• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1392
تعداد نظرات : 123
زمان آخرین مطلب : 6035روز قبل
دعا و زیارت

نكته هفدهم

بررسى كلى روايات تحريف

مهمترين دليل قائلين به تحريف رواياتى است كه سنّى و شيعه آنها را در كتب خود ذكر نموده اند و اين روايات بر طبق احصاء برخى از محققين حدود 1122 روايت است و برخى از بزرگان تواتر اجمالى اين روايات را پذيرفته اند به اين معنى با وجود اين كه بسيارى از آنها از جهت سند ضعيف است، لكن كثرت روايات به حدّى است كه موجب قطع به صدور برخى از آنان مى شود و احتمال كذب تمامى آنها داده نمى شود. قائلين به تحريف، از اين روايات استفاده نموده اند كه در مواردى از كتاب شريف، تحريفها و نقصانهايى به وجود آمده است.
بزرگانى از علماء در مقام جواب از اين روايات از دو جهت به آنها اشكال نموده اند.
جهت اول: اشكال از حيث سند و كتبى كه اين روايات در آنها جمع آورى شده است.
جهت دوم: اشكال از حيث دلالت.
اينك هر كدام از اين دو جهت را بايد توضيح دهيم:
اما توضيح جهت اول:
در سند بسيارى از اين روايات احمد بن محمد «سيّارى» است كه به تعبير رجال شناسان «فاسد المذهب» و «ضعيف الحديث» است و نجاشى(46) او را متهم به غلوّ مى كند و ابن غضائرى او را متهالك و منحرف معرفى نموده است(47).
از افرادى كه در سند اين روايات قرار گرفته اند «يونس بن ظبيان» است كه در مورد او گفته شده است:
بسيار ضعيف است و در كتب او تماماً خَلْط وجود دارد.
و ابن غضائرى او را غالى و كذّاب و جاعِلُ الحديث معرفي نموده است(48).
سومين فردى كه در سند اين روايات قرار گرفته است على بن احمد كوفي است كه مؤلفين رجال او را ضعيف و فاسد الرّوايه و حتى از جمله عُلاةِ منحرف معرفى نموده اند(49).
بنابراين، روشن مى شود افرادى كه ناقل و مبيّن اين روايات هستند از ضعفاء مى باشند و روايات آنان اعتبارى ندارد.
علاوه بر آنچه گفته شد بايد توجه كنيم كتبى كه اين روايات در آنها آمده است غالباً خالى از اعتبار و حجيّت است.
الف: برخى از اين روايات از رساله اى منسوب به سعد بن عبدالله اشعرى گرفته شده است كه اين رساله به نعمانى و سيد مرتضى هم نسبت داده شده است و بنابراين واضع و مؤلف آن روشن نيست و احدى از رجال علم حديث آن را معتبر نشمرده اند.
ب: پاره اى از احاديث از كتاب سليم بن قيس هلالى اخذ شده است و شيخ مفيد در مورد اين كتاب فرموده است:
كتابى است كه وثوقى به آن نيست و عمل به آن در كثيرى از مواردش جايز نيست و در آن تخليط و تدليس به كار رفته است و آدم متديّن بايد از آن اجتناب نمايد(50).
ج: سومين كتاب عبارت است از «كتاب التنزى و التحريف» و يا «كتاب قراءات» كه مؤلف آن احمد بن محمد سيّارى است و قبلاً بيان شد كه رجاليّين او را تضعيف نموده اند.
د: برخى از اين روايات از تفسير ادبى الجارود گرفته شده است كه اين شخص مورد لعن امام صادق (عليه السلام) قرار گرفته است، علاوه بر اين، در سند اين تفسير كثير بن عياش واقع شده كه ضعيف است.
هـ: يكى از آن كتب «تفسر على بن ابراهيم قمى» كه منسوب به اوست و تلفيقى است از املائاتى كه او به شاگردش ابوالفضل العباس بن محمد علوى نموده و همينطور مخلوط است با تفسير ابى الجارود.
و: يكى از مدارك اين رايات «كتاب استغاثه» على بن احمد الكوفى است كه ابن غضائرى او را تكذيب و متهم به غلوّ نموده است.
ز: پاره اى از اين احاديث از احتجاج طبرسى آمده است كه روايات آن غالباً مرسل است و به عنوان يك كتاب روايى نمى توان به آن استدلال نمود.
ح: اكثر اين روايات در كتاب شريف كافى نيز واردشده است، لكن صرف وجود روايتى در يك كتاب به معناى صحّت آن و جواز عمل به آن نيست.
برخى ادّعا نموده اند كه در ميان 16199 حديث در كافى مقدار 5172 حديث آن صحيح است و در حدود 144 حديث عنوان حسن را دارد و مقدار 2128 حديث موثّق و 302 حديث قوى وجود دارد و مقدار 7480 حديث آن ضعيف است(51).
توضيح جهت دوم:
اين روايات از حيث دلالت داراى يك مضمون نيستند و به چند دسته تقسيم مى شوند:
دسته اول: برخى از اين روايات مربوط به تحريف معنوى است كه از محل نزاع ما خارج است.
دسته دوم:پاره از اين روايات دلالت بر اختلاف قرائت داردكه از محل بحث تحريف خارج است.
دسته سوم:رواياتى كه در مقام توضيح يا تفسير يك آيه وارد شده است كه برخى گمان كرده اند آنچه به عنوان تفسير آيه واقع شده است در واقع از متن قرآن كريم بوده است.
مانند اين حديث شريف: رَوى الكُلينى بأسنادِهِ عَنْ موسى بن جعفر (عليه السلام) في قوله تعالى:
اولئك الَّذينَ يَعْلم الله ما فى قُلُوبِهُم فاعرض عَنْهم و عِظْهم وَ مَثّل فى أَنْفسهم قَوْلاً بليغا.
انه ـ (عليه السلام) ـ تلاهذه الاية إلى قوله: «فاعرض عنهم» و اَضافَ: «
فَقَد سَبَقَتْ عَلَيْهم كَلِمةُ الشَّفاءِ وَ سَبَقَ لَهُمَ الْعَذاب» و تلا بقيّة الاية(52).
محدث نورى فرموده:
ظاهر سياق خبر آن است كه اين زياده از قرآن است و تفسير نيست(53).
علامه مجلسى و ديگران تصريح دارند به اين كه اين جمله عنوان تفسيرى را دارد.
دسته چهارم:رواياتى كه دلالت دارد بر اين كه در برخى از آيات كتاب، اسم مبارك اميرالمؤمنين على (عليه السلام) و ائمه مصعومين (عليهم السلام) ذكر شده بوده است. اين روايات هم در مقام توضيح و تأويل آيات شريفه اند و دلالت ندارد بر اين كه اسامى ائمه (عليهم السلام) به عنوان جزئى از قرآن بوه و حذف شده است.
دسته پنجم:رواياتى كه دلالت بر ذكر اسامى افرادى از قريش، در قرآن دارد كه گويا تحريف كنندگان آنها را حذف نموه و فقط اسم ابى لهب را باقى گذاشته اند.
اين روايات داراى دو اشكال است:


دسته ششم: رواياتى كه دلالت دارد براين كه بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) برخى از كلمات تغيير داده شده است و مكان آنها كلمات و الفاظ ديگرى آورده شده و به تعبير ديگر اين روايات دلالت دارد بر وقوع تحريف هم به زيادت و هم به نقيصه.
اين دسته نيز مخالف با اجماع است، زيرا مسلمين اتفاق نظر دارند بر اينكه بر قرآن حتى يك حرف هم اضافه نشده است.
دسته هفتم: رواياتى كه در شأن حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف وارد شده كه آن حضرت بعد از ظهور خود، مردم را ملزم مى كنند به قرائت مصحف على (عليه السلام)كه در نزد او است.
اين روايات اگر چه دلالت بر اختلاف مصحف اميرالمؤمنين (عليه السلام) با مصحف موجود دارد، لكن اين اختلاف از حيث متن قرآن نيست بلكه اختلاف در نظم و ترتيب و بعضى از شروح و توضيحات است.
دسته هشتم: رواياتى كه دلالت بر وقوع نقيصه در كتاب شريف دارد و اينها سه قسم اند:
قسم اول: دلالت دارد بر اينكه عدد واقعى آيات كتاب بيش از قرآن موجود است.
قسم دوم: دلالت دارد كه برخى از سوره هايى كه در قرآن موجوداست عدد آيات آنها كمتر از مقدار واقعى است.
قسم سوم: دلالت بر نقصان كلمه يا آيه اى دارد.
در جواب از اين طائفه بايد گفت:
اولاً: اين روايات مخالف با قرآن است و بايد از آنها اعراض نمود.
ثانياً: در ميان اين طائفه روايات متعارضه فراوان وجود دارد كه مضمون اينها را رد مى كنند.
ثالثاً: چنانچه در ميان اينها خبر صحيحى وجود داشته باشد، عنوان خبر واحد را دارد و طبق قاعده، در چنين امرى نمى توان به خبر واحد تمسّك جست.
رابعاً: برخى از اخبار حاكى از سقط و حذف اسامى مبارك ائمه (عليهم السلام) است كه قبلاً گفتيم اين گونه روايات را بايد حمل بر تأويل يا تفسير يا بيان مصداق نمود.
1 ـ بين خود اين روايات تناقض وجوددارد، زيرا در برخى از آنها عدد محذوف را هفتاد و در برخى ديگر هفت قرار داده است. 2 ـ ملاحظه مضامين اين روايات شهادت به كذب آن مى دهد و اصولاً چه وجهى در ميان بوده است كه در ميان اسامى، اسم ابى لهب محفوظ بماند.

وَ الحَمدُ للّهِ رَبِّ العالَمينْ.



(1) - اين نوشته نخستين بار در يك مجمع و گردهمايى علمى ارائه شده است و منظور از «اين مجمع عظيم» همان گردهمايى است.
(2) . حج 22/11.
(3) . كشاف ج 2/146.
(4) . نساء 4/46.
(5) . مفردات ص 112.
(6) . تفسير كبير ج 6، ص 117، طبع قديم.
(7) . البيان ص 215.
(8) . نساء 4/46.
(9) . كافى، ج 8،ص 53 و الوافى فى آخر كتاب الصلاة.
(10) . عوإلى اللثالى ج 4، ص 104.
(11) . آلاء الرحمن بلاغى، ص 15.
(12) . مجمع البيان، ج 1، ص 15.
(13) . مقدمه تفسير تبيان.
(14) . مجمع البيان 1/15.
(15) . سعد السعود، ص 144.
(16) . همان مدرك، ص 193.
(17) . تفسير صافى، ج 1، ص 51.
(18) .آلاء الرحمن، ص 26.
(19) .اظهار الحق، ج 2، ص 129.
(20) .كشف الغطاء، ص 299.
(21) .بحار الانور باب افتراق الامة بعد النبى، ج 8، ص 4.
(22) .مراجعه شود به البيان، ص 221.
(23) .صيانة القرآن عن التحريف، ص 94.
(24) .فصل الخطاب، ص 360.
(25) .اكذوبة تحريف القرآن، ص 4.
(26) .مدخل التفسير، ص 202.
(27) .جهت توضيح اين دليل مراجعه شود به مدخل التفسير، ص 292.
(28) .گفتار آسان در نفى تحريف قرآن.
(29) .البيان، ص 215.
(30) .گفتار آسان در نفى تحريف، ص 12.
(31)  . فصلت، 41 و 42.
(32) .صيانة القرآن عن التحريف، ص 33.
(33) .البيان، ص 211.
(34) . فصل الخطاب، ص 361.
(35)  . البيان، ص 211.
(36) .آلاء الرحمن، ص 44.
(37) .سنن دارمى، ج 2، ص 431.
(38) . الاحكام في اصول الاحكام، جزء سوم، ص 154.
(39)  . مسند احمد بن حنبل 1/47.
(40) . محلى ابن حزم، ج 1، ص 235.
(41) .الاحكام آمدى 3/155.
(42) .البيان، ص 206.
(43) . فتح المنان في نسخ القرآن، ص 224.
(44)  . محلى، ج 10، ص 58.
(45)  . براى توضيح بيشتر مراجعه شود به كتاب اهل البيت يا چهره هاى درخشان.
(46)  . رجال نجاشى، ص 58.
(47) .قاموس الرجال، ج 1، ص 403.
(48)  . خلاصة الرجال، ص 266.
(49)  . دراسات في الحديث و المحدثين، ص 198.
(50) .تصحيح الاعتقاد، ص 72.
(51) .دراسات في الحديث و المحدثين، ص 137.
(52) .روضه كافى 8/184.
(53) .فصل الخطاب، ص 275.
چهارشنبه 24/5/1386 - 3:29
دعا و زیارت

نكته سيزدهم

آيا قول به تحريف مستلزم سقوط ظواهر كتاب از حجيّت است؟

آيا قول به تحريف مستلزم سقوط ظواهر كتاب از حجيّت و عدم جواز استدلال به آن است؟ اين سؤال در صورتى صحيح است كه مدّعى تحريف ادّعاى علم اجمالى به وقوع تحريف داشته باشد.
برخى گفته اند در چنين فرضى در هر آيه اى كه احتمال تحريف داده شود، مى توان به اصل مهم عقلايى «عدم قرينه» تمسّك جست و استدلال به ظاهر آيه شريفه نمود.
به عبارت ديگر براى حجيّت كتاب تحريف شده نياز به امضاء و تقرير معصومين (عليهم السلام)نداريم، بلكه از راه همين اصل عقلايى مى توان به ظواهر آن استدلال نمود.
اين بيان در صورتى صحيح است كه عقلاء تمسّك به اين اصل را مورد احتمال وجود قرينه متّصله تجويز نمايند، در حالى كه بر طبق تحقيق، عقلاء در مواردى كه مخاطب احتمال وجود قرينه جدا از كلام متكلّم يعنى قرينه منفصله را بدهد، اجازه تمسّك به اين اصل را مى دهند، اما در مورد احتمال قرينه متّصله ديگر نمى توان به اين اصل استمداد جست و در مسئله تحريف آنچه را كه بعد از علم اجمالى، احتمال داده مى شود، وجود يك قرينه متّصله اى است كه در اثر تحريف محذوف گشته است.
بنابراين، در فرض علم اجمالى به تحريف، هيچ راهى براى تمسّك به ظواهر كتاب شريف غير از تقرير و امضاء معصومين (عليهم السلام) نداريم و اين مطلب مخالف با ظاهر حديث ثقلين است.

نكته چهاردهم

دلالت حديث ثقلين بر عدم تحريف

در ميان روايات مهمترين حديثى كه دلالت بر عدم تحريف قرآن دارد، حديث متواتر ثقلين است كه در حدود 33 هزار نفر از اصحاب بزرگ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مانند اميرالمؤمنين على (عليه السلام)، ابوذر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، حذيفه و ابوايوب انصارى(36) نقل نموده و در حدود 200 تن از دانشمندان بزرگ اهل سنت آن را دركتابهاى خودشان درج نموده اند. متن آن حديث شريف بر طبق يكى از اسناد آن اين است كه پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود:
اِنّى تارِكٌ فيكُمَ الثَّقَلَيْنْ، كِتابَ الله وَ عِتْرَتى وَ فيهِ الْهُدى وَ النُّور، فَتَمسَّكُوا بِكِتابِ الله وَ خُذُوا بِهِ وَ أَهْلَ بَيْتى، أَذْكُرُكُم الله فى أَهْلِ بَيْتى (ثَلاثَ مرّات)(37).
راه اوّل: براى استدلال به اين حديث بر عدم تحريف كتاب از دو راه مى تون استدلال نمود. اين راه با توجه به شش مطلب روشن مى شود:
الف: حديث شريف دلالت دارد بر اين كه تمسّك به كتاب تا روز قيامت امكان پذير است.
ب:تحريف كتاب مستلزم عدم امكان تمسّك به آن است.
ج:معناى تمسّك به قرآن، تمسّك به جميع شؤونى است كه قرآن متعرّض آن شده است و مراد خصوص تمسّك به موارد خاصى مانند آيات الاحكام نيست. به عبارت ديگر غرض از قرآن، مجرد بيان احكام و قوانين عملى نيست، بلكه هدايت و اخراج مردم از ظلمات به سوى نور است.
د:غرض از تحريف پنهان داشتن برخى از حقايق و خاموش نمودن بعضى از انوار كتاب شريف است و كتاب تحريف شده نمى تواند هدايت در جميع جوانب و نور در جميع الاطراف باشد، در حالى كه غرض نهايى كه قرآن شريف براى خود بيان مى كند اخراج مردم از ظلمات به سوى نور است و رساندن آنان به مرتبه كامل انسانيت و درجات والاى مادى و معنوى است و اين غرض با تمسّك به آن حاصل مى شود.
هـ: تمسّك به قرآن برخلاف تمسّك به عترت، امرى است كه تحقّق آن فقط به وسيله رسيدن به خود قرآن امكان پذير است، آن هم قرآنى كه در اختيار مردم و بين مردم است، نه قرآنى كه درنزد اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) محفوظ و از دسترس همگان خارج است.
و:از حديث شريف استفاده مى شود كه تمسّك به كتاب، نه تنها امكان پذير، بلكه واجب است و جمله خبرى در مقام انشاء حكم تكليفى است و در مباحث علم اصول روشن گشته كه در تكاليف شرعى لازم است متعلّق آنها مقدور مكلّفين باشد و چنانچه قرآن دستخوش تحريف گشته باشد تمسّك به آن مقدور نخواهد بود.
راه دوّم:از اين حديث شريف استفاده مى شود كه هر كدام يك از اين «دو ثِقْل» يك حجّت مستقل و دليل تامّى است در كنار دليل ديگر، به اين معنى كه حجيّت هيچكدام متوقّف بر امضاء و تصويب ديگرى نيست. البته اين بدان معنى نيست كه هر كدام به تنهايى كافى در رساندن به كمال مطلوب و خروج از گمراهى و رفع ظلمت است، بلكه اين آثار بر مجموعه اين دو ثقل مترتب است. بنابراين، چنانچه تحريفى در كتاب رخ داده باشد ظواهر آن از حجيّت ساقط مى شود و قائلين به تحريف بايد معتقد باشند كه رجوع به كتاب محرّف محتاج به امضاء معصومين (عليهم السلام) است و اين برخلاف ظاهر حديث شريف است، چرا كه ظاهر آن دلالت بر استقلال هر كدام يك از اين دو دليل دارد و اصولاً چطور مى تواند حجيّت ثقل اكبر متوقّف بر ثقل اصغر باشد؟
از اين دو راه نتيجه مى گيريم كه:
اوّلاً: تمسّك به كتاب شريف (قرآن) نه تنها ممكن، بلكه به عنوان يك تكليف لازم الاجراء است.
ثانياً:كتاب شريف به عنوان يك دليل و حجّت مستقل مطرح است.
روشن و بديهى است كه قول به تحريف با هر يك از اين دو مطلب كه در نظر گرفته شود ناسازگار است.

نكته پانزدهم

نَسْخِ تلاوت و اِنساء

در بين كلمات علماى عامّه دو اصطلاح «نَسْخِ تلاوت» و «اِنْساء» به چشم مى خورد و برخى از آنان(38)
در كتب روايى، احاديثى وجود دارد كه بزرگان علماى عامه را بر آن داشته است كه آنها را به نسخ تلاوت توجيه نمايند. از جمله روايتى كه در آن مسئله رجم وارد شده است. ابن عباس از عمر روايت نموده است كه او گفت: از آياتى كه بر پيامبر نازل شده است آيه رجم است:«
جواز نسخ تلاوت را امرى اجمالى كه دليل عقلى و نقلى بر وقوع آن دلالت دارد، مى دانند. در ذيل اين نكته بر آنيم كه بررسى نماييم آيا اين دو اصطلاح با عنوان تحريف مغاير مى باشند يا اين كه پذيرفتن جواز نسخ تلاوت ملازم با جواز تحريف است؟الشَّيْخُ وَ الشَّيخَة اِذا زَنيا فَارْجَموهَما...» و پيامبر به اين حكم در زمان خويش عمل نمود و ما هم بعد از او عمل كرديم(39).
زيد بن ثابت مى گويد:
از پيامبر (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: اگر مرد داراى زن يا زن داراى همسر زنا نمايند بايد آنها را سنگسار نمود.
زيد ادّعا ننموده است كه اين كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به عنوان وحى قرآنى بوده است، لكن عمر گمان كرده است كه وحى قرآنى است و به پيامبر (صلى الله عليه وآله) عرض كرد كه در كتاب آن را بنويسم؟ پيامبر به او پاسخى نفرمود(40).
اهل سنت گمان كرده اند كه اين حكم و كلام پيامبر (صلى الله عليه وآله) به عنوان آيه قرآن مطرح بوده است، لكن تلاوت و قرائت آن منسوخ شده است، اما حكم آن باقى مانده است.
بر اين عقيده ايرادات مهمى وارد شده است، به قرار ذيل:
ايراد اوّل: نسخ از هر نوعى كه باشد نياز به ناسخ دارد و در اين موارد ناسخى وجود ندارد.
ايراد دوّم: در محل خودش ثابت است كه نسخ فقط در محدوده احكام شرعيه جريان دارد و تلاوت عنوان شرعى را ندارد. البته از اين ايراد برخى از علماء آنان پاسخ داده اند(41)كه مراد از تلاوت، وجود خارجى آن نيست، بلكه مراد جواز تلاوت است كه يكى از احكام شرعيه است.
ايراد سوّم: چه فايده اى در اين نوع از نسخ وجود دارد كه تلاوت منسوخ شود اما اصل حكم كه مدلول آيه است باقى بماند؟
ايراد چهارم: مهم ترين ايراد را مرحوم محقّق خوئى بيان داشته اند، به اين صورت كه اگر اين نسخ تلاوت در زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه وآله) به دستور آن حضرت واقع شده باشد، گر چه اين ملازم با تحريف نيست، اما چون رواياتى كه دلالت بر اين مطلب دارد يا حمل بر اين نظريه مى شود عنوان خبر واحد را دارند لذا كفايت در اعتماد نمى كنند، مضافاً بر اين كه در برخى از اين روايات آمده است كه اين نوع نسخ بعد از زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله) واقع شده است.
و اگر اين نسخ توسط علما و ولادت بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله) واقع شده باشد، اين عين قول به تحريف و پذيرفتن آن است(42).
اما آنچه را كه در مسئله رجم بيان داشته اند، بطلان آن بسيار روشن است، زيرا پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه در ثبت آيات شريفه قرآن كمال دقت و مراقبت را داشته است و با اهتمام فراوان كُتّاب وحى را مأمور به اين امر مى فرمود، در صورتى كه مسئله رجم از آيات قرآن بوده، چگونه و چرا دستور به ثبت آن در كتاب ندارد و در برابر سؤال عمر پاسخى نفرمود؟
بنابراين، مسئله نسخ تلاوت امرى است كه بطلان آن بسيار روشن و بديهى است. حتى برخى از معاصرين(43) از اهل سنت گفته اند كه گر چه عقلاً جايز است اما چنين نسخى در كتاب الله واقع نشده است و ابن حَزْمِ اَنْدَلْسى بعد از اين كه درابتدا نسخ تلاوت را پذيرفته است در انتهاى كلام مسئله را طورى توجيه نموده است كه مرتبط به وحى الهى نباشد(44).

نكته شانزدهم

شيعه نمى تواند معتقد به تحريف شود

شيعه نه تنها معتقد به تحريف قرآن نيست، بلكه اصولاً نمى تواند چنين اعتقادى را دارا باشد، زيرا ادلّه مهم كه پايه اساسى اعتقادات شيعه را تشكيل مى دهد آيه شريفه تطهير است:
«
إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِير»
در محل خودش ثابت شده است كه اين آيه دلالت واضح و روشنى به عصمت اهل بيت (عليهم السلام) دارد، عصمتى كه مهمترين شرط براى زعامت و خلافت مسلمين است. چنانچه كسى ادّعاى تحريف در مورد قرآن را دارا باشد ديگر نمى تواند به اين آيه شريفه براى اثبات مسئله عمصت استدلال نمايد. هدف اصلى از اين آيه شريفه هنگامى آشكار مى گردد كه بپذيريم قرآن كتاب منظمى است كه آغاز آن با سوره مباركه حمد است و تدوين آن در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پايان يافته و بعداً نيز دستخوش هيچگونه حادثه اى نشده است و هر آيه اى در موقعيت مناسب خود قرار داد به طورى هك اگر در جاى ديگر قرار گيرد مقصود خداوند حاصل نمى شود. در اين آيه شريفه غرض خداوند متعال آن است كه در هنگام بيان وظيفه زنان پيامبر (صلى الله عليه وآله) تكاليف خاصى را براى اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) ذكر كند و به آنان گوشزد نمايد كه وظايف مخصوص به خود را دارند. در هر صورت اگر احتمال تحريف در اين گونه آيات داده شود ديگر اساسى براى اعتقادات اماميه باقى نمى ماند(45).

چهارشنبه 24/5/1386 - 3:25
دعا و زیارت

نكته نهم

آيا استدلال به قرآن بر عدم تحريف مستلزم دور است؟

بسيارى از بزرگان براى اثبات عدم تحريف قرآن به آياتى از كتاب شريف استدلال نموده اند. آنچه را در ضمن اين نكته بررسى مى نماييم آن است كه آيا استدلال به آيات شريفه براى بطلان نظريه تحريف، مستلزم دور محال است يا خير؟
برخى معتقدند كه استدلال به آيات شريفه مستلزم دور است و براى آن، دو نوع استدلال و تقرير ذكر نموده اند:
تقرير اوّل: از طرفي نفى تحريف كتاب متوقف بر حجيّت اين آيات است، در حالى كه حجيّت اين آيات متوقف بر نفى تحريف است، بنابراين، نفى تحريف متوقف بر نفى تحريف مى شود.
تقرير دوّم: حجيّت آيات مورد استدلال متوقف بر نفى تحريف است، در حالى كه نفى تحريف هم متوقف بر حجيّت اين آيات است و در نتيجه حجيّت آيات شريفه متوقف بر حجيّت خود اين آيات است و اين همان دور محال در عليت است.
از اين شبهه جوابهاى مختلفى داده شده است كه اينك به بررسى آنها مى پردازيم:
جواب اول: مرحوم محقق خوئى در كتاب ارزشمند البيان چنين جواب داده اند:
كسانى كه قائل به خلافت ائمه معصومين (عليهم السلام) نباشند در حلّ اين شبهه عاجزند، اما كسانى كه معتقد به ولايت و خلافت اين بزرگواران هستند و آنان را به عنوان قُرَناءِ كتاب پذيرفته اند در حلّ اين شبهه عاجز نيستند، چرا كه خود آنان به قرآن موجود استدلال مى فرمودند و استدلال اصحاب به قرآن را تأييد و امضا مى نمودند. بنابراين قرآن موجود ولو اين كه تحريف شده باشد، چون مورد استدلال ائمه (عليهم السلام) بوده است براى تمسّك حجيّت دارد.
اين جواب خالى از اشكال نيست، زيرا:
اولاً: اين جواب نسبت به معتقدان ولايت ائمه معصومين (عليهم السلام) مفيد فائده است، در حالى كه در مقابل چنين شبهه اى بايد جواب وافى و كافى داد، به طورى كه هر فرقه اى بتوند آن جواب را بپذيرد.
ثانياً: اين جواب در حقيقت پذيرفتن اصل شبهه است چرا كه طبق آن ديگر استدلال بر عدم تحريف به خود آيات شريفه نيست، بلكه استدلال به آيات به ضميمه امضاء و تقرير معصوم است و اين مطلب گذشته از آن كه بر خلاف مدّعى است، برخلاف ظاهر حديث شريف ثقلين نيز هست كه از آن به خوبى استفاده مى شود كه قرآن به عنوان «ثقل اكبر» و به عنون يك حجّت و دليل مستقل مطرح است.
جواب دوم: كسانى كه ادّعاى تحريف قرآن را دارند، دائره آن را محدود به آيات خاصى كه در برخى از روايات به آنها اشاره شده است مى دانند و آياتى كه براى عدم تحريف به آنها استدلال شده است، جزء آن آيات محرّفه نيست. به عبارت ديگر، قائلين به تحريف خود نسبت به عدم تحريف اين آيات اعتقاد دارند.
اين جواب هم خالى از ايراد نيست، زيرا در رابطه با تحريف دو نظريه وجود دارد.
نظريه اول: اين كه، برخى معتقدند كه بر طبق برخى از روايات، در موارد معيّنى در آيات شريفه قرآن تحريف رخ داده است. بر طبق اين نظريه جواب صحيح است. اما نظريه دوّم آن است كه با قطع نظر از روايات، علم اجمالى به تحريف كتاب وجود دارد و دائره علم اجمالى شامل چنين آياتى بر عدم تحريف به آن استدلال شده، مى شود. بنابراين نظريه اين جواب دوّم صحيح نيست.
جواب سوم: برخى در مقام جواب از اين اشكال گفته اند اجماع قائم است بر اين كه اين آيات مورد تحريف واقع نشده است(25).
اين جواب هم قابل مناقشه است، زيرا قائلين به تحريف چنانچه ادّعاى علم اجمالى به تحريف كتاب را داشته باشند نمى توانند اين آيات را از دائره علم اجمالى خارج كنند و به تعبير ديگر نمى توانند داخل در مجمعين باشند و الاّ از وجود نظريه آنان عدم لازم مى آيد.

جواب چهارم: والد محقّق فقيه معظم [آية الله العظمى فاضل لنكرانى] در مقام حل اين مشكل چنين فرموده اند(26).
بايد ديد استدلال به آيات شريفه بر عدم تحريف كتاب در مقابل چه گروهى است.
اگر استدلال در مقابل گروهى باشد كه ادّعاى تحريف درموارد خاصى كه روايات دال بر آن است را دارند، مجالى براى «مناقشه دور» نيست، زيرا اين آيات از آن موارد نيستند.
و اگر استدلال در مقابل كسانى است كه ادّعاى علم اجمالى به تحريف كتاب را دارند در اين صورت دو فرض است:
فرض اوّل: آن است كه قائل به تحريف، معتقد به حجيّت ظواهر كتاب ولو كتاب تحريف شده، مى باشد; در اين فرض مجالى براى «مناقشه دور» نيست، زيرا ظاهر آيات بر حجيّت خود باقى است و وقوع تحريف مانعى از حجيّت ظواهر بر طبق فرض نيست و در نتيجه استدلال به آيات خالى از مناقشه است.
فرض دوم: آن است كه قائل به تحريف، اين امر را مانع از حجيّت ظواهر كتاب بداند، در اين فرض يا قائل به تحريف ادعاى علم اجمالى به وقوع تحريف كتاب را دارد و يا اين كه مسئله علم در كار نيست، بلكه مجرّد احتمال تحريف را مى دهد. در صورت اول آيات قابل استدلال نيستد ولو اين كه در فرض تحريف بر حجيّت باقى باشند، زيرا در علم اصول ثابت است كه ظواهر كه از امارات شرعى ظنّى هستند در صورتى معتبرند كه علم به خلاف آنها نباشد; بنابراين در چنين فرضى آيات شريفه قابل استدلال نيست. در صورت دوم مجرد احتمال تحريف بدون علم، مانع از حجيّت آيات نمى شود و استدلال بر طبق آيات خالى از مناقشه است.
در اين جواب هم در صورت علم اجمالى به تحريف، استدلال به آيات مخدوش است.
جواب پنجم: آنچه به نظر مى رسد آن است كه تحريف مانند ساير امور ديگر نياز به داعى و انگيزه دارد و چون داعى و انگيزه بر تحريف قرآن بسيار زياد بوده است به ناچار بايد اين آيات شريفه را چنانچه دستخوش تحريف واقع شده باشند، طورى تحريف نمايند كه در آنها نقصانى به وجود آيد به نحوى كه ديگر از دلالت بر عدم تحريف كتاب، ساقط شود.
مثلاً در آيه شريفه حفظ، جمله «
وَ إنّا لَهُ لَحافِظُونَ» را برمى داشتند و حذف مى نمودند و يا لااقل كلمه «له» كه در استفاده عدم تحريف بسيار مؤثر است را حذف مى نمودند. بنابراين نفس وجود و بقاء اين كلمات در قرآن قرينه روشنى است بر عدم تحريف و براى انسان افاده علم و اطمينان به عدم تحريف اين آيات مى كند و در موردى كه علم اجمالى به تحريف وجود داشته باشد چون در اين آيات علم عادى برخلاف آن را داريم، در نتيجه اين موارد از دايره علم اجمالى خارج مى شوند.

نكته دهم

دو نوع ادّعا در تحريف

از نكته قبل روشن شد كه در ربطه با تحريف دو نوع ادّعا وجود دارد:
ادّعاى اوّل: برخى توهّم كرده اند كه دايره تحريف به برخى آيات معيّنى كه روايات وارده محدوده آن را معيّن نموده است، اختصاص دارد.
بنابراين، ساير آيات شريفه قرآن از دايره تحريف و تغيير مصون و محفوظ مانده است و براى استدلال و استفاده از ظواهر آن قابل استفاده اند.
اين نوع ادّعا را معمولاً كسانى كه مستند و مدرك آنان در تحريف روايات موجود در برخى از كتب روائى است، دارند.
ادّعاى دوّم: برخى عقيده دارند كه اجمالاً قرآن كريم مورد تحريف قرار گرفته است. به تعبير ديگر ادّعاى علم اجمالى نسبت به تحريف كتاب شريف دارند. گروهى كه اين ادّعا را پذيرفته اند دليل و مستند خود را در باب تحريف، دليل اعتبار و نظاير آن قرار داده اند(27).

نكته يازدهم

بررسى دليل عقلى و عُقَلائى در عدم تحريف

از برخى كلمات اهل نظر استفاده مى شود كه براى بطلان تحريف به دليل عقلى و همين طور به بناى عقلا تمسّك نموده اند. سيد بن طاووس در «سَعْدُ السُّعُود» تصريح نموده است كه بطلان تحريف مقتضاى عقل است و برخى به بناء عقلا(28) استدلال نموده اند. اما دليل عقلى:
براى بيان اين دليل دو راه وجود دارد:
راه اوّل: در كلمات محقّق خوئى(29) به صورت دليل عقلى غيرمستقل ذكر شده است، و ما در اينجا آن را به طور خلاصه نقل مى نماييم:
احتمال تحريف از سه صورت خارج نيست و صورت چهارمى براى آن عقلاً تصوّر نمى شود.
صورت اول: وقوع تحريف قبل از خلافت عثمان به وسيله ابوبكر و عمر. اين صورت قطعاً باطل است، زيرا از يكى از اين سه احتمال خارج نيست:
احتمال اوّل آن است كه تحريف ناخودآگاه باشد يعنى بعد از رحلت رسول الله (صلى الله عليه وآله) اين دو نفر متصدّى جمع قرآن شده اند و در اثر كمى اطلاع و نرسيدن تمامى قرآن به آن دو و عدم دقّت و احاطه، به برخى از آيات دست نيافته اند و در نتيجه قرآن تحريف شده است.
احتمال دوم آن است كه تحريف توسط آنان عمداً صورت گرفته باشد، آن هم در خصوص آياتى كه هيچگونه ضررى به خلافت و زعامت آنها نداشته است.

احتمال سوم اين كه تحريف عمدى باشد، لكن در خصوص آياتى كه براى زعامت آنها مضرّ بوده است، چنانكه قائلين به تحريف روى اين احتمال تكيه نموده اند.
لكن هر سه احتمال منتفى و مردود است. امّا احتمال اول از دو جهت باطل است:
الف: شكى نيست در اين كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) امر به حفظ، قرائت و ترتيل قرآن مى فرموده و صحابه هم اهتمم فراوانى در اين امور داشتند، لذا قطع داريم به اين كه قرآن تماماً در زمان اين دو نفر به صورت كامل موجود بوده است، يا به صورت جمع و يا متفرّق و يا در سينه ها و يا در كاغذها.
در آن زمان عربها اهتمام عجيبى به حفظ اشعار جاهليت داشتند، پس چطور مى شودنسبت به قرآن چنين اهتمامى را نورزيده باشند.
ب: از روايت ثقلين بطلان اين احتمال روشن مى شود. زيرا اين روايت دلالت دارد بر اينكه پيامبر (صلى الله عليه وآله) مردم را مأمور به تمسّك به كتاب در زمان خويش فرموده و روشن است درصورتى كه برخى از آيات مورد تضييع قرار گرفته باشد تمسّك به كتاب به عنوان يك مجموعه مدوّن امكان پذير نيست.
اما بطلان احتمال دوّم: روشن است كه تحريف عمدى نياز به انگيزه دارد و در رابطه با آياتى كه براى زعامت ابوبر و عمر مضرنبوده است، چنين انگيزه اى وجود ندارد، بنابراين منتفى است.
اما بطلان احتمال دوّم: اگر چنين مطلبى اتفاق افتاده باشد بايد مخالفين خلافت ابوبكر و عمر كه در رأس آنها اميرالمؤمنين (عليه السلام) و صديقه طاهره (عليها السلام) و دوازده تن از سران مهاجر و انصار بودند، اين امر را جزء معايب و اشكالات آنان ذكر مى كردند و در احتجاجات آنان مى آمد، در حالى كه چنين چيزى در كلمات و استدلالات آنان وجود ندارد.
صورت دوّم: وقوع تحريف در زمان خلافت عثمان است، اين صورت ضعيف تر از صورت قبلى است، زيرا:
اوّلاً: اسلام در زمان عثمان به طورى منتشر شده بود كه او قدرت و توان اين كه از قرآن چيزى را كم كند، نداشت.
ثانياً: اگر تحريف در زمان عثمان در آياتى بوده كه مربوط به ولايت و زعامت اهل بيت (عليهم السلام) نبوده در اين صورت سببى براى تحريف نبوده است و در آيات مربوط به ولايت نيز قطع به عدم آن داريم، زيرا اگر قرآن مشتمل به آياتى مى بود كه دلالت صريح بر خلافت اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى داشت، در بين مردم منتشر مى شد و خلافت به عثمان نمى رسيد.
ثالثاً: اگر عثمان قرآن را تحريف مى كرد، اين بهترين بهانه و عذر براى مخالفين او بود كه مخالفت و قيام خودشان بر ضد وى را توجيه نمايند، در حالى كه آنان دراستدلال در اين باره چيزى نگفتند.
رابعاً: چنانچه تحريف به دست عثمان واقع شده باشد لازم بود كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) بعد از تصدّى زعامت مسلمين، قرآن را به اصل خودش آن طور كه در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله) بوده است، برگرداند، در حالى كه چنين جريانى واقع نشد. بنابراين بيان صورت دوّم هم مردود و باطل است.
صورت سوّم: وقوع تحريف بعد از خلافت عثمان به وسيله خلفاى بنى اميه و عمّال آنا. اين وجه نيز مسأله اى است كه احدى از علما و مورّخين آن را ادّعا ننموده اند.
چون عقلاً صورت چهارمى وجود ندارد، نتيجه مى گيريم كه از نظر عقلى و تاريخى وقوع تحريف امرى است گزاف و مردود. بايد توجه شود كه اين دليل به صورت يك حكم عقلى مستقل نيست، بلكه به ضميمه تحليل تاريخى است.
راه دوّم: در اين طريق دو مقدمه لازم است:
مقدمه اوّل: آيين مقدس اسلام به عنوان آخرين دين در ميان اديان آسمانى و كاملترين آيين براى جميع مردم تا روز قيامت است.
مقدمه دوّم: چنين دينى لازم است داراى سند جاودان و هميشگى كه مبناى به هم پيوستن قوانين و دستورات آن است، باشد. از به هم پيوستن اين دو مقدمه استفاده مى كنيم كه شارع مقدس قطعاً بايد اين كتاب را از آلوده شده به تحريف مصون نگه دارد. لذا از نظر عقل، بر شارع مقدس لازم است اين كتاب را از ظلمت تحريف مصون نگه دارد.
اين دليل عقلى از اين جهت قابل خدشه است كه عقل به عنوان يك قضيه تعليقى حكم مى كند كه اگر قرآن بخواهد جميع مردم را در تمام شؤون زندگى تا قيامت هدايت كند، بايد مصون از تحريف باشد، لكن اين مقدار فايده اى در محل نزاع ندارد، زيرا آنچه را كه داخل نزاع است وقوع و عدم تحريف است و عقل به صورت مستقل نمى تواند در اين زمينه دخالتى داشته باشد.
اما بناء و سيره عقلائيه، برخى از دانشمندان جهت اثبات عدم تحريف قرآن چنين نگاشته اند:
تحريف كلام هر نويسنده و تغيير مطالب هر كتاب جريانى غيرطبيعى و پديده اى است تحميلى و غيرعادى، لذا سيره عقلاء بر بى اعتنايى به تحريف است. بنابراين صيانت قرآن از تحريف امرى طبيعى و مقتضاى اصل و قاعده اوّليه است(30).
لكن اين دليل در مورد كتابى است كه اغراض و انگيزه هاى مختلف بر تحريف آن وجود نداشته باشد، اما كتابى مانند قرآن كه دواعى كفّار و ملاحده بر تحريف آن بسيار بوده است مشمول اين دليل نيست.

نكته دوازدهم

صريح ترين آيه در عدم تحريف

جمعى از محقّقين ادّعا نموده اند كه در ميان آيات شريفه صريح ترين آيه در اثبات عدم تحريف كتاب، اين آيه كريمه است: «وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ. لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيم حَمِيد»(31) حتى برخى ادّعا نموده اند كه مفسّرين اجماع دارند بر اين كه اين آيه صريح ترين آيات در عدم تحريف قرآن است(32).
به اين آيه شريفه از چند طريق مى توان بر عدم تحريف استدلال نمود:
طريق اوّل: اين كه خداوند كتاب شريف را متّصف به «عزّت» نموده است روشن است كه عزّت از نظر لغوى در صورتى است كه محفوظ از تغيير و تنقيص باشد(33).
طريق دوّم: در اين آيه شريفه بر طبيعت و جنس باطل نفى واردشده است و بر طبق قاعده در چنين مواردى افاده عموم مى كند و به عبارت ديگر آيه شريفه جميع انواع و اصناف و اقسام را از اين كتاب شريف نفى مى كند و در لغت باطل به معناى شىء فاسد و ضايع است و بديهى است كه تحريف از مصاديق بارز و روشن باطل است.
طريق سوّم: در اين آيه خداوند حكم را معلّل مى فرمايد به اين كه چون اين كتاب از طرف موجود حكيم و حميد نازل شده است، لذا در آن باطلى راه پيدا نمى كند. اين تعليل خود دلالت روشنى دارد كه تحريف و تغيير با چنين كتابى كه از ناحيه حكيم نازل شده است مناسبت ندارد.
مرحوم حاجى نورى(34) فرموده است:
گرچه مطلب تغيير در قرآن از مصاديق باطل است، اما مقصود در اين آيه شريفه يك معناى خاصى است و آن باطلى است كه از تناقض احكام و تكاذب اخبار حاصل مى شود.
در جواب اين مطلب نورى، برخى فرموده اند:
اراده خصوص تناقض و تكاذب مناسب با توصيف كتاب و عزّت ندارد(35).
به عبارت ديگر اين توصيف اقتضا دارد كه جميع اقسام باطل از اين كتاب دور باشد. اين جواب نياز به توضيح و تكميلى دارد و آن اين كه ظاهر آيه شريفه آن است كه اين كتاب به طور مطلق عزيز است و عزّت مطلق اقتضا دارد كه اراده خصوص تكاذب و تناقض نشود، زيرا كه اگر كتاب از اين جهت مصون باشد عزّت هم محدود به همين جهت خواهد بود.
مهمترين اشكالى كه به اين استدلال به آيه شريفه وارد شده است آن است كه اين استدلال مخالف با تفسيرى است كه بزرگان از عامه و خاصه در تفسير آيه بيان داشته اند و به عبارت ديگر تفسير آيه شريفه را به طورى كه دلالت بر عدم تحريف نمايد، احدى از مفسّرين احتمال نداده است. مثلاً شيخ طوسى دركتاب تبيان در تفسير آيه پنج احتمال داده است:
الف: مراد از عدم اتيان باطل آن است كه شبهه اى به آن تعلّق نمى گيرد و تناقضى در آن راه نمى يابد. يعنى قرآن حق خالص است.
ب: قتاده و سدّى گفته اند مراد خداوند آن است كه شيطان قدرت ندارد حقى را از آن كم كند و يا باطلى را به آن اضافه نمايد.
ج: مراد آن است چيزى كه قبل از قرآن و يا بعد از آن مبطل آن باشد وجود ندارد.
د: حسن، گفته است مراد آن است كه باطل در اول آن يا آخر آن راه پيدا نمى كند.
هـ: در اخبارى كه قرآن از گذشته يا آينده مى دهد، باطلى راه پيدا نمى كند.
سيد مرتضى فرموده است:
بهترين تفسيرى كه براى اين آيه مى شود ياد كرد آن است كه كلامى كه شبيه قرآن باشد نبوده است و قرآن شباهتى به كتب متأخّره از خود ندارد و اين كتاب متّصل به كتب ماقبل نيست و كتب بعدى هم به او اتّصالى ندارند. يعنى كلامى است مستقل و قائم به خود و در نوع خود بى نظير و بر هر كلامى كه با آن مقايسه شود، برترى دارد.
در جوب از شبهه گفته مى شود:
اوّلاً: برخى از اين تفاسير مانند آنچه كه از قتاده و سدّى نقل شده است، مناسب با تفسير آيه به تحريف دارد.
ثانياً: فرض كه هيچ يك از مفسّرين آيه را به مسئله تحريف، تفسير ننموده باشند، لكن در محل خودش ثابت شده است كه يكى از اصول تفسير، ظواهر كتاب شريف است و ظاهر آيه شريفه بر اين مطلب دلالت دارد.
اما قول مفسّرين هيچ دليلى بر اعتبار و اعتماد آن در تفسير كتاب نيست، مگر اين كه قول آنان مستند به بيان معصوم (عليه السلام) باشد.
ثالثاً: رواياتى كه در تفسير اين آيه براى توضيح باطل، مطالبى را بيان نموده اند، در مقام حصر نيستند، بلكه در مقام بيان ذكر مصداق مى باشند.

چهارشنبه 24/5/1386 - 3:25
دعا و زیارت

نكته چهارم

عدم كفايت خبر واحد براى اثبات تحريف

همانطور كه اثبات آيات قرآن، لازم است به دليل قطعى و علمى باشد و به مجرد خبر واحد نمى توان اثبات نمود كه آيه اى از قرآن شريف است، همچنين در مسئله تحريف بايد قائلين به آن، دليل قطعى و علمى اقامه نمايند. به عبارت ديگر وقتى خبر واحد و امثال آن از ادله ظنى را در اعتقاديات كافي نمى دانيم در مسئله قرآن كه مهمترين مدرك و دليل است به هيچ وجهى خبر واحد نمى تواند آيه اى را نفى يا اثبات كند. لذا مرحوم شيخ طوسى در مقدمه تبيان فرموده است رواياتى كه دلالت بر تحريف دارند همه خبر واحد هستند و چون خبر واحد مفيد علم نيست در مسئله تحريف مفيد قائده نخواهد بود، و مراد ايشان آن است كه اين مسئله از مسائلى است كه در آن علم معتبر است.

نكته پنجم

نظريه بزرگان اماميه در عدم تحريف قرآن

اعاظم از محققين و بزرگان اماميه معتقد به عدم تحريف كتاب شريف اند به طورى كه معتقدند قرآن امروز، همان قرآنى است كه بر قلب مبارك پيامبر (صلى الله عليه وآله) نازل شده است، بدون اين كه هييچ نقصانى در آن به وجود آمده باشد، همانطور كه زياده اى در آن رخ نداده است. در اين بحث برآنيم كه اقوال برخى از آنان كه از اسطوانه هاى اماميه اند و كتب آنها مدار آراء علمى و اعتقاى اين مذهب به شمار مى رود را به طور اختصار بيان نماييم. لكن قبل از دو مطلب را بايد مورد توجه قرار دهيم.
الف: برخى از كتب علوم قرآنى، قول به تحريف را به گروهى از اخباريون اماميه نسبت داده اند، همانطورى كه در ميان اهل سنت، حشويه قائل به آن شده اند. مطلب قابل توجه آن است كه در ميان اخباريّون، برخى از بزرگان آنان مانند شيخ حرّ عاملى صاحب كتاب وسائل الشيعة معتقد به عدم تحريف كتاب است و در اين زمينه رساله مستقلى نيز به رشته نگارش درآورده است. بنابراين اخبارى بودن، ملازم با قول به تحريف نيست.
ب: شكى نيست كه مسئله عدم تحريف به زيادت، مورد اجماع علماء اماميه قرار گرفته است، لكن در مورد عدم تحريف به نقصان هم برخى از بزرگان مانند مقدس بغدادى در شرح وافيه(11) و مرجع بزرگ شيعه نسخ جعفر كاشف الغطاء در كتاب كشف الغطاء ادّعاى اجماع نموده اند.
بنابراين مى توان ادعا نمود كه بر عدم تحريف كتاب اعمّ از تحريف به نحو زيادت و يا تحريف به نحو نقصان، در كلمات علماء اماميه ادعاى اجماع شده است.
و اينك نظريات اعاظم علماء اماميه در اين باره:
1 ـ فضل بن شاذان كه يكى از مصنفين شيعه در قرن سوم هجرى است بعد از انكار تحريف به نقيصه در مورد آن، در كتاب «ايضاح»، نقل روايت تحريف را به فِرَقْ ديگر نسبت مى دهد.
2 ـ ابن جعفر محمد بن على بن بابويه قمى معروف به «شيخ صدوق» كه از بزرگترين چهره هاى علمى جهان تشيع در قرن چهارم هجرى است در رساله اعتقادات چنين مى گويد:
عقيده ما درباره قرآن چنين است: قرآنى كه پيامبر نازل شده است همين قرآن موجود است و چيزى بر آن اضافه نشده است و نيز هر كس ما را متهم به نقصان قرآن موجود كند دروغگو خواهد بود.
بنابراين صدوق كه از بزرگترين علماى اماميه است و در حديث و تاريخ تبحّر فراوان دارد نسبت تحريف به اماميه را انكار مى كند.
3 ـ على بن حسين موسوى معروف به سيد مرتضى علم الهدى كه از اكابر فقهاء و اصوليين اماميه است در جواب مسائل طرابلسيّات مى گويد:
علم به صحّت نقل قرآن مانند علم به شهرها و حوادث بزرگ و وقايع عظيم است. همانطورى كه نسبت به اينها علم و شناخت قطعى داريم درباره قرآن هم قطع و يقين داريم، چرا كه عنايت و اهتمام مسلمانان و انگيزه هاى مختلف ايشان بر حفظ و حراست قرآن فراوان بوده است.
قرآن كريم در عهد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) يك مجموعه مدوّن و منظمى بوده است به طورى كه آن حضرت جماعتى را براى حفظ قرآن معين فرمودند و جماعتى مانند عبدالله بن مسعود و ابىّ بن كعب و غير اين دو، قرآن را در حضور ايشان چند مرتبه كاملاً قرائت نمودند. سيد مرتضى در دنباله كلامش فرموده است: كسانى كه از اماميه و حشويّه از عامه (اهل سنت) با اين نظريه مخالفت نموده اند قابل اعتنا نيستند، زيرا كه مخالفت آنان به جهت وجود روايت ضعيفه اى است كه گمان نموده اند صحيح است(12)
4 ـ شيخ الطّائفة ابوجعفر محمد بن حسن طوسى در اين رابطه چنين فرموده است:
صحبت از زياد شدن و كم شدن قرآن سزاوار اين كتاب شريف نيست، زيرا اجماع قائم است بر بطلان زيادت و ظاهر از مذاهب مسلمين آن است كه تحريف به نقيصه باطل است و همين مطلب نظريه صحيح علماى اماميه است و مطابق با روايات صحيحه است و رواياتى كه از طريق عامّه و خاصّه دلالت بر نقصان برخى از آيات قرآن دارد چون به نحو خبر واحد است و علم آور نيست بايد از آنها صرف نظر نمود(13).
5 ـ ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، مفسر كبير و صاحب كتاب مجمع البيان در مقدمه تفسير خود چنين مى نويسد:
قول به اضافه شدن آيه اى بر آيات قرآن به اجماع اماميه باطل است و قول به نقصان را جماعتى از اصحاب اميه و قومى از حشويّه عامّه روايت نموده اند، ولى صحيح از مذاهب اصحاب اماميه خلاف آن است(14).
6 ـ سيد بن طاووس چنين گفته است:
رأى اماميه عدم تحريف قرآن است(15).
و در جاى ديگر فرموده است:
تعجب مى كنم از كسانى كه معتقدند قرآن فعلى همان قرآنى است كه بر رسول الله نازل شده و آن حضرت جمع كننده قرآن بوده است و در عين حال اختلاف اهل مدينه و مكه و اهل كوفه و بصره را نقل مى نمايند و در نهايت معتقد مى شوند كه بسم الله الرحمن الرحيم از قرآن و جزء سوره نيست. عجب آن است كه اگر قرآن از زياده و نقصان مصون باشد كه عقل و شرع همين نظر را دارند، چگونه چنين رأيى را اختيار مى كنند(16).
7 ـ ملاح محسن فيض كاشانى چنين فرموده است:
رواياتى كه دلالت بر تحريف دارند مخالف با كتاب الله است و لازم است يا آنها را رد نماييم و يا توجيه و تأويل نماييم(17).
8 ـ محمد بهاء الدين العاملى معروف به «شيخ بهايى» در مورد قرآن شريف اين چنين مى گويد:
قول صحيح آن است كه قرآن عظيم محفوظ از تحريف اعمّ از زيادت و نقصان است و آنچه مشهور بين مردم است كه اسم مبارك اميرالمؤمنين (عليه السلام) در برخى از آيات مانند آيه شريفه: «يا أَيُّها الرَّسولِ بَلِّغ مااُنْزِلَ اِلَيكَ» اسقاط شده است و در واقع اين بوده: «ما اَنْزِلَ اِلَيْكَ فى عَلّى»، در نزد علماء اماميه معتبر نيست(18).
9 ـ شيخ محمد بن حسن حرّ عاملى صاحب كتاب مهم روايى وسائل الشيعة در رساله اى در اثبات عدم تحريف قرآن فرموده است:
كسانى كه در تاريخ و روايات مأثوره از ائمه معصومين (عليهم السلام) تتبّع كنند، علم جزمى پيدا مى كنند كه قرآن به تواتر در حد بالا و به نقل هزاران نفر از صحابه ثابت شده است و مى يابند كه قرآن، مجموعه مدوّنى در عهد رسول الله (صلى الله عليه وآله) بوده است(19).
10 ـ شيخ جعفر كاشف الغطاء كه از فقهاى كم نظير شيعه است در كتاب گرانسنگ كشف الغطاء مى فرمايد:
به اتفاق مسلمانان و به ضرورت دين و مذهب چيزى بر قرآن اضافه نشده است و به صراحت خود قرآن و اجماع علما در تمام زمانها چيزى از آن كم نشده است و اعتبارى بر قول عده نادرى كه با اين نظريه مخالفت نموده اند نيست(20).
اينها نمونه اى از آراء و نظريات بزرگان اماميه، اعم از اصولى و اخبارى است، و از مجموعه اين كلمات استفاده مى شود كه قول به تحريف قرآن از اباطيلى است كه بطلان آنها در حد ضرورت و بداهت است و چنانچه عده قليلى برخى از روايات ضعيف را در كتاب خود آورده اند يا تمايلى بر طبق آن نشان داده اند، هيچ قابل اعتناء در نزد اماميه نيست. لذا چگونه مى توان قول به تحريف را به علماء اماميه نسبت داد؟ آيا اين نسبت از افتراءات واضح كه حرمت آن مسلم است، نيست؟ چگونه مى توان بر گروهى كه قوام اعتقادى و بقاء افكار خويش را مبتنى بر قرآن عزيز مى دانند، اسناد تحريف داد؟

نكته ششم

فرق ميان قرآن و ساير كتب آسمانى

يكى از سؤالات مهم و اساسى، فرق ميان قرآن و ساير كتب آسمانى است. چرا در مورد قرآن ادّعاى عدم تحريف مى شود در حالى كه مسئله تحريف در مورد ساير كتب امرى مسلم و روشن است، تا حدى كه برخى براى اثبات تحريف قران از اين طريق استدلال مى كنند كه از طرفي مسلم است در كتب سابقه تحريف واقع شده است و از طرف ديگر در روايات متواتره بين شيعه و سنى آمده است كه هر چيزى كه در امم سابقه واقع شده است بايد مثل آن در اين امت واقع شود، نظير اين روايت:
قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): كُلّ ما كانَ فى الاُْمَمِ السّالِفَةِ فَاِنِّهُ يَكُونُ فى هذِهِ الاُْمّةِ مِثْلُهُ حَذْو النَّعْلَ بِالنَّعِلَ وَ القَذّةِ بِالْقَذّة(21).
بنابراين لازم است در قرآن هم تحريف واقع شده باشد.
تحقيق در اين گونه روايات و جواب از آنها در بحث شبهات قائلين به تحريف بايد بيان نمود(22).
آنچه در اين نكته به دنبال آن هستيم فرق اساسى ميان قرآن و ساير كتب آسمانى است. برخى اين چنين گفته اند:
تحريفى كه در كتب سابقه واقع شده است همان تحريف معنوى و تفسير به رأى بوده است و قرآن دلالت بر وقوع چنين تحريفى در كتب امم سالفه دارد و دلالتى بر تحريف به زيادت و يا نقيصه ندارد(23).
به علاوه، در روايات و كلمات علماء دليل و شاهدى كه دلالت بر وقوع تحريف به زياده يا نقيصه كند، نداريم، قرآن به صراحت بيان مى كند كه تورات و انجيل و ساير كتب نازله در نزد علماء آنان محفوظ بوده است، آنجا كه مى فرمايد:
«وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالاِْنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لاََكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ».
نكته اساسى آن است كه اين كتاب شريف به عنوان معجزه جاودان و ابدى مطرح است، و به ناچار بايد براى هميشه مصون از تحريف و تغيير باشد، به خلاف ساير كتب آسمانى كه به عنوان معجزه خالده مطرح نبوده اند.

نكته هفتم

مراحل و مواطن قرآن

از نكات حائز اهميت آن است كه محل نزاع در كدام قرآن و به تعبير ديگر در كدام مرحله از مراحل موجوده قرآن كريم است. همانطورى كه روشن است و از قرآن مجيد هم استفاده مى شود براى اين كتاب مقدس مراحل و مواطنى است.
موطن اوّل: لوح محفوظ: روشن است كه اين موطن قابل تحريف، نيست زيرا از دست افراد بشر خارج است و در اين موطن در نزد خداوند موجود و از هر گونه آسيبى محفوظ است.
موطن دوّم: مرحله نزول قرآن توسط جبرئيل بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) است، اين موطن هم قابل تحريف نيست. به دليل عصمتى كه جبرئيل به عنوان يكى از ملائكه دارا است.
موطن سوّم: مرحله عرضه شدن قرآن توسط پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر مردم است. يعنى آنچه را كه جبرئيل بر قلب مبارك پيامبر (صلى الله عليه وآله) نازل فرموده همان را آن حضرت بدون هيچ كم و زيادى براى مردم بيان فرموده است.
روشن است كه در اين موطن هم قرآن دستخوش تحريف قرار نگرفته است و در زمان پيامبر تماماً و به صورت يك كتاب مدوّن تنظيم و جمع آورى گرديد و بسيارى از افراد آن را در اذهان خويش سپردند و در زمانهاى آينده نيز آن قرآن به صورت متواتر به نسلهاى آينده منتقل شده است.
موطن چهارم: عبارت است از قرآنهايى كه حكايت از آن قرآن متواتر مى كنند. به عبارت ديگر قرآنهاى مكتوبى كه اكنون وجود دارند و وجودشان يا چاپى است و يا خطى و از آن حقيقت نازل شده از جانب خداوند به نام قرآن حكايت دارند. بديهى است كه تحريف به معناى اختلاف در قرائت و نظير آن در اين قسم چهارم متحمل است، و همينطور امكان تحريف به زياده و يا نقيصه در اين موطن چهارم راه دارد. آنچه كه داخل در محل نزاع است آن قرآن منقول متواترى است كه در هر زمان به عنوان يك حقيقت و يك شىء واحد و به عنوان كلام منزل حق وجود داشته و دارد، و آيه شريفه «حِفْظ» هم كه مى فرمايد: «إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ» كلمه «لَهُ» به قرآن منزل بر مى گردد و آن يك قرآن و يك حقيقت بيشتر نيست و بقيه قرآنهاى متصور حاكى از آن است و شكى نيست كه در آنها تحريف راه ندارد.
بنابراين بيان، روشن مى شود آن چه را كه برخى از محدّثين(24) گفته اند كه مراد از آن «حفظ» آن است كه خداوند متعال كتاب خود را در موضعى كه نازل فرموده حفظ مى فرمايد، همانطورى كه در محل اعلى قبل از نزول محفوظ است، و مراد از آن حفظ و صحف و دفاتر نيست، حرف باطلى است كه دليل و شاهدى بر آن وجود ندارد، بلكه مسئله اعجاز قرآن آن را نفى مى كند، چرا كه بقاء قرآن در چين موطن متصورى كه امكان و قابليت تحريف در آن نيست، جنبه اعجازى ندارد.

نكته هشتم

امكان تحريف قرآن از نظر عقل و عدم وقوع آن در عمل

از آيه شريفه «حفظ» استفاده مى شود كه قرآن عقلاً قابل تحريف است، لكن خداوند تبارك و تعالى آن را از اين خطر حفظ مى فرمايد و چنانچه عقلاً تحريف در آن راه نمى داشت، نيازى به حفظ الهى نمى بود. وليكن خداوند متعال اين امكان عقلى محض را با وعده قطعى خود كه از آن نگهبانى خواهد فرمود، امكان وقوعى و عملى آن را مردود ساخته است.

چهارشنبه 24/5/1386 - 3:21
دعا و زیارت
شيخ محمدجواد فاضل لنكرانى

پيشگفتار

خداى بزرگ را سپاسگزاريم كه ما را منّت نهاد و سزاوار حمل امانت بزرگ خلقت، تنها معجزه ابدى خاتميت، آن سفره هميشه گسترده آكنده از حقايق از ازل تا به ابد، يعنى قرآن كريم گردانيد كه حقاً كرامت انسان به بركت نزول آن از جانب كريم مطلق است. اين درياى بى كران كه در امواج كوتاه و بلند خود بزرگترين رازها و اسرار هدايت و شيواترين راه اى سعادت را داراست، كتابى كه هميشه چراغ هدايت انسانها و جوامع بشرى بوده و اكنون نيز هست و تا قيامت هر گمشده و گمراهى را رهنمون مى باشد. كتابى كه هميشه نور است و در همه مراحل امام است و در همه حالات ذكر است و در تمام ابعاد انسان و عالم بيان روشنى است. كتابى كه حافظ هميشگى آن بر طبق وعده الهى، خداوند تبارك و تعالى است و وعده او تخلف ناپذير است، اِنَّ وَعْدَه الله حقٌ.
آنچه كه در اين مجموعه به عنوان نكات مهم عرضه مى گردد مهم ترين نكته ها در بحث عدم تحريف قرآن است. اين بحث از زمره بحث مهم و اساسى در علوم قرآن به شمار مى رود. بر محقّقان، مفسّران و پويندگان اين كتاب شريف الهى است كه اين بحث را از هر جهت تنقيح و ابعاد مختلف آن را تشريح نمايند. به تحقيق مى توان گفت در نسبت دادن نظريه تحريف به مذاهب و فرق اسلامى، تحريف هاى فاحش صورت گرفته است، به طورى كه مذهبى را كه اساس اعتقادات آن بر پايه عدم تحريف است معتقد به تحريف معرفى نموده اند. در ضمن اين نكات، علاوه بر بررسى جوانب مختلف اين بحث، اثبات خواهيم نمود كه تشيع و مذاهب اماميه نه تنها معتقد به تحريف نيست بلكه اصولاً نمى تواند قول به تحريف را بپذيرد، چرا كه پذيرفتن نظريه تحريف، اساس عقيده اماميه را از بين خواهد برد.
بيايد در اين مجمع عظيم كه متشكل از دانشمندان و شخصيتهاى برجسته علمى و مذهبى است(1)، اعلاميه جهانى صادر نماييم و به همه مذاهب و گروه ها و ملت ها و نحله ها و اديان اعلام نماييم كه قرآن از زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) تاكنون از تحريف مصون و محفوظ مانده و تا قيامت هم احدى توان تحريف قرآن را ندارد.
اين چنين نيست كه مسئله را به صورت يك قضيه خارجيه مطرح كنيم و بگوييم تاكنون قرآن تحريف نشده است، بلكه ادعاى ما به صورت يك قضيه حقيقيه به اين نحو است كه سنت قطعيه خداوند تبارك و تعالى در مورد اين كتاب شريف بر آن است كه امكان تحريف در اين كتاب نيست و كسى يا گروهى توانايى تعرّض به اين آيات الهى را ندارد و اين كتاب مقدس معجزه خالده اى است كه با ادعاى «تحدّى» در هر زمان و مكان، دامن مقدس خويش را از توهّم تحريف مصون و محفوظ نگه داشته است.
ما در اين نوشتار، در اين مقام نيستيم كه همه نكات مربوط به اين بحث مهم را به صورت تفصيلى و گسترده بيان نماييم، چرا كه چنين چيزى محتاج به چند جلد كتاب مى باشد.
آنچه به دنبال آن هستيم بررسى برخى از نكات مهم به گونه فشرده است تا گوشه اى از ابعاد مهم اين تنقيح و تبيين شود، ان شاء الله.

نكته اول

بررسى لفظ تحريف

اين كلمه مصدر باب تفعيل، و از «حرف» مشتق شده است و كلمه «حرف» در لغت به معناى كنار و جانب يك شىء است. بنابراين تحريف يعنى كنار زدن يك شىء و تغيير در اطراف و جوانب آن است.
خداوند متعال در قرآن مى فرمايد: «
وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ الله عَلى حَرْف»(2)
يعنى برخى از مردم خداوند را بر يك طرف و يك جانب عبادت مى كنند و آنان كسانى هستند كه در دين خود اضطراب دارند، مانند كسى كه در هنگام جنگ، در جانبى ايستاده و نظاره گر است كه اگر لشكريان پيروز شوند، بيايد و غنيمت بگيرد و الاّ فراكند(3).
اين لفظ از نظر لغت دلالت بر مطلق جا به جايى و تغيير دارد، لذا مى توانيم ادّعا كنيم كه لفظ تحريف ظهور در تحريف لفظى دارد، لكن در قرآن كريم به سبب وجود قرينه اى ظهور ثانوى در تحريف معنوى پيدا نموده است، آنجا كه در مذمّت علماء يهود مى فرمايد: «
وَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»(4) يعنى كلام حق در تورات را زا موضع و معانى و مقاصد الهى تغيير مى دهند و كلام حق را بر معانى ظاهرش حمل نمى نمايند. در اين آيه شريفه وجود كلمه «عِنْ مَواضِعِهِ» قرينه روشنى است بر اين كه مراد تحريف معنوى است. از اينجا است كه ملاحظه مى نماييم راغب اصفهانى در توضيح واژه تحريف الكلام (و نه خصوص لفظ تحريف) فرموده است:
تحريف الكلام
أنْ تَجْعَلَهُ عَلى حَرْف مِنَ الأحتِمالِ يُمْكِنُ حَمْلُهُ عَلى الْوَجْهَيْنِ(5)
يعنى تحريف كلام آن است كه در كلام تغيير داده شود كه سبب احتمالى شود كه كلام قابليت حمل بر دو وجه را داشته باشد.
روشن است كه راغب در مقام تبيين معناى لغوى كلمه تحريف نيست، بلكه در مقام بين مراد از «تحريف الكلام» ـ يعنى تحريف معنوى ـ است كه در آيه شريفه وارد شده است.
فخر رازى در بيان مراد از آيه شريفه احتمالاتى را بيان نموده كه برخى از آنها با تحريف لفظى سازگارى دارد، لكن در نهايت قول صحيح را تفسير آيه به تحريف معنوى مى داند. او چنين مى گويد:
أَنَّ الْمرادَ بِالتَّحْريف اِلْقاءُ الشُبَّهِ الباطِلَة و ألّتا ويلاتِ الفاسِدَةِ وَ صَرْفُ اللَّفْظِ عَنْ مَعْناهذ الحَقِّ إلى مَعْنى باطِل يُوجُوهِ الِحَيلِ اللَّفظيّة كَما يَفْعَلُهُ أَهْلُ الْبِدَعةِ(6)
يعنى، مراد از تحريف القاء شبهات باطل و احتمالات فاسد و برگرداندن لفظ از معناى صحيح آن به معناى باطل به وسيله حيله هاى لفظى است كه پيروان بدعت آن را انجام مى دهند.

نكته دوّم

موارد كاربرد لفظ تحريف و انواع تحريف

در كلمات بزرگانى چون محقق خوئى ادّعا شده است كه لفظ تحريف در شش معنى به نحو مشترك لفظى استعمال شده است كه در ميان اين معانى برخى از آنها به اجماع مسلمين در قرآن واقع شده است و برخى به اجماع واقع نشده است و برخى محل خلاف است. ما در اينجا مطالب مرحوم خوئى در ذكر معانى اصطلاح تحريف را نقل و سپس نقد و بررسى مى كنيم.
معناى اول: تحريف به معناى نقل و تغيير شىء از موضع و معناى خودش. آيه شريفه ذيل به اين معنى اشاره دارد:
«
وَ مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»(7) از اين نوع تحريف به نام تفسير به رأى يا تحريف معنايى نيز ياد مى شود.
مسلمين بر وقوع چنين تحريفى در قرآن اجماع دارند، زيرا كسانى كه قرآن را به غير حقيقت آن تفسير مى كنند و بر غير معناى واقعى آن حمل مى كنند، آيات را بر طبق هواى نفسانى و آراء خود تحريف كرده اند. در روايات اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) از چنين تحريفى مذمّت شده است.
امام باقر (عليه السلام) در رساله اى به سَعْدُ الْخَير فرمود:
وَ كانِ مِنْ نَبْذِهَمْ الكتاب اَنْ اَقامُوا حُرُوَفهُ وَ حَرِّفُوا حُدُودَهُ، فَهُمْ يَرْووُنَهُ وَ لا يَرْعُوْنُهْ(8)
معناى دوم: تحيرف به اين صورت است كه حرفي يا حركتى اجمالاً كم و يا زياد شده باشد، لكن خود قرآن محفوظ و دست نخورده است. تحريف به اين معنى نيز در قرآن ثابت است زيرا در محل خودش ثابت نموده ايم كه قراءات موجوده(9) هيچ كدام متواتر نيستند، بنابراين يكى از اين قرائتها مطابق با قرآن واقعى است، اما بقيه آنها يا زياده در قران است و يا نقيصه در آن.
معناى سوم: تحريف به اين نحو كه «يك كلمه» يا بيش از آن در كتاب شريف زياد و يا كم شده است، اما خود قرآن شريف محفوظ است.
تحريف به اين معنى در صدر اسلام و در زمان صحابه قطعاً واقع شده است ولى با آن مخالف و مبارزه شده است و دليل آن اجماع مسلمين است، براى اين كه عثمان پاره اى از مصاحف را جمع آورى نمود و آتش زد و به مأمورين خويش امر نمود كه هر چه غير از قرآن او است آتش بزنند. بنابراين، مصاحف ديگر با مصحف عثمان مخالف بوده است (جماعتى از علما از جمله ابى داود سجستانى در كتاب المصاحف مواردى از موارد اختلاف را جمع نموده است) و اجمالاً در نسخه هاى آتش زده شده توسط عثمان تحريف محقق شده بوده است، اما قرآنى را كه عثمان جمع آورى نمود و رواج داد همان قرآن معروف بين مسلمين بوده است كه از پيامبر (صلى الله عليه وآله) دست به دست گرفته شده بود. لذا بايد بپذيريم كه اين نوع تحريف در مصاحفى كه قبل از عهد عثمان رايج بوده اند محقق شده بوده است و قرآن موجود در زمان ما كه بر مبناى نسخه عثمان است، هيچ زيادت و يا نقيصه اى ندارد.
معناى چهارم: تحريف به اين صورت كه يك آيه در قرآن كم يا زياد شده است، اما قرآن منزل محفوظ است.
تحريف به اين معنى نيز در قرآن به جز آيه شريفه «بسم الله الرحمن الرحيم» كه مسلمانان اجماع دارند پيامبر (صلى الله عليه وآله) قبل از هر سوره اى آن را مى خوانده است، در هيچ قسمت قرآن واقع نشده است. در اين مورد نيز اهل سنّت اختلاف نظر دارند در اين كه آيا آن از قرآن است يا خير; جمعى قائلند كه از قرآن است و برخى معتقدند كه از قرآن نيست. اما شيعه اماميه قائل است كه قطعاً از قرآن است و اجماع دارند كه آن جزء هر سوره اى است غير از سوره توبه.
معناى پنجم: تحريف به زيادت يعنى برخى از آيات مصحفى كه امروز در اختيار ما قرار دارد، غير از قرآن حقيقى است كه بر پيامبر نازل شده است. در ميان مسلمين دو گروه اعتقاد به وجود زيادت در قرآن دارند.
الف: عجارده اينان پيرون عبدالكريم بن عَجْرَدْ كه از بزرگان خوارج است به شمار مى روند. اين گروه معتقدند كه سوره مباركه يوسف جزء قرآن نيست.
ب: به ابن مسعود نسبت داده شده است كه معتقد است «معوذتين» از قرآن نيستند.
غير از اين دو گروه بقيه مسلمين اجماع بر بطلان اين نوع از تحريف دارندو بطلان آن را امرى ضرورى مى دانند.
معناى ششم: تحريف به نقصان يعنى برخى از آياتى كه بر پيامبر نازل شده است در قرآنى كه امروز در دست ما است وجود ندارد. اين نوع تحريف محل اختلاف شديد است.
نتيجه آن كه از اين شش معنى، تحريف به چهار معناى اول قطعاً واقع شده است و معناى پنجم به اجماع واقع نشده است و معناى ششم محل خلاف است.
ما بر كلام اين محقق بزرگ (مرحوم آية الله خوئى) دو اشكال داريم:
اشكال اول: مقتضاى تحقيق آن است معانى ذكر شده به عنوان معانى كه لفظ تحريف در آن استعمال شود نيستند. بلكه تحريف يك معنى بيشتر ندارد و آن همان است كه در معناى اول بيان شد يعنى «
نَقْلُ الشّىء عَنْ مَوضَعِه»، اما بقيه عنوان مصداق براى آن معنى را دارند، به عبارت ديگر در تمامى اين معانى، «نقل الشىء عن موضعه» وجود دارد لكن اين نقل يادر معنى است كه از آن به تحريف معنوى ياد مى شود و يا در لفظ و قسم دوم يا به نحو تفصيلى است و يا به نحو اجمالى. به عبارت ديگر يا معيناً زياده اى رخ مى دهد و يا معيناً نقيصه اى وجود دارد و يا اين كه اجمالاً زيادت و نقصيه اى رخ داده است. بنابراين آنچه كه در كلام اين محقق بزرگوار ذكر شده است افراد و مصاديق تحريف اند، نه اين كه معانى مختلفه اى باشند كه لفظ تحريف به نحو اشتراك لفظى در آنها استعمال شده است.
اشكال دوم: لازمه چنين تقسيمى آن است كه جميع اقسام تحريف عنوان باطل را نداشته باشند و الا چنانچه داخل در اين عنوان قرار گيرند برخلاف اطلاق آيه شريفه: «
وَ لا يَأتيهِ الْباطِل مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ» است زيرا كه ظاهر آن دلالت دارد هيچ باطلى در اين كتاب شريف راه ندارد. بنابراين بايد صدق عنوان تحريف در مواردى را كه فرموده اند به اجماع مسلمين واقع شده است، منع كنند، اگر چه اين مطلب در تحريف معنوى مشكل به نظر مى رسد.
بعد از بررسى معانى مختلف تحريف به انواع آن مى پردازيم. از كلمات اهل فن استفاده مى شود كه تحريف داراى شش نوع است:

1 ـ تحريف لفظى: مراد آن است كه نقصان يا زيادت يا تغيير و جابجايى در لفظ و كلمات به وجود آيد. 2 ـ تحريف معنوى: يعنى تفسير كلام به صور غير صحيح و به نحوى كه لفظ ظهور در آن ندارد. از اين قسمت به نام «تفسير به رأى» هم ياد مى شود كه در روايات شديداً مورد مذمّت قرار گرفته است. قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): مَن فَسِّر القُرآنِ بَرأيِهِ فَلْيَتَّبوءَ مَقْعَدُهُ مِنَ النّارِ(10)



3 ـ تحريف موضعى: يعنى آيه يا سوره اى را بر خلاف ترتيب نزول آن ثبت نمايند. اين نوع از تحريف در آيات بسيار نادرست است. يعنى جميع آيات بر حسب ترتيب نزول و مرتب و ثبت شده اند اما نسبت به خود سوره مى توان ادعا نمود جميع سور قرآن برخلاف ترتيب نزول به دستور پيامبر (صلى الله عليه وآله) ثبت شده است. 4 ـ تحريف قرائى: منظور از آن خواندن و قرائت كلمه اى بر خلاف قرائت معهود در نزد جمهور مسلمين است. مانند اكثر اجتهادات قرّاء در قرائت هايشان. 5 ـ تحريف لهجه اى: اختلاف لهجه بين قبايل سبب مى شود كه آيات شريفه را به هنگام خواندن هر كدام بر طبق لهجه خود قرائت كنند. 6 ـ تحريف تبديلى: كلمه اى را به غير آن كلمه تبديل نمودن اعم از آن كه مرادف باشد يا نباشد. ابن مسعود، اين نوع تحريف را در مترادفات تجويز كرده است و گفته است مى توان به جاى لفظ «عليم» كلمه «حكيم» را به كار برد.

نكته سوم

تحريف اجمالى و تفصيلى

قبلاً يادآور شديم كه تحريف يا اجمالى است و يا تفصيلى. آنچه كه در محل نزاع و بحث ما داخل است عبارت است از تحريف تفصيلى به طورى كه چنانچه زياده اى يا نقصانى به صورت معين واقع شود داخل در تحريف محل نزاع و بحث است، اما تحريف اجمالى به اين معنى كه اجمالاً چيزى به قرآن افزوده گشته و يا چيزى از آن كم شده باشد از محل نزاع خارج است. مثلاً اختلافات در قراءات و يا اختلاف در اين كه آيا بسم الله الرحمن الرحيم از قرآن است يا خير، كه قبلاً از آن به نام تحريف اجمالى ياد نموديم، خارج از محل نزاع است، زيرا ملاك در تحريف در محل نزاع آن است كه چه به صورت زيادت باشد و چه به صورت نقصان، د رهر دو صورت آن بر خلاف واقع حقيقت كلام الله باشد، اما در اختلاف قراءات شكى نيست كه يكى از اين قرائتها مطابق با قرآن واقعى است و در مسئله بسم الله الرحمن الرحيم شكى نيست كه پيامبر در ابتدا هر سوره اى آن را قرائت مى فرموده است و اختلاف در جزئيت آن است. كسانى كه معتقد به جزئيت هستند مى گويند واقع قرآن اين است و كسانى كه جزئيت را منكرند معتقدند كه واقع قرآن بدون اين آيه است و در نتيجه هيچكدام احتمال اين كه قول خودشان مخالف با واقع باشد را نمى دهند و هر دو اجماع مركب دارند كه غير از كلام وحى، كلام بشر داخل در اين كلام نشده است و همينطور است مسئله اختلاف قراء.
بنابراين در موارد تحريف اجمالى اگر چه واقع و كلام حقيقى و يا قرائت حقيقى شخص نيست لكن اين نوع از تحريف از محل نزاع خارج است. محل نزاع در تحريفى است كه يا چيزى از واقع قرآن را حذف كند و يا بر واقع آن از غير قرآن بيفزايد.

چهارشنبه 24/5/1386 - 3:20
دعا و زیارت

بيش از يكصد آيه از قرآن كريم به مصلح كل حضرت بقية الله ارواحنا فداه تفسير و تأويل شده است، كه علامه بزرگوار، ملا محمد باقر مجلسي در دائرة المعارف بزرگ شيعه « بحارالانوار » 70 آيه را به استناد احاديث وارده از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در پيرامون ظهور يكتا بازمانده از حجت هاي حضرت حديث نقل كرده است.1 و برخي از بزرگان كتابهائي را در اين رابطه به رشته تحرير در آورده اند كه از آن جمله است:

1 المحجة فيما نزل في القائم الحجة (عليه السلام )

شامل 120 آيه از آيات تفسير شده به ظهور حضرت مهدي ارواحنا فداه به استناد احاديث وارده از معصومين علهيم السلام.2

2 –المهدي في القرآن

شامل 110 آيه از آيات تأويل شده به ظهور حضرت مهدي عليه السلام به استناد احاديث وارده از طريق شيعه و سني. 3

3 –موعود قرآن   ترجمه فارسي « المهدي في القرآن »

4 –سيماي امام زمان (عليه السلام ) در آينه قرآن

شامل بيش از 140 آيه از آيات قرآن كريم كه روايات فريقين (شيعه و سني) به ظهور قبله موعود و كعبه مقصود تفسير شده است.4

در ايو ما نجا به نقل چند آيه در اين رابطه بسنده مي كنيم:

1 - « و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين».

«و ما اراده كرده ايم به آنانكه در روي زمين به ضعف كشيده شده اند منت نهاده، آنها را پيشوايان  وارثان زمين قرار دهيم.» 5

طبق روايات بي شماري اين آيه در حق مصلح جهان حضرت بقية الله ارواح العالمين له الفداه نازل شده كه در آخرالزمان قيام كرده، بساط ننگين ظلم و بيدادگري را درهم خواهد پيچيد و پرچم عدالت را در سرتاسر جهان به اهتزاز در خواهد آورد. و به تكتازي فرعونيان خاتمه خواهد داد.6

2 - « بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين ».

يعني:« بازمانده خدا بهتر است براي شما، اگر مؤمن باشيد». 7

مطابق روايات فراواني، هنگامي كه حضرت بقية الله ارواحنا فداه ظهور مي كند پشت خود را به ديوار كعبه تكيه داده، نخستين چيزي كه به زبان مي آورد، اين آيه شريفه است، آنگاه همه آنها كه درآنجاگرد آمده اند با عنوان « السلام عليك يا بقية الله »به پيشگاه آن حضرت عرض ادب مي كنند.8

3 - «هوالله ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهر علي الدين كله و لو كره المشركون».

يعني:« او خدائي است كه پيامبرش را با هدايت و دين حق برانگيخت تا آن را بر همه اديان پيروز بگرداند. اگر چه مشركان نخواهند».9

پيشواي ششم شيعيان در تفسير اين آيه فرمود: مهدي ما ظهور مي كند و دين مقدس اسلام را بر همه اديان پيروز مي گرداند، اگر چه دشمنان راضي نباشند. كه منظور از اين پيروزي، سيطره نظامي و پيروزي ظاهري است و گرنه از نظر دليل و برهان، اسلام در هر زماني بر همه اديان غلبه داشت. و مكتبهائي كه ريشه آسماني دارد ( چه مسيحيت و كليميت ) چون از يك سو تحريف شده، و از سوي ديگر به هنگام تشريع از طرف خداوند متعال به عنوان برنامه موقت تشريع شده بود، پاسخگوي نيازمنديهاي قرون بعدي نبودند، از اين رهگذر از نخستين روز ظهور اسلام، دليل و منطق اسلام بر همه اديان پيروز بود ولي غلبه ظاهري آن با هنگام ظهور آن يكتا بازمانده از حجتهاي پروردگار تحقق خواهد يافت.10

4- « اعلمو ان الله يحيي الارض بعد موتها قد بينا لكم الايات لعلكم تعقلون ».

يعني:« بدانيد كه خدا زمين را پس از مرگ آن زنده مي سازد به راستي نشانه هاي –قدرت –خدا را براي شما بيان كرديم. باشد كه عقل خود را بكار بنديد». 11

پيشواي پنجم شيعيان مي فرمايد: مهدي ما قيام مي كند و به وسيله گسترش عدالت در سراسر گيتي، جهان را زنده مي كند، پس از آنكه در زير كابوس ظلم و ستم مرده باشد.12

پيشواي هفتم حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نيز در تفسير اين آيه فرمود خداوند زمين را به وسيله عدل و داد زنده مي كند، نه بارش باران.13

آري اگر جامعه اي در زير فشار ظلم و ستم باشد جامعه مرده است و تنها موقعي زنده مي شود كه ظلم و ستم از آن جامعه رخت بربندد و نعمت عدالت در آن جامعه گسترش يابد. از اينجاست كه اميرالمؤمنان علي عليه السلام عدالت را زيربناي زندگي مردم دانسته مي فرمايد:« العدل قوام الرعية ».

5 - « و اشرقت الارض بنور ربها ».

يعني:« زمين به نور پروردگارش منور گرديد».14

امام رضا عليه السلام در تأويل اين آيه مي فرمايد:او چهارمين فرزند من، پسر بهترين كنيزان است كه زمين را از هر جور و ستمي پاكيزه مي كند. مردم در ولادت او دچار ترديد مي شوند. او را غيبتي طولاني است چون ظاهر شود زمين را با نور پروردگارش روشن مي گردد.15

6 - « قل ارايتم ان اصبح ماؤكم غوراً فمن يأتيكم بماء معين ».

يعني: «بگو اگر ببينيد كه آب شما فروكش مي كند، چه كسي براي شما آب گوارا باز آورد».16

همه موجودات زنده از آب آفريده شده و قوام آنها با آب است ولي منظور از آب گوارائي كه در آيه فوق مطرح شده، مقام ولايت كبراي حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه است كه پس از دوران فروكش (غيبت) يكبار ديگر به فرمان خدا ظاهر شده، تشنگان دانش و فضيلت، و شيفتگان تقوي و عدالت را، از آبشخور اقيانوس بيكران آب حيات و معادن حكمت، سيراب فرموده، به سعادت دنيا و آخرت نائل مي گرداند. به دليل نقش حياتي حضور امام عليه السلام در زندگي توده ها، قرآن كريم وجود اقدس امام عليه السلام را آب گوارا تعبير نموده است.

علي بن جعفر از برادر بزگوارش امام موسي بن جعفر عليه السلام، از تفسير اين آيه مي پرسد، امام عليه السلام مي فرمايد: «‌هنگامي كه امامتان از ديدگان شما ناپديد شود و نتوانيد او را ببينيد چه خواهيد كرد ».17

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خطاب به عمار مي فرمايد: اي عمار!

خداوند با من عهد كرده كه از تبار حسين عليه السلام 9 امام پديد مي آيد كه نهمين آنها از ديدگان ناپديد مي شود و اين است معناي آيه شريفه « قل ارايتم ان اصبح ماؤكم غوراً »، براي او يك غيبت طولاني است كه گروهي از عقيده خود برمي گردند و گروهي بر آن ثابت مي مانند و چون آخرالزمان فرا برسد، او ظاهر مي شود و دنيا را پر از عدل و داد كند. چنانكه از جور و ستم پرشده است».18

7 - « هدي للمتقين الذين يؤمنون بالغيب ».

يعني:«هدايت است براي پرهيزكاران كه به غيب ايمان آوردند».19

طبق احاديث فراواني منظور از غيب در اين آيه امام غائب عليه السلام است: امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه مي فرمايد:« پرهيزگاران » شيعيان علي بن ابي طالب عليه السلام هستند و اما « غيب » پس آن حجت غائب است.20

جابربن عبدالله انصاري در ضمن يك روايت طولاني كه از 12 پيشواي معصوم و قائم آنها بحث كرده، از رسول اكرم صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه فرمود: خوشا به حال آنانكه در زمان غيبت او شكيبائي پيشه كنند و بر محبت آنها استوار بمانند، كه آنها را خداوند متعال در آيه « الذين يؤمنون بالغيب » ستوده است.21

8 - « و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون ».

يعني:« گذشته از ذكر- تورات –در زبور نيز نوشتيم كه به راستي زمين را بندگان شايسته ام به ارث مي برند».22

از امام باقر و امام صادق عليهما السلام روايت شده كه منظور از بندگان صالح در آيه شريفه، حضرت قائم ( ارواحنا فداه ) و ياران او مي باشد.23

جالب توجه اينكه متن اين بشارت در زبور فعلي موجود است.

طبق وعده قطعي خدا در همه كتابهاي آسماني، روزي بندگان صالح خدا وارث زمين خواهند شد، و پرچم توحيد را در سراسر كره خاكي به اهتزاز در خواهند آورد.

ديگر از ظلم و ستم و تبعيض و تجاوز و حق كشي نشاني نخواهد بود. روح صفا و صميميت و برادري و برابري بر تمام دلها حكومت خواهد كرد. به اميد آن روز.

9 - « وله اسلم من في السموات و من في الارض طوعاً و كرهاً ».

يعني:« هركه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه –تسليم او شده –بر او اسلام آورده اند».24

امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود: هنگامي كه قائم (عليه السلام ) قيام كند، نقطه اي در روي زمين نمي ماند جز اينكه به يكتائي خدا و رسالت حضرت پيامبر( صلي الله عليه و آله ) گواهي مي دهند. 25

ابن بكير مي گويد: از ابوالحسن (عليه السلام) در مورد آيه « وله اسلم »‌پرسيدم، فرمود: در حق قائم (عليه السلام ) نازل شده است، هنگاميكه ظاهر شود اسلام را بر يهود، نصاري، صابئين، ملحدين، مرتدين، و كافرين شرق و غرب، عرضه مي كند هر كس( پس از شناخت حقانيت اسلام ) از روي رغبت اسلام آورد، او را به نماز و زكات و ديگر وظائف اسلامي امر مي فرمايد. و هر كس نپذيرد گردن مي زند تا در شرق و غرب جهان احدي جز موحد باقي نباشد. 26

10 - « وعدالله الذين امنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض، كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا ».

يعني:« خداوند انها را كه از شما ايمان آورده، و عمل شايسته انجام داده اند، وعده داده است كه در روي زمين جانشين سازد، چنانكه پيشينيان را جانشين ساخت. و آنان را از ديني كه براي آنها پسنديده، متمكن سازد. و آنها را پس از خوف و وحشت به امنيت برگرداند».27

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه فوق فرمود: درباره قائم (عليه السلام) و ياران او نازل شده است.28

امام زين العابدين عليه السلام آيه شريفه را تلاوت كرده فرمود: به خدا سوگند مقصود از آنها شيعيان ما اهل بيت است. خداوند آنها را به دست مردي از ما كه «مهدي » اين امت است جانشين قرار مي دهد و متمكن مي سازد و به امنيت مي رساند.29

نظير اين روايت از امام باقر و امام صادق عليهما السلام نيز نقل شده است.30


1 بحارالانوار ، ج 51 ، ص 44 –64 .
2تأليف : محدث بزرگوار ، سيد هاشم بحراني ، متوفي 1107 يا 1109 هـ.
3 تأليف : سيد صادق شيرازي .
4 نگارش : علي اكبر مهدي پور .
5 قصص : 5 .
6 تفسير برهان ، ج 3 ، ص 220 و ينابيع المودة ، ص 450 و بحار، ج 51 ، ص 54 .
7 هود : 8.
8 نور الابصار ، ص 172 .
9 صف : .
10 بحارالانوار ، ج 51 ، ص 60 ، المحجة ، ص 227 و ينابيع المودة ، ص 508 .
11 حديد : 17 .
12 تفسير برهان ، ج 4 ، ص 291 .
13 همان مدرك .
14زمر : 69 .
15 ينابيع المودة ، ص 44.
16 ملك : 30 .
17 كمال الدين ، ص 360  و غيبت نعماني ، ص 9.
18تفسير برهان ، ج 4 ، ص 36.
19 بقره : 2 و 3 .
20 بحارالانوار ، ج 51 ، ص 52 و كمال الدين ، ص 340 .
21 المحجة ، ص 17 .
22 انبياء : 105 .
23 عقدالدرر ، ص 217 ، مجمع البيان ، ج 7 ، ص 66 و بحارالانوار ، ج 51 ، ص 47 .
24 آل عمران : 83 .
25 تفسير عياشي ، ج 1 ، ص 183 و ينابيع المودة ، ص 506 .
26 همان مدرك .
27 نو ر : 55.
28 غيبت نعماني ، ص 126 .
29 تفسير عياشي ، ج 3 ، ص 136 .
30 مجمع البيان ، ج 7 ، ص 152
چهارشنبه 24/5/1386 - 3:20
دعا و زیارت

آداب تلاوت

1 صداى زيبا و حزن‏آور

عالم بزرگوار شيخ مفيد(ره) مى‏نويسد: طبق ادله گذشته،آن حضرت دانشمندترين مردم زمانه بود و بيش از همه حافظ كتاب الهى وخوش‏صداترين آنان در قرائت قرآن بود. هنگام قرائت، آهسته و حزن‏آور مى‏خواند ومى‏گريست و شنوندگان هم گريه مى‏كردند، اهل مدينه او را «زين المجتهدين‏»مى‏ناميدند. (1)

در روايتى ديگر آمده است:(و كانت قراته حزنا) يعنى قرائت آن‏حضرت حزن‏آوربود. (2) به ابرهه مسيحى فرمود: «با كتاب خودت چقدر آشنايى؟ پاسخ‏داد: به متن و تاويل آن آگاهم، هشام مى‏گويد: حضرت كاظم(ع) شروع كرد به قرائت‏انجيل، آنگاه ابرهه گفت: «حضرت مسيح اين‏چنين مى‏خوانند و جز او هيچ كسى چنين‏نخوانده است و از پنجاه سال پيش تا كنون در جستجوى چنين شخصيتى بودم‏» و دراين هنگام، ابرهه به دست امام مسلمان شد. (3)

2 ترتيل

يعنى حروف كاملا ادا وبيان و وقوف رعايت گردد.

حضرت كاظم(ع) مى‏فرمايد: از پيامبر اكرم در باره معناى «و رتل القرآن‏ترتيلا» (4) پرسيدند، در پاسخ فرمود:

بينه تبيانا و لا تنثره نثر الرهل و لا تهذه هذالشعر، قفوا عند عجائبه و حركوابه القلوب و لا يكون هم احدكم آخر السوره. (5)

يعنى قرآن را واضح و كاملا روشن‏بيان كن و حروفش را مانند رمل و شن‏هايى كه باد يكباره مى‏پاشد بر روى هم نريزو آن را مانند شعرخوانى پشت‏سر هم و با شتاب مخوان; نزد شگفتيهاى قرآن‏بايستيد و دلها را با آن تكان دهيد و همت و نظر شما رسيدن به آخر سوره‏نباشد، يعنى به كيفيت‏بپردازيد نه به كميت. (6)

3 ارج نهادن به حاملان قرآن

آن حضرت در حديثى از جد بزرگوارش نقل مى‏فرمايد: خداى تعالى بخشنده است و جودرا دوست دارد و كارهاى عالى را دوست مى‏دارد و از كارهاى پست ناخرسند است وواقعا از احترام به جلال الهى بزرگداشت‏سه گروه است:

الف) ريش سفيد مسلمان،

ب) امام عادل،

ج) آن كسى كه حامل و تسليم قرآن كريم است‏به گونه‏اى كه نه اهل غلو است ونه از بار تكاليفش شانه خالى مى‏كند. (7)

4 اهداى ثواب قرائت‏به معصومان(ع)

على بن‏مغيره به امام كاظم(ع) مى‏گويد:

پدرم از جد شما پرسيد آيا رواست‏شبى يك ختم قرآن بخوانم؟

جد شما فرمود: هر شب. دوباره پرسيد: آيا در ماه رمضان هم؟ جد شما فرمود: درماه رمضان نيز، جدم عرض كرد: بلى هر چه توانستم.

و برنامه پدرم اين بود كه در ماه رمضان چهل بار قرآن را ختم مى‏كرد; و من نيزپس از پدر قرآن مى‏خوانم بيشتر و گاهى كمتر از پدرم، كم و زياديش بستگى داشت‏به اندازه فرصت و فراغت و يا كار و سرگرمى و نشاط و بيماريم و هنگام عيدفطر، قرآنهايى كه خوانده بودم، يك ختمش را براى رسول اكرم(ص) يكى براى‏على(ع)، يكى براى فاطمه(ع) و همچنين براى هر كدام از امامان تا به شما رسيدو يكى هم براى شما قرار مى‏دادم، از هنگامى كه خدا اين بينش و حال را به من‏عنايت كرده است و در سلك پيروان شما قرار گرفته‏ام.

حال آيا براى خودم نيز پاداشى هست؟ حضرت فرمود: پاداش تو آن است كه در قيامت‏با آنها هستى، گفتم الله‏اكبر، آيا چنين اجرى دارم؟ حضرت سه بار فرمود:

بلى. (8)

شيعه و قرائت قرآن

حضرت كاظم به مردى فرمود: آيا دوست دارى در دنيا بمانى؟ پاسخ داد:

بلى، پرسيد: براى چه؟ گفت: به خاطر قرائت قل هو الله احد، آنگاه حضرت ساكت‏شد و پس از زمانى گفت: اى حفص! هركس از دوستان و شيعيان ما بميرد و قرآن راخوب نداند، در عالم برزخ آموزش داده مى‏شود تا خدا به واسطه آن درجه و مقامش‏را بالا ببرد زيرا درجات بهشت‏به قدر آيه‏هاى قرآن كريم است: به قارى گفته‏مى‏شود: بخوان و ترقى كن پس او مى‏خواند و ترقى مى‏كند. حفص گويد:

در عمرم نديدم كسى را كه از امام كاظم (ع) بيشتر خدا ترس و به رحمت‏حق‏اميدوارباشد و قرآن خواندنش همراه با حزن بود و گويا هنگام قرائت‏به شخصى‏خطاب مى‏كند. (9)

پرهيز از بحثهاى بى‏فايده

همچنانكه امروزه، پرداختن به طرح و حل بسيارى از معماهاى قرآنى، وقت‏گير،كم‏فايده و مايه غفلت از اهداف اصلى قرآن كريم است، در گذشته نيز مباحثى‏چون مخلوق بودن يا قديم بودن قرآن، به صورت مشكلى جنجالى درآمده بود ومايه درگيرى و خونريزى‏ها و اتلاف وقت و... مى‏شد. هنگامى كه در اين باره ازامام كاظم(ع) نظرخواهى و گفته شد مردم در اين باره اختلاف دارند برخى‏قرآن را مخلوق مى‏دانند و بعضى غير مخلوق; فرمود: من آنچه را آنان مى‏گويند، نمى‏گويم ولى مى‏گويم: «انه كلام الله‏» قرآن سخن خداست. (10)

اين روش و منش‏بايد سرمشق امروز و هميشه ما باشد، كه از مباحث نظرى بى‏فايده و مشكل‏آفرين‏بپرهيزيم.

عنايت‏به تفسير قرآن

به جاست كه قارى به معنى و تفسير هم توجه نمايد، در سخنان امام كاظم(ع)مواردى از تفسير آيات بيان شده مثلا «توبه نصوح‏» در آيه‏«يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبه نصوحا» (11) را چنين تفسيرمى‏فرمايد: بنده به درگاه خدا توبه مى‏كند و ديگر برنمى‏گردد و توبه نمى‏شكند وبراستى كه محبوبترين بندگان خدا در پيشگاه حق، فريب خوردگان‏توبه‏كننده‏اند. (12)

تفسير واژه‏هاى مشكل

در تفسير «الذين هم عن صلاتهم ساهون‏» (13) سهو در نماز را تضييع‏نماز مى‏داند. (14) و يا در تفسير «الله الصمد» (15) مى‏فرمايد: «الصمد الذى‏لا جوف له‏» (16) يعنى صمد كسى است كه توخالى نيست; بديهى است كه اجسام همه‏توخالى و داراى هسته مركزى و پروتون هستند، و طبق اين تفسير صمد يعنى غيرمادى و غير جسم.

بيان مصداق و مورد آيه

شان نزول و يا روشن‏ترين مصداقهاى برخى آيات، در سخنان امام بيان شده‏است مثل مصداق «ماء معين‏» كه منظور از آن غيبت‏حضرت مهدى امام زمان(ع)است. در اين آيه از انسان سؤال شده: «قل ارءيتم ان اصبح ماوكم غورا فمن‏ياتيكم بماء معين‏» (17) يعنى بگو: به من خبر دهيد، اگر آب شما فرو رود،چه كسى آب روان برايتان خواهد آورد؟

و در توضيح «فجار» در آيه: «كلا ان كتاب الفجار لفى سجين‏» (18) مى‏فرمايد:

بدكاران و فاجران كسانى هستند كه در حق ائمه (عليهم السلام) نافرمانى و برآنان قلدرى كردند. (19) گفتنى است كه بيشترين تفسيرهاى آن بزرگوار در شرح‏آيه‏هايى است كه در اثبات امامت و رهبرى و يا بيزارى و مذمت منحرفان از امامت‏نازل شده است.

در معرفى مهم‏ترين مصداق منافقان، كسانى را نشان مى‏دهد كه به ولايت‏حضرت‏على(ع) ايمان نمى‏آوردند، قرآن كريم مى‏فرمايد:

«هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى‏گويند:

«ما شهادت مى‏دهيم كه يقينا تو رسول خدايى‏» خداوند مى‏داند كه تو رسول اوهستى، ولى خداوند شهادت مى‏دهد كه منافقان دروغگو هستند...» (20)

اين به خاطرآن است كه نخست ايمان آوردند سپس كافر شدند از اين‏رو بر دلهاى آنان مهرنهاده شده و حقيقت را درك نمى‏كنند. امام(ع) مى‏فرمايد: منظور منافقانى است كه‏نخست ايمان آوردند به رسالت پيامبر(ص) و سپس به لايت‏حضرت على(ع) وصى آن‏حضرت كفر ورزيدند.

ثواب تلاوت

در سخنان امام(ع) ثواب و آثار تلاوت بسيارى‏از آيه‏ها و سوره‏ها بيان شده كه نمونه‏هايى را مرور مى‏كنيم:

1 هرگاه از چيزى ترسيدى صد آيه از هر جاى قرآن كه خواستى، بخوان، آنگاه‏سه بار بگو: اللهم اكشف عنى البلاء. (21)

2 امام كاظم(ع): نسيم رحمت الهى در هر روز جمعه هزار بار مى‏وزد، و به هربنده‏اى هر چه خدا بخواهد مى‏دهد پس هر كه بعد از عصر جمعه صد بار سوره قدر رابخواند خداوند آن هزار رحمت و همانند آن را به او مى‏بخشد. (22)

پى‏نوشت‏ها:

1 ارشاد مفيد، ص 235; بحارالانوار، ج 48، ص 102.
2 كافى، ج 2، ص‏606، به نقل از مسند الامام الكاظم(ع)، ج 2، ص 11.
3 بحارالانوار، ج 48، ص 104.
4 سوره مزمل، آيه 4.
5 بحارالانوار، ج‏76، ص‏63; مسند الامام الكاظم(ع)، ج 2، ص 44.
6 مسند الامام الكاظم(ع)، ص 44، نقل از بحارالانوار، ج 92، ص 215.
7 بحارالانوار، ج 92، ص 184.
8 كافى، ج 2، ص 418; مسند الامام الكاظم(ع)، ج 2، ص 98.
9 همان، ص‏606; نقل از مسند الامام الكاظم(ع)، ص 11.
10 توحيد صدوق، ص 224; مسند الامام الكاظم(ع)، ج 2، ص‏7.
11 سوره تحريم، آيه‏77.
12 تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 374; مسند الامام الكاظم(ع)، ج 2، ص 42، بااندكى تفاوت.
13 سوره ماعون.
14 مسند الامام الكاظم(ع)، ج 2، ص‏47.
15 سوره توحيد.
16 مسند الامام الكاظم(ع)، ج 2، ص 48.
17 سوره ملك، آيه 30.
18 سوره مطففين، آيه 8.
19 مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 352، نقل از مسند الامام الكاظم(ع)، ج 2، ص‏46.
20 سوره منافقون، آيه‏3 1.
21 مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص‏559، نقل از مسند الامام الكاظم(ع)، ص 41.
22 ثواب الاعمال، ص‏157، نقل از مسند الامام الكاظم(ع)، ج 2، ص 11.
23 امالى صدوق، ص 361، نقل از مسند الامام الكاظم(ع)، ج 2، ص‏9.

چهارشنبه 24/5/1386 - 3:18
دعا و زیارت

1. لؤلؤ و مرجان

«يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ».[1]

و خارج كرد از آن دو دريا، لؤلؤ و مرجان را.

از امام صادق ـ عليه السّلام ـ روايت است كه منظور از «لؤلؤ و مرجان» امام حسن و حسين ـ عليهما السّلام ـ است.[2]

2. عروة الوثقي

«... فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها...».[3]

به رشتة محكم و استواري چنگ زده و هرگز گسسته نخواهد شد.

امام باقر ـ عليه السّلام ـ از حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل مي‌كند كه آن حضرت فرمود: هرگاه مي‌خواهيد به رشتة محكمي چنگ بزنيد، پس به ولايت بگيريد علي و حسن و حسين را.[4]

3. پيروزي بزرگ

«يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً».[5]

مي‌گويند: اي كاش ما هم با آنها بوديم و به رستگاري بزرگي مي‌رسيديم.

امام رضا ـ عليه السّلام ـ به «ريّان بن شبيب» فرمود: اي پسر شبيب! اگر دوست داري كه در مكان‌هاي بنا شده در بهشت با پيامبر و خاندانش باشي، پس قاتلان حسين ـ عليه السّلام ـ را لعنت نما، اي پسر شبيب! اگر دوست داري به ثواب كشته‌شدگان در راه حسين برسي پس چون او را ياد كني بگو: «اي كاش با آنان بودم و به پيروزي و كاميابي بزرگي مي‌رسيدم».[6]

4. خويشاوندان پيامبر

«وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى...».[7]

و خداي يكتا را بپرستيد و هيچ چيزي را شريك او نگيريد و احسان كنيد به پدر و مادر و خويشاوندان.

در روايتي از امام صادق ـ عليه السّلام ـ آمده است كه منظور از «والدين» رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ و علي ـ عليه السّلام ـ است و منظور از «ذي‌القربي» حسن و حسين ـ عليهما السّلام ـ است. [8]

5 .نفس مطمئنه

«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً».[9]

تو اي روح آرام يافته به سوي پروردگارت بازگرد. در حالي كه هم تو از او خشنودي و هم او از تو خشنود است.

امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود:

سورة فجر را در نمازهاي واجب و مستحب خود بخوانيد، كه آن سورة امام حسين ـ عليه السّلام ـ است.

«ابو اُسامه» كه در مجلس حاضر بود پرسيد: چگونه اين سوره به حسين بن علي اختصاص دارد؟ فرمود: آيا آن سخن را نشنيده‌اي كه خدا فرمود:

«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» منظور خداوند از نفس مطمئنّه، حسين بن علي است كه داراي روح آرام يافته‌اي است و هم خدا از او راضي است و هم او از خدا راضي است.[10]

6. بشارت حسيني

«قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ».[11]

ما خطاب كرديم: اي آتش! براي ابراهيم سرد و سالم باش.

امام صادق ـ عليه السّلام ـ از امام حسين ـ عليه السّلام ـ روايت مي‌كند كه آن حضرت در كربلا، قبل از كشته شدن فرمود:

رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ گفت: پسرم! تو روزي به عراق مي‌روي و به شهادت مي‌رسي و جماعتي با تو به شهادت مي‌رسند و سپس آن حضرت، آية مباركة فوق را تلاوت كرد، و فرمود: جنگ براي تو و اصحابت «سرد و سالم» مي‌شود. پس بشارت داد بر آنان كه: به خدا قسم! اگر ما را به قتل برسانند، ما وارد بر پيامبرمان مي‌شويم...[12]

7. بشارت

«وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً».[13]

و اهل ايمان را كه عمل آنها نيكوست، به اجر بسيار نكو بشارت دهد.

روايت شده است از ابن عباس كه گفت: رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ بشارت داد علي و جعفر و عقيل و حمزه و فاطمه و حسن و حسين ـ عليهم السّلام ـ را به بهشت؛ چون آنها مصداق الذين يعملون الصالحات» بودند.[14]

. 8 ماه و خورشيد

«وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها».[15]

قسم به ماه كه پيرو آفتاب تابان است و قسم به روز، هنگامي كه جهاني را روشن مي‌كند.

امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود:

منظور از آية شريفة فوق امام حسن و امام حسين ـ عليهما السّلام ـ است و منظور از: «وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها» قيام امام زمان ـ عليه السّلام ـ..[16]

9. تخت‌هاي عزّت

«إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ».[17]

بدرستي كه نيكوكاران در بهشت متنعّمند بر تخت‌هاي عزت تكيه زنند و نعمت‌هاي خدا را مي‌نگرند.

از ابن عباس روايت شده است كه اين آيه در حق علي و فاطمه و حسين و حسين ـ عليهم السّلام ـ نازل شده است.[18]

10. به چه گناهي كشتيد؟

«وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ».[19]

و هنگامي كه از دختران زنان به گور شده باز پرسند به كدامين گناه كشته شده است؟

از امام صادق ـ عليه السّلام ـ روايت شده است كه، منظور از دو آية فوق حضرت امام حسين ـ عليه السّلام ـ است و اين دو آيه در حق او نازل شده است.[20]

11. صور الهي

«يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ».[21]

روزي كه لرزنده بلرزد و از پي آن لرزة ديگري افتد.

از امام صادق ـ عليهم السّلام ـ روايت است كه منظور از «الراجفة» حسين بن علي ـ عليه السّلام ـ است.[22]

12. مثل اصحاب كهف

«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً».[23]

«آيا گمان كردي. اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟»

منهال مي‌گويد: بخدا در دمشق بودم كه ديدم، سر بريدة حسين بالاي نيزه آية فوق را تلاوت نمود و فرمود:

شگفت‌تر از مثل اصحاب كهف، حكايتِ كشته شدن و حمل (و بر نيزه شدن) سر من است.[24]

13. مغربين

«رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ».[25]

آن خدايي كه آفرينندة دو مشرق و مغرب است.

در روايتي كه از امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، در مورد آية فوق پرسيدند ايشان فرمود: منظور از، «مشرقين» رسول خدا و اميرالمؤمنين ـ عليهما السّلام ـ است و منظور از «مغربين» امام حسن و امام حسين ـ عليهما السّلام ـ است.[26]

14 . آينه طهارت

«إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».[27]

خداوند چنين مي‌خواهد كه رجس و هر آلايش را از شما خانوادة نبوت ببرد و شما را از هر عيب پاك و منزه مي‌داند.

روايات بي‌شماري در تفسير اين آية شريفه از معصومين ـ عليهم السّلام ـ وارد شده است كه فرموده‌اند، منظور از «اهل‌البيت» خمسة طيبه هستند.[28]

15 . پشتوانة امامت

«وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ».[29]

و اين خدا پرستي را در همة ذرّية خود (محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ) تا قيامت باقي قرار داد تا فرزندانش به خداي يكتا رجوع كنند.

از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل شده است كه فرمود: خداوند امامت را در پشت حسين ـ عليه السّلام ـ قرار داد و نُه امام ديگر از صُلب اويند.[30]

16. مزدي نمي‌خواهم

«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى...».[31]

بگو مزدي براي رسالت نمي‌خواهم مگر دوستي و محبت با خويشاوندانم.

از رسول خدا سؤال كردند منظور از «قربي» در آية فوق چه كساني هستند؟حضرت فرمود: علي و فاطمه، حسن و حسين ـ عليهم السّلام ـ .[32]

17. در راه حج

«فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ...».[33]

پس (موسي) هراسان از شهر خارج شد در حالي كه چشم به راه بود.

وقتي امام حسين ـ عليه السّلام ـ از مدينه به طرف مكه راهي شد، آية فوق را قرائت مي‌كرد.[34]

18. قاري قرآن

«وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ».[35]

و آنانكه ظلم و ستم كردند،‌ بزودي خواهند دانست كه به چه كيفر و دوزخ انتقامي بازگشت مي‌كنند.

در مقاتل معتبري آمده است هنگامي كه سر امام حسين ـ عليه السّلام ـ را جدا نمودند و بر نيزه زدند، آيه فوق را تلاوت مي‌نمود.[36]

19 .اهل سجود

«وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ...».[37]

از ابي الجارور نقل شده است كه امام باقر ـ عليه السّلام ـ فرمود: منظور از آية فوق، علي و فاطمه و حسن و حسين و اهل‌بيت آنهاست.[38]

20 .دور از شهر و ديار

«الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ...».[39]

همان‌ها كه از خانه و شهر خود. به ناحق رانده شدند، جز اين‌كه مي‌گفتند: پروردگار ما خداي يكتاست.

امام صادق ـ عليه السّلام ـ دربارة آية فوق فرمود: اين آيه دربارة علي و جعفر و حمزه نازل شد و در حسين ـ عليه السّلام ـ تحقق يافت. بر همة آنان درود و سلام باد.[40]

21 . پيروي از حسين ـ اطاعت از خدا

«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ».[41]

و هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند و از خدا بترسد و از مخالفت فرمانش بپرهيزد، چنين كساني همان پيروزمندان واقعي هستند.

رسول خدا ضمن حديثي مي‌فرمايد: سعادتمند، آنانند كه از دوستان و پيروان حسين ـ عليه السّلام ـ هستند. به خدا سوگند ايشان در روز قيامت پيروز و نيك بختند.[42]

22 . من بيمار حسينم

«فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ».[43]

پس نگاهي به ستارگان افكند و گفت من بيمارم و با شما به مراسم جشن نمي‌آيم.

امام صادق ـ عليه السّلام ـ دربارة اين آيه فرمود: ابراهيم ـ عليه السّلام ـ بر مصايبي كه بر حسين ـ عليه السّلام ـ فرود مي‌آيد، انديشه نمود و گفت: من از آنچه بر حسين ـ عليه السّلام ـ مي‌آيد، بيدار گشته‌ام.[44]

23. حسين ـ عليه السّلام ـ و زكريا

«لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا».[45]

و پيش از اين هم نامي براي او قرار نداريم.

امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: منظور از آية فوق «حسين بن علي و يحيي بن زكريا» است كه از قبل، هم نامي نداشت و آسمان فقط بر آن دو، چهل روز گريه كرد.

گفته شد: گريستن آسمان چگونه بود؟ فرمود: به سرخي طلوع و به سرخي، غروب مي‌كرد.[46]

24. كلمة طيّبه

«أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ».[47]

آيا نديدي چگونه خداوند «كلمة طيبه» را به درخت پاكيزه‌اي تشبيه كرد كه ريشة آن (در زمين) ثابت و شاخة آن در آسمان است؟

امام صادق ـ عليه السّلام ـ در مورد آية فوق فرمود:

ريشة اين درخت، رسول خدا و شاخة آن اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ است و امام حسن و حسين ـ عليهم السّلام ـ ميوة آن به شمار مي‌آيند ك نه تن از فرزندان او نيز شاخه‌هاي كوچك‌تر آنند و شيعيان نيز به منزلة برگ آن هستند.[48]

25 . قرباني بزرگ

«وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ».[49]

و او را در ازاي قرباني بزرگي باز رهانيديم.

از امام رضا ـ عليه السّلام ـ روايت شده است كه فرمود:

منظور از ذبح عظيم در آيه فوق امام حسين ـ عليه السّلام ـ است.[50]

26. سؤال بي‌جا

«لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ».[51]

و او بر هر چه كه مي‌كند سؤال نشود، ولي خلق از كردارشان بازخواست مي‌شوند.

مردي از امام هشتم ـ عليه السّلام ـ پرسيد: به چه خاطر امامت در صُلب امام حسن قرار نگرفت؟ حضرت فرمود: چون خداوند امامت را در صُلب امام حسين ـ عليه السّلام ـ قرار داد، ‌نه در صُلب امام حسن و سپس آية فوق را قرائت نمود.[52]

27. تفسيري از امام زمان (عج)

«كهيعص».[53]

سعد بن عبدالله قمي از امام عصر (عج) در مورد آية فوق سؤال نمود، امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: اين حروف از خبرهاي غيبي خداوند است كه به بنده‌اش «زكريا» داد.

«زكريا» هنگامي به كه اسماء خمسه طيّبه اطلاع يافت، هرگاه به نام مبارك امام حسين مي‌رسيد، اشك در چشمانش حلقه مي‌زد. روزي از خداوند علّت اين حال را پرسيد، خداوند داستان كربلا را در قالب اين حروف برايش بيان فرمود.

پس «كاف» يعني كربلا و «ها» يعني هلاكتِ عترت و «يا» يعني يزيد كه قاتل آن حضرت بود و «عين» يعني عطش و تشنگي كه بر آن حضرت مستولي مي‌شود و «صاد» يعني صبر آن حضرت بر بلا.

زكريا وقتي جريان را شنيد، سه روز از مسجدش خارج نشد و مردم را راه نداد و بر حسين ـ عليه السّلام ـ گريست.[54]

28. رجعت

«ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ...». [55]

آنگاه شما را بروي آن برگردانيم و بر آنها غلبه دهم...

امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: اولين كسي كه در «رجعت» برگردانده مي‌شود، امام حسين ـ عليه السّلام ـ است...[56]

29. ذي‌القربي

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى...».[57]

همانا خدا خلق را فرمان به عدل و احسان مي‌دهد و به بذل و عطاءِ خويشاوندان امر مي‌كند...
چهارشنبه 24/5/1386 - 3:18
دعا و زیارت

قرآن شناسان تاكنون قرآن را از زاويه‏هاي مختلف نگاه كرده‏اند. همچنين افكار و انديشه‏هاي امام خميني (ره) به عنوان يك قرآن شناس برجسته و تأثيرگذار بر مسلمانان از جهات گوناگون بررسي و تحقيق شده است. نويسنده مقاله حاضر كوشيده است تا قرآن‏شناسي امام را از نظر راه و رسم برخورداري از قرآن طرح و شرح كند. ما اميدواريم كه اين مقاله از يك سو فتح بابي باشد براي قرآن‏شناسي ديگران و از سوي ديگر، گامي هرچند كوچك در فراخواني از همه آنان كه مايلند در ويژه‏نامه قرآن‏شناسي امام خميني ما را ياري رسانند.

اين كتاب بزرگ الهي كه از عالم غيب الهي و قرب ربوبي نازل شده... از بزرگترين مظاهر رحمت مُطلقه الهيه است. اين مطلبي است كه امام خميني در كتاب آداب الصلواة عنوان كرده‏اند.
قرآن شريف به قدري جامع لطايف و حقايق و سراير و دقايق توحيد است كه عقول اهل معرفت در آن حيران مي‏ماند. اين، اعجاز بزرگ اين صحيفه نورانيه آسماني است، نه فقط حسن تركيب و لطف بيان و غايت فصاحت و نهايت بلاغت و كيفيت دعوت و اخبار از مغيبات و اِحكام اَحكام و اتقان تنظيم عايله و امثال آن، كه هر يك مستقلاً اعجازي فوق طاقت و خارق عادت است. بلكه مي‏توان گفت اين كه قرآن شريف معروف به فصاحت شد و اين اعجاز در بين ساير معجزات مشهور آفاق شد، براي اين بود كه در صدر اول اعراب را اين تخصص بود و فقط اين جهت از اعجاز را درك مي‏كردند و جهات مهم‏تري كه در آن موجود بود و جهت اعجازش بالاتر و پايه ادراكش عالي‏تر بود اعراب آن زمان درك نكردند. الآن نيز آنهايي كه هم افق آنها هستند، جز تركيبات لفظيه و محسنات بديعيه و بيانيه چيزي از اين لطيفه الهيه ادراك نكنند.1
قرآن يك سفره گسترده‏اي است كه همه از آن استفاده مي‏كنند، منتها هر كس به وضعي استفاده مي‏كند.2 آن براي رشد جهانيان و نقطه جمع همه مسلمانان بلكه عايله بشري از مقام شامخ احديت به كشف تام محمدي (ص) تنزل كرد كه بشريت را به آنچه بايد برسند، برساند. اين صحيفه الهيه، كتاب احياي قلوب به حيات ابدي علم و معارف الهيه است. اين كتاب خداست و به شؤون الهيه جل و علا دعوت مي‏كند.4
اهداف و مقاصد نزول قرآن
ما بايد مقصود از تنزيل اين كتاب را قطع نظر از جهات برهاني، كه خود به ما مقصد را مي‏فهماند، از خود كتاب خدا اخذ كنيم. صاحب كتاب مقصد خود را بهتر مي‏داند. اكنون به فرموده‏هاي اين مصنف راجع به شؤون قرآن نظر مي‏كنيم، مي‏بينيم خود مي‏فرمايد: "ذالك الكتاب لاريب فيه هدي" للمتقين". اين كتاب را كتاب هدايت خوانده است. مي‏بينيم در يك سوره كوچك چندين مرتبه مي‏فرمايد: "ولقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مذكر" مي‏بينيم مي‏فرمايد "وانزلنا اليك الذكر تبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون". مي‏فرمايد: "كتاب انزلناه مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوالالباب". (سوره ص آيه29)
بدان كه اين كتاب شريف، چنانچه خود بدان تصريح فرموده، كتاب هدايت و راهنماي سلوك انسانيت و مربي نفوس و شفاي امراض قلبيه و نوربخش سير الي الله است. بالجمله، خداي تبارك و تعالي به واسطه سعه رحمت بر بندگان، اين كتاب شريف را از مقام قرب و قدسي خود نازل فرموده و بر حسب تناسب عوالم تنزل داده تا به اين عالم ظلماني و سجن طبيعت رسيده و به كسوه الفاظ و صورت حروف درآمده، براي استخلاص مسجونين در اين زندان تاريك دنيا رهايي مغلولين در زنجيرهاي آمال و اماني و رساندن آنها از حضيض نقص و ضعف و حيوانيت به اوج كمال و قوت و انسانيت.5،
مقصد قرآن، چنانچه خود آن صحيفه نورانيه مي‏فرمايد: هدايت به سبل سلامت است و اخراج از همه مراتب ظلمات است به عالم نور و هدايت به طريق مستقيم است. بايد انسان به تفكر در آيات شريفه مراتب سلامت را از مرتبه دانيه آن، كه راجع به قواي ملكيه است تا منتهي النهايه آن كه حقيقت قلب سليم است... به‏دست آورد. و سلامت قواي ملكيه و ملكوتيه گم شده قاري قرآن باشد، كه در اين كتاب آسماني اين گم شده موجود است و بايد با تفكر آنرا استخراج كند.6 هيچ جا بهتر از قرآن نيست. هيچ مكتبي بالاتر از قرآن نيست. اين قرآن است كه ما را هدايت مي كند به مقاصد عاليه كه در باطن ذاتمان توجه به او هست و خودمان نمي‏دانيم. 7
اتصال معنويت به ماديات و انعكاس معنويت در همه جهات ماديت از خصوصيات قرآن است كه افاضه فرموده است. قرآن در عين حالي كه يك كتاب معنوي، عرفاني و آنطوري است كه به دست ماها، به خيال ماها، به خيال جبرييل امين هم نمي‏رسد، در عين حال يك كتابي است كه تهذيب اخلاق مي‏كند، استدلال هم مي‏كند، حكومت هم مي‏كند، و وحدت را هم سفارش مي‏كند و قتال را هم سفارش مي‏كند
[ آرمان اصلي وحي اين بوده است كه براي بشر معرفت ايجاد كند، معرفت به حق تعالي در راس همه امور اين معناست. اگر تزكيه گفته شده و دنبالش تعليم گفته شده است، براي اين است كه نفوس تا تزكيه نشوند نمي‏توانند برسند.9] از مقاصد و مطالب آن، دعوت به تهذيب نفوس و تطهير بواطن از ارجاس طبيعت و تحصيل سعادت و بالجمله، كيفيت سير و سلوك الي الله است10
قرآن و كتاب‏هاي حديث، كه منابع احكام و دستورات اسلام است با رساله‏هاي عمليه كه توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مي‏شود، از لحاظ جامعيت و اثري كه در زندگي اجتماعي مي‏تواند داشته باشد به كلي تفاوت دارد نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادي آن، از نسبت صد به يك هم بيشتر است.11 كتابي است كه آدمي بايد از اينجا تا آخر دنيا و تا آخر مراتب حركت بكند، يك همچو كتابي است كه هم معنويات انسان را درست مي‏كند و هم حكومت را درست مي‏كند، همه چيز توي قرآن هست.12 قرآن كتاب تعمير ماديات نيست. همه چيز است. انسان را به تمام ابعاد تربيت مي‏كند، ماديات را در پناه معنويات قبول دارد ، و ماديات را تبع معنويات قرار مي‏دهد.13 ما يك همچو كتابي داريم كه مصالح شخصي، مصالح اجتماعي، مصالح سياسي، كشورداري و همه چيزها در آن هست. قرآن مشتمل بر تمام معارف است و تمام مايحتاج بشر است.15
انگيزة بعثت بسط اين سفره در بين بشر از زمان نزول تا آخر است اين يكي از انگيزه‏هاي كتاب است و انگيزه بعثت است. "بعث اليكم" رسولي را كه تلاوت مي‏كند بر شما قرآن را، آيات الهي را، ويزكيهم و يعلمهم الكتاب الحكمه" اين شايد غاين اين تلاوت باشد، تلاوت مي‏كند براي تزكيه و براي تعليم و براي تعليم همگاني، تعليم همين كتاب و تعليم حكمت كه آن هم از همين كتاب است. پس انگيزه بعثت نزول قرآن است و انگيزه تلاوت قرآن بر بشر اين است كه تزكيه پيدا كنند و نفوس مصفا بشوند از اين ظلماتي كه در آنها موجود است تا اينكه بعد از اينكه نفوس مصفا شدند، ارواح و اذهان آنها قابل اين بشود كه كتاب و حكمت را بفهمند.16 انگيزه نزول اين كتاب مقدس اين است كه اين كتاب در دسترس همه قرار بگيرد و همه از او به اندازة سعه وجودي و فكري خودشان استفاده كنند. 17
مهجوريت قرآن و راه‏هاي رهايي از آن
اكنون ببيينم چه گذشته است بر كتاب خدا، اين وديعه الهي و ماترك پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم. مسايل اسف انگيزي كه بايد براي آنها خون گريه كرد، پس از شهادت حضرت علي شروع شده است. خودخواهان و طاغوتيان، قرآن كريم را وسيله‏اي كردند براي حكومتهاي ضد قرآني و مفسران حقيقي قرآن و آشنايان به حقايق را با بهانه‏هاي مختلف و توطيه‏هاي از پيش تهيه شده آنان را عقب زده و با قرآن در حقيقت، قرآن را، كه براي بشر تا ورود به حوض، بزرگترين دستور زندگاني مادي و معنوي بوده و هست از صحنه خارج كردند و هر چه اين بنيان كج به جلو آمد، كجي‏ها و انحراف‏ها افزون شد. تا آنجا كه قرآن كريم را كه براي رشد جهانيان و نقطه جمع همه مسلمانان، بلكه عايله بشري، از مقام شامخ احديت به كشف تام محمدي تنزل كرد، كه بشريت را به آنچه بايد برسند، برساند و اين وليده "علم الاسماء" را از شر شياطين و طاغوت‏ها رها سازد، و جهان را به قسط و عدل برساند و حكومت را به دست اولياء الله معصومين، عليهم صلوات الاولين و الاخرين بسپارد تا آنان به هر كه صلاح بشريت است بسپارند، چنان از صحنه خارج نمودند كه گويي نقشي براي هدايت ندارد... و مع‏الاسف به دست دشمنان توطيه‏گر و دوستان جاهل، قرآن، اين كتاب سرنوشت ساز، نقشي جز در گورستان‏ها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و آن كه بايد وسيله جمع مسلمانان و بشريت و كتاب زندگي آنان باشد، وسيله تفرقه و اختلاف گرديد و يا به كلي از صحنه خارج شد.18
اي قرآن، اي تحفه آسماني و اي هديه رحماني! تو را خداي جهان براي زنده كردن دل‏هاي ما و باز كردن گوش و چشم توده مردم فرستاد، تو نور هدايت و رهنماي سعادت ما هستي تو ما را از منزل حيواني مي‏خواهي به اوج انساني وجود رحماني برساني، فسوسا كه آدميزادگان قدر تو را ندانسته و پيروي تو را فرض خود نشمردند، اسفا كه قانون هاي تو در جهان عمل نشد تا همين ظلمتخانه و جايگاه مشتي وحشيان و درندگان كه خود رامتمدنين جهان مي‏دانند، رشك بهشت برين شود و عروس سعادت در همين جهان در آغوش همه درآيد. 19
اسلام همه چيز براي مسلمين آورده است، همه چيز، قرآن در آن همه چيز است لكن مع‏الاسف ما استفاده از آن نكرده‏ايم و مسلمين مهجورش كردند يعني استفاده‏اي كه بايد از آن بكنند نكردند. 20
قرآن و اسلام مهجور و مظلوم‏اند، براي اينكه مهجوريت قرآن و مهجوريت اسلام به اين است كه مسايل مهم قرآني و مسايل مهم اسلامي يا به كلي مهجور است يا برخلاف آنها بسياري از دولت‏هاي اسلامي قيام كرده‏اند. 21
بر قرآن آموز و آنكه از قرآن بهره مي بردلازم است كه يكي ديگر از آداب مهمه را به كار بندد تا استفاده حاصل شود و آن رفع موانع است كه ما از آنها تعبير مي‏كنيم به حجب بين مستفيد قرآن. اين حجابها بسيار است كه ما به بعض از آنها اشاره مي‏نماييم.
از حجاب‏هاي بزرگ، حجاب خودبيني است كه شخص متعلم، خود را به واسطه اين حجاب مستغني بيند و نيازمند استفاده نداند. و اين از شاهكارهاي مهم شيطان است كه هميشه كمالات مرهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه كه دارد راضي و قانع كند و ماوراي آنچه پيش اوست، هر چيز را از چشم او ساقط كند. مثلاً اهل تجويد را به همان علم جزيي قانع كند و آن را در نظر آنها جلوه‏هاي فراوان دهد و ديگر علوم را از نظر آنها بيفكند و حَمَله قرآن را پيش آنها به خود آنها تطبيق دهد و آنها را از فهم كتاب نوراني الهي و استفاده از آن محروم كند و اصحاب ادبيت را به همان صورت بي‏مغز راضي كند و تمام شؤون قرآن را در همان كه پيش آنهاست نمايش دهد. و اهل تفاسير به طور معمول را سرگرم كند به وجوه قرايات و آراي مختلف از باب لغت و وقت نزول و شأن نزول و مدني و مكي بودن و تعداد آيات و حروف و امثال اين امور... شخص مستفيد بايد تمام اين حجب را خرق كند و از ماوراي اين حجب به قرآن نظر كند و در هيچيك از اين حجاب‏ها توقف نكند كه از قافله سالكان الي الله باز ماند و از دعوت‏هاي شيرين الهي محروم شود.22
يكي ديگر از حجاب‏هايي كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيه است، اعتقاد به آن است كه جز آن كه مفسرين نوشته يا فهميده‏اند، كسي را حق استفاده از قرآن شريف نيست. و تفكر و تدبر را به تفسير به راي كه ممنوع است، اشتباه نمودند و به واسطه اين رأي فاسد و عقيدة باطله، قرآن شريف را از جميع فنون استفاده عاري و قرآن را به كلي مهجور نموده‏اند در صورتي كه استفادات اخلاقي و ايماني و عرفاني به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأي باشد. 23
يكي ديگر از حجب كه مانع از فهم قرآن شريف و استفاده از معارف و مواعظ اين كتاب آسماني است، حجاب معاصي و كدورات حاصله از طغيان و سركشي نسبت به ساحت پروردگار عالميان است كه قلب را حاجب شود از ادراك حقايق. 24
از حجب غليظه، كه پرده ضخيم است بين ما و معارف و مواعظ قرآن، حجاب حب دنياست كه به واسطه آن قلب تمام هم خود را صرف آن كند و وجهه قلب يكسره دنيوي شود و قلب به واسطه اين محبت از ذكر خدا غافل شود و از ذكر و مذكور اعراض كند. و هرچه علاقه‏مندي به دنيا و اوضاع آن زيادت شود، پرده و حجاب قلب ضخيم‏تر گردد. 25
مادامي كه انسان در حجاب خود هست نمي‏تواند اين قرآن را كه نور است و به حسب فرمايش خود قرآن، نور است، نور را كساني كه در حجاب هستند پشت حجاب‏هاي زياد هستند، نمي‏توانند ادراك كنند. گمان مي‏كنند كه مي‏توانند اما نمي‏توانند. تا انسان از حجاب‏هاي بسيار ظلماني خود خارج نشود، تا گرفتار هواهاي نفساني است، تا گرفتار خودبيني‏هاست، تا گرفتار چيزهايي است كه در باطن خود ايجاد كرده است از ظلماتي كه بعضي‏ها فوق بعض است، لياقت پيدا نمي‏كند انسان كه اين نور الهي در قلب او منعكس شود. 26
راه‏هاي ترويج قرآن (اصول ترويج قرآن)
يكي از وصاياي رسول اكرم (ص) وصيت به تلاوت قرآن است. و فضل تلاوت و حفظ و حمل و تمسك و تعلم و مداومت و مزاولت و تدبر در معاني و اسرار آن بيش از آن است كه به فهم قاصر ما درست آيد و آنچه از اهل بيت عصمت -عليهم السلام - درخصوص آن وارد شده است در اين اوراق نگنجد؛ و ما به بعض آن قناعت مي‏كنيم فرموده: قرآن عهد خداوند است به سوي بندگان؛ همانا سزاوار است كه هر فرد مسلماني در هر روز به آن عهد نظر كند و از آن پنجاه آيه قرائت كند. فرمود حضرت سجاد عليه السلام- كه آيات قرآن خزانه‏هايي است، پس هر وقت گشوده شد خزينه‏اي، سزاوار است كه نظر كني در آن. و در اخبار رجوع به آن و تدبر در معاني آن بسيار وارد است. و در حديث است كه: مؤمني كه قرائت قرآن كند در حال جواني، داخل شود قرآن به گوشت و خون او، و او را خداوند با سفراي كرام نيكوكار قرار دهد، و قرآن پناه اوست در قيامت و در محضر حق گويد: خداوندا هر عاملي اجر عملش را گرفت غير از عامل به من، پس بهترين عطاياي خود را به او برسان. پس خداي تعالي به او بپوشاند دو حله از حله‏هاي بهشتي و بر سر او تاج كرامت نهد. پس خطاب شود: آيا راضي شدي؟ قرآن عرض كند: من اميد بيشتر داشتم پس امن و امان را به دست راست او دهند و حذر را به چپ. پس داخل بهشت شود و به او گفته شود قرائت كند و بالا بيا درجه‏اي پس به قرآن خطاب شود: آيا او را به مقامات رساندم و تو راضي شدي؟ عرض كند آري فرمود حضرت صادق ـ عليه‏السلام ـ كه كسي كه قرآن را بسيار قرائت كند و با او عهد تازه كند به مشقت كشيدن در حفظ آن، دو اجر به او عطا فرمايند و از اين حديث شريف معلوم مي‏شود كه مطلوب در تلاوت قرآن شريف آن است كه در اعماق قلب انسان تأثير كند. 27
و از آداب لازمه قرائت قرآن، كه در تأثير در قلوب سمت رُكنيت دارد و بدون آن هيج عملي را قيمتي نيست، بلكه ضايع و باطل و موجب سخط الهي است، اخلاص است كه سرمايه مقامات اخرويه و رأس المال تجارت آخرت است. در اين باب نيز در اخبار اهل بيت (ع) سفارش بليغ شده است از آن جمله آن است كه جناب كليني، حديث كند: قاريان قرآن سه گروه‏اند: يكي آنان كه قرائت قرآن را سرمايه معيشت اتخاذ نمودند و به واسطه آن از ملوك حقوق و شهريه گيرند و بر مردم تقدم جويند و ديگر، آنان‏كه حفظ حروف و صورت قرآن كنند و تضييع حدود آن نمايند و او را پشت سر اندازند چنانچه سوار قدح خود را به پشت آويزد، خداوند زياد نكند اين قسم حَمَله قرآن را، و طايفه ديگر آنان هستند كه قرآن را تلاوت كنند و با دواي قرآن دردهاي قلب خود را علاج كنند. 28
از آداب قرائت، كه موجب تأثير در نفس نيز هست و سزاوار است كه شخص قاري مواظبت آن كند، ترتيل در قرائت است و آن، به طوري كه در حديث است، عبارت است از حد توسط بين سرعت و تعجيل در آن و تأني و فتور مفرط كه كلمات از هم متفرق و منتشر گردد گويد پرسيدم از حضرت صادق سلام الله عليه از قول خداي تعالي كه مي‏فرمايد: "و رتّل القرآن ترتيلاً" فرمود يعني اظهار كن آنرا اظهار كاملي و سرعت مكن در آن چنانچه در شعر سرعت مي‏كني و متفرق مكن اجزاي آنرا چون ريگهاي متفرق كه اجزايش با هم ملتيم نشود، ليكن قرائت كنيد كه تأثير در قلوب كند و دل‏هاي سخت شما را به فزع آورد و هّم شما آخر سوره نباشد يعني مقصود شما آن نباشد كه قرآن را در چند روز ختم كنيد و يا اين سوره را به زودي ختم نموده و به آخر برسانيد پس انسان كه مي‏خواهد كلام خدا را قرائت كند و به آيات الهيه قلب قاسي خود را مداوا كند و با كلام جامع الهي شفاي امراض قلبيه خود را بگيرد و با نور هدايت اين مصباح منير غيبي و اين نور را دريابد، بايد اسباب ظاهريه و باطنيه آن را فراهم كند و آداب صوريه و معنويه آن را فراهم كند، نه مثل آن كه اگر گاهگاهي هم تلاوت قرآن كنيم، علاوه بر آن كه از معاني و مقاصد آن و اوامر و نواهي و وعظ و زجر آن به كلي غافليم، و گويي آياتي كه در آن ذكر اوصاف جهنم و عذاب اليم آن يا بهشت و كيفيات نعيم آن گرديده به ما ربطي ندارد و نعوذ بالله در خواندن كتاب قصه حضور قلب ما بيشتر و حواس ما جمع‏تر است از كتاب كريم خدايي - از آداب ظاهر آن نيز غفلت كنيم. 29
مطلوب در قرائت قرآن كريم آن است كه درقلب صورت آن نقش بندد و اوامر و نواهي آن تأثير كند، و دعوت آن جايگزين شود و اين مطلوب حاصل نشود مگر آن كه آداب قرائت ملحوظ شود مقصود از آداب آن نيست كه پيش بعضي قراء متداول شده است كه تمام همّ و همت منصرف به مخارج الفاظ و تاديه حروف شود بلكه مقصود آدابي است كه در شريعت مطهره منظور شده است كه اعظم و عمدة آنها تفكر و تدبر و اعتبار به آيات آن است. 30
يكي از آداب مهمه قرائت قرآن، كه عارف و عامي در آن شركت دارند، و از آن نتايج حسنه حاصل شود و موجب نورانيت قلب و حيات باطني شود، "تعظيم" است/ و آن موقوف به فهم عظمت و بزرگي و جلالت و كبرياي آن است. 31
ما همه قرآن شريف را مي‏دانيم كه از معدن وحي الهي براي تكميل بشر و تخليص انسان از محبس ظلماني طبيعت و دنيا نازل شده است و وعده و وعيد آن همه حق صراح و حقيقت ثابته است و در تمام مندرجات آن شايبه خلاف واقع نيست، با اين وصف اين كتاب بزرگ الهي در دل سخت ما به اندازة يك كتاب قصه تأثير ندارد نه دلبستگي به وعده‏هاي آن داريم تا دل را از اين دنياي دني و نشئه فانيه برگيريم و به آن نشيه باقيه بربنديم و نه خوفي از وعيد آن به قلب ما حاصل آيد تا از معاصي الهيه و مخالفت با ولي نعمت احتراز كنيم، اين نيست جز آنكه حقيقت و حقيقت قرآن به قلب ما نرسيده و دل ما به آن نگرويده. 32
از حضرت رسول، صلي الله عليه و آله، روايت شده كه هر كه فاتحه الكتاب را قرائت كند، ثواب قرائت قرآن به او مي‏دهند. و در روايت ديگر است كه مثل آن است كه تمام قرآن را قرائت نموده... از حذيفه بن يمان رضي الله عنه منقول است كه حضرت رسول خدا (ص) فرمود، "خداي تعالي مي‏فرستد عذاب حتم مقضي را براي قومي، پس قرائت كند بچه‏اي از بچه‏هاي آنها در كتاب: "الحمدلله رب العالمين" چون خداي تعالي مي‏شنود چهل سال عذاب را از آنها مرتفع كند. و از ابن عباس منقول است كه در حالي كه ما نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم، ناگاه فرشته‏اي آمد و گفت بشارت باد ترا دو نوري كه به تو داده شده و به انبياي قبل از تو داده نشده آن دو نور فاتحه‏الكتاب و خواتيم سورة بقره است. [كسي ] قرائت نكند هرگز حرفي از آن را مگر آنكه حاجت او مي‏دهم. 33
آثار انس با قرآن
تلاوت قرآن در واقع زماني مطلوب است كه در اعماق قلب انسان تأثير كند و باطن انسان صورت كلام الهي گردد و از مرتبه ملكه به مرتبه تحقق رسد و اشاره به اين فرموده آنجا كه مي‏فرمايد، جوان مؤمن اگر قرائت كند، قرآن در گوشت و خون او وارد شود. و اين كنايه از آن است كه صورت قرآن در قلب مستقر و جايگزين گردد به طوري كه خود باطن انسان كلام الله مجيد و قرآن حميد گردد به اندازه لياقت و استعدادش. 34
كسي كه خود را عادت داد به قرائت آيات و اسماي الهيه از كتاب تكوين و تدوين الهي، كم‏كم قلب او صورت ذكري و آيه‏اي به خود گيرد و باطن ذات محقق به ذكر الله و اسم الله و آيت الله شود. 35
فرزندم! با قرآن اين بزرگ كتاب معرفت آشنا شو، حتي اگر شده با قرائت آن. و راهي از آن به سوي محبوب باز كن و تصور نكني كه قرائت بدون معرفت اثري ندارد كه اين وسوسه شيطان است. آخر، اين كتاب از طرف محبوب است براي تو و براي همه كس و نامه محبوب محبوب است اگرچه عاشق و محب مفاد آنرا نداند و با اين انگيزه حب محبوب كه كمال مطلوب است به سراغت آيد و شايد دستت گيرد. 36
جناب عارف بزرگوار و شيخ عالي مقدار ما مي‏فرمودند كه مواظبت بر آيات شريفه آخر سورة "حشر" از آيه شريفه "يا ايها الذين امنو اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد" تا آخر سورة مباركه با تدبر در معني آنها در تعقيب نمازها خصوصاً در اواخر شب كه قلب فارغ البال است، خيلي مؤثر است در اصلاح نفس. 37
كسي كه تفكر و تدبر در معاني قرآن كرد، در قلب آن اثر كند و كم كم به مقام متقين رسد و اگر توفيق الهي شامل حالش شود، از آن مقام نيز بگذرد و هر يك از اعضاء و جوارح و قواي آن، آيه‏اي از آيات الهيه شود/ و شايد جزوات و جذبات خطابات الهيه او را از خود بيخود كند و حقيقت "اقرا و اصعد" را در همين عالم دريابد تا آن كه كلام را بي‏واسطه از متكلمش بشنود و آنچه در وهم من و تو نايد آن شود. 39

پاورقيها:

1- آداب الصلوة، ص 264-263
13- همان، ج 5، ص 16
11- ولايت فقيه، ص50
11- ولايت فقيه، ص50
14- همان، ج 18، ص 275
12- صحيفه نور، ج 2، ص 34
17- همان ، ج 14، ص 252
19- كشف الاسرار، ص 220
15- همان، ج 20، ص 82
18- همان، ج 21، ص 169
10- آداب الصلوه، ص 186
16- همان، ج 14، ص 252
22- آداب الصلوه، ص 197-195
27 - چهل حديث، ص 499-497
29 - همان، ص 505-504
2- صحيفه نور، ج 19، ص 84
23- همان. ص 199
26 - صحيفه نور، ج 12، ص 253
21- همان، ج 15، ص 184
24-همان، ص 201
20- صحيفه نور، ج 1، ص 88
25- همان، ص 202
28 - همان، ص 3 و 5-500
35 - آداب الصلوه، ص 217-216
34 - چهل حديث، ص 499
32 - شرح حديث عقل و جهل، ص 61
33 - آداب الصلوه، ص 301-299
30 - همان، ص 500-499
38 - همان، ص 500
37 - چهل حديث، ص 208
31 - آداب الصلوه، ص 181-180
3- همان، ج 21، ص170
36 - جلوه‏هاي رحماني، ص 26
4- آداب الصلوه، ص 194-193
5 - همان، ص 185-184
6- همان، ص 203
7- صحيفه نور، ج 12، ص 225
8- همان، ج 17، ص 252
9- همان، ج 19، ص 143

منابع:

1.امام خميني، آداب الصلوه، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، 1370ش.
2.امام خميني، جلوه‏هاي رحماني، معاونت فرهنگي بنياد شهيد انقلاب اسلامي، چاپ اول، 1371 ش.
3.امام خميني، ولايت فقيه، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، 1373 ش.
4.امام خميني، شرح حديث عقل و جهل، نسخه خطي موجود در مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
5.امام خميني، كشف الاسرار، انتشارات مصطفوي، قم.
6.امام خميني، چهل حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، 1371 ش.
7.امام خميني، صحيفه نور، (مجموعه 22 جلدي) وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول.

..........................................................................................................
منبع:نشريه گلستان قرآن ، شماره 161
چهارشنبه 24/5/1386 - 3:17
دعا و زیارت

قرآن ناطق و راز دان قرآن

رومى نشد از سر على كس آگاه آرى نشود كس آگه از سر الله يك ممكن و اين همه صفات واجب لا حول و لا قوة الا بالله

امام على(ع) مى‏فرمايد: اين قرآن است، پس از آن بخواهيد تا سخن گويد، اما هيچگاه براى شما سخن نگويد و رازهاى نهفته‏اش را برون نريزد اما اگر از من بپرسيد آن اسرار را براى شما از قرآن باز مى‏گويم، زيرا من آگاه‏ترين شمايم... (1)

در جاى ديگر مى‏فرمايد:

هيچ آيه‏اى بر پيامبر فرود نيامد، مگر آنكه حضرت آن را بر من تلاوت و املا فرمود تا با خط خويش بنگارم و تاويل، تفسير، ناسخ، منسوخ، محكم و متشابه آن را به من آموخت (2)

قطره‏اى از دريا

در اين مقال برآنيم تا بخشى از سخنان گهربار حضرت على(ع) پيرامون برخى از آيات قرآن كريم را مرور كنيم.

شروع هركار با نام خدا

قرآن كلمات و جملات نورانى خود را با اين جمله آغاز مى‏كند:

«بسم الله الرحمن الرحيم‏»

مردى به على(ع) گفت: اى امير مؤمنان، براى ما درباره تفسير« بسم الله الرحمن الرحيم‏» سخن بگو.

حضرت فرمود: براستى وقتى لفظ «الله‏»به زبان آوردى، بزرگترين نام از نامهاى خداوند را گفتى. آن نامى است كه جز خدا بر كسى روا نيست و هيچ آفريده‏اى بدان نام ناميده نشده است.

مرد گفت: تفسير«الله‏» چيست؟

فرمود: همان كسى است كه همه آفريده‏ها هنگام سختى و نياز و قطع اميد از غير او به سوى او واله و شيدا مى‏شوند. اين بدان سبب است كه هر طالب رياست و بزرگى، با وجود طغيان و ادعاى بى‏نيازى، هنگام بالا گرفتن حاجت زير دستانش، نمى‏تواند به تمام آنها پاسخ مثبت دهد و حتى خودش نيازهايى پيدا مى‏كند كه قادر به برآوردن آنها نيست.

در اينجاست كه به سوى خدا متوجه مى‏شود، اما وقتى به هدف رسيد، دوباره به شرك خود باز مى‏گردد، مگر قرآن نخوانده‏اى كه مى‏فرمايد:... هرگاه عذاب خدا شامل حال شما گردد و يا ساعت قيامت فرا رسد، آيا غير خدا را مى‏خوانيد؟ خير، فقط او را مى‏خوانيد... (3)

خداوند به بندگانش فرموده: اى محتاجان رحمت من، براستى ذلت‏بندگى و نياز را در هر حال با شما همراه ساختم، پس در هر كارى كه شروع مى‏كنيد و اميد داريد كه به انجام رسد، به سوى من سر تعظيم فرود آريد و باور كنيد كه اگر من بخواهم به شما چيزى ببخشم، هيچ كس نمى‏تواند بازم دارد، و اگر بخواهم چيزى را از شما باز دارم، هيچ كس نمى‏تواند به شما ببخشد. بدين جهت، من سزاوارترين كسى هستم كه به آستانش گدايى و تضرع و زارى مى‏كنند. پس در آغاز و شروع هر كارى، چه كوچك و چه بزرگ، بگوييد:« بسم الله الرحمن الرحيم‏» كه در واقع گفته‏ايد: در اين كار، از خدا يارى مى‏طلبم، خدايى كه پرستش و بندگى غير او جايز نيست، خدايى كه فريادرس است و هر وقت‏به درگاهش دادخواهى شود، پاسخگوست. پروردگارى كه‏«رحمان‏» است چون با توسعه روزى بر ما رحمت‏خود را شامل حالمان كرده است.

[لطفت‏به كدام ذره پيوست دمى كان ذره به از هزار خورشيد نشد؟]

در دنيا و آخرت بر ما« رحيم‏» است. خدا دين را بر ما سبك ساخته و آسان گرفته و با جدايى ما از دشمنانش بر ما رحمت آورده است. از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: اگر كارى سبب اندوه كسى شود و با اخلاص بسم الله الرحمن الرحيم بگويد، دو فايده برايش دارد: يا به نياز دنيوى خود مى‏رسد و يا بدانچه خدا برايش فراهم كرده، خواهد رسيد، كه البته آنچه نزد خداست‏براى مؤمنان بهتر و پايدارتر است. (4)

امام على(ع) روزى اين حديث را از پيامبر اكرم(ص) نقل كرد: كل امر ذى بال لم يذكر فيه اسم الله فهو ابتر.

هر كار مهم كه بى‏نام خدا آغاز شود، به انجام نمى‏رسد. آنگاه فرمود: انسان هر كارى را كه مى‏خواهد انجام دهد، بايد «بسم الله‏» بگويد، يعنى اين كار را با نام خدا شروع مى‏كنم، و هر عملى كه با نام خدا شروع مى‏شود، خجسته و مبارك است.

عبد الله بن يحيى، كه يكى از دوستان اميرمؤمنان است، خدمت آن حضرت رسيد بى‏آنكه‏« بسم الله‏» بگويد، روى تختى، كه در گوشه‏اى بود، نشست: ناگهان تعادل خود را از دست داد، نقش بر زمين شد و سرش شكست. حضرت دست مباركش را بر سر عبد الله كشيد و زخم التيام يافت. سپس فرمود: مگر نمى‏دانى پيامبر از سوى خدا برايم روايت كرد هر كارى كه بدون نام خدا شروع شود، فرجام نخواهد داشت. عبد الله شرمنده و خجلت زده عرض كرد: پدر و مادرم دايت‏باد، مى‏دانم، از اين پس، «بسم الله‏» را در آغاز كارها ترك نخواهم كرد. حضرت فرمود: در اين صورت، بهره‏مند و سعادتمند خواهى شد.

امام صادق(ع) پس از نقل اين ماجرا مى‏فرمايد: چه بسيار اتفاق مى‏افتد كه بعضى از شيعيان ما در آغاز كارشان‏«بسم الله‏» نمى‏گويند و خداوند ايشان را دچار ناراحتى مى‏كند تا دريابند و بيدار گردند و در ضمن، اين خطا نيز از نامه كردارشان پاك شود (5)

-راه راست كدام است؟

در سوره حمد مى‏خوانيم: «اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم...» امام على(ع) كه حقيقت صراط مستقيم است مى‏فرمايد:

يعنى خدايا، ما را به راه كسانى هدايت كن كه به ايشان نعمت توفيق دين و پيروى از خودت عطا فرموده‏اى، نه راه آنان كه نعمت مال و سلامتى به ايشان دادى، زيرا بسا مى شود كسانى كه از نعمت مال و سلامتى برخوردارند يا كافرند يا فاسق.

آنگاه در مورد كسانى كه هدايت‏شده‏اند، مى‏فرمايد:

و آنان كسانى هستند كه خدا درباره ايشان فرمود: و كسى كه از خدا و پيامبر پيروى كند،(در روز قيامت) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا نعمت‏خود را بر آنان تمام كرده است.( يعنى) پيامبران و صديقان و شهدا و صالحان و آنها دوستان خوبى( براى او)هستند (6)

امام در تفسير صراط مستقيم همچنين مى‏فرمايد:

ادم لنا توفيقك الذى اطعناك به فى ماضى ايامنا حتى نطيعك كذلك فى مستقبل اعمارنا.

خداوندا، همان طور كه درگذشته توفيقات خود را شامل حال ما كردى و به بركت آن فرمانهايت را اطاعت كرديم، همين طور به ما توفيق بده تا بقيه عمرمان را نيز در راه اطاعت تو به سر بريم (7) . و مى‏دانيم كه اطاعت‏خدا بدون ولايت‏خسرانى است‏بزرگ.

اى على، هر كس كه ندارد به جهان مهر تو در دل حقا كه بود طاعت او ضايع و باطل (8)

-معنى وحدت حق:

قرآن مى‏فرمايد« قل هو الله احد» بگو خدا يكى است.

امام(ع) مى‏فرمايد: مقصود از اين‏« يكى بودن‏» نه اين است كه دو تا نيست ، بلكه به اين معنا است كه دوم براى او فرض نمى‏شود.( چون خدا بى‏حد و بى‏نهايت است)

«الاحد بلا تاويل عدد»، او يك است ولى نه يك عددى، يعنى وحدت حق، وحدت عددى نيست. (9)

«كلى مسمى بالوحد- غيره قليل‏»، هر چيزى كه متصف به‏« يكى بودن‏» شود، كم است، جز خدا، او با اينكه يكى است، به كمى وصف نمى‏شود (10) (چون بى‏نهايت است).

«لا يشمل بحد و لا يحسب بعد» هيچ حد و اندازه‏اى او را در برنمى‏گيرد و با شمارش به حساب نمى‏آيد (11)

استاد مطهرى مى‏نويسد: اين مساله كه وحدت حق وحدت عددى نيست، از انديشه‏هاى بكر و بسيار عالى اسلامى است. در هيچ مكتب فكرى ديگر سابقه ندارد. خود فلاسفه اسلامى تدريجا بر اثر تدبر در متون اسلامى، بالخصوص كلمات على(ع)، به عمق اين انديشه پى بردند و آن را رسما در فلسفه الهى وارد كردند. در كلمات قدما از حكماى اسلامى از قبيل فارابى و بوعلى، اثرى از اين انديشه لطيف ديده نمى‏شود. حكماى متاخر كه اين انديشه را وارد فلسفه خود كردند، نام اين نوع وحدت را« وحدت حقه حقيقيه‏» اصطلاح كردند. (12)

- اول و آخر، ظاهر و باطن

در قرآن مى‏خوانيم:«هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن...»(حديد،آيه 3)

امام(ع) مى‏فرمايد: سپاس خداى را كه هيچ حال و صفتى از او بر حال و صفتى ديگر پيشى ندارد تا اول بودنش مقدم بر آخر بودنش و ظاهر بودنش مقدم بر باطن بودنش باشد.

...هر پيدايى جز او فقط پيداست و ديگر پنهان نيست و هر پنهانى جز او فقط پنهان است و ديگر پيدا نيست. اوست كه در عين پيدا بودن پنهان است و در عين پنهان بودن پيداست. (13)

در جاى ديگر مى‏فرمايد: زمانها او را همراهى نمى‏كند و اسباب و ابزارها يارى‏اش نمى‏دهند. هستى او بر زمانها و وجود او بر نيستى و ازليت او بر هر آغازى تقدم دارد. (14)

استاد مطهرى در توضيح مطلب مى‏نويسد: تقدم ذات حق بر زمان و بر هر نيستى و بر هر آغاز و ابتدايى، يكى از لطيفترين انديشه‏هاى حكمت الهى است و معنى ازليت‏حق فقط اين نيست كه او هميشه بوده است، شك نيست كه هميشه بوده است، اما هميشه بودن يعنى زمانى نبوده كه او نبوده است ازليت‏حق فوق هميشه بوده است زيرا هميشه بودن مستلزم فرض زمان است، ذات حق علاوه بر اينكه با همه زمانها بوده است، بر همه چيز حتى بر زمان تقدم دارد و اين است معنى ازليت او. از اينجا معلوم مى‏شود كه تقدم او نوعى ديگر غير از تقدم زمانى است.

حضرت على(ع) مى‏فرمايد:... از حواس پنهان است و دست‏حواس به دامن كبريايى‏اش نمى‏رسد و در عين حال هويداست و هيچ چيزى نمى‏تواند مانع و حاجب و پرده وجودش شود.(خطبه 150) يعنى او هم پيداست و هم پنهان است. او در ذات خود پيداست، اما از حواس انسان پنهان است. پنهانى او از حواس انسان از ناحيه محدوديت‏حواس است نه از ناحيه ذات او. (15)

عيب از ماست اگر دوست زما مستور است ديده بگشاى كه بينى همه عالم طور است (16) هر كجا پا بنهى حسن وى آنجا پيداست هر كجا سر بنهى سجده گه آن زيباست (17)

شب زنده‏دارى، تلاوت قرآن و غمى عارفانه

قرآن مى‏فرمايد:

«قم الليل الا قليلا، نصفه او انقص منه قليلا، اوزد عليه و رتل القرآن ترتيلا»(مزمل آيات 2-4)

شب را به نماز و طاعت‏خدا برخيز، مگر اندكى كه نصف يا كمتر از آن باشد يا چيزى بر آن بيفزا و با توجه كامل به تلاوت آيات قرآن بپرداز...

امام(ع) در وصف متقين و مردان خدا مى‏فرمايد:

اما شبها، پاهاى خود را براى عبادت جفت مى‏كنند،(بر پاى مى‏ايستند)،آيات قرآن را به آرامى و شمرده شمرده تلاوت مى‏كنند، در اثر دقت در آن آيات غمى عارفانه در دل خود ايجاد مى‏كنند و بدين وسيله، داروى دردهاى خويش را مى‏يابند، هرچه از زبان قرآن مى‏شنوند، يا به چشم خويش مى‏بينند. هرگاه به آيه‏اى از آيات رحمت مى‏رسند، بدان طمع مى‏ورزند و قلبشان از شوق سرشار مى‏شود، چنان مى‏نمايد كه برابر چشم آنهاست، و چون به آيه‏اى از آيات خشم الهى مى‏رسند، بدان گوش فرا مى‏دهند و مانند اين است كه آهنگ بالا و پايين رفتن شعله‏هاى جهنم را با گوش خويش مى‏شنوند. (18)

عدالت

خداوند در قرآن مى‏فرمايد:

«اعدلوا هو اقرب للتقوى...»

عدالت پيشه سازيد كه آن به تقوا نزديكتر است(و اساس تقوا، پرهيزكارى است.(مائده، آيه 8)

امام(ع) كه، مجسمه عدالت و تقوا است در پاسخ به آن دسته از سياست‏بازانى كه براى پيشبرد به اصطلاح اهداف و مصالح خواستار تبعيض و كنار گذاشتن موقتى عدالت‏بودند، فرمود:

از من مى‏خواهيد با تبعيض و ستمگرى، پيروزى را به دست آورم؟ از من مى‏خواهيد عدالت را به خاطر سياست و رهبرى قربانى كنم؟ خير، سوگند به ذات خدا كه تا دنيا، دنياست چنين كارى نخواهم كرد و گرد چنين كارى نخواهم گشت. من و تبعيض؟! من و زير پا گذاشتن عدالت؟! اگر همه اين اموال عمومى كه در اختيار من است، مال مشخصى من و حاصل تلاش خودم بود، براى تقسيم ميان مردم هرگز تبعيض روا نمى‏داشتم. چه رسد به آنكه مال مال خداست و من امانت‏دار اويم. (19)

آن حضرت برقرارى عدالت را يكى از دلايل قبول خلافت ظاهرى خويش عنوان كرد و فرمود: اگر آن اجتماع بزرگ و قيام حجت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر خداوند از دانشمندان پيمان نگرفته بود كه در برابر پرخورى و گرسنگى ستمديده ساكت ننشينند و دست روى دست نگذارند، همانا لگام خلافت را روى شانه‏اش مى‏انداختم و مانند روز اول كنار مى‏نشستم. (20)

- كيفر دشمنان اهل بيت

در قرآن كريم مى‏خوانيم: آيا نديدى حال مردمى را كه نعمت‏خدا را به كفر تبديل كردند و خود و قوم خويش را به ديار هلاكت‏سپردند؟ به دوزخ، كه بدترين جايگاه است، دچار گشتند.

«ابراهيم، آيات 28 و 29»

امام(ع) مى‏فرمايد: چه شوم و پليدند آنان كه سنت و روش پيامبر خدا را دگرگون ساختند و از وصيت وى سر برتافتند. آيا از فرود آمدن عذاب الهى بر خويشتن نمى‏هراسند؟

حضرت سپس آيات ياد شده را خواند و آنگاه چنين ادامه داد:

سوگند به خدا ما همان نعمتى هستيم كه خداوند به بندگان خويش ارزانى كرد و (مردم) به وسيله ما رستگار مى‏شوند. (21)

-وسيله تقرب به خدا

در قرآن كريم مى‏خوانيم: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، پرهيزگارى پيشه سازيد و براى تقرب به خدا وسيله‏اى برگزينيد...(مائده آيه 35)

امام(ع) مى‏فرمايد: من همان وسيله تقرب به خدايم. (22)

آرى، توسل به اهل بيت(ع) در حقيقت توجه به خداست، و چه دورند از حقيقت، آن دسته از منحرفان اهل سنت كه توسل را شرك مى‏دانند در حالى كه شافعى، يكى از بزرگان اهل سنت، مى‏گويد:

آل النبى ذريعتى و هم اليه وسيلتى ارجو بهم اعطى غدا بيد اليمين صحيفتى

يعنى: خاندان پيامبر وسيله و دست آويز من است و آنها سبب تقرب من به رسولخدا(و يا خدا) هستند. اميدوارم فرداى قيامت‏به خاطر آنها نامه كردارم به دست راستم داده شود.

پى‏نوشت ها:

1- خطبه 157.
2-بحار، ج 92، ص 99.
3- انعام، 40.
4- تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(ع)
5- سفينه البحار، ج 1، ص 633.
6- الميزان، ج 1، ص 39.
7- تفسير صافى، سوره حمد.
8- حافظ.
9- نهج البلاغه، خطبه 150.
10- همان، خطبه 63.
11- همان، خطبه 184.
12- سيرى در نهج البلاغه، ص 50.
13- نهج البلاغه، خطبه 63.
14- همان، خطبه 184.
15- سيرى در نهج البلاغه ص 51.
16- ديوان امام خمينى، ص 52 و 49.
17- ديوان امام خمينى، ص 52 و 49.
18- نهج البلاغه، خطبه 184.
19- همان، خطبه 126.
20- همان، خطبه 3.
21- تفسير البرهان، ذيل آيات 28 و 29 سوره ابراهيم.
22- تفسير الميزان، ج 5، ص 33
چهارشنبه 24/5/1386 - 3:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته