• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 619
تعداد نظرات : 415
زمان آخرین مطلب : 5621روز قبل
آموزش و تحقيقات

 

16 مهارت صحبت در جمع


در زندگی همه ما مواقعی وجود دارد که باید در حضور چند نفر راجع به مساله‌‌ای صحبت کنیم. ممکن است این صحبت در جلسه یا کنفرانسی باشد که رسمیت داشته باشد و ممکن هم هست که در یک جمع خانوادگی یا در محیط کار بخواهیم برای دوستان یا همکارانمان صحبت کنیم. اگر مهارت‌های لازم را در این زمینه داشته باشیم، قطعاً روند کار با موفقیت بیشتری انجام می‌شود و به نتایج بهتری می‌رسیم.
یکی از مباحث مهمی‌که اکثر صاحب نظران درباره آن اتفاق نظر دارند، مقدمه‌ای است که ما برای گفتار خود انتخاب می‌کنیم. برخی می‌گویند اصل مطلب مهم است و مقدمه تأثیر چندانی در روابط ندارد، در صورتی که اگر مقدمه جالب و دلنشین نباشد، دنبال کردن بقیه صحبت از جانب شنوندگان چندان قطعی نیست.
پس سعی کنید صحبت خود را همیشه با یک مقدمه آغاز کنید و سپس به اصل بحث بپردازید.

4 نکته درباره مقدمه‌چینی
بسیاری افراد حتی در دوران تحصیل و برای نوشتن انشاء نیز برای پرداختن به مقدمه دچار مشکل می‌شوند. با توجه به نکات زیر حداقل از اصول کلی مقدمه آگاه خواهند شد:
- مقدمه باید مختصر باشد، اما در عین حال هدف از بیان آن را مشخص کند تا شنونده بداند که قرار است به چه موضوعی پرداخته شود.
- مقدمه نباید تنها اطلاعات خاصی را به شنونده منتقل کند، بلکه باید شنونده را جذب کند و برای پیگیری کلام انگیزه لازم را در او به وجود آورد.
- مطالب بیان شده باید مرتبط با یکدیگر باشند، نه‌این که در مقدمه به نکاتی پرداخته شود که در آخر بحث، هیچ نتیجه‌ای از آنها گرفته نشود.
- در نهایت با نوع کلام خود سعی کنید ارتباطی میان خود و شنونده‌ایجاد کنید که موج مثبتی ایجاد شود و فضای دلنشین و مطلوبی به بحث شما بدهد.

12 نکته درباره جان کلام
و اما در پرداختن به مطالب اصلی کلام، پس از مقدمه، نکات زیر را در نظر داشته باشید:
- از کلمات قابل درک و با معنی استفاده کنید.
- القاب، عناوین و اصطلاحات فوق تخصصی، کمکی به درک بهتر موضوع نمی‌کند. البته هنگام نیاز باید به آنها اشاره کرد. اما موضوع اصلی نباید تحت الشعاع این مساله‌ قرار گیرد، زیرا شنونده خسته می‌شود.
- برای پرداختن به موضوع، در صورت امکان می‌توانید از داستان‌های کوتاه، ضرب المثل‌ها و اطلاعات جالب دیگر برای حمایت از موضوع اصلی استفاده کنید و بر جذابیت کلام و درک بهتر آن بیفزایید.
- سعی کنید حتماً از موضوع مورد نظر به اندازه کافی اطلاع و آگاهی داشته باشید تا با تسلط کامل درباره آن صحبت کنید.
- به یاد داشته باشید هرچه بیشتر مطالعه کنید، بیشتر خواهید دانست و هرچه بیشتر بدانید و بیاموزید، به جاهای بهتری می‌رسید.
- وقتی از جنبه‌های گوناگون یک مساله‌ آگاه باشید، با اعتماد به نفس بیشتری راجع به آن صحبت می‌کنید و این حس مثبت خود را به شنونده نیز منتقل خواهید کرد.
- با اشاره به ارزش و اهمیت موضوع، علت انتخاب خود را در پرداختن به آن بیان کنید و در صورت لزوم جزییاتی که مرتبط با مساله‌ باشند را نیز تشریح کنید.
- دیگران را در بحث خود وارد کنید و از نظرات آنها نیز مطلع شوید، چرا که اگر تا انتهای بحث پیش بروید، امکان دارد نقاط کور و مبهمی‌برای شنوندگان ایجاد شده باشد و آنها فرصت ابراز عقیده یا سؤال در آن موارد را نداشته باشند.
- هرگز فکر نکنید سکوت حضار دقیقاً به معنای تأیید و همراهی با گفته‌های شماست. حتی اگر سکوتی نیز حکمفرما شد، سعی کنید با طرح برخی سؤالات در ارتباط با موضوع آنها را به شرکت در بحث تشویق کنید.
- از مکث‌های طولانی و توپوق زدن جدا بپرهیزید؛ زیرا این گونه موارد نه تنها حاکی از عدم تسلط و آگاهی کافی شما نسبت به موضوع است، بلکه هماهنگی و ارتباط میان موارد را از میان می‌برد و در ضمن موجب حواس پرتی شنوندگان و خارج شدن رشته گفتار از دست شما می‌شود؛ البته‌این کار نیاز به تمرین دارد، اما ضروری و ممکن است.
- توجه داشته باشید حتی عامی‌ترین مردم نیز قادر به درک میزان توانایی شما در بیان، کلام و نحوه گفتار هستند. مردم همیشه به خود افراد توجه دارند نه به مدرک و درجه تحصیلی شان. پس اگر عالی ترین مدارک تحصیلی را نیز داشته باشید، اما در انتقال مفاهیم و مقاصد مورد نظر خود ناتوان باشید، موفقیتی کسب نخواهید کرد.
- موارد فوق، نکاتی ساده اما مهم را به شما یادآوری می‌کنند که با وجود ساده بودن نیاز به تمرین و صرف وقت دارند که ما امیدواریم شما نیز با رعایت آنها در زندگی اجتماعی و کارهای خود، به موفقیت‌های روزافزون دست یابید

 

يکشنبه 23/4/1387 - 10:23
خانواده

ما را باش خیال می کردیم همیشه یکی را داریم یکی که به وقت گریه سر روی شانه هاش بذاریم. ما را باش خیال می کردیم که یکی به فکرمان هست میان این همه وحشت توی این کوچه بن بست. ما را باش دل به کی بستیم چشم به راه کی نشستیم. ما که واسه خاطر تو قرق ماه را شکستیم وقتی خورشید حقیقت از خواب قصه برآشفت تازه فهمیدم چه آسان چشم تو به من دروغ گفت. هاج و واج رد نگاتو به گلای قالی دوختی بگو اون همه عشقو به چه قیمتی فروختی؟ تو به فکر من نبودی توی گرگ و میش مهتاب
---------------------------------------------

دیگر برای ساختن حادثه مجالی نیست
دیگر برای زندگی حس و حالی نیست
من برای با تو بودن به هر دری زدم
دیگر برای به تو بودن راهكاری نیست
سر و پا عشق هستم عشق به تو اما
دیگر آن عشق بیش از این علامت سوالی نیست
دلم شد گهواره خون از دوری تو
دیگر از دوری تو در من جانی نیست
شب و هر شب دعا كردم بهر وصال
دیگر بهر وصال جز دعا مرا كاری نیست
امید داشتم . امید رسیدن به تو
دیگر بی تو و بی امید جز مرگ مرا حال نیست
-------------------------

خودم را ساخته ام تا بگویم آنچه را باخته ام ، فراموش كرده ام . زندگی ام را به پای كسی گذاشتم كه دوستش می داشتم ولی او هیچ وقت مرا دوست نداشت و چگونه دوستش بدارم آگاه از این كه هرگز برایش اهمیتی ندارم ، به او حق می دهم شاید او هم مانند من یكی را دوست داشته است... حال از خود می پرسم : او را برای همیشه دوست خواهم داشت؟ افسوس كه چنین نخواهد بود! او را فراموش كرده ام . من زمانی به خود نگریستم كه دیگر سینه ام شكافته ، قلبم افسرده و روحم سپرده شده بود . باید صبر می كردم تا زخم سینه ام با نمك خوب شود ، با قلبم چه كار می كردم برای گرم شدن در آفتاب گذاشتمش اما آتش گرفت ، چاره ای نداشتم نیمی از خاكستر قلب سوخته ام را به آب و نیم دیگر را به خاك سپردم و به یادم ماند كه روحم ، روحم ، روح من هیچ موقع ، هیچ وقت و هیچ زمانی از او جدا نشد . یادگار او سوالی است بی انتها : آیا صبر كنم بر او كه بر من صبر نكرد ؟

---------------------------

اینو یادت باشه : انسان باش و انسانیت کن....اگه خیلی برات سخته حداقل آدم بودن رو تمرین کن

------------------------

بودنت یه جور عذابم می ده... نبودنت یه جور...... تو این دنیای ناجور دوستت دارم بدجور

----------------------

هیچ وقت به چشمات راز دلت را نگو...چون راز نگه نمی دارد و گریه می کند

----------------------------------

شاد باشید

يکشنبه 23/4/1387 - 10:20
شعر و قطعات ادبی

دلم برای کسی تنگ است

که آفتاب صداقت را

به میهمانی گل های باغ می آورد

و گیسوان بلندش را

                   - به باد ها می داد

و دست های سپیدش را

                   به آب می بخشید

دلم برای کسی تنگ است

که چشمهای قشنگش را

به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برا ی کسی تنگ است

که همچو کودک معصومی

دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی را

          - نثار من می کرد.

دلم برای کسی تنگ است

که تا شمالی ترین شمال

و در جنوب ترین جنوب

همیشه در همه جا

                   -آه با که توان گفت

که بود با من و

-        پیوسته نیز بی من بودچ

و کار من ز فراقش فغان و شیون بود

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

کسی .....

-        دگر کافی ست

حمید مصدق

شنبه 22/4/1387 - 10:41
ادبی هنری

یه مرداب برای بدست اوردن یه نیلوفر سالها میخوابه تا ارامش نیلوفر بهم نخوره پس اگه کسی رودوست داری برای داشتنش حتی شده سالها صبر کن

من پس از مدتها فرصتی یافته ام تا كمی گریه كنم وبه تنهایی خود فكر كنم همه تنها هستیم هرچه با همدیگر،تنهاتر گرد هم جمع شدیم تا به تنهایی خود عمق دهیم جمع ما تنهایان جمع ما تنهایی هاست وچه وحشتناك است من پس از مدتها فرصتی یافته ام تا به تنهایی خود فكر كنم وبه تنهایی تو كه چه آسان رفتی

دیدار با تو میسر نمی شود. می آیی، می بینمت در یک به هم زدنٍ چشم، در لحظه ای یگانه که هر دم تکرار می شود. با این همه هنوز نیامده ای، دیگر رفته ای، همیشه همین طور است و من همیشه، هنوز. در انتظارٍ آمدنت، دل تنگٍ رفتنت می مانم هنوز، همیشه

اگر دشمن پیدا کردی بدون در رسیدن به هدفت موفق بودی و اگه روزی تهدیدت کردن بدون در برابرت ناتوانندواگه روزی خیانت دیدی بدون قیمتم بالاست و اگر روزی ترکت کردند بدون با تو بودت لیاقت می خواد

زندگی چیز بی ارزشی است و ارزشمند تر از آن چیزی نیست (مسعود بهنود)

دلهایی که به واسطه غم به هم گره می خورند در شوکت شادمانی از هم جدا نخواهند شد و عشقی که با اشک تطهیر شده است پاک و زیبا، جاودانه می ماند. (جبران خلیل جبران)

اگر با دلت چیزی یا کسی را دوست داشتی زیاد جدی نگیر چون ارزشی نداره، چون کار دل دوست داشتنه مانند کار چشم که دیدنه و کار گوش که شنیدنه، اما اگه روزی با عقلت کسی رو دوست داشتی، اگر عقلت عاشق شد، بدون که داری چیزی رو تجربه می کنی که نامش عشق واقعی است      (افلاطون)

آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور می کند

شنبه 22/4/1387 - 10:38
آموزش و تحقيقات

چرا خمیازه می كشیم؟

براساس یك نظریه، خمیازه كشیدن مسری است. آخرین نظریه های فیزیولوژیست ها در رابطه با خمیازه  كشیدن، از مسری بودن خمیازه حكایت می كند.

 بر این اساس، خمیازه كشیدن یك عمل بدوی است كه در سیر تكامل انسان جا مانده است.

یك پروفسور دانشگاه مریلند در آمریكا كشف كرده، خنده و خمیازه به گونه ای غیرعادی قابل سرایت هستند، به طوری كه تنها مطالعه درباره خمیازه كافی است تا شما نیز تمایل به آن پیدا كنید. برای مثال در بابون ها، 4 خمیازه  سرپرست گروه، نشانه آن است كه اعضا باید برای گذراندن شب اتراق كنند.

در واقع خمیازه یك بازتاب است و شما نمی توانید به راحتی آن را متوقف كنید. این رفتار علامتی از تغییر حالت میان هوشیاری و خواب آلودگی و برعكس است. به اعتقاد او خمیازه كشیدن هیچ ارتباطی با كسب اكسیژن بیشتر برای فرد ندارد.

همچنین گروهی از محققان دانشگاه آریزونا، دلیل اینكه برخی افراد با مشاهده خمیازه دیگران، خود نیز آن را تكرار می كنند را نوعی پدیده ارادی موسوم به مجاورت می  دانند.

خمیازه عبارت است از باز كردن دهان و تنفس عمیق به صورت غیر ارادی كه تقریباً  از زمان پیش از تولد و به عبارت دقیق تر از دوره جنینی و یازده هفتگی قابل مشاهده است.

در ارتباط با خمیازه دو نظریه عمده مطرح است؛ نخست تئوری فیزیولوژیكی كه طبق آن كمبود اكسیژن با بالا رفتن میزان دی اكسید كربن در خون باعث می شود گیرنده های حسی پیام خاصی را منتقل و قسمت غیرارادی مغز فرمان خمیازه را صادر كند و نظریه دوم، تئوری خستگی است كه خمیازه را نوعی واكنش طبیعی بدن می داند.

از سوی دیگر محققان این مركز به تازگی دریافته اند زمانی كه فرد خمیازه می كشد،  مقادیر بیشتری اكسیژن از طریق گشاد شدن مجاری تنفسی، وارد ریه هایش شده و درصد این گاز حیاتی در خون افزایش می یابد.

آنها می گویند: در 90 درصد موارد، خمیازه كشیدن به دنبال افت اكسیژن در بدن فرد رخ می دهد. برای مثال بعد از مدتی نفس كشیدن به صورت مقطع و كوتاه، ناگهان شخص خمیازه كشیده و با این كار بدن او میزان اكسیژن مورد نیاز را دریافت می كند، پس در حقیقت خمیازه پاسخی به نیاز فرد به هوای بیشتر است، نه دلیلی بر خواب آلودگی.

خمیازه بی اختیار انجام می شود، زیرا در مغز ما مركزی است كه نفس كشیدنمان را تنظیم می كند. اگر مقدار زیادی گاز كربنیك در بدن ما باشد، این مركز فعال می شود و ما بی آنكه بخواهیم، نفس عمیقی كشیده و گاز كربنیك را هم بیرون می دهیم.

هر چند علل و چگونگی دقیق خمیازه كشیدن مشخص نیست، اما دیدن، شنیدن و یا حتی فكر كردن به خمیازه نیز می تواند آن را در یك فرد برانگیزد. زیرا نگاه كردن و شنیدن صدای خمیازه روی مغز ما اثر می گذارد و باعث خمیازه می شود.

پیش از این تصور عمومی این بود كه ما تنها هنگام خستگی خمیازه می كشیم، اما ما موقع بیدار شدن از خواب و هوشیاری كامل نیز خمیازه می كشیم.امروزه می دانیم ریه ها مسئول سنجش میزان اكسیژن نیستند و از طرفی دیده شده كه حتی جنین انسان در شكم مادر با ریه های پر از آب خمیازه می كشد.

این نظریه معتقد است كه خمیازه كشیدن، نوعی روش ارتباطی میان موجودات است، به این معنی كه جانوران با انجام این عمل، تغییرات ایجاد شده در محیط با درون خود را به یكدیگر اطلاع می دهند

شنبه 22/4/1387 - 10:37
دانستنی های علمی
ارزشت را با مقایسه کردن خود با دیگران پایین نیاور, زیرا همه ما با یکدیگر متفاوتیم.
اهداف و آرزوهایت را با توجه به آن چه که دیگران با اهمیت تصور می کنند, تعیین نکن, زیرا فقط تو می دانی که
چه چیزی برایت بهترین است.
با زندگی کردن در گذشته یا اینده زیستن در زمان حال را از دست نده. حتی اگر یک روز در زمان حال زندگی کنی,
همه روزهای عمرت را زیسته ای.
هنگامی که هنوز چیزی برای بخشیدن داری , هرگز ناامید نشو.
هیچ چیز واقعا به پایان نمی رسد تا لحظه ای که خودت دست از تلاش برداری از مواجه شدن با خطرات نترس, زیرا
بدین ترتیب فرصت می یابی که بیاموزی چقدر باید شجاع باشی.
با گفتن این که: یافتن عشق غیر ممکن است مانع ورود عشق به زندگی خود نشو.
سریعترین راه دریافت عشق , بخشیدن آن به دیگران است.
سریعترین راه از دست دادن آن محکم نگاه داشتن آن است.
رویا های خود را رها نکن. بدون رویا بودن یعنی بدون امید بودن و ناامیدی یعنی این که هیچ هدفی نداری.
زندگی یک مسابقه نیست , بلکه سفری است که هر قدم از مسیر آن را باید لمس کرد و چشید.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
كلمه شی ء نیست .
كلمه ی خدا ، خدا نیست .
اما ذهن مدام كلمه انبار می كند ؛
كلمه ، كلمه ، كلمه
و آنگاه كلمه ، حجاب می شود .
این واقعیت را در خود مشاهده كن :
آیا میتوانی بدون وساطت كلمات
چیزی را احساس كنی ؟
آیا میتوانی بدون وساطت كلمات ،
حتی برای لحظه ای ، زندگی كنی ؟
فكر نكن ،بلكه ببین .
آنگاه مشغول مراقبه خواهی بود .
بی حضور كلمات ، حضور داشتن ؛
این است مراقبه .
گلی كه اسیر تاج گل پادشاه شده است ،
به تلخی میخندد
وقتی می بیند كه گل مرغزار به موقعیت
او غبطه می خورد
شنبه 22/4/1387 - 10:36
ادبی هنری

 

افسانه پسران بى وفا و مار باصفا

یكى بود، یكى نبود؛ غیر از خدا هیچ كس نبود.

روزى روزگارى در ولایت غربت، یك پیرمردى بود كه هفت پسر داشت. این پسرها بزرگ شده بودند و یكى پس از دیگرى زن گرفته بودند و خانه و زندگى مستقل داشتند. پیرمرد كه عمر و دارایى اش را وقف پرورش و سامان گرفتن فرزندانش كرده بود، در ایام كهولت، آه نداشت كه با ناله سودا كند. همین مسئله باعث شد كه او در سال هاى پایانى عمرش محتاج فرزندان شود.

پیرمرد بار و بندیلش را بست و راه افتاد به طرف خانه بزرگ ترین پسرش. وقتى به آنجا رسید و پسر و عروسش را از تصمیم خود با خبر كرد، آن دو لب ورچیدند و آن قدر از مشكلات زندگى و قسط و قرض و نادارى و گرانى و اجاره بها و هزینه تحصیل فرزندان شان نالیدند كه پیرمرد بیچاره از آمدن پشیمان شد و بساطش را جمع كرد و راه افتاد به طرف خانه پسر دوم.

در خانه پسر دوم هم همین حرف ها تكرار شد و سرانجام، پس از دو روز، وقتى پیرمرد از خانه پسر هفتم بیرون آمد، به این یقین رسیده بود كه از پسرهایش آبى گرم نمى شود. [روش معمول در افسانه ها این است كه كوچك ترین پسر به دستاویز عواملى چون تریپ معرفت، حلال زادگى، شیر پاك خوردگى، عاطفه یا به تعبیر امروزى تر: خامى تمشیت امور پدر (و چه بسا: مادر) را برعهده مى گیرد و دامن همت به كمر مى زند و در نهایت به واسطه دعاى خیر والدین، پیازش ریشه مى كند و عاقبت به خیر مى شود. مع  الوصف چون هیچ یك از فرزندان پیرمرد یاد شده، به نگهدارى پدر تن در نداده اند، بنده نگارنده حاضر نیست به خاطر صنار- سى شاهى حق التحریر، از الكى و دروغكى براى این فرزندان بى مرام، گواهى حلال زادگى و رحمت به شیر پاك خوردگى صادر نماید. والسلام. تمام شد توضیح این بنده نگارنده.]

بارى، پیرمرد بیچاره كه نه راه پس داشت و نه راه پیش، چاره اى ندید جز این كه عصا زنان، سر به كوه و بیابان بگذارد و دست بر قضا همین كار را هم كرد.

او رفت و رفت تا هنگام غروب، وسط بیابان رسید به یك چاه آب. از آنجا كه تشنه بود، دلو را با طناب فرستاد ته چاه و با سختى فراوان، دلو پر آب را بالا كشید. وقتى دلو به لبه چاه رسید، پیرمرد چیزى دید كه نزدیك بود از وحشت، قالب تهى كند. یك مار سیاه نفرت انگیز به این كلفتى و به این هوا بلندى، توى سطل چنبره زده بود. قبل از این كه دست و پاى پیرمرد شل شود و طناب را رها كند، مار جستى زد و از دلو بیرون پرید و از چاه بیرون افتاد.

پیرمرد كه از ترس و تعجب شوكه شده بود، توان و جرات تكان خوردن نداشت. در همین وقت مار سیاه به سخن درآمد و گفت: «اى بزرگمرد و اى نجات دهنده من، آرام باش و هیچ ترس و بیمى به دل راه نده. بدان و آگاه باش كه من پسر شاه پریانم و پادشاه دیوان مرا طلسم كرده و در این چاه انداخته و من چهار هزار و سیصد سال است كه در این چاهم تا امروز كه به دست تو از این زندان رهایى یافتم. حال بگو تو كه هستى؟» پیرمرد كه قدرى از ترسش كاسته شده بود خود را معرفى كرد و ماجراى بى مهرى فرزندان و آوارگى اش را باز گفت.

مار گفت: «اى مرد، اگر لطف كنى و با من بیایى غبار كدورت و ملال را از وجودت پاك مى كنم. بیا نزدیكتر دم مرا بگیر و چشمانت را ببند.» پیرمرد كه از نزدیك شدن به مار مى ترسید، از لطف مار تشكر كرد و گفت كه كار قابل تقدیرى نكرده و ترجیح مى دهد همان جا بماند ولى اصرار و پافشارى مار موجب شد تا در نهایت پیرمرد ترسان و لرزان دم مار را بگیرد و چشمش را ببندد. بعد از چند لحظه كه به اشاره مار چشم هایش را باز كرد، خود را در قصرى بلورین و جواهرنشان دید كه گرداگرد تالار آن زیبارویانى از زن و مرد ایستاده بودند و در صدر مجلس شاه پریان با جلال و جبروت بر تخت نشسته بود.

مار سیاه پیش خزید و خود را به پدر معرفى كرد. شاه پریان هم طلسم دیو را شكست و در چشم برهم زدنى جوانى رعنا و فوق العاده زیبا از پوست مار سر به درآورد. پدر و پسر هم را در آغوش كشیدند و در قصر ولوله افتاد و همه به جشن و پایكوبى مشغول شدند.

پسر شاه پریان، پیرمرد را پیش پدر برد و ماجراى نجاتش را به تفصیل و با آب و تاب شرح داد. شاه پریان پیرمرد را بوسید و او را كنار خود بر تخت نشاند و گفت: «اى مرد، اگر مى دانى كه مى دانى و اگر نمى دانى، بدان و آگاه باش كه دوام و بقاى سلطنت به داشتن فرزند ذكور است و این پسر تنها فرزند ذكور من است. به پاداش این خدمت بزرگ، هر چه بخواهى، به تو خواهم بخشید. از آنها كه حتى برایم عزیزند، بگو تا بگویم به پایت بریزند.» بگو.

پیرمرد تشكر كرد و گفت: «همین كه شادى شما را مى بینم برایم كافى است.» پادشاه گفت: «آیا همسر دارى؟» پیر مرد گفت: «داشتم ولى سال ها پیش به رحمت خدا رفت.» پادشاه گفت: «آیا مایلى با یكى از دختران من ازدواج كنى؟»  پیرمرد پوزخندى زد و گفت: «فرمایش ها مى فرمایید ها... من و ازدواج؟ سن من از هفتاد سال گذشته است.»

پادشاه گفت: «همه اش هفتاد سال؟ این یكى دخترم را كه آنجا ایستاده مى بینى؟ او كوچك ترین دختر من است و چهارده هزار و هفتصد و سى سال سن دارد.» و سپس به یكى از پیشخدمت ها گفت: «معجون جوانى بیاور.» معجون را آوردند و پیرمرد خورد و به جوانى بیست ساله بدل شد.

همان شب هم پادشاه یكى از زیباترین دخترانش را به عقد او درآورد و پس از هفت روز و هفت شب جشن عروسى، پیرمرد كه جوان شده بود، همراه با چهل صندوق جواهر كه شاه پریان به او هدیه كرده بود، با همسرش توى كالسكه پادشاهى نشست و برگشت به ولایت غربت.

داماد شاه پریان توى ولایت قصرى ساخت و كلفت و نوكر و برو و بیایى پیدا كرد كه بیا و ببین.

وقتى پسران پیرمرد خبردار شدند كه جوان ثروتمند تازه وارد پدر خود آنها است دست زن هایشان را گرفتند و جى جى باجى كردند و رفتند خدمت پدر. بعد از اینكه چند دقیقه نشستند و پدر جوان و عروس زیبا را تماشا كردند، طاقت نیاوردند و پرسیدند: «پدرجان چه كار كردید كه این طور جوان و پولدار و خوشبخت شدید؟» پدر كه حوصله شرح و تفصیل نداشت، گفت: «هیچى، رفتم توى بیابان، دم مار سیاه را گرفتم.»

پسرها و عروس هاى حریص و بدجنس كه بى صبر و طاقت بودند، پا شدند و بیرون آمدند و سریع رفتند توى بیابان تا مار سیاه پیدا كنند و دمش را بگیرند.

وقتى هم كه پیدایش كردند و دمش را گرفتند مار سیاه آنها را نیش زد!

قصه ما به سر رسید، غلاغه به خونه اش نرسید

شنبه 22/4/1387 - 10:34
کامپیوتر و اینترنت

50 رمز و راز از اینترنت اکسپلورر

23 – اگر مطمئن نیستید که چه تصمیمی در مورد کوکی ها بگیرید یا نمی دانید وسعت نشر آنها تا چه حداست، از IE بخواهید که برای چند هفته ای پذیرش یا رد کوکی های طرف سوم رااز خود شما سوال کند، شاید تعجب کنید از این که ببینید این همه سایت در حال ردگیری شما هستند.

24 – اگر تنظیمات حریم خصوصی خود را به نحوی تغییر بدهید که تمام کوکی ها برگشت بخورند، وب سایت ها نمی توانند کوکیهای قبلی موجود در کامپیوتر شما را بخوانند.

25 – اگر می خواهید به بررسی کوکی هایی بپردازید که قبلاً پذیرفته اید، از منوی Tools ،گزینه Internet Options را کلیک کرده و به صفحه General بروید،سپس روی Settings و پس از آن View Files کلیک کنید. کوکی ها در راس لیست فایل های اینترنتی موقت قرار دارند. برای خلاص شدن از دست یک کوکی، کافی است آن را از لیست مزبور حذف کنید.

26 – اگر می خواهید تمام کوکی های موجود درکامپیوتر خود را پاک کنید، از منوی Tools ،گزینه Internet Options را انتخاب و از صفحه General روی دکمه Delete Cookies کلیک کنید.

27 – تنظیمات مربوط به سطوح امنیتی منطبق محتوایی وب در IE6 فرق کرده اند، ولی اگر در نسخه قبلی IE تغییراتی را در مناطق امنیتی داده باشید، Setup آنها را حفظ کرده و یک منطقه تحت عنوان «سطح امنیتی سفارشی» برای شما می سازد.

28 – اگر دوست دارید بدانید چند تا سایت سعی می کنند کارهایی بکنند که تنظیمات منطقه ممنوعه جلوی آنها را می گیرد، برای امتحان بعضی از آنها را به حالت Prompt تنظیم کنید و به دقت پیام هایی را که بر روی صفحه ظاهر می شوند بخوانید.

29 – (جدید نیست) راه دیگری که هکرها از طریق آن می توانند بدون این که بدانید شما را به سایت دیگری بفرستند این است که جهت حرکت اطلاعاتی را که خود شما در فرم های وب پر کرده اید عوض کنند. اگر می خواهید وقتی اطلاعات شما به سایتی می روند که با آن چه در فرم تعیین کرده اید فرق دارد، از منوی Tools،گزنیه Internet Options را کلیک کرده و به صفحه Security بروید. سپس گزینه، Wam if submittal is being redirected را علامت بزنید. البته، توجه داشته باشید که بعضی سایت ها ممکن است برای پردازش فرم های کاربران از خدمات یک شرکت یا وب سایتی رایگان استفاده کنند که این موضوع نگران کننده نیست.

30 – اگر وب سایتی مکان خود را عوض کند URL آن تغییر می یابد. برای جلوگیری از گم شدن بازدیدکنندگان ،این وب سایت هایی که جابه جا شده اند از فرمانی موسوم به META REFRESH استفاده می کنند که به طور خودکار مرورگر وب شما را بعد ازچند ثانیه به موقعیت جدید هدایت می کند. (معمولاً پیامی روی صفحه ظاهر می شود که توضیح می دهد آدرس تغییر کرده و توصیه می کند Bookmark خود را به روز کنید). ولی هکرها هم می توانند با استفاده از فرمان فوق الذکر شما را به جای دیگری ببرند که تحت کنترل آنها قرار دارد، پس حالا این اختیار را دارید که این ویژگی را فعال کنید یاغیر فعال. حالت پیش فرض این ویژگی «فعال» در تمام مناطق است. به جز منطقه ممنوعه (Restricted) از منوی Tools ، گزینه Internet Options را انتخاب کرده و به صفحه Security روید. منطقه مورد نظر خود را انتخاب و روی دکمه Custom کلیک کنید تا کادر محاوره دیگری باز شود. در این حالت، گزینه Allow META REFRESH را خواهید دید که اگر بخواهید می توانید آن را عوض کنید.

شنبه 22/4/1387 - 10:33
آموزش و تحقيقات

رموز برنده شدن در میدان زندگی

 

پنجمین هدف گیری:

.برنده پس از بیان نكته ی اصلی مورد نظرش، لب از سخن فرو می بندد
.بازنده آنقدر به صحبت ادامه می دهد، كه نكته ی اصلی را فراموش میكند

.برنده هر امتیازی را كه بتواند بدهد، می دهد، جز این كه اصول بنیادی خود را فدا كند
بازنده به خاطر هراس از دادن امتیاز به لجاجت خود ادامه می دهد، و این ، در حالی است كه اصول بنیادی اش رفته رفته از بین می رود

.برنده ضعفهای خود را به خدمت توانایی هایش می گیرد
بازنده توانایی های خود را هدر میدهد، زیرا كه آنها را در خدمت ضعفهای خود به كار می گیرد

.برنده در برابر افراد سودمند و ناتوان، یكسان عمل میكند
.بازنده به تملق قدرتمندان پرداخته و ضعفا را تحقیر میكند

.برنده میخواهد مورد احترام دیگران باشد، اما ذهنش را درگیر آن نمیكند
بازنده برای رسیدن به این هدف، دست به هر كاری میزند، اما سرانجام، با شكست روبه رو می شود و به هدف اش نمی رسد

برنده حتی زمانی كه دیگران وی را به عنوان یك خبره می شناسند، می داند كه، هنوز خیلی چیزها را نمیداند
بازنده میخواهد كه دیگران او را یك خبره بدانند، و این نكته كه : «بسیار كم می داند» را، هنوز نیاموخته است

برنده گشاده روست ، زیرا كه میتواند بی آنكه خود را تحقیر كند، بر خطاهای خویش بخندد
بازنده چون حتی در خلوت خویش ، خود را پست و حقیر می شمارد، در حضور دیگران نیز قادر به خندیدن بر خطاهای خود نیست

برنده نسبت به ضعفهای دیگران، غمخواری میكند، زیرا ضعفهای خود را درك نموده و آنها را پذیرفته است
بازنده دیگران را به دلیل ضعفهایشان خوار و خفیف می شمارد، زیرا وجود ضعف در درون خود را، انكار نموده و پنهان میكند

برنده هر كاری كه از دست اش بر آید انجام میدهد، و اگر سرانجام شكست خورد، به معجزه امید می بندد
.بازنده بدون آنكه كوچكترین تلاشی كند، به انتظار معجزه می نشیند

.برنده تا دم مرگ بیشتر از آنچه كه از دیگران میگیرد، می دهد
بازنده تا پای جان از این توهم دست بر نمیدارد كه، «پیروزی » یعنی بیش از آنچه كه می دهی، بستانی

برنده هنگامی كه می بیند راهی را كه در پیش گرفته است، با مسیر زندگانی او سازگار نیست، هراس از ترك كردن آن ، ندارد
بازنده «نیمه ی راهی » را در پیش گرفته و به آن ، ادامه می دهد، و اهمیتی نمیدهد كه به كجا منتهی می شود.

شنبه 22/4/1387 - 10:32
آموزش و تحقيقات

 

کلاغ و طوطی هر دو سیاه و زشت آفریده شدند....طوطی شکایت کرد و خداوند او را زیبا آفرید.....

ولی کلاغ گفت:"هر چه از دوست رسد نیکوست".....

و نتیجه آن شد که میبینی.....طوطی همیشه در قفس.....و کلاغ همیشه آزاد......

 

"به زندگی امیدوار باش"

شنبه 22/4/1387 - 10:30
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته