• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1233
تعداد نظرات : 369
زمان آخرین مطلب : 4567روز قبل
ایرانگردی

 این بنا در۳۵ کیلومتری جنوب شرقی شهر کرد و در روستای دزک قرار دارد و در دو طبقه و به صورت باشکوهی بدستور لطفعلی خان امیر مفخم بختیاری ساخته شده است .

 

طبقه اول دارای یک هشتی ورودی در وسط است که از طرفین به محوطه بزرگ قلعه منتهی می شود.

 

 در طرفین هشتی چهار ایوان قرار دارد که دو ایوان رو به شمال و دو ایوان دیگر رو به جنوب قرار گرفته است و شامل چند اتاق و انبار است .

 

طبقه دوم که از ایوان شمالی طرفین هشتی به آن راه می یابند ، ابتدا از راه پله ها وارد محوطه ای بزرگ به نام حوضخانه می شود که در وسط آن یک سالن بزرگ به نام سفره خانه وجود دارد و اتاق آینه در جوار آن قرار گرفته است .

 

سفره خانه این سالن دارای تزئینات گچبری و نقاشی زیبائی است .

 

اشکال مختلف از قبیل ملائکه به عنوان مظهر پاکی و کله شیر که حاکی از قدرت و دلاوری است و مناظر زیبا از شکار و گچبری های گل و بوته در حاشیه بزرگ و کوچک آن است .

 

سقف چوبی و به شکل قاب بندی است و دارای در و پنجره های سیم کوبی شده است .در کنار سفره خانه اتاقی به نام آیینه خانه قرار دارد که به صورت باشکوهی تزئین شده است.

 
چهارشنبه 16/4/1389 - 12:14
ایرانگردی

این مجموعه با شکوه با زیر بنای دو هزار متر مربع در داخل باغ بزرگی به وسعت یازده هزار متر مربع که دارای انواع درختان میوه، گل ها، درختان زینتی و چشمه آب جاری است، در روستای باغچه جوق شهر ماکو قرار دارد. این ساختمان مجلل و تاریخ توسط "اقبال السلطنه ماکویی" از حکام مقتدر اواخر دوره قاجاریه و یکی از سرداران مظفرالدین شاه قاجار احداث شد و دارای واحدهای ساختمانی به شرح ذیل است:

 

هشتی نسبتاً کوچک ورودی با سقف رسمی بندی و نقاشی شده و نیز حصار درونی و قسمتی از فضای محوطه سازی و تراس بندی شده باغچه، با حوض آب و نرده های چدنی محصور کننده ای بخش.

 

 ساختمان مرکزی و اصلی قصر در دو طبقه با دو پیش آمدگی قرینه، سقف شیروانی و گچ بری به شکل نرده های خراطی شده در اطراف بام.

 

مهم ترین قسمت کاخ، تالار مرتفع و کشیده و آیینه کاری و گچ بری شده حوضخانه است. تمام واحدهای معماری بر محور این تالار احداث شده اند و از نظر مصالح، سیستم آرایش و نوع در و پنجره دارای شیوه خاصی است. علاوه بر ویژگی های معماری ایرانی تأثیر و نفوذ شیوه معماری فرنگی به ویژگی هنر معماری روسیه اواخر قرن نوزدهم م در آن مشهود است.

 

 ساختمان سنگی معروف به آشپزخانه. این بنا عمارتی است دو طبقه با سنگ مرمر و سقف شیروانی.

 

ساختمان های گلخانه، حمام، انباری و نگهبانی از الحاقات دیگر این مجموعه هستند.

 

کاخ سردار ماکو از نظر تزیینات ویژگی های زمان خود را دارد. گچ بری ها و آیینه کاری های تالار حوضخانه، طاق نماهای تزیینی، ارسی ها، کاغذ دیواری های گران قیمت- برخی از مخمل و دارای طرح گل و بوته – و نیز پرده های اشراقی تزیینات جبهه اندرونی کاخ را تشکیل می دهند.

 

نقاشی های رنگ روغن داخل اتاق ها به خصوص اتاق ناهار خوری، نرده های چوبی راه پله ها، مجسمه های گچی، وسایل زندگی شخصی سردار نیز مکمل آرایش های مجموعه است.

 

تزیینات نمای بیرونی عبارت اند از: ازاره سنگی از مرمر مرغوب با نقوش حجاری شده از گل و بوته، قاب بندی ها شمشه های گچی، اشکال گل و بوته، مجسمه های نیم برجسته حیوانات، فرشته و انسان، ستون های نیمه برجسته گچ بری شده و نوعی کادرهای مستطیل شکل که داخل آن ها با شن های بادامی پر شده و نیز در و پنجره و نرده های چدنی که تماماً در ساختمان مرکزی قصر متمرکز شده است.

 
چهارشنبه 16/4/1389 - 12:10
ادبی هنری

محیی‏الدین مهدی بن حاج ملاابوالحسن قمشه‏ای متخلص به الهی، عالم دین و حکمت شناس و عارف و شاعر نامی (1319 هـ .ق قمشه‏ ـ 24 اردیبهشت 1352 ش تهران) نیاکان او از سادات بحرین بودند که درعصر نادر به شهر کوچک قمشه کوچیده بودند. جد بزرگ او حاجی ملک نام داشت و اولاد او را حاج ملکی می‏نامیدند و نوادگان او بعدها نام خانوادگی ملکیان را انتخاب کردند. حاجی ملک در تاکستان‏های قمشه آب و ملکی داشت و در خدمتگزاری و احسان به خلق و آبادانی شهر و بنای مدرسه و مسجد وحفر قنات کوشا بود. پدر استاد الهی از علما بود و بذر معرفت را در کشتزار دل پسر کاشت؛ و چون فرزند، پانزده ساله شد، پدر و مادر با فاصلۀ کوتاهی از جهان رفتند و با این که باغ و مزرعه‏ای برای فرزندان به ارث گذاشتند، «مهدی» به جای اشتغال به کارهای کشاورزی و باغداری، کسب علم را وجهۀ همت خود قرار داد و نخست در زادگاهش دانش‏‏های مقدماتی را فرا گرفت و از محضر حکیم شیخ محمدهادی فرزانه بهره‏ها برد؛ و سپس پیاده به اصفهان رفت و مدتی در مدرسۀ صدر، در حجره‏ای که متولیش می‏گفت روزگاری شیخ بهایی در آن درس خوانده اقامت گزید؛ و بر استادان بزرگ آن شهر شاگردی کرد و فقه و اصول و منطق و کلام را آموخت؛ و آنگاه برای تکمیل تحصیلات خود عازم مشهد شد و در آنجا از درس حاج آقا حسین طباطبایی قمی فقیه، و ملامحمدعلی معروف به حاجی فاضل، و حاج شیخ حسن برسی، و شیخ اسدالله یزدی (مدرسِ حکمت اشراقی و حکمت صدرایی و متون عرفانی) و بیش از همه قریب ده سال از محضر حکیم و استاد بزرگ فلسفه آقابزرگ شهیدی استفاضه کرد؛ و در سروده‏های خود خصوصا این آخری را بسیار ستود. پس از فراغت از تحصیل در مشهد، به تهران آمد و با سیدحسن مدرس عالم مجاهد و سیاستمدار وارسته روابطی به هم رسانید و به همین گناه به زندان افتاد. ولی پس از حدود سه ماه حبس، که در آن مدت قرآن را حفظ کرد، با وساطت فروغی نخست وزیر وقت رهایی یافت. استاد الهی در تهران در مدرسۀ سپهسالار جدید به تدریس ادبیات و فقه و فلسفه پرداخت. همچنین در دانشکدۀ ادبیات، عربی؛ و در دانشکدۀ معقول و منقول (الهیات کنونی) فلسفه و منطق و ادبیات تدریس می‏کرد و جمعاً سی و پنج سال تدریس دانشگاهی داشت. در منزل خود و در سفرهای مکرر ـ از جمله به مشهد مقدس ـ و حتی در آخرین روز حیات نیز درس و بحث را تعطیل نکرد. از کتاب‏هایی که تدریس می‏کرد: اشارات ابن‏سینا، شرح حکمه الاشراق سهروردی، شرح فصوص ابن‏عربی، اسفار، شرح منظومه و حتی قانون ابن‏سینا در طب. شب‏های جمعه نیز برای بعضی از خواص درس تفسیر می‏گفت.

 

در آغاز جوانی چندی به کار قنادی و شیرینی‏سازی روی آورد و پس از آنکه مدتی شاگرد قناد بود، در این کار به استادی رسید و با مشارکت پسرعموهایش مشغول این کار شد؛ ولی شروع جنگ جهانی اول کار آنان را به ورشکستگی کشانید و او ناگزیر دست از آن کشید. استاد الهی خط نستعلیق را نیکو می‏نوشت؛ و با جایگاه عظیم علمی و دینی خود، در نزد مرحوم میرخانی خطاط نامی تعلیم خوشنویسی می‏گرفت و می‏گفت دیگران با قلیان کشیدن خستگی درمی‏کنند و من با  خط نوشتن.

 

الهی در روزگار جوانی با محافل و انجمن‏های ادبی ارتباط داشت و در جلسات آنها حضور می‏یافت و در مسابقات ادبی شرکت می‏کرد و در یک مورد که سرودن مستزادی را به مسابقه گذاشته بودند، او و وثوق الدوله و برخی دیگر طبع‏آزمایی کردند. از دیگر اشتغالات الهی که تا آخرین لحظات عمر او ادامه یافت، تصحیح و شرح و ترجمۀ متون پیشین یا خلق آثار منظوم و منثور بود. از میان آثار وی:

 

1. تصحیح دوبیتی‏های باباطاهر عریان

 

2. تصحیح ده مجلد روح الجنان تألیف ابوالفتوح رازی که از قدیمی‏ترین و مهم‏ترین تفاسیر قرآن و از متون کهن و باارزش نثر فارسی است ـ با مقدمه‏ای سودمند و تعلیقاتی مشتمل بر توضیح مبهمات متن و بعضاً انتقاداتی بر مندرجات و منقولات کتاب. کار تصحیح این کتاب پیش از سال 1320 از سوی وزارت فرهنگ به استاد واگذار شد و انتشار آن در سال مزبور آغاز گردید.

 

3. ترجمۀ قرآن به فارسی که اولین ترجمه‏ای است که در اعصار اخیر به وسیلۀ یک ادیب مسلط بر انشا و نظم و نثر فارسی انجام گرفته و برخلاف ترجمه‏های پیشین ترجمه‏ای روان و شیواست ـ آمیخته با اندکی تفسیر و با پرهیز از شیوۀ دشوارِ ترجمۀ تحت‏الفظی ـ و به همین جهت و به دلیل قداست و معنویت شخص مترجم قبولی عام و رواجی شگفت‏آور یافت وحتی مرجع یگانۀ عصر آیت‏الله بروجردی و نیز علامۀ طباطبایی و عالمان دیگر، آن را بسی می‏ستودند و بی‏مانند می‏شمردند. و با اینکه پس از آن ترجمه‏های متعددی از قرآن انتشار یافت و ابوالقاسم پاینده، ایرادهای متعددی بر آن گرفت (دانشنامۀ جهان اسلام 5/502) معهذا پس از شصت و اند سال که از نخستین چاپ آن می‏گذرد، هنوز هیچ یک از ترجمه‏های فارسی قرآن به اندازۀ آن رواج ندارد. چاپ‏های اول ترجمۀ استاد الهی این امتیاز را هم داشت که شاید به گونه‏ای بی‏سابقه، متن وترجمۀ قرآن هر دو با خط زیبای نستعلیق فارسی منتشر می‏شد و هر دو نیز به قلم استاد خوشنویسان معاصر سیدحسین میرخانی.

 

4. ترجمۀ مفاتیح‏الجنان.

 

5. ترجمۀ صحیفۀ سجادیه.

 

6. حکمت الهی عام و خاص در دو مجلد. مجلد اول در الهیات به معنی اعم و جواهر و اعراض و مبدأ و معاد و مجلد دوم مشتمل بر: الف. ترجمه و شرحی لطیف به فارسی بر کتاب فصوص منسوب به فارابی. ب. شرحی برخطبۀ اول نهج‏البلاغه. ج. اخلاق مرتضوی.

 

7. توحید هوشمندان که الهی با تصنیف این کتاب، از دانشگاه تهران درجۀ دکتری گرفت.

 

8. حواشی بر قصیدۀ انصافیۀ لطفعلی دانش.

 

9. مشاهدات العارفین فی احوال السالکین الی الله (ظاهرا هنوز چاپ نشده).

 

10. رساله در مراتب عشق، 11. حاشیه بر مبدأ و معاد، 12. کلیات اشعار مشتمل بر ده‏ها هزار بیت شعر ـ در قالب‏های مثنوی، قصیده، غزل، رباعی، قطعه، مستزاد، با تخلص الهی ـ در منظومه‏های متعدد و جداگانه از جمله: نغمۀ الهی در شرح خطبۀ امیرمؤمنان(ع) در اوصاف پرهیزگاران،  نغمۀ عشاق مشتمل بر سروده‏های عارفانه و عاشقانه که یک بار نیز با تقریظ مرحوم ملک‏الشعرای بهار انتشار یافت. چاپ چهارم کلیات درسال 1408 هـ . ق. در 1026 ص در تهران انجام شده و گزیده‏ای از آن نیز در سال 1369 ش با خط زیبای حسن سخاوت خوشنویس معروف معاصر انتشار یافت. سروده‏های الهی سرشار از عشق و شور و حال و عرفان است و طرب و سرمستی عارفانه‏ای را که هر چه بیشتر در وجود او می‏توانستیم دید در اشعار وی نیز منعکس و جلوه‏گر است و چون آوایی گرم و خوش داشت و با موسیقی آشنا بود، برای اشعار  خود اوزان طرب‏انگیز و کلمات  و تعبیرات نشاط‏بخش اختیار می‏کرد و می‏گفت پیام شاعر باید شادی آفرین باشد و:

 

اذ الشعر لم یهززک عندسماعه           فلیس جدیر أن یقال له الشعر

 

یعنی: شعری که چون بشنوی تو را به جنبش و طرب در نیاورد سزاوار نام شعر نیست.

 

برای نمونه دو غزل او را ببینید:

  

دلبر دیرآشنا

 

من عاشقم بر دلبری دیر آشنایی           زیبا رخی زنجیر زلفی دلربایی

 

افرشته خویی ماهرویی بذله‏گویی           شیوا حدیثی نکته‏سنجی خوشنوایی

 

زیبانگاری شوخ چشمی دلستانی           شورافکنی غارت‏گری ترک‏خطایی

 

نوشین لبی شیرین کلامی خوش‏پیامی           طاوس شکلی سرو قدی مه‏لقایی

 

 

خورشید همت‏گاه لطف و مهربانی           چون خشمگین گردد معاذالله بلایی

 

 

من چون دو چشم ناز او بیمار و چشمش           پیوسته بخشد دردمندان راشفایی

 

من همچو زلف او پریشان روزگاری           او همچو طبع من دُر افشان کیمیایی

 

من چون دهانش تنگدل او شاد خاطر           من همچو زلفش سر به‏زیر او مقتدایی

 

او دلبری حوری‏نگاری شهریاری           من مفلسی عوری فکاری بینوایی

 

او قادری شاهی امیری تاج‏بخشی           من عاجزی زاری زیان‏کاری گدایی

 

با این‏چنین یاری الهی راست‏کاری           عشقی جنونی اشتیاقی ماجرایی

  

نغمه سیمرغ

 

گر بشکند سیمرغ جانم دام تن را           بخشم بدین زاغ و زغن باغ و چمن را

 

تا چند چون جغدان در این ویران نشینم           منزل کنم زندانِ تنگِ ما و من را؟

 

چون بازِ پربشکسته در دام علایق           برد از دل‏ ما چرخِ دون، یاد وطن را

 

یاری کند گر گریه و آه شبانه           ویران کنم بنیان این چرخ کهن را

 

مرغان آزاد، از هوای آب و دانه           منزل گرفتند ای فغان دام فتن را

 

در آتش عشق تو شد پروانه دل           دل سوخت این پروانه شمع انجمن را

 

چون زر در آتش‏گر در افتم پاک گردم           آتش نسوزد عاشق وجه‏الحسن را

 

کاش این بدن دست از منِ دل‏خسته می‏داشت           تا باز می‏جستم روان خویشتن را

 

شایدالهی مرغ هشیار روان‏باز           با شهپر جان بشکند دام بدن را

 

با اینکه رنگ عشق و عرفان و جمال‏گرایی بر سروده‏های الهی غلبه داشت، واقعیت‏های تلخ و گزندة اجتماعی نیز از دیدة او پنهان نبود و انعکاس آنها و انتقاد از ناروایی‏ها و نامردمی‏ها و نابه‏سامانی‏ها در آثار او جایی چشمگیر دارد:

 

این دو بیت را ببینید:

 

در این نشأه الهی دشمنان دادند دست دوستی باهم  

         

چرا ما دوستان پیوسته در پیکار هم باشیم؟

 

از کلاغ زشت خویِ ژاژخایِ هرزه طبع           چند در باغ طبیعت نعره و غوغاستی؟

 نیز این چکامه را:

این کشور عدل و کاخ دانش را           فریاد که جهل کرده ویرانش

 

کو جام جم و بساط افریدون           وان پرچم کاوه جهانبانش؟

 

کو مکتب شیخ‏1 و فرِّ فردوسی           کو محفل رومیِ سخندانش؟

 

کاش این همه ظلم وجور و خونخواری           بودی به صفا و صلح پایانش

 

کاش آدمی از سبع نُبد افزون           خونخواری و ظلم و جور و طغیانش

 

شد باد خزان نسیم نوروزش           خوناب جگر نصیب دهقانش

 

رنج است و غم و بلا و ناکامی           پیوسته به کام هوشمندانش...

 

گیتی به مذاهب تناسخ رفت           یکسر دد و  دیو گشت انسانش

 

جمعی حیوان گرگ و روبه خوی           بگرفته مقام رادمردانش

 

قومی خر و گاو آدمی صورت           بنشسته فراز کاخ و ایوانش

 

بر شکل بشر درندگانی چند           چون گرگ بلای گوسفندانش

 

یک سلسله چاپلوس چون گربه           با کبر پلنگِ تیزدندانش

 

نسخ آیت فضل و عدل و احسان گشت           از دفتر کافر و مسلمانش

  مشرب فلسفی

الهی آثار فیلسوفان اسلامی را که مذاق‏های گوناگون داشتند به نیکی می‏شناخت. شرحی لطیف بر فصوص منسوب به فارابی نگاشت و کتاب‏های ابن‏سینا و سهروردی ـ که به اصالت مکتب دومی چندان عقیده‏مند نبود ـ و ابن‏عربی و صدرا و سبزواری را تدریس می‏کرد ولی بیشترین دلبستگی را به حکمت صدرایی داشت و خصوصاً بعد عرفانی حکمت مزبور و پیوند آن با آموزه‏های ابن‏عربی را جالب توجه یافته و دلبستگی‏اش به حکمت ایران باستان نیز که آن را از طریق آثار سهروردی و صدرا شناخته بود انکار ناپذیر بود. و مانند صدرا در مهمترین نظریۀ فلسفی خود (تشکیک در وجود) همان نظریۀ حکیمان ایران باستان را پذیرفته و علی‏رغم انکار سرسختانۀ استاد مرتضی مطهری، از آن به عنوان نظریۀ فهلویون (پهلویان) یاد می‏کرد. این نظریه که مبتنی بر اعتقاد به وجود واحد و دارای مراتب و مظاهر بی‏شمار و وحدت درکثرت و کثرت در وحدت است ، در سروده‏های حکمی الهی نیز منعکس است از جمله در این بیت:

 وحدت اندر کثرتم هم کثرت اندر عین وحدت           فارغم از هر تعیّن با تعین‏ها قرینم 

شاگردان

 

استاد الهی در خلال بیش از چهل سال تدریس در دانشگاه و خارج از دانشگاه، بسیاری شاگردان فاضل و دانشمند تربیت کرد و از میان آنها:

 

1. غلامرضا رشید یاسمی از شاعران و مترجمان و محققان عصر جدید که هفت هشت سال از الهی بزرگ‏تر بود و با این همه، مراتب فضل و کمالِ استاد، وی را به تلمذ در محضر او برانگیخت و در نزد او حکمت صدرایی را فرا گرفت و برای اولین بار گفتار مفصلی در باب نظریۀ معروف صدرا، حرکت جوهری، به زبان جدید به قلم آورد که در سال 1943م در یادنامۀ دینشاه ایرانی، در بمبئی منتشر شد. وی برای نخستین بار و در روزگار جوانی استاد، شرح حال و نمونۀ اشعار او را در کتاب ادبیات معاصر (ص 9ـ 18) یاد کرد و انتشار داد و استاد خاطرات شیرینی از او داشت.

 

2 و3. آیت‏الله حسن حسن‏زادۀ آملی و آیت‏الله عبدالله جوادی‏آملی هر دو از مدرسان متون فلسفی و عرفانی در حوزۀ علمیۀ قم که در محضر استاد متونی همچون اشارات و اسفار و منظومه را فرا گرفتند.

 

4. آیت‏الله سیدرضی‏ شیرازی از علمای معاصر و از مدرسان متون فلسفی در تهران.

 

5. دکتر مهدی محقق. نگارندۀ این سطور نیز سال‏های متوالی از  فیض محضر استاد برخوردار بوده و درکلاس‏های ایشان در دانشکدۀ الهیات (به عنوان دانشجوی غیر رسمی و آزاد) و درمنزل ایشان ـ در فراگیری قسمت‏هایی از شرح اشارات، شرح حکمة‏الاشراق، شرح فصوص، مباحث عرفانیة اسفار، منظومه، قانون بوعلی، مثنوی مولانا،  تفسیر صدرا و نهج‏البلاغه ـ از محضر ایشان بهره‏های فراوان برده و هیچ محفلی را چون محفل ایشان پر از شور و جذبه و حال و وجد و سرور روحانی، و هیچ نمازی را چون نماز ایشان سراسر حضور و اتصال و توجه، و هیچ عارف و مؤمنی را تا بدان حد در مقام رضا و تسلیم نیافته است.

  

خاطرات

 

خاطراتی که من از خلال سال‏ها ارتباط نزدیک و ارادت حضوری به استاد الهی به ذهن سپرده‏ام بسیار بیش از آن است که در این گفتار بگنجد و در این جا به عنوان نمونه:

 

1. یک بار در محضراستاد سخن از «معنی زندگی» بود، یکی از حاضران گفت: من که معنی زندگی را نفهمیدم. استاد گفت: عاشق شو تا بفهمی؛ چون با عشق است که زندگی معنی پیدا می‏کند و بدون عشق زندگی بی‏معنی و با مرگ مساوی است. سپس این شعر حافظ را خواند:

 

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق           بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

 

و ادامه داد: حال هرقدر که موضوع و متعلق عشق و به اصطلاح معشوق، عظیم‏تر و زیباتر و باارزش‏تر و پایدار‏تر باشد، عشق و به تبع آن، زندگی هم عظیم‏تر و زیباتر و باارزش‏تر و پایدارتر خواهد بود.

 

2. در محضر استاد این سؤال مطرح شد که آیا کشتن حیوانات برای تغذیه انسان ظلم نیست؟ در پاسخ فرمودند: حیوانی را که ذبح می‏کنند، اگر اجزای بدن آن ـ که به عنوان غذا مورد استفاده قرار می‏گیرد ـ جزء بدن انسانی صالح شود، که در مرتبه‏ای بالاتر از حیوان جای دارد، در این‏صورت به آن حیوان خدمت شده و ذبح آن در حقیقت مقدمة وصول به مرحله‏ای از تکامل و ترقی است؛ و چه کمالی برای گوسفند از این بالاتر که مثلاً گوشت او وارد بدنِ یک انسان شایسته شود و پس از فعل و انفعالات و تحولاتی، عصارة آن گوشت با بدن آن انسان و خون و رگ و پی و چشم و گوش و بینی او بیامیزد و به او نیرو بخشد برای کارهای بزرگ و نیکو، و حتی خود وسیله‏ای شود برای ادراک محسوسات سمعی وبصری و غیره؛ و سپس این محسوسات تبدیل شود به اندیشه و علم و فضیلت‏های اخلاقی و عمل صالح. ولی اگر اجزای بدن حیوان، غذای کسی و جزء بدن کسی بشود که در مرتبه‏ای فروتر از حیوان قرار دارد و مثلاً به خاطر اعمال ناشایست خود، مصداق آیة کریمة «اولئک کالانعام بل هم اضل» است در این صورت به آن حیوان ستم شده است. چنان‏که سنایی می‏گوید:

 

بره و مرغ را بدان ره کُش           که به انسان رسند در مقدار

 

جز بدین، ظلم باشد ار بکشد           بی‏نمازی مسبّحی را خوار

 

خلاصه این‏که هرگونه تصرفی در هر یک از موجودات عالم ـ در هر مرتبه‏ای که آن موجود باشد ـ اگر در جهت به کمال رساندن آن یا در جهت کمک به حرکت تکاملی در عالم و برقراری نظم و ترتیب مطلوب باشد نیکوست و اگر در این جهت نباشد نارواست. بنابراین اگر شما در باغچة خانه‏تان، گیاهان و علف‏های هرزه را بکنید و دور بریزید و شاخه‏های زاید درختان را ببرید، و هدفتان سامان بخشیدن به باغچه و خانه و تهیه هیزم باشد، عملتان صحیح است؛ و اگر گوسفندان را ببرید تا علف‏های صحرا را بخورند و علف‏ها را از مرتبة نباتی به مرتبة حیوانی سوق دهند نیز کار درستی کرده‏اید. ولی اگر بدون هدف صحیح، حتی یک علف را بکنید و حق حیات را از او بگیرید مرتکب کار ناروایی شده‏اید و این است که در حدیث نبوی می‏خوانیم: من قتل عصفورا عبثا، جاء یوم‏القیامة و له صراخ حول العرش یقول یا ربّ سل هذا فیم قتلنی من غیر منفعة؟ (هرکس یک گنجشک را نیز بیهوده و به عبث بکشد، در روز قیامت آن گنجشک در پیرامون عرش الهی فریاد می‏کند که خدایا از این بازخواست کن که چرا مرا بی‏اینکه از کشتن من نفعی حاصل شود کشته است؟). در فقه نیز این بحث مطرح است که اگر کسی برای به‏دست آوردن معاش، راهی جز شکار ندارد و مضطر و ناگزیر است، شکار برای او حرام نیست ولی اگر برای تفریح به شکار رفته، عمل او نارواست و سفری که به این منظور رفته سفر حرام است و در طی آن، باید نماز خود را تمام بخواند و روزه‏اش را هم بگیرد. در حدیث نبوی نیز می‏خوانیم: در طلب شکار بودن، یکی از سه کاری است که قساوت می‏آورد و دل را سخت می‏کند. و در حدیث دیگر «من اتبع الصید غفل»، هر کس دنبال شکار باشد، دچار غفلت می‏شود.

 

استاد افزودند: تغذیه انسان از گوشت حیوان یکی از این دو پیامد را دارد: یا حیوان به مرتبه انسانی سوق داده می‏شود ـ که این خدمت به حیوان است ـ یا انسان به مرتبة حیوانی تنزل می‏کند و خوی حیوانی می‏گیرد ـ که این ظلم به انسان است ـ و شاید به همین دلیل است که به روایت علامة حلی در شرح تجرید، امام علی(ع) فرموده است: «لاتجعلوا بطونکم مقابر الحیوانات»، شکم‏هاتان را گورستان حیوانات قرار ندهید.

 

این سخن که «تغذیه از گوشت حیوانات، احتمال دارد آدمی را به مرتبة حیوانی تنزل دهد»، چنان بیمی در من تولید کرد که تصمیم گرفتم استفاده از هر نوع گوشت را به حداقل برسانم. تا شش هفت ماه پس از درگذشت استاد در سال 1352، گوشت را بالکل از برنامه غذایی‏ام حذف کردم.

 

3. سخن بر سر واژه‏های برساختة فرهنگستان بود که غالباً عاری از لطافت و سلاست، و بعضی از آنها خیلی مضحک است. استاد فرمودند: واژه‏های بسیار زیبایی را که در هر زبانی هست در نظر بگیرید ـ از ‏جمله در فارسی نام‏های گل‏ها (نیلوفر، بنفشه، نسرین، نرگس و...) و میوه‏ها (سیب، به، بادام، گیلاس و...) و پرندگان (پرستو، شاهین، کبک ، کبوتر و...) و درختان (سرو، سپیدار، بید و...) و ماه‏ها (فروردین، اردیبهشت، بهمن، اسفند و...) و اجرام فلکی (سپهر، آسمان، ماه، خورشید، آفتاب، اختر، ناهید، کیوان، بهرام، پروین و...) ـ همة این کلمات زیبا و هزاران امثال آنها را کسانی ساخته‏اند که عامی بوده‏اند و به اندازه یک هزارم از دانش اعضای فرهنگستان را نداشتند و در عین حال، ساخته‏های آنها بسیار دلنشین‏تر وروان‏تر و ماندگار‏تر از ساخته‏های فرهنگستان است که دانش اعضای آن، هزاران مرتبه بیش از آن عوام است. و چرا این‏گونه است؟ چون عوام، در مرحلة اول، مفهوم و زیبایی و لطافت و عظمت موجودی را با همة وجود خود «لمس» می‏کنند، و سپس همان مفهوم و زیبایی و لطافت و عظمت، الهام‏بخش آنها می‏شود تا برای تعبیر از آنچه با همة وجود خود لمس کرده‏اند واژه‏ای بسازند ـ آن هم بدون چندان تقیدی نسبت به واژه‏های برساختة پیشین‏‏‏. ولی اعضای فرهنگستان فقط معانی و مفاهیم را در ذهن خود «تصور» می‏کنند و می‏خواهند برای آنچه تصور کرده‏اند واژه‏ای عرضه کنند ـ آن هم غالباً با تقید نسبت به واژه‏های برساخته پیشین‏‏‏‏. و میان «لمس» و «تصور» و میان کسی که از تقید آزاد است با کسی که در قید است، تفاوت بسیار است. من در اینجا حکایتی را که از استاد نامور ادب فارسی، شادروان دکتر محمدجعفر محجوب شنیده بودم نقل کردم. او می‏گفت: سماوری را که در خانه‏مان بود به دکان سماورساز بردم و با زحمت به او تفهیم کردم که این سماور، هم مخزن آب و هم مخزن نفتش نیاز به تعمیر دارد. چون هم آب پس می‏دهد و هم نفت. و سماورساز عامی به راحتی گفت: مشکلی نیست ما آن را آب‏بندی و نفت‏بندی می‏کنیم!

 
چهارشنبه 16/4/1389 - 11:44
ادبی هنری

تاریخ تولد:

  ۱۳۰۴

محل تولد :

 تبریز تاریخ وفات : ۲۹ اسفند ۱۳۸۶

محل وفات :

 استانبول  

          شاعر، نویسنده، آهنگساز و مترجم ایرانی است.از آثار او می‌توان به مجموعه رنگین کمون، آهنگ‌هایی برای ارکستر سمفونیک تهران، کتاب چهره‌هایی از پدرم، و ترجمه کتاب‌های یاشار کمال و ترجمه و معرفی عزیز نسین به ایرانیان اشاره کرد. 

 

ثمین باغچه‌بان در سال ۱۳۰۴ در تبریز به دنیا آمد ولی کودکی خود را در شیراز گذراند و در ۷ سالگی با خانواده‌اش به تهران رفت و تحصیلاتش را در آنجا گذراند. 

 

سپس برای ادامه تحصیل در رشته موسیقی بورس گرفت و به ترکیه رفت. او در استانبول با اِولین باغچه‌بان که خواننده و موسیقی‌دانی اهل ترکیه بود آشنا شد و ازدواج کردند. بعد از بازگشت به ایران هر دو آنها در مدرسه عالی موسیقی استخدام شدند. ثمین کمپوزیسیون و کونترپوان درس می‌داد و اِولین آواز و پیانو.

 

ثمین فرزند جبار باغچه‌بان (جبار عسکرزاده) بود و کتابی درباره پدرش در ایران منتشر کرده‌است که «چهره‌هایی از پدرم» نام دارد و در تیراژ محدود ۱۱۰۰ نسخه منتشر شده‌است.

 

مجموعه «رنگین کمون»، آهنگها و شعرهای ثمین باغچه‌بان برای کودکان است که با همکاری همسرش اِولین، مرحوم توماس کریستین داوید و مرحوم بهجت قصری ساخته شد. 

 

او تا پیش از انقلاب ۱۳۵۷، آثاری برای ارکستر می‌نوشت که با رهبری حشمت سنجری و دیگر رهبران ارکستر در ایران توسط ارکستر سمفونیک تهران اجرا شد.

 

باغچه‌بان کتابهایی از عزیز نسین نویسنده طنزنویس ترک و یاشار کمال را نیز به فارسی ترجمه کرده‌است.

 
چهارشنبه 16/4/1389 - 11:37
شعر و قطعات ادبی

من،برتولت برشت،از جنگل‌های سیاه می‌آیم


مادرم


هنگامی‌كه در تنش خانه داشتم


به شهرهایم آورد.و سرمای جنگل‌ها


تا روز مرگ در من خواهد ماند

 

در شهر آسفالت ساكنم، و از روز ازل


در بند آیین مرگ


با روزنامه و توتون و عرق


بدبین و تنبل و سرانجام،راضی

 


با مردم، مهربانم


به سنت ایشان، كلاهی اطو شده بر سر می‌گذارم


می‌گویم:آنها جانوران بسیار گندی هستند


و می‌گویم:مهم نیست. من خود نیز چنینم

 


روی صندلی‌های راحتی،پیش از نیمروزها


چند زن را كنار خویش می‌نشانم


و خاطر آسوده نگاهشان می‌كنم و می‌گویم


درمن كسی هست كه بر او امیدی نمی‌توان بست

 

تنگ غروب،مردان را گرد خود می‌آورم


ما یكدیگر را "نجیب‌زاده" می‌نامیم


آنها پاهایشان را روی میز من دراز می‌كنند


و می‌گویند:"وضع ما بهتر خواهد شد."و من


نمی‌پرسم:كی؟


...

 

چهارشنبه 16/4/1389 - 11:26
شعر و قطعات ادبی

آی ناخدا ! ناخدا ی من 

   
 
آی ناخدا ، ناخدا ی من ، سفر دهشتبارمان به پایان رسیده است

  
كشتی از همه ی مغاك ها به سلامت رست ، به پاداش موعود رسیده ایم
 

  
بندرگاه نزدیك است ، طنین ناقوس ها را می شنویم ، مردمان در جشن و سرورند
 


چشم های شان پذیرای حصار حصین كشتی است ،
  آن سرسخت بی باك  


امّا ای دل ، ای دل ، ای دل  


وای از این قطره های سرخ خون فشان  


بر این عرشه كه ناخدای من آرمیده است  


سرد و بی جان  


آی ناخدا ، ناخدا ی من ، برخیز و طنین ناقوس ها را بشنو  


برخیز ، پرچم برای تو در اهتزاز است ، برای تو در شیپور ها دمیده اند
  


برای توست این دسته ها و تاج های گل ، این ساحل پر همهمه  


این خلق بی تاب و توان نام تو را آواز می دهند ، چهره های مشتاق تو را می جویند
  


بیا ناخدا ، ای پدر بزرگوار من
  


سر بر بازوی من بگذار  


این وهمی بیش نیست كه تو سرد و بی جان آرمیده ای  


ناخدای من پاسخم نمی دهد ، لبانش رنگ پریده و خاموش است  


پدرم بازوی مرا حس نمی كند ، كرخت و بی اراده است
  


سفر به انجام رسید و كشتی ایمن و استوار كناره گرفت
  


از این سفر سهمناك ، كشتی پیروزمند ، گوی توفیق ربود و به ساحل رسید 


سرور از نو كنید ای مردمان ساحل ، طنین در افكنید ای ناقوس ها
  


امّا من با گام های سوگوار  


ره می سپارم بر این عرشه

 
چهارشنبه 16/4/1389 - 11:22
شعر و قطعات ادبی

 

  Motion

If you are the amber mare


              I am the road of blood
 

If you are the first snow


              I am he who lights the

hearth of dawn
If you are the tower of night


              I am the spike burning in your mind
 

If you are the morning tide


              I am the first bird"s cry
 

If you are the basket of oranges


              I am the knife of the sun
 

If you are the stone altar


              I am the sacrilegious hand
 

If you are the sleeping land


              I am the green cane
 

If you are the wind"s leap


              I am the buried fire
 

If you are the water"s mouth


              I am the mouth of moss
 

If you are the forest of the clouds


              I am the axe that parts it
 

If you are the profaned city


              I am the rain of consecration
 

If you are the yellow mountain


              I am the red arms of lichen
 

If you are the rising sun


              I am the road of blood 


جنبش

 

اگر تو دریاچه ی کهربایی


من جاده ی خون ام


اگر تو اولین برفی


من آن ام که قلب پگاه را روشن می کند


اگر تو برج شبی


من میخ سوزان ام در خاطر تو


اگر تو جریان صبحدمانی


من گریه ی اولین پرنده ام


اگر تو سبد پرتقال هایی


من تیغ آفتاب ام


اگر تو سنگ مذبحی


من دست های حرمت شکن ام


اگر تو خاک خفته ای


من ساقه نی سبز ام


اگر تو خیزش بادی


من آتش پنهان ام


اگر دهانه آبی


من دهان خزه ام


اگر تو جنگل ابرهایی


من آن تبرم که پراکنده اش می کند


اگر تو شهر تکفیر شده ای


من باران قداست ام


اگر تو کوه زردرنگی


من بازوان سرخ گلسنگ ام


 اگر تو طلوع آفتابی


من جاده خون ام

  

Between Going and Staying

 

Between going and staying the day wavers,


in love with its own transparency.


The circular afternoon is now a bay


where the world in stillness rocks.


All is visible and all elusive,


all is near and can"t be touched.


Paper, book, pencil, glass,


rest in the shade of their names.


Time throbbing in my temples repeats


the same unchanging syllable of blood.


The light turns the indifferent wall


into a ghostly theater of reflections.


I find myself in the middle of an eye,


watching myself in its blank stare.


The moment scatters. Motionless,


I stay and go: I am a pause.

  

میان ماندن و رفتن

 

میان ماندن و رفتن مردد است روز


در عشق... عشق با شفافیت اش

 

بعد از ظهر مدور خلیجی است اکنون


جایی آن جا که جهان در سکون سنگ میشود

 

همه چیز  پیداست و همه گریزان


همه چیز   نزدیک است و لمس ناشدنی

 

،کاغذ، کتاب،مداد، لیوان


آرمیده در سایه نام هایشان

 

زمان در شقیقه هایم می تپد


تکرار می کند هجاهای یکسان خون را

 

نورچراغ دیوار خونسرد  را


به نمایش خیالی بازتاب ها بدل می کند

 

خویش  را  میان یکی چشم می یابم


به تماشای خویش در نگاهی تهی

 

،لحظه فرومی پاشد. بی حرکت


.می ایستم و می روم: درنگی کوتاه ام

  


There is a motionless tree

 

there is another that moves forward


  a river of trees
pounds at my chest


  The green swell


of good fortune

 

You are dressed in red


  you are
the seal of the burning year 

carnal firebrand
  star of fruit


I eat the sun in you

The hour rests


Above an abyss of clarities


The height is clouded by birds
 

Their beaks construct the night


Their wings carry the day

Planted in the crest of light


Between firmness and vertigo
  you are


 the diaphanous balance. 


درختی بی جنبش است

 

و درختی دیگر که پیش می آید


رود درخت ها


موج سبز خوشبختی است این


که بر سینه ام می کوبد


تو سرخ پوشید ه ای


تویی تو


مهر سال سوزان


آتش پاره جسمی


ستاره میوه


خورشید را در تو می خورم

 

ساعت می آرامد


بر بالای مغاک روشنی ها


آسمان از پرنده ها ابری است


منقارهاشان شب می آورد


بر بال هایشان روز است

 
ریشه در قله ی نور


 

میان استواری و سر

 

 

گیجه تویی تعادل شفاف

 

 


            

چهارشنبه 16/4/1389 - 11:19
شعر و قطعات ادبی

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌


كه‌ كند مادر تو با من‌ جنگ‌



هركجا بیندم‌ از دور كند


چهره‌ پرچین‌ و جبین‌ پر آژنگ‌



با نگاه‌ غضب‌ آلود زند


بر دل‌ نازك‌ من‌ تیری‌ خدنگ‌



مادر سنگدلت‌ تا زنده‌ است‌


شهد در كام‌ من‌ و تست‌ شرنگ‌



نشوم‌ یكدل‌ و یكرنگ‌ ترا


تا نسازی‌ دل‌ او از خون‌ رنگ‌



گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌


باید این‌ ساعت‌ بی‌ خوف‌ و درنگ‌



روی‌ و سینه‌ تنگش‌ بدری‌


دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینه‌ تنگ‌



گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌


تا برد زاینه‌ قلبم‌ زنگ‌



عاشق‌ بی‌ خرد ناهنجار


نه‌ بل‌ آن‌ فاسق‌ بی‌ عصمت‌ و ننگ‌



حرمت‌ مادری‌ از یاد ببرد


خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ زبنگ‌



رفت‌ و مادر را افكند به‌ خاك‌


سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ‌



قصد سرمنزل‌ معشوق‌ نمود


دل‌ مادر به‌ كفش‌ چون‌ نارنگ‌



از قضا خورد دم‌ در به‌ زمین‌


و اندكی‌ سوده‌ شد او را آرنگ‌



وان‌ دل‌ گرم‌ كه‌ جان‌ داشت‌ هنوز


اوفتاد از كف‌ آن‌ بی‌ فرهنگ‌



از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود


پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ‌



دید كز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌


آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ‌:



آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌


آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ‌

 
چهارشنبه 16/4/1389 - 11:8
شعر و قطعات ادبی

سر نى در نینوا مى‏ماند اگر زینب نبود

 

کربلا در کربلا مى‏ماند اگر زینب نبود 

 

چشمه فریاد مظلومیت لب تشنگان‏

 

در کویر تفته جا مى‏ماند اگر زینب نبود

  

ذو الجناح داد خواهى، بى‏سوار و بى‏لگام‏

 

در بیابانها رها مى‏ماند اگر زینب نبود 

  

چهره سرخ حقیقت یعنی آن خورشید سرخ

 

پشت ابرى از ریا مى‏ماند اگر زینب نبود

  

در شکست لشکر شمشیرها، تیغ زبان

 

در نیام ادعا می ماند، اگر زینب نبود

  

زخمه زخمى‏ترین فریاد در چنگ سکوت‏

 

از طراز نغمه وامى‏ماند اگر زینب نبود

  

در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب‏

 

پشت کوه فتنه‏ها مى‏ماند اگر زینب نبود

  

در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ‏

 

در گلوى چشم ما مى‏ماند اگر زینب نبود

 
چهارشنبه 16/4/1389 - 11:6
شعر و قطعات ادبی

نه!

 

کاری به کار عشق ندارم!

 

من هیچ  چیز و هیچ کسی را

 

دیگر

 

در این زمانه دوست ندارم

 

 

انگار

 

این روزگار چشم ندارد من و تو را

 

یک روز

 

خوشحال و بی ملال ببیند

 

زیرا

 

هر چیز و هر کسی را

 

که دوست تر بداری

 

حتی اگر که یک نخ سیگار

 

یا زهرمار باشد

 

از تو دریغ می کند...

  پس

من با همه وجودم

 

خودم را زدم به مردن

 

تا روزگار ، دیگر

 

کاری به کار من نداشته باشد

 

این شعر تازه را هم

 

ناگفته می گذارم...

 

تا روزگار بو نبرد...

  

گفتم که

 

کاری به کار عشق ندارم!

 
چهارشنبه 16/4/1389 - 10:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته