• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4119روز قبل
اهل بیت

سیره حضرت پیامبر (ص) یكی از گسترده¬ترین مباحث اسلامی است، و از موضوعاتی شمرده می¬شود كه سزاوار بررسیهای عمیق و چند سویه است، فی¬المثل پیامبر در باب رهبری از جزئی¬ترین مسائل چشم-پوشی نكرده و هیچ موضوعی كه به نحوی با جریانات حكومتی در ارتباط بوده از نگاه حضرتش به دور نمانده است، و از این رو در پی هجرت به مدینه، از همان روزهای نخست پایه¬های ساختار مدنیت اسلامی را بنا نهاد، و با گذشت زمان در سایه وجود مقدس آن جناب و راهنماییهای ارزنده در مقاطع مختلف، بر متانت و استواری آن افزوده می¬شد.
مسائل مربوط به حوزه رسالت نبوی و دیگر اختیارات و مسئولیت¬های پیامبر گرامی به عنوان نخستین حاكم شرعی در جای جای تاریخ پیامبر دیده می¬شود، و هر یک از سیره نگاران در لابلای بیان وقایع تاریخی صدر اسلام به گونه¬ای این مطالب را بیان كرده¬اند، اما از آنجا كه هدف اكثریت ایشان تنها و تنها واقعه نگاری بوده و نوشته خود را بر حسب تقدم و تأخر حوادث و رویدادها تنظیم كرده¬اند، در پی این نبوده¬اندكه مثلاً در حیات پیامبر موضوع مستقلی را دنبال كنند، و بنابراین در میان تاریخ نویسان پیشین كه كتابهای ایشان اینک به عنوان مدارك و منابع عمده در شناخت سیره نبوی قلمداد می¬شود، كمتر فردی به چشم می¬خورد كه دست به چنین تحقیقی زده باشد، و برای این منظور شواهد گوناگونی را كه دلالت بر یک موضوع كند از زوایای تاریخ زندگانی حضرت مشخص كرده و ارائه داده باشد.
پژوهشهای تازه
ولی بالأخره این اندیشه در ذهن متفكران بروز كرد و به فكر تهیه و تألیف مجموعه¬هایی به عنوان نظام¬نامه اجرایی قوانین اسلامی و واقعیاتی در باب تمدن مسلمین افتادند، و در این راه علاوه بر تدوین مطالبی پیرامون فقه سیاسی و آنچه برای اداره جامعه ضروری است از به كارگیری تاریخ نیز غافل نمانده، و به كنكاش در سیره نبوی و دیگر زمامداران جامعه مسلمین پرداختند.
كتابهای سیره نبوی را اغلب، اهل تسنن نوشته¬اند و منبع مستقل شیعی كه بازگو كننده واقعی رخدادهای جزئی زمان پیامبرص باشد كمتر وجود دارد. ولی به هر حال با توجه به اینكه در سالهای اخیر شیعیان یكی از مهمترین كانونهای مبارزه سیاسی بوده¬اند و به دنبال آن بیش از گذشته با جریانات اجتماعی و مسائل سیاسی و حكومتی مواجه شده¬اند، امید است كه متفكران اسلام و عالمان شیعی از خود همت بیشتری نشان داده و گامهای بلندتری در راه تبیین شیوه¬های حكومت اسلامی بردارند و جزئیات بیشتری از خصوصیات جامعه مسلمین در صدر اسلام را عرضه كنند كه بدون تردید در آینده نیاز فزونتری به این گونه مسائل و مباحث احساس خواهد شد.

كتابهایی در این زمینه
در میان پیشینیان می¬توان از دو كتاب كه هر دو به الاحكام السلطانیه نامیده شده یاد كرد كه یكی تألیف ابوحسن علی بن محمد بن حبیب ماوردی (م. 450 ه.ق)، و دیگری نوشته قاضی ابوالعلی محمد بن حسین فراء (م 458 ه.ق) می¬باشد. این دو تن با توجه به نیازهای آن زمان مسلمین، دست به تألیف چنین كتابهایی زده¬اند، و در آن مسائل گوناگونی درباره خلافت و ولایت، صدارت و وزارت، لشكریان و فرماندهی سپاه، قضاوت و حدود و تعزیرات و مسائل مختلف اقتصادی را مطرح كرده¬اند، و در هر یک از موارد فوق با استفاده از آیات و روایات، دیدگاههای اسلام را از نظر خود بیان داشته¬اند، اما مهم این است كه محور اصلی این دو كتاب، سیره نبوی نبوده است، بلكه تنها در مواردی (گرچه زیاد) به سیره حضرت ختمی مرتبتص استناد جسته¬اند.
دیگر كتاب الفخری فی¬الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه تألیف محمد بن علی بن طباطبا معروف به ابن طقطقی (م. 709 ه.ق) است كه در اول فصل آداب ملک داری و سیاست سلطنت را با قلمی شیوا آورده، و به دنبال آن در فصل دوم كتاب، دولتهای اسلامی را از خلفای راشدین تا پایان خلافت عباسیان مورد بررسی قرار داده است. لازم به تذكر است كه وی را شیعی مذهب شمرده¬اند، و از همین رو روایات و اعتبار كتابش را در روح انتقادی نهفته در آن دانسته¬اند. در اینجا از ذكر مقدمه مشهور عبدالرحمن بن خلدون (م 808 ه.ق) بر تاریخ العبر هم نمی¬توان صرف نظر كرد، كه راهگشای بسیاری از بحثهای تحلیلی پس از خود است و نیاز به بررسی جداگانه¬ای دارد.
در میان معاصران نیز علاوه بر پاره¬ای از خاورشناسان كه به پژوهشهایی پیرامون نظام اجتماعی و مناسبات جامعه مسلمین و مدنیت اسلامی پرداخته¬اند، سالها پیش، علی عبدالرزاق مصری كتاب الحكومه النبویة را انتشار داد كه سالیانی چند در كشورهای عربی زبانزد بود، وی با ارائه بحثی جدید، چهره¬ای از سیستم حكومتی پیامبر اسلامص را در كتاب خود ترسیم كرده بود. همچنین در بین آثار دانشمندان شیعه نمی¬توان كتاب انقلاب تكاملی اسلام را نادیده گرفت، چه تا حد زیادی این منظور را برآورده است، لیكن ارزش كتاب یاد شده در بحثهای تحلیلی گسترده آن است، نه در جمع روایات و بخصوص پیرامون موضوعاتی جزئی.
«التراتیب الاداریه» در پی شهرت یافتن كتاب علی بن عبدالرزاق، و در آغاز سال 1347 هجری (شصت سال پیش) كتابی تحت عنوان نظام الحكومه النبویه انتشار یافت كه به همت علامه شیخ عبدالحی كتانی فراهم آمده بود. نامبرده دارای كرسی استادی در دانشگاه قرویین مراكش و پیشوای طریقه كتانیه در شهر فاس بود. وی در طی مسافرتی به كشور تونس به نسخه¬ای از كتاب ابوالحسن علی تلمسانی فاسی از علمای قرن هشتم هجری دست می¬یابدكه در آن امور اجتماعی زمان رسول اكرمص را مورد بررسی قرار داده و آن را تخریج الدلالات السمعیه نام نهاده است. شیخ عبدالحی با مشاهده این كتاب و پی بردن به اهمیت فوق¬العاده و ارزش مطالب مندرج در آن تصمیم می¬گیرد آن را احیا كرده و با ارائه به جامعه علمی و فرهنگی، منبع و مأخذی كهن را به گنجینه فرهنگ اسلامی بیفزاید.
ولی با همه این اوصاف، چون در می¬یابد كه در برابر فزونی مراجع و منابع غنی در این باب، كتاب فوق كاستی¬ها و كمبودهای فراوانی دارد، در نتیجه، خود دست به كار تدوین كتابی می¬شود كه ضمن تكیه بر تمامی مطالب استوار التخریج، به جای مسائل تكراری و غیر ضروری، نكات مهم دیگری را كه متناسب با هدف كتاب دانسته در بر داشته باشد. او می¬خواهد در این كتاب ثابت كند كه بر خلاف ادعای بسیاری از نویسندگان، تمدن در زمان وزارت برامكه نبود كه از دروازه¬های فارس و یونان راه خود را به سرزمینهای اسلامی باز كرد، بلكه سیره و سنت نبوی گواه صادقی است بر اینكه ریشه¬های مدنیت اسلامی و آداب و رسوم شهر نشینی و جامعه و در بعد وسیعترش مبانی راستین حكومت اسلام، به زمان پیدایش آیین پاك محمدی در صدر اسلام باز می¬گردد، و این برمكیان نبودند كه به یاری جستن از قوانین اداری و جزایی ایران و روم، پایه¬های تمدن اسلامی را بنا نهاده باشند.
درست است كه كتانی كتاب خود را بر اساس نوشته ابوحسن خزاعی تألیف كرده، ولی در این راه نه تنها از دیگر كتابهای حدیث و تاریخ غفلت نورزیده، بلكه به تعداد قابل ملاحظه¬ای از مراجع و منابع اسلامی دسترسی داشته و از آنها بهره برده است. باید خاطر نشان ساخت كه او در مقدمه مشروح خود بر كتاب، حدود چهارصد عنوان از كتب مختلف در موضوعات تفسیر و حدیث و سیره پیامبر و اصحاب و تاریخ و ادبیات و سیاست و تصوف و طب و… را به تفصیل نام می¬برد، و تدوین نظام الحكومة النبویة را دستاورد سالها پژوهش و تحقیق در آن مجموعه گرانقدر می¬داند، و از همین رواست كه شیخ عبدالحی كتانی با دستمایه¬ای پربار، تألیف كتاب ارزنده خود را آغاز می¬كند. گو اینكه ناشران عنوان كتاب را نظام الحكومة النبویة دانسته-اند، ولی نام اصلی آن چنین است: التراتیب الاداریه و العمالات و الصناعات و الحالة العلمیة التی كانت علی عهد تأسیس المدینة الاسلامیة فی المدینة المنورة العلیة كه به اختصار التراتیب الاداریه خوانده می شود. نام كامل مؤلف نیز هعبدالحی بن شمس الآفاق ابوالمفاخر محمد الحسینی الادریسی الكتانی الفاسی است.
چاپی كه در دسترس ماست «دارالاحیاء التراث العربی» بیروت در دو جلد منتشر كرده است. لیكن از آنجا كه هیچ نشانه¬ای از تاریخ انتشار و دفعات چاپ آن ندارد، نمی¬توان گفت كه چندمین چاپ كتاب است. چاپ یاد شده كتاب بسیار مغلوط و مشوش است به حدی كه در پایان هر جلد چندین صفحه را به پاره¬ای از غلطهای چاپی اختصاص داده است. ناگفته نماند كه حروف استفاده شده در طبع كتاب و سابقه چاپ در لبنان نشانه این است كه كتاب، نخستین بار احتمالاً در مصر به زیور طبع آراسته شده باشد.
به هر حال، دیگر مشخصات كتاب از این قرار است: مؤلف مقدمه¬ای در 80 صفحه دارد كه در آن هدف خود را از تألیف كتاب بیان كرده، و فهرست مفصلی از مراجع و منابع مورد استناد خود را ارائه داده، آنگاه به معرفی كتاب تخریج الدلالات السمعیة ابوالحسن خزاعی پرداخته و پس از بیان شرح حال موجزی از مؤلف آن و گزارشی از نسخه¬های مختلف كتاب در كتابخانه¬های متعدد، فهرست ابواب و فصول كتاب او را مشروحاً ذكر كرده، و سپس موارد تفاوت التراتیب الاداریه و التخریج را بر شمرده، و در خاتمه ضمن یك جمله كوتاه و فشرده، كتاب خود را این چنین معرفی كرده است: «التراتیب الاداریه همچون ذره¬بینی است كه می¬توان وضعیت اجتماعی، سیاسی، نظامی، علمی و اخلاقی زمان پیامبر گرامی اسلامص را در آن مشاهده كرد.» حتی یك نگاه گذرا به سراسر كتاب نشان می¬دهد كه مؤلف آن، آشنایی فراوانی به كتابهای تاریخی و علمی داشته، و از هر یک در جای خود بخوبی بهره برده است. كتانی در كتاب خود تنها به بازگو كردن احادیث نیز اكتفا نمی¬كند، بلكه نسبت به صحت و سقم خبر اظهار نظر كرده و به جرح و تعدیل راویان آن می پردازد، و این خود یكی از اموری است كه به ارزش علمی اثر وی می¬افزاید، و آن را در جایگاهی فراتر از یک تحقیق تاریخی قرار می¬دهد.
محتوای كتاب
اینک در اینجا برای آشنایی بیشتر خواننده محترم، گزیده¬ای از فهرست مطالب مهم كتاب را ذكر می¬كنیم، در همین جا این نكته را نیز یاد آور می¬شویم كه مؤلف در بسیاری از موارد تنها با ذكر یک حدیث، باب جداگانه-ای منعقد نموده است، بنابراین بیشتر عناوین فرعی و جزئی كتاب را در ضمن یك عنوان خواهیم آورد، التراتیب الاداریه مجموعاً 1030 صفحه دارد كه جلد اول آن بجز مقدمه شامل 480 صفحه است، و مطالب عمده آن به شرح ذیل می¬باشد:
بخش نخست: مسائل سیاسی
- مسائلی درباره خلافت و وزارت- وزیر، رازدار، پرده¬دار و دربان حضرت رسول اكرمص - بحثی پیرامون رخصت و اجازه- خادمان پیامبر (از میان مردان، زنان، بردگان و یهودیان) - اموری كه پیامبر آن را به كسی واگذار نمی¬كرد- پاره ای كارهای مردم كه پیامبر آن را انجام می¬داد- مدیر تشریفات پیامبر، و راهنمای هیئتهای رسیده.
بخش دوم: مسائل شرعی
- امور فقهی و مراسم عبادی- معلمان قرآن در مدینه- فرمان پیامبر مبنی بر فراگیری قرآن و مسائل شرعی- هیئتهای تبلیغی اعزامی از مدینه- قاریان اصحاب- زنان و مردانی كه آموزش نویسندگی می¬دادند- معلمان مشرک- مدارس و مكاتب- مفتیان عهد رسول خداص خوابگزاران و معبران- ائمه جماعت و نماز عید- استفاده از منبر برای ایراد خطابه- جارچی، مؤذن و مأمور وقت نماز- سجاده و چوبدستی حضرت- چراغدار، رفتگر و مأمور انتظامات مسجد- مسئول فراخوانی مردم به نماز جماعت- وضوخانه و مسائل آن- مسواک- سقایت و تهیه آب نوشیدنی- امارت بر حج- تولیت و پرده¬داری كعبه.
بخش سوم: كتابت و نگارش
- كاتبان وحی و نامه¬های محرمانه و خصوصی پیامبرص- كتابت بر پوست- نویسندگان قراردادها و صلح¬نامه-ها- آموزشهایی در امر نگارش- نامه¬های حضرت- انگشتری یا مهر- سفیران پیامبر و ویژگیهای آنان- پیکهای صلح و جنگ و امان- هدایا و جوایز- ترجمه و مترجمان- شعر و شاعری و آوازه خوانی- خطابه و سخنوری- سرشماری مسلمین در صدر اسلام- پیمان و بیعت- دیوان و دیوان¬داری- جایگاه سان دیدن از لشكریان و محل مانور سپاه اسلام- نقیب و محتسب.
بخش چهارم: امور قضایی
- نمایندگان پیامبر در نقاط مختلف- عهدنامه¬های حضرت- قضاوت و حكمرانی پیامبر میان مردم- شرایط سنی قاضیان برگزیده پیامبر و حقوق آنها- دادگستری- شهود- مأموران ثبت اسناد- وكیل در امور غیر مالی- مهندسی ساختمان- آشنایی حضرت با مسائل معماری و راه سازی- نماینده حضرت در بازار- شهربانی، زندان زنان و مردان، تبعید و تعزیر- مسئول نگهبانی از اسرا- مأموران اجرای حدود و تعزیرات- قطع درختان دشمن.
بخش پنجم: امور نظامی
- فرماندهان سپاه اسلام- غزوه¬ها و سریه¬ها- جانشینان پیامبر در امور جامعه و اداره خانواده به هنگام ترك مدینه- پیشمرگان پیامبر در مواقع خطر- مأمور آماده¬باش- پرچمها و پرچمداران- نخستین پرچم در اسلام، و نام پرچم پیامبر- رنگ، جنس، تصویر، و شعار پرچم اسلام- تقسیمات ارتش- فرمانده تیراندازان- لزوم پاسداری از رهبر مسلمین- فرماندهان چپ، راست و قلب لشكر- شعارهای مجاهدان- مأموران انتظامات سپاه- سواره نظام، اسب پیامبر و مشخصات آن- مسابقه اسب دوانی با اسب حضرت- جلوداران و ساربانان كاروان- حدی خوانان شتر- اسلحه¬خانه و اسلحه سازی- راهنمایان سپاه (راهنمای حضرت در هجرت)- بنای مسجد در مسیر پیامبر- مأمور حمل توشه- خیمه حضرت- امنای حرمین شریف- نگهبانان شهر در زمان جنگ- دیده-بانان سپاه اسلام- كسب اطلاعات از دشمن، نیروهای اطلاعاتی اسلام در مدینه- غنیمت¬های جنگی- استقبال از پیامبر در بازگشت از جنگ- مشركان جزیرة العرب و طرز برخورد پیامبر با آنان.
بخش ششم: امور جزایی
- جزیه، زكات، خراج، وقف، فطریه- مأمور ثبت صدقات- مأمورین ارزیابی زكات- مأمورین جمع¬آوری مالیاتهای اسلامی.
بخش هفتم: امور خزانه‌داری
- انبار خواربار- درهم و موارد استفاده آن در صدر اسلام- اوزان معمول آن زمان- داغ زدن به حیوانات- محدوده ممنوعه مراتع.
بخش هشتم: امور متفرقه
- وكیل پیامبر در امور مالی- مأمور نگهبانی از اسیران و اموال در جنگ- محلهای پذیرایی از هیئتهای وارده- هدایای پیامبر به هیئتها- آرایش پیامبر و اصحاب به هنگام ملاقات با سران هیئتها- مسافرخانه¬ها- بیمارستانها، بانوان پرستار- دكترها، رگ زدن و داغ نهادن- جلوگیری از دخالت ناآگاهان در امر درمان- قرنطینه- حكمت، ستاره شناسی، قیافه¬شناسی- نوانخانه و محلهای نگهداری بینوایان.
جلد دوم كتاب دارای 470 صفحه است كه مطالب عمده آن به اختصار در ذیل می آید:
بخش نهم: حرفه‌ها و پیشه‌های زمان پیامبرص كتانی در این بخش از كتاب پیشه¬ای آن زمان را مورد كنكاش قرار می¬هد، و ضمن بر شمردن نزدیک پنجاه شغل و حرفه به مسائل زیر اشاره می¬كند:
- تشویق به امر بازرگانی- معادن طلا- مسیر كاروانهای مواد غذایی به مدینه- استفاده از قطعات طلا برای جراحی- نخستین مسجد در اسلام و مهندسی آن- آیین زدن كلنگ بنای مسجد توسط شخصی برجسته- منازل پیامبر و محل ملاقاتهای حضرت- رعایت مسائل بهداشتی در معماری ساختمان- نماینده زنان در مجلس رسول خداص- نگهداری وحوش و پرندگان- بازار در صدر اسلام و نقش زنان در آن.
بخش دهم: وضعیت علمی و فرهنگی صدر اسلام
مؤلف كتاب التخریج در بحث خود چنین بحثی را منعقد نكرده است، ولی از آنجا كه ضرورت بررسی پیرامون مسائل فرهنگی و علمی زمان رسول خداص برای شیخ عبدالحی كتانی امری آشكار بوده است، بنابراین بخش دهم كتاب خود را كه طولانی¬¬ترین قسمتهای التراتیب الاداریه است به این موضوع اختصاص داده، و انصافاً از عهده آن خوب بر آمده است. در اینجا به مسائلی از این بخش اشاره می¬كنیم، و از دیگر مباحث آن با یك جمله می¬گذریم:
- جمع¬آوری احادیث پیامبر- آزمون هوش برای اصحاب- آموزش مقطعی- عدم محدودیت در علم و دانش- آموزش در خانواده- تدوین جغرافیای سرزمینهای فتح شده- ترجمه كتابهای علمی- آموزشكده¬های قرآن برای كودكان- شرایط سنی آموزش- آداب و رسوم تعلیم و تربیت- قصه¬گویی در زمان پیامبرص- دستورات بهداشتی- طنزآوران- دست بوسی استاد.
پس از آن مؤلف كتاب به فضائل اصحاب اشاره می¬كند، و بحثی در این مورد ارائه می¬دهد و بحثی در این مورد ارائه می¬دهد. در خاتمه كتاب نیز از كمبود مراجع و منابع گلایه می¬كند، و آن را نتیجه غارتها و چپاولهای شرق و غرب می¬داند، كه از یك طرف تاتارها بخش زیادی از كتب اسلامی را در حمله خود به دجله ریختند، و از سوی دیگر مسیحیان اسپانیا علاوه بر دزدیهای فراوان خود، تنها در اندلس بیش از یك میلیون كتاب را به آتش كشیدند. اظهار تأسف كتانی امری بسیار بجا و مناسب است، ولی باید به مطالب این مسئله را نیز افزود كه آیا اكنون دیگر اینگونه مشكلات در میان نیست؟ آیا دیگر آگاهان و ناآگاهان در پی محو میراث عظیم فرهنگ اسلامی نیستند، و از این مهمتر و دردناكتر آیا در میان مسلمانان كسی هست كه برای هزاران هزار كتاب و جزوه ارزشمندی كه در گوشه و كنار كشورهای جهان می¬پوسد و از بین می¬رود دل بسوزاند و به فكر چاره¬ای باشد؟… امید است همتهایی والا به این امر مهم بپردازند و آثار گرانبار پیشینیان را كه از مهمترین منابع آشنایی ما با فرهنگ اسلامی است از نابودی نجات دهند.
باری، این بود گزارش كوتاهی از كتاب التراتیب الاداریه، كتابی كه هر چند آنرا یكی از برادران اهل سنت به رشته تحریر در آورده، و در ابواب مختلف آن دیدگاههای مذهب خود را بازگو كرده است و در پاره¬ای موارد از نظر شیعه مورد پذیرش نیست، ولی مطالعه آن به آشنایی با نمونه كامل یك جامعه اسلامی كمک شایانی می¬كند، و از این بالاتر، چه بسا راهگشای تدوین و تألیف كتابهایی دیگر در این زمینه باشد كه نیازهای امروز جامعه را بیش از این پاسخ گوید.
لازم به یادآوری است كه بر كتاب یاد شده (در عین پر محتوا بودن) ایرادها و اعتراضاتی هم وارد است كه از جمله می¬توان به عنوانهای تكراری، بحثهای نامناسب در بخشهای مختلف، و آوردن احادیثی كه چندان با عنوان باب تناسبی ندارد اشاره نمود.ه ه. پایان ص 52 ه. پایان ص 53 1
دوشنبه 9/11/1391 - 2:25
اهل بیت

الف) عبد بودن
از القاب و عناوینی كه در قرآن به پیامبر نسبت داده شده است عبد بودن است. (سبحان الذی اسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی باركنا حوله) عبد به چه مفهوم است؟

در زمان حیات پیامبر (ص) عبد به چه كسانی اطلاق می‌شد؟ چرا خداوند پیامبر را با واژه عبد خطاب می‌كند؟ اگر به ما عبد به همان مفهوم رایج در زمان نبی‌اكرم (ص) بگویند غرور ما جریحه‌دار نمی‌شود؟ این موضوع قابل تعمق و بررسی است. مرحوم علامه طباطبایی در كتاب سنن‌النبی روایت معتبری را در حالات و اخلاق پیامبر نقل می‌كند كه برخورد ایشان با مردم عبد گونه بوده است. آیا شأنیت و كفویت برای پیامبر مطرح نبوده است؟ می‌بینم مادر پنج یا شش امام معصوم (ع) شیعیان كنیز بوده‌اند. ]آیا كنیز در آن زمان به مفهوم كلفت بوده یا خیر؟ معلوم نیست زیرا كلفت مالك نفسش است ولی كنیز اینگونه نیست[. معاذ الله آیا شأنیت و كفویت برای امامان مطرح نبوده است؟ آیا این اخلاق در حیطة فعالیت ما حل شده است؟ اگر بتوانیم از بندهای شیطان درونی رهایی یابیم و در فضای باز و آزاد قرار گیریم شاید ما هم چنین خصوصیتی پیدا كنیم. ممكن است این سئوال مطرح باشد كه این ویژگی، مخصوص پیامبر اكرم (ص) است چه ارتباطی با ما دارد؟ باید گفت: پیامبر اسوه است ]لقد كان لكم فی رسول الله اسوه حسنه[ به خصوص برای ما كه مبلغیم. همانگونه كه پیامبر مبلغ بود ]و ما علی‌الرسول الا البلاغ[. كونوا دعاة النّاسِ بغَیر السنتكم. رساندن پیام تنها با گفتار نیست بلكه رفتار ما باید مؤید گفتارمان باشد. وقتی قال‌الصادق(ع) می‌گوئیم مردم به رفتار ما در گذشته و حال توجه دارند و نحوه زندگی ما در محیط اداری و خانوادگی به ذهنشان خطور می‌كند. لذا داشتن القاب پیامبر (ص) كه در قرآن و روایات ذكر شده، ضروری است. به خصوص قرآن كه قطعی الصدور است. توجه نمائیم كه پیامبر (ص) چه خصوصیاتی داشته كه با دارا بودن آنها، مبلغ خوبی بوده است.
ب) سراج بودن
پیامبر سراج است ]سراجاً منیراً[. بنده فرصت مراجعه نداشتم ببینم مگر سراج غیر منیر هم است. منیر صفت سراج است یعنی خود می‌سوزد و روشنایی می‌بخشد. ما كه می‌خواهیم سراج باشیم آیا می‌سوزیم و روشنایی می‌دهیم!. ذكر نكته‌ای برای شما لازم است كه بدانیم اخیراً شخصی از نیروهای مسلح نامه‌ای خدمت مقام معظم رهبری نوشته و به بعضی‌ها هم به عنوان گیرنده فرستاده است از جمله مسجد جمكران (چاه عریضه).
در انتهای نامه خود را بندة خدا معرفی كرده است. قسمتی از عباراتش را برای شما می‌خوانم. در صورتی كه عقیدتی سیاسی به جای نظارت بر چنین اعمالی و مكتبی نمودن واقعی به فكر رفاقت با مقامات و گرفتن شغل با محل سرتیپی به بالا بر روحانیون افتاده است و آنها هم جز به رتبه 17 به چیز دیگری نمی‌اندیشند... در آخر نامه نوشته است: آقا، من نگرانم كه اگر خدای ناخواسته دشمن این كشور را مورد حمله قرار دهد با این شرایط چه فكر می‌كنید؟. تمام نامه را در جلسات رؤسای سا.ع برای آقایان قرائت خواهم كرد. توصیف رسول‌خدا (ص) به سراج بدین خاطر است كه پیامبر (ص) وقتی به رسالت مبعوث می‌شود تمام اموال حضرت خدیجه را مصرف می‌كند و مقید است زندگی خود را با پایین‌ترین قشر جامعه از نظر رفاهی تنظیم كند. رسول اكرم (ص) بعضاً از شدت گرسنگی به بدن مباركش‌سنگ می‌بست كه معده‌فشرده و گرسنگی را خیلی‌احساس نكند. بدین خاطر است كه مالك‌ابن‌انس می‌گفت: «روزها می‌گذشت و دود از مطبخ خانه پیامبر (ص) بلند نمی‌شد». یعنی غذا پختن در منزل ایشان نبود. چرا پیامبر برای اینكه مبلغ خوبی باشد باید این گونه باشد؟
چرا آن آقا خدمت امام صادق (ع) می‌رسد و سئوال می‌كند یا بن‌رسول‌الله، امیرالمؤمنین علی(ع) آن گونه زندگی می‌كرد و شما اینچنین! حضرت در جواب (به همین مضامین) عرضه می‌دارد:
«امیر مؤمنان علی (ع) مسئولیت ‌حكومت داشتند».
آیا ما مسئولیت حكومت نداریم؟ آیا رفتار ما شبیه امیرعلی (ع) است؟
ج) تحجّد
از القاب مذكوره در قرآن برای پیامبر، تحجّد است، شخصیتی مثل پیامبر چه نیازی به تحجد دارد؟ امام خمینی رضوان الله تعالی علیه و مقام معظم رهبری از زمانی كه بحث رهبری ایشان مطرح است، تحجد را جزء واجبات می‌دانند. چرا؟
مثالی بزنم (عذر می‌خواهم)، باطری موتور سیكلت، مقدار معینی برق می‌خواهد و حال اینكه باطری هواپیمای غول‌پیكر برق قوی می‌خواهد. باید شارژ شود. ما می‌خواهیم معنویت مردم را در دست كنیم چقدر باید شارژ شویم. پیامبر اكرم (ص) چون مبلغ است لذا خداوند متعال تحجد را برایشان واجب كرده است.
س) ذاكر بودن
همانگونه كه اهل ذكر بیان داشته‌اند دو نوع ذكر داریم: 1) ذكر زبانی 2) ذكر قلبی
ذكر قلبی مهم است. در هیچ شرایطی نباید خداوند را فراموش كنیم.
در مجموعه‌ای روحانی جدید‌الورود، سربازی را به دلیل اشتباه در وضو گرفتن سیلی زد. سرباز گفت چرا می‌زنی؟ روحانی گفت: زبان‌درازی می‌كنی! سیلی دیگری زد. ]البته عذرش را خواستند[ آقا شما ذاكر هستید!
كجا رسول (ص) برای اشتباه در وضو گرفتن یا قرائت حمد و سوره سیلی به گوش مردم می‌زد. آیا شما آن لحظه در یاد خدا بودید؟!
ش) مذكّر بودن
از القاب دیگر رسول خدا (ص) مذكّر بودن است. انما انت مذكر لیست علیهم بمصیطر.
مذكر یعنی مذكر فعلی. آیا رسول خدا (ص) صرفاً با قولش مذكّر بود؟ یا با فعلش هم مذكر بود. اگر اسراف و تبذیر را مطرح می‌كنیم مردم توجه دارند كه بنده در مقام عمل هم مذكر هستم یا خیر؟
در یكی از سفرهای خود به مجموعه‌ای از نیروهای مسلح، در اتاق كار یكی از اعزه روحانی حضور یافتیم رایانه‌ای كه قطعاتش باز شده بود روی میز مشاهده كردم، ابتدا خوشحال شدیم از وی پرسیدم. از رایانه استفاده می‌كنید؟ در پاسخ گفت: بلد نیستم در این مجموعه تعدادی آورده‌اند و در اتاق من هم گذاشته‌اند.
گفتم: شنیده‌ام وقتی از عمر رایانه‌ها سپری می‌شود قیمت آن تنزل می‌یابد. سپس ادامه دادم آیا به نظر شما نگهداری این رایانه اسراف نیست. مضاف بر اینكه سربازی هم باید برای تمییز كردن هر روز آن بكار گیرید. با این اوصاف می‌توان به مردم گفت اسراف نكنید!
ص)‌ مبشّر بودن
در قرآن صفت بشیر ابتدا ذكر شده و سپس نذیر. احتمال می‌دهم كلمه بشیر بیش از منذر در قرآن استعمال شده است. ما مبلغان فرهنگ اسلام باید مبشر و منذر باشیم بهشت و نعمت‌هایش را توصیف كنیم و همانطور جهنم. به راستی ما در این خصوص چگونه عمل كرده‌ایم.
ض) مامور بودن
فاستقم كما امرت. پیامبر مامور است كه میدان را خالی نگذارد. امام حسین (ع) میدان را نباید خالی كند گرچه با هفتاد و دو تن در مقابل لشكر سی‌هزار نفری قرار گیرد.
آقا اباعبدالله الحسین در شب عاشورا، چراغ را خاموش می‌كند و به یارانش می‌فرمایند: اگر می‌خواهید بروید من یك تنه می‌ایستم، قرآن مجسم را در امام حسین (ع) می‌بینید. ما چگونه این روح شهامت و شجاعت را در سخنرانی‌ها القاء می‌كنیم.
ط) خلیق بودن
از جمله القاب دیگر پیامبر (ص) خلیق است. انك علی خلق عظیم. رسول گرامی (ص) عقل كل است. وارد منزل می‌شود و به همسرش (عایشه) می‌فرماید: كلمّینی حمیرا، بیا با هم حرف بزنیم، پیامبر (ص) از تفكر همسرش استفاده می‌نماید. علامه طباطبایی می‌نویسد: روزی زن مسلمان فرزندش را خدمت پیامبر (ص) حاضر نمود تا كسب بركت نماید.
كودكی كه بر زانوی پیامبر نشسته بود ادرار كرد. مادر بر سر فرزند فریاد كشید. رسول خدا (ص) گفت: چرا فریاد می‌زنی؟ كودك است. هنگامی كه كودك با آرامش ادرارش تمام شد پیامبر او را نوازش كرد و سپس برای او دعا كرد و بعد از آن پای مباركش را آب می‌كشد.
پیرزنی سالخورده خدمت حضرت می‌رسد و سئوال می‌نماید و جواب را نمی‌فهمد پیامبر (ص) به طور مكرر برای او پاسخ را توضیح می‌دهد. انك علی خلق عظیم. اخلاق پیامبر باید این گونه باشد. اگر با تندی برخورد می‌كرد مردم از اطراف او پراكنده می‌شدند و لو كنت فظاً ...
دوشنبه 9/11/1391 - 2:24
اهل بیت
انصاریان، حسین
اولین دلیلی که انسان را به انسانیت رساند و مقام خلیفه اللهی را نصیبش کرد، عنایت حضرت پروردگار به او بود که اگر این عنایت حضرت رب شامل حالش نمی گردید، هرگز آدم و فرزندانش به محوریت در عالم امکان دست نمی یافتند و اشرفیت بر جمیع مخلوقات را تجربه نمی نمودند.
در میان فرزندان آدم و حوازادگان عالم، یکدانه ای است که اقلیم بالا برایش فرش است و عشق حضرت دوست برایش عرش، فاتح قله (فکان قاب قوسین) و ساکن مقام حبیب اللهی، یتیم مدینه محمد بن عبد الله(صلی الله علیه و آله وسلم) که عالم امکان و تمام هستی، به طفیل وجودش به موهبت وجود نائل آمدند و در زمره کائنات شدند.
محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) کسی است که مقام بندگی(1) ایمان(2) عصمت(3) طهارت(4)رسالت(5) حکومت(6) اولویت(7) و اول المسلمین و اخلص الموحدین و اخشع العابدین(8) بودن، و دارا بودن خصائصی چون فضل عظیم(9) مانع عذاب(10) مؤید به نصر الهی(11) رؤوف و رحیم(12) مسافر معراج(13) رحمه للعالمین(14) اسوه حسنه(15) و خاتم النبیین(16) بودنش، او را چو خورشیدی بی مانند کرده است.
محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) بهانه رحمت پروردگار بر عالمیان و واسطه فیض قدسی اوست، هرچند که بی خردانی از همان زمان طلوع اسلام و آغاز برآمدن صدای دلنشین دعوتش، قلب رئوفش را به بی ادبی ها و ستیزه های جاهلی رنجه کردند. اما این پیامبر رحمت و این فرستاده مبارک، هماره نوید دهنده رحمت الهی است و بی شک قلب مهربانش، خواسته ای جز هدایت بشریت ندارد.
هتاکی امروزه بی خردانی از تبار اعراب جاهلی که در بیچارگی غوطه ورند و شنیدن صدای دلربای محمدی(صلی الله علیه وآله و سلم) را بر نمی تابند یادآور همان بی مهری های سالهای نخستین تولد اسلام است که روز را در پیش چشمان رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) چون شب ظلمانی می نمود اما هماره دعای خیر او بدرقه راه آنان بود.
آنکه امروز محمد(صلی الله علیه وآله و سلم) را نمی شناسد را چه گناهی است؟ هرچند که هتاکی مزدوران شیطان را راه توجیهی نمی توان یافت اما آیا مسلمانان توانسته اند چهره پیامبر عزیز خود را آنچنان که شایسته است به جهانیان بشناسانند؟ آیا خردمندی یافت می شود که او را بشناسد و از صمیم قلب زبان به ستایش او نگشاید؟
بی شک آنکه بیش از دشمن دانا مورد نکوهش است، دوست نادان است که چهره ای عبوس از پیامبر رحمت به نمایش می گذارد و یا از معرفی چهره ملکوتی او آنسان که باید، عاجز است.
در سال پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله و سلم) پیگیری این هدف که به جهانیان بگوییم پیامبر ما کیست، از اولویت خاصی برخوردار است. موقعیت های مسلمانان بسیار بیشتر از آن است که تصور می شود و این واقعیت، اقتضای آن را دارد تا هر مسلمانی در راه شناساندن پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله و سلم) ، قدمی در خور توان خود بردارد.
نوشتار زیر به بیان شمه ای از ویژگیهای حضرت محمد(صلی الله علیه وآله و سلم) می پردازد که بیان آن میتواند راهکاری برای شناساندن آن جلوه آسمانی باشد.
اخلاق و سیره پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)
رسول اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) كاملترین انسان و بزرگ و سالار تمام پیامبران است.
در عظمت آن حضرت همین بس كه خداوند متعال در قرآن مجید او را با تعبیر «یا ایّها الرّسول» و «یا ایّها النّبى» مورد خطاب قرار میدهد و او را به عنوان انسانى الگو براى تمام جهانیان معرّفى مینماید: «لَقَدْ كانَ لَكُم فی رَسُول اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»; «در(سیره و سخن) پیامبر خدا براى شما الگوى نیكویى است.»او به حقّ داراى اخلاقى كامل و جامعِ تمام فضایل و كمالات انسانى بود.
خدایش او را چنین مى ستاید: «إِنّك لَعَلى خُلُق عَظیم»; «اى پیامبر تو داراى بهترین اخلاق هستى.» «وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»; «اگر تندخو و سخت دل مى بودى مردم از اطرافت پراكنده مى شدند.» از این رو، یكى از مهمترین عوامل پیشرفت اسلام، اخلاق نیكو و برخورد متین و ملایم آن حضرت با مردم بود.
در طول زندگانى او هرگز دیده نشد وقتش را به بطالت بگذراند.
در مقام نیایش همیشه مى گفت: «خدایا از بیكارگى و تنبلى و زبونى به تو پناه مى برم.»، و مسلمانان را به كار كردن تحریض مى نمود.
او همیشه جانب عدل و انصاف را رعایت مى كرد و در تجارت به دروغ و تدلیس، متوسّل نمى شد و هیچ گاه در معامله سختگیرى نمى كرد و با كسى مجادله و لجاجت نمى نمود و كار خود را به گردن دیگرى نمى انداخت.
او صدق گفتار و اداى امانت را قوام زندگى مى دانست و مى فرمود: این دو در همه تعالیم پیغمبران تأكید و تأیید شده است.
در نظر او همه افراد جامعه، موظّف به مقاومت در برابر ستمكاران هستند و نباید نقش تماشاگر داشته باشند.
مى فرمود: برادرت را چه ظالم باشد و چه مظلوم، یارى نما! اصحاب گفتند: معنى یارى كردن مظلوم را دانستیم، ولى ظالم را چگونه یارى كنیم؟ فرمود: دستش را بگیرید تا نتواند به كسى ستم كند!
پیامبران سیمایى دوست داشتنى دارند، در رفتارشان صداقت و صمیمیّت بیشتر از اُبّهت و قدرت پیداست، از پیشانیشان پرتو مرموزى كه چشمها را خیره مى دارد ساطع است ، پرتویى كه همچون «لبخندِ سپیده دم» محسوس است امّا همچون راز غیب مجهول.
ساده ترین نگاهها آن را به سادگى مى بینند امّا پیچیده ترین نبوغها به دشوارى مىتوانند یافت.
روحهایى كه در برابر زیبایى و معنا و راز حسّاسند، گرما و روشنایى و رمز شگفت آن را همچون گرماى یك «عشق»، برق یك «امّید» و لطیفه پیدا و پنهان زیبایى حس مى كنند و آن را در پرتو مرموز سیمایشان، راز پرجذبه نگاهشان و طنین دامن گستر آوایشان، عطر مستى بخش اندیشه شان ، راه رفتنشان، نشستنشان، سخنشان، سكوتشان و زندگى كردنشان مى بینند، مى یابند و لمس مى كنند.
و به روانى و شگفتى، «الهام» در درونشان جریان مى یابد و از آن پُر، سرشار و لبریز مى شوند.
و این است كه هر گاه بر بلندى قلّه تاریخ برآییم انسانها را همیشه و همه جا در پى این چهره هاى ساده امّا شگفت مى بینیم كه «عاشقانه چشم به آنان دوخته اند.» ابراهیم، نوح، موسى و عیسى، پیامبران بزرگِ تاریخ این چنین بوده اند.
امّا محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم)كه خاتم الانبیا است چگونه است؟
در برابر كسانى كه با وى به مشاجره برمى خاستند وى تنها به خواندن آیاتى از قرآن اكتفا مى كرد و یا عقیده خویش را با سبكى ساده و طبیعى بیان مى كرد و به جدل نمى پرداخت.
زندگى اش، پارسایان و زاهدان را به یاد مى آورد.
گرسنگى را بر سیری ترجیح میداد گاه خود را چندان گرسنه مى داشت كه بر شكمش سنگ مى بست تا آزارِ آن را اندكى تخفیف دهد.
در برابر كسانى كه او را مى آزردند چنان گذشت مى كرد و بدى را به مِهر پاسخ مى داد كه آنان را شرمنده مى ساخت.
هر روز، از كنار كوچه اى كه مى گذشت، یهودى اى طشت خاكسترى گرم از بام خانه بر سرش مى ریخت و او بى آنكه خشمگین شود، به آرامى رد مى شد و گوشه اى مى ایستاد و پس از پاك كردن سر و رو و لباسش به راه مى افتاد.
روز دیگر با آنكه مى دانست باز این كار تكرار خواهد شد مسیر خود را عوض نمى كرد.
یك روز كه از آنجا مى گذشت با كمال تعجّب از طشت خاكستر خبرى نشد! محمّد با لبخند بزرگوارانه اى گفت: رفیق ما امروز به سراغ ما نیامد! گفتند: بیمار است.
گفت: باید به عیادتش رفت.
بیمار در چهره محمّد كه به عیادتش آمده بود چنان صمیمیّت و محبّت صادقانه اى احساس كرد كه گویى سالها است با وى سابقه دیرین دوستى و آشنایى دارد.
مرد یهودى در برابر چنین چشمه زلال و جوشانى از صفا و مهربانى و خیر، یكباره احساس كرد كه روحش شسته شد و لكّه هاى شومِ بدپسندى و آزارپرستى و میل به كجى و خیانت از ضمیرش پاك گردید.
چنان متواضع بود كه عرب خودخواه و مغرور و متكبّر را به اعجاب وامى داشت.
زندگى اش، رفتارش و خصوصیّات اخلاقى اش محبّت، قدرت، خلوص، استقامت و بلندى اندیشه و زیبایى روح را الهام مى داد.
سادگى رفتارش و نرمخویى و فروتنى اش از صلابت شخصیّت و جذبه معنویتش نمى كاست.
هر دلى در برابرش به خضوع مى نشست و هر غرورى از شكستن در پاى عظمتِ زیبا و خوبِ او سیراب مى شد.
در هر جمعى برترى او بر همه نمایان بود.» صفات و ویژگیهاى پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)
از آشكارترین صفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این بود كه غرورِ پیروزى او را نمى گرفت، چنان كه در بازگشت از نبرد بدر و فتح مكّه نشان داد، و نیز از شكست نا امید نمى شد، همان طور كه شكست احد بر وى تأثیر نداشت، بلكه پس از آن به سرعت براى جنگ «حمراءالأسد» آماده شد و نیز نقض پیمان بنى قریظه و پیوستن آنان به سپاه احزاب بر روحیه او تأثیرى نگذاشت، بلكه او را ثابت قدم گردانید.
از صفات دیگر او احتیاط و پرهیز بود كه نیروى دشمن را بدین وسیله ارزیابى كرده، براى مقابله با او به تهیّه ابزار و تجهیزات دست مى زد.
حتّى هنگام اقامه نماز نیز احتیاط را از دست نمى داد، بلكه مراقب و هوشیار بود.
صفت دیگر او نرمى همراه با صلابت بود كه در شرایط متغیّر جنگى از آن برخوردار بود و به سبب سرعت تغییر این شرایط، دستورها و احكام جدیدى صادر مى كرد.
سرعت در فرماندهى نزد او، براى مقابله با مسائل جدّى، شرطى اساسى بود و به تمركز فرماندهى، توجّه و تأكید فراوان داشت.
با یاران و قوم خود رفتارى مبتنى بر جذب و اصلاح داشت و روح اعتماد و آرامش را در میان آنها تقویت مى كرد.
به كوچك رحم مىكرد، بزرگ را گرامى مى داشت، یتیم را خشنود كرده و پناه مى داد، به فقیران و مسكینان نیكى و احسان مى كرد، حتّى به حیوانات هم ترحّم مى نمود و از آزار آنها نهى مى كرد.
از مهمترین نمونه هاى انسانیّتِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این بود كه آن حضرت نیروهایى را كه براى سرایا و جنگ با دشمن اعزام مى كرد به دوستى و مدارا با مردم و عدم یورش و شبیخون علیه ایشان وصیّت و سفارش مى فرمود.
او بیشتر دوست داشت دشمن را به سوى صلح منقاد كند، نه این كه مردانِ ایشان را بكشد.
آن حضرت سفارش مى كرد تا پیر مردان، كودكان و زنان را نكشند و بدن مقتول را شكنجه و مُثله نكنند.
وقتى قریش به او پناه آوردند، محاصره اقتصادى آنان را لغو و با تقاضاى ایشان، براى تهیّه گندم از یمن، موافقت فرمود.
او به صلح كامل در جهان دعوت مى كرد و از جنگ، جز به هنگام ضرورت و ناچارى، پرهیز داشت.
نامه هایى كه به سوى پادشاهان مى فرستاد به سلام و صلح، آراسته و مزّین بود و آن را براى آغاز كلام در دیدار بین فرزندان آدم قرار داده بود.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در جنگها بیش از یك فرمانده تعیین مى كرد، ضوابطى دقیق براى فرماندهى لشكر و تقویت آن قرار مى داد و بین اصول سیاسى و نظامى ارتباط برقرار مى ساخت و اطاعت از فرماندهان را رمزى براى انضباط، انقیاد و فرمانبردارى مى دانست.
او برنامه ریزى جدّى، سازماندهى نمونه و فرماندهى برتر را بنیاد گذاشت، و فرماندهى لشكر را بر اساس شایستگى و شناخت برگزید.
لشكر را به طور یكسان در فرماندهى خود جمع كرد، و از آنچه كه در وسع و توانایى رزمندگان بود بیشتر به آنان مى بخشید.
________________________________________
1 - بقره : 23 .
2 - بقره :285.
3 - اسراء: 74.
4 - احزاب : 33.
5 - آل عمران:164.
6 - نساء : 65.
7 - احزاب : 6.
8 - انعام: 161-163.
9- نساء: 113.
10 - انفال:33.
11 - توبه : 40.
12 - توبه : 128.
13 - اسراء : 1.
14 - انبیاء: 107.
15- احزاب : 21.
16 - احزاب : 40.
دوشنبه 9/11/1391 - 2:23
اهل بیت

سكر،محمد شریف
وقتى كفار دیدند هر روز بر تعداد مسلمانان افزوده مى‏شود، به ناسزا گویى پیامبر پرداخته‏و اراذل و اوباشى را وادار كردند تا به آن حضرت و پیروانش اهانت كنند و از این‏ناحیه به آنان ضرر و آسیب فراوان رسید. پیامبر(ص) فرمود: «هیچ پیامبرى در راه خدا به‏اندازه من اذیت و آزار ندید. به گونه‏اى در راه خدا مورد تهدید قرار مى‏گرفتم كه هیچ‏كس‏تهدید نمى‏شد: گاهى در شبانه روز، سى نوع آزار و اذیت مى‏شدم، از بلال چه بگویم‏كه آزار و شكنجه‏هایى كه بر كتف او وارد مى‏شد، براى هیچ جاندارى قابل تحمل‏نبود».
از جمله آزار و شكنجه‏هایى كه پیامبر با آنها روبه‏رو مى‏شد این بود كه روزى ابوجهل -یكى از سران قریش - سنگ بزرگى برداشت تا به پیامبر پرتاب كند و او را به قتل برساند، لذا مراقب او بود تا این‏كه وارد مسجد شد و به نماز ایستاد، وقتى به سجده رفت، ابوجهل خواست سنگ را بر سر او فرود آورد كه خداوند در دل او هراس و وحشت انداخت، با اضطراب و پریشانى و رنگ پریده بازگشت.
ابوجهل بار دیگر مردى را فرستاد تا شكمبه شترى را مهیا كند، وقتى آماده كرد، آن را درحال سجده پیامبر، بر سر مبارك آن حضرت افكند و هیچ یك از مسلمانان به دلیل این‏كه‏تعدادشان اندك بود و از كفار قریش بیم و وحشت داشتند، جرأت نكردند آن را از سرمبارك پیامبر بردارند تا این‏كه دخترش فاطمه آمد و آن را از سر پدر برداشت.
یك بار دیگر ابوجهل در صفا از كنار پیامبر گذارش افتاد، او را آزرد و ناسزا گفت و به دین و آیین او اهانت رواداشت.
روزى پیامبر اكرم(ص) در حالى كه سر مباركش پر از خاك‏هایى بود كه افراد نادان بر آن حضرت پاشیده بودند وارد خانه‏اش شد. یكى از دخترانش خاك تن او را مى‏شست و مى‏گریست و پیامبر بدو مى‏فرمود: دخترم گریه مكن، خداوند حافظ و نگاهبان پدر توست.
از جمله كسانى كه حضرت را آزار و اذیت نموده «عقبة بن ابى معیط» بود. وى در حالى‏كه پیامبر(ص) در كعبه به نماز ایستاده بود جلو آمد و پارچه‏اى را به گردن پیامبر افكند و آن را به شدت فشار داد كه ابوبكر رسید و بازوى او را گرفته و او را از پیامبر دور ساخت و مى‏گفت: آیا قصد دارید فردى را به جرم این‏كه مى‏گوید پروردگار من خداست به قتل رسانید، حال آن‏كه دلایل روشنى از پروردگارتان براى شما آورده است.
و نیز از كسانى كه به آزار و اذیت رسول خدا(ص) مى‏پرداختند ابولهب و همسرش ام‏جمیل بود. این زن، خار و خاشاك بیابان را جمع‏آورى مى‏كرد و بر سر راهى كه پیامبر(ص) از آن مى‏گذشت، مى‏ریخت.
اذیت و آزار مؤمنین
مؤمنین اذیت و آزار فراوانى را از مشركین متحمل شدند از جمله:
بلال بن رباح (حبشى) كه برده فردى به نام «امیة بن خلف» بود. این شخص هنگام ظهر كه هوا به شدت گرم مى‏شد، بلال را در صحرا و بیابان مكه به پشت مى‏خوابانید و سپس دستور مى‏داد قطعه سنگى بزرگ بر سینه او نهاده شود و آن‏گاه به او مى‏گفت: به خدا سوگند به همین وضع خواهى ماند تا جان بدهى و یا از آیین محمد(ص) دست بردارى ولات و عُزّى‏ را پرستش نمایى، بلال با وجود این‏كه شكنجه مى‏شد مى‏گفت: «أَحَد، أَحَد؛ خدا یگانه است».
روزى ابوبكر از كنارش گذشت و گفت: اى أمیّه، از خدا نمى‏ترسى با این بیمار این‏گونه رفتار مى‏كنى، تا كى مى‏خواهى او را شكنجه كنى؟ در پاسخ او گفت: تو او را به فساد و تباهى كشاندى، اگر راست مى‏گویى او را از این وضع نجات بده. ابوبكر او را خرید و آزاد نمود و خداوند این آیه شریفه را درباره آن دو تن (1) نازل فرمود:
فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظّى‏ * لا یَصْلاها إِلّا الأَشْقى‏* الَّذِى كَذَّبَ وَتَوَلّى‏؛
من شما را از آتش شعله‏ور دوزخ بیم دادم و هیچ كس جز شقى‏ترین افرادى كه تكذیب كرد و روگرداند در آن نیفتد.
وَسَیُجَنَّبُها الأَتْقى‏ * الَّذِى یُؤْتى مالَهُ یَتَزَكّى‏ * وَما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى‏ * إِلّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَعْلى‏ * وَلَسَوْفَ یَرْضى‏؛
و اهل تقوا از آن آتش دورى خواهند كرد. آنان كه مال خویش را به عنوان زكات به فقرا دادند و حال آن‏كه هیچ كس از او حقّ نعمت نداشت، مگر در طلب كسب رضاى خداى خویش كه برترین موجودات و به نعمت‏هاى ابدى در بهشت خشنود خواهد شد.
از جمله افرادى كه به سبب اسلام آوردن خود، مورد شكنجه قرار مى‏گرفتند عمار یاسر و پدر و مادرش بودند، بنى مخزوم این افراد را در هواى گرم نیم روز بیرون برده و بدن‏هاى آنان را بر شن‏هاى گرم و تفتیده قرار مى‏دادند، پیامبر(ص) از كنار آنها عبور كرد و مى‏فرمود: «اى خاندان یاسر، صبر پیشه كنید؛ زیرا جایگاه شما بهشت جاودان است».
و نیز از كسانى كه در راه خدا آزار و شكنجه دیدند «خَبّاب بن أرت» بود كه برده زنى بود و آن زن، آهن سرخ شده‏اى را بر پشت وى مى‏نهاد تا از دین برگردد، ولى این كار ایمان او را افزایش مى‏داد. روزى خَبّاب نزد پیامبر از شكنجه و آزارى كه مى‏دید شكایت كرد و از او خواست در حقّ وى دعاكند. پیامبر(ص) فرمود: «قبل از شما افرادى بودند كه بدن آنها را باشانه‏هاى آهنین شانه مى‏كردند، تا دانه‏هاى شانه به استخوان مى‏رسید و گوشت و عَصَب را با هم جدا مى‏كرد، ولى دست از دین خود برنداشتند، و اَرّه بر سر آنان گذاشتند و سرشان را دونیم مى‏كردند، ولى از دین خود برنمى‏گشتند، و خداوند این امر را این گونه به پایان خواهدرساند كه اگر سواره‏اى از صنعاء رهسپار حضرموت گردد، جز از خدا از كسى دیگر بیم نداشته باشد».
بدین‏ترتیب تعداد زیادى از مؤمنین گرفتار ضرب و شتم و گرسنگى و تشنگى شدند، به‏گونه‏اى كه برخى از آنها در اثر شدت اذیت و ناراحتى كه دیده بودند قادر بر صاف نشستن نبودند. در این هنگام رسول اكرم(ص) آیاتى از قرآن را كه بر او نازل شده بود براى آنها تلاوت‏مى‏كرد و این سبب مى‏شد كه از درد و رنج آنها كاسته شود و دل‏هاى آنها را قوى نگه دارد، خداى متعال فرمود:
أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الكاذِبِینَ؛ (2)
آیا مردم تصور مى‏كنند به صرف این‏كه مى‏گویند ایمان آوردیم مورد امتحان قرار نمى‏گیرند و ما كسانى را كه قبل از اینان بودند آزمودیم، تا خداوند كاملاً راستگویان و دروغگویان را از یكدیگر باز شناسد.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمّا یَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ البَأْساءُ وَالضَّرّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتّى‏ یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ؛ (3)
گمان مى‏كنید وارد بهشت مى‏شوید و هنوز مثال آنان كه قبل از شما بودند، به شما نرسیده كه رنج فقر و بیمارى دیدند و پیوسته پریشان خاطر و هراسان بودند تا این‏كه فرستاده خدا و گروندگان همراه وى مى‏گویند: پیروزى الهى كى خواهد بود، آگاه باشید پیروزى خداوند نزدیك است.
مهاجرت به حبشه
زمانى كه پیامبر(ص) شدت آزار و شكنجه یاران خود را ملاحظه كرد بدانان فرمود: اگر به سرزمین حبشه بروید در آنجا پادشاهى است كه به كسى ستم روا نمى‏دارد و آنجا سرزمین راستى و صداقت است تا این‏كه خداوند گشایشى فرموده و شما را از این دشوارى‏ها برهاند.
اینجا بود كه تعداد بسیارى از مسلمانان براى حفظ دین خدا به سرزمین حبشه مهاجرت نمودند. یازده تن مرد و چهار زن با اجاره كردن یك كشتى هجرت كرده و به آن دیار رسیدند و بعد از آن مسلمانان پى‏درپى به حبشه مهاجرت كردند تا تعداد مهاجران نزدیك به هشتاد و سه تن مرد و هیجده زن رسید.
وقتى خبر مهاجرت این افراد به قریش رسید. فرستادگانى را نزد نجاشى اعزام كردند كه مهاجران را به مكه باز گرداند تا مجدداً به آزار و شكنجه آنها بپردازند. این فرستادگان عبارت بودند از: عبدالله بن ابى ربیعه و عمروعاص. هنگامى كه فرستاده‏هاى قریش با نجاشى دیدار كردند، عمروعاص بدو گفت: برخى از جوانان نادان ما به شما پناه آورده‏اند، آنها دست از دین و آیین قوم خود برداشته و به دین شما نیز نگرویده‏اند و خود دینى را اختراع كرده‏اند كه نه ما و نه تو به آن آشنایى نداریم، اینك اشراف قوم آنان و پدران و عموها و قبیله‏هاى آنها ما را نزد شما فرستاده‏اند تا آنها را به سوى آنان باز گردانى؛ زیرا آنها از وضع این افراد آگاهى بیشتر داشته و به عیب‏هاى آنان واقف‏ترند.
نجاشى كه سخنان آنها را شنید، تسلیم نمودن مهاجران را به آنان، آن هم بى‏آن‏كه سخن و دلیل و برهان طرف مقابل را نشنود منطقى ندانست، لذا در پى یاران رسول‏خدا(ص) فرستاد و آنها را فرا خواند، هنگامى كه نزد وى حضور یافتند بدان‏ها گفت: این دین و آیینى كه به واسطه آن از قوم خود جدا شده‏اید چیست؟ و چرا به دین و آیین من و یا كیش سایر مردم نگرویده‏اید؟
جعفر بن ابى طالب لب به سخن گشود و بدو پاسخ داد: «پادشاها، ما مردمى بودیم كه در دوران جاهلیت به سر مى‏بردیم، بت مى‏پرستیدیم و گوشت مردار مى‏خوردیم، به فحشا و اعمال ناروا آلوده مى‏شدیم و ارتباط خویشاوندى را قطع و صله رحم انجام نمى‏دادیم و به همسایگان بى‏اعتنا بودیم. افراد زورمند ما، افراد ضعیف و ناتوان ما را قتل عام مى‏كردند. به همین وضع و منوال بودیم تا این‏كه خداوند پیامبرى را از خودمان براى ما فرستاد، كه نَسَبِ او را مى‏شناسیم و به راستگویى و امانت‏دارى و عفت و پاكدامنى او اعتقاد داریم. وى ما را به پرستش خدا دعوت كرد، تا خدا را یكتا دانسته و تنها او را پرستش كنیم و سنگ‏ها و بت‏هایى را كه پیشینیان ما به جاى خدا مى‏پرستیده‏اند، به دور افكنیم و به ما دستور داده كه به راستى سخن گوییم و امانت را به صاحبش برگردانیم و صله رحم انجام دهیم و با همسایگان خوش برخورد باشیم و از محارم الهى و خونریزى چشم پوشى كنیم. او ما را از اعمال منافى عفت و زشت و دروغ و خوردنِ مال یتیم و نسبت ناروا به زنان پاكدامن برحذر داشته است و به ما دستور داده تا خدا را بپرستیم و ذرّه‏اى به اوشرك نورزیم و به ما فرمان داده
نماز و زكات و روزه به جا آوریم و [تمام دستورات اسلام را برایش برشمرد] به این دلیل ما او را تصدیق‏كرده و به وى ایمان آورده‏ایم و در دستوراتى كه از ناحیه خداوند آورده بود، پیروى او نمودیم. خداى یگانه را پرستش كردیم و ذرّه‏اى به اوشرك نورزیدیم، هر چه را بر ما حرام‏كرد، حرام دانستیم و آنچه را برایمان حلال نمود، حلال تلقى كردیم. قوم ما به دشمنى با ما برخاستند و ما را آزار و شكنجه نموده و وادار كردند از دین و آیین خود دست برداریم، تاما را از پرستش خدا به پرستش بت‏ها برگردانند و چیزهاى پلیدى را كه حلال نمى‏دانستیم، حلال بشمریم. لذا آن‏گاه كه بر ما غلبه یافته و به ما ظلم و ستم روا داشتند و عرصه را بر ما تنگ كردند و از روآوردن به دین و آیین ما جلوگیرى كردند، ما به سرزمین شما روآوردیم». (4)
آن‏گاه كه جعفربن ابى طالب آیاتى از ابتداى سوره مریم را براى وى تلاوت كرد. نجاشى گریست و سپس گفت: این سخنان و آنچه را عیسى(ع) آورده از یك سرچشمه نورند و سپس رو به عبدالله بن ابى ربیعه و عمروعاص كرد و بدان‏ها گفت: از پیش من بروید، به خدا سوگند هرگز این افراد را به شما تسلیم نخواهم كرد.
نجاشى به مجرّد شنیدن اصول و دستورات اسلام پى برد كه دستوراتى واقعى و حقند و صدق و حقیقت آنها بر اهل خرد پوشیده نیست و دانست دستوراتى را كه محمد(ص) آورده از همان منبعى صادر شده است كه رسالت حضرت عیسى صادر گردیده است.
محاصره پیامبر و یاران
زمانى كه نقشه‏هاى كفار قریش بى نتیجه ماند و مطئمن شدند كه هرچه پیامبر و پیروانش را مورد آزار و اذیت و ستم قرار دهند، مانع رو آوردنِ مردم به دین خدا نیست، لذا تصمیم گرفتند پیامبر را آشكارا به قتل برسانند، وقتى عمویش ابوطالب(ع) بر تصمیم قریش آگاه شد، قبیله خود بنى عبدالمطلب را گرد آورد و به آنها فرمان داد تا پیامبر را وارد یكى از شِعْب‏هاى اطراف شهر مكه نمایند و بدانان امر كرد از كسانى كه قصد كشتن او را دارند به شدت جلوگیرى كنند و قریش كه اطلاع حاصل كرد بستگان پیامبر حفاظت او را بر عهده گرفته‏اند، تصمیم گرفتند پیمان نامه‏اى بنویسند و در آن متعهد شوند كه با قبیله پیامبر، یعنى بنى هاشم و بنى‏عبدالمطلب به طور كامل قطع رابطه كنند، از آنها زن نگیرند و به آنها زن نداده و با آنان داد و ستد انجام ندهند و بدین سان پیمانى با این مفاد نوشته و آن را داخل كعبه قرار دادند. این پیمان نامه مدت سه سال اجرا شد و پیامبر و پیروانش از انواع سختى‏ها و محرومیت‏ها رنج مى‏بردند تا آنجا كه از گرسنگى برگ درختان را مى‏خوردند و فریاد و ناله كودكان آنها از شدت گرسنگى از دور شنیده مى‏شد. زمان محاصره به طول انجامید و محاصره شوندگان با گرفتارى‏ها و مشكلات بسیارى دست به گریبان شدند كه برخى از اشرافِ قریش دلشان به حال آنها سوخت و پنج تن از بزرگان آنها، خواستار نقض عهدنامه شدند و پس از آن‏كه با مخالفت شدیدى از ناحیه قریش روبه‏رو شدند، سرانجام موفق شدند و پیامبر و یاران او پس از رنج و گرفتارى‏هاى فراوانى كه متحمل شدند به خانه‏هاى خود بازگشتند.
رنج‏هاى پیامبر در طائف
رسول اكرم(ص) وقتى دید قریش به رسالت او اهمیتى قائل نیستند، تصمیم گرفت نزد قبیله ثقیف به طائف برود، شاید آنها بدو ایمان آورند و دست یارى به او داده و با وى همكارى نمایند تا مأموریت الهى را به پایان برساند. ثقیف نزدیك‏ترین قبیله به مكه بود. پیامبر اسلام(ص) كه زید بن حارثه، خادم او نیز وى را همراهى مى‏كرد، با سران قبیله آنها دیدار كرد و آنان را به ایمان به خدا دعوت نمود و براى انجام رسالت خویش از آنان یارى خواست، ولى آنها با رفتارى ناپسند، دستِ ردّ بر سینه او نهادند و از آنها خیرى به دست نیاورد. در این جا رسول گرامى اسلام(ص) از آنان درخواست كرد كه قضیه را فاش نسازند كه قریش از ماجرا اطلاع حاصل كنند؛ زیرا آنها در این صورت بر آزار و اذیت خود مى‏افزودند و از سویى رسول خدا(ص) براى مبارزه با قریش در حقیقت از دشمنان آنها كمك خواسته بود، اما ثقیف، آن گونه كه پیامبر از آنها تقاضا كرده بود عمل نكرده، بلكه افراد جاهل و نادان و كودكان خویش را فرستادند تا در مسیر راه، در برابر پیامبر ایستاده و به آن حضرت سنگ پرتاب كنند و آنها حضرت را آماج سنگ‏هاى خود ساختند، به گونه‏اى كه پاهاى مبارك وى مجروح شد و زیدبن حارثه، سنگ‏ها را از وجود مقدس او دفع مى‏كرد تا این‏كه به درخت انگورى رسیده و در سایه آن بیاساییدند.
حضرت در این مصایب و گرفتارى‏ها اشكش جارى نگشت و از غم و اندوه خود، جز به پیشگاه حق، شكوه نكرد. چقدر براى او شیرین بود كه با دعایى حاكى از توبه و انابه، اثر درد و رنجى را كه با آن دست به گریبان بود كاهش دهد، لذا با این دعا نزد خداى خویش راز و نیاز كرد كه این خود نشان درجات اخلاص آن حضرت است:
اللهم إلیك أشكو ضعف قوّتی و قِلّه حیلتی و هَوَانی على الناس یا ارحم الراحمین أنت رب المستضعفین و أنت ربی. إلى من تَكِلُنی؟ إلى بعید یتجهّمنى أم إلى عدوّ مَلّكته أمری؟ إن لم یكن بك علیَّ غضب فلا أُبالی و لكن عافیتك هی أوسع لی، أعوذ بنور وجهكَ الذی أشرقت له الظلمات و صَلُحَ علیه أمرُ الدنیا و الآخرة من أن تُنزل بی غصبك او یحل علىَّ سخطك لك العُتبى‏ حتى تَرضى‏ لاحول و لاقوّة إلّا بك؛ (5)
بار خدایا، از عجز و ناتوانى و درماندگى خویش و نگرانى‏ام بر مردم، به پیشگاه تو شكوه مى‏كنم، اى مهربان‏ترین مهربانان. تو پروردگار من و پروردگار محرومانى، مرا به كه وامى‏گذارى؟ به كسى كه از تو دور است و یا به دشمنى واگذارم مى‏كنى كه بر من روى درهم كشد؟ اگر تو بر من خشمگین نباشى، از هیچ كس پروایى ندارم، ولى گستره عافیت تو مرا فراگرفته است، به نور توجّه تو كه تاریكى‏ها بدان نورافشان مى‏گردد و امر دنیا و آخرت بدان سامان مى‏یابد پناه مى‏برم، كه خشم و غضبت بر من فرود نیاید و از من راضى و خشنود گردى، هیچ قدرت و نیرویى جز به یارى خداوند ممكن نیست.
مكانى كه رسول(ص) براى استراحت نشسته بود، كنار باغ عُتْبه و شَیْبه فرزندان ربیعه قرار داشت، وقتى چشم آن دو تن به پیامبر افتاد، دلشان براى او سوخت و غلام نصرانى خود را كه «عداس» نام داشت صدا زده و بدو گفتند: خوشه‏اى از این انگور برگیر و نزد آن مرد ببر. هنگامى كه پیامبر براى تناولِ انگور دست به میوه بُرد، فرمود: بسم الله. عداس گفت: مردم این منطقه این گونه سخن نمى‏گویند! پیامبر اكرم(ص) از او پرسید: اهل كجایى؟ و آیینت چیست؟ عرض كرد: من فردى نصرانى و از اهالى نینوا هستم. پیامبر(ص) فرمود: از دیار یونس بن متّى آن مرد صالح و شایسته؟ عداس پرسید: از كجا نام یونس را مى‏دانى؟ حضرت آیات مربوط به داستان یونس را برایش تلاوت فرمود. وقتى عداس این آیات را شنید اسلام آورد و آن‏گاه كه نزد پسران ربیعه آمد بدان‏ها گفت: بهتر از این شخص در زمین فردى وجود ندارد و مطلبى را كه به من خبر داد جز پیامبر نمى‏تواند از آن آگاهى داشته باشد.
1- واحدى، به اِسناد متصل مرفوعاً از عكرمه، از ابن عباس نقل كرده كه شأن نزول این سوره مباركه درباره مردى بوده كه شاخه درخت خرماى او در منزل شخصى فقیر به نام ابودحداح قرار داشت. هرگاه صاحب درخت براى چیدن خرما بالا مى‏رفت و دانه‏اى از خرما به زمین مى‏افتاد، اگر بچه‏هاى آن مرد فقیر خرما را برمى‏داشتند، صاحب درخت خرما پایین مى آمد و دانه خرما را هر چند در دهان بچه‏ها بود با انگشت بیرون مى‏آورد. مرد فقیر نزد رسول خدا(ص) شكوه كرد. حضرت براى خرید درخت خرماى آن شخص به او درختى در بهشت وعده داد، ولى نپذیرفت... تا این‏كه یكى از یاران رسول خدا(ص) با وساطت و پافشارى توانست آن درخت خرما را با چهل درخت خرما معاوضه كند. و سپس آن را در اختیار پیامبر گذاشت و رسول خدا(ص) نیز آن درخت را به مرد فقیر بخشید. مجمع‏البیان، ج‏10، ص‏501.
__________________________________
2- عنكبوت (29) آیات 2 - 3.
3- بقره (2) آیه 214.
4- ابن هشام، ج‏1.
5- ابن هشام، ج‏1.

دوشنبه 9/11/1391 - 2:22
اخلاق

اى ابوذر، پنج چیز را، قبل از پنج چیز، غنیمت بدان:

ـ جوانى‏ات را، قبل از پیرى؛ ـ تندرستى‏ات را، قبل از بیمارى؛ ـ دارایى‏ات را، قبل از تنگدستى؛ ـ فراغت خود را، قبل از گرفتارى و اشتغال؛ ـ و ... «زندگى»]ات را قبل از مرگ.»]
وقتى كه استاد،«محمد»ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ باشد، و شاگرد، «ابوذر»] ...، و مكتب، «اسلام»]،? و كتاب درسى، «قرآن»]، و رشته تحصیلى، «انسانیت»] ...،
و دوره آموزش، «طول یك عمر»]، چه زیبا و جذّاب و مفید است پاى این درس نشستن و آن را مرور كردن، و سخن این استاد را شنیدن ... و این گونه شاگردى كردن ... . ابوذر، خود انسان والا و نمونه‏اى است؛ براى همه آنان كه مى‏خواهند در مكتبِ اسلام و در تربیت دینى، «چگونه بودن»] را بیاموزند. اگر ما هم از
آموزشهاى نبوى
كه به ابوذر غفارى تعلیم داده است، بیاموزیم و در این كلاس ثبت نام كرده، به شاگردى بنشینیم، آن گاه، «راه»] خواهیم افتاد. و ... زندگى مان، معنى پیدا خواهد كرد، و حیاتمان، «هدفدار»] خواهد شد، و حركتمان، «جهت‏دار»] خواهد گشت، و جهت حركتمان، به سوى «خدا»] خواهد بود ... . ابوذر غفارى، در مسجد نشسته است ... پاى سخن رسول اسلام ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ ، با آن قلب آگاهش ...گوش پندنیوشش ... آمادگى فوق العاده‏اش ...!
و پیامبر هم مى‏داند كه طرف سخنش، «پیام»] را خواهد گرفت و بر دل خدا شناس این شاگرد بصیر و بینا، خواهد نشست و اندرزهایش، تباه نخواهد شد.
ابوذر، گوش جان را گشوده است. پیامبر، از خداوند، سخن مى‏گوید. و ... از «معرفت»] و خداشناسى، از یكتایى خالق، از پایندگى و ابدیت خدا، از آفرینش آسمانها و زمین، از «حكمت»] و «آگاهى»] و«توانایى»] خداوند، و از رسالت جهانى آن حضرت، و «بشارت»] و «انذار»] او، از نقش هدایتگرِ «اهل‏بیت»]، از اینكه اینان، كشتى نجات امت‏اند، ونشانه راه!?
ابوذر، دریچه قلبش را به روى این چشمه سار زلال معرفت، كه «هستى»] را در زیباترین چهره‏اش تبیین مى‏كند، و جایگاه انسان را در گستره وجود، نشان مى‏دهد، و «باید»]ها و «نباید»]ها را مى‏شناساند، گشوده است. آنگاه، رسول پاك، از مغتنم شمردن جوانى، پیش از پیرى، و تندرستى، قبل از بیمارى، دارایى و توانائى، پیش از فقر و تنگدستى، فراغت و آسایش، قبل از اشتغالات و گرفتاریها، و از نعمت «حیات»]، پیش از فرا رسیدن «مرگ»]، سخن مى‏گوید. مشغله‏ها همیشه باز دارنده انسان، از تلاش پیش رونده‏اند.
آفتهاى جسمى و بیماریها، سرعت پرواز انسان را مى‏كاهند؛ و خوشبخت، كسى است كه تنى سالم، فرصتى آزاد و فراغتى مناسب داشته باشد تا در دل مسائل زندگى و مشكلات روزمرّه، بتواند به آنچه «باید»] برسد و دست یابد. پیامبر، راه این خوشبختى را مى‏نمایاند: از طریق استفاده كردن از فرصتها و نعمتها و فراغتها، از مغتنم دانستن جوانى و قدرت جسمى و توانایى بدنى، از راه بهره گرفتن از سرمایه ارزشمند عمر. مگر نه اینكه جوانى و سلامتى و امكانات مادّى و فراغت و عمر، سرمایه‏هاى سودآور انسان در بازار زندگى‏اند؟! به قول خواجه عبداللّه انصارى: «الهى ... تا توانستم، ندانستم؛ و چون دانستم، نتوانستم! ... .»] اى كه دستت مى‏رسد، كارى بكن
پیش از آن، كز تو نیاید هیچ كار و به گفته دیگرى: «گوهر عمر، بدین خیرگى از دست مده آخر، این درّ گران مایه، بهایى دارد.»] بیشتر زیانكاران دنیا، كسانى هستند كه گوهر وقت را، رایگان از دست مى‏دهند. مگر مى‏توان وقت رفته را، باز آورد؟ ـ ... هرگز! پیامبر ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ مى‏فرماید:? «... اى ابوذر، در دنیا چنان باش كه گویى غریبى هستى، یا یك رهگذر، و خود را از اهل گور، به شمار آور ... .»] •دنیا یك مسافرخانه است، دنیا، یك منزلگاه سر راه است، و ما، مهاجرى در یك كاروان! و ... ما، مسافرى رهگذر! و ما، مهاجرى در یك كاروان! و ما، مهاجرى در یك كاروان! دنیا، همچون پلى است كه باید از آن عبور كرد و به سراى جاودان «آخرت»] رسید. به فرموده مولایمان على ـ علیه السلام ـ :
«ما براى آخرت خلق شده‏ایم، نه براى دنیا. و باید از این فرارگاه، براى آن قرارگاه، ره‏توشه برگیریم.»] ما، آخرتى هستیم. وطن ما، خانه ابدى آخرت است.
باید نسبت به گذران عمر، و مصرف شدن وقت و سپرى گشتن فرصتها و نحوه بهره‏مندى از آنها حساسیّت داشته باشیم. «سرمایه»] داشتن و «تجارت»] نكردن، فرصت داشتن و زیان كردن، زنده بودن و زندگى و عمر را به بطالت و پوچى گذراندن، كیمیاى وقت را، قدر نشناختن ... . چیزهایى است كه پیامبر اسلام، بر آنهاحساسیت شدید دارد و در هدفدارى حیات انسان، پرداختن به اینها را، اولویتى خاصّ بر مى‏شمارد. از زبان مقدّس خودش بشنویم كه فرمود: «... اى ابوذر، ... بر عمر خویش، بیش از درهم و دینارت حریص باش!»]?
این، تمام سخن است، و سخن تمام، این است! ... عقل حسابگر ما، به محاسبه امور مالى، دخلها و خرجها، سودها و زیانها، خریدها و فروشها، تولیدها و مصرفها، به طور جدّى مى‏پردازد. ولى ... آیا عمر و وقت، ارزش درهم و دینار را هم ندارد؟! آیا به حساب مصرف عمر هم مى‏پردازیم؟! ما آینده‏اى پر خوف و خطر در پیش داریم. و ... گردنه‏هایى صعب العبور ... ایستگاههایى براى بازرسى و تفتیش دقیق ... . توقفگاههایى براى «حساب»]. پیامبر، اینها را به یاد ابوذر آورده، آنگاه مى‏فرماید: «... اى ابوذر، هر یك از شما، منتظر چیست؟!
ـ ثروتى كه طغیان آور است؟ ـ فقرى كه نسیان مى‏آورد؟ ـ مرضى كه به فساد مى‏كشد؟ ـ پیرى و كهولتى كه زمین‏گیر مى‏كند؟ ـ یا ... مرگى كه شتابان، به سراغ مى‏آید؟
ـ یا دجّالى كه بدترین غایبِ مورد انتظار است؟ ـ یا فرا رسیدن قیامت را؟! ... ـ و ... ساعت قیامت، وحشت‏بارتر و تلخ‏تر است.»]
علم، سبب نور یا عظمت دانش، نور و روشنایى است ... آنگاه كه همراه با «تقوا»] و «خدابینى»] باشد؛ و گرنه، دانش بدون دین، و علم بدون عمل، جز وزر و وبال دانشمند، چیزى نیست. علم، باید در خدمت مردم باشد؛ علم، باید عامل تواضع «عالِم»] گردد، همچون شاخه درخت، كه هر چه پربارتر باشد، پایین‏تر است؛ علم، باید وسیله آگاهى دادن، بصیرت بخشیدن و راهنمایى كردن باشد، نه مایه تفاخر ... و نه سرمایه غرور! ... و نه وسیله «مباهات!»] در همین زمینه‏هاست سخن پیامبر، كه: «... اى ابوذر! هر كس دانش بطلبد تا مردم را فریب دهد، و هر كه علم بجوید تا مردم را به طرف خود جلب كند، هرگز بوى بهشت را نخواهد یافت.»] جنگِ «تخصّص»] و «تعهد»]، و ... و نزاعِ «تكنیك»] و «تقوا»]، كه روزى در این مملكت رایج بود، در همین مسئله ریشه دارد. چو دزدى با چراع آید، گزیده‏تر برد كالا ... و آن كس كه «ناكِس»] باشد و عالِم، بدتر از زنگىِ تیغ در كف است! پس، اگر دانش، منهاى تعهّد و اخلاق و معنویت باشد، نه تنها مفید نیست، مضّر هم هست. نه تنها «نور»] نیست، كه «ظلمت»] است، نه تنها مایه «تواضع»] نیست، كه «غرور»] مى‏آورد،
نه تنها «روشنائى»] نمى‏بخشد، كه «تیرگى»] مى‏آفریند، نه تنها به «مقصد»] نمى‏رساند، كه «گمراه»] مى‏كند.
غرور علمى
اعتراف به «جهل»]، از بزرگ‏ترین شهامتهاست؛ و در مقابلِ ندانسته، «نمى‏دانم»] گفتن، پتكى است بر سر شیطان، و ... نفس. «خلقُ اللّه»] رانباید گول زد. «نمى‏دانم»]! ...
گفتن این جمله، براى انسانهاى غیر مهذّب، بسى دشوار است.? این، مشكل‏تر از به خاك رساندن پشت حریف در كشتى است. این، بیش از شكست دادن دشمن در میدان رزم، نیرو مى‏طلبد. زیرا، اینجا ما با دشمنى بسیار نیرومند به نام «نفس»] دست به گریبانیم كه در خانه دلمان جا دارد. هر چیزى آفتى دارد و آفت علم، غرور است. غرور علمى، انسان را از اعتراف به جهل باز مى‏دارد. آرى، ... گفتنِ «نمى‏دانم»]، شجاعت و قهرمانى مى‏خواهد. دلیرى، فقط در تیغ كشیدن و تیر انداختن نیست. میدان رزم، فقط جبهه بیرونى جنگ، با دشمن رویاروى نیست. «نفس»] هم حریفى است كه براى مبارزه، «حریف»] مى‏طلبد. پیامبر اسلام ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ از جایى عبور مى‏كرد، جمعیتى را دید كه پیرامون یك قهرمان جمع شده بودند و به تماشاى وزنه بردارى و زورآزمایى او ایستاده بودند. حضرت فرمود: «قهرمان كسى است كه بر نفسِ خود غالب شود.»]
اعتراف به جهل هم یكى از این میدانهاست كه قدرت و غلبه و شجاعت انسان، در آن آزموده مى‏شود. آنكه «بداند»]، متعهد و مسئول هم هست.
در اسلام، آنچه تكلیف آور است، «دانایى»] و «توانایى»] است، و هر چه انسان بیشتر «بداند»]، و «بتواند»]، مسئولیتش سنگین‏تر است. «علم»] و «قدرت»]، ریشه مسئولیّت انسان مسلمان است.اگر «دانش»]، دست انسان را نگیرد و به «نجات»] نرساند، وبال گردن است، و مایه بدفرجامى ... .
خسارت، از آنِ كسى است كه چیزى نمى‏داند؛
خسران زده‏تر، كسى است كه مى‏داند، ولى عمل نمى‏كند.
حكیمى را پرسیدند: «عالم بى‏عمل، به چه ماند؟»] گفت: ... «به درخت بى ثمر»]
آیا این، خسارت نیست كه انسانى براى نجات افتاده‏اى، ریسمان فراهم كند، و پس از نجاتش، خود، درون چاه بیفتد؟! ...?
یا دارویى براى شفاى بیمارى تهیّه كند، امّا خود، در كام مرض بمیرد؟! ...
یا مشعلى براى هدایت دیگران بر افروزد، ولى، خود در ظلمت بماند؟ ...
شمعى كه اطراف را روشن مى‏كند، پیش پاى خودش، تاریك است. و ... این یك خسارت است.
هم ندانستن، عیب است ... و هم به دانسته عمل نكردن!
غرور علمى، انسان را بر زمین مى‏زند. و «عمل»] نكردن به «علم»]، مایه خسران است. ثمر علم، اى پسر، عمل است
ورنه تحصیل علم، درد سر است
گریز از پوچى یكى دیگر از نشانه‏هاى غرور، كوچك شمردن گناه است. پیامبر ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ مى‏فرماید:
«اى ابوذر! مؤمن، گناهش را همچون صخره‏اى مى‏بیند كه سنگین است و نزدیك است كه رویش بیفتد و از آن مى‏گریزد، و كافر، گناهش را همچون مگسى كه بر بینى‏اش مى‏گذرد ... اى ابوذر!... هر گاه خداوند، اراده نیكى به بنده‏اى كند، گناهانش را همیشه پیش چشمش قرار مى‏دهد، و هر گاه خوبى كسى را نخواهد، گناهانش را از یادش مى‏برد.»] اگر انسان نسبت به معصیتها بى توجّه باشد، موفق به توبه هم نخواهد شد، و كسى كه بى‏توبه بمیرد، در قیامت باید پاسخگوى خطاها و نافرمانیهایش باشد ... ـ حیف است كه «وجود»]، در باتلاقِ «گناه»]، خفه شود؛ ـ ظلم است كه هستى، به گناه آلوده شود؛ ـ ستم است اینكه انسان، گنهكار گردد؛ ـ انسان، براى «طاعت»] آفریده شده، ... نه «معصیت!»] ـ و براى «عبادت»]، نه «طغیان»] و سركشى!? ـ و براى «رحمت»] ... نه «عذاب!»] ـ و براى «وصال»] ... نه «هجران!»]
گناه، زندگى را پوچ، عفن، آلوده، و فاسد مى‏كند. در گریز از این پوچى، باید به «طاعت»] پرداخت. براى نجات از فساد بذر وجود، باید معصیت را ترك كرد. هر چند گناهان، در مقیاس و سنجش با هم، كوچك و بزرگ‏اند، امّا گناه، گناه است و هر گناهى بزرگ است. وقتى اصل نافرمانى را در نظر بگیریم، و اینكه حكم خدا بر زمین مانده و به آن بى‏اعتنایى شده، حتى «صغائر»] هم «كبائر»] مى‏شود و «گناهان صغیره»]اى نخواهیم داشت! ... پیامبر مى‏فرماید:
«... اى ابوذر! به كوچكى گناه، نگاه مكن! به عظمت كسى بنگر كه نافرمانى‏اش كرده‏اى.»] یك سخن كوچك و كوتاه كه دنیائى معارف در آن نهفته است! در گریز از پوچى، باید «زبان»] را هم «زندانى»] كرد! ... البته از گفتن بیهوده‏ها، و تكلّم به یاوه‏ها ... دروغها ... بهتانها ... غیبتها ... استهزاها ... و شوخیهاى سبك .... اگر زبانمان، آزاد باشد و هر چه بخواهد بگوید، روزى سر از خواب غفلت برخواهیم داشت كه بارى سنگین به دوشمان است. آه از ... تهمت و افتراء! ـ دروغ و شایعه پراكنى! ـ لغویّات و یاوه گویى‏ها! ـ غیبت و اهانت و فحش و ناسزا ...! آن وقت، این جان پاك است كه باید زیر این همه بار ناپاكى نابود شود. آیا بهتر نیست كه بر زبان، مُهرِ «اختیار»] بزنیم. و با مهار «تقوا»] آن را كنترل كنیم؟? مزن بى تأمل به گفتار، دم! نكو گوى! اگر دیر گویى چه غم؟! ...
خاكیان و افلاكیان
خاكیان با افلاكیان قابل مقایسه نیستند. «خود»] خواهان و «خدا»] جویان، فاصله‏اى بسیار دارند. از خاك ... تا خدااز هیچ ... تا همه ... مرزى است تا بى نهایت. و در كرانه هر یك از این مرزها هم انسانهایى قرار دارند، تا مرز فرشته، تا حدّ حیوان! از هر دو سوى، «فلاح»] و «فاجعه»]، كشش دارند. پیامبر، در سخنش با ابوذر، در ترسیم سیماى انسانهایى كه در مقامات بهشتى، به درجاتى عالى دست یافته و مورد حسرت و غبطه نیكانى دیگر قرار گرفته‏اند، مى‏فرماید كه خداوند به آنان گوید: «هیهات ... هیهات ...!
ـ وقتى شما سیر بودید، آنان گرسنگى مى‏كشیدند (با روزه)؛ ـ وقتى سیراب بودید، تشنه بودند؛ ـ وقتى خواب بودید، دیدگانشان بیدار بود؛ ـ وقتى افتاده بودید، ایستاده بودند ... .»]
آرى ... تو و چشمهایت، كه همیشه خواب استمن و قلب پاكم، كه زلال آب استتو و آن شتابت، من و این شكیبمتو، از آن اسف ریز، من از این سرافرازمن و تو چه مشكل، كه شویم همدممن و چشم بیدار ... تو و دیده بر هممن امید فردا، تو فسرده غمتو، زظلمت شب، من از آفتابمتو به «خویش»] پابند، من از آن رهایمتو و ناله‏هایت، من و نغمه هایم
تو همان اسیرى، كه شدى پریشانو ... من، آشیانى، كه گرفته سامانتو و رنج پستى، من و گنج هستىتو و درد ماندن، من و شوق رفتن.
این است تفاوتِ از «خاك»] تا «افلاك»] ... میان انسانها در «بودن»]شان و در «چگونه»] بودنشان ... افلاكیان خدا طلب، در اندیشه ربط متواصل با معشوق‏اند.
تلاوت قرآن دارند، و اقامه نماز ... و نماز، نور چشمشان است و وسیله تقرّبشان. وقتى نماز، پیوند عاشقانه خالق و مخلوق باشد،
وقتى نماز، نیایش بنده با خدا باشد، و نجواى دو حبیب ... و راز و نیاز دلبر و دلداده ... گفت و گوى دو دوست، مگر خستگى مى‏آورد؟ قلبى به عظمت قلب محمّد ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ پیش روى خداست. معرفتى به ژرفاى معرفت نبوى در برابر اقیانوس كران ناپیداى عظمتِ «اللّه»] قرار مى‏گیرد.
خستگى و ملالت براى چه؟ مگر «آموزش نبوى»] در این باره چیست؟ باز بشنویم از زبان پاك محمّد ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ : «... اى ابوذر! خداى ستوده و برتر، نور چشم و فروغ دیده‏ام را در «نماز»] قرار داده است و نماز را محبوب من ساخته، آن گونه كه «طعام»]، محبوب گرسنه است، و «آب»]، محبوب تشنه ... امّا ... گرسنه وقتى بخورد سیر مى‏شود و ... تشنه وقتى بنوشد، سیراب مى‏گردد؛ امّا من، از «نماز»]، هرگز سیر نمى‏شوم.»] مسجد، خانه خداست، و سنگر مردم، و محّل آموزش مسلمانان، و سكوى عروج مؤمن، و نماز، نور چشم پیامبر ... كه ... پاكساز جان است، و آرام بخش قلب، و اطمینان آور براى دل. تا كجا باید رفت؟ «دنیا»]، زندانى است كه باید از آن، «آزاد»] شد. محبسى است كه باید از آن پر گشود و به سوى آفاق «ابدیّت»] پرواز كرد. مؤمن، مال این دنیا نیست... مرغ باغ ملكوت است؛ و در دنیاى خاكى، براى «عمل»] و «آزمایش»] و «كمال»] آمده است، نه براى خوشگذرانى و لذّت جویى و كامروایى و عیش و عشرت ...! و باید گریه كند و اندوه بخورد و آه بكشد. بر ... «حبط اعمال»] ... بر «تباهى عمر»] ... بر ضایعات روحى ... .
ترسم از زلزله و طوفان نیست آنچه مى‏افزاید ترس و اندوه مرا،
•ریزش كنگره «ارزش»]هاست ارزش پایگه «انسان»] است •ارزش پایگه «انسان»] است ارزش پایگه «انسان»] است
غربت روح خدا گونه انسان، در عصر
ظلمت زاویه این دلهاست ... . پیامبر در این باره، مى‏گوید:
«... اى ابوذر! هر كه بتواند بگرید، پس بگرید و اگر نتواند، قلبش را اندوهناك سازد و خود را به گریه بزند، ... دلهاى سنگى، از خداوند دورند و نمى‏دانند.»]
دنیایى كه پاى بند و دستگیر انسان، از «طیران آدمیّت»] باشد، زشت است. دنیا، اگر «وسیله»] تعالى و رشد شود، خوب است.
و اگر «مانع»] كمال گردد، ناپسند است. دنیا، تیغ دو دمى است كه خوبى و بدى‏اش، بستگى به چگونگى استفاده از آن دارد.
پیامبر ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ اگر دنیا را مذمّت مى‏كند، به سبب «مانع»] بودنش است،? تا «دنیا»]، براى انسان «بُت»] نشود، تا حیات مادّى، اصالت پیدا نكند، تا مانع رسیدن به «آخرت»] نگردد. و این، همان «زهد»] است؛ •زهد، آزادگى و فرزانگى است؛ زهد، وارسته بودن است؛ •زهد، وارسته بودن است؛ زهد، وارسته بودن است؛
زهد، «نداشتن»] نیست؛ بلكه در «بندِ»] داشته‏ها، نبودن است. آرى ... تا كجا باید رفت؟ ... تا رسیدن به زهد و وارستگى.
رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ ، ـ به ابوذر ... وقتى كه از زاهدترین مردم از آن حضرت پرسید ـ فرمود:
«... اى ابوذر! زاهدترین مردم كسى است كه گور و پوسیدگى در قبر را فراموش نكند؛ آرایشهاى اضافى دنیا را رها كند؛ آنچه «مى‏ماند»]، را بر آنچه «فانى»] است، برگزیند؛ و ... خود را براى مرگ، آماده سازد.»] اینها بود برخى از «آموزشهاى نبوى»].  . برداشتى از پندهاى حضرت رسول اكرم ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ به ابوذر غفارى به روایت مكارم الاخلاق، حسن بن فضل طبرسى (از علماى قرن ششم)، مؤسسه اعلمى للمطبوعات، ص 458 ـ 473.

دوشنبه 9/11/1391 - 2:21
اهل بیت
در اندیشه بیت المال
در فرهنگ اسلام بیت المال و اموال عمومى در دست‏حاكمان نوعى امانت محسوب مى‏شود و زمامداران در حكومت اسلامى موظفند در حمل و نقل و حفظ و نگهدارى و تقسیم و تخصیص بیت المال، كمال كوشش را انجام دهند و در محافظت از این مانت‏سنگین، امانتدار خوبى باشند . امیر مؤمنان على‏علیه السلام در این مورد فرمود: «والله ما هو بكد یدى ولا تراثى من الوالد ولكنها امانة اودعتها فانا اؤدیها الى اهلها; به خدا سوگند! این مال (اموال حكومتى) حاصل دست رنج من و یا میراث پدرم نمى‏باشد، بلكه این امانت است و به من سپرده شده و من آنرا به اهلش مى‏رسانم .»
مطمئنا على‏علیه السلام این شیوه امانتدارى در بیت المال را از پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله آموخته بود . حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله همچنانكه در مدت عمر خود بعنوان امانتدار مردم معروف بود، چه قبل از بعثت و چه بعد از آن، در آخرین لحظات حیات خویش بر این خصلت نیكو و پسندیده اصرار ورزیده و به مسلمانان رسم امانتدارى و به زمامداران آیین حكمرانى و عدالت گسترى را مى‏آموخت .
روش پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله در تقسیم بیت المال چنین بود كه در نخستین فرصت آنرا به دست اهلش مى‏رساند و از نگهدارى و طول دادن در تقسیم آن شدیدا خوددارى مى‏كرد . براى توضیح سخن و تبیین سیره حكومتى پیامبر، نقل روایتى در این زمینه مناسب مى‏نماید:
عثمان بن عفان مى‏خواست ابى‏ذر غفارى را به علت امر به معروف و نهى از منكر و خروش بر علیه ناعدالتیهاى موجود جامعه، از مدینه به ربذه تبعید كند، بدین جهت ابوذر را در حالى كه از ناتوانى بر عصایى تكیه كرده بود به دربار عثمان آوردند، ابوذر هنگام ورود، مشاهده كرد كه در مقابل خلیفه، صد هزار درهم موجود است و یاران و بستگان و اطرافیانش گرد او ایستاده و با چشم طمع به آن پولها مى‏نگرند و انتظار دارند كه عثمان آنها را در میان آنان تقسیم كند . ابوذر به عثمان گفت: این پولها از كجا آمده است؟ عثمان پاسخ داد: عوامل حكومت اینها را از برخى نواحى آورده‏اند، صد هزار درهم است، منتظرم كه همین مقدار هم برسد، بعد در مورد آن تصمیم بگیرم . ابوذر گفت: اى عثمان! آیا صدهزار درهم بیشتر است‏یا 4 دینار؟ عثمان گفت: خوب، معلوم است صدهزار درهم!
ابوذر گفت: اى عثمان! آیا به یاد مى‏آورى هنگامى كه من و تو، با هم در یك شبى به حضور حضرت رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله رسیدیم و آن حضرت را محزون و اندوهناك دیدیم؟ آن شب گذشت، و ما صبح دوباره به حضور مبارك حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله رسیدیم، پیامبر را با لبى خندان و چهره‏اى شادمان یافتیم، من عرض كردم: پدر و مادرم فداى تو، شب گذشته به حضورت آمدیم، غمگین و ناراحت‏بودى اما امروز تو را خندان و خوشحال مى‏بینیم، علت چیست؟ پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: بلى درست است، شب گذشته از بیت المال مسلمین چهار دینار نزدم بود و آن را تقسیم نكرده بودم و بیم آن داشتم كه مرگم فرا رسد و حقوق مردم در گردنم باشد . اما صبح امروز آن پولها را بین اهلش تقسیم كردم و راحت‏شدم .
داشتن خصلت امانتدارى و عدالت گسترى، آن حضرت را وادار مى‏كرد كه در آخرین روزهاى عمر شریف خویش با همه مشكلاتى كه داشت، در اندیشه بیت المال و تقسیم عادلانه آن به اهلش باشد . رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله در حالى كه در بستر بیمارى و در آستانه مرگ قرار داشت، لحظاتى چشمانش را گشود، به یادش آمد كه چند دینار از بیت المال نزد یكى از همسرانش باقى مانده است . به سرعت همسرش را صدا كرده و فرمود: آنها كجاست؟ زود آنها را حاضر كن . وى دینارها را آورده و آنها را به دست مبارك پیامبرصلى الله علیه وآله داد . رسول گرامى اسلام‏صلى الله علیه وآله در حالى كه آنها را در دست داشت فرمود: «ما ظن محمد بالله لو لقى الله وهذه عنده، انفقیها;محمد در مورد خداوند چه خیال مى‏كند، اگر خدا را ملاقات كند و این چند دینار از بیت المال در نزدش مانده [و آنها را به اهلش نرسانیده باشد; و بعد به همسرش فرمود:] آنها را انفاق كن .»
یك درس بهداشتى
از مهمترین تعالیم مكتب اسلام، توجه به مسائل بهداشتى است . یك مسلمان طبق آموزه‏هاى پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله باید نظافت را مراعات كرده و با ظاهرى آراسته در اجتماع ظاهر شود . یكى از نكات مهم بهداشتى كه شدیدا مورد توجه پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله بود، مسواك كردن دندانها مى‏باشد .
به همین جهت آن حضرت همواره در موقع آماده شدن براى نماز مسواك مى‏زد و به مسلمانان در این مورد تاكید فراوان داشت . حضرت خاتم الانبیاءصلى الله علیه وآله در وصایاى خود به على‏علیه السلام مى‏فرماید: «وعلیك بالسواك عند كل وضوء; در هنگام هر وضو گرفتن مسواك دندانها را انجام بده .» در حدیث دیگرى فرمود: «لولا ان اشق على امتى لامرتهم بالسواك مع كل صلوة; اگر براى مسلمانان سخت نبود، فرمان مى‏دادم كه همراه هر نماز مسواك كنند .»
پیامبر گرامى اسلام‏صلى الله علیه وآله حتى در آخرین لحظات زندگى خویش از مسواك كردن دست نكشید و در بستر بیمارى دندانهاى خود را پاك و پاكیزه نموده و با آن حال به ملاقات پروردگار شتافت . عبدالرحمن بن ابى‏بكر در یكى از آخرین روزهاى حیات پیامبرصلى الله علیه وآله به عیادتش آمد، او كه همراه خود چوب مسواكى آورده بود، به علت علاقه زیاد آن حضرت به مسواك نمودن، آن را به پیامبرصلى الله علیه وآله تقدیم كرد و حضرت رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله با آن مسواك نمود .
بذل عاطفه به فرزندان
از ویژگیهاى مكتب تربیتى اسلام، گستردگى برنامه‏هاى تربیتى آن مى‏باشد .
طبق این مكتب متعالى، والدین وظیفه دارند براى پرورش صحیح فرزندان خود، تا پایان عمر روشهاى تربیتى اسلام را در مورد فرزندانشان اعمال كنند و شایسته است كه از هر فرصتى براى رشد فكر و تعالى روح فرزندان بهره گرفته و براى رفع فقر فرهنگى فرزندان، با بذل عاطفه و ابراز محبت تلاش نمایند . سیره تربیتى رسول گرامى اسلام بویژه در واپسین لحظات زندگى‏اش دراین زمینه روشنترین الگوى ماست . آن حضرت در آن لحظات حساس و سرنوشت‏ساز با ابراز محبت و ارتباط عاطفى و كلامى با فرزندانش، یكى از موفقترین شیوه‏هاى تربیتى را پیش روى ما قرار داد .
در اینجا چند نمونه از رفتار پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله با فرزندان را در آستانه رحلتش با هم مى‏خوانیم:
1 - یكى از همسران پیامبرصلى الله علیه وآله مى‏گوید: فاطمه‏علیها السلام در رفتار و گفتار و سیماى ظاهرى شبیه‏ترین فرد به رسول خداصلى الله علیه وآله بود . ارتباط این پدر و فرزند آنچنان مستحكم بود كه او هرگاه بر پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله وارد مى‏شد، پیامبر از جاى خود برمى‏خواست و سر و دست دخترش را مى‏بوسید و او را در جاى خود مى‏نشاند و هرگاه پیامبرصلى الله علیه وآله به منزل فاطمه‏علیها السلام مى‏آمد، فاطمه‏علیها السلام از جایش برخاسته و پدر گرامى‏اش را مى‏بوسید و آن گرامى را در جاى خویش مى‏نشانید . این ارتباط عمیق عاطفى و معنوى بین پدر و دختر همچنان ادامه داشت تا اینكه رحلت رسول خداصلى الله علیه وآله نزدیك شد . در یكى از آخرین روزهاى حیات پیامبرصلى الله علیه وآله، فاطمه‏علیها السلام به حضورش آمد، او خود را روى سینه پیامبرصلى الله علیه وآله افكنده و صورت پیامبرصلى الله علیه وآله را بوسید، پیامبرصلى الله علیه وآله با او آهسته سخن گفت، هنگامى كه سر برداشت‏به شدت گریست، دوباره با اشاره پیامبرصلى الله علیه وآله خود را به پدر بزرگوارش نزدیك نموده و با رسول گرامى اسلام‏صلى الله علیه وآله نجوا كرد، اما این بار با چهره باز و سیمایى گشاده و خندان از پیامبرصلى الله علیه وآله جدا شد . حاضران از این دو حركت متفاوت تعجب كردند، اما وقتى كه بعد از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله از حضرت زهراعلیها السلام این نكته را پرسیدند، فاطمه‏علیها السلام در پاسخ فرمود: بار نخست، رسول‏الله به من فرمود: من از این بیمارى نجات نخواهم یافت و به مرگ من خواهد انجامید . از شنیدن این سخن و تصور جدایى از آن حضرت اندوهگین شدم و گریستم، اما در مرتبه دوم فرمود: دخترم! تو به زودى و پیش از سایر خاندانم به من خواهى پیوست، و من خوشحال شدم .
2 - با شنیدن خبر شدت بیمارى پیامبرصلى الله علیه وآله، حسنین‏علیهما السلام در حالى كه به شدت گریه كرده و صیحه مى‏زدند وارد خانه شده و خود را در آغوش رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله افكندند . آنان كه نگران جدایى از دامان پر مهر سالت‏بودند، با حزن و اندوه فراوان روى سینه پیامبرصلى الله علیه وآله گریه مى‏كردند .
على‏علیه السلام خواست آن دو را از روى سینه پیامبرصلى الله علیه وآله دور كند، در این حال پیامبر فرمود: «دعهما یتمتعان منى واتمتع منهما فستصیبهما بعدى اثرة; [یا على!] این دو را بگذار [روى سینه من باشند،] تا از من بهره گیرند و من نیز از آنها بهره‏مند شوم . پس از من به آنها مصیبت و ناگوارى خواهد رسید .» لعنت‏خدا بر كسى كه به این دو ستم كند، و این جمله را سه بار تكرار كرد .
امر به خواندن قرآن
حضرت زهراعلیها السلام یگانه دختر پیامبرصلى الله علیه وآله در كنار بستر پدر گرامى‏اش نشسته و با حسرت به سیماى نبوت نظاره مى‏نمود و در حالى كه از شدت ناراحتى قطرات اشك بر صورتش جارى بود، شعر ابوطالب را - كه در مورد حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله سروده است - زمزمه مى‏كرد: وابیض یستسقى الغمام بوجهه
ثمال الیتامى عصمة للارامل «آن چهره روشن و نورانى كه [به بركت آن] از ابر طلب باران مى‏شود، او كه دادرس یتیمان و پناهگاه بیوه زنان بود .» رسول خداصلى الله علیه وآله در این لحظه چشمانش را گشوده و با صداى ضعیفى به دخترش فرمود: دخترم! این گفتار عمویت ابوطالب است، شایسته است‏به جاى آن، آیه زیر از قرآن را بخوانى:
«وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا وسیجزى الله الشاكرین‏»
«محمدصلى الله علیه وآله فقط فرستاده خداست و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز آمده و رفته‏اند، آیا اگر او بمیرد و یا كشته شود، به گذشته‏هاى خود برمى‏گردید؟ و هر كس به گذشته خود باز گردد، هرگز به خداوند ضررى نمى‏زند، و خداوند به زودى شاكران را پاداش خواهد داد .»
درسى دیگر براى مسلمانان
قرآن كریم در آیات متعددى از وفاى به عهد و عمل به وعده سخن گفته و مردم رابه آن تشویق مى‏كند . از منظر كلام وحى پایدارى در عهد و پیمانها و جامه عمل پوشاندن به وعده‏ها از مهمترین صفات اهل ایمان است . قرآن در ضمن شمارش اوصاف نیكوكاران مى‏فرماید:
«والموفون بعهدهم اذا عاهدوا»«آنان هنگامى كه با كسى عهدى بستند به عهد خود وفا مى‏كنند .» و همچنین در مورد مؤمنین مى‏فرماید: «والذین هم لاماناتهم وعهدهم راعون‏»«اهل ایمان امانتها و عهد و پیمانهایشان را مراعات مى‏كنند .» رسول گرامى اسلام‏صلى الله علیه وآله نیز لازمه داشتن ایمان كامل را عمل به وعده و وفاى به عهد مى‏داند و مى‏فرماید: «من كان یؤمن بالله والیوم الاخر فلیف اذا وعد;كسى كه به خدا و روز قیامت ایمان دارد، باید به وعده خود عمل كند .»
پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله در روزهاى آخر عمر خویش این خصلت زیبا را عملا به نمایش گذاشت . ابن شهر آشوب مى‏نویسد: در یكى از آن روزهاى حزن آلود كه پیامبرصلى الله علیه وآله حال خوبى نداشت، به كمك فضل بن عباس و على‏علیه السلام به میان مردم آمده و فرمود: اى مردم! وقت رحلت من فرا رسیده است، اگر به كسى وعده‏اى داده‏ام بیاید و به من بگوید تا به وعده‏ام عمل نمایم و اگر به كسى بدهكارم، آن را به من خبر دهد . در این حال مردى از میان حاضرین بلند شده و گفت: یا رسول‏الله! من پیش شما وعده‏اى دارم، هنگامى كه مى‏خواستم ازدواج كنم به من وعده دادید كه مبلغى یارى نمایید! پیامبرصلى الله علیه وآله به فضل بن عباس فرمود: مبلغى را كه او مى‏گوید برایش بپردازید . سر و زر و دل و جانم فداى آن یارى كه حق صحبت و عهد و وفا نگه دارد
آخرین لحظات عمر
ابن عباس مى‏گوید: در آن لحظات كه پیامبر شدیدا بیمار بود، دقایقى آن حضرت بیهوش شد، در آن هنگام در خانه كوبیده شد،فاطمه‏علیها السلام به پشت در رفته و فرمود: كیستى؟ از پشت در صدا آمد كه من شخص غریبى هستم و با رسول خداصلى الله علیه وآله كارى دارم، آیا اجازه هست كه به حضورش برسم؟ فاطمه‏علیها السلام فرمود: خدا تو را بیامرزد، هم اكنون پیامبرصلى الله علیه وآله بیمار است و حال ملاقات با كسى را ندارد . آن شخص رفته و پس از لحظاتى دوباره آمد و اجازه ورود خواست و گفت: آیا به افراد غریب اجازه مى‏دهید به حضور پیامبر بروند؟ ! در این موقع پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله صداى وى را شنیده و به حضرت فاطمه‏علیها السلام فرمود: فاطمه جان! آیا مى‏دانى كه او كیست؟ او جمعیتها را پراكنده و لذتها را به هم مى‏زند . او پیك مرگ، عزرائیل است . به خدا قسم قبل از من از كسى اجازه نخواسته و پس از من هم از احدى اجازه نخواهد گرفت و این بخاطر مقام ارجمندى است كه خداوند به پدر تو عنایت كرده است . فاطمه‏علیها السلام به عزرائیل اجازه ورود داد و او همچون نسیم ملایمى وارد خانه پیامبرصلى الله علیه وآله شده و گفت: السلام على اهل بیت رسول‏الله‏صلى الله علیه وآله، و آنگاه پیامبرصلى الله علیه وآله به على‏علیه السلام وصایایى را متذكر شد .
فاطمه‏علیها السلام در سوگ فراق
با نقل چند جمله از سخنان و اشعار حضرت فاطمه زهراعلیها السلام در سوگ حضرت خاتم الانبیاءصلى الله علیه وآله این مقاله را به پایان مى‏بریم .
حضرت فاطمه‏علیها السلام در فراق پدر آنچنان غمگین و مصیبت زده شد كه الفاظ و عبارات را یاراى بیان مكنونات قلبى آن دخت رسالت نبود . آن حضرت گاهى خود را چنین تسلى مى‏داد:
ماذا على من شم تربة احمد
ان لایشم مدى الزمان غوالیا
«كسى كه [عطر] تربت پیامبر9 را ببوید، اگر در طول زمان، عطر دیگرى را استشمام نكند چه مى‏شود؟»
صبت على مصائب لو انها صبت على الایام صرن لیالیا
«[بعد از رحلت پدرم] آنچنان مصیبتها بر من ریخت كه اگر بر روزها مى‏آمد، به شبهاى ظلمانى تبدیل مى‏گشت»
آن حضرت در سخن دیگرى در عزاى پدر این چنین شیون كرده و ناله سر مى‏دهد:
نفسى على زفراتها محبوسة یالیتها خرجت مع الزفرات
«[بابا!] غم و غصه جانم را در سینه حبس كرده، اى كاش به همراه این همه اندوه جانم از بدن خارج مى‏شد .»
لا خیر بعدك فى الحیاة وانما ابكى مخافة ان تطول حیاتى
«[پدر جان!] بعد از تو دیگر در زندگى خیر و امیدى نیست، گریه من بخاطر بیم از طولانى شدن عمرم [بعد از تو] مى‏باشد .»
ابن حجر هیثمى از محدثان اهل سنت در اواخر قرن دهم هجرى است . وى كه در هیثم (یكى از نواحى مصر) متولد شده و در مكه مكرمه پرورش یافته بود، با شیعیان عداوت خاصى داشته و كتاب الصوائق المحرقه را در رد شیعه نوشته است، اما با این حال نتوانسته از نگارش حقایق روشن و فضائل غیرقابل انكار على‏علیه السلام خوددارى كند و خداوند حق را بر زبان وى جارى كرده است . شهید قاضى نورالله شوشترى «الصوارم المحرقه‏» را در رد وى نگاشته است . ابن حجر هیثمى در سال 940 ه . ق مفتى حجاز شناخته شد .
 براى اهمیت موضوع ادامه بخشى از روایت را در اینجا مى‏خوانیم: با شنیدن این حدیث نبوى‏صلى الله علیه وآله عثمان براى توجیه كار خود به كعب الاحبار رو كرده و گفت: اى ابا اسحاق! چه مى‏گویى در مورد مردى كه زكات واجب مال خود را پرداخته است، آیا بعد از آن باز هم چیزى بر او واجب است؟ كعب الاحبار گفت: نه، چیزى دیگر بر او لازم نیست، گرچه از اموال دنیا آنقدر ذخیره كند كه ساختمان وى خشتى از طلا و خشتى از نقره داشته باشد . با شنیدن این سخن چاپلوسانه از یك یهودى تازه مسلمان، ابى‏ذر ناراحت‏شده و با عصاى خود بر سر كعب الاحبار كوبیده و گفت: اى یهودى‏زاده! تو را چه با احكام مسلمانان؟ ! تو با چه مجوزى در مورد دین و شریعت ما اظهار نظر مى‏كنى؟ وحى الهى گویاتر و راستتر از سخن توست آنجا كه مى‏فرماید: «والذین یكنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فى سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم، یوم یحمى علیها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم وجنوبهم وظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون‏» ; «كسانى را كه طلا و نقره را به صورت گنجینه‏هاى پنهان ذخیره كرده و در راه خدا انفاق نمى‏كنند، به مجازات دردناكى بشارت ده! در آن روز كه آن گنجینه‏ها و طلا و نقره را در آتش جهنم، گرم و سوزان كرده و با آن صورتها، پهلوها و پشتهایشان را داغ مى‏كنند [و به آنان مى‏گویند:] این همان چیزى است كه براى خود اندوختید، پس بچشید چیزى را كه براى خود مى‏اندوختید .»
عثمان با شنیدن این آیات متحیر شده و بدون اینكه سخنى منطقى در مقابل استدلال قاطع ابوذر داشته باشد، وى را تهدید به قتل كرده و به ابوذر گفت: تو پیر شده و عقلت را از دست داده‏اى و اگر از یاران پیامبرصلى الله علیه وآله نبودى تو را به قتل مى‏رساندم .
در ادامه جلسه، خلیفه و اطرافیان متملق وى كه از هر طرف ابوذر را مورد سرزنش قرار داده و او را به باد انتقاد گرفته و فضا را برایش تنگ كرده بودند، با آمدن على‏علیه السلام ساكت‏شدند . امیر مؤمنان على‏علیه السلام با نقل حدیثى از پیامبرصلى الله علیه وآله در مورد ابوذر، از شخصیت والاى آن صحابى شجاع و با شهامت نبوى‏صلى الله علیه وآله دفاع نمود . امیر مؤمنان‏علیه السلام حدیث را چنین بیان نمود: از رسول گرامى اسلام‏صلى الله علیه وآله شنیدم كه فرمود: «ما اظلت الخضراء ولا اقلت الغبراء على ذى لهجة اصدق من ابى‏ذر; آسمان سایه نینداخته و زمین حمل نكرده مردى را كه راستگوتر از ابى‏ذر باشد .» اصحاب حاضر در جلسه سخن على‏علیه السلام را تصدیق نمودند . در این هنگام ابوذر منقلب شد و در حالى كه دانه‏هاى اشك بر گونه‏هایش مى‏لغزید فریاد برآورد: واى بر شما، لحظاتى قبل همه شما به این اموال گردن دراز كرده و مرا دروغگو مى‏پنداشتید .
دوشنبه 9/11/1391 - 2:21
اهل بیت
عبدالكریم پاك‏نیا
مدتى بودى جلیس خاكیان اینك آمد نوبت افلاكیان مسكنت گر چند روزى بود فرش این زمان باید كنى ماوى به عرش لایق بزم تو نبود این مقام حالیا زین خاكدان بیرون خرام
حضرت محمد بن عبد الله‏صلى الله علیه وآله، آخرین سفیر الهى و بزرگ رهبر جهان اسلام، در سحرگاه روز جمعه 17 ربیع الاول سال 571 میلادى در مكه مكرمه و در دامن پاك حضرت آمنه، دیده به جهان گشود . آن حضرت كه قبل از تولد، پدر گرامیش را از دست داده بود، در شش سالگى شاهد درگذشت مادرش گردید . حضرت محمدصلى الله علیه وآله در 8 سالگى از وجود بزرگ حامى خود، حضرت عبدالمطلب محروم شد و به همراه تنها سرپرست‏خویش ابوطالب، دوران نوجوانى خود را سپرى كرد . پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله در 25 سالگى در حالى كه به خردمندى، پاكدامنى، امانت و دانایى در میان مردم شهرت داشت‏با حضرت خدیجه ازدواج نمود، و در 40 سالگى با نزول آیاتى در غار حراء به رسالت الهى مبعوث گردید .
13 سال بعد از بعثت، در حالى كه منزل آن حضرت با تدبیر سران لجوج 0و كوته‏اندیش قریش به محاصره در آمده بود، با هجرت به یثرب زندگى نوینى را آغاز كرد . بعد از اینكه رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله به یارى خداوند متعال توطئه‏ها و نقشه‏هاى كافران را یكى پس از دیگرى خنثى كرده و موانع را از سر راه برداشت و مكتب حیاتبخش خود را در اقصى نقاط جهان گسترش داد، در سال دهم هجرت با انجام مباهله و حجة الوداع موقعیت‏خود را تثبیت نموده و در غدیر خم از طرف پروردگار متعال، امیر مؤمنان على‏علیه السلام را به جانشینى خویش برگزید . و سرانجام در 63 سالگى و در هنگام ظهر روز دوشنبه 28 صفر سال 11 هجرى قمرى، مطابق سال 633 میلادى، در منزل خود در مدینه به ملاقات معبود شتافت . حضرت على‏علیه السلام پیامبر را غسل داد و كفن نمود و به همراه سایر مسلمانان بر آن گرامى نماز گزارده و پیكر مقدس حضرت خاتم الانبیاءصلى الله علیه وآله را در منزل مسكونى‏اش به خاك سپرد . با رحلت پیامبر خاتم‏صلى الله علیه وآله، مصیبت‏بزرگى در اسلام و انحراف عمیقى در میان مسلمانان پدید آمد، كه تا امروز اثر آن ضربه سهمگین پیكر اسلام و مسلمانان را مى‏آزارد .
در این فرصت‏با نقل فرازهایى حساس، از واپسین روزهاى حیات آن بزرگوار به برخى از حوادث آموزنده آخرین لحظات حیات پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله اشاره خواهیم كرد، به امید اینكه بتوانیم، با بكارگیرى رهنمودهاى راهگشاى آن بزرگوار در ردیف پیروان واقعى‏اش قرار گرفته و با عبرت‏اندوزى از حوادث آن دوران، در اعتلاى آیین نجاتبخش اسلام سهیم باشیم .
بزرگترین نگرانى پیامبرصلى الله علیه وآله
پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله تا آخرین روزهاى رحلت‏خویش از یك نگرانى و ناراحتى درونى شدیدا رنج مى‏برد . اساسا براى یك شخصیت والاى آسمانى كه نتیجه تمام زحمات خود را در تداوم رهبرى آینده اسلام بوسیله فردى شایسته مى‏اندیشید، مسئله امامت و رهبرى امت اسلام، مهمترین دغدغه خاطر به شمار مى‏آمد . حضرت رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله كه از اندیشه برخى افراد فرصت‏جو و ریاست طلب در انحراف مسئله جانشینى، آگاهى داشت و از سرنوشت آن شدیدا بیمناك بود، بارها بر این مهم تصریح نموده و به جانشینى على‏علیه السلام بعد از رحلت‏خویش تاكید كرده بود . اوج این رهنمودها در حادثه غدیر بود كه 70 روز قبل از رحلت آن حضرت اتفاق افتاد . در آن روز تاریخى كه با حضور یكصد هزار تن از مسلمانان و بعد از نزول آیه بلاغ ، وصایت و ولایت‏حضرت امیر مؤمنان على‏علیه السلام رسما اعلام گردید و با نزول آیه اكمال ، این مراسم سرنوشت‏ساز پایان پذیرفت، باز هم نگرانى حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله رفع نشد . پیامبر دوراندیش اسلام‏صلى الله علیه وآله پیش بینى مى‏كرد كه در آینده‏اى نزدیك رهبرى حكومت اسلامى را عده‏اى از محور خارج كرده و افراد جاه طلب، على‏علیه السلام را از خلافت دور نموده و مسلمانان را از رهبرى آن یگانه دوران محروم كنند . بدین جهت گاهى این نگرانى خود را اظهار نموده و به على‏علیه السلام مى‏فرمود: «من مى‏ترسم اگر با آنان بر سر خلافت و رهبرى پافشارى كرده و به نزاع برخیزى، تو را به قتل برسانند .»
اگر آن نامه را مى‏نوشت!
به این جهت‏حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله در یكى از واپسین روزهاى حیات خود كه در بستر بیمارى بود و برخى از سران اصحاب به عیادتش آمدند، بعد از اینكه اندكى سر به زیر انداخته و مدتى فكر نمود، رو به حاضرین كرده و فرمود: «ایتونى بدواة وصحیفة اكتب لكم كتابا لاتضلوا بعده; برایم كاغذ و دواتى بیاورید، تا براى شما نامه‏اى بنویسم كه بعد از آن گمراه نشوید .»
در این هنگام عمر بن خطاب بدون رعایت احترام پیامبر و با لحنى كاملا بى‏ادبانه به ساحت مقدس نبى اكرم جسارت كرده و گفت: «بیمارى بر او غلبه كرده، با داشتن قرآن ما به چیز دیگرى نیاز نداریم .»
سعید بن جبیر مى‏گوید: ابن عباس با اظهار تاسف شدید از نوشته نشدن نامه پیامبر چنین مى‏گفت: «روز پنجشنبه عجب روز دردناك و مصیبت‏بارى براى مسلمانان بود!» آنگاه در حالى كه از شدت ناراحتى اشك بر گونه‏هایش سرازیر بود، واقعه آن روز را توضیح مى‏داد .
بدیهى است كه هدف پیامبر از نوشتن نامه همان تحكیم وصایت و خلافت امیرمؤمنان على‏علیه السلام و تبیین خط رهبرى آینده جهان اسلام بود، به دلیل اینكه:
1 - نگرانى پیامبر هنوز از تثبیت رهبرى آینده رفع نشده بود و آن مسئله حیاتى دنیاى اسلام همچنان موجب دغدغه خاطر پیامبرصلى الله علیه وآله و اشتغال فكرى او محسوب مى‏شد .
2 - حضرت رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله در این مورد فرمود: مى‏خواهم نامه‏اى بنویسم كه بعد از من گمراه نشوید و این عینا همان عبارتى است كه در حدیث ثقلین بكار برده است . با ملاحظه این دو حدیث مى‏توان فهمید كه هدف پیامبر نوشتن چیزى محكمتر از حدیث ثقلین و حدیث غدیر در مورد رهبرى اهل بیت‏علیهم السلام بوده است .
3 - مهمتر از این، مخالفت‏سرسختانه خلیفه دوم - كه به هنگام رحلت پیامبر در سقیفه بنى ساعده شوراى خلافت و رهبرى تشكیل داده و با زیر پا گذاشتن تمام گفتارها و وصیتهاى پیامبرصلى الله علیه وآله در مورد زمامدارى آینده مسلمانان تصمیم‏گیرى كرد - مى‏باشد و از شدت عصبانیت وى مى‏توان هدف پیامبر را حدس زد .
4 - ابن حجر هیثمىدر الصوائق المحرقه روایتى نقل كرده كه نشانگر تلاشهاى مكرر پیامبرصلى الله علیه وآله در آخرین لحظات زندگى بر مسئله امامت و ولایت على‏علیه السلام است . او مى‏گوید: پیامبر خداصلى الله علیه وآله در حالى كه آخرین روزهاى عمر شریف خود را سپرى مى‏كرد و در اطراف او یارانش گرد آمده بودند، خطاب به آنان فرمود: اى مردم! من به زودى از میان شما خواهم رفت، آگاه باشید! من در میان شما كتاب خدا و عترتم را كه اهل بیت من هستند باقى مى‏گذارم . سپس دست على‏علیه السلام را گرفته و بالا برده و فرمود: «هذا على مع القران والقران مع على لایفترقان این على همراه با قرآن و قرآن هم همراه اوست و این دو از هم جدا نمى‏شوند»
رهنمود به زمامداران
حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله كه در طول حیات و بویژه در زمان رسالت‏خود حامل وحى الهى و امین خداوند بر مردم بود و با گفتار و كردار خود احكام الهى را به مردم ابلاغ و اعلان مى‏نمود، در آخرین لحظات زندگى نیز از این سیره الهى خویش دست نكشید . آن بزرگوار با اینكه از بیمارى شدیدا رنج مى‏برد، براى آخرین بار و با زحمت تمام به میان جمعیت آمده و بر ارزشهاى اسلامى كه در راه استقرار آنها هستى خویش را وقف نموده بود، تاكید كرده و بار دیگر به مسلمانان در پاسدارى از آیین اسلام سفارش نموده و هشدار داد .
پیامبرى كه احترام به حقوق فردى و اجتماعى مسلمانان را در طول 23 سال به آنان آموخته و خود عملا آنرا رعایت كرده بود، در واپسین دم حیات نیز به این امر مهم همت گماشت .
شیخ صدوق مى‏گوید: حضرت خاتم الانبیاءصلى الله علیه وآله در آخرین روزهاى حیات خویش به بلال فرمود: به مردم بگو در مسجد جمع شوند . و آنگاه حضرت عمامه بر سر بست و با تكیه به كمان خویش برفراز منبر آمد و بعد از سپاس و ستایش پروردگار، خطاب به مردم فرمود: اى مسلمانان! من چگونه پیامبرى براى شما بودم؟ آیا براى هدایت و تربیت‏شما تلاش نكردم؟ آیا شما در مقابل، دندانهایم را نشكستید و پیشانیم را بر خاك نمالیدید تا اینكه خون بر چهره‏ام روان شده و محاسنم را فرا گرفت؟ آیا من از دست افراد نادان سختیها و مشقتها نكشیدم؟ ! گفتند: بلى یا رسول‏الله! تو پیامبرى صبور و شكیبا بودى و ما را از زشتیها و منكرات جلوگیرى مى‏كردى، خداوند به تو بهترین پاداش عنایت كند . پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: خداوند به شما هم پاداش دهد .
آنگاه رسول الله‏صلى الله علیه وآله ادامه داد: پروردگارم حكم كرده و سوگند یاد نموده كه از ستم هیچ ستمكارى نگذرد، شما را به خدا هر كدام از شماها كه در گردن من حقى دارید، برخیزید و دادخواهى كرده و از من قصاص كنید، چرا كه قصاص دنیا در پیش من از آخرت - كه در برابر فرشتگان و پیامبران خواهد بود - بهتر است .
در این هنگام مردى به نام سوادة بن قیس از آخرین صفهاى مردم برخاسته و عرضه داشت: یا رسول‏الله! پدر و مادرم فدایت‏باد، هنگامى كه از سفر طائف برمى‏گشتى به استقبالت آمدم، تو سوار بر ناقه غضباء بودى و تازیانه ممشوق را در دست داشتى، وقتى خواستى تازیانه را بلند كنى و به شتر بزنى به شكم من خورد، نمى‏دانم عمدى بود یا نه؟ ! پیامبر فرمود: به خدا پناه مى‏برم بر اینكه عمدى باشد . سپس به بلال فرمود: اى بلال! برخیز، به منزل فاطمه‏علیها السلام برو و تازیانه ممشوق را بیاور .
هنگامى كه بلال تازیانه را آورد، پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: آن مرد كجاست؟ هنگامى كه آمد، حضرت فرمود: نزد من بیا و از من قصاص كن، تا راضى شوى . سوادة گفت: یا رسول‏الله شكمت را برایم برهنه كن! چون در آن هنگام شكم من برهنه بود، هنگامى كه پیامبرصلى الله علیه وآله پیراهن خود را كنار زد، سواده بعد از اخذ اجازه، بر بدن مبارك پیامبر بوسه زد . رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: اى سوادة بن قیس! آیا مرا عفو مى‏كنى یا قصاص مى‏كنى؟ عرضه داشت: یا رسول‏الله! من شما را عفو مى‏كنم . پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله دست‏به دعا برداشته و فرمود: «اللهم اعف عن سوادة بن قیس كما عفى عن نبیك محمد; خدایا از گناهان سواده بن قیس درگذر چنانكه او از پیامبرت محمد درگذشت .»
دوشنبه 9/11/1391 - 2:20
اهل بیت

دعاى پیامبر(مباهله)

در جنوب شرقى قبرستان تاریخى بقیع در مدینه منوره، مسجدى بنا شده بنام «مسجدالاجابه» 28 آنجا محل وقوع جریان بهت آور مباهله است و آن مسجد به یادگار همان واقعه بنا شده است.

در سال دهم هجرت كه رسول خدا (ص) تازه از حجة الوداع و غدیر خم برگشته بود، هیئتى از نصاراى نجران 29 در اجابت به دعوت آن حضرت به مدینه آمد.

وقت نمازشان در مسجد رسول الله (س) ناقوس زدند (و بطرف مشرق) نماز خواندند، اصحاب آنحضرت گفتند: یا رسول الله، در مسجد شما چنین كنند؟!! فرمود: كارى بكارشان نداشته باشید، چون از نماز فارغ شدند پیش آن حضرت آمدند، بحث میان آنها شروع شد، از حضرت پرسیدند: به كدام دین دعوت مى‏كنى؟

فرمود: به شهادت لااله‏الاالله و اینكه من رسول خدایم و عیسى بنده و مخلوق خداست، طعام مى‏خورد، آب مى‏آشامید و بول و غائط مى‏كرد. گفتند: پدرش كدام بود؟

وحى آمد كه از آنها بپرس: درباره آدم چه مى‏گوئید آیا بنده مخلوق نبود كه مى‏خورد و مى‏آشامید و حدث از او ظاهر مى‏شد و زن مى‏گرفت؟ گفتند: آرى. فرمود: پدرش كى بود؟ در جواب عاجز ماندند، خدا در جواب آنها نازل فرمود كه: خلقت عیسى نظیر خلقت آدم است كه خدااو را از خاك آفرید «ان مثل عیسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فیكون» (آل عمران: 59)

یعنى: اگر پدر نداشتن ملاك پسر خدا بودن باشد، باید آدم (ع) نیز چینى باشد كه نه پدر داشت و نه مادر، به دنباله آیه فوق، خداوند به آن حضرت فرمود: هر كه بعد از این درباره عیسى با تو محاجّه كند، بگو: بیائید شما و ما فرزندان و زنان و خودمان را جمع كنیم و مباهله نمائیم و از خدا بخواهیم بهر كه دروغگو است عذاب بفرستد.30

حضرت به آنها فرمود: با من مباهله كنید اگر راستگو باشم عذاب بر شما نازل شود و اگر دروغگو باشم بر من، گفتند: با انصاف سخن گفتى، لذا وعده مباهله گذاشتند31.

یعنى: هر دو گروه به خدا عقیده داریم یا من حقم یا شما، بیائید از خدا بخواهیم هر كه ناحق است او را نابود كند، این دعوت از كهكشانها و از همه جهان بزرگتر است، این دعوت را فقط كسى مى‏تواند بكند كه در حد اعلاى یقین و اطمینان از طرف خدا باشد، مسأله، مسأله سرنوشت است، شكست در اینجا شكست حتمى اسلام خواهد بود، اما رسول خدا با آن اعتقاد راسخى كه به وعده خدا داشت با كمال اطمینان خاطر، پا در میدان گذاشت. و پیشنهاد مباهله فرمود.

قرار شد روز بیست و چهارم ذوالحجه از سال دهم هجرت مباهله انجام شود، رسول خدا بااطمینان به وعده خدا، با كمال آرامش به محل معین آمدند.

على بن ابیطالب در پیش، فاطمه زهرا در پشت سر، آن حضرت در وسط دست حسنین علیهماالسّلام را گرفته حركت مى‏كردند. سپس آن بزرگوار به دو زانو نشست و آماده مباهله شد، قرار بود، آن چهار نفر به دعاى حضرت آمین‏گویند: 32.

مردم به تماشا ایستاده بودند، رئیس نصارى گفت این چهار نفر كیستند؟ جواب شنید: آن جوان داماد و پسر عمویش على بن ابیطالب، آن زن، دخترش فاطمه و آن دو بچه، نواده‏هایش حسن و حسین‏اند.

صحنه عجیبى بود، دلها به طپش افتاده، مغزها را طوفان در گرفته بود، تماشاگران از خود بیخود شده بودند، اگر دعاى هر دو گروه مستجاب مى‏شد، اسلام از بین رفته بود، و اگر دعاى هیچ یك مستجاب نمى‏شد باز اسلام شكست یافته بود، اگر دعاى نصارى مستجاب مى‏گشت، باز فاتحه اسلام خوانده مى‏شد، فقط یك راه پیروزى در بین بود و آن اینكه دعاى آن حضرت مستجاب شود.

بزرگ مردى تمام عزیزان خویش را حاضر كرده و با ادعائى بزرگتر از كهكشانها، مانند كوه پا برجا ایستاده و حریف مى‏طلبد و مى‏گوید مدار كائنات زیر لب من است اگر لب‏تر كنم جهان را بر سر نصارى خراب مى‏نمایم.

رئیس هیئت نصارى از دیدن این صحنه پى برد كه آن حضرت اگر جزئى‏ترین تردیدى در رسالت خویش داشت، باین كار خطرناك دست نمى‏زد، لذا از مباهله منصرف شد و بیاران خود گفت: «یا معشر النصارى انى لأَرى وجوها لوشاء الله ان یزیل جبلاً من مكانه لأَزاله بها فلا تباهلوا فتهلكوا و لایبقى على وجه الارض نصرانىٌ الى یوم القیامة» اى گروه نصارى من چهره‏هائى مى‏بینم اگر خدا بخواهد كوهى را از جایش بركند، بجهت آنها بر مى‏كند، مباهله نكنید و گرنه هلاك مى‏شوید و تا قیامت در روى زمین یك نفر نصرانى باقى نمى‏ماند.

آنگاه پیش حضرت آمده و گفتند: یا اباالقاسم رأى ما بر این شد كه با تو مباهله نكنیم و تو را در دین خودت بگذاریم ما هم در دین خود بمانیم.

فرمود: حالا كه مباهله نكردید پس اسلام بیاورید تا در نفع و ضرر مسلمانان شریك باشید. گفتند: حاضر باسلام نیستیم، فرمود: پس با شما مى‏جنگم.

گفتند: طاقت جنگ با تو را نداریم ولى مصالحه مى‏كنیم كه با ما جنگ نكنى و از دینمان ما را برنگردانى، در مقابل هر سال دو هزار حله (لباس - پارچه) به شما (به عنوان جزیه) مى‏دهیم، هزار تا در ماه صفر و هزار تا در ماه رجب... حضرت این مصالحه را قبول فرمودند.

آنگاه فرمود: به خدائى كه جانم در دست اوست: هلاك بر اهل نجران نزدیك شده بود، اگر مباهله مى‏كردند بصورت میمونها و خوكها در مى‏آمدند و بیابان بر آنها آتش مى‏شد...33 بدین گونه: رسول خدا از آن صحنه حیرت آور سرفراز بیرون آمد (ولا حول ولا قوة الا بالله).

كرامتى عجیب و خوابى عجیبتر

به سال پانصد و پنجاه و هفت هجرى مردى از اتابكان شام به نام نور الدین محمودبن زنگى بر شام و حجاز حكومت داشت، او حاكمى بود نیكوكار و اهل تهجد و شب زنده‏دارى، شبى پس از تهجد و اعمال شب به خواب رفت و رسول خدا (ص) را در خواب دید.

آن حضرت دو نفر آدم سرخ پوست را به نورالدین نشان داد و فرمود: مرا از دست این دو نفر نجات بده: «یا نورالدین انقذنى من هذین الرجلین» نورالدین با وحشت از خواب پرید، وضو گرفت و نماز خواند و بخوابد رفت، باز آن حضرت را در خواب دید كه مى‏فرمود: مر از دست این دو نفر نجات بده.

نورالدین باز از خواب پرید و مات و مبهوت درباره خواب فكر مى‏كرد دفعه سوم كه به خواب رفت باز حضرت را در خواب دید كه فرمود: مرا از دست این دو نفر نجات بده، دیگر خواب به چشمانش نرفت.

او وزیر صالح و نیكوكارى بنام جمال الدین موصلى داشت، فرستاد وزیر را بیدار كرده و آوردند، او خواب عجیب خود را با وزیرش در میان گذاشت. وزیر گفت: خواب عجیبى است لابد در مدینه اتفاقى افتاده كه علاج آن از تو ساخته است، دیگر توقف روا نیست، هم اكنون باید به طرف مدینه حركت كنى، خوابت را نیز به كسى نگو.

نورالدین همان شب با بیست نفر و وزیرش به مدینه حركت كردند پول زیادى نیز با خود بهمراه برد، این كاروان پس از شانزده روز به مدینه رسید، چون به نزدیك مدینه رسید، در خارج آن غسل كرد، بعد داخل شهر شد در روضه ما بین قبر شریف و منبر آن حضرت نماز خواند و آنگاه نشست و نمى‏دانست چه كار بكند.

شب اول فرا رسید، در اولین شب رعد و برق عجیبى در آسمان پیدا شد، و زمین چنان بشدت لرزید كه نزدیك بود، كوهها از جا كنده شود، چون صبح شد مردم در مسجد جمع شدند.

وزیر به مردم گفت سلطان به قصد زیارت رسول خدا (ص) به مدینه آمده و با خود پول زیادى آورده كه به اهل مدینه (حرم الرسول) تقسیم خواهد كرد از آمدن به محضر سلطان غفلت نكنید.

مردم گروه گروه مى‏آمدند، نورالدین به آنها جایزه مى‏داد و در قیافه‏شان دقت مى‏كرد تا مگر آن دو نفر را كه درخواب دیده بود پیدا كند، همه آمده و پول گرفتند ولى آن دو قیافه پیدا نشدند، نورالدین به مأموران گفت: آیا كسى ماند كه پول نگرفته باشد؟ گفتند: نه. مگر دو نفر از اهل مغرب كه آنها هم پول نمى‏گیرند. دو مرد نیكو كارند و بى نیاز، بهمه اهل حاجت كمك مى‏كنند، پیوسته روزه مى‏گیرند و دائم الجماعه هستند، گفت: آن دو را نیز بیاورید، چون حاضر شدند، دید همانها هستند كه رسول خدا (ص) در خواب نشان داده است .

نورالدین پرسید شما اهل كجاهستید؟ گفتند: از بلاد مغرب (اروپا) براى حج آمده‏ایم، قصد داریم كه امسال در مدینه در محضر رسول خدا (ص) باشیم. گفت: راست بگوئید قصّه شما چیست، آن دو ساكت شدند، پرسید منزل شما كجاست؟ گفتند: در كاروانسرائى نزدیك حجره شریفه حضرت رسول (ص).

نورالدین آنها را در آنجا نگاه داشت و خود به منزل آنها آمد، دید در منزل آنها پول زیاد و دو عدد توبره و مقدارى كتاب و یك عدد حصیر است. در اینجا حاضران شروع به تعریف و تمجید آن دو نفر كر دند كه اهل شهر از آنها بسیار خوبى دیده‏اند و هر روز در زیارت آن حضرت و زیارت بقیع هستند و هر هفته به زیارت مسجد «قبا» مى‏روند، نورالدین گفت: سبحان الله.

آنگاه وى به كاویدن در منزل آنها پرداخت و چون حصیر را برداشت سردابى ظاهر شد كه بطرف حجره شریفه قبر حضرت رسول (ص) مى‏رفت، حاضران از دیدن سرداب كه به طرف قبر آن حضرت كنده شده به وحشت افتادند.

نورالدین پس از احضار آن دو گفت: جریان خودتان را باز گوئید، بعد آن دو را به شدت شلاق زدند.

بالاخره آنها در اثر شلاق به سخن درآمده و گفتند: ما دو نفر مسیحى هستیم، پادشاه نصارى و كشیش بزرگ، ما را به صورت وزىّ حاجیان به اینجا فرستاده و پول زیادى به ما داده تا جسد شریف حضرت رسول را بیرون آورده و به اسپانیا (اندلس) ببریم.

لذا در این كاروانسرا كه نزدیك قبر آن حضرت است منزل گرفته‏ایم، ما شبها این سرداب را مى‏كندیم، روزها به بهانه زیارت بقیع، خاك آنرا در میان قبور مى‏پاشیدیم و مدتى است كه این كار را مى‏كنیم و چون به حجره شریفه نزدیك شدیم، رعد و برق و زلزله ما را هراسان كرد.

نورالدین فرداى آنروز، آن دو را در میان مردم حاضر كرد و در حضور مردم از آنها اقرار گرفت، آن وقت خواب رسول (ص) را به نظر آورد كه آنحضرت او را براى رفع این مشكل اهل دانسته است به شدت گریه كرد.

بعد فرمان داد هر دو نفر را در كنار حجره شریفه گردن زدند، سپس دستور داد، سرب زیادى آماده كردند و در اطراف حجره شریفه خندقى كندند كه به آب رسید، بعد سرب را ذوب كرده و در آن خندق ریختند كه به حكم حصارى در اطراف حجره شریفه شد، بعد از این كار به شام محل حكومت خویش بازگشت.

ناگفته نماند: این خواب و این معجزه را مرحوم محدث نورى در دارالسلام ج 2 ص 109 از كتاب تحفة الازهار سید ضامن مدنى نقل كرده و گوید: در آن سال فضل بن امیر هاشم حاكم مدینه بود.

و نیز سمهودى آنرا در كتاب وفاءالوفاء ج 2 ص 648 نقل كرده و بچند منبع نیز اشاره نموده است و تصریح كرده كه نورالدین محمودبن زنگى در سال پانصد و پنجاه و هفت هجرى به مدینه آمده است .

و نیز ناگفته نماند: نورالدین محمود بن زنگى از اتابكان شام است كه از سال پانصد و چهل تا پانصد و هفتاد و هفت در شام حكومت كردند، نورالدین محمود یكى از سرشناسان آن سلسله است، ابن اثیر در تاریخ كامل ج 9 حالات او را بتفصیل نقل كرده است .


--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشتها:

1- روضة الواعظین 448 مجلس 59.

2- مكارم الاخلاق ص 25.

3- مكارم الاخلاق ص 17.

4- مكارم الاخلاق ص 25.

5- كافى ج 6 ص 18 باب الاسماء والكنى.

6- تحف العقول ص 37.

7- اصول كافى 2 ص 183.

9- بحار ج 16 ص 281 - 282.

10- بحار الانوار ج 16 ص 295.

11- روضة الواعظین ص 495 مجلس 74، علامه مجلسى آن را در بحار ج 16 ص 214 از خصال و امالى صدوق نقل كرده است و در آنجاست كه دوازده درهم را كسى به حضرت رسول (ص) آورد و او به على (ع) داد.

12- عبارت عربى «فقاطعهم» است یعنى با آنها مقاطعه كن به نظر مى‏آید منظور اقساط باشد.

13- عبارت عربى «خمس اواق من الذهب» است در اقرب الموارد گوید: «الاوقیة: سدس نصف الرطل».

14- عبارت عربى «أتُرِكَ وفاًء» است .

15- مكارم الاخلاق طبرسى؛ ص 20 فصل 2، علامه مجلسى نیز آن را در بحار ج 16 ص 233 از مكارم الاخلاق نقل كرده است .

16- آنها كافر حربى بودند، این عمل به مقتضاى شریعت اسلام بود.

17- سیره حلبیه ج 3 ص 224.

18- قصص العرب ج 1 ص 180 نقل از اغانى.

19- ركوسى دینى بود میان نصرانیت و صابئین.

20- مرباع مالیاتى بود كه رؤسا از قبائل مى‏گرفتند.

21- سیره ابن هشام ج 4 ص 228.

22- اشاره است به «لیغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر» فتح: 2.

23- تفسیر برهان ج 3 ص 68 نقل از تفسیر على بن ابراهیم قمى.

24- یعنى خدا توبه كردبر آن سه نفر كه از جنگ باز داشته شدند، تا چون زمین بر آنها با آن فراخى تنگ شد، دلشان نیز بر آنها تنگ گردید، دانستند كه پناهى از خدا نیست مگر خود خدا، سپس خدا به آنها توبه كرد تا توبه كنند خدا تواب و رحیم است سوره توبه: 118.

25- در روایات هست كه به وقت آمدن، اول به خانه فاطمه علیها السلام تشریف مى‏برد.

26- اكنون داخل شهر است.

27- شهرى است از شهرهاى یمن از طرف مكه معظمه.

28- آیه شریف چنین است: «فمن حاجك فیه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبین» آل عمران: 61.

29- بحار ج 21 ص 340 از امام صادق (ع).

30- شیعه و اهل سنت اتفاق دارند، در اینكه: آن حضرت جز چهار نفر فوق شخص دیگرى را با خود همراه نبرده است، على (ع) در اینجا مصداق «انفسنا» مى‏باشد كه یكى از دلائل خلافت آن حضرت است .

31- تفسیر كشاف ذیل آیه 61 از آل عمران.


--------------------------------------------------------------------------------

(خاندان وحى، سید على اكبر قریشى، ص 31 - 56)
دوشنبه 9/11/1391 - 2:15
اهل بیت

احترام بزرگان

جریربن عبدالله گوید: چون رسول خدا مبعوث گردید، من به حضورش آمدم تا با او بیعت كنم، فرمود: یا جریر به چه منظورى پیش من آمده‏اى، گفتم: یا رسول الله (ص) آمده‏ام تا بر دست تو مسلمان شوم، حضرت عباى خود را براى نشستن من به زمین پهن كرد. بعد به یاران خود فرمود: چون كسى كه در میان قوم خویش محترم است پیش شما آید احترامش كنید: «اذا اتا كم كریم قوم فاكرموه»2

نهی از بدگویی

ابن مسعود گوید: رسول خدا (ص) فرمود: كسى در پیش من از اصحابم بدگوئى نكند، مى‏خواهم وقتى كه پیش شما مى‏آیم قلبم نسبت بشما آرام و بى دغدغه باشد: «قال رسول الله (ص): لا یبلغنى احد منكم عن اصحابى شیئا فانى احب ان اخرج الیكم و انا سلیم الصدر»3.

صبر و مقاومت

آنگاه كه پسرش ابراهیم در حال جان دادن بود چنین فرمود: اگر فرزند در گذشته، براى پدر اجرى نداشت و اگر این نبود كه زندگان به مردگان ملحق خواهند شد، در این صورت بر تو محزون مى‏شدیم اى ابراهیم، بعد به گریه افتاد و فرمود: چشم اشك مى‏ریزد، قلب مى‏سوزد ولى جز آنچه خدا راضى باشد سخنى نمى‏گوئیم و اى ابراهیم ما در فراق تو محزونیم :«و قال لابنه ابراهیم و هو یجود بنفسه: لولا ان الماضى فرط الباقى و ان الاخر لاحق بالاول لحزّنا علیك یا ابراهیم ثم دمعت عینه و قال: تدمع العین و یحزن القلب و لا نقول الا ما یرضى الرب و انّا بك یا ابراهیم لمحزونون: 7».

تواضع‏

روزى خواهر رضاعیش محضر وى آمد، حضرت چون او را دید شاد شد، عباى خویش را پهن كرد و او را در آن نشانید، با او سخن مى‏گفت و بر رویش مى‏خندید، بعد برخاست و رفت، آنگاه برادر آن زن آمد حضرت با او مثل خواهرش رفتار نكرد، گفتند: یا رسول الله با خواهرش رفتارى كردى كه با برادرش نكردى با آنكه او مرد است؟!

فرمود: آن خواهر بر پدرش از این برادر نیكوكارتر بود. 10

پناه بردن به خدا

روزى به مردى از بنى فهد گذر كرد كه بنده‏اش را مى‏زد بنده در زیر شكنجه مى‏گفت: اعوذ بالله، مولایش از او دست بر نمى‏داشت چون حضرت را دید گفت: «اعوذ بمحمد» (ص) به محمد (ص) پنام مى‏برم، مولایش از زدن او دست كشید.

حضرت فرمود: به خدا پناه مى‏برد دست بر نمى‏دارى ولى به محمد (ص) پناه مى‏برد دست بر مى‏دارى؟!! خدا از محمد (ص) سزاوارتر است كه پناه آورنده‏اش را پناه دهد، مرد گفت: براى خدا او را آزاد كردم: «هو حر لوجه الله»فرمود: به خدائى كه مرا بحق مبعوث فرموده، اگر چنین نمى‏كردى، چهره‏ات با حرارت آتش جهنم مواجهه مى‏شد. «والذى بعثنى بالحق نبیا لو لم تفعل لواقع و جهُك حرّالنار»11.

مزاح‏

آن حضرت پیر زنى از قبیله اشجع را دید فرمود: پیر زن داخل بهشت نخواهد شد، زن نشست و شروع به گریه كرد، بلال بن ریاح گفت: چرا گریه مى‏كنى؟! گفت: رسول خدا فرمودند: پیر زنان داخل بهشت نخواهند شد، بلال محضر آن حضرت آمد و گفت: یا رسول الله شما چنین فرموده‏اید؟

فرمود: آرى، سیاهان هم به بهشت نخواهند رفت، بلال هم با آن زن شروع به گریه كرد، عباس عمومى حضرت آن دو را دید، سبب گریه‏شان را پرسید، گفتند: رسول خدا (ص) چنین فرمود: عباس محضر حضرت آمد، جریان را پرسید، فرمود: آرى حتى پیرمردان هم به بهشت نمى‏روند، عباس نیز مانند آن دو شروع به ناله و شیون نمود.

آنگاه حضرت آن سه نفر را بحضور طلبید، قلوبشان آرام كرد و فرمود: خداوند پیر زنان و پیرمردان و سیاهان را در بهترین شكل و قیافه زنده مى‏كند، همه در حالى كه جوان و نورانى‏اند داخل بهشت مى‏شوند «و قال: ان اهل الجنة جُرْدْ مُرْدٌ مُكَحّلوُنَ» 12.

ساده زیستى‏

امام صادق صلوات الله علیه فرمود: روزى على بن ابیطالب (ع) محضر رسول خدا (ص) آمد، جامه آن حضرت كهنه شده بود، دوازده درهم به على (ع) داد و فرمود: یا على این پول را بگیر و براى من لباسى بخر، تا بپوشم.

على (ع) فرمود: پول را به بازار آورده و پیراهنى به دوازده درهم براى آن حضرت خریدم و به محضرش آوردم، حضرت چون آنرا دید فرمود: یا على این را خوش ندارم ببین فروشنده حاضر است معامله را برگرداند؟ گفتم نمى‏دانم؟ آنگاه به نزد فروشنده آمد و گفتم: رسول خدا (ص) این را خوش ندارم، دیگرى را مى‏خواهم، این معامله را اقاله كن.

فروشنده پول را بمن پس داد، آنرا پیش رسول خدا (ص) آوردم، حضرت با من به بازار آمد تا پیراهنى بخرد، در راه كنیزى را دید كه گریه مى‏كرد، فرمود: چرا گریه مى‏كنى؟

گفت: از خانه به من چهار درهم داده بودند تا متاعى بخرم ولى پولم گم شده، جرأت نمى‏كنم كه پیش آنها بر گردم، رسول خدا (ص) چهار درهم به او داد و فرمود: به سوى اهل خویش برگرد.

آنگاه به بازار رفت و پیراهنى به چهار درهم خرید و پوشید و خدا را حمد كرد، چون از بازار خارج شد تا به خانه بر گردد، دید مرد عریانى در سر راه نشسته و مى‏گوید: هر كه به من لباس پوشاند خدا او را از لباسهاى بهشت بپوشاند«من كَسانى كَساه اللّهُ من ثیاب اِلجنة» آن حضرت پیراهنى را كه خریده بود از بدنش درآورد و بر او بپوشانید.

سپس به بازار بازگشت و با چهار درهمى كه باقى مانده بود پیراهنى خرید و پوشید و خداى عزّوجل را حمد كرد و به منزل برگشت.

ناگاه دید همان كنیز در راه نشسته، گریه مى‏كند، رسول خدا (ص) فرمود: چه شده كه پیش خانواده‏ات بر نمى‏گردى؟! گفت: اى رسول خدا (ص) تأخیر كرده‏ام مى‏ترسم مرا تنبیه كنند، فرمود پیشاپیش من برو، خانواده‏ات را به من نشان بده.

كنیز ك در پیش رفت تا رسول خدا (ص) به درخانه آنها آمد، فرمود: «السلام علیكم یا اهل الدار» جواب نیامد، دفعه دوم فرمود: سلام علیكم جواب ندادند، بار سوم سلام فرمود، جواب دادند و علیك السلام یا رسول الله و رحمة الله و بركاته.

فرمود: چرا در سلام اول و دوم جواب ندادید؟ گفتند: یا رسول الله سلام تو را شنیدیم، خوش داشتیم كه كلام تو را بیشتر بشنویم.

حضرت فرمود: این دختر تأخیر كرده او را در اینكار مقصر ندانید، گفتند: یا رسول الله چون شما تشریف آورده‏اید، او را آزاد كردیم، حضرت فرمود: الحمد لله، هیچ دوازده درهمى پر بركت‏تر از این ندیده‏ام، خدا با آن، دو نفر عریان را پوشانید و انسانى را آزاد كرد. 13

كمك به دوستان و نیازمندان

جابربن عبدالله یكى از اصحاب بزرگوار رسول خداست، پیوسته در خدمت آن جناب بود، پدرش در جنگ «احد» اشتباهاً توسط مسلمانان شهید گردید، او بعد از رحلت رسول خدا (ص) با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بسر برد، اوست كه با عطیه عوفى در اولین اربعین به زیارت ابا عبدالله الحسین (ع) مشرف گردید و اوست كه بقدرى زنده ماند تا سلام رسول خدا (ص) را به امام باقر (ع) رسانید.

مى‏گوید: رسول خدا (ص) در بیست و یك جنگ شركت كرد، و من در نوزده تاى آنها در ركاب ایشان بودم، فقط در دو تا از آنها موفق نشدم. در یكى از آن غزوات شتر من از رفتن درماند و خوابید، آن حضرت در آخر لشكریان حركت مى‏كرد تا به بازماندگان یارى رساند و آنها را به مركب خود سوار كند.

من در كنار شتر خویش ایستاده و مى‏گفتم: اى واى مادرم این چه شتر بدى است، در این هنگام رسول خدا رسید و فرمود: این شخص كیست؟ گفتم من جابرهستم پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله (ص).

فرمود: چرا در اینجا مانده‏اى؟

گفتم: شترم از رفتن درمانده است، فرمود: چوب دستى دارى؟ گفتم: آرى. با چوب دستى به شتر زد و او را بلند كرد، آنگاه آنرا خوابانید و قدم بر دو بازوى آن گذاشت، فرمود: سوار شو، سوار شدم و با او راه مى‏رفتم، آن شب بیست و پنج بار براى من استغفار كرد، شتر من (در اثر قدم آن بزرگوار) حتى بر شتر او سبقت مى‏كرد.

در آن شب كه با هم راه مى‏رفتیم فرمود: پدرت عبدالله چند نفر فرزند بعد از خود گذاشته است؟ گفتم: هفت دختر.

فرمود: آیا قرضى هم دارد؟ گفتم: آرى. فرمود: چون به مدینه برگشتى وعده كن كه با اقساط خواهى داد14 اگر قبول نكردند، وقت چیدن خرمایتان مرا مطلع كن.

بعد فرمود: زن گرفته‏اى؟ گفتم: آرى. فرمود كدام را؟ گفتم: فلان زن بیوه را كه در مدینه بود. فرمود: چرا دختر نگرفتى كه با تو بازى كند و تو با او بازى كنى؟

گفتم: یا رسول الله (ص) هفت خواهر كم تجربه در منزل دارم، ترسیدم اگر دخترى مثل آنها را بگیرم كار به اشكال كشد، گفتم: این زن بیوه و تجربه دیده با آنها بهتر مى‏سازد، فرمود: خوب كرده‏اى، راه همانست .

فرمود: این شتر را به چند خریده‏اى؟ گفتم: به پنج ششم نصف رطل.15.

فرمود: او را به من بفروش، و تا برگشتن به مدینه حق سوار شدن دارى، چون به مدینه برگشتیم، شتر را به محضرش آوردم، فرمود: بلال شش «اواق» طلا به او بده تا در اداى قروض پدرش از آنها استفاده كند، سه «اواق» دیگر اضافه كن، شترش را نیز به خودش بده.

آنگاه فرمود: آیا با صاحبان قرض پدرت مقاطعه كردى؟ گفتم: نه یا رسول الله (ص) فرمود آیا داده شده؟ 16 گفتم: نه یا رسول اللّه. فرمود: مانعى نیست چون وقت چیدن خرمایتان رسید مرا خبر كن.

وقت چیدن خرما به محضرش رفتم، به نخلستان ما تشریف آورد و براى ما دعا كرد( و از خدا بركت خواست) خرما را چپدیم، به همه قرض‏ها كفایت كرد و بیشتر از آنچه آنها بردند، براى ما باقى ماند.

حضرت فرمود: اینها را بردارید و پیمانه نكنید، آنها را برداشتیم و مدتى از آنها خوردیم .17

ترحم ودلسوزى

رسول خدا (ص) لشكرى براى سركوبى قبیله طىّ فرستاد فرماندهى آن را على بن ابیطالب (صلوات الله علیه) بر عهده داشت، عدى بن حاتم طائى كه از دشمنان سرسخت رسول خدا (ص) بود، به شام فرار كرد.

على (ع) با مدادان بر آن قبیله حمله كرد، آنها را شكست داد مردان و زنان و اسباب و چهارپایان آنها را به مدینه آورد. 18

وقتى كه اسیران را به حضرت رسول (ص) نشان دادند، سفانه دختر حاتم طائى برخاست و گفت، یا محمد (ص) پدرم از دنیا رفت، برادرم از قبیله‏ام ناپدید شد، اگر مصلحت بدانى مرا آزاد كن، مرا به شماتت قبائل عرب مگذار.

پدر من پیشواى قبیله بود، اسیران را آزاد مى‏كرد، جانیان را مى‏كشت، بهر كه پناه مى‏داد حمایتش مى‏كرد، از حریم دفاع مى‏نمود، ازمبتلایان دستگیرى مى‏كرد، مردم را طعام مى‏داد، سلام را آشكار مى‏ساخت، یتیم و فقیر را بى نیاز مى‏كرد، در پیشامدها مددكار مردم بود، كسى نبود كه حاجت پیش او آورد، نا امید بر گردد، من دختر حاتم طائى هستم.

رسول خدا (ص) از سخن او در عجب شد، فرمود: اى دختر اینها كه گفتى صفات مؤمنان است اگر پدرت مسلمان بود از خدا برایش رحمت مى‏خواستم .19

آنگاه فرمود: این دختر را آزاد كنید كه پدرش اخلاق خوب را دوست مى‏داشته، سپس فرمود: «ارحموا عزیزاً ذلّ و غنیا افتقر و عالماً ضاع بین جهّال»: رحم كنید عزیزى را كه ذیل گشته و توانگرى را كه فقیر شده و عالمى را كه میان نادانان ضایع گردیده است .

و نیز در اثر گفتار آن زن فرمود: همه اسیران را آزاد كنند، دختر حاتم كه چنین دید گفت: اجازه بدهید شما را دعا بكنم، حضرت اجازه فرمود و بیاران گفت كه بدعاى او گوش فرا دهند.

دختر گفت: خدا احسان تو را در جاى خود قرار دهد، تو را به هیچ آدم لئیم محتاج نكند، نعمت هیچ بزرگ قومى را از دستش نگیرد مگر آنكه تو را وسیله برگرداندن آن قرار دهد.

دختر چون آزاد شد، به نزد برادرش عدى بن حاتم كه در «دومة الجندل» بود، رفت، گفت: برادرم پیش از آنكه نیروهاى این مرد تو را گرفتار كند، پیش او برو، من در او هدایت و دقت رأى دیدم، حتما بر دیگران پیروز خواهد گردید، در او خصلتهائى دیدم كه به تعجبم واداشت، او فقیر را دوست مى‏دارد، اسیر را آزاد مى‏كند، بصغیر رحم مى‏كند، قدر آدم بزرگ را مى‏داند، من سخى‏تر و بزرگوارتر از او ندیده‏ام اگر پیامبر باشد، تو پیش از دیگران ایمان آورده و برترى یافته‏اى و اگر پادشاه باشد در حكومت او پیوسته با عزت زندگى مى‏كنى.

این سخنان در عدى بن حاتم موثر واقع شد، لذا به مدینه آمد و به دست رسول خدا (ص) اسلام آورد، خواهرش سفانه نیز مسلمان شد.20

عدى بن حاتم مى‏گوید: به مدینه آمدم، داخل مسجد رسول الله (ص) شدم، سلام كردم، فرمود: تو كیستى؟ گفتم: عدى بن حاتم، فورى برخاست و مرا بخانه‏اش برد. او متوجه من بود، ناگاه پیرزنى ضعیف پیش آمد و گفت: حاجتى دارم، حضرت مفصل ایستاد و درباره نیاز آن زن صحبت مى‏كرد.

من در دلم گفتم: به خدا این شخص پادشاه نیست وگرنه با ضعفاء چنین نمى‏كرد، این قدر اهمیت دادن به یك پیرزن كار شاهان نیست، چون به خانه‏اش رسیدیم، وساده‏اى كه از لیف خرما داشت به طرف من انداخت فرمود: روى آن بنشین، گفتم: نه شما روى آن بنشینید، فرمود: نه تو بنشین، من روى وساده نشستم و او به زمین نشست.

باز در دلم گفتم: والله این پادشاه نیست، آنگاه فرمود: اى عدى آیا تو ركوسى نبودى 21؟ گفتم آرى. فرمود: آیا از قو خویش مالیات مرباع 22 نمى‏گرفتى؟ گفتم: آرى. فرمود: آن در دین تو جایز نبود. گفتم: آرى به خدا حرام بود، دانستم كه او پیامبر است كه غیب را مى‏داند23.

بدین طریق مى‏بینیم كه اخلاق نیكو كار خود را مى‏كند تا جائى كه انسانها در مقابل آن از اعتقادات خود دست بر مى‏دارند.

عبادت و مناجات شب‏

عبدالله بن سیار از امام صادق (ع) نقل مى‏كند: رسول خدا (ص) شبى در منزل ام سلمه بود، او در اثناى شب بیدار شد، آن حضرت را در بستر نیافت، فكر كرد كه به منزل بعضى از زنانش رفته است. لذا به جستجوى آن حضرت برخاست، حضرت را در گوشه‏اى از منزل یافت كه ایستاده و دست به آسمان برداشته و گریه مى‏كرد و مى‏گفت :

خدایا نعمتهاى خوبى كه بمن داده‏اى از من مگیر. و مرا بخودم ولو بقدر چشم بهم زدن وامگذار. خدایا هیچ وقت مرا بشماتت دشمن و آدم بدخواه مبتلا مكن. خدایا هیچ وقت مرا به آن بدبختى كه از آن نجاتم داده‏اى بر مگردان .

«اللهم لا تنزع عنى صالح ما اعطیتنى ابداً، ولا تكلنى الى نفسى طرفة عین ابداً، اللهم لا تشمت بى عدواً ولا حاسداً ابدا اللهم لا تردنى فى سوء استنقذتنى منه ابداً»

ام سلمه با شنیدن این سخنان به گریه افتاد و برگشت و به شدت مى‏گریست بطورى كه رسول خدا با شنیدن گریه او برگشت و فرمود: اى ام سلمه علت گریه‏ات چیست؟

گفت: پدر و مادرم بفدایت یا رسول الله، چرا گریه نكنم در حالى كه تو با آن مقامى كه از خدا دارى و خدا گناه قدیم و جدید تو را آمرزیده 24از او مى‏خواهى كه بشماتت دشمن مبتلایت نكند و تو را به نفس خودت ولو به قدر چشم بهم زدن وامگذارد و تو را ببدى كه از آن نجاتت داده بر نگرداند و از تو هیچ وقت نعمت خوبى كه داده نگیرد!!!

رسول خدا (ص) در جواب فرمود: اى ام سلمه چه چیز مرا خاطر جمع مى‏كند، خداوند یونس بن متى را فقط به اندازه چشم بهم زدن به نفس خویش واگذاشت تا به سرش آمد آن بلائى كه آمد «یا امّ سلمة ما یُؤمّننى و انّما و كل اللّه یونس بن متى الى نفسه طرفة عین فكان منه ما كان»25.

قاطعیت درمبارزه با گناه

رسول خدا (ص) در سال دهم هجرت با مسلمانان به جنگ تبوك رفت، سه نفر از مسلمانان به نامهاى كعب بن مالك و مرارة بن ربیع و هلال بن امیه، روى غفلت و اشتباه از آن حضرت تخلف كردند، رسول خدا بعد از برگشتن دستور فرمود: كسى با آنها سخن نگوید، زمین و زمان بر آنها تنگ شد، حدود 50 روز گریسته و به درگاه خدا ناله كردند تا آیه:«و على الثلاثة الذین خلّفوا حتى اذا ضاقت علیهم الارض بما رحبت و ضاقت علیهم انفسهم و ظنّوا ان الا ملجأ من الله الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان الله هو التواب الرحیم»26.

نازل گردید، توبه‏شان قبول شد و جریان خاتمه یافت.

عبدالله پسر كعب بن مالك از پدرش نقل كرده كه مى‏گفت: در هیچ جنگى كه رسول خدا (ص) در آن شركت داشت تخلف نكردم، مگر در جنگ تبوك.

من در جنگ «بدر» هم نبودم ولى كسى براى نبودن در آن مورد عتاب واقع نشد، من در بیعت عقبه شركت كردم و با رسول خدا (ص) با اسلام پیمان بستیم كه در نظر من از «بدر» مهم‏تر بود.

در جنگ تبوك از همه وقت قوى‏تر بودم، شركت در جنگ براى من از هر وقت آسانتر بود، به خدا قسم پیش ازآن براى من دو مركب نبود، ولى در آن، دو مركب داشتم، رسول خدا (ص) خودش در آن جنگ شركت كرد، در یك گرماى بسیار شدید، سفر دورى را در پیش گرفت، با دشمن بیشترى روبرو بود.

آن حضرت در جنگها مقصد خود را روشن نمى‏كرد ولى در این جنگ از اول مقصدش را بیان فرمود، رسول خدا و مسلمانان آماده سفر مى‏شدند، من هم مى‏خواستم آماده شوم ولى آماده نمى‏شدم، پیش خود مى‏گفتم: مانعى نیست من قادرم به فوریت آماده شوم.

بالاخره آن حضرت با مسلمانان از مدینه حركت كردند، گفتم عیبى ندارد من هم آماده مى‏شوم، و بعداً به آنها مى‏رسم، اما كارى نكردم تا آنها از مدینه بسیار فاصله گرفتند، خواستم حركت كنم و به آنها برسم اما موفق نشدم.

گاهى در شهر حركت مى‏كردم، بعضى از منافقان را مى‏دیدم كه در مدینه مانده بودند از این جهت بسیار غمگین مى‏شدم زیرا مى‏دیدم فقط منافقان و صاحبان عذر در شهر مانده‏اند.

رسول خدا (ص) تا رسیدن به تبوك در مورد من سؤالى نكرده بود ولى در تبوك فرموده بود: كعب بن مالك چه شد؟! مردى از بنى سلمه جواب داده بود: لباس فاخر و تكبر او را از آمدن بازداشت، معاذبن جبل به آن مرد گفته بود: بد گفتى و سپس گفته بود: یا رسول الله (ص) ما از كعب جز خوبى ندانسته‏ایم، رسول خدا (ص) دیگر سخنى نگفته بود.

روزى خبر رسید كه رسول خدا (ص) از تبوك برگشته و نزدیك است به مدینه برسد این سخن سبب اندوه من شد، فكر كردم دروغ بگویم و عذر جعل كنم، زیرا از خشمش در امان نخواهم بود، با كسان خویش در این رابطه مشورت كردم، گفتند: بزودى حضرت داخل مدینه خواهد شد، افكار باطل از مغز من رفت، صلاح را در آن دیدم كه راست بگویم هر چه باداباد.

تا رسول خدا (ص) وارد مدینه شدند، عادتش آن بود كه وقت برگشتن از سفر وارد مسجد مى‏شد.27 دو ركعت نماز مى‏خواند و آنگاه براى پذیرائى مردم مى‏نشست چون چنین كرد، آنها كه در جنگ حاضر نشده بودند آمدند و عذر مى‏آوردند كه نتوانستیم در جنگ شركت كنیم و قسم مى‏خوردند، آنها حدود هشتاد نفر بودند، آن حضرت عذر ظاهرى آنها را قبول كرد و فرمود: از باطنتان خدا آگاه است و براى آنها از خدا مغفرت خواست.

در آن هنگام من پیش رفتم و سلام كردم، حضرت تبسمى توأم با غضب كرد، فرمود: جلو بیا، رفتم تا در كنار وى نشستم، فرمود: چرا تخلف كردى مگر مركبت را نخریده بودى؟! گفتم: بلى به خدا قسم اگرپیش دیگرى از اهل دنیا مى‏نشستم خوش داشتم كه با عذر تراشى از غضب او در امان باشم، لیكن مى‏دانم اگر امروز دروغى بگویم كه از من راضى شوى احتمال هست فردا خدا تو را بر من خشمگین كند، ولى اگر راست بگویم امیدوارم خدا از گناه من بگذرد. به خدا قسم هیچ عذرى نداشتم و از هر وقت تواناتر بودم و شركت درجنگ بر من آسانتر بود.

حضرت فرمود: این كه گفتى راست است ولى برخیز و برو تا ببینم خدا درباره تو چه حكم خواهد كرد.

از محضر آن حضرت بیرون آمدم، مردانى از بنى سلمه در پى من آمده، گفتند: به خدا نمى‏دانیم كه پیش از این تقصیرى كرده باشى؟ چه مانعى داشت مانند دیگران عذر مى‏آوردى، استغفار رسول خدا سبب آمرزش دروغت مى‏شد؟ به قدرى ملامتم كردند كه خواستم پیش آن حضرت برگشته و گفته‏هایم را تكذیب نمایم.

به آنها گفتم: آیا با كس دیگرى نیز مانند من رفتار كرد؟ گفتند: آرى، دو نفر نیز مانند تو اقرار كردند به آن دو نیز مانند تو گفته شد. گفتم: آن دو كیستند؟ گفتند: مرارة بن ربیع و هلال بن امیه، گفتم: عجبا!! دو مرد نیكوكار كه در جنگ «بدر» شركت كرده و مسلمان نمونه‏اند؟! چون این را شنیدم دیگر پیش آن حضرت برنگشتم (ملعوم شد كه پاكان حساب دیگرى خواهند داشت).

رسول خدا (ص) مسلمانان را از سخن گفتن با ما سه نفر نهى فرمود، مردم از ما دورى كردند، و نسبت بما عوض شدند، از این جهت زمین بر ما تنگ گردید فكر مى‏كردم مدینه همان مدینه سابق نیست، پنجاه شب كار چنین بود، اما آن دو نفر در خانه نشسته، مرتب گریه و ناله مى‏كردند، ولى من از آنها جوانتر بودم، از منزل خارج مى‏شدم، به نماز جماعت مى‏رفتم، در بارزار حركت مى‏كردم ولى كسى با من سخن نمى‏گفت .

من محضر رسول خدا (ص) مى‏آمدم، سلام مى‏كردم، به خودم مى‏گفتم: آیا زبانش را حركت داد و به سلامم جواب گفت یا نه؟ نزدیك آن حضرت مى‏نشستم و او را زیر نظر مى‏گرفتم، چون به نمازمى ایستادم بمن نگاه مى‏كرد، چون به او نگاه مى‏كردم فورى از من روى بر مى‏گردانید.

طول مدت مرا به تنگ آورد، روزى به باغ عموزاده‏ام ابوقتاده رفتم، او از همه پیش من محبوبتر بود، از دیوار باغ بالا رفتم باو سلام كردم، جواب نداد، گفتم: اى اباقتاده تو را به خدا قسم مى‏دهم آیا مى‏دانى كه من خدا و رسولش را دوست دارم؟ او جواب نگفت .

سه دفعه سؤال را تكرار كردم در سومى گفت: خدا و رسولش بهتر مى‏دانند. اشك در چشمانم حلقه زد، برگشتم و از دیوار بیرون رفتم .

روزى دربازار مدینه بودم، مردى از اهل شام كه براى تجارت آمده بود، ندا مى‏كرد كعب بن مالك را بمن نشان دهید اهل بازار بمن اشاره كردند، او پیش من آمد و نامه‏اى به من داد، نامه از پادشاه غسّان بود، نوشته بود: به من خبر رسید كه رفیق تو از تو قهر كرده است ،خدا تو را درخانه ذلت قرار نمى‏دهد، پیش ما بیا تا با تو خوبى كنیم .

گفتم: این هم یك نوع امتحان است، از اسلام ببرم و به دامن كفر پناه برم، لذا نامه را در آتش سوزاندم .

چهل روز بود ه در تب و تاب مى‏سوختم نماینده رسول خدا (ص) پیش من آمد كه رسول خدا (ص) مى‏فرمایند از زن خود دورى كن. گفتم: او را طلاق بدهم؟ گفت: نه فقط با او نزدیكى نكن، به دو نفر رفیق مبغوض من نیز چنین دستور داد.

من به زنم گفتم: برو پیش پدر و مادرت و در نزد آنها باش تا خدا چه حكمى كند، زن هلال بن امیه پیش رسول خدا (ص) آمد كه یا رسول الله او پیرمردى است ،خدمتكارى ندارد آیا اجازه مى‏دهى باو خدمت كنم؟ فرمود: مانعى ندارد ولى به تو نزدیك نشود، زن گفت: به خدا او چنین حالى ندارد، از اول پیشامد ،كارش گریه كردن است .

بعضى از خانواده‏ام به من گفتند: تو هم از حضرت اجازه بگیر تا زنت تو را خدمت كند، گفتم: به خدا اجازه نخواهم خواست، نمى‏دانم چه جوابى خواهد داد، من كه جوان هستم. ده شب این جریان ادامه داشت تا مدت تحریم به پنجاه روز رسید.

صبح روز پنجاهم نماز صبح را خواندم و در پشت بام بودم، در همان حال كه نشسته و خدا را ذكر مى‏كردم، زمین و وجودم بر من تنگ شده بود، شنیدم كه مردى با صداى بلند در بالاى كوه «سلع» فریاد مى‏كشید: اى كعب بن مالك مژده‏ات باد. از شنیدن این صدا به سجده افتاده و دانستم كه فرجى حاصل شده است .

رسول خدا اعلام كرده بود كه خدا به ما عنایت فرموده و توبه ما را قبول كرده است، مردم به بشارت من و دو رفیقم آمدند، اسب سوارى این خبر را به من آورد، لباس خویش را براو پوشاندم، خود دو لباس عاریه پوشیده، به محضر رسول خدا (ص) آمدم، مردم فوج فوج پیش من مى‏آمدند، قبول شدن توبه‏ام را تبریك مى‏گفتند.

داخل مسجد شدم، حضرت در آنجا نشسته، مردم اطرافش را گرفته بودند، طلحة بن عبیدالله برخاست و با من دست داد و تبریكم گفت، من بر رسول خدا سلام كردم، آن حضرت كه شادى در قیافه‏اش آشكار بود فرمود: بشارت باد تو را به روزى كه از وقت بدنیا آمدن بهتر از آنرا ندیده‏اى «أَبْشِر بخَیرِ یومٍ مرّ علیك منذ ولدتْك اُمّك».

گفتم: آیا این بشارت از جانب خداست یا رسول الله یا از جانب شما؟ فرمود: نه بلكه از جانب خداست، رسول خدا (ص) چون شاد مى‏شد صورتش مانند قرص قمر مى‏درخشید و ما این حال را از آن حضرت مى‏دانستیم .

آنگاه گفتم یا رسول الله همه ثروتم را در راه خدا و رسول مى‏دهم فرمود قسمتى را براى خودت نگاه‏دار كه بهتر است، گفتم: فقط سهمى كه در خیبر دارم براى خود نگاه مى‏دارم، بعد گفتم یا رسول الله خدا بوسیله راستگوى و توبه‏ام مرا نجات داد. همانا آننكه تا هستم دروغ نخواهم گفت...

خدا در این رابطه آیه «لقد تاب الله على النبى و المهاجرین... و على الثلاثة الذین خلفوا... و كونوا مع الصادقین» (توبه 117 - 119 را نازل فرمود.

این جریان در صحیح بخارى جزء ششم باب اول نقل شده، ما از آنجا ترجمه كردیم، و در صحیح مسلم ج 2 ص 500 -505 باب حدیث توبه كعب بن مالك و در مسند احمد ج 3 ص 457 نیز منقول است و در بحار ج 21 ص 219 بطور مختصر از تفسیر قمى نقل كرده است .

دوشنبه 9/11/1391 - 2:15
اهل بیت
محمدرضا جباری
انسان در زندگی مادی از مواهب طبیعی و روزی و اقتصاد و معیشت بی‌نیاز نیست و در این اصل كلی تفاوتی میان انسان‌های عادی و مادی و انسان‌های متعالی و معنوی - حتی برترین آنها‌ به چشم نمی‌خورد. اما آنچه منشأ تفاوت در اخلاق اقتصادی، میان انسان‌ها می‌شود نوع رفتار آنان در كسب روزی و معیشت و درآمد و نیز چگونگی بهره‌مندی و مصرف است. در اخلاق اقتصادی پیامبر اكرم(ص) اصولی به چشم می‌خورد كه برای هر مسلمان طالب رفتار درست اقتصادی، درس‌آموز و دارای قابلیت پیروی كردن است.
كار و تلاش برای كسب روزی
نگاهی به زندگی پیامبر اكرم(ص) می‌تواند این واقعیت را تأیید كند كه سرتاسر زندگی آن حضرت همراه با تلاش برای كسب روزی از راه‌های مشروع و در راستای حفظ عزت و پرهیز از تحمیل خود بر دیگران بوده است. میزان اهتمام حضرت به كار و تلاش اقتصادی به قدری بود كه بنا به نقل ابن‌عباس، هنگامی كه آن حضرت از فردی خوشش می‌آمد، ابتدا می‌پرسید: آیا شغلی دارد؟ اگر می‌گفتند: بیكار است، می‌فرمود: «از چشم افتاد» و هنگامی كه سبب را می‌پرسیدند، می‌فرمود: «زیرا مؤمن وقتی بیكار باشد دین خود را اسباب معیشت قرار می‌دهد» و می‌فرمود: «خداوند بنده مؤمن دارای حرفه و شغل را دوست دارد» اینكه پیامبر اكرم(ص) بیكاری را زمینه ارتزاق از راه دین برشمرده می‌تواند بدان معنا باشد كه فقدان شغل و حرفه از سویی و نیازمندی مادی از سوی دیگر ممكن است رفته رفته فرد را به سوی مایه گذاشتن از دین برای نیل به مقاصد مادی سوق دهد؛ و این حالت ممكن است در قالب رفتارهای گوناگون نمود یابد.
در گزارش‌های تاریخی، شواهدی به چشم می‌خورد كه از اشتغال پیامبر اكرم(ص) به مشاغل متعارف آن زمان، یعنی چوپانی، زراعت و تجارت حكایت دارند.
از پیامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: «خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نكرده جز اینكه آن پیامبر گوسفندچرانی كرده است.» پرسیدند: «و شما نیز؟» فرمود: «آری، من نیز گوسفندان را برای اهل مكه در منطقه قراریط می‌چراندم.»
عمار می‌گوید: «من و محمد(ص) گوسفندان اهل خود را می‌چرانیدیم. روزی من به ایشان عرض كردم: «آیا مایلید به سرزمین فخّ برویم؟ من زمینی سرسبز در آنجا یافته‌ام.» فرمود: آری فردا هنگامی كه من به آنجا رفتم دیدم ایشان پیش از من در محل قرار حاضر شده ولی گوسفندان را از ورود به آن زمین منع می‌كند. و چون مرا دید فرمود: «چون با تو وعده داشتم نخواستم كه پیش از تو گوسفندانم را بچرانم.» از آنجا كه عمار تقریباً هم سن پیامبر(ص) بود این جریان می‌تواند مربوط به دوران جوانی آن حضرت باشد كه اوج دوره گوسفندچرانی ایشان است.
پیامبر اكرم(ص) به جز چوپانی، تجارت نیز كرده است. در 25 سالگی آن حضرت، با سرمایه ای از خدیجه(ع) برای تجارت از گونه مضاربه راهی شام شد. نیز آن حضرت با خریدن -كالاهای- كاروانی تجاری كه از شام آمده بود، به سود خوبی دست یافت و با آن، هم دین خود را ادا كرد و هم مقداری بین بستگان تقسیم كرد.
به جز چوپانی و تجارت كه عمدتاً قبل از هجرت به مدینه انجام شده است، در مدینه- به لحاظ وجود زمینه برای زراعت، برخلاف مكه- پیامبر اكرم(ص) زراعت نیز انجام می‌داده است. بنابر نقل امام صادق(ع)، امیرالمؤمنین(ع) و پیامبر اكرم(ص) به اتفاق یكدیگر زراعت می‌كردند؛ بدین ترتیب كه امیرالمؤمنین(ع) بیل می‌زد و پیامبر(ص) هسته خرما را با آب دهان خیس كرده و در زمین می‌نهاد.
جلب روزی از راه‌های معنوی
از منظر پیامبر اكرم(ص) تلاش مادی و جسمانی تنها راه كسب درآمد نیست و راه‌های بسیار معنوی برای جلب روزی وجود دارد. اینكه از راه‌های مادی همچون تجارت می‌توان درآمد كسب كرد برای همه انسان‌ها شناخته شده است، اما راه‌های معنوی جز برای اهل معنا شناخته شده نیست. بدین رو، پیامبر اكرم(ص) پاره‌ای از این راه‌ها را معرفی كرده و خود نیز در عمل به آن ملتزم بوده است.
پیش از هر چیز، وجود روح توكل بر خدا در افراد، وسیله‌ای برای جلب روزی معرفی شده است. آن حضرت در این باره فرموده: «اگر آن‌گونه كه باید، بر خدا توكل كنید، خداوند همان‌گونه كه پرندگان را روزی می‌دهد شما را روزی خواهد داد. چنان‌كه پرندگان با شكم‌های خالی صبح كرده و با شكم پر روز را به شب می‌برند.»
دعا و درخواست از محضر الهی نیز از راه‌های بسیار مهم در جلب و افزایش روزی از منظر نبوی(ص) است. در روایتی نقل شده كه: روزی پیامبر اكرم(ص) در جمع اصحاب، دست به دعا برداشته و عرض كرد: «خدایا، ما آن فضل و رحمتت را كه جز تو كسی آن را مالك نیست خواهانیم.» در این هنگام، یك گوسفند بریان شده به پیامبر اكرم(ص) هدیه آورده شد و حضرت رو به اصحاب كرده، فرمود: «بگیرید، كه این از فضل الهی است و ما منتظر رحمت اوییم.»
از برخی كلمات نقل شده از پیامبر اكرم(ص) برمی‌آید كه استغفار و توبه در كنار ذكر خداوند از دیگر راه‌های معنوی جلب روزی است. در یك روایت، از آن حضرت چنین نقل شده: «هر كس كه خداوند نعمتی او را عطا كرده، حمد خدای تعالی گوید و آن كسی كه روزی‌اش به كندی به او رسید، از خداوند طلب مغفرت كند.» در روایت دیگر فرمود: «آنكه روزی‌اش به تأخیر افتاد، زیاد تكبیر گوید و آنكه هم و غمش زیاد است زیاد استغفار كند.» همچنین تعدی به حقوق دیگران را موجب محرومیت از بركت در روزی معرفی فرمود مگر آنكه اقدام به توبه كند. و نیز كثرت استغفار را موجب جلب روزی می‌دانست. صدقه و نیز اطعام به دیگران، دیگر طریق معنوی برای جلب روزی در نگرش و منش نبوی(ص) است. همچنین بسیار صدقه دادن را سبب كسب رزق معرفی و فرموده است: «روزی به كسی كه اطعام طعام می‌كند سریع می‌رسد تا اثر چاقو در كوهان شتر.»
پیامبر اكرم(ص) امانت‌داری و ترك خیانت را موجب جلب رزق و خیانت را موجب فقر معرفی فرموده است.
از دیگر اسباب معنوی جلب روزی در نگرش پیامبر اكرم(ص) و نیز روش و منش آن حضرت، دائم‌الطهاره بودن است.
همچنین، ازدواج در نگاه آن حضرت از اسباب جلب روزی است.
اكنون مناسب است به روایتی از امام رضا(ع) اشاره شود كه طی آن از این عادت پیامبر اكرم(ص) حكایت كرده كه آن حضرت اگر از راهی به جایی می‌رفت، در مراجعت از راه دیگری باز می‌گشت. امام رضا(ع) در ادامه، خود را نیز پای‌بند به این سیره معرفی كرده و آن را در جلب روزی مؤثر معرفی فرمود. این امر می‌تواند ناشی از پیدایش زمینه ملاقات با برادران دینی در مسیر جدید و یا صله ارحام و در نتیجه ازدیاد روزی باشد و یا از دعای زمینی كه مؤمن روی آن حركت می‌كند.
اهتمام بر حلال بودن درآمد
یكی دیگر از اصول اخلاقی در سیره اقتصادی پیامبر اكرم(ص) كه بسیار مهم است، اهتمام بر حلیت درآمد است. اینكه پیامبر اكرم(ص) درآمدی نامشروع نداشته به لحاظ تاریخی و نیز با لحاظ مبانی كلامی جای كوچكترین تردید ندارد، اما برای درك میزان اهتمام پیامبر اكرم(ص) -و همه پیامبران- بر كسب حلال به چند روایت نقل شده از پیامبر اكرم(ص) در این باره اكتفا می‌كنیم.
در نگرش پیامبر اكرم(ص) كسب حلال خود عبادت بلكه برترین عبادات است، چرا كه در یك روایت به نقل از خداوند چنین فرموده: «عبادت را ده جزء است كه نه جزء آن طلب حلال می‌باشد» نیز آن حضرت، كسی كه شب را در جستجوی حلال به صبح آورد مشمول غفران می‌دانست و می‌فرمود: «خداوند دوست دارد بنده‌اش را در زحمت طلب حلال مشاهده كند.» و نیز «طلب حلال را بر هر زن و مرد مسلمان واجب می‌دانست.»
از جمله بیانات بسیار مؤثر پیامبر اكرم(ص) در این زمینه، شرح مشاهدات آن حضرت در شب معراج نسبت به حرام‌خواران است. در آن شب، پیامبر اكرم(ص) در چهره باطنی عالم ماده، مردم حرام‌خوار را چنین دیده «به گروهی برخوردم كه در مقابل ایشان هم گوشت طیب و حلال و هم گوشت ناپاك و حرام بود اما آنان گوشت ناپاك را خورده و گوشت پاك و طیب را وا می‌نهادند!» هنگامی كه پیامبر اكرم(ص) از جبرئیل می‌پرسد: «اینان كیستند؟ پاسخ می‌گوید: اینان كسانی‌اند كه حرام‌خواری كرده و حلال را وا می‌نهند.»
از جمله نمونه‌های عملی كه از اهتمام پیامبر اكرم(ص) بر حلال‌خواری و پرهیز از حرام حكایت دارد جریان میهمان شدن حضرت بر گروهی از انصار است. هنگامی كه آنان گوشت گوسفندی بریان شده را در برابر آن حضرت نهادند، پیامبر اكرم(ص) لقمه‌ای در دهان نهاده و جوید اما فرو نداد و بیرون آورد و فرمود: این گوسفند به من خبر می‌دهد كه به طور ناحق تهیه شده است. آنان ضمن تصدیق سخن پیامبر اكرم(ص) گفتند: چون در بازار، گوسفند نیافتیم گوسفند یكی از همسایگان را -بدون اذن- گرفتیم و -بعداً- بهای آن را خواهیم پرداخت. پیامبر اكرم(ص) نیز فرمود كه آن را - به عنوان صدقه- به اسیران بدهند.
قرض‌گیری در حال ضرورت
روایاتی در سیره نبوی(ص) به چشم می‌خورد كه گویای آن است كه پیامبر اكرم(ص) در صورت ضرورت و بروز اضطرار، نیاز اقتصادی خود را هر چند با قرض گرفتن، مرتفع می‌ساخته است. امام صادق(ع) قرض، عاریه و مهمان‌نوازی را سنت شمرده است، كه احتمال دارد قرض‌گیری نیز علاوه بر قرض‌دهی، مراد حضرت باشد. در روایتی دیگر، آن حضرت از بدهكار بودن پیامبر(ص) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به وقت رحلت خبر داده است.
بعید نیست مقصود حضرت، در گرو بودن زره پیامبر اكرم(ص) نزد یكی از یهودیان مدینه در قبال دریافت بیست صاع جو، باشد كه برای تأمین نیاز خانواده‌اش گرفته بود و در حالی از دنیا رفت كه زره همچنان در گرو آن یهودی بود.
اینكه پیامبر اكرم(ص) یا امیرالمؤمنین(ع) گاه از یك فرد یهودی اقدام به قرض گرفتن می‌كردند، ناشی از وضع مناسب مالی یهودیان و وضعیت نامناسب اقتصادی مسلمانان بود و از این رو، با این عمل، جواز اقدام به این كار را در صورت اضطرار، برای مسلمانان تثبیت كرده‌اند. شایان ذكر است كه بر اساس اصل انكار و استثناناپذیر عزت‌طلبی در سیره معصومین(ع) این‌گونه اقدامات، هیچگاه به معنای زیرپانهادن اصل یاد شده نبوده؛ به علاوه بنابر شواهد تاریخی، این قرض‌گیری‌ها معمولاً همراه با رهن و گروگذاری یك كالا بوده است؛ از این رو، اگر پیش از ادای دین، از دنیا می‌رفتند، كالای به گرو نهاده شده می‌توانست ذمه ایشان را بریء كند.
نكته جالب توجه آنكه در برخی موارد، این قرض‌گیری‌ها و نوع رفتار پیامبر اكرم(ص) نسبت به فرد قرض‌دهنده، موجب هدایت وی به اسلام شده است. به عنوان مثال، بنا به نقل امیرالمؤمنین(ع) یك یهودی كه برای دریافت طلب خود نزد پیامبر اكرم(ص) آمده بود و با وجود اینكه حضرت اظهار داشت در آن لحظه توان پرداخت بدهی را ندارد، آن یهودی به اصرار خود ادامه داد و قریب به یك شبانه‌روز پیامبر(ص) را رها نكرد و با وجود تهدید وی توسط برخی اصحاب، پیامبر اكرم(ص) همچنان در كنار وی ماند و اصحاب را از آن كار منع می‌فرمود. تا اینكه روز بعد، یهودی اظهار داشت: «من این كار نكردم جز برای اینكه صفات تو را با آنچه در تورات آمده تطبیق كنم، چرا كه تو در تورات به عنوان كسی كه درشتخو و اهل فحش و ناسزا نیست معرفی شده‌ای.» سپس آن یهودی اسلام آورده و شهادتین گفت و اموالش را در اختیار پیامبر اكرم(ص) نهاد.
اقدام پیامبر اكرم(ص) به قرض‌گیری، گاه با حركت اخلاقی جالب توجهی همراه بوده است. به عنوان مثال، در یك مورد، هنگامی كه سائلی از پیامبر اكرم(ص) درخواست كمك كرد، آن حضرت مقداری آذوقه از یكی از انصار قرض كرده و به وی داد و پس از مدتی، هنگامی كه آن فرد انصاری به طلب خود نیاز پیدا كرد، پیامبر اكرم(ص) از فردی دیگر، دو برابر آن مقدار را قرض كرده و به فرد انصاری داد. هر چند حتی‌الامكان باید از قرض‌گیری اجتناب كرد اما روح انفاق و سخا در پیامبر اكرم(ص) گاه آن حضرت را به سوی استقراض برای تأمین این امر سوق می‌داده است. چنانكه پرداخت مبلغی اضافه بر میزان بدهی، به صورت داوطلبانه از سوی بدهكار، از مستحبات است و روایت یاد شده نیز گویای تقید پیامبر اكرم(ص) به این امر است.
هنگامی كه آن حضرت از فردی خوشش می‌آمد، ابتدا می‌پرسید: آیا شغلی دارد؟ اگر می‌گفتند: بیكار است، می‌فرمود: «از چشم افتاد» و هنگامی كه سبب را می‌پرسیدند، می‌فرمود: «زیرا مؤمن وقتی بیكار باشد دین خود را اسباب معیشت قرار می‌دهد»
به جز چوپانی و تجارت كه عمدتاً قبل از هجرت به مدینه انجام شده است، در مدینه- به لحاظ وجود زمینه برای زراعت، برخلاف مكه- پیامبر اكرم(ص) زراعت نیز انجام می‌داده است. بنابر نقل امام صادق(ع)، امیرالمؤمنین(ع) و پیامبر اكرم(ص) به اتفاق یكدیگر زراعت می‌كردند؛ بدین ترتیب كه امیرالمؤمنین(ع) بیل می‌زد و پیامبر(ص) هسته خرما را با آب دهان خیس كرده و در زمین می‌نهاد.
در آن شب، پیامبر اكرم(ص) در چهره باطنی عالم ماده، مردم حرام‌خوار را چنین دیده «به گروهی برخوردم كه در مقابل ایشان هم گوشت طیب و حلال و هم گوشت ناپاك و حرام بود اما آنان گوشت ناپاك را خورده و گوشت پاك و طیب را وا می‌نهادند!» هنگامی كه پیامبر اكرم(ص) از جبرئیل می‌پرسد: «اینان كیستند؟ پاسخ می‌گوید: اینان كسانی‌اند كه حرام‌خواری كرده و حلال را وا می‌نهند.»
اینكه پیامبر اكرم(ص) یا امیرالمؤمنین(ع) گاه از یك فرد یهودی اقدام به قرض گرفتن می‌كردند، ناشی از وضع مناسب مالی یهودیان و وضعیت نامناسب اقتصادی مسلمانان بود و از این رو، با این عمل، جواز اقدام به این كار را در صورت اضطرار، برای مسلمانان تثبیت كرده‌اند. شایان ذكر است كه بر اساس اصل انكار و استثناناپذیر عزت‌طلبی در سیره معصومین(ع) این‌گونه اقدامات، هیچگاه به معنای زیرپانهادن اصل یاد شده نبوده؛ به علاوه بنابر شواهد تاریخی، این قرض‌گیری‌ها معمولاً همراه با رهن و گروگذاری یك كالا بوده است؛ از این رو، اگر پیش از ادای دین، از دنیا می‌رفتند، كالای به گرو نهاده شده می‌توانست ذمه ایشان را بریء كند.
 __________________________________________________
منبع : ماهنامه معارف، شماره 40
دوشنبه 9/11/1391 - 2:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته