• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4106روز قبل
اهل بیت
باید توجّه داشت كه تمامى پیامبران الهى خصوصا پیامبر اسلام و ائمّه اطهار علیهم السلام تمام آنچه انجام مى دادند، بر مبناى مصلحت احكام الهى و عامّه مردم بوده است و نیز آنان منافع و لذایذ شخصى را فداى دین و اجتماع مى كرده اند.
از آن جمله: انتخاب همسر در تشكیلات زندگى ایشان بوده است كه تنها مصلحت، چگونگى گسترش دین و پذیرش و هدایت مردم، مورد نظر قرار مى گرفته است.
در همین راستا، پیامبر عالیقدر اسلام حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله، نیز دوران عنفوان جوانى خود را به پاك ترین و عفیف ترین روش، سپرى نمود و در سنین 25 سالگى با خدیجه، آن بانوى مخدّره ازدواج نمود و به دنبال آن پس از مبعوث شدن به مقام والاى نبوّت ورسالت، جهت مصالح دین مبین اسلام، همسران دیگرى را نیز انتخاب نمود كه همه آن ها جز عایشه بیوه بوده اند.(1)
به هر حال در این كه آن حضرت چند همسر جهت مصلحت اسلام و مسلمین برگزید، بین مورّخین و محدّثین اختلاف است؛ كه به مشهور آن اشاره مى كنیم: 1 خدیجه دختر خُوَیْلِد.
2 صفیّه دختر حیّى بن اخطب، از بنى اسرائیل.
3 عایشه دختر ابوبكر بن ابى قحافه، از بنى تمیم.
4 حفصه دختر عمر بن خطّاب، از طایفه طىّ.
5 امّ حبیب دختر ابوسفیان بن حرب، از بنى امیّه.
6 زینب دختر جحش از بنى اسد، از خانواده بنى امیّه.
7 سوده دختر زمعه، از طایفه بنى اسد.
8 میمونه دختر حارث، از طائفه بنى هلال.
9 هند (امّ سلمة) دختر ابى امیّه، از طایفه مخزوم.
10 جویریه دختر حارث.
11 خوله دختر حكیم سلیمى.
12 زینب دختر خزیمة بن حارث.
13 ماریه قبطیّه.
14 ریحانه خندقیّه.
15 زینب دختر ابى الجون كندى.
و در هنگام رحلت و شهادت حضرت رسول اكرم صلّى اللّه علیه و آله، تعداد 9 همسر برایش باقى مانده بود، و از تمامى آن ها فقط داراى هشت فرزند، چهار پسر و چهار دختر گردید.(2)
و در موقع رحلت، تنها فاطمه زهراء سلام اللّه علیها، مادر تمام ائمّه اطهار علیهم السلام و مادر سادات بنى الزّهراء برایش به یادگار باقى ماند.(3)
--------------------------------------
1-این مطلب نیاز به وقت بیشتر و توضیح كاملترى دارد كه بایستى به كتابهاى مربوطه ارجاع شود چون كتابهاى مختلفى در این باب به رشته تحریر درآمده است.
و ضمنا پاورقى در قسمت حالات حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله، ص 20 پاورقى 3، پیرامون حضرت خدیجه ملاحظه شود.
2-شرح آن در صفحه 21 گذشت.
3-وسائل الشّیعة: ج 20، ص 244 245، فروع كافى: ج 5، ص 390، ح 5، خصال صدوق: ج 2، ص 419، ح 13.
-------------------------------
عبدالله صالحى
دوشنبه 9/11/1391 - 5:37
اهل بیت
بعد از آن كه عبدالمطلّب جدّ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از دنیا رفت ونگه دارى آن حضرت به عمویش ابوطالب واگذار گردید.
پس از چند روزى، حضرت به چشم درد مبتلا شد و پزشكان از درمان آن ناتوان گشتند، ناراحتى تمام وجود عمویش را فرا گرفته بود، عدّه اى پیشنهاد دادند تا حضرت را نزد راهب نصرانى به نام حبیب برده تا با دعاى او درد چشم حضرت بر طرف گردد.
ابوطالب پیشنهاد آن ها را براى برادرزاده اش حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله بازگو كرد.
حضرت اظهار نمود: از طرف من مانعى نیست، آنچه مصلحت مى دانى عمل كن.
به همین جهت ابوطالب، حضرت را طبق تشریفات خاصّى سوار بر شتر نمود و با هم به سمت جایگاه راهب نصرانى حركت كردند.
موقعى كه نزدیك صومعه راهب رسیدند، اجازه ورود خواستند وحبیب راهب به ایشان اجازه داد، وقتى وارد شدند تا لحظاتى هیچ گونه صحبت و سخنى مطرح نگردید.
سپس ابوطالب شروع به سخن نمود و اظهار داشت: برادرزاده ام محمّد بن عبداللّه صلّى اللّه علیه و آله مدّتى است كه به چشم درد مبتلا گردیده وپزشكان از درمان آن عاجز مانده اند؛ لذا نزد شما آمده ایم تا به درگاه خداوند دعا كنى و چشمان او سالم گردد.
حبیب راهب پس از شنیدن سخنان ابوطالب، به حضرت رسول خطاب كرد و گفت: بلند شو و نزدیك بیا.
حضرت با این كه در سنین كودكى بود، خطاب به راهب كرد و فرمود: تو از جاى خود حركت كن و نزد من بیا.
ابوطالب حضرت را مخاطب قرار داد و عرضه داشت: از این سخن و برخورد تعجّب مى كنم زیرا كه شما مریض هستى.
حضرت رسول در جواب فرمود: خیر، چنین نیست، بلكه حبیب راهب مریض است و باید او نزد من آید.
حبیب با شنیدن چنین سخنى از آن خردسال در غضب شد و گفت: اى پسر! ناراحتى و مریضى من در چیست؟
حضرت فرمود: پوست بدن تو مبتلا به مرض پیسى مى باشد و سى سال است كه مرتّب براى شفا و بهبودى آن به درگاه خدا دعا مى كنى ولیكن اثرى نبخشیده است.
حبیب با حالت تعجّب گفت: این موضوع را كسى غیر از من و غیر از خدا نمى دانسته است، در این سنین كودكى چگونه از آن آگاه شده اى؟!
حضرت در پاسخ به او، فرمود: در خواب دیده ام؛ حبیب با حالت تواضع گفت: پس بر من بزرگوارى نما و برایم دعا كن تا خدا مرا شفا و عافیت دهد.
بعد از آن، حضرت پارچه اى را كه روى پیشانى و چشم هاى خود بسته بود، باز كرد و نورى عظیم از چهره مباركش ظاهر گشت كه تمامى فضا را روشنائى بخشید؛ و عدّه اى از مردم كه در آن مجلس حضور داشتند متوجّه تمام صحبت ها و جریانات شدند.
حضرت فرمود: اى حبیب! پیراهنت را بالا بزن تا افراد حاضر بدنت را نگاه كنند و آنچه را گفتم تصدیق نمایند.
هنگامى كه حبیب پیراهن خود را بالا زد، حاضران ناراحتى پوستى او را دیدند كه به اندازه یك درهم مرض پیسى و كنار آن مقدار مختصرى سیاهى روى پوست بدنش وجود دارد.
در این لحظه حضرت دست به دعا برداشت و چون دعایش پایان یافت، دست مبارك خود را بر بدن حبیب كشید و با اذن خداوند، شفا یافت؛ سپس عموى خود را مخاطب قرار داد و فرمود: اگر تاكنون مى خواستم خدا مرا شفا دهد، دعا مى كردم و شفا مى یافتم و اینجا نمى آمدم؛ ولى اكنون دعا مى كنم و شفاى چشم خود را از خداى متعال مسئلت مى نمایم؛ و چون دست به دعا بلند نمود و دعا كرد، بلافاصله ناراحتى چشم او برطرف شد و اثرى از آن باقى نماند.(1)
--------------------------------------
1-فضائل شاذان بن جبرئیل قمّى: ص 48، ح 66، بحارالا نوار: 15، ص 382،س 7.
دوشنبه 9/11/1391 - 5:18
شعر و قطعات ادبی

مژده یاران كه نوبهار آمد

گل و سرو و سمن به بار آمد

ابر رحمت در این خجسته بهار

گوهر افشان به كوهسار آمد

وه چه عیدى كه در طلیعه او

عید قرآن و دین نمایان است

عید میلاد جعفر صادق

آن كه چون آفتاب تابان است

خاتم الانبیاء كه خاك درش

سرمه چشم اهل عرفان است

این دو میلاد مقترن با هم

مورد بحث نكته سنجان است

دین و مذهب از این دو یافت رواج

در دو قالب نهفته یك جان است

زین دو عید بزرگ ایمانى

تاج فخرى به فرق قرآن است(1)

اى خواجه عالم همه عالم به فدایت

چون كرده خدا، خلقت عالم ز برایت

ذات تو بود علّت و عالم همه معلول

در حقّ تو لولاك از آن گفته خدایت

شد ختم رسالت به تو این جامه زیبا

خیّاط ازل دوخته بر قدّ رسایت

در روز جزا جمله رسولان مكرّم

از آدم و عیسى همه در تحت لوایت

هنگام سخا چون به عطا دست گشائى

صد حاتم طائى شده درویش و گدایت

مردم همه مشتاق به فردوس برینند

فردوس برین تا شده مشتاق لقایت

راضى به رضا گشتى و صابر به مصائب

تا صبر و رضا مات شد از صبر و رضایت(2)
--------------------------------------
1-از شاعر محترم: آقاى علىّ مردانى.
2-از شاعر محترم: آقاى ذاكر.
دوشنبه 9/11/1391 - 5:17
اهل بیت
مرحوم شیخ صدوق و دیگر بزرگان آورده اند:
چون عبداللّه فرزند عبدالمطّلب به حدّ بلوغ رسید، پدرش یكى از زنان شریف به نام آمنه بنت وهب را براى همسرى او انتخاب كرد.
آمنه گوید: چون مدّتى از ازدواج من با عبداللّه سپرى شد و نطفه فرزندم منعقد گردید، هر مقدارى كه از دوران حمل مى گذشت، نه تنها هیچگونه احساس سنگینى و ناراحتى نمى كردم؛ بلكه شادابى وراحتى غیر قابل وصفى را در خود احساس مى كردم.
تا آن كه شبى در خواب، شخصى را دیدم كه به من گفت: اى آمنه! تو به بهترین خلق خداوند، آبستن گشته اى.
وقتى زمان وضع حمل و زایمان فرا رسید، بدون هیچگونه ناراحتى و دردى، نوزادم به دنیا آمد.
هنگامى كه آن عزیر وارد این دنیا شد زانوها و دست هاى خود را بر زمین نهاد و سر به سوى آسمان بلند نمود، در همین حال صدائى را شنیدم كه گفت: بهترین و شریف ترین انسان ها به دنیا آمد، او در پناه خداى بى همتا است، و از شرّ هر ظالم و حسودى در امان خواهد بود.
در همان لحظه، نورى از من جدا گردید و بین زمین و آسمان را روشن نمود و حالت عجیبى در آسمان و ستاره ها به وجود آمد، به طورى كه مى دیدم ستاره ها همانند تیر، از سوئى به سوى دیگر پرتاب مى شدند.
هنگامى كه قُریش، چنین حالتى را مشاهده كردند، همه در حیرت فرو رفته و مى گفتند: قیامت بر پا شده است؛ پس همگى نزد یكى از ستاره شناسان معروف به نام ولید بن مغیره رفتند، تا از جریان آگاه گردند.
او گفت: دقّت كنید، اگر ستاره ها با این وضع نابود مى شوند؛ پس قیامت بر پا خواهد شد و گرنه حادثه اى عجیب رخ داده است كه در طبیعت تصرّف و دخالت دارد.
سپس پیش یكى دیگر از ستاره شناسان یهودى به نام یوسف رفتند و او چون شاهد دگرگونى ستاره ها بود، گفت: در این شب پیغمبرى به دنیا آمده است كه كتاب هاى آسمانى بشارت ورودش را داده اند؛ و او آخرین پیامبر الهى خواهد بود؛ و این دگرگونى موجود در آسمان كه ستاره ها همانند تیر، از سوئى به سوى دیگر پرتاب مى شوند و از رفتن شیاطین به آسمان ها جلوگیرى مى كنند.
پس چون صبح شد، بزرگان قریش در محلّ اجتماع، گرد هم جمع شدند و خبر ولادت نوزاد عبداللّه فرزند مطّلب را مطرح كردند وبه همراه ستاره شناس یهودى یعنى یوسف به طرف منزل آمنه حركت كردند تا نوزاد عزیز را مشاهده كنند.
همین كه به منزل آمنه رسیدند، قنداقه نوزاد روشنائى بخش را آوردند، یوسف نگاهى به چشم و موهاى آن نوزاد یعنى حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله كرد و یقه پیراهن حضرت را گشود و بر شانه اش خال سیاهى با چند مو دید.
با دیدن این علامت ها، یوسف از جاى خود بلند شد، قریش همگى تعجّب كردند ومشغول خنده و مسخره كردن یوسف شدند.
او از جاى برخواست و گفت: این نوزاد، پیامبر خداست كه با شمشیر عدالت گستر خویش قیام مى كند و با تمام شِرك و بت پرستى مى ستیزد، و با آمدن این شخص، نبوّت از قوم بنى اسرائیل قطع خواهد گردید.
پس قریش با شنیدن این خبر همه پراكنده شدند.(1)
فاطمه بنت اسد مادر امام علىّ علیه السلام مى گوید: چون كه نشانه هاى مرگ در عبدالمطّلب آشكار گشت، خطاب به فرزندان خود گفت: چه كسى سرپرستى و مسئولیّت حمایت از محمّد را مى پذیرد؟
گفتند: او عبدالمطّلب از همه ما هوشیارتر است، بگو او هر كس را كه مى خواهد، خود انتخاب نماید.
عبدالمطّلب گفت: اى محمّد! جدّ تو، آماده مسافرت به قیامت است، كدام یك از عموهایت را مایل هستى كه متكّفل كارهایت شود؟
پس از آن، حضرت نگاهى به یكایك افراد نمود و توجّه خاصّى به ابوطالب كرد.
به همین جهت عبدالمطّلب، ابوطالب را متكفّل كارهاى حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله، قرار داد.
فاطمه گوید: چون عبدالمطّلب وفات یافت و ابوطالب محمّد صلّى اللّه علیه و آله، را به منزل آورد، من خدمتگذار او شدم و او مرا به عنوان مادر صدامى كرد.
در خانه ما درخت خرمائى بود كه چون خرماهاى آن مى رسید، چهل بچّه از هم سِنّى هاى محمّد صلّى اللّه علیه و آله، مى آمدند و خرماهائى كه روى زمین مى ریخت جمع مى كردند ومى خوردند و هر یك از دست دیگرى یا از جلوى او خرمایش را مى ربود؛ ولى من حتّى یك بار هم ندیدم كه آن حضرت از بچّه ها خرمائى را بگیرد، یا از جلویشان بردارد و هیچ وقت به حقّ دیگران تجاوز نمى كرد.
و من هر روز مشتى خرما برایش جمع مى كردم، همچنین كنیزى داشتم كه او هم برایش خرما جمع مى كرد، تا آن كه روزى حضرت خوابیده بود و ما فراموش كردیم كه برایش خرما برداریم و تمامى خرماها را بچّه ها جمع كرده بودند.
پس هنگامى كه حضرت از خواب بیدار شد و خرمائى روى زمین نیافت؛ خطاب به درخت خرما كرد و فرمود: اى درخت! من گرسنه ام.
فاطمه مى گوید: دیدم كه درخت خم شد به طورى كه خوشه هاى آن جلوى حضرت قرار گرفت و تا مقدارى كه میل داشت خورد و سپس درخت خرما به حالت اوّل خود بازگشت.(2)
--------------------------------------
1-اكمال الدّین صدوق: ص 196، ح 39، بحارالا نوار: ج 15، ص 329، ح 15، حلیة الا برار: ج 1، ص 36، ح 1.
2-بحارالا نوار: ج 17، ص 363، به نقل از خرایج راوندى.
-------------------------------
عبدالله صالحى
دوشنبه 9/11/1391 - 5:16
شخصیت ها و بزرگان

ن طیبى
اطلاعات تاریخى از آرمانها و اخلاق و رفتار مادرپیامبر(ص) اندك است.
آنچه در این نوشتار آمده بر اساس اسناد محدودى است كه از مادر نور سخن‏مى‏گوید: زندگانى آمنه را مى‏توان در چهار زمینه بررسى كرد:
ویژگیهاى خاندان وى
صفات والاى آمنه
ازدواج و درسهاى معرفت ‏افروز آن
تبار آمنه
آمنه دختر وهب بن‏عبدمناف است و مادربزرگوارش «بره‏» دختر عبدالعزى (1) به شمار مى‏آمد. این دو بزرگوار در نسب‏شریف به كلاب بن‏مره بن‏كعب بن‏لوى مى‏رسند و در واقع پدر و مادر آمنه دخترعمو وپسرعمو بوده، از خصلتهاى مشابه بهره مى‏بردند.
خاندان «بنوزهره‏» همواره در افتخارهاى بزرگ قریش و حوادث پر شكوه مكه شریك‏بوده و برگهاى زرینى از تاریخ مكه به نام افتخارآفرین آنها مزین شده است.
عبدمناف، نیاى سوم پیامبر اسلام، مغیره نام داشت و «قمر البطحاء» (2) خوانده‏مى‏شد. او در قلب مردم موقعیتى ویژه داشت. تاریخ‏نگاران در باره‏اش چنین‏مى‏نویسند: «شعار او پرهیزگارى، دعوت به تقوا، خوش‏رفتارى با مردم و صله‏رحم‏بود. سقایت و میهماندارى حجاج بیت‏الله الحرام با فرزندان عبدمناف بود، و این‏منصب با شكوه تا زمان پیامبر به قوت خود باقى بود.» آمنه دختر «قمرالبطحاء» (ماه مكه) نه تنها زیبایى چهره بلكه ویژگیهایى چون پرهیزكارى،مردم‏دارى و ... را نیز از پدر به ارث برده بود.
«بره‏»، مادر آمنه، نیز از خاندان شریف و بزرگوار «بنى‏كلاب‏» بوده. در نسب‏با وهب بن‏عبدمناف اشتراك دارد.
مادر بره، ام حبیبه نیز از همین نسب است. و از زیباترین جلوه «ارحام‏مطهره‏» به شمار مى‏آید.
ویژگیهاى والاى آمنه(س)
آنچه بیش از هر چیز آدمى را جاودانه مى‏سازد، صفات نیك‏و اخلاق شایسته اوست. ویژگیهاى اخلاقى افراد نشان‏دهنده عظمت‏شخصیت آنان است.
برجسته‏ترین این صفات از زبان عبدالمطلب، پیر بطحاء بیان مى‏شود.
عبدالمطلب، قبل از خواستگارى آمنه، نزد عبدالله، جوان برومند و زیباى‏بنى‏هاشم، آمد و چنین گفت:
«پسرم آمنه دخترى است از خویشان تو و در مكه مانند او دخترى نیست.» و سپس‏فرمود:
«فوالله ما فى بنات اهل مكه مثلها لانها محتشمه فى نفسها طاهره مطهره عاقله‏دینه؛ (3) سوگند به عزت و جلال خداوند، كه در مكه دخترى مثل او (آمنه) نیست.
زیرا او با حیا و ادب است و نفسى پاكیزه دارد و عاقل و فهیم و دین‏باوراست.» بینش عمیق و عفت و پاكى این بانو چنان بود كه تاریخ چنین مى‏نویسد:
«او (آمنه) در آن روز، از نظر نسب و ازدواج، با فضیلت‏ترین دختران قریش بود.» (4)
از صفات برجسته دیگر این بانو ساده‏زیستى و دورى از جلوه‏هاى مادى است.
به گونه‏اى كه پیامبر اكرم(ص) مى‏فرماید:
«انما انا ابن امراءه من قریش تاكل القدید» (5) همانا من فرزند زنى ازقریشم كه گوشت‏خشكیده مى‏خورد.
بخشى از صفات برجسته این جاودانه مادر چنین است:
الف) دین ‏باورى (دینه)
پیامبر گرامى اسلام را «سید الناس ودیان العرب‏»مى‏خواندند. على ابن‏ابى‏طالب(ع) را نیز با این وصف ستوده‏اند: «كان برخى دین را به معناى طاعت و گروهى به معناى هر آنچه باآن بندگى خدا مى‏شود (7) ، مى‏دانند. برخى از كوتاه‏نظران كه با نگرش مادى به‏مسایل پیرامون خود مى‏نگرند، معتقدند كه:
«چون آمنه قبل از ظهور اسلام مى‏زیسته نمى‏تواند مؤمن باشد و از زنان مشرك به‏شمار مى‏آید.» اما مورخان و پژوهشگران شیعه بر این باورند كه پدران و مادران‏پیامبر ایمان داشتند. آنها براى اثبات این مطلب به سخن پیامبر(ص) استنادكرده‏اند كه مى‏فرماید: «لم یزل ینقلنى الله من اصلاب الشامخه الى الارحام‏المطهرات حتى اخرجنى الى عالمكم هذا و لم یدسننى دنس الجاهلیه؛ (8) خداوندهمواره مرا از پشتهاى پاك به رحمهاى پاك منتقل مى‏ساخت تا اینكه به این دنیاى‏شما آمدم و هرگز به افكار و ناپاكیهاى جاهلیت آلوده نشدم.» از این حدیث‏شریف، كه با عبارات مختلف بیان شده است، پاكى وجود آمنه و طهارت فكرى اوثابت مى‏شود. بسیارى از دانشمندان اهل سنت ایمان آمنه را بیان كرده، براى‏اثبات این امر از روایت زیر استفاده كرده‏اند:
«كعب الاحبار به معاویه گفت: من در هفتاد و دو كتاب خوانده‏ام كه فرشتگان، جزبراى مریم و آمنه بنت وهب براى ولادت هیچ پیامبرى به زمین نیامدند و جز براى‏مریم و آمنه، براى هیچ زنى حجابهاى بهشتى را برپا نساختند.» (9) «واقدى‏» وگروهى از دانشمندان اهل سنت، پس از ذكر حدیث فوق، مى‏گویند: خداوند متعال‏هرگز زن كافره را در برابر زن با ایمانى مانند مریم(ع) قرار نمى‏دهد. اگرآمنه ایمان نداشت، هرگز مقامات مریم(ع) براى او به وجود نمى‏آمد. زیرا بین‏ایمان و كفر فاصله بسیار است و هرگز این دو جمع نمى‏شوند. (10) شیخ صدوق نیزدر «اعتقادات‏» خود مى‏فرماید: «اعتقادنا فى آباء النبى انهم مسلمون من آدم‏الى ابیه و اباطالب و كذا آمنه بنت وهب ام رسول الله(ص) (11) اعتقاد ما این‏است كه پدران پیامبر(ص) از آدم تا عبدالله و ابوطالب و همچنین آمنه، مادرپیامبر، مسلم بوده‏اند.
امام صادق(ع) نیز مى‏فرماید:
جبرئیل بر پیامبر نازل شد و گفت:
«یا محمد ان الله جل جلاله یقرئك السلام و یقول انى قد حرمت النار على صلب‏انزلك و بطن حملك و حجر كفلك ...» (12) اى محمد(ص)، خداوند تعالى بر تو سلام‏فرستاد و گفت: من آتش را بر صلب و پشتى كه تو را فرود آورد و بطنى كه حامل‏تو بود و دامنى كه تو را تربیت كرد، حرام كردم.
مرحوم مجلسى(ره) مى‏نویسد: این خبر دلالت‏بر ایمان عبدالله و آمنه و ابوطالب‏دارد؛ زیرا خداوند آتش را بر جمیع مشركان و كفار واجب كرده است و اگر اینان‏مؤمن نبودند، آتش بر آنان حرام نمى‏شد.
ب) محجوب و با حیا (محتشمه)
ویژگى دیگر این بانوى بزرگوار حیا و ادب اوست كه‏با واژه «محتشمه‏» در میان عرب شناخته شده بود.
در كتب لغت این واژه را اینگونه تعریف كرده‏اند:
«احتشام و هو افتعال من الحشمه بمعنى الانقباض و الاستحیاء و الحشمه الحیاء والادب‏» (13) احتشام از حشمت گرفته شده است و به معناى گرفته بودن و حیا داشتن‏است. حشمت‏به معناى ادب و حیا است و زیباترین صفتى است كه بانوان كریمه‏مى‏توانند داشته باشند و در سایه آن آسودگى جسمى و روانى یابند.
جریان خواستگارى «فاطمه‏»، همسر عبدالمطلب، از آمنه و آنچه در این مجلس به‏وقوع پیوست‏حیا و ادب این دختر برگزیده عرب را نشان مى‏دهد:
زمانى كه همسر عبدالمطلب به منزل وهب بن‏عبد مناف آمد، آمنه در مقابل اوایستاد. خوش‏آمد گفت و مقدمش را گرامى داشت. وقتى فاطمه نیكیهاى آمنه را دید،به مادرش گفت:
«من پیشتر آمنه را دیده بودم، فكر نمى‏كردم چنین با حسن و كمال باشد.» (14) سپس با آمنه گفتگو كرد و او را فصیح‏ترین زن مكه یافت. آنگاه از جاى برخاست،نزد عبدالله شتافت و گفت:
فرزندم، در میان دختران عرب مانند او ندیدم. من او را مى‏پسندم ... .
ج) فرزانگى و فرهیختگى (عاقله)
فهیم بودن از صفات و ویژگیهاى اولیاى الهى‏است. عبدالمطلب آمنه را با كلمه عاقله ستوده است.
آمنه عقیله عرب، در فهم و كمال بى‏نظیر بود. سخن این بانوى بزرگ در هنگام‏مرگ، نشان‏دهنده میزان خرد و درك اوست. او به فرزندش حضرت محمد(ص) مى‏گوید:
هر زنده‏اى مى‏میرد، هر تازه‏اى كهنه مى‏شود، هر گروهى فانى مى‏شود و من مى‏میرم؛اما یاد من همیشه هست. من خیر به جاى گذاشتم و مولود مطهرى [چون تو]زادم. (15)
د) فصاحت و بلاغت (ادیبه)
از دیگر صفات دختر شایسته مكه شیرینى‏بیان و گویایى كلام اوست.
اشعار زیبایى كه از او به جاى مانده، گواه درستى این سخن است. او خطاب به‏فرزندش حضرت محمد(ص) چنین سرود:
ان صح ما ابصرت فى المنام فانت مبعوث على الانام من عند ذى الجلال و الاكرام تبعث فى الحل و فى الحرام تبعث‏بالتحقیق و الاسلام دین ابیك البر ابراهام فالله انهاك عن الاصنام ان لا تو الیها مع الاقوام (16)
معناى شعر به اختصار چنین است:
اگر خوابى كه دیدم درست‏باشد، تو بر مردم مبعوث خواهى شد. از طرف خداوندى كه‏داراى جلال و اكرام است.
براى بیان حلال و حرام مبعوث مى‏شوى. براى حق‏گویى و اسلام كه دین پدرت ابراهیم‏است، برانگیخته مى‏شوى. پس خداوند تو را از پرستش بتها و پیروى خویشان بازداشت.
ذ) پاك و طهارت (طاهره، مطهره، عفیفه)
پاكى و طهارت آمنه بر اهل مكه‏پوشید نبود. این طهارت به مناسبتهاى مختلف در سخنان و اشعار عرب مطرح شده‏است. در توصیف این بانوى كریمه چنین نوشته‏اند:
انها كان وجهها كفلقه القمر المضیئه و كانت من احسن النساء جمالا و كمالا وافضلهن حسبا و نسبا (17) به درستى كه چهره‏اش (آمنه) مثل ماه نورانى بود، درزیبایى و كمال از بهترین زنان به شمار مى‏آمد؛ و از نظر صفات و دودمان نیز ازبهترین‏ها بود. او هم پاكیزگى ظاهرى داشت و هم پاكى معنوى.(عفت)
ازدواج آمنه
در این ازدواج آسمانى چند مساله مهم باید مورد توجه قرار گیرد:
1. انتخاب و معیارهاى انتخاب از سوى خانواده «عبدالله‏» به نظر مى‏رسدمعیارهاى عبدالمطلب و همسرش در انتخاب همسرى شایسته براى «ماه‏» مكه‏عبدالله در دو بعد خلاصه مى‏شد:
اصالت‏خاندان و ویژگیهاى فردى.
معیارهاى خانواده آمنه نیز بر اساس مادیات نبود، بلكه به كمال وعظمت روحى ومعنوى خانواده عبدالله توجه داشتند.
2. میزان مهریه به گواهى تاریخ پدر آمنه، پس از مراسم خواستگارى، به‏عبدالمطلب گفت: «دخترم هدیه‏اى است‏به فرزند شم؛ هیچ مهرى نمى‏خواهیم.»
عبدالمطلب گفت: «خداوند تو را جزاى خیر دهد، دختر باید مهر داشته باشد وكسانى از بستگان ما نیز باید میان ما گواه باشند.» (18)
«مهریه‏» یك ارزش‏معنوى نیست و بسیارى آن نمى‏تواند نشان‏دهنده جایگاه معنوى و اجتماعى فردباشد. در فرهنگ اهل بیت(ع) كمى مهریه نشان‏دهنده برترى دختر است. به هر حال‏این ازدواج، بى‏آنكه با مشكلاتى چون مهریه و جهیزیه روبه‏رو شود، تحقق یافت. ومقدمات میلاد محمد(ص) فراهم شد.
آمنه در آینه مادرى
هنوز نخستین فرزند آمنه پاى به گیتى ننهاده بود كه خبرفوت همسر مهربانش او را در اندوه فرو برد. لطف الهى، بردبارى، اشعارى كه درسوگ همسر مى‏سراید و رویاهاى دوران باردارى و فرزندى كه پیش از تولد با اوسخن مى‏گوید، تنها سرمایه‏هاى این زن پاكدامن به شمار مى‏آید؛ سرمایه‏هایى كه درسایه آن فرزندش را به دنیا مى‏آورد.
شاید از این جهت است كه پیامبر(ص) را نیز مانند حضرت مسیح(ع) به نام مادربزرگوارش مى‏خواندند.
«جارود» هنگامى كه از نزد رسول خدا برمى‏گردد، خطاب به قبیله‏اش چنین‏مى‏سراید:
اتیتك یابن آمنه الرسولا لكى بك اهتدى النهج السبیلا (19)
اى پسر آمنه، اى رسول، آمدم سوى تو تا به وسیله تو به راه راست هدایت‏شوم.
و اینك پس از گذشت قرنها، مسلمانان با نام این بشر آسمانى در كره زمین به پاخاسته، نماز عشق مى‏خوانند.
بر ماذنه‏هاى جاودانه تاریخ بانگ «اشهد ان محمدا رسول الله‏» گوش زمان رانوازش مى‏دهد و یاد و خاطره جاودانه مادر خورشید را در سیناى دلها زنده‏مى‏سازد. آرى، تا پایان آفرینش، هر مسلمانى در هر كجاى تاریخ و هر سرزمینى‏بشكفد، رویش او وامدار بارش لطف الهى از دامان این مادر مهربان است.

________________________________________
1 ریاحین الشریعه، ذبیح‏الله محلاتى، ج 2، ص‏386.
2 فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، جعفر سبحانى، ص 38.
3 بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 15، ص‏99.
4 مادر پیامبر، دكتر بنت الشاطى، ترجمه دكتر احمد بهشتى، ص‏99.
5 همان، ص 18.
6 مجمع البحرین، شیخ فخرالدین طریحى، ترجمه محمود عادل، ص‏79 و 78.
7 منجد الطلاب، ص 231.
8 ریاحین الشریعه، ج 2، ص 388.
9، 10، 11، 12،13 بحارالانوار، ج 15، ص‏117.
14 همان، ص 100 و99.
15 ریاحین الشریعه، ج 2، ص‏387.
16 همان.
17 خصایص فاطمیه، ملاباقر واعظ كجورى، ص 292.
18 زنان نامدار، دكتر احمد بهشتى، ص‏19.
19 بحارالانوار، ج 15، ص‏247.
ماهنامه كوثر شماره 16

 

دوشنبه 9/11/1391 - 5:12
اهل بیت
ایا پیام پیامبر صلی الله علیه و آله ویژة مردان است؟

و ایا زنان هم مخاطب پیام پیامبر صلی الله علیه و آله قرار می¬گیرند؟
پیامبر اسلام همچون همه انبیاء با دو هدف، هدایت مردم را آغاز و دنبال کرد:
1. آشنا ساختن مردم با معارف الهی.
2. کامل کردن عقاید و اخلاق جامعه.
یعنی تعلیم کتاب و حکمت از یک سو، و تزکیة نفوس مردم از سوی دیگر؛ آن گونه که قرآن می¬فرماید: )یعلّمهم الکتاب و الحکمه و یزکیهم.( از این رو، می¬توان رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله را اینگونه بیان داشت که:
او برای تعلیم و تربیت و تزکیه آمد تا در بخش جامعه را به علوم الهی و صحیح رهنمون سازد و در بخش عملی، مردم را به طهارت روح برساند. مخاطب چنین حرکت هدایت بخش، جان انسان خواهد بود نه بدن او. از این رو، زن و مرد هر دو همسان هم، مخاطب «پیام پیامبر» خواهند بود.
محور تعلیم و تعلّم جان آدمی است نه بدن و نه مجموع جان و بدن. آنکه عالم می¬شود، روح است و روح، نه مذکّر و نه مونّث است. پس، آنچه که به کمال آدمی باز می‌گردد؛ همچون: مسائل علمی، اعتقادی و اخلاقی، در آن میان مرد و زن تفاوتی نیست. امَا چون از مسائل اجرائی و تقسیم کار سخن به میان می¬اید، به دلیل خصوصیات طبیعی و بدنی هر یک، وظایف مشترک و مختص وجود دارد؛ لیکن تفاوت وظایف، نقشی در میزان تکامل آن دو نخواهد داشت.
زن همچون مرد، تکامل پذیر است و قرآن هر گاه از ارزش¬های والای انسانی سخن می¬گوید، از «زنان» همسان مردان یاد می¬کند بدان حد که هر دو می¬توانند به مقامات انسانی و معنوی دست یابند. و مقاماتی همچون: اسلام، ایمان، طاعت، راستگویی، شکیبایی، خداترسی، روزه¬داری، خویشتن داری و یاد خدا، برای هر زنی قابل دست یابی است. طبیعی است که عمل صالح او نیز همچون مرد، پیامد و ره آوردی این دنیوی و اخروی خواهد داشت :
) من عمل صالحاً من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیاة طیبة و لنجزینّهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون(؛[1] هر مرد و زن که کاری نیکو انجام دهند، اگر ایمان آورده باشند، زندگی خوش و پاکیزه¬ای به او خواهیم داد و پاداشی بهتر از کردارشان.
با این مقدمة به طرح «پیام پیامبر به دختران مسلمان»، در چند محور ذیل می‌پردازیم:
بر دختر بودن خود ببالید.
وقتی باور غالب جامعه، «زن» را مایة عار می¬دانست و از «دختر» نفرت داشت و حتی آن را زنده به گور می¬ساخت؛ در چنین محیطی، «اسلام» جایگاه انسانی زن را احیاء کرده و او را ریحانه؛ یعنی شاخه گلی ظریف می¬نامد. یکی از ارمغان¬های زیبای پیامبر، شخصیت دادن به دختر و زن می¬باشد. بدان حد که پیامبر صلی الله علیه و آله می¬فرمود :
ـ دختران، خجسته¬اند و دوست داشتنی.
ـ بهترین فرزندان شما، دخترانتان می‌باشند.
ـ از خوش قدمی زن، این است که نخستین فرزندش دختر باشد.
ـ دختر خوب، فرزندی است مهربان، مددکار، مونس، با برکت و دور کنندة حسرت.
ـ کسی که دختر دارد، مشمول نصرت و مدد و برکت و آمرزش خدا خواهد بود.
چون به نبی خاتم بشارت دختر می¬دادند، می‌فرمود: گلی است که خدا، روزیش می‌دهد و تامین او با خداست.
بر خود ببالید و از آن دسته دخترانی باشید که پیامبر دربارة ایشان فرمود:
چه خوب فرزندانی ¬اند دختران محجوب!
از فرصت¬ها سود جویید.
فرصت جوانی، یک غنیمت زودگذر است. پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتیست. مصطفی فرمود: دنیا ساعتیست.
زندگی کوتاه‌تر از آن است که دست کم گرفته شود. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می فرمود :
در قیامت برای هر روز از ایام عمر بندگان، 24 پرونده به تعداد ساعت های شبانه روز، گشوده می¬شود؛
(بنده) پرونده‌ای را پر از روشنی و سرور می‌یابد و از دیدنش چنان شادی و فرح به وی دست می دهد که اگر بر دوزخیان تقسیم شود، احساس کردن رنج آتش را از آنان باز می دارد، و این ساعتی است که پروردگارش را در آن اطاعت کرده است.
سپس پرونده‌ای دیگر گشوده می‌شود و (بنده) آن را تاریک، بدبو و ترس آور می¬بیند و از مشاهده¬اش چنان بی تابی و ترس به وی دست می دهد که اگر بر بهشتیان تقسیم گردد، خوشی را از آنان باز ستاند، و این لحظه‌ای است که پروردگارش را در آن نافرمانی کرده است.
سپس پرونده‌ای دیگر برایش گشوده می‌شود و آن را تهی می‌بیند، نه چیزی در آن است که او را شادمان کند و نه چیزی که ناراحتش سازد، و این ساعتی است که خوابیده و یا به کارهای مباح دنیایی سرگرم بوده است؛ آنگاه به جهت از دست دادن این لحظه ها، احساس حسرت و تأسف به وی دست می دهد؛ چرا که می‌توانست آن را از نیکی‌های بی‌شمار پر سازد. و این سخن خداوند « آن(روز)، روز حسرت خوردن است.» بدین نکته اشاره دارد.
لحظات زندگی را جدّی بگیرید و فرصت جوانی را دریابید؛ «جوانی» یک نسیم رحمت است.آن گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود :
«انّ لربّکم فی‌ایام دهرکم نفحات ألا فتعرضوا لها؛ در ایام زندگیتان نسیم‌های رحمتی می‌‌ورزد مراقب باشید خود را در معرض آن قرار دهید.»
حیا را پاس دارید.
«حیا» سرچشمة همة زیبایی¬هاست و در فقدان حیا، هیچ کار زیبایی انجام نمی¬شود و هیچ کار زشتی ترک نمی¬شود.پیامبر صلی الله علیه و آله می‌فرمود:
«الاسلام عریان فلباسه الحیاء؛ اسلام، عریان است و حیا، لباس آن است.»
حیا همان دگرگونی حال و انکسار و دوری گزینی از کار زشت است؛ به خصوص آنکه انسان احساس کند که ناظری او را می‌بیند. و آگاهی و نظارت خداوند، عامل برانگیختن حیا است. رسول خدا9 فرمود : «فاستحیوا الیوم أن یطَّلع الله علی شیء من أمرکم؛ شرم کنید امروز از اینکه خداوند از تمام امور شما، مطلع است.»
بزرگترین سرمایة دختر و زن مسلمان «حیا» است که ثمرة آن، مهار شهوت و تضمین عفّت او خواهد بود.
درنگ در نوع برخورد موسی7 با دختر شعیب7 و شیوه راه رفتن این دختر که با حیا آمیخته بود، نیز برای شما الهام بخش است.
پوشش مناسب را انتخاب کنید.
پیامبر اسلام بر پوشش زن در مقابل نامحرم و دوری از جلوه گری و خود نمایی اصرار می ورزید و قرآن، همپای توصیه به مردان در دوری از چشم چرانی و رعایت پوشش بدن از نامحرم، به زنان نیز توصیه می کند که دیدگان خود را فرو خوابانند و عفّت پیشه کنند. به دو ایة ذیل دقت کنید:
1. «ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو: پوشش های بلند (جلباب) خود را بر خویش فرو افکنند».
2. «به زنان مؤمن بگو: دیدگان خود را فرو خوابانند و عفّت پیشه ساخته، دامن خود ر از بیگانگان بپوشانند و زیور خویش را جز برای شوهران و سایر محارم، آشکار نکنند مگر آنچه پیدا است، و روسری‌های (خُمُر) خویش را به گریبان ها اندازند تا سر و گردن و سینه و گوش‌ها پوشیده باشد، و پاهایشان را به زمین نکوبند تا آنچه از زینت پنهان می‌کنند، معلوم شود».
دربارة این دو ایه ، به چند نکته توجه کنید:
الف) جلباب، پوششی چادر مانند، گشاد و پارچه‌ای است و با روسری کوچک و خمار متفاوت است. جلباب همچون مقنعه ها و روسری های بزرگ، سر و همة بدن را می‌پوشانیده است.
و خداوند در ایة نخست با بیان «جلباب»، به پوشاندن سر و گردن و بدن زنان اشاره دارد.
ب) خُمُر، جمع خِمار و به معنای روسری و سر پوش است و خداوند در ایة دوم از دختران و زنان مؤمن خواسته است که به وسیله خمار، سینه و گریبان (جَیب) خود را بپوشانند. مرحوم طبرسی دربارة این ایه می‌نویسد : زنان مدینه،اطراف روسری‌های خود را به پشت سر می‌انداختند و سینه، گردن و گوش‌های آنان آشکار می‌شد. بر اساس این ایة، موظف شدند اطراف روسری خود را به گریبان‌ها بیندازند تا این مواضع نیز مستور باشد.
ابن عباس نیز دربارة تفسیر این ایه می‌گوید : یعنی زن، مو، سینه، دور گردن و زیر گلوی خود را بپوشاند.
ج) قرآن در پاسخ به ضرورت پوشش نیز چنین می فرماید که: )ذلک أدنی أن یعرفن فلا یؤذَین(؛ بدین وسیله شناخته می شوند (که دارای اصالت خانوادگی اند) پس با آزار و تعقیب (هوسرانان) رو به رو نمی‌شوند.
د) پیامبر به اسماء فرمود :« اسماء! وقتی زن بالغ شد، شایسته نیست که (در برابر نامحرم) جز صورت و دست‌هایش دیده شوند».
ه) پوشش اسلامی به معنای زندانی کردن و قرار دادن شما پشت پرده و در نتیجه، عدم مشارکت در فعالیت‌های اجتماعی نیست بلکه «پوشش» بدان معناست که شما به عنوان دختر و زنان مومن در معاشرت با مردان، بدن خود را بپوشانید و به جلوه¬گری و خودنمایی نپردازید و مشارکتتان در فعالیت¬ها، بر اصول انسانی و اسلامی استوار باشد.
و. بسیاری از جامعه¬شناسان، حجاب زن را مقتضای طبیعی جامعة بشری معرفی کرده‌اند. مونتسکیو می¬نویسد:
«قوانین طبیعت حکم می¬کند زن خوددار باشد؛ زیرا مرد، با تهوّر آفریده شده است و زن، نیروی خودداری بیش¬تری دارد. بنابراین، تضادّ بین آنها را می¬توان با «حجاب» از بین برد و بر اساس همین اصل، تمام ملل جهان معتقدند که زنان باید حیا و حجاب داشته باشند».
همواره دانش بجویید
همواره با دانش و علم مأنوس باشید؛ زیرا «خداوند درجة آنان که ایمان آوردند و آنان که از علم بهره¬مند شدند، بالا می¬برد». هیچ وقت از یاد گیری و دانش آموزی خسته نشوید و به فکر فارغ التحصیلی نیفتید. این توصیه پیامبر صلی الله علیه و آله را همواره به یاد داشته باشید که می¬فرمود:
«چهار چیز است که هر باهوش و خردمندی باید به آن پایبند باشد؛ شنیدن دانش ، حفظ کردن، نشردادن و عمل به دانش.»
هر ظرفی وقتی چیزی در آن می¬گذارند، گنجایش خود را از دست می¬دهد مگر ظرف دانش که با افزودن آن، گنجایشش بیش¬تر می¬شود.
پیامبر صلی الله علیه و آله می¬فرمود: «زنان انصار، خوب زنانی هستند! شرم، مانع فقاهت آنان در دین نمی¬شود.»
بهترین مطالبی که شایسته است جوانان یاد بگیرند، چیزهایی است که در بزرگسالی مورد نیازشان باشد و بتوانند در زندگی اجتماعی از آموخته¬های دوران جوانی خود، استفاده نمایند.
قدردان والدین خود باشید
در خوبی کردن، کرنش و فروتنی به پدر و مادر خود، کوتاهی نکنید؛ خوشا به حال کسی که پدر و مادرش را نیکی کند!
شخصی دربارة دوست داشتنی¬ترین کار از پیامبر سؤال کرد و آن حضرت نخست به «گزاردن نماز اوّل وقت» اشاره فرمود و آنگاه از «نیکویی به پدر و مادر » یاد کرد.
روزی خواهر رضاعی رسول اکرم صلی الله علیه و آله به نزد آن حضرت آمد؛ وقتی به او نگریست، از او شادمان گشت و ملحفه¬اش را گسترد و او را بر آن نشاند. سپس روی کرد و با او سخن گفت و به صورتش خندید. آنگاه خواهراش برخاست و رفت و برادراش آمد. رسول خدا9 چنین احترامی به او نکرد. لذا به حضورش عرض شد: ای رسول خدا ! با خواهرش رفتاری کردی که با او در حالی که مرد است، چنین نکردی!؟ فرمود:
«چون او نسبت به پدر و مادرش نیکوکارتر از برادرش بود.»
این نکته نیر قابل توجه است:
شخصی به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و پیرامون نیکی به پدر و مادر از آن حضرت پرسش نمود، فرمود:
«به مادر نیکی کن، به مادر نیکی کن، به مادر نیکی کن.»
و یک بار فرمود : «به پدرت نیز نیکی کن.»
پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از آنکه نیکی کردن به پدر را ذکر کند، با مادر آغاز نمود.
و شما ای دختران پیامبر! همواره به ارزیابی خود بپردازید، پیش از آنکه مورد نقد دیگران قرار گیرید، و پیام رسول مهربانی را پاس بدارید.
والسلام

محمد باقر پور امینی
طلیعه

دوشنبه 9/11/1391 - 5:11
اهل بیت

مشهور در میان اهل تاریخ آن است که ولادت رسول خدا درعام الفیل بوده،و عام الفیل همان سالی است که اصحاب فیل بسرکردگی ابرهه بمکه حمله بردند و بوسیله پرنده های ابابیل نابود شدند.


و اینکه آیا این داستان در چه سالی از سالهای میلادی بوده اختلاف است که سال 570 و 573 ذکر شده،ولی با توجه به اینکه مسیحیان قبل از اسلام تاریخ مدون و مضبوطی نداشته اندنمی توان در اینباره نظر صحیح و دقیقی ارائه کرد،و از اینرو ازتحقیق بیشتر در اینباره خودداری می کنیم،و به داستان اصحاب فیل که از معجزات قرآن کریم بشمار می رود می پردازیم،و البته داستان اصحاب فیل با اجمال و تفصیل و با اختلاف زیادی نقل شده،و ما مجموعه ای از آنها را در زندگانی رسول خدا«ص »تدوین کرده و برشته تحریر در آورده ایم که ذیلا برای شما نقل می کنیم،و سپس پاره ای توضیحات را ذکر خواهیم کرد:
داستان اصحاب فیل
کشور یمن که در جنوب غربی عربستان واقع است منطقه حاصلخیزی بود و قبائل مختلفی در آنجا حکومت کردند و از آنجمله قبیله بنی حمیر بود که سالها در آنجا حکومت داشتند.
ذونواس یکی از پادشاهان این قبیله است که سالها بر یمن سلطنت می کرد،وی در یکی از سفرهای خود به شهر«یثرب »تحت تاثیر تبلیغات یهودیانی که بدانجا مهاجرت کرده بودند قرارگرفت،و از بت پرستی دست کشیده بدین یهود در آمد.طولی نکشید که این دین تازه بشدت در دل ذونواس اثر گذارد و ازیهودیان متعصب گردید و به نشر آن در سرتاسر جزیرة العرب وشهرهائیکه در تحت حکومتش بودند کمر بست،تا آنجا که پیروان ادیان دیگر را بسختی شکنجه می کرد تا بدین یهود درآیند،و همین سبب شد تا در مدت کمی عربهای زیادی بدین یهود درآیند.
مردم «نجران »یکی از شهرهای شمالی و کوهستانی یمن چندی بود که دین مسیح را پذیرفته و در اعماق جانشان اثر کرده بود و بسختی از آن دین دفاع می کردند و بهمین جهت از پذیرفتن آئین یهود سر پیچی کرده و از اطاعت «ذونواس »سرباز زدند.
ذونواس بر آنها خشم کرد و تصمیم گرفت آنها رابسخت ترین وضع شکنجه کند و بهمین جهت دستور داد خندقی حفر کردند و آتش زیادی در آن افروخته و مخالفین دین یهود رادر آن بیفکنند،و بدین ترتیب بیشتر مسیحیان نجران را در آن خندق سوزاند و گروهی را نیز طعمه شمشیر کرده و یا دست و پاو گوش و بینی آنها را برید،و جمع کشته شدگان آنروز رابیست هزار نفر نوشته اند و بعقیده گروه زیادی از مفسران قرآن کریم «داستان اصحاب اخدود»که در قرآن کریم(در سوره بروج)ذکر شده است اشاره بهمین ماجرا است.
یکی از مسیحیان نجران که از معرکه جان بدر برده بود ازشهر گریخت،و با اینکه ماموران ذونواس او را تعقیب کردندتوانست از چنگ آنها فرار کرده و خود را بدربار امپراطور-درقسطنطنیه-برساند،و خبر این کشتار فجیع را به امپراطور روم که بکیش نصاری بود رسانید و برای انتقام از ذونواس از وی کمک خواست.
امپراطور روم که از شنیدن آن خبر متاثر گردیده بود در پاسخ وی اظهار داشت:کشور شما بمن دور است ولی من نامه ای به «نجاشی »پادشاه حبشه می نویسم تا وی شما را یاری کند،وبدنبال آن نامه ای در آن باره به نجاشی نوشت.
نجاشی لشکری انبوه مرکب از هفتاد هزار نفر مرد جنگی به یمن فرستاد،و بقولی فرماندهی آن لشکر را به «ابرهه »فرزند«صباح »که کنیه اش ابو یکسوم بود سپرد،و بنا به قول دیگری شخصی را بنام «اریاط »بر آن لشکر امیر ساخت و«ابرهه »راکه یکی از جنگجویان و سرلشکران بود همراه او کرد.
«اریاط »از حبشه تا کنار دریای احمر بیامد و در آنجابکشتیها سوار شده این سوی دریا در ساحل کشور یمن پیاده شدند، ذونواس که از جریان مطلع شد لشکری مرکب از قبائل یمن با خود برداشته بجنگ حبشیان آمد و هنگامی که جنگ شروع شد لشکریان ذونواس در برابر مردم حبشه تاب مقاومت نیاورده و شکست خوردند و ذونواس که تاب تحمل این شکست را نداشت خود را بدریا زد و در امواج دریا غرق شد.
مردم حبشه وارد سرزمین یمن شده و سالها در آنجا حکومت کردند،و«ابرهه »پس از چندی «اریاط »را کشت و خود بجای او نشست و مردم یمن را مطیع خویش ساخت و نجاشی را نیز که از شوریدن او به «اریاط »خشمگین شده بود بهر ترتیبی بود ازخود راضی کرد.
در این مدتی که ابرهه در یمن بود متوجه شد که اعراب آن نواحی چه بت پرستان و چه دیگران توجه خاصی بمکه و خانه کعبه دارند،و کعبه در نظر آنان احترام خاصی دارد و هر ساله جمع زیادی به زیارت آن خانه می روند و قربانیها می کنند،وکم کم بفکر افتاد که این نفوذ معنوی و اقتصادی مکه و ارتباطی که زیارت کعبه بین قبائل مختلف عرب ایجاد کرده ممکن است روزی موجب گرفتاری تازه ای برای او و حبشیان دیگری که درجزیرة العرب و کشور یمن سکونت کرده بودند بشود،و آنها رابفکر بیرون راندن ایشان بیاندازد،و برای رفع این نگرانی تصمیم گرفت معبدی با شکوه در یمن بنا کند و تا جائی که ممکن است در زیبائی و تزئینات ظاهری آن نیز بکوشد و سپس اعراب آن ناحیه را بهر وسیله ای که هست بدان معبد متوجه ساخته و ازرفتن بزیارت کعبه باز دارد.
معبدی که ابرهه بدین منظور در یمن بنا کرد«قلیس »نام نهاد و در تجلیل و احترام و شکوه و زینت آن حد اعلای کوشش را کرد ولی کوچکترین نتیجه ای از زحمات چند ساله خودنگرفت و مشاهده کرد که اعراب هم چنان با خلوص و شور وهیجان خاصی هر ساله برای زیارت خانه کعبه و انجام مراسم حج بمکه می روند،و هیچگونه توجهی بمعبد با شکوه او ندارند.وبلکه روزی بوی اطلاع دادند که یکی از اعراب «کنانة »بمعبد«قلیس »رفته و شبانه محوطه معبد را ملوث و آلوده کرده و سپس بسوی شهر و دیار خود گریخته است.
این جریانات،خشم ابرهه را بسختی تحریک کرد و با خودعهد نمود بسوی مکه برود و خانه کعبه را ویران کرده و به یمن باز گردد و سپس لشگر حبشه را با خود برداشته و با فیلهای چندی و با فیل مخصوصی که در جنگها همراه می بردند بقصد ویران کردن کعبه و شهر مکه حرکت کرد.
اعراب که از ماجرا مطلع شدند در صدد دفع ابرهه و جنگ بااو بر آمدند و از جمله یکی از اشراف یمن بنام «ذونفر»قوم خود رابدفاع از خانه کعبه فرا خواند و دیگر قبایل عرب را نیز تحریک کرده حمیت و غیرت آنها را در جنگ با دشمن خانه خدابرانگیخت و جمعی را با خود همراه کرده بجنگ ابرهه آمد ولی در برابر سپاه بیکران ابرهه نتوانست مقاومت کند و لشکریانش شکست خورده خود نیز به اسارت سپاهیان ابرهه در آمد و چون اورا پیش ابرهه آوردند دستور داد او را بقتل برسانند و«ذونفر»که چنان دید و گفت:مرا بقتل نرسان شاید زنده ماندن من برای توسودمند باشد.
پس از اسارت «ذونفر»و شکست او،مرد دیگری از رؤسای قبائل عرب بنام «نفیل بن حبیب خثعمی »با گروه زیادی ازقبائل خثعم و دیگران بجنگ ابرهه آمد ولی او نیز بسرنوشت «ذونفر»دچار شد و بدست سپاهیان ابرهه اسیر گردید.
شکست پی در پی قبائل مزبور در برابر لشکریان ابرهه سبب شد که قبائل دیگری که سر راه ابرهه بودند فکر جنگ با او را ازسر بیرون کنند و در برابر او تسلیم و فرمانبردار شوند،و از آنجمله قبیله ثقیف بودند که در طائف سکونت داشتند و چون ابرهه بدان سرزمین رسید،زبان به تملق و چاپلوسی باز کرده و گفتند:مامطیع توایم و برای رسیدن بمکه و وصول بمقصدی که در پیش داری راهنما و دلیلی نیز همراه تو خواهیم کرد و بدنبال این گفتار مردی را بنام «ابورغال »همراه او کردند،و ابو رغال لشکریان ابرهه را تا«مغمس »که جائی در چهار کیلومتری مکه است راهنمائی کرد و چون بدانجا رسیدند«ابو رغال »بیمار شد ومرگش فرا رسید و او را در همانجا دفن کردند،و چنانچه ابن هشام می نویسد:اکنون مردم که بدانجا می رسند بقبرابو رغال سنگ می زنند.
همینکه ابرهه در سرزمین «مغمس »فرود آمد یکی ازسرداران خود را بنام «اسود بن مقصود»مامور کرد تا اموال ومواشی مردم آن ناحیه را غارت کرده و بنزد او ببرند.
«اسود»با سپاهی فراوان بآن نواحی رفت و هر جا مال و یاشتری دیدند همه را تصرف کرده بنزد ابرهه بردند.
در میان این اموال دویست شتر متعلق به عبد المطلب بود که در اطراف مکه مشغول چریدن بودند و سپاهیان «اسود»آنها را به یغما گرفته و بنزد ابرهه بردند،و بزرگان قریش که از ماجرا مطلع شدند نخست خواستند بجنگ ابرهه رفته و اموال خود را باز ستانند ولی هنگامی که از کثرت سپاهیان با خبر شدند از این فکرمنصرف گشته و به این ستم و تعدی تن دادند.
در این میان ابرهه شخصی را بنام «حناطه »حمیری بمکه فرستاد و بدو گفت:بشهر مکه برو و از بزرگ ایشان جویا شو وچون او را شناختی باو بگو:من برای جنگ با شما نیامده ام ومنظور من تنها ویران کردن خانه کعبه است،و اگر شما مانع مقصد من نشوید مرا با جان شما کاری نیست و قصد ریختن خون شما را ندارم.
و چون حناطه خواست بدنبال این ماموریت برود بدو گفت:
اگر دیدی بزرگ مردم مکه قصد جنگ ما را ندارد او را پیش من بیاور.
حناطه بشهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او رابسوی عبد المطلب راهنمائی کردند،و او نزد عبد المطلب آمد وپیغام ابرهه را رسانید،عبد المطلب در جواب گفت:بخدا سوگندما سر جنگ با ابرهه را نداریم و نیروی مقاومت در برابر او نیز درما نیست،و اینجا خانه خدا است پس اگر خدای تعالی اراده فرماید از ویرانی آن جلوگیری خواهد کرد،وگرنه بخدا قسم ماقادر بدفع ابرهه نیستیم.
«حناطه »گفت:اکنون که سر جنگ با ابرهه را ندارید پس برخیز تا بنزد او برویم.عبد المطلب با برخی از فرزندان خودحرکت کرده تا بلشگرگاه ابرهه رسید،و پیش از اینکه او را پیش ابرهه ببرند«ذونفر»که از جریان مطلع شده بود کسی را نزدابرهه فرستاد و از شخصیت بزرگ عبد المطلب او را آگاه ساخت و بدو گفته شد:که این مرد پیشوای قریش و بزرگ این سرزمین است،و او کسی است که مردم این سامان و وحوش بیابان رااطعام می کند.
عبد المطلب-که صرفنظر از شخصیت اجتماعی-مردی خوش سیما و با وقار بود همینکه وارد خیمه ابرهه شد و چشم ابرهه بدوافتاد و آن وقار و هیبت را از او مشاهده کرد بسیار از او احترام کرد و او را در کنار خود نشانید و شروع بسخن با او کرده پرسید:
حاجتت چیست؟
عبد المطلب گفت:حاجت من آنست که دستور دهی دویست شتر مرا که بغارت برده اند بمن باز دهند!برهه گفت:
تماشای سیمای نیکو و هیبت و وقار تو در نخستین دیدار مرامجذوب خود کرد ولی خواهش کوچک و مختصری که کردی از آن هیبت و وقار کاست!آیا در چنین موقعیت حساس وخطرناکی که معبد تو و نیاکانت در خطر ویرانی و انهدام است،و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبیله ات در معرض هتک و زوال قرار گرفته در باره چند شتر سخن می گوئی؟!
عبد المطلب در پاسخ او گفت:«انا رب الابل و للبیت رب »!
من صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبی دارد که از آن نگاهداری خواهد کرد!
ابرهه گفت:هیچ قدرتی امروز نمی تواند جلوی مرا از انهدام کعبه بگیرد!
عبد المطلب بدو گفت:این تو و این کعبه!
بدنبال این گفتگو،ابرهه دستور داد شتران عبد المطلب را باوباز دهند و عبد المطلب نیز شتران خود را گرفته و بمکه آمد و چون وارد شهر شد بمردم شهر و قریش دستور داد از شهر خارج شوند وبکوهها و دره های اطراف مکه پناهنده شوند تا جان خود را ازخطر سپاهیان ابرهه محفوظ دارند.
آنگاه خود با چند تن از بزرگان قریش بکنار خانه کعبه آمد وحلقه در خانه را بگرفت و با اشگ ریزان و قلبی سوزان بتضرع وزاری پرداخت و از خدای تعالی نابودی ابرهه و لشگریانش رادرخواست کرد و از جمله سخنانی که بصورت نظم گفته این دوبیت است:
یا رب لا ارجو لهم سواکا یا رب فامنع منهم حماکا ان عدو البیت من عاداکا امنعهم ان یخربوا قراکا
-پروردگارا در برابر ایشان جز تو امیدی ندارم پروردگاراحمایت و لطف خویش را از ایشان بازدار که دشمن خانه همان کسی است که با تو دشمنی دارد و تو نیز آنانرا از ویرانی خانه ات بازدار.
آنگاه خود و همراهان نیز بدنبال مردم مکه بیکی از کوههای اطراف رفتند و در انتظار ماندند تا ببینند سرانجام ابرهه و خانه کعبه چه خواهد شد.
از آنسو چون روز دیگر شد ابرهه به سپاه مجهز خویش فرمان داد تا بشهر حمله کنند و کعبه را ویران سازند.
نخستین نشانه شکست ایشان در همان ساعات اول ظاهر شدو چنانچه مورخین نوشته اند،فیل مخصوص را مشاهده کردند که از حرکت ایستاد و به پیش نمی رود و هر چه خواستند او را به پیش برانند نتوانستند،و در این خلال مشاهده کردند که دسته های بیشماری از پرندگان که شبیه پرستو و چلچله بودند ازجانب دریا پیش می آیند.
پرندگان مزبور را خدای تعالی مامور کرده بود تا بوسیله سنگریزه هائی که در منقار و چنگال داشتند-و هر کدامیک ازآن سنگریزه ها باندازه نخود و یا کوچکتر از آن بود-ابرهه ولشگریانش را نابود کنند.
ماموران الهی بالای سر سپاهیان ابرهه رسیدند و سنگریزه هارا رها کردند و بهر یک از آنان که اصابت کرد هلاک شد وگوشت بدنش فرو ریخت،همهمه در لشگریان ابرهه افتاد و ازاطراف شروع بفرار کرده و رو به هزیمت نهادند،و در این گیر ودار بیشترشان بخاک هلاک افتاده و یا در گودالهای سر راه،وزیر دست و پای سپاهیان خود نابود گشتند.
خود ابرهه نیز از این عذاب وحشتناک و خشم الهی در امان نماند و یکی از سنگریزه ها بسرش اصابت کرد،و چون وضع راچنان دید به افراد اندکی که سالم مانده بودند دستور داد او رابسوی یمن باز گردانند،و پس از تلاش و رنج بسیاری که بیمن رسید گوشت تنش بریخت و از شدت ضعف و بیحالی در نهایت بدبختی جان سپرد.
عبد المطلب که آن منظره عجیب را می نگریست و دانست که خدای تعالی بمنظور حفظ خانه کعبه،آن پرندگان را فرستاده و نابودی ابرهه و سپاهیانش فرا رسیده است فریاد برآورد و مژده نابودی دشمنان کعبه را بمردم داد و بآنها گفت:
بشهر و دیار خود باز گردید و غنیمت و اموالی که از اینان بجای مانده برگیرید،و مردم با خوشحالی و شوق بشهرباز گشتند. و گویند:در آنروز غنائم بسیاری نصیب اهل مکه شد،وقبیله خثعم که از قبائل دیگر در چپاول گری حریص تر بودند بیش از دیگران غنیمت بردند،و زر و سیم و اسب و شتر فراوانی بچنگ آوردند.
و این بود آنچه از رویهمرفته روایات و تفاسیر اسلامی استفاده می شود.
و اینک چند تذکر:
1-برخی خواسته اند داستان اصحاب فیل را بر آنچه درکتب تاریخی اروپائیان و ساسانیان و لشکرکشی انوشیروان به یمن و نابود شدن لشکر ابرهه در سر زمین حجاز بوسیله آبله وامثال آن منطبق ساخته و با تصرفاتی که در کلمات و تاویلاتی که در عبارات کرده اند بنظر خود جمع بین قرآن کریم و تواریخ نموده اند که نمونه هائی از آنرا در ذیل می خوانید:
فرید وجدی در دائرة المعارف خود در ماده «عرب »داستان اصحاب فیل و حمله آنها را بمکه ذکر کرده و سپس می گوید:
«فاصابت جیش ابرهه مصیبة اضطرته للرجوع عن عزمه »پس لشکر ابرهة به مصیبتی دچار شد که ناچار شد ازتصمیمی که در ویران کردن کعبه و مکه داشت باز گردد... و سپس سوره مبارکه فیل را ذکر کرده و آنگاه گوید:
«مفسران در تفسیر پرنده های ابابیل گفته اند:آنها پرندگانی بودند که از دریا بیرون آمده و لشکر ابرهه را با سنگهائی که در منقار داشتند بزدند و آنها نابود شدند...»
وی سپس گوید:
«ولی صحیح است که کلام خدا را بر خلاف ظاهر آن حمل کرد بخاطر کثرت استعارات و مجازات در زبان عرب،و قرآن به زبان لغت ایشان نازل شده و صحیح است که گفته شود آن اتفاق مهمی که بی مقدمه برای لشکر ابرهه پیش آمد بصورت پرندگانی تصویر شد که از آسمان آمده و آنها را بوسیله سنگهای خود سنگ باران کرده اند». (1)
و در ماده «ابل »و ابابیل پس از تفسیر لغوی و معنای لفظ ابابیل گوید:
«اما روایات در باره شکلهای این پرندگان بسیار است وهمین کثرت اقوال دلیل آنست که از رسول خدا«ص »دراینباره نص صحیح و صریحی یافت نمی شود...»
«و ابن زید گفته:که آنها پرندگانی بودند که از دریا آمدند،و در رنگ آنها اختلاف کرده اند،برخی گفته اند سفید بودند، و برخی گویند:سیاه بوده،و قول دیگر آنکه سبز بودند ومنقارهائی همچون منقار پرندگان و دستهائی همچون دست سگان داشتند،و برخی گفته اند:سرهاشان همچون سران درندگان بوده...»
«و در باره «سجیل »گفته اند:گل متحجر بوده،و قول دیگرآنکه گل بوده،و قول سوم آنکه:سجیل،همان «سنگ وگل »است،و قول دیگر آنکه سنگی بوده که چون به سوارمی خورد بدنش را سوراخ کرده و هلاکش می کرد،و عکرمه گفته:پرندگان سنگهائی را که همراه داشتند می زدند و چون به یکی از آنها اصابت می کرد بدنش آبله در می آورد،و عمروبن حارث بن یعقوب از پدرش روایت کرده که پرندگان مزبورسنگ ها را بدهان خود گرفته بودند،و چون می انداختند پوست بدن در اثر اصابت آن تاول می زد و آبله در می آورد».


«و برخی از دانشمندان معاصر عقیده دارند که این پرندگان عبارت بودند از میکروبهائی که حامل طاعون بودند،و یا پشه مالاریا بودند،و یا میکروب آبله بوده اند،و در آیه شریفه هم کلامی که منافات با این نظریه و معنی باشد وجود ندارد، وبدین ترتیب منقول با معقول با هم متحد و موافق خواهدشد...»
وی سپس گوید:«و ما هم این نظریه را پسندیده و تایید می کنیم،بخصوص که هیچ مانعی نه لغوی و نه علمی برای رد این نظریه وجود نداردکه مانع تفسیر پرنده به میکروب گردد،و بسیار اتفاق افتاده که طاعون در لشگرها سرایت کرده و آنها را به هزیمت ونابودی کشانده.»
و سپس داستان لشکر کشی ناپلئون را به عکا نقل کرده که پس ازچند ماه محاصره لشکرش به طاعون مبتلا شده و بناچار جان خودو لشکریانش را برداشته و بمصر بازگشت... (2)
پیش از این نیز گفتار مؤلف «اعلام قرآن »را برای شما نقل کردیم (3) که اظهار عقیده کرده بود که «ابابیل »جمع آبله است، و«طیر»هم بمعنای سریع است،و اشکال آنرا هم ذکرکرده ایم،و نویسنده «اعلام قرآن »یک اظهار نظر دیگری هم کرده که جالب تر از نظر قبلی است و احتمالا جنگ ابابیل ونابودی ابرهه را به خود یمن کشانده و اظهار عقیده کرده که منظور از«حجارة من سجیل »سنگهائی باشد که برای ویران کردن صنعا و شکست ابرهه در منجنیق گذارده بودند،و در این باره چنین گوید:
«بعقیده بعضی سجیل لغتی از سجین است،و سجین که درقرآن نیز نام آن ذکر شده درکه ای است از جهنم یا طبقه هفتم زمین است.اگر تصویر اخیر را برای سجیل قبول کنیم و ازقسمت استعارات ادبی بهره ور شویم با عقیده ای که سبت به ابابیل در فوق ذکر گردید منافات و مباینتی بوجود نمی آید.
لکن اگر سجیل را معرب سنگ و گل بدانیم باید معتقد شویم که آیه ناظر به لشکر کشی ایران به یمن در سال 570 و یا 576است و مغلوبیت ایشان بوسیله لشکر انوشیروان حمله وجسارت ایشان بکعبه بوده است،و خداوند بوسیله انوشیروان پیروان جسور ابرهه و فرزندان او را کیفر داده است.در صورتی که سومین آیه از سوره فیل اشاره به لشکرکشی ایرانیان باشددور نیست که «طیر»با«تیار»یا تیاره که بر لشکر ساسانیان اطلاق می شده رابطه ای داشته باشد،و در این صورت آیه چهارم «ترمیهم بحجارة من سجیل »با نوع جنگ ایرانی آنزمان تناسب دارد،زیرا مسلما ایرانیان از قلل جبال یمن استفاده کرده و با منجنیق آنان را سنگ باران کرده اند و یا بامنجنیق و سنگ،حصارهای ایشان را بتصرف در آورده اند... » (4)
و نظیر این گونه تاویلات عجیب و غریب را در برخی کتابهای دیگر روز نیز می توانید مشاهده کنید که ما برای نمونه بهمین دو قسمت اکتفا می کنیم و وقت خود و شما را بیش از این نمی گیریم...
و ما قبل از هر گونه پاسخی به این سخنان و تاویلات می خواهیم از این آقایان بپرسیم چه اصراری دارید که آیات کریمه قرآن را با تاریخی تطبیق دهید و میان آنها را جمع کنیدکه صحت و سقم آن معلوم نیست و دستهای مرموز و غیر مرموز وتاریخ نویسان جیره خوار و درباری ساسانیان و دیگران هر یک بنفع خود و اربابانشان و برای کوبیدن حریفان،تاریخ را تحریف کرده اند تا جائیکه گفته اند:«تاریخ »«تاریک »است و واژه تاریخ از همان واژه تاریک گرفته شده...!
و براستی ما نفهمیدیم منظور از این گفتار فرید وجدی که می گوید:
«...با این ترتیب معقول و منقول با هم موافق خواهند شد»معقول کدام و منقول کدام است،آیا قرآن معقول است یا منقول، و ما نمی دانیم چرا یک معتقد به قرآن کریم و وحی الهی بایداینگونه قضاوت کند و چنین رایی را مورد تایید قرار داده و به پسندد! و یا این گفتار مؤلف اعلام قرآن خیلی عجیب است که می گوید:
«...اگر سجیل را معرب سنگ و گل بدانیم باید معتقدشویم که آیه ناظر به لشکر کشی ایران به یمن در سال 570 یا576 است...»
و این چه ملازمه ای است که میان این دو مطلب برقرار کرده و چه «باید»ی است که خود را ملزم به اعتقاد آن کرده،و چه اصراری به این انطباق ها دارید؟و اساسا ما در برابر قرآن و تاریخ چه وظیفه ای داریم؟آیا وظیفه داریم قرآن را با تاریخ منطبق سازیم یا تاریخ را با قرآن،آن هم تاریخ آن چنانی که گفتیم؟
و بهتر است در اینجا برای دقت و داوری بهتر اصل این سوره مبارکه را با ترجمه اش برای شما نقل و آنگاه پاسخ جامعی به اینگونه تاویلات داده شودبسم الله الرحمن الرحیم «الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل،الم یجعل کیدهم فی تضلیل و ارسل علیهم طیرا ابابیل،ترمیهم بحجارة من سجیل،فجعلهم کعصف ماکول ».
ترجمه:
آیا ندیدی که پروردگار تو با اصحاب فیل چه کرد؟مگر نیرنگشان را در تباهی نگردانید و بر آنان پرنده ای گروه گروه نفرستاد و آنها را بسنگی از«سجیل »میزد،و آنانرا مانند کاهی خورد شده گردانید.
اکنون با توجه و دقت در آیات کریمه این سوره،بخوبی روشن می شود که سیاق این آیات و لسان آن،صورت معجزه وخرق عادت دارد،و یک مطلب تاریخی را نمی خواهد بیان فرماید،مانند سایر داستانهائی که در قرآن کریم با جمله «الم تر...»آغاز شده مانند این آیه:
«الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذرالموت...» (5)
که مربوط است بداستان گروهی که از ترس مردن ازشهرهای خود بیرون رفتند و به امر خدای تعالی مردند و سپس زنده شدند...بشرحی که در تفاسیر و تواریخ آمده که همه اش صورت معجزه دارد...
و چند آیه پس از آن نیز که داستان طالوت و جالوت در آن ذکر شده و آن نیز بصورت اعجاز نقل شده که فرماید:
«الم تر الی الملا من بنی اسرائیل من بعد موسی...» (6)
و هم چنین چند آیه پس از آن که در مورد نمرود و پس از آن داستان یکی دیگر از پیغمبران الهی که معروف است «عزیر»پیغمبر بوده و چنین می فرماید:
«الم تر الی الذی حاج ابراهیم فی ربه...» (7) و پس از آن بدون فاصله می فرماید:
«او کالذی مر علی قریة و هی خاویة علی عروشها قال انی یحیی هذه الله...» (8) و بخصوص در آیاتی که به دنبال این جمله «الم تر کیف »نیز آمده مانند:
«الم تر کیف فعل ربک بعاد...» (8) که خدای تعالی می خواهد قدرت کامله خود را در کیفیت نابودی ستمکاران و یاغیان و طغیان گران زمان های گذشته باتمام امکانات و نیروهائی را که در اختیار داشتند گوشزد دیگرطاغیان تاریخ نموده تا عبرتی برای اینان باشد.
و هم چنین آیات دیگری که لفظ «کیف »در آنهااست،و منظور بیان کیفیت خلقت موجودات و یا کیفیت ذلت و خواری ملتها و نابودی آنها بصورت.
اعجاز،و خارج از این جریانات طبیعی می باشد مانند این آیات:
«و امطرنا علیهم مطرا فانظر کیف کان عاقبة المجرمین » (10) و اغرقنا الذین کذبوا بآیاتنا فانظر کیف کان عاقبة المنذرین » (11) «فانظر کیف کان عاقبة مکرهم انا دمرناهم و قومهم اجمعین » (12) و بخصوص آیه اخیر که در باره کیفیت نابودی قوم ثمود نازل شده و از نظر مضمون با داستان اصحاب فیل شبیه است با این تفاوت که در آنجا لفظ «کید»آمده و در اینجا لفظ «مکر»باری این آقایان گویا با این تاویلات و توجیهات خواسته اند جنبه اعجاز را از این معجزه بزرگ الهی بگیرند و آنراقابل خوراک برای اروپائیان و غربیان و دیگر کسانی که عقیده ای به معجزه و کارهای خارق عادت نداشته اند بنمایند، در صورتی که تمام اهمیت این داستان بهمین اعجاز آن است،واین داستان بگفته اهل تفسیر از معجزاتی بوده که جنبه ارهاص (13) داشته،و بمنظور آماده ساختن زمینه برای ظهوررسولخدا صادر شده،و ملا جلال الدین رومی بصورت زیبائی آنرابنظم آورده و بیان داشته است که گوید:
چشم بر اسباب از چه دوختیم گر ز خوش چشمان کرشم آموختیم هست بر اسباب اسبابی دگر در سبب منگر در آن افکن نظر انبیاء در قطع اسباب آمدند معجزات خویش بر کیوان زدند بی سبب مر بحر را بشکافتند بی زراعت جاش گندم کاشتند ریگها هم آرد شد از سعیشان پشم بر ابریشم آمد کشکشان جمله قرآنست در قطع سبب عز درویش و هلاک بولهب مرغ با بیلی دو سه سنگ افکند لشکر زفت حبش را بشکند پیل را سوراخ سوراخ افکند سنگ مرغی کو ببالا پر زند دم گاو کشته بر مقتول زن تا شود زنده هماندم در کفن حلق ببریده جهد از جای خویش خون خود جوید ز خون پالای خویش هم چنین ز آغاز زقرآن تا تمام رفض اسباب است و علت و السلام
2-ما در آنچه گفتیم جمودی هم به لفظ نداریم و اگر بتوان معنای صحیحی که با اعجاز این آیات و معنای ظاهری آن منافات نداشته باشد برای آنها پیدا کرد که با سایر نقلها و تواریخ انطباق پیدا کند آنرامی پذیریم،و خیال نشود که ما نظر خاصی روی نقلی یا تاریخی ازتواریخ اسلامی و یا غیر اسلامی داریم که نمی خواهیم آنها را بپذیریم بلکه ما تابع واقعیاتی هستیم که قابل پذیرش باشد،مثلا در پاره ای ازنقلها و تفاسیر مانند تفسیر فیض کاشانی «ره »آمده که این سنگها بهرکس می رسید بدنش آبله می آورد،و پیش از آن هرگز آبله در آنجا دیده نشد.
و فخر رازی از عکرمة از ابن عباس و سعید بن جبیر نقل کرده که گفته اند:
«لما ارسل الله الحجارة علی اصحاب الفیل لم یقع حجرعلی احد منهم الا نفط جلده و ثار به الجدری » (14)
یعنی آن هنگامی که خداوند سنگ را بر اصحاب فیل فرستاد هیچ یک از آن سنگها بر احدی از آنها نخورد جز آنکه وست بدنش زخم شده و آبله بر آورد.
و یا نقل دیگری که از ابن عباس شده که گفته است چون آن سنگها به لشکریان ابرهه خورد...
«فما بقی احد منهم الا اخذته الحکة،فکان لا یحک انسان منهم جلده الا تساقط لحمه (15) هیچ یک از آن لشکریان نماند جز آنکه مبتلا به خارش بدن گردید،و چون پوست بدن خود را می خارید گوشتش می ریخت...
چنانکه پاره ای از این تعبیرات در روایات ما نیز از ائمه اطهارعلیهم السلام نقل شده مانند روایتی شده که در روضه کافی و علل الشرایع از امام باقر علیه السلام روایت شده که پس از ذکر وصف آن پرنده هاکه سرها و ناخنهائی همچون سرها و ناخنهای درندگان داشتند و هرکدام سه عدد از آن سنگها بهمراه داشتند یعنی دو عدد به پاها و یکی به منقار.
آنگاه فرمود:
«فجعلت ترمیهم بها حتی جدرت اجسادهم فقتلهم بهاو ما کان قبل ذلک رؤی شیی ء من الجدری،و لا رؤا ذلک من الطیر قبل ذلک الیوم و لا بعده...» (16)
یعنی مرغهای مزبور همان سنگها را به ایشان زدند تا اینکه بدنهاشان آبله در آورد و بدانها ایشانرا کشت،و پیش از این واقعه چنین آبله ای دیده نشده بود،و نه آنگونه پرنده هائی دیده بودند نه پیش از آنروزو نه بعد از آنروز.
اکنون اگر بگوئیم منظور مورخین هم همین است که این سنگهاکه بوسیله آن پرندگان به بدن لشکریان ابرهه خورد موجب زخم شدن بدنشان و تاول زدن و زخم شدن و سپس مرگ آنها گردید،و همانگونه که قرآن کریم فرمود بدنشان همچون کاه جویده و خورد شده گردید مااز پذیرش آن امتناعی نداریم،اما اگر بخواهید«سنگ »را بر ذرات گرد و غبار و«طیر»را بر میکروبهای حامل آن ذرات و ابابیل بر خودآبله ها و«عصف ماکول »را بر چرک و خون بدنهای آنها،و یا امثال اینها حمل کنید نمی توانیم بپذیریم،چون مخالف صریح آیات وکلمات قرآنی است.
این داستان از ارهاصات بوده
3-همانگونه که گفته شد داستان اصحاب فیل جنبه اعجازداشته،و اگر کسی سئوال کند مگر در معجزه شرط نیست که بدست پیغمبر انجام شود؟در پاسخ می گوئیم:برخی از معجزات بوده که جنبه ارهاصی داشته و از ارهاصات بوده،و آنها به اتفاقات خارق العاده و معجزاتی اطلاق می شود که معمولا مقارن با ظهور و یاولادت پیغمبری اتفاق می افتد مانند اتفاقات شگفت انگیز وخارق العاده دیگری که در شب ولادت رسول خدا«ص »در جهان واقع شده و در روایات زیادی از روایات ما آمده مانند آنکه در آن شب دریاچه ساوه خشک شد،و آتشکده فارس خاموش گشت و چهارده کنگره در ایوان کسری فرو ریخت...و امثال آن که شاید در بخثهای آینده بدان اشاره شود،که اینها زمینه ساز ظهور پیغمبری بزرگ بوده است.
و ارهاص در لغت عرب بمعنای آماده باش و آژیر خطر و آماده کردن مردم برای یک اتفاق مهم می باشد که معمولا مقارن با ولادت پیغمبران بزرگ دیگر نیز چنین اتفاقاتی بوقوع می پیوسته،چنانچه درولادت موسی و عیسی و ابراهیم علیهم السلام نیز وجود داشته است.
منابع مقاله:
درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام ج1، رسولی محلاتی، سید هاشم؛

_________________________________
1-دائرة المعارف ج 6 ص 254-253.
2-دائرة المعارف ج 1 ص 34-33.
3-به قسمت(ب)از صفحه 9 تا 11 همین کتاب مراجعه نمائید.
4-اعلام قرآن خزائلی ص 159-160.
5-سوره بقرة آیه 243.
6-آیه 246.
7-آیه 258.
8-آیه 259.
9-سوره فجر آیه 6.
10-سوره اعراف آیه 84.
11-سوره یونس آیه 73.
12-سوره نمل آیه 51.
13-معنای ارهاص را در صفحات آینده انشاء الله تعالی می خوانید.
14-تفسیر مفاتیح الغیب ج 32 ص 100.
15-بحار الانوار ج 15 ص 138.
16-بحار الانوار ج 15 ص 142 و 159.

دوشنبه 9/11/1391 - 5:7
اهل بیت

ولادت رسول خدا «ص» در مکه بوده، و در خانه ای در شعب ابی طالب که بعدها رسول خدا آنرا به عقیل بن ابی طالب بخشید، و فرزندان عقیل آنرا به محمد بن یوسف ثقفی فروختند و محمد بن یوسف آنرا جزء خانه خویش ساخت و به نام او مشهور گردید.

ودر زمان هارون، مادرش خیزران آنجا را گرفت و از خانه محمد بن یوسف جدا کرد و مسجدی ساخت و بعدها بصورت زیارتگاهی در آمد، و بعدا که وهابیون در حجاز تسلط یافته و مکه را گرفتند روی نظریه عبد الوهاب مؤسس مذهبشان که تبرک به قبور پیمبران و مردان صالح الهی را شرک می دانستند، و بهمین جهت قبور ائمه دین و بزرگان اسلام را در مکه و مدینه ویران کردند، آنجا را نیز ویران کرده و بصورت مزبله و طویله ای در آوردند.
تنها با اصرار شیخ عباس قطان شهردار وقت مکه و درخواست وی از ملک عبد العزیز قرار شد تا در آنجا کتابخانه ای بنا کنند که امروزه به نام «مکتبة مکة المکرمه» شناخته می شود . (1) اکنون بسیاری از مسلمانان ترکیه پشت در این کتابخانه نماز می خوانند.
و برخی گفته اند: ولادت آنحضرت در خانه ای در نزدیکی کوه «صفا» بوده است. (2)

________________________________________

1 فی رحاب بیت الله الحرام، ص 263

2 سیره ابن هشام (پاورقی) ج 1 ص .158

دوشنبه 9/11/1391 - 5:5
اهل بیت

حدیث:ولدت فی زمن الملک العادل
این حدیث نیز در برخی از روایات بدون سند از رسول خدا«ص »نقل شده که فرمود:«ولدت فی زمن الملک العادل انوشیروان » (1) من در زمان پادشاه دادگر یعنی انوشیروان متولدشدم...

ولی این حدیث گذشته از اینکه از نظر عبارت فصیح نیست وبسختی می توان آن را به یک ادیب عرب زبان نسبت داد تا چه رسد به پیامبر اسلام و فصیح ترین افراد عرب از چند جهت جای خدشه و تردید است:
1-از نظر سند که بدون سند و بطور مرسل نقل شده...و ازکتاب «الموضوعات الکبیر علی قاری »-یکی از دانشمندان اهل سنت-نقل شده که در باره این حدیث چنین گفته:
«...قال السخاوی لا اصل له،و قال الزرکشی کذب باطل،و قال السیوطی قال البیهقی فی شعب الایمان:تکلم شیخناابو عبد الله الحافظ بطلان ما یرویه بعض الجهلاء عن نبینا«ص »ولدت فی زمن الملک العادل یعنی انوشیروان ». (2)
یعنی سخاوی گفت:این حدیث اصلی ندارد،و زرکشی گفته:دروغ باطلی است،و سیوطی از بیهقی در شعب الایمان نقل کرده که استادش ابو عبد الله حافظ در باره بطلان آنچه برخی از نادانان از پیغمبر ما«ص »روایت کرده اند که فرمود: «ولدت فی زمن الملک العادل یعنی انوشیروان »سخن گفته...
2-طبق این حدیث رسول خدا«ص »انوشیروان ساسانی رابه عدالت ستوده،و دادگر و عادل بودن او را گواهی داده،و بلکه به ولادت در زمان وی افتخار ورزیده،ولی با اطلاعی که ما ازوضع دربار ساسانیان و انوشیروان داریم نسبت چنین گفتاری برسولخدا«ص »و تایید عدالت او از زبان رسول خدا«ص »قابل قبول و توجیه نیست،و ما در اینجا گفتار یکی از نویسندگان معاصر را که در باره زندگی چهارده معصوم علیهم السلام قلمفرسائی کرده و اکنون چشم از این جهان بر بسته ذیلا برای شما نقل می کنیم،تا به بینیم واقعا سلطان عادلی در گذشته وجود داشته؟و آیا انوشیروان عادل بوده یا نه؟ نویسنده مزبور چنین می نویسد:
انوشیروان کسری به عدالت مشهور است ولی اگر نگاهی بی طرفانه باوضاع اجتماعی ایران در زمان سلطنت وی بیفکنیم خواه و ناخواه ناچاریم این عدالت را یک «غلطمشهور»بنامیم.زیرا در زمان سلطنت انوشیروان عدالت اجتماعی بر مردم ایران حکومت نمی کرد.
در اجتماع از مساوات و برابری خبری نبود.ملت ایران در آن تاریخ با یک اجتماع چهار طبقه ای بسر می برد که محال بودبتواند از عدالت و انصاف حکومت بهره ور باشد.
درست مثل آن بود که ملت ایران را در چهار اتاق مجزا ومستقل جا بدهند و هر یک از این چهار اتاق را با دیواری محکم تر از آهن و روی،از اتاق دیگر سوا و جدا بسازند.
گذشته از شاه و خاندان سلطنتی که در راس کشور قرار داشتندنخستین صف،صف «ویسپهران »بود که از صفوف دیگرملت به دربار نزدیکتر و از قدرت دربار بهره ورتر بود.طبقه ویسپهران از امیرزادگان و«گاه پور»ها تشکیل می یافت.
و بعد طبقه «اسواران »که باید از نجبا و اشراف ملت تشکیل بگیرد...امرای نظام و سوارگاران کشور از این طبقه بر می خواسته اند.
طبقه سوم طبقه دهگانان بود که کار کتابت و دبیری وبازرگانی و رسیدگی بامور کشاورزی و املاک را بعهده داشت.
طبقه چهارم که از اکثریت مردم ایران تشکیل می شدپیشه وران و روستاییان بودند،سنگینی این سه طبقه زورمند واز خود راضی بر دوش طبقه چهارم یعنی پیشه وران و روستاییان فشار می آورد.مالیات را این طبقه ادا می کرد.کشت و کاربعهده این طبقه بود رنج ها و زحمت های زندگی را این طبقه می کشید و آن سه طبقه دیگر که از دهگانان و اسواران وو یسپهران تشکیل می یافت به ترتیب از کیف ها و لذت های زندگی یعنی دسترنج طبقه چهارم استفاده می کرد.
میان این چهار طبقه دیواری از آهن و پولاد بر پا بود که مقدورنبود بتوانند با هم بیامیزند.اصلا زبان یکدیگر رانمی فهمیدند.
اگر از طبقه ویسپهران پسری دل به یک دختر دهگانی یادختری از دختر اسواران می بست ازدواجشان صورت پذیر نبود.
انگار این چهار طبقه چهار ملت از چهار نژاد علیحده وجداگانه بودند که در یک حکومت زندگی می کردند.
تازه طبقه ممتازه دیگری هم وجود داشت که دوش به دوش حکومت بر مردم فرمان می راند.این طبقه خود را مطلقا فوق طبقات می شمرد زیرا بر مسند روحانیت تکیه زده بود و اسمش «موبد»بود.فکر کنید.آن کدام عدالت است که می تواند براین ملت چهار اشکوبه بیک سان حکومت کند.
این طبقه بندی در نفس خود بزرگترین ظلم است.این خودنخستین سد در برابر جریان عدالت است تا این سد شکسته نشود و تا عموم طبقات بیک روش و یک ترتیب بشمار نیایند،تا ویسپهران و پیشه وران دست برادری بهم نسپارند و پنجه دوستی همدیگر را فشار ندهند محال است از عدالت اجتماعی و برابری در حقوق عمومی بیک میزان استفاده کنند.
در حکومت ساسانیان حیات اجتماعی بر دو پایه «مالکیت »و«فامیل »قرار داشت.ملاک امتیاز در خانواده ها لباس شیک و قصر مجلل و زنهای متعدد و خدمتگذاران کمر بسته بود.
«خسروانی کلاه و زرینه کفش علامت بزرگی بود»طبقات ممتاز یعنی مؤبدان و ویسپهران در زمان ساسانیان از پرداخت مالیات و خدمت در نظام مطلقا معاف بودند.
پیشه وران زحمت می کشیدند،پیشه وران بجنگ می رفتند،پیشه وران کشته می شدند و در عین حال نه از اینهمه رنج وفداکاری تقدیر می شدند و نه در زندگی خود روی آسایش وآرامش می دیدند.
تحصیل علم و معارف ویژه مؤبدان و نجبا بوده،بر طبقه چهارم حرام بود که دانش بیاموزد و خود را جهت مشاغل عالیه مملکت آماده بدارد.
حکیم ابو القاسم فردوسی در شاهنامه خود حکایتی دارد از«کفشگر»و«انوشیروان »روایت می کند که خیلی شنیدنی است و ما اکنون عین روایت را از شاهنامه در اینجا بعنوان شاهد صادق نقل می کنیم:
بشاه جهان گفت بو ذرجمهر که ای شاه با داد و با رای و مهر سوی گنج ایران دراز است راه تهیدست و بیکار مانده سپاه بدین شهرها گرد ما،در کس است که صد یک ز مالش سپه را بس است ز بازارگانان و دهقان درم اگر وام خواهی نگردد دژم بدان کار شد شاه همداستان که دانای ایران بزد داستان فرستاده ای جست بو ذرجمهر خردمند و شادان دل و خوبچهر بدو گفت از ایدر دو اسبه برو گزین کن یکی نام بردار گو ز بازارگانان و دهقان شهر کسی را کجا باشد از نام بهر ز بهر سپه این درم وام خواه بزودی بفرماید از گنج شاه
فرستاده بزرگمهر در میان دهقانان و بازرگانان شهر مرد کفشگری را پیدا کرد که پول فراوان داشت.
یکی کفشگر بود موزه فروش بگفتار او پهن بگشاد گوش درم چند باید؟بدو گفت مرد دلاور شمار درم یاد کرد چنین گفت کی پر خرد مایه دار چهل مر درم،هر مری صد هزار بدو کفشگر گفت کاین من دهم سپاسی ز گنجور بر سر نهم بیاورد قپان و سنگ و درم نبد هیچ دفتر بکار و قلم
کفشگر با خوشرویی و رغبت ثروت خود را در اختیار فرستاده بزرگمهر گذاشت.
بدو کفشگر گفت ای خوب چهر نرنجی بگویی به بو ذرجمهر که اندر زمانه مرا کودکیست که آزار او بر دلم خوار نیست بگویی مگر شهریار جهان مرا شاد گرداند اندر نهان که او را سپارم به فرهنگیان که دارد سرمایه و هنگ آن فرستاده گفت این ندارم برنج که کوتاه کردی مرا راه گنج
فرستاده به کفشگر وعده داد که استدعای او بوسیله بزرگمهر بعرض انوشیروان برسد.و بزرگمهر هم با آب و تاب بسیار تقاضای کفشگررا که اینهمه درهم و دینار بدولت تقدیم داشته بود در پیشگاه شاه معروض داشت و حتی خودش هم خواهش کرد:
اگر شاه باشد بدین دستگیر که این پاک فرزند گردد دبیر ز یزدان بخواهد همی جان شاه که جاوید باد و سزاوار گاه
اما انوشیروان بیرحمانه این تقاضا را رد کرد و حتی پول کفشگر راهم برایش پس فرستاد و در پاسخ چنین گفت:
بدو شاه گفت ای خردمند مرد چرا دیو چشم ترا خیره کرد برو همچنان باز گردان شتر مبادا کزو سیم خواهیم و در چو بازارگان بچه،گردد دبیر هنرمند و با دانش و یادگیر چو فرزند ما بر نشیند به تخت دبیری ببایدش پیروز بخت هنر باید از مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش بدست خردمند مرد نژاد نماند بجز حسرت و سرد باد شود پیش او خوار مردم شناس چو پاسخ دهد زو نیابد سپاس
و دست آخر گفت که دولت ما نه از این کفشگر وام می خواهد و نه اجازه می دهد که پسرش به مدرسه برود و تحصیل کند زیرااین پسر پسر موزه فروش است یعنی در طبقه چهارم اجتماع قراردارد و«پیروز بخت »نیست در صورتیکه برای ولیعهد مادبیری «پیروز بخت »لازم است.
آری بدین ترتیب پسر این کفشگر و کفشگران دیگر و طبقاتی که در صف نجبا و روحانیون قرار نداشتند حق تحصیل علم وکسب فرهنگ هم نداشتند.
البته انوشیروان به نسبت پادشاهان دیگر از دودمانهای ساسانی و غیر ساسانی که مردم را با شکنجه و عذاب های گوناگون می کشتند عادل است.
آنچه مسلم است اینست که کسری انوشیروان دیوان عدالتی بوجود آورده بود و تا حدودی که مقتضیات اجتماعی اجازه می داد به داد مردم می رسید ولی اینهم مسلم است که در یک چنین اجتماع...در اجتماعی که به پسر کفشگر حق تحصیل علم ندهند و ویرا از عادی ترین و طبیعی ترین حقوق اجتماعی و انسانی محروم سازند عدالت اجتماعی برقرارنیست.
گناه کفشگر به عقیده شاهنشاه ساسانی این بود که «پیروزبخت »نبود...
در اینجا باید بعرض خسرو انوشیروان رسانید که آیا این کفشگر زاده «نا پیروز بخت »ایرانی هم نبود؟
نگارنده گوید:تازه معلوم نیست چگونه این داستان از لابلای تاریخ ساسانیان و پادشاهان که پر از مدیحه سرائی و تمجیدهای آنچنانی است نقل شده،و فردوسی که معمولا افسانه پرداز آنان بوده و گاهی بگفته خودش کاهی را به کوهی جلوه می داده چگونه این داستان را با این آب و تاب نقل کرده؟و گویا این بیدادگری را عین عدالت و داد می دانسته،که آنرا در کتاب خودبنظم درآورده و زحمت سرودن آنرا بخود داده است!!و شاید-چنانچه بعضی احتمال داده اند-هدف فردوسی نیز همین افشاءگری بوده که از این دروغ مشهور پرده بردارد و عدالت دروغین انوشیروان را بر ملا سازد!
3-اختلاف در نقل حدیث و بخصوص اختلاف در متن آن که سبب تردید در اصل حدیث و تضعیف آن می شود زیرا دربرخی از روایات همانگونه که شنیدید«ولدت فی زمن الملک العادل انوشیروان »است،و در برخی دیگر بدون لفظ «انوشیروان »و در برخی با اضافه کلمه «یعنی »است،بگونه ای که از نقل «علی قاری »استنباط می شد که معلوم نیست کلمه «یعنی »از اضافات راوی است یا جزء متن روایت است،و دربرخی از نقلها متن این روایت بگونه دیگری نقل شده که نه لفظ «عادل »در آن است و نه لفظ «انوشیروان »مانند روایت اعلام الوری طبرسی و کشف الغمه که در آن اینگونه است:
«...ولدت فی زمان الملک العادل الصالح »که همین عبارت در نقل مجلسی «ره »در بحار الانوار لفظ «العادل »هم ندارد و اینگونه نقل شده «ولدت فی زمان الملک الصالح »که طبق این نقل معلوم نیست این پادشاه عادل صالح،یا این پادشاه صالح و شایسته چه کسی بوده،چون بر فرض صحت حدیث روی این نقل معلوم نیست منظور رسولخدا«ص »انوشیروان باشد،و از اینرو مرحوم طبرسی و اربلی که خود متوجه این مطلب بوده اند قبل از نقل این قسمت در مورد سال ولادت آنحضرت می نویسند:
«...و ذلک لاربع و ثلاثین سنة و ثمانیة اشهر مضت من ملک کسری انوشیروان بن قباد...و هو الذی عنی رسول الله-صلی الله علیه و آله-علی ما یزعمون:ولدت فی زمان الملک العادل الصالح ».
منابع مقاله:
درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام ج1، رسولی محلاتی، سید هاشم؛


_________________________________
1-بحار الانوار ج 15 ص 250.مناقب ج 1 ص 172.


2-«الموضوعات الکبیر»علی قاری-ط کراچی-ص 136.

دوشنبه 9/11/1391 - 5:5
اهل بیت

شاید یکی از پراختلاف ترین مسایل تاریخ زندگانی پیغمبر اسلام اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسی بخواهد همه اقوال را در این باره جمع آوری کند به بیش از بیست قول می رسد.


عموم سیره نویسان اتفاق دارند که،تولد پیامبر گرامی در عام الفیل،در سال 570 میلادی بوده است.زیرا آن حضرت به طور قطع،در سال 632 میلادی درگذشته است،و سن مبارک او 62 تا 63 بوده است.بنابراین،ولادت او در حدود 570 میلادی خواهد بود.
اکثر محدثان و مورخان بر این قول اتفاق دارند که تولد پیامبر،در ماه «ربیع الاول »بوده،ولی در روز تولد او اختلاف دارند.معروف میان محدثان شیعه اینست که آن حضرت،در هفدهم ماه ربیع الاول،روز جمعه،پس از طلوع فجر چشم به دنیا گشود،و مشهور میان اهل تسنن اینست که ولادت آن حضرت،در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است. (1)
از این دو قول کدام صحیح است؟
بسیاری جای تاسف است که روز میلاد و وفات رهبر عالیقدر اسلام،بلکه موالید و وفیات بیشتر پیشوایان مذهبی ما،به طور تحقیق معین نیست.این ابهام سبب شده که بسیاری از روزهای جشن و سوگواری ما از نظر تاریخ قطعی نباشد،در صورتی که دانشمندان اسلام،نوعا وقایع و حوادثی را که در طی قرون اسلامی رخ داده است،با نظم مخصوصی ضبط کرده اند،ولی معلوم نیست چه عواملی در کار بوده که میلاد و وفات بسیاری از آنها به طور دقیق ضبط نگردیده است.
فراموش نمی کنم هنگامی که دست تقدیر،نگارنده را به سوی یکی از شهرهای مرزی «کردستان »ایران کشانیده بود،یکی از دانشمندان آن محل این موضوع را با من در میان گذارد و بیش از حد اظهار تاسف نمود و از سهل انگاری نویسندگان اسلامی بسیار تعجب می کرد،و می افزود:چطور آنان در یک چنین موضوع اختلاف نظر دارند. نگارنده به او گفت:این موضوع تا حدودی قابل حل است.اگر شما بخواهید بیوگرافی و شرح حال یکی از دانشمندان این شهر را بررسی کنید و فرض کنیم که این دانشمند پس از خود اولاد و کسان زیادی از خود به یادگار گذارده باشد،آیا به خود اجازه می دهید که با بودن فرزندان مطلع،و فامیل بزرگ آن شخص،که از خصوصیات زندگانی او طبعا آگاهند،بروید شرح زندگانی او را از اجانب و بیگانگان،یا از دوستان و علاقمندان آن شخص درخواست کنید؟بطور مسلم وجدان شما چنین کار را اجازه نمی دهد.
رسول گرامی از میان مردم رفت،و فامیل و فرزندانی از خود به یادگار گذارد، بستگان و کسان آن حضرت می گویند:اگر رسول خدا پدر ارجمند ماست،و ما در خانه او بزرگ و در دامن مهر او پرورش یافته ایم،بزرگ خاندان ما،در فلان روز به دنیا آمده و در فلان ساعت معین،چشم از جهان بربسته است.آیا با این وضع جا دارد که قول فرزندان او را نادیده گرفته و نظر دور افتادگان و همسایگان را بر قول آنان ترجیح دهیم؟!
دانشمند مزبور،پس از شنیدن سخنان نگارنده سر به زیر افکند،و سپس گفت:گفتار شما مضمون مثل معروف است که:«اهل البیت ادری بما فی البیت »و من نیز تصور می کنم که قول امامیه،در خصوصیات زندگی آن حضرت که ماخوذ از اولاد و فرزندان و نزدیکان اوست،به حقیقت نزدیکتر باشد.سپس دامنه سخن به جاهای دیگر کشیده شد که فعلا جای بازگوئی آنها نیست.
دوران حمل
معروف این است که نور وجود آن حضرت،در ایام تشریق(یازدهم و دوازدهم و سیزدهم از ماه حج را ایام تشریق می نامند)در رحم پاک «آمنه »قرار گرفت (2).ولی این مطلب با آنچه میان عموم مورخان مشهور است که میلاد آن حضرت در ماه «ربیع الاول »بوده است،سازگار نیست.زیرا در این صورت،باید دوران حمل «آمنه »را،سه ماه و یا یکسال و سه ماه بدانیم،و این خود از موازین عادی بیرون است و کسی هم آن را از خصائص پیامبر نشمرده است. (3)
محقق بزرگ،شهید ثانی(911-966)اشکال مزبور را چنین حل کرده است که:فرزندان اسماعیل به پیروی از نیاکان خود،مراسم حج را در«ذی الحجه »انجام می دادند، ولی بعدا به عللی به این فکر افتادند که مراسم حج را هر دو سال در یک ماه انجام دهند.یعنی دو سال در«ذی الحجه »،و دو سال در«محرم »،و بهمین ترتیب. بنابراین،با گذشتن بیست و چهار سال،دو مرتبه ایام حج به جای خود باز می گردد و رسم اعراب بر همین جاری بود،تا این که در سال دهم هجرت که برای اولین بار،ایام حج با ذی الحجه تصادف کرده بود،پیامبر گرامی با القاء خطبه ای،از هر گونه تغییر اکیدا جلوگیری فرمود،و ماه ذی الحجه را ماه حج معرفی نمود (4) و این آیه در خصوص جلوگیری از تاخیر ماههای حرام که رسم عرب جاهلی بود نازل گردیده است:
انما النسی ء زیادة فی الکفر یضل به الذین کفروا یحلونه عاما و یحرمونه عاما» (5).
«تغییر دادن ماههای حرام نشانه فزونی کفر است.کسانی که کافرند بوسیله آن گمراه می شوند یکسال آن را حلال می شمارند و یکسال حرام ».
روی این جریان،ایام تشریق در هر دو سال در گردش بوده است.اگر روایات می گوید که:نور آن حضرت در ایام «تشریق »،در رحم مادر قرار گرفته و در هفدهم ربیع الاول از مادر متولد گردیده است،این دو مطلب با هم منافات ندارند.زیرا در صورتی منافات پیدا می کنند که،منظور از ایام تشریق همان یازدهم و دوازدهم و سیزدهم «ذی الحجه »باشد.ولی همان طوری که توضیح داده شد،ایام تشریق پیوسته در تغییر و تبدیل بوده و ما با محاسبات به این مطلب رسیدیم که در سال حمل و ولادت آن حضرت، ایام حج مصادف با ماه جمادی الاولی بوده است.و چون آن حضرت در ربیع الاول متولد گردیده،در این صورت دوران حمل آمنه تقریبا ده ماه بوده است. (6)
اشکالات این بیان
نتیجه ای را که مرحوم شهید ثانی از این نظر گرفته است،صحیح نیست،و معنائی که برای(نسی ء)بیان نموده،از میان مفسران،فقط «مجاهد»آن را برگزیده و دیگران آن را طور دیگر تفسیر کرده اند و تفسیر مزبور چندان محکم نیست زیرا:
اولا-مکه،مرکز همه گونه اجتماعات بود و یک عبادتگاه عمومی برای تمام اعراب به شمار می رفت.ناگفته پیداست که تغییر حج در هر دو سال،طبعا مردم را دچار اشتباه می کند و عظمت آن اجتماع بزرگ و عبادت دسته جمعی را از بین می برد. روی این نظر بعید است که قریش و مکیان راضی بشوند که آنچه مایه افتخار و عظمت آنهاست،در هر دو سال در دست تحول باشد و سرانجام مردم،وقت آن را گم کنند و آن اجتماع از بین برود.
ثانیا-اگر به دقت محاسبه شود، لازمه این سخن این است که:در سال نهم هجرت، ایام حج مصادف با ذی القعده بوده باشد.در صورتی که در همین سال،امیر مؤمنان «ع »، از طرف پیامبر«ص »ماموریت یافت که سوره «برائت »را در ایام حج برای مشرکان بخواند.مفسران و محدثان متفقند که آن حضرت،سوره مزبور را در دهم ذی الحجه خواند و چهار ماه مهلت داد و آغاز مهلت را دهم ذی الحجه می دانند،نه ذی القعده.
ثالثا-معنای «نسی ء»اینست که:چون اعراب مجرای صحیحی برای زندگانی نداشتند، غالبا از راه غارتگری ارتزاق می نمودند.از این جهت،برای آنان بسیار سخت بود که در سه ماه(ذی القعده و ذی الحجه و محرم)جنگ را تعطیل کنند.از این جهت،گاهی از متصدیان کعبه درخواست می کردند،که اجازه دهند در ماه محرم الحرام جنگ کنند و به جای آن،در ماه صفر جنگ متارکه شود،و معنای «نسی ء»همین است و در غیر محرم،ابدا(نسی ء) نبوده است و در خود آیه اشاره ای بر این مطلب دیده می شود.
«یحلونه عاما و یحرمونه عاما:
یکسال جنگ را حلال و یکسال حرام می کردند».ما تصور می کنیم راه حل مشکل این است که: اعراب،در دو موقع «حج »می کردند.یکی ذی الحجه و دیگر ماه رجب،و تمام اعمال حج را در همین دو موقع انجام می دادند.در این صورت،ممکن است مقصود از اینکه:«آمنه »،در ماه حج یا در ایام تشریق،حامل نور رسولخدا شده،همان ماه رجب باشد،و اگر تولد آن حضرت را در هفدهم ماه ربیع الاول بدانیم،در این صورت مدت حمل،هشت ماه و اندی خواهد بود.
منابع مقاله:
فروغ ابدیت ج1، سبحانی، جعفر؛

______________________________
1. «کافی »،ج 1/439.
2. فقط طریحی در«مجمع البحرین »،در ماده «شرق »،به صورت قولی که گوینده آن معلوم نیست،آن را نقل کرده است.
3. رسول گرامی،این حقیقت را با جمله زیر بیان فرمود:و ان الزمان قد اشتداز کهیئته یوم خلق السماوات و الارض:زمان به نقطه ای که از آنجا آغاز شده بود بازگشت،روزی که خدا آسمانها و زمین را آفرید.
4. سوره توبه/37.
5. «بحار الانوار»،ج 15/252.
6. علامه مجلسی،در«بحار»،ج 100/253،این محاسبه را انجام داده است.علاقمندان می توانند به آن جا مراجعه بفرمایند،هر چند به اشکالی که در بالا یادآور شدیم،توجه نداده است.

دوشنبه 9/11/1391 - 5:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته