• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1378
تعداد نظرات : 171
زمان آخرین مطلب : 3796روز قبل
آموزش و تحقيقات

دانشمندان «مرکز تحقیقاتی اسکریپس» دقیق‌ترین تصویر از بخش مهم ویروس هپاتیت C را تهیه کرده‌اند که ویروس از آن برای عفونی‌کردن سلول‌های کبد استفاده می‌کند.

3-1604.jpg

به گزارش سرویس علمی خبرگزاری دانشجویان ایران‌(ایسنا)، داده‌های جدید، ویژگی‌های ساختاری غیرمنتظره «پروتئین E2» را ارائه کرده و تلاش‌ها را برای ساخت واکسن کارآمد هپاتیت C سرعت می‌بخشد.

 

این یافته‌ها بر پروتئینی موسوم به گیلکوپروتئین غشایی E2 متمرکز شده‌ و هر نوع واکنش موفق در مطالعه بر روی هپاتیت C باید این پروتئین را هدف قرار دهد.

 

ویروس هپاتیت C به سرعت در جهان شایع شده و به هنگام آلوده کردن فرد، منجر به بروز علائم کمی می‌شود.

 

در بسیاری از موارد، عفونت طولانی‌مدت در کبد تثبیت‌ شده و طی دهه‌ها به کندی به این عضو صدمه می‌زند تا زمانی که سیروز کبدی یا سرطان کبد گسترش می‌یابد.

 

پروفسور مانسون لاو، رهبر ارشد این مطالعه گفت: این ویروس "قاتل خاموش" نام دارد و پیوند هزینه‌بر و پرخطر اغلب تنها راه برای نجات جان بیمار به شمار می‌آید.

 

تعدادی از داروهای آنتی‌ویروس در درمان عفونت مزمن کارآمد هستند، اما کارآمدترین داروها، گران‌ترین آنها نیز هستند و بسیاری از افراد مبتلا به این بیماری حتی نمی‌دانند که به این ویروس آلوده شده‌اند و اینکه به درمان نیاز دارند.

 

واکسن ویرویس هپاتیت C می‌تواند مهر پایانی بر این بیماری جهانی با ممانعت از بروز عفونت‌های جدید باشد.

 

می‌توان این واکسن را در سنین جوانی و در زمان سلامت افراد به آنها ارائه کرد و نگرانی آنها از گسترش بیماری‌های کبدی مرتبط با این ویروس را خاتمه بخشید.

 

با این حال به منظور شکست‌دادن فرآیند مقابله‌ به‌ مثل این ویروس در مقابل واکسن، دانشمندان به تصویری با تفکیک‌پذیری بالا از ساختار اتمی ویروس و به ویژه E2 و گیرنده متصل‌کننده آن نیاز دارند که این تصویر در تحقیقات جدید حاصل شده‌ است.

 

جزئیات این مطالعه در مجله ساینس منتشر شد.

چهارشنبه 13/9/1392 - 21:36
آموزش و تحقيقات

نتایج مطالعات جدید محققان انگلیسی نشان می دهد که مصرف عسل به طور کلی و به ویژه یک قاشق چایخوری آن قبل از خواب موجب چربی سوزی و کاهش وزن می شود.

به گزارش ایرنا از منابع خبری، این مطالعه توسط یک گروه محقق انگلیسی به سرپرستی ˈمایک مک اینزˈ از متخصصان ارشد تغذیه در انگلیس انجام شده است که تمام طول عمر خود را وقف این تحقیق کرده است.

این مطالعه نتایج جالبی داشت ازجمله اینکه برخلاف دیدگاه عموم، ترکیب منحصر به فرد قندهای طبیعی موجود در عسل، آن را به یک غذای کاهش وزن تبدیل می کند.

نتایج این تحقیق از آن رو حایز اهمیت است که براساس گزارش سازمان بهداشت جهانی چاقی یکی از بزرگترین چالش های جمعیتی و ابتلا به بیماریهای مختلف در سطح جهان است.

طبق تحقیقات این گروه، در یک برنامه غذایی برای کاهش وزن می توان از غذای معمول خانواده، تنقلات و انواع دسرها که معمولا در رژیم های غذایی لاغری منع می شوند، لذت برد به شرط اینکه به جای شکر از عسل برای شیرین کردن آنها استفاده شود.

علاوه بر این، با جایگزین کردن عسل به جای شکر در طول روز و افزودن یک قاشق عسل در نوشیدنی گرم و مصرف آن قبل از خواب، مکانیزیم هایی که در مغز نیاز بدن به شیرینی را تحریک می کنند، از فعالیت می افتند.

براساس نتایج تحقیق این گروه از محققان انگلیسی، عسل حاوی قند است اما بر عکس قندهای تصفیه شده، سرشار از ویتامین ها و مواد معدنی است و به طور معمول، برای هضم قند، ویتامین ها و ماده معدنی ذخیره شده در بدن استفاده می شود که در نتیجه بدن را از هر نوع مواد ذخیره ای عاری می سازد.

مک اینز سرمعتقد است که دلیل اصلی این که بسیاری از ما برای کاهش وزن تلاش می کنیم این است که مقدار زیادی قند و غذاهای فراوری شده مصرف می کنیم.

وی افزود: حتی غذاهای ظاهرا سالم کم چرب نیز اغلب با قندهای مخفی و یا آرد سفید درست شده اند که در بدن سریع به قند تبدیل می شوند. بنابراین مصرف بالای شکر به دلیل کالری موجود در آن و نداشتن ویتامین ها و مواد معدنی باعث افزایش وزن می شود، اما بر خلاف تصور، عسل که منبع خوب مواد مغذی است در کاهش وزن بسیار موثر است.

وی با اشاره به این که بیشتر چربی ها به عنوان یک منبع مصرف نشده در بدن ذخیره و باعث حجم و وزن می شود، گفت: عسل باعث به کارگیری چربی های ذخیره شده می شود و با سوزاندن آن، انرژی فعالیت روزانه را فراهم می کند و با کاهش وزن تدریجی از چاقی پیشگیری می کند.

پزشکان می گویند: در شرایط افسردگی مغز، پیام های شیمیایی ارسال می کند تا قند را از هر منبع ممکن دیگر بدن بگیرد. برخی از این پیام ها موجب تحریک حس سیری ناپذیری قند در شده و باعث می شود که انسان نتواند جلوی خود را در برابر مصرف شیرینی و شکلات بگیرد، اما مصرف عسل این چرخه را واژگون می کند.

این محقق انگلیسی می گوید: مصرف یک نوشیدنی شیرین شده با عسل در شب هنگام موجب کاهش استرس شبانه فرد می شود، به انسان اجازه می دهد که راحت تر بخوابد و در نتیجه بدن فرصت می یابد که به بازیابی، تعمیر و سوخت و ساز بپردازد و همین امر موجب موجب سوزاندن چربی می شود.

وی می گوید از آنجایی که عسل توسط زنبورها و از شهد گل ها درست می شود تا حدودی موجب هضم قند و تغییر ترکیبات انها می شود که خود بر روش سوخت و ساز بدن ما تاثیر می گذارد.

مطالعات نشان می دهند زمانی که ما یک فنجان چای شیرین شده با عسل می نوشیم و یا در ماست عسل می ریزیم ، قند عسل رفتاری کاملا متفاوت با قند سفید یا شکر در بدن دارد.

آزمایش های انجام شده توسط محققان انگلیسی نشان می دهد که یک قاشق چایخوری پر عسل سطح قند خون را کاهش می دهد، که این ویژگی در شکر سفید مشاهده نمی شود.

این بدان معنی است که عسل موجب از فعالیت افتادن سلول های تنظیم قند خون در مغز نمی شود و به رییس بدن اطمینان می دهد که سوخت لازم خود برای کارکرد در حد مطلوب را دارد.

سه شنبه 12/9/1392 - 21:23
خانواده

جام جم آنلاین: درست هنگامی که ما با چینی بزرگ روی پیشانی قاطع و محکم به فرزندانمان امر و نهی می‌کنیم که «فلان کار را باید انجام دهی» و «فلان کار را نباید» او نیز در پاسخ بسادگی می‌گوید: چشم، باشد ولی در عمل کاری را که خود دوست دارد، انجام می‌دهد.

گاهی هم گفت وگوهای جدی مان به کشمکش تبدیل شده و اوضاع را خراب تر از آنچه هست می کند. ناگهان به خود می آییم و می بینیم دسترنج آموزش های رفتاری و انضباطی ما روی او نتیجه ای عکس داشته است، خسته و درمانده می شویم و فکر می کنیم حالا چه باید کرد؟

 

 

لازم است بعضی وقت ها والدین و بزرگ ترها مهارت های تربیتی خود را بالا ببرند و اشتباهات مهم خود را بشناسند. این نوشتار برخی اشتباهات رفتاری و واکنشی را که از والدین سر می زند، متذکر می شود.

1- توسل به دروغ های ترسناک

فرزند شما هر روز برای رفتن به مهد کودک بازی در می آورد و دوست ندارد آنجا برود. وقتی از سوار شدن به ماشین خودداری می کند شما به در خانه بغلی اشاره می کنید و به او می گویید: آنجا یک مهد کودک است که یک مرد ترسناک و بد اخلاق آن را اداره می کند، اگر سوار نشوی تو را به آنجا می برم. انتخاب با خودت است.

ظاهرا ترفند شما بخوبی نتیجه می دهد و او بشدت می ترسد و سوار ماشین می شود. یک هفته می گذرد و مربی او به طور تصادفی از شما می پرسد آیا کنار منزل شما مهد کودکی هست؟ دختر شما مدام درباره آنجا حرف می زند.

راه بهتر: دروغ های مصلحت آمیز فریبنده شاید گاهی، آنجا که راه گریزی نیست به شما در لحظه کمک کند، ولی در دراز مدت اثرات مخربشان آشکار خواهد شد. پس بهتر است در مقابل فرزندانمان صداقت داشته باشیم. بعضی مادر ها به جای دروغ های ترسناک از داستان های دیگری استفاده می کنند که مثلا ترس کمتری را به کودک شان القا می کند که آن هم صحیح نیست. در مثال بالا شما به جای گفتن دروغی ترسناک به فرزندتان بگویید: می دانم بعضی وقت ها نمی خواهی به مهدکودک بروی، ولی من هم نمی توانم تو را به محل کار خود ببرم. در آنجا تو باید یک گوشه بنشینی و تکان نخوری و بیشتر به تو سخت می گذرد. مسلما یک مادر آگاه می تواند با توجه به روحیات و با کمی فراست و درایت، فرزندش را بخوبی متقاعد کند.

2- تهدید کردن

آیا شما به دنبال راهی مطمئن و قطعی می گردید تا کودکتان به حرف شما گوش کند؟ مسلما ترساندن یا محروم کردن راهش نیست. با گفتن جملاتی مثل فردا تو را به پارک نخواهم برد یا برای خرید تورا با خود نمی برم نه تنها تاثیری ندارد بلکه بچه ها را برای انجام اشتباهشان لجوج تر می کند.

راه بهتر: به جای آن که برای مهار کردن فرزندمان او را بترسانیم کاری کنیم که او متوجه پیامد اشتباه رفتاری خود شود، مثلا به جای این که از پارک رفتن محرومش کنیم، آن را به تعویق بیندازیم. انتظار کشیدن نتیجه کار خطای اوست که شاید بهتر او را متوجه رفتارش کند، زیرا کودکان هرگز دوست ندارند منتظر بمانند.

3- ساز مخالف زدن

بعضی پدر و مادر ها وقتی می خواهند با کودکانشان برخورد کنند برخلاف یکدیگر رفتار می کنند. مثلا هنگامی که می خواهند برای تفریح به جایی بروند، مادر به بچه ها می گوید باید درست رفتار کند وگرنه دفعه بعدی وجود ندارد. ولی پدر بسیار راحت برخورد می کند و شیطنت های بی اندازه کودک را نادیده می گیرد و این برخورد دوگانه باعث می شود آنها صدای مادر را هرگز نشنوند.

راه بهتر: با این که منظور پدر بی اثر کردن رفتار مادر در مقابل بچه ها نیست، ولی او دقیقا همین کار را می کند. به گفته کارشناسان نشان دادن اتحاد و همفکری در رفتار والدین نه تنها به اصلاح خطاهای فرزندان منجر می شود، بلکه مانع از بد جلوه دادن یکی از والدین خواهد شد. اگر پدر و مادر مجازات های متفاوتی در نظر می گیرند اشکالی ندارد به شرط آن که درباره تنبیه ها باهم به توافق برسند. آنها ضمن نشان دادن پیامدهای اشتباه رفتاری کودکشان برای انجام دادن یا انجام ندادن کاری نباید یک راه مشخص را جلوی بچه ها قرار دهند، بلکه با گذاشتن راه های مختلف به آنان حق انتخاب می دهند. این حق انتخاب، کودک را برای داشتن رفتاری مناسب راغب می کند.

4- رشوه دادن

فرزندتان خیلی بد غذاست. بنابراین هر بار که او شامش را کامل بخورد یک تکه شکلات به او می دهید. این پاداش به طرز عالی اثر می کند و باعث می شود او کامل غذایش را بخورد. اما هر بار هنگام غذا خوردن تقاضاهای دیگری را مطرح می کند. حالا هر وقت می خواهید به اوغذا بدهید او ابتدا قول شکلات و آبنبات چوبی را می گیرد و کار به جایی می رسد که برای هر لقمه از غذایش امیدوار است پاداشی بگیرد.

راه بهتر: گاهی ما پدر و مادرها فکر می کنیم باید در آستین مان هدیه ای نگه داریم، مثلا وقتی با کودکمان به سوپر مارکت می رویم، در یک مراسم مذهبی شرکت می کنیم یا به مهمانی می رویم برای آرام نگه داشتن او مرتب به او قول و وعده می دهیم. اما کارشناسان اصرار دارند زیر بنای یک رفتار خوب، انتخاب راه های بهتر است. بنابراین به جای این که بگویید اگر امروز در خانه مادر بزرگت آرام باشی برایت اسباب بازی می خرم بهتر است بگویید اگر در خانه مادربزرگ هنگام شام خوردن آرام و مودب باشی من به تو افتخار می کنم یا به او بگویید من واقعا ناراحت شدم ماشین دوستت را شکستی. با این کارت من خیلی خجالت کشیدم. این کار شاید از نظر والدین خیلی جالب نباشد، ولی حس هوشیاری بچه ها را تحریک می کند.

5- نقض قانون کردن

وقتی کودک شما کارهایی را انجام دهد که نباید، مثلا به سوئیچ ماشین مادر دست می زند یا با کتاب های درون قفسه بازی می کند و... گاهی پدر و مادر صدایشان را بالا می برند، روی دستش می زنند و با فریاد می گویند: نکن. بیشتر وقت ها این فریادها جواب می دهدو فرزندتان از ادامه کار خودداری می کند، اما چند سال بعد می بینیم معلم او در مورد رفتارش به شما شکایت می کند که اگر کسی به وسایل او دست بزند روی دستش می زند یا اگر کسی در صف جلوی او بایستد از او سیلی خواهد خورد. در واقع فرزند شما از رفتار تان این طور برداشت کرده که نباید اشتباهات دیگران را به آنها گوشزد کرد، بلکه باید روی دست آنان یا به صورتشان سیلی بزند.

راه بهتر: بچه ها نه تنها ازرفتارتان تقلید می کنند، بلکه از شما پیشی هم می گیرند. بازتاب رفتارنادرست بزرگ ترها در کودکان بسیار جدی و هشداردهنده است. والدین در این شرایط بهتر است اگرخطایی هم انجام می دهند زود آن را رفع و رجوع کنند تا فرزندانشان از این کار آنها هم الگو بگیرند.

6- از دست دادن کنترل

مراقبت از یک کودک پرجنب وجوش انرژی زیادی از پدر و مادر می گیرد، مثلا وقتی پس از یک روز سخت کاری در برابر کودک ناآرامتان کلافه می شوید، کنترل خود را از دست می دهید و سر او فریاد بلندی می زنید.

راه بهتر: وقت بازی و استراحت فقط مختص کودکان نیست. آنها در بازی هایشان در واقع مهارت های زندگی در بزرگسالی را می آموزند.

روز های پر دغدغه شغلی برای خودتان اهمیت قائل شوید، به پیاده روی بروید و نفسی تازه کنید. ده دقیقه بعد حال شما برای روبه رو شدن با فرزندتان بهتر خواهد بود. در منزل هم وقتی عصبی و کلافه شدید، در صورتی که از امنیت کودکتان اطمینان دارید به اتاق دیگری بروید و خود را آرام کنید. اگر نمی توانید او را تنها بگذارید باهم به اتاق دیگر یا بیرون بروید. این تغییر فضا به برقراری آرامش هردوی شما کمک می کند. گاهی ازهمسر یا دوستی بخواهید برای ساعتی مراقب اوضاع باشد تا شما کمی استراحت کنید. به خاطر داشته باشید بچه ها در انگشت گذاشتن روی نقاط ضعفتان خبره هستند و این شما هستید که باید هوشیار باشید و تا حدامکان از به وجود آمدن شرایط خشونت آمیز جلوگیری کنید.

7- انتظار طولانی

تصور کنید با فرزندتان در ترافیک مانده اید. وقتی او شروع به بی قراری می کند و روی صندلی اش وول می خورد به او می گویید اگر از روی صندلی اش بلند شود موقع خواب برایش کتاب نخواهید خواند. ظاهرا این ترفند اثر می کند، ولی او بازرنگی از شما بازهم قول می گیرد مسواک نزند و لباس خوابش را هم نپوشد. در آن شرایط بغرنج چاره ای جز پذیرفتن شرط هایش ندارید. اما پس از مدتی کوتاه، کودک کلافه شده بازهم به وول خوردن روی صندلی اش ادامه می دهد.

راه بهتر: بچه ها چند ساعت بعد از انجام اشتباهاتشان آنها را به خاطر نمی آورند. آنها در لحظه زندگی می کنند. پس فراموش نکنید قول دادن برای زمانی که ساعت ها از زمان حال دور است بیهوده خواهد بود. شما هم باید در لحظه عمل کنید، مثلا حواس او را پرت و او را به گونه ای مشغول کنید تازمان سریع تر بگذرد. در ارتباط با کودکان گاهی شما چاره ای جز صبر و بردباری و به کارگیری خلاقیت و نبوغ خود ندارید.

8- توضیح دادن های مفصل

گاهی به فرزندمان توضیح مفصلی می دهیم که اگر او زود بخوابد فردا برای یک روز پرهیجان در خانه مادربزرگ خواهد بود، چون او بخوبی استراحت کرده و سرحال است....

راه بهتر: توضیحات مفصل از حوصله بچه خارج است. وقتی با سفارش های مکرر می کوشیم او را سر عقل بیاوریم و مرتب دلیل می آوریم، دقیقا مثل این است که بی صدا هی حرف می زنید و او فقط حرکات لب و دهان و دست های شما را می بیند و دیگر هیچ. کوچولو ها مینیاتوری از بزرگسالان نیستند. توصیه های طولانی در حوصله آنها نمی گنجد. مثلا برای این که فرزندمان قبل از غذا خود را با هله هوله سیر نکند کافی است به او بگویید قبل از ناهار بیسکویت، نه. از عباراتی کوتاه و خلاقانه استفاده کنید تا آنها را به فکرکردن وادار کنید، نه این که آنها را از توضیحاتتان فراری دهید. 

مترجم: زهرا نظری

سه شنبه 12/9/1392 - 21:22
آموزش و تحقيقات

رییس اداره ایدز وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی با بیان اینکه 11 درصد از مجموع مبتلایان به ایدز را زنان تشکیل می دهند، گفت: مصرف مواد محرک از دلایل اصلی ابتلای زنان به ایدز است.

دکتر ˈعباس صداقتˈ روز سه شنبه در گفت و گو با خبرنگار اجتماعی ایرنا با اشاره به اینکه 2/33 درصد موارد انتقال ایدز در سال های اخیر از طریق ارتباط جنسی غیرایمن است، افزود: انتقال ایدز از راه جنسی محافظت نشده در مردان 5/32 درصد و در زنان 5/67 درصد است.

وی خاطرنشان کرد: چند سناریو برای دلایل افزایش ایدز از طریق جنسی در زنان مطرح است؛ اول آنکه در سال های اخیر به دلیل شیوع مصرف مواد محرک و روانگردان در بین جوانان و زنان موجب ارتباطات جنسی غیرایمن ، شده است.

رییس اداره ایدز وزارت بهداشت گفت: مواد محرک به اشکال گوناگون (به طور مثال در قالب داروی لاغری یا زیبایی اندام) در مراکزی مانند آرایشگاه ها به اقشار گروه های سنی ارایه می شود که یکی از عوارض آن بی بند و باری است و مصرف کنندگان به راحتی در معرض رفتارهای پرخطر قرار می گیرند.

صداقت تصریح کرد: مصرف کنندگان این مواد از تمام قشرها هستند و این اواخر تعداد زیادی از اقشار تحصیل کرده به مصرف این مواد رو آورده و در معرض رفتارهای پرخطر قرار گرفته و ناخواسته به ایدز مبتلا شده اند.

وی یادآور شد: یکی دیگر از دلایل افزایش ایدز از طریق جنسی در زنان، عوامل اجتماعی است؛ مردان معتاد با استفاده از تزریق مشترک مواد مخدر به ایدز مبتلا شده و آن را به زنان خود انتقال داده اند.

صداقت گفت: زنان و جوانان باید به این مساله توجه داشته باشند که در جمع های گروهی به طور ناخواسته مواد محرک مصرف نکنند.

سه شنبه 12/9/1392 - 21:20
تغذیه و تناسب اندام

یک متخصص تغذیه گفت: یکی از راه‌های آسان کاهش سطح چربی در بدن، استفاده از غذاهای کم‌چرب، آب‌پز و کبابی است به شرط آنکه گوشت مرغ مصرفی بدون‌ پوست یا چربی باشد.

خبرگزاری فارس: راه‌های ساده برای کاهش مصرف چربی در غذاهای روزانه

وحید عرفانی در گفت‌وگو با خبرنگار بهداشت و درمان فارس، در مورد راهکارهای کاهش مصرف چربی در طبخ غذاهای روزانه گفت: امروزه چربی خون نه تنها برای فرد مشکل‌ساز شده بلکه زمینه‌ساز بیماری‌های دیگر از جمله بیماری‌های قلبی و عروقی، فشار خون و سکته‌های قلبی و مغزی است.

وی تأکید کرد: به خانواده‌ها توصیه می‌کنیم که غذاهای خود را با روغن‌های گیاهی تهیه کرده و ترجیحاً از سرخ کردن مواد غذایی در داخل روغن اجتناب کنند و تا حد امکان غذاها را به صورت آب‌پز، کبابی شده و در صورت نیاز با روغن کم سرخ کنند.

وی با اشاره به اینکه حتی فرآورده‌های لبنی پرچرب نیز باید کمتر مصرف شود گفت: لبنیات‌های پرچرب نه تنها کلسیم مورد نیاز بدن را به دلیل جذب بیشتر چربی تأمین نمی‌کنند بلکه خود زمینه‌ساز ایجاد چربی خون می‌شوند.

این متخصص تغذیه گفت: برخی خانم‌های خانه‌دار ته گرفتن غذا و چسبیدن آن به ته ظرف را عاملی برای استفاده از روغن بیشتر عنوان می‌کنند در صورتی که می‌توان از ظروف تفلون و نچسب استفاده کرد یا در برخی موارد اندکی آب به برخی غذاها مانند پیاز در حال سرخ شدن برای مصرف کمتر روغن اضافه کرد.

عرفانی به افرادی که علاقه خاصی به مصرف گوشت دارند گفت: ترجیحاً باید چربی‌های همراه گوشت را برای پختن یا کباب کردن جدا کرد چرا که چربی همراه گوشت داخل غذا حل شده یا هنگام کباب شدن ذوب شده و ایجاد دود می‌کند که همین دود روی گوشت می‌نشیند و می‌تواند زمینه ایجاد سرطان را فراهم کند.

وی ادامه داد: فرهنگ غلط دیگری که حتی برای غذاهای کبابی بین مردم رایج شده این است که برای پخت کباب یا جوجه کباب به آن روغن مایع یا کره اضافه می‌کنند در حالی که این امر خود نه تنها چربی اضافی به بدن ایجاد می‌کند زمینه جذب مواد سرطان‌زا را نیز دو چندان می‌کند.

این متخصص تغذیه توصیه کرد: حتی اگر می‌خواهید غذا را به صورت آب‌پز تهیه کنید حتماً قبل از آن پوست مرغ را جدا کنید چرا که سه چهارم مقدار چربی موجود در مواد پروتئینی مانند مرغ در پوست آن موجود است در عین حال پوست مرغ روغن زیادی را هنگام پخت به خود جذب می‌کند.

عرفانی به این نکته اشاره کرد که باید دقت کرد تا گوشت طبخ کرده که از قصابی‌ها تهیه می‌شود دارای چربی زیادی است و حتماً باید گوشت بدون چربی و ترجیحاً در منزل تهیه شود.

سه شنبه 12/9/1392 - 21:19
شهدا و دفاع مقدس

فرمانده اردوگاه ما شخصی بود به نام «علی رحمتی» لاغراندام با چهره سیاه‌سوخته و لب‌های پهن و سیاه و صورت استخوانی و موهای جوگندمی بود. با وجودی که علی رحمتی جزو اسرای ایرانی بود، به مراتب بدتر از مأموران عراقی با ما رفتار می‌کرد.

خبرگزاری فارس: بزرگترین جاسوس بعثی‌ها در اردوگاه چه کسی بود

گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس- روز سوم اقامت ما در رمادیه بود که به ما پتو دادند؛ هر نه نفر دو تا پتو ولی از لباس خبری نبود. وضعیت اردوگاه رمادیه همچنان تیره و تار بود. تمام برنامه‌هایی که در موصل یک داشتیم در رمادیه هم داشتیم؛ با این تفاوت که غذا و دستشویی و بهداشت و هواخوری وضعیت بدتری داشت. مثلاً در موصل یک اگر کسی با سه سوت کار دستشویی را تمام نمی‌کرد، همان جا تنبیه می‌شد و از رفتن به دستشویی هم محروم می‌گردید، ولی در رمادیه علاوه بر این تنبیهات، به اتاق شکنجه هم می‌بردند و حسابی شکنجه‌اش می‌کردند.

در موصل یک اگر مأموران کسی را ناگهان می‌زدند یا شکنجه می‌کردند، علت این کار را به طرف می‌گفتند، ولی در رمادیه بارها و بارها کتک می‌زدند و به اتاق شکنجه می‌بردند و در انفرادی نگه می‌داشتند، بی آنکه علت این کارها را به طرف بگویند. حتی سؤال کردن از مأموران، خودش جرم بود. حدود یک ماه از ورود به رمادیه می‌گذشت که یک روز ارشد بازداشتگاه به نام «مجید اسلامی»‌ در محوطه هواخوری با چشمان اشکبار پیش ما آمد و دست و صورت و من و چند نفر از رفقایم را بوسید و در نهایت ادب و احترام عذرخواست و از ما تقاضا کرد او و دیگر اسرا را حلال کنیم. و از سر تقصیر آنها بگذریم.

ما هاج و واج مانده بودیم که موضوع چیست؟ چرا وی  این چنین عاجزانه از ما درخواست عفو و گذشت دارند. اسلامی در حالی که به شدت اشک می‌ریخت، گفت: «به ما خبر داده بودند که تعدادی از منافقان را به عنوان اسیر به بازداشتگاه رمادیه می‌آورند. مواظب آنها باشید چون آمدن شما به رمادیه غیر منتظره بود، مخصوصاً شما نه لباس داشتید و نه پتو، ما فکر کردیم شما جزو منافقان نفوذی هستید. من از این می‌سوزم که شخصاً به همه زندانیان مورد اطمینان سپرده بودم که با شما دمخور نشوند.

آن روز که شما را آن طوری زدند، به خاطر این که به هواخوری نرفته نشوند. آن روز که شما را آن طوری زدند، به خاطر این که به هواخوری نرفته بودید. حدس زدم که شماها نباید جاسوس باشید. موضوع را محرمانه از حاج آقا ابوترابی پرسیدم. بعد متوجه شدم که شماها را با حاج‌آقا ابوترابی از موصل 3 به اینجا آورده‌اند. قبلاً حاج‌آقا ابوترابی همین جا، توی همین بازداشتگاه‌ ما بود، اما خدا می‌داند که چقدر شکنجه شده بود.

بعداً اما او را به موصل بردند و حالا دوباره او را به اینجا آورده‌اند. حاج‌آقا ابوترابی به من پیغام دادند که مواظب شماها باشم و اضافه کرده بودند که شما 35 نفر جزو حزب‌الله هستید. وقتی پیغام حاج‌آقا ابوترابی را دریافت کردم، خدا می‌داند که چقدر ناراحت شدم و از رفتار این یک ماهه که با شماها داشتم، به قدری پشیمان و نادم شده‌ام که تصور نمی‌کنم بخشوده شوم. آخر من باعث شدم که یک بازداشتگاه صد نفره با شما بدرفتاری کنند.»

آقای اسلامی به قدری پشیمان و ناراحت و منقلب شده بود که حالا ما بایستی از وی به سبب آن همه ناراحتی عذرخواهی کنیم. از آن روز به بعد همه افراد بازداشتگاه بیش از حد انتظار نسبت به ما مهر و محبت داشتند. کم‌کم به وضع موجود عادت کردیم و خود را با آن مشکلات وفق دادیم. بزرگترین مشکل ما در رمادیه سرمای شدید زمستان بود.

آسایشگاه حاج‌آقا ابوترابی از ما جدا بود. آقای اسلامی، حاج‌آقا ابوترابی را خیلی خوب می‌شناخت. هم او بود که به من گفت:«حاج آقا ابوترابی رئیس شورای شهر قزوین بوده، او از مبارزان سرسخت رژیم پهلوی و از همرزمان شهید اندرزگو بوده و بعدها هر دو علیه رژیم پهلوی وارد مبارزه شدند. چند بار هم به زندان افتاده و توسط ساواک شکنجه شده است. پدرش هم از علمای بزرگ و امام جمعه قزوین است. در اینجا هم او از همه اسرا بیشتر شکنجه شده است. وقت شکنجه فقط می‌گفته:«یا زهرا» خودش متولد قم است و از دوران طلبگی او را می‌شناسم.»

در تمام مدت چند سالی که با حاج‌آقا ابوترابی بودم، هیچ‌وقت ایشان از مبارزاتشان علیه رژیم پهلوی و یا شکنجه‌هایی که در عراق دیده بود و یا اینکه رئیس شورای شهر قزوین بوده با کسی صحبت نکرده بود. فقط می‌گفت:«من یک طلبه ساده بیش نیستم.» بچه‌ها در عراق چه د رموصل و چه در رمادیه می‌گفتند: «خدا را شکر می‌کنیم که حاج‌آقا ابوترابی را برای ما فرستاد.»‌

بین اسرا یک ارتشی درجه‌دار به نام «ق» که در ورزش رزمی حرفه‌ای بود. در حضور فرمانده اردوگاه به تنهایی سه جودوکار عراقی را زده بود، سپس به فرمانده اردوگاه احترام نظامی گذاشته و بی‌حرکت ایستاده بود. هرچند فرمانده اردوگاه آن رو زنگذاشه بود که «ق» را شکنجه کنند، ولی بعدها او را شکنجه کرده بودند. این در حالی بود که فرمانده اردوگاه به «ق» قول داده بود که در صورت برنده شدن به او جایزه هم بدهد ولی این قول فرمانده عراقی همانند قول‌ها صحبت‌ها و ادعاهای دیگرشان، دروغی بیش نبود.

«ق» به قول معروف کم‌آورده بود و مدتی بود که نسبت به امام خمینی(ره) و انقلاب حرف‌های بی‌ربط می‌زد. یک روز به اتفاق حاج‌آقا ابوترابی و «ق» و چند نفر دیگر به حمام رفتیم. چون صلیب‌سرخی‌ها می‌خواستند بیایند، عراقی‌ها آب حمام را باز کرده بودند. من تصور کردم با آن حرف‌هایی که «ق» زده بود حاج‌آقا ابوترابی از وی دلخور شده و با وی صحبت نخواهد کرد. بچه‌های بازداشتگاه «ق» را بایکوت کرده بودند و همگی سریع مشغول استحمام شدند که مبادا آب قطع شود.

«ق» به سرو صورتش صابون زد. حاج آقا ابوترابی با لیفی که در دست داشت، پشت «ق» را لیف و کیسه کشید. «ق» برگشت تا ببیند چه کسی پشت او را کیسه می‌کشد و با کمال تعجب دید که حاج‌آقا ابوترابی است. حاج‌آقا ابوترابی با لبخند خطاب به «ق» گفت «تعجب نکن اخوی، زودباش! بدنت را بشوی تا این مقدار آب سرد را هم به روی ما قطع نکرده‌اند.» «ق» به دست و پای حاج‌آقا ابوترابی افتاد و دست و صورت حاج آقا ابوترابی را بوسید و گفت: «حاج‌آقا ابوترابی تو همه چیز منی. حاج‌آقا تو دین و ایمان منی...» از آن روز به بعد «ق» چنان متحول شد که جزو اذان‌گوهای بازداشتگاه گردید.

یک مأمور عراقی بود به نام «یاسین» ، بسیار بد دهن و خشن و بی‌ملاحظه بود با لب‌های کلفت و سیاه و بینی پهن و چهره سیاه و موهای مجعد و پرپشت که بیشتر به سیاه‌پوستان آفریقایی شباهت داشت تا یک عراقی، یک بار او با زور و کتک و توهین ریش حاج‌آقا ابوترابی را تراشیده بود. او خیلی حاج‌آقا ابوترابی را اذیت می‌کرد. وقتی او به رمادیه آمد،‌حاج آقا ابوترابی هر وقت او را می‌دید، لبخند می‌زد و سلام می‌کرد. وقتی از حاج‌آقا پرسیدم: «حاج‌آقا این یاسینی را می‌شناسی؟» حاج‌آقا ابوترابی گفت: «آره، اوایل که اسیر شدم، مدتی او مأمور ما بود.» یاسینی به ارشد بازداشتگاه ما گفته بود: «این آقای علی اکبر ترابی کاری کرده من باید بروم دست و پای او را ببوسم و از او حلالیت بطلبم. او با همه اسرایی که من دیده‌ام فرق دارد. او یک فرشته است.»

رفقایی که در بازداشتگاه حاج‌آقا ابوترابی بودند، می‌گفتند:« یک روز یاسینی آمد توی بازداشتگاه با چشمان اشکبار و به دست و پای حاج‌آقا ابوترابی افتاد و از او حلالیت طلبید.»

در عملیات «والفجر» مقدماتی در میسان، عراق تعداد زیادی از ایران اسیر گرفته بود. بعد اسرا را در یک جا جمع کرده و آنها را به هم بسته بودند و سپس با مسلسل به سوی آنان شلیک کرده بودند. در میان اسرا شخصی بود به نام «قاسم» و اهل ورامین بود که این موضوع را در رمادیه برای ما تعریف کرد، در ادامه صحبتش گفت:« وقتی که عراقی‌ها آمدند تا جنازه‌ها را ببرند، بعضی‌ها زنده مانده بودند و آه و ناله می‌کردند.

عراقی‌ها به همه آنهایی که هنو زنده مانده بودند، تیر خلاص شلیک کردند. برای این که به من تیر نزنند، خودم را زدم به مردن. عراقی‌ها هر دفعه تعدادی از جنازه‌ها را می‌بردند و بعد از چند ساعت بر می‌گشتند و تعداد دیگری را می‌بردند. چون با وانت فقط می توانستند تعداد معینی جنازه حمل کنند. این که جنازه‌ها را کجا می‌بردند و چه بر سرشان می‌آوردند، نمی‌دانم. من میان جنازه‌ها خود را قایم کردم تا آنها رفتند. وقتی مطمئن شدم که آنها رفته‌اند، از میان جنازه‌ها خودم را کشیدم بیرون.

هر دو دستم زخمی شده بودند. با همان دست‌های زخمی خودم را به خرابه‌ای که همان نزدیکی بود رساندم. تا صبح توی آن خرابه ماندم. گاهی بی‌هوش می شدم و گاهی به هوش می‌آمدم. خون زیادی از من رفته بود. ضعف داشتم. صبح افتان و خیزان به طرف ایران راه افتادم که گروهی از گشتی‌های عراقی من را دستگیر کردند. چون دست‌هایم زخمی بود، مرا به بهداری  پادگان زبیر بردند. بعد از پانسمان دست‌هایم از من به خشن‌ترین شکلی بازجویی کردند. در بازجویی گفتم که راهم را گم کرده بودم و می‌خواستم به طرف ایران بروم که دستگیر شدم.

اگر آنها می‌دانستندکه جزو آن پنجاه نفری بودم که آنها اعدام کرده‌اند، من را زنده نمی‌گذاشتند. بعد از بازجویی من را آوردند اینجا.» بعد از شنیدن قصه دردناک و غم‌انگیز اعدام پنجاه اسیر ایران، حاج‌آقا ابوترابی و حاضران برای شادی روح آن شهدا فاتحه‌ای خواندند. حاج‌آقا ابوترابی دعا خواند. سپس صورت قاسم را بوسید و به او گفت: «این موضوع را هیچ وقت به کسی نگویید. در این جا هم به کسی اعتماد نکن.»

در رمادیه هم مانند موصل، در مقابل بدرفتاری و شکنجه عراقی‌ها مقاومت می‌کردیم. الگو و سرمشق صبر و استقامت ما حاج‌آقا ابوترابی بود. یک روز سرنماز متوجه شدم که دست راست حاج‌آقا ابوترابی، همانند دست چپ، با زمین تماس پیدا نمی‌کند. او وقت سجده از آرنج استفاده می‌کرد. بعد از نماز علت را از او پرسیدم. خیلی عادی و خونسرد فرمودند:«چیزی نیست. چند روزی است که دست راستم درد می‌کند.» سر این موضوع کنجکاو شدم. با پرس و جو تحقیق مشخص شد که استخوان دست راست حاج‌آقا ابوترابی زیر شکنجه‌ عراقی‌ها موترک برداشته که بعدها به لطف خداوند خو به خود خوب شد.

یک درجه‌دار ژاندارمری بود به نام «عباسپور» که ترک زبان بود و اهل خوی. علاوه بر این که مؤمن و متعهد و نمازخوان بود، خیلی هم شوخ‌طبع بود. همه را می‌خنداند. یک روز رادیو فارسی عراق، که بلندگویش به دیوارهای بازداشتگاه رمادیه نصب شده بود اعلام کرد:«رضا پهلوی که خود را ولیعهد ایران می‌داند، ورود تانک‌هایش از طریق مرزهای شرقی و غربی به ایران را غیرمتحمل نمی‌داند و ...» عباسپور از ته بازداشتگاه بلند شد و با صدای بلند طوری که همه بشنوند، به زبان ترکی اهانتی به ولیعهد کرد که موجب خنده همه شد. با صدای خنده،‌مأموران عراقی ریختند توی بازداشتگاه. عباسپور جلو آمد و گفت: «من باعث خنده اسرا شده‌ام با کسی کاری نداشته باشید.»

عباسپور را با ارشد بازداشتگاه بردند. قبل از آن که بدانند موضوع چیست، عباسپور را کتک زده بودند. آنها تصور کرده بودند که عباسپور آنها را مسخره کرده یا به صدام توهین نموده است، ولی بعدها خبرچین‌ها حقیقت را به مأموران گفته بودند و عباسپور را به بازداشتگاه برگرداندند.

در رمادیه شخصی بود به نام «مرادی» که اهل تبریز بود و لاغر اندام و بلندقد. با چهره بشاش و خندان و موهای جلو سرش کمی ریخته بود. سی، سی و پنج سالی از عمرش گذشته بود. در مدت اسارت بیش از نصف قرآن مجید را حفظ کرده بود. برای اسرا روی ورق‌های نازک کاغذ آیه‌های قرآن و دعا می‌نوشت. نوشته‌اش از چاپ زیباتر بود. قرآن را با صدای بلند بسیار زیبا و دلنشین می‌خواند. گاهی هم اشعار شهریار را به ترکی می‌خواند. حاج‌آقا ابوترابی دوباره به مرادی پیغام داد که از نوشتن مطالب دینی و توزیع آن بین اسرا خودداری کند و مواظب ستون پنجم و منافقان باشد.

یک بار خودم پیغام حاج‌آقا را به وی ابلاغ کردم. ولی مرادی که معلم بود، گفت: «من معلم هستم. حرفه‌ام یاد دادن است. من کار را تعطیل نمی‌کنم.»

مرادی علاوه بر اینکه برای اسرا دعا و نیایش و آیات قرآنی می‌نوشت، به چند نفر از اسرای بی‌سواد خواندن و نوشتن یاد داده بود. یک شب مأموران عراقی ریختند توی بازداشتگاه و مرادی را بردند. 48 ساعت بعد مرادی را با وضع رقت‌انگیزی به بازداشتگاه برگرداند. بینی‌اش شکسته بود. دور چشمانش کبود شده و ورم کرده بود. دو تا از دندان‌هایش را شکسته بودند. درست و حسابی نمی‌توانست راه برود یا صحبت کند. من و ارشد بازداشتگاه او را به بهداری بردیم.

جلوی در بهداری مأموران، ما را برگرداندند و اجازه ندادند مرادی را به بهداری ببریم. چون مرادی مرتب سراغ حاج‌آقا ابوترابی را می‌گرفت. از مأموران اجازه گرفتیم که حاج‌آقا ابوترابی را پیش مرادی بیاوریم. مأموران موافقت کردند. حاج‌آقا ابوترابی را در محوطه اردوگاه پیش مرادی آوردیم. مرادی با زحمت چشمانش را باز کرد و به حاج‌آقا ابوترابی نگاه کرد.

آنگاه با صدای لرزان و شمرده شمرده گفت: « حاج‌آقا وصیت‌نامه‌ای نوشته‌ام که توی بقچه‌ام است. آن را بخوانید و اگر توانستید، اصل آن را به دست خانواده‌ام برساندی؛ اگر نتوانستید، آن را بخوانید و حفظ کنید و محتوای آن را به خانواده‌ام بگویید. من در دنیا فقط یک مادر فلج دارم که دیگر او را نخواهم دید. در وصیت‌نامه ام هم نوشته‌ام هرچه دارم، وقف مسجد می‌کنم. از کاری که کرده‌ام پشیمان نیستم.» هنوز صحبت مرادی تمام نشده بود که بدنش به لرزه افتاد و چشمانش را بست و نقش بر زمین شد. سریع او را بلند کردیم و به سرو صورتش آب پاشیدیم ولی او تمام کرده بود.

بعد از یک سال دوباره عده‌ای را جدا کردند و آنها را به موصل بردند که حاج‌آقا ابوترابی هم جزو آنها بود. قبل از آنکه آنها را به موصل ببرند، طبق روش همیشگی عراقی‌ها همه‌شان را سخت شکنجه کرده بودند. یکی از اسرا به نام «ابویی» وقتی که عراقی‌ها حاج‌آقا ابوترابی را می‌زنند و حاج‌آقا بی‌هوش می‌شود، خود را می‌اندازد روی ایشان تا دیگر او را نزنند. عراقی‌ها از سرکین آنقدر ابویی را می‌زنند تا او بی‌هوش می‌شود و برای همیشه از دو پا فلج می‌شود و بعد از آن با ویلچر تردد می‌کرد. خود ابویی این موضوع را در رمادیه برای من تعریف کرد.

علاوه بر ارشد بازداشتگاه‌، هر اردوگاهی یک فرمانده به غیر از فرمانده عراقی داشت که ایرانی بود. در رمادیه این مرسوم شده بود. فرمانده اردوگاه ما شخصی بود به نام «علی رحمتی» لاغر اندام با چهره سیاه‌سوخته و لب‌های پهن و سیاه وصورت استخوانی و موهای جوگندمی. او مدام در حال کشیدن سیگار بو. می‌گفتند: قبلاً معتاد بوده است. با وجودی که علی رحمتی جزو اسرای ایرانی بود، به مراتب بدتر از مأموران عراقی با ما رفتار می‌کرد.

عراقی‌ها اتاقی با تلویزیون و یخچال و وسایل دیگر جلوی اردوگاه در اختیار علی رحمتی قرار داده بودند. با موافقت مأموران عراقی، علی رحمتی سه نوجوان که اهل خوزستان بودند به عنوان خدمتکار خود انتخاب کرده بود. آن سه نوجوان برای علی رحمتی غذا می‌بردند و لباس‌هایش را می‌شستند و اتاقش را جارو می‌کردند و شب‌ها هم به بازداشتگاه بر می‌گشتند.

علی رحمتی دستور داد، هرچه جزوه و آیات قرآنی و نوشته‌های چاپی و غیرچاپی بود از بازداشتگاه جمع‌آوری کردند. او دستور می‌داد مأموران عراقی هم اجرا می‌کردند. بعد از جمع‌آوری جزوه‌ها ونوشته‌ها، علی رحمتی دستور داد که نماز به صورت دسته‌جمعی بکلی ممنوع شود. روزی نبود که علی رحمتی چند زندانی را برای شکنجه نفرستد. تنفر ما از علی رحمتی بیشتر از عراقی‌ها بود. علی رحمتی کار عراقی‌ها را راحت‌ کرده بود.

در بازداشتگاه ما پیرمردی بود 55 ساله اهل مشهد به نام «سیف‌الله» علی‌رغم ممنوعیت خواندن دعا و نیایش، او با صدای بلند قرآن می‌خواند و با خط زیبا که بهتر از چاپ بود، جزوه‌ها و آیات قرآن را می‌نوشت و بین اسرا توزیع می‌کرد. ستون پنجمی‌ها به عراقی‌ها و علی رحمتی خبر دادند که چرا نشسته‌اید که یک ایرانی به نام سیف‌الله، با صدای بلند قرآن می‌خواند و آیات قرآنی را هم بین اسرا تقسیم می‌کند. علی رحمتی با چند عراقی آمدند و او را با خود بردند. هنگام شکنجه سیف‌الله گفته بود: «من شکمم را عمل کرده‌ام، هر جای بدنم را می‌خواهید بزنید ولی شکمم را نزنید.» به دستور علی رحمتی مأموران عراقی با لگد و کابل و چوب آنقدر به شکم سیف‌الله زده بودند که او بی‌هوش شده بود.

بعد او را مثل یک جنازه آوردند به بازداشتگاه، در بازداشتگاه ما دانشجوی پزشکی‌ای بود بنام «جمشیدی»، او با ماساژ‌های مخصوص و خوراندن چند قرص و کپسول توانست وضع سیف‌الله را به حال اول برگرداند و بالاخره بعد از دو روز حال او خوب شد. جالب این که سیف‌الله دوباره به تلاوت قرآن و توزیع جزوات ادامه داد.

اسیری بود به نام «اژدری» و اهل شیراز بود. او کسی بود که هم در اردوگاه موصل و هم در اردوگاه بین‌القفسین و هم در رمادیه، نظافت و شیوه صحیح آشپزی و پوست گرفتن بادمجان را به عراقی‌ها آموخته بود. او برای ما تعریف کرد: «یک روز دیدم که تعداد زیادی مرغ آماده طبخ داخل چند دیگ به آشپزخانه آوردند. سپس عین فیلم‌ها چند سرباز عراقی با لباس و کلاه‌های سفید آشپزی، مرغ‌ها را با هماهنگی خاصی، که معلوم بود از قبل تمرین کرده‌اند، از این دیگ به آن دیگ می‌ریختند و دوباره مرغ‌ها را به دیگ اولی بر می‌گرداندند.

مرتب این کار را تکرار می‌کردند. همزمان گروهی از مأموران صلیب سرخ وارد آشپزخانه شدند و سربازان با ورود صلیب‌سرخی‌ها نمایش سابق را به شیوه خاصی تکرار کردند. این نمایش حدود یک ساعت که آنها از آشپزخانه بازدید می‌کردند ادامه داشت. آن روز یک بهشت موعود در اردوگاه نازل شده بود: شیرهای توالت و حمام باز و همه جا نظافت شده بود. برخلاف روزهای قبل که ما را با سوت به دستشویی‌ها می‌بردند، از سوت زدن و شلاق و کابل و چوب که وقت رفتن و برگشت به دستشویی‌ها بر سر ما فرود می‌آمد، خبری نبود.

مأموران عراقی مثل بچه آدم گروه گروه اسرا را به دستشویی می‌بردند و بر می‌گرداندند. اما متأسفانه عمر این بهشت موعود، فقط چند ساعت طول می‌کشید، زیرا با رفتن مأموران صلیب سرخ، باز روز از نو روزی از نو. چوب و کابل و شلاق‌ها بالا می‌رفتند و در نهایت شقاوت و بی‌رحمی بر سر و صورت و دست و پاهای ما فرود می‌آمدند. آب توالت و حمام قطع شد. سوت‌های مدت‌دار و رفت و برگشت به دستشویی‌ها به صدا درآمدند. مرغ‌ها در یک چشم به هم زدن ناپدید شدند.

البته ما خودمان دیدیم که مأموران عراقی چگونه مرغ‌ها را میان لباس‌هایشان قایم می‌کردند. فکر کردیم آن هم جزو نمایش قبلی است ولی ناگهان مشاهده کردیم که مأموارن بر سر غارت مرغ‌ها به جان هم افتادند و همدیگر را خونین و مالین کردند. بگیر و ببند و بازجویی‌ها شروع شد. خود آشپزهای عراقی گفتند: «مرغ‌ها در دست مأموران و سربازان بودند. هیچ کدام از عوامل آشپزخانه حتی به مرغ‌ها نزدیک هم نشده‌اند.»

از روزی که علی رحمتی فرمانده ما شده بود،‌رفتن به بهداری خیلی مشکل بود من از پا درد به شدت رنج می‌بردم. به کمک دوستان می‌توانستم به دستشویی و هواخوری بروم. موضوع را به ارشد بازداشتگاه گفتم و به اتفاق چند نفر که حالشان خیلی بد بود، به بهداری رفتیم. هرچند بهداری هم درد کسی را دوا نمی‌کرد، ولی باز چند قرص و آمپول گیرمان می‌آمد. تازه از بهداری برگشته بودیم که علی رحمتی با چند مأمور وارد بازداشتگاه شدند. ابتدا اسامی بیماران را از ارشد بازداشتگاه گرفت.

سپس آنها را به دم در احضار کرد. از تک‌تک ما پرسید که چه مشکلی داریم. یکی گفت: «سردرد دارد.»‌دیگری گفت:«شکمم درد می‌کند» من هم گفتم: «پایم درد می‌کند»‌ رحمتی در نهایت پستی و ناجوانمردی در حضور مأموران عراقی نقاطی از بدن بیماران که گفته بودند درد می‌کند، زیر مشت و لگد گرفت. وقتی به من رسید گفت: «کدام پایت درد می‌کند، بگو تا خوبش کنم.» به چشمان رحمتی خیره شدم،‌ او چلو آمد و گفت:«ها چی شد؟ یادت رفت کدام پایت درد می‌کند؟ یا استخاره می‌کنی؟»‌آب دهانم را جمع کردم و به صورت رحمتی انداختم و گفتم:«حرامزاده‌ نانجیب با این پدرسوختگی مگر چه بهت می‌دهند؟»، هنوز حرف‌هایم تمام نشده بود که زندانیان علی رحمتی را کشیدند توی بازداشتگاه و پتویی روی سرش انداختن و حسابی خونین و مالینش کردند. مأموران جرأت نکردند بیانید توی بازداشتگاه و فقط سوت زدند. عده زیادی مأمور آمد. اسرا علی رحمتی را از بازداشتگاه انداختند بیرون.

مأموران به داخل بازداشتگاه هجوم آوردند و با چوب و کابل و باتوم به سر و صورت اسرا می‌زدند. اسرا دست‌های همدیگر را گرفتند تا از ورود مأموران جلوگیری کنند. صدای تکبیر بچه‌ها در هوا طنین انداخت. مأموران همچنان به سرو صورت کمر و گردن صف جلو می‌زدند. چه دست‌‌ها که می‌شکست و چه سرو صورت‌ها که از خون رنگین می‌شد، ولی به طرز عجیبی صف جلو از هم جدا نشد. محکم و استوار ایستاده بودند و با وجود شکستن سر و دست و صورت، خم به ابرو نمی‌آوردند.

فرمانده اردوگاه چند تیر هوایی با کلت شلیک کرد. مأموران دست از زدن برداشتند و به محض بسته شدن در بازداشتگاه به صورت دسته جمعی دعای کمیل را خواندیم. بازداشتگاه‌های دیگر به تبعیت از ما دسته‌جمعی و با صدای بلند دعای کمیل را شروع کردند. صدای خواندن دعای کمیل کل منطقه ماتم‌زده رمادیه را متأثر کرده بود. تا صبح در بازداشتگاه را باز نکردند. صبح، ارشد بازداشتگاه را با من و چند بیماری که روز قبل به بیمارستان رفته بودیم، به بازجویی بردند. در بازجویی همان بلایی را که رحمتی سر ما آورده بود، مأموران به سر ما آوردند. ما هم زرنگی کردیم، چون می‌دانستیم که هر جایی از بدنمان را بگوییم درد دارد عراقی‌ها همانجا را خواهند زد، اطلاعات غلط به آنها دادیم؛ مثلاً کسی که سرش درد می‌کرد، می‌گفت:«دستم درد می‌کند»‌کسی که شکمش درد می‌کرد، می‌گفت: «پایم درد می‌کند» عراقی‌ها هم با کابل و باتوم همانجا را می‌زدند.

علی رحمتی همچنان فرمانده بلامنازع اردوگاه باقی مانده بود. روز تولد صدام، روی ورقه‌ای با خط درشت تولد صدام را تبریک گفت و پنج نفر را هم با خود همدست کرد تا در تلویزیون فارسی زبان عراق با لباس اسرای ایرانی، تولد صدام را به وی تبریک بگویند و از صدام بابت توجه خاص به اسرا تشکر کنند. آن پنج نفر به شدت به رحمتی اعتراض کردند و گفتند:«مرد حسابی ما همینطوری، آن هم به اصرار خودت، به صدام تبریک گفتیم. قرار نبود اسم و مشخصات و تصویر ما از تلویزیون فارسی زبان پخش شود. ما در ایران کس و کار و آبرو داریم. چرا با آبروی ما بازی کردی؟» آن پنج نفر که همشهری رحمتی بودند، رحمتی را حسابی کتک زدند و دوباره بگیر و ببند و شکنجه وانفرادی و...

چند بار به علی رحمتی محرمانه اخطار دادیم که دست از آزار و اذیت و شکنجه اسرا بردارد، که بی‌فایده بود. چند نفر که همشهری رحمتی بودند، از وی خواسته بودند که دست از کارهایش بردارد چرا که فردای آزادی جایی در ایران نخواهد داشت،‌اما باز بی‌فایده بود.

همانطوری که قبلاً گفته شد، به رغم این که علی رحمتی خودش نوکر عراقی‌ها بود، عراقی‌ها سه تا از نوجوانان بسیجی اهل خوزستان را گماشته علی رحمتی کرده بودند. شب‌ها که آن سه نوجوان به بازداشتگاه می‌آمدند، با تمسخر دیگران مواجه می‌شدند که چرا نوکری علی رحمتی را قبول کرده‌اند.

آنها همچنان که بعدها معلوم شد، به ظاهر این کار را می‌کردند تا مبادا خبرچین‌ها آنها را لو بدهند. نوجوانان جواب می‌دادند:« علی رحمتی خیلی هم آدم خوبی است. ما آنجا خیلی راحتیم. آب و صابون در اختیار داریم و راحت به دستشویی می‌رویم و غذای خوب هم می‌خوریم.»

یک روز صبح زود در محوطه اردوگاه، سروصدا و هیاهویی بلند شدکه غیرعادی بود. از پنجره بازداشتگاه بیرون را نگاه کردیم و متوجه شدیم که افسر نگهبان بدو رفت به طرف اتاق علی رحمتی و چند مأمور عراقی هم هلهله می‌کردند و به زبان عربی می‌گفتند:« علی رحمتی کشته شد.»‌همه دست به دعا شدیم که این خبر درست باشد، بالاخره وقت هواخوری معلوم شدکه علی رحمتی به دست آن سه گماشته‌اش کشته شده است. آنها با طناب علی رحمتی را خفه کرده بودند و خودشان هم پیش افسر نگهبان رفته و گفته بودند که علی رحمتی را کشته‌اند تا فردای آن روز باورمان نشده بود که به این سادگی علی رحمتی آن جرثومه فساد و تباهی به درک واصل شده باشد.

همه خوشحال بودیم. می‌گفتیم عواقب آن هرچه باشد و هرچقدر سرکشتن علی رحمتی شکنجه شویم، مهم نیست. به هر حال همه منتظر عکس‌العمل عراقی‌ها بودیم. همه کنجکاو بودیم که چه انگیزه‌ای باعث شد که آن سه نوجوان خوزستانی علی رحمتی را خفه کنند؟ چرا آنها چیزی در این زمینه به ما نگفته بودند. همه دنبال پاسخ‌های این گونه سؤالات بودیم که در ذهن ما به وجود آمده بود.

سرهنگ سعید اسدی فر

سه شنبه 12/9/1392 - 21:18
بهداشت روانی

جام جم آنلاین: هر روز در مسیر رسیدن به خانه، بعد از یک روز کاری سخت به چهره‌ها دقت و سعی می‌کنم حدس بزنم پشت هر چین و شکن رخساره مردم و ریتم حرکات آنان چه داستانی نهفته است. یکی از کسانی که رفتار و چهره‌اش درست شبیه، سبک زندگی اوست مردی سالمند از میان همسایگان است که همیشه مستقیم به سمت هدف می‌رود.

آقای حسینی را خوب می شناسم. او معلمی بازنشسته است که اکنون در یک مدرسه کار می کند و هر کجا که می رود همه از او به نیکی یاد می کنند و این که آقای حسینی روزی معلم خود آنان یا فرزندان یا نوه هایشان بوده است. او بیش از هر چیز بر چهره اش خط خنده دارد.

مرد هفتاد و چهار ساله محله ما هنوز کار می کند و گاه وقتی از احوال و کار و بارش می پرسیم به شوخی می گوید: چیزی نمانده برای بار دوم بازنشسته شوم!

او در زندگی اش همیشه هدفی را دنبال کرده و اگر او را ببینید نه سلانه سلانه و شل گام برمی دارد و نه خمیده قامت و دردمند راه می رود. او محکم و استوار با نگاهی دقیق به دور دست در حالی که کمی سرش را کج کرده که انگار چشم انداز را با دقت بیشتری ببیند، مستقیم روبه جلو پیش می رود. گاهی پیاده و گاهی با دوچرخه اما شادمانی و احساس موفقیت را در چهره اش می توانی ببینی.

یک بار از او پرسیدم: شما هیچ درد و مشکلی ندارید که همیشه خوشرو و خندان هستید؟

گفت: درد که هست و کار خودش را می کند. بگذار خنده هم باشد و کار خودش را بکند. مگر اخم کنم دردهایم دوا می شود؟ برعکس گفته اند خنده بر هر درد بی درمان دواست.

او شادمان است زیرا در این سن با افتخار می گوید: وضع من از جوان های قوی بهتر است. فرزندانم را در زندگی شان کمک کرده ام و هرگز نگاهم به دست آنان نبوده است. هیچ کس از من گلایه ای ندارد و خیلی از مردم از من به نیکی یاد می کنند.خدا را شکر می کنم که سلامت هستم تا کار مفید انجام دهم و جوان ها را هم از تجربه ام بهره مند کنم.

گنجی ابدی

شادمانی یک گنج است و هیچ وقت گنج بی رنج میسر نمی شود. بنابراین اگر شما هم می خواهید مثل آقای حسینی شاد باشید باید سال ها برای یک کارنامه درخشان و قابل قبول تلاش کنید تا وقتی به پشت سر نگاه می کنید با ندامت و حرمان و پشیمانی از روزهایی که هرگز برنمی گردند، یاد نکنید.

افسانه آه

«آه»؛ این کلمه را خوب می شناسیم اما هرچه از سنمان می گذرد احتمال این که آن را بیشتر به زبان بیاوریم، بالا می رود. سمیه بانوی هشتاد ساله ای است که با خطوط چهره اش به ما می گوید که یک عمر حسرت خورده است.

وقتی او را نگاه می کنی انگار ناخودآگاه منتظر می مانی تا بگوید: آه.چشمان بی فروغش رنگی از زندگی ندارد و وقتی با عصا گام برمی دارد کمی مکث می کند و انگار از قدم برداشتن مستاصل شده است. کمی با پشت خمیده مکث می کند و با ابروانی که در مرکز رو به بالا گرایش دارد و به خطوط پیشانی می پیوندد و در انتها حتی به پایین تر از چشمان آویخته است به سمت آسمان اشاره می کند و بعد سر را به همان سو برمی گرداند و بالاخره می گوید: آه

از او می پرسم: حاج خانم! شما خیلی درد داری؟ می گوید: نه عزیزم نه آنقدرها. مثل همه پیرهای دیگر. پیری خودش درد بزرگی است!

می گویم: حس می کنم همیشه دارید آه می کشید. گفتم شاید درد جسمی دارید.

می گوید: بله قلبم درد می کند. همانجا که باید دوست داشته باشد و محبت، به جای همه چیز آنجا حسرت و غصه دارد که دیگر برایش هیچ کاری هم نمی شود کرد.

می گویم: بیایید بعضی از آرزوها و حسرت هایتان را که خیلی هم سخت نیست به من بگویید تا بنویسم شاید توانستید به بعضی از آنها برسید.

فهرست آرزوها

شما هم برای شاد بودن اول باید ببینید چرا غصه دارید. بیایید همه دلتنگی هایتان را مرور کنید. اصلا همه آنها را بنویسید و ببینید می توانید آنها را رفع کنیدیا نه.با این کار یک قدم به شادکامی نزدیک تر می شوید.

یک قلم و کاغذ پیدا کنید و فهرستی از دلتنگی های تان را بنویسید. چه چیزهایی در زندگی شما را آزار می دهد؟

حالا در مقابل این فهرست صفحه ای را نیز به آرزوهایی که مدت هاست دوست دارید انجام شان دهید اختصاص دهید.

حالا برای این که یک قدم دیگر به خوشبختی نزدیک شوید آرزوهایی را فهرست کنید که در سه روز آینده می توانید به آنها دست یابید و ناراحتی هایی را که خیلی سخت رفع می شوند نیز فعلا منتظر بگذارید.

روان شناسان معتقدند همین قدم های کوچک، لبخند را به چهره شما باز می گرداند.

شکر نعمت

حالا که به قول معروف فقط سه روز مهلت دارید سعی کنید خوب ببینید. اگر حسین پسر ده ساله همسایه می دود و بار شما را از دستتان می گیرد تا دم در خانه می برد او را با یک شکلات خوشحال کنید و بگویید که از او ممنون هستید. با برای سلامت و طول عمر خود خدا را شکر کنید و به خاطر این که همسایه ها ملاحظه شما را می کنند و توقع ندارند در شست و شوی نوبتی حیاط و راه پله سهیم شوید از آنان قدردانی کنید.هیچ کس مجبور نیست که ما را دوست داشته باشد پس هر محبتی شایسته قدردانی است.روان شناسان معتقدند که این کار شما را شادتر می کند و رضایت تان از زندگی و آدم هایی را که در کنار شما هستند، بالاتر می برد.

هوایی دیگر

در فهرست اغلب شما یک سفر زیارتی بزرگ مثل رفتن به عتبات عالیات و مکه مکرمه قرار دارد.اگر رسیدن به چنین مقصودی برایتان دور است یک سفر کوتاه به مشهد مقدس داشته باشید و حتی اگر این هم برایتان دست نیافتنی است به زیارت امامزاده ای در شهر و دیار خود مشرف شوید و به قول قدیمی ها استخوان سبک کنید.

حتی می توانید با ثبت نام در تورهای مناسب سن و سال خود و عضویت در کانون های سالمندی و همراهی با آنان در سفرهای یک روزه، هم دوستان جدیدی بیابید و هم آب و هوایی عوض کنید.

بی بهانه

شما برای غصه خوردن دلیل محکمی لازم دارید اماخوشبختانه خندیدن بهانه ای چندان جدی نیاز ندارد.

کلاغی که به دنبال لقمه نانی در جوی آب می دود، موشی که عابران را نگاه می کند و منتظر است از زیر پاهایشان عبور کند، بچه هایی که برای سوار شدن در کنار راننده سرویس با همدیگر سنگ کاغذ قیچی می کنند، این که خیلی ها که فکر می کردند شما ازآنها ضعیف تر هستید، رفته اند و شما هنوز هستید و... همه چیز با بهانه و بی بهانه می تواند خنده را بر لبان شما بنشاند. پس بی بهانه بخندید اما بیهوده غصه نخورید.

حتی اگر در انبوه مشکلات غرق شده اید، بهانه های کوچکی برای خندیدن پیدا کنید و تا می توانید لبخند بزنید. خنده واقعا بر هر درد بی درمان دواست.

پاک کن بردارید

حالا در این مرحله باید دوباره سراغ فهرست خود بروید و همه دلخوری ها و کدورت ها را پاک کنید. از دخترم دلخورم که به شهر دیگری سفر کرد و از همسرم ناراحتم که چرا مرا تنها گذاشت و از دوستم که با مرد محبوب من ازدواج کرد و..... بگذارید پاک کن به هیچ کدام از اینها رحم نکند و همه را از ذهن و دل شما بزداید. ببخشید تا آزاد باشید. انسان مادام که از کسی کینه و دلخوری دارد با بندهای نامرئی بنده​ و اسیر این احساس است، اما وقتی ببخشید و بدانید آنها در آن لحظه فکر می کرده اند بهترین کار ممکن را انجام داده اند، آزاد و شاد می شوید.محققان می گویند بخشیدن، درست مثل پیروی از رژیم سالم برای سلامت ما مفید است و بر سلامت قلب و بالاتر رفتن خلق اثر می گذارد.

با طبیعت آشتی کنید

گلی بکارید و در پارک قدمی بزنید، دقایقی را در هوای خنک پاییز و در زیر درختان نفس بکشید و پیاده روی کنید.

تحول و تغییر

هیچ چیز مثل تغییر و تحول حال آدم را عوض نمی کند. برای این کار کمی مطالعه کنید، چیز جدیدی بیاموزید و حتی به تغییراتی در خانه و تمیزی و نظم و ترتیب منزل و تغییر و جابجایی دکور بپردازید. این کار حال شما را بهتر می کند.

چیزهایی از آلبوم و خاطرات شیرین گذشته را روی دیوار خانه و روی میز کنار آینه بگذارید چون باعث شادیتان​می شود. در کنار اینها کمی به دیگران هم کمک کنید، چه مادی و چه معنوی. تحقیقات نشان می دهد سالمندانی که در امور خیریه فعالیت می کنند، شادتر زندگی می کنند.

و بهترین تغییر این است که با کمک قوای خلاقه احساسات ناخوشایند خود را بیرون بریزید و احساسات خوب را جاری کنید. شعر، داستان، نقاشی، آواز یا هر کار دیگری که به آن علاقه دارید می تواند زمینه مناسبی برای این کار باشد.

سه شنبه 12/9/1392 - 21:14
طنز و سرگرمی

جام جم آنلاین: بچه‌ها در هر حال و شرایطی که باشند، دوست دارند بازی کنند و از این کار خسته نمی‌شوند. انگار بازی کردن نه تنها انرژی‌شان را نمی‌گیرد که حتی به آنها انرژی بیشتری هم می‌بخشد. خیلی از پدر و مادرها هم به جای این‌که از این ویژگی استفاده کنند و بیش از پیش به فرزندشان نزدیک شوند، این موضوع را مانعی سر راه تربیت صحیح کودک می‌دانند.

در صورتی که روان شناسان و متخصصان کودک می گویند پدر و مادر هم به شیوه های مختلفی می توانند در این بازی ها و سرگرمی ها با فرزندشان همراه شوند. آنها معتقدند بازی یکی از مهم ترین اجزای زندگی کودک است و به هیچ بهانه ای نباید از زندگی بچه ها حذف شود. از طرفی هم، همین بازی ها موجب می شود بچه ها هنگام شب، راحت و آرام بخوابند. با این حال، فصل سرما که از راه می رسد، معمولا فرصت بازی بچه ها هم محدود می شود و دیگر نمی توانند براحتی روزهای تابستان بازی کنند. پدر و مادر هم معمولا نگران سلامت فرزندشان هستند و به همین دلیل مانع بازی کردن یا رفتن آنها به پارک و حیاط می شوند. اما سرما و برف و باران نباید مانع فعالیت و سرگرمی آنها شود. والدین هم اگر کمی بیشتر به این موضوع توجه داشته باشند، می توانند بازی های ساده ای را برای روزهای سرد سال انتخاب کنند؛ بازی ها و سرگرمی هایی که داخل خانه هم براحتی قابل انجام است.

آشپزی لذت بخش

اگر بیرون هوا سرد است و برف و باران اجازه نمی دهد از خانه بیرون بروید و فرزندتان هم بعد از پشت سرگذاشتن یک روز سخت در مدرسه خسته و بی حوصله است، او را به حال خودش رها نکنید. خوب است در این روزها از او بخواهید در پخت غذا و آماده کردن آن به شما کمک کند. شاید این کار از نظر بزرگ ترها تفریح و سرگرمی نباشد اما بچه ها از انجام دادن آن لذت می برند و حس خوبی خواهند داشت.

با توجه به سن کودک و همین طور توانایی و علاقه ای که به این کار دارد، می توانید وظایف مختلفی را به او بسپارید؛ کارهایی مانند خشک کردن ظرف ها، چیدن میز، اضافه کردن نمک به غذا، چشیدن غذا و بیان کردن نظراتش درباره آن، ریختن و چیدن سبزی و میوه داخل ظرف و...

موسیقی آرام بخش

ظرف های مختلف را در اختیار فرزندتان قرار دهید و به او کمک کنید با استفاده از قاشقی چوبی برای خودش آهنگ زیبایی بسازد. قاشقی که به آرامی و با آهنگ خاصی روی ظرف هایی مثل قابلمه ها و ظروف فلزی، لیوان های پلاستیکی، لیوان های شیشه ای که داخلش آب هم ریخته اید، سطح کابینت آشپزخانه و... برخورد می کند، می تواند با ایجاد صداهای متفاوت به ساخت آهنگی زیبا کمک کند.

توپ بازی همراه با بابا و مامان

درست از زمانی که کودک می تواند به تنهایی بنشیند، می توانید توپ کوچکی را به آرامی به سمتش بیندازید و با او بازی کنید. بیشتر بچه ها از این بازی لذت می برند و دوست دارند چنین فعالیتی ادامه یابد. در این بازی باید به کودک فرصت کافی بدهید تا توپ را بگیرد و آن را آرام برای شما بفرستد. همچنین خوب است زمانی که کودک، بازی با یک توپ را یاد گرفت و هماهنگی لازم را به دست آورد، توپ دوم و سوم را هم کم کم وارد بازی تان کنید و از او بخواهید آنها را به ترتیب بگیرد و برای شما بفرستد. با این کار، بچه ها هم قدرت هماهنگی و واکنش بهتری پیدا می کنند. علاوه بر این، استفاده از موانع ساده ای سر راه توپ هم می تواند بازی را جذاب تر کند ​ با همین شیوه های ساده که فقط کمی خلاقیت می خواهد، می توانید ساعت ها کودک را مشغول کنید و به او مهارت های مختلفی را بیاموزید.

نقاشی های انگشتی

خیلی از بچه ها به محض این که مداد رنگی یا ماژیکی در دست می گیرند، آن را داخل دهان شان می برند و به همین دلیل هم پدر و مادر این وسایل را در دسترس شان نمی گذارند، اما در سنی که کودک همه چیز را داخل دهانش فرو می کند، بهترین زمان برای تمرین نقاشی های انگشتی است. البته نه به کمک رنگ های انگشتی و چنین موادی، بلکه با استفاده از مواد غذایی رنگارنگ و خوشمزه. برای این کار یک سینی تمیز مقابل کودک بگذارید و یک کاسه ماست هم به او بدهید تا نقاشی دلخواهش را بکشد و از دیگر مواد غذایی رنگارنگ هم استفاده کنید. البته شاید در مراحل ابتدایی لازم باشد شما به او نشان دهید چطور باید با انگشت نقاشی بکشد ولی مطمئن باشید بعد از یکی دو بار خود او هم با استفاده از گوجه فرنگی، ماست، میوه های رنگی و... نقاشی های زیبایی می کشد و انگشتان خوشمزه اش را هم می خورد.

پس از این کار هم می توانید برای پاک کردن ماست و میوه ها از سر و صورت کودک او را به حمام ببرید و همراه با کمی آب بازی او را تمیز کنید. اگر فرزندتان هنوز سرحال است و خیلی خسته نشده، خوب است با کف صابون برایش حباب درست کنید یا عروسک هایش را هم به حمام بیاورید تا کمی با آنها بازی کند.

انجام کار خانه به کمک بچه ها

این یک واقعیت است که بچه ها هر چقدر هم اسباب بازی و وسایل مختلف برای بازی داشته باشند باز هم با دیدن یک جارو به ذوق می آیند و آن را به تمام اسباب بازی های شان ترجیح می دهند. ​ پس چرا شما از این ویژگی کودکان استفاده نمی کنید؟ البته مسلما بچه ها نه می توانند و نه باید در تمیز کردن خانه و جارو کشیدن، کار خیلی خاصی انجام دهند ولی می توان آنها را در انجام چنین کارهایی سهیم کرد تا نه تنها همراه شما و کنارتان باشند که حس خوبی هم از این کارها و کمک هایی که می کنند، به دست بیاورند.  

زهره شعاع

parents.com

سه شنبه 12/9/1392 - 21:12
آموزش و تحقيقات

محققان آمریکایی دستبند جدیدی ساخته اند که به کاربران خود می گوید چه زمانی به میزان کافی از نور خورشید بهره برده اند.

به گزارش خبرگزاری مهر، درحالی که قرار گیری در معرض نور خورشید ویتامین D بدن را تأمین می کند، فقدان یک محافظ در مقابل اشعه های مضر ماوراء بنفش می تواند موجب ابتلا به سرطان پوست شود.

دست بند سان‌فرند (UVA+B Sunfriend) برای اطلاع دادن به کاربرانی طراحی شده است که بدون استفاده از ضد آفتاب یا خیلی کم و یا خیلی زیاد در معرض نور خورشید هستند.

براساس اظهارات سازندگان این دستبند اولین گجتی است که می تواند میزان فعالیت روزانه را هنگام تابش اشعه ماورا بنفش اندازه گیری کند.

هدف این دستگاه مبارزه با کمبود ویتامین D به عنوان یک مشکل درحال رشد و در عین حال مبارزه با نرخ ابتلا به سرطان پوست با ترویج فعالیتهای روزانه در فضای باز است تا کاربر از میزان لازم از تابش نور خورشید برخوردار شود.

این محققان اظهار داشتند که دستبند سان‌فرند به کاربران کمک می کند که بهترین استفاده را از مزایای ویتامین سازی خورشید برده و خطر ابتلا به سرطان پوست را به همان میزان کاهش دهند.

این دستبند ضدآب به عنوان یک اختراع ثبت شده و از حسگرهای ماورا بنفش ناسا الهام گرفته و نمایشگر ال ایی دی آن میزان نور ماورا بنفشی را که کاربر در معرض آن قرار گرفته نشان می هند و پس از عبور از حد لازم این صفحه چشمک زن می شود.

این دستبند هم قرارگیری در مقابل نور ماورا بنفش مستقیم و هم نور ماور بنفش غیر مستقیم را اندازه گیری می کند.

سه شنبه 12/9/1392 - 21:9
آموزش و تحقيقات

محققان استرالیایی موفق به توسعه روش جدیدی برای متوقف کردن اسپرم بدون ایجاد اختلال در عملکرد جنسی شده‌اند که گام مهمی برای تولید نسل جدید قرص ضد بارداری مخصوص مردان بدون عوارض جانبی محسوب می‌شود.

91-19.JPG

به گزارش سرویس علمی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، قرص‌های ضد بارداری مخصوص مردان تا حدود زیادی بر تولید اسپرم‌های غیر کارکردی تمرکز دارند، اما برخی از این داروها عوارض جانبی بلندمدتی برجای می‌گذارند.

 

دکتر «سباستیانو ونتورا» از محققان دانشگاه موناش تأکید می‌کند: مشکل اصلی این دسته از داروها، اثر منفی بر کیفیت رابطه جنسی و حتی تغییرات دائم در تولید اسپرم است.

 

به طور طبیعی، اسپرم پیش از انزال از محل ذخیره‌سازی مجرای دفران به حرکت در می‌آید. محققان دانشگاه موناش در تحقیقات خود روش کاملا متفاوتی را در پیش گرفتند و با دستکاری ژنتیکی موش‌ها، امکان خروج اسپرم از مجرای دفران را از بین بردند.

 

با این روش در زمان انزال، اسپرم در محل ذخیره سازی باقی می‌ماند و باروری صورت نمی‌گیرد.

 

دکتر «ونتورا» تأکید می‌کند: این یک روش برگشت‌پذیر بوده و اسپرم‌های سالم ذخیره‌سازی می‌شوند، اما باید نشان دهیم که این روش با کمک دارو نیز قابل انجام است.

 

تیم تحقیقاتی در مطالعات قبلی با ایجاد تغییر در DNA برای توقف تولید دو پروتئین مورد نیاز برای حرکت اسپرم، موش‌ها را نابارور کردند.

 

این پروتئین‌های هدف علاوه بر ایفای نقش در حرکت اسپرم در کنترل عروق خونی نیز نقش دارند که می‌تواند با عوارض جانبی از جمله افزایش فشار خون و ضربان قلب همراه باشد؛ اگرچه در آزمایش‌های صورت گرفته بر روی موش‌ها افزایش بسیار جزئی فشار خون گزارش شده است.

 

اکنون باید یک جفت دارو تولید شود که همین اثر را ایجاد کند. محققان معتقدند که یکی از این جفت داروها در حال حاضر وجود دارد که برای بیماران مبتلا به پروستات خوش خیم مورد استفاده قرار می‌گیرد، اما توسعه داروی دوم دست کم یک دهه به طول می‌انجامد.

 

نتایج این مطالعه در مجله Proceedings of the National Academy of Sciences منتشر شده است.

سه شنبه 12/9/1392 - 21:8
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته