند شروع كردند به ناسزا گفتن به زهیر و مدح و ثنا گفتن بر ابن زیاد و گفتند به خدا قسم كه ما حركت نكنیم تا آقایت حسین و هر كه با اوست بكشیم یا آنها را گرفته و زنده به نزد امیر عبیدالله بن زیاد بفرستیم. دیگر باره جناب زهیر بنای نصیحت را گذاشت و فرمود ای بندگان خدا اولاد فاطمه علیهماالسلام احق و اولی هستند به مودت و نصرت از فرزند سمیه هر گاه یاری نمی‌كنید ایشان را پس شما را در پناه خدا درمی‌آورم از آنكه ایشان را بكشید، بگذارید حسین را با پسر عمش یزید بن معاویه هر آینه به جان خودم سوگند كه یزید راضی خواهد شد از طاعت شما بدون كشتن حسین علیه السلام. این هنگام شمر ملعون تیری به جانب او افكند و گفت ساكت شو خدا ساكن كند صدای ترا همانا ما را خسته كردی از بس كه حرف زدی زهیر با وی گفت: یَابْنَ الْبَوّالِ عَلی عَقِبَیْه ما اِیّاكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَنْتَ بَهیمَهٌ.

من با تو تكلم نمی‌كنم تو انسان نیستی بلكه حیوان می‌باشی به خدا سوگند گمان نمی‌كنم ترا كه دو آیه محكم از كتاب الله را دانا باشی پس بشارت باد ترا به خزی و خواری روز قیامت و عذاب دردناك شمر ملعون گفت كه خداوند ترا و صاحبت را همین ساعت خواهد كشت زهیر فرمود آیا به مرگ مرا می‌ترسانی؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوب‌تر است از مخلد بودن در دنیا با شماها. پس رو كرد به مردم و صدای خود را بلند كرد و فرمود ای بندگان خدا مغرور نسازد شما را این جلف جانی و امثال او به خدا سوگند كه نخواهد رسید شفاعت پیغمبر صلی الله علیه و آله به قومی كه بریزند خون ذریه و اهل بیت او را و بكشند یاوران ایشان را.

راوی گفت پس مردی او را ندا كرد و گفت ابوعبدالله الحسین علیه السلام می‌فرماید بیا به نزد ما. فَلَعَمْری لَئِنْ كانَ مُؤمِنُ الِ فِرْعُوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِی الدُّعاءِ لَقَدْ نَضَحْتَ وَ اَبَلْغتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاْبْلاغُ.

 


و سید بن طاوس ره روایت كرده كه چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهیای جنگ با آن حضرت شدند آنجناب بُریربن خضیر را به سوی ایشان فرستاد كه ایشان را موعظتی نماید، بریر در مقابل آن لشكر آمد و ایشان را موعظه نمود. آن بدبختان سیه روزگار كلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.

پس خود آن جناب بر ناقه خویش و به قولی بر اسب خود سوار شد و به مقابل ایشان آمده و طلب سكوت نمود، ایشان ساكت شدند، پس آن حضرت حمد و ثنای الهی را به جای آورد و بر حضرت رسالت پناهی و بر ملائكه و سایر انبیاء و رسل درود بلیغی فرستاد پس از آن فرمود كه هلاكت و اندوه باد شما را ای جماعت غدار و ای بیوفاهای جفاكار در هنگامی كه به جهت هدایت خویش ما را به سوی خود طلبیدید و ما اجابت شما كرده و شتابان به سوی شما آمدیم پس كشیدند بر روی ما شمشیرهائی كه به جهت ما در دست داشتید و بر افروختید بر روی ما آتشی را كه برای دشمن ما و دشمن شماها مهیا كرده بودیم پس شما به كین و كید دوستان خود به رضای دشمنان خود همداستان شدید بدون آنكه عدلی در میان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بی‌آنكه طمع و امید رحمتی باشد از شماها در ایشان پس چرا از برای شما باد وَیْلها از ما دست كشیدند و حال آنكه شمشیرها در حبس نیام بود و دلها مطمئن و آرام می‌زیست و رأیها محكم شده و نیرو داشت لكن شما سرعت كردید و انبوه شدید در انگیزش نیران فتنه مانند ملخها و خویشتن را دیوانه‌وار در انداختید در كانون نار چون پروانه‌گان پس دور باشید از رحمت خدا ای معاندین امت و شاد و شارد جمعیت و تارك قرآن و محرف كلمات آن و گروه گنه كاران و پیروان وساوس شیطان و ماحیان شریعت و سنت نبوی آیا ظالمان را معاونت می‌كنید و از یاری ما دست بر می‌دارید. بلی سوگند با خدای كه عذر و مكر از قدیم در شماها بوده با او بهم پیچیده اصول شما و از او قوت گرفته فروع شما لاجرم شما پلیدتر میوه‌اید گلوگاه ناظر را و كمتر لقمه‌اید غاصب را الحال آگاه باشید كه زنا زاده فرزند زنا زاده یعنی ابن زیاد علیه اللعنه مرا مردد كرده میان دو چیز:

یا آنكه شمشیر كشیده و در میدان مبارزت بكوشم، و یا آنكه لبسا مذلت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرماید و مؤمنان و پروردگار دامنهای طاهر و صاحب حمیت و اربابهای غیرت ذلت لئام را بر شهادت كرام اختیار نكنند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم و با قلت اعوان و كمی یاران با شما رزم خواهم كرد. پس متصل فرمود كلام خود را به شعرهای فروه بن مسیك مرادی:

وَ اِنْ نُغْلَبْ فَغَیْر مُغَلَّبینا
مَنا یانا وَ دَوْلَهاخِریْنا
كَلا كِلَهُ اَناخَ بِاخَرینا
كَما اَفْنَی الْقروُنَ الاَوَّلینا
وَلَوْ بَقِیَ الْكِرامُ اِذا بَقینا
سَیَلْقَی الشّامِتُونَ كَما لَقین

 

فَاِنْ نُهْزَمْ فَهَزّاموُنَ قِدْماً
وَ ما اِن طِبُّنا جُبْنٌ وَلَكِن
اِذا مَا الْمَوْتَ رَفَّعَ عَنْ اُناسٍ
فَافَنْی ذلِكُمْ سَرْواتِ قومی
فَلَوْ خَلَدَالْمُلُوكَ اِذاً خَلَدْنا
فَقُلْ لِلشّامِتَیْنِ بِنا اَفیقوُا

آنگاه فرمود سوگند با خدای كه شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زمانی كه پیاده سوار اسب باشد زنده نمانید، روزگار آسیای مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند میله سنگ آسیا در اضطراب باشید این عهدی است به من از پدر من از جد من، اكنون رأی خود را فراهم كنید و با اتباع خود همدست شوید و مشورت كنید تا امر بر شما پوشیده نماند پس قصد من كنید و مرا مهلت مدهید همانا من نیز توكل كرده‌ام بر خداوندی كه پروردگار من و شما است كه هیچ متحرك و جانداری نیست مگر آنكه در قبضه قدرت اوست و همانا پروردگار من بر طریق مستقیم و عدالت استوار است جزای هر كسی را به مطابق كار او می‌دهد.

پس زبان به نفرین آنها گشود و گفت ای پروردگار من باران آسمان را از این جماعت قطع كن و برانگیز برایشان قحطی زمان یوسف (ع) كه مصریان را به آن آزمایش فرمودی و غلام ثقیف را برایشان سلطنت ده تا آنكه برساند به كامهای ایشان كاسه‌های تلخ مرگ را زیرا كه ایشان فریب دادند ما را و دست از یاری ما برداشتند و توئی پروردگار ما، بر تو توكل كردیم و به سوی تو انابه نمودیم و به سوی تو است بازگشت همه. پس از ناقه به زیر آمد و طلبید مرتجز اسب رسول خدا صلی الله علیه و آله را و بر آن سوار گشت و لشكر خود را تعبیه فرمود.

 


 

طبری از سعد بن عبیده روایت كرده كه پیرمردان كوفه بالای تل ایستاده بودند و برای سیدالشهداء علیه السلام می‌گریستند و می‌گفتند اَللّهُمَّ اَنْزِلْ نَصْرَكَ یعنی بارالها نصرت خود را بر حسین نازل فرما. من گفتم ای دشمنان خدا چرا فرود نمی‌آئید او را یاری كنید؟ سعید گفت دیدم حضرت سیدالشهداء علیه السلام كه موعظه فرمود مردم را در حالتی كه جبه‌ای از برد در برداشت و چون رو كرد به سوی صف خویش مردی از بنی تمیم كه او را عمر طهوی می‌گفتند تیری به آن حضرت افكند كه در میان كتفش رسید و بر جبه‌اش آویزان شد و چون به لشكر خود ملحق شد نظر كردم به سوی آنها دیدم قریب صد نفر می‌باشند كه در ایشان بود از صلب علی علیه السلام پنج نفر و از بنی هاشم شانزده نفر و مردی از بنی سلیم و مردی از نبی كنانه كه حلیف ایشان بود و ابن عمیر بن زیاد انتهی.

و در بعضی مقاتل است كه چون حضرت این خطبه مباركه را قرائت نمود فرمود ابن سعد را بخوانید تا نزد من حاضر شود، اگر چه ملاقات آن حضرت بر ابن سعد گران بود لكن دعوت آن حضرت را اجابت نمود و با كراهتی تمام به دیدار آن امام علیه السلام آمد. حضرت فرمود ای عمر تو مرا به قتل می‌رسانی به گمان اینكه، ابن زیاد (ملعون) زنازاده ترا سلطنت مملكت ری و جرجا خواهد داد، به خدا سوگند كه تو به مقصود خود نخواهی رسید و روز تهنیت و مبارك باد این دو مملكت را نخواهی دید، این سخن عهدیست كه به من رسیده این را استوار میدارد و آنچه خواهی بكن همانا هیچ بهره از دنیا و آخرت نبری، و گویا می‌بینم سر ترا در كوفه برنی نصب نموده‌اند و كودكان آنرا سنگ می‌‌زنند و هدف و نشانة خود كنند. از این كلمات عمر سعد (لعنه الله علیه) خشمناك شد و از آن حضرت روی بگردانید و سپاه خویش را بانگ زد كه چند انتظار می‌برید، این تكاهل و توانی به یك سو نهید و حمله‌ای گران در دهید حسین و اصحاب او افزون از لقمه‌ای نیست. این وقت امام حسین علیه السلام بر اسب رسول خدا «ص» كه مرتجز نام داشت بر نشست و از پیش روی صف در ایستاد و دل بر حرب نهاد و فریاد به استغاثه برداشت و فرمود آیا فریادرسی هست كه برای خدا یاری كند ما را؟ آیا دافعی هست كه شر این جماعت را از حریم رسول خدا «ص» بگرداند؟

 

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:31
داستان و حکایت

 

 

حر بن یزید چون تصمیم لشگر را بر امر قتال دید و شنید صیحه امام حسین علیه السلام را كه می‌فرمود:

اَما مِنْ مُغیثٍ لِوَجْهِ اللهِ، اَما مِنْ ذابّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ صَلّی الله عَلَیْهِ وَ الِهِ.

این استغاثه كریمه او را از خواب غفلت بیدار كرد لاجرم به خویش آمد و رو به سوی پسر سعد آورد و گفت ای عمر آیا با این مرد مقاتلت خواهی كرد؟ گفت بلی والله قتالی كنم كه آسانتر او آن باشد كه سرها از تن پرد و دستها قلم گردد، گفت آیا نمی‌توانی كه این كار را از در مسالمت به خاتمت برسانی؟ عمر گفت اگر كار به دست من بود چنین می‌كردم لكن امیر تو عبیدالله بن زیاد از صلح ابا كرد و رضا نداد.

حر آزرده خاطر از وی بازگشت و در موقفی ایستاد، قره بن قیس كه یك تن از قوم حر بود با او بود، پس حر با او گفت كه ای قره اسب خود را امروز آب دادی؟ گفت آب نداده‌ام، گفت نمی‌خواهی او را سقایت كنی؟ قره گفت كه چون حر این سخن را به من گفت به خدا قسم من گمان كردم كه می‌خواهد از میان حربگاه كناری گیرد و قتال ندهد و كراهت دارد از آنكه من بر اندیشه او مطلع شوم و به خدا سوگند كه اگر مرا از عزیمت خود خبر داده بود من هم به ملازمت او حاضر خدمت حسین علیه السلام می‌شدم. بالجمله حر از مكان خود كناره گر‏فت و اندك اندك به لشكرگاه حسین علیه السلام راه نزدیك می‌كرد، مهاجربن اوس با وی گفت ای حر چه اراده داری مگر می‌خواهی كه حمله افكنی؟ حر او را پاسخ نگفت و رعده و لرزش او را بگرفت، مهاجر به آن سعید نیك اختر گفت همانا امر تو ما را به شك و ریب انداخت زیرا كه سوگند به خدای در هیچ حربی این حال را از تو ندیده بودم، و اگر از من پرسیدند كه شجاعترین اهل كوفه كیست از تو تجاوز نمی‌كردم و غیر ترا نام نمی‌بردم این لرزه و رعدی كه در تو می‌بینم چیست؟ حر گفت بخدا قسم كه من نفس خویش را در میان بهشت و دوزخ مخیر می‌بینم و سوگند با خدای كه اختیار نخواهم كرد بر بهشت چیزی را اگرچه پاره شوم و به آتش سوخته گردم، پس اسب خود را دوانید و به امام حسین علیه السلام ملحق گردید در حالتی كه دست بر سر نهاده بود و می‌گفت بارالها به حضرت تو انابت و رجوع كردم پس بر من ببخشای چه آنكه در بیم افكندم دلهای اولیای ترا و اولاد پیغمبر ترا.

ابوجعفر طبری نقل كرده كه چون حر به جانب امام حسین علیه السلام و اصحابش روان شد گمان كردند كه اراده كارزاردارد، چون نزدیك شد سپر خود را واژگونه كرد دانستند به طلب امان آمده است و قصد جنگ ندارد، پس نزدیك شد و سلام كرد. مؤلف گوید: كه شایسته دیدم در این مقام از زبان حر این چند شعر را نقل كنم خطاب به حضرت امام حسین علیه السلام:

وی رخ تو شاهد و مشهود ما
بندگیت به ز هر آزادئی
چاره كن ای چارة بیچارگان
چارة ما كن كه پناهنده‌ایم
گر تو برانی به كه رو آوریم

 

ای در تو مقصد و مقصود ما
نقد غمت مایة هر شادئی
یار شو ای مونس غمخوارگان
در گذر از جرم كه خواهنده‌ایم
چارة ما ساز كه بی‌یاوریم

 

***

 

گرچه دربانی میخانه فراوان كردم
كه من این خانه به سودای تو ویران كردم

 

دارم از لطف ازل منظر فردوس طمع
سایه‌ای بر دل ریشم فكن ای گنج مراد

پس حر با حضرت امام حسین «ع» عرض كرد فدای تو شوم یابن رسول الله (ص) منم آن كسی كه تو را به راه خویش نگذاشتم و طریق بازگشت بر تو مسدود داشتم و ترا از راه و بیراه بگردانیدم تا بدین زمین بلاانگیز رسانیدم و هرگز گمان نمی‌كردم كه این قوم با تو چنین كنند و سخن ترا بر تو رد كنند، قسم به خدا اگر این بدانستم هرگز نمی‌كردم آنچه كردم. از آنچه كرده‌ام پشیمانم و به سوی خدا توبه كرده‌ام آیا توبه و انابت مرا در حضرت حق به مرتبه قبول می‌بینی؟ آن دریای رحمت الهی در جواب حر ریاحی فرمود بلی خداوند از تو می‌پذیرد و تو را عفو می‌دارد.

هین بگیر از عفو ما خط جواز
روی نومیدی در این درگه ندید
غم مخور روبر كریم آورده‌ای

 

گفت باز آ كه در توبه است باز
ای در آكه كس ز احرار و عبید
گر دو صد جرم عظیم آورده‌ای

 

اكنون فرود آی و بیاسای، عرض كرد اگر من در راه تو سواره جنگ كنم بهتر است از آنكه پیاده باشم و آخر امر من به پیاده شدن خواهد كشید. حضرت فرمود خدا ترا رحمت كند بكن آنچه دانی، این وقت حر از پیش روی امام علیه السلام بیرون شد و سپاه كوفه را خطاب كرد و گفت : ای مردم كوفه مادر به عزای شما بنشیند و بر شما بگرید این مرد صالح را دعوت كردید و به سوی خویش او را طلبیدید چون ملتمس شما را به اجابت مقرون داشت دست از یاری او برداشتید و با دشمنانش گذاشتید و حال آنكه بر آن بودید كه در راه او جهاد كنید و بذل جان نمائید، پس از در عذر و مكر بیرون آمدید و به جهت كشتن او گرد آمدید و او را گریبان گیر شدید و از هر جانب او را احاطه نمودید تا مانع شوید او را از توجه به سوی بلاد و شهرهای وسیع الهی لاجرم مانند اسیر در دست شما گرفتار آمد كه جلب نفع و دفع ضرر را نتواند، منع كردید او را و زنان و اطفال و اهل بیتش را از آب جاری فرات كه می‌آشامد از آن یهود و نصاری و می‌غلطد در آن كلاب و خنازیر و اینك آل پیغمبر از آسیب عطش از پای درافتادند.

 

بر مردمان و یاغی حلال شد
از پا فتاده قامت هر نونهال شد

 

لب تشنگان فاطمه ممنوع از فرات
از باد ناگهان اجل گلشن نبی (ص)

چون حر كلام بدینجا رسانید گروهی تیر به جان او افكندند و او برگشت و در پیش روی امام علیه السلام ایستاد. این هنگام عمر سعد (ملعون) بانگ در آورد كه ای درید رایت خویش را پیش دار، چون علم را نزدیك آورد عمر تیری در چله كمان نهاد و به سوی سپاه سیدالشهداء علیه السلام گشاد و گفت ای مردم گواه باشید اول كسی كه تیر به لشكر حسین افكند من بودم.

سید بن طاوس روایت كرده: پس از آنكه ابن سعد به جانب آن حضرت تیر افكند لشكر او نیز عسكر امام حسین علیه السلام را تیرباران كردند و تیر مثل باران بر لشكر آن امام مؤمنان بارید، پس حضرت رو به اصحاب خویش كرده فرمود برخیزید و مهیا شوید از برای مرگ كه چاره‌ای از آن نیست خدا شما را رحمت كند، همانا این تیرها رسولان قومند به سوی شماها. پس آن سعادتمندان مشغول قتال شدند و به مقدار یك ساعت با آن لشكر نبرد كردند و حمله بعد از حمله افكندند تا آنكه جماعتی از لشكر آن حضرت به روایت محمد بن ابیطالب موسوی پنجاه نفر از پا در آمدند و شهد شهادت نوشیدند. مولف گوید كه چون اصحاب سیدالشهداء علیه السلام حقوق بسیار بر ما دارند،‌ فانهم علیهم السلام.

وَ الْحائزوُنَ غَداً حِیاضَ الْكَوْثَر
لَمْ یَسْمَعَ الا ذانُ صَوْتَ مُكَبَّرٍ

 

الَسّابِقُونَ اِلَی الْمكارِمِ وَ الْعُلی
لَوْلاا صَوارِمُهُمْ وَ وَقْعُ نِبالِهِمْ

و كعب بن جابر كه از دشمنان ایشان است در حق ایشان گفته:

وَلا قَبْلَهُمْ فیِ النّاسِ اِذْ اَنَا یافِعٌ
اَلا كُلُّ مَنْ یَحْمِی الدِمّارُ مُقارِعٌ
وَ قَدْ نازَلوا لوْ اَنَّ ذلِكَ نافِعٌ

 

فَلَمْ تَرَعَیْنی مِثْلَهُمْ فی زَمانِهِمْ
اَشَدَّ قِراعاً بالسُّیوفِ لَدیَ الْوَغا
وَ قَدْ صَبَروُ الِلّطَعنِ وَالضَّرْبِ حُسَّرا

 

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:30
دانستنی های علمی

 

مقتل شهدایی که در حمله اول به شهادت رسیدند

 

پس شایسته باشد كه آن اشخاصی را كه در حمله اولی شهید شدند و من بر اسم شریفشان مطلع شدم ذكر كنم و ایشان به ترتیبی كه در مناقب ابن شهر آشوب است این بزرگوارانند:

نعیم‌ بن ‌عجلان و او برادر نعمان بن عجلان است كه از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام و عامل آن حضرت بر بحرین و عمان بوده و گویند این دو تن با نضر كه برادر سیم است از شجعان و از شعراء بوده‌اند و در صفین ملازمت آن حضرت داشته‌اند.

 

عمران ‌بن ‌كعب ‌بن ‌حارث‌ الاشجعی كه در رجال شیخ ذكر شده.

حنظله بن عمر والشیبانی ـ قاسط بن زهیر و برادرش مقسط و در رجال شیخ اسم والدشان را عبدالله گفته.

كنانه‌بن‌عتیق‌تغلبی كه از ابطال و قراء و عباد كوفه به شمار رفته.

عمرو بن ‌ضبیعه‌ بن ‌قیس ‌التمیمی و او فارسی شجاع بود، گویند اول با عمر سعد بوده پس داخل شده در انصار حسین علیه السلام.

ضرغامه ‌بن ‌مالك ‌تغلبی، و بعضی گفته‌اند كه او بعد از نماز ظهر به مبارزت بیرون شد و شهید گردید.

عامر بن ‌مسلم ‌العبدی، و مولای او سالم از شیعیان بصره بودند و با سیف بن مالك و ادهم بن امیه به همراهی یزیدبن ثبیط و پسرانش به یاری امام حسین علیه السلام آمدند و در حمله اولی شهید گشتند، و در حق عامر و زهیر بن سلیم و عثمان بن امیر المؤمنین علیه السلام و حر و زهیر بن قین و عمرو صیداوی و بشر حضر می‌فرموده فضل بن عباس بن ربیعه بن الحرث بن عبدالمطلب رضوان الله علیهم در خطاب بنی امیه و طعن بر افعال ایشان:

ثُمَ عُثْمانَ فَارْجِعُوا غارِ مینا
قُتِلوا حینَ جاوَزُوا اصِفّیناً
مِنْهُمْ بِالْعَراءِ مایُدْ فَنُونا

 

اَرْجِعُوا عامِراً وَرَدّوُاَزهًیْرًا
وَارْجِعُوا الحُرَّ وَ ابْنَ قَیْن وَ قَوْماً
اَیْنَ عَمْروٌ وَ اَیْنَ بَشْرٌ وَ قَتْلی

سیف بن عبدالله بن مالك العبدی، بعضی گفته‌اند كه او بعد از نماز ظهر به مبارزت بیرون و شهید شده ره.

عبدالرحمن بن عبدالله الارحبی الهمدانی و این همان كسی است كه اهل كوفه او را با قیس به مسهر به سوی امام حسین علیه السلام به مكه فرستادند با كاغذهای بسیار روز دوازدهم ماه رمضان بود كه خدمت آن حضرت رسیدند.

 


حباب بن عامر التیمی از شیعیان كوفه است با مسلم بیعت كرده و چون كوفیان با مسلم جفا كردند حباب به قصد خدمت امام حسین علیه السلام حركت كرده و در بین راه به آن حضرت ملحق شد.

عمروالجندعی ابن شهر آشوب او را از مقتولین در حمله اولی شمرده ولكن بعض اهل سیر گفته‌اند كه او مجروح روی زمین افتاده بوده و ضربتی سخت بر سر او رسیده بود قوم او را از معركه بیرون بردند، مدت یك سال مریض و صاحب فراش بود در سر سال وفات كرد و تایید می‌كند این مطلب را آنچه در زیارت شهداء است:

اَلسَّلامُ عَلَی الْمُرَتّثِ مَعَهُ عَمْروُبْنِ عَبْدُاللهِ الْجُنْدُعی.

 

حلاس (بحاء مهمله كغراب) بن عمر والاذی الراسبی، و برادرش. نعمان بن عمرو از اهل كوفه و از اصحاب امیرالمومنین علیه اسلام بوده، بلكه حارس از سرهنگان لشكر آن حضرت در كوفه بوده.

 

سوار بن ابی عمیرالنهمی در حمله اولی مجروح در میان كشتگان افتاد او را اسیر كردند به نزد عمر سعد بردند. عمر خواست او را بكشد قوم او شفاعتش كردند او را نكشت لكن به حال اسیری و مجروح بود تا ششماه پس از آن وفات كرد مانند موقع بن ثمامه كه او نیز مجروح افتاده بود قوم او را به كوفه بردند و مخفی كردند ابن زیاد مطلع شد فرستاد تا او را بكشند قوم او از بنی اسد شفاعتش كردند او را نكشت لكن او را در قید‌آهن كرده فرستاده او را بزاره (موضعی بعمان) موقع از زحمت جراحتها مریض بود تا یك سال پس از آن در همان زاره وفات فرموده، و اشاره به او كرده كمیت اسدی در این مصرع: وِ اِنَّ اَیُوموسی اَسیرٌ مُكَبَّلٌ. (ابوموسی كنیه موقع است). و بالجمله در زیارت شهداء است السَّلامُ عَلَی الْجَریحِ الْمَاْسٌورِ سُوّارِبْنِ اَبی عَمیرِ النَّهْمی.

 

عماربن ابی سلامه الدالانی الهمدانی از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام و از مجاهدین در خدمتش به شمار رفته بلكه بعضی گفته‌اند كه او حضرت رسول صلی الله علیه و آله را نیز درك كرده.

زاهر مولی عمروبن الحمق جد محمد بن سنان زاهری در سنه شصتم به حج مشرف شده و به شرف مصاحبت حضرت سیدالشهداء علیه السلام نائل شده و در خدمتش بود تا در روز عاشوراء در حمله اولی شهید گشت.

از قاضی نعمان بصری مرویست كه چون عمروبن الحمق از ترس معاویه گریخت به جانب جزیره و مردی از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام كه نامش زاهر بود با او همراه بود، چون مار عمرو را گزید بدنش ورم كرد، زاهر را فرمود كه حببیم رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا خبر داده كه شركت می‌كند در خون من جن و انس و ناچار من كشته خواهم گشت در این وقت اسب سوارانی كه در جستجوی او بودند ظاهر شدند عمرو به زاهر فرمود كه تو خود را پنهان كن این جماعت به جستجوی من می‌آیند مرا می‌یابند و می‌كشند و سرم را با خود می‌برند و چون رفتند تو خود را ظاهر كن و بدن مرا از زمین بردار و دفن كن زاهر گفت تا من تیر در تركش دارم با ایشان جنگ می‌كنم تا آنگاه با تو كشته شوم، عمرو فرمود آنچه من می‌گویم بكن كه در امر من نفع می‌دهد خدا ترا زاهر چنان كرد كه عمرو فرموده بود و زنده بماند تا در كربلا شهید شده ره.

 


 

جبله بن علی الشیبانی از شجاعان اهل كوفه بوده.

 

مسعود بن الحجاج التیمی و پسرش عبدالرحمن از شجاعان معروفین بوده‌اند با ابن سعد آمده بود در ایامی كه جنگ نشد بود آمدند خدمت امام حسین علیه السلام سلام كنند بر آن حضرت پس سعادت شامل حالشان شده خدمت آن حضرت ماندند تا در حمله اولی شهید گشتند.

 

زهیر بن بشر الخثعمی.

عمار بن حسان بن شریح الطائی از شیعیان مخلصین بوده و با حضرت امام حسین علیه السلام از مكه مصاحبت كرده تا در كربلا.

و پدرش حسان از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام بوده و در صفین در ركاب حضرت شهید شده. و در رجال اسم عمار را عامر گفته‌اند، و از احفاد اوست عبدالله بن احمد بن عامر بن سلیمان بن صالح بن وهب بن عامر مقتول به كربلا ابن حسّان و عبدالله مكنی است به ابوالقاسم و صاحب كتبی است كه از جمله آنها است كتب قضایا امیرالمؤمنین علیه السلام روایت می‌كند آنرا از پدرش ابوالجعد احمد بن عامر و شیخ نجایش روایت كرده از عبدالله بن احمد مذكور كه گفت پدرم متولد شد سنه صد و پنجاه و هفت و ملاقات كرد شیخ ما حضرت رضا علیه السلام را در سنه صد و نود و چهار وفات كرد حضرت رضا علیه السلام در طوس سنه دویست و در روز سه شنبه هیجدهم جمادی الاولی و من ملاقات كردم حضرت ابوالحسن ابومحمد علیهماالسلام را و پدرم مؤذن آن دو بزرگوار بود الخ پس معلوم شد كه ایشان بیت جلیلی بوده‌اند از شیعه قدس الله ارواحهم.

مسلم بن كثیر ازدی كوفی تابعی گویند از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بوده و در ركاب آن حضرت در بعضی حروب زخمی و به پایش رسیده بود و خدمت سیدالشهداء علیه السلام از كوفه به كربلاء مشرف شده در روز عاشورا در حمله اولی شهید شد و نافع مولای او بعد از نماز ظهر شهید گردید.

 

زهیر بن سلیم ازدی و این بزرگوار از همان سعادتمندانست كه در شب عاشورا به اردوی همایونی حضرت سیدالشهداء علیه السلام ملحق شدند.

 


 

عبدالله و عبیدالله پسران زیدبن ثبیط عبدی بصری.

ابوجعفر طبری روایت كرده كه جماعتی از مردم شیعه بصره جمع شدند در منزل زنی از عبدالقیس كه نامش ماریه بنت منقذ و از شیعیان بود و منزلش مجمع شیعه بود و این در اوقاتی بود كه عبیدالله بن زیاد به كوفه رفته بود و خبر به او رسیده بود از اقبال و توجه امام حسین علیه السلام به سمت عراق، ابن زیاد نیز راهها را گرفته و به عامل خود در بصره نوشته بود كه برای دیدبانها جائی درست كنند و دیده بان در آن قرار دهند و راهها را پاسبانان گذارند كه مبادا كسی ملحق به آن حضرت شود پس یزید بنت ثبیط كه از قبیله عبدالقیس و از آن جماعت شیعه بود كه در خانه آن زن مؤمنه جمع شده بودند، عزم كرد كه به آن حضرت ملحق شود، او را، ده پسر بود، پس با پسران خود فرمود كه كدام از شماها با من خواهید آمد؟ دو نفر از آن ده پسر مهیای مصاحبت او شدند، پس به آن جماعتی كه در خانه آن زن جمع بودند فرمود كه من قصد كرده‌ام ملحق شوم به امام حسین علیه السلام و اینك بیرون خواهم شد. شیعیان گفتند كه می‌ترسیم بر تو از اصحاب پسر زیاد، فرمود به خدا سوگند هرگاه برسد شتران یا پاهای ما به جاده، و راه دیگر سهل است بر من وحشتی نیست بر من از اصحاب ابن زیاد كه به طلب من بیایند، پس از بصره بیرون شد و از غیر راه از بیابان قفر و خالی سیر كرد تا در ابطح به امام حسین علیه السلام رسید، فرود آمد و منزل و مأوای خود را درست كرد پس رفت به سوی رحل و منزل آن حضرت و چون خبر او به حضرت امام حسین علیه السلام رسید به دیدن او بیرون شد به منزل او كه تشریف برد، گفتند به قصد شما به منزل شما رفت، حضرت در منزل او نشست به انتظار او از آن طرف آن مرد چون حضرت را در جایگاه خود ندید احوال پرسید، گفتند به منزل تو تشریف بردند، یزید برگشت به منزل خود، آن جناب را دید نشسته. پس این ایه مباركه را خواند: بِفَضْلِ اللهِ وَ بِرَحْمَتِهِ وَ بِذالِكَ فَلْیَفْرَحوُا.

پس سلام كرد به آن حضرت و نشست در خدمتش و خبر داد آن حضرت را كه برای چه از بصره به خدمتش آمده، حضرت دعای خیر فرمود برای او پس با آن حضرت بود تا در كربلا شهید شد با دو پسرش عبدالله و عبیدالله.

بعضی از اهل سیر ذكر كرده‌اند كه وقتی یزید از بصره حركت كرد عامر و مولای او سالم و سیف بن مالك و ادهم بن امیه نیز با او همراه بودند و ایشان نیز در كربلا شهید شدند و در مرثیة یزید و دو پسرانش پسرش عامر بن یزید گفته:

 

خَیْرَالْبَریَّهِ فِی الْقُبُورِ
مِنْ‌ فَیْضٍ دَمْعٍ ذی دُروُرٍ
وَالتَّأوٌُّهِ وَالزَّفیرِ
فِی الحَرامِ مِنَ الشّهُوُرِ
وَابْنَیْهِ عَلی حَرّ الْهَجیرِ
تَجْری عَلی لَبَبِ النُّحُورِ
مَعَهُمْ بِجَنّاتٍ وَ حُورٍ

 

یا فَرْ وَ قُومی فَانْدًبی
وَاَبْكی الشَّهیدَ بِعَبْرَهٍ
وَ ارْثِ الْحُسَیْنَ مَعَ التَّفَجُّع
قَتَلوُا الْحَرامَ مِنَ الاَئمهَ
وَ ابْكی یَزیدَ مُجَدَّلاً
مُتَر مّلینَ دِمائُهُمْ
یا لَهْفَ نَفْسی لَمْ تَفُزْ

 

و نیز از اشخاصی كه در اول قتال شهید شدند:

جَنْدَبِ بْنِ حُجْرِ كِنْدِیّ خَوْلانیّ است كه از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام به شمار رفته.

 

جَنادَهِ بن كعب انصاری است كه از مكه با اهل وعیال خود در خدمت امام حسین علیه السلام بوده و پسرش: عمرو بن جناده بعد از قتل پدر به امر مادرش به جهاد رفت و شهید شد.

 


وسالم بن عمرو.

قاسم بن الحبیب الازدی.

بكر بن حی التیمی.

جوین بن مالك التیمی.

ایمه بن سعد الطائی.

 

عبدالله بن بشر كه از مشاهیر شجاعان بوده.

 

بشر بن عمرو.

حجابن بدر بصری حامل كتاب مسعود بن عمرو از بصره به خدمت امام حسین علیه السلام رسید، و رفیقش.

فَعْنَب بن عمرو نمری بصری.

عائذبن مجمع بن عبدالله عائدی، رضوان الله علیهم اجمعین و ده نفر از غلامان امام حسین علیه السلام، و دو نفر از غلامان امیرالمؤمنین علیه السلام.

 


مؤلف گوید كه اسامی بعضی از غلامان كه شهید شده‌اند از این قرار است:

 

اسلم بن عمرو و او پدرش تركی بود و خودش كاتب امام حسین علیه السلام، و دیگر. قارب بن عبدالله دئلی كه مادرش كنیز حضرت امام حسین علیه السلام بوده و دیگر منحج بن سهم غلام امام حسین (ع). با فرزندان امام حسین علیه السلام به كربلا آمد و شهید شد و سعد بن الحرث غلام امیرالمؤمنین علیه السلام و نصر بن ابی نیزر غلام آن حضرت نیز و این نصر پدرش همان است كه در نخلستان امیرالمؤمنین علیه السلام كار می‌كرد و حرث بن نبهان غلام حمزه، الی غیر ذلك.

و بالجمله چون در این حمله جماعت بسیاری از اصحاب سیدالشهداء علیه السلام شهید شدند شهادتشان در حضرت سید الشهداء علیه السلام تاثیر كرد پس در آن وقت جناب امام حسین علیه السلام از روی تأسف دست فرا برد و بر محاسن شریف خود نهاد و فرمود شدت كرد غضب خدا بر یهود گاهی كه از برای خدا فرزند قرار دادند، و شدت كرد خشم خدا بر نصاری هنگامی كه سه خدا قائل شدند، و شدت كرد غضب خدا بر عجوس وقتی كه به پرستش آفتاب و ماه پرداختند، و شدید است غضب خدا بر قومی كه متفق الكلمه شدند بر ریختن خون فرزندان پیغمبر خودشان، به خدا سوگند به هیچگونه این جماعت را اجابت نكنم از آنچه در دل دارند تا گاهی كه خدا را ملاقات كنم و به خون خویش مخضب باشم.

مخفی و مستور نماند كه جماعتی از وجوه لشكر كوفه از دل رضا نمی‌دادند كه با جناب امام حسین علیه السلام رزم آغازند و خود را مطرود دارین سازند، از این جهت كار مقاتلت به مماطلت می‌رفت و امر مبارزت به مسامحت می‌گذشت و در خلال این حال ارسال رسل و تحریر مكاتیب تقریر یافت و روز عاشورا نیز تا قریب به چاشتگاه كار بدین گونه می‌رفت، این هنگام بر مردم ظاهر گشت كه فرزند پیغمبر لباس ذلت در بر نخواهد كرد و عبیدالله بن زیاد بغضای آن حضرت را دست بر نخواهد داشت، لاجرم از هر دو سوی رزم را تصمیم عزم دادند.

اول كس از سپاه ابن سعد كه به میدان مبارزت آمد یسار غلام زیاد بن ابیه و سلام غلام ابن زیاد بود كه با هم به میدان آمدند، از میان اصحاب امام حسین علیه السلام عبدالله بن عمیر كلبی به مبارزت ایشان بیرون شد، گفتند تو كیستی كه به میدان ما آمده‌ای؟ گفت: منم عبدالله بن عمیر، گفتند ترا نشناسیم برگرد و زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر یا بریر را به سوی ما بفرست، و یسار مقدم بر سالم بود، عبدالله با او گفت كه ای پسر زانیه مگر اختیار ترا است كه هر كه بخواهی برگزینی؟ این بگفت و بر او حمله كرد و تیغ بر او راند و او را در افكند، سالم غلام ابن زیاد چون این بدید تاخت تا یسار را یاری كند، اصحاب امام حسین علیه السلام عبدالله را بانگ زدند كه خویشتن را واپای كه دشمن رسید، عبدالله چون مشغول مقتول خویش بود اصغای این مطلب نفرمود، لاجرم سالم رسید و تیغ بر عبدالله فرود آورد عبدالله دست چپ را به جای سپر وقایه سر ساخت لاجرم انگشتانش از كف جدا شد و عبیدالله بدین زخم ننگریست و چون شیر زخم خورده عنان بر تافت و سالم را به زخم شمشیر از قفای یسار بدارالبوار فرستاد پس باین اشعار رجز خواند:

 

حَسْبی بِبَیْتی فی عُلَیْم حَسْبی
وَلَسْتُ بِالْخَوّارِ عِندْالَنّكْبِ

 

اَنْ تُنْكِروُنی فَاناَ اْبُن كَلْب
اِنّی امُرَء ذوًمرَّهٍ وَ عَصْبٍ

 

پس عمرو بن الحجاج با جماعت خود از سپاه كوفه بر میمنه لشكر امام حسین علیه السلام حمله كرد، اصحاب امام چون چنین دیدند زانو بر زمین نهادند و نیزه‌های خود را به سوی ایشان دراز كردند، خیل دشمن چون رسیدند از سنان ایشان بترسیدند و پشت دادند، پس اصحاب حسین علیه السلام ایشان را تیرباران نمودند بعضی در افتادند و جان دادند و گروهی بخستند و بجستند.

این وقت مردی از قبیله بنی تمیم كه او را عبدالله بن حوزه می‌گفتند رو به لشكر امام حسین علیه السلام آورد و مقابل آن حضرت ایستاد و گفت: یا حسین یا حسین آن حضرت فرمود چه می‌خواهی؟

قالَ اَبْشِرْ بِالنّارِ فَقالَ كَلاّ اِنّی اَقْدَمُ عَلی رَبٍ رَحیمٍ وَ شَفیع مطاعِ.

حضرت فرمود این كیست؟ گفتند ابن حوزه تمیمی است، آن حضرت خداوند خویش را خواند و گفت: بارالها و او را به سوی آتش دوزخ بكش. در زمان اسب ابن حوزه آغاز چموشی نهاد و او را از پشت خود انداخت چنانكه پای چپش در ركاب بند بود و پای راستش واژگونه بر فراز بود، مسلم بن عوسجه جلدی كرد و پیش تاخت و پای راستش را به شمشیر از تن نحسش انداخت پس اسب او دویدن گرفت و سر او بهر سنگ و كلوخی و درختی می‌كوبید تا هلاك شد و حق تعالی روحش را به آتش دوزخ فرستاد، پس امر كارزار شدت كرد و از جمیع جماعتی كشته گشت.

 


 

بریر ین خضیر رحمه الله :

 

بریر ین خضیر رحمه الله به میدان آمد و او مردی زاهد و عابد بود و او سید قراء می‌نامیدند و از اشراف اهل كوفه از همدانیین بود و اوست خالوی ابواسحق عمرو بن عبدالله سبیعی كوفی تابعی كه در حق او گفته‌اند چهل سال نماز صبح را به وضوی نماز عشا گذارد و در هر شب یك ختم قرآن می‌نمود، و در زمان او اعبدی از او نبود، و اوثق در حدیث از او نزد خاصه و عامه نبود، و او از ثقات علی به الحسین (ع) بود و بالجمله جناب بریر چون به میدان تاخت از آنسوی یزید بن معقل به نزد او شتافت و با هم اتفاق كردند كه مباهله كنند و از خدا بخواهند كه هر كه به باطل است بر دست آن دیگر كشته شود، این بگفتند و بر هم تاختند. یزید ضربتی بر بریر زد او را آسیبی نرساند لكن بریر او را ضربتی زد كه خود او را دو نیمه كرد و سر او را شكافت تا به دماغ رسید یزید پلید بر زمین افتاد مثل آنكه از جای بلندی بر زمین افتد.

رضی بن منقذ عبدی كه چنین دید بر بریر حمله آورد و با هم دست به گردن شدند و یك ساعت با هم نبرد كردند آخرالامر بریر او را بر زمین افكند و بر سینه‌اش نشست رضی استغاثه به لشكر كرد كه او را خلاص كنند. كعب بن جابر حمله كرد و نیزة خود را گذاشت بر پشت بریر، بریر كه احساس نیزه كرد همچنان بر سینه رضی نشسته بود خود را بر روی رضی افكند و صورت او را دندان گرفت و طرف دماغ او را قطع كرد از آن طرف كعبن بن جابر چون مانعی نداشت چندان به نیزه زور آورد تا در پشت بریر فرو رفت و بریر را از روی رضی افكند و پیوسته شمشیر بر آن بزرگوار زد تا شهید شد.

راوی گفت رضی از خاك برخاست در حالتی كه خاك از قبای خود می‌تكانید و با كعب گفت ای برادر بر من نعمتی عطا كردی كه تا زنده‌ام فراموش نخواهم نمود چون كعب بن جابر برگشت زوجه‌اش یا خواهرش نوار بنت جابر با وی گفت كشتی سید قراء را هر آینه امر عظیمی به جای آوردی به خدا سوگند دیگر با تو تكلم نخواهم كرد.

 


 

شهادت وهب علیه الرحمه:

وهب بن عبدالله بن حباب كلبی كه با مادر و زن در لشكر امام حسین علیه السلام حاضر بود به تحریص مادر ساخته جهاد شد، اسب به میدان راند و رجز خواند:

سَوْفَ تَرَوْنی وَ تَرَوْنَ ضَرْبی
اُدْرِكُ ثاری بَعْدَ ثارِ صَحْبی
لَیْسَ جِهادی فِی الْوَغی بِاللَّعْبِ

 

اِنْ تَنْكُروُنی فَانَا ابْنُ الْكَلْبِ
وَ حَمْلَتی وَصَوْلَتی فی الْحَرْبِ
وَ اَدْفَعُ الْكَرْبَ اَمامَ الْكَرْبِ

 

و جلادت و مبارزت نیكی به عمل آورد و جمعی را به قتل درآورد پس از میدان بازشتافت و به نزدیك مادر و زوجه‌اش آمد و به مادر گفت آیا از من راضی شدی؟ گفت راضی نشوم تا آنكه در پیش روی امام حسین علیه السلام كشته شوی، زوجه او گفت ترا به خدا قسم می‌دهم كه مرا بیوه مگذار و به درد مصیبت خود مبتلا مساز، مادر گفت ای فرزند سخن زن را دور انداز به میدان رو در نصرت امام حسین علیه السلام خود را شهید ساز تا شفاعت جدش در قیامت شامل حالت شود، پس وهب به میدان رجوع كرد در حالیكه می‌خواند:

اِنّی زَعیمٌ لَكِ اُمَّ وَهَبٍ

ضَرْبَ غُلامٍ مُؤمِنٍ بِالرَّبّ

 

بِالطَعْنِ فیهِمْ تارَهً وَ الضَّربِ

 

پس نوزده سوار و دوازده پیاده را به قتل رسانید و لختی كارزار كرد تا دو دستش را قطع كردند، این وقت مادر او عمود خیمه بگرفت و به حربگاه درآمد و گفت ای وهب پدر و مادرم فدای تو باد چندانكه توانی رزم كن و حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله از دشمن دفع نما، وهب خواست كه تا او را برگرداند مادرش جانب جامة او را گرفت و گفت من روی بازپس نمی‌كنم تا به اتفاق تو در خون خویش غوطه زنم جناب امام حسین (ع) چون چنین دید فرمود از اهل بیت من جزای خیر بهره شما باد به سراپرده زنان مراجعت كن خدا ترا رحمت كند پس آن زن به سوی خیام محترمه زنها برگشت و آن جوان كلبی پیوسته مقاتلت كرد تا شهید شد. راوی گفت كه زوجه وهب بعد از شهادت شوهرش بیتابانه به جانب او دوید و صورت بر صورت او نهاد شمر (ملعون) غلام خود را گرفت تا عمودی بر سر او زد و به شوهرش ملحق ساخت، و این اول زنی بود كه در لشكر حضرت سیدالشهداء علیه السلام به قتل رسید.

پس از آن عمر و بن خالد ازدی اسدی صیداوی عازم میدان شد خدمت امام حسین علیه السلام آمد و عرض كرد فدایت شوم یا ابا عبدالله من قصد كرده‌ام كه ملحق شوم به شهداء از اصحاب تو و كراهت دارم از آنكه زنده بمانم و ترا وحید و قتیل بینم اكنون مرخصم فرما حضرت او را اجازت داد و فرمود ما هم ساعت بعد به تو ملحق خواهیم شد، آن سعادتمند به میدان آمد و این رجز خواند:

فَاَبْشِری بِالرَّوْحِ وَ الرَّیْحانِ

 

اِلَیْكَ یا نَفْسُ مِنَ الرَّحْمنِ

 

اَلْیَوْمَ تجْزَیْنَ عَلَی الاَحسانِ.

پس كارزار كرد تا شهید شد، رحمه الله علیه. پس فرزندش خالد بن عمرو بیرون شد و می‌گفت:

 

كَیْ ما تَكُونُوا فی رِضَی الرَّحْمنِ
فی قَصْرِ دُرّ حَسَنِ الْبُنْیانِ

 

صَبْرًا عَلَی الْمَوْتِ بَنی قَحْطان
یا اَبَتا قَدْ صِرْتَ فِی الْجِنانِ

 

پس جهاد كرد تا شهید شد. سعد بن حنظله تمیمی به میدان رفت و او از اعیان لشكر امام حسین (ع) بود رجز خواند و فرمود:

صَبْرًا عَلَیْها لِدُخُولِ الْجَنَّهِ
یا نَقْسُ لِلرّاحَهِ فَاجْهَدِنَّهُ

 

صَبْرًا عَلَی الاسْیافِ وَالاسِنَّه
وَ حُورِ عَیْن ناعِماتٍ هُنَّهٍ

 

وَ فی طِلابِ الخَیْرِ فَارْغِبَتَّهُ

پس حمله كرد و كارزار سختی نمود تا شهید شد، رحمه الله علیه. پس عمیر بن عبدالله مذحجی به میدان رفت و این رجز خواند:

اِنّی لَدَی الْهَیْجاء لَیْتُ مُحْرِج
وَ اَترُكُ الْقَرْنَ لَدَی التَّعَرُّجِ

 

قَدْ عَلِمَتْ سَعْدٌ وَحیُّ مَذْحِج
اَعْلُو بِسَیْفی هامَهَ الْمُدَجّح

 

فریسَتَه الضَّبْغِالاَزَلِالاَعْرَجِ

پس كارزار كرد و بسیاری را كشت تا به دست مسلم ضبابی و عبدالله بجلی كشته شد.


 

مبارزات نافع بن هلال و شهادت مسلم بن عوسجه:

 

از اصحاب سیدالشهداء علیه السلام نافع بن هلال جملی به مبارزت بیرون شد و بدین كلمات رجز خواند: اَنّا اْبنُ هلال الْجَمَلیّ اَنّا عَلی دینِ عَلیّ (ع).

مزاحم بن حریث به مقابل او آمد و گفت انا علی دین عثمان من بر دین عثمانم، نافع گفت تو بر دین شیطانی و بر او حمله كرد و جهان را از لوث وجودش پاك نمود.

عمروبن الحجاج چون این دلاوری دید بانگ بر لشكر زد و گفت ای مردم احمق آیا می دانید با چه مردم جنگ می‌كنید همانا این جماعت فرسان اهل مصرند و از پستان شجاعت شیر مكیده‌اند و طالب مرگند احدی یك تنه به مبارزت ایشان نرود كه عرصة هلاك می‌شود، و همانا این جماعت عددشان كم است و به زودی هلاك خواهند شد و الله اگر همگی جنبش كنید و كاری نكنید جز آنكه ایشانرا سنگ باران نمائید تمام را مقتول می‌سازید.

عمر بن سعد گفت رأی محكم همان است كه تو دیده‌ای، پس رسولی به جانب لشكر فرستاد تا ندا كند كه هیچكس از لشكر را اجازت نیست كه یك تنه به مبارزت بیرون شود، پس عمرو بن الحجاج از كنار فرات با جماعت خود بر میمنه اصحاب امام حسین علیه السلام حمله كرد، بعد از آنكه آن منافقان را به این كلمات تحریص بر كشتن اصحاب امام حسین علیه السلام نمود:

یا اَهْلَ الْكُوفَهِ الزمُوا طاعَتَكُمْ وَ جَماعَتَكُم وَلا تَرْتابُوا فی قَتْالِ مَنْ مَرَقَ مَنَ الدّینَ وَ خالَفً الاِمامَ، خداوند دهان، عمر و بن الحجاج (لعین) را پر از آتش كند در ازای این كلمات كه بر جناب امام حسین علیه السلام بسی سخت آمد و به حضرتش اثر كرد، پس ساعتی دو لشكر با هم نبرد كردند و در این گیرودار جنگ مسلم بن عوسجه اسدی علیه الرحمه از پای درآمد و از كثرت زخم و جراحت به خاك افتاد لشكر عمر سعد از حمله دست كشیدند و به سوی لشكرگاه خود برگشتند، چون غبار معركه فرو نشست مسلم را بر روی زمین افتاده دیدند حضرت امام حسین علیه السلام به نزد او شتافت و در مسلم رمقی یافت پس او خطاب كرد و فرمود خدا رحمت كند ترا ای مسلم و این آیه كریمه را تلاوت نمود: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً.

حبیب من مظاهر كه به ملازمت خدمت آن حضرت نیز حاضر بود نزدیك مسلم آمد و گفت ای مسلم گرانست بر من این رنج و شكنج تو اكنون بشارت باد ترا به بهشت، مسلم به صدای بسیار ضعیفی گفت خدا بخیر ترا بشارت دهد، حبیب گفت اگر می‌دانستم كه بعد از تو در دنیا زنده می‌بودم دوست داشتم كه به من وصیت كنی به آنچه قصد داشتی تا در آنجا آن اهتمام كنم لكن می‌دانم كه در همین ساعت من نیز كشته خواهم شد و به تو خواهم پیوست. مسلم گفت ترا وصیت می‌كنم به این مرد و اشاره كرد به سوی امام حسین علیه السلام و گفت تا جان در بدن داری او را یاری كن و از نصرت او دست مكش تا وقتی كه كشته شوی، حبیب گفت به پروردگار كعبه جز این نكنم و چشم ترا به این وصیت روشن نمایم، پس مسلم جهان را وداع كرد در حالی كه بدن او روی دستها بود او را برداشته بودند كه در نزد كشتگان گذارند، پس صدای كنیزك او به ندبه بلند شد كه یابن عوسجتاه یا سیداه. و معلوم می‌شود كه مسلم بن عوسجه از شجاعان نامی روزگار بود چنانكه شبث شجاعت او را در آذربایجان مشاهده كرده بود و آنرا تذكره نمود، و در زمانی كه مسلم بن عقیل به كوفه آمده بود مسلم بن عوسجه وكیل او بود در قبض اموال و بیع اسلحه و اخذ بیعت. و با این حال از عباد روزگار بود و پیوسته در مسجد كوفه در پای ستونی از آن مشغول به عبادت و نماز بود چنانكه از اخبار الطول دینوری معلوم می‌شود، و او را اهل سیر اول اصحاب حسین علیه السلام گفته‌اند و كلمات را در شب عاشورا شنیدی و در كربلا مقاتله سختی نمود و به این رجز مترنم بود:

مِنْ فَرْغِ قَوْمٍ مِنْ ذُری بنی اَسَدٍ
وَ كافِرٌ بِدینِ جَبّارٍ صَمَدٍ

 

اِنْ تَسْاَلوُا عنّی فَاِنّی ذُولُبَدٍ
فَمَنْ بَغانا حائِدٌ عَن الرَّشَدِ

 

و كینة آن بزرگوار ابوجحل است چنان كه كمیت اسدی در شعر خود به آن اشاره كرده: واِنَّ اَیا جُحْلٍ قَلیلٌ مُحَجَّلٌ.

جحل به تقدیم جیم بر حاء مهمله یعنی مهتر زنبوران عسل و مُحَجَّلْ كُمعَظَّمْ یعنی صریح و بر زمین افكنده شده، و قاتل او مسلم ضبابی و عبدالرحمن بجلی است.

بالجمله دوباره لشكر بهم پیوسته و شمر بن ذی الجوشن علیه اللعنه از میسره بر میسرة لشكر امام علیه السلام حمله كرد و آن سعادتمندان با آن اشقیا به قدم ثبات نبرد كردند و طعن نیزه دو لشكر و شمشیر بهم فرود آوردند و سپاه ابن سعد لعین حضرت امام حسین علیه السلام و اصحابش را از هر طرف احاطه كردند و اصحاب آن حضرت با آن لشكر قتال سختی نمودند و تمام جلادت ظاهر نمودند و مجموع سواران لشكر آن حضرت سی و دو تن بودند كه مانند شعله جواله حمله می‌افكندند و سپاه ابن سعد لعین را از چپ و راست پراكنده می‌نمودند.

عروه بن قیس كه یكی از سركردگان لشكر پسر سعد بود و چون این شجاعت و مردانگی از سپاه امام علیه السلام مشاهده كرد، به نزد ابن سعد فرستاد كه یابن سعد آیا نمی‌بینی كه لشكر من امروز از این جماعت قلیل چه كشیدند؟ تیراندازان را امر كن كه ایشان را هدف تیر بلا سازند، ابن سعد كمان داران را به تیر انداختن امر نمود.

راوی گفت اصحاب امام حسین علیه السلام قتال شدیدی نمودند تا نصف النهار روز رسید، حصین بن تمیم كه سركرده تیراندازان بود چون صبر اصحاب امام حسین علیه السلام را مشاهده نمود لشكر خود را كه پانصد كماندار به شمار می‌رفتند امر كرد كه اصحاب آن حضرت را تیرباران نمایند، آن منافقان حسب الامر امیر خویش لشكر امام علیه السلام را هدف تیر و سهام نمودند و اسبهای ایشان را عقر (یعنی پی) و بدنهای آنها را مجروح نمودند، راوی گفت كه مقاتله كردند اصحاب امام حسین علیه السلام با لشكر عمر سعد قتال بسیار سختی تا نصف النهار و لشكر پسر سعد را توانائی نبود كه بر ایشان بتازند جز از یك طرف زیرا كه خیمه‌ها را بهم متصل كرده بودند و آنها را عقب سر و یمین و یسا قرار داده بودند، عمر سعد كه چنین دید جمعی را فرستاد كه خیمه‌ها را بیفكنند تا بر آنها احاطه نمایند سه چهارنفر از اصحاب امام حسین علیه السلام در میان خیمه‌ها رفتند و گاهی كه آن ظالمان می‌خواستند خیمه‌ها را خراب كنند بر آنها حمله می‌كردند و هر كه را می‌یافتند می‌كشتند یا تیر به جانب او می‌افكندند و او را مجروح می‌نمودند، عمر سعد كه چنین دید فریاد كشید كه خیمه‌ها را آتش زنید و داخل خیمه‌ها نشوید پس آتش آوردند خیمه‌ها را سوزانیدند، سیدالشهداء علیه السلام فرمود بگذارید آتش زنند زیرا كه هرگاه خیمه‌ها را بسوزانند نتوانند از آن بگذرند و به سوی شما آیند و چنین شد كه آن حضرت فرموده بود.

راوی گفت حمله كرد شمر بن ذی الجوشن علیه اللعنه به خیمه حضرت امام حسین علیه السلام و نیزه‌ای كه در دست داشت بر آن خیمه می‌كوبید و ندا در داد كه آتش بیاورید تا من این خیمه را با اهلش آتش بزنم. راوی گفت زنها صیحه كشیدند و از خیمه بیرون دویدند، جناب امام حسین علیه السلام بر شمر صیحه زد كه ای پسر ذی الجوشن تو آتش می‌طلبی كه خیمه را بر اهل من آتش زنی؟ خداوند بسوزاند ترا به آتش جهنم.

حمیدبن مسلم گفت كه من به شمر گفتم سبحان الله این صلاح نیست برای تو كه جمع كنی در خود و خصلت را یكی آنكه عذاب كنی به عذاب خدا كه سوزانیدن باشد و دیگر آنكه بكشی كودكان و زنان را، بس است برای راضی كردن امیر كشتن تو مردان را، شمر به من گفت تو كیستی؟ گفتم نمی‌گویم با تو كیستم و ترسیدم كه اگر مرا بشناسد نزد سلطان برای من سعایت كند، پس آمد به نزد شبث بن ربعی و گفت من نشنیدم مقالی بدتر از مقال تو و ندیدم موقفی زشت‌تر از موقف تو، آیا كارت به جائی رسیده كه زنها را بترسانی، پس شهادت می‌دهم كه شمر حیا كرد و خواست برگردد كه زهیر بن قین ره با ده نفر از اصحاب خود بر شمر و اصحابش حمله كردند و ایشان را از دور خیام متفرق ساختند، و اباعزّه (بزاء معجمه) ضبایی را كه از اصحاب شمر بود به قتل رسانید، لشكر عمر سعد كه چنین دیدند برایشان هجوم آوردند و چون لشكر امام حسین علیه السلام عددی قلیل بودند اگر یك تن از ایشان كشته گشتی ظاهر و مبین گشتی و اگر از لشكر ابن سعد صد كس مقتول گشتی از كثرت عدد نمودار نگشتی. و بالجمله جنگ سختی شد و قتلی و جزیح بسیاری گشت تا آنكه وقت زوال رسید.

برگرفته از کتاب منتهی الامال ، اثر حاج شیخ عبّاس قمی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:29
دانستنی های علمی

 

مبارزات و شهادت حر بن یزید ریاحی رضی الله تعالی عنه:

حرّ بن یزید ریاحی از شهدای حملهء اوّل محسوب می شود.

این وقت حربن یزید بر اصحاب عمر سعد چون شیر غضبناك حمله كرد و به شعر عنتره تمثل جست:

وِ لَبانِهِ حَتّی تَسَرْبَلَ بالدَّمِ

 

ما زِلتُ اَرْ میهْم بِثُغْرَهِ نَحْرِهِ

 

و هم رجز می‌خواند و می‌گفت:

اَضْرِبُ فی اَعْناقِكُمْ بِالسَّیْفِ
اَضْرِبُكُمْ وَلا اَری مِنْ حَیْفٍ

 

اِنّی اَنَا الْحُرُّ وَ مَاْوَی الضَّیْفِ
عَنْ خَیْر مَنْ حَلَّ بِاَرْض الْخَیْفِ

 

روای گفت: دیدم اسب او را كه تا ضربت بر گوشها و حاجب او وارد شده بو د و خون از او جاری بود حصین بن تمیم رو كرد به یزید بن سفیان و گفت: ای یزید این همان حر است كه تو آرزوی كشتن او را داشتی اینك به مبارزت او بشتاب گفت بلی و به سوی حر شتافت و گفت: ای حر میل مبارزت داری؟ گفت: بلی پس با هم نبرد كردند. حصین بن تمیم گفت: به خدا قسم مثل آنكه جان یزید در دست حر بود او را فرصت نداد تا به قتل رسانید، پس پیوسته جنگ كرد تا آنكه عمر سعد امر كرد حصین بن تمیم را با پانصد كمان دار اصحاب حسین را تیرباران كنند، پس لشكر عمر سعد ایشان را تیرباران كردند زمانی نكشید كه اسبهای ایشان هلاك شدند و سواران پیاده گشتند.

ابومخنف از ایوب بن مشرح حیوانی نقل كرده كه گفت والله من پی كردم اسب حر را و تیری بر شكم اسب او زدم كه به لرزه و اضطراب درآمد آنگاه بسر در آمد.

مؤلف گوید: كه گویا حسان بن ثابت در این مقام گفته:

فَهَدَمْتُ رُكْنَ الْمَجْدِ اِنْ لَمْ تُعْقَرِ

 

وَ یَقُولُ لِلطَّر‎ْفِاِصْطَبِرْلِشَبَا الْقَنا

 

و چه قدر شایسته است در این مقالم نقل این حدیث حضرت صادق علیه السلام:

قالَ الْحُرُّ عَلی جَمیع اَحْوالِهِ اِنْ نابَتْهُ نائِبَهٌ صَبَرَلَها وَ اِنْ تَداكَتْ عَلَیْهَا الْمَصائبُ لَمْ تَكْسِرْهُ وَ اِنْ اُسِرَ وَ قُهِرَ وَ اسْتَبْدلَ بِالْیُسْرِ عُشراً.

راوی گفت پس حر از روی اسب مانند شیر جستن كرد و شمشیر برانی در دستش بود و می‌گفت:

اَشجَعُ مِن ذی لِبَدٍ هِزَبْر

 

ان تعقرو ابی فَاَنا ابنُ الحُرّ

 

پس ندیدم احدی را هرگز مانند او سر از تن جدا كند و لشكر هلاك كند، اهل سیر و تاریخ گفته‌اند كه حر و زهیر با هم قرار داده بودند كه بر لشكر حمله كنند و مقاتله شدید و كارزار سختی نمایند و هر كدام گرفتار شدند دیگری حمله كند و او را خلاصی نماید و بدینگونه یك ساعتی نبرد كردند و حر رجز می‌خواند و می‌گفت:

وَلَنْ اَصابَ الْیَوْمَ اِلاّ مُقْبِلاَ
لاناكِلاً مِنْهُمْ وَلا مُهَلّلاً

 

اَلیْتُ لا اُقْتَلُ حَتّی اَقْتُلا
اَضْربُهُمْ بِالسَّیْفِ ضَرْباً مِقْصَلاً

 

و در دست حر شمشیری بود كه نوگ از دم او لایح بود و گویا ابن معتز در حق او گفته بود:

 

فَما یُنتَضی اِلاّ لِسَفْكِ دِماء
بَقِیَّهَ غَیْم رَقَّ دوُنَ سَماءٍ

 

وَلی صارِم‏ٌ فیهِ الْمَنایا كَوامِنٌ
تَری فَوْقَ مَنْبَتِهِ الْفِرِندَ كاَنَّهُ

 

بعضی گفته‌اند كه امام حسین علیه السلام به نزد او آمد و هنوز خون از او جستن داشت، پس فرمود: به به ای حر تو حری همچنان كه نام گذاشته شدی به آن، حری در دنیا و آخرت پس خواند آن حضرت:

وَ نِعْمَ الْحُرُّ عِنْدَ مُخْتَلَفِ الرّماحِ
فَجادَ بِنَفْسِهِ عِنْدالصَّباح

 

لَنِعْمَ الْحُرُّ حُرّ بَنی رَیاح
وَ نِعْمَ الْحُرُّ اِذْ نادی حُسَیْناً

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال ، اثر حاج شیخ عبّاس قمی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:28
داستان و حکایت

 

یادآوری ابوثمامه صائدی برای نماز و شهادت حبیب بن مظاهر

 

ابوثمامه صیداوی كه نام شریفش عمروبن عبدالله است چون دید وقت زوال است به خدمت امام علیه السلام شتافت و عرض كرد یا ابا عبدالله جان من فدای تو باد همانا می‌بینم كه این لشكر به مقاتلت تو نزدیك گشته‌اند ولكن سوگند با خدای كه تو كشته نشوی تا من در خدمت تو كشته شوم و به خون خویش غلطان باشم و دوست دارم كه این نماز ظهر را با تو بگذارم آنگاه خدای خویش را ملاقات كنم، حضرت سر به سوی آسمان برداشت پس فرمود یاد كردی نماز را خدا ترا از نمازگزاران و ذاكرین قرار دهد، بلی اینك اول وقت آنست، پس فرمود از این قوم بخواهید تا دست از جنگ بردارند تا ما نماز گذاریم. حصین بن تمیم چون این بشنید فریاد برداشت كه نماز شما مقبول درگاه الله نیست، حبیب بن مظاهر فرمود ای حمار غدار نماز پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبول نمی‌شود و از تو قبول خواهد شد؟!!

حصین بر حبیب حمله كرد حبیب نیز مانند شیر بر او تاخت و شمشیر بر او فرود آورد و بر صورت اسب او واقع شد حصین از روی اسب بر زمین افتاد پس اصحاب آن ملعون جلدی كردند و او را از چنگ حبیب ربودند پس حبیب رجز خواند و فرمود:

اَوشَطْرَ كُمْ وَلّیْتُمُ الاَكْتادا

 

اُقْسِم لَوْكُنّا لَكُمْ اَعْداداً

 

یا شَرَّ قَوْمٍ حَسَباً وَ اَدّاً

و نیز می‌فرمود:

فارِسُ هَیْجاء وَ حَرْبٍ تَسْعَرُ
وَ نَحْنُ اَوْ‌ فی مِنْكُمُ وَ اَصْبَرُ
حَقّاً وَ اَتْقی مِنْكُمُ وَ اَعْذَرُ
چه خواهد كرد در راه خداوند
مبارز خواست از آن قوم گمراه
كه بر نام آوران تنگ آمدی كار
همی مرد از سر مركب جدا كرد
فكند از آن جماعت جمع بسیار

 

اَنَا حَبیبٌ وَ اَبی مُظَهَّرٌ
اًنٌتُمْ اَعَدُّ عُدَّهً وَ اَكْثَرُ
وَ نَحْنُ اَوْلی حُجَّهً وَ اَظْهَرُ
ببین اخلاص این پیر هنرمند
رجز خواند و نسب فرمود آنگاه
چنان رزمی نمود آن پیر هشیار
سر شمشیر آن پیر جوان مرد
به تیغ تیز در آن رزم و پیكار

بالجمله قتال سختی نمود تا آنكه به روایتی شصت و دو تن را به خاك هلاك انداخت، پس مردی از بنی تمیم كه او را بدیل بن صریم می گفتند بر آن جناب حمله كرد و شمشیر بر سر مباركش زد و شخصی دیگر از بنی تمیم نیز بر آن بزرگوار زد كه او را بر زمین افكند حبیب خواست تا برخیزد كه حصین بن تمیم شمشیر بر سر او زد كه او را از كار انداخت پس آن مرد تمیمی فرود‌آمد و سر مباركش را از تن جدا كرد، حصین گفت كه من شریك توام در قتل او سر را به من بده تا به گردن اسب خود آویزم و جولان دهم تا مردم بدانند كه من در قتل او شركت كرده‌ام آنگاه بگیر آنرا و ببر به نزد عبیدالله بن زیاد برای اخذ جایزه، پس سر حبیب را گرفت و به گردن اسب خویش آویخت و در لشكر جولانی داد و به او رد كرد.

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:27
دانستنی های علمی

 

مقتل جمعی دیگر از یاران امام حسین (ع)

 

 

 

شهادت سعید بن عبدالله حنفی رحمه الله

 

روایت شده كه حضرت سیدالشهداء علیه السلام زهیربن قین و سعید بن عبدالله را فرمود كه پیش روی من بایستید تا من نماز ظهر را به جای آورم ایشان بر حسب فرمان در پیش رو ایستادند و خود را هدف تیر و سنان گردانیدند، پس حضرت با یك نیمه اصحاب نماز خوف گذاشت و نیمی دیگر ساخته دفع دشمن بودند، و روایت شده كه سعید بن عبدالله حنفی در پیش روی آن حضرت ایستاد و خود را هدف تیر نموده بود تا روی زمین افتاد و در این حال می گفت خدایا لعن كن این جماعت را لعن عاد و ثمود، ای پروردگار من سلام مرا به پیغمبر خود برسان و ابلاغ كن او را آنچه به من رسید از زحمت جراحت و زخم چه من در این كار قصد كردم نصرت ذریة پیغمبر ترا این بگفت و جان بداد، و در بدن او بغیر از زخم شمشیر و نیزه سیزده چوبه تیر یافتند.

و شیخ ابن نما فرموده كه گفته شده آن حضرت و اصحابش نماز را فرادی به ایماء و اشارت گذاشتند.

مولف گوید: كه سعید بن عبدالله از وجوه شیعه كوفه و مردی شجاع و صاحب عبادت بود، و در سابق دانستی كه او و هانی بن هانی سبیعی را اهل كوفه با بعضی نامه‌ها به خدمت امام حسین علیه السلام فرستادند كه آن حضرت راحركت دهند از مكه و به كوفه بیاورند، و این دو نفر آخر كس بودند كه كوفیان ایشان را روانه كرده بودند و كلمات او در شب عاشورا در وقتی كه حضرت سیدالشهداء علیه السلام اجازه انصراف داد در مقاتل معتبره مضبوط است و در زیارت مشتمله بر اسامی شهداء مذكور است، و در حق او و مواسه حر با زهیر بن قین عبیدالله بن عمر و بدی كندی گفته:

وَلاالْحُرَّ اِذْ آسی زُهَیْرًا عَلی قَسْر
لَمارَتْعَلی سَهلٍ وَ دَكَّتْ عَلی وَعْرٍ
وَ مِنْ مُقْدِم یَلْثَی الاَسِنَهَ بِالصَّدْرِ

 

سَعیدَبْنَ عَبَدِاللهِ لا تَنْسِیَنَّهُ
فَلَوْ وَقَفَتْ صَمُّ الْجِبالِ مَكانَهُمْ
فَمِنْ قائم یَسْتَعْرِضُ النَّبْلَ وَجْهُهُ

حَشَرَنا الله مَعَهُم فی المُستَشهدینَ وَ رَزَقْنا مُرافَقَهُم فی اَعلا عِلیّینَ.

 


 

شهادت زهیربن القین رضی الله عنه

راوی گفت زهیر بن القین ره كارزار سختی نمود و رجز خواند:

اَذوُدُكُمْ بِالسّّیْفِ عَنْ حُسَیْنٍ
اَضْرِبُكُمْ وَلا اَری مِنْ شَیْنٍ

 

اَنَا زُهَیْرٌ وَ اَنَا ابْنُ الْقَیْنِ
اِنَّ حُسَیْناً اَحَدُ السّبْطَیْنِ

 

پس چون صاعقه آتشبار خویش را بر آن اشرار زد و بسیار كس از ابطال رجال را به خاك هلاك افكند، و به روایت محمد بن ابیطالب یكصد و بیست تن از آن منافقان را به جهنم فرستاد، آنگاه كثیر بن عبدالله شعبی به اتفاق مهاجرین اوس تمیمی بر او حمله كردند او را از پای درآوردند و در آن وقت كه زهیر بر خاك افتاد حضرت حسین علیه السلام فرمود: خدا ترا از حضرت خویش دور نگرداند و لعنت كند كشندگان ترا همچنان كه لعن فرمود جماعتی از گمراهان را و ایشان را به صورت میمون و خوك مسخ نمود.

مؤلف گوید: زهیر بن قین جلالت شانش زیاده از آنست كه ذكر شود و كافی است در این مقام آنكه امام حسین علیه السلام یوم عاشورا میمنه را به او سپرد و در وقت نماز خواندن او را با سعید بن عبدالله فرمود كه در پیش روی آن جناب بایستند و خود را وقایه‌ آن حضرت كنند و احتجاج او با قوم به شرح رفت و مردانگی و جلادت او با حر ذكر شد الی غیر ذلك مما یتعلق به.

 


 

مقتل نافع بن هلال بن نافع بن جمل رحمه الله

نافع بن هلال یكی از شجاعان لشكر امام حسین علیه السلام بود، تیرهای مسموم داشت و اسم خود را بر فاق تیرها نوشته بود شروع كرد به افكندن آن تیرها بر دشمن و می‌گفت:

مَسْمُومَهً تَجْری بِها اَخفْاقُها
وَ النَّفْسُ لایَنْفَعُها اَشْفاقُها

 

اَرْمی بِها مُعْلَمَهً اَفْواقُها
لَیْملانَّ اَرْضَها رَشاقُها

 

و پیوسته با آن تیرها جنگ كرد تا تمام شد، آنگاه دست زد به شمشیر آبدار و شروع كرد به جهاد و می‌گفت:

 

دینی عَلی دینِ حُسَیْنِ بْنِ عَلیِ
فَذاكَ رَأیی و اُلاقی عَمَلیً

 

اَنّا الْغُلامُ الْیَمَنِیُّ الْجَمَلِیّ
اِنْ اُقْتَلِ الْیَوْمَ فَهذا اَمَلی

 

پس دوازده نفر و به روایتی هفتاد نفر از لشكر پسر سعد به قتل رساند به غیر آنانكه مجروح كرده بود پس لشكر بر او حمله كردند و بازوهای او را شكستند و او را اسیر نمودند. راوی گفت شمر بن ذی الجوشن (ملعون) او را گرفته بود و با او بود اصحاب او و نافع را می‌بردند به نزد عمر سعد (لعنه) و خون بر محاسن شریفش جاری بود عمر سعد (لعنه) چون او را دید به او گفت و یحك ای نافع چه واداشت ترا بر نفس خود رحم نكردی و خود را به این حال رسانیدی؟ گفت خدای می‌داند كه من چه اراده كردم و ملامت نمی‌كنم خود را بر تقصیر در جنگ با شماها و اگر بازو و ساعد مرا بود اسیرم نمی‌كردند. شمر (لعنه) بابن سعد گفت بكش او را اصلحك الله گفت تو او را آورده‌ای اگر می‌خواهی تو بكش، پس شمر (لعین) شمشیر خود را كشید برای كشتن او، نافع گفت به خدا سوگند اگر تو از مسلمانان بودی عظیم بود بر تو كه ملاقات كنی خدا را به خونهای ما. فَالْحْمدُللهِ الَّذی جَعَلَ مَنا یا ناعَلی یَدَی‌ْ شِرارِ خَلْقِهِ. پس شمر (ملعون) او را شهید كرد.

مكشوف باد كه در بعض كتب به جای این بزرگوار هلال ابن نافع ذكر شده، و مظنونم آنست كه نافع از اول اسم سقط شده، و سببش تكرار نافع بوده، و این بزرگوار خیلی شجاع و با بصیرت و شریف و بزرگ مرتبه بوده، در سابق دانستی به دلالت طرماح از بیراهه به یاری حضرت سیدالشهداء علیه السلام از كوفه بیرون آمد و در بین راه به آن حضرت ملحق شد با مجمع بن عبدالله و بعضی دیگر، و اسب نافع را كه كامل نام داشت كتل كرده بودند و همراه می‌آوردند.

و طبری نقل كرده كه در كربلا وقتی كه آب را بر روی سیدالشهداء (ع) و اصحابش بستند تشنگی برایشان خیلی شدت كرد حضرت سیدالشهداء (ع) جناب عباس (ع) را با سی سوار و بیست نفر پیاده با بیست مشك فرستاد تا آب بیاورند. نافع بن هلال علم بدست گرفت و جلو افتاد، عمر به حجاج كه موكل شریعه بود صدا زد كیستی؟ فرمود: منم نافع بن هلال عمرو گفت: مرحبا به تو ای برادر برای چه آمدی؟ گفت: آمدم برای آشامیدن از این آب كه از ما منع كردید، گفت بیاشام گوارا باد ترا، گفت والله نمی‌آشامم قطره‌ای با آنكه مولایم حسین (ع) و این جماعت از اصحابش تشنه‌اند، در این حال اصحاب پیدا شدند، عمرو بن حجاج گفت ممكن نیست كه این جماعت آب بیاشامند زیرا كه ما را برای منع از آب در اینجا گذاشتند، نافع پیادگان را گفت كه اعتنا به ایشان نكنید و مشكها را پر كنید. عمرو بن حجاج و اصحابش برایشان حمله آوردند، جناب ابوالفضل العباس و نافع بن هلال ایشان را متفرق كردند و آمدند نزد پیادگان و فرمودند بروید و پیوسته حمایت كرد از ایشان تا آبها را به خدمت امام حسین (ع) رسانیدند. و این نافع بن هلال همان است كه در جمله كلمات خود به سید الشهداء (ع) عرض كرد: وَ اِنّا علی نیّاتِنا وَ بَصائِرنا نُوالی مَنْ والاك وَ نُعادی مَنْ عاداكَ.

 


 

مقتل عبدالله و عبدالرحمن غفاریان رحمهماالله

 

اصحاب امام حسین علیه السلام چون دیدند كه بسیاری از ایشان كشته شدند و توانائی ندارند كه جلوگیری دشمن كنند عبدالله و عبدالرحمن پسران عروه غفاری كه از شجعان كوفه و اشراف آن بلده بودند خدمت امام حسین علیه السلام آمدند و گفتند:

یا اَبا عَبْدِاللهِ عَلَیْكَ السَّلامُ حازَنَا الْعَدُوُّ اِلَیْكَ.

مستولی شدند دشمنان بر ما و ما كم شدیم به حدی كه جلو دشمن را نمی‌توانیم بگیریم لاجرم از ما تجاوز كردند و به شما رسیدند پس ما دوست داریم كه دشمن را از تو دفع نمائیم و در مقابل تو كشته شویم، حضرت فرمود مرحبا پیش بیائید ایشان نزدیك شدند و در نزدیكی آن حضرت مقاتله كردند. و عبدالرحمن می‌گفت:

وَ خِنْدِفٍ بَعْدَ بَنی نِزارٍ
بِكُلّ عَضْبٍ صارِم بَتار
بالْمُشْرِفِیّ وَالْقِنَا الْخَطّار

 

قَدْ عَلِمَتْ حَقّاً بَنُوغِفارٍ
لَنَضْرِبَنَّ مَعْشَرَ الْفُجّارِ
یا قَوْم زُودُواعَنْ بَنِی الاَحْرارِ

پس مقاتله كرد تا شهید شد. راوی گفت آمدند جوانان را جابریان سیف بن الحارث بن سریع و مالك بن عبدبن سریع، و این دو نفر دو پسر عم و دو برادر مادری بودند آمدند برادر من برای چه می‌گرئید؟ به خدا سوگند كه من امیدوارم بعد از ساعت دیگر دیده شما روشن شود، عرض كردند خدا ما را فدای تو گرداند به خدا سوگند ما بر جان خویش گریه نمی‌كنیم بلكه بر حال شما می‌گرییم كه دشمنان دور تو را احاطه كرده‌اند و چاره ایشان نمی‌توانیم نمود، حضرت فرمود كه خدا جزا دهد شما را به اندوهی كه بر حال من دارید و به مواساه شما با بهترین جزای پرهیزكاران، پس آن حضرت را وداع كردند و به سوی میدان شتافتند و مقاتله كردند تا شهید گشتند.

 


 

شهادت حنظله بن اسعد

 

شهادت حنظله بن اسعد، قدّ مردی علم كرد و پیش آمد و در برابر امام علیه السلام بایستاد و در حفظ و حراست آن جناب خویشتن را سپر تیز و نیزه و شمشیر ساخت و هر زخم سیف و سنانی كه به قصد امام علیه السلام می‌رسید به صورت و جان خود می‌خرید و همی ندا در می‌داد كه ای قوم! من می‌ترسم بر شما كه مستوجب عذاب لشكر احزاب شوید، و می‌ترسم بر شما برسد مثل آن عذابهائی كه بر امتهای گذشته وارد شده مانند عذاب قوم نوح و عاد و ثمود و آنانكه بعد از ایشان طریق كفر و جحود گرفتند و خدا نمی‌خواهد ستمی برای بندگان، ای قوم! من بر شما می‌ترسم از روز قیامت، روزی كه روز از محشر بگردانید به سوی جهنم و شما را از عذاب خدا نگاه دارنده‌ای نباشد، ای قوم مكشید حسین (ع) را پس مستاصل و هلاك گرداند خدا شما را به سبب عذاب، و به تحقیق كه بی‌بهره و ناامید است كسی كه به خدا افتراء‌ بندد و از این كلمات اشاره كرد به نصیحتهای مؤمن آل فرعون با آل فرعون.

و موافق بعضی از مقاتل حضرت فرمود ای حنظله بن اسعد خدا ترا رحمت كند دانسته باش كه این جماعت مستوجب عذاب شدند هنگامی كه سر بر تافتند از آنچه كه ایشان را به سوی حق دعوت كردی و بر تو بیرون شدند و ترا و اصحاب ترا ناسزا و بد گفتند و چگونه خواهد بود حال ایشان الان و حال آنكه برادران پارسای ترا كشتند، پس حنظله عرض كرد راست فرمودی فدایت شوم، آیا من به سوی پروردگار خود نروم و با برادران خود ملحق نشوم؟ فرمود بلی شتاب كن و برو به سوی آنچه كه از برای تو مهیا شده‌ است و بهتر است از دنیا و آنچه در دنیا است و به سوی سلطنتی كه هرگز كهنه نشود و زوال نپذیرد، پس آن سعید نیك اختر حضرت را وداع كرد و گفت: السَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا عَبْدِاللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْكَ وَ عَلی اَهْلِ بَیْتِكَ وَ عَرَّفَ بَیْنَنا وَ بَیْنَكَ فی جَنَّتِهِ.

فرمود: آمین آمین، پس آنجناب در جنگ با منافقان پیشی گرفت و نبرد دلیرانه كرد و شكیبائی در تحمل شدائد نمود تا آنكه بر او حمله كردند و او را به برادران شایسته‌اش ملحق نمودند . مؤلف گوید كه حنظله بن اسعد از وجوه شیعه و از شجاعان و فصحاء تعداد شده و او را شبامی گویند به جهت آنكه نسبتش به شبام (بر وزن كتاب موضعی است به شام) می‌رسد، و بنو شبام بطنی می‌باشند از هَمْدان.

 


 

شهادت شوذب و عابس رضی الله عنهما

 

عابس بن ابی شبیب شاكری همدانی چون از برای ادراك سعادت شهادت عزیمت درست كرد روی كرد با مصاحب خود شوذب مولی شاكر كه از متقدمین شیعه و حافظ حدیث و حامل آن و صاحب مقامی رفیع بلكه نقل شده كه او را مجلسی بود كه شیعیان به خدمتش می‌رسیدند و از جنابش اخذ می‌نمودند و كانَ رَحِمَهُ اللهُ وَجْهاً فیهِمْ.

بالجمله عابس با وی گفت ای شوذب امروز چه در خاطر داری؟ شوذب گفت می‌خواهی چه در خاطر داشته باشم؟ قصد كرده‌ام كه با تو در ركاب پسر پیغمبر (ص) مبارزت كنم تا كشته شوم. عابس گفت گمان من هم به تو همین بوده، الحال به خدمت آن حضرت بشتاب تا ترا چون دیگر كسان در شمار شهداء به حساب گیرد ودانسته باش كه از پس امروز چنین روز به دست هیچكس نشود چه امروز روزیست كه مرد بتواند از تحت الثری قدم بر فرق ثریا زند و همین یك روز روز عمل و زحمت است و بعد از آن روز مزد و حساب و جنت است. پس شوذب به خدمت حضرت شتافت و سلام وداع گفت پس به میدان رفت و مقاتله كرد تا شهید گشت، رحمه الله و رضوانه علیه.

راوی گفت پس از آن عابس به نزد جناب امام حسین علیه السلام شتافت و سلام كرد و عرض كرد یا اباعبدالله هیچ آفریده‌ای چه نزدیك چه دور، چه خویش و چه بیگانه در روی زمین روز به پای نبرد كه در نزد من عزیز و محبوبتر از تو باشد و اگر قدرت داشتم كه دفع این ظلم و قتل از تو بنمایم به چیزی كه از خون من و جان من عزیزتر بودی توانی و سستی در آن نمی‌كردم و این كار را به پایان می‌رسانیدم آنگاه آن حضرت را سلام داد و گفت گواه باش كه من بر دین تو و دین پدر تو می‌گذرم، پس با شمشیر كشیده چون شیر شمیده به میدان تاخت در حالی كه ضربتی بر جبین او رسیده بود، ربیع بن تمیم كه مردی از لشكر عمر بن سعد بود گفت كه چون عابس را دیدم كه رو به میدان آورده او را شناختم، و من از پیش او را می شناختم و شجاعت و مردانگی او را در جنگها مشاهده كرده بودم و شجاع‌تر از او كسی ندیده بودم، این وقت لشكر را ندا در دادم كه هان ای مردم، هذا اَسَدُ الاُسُودِ هذا ابْن اَبی شبیبٍ.

بسوی فوج اعدا گردن افراشت
كه عمان است از بحر كفش موج

 

ربیع ابن تمیم آواز برداشت
كه می‌آید هزبری جانب فوج

 

فریاد كشید ای قوم این شیر شیران است، این عابس بن ابی شبیب است هیچكس به میدان او نرود و اگر نه از چنگ او سلامت نرهد.

پس عابس چون شعله جواله در میدان جولان كرد و پیوسته ندا در داد الارجُل الارَجلُ هیچكس جرأت مبارزت او ننمود این كار بر ابن سعد ناگوار آمد ندا در داد كه عابس را سنگباران نمایند لشكریان از هر سو به جانب او سنگ افكندند، عابس كه چنین دید زره از تن دور كرد و خود از سر بیفكند.

جسم بگذارم سراسر جان شوم
اندرین ره روی در بیگانگی است
چون رهم زین زندگی پایندگیست
نهی لاتُلقوا بگیرد او به دست
سارعوا آمد مر او را در خطاب
البلا ای مرگ بنیان دارعوا

 

وقت آن آمد كه من عریان شوم
آنچه غیر از شورش و دیوانگی است
آزمودم مرگ من در زندگیست
آنكه مردن پیش چشمش تهلكه است
و آنكه مردن شد مر او را فتح باب
الصّلا ای حشر بنیان سارِعُوا

 

و حمله بر لشكر نمود و گویا حسان بن ثابت در این مقام گفته:

وَ یُقیمُ هامَتَهُ مَقامَ الْمِغْفَرِ
دِرْعاً سِوی سِرْ طیبِ الْعَنْصُر
فَهَدَمْتُ رُكْنَ الْمجْدِ اِنْ لَمْ تَعْقَرِ

 

یَلْقَی الرِمّاحَ الشّاجِراتِ بِنَحْرِهِ
ما اَنْ یُریدُ اِذِا الرّماحُ شَجَرْنَهُ
وَ یَقْوُلُ لِلّطَرْفِاصْطَبْرِ لِشَبَا الْقَنا

 

و شاعر عجم در این مقام گفته:

 

جوشن ز بر فكند كه ما هَم نه ماهیم مغفر ز سر فكند كه بازم نیم خروس
بی‌خود و بی‌زره بدر آمد كه مرگ را در بر برهنه می‌كشم اینك چو نوعروس

ربیع گفت قسم به خدا می‌دیدم كه عابس بهر طرف كه حمله كردی زیاده از دویست تن از پیش او می‌گریختند و بر روی یكدیگر می‌ریختند، بدینگونه رزم كرد تا آنكه لشكر از هر جانب او را فرا گرفتند و از كثرت جراحت سنگ و زخم سیف و سنان او را از پای درآوردند و سر او را ببریدند و من سر او را در دست جماعتی از شجاعان دیدم كه هر یك دعوی می‌كرد كه من او را كشتم عمر سعد (ملعون) گفت این مخاصمت به دور افكنید هیچكس یك تنه او را نكشت بلكه همگی در كشتن او همدست شدید و او را شهید كردید. مؤلف گوید نقل شده كه عابس از رجال شیعه و رئیس و شجاع و خطیب و عابد و متهجد بوده و كلام او با مسلم بن عقیل در وقت ورود او به كوفه در سابق ذكر شد. و طبری نقل كرده كه مسلم نامه به حضرت امام حسین علیه السلام نوشت بعد از آنكه كوفیان با او بیعت كردند و از حضرت خواست كه بیاید، و كاغذ را عابس برای امام حسین علیه السلام ببرد.

بالای صفحه

شهادت ابی اشعثاء‌ البهدلی الكندی علیه الرحمه

 

راوی گفت یزید بن زیاد بهدلی كه او را ابوالشعثاء‌ می‌گفتند شجاعی تیرانداز بود، مقابل حضرت سیدالشهداء علیه السلام به زانو در آمد و صد تیر بر دشمن افكند كه ساقط نشد از آنها مگر پنج تیر، در هر تیری كه می‌افكند می‌گفت:

اَنَا ابْنُ بَهْدَلَه، فُرسانُ الْعَرْجله و سیّدالشّهداء علیه السلام می‌گفت خداوندا تیر او را بنشان آشنا كن و پاداش او را بهشت عطا كن. و رجز او در آن روز این بود.

اَشْجَعُ مِنْ لَیْثٍ بِغِیْلٍ خادِرٌ
وَلاِبْنِ سَعْدٍ تارِكٌ وَ هاجِرٌ

 

اَنَا یَزیدٌ و‌َ اَبی مُهاصِرٌ
یا رَبّ اِنّی لِلحُسَیْنِ ناصِرٌ

مؤلف گفت: كه در مناقب ابن شهر آشوب مصرع ثانی چنین است: لَیْتٌ هَصُورٌ فِی الَْرینِ خادِرٌ. این لطفش زیادتر است به ملاحظه هصور با مهاصر و هصور یعنی شیر بیشه و فیروزآبادی گفته: كه یزیدبن مهاصر از محدثین است.

مقتل جمعی از اصحاب حضرت امام حسین علیه السلام:

 

روایت شده كه عمرو بن خالد صیداوی و جابرن حارث سلیمانی و سعد مولی عمروبن خالد و مجمع بن عبدالله عائذی مقاتله كردند در اول قتال و با شمشیرهای كشیده به لشكر پسر سعد حمله نمودند، چون در میان لشكر واقع شدند لشكر بر دور آنها احاطه كردند و ایشان را از لشكر سیدالشهداء علیه السلام جدا كردند و جناب عباس ابن امیرالمؤمنین علیه السلام حمله كرد بر لشكر و ایشان را خلاص نمود و بیرون آورد در حالی كه مجروح شده بودند و دیگر باره كه لشكر رو به آنها آوردند بر لشكر حمله نمودند و مقاتله كردند تا در یك مكان همگی شهید گردیدند. رحمه الله علیهم.

و روایت شده از مهران كابلی كه گفت در كربلا مشاهده كردم مردی را كه كارزار سختی می‌كند، حمله نمی‌كند بر جماعتی مگر آنكه ایشان را پراكنده و متفرق می‌سازد و هرگاه از حمله خویش فارغ می‌شود می‌آید نزد امام حسین علیه السلام و می‌گوید:

فی جَنَّهِ الْفِرْدَوْسِ تَعْلوُ صَعَدا

 

اَبْشِر هَدَیْتَ الرُّشْدَ یَابْنَ اَحْمَدا

پرسیدم كیست این شخص؟ گفتند: ابوعمره حنظلی، پسر عامربن نهشل تیمی او را شهید كرد و سرش را برید، مولف گوید: گفته‌اند كه این ابوعمره نامش زیاد بن غریب است و پدرش از صحابه است و خودش درك حضرت رسول (ص) نموده و مردی شجاع و متعبد و متهجد، معروف به عبادت و كثرت نماز بوده رضوان الله علیه.

 


 

شهادت جون رضی الله عنه

ماه بنی غفاری و خورشید آسمان هم روح دوستانی و هم سرو بوستان

 

جَون مولی ابوذر غفاری رضی الله عنه در میان لشكر سیدالشهداء علیه السلام بود و آن سعادتمند نیز عبدی سیاه بود آرزوی شهادت نموده از حضرت امام علیه السلام طلب رخصت كرد آنجناب فرمود تو متابعت ما كردی در طلب عافیت پس خویشتن را به طریق ما مبتلا مكن از جانب من مأذونی كه طریق سلامت خویش جوئی. عرض كرد: یابن رسول الله من در ایام راحت و وسعت كاسه لیس خوان شما بوده‌ام و امروز كه در روز سختی و شدت شما است دست از شما بردارم، به خدا قسم كه بوی من متعفن و حسب من پست و رنگم سیاه است پس دریغ میفرمائی از من بهشت را تا بوی من نیكو شود و جسم من شریف و رویم سفیدگردد. لا والله هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سیاه خود را با خونهای طیب شما مخلوط سازم.

این بگفت و اجازت حاصل كرد و به میدان شتافت و این رجز خواند.

بِالسَّیْفِ ضَرْباً عَنْ بَنی مُحَمّد
اَرْجُوا بِه الْجَنَّهَ یَوْمَ الْمَوْرِد

 

كَیْفَ یَرَی الْكُفّارُ ضَرْبَ الاَسْوَدِ
اَُذُّب عَنْهُمْ بِالِلّسانِ وَالْیَدِ

 

و بیست و پنج نفر را به خاك هلاك افكند تا شهید شد. و در بعض مقاتل است كه حضرت امام حسین علیه السلام بیامد و بر سر كشته او ایستاد و دعا كرد:

بارالها روی جون را سفید گردان بوی او را نیكو كن و او را با ابرار محشور گردان و در میان او و محمد و آل محمد علیهم السلام شناسائی ده و دوستی بیفكن.

و روایت شده: گاهی كه مردمان برای دفع شهداء حاضر شدند جسد جون را بعد از ده روز یافتند كه بوی مشك از او ساطع بود رضوان الله علیه. حجاج بن مسروق مؤدن حضرت امام حسین علیه السلام به میدان آمد و رجز خواند:

فَالْیَوْمَ تَلْقی جَدَّكَ انَّبِیّا
ذاكَ الّذَی نَعْرِفُهُ وَصِیًّا

 

اَقْدِمْ حُسَیْناً هادِیًا مَهْدِیاُ
ثُمَّ اَباكَ ذَا النَّدی عَلیّا

و بیست و پنج نفر به خاك هلاك افكند پس شهید شد. رحمه الله علیه.


 

شهادت جوانی پدر كشته قدس سره

جوانی در لشكر حضرت بود كه پدرش را در معركه كوفیان كشته بودند مادرش با او بود و او را خطاب كرد كه ای پسرك من از نزد من بیرون شو و در پیش روی پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله قتال كن. لاجرم آن جوان تحریك مادر آهنگ میدان كرد، جناب سیدالشهداء علیه السلام كه او را دید فرمود كه این پسر پدرش كشته گشته و شاید كه شهادت او بر مادرش مكروه باشد، آن جوان عرض كرد پدر و مادرم فدای تو باد مادرم مرا به قتال امر كرده، پس به میدان رفت و این رجز را قرائت كرد:

سُروُر فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ
فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظیرٍ
لَهُ غُرَّهٌ مِثْلُ بَدْرٍ مُنیرٍ

 

اَمیری حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَمیر
عَلیٌ وَ فاطِمَهٌ والِداهُ
لَهُ طَلْعَهٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحی

 

تا كارزار كرد و این جهان را وداع نمود، كوفیان سر او را از تن جدا كردند و به لشكرگاه امام حسین علیه السلام افكندند، مادر سر پسر را گرفت و بر سینه چسبانید و گفت: احسنت ای پسرك من، ای شادمانی دل من و ای روشنی چشم من، و آن سر را با تمام غضب به سوی مردی از سپاه دشمن افكند و او را بكشت، آنگاه عمود خیمه را گرفت و بر ایشان حمله كرد و می‌گفت:

خاوِیَهٌ بالِیَهٌ نَحیفهٌ
دُونَ بَنی فاطِمَهَ الشَّریفَهَ

 

اَنَا عَجُوزُ سَیّدیضَعیَهٌ
اَضْرِبُكُمْ بِضَرْبَهٍ عَنیفَهٍ

پس دو تن از لشكر دشمن را بكشت، جناب امام حسین علیه السلام فرمان كرد كه از میدان برگردد و دعا در حق او كرد.

 


 

شهادت غلام تركی

گفته شد كه حضرت سیدالشهداء علیه السلام را غلام تركی بود در نهایت صلاح و سداد و قاری قرآن بود، در روز عاشورا آن غلام باوفا خود را بر صف سپاه مخالفان زد و رجز خواند:

وَ الْجَوُّ مِنْ سَهْمی وَ نَبْلی یَمْتَلی
یَنْشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ الْمُبَجَّل

 

اَلْبَحْرُ مِنْ طَعْنی وَ ضَرْبی یَصْطَلی
اِذا حُسامی فی یَمینی یَنْجَلی

پس حمله كرد و بسیاری از مخالفان را بدرك فرستاد، و بعضی گفته‌اند هفتاد نفر از آن سپاه رویان را به خاك هلاك افكند و آخر به تیغ ظلم و عدوان بر زمین افتاد، حضرت امام حسین علیه السلام بالای سرش آمد و بر او بگریست و روی مبارك خود را بر روی آن سعادتمند گذاشت آن غلام چشم بگشود و نگاهش به آن حضرت افتاد و تبسمی كرد و مرغ روحش به بهشت پرواز نمود.


 

شهادت عمروبن قرظه بن كعب انصاری خزرجی

عمروبن قرظه از برای جهاد قدم مردی در پیش نهاد و از حضرت سیدالشهداء علیه السلام رخصت طلبید و به میدان رفت و رجز خواند:

اِنّی سَاَحْمی حَوْزَهَ الذّمار
دوُنَ حُسَیْنِ مُهْجَتی وَداری

 

قَدْ عَلِمَتْ كَتیبَهُ الاَنْصار
ضَرْبَ غُلام غَیْرَ نُكْسٍ شارٍ

 

و به تمام شوق و رغبت كارزار نمود تا جمعی از لشكر ابن زیاد را به جهنم فرستاد و هر تیر و شمشیری كه به جانب امام حسین علیه السلام می‌رسید او به جان خود می‌خرید، و تا زنده بود نگذاشت كه شر و بدی به آن حضرت برسد. تا آنكه از شدت جراحت سنگین شد، پس به جانب آن حضرت نگران شد وعرض كرد: یابن رسول الله آیا به عهد خویش وفا كردم؟ فرمود: بلی، تو پیش از من به بهشت می‌روی رسول خدا (ص) را از من سلام برسان و او را خبر ده كه من هم بر اثر می‌رسم. پس عاشقانه با دشمن مقاتله كرد تا شربت شهادت نوشید و رخت به سرای دیگر كشید.

مؤلف گوید كه قرظه (به ظاء معجمه و فتحات ثلث) والد عمرو از صحابه كبار و از اصحاب علی امیرالمومنین علیه السلام است، و مردی كافی و شجاع بوده و در سنه بیست و چهار، ری را با ابوموسی فتح كرده و در صفین امیرالمؤمنین علیه السلام رایت انصار را به او مرحمت كرده بود. و در سنة پنجاه و یك وفات كرده و غیر از عمر و پسری دیگر داشت كه نامش علی بود و در جیش عمر در كربلا بود و چون برادرش عمرو شهید شد امام حسین علیه السلام را ندا كرد و گفت: یا حسین یا كذّاب ابنْ الكذّاب اَضْلاَلت اَخی غَرَّرْته حتی قَتَلَه، حضرت در جواب فرمود:

اِنَّ اللهِ لَمْ یُضِلَّ اَخاكَ وَ لكِنَّهُ هَدی اَخاكَ وَ اَضَلَّكَ

علی ملعون گفت خدا بكشد مرا اگر ترا نكشم مگر آنكه پیش از آن كه بتو برسم هلاك شوم، پس به قصد آن حضرت حمله كرد، نافع بن هلال او را نیزه زد كه بر زمین افتاد و اصحاب عمر سعد حمله كردند و او را نجات دادند، پس از آن خود را معالجه كرد تا بهبودی یافت و عمرو بن قرظه همان كس است كه جناب امام حسین علیه السلام او را فرستاد به نزد عمر سعد و از عمر خواست كه شب همدیگر را ملاقات كنند، و گویند چون ملاقات حاصل شد حضرت او را به نصرت خویش طلبید. عمر عذر آورد و از جمله گفت كه خانه‌ام خراب می‌شود، حضرت فرمود: من بنا می‌كنم برای تو، عمر گفت ملكم را می‌گیرند، حضرت فرمود: من بهتر از آن از مال خودم در حجاز به تو خواهم داد عمر قبول نكرد.

عمروبن قرظه در یوم عاشورا در رجز فرمود: تعریض بر عمر سعد در این مصرع دوُن حُسَیْنٍ مُهْجَتی وَداری. حاصل آنكه عمر سعد به جهت آنكه خانه‌اش خراب نشود از حضرت حسین علیه السلام اعراض كرد و گفت اِنهَدَم داری لكن من می‌گویم فدای حسین باد جان و خانه‌ام.

 


شهادت سوید بن عمرو بن ابی المطاع الحثعمی ره

 

سوید بن عمرو آهنگ قتال نمود و او مردی شریف النسب و زاهد و كثیرالصلوه بود، چون شیر شرزه حمله كرد و بر زخم سیف و سنان شكیبائی بسیار كرد چندان جراحت یافت كه اندامش سست شد و در میان كشتگان بیفتاد و بر همین بود تا وقتی كه شنید حسین علیه السلام شهید گردید. دیگر تاب نیاورده، در موزه او كاردی بود او را بیرون آورده و به زحمت و مشقت شدید لختی جهاد كرد تا شهید گردید. قاتل او عُرْوَه بْنِ بَكّارِ نابكار تغلبی و زید بن ورقاء است و این بزرگوار آخر شهید از اصحاب است. رحمه الله و رضوانه علیهم اجمعین و اشركنا معهم اله الحق آمین.

ارباب مقاتل گفته‌اند كه در میان اصحاب جناب امام حسین علیه السلام این خصلت معمول بود: اَلسَلامُ عَلَیْكَ یَابْنَ رَسوُلِ اللهِ صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ آلِهِ.

حضرت پاسخ ایشان می‌داد و می‌فرمود ما در عقب ملحق به شما خواهیم شد، و این آیه مباركه را تلاوت می‌كرد:

فَمِنْخُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً.

برگرفته از کتاب منتهی الامال ، مؤلف حاج شیخ عبّاس قمی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:26
شهدا و دفاع مقدس

 

در بیان شهادت جوانان هاشمی در روز عاشورا

 

 

 

چون از اصحاب كس نماند جز آنكه كشته شده بود، نوبت به جوانان هاشمی رسید، پس فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام و اولاد جعفر و عقیل و فرزندان امام حسن و امام حسین علیهم السلام ساخته جنگ شدند و بایكدیگر وداع كردند. وَلَنِعْم ماقیلَ:

كز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
تا بر شتر نبندد محمل بروز باران
وَ شَمِدْتَ كَیْفَ نُكَررُّ التَّوْدیعا
وَ عَلِمْتِ اَنَّ مِنَ الْحَدیثِ دُمُوعاُ
آنچنان جای گرفته است كه مشگل برود

 

آئید تا بگرییم چون ابر در بهاران
با ساربان بگوئید احوال اشك چشمم
لَوْ‌كُنْتَ ساعَهَ بَیْنَنا ما بَیْنَنا
اَیْقَنْتَ اَنَّ مِنَ الدُّمُوع مُحَدّثاً
گفتمش سیر به بینم مگر از دل برود

پس به عزم جهاد قدم جوانمردی در پیش نهاد.

 


 

جناب ابوالحسن علی بن الحسین الاكبر سلام الله علیه:

 

مادر آنجناب لیلی بنت ابی مره بن عروه بن مسعود ثقفی است، و عروه بن مسعود یكی از سادات اربعه در اسلام و از عظمای معروفین است و او را مثل صاحب یس و شبیه‌ترین مردم به عیسی بن مریم گفته‌اند. و علی اكبر علیه السلام جوانی خوش صورت و زیبا در طلاقت لسان و صباحت رخسار و سیرت و خلقت اشبه مردم بود به حضرت رسالت صلی الله علیه و آله شجاعت از علی مرتضی علیه السلام داشت، و به جمیع محامد و محاسن معروف بود چنانكه ابوالفرج از مغیره روایت كرده كه یك روز معاویه در ایام خلافت خویش گفت سزاوارتر مردم به امر خلافت كیست؟ گفتند جز تو كسی را سزاوارتر ندانیم، معاویه گفت نه چنین است بلكه سزارواتر برای خلافت علی بن الحسین علیه السلام است و جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله است، و جامع است شجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و حسن منظر و فخر و فخامت ثقیف را.

بالجمله آن نازنین جوان عازم میدان گردید، و از پدر بزرگوار خود رخصت جهاد طلبید، حضرت او را اذن كارزار داد. علی علیه السلام چون به جانب میدان روان گشت آن پدر مهربان نگاه مأیوسانه به آن جوان كرد و بگریست و محاسن شریفش را به جانب آسمان بلند كرد و گفت:

ای پروردگار من گواه باش بر این قوم هنگامی كه به مبارزت ایشان می‌رود جوانی كه شبیه‌ترین مردم است در خلقت و خلق و گفتار با پیغمبر تو، و ما هر وقت مشتاق می‌شدیم به دیدار پیغمبر تو نظر به صورت این جوان می‌كردیم، خداوندا بازدار از ایشان بركات زمین را و ایشان را متفرق و پراكنده ساز و در طرق متفرقه بیفكن ایشان را و والیان را از ایشان هرگز راضی مگردان چه این جماعت ما را خواندند كه نصرت ما كنند چون اجابت كردیم آغاز عداوت نمودند و شمشیر مقاتلت بر روی ما كشیدند.

آنگاه بر ابن سعد (ملعون) صیحه زد كه چه می‌خواهی از ما، خداوند قطع كند رحم ترا و مبارك نفرماید بر تو امر ترا و مسلط كند بر تو بعد از من كسی را كه ترا در فراش بكشد برای آنكه قطع كردی رحم مرا و قرابت مرا با رسول خدا صلی الله علیه و آله مراعات نكردی، پس به صوت بلند این آیه مباركه را تلاوت فرمود:

اِنَّ اللهَ اصْطفی آدمَ وَ نُوحاً وَ الَ اِبراهیمَ وَ الَ عِمرانَ عَلی العالمینَ ذُرِیّهً بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللهُ سَمیعٌ علَیمٌ.

و از آن سوی جناب علی اكبر علیه السلام چون خورشید تابان از افق میدان طالع گردید و عرصه نبرد را به شعشه طلعتش كه از جمال پیغمبر (ص) خبر می‌داد منور كرد.

لَمّا بَدا بَیْنَ الصُّفُوفِ وَ كبًّرَوُا
یُوْمی اِلَیْه بِها وَ عَیْنَ تَنْظُروُا

 

ذَكَروُا بِطَلْعَتِهِ النَّبِیَّ فَهَلَّلوُا
فَافْتَنَّ فیهِ النّاظِروُنَ فَاِصْبَعٌ

 

پس حمله كرد، و قوت بازویش كه تذكره شجاعت حیدر صفدر می‌كرد در آن لشكر اثر كرد و رجز خواند:

نَحْنُ وَ بَیْتِ اللهِ اَوْلی بِالنَّبِی
ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمیِ عَلوِیّ
تَاللهِ لایَحْكُمُ فینَا ابْنُ الدَّعی

 

اَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیًّ
اَضْرِبُكُمْ بِالسَّیْفِ حَتّ یَنْثَی
وَلا یَزالُ الْیَوْمَ اَحْمی عْنَ اَبی

 


 

همی حمله كرد و آن لئیمان شقاوت انجام را طعمه شمشیر آتشبار خود گردانید. بهر جانب كه روی می‌كرد گروهی را به خاك هلاك می‌افكند، آنقدر از ایشان كشت تا آنكه صدای ضجه و شیون از ایشان بلند شد، و بعضی روایت كرده‌اند كه صد و بیست تن را به خاك هلاك افكند. این وقت حرارت آفتاب و شدت عطش و كثرت جراحت و سنگینی اسلحه او را به تعب درآورد، علی اكبر علیه السلام از میدان به سوی پدر شتافت. عرض كرد كه ای پدر تشنگی مرا كشت و سنگینی اسلحه مرا به تعب عظیم افكند آیا ممكن است كه بشربت آبی مرا سقایت فرمایی تا در مقاتله با دشمنان قوتی پیدا كنم؟ حضرت سیلاب اشك از دیده بارید و فرمود واغوثاه ای فرزند مقاتله كن زمان قلیلی پس زود است كه ملاقات كنی جدت محمد صلی الله علیه و آله را پس سیراب كند ترا به شربتی كه تشنه نشوی هرگز و در روایت دیگر است كه فرمود ای پسرك من بیاور زبانت را پس زبان علی را در دهان مبارك گذاشت و مكید و انگشتر خویش را بدو داد و فرمود كه در دهان خود بگذار و برگرد به جهاد دشمنان.

فَاِنّی اَرْجُوانّضك لاتُمْسی حَتّی یَسْقیكَ جَدُّكَ بِكَاْسِهِ الاَوْفی شَرْبَهً لاتَظْمَا بَعْدَها اَبَداً

پس جناب علی اكبر علیه السلام دست از جان شسته و دل بر خدا بسته به میدان برگشت و این رجز خواند:

وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِها مَصادِق
جُمُوعَكُمْ اَوْ تُعْمَدَ الْبَوارِقُ

 

الْحَرْبُ قَدْ باَنَتْ لَهاض الْحَقایِقُ
وَاللهِ رَبّ الْعَرْشِ لانُفارِقُ

 

پس خویشتن را در میان كفار افكند و از چپ و راست همی زد و همی كشت تا هشتاد تن را به درك فرستاد، این وقت مره بن منقذعبدی لعین فرصتی به دست كرده شمشیری بر فرق همایونش زد كه فرقش شكافته گشت و از كارزار افتاد. و موافق روایتی مره بن منفذ چون علی اكبر علیه السلام را دید كه حمله می‌كند و رجز می‌خواند، گفت گناهان عرب بر من باشد اگر عبور این جوان از نزد من افتاد پدرش را به عزایش نشانم، پس همینطور كه جناب علی اكبر علیه السلام حمله می‌كرد به مره به منقذ برخورد مره لعین نیزه بر آن جناب زد و او را از پا در آورد. و به روایت سابقه پس سواران دیگر نیز علی (ع) را به شمشیرهای خویش مجروح كردند تا یك باره توانائی از او برفت دست در گردن اسب در آورد و عنان رها كرد اسب او را در لشكر اعداء از این سوی بدان سوی می‌برد و بهر بیرحمی كه عبور می‌كرد زخمی بر علی (ع) می‌زد تا اینكه بدنش را با تیغ پاره پاره كردند. وَ قالَ اَبٌوالْفَرَجُ وَ جَعَلَ یَكرُّ كَرَّه بَعْدَ كَرَّهٍ حَتّی رُمِیَ بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فی حَلْقِهِ فَخَرَقَهُ وَ اَقْبَلَ یَنْقَلِبُ فی دَمِهِ.

و به روایت ابوالفرج همینطور كه شهزاده حمله می‌كرد بر لشكر تیری به گلوی مباركش رسید و گلوی نازنینش را پاره كرد. آن جناب از كار افتاد و در میان خون خویش می‌غلطید و در این اوقات تحمل می‌كرد، تا آنگاه كه روح به گودی گلوی مباركش رسید و نزدیك شد كه به بهشت عنبر سرشت شتابد صدا بلند كرد: یا اَبَتاه عَلَیْكَ مِنّیِ السًّلامُ هذا جَدّی رَسُولُ اللله یَقْرَؤُكَ السَّلام وَ یَقُولُ عَجّلِ الْقُدُومَ اِلَیْنا.

و به روایت دیگر ندا كرد: یا اَبَتاه هذا جَدیّ رَسُولُ اللهِ صَلّی اللهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ قَدْسَقانی بِكَاْسِهِ الاَوْفی شَرْبَه لااَضْمَأ بَعْدَها اَبَداً وَ هُوَ یَقُولُ العَجَلَ العَجَلَ فَاِنَّ لَكَ كَاساً مَذْخوُرَه حَتّی تَشْرِیَهَا السّاعَه. یعنی اینك جد من رسول خدا صلی الله علیه و آله حاضر است و مرا از جام خویش شربتی سقایت فرمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد و می‌فرماید: ای حسین تعجیل كن در آمدن كه جام دیگر از برای تو ذخیره كرده‌ام تا در این ساعت بنوشی پس حضرت سیدالشهداء علیه السلام بالای سر آن كشته تیغ ستم و جفا آمد، به روایت سید بن طاوس صورت بر صورت او نهاد: شاعر گفته:

شد جهان تار از قرآن ماه و مهر
گفت كای بالیده سر و سرفراز
كایمن از صیاد تیرانداز نیست
من در این وادی گرفتار الم

 

چهر عالمتاب بنهادش به چهر
سر نهادش بر سر زنوای ناز
این بیابان جای خواب ناز نیست
تو سفر كردی و آسودی ز غم

 

و فرمود خدا بكشد جماعتی را كه ترا كشند، چه چیز ایشان را جری كرده كه از خدا و رسول نترسیدند و پرده حرمت رسول را چاك زدند، پس اشگ از چشمهای نازنینش جاری شد و گفت: ای فرزند عَلَی الدُنیا بَعَدَكَ العفَا بعد از تو خاك بر سر دنیا و زندگانی دنیا.

شیخ مفید ره فرموده این وقت حضرت زینب سلام الله علیها از سراپرده بیرون آمد و با حال اضطراب و سرعت به سوی نعش جناب علی اكبر می‌شتافت و ندبه بر فرزند برادر می‌كرد، تا خود را به آن جوان رسانید و خویش را بر روی او افكند، حضرت سر خواهر را از روی جسد فرزند خویش بلند كرد و به خیمه‌اش بازگردانید و رو كرد به جوانان هاشمی و فرمود كه بردارید برادر خود را پس جسد نازنینش را از خاك برداشتند و در خیمه‌ای كه در پیش روی آن جنگ می‌كردند گذاشتند.

مؤلف گوید: كه در باب حضرت علی اكبر علیه السلام دو اختلافست.

یكی آنكه در چه وقت شهید گشته، شیخ مفید و سید بن طاوس و طبری و ابن اثیر و ابوالفرج و غیره ذكر كرده‌اند كه اول شهید از اهل بیت علیهم السلام علی اكبر بوده و تایید می‌كند كلام ایشان را زیارت شهداء معروفه السَّلامُ عَلیكَ یا اَوّل قَتیل مِن نَسْلِ خَیر سَلیل ولكن بعضی از ارباب مقاتل اول شهید از اهل بیت را عبدالله بن مسلم گفته‌اند و شهادت علی اكبر را در اواخر شهداء ذكر كرده‌اند.

دوم اختلاف در سن شریف آن جنابست كه آیا در وقت شهادت هیجده ساله یا نوزده ساله بوده، و از ‍حضرت سید سجاد علیه السلام كوچكتر بوده یا بزرگتر و به سن بیست و پنچ سالگی بوده؟ و مابین فحول علماء در این باب اختلاف است، و ما در جای دیگر اشاره باین اختلاف و مختار خود را ذكر كردیم و بهر تقدیر این مدتی كه در دنیا بود عمر شریف خود را صرف عبادت و زهادت و اطعام مساكین و اكرام وافدین وسعه در اخلاق و توسعه در ارزاق فرموده به حدی كه در مدحش گفته شده:

مِنْ‌مُحْتَفٍ یَمْشی وَلاناعِلٍ
(الابیات)

 

لَمْ تَرَعَیْنُ نَظَرَتْ مِثْلَهُ

 

و در زیارتش خوانده می‌شود:

اَلسَّلامَ عَلَیْكَ اَیُّهَا الصّدّیقُ وَ الشَّهیدُ الْمُكَرَّمُ وَ السَّیّدُ المُقَدَّمُ الّذَی عاشَ سَعیداً وَ ماتَ شَهیداً وَ‌ذَهَبَ فَقیداً فَلَمْ تَتَمَتَّعْ مِنَ الدُّنْیا اِلاّ بِالْعَمَلش الصّالِحِ وَ لَمْ تَتَشاغَلْ اِلاّ بِالْمَتْجَرش الرّابِحِ.

و چگونه چنین نباشد آن جوانی كه اشبه مردم باشد به حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله و اخذ آداب كرده باشد از دو سید جوانان اهل جنت، چنانچه خبر می‌دهد از این مطلب عبارت زیارت مرویه معتبره آن حضرت اّلسَّلامُ عَلَیْكَ یَابْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ و آیا والده آن جناب در كربلا بوده یا نبوده؟ ظاهر آنست كه نبوده و در كتب معتبره نیافتم در این باب چیزی. و اما آنچه مشهور است كه بعد از رفتن علی اكبر علیه السلام به میدان، حضرت حسین علیه السلام نزد مادرش لیلی رفت و فرمود برخیز و برو در خلوت دعا كن برای فرزندت كه من از جدم شنیدم كه می‌فرمود دعای مادر در حق فرزند مستجاب می‌شود الخ به فرمایش شیخ ما تمام دروغست.

 


 

شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل رضی الله عنه:

 

محمد بن ابوطالب فرموده اول كسی كه از اهل بیت امام حسین علیه السلام به مبارزت بیرون شد عبدالله بن مسلم بود و رجز می‌خواند و می‌فرمود:

وَفِقْیَه بادُوا عَلی دین النَّبِیّ
لكِنْ خِیارٌ وَ كِرامُ النَّسَبِ

 

اَلْیَوْمَ اَلْثی مُسْلِماً وَ هُوَاَبی
لَیْسُوا بِقَوْمٍ عُرِفُوا بِالْكَذِبِ

 

مِنْ هاشِمِ السّاداتِ اَهْل النَّسَب.

پس كارزار كرد و نود و هشت نفر را در سه حمله به درك فرستاد، پس عمرو بن صبی او را شهید كرد. رحمه الله علیه.

ابوالفرج گفته كه مادرش رقیه دختر امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام بوده، و شیخ مفید و طبری روایت كرده‌اند كه عمرو بن صبیح تیری به جانب عبدالله انداخت و عبدالله دست خود را سپر پیشانی خود كرد آن تیر آمد و كف او را بر پیشانی او اندوخت، عبدالله نتوانست دست خود را حركت دهد پس ملعونی دیگر نیزه بر قلب مباركش زد و او را شهید كرد.

ابن اثیر گفته كه فرستاد مختار جمعی را برای گرفتن زید بن رقاد، و ابن زید می‌گفت كه من جوانی از اهل بیت امام حسین علیه السلام را كه نامش عبدالله بن مسلم را تیری زدم در حالیكه دستش بر پیشانیش بود وقتی او را تیر زدم شنیدم كه گفت خدایا این جماعت ما را قلیل و ذلیل شمردند خدایا بكش ایشان را همچنان كه كشتند ایشان ما را، پس تیر دیگری به او زده شد پس من رفتم نزد او دیدم او را كه مرده است تیر خود را بر دل او زده بودم از دل او بیرون كشیدم و خواستم آن تیر را كه بر پیشانیش جای كرده بود بیرون آورم. بیرون نمی‌آمد. وَلَمْ اَزَلْ اَتَضَنَّضُ الأخَر عَنْ جَبْهَتِهِ حَتّی اَخَذْتُهُ وَ بَقِیَ النَّصْل پس پیوسته او را حركت دادم تا بیرون آوردم چون نگاه كردم دیدم پیكان تیر در پیشانیش مانده و تیر از میان پیكان بیرون آمده. بالجمله اصحاب مختار به جهت گرفتن او آمدند، زید بن رقاد با شمشیر به سوی ایشان بیرون آمد، ابن كامل كه رئیس لشكر مختار بود لشكر را گفت كه او را نیزه و شمشیر نزنید بلكه او را تیرباران و سنگ باران نمائید، پس چندان تیر و سنگ بر او زدند كه بر زمین افتاد پس بدن نحسش را آتش زدند در حالی كه زنده بود و نمرده بود.

و بعضی از مورخین گفته‌اند كه بعد از شهادت عبدالله بن مسلم آل ابوطالب جملگی به لشكر حمله آوردند، جناب سیدالشهداء علیه السلام كه چنین دید ایشان را صیحه زد و فرمود: صَبْراً عَلَی الْمَوتِ یابَنی عمومتی.

هنوز از میدان برنگشته بودند كه از بین ایشان محمد بن مسلم به زمین افتاد و كشته شد. رضوان الله علیه، و قاتل او ابومرهم ازدی و لقیط بن ایاس جهنی بود.

 


 

شهادت محمد بن عبدالله بن جعفر رضی الله عنه:

 

محمد بن عبدالله جعفر رضی الله عنهم به مبارزت بیرون شد و این رجز خواند:

فِعالَ قَوْمٍ فی الرَّدی عُمْیان
وَ مُحْكَمِ التَّنْزیلِ وَالتّبْیانِ

 

اَشْكُو اِلَی اللهِ مِنَ الْعُدوانِ
قَدْ بَدَّلُوا مَعالِمَ الْقُرْانِ
وَ اَظْهَروُا الْكُفْر مَعَ الّطُغْیانِ.

 

پس ده نفر را به خاك هلاك افكند، پس عامر بن نهشل تمیمی او را شهید كرد.

ابوالفرج گفته كه مادرش خَوْصا بنت حفص از بكر بن وائل است، و سلیمان بن قته اشاره به شهادت او كرده و در مرثیه خود كه گفته:

 

قَدْ عَلَوْهُ بصِارِمٍ مَصْقُولٍ
بِدُمُوع تَسیلُ كَلّ مَسیْلٍ

 

وَ سَمِیّ النَّبِیّ غوُدِرَ فیهْم
فَاِذا ما بَكیتُ عَیْنی فَجُودی

 


شهادت عون بن عبدالله بن جعفر رضی الله عنه:

قالَ الطَّبَری فَاعْتَوَرَهُمُ النّاسُ مِنْ كُلّ جانِبِ فَحَمَلَ عَبْدُاللهِ بْنِ قُطْنَهِ الطّایّی ثُمَّ النَّبْهانیّ عَلی عَوْنِ بْنِ عَبْدِاللهِ بْنِ جًعْفَر بْنِ اَبیطالبِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ. و در مناقب است كه عون به مبارزت بیرون شد و آغاز جدال كرد و این رجز خواند:

 

شَهید صِدْق فیِ الْجنانِ اَزْهَرٍ
كَفی بِهذا شَرَفاً فیِ الْمَحْشَرِ

 

اِنْ تُنْكروُنی فَاَنَا ابْنُ جَعْفَرٍ
یَطیر فیها بِجَناحٍ اَخْضَرٍ

 

پس قتال كرد و سه تن سوار و هیجده تن از پیادگان از مركب حیوه پیاده كرد، آخرالامر به دست عبدالله به قطنه شهید گردید.

ابوالفرج گفته كه مادرش زینب عقیله دختر امیرالمومنین علیه السلام بنت فاطمه بنت رسول الله (ص) می باشد، و سلیمان بن قته به او اشاره كرده در قول خود:

 

لَیْسَ فیما یَنوُبَهُمْ بِخَذوُلٍ
بی فَبَكی عَلَی الْمُصابِ الطَّویلِ

 

وَ انْدُی اِنْ بَكَیْتِ عَوْناً اَخاهُ
فَلَمَعْری لَقَدْ اُصیبَ ذَوُ و الْقُرْ

 

(و فی الزیاره التی زاربها المرتضی علم الهدی رحمه الله:)

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا عَوْنَ عَبْدِاللهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ اَبیطالبٍ السَّلامُ عَلَیْكَ یَابْنَ النّاشی فی حِجْرِ رَسُولِ صَلی اللهِ عَلَیِه وَ آلِهِ وَ الْمُقْتَدی بِاخْلاقِ رَسُولِ الله وَ الذّآبّ عَنْ حَریمِ رَسُولِ اللهِ صَبِیّاً وَ الذّآئِدِ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ صَلّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مُباشِراً لِلحُتُوفِ مُجاهِداً بالسُّیُوفِ قَبْلَ اَنْ یَقْوِیَ جِسْمُهُ وَ یَشْتَدَّ عَظْمُهُ وَ یَبْلُغَ اَشُدَّهُ (اِلی اَنْ قالَ) فَتَقَرَّبْتَ وَالمنایا داِنیّه وَ زَحَفْتَ وَالنَّفْسُ مُطْمَئِنَّه طَیّبَه تَلْقی بِوْجِهِكَ بِوادرَ السّهامِ وَ تُباشِرُ بِمُهْجَتِكَ حَدَّ الْحِسامِ حَتَّی وَ فَدْتَ اِلَی اللهِ تَعالی بِاَحْسَنِ عَمَلِ الخ.

و دیگر از شهداء اهل بیت (ع) عبدالرحمن بن عقیل است كه به مبارزت بیرون شد و رجز خواند:

مِنْ هاشِم وَ هاشِمٌ اِخْوانی
هذا حُسَیْنُ شامِخُ الْبُنْیانِ

 

اَبی عَقیلٌ فَاعْرِ فوُامَكانی
كَهُولُ صِدْقٍ سادَهُ الاَقْرانِ
وَ سَیّدُ الشًّیْبِ مَعَ الشُّبانِ

 

پس هفده تن از فرسان لشكر را به خاك هلاك افكند، آنگاه به دست عثمان خالد جهنی به درجه رفیعه شهادت رسید. طبری گفته كه گرفت مختار در بیابان دو نفری را كه شركت كرده بودند در خون عبدالرحمن بن عقیل و در برهنه كردن بدن او پس گردن زد ایشان را، آنگاه بدن نحسشان را به آتش سوزانید.

و دیگر ... جعفر بن عقیل است رحمه الله كه به مبارزت بیرون شد و رجز خواند:

كِمْ مَعْشَرِ فی هاشِمٍ مِنْ غالِبٍ
هذا حُسَیْنٌ اَطْیَب الاَطایِبِ

 

اَنَا الْغُلامُ الاْبْطَحِیُّ الطّالِبیّ
وَ نَحْنُ حَقاً سادَه الذَّوائِبِ

 

پس دو نفر و به قولی پانزده سوار را به قتل رسانید و به دست بشر بن سوط همدانی به قتل رسید. و دیگر عبدالله الاكبر بن عقیل كه عثمان بن خالد و مردی از همدان او را به قتل رسانیدند. و محمد بن مسلم بن عقیل رضی الله عنه را ابومرهم ازدی و لقیط بن ایاس جُهنی شهید كرد.

و محمد بن ابی سعید بن عقیل رحمه الله را لقیط بن یاسر جهنی بزخم تیر شهید كرد.

مؤلف گوید: كه بعد از شهادت جناب علی اكبر علیه السلام ذكر شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل شد، پس آنچه از آل عقیل در یاری حضرت امام حسین علیه السلام به روایات معتبره شهید شدند با جناب مسلم هفت تن به شمار می‌رود، و سلیمان بن قته نیز عدد‌ آنها را هفت تن ذكر كرده، چنانچه گفته در مرثیه امام حسین علیه السلام:

فَانْذُ بی اِنْ بَكَیْتَ ال الرََّسُولِ
قَدْ اُصیبُوا وَسَبْعَه لِعَقیلٍ

 

عَیْنُ جُودی بِعَبْرهٍ وَ عَویلٍ
سِنَّه كَلُّهُمْ لِصُلْبِ عَلِیّ

 


 

شهادت اولاد امیرالمومنین علیه السلام:

جناب ابوالفضل العباس علیه السلام چون دید كه بسیاری از اهل بیتش شهید گردید رو كرد به برادران خود عبدالله و جعفر و عثمان فرزندان امیرالمومنین علیه السلام از مادر خود ام البنین و فرمود:

تَقَّدمُوا بِنَفْسی اَنْتُمْ فَحامُوا عَنْ سّیّدِكُمْ حَتّی تَمُوتُوا دُونَهُ فَتَقَدَّمُوا جَمیعاً فَصاروُا اَمامَ الْحُسَیْنِ عَلَیْه السَّلام یَقُونَهُمْ بِوُجُوهِهْمِ وَ تُحُورِهْمِ.

یعنی جناب ابوالفضل علیه السلام با برادران خویش فرمود ای برادران من جان من فدای شماها باشد پیش بیفتید و بروید در جلو سید و آقایتان خود را سپر كنید و آقای خود را حمایت كنید و از جای خود حركت نكنید تا تمامی در مقابل او كشته گردید. برادران ابوالفضل علیه السلام اطاعت فرمایش برادر خود نمودند تمامی رفتند در پیش روی امام حسین علیه السلام ایستادند و جان خود را و قایه جان بزرگوار نمودند، و هر تیر و نیزه و شمشیر كه می‌آمد به صورت و گلوی خویش خریدند.

فَحَمَلَ هانیِ بْنُ ثَبیتِ الْحَضْرَمِیِ عَلی عَبْدِالله بْنِ عَلِیّ عَلَیْه السَّلام فَقَتََلَهُ ثُمَّ حَمَلّ عَلی اَخیهِ جَعْفَرَبْنِ عَلِیّ عَلَیْه السَّلام فَقَتَلَهُ اَیْضاً وَرَمی یَزیدُ الاَصْبَحیُ عُثْمانَ بْنَ عَلیّ عَلَیْه السَّلام بِسَهْمٍ فَقَتَلَهُ ثُمَّ خَرَجَ اِلَیْهِ فَاحْتَزَّ رَاْسَهُ وَ بَقَی الْعَبّاسُ بْنُ عَلِیّ قائماَ اَمامَ الْحُسَیْنِ یُقاتِلٌ دُونَهُ وَ یمیلُ مَعَهُ حَیْثُ مالَ حَتَّی قُتِلَ سَلامُ اللهِ عَلَیْه.

مؤ‌لف گوید: این چند سطر كه در مقتل اولاد امیرالمومنین علیه السلام نقل كردم از كتاب ابوحنیفه دینوری بود كه هزار سال بیشتر است آن كتاب نوشته شده ولكن در مقاتل دیگر است كه عبدالله تقدم جست و رجز خواند:

 

ذاكَ عَلیُّ الخَیْر ذوالْفِعالِ
فی كُلَ یَومِ ظاهِرُ الاَهوالِ

 

اَنَا ابْنُ ذِی النَّجْدَهِ والاِفضالِ
سَیفُ رسول اللهِ ذوالنّكالِ

 

پس كارزار شدیدی نمود تا آنكه هانی بن ثبیت حضرمی او را شهید كرد بعد از آنكه دو ضربت مابین ایشان رد و بدل شد. و ابوالفرج گفته كه سن آن جناب در آن روز به بیست و پنج سال رسیده بود.

پس از آن جعفر بن علی علیه السلام به میدان آمد و رجز خواند:

اِبْنُ عَلِیّ الْخَیْرِ ذُوالنَّوالِ
اَحْمی حُسَیْناً ذِی النَّدیَ الْمِفْضال

 

اِنّی اَنَا جَعْفَرُ ذُوالْمَعالی
حَسْبی بِعَمَی جَعْفَرٌ والْخالِ

 

هانی بن ثبیت بر او حمله كرد و او را شهید نمود. و ابن شهر آشوب فرموده كه خولی اصبحی تیری به جانب او انداخت و آن بر شقیقه یا چشم او رسید و ابوالفرج از حضرت باقر علیه السلام روایت كرده كه خولی جعفر را شهید كرد.

پس عثمان بن علی علیه السلام به مبارزت بیرون شد و گفت:

شَیْخی عَلِیٌّ ذُوالْفَعالِ الطَّاهِرِ
وَ سَیّدُ الصّغارِ وَالأكابِرِ

 

اِنّی اَنَا عُثْمانُ ذُوالْمَفاخِرِ
هذا حُسَیْنٌ سَیّدُ الاَخایِرِ

 

و كارزار كرد تا خولی اصبحی تیری بر پهلوی او زد و او را از اسب به زمین افكند، پس مردی از بنی دارم بر او تاخت و او را شهید ساخت (ره) و سر مباركش را از تن جدا كرد و نقل شده كه سن شریفش در آن روز به بیست و یكسال رسیده و وقتی كه متولد شده بود امیرالمومنین علیه السلام فرموده بود كه او را به نام برادر خود عثمان بن مظعون نام نهادم.

مؤلف گوید: عثمان بن مظعون (بظاء معجمه و عین مهلمه) یكی از اجلاء صحابه كبار و از خواص حضرت رسول صلی الله علیه و آله است و حضرت او را خیلی دوست می‌داشت و بسیار جلیل و عابد و زاهد بوده به حدی كه روزها صائم و شبها به عبادت قائم و جلالت شأنش زیاده از آنست كه ذكر شود، در ذی الحجه سنه دو هجری در مدینه طیبه وفات كرد، گویند او اول كسی است كه در بقیع مدفون شد. و روایت شده كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله بعد از مردن وی او را بوسید، و چون ابراهیم فرزند آن حضرت وفات كرد فرمود ملحق شو به سلف صالحت عثمان بن مظعون.

سید سمهوری در تاریخ مدینه گفته: ظاهر آنست كه دختران پیغمبر صلی الله علیه وآله جمیعاً در نزد عثمان بن مظعون مدفون شده باشند زیرا كه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله در وقت دفن عثمان بن مظعون سنگی بالای سر قبرش برای علامت گذاشت و فرمود به این سنگ نشان می‌كنم قبر برادرم را و دفن می‌كنم در نزد او هر كدام كه بمیرد از اولادم انتهی.

 

شهادت ابوبكر بن علی علیه السلام:

 

اسمش معلوم نشده، مادرش لیلی بنت مسعود بن خالد است و در مناقب گفته كه به مبارزت بیرون شد و این رجز خواند:

مِنْ هاشِمِ الْخَیْرِ الْكَریمِ الْمُفْضِل
عَنْهُ نحامی بِالْحِسامِ الْمُصْقَلِ

 

شَیْخی عَلِیٌّ ذُوالفِقارِ الاَطْوَلِ
هذا حُسَیْنُ بْنُ النَّبّی الْمُرْسَل

تَفْدیهِ نَفسی مِنْ اَخ مُبَحَّلِ

و پیوسته جنگ كرد تا زجربن بدر و به قولی عقبه غنوی او را شهید كرد ره و از مدائنی نقل شده كه كشته او را در میان ساقیه‌ای یافتند و ندانستند چه كسی او را به قتل رسانید. سید بن طاوس ره روایت كرده كه حسن مثنی در روز عاشورا مقابل عمویش امام حسین (ع) كارزار كرد و هفده نفر از لشكر مخالفین به قتل رسانید و هیجده جراحت بر بدنش وارد آمد روی زمین افتاد، اسماء بن خارجه خویش مادری او، او را به كوفه برد و زخمهای او را مداوا كرد تا صحت یافت پس او را به مدینه حمل نمود.

 


 

شهادت طفلی از آل امام حسین علیه السلام:

 

ارباب مقاتل گفته‌اند كه طفلی از سراپرده جناب امام حسین علیه السلام بیرون شد كه دو گوشواره از دُرّ در گوش داشت و از وحشت و حیرت به جانب چپ و راست می‌نگریست و چندان از آن واقعه هولناك در بیم و اضطراب بود كه گوشواره‌های او از لرزش سر و تن لرزان بود. در این حال سنگین دلی كه او را هانی (لعین) ابن ثبیت می‌گفتند بر او حمله كرد و او را شهید نمود. و گفته‌اند كه در وقت شهادت آن طفل شهربانو مدهوشانه به او نظر می‌كرد و یارای سخن گفتن و حركت كردن نداشت.

لكن مخفی نماند كه این شهربانو غیر والده امام زین العابدین علیه السلام است چه آن مخدره در ایام ولادت فرزندش وفات كرد. و ابوجعفر طبری شهادت این طفل را به نحو ابسط نوشته و ما عبارت او را به عینها در اینجا درج می‌كنیم:

رَوی اَبُوجَعْفَرِ الطَّبَریُّ عَنْ‌هُشام الْكَلْبِیّ حَدَّثَنی اَبُو هُذَیْلٍ رَجُلٌ مِنَ السَّكُونِ عَنْ هانِی بْنِ ثَبیتِ الْحَضْرَمِیّ قالَ رَاَیْتُهُ جالِساً فی مَجْلِسِ الْحَضْرَ میینَ فی زَمانِ خالِدِبْنِ عَبْدِاللهِ وَ هُوَ شَیْخٌ كَبیرٌ قالَ فَسَمُعْتُهُ وَ هُوَ یَقُولُ كُنْتُ مِمَّنْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ قالَ فَوَاللهِ اِنّی لَواقِف عاشِرُ عَشَرَه لَیْسَ مِنّا رَجُلٌ اِلاّ عَلی فَرَسٍ وَ قَدْ جالَتِ الْخَیْلُ وَ تَصَعْصَتْ اذِخَرَجَ غُلامٌ مِنْ الِ الْحُسَیْنِ عَلَیْه السَّلام وَ هُوَ مُمْسِكُ بِعُودٍ مِنْ تِلْكَ اَلابْنِیَیِه عَلَیْه ازارٌ وَ قَمیصٌ وَ هُوَ مَذْعُورٌ یَلْتَفِتُ یَمیناً وَ شِمالاً فَكَانّی اَنْظُرُ الی دُرَّتَیْنِ فی اُذُنَیْهِ تُذَبْذَبانِ كُلَّما الْتَفَتَ اِذْ‌ اَقْبَلَ رَجُلٌ یَرْكُضُ حَتّی اِذادَنی مِنْهُ مالَ عَنْ فَرَسِه ثُمَّ اقْتَصَدَ الْغُلامُ فَقَطَعَهُ بِالسَّیف قالَ هُشامُ قالَ السَّكُونّی هانی بْنِ ثَبیت هُو صاحب الغُلام فَلَمّا عُتِبَ عَلَیْه كَنّی عَنْ نَفْسِهِ.

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال ، اثر حاج شیخ عبّاس قمی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:25
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته