• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4103روز قبل
اهل بیت

سرچشمه وحدت

علی خیری
مکه در هیجانی غریب، دست و پا می‏زد. سال‏ها بود که جاری کلام وحی، بر زمین سرازیر نشده بود.
سال‏ها بود که گمراهی بر دل‏ها سایه افکنده بود و هیچ ستاره‏ای، راه آسمان را روشن نمی‏کرد.
شب، بساط تیرگی را آن‏چنان بر خاک گسترده بود، که امید هیچ معجزه‏ای نمی‏رفت.
تا این که آخرین فرستاده پروردگار ـ گل سرسبد هستی ـ در کویر حجاز، ظهور کرد.
او آمد تا تشنگان شراب و شهوت و شمشیر را کرامت انسانی ببخشد.
او آمد تا رحمت خدا بر زمین جاری شود و سرچشمه وحدت به جوش آید.
او آمد تا گام‏های اخلاق به اوج قله کمال برسد.
او آمد تا انسان‏های خاکی را به معراج و آسمان پیوند بزند؛ او که عشق در نگاهش موج می‏زد و نرگس چشمانش، سکرآورترین شراب ممکن بود.
او که درد یتیمی را بر دوش می‏کشید و رنج گمراهی مردم، دلش را می‏آزرد.
او که تورات و انجیل، مژده آمدنش را داده بودند.
نام احمد، نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست
و محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در مکه پلک گشود و آفرینش را به روزهای خوش نیامده بشارت داد.
محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، نامی که با هدایت و رحمت یکی شده است.
نامی که از آن عطر خدا به مشام می‏رسد.
مردی که به رسم ابراهیم، بت‏های رنگ رنگ جهان را یکی پس از دیگری در هم شکست.
مردی که قانون دخترکشی را منسوخ کرد و جایگاه راستین زن را نمایاند.
مردی که در راه اسلام، زخم‏ها دید و آبرو گذاشت.
اگر او نمی‏آمد و باران وحی بر خاک نمی‏تراوید، اینک ما بودیم و برهوت جاهلیت.
اگر مرد خلوت نشین حرا نمی‏آمد و پنجره‏های بسته را نمی‏گشود، هنوز آفتاب به خانه‏ها راه نیافته بود.
او بر خاک نازل شد تا در شمیم اعجاز گل محمدی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم جایی برای نفس کشیدن در فضای وهم‏آلود جهان بیافریند. آمد تا درختان قد بکشند؛ پرندگان، پر بگیرند؛ آسمان، سهم همه باشد و انسان‏ها به دایره تکامل پای بگذارند.
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظرِ قدرِ با کمال محمد

*******

شکوه شرقی تبسم

محمد کامرانی اقدام
ستاره‏ها زنده به گور می‏شدند و جهل، در عمق جغرافیای جهان، جاری بود و ترس از فرعون‏ها و جالوت‏ها و شدادها در جان‏ها.
بهار می‏آمد و می‏رفت، بی‏آن‏که کسی چشم انتظارش باشد.
زمین در توالی عشق‏های عقیم گم بود.
هنوز چهل سال مانده بود، تا مردی فراز روشنایی بایستد و گوش فرا دهد به آواز آبی آسمان، که در ناگهانی از شکفتن، صدای خنده طفلی، آغوش آمنه را آکنده از آرامش می‏کند.
پلک که می‏زند، چشم‏هایش پر از پری می‏شود و پروانه‏ها، تا دست‏های مهربانش پل می‏زنند. تا لب می‏گشاید، عسل از دهان گل‏ها به راه می‏افتد.
محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، پلک می‏زند تا آغوش آمنه را آکنده از آرامش کند.
پلک می‏زند، تا چشم‏های ساده‏اش، ایوان تو در توی کسری را بر سر ظالمان ویران نماید.
پلک می‏زند، تا دریاچه ساوه، در مقابل عظمت نامش، بر جای خویش بخشکد و آتشکده فارس، در تاریکی همیشگی خویش پنهان گردد.
صدا، صدای محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بود و کسی می‏گفت: محمّد! بخند که جهان در انتظار صمیمیّت است و «انسان»، محتاج تبسم‏های بی‏دریغ توست.
محمّد! بخند، تا کفر و عصیان، در مدار زمین از حرکت بایستد.
بایست، با شانه‏های ستبرت، در ابتدای چهار فصل.
محمد! بایست، که جهان، نیازمند دست‏های مهربان توست و منتظر گام‏های استوارت. بخند و دورترین نقاط خورشید را پنجره کن.
بیا و بت‏ها را در آخرین جهالت خویش، بشکن و سنگ را از زندان بت، رهایی ده.
محمد! شکوه شرقی‏ات را به آسمان بسپار و بخند، ای همیشگی تکرار نشدنی!

*******

صبح‏گاه نیایش

جواد محمدزمانی
... و تو بیایی! آن سان که صاعقه نگاهت، ایوان مدائن را از پا درآورد و به آتشکده فارس، فرمان خاموشی داد. آن شب، مادرت آمنه، آینه بود، تا تصویر تو در آغوش آن، قد بکشد. عبدالمطلب، به شوقِ آمدنت، به کودکانِ احساس، عیدی می‏داد و فریاد می‏زد: ان شاءاللّه‏، همه ابوجهل‏ها، ابوعلم شوند؛ همان سال که خدا، ابرهه و سپاه فیل‏ها را با ابابیل‏هایش فرو کوبیده بود.
مدیون احساسم باشم، اگر تو را جز با واژه‏های سبز بستایم، واژه‏هایی به رنگ گنبد زیبایت.
به یوسف چهره‏ات سوگند، مصر دل‏ها، چشم به راهِ شکفتن گل‏های تبسّم توست و خورشید زعفرانی عشقِ تو، هر صبح به دنبالِ تو از پشت کوه سَرَک می‏کشد.
پیامبران، همیشه در «سِدْرَةُ المُنْتَهی اَوْ اَدنی»ی چشمان تو، نافله شب می‏خوانند و در «وَ الصُبحِ اِذا تَنَفَّس» پیشانی‏ات، نماز صبح.
«لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّه اُسوةٌ حَسَنَةٌ»، سرود صبح‏گاه مشترک نیروهای مسلّح به تقواست. در این مراسم که هر روز، برگزار می‏شود، جبرییل پس از خوش‏آمد به تو، آمادگی همه ذرات را در خدمت‏گزاریت اعلام می‏کند و تو از ممکن الوجودهای عالم، سان می‏بینی. این مراسم تا قیامت ادامه خواهد داشت.
در نگاه گرم تو، کبوتر «رَحمةٍ للْمُؤمِنینْ» لانه کرده است و عطوفت دستانِ تو، هر شب، کودکان خاک را نوازش می‏کند. وقتی می‏خواهم وسعت مهربانیت را مثال بزنم، خجالت می‏کشم که بگویم: دریا!
و وقتی به بلندای مقامت فکر می‏کنم، با شرمندگی می‏گویم: آسمان!
پس از نزول «أَنَا بَشرٌ مِثْلُکُم»، فهمیدم که بیش از آن چه گمان داشتم، به خاکیان لطف داری. امروز، مدنیّت، هزاره مدینه تو را جشن می‏گیرد و عدالت، در مرتضاآباد نجف، به شعف می‏نشیند.
دست‏ها، در محراب «یا فاطِرَ السمواتِ بِحَقِ فاطمه» به نیایش بر می‏خیزد.
تدبیر، به صلح‏نامه مجتبای تو آفرین می‏گوید.
شمشیر با «هَیْهاتَ مِن الذِلّه»ی حسین تو حماسه می‏آفریند... .
و به زودیِ زود، مردی هم نامِ تو، مسیح خواهد شد و کالبد مرده زمین را جان خواهد بخشید.

*******

حرا منتظر می‏ماند تا...

ابراهیم قبله آرباطان
صدای جیرجیرک‏ها از دور به گوش می‏رسید، شب از نیمه می‏گذشت و نسیم لذّت‏بخش، بر سنگ‏های عربستان می‏وزید.
شهر مکّه در خواب سنگینی فرو رفته بود و سیاهی شب، تمام زمین را در بر گرفته بود،ولی آسمان، حال و هوای دیگری داشت؛ ستارگان در نهایت زیبایی، به رقص و سماع مشغول بودند. چیزی نمانده بود که در شهرِ خدایان سنگی، تاریخی اتّفاق بیفتد. تا سحرگاه، چشم‏های آمنه، بیدار مانده بود، تا این‏که با اولین اشعه‏های حیات‏بخش دنیا، چشمان خسته آمنه به تولّد فرزندش روشن شد و محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به روی هستی، پلک گشود.
صدای ضجّه‏های شیطان در فضا پیچید، چاه زمزم، تمام فراوانی خود را ارزانی زمین کرد و حرا منتظر ماند تا... .
سراپای کاخ مدائن لرزید و زلزله‏ای، کنگره‏های ایوان مدائن را در هم ریخت.
آتشکده‏های فارس، بعد از هزار سال روشناییِ بی‏وقفه، رو به خاموشی نهاد.
دریاچه ساوه، با همه غرورش، خشکید و خدایان سنگی کعبه، یکایک در هم شکستند.
محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم آمد.
عبدالمطلب را خبر کنید تا شاهد حضور ملکوتی مردی باشد که در روزگاری نه چندان دور، تمام تارهای تنیده عنکبوت خرافه‏پرستی را با نسیم یکتاپرستی فرو می‏ریزد. تبر بر دوشِ کعبه، خواب خوش بوجهل‏ها و بولهب‏ها را بر هم می‏زند.
لات و هُبَل و عزّی و خدایان مترسک پیشه، یارای سرِ پا ایستادن را ندارند. کعبه دوباره سر بلند می‏کند و محکم و استوار، منتظر بلالِ محمد می‏ماند تا طنین الله اکبر را بر بام کعبه به تمام جهانیان اعلام کند و چنین می‏شود.

*******

محمّدِ من

سید حسین ذاکر زاده
کاش پدرت زنده بود و این روز را می‏دید، روز شکفتنت را می‏گویم! کاش بود و می‏دید نوری را که بعد از همسفر شدن با من از دست داده بود و حالد دارد از چهره زیبای تو فوران می‏کند!
می‏دانستم؛ از همان اول که حضورت را در وجودم حسّ کردم. می‏دانستم این اتفاق ساده‏ای نیست. از همان اول که پدرم، پدرت عبدالله را در شکارگاه دیده بود، همان وقت که خودش مرا به عبد المطلِّب برای همسری پدرت معرفی کرده بود، می‏دانستم این وصلتی عادّی نیست.
کاش عبد اللّه بود و تو را می‏دید. می‏دانی، شبی که به دنیا آمدی، اتفاقات عجیبی افتاد. امّا برای من که تو را در آغوش داشتم، حتی شکستن همه بت‏های مکّه عجیب نبود. وقتی شنیدم در آن شب، شب تولدت را می‏گویم، ایوان مدائن به لرزه در آمده است و آتشکده فارس، بعد از هزار سال روشنایی خاموش شد، تعجب نکردم. از وقتی وجودم خانه تو شد، نه از چیزی ترسیده‏ام و نه به حیرت افتاده‏ام. شنیدم همان شب، موبد زرتشتیان در خواب دیده بود که شتران نیرومندی، اسب‏های عربی را می‏کشیدند و از دجله می‏گذشتند و وارد سرزمین ایران می‏شدند، آب دجله طغیان کرده بود و خانه‏های اطرافش را فرا گرفته بود.
آن وقت، نور تابانی از سوی سرزمین حجاز صعود کرد و به سوی شرق کشیده شد و بعد، همه جهان را فرا گرفت و تخت‏های پادشاهان واژگون شد و کاهنان نتوانستند از دانششان استفاده کنند و جادوی جادوگران بی اثر شد. من شاید تعبیرش را ندانم، امّا یقین دارم حتی آن خواب هم به تو مربوط می‏شود.
کاش پدرت زنده بود و می‏دید این روزها را! کاش می‏شنید آن ندای غیبی را که به وحدانیت خدا و پناه بردن به او از شرّ حسودان سفارشم می‏کرد، تا مبادا گزندی به تو برسد!
حتی نام زیبای تو را هم همان ندای غیبی برگزید. امّا وقتی همه این‏ها را برای جدّت عبد المطلب تعریف کردم، او هم مثل من تعجب نکرد. فقط لبخند زد و برق شوق، در چشمانش درخشید و انگار که همه چیز را می‏دانسته، شادان تو را در بغل کشید و به سوی خانه کعبه رفت. حتماً برای سپاسگزاری از خدایش، خدای ابراهیم و موسی و عیسی، تو را به آنجا بُرد.
کاش پدرت زنده بود، آن وقت حلیمه، با دلگرمی بیشتری تو را با خود می‏بُرد!
امّا قول می‏دهم با یک لحظه تو را در آغوش گرفتن، تمام نگرانی‏اش را از دست بدهد؛ مثل من.
حالا برو؛ برو و هر چه زودتر بزرگ و قوی و سالم پیش مادر بازگرد. آری، دیگر برو محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله کوچک من!

*******

سلام و صلوات بر تو باد

نزهت بادی
سلام بر برکت دستانت که می‏تواند نان رزق هزاران سفره خالی را مهیا کند!
سلام بر راستی قدم‏هایت که می‏تواند صراط مستقیمی را نشان دهد که هیچ پایی برآن نلرزد و خطا نرود!
سلام بر فراخی سینه‏ات که می‏تواند همه جهان را تنگ در آغوش رحمت خویش بکشد و باز هم برای بخشش پشیمانان، جا داشته باشد!
سلام بر شیوایی کلامت که می‏تواند خشن‏ترین دل‏های سنگی را چون آب زلال زمزم نور، جاری کند!
سلام بر عبادتت که می‏تواند جماعت بی کران اقتدا کنندگان را تا معراج خدا ببرد و از عشق، سرشارشان سازد!
سلام بر تواضعت که می‏تواند هر غریب دور افتاده‏ای را همنشین تو کند و هر خانه به دوش آواره‏ای را به همسایگی تو بکشاند.
سلام بر شجاعتت که می‏تواند چون شمشیری، قلب پر کینه دشمنان اسلام را بشکافد و یک تنه، سپر همه جانبه دین خدا شود!
سلام بر عدالتت که می‏تواند دست عرب و عجم، فقیر و غنی، برده و ارباب را در دست هم بگذارد و همه را جز به چشم تقوا ننگرد!
سلام بر ایثارت که می‏تواند طعام خویش به فقیر رهگذر بدهد و لباس خود بر تن سائل پشت در بپوشاند!
سلام بر علمت که می‏تواند شهری باشد به بی کرانگی ابدیت، با دروازه‏ای که هیچ پرسشی را بی جواب نمی‏گذارد!
سلام بر صبرت که می‏تواند خاکستر جفا از موهایت بتکاند و رد تازیانه‏ها را دنبال نکند!
سلام بر امانتداری‏ات که می‏تواند تو را محرم همه رازهای مبهم و دردهای مجهول کند.
سلام بر وفاداری‏ات که می‏تواند رشته هر عهد و پیمانی را محکم کند و باعث بقای هر قول و قراری باشد!
سلام بر لحظه لحظه عمری که جز با نزول رحمت و فرود هدایت بر خلایق نگذشت!
و سلام و صلوات بر رسولی که ولادتش نقطه عطفی در تاریخ انسانیت است!

*******

بهار محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

گل نكند جلوه در جوار محمد
رونق گل مى‏برد، عذار محمد
گل شود افسرده از خزان ولیكن
نیست ‏خزان از پى بهار محمد
سایه ندارد ولى تمام خلایق
سایه نشینند در جوار محمد
سایه ندارد ولى به عالم امكان
سایه فكنده است، اقتدار محمد
سایه نمى‏ماند از فروغ جمالش
هاله نور است در كنار محمد
شمس رخش همجوار زلف سیه ‏فام
آیت و اللیل و النهار محمد
تا كه بماند اثر ز نكهت مویش
خاك حسین است‏ یادگار محمد
تربت‏خوشبوى كربلاى معلاست
یك اثر از موى مُشكبار محمد
رایت فتحش به اهتزاز درآمد
دست ‏خدا بود چون كه یار محمد
من چه بگویم [حسان] به مدح و ثنایش
بس بودش مدح كردگار محمد
حبیب الله چایچیان (حسان)

*******

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)كافرینش هست خاكش
هزاران آفرین بر جان پاكش
چراغ‌افروز چشم اهل بینش
تراز كارگاه آفرینش
ریاحین‌بخش باد صبحگاهی
كلید مخزن گنج الهی
حكیم نظامی

*******

خورشید عشق

خورشید عشق را، ره شام و زوال نیست
بر هر دلی که تافت، در آن دل ضلال نیست
در آسمان دلبری و آستان عشق
نور جمال دلبر ما را مثال نیست
هر دم چو مهر نور فشاند به خاطرم
تا شوق اوست، جان و دلم را ملال نیست
با نام احمد است که دل زنده می شود
دل را بیازمای که کاری محال نیست
ای آفتاب حق که تویی ختم مرسلین
با روشنیّ روی تو، بدر وهلال نیست
حد کمال و حکمت و انوار معرفت
تنها تویی وغیر تو حدّ کمال نیست
تا تو شفیع خلقی و دریای رحمتی
امید عفو هست و نشان وبال نیست
در صحنه حیات و به طومار کائنات
آیین پاک منجی ما را همال نیست
ما عاشقان و پیرو راه محمدیم
بهتر ازین طریقت و راه و روال نیست

*******

فرخنده میلاد محمد

فرخنده میلاد محمد آمد
ختم پیمبران سرمد آمد
مولد صادق آل محمد
مقارن گشته با میلاد احمد
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
ز یمن مقدم رسول خاتم
معطر آمده محیط عالم
مولد صادق آل محمد
مقارن گشت با میلاد احمد
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
عرش كبریا نوید آمده
كه مسلمین عید سعید آمده
بدر منورى پدید آمده
حامل قرآن مجید آمده
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
ولادت ختم رسولان آمد
محمد ان حبیب جآنان آمد
به جسم پیروان او جان آمد
بر حرمتش جهان گلستان آمد
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
به هفدهم ربیع دو ماه تابان
ز تارك سپهر دین و ایمان
براى دادن پیام جانان
دمیده با سراج لطف یزدان
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا

*******

طلوع آفتاب هستی

سید علی اصغر موسوی
می‏خوانمت به نام تمام زیبایی‏ها!
می‏خوانمت به یاد سپیده، طلوع، و الفجر و الشمس!
می‏خوانمت به نام غزل‏های عاشقانه:
علت عارفانه عشقی، از تمام رموز آگاهی
فرصت عاشقانه وصلی، فصل سبزی، همیشه دلخواهی
خشک زار کویر را باران، دشت‏ها را نوید دریایی
خفتگان تبسم خورشید، راهیان را تبلور ماهی
نور والفجر، بر حریر سحر، شور والعصر در حریم زمان
رمز واللیل درترانه شب، راز والشمس در سحرگاهی
مولا جان! ای ذات تمام زیبایی‏ها! به نام کایناتی که پای بست عشق توست، آغاز کرده‏ایم، با تو بودن را!
آغاز کرده‏ایم؛ از آغازین لحظات حیات، از ثانیه‏های نخستین ازل، فدای خاک پای تو بودن را!
قدم به دیدگان حقیر ما نهاده‏اید: «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَیْنا»
.... تیرگی، مجال از تابش حقیقت گرفته بود و تراوش نور از دخمه‏های غرور ناممکن می‏نمود!
گویی زمین، خورشید را به فراموشی سپرده است!
بت‏های سنگی و استخوانی با سایه‏های مهیب؛ در انبوه دودهای نامطبوع! زمین را به شیطان کده‏هایی تبدیل کرده‏بود که ساکنانش ابوجهل‏ها و ابولهب‏ها بودند! میوه‏های فاسدی که اصالت شان به «زقوم» می‏رسید؛ نگاهشان آتشین و سخنانشان مسموم بود.
آنک، آن تیرگی را روشنایی می‏بایست تا دخمه‏های دود آلود را با جمال چهره جانان بیارایند!
اهریمنان ناسپاس را، چهره‏ای اهورایی می‏بایست تا مردمان به زلال محبت الهی ایمان بیاورند.
آن گاه، خداوند پرده‏های زمان و مکان را کنار زد و تجلّی جمال خویش را در آیینه نگاه «محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » به تماشا نشست؛ به تماشای خورشیدی که حرارت عاشقانه کاینات را به پرتو جمال او سپرده است.
دیگر چه مجال سرودن از ستاره و ماه است؛ این خورشید است که بر تیرگی‏ها، حریر نور گسترده است، این نور جمال لا یزالی است!
آی آسمان! مبارک بادت این روز و همه روز! چه هدیه‏ای آورده‏ای خاک نشینان مفلوک را؟!
این عطر حضور کیست که عرش را به هیجان آورده است!
ایام به کام، ای درخت نبوت، طوبای صداقت! شاخه‏هایت پر بار که امروز گل کرده‏ای به وجود زیباترین مولود هستی؛ مولود حرم، مولود آستانه عفت و ایمان!
می‏خوانمت به نام تمام زیبایی‏ها!
مولود زیبای آمنه علیهاالسلام ، اینک این آغوش پرندین حضرت جبریل علیه‏السلام است که تو را به گلگشت و تفرّج آسمان می‏برد.
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که پیشانی ارادت بر خاک نهادی تا شکوه بندگی را به جای آوری!
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که مادر را سلام گفتی و فرشتگان به تحسین جمال بی مثالت پرداختند.
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زمین از نعمت حضورت در کاینات برخوردار شد و آسمان به میزبانی زمین غبطه خورد.
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که خانه دوست، آکنده از عطر عاشقانگی‏ها شد و نجوای نمازت، دل از آسمان ربود!
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زبان به حمد و یگانگی خداوند گشودی و عطر توحید، کوچه‏های مکه را فراگرفت!
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زخم بی شمارت، عشق را به تماشا فرا خواند و عاشقانگی از افسانه به حقیقت پیوست!
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که غربت، به قصد قربت برگزیدی و برکت وجودت، تاریخ را به مبدأی از نور، راهنما شد.
درود خداوند بر تولّد، حضور، شهادت و بعثت و جاودانگی‏ات باد که چلچراغ معرفت را در تاریکنای زمین، برافروختی!
درود خداوند بر تو باد؛ مادامی که حیات در کاینات باقی است.
میلادت مبارک، یا رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله .
دوشنبه 9/11/1391 - 17:14
اهل بیت
نویسنده:احمد ترابى




 
رسولان الهى براى ایفاى رسالت و ابلاغ پیام خدا به انسان ، همواره از میان خود انسان‏ها انتخاب شده‏اند.
خاستگاه انسانى پیامبران و رسولان الهى ، از نگاه قرآن ، یك امتیاز و نقطه قوّت شمرده شده است. چنان كه در چند آیه چنین آمده است:
«هو الّذى بعث فى الامیّین رسولاً منهم» (جمعه /2).
«اوست كه در میان مردم درس ناخوانده مكّه ، رسولى را از خودشان برانگیخت».
ابراهیم‏ علیه السلام بنیانگذار خانه توحید نیز در نیایش‏هاى خود از خدا خواسته بود: « ربّنا و ابعث فیهم رسولاً منهم». (بقره /129)
«پروردگارا! در میان آنان - كه در كنار این خانه خواهند زیست - پیامبرى از خودشان مبعوث كن!»
و در نهایت خداى متعال با تعبیرى ویژه از این مسأله یاد كرده و فرموده است:
« لَقد مَنَّ اللَّه على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً مِنْ انفسهم» (آل عمران /164)
«خدا بر مؤمنان منّت نهاده است بدان جهت كه در میان ایشان رسولى از جنس خودشان برانگیخته است».
البته در این كه تعبیر «منهم» و «من انفسهم» دقیقاً اشاره به چه معنا و كدام بعد از ابعاد سنخیّت قومى، فرهنگى، اجتماعى و انسانى دارد، مجال تأمّل و تحقیق هست؛ اما اجمالاً مى‏توان گفت كه در تمام این آیات و آیات مشابه آن، آنچه به عنوان یك ارزش و مرجّح به حساب آمده، اصل هماهنگى، قرابت و سنخیّت هر چه بیشتر رسولان الهى با كسانى است كه مخاطب آنها بوده و هستند.
وزن و آهنگ این آیات، به نوعى هم‏وزن و هماهنگ با آیاتى از این قسم است: «واللَّه جعل لكم مِنْ انفسكم ازواجاً» (نحل /72)
«خداست كه براى شما از جنس و نفس خودتان، همسرانى قرار داد.»
انسان در نظام طبیعت بیشترین و گسترده‏ترین انس و الفت و وابستگى و دلبستگى را به «همسر» داشته و دارد و خداوند بى‏آن كه نعمت سنخیّت و هم نوعى همسران را بر آنان منّت نهاده باشد، اهمیّت این نعمت را به رخ آنان كشیده است.
«وَ مِن آیاته اَنْ خَلَقَ لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا الیها» (روم /21)
«و از آیات الهى است كه براى شما همسرانى از جنس و نفس خودتان آفرید تا در پرتو آن آرامش یابید و به او اعتماد و تمایل ورزید.»
دراین گونه آیات، سنخیّت و هم جنسى و یكسانى وجودى همسران، یگانه عامل - و دست‏كم مهمترین عامل - الفت، اعتماد، تمایل، همدلى و همراهى همسران معرّفى شده است. زیرا انسان به طور طبیعى «خود» را بیش و پیش از هر چیز مى‏فهمد و مى‏خواهد و هر چه با او خودى‏تر باشد و سنخیّت بیشتر داشته باشد، برایش مفهوم‏تر و مقبول‏تر است و هر گاه در فهم و درك معنایى نیاز به توضیح و تمثیل داشته باشد، چنانچه مثال را از وجود و نیاز و روابط اجتماعى خود او بیاورند، برایش مفهوم‏تر و دلپذیرتر خواهد بود.
«ضرب لكم مثلاً من انفسكم» (روم /28) «خداوند مثالى از خودتان، براى شما زده است».
این جستارى بود در برخى آیات قرآن به منظور كشف این معنا كه چرا خداوند «خودى بودن» «سنخیت داشتن رسولان و پیامبران با انسان‏ها» و در نهایت «بشر بودن» و «رشد یافتگى آنان در فضاى طبیعى زندگى انسان‏ها» را یك امتیاز و نقطه قوّت به حساب آورده و بر آن تأكید داشته است.
این در حالى است كه:
1 - معمولاً پیروان ادیان آسمانى تلاش داشته‏اند تا پیامبران خود را در جایگاهى فراتر از جایگاه بشرى قرارى دهند، چنان كه:
«... و قالت الیهود عُزَیْرٌ ابن اللَّه... و قالت النصارى المسیح ابن اللَّه» (توبه /30)
«یهود گفتند: عزیر پسر خداست.» و نصارى گفتند: «مسیح پسر خداست».
2 - در مقابلِ گروه نخست، دسته دیگرى، بشر بودن پیامبران الهى را، بهانه‏اى براى انكار پیامبرى و رسالت آنان از سوى خدا قرار داده و چنین اظهار داشته‏اند:
«قالوا اِن انتم الاّ بشرٌ مثلنا». (ابراهیم /10)
«آنها گفتند: «ما اینها را نمى‏فهمیم! همین اندازه مى‏دانیم كه( شما انسان‏هایى همانند ما هستید.»
«ما هذا الاّ بشر مثلكم یرید اَنْ یَتَفَضَّلَ علیكم» (مؤمنون /24)
«این مرد جز بشرى همچون شما نیست كه مى‏خواهد بر شما برترى جوید!»
«ما هذا الاّ بشر مثلكم یأكل ممّا تأكلونَ منه و یَشْرَبُ ممّا تشربونَ» (مؤمنون /33)
«این بشرى است مثل شما؛ از آنچه مى‏خورید مى‏خورد؛ و از آنچه مى‏نوشید مى‏نوشد! (پس چگونه مى‏تواند پیامبر باشد؟!»
گستردگى این شبهه در میان امّتهاى مختلف به حدّى بوده است كه خداى متعال آن را چنین بازگفته است:
«ما منع النّاس اَنْ یؤمنوا اذ جائهم الهدى الاّ ان قالوا أبعث اللَّه بشراً رسولاً» (اسراء /94)
«تنها چیزى كه بعد از آمدن هدایت مانع شد مردم ایمان بیاورند، این بود كه (از روى نادانى و بى‏خبرى) گفتند: «آیا خداوند بشرى را به عنوان رسول فرستاده است؟!»
اگر الف و لام «الناس» را براى «استغراق» بدانیم، آیه بیانگر این معنا است كه بسیارى از انسان‏ها در مواجهه با دعوت رسولان الهى، گرفتار این شبهه شده‏اند و چنانچه دامنه، استغراق را چنین گسترده ندانیم از سیاق آیات، دست‏كم این معنا قابل نتیجه‏گیرى است كه بسیارى از مردم زمان پیامبر اسلام،صلى الله علیه وآله وسلم گرفتار این شبهه یا بهانه بوده‏اند!
3 - سومین موضع در قبال «رسولان الهى از جنس بشر» این بوده است كه رسماً منكران چنین رسالتى، انتظار خود را چنین اظهار كرده‏اند كه خدا مى‏بایست فرشته‏اى از جانب خود به سوى ما مى‏فرستاد تا برتر از ما باشد و شایستگى فرماندهى بر ما را داشته باشد. «ولو شاء اللَّه لانزل ملائكة». (مؤمنون /24)

فلسفه انتخاب رسولان از میان بشر
 

با توجّه به آنچه گفته آمد و نیز مجموعه‏اى از آیات دیگر، مى‏توان چنین نتیجه گرفت كه برخلاف فهم و تلقّى و تحلیل بسیارى از انسان‏ها كه فكر مى‏كنند اگر پیامبران و رسولان الهى، موجوداتى فراانسانى و فراطبیعى بودند و دست‏كم از نیروها و شرایط غیرطبیعى برخوردار بودند، زودتر مورد پذیرش قرار مى‏گرفتند و كار دین‏پذیرى و دیندارى براى مردمان آسان‏تر مى‏بود و جریان كفر و انكار محو مى‏شد. تحلیل قرآن این است كه انتخاب رسولان از جنس فرشتگان و موجودات فراطبیعى و استثنایى نه تنها راه ایمان آوردن را براى انسان‏ها هموارتر نمى‏كرد كه پیچیدگى و فهم ناپذیرى و انحراف‏انگیزى‏هاى دیگرى را نیز موجب مى‏شد.
« و لو انّنا نزّلنا الیهم الملائكة... ما كانوا لیؤمنوا» (انعام /111)
«و بر فرض! اگر ما فرشتگان را هم بر آنان نازل مى‏كردیم... بناى ایمان آوردن نداشتند.»
علاوه بر این، قراین تاریخى نشان مى‏دهد كه اگر رسولان الهى از جنس فرشتگان و عناصر غیر مادّى انتخاب مى‏شد، زمینه شرك و لغزشگاه‏ها براى پیروان ادیان گسترش مى‏یافت، چه این كه با وجود انسان بودن پیامبرانى چون عیسىعلیه السلام و عزیرعلیه السلام، صرفاً به دلیل تولّد عیسى از مادرى بدون همبسترى وى با مردى از بشر، و به صرف غیبت یكصد ساله عزیر از چشم مردمان و حضور مجدّد او در میان آنان بى‏آن كه آثار كهولت در او ظاهر شده باشد، سبب شد تا مسیحیان و یهودیان، آنان را فرزند خدا بنامند و از جنس بشر ندانند! پس هر گاه رسماً رسولان الهى از عالم فرشتگان انتخاب مى‏شدند، مردمان چه داورى درباره ایشان مى‏نمودند!
چه بسا الهه‏هاى فراوان كه در آیین‏ها و باورهاى یونانى و هندى مورد پرستش بوده و هستند، در آغاز شخصیت‏هاى فوق مادّى و فرشتگانى بوده‏اند كه در ادیان آسمانى از آنها یاد شده است كه هر یك امرى از امور جهان را برعهده داشته و دارند، مانند روح‏القدس، جبرئیل، میكائیل و در مجموع، عناصرى كه خداوند از ایشان به عنوان «المدبّرات امراً» (نازعات /5) یاد كرده است ولى به تدریج با گذشت زمان و تحریف تعالیم ادیان، مورد ستایش و پرستش قرار گرفته‏اند.
« و یَوْمَ یَحْشُرهم جمیعاً ثم یقولُ للملائكة أهؤلاء ایّاكم كانوا یعبدون. قالوا سبحانك اَنْتَ وَلِیُّنا من دونهم بل كانوا یعبدونَ الجنّ» (سبأ /40 و 41)
« و آن روز كه همه آنان محشور شوند و در صحنه قیامت احضار گردند، پس به فرشتگان خطاب شود كه آیا اینانند كه شما را مى‏پرستیدند! فرشتگان پاسخ دهند: خداوندا! تو منزّهى و ولى و سرپرست و حامى ما تواى و نه آنان، آنها پرستشگر جنیان - دیگر عناصر نامرئى و مرموز جهان - بودند.»
از این آیه استفاده مى‏شود كه وقتى پاى رسالت و رهبرى و مرجعیّت غیر انسان براى بشر به میان مى‏آید، تشخیص نیروهاى فوق طبیعى الهى و شیطانى و تمییز میان فرشته و جنّ خود مشكلى جدى در پیش روى انسان خواهد بود.
و البته امروز كه ناباورانه، شیطان‏پرستى در متن بزرگترین كشورها و محیطهاى علمى و فرهنگى گسترش یافته و رو به گسترش است، تأویلى اعجازآمیز از آیه فوق را مى‏توان شاهد بود.
دقیقاً در برابر چنین پندار و برداشت افراطى و نادرستى است كه خداوند:
اولاً - پیامبران را از متن زندگى ساده و طبیعى انسان‏ها - آن هم طبیعى‏ترین و ملموس‏ترین شرایط آن - برگزیده است
و ثانیاً - بارها و بارها بر جنبه بشر بودن آنان تأكید كرده است.
« قل انّما انا بشرٌ مثلكم یوحى الىّ انّما الهكم اله واحد» (كهف /110)
« بگو: «من فقط بشرى هستم مثل شما؛ (امتیازم این است كه) به من وحى مى‏شود كه تنها معبودتان معبود یگانه است؛»
« قل سبحانَ ربّى هل كنتُ الاّ بشراً رسولاً» (اسراء /93)
« بگو: «منزّه است پروردگارم (ءز این سخنان بى‏معنى)؛ مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم؟!»
« قالت لهم رسلهم اِنْ نحنُ الاّ بشر مثلكم» (ابراهیم /11)
« پیامبرانشان به آنها گفتند: «درست كه ما بشرى همانند شما هستیم».
این تعابیر در قرآن به منظور جلوگیرى از انتظارهاى نامعقول و غیرطبیعى مردم از رسولان و نیز به هدف تبیین جایگاه بشرى و غیرالوهى انبیاء مورد تصریح قرار گرفته است. هر چند قرآن، این واقعیّت را انكار نكرده است كه به هر حال پذیرش ادّعاى رسولان نیازمند دلیل و حجّت است و در مقاطع لازم، براى اتمام حجّت، رسولان الهى باید، دلایل و نشانه‏ها و آیاتى را ارائه دهند تا در عین انسان بودن ایشان، امتیاز آنان بر سایر خلق و ارتباط ایشان با عالم وحى را اثبات كند كه از آن جمله سالم ماندن ابراهیم‏علیه السلام در آتش نمرودیان، ناقه صالح‏علیه السلام و معجزات نه‏گانه موسى‏علیه السلام براى بنى‏اسرائیل و فرعونیان، معجزات عیسى‏علیه السلام براى مردم عصرش را مى‏توان یاد كرد و البته استمرار این دلایل و معجزات و نشانه‏هاى خارق‏العاده مى‏توانست به صورت گسترده ادامه یابد، اما آنچه استمرار این نشانه‏ها را به شكل یاد شده مانع گردید، انكار و ناباورى و حق‏ستیزى امّت‏هاى پیشین در برابر آیات و نشانه‏هاى بزرگى بود كه به پیامبران ایشان داده شده بود.
« و ما مَنَعنا اَنْ نُرْسِلَ بالآیات الاّ اَنْ كذّب بها الاوّلون» (اسراء /59)
« هیچ چیز مانع ما نبود كه این معجزات (درخواستىِ بهانه‏جویان) را بفرستیم جز این كه پیشینیان (كه همین درخواستها را داشتند، و با ایشان هماهنگ بودند)، آن را تكذیب كردند؛»
به هر حال خداوند دلایل روشنى را در اختیار انبیاء قرار داده است، اما همواره تأكید نموده كه:
« و ما كان لرسولٍ ان یأتى بآیة الاّ باذن اللَّه» (غافر /78)
« و هیچ پیامبرى حق نداشت معجزه‏اى جز به فرمان خدا بیاورد!»
این تأكید بدان خاطر بوده است تا برخوردارى رسولان از قدرت فوق بشرى، رهنمون برخى نفوس به سمت غلوّ نشود.

مهمترین فلسفه اثباتى «بشر بودن رسولان»
 

آنچه تاكنون یاد شد دلایلى بود كه بیشتر جنبه منع و جلوگیرى از شرك و انحراف را تبیین مى‏كرد، اما فلسفه اثباتى «انتخاب رسولان از میان بشر» كه مى‏بایست به دلیل اثباتى بودن، مهمترین نیز به شمار آید، معنایى است كه از این آیه مى‏توان نتیجه گرفت: «لَقَدْ جاءكم رسولٌ من انفسكم عزیزٌ علیه ما عِنتُّم حریصٌ علیكم بالمؤمنین رؤوف رحیم» (توبه /128)
«رسولى از جانب خدا به سوى شما آمده است كه از جنس خود شما است، مشاهده دردها و رنجهاى شما براى او سخت و دشوار است، براى هدایت شما عطشناك و بس پرتلاش و پرآرزو است، به اهل ایمان بسیار رؤوف و مهربان است.»
آرى! او با همه جنبه‏هاى انسانى و بشرى كه دیگر انسان‏ها دارند و در خود احساس مى‏كنند و با همه نیازهاى طبیعى به زندگى، سلامت، آسایش، ازدواج، فراغت، رفاه و برخوردارى، غذاها و نوشیدنى‏ها و زیبایى‏ها و جاذبه‏ها، آن گونه زندگى مى‏كند كه شایسته یك انسان كامل است، بى‏آن كه خدا از قواى طبیعى او كاسته باشد یا به شكلى غیر ارادى وى را مجبور به خوبى و نیكى كرده باشد.
این است كه او به طور طبیعى و به اقتضاى تمنیّات انسانى مى‏توانست آرامش و عزّت مادّى در میان قریش را دوست داشته باشد و با دست برداشتن از شعار توحید به دنیاى برتر محیط خود دست یابد.
او وقتى زیبایى‏ها و جمال و تجمّل را مى‏دید، زیبایى را مى‏شناخت و جان انسانى او استعداد و اشتهاى آن را داشت كه شیفته شود و اگر آیاتى در قرآن چنین خطاب دارد كه:
« ولا تَمُدَّنَّ عَیْنیك الى ما مَتَّعْنا به ازواجاً منهُم زهرة الحیوة الدنیا لِنَفتِنَهُم فیه و رِزْقٌ رَبّك خیرٌ و اَبْقى» (طه /131)
« و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادى، كه به گروه‏هایى از آنان داده‏ایم، میفكن! اینها شكوفه‏هاى زندگى دنیاست؛ تا آنان را در آن بیازماییم؛ و روزى پروردگارت بهتر و پایدارتر است!»
در تفسیر این آیه ممكن است گفته شود كه خطاب خدا به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم است تا مؤمنان درس گیرند و هشیار باشند، اما وجود ده‏ها و صدها آیه دیگر كه خدا با مؤمنان با عنوان «یا ایها الذین آمنوا» یا عناوین دیگر سخن گفته و به آنان امر و نهى كرده است، قرینه‏اى است بر این كه نباید از نهى آیه خطاب به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، نكته‏اى ویژه را جستجو نكرد؛
نكته این مى‏تواند باشد كه پیامبر ذاتاً استعداد و زمینه‏هاى انسانى چنین تمایلاتى را داشته است و اگر با وجود این استعداد و تمایل، آسمانى و الهى عمل كرده است، امتیازى براى او و درسى براى دیگر انسان‏ها است.
پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله وسلم، از این كه یارانش را به جرم پرستش خدا و تعالیمى كه او به آنان داده است، در زیر شكنجه مى‏كشند، و از شهر و دیار آواره مى‏كنند و منكرانش از انجام هر اهانتى نسبت به او و یارانش دریغ نمى‏كنند، با تمام وجود رنج مى‏برد و شكیبایى مى‏كرد و به همین دلیل بود كه مى‏فرمود:
« ما اوذى اَحَدٌ مثل ما اوذیت فى اللَّه» (كنزالعمّال /5818)
او كه تربیت یافته الهى بود و اخلاق و رأفت و راستى و پاكى و نظافت و حسن سلوك و نرمش و انسان‏دوستى و... را در جانش پرورانده بود، مانند همه انسان‏هاى فرهیخته و متعالى از مواجهه با ستم‏ها، نابرابریها، استثمارها، فسادها و ناپاكى‏ها، غارتها و كثیفى‏هاى مادى و معنوى كه محیط جاهلیّت عرب و عجم را پر كرده بود بیش از همه رنج مى‏برد و با این همه، اهانت‏ها را، با سلام، بدخویى‏ها را، با نرمش و گذشت، عداوتها را، با اغماض و جهالت‏ها را با بردبارى پاسخ مى‏دهد تا الگویى انسانى باشد براى انسان‏ها.
و این همه و همه، پیام خدا و قرآن به انسان‏ها است كه شما مى‏توانید چون رسول خدا اهل رأفت و رحمت و سلام براى همه انسان‏ها و اهل ایمان باشید.
« لقد كان لكم فى رسول اللَّه اسوة حسنة» (احزاب /21)
«مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیكویى بود.»

همزبانى، جلوه‏اى دیگر از سنخیت انبیا با مخاطبان
 

علاوه بر سنخیت وجودى و عاطفى انبیا با مردم و فراتر از آن، قرآن به سنخیت و همانندى زبان، ادبیات گفتارى و سطح بیان و انتقال مفاهیم تصریح كرده است.
« وَ ما ارسلنا مِنْ رسولٍ الاّ بلسان قومه لُیبیّنَ لهم» (ابراهیم/4)
در تبیین و توضیح این كه منظور از «لسان قوم» چیست، آیا مراد زبان و لغت گفتارى است یا نظر به سطح و ظرفیت ادراكى و فرهنگى و اجتماعى و مذهبى مخاطبان دارد، یا نظرگاه اصلى آیه، نیازها و ضرورتهاى زندگى عصرى مخاطبان بوده است، مجال براى تحقیق و پژوهش هست. ولى آنچه در این نگاه گذرا، كافى مى‏نماید، توجه به ارتباط منطقى «بلسان قومه» با «لیبیّن لهم» مى‏باشد؛ چه این كه آیه خود تصریح كرده است كه هدف از این «همزبانى» تأثیرگذارى و روشنگرى بیشتر و عمیق‏تر بوده است.
از میان احتمالات یادشده، احتمال نخست بعید مى‏نماید كه مورد نظر آیه باشد؛ زیرا «هم‏لغت‏بودن» چیزى نیست‏كه پیچیده‏وشگفت بنمایدومجال امتنان داشته باشد. در حالى كه لحن آیه، حاوى نوعى امتنان و تذكر به نعمت و یادآورى یك امتیاز است.
از سوى دیگر، با توجه به جهانى بودن رسالت پیامبر خاتم‏صلى الله علیه وآله وسلم و تنوع زبانى و فرهنگى و اجتماعى ملتهاى جهان كه مخاطب رسالت او بوده‏اند، محدود كردن معناى آیه در احتمال نخست و یا مهم تلقى كردن آن از میان دیگر احتمالات بعید مى‏نماید.
بنابراین به نظر مى‏رسد كه نگاه آیه بیشتر متوجه سطح استعدادها و ظرفیت فرهنگى و ادبیات انسانى مخاطبان باشد كه كار تعامل و مفاهمه را میان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و امت آسان مى‏سازد و راه هدایت‏گرى و هدایت‏پذیرى را هموار مى‏دارد.
منبع:www.maarefquran.org
دوشنبه 9/11/1391 - 17:8
اهل بیت

كار و تلاش

روزى پیامبر صلى الله علیه و آله با اصحاب خود نشسته بودند. پیامبر جوان نیرومندى را دید كه اول صبح مشغول كار و تلاش مى باشد. بعضى از حاضران گفتند: این شایسته تمجید و ستایش بود، اگر نیروى جوانى خود را در راه خدا به كار مى انداخت ؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: چنین نگویید، اگر این جوان كار مى كند تا نیازمندیهاى خود را تاءمین كند و از دیگران بى نیاز گردد، در راه خدا گام برداشته و همچنین اگر به نفع پدر و مادر ناتوان و كودكان خردسالش كار كند و آنها را از مردم بى نیاز سازد، باز هم در راه خدا قدم برداشته است.

رفتار با مردم

در حالى كه پیامبر صلى الله علیه و آله میدان جنگ بود، عربى به محضر او رسید و ركاب شترش را گرفت و گفت : یا رسول الله ، عملى را به من بیاموز كه سبب رفتنم به بهشت گردد.
حضرت فرمود: با مردم آن گونه رفتار كن كه دوست دارى با تو آن گونه رفتار كنند، و از رفتار با آنها كه خوشایند تو نیست ، بپرهیز.

پاداش زنان

پیامبر صلى الله علیه و آله در باب جهاد و پاداش مجاهدان سخن مى گفت . در این بین ، زنى بپاخاست و پرسید: آیا براى زنان هم از این فضیلت ها بهره اى هست ؟
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: آرى ، از هنگامى كه زنان باردار مى شوند، تا لحظه اى كه كودكان خود را از شیر باز مى گیرند، همانند مجاهدان در راه خدا پاداش مى برند. و اگر در این فاصله ، اجل آنان فرا رسد و مرگ ایشان را دریابد، اجر و منزلت شهید را دریافت خواهند كرد.

تعلیم و تعلم

در مدینه روزى پیامبر صلى الله علیه و آله اسلام صلى الله علیه و آله وارد مسجد گردید، چشمش به دو اجتماع افتاد كه در دو دسته تشكیل شده بودند و هر دسته اى حلقه اى تشكیل داده و سرگرم بودند؛ یك دسته به عبادت و ذكر خدا، و دسته اى به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم و مشغول بودند. حضرت از دیدن هر دو دسته مسرور و خرسند گردید و به همراهانش فرمود:
این هر دو دسته كار نیك نموده و بر خیر و سعادتند. لكن من براى دانا كردن و دانا شدن مردم فرستاده شده و مبعوث گشته ام . پس خودش به طرف همان دسته كه به تعلیم و تعلم اشتغال داشتند، رفت و در حلقه آنان نشست.

حب على علیه السلام

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: در شب معراج هنگامى كه مرا به آسمان مى بردند، به هر جا مى رسیدم ، دسته هایى از فرشتگان با اظهار شادى و شادمانى به دیدارم مى آمدند، تا اینكه به جایى رسیدم كه جبرئیل به همراه جمعى از فرشتگان به استقبالم آمدند. آن روز جبرئیل سخنى شنیدنى گفت : اگر امت تو بر دوستى و مهر على علیه السلام اجتماع مى كردند، خداوند متعال آتش جهنم را نمى آفرید.

دستبوسى

مردى خواست تا بر دست رسول خدا صلى الله علیه و آله بوسه زند، پیامبر دست خود را كشید و فرمود: این كارى است كه عجم ها با پادشاهان خود مى كنند و من شاه نیستم ، من مردى از خودتان هستم.

دفاع از آبروى مؤ من

ابوالدرداء گوید: مردى در محضر رسول اكرم صلى الله علیه و آله آبروى كسى را دستخوش بدگویى قرار داد، دیگرى در مقام دفاع برآمد، رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: هر كس از آبروى برادر دینى خود دفاع كند، حجاب و پرده اى از آتش براى او خواهد بود.

راءفت با حیوانات

عبدالرحمان بن عبدالله ، اظهار مى دارد: در حال مسافرت ، در خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله بودیم . چشم به حمره اى (پرنده اى همانند گنجشك ) افتاد كه دو جوجه با خود داشت . ما جوجه هایش را برداشتیم . حمره آمده ، در اطراف ما بال و پر مى زد. هنگامى كه رسول اكرم صلى الله علیه و آله مطلع گردید فرمود: چه كسى نسبت به فرزند این پرنده ، مرتكب خلاف شده ، فرزندش را به وى برگردانید.
منبع:www.payambarazam.ir
دوشنبه 9/11/1391 - 17:7
اهل بیت

على (علیه السلام) درباره رسول اكرم مى فرماید:
و لقد قرن الله به منذ كان فطیما اعظم ملك من ملائكته یسلك به طریق المكارم و محاسن أخلاق العالم (1).
از آن زمان كه كودك بود و تازه از شیر گرفته شده بود، خداوند بزرگترین فرشته خویش را مأمور و مراقب او قرار داده، آن فرشته او را در راه هاى مكرمت مى برد و به نیكوترین اخلاق جهان سوق مى داد.
آن طرف كه عشق مى افزود درد

بوحنیفه و شافعى درسى نكرد

عاشقان را شد مدرس حسن دوست

دفتر و درس و سبقشان روى اوست

خامش اند و نعره تكرارشان

مى رود تا عرش و تخت یارشان

درسشان آشوب و چرخ و لوله

نى زیادات است و باب و سلسله (2)

سلسله این قوم جعد مشكبار

مسأله دور است اما دور یار

هر كه در خلوت به بینش یافت راه

او ز دانشها نجوید دستگاه (3)

عارف از پرتو مى راز معانى دانست

گوهر هر كس از این لعل توانى دانست

شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس

كه نه هر كو ورقى خواند معانى دانست

اى كه از دفتر عقل آیت عشق آموزى

ترسم این نكته به تحقیق نتانى دانست
---------------------------------------------
1-نهج البلاغه، خطبه 190.
2-(زیادات) و (باب) و (سلسله) نام سه كتاب معروف آن عصر است.
3-مثنوى، دفتر سوم.
-------------------------------------
استاد شهید مرتضی مطهری  
دوشنبه 9/11/1391 - 17:0
اهل بیت
انس بن مالك حكایت كند:
مردى از انصار هرگاه به ملاقات ودیدار حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله مى آمد، فرزند خویش را نیز به همراه خود مى آورد.
پس از گذشت مدّتى، فرزند آن شخص (1) فوت كرد وپدر این موضوع را از آن حضرت پنهان داشت، تا آن كه روزى به محضر مبارك پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله، وارد شد؛ حضرت جویاى فرزند او شد؟
دیگران گفتند: فرزندش از دنیا رفته است و او داغدار مى باشد.
بعد از این كه آن شخص از حضور رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، رفت؛ به اصحاب خود فرمود: آیا مایل هستید كه برویم و او را سر سلامتى وتسلیت گوئیم؟
دوستان پذیرفتند و به همراه آن حضرت حركت كردند.
همین كه حضرت وارد منزل شد و مشاهده نمود كه پدر فرزند، بسیار محزون و غمگین است، به او و تمام افراد خانواده تسلیت فرمود.
و پس از تسلیتِ پیامبر خدا و همراهان، پدر اظهار داشت: یا رسول اللّه! او امید و آرزوى من بود كه در پیرى كمك و یار و غمخوار من باشد.
حضرت فرمود: آیا تو شادمان نمى گردى، آن گاه كه فرزندت را در قیامت جلوى خود ببینى و به او بگویند: داخل بهشت برو.
فرزندت بگوید: پروردگارا! من پدر و مادرم را مى خواهم و آن قدر به محضر ربوبى حقّ التماس كند تا آن كه خداوند شفاعت فرزند كوچك و بى گناه را در حقّ پدر و مادر مى پذیرد و با یكدیگر وارد بهشت مى شوید؟!
همراهان گفتند: یا رسول اللّه! این بشارت تنها مخصوص این شخص است، یا براى عموم مسلمان ها است؟
حضرت فرمود: این بشارت و نوید براى تمام بندگان مؤ من به خداوند متعال مى باشد.(2)
--------------------------------------
1-از روایات استفاده مى شود بر این كه آن شخص، عثمان بن مظعون بوده است.
2-مستدرك الوسائل: ج 2، ص 393، ح 20 و دیگر احادیث دنباله اش.
دوشنبه 9/11/1391 - 16:34
اهل بیت
محدّثین و مورّخین حكایت كرده اند:
روزى حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله، به همراه برخى از اصحاب خود از محلّى عبور مى نمود كه به نوجوانى برخوردند و پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله به آن نوجوان سلام كرد.
نوجوان بسیار شادمان و خندان گردید؛ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، به او خطاب نمود و فرمود: آیا مرا دوست دارى؟
گفت: آرى، به خدا قسم! تو را دوست دارم.
حضرت فرمود: همانند چشمانت؟
گفت: بهتر و بیشتر.
حضرت افزود: همانند پدرت؟
گفت: بیشتر.
فرمود: همانند مادرت؟
گفت: بیشتر
نیز فرمود: همانند جان خودت؟
گفت: یا رسول اللّه! بیشتر از هر چیزى، به تو علاقه مندم و تو را دوست دارم.
در این هنگام حضرت اظهار نمود: آیا همانند پروردگارت و خدایت مرا دوست دارى؟
نوجوان در این لحظه اظهار داشت: خدا، خدا، خدا، نه؛ یا رسول اللّه! هیچ چیزى در مقابل خداوند متعال ارزش ندارد و هیچكس را بر او برترى و فضیلتى نیست؛ یا رسول اللّه! تو را به جهت عشق و ایمان به خدا دوست دارم.
حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله با شنیدن چنین سخن و اعتقادى راسخ، متوجّه همراهان خود شد و فرمود: شما نیز این چنین عشق و ایمان داشته باشید و خدا را این چنین دوست بدارید؛ چه این كه آنچه ازنعمت ها و سلامتى در اختیار دارید، همه از الطاف خداوند متعال است.
سپس افزود: و اگر مرا دوست دارید، باید به جهت دوستى و ایمان به خداى سبحان باشد.(1)
--------------------------------------
1-ارشاد القلوب دیلمى: ص 161.
دوشنبه 9/11/1391 - 15:43
اهل بیت
مرحوم كلینى به نقل از امام جعفر صادق علیه السلام حكایت فرماید:
روزى سه نفر زن حضور پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب شدند.
اوّلین نفر از ایشان اظهار داشت: یا رسول اللّه! شوهر من گوشت نمى خورد، دیگرى گفت: شوهرم بوى خوش عطر استفاده نمى كند، سوّمى عرض كرد: یا رسول اللّه! شوهرم با من نزدیكى نمى كند.
حضرت رسول از شنیدن چنین سخنانى ناراحت شد و به سمت مسجد حركت نمود، پس از وارد شدن به مسجد در جمع اءصحاب، بالاى منبر رفت و بعد از حمد و ثناى الهى چنین فرمود:
چه شده است! شنیده ام كه بعضى از دوستان من گوشت نمى خورند و عدّه اى بوى خوش استعمال نمى كنند و بعضى دیگر با زنان خود هم بستر نمى گردند.
همه بدانید كه مَنِ رسول اللّه گوشت مى خورم و بوى خوش استفاده مى كنم و با زنان خود هم بستر مى شوم.
پس هركس از روش من در تمام جهات زندگى روى گردان باشد، من از او بیزار خواهم بود.(1)
همچنین مرحوم شیخ صدوق آورده است:
عبداللّه بن عبّاس پسر عموى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله، حكایت كند:
روزى عقیل نزد رسول خدا حضور داشت و حضرت بسیار نسبت به ایشان اظهار علاقه و محبّت مى نمود، علىّ بن ابى طالب علیه السلام وارد شد و اظهار نمود: یا رسول اللّه! آیا عقیل مورد علاقه و اطمینان شما است؟
حضرت رسول صلوات اللّه علیه فرمود: آرى، به خدا سوگند! من او را به دو جهت دوست دارم: یكى به جهت خودش و دوّم به جهت دوستیش با ابوطالب.
و سپس افزود: همانا فرزندش مسلم در محبّت و دفاع از فرزندت حسین علیه السلام كشته خواهد شد و مؤ منین براى او گریان خواهند گشت و ملائكه ها بر او درود خواهند فرستاد.
ابن عبّاس مى افزاید: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، پس از این سخنان گریان شد و اشكِ چشم هایش، بر صورت مباركش جارى گشت و سپس فرمود: من شكایت غاصبین و ظالمین بر اهل بیتم را به خداى سبحان مى كنم.(2)
--------------------------------------
1-فروع كافى: ج 5، ص 496، ح 5.
2-بحار الا نوار: ج 22، ص 288، ح 58 به نقل از امالى صدوق.
-------------------------------
عبدالله صالحى
دوشنبه 9/11/1391 - 15:42
اهل بیت
حضرت ابا عبداللّه، امام جعفر صادق صلوات اللّه و سلامه علیه حكایت فرماید:
روزى پیامبر عالى قدر اسلام، حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله، در جمع اصحاب و یاران خود نشسته بود، كه یك نفر یهودى از نزدیكى حضرت و اصحابش عبور مى كرد، خطاب به رسول خدا كرد و گفت: سام علیك.
رسول خدا، در پاسخ به آن یهودى اظهار نمود: و علیك.
بعضى از اصحاب گفتند: یارسول اللّه! یهودى آرزوى مرگ براى شما كرد و گفت: سام علیك، یعنى؛ مرگ بر تو باد.
حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: من نیز همانند او جوابش را پاسخ دادم؛ و سپس افزود: این مرد یهودى امروز به وسیله مار سیاهى افعى كشته خواهد شد.
و چون عصر همان روز فرا رسید، یهودى در حالى كه مقدارى هیزم با طناب بسته بود و آن ها را جهت فروش بر پشت خود حمل كرده بود از بیابان بازگشت، پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله نیز در همان محلّ با عدّه اى از همان افراد نشسته بود كه چشمشان بر آن یهودى افتاد، حضرت به او فرمود: بار هیزم را زمین بگذار، همین كه هیزم ها را زمین نهاد وطناب را باز كرد، مار بزرگى را در بین هیزم ها بى حال وبى حسّ مشاهده كرد.
حضرت به او خطاب كرد و فرمود: امروز چه كار خیرى كرده اى؟ گفت: كارى نكرده ام، مگر آن كه دو عدد نان همراه خود داشتم یكى از آنها را خوردم و دیگرى را به فقیرى صدقه دادم.
حضرت رسول فرمود: خداوند متعال، بلا را به وسیله آن صدقه از تو برطرف كرد و پس از آن اظهار داشت: صدقه انواع بلاها را از انسان برطرف مى گرداند.
سپس یهودى اسلام را پذیرفت و شهادتین را بر زبان خود جارى نمود؛ ومسلمان شد(1).
--------------------------------------
1-بحارالا نوار: ج 18، ص 21، به نقل از فروع كافى: ج 2، ص 162، مستدرك الوسائل: ج 7 ص 175ح 7.
-------------------------------
عبدالله صالحى
دوشنبه 9/11/1391 - 15:33
اهل بیت
امام جعفر صادق به نقل از پدران بزرگوارش علیهم السلام، بیان فرماید:
پشت منزل و مسجد حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله جایگاهى به نام صُفّه براى مسلمانان مهاجرى كه پناهگاه ومنزلى نداشتند، تهیّه شده بود، كه آن ها حدود چهار صد نفر مرد بودند.
حضرت رسول صلوات اللّه علیه، روزها از آن ها دلجوئى مى نمود و نیز صبحانه و شام آن ها را تهیّه و تاءمین مى كرد و در اختیارشان قرارمى داد.
روزى حضرت نزد ایشان آمد؛ و دید كه هركس مشغول كارى است؛ یكى كفش پاره شده مى دوزد، دیگرى لباس و پیراهن خود را وصله مى كند و....
حضرت به هر یك از آن ها مقدار ده سیر خرما داد، یكى از آن ها از جاى خود برخاست و اظهار داشت: یا رسول اللّه! آن قدر به ما خرما داده اى كه شكم ها و درون ما، در حال آتش ‍ گرفتن است.
پیامبر خدا در جواب چنین فرمود: اگر امكانات بیشترى داشتم و مى توانستم، از دیگر غذاها نیز شما را بهره مند مى كردم، ولیكن به شما مى گویم كه هركس پس از من زنده باشد، بهره اى كافى از دنیا و نعمت هاى آن خواهد برد، واز بهترین لباس ها و بهترین منزل ها و ساختمان ها استفاده خواهد كرد.
شخصى از آن جمع بلند شد و به آن حضرت عرضه داشت: یارسول اللّه! من به آن زمان و به چنان زندگى علاقه مند هستم، به بفرما، كه آن دوران چه وقت فرا خواهد رسید؟
حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آگاه باشید، ارزش این زمانى كه شما در آن به سر مى برید، بهتر و برتر از هر زمان دیگرى است.
سپس افزود: شما مؤ منین چنانچه شكم هاى خود را از حلال پر كنید، پس میل آن پیدا مى كنید كه از چیزها وغذاهاى حرام نیز استفاده و بهره گیرید.(1)
--------------------------------------
1-مستدرك الوسائل: ج 16، ص 302، ح 18.
-------------------------------
عبدالله صالحى
دوشنبه 9/11/1391 - 15:31
اهل بیت
مردى حضور رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله، آمد وچون متوجّه شد كه پیراهن حضرت كهنه و پاره مى باشد، مبلغ دوازده درهم به آن حضرت داد. حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله، به علىّ علیه السلام فرمود: این درهم ها را بگیر و پیراهنى مناسب براى من خریدارى نما.
علىّ علیه السلام مى فرماید: پول ها را گرفتم و روانه بازار شدم و پیراهنى به دوازده درهم خریده و نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آوردم.
حضرت نگاهى به آن پیراهن انداخت و اظهار داشت: اگر این پیراهن را عوض كنى و فروشنده پس بگیرد، بهتر است.
به همین جهت نزد فروشنده برگشتم و گفتم: رسول اللّه این پیراهن را دوست نداشت، اگر ممكن است آن را پس بگیر، فروشنده هم پیراهن را تحویل گرفت و پول ها را برگرداند و چون پول ها را خدمت آن حضرت آوردم، با یكدیگر روانه بازار شدیم تا پیراهنى مطابق میل خود خریدارى نماید.
در مسیر راه كنیزكى را دیدیم كه كنارى نشسته و گریه مى كند، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، علّت گریه او را جویا شد؟
كنیز گفت: خانواده ام چهار درهم به من داد كه براى ایشان چیزى خریدارى كنم؛ ولیكن آن ها را گم كرده ام و جراءت برگشتن به منزل راندارم.
در این هنگام حضرت چهار درهم به كنیز داد و فرمود: به خانه ات برگرد.
سپس به بازار رفتیم و حضرت پیراهنى را به چهار درهم خرید و چون آن را پوشید خدا را شكر نمود.
وقتى به سمت منزل مراجعت كردیم، در بین راه مرد برهنه اى را دیدیم كه مى گفت: هر كس مرا بپوشاند، خداوند او را از لباس هاى بهشتى بپوشاند.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، پیراهن خریدارى شده را از بدن خود در آورد و به آن مرد برهنه پوشانید، سپس به بازار برگشتیم و حضرت پیراهنى دیگر به همان مبلغ خریدارى كرد و پوشید و شكر خدا را نمود، و چون به طرف منزل مراجعت كردیم، هنوز آن كنیزك در جاى خود نشسته بود.
حضرت رسول به او فرمود: چرا به منزلت نرفته اى؟
كنیز پاسخ داد: مى ترسم مرا كتك بزنند، حضرت فرمود: همراه من بیا تا به منزلتان برویم.
پس حركت كردیم و چون به منزل رسیدیم، پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله جلوى درب منزل ایستاد و اظهار داشت: (( السّلامُ عَلَیْكُمْ یا اءَهلَ الدّار))؛ كسى جواب نداد، حضرت دومرتبه سلام كرد و باز جوابى نشنید.
و چون مرتبه سوّم سلام بر اهل منزل داد، از درون منزل جواب آمد: ((وَ عَلَیْكَ السّلامُ یا رَسُول اللّه ورحمة اللّه و بركاته))؛ رسول خدا فرمود: چرا در مرحله اوّل و دوّم جواب سلام مرا ندادید؟
در پاسخ اظهار داشتند: چون سلام شما را شنیدیم، دوست داشتیم كه صداى شما را بیشتر بشنویم.
پس از آن پیامبر خدا اظهار داشت: این كنیز شما در آمدن به منزل قدرى تاءخیر داشته است، از شما مى خواهم او را شكنجه نكنید.
اهل منزل گفتند: اى رسول خدا! به جهت قدوم مبارك شما او را آزاد كردیم.
امام علىّ علیه السلام افزود: چون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، چنین دید فرمود: شكر خدا را كه چه بركتى در این دوازده درهم قرار داد كه دو برهنه پوشیده گشتند ویك بنده آزاد شد.(1)
--------------------------------------
1-خصال شیخ صدوق: ص 490، ح 69، أ مالى صدوق: ص 197، ح 5، حلیة الا برار: ج 1، ص 200، بحارالا نوار: ج 16، ص 214
دوشنبه 9/11/1391 - 5:38
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته